ناکامى زبان در توصیف کامیابى عارف
آرشیو
چکیده
متن
گاه بین تجربه دینى و تجربه عرفانى تفاوت گذاشته مىشود. متعلق تجربه دینى امور فوق طبیعى است; مانند خدا، ملائکه و اولیا. اما اتصال به حق و هدم مرزهاى خودیت، هرچند به طور موقت را «تجربه عرفانى» گویند. مراد ما از تجربه عرفانى معناى عامى است که هر نوع شهود قدسى فوق طبیعى را شامل مىشود.
مدعیان کشف و شهود همواره در بین ملل و نحل گوناگون وجود داشتهاند. یکى از امور مشترک در بین اصحاب کشف و شهود این است که تجارب عرفانى غیرقابل بیان و توصیف (ineffable) مىباشند. آنان با اینکه از زبان استفاده مىکنند، اما اصرار دارند که زبان براى انتقال این تجارب مناسب نیست. در این میان برخى مدعى شدهاند که در نادر احوالى حقایق تمام علوم بر آنها منکشف گردیده، لیکن دیرى نپاییده که آن حالت زایل و یافتهها به فراموشى سپرده شده است. گاهى گفته مىشود آن دانش چنان فراگیر و هیجانانگیز است که زبان را یاراى بیان آن نیست. بحث از صحت و سقم این نوع دعاوى، که با شهود اصحاب معرفت متفاوت است، خارج از موضوع این مقاله است. دعاوى عرفا عمدتا در باره مشاهده عالم غیب و غیب عالم است، نه قضایاى علوم طبیعى و مانند آن. مولانا این شهود فراگیر را چنین توصیف مىکند:
چونکه سد پیش و سد پس نماند شد گذاره چشم و لوح غیب خواند چون نظر پس کرد تا بدو وجود ماجرا و آغاز هستى رو نمود پس ز پس مىبیند او تا اصل اصل پیش مىبیند عیان تا روز فصل
البته در این زمینه مراتبى وجود دارد:
هر کسى زندازه دل روشنى غیب را بیند به قدر صیقلى هر که صیقل بیش کرد او بیش دید
بیشتر آمد ورا صورت پدید عرفا مىگویند که تجارب آنها درک و دریافتى متفاوت با درک و دریافت عام و متعارف است:
حالتى دیگر بود کان نادر است تو مشو منکر که حق بس قادر است
در این جهان پر از اسرار، دلیلى بر انکار این اظهارات نیست:
دو سر انگشت را بر چشم نه هیچ بینى در جهان؟ انصاف ده گر نبینى این جهان معدوم نیست عیب جز انگشت نفس شوم نیست تو ز چشم انگشت را بردار هین وانگهانى هر چه مىخواهى ببین
گفته مىشود از آنجا که این معرفتبا انواع متعارف دریافتهاى بشرى متفاوت است، قابل بیان و انتقال به وسیله زبان نیست. در توصیف این توصیفناپذیرى جهات عدیدهاى بیان گردیده است که هر یک از آنها به تنهایى مبین تمام حقیقت نیست. لذا، خالى از اشکال نمىباشد، اما هر کدام به وجهى، به بخشى از حقیقت اشاره دارند. در اینجا به اختصار به ذکر و تعدیل اهم این نظریات مىپردازیم:
تجربه عرفانى همراه با احساس عمیقى است که به عارف دست مىدهد. این احساسات به دلیل عمقشان قابل بیان نیستند. باید توجه داشت که تجربه عرفانى صرف یک احساس نیست، بلکه بصیرت و شهودى آمیخته با چنین احساسى است. یک منشا براى توصیفناپذیرى تجارب عرفانى آمیختگى آن با این احساس عمیق است.
تجربه عرفانى بافتشخصى و اشتراکناپذیرى است و بیان آن براى کسانى که فاقد چنین تجربهاى هستند مانند توصیف رنگ براى نابیناست. ممکن است گفته شود که متکلم در سخن گفتن از رنگ براى نابینا مشکلى ندارد، اگر مشکلى وجود دارد از سامع است، لذا، عدم درک دیگران از تجربه عرفانى موجب ناتوانى عارف از بیان آن نمىشود، هر چند ممکن ستسخن گفتن از تجربه عرفانى براى غیر عارف بىفایده باشد. اما باید توجه داشت که زبان امرى عام است و نمىتواند خصوصى باشد و چون ادراک عارف شخصى است زبانى براى بیان آن وجود ندارد، نه اینکه زبانى هست اما فهماش براى دیگران غیرممکن است. لذا، اگر بینایى از آغاز در جامعه نابینایان زندگى کند البته خود را در سخن گفتن از رنگ ناتوان خواهد یافت، لکن این مطلب از رنگ و بو بالاتر است.
کاشکى هستى زبانى داشتى تا ز هستان پردهها برداشتى هر چه گویى اى دم هستى از آن پرده دیگر بر او بستى بدان آفت ادراک این حال است قال خون به خون شستن محال آمد محال
برخى گفتهاند: متعلق تجربه عرفانى خداوند است و چون خداوند نامتناهى است، به هیچ نحو توصیفپذیر نیست. کسانى که به پیروان کلام سلبى (negative theology) یا اهل تنزیه معروفاند خدا را فقط به صورت سلبى توصیفپذیر مىدانند. به نظر ایشان نمىتوان گفتخداوند چگونه است، تنها مىتوان گفت او چگونه نیست. تنها مىتوان او را با صفات سلبى شناخت، اما اسناد صفات ایجابى به خدا مجاز نیست. مىتوان گفتخدا معدوم یا جاهل نیست، اما نمىتوان گفتخدا موجود یا عالم است. این نظر نیز خالى از اشکال نیست; زیرا بین دو نقیض واسطهاى نمىباشد و سلب یکى معادل ایجاب دیگرى است.
به نظر برخى، تجربه عرفانى قابل بیان به زبان حقیقى نمىباشد و زبان دینى و عرفانى و اساسا سخن گفتن در مورد یا مجازى (metaphorical) است. اما در کنار این نکته باید توجه داشت که مجاز در جایى است که بین دو امر شباهتى یافتشود و جایى که شباهت درک شود انتزاع مفهوم ممکن است. به عبارت دیگر، مجاز وقتى مجاز است که شخص هم حقیقت، هم مجاز و هم وجه شباهت را به خاطر آورد و در این صورت، به کارگیرى زبان حقیقى نیز ممکن است. اما در عین حال باید اقرار داشت که داشتن تصویرى مبهم از حقیقت در فهم مجاز کافى است و سخنان اولیاى دین و عارفان مملو از رمز و مجاز است.
من چو لب گویم لب دریا بود من چو «لا» گویم مراد «الا» بود من ز شیرینى نشینم رو ترش من ز بسیارى گفتارم خمش باغ گفتم نعمتبىکیف را کاصل نعمتهاست مجمع باغها ورنه «لا عین رات» چه جاى باغ گفت نور غیب را یزدان چراغ؟ مثل نبود آن مثال آن بود تا برد بو آنکه او حیران بود هر چه گوید مرد عاشق بوى عشق از دهانش مىجهد در کوى عشق گر بگوید فقه فقر آید همه بوى فقر آید از آن خوش دمدمه ور بگوید کفر آید بوى دین آید از گفتشکش بوى یقین
اما همین الفاظ از دیگران روا نیست.
گفت فرعونى انا الحق گشت پست گفت منصورى انا الحق باز رست آن انا را لعنةالله در عقب وین انا را رحمةالله اى عجب این انا «هو» بود در سر اى فضول ز اتحاد نور نز راى حلول
برخى بین حال عارف در حین تجربه و پس از تجربه تفکیک قایل شدهاند و مدعىاند که توصیفناپذیرى تجربه عرفانى متعلق به حالت هنگام تجربه است. در این حال نه قدرت سخن گفتن براى عارف وجود دارد و نه فرصت آن. پس از تجربه و در حال هشیارى او مىتواند درباره آن حالتبیندیشد، مفهوم بسازد و آن را بیان کند. این توصیف البته آسان نیست، اما عارف مىتواند بر این مشکل فایق آید. این تفکیک، که از زمان فلوطین شناخته شده، تفکیک درستى است، اما اگر مراد صاحبان این راى این باشد که در حالت پس از تجربه همه یافتههاى شهودى قابل بیان است این نظر مقبول نیست.
هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل گردم از آن و عطار نیز مىگوید:
گر دمى بر راه او در کارمى کى چنین مستغرق اشعارمى شعر گفتن حجتبىحاصلى است خویشتن را دید کردن جاهلى است
عطار حال عارف در هنگام شهود و پس از آن را در داستان دختر پادشاه و غلام توصیف مىکند. وى نشان مىدهد که حتى پس از شهود نیز زبان از بیان دیدهها عاجز است. شاهزاده ماهروى، که دیوانه عشق غلام یوسفوش پادشاه بود اما جرات آشکار کردن آن را نداشت، سرانجام با حیلت کنیزان به مقصود مىرسد. آنان با دادن مى به غلام وى را در حال بىخبرى به حجله مىآورند و پس از وصال و قبل از هشیارى به بسترش برمىگردانند. هنگامى که غلام بیدار مىشود یاد دیدار آن نازنین آتش بر جانش مىافکند.
آنچه تنها بر من حیران گذشت بر کسى هرگز ندانم آن گذشت آنچه من دیدم نیارم گفتباز زین عجایبتر نبیند هیچ راز زین عجبتر حال نبود در جهان حالتى نه آشکارا نه نهان نه توانم گفت و نه خاموش بود نه میان این و آن مدهوش بود نى زمانى محو مىگردد زجان نه از او یک ذره مىیابم نشان دیدهام صاحب جمالى از کمال هیچکس مىنبودش در هیچ حال چیست پیش چهره او آفتاب ذرهاى والله اعلم بالصواب
برخى گفتهاند سر توصیفناپذیر پنداشتن تجربه عرفانى تناقضآمیز بودن و معماگونه بودن (paradoxical) آن است. آنان مىگویند: حوزه منطق و تعقل، جهان زمان و مکان است. اگر تجربهاى در جهانى وراى جهان مادى صورت گیرد بیرون از حوزه حاکمیت منطق و تعقل است و بیان آن با زبان زمانى و مکانى تناقضنما، بلکه تناقض است. به زعم اصحاب این نظر، تناقض در عالم زمان و مکان محال است، نه در وراى این عالم. در این دیدگاه زبان تجربه عرفانى را تناقضآمیز توصیف مىکند. این تناقض در زبان ناشى از تناقض در تجربه است. اما چون مابا زبان تناقضنما نامانوسایم زبان را در توصیف تجربه عرفانى تخطئه مىکنیم.
این تفسیر درستى از منطق و عرفان نیست. قوانین منطق وراى زمان و مکان و بر همه نشئآت حاکماند و تناقض در هیچ عرصه و نشئهاى مجاز نیست. زبان عرفانى تناقضآمیز نمىباشد، بلکه رازآمیز است، تناقضى که به نظر مىرسد ظاهرى است و متناقضان تحتیک حقیقتشامل قرار دارند.
برخى گفتهاند: زبان عرفانى بیان احساس عارف است، نه توصیف امور عینى; لذا، سخن از مطابقت و صدق و کذب مطرح نیست، چنان که در شعر عاشقانه، شاعر در حقیقتبه جاى توصیف معشوق، به ابراز احساس خود مىپردازد. حقیقت این است که هم زبان عارفانه و هم زبان عاشقانه مشتمل بر دو نوع سخناند: ابراز احساس عاشق و بیان اوصاف عینى معشوق و دیدن آن اوصاف است که شعله این احساس را دامن مىزند.
چون شوى مستغرق ربالمنن بعد از آن مىگوى انواع سخن چون که نطق از دل نشان دوستى است بستگى نطق از بىالفتى است دل چو دلبر دید کى شد رو ترش بلبلى گل دید کى ماند خمش
مطلب دیگرى که هر چند مستقل از بحث کنونى است، اما پارهاى از اظهارات عارفان در باب ناگفتنى بودن شهودات عرفانى ناظر بدان است، اصرارى است که عارفان بر حفظ اسرار داشتهاند و تاکیدى که بر عدم افشاى آن بر غیر اهلاش نمودهاند. لذا، عارف سر مىدهد اما سر نمىدهد. بسا که هویدا کردن سرى سرى بر دار فرستد.
هر که را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند
یکى از دلایلى که عارفان را به رمزگونه و شاعرانه سخن گفتن واداشته حفظ اسرار از اغیار است، چنان که عطار بدین امر تصریح مىکند:
چون ندیدم در جهان محرم کسى هم به شعر خود فرو گفتم بسى
در باب عرفان و زبان، چیزى که مىتوان گفت این است که حقایق دینى و تجارب عرفانى داراى سطوح و بطوناند و تنها سطوحى از آنها قابل مفهومسازى و بیان لفظى است. بسیارى از عرفا شهودات خود را بیان مىکنند و بسیارى از منابع دینى و منشئآت عرفانى در توصیف حقایق قدسى فوق طبیعى است. پیامبران وحى را ابلاغ مىکنند و از مواجهه خود با غیب عالم خبر مىدهند. لذا، نمىتوان گفتحقایق عالم غیب و تجارب عرفانى به طور مطلق غیرقابل بیان مىباشند. حقیقتى که در اینجا وجود دارد این است که آنچه که در این عرصه به زبان مىآید سطح و ظاهر حقیقت است، نه عمق و باطن آن. ذهن و زبان به اندرون عالم راه ندارند. اگر مفتاح باب زندگى در این عالم عقل است مفتاح باب عالم غیب جنون است. همچنین عطار مىگوید:
جمله دیوان من دیوانگى است عقل را با این سخن بیگانگى است جان نگردد پاک از بیگانگى تا نیابد بوى این دیوانگى
شکى نیست که کشیدن بار معنى همیشه بر زبان آسان نیست. دشوارى ترجمه از زبانى به زبان دیگر محدودیت زبان را نشان مىدهد. هر زبانى نمىتواند معنایى را بیان کند، هر چند زبان دیگرى ممکن است آن را بیان نماید. همچنین ممکن است معنایى باشد که هیچ زبانى نتواند آن را بیان کند. زبان مبین معلومات حصولى مشترک است که محدود مىباشد و به کنه اشیا نمىرسد. معلومات شخصى ما منحصر به حوزه حواس درونى و بیرونى است و علم ما به سایر امور به صورت قضایاى کلى است، هرچند مصداقشان منحصر به فرد باشد. این قضایا قانونها را بیان مىکنند، نه حقایق اشیا را. ما اشیا را به عنوان مصادیق مفاهیم کلى مىشناسیم. شناخت از طریق مفاهیم کلى غیر از شناختشخصى قیقتشىء است. هر چه ادراک عامتر باشد به کارگیرى زبان آسانتر و زبان عمومىتر است; مانند ادراک حسى. معارف انتزاعى مخصوص قومى است. لذا،زبان آن دشوارتر و مخاطبان آن محدودتر است.
عارف در تلاش است که با حقیقت عالم و در نهایت، با حقیقةالحقائق تماس وجودى شهودى بىواسطه شخصى برقرار کند و قطره وجودش را به بحر لایتناهى او متصل و خود را در او فانى سازد. او ممکن استبه شهود ظهورات حق و اسما و صفاتش نایل آید، اما مقام ذات و غیب مطلق، مقام «لا اسم له و لا رسم له» است. الفاظ و مفاهیم به اسما و صفات راجع است، آن هم به طور ناقص و انتزاعى; اما ذات یا «هو» یا غیب غیب عناوین مشیر به غیب مطلقاند. و بالجمله در هرم وجود هر چه به سوى قاعده آن مىرویم زبان تواناتر و هر چه به سوى راس آن مىرویم زبان ناتوانتر و در نهایت در راس هرم زبان فلج مىشود. چون عقول از کنه معرفتاش ناتواناند زبانها نیز در وصفاش الکناند.
خدا یک راز همیشگى است، نه یک معماى گشودنى. راز آمیز بودن او توصیفناپذیرى اوست. عارف برخلاف عالم، با یک مساله بغرنج روبه رو نیست، بلکه مقهور یک راز جاودانى است. تلاش او نه رازگشا که حیرتافزا است; حیران از جلال و جمال ازلى و شیداى محبوب لمیزلى.
از پى ادراک تو هر جا که هست حیرت اندر حیرت اندر حیرت است حیرتى باید که روید فکر را خورده حیرت فکر را و ذکر را
بحث جدىتر از «توصیفناپذیرى تجربه عرفانى» مستلزم طرح مباحث فلسفى، منطقى، سیمنتیکى و غور در دریاى ادبیات عرفانى است، عمیقتر از آنچه در این جستار مقدماتى گفته شد و مجالى دیگر مى طلبد.
یا رب از باران احسان و عطا قطرهاى ده مزرع خشک مرا تر شود سرسبز و خرم زان کرم بو که روزى زان زراعتبرخورم.
مدعیان کشف و شهود همواره در بین ملل و نحل گوناگون وجود داشتهاند. یکى از امور مشترک در بین اصحاب کشف و شهود این است که تجارب عرفانى غیرقابل بیان و توصیف (ineffable) مىباشند. آنان با اینکه از زبان استفاده مىکنند، اما اصرار دارند که زبان براى انتقال این تجارب مناسب نیست. در این میان برخى مدعى شدهاند که در نادر احوالى حقایق تمام علوم بر آنها منکشف گردیده، لیکن دیرى نپاییده که آن حالت زایل و یافتهها به فراموشى سپرده شده است. گاهى گفته مىشود آن دانش چنان فراگیر و هیجانانگیز است که زبان را یاراى بیان آن نیست. بحث از صحت و سقم این نوع دعاوى، که با شهود اصحاب معرفت متفاوت است، خارج از موضوع این مقاله است. دعاوى عرفا عمدتا در باره مشاهده عالم غیب و غیب عالم است، نه قضایاى علوم طبیعى و مانند آن. مولانا این شهود فراگیر را چنین توصیف مىکند:
چونکه سد پیش و سد پس نماند شد گذاره چشم و لوح غیب خواند چون نظر پس کرد تا بدو وجود ماجرا و آغاز هستى رو نمود پس ز پس مىبیند او تا اصل اصل پیش مىبیند عیان تا روز فصل
البته در این زمینه مراتبى وجود دارد:
هر کسى زندازه دل روشنى غیب را بیند به قدر صیقلى هر که صیقل بیش کرد او بیش دید
بیشتر آمد ورا صورت پدید عرفا مىگویند که تجارب آنها درک و دریافتى متفاوت با درک و دریافت عام و متعارف است:
حالتى دیگر بود کان نادر است تو مشو منکر که حق بس قادر است
در این جهان پر از اسرار، دلیلى بر انکار این اظهارات نیست:
دو سر انگشت را بر چشم نه هیچ بینى در جهان؟ انصاف ده گر نبینى این جهان معدوم نیست عیب جز انگشت نفس شوم نیست تو ز چشم انگشت را بردار هین وانگهانى هر چه مىخواهى ببین
گفته مىشود از آنجا که این معرفتبا انواع متعارف دریافتهاى بشرى متفاوت است، قابل بیان و انتقال به وسیله زبان نیست. در توصیف این توصیفناپذیرى جهات عدیدهاى بیان گردیده است که هر یک از آنها به تنهایى مبین تمام حقیقت نیست. لذا، خالى از اشکال نمىباشد، اما هر کدام به وجهى، به بخشى از حقیقت اشاره دارند. در اینجا به اختصار به ذکر و تعدیل اهم این نظریات مىپردازیم:
تجربه عرفانى همراه با احساس عمیقى است که به عارف دست مىدهد. این احساسات به دلیل عمقشان قابل بیان نیستند. باید توجه داشت که تجربه عرفانى صرف یک احساس نیست، بلکه بصیرت و شهودى آمیخته با چنین احساسى است. یک منشا براى توصیفناپذیرى تجارب عرفانى آمیختگى آن با این احساس عمیق است.
تجربه عرفانى بافتشخصى و اشتراکناپذیرى است و بیان آن براى کسانى که فاقد چنین تجربهاى هستند مانند توصیف رنگ براى نابیناست. ممکن است گفته شود که متکلم در سخن گفتن از رنگ براى نابینا مشکلى ندارد، اگر مشکلى وجود دارد از سامع است، لذا، عدم درک دیگران از تجربه عرفانى موجب ناتوانى عارف از بیان آن نمىشود، هر چند ممکن ستسخن گفتن از تجربه عرفانى براى غیر عارف بىفایده باشد. اما باید توجه داشت که زبان امرى عام است و نمىتواند خصوصى باشد و چون ادراک عارف شخصى است زبانى براى بیان آن وجود ندارد، نه اینکه زبانى هست اما فهماش براى دیگران غیرممکن است. لذا، اگر بینایى از آغاز در جامعه نابینایان زندگى کند البته خود را در سخن گفتن از رنگ ناتوان خواهد یافت، لکن این مطلب از رنگ و بو بالاتر است.
کاشکى هستى زبانى داشتى تا ز هستان پردهها برداشتى هر چه گویى اى دم هستى از آن پرده دیگر بر او بستى بدان آفت ادراک این حال است قال خون به خون شستن محال آمد محال
برخى گفتهاند: متعلق تجربه عرفانى خداوند است و چون خداوند نامتناهى است، به هیچ نحو توصیفپذیر نیست. کسانى که به پیروان کلام سلبى (negative theology) یا اهل تنزیه معروفاند خدا را فقط به صورت سلبى توصیفپذیر مىدانند. به نظر ایشان نمىتوان گفتخداوند چگونه است، تنها مىتوان گفت او چگونه نیست. تنها مىتوان او را با صفات سلبى شناخت، اما اسناد صفات ایجابى به خدا مجاز نیست. مىتوان گفتخدا معدوم یا جاهل نیست، اما نمىتوان گفتخدا موجود یا عالم است. این نظر نیز خالى از اشکال نیست; زیرا بین دو نقیض واسطهاى نمىباشد و سلب یکى معادل ایجاب دیگرى است.
به نظر برخى، تجربه عرفانى قابل بیان به زبان حقیقى نمىباشد و زبان دینى و عرفانى و اساسا سخن گفتن در مورد یا مجازى (metaphorical) است. اما در کنار این نکته باید توجه داشت که مجاز در جایى است که بین دو امر شباهتى یافتشود و جایى که شباهت درک شود انتزاع مفهوم ممکن است. به عبارت دیگر، مجاز وقتى مجاز است که شخص هم حقیقت، هم مجاز و هم وجه شباهت را به خاطر آورد و در این صورت، به کارگیرى زبان حقیقى نیز ممکن است. اما در عین حال باید اقرار داشت که داشتن تصویرى مبهم از حقیقت در فهم مجاز کافى است و سخنان اولیاى دین و عارفان مملو از رمز و مجاز است.
من چو لب گویم لب دریا بود من چو «لا» گویم مراد «الا» بود من ز شیرینى نشینم رو ترش من ز بسیارى گفتارم خمش باغ گفتم نعمتبىکیف را کاصل نعمتهاست مجمع باغها ورنه «لا عین رات» چه جاى باغ گفت نور غیب را یزدان چراغ؟ مثل نبود آن مثال آن بود تا برد بو آنکه او حیران بود هر چه گوید مرد عاشق بوى عشق از دهانش مىجهد در کوى عشق گر بگوید فقه فقر آید همه بوى فقر آید از آن خوش دمدمه ور بگوید کفر آید بوى دین آید از گفتشکش بوى یقین
اما همین الفاظ از دیگران روا نیست.
گفت فرعونى انا الحق گشت پست گفت منصورى انا الحق باز رست آن انا را لعنةالله در عقب وین انا را رحمةالله اى عجب این انا «هو» بود در سر اى فضول ز اتحاد نور نز راى حلول
برخى بین حال عارف در حین تجربه و پس از تجربه تفکیک قایل شدهاند و مدعىاند که توصیفناپذیرى تجربه عرفانى متعلق به حالت هنگام تجربه است. در این حال نه قدرت سخن گفتن براى عارف وجود دارد و نه فرصت آن. پس از تجربه و در حال هشیارى او مىتواند درباره آن حالتبیندیشد، مفهوم بسازد و آن را بیان کند. این توصیف البته آسان نیست، اما عارف مىتواند بر این مشکل فایق آید. این تفکیک، که از زمان فلوطین شناخته شده، تفکیک درستى است، اما اگر مراد صاحبان این راى این باشد که در حالت پس از تجربه همه یافتههاى شهودى قابل بیان است این نظر مقبول نیست.
هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل گردم از آن و عطار نیز مىگوید:
گر دمى بر راه او در کارمى کى چنین مستغرق اشعارمى شعر گفتن حجتبىحاصلى است خویشتن را دید کردن جاهلى است
عطار حال عارف در هنگام شهود و پس از آن را در داستان دختر پادشاه و غلام توصیف مىکند. وى نشان مىدهد که حتى پس از شهود نیز زبان از بیان دیدهها عاجز است. شاهزاده ماهروى، که دیوانه عشق غلام یوسفوش پادشاه بود اما جرات آشکار کردن آن را نداشت، سرانجام با حیلت کنیزان به مقصود مىرسد. آنان با دادن مى به غلام وى را در حال بىخبرى به حجله مىآورند و پس از وصال و قبل از هشیارى به بسترش برمىگردانند. هنگامى که غلام بیدار مىشود یاد دیدار آن نازنین آتش بر جانش مىافکند.
آنچه تنها بر من حیران گذشت بر کسى هرگز ندانم آن گذشت آنچه من دیدم نیارم گفتباز زین عجایبتر نبیند هیچ راز زین عجبتر حال نبود در جهان حالتى نه آشکارا نه نهان نه توانم گفت و نه خاموش بود نه میان این و آن مدهوش بود نى زمانى محو مىگردد زجان نه از او یک ذره مىیابم نشان دیدهام صاحب جمالى از کمال هیچکس مىنبودش در هیچ حال چیست پیش چهره او آفتاب ذرهاى والله اعلم بالصواب
برخى گفتهاند سر توصیفناپذیر پنداشتن تجربه عرفانى تناقضآمیز بودن و معماگونه بودن (paradoxical) آن است. آنان مىگویند: حوزه منطق و تعقل، جهان زمان و مکان است. اگر تجربهاى در جهانى وراى جهان مادى صورت گیرد بیرون از حوزه حاکمیت منطق و تعقل است و بیان آن با زبان زمانى و مکانى تناقضنما، بلکه تناقض است. به زعم اصحاب این نظر، تناقض در عالم زمان و مکان محال است، نه در وراى این عالم. در این دیدگاه زبان تجربه عرفانى را تناقضآمیز توصیف مىکند. این تناقض در زبان ناشى از تناقض در تجربه است. اما چون مابا زبان تناقضنما نامانوسایم زبان را در توصیف تجربه عرفانى تخطئه مىکنیم.
این تفسیر درستى از منطق و عرفان نیست. قوانین منطق وراى زمان و مکان و بر همه نشئآت حاکماند و تناقض در هیچ عرصه و نشئهاى مجاز نیست. زبان عرفانى تناقضآمیز نمىباشد، بلکه رازآمیز است، تناقضى که به نظر مىرسد ظاهرى است و متناقضان تحتیک حقیقتشامل قرار دارند.
برخى گفتهاند: زبان عرفانى بیان احساس عارف است، نه توصیف امور عینى; لذا، سخن از مطابقت و صدق و کذب مطرح نیست، چنان که در شعر عاشقانه، شاعر در حقیقتبه جاى توصیف معشوق، به ابراز احساس خود مىپردازد. حقیقت این است که هم زبان عارفانه و هم زبان عاشقانه مشتمل بر دو نوع سخناند: ابراز احساس عاشق و بیان اوصاف عینى معشوق و دیدن آن اوصاف است که شعله این احساس را دامن مىزند.
چون شوى مستغرق ربالمنن بعد از آن مىگوى انواع سخن چون که نطق از دل نشان دوستى است بستگى نطق از بىالفتى است دل چو دلبر دید کى شد رو ترش بلبلى گل دید کى ماند خمش
مطلب دیگرى که هر چند مستقل از بحث کنونى است، اما پارهاى از اظهارات عارفان در باب ناگفتنى بودن شهودات عرفانى ناظر بدان است، اصرارى است که عارفان بر حفظ اسرار داشتهاند و تاکیدى که بر عدم افشاى آن بر غیر اهلاش نمودهاند. لذا، عارف سر مىدهد اما سر نمىدهد. بسا که هویدا کردن سرى سرى بر دار فرستد.
هر که را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند
یکى از دلایلى که عارفان را به رمزگونه و شاعرانه سخن گفتن واداشته حفظ اسرار از اغیار است، چنان که عطار بدین امر تصریح مىکند:
چون ندیدم در جهان محرم کسى هم به شعر خود فرو گفتم بسى
در باب عرفان و زبان، چیزى که مىتوان گفت این است که حقایق دینى و تجارب عرفانى داراى سطوح و بطوناند و تنها سطوحى از آنها قابل مفهومسازى و بیان لفظى است. بسیارى از عرفا شهودات خود را بیان مىکنند و بسیارى از منابع دینى و منشئآت عرفانى در توصیف حقایق قدسى فوق طبیعى است. پیامبران وحى را ابلاغ مىکنند و از مواجهه خود با غیب عالم خبر مىدهند. لذا، نمىتوان گفتحقایق عالم غیب و تجارب عرفانى به طور مطلق غیرقابل بیان مىباشند. حقیقتى که در اینجا وجود دارد این است که آنچه که در این عرصه به زبان مىآید سطح و ظاهر حقیقت است، نه عمق و باطن آن. ذهن و زبان به اندرون عالم راه ندارند. اگر مفتاح باب زندگى در این عالم عقل است مفتاح باب عالم غیب جنون است. همچنین عطار مىگوید:
جمله دیوان من دیوانگى است عقل را با این سخن بیگانگى است جان نگردد پاک از بیگانگى تا نیابد بوى این دیوانگى
شکى نیست که کشیدن بار معنى همیشه بر زبان آسان نیست. دشوارى ترجمه از زبانى به زبان دیگر محدودیت زبان را نشان مىدهد. هر زبانى نمىتواند معنایى را بیان کند، هر چند زبان دیگرى ممکن است آن را بیان نماید. همچنین ممکن است معنایى باشد که هیچ زبانى نتواند آن را بیان کند. زبان مبین معلومات حصولى مشترک است که محدود مىباشد و به کنه اشیا نمىرسد. معلومات شخصى ما منحصر به حوزه حواس درونى و بیرونى است و علم ما به سایر امور به صورت قضایاى کلى است، هرچند مصداقشان منحصر به فرد باشد. این قضایا قانونها را بیان مىکنند، نه حقایق اشیا را. ما اشیا را به عنوان مصادیق مفاهیم کلى مىشناسیم. شناخت از طریق مفاهیم کلى غیر از شناختشخصى قیقتشىء است. هر چه ادراک عامتر باشد به کارگیرى زبان آسانتر و زبان عمومىتر است; مانند ادراک حسى. معارف انتزاعى مخصوص قومى است. لذا،زبان آن دشوارتر و مخاطبان آن محدودتر است.
عارف در تلاش است که با حقیقت عالم و در نهایت، با حقیقةالحقائق تماس وجودى شهودى بىواسطه شخصى برقرار کند و قطره وجودش را به بحر لایتناهى او متصل و خود را در او فانى سازد. او ممکن استبه شهود ظهورات حق و اسما و صفاتش نایل آید، اما مقام ذات و غیب مطلق، مقام «لا اسم له و لا رسم له» است. الفاظ و مفاهیم به اسما و صفات راجع است، آن هم به طور ناقص و انتزاعى; اما ذات یا «هو» یا غیب غیب عناوین مشیر به غیب مطلقاند. و بالجمله در هرم وجود هر چه به سوى قاعده آن مىرویم زبان تواناتر و هر چه به سوى راس آن مىرویم زبان ناتوانتر و در نهایت در راس هرم زبان فلج مىشود. چون عقول از کنه معرفتاش ناتواناند زبانها نیز در وصفاش الکناند.
خدا یک راز همیشگى است، نه یک معماى گشودنى. راز آمیز بودن او توصیفناپذیرى اوست. عارف برخلاف عالم، با یک مساله بغرنج روبه رو نیست، بلکه مقهور یک راز جاودانى است. تلاش او نه رازگشا که حیرتافزا است; حیران از جلال و جمال ازلى و شیداى محبوب لمیزلى.
از پى ادراک تو هر جا که هست حیرت اندر حیرت اندر حیرت است حیرتى باید که روید فکر را خورده حیرت فکر را و ذکر را
بحث جدىتر از «توصیفناپذیرى تجربه عرفانى» مستلزم طرح مباحث فلسفى، منطقى، سیمنتیکى و غور در دریاى ادبیات عرفانى است، عمیقتر از آنچه در این جستار مقدماتى گفته شد و مجالى دیگر مى طلبد.
یا رب از باران احسان و عطا قطرهاى ده مزرع خشک مرا تر شود سرسبز و خرم زان کرم بو که روزى زان زراعتبرخورم.