نایجل واربرتون در کتاب «آزادی» نکته هایی را توجه کرده است که از حیث ژرف بینی، کاربردی سازی مفهوم آزادی برای دنیا و انسان امروز و مخصوصاً از لحاظ بررسی مقایسه ای، کم نظیر است. نوشتار حاضر با اذعان به اهمیت فوق العاده «آزادی» به سنجش آورده ها و دشواره های کتاب واربرتون پرداخته و در پی پاسخ به این پرسش است که مبحث آزادی در جهان امروز، چه نقصان ها و ابهام هایی داشت که واربرتون را سوق داده است به سمت تأمل در اعماق و سازوکار آن؟ مگر نه این است که صدها سال است در باب موضوع آزادی و حدود و شروط آن بحث می شود؟ مسأله هایی چون آزادی چه کسی ، آزادی در برابر چه نیرویی ، آزادی برای چه ، آزادی در چه حد و حوزه ای، شروط آزادی و بالاخره مهمتر از همه: آزادی با چه امکانی و کدامین قسم از آزادی ( آزادی در درون و از بند تعصب و غریزه یا آزادی قانونی در بیرون ) ، پرسش هایی جاودانه اند که اندیشه بشر اندیشه ورز ، از پیش سقراطیان تا امروزیان را به خود مشغول واداشته است. پاسخ موقتی که بعد از مطالعه کتاب واربرتون به ذهن نگارنده نشسته و این نوشتار بدان اختصاص یافته ، این است که واربرتون، آزادی مطرح در سنت اندیشه سیاسی غرب از مرحله انتزاعی / تئولوژیک به ساحت پراکسیس کشیده ، نهاد آزادی را تأسیس می نماید. به سخن بهتر ، واربرتون آزادی را از حوزه فلسفه سیاسی به میدان علم سیاست بر می کشد و با تأسیس نهاد و نهال آزادی ، سامان زندگی در دنیای مدرن را رقم می زند. تلقی سیاسی/ تأسیسی بدین معناست که نگاه واربرتون به موضوع آزادی، نگاهی است آسیب شناسانه (Pathologic) و کاربستی (Usage). بدین مضمون که واربرتون قصد آن کرده است که آزادی انتزاعی و تشریفاتی را زمینی ببیند و این سؤال را بپرسد که چرا انسان های امروزین، آزادی را غالباً در معنای غریزی و راحت طلبانه آن می فهمند؟ مثلاً آزادی در انتخاب سوژه های هیجانی را به آزادی از بند غرایز درون و آزادی به معنای تامل و ژرف اندیشی در یک اثر هنری ترجیح می دهند.