۱.
حمدتقی غیاثی در زمینه های گوناگون زبان و ادبیات فرانسه تحقیق و فعالیت کرده و ترجمه های متعددی از زبان فرانسه به فارسی، به ویژه در زمینۀ ترجمۀ آثار منثور فرانسوی، ارائه داده است. از میان آثار ترجمه شدۀ وی دو کتاب به ترجمۀ شعر فرانسه اختصاص دارد. ابتدا در زمستان 1357 ترجمۀ محمدتقی غیاثی از چهل و چهار قطعه شعر پل الوار با عنوان ای آزادی منتشر شد و سپس در سال 1385 شعر فرانسه در سدۀ بیستم را انتشارات ناهید منتشر کرد. آن چه درمورد آثار منظوم فرانسوی به زبان فارسی صدق می کند آن است که این گونه آثار غالباً به صورت پراکنده ترجمه شده اند و به این ترتیب شعردوستان فارسی زبان با اشعار غنی و تأثیرگذار فرانسوی آشنایی چندانی پیدا نکرده اند. در نوشتار حاضر به نقد کتاب شعر فرانسه در سدۀ بیستم می پردازیم و می کوشیم با بررسی دلایل گزینش اشعار، روش معرفی شاعران و تقسیم بندی تاریخ شعر فرانسه به دوره های گوناگون و نیز روش مترجم در ترجمه نشان دهیم کتاب مذکور به چه میزان زمینۀ مساعد آشنایی ادب دوستان ایرانی با شعر فرانسه را به وجود آورده است.
۲.
محمدتقی غیاثی در زمرة نخستین کسانی جا می گیرد که تلاش کرده است با نگارش چندین کتاب در درازنای سه دهه فارسی زبانان را با نقد نوی فرانسوی آشنا کند. از همین رو، او نقش انکارناپذیری در شکل دهی برداشت نخستین ایرانیان، به ویژه در محیط علمی و دانشگاهی، از این جریان داشته است. او در روند این کوشش گاه خود را مترجم و گاه پژوهش گر و حتی نویسنده هم به شمار آورده است، گرچه باید نقش او را در تمامی کتاب هایش بیش تر به ترجمة نوشته های نویسندگان فرانسوی زبان خلاصه کرد. نوشتة پیش رو بر این باور است که به مرور زمان از کیفیت کار و کوشش غیاثی در گسترة یادشده کاسته شده است. این روند نزولی تا بدان جا پیش رفته که گاه غیاثی تصویری نادرست، گنگ، و حتی گم راه کننده از برخی جریان های نقد نو به هم سخنانش نشان داده است. تردیدی نیست که خاستگاه چنین تصویر مخدوشی از نقد ادبی را نخست باید در نبود وفاداری برگردان او به نوشته های فرانسوی و ایجاد دگرگونی های بنیادین در آن ها جست. هم چنین خوانندة فارسی زبان با متن هایی روبه رو می شود که نه با نام «کتاب های» غیاثی هم خوانی دارند و نه با درآمدهایی که او برای آن ها نگاشته است.
۳.
محمدتقی غیاثی کار ترجمه را با چند اثر نقد ادبی، ازجمله تفسیری بر سرخ و سیاه ستندال ، تفسیری بر بیگانة کامو ، و تفسیری بر غثیان سارتر آغاز کردند. بنابر ادعای ایشان این ترجمه ها منابع مفیدی در اختیار اهل ادب و منتقدانِ زمان خود قرار دادند تا با نقد نو و چگونگی تفسیر و تحلیل یک اثر ادبی آن طورکه باید و شاید آشنا شوند. برای بررسی صحت این ادعا و تأثیر سه اثر نام برده بر روند شکل گیری نقد مدرن داستان در کشور، ابتدا نگاهی به تاریخچۀ نقد ادبی ایران می اندازیم تا بتوانیم وضعیت نقد آن زمان و دستاوردها و کمبودهایش را بهتر بشناسیم. سپس به معرفی خود آثار پرداخته و چهارچوب، اهداف، و مخاطبان آن ها را بررسی خواهیم کرد تا ببینیم انتخاب غیاثی تا چه حد نوآورانه و پاسخ گوی مقتضیات زمانۀ او بوده است. در آخر نیز رویکرد انتخابی تألیفی مترجم در ترجمۀ تفسیری بر بیگانة کامو مطالعه خواهد شد.
۴.
در این جستار رویکرد آموزشی آقای محمدتقی غیاثی در دو اثر روش نو در آموزش زبان فرانسه و فرانسۀ گام به گام با نگاهی تخصصی بررسی شده است. به همین منظور، نخست محتوا و شکل این آثار را بررسی و نکات قوت و ضعف و نمونه هایی از آن ها را ذکر کردیم. سپس با بررسی اظهارات مؤلف در مقدمۀ این آثار و مقایسۀ آن با اصول شیوه ها و رویکردهای آموزش زبان در دنیا نشان دادیم که رویکرد آقای غیاثی همان شیوۀ سنتی یا دستور ترجمه است. سرانجام در بخش پایانی، کیفیت محتوا و نحوۀ آموزش دستور، تلفظ، و واژگان را بررسی کردیم. در این بخش نشان دادیم که هر دو اثر از غنای واژگانی برخوردارند. هم چنین با ذکر نمونه های عینی نشان دادیم که محتوا با نیاز کوتاه مدت و بلند مدت زبان آموزان سازگار نیست، تلفظ در پاره ای از موارد به شکلی نادرست آموزش داده می شود و محتوای متون برگزیده در پاره ای موارد با موضوع دستوری هم خوانی ندارند.
۵.
نقد ترجمه از شاخه های اصلی ترجمه شناسی کاربردی محسوب می شود و ارزیابی ترجمه زیرمجموعه ای از نقد ترجمه است. در ارزیابی تمرکز منتقد بیش تر بر غلط یابی است که به آن نقد کمّی می گوییم. اما در یک نقد جامع، به جنبه های کیفی و فرامتنی هم باید پرداخت. ارائة اولین ترجمه از آثار مهمِ نویسنده ای تأثیرگذار بسیار حساس و پراهمیت است. محمدتقی غیاثی یکی از مترجمان شناخته شده است که سه اثر از مجموعۀ بیست جلدی روگُن ماکار را ترجمه کرده است. سه کتاب زمین ، سهم سگان شکاری ، و دارایی خانوادة روگن، که درحال حاضر تنها ترجمه های موجود از آن ها ترجمه های غیاثی هستند. در این نوشته، پس از مقدمه ای دربارۀ معیارهای نقد ترجمه و تمایزش با ارزیابی، نگاهی کلی داریم به ترجمه های غیاثی از زولا. نگارنده بر آن است تا با برجسته کردن ویژگی های تکرار شده و مشترک در هر سه اثر، به نوعی به رویکرد و عادات مترجم دست یابد.
۶.
ازآن روی که نقد میترا رئیسی از کتاب تاریخ ادبیات فرانسه: قرن نوزدهم (انتشارات سمت) بیش تر به نقدسازی می ماند تا نقادی، لذا مؤلفان کتاب موردنظر بر آن شدند تا به تدوین متنی درقالب مقالة پیش رو اهتمام ورزند که تلاشی باشد درجهت رخت بربستن این چنین نقدهایی از جامعة دانشگاهی کشور تا به تدریج چنین نقدهای بی ثمری جای خود را به نقدهای علمی بسپارند. در این مقاله گام به گام با نکته سنجی های، بیش تر حاشیه ای، منتقدِ کتاب قلم زده ایم و بر ایشان به درستی خرده گرفته ایم که براساس چه سنجة علمی ای کتابِ دانشگاهی تاریخ ادبیات فرانسه: قرن نوزدهم را با بضاعت و مخاطب محدودش، که بر همگان آشکار است، با کتاب های مرجعی در ابعاد جهانی، انتشاریافتة ناشران بزرگ موردسنجش قرار داده اند؟ و با چه رویکردی به جای این که ناشر را در مقولة نظارت بر ویرایش موردنقد قرار دهند، بی محابا و با کنایه های دون شأنِ پژوهشگاه علومی انسانی درمقام ناشر، مؤلفان را نواخته اند؟ مقالة حاضر به یقین در دفاع از کاستی های منابع دانشگاهی کشور تدوین نشده است؛ انگیزة راستین نگارش این مقاله بیش تر تقابل با مقولة نقدسازی ا ست که آسیبی جدی بر فضای دانشگاهی کشور وارد می آورد.
۷.
بوف کور هدایت، ملکوت بهرام صادقی، اشعار سهراب سپهری؛ تلاش محمدتقی غیاثی برای دست یافتن به نوشتار شخصی از ره گذر تأویل و تحلیل این آثار از بنیان ناسازمند است. اگر ذاتِ ثانویِ نوشتارِ تأویل با آرمانِ یگانگیِ نویسنده منافات نداشته باشد، پراکندگیِ متنِ تأویل حاکی از غیاب ضمیری (conscience) است که نظم سخن و تدوین دانایی را نوآورانه بر ذمه می گیرد. «منِ» غیاثی بیش از آن با علمِ عاریتیِ خود عجین است که در آن دخل و تصرف کند. انعکاس صورت خام این علم در متن بر ناتوانی «من» از تصاحب (appropriation) و ذهنی سازیِ (subjectivation) خِردی گواهی می دهد که دیگری در تعلیقِ «منِ» خویش بدان دست یافته است. تأویل های محمدتقی غیاثی تکیه گاه خود را در خالیِ میانِ دو تعلیق می جویند. مسئلة بهره گیری غیاثی از نگره های فرانسوی برای تحلیل آثار ایرانی نیست. سخن از حضورِ کمابیش جسمانیِ «منِ» اوست در فرایند وصل. ثقل این حضور نه تنها به متن وحدت نمی بخشد، بل قوام آن را سست می کند. میان آثار و نگره ها پیوند اندامی (organique) وجود ندارد. یگانه عنصرِ رابط همان «من» است که در اوج وابستگی به سخنِ غیر یگانگیِ خود را فریاد می زند. باور به برتریِ «منِ» بی سخن بر «مردمِ» خاموش خاصه زمانی ناسازمند جلوه می کند که خرد اکتسابی «من» به عامیانگی می گراید.