چالشها و آینده تمدن بشرى؛ ضرورت احیاى تمدن گفتگوها
آرشیو
چکیده
متن
پرفسور سیدحمید مولانا، که به سال 1315 شمسى در یک خانواده علمى و متدین در تبریز دیده به جهان گشود، در سال 1337 پس از اتمام تحصیلات متوسطه براى ادامه تحصیل راهى امریکا شد. در سال 1342 پس از طىّ مدارج علمى در رشته هاى اقتصاد، علوم سیاسى و ارتباطات از دانشگاه نورث وسترن امریکا، دپارتمان ارتباطات بین الملل را در دانشگاه امریکن واشنگتن بنیان نهاد و تاکنون ریاست آن را برعهده دارد. وى به عنوان استاد میهمان در اکثر دانشگاه هاى معتبر جهان تدریس دارد و تاکنون صدها استاد و محقق در رشته ارتباطات بین الملل از محضر ایشان کسب فیض نموده اند. بیش از 20 عنوان کتاب و صدها مقاله و دریافت 15 جایزه و لوح تقدیر به پاس خدمات علمى و پژوهشى ارزشمند ایشان، برگ زرینى از کارنامه افتخارآمیز ایشان است.
چندى پیش ایشان به عنوان استاد میهمان در مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(ره) حضور یافتند و در گفتوگو با مجله معرفت به سؤالات ما پاسخ گفتند. آنچه مى خوانید حاصل این گفتوگوست.
وضعیت و موقعیت انقلاب اسلامى ایران را در جهان معاصر چگونه ارزیابى مى کنید؟
انقلاب اسلامى ایران آخرین انقلابى بود که در قرن بیستم به وقوع پیوست. قرن بیستم هم چنین قرن انقلابات و دگرگونى هاى بزرگ و کوچک متعددى بود، ولى فقط در ایران بود که دو انقلاب در یک قرن، چهره و ماهیت این سرزمین اسلامى را بکلى عوض کرد; نخست، انقلاب مشروطه که در اوایل قرن بیستم علیه استبداد صورت گرفت، ولى ربوده شد و در دامان نوگرایى و ظواهر غربى فرو افتاد. دوم، انقلاب اسلامى که علیه طاغوت داخلى و استکبار خارجى بود و هویت اسلامى را به ایران بازگرداند. انقلاب اسلامى ایران با انقلابات پیشین دیگر تفاوت فاحشى داشت. ویژگى انقلاب اسلامى ایران نه تنها در ماهیت و هویت اسلامى خود انقلاب بلکه در رهبرى مداوم و نادر آن و در جهان بینى و جهان شمولى بنیاد گذار آن قرار داشت. انقلاب اسلامى ایران دو پدیده مهم قرن بیستم; یعنى بنیاد و ساختار نظام «ملت ـ دولت» و نیز مدرنیته یا نوگرایى غربى، را زیر سؤال برد و یک ایده جهانى سازى و جهانى شدن اسلامى را که فراسوى مرزهاى سیاسى، زبانى، فرهنگى و نژادى باشد در دستور روز قرار داد. یکى از منابع بزرگ اقتدار در روابط بین المللى تعیین دستور روز است. هر گروه، فرد و یا ملتى که بتواند دستور روز را تعیین کند، او در دنیا اولویت پیدا مى کند.
در انقلاب مشروطه برخى از آمال و شعارهاى انقلاب فرانسه الهام مى گرفتند. در سه دهه آخر قرن بیستم دیگران و حتى غرب از انقلاب اسلامى ایران الهام مى گرفت. به عقیده من انقلاب اسلامى ایران یکى از بزرگ ترین عوامل دگوگونى در شوروى سابق و در اروپاى شرقى بود که باید درباره آن پژوهش هاى مفصلى صورت گیرد. این جانب از نزدیک ناظر این جریان بودم. امروز على رغم مشکلات و سدهاى بسیار بزرگى که براى جلوگیرى از توسعه انقلاب اسلامى ایران در جهان ایجاد کرده اند، اسلام در دستور قرن بیست و یکم قرار گرفته، ولى در عین حال الگوى غالب مدرنیته در جلد و نقاب «جهانى سازى» و «جهانى شدن» احیا گردیده، و ایران تنها سنگر مقاومت علیه نظام جهانى شده است. مسلمانان در سراسر دنیا نیز به مقاومت و مبارزه خود، همان گونه که در فلسطین اشغالى و در سایر نقاط در این چند دهه مشاهده کرده ایم، ادامه مى دهند. ولى متأسفانه آن ها فاقد یک نظام حکومتى و دولتى مثل ایران هستند. امروز همه به ایران نگاه مى کنند; آیا ایران به خود پرداخته و مأموریت تاریخى خود را فراموش کرده و در نظام کنونى «ملت ـ دولت ها» به عنوان یک واحد «مستقل» ادغام خواهد شد و یا این که خواهد توانست به عنوان یک الگوى نوین خداسالارى و مردم سالارى مدلولات تفکرى و زیر ساخت هاى سیاسى، اقتصادى، فرهنگى، و اطلاع رسانى و آموزش و پرورش را به جهانیان عرضه کرده و بدین ترتیب، تحولات و تغییرات و انقلابات درونى و بیرونى انسانى را در جوامع اسلامى و نظام هاى وابسته به استکبار جهانى به وجود آورد؟
این است وضعیت و موقعیت کنونى انقلاب اسلامى ایران. ما مدتى است در یک مرحله تقاطع قرار گرفته ایم. این ها برخى از پرسش هایى است که قرائت جدید را از تاریخ ارتباط بین المللى در سال هاى نزدیک و آینده شکل خواهد داد. اعتقاد من این است که تقاطع هاى برهه زمانى ما، حوزه ما را به عنوان تقاطع میان سعادت بشرى و طمع بشرى مى نگرد. در سطح مردمى امروز جوش و خروش زیادى در دنیا و سرزمین هاى اسلامى وجود دارد، ولى در سطح دولتى و اجرایى و برنامه ریزى و تفکر سیاسى، ما در حال انفعال قرار داریم. دولتمردان و گروه هاى حاکم اغلب شعارها و مفاهیم تراوش شده از غرب را تکرار مى کنند، بدون این که حتى آگاهى کاملى از تکامل چنین پدیده هایى را در تمدن غرب داشته و یا توانایى پیاده کردن این ایده ها را در سرزمین و فرهنگ هاى خود داشته باشند. نظام «ملت ـ دولت» در کشورهاى اسلامى از آغاز با بحران مشروعیت مواجه بوده است. چالش دو قرن اخیر ما چالش بین دولت از یک طرف و جامعه از طرف دیگر بوده است. در دنیاى اسلام مسأله دولت ـ جامعه مى تواند، تحت آموزه «امت اسلامى» و جامعه شناسى آن حل گردد. ساده اندیشى است اگر معتقد باشیم که تلقى هاى همه از اسلام، یکسان و مساوى است، اما چه کسى مى تواند در دنیاى امروزى این خلأ را ترمیم کرده و وحدت فکرى و عملى به وجود آورد؟ اگر ما در جهان معاصر این مأموریت و رهبرى و چالش را به عهده نگیریم، دیگران، چه معاندان و دشمنان و چه نادانان و کج روان، این مأموریت را عهده دار خواهند بود. امروز در جغرافیاى سیاسى جهان میزان و سرعت تأثیر و تأثر افزایش یافته است; اگر حقانیت، مظلومیت، مشروعیت و مقبولیت و عبودیت با ماست و اگر ایمان ما سست نبوده و راسخ است، و اگر مرعوب دیگران نشده ایم و خودخواهى و طمع قدرت و ثروت نداریم، پس چرا منتظریم و عمل نمى کنیم؟ امروز دولتمردان، رهبران و روشنفکران ما را به امتحان و آزمایش کشیده است.
ما در نیم قرن آینده و مسلماً در طول قرن جارى حاضر، شاهد تحولات، نهضت ها و مقاومت ها و مبارزه هاى بزرگى در دنیاى اسلام خواهیم بود. افزایش جمعیت، آموزش و پرورش جدید، آگاهى و ادراک موضوعات مادى و معنوى، تمرکز و تقسیم و تولید منابع طبیعى، آلودگى هاى محیط زیست و اجتماعى و بالاتر از همه دورنمایى که از سعادت بشرى ترسیم خواهد شد، همه و همه در مسیر این تدارکات عظیم اجتماعى در حرکتند. تمدن غرب نیز به سوى یک تمدن ابزار آلات اطلاعاتى و اقتصادى و مادى بیش تر در حرکت است. گرچه چهارچوب چنین نظام جهانى از جنبه فیزیکى و سازمانى و مدیریت در حال تکوین است، ابعاد معنوى و انسانى آن در غرب و در سایر نقاط دنیا مثل چین و هند مبهم مى باشد. امریکا آخرین امپراتورى است که توسط یک واحد «ملت ـ دولت» به نام ایالات متحده هدایت مى شود. نظام هاى جهانى، امپراتورى هاى آینده به انواع مختلف به یک کشور تعلق نخواهد داشت بلکه چند واحدى، ملیتى و فراملیتى خواهد بود. اگر چنین روایت و گفتمان و نظرى را قبول داشته و یا در نظر بگیریم چه خواهد بود و چه باید باشد؟ چه تدارکات و آمادگى هایى براى آن اندیشیده ایم؟ چه عواملى، مثلاً، باعث شده است که تا امروز ممالک اسلامى در تفرقه و پراکندگى باشند؟ چرا در نیم قرن گذشته و امروز وحدت و همسویى حتى بین چند کشور اسلامى مثل ایران، پاکستان، افغانستان و عراق و غیره که هم مرز نیز مى باشند ایجاد نشده است؟ ما چه مفاهیم و ایده ها و نقشه هاى بزرگى در جوامع بین المللى، مانند سازمان ملل متحد، ارائه داده ایم که ابتکارى، کارا و برنده بوده و توانسته باشد دیگران را دست کم در دنیاى اسلام با ما در یک جبهه و قطب مقتدر جهانى استوار و تحکیم بخشد؟ چه الگوى جدید از تشکل سیاسى و حزبى و مطبوعاتى و رسانه اى و اطلاع رسانى و مدیریت و سازمانى، و مالى و اقتصادى که مستقل و نوین و ابتکارى باشد براى خود و جهانیان و دنیاى اسلام عرضه کرده ایم؟ چه انقلاب آموزش و پرورشى، دانشگاهى، فرهنگى و تدریسى، که ما را از دیگران متمایز کرده و جلو بیندازد براى خود و ارائه به دیگران تهیه دیده ایم؟ آوازه و گفتمان و گزارش ها و مقالات و حضور ما در مجامع علمى دنیا و جهانى در چه ردیف است و چه کسانى از اندیشه ها و دانشمندان دنیاى اسلام در غرب به نفع جوامع و زیرساخت هاى خود استفاده مى کنند؟ با شاخص هایى که در دست است مى توان گفت که خطر و تهدید براى غرب در نیم قرن و یک قرن آینده نه از دنیاى اسلام و نه از نقاط دیگر غیر اسلامى، بلکه از داخل و خود دنیاى غرب خواهد بود. همزمان با این، دنیاى اسلام از عارضه هاى مدرنیته و تجددگرایى ظاهرى به دغدغه آمده و تناقضات موجود و فزاینده فساد جهانى و بومى و داخلى تشنه و انتظار رهبرى بالاترى را خواهد داشت. آیا ما خواهیم توانست خود را براى آن روز آماده کنیم؟ و آیا این گونه آمادگى تقاضا نمى کند که خود و افکار و اعمال خود را انقلابى نگه داریم؟ همان طور که بارها گفته ام، انقلاب اسلامى ایران هم طولانى تر و هم کوتاه تر از انقلابات دیگر صورت گرفت; طولانى تر، زیرا ریشه هاى آن با معیارهاى علوم انسانى و اجتماعى غرب نامریى به نظر مى رسید; کوتاه تر، زیرا سرعت حرکت این جهش اجتماعى خارجى از شاخص هاى جامعه شناسى روز در نوسان بود. انقلاب فکرى ریشه هاى انقلاب اصیل است و اصالت انقلاب اسلامى در وحدت گرایى و زیبایى شناسى الهى آن مى باشد.
براى مبارزه با تبلیغات مسموم کننده جوامع غربى بر علیه انقلاب اسلامى، چه راهکارى را پیشنهاد مى کنید؟
ما نباید انتظار داشته باشیم که غرب از تبلیغات مسموم کننده خود علیه انقلاب اسلامى دست بردارد. اگر ما از طریق انگاره سازى و «روابط عمومى» و فنون پیشنهادى بنگاه هاى تبلیغاتى بخواهیم از این تبلیغات جلوگیرى کنیم و «جلوه و محبوبیت» در جهان براى خود در نزد غرب ایجاد کنیم، باید از ارزش هاى انقلابى و اصیل خود دست برداریم. آن ها که پیشنهاد مى کنند ما خود را با تصاویر ترسیمى غرب اصلاح کرده و از دغدغه آن ها بکاهیم، راه اشتباه و خامى را مى پیمایند. اگر آموزش و ادراکات جدیدى در غرب درباره ما ایجاد نشود، ما در تبلیغات خود به آن ها تسلیم خواهیم شد.
بنابراین، چند چیز لازم و ضرورى است: اول این که ما باید کارکرد و زیرساخت سیاسى و اقتصادى و فرهنگى جوامع غرب را، آن طور که حقیقتاً هستند، درک کرده و از آن ها آگاه باشیم و از تغییرات حاصله در آن ها اطلاع پیدا کنیم. دوم این که محصولات خبرى، تفریحى، علمى، تحلیلى و تفسیرى خود را در داخل قوت بخشیم. سوم این که کادر و مدیریت و حجم و کیفیت تبلیغات و اطلاعات خود را در خارج قوى کنیم. چرا کتاب ها و مقالات موردنیاز و مهم امروزى غرب را در سر وقت و با هوشیارى و دقت ترجمه، چاپ و توزیع نمى کنیم؟ چرا در ترجمه، نشر و توزیع افکار و اندیشه هاى بزرگان خود، چه در داخل و چه در خارج از کشور، عاجز هستیم و اغلب ترجمه و انتشارات ما دیمى و حساب نشده است و یا از طرف معاندین، سوداگران و حتى دشمنان ما هدایت مى شود؟ هم اکنون کتاب هاى متعدد تحلیلى و انتقادى و عمیق بسیارى در غرب درباره خود غرب توسط مکتب هاى گوناگون سیاسى و اجتماعى منتشر مى شود که در ایران از ترجمه و انتشار آن ها خبرى نیست. برخى از فصلنامه هاى اجتماعى، سیاسى و رسانه اى ما در داخل ایران نه تنها مطالب و نظریات کهنه و باطل شده در امریکا و اروپا را با اشتیاق زیاد ترجمه و چاپ مى کنند، بلکه آنچه ادعا دارند پژوهش و محصول داخلى است به قدرى با مطالب و مفاهیم و عناوین و الگوها و چارچوب هاى متداول غرب و تحت تأثیر افکار آنان نوشته و تهیه شده است که گویا اصلاً فرهنگ ما اسلامى نمى باشد و در محله اى از امریکا و اروپا و هند و چین زندگى مى کنیم. چرا جریان برنامه خبرى و مطبوعاتى ما هنوز یکسویه است؟ چرا از صدها همایشى که تشکیل داده و میلیون ها تومان خرج آن ها مى کنیم استفاده و بهره بردارى تبلیغاتى نمى بریم و قطعنامه هاى رسمى صادره را در کمیته ها و همایش هاى ملى و بین المللى و در سطح سیاست گذارى دنبال نمى کنیم؟ چرا فرهنگ اطلاعاتى و ارتباطى خود را بیش از آنچه امروز وجود دارد، بومى نکرده و به طور متنوع و جذاب و ابتکارى از آن ها استفاده نمى کنیم؟ مشکل ما تنها مشکل تولید نیست، بلکه مهم تر از همه مشکل توزیع و ترویج آنچه که تولید کرده ایم و داریم مى باشد.
در مراکز دانشگاهى غربى چه زمینه هایى براى تبلیغ اسلام و انقلاب اسلامى وجود دارد؟
علاقه به اسلام و آیین و منابع دین اسلام مانند قرآن، حدیث و سنت، به فرهنگ و سرزمین هاى اسلامى، به تمدن و تاریخ اسلامى و به طور کلى به زندگى روزمره مسلمانان در دانشگاه هاى غربى و حتى مدارس، در این چند سال و به ویژه پس از وقایع اخیر بین المللى، زیاد شده است و به موازات آن، زمینه هاى فراوانى براى تبلیغ اسلام و انقلاب اسلامى ایران در این دو دهه اخیر به وجود آمده است. در این جا به چند مورد، به اجمال اشاره مى گردد. به این امید که بزرگان و رهبران و متصدیان و دست اندرکاران و سیاست گذاران و کسانى که توانایى و دسترسى به منابع مالى و معنوى دارند،دراین موردقدم مؤثرى بردارند.
تأسیس کرسى ها و برنامه هاى اسلام ناب محمدى یکى از احتیاجات و به عقیده من، یکى از زمینه هاى مورد علاقه دانشجویان و استادان در غرب، به ویژه در امریکا، مى باشد. کرسى هاى موجود اسلام شناسى و از جمله آن دسته از برنامه ها که پس از انقلاب اسلامى ایران، از سوى دولت ها و مقامات و گروه هاى مختلف تأسیس شد، در حقیقت از نام و رسم «اسلام» استفاده مى کنند، ولى در باطن و متون برنامه علمى با اسلامى که در چهارچوب جامعه شناسى، علوم سیاسى و اقتصادى، مردم شناسى، و معرفت شناسى غرب مورد تدریس و مطالعه قرار گیرد، سر و کار دارند. من سال ها است که از نزدیک این جریان را در دانشگاه هاى غرب مشاهده کرده ام. اکثر قریب به اتفاق برنامه هاى اسلام شناسى در غرب با مطالعه و پژوهش درباره مسلمانان و فرهنگ و سرزمین و شرایط آن ها سر و کار دارد و نه با اسلام و حقوق و قانون و الهیات آن. مبادله فضلا و اهل علم و دانش بین دانشگاه هاى غرب و مراکز فرهنگى کشورهاى اسلامى، به ویژه ایران مى تواند یکى از قدم هاى مهم در جهت شناسایى اسلام و انقلاب اسلامى باشد که متأسفانه بسیار کم است. استفاده از دانشمندان و اندیشمندان مسلمان در کشورهاى غربى، به ویژه کسانى که در مقامات عالیه علمى قرار دارند، یکى از اساسى ترین وسیله گردش دانش اسلامى در صحنه علمى و دانشگاهى امریکا و اروپا مى باشد. حمایت از تز و پایان نامه هاى تحصیلى دانشجویان دوره دکترى و یا کارشناسى ارشد در امریکا و اروپا که مطالب و موضوعات اصیل اسلامى را مطرح مى کنند و در این مسیر، تحقیق مى کنند، بسیار حیاتى مى باشد. تشویق دانشجویان و فضلاى نسل آینده در انتخاب موضوعات مورد پژوهش در مسائل اسلامى قدم بزرگى در این راه خواهد بود. حضور در همایش هاى علمى بین المللى، تقدیم و قرائت گزارش هاى علمى مربوط به اسلام و دنیاى اسلام، شرکت در فعالیت هاى حرفه اى رشته هاى علوم انسانى و اجتماعى یکى از راه هاى بزرگ و مؤثر نفوذ علمى در غرب و وسیله مهمى در توسعه و اشاعه افکار اسلامى مى باشد. انتخاب و استقرار و فعالیت یک اندیشمند اسلامى در هیأت مدیره یک جامعه یا انجمن علوم اجتماعى و انسانى مى تواند در غرب و به ویژه در سطح بین المللى و جهانى برکات بزرگى را نصیب امت اسلامى کند.
آیا تمدن فعلى غرب از نظر شما، یک تمدن ایده آل است؟
تمدن فعلى غرب، به هیچ وجه یک تمدن ایده آل نیست. تاریخ تمدن غرب دست کم دو دوره اصلى دارد: دوره نخستین که آمیخته و متکى به تاریخ و سنت و فرهنگ یونانیان باستان و امپراتورى روم مى باشد و با ظهور مسیحیت و سپس با افول و سقوط امپراتورى به دو قسمت اروپاى غربى و شمالى و اروپاى شرقى و شرق مدیترانه تقسیم شده و تحت تسلط کلیساى روم در غرب و کلیساى مسیحیت و ارتدوکس شرق در قسطنطنیه رشد و توسعه پیدا مى کرد، و دوره بعدى که از قرن پانزدهم میلادى، با افول کلیساى مسیحیت از حکومت رانى شروع شده و با نوزایى و نهضت اصلاح طلبى در کلیسا و توسعه علوم و فنون جدید و بالاخره با انقلاب صنعتى و پیدایش نظام سرمایه دارى مدرن آغاز مى گردد. دوران اولیه تمدن غرب بیش تر با دوره جاهلیت و تاریک و قرن وسطاى اروپا (منهاى اسپانیا و بعضى مناطق که تحت تسلط مسلمانان بودند) همزمان است و این در حالى است که، قرون وسطاى میلادى یک دوره طلایى براى تمدن اسلامى در شرق و غرب کره زمین به شمار مى رود. این دوره، که با جنگ هاى صلیبى بین مسیحیان و مسلمانان همراه است، قرونى است که کلیسا و مسیحیت ارتدوکس شرق از نظر سازمان هاى سیاسى و فرهنگى، اولویت ها و مزیت هاى بیش ترى بر کلیساى غربى واقع در روم دارد. از دیدگاه خود غرب، تمدن جدید غرب زمانى در ربع آخر قرن پانزدهم شروع مى شود که انسان غربى براى اولین بار نه به سپاسگزارى از خدا، بلکه به سپاسگزارى خود پرداخت و دقیقاً در همین زمان، یعنى در 1492 میلادى است که کریستافور کلمبوس با دانش جغرافیایى و نقشه بردارى، که از مسلمانان اروپا آموخته است، با حمایت شاهان آن قاره از اقیانوس اطلس عبور کرده و قاره امریکا را براى اروپایى ها کشف مى کند. سقوط قسطنطنیه و ظهور امپراتورى مسلمانان عثمانى، مسیحیان ارتدوکس شرق و مسیحیان اروپاى غرب را به هم نزدیک مى کند. در عین حال، ورود به خاک وسیع روسیه را (منهاى آسیاى مرکزى) به تمدن غرب آسان مى سازد.
این آغاز صعود و توسعه تمدن غرب است که به مدت پانصد سال گذشته ادامه داشته است و پایه ها و بنیاد آن را مادیات، دورى از معنویت و الهیات، غلبه و تسلط بر طبیعت و منابع آن، علوم و فنون حسى، زیبایى شناسى ملموس، معرفت شناسى و فلسفه مادى آبیارى کرده است. مشخصات تجلى یافته این تمدن عبارتند از: صنعتى شدن، خردگرایى و دیوان سالارى سازمانى و ادارى در روابط انسانى، افزایش تولید و توسعه مصرف گرایى، گردآورى و کاربرد ثروت در خدمت سرمایه دارى، ادعاى جدایى دین از حکومت، پیدایش نظام «ملت ـ دولت» و برقرارى نظام «دموکراسى» در حمایت از مالکیت و آزادى فردى. قانون کاربرد این تمدن بر دو محور «سرعت» و «تغییر» بنا شده است. این تمدن سرعت و تغییر را نیکو شناخته و بدان پاداش مى دهد. از دیدگاه تمدن غرب «سرعت»، «زمان» را کوتاه مى کند، زمان «پول» است، پول «قدرت» مى باشد و هرچه «بیش تر» و «پرسرعت تر» باشد به «ترقى» نزدیک تر است. سرعت، وقت، پول و ثروت، و قدرت ابعاد و معانى پیشرفت مى باشند.
تمدن غرب با سه نوع و با سه دوره از اکتشافات همراه است: اکتشافات مغزى و علمى دوره نوزایى که به اکتشافات جغرافیایى مى کشد، و اکتشافات جغرافیایى که به اکتشافات استعمارى منتهى مى شود. اکتشاف اولى متوجه آسمان ها و اجسام مى شود، اکتشاف دومى به گردش و مسافرت دریاها مى انجامد، و اکتشاف سومى با اسارت و بردگى و استعمار و استثمار افراد و جوامع پایان مى پذیرد. حریت و آزادى در خود اروپا و در میان غربى ها فضاى جدیدى را براى اروپایى ها و امریکایى ها باز مى کند. تغییر توجه از فرهنگ بومى به فرهنگ ماشینى و صنعت، ناهنجارى ها فراوان فراهم مى سازد. تمدن غرب به هر چه که در گذشته و کهنه و قدیمى است حمله مى کند و این در شورش علیه انهدام معمارى قرون وسطى به خوبى مشاهده مى شود. اکتشاف فضا در قرن بیستم و مسافرت به کره ماه ادامه اکتشافات تمدن غرب در زمان و مکان است، بدون این که متوجه شود مقصود و منظور چیست. مسافرت به کره ماه چقدر مسایل و بیچارگى هاى بشرى و حتى مصیبت هاى داخلى تمدن غرب را حل کرده است؟! تناقض و تعارض یکى از مشخصات تمدن غرب است. مثلاً، امریکایى ها علیه استثمار بودند ولى خود بردگى را رواج دادند. اکتشاف جغرافیایى غرب، تمدن باستانى در امریکاى جنوبى را منهدم کرد. غرب قلب تاریک خود را ندید و آن را کشف ننمود. پس از استقرار بردگى، نسل کشى و آدم کشى سازمان دهى شد. بزرگ ترین و پرتلفات ترین جنگ ها در پانصد سال گذشته در تمدن غرب صورت گرفته است. در قرن بیستم به تنهایى یک صد میلیون نفر در جنگ و اختلافات موجود در غرب کشته شدند. این اختلافات بیرونى به تناقضات درونى در فرد و شخصیت غرب منتهى شده است. چگونه مى شود که مراتع و مزارع بومیان در اثر استعمار دو قرن گذشته به اردوگاه اسیران تبدیل شوند؟ در نیم هزاره گذشته، دو نوع علم ابعاد وجودیات و حقایق را براى غربى ها تشکیل داده است: یکى علوم تجربى و دیگرى علوم آنالیزى مانند ریاضیات. پیشرفت ها، اختراعات و اکتشافات متعددى در این مدت در همه رشته هاى فیزیکى و طبیعى و اجتماعى وانسانى به وجود آمده است، اما هر چه عمق این علوم بیش تر شده است، اسرار و پنهانى هاى جهان ما وسیع تر گردیده است. سایر تمدن ها و بالاتر از همه تمدن اسلامى، در قرن هاى پیشین با علوم تجربى و نظرى روبه رو شده و در آن ها پیش کسوتى داشتند، ولى انگیزه براى تمدن اسلامى نه تنها مادى بلکه معنوى هم بود; چیزى که در تمدن غرب از نقاط کور به شمار مى رود. از این رو، تمدن غرب، تمدن ایده آلى نیست،بلکه تمدن غالب است.
علل و عوامل اصلى خلأ معنویت در فرهنگ و تمدن غرب چیست؟
وقتى ما تاریخ تمدن غرب را مطالعه مى کنیم، مى بینیم که مدت ها علم و دین و معنویات در یک خط بودند، گرچه علم چندان وسعت و روشنایى نداشت و دین تحت نظر و تسلط کلیسا به تعصبات و خفقان و حتى ارتجاع کشانیده شده بود. از اواخر قرن پانزدهم، علم و دین در تمدن غرب در دو خط مخالف و در دو جهت متفاوت قرار گرفت. این جدایى موجب شد که علم و دانش و فناورى و سازمان هاى حاصله از آن، در یک خط جدا و دین و معنویات و الهیات در خط دیگر و کاملاً متفاوت حرکت کند و این موجب خلأ معنویت در تمدن غرب شده است. وقتى که از فیثاغورث سؤال شد: چرا و براى چه زندگى مى کند؟ او جواب داد: "براى این که به طبیعت و افلاک ملکوتى بنگرم." شاید فیثاغورث در آن موقع به سعادت جاودانى فکر مى کرد. تا قرن ها بعد در غرب این بُعد ملکوتى و بهشتى هنوز در افکار و مغز متفکران تمدن آن روز زنده بود. ما این را حتى در گفتارهاى کپلر مشاهده مى کنیم; آنجا که او در توصیف خورشید از دو آسمان و ملکوت صحبت مى کند: یکى مولود الهیات و جهان بینى مسیحیت است و دیگرى زاییده علم ستاره شناسى و اثباتى و تجربى او. کوپرنیک هم با کپلر هم صدا بود، ولى با تعیین خورشید به عنوان مرکز سیارات، بدون این که خود بداند، جاده را براى اروپایى ها صاف کرده بود و تمدن غرب به زودى اکتشاف جغرافیایى و ستاره شناسى و اکتشافات ماشین و صنعت را در یک زمان مى دید. سرانجام همین طور هم شد و یکى از نقاط کوچک در اروپا به نام «گرینویچ» مبدأ تعیین زمان در هر دو دنیاى خورشید و ماشین گردید. اروپایى ها با افتخار و تکبرى که به علم جدیدپیداکرده بودندازمعنویات دورى جسته و به دنیاى ملموس علاقه پیدا مى کردند.
فروریختگى چنین نظام اجتماعى ـ فرهنگى اجتناب ناپذیر خواهد بود. علایم و عارضه هاى هر نظام فرهنگى و اجتماعى که در مسیر افول و زوال است، اغلب در چهار مرحله آشکار مى شود: اول، تناقضات موجود در خود نظام به صورت دوگانگى اصلاح ناپذیر و ناسازگار; دوم، بى ترکیبى و بى ریختى و بى پیکرى چنین نظام به صورت هرج و مرج وار از تکّه هایى که به صورت هضم نشده از فرهنگ هاى دیگر قرض گرفته شده; سوم، کمیت کلان و عظیم الجثه آن در مقایسه و مقابله با کیفیت; و چهارم، تهى شدن و فروماندگى مداوم ولى تدریجى آن در خلاقیت و تولید ارزش هاى بزرگ و جاویدان. این آثار امروز در فرهنگ و نظام هاى ملموس و غیرمعنوى ولى مادى آشکار است.
با توجه به وضعیت موجود، جناب عالى آینده تمدن بشرى را چگونه ارزیابى مى کنید؟ آیا جهان تک قطبى خواهد بود یا چند قطبى؟ نقش جهان اسلام در این زمینه چه خواهد بود؟
جهان مدت هاست که مرحله تک قطبى را طى مى کند، حتى قبل از فروپاشیدگى شوروى، امریکا و شوروى و اقمار وابسته به آن ها در حقیقت دو طرف یک سکه بودند و قطب حقیقى و واقعى وجود نداشت. اصطلاح «شرق و غرب» زمان «جنگ سرد» به شرق و غربِ خود ناحیه غرب برمى گشت و اطلاق مى شد، منتها این ناحیه یک منطقه جغرافیایى به تمام معنا نبود، بلکه یک منطقه و فضاى ذهنى نیز محسوب مى شد. این قطب واحد، قطب بزرگ «تجدد» و یا «مدرنیته» بود و امریکا و شوروى و یاران و طرفدارانشان دو نوع و دو شاخه آن را تشکیل مى دادند. اشتراک این دو شاخه تک قطبى تکان دهنده بود: هر دو تحت نظام «ملت ـ دولت» اداره مى شدند، هر دو صنعتى بودند، هر دو به خردگرایى و دیوان سالارى مدرنیته اعتقاد داشتند، هر دو زیرساخت هاى مادى را تأکید و ترجیح مى دادند، هر دو سازمان هاى کلان و برورکراسى عظیمى داشتند، هر دو در محور قدرت و دسترسى به منابع طبیعى بشرى حرکت مى کردند، هر دو تکنولوژى پرست بودند، هر دو در یک سازمان بین المللى و در سر یک میز شوراى امنیت کف و پا مى زدند، هر دو دین و معنویات را از سیاست و دولت و قانون جدا کرده بودند، هر دو در علوم فیزیکى و طبیعى و ریاضى ترقیات و اکتشافات و اختراعات بزرگى کرده بودند، هر دو از «دیگران» بى زار بودند و اجازه ورود و خروج به سرزمین هایشان را نمى دادند. یکى از شاخه هاى بزرگ و اصیل این درخت (قطب) پوسید و سقوط کرد و دیگرى را در بحران و سرگیجى جدیدى گذاشت. جهان امروز در این مرحله است.
هر کس فکر کند که اروپا (یا اتحادیه اروپا)، روسیه، چین، هند، و یا ژاپن تحت شرایط تجدد امروزى قطب جدیدى را تشکیل دهند، باید از تاریخ و اندیشه هاى اجتماعى و از ظهور و سقوط تمدن ها بى خبر باشد. ولى دنیا قرن هاست که دو قطبى و حتى چند قطبى بوده و این پدیده ها همچنان ادامه خواهد داشت، اگر ما قبول کنیم که محور تمایز این دو قطب یا چند قطب تقاطع، معنویات و مادیات مى باشد. حقیقت در چیست؟ این جهان آن است که ما فکر مى کنیم یا آن است که حقیقتاً هست؟ اگر این سؤال شما که «آینده تمدن بشرى را چگونه ارزیابى مى کنید؟ و آیا جهان تک قطبى خواهد بود یا چند قطبى؟» را یکهزار و چهارصد سال قبل مطرح مى کردیم، فکر بفرمایید جواب یا جواب هاى آن چه بود؟ اگر پیامبران، و انبیا و امامان(علیهم السلام)حکومت و امور مردم و جوامع بشرى را در دست داشتند و در طول این قرون حاکم بودند، چه نوع تمدن و سعادتى را مى توانستیم انتظار داشته باشیم؟ هنوز جوامع بشرى و متفکران به این سؤال که «سعادت چیست؟» پاسخ قانع کننده اى نداده اند. گفتمان «سعادت در چیست؟»بایدزنده شدهوادامه داشته باشد.
بزرگ ترین مشکل و معماى بشر امروزى اضطراب است و این عارضه به همه افراد جوامع، به همه سازمان ها و زیرساخت هاى سیاسى و اقتصادى، فرهنگى سرایت مى کند. سؤال بزرگ این است که آیا بشر با تمایل و شیفتگى فوق العاده اى که به خودکارى یا «اتوماسیون» ماشین و رایانه پیدا کرده، در حقیقت جانشین خود را تعیین مى کند و یا این که این گونه عارضه زنگ بیدارى و انقلاب درونى در او ایجاد خواهد کرد؟
امروزه حرف اول را قدرت هاى رسانه اى و ابررسانه هاى غربى مى زنند، با توجه به انحصار مطلق و سانسور شدید خبرى غربى، چه راهکارى را براى مقابله با آن پیشنهاد مى کنید؟
قدرت هاى رسانه اى آزاد و خودمختار نیستند و این توهم شاید در بسیارى از مردم به وجود آید که ابر رسانه هاى غربى این روزها قدرت مستقل خود را دارا مى باشند و جدا از نظام عمل مى کنند، ولى در باطن امر این رسانه ها به مراکز قدرت اقتصادى و سیاسى منتهى مى شوند و تحت نظر آن ها اداره مى گردند. آنچه در چند دهه اخیر اتفاق افتاده است این است که رسانه ها از صفوف عقب و وسط نبردگاه هاى سیاسى و اقتصادى به صفوف اولیه جابه جا داده شده اند و این مانند هر سازمان و تشکیلات جنگى و حمله اى و دفاعى یک استراتژى و تاکتیک به نظر مى رسد. ژنرال ها و سرهنگ هاى این صفوف، یعنى صاحبان رسانه ها، هستند که جبهه را اداره مى کنند ولى ما آن ها را کم تر روى صفحات مطبوعات و مجله ها و رادیو و تلویزیون ها و فیلم هاى سینمایى مى بینیم. رسانه ها تنها ابزار و آلات قدرت مندان هستند. کنترل اصلى و ادراکى از سوى آن ها اعمال مى شود; در جنگ خیلج فارس، در وقایع حملات انفجارى 11 سپتامبر به نیویورک و واشنگتن. در گذشته بسیارى از این اطلاع رسانى ها مستقیماً توسط احزاب سیاسى و گروه ها و جناح هاى دیگر به مردم مى رسد. امروز احزاب سیاسى، بازیگران قدرت، صاحبان صنایع و بازارهاى بزرگ، بنگاه هاى آگهى، مراکز «فشار» و به طور کلى دولتمردان و دست اندرکاران از طریق زیرساخت هاى اطلاعاتى و مطبوعاتى و رسانه اى افکار عمومى را کنترل مى کنند. این کنترل ها هم مستقیم و هم غیرمستقیم اند، ولى مردم عادى از آن اطلاع کامل ندارند و فقط صفحه تلویزیون، صفحه روزنامه و افراد ظاهرشده در آن ها را مشاهده مى کنند. همفکرى روزنامه نگاران و دست اندرکاران مطبوعات و رسانه ها با صاحبان قدرت، بزرگ ترین کنترل امروزى است و با آزادى بیان منافات دارد.
اخیراً یکى از نویسندگان و سردبیران روزنامه پر تیراژ و اصلى امریکا، «واشنگتن پست» مقاله اى در همان روزنامه (4 ژانویه 2002، صفحه 27) منتشر کرد و اعتراف نمود که در مدت چند ماهى که از انفجارات نیویورک و واشنگتن مى گذرد، او همیشه خود را سانسور کرده "و در بسیارى اوقات چیزى جز ترس نبوده" چون وزیر دادگسترى امریکا اعلام کرده بود که امریکایى ها احتیاج دارند مواظب گفته هاى خود باشند. مایکال کنیزلى نویسنده این مقاله علاوه بر شغل خود در واشنگتن پست در بسیارى از برنامه هاى شبکه تلویزیونى شرکت هاى دیگر نیز سخن پراکنى مى کند. او نوشت: "به عنوان یک نویسنده و سردبیر من خود را از 11 سپتامبر به بعد سانسور و کنترل مى کردم. منظورم این است که تصمیم مى گرفتم به دلایلى که فکر مى کردم آن چیزها را که نباید ننویسم." ملاحظه مى کنید در این جا سانسور و آزادى با قوانین مملکت سر و کار ندارد، بلکه با فشار اجتماعى و سیاسى و اقتصادى مرتبط مى باشد.
صاحبان رسانه هاى اصلى و مسلط غرب نخبگان حاکم آن ها هستند و مالکیت این دستگاه هاى عظیم و غول آسا با آن هاست. چگونه انتظار دارید که این شبکه هاى بزرگ دنیا، پول و ثرورت و مدیریت و فن اطلاع رسانى را در اختیار جمهورى اسلامى ایران بگذارند و به نفع ایران تبلیغ و یا این که حتى حقیقت امر را نوشته و گزارش دهند؟! به ویژه وقتى که سیاست مستقل انقلابى ایران در مسیر خواست هاى آن ها نمى باشد. انگاره سازى نسبت به اسلام و انقلاب اسلامى ایران مدت هاست در دستور روز آن ها بوده و این موضوع در هر موقع به دلخواه آن ها ادامه خواهد داشت. سؤال بزرگ این است که دنیاى اسلام و ایران چگونه مى تواند قدرت اطلاع رسانى خود را دست کم به درجه و کیفیتى برساند که خود مسلمانان دنیا و مردم ایران را از وقایع جهان و غرب آگاه سازد تا آن ها به دامن تبلیغات غرب در داخل کشور خود و در خارج نیفتاده و نیروى متقابلى در جهان اطلاع رسانى و ارتباطات باشند. جهان اسلام بیش از یک میلیارد یا یک چهارم جمعیت دنیا و بیش از شصت درصد از منابع طبیعى جهان را در اختیار دارد. بزرگ ترین مراکز سوق الجیشى دنیا در دنیاى اسلام واقع شده اند و بزرگ ترین ثروت نقد دنیا هم اکنون در اختیار کشورهاى اسلامى است. با همه این امکانات، دنیاى اسلام متأسفانه یک خبرگزارى جهانى، یک روزنانه جهانى، یک مجله جهانى، یک شبکه تلویزیونى جهانى، یک مؤسسه تحقیقات ارتباطى و رسانه اى جهانى، یک بنگاه آگهى جهانى، یک شبکه بازاریابى و انگاره شناسى جهانى، یک کتابخانه و مدرسه روزنامه نگارى و ارتباطات جهانى، یک مرکز فیلم بردارى و سینماى جهانى ندارد.
اغلب زیرساخت ها و دستگاه هاى اطلاع رسانى و رسانه اى آن ها وابسته به غرب است و این الگوهاى رسانه اى و ارتباطى تهیه شده در غرب است که در دانشگاه هاى آن ها و در فصلنامه هاى آن ها به دانشجویان و نخبگان آینده ارائه مى شود. دولت هاى کشورهاى اسلامى و امت اسلامى متأسفانه در شرایط پراکندگى، تفرقه، قومیت گرى و ملى گرایى به سر مى برند و دستگاه هاى اطلاعاتى و رسانه اى ملى آن ها اغلب ضعیف است و حتى احتیاجات و نیاز داخلى آنان را تأمین نمى کند. در اروپا و امریکا وضع اطلاع رسانى و رسانه اى مسلمانان بهتر از این ها نیست با این که خود آن ها در بهترین مراکز فناورى و سازمانى جهان زندگى مى کنند. هشت میلیون مسلمان ساکن امریکا فاقد یک روزنامه و مجله و تلویزیون ملى و سراسرى در امریکا مى باشد. اگر وقایع 11 سپتامبر و ویدیوهاى مربوطه از شبکه تلویزیونى «الجزیره» پخش نمى شد، بسیارى از اعراب و مسلمانان دنیا و عده زیادى از مردم امریکا و اروپا و سایر کشورهااز وجود حتى یک دستگاه و یک شبکه متوسط منطقه اى بى اطلاع مى ماندند.
سال هاست که وضع رسانه اى و جریان خبر و اطلاع رسانى بین ایران و امریکا یک سویه مى باشد. در حالى که، هر خبرنگار و روزنامه نویس و فیلم بردار غربى با «خوش آمد»هاى فراوان به ایران و منابع خبرى آن دسترسى پیدا مى کنند، امریکایى ها حتى اجازه تأسیس یک شعبه خبرى را در امریکا به ایران نمى دهند. مسؤولیت با چه کسى و چه طرفى است؟ این وضع تأسف آور رسانه اى و مطبوعاتى در سطح جهانى و ملى از کجا سرچشمه گرفته، تحت چه شرایط و سیاستگذارى هایى رشد و نمو کرده و براى چه منظور و براى استفاده چه قدرت هایى به کار رفته و از آن ها استفاده مى شود؟
از آنجا که فرصت محدود است و این موضوعات را در جاى دیگر به تفصیل چندین بار گفته ام، اجازه بدهید چند قدم ابتدایى و بسیار کوچک را که باید براى تصحیح انگاره هاى موجود در غرب برداشته شود بیان کنم:
1) سیاست گذارى روشن و قاطعانه خبرى و اطلاعاتى با رسانه هاى غرب;
2) شناخت زیرساخت ها، ماهیت، ارزش ها و کاربرد رسانه هاى غرب;
3) تعلیم و تربیت کادر اطلاع رسانى، روزنامه نگارى و ارتباطى که بتوانند با الگوهاى اصیل و با دیدگاه هاى اسلامى با رسانه هاى غربى رقابت کنند;
4) استقرار و تأسیس دوایر خبرى و اطلاعاتى در نقاط استراتژیک دنیا و جهان اسلامى،بهویژه در کشورهاى غربى;
5) تعلیم و تربیت کادر دیپلماسى ایران، از سفیر گرفته تا دبیر، به اهمیت و فنون اطلاع رسانى و ارتباطى در دنیاى سیاست هاى امروز جهانى;
6) استفاده از نخبگان سیاسى و فرهنگى و اقتصادى و استادان دانشگاه در نظریه پردازى و تحلیل مسائل روز;
7)سرمایه گذارى درتأسیس بانک هاى اطلاعاتى و خبرى و تحقیق و پژوهش دراطلاع رسانى به اسلام و دنیاى اسلام;
8) بالا بردن و ارتقاى سطح حرفه اى و حقوقى روزنامه نگاران و نویسندگان و اهل هنر و اطلاع رسانى در جامعه ایرانى;
9) سرمایه گذارى در زیرساخت ها و مالکیت رسانه هاى غرب;
10) تحولات اساسى و انقلابى در نظام مطبوعاتى و رسانه اى، در قوانین و مقررات مربوط، و بالاتر از همه توسعه یک الگوى مطبوعاتى اسلامى و یک زیرساخت سراسرى ملى و محلى جهت وصول به این آمال.
نظر شما درباره نظریه «برخورد تمدن ها»و«گفتوگوى تمدن ها» چیست؟
در سى و هفت سالى که به عنوان استاد روابط بین الملل در دانشگاه هاى امریکا تدریس مى کنم، ارتباطات انسانى و جهانى یکى از رشته هاى تخصصى این جانب بوده و پیش از این که موضوعات «برخورد تمدن ها» و «گفتوگوى تمدن ها» بر زبان ها افتاده و مد روز شود به این مطالب علاقه فوق العاده اى داشته و در مؤسسات و دانشگاه هاى غرب و شرق در این باره سخنرانى کرده و در نوشته هاى خود احتیاج و لزوم گفتوشنود را در دنیایى که تمدن ها و فرهنگ ها در مقابله و تصادم بوده اند مطرح کرده ام. تا زمان فروپاشیدگى شوروى در ادبیات و نظریه هاى روابط بین الملل بسیار کم به عوامل فرهنگ و تمدن ها و موضوعاتى مانند دین و مذهب توجه مى شد. در بحبوحه جنگ سردى که میان امریکا و شوروى و دو قطب به اصطلاح غرب و شرق به مدت چند دهه ادامه داشت، نظریات عده معدودى از ما که در نظریه پردازى روابط بین الملل به عوامل فرهنگ و تمدن ها توجه مى کردیم، مورد استقبال اکثریت قریب به اتفاق نظریه پردازان مکتب جغرافیاى سیاسى و استراتژیکى، که مثلاً آقاى پرفسور سموئل هانتینگتون خود یکى از آن ها بود، قرار نمى گرفت. پیروان مکتب اقتصاد سیاسى و جبهه چپ و سوسیالیست ها نیز در انواع نظریه هاى مارکسیست غوطهور بودند و فرهنگ و تمدن همیشه جزوى از «ماتریالیسم» و اقتصاد به شمار مى رفت.
در آستانه انقلاب اسلامى ایران گروهى از ما مسائل فرهنگ و تمدن ها را در روابط بین المللى و سیاست خارجى روز مطرح کردیم و در اوایل دهه 1980 مجموعه مطالعات ما در کتابى تحت عنوان «فرهنگ و روابط بین المللى» در امریکا و اروپا منتشر شد. در دو کنفرانس بین المللى، که در سال 1980 در نیویورک و 1981 در «مرکز مطالعات شرق و غرب» در دانشگاه هاوایى تشکیل شد، این جانب مقاله اى درباره گفتوگوى تمدن و فرهنگ ها، نظام جهانى و لزوم یک چهارچوب اخلاقى ارائه دادم که هر دو آن ها در کتابى که درباره «رسانه هاى خبرى در کشمکش و تصادم هاى ملى و بین المللى» در سال 1984 منتشر شد، به چاپ رسید. به نظر من، برخورد تمدن ها در تاریخ و در روابط بین الملل وجود داشته و در آینده نیز وجود خواهد داشت; ولى نه به ترتیب و ترکیب و نظریه اى که هانتینگتون و همفکران او در غرب مطرح کرده اند. گفتوگوى تمدن ها نیز آمال و آرمان بسیار مطلوب و پسندیده اى مى باشد و از آن جا که این جانب در روابط انسانى به مکتب «دیالوگ» یا گفتوشنود تأکید دارم و در نوشته هایم در روابط بین المللى و جهانى بدان تکیه کرده ام، از این روش استقبال مى کنم، ولى نه به عنوان یک استراتژى در نظام و شرایطى که تمدن گفتوگو از بین رفته و متد گفتوشنود مسخ شده است.
سؤالى که باید بدان جواب دهم این است که چه کسانى، چه سازمان هایى، تحت چه شرایطى و تحت چه شیوه اى و روش هایى مى توانند پیش کسوتى و ابتکار و جریان چنین گفتوگوهایى را بین تمدن ها آغاز و انجام دهند. گفتوگوى تمدن ها باید از طریق تماس و تبادل نظر قشرهاى مردم به وجود آید نه از طریق دولتمردان و بوروکرات ها و دیوان سالاران که همیشه با تکیه به تز «قدرت» و سیاست اختلاف و سوداگرى و حتى تصادم را رواج داده اند.
آیا در دنیا و نظامى که جریان اطلاعات و صنایع فرهنگى و اطلاع رسانى و اقتصاد یک طرفه و یک سویه مى باشد، فضایى براى گفتوگوى تمدن ها مى تواند وجود داشته باشد؟ ارتباطات انسانى و فردى بهترین طریق و اصیل ترین و مؤثرترین شیوه گفتوگو مى باشد. متأسفانه بزرگ ترین موانع ارتباطات بشرى در چند دهه گذشته در سطح انسانى و در چارچوب نظام دولت ها و به خاطر حفظ «منافع ملى» به وجود آمده است. به عقیده من صحبت درباره گفتوگوى تمدن ها با امام خمینى(قدس سره) آغاز گردید. ایشان در اوج جنگ سرد بین دو قطب امریکا و شوروى، از اسلام و تمدن ها سخن به میان آوردند. حضرت امام در سطح بین المللى از تمام امکانات و وسایل براى اطلاع رسانى و گفتوشنود استفاده کردند و توجه ایشان به امت اسلامى، به فرهنگ هاى مختلف، به تمدن هاى گوناگون و تمام مستضعفان جهان بود. وقتى مطالعه مى کنیم، مى بینیم که روش ارتباطى حضرت امام با مردم، با رسانه ها و با رهبران حضورى است. ایشان با شخص صحبت مى کنند. پیام و گفتوگوى ایشان، براى مثال، با رهبران شوروى یک الگوى کاملاً جدیدى بود، و همان طورى که پیش بینى کرده بودند رژیم شوروى رفتنى شد.
انقلاب اسلامى ایران و فروپاشیدگى شوروى نه تنها شوک شدیدى به علوم اجتماعى غرب وارد آورد، بلکه بسیارى از مفاهیم و ردیف بندى و موضوعات مربوط به امور بین المللى و جهانى را به تزلزل انداخت و معادلات سیاسى و استراتژیکى این رشته را با بحران و کاهش مشروعیت مواجه کرد. هانتینگتون که سال ها به مسائل استراتژیکى، نظامى و سیاسى و اقتصادى تکیه و اعتماد داشت، پس از انقلاب اسلامى و فروپاشیدگى شوروى، اندیشه «تصادم و کشمکش تمدن ها» را ارائه کرد و به طور ناگهانى به مسائل فرهنگى و تمدن ها پرداخت. طبق نظر هانتینگتون "اگر جنگ جهانى در آینده به وجود آید، این جنگ بین تمدن ها خواهد بود"، و کشمکش اصلى بین غرب از یک طرف و ائتلافى از اسلام و تمدن کنفوسیوس صورت خواهد گرفت. مطلب و موضوع جدیدى در تز و نوشته هاى او نیست جز این که هانتینگتون جنگ سرد را که سال ها بدان عقیده داشت این بار در قالب تمدن ها ارائه مى دهد و نظام جهانى را هنوز دو قطبى مى شمارد. استراتژى نخبگان غرب در تبیین وضع جدید جهان در حقیقت وارونه کردن اصل موضوع بود، آن ها به جاى این که پاسخگوى «چرا» و سؤالات باشند سخنگو و معلم و نظریهـ پرداز «چه» و آینده دیگران شدند.
ما امروز باید به موضوعى بالاتر از «برخوردتمدن ها» و «گفتوگوى تمدن ها» توجه کنیم و آن به عقیده من «تمدن گفتوگوها»ست. ما تمدن گفتوگو را از دست داده ایم.
بنابراین نباید انتظار گفتوگوى تمدن ها را داشته باشیم. خلاصه کلام این که گفتوگو یک جریان ارتباطى انسانى بین گوینده و شنونده است و این جریان و پدیده در این قرن مسخ شده است.امروز آنچه به نام گفتوگو (دیالوگ) یادآورى شده و شناخته مى شود در حقیقت چیزى جز خودگویى و خودشنوى (مونولاگ) نیست.
بسیارى از آلات و ابزار ارتباطى، رسانه اى، تکنولوژى، همایشى و نشستى امروزى ما علایم و نشانه هاى ضعیف روابط لال و کر مى باشند. ما به تمدن گفتوگوها احتیاج داریم; زیرا بدون چنین تمدنى، گفتوگویى وجود ندارد. بنابراین، تفاهم و شناسایى بین تمدن ها و فرهنگ ها صورت نخواهد گرفت. تمدن گفتوگوها تنها تمدن با ارزشى است که مى تواند امکان اتحاد بشریت را فراهم کند. در عهد انبیا و در زمان باستان، تمدن گفتوگوها جوهر همه تمدن ها را تشکیل مى داد و ارزش انسانى و جوامع با ارزش و کیفیت گفتوگوها سنجیده مى شد. در دو قرن اخیر این تمدن گفتوگوها سیر نزول و قهقهرایى را طى کرده است. «انقلاب ارتباطى» و «انقلاب اطلاعاتى» که این روزها از آن صحبت شده و متداول و زبان زد مردم شده است در حقیقت، انقلابات و تحولاتى هستند که در جهت تک سخنى وسعت پیدا مى کنند و نه در سوق گفتوگوها.
انسان متمدن انسانى است که در تمدن گفتوگوها رشد و نمو کرده و غوطهور شده است. اسلام نمونه انقلاب ارتباطى، کلامى و گفتوگوهاست. قرآن کریم مى فرماید: "ولا تکونوا کالّذین قالوا سمعنا و هم لا یسمعون"(انفال: 21); همانند کسانى نباشید که مى گفتند شنیدیم ولى در حقیقت نمى شنیدند. گفتار بدون عمل و شنیدن بدون ترتیب اثر، یعنى در حقیقت گفتوگوى بى عمل. و این یکى از خصایص سیاست و دیوان سالارى جوامع ما و نظام حاکم جهانى امروزى ماست. و در آیه 22 همین سوره آمده است: "ان شرالدوابّ عنداللّه الصم البکم الذین لایعقلون"; بدترین جنبندگان نزد خدا افرادى هستند که نه گوش شنوا دارند و نه زبان گویا، و نه عقل و درک، کر و لال و بى عقلند.
از شما که در این گفتوگو شرکت فرمودید تشکر و سپاسگزارى مى نماییم.
چندى پیش ایشان به عنوان استاد میهمان در مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(ره) حضور یافتند و در گفتوگو با مجله معرفت به سؤالات ما پاسخ گفتند. آنچه مى خوانید حاصل این گفتوگوست.
وضعیت و موقعیت انقلاب اسلامى ایران را در جهان معاصر چگونه ارزیابى مى کنید؟
انقلاب اسلامى ایران آخرین انقلابى بود که در قرن بیستم به وقوع پیوست. قرن بیستم هم چنین قرن انقلابات و دگرگونى هاى بزرگ و کوچک متعددى بود، ولى فقط در ایران بود که دو انقلاب در یک قرن، چهره و ماهیت این سرزمین اسلامى را بکلى عوض کرد; نخست، انقلاب مشروطه که در اوایل قرن بیستم علیه استبداد صورت گرفت، ولى ربوده شد و در دامان نوگرایى و ظواهر غربى فرو افتاد. دوم، انقلاب اسلامى که علیه طاغوت داخلى و استکبار خارجى بود و هویت اسلامى را به ایران بازگرداند. انقلاب اسلامى ایران با انقلابات پیشین دیگر تفاوت فاحشى داشت. ویژگى انقلاب اسلامى ایران نه تنها در ماهیت و هویت اسلامى خود انقلاب بلکه در رهبرى مداوم و نادر آن و در جهان بینى و جهان شمولى بنیاد گذار آن قرار داشت. انقلاب اسلامى ایران دو پدیده مهم قرن بیستم; یعنى بنیاد و ساختار نظام «ملت ـ دولت» و نیز مدرنیته یا نوگرایى غربى، را زیر سؤال برد و یک ایده جهانى سازى و جهانى شدن اسلامى را که فراسوى مرزهاى سیاسى، زبانى، فرهنگى و نژادى باشد در دستور روز قرار داد. یکى از منابع بزرگ اقتدار در روابط بین المللى تعیین دستور روز است. هر گروه، فرد و یا ملتى که بتواند دستور روز را تعیین کند، او در دنیا اولویت پیدا مى کند.
در انقلاب مشروطه برخى از آمال و شعارهاى انقلاب فرانسه الهام مى گرفتند. در سه دهه آخر قرن بیستم دیگران و حتى غرب از انقلاب اسلامى ایران الهام مى گرفت. به عقیده من انقلاب اسلامى ایران یکى از بزرگ ترین عوامل دگوگونى در شوروى سابق و در اروپاى شرقى بود که باید درباره آن پژوهش هاى مفصلى صورت گیرد. این جانب از نزدیک ناظر این جریان بودم. امروز على رغم مشکلات و سدهاى بسیار بزرگى که براى جلوگیرى از توسعه انقلاب اسلامى ایران در جهان ایجاد کرده اند، اسلام در دستور قرن بیست و یکم قرار گرفته، ولى در عین حال الگوى غالب مدرنیته در جلد و نقاب «جهانى سازى» و «جهانى شدن» احیا گردیده، و ایران تنها سنگر مقاومت علیه نظام جهانى شده است. مسلمانان در سراسر دنیا نیز به مقاومت و مبارزه خود، همان گونه که در فلسطین اشغالى و در سایر نقاط در این چند دهه مشاهده کرده ایم، ادامه مى دهند. ولى متأسفانه آن ها فاقد یک نظام حکومتى و دولتى مثل ایران هستند. امروز همه به ایران نگاه مى کنند; آیا ایران به خود پرداخته و مأموریت تاریخى خود را فراموش کرده و در نظام کنونى «ملت ـ دولت ها» به عنوان یک واحد «مستقل» ادغام خواهد شد و یا این که خواهد توانست به عنوان یک الگوى نوین خداسالارى و مردم سالارى مدلولات تفکرى و زیر ساخت هاى سیاسى، اقتصادى، فرهنگى، و اطلاع رسانى و آموزش و پرورش را به جهانیان عرضه کرده و بدین ترتیب، تحولات و تغییرات و انقلابات درونى و بیرونى انسانى را در جوامع اسلامى و نظام هاى وابسته به استکبار جهانى به وجود آورد؟
این است وضعیت و موقعیت کنونى انقلاب اسلامى ایران. ما مدتى است در یک مرحله تقاطع قرار گرفته ایم. این ها برخى از پرسش هایى است که قرائت جدید را از تاریخ ارتباط بین المللى در سال هاى نزدیک و آینده شکل خواهد داد. اعتقاد من این است که تقاطع هاى برهه زمانى ما، حوزه ما را به عنوان تقاطع میان سعادت بشرى و طمع بشرى مى نگرد. در سطح مردمى امروز جوش و خروش زیادى در دنیا و سرزمین هاى اسلامى وجود دارد، ولى در سطح دولتى و اجرایى و برنامه ریزى و تفکر سیاسى، ما در حال انفعال قرار داریم. دولتمردان و گروه هاى حاکم اغلب شعارها و مفاهیم تراوش شده از غرب را تکرار مى کنند، بدون این که حتى آگاهى کاملى از تکامل چنین پدیده هایى را در تمدن غرب داشته و یا توانایى پیاده کردن این ایده ها را در سرزمین و فرهنگ هاى خود داشته باشند. نظام «ملت ـ دولت» در کشورهاى اسلامى از آغاز با بحران مشروعیت مواجه بوده است. چالش دو قرن اخیر ما چالش بین دولت از یک طرف و جامعه از طرف دیگر بوده است. در دنیاى اسلام مسأله دولت ـ جامعه مى تواند، تحت آموزه «امت اسلامى» و جامعه شناسى آن حل گردد. ساده اندیشى است اگر معتقد باشیم که تلقى هاى همه از اسلام، یکسان و مساوى است، اما چه کسى مى تواند در دنیاى امروزى این خلأ را ترمیم کرده و وحدت فکرى و عملى به وجود آورد؟ اگر ما در جهان معاصر این مأموریت و رهبرى و چالش را به عهده نگیریم، دیگران، چه معاندان و دشمنان و چه نادانان و کج روان، این مأموریت را عهده دار خواهند بود. امروز در جغرافیاى سیاسى جهان میزان و سرعت تأثیر و تأثر افزایش یافته است; اگر حقانیت، مظلومیت، مشروعیت و مقبولیت و عبودیت با ماست و اگر ایمان ما سست نبوده و راسخ است، و اگر مرعوب دیگران نشده ایم و خودخواهى و طمع قدرت و ثروت نداریم، پس چرا منتظریم و عمل نمى کنیم؟ امروز دولتمردان، رهبران و روشنفکران ما را به امتحان و آزمایش کشیده است.
ما در نیم قرن آینده و مسلماً در طول قرن جارى حاضر، شاهد تحولات، نهضت ها و مقاومت ها و مبارزه هاى بزرگى در دنیاى اسلام خواهیم بود. افزایش جمعیت، آموزش و پرورش جدید، آگاهى و ادراک موضوعات مادى و معنوى، تمرکز و تقسیم و تولید منابع طبیعى، آلودگى هاى محیط زیست و اجتماعى و بالاتر از همه دورنمایى که از سعادت بشرى ترسیم خواهد شد، همه و همه در مسیر این تدارکات عظیم اجتماعى در حرکتند. تمدن غرب نیز به سوى یک تمدن ابزار آلات اطلاعاتى و اقتصادى و مادى بیش تر در حرکت است. گرچه چهارچوب چنین نظام جهانى از جنبه فیزیکى و سازمانى و مدیریت در حال تکوین است، ابعاد معنوى و انسانى آن در غرب و در سایر نقاط دنیا مثل چین و هند مبهم مى باشد. امریکا آخرین امپراتورى است که توسط یک واحد «ملت ـ دولت» به نام ایالات متحده هدایت مى شود. نظام هاى جهانى، امپراتورى هاى آینده به انواع مختلف به یک کشور تعلق نخواهد داشت بلکه چند واحدى، ملیتى و فراملیتى خواهد بود. اگر چنین روایت و گفتمان و نظرى را قبول داشته و یا در نظر بگیریم چه خواهد بود و چه باید باشد؟ چه تدارکات و آمادگى هایى براى آن اندیشیده ایم؟ چه عواملى، مثلاً، باعث شده است که تا امروز ممالک اسلامى در تفرقه و پراکندگى باشند؟ چرا در نیم قرن گذشته و امروز وحدت و همسویى حتى بین چند کشور اسلامى مثل ایران، پاکستان، افغانستان و عراق و غیره که هم مرز نیز مى باشند ایجاد نشده است؟ ما چه مفاهیم و ایده ها و نقشه هاى بزرگى در جوامع بین المللى، مانند سازمان ملل متحد، ارائه داده ایم که ابتکارى، کارا و برنده بوده و توانسته باشد دیگران را دست کم در دنیاى اسلام با ما در یک جبهه و قطب مقتدر جهانى استوار و تحکیم بخشد؟ چه الگوى جدید از تشکل سیاسى و حزبى و مطبوعاتى و رسانه اى و اطلاع رسانى و مدیریت و سازمانى، و مالى و اقتصادى که مستقل و نوین و ابتکارى باشد براى خود و جهانیان و دنیاى اسلام عرضه کرده ایم؟ چه انقلاب آموزش و پرورشى، دانشگاهى، فرهنگى و تدریسى، که ما را از دیگران متمایز کرده و جلو بیندازد براى خود و ارائه به دیگران تهیه دیده ایم؟ آوازه و گفتمان و گزارش ها و مقالات و حضور ما در مجامع علمى دنیا و جهانى در چه ردیف است و چه کسانى از اندیشه ها و دانشمندان دنیاى اسلام در غرب به نفع جوامع و زیرساخت هاى خود استفاده مى کنند؟ با شاخص هایى که در دست است مى توان گفت که خطر و تهدید براى غرب در نیم قرن و یک قرن آینده نه از دنیاى اسلام و نه از نقاط دیگر غیر اسلامى، بلکه از داخل و خود دنیاى غرب خواهد بود. همزمان با این، دنیاى اسلام از عارضه هاى مدرنیته و تجددگرایى ظاهرى به دغدغه آمده و تناقضات موجود و فزاینده فساد جهانى و بومى و داخلى تشنه و انتظار رهبرى بالاترى را خواهد داشت. آیا ما خواهیم توانست خود را براى آن روز آماده کنیم؟ و آیا این گونه آمادگى تقاضا نمى کند که خود و افکار و اعمال خود را انقلابى نگه داریم؟ همان طور که بارها گفته ام، انقلاب اسلامى ایران هم طولانى تر و هم کوتاه تر از انقلابات دیگر صورت گرفت; طولانى تر، زیرا ریشه هاى آن با معیارهاى علوم انسانى و اجتماعى غرب نامریى به نظر مى رسید; کوتاه تر، زیرا سرعت حرکت این جهش اجتماعى خارجى از شاخص هاى جامعه شناسى روز در نوسان بود. انقلاب فکرى ریشه هاى انقلاب اصیل است و اصالت انقلاب اسلامى در وحدت گرایى و زیبایى شناسى الهى آن مى باشد.
براى مبارزه با تبلیغات مسموم کننده جوامع غربى بر علیه انقلاب اسلامى، چه راهکارى را پیشنهاد مى کنید؟
ما نباید انتظار داشته باشیم که غرب از تبلیغات مسموم کننده خود علیه انقلاب اسلامى دست بردارد. اگر ما از طریق انگاره سازى و «روابط عمومى» و فنون پیشنهادى بنگاه هاى تبلیغاتى بخواهیم از این تبلیغات جلوگیرى کنیم و «جلوه و محبوبیت» در جهان براى خود در نزد غرب ایجاد کنیم، باید از ارزش هاى انقلابى و اصیل خود دست برداریم. آن ها که پیشنهاد مى کنند ما خود را با تصاویر ترسیمى غرب اصلاح کرده و از دغدغه آن ها بکاهیم، راه اشتباه و خامى را مى پیمایند. اگر آموزش و ادراکات جدیدى در غرب درباره ما ایجاد نشود، ما در تبلیغات خود به آن ها تسلیم خواهیم شد.
بنابراین، چند چیز لازم و ضرورى است: اول این که ما باید کارکرد و زیرساخت سیاسى و اقتصادى و فرهنگى جوامع غرب را، آن طور که حقیقتاً هستند، درک کرده و از آن ها آگاه باشیم و از تغییرات حاصله در آن ها اطلاع پیدا کنیم. دوم این که محصولات خبرى، تفریحى، علمى، تحلیلى و تفسیرى خود را در داخل قوت بخشیم. سوم این که کادر و مدیریت و حجم و کیفیت تبلیغات و اطلاعات خود را در خارج قوى کنیم. چرا کتاب ها و مقالات موردنیاز و مهم امروزى غرب را در سر وقت و با هوشیارى و دقت ترجمه، چاپ و توزیع نمى کنیم؟ چرا در ترجمه، نشر و توزیع افکار و اندیشه هاى بزرگان خود، چه در داخل و چه در خارج از کشور، عاجز هستیم و اغلب ترجمه و انتشارات ما دیمى و حساب نشده است و یا از طرف معاندین، سوداگران و حتى دشمنان ما هدایت مى شود؟ هم اکنون کتاب هاى متعدد تحلیلى و انتقادى و عمیق بسیارى در غرب درباره خود غرب توسط مکتب هاى گوناگون سیاسى و اجتماعى منتشر مى شود که در ایران از ترجمه و انتشار آن ها خبرى نیست. برخى از فصلنامه هاى اجتماعى، سیاسى و رسانه اى ما در داخل ایران نه تنها مطالب و نظریات کهنه و باطل شده در امریکا و اروپا را با اشتیاق زیاد ترجمه و چاپ مى کنند، بلکه آنچه ادعا دارند پژوهش و محصول داخلى است به قدرى با مطالب و مفاهیم و عناوین و الگوها و چارچوب هاى متداول غرب و تحت تأثیر افکار آنان نوشته و تهیه شده است که گویا اصلاً فرهنگ ما اسلامى نمى باشد و در محله اى از امریکا و اروپا و هند و چین زندگى مى کنیم. چرا جریان برنامه خبرى و مطبوعاتى ما هنوز یکسویه است؟ چرا از صدها همایشى که تشکیل داده و میلیون ها تومان خرج آن ها مى کنیم استفاده و بهره بردارى تبلیغاتى نمى بریم و قطعنامه هاى رسمى صادره را در کمیته ها و همایش هاى ملى و بین المللى و در سطح سیاست گذارى دنبال نمى کنیم؟ چرا فرهنگ اطلاعاتى و ارتباطى خود را بیش از آنچه امروز وجود دارد، بومى نکرده و به طور متنوع و جذاب و ابتکارى از آن ها استفاده نمى کنیم؟ مشکل ما تنها مشکل تولید نیست، بلکه مهم تر از همه مشکل توزیع و ترویج آنچه که تولید کرده ایم و داریم مى باشد.
در مراکز دانشگاهى غربى چه زمینه هایى براى تبلیغ اسلام و انقلاب اسلامى وجود دارد؟
علاقه به اسلام و آیین و منابع دین اسلام مانند قرآن، حدیث و سنت، به فرهنگ و سرزمین هاى اسلامى، به تمدن و تاریخ اسلامى و به طور کلى به زندگى روزمره مسلمانان در دانشگاه هاى غربى و حتى مدارس، در این چند سال و به ویژه پس از وقایع اخیر بین المللى، زیاد شده است و به موازات آن، زمینه هاى فراوانى براى تبلیغ اسلام و انقلاب اسلامى ایران در این دو دهه اخیر به وجود آمده است. در این جا به چند مورد، به اجمال اشاره مى گردد. به این امید که بزرگان و رهبران و متصدیان و دست اندرکاران و سیاست گذاران و کسانى که توانایى و دسترسى به منابع مالى و معنوى دارند،دراین موردقدم مؤثرى بردارند.
تأسیس کرسى ها و برنامه هاى اسلام ناب محمدى یکى از احتیاجات و به عقیده من، یکى از زمینه هاى مورد علاقه دانشجویان و استادان در غرب، به ویژه در امریکا، مى باشد. کرسى هاى موجود اسلام شناسى و از جمله آن دسته از برنامه ها که پس از انقلاب اسلامى ایران، از سوى دولت ها و مقامات و گروه هاى مختلف تأسیس شد، در حقیقت از نام و رسم «اسلام» استفاده مى کنند، ولى در باطن و متون برنامه علمى با اسلامى که در چهارچوب جامعه شناسى، علوم سیاسى و اقتصادى، مردم شناسى، و معرفت شناسى غرب مورد تدریس و مطالعه قرار گیرد، سر و کار دارند. من سال ها است که از نزدیک این جریان را در دانشگاه هاى غرب مشاهده کرده ام. اکثر قریب به اتفاق برنامه هاى اسلام شناسى در غرب با مطالعه و پژوهش درباره مسلمانان و فرهنگ و سرزمین و شرایط آن ها سر و کار دارد و نه با اسلام و حقوق و قانون و الهیات آن. مبادله فضلا و اهل علم و دانش بین دانشگاه هاى غرب و مراکز فرهنگى کشورهاى اسلامى، به ویژه ایران مى تواند یکى از قدم هاى مهم در جهت شناسایى اسلام و انقلاب اسلامى باشد که متأسفانه بسیار کم است. استفاده از دانشمندان و اندیشمندان مسلمان در کشورهاى غربى، به ویژه کسانى که در مقامات عالیه علمى قرار دارند، یکى از اساسى ترین وسیله گردش دانش اسلامى در صحنه علمى و دانشگاهى امریکا و اروپا مى باشد. حمایت از تز و پایان نامه هاى تحصیلى دانشجویان دوره دکترى و یا کارشناسى ارشد در امریکا و اروپا که مطالب و موضوعات اصیل اسلامى را مطرح مى کنند و در این مسیر، تحقیق مى کنند، بسیار حیاتى مى باشد. تشویق دانشجویان و فضلاى نسل آینده در انتخاب موضوعات مورد پژوهش در مسائل اسلامى قدم بزرگى در این راه خواهد بود. حضور در همایش هاى علمى بین المللى، تقدیم و قرائت گزارش هاى علمى مربوط به اسلام و دنیاى اسلام، شرکت در فعالیت هاى حرفه اى رشته هاى علوم انسانى و اجتماعى یکى از راه هاى بزرگ و مؤثر نفوذ علمى در غرب و وسیله مهمى در توسعه و اشاعه افکار اسلامى مى باشد. انتخاب و استقرار و فعالیت یک اندیشمند اسلامى در هیأت مدیره یک جامعه یا انجمن علوم اجتماعى و انسانى مى تواند در غرب و به ویژه در سطح بین المللى و جهانى برکات بزرگى را نصیب امت اسلامى کند.
آیا تمدن فعلى غرب از نظر شما، یک تمدن ایده آل است؟
تمدن فعلى غرب، به هیچ وجه یک تمدن ایده آل نیست. تاریخ تمدن غرب دست کم دو دوره اصلى دارد: دوره نخستین که آمیخته و متکى به تاریخ و سنت و فرهنگ یونانیان باستان و امپراتورى روم مى باشد و با ظهور مسیحیت و سپس با افول و سقوط امپراتورى به دو قسمت اروپاى غربى و شمالى و اروپاى شرقى و شرق مدیترانه تقسیم شده و تحت تسلط کلیساى روم در غرب و کلیساى مسیحیت و ارتدوکس شرق در قسطنطنیه رشد و توسعه پیدا مى کرد، و دوره بعدى که از قرن پانزدهم میلادى، با افول کلیساى مسیحیت از حکومت رانى شروع شده و با نوزایى و نهضت اصلاح طلبى در کلیسا و توسعه علوم و فنون جدید و بالاخره با انقلاب صنعتى و پیدایش نظام سرمایه دارى مدرن آغاز مى گردد. دوران اولیه تمدن غرب بیش تر با دوره جاهلیت و تاریک و قرن وسطاى اروپا (منهاى اسپانیا و بعضى مناطق که تحت تسلط مسلمانان بودند) همزمان است و این در حالى است که، قرون وسطاى میلادى یک دوره طلایى براى تمدن اسلامى در شرق و غرب کره زمین به شمار مى رود. این دوره، که با جنگ هاى صلیبى بین مسیحیان و مسلمانان همراه است، قرونى است که کلیسا و مسیحیت ارتدوکس شرق از نظر سازمان هاى سیاسى و فرهنگى، اولویت ها و مزیت هاى بیش ترى بر کلیساى غربى واقع در روم دارد. از دیدگاه خود غرب، تمدن جدید غرب زمانى در ربع آخر قرن پانزدهم شروع مى شود که انسان غربى براى اولین بار نه به سپاسگزارى از خدا، بلکه به سپاسگزارى خود پرداخت و دقیقاً در همین زمان، یعنى در 1492 میلادى است که کریستافور کلمبوس با دانش جغرافیایى و نقشه بردارى، که از مسلمانان اروپا آموخته است، با حمایت شاهان آن قاره از اقیانوس اطلس عبور کرده و قاره امریکا را براى اروپایى ها کشف مى کند. سقوط قسطنطنیه و ظهور امپراتورى مسلمانان عثمانى، مسیحیان ارتدوکس شرق و مسیحیان اروپاى غرب را به هم نزدیک مى کند. در عین حال، ورود به خاک وسیع روسیه را (منهاى آسیاى مرکزى) به تمدن غرب آسان مى سازد.
این آغاز صعود و توسعه تمدن غرب است که به مدت پانصد سال گذشته ادامه داشته است و پایه ها و بنیاد آن را مادیات، دورى از معنویت و الهیات، غلبه و تسلط بر طبیعت و منابع آن، علوم و فنون حسى، زیبایى شناسى ملموس، معرفت شناسى و فلسفه مادى آبیارى کرده است. مشخصات تجلى یافته این تمدن عبارتند از: صنعتى شدن، خردگرایى و دیوان سالارى سازمانى و ادارى در روابط انسانى، افزایش تولید و توسعه مصرف گرایى، گردآورى و کاربرد ثروت در خدمت سرمایه دارى، ادعاى جدایى دین از حکومت، پیدایش نظام «ملت ـ دولت» و برقرارى نظام «دموکراسى» در حمایت از مالکیت و آزادى فردى. قانون کاربرد این تمدن بر دو محور «سرعت» و «تغییر» بنا شده است. این تمدن سرعت و تغییر را نیکو شناخته و بدان پاداش مى دهد. از دیدگاه تمدن غرب «سرعت»، «زمان» را کوتاه مى کند، زمان «پول» است، پول «قدرت» مى باشد و هرچه «بیش تر» و «پرسرعت تر» باشد به «ترقى» نزدیک تر است. سرعت، وقت، پول و ثروت، و قدرت ابعاد و معانى پیشرفت مى باشند.
تمدن غرب با سه نوع و با سه دوره از اکتشافات همراه است: اکتشافات مغزى و علمى دوره نوزایى که به اکتشافات جغرافیایى مى کشد، و اکتشافات جغرافیایى که به اکتشافات استعمارى منتهى مى شود. اکتشاف اولى متوجه آسمان ها و اجسام مى شود، اکتشاف دومى به گردش و مسافرت دریاها مى انجامد، و اکتشاف سومى با اسارت و بردگى و استعمار و استثمار افراد و جوامع پایان مى پذیرد. حریت و آزادى در خود اروپا و در میان غربى ها فضاى جدیدى را براى اروپایى ها و امریکایى ها باز مى کند. تغییر توجه از فرهنگ بومى به فرهنگ ماشینى و صنعت، ناهنجارى ها فراوان فراهم مى سازد. تمدن غرب به هر چه که در گذشته و کهنه و قدیمى است حمله مى کند و این در شورش علیه انهدام معمارى قرون وسطى به خوبى مشاهده مى شود. اکتشاف فضا در قرن بیستم و مسافرت به کره ماه ادامه اکتشافات تمدن غرب در زمان و مکان است، بدون این که متوجه شود مقصود و منظور چیست. مسافرت به کره ماه چقدر مسایل و بیچارگى هاى بشرى و حتى مصیبت هاى داخلى تمدن غرب را حل کرده است؟! تناقض و تعارض یکى از مشخصات تمدن غرب است. مثلاً، امریکایى ها علیه استثمار بودند ولى خود بردگى را رواج دادند. اکتشاف جغرافیایى غرب، تمدن باستانى در امریکاى جنوبى را منهدم کرد. غرب قلب تاریک خود را ندید و آن را کشف ننمود. پس از استقرار بردگى، نسل کشى و آدم کشى سازمان دهى شد. بزرگ ترین و پرتلفات ترین جنگ ها در پانصد سال گذشته در تمدن غرب صورت گرفته است. در قرن بیستم به تنهایى یک صد میلیون نفر در جنگ و اختلافات موجود در غرب کشته شدند. این اختلافات بیرونى به تناقضات درونى در فرد و شخصیت غرب منتهى شده است. چگونه مى شود که مراتع و مزارع بومیان در اثر استعمار دو قرن گذشته به اردوگاه اسیران تبدیل شوند؟ در نیم هزاره گذشته، دو نوع علم ابعاد وجودیات و حقایق را براى غربى ها تشکیل داده است: یکى علوم تجربى و دیگرى علوم آنالیزى مانند ریاضیات. پیشرفت ها، اختراعات و اکتشافات متعددى در این مدت در همه رشته هاى فیزیکى و طبیعى و اجتماعى وانسانى به وجود آمده است، اما هر چه عمق این علوم بیش تر شده است، اسرار و پنهانى هاى جهان ما وسیع تر گردیده است. سایر تمدن ها و بالاتر از همه تمدن اسلامى، در قرن هاى پیشین با علوم تجربى و نظرى روبه رو شده و در آن ها پیش کسوتى داشتند، ولى انگیزه براى تمدن اسلامى نه تنها مادى بلکه معنوى هم بود; چیزى که در تمدن غرب از نقاط کور به شمار مى رود. از این رو، تمدن غرب، تمدن ایده آلى نیست،بلکه تمدن غالب است.
علل و عوامل اصلى خلأ معنویت در فرهنگ و تمدن غرب چیست؟
وقتى ما تاریخ تمدن غرب را مطالعه مى کنیم، مى بینیم که مدت ها علم و دین و معنویات در یک خط بودند، گرچه علم چندان وسعت و روشنایى نداشت و دین تحت نظر و تسلط کلیسا به تعصبات و خفقان و حتى ارتجاع کشانیده شده بود. از اواخر قرن پانزدهم، علم و دین در تمدن غرب در دو خط مخالف و در دو جهت متفاوت قرار گرفت. این جدایى موجب شد که علم و دانش و فناورى و سازمان هاى حاصله از آن، در یک خط جدا و دین و معنویات و الهیات در خط دیگر و کاملاً متفاوت حرکت کند و این موجب خلأ معنویت در تمدن غرب شده است. وقتى که از فیثاغورث سؤال شد: چرا و براى چه زندگى مى کند؟ او جواب داد: "براى این که به طبیعت و افلاک ملکوتى بنگرم." شاید فیثاغورث در آن موقع به سعادت جاودانى فکر مى کرد. تا قرن ها بعد در غرب این بُعد ملکوتى و بهشتى هنوز در افکار و مغز متفکران تمدن آن روز زنده بود. ما این را حتى در گفتارهاى کپلر مشاهده مى کنیم; آنجا که او در توصیف خورشید از دو آسمان و ملکوت صحبت مى کند: یکى مولود الهیات و جهان بینى مسیحیت است و دیگرى زاییده علم ستاره شناسى و اثباتى و تجربى او. کوپرنیک هم با کپلر هم صدا بود، ولى با تعیین خورشید به عنوان مرکز سیارات، بدون این که خود بداند، جاده را براى اروپایى ها صاف کرده بود و تمدن غرب به زودى اکتشاف جغرافیایى و ستاره شناسى و اکتشافات ماشین و صنعت را در یک زمان مى دید. سرانجام همین طور هم شد و یکى از نقاط کوچک در اروپا به نام «گرینویچ» مبدأ تعیین زمان در هر دو دنیاى خورشید و ماشین گردید. اروپایى ها با افتخار و تکبرى که به علم جدیدپیداکرده بودندازمعنویات دورى جسته و به دنیاى ملموس علاقه پیدا مى کردند.
فروریختگى چنین نظام اجتماعى ـ فرهنگى اجتناب ناپذیر خواهد بود. علایم و عارضه هاى هر نظام فرهنگى و اجتماعى که در مسیر افول و زوال است، اغلب در چهار مرحله آشکار مى شود: اول، تناقضات موجود در خود نظام به صورت دوگانگى اصلاح ناپذیر و ناسازگار; دوم، بى ترکیبى و بى ریختى و بى پیکرى چنین نظام به صورت هرج و مرج وار از تکّه هایى که به صورت هضم نشده از فرهنگ هاى دیگر قرض گرفته شده; سوم، کمیت کلان و عظیم الجثه آن در مقایسه و مقابله با کیفیت; و چهارم، تهى شدن و فروماندگى مداوم ولى تدریجى آن در خلاقیت و تولید ارزش هاى بزرگ و جاویدان. این آثار امروز در فرهنگ و نظام هاى ملموس و غیرمعنوى ولى مادى آشکار است.
با توجه به وضعیت موجود، جناب عالى آینده تمدن بشرى را چگونه ارزیابى مى کنید؟ آیا جهان تک قطبى خواهد بود یا چند قطبى؟ نقش جهان اسلام در این زمینه چه خواهد بود؟
جهان مدت هاست که مرحله تک قطبى را طى مى کند، حتى قبل از فروپاشیدگى شوروى، امریکا و شوروى و اقمار وابسته به آن ها در حقیقت دو طرف یک سکه بودند و قطب حقیقى و واقعى وجود نداشت. اصطلاح «شرق و غرب» زمان «جنگ سرد» به شرق و غربِ خود ناحیه غرب برمى گشت و اطلاق مى شد، منتها این ناحیه یک منطقه جغرافیایى به تمام معنا نبود، بلکه یک منطقه و فضاى ذهنى نیز محسوب مى شد. این قطب واحد، قطب بزرگ «تجدد» و یا «مدرنیته» بود و امریکا و شوروى و یاران و طرفدارانشان دو نوع و دو شاخه آن را تشکیل مى دادند. اشتراک این دو شاخه تک قطبى تکان دهنده بود: هر دو تحت نظام «ملت ـ دولت» اداره مى شدند، هر دو صنعتى بودند، هر دو به خردگرایى و دیوان سالارى مدرنیته اعتقاد داشتند، هر دو زیرساخت هاى مادى را تأکید و ترجیح مى دادند، هر دو سازمان هاى کلان و برورکراسى عظیمى داشتند، هر دو در محور قدرت و دسترسى به منابع طبیعى بشرى حرکت مى کردند، هر دو تکنولوژى پرست بودند، هر دو در یک سازمان بین المللى و در سر یک میز شوراى امنیت کف و پا مى زدند، هر دو دین و معنویات را از سیاست و دولت و قانون جدا کرده بودند، هر دو در علوم فیزیکى و طبیعى و ریاضى ترقیات و اکتشافات و اختراعات بزرگى کرده بودند، هر دو از «دیگران» بى زار بودند و اجازه ورود و خروج به سرزمین هایشان را نمى دادند. یکى از شاخه هاى بزرگ و اصیل این درخت (قطب) پوسید و سقوط کرد و دیگرى را در بحران و سرگیجى جدیدى گذاشت. جهان امروز در این مرحله است.
هر کس فکر کند که اروپا (یا اتحادیه اروپا)، روسیه، چین، هند، و یا ژاپن تحت شرایط تجدد امروزى قطب جدیدى را تشکیل دهند، باید از تاریخ و اندیشه هاى اجتماعى و از ظهور و سقوط تمدن ها بى خبر باشد. ولى دنیا قرن هاست که دو قطبى و حتى چند قطبى بوده و این پدیده ها همچنان ادامه خواهد داشت، اگر ما قبول کنیم که محور تمایز این دو قطب یا چند قطب تقاطع، معنویات و مادیات مى باشد. حقیقت در چیست؟ این جهان آن است که ما فکر مى کنیم یا آن است که حقیقتاً هست؟ اگر این سؤال شما که «آینده تمدن بشرى را چگونه ارزیابى مى کنید؟ و آیا جهان تک قطبى خواهد بود یا چند قطبى؟» را یکهزار و چهارصد سال قبل مطرح مى کردیم، فکر بفرمایید جواب یا جواب هاى آن چه بود؟ اگر پیامبران، و انبیا و امامان(علیهم السلام)حکومت و امور مردم و جوامع بشرى را در دست داشتند و در طول این قرون حاکم بودند، چه نوع تمدن و سعادتى را مى توانستیم انتظار داشته باشیم؟ هنوز جوامع بشرى و متفکران به این سؤال که «سعادت چیست؟» پاسخ قانع کننده اى نداده اند. گفتمان «سعادت در چیست؟»بایدزنده شدهوادامه داشته باشد.
بزرگ ترین مشکل و معماى بشر امروزى اضطراب است و این عارضه به همه افراد جوامع، به همه سازمان ها و زیرساخت هاى سیاسى و اقتصادى، فرهنگى سرایت مى کند. سؤال بزرگ این است که آیا بشر با تمایل و شیفتگى فوق العاده اى که به خودکارى یا «اتوماسیون» ماشین و رایانه پیدا کرده، در حقیقت جانشین خود را تعیین مى کند و یا این که این گونه عارضه زنگ بیدارى و انقلاب درونى در او ایجاد خواهد کرد؟
امروزه حرف اول را قدرت هاى رسانه اى و ابررسانه هاى غربى مى زنند، با توجه به انحصار مطلق و سانسور شدید خبرى غربى، چه راهکارى را براى مقابله با آن پیشنهاد مى کنید؟
قدرت هاى رسانه اى آزاد و خودمختار نیستند و این توهم شاید در بسیارى از مردم به وجود آید که ابر رسانه هاى غربى این روزها قدرت مستقل خود را دارا مى باشند و جدا از نظام عمل مى کنند، ولى در باطن امر این رسانه ها به مراکز قدرت اقتصادى و سیاسى منتهى مى شوند و تحت نظر آن ها اداره مى گردند. آنچه در چند دهه اخیر اتفاق افتاده است این است که رسانه ها از صفوف عقب و وسط نبردگاه هاى سیاسى و اقتصادى به صفوف اولیه جابه جا داده شده اند و این مانند هر سازمان و تشکیلات جنگى و حمله اى و دفاعى یک استراتژى و تاکتیک به نظر مى رسد. ژنرال ها و سرهنگ هاى این صفوف، یعنى صاحبان رسانه ها، هستند که جبهه را اداره مى کنند ولى ما آن ها را کم تر روى صفحات مطبوعات و مجله ها و رادیو و تلویزیون ها و فیلم هاى سینمایى مى بینیم. رسانه ها تنها ابزار و آلات قدرت مندان هستند. کنترل اصلى و ادراکى از سوى آن ها اعمال مى شود; در جنگ خیلج فارس، در وقایع حملات انفجارى 11 سپتامبر به نیویورک و واشنگتن. در گذشته بسیارى از این اطلاع رسانى ها مستقیماً توسط احزاب سیاسى و گروه ها و جناح هاى دیگر به مردم مى رسد. امروز احزاب سیاسى، بازیگران قدرت، صاحبان صنایع و بازارهاى بزرگ، بنگاه هاى آگهى، مراکز «فشار» و به طور کلى دولتمردان و دست اندرکاران از طریق زیرساخت هاى اطلاعاتى و مطبوعاتى و رسانه اى افکار عمومى را کنترل مى کنند. این کنترل ها هم مستقیم و هم غیرمستقیم اند، ولى مردم عادى از آن اطلاع کامل ندارند و فقط صفحه تلویزیون، صفحه روزنامه و افراد ظاهرشده در آن ها را مشاهده مى کنند. همفکرى روزنامه نگاران و دست اندرکاران مطبوعات و رسانه ها با صاحبان قدرت، بزرگ ترین کنترل امروزى است و با آزادى بیان منافات دارد.
اخیراً یکى از نویسندگان و سردبیران روزنامه پر تیراژ و اصلى امریکا، «واشنگتن پست» مقاله اى در همان روزنامه (4 ژانویه 2002، صفحه 27) منتشر کرد و اعتراف نمود که در مدت چند ماهى که از انفجارات نیویورک و واشنگتن مى گذرد، او همیشه خود را سانسور کرده "و در بسیارى اوقات چیزى جز ترس نبوده" چون وزیر دادگسترى امریکا اعلام کرده بود که امریکایى ها احتیاج دارند مواظب گفته هاى خود باشند. مایکال کنیزلى نویسنده این مقاله علاوه بر شغل خود در واشنگتن پست در بسیارى از برنامه هاى شبکه تلویزیونى شرکت هاى دیگر نیز سخن پراکنى مى کند. او نوشت: "به عنوان یک نویسنده و سردبیر من خود را از 11 سپتامبر به بعد سانسور و کنترل مى کردم. منظورم این است که تصمیم مى گرفتم به دلایلى که فکر مى کردم آن چیزها را که نباید ننویسم." ملاحظه مى کنید در این جا سانسور و آزادى با قوانین مملکت سر و کار ندارد، بلکه با فشار اجتماعى و سیاسى و اقتصادى مرتبط مى باشد.
صاحبان رسانه هاى اصلى و مسلط غرب نخبگان حاکم آن ها هستند و مالکیت این دستگاه هاى عظیم و غول آسا با آن هاست. چگونه انتظار دارید که این شبکه هاى بزرگ دنیا، پول و ثرورت و مدیریت و فن اطلاع رسانى را در اختیار جمهورى اسلامى ایران بگذارند و به نفع ایران تبلیغ و یا این که حتى حقیقت امر را نوشته و گزارش دهند؟! به ویژه وقتى که سیاست مستقل انقلابى ایران در مسیر خواست هاى آن ها نمى باشد. انگاره سازى نسبت به اسلام و انقلاب اسلامى ایران مدت هاست در دستور روز آن ها بوده و این موضوع در هر موقع به دلخواه آن ها ادامه خواهد داشت. سؤال بزرگ این است که دنیاى اسلام و ایران چگونه مى تواند قدرت اطلاع رسانى خود را دست کم به درجه و کیفیتى برساند که خود مسلمانان دنیا و مردم ایران را از وقایع جهان و غرب آگاه سازد تا آن ها به دامن تبلیغات غرب در داخل کشور خود و در خارج نیفتاده و نیروى متقابلى در جهان اطلاع رسانى و ارتباطات باشند. جهان اسلام بیش از یک میلیارد یا یک چهارم جمعیت دنیا و بیش از شصت درصد از منابع طبیعى جهان را در اختیار دارد. بزرگ ترین مراکز سوق الجیشى دنیا در دنیاى اسلام واقع شده اند و بزرگ ترین ثروت نقد دنیا هم اکنون در اختیار کشورهاى اسلامى است. با همه این امکانات، دنیاى اسلام متأسفانه یک خبرگزارى جهانى، یک روزنانه جهانى، یک مجله جهانى، یک شبکه تلویزیونى جهانى، یک مؤسسه تحقیقات ارتباطى و رسانه اى جهانى، یک بنگاه آگهى جهانى، یک شبکه بازاریابى و انگاره شناسى جهانى، یک کتابخانه و مدرسه روزنامه نگارى و ارتباطات جهانى، یک مرکز فیلم بردارى و سینماى جهانى ندارد.
اغلب زیرساخت ها و دستگاه هاى اطلاع رسانى و رسانه اى آن ها وابسته به غرب است و این الگوهاى رسانه اى و ارتباطى تهیه شده در غرب است که در دانشگاه هاى آن ها و در فصلنامه هاى آن ها به دانشجویان و نخبگان آینده ارائه مى شود. دولت هاى کشورهاى اسلامى و امت اسلامى متأسفانه در شرایط پراکندگى، تفرقه، قومیت گرى و ملى گرایى به سر مى برند و دستگاه هاى اطلاعاتى و رسانه اى ملى آن ها اغلب ضعیف است و حتى احتیاجات و نیاز داخلى آنان را تأمین نمى کند. در اروپا و امریکا وضع اطلاع رسانى و رسانه اى مسلمانان بهتر از این ها نیست با این که خود آن ها در بهترین مراکز فناورى و سازمانى جهان زندگى مى کنند. هشت میلیون مسلمان ساکن امریکا فاقد یک روزنامه و مجله و تلویزیون ملى و سراسرى در امریکا مى باشد. اگر وقایع 11 سپتامبر و ویدیوهاى مربوطه از شبکه تلویزیونى «الجزیره» پخش نمى شد، بسیارى از اعراب و مسلمانان دنیا و عده زیادى از مردم امریکا و اروپا و سایر کشورهااز وجود حتى یک دستگاه و یک شبکه متوسط منطقه اى بى اطلاع مى ماندند.
سال هاست که وضع رسانه اى و جریان خبر و اطلاع رسانى بین ایران و امریکا یک سویه مى باشد. در حالى که، هر خبرنگار و روزنامه نویس و فیلم بردار غربى با «خوش آمد»هاى فراوان به ایران و منابع خبرى آن دسترسى پیدا مى کنند، امریکایى ها حتى اجازه تأسیس یک شعبه خبرى را در امریکا به ایران نمى دهند. مسؤولیت با چه کسى و چه طرفى است؟ این وضع تأسف آور رسانه اى و مطبوعاتى در سطح جهانى و ملى از کجا سرچشمه گرفته، تحت چه شرایط و سیاستگذارى هایى رشد و نمو کرده و براى چه منظور و براى استفاده چه قدرت هایى به کار رفته و از آن ها استفاده مى شود؟
از آنجا که فرصت محدود است و این موضوعات را در جاى دیگر به تفصیل چندین بار گفته ام، اجازه بدهید چند قدم ابتدایى و بسیار کوچک را که باید براى تصحیح انگاره هاى موجود در غرب برداشته شود بیان کنم:
1) سیاست گذارى روشن و قاطعانه خبرى و اطلاعاتى با رسانه هاى غرب;
2) شناخت زیرساخت ها، ماهیت، ارزش ها و کاربرد رسانه هاى غرب;
3) تعلیم و تربیت کادر اطلاع رسانى، روزنامه نگارى و ارتباطى که بتوانند با الگوهاى اصیل و با دیدگاه هاى اسلامى با رسانه هاى غربى رقابت کنند;
4) استقرار و تأسیس دوایر خبرى و اطلاعاتى در نقاط استراتژیک دنیا و جهان اسلامى،بهویژه در کشورهاى غربى;
5) تعلیم و تربیت کادر دیپلماسى ایران، از سفیر گرفته تا دبیر، به اهمیت و فنون اطلاع رسانى و ارتباطى در دنیاى سیاست هاى امروز جهانى;
6) استفاده از نخبگان سیاسى و فرهنگى و اقتصادى و استادان دانشگاه در نظریه پردازى و تحلیل مسائل روز;
7)سرمایه گذارى درتأسیس بانک هاى اطلاعاتى و خبرى و تحقیق و پژوهش دراطلاع رسانى به اسلام و دنیاى اسلام;
8) بالا بردن و ارتقاى سطح حرفه اى و حقوقى روزنامه نگاران و نویسندگان و اهل هنر و اطلاع رسانى در جامعه ایرانى;
9) سرمایه گذارى در زیرساخت ها و مالکیت رسانه هاى غرب;
10) تحولات اساسى و انقلابى در نظام مطبوعاتى و رسانه اى، در قوانین و مقررات مربوط، و بالاتر از همه توسعه یک الگوى مطبوعاتى اسلامى و یک زیرساخت سراسرى ملى و محلى جهت وصول به این آمال.
نظر شما درباره نظریه «برخورد تمدن ها»و«گفتوگوى تمدن ها» چیست؟
در سى و هفت سالى که به عنوان استاد روابط بین الملل در دانشگاه هاى امریکا تدریس مى کنم، ارتباطات انسانى و جهانى یکى از رشته هاى تخصصى این جانب بوده و پیش از این که موضوعات «برخورد تمدن ها» و «گفتوگوى تمدن ها» بر زبان ها افتاده و مد روز شود به این مطالب علاقه فوق العاده اى داشته و در مؤسسات و دانشگاه هاى غرب و شرق در این باره سخنرانى کرده و در نوشته هاى خود احتیاج و لزوم گفتوشنود را در دنیایى که تمدن ها و فرهنگ ها در مقابله و تصادم بوده اند مطرح کرده ام. تا زمان فروپاشیدگى شوروى در ادبیات و نظریه هاى روابط بین الملل بسیار کم به عوامل فرهنگ و تمدن ها و موضوعاتى مانند دین و مذهب توجه مى شد. در بحبوحه جنگ سردى که میان امریکا و شوروى و دو قطب به اصطلاح غرب و شرق به مدت چند دهه ادامه داشت، نظریات عده معدودى از ما که در نظریه پردازى روابط بین الملل به عوامل فرهنگ و تمدن ها توجه مى کردیم، مورد استقبال اکثریت قریب به اتفاق نظریه پردازان مکتب جغرافیاى سیاسى و استراتژیکى، که مثلاً آقاى پرفسور سموئل هانتینگتون خود یکى از آن ها بود، قرار نمى گرفت. پیروان مکتب اقتصاد سیاسى و جبهه چپ و سوسیالیست ها نیز در انواع نظریه هاى مارکسیست غوطهور بودند و فرهنگ و تمدن همیشه جزوى از «ماتریالیسم» و اقتصاد به شمار مى رفت.
در آستانه انقلاب اسلامى ایران گروهى از ما مسائل فرهنگ و تمدن ها را در روابط بین المللى و سیاست خارجى روز مطرح کردیم و در اوایل دهه 1980 مجموعه مطالعات ما در کتابى تحت عنوان «فرهنگ و روابط بین المللى» در امریکا و اروپا منتشر شد. در دو کنفرانس بین المللى، که در سال 1980 در نیویورک و 1981 در «مرکز مطالعات شرق و غرب» در دانشگاه هاوایى تشکیل شد، این جانب مقاله اى درباره گفتوگوى تمدن و فرهنگ ها، نظام جهانى و لزوم یک چهارچوب اخلاقى ارائه دادم که هر دو آن ها در کتابى که درباره «رسانه هاى خبرى در کشمکش و تصادم هاى ملى و بین المللى» در سال 1984 منتشر شد، به چاپ رسید. به نظر من، برخورد تمدن ها در تاریخ و در روابط بین الملل وجود داشته و در آینده نیز وجود خواهد داشت; ولى نه به ترتیب و ترکیب و نظریه اى که هانتینگتون و همفکران او در غرب مطرح کرده اند. گفتوگوى تمدن ها نیز آمال و آرمان بسیار مطلوب و پسندیده اى مى باشد و از آن جا که این جانب در روابط انسانى به مکتب «دیالوگ» یا گفتوشنود تأکید دارم و در نوشته هایم در روابط بین المللى و جهانى بدان تکیه کرده ام، از این روش استقبال مى کنم، ولى نه به عنوان یک استراتژى در نظام و شرایطى که تمدن گفتوگو از بین رفته و متد گفتوشنود مسخ شده است.
سؤالى که باید بدان جواب دهم این است که چه کسانى، چه سازمان هایى، تحت چه شرایطى و تحت چه شیوه اى و روش هایى مى توانند پیش کسوتى و ابتکار و جریان چنین گفتوگوهایى را بین تمدن ها آغاز و انجام دهند. گفتوگوى تمدن ها باید از طریق تماس و تبادل نظر قشرهاى مردم به وجود آید نه از طریق دولتمردان و بوروکرات ها و دیوان سالاران که همیشه با تکیه به تز «قدرت» و سیاست اختلاف و سوداگرى و حتى تصادم را رواج داده اند.
آیا در دنیا و نظامى که جریان اطلاعات و صنایع فرهنگى و اطلاع رسانى و اقتصاد یک طرفه و یک سویه مى باشد، فضایى براى گفتوگوى تمدن ها مى تواند وجود داشته باشد؟ ارتباطات انسانى و فردى بهترین طریق و اصیل ترین و مؤثرترین شیوه گفتوگو مى باشد. متأسفانه بزرگ ترین موانع ارتباطات بشرى در چند دهه گذشته در سطح انسانى و در چارچوب نظام دولت ها و به خاطر حفظ «منافع ملى» به وجود آمده است. به عقیده من صحبت درباره گفتوگوى تمدن ها با امام خمینى(قدس سره) آغاز گردید. ایشان در اوج جنگ سرد بین دو قطب امریکا و شوروى، از اسلام و تمدن ها سخن به میان آوردند. حضرت امام در سطح بین المللى از تمام امکانات و وسایل براى اطلاع رسانى و گفتوشنود استفاده کردند و توجه ایشان به امت اسلامى، به فرهنگ هاى مختلف، به تمدن هاى گوناگون و تمام مستضعفان جهان بود. وقتى مطالعه مى کنیم، مى بینیم که روش ارتباطى حضرت امام با مردم، با رسانه ها و با رهبران حضورى است. ایشان با شخص صحبت مى کنند. پیام و گفتوگوى ایشان، براى مثال، با رهبران شوروى یک الگوى کاملاً جدیدى بود، و همان طورى که پیش بینى کرده بودند رژیم شوروى رفتنى شد.
انقلاب اسلامى ایران و فروپاشیدگى شوروى نه تنها شوک شدیدى به علوم اجتماعى غرب وارد آورد، بلکه بسیارى از مفاهیم و ردیف بندى و موضوعات مربوط به امور بین المللى و جهانى را به تزلزل انداخت و معادلات سیاسى و استراتژیکى این رشته را با بحران و کاهش مشروعیت مواجه کرد. هانتینگتون که سال ها به مسائل استراتژیکى، نظامى و سیاسى و اقتصادى تکیه و اعتماد داشت، پس از انقلاب اسلامى و فروپاشیدگى شوروى، اندیشه «تصادم و کشمکش تمدن ها» را ارائه کرد و به طور ناگهانى به مسائل فرهنگى و تمدن ها پرداخت. طبق نظر هانتینگتون "اگر جنگ جهانى در آینده به وجود آید، این جنگ بین تمدن ها خواهد بود"، و کشمکش اصلى بین غرب از یک طرف و ائتلافى از اسلام و تمدن کنفوسیوس صورت خواهد گرفت. مطلب و موضوع جدیدى در تز و نوشته هاى او نیست جز این که هانتینگتون جنگ سرد را که سال ها بدان عقیده داشت این بار در قالب تمدن ها ارائه مى دهد و نظام جهانى را هنوز دو قطبى مى شمارد. استراتژى نخبگان غرب در تبیین وضع جدید جهان در حقیقت وارونه کردن اصل موضوع بود، آن ها به جاى این که پاسخگوى «چرا» و سؤالات باشند سخنگو و معلم و نظریهـ پرداز «چه» و آینده دیگران شدند.
ما امروز باید به موضوعى بالاتر از «برخوردتمدن ها» و «گفتوگوى تمدن ها» توجه کنیم و آن به عقیده من «تمدن گفتوگوها»ست. ما تمدن گفتوگو را از دست داده ایم.
بنابراین نباید انتظار گفتوگوى تمدن ها را داشته باشیم. خلاصه کلام این که گفتوگو یک جریان ارتباطى انسانى بین گوینده و شنونده است و این جریان و پدیده در این قرن مسخ شده است.امروز آنچه به نام گفتوگو (دیالوگ) یادآورى شده و شناخته مى شود در حقیقت چیزى جز خودگویى و خودشنوى (مونولاگ) نیست.
بسیارى از آلات و ابزار ارتباطى، رسانه اى، تکنولوژى، همایشى و نشستى امروزى ما علایم و نشانه هاى ضعیف روابط لال و کر مى باشند. ما به تمدن گفتوگوها احتیاج داریم; زیرا بدون چنین تمدنى، گفتوگویى وجود ندارد. بنابراین، تفاهم و شناسایى بین تمدن ها و فرهنگ ها صورت نخواهد گرفت. تمدن گفتوگوها تنها تمدن با ارزشى است که مى تواند امکان اتحاد بشریت را فراهم کند. در عهد انبیا و در زمان باستان، تمدن گفتوگوها جوهر همه تمدن ها را تشکیل مى داد و ارزش انسانى و جوامع با ارزش و کیفیت گفتوگوها سنجیده مى شد. در دو قرن اخیر این تمدن گفتوگوها سیر نزول و قهقهرایى را طى کرده است. «انقلاب ارتباطى» و «انقلاب اطلاعاتى» که این روزها از آن صحبت شده و متداول و زبان زد مردم شده است در حقیقت، انقلابات و تحولاتى هستند که در جهت تک سخنى وسعت پیدا مى کنند و نه در سوق گفتوگوها.
انسان متمدن انسانى است که در تمدن گفتوگوها رشد و نمو کرده و غوطهور شده است. اسلام نمونه انقلاب ارتباطى، کلامى و گفتوگوهاست. قرآن کریم مى فرماید: "ولا تکونوا کالّذین قالوا سمعنا و هم لا یسمعون"(انفال: 21); همانند کسانى نباشید که مى گفتند شنیدیم ولى در حقیقت نمى شنیدند. گفتار بدون عمل و شنیدن بدون ترتیب اثر، یعنى در حقیقت گفتوگوى بى عمل. و این یکى از خصایص سیاست و دیوان سالارى جوامع ما و نظام حاکم جهانى امروزى ماست. و در آیه 22 همین سوره آمده است: "ان شرالدوابّ عنداللّه الصم البکم الذین لایعقلون"; بدترین جنبندگان نزد خدا افرادى هستند که نه گوش شنوا دارند و نه زبان گویا، و نه عقل و درک، کر و لال و بى عقلند.
از شما که در این گفتوگو شرکت فرمودید تشکر و سپاسگزارى مى نماییم.