هرمنوتیک فلسفی یا فلسفه هرمنوتیکی(درآمدی بر هرمنوتیک هادیگر) (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-ترویجیآرشیو
چکیده
هرمنوتیک با هایدگر (1889ـ1976)، یکی از متفکران و فیلسوفان مغرب زمین، وارد مرحله جدیدی در دوران تاریخی خود میشود. دستاورد عظیم هایدگر این است که فلسفهورزی را بر محور هرمنوتیک قرار داد. هرمنوتیک در هایدگر بحث و جدل درباره مفاهیم و مقولات نیست، بلکه اساسا آشکار کردن آن چیزی است که در درون ما میگذرد. «دازاین» (Da-sein) بودن = آنجا. اما آنجا بودن اساسا یعنی: عملی کردن حضور و حی و حاضر شدن؛ عملی که از طریق آن و برای آن معنا در زمان کنونی آشکار میشود. این مقاله، فلسفی بودن هرمنوتیک را در نظر هایدگر مورد بازکاوی قرار میدهد.متن
واژه «hermeneutics» از یونان باستان به گونهای پراکنده رواج داشته است. گاهی گفته میشود این واژه از نظر لغوی، با هرمس، پیامبر خدایان، بیارتباط نیست و در حقیقت مفسّر کار هرمس را انجام میدهد و میکوشد هرمسگونه معنای سخن را کشف کند، همانگونه که هرمس پیامآور و مفسّر پیام خدایان بود. این واژه یونانی به معنای تأویل کردن به زبان خود، ترجمه کردن و شرح دادن است. پس تعجبآور نیست که هرمنوتیک به عنوان یک روش، از تأویل متون مقدّس آغاز میشود و با فقهاللغه نزدیکی زیادی دارد. در مجادلات جنبش اصلاحطلبی بر سر این حکم تا قرن هفدهم میلادی، بحث یا گفتارهای منظّم و مرتبطی سراغ نداریم که شاخه خاصی از دانش را تشکیل دهد و نام «هرمنوتیک» بر آن نهاده شده باشد. معمولاً دان هاور (Dann Hauer) را نخستین کسی میدانند که این واژه را برای شناساندن گونهای از دانش استفاده کرد.2
بنابراین، مفهوم «هرمنوتیک» به معنای شاخهای خاص از دانش، پدیدهای نوظهور و مربوط به دوران مدرنیته است. «هرمنوتیک» دارای سه معنا (بیان، الفاظ، توضیح دادن و ترجمه کردن) است که حقیقت (به فهم رساندن) در هر یک از آنها گنجانده شده است.3
اینکه قلمرو هرمنوتیک چیست و کجاست و به چه حوزههایی تعلّق میگیرد سؤالی است که به آسانی نمیتوان پاسخ داد. هرچند بعضی این پاسخ ساده را برگزیدهاند که هرمنوتیک (سنّت تفکر و تأمّلی فلسفی است که میکوشد مفهوم فهمیدن را روشن کند و به این پرسش پاسخ دهد که چه چیزی سازنده معنای هر چیز معنادار است)، اما این (هر چیز) میتواند شعر، متنی حقوقی، عملی انسانی، زبان یا فرهنگ بیگانه باشد.4
با تأمّل و مداقه در این تعریف، میتوان جامع و مانع نبودن این تعریف از هرمنوتیک را دریافت و با توجه به رهیافتهای متنوّع و گوناگونی که در مواجهه با آن وجود دارد، نمیتوان آن را در قالب منطقی به حدّ و رسم تعریف کرد.
ریچارد پالمر در توضیح قلمرو هرمنوتیک و عدم انحصار آن به قلمرو خاصی، به سه مقوله متفاوت و متمایز از هم اشاره دارد:
1. هرمنوتیک خاص:5 اشاره به نخستین قالبهایشکلگیری هرمنوتیک به منزله شاخهای از دانش دارد. در این قسم به منظور منقّح کردن کیفیت تفسیر متون در هر یک از شاخههای علوم و معارف، نظیر حقوق ادبیات، کتاب مقدّس و فلسفه، مجموعهای از قواعد و روشها فراهم میشود و هر شاخه معرفتی مجموعه قواعد و اصول تفسیری ویژهای داشت. از اینرو، هرمنوتیک هر رشته، مخصوص همان رشته بود و به همین دلیل، این هرمنوتیکها به سنّت فکری و علمی مربوط به خود اختصاص داشتند؛ مثلاً، از هرمنوتیکی که روش تفسیر متون مقدّس را میآموخت در تفسیر متون ادبی سنّتی مدد نمیگرفتند.
2. هرمنوتیک عام:6 از مقوله روششناسی است ودرصدد ارائه روش فهم و تفسیر است؛ اما اختصاص به زمینه خاصی از علوم ندارد و شاخههای متعددی از علوم تفسیری را پوشش میدهد. این گرایش از قرن هجدهم آغاز میشود و نخستین کسی که تبیین سازگار و منظمی از آن ارائه کرد متکلم آلمانی، فردریک شلایرماخر بود. این نوع هرمنوتیک را امروزه کسانی همچون املیو بتی و اریک هرش دنبال میکنند. پیشفرض این گرایش هرمنوتیکی آن است که قواعد و اصول عامی بر فهم متن حاکم هستند. صرفنظر از اینکه آن متن چگونه باشد عالم هرمنوتیک باید در تنقیح و تنظیم این قواعد عام بکوشد.
3. هرمنوتیک فلسفی: تأمّل فلسفی در پدیده فهم را وجهه همّت خود قرار داده است. بنابراین، علاقهای به ارائه روشها و بیان اصول و قواعد حاکم بر فهم و تفسیر ندارد؛ چه این روش در باب فهم متن باشد و چه در باب مطلق علوم انسانی. البته اگر دقت کنیم این نوع هرمنوتیک نه تنها علاقهای به ارائه روش ندارد، بلکه به نقد روششناسی میپردازد و این نظر را که (از راه تنقیح روش میتوان به حقیقت رسید) به نقد میکشد.7
هرمنوتیک هایدگر
هایدگر بر فلسفه قارهای از اگزیستانسیالیسم تا هرمنوتیک معاصر و شالودهشکنی «دریدایی» تأثیر بسیاری گذاشته است. او شاگرد ادموند هوسرل (Edmond Husserl)، بنیانگذار پدیدارشناسی بود. هایدگر در اثر دورانساز خویش، هستی و زمان (1927) که از آثار اولیه او به شمار میرود، نوعی هرمنوتیک ضدذهنی را بنیان نهاد که بر مکانمندی تمام و کمال ما در تاریخ و زبان تأکید میکند. مسئله فهم کاملاً از کندوکاوی محققانه در ذهن شخص دیگر جدا میشود و در مقابل بر جایگیری در یک جهان زمانی تأکید میشود که معنای آن مسبوق بر ماست و ما از آن فهمی ضمنی داریم. هایدگر میگوید: ما فهمی از وجود داریم و هدف تأویل آشکار ساختن پیشفهمی است که ما پیشاپیش از هستی در جهان خود داریم.8
هایدگر را میتوان مبدأ هرمنوتیک فلسفی دانست. وی چرخشی انقلابی و نوین در مسیر دانش هرمنوتیک به وجود آورده و هرمنوتیک را به درجه فلسفه و هستیشناسی ارتقا داده است. اما در عین حال، وی آن را پدیدارشناسی میدانست. از نظر او، فلسفه حقیقی و هرمنوتیک و پدیدارشناسی یک چیز است و هر تفسیری از فلسفه و هرمنوتیک و پدیدارشناسی، که نتیجه آن تمایز و تفاوت میانآنهاباشد، بدفهمیفلسفه و هرمنوتیک است.
هایدگر، شاگرد هوسرل بود و در تبیین دغدغه اصلی خود، که همان پرسش بنیادین هستی است از پدیدارشناسی هوسرل متأثر بود، هرچند که پدیدارشناسی هایدگر فراتر و گستردهتر از تلقّی بسیط و خام و سطحی هوسرل بود.
به نظر هایدگر، این مسئله (هستی) فراموش شده است.9 مادام که حقیقت هستی اندیشیده نشود هر نوعهستیشناسی بیبنیاد میماند.10
فلسفیدن حقیقی تأمّل برای پاسخ به پرسش از معنای هستی است و فلسفه متافیزیک غرب در قرون متمادی به علت غفلت از این پرسش، از مسیر اصلی منحرف شده و از رسالت اصلی خود بازمانده است. هایدگر با انتقاد فراگیر از سنّت فلسفی غرب، بر آن بود که راه جدیدی در فلسفه بگشاید و این راه جدید همان تلاش برای شهود و درک معنای هستی از طریق پدیدارشناسی و «دازاین» است. به نظر هایدگر، که در جستوجوی هستیشناسی بنیادین است، به جای سخن گفتن از «من» در قبال «جهان» باید از «در جهان بودن» به عنوان یک امر واحد سخن گفت. هایدگر این امر واحد را، که در نهایت همان انسان است «دازاین» مینامد و اینجا نقطه عزیمت وی در جستوجوی درک معنای هستی است. او پدیدارشناسی خود را از اینجا آغاز میکند که «دازاین»، هست و پرسش از هستی، برای او مسئله اساسی است. از آن نظر که هستی دازاین چیزی بجز داشتن «فهمی از هستی» نیست. از اینرو، هایدگر برای تقرّب به راز هستی، به تحلیل وجود (اگزیستانس) دازاین میپردازد. هستیشناسی بنیادین را، که همه هستیشناسیها از آن برمیخیزند، باید در تحلیل وجودی (اگزیستانسیال) دازاین جستوجو کرد.11
پس به دلیل آنکه وظیفه فلسفه حقیقی جستوجوی معنای «هستی» است و «هستی» هستی هستهاست،12هستی در همه هستها حضور دارد. بنابراین، یگانه راه شناخت هستی، دریافت و شهود آن در یکی از وجودات استوتنهاموجودیکهازبینتمامموجوداتاینخصوصیت جلوهپذیری و دیدارکنندگی را دارد، «دازاین» است.
هایدگر در فصلی از کتاب هستی و زمان تحت عنوان «روش تحقیق مبتنی بر پدیدارشناسی» آشکارا شیوه فکری خود را «تفسیری»13 میداند.14 اما باید دید ایننظر هایدگر چه ربطی به پدیدارشناسی دارد و نسبت آن با علم هرمنوتیک چه میتواند باشد.
هایدگر به ریشه یونانی الفاظ فاینامون «Phainomenon» و یا «فاینستای» (phainesthai» و «لوگوس» (Logos) توجه میکند و میگوید: «فاینامون» به معنای چیزی است که خود را آشکار میکند؛ به معنای تجلّییافته، ظاهر شده. بنابراین، پدیدارها15 مجموعهچیزهایی هستند که به روشنایی آورده میشوند. این چیزها را یونانیان با «موجود»16 و یا «آنچه که هست»یکی میگرفتند. هایدگر معتقد است: این «متجلّی شدن یا به ظهور آمدن چیزی آنچنان که هست» را نباید یک حقیقت ثانوی یا عرضی دانست. خود اشیا هستند که اولاً و بالذات به ظهور میآیند. پسوند «لوژی» در «فنومنولوژی» نیز به ریشه یونانی «لوگوس» برمیگردد. هایدگر بر آن است که «لوگوس» آن حقیقتی است که مجال جلوه یک چیز را فراهم میکند. «لوگوس» شأن اظهارکنندگی و بیان17 دارد و متوجه پدیدارهاست. باوجود این، «لوگوس» در این کار استقلال تام ندارد؛ یعنی خود شیء است که در آئینه لوگوس پدیدار میگردد و متجلّی میشود و این ذهن نیست که معنایی به پدیدار میبخشد، بلکه آنچه به ظهور میآید در واقع، جلوه کردن و به ظهور آمدن خود اشیاست. بنابراین، پدیدارشناسی هایدگر را، که از «فاینستای» و «لوگوس» ترکیب یافته است، باید به معنای «امکان دادن به ظهور اشیا کماهی و پرهیز از اطلاق تحکّمی و تکلّفآمیز مقولات ذهنی خود بر آنها» دانست.
حاصل آنکه ما نیستیم که به اشیا روی آوریم، این اشیا هستند که خود را بر ما نمایان میسازند و همین که ما در تلقّی اشیا به امکان و آمادگی برای قبول حقایق اشیا استناد جستیم، تفسیر دیگر نمیتواند بر مبنای صرف آگاهی و مقولات ذهنی ما قرار گیرد بر این اساس، آنچه میتواند بنیاد هرگونه عمل تفسیر باشد ظهور اشیا و مواجههای است که ما با آنها داریم؛ باید به اشیا این امکان را داد که در ما تأثیر کنند و در در سیر درونی آدمی معانی آنها آشکار و تفسیر شود. تنها موجودی که در بین تمام موجودات این خصوصیت جلوهپذیری و دیدارکنندگی، یعنی فهم را دارد «دازاین» است که با مطالعه پدیدارشناسانه آن، در حقیقت هم به هستی تقرّب یافتهایم و نیز از طریق آن به فرایندهای نیل به تفهّم و تفسیر، که به وساطت آنها اشیا ظاهر میشود، روی آوردهایم و از پدیدارشناسی دازاین به پدیدارشناسی حیث وجودی فهم دازاین نایل شدهایم و این پدیدارشناسی فهم همان علم هرمنوتیک است؛ زیرا کار هرمنوتیک تحقیق و تأویل فهم است.
در تفکر هایدگر، چون هستیشناسی به پدیدارشناسی وجود مبدّل میشود، باید به تفسیر «اگزیستانس» بپردازد و پیداست که این نوع مباحث تفسیری از روششناسی قدیمی مبتنی بر فقهاللغه و از روششناسی عمومی علوم انسانی دیلتای، بعدی بعید دارد. در این زمینه، آنچه پنهان بوده است به ظهور میرسد. پدیدارشناسی «دازاین» به معنای حقیقی لفظ، خصوصیتی هرمنوتیکی دارد که ناظر به شأن حقیقی تفسیر است. بدینروی، هرمنوتیک به هستیشناسی تفهّم و تفسیر مبدّل میشود و کلیّت تام پیدا میکند. هایدگر حقیقت هرمنوتیک را قوّه ظهور وجود در تفهّم و تفسیر میداند.18
پدیدارشناسی به منزله روش هرمنوتیکی درمیآید و بر اساس نظریه هرمنوتیکی هایدگر در پدیدارشناسی دازاین، تأویل در آگاهی انسانی و مقولات انسانی بنیاد گذاشته نمیشود، بلکه در ظهور شیء مورد معاینه، یعنی واقعیتی که با ما ملاقی میشود، بنیاد گذاشته میشود. در واقع، علم هرمنوتیک به صورت هستیشناسی فهم و تأویل درمیآید. هایدگر گام نهایی را برمیدارد و ذات علم هرمنوتیک را قوّه هستیشناسی فهم و تأویل تعریف میکند که انکشاف وجود اشیا در نهایت، استعدادهای بالقوّه هستی خود (دازاین) را ممکن میسازد. به عبارت دیگر، علم هرمنوتیک هنوز نیز نظریه فهم است، اما فهم به طرزی متفاوت (هستیشناسی) تعریف میشود.19
پیش از این، شلایر ماخر درصدد برآمده بود تا مبنایی برای همه انواع ممکن گفتوگو (دیالوگ) پیدا کند و دیلتای نیز خواسته بود تا به روششناسی عام علوم انسانی دست یابد؛ اما به دلیل آنکه شلایر ماخر به مبنای وجودی تفهّم توجه نکرده بود و دیلتای نیز علوم طبیعی را از علوم انسانی تفکیک کرده بود، مباحث تفسیری آنها از کلّیت و عمومیت برخوردار نبودند، در حالی که با هایدگر هرمنوتیک کلّیت پیدا میکند و حقیقت هرمنوتیک قوّه ظهور اشیا در وجود و امکانهای آن در تفهم و تفسیر میشود.
ماهیت فهم
در اندیشه هایدگر، «فهمیدن»20 اصطلاح خاصی استکه با معنای عرفی لفظ21 در انگلیسی متفاوت است. درانگلیسی، «فهم» به معنای همدلی است؛ یعنی احساس کردن چیزی و همدلی با آن با استفاده از تجربه شخصی دیگر. در مواقعی نیز این کلمه به معنای شرکت جستن در چیزی را که مفهوم واقع شده افاده میکند. نیز مراد هایدگر از «فهم» غیر آن چیزی است که شلایر ماخر و دیلتای در این باب گفتهاند. در نظر هایدگر، تفّهم قوّه خاصی نیست که بنابر قول شلایر ماخر با استناد بدان بتوان به وضعیت فکری دیگری پی برد، و یا به بیان دیلتای از طریق آن بتوان تجلّیات حیات را در عینیت آنها دریافت. تفهّم چیزی نیست که آن را بتوانیم مملوک خود بکنیم.22
چون این معنا از «فهم» در فلسفه سنّتی بسیار به کار میرفت و بار متافیزیکی آن به رویارویی «سوژه» با «اُبژه» بازمیگشت، که طرح هایدگر کاملاً در تقابل با چنین رهیافت تاریخی دوران متافیزیک است، از اینرو، هایدگر واژه «فهمیدن» را به معنای خاصی به کار میبرد. برای هایدگر بر خلاف سنّت هرمنوتیک، نه فقط «فهمیدن» موخّر از شناخت نیست، بلکه مقدّم بر شناخت است. هایدگر در تبیین اینکه فهمیدن موخّر از شناخت نیست و یکی از انواع آن به شمار نمیرود، از نوعی شناخت سخن میگوید که از آن به «دانایی عملی» تعبیر میشود. تمایز این دو در این است که دانایی نظری ضمن یک گزاره بیان میشود؛ یعنی از آن اخبار میدهیم و زبان را به عنوان وسیله آن به کار میبریم، در حالی که دانایی عملی مهارت است، بیآنکه بتوان آن را در قالب گزاره بیان کرد و از آن خبر داد. حتی وقتی در اینباره نیاز به اخبار و بیان باشد، هیچگونه گزارهای نمیتوان درباره آن ساخت، بلکه آنچه در اینباره بیان میشود شبه گزاره است؛ مثلاً، ما میدانیم چگونه شنا کنیم، ولی نمیتوانیم آن را به همان خوبی که میدانیم بیان نماییم. پس «فهمیدن» به معنای هایدگری کلمه مسبوق به فرضهای هستیشناسانه است.23
«فهم» عبارت است از: قدرت درک امکانهای خود شخص برای هستی و در متن زیست جهانی که خود آدمی در آن زندگی میکند. فهم دقیقا حالت یا جزء لاینفک «هستی در جهان» است. فهم با وجود آدمی همرشته و همپیوند است.24
واژه «فهم» دشواریساز است؛ زیرا در مبنای هستیشناسی سنّتی، یکسره جدا از زندگی راستین و عملی مطرح شده است. اما هایدگر فهمیدن را با توجه به زندگی عملی پیش کشید. «فهم» دارای بار عملی (پراکتیک) است و نخستین شکل فهم دازاین در زندگی هر روزهاش با خبری از چگونگی کار کردن چیزها، یعنی با خبری از امکان تسلّط بر چیزها و تسخیر آنهاست، نه چون «بلد بودن» و «باخبری از چگونگی» که هایدگر آن را «Konnen» خوانده که اساس فهم هر روزه ماست. فهمیدن «چکش» در اصل، به معنای این نیست که بدانیم از چه چیزی ساخته شده یا مشخّصههای آن چیست، فهمیدن «چکش» یعنی اینکه بدانیم چگونه از آن استفاده کنیم. هر یک از فهمی از چگونگی کار کردن چیزها، دیگران و خودمان داریم. وقتی خودمان را به عنوان مادر یا کارگر یا نویسنده میشناسیم؛ یعنی فهمی از خودمان و نقشهایی به عنوان مادر یا کارگر یا نویسنده به عهده ماست، به دست آوردهایم. اینها حتی به عنوان موقعیتهای موجود، روشن میکنند که همان روشها و فنهایی هستند که به کار میگیریم. دازاین بیش از هر چیز، توانایی دازاین است برای بودن و هستن؛ یعنی از خویش جلوتر رفتن. به دلیل آنکه دازاین در کنش و ارتباط با عالم است، انسان امکانهای عملی و از اینجا با جهان و امکانهای جهان و خودش آشنا میشود. تا زمانی که دازاین هست، او خود را میفهمد، همواره دارای خواست است و خواهد بود؛ خواستی در حدّ امکانها.25
پس در تحصیل ماهیت فهم از نظر هایدگر، باید به این امور توجه کرد:
1. فهم عبارت است از: قدرت درک امکانهای خود شخص برای هستی؛ مولّفهای که امکانهای دازاین برای او آشکار میکند. مراد از «امکان» معنای وجودی آن است، نه امکان به معنای احتمال اتفاق چیزی برای دازاین. وقتی با حصول فهم، امکانی برای دازاین فراهم میآید، نحوهای از هستی و موقعیتی خاص برای او گشوده میشود که میتواند او را به پیش ببرد و به آن نحوه هستی و موقعیت وجودی جدید برسد. بنابراین، فهمی که امکانهای دازاین را معرفی میکند با اموری همچون «شایسته بودن برای انجام کاری» مرتبط است.
2. فرافکنی یا طرحاندازی26 فهم در خود،ساختاری اگزیستانسیال دارد که آن را «طرحاندازی» مینامیم. دازاین خود را بر اساس فهم امکانهایش طرح میریزد و در هر طرحاندازی، امکانهای تازهای برای فهمیدن گشوده میشود. تا زمانی که دازاین هست، همواره خودش را در پیکر امکانهایش میفهمد. دازاین آزاد و مختار است، تا توانمندیهای ویژه خود را برای هستی تحقق دهد. دازاین از میان امکانهای فراوان، به شماری از آنها روی میآورد که فضایی برای مانور دادن میگشایند.27 و این فضا تمامی آن چیزهایی است که ما تصور میکنیم قادر به انجام دادن آنها هستم. این فضا با قلمرو گزینشهای «من» یا به اصطلاح مشهور «آزادی من» محدود شده است.28
3. از نظر هایدگر، صفت بارز و مهمّ فهم آن است که فهم همواره در درون مجموعهای از نسبتها و روابط قبلاً تأویل شده، یعنی یک کلّی به هم پیوسته و مرتبط عمل میکند که این در حقیقت، ساختار هستیشناسی هر فهم و تأویل وجودی انسان است که در نهایت، به دور هرمنوتیکی میانجامد.
پس بر اساس تحلیل هایدگر فهم، هم امری وجودی است و هم امری هرمنوتیکی؛ امری وجودی است چون نحوه هستی دازاین و عنصر جداناپذیر آن است؛ و امری هرمنوتیکی است چون موجب آشکار شدن «هستی در جهان» دازاین میشود. فهم، هم انکشاف هستی دازاین را در پیشافکنی و ایجاد امکانهای گوناگون و متنوّع هستی او را در پی دارد و هم موجب انکشاف و گشودگی اشیا و امور موجود در دنیای وی میشود.29
معناداری
در نظر هایدگر، میان جهان و زبان یا میان جهان از یکسو، و معنا و دلالت از سوی دیگر، به هیچ وجه تمایزی وجود ندارد.30 کلمات به لحاظ جنبه هستیشناسی، دارای معناهستند. کلمات به نظر هایدگر برای اشیا هستند و بر هستی اشیا دلالت دارند. پس زبان معنای هستیشناسی دارد و باید آن را در ساحت هستی لحاظ کرد. زبان ذاتا بر این ساحت هستی دلالت میکند و از اینرو، همه احکام و اظهاراتی که در زبان میشوند، از همین ویژگی هستیشناسی بهرهمندند. به تعبیر دیگر، هستی هرگز بدون زبان خود را اظهار نمیکند و از اینرو، هایدگر میگوید: «زبان خانه هستی است.»31 هایدگر میگوید:معنا همان چیزی است که در تفسیرهای ما از هستی ساخته میشود. پیش از هرگونه تفسیر خاص که یک دازاین بنماید، جهان پیشاپیش «معنا» است و به وسیله لوگوس سازمان یافته است. این بدان معناست که دازاین در زندگی روزمرّه خود، همواره در بطن جهان تفسیر مییابد. از اینروست که هایدگر میگوید: هستی دازاین همچون تفسیرهایی است بر یک متن: تفسیر هایدگر مستلزم این است که «معنا» مستقیما در جهان زنده یا جهان حیات، قابل دسترسی است. «معنا» همان است که همه جا در فرایند آشکارسازی نشان داده میشود. بدینروی جای معنا خودِ «جهان» ـ یعنی خودِ هستی ـ است.32
تقدّم فهم بر زبان و تفسیر
آنچه را هایدگر «فهم» مینامد و آن را از مقوّمات هستی دازاین میشمارد امری بنیادیتر و آغازین از دانش و معرفت رسمی و متداول بشری است و حتی میتوان آن را مقدّم بر شهود و تفکر دانست، به گونهای که باید شهود و تفکر را فرع و برگرفته از فهم انگاشت. بر اثر فهم، دازاین هستی خویش را به سوی امکانهایی پیش میافکند و امکانهای تازهتری بر روی خود میگشاید. فهمْ امکانی برای دازاین است. این امکان هستی، که از آن به «فهم» تعبیر میکنیم، توسعه و بسط پیدا میکند و خود را پیش میافکند. این بسط و گسترش فهم در نظر هایدگر، همان «تفسیر» است. مراد از «تفسیر» برملا کردن و یافتن امکانهایی است که فهم برای دازاین ایجاد کرده است. عمل تفسیر آشکارکردن اینامکانهای نوظهور است. پس هر تفسیری در مرتبهای پس از فهم هرمنوتیکی قرار میگیرد.
پس تفسیر فرع بر فهم است؛ اول اشیا به طوری معنادار و همراه با فهم هرمنوتیکی وارد دنیای هر دازاین میشوند، سپس در مواجهه تفسیری قرار میگیرند. به تعبیر دیگر، تا در سایه فهم، هرمنوتیکی معنادار نگردد و دازاین به سوی آن پیش افکنده نشود، پا به دنیای دازاین نمیگذارد و پس از پا گذاشتن به دنیای دازاین، دازاین به تفسیر و تأمّل در آن میپردازد. فهم هرمنوتیکی از اشیا بر اساس نسبتی که با دازاین دارد، به صورت تفسیر غیرگزارهای و پیشنظری از این فهم است؛ مثلاً، کارگر «چکش» را به عنوان شیء سنگین و غیرقابل تحمّل کنار مینهد. در اینجا، فهم هرمنوتیکی و تفسیر پیشنظری آن درک این نسبت است، و حال آنکه در تفسیر گزارهای، که به شکل «چکش سنگین است» بیان میشود، درصدد توصیف و اخبار آن است که مسبوق به فهم و تفسیر هرمنوتیکی است.33
پیشساختار تأویل
دازاین هرگونه فهم را، چه در قالب تفسیر غیرگزارهای و پیشنظری و چه در تفسیر گزارهای از پیش دانستهها آغاز میکند و بر اساس پیشبرداشتها، تصورها و پیشدانستهها، به برداشتی از موضوع مورد توجهش دست مییابد، پیش فهم او شرط مهمّ شناخت اوست. هرگونه فهمی مسبوق بر پیش ساختار فهم34 است.بدون این پیشفهمها، توانایی فهم هیچ چیز را نداریم. این نظریه پس از هایدگر در آثار معتقدان به هرمنوتیک فلسفی، همچون رودلف بولتمان و هانس گادامر، تأثیر گذاشت.
هایدگر برای اجزای ساختار پیشفهم سه لایه تفسیر میکند:
1. پیش برداشت:35 تمامی تأویلها باید از یکپیشبرداشت، یعنی فهمی پیشین از زمینهای کلی آغاز شوند. درکی کلی که از تاریخ دارم رخدادی همچون جنگ جهانی را قابل فهم میکند. من هر گاه مفهوم ابزار «موسیقی» را نشناسم، این شیء بزرگ را جعبهای چوبی خواهم دانست، نه ویولون.
2. پیش نگرش:36 برای عمل تأویل وجود پیش برداشتو داشتن درک عام مربوط به کل یک مجموعه لازم است، اما کافی نیست. فهم کلی به شیء به ما امکان فهم ویژگیها را نمیبخشد. برای فهم امور جزئی و خاص، باید پیشنگرش داشته باشیم که نشان میدهد ما چگونه باید با موضوع مورد فهم یا تأویل خود مواجه شویم. درکی از سیاستهای توسعهطلبانه منجر به تأویل مخالفتآمیز ما با جنگ جهانی دوم میشود که در اینجا، عمل تفسیر تحت هدایت دیدگاه خاص مفسّر37(نقطهنظر) صورت میگیرد.
3. پیش برداشت:38 مربوط به مفهومسازی خاصی استکه در اختیار تأویلگر است. از شنیدن خبر آغاز جنگ جهانی، به درستی برداشت نزد خودمان درباره سیاستهای توسعهطلبانه مطمئنتر میشویم. پیشبرداشت نوعی پیشبینی و انتظاری است که پیشاپیش شکل گرفته که با مفهومسازی سروکار دارد.39
پیش ساختار داشتن فهم صرفا بخصوص آگاهی در برابر جهانی از قبل داده شده نیست. فهم را بدینگونه لحاظ کردن بازگشت به همان الگوی فاعل و موضوع در باب تأویل است که تحلیل هایدگر از آن فراتر میرود. به سخن دقیقتر، پیش ساختار در متن جهانی قرار دارد که از قبل، فاعل و موضوع را دربر دارد. از اینرو، از این امر بحث میکند که چگونه اشیا خودشان از طریق معنا و فهم و تأویل به دیده درمیآیند.40
دور هرمنوتیکی41
دوری و حلقوی بودن فهم از ابتکارات هایدگر نیست؛ چراکه در آثار شلایر ماخر و دیلتای نیز سابقه داشته، اما به تعبیر گادامر، هایدگر نقطه عطفی در تاریخ به کارگیری این واژه است؛ زیرابه حلقه هرمنوتیک پایه هستیشناسی میبخشد. به دلیل آنکه فهم از مقوّمات دازاین و اجزای ساختاروجودیآدمیاست،حلقویبودننیزویژگی ساختار فهم و درنتیجه،وصفی وجودی برای دازاین است.
با توجه به آنچه گفته شد، تأویل مبتنی بر پیش ساختار است و پیشفهم یا ساختار سهگانه مورد نظر هایدگر را وقتی درباره هر تأویلی به کار ببریم، متوجه میشویم که تأویل رابطه مستقیمی با پیشفهم دارد که این امر ما را به سوی فهم (دور هرمنوتیکی) میکشاند. «فهم اجزا برای فهم کل، ضروری است و فهم کل برای فهم اجزای آن.» در یک جمله واحد معنای یکایک اجزای آن در پرتو معنای کل جمله فهمیده میشود و معنای کل جمله وابسته به اجزای آن است. در نتیجه، فرایند فهمیدن، فرایندی حلقوی و دوری میشود و در این دور است که معنا حاصل میشود. به دلیل آنکه هایدگر معتقد است که از یکسو، هر دازاینی در عالم خاص خود، که مرکب از اجزای گوناگون و دارای روابطی است، زندگی میکند و هیچ چیزی به صورت بسیط و منفرد و بیارتباط با امور دیگر نزد دازاین حاضر نمیشود و از سوی دیگر معنای یک چیز نزد دازاین امر بسیط و منفردی نیست، بلکه هر چیز در شبکهای از روابط و مناسبات و در قالب یک بافت برای دازاین معنا مییابد و فهم و تأویل مبتنی بر پیشساختار و سه لایه فهم است، به حکم اینکه این پیشفهمها هم محکوم به احکام فهم هستند، خود دارای پیشفهمهایی هستند و در نهایت، برای فهم و تأویل نهایی یک امر، زنجیرهای از فهمها تشکیل میشود.
هایدگر در هستی و زمان مثالهایی برای دور هرمنوتیکی میزند؛ از جمله اینکه: 1. برای فهمیدن اینکه هستی چیست، ما نیازمند بررسی هستی دازاین هستیم. چگونه میتوانیم هستی دازاین را دریابیم، هرگاه هستی را نشناخته باشیم؟
2. فهم و تأویل دازاین یا هر امری نیازمند پیشدانستهها است؛ اما پیشدانستهها، خود فهمها و تأویلهایی بیش نیستند و مثالهایی دیگر از این قبیل که نشان از حلقوی و دوری بودن فهم دارند. هایدگر در برابر اشکال باطل بودن دور هرمنوتیکی، پاسخ میدهد که اگر لزوم مسبوق بودن و تفسیر به فهم پیشین را دور باطل بدانیم، درک ناصوابی از عمل فهم داشته ایم. این امر نه دور باطل است، نه نقصی در راه حصول فهم، که نیازمند علاج و چارهسازی باشد؛ زیرا حلقوی بودن و دوری بودن فهم جزء ساختار و شرط وجودی حصول فهم است و فهم بدون آن ممکن نیست.
در نظر هایدگر، برای دوری از خطا و انحراف و سوء فهم در تفسیرهایمان، باید از راه درست وارد این دور هرمنوتیکی شد، و این حلقه فهممداری نیست که هر نوع دلخواهی از دانش بتواند در آن حرکت کند. این دور بیان پیشساختار وجودی خود دازاین است. در این دور، امکان بنیادیترین نوع شناسایی نهفته است. ما این امکان را یقینا زمانی در تفسیرهایمان به طور اصیل حفظ میکنیم که فهمیده باشیم وظیفه اول و آخر و دایم ما این نیست که به پیشداشت و پیش نگرش و پیش دریافت خود اجازه دهیم که به صورت توهّمات و تصورات عامیانه بر ما عرضه شوند، بلکه وظیفه ما دقیقا آن است که این پیشساختارها را بر حسب خود اشیا، چنان از کار درآوریم که به علمی مطمئن تبدیل شوند.
بنابر تقریر هایدگر از حلقوی بودن فهم، تفسیر با پیش تصوراتی آغاز میشود که پی در پی جانشین هم میشوند تا آنچه مناسبتر است باقی بماند. فهم پیشین در حلقه هرمنوتیک، حکم پیشافکنی نخست را دارد. دازاین ابتدا نسبت به موضوع شناسایی با فهم پیشین خویش، خود را به سمت آن فرا میافکند. اما این مجال وجود دارد که فرافکنیهای رقیبی وجود داشته باشند که با ملاحظه موضوع، پی در پی کنار هم قرار گیرند تا برای دازاین، وحدت معنایی حاصل شود. بنابراین، رسالت عمل فهم و تفسیر، یافتن فرافکنیهای مناسب است.
ورود درست یا آنچه هایدگر همواره به عنوان «امر آغازین» از آن یاد میکرد، امری است عملی. برای آنکه بدانیم «چکش» چیست، باید کار کردن با چکش را بلد باشیم، یا بدانیم دیگران با آن چگونه کار میکنند. معناها نه در واقعیت ذهنی و نه در تصمیمهای دلبخواهانه مستقرّند، بلکه در شکلی از زندگی بنیاد دارند که ما به نحو ضروری در آن به سر میبریم. تأویلها زاییده این شکل از زندگی؛ یعنی درگیریهای عملی هستند.42
هایدگر و تفسیر متن
واضح است که نگاه سنّتی به مقوله فهم متن، که در پی تفسیر عینی متن و درک فردیت مؤلّف و مقصود اوست، با دیدگاه انقلابی هایدگر درباره فهم متفاوت است. فهمیدن متن به معنای موردنظر هایدگر، عبارت از: کشف معنایی که نویسنده در متن نهاده، نیست و مفسّر به دنبال فردیت مؤلّف و مقصود و منظور او نیست. فهم متن را نباید بازسازی ذهنیت صاحب اثر و نفوذ در دنیای فردی او دانست، بلکه در سایه فهم متن ما خود در امکان وجودی جدید جای میگیریم. ما با پیشفهم با متن مواجه میشویم و این امر برخاسته از «هستن» در جهان ماست؛ زیرا نحوه وجود ما وجود دانایانه است، و ما پیوسته با فهم موجودیم. پس با متن نیز همواره با فهمی از پیش برخورد میکنیم و هدف تفسیر متن آشکار ساختن پیشفهمی است که ما پیشتر درباره فهم داریم. آنچه ـ مثلاً ـ در تفسیر یک متن ادبی رخ میدهد، تجربه جهانی است که مؤلّف به تفسیر کشیده است، نه تجربه حالات ذهنی و نیّات خاص او.43
پس اگر همگام با هایدگر هرگونه فهمی را پیشافکنی دازاین و در نهایت «خویشتنفهمی» او تعریف کنیم، باید مقوله فهم متن را نیز به فرافکنی مفسّر و آشکار شدن بیشتر توانها و امکانهای وجودی او بدانیم؛ یعنی مفسّر در سایه تفسیر متن، فردیت مؤلّف را بازسازی نمیکند، بلکه امکانهای وجودی خویش را توسعه میدهد و بر غنای «هستی در جهان» خویش میافزاید و به تعبیر گادامر، نتایج جدیدی استنتاج میکند و به توانایی خویش بهتر و بیشتر پی میبرد و زوایای پنهان بیشتری را میشکافد.44
آنچه تا اینجا گفته شد، مربوط به هایدگر هستی و زمان و قبل از آن بود، که هرمنوتیک در آن جریان انکشاف و افشای هستی است؛ یعنی پدیدارشناسی و تفسیر وجودی دازاین برای وصول به افشای هستی45 ونمایاندن آن. ارتباط و پیوند عمیق فلسفه و مهرمنوتیک در هایدگر متقدّم، به نحوی است که علاوه بر اینکه هرمنوتیک او را فلسفی کرده، فلسفه او نیز هرمنوتیکی شده است. اما رهیافت هایدگر متأخّر (هایدگر پس از هستی و زمان) به مباحثی است که در ظاهر، با مشی فلسفی او در آثار ابتداییاش متفاوتند، به گونهای که رویکرد هرمنوتیکی به زبان که در هستی و زمان ارائه شده بود، به نظر میرسد بازنگری اساسی در آن صورت گرفته است.46
نقد و ارزیابی
شالودهها و مبانی هرمنوتیک فلسفی هایدگر دستمایه کوششهای علمی شاگرد برجسته هانس گئورگ گادامر قرار گرفت و به همّت او، هرمنوتیک فلسفی قوام و انسجام یافت، تا جایی که امروزه هرمنوتیک فلسفی با نام گادامر شناخته میشود، هرچند اصول و مبانی آن توسط هایدگر طرّاحی شده است. این نوشتار درصدد تبیین جامع، نظاممند و دقیقی از هرمنوتیک فلسفی هایدگر و در حقیقت، پیشدرآمدی بر خود فلسفه هایدگر است و بررسی و نقد و ارزیابی آن مجالی دیگر و مقالی عریض و طویلتر از این نوشتار میطلبد، ولی به اجمال و اختصار، به چند نکته اشاره میشود:
1. هرمنوتیک فلسفی رویکردی پدیدارشناسانه به مقوله فهم است که با رهیافتی فلسفی به ماهیت فهم، فرایند تحقق فهم را مورد بررسی قرار میدهد؛ آنچه را در نسبتهایی انسان همواره در درون مجموعهای از نسبتها و روابط تأویل شده به دست آمده است. هایدگر «حقیقت» را به معنای برطرف شدن حجاب و آشکار شدن امور پنهانی میگیرد و آن را با هستی پیوند میزند47 و حقیقت وصف اشیا ـ نه وصف قضیه یااندیشه ـ قرار میگیرد. در این صورت، هرچه در تقرّب پدیدارشناسانه به اشیا و هستی برای «دازاین» ظهور پیدا میکند، متصّف به وصف «حقیقت» میگردد و حقیقت «کشف المحجوب» است.
سؤالی که مطرح میشود این است که اگر هر چیز معنای خود را در نسبت با انسان پیدا میکند و «حقیقت» پدیدار شدن هستی برای «دازاین» است، پس «ناحقیقت» و کذب و خطا و باطل کجاست؟ مرز بین «حقیقت» و «ناحقیقت» را چه چیزی تعیین میکند؟ و ملاک و معیار و میزان این دو قلمرو چیست؟ در چنین تلقّی و نگرشی از ارتباط انسانِ «دازاین» با هستی، قلمرو «حقیقت» به قدری بسط و توسعه پیدا میکند که «ناحقیقت» را هم میبلعد و در خود هضم میکند و حقیقتی که غایت محتوای چنین تفلسفی بوده و دلمشغولی و دغدغه اصلی هایدگر و هر فیلسوف دیگری بوده است، اعتبار خود را در آمیزش و آمیختگی با ناحقیقت از دست میدهد و دیگر چنین حقیقتی نه «کشف المحجوب»، بلکه «حجاب المکشوف» میگردد و پرسش از حقیقت دیگر معنایی پیدا نمیکند.
2. در فلسفه هرمنوتیکی هایدگر، قوام واقعیتهای هستی در نسبتهایی است که با انسان برقرار میکند و ـ چنانکه اشاره شد ـ رهیافت پدیدارشناسانه به هستی و نسبت هستی با «دازاین» مقوّم انسان به شمار میرود و این فرایندی هرمنوتیکی است و این نسبتها در سایه زبان و فهمی که «دازاین» از هستی دارد، رخ میدهد. در این صورت، هر نسبتی که «دازاین» با هستی برقرار میکند، چون پدیدارشناسانه است، پس حقیقتی است. پس هر «دازاین» با هر نسبتی که با هستی دارد، مدعی حقیقی بودن این نسبت است. نسبتی که زید با پدیدار «الف» دارد، به همان اندازه حقیقت است که عمرو با همان پدیدار دارد. پس در چنین تصویری از هستی و ارتباط آن با «دازاین»، همه مدعی حقیقت میگردند و پلورالیزم معرفت رخ میدهد و هر کس مدعی حقیقی بودن نسبتهای خویش با پدیدارهاست، و چون هیچ ملاک و میزان و معیاری برای ارزیابی آن وجود ندارد، سر از نسبیتگرایی و شکّاکیت درمیآورد و همه خود را ملاک و مناط حقیقت تصور میکنند؛ زیرا در این دیدگاه، هر فهمی موجّه شمرده میشود و راه بر هرگونه نقد و ارزیابی فهمها در شاخههای گوناگون معارف انسانی و تاریخی مسدود میگردد.
با تأمّل و مداقّه افزونتر در هرمنوتیک فلسفی هایدگر و آشکار کردن لوازم پنهان ناصواب این نظریه، نقدهای دیگری را نیز میتوان بر آن وارد کرد که بیش از این حد این نوشتار هستند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 -دانش آموخته حوزه علمیه و دانشجوى کارشناسى ارشد فلسفه غرب.
2ـ احمد واعظى، درآمدى بر هرمنوتیک تهران، مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، 1380، ص 20 و 21.
3ـ ریچارد پالمر، علم هرمنوتیک، ترجمه محمّدسعید حنایى کاشانى تهران، هرمس، 1377، ص 20 و 21.
4ـ احمد واعظى، پیشین، ص 30ـ31.
5-Regional.
6- General.
7ـ احمد واعظى، پیشین، ص 33 و 35.
8ـ آنتونى کرباى، درآمدى بر هرمنوتیک هرمنوتیک مدرن، ترجمه بابک احمدى، مهران مهاجر و محمّد نبوى (تهران، مرکز، 1377)، ص 12.
9- Martin Heidegger, Being and Time, Trans by Joan Stambaught (Newyork, state University press, 1996), p. 3.
10ـ محمود خاتمى، جهان در اندیشه هیدگر تهران، مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، 1384، چ دوم، به نقل از: آثار اصلى نامه 258.
11- Martin Heidegger, op.cit, p. 11.
12- Being of entities.
13- Hermeneutic.
14- Ibid, p. 23.
15- Phenomena.
16- Seinde ta onta, das.
17-apophantic function.
18-Ibid, p. 25-34.
19ـ ریچارد پالمر، پیشین، ص 144.
20- Vertehen.
21- understanding.
22ـ محمّدرضا ریختهگران، منطق و مبحث علم هرمنوتیک تهران، کنگره، 1378، ص 130.
23ـ محمود خاتمى، پیشین، ص 92.
24ـ ریچارد پالمر، پیشین، ص 145.
25ـ بابک احمدى، هیدگر و پرسش بنیادین تهران، مرکز، 1381، ص 407 و 408.
26- projection.
27ـ همان، ص 415.
28ـ همان، ص 406ـ418 / ریچارد پالمر، پیشین، ص 144ـ145.
29ـ احمد واعظى، پیشین، ص 158ـ160.
30- Martin Heidegger, op.cit, pp. 155-160.
31- Martin Heidgger, Pathmarks, ed. w. mcNeill (NewYork, Cambridge, Universtiy press, 1998), p. 254.
32ـ محمود خاتمى، پیشین، ص 222ـ223.
33ـ احمد واعظى، پیشین، ص 162ـ165.
34- fore structure.
35- fore-having.
36- fore-sight.
37- point of wiew.
38- fore-concept.
39ـ بابک احمدى، پیشین، ص 420ـ422؛
Martin Heidegger, op.cit, pp. 140 & 142.
40ـ ریچارد پالمر، پیشین، ص 151.
41- Hermeneutical Circle.
42ـ احمد واعظى، پیشین، ص 170 و 172 / بابک احمدى، پیشین، ص 437.
43ـ آنتونى کرباى، پیشین، ص 12 / احمد واعظى، پیشین، ص 173.
44- Hans Georg Gadamer, Truth and Method, second revised (New York, Continum, 2003), p. 260.
45- Being.
46- Jean Grondin, Introduction to Philosophical Hermeneutics (New haven and London, Yale University press, 1994), p. 102.
47- Martin Heidegger, Being and Time, p. 256.
بنابراین، مفهوم «هرمنوتیک» به معنای شاخهای خاص از دانش، پدیدهای نوظهور و مربوط به دوران مدرنیته است. «هرمنوتیک» دارای سه معنا (بیان، الفاظ، توضیح دادن و ترجمه کردن) است که حقیقت (به فهم رساندن) در هر یک از آنها گنجانده شده است.3
اینکه قلمرو هرمنوتیک چیست و کجاست و به چه حوزههایی تعلّق میگیرد سؤالی است که به آسانی نمیتوان پاسخ داد. هرچند بعضی این پاسخ ساده را برگزیدهاند که هرمنوتیک (سنّت تفکر و تأمّلی فلسفی است که میکوشد مفهوم فهمیدن را روشن کند و به این پرسش پاسخ دهد که چه چیزی سازنده معنای هر چیز معنادار است)، اما این (هر چیز) میتواند شعر، متنی حقوقی، عملی انسانی، زبان یا فرهنگ بیگانه باشد.4
با تأمّل و مداقه در این تعریف، میتوان جامع و مانع نبودن این تعریف از هرمنوتیک را دریافت و با توجه به رهیافتهای متنوّع و گوناگونی که در مواجهه با آن وجود دارد، نمیتوان آن را در قالب منطقی به حدّ و رسم تعریف کرد.
ریچارد پالمر در توضیح قلمرو هرمنوتیک و عدم انحصار آن به قلمرو خاصی، به سه مقوله متفاوت و متمایز از هم اشاره دارد:
1. هرمنوتیک خاص:5 اشاره به نخستین قالبهایشکلگیری هرمنوتیک به منزله شاخهای از دانش دارد. در این قسم به منظور منقّح کردن کیفیت تفسیر متون در هر یک از شاخههای علوم و معارف، نظیر حقوق ادبیات، کتاب مقدّس و فلسفه، مجموعهای از قواعد و روشها فراهم میشود و هر شاخه معرفتی مجموعه قواعد و اصول تفسیری ویژهای داشت. از اینرو، هرمنوتیک هر رشته، مخصوص همان رشته بود و به همین دلیل، این هرمنوتیکها به سنّت فکری و علمی مربوط به خود اختصاص داشتند؛ مثلاً، از هرمنوتیکی که روش تفسیر متون مقدّس را میآموخت در تفسیر متون ادبی سنّتی مدد نمیگرفتند.
2. هرمنوتیک عام:6 از مقوله روششناسی است ودرصدد ارائه روش فهم و تفسیر است؛ اما اختصاص به زمینه خاصی از علوم ندارد و شاخههای متعددی از علوم تفسیری را پوشش میدهد. این گرایش از قرن هجدهم آغاز میشود و نخستین کسی که تبیین سازگار و منظمی از آن ارائه کرد متکلم آلمانی، فردریک شلایرماخر بود. این نوع هرمنوتیک را امروزه کسانی همچون املیو بتی و اریک هرش دنبال میکنند. پیشفرض این گرایش هرمنوتیکی آن است که قواعد و اصول عامی بر فهم متن حاکم هستند. صرفنظر از اینکه آن متن چگونه باشد عالم هرمنوتیک باید در تنقیح و تنظیم این قواعد عام بکوشد.
3. هرمنوتیک فلسفی: تأمّل فلسفی در پدیده فهم را وجهه همّت خود قرار داده است. بنابراین، علاقهای به ارائه روشها و بیان اصول و قواعد حاکم بر فهم و تفسیر ندارد؛ چه این روش در باب فهم متن باشد و چه در باب مطلق علوم انسانی. البته اگر دقت کنیم این نوع هرمنوتیک نه تنها علاقهای به ارائه روش ندارد، بلکه به نقد روششناسی میپردازد و این نظر را که (از راه تنقیح روش میتوان به حقیقت رسید) به نقد میکشد.7
هرمنوتیک هایدگر
هایدگر بر فلسفه قارهای از اگزیستانسیالیسم تا هرمنوتیک معاصر و شالودهشکنی «دریدایی» تأثیر بسیاری گذاشته است. او شاگرد ادموند هوسرل (Edmond Husserl)، بنیانگذار پدیدارشناسی بود. هایدگر در اثر دورانساز خویش، هستی و زمان (1927) که از آثار اولیه او به شمار میرود، نوعی هرمنوتیک ضدذهنی را بنیان نهاد که بر مکانمندی تمام و کمال ما در تاریخ و زبان تأکید میکند. مسئله فهم کاملاً از کندوکاوی محققانه در ذهن شخص دیگر جدا میشود و در مقابل بر جایگیری در یک جهان زمانی تأکید میشود که معنای آن مسبوق بر ماست و ما از آن فهمی ضمنی داریم. هایدگر میگوید: ما فهمی از وجود داریم و هدف تأویل آشکار ساختن پیشفهمی است که ما پیشاپیش از هستی در جهان خود داریم.8
هایدگر را میتوان مبدأ هرمنوتیک فلسفی دانست. وی چرخشی انقلابی و نوین در مسیر دانش هرمنوتیک به وجود آورده و هرمنوتیک را به درجه فلسفه و هستیشناسی ارتقا داده است. اما در عین حال، وی آن را پدیدارشناسی میدانست. از نظر او، فلسفه حقیقی و هرمنوتیک و پدیدارشناسی یک چیز است و هر تفسیری از فلسفه و هرمنوتیک و پدیدارشناسی، که نتیجه آن تمایز و تفاوت میانآنهاباشد، بدفهمیفلسفه و هرمنوتیک است.
هایدگر، شاگرد هوسرل بود و در تبیین دغدغه اصلی خود، که همان پرسش بنیادین هستی است از پدیدارشناسی هوسرل متأثر بود، هرچند که پدیدارشناسی هایدگر فراتر و گستردهتر از تلقّی بسیط و خام و سطحی هوسرل بود.
به نظر هایدگر، این مسئله (هستی) فراموش شده است.9 مادام که حقیقت هستی اندیشیده نشود هر نوعهستیشناسی بیبنیاد میماند.10
فلسفیدن حقیقی تأمّل برای پاسخ به پرسش از معنای هستی است و فلسفه متافیزیک غرب در قرون متمادی به علت غفلت از این پرسش، از مسیر اصلی منحرف شده و از رسالت اصلی خود بازمانده است. هایدگر با انتقاد فراگیر از سنّت فلسفی غرب، بر آن بود که راه جدیدی در فلسفه بگشاید و این راه جدید همان تلاش برای شهود و درک معنای هستی از طریق پدیدارشناسی و «دازاین» است. به نظر هایدگر، که در جستوجوی هستیشناسی بنیادین است، به جای سخن گفتن از «من» در قبال «جهان» باید از «در جهان بودن» به عنوان یک امر واحد سخن گفت. هایدگر این امر واحد را، که در نهایت همان انسان است «دازاین» مینامد و اینجا نقطه عزیمت وی در جستوجوی درک معنای هستی است. او پدیدارشناسی خود را از اینجا آغاز میکند که «دازاین»، هست و پرسش از هستی، برای او مسئله اساسی است. از آن نظر که هستی دازاین چیزی بجز داشتن «فهمی از هستی» نیست. از اینرو، هایدگر برای تقرّب به راز هستی، به تحلیل وجود (اگزیستانس) دازاین میپردازد. هستیشناسی بنیادین را، که همه هستیشناسیها از آن برمیخیزند، باید در تحلیل وجودی (اگزیستانسیال) دازاین جستوجو کرد.11
پس به دلیل آنکه وظیفه فلسفه حقیقی جستوجوی معنای «هستی» است و «هستی» هستی هستهاست،12هستی در همه هستها حضور دارد. بنابراین، یگانه راه شناخت هستی، دریافت و شهود آن در یکی از وجودات استوتنهاموجودیکهازبینتمامموجوداتاینخصوصیت جلوهپذیری و دیدارکنندگی را دارد، «دازاین» است.
هایدگر در فصلی از کتاب هستی و زمان تحت عنوان «روش تحقیق مبتنی بر پدیدارشناسی» آشکارا شیوه فکری خود را «تفسیری»13 میداند.14 اما باید دید ایننظر هایدگر چه ربطی به پدیدارشناسی دارد و نسبت آن با علم هرمنوتیک چه میتواند باشد.
هایدگر به ریشه یونانی الفاظ فاینامون «Phainomenon» و یا «فاینستای» (phainesthai» و «لوگوس» (Logos) توجه میکند و میگوید: «فاینامون» به معنای چیزی است که خود را آشکار میکند؛ به معنای تجلّییافته، ظاهر شده. بنابراین، پدیدارها15 مجموعهچیزهایی هستند که به روشنایی آورده میشوند. این چیزها را یونانیان با «موجود»16 و یا «آنچه که هست»یکی میگرفتند. هایدگر معتقد است: این «متجلّی شدن یا به ظهور آمدن چیزی آنچنان که هست» را نباید یک حقیقت ثانوی یا عرضی دانست. خود اشیا هستند که اولاً و بالذات به ظهور میآیند. پسوند «لوژی» در «فنومنولوژی» نیز به ریشه یونانی «لوگوس» برمیگردد. هایدگر بر آن است که «لوگوس» آن حقیقتی است که مجال جلوه یک چیز را فراهم میکند. «لوگوس» شأن اظهارکنندگی و بیان17 دارد و متوجه پدیدارهاست. باوجود این، «لوگوس» در این کار استقلال تام ندارد؛ یعنی خود شیء است که در آئینه لوگوس پدیدار میگردد و متجلّی میشود و این ذهن نیست که معنایی به پدیدار میبخشد، بلکه آنچه به ظهور میآید در واقع، جلوه کردن و به ظهور آمدن خود اشیاست. بنابراین، پدیدارشناسی هایدگر را، که از «فاینستای» و «لوگوس» ترکیب یافته است، باید به معنای «امکان دادن به ظهور اشیا کماهی و پرهیز از اطلاق تحکّمی و تکلّفآمیز مقولات ذهنی خود بر آنها» دانست.
حاصل آنکه ما نیستیم که به اشیا روی آوریم، این اشیا هستند که خود را بر ما نمایان میسازند و همین که ما در تلقّی اشیا به امکان و آمادگی برای قبول حقایق اشیا استناد جستیم، تفسیر دیگر نمیتواند بر مبنای صرف آگاهی و مقولات ذهنی ما قرار گیرد بر این اساس، آنچه میتواند بنیاد هرگونه عمل تفسیر باشد ظهور اشیا و مواجههای است که ما با آنها داریم؛ باید به اشیا این امکان را داد که در ما تأثیر کنند و در در سیر درونی آدمی معانی آنها آشکار و تفسیر شود. تنها موجودی که در بین تمام موجودات این خصوصیت جلوهپذیری و دیدارکنندگی، یعنی فهم را دارد «دازاین» است که با مطالعه پدیدارشناسانه آن، در حقیقت هم به هستی تقرّب یافتهایم و نیز از طریق آن به فرایندهای نیل به تفهّم و تفسیر، که به وساطت آنها اشیا ظاهر میشود، روی آوردهایم و از پدیدارشناسی دازاین به پدیدارشناسی حیث وجودی فهم دازاین نایل شدهایم و این پدیدارشناسی فهم همان علم هرمنوتیک است؛ زیرا کار هرمنوتیک تحقیق و تأویل فهم است.
در تفکر هایدگر، چون هستیشناسی به پدیدارشناسی وجود مبدّل میشود، باید به تفسیر «اگزیستانس» بپردازد و پیداست که این نوع مباحث تفسیری از روششناسی قدیمی مبتنی بر فقهاللغه و از روششناسی عمومی علوم انسانی دیلتای، بعدی بعید دارد. در این زمینه، آنچه پنهان بوده است به ظهور میرسد. پدیدارشناسی «دازاین» به معنای حقیقی لفظ، خصوصیتی هرمنوتیکی دارد که ناظر به شأن حقیقی تفسیر است. بدینروی، هرمنوتیک به هستیشناسی تفهّم و تفسیر مبدّل میشود و کلیّت تام پیدا میکند. هایدگر حقیقت هرمنوتیک را قوّه ظهور وجود در تفهّم و تفسیر میداند.18
پدیدارشناسی به منزله روش هرمنوتیکی درمیآید و بر اساس نظریه هرمنوتیکی هایدگر در پدیدارشناسی دازاین، تأویل در آگاهی انسانی و مقولات انسانی بنیاد گذاشته نمیشود، بلکه در ظهور شیء مورد معاینه، یعنی واقعیتی که با ما ملاقی میشود، بنیاد گذاشته میشود. در واقع، علم هرمنوتیک به صورت هستیشناسی فهم و تأویل درمیآید. هایدگر گام نهایی را برمیدارد و ذات علم هرمنوتیک را قوّه هستیشناسی فهم و تأویل تعریف میکند که انکشاف وجود اشیا در نهایت، استعدادهای بالقوّه هستی خود (دازاین) را ممکن میسازد. به عبارت دیگر، علم هرمنوتیک هنوز نیز نظریه فهم است، اما فهم به طرزی متفاوت (هستیشناسی) تعریف میشود.19
پیش از این، شلایر ماخر درصدد برآمده بود تا مبنایی برای همه انواع ممکن گفتوگو (دیالوگ) پیدا کند و دیلتای نیز خواسته بود تا به روششناسی عام علوم انسانی دست یابد؛ اما به دلیل آنکه شلایر ماخر به مبنای وجودی تفهّم توجه نکرده بود و دیلتای نیز علوم طبیعی را از علوم انسانی تفکیک کرده بود، مباحث تفسیری آنها از کلّیت و عمومیت برخوردار نبودند، در حالی که با هایدگر هرمنوتیک کلّیت پیدا میکند و حقیقت هرمنوتیک قوّه ظهور اشیا در وجود و امکانهای آن در تفهم و تفسیر میشود.
ماهیت فهم
در اندیشه هایدگر، «فهمیدن»20 اصطلاح خاصی استکه با معنای عرفی لفظ21 در انگلیسی متفاوت است. درانگلیسی، «فهم» به معنای همدلی است؛ یعنی احساس کردن چیزی و همدلی با آن با استفاده از تجربه شخصی دیگر. در مواقعی نیز این کلمه به معنای شرکت جستن در چیزی را که مفهوم واقع شده افاده میکند. نیز مراد هایدگر از «فهم» غیر آن چیزی است که شلایر ماخر و دیلتای در این باب گفتهاند. در نظر هایدگر، تفّهم قوّه خاصی نیست که بنابر قول شلایر ماخر با استناد بدان بتوان به وضعیت فکری دیگری پی برد، و یا به بیان دیلتای از طریق آن بتوان تجلّیات حیات را در عینیت آنها دریافت. تفهّم چیزی نیست که آن را بتوانیم مملوک خود بکنیم.22
چون این معنا از «فهم» در فلسفه سنّتی بسیار به کار میرفت و بار متافیزیکی آن به رویارویی «سوژه» با «اُبژه» بازمیگشت، که طرح هایدگر کاملاً در تقابل با چنین رهیافت تاریخی دوران متافیزیک است، از اینرو، هایدگر واژه «فهمیدن» را به معنای خاصی به کار میبرد. برای هایدگر بر خلاف سنّت هرمنوتیک، نه فقط «فهمیدن» موخّر از شناخت نیست، بلکه مقدّم بر شناخت است. هایدگر در تبیین اینکه فهمیدن موخّر از شناخت نیست و یکی از انواع آن به شمار نمیرود، از نوعی شناخت سخن میگوید که از آن به «دانایی عملی» تعبیر میشود. تمایز این دو در این است که دانایی نظری ضمن یک گزاره بیان میشود؛ یعنی از آن اخبار میدهیم و زبان را به عنوان وسیله آن به کار میبریم، در حالی که دانایی عملی مهارت است، بیآنکه بتوان آن را در قالب گزاره بیان کرد و از آن خبر داد. حتی وقتی در اینباره نیاز به اخبار و بیان باشد، هیچگونه گزارهای نمیتوان درباره آن ساخت، بلکه آنچه در اینباره بیان میشود شبه گزاره است؛ مثلاً، ما میدانیم چگونه شنا کنیم، ولی نمیتوانیم آن را به همان خوبی که میدانیم بیان نماییم. پس «فهمیدن» به معنای هایدگری کلمه مسبوق به فرضهای هستیشناسانه است.23
«فهم» عبارت است از: قدرت درک امکانهای خود شخص برای هستی و در متن زیست جهانی که خود آدمی در آن زندگی میکند. فهم دقیقا حالت یا جزء لاینفک «هستی در جهان» است. فهم با وجود آدمی همرشته و همپیوند است.24
واژه «فهم» دشواریساز است؛ زیرا در مبنای هستیشناسی سنّتی، یکسره جدا از زندگی راستین و عملی مطرح شده است. اما هایدگر فهمیدن را با توجه به زندگی عملی پیش کشید. «فهم» دارای بار عملی (پراکتیک) است و نخستین شکل فهم دازاین در زندگی هر روزهاش با خبری از چگونگی کار کردن چیزها، یعنی با خبری از امکان تسلّط بر چیزها و تسخیر آنهاست، نه چون «بلد بودن» و «باخبری از چگونگی» که هایدگر آن را «Konnen» خوانده که اساس فهم هر روزه ماست. فهمیدن «چکش» در اصل، به معنای این نیست که بدانیم از چه چیزی ساخته شده یا مشخّصههای آن چیست، فهمیدن «چکش» یعنی اینکه بدانیم چگونه از آن استفاده کنیم. هر یک از فهمی از چگونگی کار کردن چیزها، دیگران و خودمان داریم. وقتی خودمان را به عنوان مادر یا کارگر یا نویسنده میشناسیم؛ یعنی فهمی از خودمان و نقشهایی به عنوان مادر یا کارگر یا نویسنده به عهده ماست، به دست آوردهایم. اینها حتی به عنوان موقعیتهای موجود، روشن میکنند که همان روشها و فنهایی هستند که به کار میگیریم. دازاین بیش از هر چیز، توانایی دازاین است برای بودن و هستن؛ یعنی از خویش جلوتر رفتن. به دلیل آنکه دازاین در کنش و ارتباط با عالم است، انسان امکانهای عملی و از اینجا با جهان و امکانهای جهان و خودش آشنا میشود. تا زمانی که دازاین هست، او خود را میفهمد، همواره دارای خواست است و خواهد بود؛ خواستی در حدّ امکانها.25
پس در تحصیل ماهیت فهم از نظر هایدگر، باید به این امور توجه کرد:
1. فهم عبارت است از: قدرت درک امکانهای خود شخص برای هستی؛ مولّفهای که امکانهای دازاین برای او آشکار میکند. مراد از «امکان» معنای وجودی آن است، نه امکان به معنای احتمال اتفاق چیزی برای دازاین. وقتی با حصول فهم، امکانی برای دازاین فراهم میآید، نحوهای از هستی و موقعیتی خاص برای او گشوده میشود که میتواند او را به پیش ببرد و به آن نحوه هستی و موقعیت وجودی جدید برسد. بنابراین، فهمی که امکانهای دازاین را معرفی میکند با اموری همچون «شایسته بودن برای انجام کاری» مرتبط است.
2. فرافکنی یا طرحاندازی26 فهم در خود،ساختاری اگزیستانسیال دارد که آن را «طرحاندازی» مینامیم. دازاین خود را بر اساس فهم امکانهایش طرح میریزد و در هر طرحاندازی، امکانهای تازهای برای فهمیدن گشوده میشود. تا زمانی که دازاین هست، همواره خودش را در پیکر امکانهایش میفهمد. دازاین آزاد و مختار است، تا توانمندیهای ویژه خود را برای هستی تحقق دهد. دازاین از میان امکانهای فراوان، به شماری از آنها روی میآورد که فضایی برای مانور دادن میگشایند.27 و این فضا تمامی آن چیزهایی است که ما تصور میکنیم قادر به انجام دادن آنها هستم. این فضا با قلمرو گزینشهای «من» یا به اصطلاح مشهور «آزادی من» محدود شده است.28
3. از نظر هایدگر، صفت بارز و مهمّ فهم آن است که فهم همواره در درون مجموعهای از نسبتها و روابط قبلاً تأویل شده، یعنی یک کلّی به هم پیوسته و مرتبط عمل میکند که این در حقیقت، ساختار هستیشناسی هر فهم و تأویل وجودی انسان است که در نهایت، به دور هرمنوتیکی میانجامد.
پس بر اساس تحلیل هایدگر فهم، هم امری وجودی است و هم امری هرمنوتیکی؛ امری وجودی است چون نحوه هستی دازاین و عنصر جداناپذیر آن است؛ و امری هرمنوتیکی است چون موجب آشکار شدن «هستی در جهان» دازاین میشود. فهم، هم انکشاف هستی دازاین را در پیشافکنی و ایجاد امکانهای گوناگون و متنوّع هستی او را در پی دارد و هم موجب انکشاف و گشودگی اشیا و امور موجود در دنیای وی میشود.29
معناداری
در نظر هایدگر، میان جهان و زبان یا میان جهان از یکسو، و معنا و دلالت از سوی دیگر، به هیچ وجه تمایزی وجود ندارد.30 کلمات به لحاظ جنبه هستیشناسی، دارای معناهستند. کلمات به نظر هایدگر برای اشیا هستند و بر هستی اشیا دلالت دارند. پس زبان معنای هستیشناسی دارد و باید آن را در ساحت هستی لحاظ کرد. زبان ذاتا بر این ساحت هستی دلالت میکند و از اینرو، همه احکام و اظهاراتی که در زبان میشوند، از همین ویژگی هستیشناسی بهرهمندند. به تعبیر دیگر، هستی هرگز بدون زبان خود را اظهار نمیکند و از اینرو، هایدگر میگوید: «زبان خانه هستی است.»31 هایدگر میگوید:معنا همان چیزی است که در تفسیرهای ما از هستی ساخته میشود. پیش از هرگونه تفسیر خاص که یک دازاین بنماید، جهان پیشاپیش «معنا» است و به وسیله لوگوس سازمان یافته است. این بدان معناست که دازاین در زندگی روزمرّه خود، همواره در بطن جهان تفسیر مییابد. از اینروست که هایدگر میگوید: هستی دازاین همچون تفسیرهایی است بر یک متن: تفسیر هایدگر مستلزم این است که «معنا» مستقیما در جهان زنده یا جهان حیات، قابل دسترسی است. «معنا» همان است که همه جا در فرایند آشکارسازی نشان داده میشود. بدینروی جای معنا خودِ «جهان» ـ یعنی خودِ هستی ـ است.32
تقدّم فهم بر زبان و تفسیر
آنچه را هایدگر «فهم» مینامد و آن را از مقوّمات هستی دازاین میشمارد امری بنیادیتر و آغازین از دانش و معرفت رسمی و متداول بشری است و حتی میتوان آن را مقدّم بر شهود و تفکر دانست، به گونهای که باید شهود و تفکر را فرع و برگرفته از فهم انگاشت. بر اثر فهم، دازاین هستی خویش را به سوی امکانهایی پیش میافکند و امکانهای تازهتری بر روی خود میگشاید. فهمْ امکانی برای دازاین است. این امکان هستی، که از آن به «فهم» تعبیر میکنیم، توسعه و بسط پیدا میکند و خود را پیش میافکند. این بسط و گسترش فهم در نظر هایدگر، همان «تفسیر» است. مراد از «تفسیر» برملا کردن و یافتن امکانهایی است که فهم برای دازاین ایجاد کرده است. عمل تفسیر آشکارکردن اینامکانهای نوظهور است. پس هر تفسیری در مرتبهای پس از فهم هرمنوتیکی قرار میگیرد.
پس تفسیر فرع بر فهم است؛ اول اشیا به طوری معنادار و همراه با فهم هرمنوتیکی وارد دنیای هر دازاین میشوند، سپس در مواجهه تفسیری قرار میگیرند. به تعبیر دیگر، تا در سایه فهم، هرمنوتیکی معنادار نگردد و دازاین به سوی آن پیش افکنده نشود، پا به دنیای دازاین نمیگذارد و پس از پا گذاشتن به دنیای دازاین، دازاین به تفسیر و تأمّل در آن میپردازد. فهم هرمنوتیکی از اشیا بر اساس نسبتی که با دازاین دارد، به صورت تفسیر غیرگزارهای و پیشنظری از این فهم است؛ مثلاً، کارگر «چکش» را به عنوان شیء سنگین و غیرقابل تحمّل کنار مینهد. در اینجا، فهم هرمنوتیکی و تفسیر پیشنظری آن درک این نسبت است، و حال آنکه در تفسیر گزارهای، که به شکل «چکش سنگین است» بیان میشود، درصدد توصیف و اخبار آن است که مسبوق به فهم و تفسیر هرمنوتیکی است.33
پیشساختار تأویل
دازاین هرگونه فهم را، چه در قالب تفسیر غیرگزارهای و پیشنظری و چه در تفسیر گزارهای از پیش دانستهها آغاز میکند و بر اساس پیشبرداشتها، تصورها و پیشدانستهها، به برداشتی از موضوع مورد توجهش دست مییابد، پیش فهم او شرط مهمّ شناخت اوست. هرگونه فهمی مسبوق بر پیش ساختار فهم34 است.بدون این پیشفهمها، توانایی فهم هیچ چیز را نداریم. این نظریه پس از هایدگر در آثار معتقدان به هرمنوتیک فلسفی، همچون رودلف بولتمان و هانس گادامر، تأثیر گذاشت.
هایدگر برای اجزای ساختار پیشفهم سه لایه تفسیر میکند:
1. پیش برداشت:35 تمامی تأویلها باید از یکپیشبرداشت، یعنی فهمی پیشین از زمینهای کلی آغاز شوند. درکی کلی که از تاریخ دارم رخدادی همچون جنگ جهانی را قابل فهم میکند. من هر گاه مفهوم ابزار «موسیقی» را نشناسم، این شیء بزرگ را جعبهای چوبی خواهم دانست، نه ویولون.
2. پیش نگرش:36 برای عمل تأویل وجود پیش برداشتو داشتن درک عام مربوط به کل یک مجموعه لازم است، اما کافی نیست. فهم کلی به شیء به ما امکان فهم ویژگیها را نمیبخشد. برای فهم امور جزئی و خاص، باید پیشنگرش داشته باشیم که نشان میدهد ما چگونه باید با موضوع مورد فهم یا تأویل خود مواجه شویم. درکی از سیاستهای توسعهطلبانه منجر به تأویل مخالفتآمیز ما با جنگ جهانی دوم میشود که در اینجا، عمل تفسیر تحت هدایت دیدگاه خاص مفسّر37(نقطهنظر) صورت میگیرد.
3. پیش برداشت:38 مربوط به مفهومسازی خاصی استکه در اختیار تأویلگر است. از شنیدن خبر آغاز جنگ جهانی، به درستی برداشت نزد خودمان درباره سیاستهای توسعهطلبانه مطمئنتر میشویم. پیشبرداشت نوعی پیشبینی و انتظاری است که پیشاپیش شکل گرفته که با مفهومسازی سروکار دارد.39
پیش ساختار داشتن فهم صرفا بخصوص آگاهی در برابر جهانی از قبل داده شده نیست. فهم را بدینگونه لحاظ کردن بازگشت به همان الگوی فاعل و موضوع در باب تأویل است که تحلیل هایدگر از آن فراتر میرود. به سخن دقیقتر، پیش ساختار در متن جهانی قرار دارد که از قبل، فاعل و موضوع را دربر دارد. از اینرو، از این امر بحث میکند که چگونه اشیا خودشان از طریق معنا و فهم و تأویل به دیده درمیآیند.40
دور هرمنوتیکی41
دوری و حلقوی بودن فهم از ابتکارات هایدگر نیست؛ چراکه در آثار شلایر ماخر و دیلتای نیز سابقه داشته، اما به تعبیر گادامر، هایدگر نقطه عطفی در تاریخ به کارگیری این واژه است؛ زیرابه حلقه هرمنوتیک پایه هستیشناسی میبخشد. به دلیل آنکه فهم از مقوّمات دازاین و اجزای ساختاروجودیآدمیاست،حلقویبودننیزویژگی ساختار فهم و درنتیجه،وصفی وجودی برای دازاین است.
با توجه به آنچه گفته شد، تأویل مبتنی بر پیش ساختار است و پیشفهم یا ساختار سهگانه مورد نظر هایدگر را وقتی درباره هر تأویلی به کار ببریم، متوجه میشویم که تأویل رابطه مستقیمی با پیشفهم دارد که این امر ما را به سوی فهم (دور هرمنوتیکی) میکشاند. «فهم اجزا برای فهم کل، ضروری است و فهم کل برای فهم اجزای آن.» در یک جمله واحد معنای یکایک اجزای آن در پرتو معنای کل جمله فهمیده میشود و معنای کل جمله وابسته به اجزای آن است. در نتیجه، فرایند فهمیدن، فرایندی حلقوی و دوری میشود و در این دور است که معنا حاصل میشود. به دلیل آنکه هایدگر معتقد است که از یکسو، هر دازاینی در عالم خاص خود، که مرکب از اجزای گوناگون و دارای روابطی است، زندگی میکند و هیچ چیزی به صورت بسیط و منفرد و بیارتباط با امور دیگر نزد دازاین حاضر نمیشود و از سوی دیگر معنای یک چیز نزد دازاین امر بسیط و منفردی نیست، بلکه هر چیز در شبکهای از روابط و مناسبات و در قالب یک بافت برای دازاین معنا مییابد و فهم و تأویل مبتنی بر پیشساختار و سه لایه فهم است، به حکم اینکه این پیشفهمها هم محکوم به احکام فهم هستند، خود دارای پیشفهمهایی هستند و در نهایت، برای فهم و تأویل نهایی یک امر، زنجیرهای از فهمها تشکیل میشود.
هایدگر در هستی و زمان مثالهایی برای دور هرمنوتیکی میزند؛ از جمله اینکه: 1. برای فهمیدن اینکه هستی چیست، ما نیازمند بررسی هستی دازاین هستیم. چگونه میتوانیم هستی دازاین را دریابیم، هرگاه هستی را نشناخته باشیم؟
2. فهم و تأویل دازاین یا هر امری نیازمند پیشدانستهها است؛ اما پیشدانستهها، خود فهمها و تأویلهایی بیش نیستند و مثالهایی دیگر از این قبیل که نشان از حلقوی و دوری بودن فهم دارند. هایدگر در برابر اشکال باطل بودن دور هرمنوتیکی، پاسخ میدهد که اگر لزوم مسبوق بودن و تفسیر به فهم پیشین را دور باطل بدانیم، درک ناصوابی از عمل فهم داشته ایم. این امر نه دور باطل است، نه نقصی در راه حصول فهم، که نیازمند علاج و چارهسازی باشد؛ زیرا حلقوی بودن و دوری بودن فهم جزء ساختار و شرط وجودی حصول فهم است و فهم بدون آن ممکن نیست.
در نظر هایدگر، برای دوری از خطا و انحراف و سوء فهم در تفسیرهایمان، باید از راه درست وارد این دور هرمنوتیکی شد، و این حلقه فهممداری نیست که هر نوع دلخواهی از دانش بتواند در آن حرکت کند. این دور بیان پیشساختار وجودی خود دازاین است. در این دور، امکان بنیادیترین نوع شناسایی نهفته است. ما این امکان را یقینا زمانی در تفسیرهایمان به طور اصیل حفظ میکنیم که فهمیده باشیم وظیفه اول و آخر و دایم ما این نیست که به پیشداشت و پیش نگرش و پیش دریافت خود اجازه دهیم که به صورت توهّمات و تصورات عامیانه بر ما عرضه شوند، بلکه وظیفه ما دقیقا آن است که این پیشساختارها را بر حسب خود اشیا، چنان از کار درآوریم که به علمی مطمئن تبدیل شوند.
بنابر تقریر هایدگر از حلقوی بودن فهم، تفسیر با پیش تصوراتی آغاز میشود که پی در پی جانشین هم میشوند تا آنچه مناسبتر است باقی بماند. فهم پیشین در حلقه هرمنوتیک، حکم پیشافکنی نخست را دارد. دازاین ابتدا نسبت به موضوع شناسایی با فهم پیشین خویش، خود را به سمت آن فرا میافکند. اما این مجال وجود دارد که فرافکنیهای رقیبی وجود داشته باشند که با ملاحظه موضوع، پی در پی کنار هم قرار گیرند تا برای دازاین، وحدت معنایی حاصل شود. بنابراین، رسالت عمل فهم و تفسیر، یافتن فرافکنیهای مناسب است.
ورود درست یا آنچه هایدگر همواره به عنوان «امر آغازین» از آن یاد میکرد، امری است عملی. برای آنکه بدانیم «چکش» چیست، باید کار کردن با چکش را بلد باشیم، یا بدانیم دیگران با آن چگونه کار میکنند. معناها نه در واقعیت ذهنی و نه در تصمیمهای دلبخواهانه مستقرّند، بلکه در شکلی از زندگی بنیاد دارند که ما به نحو ضروری در آن به سر میبریم. تأویلها زاییده این شکل از زندگی؛ یعنی درگیریهای عملی هستند.42
هایدگر و تفسیر متن
واضح است که نگاه سنّتی به مقوله فهم متن، که در پی تفسیر عینی متن و درک فردیت مؤلّف و مقصود اوست، با دیدگاه انقلابی هایدگر درباره فهم متفاوت است. فهمیدن متن به معنای موردنظر هایدگر، عبارت از: کشف معنایی که نویسنده در متن نهاده، نیست و مفسّر به دنبال فردیت مؤلّف و مقصود و منظور او نیست. فهم متن را نباید بازسازی ذهنیت صاحب اثر و نفوذ در دنیای فردی او دانست، بلکه در سایه فهم متن ما خود در امکان وجودی جدید جای میگیریم. ما با پیشفهم با متن مواجه میشویم و این امر برخاسته از «هستن» در جهان ماست؛ زیرا نحوه وجود ما وجود دانایانه است، و ما پیوسته با فهم موجودیم. پس با متن نیز همواره با فهمی از پیش برخورد میکنیم و هدف تفسیر متن آشکار ساختن پیشفهمی است که ما پیشتر درباره فهم داریم. آنچه ـ مثلاً ـ در تفسیر یک متن ادبی رخ میدهد، تجربه جهانی است که مؤلّف به تفسیر کشیده است، نه تجربه حالات ذهنی و نیّات خاص او.43
پس اگر همگام با هایدگر هرگونه فهمی را پیشافکنی دازاین و در نهایت «خویشتنفهمی» او تعریف کنیم، باید مقوله فهم متن را نیز به فرافکنی مفسّر و آشکار شدن بیشتر توانها و امکانهای وجودی او بدانیم؛ یعنی مفسّر در سایه تفسیر متن، فردیت مؤلّف را بازسازی نمیکند، بلکه امکانهای وجودی خویش را توسعه میدهد و بر غنای «هستی در جهان» خویش میافزاید و به تعبیر گادامر، نتایج جدیدی استنتاج میکند و به توانایی خویش بهتر و بیشتر پی میبرد و زوایای پنهان بیشتری را میشکافد.44
آنچه تا اینجا گفته شد، مربوط به هایدگر هستی و زمان و قبل از آن بود، که هرمنوتیک در آن جریان انکشاف و افشای هستی است؛ یعنی پدیدارشناسی و تفسیر وجودی دازاین برای وصول به افشای هستی45 ونمایاندن آن. ارتباط و پیوند عمیق فلسفه و مهرمنوتیک در هایدگر متقدّم، به نحوی است که علاوه بر اینکه هرمنوتیک او را فلسفی کرده، فلسفه او نیز هرمنوتیکی شده است. اما رهیافت هایدگر متأخّر (هایدگر پس از هستی و زمان) به مباحثی است که در ظاهر، با مشی فلسفی او در آثار ابتداییاش متفاوتند، به گونهای که رویکرد هرمنوتیکی به زبان که در هستی و زمان ارائه شده بود، به نظر میرسد بازنگری اساسی در آن صورت گرفته است.46
نقد و ارزیابی
شالودهها و مبانی هرمنوتیک فلسفی هایدگر دستمایه کوششهای علمی شاگرد برجسته هانس گئورگ گادامر قرار گرفت و به همّت او، هرمنوتیک فلسفی قوام و انسجام یافت، تا جایی که امروزه هرمنوتیک فلسفی با نام گادامر شناخته میشود، هرچند اصول و مبانی آن توسط هایدگر طرّاحی شده است. این نوشتار درصدد تبیین جامع، نظاممند و دقیقی از هرمنوتیک فلسفی هایدگر و در حقیقت، پیشدرآمدی بر خود فلسفه هایدگر است و بررسی و نقد و ارزیابی آن مجالی دیگر و مقالی عریض و طویلتر از این نوشتار میطلبد، ولی به اجمال و اختصار، به چند نکته اشاره میشود:
1. هرمنوتیک فلسفی رویکردی پدیدارشناسانه به مقوله فهم است که با رهیافتی فلسفی به ماهیت فهم، فرایند تحقق فهم را مورد بررسی قرار میدهد؛ آنچه را در نسبتهایی انسان همواره در درون مجموعهای از نسبتها و روابط تأویل شده به دست آمده است. هایدگر «حقیقت» را به معنای برطرف شدن حجاب و آشکار شدن امور پنهانی میگیرد و آن را با هستی پیوند میزند47 و حقیقت وصف اشیا ـ نه وصف قضیه یااندیشه ـ قرار میگیرد. در این صورت، هرچه در تقرّب پدیدارشناسانه به اشیا و هستی برای «دازاین» ظهور پیدا میکند، متصّف به وصف «حقیقت» میگردد و حقیقت «کشف المحجوب» است.
سؤالی که مطرح میشود این است که اگر هر چیز معنای خود را در نسبت با انسان پیدا میکند و «حقیقت» پدیدار شدن هستی برای «دازاین» است، پس «ناحقیقت» و کذب و خطا و باطل کجاست؟ مرز بین «حقیقت» و «ناحقیقت» را چه چیزی تعیین میکند؟ و ملاک و معیار و میزان این دو قلمرو چیست؟ در چنین تلقّی و نگرشی از ارتباط انسانِ «دازاین» با هستی، قلمرو «حقیقت» به قدری بسط و توسعه پیدا میکند که «ناحقیقت» را هم میبلعد و در خود هضم میکند و حقیقتی که غایت محتوای چنین تفلسفی بوده و دلمشغولی و دغدغه اصلی هایدگر و هر فیلسوف دیگری بوده است، اعتبار خود را در آمیزش و آمیختگی با ناحقیقت از دست میدهد و دیگر چنین حقیقتی نه «کشف المحجوب»، بلکه «حجاب المکشوف» میگردد و پرسش از حقیقت دیگر معنایی پیدا نمیکند.
2. در فلسفه هرمنوتیکی هایدگر، قوام واقعیتهای هستی در نسبتهایی است که با انسان برقرار میکند و ـ چنانکه اشاره شد ـ رهیافت پدیدارشناسانه به هستی و نسبت هستی با «دازاین» مقوّم انسان به شمار میرود و این فرایندی هرمنوتیکی است و این نسبتها در سایه زبان و فهمی که «دازاین» از هستی دارد، رخ میدهد. در این صورت، هر نسبتی که «دازاین» با هستی برقرار میکند، چون پدیدارشناسانه است، پس حقیقتی است. پس هر «دازاین» با هر نسبتی که با هستی دارد، مدعی حقیقی بودن این نسبت است. نسبتی که زید با پدیدار «الف» دارد، به همان اندازه حقیقت است که عمرو با همان پدیدار دارد. پس در چنین تصویری از هستی و ارتباط آن با «دازاین»، همه مدعی حقیقت میگردند و پلورالیزم معرفت رخ میدهد و هر کس مدعی حقیقی بودن نسبتهای خویش با پدیدارهاست، و چون هیچ ملاک و میزان و معیاری برای ارزیابی آن وجود ندارد، سر از نسبیتگرایی و شکّاکیت درمیآورد و همه خود را ملاک و مناط حقیقت تصور میکنند؛ زیرا در این دیدگاه، هر فهمی موجّه شمرده میشود و راه بر هرگونه نقد و ارزیابی فهمها در شاخههای گوناگون معارف انسانی و تاریخی مسدود میگردد.
با تأمّل و مداقّه افزونتر در هرمنوتیک فلسفی هایدگر و آشکار کردن لوازم پنهان ناصواب این نظریه، نقدهای دیگری را نیز میتوان بر آن وارد کرد که بیش از این حد این نوشتار هستند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 -دانش آموخته حوزه علمیه و دانشجوى کارشناسى ارشد فلسفه غرب.
2ـ احمد واعظى، درآمدى بر هرمنوتیک تهران، مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، 1380، ص 20 و 21.
3ـ ریچارد پالمر، علم هرمنوتیک، ترجمه محمّدسعید حنایى کاشانى تهران، هرمس، 1377، ص 20 و 21.
4ـ احمد واعظى، پیشین، ص 30ـ31.
5-Regional.
6- General.
7ـ احمد واعظى، پیشین، ص 33 و 35.
8ـ آنتونى کرباى، درآمدى بر هرمنوتیک هرمنوتیک مدرن، ترجمه بابک احمدى، مهران مهاجر و محمّد نبوى (تهران، مرکز، 1377)، ص 12.
9- Martin Heidegger, Being and Time, Trans by Joan Stambaught (Newyork, state University press, 1996), p. 3.
10ـ محمود خاتمى، جهان در اندیشه هیدگر تهران، مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، 1384، چ دوم، به نقل از: آثار اصلى نامه 258.
11- Martin Heidegger, op.cit, p. 11.
12- Being of entities.
13- Hermeneutic.
14- Ibid, p. 23.
15- Phenomena.
16- Seinde ta onta, das.
17-apophantic function.
18-Ibid, p. 25-34.
19ـ ریچارد پالمر، پیشین، ص 144.
20- Vertehen.
21- understanding.
22ـ محمّدرضا ریختهگران، منطق و مبحث علم هرمنوتیک تهران، کنگره، 1378، ص 130.
23ـ محمود خاتمى، پیشین، ص 92.
24ـ ریچارد پالمر، پیشین، ص 145.
25ـ بابک احمدى، هیدگر و پرسش بنیادین تهران، مرکز، 1381، ص 407 و 408.
26- projection.
27ـ همان، ص 415.
28ـ همان، ص 406ـ418 / ریچارد پالمر، پیشین، ص 144ـ145.
29ـ احمد واعظى، پیشین، ص 158ـ160.
30- Martin Heidegger, op.cit, pp. 155-160.
31- Martin Heidgger, Pathmarks, ed. w. mcNeill (NewYork, Cambridge, Universtiy press, 1998), p. 254.
32ـ محمود خاتمى، پیشین، ص 222ـ223.
33ـ احمد واعظى، پیشین، ص 162ـ165.
34- fore structure.
35- fore-having.
36- fore-sight.
37- point of wiew.
38- fore-concept.
39ـ بابک احمدى، پیشین، ص 420ـ422؛
Martin Heidegger, op.cit, pp. 140 & 142.
40ـ ریچارد پالمر، پیشین، ص 151.
41- Hermeneutical Circle.
42ـ احمد واعظى، پیشین، ص 170 و 172 / بابک احمدى، پیشین، ص 437.
43ـ آنتونى کرباى، پیشین، ص 12 / احمد واعظى، پیشین، ص 173.
44- Hans Georg Gadamer, Truth and Method, second revised (New York, Continum, 2003), p. 260.
45- Being.
46- Jean Grondin, Introduction to Philosophical Hermeneutics (New haven and London, Yale University press, 1994), p. 102.
47- Martin Heidegger, Being and Time, p. 256.