دین و زبان تمثیلى
آرشیو
چکیده
متن
آنچه در پى مىآید بخشى از کتاب اسلام و مسیحیت در عصر حاضر (1983 میلادى) نوشته مونتگمرى وات، اسلامشناس مشهور انگلیسى، است. این کتاب به بررسى مسائلى مىپردازد که امروزه دو دین بزرگ جهانى، اسلام و مسیحیت، مشترکا با آن مواجهاند. در این میان، ارتباط علم و دین از جایگاه ویژهاى برخوردار است. به خواستخدا، متن کامل این کتاب همراه با تعلیقات انتقادى بهزودى در اختیار اربابمعرفتقرارمىگیرد.
مقدمه
حقایق دینى را به دلیل استفاده از تعابیر استعارى، صنایع ادبى، (1) تخیلات شاعرانه و تصورات افسانهاى (2) یا اسطورهشناختى (3) مکررا مورد انتقاد و رد قرار مىدهند. این انتقاد مبتنى بر (برخى) تصورات نادرست درباره ارتباط میان زبان و واقعیت مىباشد و براى رد آن باید موضوع را تا حدى به تفصیل مورد بررسى قرار داد.
الفزباننمادین (4) ،ترجمانىازواقعیت
در این کتاب، الفاظ «نماد» و «زبان نمادین» به معناى بسیار عامى به کار مىروند تا هر آنچه را که «زبان اولیه» (5) نیست، شامل شود. کلمه «نماد» به این دلیل ترجیح داده شده است که غالبا داراى بار (6) مثبت مىباشد. مطابق با برخى دریافتها، کلمات «استعاره» و «اسطوره» بدیل و جایگزین «نماد» هستند، اما هر دو کلمه اغلب در تصور افراد معمولى، داراى بار منفى هستند و بر «غیرواقعى» بودن دلالت دارند، گرچه برخى از اهل کلام، بخصوص در آمریکا، «اسطوره» را به معناى مثبتى بهکار مىبرند. هانس کونگ در کتاب اخیرش، از «زبان استعارى تخیلات» (7) سخن به میان مىآورد.
در اینجا مقصود از «زبان اولیه» کلمات رایج در زندگى عادى است که براى اجسام، صفات، افعال، نسبتها (8) و نظایر آن بهکار مىروند; مثلا، میز، خانه، رودخانه، آبى، شیرین، سریع، راه رفتن، آواز خواندن، بالاى، بعد از، پسر، پسرعمو، شاه، برده. در بسیارى از زبانها، این کلمات یا ریشهها (9) اولى و اصلىاند و یا ارتباط نزدیکى با آنها دارند. این کلمات بر الگوهایى دلالت مىکنند که در تجربه نسبتا ساده یافت مىشوند. بسیارى از این الگوها را مىتوان با اشاره نشان داد. سایر الگوها مانند نسبتهاى خانوادگى طى زندگى اجتماعى فراگرفته مىشوند. احتمالا یک بچه معناى اجتماعى «پسر» و «پسر عمو» را بسیار قبل از افعالى که مبنى و اساس این نسبتها هستند، مىشناسد.
در اینجا، مقصود از «زبان نمادین» هر چیزى است که اولى نباشد. نام نمادین براى یک شىء جدید (10) معمولا بر اساس شباهت آن شىء جدید با شىء داراى نام اولى است. بىشک لامپ برق را از این جهت bulb مىخوانند که از لحاظ شکل، شبیه پیاز گیاهان (معناى اصلى bulb ) است. پس از مختصر تجربهاى درباره لامپ برق، نمادین یا استعارى بودن این نام در آغاز، هیچ مشکلى در مقام عمل ایجاد نخواهد نمود; ما مىدانیم که با کاشتن یکى از این اشیاى جدید در باغ، نمونههاى جدیدى به دست نخواهیم آورد.
هنگامى که درصدد انتزاع تصورات و الگوهاى پیچیده برمىآییم ناگزیر به زبان نمادین روى مىآوریم. بیشتر الفاظى که در مباحث عقلى به کار مىروند، نمادین هستند; مانند: «نفوذ (11) داروین»، «جنبش (12) اگزیستانسیالیستى در فلسفه»، «انقلابهاى (13) سیاسى»، «فردگرایى لجامگسیخته (14) ». در درستى به کارگیرى این الفاظ، به طور عام، بحثى نیست. حتى هنگامى که قضیه خاصى را مورد بحث قرار مىدهیم الفاظ به کار رفته در آن را مىپذیریم. اغلب ما از نمادین بودن الفاظ رایج ناآگاهیم. هنگامى که درباره انقلاب فرانسه سخن مىگوییم چرخ در حال گردش (15) به ذهنمان نمىآید و در حقیقت، بارهاى معنایى کلمه revolution در کاربرد سیاسىاش، از تجربه سیاسى ناشى شده است، نه از مشاهده چرخها. بنابراین، در اینگونه موارد، الفاظ نمادین یا استعارى براى دلالتبر الگوهایى به کار مىروند که در واقع، در امور مادى یافت مىشوند و تنها تردید ما درباره آنها، تنها به دلیل احتمال وجود الگوهاى بدیلى در همان امر مادى است که براى اغراض ما مناسبترند.
برخى از دانشمندان جدید سعى دارند تا حد امکان از استعاره اجتناب کنند. ایشان چنین ادعا مىکنند که در بحث «موجى» یا «ذرهاى»بودن نور، استعارهها (صرفا) براى واضحتر کردن امور براى عوام به کار رفتهاند. اما مورخان علم در به کارگیرى استعاره تردیدى به خود راه نمىدهند. نام یکى از کتب مشهور در زمینه تاریخ علم ساختار ماده (16) است که داراى عناوینى همچون «جو جدید تفکر (17) »، «مشروعیت علمى رواقیون (18) »، «امپراتورى فیزیک کلاسیک (19) » و «ورود به جهان کوانتم (20) » مىباشد. زیستشناسان نیز ظاهرا از تعابیرى همچون «انتخاب طبیعى» (21) و «دامنه تکوین تدریجى (22) » خشنودند. این نکته نیاز به توضیح بیشتر ندارد که شیوه نامگذارى یک الگو تاثیرى بر واقعیت آن الگو ندارد. تا مدتى برخى از دانشمندان نظریه انتخاب طبیعى داروین را نمىپذیرفتند، اما این بدان دلیل بود که آنها شاهدى بر وجود این الگو نداشتند، نه اینکه به کاربرد استعاره ایرادبگیرند.
بحث وافى درباره کاربرد استعاره در اشعار، در این مجال نمىگنجد، اما این نکته قابل توجه است که استعارات شاعرانه موجب التفات به الگوهاى موجود در زمینهاى که به آن آگاهى داریم، مىشوند و به همین اندازه، نمادهاى الگویى (23) هستند.هنگامى که وردزورث (24) از گلهاى نرگس زرد، که در نسیم پرپر مىزنند و رقص مىکنند، سخن مىگوید در واقع، در نرگسهاى زردى که باد آن ها را به حرکت درآورده است، الگویى مشابه الگوى پرندهها یا حشراتى که پرپر مىزنند و افرادى که مىرقصند، مىیابد و با این زبان توجه خواننده را به این الگو جلب مىنماید. البته اینکه چرا استعارات شاعرانه براى ما خوشایند هستند مساله دیگرى است.
نمادهاى قراردادى در مواردى به کار مىروند که میان نماد و شىء صاحب نماد مشابهتى نباشد و ارتباط میان آنها صرفا مبتنى بر قرارداد باشد. بدینسان، پرچم هر کشور نماد آن کشور مىباشد; شکلى همچون صلیب یا ستاره داود نماد دین یا جامعهاى دینى مىباشد، طرح صندلى چرخدار نشانگر اشخاص معلول و یا تسهیلاتى براى آنها مىباشد و مانند آن. کلمات به استثناى اسماى اصوات (25) نمادهاى قراردادى هستند. علایم اختصارى و یا تجارى نیز اینگونهاند. چگونگى نشاتگیرى نمادهاى قراردادى همچون نمادهاى الگویى، تاثیرى بر واقعیتشىء صاحب نماد ندارد. البته واقعیت آن ممکن استبه شیوههاى دیگرى تحت تاثیر قرار گیرد; مثلا، ممکن است وجودش پایان یابد یا اصلا موجود نشود (آنگونه که برخى در مورد UFO (26) ادعا مىکنند.) در صورتى که نماد قراردادى شیئى مادى همچون پرچم یا صلیب باشد، امکان دارد که در ذهن آدمى، با شىء صاحب نماد به گونهاى متحد شود که سرسپردگى نسبتبه آن کشور یا فرد الهى به نماد نیز سرایت کند. در هر صورت، این سرایتبه مواردى که در آن عنصر دینى وجود دارد، منحصر نمىشود. عکس شخص محبوب یا مکان مورد علاقه ممکن استخاطرات شاد و احساسات مناسبى را برانگیزد. بدین ترتیب،از این تحقیق مختصر درباره انواع گوناگون نمادها و زبان نمادین واضح مىگردد که کاربرد یک لفظ نمادین یا استعارى مستلزم غیرواقعى بودن معلول آن نیست.
سرایت احساسات از شىء صاحب نماد به نماد، پدیدهاى روانشناختى است که باید مورد توجه قرار گیرد، ولى تاثیرى بر ارتباط میان نماد با واقعیت نمادین شده ندارد.
نوع سوم از نمادها، نمادهاى اصلى (27) هستند. این اصطلاح از ایر اپروگاف است که آنها را چنین توصیف مىکند:
«نمادهاى اصلى بازتاب فرایندهاى اولیه جهان در مراحل و جنبههاى متنوعش، در انسان مىباشند. عدم تناهى جهان انسان را احاطه کرده و شگفتى او را بر مىانگیزد، اما از (چنگ) معرفت او مىگریزد. با این وجود، بهنظر مىرسد که جنبهاى از عدم تناهى جهان بخشى از ماهیت انسان باشد. آن در انسان به صورت معادل انسانى اصل خلاقى (28) ، که جهان را پر کرده است، حضور دارد و بیانگر خویشاوندى انسان با بقیه عالم خلقت است. نفس (29) با قوه بازتاب (30) خود بهمنزله آینهاى است که اصولى که بهوسیله آن عدم تناهى جهان خود را پخش ساخته و به الگوها و اشکال خاصى محدود مىکند، در آن منتفش مىشوند.» منظور از این عبارت، نهایتا قلمرو دینى است، گرچه از اصطلاحات دینى صریح به دقت اجتناب شده است. نمادهاى اصلى به نظر مىرسد که تقریبا همان چیزى هستند که یونگ (Yung) از «نمونه مثالى» (31) اراده مىنمود و من در جاى دیگرى، عبارت «عنصر پویا یا مثالى» در انگارهسازى دینى (32) را درباره آن بکار بردهام.
نمادهاى اصلى را همچنین مىتوان از نقطه نظر تعریفى از دین که ر. ن. بلا - براى مقاصد محدودى در 1944 مطرح نمود، مورد توجه قرار داد. بر طبق این تعریف، دین «مجموعهاى از اعمال و صور نمادین است که انسان را با احوال غایى (33) وجود خویش مرتبط مىسازد.» بدینسان، نمادپردازى دینى در عین اینکه انسان را به قدرتهاى عالى، مافوق طبیعى یا الهى، که حیاتش به آنها وابسته است، مرتبط مىسازد، «در مرتبط ساختن انسان با خویشتن و نمادپردازى از هویتخود او نیز نقش دارد.» ارتباط ما با قدرتهاى عالى اغلب با تصورى پویا یا مثالى، که از روابط خانوادگى اخذ شده است، بیان مىگردد. تصور «مادر» داراى اهمیت عظیم فراگیرى است، چه در ادیان نخستین به عنوان مادر زمین (34) یا مادر بزرگ (35) که در سیبلى، (36) دیمیتر (37) ، اشترث (38) (ایشتار (39) ، استارتى (40) ) یا آیسس (41) تشخص مىیافت و چه در مسیحیتبه عنوان مریم عذراى مبارک (42) (مادر عذرا) (43) و کلیساى مادر. (44) ابوت در اقنوم (45) نخست از تثلیث مسیحى و نیز در«پدر خدایان و انسانها» در اساطیر یونانى مشاهده مىشود. بنوت (46) با اقنوم دوم تثلیث پیوند دارد، ولى با تصوراتى همچون رهبر الهامشده (47) و پادشاه مسیح شده (48) نیز درآمیخته است.
در بسیارى از موارد، این تصورات پویا ظاهرا در درون انسانها پدید مىآیند و سپس، اگر این تعبیر درستباشد، به جستجوى شخص مناسبى مىپردازد که «حامل» آن «تصور» باشند. به عنوان مثال، مسلمانان شیعهمذهب ظاهرا چنین دریافتهاند که وجود امام یا رهبر معصوم ضرورى است و على و فرزندانش را به عنوان «حاملان» این تصور برگزیدهاند. مخالفان احساس مىکردند که این اشخاص درخور امامت نیستند، ولى این از سرسپردگى شیعیان به ایشان نکاست. در عهد عتیق، در حدود سال 520 قبل از میلاد، هنگامى که زندگى در اورشلیم براى تبعیدشدگانى که مراجعت نموده بودند، دشوار مىگشت و بسیارى از افراد در آرزوى منجى یا رهبر الهامشدهاى بودند، حتى پیامبرانى همچون حجى (49) و ، زرو بابل، (51) مامور عالى را منجى دانستند; اما در نهایت، گرچه کارهاى بسیارى انجام شد و ساختن معبد دوم آغاز گشت، زرو بابل تا حدى مطابق با انتظارات آنها پیش نیامد و دیگر چیزى درباره او شنیده نشد. (52) این مطلب نیز روشن است که هرگاه تصور پویا از رهبر به فرد خاصى پیوند زده مىشود، سرسپردگى بسیارى نسبتبه او در قلب پیروانش، دست کم تا هنگامى که او را شایسته حمل آن تصور مىدانند، مىجوشد.
تصورات پویا محدود به آنچه ذکر شد، نمىباشند. تقریبا هر شىء طبیعى یا فرایند طبیعى ممکن استبه عنوان نماد به کار گرفته شود. در بسیارى از ادیان، مرگ و تجدید حیات سالانه نباتات نماد مرگ و معاد انسانها بوده است. از جمله دیگر نمادها، مىتوان پرندگان، تخم پرندگان، درختان، آب، کوهها، غارها، تدفین، ماه و مانند اینها را سراغ گرفت. پروگاف موردى را بیان مىکند که در آن فضاهاى خالى درون ساختمان سنگ نماد مهمى براى انسان مىشوند. از آنجا که بسیارى از اشیا و فرایندها مىتوانند نماد شوند، این فکر موجه است که نمادهاى اصلى تا حدى مشابه نمادهاى الگویى از نوع نخست عمل مىکنند. آنها به ما کمک مىکنند تا از الگوهاى پیچیده در جنبههایى از تجربهمان آگاه شویم که به رابطه ما با احوال غایى وجودمان مربوط مىشود. با اینهمه، میان نمادهاى اصلى و نمادهاى الگویى معمولى تفاوتى وجود دارد. در نمادهاى الگویى معمولى، ما تصور یا ادراک روشنى از شىء صاحب نماد داریم، خواه انقلاب فرانسه باشد یا لامپ برق. اما نمادهاى اصلى در زمینهاى بر الگوها دلالت مىکنند که ما درباره آن، تنها آگاهى مبهم و غیر روشنى داریم و گاهى باید جستجوى دقیقى براى یافتن الگوها در آن زمینه انجام دهیم (بخصوص هنگامى که یک منبع دینى از بیرون، آن الگوها را براى ما طرح نماید; «مثلا، آیا شما حیات مجدد را تجربه کردهاید؟» احتمالا نمادهایى، مانند آنچه پروگاف بیان نمود، که خودبهخود در (ذهن) اشخاص پدیدار مىشوند، در تجربه آن شخص آسانتر ردیابى مىشوند، اما آنها بهندرت، از اعتبار گسترده نمادهاى عظیم دینى برخوردارند.
از آنجا که نمادهاى اصلى به ما کمک مىکنند تا از الگوهاى خاصى در تجربه خود آگاه شویم و بدینترتیب، تجربهمان را مفهومسازى کنیم و نیز به دلیل وضوح بیشتر این نمادها، ما مایلیم که به جاى تجربه غیرواضحى، که الگوها در آن جاى دارند، این نمادها را در مقابل اذهانمان نگهداریم. بدین طریق، نماد با امر صاحب نماد متحد مىشود; مگر اینکه ما بىجهتساده و خام باشیم. به هرتقدیر، در اینجا تا حدى خطر خلط و اشتباه وجود دارد. این حالت زیاد یافت مىشود که معناى نماد در تقریرهاى عقلانى کاملا قابل درک نیست. همیشه ژرفاى بیشترى وجود دارد که هنوز بیان نشده و شاید تا حدى ناشناخته باشد، لکن آنچه بر این تقریرها حاکم است تجربهاىغیرواضحاست،نهتصورىواضحازنماد.
از این تحقیق مختصر درباره انواع گوناگون نمادها و زبان نمادین واضح مىگردد که کاربرد یک لفظ نمادین یا استعارى مستلزم غیرواقعى بودن معلول آن نیست. لامپ برق گرچه پیاز گیاه نیست، ولى یک شىء کاملا واقعى است. علاوه بر این، شناخت ما از لامپ برق به هیچ وجه درگرو شناخت گیاه نیست و کاملا از تجربه ما در سرو کار داشتن با لامپهاى برق ناشى مىشود. همینطور دانش دانشمندان درباره اتمها برگرفته از آزمایشهاى بىشمارى است که عمدتا در دو قرن گذشته صورت پذیرفته و به هیچ وجه درگرو این حقیقت نیست که «اتم» در اصل (به معناى) بخش «تجزیهناپذیر» ماده است. در هر دو مورد، منشا نمادین یا استعارى لفظ ربطى به کاربرد امروزى آن ندارد.
اگر الفاظ از باب استعاره (در معناى ثانوى) به کار روند و به زبان غیر استعارى ترجمه شوند این خطر وجود دارد که بخش زیادى از معنى مفقود گردد. لذا، بهتر است که این الفاظ را همانگونه که هستند، بپذیریم و آگاهانه از مسائل معرفتشناختى اجتناب نماییم.
در ارتباط با الفاظى همچون «نفوذ»، «جنبش» و «انقلاب» مساله کمى تفاوت مىکند. اینها اجمالا دلالتبر الگوهاى پیچیدهاى دارند که در انبوهى از واقعیات جاى دارند; اما مساله مورد نظر ما چندان ربطى به این ندارد که آیا آن الگوها واقعا وجود دارد یا خیر (; زیرا آن الگو معمولا وجود دارد)، بلکه بیشتر به این مربوط مىشود که آیا آن الگوها براى درک ما از آنچه واقع شده، مهم و معنادارند یا خیر. بدون شک، انبوهى از پدیدهها وجود دارد که بر آن تعبیر «انقلاب فرانسه» به نحو شایعى اطلاق مىشود و مناسب نیز بوده است; اما جاى این سؤال وجود دارد که آیا این بهترین شیوه توصیف آن پدیدههاستیا اینکه ممکن است الگوى بهترى جایگزین آن شود؟ با این وجود، حتى اگر الگویى که لفظ نمادین بر آن دلالت مىکند، مهم نباشد دست کم وجود دارد.
ب زبان نمادین در موضوعات دینى
این حقیقت که در موضوعات غیر دینى زبان نمادین مستلزم غیرواقعى بودن نیست الهامگر این امر است که در مورد قضایاى دینى نیز باید مطلب از همین قرار باشد. درست همانگونه که مورخ غیر دینى الگوهایى را در انبوهى از حوادث مىیابد، این گفته نیز که «خدا سیر تاریخ را کنترل مىکند» دلالتبر الگویى دارد که در انبوهى از امور جاى دارد. این امور تنها تاریخى را که در کتاب مقدس و قرآن یافت مىشود، در بر نمىگیرد، بلکه علاوه بر آن، تجربیات تاریخى بعدى امم یهودى، مسیحى و مسلمان و افراد این امتها را نیز شامل مىشود. نزد این امتها، خطوط کلى تاریخ مذکور در کتابشان بخشى از مبناى اعتقادى ایشان محسوب مىشود، اما در مورد حوادث بعدى، تقریبا همیشه امکان الگوهاى بدیل وجود دارد. بدینسان، هرگاه حادثه خوبى براى شخصى اتفاق بیفتد او ممکن استبپرسد: «آیا خدا این کار را براى ما انجام داد یا صرفا یک حسن اتفاق بود؟» در مورد امور شخصى یا حوادث تاریخ سیاسى اخیر، پاسخ دادن به چنین سؤالى مشکل است; اما گواهى این سه امت دینى در خلال قرون بر این است که سیر تاریخ تحت کنترل خداست، هرچند نتوان اغراض خدا را در هر مورد بیان نمود.
این حقیقت نیز، که خدا به ما فرمان مىدهد تا به شیوههاى خاصى عمل نماییم، مبنایش در کتب آسمانى است، لکن اشکال متنوعى از تجربه درونى همچون درونى شدن هنجارهاى اجتماعى (این احساس که باید کارهاى خاصى را انجام داد یا ترک نمود) و تلقینهاى درونى، که افراد را به انجام کارهاى مشخصى فرامىخواند، آن را تایید مىکند. پاداشها و عقوبتهاى موقتى خداوند همانند تقویت انسانها براى بهدست آوردن پیروزى در نبرد و تحقق بخشیدن خداوند به اهدافش توسط پیامبران، قدیسها و دیگر مردان و زنان برجسته بخشى از الگوى کنترل تاریخ توسط خداوند هستند. بدین طریق، بیشتر عقاید مربوط به فعالیتخداوند در سیر تاریخ را مىتوان الگوهایى دانست که بر انبوهى از امورى که در تجربه امتها یافت مىشوند، مبتنى هستند. مسائل مربوط به امور جزئى و مسائل ناشى از قضایایى که فراتر از سیر تاریخاند در فصول بعدى مورد بررسى قرار خواهند گرفت.
از دیرباز، خداباوران به نقص شناختخود از خدا آگاهى داشتهاند. در کتاب مقدس، این مطلب در قالب این الفاظ حثشده است که آیا انسان مىتواند خدا را ببیند. (البته این تعبیرى نمادین است.) در این موضوع، بیانات متعارضى وجود دارد. در جایى که عهد جدید قاطعانه مىگوید که «هیچ انسانى در هیچ زمانى خدا را ندیده است»، عهد عتیق ظاهرا رؤیت (53) یا دیدن (54) محدود خدا را ممکن مىشمرد. موسى در سینا گرچه چهره خدا را ندید، اما «پشت» (55) خدا به او نشان داده شد. ولى در همان زمان، این مطلب مورد تاکید قرار مىگیرد که هرگونه آگاهى کاملترى از خدا براى انسان خطرناک و نابودکننده است; «زیرا هر انسانى که مرا ببیند، زنده نخواهد ماند.» علىرغم این عبارت، اشعیا و ایوب درباره خود چنان سخن مىگویند که خدا را دیدهاند، گرچه به این مطلب نیز اشاره شده است که این تجربه نزدیک بود که به نابودى آنها منتهى شود. اشعیا بیان مىکند که چگونه در سال وفات عزیاى پادشاه، خدا را دید که بر تختى بلند و مرتفع نشسته است و فرشتگان سرافین (56) عبادتکنان به دور او مىچرخند و سپس بلند اظهار مىدارد: «واى بر من که هلاک شدم; زیرا من که مردى ناپاک لب هستم... خداوند، پادشاه قادر متعال را دیدم» (57) ! اما هنگامى که یکى از آن فرشتگان زغال بر افروختهاى از قربانگان را به لبان اشعیا مىمالد و به او مىگوید که گناهانش از بین رفته است او اطمینان خود را باز مىیابد. او سپس صداى خدا را مىشنود و «انگیزهاى درونى» نسبتبه وظیفه پیامبرى خود احساس مىکند. ایوب پس از بحثهاى طولانى با خداوند و با دوستانش، سرانجام به نحوى از جلال و عظمتخداوند آگاه مىشود - «پیش از این، گوش من درباره تو چیزهایى شنیده بود، ولى اکنون چشم من تو را مىبیند» (58) و عکسالعمل او نسبتبه این تجربه این است که «از این جهت از خود بیزار شده و در خاک و خاکستر توبه مىکنم.» از سوى دیگر، پولس در آسمان جستجو مىکند تا خدا را بشناسد «همانگونه او نیز شناخته شده است.» (59)
قرآن آشکارا امکان امکان رؤیتخدا توسط انسانها در این زندگى را انکار مىکند «چشمها او را درک نمىکنند، بلکه او چشمها را درک مىکند» (انعام:103); اما دانشمندان مسلمان عمدتا معتقدند که مؤمنان در بهشتخدا را خواهند دید و دیدگاهشان را بر این آیه مبتنى مىسازند: «چهرهها در آن روز درخشانند، به پروردگارشان نظر مىکنند.» (قیامة: 23) (60)
مبناى اطلاق تعابیر انسانى در مورد خداوند شباهت در الگو است. اگر از خدا به عنوان «پدر» سخن به میان آورده مىشود، خواه پدر مؤمنان و خواه پدر همه انسانها، به این دلیل است که در ارتباط میان خدا با ایشان امرى شبیه پدرى وجود دارد. شاید ممکن بود که این «امر» را با گفتن اینکه خدا «مراقب» است، بیان نمود، اما صرف نظر از اینکه این نیز بیانى نمادین است، بسیارى از افراد برآنند که این نمىتواند معناى کامل لفظ «پدر» را ظاهر سازد. مخصوصا در مورد نمادهاى مثالى به کار رفته در مورد خداوند، همیشه به نظر مىرسد که باقیماندهاى از معنى وجود دارد که با هیچ «ترجمه» یا اطناب و زیادهگویى قابل انتقال نیست. از آنجا که اینها به ارتباط ما با احوال غایى وجودمان مربوط هستند، بر الگوهاى بسیار پیچیده در تجربه ما دلالت مىکنند; یعنى جایى که ما تنها آگاهى مبهم، غیر روشن و ناقصى از امر صاحب نماد داریم. گاهى براى یافتن الگوهایى که یک سنت دینى از آن سخن مىگوید، باید در تجربه خود جستجوى دقیقى انجام دهیم. بنابراین، دریافتیم که عموما در موضوعات دینى، زبان نمادین کاملا توصیفى نیست، بلکه تاحدى القائى (61) و برانگیزنده (62) است. این سخن بدین معناست که آن زبان الگوهاى پیچیده و غیر واضحى را مورد اشاره قرار مىدهد یا القا مىکند که احتمالا داراى نوسان نیز هستند و حتى در بهترین حالت، توضیح ناقصى را در اختیار قرار مىدهد و به این بدان دلیل است که واقعیتبیش از الگوى نمادین است.
توجه به نظر محققان مسلمان درباره الفاظ انسانانگارانه قرآن در اینجا آموزنده است. برخى از ایشان آنها را استعاره مىدانستند و سعى مىکردند تا کاربردهاى استعارى مشابهى را در زمینههاى غیر دینى بیابند. آنها عبارتى عربى مشابه عبارت انگلیسى [Give me a hand ] (63) که در آن دستبه معناى «کمک» است، مىیافتند و سپس بر این مطلب استدلال مىکردند که «دستخدا» به معناى «کمک» خداوند است. محققان دیگر (نیز) با اینکه موافق بودند که خدا نمىتواند دست مادى یا جسمانى (یعنى دستبه معناى لغوى کلمه) داشته باشد، احساس مىکردند که در «ترجمه» غیر استعارى این لفظ قسمتى از معنى مفقود مىشود. لذا، آنها عقیده داشتند که الفاظ انسانانگارانهاى که درباره خداوند به کار مىرود، باید بلاکیف، یعنى «بدون (تعیین) چگونگى» یا «به نحو غیر موجهه» (64) ، یعنى بدون سؤال از لغوى یا استعارى بودن آنها، درک شوند. این رویکردى کاملا عقلانى به مساله است که از ظرافتبسیارى برخوردار مىباشد.
اگر الفاظ از باب استعاره (در معناى ثانوى) به کار روند و به زبان غیر استعارى ترجمه شوند این خطر وجود دارد که بخش زیادى از معنى مفقود گردد. لذا، بهتر است که این الفاظ را همانگونه که هستند، بپذیریم و آگاهانه از مسائل معرفتشناختى اجتناب نماییم. این رهیافت رامىتوان «سادهلوحى خردمندانه» (65) نامید. یکى از متفکران مسیحى قرن هفدهم مورد مشابه جالبى براى آن عبارت عربى مطرح مىکند; جوزف گلنویل معتقد بود که عقل، به عنوان نمونه، با نشان دادن اینکه ما «نباید کاملا توقع داشته باشیم که امور عمیق را درباره خدا درک کنیم از دین حمایت مىکند... و این بالاترین دلیل در جهان براى اعتقاد به درستى آن چیزى است که او مىگوید، گرچه ما چگونگى آنها را نمىدانیم.»
به عقیده من، بسیارى از مسیحیان هنگام نیایش، این سادهلوحى خردمندانه را نشان مىدهند. آنها مىدانند که حقیقتا با خدا آنگونه که با انسان دیگرى صحبت مىکنند سخن نمىگویند و خدا نیز حقیقتا صداى ایشان را نمىشنود. با وجود این، آنها معتقدند که با این عمل نمادین با چیزى در تماساند که داراى واقعیت نهایى است و به سبب همین عمل، خدا براى ایشان و براى جهان کارى انجام خواهد داد.
دو نکته دیگر قابل طرح است: نخست آنکه زبان نمادین را به دلیل انگیزنده و غیر توصیفى بودن، نمىتوان بهنحو شایستهاى با هیچ «ترجمهاى» به زبان غیر نمادین یا زبانى که نمادینبودنش کمتر آشکار باشد، جایگزین نمود. در حقیقت، زبان نمادین اغلب بهترین و گاهى تنها شیوه بیان جنبههاى خاصى از واقعیت نهایى است. دوم آنکه گرچه شناختخدا از راه زبان نمادین ناقص است، لکن براى راهنمایى ما در کارهاى عملى زندگى کفایت مىکند. این شناختبه لحاظ عقلانى، امیدها و انتظارات را به یاس مبدل مىسازد، اما به لحاظ عملى، ما را قادر مىسازد تا به طریق کاملا رضایتبخشى، «خود را با احوال غایى وجودمان مرتبط سازیم.»
پىنوشتها
1- figures of speech
2- mythic
3- mythologicl
4- symbolic language ; گرچه در بسیارى از موارد، کلمه «تمثیل» در ترجمه سمبلیک بهتر است، لکن به دلیل کثرت کاربرد همخانوادههاى آن در متن و یکسان بودن معادلها از کلمه «نمادین» استفادهشدهاست.
5- primary language
6- connotation
7- the metaphorical language of images
8- relations
9- root
10- novel
11- influence
12- movment
13- revolution
14- unbridled
15- revolving
16- The architecture of matter
17- the new climate of thought
18- the scientific legenacy of the Stoicis
19- the empire of classical physics
20- entering the quantum world
21- natural selection
22- epigenetic slope
23- patetern-symbls
24- williwm wordsworth ; شاعر انگلیسىکه در فاصله سالهاى 1770-1850 میلادى مىزیست.
25- onomatopoeia ; مراد کلماتى است که اصوات طبیعى را حکایت مىکند ;مانند: وز وز.
26- بشقاب پرنده
27- elemental symbol
28- creative principle
29- psyche
30- reflecting faculty
31- archetype
32- §the dynamic or archetypal element|in religious ideation
33- ultimate conditions
34- the Earth Mother
35- Great Mother
36- Cybele ;یکىازالهههاىطبیعتدرآسیاىصغیر
37- Demeter ; الهه کشاورزى و حاصلخیزى
38- Ashtoreth ; الهه باستانى عشق و حاصلخیزى در فینقیه و سوریه
39- Ishtart ; الهه عشق، حاصلخیزى و جنگ
40- Astarte ; الهه سامى حاصلخیزى و عشق جنسى که توسط فینیقىها و دیگران پرستیده مىشد.
41- Isis ; الهه حاصلخیزى در مصر
42- Blessed Virgin Mary
43- virgin mother
44- Mother Church
45- hypostasis
46- sonship
47- inspired leader
48- anointed king
49- Haggai ; کتاب حجى نبى (23 - 20/2); در همان روز، پیام دیگرى از جانب خداوند به حجى رسید: «به زرو بابل، حاکم یهودا، بگو که بهزودى آسمانها و زمین را به لرزه درمىآورم، تختهاى فرمانروایان را واژگون مىکنم و قدرت آنان را از بین مىبرم... اما وقتى که این امور واقع گردد، اى زرو بابل، خدمتگزار من، تو براى من مانند نگین انگشتر خواهى بود; زیرا تو را برگزیدهام.» (ترجمه تفسیرى کتاب مقدس)
50- کتاب زکریاى نبى 10 -6/4
51- Zerubbabel
52- کورش در 538 ق م بابل را فتح کرد و به یهود آزادى داد تا به اورشلیم بازگردند و معبد خود را دایر نمایند. گروهى از یهودیان مراجعت کردند و معبد اورشلیم را مرمت کردند. البته مدت چندین سال معبد بیتالمقدس نیمهویران باقى ماند تا آنکه بر حسب دعوت دو تن از پیامبران زکریا و حجى، که داراى کتاب عهد عتیق هستند در سال دوم سلطنت داریوش آن معبد دوباره بنا گردید و به تدریج، ساخته شد. (اقتباس از تاریخ ادیان، على اصغر حکمت)
53- vision
54- seeing
55- back parts
56- seraphim ; فرشتگان طبقه نخست که بنابه اعتقاد کهن یهودیان، از عرش خداوند حراست مىکنند.
57- ترجمه تفسیرى کتاب مقدس، کتاب اشعیاء، 5/6
58- ترجمه تفسیرى کتاب مقدس، کتاب ایوب، 5/42
59- اول قرنتیان، 12/13; لازم به ذکر است که آنچه در متن ذکر شد مطابق با متن انگلیسى است، لکن در ترجمه فارسى (تفسیرى) کتاب مقدس چنین آمده است: «آنچه اکنون مىدانیم بسیار اندک است و آنچه مىبینیم تار و مبهم; اما روزى همه چیز را واضح و روشن خواهیم دید، به همان روشنى که خدا اکنون قلب مرا مىبیند.»
60- یکى از مباحث کلامى مساله رؤیتخداست. گروهى از متکلمان قایل به امکان رؤیتخداوند در آخرت و یا حتى در دنیا شدهاند، ولى بیشتر متکلمان مسلمان بر خلاف آنچه در متن آمده است، امکان آن را نفى کردهاند. مرحوم علامه حلى چنین مىفرماید:« عقلا بر امتناع رؤیت، اتفاق دارند; مگر اشاعره و مجسمه و لکن مجسمه از آن جهت قایل به امکان رؤیتشدهاند که حدا را جسم مىدانند. پس مذهب اشاعره مخالف همه عقلاست.» (انوارالملکوت، ص83 / اوائل المقالات، مجموعه مصنفات شیخ مفید، ج 4 ص57 / ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ج 1 ، ص217)
61- evocative
62- evocative
63- معناى تحتاللفظى این عبارت چنین است: «بهمن دستبده» که مراد از آن این است که «مرا کمک کن.»
64- amodally
65- sophisticated naivety
مقدمه
حقایق دینى را به دلیل استفاده از تعابیر استعارى، صنایع ادبى، (1) تخیلات شاعرانه و تصورات افسانهاى (2) یا اسطورهشناختى (3) مکررا مورد انتقاد و رد قرار مىدهند. این انتقاد مبتنى بر (برخى) تصورات نادرست درباره ارتباط میان زبان و واقعیت مىباشد و براى رد آن باید موضوع را تا حدى به تفصیل مورد بررسى قرار داد.
الفزباننمادین (4) ،ترجمانىازواقعیت
در این کتاب، الفاظ «نماد» و «زبان نمادین» به معناى بسیار عامى به کار مىروند تا هر آنچه را که «زبان اولیه» (5) نیست، شامل شود. کلمه «نماد» به این دلیل ترجیح داده شده است که غالبا داراى بار (6) مثبت مىباشد. مطابق با برخى دریافتها، کلمات «استعاره» و «اسطوره» بدیل و جایگزین «نماد» هستند، اما هر دو کلمه اغلب در تصور افراد معمولى، داراى بار منفى هستند و بر «غیرواقعى» بودن دلالت دارند، گرچه برخى از اهل کلام، بخصوص در آمریکا، «اسطوره» را به معناى مثبتى بهکار مىبرند. هانس کونگ در کتاب اخیرش، از «زبان استعارى تخیلات» (7) سخن به میان مىآورد.
در اینجا مقصود از «زبان اولیه» کلمات رایج در زندگى عادى است که براى اجسام، صفات، افعال، نسبتها (8) و نظایر آن بهکار مىروند; مثلا، میز، خانه، رودخانه، آبى، شیرین، سریع، راه رفتن، آواز خواندن، بالاى، بعد از، پسر، پسرعمو، شاه، برده. در بسیارى از زبانها، این کلمات یا ریشهها (9) اولى و اصلىاند و یا ارتباط نزدیکى با آنها دارند. این کلمات بر الگوهایى دلالت مىکنند که در تجربه نسبتا ساده یافت مىشوند. بسیارى از این الگوها را مىتوان با اشاره نشان داد. سایر الگوها مانند نسبتهاى خانوادگى طى زندگى اجتماعى فراگرفته مىشوند. احتمالا یک بچه معناى اجتماعى «پسر» و «پسر عمو» را بسیار قبل از افعالى که مبنى و اساس این نسبتها هستند، مىشناسد.
در اینجا، مقصود از «زبان نمادین» هر چیزى است که اولى نباشد. نام نمادین براى یک شىء جدید (10) معمولا بر اساس شباهت آن شىء جدید با شىء داراى نام اولى است. بىشک لامپ برق را از این جهت bulb مىخوانند که از لحاظ شکل، شبیه پیاز گیاهان (معناى اصلى bulb ) است. پس از مختصر تجربهاى درباره لامپ برق، نمادین یا استعارى بودن این نام در آغاز، هیچ مشکلى در مقام عمل ایجاد نخواهد نمود; ما مىدانیم که با کاشتن یکى از این اشیاى جدید در باغ، نمونههاى جدیدى به دست نخواهیم آورد.
هنگامى که درصدد انتزاع تصورات و الگوهاى پیچیده برمىآییم ناگزیر به زبان نمادین روى مىآوریم. بیشتر الفاظى که در مباحث عقلى به کار مىروند، نمادین هستند; مانند: «نفوذ (11) داروین»، «جنبش (12) اگزیستانسیالیستى در فلسفه»، «انقلابهاى (13) سیاسى»، «فردگرایى لجامگسیخته (14) ». در درستى به کارگیرى این الفاظ، به طور عام، بحثى نیست. حتى هنگامى که قضیه خاصى را مورد بحث قرار مىدهیم الفاظ به کار رفته در آن را مىپذیریم. اغلب ما از نمادین بودن الفاظ رایج ناآگاهیم. هنگامى که درباره انقلاب فرانسه سخن مىگوییم چرخ در حال گردش (15) به ذهنمان نمىآید و در حقیقت، بارهاى معنایى کلمه revolution در کاربرد سیاسىاش، از تجربه سیاسى ناشى شده است، نه از مشاهده چرخها. بنابراین، در اینگونه موارد، الفاظ نمادین یا استعارى براى دلالتبر الگوهایى به کار مىروند که در واقع، در امور مادى یافت مىشوند و تنها تردید ما درباره آنها، تنها به دلیل احتمال وجود الگوهاى بدیلى در همان امر مادى است که براى اغراض ما مناسبترند.
برخى از دانشمندان جدید سعى دارند تا حد امکان از استعاره اجتناب کنند. ایشان چنین ادعا مىکنند که در بحث «موجى» یا «ذرهاى»بودن نور، استعارهها (صرفا) براى واضحتر کردن امور براى عوام به کار رفتهاند. اما مورخان علم در به کارگیرى استعاره تردیدى به خود راه نمىدهند. نام یکى از کتب مشهور در زمینه تاریخ علم ساختار ماده (16) است که داراى عناوینى همچون «جو جدید تفکر (17) »، «مشروعیت علمى رواقیون (18) »، «امپراتورى فیزیک کلاسیک (19) » و «ورود به جهان کوانتم (20) » مىباشد. زیستشناسان نیز ظاهرا از تعابیرى همچون «انتخاب طبیعى» (21) و «دامنه تکوین تدریجى (22) » خشنودند. این نکته نیاز به توضیح بیشتر ندارد که شیوه نامگذارى یک الگو تاثیرى بر واقعیت آن الگو ندارد. تا مدتى برخى از دانشمندان نظریه انتخاب طبیعى داروین را نمىپذیرفتند، اما این بدان دلیل بود که آنها شاهدى بر وجود این الگو نداشتند، نه اینکه به کاربرد استعاره ایرادبگیرند.
بحث وافى درباره کاربرد استعاره در اشعار، در این مجال نمىگنجد، اما این نکته قابل توجه است که استعارات شاعرانه موجب التفات به الگوهاى موجود در زمینهاى که به آن آگاهى داریم، مىشوند و به همین اندازه، نمادهاى الگویى (23) هستند.هنگامى که وردزورث (24) از گلهاى نرگس زرد، که در نسیم پرپر مىزنند و رقص مىکنند، سخن مىگوید در واقع، در نرگسهاى زردى که باد آن ها را به حرکت درآورده است، الگویى مشابه الگوى پرندهها یا حشراتى که پرپر مىزنند و افرادى که مىرقصند، مىیابد و با این زبان توجه خواننده را به این الگو جلب مىنماید. البته اینکه چرا استعارات شاعرانه براى ما خوشایند هستند مساله دیگرى است.
نمادهاى قراردادى در مواردى به کار مىروند که میان نماد و شىء صاحب نماد مشابهتى نباشد و ارتباط میان آنها صرفا مبتنى بر قرارداد باشد. بدینسان، پرچم هر کشور نماد آن کشور مىباشد; شکلى همچون صلیب یا ستاره داود نماد دین یا جامعهاى دینى مىباشد، طرح صندلى چرخدار نشانگر اشخاص معلول و یا تسهیلاتى براى آنها مىباشد و مانند آن. کلمات به استثناى اسماى اصوات (25) نمادهاى قراردادى هستند. علایم اختصارى و یا تجارى نیز اینگونهاند. چگونگى نشاتگیرى نمادهاى قراردادى همچون نمادهاى الگویى، تاثیرى بر واقعیتشىء صاحب نماد ندارد. البته واقعیت آن ممکن استبه شیوههاى دیگرى تحت تاثیر قرار گیرد; مثلا، ممکن است وجودش پایان یابد یا اصلا موجود نشود (آنگونه که برخى در مورد UFO (26) ادعا مىکنند.) در صورتى که نماد قراردادى شیئى مادى همچون پرچم یا صلیب باشد، امکان دارد که در ذهن آدمى، با شىء صاحب نماد به گونهاى متحد شود که سرسپردگى نسبتبه آن کشور یا فرد الهى به نماد نیز سرایت کند. در هر صورت، این سرایتبه مواردى که در آن عنصر دینى وجود دارد، منحصر نمىشود. عکس شخص محبوب یا مکان مورد علاقه ممکن استخاطرات شاد و احساسات مناسبى را برانگیزد. بدین ترتیب،از این تحقیق مختصر درباره انواع گوناگون نمادها و زبان نمادین واضح مىگردد که کاربرد یک لفظ نمادین یا استعارى مستلزم غیرواقعى بودن معلول آن نیست.
سرایت احساسات از شىء صاحب نماد به نماد، پدیدهاى روانشناختى است که باید مورد توجه قرار گیرد، ولى تاثیرى بر ارتباط میان نماد با واقعیت نمادین شده ندارد.
نوع سوم از نمادها، نمادهاى اصلى (27) هستند. این اصطلاح از ایر اپروگاف است که آنها را چنین توصیف مىکند:
«نمادهاى اصلى بازتاب فرایندهاى اولیه جهان در مراحل و جنبههاى متنوعش، در انسان مىباشند. عدم تناهى جهان انسان را احاطه کرده و شگفتى او را بر مىانگیزد، اما از (چنگ) معرفت او مىگریزد. با این وجود، بهنظر مىرسد که جنبهاى از عدم تناهى جهان بخشى از ماهیت انسان باشد. آن در انسان به صورت معادل انسانى اصل خلاقى (28) ، که جهان را پر کرده است، حضور دارد و بیانگر خویشاوندى انسان با بقیه عالم خلقت است. نفس (29) با قوه بازتاب (30) خود بهمنزله آینهاى است که اصولى که بهوسیله آن عدم تناهى جهان خود را پخش ساخته و به الگوها و اشکال خاصى محدود مىکند، در آن منتفش مىشوند.» منظور از این عبارت، نهایتا قلمرو دینى است، گرچه از اصطلاحات دینى صریح به دقت اجتناب شده است. نمادهاى اصلى به نظر مىرسد که تقریبا همان چیزى هستند که یونگ (Yung) از «نمونه مثالى» (31) اراده مىنمود و من در جاى دیگرى، عبارت «عنصر پویا یا مثالى» در انگارهسازى دینى (32) را درباره آن بکار بردهام.
نمادهاى اصلى را همچنین مىتوان از نقطه نظر تعریفى از دین که ر. ن. بلا - براى مقاصد محدودى در 1944 مطرح نمود، مورد توجه قرار داد. بر طبق این تعریف، دین «مجموعهاى از اعمال و صور نمادین است که انسان را با احوال غایى (33) وجود خویش مرتبط مىسازد.» بدینسان، نمادپردازى دینى در عین اینکه انسان را به قدرتهاى عالى، مافوق طبیعى یا الهى، که حیاتش به آنها وابسته است، مرتبط مىسازد، «در مرتبط ساختن انسان با خویشتن و نمادپردازى از هویتخود او نیز نقش دارد.» ارتباط ما با قدرتهاى عالى اغلب با تصورى پویا یا مثالى، که از روابط خانوادگى اخذ شده است، بیان مىگردد. تصور «مادر» داراى اهمیت عظیم فراگیرى است، چه در ادیان نخستین به عنوان مادر زمین (34) یا مادر بزرگ (35) که در سیبلى، (36) دیمیتر (37) ، اشترث (38) (ایشتار (39) ، استارتى (40) ) یا آیسس (41) تشخص مىیافت و چه در مسیحیتبه عنوان مریم عذراى مبارک (42) (مادر عذرا) (43) و کلیساى مادر. (44) ابوت در اقنوم (45) نخست از تثلیث مسیحى و نیز در«پدر خدایان و انسانها» در اساطیر یونانى مشاهده مىشود. بنوت (46) با اقنوم دوم تثلیث پیوند دارد، ولى با تصوراتى همچون رهبر الهامشده (47) و پادشاه مسیح شده (48) نیز درآمیخته است.
در بسیارى از موارد، این تصورات پویا ظاهرا در درون انسانها پدید مىآیند و سپس، اگر این تعبیر درستباشد، به جستجوى شخص مناسبى مىپردازد که «حامل» آن «تصور» باشند. به عنوان مثال، مسلمانان شیعهمذهب ظاهرا چنین دریافتهاند که وجود امام یا رهبر معصوم ضرورى است و على و فرزندانش را به عنوان «حاملان» این تصور برگزیدهاند. مخالفان احساس مىکردند که این اشخاص درخور امامت نیستند، ولى این از سرسپردگى شیعیان به ایشان نکاست. در عهد عتیق، در حدود سال 520 قبل از میلاد، هنگامى که زندگى در اورشلیم براى تبعیدشدگانى که مراجعت نموده بودند، دشوار مىگشت و بسیارى از افراد در آرزوى منجى یا رهبر الهامشدهاى بودند، حتى پیامبرانى همچون حجى (49) و ، زرو بابل، (51) مامور عالى را منجى دانستند; اما در نهایت، گرچه کارهاى بسیارى انجام شد و ساختن معبد دوم آغاز گشت، زرو بابل تا حدى مطابق با انتظارات آنها پیش نیامد و دیگر چیزى درباره او شنیده نشد. (52) این مطلب نیز روشن است که هرگاه تصور پویا از رهبر به فرد خاصى پیوند زده مىشود، سرسپردگى بسیارى نسبتبه او در قلب پیروانش، دست کم تا هنگامى که او را شایسته حمل آن تصور مىدانند، مىجوشد.
تصورات پویا محدود به آنچه ذکر شد، نمىباشند. تقریبا هر شىء طبیعى یا فرایند طبیعى ممکن استبه عنوان نماد به کار گرفته شود. در بسیارى از ادیان، مرگ و تجدید حیات سالانه نباتات نماد مرگ و معاد انسانها بوده است. از جمله دیگر نمادها، مىتوان پرندگان، تخم پرندگان، درختان، آب، کوهها، غارها، تدفین، ماه و مانند اینها را سراغ گرفت. پروگاف موردى را بیان مىکند که در آن فضاهاى خالى درون ساختمان سنگ نماد مهمى براى انسان مىشوند. از آنجا که بسیارى از اشیا و فرایندها مىتوانند نماد شوند، این فکر موجه است که نمادهاى اصلى تا حدى مشابه نمادهاى الگویى از نوع نخست عمل مىکنند. آنها به ما کمک مىکنند تا از الگوهاى پیچیده در جنبههایى از تجربهمان آگاه شویم که به رابطه ما با احوال غایى وجودمان مربوط مىشود. با اینهمه، میان نمادهاى اصلى و نمادهاى الگویى معمولى تفاوتى وجود دارد. در نمادهاى الگویى معمولى، ما تصور یا ادراک روشنى از شىء صاحب نماد داریم، خواه انقلاب فرانسه باشد یا لامپ برق. اما نمادهاى اصلى در زمینهاى بر الگوها دلالت مىکنند که ما درباره آن، تنها آگاهى مبهم و غیر روشنى داریم و گاهى باید جستجوى دقیقى براى یافتن الگوها در آن زمینه انجام دهیم (بخصوص هنگامى که یک منبع دینى از بیرون، آن الگوها را براى ما طرح نماید; «مثلا، آیا شما حیات مجدد را تجربه کردهاید؟» احتمالا نمادهایى، مانند آنچه پروگاف بیان نمود، که خودبهخود در (ذهن) اشخاص پدیدار مىشوند، در تجربه آن شخص آسانتر ردیابى مىشوند، اما آنها بهندرت، از اعتبار گسترده نمادهاى عظیم دینى برخوردارند.
از آنجا که نمادهاى اصلى به ما کمک مىکنند تا از الگوهاى خاصى در تجربه خود آگاه شویم و بدینترتیب، تجربهمان را مفهومسازى کنیم و نیز به دلیل وضوح بیشتر این نمادها، ما مایلیم که به جاى تجربه غیرواضحى، که الگوها در آن جاى دارند، این نمادها را در مقابل اذهانمان نگهداریم. بدین طریق، نماد با امر صاحب نماد متحد مىشود; مگر اینکه ما بىجهتساده و خام باشیم. به هرتقدیر، در اینجا تا حدى خطر خلط و اشتباه وجود دارد. این حالت زیاد یافت مىشود که معناى نماد در تقریرهاى عقلانى کاملا قابل درک نیست. همیشه ژرفاى بیشترى وجود دارد که هنوز بیان نشده و شاید تا حدى ناشناخته باشد، لکن آنچه بر این تقریرها حاکم است تجربهاىغیرواضحاست،نهتصورىواضحازنماد.
از این تحقیق مختصر درباره انواع گوناگون نمادها و زبان نمادین واضح مىگردد که کاربرد یک لفظ نمادین یا استعارى مستلزم غیرواقعى بودن معلول آن نیست. لامپ برق گرچه پیاز گیاه نیست، ولى یک شىء کاملا واقعى است. علاوه بر این، شناخت ما از لامپ برق به هیچ وجه درگرو شناخت گیاه نیست و کاملا از تجربه ما در سرو کار داشتن با لامپهاى برق ناشى مىشود. همینطور دانش دانشمندان درباره اتمها برگرفته از آزمایشهاى بىشمارى است که عمدتا در دو قرن گذشته صورت پذیرفته و به هیچ وجه درگرو این حقیقت نیست که «اتم» در اصل (به معناى) بخش «تجزیهناپذیر» ماده است. در هر دو مورد، منشا نمادین یا استعارى لفظ ربطى به کاربرد امروزى آن ندارد.
اگر الفاظ از باب استعاره (در معناى ثانوى) به کار روند و به زبان غیر استعارى ترجمه شوند این خطر وجود دارد که بخش زیادى از معنى مفقود گردد. لذا، بهتر است که این الفاظ را همانگونه که هستند، بپذیریم و آگاهانه از مسائل معرفتشناختى اجتناب نماییم.
در ارتباط با الفاظى همچون «نفوذ»، «جنبش» و «انقلاب» مساله کمى تفاوت مىکند. اینها اجمالا دلالتبر الگوهاى پیچیدهاى دارند که در انبوهى از واقعیات جاى دارند; اما مساله مورد نظر ما چندان ربطى به این ندارد که آیا آن الگوها واقعا وجود دارد یا خیر (; زیرا آن الگو معمولا وجود دارد)، بلکه بیشتر به این مربوط مىشود که آیا آن الگوها براى درک ما از آنچه واقع شده، مهم و معنادارند یا خیر. بدون شک، انبوهى از پدیدهها وجود دارد که بر آن تعبیر «انقلاب فرانسه» به نحو شایعى اطلاق مىشود و مناسب نیز بوده است; اما جاى این سؤال وجود دارد که آیا این بهترین شیوه توصیف آن پدیدههاستیا اینکه ممکن است الگوى بهترى جایگزین آن شود؟ با این وجود، حتى اگر الگویى که لفظ نمادین بر آن دلالت مىکند، مهم نباشد دست کم وجود دارد.
ب زبان نمادین در موضوعات دینى
این حقیقت که در موضوعات غیر دینى زبان نمادین مستلزم غیرواقعى بودن نیست الهامگر این امر است که در مورد قضایاى دینى نیز باید مطلب از همین قرار باشد. درست همانگونه که مورخ غیر دینى الگوهایى را در انبوهى از حوادث مىیابد، این گفته نیز که «خدا سیر تاریخ را کنترل مىکند» دلالتبر الگویى دارد که در انبوهى از امور جاى دارد. این امور تنها تاریخى را که در کتاب مقدس و قرآن یافت مىشود، در بر نمىگیرد، بلکه علاوه بر آن، تجربیات تاریخى بعدى امم یهودى، مسیحى و مسلمان و افراد این امتها را نیز شامل مىشود. نزد این امتها، خطوط کلى تاریخ مذکور در کتابشان بخشى از مبناى اعتقادى ایشان محسوب مىشود، اما در مورد حوادث بعدى، تقریبا همیشه امکان الگوهاى بدیل وجود دارد. بدینسان، هرگاه حادثه خوبى براى شخصى اتفاق بیفتد او ممکن استبپرسد: «آیا خدا این کار را براى ما انجام داد یا صرفا یک حسن اتفاق بود؟» در مورد امور شخصى یا حوادث تاریخ سیاسى اخیر، پاسخ دادن به چنین سؤالى مشکل است; اما گواهى این سه امت دینى در خلال قرون بر این است که سیر تاریخ تحت کنترل خداست، هرچند نتوان اغراض خدا را در هر مورد بیان نمود.
این حقیقت نیز، که خدا به ما فرمان مىدهد تا به شیوههاى خاصى عمل نماییم، مبنایش در کتب آسمانى است، لکن اشکال متنوعى از تجربه درونى همچون درونى شدن هنجارهاى اجتماعى (این احساس که باید کارهاى خاصى را انجام داد یا ترک نمود) و تلقینهاى درونى، که افراد را به انجام کارهاى مشخصى فرامىخواند، آن را تایید مىکند. پاداشها و عقوبتهاى موقتى خداوند همانند تقویت انسانها براى بهدست آوردن پیروزى در نبرد و تحقق بخشیدن خداوند به اهدافش توسط پیامبران، قدیسها و دیگر مردان و زنان برجسته بخشى از الگوى کنترل تاریخ توسط خداوند هستند. بدین طریق، بیشتر عقاید مربوط به فعالیتخداوند در سیر تاریخ را مىتوان الگوهایى دانست که بر انبوهى از امورى که در تجربه امتها یافت مىشوند، مبتنى هستند. مسائل مربوط به امور جزئى و مسائل ناشى از قضایایى که فراتر از سیر تاریخاند در فصول بعدى مورد بررسى قرار خواهند گرفت.
از دیرباز، خداباوران به نقص شناختخود از خدا آگاهى داشتهاند. در کتاب مقدس، این مطلب در قالب این الفاظ حثشده است که آیا انسان مىتواند خدا را ببیند. (البته این تعبیرى نمادین است.) در این موضوع، بیانات متعارضى وجود دارد. در جایى که عهد جدید قاطعانه مىگوید که «هیچ انسانى در هیچ زمانى خدا را ندیده است»، عهد عتیق ظاهرا رؤیت (53) یا دیدن (54) محدود خدا را ممکن مىشمرد. موسى در سینا گرچه چهره خدا را ندید، اما «پشت» (55) خدا به او نشان داده شد. ولى در همان زمان، این مطلب مورد تاکید قرار مىگیرد که هرگونه آگاهى کاملترى از خدا براى انسان خطرناک و نابودکننده است; «زیرا هر انسانى که مرا ببیند، زنده نخواهد ماند.» علىرغم این عبارت، اشعیا و ایوب درباره خود چنان سخن مىگویند که خدا را دیدهاند، گرچه به این مطلب نیز اشاره شده است که این تجربه نزدیک بود که به نابودى آنها منتهى شود. اشعیا بیان مىکند که چگونه در سال وفات عزیاى پادشاه، خدا را دید که بر تختى بلند و مرتفع نشسته است و فرشتگان سرافین (56) عبادتکنان به دور او مىچرخند و سپس بلند اظهار مىدارد: «واى بر من که هلاک شدم; زیرا من که مردى ناپاک لب هستم... خداوند، پادشاه قادر متعال را دیدم» (57) ! اما هنگامى که یکى از آن فرشتگان زغال بر افروختهاى از قربانگان را به لبان اشعیا مىمالد و به او مىگوید که گناهانش از بین رفته است او اطمینان خود را باز مىیابد. او سپس صداى خدا را مىشنود و «انگیزهاى درونى» نسبتبه وظیفه پیامبرى خود احساس مىکند. ایوب پس از بحثهاى طولانى با خداوند و با دوستانش، سرانجام به نحوى از جلال و عظمتخداوند آگاه مىشود - «پیش از این، گوش من درباره تو چیزهایى شنیده بود، ولى اکنون چشم من تو را مىبیند» (58) و عکسالعمل او نسبتبه این تجربه این است که «از این جهت از خود بیزار شده و در خاک و خاکستر توبه مىکنم.» از سوى دیگر، پولس در آسمان جستجو مىکند تا خدا را بشناسد «همانگونه او نیز شناخته شده است.» (59)
قرآن آشکارا امکان امکان رؤیتخدا توسط انسانها در این زندگى را انکار مىکند «چشمها او را درک نمىکنند، بلکه او چشمها را درک مىکند» (انعام:103); اما دانشمندان مسلمان عمدتا معتقدند که مؤمنان در بهشتخدا را خواهند دید و دیدگاهشان را بر این آیه مبتنى مىسازند: «چهرهها در آن روز درخشانند، به پروردگارشان نظر مىکنند.» (قیامة: 23) (60)
مبناى اطلاق تعابیر انسانى در مورد خداوند شباهت در الگو است. اگر از خدا به عنوان «پدر» سخن به میان آورده مىشود، خواه پدر مؤمنان و خواه پدر همه انسانها، به این دلیل است که در ارتباط میان خدا با ایشان امرى شبیه پدرى وجود دارد. شاید ممکن بود که این «امر» را با گفتن اینکه خدا «مراقب» است، بیان نمود، اما صرف نظر از اینکه این نیز بیانى نمادین است، بسیارى از افراد برآنند که این نمىتواند معناى کامل لفظ «پدر» را ظاهر سازد. مخصوصا در مورد نمادهاى مثالى به کار رفته در مورد خداوند، همیشه به نظر مىرسد که باقیماندهاى از معنى وجود دارد که با هیچ «ترجمه» یا اطناب و زیادهگویى قابل انتقال نیست. از آنجا که اینها به ارتباط ما با احوال غایى وجودمان مربوط هستند، بر الگوهاى بسیار پیچیده در تجربه ما دلالت مىکنند; یعنى جایى که ما تنها آگاهى مبهم، غیر روشن و ناقصى از امر صاحب نماد داریم. گاهى براى یافتن الگوهایى که یک سنت دینى از آن سخن مىگوید، باید در تجربه خود جستجوى دقیقى انجام دهیم. بنابراین، دریافتیم که عموما در موضوعات دینى، زبان نمادین کاملا توصیفى نیست، بلکه تاحدى القائى (61) و برانگیزنده (62) است. این سخن بدین معناست که آن زبان الگوهاى پیچیده و غیر واضحى را مورد اشاره قرار مىدهد یا القا مىکند که احتمالا داراى نوسان نیز هستند و حتى در بهترین حالت، توضیح ناقصى را در اختیار قرار مىدهد و به این بدان دلیل است که واقعیتبیش از الگوى نمادین است.
توجه به نظر محققان مسلمان درباره الفاظ انسانانگارانه قرآن در اینجا آموزنده است. برخى از ایشان آنها را استعاره مىدانستند و سعى مىکردند تا کاربردهاى استعارى مشابهى را در زمینههاى غیر دینى بیابند. آنها عبارتى عربى مشابه عبارت انگلیسى [Give me a hand ] (63) که در آن دستبه معناى «کمک» است، مىیافتند و سپس بر این مطلب استدلال مىکردند که «دستخدا» به معناى «کمک» خداوند است. محققان دیگر (نیز) با اینکه موافق بودند که خدا نمىتواند دست مادى یا جسمانى (یعنى دستبه معناى لغوى کلمه) داشته باشد، احساس مىکردند که در «ترجمه» غیر استعارى این لفظ قسمتى از معنى مفقود مىشود. لذا، آنها عقیده داشتند که الفاظ انسانانگارانهاى که درباره خداوند به کار مىرود، باید بلاکیف، یعنى «بدون (تعیین) چگونگى» یا «به نحو غیر موجهه» (64) ، یعنى بدون سؤال از لغوى یا استعارى بودن آنها، درک شوند. این رویکردى کاملا عقلانى به مساله است که از ظرافتبسیارى برخوردار مىباشد.
اگر الفاظ از باب استعاره (در معناى ثانوى) به کار روند و به زبان غیر استعارى ترجمه شوند این خطر وجود دارد که بخش زیادى از معنى مفقود گردد. لذا، بهتر است که این الفاظ را همانگونه که هستند، بپذیریم و آگاهانه از مسائل معرفتشناختى اجتناب نماییم. این رهیافت رامىتوان «سادهلوحى خردمندانه» (65) نامید. یکى از متفکران مسیحى قرن هفدهم مورد مشابه جالبى براى آن عبارت عربى مطرح مىکند; جوزف گلنویل معتقد بود که عقل، به عنوان نمونه، با نشان دادن اینکه ما «نباید کاملا توقع داشته باشیم که امور عمیق را درباره خدا درک کنیم از دین حمایت مىکند... و این بالاترین دلیل در جهان براى اعتقاد به درستى آن چیزى است که او مىگوید، گرچه ما چگونگى آنها را نمىدانیم.»
به عقیده من، بسیارى از مسیحیان هنگام نیایش، این سادهلوحى خردمندانه را نشان مىدهند. آنها مىدانند که حقیقتا با خدا آنگونه که با انسان دیگرى صحبت مىکنند سخن نمىگویند و خدا نیز حقیقتا صداى ایشان را نمىشنود. با وجود این، آنها معتقدند که با این عمل نمادین با چیزى در تماساند که داراى واقعیت نهایى است و به سبب همین عمل، خدا براى ایشان و براى جهان کارى انجام خواهد داد.
دو نکته دیگر قابل طرح است: نخست آنکه زبان نمادین را به دلیل انگیزنده و غیر توصیفى بودن، نمىتوان بهنحو شایستهاى با هیچ «ترجمهاى» به زبان غیر نمادین یا زبانى که نمادینبودنش کمتر آشکار باشد، جایگزین نمود. در حقیقت، زبان نمادین اغلب بهترین و گاهى تنها شیوه بیان جنبههاى خاصى از واقعیت نهایى است. دوم آنکه گرچه شناختخدا از راه زبان نمادین ناقص است، لکن براى راهنمایى ما در کارهاى عملى زندگى کفایت مىکند. این شناختبه لحاظ عقلانى، امیدها و انتظارات را به یاس مبدل مىسازد، اما به لحاظ عملى، ما را قادر مىسازد تا به طریق کاملا رضایتبخشى، «خود را با احوال غایى وجودمان مرتبط سازیم.»
پىنوشتها
1- figures of speech
2- mythic
3- mythologicl
4- symbolic language ; گرچه در بسیارى از موارد، کلمه «تمثیل» در ترجمه سمبلیک بهتر است، لکن به دلیل کثرت کاربرد همخانوادههاى آن در متن و یکسان بودن معادلها از کلمه «نمادین» استفادهشدهاست.
5- primary language
6- connotation
7- the metaphorical language of images
8- relations
9- root
10- novel
11- influence
12- movment
13- revolution
14- unbridled
15- revolving
16- The architecture of matter
17- the new climate of thought
18- the scientific legenacy of the Stoicis
19- the empire of classical physics
20- entering the quantum world
21- natural selection
22- epigenetic slope
23- patetern-symbls
24- williwm wordsworth ; شاعر انگلیسىکه در فاصله سالهاى 1770-1850 میلادى مىزیست.
25- onomatopoeia ; مراد کلماتى است که اصوات طبیعى را حکایت مىکند ;مانند: وز وز.
26- بشقاب پرنده
27- elemental symbol
28- creative principle
29- psyche
30- reflecting faculty
31- archetype
32- §the dynamic or archetypal element|in religious ideation
33- ultimate conditions
34- the Earth Mother
35- Great Mother
36- Cybele ;یکىازالهههاىطبیعتدرآسیاىصغیر
37- Demeter ; الهه کشاورزى و حاصلخیزى
38- Ashtoreth ; الهه باستانى عشق و حاصلخیزى در فینقیه و سوریه
39- Ishtart ; الهه عشق، حاصلخیزى و جنگ
40- Astarte ; الهه سامى حاصلخیزى و عشق جنسى که توسط فینیقىها و دیگران پرستیده مىشد.
41- Isis ; الهه حاصلخیزى در مصر
42- Blessed Virgin Mary
43- virgin mother
44- Mother Church
45- hypostasis
46- sonship
47- inspired leader
48- anointed king
49- Haggai ; کتاب حجى نبى (23 - 20/2); در همان روز، پیام دیگرى از جانب خداوند به حجى رسید: «به زرو بابل، حاکم یهودا، بگو که بهزودى آسمانها و زمین را به لرزه درمىآورم، تختهاى فرمانروایان را واژگون مىکنم و قدرت آنان را از بین مىبرم... اما وقتى که این امور واقع گردد، اى زرو بابل، خدمتگزار من، تو براى من مانند نگین انگشتر خواهى بود; زیرا تو را برگزیدهام.» (ترجمه تفسیرى کتاب مقدس)
50- کتاب زکریاى نبى 10 -6/4
51- Zerubbabel
52- کورش در 538 ق م بابل را فتح کرد و به یهود آزادى داد تا به اورشلیم بازگردند و معبد خود را دایر نمایند. گروهى از یهودیان مراجعت کردند و معبد اورشلیم را مرمت کردند. البته مدت چندین سال معبد بیتالمقدس نیمهویران باقى ماند تا آنکه بر حسب دعوت دو تن از پیامبران زکریا و حجى، که داراى کتاب عهد عتیق هستند در سال دوم سلطنت داریوش آن معبد دوباره بنا گردید و به تدریج، ساخته شد. (اقتباس از تاریخ ادیان، على اصغر حکمت)
53- vision
54- seeing
55- back parts
56- seraphim ; فرشتگان طبقه نخست که بنابه اعتقاد کهن یهودیان، از عرش خداوند حراست مىکنند.
57- ترجمه تفسیرى کتاب مقدس، کتاب اشعیاء، 5/6
58- ترجمه تفسیرى کتاب مقدس، کتاب ایوب، 5/42
59- اول قرنتیان، 12/13; لازم به ذکر است که آنچه در متن ذکر شد مطابق با متن انگلیسى است، لکن در ترجمه فارسى (تفسیرى) کتاب مقدس چنین آمده است: «آنچه اکنون مىدانیم بسیار اندک است و آنچه مىبینیم تار و مبهم; اما روزى همه چیز را واضح و روشن خواهیم دید، به همان روشنى که خدا اکنون قلب مرا مىبیند.»
60- یکى از مباحث کلامى مساله رؤیتخداست. گروهى از متکلمان قایل به امکان رؤیتخداوند در آخرت و یا حتى در دنیا شدهاند، ولى بیشتر متکلمان مسلمان بر خلاف آنچه در متن آمده است، امکان آن را نفى کردهاند. مرحوم علامه حلى چنین مىفرماید:« عقلا بر امتناع رؤیت، اتفاق دارند; مگر اشاعره و مجسمه و لکن مجسمه از آن جهت قایل به امکان رؤیتشدهاند که حدا را جسم مىدانند. پس مذهب اشاعره مخالف همه عقلاست.» (انوارالملکوت، ص83 / اوائل المقالات، مجموعه مصنفات شیخ مفید، ج 4 ص57 / ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ج 1 ، ص217)
61- evocative
62- evocative
63- معناى تحتاللفظى این عبارت چنین است: «بهمن دستبده» که مراد از آن این است که «مرا کمک کن.»
64- amodally
65- sophisticated naivety