سکولاریسم
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
جدایى دین از دولت، تنها یکى از میوههاى فرعى سکولاریسم است. سکولاریسم در غرب انگیزهها و اندیشههاى آدمى را دچار تحولى اساسى کرده و انسانى دیگر پدید آورده است. سکولاریسم به ظاهر ضدمذهب نیست؛ اما از ضدیت با مذهب بدتر است؛ زیرا خود را جایگزین و بدیل دین قرار داده است؛ به طورى که مىتوان گفت دین و دیانت جدیدى ظهور کرده است. یکى از مهمترین پیامدهاى سکولاریسم، فقدان گذشت است که زندگى را به جهنم تبدیل کرده است.متن
جهان جدید در چهار نقطه با جهان قدیم تفاوت دارد. این چهار نقطه، چهارستونى است که هر عالمى بر آنها قائم است: اهداف؛ وسایل؛ مفاهیم و جهانبینى و تلقىهایى که آدمیان از جهان و تاریخ و بشر و خداوند و غایات نهایى زندگى دارند. بارزترین و ملموسترین این تفاوتها، وسایلى هستند که آدمیان به کار مىگیرند. این وسایل در شکل تکنولوژى جدید تجلى کردهاند؛ گرچه تکنولوژى تنها تفاوت جهان مدرن و جهان کهن نیست. وسایل، یکى از میوههاى جهان جدید است و ریشههایى دارد که باید آنها را با نگاه فلسفى کاوید و نمىتوان فقط با دید تجربى آنها را دید. حتى اگر به همین وسایل نیز درست بنگریم، درخواهیم یافت که با هر وسیلهاى، به هر غایتى نمىتوان رسید و نمىتوان هر غایتى را با هر وسیلهاى تأمین کرد. لذا وسایل جدید به نحوى مخفى و نا ملموس، غایاتى را بر آدمیان تحمیل مىکنند و اهدافى را پیش پاى انسان مىگذارند که آدمى گاه از آن اهداف غافل است. به این ترتیب، این غایات، نه تنها ظاهر، بلکه باطن زندگى را هم عوض مىکنند و محتواى آن را دگرگون مىسازند و آدمیان، آگاهانه یا ناآگاهانه خود را در شرایط تازهاى مىیابند که براى آن نه طراحى کردهاند و نه تعریف مشخصى دارند. همین تغییر اهداف و وسایل است که با تغییر در تلقىها و مفاهیمى که آدمیان دارند، همراه مىشود. به عنوان مثال، اگر در گذشته حق از دل تکلیف بیرون مىآمد، امروز تکلیف از دل حق بیرون مىآید. از جمله تفاوتهاى دوره قدیم و جدید، جاىگزین شدن مفهوم شک بهجاى یقین است. براى گذشتگان، رسیدن به یقین، امرى بسیار آسان محسوب مىشد. عالمان امروز، بیش از آنکه در یقین غوطهور باشند، در ظن و شک غوطهورند. امروز کمتر علمى است که به ما بگوید شما در این علم به حد مطلق یقین ابدى جاودانى مىرسید که فراتر از آن چیزى نمىتوان گفت. جهان جدید، جهان شکگرایى است؛ البته نوعى شکگرایى که به گیجى و حیرانى نمىانجامد؛ اما آن یقینیت و یقینیات گذشتگان را هم پشت سر مىنهد. وبر مىگفت دوران جدید، دوران اسطورهزدایى است؛ اما توصیف دیگرى هم براى دوران جدید تاریخ بشر شده است و آن دوران سکولاریسم است. پیش از آنکه درباره خوبى یا بدى و صحت یا سقم این امر داورى کنیم، شناخت این مقوله بر ما فرض است.
تعریف سکولاریسم:
بدون تردید ماجراى سکولاریسم، ماجراى اندیشه و انگیزه بشر معاصر است. اغلب آدمیانى که در دنیاى مدرن زندگى مىکنند، جهانبینى سکولار دارند و در دل یک جامعه سکولار ساکنند. جدایى دین از دولت که به منزله سمبل سکولاریسم محسوب مىشود، البته یکى از میوههاى فرعى سکولاریسم است؛ اما چون ملموسترین، بارزترین و آشکارترین میوه و نتیجه آن است، غالباً بر آن انگشت نهاده مىشود. البته توقف در این عنصر، گمراهکننده است. باید ریشههاى تاریخى و فلسفى سکولاریسم را دید؛ چون بدون این کار نمىتوان فهمید که در تاریخ مدرن چه اتفاق عظیمى افتاده است. سکولاریسم، هم به انگیزه آدمیان برمىگردد و هم به اندیشه آنها. ما آدمیان مرکب از دو مقوله و عنصریم: یکى انگیزههاى ما و دیگرى اندیشههاى ما.
کارکرد سکولاریسم:
مىتوانیم بگوییم که سکولاریسم در حقیقت دو کارکرد داشته است: یکى اینکه اندیشهها را سکولار کرده است؛ دوم اینکه انگیزهها را سکولار نموده است و آدمى چون معجونى مؤلف و مرکب از این دو عنصر است، آنگاه که این دو تغییر کردند، آدمى هم تغییر مىکند. جان آدمى که تغییر کرد، جهان هم تغییر مىکند. البته براى این واژه، معادلهایى مثل «گیتىگرایى» یا «دنیاگرایى» را پیشنهاد کردهاند که پر بیراه نیست. در زبان عربى بهجاى سکولاریسم، کلمه «عَلمانیّت» را وضع کردهاند. گمان نکنید که سکولاریسم در مغربزمین، معناى کاملاً روشن و تعریفى مجمع علیه دارد که همه آن را قبول کرده باشند.
«سکولار»، کلمهاى لاتینى است و به معناى «حالا» و «زمان حاضر» است. لذا سکولاریسم، در حقیقت، به معناى «توجه کردن به حال» است. جهان را به دو منطقه تقسیم مىکنند: یکى منطقه لازمان و دیگرى مرتبه زمان. البته وقتى مىگوییم ابدى و جاودانى، منظور این نیست که زمان بىنهایت در آنجا وجود دارد؛ بلکه معنایش این است که اصلاً زمان در آنجا وجود ندارد. وقتى مىگوییم سکولاریسم، منظور، منحصر کردن توجه به عالم زمانیات یا عالم ماده است. پس سکولاریسم، یعنى همان عالم مادهگرایى و معطوف کردن توجه از عوالم دیگر (به فرض وجود) به این عالم و چشم بر گرفتن از آن عوالم. آن عوالم دیگر مشخصاً دو تا بیشتر نیستند: عالم ماوراى ماده و عالم آخرت؛ یعنى آن عالم و دنیایى که پس از حیات این جهانى در انتظار ماست. این دو عالم دیگر مىتوانند هم در اندیشه ما و هم در انگیزه ما تأثیر قطعى بگذارند. وقتى ما عوالم دیگر را کنار گذاشتیم، آن وقت جهان ما جهان خردتر و کوچکترى خواهد شد و انگیزهها و اندیشههاى ما نیز عوض خواهند شد. مولوى، با دید تحقیرکنندهاى، آدمیانى را که چنین مىاندیشند، به موش کورى تشبیه مىکند که در گوشه سوراخى در زمین زندگى مىکنند.
به طور کلى، در این صورت، عالم انسان خیلى کوچکتر خواهد شد و آدمى در این عالم کوچکتر، گاه موفقتر هم به نظر مىرسد. سرّ اینکه انسان در جهان جدید از بعضى جهات موفقتر به نظر مىرسد، این است که دایره و قلمرو حکمرانى و منطقه تصرف عملى خود را کوچکتر و کوتاهدامنهتر کرده است؛ گرچه به همان نسبت چیزهایى را هم از دست داده است؛ اما اینها متعلق به جایگاه داورى است و من الآن در مقام داورى نیستم.
انگیزه سکولار کردن:
از انگیزه شروع کنیم و ببینیم سکولار کردن انگیزهها به چه معناست و تأثیرش دقیقاً در کجا ظاهر مىشود. همه پیامبران کشف بسیار مهمى انجام دادهاند. آن کشف مهم این بود که کارهایى که ذاتاً خوبند، مرضى خداوند هم هستند و کارهایى که ذاتاً بدند، مغضوب خداوند نیز هستند. به تعبیر دیگر، اینها به دو سو و به دو قبله متوجه نیستند که اگر انسان خداپرست شد، کارهاى نیک و بدش با وقتى که خداپرست نبود، فرق داشته باشد. خداوند خوبىها و بدىها را از طریق پیامبران اعلام کرده است و ضمناً آنها را با عقل آدمیان هم در میان نهاده است؛ به طورى که این دو با همدیگر انطباق پیدا مىکنند. پیامبران، کاشف این انطباق بودند. ما مستقلاً راهى به خواسته و مرادات خداوند نداریم؛ ما نمىدانیم خداند چه مىخواهد یا چه نمىخواهد. پیامبران به ما گفتند که چنین انطباقى وجود دارد. این، انطباق بسیار مغتنم و مبارکى است.
معناى این سخن این است که اخلاق و ارزشها ذاتاً از دین مستقل است. یعنى ادیان، نیک و بد را تعلیم نمىدهند؛ ادیان فقط از اینکه آنچه نیک یا بد است، محبوب یا مغضوب خداوند نیز هست، پرده برمىدارند. اخلاق با دین انطباق تاریخى دارد؛ ولى منطقاً متکى به دین نیست. انسان مىتواند منطقاً به نیک و بد اعمال برسد؛ بدون اینکه از دینى کمک بگیرد. منتها چون اکثر مردم اهل حکمت و تحقیق نیستند، پیامبران آمدهاند تا دست آنها را پر کنند. لذا خطاب اکثر پیامبران به مردم، این بوده است که چیزى را که خودتان ندارید و قدرت تولیدش را هم ندارید، از ما به رایگان بستانید. خطابشان با حکیمان و عالمان هم این بود که ما به شما اطمینان خاطر مىدهیم، آنچه را شما با عقل بىطمع و بىغرضتان به آن مىرسید، مطلوب و محبوب خداوند نیز هست. لذا مهمترین پیام پیامبران این نبود که عقل بورزید؛ بلکه مهمترین پیامشان این بود که عقلتان را آزاد کنید. مشکل تمدن مغربزمین این نیست که تمدنى عقلانى نیست؛ مشکل این تمدن این است که این عقل آزاد نیست؛ این عقل در گرو اگوئیسم، خودخواهى، غضب، طمع و شهوت است. عقل به تنهایى نیکوست؛ اما به شرط اینکه آزاد هم باشد.
پیام مهم پیامبران آزادى بود؛ نه علم و فلسفه و عقلانیت. آنها علم و فلسفه را به خود مردم وانهاده بودند. آنچه آنها بیشتر بر آن تأکید مىورزیدند و واقعاً هم اصلىترین عنصر رسالتشان را تشکیل مىداد، همین پیام آزادى بود؛ آن هم آزادى به معنایى دقیق: آزادى عقل. یعنى اگر عقل آدمى در اسارت شهوات باشد، نبودش بهتر از بودنش است.
این مسأله را به نحو دیگرى نیز مىتوان نگریست و بررسى کرد. حال که عقل مىتواند نیکى و بدى اعمال را کشف کند، اگر ما خدا را در این میان به حساب نیاوریم و فقط به احکامى که عقل صادر مىکند، قناعت کنیم، چه زیانى کردهایم؟ در سکولاریسم این اتفاق افتاد. سکولاریسم، در انسانىترین و معقولترین چهرهاش، قائل به این بود که اگر چنین انطباقى بین یافتههاى عقل ما و احکام شرع و مرادات خداوند برقرار است، حتى اگر خدا را کنار هم بگذاریم و از او غفلت سهوى یا عمدى هم بورزیم، چیزى را از دست ندادهایم و زیان نکردهایم؛ بلکه باز هم بر جاده صوابیم و خانه دنیوى ما آباد خواهد بود. از طرف دیگر، مىگفتند که اساساً تکیه بر دین، زیانهایى هم دارد. اگر دین بخواهد در جامعه به نحو زنده و مجسم چهره بنماید، یک عده متولیان به نام روحانیون پیدا مىشوند و به نام دین هزار زور به مردم مىگویند و هزار آفت از این کار به بار خواهد آمد. لذا انگیزهها را سکولار مىکنیم؛ یعنى اگر عمل مىکنیم، عملمان به خاطر خدا نیست؛ بلکه به خاطر این است که عقلمان مىگوید چنین کارى خوب است. چنین سیستم منطقى، پشتوانه مکتب سکولاریسم است. با این توضیح معلوم مىشود که سکولاریسم نه مبتنى بر هوسرانى و نه مبتنى بر جهل است؛ بلکه منطق نسبتاً استوارى دارد و چیزى است که قائمه و محور عمل هم قرار گرفته است. بسیارى از کارها هست که امروز بشر به انگیزههاى مستقل از دین انجام مىدهد؛ ولى در گذشته همین کارها را با انگیزههاى دینى انجام مىداده است. براى ما دیگر جستوجوى رضاى خداوند مطرح نیست و دخالتى در محاسباتمان ندارد؛ البته بدمان نمىآید که خدا از ما راضى باشد؛ ولى روى این امر حساب نمىکنیم و در جهت کسب آن تلاشى نمىکنیم. حضور خداوند در زندگى انسان، با عدم حضورش یک دنیا فاصله دارد. ولى به هر حال، فعلاً حتى زندگى افراد دینى این گونه است؛ افراد غیر دینى که جاى خود دارند. این کار چنان که گفتم، توجیه دارد و دست کم مىتوانیم آن را توجیه و از آن دفاع کنیم. توجه کنید که نمىخواهم بگویم چنین چیزى صد در صد شیطانى و غلط است. اگر این قدر غلط بود، عقلاى عالم بر آن اتفاق نمىکردند و در چشمشان زیبا نمىآمد.
اما در جهت اندیشهها هم قصه سکولاریسم قصهاى شنیدنى است. اندیشیدن ما، فکر کردن ما، خبر گرفتن ما از این عالم، و داورى ما درباره حوادث، همه سکولار شده است. به این معنا که جهانى را که در آن زندگى مىکنیم، تقریباً مستقل از جهانهاى دیگر و خودبسنده مىبینیم. ما در تحلیل حوادث و تحلیل پدیدههاى طبیعى، هیچگاه به چیزى بیرون از طبیعت ارجاع نمىدهیم. این معناى عقل سکولار و علم سکولار است. این جهان، در نگاه فیلسوفان گذشته و در نگاه پیامبران همچون یک گاهواره است که با دو رشته به دو سو بسته شده است: یکى به مبدأ و دیگرى به معاد. اگر این دو رشته را پاره کنند، این گاهواره سقوط مىکند. ولى بشر جدید با عقل سکولار، هیچ یک از این دو رشته را نمىبیند و اصلاً کارى به آنها ندارد؛ بلکه تصور مىکند که این گاهواره، خود در فضا ایستاده است.
پیامدهاى سکولاریسم:
یکى از پیامدهاى ساده سکولاریسم این است که دین و دولت از هم جدا بشوند. به همان دلیل که شما «النظافة من الایمان» را رها کردید، «السیاسة من الایمان» را هم رها کنید. معناى وحدت کلیسا و دولت این است که شما با انگیزه دینى سیاست بکنید و بنابر حکم دینى، حکومت بکنید. سکولاریسم همه انگیزهها را از جمله انگیزههاى سیاسى، انگیزههاى علمى و اصولاً هر انگیزهاى را غیر دینى مىکند. لذا اینکه سکولاریسم را بر مبناى جدایى دین از دولت تعریف مىکنند، هم سطحى و هم گمراه کننده است. در واقع، سکولاریسم با بیانى که کردیم، جاى مذهب را مىگیرد. اینکه مىگویند سکولاریسم ضد مذهب نیست، البته سخن درستى است. سکولاریسم ضد مذهب نیست؛ ولى این سخن باید درست فهمیده شود. ضد مذهب نیست؛ اما بدتر از ضد مذهب است! براى اینکه رقیب و جانشین مذهب است و جاى آن را درست پر مىکند. ضدیت که همیشه نوعى براندازى نیست. اگر شما چیزى را آوردید که توانست جاى چیز دیگرى را به تمام و کمال پر کند، آنگاه او را بیرون خواهد کرد. بدین ترتیب مىتوان به یک معنا گفت که دین و دیانت جدیدى ظهور کرده است؛ اما دینى که اسم دین بر خود نگذاشته است؛ بلکه مکتبى است که همان کار دین را مىکند؛ یعنى هم انگیزه مىدهد و هم اندیشه.
با این همه، بشر با از دست دادن انگیزه دینى و اندیشه دینى، چیزهایى را از دست داده است. سکولاریسم، گرچه به ظاهر چنین مىنماید که جاى دین را پر کرده و به آدمیان انگیزه و اندیشه مىدهد، ولى قادر نبوده است چیزهایى را جبران کند. به همین دلیل است که شما در جوامع غیر دینى همواره حسرتى براى دیندارى مىیابید؛ حتى نزد کسانى که چندان هم اهل ایمان نیستند. وقتى عقلانیت محض حاکم شود، زندگى کاملاً تحت محاسبه در مىآید؛ اخلاق، سودجویانه و زندگى، علمى مىشود. اما از طرف دیگر، یک چیز از میان مىرود و معلوم نیست از کجا باید آن را تأمین کرد؛ آن چیز، عنصر گذشت است. وقتى که این سودجویىها مقابل هم قرار مىگیرد، زندگى را جهنم مىکند؛ یعنى انسانهایى که فقط اهل مطالبهاند و انسانهایى که فقط اهل احقاق حقوقند، وقتى روبهروى هم قرار مىگیرند، حالت درندگى پیدا مىکنند. در عقلانیت، عنصر گذشت را پیدا نمىکنید. این چیزى است که بشر جدید کاملاً فاقد آن است. اگر براى این عنصر، انگیزهاى یافت شود، حتماً انگیزهاى دینى یا شبه دینى است؛ یعنى باید از جاى دیگرى این انگیزه را تزریق کرد. اگر این جهان هنوز هم قابل تحمل و زندگى است، صرفاً به خاطر همان چند نفر آدمى است که اندک گذشت و انسانیتى در زندگى خود داشتهاند. اگر همین هم از این دنیا رخت بربندد، آن وقت متأسفانه جهنمى به پا خواهد شد که هیچ کس نخواهد توانست در آن زندگى کند.
اشاره
آنچه دکتر سروش در این مقاله آورده است، از جهات گوناگون قابل تأمل و شایان پىگیرى است. ایشان پیشتر در مقالهاى با عنوان «معنا و مبناى سکولاریسم» در نشریه کیان(1) به تحلیلى از سکولاریسم پرداخته بود که مقایسه این دو گفتار مىتواند گویاى تفاوت نگرشهاى نویسنده محترم در این خصوص باشد؛ تفاوتهایى که با بررسى و ریشهیابى آن مىتوان به گوشهاى از تفاوت نگرشها یا دستکم تغییر در موضعگیرىهاى بخشى از جریان روشنفکرى دینى در سالهاى اخیر پرداخت. این نکته را بیشتر بررسى خواهیم کرد؛ اما آنچه قابل توجه است، موضعگیرى صریح و روشن جناب سروش در تبیین مبانى دیدگاه سکولار و تفاوتهاى جوهرى آن با دیدگاه دینى است. این مطالب که البته نکاتى درست و در خور استفاده است، پیشتر از سوى منتقدان سکولاریسم در ایران بیان مىشد و ایشان و همفکرانشان کمتر به پذیرش آن تن درمىدادند. طرح مباحثى از این دست که به شفافسازى مواضع و فضاى گفتوگو مىانجامد، باید از سوى اندیشمندان همه جناحهاى فکرى مورد استقبال قرار گیرد. نکات زیر را تنها در تکمیل و توسعه این فضا یادآور مىشویم:
1. آقاى سروش در مقاله قبلى خود اصرار داشت که سکولاریسم، به معناى «عملى کردن» اداره امور جامعه است و براى اثبات مدعاى خویش، به واژه عربى «عَلْمانیّت» تمسک مىجست و این واژه را تنها با کسر عین صحیح مىدانست؛ حال آنکه در این مقاله به ریشه اصلى این لغت در زبان لاتین بازگشته و پذیرفته است که این واژه ریشه در «دنیاگرایى» دارد و سکولاریسم با ماتریالیسم خویشاوند و همسوست: «منظور از سکولاریسم، منحصرکردن توجه به عالم زمانیات، یعنى به عالم ماده است... پس سکولاریسم، یعنى همان عالم مادهگرایى؛ یعنى معطوفکردن توجه به این عالم و چشم بر گرفتن و غفلت گزیدن از عوالم دیگر، به فرض وجود».
همچنین ایشان به صراحت پذیرفته است که سکولاریسم یک مکتب فلسفى است که با دینگرایى و زیست دینى سرسازگارى و همنشینى ندارد. اگر لوازم این سخن به خوبى فهمیده شود، مىتوان این نکته را پیشرفت بزرگى در گفتمان روشنفکرى دینى به حساب آورد که گفتوگوى اصولگرایان و روشنفکران دینى را شفافتر و بىپردهتر مىسازد.
2. مطلب دیگرى که از اختصاصات این مقاله است و در اثر پیشین از آن پرهیز مىشد، بیان ضدیت و ستیز سکولاریسم با دین و دیانت است. آقاى سروش در مقاله قبلى نوشته بود: «حکومت سکولار، حکومتى است که با دین ضدیت ندارد؛ اما دین را نه مبناى مشروعیت خود قرار مىدهد و نه مبناى عمل خود»؛ اما در مقاله حاضر تصریح مىکند: «سکولاریسم ضدمذهب نیست؛ ولى این سخن باید درست فهمیده شود. ضد مذهب نیست؛ اما بدتر از ضذمذهب است! براى اینکه رقیب و جانشین مذهب است و جاى او را پر مىکند.» بر این اساس، ایشان به درستى اشاره مىکند که با ظهور سکولاریسم، در واقع «دین و دیانت جدیدى ظهور کرده است».
با این اعتراف، پرسش از ماهیت روشنفکرى و کارکرد آن در جامعه اسلامى ایران دوباره جاى طرح مىیابد: روشنفکران مسلمان چگونه مىخواهند دستاوردهاى مدرنیته و اندیشه اسلامى را به صورت قابل قبولى یکجا جمع کنند؟ به نظر مىرسد با توجه به تلقى جناب سروش و همفکران ایشان که مسیر علم، فلسفه و تکنولوژى غرب را جریان طبیعى رشد و توسعه انسانى مىدانند و تأثیر دین در این حوزهها را قاطع نمىدانند، پاسخ به پرسش یادشده چندان آسان نیست.
ایشان که پیشتر سکولاریسم را به «علمى» یا «لادینى» ترجمه مىکرد و دستاوردهاى مدرنیته را مقولههاى غیر دینى و نه ضد دینى مىشمرد، با ارئه نظریه قبض و بسط، بر آن بود که مفاهیم و مؤلفههاى دینى به گونهاى توجیه گردد که از عناصر و اندیشههاى اجتماعى خالى و تهى نشان داده شود تا جمع میان اسلام و مدرنیته ممکن شود. اما در اینجا که سکولاریسم و پیامدهاى آن در برابر یا جایگزین دین معرفى شدهاند، نظریه قبض و بسط نیز نمىتواند چارهساز شود؛ چرا که تفسیر معرفت دینى به مقولههاى ضد دینى، امرى پارادوکسیکال و درونمتناقض است. اگر دکتر سروش به لوازم این سخن خود پایبند باشد، چرخش دیگرى در اندیشههاى ایشان دور از انتظار نیست.(2)
3. تفطن و توجه نویسنده به مبانى فلسفى سکولاریسم و گذشتن از رویهها و رخسارههاى آن، رویکردى درست و ضرورى است. ایشان این مبانى را در دو محور انگیزهها و اندیشهها طبقهبندى مىکند؛ انگیزه سکولاریسم را استقلال عقل در تحصیل آبادانى و سعادت و نیز دور داشتن روحانیان از کانون قدرت مىخواند و اندیشه سکولاریسم را بیرون کردن مبدأ و معاد از تفسیر عالم و آدم مىداند. البته با اندکى تأمل مىتوان دریافت که نه مبانى سکولاریسم، منحصر در آن چیزى است که گفته شده و نه آنچه در ذیل این دو محور آمده است، چندان دقیق و منطبق با عناوین یادشده است. آنچه مهم است، تفسیرى است که آقاى سروش از پیام انبیا و به قول ایشان، «کشف پیامبران» ارائه مىدهد: «اخلاق و ارزشها ذاتاً از دین مستقل است؛ یعنى ادیان، نیک و بد را تعلیم نمىدهند؛ ادیان فقط پرده از اینکه آنچه نیک یا بد است، محبوب یا مغضوب خداوند هم هست، برمىدارند.» البته آقاى سروش اشاره نمىکند که این کشف پیامبران را از کجا و چگونه کشف کرده است تا بتوان دقیقتر در این باره سخن گفت. اما به اجمال مىتوان گفت که سخن ایشان تنها درباره اصول کلى و ارزشهاى عام اخلاقى درست است؛ اما جزئیات احکام اخلاقى و ارزشهاى فردى و اجتماعى، که به سعادت ابدى و همهجانبه انسان مربوط است، تنها از طریق وحى دستیافتنى است.
بنا بر نظر آقاى سروش، انسان در حوزه اخلاق، علىالاصول به دین و وحى الهى نیازمند نیست و دین تنها براى عوام و جاهلان به بیان همان مطالبى مىپردازد که فیلسوفان و عاقلان با خود خویش بدان دست مىیابند. وانگهى ادعاى ایشان نه تنها با واقعیت ادیان الهى که از طریق شریعت و مواعظ به ارائه احکام و ارزشهاى گوناگون مىپردازند، سازگار نیست؛ بلکه با واقعیت تاریخ فلسفه در غرب و شرق نیز همخوان نمىباشد؛ چرا که آرا و ارزشهاى اخلاقى فیلسوفان و خردمندان جهان نه تنها با یکدیگر اختلاف دارد؛ بلکه در بسیارى موارد با اخلاق انبیا نیز در تنافى است.
4. نویسنده محترم ضمن تأکید بر این نکته که در تمدن غرب «عقل در گرو اگوئیسم، خودخواهى، غضب، طمع و شهوت است»، آشکارا مىپذیرد که «اگر عقل آدمى در اسارت شهواتش باشد... نبودنش بهتر از بودنش است.» با این حال، وى معلوم نمىکند که آیا ایشان عقلانیت بدون شهوت را در عصر کنونى ممکن مىداند و اساساً اینگونه عقلانیت از چه ویژگىهایى برخوردار است و چه محصولات متفاوتى را در پى دارد؟
در جاى دیگر، آقاى سروش فرهنگ غرب را خالى از حضور خداوند توصیف مىکند و تصریح مىکند: «حضور خداوند در زندگى انسان، با عدم حضورش یک دنیا فاصله دارد». در این جا نیز ایشان توضیح نمىدهد که «حضور خداوند» دقیقاً به چه معناست و این حضور در چه امورى تأثیر دارد و چه بخشهایى از فرهنگ و جامعه بشرى را دچار تغییر و تحول مىسازد؟
جالب اینجاست که ایشان همچون گذشته معتقد است: «پیام پیامبران، علم، فلسفه و عقلانیت نیست. آنها علم و فلسفه را به خود مردم وانهاده بودند». باید پرسید که اگر حضور خداوند به معناى حضور اندیشه، اعتقاد، ارزشها و فرامین الهى در زندگى فردى و اجتماعى بشر است، پس چگونه مىتوان مسیر عقلانیت، دانش و محصولات بشرى را که بیشترین تأثیر را در حیات بشر دارند، از این حضور، تهى و خالى دانست؟
5 . بعضى از شیوههاى استدلالى آقاى سروش نیز تأمل برانگیز و شگفتىساز است. ایشان پس از اینکه ادعا مىکند: که «براى ما دیگر جستوجوى رضاى خداوند مطرح نیست و در محاسباتمان دخالت ندارد...»، در مقام داورى نسبت به این سخن برمىآید و مىنویسد: «توجه کنید که نمىخواهم بگویم چنین چیزى صد در صد شیطانى و غلط است. اگر این قدر غلط بود، عقلاى عالم بر آن اتفاق نمىکردند و در چشمشان زیبا نمىآمد». هم در مدعا و هم در دلیل آن، جاى مناقشه بسیار وجود دارد. اولاً این ادعا که امروزه همه افراد در همه کارهاى خود در پى رضاى خداوند نیستند، گزارهاى کلى و غیر قابل اثبات است که از آن سو شواهد نقض و رد بسیار دارد. بنابراین حداکثر مىتوان گفت که جو غالب و اکثرى چنین است. ثانیاً مگر عمل اکثریت یا اجماع عملى مردم در امورى که جنبه ارزشى و معنوى دارد، مىتواند چیزى را اثبات کند؟ اتفاقاً پیامبران غالباً در مقابل قومى قرار داشتند که جملگى یا غالباً بر ارزشها و اندیشههاى نادرست تکیه مىکردند و اصول غیر اخلاقى و غیر عقلانى را مبناى عمل و اعتقاد خویش مىگرفتند.
شیوه دیگرى که ایشان در این مقاله و در دیگر آثار خود پى گرفته است، استناد به واقعیت موجود و فرایند تاریخى است. برخى از تعابیر این مقاله چنین مىنماید که ایشان ضرورت جبرى تاریخ را مستند و متکاى خویش در استدلال گرفته و از بررسى علمى و منطقى پیرامون مسأله تن زده است. به هر حال، ایشان معلوم نکرده است که براى حل تعارضى که میان دیدگاه دینى و عرفانى با تلقى سکولاریستى و مدرنیستى حاکم بر جهان مىبیند، چه راهى را پیشنهاد مىکند. امروزه در غرب کسانى که به این تلقى رسیدهاند و سعى در حفظ دین یا اخلاق و معنویت دارند، یکى از این دو گزینه را برمىگزینند: یا به نظریه سنتگرایى(3) روى مىآورند و به نقد بنیادین مدرنیته مىپردازند؛ یا با پذیرش پستمدرنیسم و نسبى کردن مدلول نوگرایى، به نوعى از عقلانیت و توسعه که با دین قابل جمع باشد، روى مىآورند. اما در این مقاله و سایر آثار آقاى سروش، علائم هیچ یک از این دو نظریه وجود ندارد.
6. آقاى سروش در پایان به پیامدهاى سکولاریسم پرداخته است و «فقدان گذشت» را مهمترین پیامد این نظریه و پدیده مىشمارد. البته ایشان بدین اندازه بسنده نمىکند؛ بلکه ریشه این وضعیت را در عقلانیت ابزارى و محاسبهگر مىداند: «انسانهایى که فقط اهل احقاق حقوقند، وقتى روبهروى هم قرار مىگیرند، حالت درندگى پیدا مىکنند. در عقلانیت عنصر گذشت را پیدا نمىکنید». حال باید پرسید که در پروژه مدرنیزاسیون که روشنفکران جهان سوم در پى اجراى آن هستند، چگونه مىتوان از این آسیب پرهیز کرد. گویا آقاى سروش مىانگارد که «از جاى دیگر (دین یا شبه دین) باید این انگیزه را تزریق کرد». باز مىپرسیم که در یک نظام اجتماعى که بر بنیاد چنین عقلانیتى بنا شده و انگیزههایى چون حرص، فزونخواهى و مسابقه بىپایان کسب ثروت و قدرت را به صورت روزافزون توسعه مىدهد، حقیقتاً چگونه مىتوان از تزریق انگیزههایى ناهمسو با آن سخن گفت و حتى اگر چنین کارى صورت گیرد، تا چه اندازه مىتوان به پایدارى و اثرگذارى آن دل بست؟
بىگمان نمىتوان پیامدهاى سکولاریسم را به فقدان گذشت و امثال آن محدود کرد و این گفتمان انتقادى نسبت به مدرنیته تابدینجا پایان نمىپذیرد؛ بلکه روشنفکران متعهد و اصلاحطلبان مسلمان را به تجدیدنظر در مشروعیت و حقانیت بنمایههاى فرهنگ مدرن فرا مىخواند. معلوم نیست که دکتر سروش و همفکران ایشان تا چه زمانى بتوانند این تجدید نظر بنیادین را به تعویق اندازند؟
پى نوشت:
1) ش 26، مرداد و شهریور 74
2) براى دیدن روایت دیگرى از این چرخش رک. : «دین و دنیاى جدید» از آقاى سروش در همین شماره بازتاب اندیشه.
تعریف سکولاریسم:
بدون تردید ماجراى سکولاریسم، ماجراى اندیشه و انگیزه بشر معاصر است. اغلب آدمیانى که در دنیاى مدرن زندگى مىکنند، جهانبینى سکولار دارند و در دل یک جامعه سکولار ساکنند. جدایى دین از دولت که به منزله سمبل سکولاریسم محسوب مىشود، البته یکى از میوههاى فرعى سکولاریسم است؛ اما چون ملموسترین، بارزترین و آشکارترین میوه و نتیجه آن است، غالباً بر آن انگشت نهاده مىشود. البته توقف در این عنصر، گمراهکننده است. باید ریشههاى تاریخى و فلسفى سکولاریسم را دید؛ چون بدون این کار نمىتوان فهمید که در تاریخ مدرن چه اتفاق عظیمى افتاده است. سکولاریسم، هم به انگیزه آدمیان برمىگردد و هم به اندیشه آنها. ما آدمیان مرکب از دو مقوله و عنصریم: یکى انگیزههاى ما و دیگرى اندیشههاى ما.
کارکرد سکولاریسم:
مىتوانیم بگوییم که سکولاریسم در حقیقت دو کارکرد داشته است: یکى اینکه اندیشهها را سکولار کرده است؛ دوم اینکه انگیزهها را سکولار نموده است و آدمى چون معجونى مؤلف و مرکب از این دو عنصر است، آنگاه که این دو تغییر کردند، آدمى هم تغییر مىکند. جان آدمى که تغییر کرد، جهان هم تغییر مىکند. البته براى این واژه، معادلهایى مثل «گیتىگرایى» یا «دنیاگرایى» را پیشنهاد کردهاند که پر بیراه نیست. در زبان عربى بهجاى سکولاریسم، کلمه «عَلمانیّت» را وضع کردهاند. گمان نکنید که سکولاریسم در مغربزمین، معناى کاملاً روشن و تعریفى مجمع علیه دارد که همه آن را قبول کرده باشند.
«سکولار»، کلمهاى لاتینى است و به معناى «حالا» و «زمان حاضر» است. لذا سکولاریسم، در حقیقت، به معناى «توجه کردن به حال» است. جهان را به دو منطقه تقسیم مىکنند: یکى منطقه لازمان و دیگرى مرتبه زمان. البته وقتى مىگوییم ابدى و جاودانى، منظور این نیست که زمان بىنهایت در آنجا وجود دارد؛ بلکه معنایش این است که اصلاً زمان در آنجا وجود ندارد. وقتى مىگوییم سکولاریسم، منظور، منحصر کردن توجه به عالم زمانیات یا عالم ماده است. پس سکولاریسم، یعنى همان عالم مادهگرایى و معطوف کردن توجه از عوالم دیگر (به فرض وجود) به این عالم و چشم بر گرفتن از آن عوالم. آن عوالم دیگر مشخصاً دو تا بیشتر نیستند: عالم ماوراى ماده و عالم آخرت؛ یعنى آن عالم و دنیایى که پس از حیات این جهانى در انتظار ماست. این دو عالم دیگر مىتوانند هم در اندیشه ما و هم در انگیزه ما تأثیر قطعى بگذارند. وقتى ما عوالم دیگر را کنار گذاشتیم، آن وقت جهان ما جهان خردتر و کوچکترى خواهد شد و انگیزهها و اندیشههاى ما نیز عوض خواهند شد. مولوى، با دید تحقیرکنندهاى، آدمیانى را که چنین مىاندیشند، به موش کورى تشبیه مىکند که در گوشه سوراخى در زمین زندگى مىکنند.
به طور کلى، در این صورت، عالم انسان خیلى کوچکتر خواهد شد و آدمى در این عالم کوچکتر، گاه موفقتر هم به نظر مىرسد. سرّ اینکه انسان در جهان جدید از بعضى جهات موفقتر به نظر مىرسد، این است که دایره و قلمرو حکمرانى و منطقه تصرف عملى خود را کوچکتر و کوتاهدامنهتر کرده است؛ گرچه به همان نسبت چیزهایى را هم از دست داده است؛ اما اینها متعلق به جایگاه داورى است و من الآن در مقام داورى نیستم.
انگیزه سکولار کردن:
از انگیزه شروع کنیم و ببینیم سکولار کردن انگیزهها به چه معناست و تأثیرش دقیقاً در کجا ظاهر مىشود. همه پیامبران کشف بسیار مهمى انجام دادهاند. آن کشف مهم این بود که کارهایى که ذاتاً خوبند، مرضى خداوند هم هستند و کارهایى که ذاتاً بدند، مغضوب خداوند نیز هستند. به تعبیر دیگر، اینها به دو سو و به دو قبله متوجه نیستند که اگر انسان خداپرست شد، کارهاى نیک و بدش با وقتى که خداپرست نبود، فرق داشته باشد. خداوند خوبىها و بدىها را از طریق پیامبران اعلام کرده است و ضمناً آنها را با عقل آدمیان هم در میان نهاده است؛ به طورى که این دو با همدیگر انطباق پیدا مىکنند. پیامبران، کاشف این انطباق بودند. ما مستقلاً راهى به خواسته و مرادات خداوند نداریم؛ ما نمىدانیم خداند چه مىخواهد یا چه نمىخواهد. پیامبران به ما گفتند که چنین انطباقى وجود دارد. این، انطباق بسیار مغتنم و مبارکى است.
معناى این سخن این است که اخلاق و ارزشها ذاتاً از دین مستقل است. یعنى ادیان، نیک و بد را تعلیم نمىدهند؛ ادیان فقط از اینکه آنچه نیک یا بد است، محبوب یا مغضوب خداوند نیز هست، پرده برمىدارند. اخلاق با دین انطباق تاریخى دارد؛ ولى منطقاً متکى به دین نیست. انسان مىتواند منطقاً به نیک و بد اعمال برسد؛ بدون اینکه از دینى کمک بگیرد. منتها چون اکثر مردم اهل حکمت و تحقیق نیستند، پیامبران آمدهاند تا دست آنها را پر کنند. لذا خطاب اکثر پیامبران به مردم، این بوده است که چیزى را که خودتان ندارید و قدرت تولیدش را هم ندارید، از ما به رایگان بستانید. خطابشان با حکیمان و عالمان هم این بود که ما به شما اطمینان خاطر مىدهیم، آنچه را شما با عقل بىطمع و بىغرضتان به آن مىرسید، مطلوب و محبوب خداوند نیز هست. لذا مهمترین پیام پیامبران این نبود که عقل بورزید؛ بلکه مهمترین پیامشان این بود که عقلتان را آزاد کنید. مشکل تمدن مغربزمین این نیست که تمدنى عقلانى نیست؛ مشکل این تمدن این است که این عقل آزاد نیست؛ این عقل در گرو اگوئیسم، خودخواهى، غضب، طمع و شهوت است. عقل به تنهایى نیکوست؛ اما به شرط اینکه آزاد هم باشد.
پیام مهم پیامبران آزادى بود؛ نه علم و فلسفه و عقلانیت. آنها علم و فلسفه را به خود مردم وانهاده بودند. آنچه آنها بیشتر بر آن تأکید مىورزیدند و واقعاً هم اصلىترین عنصر رسالتشان را تشکیل مىداد، همین پیام آزادى بود؛ آن هم آزادى به معنایى دقیق: آزادى عقل. یعنى اگر عقل آدمى در اسارت شهوات باشد، نبودش بهتر از بودنش است.
این مسأله را به نحو دیگرى نیز مىتوان نگریست و بررسى کرد. حال که عقل مىتواند نیکى و بدى اعمال را کشف کند، اگر ما خدا را در این میان به حساب نیاوریم و فقط به احکامى که عقل صادر مىکند، قناعت کنیم، چه زیانى کردهایم؟ در سکولاریسم این اتفاق افتاد. سکولاریسم، در انسانىترین و معقولترین چهرهاش، قائل به این بود که اگر چنین انطباقى بین یافتههاى عقل ما و احکام شرع و مرادات خداوند برقرار است، حتى اگر خدا را کنار هم بگذاریم و از او غفلت سهوى یا عمدى هم بورزیم، چیزى را از دست ندادهایم و زیان نکردهایم؛ بلکه باز هم بر جاده صوابیم و خانه دنیوى ما آباد خواهد بود. از طرف دیگر، مىگفتند که اساساً تکیه بر دین، زیانهایى هم دارد. اگر دین بخواهد در جامعه به نحو زنده و مجسم چهره بنماید، یک عده متولیان به نام روحانیون پیدا مىشوند و به نام دین هزار زور به مردم مىگویند و هزار آفت از این کار به بار خواهد آمد. لذا انگیزهها را سکولار مىکنیم؛ یعنى اگر عمل مىکنیم، عملمان به خاطر خدا نیست؛ بلکه به خاطر این است که عقلمان مىگوید چنین کارى خوب است. چنین سیستم منطقى، پشتوانه مکتب سکولاریسم است. با این توضیح معلوم مىشود که سکولاریسم نه مبتنى بر هوسرانى و نه مبتنى بر جهل است؛ بلکه منطق نسبتاً استوارى دارد و چیزى است که قائمه و محور عمل هم قرار گرفته است. بسیارى از کارها هست که امروز بشر به انگیزههاى مستقل از دین انجام مىدهد؛ ولى در گذشته همین کارها را با انگیزههاى دینى انجام مىداده است. براى ما دیگر جستوجوى رضاى خداوند مطرح نیست و دخالتى در محاسباتمان ندارد؛ البته بدمان نمىآید که خدا از ما راضى باشد؛ ولى روى این امر حساب نمىکنیم و در جهت کسب آن تلاشى نمىکنیم. حضور خداوند در زندگى انسان، با عدم حضورش یک دنیا فاصله دارد. ولى به هر حال، فعلاً حتى زندگى افراد دینى این گونه است؛ افراد غیر دینى که جاى خود دارند. این کار چنان که گفتم، توجیه دارد و دست کم مىتوانیم آن را توجیه و از آن دفاع کنیم. توجه کنید که نمىخواهم بگویم چنین چیزى صد در صد شیطانى و غلط است. اگر این قدر غلط بود، عقلاى عالم بر آن اتفاق نمىکردند و در چشمشان زیبا نمىآمد.
اما در جهت اندیشهها هم قصه سکولاریسم قصهاى شنیدنى است. اندیشیدن ما، فکر کردن ما، خبر گرفتن ما از این عالم، و داورى ما درباره حوادث، همه سکولار شده است. به این معنا که جهانى را که در آن زندگى مىکنیم، تقریباً مستقل از جهانهاى دیگر و خودبسنده مىبینیم. ما در تحلیل حوادث و تحلیل پدیدههاى طبیعى، هیچگاه به چیزى بیرون از طبیعت ارجاع نمىدهیم. این معناى عقل سکولار و علم سکولار است. این جهان، در نگاه فیلسوفان گذشته و در نگاه پیامبران همچون یک گاهواره است که با دو رشته به دو سو بسته شده است: یکى به مبدأ و دیگرى به معاد. اگر این دو رشته را پاره کنند، این گاهواره سقوط مىکند. ولى بشر جدید با عقل سکولار، هیچ یک از این دو رشته را نمىبیند و اصلاً کارى به آنها ندارد؛ بلکه تصور مىکند که این گاهواره، خود در فضا ایستاده است.
پیامدهاى سکولاریسم:
یکى از پیامدهاى ساده سکولاریسم این است که دین و دولت از هم جدا بشوند. به همان دلیل که شما «النظافة من الایمان» را رها کردید، «السیاسة من الایمان» را هم رها کنید. معناى وحدت کلیسا و دولت این است که شما با انگیزه دینى سیاست بکنید و بنابر حکم دینى، حکومت بکنید. سکولاریسم همه انگیزهها را از جمله انگیزههاى سیاسى، انگیزههاى علمى و اصولاً هر انگیزهاى را غیر دینى مىکند. لذا اینکه سکولاریسم را بر مبناى جدایى دین از دولت تعریف مىکنند، هم سطحى و هم گمراه کننده است. در واقع، سکولاریسم با بیانى که کردیم، جاى مذهب را مىگیرد. اینکه مىگویند سکولاریسم ضد مذهب نیست، البته سخن درستى است. سکولاریسم ضد مذهب نیست؛ ولى این سخن باید درست فهمیده شود. ضد مذهب نیست؛ اما بدتر از ضد مذهب است! براى اینکه رقیب و جانشین مذهب است و جاى آن را درست پر مىکند. ضدیت که همیشه نوعى براندازى نیست. اگر شما چیزى را آوردید که توانست جاى چیز دیگرى را به تمام و کمال پر کند، آنگاه او را بیرون خواهد کرد. بدین ترتیب مىتوان به یک معنا گفت که دین و دیانت جدیدى ظهور کرده است؛ اما دینى که اسم دین بر خود نگذاشته است؛ بلکه مکتبى است که همان کار دین را مىکند؛ یعنى هم انگیزه مىدهد و هم اندیشه.
با این همه، بشر با از دست دادن انگیزه دینى و اندیشه دینى، چیزهایى را از دست داده است. سکولاریسم، گرچه به ظاهر چنین مىنماید که جاى دین را پر کرده و به آدمیان انگیزه و اندیشه مىدهد، ولى قادر نبوده است چیزهایى را جبران کند. به همین دلیل است که شما در جوامع غیر دینى همواره حسرتى براى دیندارى مىیابید؛ حتى نزد کسانى که چندان هم اهل ایمان نیستند. وقتى عقلانیت محض حاکم شود، زندگى کاملاً تحت محاسبه در مىآید؛ اخلاق، سودجویانه و زندگى، علمى مىشود. اما از طرف دیگر، یک چیز از میان مىرود و معلوم نیست از کجا باید آن را تأمین کرد؛ آن چیز، عنصر گذشت است. وقتى که این سودجویىها مقابل هم قرار مىگیرد، زندگى را جهنم مىکند؛ یعنى انسانهایى که فقط اهل مطالبهاند و انسانهایى که فقط اهل احقاق حقوقند، وقتى روبهروى هم قرار مىگیرند، حالت درندگى پیدا مىکنند. در عقلانیت، عنصر گذشت را پیدا نمىکنید. این چیزى است که بشر جدید کاملاً فاقد آن است. اگر براى این عنصر، انگیزهاى یافت شود، حتماً انگیزهاى دینى یا شبه دینى است؛ یعنى باید از جاى دیگرى این انگیزه را تزریق کرد. اگر این جهان هنوز هم قابل تحمل و زندگى است، صرفاً به خاطر همان چند نفر آدمى است که اندک گذشت و انسانیتى در زندگى خود داشتهاند. اگر همین هم از این دنیا رخت بربندد، آن وقت متأسفانه جهنمى به پا خواهد شد که هیچ کس نخواهد توانست در آن زندگى کند.
اشاره
آنچه دکتر سروش در این مقاله آورده است، از جهات گوناگون قابل تأمل و شایان پىگیرى است. ایشان پیشتر در مقالهاى با عنوان «معنا و مبناى سکولاریسم» در نشریه کیان(1) به تحلیلى از سکولاریسم پرداخته بود که مقایسه این دو گفتار مىتواند گویاى تفاوت نگرشهاى نویسنده محترم در این خصوص باشد؛ تفاوتهایى که با بررسى و ریشهیابى آن مىتوان به گوشهاى از تفاوت نگرشها یا دستکم تغییر در موضعگیرىهاى بخشى از جریان روشنفکرى دینى در سالهاى اخیر پرداخت. این نکته را بیشتر بررسى خواهیم کرد؛ اما آنچه قابل توجه است، موضعگیرى صریح و روشن جناب سروش در تبیین مبانى دیدگاه سکولار و تفاوتهاى جوهرى آن با دیدگاه دینى است. این مطالب که البته نکاتى درست و در خور استفاده است، پیشتر از سوى منتقدان سکولاریسم در ایران بیان مىشد و ایشان و همفکرانشان کمتر به پذیرش آن تن درمىدادند. طرح مباحثى از این دست که به شفافسازى مواضع و فضاى گفتوگو مىانجامد، باید از سوى اندیشمندان همه جناحهاى فکرى مورد استقبال قرار گیرد. نکات زیر را تنها در تکمیل و توسعه این فضا یادآور مىشویم:
1. آقاى سروش در مقاله قبلى خود اصرار داشت که سکولاریسم، به معناى «عملى کردن» اداره امور جامعه است و براى اثبات مدعاى خویش، به واژه عربى «عَلْمانیّت» تمسک مىجست و این واژه را تنها با کسر عین صحیح مىدانست؛ حال آنکه در این مقاله به ریشه اصلى این لغت در زبان لاتین بازگشته و پذیرفته است که این واژه ریشه در «دنیاگرایى» دارد و سکولاریسم با ماتریالیسم خویشاوند و همسوست: «منظور از سکولاریسم، منحصرکردن توجه به عالم زمانیات، یعنى به عالم ماده است... پس سکولاریسم، یعنى همان عالم مادهگرایى؛ یعنى معطوفکردن توجه به این عالم و چشم بر گرفتن و غفلت گزیدن از عوالم دیگر، به فرض وجود».
همچنین ایشان به صراحت پذیرفته است که سکولاریسم یک مکتب فلسفى است که با دینگرایى و زیست دینى سرسازگارى و همنشینى ندارد. اگر لوازم این سخن به خوبى فهمیده شود، مىتوان این نکته را پیشرفت بزرگى در گفتمان روشنفکرى دینى به حساب آورد که گفتوگوى اصولگرایان و روشنفکران دینى را شفافتر و بىپردهتر مىسازد.
2. مطلب دیگرى که از اختصاصات این مقاله است و در اثر پیشین از آن پرهیز مىشد، بیان ضدیت و ستیز سکولاریسم با دین و دیانت است. آقاى سروش در مقاله قبلى نوشته بود: «حکومت سکولار، حکومتى است که با دین ضدیت ندارد؛ اما دین را نه مبناى مشروعیت خود قرار مىدهد و نه مبناى عمل خود»؛ اما در مقاله حاضر تصریح مىکند: «سکولاریسم ضدمذهب نیست؛ ولى این سخن باید درست فهمیده شود. ضد مذهب نیست؛ اما بدتر از ضذمذهب است! براى اینکه رقیب و جانشین مذهب است و جاى او را پر مىکند.» بر این اساس، ایشان به درستى اشاره مىکند که با ظهور سکولاریسم، در واقع «دین و دیانت جدیدى ظهور کرده است».
با این اعتراف، پرسش از ماهیت روشنفکرى و کارکرد آن در جامعه اسلامى ایران دوباره جاى طرح مىیابد: روشنفکران مسلمان چگونه مىخواهند دستاوردهاى مدرنیته و اندیشه اسلامى را به صورت قابل قبولى یکجا جمع کنند؟ به نظر مىرسد با توجه به تلقى جناب سروش و همفکران ایشان که مسیر علم، فلسفه و تکنولوژى غرب را جریان طبیعى رشد و توسعه انسانى مىدانند و تأثیر دین در این حوزهها را قاطع نمىدانند، پاسخ به پرسش یادشده چندان آسان نیست.
ایشان که پیشتر سکولاریسم را به «علمى» یا «لادینى» ترجمه مىکرد و دستاوردهاى مدرنیته را مقولههاى غیر دینى و نه ضد دینى مىشمرد، با ارئه نظریه قبض و بسط، بر آن بود که مفاهیم و مؤلفههاى دینى به گونهاى توجیه گردد که از عناصر و اندیشههاى اجتماعى خالى و تهى نشان داده شود تا جمع میان اسلام و مدرنیته ممکن شود. اما در اینجا که سکولاریسم و پیامدهاى آن در برابر یا جایگزین دین معرفى شدهاند، نظریه قبض و بسط نیز نمىتواند چارهساز شود؛ چرا که تفسیر معرفت دینى به مقولههاى ضد دینى، امرى پارادوکسیکال و درونمتناقض است. اگر دکتر سروش به لوازم این سخن خود پایبند باشد، چرخش دیگرى در اندیشههاى ایشان دور از انتظار نیست.(2)
3. تفطن و توجه نویسنده به مبانى فلسفى سکولاریسم و گذشتن از رویهها و رخسارههاى آن، رویکردى درست و ضرورى است. ایشان این مبانى را در دو محور انگیزهها و اندیشهها طبقهبندى مىکند؛ انگیزه سکولاریسم را استقلال عقل در تحصیل آبادانى و سعادت و نیز دور داشتن روحانیان از کانون قدرت مىخواند و اندیشه سکولاریسم را بیرون کردن مبدأ و معاد از تفسیر عالم و آدم مىداند. البته با اندکى تأمل مىتوان دریافت که نه مبانى سکولاریسم، منحصر در آن چیزى است که گفته شده و نه آنچه در ذیل این دو محور آمده است، چندان دقیق و منطبق با عناوین یادشده است. آنچه مهم است، تفسیرى است که آقاى سروش از پیام انبیا و به قول ایشان، «کشف پیامبران» ارائه مىدهد: «اخلاق و ارزشها ذاتاً از دین مستقل است؛ یعنى ادیان، نیک و بد را تعلیم نمىدهند؛ ادیان فقط پرده از اینکه آنچه نیک یا بد است، محبوب یا مغضوب خداوند هم هست، برمىدارند.» البته آقاى سروش اشاره نمىکند که این کشف پیامبران را از کجا و چگونه کشف کرده است تا بتوان دقیقتر در این باره سخن گفت. اما به اجمال مىتوان گفت که سخن ایشان تنها درباره اصول کلى و ارزشهاى عام اخلاقى درست است؛ اما جزئیات احکام اخلاقى و ارزشهاى فردى و اجتماعى، که به سعادت ابدى و همهجانبه انسان مربوط است، تنها از طریق وحى دستیافتنى است.
بنا بر نظر آقاى سروش، انسان در حوزه اخلاق، علىالاصول به دین و وحى الهى نیازمند نیست و دین تنها براى عوام و جاهلان به بیان همان مطالبى مىپردازد که فیلسوفان و عاقلان با خود خویش بدان دست مىیابند. وانگهى ادعاى ایشان نه تنها با واقعیت ادیان الهى که از طریق شریعت و مواعظ به ارائه احکام و ارزشهاى گوناگون مىپردازند، سازگار نیست؛ بلکه با واقعیت تاریخ فلسفه در غرب و شرق نیز همخوان نمىباشد؛ چرا که آرا و ارزشهاى اخلاقى فیلسوفان و خردمندان جهان نه تنها با یکدیگر اختلاف دارد؛ بلکه در بسیارى موارد با اخلاق انبیا نیز در تنافى است.
4. نویسنده محترم ضمن تأکید بر این نکته که در تمدن غرب «عقل در گرو اگوئیسم، خودخواهى، غضب، طمع و شهوت است»، آشکارا مىپذیرد که «اگر عقل آدمى در اسارت شهواتش باشد... نبودنش بهتر از بودنش است.» با این حال، وى معلوم نمىکند که آیا ایشان عقلانیت بدون شهوت را در عصر کنونى ممکن مىداند و اساساً اینگونه عقلانیت از چه ویژگىهایى برخوردار است و چه محصولات متفاوتى را در پى دارد؟
در جاى دیگر، آقاى سروش فرهنگ غرب را خالى از حضور خداوند توصیف مىکند و تصریح مىکند: «حضور خداوند در زندگى انسان، با عدم حضورش یک دنیا فاصله دارد». در این جا نیز ایشان توضیح نمىدهد که «حضور خداوند» دقیقاً به چه معناست و این حضور در چه امورى تأثیر دارد و چه بخشهایى از فرهنگ و جامعه بشرى را دچار تغییر و تحول مىسازد؟
جالب اینجاست که ایشان همچون گذشته معتقد است: «پیام پیامبران، علم، فلسفه و عقلانیت نیست. آنها علم و فلسفه را به خود مردم وانهاده بودند». باید پرسید که اگر حضور خداوند به معناى حضور اندیشه، اعتقاد، ارزشها و فرامین الهى در زندگى فردى و اجتماعى بشر است، پس چگونه مىتوان مسیر عقلانیت، دانش و محصولات بشرى را که بیشترین تأثیر را در حیات بشر دارند، از این حضور، تهى و خالى دانست؟
5 . بعضى از شیوههاى استدلالى آقاى سروش نیز تأمل برانگیز و شگفتىساز است. ایشان پس از اینکه ادعا مىکند: که «براى ما دیگر جستوجوى رضاى خداوند مطرح نیست و در محاسباتمان دخالت ندارد...»، در مقام داورى نسبت به این سخن برمىآید و مىنویسد: «توجه کنید که نمىخواهم بگویم چنین چیزى صد در صد شیطانى و غلط است. اگر این قدر غلط بود، عقلاى عالم بر آن اتفاق نمىکردند و در چشمشان زیبا نمىآمد». هم در مدعا و هم در دلیل آن، جاى مناقشه بسیار وجود دارد. اولاً این ادعا که امروزه همه افراد در همه کارهاى خود در پى رضاى خداوند نیستند، گزارهاى کلى و غیر قابل اثبات است که از آن سو شواهد نقض و رد بسیار دارد. بنابراین حداکثر مىتوان گفت که جو غالب و اکثرى چنین است. ثانیاً مگر عمل اکثریت یا اجماع عملى مردم در امورى که جنبه ارزشى و معنوى دارد، مىتواند چیزى را اثبات کند؟ اتفاقاً پیامبران غالباً در مقابل قومى قرار داشتند که جملگى یا غالباً بر ارزشها و اندیشههاى نادرست تکیه مىکردند و اصول غیر اخلاقى و غیر عقلانى را مبناى عمل و اعتقاد خویش مىگرفتند.
شیوه دیگرى که ایشان در این مقاله و در دیگر آثار خود پى گرفته است، استناد به واقعیت موجود و فرایند تاریخى است. برخى از تعابیر این مقاله چنین مىنماید که ایشان ضرورت جبرى تاریخ را مستند و متکاى خویش در استدلال گرفته و از بررسى علمى و منطقى پیرامون مسأله تن زده است. به هر حال، ایشان معلوم نکرده است که براى حل تعارضى که میان دیدگاه دینى و عرفانى با تلقى سکولاریستى و مدرنیستى حاکم بر جهان مىبیند، چه راهى را پیشنهاد مىکند. امروزه در غرب کسانى که به این تلقى رسیدهاند و سعى در حفظ دین یا اخلاق و معنویت دارند، یکى از این دو گزینه را برمىگزینند: یا به نظریه سنتگرایى(3) روى مىآورند و به نقد بنیادین مدرنیته مىپردازند؛ یا با پذیرش پستمدرنیسم و نسبى کردن مدلول نوگرایى، به نوعى از عقلانیت و توسعه که با دین قابل جمع باشد، روى مىآورند. اما در این مقاله و سایر آثار آقاى سروش، علائم هیچ یک از این دو نظریه وجود ندارد.
6. آقاى سروش در پایان به پیامدهاى سکولاریسم پرداخته است و «فقدان گذشت» را مهمترین پیامد این نظریه و پدیده مىشمارد. البته ایشان بدین اندازه بسنده نمىکند؛ بلکه ریشه این وضعیت را در عقلانیت ابزارى و محاسبهگر مىداند: «انسانهایى که فقط اهل احقاق حقوقند، وقتى روبهروى هم قرار مىگیرند، حالت درندگى پیدا مىکنند. در عقلانیت عنصر گذشت را پیدا نمىکنید». حال باید پرسید که در پروژه مدرنیزاسیون که روشنفکران جهان سوم در پى اجراى آن هستند، چگونه مىتوان از این آسیب پرهیز کرد. گویا آقاى سروش مىانگارد که «از جاى دیگر (دین یا شبه دین) باید این انگیزه را تزریق کرد». باز مىپرسیم که در یک نظام اجتماعى که بر بنیاد چنین عقلانیتى بنا شده و انگیزههایى چون حرص، فزونخواهى و مسابقه بىپایان کسب ثروت و قدرت را به صورت روزافزون توسعه مىدهد، حقیقتاً چگونه مىتوان از تزریق انگیزههایى ناهمسو با آن سخن گفت و حتى اگر چنین کارى صورت گیرد، تا چه اندازه مىتوان به پایدارى و اثرگذارى آن دل بست؟
بىگمان نمىتوان پیامدهاى سکولاریسم را به فقدان گذشت و امثال آن محدود کرد و این گفتمان انتقادى نسبت به مدرنیته تابدینجا پایان نمىپذیرد؛ بلکه روشنفکران متعهد و اصلاحطلبان مسلمان را به تجدیدنظر در مشروعیت و حقانیت بنمایههاى فرهنگ مدرن فرا مىخواند. معلوم نیست که دکتر سروش و همفکران ایشان تا چه زمانى بتوانند این تجدید نظر بنیادین را به تعویق اندازند؟
پى نوشت:
1) ش 26، مرداد و شهریور 74
2) براى دیدن روایت دیگرى از این چرخش رک. : «دین و دنیاى جدید» از آقاى سروش در همین شماره بازتاب اندیشه.
3) traditionalism
آفتاب، ش 11