نظریه مزیت نسبی، از قدیمیترین، و با توجه به پذیرش گستردهاش، از موفقتریننظریهها در تاریخ علم اقتصاد است. ویژگیهای اصلی نظریه مزیت نسبی، ساده است وبرداشتهایی که میتوان از مدل به دست آورد، در حد گستردهای کاربرد دارد. نظریه مزیت نسبی،بهطور مشخص، این اندیشه را مطرح میسازد که باید تجارت آزاد براساس بالاترین سودکشورهای درگیر تجارت شکل گیرد، تا تخصصگرایی برای استقرار تولید گستردهتر، کارآمدباشد. به گفته یک اقتصاددان برجسته نئوکلاسیک: "یک فرض اساسی وجود دارد مبنی بر اینکهمبادله آزاد و اختیاری، رفاه را در داخل مرزهای ملی و همچنین در فراسوی آن، افزایش میدهد"(آلیبر، 1994). متأسفانه این "فرض اساسی" پروفسور آلیبر به لحاظ فکری جای تردید دارد. اگرچه این نکتهممکن است بدیهی به نظر رسد، اما با این حال مهم است که به یاد داشته باشیم که تحت نظامتجارت آزاد، یک کشور صرفا درگیر مبادله کالا نیست. اشخاص و بنگاهها در یک کشور، درروابط مبادله با اشخاص و بنگاههای سایر کشورها شرکت میکنند (کالبرتسن، 1985، ص.9-8). همین واقعیت ساده، به طور مستقیم، امکان بروز "نقص در هماهنگی"، در بازار بزرگتربینالمللی را فراهم میآورد. اگر به جای دو کشور، گروهی از افراد با هم به تجارت بپردازند،منطقی است که پرسشهای زیر مطرح گردد: اثر تجارت بر سطح اشتغال چیست؟ تجارت بر توزیع درآمد چه اثری دارد؟ آیا نظام درمعرض کمبود تقاضای مؤثر است؟ نظریه مزیت نسبی به این مسائل پاسخ نمیدهد. متأسفانه،پاسخ ندادن به این پرسشها، دلیلی بر آن نمیشود که طرح چنین پرسشهایی ناموجه باشد.