۱.
آقاى سروش در این گفتار به مسائل مهمى که چندان هم جدید نیستند، اشاره مىکند. وى توجه به ریشههاى مدرنیته، بهویژه علم تجربى جدید، و نیز توجه به آشپزخانه علم را که ممکن است ما را از استفاده از محصول علم بیزار کند، لازم مىشمارد. به نظر ایشان علم و تکنولوژى جدید، اهداف و غایات خود را بر جهان تحمیل مىکنند و بىرنگ و بىطرف نیستند. از این رو حضور دین در این دنیاى جدید، حضورى پارادوکسیکال است.
۲.
آقاى ملکیان در این گفتوگو، معانى و برداشتهاى متعدد از بحث «معناى زندگى» را از یکدیگر باز شناخته و پس از ارائه توضیحاتى در باره هر کدام، به مسائلى همچون مجهول بودن یا مکشوف بودن معناى زندگى، رابطه عشق با معناى زندگى و ساحتهاى گوناگونى که در آنها مسأله «معناى زندگى» قابل طرح است، پرداخته است.
۳.
جدایى دین از دولت، تنها یکى از میوههاى فرعى سکولاریسم است. سکولاریسم در غرب انگیزهها و اندیشههاى آدمى را دچار تحولى اساسى کرده و انسانى دیگر پدید آورده است. سکولاریسم به ظاهر ضدمذهب نیست؛ اما از ضدیت با مذهب بدتر است؛ زیرا خود را جایگزین و بدیل دین قرار داده است؛ به طورى که مىتوان گفت دین و دیانت جدیدى ظهور کرده است. یکى از مهمترین پیامدهاى سکولاریسم، فقدان گذشت است که زندگى را به جهنم تبدیل کرده است.
۴.
از مفهوم بنیادگرا بیش از هر چیز بهرهبردارى سیاسى شده است. بنیادگرایى به یک معنا، اعتقاد به بنیانهاى تغییرناپذیر در حقوق و حقایق است. از سوى دیگر، بىتوجهى به نقش زمان و مکان و فلسفه فقه به تحجر و بنیادگرایى مىانجامد. اما بنیادگرایى به نوعى ابزارگرایى باز مىگردد که به ابزارها بیش از اهداف توجه و تأکید دارد. از این منظر آمریکا و صهیونیسم، مصداق بارز بنیادگرایى هستند.
۵.
آیا دین تنها یک روایت دارد یا از دین هم به عنوان متن، قرائتهاى کثیر و فهمهاى متفاوت مىتوان داشت؟ در میان فهمهاى متفاوت، آیا تنها یک فهم درست است یا چند فهم همارز مىتواند وجود داشته باشد؟ آیا براى سنجش فهمها محک و معیارى موجود است یا... .
این مقاله، با هدف بسط محدوده بحث، به بررسى و نقد یکى از نظریهپردازان نامدار، به پرسشهاى مذکور پرداخته است.
۶.
نویسنده در این مقاله مىکوشد گزارش کوتاهى از مکتب فرانکفورت، بهویژه آراى هابرماس که از بزرگان این مکتب است، ارائه دهد. در نظر مکتب فرانکفورت، علوم جدید، ابزار سلطهاند و ارتقاى سطح دانش به نوع علایق انسان وابسته است. همچنین نویسنده به مسأله گفتوگو و شرایط آن اشاره مىکند و شرایط گفتوگوى فردى را به گفتوگوى بین تمدنها سرایت مىدهد.
۷.
افول سکولاریزاسیون (عرفى شدن) به عنوان نظریه غالب در جامعهشناسى قرن بیستم و چرخش به سوى نظریاتى که بتواند از نقش روزافزون دین در جوامع بشرى تبیین درستى ارائه کند، یکى از مهمترین پدیدههاى علمى در دهههاى اخیر است. این مقاله به یکى از این نظریهها که به «انتخاب عقلایى» معروف شده است، مىپردازد. این نظریه اخیراً از حوزه اقتصاد به جامعهشناسى دین راه یافته است.
۸.
نویسنده در این مقاله سعى دارد تا موضع دین را نسبت به امنیت ملى مورد بررسى قرار دهد و به این سؤال پاسخ دهد که از منظر دین، امنیت ارزشهاى انسانى و اجتماعى چگونه باید تأمین گردد.
۹.
نویسنده به دو دیدگاه لیبرال، یکى از نسل گذشته و دیگرى از نسل جدید، اشاره مىکند و نوع نگاه آنها را به آزادىهاى مدنى و حق دخالت دولت در مسائل دینى و اخلاق برمىشمرد.
۱۰.
نویسنده در این مقاله بر این نکته تأکید مىکند که ارتداد هر چند در فقه داراى حکم است و جرم شناخته مىشود؛ اما از آنجا که در قانون براى آن مجازاتى تعیین نشده است، جرم قانونى نیست و لذا محاکم نیز نمىتوانند کسى را به ارتداد محکوم و براى وى تعیین مجازات نمایند.
۱۱.
نویسنده با برشمردن ویژگىهاى دموکراسى، مدعى است که دموکراسى دینى مفهومى پارادوکسیکال است. به نظر وى این مفهوم در نظر و عمل با مشکلاتى روبهروست. دعاوى نویسنده اگرچه چندان مستدل نیست؛ اما خلاصهاى از دیدگاههایى است که تنها یک روایت از دموکراسى را مد نظر دارند.