یورگن هابرماس
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده در این مقاله مىکوشد گزارش کوتاهى از مکتب فرانکفورت، بهویژه آراى هابرماس که از بزرگان این مکتب است، ارائه دهد. در نظر مکتب فرانکفورت، علوم جدید، ابزار سلطهاند و ارتقاى سطح دانش به نوع علایق انسان وابسته است. همچنین نویسنده به مسأله گفتوگو و شرایط آن اشاره مىکند و شرایط گفتوگوى فردى را به گفتوگوى بین تمدنها سرایت مىدهد.متن
چندى پیش، یورگن هابرماس، متفکر متعلق به مکتب فرانکفورت، جایزه ویژه صلح آلمان را دریافت کرد. در حال حاضر، هابرماس در میان اعضاى مکتب فرانکفورت، مشهورترین است. عمده فعالیت این مکتب، همانا مخالفت با پوزیتیویسم و مارکسیسم جزمى بود. این دسته، اصول اساسى نظریه تحصلى، یعنى بىطرفى ذاتى دانش بشرى، انحصارگرایى در روش علوم طبیعى و تعمیم همین روش به حوزه علم اجتماعى را به بوته نقد گذاشتند.
نظریهپردازان مکتب انتقادى، طبقهبندى جدیدى از دانش بشرى عرضه کرده و کارکرد یا هدف هر یک را در عصر حاضر مشخص کردهاند:
1. علوم فیزیکى، عبارت از علومى است که به شناخت پدیدههایى فیزیکى پرداخته و در جهت بسط و تسلط دنیاى فنى مورد استفاده قرار مىگیرد. به عقیده نظریهپردازان انتقادى، این علوم در دنیاى معاصر، خود به صورت ابزار جدیدى از تسلط اجتماعى و سیاسى درآمده و بدین ترتیب، علىرغم تصور دانشمندان پیرو نظریه اثباتى و تحصلى، منافع صاحبان قدرت را توجیه و حاکمیت سیاسى آنان را مشروعیت مىبخشد.
2. علوم تاریخى و تفسیرى، عبارت از علومى است که به شناخت پدیدارهاى فرهنگى و اجتماعى پرداخته و شرایط لازم را جهت توسعه و پرورش دنیاى ذهنى یا فکرى فراهم مىکند.
3. دانش انتقادى، عبارت از شناخت و بررسى انتقادى نیازمندىهاى واقعى یا تخیلى جبر تاریخ است. هدف دانش انتقادى، رهایى انسان از تمام انگارههاى شبه قانونى واقعیتهاى طبیعى و اجتماعى است.(1)
فرانکفورتىها علم را خالى از تعهد نمىدیدند و معتقد بودند که نوعى ارزشگذارى در علم وجود دارد و همین به اولین اختلافشان با مکتب تحصلى دامن مىزد.
هابرماس از روند عقلانیت در تمدن، عقلانیت فرهنگى و عقلانیت ابزارى بحث مىکند و بر آن است تا تفسیر تازهاى از فرهنگ در مکتب مارکسیسم ارائه دهد. «تعبیرى که فرهنگ و شناخت را به روندهاى اقتصادى تقلیل ندهد [ ...] به علاوه، حوزه فرهنگ صرفاً روبنا و بازتاب ثانویه وجه تولید نیست؛ بلکه منطق درونى خاصى دارد».(2)
هابرماس سه نوع نظریه را معرفى مىکند و آنها را براى پیشرفت نوع بشر لازم مىداند. این سه نظریه بر «علاقه شناختى»(3) مبتنى هستند. به عبارتى، هابرماس مدعى است که انسان براى نیل به هدفى خاص، سطح دانش را ارتقا مىدهد و خود این اهداف است که علاقهمندى انسان به دانش خاصى را مطرح کرده، خط سیر آن علاقه در آینده را تدارک مىبیند.
بدین ترتیب، این علاقه باعث شکلگیرى «علوم تجربى تحلیلى» مىگردد. اولین نوع علاقه، «علاقه فنى» است که از طریق آن، ما به تسلط بر نیروهاى طبیعى و کنترل و بهرهگیرى از آنها علاقهمند هستیم.
هابرماس دومین علاقه را «علاقه عملى»(4) مىنامد که با استفاده از آن، بشر قادر است محیط خود را تغییر دهد. این علاقه، باعث پیدایش «علوم هرمنوتیک» مىشود.
نوع سوم علاقه، علاقه «رهایىبخش» است. این علاقه، پیوند وثیقى با زبان دارد و کنش متقابل میان افراد و ارتباطات آنها را از انحراف باز مىدارد.
اصولاً هابرماس دو نوع کنش را مد نظر دارد: 1. کنش استراتژیک؛ 2. کنش ارتباطى. کنش نوع اول، هدفدار - عقلانى است؛ در صورتى که کنش ارتباطى در صدد رسیدن به صورتى از ادراک است. مىتوان از کنش ارتباطى به صورت یک ابزار بهره برد؛ اما آن هنگام که ارتباط برابرانه برقرار مىشود، این کنش، غیر ابزارى محسوب مىشود. مثلاً هنگامى که در ارتباط، طرفین بر همدیگر تحمیلى روا نمىدارند، طرف مقابل بر اساس محاسبه خود، مىتواند «آرى» یا «نه» را به عنوان واکنش برگزیند. چنانچه از کنش ارتباطى به عنوان یک ابزار براى تحمیل به طرف مقابل استفاده مىشود، صورت ابزارى کنش ارتباطى را مىبینیم. هدف کنش استراتژیک رسیدن به هدف است؛ اما هدف کنش ارتباطى، دسترسى به یک درک ارتباطى است. هابرماس اصولاً میان عقلانیت نظام اجتماعى (جامعه) و عقلانیت جهان زندگى تمایز قائل مىشود. در حالى که عقلانیت اجتماعى، مستلزم نهادمندى یک نظام هنجاربخش است، عقلانیت جهان زندگى، مستلزم آن است که انسانها آزادانه با یکدیگر به توافق بر سند؛ نه آنکه تحت تأثیر نیرومند نیروهاى خارجى به این توافق دست یابند.
این اجماع و توافق در سطح نظرى، از طریق گفتوگو حاصل مىشود و چهار امر زیر زمینهساز معتبر بودن گفتهها مىشود: «اول، نطق سخنگو باید قابل فهم باشد؛ دوم، موضوعاتى که به وسیله سخنگو عنوان مىشود، باید حقیقت داشته باشد تا نشان دهد شناخت او قابل اعتماد است؛ سوم، در ارائه قضیه باید متکى به نفس باشد؛ چهارم، باید ببینم که آیا سخنگو حق چنین نطقى را دارد یا خیر. اجماع وقتى ایجاد مىشود که تمامى این امور وجود داشته باشد و اجماع در صورت نبود هر یک، از میان مىرود.» لذا در راه رسیدن به تفاهم باید چهار اعتبار(5) وجود داشته باشد: 1. فهمیدنى بودن؛ 2. صداقت؛ 3. درستى؛ 4. صدق.
این چهار دعوى اعتبار، در پس هر نوع ارتباطى نهفته است و هر کس که در ارتباط شرکت مىکند، لاجرم مدعى این اعتبارهاست؛ زیرا مىتوان از او پرسید: 1. چه مىگویى؟ 2. آیا واقعاً منظورت این است؟ 3. آیا محقى که این را بگویى؟ 4. آیا آنچه مىگویى صادق است؟
در جریان گفتوگو و ارتباط آزاد و غیرتحمیلى در میان کنشگران، مىتوان صورتى از گفتوگو و مبادله را در نظر آورد که با گسترش دیدگاه هابرماس به سطح کلان، آن را در میان تمدنها مفروض مىگیریم. لذا تمامى موارد مطروحه در دیدگاه هابرماس را تسرى داده و کافى است، فىالمثل، به جاى کنشگر الف و ب، تمدنهاى الف و ب را ارائه داد. این ارتباط، مىتواند از سوى یک تمدن و فرهنگ، صورت استعمارگرانه به خود گیرد و هم مىتواند ارتباطى مبتنى بر ادعاهاى معتبر باشد.
اشاره
1. دعاوى مکتب فرانکفورت، با صرف نظر از پارهاى افراطها، بسیار قابل تأمل و شنیدنى است. به ویژه اینکه این دعاوى از درون اندیشه مدرن برخاستهاند و نوعى نگاه فیلسوفانه انتقادى در آنها وجود دارد. در جامعه علمزده امروزى، شنیدن و تأمل کردن در این دعاوى مىتواند فضایى جدید را پیشاروى اهل دانش قرار دهد تا بىمهابا خود را تسلیم سلطه قاهرانه علم پوزیتیویستى جدید نکنند و جرأت پیمودن راههاى دیگر را نیز پیدا کنند.
2. تقسیمبندى سه گانه علم به: علوم فیزیکى، علوم تاریخى و تفسیرى و دانش انتقادى، قابل تأمل است. آیا هیچ نوع علم دیگرى نمىتواند وجود داشته باشد؟ علوم شهودى هیچ جایگاهى ندارند؟ علوم دینى و وحیانى چطور؟ آیا آنچه را دانش انتقادى خواندهاند، چیزى جاىگزین فلسفه است یا همان است؟
3. همچنین این ادعاى نویسنده که مىتوان شرایط گفتوگوى میان افراد را که در بیان هابرماس آمده است، به گفت و گوى میان تمدنها تسرى داد، قابل تأمل جدى است. ابعاد متعددى در گفتوگوى تمدنها وجود دارد که در گفتوگوى میان افراد نیست. مثلاً اینکه آیا تمدنها هویت حقیقى دارند یا چیزى جز افراد نیستند. گفتوگوى آنها چه معنایى مىتواند داشته باشد؟ چه بخشهایى از تمدنها مىتوانند با یکدیگر گفتوگو کنند؟ و دهها سؤال دیگر.
پىنوشت:
1) حسین ادیبى و عبدالمعبود انصارى، نظریه جامعهشناسى، چ 1، جامعه، 1358
2) رابرت هولاب، یورگن هابرماس، ترجمه حسین بشیریه، چ 1، نشر نى، 1375
نظریهپردازان مکتب انتقادى، طبقهبندى جدیدى از دانش بشرى عرضه کرده و کارکرد یا هدف هر یک را در عصر حاضر مشخص کردهاند:
1. علوم فیزیکى، عبارت از علومى است که به شناخت پدیدههایى فیزیکى پرداخته و در جهت بسط و تسلط دنیاى فنى مورد استفاده قرار مىگیرد. به عقیده نظریهپردازان انتقادى، این علوم در دنیاى معاصر، خود به صورت ابزار جدیدى از تسلط اجتماعى و سیاسى درآمده و بدین ترتیب، علىرغم تصور دانشمندان پیرو نظریه اثباتى و تحصلى، منافع صاحبان قدرت را توجیه و حاکمیت سیاسى آنان را مشروعیت مىبخشد.
2. علوم تاریخى و تفسیرى، عبارت از علومى است که به شناخت پدیدارهاى فرهنگى و اجتماعى پرداخته و شرایط لازم را جهت توسعه و پرورش دنیاى ذهنى یا فکرى فراهم مىکند.
3. دانش انتقادى، عبارت از شناخت و بررسى انتقادى نیازمندىهاى واقعى یا تخیلى جبر تاریخ است. هدف دانش انتقادى، رهایى انسان از تمام انگارههاى شبه قانونى واقعیتهاى طبیعى و اجتماعى است.(1)
فرانکفورتىها علم را خالى از تعهد نمىدیدند و معتقد بودند که نوعى ارزشگذارى در علم وجود دارد و همین به اولین اختلافشان با مکتب تحصلى دامن مىزد.
هابرماس از روند عقلانیت در تمدن، عقلانیت فرهنگى و عقلانیت ابزارى بحث مىکند و بر آن است تا تفسیر تازهاى از فرهنگ در مکتب مارکسیسم ارائه دهد. «تعبیرى که فرهنگ و شناخت را به روندهاى اقتصادى تقلیل ندهد [ ...] به علاوه، حوزه فرهنگ صرفاً روبنا و بازتاب ثانویه وجه تولید نیست؛ بلکه منطق درونى خاصى دارد».(2)
هابرماس سه نوع نظریه را معرفى مىکند و آنها را براى پیشرفت نوع بشر لازم مىداند. این سه نظریه بر «علاقه شناختى»(3) مبتنى هستند. به عبارتى، هابرماس مدعى است که انسان براى نیل به هدفى خاص، سطح دانش را ارتقا مىدهد و خود این اهداف است که علاقهمندى انسان به دانش خاصى را مطرح کرده، خط سیر آن علاقه در آینده را تدارک مىبیند.
بدین ترتیب، این علاقه باعث شکلگیرى «علوم تجربى تحلیلى» مىگردد. اولین نوع علاقه، «علاقه فنى» است که از طریق آن، ما به تسلط بر نیروهاى طبیعى و کنترل و بهرهگیرى از آنها علاقهمند هستیم.
هابرماس دومین علاقه را «علاقه عملى»(4) مىنامد که با استفاده از آن، بشر قادر است محیط خود را تغییر دهد. این علاقه، باعث پیدایش «علوم هرمنوتیک» مىشود.
نوع سوم علاقه، علاقه «رهایىبخش» است. این علاقه، پیوند وثیقى با زبان دارد و کنش متقابل میان افراد و ارتباطات آنها را از انحراف باز مىدارد.
اصولاً هابرماس دو نوع کنش را مد نظر دارد: 1. کنش استراتژیک؛ 2. کنش ارتباطى. کنش نوع اول، هدفدار - عقلانى است؛ در صورتى که کنش ارتباطى در صدد رسیدن به صورتى از ادراک است. مىتوان از کنش ارتباطى به صورت یک ابزار بهره برد؛ اما آن هنگام که ارتباط برابرانه برقرار مىشود، این کنش، غیر ابزارى محسوب مىشود. مثلاً هنگامى که در ارتباط، طرفین بر همدیگر تحمیلى روا نمىدارند، طرف مقابل بر اساس محاسبه خود، مىتواند «آرى» یا «نه» را به عنوان واکنش برگزیند. چنانچه از کنش ارتباطى به عنوان یک ابزار براى تحمیل به طرف مقابل استفاده مىشود، صورت ابزارى کنش ارتباطى را مىبینیم. هدف کنش استراتژیک رسیدن به هدف است؛ اما هدف کنش ارتباطى، دسترسى به یک درک ارتباطى است. هابرماس اصولاً میان عقلانیت نظام اجتماعى (جامعه) و عقلانیت جهان زندگى تمایز قائل مىشود. در حالى که عقلانیت اجتماعى، مستلزم نهادمندى یک نظام هنجاربخش است، عقلانیت جهان زندگى، مستلزم آن است که انسانها آزادانه با یکدیگر به توافق بر سند؛ نه آنکه تحت تأثیر نیرومند نیروهاى خارجى به این توافق دست یابند.
این اجماع و توافق در سطح نظرى، از طریق گفتوگو حاصل مىشود و چهار امر زیر زمینهساز معتبر بودن گفتهها مىشود: «اول، نطق سخنگو باید قابل فهم باشد؛ دوم، موضوعاتى که به وسیله سخنگو عنوان مىشود، باید حقیقت داشته باشد تا نشان دهد شناخت او قابل اعتماد است؛ سوم، در ارائه قضیه باید متکى به نفس باشد؛ چهارم، باید ببینم که آیا سخنگو حق چنین نطقى را دارد یا خیر. اجماع وقتى ایجاد مىشود که تمامى این امور وجود داشته باشد و اجماع در صورت نبود هر یک، از میان مىرود.» لذا در راه رسیدن به تفاهم باید چهار اعتبار(5) وجود داشته باشد: 1. فهمیدنى بودن؛ 2. صداقت؛ 3. درستى؛ 4. صدق.
این چهار دعوى اعتبار، در پس هر نوع ارتباطى نهفته است و هر کس که در ارتباط شرکت مىکند، لاجرم مدعى این اعتبارهاست؛ زیرا مىتوان از او پرسید: 1. چه مىگویى؟ 2. آیا واقعاً منظورت این است؟ 3. آیا محقى که این را بگویى؟ 4. آیا آنچه مىگویى صادق است؟
در جریان گفتوگو و ارتباط آزاد و غیرتحمیلى در میان کنشگران، مىتوان صورتى از گفتوگو و مبادله را در نظر آورد که با گسترش دیدگاه هابرماس به سطح کلان، آن را در میان تمدنها مفروض مىگیریم. لذا تمامى موارد مطروحه در دیدگاه هابرماس را تسرى داده و کافى است، فىالمثل، به جاى کنشگر الف و ب، تمدنهاى الف و ب را ارائه داد. این ارتباط، مىتواند از سوى یک تمدن و فرهنگ، صورت استعمارگرانه به خود گیرد و هم مىتواند ارتباطى مبتنى بر ادعاهاى معتبر باشد.
اشاره
1. دعاوى مکتب فرانکفورت، با صرف نظر از پارهاى افراطها، بسیار قابل تأمل و شنیدنى است. به ویژه اینکه این دعاوى از درون اندیشه مدرن برخاستهاند و نوعى نگاه فیلسوفانه انتقادى در آنها وجود دارد. در جامعه علمزده امروزى، شنیدن و تأمل کردن در این دعاوى مىتواند فضایى جدید را پیشاروى اهل دانش قرار دهد تا بىمهابا خود را تسلیم سلطه قاهرانه علم پوزیتیویستى جدید نکنند و جرأت پیمودن راههاى دیگر را نیز پیدا کنند.
2. تقسیمبندى سه گانه علم به: علوم فیزیکى، علوم تاریخى و تفسیرى و دانش انتقادى، قابل تأمل است. آیا هیچ نوع علم دیگرى نمىتواند وجود داشته باشد؟ علوم شهودى هیچ جایگاهى ندارند؟ علوم دینى و وحیانى چطور؟ آیا آنچه را دانش انتقادى خواندهاند، چیزى جاىگزین فلسفه است یا همان است؟
3. همچنین این ادعاى نویسنده که مىتوان شرایط گفتوگوى میان افراد را که در بیان هابرماس آمده است، به گفت و گوى میان تمدنها تسرى داد، قابل تأمل جدى است. ابعاد متعددى در گفتوگوى تمدنها وجود دارد که در گفتوگوى میان افراد نیست. مثلاً اینکه آیا تمدنها هویت حقیقى دارند یا چیزى جز افراد نیستند. گفتوگوى آنها چه معنایى مىتواند داشته باشد؟ چه بخشهایى از تمدنها مىتوانند با یکدیگر گفتوگو کنند؟ و دهها سؤال دیگر.
پىنوشت:
1) حسین ادیبى و عبدالمعبود انصارى، نظریه جامعهشناسى، چ 1، جامعه، 1358
2) رابرت هولاب، یورگن هابرماس، ترجمه حسین بشیریه، چ 1، نشر نى، 1375
3) cognitive interest
4) practical Interest
5) validity
آبان، ش 84) practical Interest
5) validity