فیلترهای جستجو:
فیلتری انتخاب نشده است.
نمایش ۲۸۱ تا ۳۰۰ مورد از کل ۱۴٬۵۱۹ مورد.
منبع:
کاوش های عقلی سال ۳ پاییز ۱۴۰۳ شماره ۲
42 - 62
حوزههای تخصصی:
پوچی از جمله مسائلی است که همواره مورد توجه فلاسفه و نظریه پردازان مختلف بوده است. تامس نیگل از جمله این فلاسفه محسوب می شود. نیگل دو استدلال در دفاع از پوچی زندگی ارائه کرد. بر اساس استدلال نخست او، پوچی محصول فاصله پر ناشدنی میان آرزوهای بشر (جهان مطلوب) و واقعیت بیرونی (جهان بیرونی) است. او در این استدلال ادامه دهنده راه افرادی چون کامو (و پیش از او شوپنهاور و دیگران) بوده است. با این حال، آنچه دیدگاه نیگل را حائز اهمیت میکند، استدلال دوم از پوچی است که بر مسئله عقلانیت بشر استوار است. آیا انسان چنان است که میتواند عقلانیتی ثابت داشته باشد که در احوالات مختلف قابل دفاع باشد؟ نیگل به این سوال پاسخ منفی میدهد. او معتقد است عقلانیت بشر، تنها از یک زاویه بشری قابل دفاع است و اگر انسان بتواند از خود جدا شود و از زوایه دیگری به خود نگاه کند (قابلیت فراروی بشر) آنگاه خواهد یافت که عقلانیتش چندان استوار و قابل اتکاء نیست و آنچه در مرحله نخست، عقلانی، ارزشمند و جدی می یابد، با نگاه از بالا، چندان مطمئن و قابل اعتماد نیست. فقدان عقلانیت موجب فقدان ارزش میشود، زیرا ارزشها بر یک بنیان عقلانی استوار میشوند و اگر چنین بنیانی در دسترس نباشد، ارزشها نیز نمی توانند مبتنی بر امری ثابت باشند و این وضعیت پوچی است. البته از نگاه نیگل، پوچی به خوبی خود، امر ناپسندی نیست بلکه نحوه زیست ما انسانهاست که بایستی با آن کنار بیایم. فهم پوچی زندگی تنها از بار جدیت زندگی میکاهد و به ما میگوید که با رویکرد تساهل آمیزتر و طنازانه تری با هستی مواجه شویم. نوع روش تحقیق توصیفی – تحلیلی و بر مبنای مطالعات کتابخانه ای است.
حقّ بر مجازات کردن در فلسفۀ هابز: مبانی و پی آمدها(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
نشریه فلسفه سال ۵۲ بهار و تابستان ۱۴۰۳ شماره ۱
101 - 126
حوزههای تخصصی:
توجیه کیفر همواره به عنوان یکی از موضوعات مناقشه بر انگیز و بنیادین فلسفه حقوق کیفری مطرح شده است. تبیین مبانی مجازات و چگونگی حق یابی دولت در کیفردهی شهروندان، به شیوه دقیقی در فلسفه توماس هابز دیده می شود. هرچند هابز از کیفر به عنوان ابزار تضمین اطاعتِ افراد از قانون یاد می کند اما می کوشد اجرای مجازات را به عنوان یکی از لوازم تشکیل دولت تلقی نکند، بلکه به نقش شهروندان در اعطای این حق به دولت و چرایی استحقاق بزه کاران در تحمّل کیفر بپردازد. با خوانش کتاب لویاتان درمی یابیم که حقّ بر مجازات کردن از رهگذر پیمان اجتماعی، به مثابه حقّی سیاسی و نه طبیعی یا ماقبل سیاسی، در اختیار دولت قرار می گیرد. بنابراین همه شهروندانِ بیزار از وضعِ طبیعی، با وانهادن حقّ دفاع یا امکانِ مقابله به مثل، که به عنوان حقّی طبیعی پس از رویارویی با تعرض دیگری برایشان وجود داشت، صیانت از آزادی و نظم جامعه را به موجود مصنوعی (دولت) می سپارند تا از این طریق به نزاع های میان فردی و نابسامانی گروهی پایان داده شود و آسایشی پایدار پدیدار گردد. این اندیشه نقطه عطفی در انقطاع وجاهت کیفر به عنوان نهادی آن جهانی و قدسی به شمار می آید و از این دوره به بعد است که مجازات بر پایه خواستِ جمعی شهروندان مشروعیت اِعمال می یابد. حق یابی دولت در مجازات افراد آثار چشم گیری بر حقوق کیفری به جای می نهد، که قدسی زدایی و این جهانی سازی مجازات، انحصار دولت در مجازات مجرمان، ضابطه یابی نهاد دفاع مشروع در سامانه جزایی و پدیدآیی جرایم علیه امنیت دولت از مهم ترین آنها است که در این جستار با رویکردی میان رشته ای و به شیوه توصیفی - تحلیلی به بررسی آنها پرداخته شده است.
تفسیر روان شناختی ارادۀ معطوف به قدرت در فلسفۀ نیچه: بررسی مبانی، پیامدها و نتایج آن برای اخلاق(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
نشریه فلسفه سال ۵۲ بهار و تابستان ۱۴۰۳ شماره ۱
127 - 161
حوزههای تخصصی:
مفهوم «اراده معطوف به قدرت» در فلسفه نیچه جایگاهی محوری دارد، اما تفسیر آن همواره محل بحث وجدل بوده است. در میان تفاسیر گوناگون، تفسیر روان شناختی، استعاری و متافیزیکی هر یک دریچه ای متفاوت به سوی فهم این مفهوم پیچیده می گشایند. این مقاله با اذعان به عدم قطعیت کلی هرگونه تفسیری از ایده نیچه، بر آن است تا نشان دهد که در مجموع و به طور نسبی، تفسیر روان شناختی اراده معطوف به قدرت در مقایسه با سایر تفاسیر همخوانی بیشتری با فلسفه ورزی نیچه دارد. بر پایه این تفسیر، اراده معطوف به قدرت نه یک نیروی متافیزیکی و نه استعاره ای برای سلطه، بلکه گرایشی ذاتی در انسان برای خودشکوفایی، تأیید زندگی و غلبه بر محدودیت ها است. این تفسیر با ایده های نیچه در خصوص چشم انداز گرایی، نقد اخلاق سنتی و مفهوم ابر انسان همسو است. برخلاف تصور رایج، تفسیر روان شناختی اراده معطوف به قدرت نه تنها با جوهر اخلاق یعنی توجه به دیگری ناسازگار نیست بلکه از طریق تأکید بر مسئولیت فردی، تعالی جویی و خلق ارزش های نوین به تعمیق و تدقیق آن یاری می رساند. با وجود چالش هایی که در تفسیر ایده اراده معطوف به قدرت نیچه وجود دارد، تفسیر روان شناختی ایده مذکور دریچه ای متفاوت به سوی فهم دیدگاه های نیچه در خصوص اخلاق، انسان و معنای زندگی می گشاید. این تفسیر می تواند نشان دهد که فراخوان نیچه برای پرورش انسان هایی قوی، خلاق و مسئول که بر خویشتن خویش تسلط داشته باشند، نسبتی با سلطه بر دیگران ندارد و از این رو، ضرورت ظلم و خود کامگی علیه دیگران برای تحقق این آموزه یا به مثابه نتیجه ضروری آن عمیقاً مسئله برانگیز است.
واکاوی انتقادی وضعیت انسان در رویکرد دوگانه کانت به فرهنگ(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۳ شماره ۴۶
115 - 129
حوزههای تخصصی:
کانت در آثار خود انسان طبیعی و اخلاقی را از هم متمایز کرده و شکافی عمیق میان انسان طبیعی و انسان اخلاقی ترسیم کرده است. وی برای پر کردن این شکاف به انسان فرهنگی و نحوه رشد و پیشرفت فرهنگ و تمدن در طی تاریخ متوسل شده است. فرهنگ برای کانت نقش پلی را بازی می کند که پیوند میان وضعیت طبیعی و وضعیت اخلاقی انسان را برقرار می کند. از نظر کانت وضعیت فرهنگی که بشر در آن به سر می برد، در عین اینکه دستاورد عاملیت انسان در طی تاریخ است، نتیجه تضادهای طبیعتی است که به نحو مکانیکی بشر را به پیش می راند. بنابراین رشد و پیشرفت فرهنگ و تمدن از نظر کانت از یک سو امری اکتسابی و سوبژکتیو و از سوی دیگر امری تکوینی و اُبژکتیو است. اینک پرسش این است که این دو رویکرد تا چه اندازه با هم سازگارند و هر کدام چه سهمی در رشد و پیشرفت فرهنگ و تمدن دارند؟ برای پاسخ به این پرسش با رویکردی انتقادی نشان می دهیم که طبیعت و انسان ماهیتی تناقض آمیز در ایجاد فرهنگ دارند و سهم انسان در رشد و پیشرفت فرهنگ و تمدن در نسبت با سهم طبیعت اندک است.
افزوده ای بر منطق کوانتومیِ پاتنم(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۳ شماره ۴۶
130 - 149
حوزههای تخصصی:
هیلاری پاتنم در آثارش از منطق کوانتومی دفاع می کند و اعتقاد دارد با توجه به مسائل به وجودآمده در مکانیک کوانتوم، منطق کلاسیک توان پاسخگویی به این مسائل را ندارد. از این رو، نیازمند یک طرح منطقیِ غیرکلاسیک (کوانتومی) هستیم. پاتنم سه دلیل اصلی برای گذار از منطق کلاسیک به منطق کوانتومی را برمی شمارد: 1. تردید در صدق های ضروریِ منطق، 2. امکان تغییر منطق و 3. طرح منطق سه ارزشی. دیدگاه های پاتنم درباره این گذار به منطق کوانتومی از چند جهت قابل نقد و بررسی است: 1. پاتنم به رغم انتقاد از منطق کلاسیک، به وسیله قواعد این منطق، از منطق کوانتومی دفاع می کند. 2. اطلاق منطقِ «درست» به منطق کوانتومی ادعای بزرگی است. 3. نتایج ضرب دکارتی در تحلیل پاتنم تغییر کرده است. 4. پاتنم در منطقش به جای تکیه بر «اصول موضوعه» به «شهود» توجه دارد. 5. ارزش صدق میانه، در منطق کوانتومی، ارزشی بی فایده و خطاانگیز است. به رغم این انتقادات، ما معتقدیم با نگاهی تحلیلی، تکمیلی و انتقادی می توان به بخش زیادی از این اِشکالات پاسخ داد. هدف این نوشتار، بازسازی نقاط قوت و ضعف دیدگاه های پاتنم در کاربست منطق کوانتومی است.
«یقین اخلاقی»؛ یک مفهوم، چند دیدگاه (ارزیابی دو رویکرد نسبی و مطلق در باب «یقین اخلاقی» با تکیه بر در باب یقین ویتگنشتاین)(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۳ شماره ۴۶
13 - 29
حوزههای تخصصی:
یکی از مفاهیم اخلاقیِ مهمی که در سال های گذشته ذهن بسیاری از فیلسوفان را به خود مشغول داشته، مفهوم «یقین اخلاقی» است. این معنی که آیا گزاره های اخلاقی ای وجود دارند که آن چنان یقینی به بار آورند که هیچ شک، شبهه و یا استدلال، دلیل و شاهدی یارای هماوردی با آن را نداشته باشد؟ به باور برخی فیلسوفان برای نمونه گزاره «نادرستی کشتن افراد بیگناه» چنین یقین اخلاقی ای برای ما به ارمغان می آورد. از میان فیلسوفانی که در این قلمرو قلم زده اند، می توان به دو خوانش اساسی نایجل پلیزنتز و مایکل کوبر اشاره نمود. پلیزنتز یقین اخلاقی را مفهومی مطلق و طبیعی می داند که زیربنای داوری های اخلاقی ما است و در سوی دیگر، کوبر یقین اخلاقی را مفهومی نسبی دانسته و بر این باور است که یقین های ما در جامعه زبانی، فرهنگ و زمان ریشه دارد. در این مقاله تلاش می کنیم در پرتو دو خوانش مختلف و مهم، به زوایای گوناگون مفهوم «یقین اخلاقی» و اهمیت کاربست آن بپردازیم.
رویکرد نظریه- برهانی به مفهوم پیامد منطقی، و نقد تارسکی به آن(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی بهار ۱۴۰۳ شماره ۴۶
30 - 49
حوزههای تخصصی:
بنابر تعریف نظریه-برهانی از مفهوم پیامد منطقی، جمله پیامد منطقی مجموعه مقدّمات محسوب می شود اگر از برهانی برای وجود داشته باشد. تارسکی استدلال می کند که با افزایش هر تعداد قاعده به نظام های استنتاجی، همواره در آن نظام مواردی وجود دارد که جمله ای شهوداً پیامد منطقی مجموعه ای از جملات است، درحالی که در آن نظام ارائه برهانی برای آن جمله ممکن نیست. از این رو تعریف نظریه-برهانی نمی تواند بیانگر مفهوم شهودی پیامد منطقی باشد. مقاله حاضر به بررسی نقد تارسکی به تعریف نظریه-برهانی اختصاص دارد. بر اساس بررسی ما مشخّص شد که نقد تارسکی تعریف نظریه-برهانی را با مشکلی جدّی مواجه می کند؛ امّا این مطلب به این معنا نیست که تعریف نظریه-مدلی نسبت به تعریف نظریه-برهانی ارجحیت دارد؛ زیراکه نقدهایی قابل قبول نیز به رویکرد نظریه-مدلی وارد است. به نظر می رسد هیچ کدام از این دو رویکرد در ارائه تعریفی دقیق از مفهوم شهودی پیامد منطقی به منظور کاربرد در نظام های استنتاجی موفّق نیستند. بااین حال در نظام های استنتاجی مختلف می توان تقریری از هر یک از این دو رویکرد ارائه داد به گونه ای که در انسجام با سایر دیدگاه های متافیزیکی و معرفت شناختی مربوط به آن نظام بوده، و بنابر اهداف کاربردی قابل قبول باشد.
مقایسه میان وجهه نظرهای سهروردی و شلنبرگ در باب اختفای الهی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
یکی از براهین جدید و معروف در انکار خداوند برهان اختفای الهی است. بر مبنای این برهان، که نخستین بار جان شلنبرگ، فیلسوف معاصر کانادایی، آن را طرح کرده است، اختفاء و پنهان بودن خداوند با عاشقِ مطلق بودن او در تضاد است. در پرتو توجه به این تضاد، مدافعان برهان اختفای الهی وجود خداوند را انکار کرده اند. شیخ شهاب الدین سهروردی با اتخاذ رویکردی نو به مسائل هستی و معرفت، دیدگاهی متفاوت از نظریه فوق ارائه کرده است. سهروردی خداوند را نورالانوار می نامد. در نظر او، ذات خداوند چیزی جز نوریتش نیست و نور نیز امری ظاهر و آشکار است. بنابراین لازم می آید که ذات خداوند نیز ظاهر و آشکار باشد. البته سهروردی نیز به بحث اختفای الهی و نسبت آن با نفس انسانی توجه کرده است. در نگاه سهروردی، اختفای الهی به دلیل عدم توجه انسان به مبدأ عالم (نورالانوار) و غفلت او از وجه وجودی (نورانی) خودش است. اما در نظر شلنبرگ، عامل پنهان بودن و خفای الهی خودِ خداوند است و مسئولیت کمتری متوجه انسان است. این نوشتار با روشی توصیفی-تحلیلی، ضمن مقایسه آرای سهروردی و شلنبرگ در باب اختفای الهی، درصدد است این امر را تبیین کند که چگونه ذات خداوند در عین ظهور و آشکارگی می تواند مخفی باشد، اما این اختفاء به ذات او برنگردد.
سنن الهی به مثابه قواعد قوام بخش در هستی جامعه و تبیین لوازم آن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
جامعه، از آن حیث که در سلسله ممکنات قرار دارد، در هستی اش نیازمند واجب است. خداوند، به عنوان فاعل و خالق عالم ممکنات، هستی جامعه را از طریق اراده ها و کنش های انسانی به آن اعطا می کند، به گونه ای که وجود جامعه با عدم آن قابل جمع نیست. سنن الهی، که در ساختارهای وحیانی و عقلانی به آنها معرفت پیدا می کنیم، زمینه ساز هستی ما و تمام واقعیت های دیگر است. همان گونه که واقع گرایی پیش شرط وجود ما و تمام نظریات علمی و عقلی است، سنن الهی نیز به همان میزان و با همان گستردگی زمینه حیات فردی و اجتماعی ما را مهیا می کند. بر این اساس، جامعه مجموعه ای از سنن الهی است که برای ظهور نیازمند به کنش جمعی است. سنن الهی، به مثابه قواعد قوام بخش، نقش علّی در تحقق و بقای جامعه ایفا می کنند. پذیرش این امر لوازمی به دنبال خواهد داشت، که این مقاله با روش توصیفی-تحلیلی به برخی از آنها می پردازد، و از آن جمله است: محوریت یافتن فطرت انسانی در فهم سنن الهی و تکون جامعه، عکس الحمل بودن حمل سنت بر جامعه، لزوم تجرد جامعه، دفع نسبی گرایی و حفظ اختیار و مسئولیت انسانی.
بازنمایی در فیلم برمبنای نظر مارتین هایدگر(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
متافیزیک سال ۱۶ بهار و تابستان ۱۴۰۳ شماره ۳۷
27 - 42
حوزههای تخصصی:
نسبت میان واقعیت و سینما در نظریه پردازی درباره سینما، جایگاه ویژه ای را ازآنِ خود کرده است. براساس تبیین برخی از نظریه پردازان، واقعیت سینمایی اعتبار خود را از سازوکار ذهن دریافت می کند. در نظر برخی دیگر، این واقعیت بیرون است که بدیلِ سازوکار ذهن می شود. می توان گفت رابطه میان سینما و واقعیت به عنوان رابطه ای در نظر گرفته می شود که در آن، سینما وظیفه ای مهم بر عهده دارد: مشخص کردن جایگاه دلالت های سینمایی، به عنوان سازوکارهای سینمایی که ازسویی می توانند جایگاه مدلول خود را در عالم بیرون کسب کنند و یا می توانند مدلولی داشته باشند که جایگاه خود را این بار، در ذهن، تثبیت می کنند. در این پژوهش تلاش شد با تبیین رابطه میان فیلم و واقعیت در نظریات سینمایی و رابطه آن با بازنمایی، تمایز آثار سینمایی به بحث گذاشته شود و دسته بندی خاصی براساس بازنمایی برمبنای اندیشه هایدگر ارائه شود (هایدگر خود از تمایزی یاد می کند که هنر بزرگ را می سازد)؛ اینکه اثر سینمایی را چگونه می توان براساس بازنمایی و آشکارگی حضور زمین در کار هنری مورد توجه قرار داد. به این منظور و در ادامه پژوهش، برخی آثار سینمایی، متناسب با جایگاه بازنمایی در دیدگاه هایدگر در سه گروه متمایز بازنماگرا ، فرابازنماگرا و نابازنماگرا واکاوی شد. در میان این آثار، فیلم درباره بی کرانگی اثر روی اندرسون، به عنوان اثر نابازنماگرا، حضور زمین در کار هنری را آشکار می کند.
واکاوی مرگ دازاین در فلسفه هایدگر از دریچه انسان گرایانه یوهانس تِپلا(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
فلسفه دین سال ۲۱ بهار ۱۴۰۳ شماره ۱ (پیاپی ۵۸)
15 - 31
حوزههای تخصصی:
هایدگر در هستی و زمان مرگ را پایان بخش احتمالات زندگی دازاین می داند و آن را معیاری در تعریف کلیت دازاین، تعلیق، و استمرار وجودی او از لحظه تولد در نظر می گیرد؛ مسئله ای که به ظاهر پیوندی با سنت مسیحیت ندارد. با این حال، تبیین مرگ به ویژه در بخش 48 این اثر به برداشت انسان گرایانه ای از مرگ در اواخر قرون وسطی اشاره دارد که نخست توسط یوهانس فان تِپلا، شاعر اهل جمهوری چک، در سروده «شخمزن بوهم» در سده پانزدهم میلادی مطرح شد و هایدگر در هستی و زمان به گفتاری از آن سروده درباره هم زمانی تولد و مرگ دازاین در توضیح مرگ دازاین اشاره کرده است. تفسیر انسان گرایانه ای که تپلا در سروده یادشده از ارتباط میان انسان و مرگ عرضه می دارد نه تنها تفسیری نو در تعدیل مسائل فلسفی و مسیحی پیش از او بود، بلکه در رشد اندیشه انسان گرایی در آغاز دوره رنسانس اروپا نقش بسزایی داشت. کاوشی در بهره گیری هایدگر از سروده تپلا در پردازش مفهوم مرگ دازاین نه تنها درک این پدیده را با هدف دریافت بهتر دازاین ممکن می سازد، بلکه چارچوب فلسفی غیرمذهبی هایدگر در تبیین ابعاد دازاین را از گذرگاه انسان گرایی مسیحی اوایل رنسانس عبور می دهد.
Does Kantianism Imply Some Sort of Conceptual Creationism?(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی تابستان ۱۴۰۳ شماره ۴۷
49 - 62
حوزههای تخصصی:
I argue in the essay that the conceptualist understanding of the mind-world relation ultimately leads to the kind of view that Panayot Butchvarov calls conceptual or linguistic creationism. According to this view, “there is nothing we have not conceptualized”. In addition to being an antithesis of metaphysical realism, which maintains that there is a reality independent of us, the term refers to the kind of thinking that sees human cognitive experience (and reality itself) as thoroughly constituted according to our concepts. While it might be easy to attribute this kind of position to Kant as well, especially when read through a conceptualist lens, I argue that such a position is not in accord with Kant’s philosophical intentions. Using the Deduction and Schematism chapters of the Critique of Pure Reason as examples, I also argue that on the conceptualist understanding of the mind-world relation too much is read into Kant’s idea that sensibility and understanding must be cognitively compatible with one another.
تقلیل گرایی اخلاقی ذات گرایانه آخوند خراسانی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
متافیزیک سال ۱۶ بهار و تابستان ۱۴۰۳ شماره ۳۷
111 - 122
حوزههای تخصصی:
پژوهش حاضر به دنبال تبیین و تدقیق وجودشناسی اخلاق و نحوه وجودی اوصاف اخلاقی از جمله خوبی و بدی بر مبنای آرای اصولی آخوند خراسانی است. در نگاه نخست، از آرای آخوند خراسانی نوعی تقلیل گرایی اخلاقی ذات گرایانه برداشت می شود؛ به این معنا که اوصاف اخلاقی از جمله خوب و بدی به سازگاری فعل با قوه عاقله تقلیل می یابند و البته این سازگاری به خاطر برخورداری فعل از مصلحت و سعه وجودی و آثار خیر است و با حسن و قبح ذاتی مورد اعتنای وی سازگار است. با تأملاتی در مباحث آخوند خراسانی، می توان اصلاحیه ای بر رأی نخست ایشان ارائه کرد و بین حقیقت فعل و انجام فعل تفکیک قائل شد. در این صورت، برای انجام فعل، عنصر قصد و نیت را نیز باید به مصلحت و سعه وجودی و سازگاری با قوه عاقله اضافه کرد. دلالت هایی که تقلیل گرایی اخلاقی آخوند خراسانی دارد، عبارت اند از: 1)معرفت اخلاقی پسینی، 2) مطلق گرایی، 3) عدم استقلال اخلاقی، و 4) استنتاج باید و ارزش از هست. در این پژوهش، ابتدا تقلیل گرایی اخلاقی آخوند خراسانی تبیین و تحلیل می شود و در ادامه، دلالت های آن بررسی می شوند.
تبیین ملال اهریمنی از منظر سورن کرکگور و نقد و ارزیابی راهکارهای اخلاقی اجتناب از آن(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
حکمت و فلسفه سال ۲۰ بهار ۱۴۰۳ شماره ۱ (پیاپی ۷۷)
1 - 29
حوزههای تخصصی:
ملال یا فقدان جذابیت تجربیات زندگی یکی از رنج های اجتناب ناپذیر نوع بشر از ابتدای تاریخ تاکنون بوده که با انقلاب صنعتی و مدرنیسم تشدید شد. در این میان اندیشمندان مختلف تلاش نموده تا چرایی و چگونگی این پدیده و راه غلبه بر آن را تبیین نمایند. راه حل های مدرن بر پناه بردن به صنعت مُد و سرگرمی، تنوع بخشی به تجربیات و ایجاد تغییرات عینی و خارج از وجود فرد برای رهایی از ملال تأکید دارند؛ اما سورن کرکگور با انتقاد از راهکارهای مدرن و سکولار معتقد است ملال غیر از بیکاری و صورتی از آکدیا است که نشانه ی عدم توجه فرد به خدا در انجام وظیفه دینی است. از نظر کرکگور ملال اهریمنی و نتیجه انتخاب زندگی لذت گرایانه ی استحسانی یا اخلاقی است و راهکار اجتناب از آن انتخاب زندگی دینی و خودسازی از طریق تمایل به ایجاد ملکات اخلاقیمثبت مانند صبر، استقامت، امید، ایمان، عشق و شادی است. همچنین راهکار دیگر او برای اجتناب از ملال اتخاذ یک نگاه سابجکتیو، زیباشناسانه و انتزاعی به پدیده های عالم است. از نظر اوراهکارهای مدرن به واسطه ی تحلیل و تعلیل نادرستِ حسِ ملال، فرد را به تلاشی بی پایان برای تغییر محتوای دنیای بیرونی اش سوق می دهند. غافل از آنکه ریشه ی حل مسئله تغییر دنیای درونی از طریق اتخاذ نگاه زیباشناسانه و بازنگری شاعرانه ی تجربیات است.هدف این پژوهش تبیین، نقد و بررسی دیدگاه کرکگور در باب ملال به عنوان یک راهکار همسو با نگاه دینی است. همچنین تاکنون هیچ پژوهشی به زبان فارسی در تبیین دیدگاه بدیع کرکگور در باب ملال انجام نشده و آگاهی از آن می تواند راهکاری جدید در مواجهه با این چالش به ما عرضه بدارد.
گسست حقیقت و معرفت در تمام مراتب آن از منظر عین القضات(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
شناخت بهار و تابستان ۱۴۰۳ شماره ۹۰
233 - 251
حوزههای تخصصی:
پژوهش حاضر به گسست و عدم انطباق حقیقت و مراتب معرفت انسانی می پردازد. منظور از مراتب شناخت در اینجا انواع ادراکاتی است که عین القضات درباره آن ها سخن گفته است که به ترتیب عبارتند از: ادراکات حسی، وهمی، عقلی و معرفت عرفانی. هدف از چنین پرداختی یافتن میزان انطباق هر یک از انواع ادراکات انسان با امر واقع و حقیقت عالم است. برای نیل به این هدف از روش توصیفی تحلیلی بهره برده ایم. عین القضات عموماً دو شناخت عقلی و معرفت عرفانی را به عنوان ادراکات اصلی انسان مدنظر دارد و دو ادراک حسی و وهمی را بیشتر به عنوان مقدمه ای برای ادراک عقلی مورد توجه قرار می دهد. از منظر انطباق با واقع، شناخت عقلی تنها امکان شناخت مطابق با واقع از محسوسات را داراست و به عالم ماورای محسوس و حالات انسانی تنها به طریقی تمثیلی آگاهی دارد که نمی توان آن را مطابق با واقع دانست. در مورد معرفت عرفانی هر چند امکان یافتِ حقایق ماورای عالم محسوس وجود دارد، اما این انطباق از یک زاویه دید انسانی حاصل می شود که با حقیقت عالم مطابقت تام ندارد. می توان این عدم انطباق را در تبیینی که قاضی در نسبت صفات با ذات الهی، ارزش گذاری بین صفات، جایگاه ابلیس و ادراک محبت خداوند نسبت به بنده ارائه می دهد، مشاهده کرد. خروج از این زاویه دید و رسیدن به مرتبه فنا امکان ادراک حقیقت عالم را حاصل می کند که البته در این حالت نسبت دادن ادراک به انسان بسیار دشوار خواهد بود.
نسبت سبک زندگی با معنای زندگی در اندیشه رواقیون(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
تأملات فلسفی سال ۱۴ بهار و تابستان ۱۴۰۳ شماره ۳۲
205-234
حوزههای تخصصی:
در این مقاله نسبت سبک زندگی با معنای زندگی در مکتب رواقی مورد بررسی است. مکتبی کهن که معنای فلسفه را شیوه زیستن می داند و داعیه سبک سازی دارد و آموزه های آن امروزه مورد توجه قرار گرفته است. چگونگی سبک زندگی از دغدغه های بشر است و برای شناسایی نقاط قوت و ضعف آن، جهت ارائه سبک ایده آل باید معنای زندگیِ مرتبط و مؤثر در آن را جست. معنای زندگی برمبنای هستی شناسی و انسان شناسی و ارزش شناسی شکل می گیرد. پس از استنباط آن در مکتب رواقی، آموزه های رفتاری ایشان در 4 عرصه تعامل با خود، با خدا، با دیگران و با هستی مورد بررسی است. وجود خلأها و نقایض چون چگونگی تفسیر ماهوی هستی و انسان در مبانی فکری رواقیون باعث بروز معنای چندپهلو و مبهم از زندگی شده و به تبع آن سبک زندگی حاصل از این مکتب با تعارضات و چالش هایی چون چگونگی ارتباط با خالق و تعهدات عملی ناشی از آن بودن، ارتباطات انسانی و چگونگی تعامل با هم نوعان و چگونگی پذیرش مدرنیته و تاب آوری اقتضاعات زندگی فن آورانه روبرو است. روش این مقاله عقلی-تحلیلی است.
از میان برداشتن تمایز وجود ذات در جهان اسلام (سلسله مراتب شهودی انوار در نظر سهروردی)
منبع:
الهیات سال ۶ بهار و تابستان ۱۴۰۳ شماره ۱۰
59 - 77
حوزههای تخصصی:
تمایز میان وجود و ذات در ممکن الوجودها یکی از آموزه های مبنایی فلسفه سده های میانه است. متفکرانی چون ابن سینا و آکوئیناس با تکیه بر آراء متقدمان نوافلاطونی، درباره این تمایز به بحث پرداخته اند. با این حال، [سهروردی] یکی از فلاسفه اسلامی که تأثیر بسزایی در گسترش گفتمان فلسفی در ایران داشت، دیدگاه مشائی سنتی درباره حقیقت [اشیاء] را برهم زد و ماهیت هستی شناسانه وجود را مورد مناقشه قرارداد. سهروردی از طریق نقد مفهوم مشائی وجود، نشان داد که این تمایز نامرتبط با مباحث مابعدالطبیعی است و در عوض باید بر شهود ماهوی/ذاتی از «سلسله مراتب انوار» تکیه کرد. [در این مقاله] تشریح خواهم کرد که چرا سنت [فلسفه اسلامی] متأخر از خوانش اشتباه ذات باورانه سهروردی حمایت کرده اند و این فرضیه را مطرح کرده ام که شاید دلیل این امر، تفسیر افلاطونی از شهود ذاتی باشد که سهروردی آن را به تفصیل شرح داده است. فیلسوفان متأخر در سنت [فلسفه] اسلامی روش شناسی را با توصیف حقیقت اشتباه گرفته اند.
از ضرورت علّی فاعلی تا تعین باوری غایت شناختی در متافیزیک اپسیلن، ثتا، لا مبدا و اخلاق نیکوماخوسی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
نشریه فلسفه سال ۵۲ بهار و تابستان ۱۴۰۳ شماره ۱
327 - 348
حوزههای تخصصی:
تشتت آرای موجود در مسئله اصل موجبیت، محصول یک بعدی نبودن آثار و مسیر تفکر ارسطو است. در اخلاق نزد ارسطو به رغم وجود اصل کلی ضرورت، اما به اصل موجبیت به نحو متفاوتی از آثار منطقی، فیزیکی و متافیزیکی پرداخته شده است. فصل سوم از دفتر ششم متافیزیک بیانگر آن است که اگر پیدایش هر چیز به ضرورت نباشد، آن گاه مبادی و عللی وجود دارند که بدون قرار گرفتن در معرض سیر معیّن تکوین یا تباهی پدید می آیند و از میان می روند. ضروری نبودن همه امور سبب گشته برخی علل و مبادی، فاقد قوه یا دونامیس به عنوان شرط لازم پیدایش و زوال باشند، و از این رو پیدایش آنها اتفاقی باشد. نقشه راه نفی ضرورت اکید و مطلق در درون و ذات سلسله علّی، توسل به امکان وجود چیزها یا رخدادهای عرضی و اتفاقی است. ارسطو به این منظور، راهبرد ضرورتِ وجود علل عرضی و اتفاقی یا به اظهاری «ضرورت امر غیرضروری» را پیش می گیرد. پیشامد اتفاقی نیز برای حصول غایتی است و به زعم فرده از دایره پیش بینی قطعی خارج نیست. در این مقاله سعی بر تصویر سهم هر یک از علل فاعلی و غایی در ساختار علّی واقعیت از مجرای ضرورت علّی خواهد بود. نسبت میان علیت فاعلی و ضرورت و نیز مفهوم ضرورت علّی فاعلی در متافیزیک ارسطو بر اساس مفهوم قوای علّی قابل فهم است. اگر سلسله علّی را از آینده به گذشته تحلیل کنیم، غایتی که هنوز محقق نگشته، به حکم علیت غایی و تأثیر علّی، رویدادهای پیشین گذشته در سلسله علّی را به نحو متقن و پیش بینی پذیری موجَب و ضروری می کند. مآلاً در صدد اثبات آنیم که تفسیر فصل سوم متافیزیک اپسیلن با هر دو تحلیل ضرورت علل فاعلی و غایی بر اساس مفروضات متفاوت، سازگار است و چه استدلال هایی له جبر غایت شناسانه از جمله تقلید صناعت از طبیعت، ممکن اند.
فهم جایگاه بنیادین استعاره در فلسفه از راه تأمل در معانی مختلف "استعارۀ رادیکال" در فلسفۀ ارنست کاسیرر(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
نشریه فلسفه سال ۵۲ بهار و تابستان ۱۴۰۳ شماره ۱
29 - 51
حوزههای تخصصی:
در بخش نخست این مقاله از زمینه تاریخی و فلسفی طرح استعاره پرسش می شود. این زمینه با طرح تقابل دو زمینه پر رنگ می شود: تقابل سازواری استعاره و فلسفه در ارسطو و ناسازواری فلسفه (به ویژه فلسفه کانت) و سوررئالیسم در دوران مدرن. مفهوم استعاره رادیکال می کوشد این ناسازواری را به سازواری برساند. کاسیرر با طرح استعاره رادیکال متافیزیک، متافوریک و متاباسیس را کنار یکدیگر قرار می دهد. متافیزیک حاصل متافوریکی است که خود برآمده از ارتکاب به متاباسیس، یعنی گذشتن از حد یک جنس به جنس دیگر است. این متافیزیک، متافیزیکی است که همان وجود روزمره پیش رو را وجودی الوهی تلقی می کند. برای الوهی دیدن جهان باید جهش کرد و طفره رفت، همچنان که درست در سوررئالیسم جهش می کنیم و طفره می رویم. از این رو توجه به اصل لایب نیستی طبیعت دچار طفره نمی شود، سرنخ ما در این بحث است. استعاره های ارسطو مبتنی بر مماثلت بودند و لذا اصل لایب نیتسی را برآور ده می ساختند. اما سوررئالیسم با استعاره های خود از این اصل تخطی می کند. کاسیرر برای حل این ناسازواری، استعاره رادیکال را درون پارادایم گشت کپرنیکی طرح می کند. ما از آن رو که در استعاره رادیکال از جزء به کل جهش می کنیم، و خود کل را در خود جزء می بینیم، همواره گشوده به کل هستیم و این بدان سبب ممکن است که زبان گزاف کار درون فرهنگ استعاره های رادیکال می سازد و این استعاره ها خود، مقوله ها را می آفرینند و هستی را در چشم اندازی برای ما گرد می آورند. سنجه این چشم اندازها در خود آنهاست. این مقاله با طرح دو معنا از واژه رادیکال: یعنی«رادیکال به مثابه بنیادین» و «رادیکال به مثابه کاملاً مباین» این بحث را پیش می برد.
ویژگی های دازاین در کتاب وجود و زمان هایدگر(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی زمستان ۱۴۰۳ شماره ۴۹
43 - 60
حوزههای تخصصی:
در این مقاله سعی داریم به ویژگی های دازاین در کتاب وجود و زمان هایدگر به نحو مشخص و ملموس بپردازیم. هایدگر در کتاب مشهور خود وجود و زمان (L' être et le temps)می خواهد چگونگی دسترسی انسان را به وجود نشان دهد. ابتدا چگونگی سؤال از وجود را مطرح می کند و سپس می گوید همه چیز در دایره وجود قرار دارد و از خود سوال می کند که از کدام موجود شناخت وجود را باید آغاز نماییم؟ پاسخ او این است که شناخت وجود یا هستی را از موجودی شروع بکنیم که از وجود سؤال می کند. او آن موجود را وجود- آنجایی یا Dasein می نامد. علت اینکه هایدگر به جای انسان اصطلاح دازاین را انتخاب کرده هدفش نجات دادن انسان از تنگناهای تعاریف قبلی از انسان (مثل حیوان ناطق ارسطویی یا جوهر اندیشنده دکارتی و غیره) است. او به بررسی ویژگی های ذاتی و واقعی دازاین مانند احساس موقعیت و فهمیدن یعنی پیدا کردن امکانات تازه، زبان که به نظر هایدگر خانه هستی است و همچنین به توانایی بودن و غیرقابل پیش بینی بودن دازاین اشاره می کند. او تأکید می کند که انسان به عنوان سوژه یک ماهیت تغییرناپذیر و ثابت ندارد. هر دازاین شخصاً یک حادثه است که خود را بنابر آینده زمانمند می کند. دازاین پیشاپیش به توسط یک ماهیت یا سرشتی متعین نشده است. او یک دازاین تاریخمند است که با خویشتن خویش (mienneté) خود را مشخص می سازد و هر رفتار خودش را با آینده تبیین می کند. انسان به هر حالتی که برسد باز هم می تواند به صورت های دیگری پدیدار شود. او همواره یک «نه هنوزی» (pas encore) دارد.