جامعه شناسی دینی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
افول سکولاریزاسیون (عرفى شدن) به عنوان نظریه غالب در جامعهشناسى قرن بیستم و چرخش به سوى نظریاتى که بتواند از نقش روزافزون دین در جوامع بشرى تبیین درستى ارائه کند، یکى از مهمترین پدیدههاى علمى در دهههاى اخیر است. این مقاله به یکى از این نظریهها که به «انتخاب عقلایى» معروف شده است، مىپردازد. این نظریه اخیراً از حوزه اقتصاد به جامعهشناسى دین راه یافته است.متن
کمتر کسى است که به اوجگیرى نقش مذهب در تحولات سیاسى و اجتماعى جهان طى دو سه دهه اخیر اذعان نداشته باشد. این پدیده که آخرین تجلى آن، انفجار در ساختمانهاى مرکز تجارت جهانى و پنتاگون در ایالات متحده بود، پیش از این نیز در درگیرىهاى قومى میان طرفهاى درگیر در یوگسلاوى سابق، تعارضات خونین میان جمهورىهاى استقلالیافته اتحاد جماهیر شوروى سابق، تعارض میان مسیحیان جزیره تیمور شرقى و اکثریت مسلمان در اندونزى، قدرتگیرى جناحهاى ارتدوکس یهودى در اسرائیل، پیدایش الهیات رهایىبخش در آمریکاى لاتین، و از همه مهمتر، ظهور بنیادگرایى اسلامى و وقوع انقلاب اسلامى در ایران رخ نموده بود. اما بازخیزى مذهب، تنها محدود به این جلوههاى خشونت بار و خونین، آن هم عمدتاً در کشورهاى پیرامونى نبود. گزارشهاى ژورنالیستى و مقالات آکادمیک بسیارى به رشد نوعى بنیادگرایى مذهبى در میان پروتستانهاى آمریکایى اشاره دارند. در سرتاسر جهان، نشانههاى بسیارى، حکایت از آن دارند که مذهب در حال بازگشت به صحنه سیاسى اجتماعى است.
به موازات این تحولات و تا حدودى متأثر از آنها، مطالعات مربوط به دین و به طور خاص، مطالعات جامعهشناختى دین نیز در حال تجربه یک دوره رشد چشمگیر و نیز تغییرات تئوریک هیجانانگیز هستند. جلوههاى این تحول تئوریک بسیارند: مؤسسات و مراکزى که به امر مطالعه دین اشتغال دارند، شاهد افزایش بىسابقه تعداد اعضاى خود هستند؛ نشستهاى مربوط به دین، شرکت کنندگان بسیارى دارد؛ کنفرانسهاى بینالمللى جامعهشناسى نیز به تدریج، جلسات مستقلى را به «جامعهشناسى دین» اختصاص مىدهند؛ انجمنهاى معتبر جامعهشناسى در جهان نیز یکى پس از دیگرى، شاخههاى مستقل «جامعهشناسى دین» را براى خود ایجاد کردهاند (که مهمترین آنها «انجمن جامعهشناسى آمریکا» بود). همچنین براى نخستین بار از دهه 1960 به این سو، پژوهشگرانى که در زمینههاى دیگر به تحقیق و مطالعه اشتغال دارند، در حال گشودن جایى براى عنصر دین در بررسىهاى علمى خود هستند.
تحولات اخیر در محافل جامعهشناسى دین، تنها محدود به افزایش کمّى مطالعات، محققین، نشستها و کنفرانسهاى مربوطه نیست. از همه اینها مهمتر، کل این حوزه تحقیقى در آستانه تجربه چیزى است که برخى آن را نوعى «چرخش پارادایمى» نام نهادهاند. مهمترین ویژگى این چرخش پارادایمى، از نظر دو محقق فعال آمریکایى، رویگردانى از تز سکولاریزاسیون است که بیش از یک قرن سایه سنگینى بر مطالعات جامعه شناختى دین انداخته بود. در مقابل، طى دهه 90، نشانههاى شکلگیرى یک نگرش جدید به تدریج شروع به ظاهر شدن کردند؛ نگرشى که با نام پارادایم یا تئورى «انتخاب عقلایى» از آن یاد مىشود. نوشته حاضر بر آن است که خطوط کلى این تحول پارادایمى را به تصویر کشد.
تز سکولاریزاسیون:
از زمان شکلگیرى جامعهشناسى در اواخر قرن 19 تا ربع آخر قرن 20، تقریباً تمام متفکران اجتماعى، آنها که به تحلیل نقش مذهب در جامعه پرداختهاند، به نوعى از ایده سکولاریزاسیون تأثیر گرفته بودند. هر چند هر یک از این متفکران در مطالعات خود، بر جنبه خاصى از پروسه سکولاریزاسیون تأکید کردهاند؛ اما وجه مشترک تمامى این مطالعات را این نظریه تشکیل مىداد که در جامعه مدرن، دین نقش اجتماعى چندان مهمى نخواهد داشت و اگر هم بتوان نقش مختصرى براى آن قائل بود، چیزى جز یک نقش بازدارنده و منفى نخواهد بود. قدرت و گستردگى این نظریه از آنجا آشکار مىشود که طى دو قرن اخیر تقریباً هیچ موضوع دیگرى را نمىتوان یافت که درباره آن چنین اشتراک نظر آشکارى در میان متفکرین اجتماعى متنوعى همچون آدام اسمیت، دیوید هیوم، اگوست کنت، کارل مارکس، فردریش انگلس، هربرت اسپنسر، ادوارد تایلر، ماکس وبر، ارنست ترولتچ، امیل دورکهیم، ویلیام جیمز، لوسین لوى برون، کارل یونگ و زیگموند فروید وجود داشته باشد. به طور خلاصه، مدافعین این تز بر آن بودند که «نهادها، اعمال و تفکرات دینى به تدریج اهمیت اجتماعى خود را از دست مىدهند.
در تاریخ اروپا مهمترین نشانههاى این فرایند، رهایى دولت از سلطه کلیسا، آزاد شدن زمینهاى وقفى از سیطره مالکیت کلیسا و بالاخره جدایى نظام آموزشى جدید از نظام آموزشى حوزهاى بود. برگر این سه تحول را نشانههاى نوعى «سکولاریزاسیون اجتماعى ساختارى» مىداند و معتقد است که به موازات این تحولات، یک «سکولاریزاسیون ذهنى» نیز صورت گرفته که مضمون اصلى آن، این است که غرب جدید، شاهد افزایش شمار افرادى است که در نگاه به دنیا و زندگى خود، از تفسیرهاى مذهبى سود نمىجویند. هر دوى این تحولات، به نظر برگر، ریشه در تحول بنیادین دیگرى دارد که همان فرایند «عقلایى شدن»(1) است که پیش شرط پیدایش هرگونه جامعه صنعتى مدرن است.
از اواسط دهه 60، نشانههاى دیگرى در صحنه پدیدار شدند؛ نشانههایى که نمىشد آنها را با استفاده از «تز سکولاریزاسیون» توضیح داد. اولین نشانهها آن بود که بر خلاف انتظار، با افزایش درجه مدرنیزاسیون، درجه مذهبى بودن کاهش نیافت. مدافعین تز سکولاریزاسیون تا مدتى سعى داشتند تا این پدیدههاى غیر معمول را همچنان در چارچوب تئورىهاى قبلى خود و یا حداکثر نسخه تعدیل شدهاى از آن، تحلیل و توجیه کنند. بدین ترتیب با انباشته شدن تدریجى پدیدههایى که با پارادایم سکولاریزاسیون قابل توضیح نبودند، زمینههاى نضج و اوجگیرى یک پارادایم جدید فراهم شد.
«تئورى انتخاب عقلایى»:
تئورى انتخاب عقلایى،(2) نخستین بار توسط گرى بکر در کتاب پرنفوذش به نام رویکرد اقتصادى به رفتار انسانى (1976) معرفى شد؛ اما مدت کوتاهى بعد راه خود را از اقتصاد به حیطه جامعهشناسى دین گشود. این تحول شاید در زمره مهمترین تحولات به وقوع پیوسته در تاریخ اندیشه انسانى باقى بماند که نظریهاى که براى توضیح دنیوىترین رفتار انسانى (رفتار اقتصادى) وضع شده بود، نهایتاً در توضیح اخروىترین پدیده انسانى (رفتار دینى) به کار گرفته شد. مبناى اساسى این تئورى را مىتوان بدین شکل بیان کرد: انسان، در هر مورد این گرایش را دارد که عقلایىترین تصمیم ممکن را در چارچوب محدودیتهاى اطلاعاتى و استدراکى خویش و در محدوده انتخابهاى موجود و متأثر از ترجیحات و علائقش بگیرد.
بر اساس این تئورى، این قاعده کلى، شامل تمامى رفتارهاى انسانى و حوزههاى حیات اجتماعى، از جمله مذهب یا به عبارت دقیقتر، تصمیمات مرتبط با مذهب نیز مىشود؛ چه این تصمیمات توسط افراد گرفته شوند و چه توسط مؤسسات دینى. در واقع، با به کار بستن این تئورى در تحلیل رفتار دینى، مطالعات جامعه شناختى دین به استفاده وسیع از تعابیر و استعارههاى اقتصادى در توضیح رفتار دینى پرداختهاند. در نظر معتقدین این تئورى، تعامل میان مذهبیون و نهادهاى مذهبى، چیزى شبیه به تعامل میان خریداران (متقاضیان) یک محصول و فروشندگان (عرضهکنندگان) آن است و این تعامل، تحت تأثیر قانون عرضه و تقاضا به پیش مىرود.
استفاده از چنین استعارهاى توسط معتقدین به «تئورى انتخاب عقلایى»، مدلولات خاص خود را نیز به همراه دارد. براى مثال، اگر عرضه کننده محصول به سلیقه خریدار توجه نکند و محصولى مطابق پسند وى فراهم نسازد، به تدریج بازار خود را (و یا خریداران محصول خود را) از دست مىدهد. همچنین در شرایطى که در آن بیش از یک عرضهکننده محصول وجود دارد، فروشندگان ناچارند تا بر کیفیت محصول خود بیفزایند؛ در غیر این صورت ناچار به واگذارى میدان به حریفان خود خواهند شد. از طرف دیگر، بر اساس این تئورى، فرد مذهبى نیز به گونه خاصى رفتار مىکند. مثلاً وى به دنبال محصول خاصى مىرود که با علایق و ترجیحاتش سازگار باشد و اگر چنین محصولى، به عنوان بخشى از یک محصول بزرگتر از سوى عرضهکنندهاى عرضه شود، خریدار مذکور تنها علاقهمند به خرید جزء مورد نظر خود، و نه کل محصول خواهد بود. همچنین در شرایط رقابت آزاد، خریداران به سوى محصولى کشانده مىشوند که با کمترین هزینه قابل حصول باشد و بیشترین میزان رضایت را فراهم کند.
نتایج تئوریک و پیامدهاى عملى:
تکمیل شدن این چرخش پارادایمى در حال تکوین، به تحولى بنیادین در درک مربوط به پدیده رفتارهاى اجتماعى دینى و نیز پاسخهایى جدید به سؤالات مربوط به حیات اجتماعى دین منجر خواهد شد. شاید بتوان بعضى از این نتایج و پاسخها را تا حدى پیشبینى کرد:
1. افول تز سکولاریزاسیون به معناى آن است که دین به عنوان نیرویى مؤثر در صحنه اجتماع باقى خواهد ماند. مدرنیزاسیون و عقلانیت همراه آن، لزوماً به زایل شدن نهادها و احساسات دینى منجر نمىشود.
2. باقى ماندن دین در صحنه اجتماع، به معناى ادامه حضور نهادها و رفتارهاى مذهبى در شکل سنتى نیست. این نهادها و رفتارها در جامعه جدید، تغییر ماهیت مىدهند؛ به نحوى که با عقلانیت و فردگرایى همراه با مدرنیزاسیون سازگار شوند.
3. در جامعه مدرن، نهادهاى مذهبى به عنوان عرضهکننده محصولات مذهبى نگریسته مىشوند؛ محصولاتى که به خودى خود غایت نیستند؛ بلکه عرضه مىشوند تا توسط متقاضیان خریدارى شوند. در نتیجه، جلب رضایت خریداران شرط ضرورى براى موفقیت نهادهاى مذهبى عرضه کننده محصولات مذهبى است.
4. یکى از مشخصات جامعه جدید، کثرت عرضهکنندگان محصولات مذهبى است. این وضعیت بازار را به تعبیر اقتصاددانان به «بازار خریدار» تبدیل مىکند؛ بازارى که در آن خریدار امکان انتخاب دارد و با فشار و اجبار نمىتوان او را به یک محصول خاص وفادار کرد.
5. از آنجا که خریداران محصولات مذهبى، افراد هستند و نه گروهها و به تعداد افراد، سلیقهها و ترجیحات مختلف وجود دارد، محصولات مذهبى توسط این افراد انتخاب مىشوند. در ضمن این انتخاب، ممکن است افراد، بخشى از محصولات مذهبى را برگیرند و باقى را فروهلند. انتظار از این افراد و یا اجبار آنها به اینکه محصولات مذهبى را در تمامیت آن بپذیرند، تنها منجر به این مىشود که آنها کل محصولات مذهبى را فروهلند.
اشاره
آنچه نویسنده محترم، در آغاز مقاله آورده است، تنها گوشهاى از آثار و علائم موج دینگرایى در دهههاى اخیر است. بىگمان نباید نقش انقلاب اسلامى ایران را در این میان فراموش کرد؛ پدیدهاى که علىرغم رویکرد انقلابى و سیاسى و جهتگیرى انتقادى نسبت به مدرنیته، الگویى را پیش رو نهاد که مىتوان در کوتاهترین مدت و کمترین هزینه، از بیشترین فرصتها براى ایجاد تحول اجتماعى و فرهنگى سود برد. ایشان به درستى تأکید مىکند که نظریه سکولاریزاسیون و دور افتادن دین از صحنه مناسبات اجتماعى، از معدود نظریاتى بود که مورد اجماع و وفاق اندیشمندان غربى و پیروان آنها در کشورهاى پیرامون بود. اما روند تحولات کنونى و افقهاى نسبتاً روشن آینده نشان مىدهد که فرایند سکولاریزاسیون در غرب به ناکامى نزدیک شده و این نظریه، دیگر قدرت تحلیل شرایط و حوادث کنونى جهان را، بهویژه در جوامع غیر غربى، ندارد.
به نظر مىرسد نویسنده محترم بر این عقیده است که نظریه «انتخاب عقلایى» مىتواند بر این شرایط بغرنج و پیچیده فائق آید و در جهت تبیین این پدیده نوظهور، گامى بردارد؛ اما این تصور و تحلیل چندان پذیرفته نیست و این نظریه نیز همچون دهها نظریه دیگرى که جامعهشناسان غربى در چند دهه اخیر ارائه کردهاند، نمىتواند به ژرفاى این موضوع راه یابد. بررسى این نظریه را مىتوان از دریچه نتایجى که در پایان این مقاله آمده است، آغاز کرد.
بزرگترین عیب نظریه انتخاب عقلایى آن است که مىخواهد این مقوله عمیق فرهنگى را با مفاهیم و پارادایمهاى مادى در اقتصاد، مقایسه و تحلیل کند. آنچه در این نظریه به عنوان «انتخاب عقلایى» مطرح شده، چیزى جز عقلانیت اقتصادى و ابزارى و محاسبه نسبت میان سود و زیان نیست؛ حال آنکه عقلانیت دینى و معنوى بر پایه «معرفت»، «حقانیت» و «جهش متعالى» به ساحتى از حقیقت است که سود و زیانهاى خودمحور و خودبنیاد در آن جایى ندارد. ظاهراً نظریه یادشده بر این پیشفرض استوار است که موج دینگرایى معاصر نیز برخاسته از انگیزهها و انگارههاى انسان مدرن است و از همان آرمانها و الگوهاى ذهنى و رفتارى، نیرو و مایه مىگیرد؛ دقیقاً همان پیشفرضى که سایر نظریههاى جامعهشناختى را تا کنون با اشکال و ناکامى مواجه ساخته است. با این وصف باید گفت که با پذیرش نظریه انتخاب عقلایى، بر خلاف نظر نویسنده، هیچ گونه «چرخش پارادایمى» به وقوع نپیوسته است و دینگرایى معاصر نیز یکى دیگر از مراحل مدرنیزاسیون است که از باز تولید همان مفاهیم و چارچوبها به دست آمده است و در صدد برآوردن نیاز نوپیداى دیگرى در انسان مدرن است. پس این نتیجهگیرى نویسنده که مدرنیزاسیون و عقلانیت همراه آن، لزوماً به زایل شدن نهادها و احساسات دینى منجر نمىشود و نیز توصیه ایشان به ضرورت تغییر نهادها و رفتار مذهبى در جامعه جدید، به نحوى که با عقلانیت و فردگرایى همراه با مدرنیزاسیون سازگار شوند، با آنچه به عنوان «چرخش پارادایمى» مطرح کرده است، چندان سازگار نیست. نکته مهم اینجاست که اگر خاستگاه دینخواهى، همان انگیزههاى مدرنیته باشد، در واقع خود این خواهش و گرایش به دین نیز مرحلهاى از عرفى شدن دین و بازتولید دین و معنویت در همان دستگاه ذهنى مدرن است. به بیان دیگر، در تحلیل موج دینگرایى جدید با دو رویکرد مختلف مىتوان به تحلیل نشست. در یک نگاه، این پدیده، همسو و در ادامه فرایند مدرنیزاسیون و توسعه عقلانیت ابزارى است؛ و در نگاه دوم، ظهور این موج به معناى روىگردانى یا دست کم انتقاد جدى به الگوى توسعه مادى و روى آوردن به الگویى دیگر از حیات انسانى است که توسعه مادى را تنها در چارچوب رشد و توسعه معنوى و اخلاقى مىپسندد. فقط در این صورت است که مىتوان از تغییر و تحول در پارادایم سکولاریزاسیون سخن گفت. البته نمىتوان انکار کرد که پارهاى از نشانههاى
دینخواهى در غرب، با آنچه این نظریه بیان مىدارد، قابل توجیه و تبیین است؛ ولى نباید فراموش کرد که این گرایش، نه مخصوص غرب است و نه مىتوان خاستگاه اصلى آن را جوامع کاملاً مدرن دانست. آنچه امروز به عنوان اصولگرایى یا بنیادگرایى در کلیه ادیان و مذاهب، بلکه جوامع غیر مذهبى، دیده مىشود، با نظریههایى که اصولاً خاستگاهى مادى و سودجویانه دارند، قابل تحلیل و توجیه نیست.(3)
پى نوشت:
آفتاب، ش 11
به موازات این تحولات و تا حدودى متأثر از آنها، مطالعات مربوط به دین و به طور خاص، مطالعات جامعهشناختى دین نیز در حال تجربه یک دوره رشد چشمگیر و نیز تغییرات تئوریک هیجانانگیز هستند. جلوههاى این تحول تئوریک بسیارند: مؤسسات و مراکزى که به امر مطالعه دین اشتغال دارند، شاهد افزایش بىسابقه تعداد اعضاى خود هستند؛ نشستهاى مربوط به دین، شرکت کنندگان بسیارى دارد؛ کنفرانسهاى بینالمللى جامعهشناسى نیز به تدریج، جلسات مستقلى را به «جامعهشناسى دین» اختصاص مىدهند؛ انجمنهاى معتبر جامعهشناسى در جهان نیز یکى پس از دیگرى، شاخههاى مستقل «جامعهشناسى دین» را براى خود ایجاد کردهاند (که مهمترین آنها «انجمن جامعهشناسى آمریکا» بود). همچنین براى نخستین بار از دهه 1960 به این سو، پژوهشگرانى که در زمینههاى دیگر به تحقیق و مطالعه اشتغال دارند، در حال گشودن جایى براى عنصر دین در بررسىهاى علمى خود هستند.
تحولات اخیر در محافل جامعهشناسى دین، تنها محدود به افزایش کمّى مطالعات، محققین، نشستها و کنفرانسهاى مربوطه نیست. از همه اینها مهمتر، کل این حوزه تحقیقى در آستانه تجربه چیزى است که برخى آن را نوعى «چرخش پارادایمى» نام نهادهاند. مهمترین ویژگى این چرخش پارادایمى، از نظر دو محقق فعال آمریکایى، رویگردانى از تز سکولاریزاسیون است که بیش از یک قرن سایه سنگینى بر مطالعات جامعه شناختى دین انداخته بود. در مقابل، طى دهه 90، نشانههاى شکلگیرى یک نگرش جدید به تدریج شروع به ظاهر شدن کردند؛ نگرشى که با نام پارادایم یا تئورى «انتخاب عقلایى» از آن یاد مىشود. نوشته حاضر بر آن است که خطوط کلى این تحول پارادایمى را به تصویر کشد.
تز سکولاریزاسیون:
از زمان شکلگیرى جامعهشناسى در اواخر قرن 19 تا ربع آخر قرن 20، تقریباً تمام متفکران اجتماعى، آنها که به تحلیل نقش مذهب در جامعه پرداختهاند، به نوعى از ایده سکولاریزاسیون تأثیر گرفته بودند. هر چند هر یک از این متفکران در مطالعات خود، بر جنبه خاصى از پروسه سکولاریزاسیون تأکید کردهاند؛ اما وجه مشترک تمامى این مطالعات را این نظریه تشکیل مىداد که در جامعه مدرن، دین نقش اجتماعى چندان مهمى نخواهد داشت و اگر هم بتوان نقش مختصرى براى آن قائل بود، چیزى جز یک نقش بازدارنده و منفى نخواهد بود. قدرت و گستردگى این نظریه از آنجا آشکار مىشود که طى دو قرن اخیر تقریباً هیچ موضوع دیگرى را نمىتوان یافت که درباره آن چنین اشتراک نظر آشکارى در میان متفکرین اجتماعى متنوعى همچون آدام اسمیت، دیوید هیوم، اگوست کنت، کارل مارکس، فردریش انگلس، هربرت اسپنسر، ادوارد تایلر، ماکس وبر، ارنست ترولتچ، امیل دورکهیم، ویلیام جیمز، لوسین لوى برون، کارل یونگ و زیگموند فروید وجود داشته باشد. به طور خلاصه، مدافعین این تز بر آن بودند که «نهادها، اعمال و تفکرات دینى به تدریج اهمیت اجتماعى خود را از دست مىدهند.
در تاریخ اروپا مهمترین نشانههاى این فرایند، رهایى دولت از سلطه کلیسا، آزاد شدن زمینهاى وقفى از سیطره مالکیت کلیسا و بالاخره جدایى نظام آموزشى جدید از نظام آموزشى حوزهاى بود. برگر این سه تحول را نشانههاى نوعى «سکولاریزاسیون اجتماعى ساختارى» مىداند و معتقد است که به موازات این تحولات، یک «سکولاریزاسیون ذهنى» نیز صورت گرفته که مضمون اصلى آن، این است که غرب جدید، شاهد افزایش شمار افرادى است که در نگاه به دنیا و زندگى خود، از تفسیرهاى مذهبى سود نمىجویند. هر دوى این تحولات، به نظر برگر، ریشه در تحول بنیادین دیگرى دارد که همان فرایند «عقلایى شدن»(1) است که پیش شرط پیدایش هرگونه جامعه صنعتى مدرن است.
از اواسط دهه 60، نشانههاى دیگرى در صحنه پدیدار شدند؛ نشانههایى که نمىشد آنها را با استفاده از «تز سکولاریزاسیون» توضیح داد. اولین نشانهها آن بود که بر خلاف انتظار، با افزایش درجه مدرنیزاسیون، درجه مذهبى بودن کاهش نیافت. مدافعین تز سکولاریزاسیون تا مدتى سعى داشتند تا این پدیدههاى غیر معمول را همچنان در چارچوب تئورىهاى قبلى خود و یا حداکثر نسخه تعدیل شدهاى از آن، تحلیل و توجیه کنند. بدین ترتیب با انباشته شدن تدریجى پدیدههایى که با پارادایم سکولاریزاسیون قابل توضیح نبودند، زمینههاى نضج و اوجگیرى یک پارادایم جدید فراهم شد.
«تئورى انتخاب عقلایى»:
تئورى انتخاب عقلایى،(2) نخستین بار توسط گرى بکر در کتاب پرنفوذش به نام رویکرد اقتصادى به رفتار انسانى (1976) معرفى شد؛ اما مدت کوتاهى بعد راه خود را از اقتصاد به حیطه جامعهشناسى دین گشود. این تحول شاید در زمره مهمترین تحولات به وقوع پیوسته در تاریخ اندیشه انسانى باقى بماند که نظریهاى که براى توضیح دنیوىترین رفتار انسانى (رفتار اقتصادى) وضع شده بود، نهایتاً در توضیح اخروىترین پدیده انسانى (رفتار دینى) به کار گرفته شد. مبناى اساسى این تئورى را مىتوان بدین شکل بیان کرد: انسان، در هر مورد این گرایش را دارد که عقلایىترین تصمیم ممکن را در چارچوب محدودیتهاى اطلاعاتى و استدراکى خویش و در محدوده انتخابهاى موجود و متأثر از ترجیحات و علائقش بگیرد.
بر اساس این تئورى، این قاعده کلى، شامل تمامى رفتارهاى انسانى و حوزههاى حیات اجتماعى، از جمله مذهب یا به عبارت دقیقتر، تصمیمات مرتبط با مذهب نیز مىشود؛ چه این تصمیمات توسط افراد گرفته شوند و چه توسط مؤسسات دینى. در واقع، با به کار بستن این تئورى در تحلیل رفتار دینى، مطالعات جامعه شناختى دین به استفاده وسیع از تعابیر و استعارههاى اقتصادى در توضیح رفتار دینى پرداختهاند. در نظر معتقدین این تئورى، تعامل میان مذهبیون و نهادهاى مذهبى، چیزى شبیه به تعامل میان خریداران (متقاضیان) یک محصول و فروشندگان (عرضهکنندگان) آن است و این تعامل، تحت تأثیر قانون عرضه و تقاضا به پیش مىرود.
استفاده از چنین استعارهاى توسط معتقدین به «تئورى انتخاب عقلایى»، مدلولات خاص خود را نیز به همراه دارد. براى مثال، اگر عرضه کننده محصول به سلیقه خریدار توجه نکند و محصولى مطابق پسند وى فراهم نسازد، به تدریج بازار خود را (و یا خریداران محصول خود را) از دست مىدهد. همچنین در شرایطى که در آن بیش از یک عرضهکننده محصول وجود دارد، فروشندگان ناچارند تا بر کیفیت محصول خود بیفزایند؛ در غیر این صورت ناچار به واگذارى میدان به حریفان خود خواهند شد. از طرف دیگر، بر اساس این تئورى، فرد مذهبى نیز به گونه خاصى رفتار مىکند. مثلاً وى به دنبال محصول خاصى مىرود که با علایق و ترجیحاتش سازگار باشد و اگر چنین محصولى، به عنوان بخشى از یک محصول بزرگتر از سوى عرضهکنندهاى عرضه شود، خریدار مذکور تنها علاقهمند به خرید جزء مورد نظر خود، و نه کل محصول خواهد بود. همچنین در شرایط رقابت آزاد، خریداران به سوى محصولى کشانده مىشوند که با کمترین هزینه قابل حصول باشد و بیشترین میزان رضایت را فراهم کند.
نتایج تئوریک و پیامدهاى عملى:
تکمیل شدن این چرخش پارادایمى در حال تکوین، به تحولى بنیادین در درک مربوط به پدیده رفتارهاى اجتماعى دینى و نیز پاسخهایى جدید به سؤالات مربوط به حیات اجتماعى دین منجر خواهد شد. شاید بتوان بعضى از این نتایج و پاسخها را تا حدى پیشبینى کرد:
1. افول تز سکولاریزاسیون به معناى آن است که دین به عنوان نیرویى مؤثر در صحنه اجتماع باقى خواهد ماند. مدرنیزاسیون و عقلانیت همراه آن، لزوماً به زایل شدن نهادها و احساسات دینى منجر نمىشود.
2. باقى ماندن دین در صحنه اجتماع، به معناى ادامه حضور نهادها و رفتارهاى مذهبى در شکل سنتى نیست. این نهادها و رفتارها در جامعه جدید، تغییر ماهیت مىدهند؛ به نحوى که با عقلانیت و فردگرایى همراه با مدرنیزاسیون سازگار شوند.
3. در جامعه مدرن، نهادهاى مذهبى به عنوان عرضهکننده محصولات مذهبى نگریسته مىشوند؛ محصولاتى که به خودى خود غایت نیستند؛ بلکه عرضه مىشوند تا توسط متقاضیان خریدارى شوند. در نتیجه، جلب رضایت خریداران شرط ضرورى براى موفقیت نهادهاى مذهبى عرضه کننده محصولات مذهبى است.
4. یکى از مشخصات جامعه جدید، کثرت عرضهکنندگان محصولات مذهبى است. این وضعیت بازار را به تعبیر اقتصاددانان به «بازار خریدار» تبدیل مىکند؛ بازارى که در آن خریدار امکان انتخاب دارد و با فشار و اجبار نمىتوان او را به یک محصول خاص وفادار کرد.
5. از آنجا که خریداران محصولات مذهبى، افراد هستند و نه گروهها و به تعداد افراد، سلیقهها و ترجیحات مختلف وجود دارد، محصولات مذهبى توسط این افراد انتخاب مىشوند. در ضمن این انتخاب، ممکن است افراد، بخشى از محصولات مذهبى را برگیرند و باقى را فروهلند. انتظار از این افراد و یا اجبار آنها به اینکه محصولات مذهبى را در تمامیت آن بپذیرند، تنها منجر به این مىشود که آنها کل محصولات مذهبى را فروهلند.
اشاره
آنچه نویسنده محترم، در آغاز مقاله آورده است، تنها گوشهاى از آثار و علائم موج دینگرایى در دهههاى اخیر است. بىگمان نباید نقش انقلاب اسلامى ایران را در این میان فراموش کرد؛ پدیدهاى که علىرغم رویکرد انقلابى و سیاسى و جهتگیرى انتقادى نسبت به مدرنیته، الگویى را پیش رو نهاد که مىتوان در کوتاهترین مدت و کمترین هزینه، از بیشترین فرصتها براى ایجاد تحول اجتماعى و فرهنگى سود برد. ایشان به درستى تأکید مىکند که نظریه سکولاریزاسیون و دور افتادن دین از صحنه مناسبات اجتماعى، از معدود نظریاتى بود که مورد اجماع و وفاق اندیشمندان غربى و پیروان آنها در کشورهاى پیرامون بود. اما روند تحولات کنونى و افقهاى نسبتاً روشن آینده نشان مىدهد که فرایند سکولاریزاسیون در غرب به ناکامى نزدیک شده و این نظریه، دیگر قدرت تحلیل شرایط و حوادث کنونى جهان را، بهویژه در جوامع غیر غربى، ندارد.
به نظر مىرسد نویسنده محترم بر این عقیده است که نظریه «انتخاب عقلایى» مىتواند بر این شرایط بغرنج و پیچیده فائق آید و در جهت تبیین این پدیده نوظهور، گامى بردارد؛ اما این تصور و تحلیل چندان پذیرفته نیست و این نظریه نیز همچون دهها نظریه دیگرى که جامعهشناسان غربى در چند دهه اخیر ارائه کردهاند، نمىتواند به ژرفاى این موضوع راه یابد. بررسى این نظریه را مىتوان از دریچه نتایجى که در پایان این مقاله آمده است، آغاز کرد.
بزرگترین عیب نظریه انتخاب عقلایى آن است که مىخواهد این مقوله عمیق فرهنگى را با مفاهیم و پارادایمهاى مادى در اقتصاد، مقایسه و تحلیل کند. آنچه در این نظریه به عنوان «انتخاب عقلایى» مطرح شده، چیزى جز عقلانیت اقتصادى و ابزارى و محاسبه نسبت میان سود و زیان نیست؛ حال آنکه عقلانیت دینى و معنوى بر پایه «معرفت»، «حقانیت» و «جهش متعالى» به ساحتى از حقیقت است که سود و زیانهاى خودمحور و خودبنیاد در آن جایى ندارد. ظاهراً نظریه یادشده بر این پیشفرض استوار است که موج دینگرایى معاصر نیز برخاسته از انگیزهها و انگارههاى انسان مدرن است و از همان آرمانها و الگوهاى ذهنى و رفتارى، نیرو و مایه مىگیرد؛ دقیقاً همان پیشفرضى که سایر نظریههاى جامعهشناختى را تا کنون با اشکال و ناکامى مواجه ساخته است. با این وصف باید گفت که با پذیرش نظریه انتخاب عقلایى، بر خلاف نظر نویسنده، هیچ گونه «چرخش پارادایمى» به وقوع نپیوسته است و دینگرایى معاصر نیز یکى دیگر از مراحل مدرنیزاسیون است که از باز تولید همان مفاهیم و چارچوبها به دست آمده است و در صدد برآوردن نیاز نوپیداى دیگرى در انسان مدرن است. پس این نتیجهگیرى نویسنده که مدرنیزاسیون و عقلانیت همراه آن، لزوماً به زایل شدن نهادها و احساسات دینى منجر نمىشود و نیز توصیه ایشان به ضرورت تغییر نهادها و رفتار مذهبى در جامعه جدید، به نحوى که با عقلانیت و فردگرایى همراه با مدرنیزاسیون سازگار شوند، با آنچه به عنوان «چرخش پارادایمى» مطرح کرده است، چندان سازگار نیست. نکته مهم اینجاست که اگر خاستگاه دینخواهى، همان انگیزههاى مدرنیته باشد، در واقع خود این خواهش و گرایش به دین نیز مرحلهاى از عرفى شدن دین و بازتولید دین و معنویت در همان دستگاه ذهنى مدرن است. به بیان دیگر، در تحلیل موج دینگرایى جدید با دو رویکرد مختلف مىتوان به تحلیل نشست. در یک نگاه، این پدیده، همسو و در ادامه فرایند مدرنیزاسیون و توسعه عقلانیت ابزارى است؛ و در نگاه دوم، ظهور این موج به معناى روىگردانى یا دست کم انتقاد جدى به الگوى توسعه مادى و روى آوردن به الگویى دیگر از حیات انسانى است که توسعه مادى را تنها در چارچوب رشد و توسعه معنوى و اخلاقى مىپسندد. فقط در این صورت است که مىتوان از تغییر و تحول در پارادایم سکولاریزاسیون سخن گفت. البته نمىتوان انکار کرد که پارهاى از نشانههاى
دینخواهى در غرب، با آنچه این نظریه بیان مىدارد، قابل توجیه و تبیین است؛ ولى نباید فراموش کرد که این گرایش، نه مخصوص غرب است و نه مىتوان خاستگاه اصلى آن را جوامع کاملاً مدرن دانست. آنچه امروز به عنوان اصولگرایى یا بنیادگرایى در کلیه ادیان و مذاهب، بلکه جوامع غیر مذهبى، دیده مىشود، با نظریههایى که اصولاً خاستگاهى مادى و سودجویانه دارند، قابل تحلیل و توجیه نیست.(3)
پى نوشت:
1) rationalization
2) rational choice theory
3) ر.ک: همین شماره از بازتاب اندیشه، گزارش «بنیادگرایى: چالش انسان در عصر جدید».2) rational choice theory
آفتاب، ش 11