نقدی بر دموکراسی دینی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده با برشمردن ویژگىهاى دموکراسى، مدعى است که دموکراسى دینى مفهومى پارادوکسیکال است. به نظر وى این مفهوم در نظر و عمل با مشکلاتى روبهروست. دعاوى نویسنده اگرچه چندان مستدل نیست؛ اما خلاصهاى از دیدگاههایى است که تنها یک روایت از دموکراسى را مد نظر دارند.متن
پیشفرض بنیادى دموکراسى، وجود اجتماعى است که دموکراسى در آن ممکن است به اجرا درآید و دومین پیشفرض آن نیز پیروى از عقل است. اجتماع مربوط است به مناسبات میان اشخاص و پیروى از عقل؛ و نیز به طبیعت اشخاصى که این مناسبات میانشان برقرار است، مربوط مىشود. منشأ دولت نیز در تعیین روش حکومت تأثیرگذار است. لذا عامل تشکیل دولت از دیدگاه اندیشمندان سیاسى، نگرش آنان به شیوههاى حکومتى را مىسازد. در سنت فکرى دموکراسى درباره منشأ دولت، دو نظریه «قرارداد اجتماعى» و «اصالت فایده» وجود دارد.
فلسفه دموکراسى، بر اصل مسؤولیت گسترده دولت در برابر جامعه، براى تأمین نوعى برابرى تأکید مىکند. البته دولت نباید بیش از حداقل لازم و اجتنابناپذیر در اقتصاد و فرهنگ دخالت کند؛ لکن باید بکوشد تا حداکثر بهروزى و شادى را براى حداکثر مردم تأمین کند. بدین سان در دموکراسى، دولت تنها از حقوق جامعه مدنى حراست نمىکند؛ بلکه در گسترش آن نیز مسؤولیت دارد.
دموکراسى را متشکل از این عناصر مىدانند: برابرى حقوقى و سیاسى همه افراد؛ حاکمیت مردم؛ انتخابى بودن حکام؛ تفکیک قوا؛ اصل حکومت اکثریت؛ تکثر ارزشها و گروههاى اجتماعى؛ مشارکت مستمر جامعه در تصمیمگیرىهاى سیاسى؛ امکان قانونگذارى در همه زمینهها به موجب رأى مردم و بدون توجه به حجیت سنتهاى دیرینه؛ اصالت عقل فرد در صلاح اندیشى درباره شیوه زیست خود؛ مقید بودن حکومت به قانون موضوعه و...
بىشک ایجاد تعادل میان برابرى و آزادى که از آرمانهاى اصلى فلسفه سیاسى است، دقیقترین و دشوارترین غایت دموکراسى بوده است. مفهوم کلى دموکراسى را مىتوان در چند اصل اساسى خلاصه کرد که مهمترین آنها عبارتند از: نشأت گرفتن قدرت و قانون از اراده مردم؛ آزادى بیان افکار عمومى و اتکاى حکومت به آن؛ وجود شیوههاى مشخص براى بروز افکار عمومى، از جمله احزاب سیاسى؛ اصل حکومت اکثریت عددى در مسائل مورد اختلاف در افکار عمومى، مشروط به وجود تساهل و مداراى سیاسى؛ محدود بودن اعمال قدرت حکومتى به رعایت حقوق و آزادىهاى فردى و گروهى؛ تکثر و تعدد گروهها و منافع و ارزشهاى اجتماعى؛ امکان بحث عمومى و مبادله آزاد افکار درباره مسائل سیاسى و قدرتمندى جامعه مدنى؛ اصل نسبیت اخلاق و ارزشها؛ تساهل در برابر عقاید مختلف و مخالف؛ برابرى سیاسى گروههاى اجتماعى از لحاظ دسترسى به قدرت؛ امکان تبدیل اقلیتهاى فکرى به اکثریت از طریق تبلیغ نظرهاى گروهى؛ استقلال قوه قضائیه در جهت تضمین آزادىهاى مدنى افراد و گروهها؛ تفکیک قوا یا استقلال سه قوه از یکدیگر و امکان ابراز مخالفت سازمانیافته و وجود گروه مخالف قانونى.
نظریه دموکراسى دینى به دلایلى موفق نبوده است؛ زیرا نه تنها در عرصه عمل نتوانسته است توفیقى حاصل کند؛ بلکه بنیانهاى تئوریک محکمى نیز ندارد و به تعارضهایى مبتلاست. حال به بیان تعارضها مىپردازیم.
1. جوهره دموکراسى، برابرى سیاسى (برابرى در قدرت و منافع آن) مىباشد. همه افراد یک اجتماع، از هر قوم، نژاد و مذهب که باشند، باید داراى حق برابر در مشارکت سیاسى باشند. اما دین سنتى به برابرى افراد، چه از منظر درون دینى و چه از منظر برون دینى، پایبند نیست. در داخل، دین به نخبهگرایى (الیگارشى)، به معناى ترجیح افرادى، بىهیچ مرجح و صرفاً به واسطه تعلق به صنف یا رده خاص یا مدعى دستیابى به منابع حقیقت که از دسترس دیگران به دور است و قیمومت، به معناى لزوم راهبر براى هدایت افراد، و نگاه قیم مآبانه به اشخاص، قائل مىباشد. همچنین دین سنتى به دلیل اعتقاد به کامل بودن خود و برترى آن نسبت به ادیان دیگر، انسانها را داراى ارزش برابر نمىداند و براى انسانهاى خارج از دین، حقوقى مساوى با پیروان خود قائل نیست و کاربرد واژههاى دیندار و غیر دیندار (یا خارج از دین)، مؤمن و غیر مؤمن، نشان از عدم اعتقاد به برابرى کامل مىباشد. بدین ترتیب افراد به شهروند درجه یک و دو که از حقوق برابر برخوردار نمىباشند، تقسیم مىشوند.
2. پیشفرض بنیادى دموکراسى وجود اجتماعى است که دموکراسى در آن به اجرا درمىآید؛ این اجتماع، همان کشور و ملت است؛ لذا دموکراسى حول محور ملیت مىباشد. اما دین مرز ملى ندارد و ملیت نمىشناسد.
در دموکراسى، فردى که اهل کشورى باشد، ولى دین و آیینش با دین اکثریت یکى نباشد، حق دارد تا سطوح بالاى قدرت پیش برود. همچنین کسى که با مردم کشورى هم کیش باشد، ولى اهل آن کشور نباشد، حتى نمىتواند مشارکت سیاسى داشته باشد. افراد شرکت کننده در دموکراسى، ملت نامیده مىشوند؛ ولى اعضاى یک جامعه دیندار را امت مىنامند.
3. اصل حکومت اکثریت، عنصر مهم و اساسى دموکراسى است و بدین معناست که در مسائل مورد اختلاف افکار عمومى (با شرایط تساهل و تسامح) باید به نظر اکثریت رجوع کرد تا برآیند ارزشها و منافع اجتماعى اجرا شود. اما در حالتى که ارزشهاى اجتماعى با نظر سنتگرایان در تقابل باشد، یعنى نظر اکثریت با تلقى سنتى از دین رودررو قرار گیرند، نظریه پردازان دموکراسى دینى، نظر دین را صائبتر مىدانند و با ادعاى دستیابى به مراجع و منابع حقیقت و ناتوانى عقل انسان از درک آن، نظر اکثریت را فداى فهم گزینشى خود از کتاب مقدس مىکنند. بدین ترتیب دموکراسى را تا زمانى قبول دارند که همگام و همراه با دین (قرائت سنتى دین) باشد و هنگامى که در تقابل با دین قرار گیرد، دموکراسى به نفع دین کنار خواهد رفت. استبداد تا زمانى مردم را قبول دارد که مطالبات مردم به هنگام تقابل با رأى حاکمیت نباشد؛ در غیر این صورت نظر حاکمیت ارجحیت دارد. در دموکراسى دینى نیز تا زمانى نظر و خواست مردم انجام مىشود که در تقابل با دین (فهم گزینشى دین) نباشد و به هنگام تقابل این دو، به نفع دین حکم مىشود. بنابراین نظریه دموکراسى دینى نتوانسته با اصول و مبانى دموکراسى کنار بیاید و از دموکراسى، تنها انتخابات را قبول دارد. البته تئوریسینهاى دموکراسى دینى باید بدانند دموکراسى، بدون لحاظ کردن جوهره و مبانى آن (برابرى سیاسى و حاکمیت اکثریت و...) و با اکتفانمودن به برگزارى انتخابات، دموکراسى حقیقى نمىباشد. دموکراسى به صورت صفر و یک است و حد بینابینى وجود ندارد و کسانى که در پى عرضه نوع خاصى از دموکراسى هستند، در حقیقت نوع خاصى دیکتاتورى ارائه دادهاند. بنابراین نظریه دموکراسى دینى مورد نظر اقتدارگرایان، نتوانسته است پیوند مبارک و میمونى بین اجزاى خود برقرار سازد و نوعى دیکتاتورى دینى عرضه کرده است.
اشاره
نویسنده در بخشهایى از مقاله خود به بیان ویژگىهاى دموکراسى، و در بخشهایى دیگر از آن، به بیان ویژگىهاى دین، بهخصوص قرائت سنتى از آن پرداخته است. وى همچنین به قرائت مدرن از دین اشاره مىکند و آن را قائل به جدایى دین از سیاست مىداند و خود نیز در انتها تلویحاً به همین باور اذعان مىکند. دیدگاه آقاى رهبرى، حرفى تازه براى گفتن ندارد و تنها بازگفت سخنانى است که دست کم 150 سال است در این دیار به گوش رسیده است. آوردن خلاصه مقاله ایشان در بازتاب اندیشه از آن روست که نشان دهد که چگونه مدعیان دموکراسى، تکثرگرایى و عقلانیت، تنها یک روایت از دموکراسى را مىپذیرند و آن را بالاتر از وحى الهى مىنشانند. آنان متون مقدس دینى را قرائتپذیر مىدانند؛ اما دموکراسى را قرائتناپذیر مىشمارند. مقاله بالا، گذشته از اینکه صرفاً ادعا نامهاى بىدلیل است، در بردارنده مطالب نادرست زیادى است که تنها به بخشى از آنها اشاره مىشود:
1. ایشان مفهومى خودساخته از «قرائت سنتى از دین» را در برابر به اصطلاح «قرائت مدرن» از دین قرار داده و تا توانسته است، اوصافى را که به نظر ناهنجار مىآمده، به اولى نسبت داده است؛ اوصافى مانند تقلید صرف از نخبگان، انحصارگرایى در دین، بدبینى به عقل بشر، بنیادگرایى در عصر مدرن، قرائت گزینشى از کتاب مقدس، تعبیر تاریخ بر حسب نیازهاى جارى، گرایشهاى رمانتیک و غیر عقلى، جمعگرایى در برابر خردگرایى، انکار اینکه دیگران نیز حظى از حقیقت دارند و... . دادن چنین نسبتهایى به جریانى به نام سنتگرایى دینى یا قرائت سنتى از دین، بدون ذکر یک فرد نامدار یا حتى غیرنامدار که قائل به چنین ویژگىهایى باشد، نمىتواند کارى علمى و منصفانه تلقى شود. این کار صرفاً یک برنامه تبلیغى است که البته در مطبوعات ما رواج زیادى یافته است.
2. نویسنده محترم سه وجه تعارض میان دین و دموکراسى بر مىشمارد که به نظر مىرسد هیچ یک از آنها بدان گونه که وى مىگوید، درست نیست. در وجه اول، جوهره دموکراسى را برابرى سیاسى مىداند و مىگوید دین سنتى به برابرى سیاسى قائل نیست و نخبهگراست. «به معناى ترجیح افرادى، بىهیچ مرجحى، فقط به صرف تعلق به صنف یا رده خاص یا مدعى دستیابى به منابع حقیقت که از دسترس دیگران به دور است». ظاهراً مراد ایشان از دین سنتى، بینش رایج در حوزههاى علمیه شیعى است. همان نگاه که قائل به حکومت اسلامى است و بر آن اساس انقلاب کرد و نظامى را در ایران برپا ساخت که در پى ایجاد تمدن اسلامى است. نخبهگرایى، به معنایى که نویسنده از آن اراده کرده است، به هیچ وجه در تفکر روحانیان و دانشمندان شیعى، در هیچ دورهاى از تاریخ، وجود نداشته است. اگر از لزوم سپردن کارها به دست اهلشان سخن به میان مىرود، اگر از لزوم تبعیت جاهل از عالم بحث مىشود، اگر مىگویند باید در رأس حکومت، دینشناسى زمانشناس و مدبر قرار گیرد و مانند آن، همه از باب رجوع به متخصص است؛ نه از باب الیگارشى. در اینجا به مرجحات توجه مىشود؛ مرجحاتى که عقل پسند و عالمانه باشند. در قانون اساسى جمهورى اسلامى نیز که بر اساس همین دیدگاه نوشته شده، در هیچ بندى «به صرف تعلق به صنف یا رده خاص»، مثلاً به صرف تعلق به صنف روحانیت، هیچ منصبى به کسى واگذار نشده است. اگر مىگویند ولى فقیه باید در رأس حکومت باشد، مقصود این نیست که وى باید حتماً در کسوت روحانیت باشد؛ بلکه شرایط ذکر شده براى او ناظر به مسائل تخصصى و شرایط علمى و عملى است؛ نه چیز دیگر. همچنین درباره سایر مسؤولیتها مانند ریاست قوه قضاییه و ریاست جمهورى نیز وضع چنین است.
همچنین باید توجه داشت که کسى مدعى دستیابى انحصارى به حقیقت نیست. روحانیت شیعه همواره راه دستیابى به حقیقت را براى همگان باز دانسته و همه را به کسب علم و دانش، به ویژه در مسائل دینى، ترغیب کرده است. اصل اولى در اسلام این است که هر کس خود بتواند دین خود را بشناسد و اگر چنین چیزى امکانپذیر نبود، آنگاه نوبت به تقلید از عالمان مىرسد. تقلید از دانشمندان دینى، نه به دلیل قیممآبى است؛ بلکه به دلیل حکم عقل به لزوم پیروى از علم است. حال اگر علم نزد تکتک افراد جامعه نباشد، باید به کسانى مراجعه کرد که علم نزد آنان است. این امر عقلایى در تمام ابعاد زندگى بشر جریان دارد و اختصاصى به مسائل دینى ندارد. همچنان که نمىتوان لزوم سپردن کارهاى تخصصى مانند مهندسى و پزشکى را به مهندسان و پزشکان، نخبهگرایى و قیممآبى به حساب آورد، در مسائل دینى، سیاسى و اجتماعى نیز نباید چنین اتهامى زد؛ در این مسائل نیز باید کارها را به متخصصان سپرد.
3. نویسنده در بیان وجه دوم تعارض میان دین و دموکراسى مىگوید: «پیشفرض بنیادى دموکراسى وجود اجتماعى است که دموکراسى در آن به اجرا در مىآید». سپس با تفسیرى انحصارگرایانه مىگوید «این اجتماع، همان کشور و ملت است». بلافاصله نیز نتیجه مىگیرد که «لذا دموکراسى حول محور ملیت مىباشد» و از طرف دیگر محور تشکیل اجتماع در دین، ایمان است و جامعه دینى، امت نامیده مىشود و امت، مرزهاى ملیت را به رسمیت نمىشناسد. پس دین با دموکراسى در تضاد است. باید پرسید آن تفسیر انحصارگرایانه از «اجتماع» که آن را به «کشور و ملت»، به معناى مورد نظر نویسنده، محدود مىکند از کجا آمده است و چه دلیلى وجود دارد که آن را بپذیریم. نویسنده هیچ دلیلى براى آن اقامه نمىکند. صرف اینکه مرزهاى قراردادى، که اکثر آنها به دنبال جنگهایى خانمانسوز شکل گرفتهاند، مردم دو کشور را از هم جدا مىکنند، دلیل بر این نمىشود که اجتماع فقط در این قالب شکل مىگیرد. آنچه مقوم شکلگیرى اجتماع است، محور همبستگى اعضاى جامعه است. این محور همبستگى مىتواند مرزهاى قراردادى باشد، مىتواند خون یا نژاد باشد، مىتواند مکتب و ایدئولوژى باشد و نیز مىتواند دین باشد. تشکیل اجتماع منحصر در هیچ یک از محورهاى یادشده نیست. هر چند به نظر ما دین، بهترین محور همبستگى است. بنابراین استدلال نویسنده بر یک پیشفرض سست استوار شده است که با ابطال آن، تمام استدلال وى فرو مىریزد.
4. وجه سوم تعارض در نظر نویسنده این است که عنصر مهم و اساسى دموکراسى، اصل حکومت اکثریت است و دین این را بر نمىتابد و تا جایى آن را مىپذیرد که همگام و همراه با دین باشد. اگر از تعابیر و اتهامات ناشایست نویسنده محترم بگذریم، باید گفت که حکومت دینى تنها بر پایه خواست مردم برپا مىشود. اگر مردمى، حکومت دینى را نخواهند، هیچ فرد دیندارى و هیچ رهبر دینى به خود اجازه نمىدهد با زور سرنیزه بر آنان حکومت کند؛ زیرا هدف از حکومت اسلامى هدایت انسانهاست؛ نه صرف حکومت بر آنان. حکومت هدف غایى نیست؛ بلکه وسیلهاى است براى زمینهسازى بندگى انسانها. بندگى انسانها در برابر خداوند، محتاج اراده آزاد خود آنان است؛ زیرا عمل غیرارادى و از سر اجبار، نام بندگى به خود نمىگیرد و ارزش بندگى را ندارد. عبودیت در برابر خداوند تا آنجا ارزش دارد که آزادانه و از سر اختیار باشد. حکومت دینى تنها مىتواند زمینه این آزادى انتخاب را فراهم سازد و محیط اجتماع را از آلودگىها حفظ کند و جلوى موانع فهم درست و گرایش انسانها به حق را بگیرد و با هجوم عوامل فساد و بیمارىزا مبارزه کند. حکومت باید فضاى امنى را فراهم آورد تا انسانها بتوانند با فراغت از دغدغههاى روزمره، در اندیشه تعالى بخشیدن به حیات خویش درآیند و رابطهاى عمیق با مبدأ هستى برقرار سازند.
5 . انتساب حکومت دینى به دیکتاتورى یا ناشى از جهل است یا ناشى از غرضورزى و تعصب شبه روشنفکرى. دیکتاتورى سه ویژگى دارد که هیچ یک در حکومت دینى وجود ندارد: الف) حکومت دیکتاتورى چارچوبناپذیر است؛ یعنى هیچ ضوابطى را براى حاکم تعیین نمىکند و او هرچه خود بخواهد، انجام مىدهد. اما حاکم در حکومت دینى حق ندارد چنین کند؛ بلکه باید در چارچوب شرع یا مصلحت عمل کند؛ ب) حکومت دیکتاتورى نظارتناپذیر است؛ یعنى حق نظارت بر کارهاى حاکم را نمىپذیرد و هیچ نهادى نمىتواند بر اعمال او نظارت داشته باشد؛ اما در حکومت دینى باید نظارت وجود داشته باشد. چنان که در نظام جمهورى اسلامى این حق نظارت به طور دائمى و تعطیلناپذیر براى مجلس خبرگانى که منتخب خود مردمند، وجود دارد و نیز خود مردم نیز از حق نظارت برخوردارند؛ ج) حکومت دیکتاتورى پاسخگو نیست؛ یعنى به تبع اینکه نظارتپذیر نیست، به هیچ مقام یا نهادى نیز پاسخگو نیست. حاکم از همه مىپرسد؛ ولى کسى حق ندارد از او سؤال کند. اما در حکومت دینى، مقام نظارتى حق دارد حاکم را مورد پرسش قرار دهد و او مکلف به پاسخگویى و دفاع مستدل از اعمال خود است.
6 . آنچه ذکر شد، مربوط به مقام نظر بود. اما نویسنده مدعى است که دموکراسى دینى در عرصه عمل نیز ناموفق بوده؛ گرچه هیچ دلیلى براى سخن خود نیاورده است. این یکى از شیوههاى ناصحیح در القاى مطلب است که صرفاً ادعایى را بارها تکرار کنند و دلیلى بر آن اقامه نکنند تا اینکه کمکم عادى شود و جزء باورهاى مردم قرار گیرد. از خداوند توفیق انصاف و عدل مىخواهیم تا اینچنین چشمان خود را بر روى حقیقت نبندیم و دستاوردهاى عظیم نظام اسلامى را در عرصههاى مختلف سیاسى، فرهنگى و اقتصادى نادیده نگیریم.
مردمسالارى، 2/11/80
فلسفه دموکراسى، بر اصل مسؤولیت گسترده دولت در برابر جامعه، براى تأمین نوعى برابرى تأکید مىکند. البته دولت نباید بیش از حداقل لازم و اجتنابناپذیر در اقتصاد و فرهنگ دخالت کند؛ لکن باید بکوشد تا حداکثر بهروزى و شادى را براى حداکثر مردم تأمین کند. بدین سان در دموکراسى، دولت تنها از حقوق جامعه مدنى حراست نمىکند؛ بلکه در گسترش آن نیز مسؤولیت دارد.
دموکراسى را متشکل از این عناصر مىدانند: برابرى حقوقى و سیاسى همه افراد؛ حاکمیت مردم؛ انتخابى بودن حکام؛ تفکیک قوا؛ اصل حکومت اکثریت؛ تکثر ارزشها و گروههاى اجتماعى؛ مشارکت مستمر جامعه در تصمیمگیرىهاى سیاسى؛ امکان قانونگذارى در همه زمینهها به موجب رأى مردم و بدون توجه به حجیت سنتهاى دیرینه؛ اصالت عقل فرد در صلاح اندیشى درباره شیوه زیست خود؛ مقید بودن حکومت به قانون موضوعه و...
بىشک ایجاد تعادل میان برابرى و آزادى که از آرمانهاى اصلى فلسفه سیاسى است، دقیقترین و دشوارترین غایت دموکراسى بوده است. مفهوم کلى دموکراسى را مىتوان در چند اصل اساسى خلاصه کرد که مهمترین آنها عبارتند از: نشأت گرفتن قدرت و قانون از اراده مردم؛ آزادى بیان افکار عمومى و اتکاى حکومت به آن؛ وجود شیوههاى مشخص براى بروز افکار عمومى، از جمله احزاب سیاسى؛ اصل حکومت اکثریت عددى در مسائل مورد اختلاف در افکار عمومى، مشروط به وجود تساهل و مداراى سیاسى؛ محدود بودن اعمال قدرت حکومتى به رعایت حقوق و آزادىهاى فردى و گروهى؛ تکثر و تعدد گروهها و منافع و ارزشهاى اجتماعى؛ امکان بحث عمومى و مبادله آزاد افکار درباره مسائل سیاسى و قدرتمندى جامعه مدنى؛ اصل نسبیت اخلاق و ارزشها؛ تساهل در برابر عقاید مختلف و مخالف؛ برابرى سیاسى گروههاى اجتماعى از لحاظ دسترسى به قدرت؛ امکان تبدیل اقلیتهاى فکرى به اکثریت از طریق تبلیغ نظرهاى گروهى؛ استقلال قوه قضائیه در جهت تضمین آزادىهاى مدنى افراد و گروهها؛ تفکیک قوا یا استقلال سه قوه از یکدیگر و امکان ابراز مخالفت سازمانیافته و وجود گروه مخالف قانونى.
نظریه دموکراسى دینى به دلایلى موفق نبوده است؛ زیرا نه تنها در عرصه عمل نتوانسته است توفیقى حاصل کند؛ بلکه بنیانهاى تئوریک محکمى نیز ندارد و به تعارضهایى مبتلاست. حال به بیان تعارضها مىپردازیم.
1. جوهره دموکراسى، برابرى سیاسى (برابرى در قدرت و منافع آن) مىباشد. همه افراد یک اجتماع، از هر قوم، نژاد و مذهب که باشند، باید داراى حق برابر در مشارکت سیاسى باشند. اما دین سنتى به برابرى افراد، چه از منظر درون دینى و چه از منظر برون دینى، پایبند نیست. در داخل، دین به نخبهگرایى (الیگارشى)، به معناى ترجیح افرادى، بىهیچ مرجح و صرفاً به واسطه تعلق به صنف یا رده خاص یا مدعى دستیابى به منابع حقیقت که از دسترس دیگران به دور است و قیمومت، به معناى لزوم راهبر براى هدایت افراد، و نگاه قیم مآبانه به اشخاص، قائل مىباشد. همچنین دین سنتى به دلیل اعتقاد به کامل بودن خود و برترى آن نسبت به ادیان دیگر، انسانها را داراى ارزش برابر نمىداند و براى انسانهاى خارج از دین، حقوقى مساوى با پیروان خود قائل نیست و کاربرد واژههاى دیندار و غیر دیندار (یا خارج از دین)، مؤمن و غیر مؤمن، نشان از عدم اعتقاد به برابرى کامل مىباشد. بدین ترتیب افراد به شهروند درجه یک و دو که از حقوق برابر برخوردار نمىباشند، تقسیم مىشوند.
2. پیشفرض بنیادى دموکراسى وجود اجتماعى است که دموکراسى در آن به اجرا درمىآید؛ این اجتماع، همان کشور و ملت است؛ لذا دموکراسى حول محور ملیت مىباشد. اما دین مرز ملى ندارد و ملیت نمىشناسد.
در دموکراسى، فردى که اهل کشورى باشد، ولى دین و آیینش با دین اکثریت یکى نباشد، حق دارد تا سطوح بالاى قدرت پیش برود. همچنین کسى که با مردم کشورى هم کیش باشد، ولى اهل آن کشور نباشد، حتى نمىتواند مشارکت سیاسى داشته باشد. افراد شرکت کننده در دموکراسى، ملت نامیده مىشوند؛ ولى اعضاى یک جامعه دیندار را امت مىنامند.
3. اصل حکومت اکثریت، عنصر مهم و اساسى دموکراسى است و بدین معناست که در مسائل مورد اختلاف افکار عمومى (با شرایط تساهل و تسامح) باید به نظر اکثریت رجوع کرد تا برآیند ارزشها و منافع اجتماعى اجرا شود. اما در حالتى که ارزشهاى اجتماعى با نظر سنتگرایان در تقابل باشد، یعنى نظر اکثریت با تلقى سنتى از دین رودررو قرار گیرند، نظریه پردازان دموکراسى دینى، نظر دین را صائبتر مىدانند و با ادعاى دستیابى به مراجع و منابع حقیقت و ناتوانى عقل انسان از درک آن، نظر اکثریت را فداى فهم گزینشى خود از کتاب مقدس مىکنند. بدین ترتیب دموکراسى را تا زمانى قبول دارند که همگام و همراه با دین (قرائت سنتى دین) باشد و هنگامى که در تقابل با دین قرار گیرد، دموکراسى به نفع دین کنار خواهد رفت. استبداد تا زمانى مردم را قبول دارد که مطالبات مردم به هنگام تقابل با رأى حاکمیت نباشد؛ در غیر این صورت نظر حاکمیت ارجحیت دارد. در دموکراسى دینى نیز تا زمانى نظر و خواست مردم انجام مىشود که در تقابل با دین (فهم گزینشى دین) نباشد و به هنگام تقابل این دو، به نفع دین حکم مىشود. بنابراین نظریه دموکراسى دینى نتوانسته با اصول و مبانى دموکراسى کنار بیاید و از دموکراسى، تنها انتخابات را قبول دارد. البته تئوریسینهاى دموکراسى دینى باید بدانند دموکراسى، بدون لحاظ کردن جوهره و مبانى آن (برابرى سیاسى و حاکمیت اکثریت و...) و با اکتفانمودن به برگزارى انتخابات، دموکراسى حقیقى نمىباشد. دموکراسى به صورت صفر و یک است و حد بینابینى وجود ندارد و کسانى که در پى عرضه نوع خاصى از دموکراسى هستند، در حقیقت نوع خاصى دیکتاتورى ارائه دادهاند. بنابراین نظریه دموکراسى دینى مورد نظر اقتدارگرایان، نتوانسته است پیوند مبارک و میمونى بین اجزاى خود برقرار سازد و نوعى دیکتاتورى دینى عرضه کرده است.
اشاره
نویسنده در بخشهایى از مقاله خود به بیان ویژگىهاى دموکراسى، و در بخشهایى دیگر از آن، به بیان ویژگىهاى دین، بهخصوص قرائت سنتى از آن پرداخته است. وى همچنین به قرائت مدرن از دین اشاره مىکند و آن را قائل به جدایى دین از سیاست مىداند و خود نیز در انتها تلویحاً به همین باور اذعان مىکند. دیدگاه آقاى رهبرى، حرفى تازه براى گفتن ندارد و تنها بازگفت سخنانى است که دست کم 150 سال است در این دیار به گوش رسیده است. آوردن خلاصه مقاله ایشان در بازتاب اندیشه از آن روست که نشان دهد که چگونه مدعیان دموکراسى، تکثرگرایى و عقلانیت، تنها یک روایت از دموکراسى را مىپذیرند و آن را بالاتر از وحى الهى مىنشانند. آنان متون مقدس دینى را قرائتپذیر مىدانند؛ اما دموکراسى را قرائتناپذیر مىشمارند. مقاله بالا، گذشته از اینکه صرفاً ادعا نامهاى بىدلیل است، در بردارنده مطالب نادرست زیادى است که تنها به بخشى از آنها اشاره مىشود:
1. ایشان مفهومى خودساخته از «قرائت سنتى از دین» را در برابر به اصطلاح «قرائت مدرن» از دین قرار داده و تا توانسته است، اوصافى را که به نظر ناهنجار مىآمده، به اولى نسبت داده است؛ اوصافى مانند تقلید صرف از نخبگان، انحصارگرایى در دین، بدبینى به عقل بشر، بنیادگرایى در عصر مدرن، قرائت گزینشى از کتاب مقدس، تعبیر تاریخ بر حسب نیازهاى جارى، گرایشهاى رمانتیک و غیر عقلى، جمعگرایى در برابر خردگرایى، انکار اینکه دیگران نیز حظى از حقیقت دارند و... . دادن چنین نسبتهایى به جریانى به نام سنتگرایى دینى یا قرائت سنتى از دین، بدون ذکر یک فرد نامدار یا حتى غیرنامدار که قائل به چنین ویژگىهایى باشد، نمىتواند کارى علمى و منصفانه تلقى شود. این کار صرفاً یک برنامه تبلیغى است که البته در مطبوعات ما رواج زیادى یافته است.
2. نویسنده محترم سه وجه تعارض میان دین و دموکراسى بر مىشمارد که به نظر مىرسد هیچ یک از آنها بدان گونه که وى مىگوید، درست نیست. در وجه اول، جوهره دموکراسى را برابرى سیاسى مىداند و مىگوید دین سنتى به برابرى سیاسى قائل نیست و نخبهگراست. «به معناى ترجیح افرادى، بىهیچ مرجحى، فقط به صرف تعلق به صنف یا رده خاص یا مدعى دستیابى به منابع حقیقت که از دسترس دیگران به دور است». ظاهراً مراد ایشان از دین سنتى، بینش رایج در حوزههاى علمیه شیعى است. همان نگاه که قائل به حکومت اسلامى است و بر آن اساس انقلاب کرد و نظامى را در ایران برپا ساخت که در پى ایجاد تمدن اسلامى است. نخبهگرایى، به معنایى که نویسنده از آن اراده کرده است، به هیچ وجه در تفکر روحانیان و دانشمندان شیعى، در هیچ دورهاى از تاریخ، وجود نداشته است. اگر از لزوم سپردن کارها به دست اهلشان سخن به میان مىرود، اگر از لزوم تبعیت جاهل از عالم بحث مىشود، اگر مىگویند باید در رأس حکومت، دینشناسى زمانشناس و مدبر قرار گیرد و مانند آن، همه از باب رجوع به متخصص است؛ نه از باب الیگارشى. در اینجا به مرجحات توجه مىشود؛ مرجحاتى که عقل پسند و عالمانه باشند. در قانون اساسى جمهورى اسلامى نیز که بر اساس همین دیدگاه نوشته شده، در هیچ بندى «به صرف تعلق به صنف یا رده خاص»، مثلاً به صرف تعلق به صنف روحانیت، هیچ منصبى به کسى واگذار نشده است. اگر مىگویند ولى فقیه باید در رأس حکومت باشد، مقصود این نیست که وى باید حتماً در کسوت روحانیت باشد؛ بلکه شرایط ذکر شده براى او ناظر به مسائل تخصصى و شرایط علمى و عملى است؛ نه چیز دیگر. همچنین درباره سایر مسؤولیتها مانند ریاست قوه قضاییه و ریاست جمهورى نیز وضع چنین است.
همچنین باید توجه داشت که کسى مدعى دستیابى انحصارى به حقیقت نیست. روحانیت شیعه همواره راه دستیابى به حقیقت را براى همگان باز دانسته و همه را به کسب علم و دانش، به ویژه در مسائل دینى، ترغیب کرده است. اصل اولى در اسلام این است که هر کس خود بتواند دین خود را بشناسد و اگر چنین چیزى امکانپذیر نبود، آنگاه نوبت به تقلید از عالمان مىرسد. تقلید از دانشمندان دینى، نه به دلیل قیممآبى است؛ بلکه به دلیل حکم عقل به لزوم پیروى از علم است. حال اگر علم نزد تکتک افراد جامعه نباشد، باید به کسانى مراجعه کرد که علم نزد آنان است. این امر عقلایى در تمام ابعاد زندگى بشر جریان دارد و اختصاصى به مسائل دینى ندارد. همچنان که نمىتوان لزوم سپردن کارهاى تخصصى مانند مهندسى و پزشکى را به مهندسان و پزشکان، نخبهگرایى و قیممآبى به حساب آورد، در مسائل دینى، سیاسى و اجتماعى نیز نباید چنین اتهامى زد؛ در این مسائل نیز باید کارها را به متخصصان سپرد.
3. نویسنده در بیان وجه دوم تعارض میان دین و دموکراسى مىگوید: «پیشفرض بنیادى دموکراسى وجود اجتماعى است که دموکراسى در آن به اجرا در مىآید». سپس با تفسیرى انحصارگرایانه مىگوید «این اجتماع، همان کشور و ملت است». بلافاصله نیز نتیجه مىگیرد که «لذا دموکراسى حول محور ملیت مىباشد» و از طرف دیگر محور تشکیل اجتماع در دین، ایمان است و جامعه دینى، امت نامیده مىشود و امت، مرزهاى ملیت را به رسمیت نمىشناسد. پس دین با دموکراسى در تضاد است. باید پرسید آن تفسیر انحصارگرایانه از «اجتماع» که آن را به «کشور و ملت»، به معناى مورد نظر نویسنده، محدود مىکند از کجا آمده است و چه دلیلى وجود دارد که آن را بپذیریم. نویسنده هیچ دلیلى براى آن اقامه نمىکند. صرف اینکه مرزهاى قراردادى، که اکثر آنها به دنبال جنگهایى خانمانسوز شکل گرفتهاند، مردم دو کشور را از هم جدا مىکنند، دلیل بر این نمىشود که اجتماع فقط در این قالب شکل مىگیرد. آنچه مقوم شکلگیرى اجتماع است، محور همبستگى اعضاى جامعه است. این محور همبستگى مىتواند مرزهاى قراردادى باشد، مىتواند خون یا نژاد باشد، مىتواند مکتب و ایدئولوژى باشد و نیز مىتواند دین باشد. تشکیل اجتماع منحصر در هیچ یک از محورهاى یادشده نیست. هر چند به نظر ما دین، بهترین محور همبستگى است. بنابراین استدلال نویسنده بر یک پیشفرض سست استوار شده است که با ابطال آن، تمام استدلال وى فرو مىریزد.
4. وجه سوم تعارض در نظر نویسنده این است که عنصر مهم و اساسى دموکراسى، اصل حکومت اکثریت است و دین این را بر نمىتابد و تا جایى آن را مىپذیرد که همگام و همراه با دین باشد. اگر از تعابیر و اتهامات ناشایست نویسنده محترم بگذریم، باید گفت که حکومت دینى تنها بر پایه خواست مردم برپا مىشود. اگر مردمى، حکومت دینى را نخواهند، هیچ فرد دیندارى و هیچ رهبر دینى به خود اجازه نمىدهد با زور سرنیزه بر آنان حکومت کند؛ زیرا هدف از حکومت اسلامى هدایت انسانهاست؛ نه صرف حکومت بر آنان. حکومت هدف غایى نیست؛ بلکه وسیلهاى است براى زمینهسازى بندگى انسانها. بندگى انسانها در برابر خداوند، محتاج اراده آزاد خود آنان است؛ زیرا عمل غیرارادى و از سر اجبار، نام بندگى به خود نمىگیرد و ارزش بندگى را ندارد. عبودیت در برابر خداوند تا آنجا ارزش دارد که آزادانه و از سر اختیار باشد. حکومت دینى تنها مىتواند زمینه این آزادى انتخاب را فراهم سازد و محیط اجتماع را از آلودگىها حفظ کند و جلوى موانع فهم درست و گرایش انسانها به حق را بگیرد و با هجوم عوامل فساد و بیمارىزا مبارزه کند. حکومت باید فضاى امنى را فراهم آورد تا انسانها بتوانند با فراغت از دغدغههاى روزمره، در اندیشه تعالى بخشیدن به حیات خویش درآیند و رابطهاى عمیق با مبدأ هستى برقرار سازند.
5 . انتساب حکومت دینى به دیکتاتورى یا ناشى از جهل است یا ناشى از غرضورزى و تعصب شبه روشنفکرى. دیکتاتورى سه ویژگى دارد که هیچ یک در حکومت دینى وجود ندارد: الف) حکومت دیکتاتورى چارچوبناپذیر است؛ یعنى هیچ ضوابطى را براى حاکم تعیین نمىکند و او هرچه خود بخواهد، انجام مىدهد. اما حاکم در حکومت دینى حق ندارد چنین کند؛ بلکه باید در چارچوب شرع یا مصلحت عمل کند؛ ب) حکومت دیکتاتورى نظارتناپذیر است؛ یعنى حق نظارت بر کارهاى حاکم را نمىپذیرد و هیچ نهادى نمىتواند بر اعمال او نظارت داشته باشد؛ اما در حکومت دینى باید نظارت وجود داشته باشد. چنان که در نظام جمهورى اسلامى این حق نظارت به طور دائمى و تعطیلناپذیر براى مجلس خبرگانى که منتخب خود مردمند، وجود دارد و نیز خود مردم نیز از حق نظارت برخوردارند؛ ج) حکومت دیکتاتورى پاسخگو نیست؛ یعنى به تبع اینکه نظارتپذیر نیست، به هیچ مقام یا نهادى نیز پاسخگو نیست. حاکم از همه مىپرسد؛ ولى کسى حق ندارد از او سؤال کند. اما در حکومت دینى، مقام نظارتى حق دارد حاکم را مورد پرسش قرار دهد و او مکلف به پاسخگویى و دفاع مستدل از اعمال خود است.
6 . آنچه ذکر شد، مربوط به مقام نظر بود. اما نویسنده مدعى است که دموکراسى دینى در عرصه عمل نیز ناموفق بوده؛ گرچه هیچ دلیلى براى سخن خود نیاورده است. این یکى از شیوههاى ناصحیح در القاى مطلب است که صرفاً ادعایى را بارها تکرار کنند و دلیلى بر آن اقامه نکنند تا اینکه کمکم عادى شود و جزء باورهاى مردم قرار گیرد. از خداوند توفیق انصاف و عدل مىخواهیم تا اینچنین چشمان خود را بر روى حقیقت نبندیم و دستاوردهاى عظیم نظام اسلامى را در عرصههاى مختلف سیاسى، فرهنگى و اقتصادى نادیده نگیریم.
مردمسالارى، 2/11/80