دین در بستر دیدگاهها
آرشیو
چکیده
متن
بدون تردید، واژه «دین» در ردیف آن دسته از مفاهیمى قرار دارد که همواره در میدان آراء و نظرات گوناگون صاحبنظران قرار داشته (1) ولى به دست آوردن یک توافق مشترک درباره آن بسیار مشکل و بلکه محال است. لذا، عدهاى از محققان آن را قابل تعریف نمىدانند. (2)
رابرت ا. هیوم در کتاب ادیان زنده جهان، تعبیر زیبا و دقیقى دارد. او مىگوید: «دین به اندازهاى ساده است که هر بچه عاقل و بالغ و یا آدم بزرگ مىتواند یک تجربه دینى حقیقى داشته باشد و به اندازهاى جامع و پیچیده است که براى فهم کامل و بهرهگیرى تام از آن نیازمند تجزیه و تحلیل مىباشد.» (3)
شبیه همین تعبیر در دایرةالمعارف دین نیز آمده است. در آنجا مىنویسد: «شاید هیچ کلمه دیگرى غیر از دین نباشد که همواره و آشکارا خیلى صاف و ساده به کار رود، ولى در واقع، نمایانگر نگرشهایى باشد که نه فقط بسیار متفاوتاند، بلکه گاه مانعةالجمعاند.» (4)
اینکه چنین تفاوت دیدگاههایى ریشه در چه دارد، مطلبى قابل تحقیق و مهم است که از محدوده موضوع سخن ما خارج مىباشد، ولى به هر حال، همین عدم توافق و وجود آراء متعدد از سویى مىتواند بیانگر اهمیت والاى موضوع و نقش فوقالعاده حساس آن باشد و از سوى دیگر، روشنگر وجوه و ابعاد متمایز مسائل و امورى باشد که به نحوى در قلمرو مفهوم دین قرار مىگیرد.
یکى از نویسندگان غربى درباره فراوانى و تعدد تعاریف در آن سرزمین مىگوید:«در غرب طى روزگاران، آنقدر تعریفات فراوان از دین پدید آمده که حتى ارائه فهرست ناقصى از آن غیر ممکن است.» (5)
«دین به اندازهاى غنى و فراگیر مىباشد که جنبههاى متفاوت آن، کاملا بحق، براى طبایع مختلف به گونههاى متفاوتى مهم جلوه مىکند.» (6)
درباره حساسیت نقش دین یکى از همین نویسندگان مىگوید: «دین هم کهنترین و هم نافذترین و اثرگذارترین نهاد اجتماعى بشر است.» (7)
به هر حال، باید به این نکته توجه داشت که موضوع «دین» از چنان گستردگى و وسعتى برخوردار است که به طور طبیعى، نمىتوان از یک بعد و یا منظر خاصى به تحقیق و بررسى آن پرداخت. لذا، توجه به تمامى ابعاد آن روشنگر بسیارى از مسائل خواهد بود. نویسنده ادیان زنده جهان تحت عنوان «برخوردهاى مختلف در مطالعه ادیان» به بعضى از این نگرشها و شیوههاى نظر به دین اشاره کرده است; از جمله، برخورد تاریخى، نگرش روانشناختى، نظر فلسفى، دیدگاه اجتماعى، برخورد ادبى، برخورد زیباشناسانه، برخورد اخلاقى، نگرش شخصى و مقایسه تطبیقى ادیان. (8)
بدین ترتیب، ارزیابى دیدگاههاى گوناگون و متنوع، روشنکننده وجوه گوناگون موضوع خواهد بود.
ب معناى لغوى دین
واژه «دین» در لغتبه معانى گوناگونى از جمله; جزا، اطاعت، قهر و غلبه، عادت، انقیاد، خضوع، پیروى و مانند آنها آمده است. در قرآن کریم نیز آیاتى وجود دارد که از آنها، معناى جزا، شریعت و قانون، طاعت و بندگى استنباط مىشود. (9)
همین موارد استعمال واژه «دین» در قرآن مىتواند به عنوان راهى براى شناسایى و به دست آوردن تعریف دین از دیدگاه اسلام شمرده شود. با این دقت، در خواهیم یافت که «دین عبارت است از اطاعت، گرایش، فرمانبردارى و تسلیم در برابر حقیقت» که در این صورت، با معانى لغوى نیز سازگارى بسیارى وجود خواهد داشت.
علامه طباطبایى نیز در تفسیر المیزان مىنویسد: «لایدینون دین الحق، اى لایطیعون: از دین حق پیروى نمىنمایند و به آن گرایش ندارند و یا آن را دین حق تلقى نمىکنند (اى لا یاخذونه.)» (10)
«تعریف دین از نظر اسلام را مىتوان از موارد استعمال اسلام در قرآن نیز به دست آورد. "اسلام" نیز به معنى تسلیم و اطاعت است و این از آن جهت است که اسلام به معناى اصطلاحى (دینى که به وسیله محمد(ص) ابلاغ شده) نیز بشریت را به تسلیم و اطاعت در برابر حقیقت کامل منحصر به فرد دعوت مىنماید... این نکته از آیاتى که دین تمام پیامبران را اسلام معرفى کرده نیز استفاده مىشود.» (11)
اصحاب معاجم نیز در معانى ریشه لغوى «اسلام» بر مفاهیم تسلیم و خضوع، سلامت و توافق و تلائم تاکید کردهاند و این مفاهیم نیز در معناى اصطلاحى «اسلام» اخذ شده است. (12)
ج معناى اصطلاحى دین
با توجه به توضیحاتى که داده شد در معناى اصطلاحى «دین» چنین آمده است: «دین مجموعه عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتى است که براى اداره امور جامعه انسانى و پرورش انسانها باشد.» (13)
در تعریف مشابه و متداول (14) دیگرى «دین برابر استبا اعتقاد به آفرینندهاى براى جهان و انسان و دستورات عملى متناسب با این عقاید.» (15)
در تلخیصى از کلام علامه طباطبائى چنین آمده است که: «دین نظام عملى مبتنى بر اعتقاد است که مقصود از اعتقاد در این مورد تنها علم نظرى نیست (هر چند علم نظرى براى آن نیز ضرورت دارد); زیرا علم نظرى به تنهایى مستلزم عمل نیست، بلکه مقصود از اعتقاد، علم به وجوب پیروى بر طبق مقتضاى علم قطعى است.» (16)
بررسى و ارزیابى اینگونه تعریفها پس از تبیین دیدگاههاى گوناگونى که در این مورد وجود دارد، با دقتبهترى صورت خواهد گرفت، و اما اشاره به آن در ایجاد تصور اجمالى موضوع مفید است.
د دیدگاه متکلمان
در بحث از مفهوم دین عمدتا دو گروه «متکلمان» و «جامعهشناسان» هر یک با دلایل گوناگونى به تبیین «دین» پرداخته و از آن تعاریف متفاوتى ارائه دادهاند. متکلمان از آن حیث که دین و مسائل دینى موضوع علم آنها بوده و جامعهشناسان و مردمشناسان از آن جهت که تاثیر و نقش دین در جوامع و تمدن بشرى و همچنین حضور آن به عنوان یک پدیده اجتماعى قابل توجه بدان نظر کردهاند.
در تعاریف متکلمان گاهى «دین به ما هو دین» مورد نظر قرار گرفته است; مانند آنچه گفتهاند: «الدین وضع الهى لاولى الالباب، یتناول الاصول و الفروع»; دین عبارت از یک نظام الهى است که براى صاحبان خود وضع شده است و مشتمل بر اصول و فروع مىباشد. (17)
در تعاریفى نیز غایت و اهداف مد نظر بوده است; مانند آنچه در دائرةالمعارف الاسلامیة آمده است که: «الدین وضع الهى سائق لذوى العقول باختیارهم ایاه الى الصلاح فى الحال و الفلاح فى المال»; دین وضعى است الهى که صاحبان خود را به سوى رستگارى در این دنیا و حسن عاقبت در آخرت سوق مىدهد. (18)
از جرجانى نیز نقل کردهاند که: «الدین وضع الهى یدعوا اصحاب العقول الى قبول ماهو عند الرسول(ص)»; دین قانون و قرارداد الهى است که خردمندان را به سوى قبول آنچه در نزد رسولصلى الله علیه وآله وسلم است، فرامىخواند. (19)
در المیزان نیز ذیل آیه27 سوره روم مىخوانیم: «لیس الدین الا سنة الحیاة و السبیل التى یجب على الانسان ان یسلکها حتى یسعد فى حیاته فلا غایة للانسان یتبعها الالسعادة»; دین جز قانون زندگى و راهى که انسان باید براى رسیدن به سعادت بپیماید، نیست و هدف نهایى انسان همان رسیدن به سعادت است. (20)
«دین روش مخصوصى است در زندگى که صلاح دنیا را به طورى که موافق کمال اخروى و حیات دایمى حقیقى باشد تامین مىنماید. پس در شریعتباید قانونهایى وجود داشته باشد که روش زندگانى را به اندازه احتیاج، روشن سازد.» (21)
«ان الدین فى عرف القرآن هو السنة الاجتماعیة الدائرة فى المجتمع و ان السنن الاجتماعیه اما دین حق فطرى و هو الاسلام او دین محروف عن الدین الحق و سبیلالله عوجا»; دین در عرف قرآن، سنت اجتماعى حاکم بر جامعه مىباشد و سنتهاى اجتماعى یا دین حق و فطرى است که همان اسلام مىباشد یا دین منحرف از راه خدا و تحریف شده است. (22)
درکناراین تعریفها، دربعضىدیگراز تعاریف، اصولاحیثیت اعتقاد و التزام انسان، مبناى تحلیل و توصیف قرار گرفته است:
«الدین هو الاعتراف باللسان و الاعتقاد بالجنان و العمل بالارکان»; دین عبارت است از اقرار به زبان، اعتقاد به پاداش و کیفر در آن جهان و عمل به ارکان و دستورات آن.» (23)
ه- دیدگاههاى جامعهشناسان
درباره تعاریف و دیدگاههاى جامعهشناسان و صاحبنظران علوم اجتماعى اختلاف نظر و تفاوت مبانى تحلیلى، بیشتر مشاهده مىشود. گذرى اجمالى به پارهاى از این تعاریف شاهدى بر کثرت آراء و تفاوت نگرش آنها در مفهوم دین است.
1- دیدگاه جامعهشناختى: این تعاریف را مىتوان به چند دسته تقسیم کرد: دسته نخست تعاریفى است که جنبههاى «جامعهشناختى» با وضوح بیشترى در آنها انعکاس یافته و بر مبناى دیدگاههاى جامعهشناختى به موضوع نظر مىکنند. به عنوان نمونه، در کتاب فرهنگ جامعهشناسى تحت عنوان «دین و مذهب» توضیحات روشنگرى آمده است:
«در جامعهشناسى مجازا دو تلقى در مورد تعریف دین وجود دارد: اولى به پیروى از ا. دورکیم (1912)، آن را از نقطه نظر آثار و وظایف اجتماعىاش چنین تعریف مىکند: دین دستگاهى از باورها و آداب است، در رابطه با مقدساتى که مردم را به صورت گروههاى اجتماعى به یکدیگر پیوند مىدهد. در معنى کردن دین با این تلقى، بعضى از جامعهشناسان مفهوم آن را بسط داده و دین را در برگیرنده ملیتگرایى نیز به حساب آوردهاند. نظرگاه ذکر شده، بدین عنوان که بیش از اندازه شاملیت دارد مورد انتقاد قرار گرفته است; چرا که تقریبا هرگونه فعالیت همگانى مثلا مسابقات بیسبال هم مىتواند اثرات وحدتبخش بر گروههاى اجتماعى داشته باشد.» (24)
از همین جامعهشناس فرانسوى تعریف مشابه دیگرى نقل شده است: «دین نظام وحدت یافتهاى است از اعتقادات و اعمال مربوط به اشیاى مقدس یعنى اشیایى که مجزا شده و تحریم گردیدهاند اعتقادات و اعمالى که همه گروندگان را در جمعیت اخلاقى واحدى، که معبد نامیده مىشود، وحدت مىبخشد.» (25)
چنین نگرشى به دین، که همراه با پیدایش رشتههاى جامعهشناسى و مردمشناسى بود، سبب ورود عوامل اجتماعى، اقتصادى، تاریخى و فرهنگى در تعریفسازى شد و همانگونه که در دایرةالمعارف دین اشاره شده، «در واقع، بعضى از طرفداران این رشتههاى علمى، به تصریح یا تلویح برآنند که تعریف و ماهیت دین از تحلیل ساختارهاى دینى حاصل مىگردد.» (26)
توجه به نظرات «فویر باخ» نیز در این مورد مىتواند گویا باشد. او مذهب را نوعى از خود بیگانگى دانسته و معتقد بود پیشرفت و گسترش شناخت انسان و بازگشت انسان به خود جبرا باعث منتفى شدن مذهب مىگردد و بر این مبنا، در تحلیلى که از مذهب ارائه مىکرد، آن را مولود فعل و انفعالات جامعه و در واقع، ناشى از حالت از خود بیگانگى انسان نسبتبه خود مىدانست. (27)
در این راستا مىتوان به تعاریف دیگرى از همین متفکران (غربى) اشاره کرد; از جمله اینکه: «دین، لغتا یعنى همبستگى و در اصل، دلالتبر یک سلسله دغدغه دارد که صاحبان آنها را به یکدیگر پیوند مىدهد و بین آنها همبستگى نزدیک پدید مىآورد.» (28) یا تعاریفى که بر مبناى انگیزههاى مؤکد بر یک رفتار دینى استوار است: «دین عبارت است از جستجوى جمعى براى یک زندگى کاملا رضایتمندانه.» (29)
تعاریف دیگرى را نیز مىتوان جزو دیدگاه جامعهشناختى جدید نسبتبه دین قرار داد با این وجه تمایز که نقش و تاثیر فرهنگ و الگوهاى رفتارى در آنها به گونهاى چشمگیر وجود دارد. از این نمونه به آنچه در مقاله «دین» در دایرةالمعارف دین آمده است، اشاره مىکنیم: «دین عبارت است از سازمانیابى حیات بر محور ابعاد عمقى تجربه که بر طبق فرهنگ محیط، از نظر صورت، کمال و روشنى فرق مىکند.» (30)
2- دیدگاه نظرى: دسته دوم از نظریات مربوط به دیدگاههاى نظرى و مفهومى نسبتبه «دین» مىباشد که بعضا وجوه تشابهى با برخى از تعاریف متکلمان دارد که پیشتر نیز بدان اشاره شد. در این دیدگاهها غالبا ابعاد اعتقادى و معرفتى دین مبناى تحلیل قرار گرفتهاند.
در دایرةالمعارف دین آمده است که گاهى بعضى تعریفهاى غربپسند دین را با مجموعه اعتقادات، بخصوص اعتقاد به موجود متعالى، برابر گرفتهاند. (31)
ماکس مولر خاورشناس و دینشناس آلمانى گفته است: «دین کوششى استبراى درک آنچه درک نشدنى است و بیان آنچه غیر قابل تقدیر است.» (32)
او با تاکید بر جنبه عقلانى مىگوید: «دین یک قوه و یا تمایل فکرى است که مستقل از و نه علىرغم حس و عقل، بشر را قادر مىسازد که بىنهایت را تحت اسامى و اشکال گوناگون درک نماید.» (33)
هربرت اسپنر، محقق انگلیسى، مانند اگوست کنت فرانسوى، که پدیدههاى دینى را بر اساس حالات روانى، لغزشهاى فکرى و تحول زندگى اجتماعى تبیین مىکند، دین را وسیلهاى براى توضیح راز جهان دانسته است. (34)
بعضى نیز گفتهاند: «دین عبارت از تبیین احساسات قلبى انسان است.» (35)
در همین رابطه، مىتوان به تعریف دیگرى از ماکس وبر و بعضى دیگر اشاره داشت که دین را به عنوان «هر مجموعه مفروضى از پاسخهاى محکم و منسجم به معماهاى هستى بشر - مانند تولد، ناخوشى یا مرگ که معنایى براى جهان و زندگى به وجود مىآورند، تعریف مىکند. (36)
در تعریف دیگرى نیز از دایرةالمعارف دین، در تمایز مفهومى «دین» و «اخلاق»، دین را متضمن اعتقادات، جهتگیرىها و اعمالى دانسته است که بشر را به عوامل فوق طبیعى یا حقایق مقدس و متعالى مربوط مىسازد. دین به امرى مىپردازد که آن را مساله تفسیرپذیرى خواندهاند که خود شامل پرسشهاى همیشگى در مورد حقیقت نهایى و هدف جهان طبیعى و نیز معناى مرگ و رنج است. (37)
در نهایت، باید تعاریفى را هم که بر مبناى دیدگاه نظرى و مفهومى، بر جنبههاى اجتماعى دین تاکید دارند جزو این دسته جاى داد; از جمله، تعابیرى که دین را برابر با آگاهى به متعالىترین ارزشهاى اجتماعى قلمداد کردهاند. (38)
3- دیدگاه شهودى: دسته سوم، تحلیلهایى است که از منظر یک دیدگاه شهودى و عاطفى به موضوع «دین» نگریسته و سایر ابعاد آن را در سایه این مبنا مورد توجه قرار داده است. ایمان، شهود و احساس به عنوان شاخههاى اصلى، در این دیدگاهها شناخته مىشود.
تایلر انگلیسى «دین» را ایمان به موجودات روحانى دانسته است. (39)
جیمز فریزر نیز در کتاب شاخههاى طلایى، «دین» را عبارت از ایمان به قواى مافوق بشرى تلقى مىکند. (40)
بدین ترتیب، مىتوان گفت که در این بینشها برخلاف دیدگاه نظرى و مفهومى، ریشه دین در «احساس» نهاده مىشود و به آن موضوعیت پیدا مىکند، نه در عقل و قواى تعقلى.
تحقیق آلمانها در زمینه تاریخ ادیان و علوم فرهنگى، شیوههایى از مفهومسازى دین به وجود آورده است که از رهیافت تنگ میدان و شناختارى صرف کنت، اسپنسر و ا.ب.تیلور بسى فراتر مىرود. فریدریش شلایر ماخر تاکید ورزیده است که دین ریشه در احساس دارد، نه در عقل. در نتیجه، دین باید چیزى فراتر از کوشش ابتدایى در به دست آوردن تصورى از جهان باشد. (41)
در بخشى از مقاله «دین»، پس از اشاره به انتقاد منتقدان غربى از تعاریف مفهومى و نظرى محض نسبتبه دین به این نکته اشاره شده است که: «در اواخر قرن هیجدهم کوششى به عمل آمد که تاکید را در تعریف دین از دیدگاه مفهومى بردارند و بر دیدگاه شهودى و عاطفى بگذارند. فریدریش شلایر ماخر (42) آن را به احساس اتکاى مطلق توصیف کرده است. مرادش از اتکاى مطلق، چیزى است در تقابل با سایر احساس اتکاهاى نسبى و جزئى. از آن زمان به بعد، کسانى بودهاند که کوشیدهاند از تعریفهاى صورى و نظرى محض بگریزند و عوامل تجربى، عاطفى، شهودى و همچنین عوامل ارزشگذارانه و اخلاقى را به حساب آورند.» (43)
در تعاریف دیگرى از همین دیدگاه، بر جنبههاى پرستشى دین یا فرایند ایدهآلسازى متعالى تاکید مىگردد:
آلن منزیس در تاریخ ادیان، «دین» را پرستش قدرتهاى بالا به دلیل نیاز دانسته است (44) و پرفسور استراتون در روانشناسى حیات دینى، «دین» را کل تمایل بشر نسبتبه آنچه در نظر او بهترین و یا عظیمترین جلوه را دارد، تعبیر مىکند. (45)
در تعریف دیگرى، «دین» به معناى زندگى بشر در روابط فوق بشرىاش مىباشد; یعنى رابطه او با قدرتى که او بدان احساس وابستگى مىکند. (46)
4- دیدگاه روانشناختى: دسته چهارم را مىتوان تعاریفى دانست که بر بنیان اصول و قواعد دیدگاههاى روانشناختى به تحلیل دین و پدیدههاى دینى مىپردازد. دایرةالمعارف دین پس از ذکر تاثیر نگرشهاى جامعهشناسى در تعریفسازى از دین، درباره تاثیر دیدگاههاى روانشناسى به این نکته اشاره مىکند که در این منظر، به جاى برداشتهایى که بر جنبههاى فکرى، عقلى و اجتماعى تاکید دارند، به برداشتهایى که بر تجربه درونى تاکید مىورزند، تکیه مىشود. (47) در این نوع تعاریف، تاکید بر امور فردى، منافع شخصى و جنبههاى اخلاقى بیش از هر امر دیگرى کاملا مشهود است.
پروفسور ویلیام جیمز در «انواع تجربه دینى»، «دین» را به معناى احساسات، اعمال و تجربیات هر یک از افراد بشر در خلوت خودشان دانسته است (48) و آلبرت رویه، یکى از مورخان ادیان، «دین» را بیش از هر چیز مبتنى بر نیاز بشر در پى بردن به یک ترکیب هماهنگ بین سرنوشتخودش و عوامل مؤثر مخالف در جهان مىداند. (49)
مایتو آرنولد نیز «دین» را به عنوان اخلاقى که در تماس با احساس قرار گرفته، تعریف کرده است. (50)
رابرت هیوم گفته است: «از دیدگاه روانشناسى، دین بعضا یک فعالیت فکرى، احساس و یک عمل ارادى است» و سپس دین را چیزى بیش از یک تجربه ذهنى صرف مىداند. در تعریفى که خود او از دین ارائه داده، گرچه سعى شده تا به بعضى از جنبهها توجه کند،لکن بعید استبتوان آن را از دیدگاه مذکور و بخصوص قلمرو محور بودن روابط فردى خارج دانست. او مىگوید: «دین به عبارت ساده، آن جنبه از تجربیات و از جمله، افکار، احساسات و فعالیتهاى یک فرد است که به وسیله آن، کوشش مىکند در ارتباط با آنچه خود، مقدس و الهى مىشمارد، زندگى کند. (51)
البته در این دسته، بعضا تعاریفى نیز دیده مىشود که از موضع نفى و انکار، همه ادیان را محکوم و آنها را محصول تخیلات موهوم، تعصب، افکار موروثى و یا جهل تلقى مىکند. دین در نزد این افراد با تعابیرى مانند «یک ترس مبهم از قواى نامرئى» و یا «فرزند وحشت و هراس» تعریف مىشود. (52) تحلیلهایى که زیگموند فروید درباره دین ارائه داده است در ردیف همین دیدگاهها قرار دارد. (53) تحلیل اساطیرى وحى را نیز مىتوان یکى دیگر از این موارد به حساب آورد. (54)
و نقد اجمالى دیدگاهها
البته نقد و بررسى تفصیلى هر یک از دیدگاههاى مذکور را باید در مبحثخاص خود دنبال کرد، ولى اجمالا باید گفت که غالب این تعاریف بر اساس مبانى و پیشفرضهاى پذیرفته شده در علوم انسانى و اجتماعى و بویژه، جامعهشناسى و روانشناسى، به مطالعه پدیدههاى دینى مىپردازند و از این نظر، دقت و تامل در صحت و بطلان آن مبانى در جاى خود محفوظ است. علاوه بر آن، هر یک از این تعاریف وجوه و ابعاد خاصى از دین را مورد توجه قرار داده و بدین ترتیب، از جامعیت لازم برخوردار نیست.
درباره دیدگاههاى اول و چهارم، علاوه بر اختلافها و تناقضات آشکارى که با مبانى متقن اسلامى و دینى دارد، باید به این نکته نیز توجه کرد که در این نوع نگرشها، موضوع «دین» همعرض با سایر پدیدههاى اجتماعى و یا روانى نزد بشر دانسته شده و سپس با تطبیق همان نوع قواعد و مبانى به تحلیل ویژگىها و شاخصههاى آن پرداخته شده است. قطعا این نحوه نظر به موضوع، سبب ارائه تحلیلى مادىگرایانه و یک بعدى با اغماض از سایر ویژگىهاى آن خواهد شد که بدون تردید، مورد پذیرش نیست.
در نگرشهاى جامعهشناختى، که به بعضى از آنها اشاره شد، گاهى تنها به آثار و پیامدهاى اجتماعى دین اکتفا شده و در واقع، یکى از کارکردهاى اجتماعى ادیان موضوع تعریف قرار گرفته است و یا اینکه ماهیت دین با مجموعه تلاشها و دغدغههاى جمعى و یا سازمانیابى اجتماعى برابر دانسته شده، در حالى که نه پیامدهاى ادیان منحصر در خصوصیات و لوازم اجتماعى آنهاست و نه مفهوم دین با نوعى تلاش و کوشش جمعى یکى خواهد بود. در این تعاریف، عمدتا «دین» مانند سایر پدیدهها به عنوان «نهادى اجتماعى» و نیز بازتابى از جامعه و ساختارهاى جمعى آن شناخته مىشود.
به هر حال، جاى این پرسش باقى است که دینى که پیونددهنده گروههاى اجتماعى است و نوعى همبستگى و اتحاد میان صاحبان خود ایجاد مىکند، چیست و چنانچه آن امر، هیچگونه وجه تمایزى ندارد آیا مىتوان هر عامل پیوندزا و وحدتبخش دیگرى را نیز «دین» نامید؟ (55) و آیا مىتوان هرگونه دغدغه و جستجوى جمعى در مسیر کسب یک زندگى رضایتمندانه را تحت قلمرو «دین» جاى داد؟!
در بینشهاى روانشناختى نیز مشابه همین اشکالات، ولى از بعد دیگرى، وجود دارد. در این دیدگاهها با تاکید بر محور بودن امور فردى و منافع انسانى، محتواى دین با نوعى فعالیت فکرى - احساسى و اعمال ارادى و یا تجربیات افراد بشرى یکسان تلقى مىشود. قطعا چنین چارچوبى بسیار محدود، توانایى تبیین حقیقت دین را نخواهد داشت.
در این دیدگاهها، اولا، بر مبناى خاصى در انسانشناسى و عمدتا مادىگرایى، به تحلیل انسان و نیازهاى او مىپردازند، به گونهاى که چنین انسانى ابعاد خداجویى و تعلقات خداپرستىاش به عنوان نیازهاى ثانوى و کنشهاى تبعى شناخته مىشود، نه یک روح فطرى و کشش درونى و نفسانى که به مقتضاى ساخت وجودى و خلقت اولیه او در سرشت و آفرینش بشر به ودیعه گذارده شده است.
ثانیا، در این بینشها حقیقت و ماهیت دین در امور انفرادى و ابعاد فردى آن منحصر مىشود. اگرچه «دین»، در فعالیتها، اعمال، احساسات، اخلاق و تجربیات یک فرد انسانى مؤثر است و آن را متغیر و متحول مىسازد (همانگونه که از کارکردهاى جمعى برخوردار است)، لکن دامنه و قلمرو دین فراتر از این امور مىباشد.
اصولا انحصار موضوع دین به یک فعل و یا نوعى احساس، به معناى نادیده گرفتن جامعیت موضوعى آن است که همان نگرش تک بعدى و اصالت دادن به مبناى خاصى از انسانشناسى در تفسیر دین مىباشد و با توجهى دقیقتر، تحلیل موضوعات بر اساس خاستگاه مادىگرایى است که نمونهاش را در دیدگاههاى دسته اول نیز مىتوان یافت.
اما دیدگاههاى دسته دوم و سوم هر کدام از یک جهت لازم و نه کافى به این مساله نگریستهاند.
بینشهاى نظرى و مفهومى تنها ابعاد اعتقادى، جنبههاى معرفتى و آگاهىیابى دین را مورد نظر قرار دادهاند، در حالى که این امر تنها یک بخش مورد نظر است، نه تمامى ماهیت آن. تاثیر و نقش دین در نظام بخشیدن به مجموعه اعتقادات و یا تبیین ارزشهاى متعالى و رازهاى جهان هستى و پاسخگویى به معماهاى آفرینش بشر امرى غیرقابل تردید است، ولى چنانچه صرفا اینگونه کاربردها دلیل بر انتخاب چنین تفسیرى باشد باید توجه داشت که دین از کارکردهاى فراتر و بسیار عمیقترى نیز برخوردار است. نمونه آن را در همین سلسله تعاریف به خوبى شاهد بودیم; تاثیر در ابعاد روانى، اجتماعى و یا شهودى و عاطفى. بدینسان، نمود داشتن فقط در یک بعد و حتى ابعادى خاص را نمىتوان دلیل بر برابرى موضوع دین با آن محمول خاص دانست.
لذا، در این دیدگاهها عموما جامعیت مفهوم دین، که ریشه در حقیقت آن دارد، مورد شک و تردید قرار مىگیرد، در حالى که تاثیر دین در ابعاد گوناگون تکامل انسانى، اعم از اعتقادات، اخلاق و فعالیتها مانع از حصر مفهوم آن در یک بخش خاص و بدون ارتباط با سایر مجموعهها خواهد بود.
در بعضى از این تعاریف نیز علاوه بر اشکالات یاد شده، اصولا ماهیت و محتواى حقیقى دین معرفى نشده است، بلکه به گونهاى مبهم و با یک جزئىنگرى ویژه، به جنبهاى از وجوه آن اشاره مىشود. (56) در تعاریفى نیز نظیر کلام ماکس وبر از چنان شمولى برخوردار است که بسیارى از معارف بشرى را نیز در بر مىگیرد; یعنى نه وجه تمایزى براى دین ذکر کرده و نه آنها را از اطلاق دین خاج دانسته است.
در مجموع، بیشتر این تعاریف آگاهى و عقیده را به عنوان موضوع دین تلقى کردهاند، با وجود اختلاف در محمولات آن; مانند آگاهى به ارزشها یا آگاهى به احساسات قلبى و یا راز جهان و یا معماى هستى بشر و یا امور غیر قابل تقریر و غیره.
البته باید افزود که در بعضى نقدهاى کلى که بر این دسته وارد مىباشد، دیدگاههاى مذکور متکلمان نیز شریکاند. (57) و اما بینشهاى شهودى و عاطفى نیز کم و بیش همان مشکلات را در بردارند.
اگرچه این نوع تعاریف شبیه برداشتى است که عموما عامه مردم نیز از دین ارائه مىدهند، (58) ولى قطعا بیانگر تمام حقیقت نخواهد بود.
جوهر مشترک این تعاریف نیز ایمان، تمایلات و «تعلقات درونى» انسان دانسته شده است، تنها با این تفاوت که در طرف تعلقات، غایت و جهت آن، اختلاف نظر به چشم مىخورد.
با وجود اینکه یکى از نافذترین و مؤثرترین نقشهاى «دین» در قلمرو ایمان و تمایلات درونى انسانهاست، اما نمىتوان موضوع و ماهیتحقیقى آن را تماما با «ایمان بشرى» برابر دانست. ایمان یا احساس تعلق و روح پرستش انسان نیز یکى از نمادهاى وجودى انسان است که در هر حال، وابسته به ساخت آفرینشى اوست، در حالى که دین، امرى وراى ایمان و انسان بوده و انحصار ماهیتى در تعلقات درونى انسان ندارد. شاهد آن هم ضرورت هدایت و تکامل تمام ابعاد وجودى انسان، اعم از ایمان، انگیزه، آگاهى و فعالیت مىباشد.
ز جمعبندى و نتیجهگیرى
در نهایت، باید گفت: عموم تعاریف یاد شده، تبیین و تحلیل جامع و مانعى از ماهیت و محتواى دین به دست نمىدهند، بلکه با اغماض از اظهار نظرهاى نادرستیا توهمى، تنها بخشى از ابعاد و جنبههاى گوناگون دین و ویژگىهاى مؤثر آن را مورد بررسى و توجه قرار دادهاند و از همین جهت نیز شایسته نقد و ارزیابى خواهند بود. (59)
در هر حال، اگرچه تعریفى که توانسته باشد حقیقت دین را معرفى کند و تمام وجوه آن را تبیین نماید مستلزم بحثهاى طولانى و مستدل نمودن پیشفرضهاى گوناگون است، اما به طور اجمال، مىتوان با این تعریف بناى سخنان پسینى را پىریزى کرد:
«دین، مجموعه (سیستم) حقایقى هماهنگ و متناسب از نظامهاى فکرى (عقاید و معارف)، نظام ارزشى (قوانین و احکام) و نظام پرورشى (دستورات اخلاقى و اجتماعى) است که در قلمرو ابعاد فردى، اجتماعى و تاریخى از جانب پروردگار متعال براى سرپرستى و هدایت انسانها در مسیر رشد و کمال الهى ارسال مىگردد.»
با دقت در این تحلیل، تا حدود قابل ملاحظهاى نگرشهاى تک بعدى پیشین برطرف خواهد شد.
بدون تردید نمىتوان «دین» را مانند بینشهاى نظرى به عنوان یک پدیده تفسیرى فقط به مجموعه گزارههایى که در لسان شرع آمده است، تعریف کرد; زیرا در این صورت، آن را از حقیقت عینى و خارجى تهى کرده و از موضوعیت انداختهایم. لذا، در تعریف منتخب، «مجموعه حقایق هماهنگ» به عنوان موضوع اخذ شده است.
نویسنده نقد دیندارى و مدرنیسم نیز پس از انتقاد از دیدگاه تفسیرى نسبتبه دین، ذیل عنوان «پاسخ رئالیستبه چیستى دین»، بر این نکته پافشارى دارد که موضوع دین باید حقیقى، عینى و خارجى باشد و سپس بعضى وجوه این تعریف را از جنبههاى معرفتشناسانه ذکر مىکند و در آخر، مىگوید: «حقیقتى عینى و خارجى وجود دارد که همان واقعیت مبدا و منتهاى صراط است که به ریشه هستى مربوط است و همه امور در سایه آن حقیقت عینى، معناى خود را مىیابند و این حقیقت عینى، موضوع دین است.» (60)
قطعا موضوع دین باید امرى حقیقى قلمداد گردد و این مطلب در تعریفى که ارائه دادیم کاملا رعایتشده است، لکن این ضرورت، چنین التزامى ندارد که دین را برابر حقیقت مبدا و معاد بدانیم که در این صورت، بسیارى امور را از دایره دین خارج و ابعاد هدایتى آن را زیر سؤال بردهایم. علاوه بر این، باید بین موضوع دین و حقیقت و ماهیت آن تفاوتى دقیق برقرار کرد.
نکته دیگرى که در باره جمعبندى تعاریف قابل دقت است این که بنابر ضرورتهاى عقلى، تکامل انسان داراى گسترههاى گوناگون و متنوعى در زمینههاى فردى، اجتماعى و تاریخى است; یعنى دین الهى تضمین کننده سعادت و هدایتبشر در سطوح ارتباطات فردى (یعنى ارتباط انسان با خدا، با خود، با موجودات و اجسام دیگر) و در شعاع ارتباطات اجتماعى (تقابل و تعامل انسانها با یکدیگر در محدوده یک جامعه مدنى) و نیز در افق تاریخى مىباشد. بدینسان، موضوع هدایت محدود به فرد و یا جامعه نخواهد بود، بلکه در سیر تاریخى نیز استمرار مىیابد و قوانین و ضوابط آن بر بنیان یک نگرش فلسفى به سیر تکامل تاریخ، تفسیر و توجیه مىگردد.
پس از توجه به این تعریف و قیود تفصیلى آن، مىتوان دریافت که در این نظرگاه خاص نسبتبه دین، «جهان بینى» و «ایدئولوژى» به عنوان دو رکن مهم و اساسى در پیکره دین شناخته مىشوند.
این نظر اجمالى نسبتبه دین، که معرف شمول ارکان مذکور نیز مىباشد، زمینه مناسبى براى ورود به مباحثبعدى است. لذا، احتیاجى به تبیین و تمییز وجوه اشتراک و افتراق این تعریف با سایر دیدگاهها نمىباشد که در آن صورت، نیازمند اثبات و استدلالیابى براى پیشفرضهاى دیگرى باشیم.
تقسیمات دین
به تناسب مباحث مربوط به «دین» و به منظور روشن شدن پارهاى مسائل، لازم استبه اجمال، به تقسیماتى که درباره موضوع دین انجام شده است، اشاره کنیم:
الف دین حق و دین باطل
متداولترین و رایجترین تقسیمات دین، تفکیک بین دین حق و دین باطل است که به تعبیرى، تفکیکى «برون دینى» است.
چنانچه مجموعه دین را با ملاک و معیار «حق و باطل» مورد سنجش و ارزیابى قرار دهیم، تقسیم فوق به دست مىآید. سخن از ماهیت و چیستى حق و باطل و مبانى و دیدگاههاى مطرح در این باب را باید در محل خود دنبال کرد، (61) ولى مسلما چگونگى تعریف مفهوم دین از یک سو و تفسیر حقانیتبه تطابق با واقع، هماهنگى درونى، تناسبات بیرونى، هماهنگى جامع درون و بیرون و یا هر مبناى دیگرى تاثیر خود را در تعاریف گوناگون مىگذارد.
اشارهاى گذرا به پارهاى از این تعاریف روشن کننده این مطلب خواهد بود:
«ادیان موجود در میان انسانها به حق و باطل تقسیم مىشوند. دین حق عبارت است از: آیینى که داراى عقاید درست و مطابق با واقع است و رفتارهایى را مورد توصیه و تاکید قرار دهد که از ضمانت کافى براى صحت و اعتبار برخوردار باشد». (62)
«معناى اصطلاحى دین، مجموعه عقائد، اخلاق، قوانین و مقرراتى است که براى اداره امور جامعه انسانى و پرورش انسانها باشد. گاهى همه این مجموعه، حق و گاهى همه آن، باطل و زمانى مخلوطى از حق و باطل است. اگر مجموعه حق باشد آن را دین حق و در غیر این صورت، آن را دین باطل و یا التقاطى از حق و باطل مىنامند. پس دینى که مجموع حق و باطل باشد دینى باطل است; زیرا مجموع خارج و داخل، خارج مىباشد.» (63)
همین نویسنده پس از توضیح میزان حق بودن دین در هماهنگى قوانین و مقررات آن با نیاز واقعى جامعه و مطابقتبا سرشت و سیر جوهرى انسان و اینکه تقنین چنین قانونى تنها از ذات اقدس اله برمىآید چنین نتیجهگیرى مىکند: «با این مقدمه دانسته مىشود، دین حق دینى است که عقاید، اخلاق، قوانین و مقررات آن از طرف خداوند نازل شده و دین باطل دینى است که از ناحیه غیر خداوند تنظیم و مقرر شده باشد.» (64)
سید قطب نیز مىگوید: «دین به معناى راه است و دینالحق در قرآن (همان دین خدا) راهى است که تنها راه راستین و بىخطر باشد. دین حق راه هدایت است و راه طبیعت و فطرت.» (65)
واضح است که در این تعاریف «حقانیت» در ذات و جوهر «ماهیت دین» اخذ نشده است، بلکه این مساله به صورت قید خاصى بر تعریف عام اضافه مىگردد که در واقع، به نحوى تعریفى ذهنى و تجریدى محض است، وگرنه در عالم واقع و در مقام تحقق، مجموعه عقاید و اخلاق و قوانین به صورت کلى و مجرد از قیود و وجوه تمایزشان وجود ندارند; زیرا به هر حال، این نظامهاى عقیدتى، عملى و پرورشى یا داراى وصف حقانیتاند و یا بطلان.
اما با دقتى دوباره در تعریف نهایى از دین روشن مىشود که در واقع صفتحقانیت در ذات و ماهیت دین آمده است، همانگونه که چنین تفسیرى به واقعیت نیز نزدیکتر مىنماید.
علامه طباطبائى نیز در تفسیر شریف المیزان، ذیل آیه مبارکه «و لا یدینون دین الحق»، (توبه:29) کلام قابل توجهى دارند: «اضافه کردن دین بر کلمه حق، اضافه موصوف بر صفت نیست تا معنایش آن دینى باشد که حق است، بلکه اضافه حقیقیه است و مراد به آن دینى است که منسوب به حق است و نسبتش به حق این است که حق اقتضا مىکند انسان آن دین را داشته باشد و انسان را به پیروى از آن دین وادار مىسازد... دلیل این معنى نکتهاى است که از آیه «فاقم وجهک للدین حنیفا» و آیه «ان الدین عندالله الاسلام» و سایر آیاتى که در این مقوله نازل شده استفاده مىشود.» (66)
ب اصول و فروع دین
تقسیم دیگرى که مىتوان آن را نوعى تقسیم «درون دینى» نامید و در کتب معارف اسلامى رواج دارد، تمایز بین اصول و فروع دین است.
«هر دینى دست کم، از دو بخش تشکیل مىگردد: 1- عقیده یا عقایدى که حکم پایه و اساس و ریشه آن را دارد. 2-دستورات عملى که متناسب با آن پایه یا پایههاى عقیدتى و برخاسته از آنها باشد. بنابراین، کاملا بجاست که بخش عقاید در هر دینى "اصول" و بخش احکام عملى "فروع" آن دین نامیده شود، چنانکه دانشمندان اسلامى این دو اصطلاح را در مورد عقاید و احکام اسلامى به کار بردهاند.» (67)
به طور فشرده و مختصر، باید اشاره کرد که این نوع تعاریف، که مشابه آن در سایر کتب نیز به چشم مىخورد، (68) بر اساس یک نظام فکرى و فلسفى خاص پىریزى مىشود; یعنى در سیستم فکرى که بعد اندیشه و عقیده انسان زیربنا و ریشه سایر قواى بشرى معرفى مىگردد، اصول دین نیز متناسب با آن تفسیر خواهد شد. (البته سخن از ارزشگذارى و تقدم و تاخر قواى انسانى بحثى دامنهدار است که باید در مباحث فلسفه و معرفتشناسى در جستجوى آن بود. (69)
بنابراین، چنانچه ارکان دین را شامل دو بخش «نظام هستها» و «نظام بایدها» بدانیم نخستین قسم آن برابر با نظام فکرى و عقیدتى دین است و مىتوان از آن با عنوان «حکمت نظرى» یاد کرد. قسم دوم نیز دستورات و بایدهاى دینى، اعم از بایدهاى نظرى و فکرى در محدوده اندیشههاى انسانى و بایدهاى ارزشى و پرورشى در قلمرو خلقیات و روحیات نفسانى انسان و نیز بایدهاى عملى و فعلى (تکلیفى) است. لذا، این بخش را مىتوان شامل سه قسمت (احکام عملى، احکام اخلاقى و احکام عقیدتى) دانست.
در هر حال، با یک نظر اجمالى (یعنى بدون اظهار نظر پیرامون حقیقت «اصول و فروع» و اینکه آیا فقط عقیده و نظر زیربناى محورى و اصلى استیا خیر) مىتوان بخش نخست را اصول و پایه دین و بخش دوم را (مجموعا) از فروع دین تلقى نمود. (70)
ادیان توحیدى
الف تعدد و وحدت ادیان الهى
ادیان بر اساس محتواى خود نیز متفاوتاند و همین امر سبب تحقیق و بررسىهاى گوناگونى پیرامون کیفیت پیدایش و رمز تفاوت آنها شده است.
در مطالعات تطبیقى ادیان به این موضوع پرداخته مىشود که خود بحثى جالب توجه و مهم است; زیرا در آن، وجوه تشابه و اختلاف افراد بشر در اعتقادشان به خدا مورد تحقیق و بررسى قرار مىگیرد. (71)
در دایرةالمعارف دین از مساله اختلاف ادیان به عنوان یک نظریه یاد مىکند و آن را در برابر نظریههاى رقیب خود یعنى «انحصار انگارى» (Exclusivism) و «شمول انگارى» (Inclusivism) قرار داده است و چنین مىگوید: «از نظر پدیدارشناسى، اصطلاح تعدد ادیان (یا به ترجمه تحتاللفظى، کثرت دینى) به سادگى عبارت است از این واقعیت که تاریخ ادیان نمایانگر تعدد سنن و کثرتى از متفرعات هر یک از آنهاست. از نظر فلسفى، این اصطلاح ناظر به یک نظریه خاص از روابط بین سنتهاست، با دعاوى مختلف و رقیب آنها.» (72) در آنجا سپس به توضیح دعاوى هر یک از این نظریهها پرداخته مىشود.
قطعا با تعریفى که پیشتر از دین ارائه شد، «دین الهى» یک حقیقت واحد بیش نیست و بدین ترتیب، از تفاوت و اختلاف در ادیان الهى باید با عنوان کثرت مذاهب و تعدد شرایع امم الهى یاد کرد.
«علماى دینشناسى و نویسندگان تواریخ مذاهب معمولا تحت عنوان «ادیان» بحث مىکنند و... هر یک از پیامبران صاحب شریعت را آورنده یک دین مىدانند...، ولى قرآن اصطلاح و طرز بیان ویژهاى دارد که از بینش خاص قرآنى سرچشمه مىگیرد. از نظر قرآن، دین خدا از آدم تا خاتم یکى است.» (73)
«نتیجه ثبات و وحدت دین الهى این است که تفاوت ادیان الهى هرگز در اهل دیانت، که همان اسلام است، نمىباشد، بلکه تفاوت، در مذاهب و شرایع امت است... در آیات قرآن کریم تا آنجا که محور گفتار، اصول دین یا خطوط کلى فروع آن ستسخن از تصدیق انبیا نسبتبه یکدیگر است; "مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه"... و اما آنجا که محور گفتار فروع جزئى دین است، سخن از تعدد، تبدیل، تغییر و نسخ است; "لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا."» (74)
ب کثرت شرایع و وحدت ادیان
به هر حال، کثرت شرایع دلالتبر تعدد دین ندارد، بلکه ارائه دین به راههاى گوناگون است، بر حسب استعداد امتها و متناسب با مقام و شایستگى انبیا و اولیا. لذا، همه از یک حقیقت واحد سرچشمه گرفته، ولى تفاوت مراتب ادراک بشرى و نیز موقعیت و منزلت هر پیامبر و اقتضاى سیر تاریخى تکامل انسانى سبب تکثر آنها مىگردد. (75)
بدین ترتیب، تفاوت شرایع آسمانى را نباید در تفاوت ادیان الهى جستجو کرد، بلکه اصول ادیان توحیدى و به تعبیرى، اصول مکتب انبیا همگى واحد و مشترک بوده است.
در کتاب دینشناس تطبیقى نیز به ریشه اشتراک اصول و آداب در ادیان بزرگ اشاره شده است و یکى بودن منشا پیدایش آنها و نیز عامل آمیزش و اقتباس را مؤثر در همبستگى آنها مىداند. (76)
پىنوشتها:
1- محمدتقى مصباح، آموزش عقاید،جلد اول، تهران: سازمان تبلیغات اسلامى، 1365 ص 28
2-Micklem in religion, (Home University Library, 1948) P.9
به نقل از یادنامه استاد مطهرى، (مجموعه مقالات)، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى،1363، ص117
3- رابرت ا.هیوم، ادیان زنده جهان، ترجمه دکتر عبدالرحیم گواهى،تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1372، ص 18
4- ر. ک. به: میرچا الیاده، فرهنگ و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، تهران: انتشارات طرحنو، 1374، ص 202
5- دین پژوهى، دایرهالمعارف دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى،دفتر دوم، تهران: پژوهشگاه علوم انسانى،1373، ج 1، ص 85
6- ر. ک. به: ادیان زنده جهان، ص 22 (نویسنده، اقوال مختلف در تعریف دین را بر مىشمرد).
7- ر. ک. به: میرچا الیاده، پیشین، ص7
8- براى توضیح بیشتر ر. ک. به: ادیان زنده جهان، ص24 و 25
9- ر. ک. به: بیوک علیزاده، حیات تعقلى اسلام، تهران: سازمان تبلیغات اسلامى، 1371، ص66 و 70 و 72
11-10- به نقل از: یادنامه استاد مطهرى، ص117
12- براى توضیح بیشتر ر. ک. به: بیوک علیزاده، پیشین، ص87
13- عبدالله جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت، تهران: مرکز نشر فرهنگى رجاء،1373، ص93 - 95; در قسمت دیگرى از این کتاب (ص157) آمده است: «...با اثبات دین به عنوان مجموعه قوانین و مقررات ثابتى که مبین انسان و جهان و پیوند میان آن دو است، نقش دین نسبتبه جمیع معارف و علوم آشکار مىگردد.»
14- نمونهاى از تعاریف مشابه عبارت است از:
«کلمه دین به مجموعهاى از عقاید، اخلاقیات، احکام و قوانین فردى و اجتماعى اطلاق مىشود و ادیان آسمانى آیینهایى هستند که از طرف خداى متعال به پیغمبران وحى شدهاند.» (محمدتقى مصباح، ایدئولوژى تطبیقى، ص13) «دین عبارت از نظام اعتقادى، عملى و اخلاقى به هم پیوستهاى است که از جانب خدا بر پیامبران وحى شده استتا مردم را بر آن اساس، ارشاد و راهنمایى نمایند.». (محمد جواد باهنر، معارف اسلامى،تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى،1361،)ص70
15- ر. ک. به: محمدتقى مصباح، آموزش عقاید، ج 1، ص 28
16- محمدحسین طباطبائى، المیزان، بنیاد علمى و فکرى علامه، بیست جلدى، ج 15، ص 8 (به نقل از: یادنامه استاد مطهرى، ص117); و نیز ر. ک. به: محمدتقى جعفرى، ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ج 22، ص 12 نکات روشنگرى دارد.
17 و 18 و19 و 20- جانناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه على اصغر حکمت، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، ص79 و 81
21- ر. ک. به: محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 2، ص 182
22- پیشین به نقل از: بیوک علیزاده، همان، ص 81
23- ر. ک. به: تاریخ جامع ادیان
24- نیکلاس آبرکرومبى، فرهنگ جامعهشناسى، ترجمه حسن پویان، تهران چاپخش، 1370، ص 320/ نیز نک به:ص 131 تحت عنوان «امیل دورکیم» و نیز دین پژوهى، ج 2 ص359 به بعد.
25- جامعه شناسى باتامور
26- ر.ک: دین پژوهى، ج 1، ص86
در جاى دیگر از همین دائرةالمعارف آمده است: «امیل دورکهایم یکى از پیشتازان این نحوه تعبیر و تفسیر اجتماعى در کتاب صور ابتدایى حیات دینى مىگوید: یک جامعه صرفا با قدرتى که بر اذهان افراد خود دارد، آنچه را که براى برانگیختن حس لاهوت در اذهان لازم است، در اختیار دارد. بدینسان خدایان چیزى نیستند جز جامعه در لباس مبدل» (همان) و نیز ر. ک. به: دین پژوهى، ج 2، ص 395.
27- مرتضى مطهرى، فطرت، تهران: انتشارات صدرا، 1374، ص77 به بعد.
28- ر.ک: دین پژوهشى، ج1، ص 84
29- نگاه کنید به، ادیان زنده جهان، ص19 ، نویسنده بعض لوازم این تعریف را نیز مورد نظر قرار داده است.
30- دین پژوهى، ج 1، ص93
«ماحصل آنکه مىتوان گفت تقریبا هر فرهنگ شناخته شدهاى با امر دینى به معنایى که پیشتر گفته شد، به عنوان یک بعد عمقى در تجربههاى فرهنگى در همه سطوح، یعنى به مثابه تکان و فشارى آگاهانه یا ناآگاهانه به طرف نوعى رفعت و تعالى که تعیین کننده هنجارها و نیروى بقیه شئون زندگى است، سر و کار دارد. هر گاه در اطراف این بعد عمقى فرهنگى الگوهاى رفتارى مشخصى ساخته شود، این ساختار، دین را در صورت متمایز تاریخىاش، تشکیل مىدهد. دین عبارت است از سازمان یابى حیات بر محور ابعاد عمقى تجربه، که بر طبق فرهنگ محیط، از نظر صورت، کمال و روشنى فرق مىکند».
تحقیق بیشتر درباره این دیدگاهها را در «دین پژوهى ج2» و «فرهنگ و دین» دنبال نمایید.
31- ر.ک: دین پژوهى، ج 1، ص 85
32- محمدجواد مشکور، خلاصه ادیان، تهران، انتشارات شرق،1369،
33- ادیان زنده جهان، ص 22
34- ر.ک: حیات تعقلى اسلام، ص 82 و نیز نگاه کنید به تعریف «ادرت دین مارتین» در کتاب ویل دورانت، «لذات فلسفه»، ترجمه عباس زریاب، تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1374، ص 382
35- ر.ک: Encyclopediaof Religion
36- ر.ک: فرهنگ جامعه شناسى، ص 320، ماده دین، مذهب.
در ادامه نقل این تعریف به نکته قابل توجهى اشاره شده است که: «دین به این معنى، پاسخ نوع انسان به چیزهایى است که با غایتسرنوشت او ارتباط پیدا مىکنند.نتیجه ضمنى چنین تعریفى این است که همه افراد بشر متدیناند، زیرا همه ما با مسایل هستى از قبیل ناخوشى، پیرى و مرگ سروکار داریم».
37- ر.ک: فرهنگ و دین، ص 5
38- پروفسور ادوارد اسکرینبرامز (ر.ک: ادیان زنده جهان، ص 22)
39- ر.ک: لذات فلسفه، ص 382 و نیز، حیات تعقلى اسلام، ص 82
40- درکتاب «لذات فلسفه» آمده است: در خواست مساعدت یا خشنودى قواى فوق انسانى که به اعتقاد مردم گرداننده حوادث طبیعت و حیات انسان هستند یا بر آن مسلطند و به تعبیر موجزتر، دین پرستش موجودات مافوق طبیعت است». (ص383)
41- دین پژوهى، ج2 ص 361
42- و نیز ر. ک. به: جامعه شناسى کپنگ، ص197; ماخر در کتاب «سخنرانیهایى درباره دین» با تاکید احساسى بر دین صریحا مىگوید: « جوهر دین عبارت است از احساس وابستگى مطلق» (ر.ک: ادیان زنده جهان، ص22 و نیز: لذات فلسفه، ص 382)
43- ر.ک: دین پژوهى، ج 1،ص 85
44-45- نقل از ادیان زنده جهان، ص 22; ص23
46- پروفسور ویلیام آدانر براون در «خلاصه الهیات مسیحى». به نقل از ادیان زنده جهان، ص23
نیز ر.ک: فرهنگ و دین، در مقاله «فلسفه و دین»، ص163 به بعد نمونههایى از این نوع تعاریف را بیان مىکند و نیز، نگاه کنید به تعاریف «هولاک الیس»، «گیلبرت مارى»، «اشپنگلر» و «شاتول» در کتاب لذات فلسفه، ص 382
47- دین پژوهى. ج 1، ص87 و 88
48- ادیان زنده جهان، ص23
49-50- همان، ص22
تاکید بر جنبه اخلاقى در تعریف مشهور امانویل کانت نیز آمده است که: «دین عبارت است از اخلاقى که در تماس با احساس قرار گرفته است».
51- همان، ص 18 و نیز: دین پژوهى، ج 2
52- ر.ک: حیات تعقلى اسلام، ص 84
از «رایناخ» نقل مىشود که: «دین مجموعهاى از وسواسهاست که مانع کاربرد آزاد قواى ما مىباشد». (ادیان زنده جهان، ص26)
53- ر.ک: دین پژوهى، ج 2، مقاله روانشناسى دین، ص 301
54- ر.ک: عبدالله جوادى آملى، شناختشناسى در قرآن، تهران، مرکز نشر فرهنگى رجاء، 1372، ص 154
55- همچنانکه در نقل از فرهنگ جامعه شناسى مشابه چنین اشکالى نیز وجود داشت. ر.ک: فرهنگ جامعه شناسى، ص 320
56- نظیر کلام ماکس مولر و هربرت اسپنر. ر.ک: حیات تعقلى اسلام ص 84
57- نویسنده «نقد دیندارى و مدرنیسم» این نوع دیدگاهها را جزء پاسخهاى هرمنویتیک (Hermeneutic) به چیستى دین دانسته و پس از اینکه مىگوید: «...در پاسخ به این سؤال محورى، اولین مسلک که سادهترین و سرراستترین مسالک است ارائه دین به عنوان یک پدیده تفسیرى است. یعنى بگوییم دین مجموعه مطالبى است که از طریق وحى یا نبى یا ولى معصوم بیان شده است...»، لوازم این دیدگاه را شامل بىمحتوا شدن دین، جمود آن و فقدان یک موضوع متعین معرفتى و نفى ادعاى حقانیت مىداند. (ر.ک: محمدجواد لاریجانى، نقد دیندارى و مدرنیسم، تهران: انتشارات اطلاعات، 1372، ص27 58-59- ر.ک: حیات تعقلى اسلام، ص83; ص85
60- ر.ک: نقد دیندارى و مدرنیسم، ص 35
61- نگاه کنید به: مرتضى مطهرى، حق و باطل، تهران: انتشارات صدرا،1363، و نیز عدل الهى، تهران، انتشارات صدرا، 1361
62- آموزش عقاید، محمدتقى مصباح، ج1 ص 28
63- شریعت در آینه معرفت، جوادى آملى، ص93
64- ر.ک: همان، ص93 - 95 .(ایشان در ادامه این سخن شواهد قرآنى مبنى بر اینکه ارائه دین تنها در شان ذات اقدس الهى استبیان مىکنند).
65- ویژگىهاى ایدئولوژى اسلامى، ص 18
66- المیزان، ج9، ص 368 به بعد.
67- آموزش عقاید مصباح، ص29، ج 1
68- ر.ک: مرتضى مطهرى، انسان و ایمان، تهران: انتشارات صدرا،1357، ص83; محمود رجبى، اصول ایدئولوژى اسلامى، قم، مؤسسه در راه حق، 1361، ص 605; ویژگیهاى ایدئولوژى اسلامى، ص26
69- ر.ک: دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، فلسفه تعلیم و تربیت، قم، انتشارات سمت، 1372
70- البته طبق تعریف نهایى از دین و نیز دقتى فلسفى در معناى «اصل و فرع»، هر یک از ارکان دین یعنى نظامهاى عقیدتى و پرورشى و تکلیفى نیز داراى شاخههاى اصلى و فرعى خواهند بود و چنانچه در تقسیم بندى فلسفى بر مقسمهاى اصلى و فرعى، قسیم دیگرى را نیز افزودیم، در تطبیق نیز آن قسیم جارى خواهد شد. (بحث در اینباره از موضوع سخن کنونى خارج است).
71- ر.ک: ادیان زنده جهان، ص 25 و دین شناسى تطبیقى.
72- دین پژوهى، دفتر دوم، ص339.
73- ر.ک: مرتضى مطهرى، وحى و نبوت، تهران: انتشارات صدرا، ص 165 74- ر.ک:شریعت در آینه معرفت، ص99 به بعد و مرتضى مطهرى، ختم نبوت، تهران: انتشارات صدرا،1369، ص13 به بعد.
75- ر.ک: همان، ص 101 و معارف اسلامى باهنر، ص79 - 80 و وحى و نبوت، ص 165
76- ر.ک: دین شناسى تطبیقى، ص 14 به بعد.
رابرت ا. هیوم در کتاب ادیان زنده جهان، تعبیر زیبا و دقیقى دارد. او مىگوید: «دین به اندازهاى ساده است که هر بچه عاقل و بالغ و یا آدم بزرگ مىتواند یک تجربه دینى حقیقى داشته باشد و به اندازهاى جامع و پیچیده است که براى فهم کامل و بهرهگیرى تام از آن نیازمند تجزیه و تحلیل مىباشد.» (3)
شبیه همین تعبیر در دایرةالمعارف دین نیز آمده است. در آنجا مىنویسد: «شاید هیچ کلمه دیگرى غیر از دین نباشد که همواره و آشکارا خیلى صاف و ساده به کار رود، ولى در واقع، نمایانگر نگرشهایى باشد که نه فقط بسیار متفاوتاند، بلکه گاه مانعةالجمعاند.» (4)
اینکه چنین تفاوت دیدگاههایى ریشه در چه دارد، مطلبى قابل تحقیق و مهم است که از محدوده موضوع سخن ما خارج مىباشد، ولى به هر حال، همین عدم توافق و وجود آراء متعدد از سویى مىتواند بیانگر اهمیت والاى موضوع و نقش فوقالعاده حساس آن باشد و از سوى دیگر، روشنگر وجوه و ابعاد متمایز مسائل و امورى باشد که به نحوى در قلمرو مفهوم دین قرار مىگیرد.
یکى از نویسندگان غربى درباره فراوانى و تعدد تعاریف در آن سرزمین مىگوید:«در غرب طى روزگاران، آنقدر تعریفات فراوان از دین پدید آمده که حتى ارائه فهرست ناقصى از آن غیر ممکن است.» (5)
«دین به اندازهاى غنى و فراگیر مىباشد که جنبههاى متفاوت آن، کاملا بحق، براى طبایع مختلف به گونههاى متفاوتى مهم جلوه مىکند.» (6)
درباره حساسیت نقش دین یکى از همین نویسندگان مىگوید: «دین هم کهنترین و هم نافذترین و اثرگذارترین نهاد اجتماعى بشر است.» (7)
به هر حال، باید به این نکته توجه داشت که موضوع «دین» از چنان گستردگى و وسعتى برخوردار است که به طور طبیعى، نمىتوان از یک بعد و یا منظر خاصى به تحقیق و بررسى آن پرداخت. لذا، توجه به تمامى ابعاد آن روشنگر بسیارى از مسائل خواهد بود. نویسنده ادیان زنده جهان تحت عنوان «برخوردهاى مختلف در مطالعه ادیان» به بعضى از این نگرشها و شیوههاى نظر به دین اشاره کرده است; از جمله، برخورد تاریخى، نگرش روانشناختى، نظر فلسفى، دیدگاه اجتماعى، برخورد ادبى، برخورد زیباشناسانه، برخورد اخلاقى، نگرش شخصى و مقایسه تطبیقى ادیان. (8)
بدین ترتیب، ارزیابى دیدگاههاى گوناگون و متنوع، روشنکننده وجوه گوناگون موضوع خواهد بود.
ب معناى لغوى دین
واژه «دین» در لغتبه معانى گوناگونى از جمله; جزا، اطاعت، قهر و غلبه، عادت، انقیاد، خضوع، پیروى و مانند آنها آمده است. در قرآن کریم نیز آیاتى وجود دارد که از آنها، معناى جزا، شریعت و قانون، طاعت و بندگى استنباط مىشود. (9)
همین موارد استعمال واژه «دین» در قرآن مىتواند به عنوان راهى براى شناسایى و به دست آوردن تعریف دین از دیدگاه اسلام شمرده شود. با این دقت، در خواهیم یافت که «دین عبارت است از اطاعت، گرایش، فرمانبردارى و تسلیم در برابر حقیقت» که در این صورت، با معانى لغوى نیز سازگارى بسیارى وجود خواهد داشت.
علامه طباطبایى نیز در تفسیر المیزان مىنویسد: «لایدینون دین الحق، اى لایطیعون: از دین حق پیروى نمىنمایند و به آن گرایش ندارند و یا آن را دین حق تلقى نمىکنند (اى لا یاخذونه.)» (10)
«تعریف دین از نظر اسلام را مىتوان از موارد استعمال اسلام در قرآن نیز به دست آورد. "اسلام" نیز به معنى تسلیم و اطاعت است و این از آن جهت است که اسلام به معناى اصطلاحى (دینى که به وسیله محمد(ص) ابلاغ شده) نیز بشریت را به تسلیم و اطاعت در برابر حقیقت کامل منحصر به فرد دعوت مىنماید... این نکته از آیاتى که دین تمام پیامبران را اسلام معرفى کرده نیز استفاده مىشود.» (11)
اصحاب معاجم نیز در معانى ریشه لغوى «اسلام» بر مفاهیم تسلیم و خضوع، سلامت و توافق و تلائم تاکید کردهاند و این مفاهیم نیز در معناى اصطلاحى «اسلام» اخذ شده است. (12)
ج معناى اصطلاحى دین
با توجه به توضیحاتى که داده شد در معناى اصطلاحى «دین» چنین آمده است: «دین مجموعه عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتى است که براى اداره امور جامعه انسانى و پرورش انسانها باشد.» (13)
در تعریف مشابه و متداول (14) دیگرى «دین برابر استبا اعتقاد به آفرینندهاى براى جهان و انسان و دستورات عملى متناسب با این عقاید.» (15)
در تلخیصى از کلام علامه طباطبائى چنین آمده است که: «دین نظام عملى مبتنى بر اعتقاد است که مقصود از اعتقاد در این مورد تنها علم نظرى نیست (هر چند علم نظرى براى آن نیز ضرورت دارد); زیرا علم نظرى به تنهایى مستلزم عمل نیست، بلکه مقصود از اعتقاد، علم به وجوب پیروى بر طبق مقتضاى علم قطعى است.» (16)
بررسى و ارزیابى اینگونه تعریفها پس از تبیین دیدگاههاى گوناگونى که در این مورد وجود دارد، با دقتبهترى صورت خواهد گرفت، و اما اشاره به آن در ایجاد تصور اجمالى موضوع مفید است.
د دیدگاه متکلمان
در بحث از مفهوم دین عمدتا دو گروه «متکلمان» و «جامعهشناسان» هر یک با دلایل گوناگونى به تبیین «دین» پرداخته و از آن تعاریف متفاوتى ارائه دادهاند. متکلمان از آن حیث که دین و مسائل دینى موضوع علم آنها بوده و جامعهشناسان و مردمشناسان از آن جهت که تاثیر و نقش دین در جوامع و تمدن بشرى و همچنین حضور آن به عنوان یک پدیده اجتماعى قابل توجه بدان نظر کردهاند.
در تعاریف متکلمان گاهى «دین به ما هو دین» مورد نظر قرار گرفته است; مانند آنچه گفتهاند: «الدین وضع الهى لاولى الالباب، یتناول الاصول و الفروع»; دین عبارت از یک نظام الهى است که براى صاحبان خود وضع شده است و مشتمل بر اصول و فروع مىباشد. (17)
در تعاریفى نیز غایت و اهداف مد نظر بوده است; مانند آنچه در دائرةالمعارف الاسلامیة آمده است که: «الدین وضع الهى سائق لذوى العقول باختیارهم ایاه الى الصلاح فى الحال و الفلاح فى المال»; دین وضعى است الهى که صاحبان خود را به سوى رستگارى در این دنیا و حسن عاقبت در آخرت سوق مىدهد. (18)
از جرجانى نیز نقل کردهاند که: «الدین وضع الهى یدعوا اصحاب العقول الى قبول ماهو عند الرسول(ص)»; دین قانون و قرارداد الهى است که خردمندان را به سوى قبول آنچه در نزد رسولصلى الله علیه وآله وسلم است، فرامىخواند. (19)
در المیزان نیز ذیل آیه27 سوره روم مىخوانیم: «لیس الدین الا سنة الحیاة و السبیل التى یجب على الانسان ان یسلکها حتى یسعد فى حیاته فلا غایة للانسان یتبعها الالسعادة»; دین جز قانون زندگى و راهى که انسان باید براى رسیدن به سعادت بپیماید، نیست و هدف نهایى انسان همان رسیدن به سعادت است. (20)
«دین روش مخصوصى است در زندگى که صلاح دنیا را به طورى که موافق کمال اخروى و حیات دایمى حقیقى باشد تامین مىنماید. پس در شریعتباید قانونهایى وجود داشته باشد که روش زندگانى را به اندازه احتیاج، روشن سازد.» (21)
«ان الدین فى عرف القرآن هو السنة الاجتماعیة الدائرة فى المجتمع و ان السنن الاجتماعیه اما دین حق فطرى و هو الاسلام او دین محروف عن الدین الحق و سبیلالله عوجا»; دین در عرف قرآن، سنت اجتماعى حاکم بر جامعه مىباشد و سنتهاى اجتماعى یا دین حق و فطرى است که همان اسلام مىباشد یا دین منحرف از راه خدا و تحریف شده است. (22)
درکناراین تعریفها، دربعضىدیگراز تعاریف، اصولاحیثیت اعتقاد و التزام انسان، مبناى تحلیل و توصیف قرار گرفته است:
«الدین هو الاعتراف باللسان و الاعتقاد بالجنان و العمل بالارکان»; دین عبارت است از اقرار به زبان، اعتقاد به پاداش و کیفر در آن جهان و عمل به ارکان و دستورات آن.» (23)
ه- دیدگاههاى جامعهشناسان
درباره تعاریف و دیدگاههاى جامعهشناسان و صاحبنظران علوم اجتماعى اختلاف نظر و تفاوت مبانى تحلیلى، بیشتر مشاهده مىشود. گذرى اجمالى به پارهاى از این تعاریف شاهدى بر کثرت آراء و تفاوت نگرش آنها در مفهوم دین است.
1- دیدگاه جامعهشناختى: این تعاریف را مىتوان به چند دسته تقسیم کرد: دسته نخست تعاریفى است که جنبههاى «جامعهشناختى» با وضوح بیشترى در آنها انعکاس یافته و بر مبناى دیدگاههاى جامعهشناختى به موضوع نظر مىکنند. به عنوان نمونه، در کتاب فرهنگ جامعهشناسى تحت عنوان «دین و مذهب» توضیحات روشنگرى آمده است:
«در جامعهشناسى مجازا دو تلقى در مورد تعریف دین وجود دارد: اولى به پیروى از ا. دورکیم (1912)، آن را از نقطه نظر آثار و وظایف اجتماعىاش چنین تعریف مىکند: دین دستگاهى از باورها و آداب است، در رابطه با مقدساتى که مردم را به صورت گروههاى اجتماعى به یکدیگر پیوند مىدهد. در معنى کردن دین با این تلقى، بعضى از جامعهشناسان مفهوم آن را بسط داده و دین را در برگیرنده ملیتگرایى نیز به حساب آوردهاند. نظرگاه ذکر شده، بدین عنوان که بیش از اندازه شاملیت دارد مورد انتقاد قرار گرفته است; چرا که تقریبا هرگونه فعالیت همگانى مثلا مسابقات بیسبال هم مىتواند اثرات وحدتبخش بر گروههاى اجتماعى داشته باشد.» (24)
از همین جامعهشناس فرانسوى تعریف مشابه دیگرى نقل شده است: «دین نظام وحدت یافتهاى است از اعتقادات و اعمال مربوط به اشیاى مقدس یعنى اشیایى که مجزا شده و تحریم گردیدهاند اعتقادات و اعمالى که همه گروندگان را در جمعیت اخلاقى واحدى، که معبد نامیده مىشود، وحدت مىبخشد.» (25)
چنین نگرشى به دین، که همراه با پیدایش رشتههاى جامعهشناسى و مردمشناسى بود، سبب ورود عوامل اجتماعى، اقتصادى، تاریخى و فرهنگى در تعریفسازى شد و همانگونه که در دایرةالمعارف دین اشاره شده، «در واقع، بعضى از طرفداران این رشتههاى علمى، به تصریح یا تلویح برآنند که تعریف و ماهیت دین از تحلیل ساختارهاى دینى حاصل مىگردد.» (26)
توجه به نظرات «فویر باخ» نیز در این مورد مىتواند گویا باشد. او مذهب را نوعى از خود بیگانگى دانسته و معتقد بود پیشرفت و گسترش شناخت انسان و بازگشت انسان به خود جبرا باعث منتفى شدن مذهب مىگردد و بر این مبنا، در تحلیلى که از مذهب ارائه مىکرد، آن را مولود فعل و انفعالات جامعه و در واقع، ناشى از حالت از خود بیگانگى انسان نسبتبه خود مىدانست. (27)
در این راستا مىتوان به تعاریف دیگرى از همین متفکران (غربى) اشاره کرد; از جمله اینکه: «دین، لغتا یعنى همبستگى و در اصل، دلالتبر یک سلسله دغدغه دارد که صاحبان آنها را به یکدیگر پیوند مىدهد و بین آنها همبستگى نزدیک پدید مىآورد.» (28) یا تعاریفى که بر مبناى انگیزههاى مؤکد بر یک رفتار دینى استوار است: «دین عبارت است از جستجوى جمعى براى یک زندگى کاملا رضایتمندانه.» (29)
تعاریف دیگرى را نیز مىتوان جزو دیدگاه جامعهشناختى جدید نسبتبه دین قرار داد با این وجه تمایز که نقش و تاثیر فرهنگ و الگوهاى رفتارى در آنها به گونهاى چشمگیر وجود دارد. از این نمونه به آنچه در مقاله «دین» در دایرةالمعارف دین آمده است، اشاره مىکنیم: «دین عبارت است از سازمانیابى حیات بر محور ابعاد عمقى تجربه که بر طبق فرهنگ محیط، از نظر صورت، کمال و روشنى فرق مىکند.» (30)
2- دیدگاه نظرى: دسته دوم از نظریات مربوط به دیدگاههاى نظرى و مفهومى نسبتبه «دین» مىباشد که بعضا وجوه تشابهى با برخى از تعاریف متکلمان دارد که پیشتر نیز بدان اشاره شد. در این دیدگاهها غالبا ابعاد اعتقادى و معرفتى دین مبناى تحلیل قرار گرفتهاند.
در دایرةالمعارف دین آمده است که گاهى بعضى تعریفهاى غربپسند دین را با مجموعه اعتقادات، بخصوص اعتقاد به موجود متعالى، برابر گرفتهاند. (31)
ماکس مولر خاورشناس و دینشناس آلمانى گفته است: «دین کوششى استبراى درک آنچه درک نشدنى است و بیان آنچه غیر قابل تقدیر است.» (32)
او با تاکید بر جنبه عقلانى مىگوید: «دین یک قوه و یا تمایل فکرى است که مستقل از و نه علىرغم حس و عقل، بشر را قادر مىسازد که بىنهایت را تحت اسامى و اشکال گوناگون درک نماید.» (33)
هربرت اسپنر، محقق انگلیسى، مانند اگوست کنت فرانسوى، که پدیدههاى دینى را بر اساس حالات روانى، لغزشهاى فکرى و تحول زندگى اجتماعى تبیین مىکند، دین را وسیلهاى براى توضیح راز جهان دانسته است. (34)
بعضى نیز گفتهاند: «دین عبارت از تبیین احساسات قلبى انسان است.» (35)
در همین رابطه، مىتوان به تعریف دیگرى از ماکس وبر و بعضى دیگر اشاره داشت که دین را به عنوان «هر مجموعه مفروضى از پاسخهاى محکم و منسجم به معماهاى هستى بشر - مانند تولد، ناخوشى یا مرگ که معنایى براى جهان و زندگى به وجود مىآورند، تعریف مىکند. (36)
در تعریف دیگرى نیز از دایرةالمعارف دین، در تمایز مفهومى «دین» و «اخلاق»، دین را متضمن اعتقادات، جهتگیرىها و اعمالى دانسته است که بشر را به عوامل فوق طبیعى یا حقایق مقدس و متعالى مربوط مىسازد. دین به امرى مىپردازد که آن را مساله تفسیرپذیرى خواندهاند که خود شامل پرسشهاى همیشگى در مورد حقیقت نهایى و هدف جهان طبیعى و نیز معناى مرگ و رنج است. (37)
در نهایت، باید تعاریفى را هم که بر مبناى دیدگاه نظرى و مفهومى، بر جنبههاى اجتماعى دین تاکید دارند جزو این دسته جاى داد; از جمله، تعابیرى که دین را برابر با آگاهى به متعالىترین ارزشهاى اجتماعى قلمداد کردهاند. (38)
3- دیدگاه شهودى: دسته سوم، تحلیلهایى است که از منظر یک دیدگاه شهودى و عاطفى به موضوع «دین» نگریسته و سایر ابعاد آن را در سایه این مبنا مورد توجه قرار داده است. ایمان، شهود و احساس به عنوان شاخههاى اصلى، در این دیدگاهها شناخته مىشود.
تایلر انگلیسى «دین» را ایمان به موجودات روحانى دانسته است. (39)
جیمز فریزر نیز در کتاب شاخههاى طلایى، «دین» را عبارت از ایمان به قواى مافوق بشرى تلقى مىکند. (40)
بدین ترتیب، مىتوان گفت که در این بینشها برخلاف دیدگاه نظرى و مفهومى، ریشه دین در «احساس» نهاده مىشود و به آن موضوعیت پیدا مىکند، نه در عقل و قواى تعقلى.
تحقیق آلمانها در زمینه تاریخ ادیان و علوم فرهنگى، شیوههایى از مفهومسازى دین به وجود آورده است که از رهیافت تنگ میدان و شناختارى صرف کنت، اسپنسر و ا.ب.تیلور بسى فراتر مىرود. فریدریش شلایر ماخر تاکید ورزیده است که دین ریشه در احساس دارد، نه در عقل. در نتیجه، دین باید چیزى فراتر از کوشش ابتدایى در به دست آوردن تصورى از جهان باشد. (41)
در بخشى از مقاله «دین»، پس از اشاره به انتقاد منتقدان غربى از تعاریف مفهومى و نظرى محض نسبتبه دین به این نکته اشاره شده است که: «در اواخر قرن هیجدهم کوششى به عمل آمد که تاکید را در تعریف دین از دیدگاه مفهومى بردارند و بر دیدگاه شهودى و عاطفى بگذارند. فریدریش شلایر ماخر (42) آن را به احساس اتکاى مطلق توصیف کرده است. مرادش از اتکاى مطلق، چیزى است در تقابل با سایر احساس اتکاهاى نسبى و جزئى. از آن زمان به بعد، کسانى بودهاند که کوشیدهاند از تعریفهاى صورى و نظرى محض بگریزند و عوامل تجربى، عاطفى، شهودى و همچنین عوامل ارزشگذارانه و اخلاقى را به حساب آورند.» (43)
در تعاریف دیگرى از همین دیدگاه، بر جنبههاى پرستشى دین یا فرایند ایدهآلسازى متعالى تاکید مىگردد:
آلن منزیس در تاریخ ادیان، «دین» را پرستش قدرتهاى بالا به دلیل نیاز دانسته است (44) و پرفسور استراتون در روانشناسى حیات دینى، «دین» را کل تمایل بشر نسبتبه آنچه در نظر او بهترین و یا عظیمترین جلوه را دارد، تعبیر مىکند. (45)
در تعریف دیگرى، «دین» به معناى زندگى بشر در روابط فوق بشرىاش مىباشد; یعنى رابطه او با قدرتى که او بدان احساس وابستگى مىکند. (46)
4- دیدگاه روانشناختى: دسته چهارم را مىتوان تعاریفى دانست که بر بنیان اصول و قواعد دیدگاههاى روانشناختى به تحلیل دین و پدیدههاى دینى مىپردازد. دایرةالمعارف دین پس از ذکر تاثیر نگرشهاى جامعهشناسى در تعریفسازى از دین، درباره تاثیر دیدگاههاى روانشناسى به این نکته اشاره مىکند که در این منظر، به جاى برداشتهایى که بر جنبههاى فکرى، عقلى و اجتماعى تاکید دارند، به برداشتهایى که بر تجربه درونى تاکید مىورزند، تکیه مىشود. (47) در این نوع تعاریف، تاکید بر امور فردى، منافع شخصى و جنبههاى اخلاقى بیش از هر امر دیگرى کاملا مشهود است.
پروفسور ویلیام جیمز در «انواع تجربه دینى»، «دین» را به معناى احساسات، اعمال و تجربیات هر یک از افراد بشر در خلوت خودشان دانسته است (48) و آلبرت رویه، یکى از مورخان ادیان، «دین» را بیش از هر چیز مبتنى بر نیاز بشر در پى بردن به یک ترکیب هماهنگ بین سرنوشتخودش و عوامل مؤثر مخالف در جهان مىداند. (49)
مایتو آرنولد نیز «دین» را به عنوان اخلاقى که در تماس با احساس قرار گرفته، تعریف کرده است. (50)
رابرت هیوم گفته است: «از دیدگاه روانشناسى، دین بعضا یک فعالیت فکرى، احساس و یک عمل ارادى است» و سپس دین را چیزى بیش از یک تجربه ذهنى صرف مىداند. در تعریفى که خود او از دین ارائه داده، گرچه سعى شده تا به بعضى از جنبهها توجه کند،لکن بعید استبتوان آن را از دیدگاه مذکور و بخصوص قلمرو محور بودن روابط فردى خارج دانست. او مىگوید: «دین به عبارت ساده، آن جنبه از تجربیات و از جمله، افکار، احساسات و فعالیتهاى یک فرد است که به وسیله آن، کوشش مىکند در ارتباط با آنچه خود، مقدس و الهى مىشمارد، زندگى کند. (51)
البته در این دسته، بعضا تعاریفى نیز دیده مىشود که از موضع نفى و انکار، همه ادیان را محکوم و آنها را محصول تخیلات موهوم، تعصب، افکار موروثى و یا جهل تلقى مىکند. دین در نزد این افراد با تعابیرى مانند «یک ترس مبهم از قواى نامرئى» و یا «فرزند وحشت و هراس» تعریف مىشود. (52) تحلیلهایى که زیگموند فروید درباره دین ارائه داده است در ردیف همین دیدگاهها قرار دارد. (53) تحلیل اساطیرى وحى را نیز مىتوان یکى دیگر از این موارد به حساب آورد. (54)
و نقد اجمالى دیدگاهها
البته نقد و بررسى تفصیلى هر یک از دیدگاههاى مذکور را باید در مبحثخاص خود دنبال کرد، ولى اجمالا باید گفت که غالب این تعاریف بر اساس مبانى و پیشفرضهاى پذیرفته شده در علوم انسانى و اجتماعى و بویژه، جامعهشناسى و روانشناسى، به مطالعه پدیدههاى دینى مىپردازند و از این نظر، دقت و تامل در صحت و بطلان آن مبانى در جاى خود محفوظ است. علاوه بر آن، هر یک از این تعاریف وجوه و ابعاد خاصى از دین را مورد توجه قرار داده و بدین ترتیب، از جامعیت لازم برخوردار نیست.
درباره دیدگاههاى اول و چهارم، علاوه بر اختلافها و تناقضات آشکارى که با مبانى متقن اسلامى و دینى دارد، باید به این نکته نیز توجه کرد که در این نوع نگرشها، موضوع «دین» همعرض با سایر پدیدههاى اجتماعى و یا روانى نزد بشر دانسته شده و سپس با تطبیق همان نوع قواعد و مبانى به تحلیل ویژگىها و شاخصههاى آن پرداخته شده است. قطعا این نحوه نظر به موضوع، سبب ارائه تحلیلى مادىگرایانه و یک بعدى با اغماض از سایر ویژگىهاى آن خواهد شد که بدون تردید، مورد پذیرش نیست.
در نگرشهاى جامعهشناختى، که به بعضى از آنها اشاره شد، گاهى تنها به آثار و پیامدهاى اجتماعى دین اکتفا شده و در واقع، یکى از کارکردهاى اجتماعى ادیان موضوع تعریف قرار گرفته است و یا اینکه ماهیت دین با مجموعه تلاشها و دغدغههاى جمعى و یا سازمانیابى اجتماعى برابر دانسته شده، در حالى که نه پیامدهاى ادیان منحصر در خصوصیات و لوازم اجتماعى آنهاست و نه مفهوم دین با نوعى تلاش و کوشش جمعى یکى خواهد بود. در این تعاریف، عمدتا «دین» مانند سایر پدیدهها به عنوان «نهادى اجتماعى» و نیز بازتابى از جامعه و ساختارهاى جمعى آن شناخته مىشود.
به هر حال، جاى این پرسش باقى است که دینى که پیونددهنده گروههاى اجتماعى است و نوعى همبستگى و اتحاد میان صاحبان خود ایجاد مىکند، چیست و چنانچه آن امر، هیچگونه وجه تمایزى ندارد آیا مىتوان هر عامل پیوندزا و وحدتبخش دیگرى را نیز «دین» نامید؟ (55) و آیا مىتوان هرگونه دغدغه و جستجوى جمعى در مسیر کسب یک زندگى رضایتمندانه را تحت قلمرو «دین» جاى داد؟!
در بینشهاى روانشناختى نیز مشابه همین اشکالات، ولى از بعد دیگرى، وجود دارد. در این دیدگاهها با تاکید بر محور بودن امور فردى و منافع انسانى، محتواى دین با نوعى فعالیت فکرى - احساسى و اعمال ارادى و یا تجربیات افراد بشرى یکسان تلقى مىشود. قطعا چنین چارچوبى بسیار محدود، توانایى تبیین حقیقت دین را نخواهد داشت.
در این دیدگاهها، اولا، بر مبناى خاصى در انسانشناسى و عمدتا مادىگرایى، به تحلیل انسان و نیازهاى او مىپردازند، به گونهاى که چنین انسانى ابعاد خداجویى و تعلقات خداپرستىاش به عنوان نیازهاى ثانوى و کنشهاى تبعى شناخته مىشود، نه یک روح فطرى و کشش درونى و نفسانى که به مقتضاى ساخت وجودى و خلقت اولیه او در سرشت و آفرینش بشر به ودیعه گذارده شده است.
ثانیا، در این بینشها حقیقت و ماهیت دین در امور انفرادى و ابعاد فردى آن منحصر مىشود. اگرچه «دین»، در فعالیتها، اعمال، احساسات، اخلاق و تجربیات یک فرد انسانى مؤثر است و آن را متغیر و متحول مىسازد (همانگونه که از کارکردهاى جمعى برخوردار است)، لکن دامنه و قلمرو دین فراتر از این امور مىباشد.
اصولا انحصار موضوع دین به یک فعل و یا نوعى احساس، به معناى نادیده گرفتن جامعیت موضوعى آن است که همان نگرش تک بعدى و اصالت دادن به مبناى خاصى از انسانشناسى در تفسیر دین مىباشد و با توجهى دقیقتر، تحلیل موضوعات بر اساس خاستگاه مادىگرایى است که نمونهاش را در دیدگاههاى دسته اول نیز مىتوان یافت.
اما دیدگاههاى دسته دوم و سوم هر کدام از یک جهت لازم و نه کافى به این مساله نگریستهاند.
بینشهاى نظرى و مفهومى تنها ابعاد اعتقادى، جنبههاى معرفتى و آگاهىیابى دین را مورد نظر قرار دادهاند، در حالى که این امر تنها یک بخش مورد نظر است، نه تمامى ماهیت آن. تاثیر و نقش دین در نظام بخشیدن به مجموعه اعتقادات و یا تبیین ارزشهاى متعالى و رازهاى جهان هستى و پاسخگویى به معماهاى آفرینش بشر امرى غیرقابل تردید است، ولى چنانچه صرفا اینگونه کاربردها دلیل بر انتخاب چنین تفسیرى باشد باید توجه داشت که دین از کارکردهاى فراتر و بسیار عمیقترى نیز برخوردار است. نمونه آن را در همین سلسله تعاریف به خوبى شاهد بودیم; تاثیر در ابعاد روانى، اجتماعى و یا شهودى و عاطفى. بدینسان، نمود داشتن فقط در یک بعد و حتى ابعادى خاص را نمىتوان دلیل بر برابرى موضوع دین با آن محمول خاص دانست.
لذا، در این دیدگاهها عموما جامعیت مفهوم دین، که ریشه در حقیقت آن دارد، مورد شک و تردید قرار مىگیرد، در حالى که تاثیر دین در ابعاد گوناگون تکامل انسانى، اعم از اعتقادات، اخلاق و فعالیتها مانع از حصر مفهوم آن در یک بخش خاص و بدون ارتباط با سایر مجموعهها خواهد بود.
در بعضى از این تعاریف نیز علاوه بر اشکالات یاد شده، اصولا ماهیت و محتواى حقیقى دین معرفى نشده است، بلکه به گونهاى مبهم و با یک جزئىنگرى ویژه، به جنبهاى از وجوه آن اشاره مىشود. (56) در تعاریفى نیز نظیر کلام ماکس وبر از چنان شمولى برخوردار است که بسیارى از معارف بشرى را نیز در بر مىگیرد; یعنى نه وجه تمایزى براى دین ذکر کرده و نه آنها را از اطلاق دین خاج دانسته است.
در مجموع، بیشتر این تعاریف آگاهى و عقیده را به عنوان موضوع دین تلقى کردهاند، با وجود اختلاف در محمولات آن; مانند آگاهى به ارزشها یا آگاهى به احساسات قلبى و یا راز جهان و یا معماى هستى بشر و یا امور غیر قابل تقریر و غیره.
البته باید افزود که در بعضى نقدهاى کلى که بر این دسته وارد مىباشد، دیدگاههاى مذکور متکلمان نیز شریکاند. (57) و اما بینشهاى شهودى و عاطفى نیز کم و بیش همان مشکلات را در بردارند.
اگرچه این نوع تعاریف شبیه برداشتى است که عموما عامه مردم نیز از دین ارائه مىدهند، (58) ولى قطعا بیانگر تمام حقیقت نخواهد بود.
جوهر مشترک این تعاریف نیز ایمان، تمایلات و «تعلقات درونى» انسان دانسته شده است، تنها با این تفاوت که در طرف تعلقات، غایت و جهت آن، اختلاف نظر به چشم مىخورد.
با وجود اینکه یکى از نافذترین و مؤثرترین نقشهاى «دین» در قلمرو ایمان و تمایلات درونى انسانهاست، اما نمىتوان موضوع و ماهیتحقیقى آن را تماما با «ایمان بشرى» برابر دانست. ایمان یا احساس تعلق و روح پرستش انسان نیز یکى از نمادهاى وجودى انسان است که در هر حال، وابسته به ساخت آفرینشى اوست، در حالى که دین، امرى وراى ایمان و انسان بوده و انحصار ماهیتى در تعلقات درونى انسان ندارد. شاهد آن هم ضرورت هدایت و تکامل تمام ابعاد وجودى انسان، اعم از ایمان، انگیزه، آگاهى و فعالیت مىباشد.
ز جمعبندى و نتیجهگیرى
در نهایت، باید گفت: عموم تعاریف یاد شده، تبیین و تحلیل جامع و مانعى از ماهیت و محتواى دین به دست نمىدهند، بلکه با اغماض از اظهار نظرهاى نادرستیا توهمى، تنها بخشى از ابعاد و جنبههاى گوناگون دین و ویژگىهاى مؤثر آن را مورد بررسى و توجه قرار دادهاند و از همین جهت نیز شایسته نقد و ارزیابى خواهند بود. (59)
در هر حال، اگرچه تعریفى که توانسته باشد حقیقت دین را معرفى کند و تمام وجوه آن را تبیین نماید مستلزم بحثهاى طولانى و مستدل نمودن پیشفرضهاى گوناگون است، اما به طور اجمال، مىتوان با این تعریف بناى سخنان پسینى را پىریزى کرد:
«دین، مجموعه (سیستم) حقایقى هماهنگ و متناسب از نظامهاى فکرى (عقاید و معارف)، نظام ارزشى (قوانین و احکام) و نظام پرورشى (دستورات اخلاقى و اجتماعى) است که در قلمرو ابعاد فردى، اجتماعى و تاریخى از جانب پروردگار متعال براى سرپرستى و هدایت انسانها در مسیر رشد و کمال الهى ارسال مىگردد.»
با دقت در این تحلیل، تا حدود قابل ملاحظهاى نگرشهاى تک بعدى پیشین برطرف خواهد شد.
بدون تردید نمىتوان «دین» را مانند بینشهاى نظرى به عنوان یک پدیده تفسیرى فقط به مجموعه گزارههایى که در لسان شرع آمده است، تعریف کرد; زیرا در این صورت، آن را از حقیقت عینى و خارجى تهى کرده و از موضوعیت انداختهایم. لذا، در تعریف منتخب، «مجموعه حقایق هماهنگ» به عنوان موضوع اخذ شده است.
نویسنده نقد دیندارى و مدرنیسم نیز پس از انتقاد از دیدگاه تفسیرى نسبتبه دین، ذیل عنوان «پاسخ رئالیستبه چیستى دین»، بر این نکته پافشارى دارد که موضوع دین باید حقیقى، عینى و خارجى باشد و سپس بعضى وجوه این تعریف را از جنبههاى معرفتشناسانه ذکر مىکند و در آخر، مىگوید: «حقیقتى عینى و خارجى وجود دارد که همان واقعیت مبدا و منتهاى صراط است که به ریشه هستى مربوط است و همه امور در سایه آن حقیقت عینى، معناى خود را مىیابند و این حقیقت عینى، موضوع دین است.» (60)
قطعا موضوع دین باید امرى حقیقى قلمداد گردد و این مطلب در تعریفى که ارائه دادیم کاملا رعایتشده است، لکن این ضرورت، چنین التزامى ندارد که دین را برابر حقیقت مبدا و معاد بدانیم که در این صورت، بسیارى امور را از دایره دین خارج و ابعاد هدایتى آن را زیر سؤال بردهایم. علاوه بر این، باید بین موضوع دین و حقیقت و ماهیت آن تفاوتى دقیق برقرار کرد.
نکته دیگرى که در باره جمعبندى تعاریف قابل دقت است این که بنابر ضرورتهاى عقلى، تکامل انسان داراى گسترههاى گوناگون و متنوعى در زمینههاى فردى، اجتماعى و تاریخى است; یعنى دین الهى تضمین کننده سعادت و هدایتبشر در سطوح ارتباطات فردى (یعنى ارتباط انسان با خدا، با خود، با موجودات و اجسام دیگر) و در شعاع ارتباطات اجتماعى (تقابل و تعامل انسانها با یکدیگر در محدوده یک جامعه مدنى) و نیز در افق تاریخى مىباشد. بدینسان، موضوع هدایت محدود به فرد و یا جامعه نخواهد بود، بلکه در سیر تاریخى نیز استمرار مىیابد و قوانین و ضوابط آن بر بنیان یک نگرش فلسفى به سیر تکامل تاریخ، تفسیر و توجیه مىگردد.
پس از توجه به این تعریف و قیود تفصیلى آن، مىتوان دریافت که در این نظرگاه خاص نسبتبه دین، «جهان بینى» و «ایدئولوژى» به عنوان دو رکن مهم و اساسى در پیکره دین شناخته مىشوند.
این نظر اجمالى نسبتبه دین، که معرف شمول ارکان مذکور نیز مىباشد، زمینه مناسبى براى ورود به مباحثبعدى است. لذا، احتیاجى به تبیین و تمییز وجوه اشتراک و افتراق این تعریف با سایر دیدگاهها نمىباشد که در آن صورت، نیازمند اثبات و استدلالیابى براى پیشفرضهاى دیگرى باشیم.
تقسیمات دین
به تناسب مباحث مربوط به «دین» و به منظور روشن شدن پارهاى مسائل، لازم استبه اجمال، به تقسیماتى که درباره موضوع دین انجام شده است، اشاره کنیم:
الف دین حق و دین باطل
متداولترین و رایجترین تقسیمات دین، تفکیک بین دین حق و دین باطل است که به تعبیرى، تفکیکى «برون دینى» است.
چنانچه مجموعه دین را با ملاک و معیار «حق و باطل» مورد سنجش و ارزیابى قرار دهیم، تقسیم فوق به دست مىآید. سخن از ماهیت و چیستى حق و باطل و مبانى و دیدگاههاى مطرح در این باب را باید در محل خود دنبال کرد، (61) ولى مسلما چگونگى تعریف مفهوم دین از یک سو و تفسیر حقانیتبه تطابق با واقع، هماهنگى درونى، تناسبات بیرونى، هماهنگى جامع درون و بیرون و یا هر مبناى دیگرى تاثیر خود را در تعاریف گوناگون مىگذارد.
اشارهاى گذرا به پارهاى از این تعاریف روشن کننده این مطلب خواهد بود:
«ادیان موجود در میان انسانها به حق و باطل تقسیم مىشوند. دین حق عبارت است از: آیینى که داراى عقاید درست و مطابق با واقع است و رفتارهایى را مورد توصیه و تاکید قرار دهد که از ضمانت کافى براى صحت و اعتبار برخوردار باشد». (62)
«معناى اصطلاحى دین، مجموعه عقائد، اخلاق، قوانین و مقرراتى است که براى اداره امور جامعه انسانى و پرورش انسانها باشد. گاهى همه این مجموعه، حق و گاهى همه آن، باطل و زمانى مخلوطى از حق و باطل است. اگر مجموعه حق باشد آن را دین حق و در غیر این صورت، آن را دین باطل و یا التقاطى از حق و باطل مىنامند. پس دینى که مجموع حق و باطل باشد دینى باطل است; زیرا مجموع خارج و داخل، خارج مىباشد.» (63)
همین نویسنده پس از توضیح میزان حق بودن دین در هماهنگى قوانین و مقررات آن با نیاز واقعى جامعه و مطابقتبا سرشت و سیر جوهرى انسان و اینکه تقنین چنین قانونى تنها از ذات اقدس اله برمىآید چنین نتیجهگیرى مىکند: «با این مقدمه دانسته مىشود، دین حق دینى است که عقاید، اخلاق، قوانین و مقررات آن از طرف خداوند نازل شده و دین باطل دینى است که از ناحیه غیر خداوند تنظیم و مقرر شده باشد.» (64)
سید قطب نیز مىگوید: «دین به معناى راه است و دینالحق در قرآن (همان دین خدا) راهى است که تنها راه راستین و بىخطر باشد. دین حق راه هدایت است و راه طبیعت و فطرت.» (65)
واضح است که در این تعاریف «حقانیت» در ذات و جوهر «ماهیت دین» اخذ نشده است، بلکه این مساله به صورت قید خاصى بر تعریف عام اضافه مىگردد که در واقع، به نحوى تعریفى ذهنى و تجریدى محض است، وگرنه در عالم واقع و در مقام تحقق، مجموعه عقاید و اخلاق و قوانین به صورت کلى و مجرد از قیود و وجوه تمایزشان وجود ندارند; زیرا به هر حال، این نظامهاى عقیدتى، عملى و پرورشى یا داراى وصف حقانیتاند و یا بطلان.
اما با دقتى دوباره در تعریف نهایى از دین روشن مىشود که در واقع صفتحقانیت در ذات و ماهیت دین آمده است، همانگونه که چنین تفسیرى به واقعیت نیز نزدیکتر مىنماید.
علامه طباطبائى نیز در تفسیر شریف المیزان، ذیل آیه مبارکه «و لا یدینون دین الحق»، (توبه:29) کلام قابل توجهى دارند: «اضافه کردن دین بر کلمه حق، اضافه موصوف بر صفت نیست تا معنایش آن دینى باشد که حق است، بلکه اضافه حقیقیه است و مراد به آن دینى است که منسوب به حق است و نسبتش به حق این است که حق اقتضا مىکند انسان آن دین را داشته باشد و انسان را به پیروى از آن دین وادار مىسازد... دلیل این معنى نکتهاى است که از آیه «فاقم وجهک للدین حنیفا» و آیه «ان الدین عندالله الاسلام» و سایر آیاتى که در این مقوله نازل شده استفاده مىشود.» (66)
ب اصول و فروع دین
تقسیم دیگرى که مىتوان آن را نوعى تقسیم «درون دینى» نامید و در کتب معارف اسلامى رواج دارد، تمایز بین اصول و فروع دین است.
«هر دینى دست کم، از دو بخش تشکیل مىگردد: 1- عقیده یا عقایدى که حکم پایه و اساس و ریشه آن را دارد. 2-دستورات عملى که متناسب با آن پایه یا پایههاى عقیدتى و برخاسته از آنها باشد. بنابراین، کاملا بجاست که بخش عقاید در هر دینى "اصول" و بخش احکام عملى "فروع" آن دین نامیده شود، چنانکه دانشمندان اسلامى این دو اصطلاح را در مورد عقاید و احکام اسلامى به کار بردهاند.» (67)
به طور فشرده و مختصر، باید اشاره کرد که این نوع تعاریف، که مشابه آن در سایر کتب نیز به چشم مىخورد، (68) بر اساس یک نظام فکرى و فلسفى خاص پىریزى مىشود; یعنى در سیستم فکرى که بعد اندیشه و عقیده انسان زیربنا و ریشه سایر قواى بشرى معرفى مىگردد، اصول دین نیز متناسب با آن تفسیر خواهد شد. (البته سخن از ارزشگذارى و تقدم و تاخر قواى انسانى بحثى دامنهدار است که باید در مباحث فلسفه و معرفتشناسى در جستجوى آن بود. (69)
بنابراین، چنانچه ارکان دین را شامل دو بخش «نظام هستها» و «نظام بایدها» بدانیم نخستین قسم آن برابر با نظام فکرى و عقیدتى دین است و مىتوان از آن با عنوان «حکمت نظرى» یاد کرد. قسم دوم نیز دستورات و بایدهاى دینى، اعم از بایدهاى نظرى و فکرى در محدوده اندیشههاى انسانى و بایدهاى ارزشى و پرورشى در قلمرو خلقیات و روحیات نفسانى انسان و نیز بایدهاى عملى و فعلى (تکلیفى) است. لذا، این بخش را مىتوان شامل سه قسمت (احکام عملى، احکام اخلاقى و احکام عقیدتى) دانست.
در هر حال، با یک نظر اجمالى (یعنى بدون اظهار نظر پیرامون حقیقت «اصول و فروع» و اینکه آیا فقط عقیده و نظر زیربناى محورى و اصلى استیا خیر) مىتوان بخش نخست را اصول و پایه دین و بخش دوم را (مجموعا) از فروع دین تلقى نمود. (70)
ادیان توحیدى
الف تعدد و وحدت ادیان الهى
ادیان بر اساس محتواى خود نیز متفاوتاند و همین امر سبب تحقیق و بررسىهاى گوناگونى پیرامون کیفیت پیدایش و رمز تفاوت آنها شده است.
در مطالعات تطبیقى ادیان به این موضوع پرداخته مىشود که خود بحثى جالب توجه و مهم است; زیرا در آن، وجوه تشابه و اختلاف افراد بشر در اعتقادشان به خدا مورد تحقیق و بررسى قرار مىگیرد. (71)
در دایرةالمعارف دین از مساله اختلاف ادیان به عنوان یک نظریه یاد مىکند و آن را در برابر نظریههاى رقیب خود یعنى «انحصار انگارى» (Exclusivism) و «شمول انگارى» (Inclusivism) قرار داده است و چنین مىگوید: «از نظر پدیدارشناسى، اصطلاح تعدد ادیان (یا به ترجمه تحتاللفظى، کثرت دینى) به سادگى عبارت است از این واقعیت که تاریخ ادیان نمایانگر تعدد سنن و کثرتى از متفرعات هر یک از آنهاست. از نظر فلسفى، این اصطلاح ناظر به یک نظریه خاص از روابط بین سنتهاست، با دعاوى مختلف و رقیب آنها.» (72) در آنجا سپس به توضیح دعاوى هر یک از این نظریهها پرداخته مىشود.
قطعا با تعریفى که پیشتر از دین ارائه شد، «دین الهى» یک حقیقت واحد بیش نیست و بدین ترتیب، از تفاوت و اختلاف در ادیان الهى باید با عنوان کثرت مذاهب و تعدد شرایع امم الهى یاد کرد.
«علماى دینشناسى و نویسندگان تواریخ مذاهب معمولا تحت عنوان «ادیان» بحث مىکنند و... هر یک از پیامبران صاحب شریعت را آورنده یک دین مىدانند...، ولى قرآن اصطلاح و طرز بیان ویژهاى دارد که از بینش خاص قرآنى سرچشمه مىگیرد. از نظر قرآن، دین خدا از آدم تا خاتم یکى است.» (73)
«نتیجه ثبات و وحدت دین الهى این است که تفاوت ادیان الهى هرگز در اهل دیانت، که همان اسلام است، نمىباشد، بلکه تفاوت، در مذاهب و شرایع امت است... در آیات قرآن کریم تا آنجا که محور گفتار، اصول دین یا خطوط کلى فروع آن ستسخن از تصدیق انبیا نسبتبه یکدیگر است; "مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه"... و اما آنجا که محور گفتار فروع جزئى دین است، سخن از تعدد، تبدیل، تغییر و نسخ است; "لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا."» (74)
ب کثرت شرایع و وحدت ادیان
به هر حال، کثرت شرایع دلالتبر تعدد دین ندارد، بلکه ارائه دین به راههاى گوناگون است، بر حسب استعداد امتها و متناسب با مقام و شایستگى انبیا و اولیا. لذا، همه از یک حقیقت واحد سرچشمه گرفته، ولى تفاوت مراتب ادراک بشرى و نیز موقعیت و منزلت هر پیامبر و اقتضاى سیر تاریخى تکامل انسانى سبب تکثر آنها مىگردد. (75)
بدین ترتیب، تفاوت شرایع آسمانى را نباید در تفاوت ادیان الهى جستجو کرد، بلکه اصول ادیان توحیدى و به تعبیرى، اصول مکتب انبیا همگى واحد و مشترک بوده است.
در کتاب دینشناس تطبیقى نیز به ریشه اشتراک اصول و آداب در ادیان بزرگ اشاره شده است و یکى بودن منشا پیدایش آنها و نیز عامل آمیزش و اقتباس را مؤثر در همبستگى آنها مىداند. (76)
پىنوشتها:
1- محمدتقى مصباح، آموزش عقاید،جلد اول، تهران: سازمان تبلیغات اسلامى، 1365 ص 28
2-Micklem in religion, (Home University Library, 1948) P.9
به نقل از یادنامه استاد مطهرى، (مجموعه مقالات)، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى،1363، ص117
3- رابرت ا.هیوم، ادیان زنده جهان، ترجمه دکتر عبدالرحیم گواهى،تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1372، ص 18
4- ر. ک. به: میرچا الیاده، فرهنگ و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، تهران: انتشارات طرحنو، 1374، ص 202
5- دین پژوهى، دایرهالمعارف دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى،دفتر دوم، تهران: پژوهشگاه علوم انسانى،1373، ج 1، ص 85
6- ر. ک. به: ادیان زنده جهان، ص 22 (نویسنده، اقوال مختلف در تعریف دین را بر مىشمرد).
7- ر. ک. به: میرچا الیاده، پیشین، ص7
8- براى توضیح بیشتر ر. ک. به: ادیان زنده جهان، ص24 و 25
9- ر. ک. به: بیوک علیزاده، حیات تعقلى اسلام، تهران: سازمان تبلیغات اسلامى، 1371، ص66 و 70 و 72
11-10- به نقل از: یادنامه استاد مطهرى، ص117
12- براى توضیح بیشتر ر. ک. به: بیوک علیزاده، پیشین، ص87
13- عبدالله جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت، تهران: مرکز نشر فرهنگى رجاء،1373، ص93 - 95; در قسمت دیگرى از این کتاب (ص157) آمده است: «...با اثبات دین به عنوان مجموعه قوانین و مقررات ثابتى که مبین انسان و جهان و پیوند میان آن دو است، نقش دین نسبتبه جمیع معارف و علوم آشکار مىگردد.»
14- نمونهاى از تعاریف مشابه عبارت است از:
«کلمه دین به مجموعهاى از عقاید، اخلاقیات، احکام و قوانین فردى و اجتماعى اطلاق مىشود و ادیان آسمانى آیینهایى هستند که از طرف خداى متعال به پیغمبران وحى شدهاند.» (محمدتقى مصباح، ایدئولوژى تطبیقى، ص13) «دین عبارت از نظام اعتقادى، عملى و اخلاقى به هم پیوستهاى است که از جانب خدا بر پیامبران وحى شده استتا مردم را بر آن اساس، ارشاد و راهنمایى نمایند.». (محمد جواد باهنر، معارف اسلامى،تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى،1361،)ص70
15- ر. ک. به: محمدتقى مصباح، آموزش عقاید، ج 1، ص 28
16- محمدحسین طباطبائى، المیزان، بنیاد علمى و فکرى علامه، بیست جلدى، ج 15، ص 8 (به نقل از: یادنامه استاد مطهرى، ص117); و نیز ر. ک. به: محمدتقى جعفرى، ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ج 22، ص 12 نکات روشنگرى دارد.
17 و 18 و19 و 20- جانناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه على اصغر حکمت، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، ص79 و 81
21- ر. ک. به: محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 2، ص 182
22- پیشین به نقل از: بیوک علیزاده، همان، ص 81
23- ر. ک. به: تاریخ جامع ادیان
24- نیکلاس آبرکرومبى، فرهنگ جامعهشناسى، ترجمه حسن پویان، تهران چاپخش، 1370، ص 320/ نیز نک به:ص 131 تحت عنوان «امیل دورکیم» و نیز دین پژوهى، ج 2 ص359 به بعد.
25- جامعه شناسى باتامور
26- ر.ک: دین پژوهى، ج 1، ص86
در جاى دیگر از همین دائرةالمعارف آمده است: «امیل دورکهایم یکى از پیشتازان این نحوه تعبیر و تفسیر اجتماعى در کتاب صور ابتدایى حیات دینى مىگوید: یک جامعه صرفا با قدرتى که بر اذهان افراد خود دارد، آنچه را که براى برانگیختن حس لاهوت در اذهان لازم است، در اختیار دارد. بدینسان خدایان چیزى نیستند جز جامعه در لباس مبدل» (همان) و نیز ر. ک. به: دین پژوهى، ج 2، ص 395.
27- مرتضى مطهرى، فطرت، تهران: انتشارات صدرا، 1374، ص77 به بعد.
28- ر.ک: دین پژوهشى، ج1، ص 84
29- نگاه کنید به، ادیان زنده جهان، ص19 ، نویسنده بعض لوازم این تعریف را نیز مورد نظر قرار داده است.
30- دین پژوهى، ج 1، ص93
«ماحصل آنکه مىتوان گفت تقریبا هر فرهنگ شناخته شدهاى با امر دینى به معنایى که پیشتر گفته شد، به عنوان یک بعد عمقى در تجربههاى فرهنگى در همه سطوح، یعنى به مثابه تکان و فشارى آگاهانه یا ناآگاهانه به طرف نوعى رفعت و تعالى که تعیین کننده هنجارها و نیروى بقیه شئون زندگى است، سر و کار دارد. هر گاه در اطراف این بعد عمقى فرهنگى الگوهاى رفتارى مشخصى ساخته شود، این ساختار، دین را در صورت متمایز تاریخىاش، تشکیل مىدهد. دین عبارت است از سازمان یابى حیات بر محور ابعاد عمقى تجربه، که بر طبق فرهنگ محیط، از نظر صورت، کمال و روشنى فرق مىکند».
تحقیق بیشتر درباره این دیدگاهها را در «دین پژوهى ج2» و «فرهنگ و دین» دنبال نمایید.
31- ر.ک: دین پژوهى، ج 1، ص 85
32- محمدجواد مشکور، خلاصه ادیان، تهران، انتشارات شرق،1369،
33- ادیان زنده جهان، ص 22
34- ر.ک: حیات تعقلى اسلام، ص 82 و نیز نگاه کنید به تعریف «ادرت دین مارتین» در کتاب ویل دورانت، «لذات فلسفه»، ترجمه عباس زریاب، تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1374، ص 382
35- ر.ک: Encyclopediaof Religion
36- ر.ک: فرهنگ جامعه شناسى، ص 320، ماده دین، مذهب.
در ادامه نقل این تعریف به نکته قابل توجهى اشاره شده است که: «دین به این معنى، پاسخ نوع انسان به چیزهایى است که با غایتسرنوشت او ارتباط پیدا مىکنند.نتیجه ضمنى چنین تعریفى این است که همه افراد بشر متدیناند، زیرا همه ما با مسایل هستى از قبیل ناخوشى، پیرى و مرگ سروکار داریم».
37- ر.ک: فرهنگ و دین، ص 5
38- پروفسور ادوارد اسکرینبرامز (ر.ک: ادیان زنده جهان، ص 22)
39- ر.ک: لذات فلسفه، ص 382 و نیز، حیات تعقلى اسلام، ص 82
40- درکتاب «لذات فلسفه» آمده است: در خواست مساعدت یا خشنودى قواى فوق انسانى که به اعتقاد مردم گرداننده حوادث طبیعت و حیات انسان هستند یا بر آن مسلطند و به تعبیر موجزتر، دین پرستش موجودات مافوق طبیعت است». (ص383)
41- دین پژوهى، ج2 ص 361
42- و نیز ر. ک. به: جامعه شناسى کپنگ، ص197; ماخر در کتاب «سخنرانیهایى درباره دین» با تاکید احساسى بر دین صریحا مىگوید: « جوهر دین عبارت است از احساس وابستگى مطلق» (ر.ک: ادیان زنده جهان، ص22 و نیز: لذات فلسفه، ص 382)
43- ر.ک: دین پژوهى، ج 1،ص 85
44-45- نقل از ادیان زنده جهان، ص 22; ص23
46- پروفسور ویلیام آدانر براون در «خلاصه الهیات مسیحى». به نقل از ادیان زنده جهان، ص23
نیز ر.ک: فرهنگ و دین، در مقاله «فلسفه و دین»، ص163 به بعد نمونههایى از این نوع تعاریف را بیان مىکند و نیز، نگاه کنید به تعاریف «هولاک الیس»، «گیلبرت مارى»، «اشپنگلر» و «شاتول» در کتاب لذات فلسفه، ص 382
47- دین پژوهى. ج 1، ص87 و 88
48- ادیان زنده جهان، ص23
49-50- همان، ص22
تاکید بر جنبه اخلاقى در تعریف مشهور امانویل کانت نیز آمده است که: «دین عبارت است از اخلاقى که در تماس با احساس قرار گرفته است».
51- همان، ص 18 و نیز: دین پژوهى، ج 2
52- ر.ک: حیات تعقلى اسلام، ص 84
از «رایناخ» نقل مىشود که: «دین مجموعهاى از وسواسهاست که مانع کاربرد آزاد قواى ما مىباشد». (ادیان زنده جهان، ص26)
53- ر.ک: دین پژوهى، ج 2، مقاله روانشناسى دین، ص 301
54- ر.ک: عبدالله جوادى آملى، شناختشناسى در قرآن، تهران، مرکز نشر فرهنگى رجاء، 1372، ص 154
55- همچنانکه در نقل از فرهنگ جامعه شناسى مشابه چنین اشکالى نیز وجود داشت. ر.ک: فرهنگ جامعه شناسى، ص 320
56- نظیر کلام ماکس مولر و هربرت اسپنر. ر.ک: حیات تعقلى اسلام ص 84
57- نویسنده «نقد دیندارى و مدرنیسم» این نوع دیدگاهها را جزء پاسخهاى هرمنویتیک (Hermeneutic) به چیستى دین دانسته و پس از اینکه مىگوید: «...در پاسخ به این سؤال محورى، اولین مسلک که سادهترین و سرراستترین مسالک است ارائه دین به عنوان یک پدیده تفسیرى است. یعنى بگوییم دین مجموعه مطالبى است که از طریق وحى یا نبى یا ولى معصوم بیان شده است...»، لوازم این دیدگاه را شامل بىمحتوا شدن دین، جمود آن و فقدان یک موضوع متعین معرفتى و نفى ادعاى حقانیت مىداند. (ر.ک: محمدجواد لاریجانى، نقد دیندارى و مدرنیسم، تهران: انتشارات اطلاعات، 1372، ص27 58-59- ر.ک: حیات تعقلى اسلام، ص83; ص85
60- ر.ک: نقد دیندارى و مدرنیسم، ص 35
61- نگاه کنید به: مرتضى مطهرى، حق و باطل، تهران: انتشارات صدرا،1363، و نیز عدل الهى، تهران، انتشارات صدرا، 1361
62- آموزش عقاید، محمدتقى مصباح، ج1 ص 28
63- شریعت در آینه معرفت، جوادى آملى، ص93
64- ر.ک: همان، ص93 - 95 .(ایشان در ادامه این سخن شواهد قرآنى مبنى بر اینکه ارائه دین تنها در شان ذات اقدس الهى استبیان مىکنند).
65- ویژگىهاى ایدئولوژى اسلامى، ص 18
66- المیزان، ج9، ص 368 به بعد.
67- آموزش عقاید مصباح، ص29، ج 1
68- ر.ک: مرتضى مطهرى، انسان و ایمان، تهران: انتشارات صدرا،1357، ص83; محمود رجبى، اصول ایدئولوژى اسلامى، قم، مؤسسه در راه حق، 1361، ص 605; ویژگیهاى ایدئولوژى اسلامى، ص26
69- ر.ک: دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، فلسفه تعلیم و تربیت، قم، انتشارات سمت، 1372
70- البته طبق تعریف نهایى از دین و نیز دقتى فلسفى در معناى «اصل و فرع»، هر یک از ارکان دین یعنى نظامهاى عقیدتى و پرورشى و تکلیفى نیز داراى شاخههاى اصلى و فرعى خواهند بود و چنانچه در تقسیم بندى فلسفى بر مقسمهاى اصلى و فرعى، قسیم دیگرى را نیز افزودیم، در تطبیق نیز آن قسیم جارى خواهد شد. (بحث در اینباره از موضوع سخن کنونى خارج است).
71- ر.ک: ادیان زنده جهان، ص 25 و دین شناسى تطبیقى.
72- دین پژوهى، دفتر دوم، ص339.
73- ر.ک: مرتضى مطهرى، وحى و نبوت، تهران: انتشارات صدرا، ص 165 74- ر.ک:شریعت در آینه معرفت، ص99 به بعد و مرتضى مطهرى، ختم نبوت، تهران: انتشارات صدرا،1369، ص13 به بعد.
75- ر.ک: همان، ص 101 و معارف اسلامى باهنر، ص79 - 80 و وحى و نبوت، ص 165
76- ر.ک: دین شناسى تطبیقى، ص 14 به بعد.