اعتبار ادراک و شهود عرفانى از دیدگاه کتاب و سنت
آرشیو
چکیده
متن
در این مقال، ابتدا به بیان معانى کشف و شهود و میزان صدقى که سالک طریق حقیقت ناگزیر از آن براى رسیدن به مقصود است پرداختیم، آنگاه به تفصیل، اعتبار ادراک و شهود عرفانى را از دیدگاه قرآن بررسى نمودیم. اینکه آخرین قسمت از این مقال را پى مى گیریم:
سخنى از علامه طباطبایى
علامه فقید سید محمد حسین طباطبایى در نوشتارى تحت عنوان رساله الولایه، پس از اقامه برهان عقلى بر این که "امکان این هست که انسان در همین نشئه دنیا بر حقایق پنهان و مستورى که پس از مرگ طبیعى با آن مواجه خواهد شد، فى الجمله آگاه گردد" مى نویسد:
"عمده اخبار و آیاتى که به خواست خداوند در طى رساله نقل خواهیم کرد بر این مطلب دلالت دارد. اما انکار عمومى کسانى که این سعادت را رد کردهاند متوجه شهود حق _ سبحانه _ است. ایشان گمان کردهاند شهود حق تعالى محال است. و در مقام استدلال بر مدعاى خود گفته اند: وجود حق تعالى وجودى مجرد و مبراى از اعراض و جهات و امکنه است، و از این روى امکان ندارد او با چشم دیده شود، چرا که رویت بصرى مستلزم جسمى است که داراى کیفیت و جهت و وضع خاصى باشد.
محدثین ایشان نیز به اخبارى تمسک کرده اند که رویت )خداوند( را نفى میکند، و ایشان همه آیات و روایاتى را که این امر را اثبات مىکند تاویل برده اند و بر مجاز و مانند آن حمل کردهاند.
اما خواننده به خوبى مىداند دلیل ایشان اختصاص به نفى رویت بصرى )> دیدن با چشم( دارد، که کسى مدعى )امکانِ( آن نیست مگر گروه اندکى از متکلمین اهل سنت، و کسانى از ایشان که ظاهرگرا هستند، بنابر آنچه به ایشان نسبت داده مىشود. و روایاتى که رویت خداوند را نفى مىکند، چنان که با مراجعه با مناظرات و احتجاجات امامان هدایت) دانسته مىشود، در مقام رد سخن همین گروههاست.
امام باید دانست کسانى که رویت و شهود حق تعالى را اثبات مىکنند، در مقام اثبات چیز دیگرى هستند )غیر از دیدن با چشم ظاهر(، و آن این که موجود امکانى با فقر محض و عدم استقلال ذاتىاش، با تمام وجود امکانىاش _ نه با چشم حسى یا ذهن فکرى _ وجود پدید آورنده خود را که غنى محض است، شهود مىکند.
و این معنا را براهین قطعى اثبات مىکند، و ظواهر کتاب و سنت بر آن گواهى مىدهد. بلکه مقتضاى براهین، محال بودن انفکاک ممکن است از این شهود است. و آنچه مطلوب است همانا علم به شهود و معرفت مىباشد، نه اصل شهود ضرورى ، که همان علم حضورى )به حق تعالى( است؛ )چرا که اصل این علم حضورى براى همگان حاصل است، و نیاز به طلب ندارد.(
حاصل آن که چون عمده نفى و انکار منکران، متوجه شهود حق تعالى است، ما برخى از ادله آن را اینجا ذکر مى کنیم و بقیه را به مباحث بعد حوالت مى دهیم.
خداى متعال مى فرماید:
"وجوه یومئذٍ ناضِره اِلى رَبها ناظره"؛(1)"و َاَن اِلى رَبّک المنتهى " (2) "و الیه تقلبون"؛ (3) "و انا الى ربنا لمنقلبون"؛ (4) "و الیه المصیر"؛ (5) "الا الى الله تصیر الامور"؛(6) "و الیه ترجعون "؛ (7) "و لقد اتینا موسى الکتاب فلا تکن فى مریه من لقائه"؛(8) "من کان یرجوا لقاء الله فان أجل الله لات".(9)
دو واژه "لقاء" و "رجوع" فراوان در کتاب و سنت )درباره خداى متعال( به کار رفته است.
خداى متعال مى فرماید:(10)
)به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهیم تا براى آنان آشکار گردد که او حق است؛ آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز شهید است؟ آگاه باشید که آنها از لقاى پروردگارشان در شک و تردیدند؛ و آگاه باشید که خداوند به همه چیز احاطه دارد.
سیاق آیه نخست یعنى "سنریهم آیاتنا فى الافاق ..." بیانگر آن است که مقصود از "شهید" در این آیه همان مشهود )شهود شونده( است نه شاهد )شهود کننده(.
و نیز عبارت "الا انهم فى مریه من لقاء ربهم... " )بیانگر آن است که مقصود از شهید، شهود شونده است.( و این آیه گویا اعتراض است، و پاسخش آن است که "الا انه بکل شیىء محیط".
سیاق این آیه اخیر، یعنى "الا انهم ..."، منافات با این سخن دارد که گفته اند: معناى لقاء همان مرگ یا قیامت است که به طور مجازى قصد شده است. چرا که آیات خداوند و حقانیت او در آن روز ظاهر و نمایان مىگردد؛ و چنان مىشود که گویا خداوند دیده مىشود و مشهود مىگردد. دلیل ناسازگار بودن این سخن با آیه یاد شده آن است که خداى سبحان تردید آن در مورد لقاء پروردگار را با تمسک به احاطه او بر همه چیز)پاسخ داد و آن را( رد و انکار نمود . و احاطه خداوند )اختصاص به هنگام مرگ یا روز قیامت ندارد، بلکه( در دنیا و هنگام مرگ و روز قیامت، یکسان است. بنابراین، وجهى ندارد که خداوند از مرگ یا قیامت، از جهت احاطه اش، به لقاء تعبیر کرده باشد.
علاوه بر آن که در این صورت، آیه مورد نظر با آیه قبل بى ارتباط خواهد بود. بنابراین، معناى آیه _ و خداوند داناست _ آن است که در حقیت و ثبوت خداى سبحان همین کافى است که او مشهود بر هر چیزى است، اما )با این همه( خداوند آیات خود را اطراف جهان و در جانهاى مردمان به ایشان مى نمایاند، چرا که در شهود و لقاء او شک و تردید دارند؛ و جایى براى این شک نیست.
و چگونه روا باشد که مردم در این امر به خود شک و تردید راه دهند، حال آن که خداوند بر هر چیز احاطه دارد، پس او نزد هر شىء اول و آخر و ظاهر و باطن است. و به هر سو رو کنید وجه الله آنجاست، هیچ نجوایى میان سه نفر نباشد مگر آن که چهارمین ایشان خداوند است، و او با شماست هر کجا که باشید.
و کسى که شأن او چنین است، روا نباشد که در شهود و لقاء او تردید شود، اما در این که آیات او در آینده به گونه اى آشکار مىگردد که جایى براى تردید باقى نمى گذارد، جاى شک و ریب هست. )دقت شود(. (11)
اعتبار ادراک و شهود عرفانى از دیدگاه روایات
مساله شهود عرفانى و به ویژه رویت امور غیبى و دیدن حق تعالى با چشم دل و نیز دریافت علوم و معارف آسمانى از راهى غیر از راههاى متداول حسى و عقلى مساله اى است که به صورتهاى مختلف در روایات شیعه منعکس شده و درباره آن سخن گفته شده است، به گونه اى که در این نحوه از ادراک از نظر امامان شیعه ) به رسمیت شناخته شده، و بلکه بالاترین درجه معرفت دانسته شده و همگان براى رسیدن به آن و دریافت آن دعوت شده اند، جایى براى شک و تردید باقى نمى گذارد. در این جا به عنوان نمونه و مشتى از خروار، شمارى از این روایات را از نظر مىگذرانیم.
1 _ امام صادق ) مى فرماید: (12)
)هیچ بنده اى چهل روز ایمانش را به خداى عزوجل خالص نسازد _ یا فرمود : هیچ بنده اى ذکر خدا را در چهل روز نیکو انجام ندهد _ جز آن که خداى عزوجل او را نسبت به دنیا زاهد سازد و درد و داروى دنیا را به او بنماید، پس حکمت را در دلش ثابت کند و زبانش را به آن گویا سازد.(
روایاتى به این مضمون در جوامع روایى شیعه از پیامبر بزرگوار ) نیز نقل شده است. علامه مجلسى در بحار الانوار از رسول خدا نقل مىکند که (13) )هیچ بنده اى چهل روز خود از براى خداوند خالص نساخت مگر آن چشمه هاى حکمت از قلبش بر زبانش جارى گشت(.
ابن فهد حلّى در عده الداعى از پیامبر اسلام) نقل مىکند که (14) )هر کسى چهل روز اخلاص بورزد، خداوند چشمه هاى حکمت را از قلبش بر زبانش جارى مى سازد.(
این روایت در میان اهل سنت نیز شهرت دارد و در جوامع روایى ایشان نیز نقل شده است. از آن جمله سیوطى در جامع صغیر این روایت را به این صورت از رسول اکرم) نقل کرده است: "من اخلص لله اربعین یوماً ظهرت ینابیع الحکمه من قلبه على لسانه".(15) )هر کسى چهل روز خود را براى خداوند خالص سازد چشمه هاى حکمت از قبلش بر زبان جارى میگردد(.
حاجى نورى در کتاب کلمه طیبه، مى نویسد: "از جمله اى از اخبار معتبره مستفاد مىشود که در ترقى از درجه )اى( به درجه )اى( و از حالى به حالى، و تنزل به همین نسق، به سبب مواظبت به عمل از ذکر و دعا و نماز و خوردن و آشامیدن و ترک چیزى و غیر آن، چهل روز یا سال را مدخلیت تامى است در تاثیر آن، بلکه این عدد را در مواضع بسیار آثار بزرگى است". (16)
از این روایات به وضوح مستفاد مىشود انسان در صورتى که چهل روز مراقبت تام نسبت به اعمال خود داشته باشد و نفس را از هر گونه اغراض شخصى تهى سازد، و جز به حق متوجه نباشد و ذره اى شرک در هیچ مرحله اى در او راه نیابد، در این صورت جان او و قلب او چشمه اى جوشان از معارف علوم الهى مىگردد که رشحه اى از آن بر زبانش نمود مىیابد.
2 _ امیر مومنان در نهج البلاغه مى فرماید: "اى بندگان خدا محبوب ترین بندگان نزد خدا کسى است که او را در راه پیروزى بر هوسهاى سرکش نفس یارى کرده، آن کسى که جامه زیرینش اندوه )در برابر مسوولیتها( و جامه روینش ترس از )خدا ( است. چراغ هدایت در قلبش روشن شده، و وسایل لازم براى روزى که در پیش دارد فراهم ساخته، دورها را براى خود نزدیک، و شداید را بر خود آسان نموده است. و به این جهان نگاه کرده حقایق آن را با دیده بصیرت دیده ، به یاد خدا افتاده و اعمال نیک را فراوان به جا آورده، از سرچشمه گوارا خود را سیراب نموده ... کلید درهاى هدایت و قفلهاى درهاى ضلالت و پستى گردیده است. راه هدایت را با بصیرت دیده و در آن گام نهاده است". (17)
از آنچه در این خطبه شریف آمده است به خوبى مى توان تاثیر تقوا پیشگى و پرهیزگارى را در دست یافتن به بصیرت و یافتن راههاى هدایت استفاده کرد.
3 _ در نهج البلاغه مى خوانیم: " خداوند یاد خویش را جلاى قلبها قرار داد، که در اثر آن گوش، پس از سنگینى مى شنود و چشم، پس از کم سویى مى بینید، و بدین وسیله پس از لجاجت و دشمنى رام مىگردد. خداوند _ که نعمتهایش بزرگ باد _ در هر عصر و زمانى همواره بندگانى داشته که به فکر آنها الهام مى کرده و در وادى عقل و اندیشه با آنان سخن مى گفته است.)این بندگان( با نور بیدارى عقول، چراغ فهم و بینایى در چشمها، گوشها و دلها روشن ساخته اند، ... این افراد به منزله راهنمایان در بیابانها بودند، ... )این بندگان خاص خدا( با اینکه در دنیا هستند گویا آن را رها کرده و به آخرت پیوسته اند، آنها ماوراى دنیا را مشاهده کرده، گویا از پشت دیوار این جهان سر برآورده و به جهان برزخیان مى نگرند، و اقامت طولانى آنجا را مشاهده مىکنند . گویا رستاخیز، وعده هاى خود را براى آنها عملى ساخته است. آنها این پرده ها را براى جهانیان کنار زده، حتى گویا چیزهایى را مى بینند که دیگران نمى بینند، و مطالبى را مى شنوند که دیگران نمى شنوند". (18)
مطالبى چند به شرح زیر از این خطبه شریفه مستفاد مىشود:
الف: ذکر و یاد خداوند وسیله اى است که دل را جلا مىدهد و کدورتها را از آن مى زداید، و آن را همچون آینه اى صاف و براق مى سازد که مى تواند حقایق غیبى را در خود منعکس سازد.
ب : وجود بندگانى که از علوم غیبى برخوردار باشند، و در اثر تهذیب و تزکیه نفس قلب خود را ظرف علوم و معارف الهى ساخته باشند، اختصاص به زمان خاصى ندارد. بلکه خداوند در عصر زمانى چنین بندگانى دارد.
ج: در میان مردم، کسانى هستند که در دنیا به آخرت مى نگرند و گویا آخرت را مى بینند. این افراد چیزهایى را از عالم غیب مى بینند که دیگران از دیدن آن عاجزند.
4 _ امیر مومنان در فرازى از خطبه چهارم نهج البلاغه، که خطاب به مردم بصره است مى فرماید: "و بصرنیکم صدق النیه" )صدق و صفاى نیتم مرا بر شما بینا ساخته است.( مقصود آن است که من در اثر صفاى باطن و نیت راستینى که دارم بر ضمایر شما آگاهم از نفاق شما مطلع مى باشم. این فراز از نهج البلاغه به روشنى دلالت بر آن دارد که صدق و صفاى نیت نوعى بینش و بصیرت نسبت به شناخت افراد به انسان ارائه مىدهد. آرى:
آیینه دل چو شود صافى
نقش هاى بینى برون از آب و خاک
هم ببینى نقش و هم نقاش را
فرش دولت را و هم فراش را
ابن مثیم بحرانى در شرح این فراز از خطبه چهارم مى نویسد: "مراد امام) از صدق نیت، اخلاص او براى خداى متعال و صفاى آئینه دل اوست، و این که این امر موجب گشته است بر چشم بصیرت او نور معرفت به حالات مردمان و عواقب امور ایشان افاضه شود." (19)
5 _ در حدیث معروف عنوان بصرى از امام صادق) نقل شده است که (20) )اى بنده خدا! علم با تعلم و آموختن به دست نمى آید بلکه آن نورى است که در دل آن که خداوند بخواهد هدایتش کند، تابش مىکند. پس اگر خواهان علم هستى، ابتدا حقیقت بندگى را در خود بجوى. و علم را با به کار بردن آن طلب نما، و فهم را از خدا بخواه تا به تو عنایت کند(.
در دنباله این حدیث شریف، امام) حقیقت عبودیت را توضیح مى دهند که حاصلش آن است که بنده از خودش هیچ نبیند و هر چه هست را ملک خدا بداند. دلالت این حدیث شریف بر مراد نیز روشن است.
6 _ روایاتى از رسول گرامى اسلام نقل شده و در جوامع روایى شیعه نیز آمده است که "المومن ینظر بنور الله" (21) )مومن با نور خداوند مى نگرد(. از این روایات نیز استفاده مىشود که ایمان واقعى، که منفک از عمل نیکو و تهذیب نفس و پالودن جان از زنگار گناهان نمى باشد، موجب مىگردد بصیرتى خاص در انسان پدید آید که از آن به "نور خدا" تعبیر شده است. بصیرتى الهى که چراغ راه آدمى مىشود و او را از انحراف و لغزش و خطا در ادراک باز مى دارد.
7 _ در روایتى از رسول گرامى اسلام) آمده است که : " من عمل بما علم رزقه الله علم مالم یعلم" (22»هر کس بدان چه مىداند عمل کند خداوند علم آنچه را نمى داند بدو عطا خواهد کرد(. این حدیث شریف نیز دلالت بر این دارد که یکى از راههاى کسب علم و معرفت، عمل به دانستهها است. و چنان که روشن است مقصود، عمل به دانسته هاى از دستورات دینى است، نه عمل به هر گونه دانسته اى. بنابراین، قدم نهادن در شریعت و عمل کردن به دستورات دینى موجب مىگردد دریچه اى از علوم به روى آدمى گشوده گردد.
8 _ در کتاب شریف بحار الانوار، به نقل از ارشاد القلوب دیلمى در ضمن حدیث معراج چنین آمده است: (23)
)اى احمد! هر گاه بنده به خود گرسنگى دهد و زبانش را نگاه دارد، من بدو حکمت مىآموزم و اگر او کافر باشد، حکمتش حجت بر او بارى بر دوشش خواهد بود . و اگر مومن باشد، حکمتش براى او نور و برهان و شفا و رحمت خواهد بود، پس او آنچه را نمىتوانست بداند، خواهد دانست، و آنچه را نمىتوانست ببیند، خواهد دید. پس نخستین چیزى که مشاهده مىکند، عیبهاى خویش است تا از عیوب دیگران باز ماند، و من به او دقایق علم را مى آموزم تا شیطان بر او وارد نشود(.
در فقره دیگرى از این روایت شریف آمده است:(24) )پیامبر عرض کرد: خدایا آغاز عبادت چیست؟ خداوند فرمود: آغاز عبادت سکوت و روزه دارى است. عرض کرد: پروردگارا میراث روزه دارى چیست؟ فرمود: میراث روزه دارى، حکمت است و میراث حکمت، معرفت است و میراث معرفت، یقین است(.
دلالت این حدیث شریف بر این که انجام پاره اى عبادات و تحمل پاره اى ریاضات موجب پیدایش نوعى بصیرت و علم و حکمت و معرفت مىگردد، روشن است و نیازمند توضیح نیست. نکته شایان توجه در این حدیث شریف آن است که این علم موهبتى را اختصاص به مومن نمى دهد، بلکه هر کس ریاضاتى را متحمل شود و علقه هاى دنیوى خود را بکاهد و تن پرورى را کنار بگذارد، از آن بهرهمند مىشود، اگر چه کافر باشد.
9 _ امام صادق) از رسول اکرم) نقل مىکند که خداى متعال مى فرماید: (25)
)محبوبترین چیزى که بنده با آن نزد من تقرب مىجوید همانا انجام امورى است که بر او واجب ساختهام. و بنده با انجام دادن نوافل به من محبت مىورزد، تا بدانجا مىرسد که من دوستش مى دارم، پس هر گاه من بندهام را دوست بدارم، گوش او مىشوم که با آن مىشنود، و چشم او مىشوم که با آن مىبیند، زبان او مىشوم که با آن سخن مىگوید، و دست او مىشوم که با آن )بر دشمن( حمله مىآورد و پاى او مىشوم که با آن حرکت مىکند. هر گاه مرا بخواند اجابتش مىکنم، و هر گاه از من چیزى بخواهد عطایش مىکنم(.
این حدیث که به حدیث قرب نوافل شهرت دارد، از طریق شیعه و اهل سنت نقل شده و در میان عرفا فراوان بدان تمسک شده است، و بر اساس آن مطالب فراوانى نگاشتهاند. این روایت شریف دلالت بر آن دارد که بنده مومن با انجام عبادات شرعى به مقامى مىرسد که خداوند چشم او مىشود و او با چشم خدا به امور مىنگرد. و واضح است که براى چنین چشمى حقایقى مکشوف خواهد شده که دیگران، از طریق حس و عقل و دیگر راهها عادى معرفت از شناسایى آن عاجز و ناتوان خواهند بود.
عارف کامل مرحوم میرزا جواد ملکى تبریزى که به حق از واصلان بدین مقام منیع بوده، پس از ذکر این روایت شریف، از خواجه نصیرالدین طوسى مطلب ذیل را نقل مىکند: " عارف هنگامى که از نفس خود بریده و به حق پیوست، مىبیند که هر چه قدرت است در قدرت خویش که به همه مقدورات تعلق مىیابد مستغرق است، و هر چه دانش است در دانشاش که چیزى از موجودات از دایره علم او بیرون نیست مستغرق است، و هر چه اراده هست، در اراده او که هیچ چیز از ممکنات سرپیچى از اراده او ندارد مستغرق است، بلکه مىبیند هر چه وجود است از او سر مىزند و سرچشمه فیض همه اوست. پس هر چه وجود است از او سر مىزند و سرچشمه فیض همه اوست. پس در این هنگام چشمش که با آن مىبیند و گوشش که با آن مىشنود و توانى که با آن کار انجام مىدهد، و علمى که با او اطلاع مىیابد، و بالاخره تمام وجودش که در خارج متحقق است، همه حق مىشود. پس این هنگام است که عارف اخلاق خداى را حقیقتاً به خود مى گیرد.(26)
معلم ثانى ابونصر فارابى در فصوص مىگوید: "گذشته از جامهاى که پوشش بدن توست، پوشش دیگرى دارى که تو را از خودت پوشانیده است. پس بکوش تا آن حجاب را بردارى، که اگر برداشتى، به جایى مىرسى که از آنچه انجام دهى سوال نشوى. پس اگر دردناک شدى و شکست خوردى پس واى بر تو؛ و اگر به سلامت رستى خوشا به حال تو که این وقت است که جانت در حالى که در بدن توست گویى در بدنت نیست، و گویا که در باطن ملکوت نفوذ کردهاى . پس خواهى دید آنچه را که هیچ چشمى ندیده و هیچ گوشى نشنیده و به دل هیچ آدمى زادهاى خطور نکرده است". (27)
10 _ مرحوم مجلسى در بحار الانوار به نقل از توحید صدوق مىنویسد:" در حالى که امیرمومنان مشغول سخنرانى بر منبر کوفه بود، مردى به نام ذعلب، که سخنورى آزموده و مردى شجاع بود، برخاست و پرسید: "اى امیر مومنان! آیا پروردگار خود را دیدهاى؟ حضرت امیر) در پاسخ به او فرمود: (28) "واى بر تو اى ذعلب، من خدایى را که ندیدهام، پرستش نکردهام. ذعلب گفت: اى امیر مومنان چگونه او را دیده اى؟ امام ) فرمود: او را چشمها با مشاهده حسى نمىبینند، بلکه او را دلها با حقایق ایمان مىبینند".
این روایت شریف بویژه ذیل آن که مىفرماید: "رأته القلوب بحقایق الایمان" دلالت بر آن دارد که خداى متعال را با چشم دل و با حقیقت ایمان مىتوان دید، و این امر منحصر در فرد یا افراد خاصى نیست، بلکه هر کس راه سلوک و تهذیب نفس را طى کند و بنده راستین حق شود، او را مشاهده خواهد کرد، اما مشاهدهاى که از قبیل مشاهدات حسى نیست، بلکه از سنخ دیگرى است. و در نتیجه این مشاهدات انسان به جایى خواهد رسید که پردهها از برابر او کنار رفته، حقایق غیبى را عیان خواهد دید، و زبان حالش چنین خواهد بود که : "لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا " (29) )اگر پردهها کنار رود بر یقین من افزوده نخواهد شد(.
این جمله شریف که بر طرق مختلف از امیرمومنان نقل شده است، بیانگر آن است که هم اکنون پردهها از برابر دیده آن حضرت برداشته شده و آنچه را دیگران در نشئه و نشئههاى پس از دنیا با کنار رفتن پرده ها مشاهده خواهند کرد، او در همین نشئه دنیا مشاهده مىکند.
11 _ کلام دیگرى نیز از امیرمومنان) در نهج البلاغه آمده است که به روشنى دلالت بر رویت "حق" مىکند آنجا که مىفرماید: "ما شککت فى الحقّ مذارأیته". (30) )از زمانى که حق را دیدم در آن تردید نکردم(. و نیز از آن حضرت نقل شده است که فرمود: " ما رأیت شیئاً الله قبله و بعده و معه" )چیزى را ندیدم مگر آنکه خدا را پیش از آن و همراه با آن و پس از آن مشاهده کردم(.
12 _ ابن شعبه حرّانى در کتاب شریف تحت العقول از امام صادق) نقل مىکند که آن حضرت فرمود: "هر که خدا را با توهمات و خیالات بشناسد )و از تصورات خود خدایى بسازد( مشرک است؛ و هر که خدا را به اسم شناسد، نه به معنا ) و حقیقت( به نقض ) > و حدوث وجود خداوند( اعتراف کرده است؛ چون اسمها حادثند )و بندگان آنها را انتخاب کردهاند ، و ذات مقدس او قدیم است( آن که اسم و معنا را )با هم( بپرستد )اسم را( با خدا شریک قرار داده است آن که معنا را به وسیله صفت، نه به واسطه ادراک، بپرستد، حواله بر غایب کرده است؛ )چنانکه اگر امر غایبى را بخواهند بشناسند به وسیله اوصاف آن را شناسایى مىکنند ، نه به وسیله ادراک شخصى؛ چرا که ناپدید است و معرفت شخصى به آن تعلق نمىگیرد(. و هر که صفت و موصوف را با هم بپرستد، توحید )و یکتایى خدا( را باطل کرده است؛ زیرا صفت، غیر از موصوف است و )دو گانگى با تهى ناسازگار است(و هر که موصوف را به را صفت ضمیمه کند )و بخواهد صفت را با موصوف بشناسد( بزرگ را کوچک کرده و )و خدا را چنان که شایسته است، نشناخته است(.
از امام) سوال شد: پس راه یکتا پرستى چیست؟ فرمود:" راه بحث باز است، و جستجوى چاره ممکن مىباشد. آنچه حاضر است، خودش را پیش از صفاتش مىشناسند؛ )مثلاً اگر در حضور انسانى باشد، نخست او را با همه ویژگیهایش مشاهده مىکند، آنگاه به اوصاف او پى مىبرد." اما نسبت به چیزى که غایب است، صفاتش را پیش از خودش مىشناسند. )بدین صورت که ابتدا صفات وى را مىشنوند، و آنگاه که خودش را با آن اوصاف مى بینند، او را مىشناسد. و خداوند چون حاضر است باید در آغاز، خودش را شناخت، و سپس موجودات دیگر را، و از جمله وجود خود را به وسیله او شناخت(.
از امام) پرسیدند: چگونه شخص و ذات حاضر را پیش از صفاتش مىشناسند. امام) فرمود: نخست علم و معرفت تو به "عین" او متعلق مىگیرد و آنگاه اوصاف او را مىشناسى، و سپس خودت را به وسیله او مى شناسى، نه اینکه خودت را به واسطه و از جهت وجود خود )و در نتیجه مستقل از وجود خداشناسى( و بدانى که آنچه در وجود توست مال خودش و وابسته به خودش است. )این شناسایى شخص در آغاز و صفاتش در انجام، مانند معرفت برادران یوسف در حق اوست( چنان که به یوسف گفتند: تو همان یوسفى؟ گفت: آرى من یوسفم و این برادر من است. برادرشان را به وجود خودش شناختند نه به وسیله دیگرى، و نه با توهمات و خیالات باطنى خود (31)
علامه فقید سید محمد حسین طباطبایى در رساله الولایه به این روایت براى اثبات این مطلب که راه شناخت خداوند همان راه معرفت نفس است استشهاد مىکند و مىنویسد: "از آنچه گفتیم به دست آمد که هیچ یک از این راهها جز راه معرفت نفس موجب معرفت به حقیقت نمىشود. و تنها راه معرفت نفس این نتیجه به دست مىدهد. و آن بدین گونه است که انسان روى خود را به جانب حق گرداند، و خود را از هر چه توجهاش را از نفسش منصرف مىکند و به خود مشغول مىسازد، قطع نماید و به مطالعه نفس خود بپردازد تا نفس خود را، آن گونه که هست، مشاهده کند، یعنى به صورت موجودى که ذاتاً نیازمند و محتاج به حق سبحانه است. و چیزى که شأنش بدین گونه است، مشاهده آن جدا از مشاهده مقوّم او نخواهد بود، چنان که بیانش گذشت. پس هنگامى که انسان )از این طریق( حق سبحانه را مشاهده کرد؟، او را به نحو ضرورى خواهد شناخت، و آنگاه نفس خود را حقیقتاً توسط او مىشناسد، چرا که نفس او قائم الذات به خداى سبحان است. و سپس هر چیز را توسط خداى متعال مى شناسد".(32 )
آنگاه روایت شریفه یاد شده را نقل مىکند و مىفرماید: "شما از تأمل در معناى این روایت شریف که از غرر روایات است _ به ویژه از جهت تشبیه معرفت خداوند به معرفت برادران یوسف نسبت به یوسف) _مىتوانى تمام اصولى را که پیش از این گفته آمد، استخراج نمایى. حاصل آنکه هر گاه بنده پرورگارش را مشاهده او را مىشناسد، خودش را و هر چیز دیگر را با او مىشناسد.".(33 )
13 _ در این قسمت مىپردازیم به نقل فقراتى از دعاى شریف عرفه، که دعایى است معروف و در بردارنده معارف بلند و مضامین عمیق. شواهد فراوانى در این دعاى شریف بر تایید شهود عرفانى حق تعالى یافت مىشود. در این دعاى شریف امام حسین) با خداى خود چنین مناجات مىکند:
)معبودا، اندیشه در نمودهاى )جهان هستى( مرا از دیدارت دور کند، پس مرا به خدمتى توفیق ده که بدان، به تو واصل شوم. چگونه مىتوان با چیزى که خود ذاتاً به تو نیازمند و فقیر است به سوى تو راه یافت؟ آیا غیر تو از تو نمایانتر است که بدو آشکار شوى؟ تو چه وقت غایب بودى که براى یافتنت نیاز به دلیلى باشد؟ و تو چه وقت دور بودهاى که نمودهاى جهان، مرا به تو رسانند؟ کور باد چشمى که نظارت تو را بر خود نبیند؟ و زیانمند باد تجارت بنده اى که از دوستى خود برخوردارش نکرده اى!(.
)معبودا، فرمانم دادى تا در پدیده هاى هستى بنگرم اینک مرا در هالهاى از نور و بینایى به سوى خود باز خوان تا از آنها روى گردانم و به سوى تو رو آرم، چنان که نخستین بار از راه آن پدیدهها به وجود تو راه یافتم، و دیگر نیازى به آنها نداشته باشم و همتم از تکیه بر آنها برداشته شود، که همانا تویى بر هر چیز توانا(.
)معبودا .. و تویى آن که معبودى نیست جز تو که خود را براى هر چیز شناساندهاى. از رو موجودى نیست که تو را نشناسد. و تویى آن که در هر چیز خود را به من شناساندى و من تو را در هر چیز آشکارا دیدم. و تویى عیان بر هر چیز(.
)چگونه نهان باشى که تو عیانى؟ یا چگونه غایبى که تو ناظر حاضرى؟ همانا تو بر همه چیز توانایى و ستایش از آن خداوند یکتاست(.
فرازهاى متعددى از این دعاى شریف به روشنى موید آن است که خداوند را از طریقى دیگر غیر از راه استدلال و برهان مى توان شناخت، و اساساً راه اصلى معرفت خداى تعالى غیر از معرفت برهانى است. چنان که امام) مى فرماید: "چگونه مى توان با چیزى که خود ذاتاً به تو نیازمند و فقیر است به سوى تو راه یافت". این بیان در واقع روشنگر ضعفى است که از یک افق وسیع معرفتى در براهین روشنگر ضعفى است که از یک افق وسیع معرفتى در براهین اثبات وجود خداوند ملاحظه مى شود و آن این که مخلوق واسطه در شناسایى خالق قرار مىگیرد. امام ) در این دعاى شریف خداوند را ظاهرتر از هر چیز دیگر معرفى میکند، و مدعى مىشود که خداوند هرگز نهان و پنهان نبوده است تا نیازمند دلیلى باشد که به او هدایت کند: "تو چه وقت غایت بودى که براى یافتنت نیاز به دلیلى باشد".
و در فرازى دیگر امام) در عین حال که معرفت حصولى به خداى تعالى از طریق مشاهده آثار را تایید مىکند و آن را امرى واجب شده از سوى خداى متعال مطالبه مىکند: "معبودا فرمانم دادى تا در پدیده هاى هستى بنگرم. اینک مرا در هالهاى از نور و بینایى به سوى خود باز خوان تا از آنها روى گردانم و به سوى تو رو آورم...".
در فراز دیگر امام) مضمون این آیه شریفه را بیان مىکند که "او لم یکف بربّک أنّه على کلّ شى شهید" و آن این که خداوند براى همه موجودات شناخته شده است و همه با او آشنایند، و موجودى نیست که جهل به خداى تعالى داشته باشد: "تعرّفت لکل شىء فما جهلک شىء". و از سوى دیگر هر چیز بتواند مشاهده کند. و سرانجام این حقیقت را بیان مىکند که خداوند ظاهر است. و این چشم دل انسان است که گاهى نابینا مىشود و از دیدن آشکارترین امور نیز عاجز مىگردد.
14 _ امیرمومنان در مناجات شعبانیه که به نقل صاحب مفاتیح الجنان، همه ائمه بدان نجوا مىکردند، خداى خود را چنین مى خواند:
)معبودا مرا به کمال گسستن )از خلق( و پیوستن به خودت رسان و دیده قلبمان را فروغ مشاهده خود روشن فرما تا دیده دل ما حجابهاى نورانى را بر درد و به کان عظمت و جلال رسد و جانها ما به مقام والاى قدس تو بپیوندد.
و در پایان این مناجات عرضه مى دارد:
)معبودا، مرا به نور گرانقدر خویش رسان تا تو را بشناسم و از جز تو رخ برتابم و از تو ترسم و فرمانت برم! اى دارنده شکوه و بزرگوارى و درود و سلام فراوان خدا بر محمد فرستادهاش و خاندان پاکش باد(.
در این مناجات شریف امام) از روشن گشتن بینا شدن چشم دل دم مىزند و از خدواند تقاضاى آن را دارد که بصریت او را با فروغ دیدن حق روشن سازد. آرى، چشم دل مىتواند خدا را مشاهده کند، و این مشاهده آن را روشن و نورانى مى سازد، و تا آنجا این شهود مىتواند ارتقا یابد که دیدگان قلب، حجابهاى نور را بشکافد و به معدن عظمت باریابد.
پایان سخن و چند تذکر
1.چنان که در آغاز سخن یاد آور شدیم غرض ما در این پژوهش استقصاى همه آیات و روایاتى نیست که بر شهود و ادراک عرفانى صحه مىنهد، بلکه هدف تنها بیان نمونههاى روشنى از این آیات و روایات است.
2.از آنچه گفته آمد و به خوبى به دست آمد که اولاً: همه انسانها نوعى معرفت حضورى نسبت به حق تعالى دارند. ثانیاً: این معرفت حضورى در اثر انجام اعمال عبادى و قطع علاقههاى دنیوى و قدم نهادن در طریق شرع تقویت شده و بر وضوح و خود آگاهى آن افزوده مىشود و تا آنجا مىرسد که حق تعالى را در نظر انسان از هر چیز آشکارتر مىسازد . ثالثاً: ارزش و اعتبار این معرفت در حوزه شناخت حقایق غیبى به مراتب برتر از شناخت عقلى و حصولى است؛ چنان که از شناخت عقلى به شناخت غایبانه و از وراى حجاب، و از معرفت شهودى به شناخت حاضرانه و بىواسطه تعبیر شده است. رابعاً: در اثر تهذیب نفس و پالوده ساختن جان از رذایل و پلیدیها، معارف و علوم بى حد و حصرى بر قلب انسان اشراق میشود. خامساً: هدف از عبادت در واقع رسیدن انسان به این درجه از معرفت است که توام با لذات و ابتهاج معنوى توصیف ناپذیرى است.
3. علاوه بر ادله نقلى که نمونههایى از آن، یاد شد، عقل نیز شهود عرفانى و امکان اتصال انسان به عوالم غیب را اثبات مىکند. علامه طباطبایى در این باره برهانى رسا دارند. ایشان در رساله الولایه مىنویسد:
"نزد پیروان مذاهب الهى تردیدى نیست که انبیا) با اختلاف مراتبشان، با ماوراى این عالم مرتبط و از امور باطنى آگاه بودهاند. اما آیا این امر منحصر در ایشان بوده و موهبتى الهى است که تنها به ایشان اختصاص دارد، یا آنکه در مورد غیر انبیاء نیز ممکن مىباشد. و به دیگر سخن: آیا این امرى است که اختصاص به ایشان دارد و در غیر ایشان در این نشئه یافت نمىشود مگر پس از مرگ ، یا امرى اکتسابى و به دست آوردنى است؟ حق آن است که امرى اکتسابى است . زیرا نسبت میان این نشئه و ماوراى آن ، نسبت علیت و معلولیت و نسبت کمال و نقص است ، که ما آن را نسبت ظاهر و باطن مى نامیم. و چون ظاهر بالضروره مشهود است، و شهود ظاهر خالى از شهود باطن نیست_ چون وجود ظاهر از اطوار وجود باطن است و نسبت به آن رابط مىباشد_ باطن نیز هنگام شهود ظاهر، بالفعل مشهود مىباشد. و چون ظاهر حد باطن تعیین آن است، در صورتى که انسان تلاش کند حد را فراموش کند و بدین وسیله از آن اعراض نماید، لاجرم باطن را مشاهده خواهد نمود. و این همان مطلوب است.
توضیح اینکه: تعلق نفس به بدن و اتحادش با آن است که موجب مىشود نفس اذعان کند که عین بدن است و آنچه از طریق حواس مشاهده مىکند از نفس او مىباشد . چرا که از بدن او جدا و منفصل است.
و توقف بر این حد موجب آن مىشود که نفس مرتبه فوق این مرتبه را، یعنى مرتبه مثال و مرتبه بالاتر از آن را فراموش کند و با فراموش شدن هر مرتبه ویژگیها و موجودات عالم آن مرتبه نیز فراموش مىشود . و نفس با این همه انیت خود را به طور ضرورى مشاهده مىکند، و این همان چیزى است که با "من" از آن تعبیر مىکند ، و این مشاهده هرگز از او جدا نمىشود. و با جدا شدن و انقطاع از بدن دیگر چیزى حاجب و مانع نفس نخواهد بود . بنابراین ، اگر انسان با علم نافع و عمل صالح به نفس و انیت خود رجوع کند، لاجرم آن را و مراتب آن را و موجودات عالم آن را، که از اسرار باطن به شمار مى رود، مشاهده خواهد کرد.
از اینجا دانسته مىشود که براى انسان این امکان هست که فى الجمله در همین نشئه دنیا بر حقایق پوشیده و پنهان که در آینده و پس از مرگ طبیعى با آن مواجه مىگردد، آشنا و مطلع شود."
(34 )
4. در پایان این مقال، از باب " ختامه مسک" مشاهده دو تن از عالمان بزرگ و بزرگوار شیعه را نقل مى کنیم و آن را زینت بخش این مقاله مىسازیم.
الف- لفیه متهجد و حکیم متاله مرحوم مولى محمد تقى مجلسى )ف، 1070 ه ق( در روضه المتقین مىنویسد: " آنچه این ضعیف در دوران ریاضتها یافت این است که من به مطالعه تفسیرها پرداخته بودم تا شبى بین خواب و بیدارى سید المرسلین»( را مشاهده کردم و به خودم گفتم در کمالات و اخلاق او تدبر کن پس هر چه تدبر مى نمود، عظمت و نورانیتهاى آن حضرت برایم روشن مىشد ، به طورى که فضا را پر کرد، و بیدار شدم و الهام یافتم که قرآن اخلاق سید النبیاء»( است. پس شایسته است که در آن تدبر نمایم. پس هر چه تدبرم در یک آیه افزوده مىشد، حقایق بیشترى کشف مى گشت؛ تا این که علوم بى شمارى یک دفعه به من افاضه شد . پس هر آیه اى که تدبر مى نمودم مانند همان فیض بیکران قبلى برایم روشن مىگشت و پیش از رسیدن به این مقام تصدیق به این معنا ممکن نیست؛ زیرا مانند یک امر محال عادى است لیکن منظورم ارشاد اخوان فى الله است.(35)
ب- مرحوم محمد داماد حسینى معروف به میرداماد رساله اى به زبان عربى دارد که در آن آورده است: " همه ثنا مخصوص خدا، پروردگار جهانیان است و درود او بر سید ما محمد و خاندان پاکش باد. در یکى از روزهاى ماه جارى ، روز جمعه 16 شعبان، که ماه رسول الله است، در سال 1032 هجرى )قمرى( در خلوتى نشسته و مشغول ذکر پروردگارى بودم . در ظلال آن که نام مبارک " الغنى" را ذکر و ورد خود قرار داده و یا غنى و مغنى را تکرار مىکردم، و به جز غوطه خوردن در حرم سر الهى و محو شدن در شعاع نور او از همه چیز غافل بودم، ناگهان جاذبهاى قدسى به سرعت هر چه بیشتر مرا در ربود و از آشیانه بدن بیرون کشید. پس حلقههاى نور حواس را گسیخته و گرههاى دام طبیعت را باز نمودم ، و با بال روح در وسط ملکوت حقیقت شروع به پرواز کردم و خود را چنین یافتم که جامه تن را از قالب روح بیرون کشیده و از جایگاهش به دور انداخته ، و دل را صفا و جلا داده، و جسدم را به کنارى گذاشته ، و کشور زمان را در هم پیچیده و به عالم دهر قدم گذاشتهام . و آنجا دیدم که مجموعه نظامات امتها از ابداعیات و تکوینیات و الهیات و طبیعیات و قدسیات و هیولانیات و دهریات و زمانیات و همه اقوام کفر و ایمان و قبایل جاهلیت و اسلام از مردان و زنان گذشته و موجد و آینده و جانشینان ایشان در ازل و ابد، همگى یک جا در کشور وجود گرد آمده اند ، و همه آحاد مجامع امکان ریز و دشتش ، کوچک و بزرگش ، اثباتى و ابدایى اش در حال و آینده اش، همه و همه ، دسته دسته و گروه گروه جذب آن عالم گردیده و ماهیات همه آنها رو به درگاه خداى سبحان نموده و ناخود آگاه چشم به آستان او دوخته اند و همه آنان با زبان فقر شدید و لسان هونیت هلاکتزا ، ناله بیچارگى و فریاد دعا و تضرع سر داده بودند و او را یاد مىکردند و دعا مى نمودند که به فریادشان برسد و ناخود آگاه یا غنى ، یا مغنى مىگفتند. چیزى نمانده بود که در آن نالههاى عقلى و فریادها غیبى از خود بى خود شوم و از شدت حیرت و دهشت جوهر ذات عاقله خود را فراموش کنم و از دیدگاه نفس ... غایب گردم و از زمین پهناور هستى هجرت نموده و از ناحیه قطر وجود یکباره بیرون روم که نگاه آن حالت خلسه روحى با کمال انسى که به او داشتم مرا وداع گفت، و همان رباینده در حالى که کمال اشتیاق به آن را داشتم و از فراقش متاسف بودم مرا در ربود و دوباره به دریاى خروشان زمین و جایگاه دروغین و فریب آباد طبیعت بازگشتم"(36 )
پىنوشتها
1.قیامت/23-22
2.نجم/42
3.عنکبوت/21
4.زخرف/14
5.مائده/18
6.شورى/52
7.یونس/56
8.سجده/23
9.عنکبوت/5
10.فصلت/54-53
11.رساله الولایه، محمد حسین طباطبایى و ص 27-24 منشورات قسم الدراسات الاسلامیه ، تهران، 1360 ه ش
12.اصول کافى ، ج 2، طبع دارالکتب الاسلامیه،تهران
13.بحارالانوار، ج7 0، ص 242،به نقل از عیون اخبار الرضا
14.عده الداعى ، ص 170
15.جامع صغیر ، ج 2، ص 275، احیاء العلوم ، ج 4
16.کلمه طیبه ، حاسیه ص 175
17.نهج البلاغه ، خطبه87
18.نهج البلاغه، خطبه 222
19.شرح نهج البلاغه ، ج 1، ص 273، دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، 1362
20.بحار الانوار ، ج 1 ، ص 225
21.ر.ک: بحار الانوار، ج 61 ، ص 73 و ج 68 ، ص 355 ، و ج 75 ، ص 201، ج 87، ص 32
این عبارت در ضمن روایتى از حضرت فاطمه نیز نقل شده است: بحارالانوار ، ج 43، ص8
22.رساله الولایه ، ص 44
23.بحارالانوار ، ج 74، ص 29
24.همان ، ص 27
25.بحار الانوار و ج 70 ، ص 22، همچنین نگاه کنید به : ج 75، ص 55، و ج 87، ص 31
26.رساله لقاءالله ، میرزا جواد ملکى تبریزى ، ص 30و31
27.فصوص الحکم، فص 26 ، ص 68و69، طبع بیدار، قم ، 1405 هق
28.بحارالانوار ، ج 4 ، ص 52، همچنین نگاه کنید به : بحارالانوار ، ج 4، ص 304 ،52 ، 27، ج 10 ، ص 118 و ج 41، ص 15
29.بحار الانوار ، ج 4 ، ص 153 ، ج 46، ص 135، ج 67، ص 321، ج 69، ص 209، ج 70 ، ص 142، ج 78، ص 304
30.نهج البلاغه ، خطبه چهارم
31.تحف العقول، ص 378 را 37 ، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه ، این روایت را مرحوم مجلسى در بحار الانوار ، ج 68، ص 276به بعد نقل کرده است
32.رساله الولایه و ص 47و 48
33.همان ، ص 49
34.رساله الولایه، ص 23 و 24
35.روضه المتقین فى شرح من لایحضره الفقیه ، ج 13، ص 127و 128
36.این رساله در پایان رساله لقاء الله ، ص 248 و 249 ، به چاپ رسیده است
سخنى از علامه طباطبایى
علامه فقید سید محمد حسین طباطبایى در نوشتارى تحت عنوان رساله الولایه، پس از اقامه برهان عقلى بر این که "امکان این هست که انسان در همین نشئه دنیا بر حقایق پنهان و مستورى که پس از مرگ طبیعى با آن مواجه خواهد شد، فى الجمله آگاه گردد" مى نویسد:
"عمده اخبار و آیاتى که به خواست خداوند در طى رساله نقل خواهیم کرد بر این مطلب دلالت دارد. اما انکار عمومى کسانى که این سعادت را رد کردهاند متوجه شهود حق _ سبحانه _ است. ایشان گمان کردهاند شهود حق تعالى محال است. و در مقام استدلال بر مدعاى خود گفته اند: وجود حق تعالى وجودى مجرد و مبراى از اعراض و جهات و امکنه است، و از این روى امکان ندارد او با چشم دیده شود، چرا که رویت بصرى مستلزم جسمى است که داراى کیفیت و جهت و وضع خاصى باشد.
محدثین ایشان نیز به اخبارى تمسک کرده اند که رویت )خداوند( را نفى میکند، و ایشان همه آیات و روایاتى را که این امر را اثبات مىکند تاویل برده اند و بر مجاز و مانند آن حمل کردهاند.
اما خواننده به خوبى مىداند دلیل ایشان اختصاص به نفى رویت بصرى )> دیدن با چشم( دارد، که کسى مدعى )امکانِ( آن نیست مگر گروه اندکى از متکلمین اهل سنت، و کسانى از ایشان که ظاهرگرا هستند، بنابر آنچه به ایشان نسبت داده مىشود. و روایاتى که رویت خداوند را نفى مىکند، چنان که با مراجعه با مناظرات و احتجاجات امامان هدایت) دانسته مىشود، در مقام رد سخن همین گروههاست.
امام باید دانست کسانى که رویت و شهود حق تعالى را اثبات مىکنند، در مقام اثبات چیز دیگرى هستند )غیر از دیدن با چشم ظاهر(، و آن این که موجود امکانى با فقر محض و عدم استقلال ذاتىاش، با تمام وجود امکانىاش _ نه با چشم حسى یا ذهن فکرى _ وجود پدید آورنده خود را که غنى محض است، شهود مىکند.
و این معنا را براهین قطعى اثبات مىکند، و ظواهر کتاب و سنت بر آن گواهى مىدهد. بلکه مقتضاى براهین، محال بودن انفکاک ممکن است از این شهود است. و آنچه مطلوب است همانا علم به شهود و معرفت مىباشد، نه اصل شهود ضرورى ، که همان علم حضورى )به حق تعالى( است؛ )چرا که اصل این علم حضورى براى همگان حاصل است، و نیاز به طلب ندارد.(
حاصل آن که چون عمده نفى و انکار منکران، متوجه شهود حق تعالى است، ما برخى از ادله آن را اینجا ذکر مى کنیم و بقیه را به مباحث بعد حوالت مى دهیم.
خداى متعال مى فرماید:
"وجوه یومئذٍ ناضِره اِلى رَبها ناظره"؛(1)"و َاَن اِلى رَبّک المنتهى " (2) "و الیه تقلبون"؛ (3) "و انا الى ربنا لمنقلبون"؛ (4) "و الیه المصیر"؛ (5) "الا الى الله تصیر الامور"؛(6) "و الیه ترجعون "؛ (7) "و لقد اتینا موسى الکتاب فلا تکن فى مریه من لقائه"؛(8) "من کان یرجوا لقاء الله فان أجل الله لات".(9)
دو واژه "لقاء" و "رجوع" فراوان در کتاب و سنت )درباره خداى متعال( به کار رفته است.
خداى متعال مى فرماید:(10)
)به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهیم تا براى آنان آشکار گردد که او حق است؛ آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز شهید است؟ آگاه باشید که آنها از لقاى پروردگارشان در شک و تردیدند؛ و آگاه باشید که خداوند به همه چیز احاطه دارد.
سیاق آیه نخست یعنى "سنریهم آیاتنا فى الافاق ..." بیانگر آن است که مقصود از "شهید" در این آیه همان مشهود )شهود شونده( است نه شاهد )شهود کننده(.
و نیز عبارت "الا انهم فى مریه من لقاء ربهم... " )بیانگر آن است که مقصود از شهید، شهود شونده است.( و این آیه گویا اعتراض است، و پاسخش آن است که "الا انه بکل شیىء محیط".
سیاق این آیه اخیر، یعنى "الا انهم ..."، منافات با این سخن دارد که گفته اند: معناى لقاء همان مرگ یا قیامت است که به طور مجازى قصد شده است. چرا که آیات خداوند و حقانیت او در آن روز ظاهر و نمایان مىگردد؛ و چنان مىشود که گویا خداوند دیده مىشود و مشهود مىگردد. دلیل ناسازگار بودن این سخن با آیه یاد شده آن است که خداى سبحان تردید آن در مورد لقاء پروردگار را با تمسک به احاطه او بر همه چیز)پاسخ داد و آن را( رد و انکار نمود . و احاطه خداوند )اختصاص به هنگام مرگ یا روز قیامت ندارد، بلکه( در دنیا و هنگام مرگ و روز قیامت، یکسان است. بنابراین، وجهى ندارد که خداوند از مرگ یا قیامت، از جهت احاطه اش، به لقاء تعبیر کرده باشد.
علاوه بر آن که در این صورت، آیه مورد نظر با آیه قبل بى ارتباط خواهد بود. بنابراین، معناى آیه _ و خداوند داناست _ آن است که در حقیت و ثبوت خداى سبحان همین کافى است که او مشهود بر هر چیزى است، اما )با این همه( خداوند آیات خود را اطراف جهان و در جانهاى مردمان به ایشان مى نمایاند، چرا که در شهود و لقاء او شک و تردید دارند؛ و جایى براى این شک نیست.
و چگونه روا باشد که مردم در این امر به خود شک و تردید راه دهند، حال آن که خداوند بر هر چیز احاطه دارد، پس او نزد هر شىء اول و آخر و ظاهر و باطن است. و به هر سو رو کنید وجه الله آنجاست، هیچ نجوایى میان سه نفر نباشد مگر آن که چهارمین ایشان خداوند است، و او با شماست هر کجا که باشید.
و کسى که شأن او چنین است، روا نباشد که در شهود و لقاء او تردید شود، اما در این که آیات او در آینده به گونه اى آشکار مىگردد که جایى براى تردید باقى نمى گذارد، جاى شک و ریب هست. )دقت شود(. (11)
اعتبار ادراک و شهود عرفانى از دیدگاه روایات
مساله شهود عرفانى و به ویژه رویت امور غیبى و دیدن حق تعالى با چشم دل و نیز دریافت علوم و معارف آسمانى از راهى غیر از راههاى متداول حسى و عقلى مساله اى است که به صورتهاى مختلف در روایات شیعه منعکس شده و درباره آن سخن گفته شده است، به گونه اى که در این نحوه از ادراک از نظر امامان شیعه ) به رسمیت شناخته شده، و بلکه بالاترین درجه معرفت دانسته شده و همگان براى رسیدن به آن و دریافت آن دعوت شده اند، جایى براى شک و تردید باقى نمى گذارد. در این جا به عنوان نمونه و مشتى از خروار، شمارى از این روایات را از نظر مىگذرانیم.
1 _ امام صادق ) مى فرماید: (12)
)هیچ بنده اى چهل روز ایمانش را به خداى عزوجل خالص نسازد _ یا فرمود : هیچ بنده اى ذکر خدا را در چهل روز نیکو انجام ندهد _ جز آن که خداى عزوجل او را نسبت به دنیا زاهد سازد و درد و داروى دنیا را به او بنماید، پس حکمت را در دلش ثابت کند و زبانش را به آن گویا سازد.(
روایاتى به این مضمون در جوامع روایى شیعه از پیامبر بزرگوار ) نیز نقل شده است. علامه مجلسى در بحار الانوار از رسول خدا نقل مىکند که (13) )هیچ بنده اى چهل روز خود از براى خداوند خالص نساخت مگر آن چشمه هاى حکمت از قلبش بر زبانش جارى گشت(.
ابن فهد حلّى در عده الداعى از پیامبر اسلام) نقل مىکند که (14) )هر کسى چهل روز اخلاص بورزد، خداوند چشمه هاى حکمت را از قلبش بر زبانش جارى مى سازد.(
این روایت در میان اهل سنت نیز شهرت دارد و در جوامع روایى ایشان نیز نقل شده است. از آن جمله سیوطى در جامع صغیر این روایت را به این صورت از رسول اکرم) نقل کرده است: "من اخلص لله اربعین یوماً ظهرت ینابیع الحکمه من قلبه على لسانه".(15) )هر کسى چهل روز خود را براى خداوند خالص سازد چشمه هاى حکمت از قبلش بر زبان جارى میگردد(.
حاجى نورى در کتاب کلمه طیبه، مى نویسد: "از جمله اى از اخبار معتبره مستفاد مىشود که در ترقى از درجه )اى( به درجه )اى( و از حالى به حالى، و تنزل به همین نسق، به سبب مواظبت به عمل از ذکر و دعا و نماز و خوردن و آشامیدن و ترک چیزى و غیر آن، چهل روز یا سال را مدخلیت تامى است در تاثیر آن، بلکه این عدد را در مواضع بسیار آثار بزرگى است". (16)
از این روایات به وضوح مستفاد مىشود انسان در صورتى که چهل روز مراقبت تام نسبت به اعمال خود داشته باشد و نفس را از هر گونه اغراض شخصى تهى سازد، و جز به حق متوجه نباشد و ذره اى شرک در هیچ مرحله اى در او راه نیابد، در این صورت جان او و قلب او چشمه اى جوشان از معارف علوم الهى مىگردد که رشحه اى از آن بر زبانش نمود مىیابد.
2 _ امیر مومنان در نهج البلاغه مى فرماید: "اى بندگان خدا محبوب ترین بندگان نزد خدا کسى است که او را در راه پیروزى بر هوسهاى سرکش نفس یارى کرده، آن کسى که جامه زیرینش اندوه )در برابر مسوولیتها( و جامه روینش ترس از )خدا ( است. چراغ هدایت در قلبش روشن شده، و وسایل لازم براى روزى که در پیش دارد فراهم ساخته، دورها را براى خود نزدیک، و شداید را بر خود آسان نموده است. و به این جهان نگاه کرده حقایق آن را با دیده بصیرت دیده ، به یاد خدا افتاده و اعمال نیک را فراوان به جا آورده، از سرچشمه گوارا خود را سیراب نموده ... کلید درهاى هدایت و قفلهاى درهاى ضلالت و پستى گردیده است. راه هدایت را با بصیرت دیده و در آن گام نهاده است". (17)
از آنچه در این خطبه شریف آمده است به خوبى مى توان تاثیر تقوا پیشگى و پرهیزگارى را در دست یافتن به بصیرت و یافتن راههاى هدایت استفاده کرد.
3 _ در نهج البلاغه مى خوانیم: " خداوند یاد خویش را جلاى قلبها قرار داد، که در اثر آن گوش، پس از سنگینى مى شنود و چشم، پس از کم سویى مى بینید، و بدین وسیله پس از لجاجت و دشمنى رام مىگردد. خداوند _ که نعمتهایش بزرگ باد _ در هر عصر و زمانى همواره بندگانى داشته که به فکر آنها الهام مى کرده و در وادى عقل و اندیشه با آنان سخن مى گفته است.)این بندگان( با نور بیدارى عقول، چراغ فهم و بینایى در چشمها، گوشها و دلها روشن ساخته اند، ... این افراد به منزله راهنمایان در بیابانها بودند، ... )این بندگان خاص خدا( با اینکه در دنیا هستند گویا آن را رها کرده و به آخرت پیوسته اند، آنها ماوراى دنیا را مشاهده کرده، گویا از پشت دیوار این جهان سر برآورده و به جهان برزخیان مى نگرند، و اقامت طولانى آنجا را مشاهده مىکنند . گویا رستاخیز، وعده هاى خود را براى آنها عملى ساخته است. آنها این پرده ها را براى جهانیان کنار زده، حتى گویا چیزهایى را مى بینند که دیگران نمى بینند، و مطالبى را مى شنوند که دیگران نمى شنوند". (18)
مطالبى چند به شرح زیر از این خطبه شریفه مستفاد مىشود:
الف: ذکر و یاد خداوند وسیله اى است که دل را جلا مىدهد و کدورتها را از آن مى زداید، و آن را همچون آینه اى صاف و براق مى سازد که مى تواند حقایق غیبى را در خود منعکس سازد.
ب : وجود بندگانى که از علوم غیبى برخوردار باشند، و در اثر تهذیب و تزکیه نفس قلب خود را ظرف علوم و معارف الهى ساخته باشند، اختصاص به زمان خاصى ندارد. بلکه خداوند در عصر زمانى چنین بندگانى دارد.
ج: در میان مردم، کسانى هستند که در دنیا به آخرت مى نگرند و گویا آخرت را مى بینند. این افراد چیزهایى را از عالم غیب مى بینند که دیگران از دیدن آن عاجزند.
4 _ امیر مومنان در فرازى از خطبه چهارم نهج البلاغه، که خطاب به مردم بصره است مى فرماید: "و بصرنیکم صدق النیه" )صدق و صفاى نیتم مرا بر شما بینا ساخته است.( مقصود آن است که من در اثر صفاى باطن و نیت راستینى که دارم بر ضمایر شما آگاهم از نفاق شما مطلع مى باشم. این فراز از نهج البلاغه به روشنى دلالت بر آن دارد که صدق و صفاى نیت نوعى بینش و بصیرت نسبت به شناخت افراد به انسان ارائه مىدهد. آرى:
آیینه دل چو شود صافى
نقش هاى بینى برون از آب و خاک
هم ببینى نقش و هم نقاش را
فرش دولت را و هم فراش را
ابن مثیم بحرانى در شرح این فراز از خطبه چهارم مى نویسد: "مراد امام) از صدق نیت، اخلاص او براى خداى متعال و صفاى آئینه دل اوست، و این که این امر موجب گشته است بر چشم بصیرت او نور معرفت به حالات مردمان و عواقب امور ایشان افاضه شود." (19)
5 _ در حدیث معروف عنوان بصرى از امام صادق) نقل شده است که (20) )اى بنده خدا! علم با تعلم و آموختن به دست نمى آید بلکه آن نورى است که در دل آن که خداوند بخواهد هدایتش کند، تابش مىکند. پس اگر خواهان علم هستى، ابتدا حقیقت بندگى را در خود بجوى. و علم را با به کار بردن آن طلب نما، و فهم را از خدا بخواه تا به تو عنایت کند(.
در دنباله این حدیث شریف، امام) حقیقت عبودیت را توضیح مى دهند که حاصلش آن است که بنده از خودش هیچ نبیند و هر چه هست را ملک خدا بداند. دلالت این حدیث شریف بر مراد نیز روشن است.
6 _ روایاتى از رسول گرامى اسلام نقل شده و در جوامع روایى شیعه نیز آمده است که "المومن ینظر بنور الله" (21) )مومن با نور خداوند مى نگرد(. از این روایات نیز استفاده مىشود که ایمان واقعى، که منفک از عمل نیکو و تهذیب نفس و پالودن جان از زنگار گناهان نمى باشد، موجب مىگردد بصیرتى خاص در انسان پدید آید که از آن به "نور خدا" تعبیر شده است. بصیرتى الهى که چراغ راه آدمى مىشود و او را از انحراف و لغزش و خطا در ادراک باز مى دارد.
7 _ در روایتى از رسول گرامى اسلام) آمده است که : " من عمل بما علم رزقه الله علم مالم یعلم" (22»هر کس بدان چه مىداند عمل کند خداوند علم آنچه را نمى داند بدو عطا خواهد کرد(. این حدیث شریف نیز دلالت بر این دارد که یکى از راههاى کسب علم و معرفت، عمل به دانستهها است. و چنان که روشن است مقصود، عمل به دانسته هاى از دستورات دینى است، نه عمل به هر گونه دانسته اى. بنابراین، قدم نهادن در شریعت و عمل کردن به دستورات دینى موجب مىگردد دریچه اى از علوم به روى آدمى گشوده گردد.
8 _ در کتاب شریف بحار الانوار، به نقل از ارشاد القلوب دیلمى در ضمن حدیث معراج چنین آمده است: (23)
)اى احمد! هر گاه بنده به خود گرسنگى دهد و زبانش را نگاه دارد، من بدو حکمت مىآموزم و اگر او کافر باشد، حکمتش حجت بر او بارى بر دوشش خواهد بود . و اگر مومن باشد، حکمتش براى او نور و برهان و شفا و رحمت خواهد بود، پس او آنچه را نمىتوانست بداند، خواهد دانست، و آنچه را نمىتوانست ببیند، خواهد دید. پس نخستین چیزى که مشاهده مىکند، عیبهاى خویش است تا از عیوب دیگران باز ماند، و من به او دقایق علم را مى آموزم تا شیطان بر او وارد نشود(.
در فقره دیگرى از این روایت شریف آمده است:(24) )پیامبر عرض کرد: خدایا آغاز عبادت چیست؟ خداوند فرمود: آغاز عبادت سکوت و روزه دارى است. عرض کرد: پروردگارا میراث روزه دارى چیست؟ فرمود: میراث روزه دارى، حکمت است و میراث حکمت، معرفت است و میراث معرفت، یقین است(.
دلالت این حدیث شریف بر این که انجام پاره اى عبادات و تحمل پاره اى ریاضات موجب پیدایش نوعى بصیرت و علم و حکمت و معرفت مىگردد، روشن است و نیازمند توضیح نیست. نکته شایان توجه در این حدیث شریف آن است که این علم موهبتى را اختصاص به مومن نمى دهد، بلکه هر کس ریاضاتى را متحمل شود و علقه هاى دنیوى خود را بکاهد و تن پرورى را کنار بگذارد، از آن بهرهمند مىشود، اگر چه کافر باشد.
9 _ امام صادق) از رسول اکرم) نقل مىکند که خداى متعال مى فرماید: (25)
)محبوبترین چیزى که بنده با آن نزد من تقرب مىجوید همانا انجام امورى است که بر او واجب ساختهام. و بنده با انجام دادن نوافل به من محبت مىورزد، تا بدانجا مىرسد که من دوستش مى دارم، پس هر گاه من بندهام را دوست بدارم، گوش او مىشوم که با آن مىشنود، و چشم او مىشوم که با آن مىبیند، زبان او مىشوم که با آن سخن مىگوید، و دست او مىشوم که با آن )بر دشمن( حمله مىآورد و پاى او مىشوم که با آن حرکت مىکند. هر گاه مرا بخواند اجابتش مىکنم، و هر گاه از من چیزى بخواهد عطایش مىکنم(.
این حدیث که به حدیث قرب نوافل شهرت دارد، از طریق شیعه و اهل سنت نقل شده و در میان عرفا فراوان بدان تمسک شده است، و بر اساس آن مطالب فراوانى نگاشتهاند. این روایت شریف دلالت بر آن دارد که بنده مومن با انجام عبادات شرعى به مقامى مىرسد که خداوند چشم او مىشود و او با چشم خدا به امور مىنگرد. و واضح است که براى چنین چشمى حقایقى مکشوف خواهد شده که دیگران، از طریق حس و عقل و دیگر راهها عادى معرفت از شناسایى آن عاجز و ناتوان خواهند بود.
عارف کامل مرحوم میرزا جواد ملکى تبریزى که به حق از واصلان بدین مقام منیع بوده، پس از ذکر این روایت شریف، از خواجه نصیرالدین طوسى مطلب ذیل را نقل مىکند: " عارف هنگامى که از نفس خود بریده و به حق پیوست، مىبیند که هر چه قدرت است در قدرت خویش که به همه مقدورات تعلق مىیابد مستغرق است، و هر چه دانش است در دانشاش که چیزى از موجودات از دایره علم او بیرون نیست مستغرق است، و هر چه اراده هست، در اراده او که هیچ چیز از ممکنات سرپیچى از اراده او ندارد مستغرق است، بلکه مىبیند هر چه وجود است از او سر مىزند و سرچشمه فیض همه اوست. پس هر چه وجود است از او سر مىزند و سرچشمه فیض همه اوست. پس در این هنگام چشمش که با آن مىبیند و گوشش که با آن مىشنود و توانى که با آن کار انجام مىدهد، و علمى که با او اطلاع مىیابد، و بالاخره تمام وجودش که در خارج متحقق است، همه حق مىشود. پس این هنگام است که عارف اخلاق خداى را حقیقتاً به خود مى گیرد.(26)
معلم ثانى ابونصر فارابى در فصوص مىگوید: "گذشته از جامهاى که پوشش بدن توست، پوشش دیگرى دارى که تو را از خودت پوشانیده است. پس بکوش تا آن حجاب را بردارى، که اگر برداشتى، به جایى مىرسى که از آنچه انجام دهى سوال نشوى. پس اگر دردناک شدى و شکست خوردى پس واى بر تو؛ و اگر به سلامت رستى خوشا به حال تو که این وقت است که جانت در حالى که در بدن توست گویى در بدنت نیست، و گویا که در باطن ملکوت نفوذ کردهاى . پس خواهى دید آنچه را که هیچ چشمى ندیده و هیچ گوشى نشنیده و به دل هیچ آدمى زادهاى خطور نکرده است". (27)
10 _ مرحوم مجلسى در بحار الانوار به نقل از توحید صدوق مىنویسد:" در حالى که امیرمومنان مشغول سخنرانى بر منبر کوفه بود، مردى به نام ذعلب، که سخنورى آزموده و مردى شجاع بود، برخاست و پرسید: "اى امیر مومنان! آیا پروردگار خود را دیدهاى؟ حضرت امیر) در پاسخ به او فرمود: (28) "واى بر تو اى ذعلب، من خدایى را که ندیدهام، پرستش نکردهام. ذعلب گفت: اى امیر مومنان چگونه او را دیده اى؟ امام ) فرمود: او را چشمها با مشاهده حسى نمىبینند، بلکه او را دلها با حقایق ایمان مىبینند".
این روایت شریف بویژه ذیل آن که مىفرماید: "رأته القلوب بحقایق الایمان" دلالت بر آن دارد که خداى متعال را با چشم دل و با حقیقت ایمان مىتوان دید، و این امر منحصر در فرد یا افراد خاصى نیست، بلکه هر کس راه سلوک و تهذیب نفس را طى کند و بنده راستین حق شود، او را مشاهده خواهد کرد، اما مشاهدهاى که از قبیل مشاهدات حسى نیست، بلکه از سنخ دیگرى است. و در نتیجه این مشاهدات انسان به جایى خواهد رسید که پردهها از برابر او کنار رفته، حقایق غیبى را عیان خواهد دید، و زبان حالش چنین خواهد بود که : "لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا " (29) )اگر پردهها کنار رود بر یقین من افزوده نخواهد شد(.
این جمله شریف که بر طرق مختلف از امیرمومنان نقل شده است، بیانگر آن است که هم اکنون پردهها از برابر دیده آن حضرت برداشته شده و آنچه را دیگران در نشئه و نشئههاى پس از دنیا با کنار رفتن پرده ها مشاهده خواهند کرد، او در همین نشئه دنیا مشاهده مىکند.
11 _ کلام دیگرى نیز از امیرمومنان) در نهج البلاغه آمده است که به روشنى دلالت بر رویت "حق" مىکند آنجا که مىفرماید: "ما شککت فى الحقّ مذارأیته". (30) )از زمانى که حق را دیدم در آن تردید نکردم(. و نیز از آن حضرت نقل شده است که فرمود: " ما رأیت شیئاً الله قبله و بعده و معه" )چیزى را ندیدم مگر آنکه خدا را پیش از آن و همراه با آن و پس از آن مشاهده کردم(.
12 _ ابن شعبه حرّانى در کتاب شریف تحت العقول از امام صادق) نقل مىکند که آن حضرت فرمود: "هر که خدا را با توهمات و خیالات بشناسد )و از تصورات خود خدایى بسازد( مشرک است؛ و هر که خدا را به اسم شناسد، نه به معنا ) و حقیقت( به نقض ) > و حدوث وجود خداوند( اعتراف کرده است؛ چون اسمها حادثند )و بندگان آنها را انتخاب کردهاند ، و ذات مقدس او قدیم است( آن که اسم و معنا را )با هم( بپرستد )اسم را( با خدا شریک قرار داده است آن که معنا را به وسیله صفت، نه به واسطه ادراک، بپرستد، حواله بر غایب کرده است؛ )چنانکه اگر امر غایبى را بخواهند بشناسند به وسیله اوصاف آن را شناسایى مىکنند ، نه به وسیله ادراک شخصى؛ چرا که ناپدید است و معرفت شخصى به آن تعلق نمىگیرد(. و هر که صفت و موصوف را با هم بپرستد، توحید )و یکتایى خدا( را باطل کرده است؛ زیرا صفت، غیر از موصوف است و )دو گانگى با تهى ناسازگار است(و هر که موصوف را به را صفت ضمیمه کند )و بخواهد صفت را با موصوف بشناسد( بزرگ را کوچک کرده و )و خدا را چنان که شایسته است، نشناخته است(.
از امام) سوال شد: پس راه یکتا پرستى چیست؟ فرمود:" راه بحث باز است، و جستجوى چاره ممکن مىباشد. آنچه حاضر است، خودش را پیش از صفاتش مىشناسند؛ )مثلاً اگر در حضور انسانى باشد، نخست او را با همه ویژگیهایش مشاهده مىکند، آنگاه به اوصاف او پى مىبرد." اما نسبت به چیزى که غایب است، صفاتش را پیش از خودش مىشناسند. )بدین صورت که ابتدا صفات وى را مىشنوند، و آنگاه که خودش را با آن اوصاف مى بینند، او را مىشناسد. و خداوند چون حاضر است باید در آغاز، خودش را شناخت، و سپس موجودات دیگر را، و از جمله وجود خود را به وسیله او شناخت(.
از امام) پرسیدند: چگونه شخص و ذات حاضر را پیش از صفاتش مىشناسند. امام) فرمود: نخست علم و معرفت تو به "عین" او متعلق مىگیرد و آنگاه اوصاف او را مىشناسى، و سپس خودت را به وسیله او مى شناسى، نه اینکه خودت را به واسطه و از جهت وجود خود )و در نتیجه مستقل از وجود خداشناسى( و بدانى که آنچه در وجود توست مال خودش و وابسته به خودش است. )این شناسایى شخص در آغاز و صفاتش در انجام، مانند معرفت برادران یوسف در حق اوست( چنان که به یوسف گفتند: تو همان یوسفى؟ گفت: آرى من یوسفم و این برادر من است. برادرشان را به وجود خودش شناختند نه به وسیله دیگرى، و نه با توهمات و خیالات باطنى خود (31)
علامه فقید سید محمد حسین طباطبایى در رساله الولایه به این روایت براى اثبات این مطلب که راه شناخت خداوند همان راه معرفت نفس است استشهاد مىکند و مىنویسد: "از آنچه گفتیم به دست آمد که هیچ یک از این راهها جز راه معرفت نفس موجب معرفت به حقیقت نمىشود. و تنها راه معرفت نفس این نتیجه به دست مىدهد. و آن بدین گونه است که انسان روى خود را به جانب حق گرداند، و خود را از هر چه توجهاش را از نفسش منصرف مىکند و به خود مشغول مىسازد، قطع نماید و به مطالعه نفس خود بپردازد تا نفس خود را، آن گونه که هست، مشاهده کند، یعنى به صورت موجودى که ذاتاً نیازمند و محتاج به حق سبحانه است. و چیزى که شأنش بدین گونه است، مشاهده آن جدا از مشاهده مقوّم او نخواهد بود، چنان که بیانش گذشت. پس هنگامى که انسان )از این طریق( حق سبحانه را مشاهده کرد؟، او را به نحو ضرورى خواهد شناخت، و آنگاه نفس خود را حقیقتاً توسط او مىشناسد، چرا که نفس او قائم الذات به خداى سبحان است. و سپس هر چیز را توسط خداى متعال مى شناسد".(32 )
آنگاه روایت شریفه یاد شده را نقل مىکند و مىفرماید: "شما از تأمل در معناى این روایت شریف که از غرر روایات است _ به ویژه از جهت تشبیه معرفت خداوند به معرفت برادران یوسف نسبت به یوسف) _مىتوانى تمام اصولى را که پیش از این گفته آمد، استخراج نمایى. حاصل آنکه هر گاه بنده پرورگارش را مشاهده او را مىشناسد، خودش را و هر چیز دیگر را با او مىشناسد.".(33 )
13 _ در این قسمت مىپردازیم به نقل فقراتى از دعاى شریف عرفه، که دعایى است معروف و در بردارنده معارف بلند و مضامین عمیق. شواهد فراوانى در این دعاى شریف بر تایید شهود عرفانى حق تعالى یافت مىشود. در این دعاى شریف امام حسین) با خداى خود چنین مناجات مىکند:
)معبودا، اندیشه در نمودهاى )جهان هستى( مرا از دیدارت دور کند، پس مرا به خدمتى توفیق ده که بدان، به تو واصل شوم. چگونه مىتوان با چیزى که خود ذاتاً به تو نیازمند و فقیر است به سوى تو راه یافت؟ آیا غیر تو از تو نمایانتر است که بدو آشکار شوى؟ تو چه وقت غایب بودى که براى یافتنت نیاز به دلیلى باشد؟ و تو چه وقت دور بودهاى که نمودهاى جهان، مرا به تو رسانند؟ کور باد چشمى که نظارت تو را بر خود نبیند؟ و زیانمند باد تجارت بنده اى که از دوستى خود برخوردارش نکرده اى!(.
)معبودا، فرمانم دادى تا در پدیده هاى هستى بنگرم اینک مرا در هالهاى از نور و بینایى به سوى خود باز خوان تا از آنها روى گردانم و به سوى تو رو آرم، چنان که نخستین بار از راه آن پدیدهها به وجود تو راه یافتم، و دیگر نیازى به آنها نداشته باشم و همتم از تکیه بر آنها برداشته شود، که همانا تویى بر هر چیز توانا(.
)معبودا .. و تویى آن که معبودى نیست جز تو که خود را براى هر چیز شناساندهاى. از رو موجودى نیست که تو را نشناسد. و تویى آن که در هر چیز خود را به من شناساندى و من تو را در هر چیز آشکارا دیدم. و تویى عیان بر هر چیز(.
)چگونه نهان باشى که تو عیانى؟ یا چگونه غایبى که تو ناظر حاضرى؟ همانا تو بر همه چیز توانایى و ستایش از آن خداوند یکتاست(.
فرازهاى متعددى از این دعاى شریف به روشنى موید آن است که خداوند را از طریقى دیگر غیر از راه استدلال و برهان مى توان شناخت، و اساساً راه اصلى معرفت خداى تعالى غیر از معرفت برهانى است. چنان که امام) مى فرماید: "چگونه مى توان با چیزى که خود ذاتاً به تو نیازمند و فقیر است به سوى تو راه یافت". این بیان در واقع روشنگر ضعفى است که از یک افق وسیع معرفتى در براهین روشنگر ضعفى است که از یک افق وسیع معرفتى در براهین اثبات وجود خداوند ملاحظه مى شود و آن این که مخلوق واسطه در شناسایى خالق قرار مىگیرد. امام ) در این دعاى شریف خداوند را ظاهرتر از هر چیز دیگر معرفى میکند، و مدعى مىشود که خداوند هرگز نهان و پنهان نبوده است تا نیازمند دلیلى باشد که به او هدایت کند: "تو چه وقت غایت بودى که براى یافتنت نیاز به دلیلى باشد".
و در فرازى دیگر امام) در عین حال که معرفت حصولى به خداى تعالى از طریق مشاهده آثار را تایید مىکند و آن را امرى واجب شده از سوى خداى متعال مطالبه مىکند: "معبودا فرمانم دادى تا در پدیده هاى هستى بنگرم. اینک مرا در هالهاى از نور و بینایى به سوى خود باز خوان تا از آنها روى گردانم و به سوى تو رو آورم...".
در فراز دیگر امام) مضمون این آیه شریفه را بیان مىکند که "او لم یکف بربّک أنّه على کلّ شى شهید" و آن این که خداوند براى همه موجودات شناخته شده است و همه با او آشنایند، و موجودى نیست که جهل به خداى تعالى داشته باشد: "تعرّفت لکل شىء فما جهلک شىء". و از سوى دیگر هر چیز بتواند مشاهده کند. و سرانجام این حقیقت را بیان مىکند که خداوند ظاهر است. و این چشم دل انسان است که گاهى نابینا مىشود و از دیدن آشکارترین امور نیز عاجز مىگردد.
14 _ امیرمومنان در مناجات شعبانیه که به نقل صاحب مفاتیح الجنان، همه ائمه بدان نجوا مىکردند، خداى خود را چنین مى خواند:
)معبودا مرا به کمال گسستن )از خلق( و پیوستن به خودت رسان و دیده قلبمان را فروغ مشاهده خود روشن فرما تا دیده دل ما حجابهاى نورانى را بر درد و به کان عظمت و جلال رسد و جانها ما به مقام والاى قدس تو بپیوندد.
و در پایان این مناجات عرضه مى دارد:
)معبودا، مرا به نور گرانقدر خویش رسان تا تو را بشناسم و از جز تو رخ برتابم و از تو ترسم و فرمانت برم! اى دارنده شکوه و بزرگوارى و درود و سلام فراوان خدا بر محمد فرستادهاش و خاندان پاکش باد(.
در این مناجات شریف امام) از روشن گشتن بینا شدن چشم دل دم مىزند و از خدواند تقاضاى آن را دارد که بصریت او را با فروغ دیدن حق روشن سازد. آرى، چشم دل مىتواند خدا را مشاهده کند، و این مشاهده آن را روشن و نورانى مى سازد، و تا آنجا این شهود مىتواند ارتقا یابد که دیدگان قلب، حجابهاى نور را بشکافد و به معدن عظمت باریابد.
پایان سخن و چند تذکر
1.چنان که در آغاز سخن یاد آور شدیم غرض ما در این پژوهش استقصاى همه آیات و روایاتى نیست که بر شهود و ادراک عرفانى صحه مىنهد، بلکه هدف تنها بیان نمونههاى روشنى از این آیات و روایات است.
2.از آنچه گفته آمد و به خوبى به دست آمد که اولاً: همه انسانها نوعى معرفت حضورى نسبت به حق تعالى دارند. ثانیاً: این معرفت حضورى در اثر انجام اعمال عبادى و قطع علاقههاى دنیوى و قدم نهادن در طریق شرع تقویت شده و بر وضوح و خود آگاهى آن افزوده مىشود و تا آنجا مىرسد که حق تعالى را در نظر انسان از هر چیز آشکارتر مىسازد . ثالثاً: ارزش و اعتبار این معرفت در حوزه شناخت حقایق غیبى به مراتب برتر از شناخت عقلى و حصولى است؛ چنان که از شناخت عقلى به شناخت غایبانه و از وراى حجاب، و از معرفت شهودى به شناخت حاضرانه و بىواسطه تعبیر شده است. رابعاً: در اثر تهذیب نفس و پالوده ساختن جان از رذایل و پلیدیها، معارف و علوم بى حد و حصرى بر قلب انسان اشراق میشود. خامساً: هدف از عبادت در واقع رسیدن انسان به این درجه از معرفت است که توام با لذات و ابتهاج معنوى توصیف ناپذیرى است.
3. علاوه بر ادله نقلى که نمونههایى از آن، یاد شد، عقل نیز شهود عرفانى و امکان اتصال انسان به عوالم غیب را اثبات مىکند. علامه طباطبایى در این باره برهانى رسا دارند. ایشان در رساله الولایه مىنویسد:
"نزد پیروان مذاهب الهى تردیدى نیست که انبیا) با اختلاف مراتبشان، با ماوراى این عالم مرتبط و از امور باطنى آگاه بودهاند. اما آیا این امر منحصر در ایشان بوده و موهبتى الهى است که تنها به ایشان اختصاص دارد، یا آنکه در مورد غیر انبیاء نیز ممکن مىباشد. و به دیگر سخن: آیا این امرى است که اختصاص به ایشان دارد و در غیر ایشان در این نشئه یافت نمىشود مگر پس از مرگ ، یا امرى اکتسابى و به دست آوردنى است؟ حق آن است که امرى اکتسابى است . زیرا نسبت میان این نشئه و ماوراى آن ، نسبت علیت و معلولیت و نسبت کمال و نقص است ، که ما آن را نسبت ظاهر و باطن مى نامیم. و چون ظاهر بالضروره مشهود است، و شهود ظاهر خالى از شهود باطن نیست_ چون وجود ظاهر از اطوار وجود باطن است و نسبت به آن رابط مىباشد_ باطن نیز هنگام شهود ظاهر، بالفعل مشهود مىباشد. و چون ظاهر حد باطن تعیین آن است، در صورتى که انسان تلاش کند حد را فراموش کند و بدین وسیله از آن اعراض نماید، لاجرم باطن را مشاهده خواهد نمود. و این همان مطلوب است.
توضیح اینکه: تعلق نفس به بدن و اتحادش با آن است که موجب مىشود نفس اذعان کند که عین بدن است و آنچه از طریق حواس مشاهده مىکند از نفس او مىباشد . چرا که از بدن او جدا و منفصل است.
و توقف بر این حد موجب آن مىشود که نفس مرتبه فوق این مرتبه را، یعنى مرتبه مثال و مرتبه بالاتر از آن را فراموش کند و با فراموش شدن هر مرتبه ویژگیها و موجودات عالم آن مرتبه نیز فراموش مىشود . و نفس با این همه انیت خود را به طور ضرورى مشاهده مىکند، و این همان چیزى است که با "من" از آن تعبیر مىکند ، و این مشاهده هرگز از او جدا نمىشود. و با جدا شدن و انقطاع از بدن دیگر چیزى حاجب و مانع نفس نخواهد بود . بنابراین ، اگر انسان با علم نافع و عمل صالح به نفس و انیت خود رجوع کند، لاجرم آن را و مراتب آن را و موجودات عالم آن را، که از اسرار باطن به شمار مى رود، مشاهده خواهد کرد.
از اینجا دانسته مىشود که براى انسان این امکان هست که فى الجمله در همین نشئه دنیا بر حقایق پوشیده و پنهان که در آینده و پس از مرگ طبیعى با آن مواجه مىگردد، آشنا و مطلع شود."
(34 )
4. در پایان این مقال، از باب " ختامه مسک" مشاهده دو تن از عالمان بزرگ و بزرگوار شیعه را نقل مى کنیم و آن را زینت بخش این مقاله مىسازیم.
الف- لفیه متهجد و حکیم متاله مرحوم مولى محمد تقى مجلسى )ف، 1070 ه ق( در روضه المتقین مىنویسد: " آنچه این ضعیف در دوران ریاضتها یافت این است که من به مطالعه تفسیرها پرداخته بودم تا شبى بین خواب و بیدارى سید المرسلین»( را مشاهده کردم و به خودم گفتم در کمالات و اخلاق او تدبر کن پس هر چه تدبر مى نمود، عظمت و نورانیتهاى آن حضرت برایم روشن مىشد ، به طورى که فضا را پر کرد، و بیدار شدم و الهام یافتم که قرآن اخلاق سید النبیاء»( است. پس شایسته است که در آن تدبر نمایم. پس هر چه تدبرم در یک آیه افزوده مىشد، حقایق بیشترى کشف مى گشت؛ تا این که علوم بى شمارى یک دفعه به من افاضه شد . پس هر آیه اى که تدبر مى نمودم مانند همان فیض بیکران قبلى برایم روشن مىگشت و پیش از رسیدن به این مقام تصدیق به این معنا ممکن نیست؛ زیرا مانند یک امر محال عادى است لیکن منظورم ارشاد اخوان فى الله است.(35)
ب- مرحوم محمد داماد حسینى معروف به میرداماد رساله اى به زبان عربى دارد که در آن آورده است: " همه ثنا مخصوص خدا، پروردگار جهانیان است و درود او بر سید ما محمد و خاندان پاکش باد. در یکى از روزهاى ماه جارى ، روز جمعه 16 شعبان، که ماه رسول الله است، در سال 1032 هجرى )قمرى( در خلوتى نشسته و مشغول ذکر پروردگارى بودم . در ظلال آن که نام مبارک " الغنى" را ذکر و ورد خود قرار داده و یا غنى و مغنى را تکرار مىکردم، و به جز غوطه خوردن در حرم سر الهى و محو شدن در شعاع نور او از همه چیز غافل بودم، ناگهان جاذبهاى قدسى به سرعت هر چه بیشتر مرا در ربود و از آشیانه بدن بیرون کشید. پس حلقههاى نور حواس را گسیخته و گرههاى دام طبیعت را باز نمودم ، و با بال روح در وسط ملکوت حقیقت شروع به پرواز کردم و خود را چنین یافتم که جامه تن را از قالب روح بیرون کشیده و از جایگاهش به دور انداخته ، و دل را صفا و جلا داده، و جسدم را به کنارى گذاشته ، و کشور زمان را در هم پیچیده و به عالم دهر قدم گذاشتهام . و آنجا دیدم که مجموعه نظامات امتها از ابداعیات و تکوینیات و الهیات و طبیعیات و قدسیات و هیولانیات و دهریات و زمانیات و همه اقوام کفر و ایمان و قبایل جاهلیت و اسلام از مردان و زنان گذشته و موجد و آینده و جانشینان ایشان در ازل و ابد، همگى یک جا در کشور وجود گرد آمده اند ، و همه آحاد مجامع امکان ریز و دشتش ، کوچک و بزرگش ، اثباتى و ابدایى اش در حال و آینده اش، همه و همه ، دسته دسته و گروه گروه جذب آن عالم گردیده و ماهیات همه آنها رو به درگاه خداى سبحان نموده و ناخود آگاه چشم به آستان او دوخته اند و همه آنان با زبان فقر شدید و لسان هونیت هلاکتزا ، ناله بیچارگى و فریاد دعا و تضرع سر داده بودند و او را یاد مىکردند و دعا مى نمودند که به فریادشان برسد و ناخود آگاه یا غنى ، یا مغنى مىگفتند. چیزى نمانده بود که در آن نالههاى عقلى و فریادها غیبى از خود بى خود شوم و از شدت حیرت و دهشت جوهر ذات عاقله خود را فراموش کنم و از دیدگاه نفس ... غایب گردم و از زمین پهناور هستى هجرت نموده و از ناحیه قطر وجود یکباره بیرون روم که نگاه آن حالت خلسه روحى با کمال انسى که به او داشتم مرا وداع گفت، و همان رباینده در حالى که کمال اشتیاق به آن را داشتم و از فراقش متاسف بودم مرا در ربود و دوباره به دریاى خروشان زمین و جایگاه دروغین و فریب آباد طبیعت بازگشتم"(36 )
پىنوشتها
1.قیامت/23-22
2.نجم/42
3.عنکبوت/21
4.زخرف/14
5.مائده/18
6.شورى/52
7.یونس/56
8.سجده/23
9.عنکبوت/5
10.فصلت/54-53
11.رساله الولایه، محمد حسین طباطبایى و ص 27-24 منشورات قسم الدراسات الاسلامیه ، تهران، 1360 ه ش
12.اصول کافى ، ج 2، طبع دارالکتب الاسلامیه،تهران
13.بحارالانوار، ج7 0، ص 242،به نقل از عیون اخبار الرضا
14.عده الداعى ، ص 170
15.جامع صغیر ، ج 2، ص 275، احیاء العلوم ، ج 4
16.کلمه طیبه ، حاسیه ص 175
17.نهج البلاغه ، خطبه87
18.نهج البلاغه، خطبه 222
19.شرح نهج البلاغه ، ج 1، ص 273، دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، 1362
20.بحار الانوار ، ج 1 ، ص 225
21.ر.ک: بحار الانوار، ج 61 ، ص 73 و ج 68 ، ص 355 ، و ج 75 ، ص 201، ج 87، ص 32
این عبارت در ضمن روایتى از حضرت فاطمه نیز نقل شده است: بحارالانوار ، ج 43، ص8
22.رساله الولایه ، ص 44
23.بحارالانوار ، ج 74، ص 29
24.همان ، ص 27
25.بحار الانوار و ج 70 ، ص 22، همچنین نگاه کنید به : ج 75، ص 55، و ج 87، ص 31
26.رساله لقاءالله ، میرزا جواد ملکى تبریزى ، ص 30و31
27.فصوص الحکم، فص 26 ، ص 68و69، طبع بیدار، قم ، 1405 هق
28.بحارالانوار ، ج 4 ، ص 52، همچنین نگاه کنید به : بحارالانوار ، ج 4، ص 304 ،52 ، 27، ج 10 ، ص 118 و ج 41، ص 15
29.بحار الانوار ، ج 4 ، ص 153 ، ج 46، ص 135، ج 67، ص 321، ج 69، ص 209، ج 70 ، ص 142، ج 78، ص 304
30.نهج البلاغه ، خطبه چهارم
31.تحف العقول، ص 378 را 37 ، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه ، این روایت را مرحوم مجلسى در بحار الانوار ، ج 68، ص 276به بعد نقل کرده است
32.رساله الولایه و ص 47و 48
33.همان ، ص 49
34.رساله الولایه، ص 23 و 24
35.روضه المتقین فى شرح من لایحضره الفقیه ، ج 13، ص 127و 128
36.این رساله در پایان رساله لقاء الله ، ص 248 و 249 ، به چاپ رسیده است