اسلام ثروة، اسلام شحنة، اسلام ثورة رژیمهاى اسلامى کدامند؟
آرشیو
چکیده
متن
ابراهیم کاراوان، یکى از محققان مرکز مطالعات سیاسى و استراتژیکقاهره است. آثارى همچون"آنسوى طوفان صحرایى" "خاورمیانه پساز جنگ خلیج فارس" و "سیاست استقراراسرائیل" از وى منتشر شدهاست. وى در این مقاله خود، نگاهى گذرا به جایگاه و شکلگیرى سه نوع حکومت اسلامى ایران، عربستان، سودان و پاکستان دارد. از برخى موارد قابل تامل در این مقاله که بگذریم، مطالب قابل توجهى در آن به چشم مىخورد.عنواناصلىایناثر: "سلاطین،آخوندها،مارشالها" است، که عنوان فوق، به عنوان ویژگى سه نوع حکومت مذکور از متن گرفته شده است.
معرفت
مقدمه
این مقاله سه نوع رژیم را مورد بررسى قرار مىدهد که همگى مدعىاند در آنها اسلام «صاحب مسند» است. این رژیمها، شامل رژیم دودمانى (سلسلهاى) محافظه کار عربستان، رژیم مردمى روحانى ایران و رژیمهاى قدرتخواه نظامى سودان و پاکستان است. این رژیمها، تفاسیر متنوعى از اسلام ارائه مىدهند که همگى یا بازتاب منافع و ایدئولوژى کسانى است که ضبط و مهار دستگاه کشورى را در دست دارند، و یا تاثیر میراث تاریخى جامعه و ویژگىهاى خاص زمینه وضعیتى بالفعل آن را نشان مىدهند. رقباى قدرت طلبان داخلى و رقباى خارجى، که در پى دستیابى به مقام ریاست در جهان اسلام هستند، بر حکم ادله سیاسى ومذهبى همواره به حقانیت این سه نوع رژیم معترض بودهاند. عمدهترین اعتراضات، سبتبه حقانیتحکومتهایى با رژیمهاى نظامى اسلامى ابراز شده است. عواملى که سبب بروز این اعتراضات نسبتبه «اسلام مارشالها (ارتشبدها)» شده از این قرار است: اولا، سرمایه سیاسى، که در نوع «اسلام صاحبان ثروت» عربستان سعودى هست، در این رژیمها وجود ندارد. ثانیا، مشروعیتى که در تحول انقلابى ایران به رهبرى فرهمندانه ( charismatic) پدید آمد و در نمونه ایرانى به عنوان اسلام انقلابى شناخته مىشود، در آنها به چشم نمىخورد. ثالثا، این رژیمها از ویژگى ضدسیاسى برخوردارند که این ویژگى در بىاعتمادى آنها نسبتبه جنبشهاى سیاسى، که حامى برنامههاى اسلامى شدن آنهاست، آشکار مىگردد. جنبشهایى که رهبرانشان سوداى ایفاى نقش نظریهپردازان و گردانندگان رژیم را در سر داشتند.
نهضتهاى سیاسى اسلامى، که نظریهپردازان تجددگرا آنها را یادگارهاى گذشته ارزیابى مىکنند، به تازگى مقتدرترین نیروى سیاسى اجتماعى، شاید حتى موجى در آینده، در بسیارى از کشورهاى مسلمان معرفى شدهاند. در گذشته، بسیارى از مفسران عقیده داشتند که جنبشهاى سیاسى فاقد هر گونه اهمیتسیاسى مستمر هستند; اما اکنون به نظر مىرسد که با دیدن شواهدى خلاف نظریه خود با مشکل عظیمى روبرو شدهاند. (1) یک تبیین ممکن در باب چنین تناقضى را مىتوان ناشى از این امر دانست که فعالیتهاى سیاسى تحت لواى اسلام به مسالهاى جهانى مبدل گردیده است که بسیارى بازیگران جوامع اسلامى در آن شرکت دارند. استفاده گسترده ملى گرایان عرب از خطابههاى سیاسى اسلامى از زمان ظهور جنگ خلیج در سال هاى 91 - 1990، دلیلى واضح بر این امر است. به عنوان مثال، غالب آنان جنگ عراق را به عنوان «غضب خدا» علیه «بدکاران کافر» و جنگ مقدس «ایمان» در برابر «الحاد» تعبیر مىکردند. حتى چپگرایان مارکسیست نیز ازاین کار مستثنى نبودند. در بیانات یک مارکسیستبرجسته عرب، خطاب به همقطاران چپگرایش آمده است: «تا زمانى که قدرتهاى مذهبى بر کشور غالباند ... هیچ حزب سیاسىاى نمىتواند بدون تحمل خسارتهاى سهمگین ناشى از جدا شدن از تودههاى عظیم مردم، مسائل اسلامى را نادیده گرفته و آنها را در مبارزه سیاسى به کار نگیرد. در غیر این صورت، مجبورید ملتى غیر مذهبى از کشورى دیگر وارد کنید تا شما را در پیشبرد انقلاب مطلوبتان یارى دهد». (2)
طى دهههاى 1970 و 1980، رژیمهاى سیاسى، که به طور روزافزون از سوى جناح مخالفان اسلامى تهدید و یا مورد اعتراض واقع مىشدند، براى مقابله با این تهدیدات، در پى یافتن دستاویز یا توجیهى اسلامى براى سیاستهاى خود برآمدند. (3) از جمله این تلاشها: استفاده از نمادهاى اسلامى، معرفى رهبران سیاسى به عنوان پیروان پارسامنش دین اسلام و متخصصان آئینهاى عبادى این دین، قطع برنامههاى رادیو و تلویزیون براى پخش اذان، ممنوعیت مصرف مشروبات الکلى در خطوط هوایى ملى و ایجاد «کمیتههاى اصلاح نظام قانونى مطابق با قوانین شریعت اسلام بود.
اماانواع رژیمهایىکه دراین مقاله عنوان مىشوند از تمسک عادى به نمادگرایى مذهبى پا فراتر نهادهاند. ادعاى آنان صرفا این نیست که یک یاچندسیاستشان موافقبااصولاسلامىاست;تاآنجاکهبهموضوع مشروعیت مربوط است، نقطه آغاز بحث آنها صریحا «لاحکم و لاسیادة الا لله»، است (فرمانفرمایى و حاکمیت تنها از آن خداست).
فحواى اصلى ادعاى آنان «سلام صاحب مسند» است. آنها فلسفه وجود سیاسى خود را دفاع از دین و اجراى کلیتشریعت مىدانند و مدعىاند که، با تلاش جهت نزدیک شدن به تصویرى قطعى از دوره ظهور اسلام یا عصر طلایى آن، مىتوانند به سایر مسلمانان الگویى ارائه دهند که چگونگى حرکت در جهت استقرار یک دولت و جامعه اصیل اسلامى را فراهم سازد. (4)
قصد من در این مقاله طرح این سؤال است: آیا در میان کشورهایى که خود را اسلامى معرفى مىکنند، الگویى از حکومت اسلامى وجود دارد که از پارهاى ویژگىهاى مابهالاشتراک آنها پرده بردارد؟ بحثى که در اینجا مطرح مىکنم این است که دورنماى تحلیلى که به جاى وحدت انواع، تنوع و دگرگونى آنها را، به جاى اظهار نظر رسمى صریح در سطح ایدهاى، تنوع تاریخى و اجتماعى، وبهجاى وحدت در زمینه الگوهاى مشروعیتسیاسى، تکثر را کانون توجه خود قرار مىدهد، ممکن است این امکان را براى ما فراهم سازند که از رژیمهاى اسلامى فهم بیشترى بدست آوریم.
چنین درکى باید راههاى متنوع و زمینههاى گستردهاى را که رژیمها با توسل به آنها به قدرت مىرسند، راه حل و روشهاى مشروعیتطلبى و اعتراضاتى که با آن بهناچار دستبه گریبان مىشوند، در بر گیرد.
توافق و اجماعى هم اینک میان دانشجویان طرفدار احیاى اسلامى وجود دارد مبنى بر اینکه آنچه به عنوان اسلام مردمپسند مشهور است، نمودها و اجزایى دارد. این اسلام شامل نهضتهایى مىشود که اهداف گوناگونى، همچون ترویج دین باورى فردى، ایجاد اصلاحات اجتماعى و بازسازى بنیادین مناسبات دولت و جامعه، بر اساس الگوى دوران ظهور اسلام را دنبال مىکنند. جاى تعجب نیست که در میان رژیمهاى که خود را اسلامى معرفى مىکنند، تنوع و گونهگونى، خصیصهاى روشن در زمینه سیاستهاى داخلى و خارجى آنان است. روىهمرفته باید گفت که هر یک از این رژیمها از ویژگىهاى تاریخى، خصایص متنوع اجتماعى و اوصاف خاص رهبرى سیاسى خود برخوردار است. گو اینکه همه این رژیمها هویتخود را براساس اسلام تعیین مىکنند، چنانکه نازى ایوبى در این زمینه مىگوید: اسلام براى افراد مختلف، متفاوت معنا مىدهد و این امر، همانگونه که در مورد سایر زمینههاى زندگى اجتماعى صدق مىکند، درمورد سیاست نیز صدق مىکند. در نظر بعضى ممکن است اسلام در حکم وسیلهاى براى توجیه وضع موجود به کار آید، در حالى که، براى دیگران نقش رهبرى و پیشتازى را براى انقلاب ایفا کند. (5)
همین قدر بس که یاد آورى کنیم رژیم پادشاهى، محافظهکار و طرفدار غرب عربستان و رژیم جمهورى، مردمى و ضدغربى ایران شالوده حقانیتسیاسى خود را بر تعابیر و تفاسیر کاملا متفاوتى از اسلام استوار مىسازند. طى دهه 1980 هر یک از این دو رژیم، از به رسمیتشناختن «اعتبارنامههاى» اسلامى طرف مقابل امتناع ورزیدند و تلقى آنان در چنین به رسمیتشناختنى نوعى مخالفت و چه بسا نوعى نفى حقانیتخودشان بود. در واقع، هر یک از آنها هویت دیگرى را بزرگترین خطر براى «دعوت ونهضتحقیقى اسلامى» جلوه مىدهد.بنابراین، عربستان سعودى طى دهه اخیر هم مایل بود و هم توانست که درپرتو خصومتبا نظام حکومتى ایران پس از انقلاب اسلامى خود را با رژیم غیردینى(پانعربیسم) عراق متحد سازد.
همانگونه که ویلیام کوانت دقیقا خاطر نشان مىکند آنچه که بیش از هر چیز باعثشد رژیم عربستان «نسبتبه انقلاب ایران شدیدا نگران شود، سرنوشتشخصى شاه نبود، بلکه تصور انقلابى مبتنى مردم بود که سرنگونى سلطنت محافظهکارانه را به دنبال داشت.» رهبران ایران در برنامه خبرى رادیو عربى خطاب به عربستان بر این تاکید مىکردند که "سلطنت و اسلام، نعةالجمعند (mutually"exclusive) و «به نام اسلام خواستار سرنگونى سلسله پادشاهى آل سعود بودند.» (6) مقابله عقیدتى - سیاسى بین این دو مدافع اسلام فزونى گرفت. از یک سو، عربستان سعودى دستگاه رهبرى ایران را براى اقدام به عملیات براندازى عمدى و ایجاد آشوبهاى سیاسى، بویژه در اطراف اماکن مقدسه در اثناى مراسم حج و تحریک و ایجاد بلوا درمیان اقلیتشیعه ساکن در استان شرقى نفتخیز، به باد انتقاد گرفت. بهگفته حکام سعودى این عملیات صرفا یک رشته اقدامات گمراه کننده نبودند که مبارزان ایران مرتکب مىشدند، بلکه این اقدامات بازتاب یک ایدئولوژى حکومتى بودند که دعوت اسلامى را با ترویج تفرقه، افراطگرایى، تروریسم و خونریزى به عنوان سرآغازى براى سلطه منطقهاى ایرانیان برابر مىنهد.
از سوى دیگر، [امام] خمینى آل سعود را متهم مىکند که شایسته مقام تولیت مقدسترین زیارتگاههاى اسلام، «که به همه مسلمانان تعلق دارد»، نیست و این رژیم را به تلاش در جهت تنزل شان و مقام مراسم حج تا حد یک «آیین عبادى خشک» عارى از هرگونه مفهوم سیاسى یا تعهد، محکوم مىکند. به گفته ایشان، رژیم سعودى، که غالبا از آن به لفظ اهانت آمیزى مانند «حکومتحجاز» نام مىبرد، محکوم به قتل عام زائرین بىدفاع ایران، هتک حرمتحرمین خدا، و به منزله جانشین خدمتکار «کاخ سیاه شیطان بزرگ!» (یعنى: کاخ سفید ایالات متحده) است. اسلامى را که رهبران سعودى فىالواقع طرفدارى مىکردند، به تعبیر [امام] خمینى «اسلام پول و قدرت،...فریب، سازشکارى واسارت، اسلام سرمایه و سرمایهداران بر ستمدیدگان ... و در یک کلام، اسلام امریکایى» است. (7)
رژیمهاى اسلامى نه تنها با اعتراضات خارجى نسبتبه حقانیتشان مواجهاند که از ناحیه سایر رقبا براى دستیابى به مقام رهبرى در دنیاى اسلام صورت مىگیرد، بلکه این رژیمها ناگزیرند به مقابله با گروههاى اسلامى مخالف داخلى نیز برخیزند. اکثر این گروهها در صحت ادعاهاى اسلامى بودن این رژیمها تردید مىکنند و تقابل بین بیانات ایدئولوژیکى (عقیدتى) خودستایانه و واقعیات محسوس مربوط به فساد اجتماعى، اختناق سیاسى و از خود بیگانگى اخلاقى را محکوم مىکنند. تجارب تاریخى نشان دادهاست که مقابله با یک رژیم خاص عین به دلایلى مبنى بر اینکه فهم آن رژیم از اسلام خشک و انعطافناپذیر است، معمولا از دیدگاه گروه مخالف در مقایسه با استراتژىهاى دیگرى، مانند انتقاد از رژیم به دلیل نفاق، تحریف شریعت اسلامى یا فقدان ثبات و قاطعیت اسلامى، چندان نتیجهبخش نیست.
من، تنوع رژیمهاى خود مدعى اسلامى را هماهنگ با مطالبى که در بالا ذکر شد، تحتسه زیر مقوله عنوان مىکنم: رژیم دودمانى (سلسلهاى) محافظهکار عربستان سعودى، رژیم مردمباور - روحانى سالار ایران، ورژیمهاىنظامى اسلامى شده سودان و پاکستان.
مشروعیت دادن به محافظهکارى دودمانى عربستان سعودى
یکى از دو کشورى که در جهان اسلام بیشتر از سایرین خود را به داشتن حکومت اسلامى منتسب مىسازد رژیم عربستان است. از نظر تاریخى، عربستان سعودى بر پایه یک حکومت طایفهاى، یعنى حکومت طایفه خاندان سعودى استوار بوده است که دعوت اسلامى «وهابى دعوة» را اتخاذ کردهاند. محمدابنعبدالوهاب از این دعوت طرفدارى مىکرد که متاثر از الهامات مکتب فقه اسلامى سختگیر حنبلى بود. او خواستار بازگشتبه «اسلام واقعى» بود و هرگونه سهلانگارى یا اجراى ناقص قوانین شریعت را محکوم مىکرد. از حیث این معناست که از وهابیتبهعنوان نخستین جنبش طرفدار احیاء مذهب در تاریخ نوین اسلام تسنن یاد شده است. حکام امروزى عربستان سعودى بر این امر تاکید دارند که قانون اساسى کشورشان «کتاب خدا و احادیث پیامبر او است.» (8) پرچم سعودى نشانگر چیزى بیش از یک نماد ملى است، زیرا ذکر شهادت اسلامى «لا اله الا الله» و «محمد رسول الله» بر آن نقش بسته است. این کشور حدود اسلامى (مجازات) را بر کسانى که ناقض قوانین اسلامى باشند، جارى مىکند. پلیس مذهبى یا نوعى جوخه اخلاق عمومى، که مشهور به «سازمان امر به معروف و نهى از منکر» نظارت بر اجراى نمازهاى روزانه،نظارت بر روزهدارى در ماهرمضان و تفکیک عمومى (جدا سازى زنان و مردان از هم) را به طور مستمر بر عهده دارد.
گذشتهازاین، عربستان با مقدسترین زادگاههاى اسلام، یعنى مکه و مدینه، و یکى از ارکان دین اسلام یعنى حج، که مسؤولیت نظارت بر آن را بر عهده خود مىداند، ارتباط دارد. هر ساله حکام سعودى، با شرکت در مراسم خاکروبى مقدسترین زیارتگاه کشور سعودى، یعنى کعبه، مراتب تعهد و التزام خود را در قبال اسلام بهنمایش مىگذارند. در اکتبر1986، شاه فهد دستور داد تا از آن پس، به جاى «پادشاه»، وى را «خادم الحرمین الشریفین» (متولى دو مکان مقدس و متبرک در مکه و مدینه) خطاب کنند. این رژیم پادشاهى میزبان سازمانهاى طرفدار اسلام نظیر سازمان کنفرانس اسلامى و "رابطة العالم الاسلامى"است و هزینههاى مالى هنگفتى را در جهتحمایت از فعالیتهاى گروههاى اسلامى، مجامع و انتشارات تامین مىکند. از آنجایى که پول رایج عربستان ریال است، برخى از مفسران این سیاست را «سیاست ریال» مىنامند! کوتاه سخن اینکه، اسلام تنها ایدئولوژى مشروع، شالوده و بنیان محورىنظام سیاسى و سامان دهنده منحصر به فرد زندگى اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى، تنها منبع قانونگذارى و مهمترین عامل شکلدهندهرفتار بینالمللى کشور عربستان سعودى اعلام شده است.
اما در مقام ارزیابى اینکه رژیم سعودى چقدر اسلامى است، باید سه قید و وصف دیگر به ویژگیهاى فوقالذکر افزود. نخست آنکه تاثیر و نفوذ نسبى شیخابن عبدالوهاب و پیروان وى در خصوص مسائل عمده سیاستگذارى، عموما و به تدریج، کاهش یافته است. این بدان معنى نیست که نقش علما از میان رفته است; آنان در خصوص حوزههاى موضوعات خاص یعنى، مسائل فقهى، آموزشى و مذهبى - و تحتشرایط خاص و نسبتا استثنایى، همچون اختلاف آشکار و جدى در خاندان سلطنتى، همچنان نقش مهمى را ایفا مىکنند. اما، به طور کلى، تشخیص نوعى «عدم توازن واقعى در معامله مخاطرهآمیز» میان قدرت سیاسى خاندان حاکم و نفوذ عقیدتى تشکیلات دینى چندان دشوار نیست. (9) همانگونه که لیزا آندرسون به نحو شایسته مطرح مىکند، با اینکه رژیم سعودى بیش از سایر حکومتها نسبتبه عقاید مذهبى از خود نگرانى نشان مىدهد،..."علما" هستند که دقیقا تحت نظارت و سرپرستى دولتاند و نه دولت تحت نظارت علماء.
دوم آنکه منطق و لوازم مملکتسازى، تحکیم و توسعه کشور رهبران سعودى را بر آن داشت تا پیمانهایى بینالمللى - نظیر پیمان شاه عبدالعزیز با انگلیس - منعقد کنند و سیاستهاى داخلى، از جمله تعلیم و تربیت زنان را که دست کم در آغاز کار به زعم دستهاى از علما به حکم ادله صرفا مذهبى غیرقابل قبول بودند ادامه دهند. اخیرا برخى از نتایج هجوم انبوه ثروت حاصله از نفت، از جمله اعمال نفوذ بیش از پیش غرب، متناوبا رابطه بین رژیم و دینداران را خدشه دار نموده و سببتحلیلتدریجىارزشهاى سنتى،بىپیرایه ومحافظهکارانه وهابى گردیده است. اما همین ثروتهاى هنگفت مبتنى بر نفتسبب شد تا رژیم سعودى بسیارى از "علما" را به عنوان کارگزاران دولتى مزدور به خدمتخود بپذیرید. براى مثال، دولت اعضاى دارالدعوه و الافتا (هیئت تحقیقات اسلامى) و همچنین شوراى "علماى عظمى" را که آراء (فتاوى) یا احکام رسمى دینى یا قانونى صادر مىکنند، منصوب مىکرد.
سوم اینکه، در اثر وابستگى ساختارى علما، نقش آنان در مشروعیتسیاسى و عقیدتى اولا و بالذات به آنچه که به منافع الدولة («دولت») یا الملک («سلطنت» یا «حاکمیت») مشهور است مشروط و مقید شده است. در واقع، این همان برداشت از رابطهاى است که جوهیمن العتیبى، رهبر گروه اخوان داشت; گروهى که در سپیده دم اولین روز قرن پانزدهم مطابق با تقویم اسلامى (20 نوامبر 1970) کعبه را به تصرف درآورد. رهبران رژیم سعودى، به زعم بنیانگذار این گروه، اخلاقا فاسد و به سازش و همدستى با کفار متهم بودند. براى مثال، العتیبى در خصوص رهبران سعودى مىپرسد: «چگونه مىتوانیم به ترویج اسلام بپردازیم درحالى که مسیحیان را به عنوان اساتید خود پذیرفتهایم؟» اکثریت «علما»یى مایل به تصدى مقام «روحانیت دربارى» بودند که خود حاضر به خدمت و از مدافعان حکام فاسد قلمداد مىشدند. العتیبى به این نتیجه مىرسد که «اگر شیطان کشورى را در اختیار مىداشت، مادامى که مىتوانستبه علما درجات دانشگاهى، عنوان علمى و حقوق اعطا کند، آنان را به خدمتخود مىگمارد» و دیگر اینکه «امکان ندارد شریعت را بتوان در نهادهاى تحت نظارت حکومت فرا گرفت.»
شاید العتیبى آخرین فردى بود که مىبایستحیرتزده مىشد وقتى رژیم جهتبازپسگیرى متبرکترین حرم اسلام، که جنگ و خونریزى در آن صریحا قدغن شده، نیازمند فتوایى براى تایید اعمال زور بود، علما با پذیرش خواسته شاه مجوز اعمال زور را براى پایان دادن به اشغال کعبه صادر کردند. آنان در مقام صدور مجوز براى توسل به زور، عمل گروه «اخوان» را فتنهانگیزى، شورش، تجاوز و تعدى به قداستخانه مقدس خدا و تحریف کامل اسلام توصیف کردند که بهدست عدهاى مفسد فىالارض (کسانى که بر روى زمین فساد مىکنند)، و گروهى از منحرفان بر ضدحکامىکه واقعا[احکام] شریعت رااجرامىکنند،انجامگرفت.
در اوت 1990، در پى تهاجم عراق به کویت، رژیم عربستان نیازمند توجیهى اسلامى براى استقرار و صفآرایى گسترده نیروهاى آمریکایى، اروپایى و سایر سربازان غیر مسلمان در کشور بود. گروههاى متعددى از جهان اسلام استقرار این نیروها را در عربستان سعودى بهعنوان بى حرمتى به تقدس سرزمینى که کعبه و مسجد پیامبر در آن جاى گرفته است، محکوم کردند. شیخ عبدالعزیزبن باز و سایر مقامات ارشد مذهبى با تصمیم شاه موافقت کردند. استنباط آنان این بود که طبق قوانین شریعتبه شاه این اختیار و قدرت داده شده است تا از هر شخص قدرتمندى که بتواند آنان را در دفاع از سرزمین اسلامى و مقاومت در برابر تجاوز و تعدى یارى رساند»، مدد بگیرند. بار دیگر در 18 ژانویه 1991، مقامات بلندپایه مذهبى سعودى فتواى دیگرى صادر کردند که طى آن صدام حسین، رئیس جمهور عراق، را «دشمن خدا» و جنگى را که در کویت و عراق بر علیه ارتش وى به راه انداخته بودند جهاد(نبرد مقدس) معرفى کردند. (10)
مشروعیت انقلاب و نهضت روحانیون ایران
اگر نظام سعودى با اصول محافظهکارى مذهبى و سیاسى پیوند خورده، جمهورى اسلامى ایران معمولا به عنوان نمونهاى از یک جنبش اسلامى تندرو، ضدسلطنتى، ضدپادشاهى و ضدفعالیت [سیاسى] اسلامى از نوع غربى معرفى شده است. در عربستان سعودى، «متولیان دودمانى اماکن متبرکه» موفق شدهاند تا تشکیلات دینى را تعیین کنند و یا مطیع خود سازند، درحالىکه، در مورد ایران باید گفت که «متولیان روحانى انقلاباسلامى» مردم را در سرنگونى یک رژیم پادشاهى غربزده هدایت کردند. به گفته این نخبه روحانى، تنها حکومت مشروع، حکومت اسلامى، و تنها راه از میان برداشتنطاغوت («قدرت دنیوى، متکبر و ستمکار»)واستقرارکشورى اسلامى، به راهانداختن یک انقلاب اسلامى است. مطالب زیادى درباره کارآیى سیاسىاى نوشته شده است که با توسل به آن[امام] خمینى «الگوى کربلا» را با نمادهاى برانگیزاننده و تصاویر شورانگیز مبتنى بر سنتهاى شیعه بهکار برد، تا با معرفى شاه به عنوان «یزید عصرما» او را غیرقانونى اعلام کند و تظاهرکنندگان را در مرحله بحرانى وسرنوشتسازانقلاب برانگیزدتا باسرمشقگرفتن ازشجاعت و شهادت امام حسین در برابر ظلم و استبداد ایستادگى کنند. (11)
به علاوه، ایدئولوژى این جنبش تاکیدى اسلامى و مردم باورانه نسبتبه موضوع عدالت اجتماعى نشان داد و به افراد دولتمندى که زندگى پر ناز و نعمت و توام با انحطاط اخلاقى را مىگذراندند (مترفان) حمله کرد. همچنین این ایدئولوژى، به منزله ایدئولوژىاى ارائه مىشد که از محرومین و ستمدیدگان (مستضعفان) - افرادى که در نظر شاه و رژیم او از لحاظ سیاسى چیزى به حساب نمىآمدند و از لحاظ اقتصادى - اجتماعى مورد بىتوجهى قرار مىگرفتند - پشتیبانى مىکند. آنان کارگران فقیر شهرى، طبقات میانه فرودست کارگر بازارى و دهقانان خردهپا بودند. این جنبش، على رغم انکار مکرر وابستگى طبقاتىاش، با یکى شدن مردم باورانه با افراد محروم یابىبهره (از حقوق و امنیت اجتماعى) حامیانى را براى فعالان سیاسى مسلمان در دوران انقلاب و پس از آن به وجودآورده است. روحانیانمهم وصاحبنفوذ درخطبههاىنماز جمعه در تهران بر این امر تاکید کردند که این یکى شدنو همراهى با ستمدیدگان و مستضعفان و محرومان از حقوق اجتماعى، که طالب عدالت اجتماعىاند، ویژگى متعارف انقلاب اسلامى ایران و انقلاب حضرت محمد(ص) در عربستان قرن هفتم بوده است. (12)
طى مدتى کمتر از سه سال، تحولات بنیادى چندى، بویژه در خصوص ویژگیهاى پیشینهاى نخبگان سیاسى، روى داده است. (13) ائتلاف وسیعى که کلیه تدابیر سیاسى خود را جهت پیشبرد انقلاب به کار گرفته بود اینک از هم فرو پاشیده است. رهبریت روحانى کشور موفق گردید پس از تضعیف، حتى سرکوب، هر موجودیت مؤثر یا سازمان یافته ملى، آزادىخواه، چپگرا و اسلامى جناحهاى رقیب، ضبط و مهار کشور و جوامع سیاسى را در دستبگیرد. توجیه برترى سلطه عقیدتى و سیاسى نخبگان روحانى، به نحوى که در قانوناساسى انعکاس یافته، بر آموزه «ولایت فقیه» [امام] خمینى، قیمومیت فقیه یا تفویض اختیار فقیه مسلمان، مبتنى است. وى اساسا استدلال مىکرد آنجا که هرگونه دوگانگى بین ولایت دینى و سیاسى یا جدایى ساحتهاى معنوى و دنیوى بر خلاف اسلام است، و از آنجا که وظیفه اصلى حکومت اسلامى اجراى کامل شرع مقدس است، هیچ فردى بجز یک فقیه مسلمان جامع الشرایط که از هر دو شرط اساسى علقه و ارتباط عمیق با عدالت و آگاهى کامل از شریعتبرخوردار باشد، شایستگى تصدى مقام رهبرى چنین حکومتى را ندارد. (14) در دورانغیبت«صاحب زمان شریف»، فقیه مسلمان به عنوان جانشین امامان معصوم، باید تنها مفسر باصلاحیت قوانین خدا باشد. (15)
رژیم اسلامى به محض روى کار آمدن، خود انقلاب را به عنوان الگویى براى همه مسلمانان ارائه کرد و خواستار سرنگونى سریع تمامى رژیمهاى باقیمانده مشابه رژیم شاه غلامان حلقه به گوش «قدرتهاى شیطانى» در جهان اسلام، بویژه در منطقه خلیج فارس، شد. به نظر مىرسد که پیروزى انقلاب اسلامى ایران احساس مسؤولیتسنگین «ایمن سازى جهان براى اسلام» را از طریق رسالتى جهانى به رهبرانش ارزانى داشته است، رسالتى که کامل قلمداد نمىشود مگر آنکه همه جوامع مسلمان به تحولات انقلابىاى اساسا مشابه با تحولاتى که ایران شاهد آن بود تن در دهند. (16)
اما واقعیات جارى ایران گویاى آن است که هر چند رژیم اسلامى مسلط باقى مىماند و احتمالا خط امام را دنبال مىکند، اما شور و شوق انقلابى حق به جانب، رفته رفته میدان را براى روند عملگرایانه زیرکانهترى خالى مىکند. عملگرایان [کارگزاران] حاکم، طرفدار خط مشى مشهور به «بازسازى» (Rebuilding) هستند که شامل توسعه اقتصادى آزاد سازى بیشتر اقتصادى، افزایش قدرت رئیس جمهور، گسترش روز افزون دستگاه اقتصادى بینالمللى از طریق تشویق به سرمایهگذارىهاى خارجى و عادى سازى روابط دیپلماتیک با جهان خارج، از جمله با رژیمهاى عربى که در خلال نخستین جنگ خلیجفارسازعراق ونیزکشورهاى غربى حمایت کردند،مىشود. (17) کارگزاران تا به حال مىکوشیدهاند تا این بازسازى یا نهضت روحانیون را زیر لواى آنچه که شاید بتوان «اسلام در یک کشور» توصیف کرد، توجیه نمایند. آنان با تکیه کردن بر تمرکز بر توسعه اقتصادى و [ایجاد] رفاه در ایران، سوداى تحکیم جمهورى اسلامى و صدور انقلاب را با توسل به ابزار دیگرى در سر مىپرورانند، یعنى با ساختن و پرداختن الگویى اجتماعى که در نظر سایر مسلمانان ارزش ورود به کشورهایشان مسلمان را داشته باشد. نتیجه انتخابات مجلس در آوریل 1992 نشان مىدهد که کارگزاران بهقیمت از دست دادن ایدئولوگها (علماى نظریه پرداز) [در جامعه] نفوذ یافتهاند. (18)
فقط با تکیه کردن بر ویژگىهاى فردى جانشینان[امام] خمینى، بدون در نظر گرفتن اثرات خستگى ناشى از جنگ، که معلول مقابله نظامى طولانى با عراق و (معلول) بازسازى اقتصادى فوقالعاده پرهزینه ایران است - که برآورد هزینههایش بین 350 تا 600 بیلیون دلاراست (19) - نمىتوان به طور شایسته به اهمیت و ارزش روزافزون روند عملگرایانه (کارگزاران) پىبرد. بهعبارت دیگر، سرآغاز همسازى (انطباق) روحانیون با واقعیت، پس از ژوئن1989 بهدنبال از دنیا رفتن[امام] خمینى نبود. پیشینه مقدارى از جهتگیرى هاى سیاست مزبور به اواسط دهه 1980 باز مىگردد. از اینگذشته،[امام] خمینى بود که سرانجام در 18 ژوئیه 1988، به عنوان ضرورتى درجه اول براى - به تعبیر او - حفظ «منافع انقلاب و نظام (20) »، تصمیم گرفتخاتمه بىقید و شرط جنگ با عراق را بپذیرد (21) . حتى در اوایل دهه 1980 رهبر ایران ثابت کرد مصلحت اندیشى گزینشى براى ایجاد تثبیت پیمان واقعى با رژیمهاى غیر مذهبىاى نظیر سوریه برپایه منافع و مصالح سیاسى مشترک، بدون توجه به ایدئولوژى پان عربیسم سوریهیاسرکوب بىرحمانه اسلام خواهان آن رژیم، برخوردار است.
نیازى به گفتن نیست که در اوایل دهه 1990، رهبر کنونى ایران در خصوص دومین بحران خلیج فارس، که پس از تهاجم عراق به کویت در گرفت، حتى مصلحتگرایى بیشترى نشان داد. برخى از رهبران ایران خواستار ملحق شدن به عراق در «جهاد» با ایالات متحده و سپس اتحاد با شیعیان عراق در نبرد مقدس دیگرى با ارتش صدام شدند. (22) اما ایران به هیچیک از این دو پیشنهاد عمل نکرد. رفتار ایران در واقع بیشتر متاثر از مصلحت نظام است تا ایدئولوژى انقلاب. تنظیم و تدوین سیاست ایران طى مراحل بحران،همانگونه کهارجمند بهایجازبیان مىکند، حاصل «محاسبه هوشیارانهاى از منافع این کشور، به عنوان قدرت منطقهاى» بود». (23)
اسلامى کردن رژیمهاى نظامى (سودان و پاکستان)
عربستان سعودى و ایران تنها مواردى نیستند که باید در مقوله رژیمهاى اسلامى مورد بررسى قرار گیرند. سودان و پاکستان نیز مدعىاند در مسیر اسلامى شدن به رژیمهاى خاصى تبدیل شدهاند. بدیهى است که رژیمهاى سعودى و ایران اعمال نفوذ بیشترى در جهان اسلامداشته و دارند تا رژیمهاى سودان نمیرى و رژیم پاکستان ضیاء. دو رژیم اخیر نه ثروة سعودى را دارند و نه «ثورة» (انقلاب) ایران را. از این گذشته، تجربیات سودان و پاکستان در اسلامى کردن [کشورهایشان] از طریق رژیمهاى نظامى به عنوان وسیلهاى، براى جلوگیرى از تضعیف بیشتر مشروعیتشان عرضه شده است.
اسلامىشدن در چنین مواردى، داراى ماهیت ابزارى خاصى بود که از طریق صحنههاى تلویزیونى مربوط به رئیس جمهور پیشین سودان نمیرى ، که در حال خالى کردن بطرىهاى ویسکى در رود نیل و یا گرفتن بیعت (پیمان اتحاد) از افسران ارتش به عنوان فرمانده مؤمنان بود، بهترین وجه به نمایش در آمد. (24)
همانگونه که یک نویسنده زیرک خاطرنشان کرد، بهکارگیرى شریعتیا کودتاى قانونى سپتامبر1983 به دست نمیرى «تداوم طبیعى سیاستهاى مبتنىبر ابتکارات جدید ناگهانى و تغییر اتحاد با جناحهاى سیاسى مختلف... [و ابزارى براى مشروعیتبخشیدن] به ادعاى او در کسب قدرتهاى مطلق یک خلیفه بود. گرچه برنامه اسلامى کردن نمیرى از قیام اسلامى رو به رشد سودان سود جست، اما به عنوان یک کودتاى سلطنتى از طریق مجموعهاى از احکام ریاست جمهورى عجولانه تنظیم شده، بد نوشته شده، و بهطور نامنظم اجرا شده، آغاز گردید.
اصولا اظهارات نمیرى در سپتامبر1983، مبنى بر اینکه سودان به جمهورى اسلامى تبدیل شده است، اولا و بالذات از روى ملاحظات ناشى از مصلحتاندیشى سیاسى در صحنهاجتماعى بود که مشخصات بارز آن را مىتوان جنبه سیاسى دادن روزافزون به مظالم اجتماعى - اقتصادى، بروز ناگهانى آشوبهاى مکرر براى تامین غذا در مراکز شهرى، ادامه نزاعهاى قومى در جنوب و فعالیتهاى فزاینده جناح مخالف در صف افسران ارتشى برشمرد. رسانههاى گروهى تحت نظارت دولت در رویارویى با این اعتر اضات و با سوء استفاده کردن از احساسات دینى مسلمانان، دائما اظهارات نمیرى را در مورد «انقلاب سودان،» اجراى قوانین شرعى اسلام، جایگزین کردن «زکات» به جاى مالیات بر درآمد دولتى و طرح تبدیل کلیه بانکها به مؤسسات مالى بدون ربا تکرار مىکردند.
انگ اسلامى شدن کشور به دست نمیرى، على رغم رواج اولیهاش، با مقاومت روزافزون انجمنهاى حرفهاى نظیر انجمنهاى قضات، پزشکان و دانشگاهیان و ائتلاف نیروهاى مخالف مواجه گردید. چهرههاى برجسته سیاسى از جمله صادق المهدى، رهبر حزب امت، اسلامىشدن رژیم نمیرى را نوعى عمل فرصتطلبانه تلقى مىکنند. آنان اصلاح نظام غیر عادلانه اقتصادى - اجتماعى، مبارزه گسترده با فساد برنامهریزى شده در محافل عالیرتبه و گسترش حوزه محدود مشارکت درفعالیتهاى سیاسى را مقدم بر اجراى حدود اسلامى یا همزمان با آن خواستار شدند. آنان همچنین خاطرنشان کردند نزاعهاى قومى و بحران اقتصادى سودان پس از اجراى برنامه اسلامىشدن، افزایش یافتهاند. رفتارهاى مذهبى متظاهرانه نمیرى، که مدعى بود امام امتشده است، حال پس از سالیانى که خود را یک ملىگراى عرب یا سوسیالیستسودانى معرفى کرده است، به عنوان سرپوشى بر حکومت دیکتاتورى مورد انتقاد واقع شده است. این انتقاد، پس از اینکه نمیرى در پاسخ به این گروه مخالف، در آوریل 1984 اعلام حالت فوقالعاده کرد و اصلاحاتى را در قانون اساسى پیشنهاد کرد که به موجب آن ریاست جمهور - امام مىتوانست مادامالعمر این مقام را براى خود حفظ کند، فوقالعاده مورد قبول واقع شد. حتى مجلس طبق معمول مطیع نمیرى، در برابر فشار وى براى تصویب فورى این اصلاحات، ایستادگى کرد.
همانگونه که اسلامى کردن رژیم سودان از بالا به فرمان ریاست جمهورى آغاز شد، اساسا این کار عمدتا از طریق فرمانهاى بعدى ریاست جمهورى به حال تعلیق در آمد. حکم اولیه برنامه اسلامى کردن نمیرى و حکم به حال تعلیق در آوردن بعدى آن به جاى اینکه به کسب حمایتسیاسى بیشتر رئیس جمهور، تقویت کارآیى رژیم، و حاکمیت پذیرى بیشتر سودان بیانجامد، در نهایتباعث تضعیفاعتبار رژیم و سستشدن پیمانهاى سیاسى داخلى گردید. اینامور از جمله عواملى بودند که در آوریل 1985 منجر به سرنگونى رژیم وى گردیدند. (25)
پس از چهار سال اغتشاش سیاسى و رکود در سیاست، در ژانویه1989، ژنرال البشیر، که براى تاسیس یک حکومت اسلامى دیگر با جبهه اسلامى ملى الترابى همپیمان شده بود، دستبه یک کودتاى نظامى زد. این رژیم جدید اسلامى - نظامى اعلام حالت فوقالعاده کرد، قانون اساسى را به حال تعلیق درآورد، مجلس مؤسسان را منحل و فعالیت احزاب سیاسى را تحریم کرد. به گفته الترابى «گاهى حتى خود مسلمانان هم نمىدانند که چگونه خودشان را با اسلام مشغول کنند. آنان هیچ سابقه جدیدى از یک حکومت اسلامى در اختیار ندارند.» (26) اما پس از وقوع دومین انقلاب اسلامى سودان در کمتر از شش سال، بحران اقتصادى آن وخیمتر شده است و واکنش این دولتشدیدا مقروض نسبتبه این بحران بیشتر از هر چیز معلول خط مشى صندوق جهانى پول بود تا تعالیم اسلامى. (27) معضل سیاسى - اجتماعىاى که سودان با آن مواجه بود، در اثر جنگ روزافزون داخلى،مشکل سنگین پناهندگان و کاهش شدید کمکهاى کشورهاى عربى و غربى، پس از جانبدارى سودان از عراق طى جنگ خلیج[فارس] درسال1990-1991 وخیمتر شد. از زمان نوشتن این مقاله، بحران طولانى و چند بعدى رژیم البشیر و الترابى همچنان رو به وخامت مىرود. تا آنجا که مشروعیتسیاسى و کارکردى رژیم به هم وابسته باشند، مخالفتبا همین ماندگارى احتمالا افزایش مىیابد. (28)
قضیه اسلامى کردن پاکستان از لحاظ تکامل تاریخى، با قضیه اسلامى کردن سودان تفاوت دارد. دلیل اساسى و منطقى ظهور پاکستان به عنوان یک موجودیتسیاسى مستقل، همانگونه که در قانون اساسى این کشور بیان شدهاست، ایجاد سرزمین آبا و اجدادى مستقل در شبه قاره هند براى مسلمانان بود. از این رو، هویتسیاسى جامعه و عملکرد سیاسى دولت دقیقا به اسلام مرتبط بودهاند. هویت اسلامى و خودمختارى ملى این کشور در هم تافتهاند و یا همانگونه که جماعت اسلامى با صراحتبیان مىکند «پاکستان به نام اسلام پابه عرصه وجود گذاشت و تنها با نام اسلام مىتواند به حیات خود ادامه دهد.» قطعنامه اهداف، مصوبه نخستین مجلس مؤسسان، پیرامون این مفهوم دور مىزد که منطق وجودى واقعى دولت در پاکستان باید ایفاى نقشى کوشنده و مداخلهگرانه در فراهم آوردن نظم اجتماعى و سیاسى مبتنىبر اصول اسلامى باشد. (29) از آنجا که کشور پاکستان با در نظر گرفتن این میراث تاریخى «قیومیت اسلامى پاکستان»، کلیه رژیمهاى پى درپى این کشور برآن بودهاند تا به قدرت و سیاستهاى خود مشروعیتبخشیده و به حکم ادله اسلامى به تضعیف یا مهار مخالفین سیاسى خود بپردازند.
اما همانگونه که باید انتظار داشت، رژیمهاى پاکستان از حیث جهتگیرى سیاسى و تعبیر و تفسیرشان از ایدئولوژى اسلامى با یکدیگر تفاوت داشتند. به عنوان مثال، رژیم ذوالفقار على بوتو و «حزب مردم پاکستان» او تعبیرى مردمباورانه از اسلام اختیار کردند. این حزب زیر لواى «سوسیالیزم اسلامى» سیاستهاى تعدیلاقتصادى - اجتماعى درکشور و سیاستهاى عدم تعهد خارجى را در پیش گرفت. خطابههاى سیاسى اصلاحطلبانه رژیم بر مساوات (برابرى) و عدالت اجتماعى به عنوان اصول اساسى اسلامى و ویژگىهاى بنیادى جامعه و نظام حکومتى اسلامى در دوران کومتحضرتمحمد(ص) تاکیدمىورزید. (30) خط مشى حزب براى انتخابات ماه مارس1977، در مواجهه با ناآرامىهاى فزاینده شهرى در اواسط دهه 1970 مستلزم اصلاحات اجتماعى و آموزش اسلامى و درک و شناختبیشترى از نقش «علما» و مساجد بود. اما رژیم بوتو قبلا به حال عقبنشینى در آمده بود و سازمانهاى اسلامى محافظهکار زیر چتر «اتحاد ملى پاکستان» درخواستها، نفوذ، و اعتراضات خود را افزایش مىدادند. سرانجام کودتاى ژوئیه1977 این رژیم را برانداخت.
رژیم جدید، به رهبرى ژنرال ضیاءالحق قطعا از لحاظاقتصادى - اجتماعى محافظهکارتر، ازلحاظ سیاسىقدرتمندتر،و در جهتگیرى سیاستخارجى آشکارا طرفدار غربوعلىالخصوص طرفدار آمریکا بود. ژنرال، در خصوص خاستگاه برنامه اسلامى کردن که مشهور به «نظام مصطفى» (نظام پیامبر یا فرد برگزیده) بود، به هدایت الهى متوسل مىشد. تعبیر او این بود که «من ماموریتى دارم، خدادادى، تا نظم اسلامى را به پاکستان بیاورم». (31) روزى که براى شروع برنامه اسلامى کردن انتخاب شد، مصادف با ولادت پیامبر(ص) بود. این برنامه در حوزه اقتصادى نوید حمایت از حقوق مربوط به مالکیتخصوصى و حذف بهره بانکى از طریق تاسیس بنگاههاى مالى اسلامى را سر مىداد و در حوزه تعلیم و ربیتبر محتویات اسلامى کتابهاى درسى و گسترش مؤسسههاى آموزشى «شریعت» تاکید بیشترى مىورزید. در خصوص حوزه اجتماعى، این برنامه مستلزم اجراى دقیقتر قوانین اخلاقى اسلام و تحریم قمار و مصرف مشروبات الکلى بود. برنامه ضیاء، در ارتباط با حوزه قانون اجراى احکام «حدود»، انتصاب «محتسب اعلى» (نوعى مامور مسلمان رسیدگى کننده به شکایات مردم از سازمانهاى دولتى)، و ایجاد یک روندبازنگرى قضایى از ناحیه قضات شریعت جهت تصمیمگیرى در مورد تطبیق کلیه قوانین با اسلام را شامل مىشد. (32)
مقررات گوناگون حکومت نظامى از جمله موارد عمدهاى هستند که از قلمرو چنین بازنگرىهاى قضایى مستثنى بودند. همانطور که ممتاز احمد بیان مىکرد، دولت ضیاء به ارتباط «سرنوشت اسلام و پاکستان با تداوم رژیم نظامى تاکید مىورزید... [نتیجتا] هرگونه انحراف از تفسیر رسمى، هم بیعت و هم خیانت دینى به کشور قلمداد مىشود... شورش سیاسى و مخالفت دینى از هم غیرقابل تشخیص مىشوند.» هدف عمده رژیم از پیگیرى چنین رابطه و پیوندى، کسبمشروعیت علىالخصوص در میان طبقات میانه فرودست و در صفوف علما و نیز در میان احزاب سیاسى مذهبى محافظهکار بود. یکى دیگر از اهداف عمده چنین ارتباطى، از اعتبار انداختن نیروهاى جناح مخالف چپگرا و لیبرال بود تا آنان را به عموم مردم به منزله جناح غیراسلامى و از این رو بدیلهاى غیر قابل قبول رژیم اسلامى نشان دهند. در واقع، قانون اساسى موقتى مارس 1981 به رئیس جمهور اختیار داد تا هر حزب سیاسى را که «به نحوى منافى ایدئولوژى اسلامى عمل کند» منحل کند. (33)
دعوت به اسلامى کردن در پاکستان، مانند مورد مربوط به سودان، ظاهرا در ابتدا تا حد قابل توجهى حمایت مردم را به خود جلب کرد. اما امید عموم را نسبتبه چشم اندازهاى عادلانهتر و شرایط مناسبتر زندگى در پاکستان بوجود آورد. با این همه، شرایط زندگى بسیارى از مردم مدام رو به وخامتبیشتر مىگذارد. رژیم نظامى - اسلامى به جد در اندیشه ایجاد هیچ شورایى («رایزنى») نبود. بر عکس، آزادى بیان گرفتار محدودیتهاى شدید شد، از مطبوعات جناح مخالف رژیم جلوگیرى به عمل آمد، نویسندگان متمرد و نافرمان به زندان افتادند و روزنامهنگاران مخالف همکارى [بارژیم] شلاق خوردند. (34)
یک بار دیگر توجه برنامه اسلامى کردن، مانند مورد مربوط به سودان، به تبدیل بهره بانکى به سود، تاسیس دادگاههاى شرع و اجراى «حدود» معطوف شد. حمایت اولیه همگانى به تدریج جاى خود را به سرخوردگى و بدبینى داده است. جمعبندى سیاسى همه این مسایل را حمزه علوى بدست آورد، وقتى که نتیجه گرفت: «لفاظىهاى تند و مؤکد رژیم در مورد مبناى اسلامى ایدئولوژى پاکستان از عهده دادن شالوده مشروعیتى که رژیم براى خود در جستجوى آن بود، برنیامد. این لفاظىها با بوجود آوردن امیدهایى براى... بنیادگرایان اسلامى، مشکلات را تشدید کرده است. (35) رژیم در موقعیتى نبود که به این امیدها جامه عمل بپوشاند و در فوریه 1984 ناچار به مداخله و کاهش موج خشونت و ترور گردید که پاى اعضاء «انجمن اسلامى دانشجویان»، که در سرکوب حامیان حزب مردم پاکستان و مخالفان چپگراى این رژیم در محوطه دانشگاهها، نخستین همکاران با رژیم ژنرال ضیاء بودند، به میان مىکشید. (36) انتخابات ملى 1981، که پس از مرگ ضیاء در اثر حادثه سقوط مرموز هواپیما برگزار شد، حزب مردم پاکستان را دوباره در قالب دولتى ائتلافى به یاستبىنظیر بوتو به قدرت رسانید. از آن زمان بدینسو تحولات دیگرى در پاکستان بوقوع پیوسته است، اما ماهیئت رژیم دیگر همان ماهیت رژیم حاکمیت ضیاء نیست. (37)
نتیجهگیرى
بحث اصلى این مقاله را مىتوان به اختصار به شرح زیر بازگو کرد. تنوعى که مشخصه بارز جنبشهاى اسلامى مردمى و اپوزیسیونى است در قالب رژیمهایى که اساس هویت و مشروعیت واقعى خود را بر پایه ادله اسلامى استوار مىسازند، آشکار مىشود. رژیمهاى اسلامى در ادامه این راه با صراحت تعابیر و تفاسیر گوناگونى را از اسلام اظهار مىکنند که علایقوایدئولوژى کسانى را که ضبط و مهار دستگاه دولتى را در دست دارند، مثلا محافظهکاران، اصلاحطلبان، یا انقلابیون، تاثیر میراث و سنتهاى تاریخى جامعه نظیر شکلگیرى هویت، تحول و تکامل الگوهاى قدرت یا تجارب سازنده بسیار حیاتى، یا خصلتهاى ویژه زمینه وضعیتى (موقعیتى) آنى نظیر اوضاع و احوال بحرانى، را منعکس مىسازند. نویسنده سه نمونه از رژیمهاى اسلامى را به رهبرى سلاطین، آخوندها و ارتشبدها (مارشالها) مورد بررسى قرار داده است تا مشروعیت اسلامى نتایج و آثار سیاست داخلى و خارجى را ترسیم و با هم مقایسه کند. این سه رژیم، رژیم دودمانى (سلسلهاى) محافظهکار عربستان سعودى، رژیم مردمى طرفدار روحانیتسالارى ایران و رژیمهاى قدرتخواه نظامى سودان و پاکستان هستند.
جریان مشروعیتبخشى اسلامى حکومت در هر سه نوع رژیم، بدون منازعه و مشاجره پیش نرفته است. رقباى داخلى براى به قدرت رسیدن و رقباى خارجى براى دستیابى به مقام رهبرى درجهان اسلام به حکم ادله مذهبى - سیاسى مکررا به مخالفتبا این جریان برخاستهاند. از بین مواردى که در این مقاله گزارش کردیم، نافذترین مخالفتبا شروعیتبخشى رژیم، در رژیمهاى نظامى اسلامى شده سودان و پاکستان تجلى یافته است. گرفتارى و مخمصه این رژیمها را مىتوان ناشى از این واقعیت دانست که این رژیمها علاوه بر عهدهدار شدن ریاست جوامعى که عمیقا مرزهاى قومى و زبانى بین آنان فاصله انداخته است، فاقد سرمایه سیاسى حاصل از درآمد هنگفت نفت هستند که مثلا در مورد «اسلام اهل ثروت» یا به تعبیر نویسندهاى «اسلام صاحبان نفت» موجود است. از این گذشته، این رژیمها فاقد آن مشروعیتى هستند که در اثر تحولى انقلابى تحت رهبرى پیشوایى فرهمند که در مورد ایران به اسلام انقلابى (الاسلام الثورى) مشهور است، بوجود آمده باشد. اسلامى شدن این رژیمهاى نظامى، خواه درپى کودتاى دربارى، نظیر کودتاى دربارى سودان به سال 1938 و خواه به دنبال سلطه تمام عیار نظامى مانندقضیه پاکستان در سال1977 باشد، این امر، ماهیت از بن و ریشه انضباطمدارى ضد سیاسى آنان را تغییر نمىدهد. این ماهیت نه تنها در تلاش آنها براى فرونشاندن هرگونه مخالفت و اعتراض با حاکمیت این رژیمها بلکه در سوءظنشان نسبتبه نهضتهاى سیاسى که از برنامه اسلامى شدن آن رژیمها حمایت مىکردند و رهبرانشان سوادى ایفاى نقشهاى نظریهپردازان و گردانندگان را در سر داشتند، تجلى یافته است. چنین نهضتهایى شامل نهضتهاى اخوانالمسلمین در سودان و جماعت اسلامى در پاکستان مىشود. از این رو، جاى تعجب نیست که این رژیمها تقریبا به سرعتبیشتر حمایتهاى مردمى را که در اثر نوید اسلامى شدن رژیمهاى کشورشان پدید آمده بود، از دست دادند. اما اینکه آیا عربستان سعودى و ایران الگوهاى بدیلى از حکومت در اختیار مىگذارند که براى جوامع مسلمان در خور پیروزى و تقلید باشد، موضوعى است که جاى بحث و منازعه دارد. اما سلاطین سعودى و روحانیون ایران تا حدودى موفق شدهاند که در مقام پرداختن و پاسخگویى به این اعتراضات گوناگون از، منابع موجود اقتصادى، سیاسى و فرهنگى بهره جویند. (البته) چنین قولى در مورد اسلام ارتشبدها (مارشالها) صدق نمىکند.
پىنوشت
1- احیاى اسلامى در دنیاى عرب (نیویورک: پراگر، 1982)، ص9-12 / جلیز کیل، خداوند دوباره باز مىگردد / ابراهیم کاراوان، نهضتهاى اصیلاسلام، ص97-161
2- این بیانیه توسط لطفى الخولى در «ندوة التعارف السیاسى الدینى» ایراد شده است. [بحث پیرامون افراطگرایى سیاسى مذهبى در مصر]، قاهره (دسامبر 1985)
3- تجزیه و تحلیل ادراک، على اى. هیلان دسوکى، جنبش اسلامى، «اسلام رسمى و توجیه سیاسى در کشورهاى عرب»، ناشر: باربارا استوآشر (لندن کروم هلم،1986)، ص 84 -153 / صادق بیلید، ماوراى فشار، «نقش مجامع مذهبى در حمایت از دولت،» (لندن: کروم هلم 1988)، ص36-147
4- اسلام، کشور و جامعه، «مفهوم اقتدار در تفکر اسلامى» (لندن: کورزون، 1988)، ص52-73
5- نازى ایوبى، «سیاستهاى نهضتهاى مبارز اسلامى در خاورمیانه»، مجله امور بینالملل، پاییز و زمستان83-1982
6- ویلیام کانت، نظرات سعودى در باب انقلااب ایران، ایران از زمان انقلاب، ناشر بارى روزان (بالدر کمپانى: گزارشهاى مفصل جامعهشناسى، 1985)، ص53 -57 / جاکوب گلدبرج، انقلاب ایران و جهان اسلام، «عربستان سعودى و انقلاب ایران: بعد مذهبى» ناشر: دیوید مناشرى (بالدر کمپانى: انتشارات دیدگاه غرب، 1990)، ص 70-155; هرمن اف. ایلتز، مقاله «عربستان سعودى، سنتگرایى در مقابل مدرنگرایىبرهان سلطنتى» در«ایدئولوژى و قدرت در خاورمیانه»، ناشر: پیتر چلکوسکى و روبرت پرفگر (دورنهام، ان سى: انتشارات دانشگاه لوکا، 1988)، ص81-178
7- پیام امام خمینى به مناسبت نخستین سالگرد کشتار مکه، التوحید، 91-83-60 (1988)
8- بیانیه شاه فهد در مجله گزارش خاورمیانه، 14 مارس 1992، ص 2
9- گاسان سلمه، اسلام و سیاستها در عربستان سعودى، از فصلنامه «مطالعات عربى»، 31:9 (1989); ر.ک.به: یوسف کشیشیان، مقاله نقش علما در سیاستهاى یک کشور اسلامى: مورد عربستان سعودى در مجله «سیاست هاى احیاى اصول مذهب اسلامى»، ناشر: شیرینهانتر (بلومینگتون: انتشارات دانشگاه اینیانا، 1988)، ص12-19
10- سلامة، اسلام و سیاستها، ص315; امینالیاسینى، مذهب و دولت در پادشاهى عربستان سعودى (کمپانى بولدر: انتشارات دیدگاه غرب، 1985)، ص29-124; «احیاء اسلامى و توسعه ملى در دنیاى غرب»، مجله مطالعات آسیایى و افریقایى،9 - 105: 11 (1986); جیمز بوکان، «تضاد غیر مذهبى و مذهبى در عربستان سعودى» دولت، جامعه و اقتصاد عربستان سعودى،(لندن هلم، 1982)، ص23-12
11- جیمزپیسکادورى، مذهب و سیاست واقعى: واکنشهاى اسلامى به جنگ خلیج در بنیادگرایى اسلامى و بحران خلیج، ناشر جیمز پیسکاتورى( شیکاگو: آکادمى هنر و علوم امریکا، 1991)، ص9;
12- سیدامیر ارجمند، عمامه بجاى تاج، نیویورک: انتشارات دانشگاه آکسفورد،1983)، ص99-100; نیکى کدى «شیعه و انقلاب»، مذهب شورش و انقلاب، ناشر بروک لینکولن (نیویورک: انتشارات سن مارتین، 1985) ص75-172; حقى رام «افسانه حکومت اسلام باستان; حقانیتحکومت اسلامى ایران»،واشنگتندى.سى.درنوامبر1991)، ص6-4. به گفته رام، خطابههایى که درنمازجمعهتهران ایرادمىشوندپیروزى انقلاباسلامى ایران را «یادآور پیروزى پیامبر بزرگوار بر کفار» مىدانند.همان ، ص25-24
13- ارواند ابراهیم، «دلایل ساختارى انقلاب ایران» گزارشات تپثبت شماره87، ص24-25 (مى 1980); افسانه نجمآبادى، «بازگشت ایران به اسلام» مجله خاورمیانه، 14 -213: 41 (1986); رام «افسانه حکومت»، ص 15 -13.
14- ریچارد کوتام، «درون ایران انقلابى» درانقلاب ایران،ر.کبه: رمضانى (بلومینگتون: انتشارات دانشگاهىهند، 1990)، ص26-3، هماننویسنده
15- شاول بکاش، حکومت آیةاللهها، (نیویورک: کتب اصلى ،1994) ص 40-30، پاروین زونیس، «نقش روحانیون در جمهورى اسلامى ایران» سالنامه آکادمى سیاسى و جامعهشناسى امریکا، 108 - 85: 482 (1985); مهدى مظفرى، اقتدار در اسلام ،(لندن شارب)، ص51-49
16- ر.ک.به: سید امیر ارجمند، عمامه به جاى تاج، ص60-155; احمدک. موسوى، «تفسیر نوین نظریه ولایت فقیه» مطالعات خاورمیانه7 - 101: 28 (1992).
17- ر.ک.به: رمضانى، اسلام خمینى در سیاستخارجى ایران» در اسلام در سیاستخارجى، ناشر عدیدالاویشا (نیویورک: انتشارات دانشگاه کمبریج،1983)، ص23-16;«صدور انقلاب ایران: سیاستها، نتایج، و وسایل» درانقلاب ایران، همان نویسنده، ناشر اسپوزیتو.
18- هوشنگ امیر احمدى، انقلاب و تحولات اقتصادى: تجربه ایرانیان آلبانى، انتشارات دانشگاه دولتى نیویورک، 1990)، ص24-119; جودیت میلر، «اصلاحگران اسلامى نفوذ شدید خود در ایران را از کف مىدهند» نیویورک تایمز، 8 آوریل 1991. براى آگاهى از مقاله انتقادى اصلاحگران در مورد این تغییر سیاسى که خیانتبه «خط امام» تعبیر مىشد، ر.ک.به: فهیمى هویدى، «منشا همه جنگهاى انتخاباتى در ایران» المجله،42-18 مارس 1992، ص31-22
19- «حکم ویک آزمایش»نیویورکتایمز،14آوریل 1992،کلاودون انگلیس; «ایرانبسوىاصلاحات گامبرمىدارد» مبصر علم مسیحیت،71آوریل1992
20- هوشنگ امیراحمدى، «خسارات جنگ و بازسازى در جمهورى اسلامى ایران»،ناشر هوشنگ امیراحمدى و منوچهر پروین (بولدار کمپانى: انتشارات دیدگاه غرب، 1988)،ص49-126; ح. حسین رضا، «یک نمونه دیگر براى مقولیت دولتى در سیاستخارجى: جنگایران - عراق» مجله فصلنامه سیاسى غرب، 701 - 700: 41 (1988).
21- اچ. اى شهابى، «سیاستهاى ایران و تجددگرایى مذهبى» (ایتاکا،176: انتشارات دانشگاه کمدنل، 1990)، ص 300 -299
22- «نداى جهاد علیه امریکا» رادیو فارسى ایران، سرویس اطلاعات پخش خارجى،13 سپتامبر 1990، ص 54 -52; درک جى. هاروى «تعیین کنندههاى سیاستخارجى ایران در دوران بحران خلیج فارس» (نسخه خطى، مرکز خاورمیانه، دانشگاه اتا، آگوست 1991)، ص37-17
23- سید امیر ارجمند، «پیروزى براى طرفداران شیوه محلى: واکنش بنیادگرایى اسلامى در ایران» در بنیادگرایىهاى اسلامى و بحران خلیج، ناشر اپیسکاتورى.
24- گابریل. واربرگ، «شریعت در سودان» اجراء انعکاس،1989 -1983، مجله خاورمیانه، ص647 - 624
25- عبداللهى احمد النعیم. «قانونمندى و اسلامىشدن سودان» آفریقاى نوین، 28 - 11:36 (1989); یک انقلاب کامل، «سیاستهاى حکومت نظامى سودان، نقش ارتشى در سیاستهاى کشورهاى افریقایى»، ناشر جان (نیویورک: پراگر، 1987)، ص62-141;«سودان،» سیاستهاى احیاء اسلامى، ص201-193; کارولین فلاهر - لوبان ، «اسلامىشدن در سودان» مجله خاورمیانه،33-618: 44،(1990); فاروق فودا،پیش از سقوط (قاهره: ,n. p. 1985); ص41-121;آن ام. «سقوط نمیرى،» (گزارش شماره9، دانشگاههاى بین المللى فیلد اسقاف، ایندیاپولیس، 1985).
26- اقتصاد، 18 آوریل 1992، ص42-19، براى آشنایى بیشتر با انتقادات استادنهتر و قدیمىتر وى در رابطه با نظرات غربى مشهور، ر.ک.به: حسن الترابى، «اللشورةالدموکراتیه» [شورا ودمکراسى]، المستقبلالعرابى [آینده عرب]،22-4، 7(1985).
27- ر.ک.به: بنائیا یونگو بیور، «بحران رو به رشد سودان» گزارش خاورمیانه،(سپتامبر - آگوست 1991)، ص9-13; جان وول، «بحران سیاسى در سودان» تاریخ معاصر،56-153:89، 80 - 178 (1990).
28- جان وول نتیجه گرفته که «در واقع، دیگر مساله این نیست که چه کسى درسودانحکومتخواهدکرد، بلکهمسالهایناستکهآیا سودان واقعا قادر به ادامه حیات خواهدبود یا خیر.» ر.ک.به: وول، «بحران سیاسى در سودان»، ص179.
29- ممتاز احمد، «پاکستان: در سیاستهاى احیاء اسلامى»، ناشر هانتز، ص 232 -229
30- جرالد هگر، «سوسیالیزم در پاکستان» سوسیالیزم در جهان سوم، دسفو سزو جاکوئیز لوسگیو (نیویورک: پراگر، 1975)، ص309-291
31- مصاحبهبابنگاه انتشارات انگلیس، 15 آوریل 1978، همانطور که در اثر عمرنومان،اقتصاد سیاسىپاکستاننقل شدهاست(لندن KPI 1988) ص141
32- مامورى که از سوى دولت تعیین مىشود و وظیفه او تحقیق و گزارش شکایات مردم از مقامات کشور است.
33- ر.ک.به: ریاض حسن، «احیاء اسلام: تجزیه و تحلیل مذهب، تحولات سیاسىواجتماعىدرپاکستان،»مطالعات خاورمیانه،84 -293: 21 (1985); چارلز کندى،«احیاء اسلام و اصلاحات قانونى در پاکستان»،1989-1979،»
34- احمد، پاکستان، ص33-231; حسن، احیاى اسلام، ص269
35- جیمز ناپولى، «بىنظیر بوتو و مسایل مربوط به آزادى مطبوعات در پاکستان،» مجله مطالعات افریقاى جنوبى و خاورمیانه، 64: 14 (1991).
36- حمزه علاوى، «قومیت، جامع مسلمانان و ایدئولوژى پاکستان،»، ناشر آنیتا ویز (سیراکس، NY : انتشارات دانشگاه سیراکس،1986)، ص46-45.
37- ر.ک.به:ولى نصر، «دانشجویان، اسلام و سیاستها»، مجله خاورمیانه، 68-67:46 (1992)
معرفت
مقدمه
این مقاله سه نوع رژیم را مورد بررسى قرار مىدهد که همگى مدعىاند در آنها اسلام «صاحب مسند» است. این رژیمها، شامل رژیم دودمانى (سلسلهاى) محافظه کار عربستان، رژیم مردمى روحانى ایران و رژیمهاى قدرتخواه نظامى سودان و پاکستان است. این رژیمها، تفاسیر متنوعى از اسلام ارائه مىدهند که همگى یا بازتاب منافع و ایدئولوژى کسانى است که ضبط و مهار دستگاه کشورى را در دست دارند، و یا تاثیر میراث تاریخى جامعه و ویژگىهاى خاص زمینه وضعیتى بالفعل آن را نشان مىدهند. رقباى قدرت طلبان داخلى و رقباى خارجى، که در پى دستیابى به مقام ریاست در جهان اسلام هستند، بر حکم ادله سیاسى ومذهبى همواره به حقانیت این سه نوع رژیم معترض بودهاند. عمدهترین اعتراضات، سبتبه حقانیتحکومتهایى با رژیمهاى نظامى اسلامى ابراز شده است. عواملى که سبب بروز این اعتراضات نسبتبه «اسلام مارشالها (ارتشبدها)» شده از این قرار است: اولا، سرمایه سیاسى، که در نوع «اسلام صاحبان ثروت» عربستان سعودى هست، در این رژیمها وجود ندارد. ثانیا، مشروعیتى که در تحول انقلابى ایران به رهبرى فرهمندانه ( charismatic) پدید آمد و در نمونه ایرانى به عنوان اسلام انقلابى شناخته مىشود، در آنها به چشم نمىخورد. ثالثا، این رژیمها از ویژگى ضدسیاسى برخوردارند که این ویژگى در بىاعتمادى آنها نسبتبه جنبشهاى سیاسى، که حامى برنامههاى اسلامى شدن آنهاست، آشکار مىگردد. جنبشهایى که رهبرانشان سوداى ایفاى نقش نظریهپردازان و گردانندگان رژیم را در سر داشتند.
نهضتهاى سیاسى اسلامى، که نظریهپردازان تجددگرا آنها را یادگارهاى گذشته ارزیابى مىکنند، به تازگى مقتدرترین نیروى سیاسى اجتماعى، شاید حتى موجى در آینده، در بسیارى از کشورهاى مسلمان معرفى شدهاند. در گذشته، بسیارى از مفسران عقیده داشتند که جنبشهاى سیاسى فاقد هر گونه اهمیتسیاسى مستمر هستند; اما اکنون به نظر مىرسد که با دیدن شواهدى خلاف نظریه خود با مشکل عظیمى روبرو شدهاند. (1) یک تبیین ممکن در باب چنین تناقضى را مىتوان ناشى از این امر دانست که فعالیتهاى سیاسى تحت لواى اسلام به مسالهاى جهانى مبدل گردیده است که بسیارى بازیگران جوامع اسلامى در آن شرکت دارند. استفاده گسترده ملى گرایان عرب از خطابههاى سیاسى اسلامى از زمان ظهور جنگ خلیج در سال هاى 91 - 1990، دلیلى واضح بر این امر است. به عنوان مثال، غالب آنان جنگ عراق را به عنوان «غضب خدا» علیه «بدکاران کافر» و جنگ مقدس «ایمان» در برابر «الحاد» تعبیر مىکردند. حتى چپگرایان مارکسیست نیز ازاین کار مستثنى نبودند. در بیانات یک مارکسیستبرجسته عرب، خطاب به همقطاران چپگرایش آمده است: «تا زمانى که قدرتهاى مذهبى بر کشور غالباند ... هیچ حزب سیاسىاى نمىتواند بدون تحمل خسارتهاى سهمگین ناشى از جدا شدن از تودههاى عظیم مردم، مسائل اسلامى را نادیده گرفته و آنها را در مبارزه سیاسى به کار نگیرد. در غیر این صورت، مجبورید ملتى غیر مذهبى از کشورى دیگر وارد کنید تا شما را در پیشبرد انقلاب مطلوبتان یارى دهد». (2)
طى دهههاى 1970 و 1980، رژیمهاى سیاسى، که به طور روزافزون از سوى جناح مخالفان اسلامى تهدید و یا مورد اعتراض واقع مىشدند، براى مقابله با این تهدیدات، در پى یافتن دستاویز یا توجیهى اسلامى براى سیاستهاى خود برآمدند. (3) از جمله این تلاشها: استفاده از نمادهاى اسلامى، معرفى رهبران سیاسى به عنوان پیروان پارسامنش دین اسلام و متخصصان آئینهاى عبادى این دین، قطع برنامههاى رادیو و تلویزیون براى پخش اذان، ممنوعیت مصرف مشروبات الکلى در خطوط هوایى ملى و ایجاد «کمیتههاى اصلاح نظام قانونى مطابق با قوانین شریعت اسلام بود.
اماانواع رژیمهایىکه دراین مقاله عنوان مىشوند از تمسک عادى به نمادگرایى مذهبى پا فراتر نهادهاند. ادعاى آنان صرفا این نیست که یک یاچندسیاستشان موافقبااصولاسلامىاست;تاآنجاکهبهموضوع مشروعیت مربوط است، نقطه آغاز بحث آنها صریحا «لاحکم و لاسیادة الا لله»، است (فرمانفرمایى و حاکمیت تنها از آن خداست).
فحواى اصلى ادعاى آنان «سلام صاحب مسند» است. آنها فلسفه وجود سیاسى خود را دفاع از دین و اجراى کلیتشریعت مىدانند و مدعىاند که، با تلاش جهت نزدیک شدن به تصویرى قطعى از دوره ظهور اسلام یا عصر طلایى آن، مىتوانند به سایر مسلمانان الگویى ارائه دهند که چگونگى حرکت در جهت استقرار یک دولت و جامعه اصیل اسلامى را فراهم سازد. (4)
قصد من در این مقاله طرح این سؤال است: آیا در میان کشورهایى که خود را اسلامى معرفى مىکنند، الگویى از حکومت اسلامى وجود دارد که از پارهاى ویژگىهاى مابهالاشتراک آنها پرده بردارد؟ بحثى که در اینجا مطرح مىکنم این است که دورنماى تحلیلى که به جاى وحدت انواع، تنوع و دگرگونى آنها را، به جاى اظهار نظر رسمى صریح در سطح ایدهاى، تنوع تاریخى و اجتماعى، وبهجاى وحدت در زمینه الگوهاى مشروعیتسیاسى، تکثر را کانون توجه خود قرار مىدهد، ممکن است این امکان را براى ما فراهم سازند که از رژیمهاى اسلامى فهم بیشترى بدست آوریم.
چنین درکى باید راههاى متنوع و زمینههاى گستردهاى را که رژیمها با توسل به آنها به قدرت مىرسند، راه حل و روشهاى مشروعیتطلبى و اعتراضاتى که با آن بهناچار دستبه گریبان مىشوند، در بر گیرد.
توافق و اجماعى هم اینک میان دانشجویان طرفدار احیاى اسلامى وجود دارد مبنى بر اینکه آنچه به عنوان اسلام مردمپسند مشهور است، نمودها و اجزایى دارد. این اسلام شامل نهضتهایى مىشود که اهداف گوناگونى، همچون ترویج دین باورى فردى، ایجاد اصلاحات اجتماعى و بازسازى بنیادین مناسبات دولت و جامعه، بر اساس الگوى دوران ظهور اسلام را دنبال مىکنند. جاى تعجب نیست که در میان رژیمهاى که خود را اسلامى معرفى مىکنند، تنوع و گونهگونى، خصیصهاى روشن در زمینه سیاستهاى داخلى و خارجى آنان است. روىهمرفته باید گفت که هر یک از این رژیمها از ویژگىهاى تاریخى، خصایص متنوع اجتماعى و اوصاف خاص رهبرى سیاسى خود برخوردار است. گو اینکه همه این رژیمها هویتخود را براساس اسلام تعیین مىکنند، چنانکه نازى ایوبى در این زمینه مىگوید: اسلام براى افراد مختلف، متفاوت معنا مىدهد و این امر، همانگونه که در مورد سایر زمینههاى زندگى اجتماعى صدق مىکند، درمورد سیاست نیز صدق مىکند. در نظر بعضى ممکن است اسلام در حکم وسیلهاى براى توجیه وضع موجود به کار آید، در حالى که، براى دیگران نقش رهبرى و پیشتازى را براى انقلاب ایفا کند. (5)
همین قدر بس که یاد آورى کنیم رژیم پادشاهى، محافظهکار و طرفدار غرب عربستان و رژیم جمهورى، مردمى و ضدغربى ایران شالوده حقانیتسیاسى خود را بر تعابیر و تفاسیر کاملا متفاوتى از اسلام استوار مىسازند. طى دهه 1980 هر یک از این دو رژیم، از به رسمیتشناختن «اعتبارنامههاى» اسلامى طرف مقابل امتناع ورزیدند و تلقى آنان در چنین به رسمیتشناختنى نوعى مخالفت و چه بسا نوعى نفى حقانیتخودشان بود. در واقع، هر یک از آنها هویت دیگرى را بزرگترین خطر براى «دعوت ونهضتحقیقى اسلامى» جلوه مىدهد.بنابراین، عربستان سعودى طى دهه اخیر هم مایل بود و هم توانست که درپرتو خصومتبا نظام حکومتى ایران پس از انقلاب اسلامى خود را با رژیم غیردینى(پانعربیسم) عراق متحد سازد.
همانگونه که ویلیام کوانت دقیقا خاطر نشان مىکند آنچه که بیش از هر چیز باعثشد رژیم عربستان «نسبتبه انقلاب ایران شدیدا نگران شود، سرنوشتشخصى شاه نبود، بلکه تصور انقلابى مبتنى مردم بود که سرنگونى سلطنت محافظهکارانه را به دنبال داشت.» رهبران ایران در برنامه خبرى رادیو عربى خطاب به عربستان بر این تاکید مىکردند که "سلطنت و اسلام، نعةالجمعند (mutually"exclusive) و «به نام اسلام خواستار سرنگونى سلسله پادشاهى آل سعود بودند.» (6) مقابله عقیدتى - سیاسى بین این دو مدافع اسلام فزونى گرفت. از یک سو، عربستان سعودى دستگاه رهبرى ایران را براى اقدام به عملیات براندازى عمدى و ایجاد آشوبهاى سیاسى، بویژه در اطراف اماکن مقدسه در اثناى مراسم حج و تحریک و ایجاد بلوا درمیان اقلیتشیعه ساکن در استان شرقى نفتخیز، به باد انتقاد گرفت. بهگفته حکام سعودى این عملیات صرفا یک رشته اقدامات گمراه کننده نبودند که مبارزان ایران مرتکب مىشدند، بلکه این اقدامات بازتاب یک ایدئولوژى حکومتى بودند که دعوت اسلامى را با ترویج تفرقه، افراطگرایى، تروریسم و خونریزى به عنوان سرآغازى براى سلطه منطقهاى ایرانیان برابر مىنهد.
از سوى دیگر، [امام] خمینى آل سعود را متهم مىکند که شایسته مقام تولیت مقدسترین زیارتگاههاى اسلام، «که به همه مسلمانان تعلق دارد»، نیست و این رژیم را به تلاش در جهت تنزل شان و مقام مراسم حج تا حد یک «آیین عبادى خشک» عارى از هرگونه مفهوم سیاسى یا تعهد، محکوم مىکند. به گفته ایشان، رژیم سعودى، که غالبا از آن به لفظ اهانت آمیزى مانند «حکومتحجاز» نام مىبرد، محکوم به قتل عام زائرین بىدفاع ایران، هتک حرمتحرمین خدا، و به منزله جانشین خدمتکار «کاخ سیاه شیطان بزرگ!» (یعنى: کاخ سفید ایالات متحده) است. اسلامى را که رهبران سعودى فىالواقع طرفدارى مىکردند، به تعبیر [امام] خمینى «اسلام پول و قدرت،...فریب، سازشکارى واسارت، اسلام سرمایه و سرمایهداران بر ستمدیدگان ... و در یک کلام، اسلام امریکایى» است. (7)
رژیمهاى اسلامى نه تنها با اعتراضات خارجى نسبتبه حقانیتشان مواجهاند که از ناحیه سایر رقبا براى دستیابى به مقام رهبرى در دنیاى اسلام صورت مىگیرد، بلکه این رژیمها ناگزیرند به مقابله با گروههاى اسلامى مخالف داخلى نیز برخیزند. اکثر این گروهها در صحت ادعاهاى اسلامى بودن این رژیمها تردید مىکنند و تقابل بین بیانات ایدئولوژیکى (عقیدتى) خودستایانه و واقعیات محسوس مربوط به فساد اجتماعى، اختناق سیاسى و از خود بیگانگى اخلاقى را محکوم مىکنند. تجارب تاریخى نشان دادهاست که مقابله با یک رژیم خاص عین به دلایلى مبنى بر اینکه فهم آن رژیم از اسلام خشک و انعطافناپذیر است، معمولا از دیدگاه گروه مخالف در مقایسه با استراتژىهاى دیگرى، مانند انتقاد از رژیم به دلیل نفاق، تحریف شریعت اسلامى یا فقدان ثبات و قاطعیت اسلامى، چندان نتیجهبخش نیست.
من، تنوع رژیمهاى خود مدعى اسلامى را هماهنگ با مطالبى که در بالا ذکر شد، تحتسه زیر مقوله عنوان مىکنم: رژیم دودمانى (سلسلهاى) محافظهکار عربستان سعودى، رژیم مردمباور - روحانى سالار ایران، ورژیمهاىنظامى اسلامى شده سودان و پاکستان.
مشروعیت دادن به محافظهکارى دودمانى عربستان سعودى
یکى از دو کشورى که در جهان اسلام بیشتر از سایرین خود را به داشتن حکومت اسلامى منتسب مىسازد رژیم عربستان است. از نظر تاریخى، عربستان سعودى بر پایه یک حکومت طایفهاى، یعنى حکومت طایفه خاندان سعودى استوار بوده است که دعوت اسلامى «وهابى دعوة» را اتخاذ کردهاند. محمدابنعبدالوهاب از این دعوت طرفدارى مىکرد که متاثر از الهامات مکتب فقه اسلامى سختگیر حنبلى بود. او خواستار بازگشتبه «اسلام واقعى» بود و هرگونه سهلانگارى یا اجراى ناقص قوانین شریعت را محکوم مىکرد. از حیث این معناست که از وهابیتبهعنوان نخستین جنبش طرفدار احیاء مذهب در تاریخ نوین اسلام تسنن یاد شده است. حکام امروزى عربستان سعودى بر این امر تاکید دارند که قانون اساسى کشورشان «کتاب خدا و احادیث پیامبر او است.» (8) پرچم سعودى نشانگر چیزى بیش از یک نماد ملى است، زیرا ذکر شهادت اسلامى «لا اله الا الله» و «محمد رسول الله» بر آن نقش بسته است. این کشور حدود اسلامى (مجازات) را بر کسانى که ناقض قوانین اسلامى باشند، جارى مىکند. پلیس مذهبى یا نوعى جوخه اخلاق عمومى، که مشهور به «سازمان امر به معروف و نهى از منکر» نظارت بر اجراى نمازهاى روزانه،نظارت بر روزهدارى در ماهرمضان و تفکیک عمومى (جدا سازى زنان و مردان از هم) را به طور مستمر بر عهده دارد.
گذشتهازاین، عربستان با مقدسترین زادگاههاى اسلام، یعنى مکه و مدینه، و یکى از ارکان دین اسلام یعنى حج، که مسؤولیت نظارت بر آن را بر عهده خود مىداند، ارتباط دارد. هر ساله حکام سعودى، با شرکت در مراسم خاکروبى مقدسترین زیارتگاه کشور سعودى، یعنى کعبه، مراتب تعهد و التزام خود را در قبال اسلام بهنمایش مىگذارند. در اکتبر1986، شاه فهد دستور داد تا از آن پس، به جاى «پادشاه»، وى را «خادم الحرمین الشریفین» (متولى دو مکان مقدس و متبرک در مکه و مدینه) خطاب کنند. این رژیم پادشاهى میزبان سازمانهاى طرفدار اسلام نظیر سازمان کنفرانس اسلامى و "رابطة العالم الاسلامى"است و هزینههاى مالى هنگفتى را در جهتحمایت از فعالیتهاى گروههاى اسلامى، مجامع و انتشارات تامین مىکند. از آنجایى که پول رایج عربستان ریال است، برخى از مفسران این سیاست را «سیاست ریال» مىنامند! کوتاه سخن اینکه، اسلام تنها ایدئولوژى مشروع، شالوده و بنیان محورىنظام سیاسى و سامان دهنده منحصر به فرد زندگى اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى، تنها منبع قانونگذارى و مهمترین عامل شکلدهندهرفتار بینالمللى کشور عربستان سعودى اعلام شده است.
اما در مقام ارزیابى اینکه رژیم سعودى چقدر اسلامى است، باید سه قید و وصف دیگر به ویژگیهاى فوقالذکر افزود. نخست آنکه تاثیر و نفوذ نسبى شیخابن عبدالوهاب و پیروان وى در خصوص مسائل عمده سیاستگذارى، عموما و به تدریج، کاهش یافته است. این بدان معنى نیست که نقش علما از میان رفته است; آنان در خصوص حوزههاى موضوعات خاص یعنى، مسائل فقهى، آموزشى و مذهبى - و تحتشرایط خاص و نسبتا استثنایى، همچون اختلاف آشکار و جدى در خاندان سلطنتى، همچنان نقش مهمى را ایفا مىکنند. اما، به طور کلى، تشخیص نوعى «عدم توازن واقعى در معامله مخاطرهآمیز» میان قدرت سیاسى خاندان حاکم و نفوذ عقیدتى تشکیلات دینى چندان دشوار نیست. (9) همانگونه که لیزا آندرسون به نحو شایسته مطرح مىکند، با اینکه رژیم سعودى بیش از سایر حکومتها نسبتبه عقاید مذهبى از خود نگرانى نشان مىدهد،..."علما" هستند که دقیقا تحت نظارت و سرپرستى دولتاند و نه دولت تحت نظارت علماء.
دوم آنکه منطق و لوازم مملکتسازى، تحکیم و توسعه کشور رهبران سعودى را بر آن داشت تا پیمانهایى بینالمللى - نظیر پیمان شاه عبدالعزیز با انگلیس - منعقد کنند و سیاستهاى داخلى، از جمله تعلیم و تربیت زنان را که دست کم در آغاز کار به زعم دستهاى از علما به حکم ادله صرفا مذهبى غیرقابل قبول بودند ادامه دهند. اخیرا برخى از نتایج هجوم انبوه ثروت حاصله از نفت، از جمله اعمال نفوذ بیش از پیش غرب، متناوبا رابطه بین رژیم و دینداران را خدشه دار نموده و سببتحلیلتدریجىارزشهاى سنتى،بىپیرایه ومحافظهکارانه وهابى گردیده است. اما همین ثروتهاى هنگفت مبتنى بر نفتسبب شد تا رژیم سعودى بسیارى از "علما" را به عنوان کارگزاران دولتى مزدور به خدمتخود بپذیرید. براى مثال، دولت اعضاى دارالدعوه و الافتا (هیئت تحقیقات اسلامى) و همچنین شوراى "علماى عظمى" را که آراء (فتاوى) یا احکام رسمى دینى یا قانونى صادر مىکنند، منصوب مىکرد.
سوم اینکه، در اثر وابستگى ساختارى علما، نقش آنان در مشروعیتسیاسى و عقیدتى اولا و بالذات به آنچه که به منافع الدولة («دولت») یا الملک («سلطنت» یا «حاکمیت») مشهور است مشروط و مقید شده است. در واقع، این همان برداشت از رابطهاى است که جوهیمن العتیبى، رهبر گروه اخوان داشت; گروهى که در سپیده دم اولین روز قرن پانزدهم مطابق با تقویم اسلامى (20 نوامبر 1970) کعبه را به تصرف درآورد. رهبران رژیم سعودى، به زعم بنیانگذار این گروه، اخلاقا فاسد و به سازش و همدستى با کفار متهم بودند. براى مثال، العتیبى در خصوص رهبران سعودى مىپرسد: «چگونه مىتوانیم به ترویج اسلام بپردازیم درحالى که مسیحیان را به عنوان اساتید خود پذیرفتهایم؟» اکثریت «علما»یى مایل به تصدى مقام «روحانیت دربارى» بودند که خود حاضر به خدمت و از مدافعان حکام فاسد قلمداد مىشدند. العتیبى به این نتیجه مىرسد که «اگر شیطان کشورى را در اختیار مىداشت، مادامى که مىتوانستبه علما درجات دانشگاهى، عنوان علمى و حقوق اعطا کند، آنان را به خدمتخود مىگمارد» و دیگر اینکه «امکان ندارد شریعت را بتوان در نهادهاى تحت نظارت حکومت فرا گرفت.»
شاید العتیبى آخرین فردى بود که مىبایستحیرتزده مىشد وقتى رژیم جهتبازپسگیرى متبرکترین حرم اسلام، که جنگ و خونریزى در آن صریحا قدغن شده، نیازمند فتوایى براى تایید اعمال زور بود، علما با پذیرش خواسته شاه مجوز اعمال زور را براى پایان دادن به اشغال کعبه صادر کردند. آنان در مقام صدور مجوز براى توسل به زور، عمل گروه «اخوان» را فتنهانگیزى، شورش، تجاوز و تعدى به قداستخانه مقدس خدا و تحریف کامل اسلام توصیف کردند که بهدست عدهاى مفسد فىالارض (کسانى که بر روى زمین فساد مىکنند)، و گروهى از منحرفان بر ضدحکامىکه واقعا[احکام] شریعت رااجرامىکنند،انجامگرفت.
در اوت 1990، در پى تهاجم عراق به کویت، رژیم عربستان نیازمند توجیهى اسلامى براى استقرار و صفآرایى گسترده نیروهاى آمریکایى، اروپایى و سایر سربازان غیر مسلمان در کشور بود. گروههاى متعددى از جهان اسلام استقرار این نیروها را در عربستان سعودى بهعنوان بى حرمتى به تقدس سرزمینى که کعبه و مسجد پیامبر در آن جاى گرفته است، محکوم کردند. شیخ عبدالعزیزبن باز و سایر مقامات ارشد مذهبى با تصمیم شاه موافقت کردند. استنباط آنان این بود که طبق قوانین شریعتبه شاه این اختیار و قدرت داده شده است تا از هر شخص قدرتمندى که بتواند آنان را در دفاع از سرزمین اسلامى و مقاومت در برابر تجاوز و تعدى یارى رساند»، مدد بگیرند. بار دیگر در 18 ژانویه 1991، مقامات بلندپایه مذهبى سعودى فتواى دیگرى صادر کردند که طى آن صدام حسین، رئیس جمهور عراق، را «دشمن خدا» و جنگى را که در کویت و عراق بر علیه ارتش وى به راه انداخته بودند جهاد(نبرد مقدس) معرفى کردند. (10)
مشروعیت انقلاب و نهضت روحانیون ایران
اگر نظام سعودى با اصول محافظهکارى مذهبى و سیاسى پیوند خورده، جمهورى اسلامى ایران معمولا به عنوان نمونهاى از یک جنبش اسلامى تندرو، ضدسلطنتى، ضدپادشاهى و ضدفعالیت [سیاسى] اسلامى از نوع غربى معرفى شده است. در عربستان سعودى، «متولیان دودمانى اماکن متبرکه» موفق شدهاند تا تشکیلات دینى را تعیین کنند و یا مطیع خود سازند، درحالىکه، در مورد ایران باید گفت که «متولیان روحانى انقلاباسلامى» مردم را در سرنگونى یک رژیم پادشاهى غربزده هدایت کردند. به گفته این نخبه روحانى، تنها حکومت مشروع، حکومت اسلامى، و تنها راه از میان برداشتنطاغوت («قدرت دنیوى، متکبر و ستمکار»)واستقرارکشورى اسلامى، به راهانداختن یک انقلاب اسلامى است. مطالب زیادى درباره کارآیى سیاسىاى نوشته شده است که با توسل به آن[امام] خمینى «الگوى کربلا» را با نمادهاى برانگیزاننده و تصاویر شورانگیز مبتنى بر سنتهاى شیعه بهکار برد، تا با معرفى شاه به عنوان «یزید عصرما» او را غیرقانونى اعلام کند و تظاهرکنندگان را در مرحله بحرانى وسرنوشتسازانقلاب برانگیزدتا باسرمشقگرفتن ازشجاعت و شهادت امام حسین در برابر ظلم و استبداد ایستادگى کنند. (11)
به علاوه، ایدئولوژى این جنبش تاکیدى اسلامى و مردم باورانه نسبتبه موضوع عدالت اجتماعى نشان داد و به افراد دولتمندى که زندگى پر ناز و نعمت و توام با انحطاط اخلاقى را مىگذراندند (مترفان) حمله کرد. همچنین این ایدئولوژى، به منزله ایدئولوژىاى ارائه مىشد که از محرومین و ستمدیدگان (مستضعفان) - افرادى که در نظر شاه و رژیم او از لحاظ سیاسى چیزى به حساب نمىآمدند و از لحاظ اقتصادى - اجتماعى مورد بىتوجهى قرار مىگرفتند - پشتیبانى مىکند. آنان کارگران فقیر شهرى، طبقات میانه فرودست کارگر بازارى و دهقانان خردهپا بودند. این جنبش، على رغم انکار مکرر وابستگى طبقاتىاش، با یکى شدن مردم باورانه با افراد محروم یابىبهره (از حقوق و امنیت اجتماعى) حامیانى را براى فعالان سیاسى مسلمان در دوران انقلاب و پس از آن به وجودآورده است. روحانیانمهم وصاحبنفوذ درخطبههاىنماز جمعه در تهران بر این امر تاکید کردند که این یکى شدنو همراهى با ستمدیدگان و مستضعفان و محرومان از حقوق اجتماعى، که طالب عدالت اجتماعىاند، ویژگى متعارف انقلاب اسلامى ایران و انقلاب حضرت محمد(ص) در عربستان قرن هفتم بوده است. (12)
طى مدتى کمتر از سه سال، تحولات بنیادى چندى، بویژه در خصوص ویژگیهاى پیشینهاى نخبگان سیاسى، روى داده است. (13) ائتلاف وسیعى که کلیه تدابیر سیاسى خود را جهت پیشبرد انقلاب به کار گرفته بود اینک از هم فرو پاشیده است. رهبریت روحانى کشور موفق گردید پس از تضعیف، حتى سرکوب، هر موجودیت مؤثر یا سازمان یافته ملى، آزادىخواه، چپگرا و اسلامى جناحهاى رقیب، ضبط و مهار کشور و جوامع سیاسى را در دستبگیرد. توجیه برترى سلطه عقیدتى و سیاسى نخبگان روحانى، به نحوى که در قانوناساسى انعکاس یافته، بر آموزه «ولایت فقیه» [امام] خمینى، قیمومیت فقیه یا تفویض اختیار فقیه مسلمان، مبتنى است. وى اساسا استدلال مىکرد آنجا که هرگونه دوگانگى بین ولایت دینى و سیاسى یا جدایى ساحتهاى معنوى و دنیوى بر خلاف اسلام است، و از آنجا که وظیفه اصلى حکومت اسلامى اجراى کامل شرع مقدس است، هیچ فردى بجز یک فقیه مسلمان جامع الشرایط که از هر دو شرط اساسى علقه و ارتباط عمیق با عدالت و آگاهى کامل از شریعتبرخوردار باشد، شایستگى تصدى مقام رهبرى چنین حکومتى را ندارد. (14) در دورانغیبت«صاحب زمان شریف»، فقیه مسلمان به عنوان جانشین امامان معصوم، باید تنها مفسر باصلاحیت قوانین خدا باشد. (15)
رژیم اسلامى به محض روى کار آمدن، خود انقلاب را به عنوان الگویى براى همه مسلمانان ارائه کرد و خواستار سرنگونى سریع تمامى رژیمهاى باقیمانده مشابه رژیم شاه غلامان حلقه به گوش «قدرتهاى شیطانى» در جهان اسلام، بویژه در منطقه خلیج فارس، شد. به نظر مىرسد که پیروزى انقلاب اسلامى ایران احساس مسؤولیتسنگین «ایمن سازى جهان براى اسلام» را از طریق رسالتى جهانى به رهبرانش ارزانى داشته است، رسالتى که کامل قلمداد نمىشود مگر آنکه همه جوامع مسلمان به تحولات انقلابىاى اساسا مشابه با تحولاتى که ایران شاهد آن بود تن در دهند. (16)
اما واقعیات جارى ایران گویاى آن است که هر چند رژیم اسلامى مسلط باقى مىماند و احتمالا خط امام را دنبال مىکند، اما شور و شوق انقلابى حق به جانب، رفته رفته میدان را براى روند عملگرایانه زیرکانهترى خالى مىکند. عملگرایان [کارگزاران] حاکم، طرفدار خط مشى مشهور به «بازسازى» (Rebuilding) هستند که شامل توسعه اقتصادى آزاد سازى بیشتر اقتصادى، افزایش قدرت رئیس جمهور، گسترش روز افزون دستگاه اقتصادى بینالمللى از طریق تشویق به سرمایهگذارىهاى خارجى و عادى سازى روابط دیپلماتیک با جهان خارج، از جمله با رژیمهاى عربى که در خلال نخستین جنگ خلیجفارسازعراق ونیزکشورهاى غربى حمایت کردند،مىشود. (17) کارگزاران تا به حال مىکوشیدهاند تا این بازسازى یا نهضت روحانیون را زیر لواى آنچه که شاید بتوان «اسلام در یک کشور» توصیف کرد، توجیه نمایند. آنان با تکیه کردن بر تمرکز بر توسعه اقتصادى و [ایجاد] رفاه در ایران، سوداى تحکیم جمهورى اسلامى و صدور انقلاب را با توسل به ابزار دیگرى در سر مىپرورانند، یعنى با ساختن و پرداختن الگویى اجتماعى که در نظر سایر مسلمانان ارزش ورود به کشورهایشان مسلمان را داشته باشد. نتیجه انتخابات مجلس در آوریل 1992 نشان مىدهد که کارگزاران بهقیمت از دست دادن ایدئولوگها (علماى نظریه پرداز) [در جامعه] نفوذ یافتهاند. (18)
فقط با تکیه کردن بر ویژگىهاى فردى جانشینان[امام] خمینى، بدون در نظر گرفتن اثرات خستگى ناشى از جنگ، که معلول مقابله نظامى طولانى با عراق و (معلول) بازسازى اقتصادى فوقالعاده پرهزینه ایران است - که برآورد هزینههایش بین 350 تا 600 بیلیون دلاراست (19) - نمىتوان به طور شایسته به اهمیت و ارزش روزافزون روند عملگرایانه (کارگزاران) پىبرد. بهعبارت دیگر، سرآغاز همسازى (انطباق) روحانیون با واقعیت، پس از ژوئن1989 بهدنبال از دنیا رفتن[امام] خمینى نبود. پیشینه مقدارى از جهتگیرى هاى سیاست مزبور به اواسط دهه 1980 باز مىگردد. از اینگذشته،[امام] خمینى بود که سرانجام در 18 ژوئیه 1988، به عنوان ضرورتى درجه اول براى - به تعبیر او - حفظ «منافع انقلاب و نظام (20) »، تصمیم گرفتخاتمه بىقید و شرط جنگ با عراق را بپذیرد (21) . حتى در اوایل دهه 1980 رهبر ایران ثابت کرد مصلحت اندیشى گزینشى براى ایجاد تثبیت پیمان واقعى با رژیمهاى غیر مذهبىاى نظیر سوریه برپایه منافع و مصالح سیاسى مشترک، بدون توجه به ایدئولوژى پان عربیسم سوریهیاسرکوب بىرحمانه اسلام خواهان آن رژیم، برخوردار است.
نیازى به گفتن نیست که در اوایل دهه 1990، رهبر کنونى ایران در خصوص دومین بحران خلیج فارس، که پس از تهاجم عراق به کویت در گرفت، حتى مصلحتگرایى بیشترى نشان داد. برخى از رهبران ایران خواستار ملحق شدن به عراق در «جهاد» با ایالات متحده و سپس اتحاد با شیعیان عراق در نبرد مقدس دیگرى با ارتش صدام شدند. (22) اما ایران به هیچیک از این دو پیشنهاد عمل نکرد. رفتار ایران در واقع بیشتر متاثر از مصلحت نظام است تا ایدئولوژى انقلاب. تنظیم و تدوین سیاست ایران طى مراحل بحران،همانگونه کهارجمند بهایجازبیان مىکند، حاصل «محاسبه هوشیارانهاى از منافع این کشور، به عنوان قدرت منطقهاى» بود». (23)
اسلامى کردن رژیمهاى نظامى (سودان و پاکستان)
عربستان سعودى و ایران تنها مواردى نیستند که باید در مقوله رژیمهاى اسلامى مورد بررسى قرار گیرند. سودان و پاکستان نیز مدعىاند در مسیر اسلامى شدن به رژیمهاى خاصى تبدیل شدهاند. بدیهى است که رژیمهاى سعودى و ایران اعمال نفوذ بیشترى در جهان اسلامداشته و دارند تا رژیمهاى سودان نمیرى و رژیم پاکستان ضیاء. دو رژیم اخیر نه ثروة سعودى را دارند و نه «ثورة» (انقلاب) ایران را. از این گذشته، تجربیات سودان و پاکستان در اسلامى کردن [کشورهایشان] از طریق رژیمهاى نظامى به عنوان وسیلهاى، براى جلوگیرى از تضعیف بیشتر مشروعیتشان عرضه شده است.
اسلامىشدن در چنین مواردى، داراى ماهیت ابزارى خاصى بود که از طریق صحنههاى تلویزیونى مربوط به رئیس جمهور پیشین سودان نمیرى ، که در حال خالى کردن بطرىهاى ویسکى در رود نیل و یا گرفتن بیعت (پیمان اتحاد) از افسران ارتش به عنوان فرمانده مؤمنان بود، بهترین وجه به نمایش در آمد. (24)
همانگونه که یک نویسنده زیرک خاطرنشان کرد، بهکارگیرى شریعتیا کودتاى قانونى سپتامبر1983 به دست نمیرى «تداوم طبیعى سیاستهاى مبتنىبر ابتکارات جدید ناگهانى و تغییر اتحاد با جناحهاى سیاسى مختلف... [و ابزارى براى مشروعیتبخشیدن] به ادعاى او در کسب قدرتهاى مطلق یک خلیفه بود. گرچه برنامه اسلامى کردن نمیرى از قیام اسلامى رو به رشد سودان سود جست، اما به عنوان یک کودتاى سلطنتى از طریق مجموعهاى از احکام ریاست جمهورى عجولانه تنظیم شده، بد نوشته شده، و بهطور نامنظم اجرا شده، آغاز گردید.
اصولا اظهارات نمیرى در سپتامبر1983، مبنى بر اینکه سودان به جمهورى اسلامى تبدیل شده است، اولا و بالذات از روى ملاحظات ناشى از مصلحتاندیشى سیاسى در صحنهاجتماعى بود که مشخصات بارز آن را مىتوان جنبه سیاسى دادن روزافزون به مظالم اجتماعى - اقتصادى، بروز ناگهانى آشوبهاى مکرر براى تامین غذا در مراکز شهرى، ادامه نزاعهاى قومى در جنوب و فعالیتهاى فزاینده جناح مخالف در صف افسران ارتشى برشمرد. رسانههاى گروهى تحت نظارت دولت در رویارویى با این اعتر اضات و با سوء استفاده کردن از احساسات دینى مسلمانان، دائما اظهارات نمیرى را در مورد «انقلاب سودان،» اجراى قوانین شرعى اسلام، جایگزین کردن «زکات» به جاى مالیات بر درآمد دولتى و طرح تبدیل کلیه بانکها به مؤسسات مالى بدون ربا تکرار مىکردند.
انگ اسلامى شدن کشور به دست نمیرى، على رغم رواج اولیهاش، با مقاومت روزافزون انجمنهاى حرفهاى نظیر انجمنهاى قضات، پزشکان و دانشگاهیان و ائتلاف نیروهاى مخالف مواجه گردید. چهرههاى برجسته سیاسى از جمله صادق المهدى، رهبر حزب امت، اسلامىشدن رژیم نمیرى را نوعى عمل فرصتطلبانه تلقى مىکنند. آنان اصلاح نظام غیر عادلانه اقتصادى - اجتماعى، مبارزه گسترده با فساد برنامهریزى شده در محافل عالیرتبه و گسترش حوزه محدود مشارکت درفعالیتهاى سیاسى را مقدم بر اجراى حدود اسلامى یا همزمان با آن خواستار شدند. آنان همچنین خاطرنشان کردند نزاعهاى قومى و بحران اقتصادى سودان پس از اجراى برنامه اسلامىشدن، افزایش یافتهاند. رفتارهاى مذهبى متظاهرانه نمیرى، که مدعى بود امام امتشده است، حال پس از سالیانى که خود را یک ملىگراى عرب یا سوسیالیستسودانى معرفى کرده است، به عنوان سرپوشى بر حکومت دیکتاتورى مورد انتقاد واقع شده است. این انتقاد، پس از اینکه نمیرى در پاسخ به این گروه مخالف، در آوریل 1984 اعلام حالت فوقالعاده کرد و اصلاحاتى را در قانون اساسى پیشنهاد کرد که به موجب آن ریاست جمهور - امام مىتوانست مادامالعمر این مقام را براى خود حفظ کند، فوقالعاده مورد قبول واقع شد. حتى مجلس طبق معمول مطیع نمیرى، در برابر فشار وى براى تصویب فورى این اصلاحات، ایستادگى کرد.
همانگونه که اسلامى کردن رژیم سودان از بالا به فرمان ریاست جمهورى آغاز شد، اساسا این کار عمدتا از طریق فرمانهاى بعدى ریاست جمهورى به حال تعلیق در آمد. حکم اولیه برنامه اسلامى کردن نمیرى و حکم به حال تعلیق در آوردن بعدى آن به جاى اینکه به کسب حمایتسیاسى بیشتر رئیس جمهور، تقویت کارآیى رژیم، و حاکمیت پذیرى بیشتر سودان بیانجامد، در نهایتباعث تضعیفاعتبار رژیم و سستشدن پیمانهاى سیاسى داخلى گردید. اینامور از جمله عواملى بودند که در آوریل 1985 منجر به سرنگونى رژیم وى گردیدند. (25)
پس از چهار سال اغتشاش سیاسى و رکود در سیاست، در ژانویه1989، ژنرال البشیر، که براى تاسیس یک حکومت اسلامى دیگر با جبهه اسلامى ملى الترابى همپیمان شده بود، دستبه یک کودتاى نظامى زد. این رژیم جدید اسلامى - نظامى اعلام حالت فوقالعاده کرد، قانون اساسى را به حال تعلیق درآورد، مجلس مؤسسان را منحل و فعالیت احزاب سیاسى را تحریم کرد. به گفته الترابى «گاهى حتى خود مسلمانان هم نمىدانند که چگونه خودشان را با اسلام مشغول کنند. آنان هیچ سابقه جدیدى از یک حکومت اسلامى در اختیار ندارند.» (26) اما پس از وقوع دومین انقلاب اسلامى سودان در کمتر از شش سال، بحران اقتصادى آن وخیمتر شده است و واکنش این دولتشدیدا مقروض نسبتبه این بحران بیشتر از هر چیز معلول خط مشى صندوق جهانى پول بود تا تعالیم اسلامى. (27) معضل سیاسى - اجتماعىاى که سودان با آن مواجه بود، در اثر جنگ روزافزون داخلى،مشکل سنگین پناهندگان و کاهش شدید کمکهاى کشورهاى عربى و غربى، پس از جانبدارى سودان از عراق طى جنگ خلیج[فارس] درسال1990-1991 وخیمتر شد. از زمان نوشتن این مقاله، بحران طولانى و چند بعدى رژیم البشیر و الترابى همچنان رو به وخامت مىرود. تا آنجا که مشروعیتسیاسى و کارکردى رژیم به هم وابسته باشند، مخالفتبا همین ماندگارى احتمالا افزایش مىیابد. (28)
قضیه اسلامى کردن پاکستان از لحاظ تکامل تاریخى، با قضیه اسلامى کردن سودان تفاوت دارد. دلیل اساسى و منطقى ظهور پاکستان به عنوان یک موجودیتسیاسى مستقل، همانگونه که در قانون اساسى این کشور بیان شدهاست، ایجاد سرزمین آبا و اجدادى مستقل در شبه قاره هند براى مسلمانان بود. از این رو، هویتسیاسى جامعه و عملکرد سیاسى دولت دقیقا به اسلام مرتبط بودهاند. هویت اسلامى و خودمختارى ملى این کشور در هم تافتهاند و یا همانگونه که جماعت اسلامى با صراحتبیان مىکند «پاکستان به نام اسلام پابه عرصه وجود گذاشت و تنها با نام اسلام مىتواند به حیات خود ادامه دهد.» قطعنامه اهداف، مصوبه نخستین مجلس مؤسسان، پیرامون این مفهوم دور مىزد که منطق وجودى واقعى دولت در پاکستان باید ایفاى نقشى کوشنده و مداخلهگرانه در فراهم آوردن نظم اجتماعى و سیاسى مبتنىبر اصول اسلامى باشد. (29) از آنجا که کشور پاکستان با در نظر گرفتن این میراث تاریخى «قیومیت اسلامى پاکستان»، کلیه رژیمهاى پى درپى این کشور برآن بودهاند تا به قدرت و سیاستهاى خود مشروعیتبخشیده و به حکم ادله اسلامى به تضعیف یا مهار مخالفین سیاسى خود بپردازند.
اما همانگونه که باید انتظار داشت، رژیمهاى پاکستان از حیث جهتگیرى سیاسى و تعبیر و تفسیرشان از ایدئولوژى اسلامى با یکدیگر تفاوت داشتند. به عنوان مثال، رژیم ذوالفقار على بوتو و «حزب مردم پاکستان» او تعبیرى مردمباورانه از اسلام اختیار کردند. این حزب زیر لواى «سوسیالیزم اسلامى» سیاستهاى تعدیلاقتصادى - اجتماعى درکشور و سیاستهاى عدم تعهد خارجى را در پیش گرفت. خطابههاى سیاسى اصلاحطلبانه رژیم بر مساوات (برابرى) و عدالت اجتماعى به عنوان اصول اساسى اسلامى و ویژگىهاى بنیادى جامعه و نظام حکومتى اسلامى در دوران کومتحضرتمحمد(ص) تاکیدمىورزید. (30) خط مشى حزب براى انتخابات ماه مارس1977، در مواجهه با ناآرامىهاى فزاینده شهرى در اواسط دهه 1970 مستلزم اصلاحات اجتماعى و آموزش اسلامى و درک و شناختبیشترى از نقش «علما» و مساجد بود. اما رژیم بوتو قبلا به حال عقبنشینى در آمده بود و سازمانهاى اسلامى محافظهکار زیر چتر «اتحاد ملى پاکستان» درخواستها، نفوذ، و اعتراضات خود را افزایش مىدادند. سرانجام کودتاى ژوئیه1977 این رژیم را برانداخت.
رژیم جدید، به رهبرى ژنرال ضیاءالحق قطعا از لحاظاقتصادى - اجتماعى محافظهکارتر، ازلحاظ سیاسىقدرتمندتر،و در جهتگیرى سیاستخارجى آشکارا طرفدار غربوعلىالخصوص طرفدار آمریکا بود. ژنرال، در خصوص خاستگاه برنامه اسلامى کردن که مشهور به «نظام مصطفى» (نظام پیامبر یا فرد برگزیده) بود، به هدایت الهى متوسل مىشد. تعبیر او این بود که «من ماموریتى دارم، خدادادى، تا نظم اسلامى را به پاکستان بیاورم». (31) روزى که براى شروع برنامه اسلامى کردن انتخاب شد، مصادف با ولادت پیامبر(ص) بود. این برنامه در حوزه اقتصادى نوید حمایت از حقوق مربوط به مالکیتخصوصى و حذف بهره بانکى از طریق تاسیس بنگاههاى مالى اسلامى را سر مىداد و در حوزه تعلیم و ربیتبر محتویات اسلامى کتابهاى درسى و گسترش مؤسسههاى آموزشى «شریعت» تاکید بیشترى مىورزید. در خصوص حوزه اجتماعى، این برنامه مستلزم اجراى دقیقتر قوانین اخلاقى اسلام و تحریم قمار و مصرف مشروبات الکلى بود. برنامه ضیاء، در ارتباط با حوزه قانون اجراى احکام «حدود»، انتصاب «محتسب اعلى» (نوعى مامور مسلمان رسیدگى کننده به شکایات مردم از سازمانهاى دولتى)، و ایجاد یک روندبازنگرى قضایى از ناحیه قضات شریعت جهت تصمیمگیرى در مورد تطبیق کلیه قوانین با اسلام را شامل مىشد. (32)
مقررات گوناگون حکومت نظامى از جمله موارد عمدهاى هستند که از قلمرو چنین بازنگرىهاى قضایى مستثنى بودند. همانطور که ممتاز احمد بیان مىکرد، دولت ضیاء به ارتباط «سرنوشت اسلام و پاکستان با تداوم رژیم نظامى تاکید مىورزید... [نتیجتا] هرگونه انحراف از تفسیر رسمى، هم بیعت و هم خیانت دینى به کشور قلمداد مىشود... شورش سیاسى و مخالفت دینى از هم غیرقابل تشخیص مىشوند.» هدف عمده رژیم از پیگیرى چنین رابطه و پیوندى، کسبمشروعیت علىالخصوص در میان طبقات میانه فرودست و در صفوف علما و نیز در میان احزاب سیاسى مذهبى محافظهکار بود. یکى دیگر از اهداف عمده چنین ارتباطى، از اعتبار انداختن نیروهاى جناح مخالف چپگرا و لیبرال بود تا آنان را به عموم مردم به منزله جناح غیراسلامى و از این رو بدیلهاى غیر قابل قبول رژیم اسلامى نشان دهند. در واقع، قانون اساسى موقتى مارس 1981 به رئیس جمهور اختیار داد تا هر حزب سیاسى را که «به نحوى منافى ایدئولوژى اسلامى عمل کند» منحل کند. (33)
دعوت به اسلامى کردن در پاکستان، مانند مورد مربوط به سودان، ظاهرا در ابتدا تا حد قابل توجهى حمایت مردم را به خود جلب کرد. اما امید عموم را نسبتبه چشم اندازهاى عادلانهتر و شرایط مناسبتر زندگى در پاکستان بوجود آورد. با این همه، شرایط زندگى بسیارى از مردم مدام رو به وخامتبیشتر مىگذارد. رژیم نظامى - اسلامى به جد در اندیشه ایجاد هیچ شورایى («رایزنى») نبود. بر عکس، آزادى بیان گرفتار محدودیتهاى شدید شد، از مطبوعات جناح مخالف رژیم جلوگیرى به عمل آمد، نویسندگان متمرد و نافرمان به زندان افتادند و روزنامهنگاران مخالف همکارى [بارژیم] شلاق خوردند. (34)
یک بار دیگر توجه برنامه اسلامى کردن، مانند مورد مربوط به سودان، به تبدیل بهره بانکى به سود، تاسیس دادگاههاى شرع و اجراى «حدود» معطوف شد. حمایت اولیه همگانى به تدریج جاى خود را به سرخوردگى و بدبینى داده است. جمعبندى سیاسى همه این مسایل را حمزه علوى بدست آورد، وقتى که نتیجه گرفت: «لفاظىهاى تند و مؤکد رژیم در مورد مبناى اسلامى ایدئولوژى پاکستان از عهده دادن شالوده مشروعیتى که رژیم براى خود در جستجوى آن بود، برنیامد. این لفاظىها با بوجود آوردن امیدهایى براى... بنیادگرایان اسلامى، مشکلات را تشدید کرده است. (35) رژیم در موقعیتى نبود که به این امیدها جامه عمل بپوشاند و در فوریه 1984 ناچار به مداخله و کاهش موج خشونت و ترور گردید که پاى اعضاء «انجمن اسلامى دانشجویان»، که در سرکوب حامیان حزب مردم پاکستان و مخالفان چپگراى این رژیم در محوطه دانشگاهها، نخستین همکاران با رژیم ژنرال ضیاء بودند، به میان مىکشید. (36) انتخابات ملى 1981، که پس از مرگ ضیاء در اثر حادثه سقوط مرموز هواپیما برگزار شد، حزب مردم پاکستان را دوباره در قالب دولتى ائتلافى به یاستبىنظیر بوتو به قدرت رسانید. از آن زمان بدینسو تحولات دیگرى در پاکستان بوقوع پیوسته است، اما ماهیئت رژیم دیگر همان ماهیت رژیم حاکمیت ضیاء نیست. (37)
نتیجهگیرى
بحث اصلى این مقاله را مىتوان به اختصار به شرح زیر بازگو کرد. تنوعى که مشخصه بارز جنبشهاى اسلامى مردمى و اپوزیسیونى است در قالب رژیمهایى که اساس هویت و مشروعیت واقعى خود را بر پایه ادله اسلامى استوار مىسازند، آشکار مىشود. رژیمهاى اسلامى در ادامه این راه با صراحت تعابیر و تفاسیر گوناگونى را از اسلام اظهار مىکنند که علایقوایدئولوژى کسانى را که ضبط و مهار دستگاه دولتى را در دست دارند، مثلا محافظهکاران، اصلاحطلبان، یا انقلابیون، تاثیر میراث و سنتهاى تاریخى جامعه نظیر شکلگیرى هویت، تحول و تکامل الگوهاى قدرت یا تجارب سازنده بسیار حیاتى، یا خصلتهاى ویژه زمینه وضعیتى (موقعیتى) آنى نظیر اوضاع و احوال بحرانى، را منعکس مىسازند. نویسنده سه نمونه از رژیمهاى اسلامى را به رهبرى سلاطین، آخوندها و ارتشبدها (مارشالها) مورد بررسى قرار داده است تا مشروعیت اسلامى نتایج و آثار سیاست داخلى و خارجى را ترسیم و با هم مقایسه کند. این سه رژیم، رژیم دودمانى (سلسلهاى) محافظهکار عربستان سعودى، رژیم مردمى طرفدار روحانیتسالارى ایران و رژیمهاى قدرتخواه نظامى سودان و پاکستان هستند.
جریان مشروعیتبخشى اسلامى حکومت در هر سه نوع رژیم، بدون منازعه و مشاجره پیش نرفته است. رقباى داخلى براى به قدرت رسیدن و رقباى خارجى براى دستیابى به مقام رهبرى درجهان اسلام به حکم ادله مذهبى - سیاسى مکررا به مخالفتبا این جریان برخاستهاند. از بین مواردى که در این مقاله گزارش کردیم، نافذترین مخالفتبا شروعیتبخشى رژیم، در رژیمهاى نظامى اسلامى شده سودان و پاکستان تجلى یافته است. گرفتارى و مخمصه این رژیمها را مىتوان ناشى از این واقعیت دانست که این رژیمها علاوه بر عهدهدار شدن ریاست جوامعى که عمیقا مرزهاى قومى و زبانى بین آنان فاصله انداخته است، فاقد سرمایه سیاسى حاصل از درآمد هنگفت نفت هستند که مثلا در مورد «اسلام اهل ثروت» یا به تعبیر نویسندهاى «اسلام صاحبان نفت» موجود است. از این گذشته، این رژیمها فاقد آن مشروعیتى هستند که در اثر تحولى انقلابى تحت رهبرى پیشوایى فرهمند که در مورد ایران به اسلام انقلابى (الاسلام الثورى) مشهور است، بوجود آمده باشد. اسلامى شدن این رژیمهاى نظامى، خواه درپى کودتاى دربارى، نظیر کودتاى دربارى سودان به سال 1938 و خواه به دنبال سلطه تمام عیار نظامى مانندقضیه پاکستان در سال1977 باشد، این امر، ماهیت از بن و ریشه انضباطمدارى ضد سیاسى آنان را تغییر نمىدهد. این ماهیت نه تنها در تلاش آنها براى فرونشاندن هرگونه مخالفت و اعتراض با حاکمیت این رژیمها بلکه در سوءظنشان نسبتبه نهضتهاى سیاسى که از برنامه اسلامى شدن آن رژیمها حمایت مىکردند و رهبرانشان سوادى ایفاى نقشهاى نظریهپردازان و گردانندگان را در سر داشتند، تجلى یافته است. چنین نهضتهایى شامل نهضتهاى اخوانالمسلمین در سودان و جماعت اسلامى در پاکستان مىشود. از این رو، جاى تعجب نیست که این رژیمها تقریبا به سرعتبیشتر حمایتهاى مردمى را که در اثر نوید اسلامى شدن رژیمهاى کشورشان پدید آمده بود، از دست دادند. اما اینکه آیا عربستان سعودى و ایران الگوهاى بدیلى از حکومت در اختیار مىگذارند که براى جوامع مسلمان در خور پیروزى و تقلید باشد، موضوعى است که جاى بحث و منازعه دارد. اما سلاطین سعودى و روحانیون ایران تا حدودى موفق شدهاند که در مقام پرداختن و پاسخگویى به این اعتراضات گوناگون از، منابع موجود اقتصادى، سیاسى و فرهنگى بهره جویند. (البته) چنین قولى در مورد اسلام ارتشبدها (مارشالها) صدق نمىکند.
پىنوشت
1- احیاى اسلامى در دنیاى عرب (نیویورک: پراگر، 1982)، ص9-12 / جلیز کیل، خداوند دوباره باز مىگردد / ابراهیم کاراوان، نهضتهاى اصیلاسلام، ص97-161
2- این بیانیه توسط لطفى الخولى در «ندوة التعارف السیاسى الدینى» ایراد شده است. [بحث پیرامون افراطگرایى سیاسى مذهبى در مصر]، قاهره (دسامبر 1985)
3- تجزیه و تحلیل ادراک، على اى. هیلان دسوکى، جنبش اسلامى، «اسلام رسمى و توجیه سیاسى در کشورهاى عرب»، ناشر: باربارا استوآشر (لندن کروم هلم،1986)، ص 84 -153 / صادق بیلید، ماوراى فشار، «نقش مجامع مذهبى در حمایت از دولت،» (لندن: کروم هلم 1988)، ص36-147
4- اسلام، کشور و جامعه، «مفهوم اقتدار در تفکر اسلامى» (لندن: کورزون، 1988)، ص52-73
5- نازى ایوبى، «سیاستهاى نهضتهاى مبارز اسلامى در خاورمیانه»، مجله امور بینالملل، پاییز و زمستان83-1982
6- ویلیام کانت، نظرات سعودى در باب انقلااب ایران، ایران از زمان انقلاب، ناشر بارى روزان (بالدر کمپانى: گزارشهاى مفصل جامعهشناسى، 1985)، ص53 -57 / جاکوب گلدبرج، انقلاب ایران و جهان اسلام، «عربستان سعودى و انقلاب ایران: بعد مذهبى» ناشر: دیوید مناشرى (بالدر کمپانى: انتشارات دیدگاه غرب، 1990)، ص 70-155; هرمن اف. ایلتز، مقاله «عربستان سعودى، سنتگرایى در مقابل مدرنگرایىبرهان سلطنتى» در«ایدئولوژى و قدرت در خاورمیانه»، ناشر: پیتر چلکوسکى و روبرت پرفگر (دورنهام، ان سى: انتشارات دانشگاه لوکا، 1988)، ص81-178
7- پیام امام خمینى به مناسبت نخستین سالگرد کشتار مکه، التوحید، 91-83-60 (1988)
8- بیانیه شاه فهد در مجله گزارش خاورمیانه، 14 مارس 1992، ص 2
9- گاسان سلمه، اسلام و سیاستها در عربستان سعودى، از فصلنامه «مطالعات عربى»، 31:9 (1989); ر.ک.به: یوسف کشیشیان، مقاله نقش علما در سیاستهاى یک کشور اسلامى: مورد عربستان سعودى در مجله «سیاست هاى احیاى اصول مذهب اسلامى»، ناشر: شیرینهانتر (بلومینگتون: انتشارات دانشگاه اینیانا، 1988)، ص12-19
10- سلامة، اسلام و سیاستها، ص315; امینالیاسینى، مذهب و دولت در پادشاهى عربستان سعودى (کمپانى بولدر: انتشارات دیدگاه غرب، 1985)، ص29-124; «احیاء اسلامى و توسعه ملى در دنیاى غرب»، مجله مطالعات آسیایى و افریقایى،9 - 105: 11 (1986); جیمز بوکان، «تضاد غیر مذهبى و مذهبى در عربستان سعودى» دولت، جامعه و اقتصاد عربستان سعودى،(لندن هلم، 1982)، ص23-12
11- جیمزپیسکادورى، مذهب و سیاست واقعى: واکنشهاى اسلامى به جنگ خلیج در بنیادگرایى اسلامى و بحران خلیج، ناشر جیمز پیسکاتورى( شیکاگو: آکادمى هنر و علوم امریکا، 1991)، ص9;
12- سیدامیر ارجمند، عمامه بجاى تاج، نیویورک: انتشارات دانشگاه آکسفورد،1983)، ص99-100; نیکى کدى «شیعه و انقلاب»، مذهب شورش و انقلاب، ناشر بروک لینکولن (نیویورک: انتشارات سن مارتین، 1985) ص75-172; حقى رام «افسانه حکومت اسلام باستان; حقانیتحکومت اسلامى ایران»،واشنگتندى.سى.درنوامبر1991)، ص6-4. به گفته رام، خطابههایى که درنمازجمعهتهران ایرادمىشوندپیروزى انقلاباسلامى ایران را «یادآور پیروزى پیامبر بزرگوار بر کفار» مىدانند.همان ، ص25-24
13- ارواند ابراهیم، «دلایل ساختارى انقلاب ایران» گزارشات تپثبت شماره87، ص24-25 (مى 1980); افسانه نجمآبادى، «بازگشت ایران به اسلام» مجله خاورمیانه، 14 -213: 41 (1986); رام «افسانه حکومت»، ص 15 -13.
14- ریچارد کوتام، «درون ایران انقلابى» درانقلاب ایران،ر.کبه: رمضانى (بلومینگتون: انتشارات دانشگاهىهند، 1990)، ص26-3، هماننویسنده
15- شاول بکاش، حکومت آیةاللهها، (نیویورک: کتب اصلى ،1994) ص 40-30، پاروین زونیس، «نقش روحانیون در جمهورى اسلامى ایران» سالنامه آکادمى سیاسى و جامعهشناسى امریکا، 108 - 85: 482 (1985); مهدى مظفرى، اقتدار در اسلام ،(لندن شارب)، ص51-49
16- ر.ک.به: سید امیر ارجمند، عمامه به جاى تاج، ص60-155; احمدک. موسوى، «تفسیر نوین نظریه ولایت فقیه» مطالعات خاورمیانه7 - 101: 28 (1992).
17- ر.ک.به: رمضانى، اسلام خمینى در سیاستخارجى ایران» در اسلام در سیاستخارجى، ناشر عدیدالاویشا (نیویورک: انتشارات دانشگاه کمبریج،1983)، ص23-16;«صدور انقلاب ایران: سیاستها، نتایج، و وسایل» درانقلاب ایران، همان نویسنده، ناشر اسپوزیتو.
18- هوشنگ امیر احمدى، انقلاب و تحولات اقتصادى: تجربه ایرانیان آلبانى، انتشارات دانشگاه دولتى نیویورک، 1990)، ص24-119; جودیت میلر، «اصلاحگران اسلامى نفوذ شدید خود در ایران را از کف مىدهند» نیویورک تایمز، 8 آوریل 1991. براى آگاهى از مقاله انتقادى اصلاحگران در مورد این تغییر سیاسى که خیانتبه «خط امام» تعبیر مىشد، ر.ک.به: فهیمى هویدى، «منشا همه جنگهاى انتخاباتى در ایران» المجله،42-18 مارس 1992، ص31-22
19- «حکم ویک آزمایش»نیویورکتایمز،14آوریل 1992،کلاودون انگلیس; «ایرانبسوىاصلاحات گامبرمىدارد» مبصر علم مسیحیت،71آوریل1992
20- هوشنگ امیراحمدى، «خسارات جنگ و بازسازى در جمهورى اسلامى ایران»،ناشر هوشنگ امیراحمدى و منوچهر پروین (بولدار کمپانى: انتشارات دیدگاه غرب، 1988)،ص49-126; ح. حسین رضا، «یک نمونه دیگر براى مقولیت دولتى در سیاستخارجى: جنگایران - عراق» مجله فصلنامه سیاسى غرب، 701 - 700: 41 (1988).
21- اچ. اى شهابى، «سیاستهاى ایران و تجددگرایى مذهبى» (ایتاکا،176: انتشارات دانشگاه کمدنل، 1990)، ص 300 -299
22- «نداى جهاد علیه امریکا» رادیو فارسى ایران، سرویس اطلاعات پخش خارجى،13 سپتامبر 1990، ص 54 -52; درک جى. هاروى «تعیین کنندههاى سیاستخارجى ایران در دوران بحران خلیج فارس» (نسخه خطى، مرکز خاورمیانه، دانشگاه اتا، آگوست 1991)، ص37-17
23- سید امیر ارجمند، «پیروزى براى طرفداران شیوه محلى: واکنش بنیادگرایى اسلامى در ایران» در بنیادگرایىهاى اسلامى و بحران خلیج، ناشر اپیسکاتورى.
24- گابریل. واربرگ، «شریعت در سودان» اجراء انعکاس،1989 -1983، مجله خاورمیانه، ص647 - 624
25- عبداللهى احمد النعیم. «قانونمندى و اسلامىشدن سودان» آفریقاى نوین، 28 - 11:36 (1989); یک انقلاب کامل، «سیاستهاى حکومت نظامى سودان، نقش ارتشى در سیاستهاى کشورهاى افریقایى»، ناشر جان (نیویورک: پراگر، 1987)، ص62-141;«سودان،» سیاستهاى احیاء اسلامى، ص201-193; کارولین فلاهر - لوبان ، «اسلامىشدن در سودان» مجله خاورمیانه،33-618: 44،(1990); فاروق فودا،پیش از سقوط (قاهره: ,n. p. 1985); ص41-121;آن ام. «سقوط نمیرى،» (گزارش شماره9، دانشگاههاى بین المللى فیلد اسقاف، ایندیاپولیس، 1985).
26- اقتصاد، 18 آوریل 1992، ص42-19، براى آشنایى بیشتر با انتقادات استادنهتر و قدیمىتر وى در رابطه با نظرات غربى مشهور، ر.ک.به: حسن الترابى، «اللشورةالدموکراتیه» [شورا ودمکراسى]، المستقبلالعرابى [آینده عرب]،22-4، 7(1985).
27- ر.ک.به: بنائیا یونگو بیور، «بحران رو به رشد سودان» گزارش خاورمیانه،(سپتامبر - آگوست 1991)، ص9-13; جان وول، «بحران سیاسى در سودان» تاریخ معاصر،56-153:89، 80 - 178 (1990).
28- جان وول نتیجه گرفته که «در واقع، دیگر مساله این نیست که چه کسى درسودانحکومتخواهدکرد، بلکهمسالهایناستکهآیا سودان واقعا قادر به ادامه حیات خواهدبود یا خیر.» ر.ک.به: وول، «بحران سیاسى در سودان»، ص179.
29- ممتاز احمد، «پاکستان: در سیاستهاى احیاء اسلامى»، ناشر هانتز، ص 232 -229
30- جرالد هگر، «سوسیالیزم در پاکستان» سوسیالیزم در جهان سوم، دسفو سزو جاکوئیز لوسگیو (نیویورک: پراگر، 1975)، ص309-291
31- مصاحبهبابنگاه انتشارات انگلیس، 15 آوریل 1978، همانطور که در اثر عمرنومان،اقتصاد سیاسىپاکستاننقل شدهاست(لندن KPI 1988) ص141
32- مامورى که از سوى دولت تعیین مىشود و وظیفه او تحقیق و گزارش شکایات مردم از مقامات کشور است.
33- ر.ک.به: ریاض حسن، «احیاء اسلام: تجزیه و تحلیل مذهب، تحولات سیاسىواجتماعىدرپاکستان،»مطالعات خاورمیانه،84 -293: 21 (1985); چارلز کندى،«احیاء اسلام و اصلاحات قانونى در پاکستان»،1989-1979،»
34- احمد، پاکستان، ص33-231; حسن، احیاى اسلام، ص269
35- جیمز ناپولى، «بىنظیر بوتو و مسایل مربوط به آزادى مطبوعات در پاکستان،» مجله مطالعات افریقاى جنوبى و خاورمیانه، 64: 14 (1991).
36- حمزه علاوى، «قومیت، جامع مسلمانان و ایدئولوژى پاکستان،»، ناشر آنیتا ویز (سیراکس، NY : انتشارات دانشگاه سیراکس،1986)، ص46-45.
37- ر.ک.به:ولى نصر، «دانشجویان، اسلام و سیاستها»، مجله خاورمیانه، 68-67:46 (1992)