گناه و ترسآگاهی در اندیشه کییرکگارد (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-ترویجیآرشیو
چکیده
کییر کگارد فیلسوف و متفکر مسیحی که به عنوان پدر اگزیستانسیالیسم معاصر مشهور شده است، در زیرکاویهای وجودی خود، آنجا که به موضوع «ترسآگاهی» فلسفی انسانی میپردازد، معنا و مفهوم «گناه» را به عنوان مؤلّفهای که همواره با ترسآگاهی به ظهور و بروز میرسد، آشکار میکند. وی بر این باور است که ترسآگاهی منشأ و علت گناه نیست؛ چراکه انسان به واسطه انسان بودنش و نه به واسطه گناهکار بودنش، ترسآگاه است، اما همواره با او همراه است. همچنین بر این باور است که ترسآگاهی امری است مبهم و هنگامی که در معرض بعضی مؤلّفهها از جمله گناه قرار میگیرد، خود را آشکار میسازد. این تحقیق با رویکرد نظری و کاوشی در آثار کییر کگارد و با هدف تبیین معنای خاص گناه در فلسفهورزی کییر کگارد به عنوان یک فیلسوف مسیحی و نیز توضیح مسئله ترسآگاهی در بستر گناه و گناهکاری پرداخته است.متن
مفهوم «ترسآگاهی» از جمله کلیدیترین مفاهیم اندیشه کییر کگارد است که تا حدی موجب منحصر به فرد بودن اندیشه او گردیده است. این مفهوم و ملاحظات مربوط به آن، هنگامی که با مفهوم گناه همراه شود، نتایج خاصی را به دنبال دارد و هنگامی بسیار مورد توجه قرار میگیرد که مفهوم گناه همراه با بار کلامی خود را عیان میکند، و کییر کگارد را به عنوان فیلسوف و در عین حال متألّه با چالش روبهرو مینماید. نخست به نظر میرسد که مفهوم ترسآگاهی با زیربنای فلسفی، سازگاری چندانی با گناه و تقصیر با مبنای کلامی ندارد. کییر کگارد به عنوان فیلسوف اگزیستانسیالیست، یا میباید میان این دو مفهوم آشتی برقرار کند، و یا اینکه از بحث گناه و مباحث کلامی مشابه صرفنظر نماید و یا دستکم آنها را در تعلیق آورد. اما روشن است که مسئله کییر کگارد، همانا پرسشهایی فلسفی درباره مباحثی است که بار کلامی دارد.
اهمیت مسئله در نزد کییر کگارد توجهی است که وی به مسائل اگزیستانسیالیسم، به ویژه مسائل اگزیستانسیال مسیحی دارد؛ فردی که با مسائل دینی و الهیاتی مواجه است و در عین حال، خواستار دریافت و فهم مواجهه ترسآگاهانه خود و موقعیت گناهکاری است. این مسئله برای هر متألّه و فرد مذهبی، که در پی پاسخ دادن به سؤالات خویش با مبنای فلسفی است، مطرح میشود.
مفهومشناسی
الف. ترسآگاهی
در باب مفهوم «ترسآگاهی» باید گفت: از آنرو که این اصطلاح در علوم دیگری همچون روانشناسی نیز مورد مطالعه قرار میگیرد، ممکن است تصور شود که این واژه در اندیشه کییر کگارد همان اضطراب، ترس و دلهره
روانشناختی است. آنچه از آثار کییر کگارد برمیآید این است که ترسآگاهی مورد توجه او غیر از مفهوم روانشناختی آن است. وی مینویسد: «مفهوم ترسآگاهی هرگز در روانشناختی مورد بحث قرار نمیگیرد و آن با ترس و یا مفاهیم مشابه دیگری که معطوف به چیز معینی هستند، فرق دارد.»2 از نظر کییرکگارد، اضطراب روانشناسی ـ در واقع ـ همان مفهوم ترس و بیم و یا مفاهیم مشابه آن است که فرد را وادار به فرار، دفاع و یا نگرانی و دلواپسی میکند. اما «ترسآگاهی» از دیدگاه فلسفی، مؤلّفهای است که فرد را وادار به ایستادن و پافشاری کردن و رویارو شدن میکند. هرچند کییر کگارد برای ملموس کردن و عینی نمودن مفهوم ترسآگاهی از بیان روانشناختی بهره میجوید، اما معتقد است در دنیا چیزی مبهمتر و مغلقتر از مفهوم ترسآگاهی وجود ندارد.
نیز کییر کگارد همواره ترسآگاهی را در ارتباطی ذاتی با گناه تبیین میکند، اما مقصود وی این نیست که ترسآگاهی پیامد گناه است؛ چراکه او معتقد است: ترسآگاهی به دلیل آنکه ذاتی آدمی است، پیش از ارتکاب گناه نیز در آدمی وجود داشته است. اوج ترسآگاهی لحظهای است که فرد هنوز گناهکار نیست و در بیگناهی به سر میبرد. هرچند درک مفهوم ترسآگاهی بدون طرح مقوله گناه ممکن نیست، اما وی معتقد است: ترسآگاهی آنگونه که با گناه وارد دنیا میشود، به همان ترتیب نیز میتواند فرد را به کمال برساند و او را به فلاح و رستگاری نزدیک سازد. از دیدگاه وی، روانشناسی نمیتواند به تبیین ترسآگاهی گناه بپردازد؛ چراکه برای تبیین آن باید مقوله گناه به طور کامل توضیح داده شود.
ب. گناه
از دیدگاه مسیحیت، هر تفسیری از وجود انسانی مشروط به شرح و گزارشی از ایده گناه است. کییر کگارد مینویسد: «اینکه من موجود هستم، پیشفرض ابدی جهان کهن است، اینکه من گناهکارم خودانگیختگی جدید آگاهی مسیحی است و اینکه من موجود هستم نمیتواند گناهکاری را اثبات کند.»3
افرادی که با مفهوم «گناه» ناآشنا هستند، گاهی اوقات این مفهوم را به صورتی اخلاقی مورد توجه قرار میدهند؛ یعنی فرض میکنند گناه به عملی برمیگردد که به گونهای اخلاقی نادرست است. روشن است که اعمال غیراخلاقی با اصطلاح گناه تعریف شوند، اما گناه مفهومی وسیع است که نه تنها به اخلاق، بلکه به گفتار مذهبی نیز مربوط میشود. برای مثال از نظر یهودیان، تخلّف از قانونی که خدا از طریق موسی علیهالسلام به بنیاسرائیل ارائه کرده است، گناه محسوب میشود. حقیقت، پیروی از این قانون است و گناه به معنای تخطّی از آن. از سوی دیگر، مسیحیت بر عشق و ایمان تکیه میکند. برای مثال، عشق نورزیدن به همسایه نوعی گناه محسوب میشود. شناخت درست خدا از سوی ما به واسطه پرستش، شکرگزاری، تواضع و فروتنی است. از اینرو، عقایدی همچون تکبّر، غرور و خودپسندی گناه است؛ زیرا بیتوجهی و بیاحترامی به خدا و اذعان کردن به عدم وابستگی به او در هر حال، گناه محسوب میشود.
در تعالیم مسیحیت، ما اصالتا با تصور خدا به وجود میآییم و از ارتباط آهنگین با او لذت میبریم. داستان آدم علیهالسلام و حوا به این دلیل مطرح میشود تا بیان کند که چگونه ما در حالت کمال، حضور خود را احساس میکنیم. در این داستان، میباید شرط گناهکاری تبیین شود: هنگامی که آدم علیهالسلام نافرمانی خداوند کرد و میوه درخت شناخت را خورد، گناه برای اولین بار وارد جهان شد و قسمتی از وجود انسان گردید و نسبت انسان با خداوند مخدوش گردید. این داستان تأکید میکند که گناه به واسطه خداوند به وجود نیامد، بلکه با خواست انسان و در تقابل با خداوند به وجود آمد. بر اساس داستان کتاب مقدّس، ما همگی فرزندان آدم هستیم؛ از اینرو، در طبیعت گناهکاری سهیم میباشیم. این بدان معنا نیست که ما گاهی اوقات گناه میکنیم، بلکه به این معناست که همه ما به طور بنیادین گناهکاریم، و دایم محتاج عفو و بخشش. و این همان نظریه «گناه اولیه» است. برخی در نظریه گناه اولیه، به فرد درجهای از آزادی برای غلبه بر گناه میدهند، با این بیان که تنها جهات معینی از طبیعت بشری ـ مانند جسم و انگیزههای جسمانی ـ با گناه تباه میشود. هم سنّت اگوستین و هم لوتر مخالف این دیدگاه هستند. آنها معتقدند: موجود بشری کاملاً گناهکار است. بنابراین، قادر نیست خود را با تلاش خویش از گناه برهاند. کنکاش کییر کگارد نیز در باب گناه این مبحث الهیاتی را تصدیق میکند.
فهم کییر کگارد از گناه متأثر از سنّت اگوستینی ـ لوتری است؛ زیرا تأکید میکند که همه توانایی موجود بشری ـ انگیزههای حسی، تفکر عقلانی، متخیّله، عاطفه، اراده و مانند آن ـ متأثر از گناه است. بنابراین، ما برای نجات از گناهکاری باید به سوی خدا برگردیم. اهتمام اصلی کییر کگارد آن است که درگیر تفسیر گناه مورد نظر آگوستین و لوتر نشود، اما قصد دارد این مسئله را تشریح کند تا افراد به گناهکاری خویش به گونهای روشن آگاه شوند. کییر کگارد در یادداشتهای خود مینویسد: به طور کلی، این نظریه آنچنان که مطرح شد کاملاً صحیح است و من هیچ بحثی درباره آن ندارم؛ اختلاف نظر من در این است که چیزی باید از این نظریه حاصل شود.4
از نظر کییر کگارد، اگر بر اساس نظریه مسیحیت همه ما بپذیریم که گناهکاریم، این بدان معنا نیست که ما احتیاج به تبیین گناهکاری خود به نحو ذهنی نداریم.
یکی از دلایلی که موجب میشود ماموجودات انسانی را گناهکار بنامیم این است که از یکسو، گناه حالت یا شرطپایدارطبیعتبشریاستو ازسویدیگر،عملخاصی است. آیا به راستیماباانجامعمل خاص گناهکار میشویم؟
زمانی که کییر کگارد به موضوع گناه میپردازد، شکاف میان جایگاه الهیاتی و فلسفی او آشکار میشود. از دیدگاه الهیاتی، او بسیار محافظهکار است و نمیخواهد درباره این ادعای جزمی بحث کند که همه ما گناهکاریم. او به این موضوع به عنوان پیشفرض زندگی مسیحی نظر میافکند. اما از منظر فلسفی، معتقد است که وجود پویا و آزاد همواره در فرایند «شدن» است و این امر آن را از ثبات و پایداری جدا میکند.
کییر کگارد معتقد است که ما باید خود مسئولیت گناهان خود را به دوش بکشیم و منشأ گناهمان را در درون خودمان جستوجو کنیم. بر اساس کتاب مفهوم ترس آگاهی، نظریه جزمانگارانه گناه اولیه، تبیین مناسبی از گناهکاری بشریت عرضه نمیکند. از دیدگاه وی، نظریه جزمانگارانه گناه اولیه، مبنایی برای زندگی فردی فراهم میآورد، اما به واقع گناه را تبیین نمیکند. در واقع ، تبیین کییر کگارد از گناهکاری تبیینی بدیع است.5 وی معتقد است که اعمال گناهکارانه به واسطه زیربنای ترسآگاهی به وجود میآید. در این موارد، ترسآگاهی تنها یک حالت یا یک خلق نیست که افراد معینی در زمانهای معین آن را تجربه میکنند، بلکه واکنشی مبنایی به آزادی است.
از نظر کییر کگارد، گناهان به یک اندازه بدیع و به یک اندازه آزادانه هستند و هر فردی به یک اندازه مسئول است. همچنانکه آدم در جنات عدن گناه را به جهان آورد، هر یک از ما گناه را به طور مداوم به جهان میآوریم. به این معنا، با گناهکاری هر فردی، گناه وارد جهان میشود. در نتیجه، ترسآگاهی هنگامی به وجود میآید که فرد از حالت معصومیت خارج شود.
از نظر کییر کگارد، به دلیل آنکه گناه اولیه در خارج از شرایط امکان انتخاب، آزادی و اراده رخ داده است، موجبات ترسآگاهی را فراهم آورده است.
زمانی که ما با آینده روبهرو میشویم، با تردید با آن مواجه میشویم. این عدم قطعیت و تردید از آینده، ما را مجبور میکند تا به امنیت حال چنگ بزنیم. ما به آینده، هم ترسآلود مینگریم و هم نسبت به آن امیدواریم. این روحیه در ما مفهوم ترسآگاهی را به وجود میآورد. بنابراین، به زبان ساده میتوان گفت: از منظر کییر کگارد ما گناهکار نیستیم، بلکه ما به واسطه ترسآگاهی گناهکار میشویم.
ج. گناه موروثی
پرسش آغازین و بنیادین کییر کگارد درباره گناه موروثی و رابطه آن با گناه اولیه آدم و هبوط انسان است. از منظر وی، در این مورد خاص در طول تاریخ، وظیفه تبیین گناه موروثی و گناه اولیه آدم اغلب یکی گرفته شده است. اما نکته مهم در این میان آن است که آیا اساسا چنین پیشفرضی صحیح است؟ «آیا مفهوم گناه موروثی با گناه اولیه به گونهای متفاوت است که فرد جزئی، تنها از طریق نسبتش با آدم، و نه از طریق نسبت اولیهاش با گناه، در میراث گناه سهیم باشد؟ در این حالت، آدم خارج از تاریخ قرار میگیرد. بنابراین، گناه آدم بیش از چیزی در گذشته است، ولی گناه موروثی چیزی در حال است.»6
اگر معتقد باشیم گناهکاری ذاتا با آدم علیهالسلام وارد جهان شد و او را مسئول همه گناهان بشر بدانیم، در این صورت، آدم بیرون از نسل بشریت قرار میگیرد و هرگز نسل بشریت آغاز نمیشود؛ زیرا با تصور آدم به عنوان جوهر ذاتی گناه، آدم فردی است که پیش از تحقق گناه، گناهکار شده است؛ یعنی به یک معنا، گناهکاری مقدّم بر گناه است. اما از آن رو که گناه علت گناهکاری است و تقدّم علت بر معلول محال عقلی است، باید گفت: گناه آدم او را گناهکار کرد.
آدم و حوا اغوا شدند. طبق صریح کتاب مقدّس، خدا هیچ انسانی را اغوا نمیکند و از سوی هیچ کس هم اغوا نمیشود، اما هر انسانی خودش، خودش را اغوا میکند. پس اینجا سه گزاره وجود دارد: 1. خدا هیچ انسانی را اغوا نمیکند؛ 2. خدا به وسیله هیچ شخصی اغوا نمیشود؛ 3. هر انسانی خودش، خودش را اغوا میکند.
آدم اولین انسان است. پیوند ما با آدم به واسطه زیبایی استحسانی یا بلند نظری بزرگوارانه و یا شفقت غیورانه و مرام پرهیزگارانه ما نیست؛ مانند شیوههایی که یک کودک قصد میکند به همراه پدرش گناهکار شود. حتی به سبب تمایلات اجباری نیز نیست، «بلکه به سبب تفکر است که ما به سرعت به او معتقد میشویم.»7 «آدم ضرورتامتفاوت با بشریت نیست؛ زیرا در این حالت، هیچ بشری وجود ندارد. او بشر نیست؛ زیرا در این حالت نیز بشری وجود نمیداشت. او خودش [و در عین حال] بشر است. بنابراین، آنچه آدم را تبیین میکند، بشر را نیز تبیین میکند و بعکس.»8
د. گناه اولیه
گناه اولیه یک گناه است، اما گناهی مانند هر گناه دیگر نیست. نیز با یک گناه متفاوت است، هر گاه یک گناه را در نسبت با دو گناه یا چند گناه فرض کنیم، گناه اولیه آدم، طبیعت کیفی را تقوّم میبخشد. به بیان دیگر، این گناه مولّد ترسآگاهی آدم است و این ترسآگاهی جهشی کیفی است، در حالی که ترسآگاهی فرد بعدی علاوه بر جنبه کیفی، دارای جنبه کمّی هم هست؛ یعنی با گناه فرد بعدی، تاریخ نسل دیگری آغاز نخواهد شد. البته کییرکگارد کاملاً آگاه است که تلقّی او از گناه اولی کاملاً متفاوت از تلقّی سنّتی عصر و زمانه اوست؛ چنانکه میگوید: «بر طبق مفاهیم سنّتی، تفاوت میان گناه اولیه آدم و دیگر انسانها در این است که شروط گناهکاری آدم به عنوان یک نتیجه و پیامد است، اما گناه اولیه دیگر انسانها گناهکاری را به عنوان یک حالت پیشفرض میگیرند. به همین دلیل، آدم واقعا خارج از بشریت قرار میگیرد و بشریت با او آغاز نمیشود، بلکه خارج از او میآغازد؛ چیزی که بر خلاف همه مفاهیم است.»9
بدینروی، گناه اولیه یک گناه در معنای عددی آن نیست؛ چراکه در این صورت هیچ تاریخی از آن نتیجه نمیشود. گناه در فرد و در بشر هیچ تاریخی نخواهد داشت؛ زیرا تناقض برای هر دو یکسان است. از سوی دیگر، صحیح است که از طریق گناه اولیه آدم، گناه وارد عالم شد و گناه اولیه همه انسانهای بعدی از طریق این گناه وارد عالم شد، اما این مطلب هرگز اهمیتی ندارد و نمیتواند تأیید کند که گناه اولیه آدم، بزرگتر و مهمتر است و یا گناه دیگر انسانها کوچکتر و کماهمیتتر میباشد.
کییر کگارد معتقد است داستان پیدایش گناه اولیه در زمانهای که او در آن میزیست، تا حدی داستانی اسطورهای است؛ چراکه آنچه جایگزین پیدایش به معنای دقیق میشود، دقیقا یک اسطوره است، و آن هم اسطورهای ضعیف. او تصریح میکند: «گناه وارد عالم شد با یک گناه.»10 و بیراه نیست که میگوید: «وقتی فاهمه بهاسطوره روی آورد، نتیجه به ندرت چیزی بیش از یک صحبت کوتاه است.»11
اگر کسی بخواهد گزاره «با گناه اولیه، گناه وارد عالم شد» را به نحو دقیق و در عین حال صحیح تبیین کند، باید بگوید: با گناه اولیه، گناهکاری وارد عالم شد. اما این اتفاق برای فرد دیگری رخ نداده است؛ یعنی با گناه اولیه هیچکس دیگری جز آدم، گناهکاری وارد عالم نشد. گناه آدم، گناه موروثی است. اما گناه مورورثی در آدم همان گناه اولیه است. بدینسان، این سؤال مطرح میشود که آیا آدم تنها فردی است که هیچ تاریخی ندارد؟ کییر کگارد در پاسخ میگوید: «اگر اینگونه است، نسل بشر طلیعهاش را با فردی آغاز میکند که یک فرد نیست. بنابراین، مفهوم بشریت و مفهوم فرد هر دو باطل میشود. اگر هر فرد دیگری در نسل بشر بتواند با تاریخش اهمیتی در تاریخ بشر داشته باشد، آنگاه آدم نیز آن اهمیت را دارد. اگر آدم این اهمیت را تنها به واسطه گناه اولیه داشته باشد، مفهوم تاریخ باطل میشود؛ یعنی تاریخ پایان مییابد، در همان لحظهای که آغاز میشود.»12 به همین دلیل است که نسلبشر با هر فردی از نو آغاز نمیکند؛ چراکه در این حالت ممکن است هیچ بشری دیگر نباشد، اما فرد با نسل بشر از نو آغاز میکند. و اگر قبول کنیم که نسل بشر با فردی که خارج از نسل بشر قرار گرفته است، آغاز میشود، همان اندازه اسطوره فاهمه تحقق یافته است که قبول کنیم گناهکاری به طریق دیگری غیر از گناه اولیه وارد جهان شده است.
ه . بیگناهی
کییر کگارد تصریح میکند که آدم اولین فرد است. او معتقد است: در بیگناهی انسانهای بعدی (پس از آدم و حوا) یک مفهوم مبهمی وجود دارد. موشکافی اخلاقی نشان میدهد که انسانها فرصتهای خویش را غنیمت میشمرند تا از همه چیز فرار کنند، اما بیگناهی تنها و تنها با گناه از بین میرود. همه انسانها ذاتا بیگناهی را مانند طریقی که آدم از دست داد، از دست میدهند.
پس بیگناهی، برخلاف بیواسطگی هگلی، چیزی نیست که باید رفع شود، بلکه چیزی است که کیفیتش باید رفع شود؛ چیزی است که به معنای واقعی وجود ندارد. بیواسطگی با واسطه رفع نمیشود، بلکه بیواسطه در همان لحظه بیواسطگی رفع میشود. بنابراین، رفع بیواسطگی، یک تغییر حال در زمان یا یک تغییر حال در جهت مخالف واسطه است: «بیگناهی چیزی است که با یک متعالی باطل میشود، دقیقا به خاطر اینکه چیزی است.»13
هنگامی که بیگناهی با امر متعالی باطل میشود، چیزی متفاوت از آن خارج میشود. بیگناهی یک کیفیت است؛ حالتی که میتواند خوب دوام داشته باشد. بنابراین، شتابزدگی منطقی برای دفع کردن آن بیمعناست.
از دیدگاه کییر کگارد، داستان پیدایش تبیین درستی از بیگناهی به دست میدهد. بیگناهی بیخبری است. بیگناهی به هیچ روی وجود محض بیواسطه نیست، بلکه بیخبری است. در بیگناهی، آدم به عنوان روح، یک روح رؤیایی است. در حیوانات تفاوتهای جنسیتی به طور غریزی توسعه داده میشود، اما در مورد موجود انسانی اینچنین نیست؛ زیرا او سنتز است. روح سنتز را مسلم میگیرد. برای این کار، باید در آن به طور متمایز نفوذ کنند و نقطه نهایی شهوتانگیزی دقیقا جنسیتی است.14 بدین ترتیب، روح کامل، بدون تاریخ و بدونتمایلات جنسی است. از اینرو، تمایلات جنسی در رستاخیز از میان میرود. بنابراین، یک فرشته هیچ تاریخی ندارد؛ میکائیل پیغامها را دریافت میکند و آنها را اجرا میکند؛ با این حال، این پیغامها تاریخ او نیست.
از نظر کییر کگارد، تنها کسی که با بیگناهی غصه گناهکاران را خورد، مسیح علیهالسلام بود. در واقع، او به عنوان یک تقدیری که باید تحمل کند، غصه گناهکاری را خورد.
کییر کگارد پس از توضیح مفصل و پیچیدهای که در باب گزاره «بیگناهی بیخبری است» میدهد، به چگونگی از دست رفتن آن میپردازد. از نظر او، بررسی دیدگاههای نظریهپردازان تنها به اتلاف وقت میانجامد؛ زیرا تا اندازه زیادی همه چیز خارج از تاریخ قرار میگیرد.
کییر کگارد میگوید: «به راستی قویترین و در عین حال، مثبتترین اصطلاحی که کلیسای پروتستان برای حضور گناه موروثی در انسان به کار میبرود، این است که به طور دقیق، او با تمام انسانها که به طریق طبیعی به دنیا میآیند، با گناه به دنیا میآیند؛ یعنی بدون ترس خدا، یعنی بدون اعتماد به خدا، و با شهوت. با وجود این، نظریه پروتستان یک تمایز ماهوی میان انسان بعدی و آدم میگذارد.»15
از نظر کییر کگارد، معصومیت آن بیخبری سادهلوحانهای است که هیچیک از ایمان و گناه در آن معنایی ندارد. با گناه، جنسیت و امر شهوانی مطرح میشود و فرد در انتهای آگاهی از آن قرار میگیرد. در این حالت، اساسا معصومیت وجود ندارد و امکان آن نیز امر متناقض است. بدین ترتیب، به محض تحقق گناه، معصومیت از میان میرود.
از دیدگاه کییر کگارد، اولین کیفیت معصومیت، بیخبری است و این بیخبری همان پارسایی است؛ یعنی پیش از آنکه فرد مرتکب گناه شود، روح او در اوج معصومیت و در اوج ترکیب است و او با جسم نه به عنوان جسم به خودی خود، بلکه با جسم به عنوان یک تفاوت جنسی ترکیب میشود. در نتیجه، پارسایی همان آگاهی از تفاوت جنسی است. این تفاوت جنسی به معنای تمایل جنسی و امر شهوانی نیست که در مواجهه با جنس دیگر ظهور کند، بلکه این تفاوت در درون روح آگاه است. نکته تعجبآور این است که روح آگاه در بالاترین نقطه ترکیب (سنتز) نمیتواند به خودش آگاهی داشته باشد. تفاوت جنسی امری متفاوت با روح آگاه است. بدین سان، ترسآگاهی، هیچ اثری از امر شهوانی نیست، بلکه فقط گونهای شرم است؛ شرم از هیچ. جریحهدار شدن شرم عمیقترین درد است؛ زیرا تبیینناپذیرترین آنهاست.
ترسآگاهی به عنوان تبیین گام به گام گناه موروثی
ترسآگاهی پیش از تحقق گناه وجود داشته است؛ از همان لحظهای که آدم با منع روبهرو شد. هرچند که این ترسآگاهی پس از گناه هم وجود دارد. «گناه در ترسآگاهی وارد شد. البته، گناه به نوبه خود ترسآگاهی را به همراه دارد. مطمئنا واقعیت گناه، واقعیتی است که دوامی ندارد. از یکسو، تدام گناه، امکانی است که ترسآگاهی را موجب میگردد. از سوی دیگر، امکان رستگاری چیزی است که فرد هم عاشق آن است و هم از آن میترسد؛ زیرا این همیشه رابطه ممکن فردیت است. تنها هنگامی که رستگاری ممکن میشود، این ترسآگاهی مقهور میشود.»16
اما علاوه بر امکان گناه، امکان تداوم گناه و امکان رستگاری و نجات نیز وجود دارد. چنانکه گذشت، با تحقق هر گناه، امکانی به واقعیت مبدّل میشود. اما تداوم همین واقعیت مرهون امکاناتی است که هنوز واقع نشده است. پس علت واقعی ترسآگاهی همان امکان است. هرچند واقعیت گناه، امکان گناه را نابود میکند، اما امکانات تازهای را فراهم میآورد؛ یعنی امکان تداوم گناه که ترسآگاهی نیز با آن سر برمیآورد و آن خود نیز امکان دیگری را پیش روی فرد مینهد که آن همان امکان رستگاری و فلاح است؛ یعنی ترسآگاهی هم علت گناه است و هم امکان فلاح را با خود به ارمغان میآورد. از اینجاست که ترسآگاهی نه تنها ذاتی انسان است، بلکه انسان هیچگاه آرزوی رهایی از آن را نیز در سر نمیپروراند.
با این حال، کییر کگارد بر جنبه ترسآگاهی فرد بعدی نیز تأکید میکند؛ زیرا با واقعیت یافتن هر گناه، یک جهش کیفی صورت میپذیرد، و بدینسان، ترسآگاهی کیفی نیز رخ مینماید. هرچند که به تبع آن به گونهای ناخودآگاه جنبه کمّی ترسآگاهی نیز نمایان میشود. «ترسآگاهی به دو نوع معنا میشود: ترسآگاهی در آنچه فرد گناه را با جهش کیفی مطرح میسازد و ترسآگاهیای که با گناه وارد دنیا میشود و همچنین مطابق با آن، هر زمانی گناه میکند، ترسآگاهی به طور کمّی وارد دنیا میشود.»17
فرد مسیحی همواره در ترسآگاهی میزید؛ زیرا در این ترسآگاهی لحظهای غفلت، او را از ایمان بازمیدارد؛ چراکه او پیوسته محصور میان دو امکان است: امکان گناه و امکان ایمان که هر یک در تقابل با دیگری است. این تقابل برای زمان پس از معصومیت است. در معصومیت، فرد نه امکان گناه را دارد نه امکان ایمان. بلکه در آگاهی است که امکان گناه و ایمان برای فرد مطرح میشود و این آگاهی است که ترسآگاهی را برای او فراهم میکند. به دلیل آنکه ترسآگاهی از ابتدا با فرد همراه بوده است، نهایت ایمان ـ رستگاری ـ نیز با او همراه است. درست است که در رستگاری امکان گناه وجود ندارد و رابطه دیالکتیکگونه ایمان و گناه، و تقابل این دو از بین میرود، اما با وجود این، ترسآگاهی از میان نمیرود، هرچند معنای دیگری مییابد. «با تحقق رستگاری، ترسآگاهی، به همراه امکان پشت سر گذاشته میشود. این به آن معنا نیست که ترسآگاهی از بین میرود [بلکه به این معناست] وقتی به درستی به کار گرفته میشود، نقش دیگری را ایفا میکند.»18 در مرحله رستگاری،ترسآگاهی معنای دیگری به خود میگیرد که کییر کگارد از آن به «شور و اشتیاق» تعبیر میکند و آن ترسآگاهی رهایی از گناه و تقصیر و طلب کمال است.
ترس آگاهی عینی و ذهنی
با تأمّل اولیه بر عبارت «ترسآگاهی عینی» روشن میشود که اصطلاح «ترسآگاهی ذهنی» نیز در تفکر کییر کگارد محتمل است. وی با نشان دادن تمایز میان ترسآگاهی عینی و ذهنی، سعی در روشن کردن معانی این دو مفهوم دارد. «تمایز میان ترسآگاهی عینی و ذهنی مربوط به تعمق در مورد دنیا و حالت بیگناهی فرد بعدی است.»19وی با تأکید بر ظهور گناه در هستی و طبیعتی غیر از هستی انسانی و نیز به واسطه بیگناهی و معصومیتی که پس از ورود گناه به دنیا میتوان در مورد فرد بعدی به کار برد، ترسآگاهی را به دو مفهوم عینی و ذهنی تقسیم میکند. از سوی دیگر، هرچند با توجه به معتقدات مسیحیت و پیشفرض گناهکاری، اطلاق بیگناهی به فرد بعدی، چندان اطلاق صحیحی نیست، اما با تمایزی که کییر کگارد میان گناه اولیه و گناه موروثی قایل میشود، این نکته نیز قابل تبیین است.
کییر کگارد با تمایز صریح میان ترسآگاهی ذهنی و عینی، گناهکاری را از فرد به کل دنیا و به طور دقیقتر، به طبیعت تسرّی میدهد. وی معتقد است: گزاره «با گناه آدم، گناهکاری وارد جهان شد»، حاوی یک انعکاس بیرونی است که در طبیعت نمودار میشود؛ یعنی به واسطه آدم یا به طور دقیقتر به واسطه گناهکاری آدم، طبیعت و همچنین نسل بشر تحت گناه قرار میگیرند. انعکاس این امر در عالم منجر به ترسآگاهی میشود و امکان این نوع ترسآگاهی، موجب اشتیاقی برای بیرون آمدن از ترسآگاهی میگردد که خود، بار دیگر ترسآگاهی را افزون میکند. «ترسآگاهی ابتدا میتواند به درستی ترسآگاهی عینی نامیده شود. ترسآگاهی عینی به وسیله خلقت پدید نمیآید، بلکه به واسطه این حقیقت به وجود آمده است که خلقت به خاطر گناه آدم، در پرتو کاملاً متفاوتی قرار گرفته است و تا هنگامی که به ورودش به دنیا ادامه میدهد، امر حسی / شهوتانگیزی دایم تنزّل مییابد تا گناهکاری معنا شود.»20
وارد شدن گناه به دنیا، تنها موجب گناهکاری انسان و فرزندان بشر نمیشود، بلکه کل آفرینش را دربر میگیرد؛ چراکه طبیعت همانند جنسیت به واسطه گناهکاری آدم پیدا میشود؛ یعنی دقیقا همان حکمی که بر فرد جاری است بر طبیعت نیز جاری است و این خود یکی از جلوههای عمیق اگزیستانسیالیسم در فلسفه کییر کگارد است. وی میگوید: «گناه با آمدن در دنیا، برای کل آفرینش اهمیت پیدا میکند. من این تأثیر گناه در یک هستی غیر انسانی را ترسآگاهی مینامم.»21 نیز میگوید:«ترسآگاهی آنگونه که در آدم ظاهر شد، هرگز دوباره ظاهر نخواهد شد؛ چون به واسطه او گناهکاری وارد دنیا شد. از اینرو، ترسآگاهی آدم دو جنبه دارد: ترس آگاهی عینی در طبیعت و ترسآگاهی ذهنی در فرد.22
به اعتقاد کییر کگارد، کسانی که با گفتن عبارت که «با گناه آدم، گناهکاری وارد دنیا شد» خویشتن را خلاص میکنند و آدم و گناه او را بدترین گناه میدانند، سخت در اشتباهند. او میگوید: در این مورد قیاس معالفارق وجود دارد؛ زیرا فرق است میان فردی که از او در مورد چیزی که نمیداند سؤال کنیم با کسی که میداند و با بیخبری دروغین، مرتکب گناه جدیدی میشود. گناه فرد بعدی که با علم و آگاهی از معنای گناه، گناه جدیدی را مرتکب میشود و سعی میکند با پیشفرض قرار گرفتن گناه آدم خود را بیگناه جلوه دهند، سنگینتر است یا گناه آدم؟ بدین سان، بیگناهی و معصومیت فرد بعدی، نه با مقصر دانستن آدم، بلکه با آگاهی صحیح از گناه موروثی قابل توجیه است.
از سوی دیگر، معنای معصومیت و بیگناهی در فرد بعدی همانند آدم علیهالسلام است و تفاوت آن صرفا در جنبه کمّی موضوع است نه در جنبه کیفی؛ زیرا فرد با توجه به ظهور متناهی و کرانمند خویش، صفت نامتناهی وجودیاش را به عنوان «امکان قادر بودن» کشف میکند و این آگاهی، ترسآگاهی را برای او به ارمغان میآورد که همان هیچ چیز است ـ هرچند بیگناهی با بیخبری در ارتباط است و بیخبری که مطابق با هیچ چیز است، ترسآگاهی دانسته میشود. اما اساسا این بیخبری عین آگاهی است. این حالت همچنانکه در آدم حاضر است، در فرد بعدی نیز بدون هیچ تفاوتی وجود دارد. میان لحظهای که فرد هنوز گناهکار نیست و لحظهای که گناهکار میشود، لحظه گنگ و مبهمی وجود دارد و ترسآگاهی است که این دو لحظه را به هم پیوند میزند.
کییر کگارد میگوید: حوا به دلیل رابطه آفرینش از آدم مشتق شده و به لحاظ کمّی «بیشتر» است؛ پس به این ترتیب، حوا فرد بعدی است، هرچند آنچه اشتقاق مییابد، هرگز به کمال یافتگی اصیل نیست. اما به هر حال، اینجا تفاوت صرفا کمّی است. هر فرد بعدی بالضروره مانند فرد اول اصیل است. اما انباشت کمّی، حسی بودن را در آفرینش افزایش میدهد و از آنرو که درجه حسی بودن مطابق با درجه ترسآگاهی است، به همان ترتیب نیز ترسآگاهی بیشتر میشود، اما ترسآگاهی بیشتر دلالت بر متفاوت بودن این حالت با حالت آدم نیست.
برخلاف تصور عامه، احساسی بودن، نه تنها به معنای گناهکار بودن نیست، بلکه بعکس، عمق روح آگاه است که فرد را به آگاهی بیشتر و ترسآگاهی بیشتر میخواند. «بنابراین، احساسی بودن، گناهکار بودن نیست، بلکه راز مجهولی است که ترسآگاهی را به وجود میآورد؛ از اینرو، داستان آفرینش با یک "هیچ چیز تبیینناپذیر" همراه میشود که همان هیچ چیز ترسآگاهی است.»23
مفروض این است که به دلیل اشتقاقیافتگی زن، وی از مرد ضعیفتر است. تفاوت آدم و حوا در این است که ترسآگاهی بیشتری در حوا انعکاس یافته است. از اینرو، زن حسیتر از مرد است و دارای ترسآگاهی بیشتری است. کییر کگارد معتتقد است: حسیتر بودن زن به لحاظ زیباشناختی مسئله مهمی نیست، هرچند که حساس بودن حالت آرمانی است و میتواند از دیدگاه زیباشناختی مورد توجه قرار گیرد؛ چنانکه این امر در ساختار فیزیکی او هویداست. اما وی معتقد است که پرداختن به این موضوع، مسئله علم روانشناختی است؛ زیرا در این حالت جسم بیشتر از روح آگاه مورد توجه قرار میگیرد. «بنابراین، من باید او را به نحو اخلاقی تحت جنبه ایدهآلش معرفی کنم که آن تولیدمثل است و خاطرنشان کنم که این موقعیت که وجه ایدهآل اوست به طور دقیقدلالتداردبراینکهاواحساسیترازمرداست.»24
کییر کگارد ترسآگاهی آزادی را نه به دلیل ضعف و ناتوانی جسمانی فرد، بلکه به واسطه عمق و عظمت توانایی او مطرح میکند. او در هنگام بحث در مورد «بیشتر» بودن ترسآگاهی زن، این «بیشتر» را نه از جنبه ضعف یا نقص زن، بلکه به دلیل آزادتر بودن زن و به بیان دقیقتر، آزادتر بودن روح آگاهش میداند و میگوید: «در این زیرکاوی، ترسآگاهی همیشه در جهت آزادی تصور شده است.»25
زن ترسآگاهتر از مرد است. اما ترسآگاهتر بودن او به دلیل قدرت بدنی کمتر او نیست؛ زیرا این نوع ترسآگاهی مورد نظر کییر کگارد نیست. زن از آن حیث که حسیتر از مرد است، ترسآگاهتر است. «به واسطه گناه آدم، گناهکاری وارد دنیا شد، و برای آدم جنسیت به معنای گناهکاری شد... با این حال، اگرچه بیگناهی نه تنها سادگی است، بیخبری نیز هست. به مجرّد اینکه جنسیت به آگاهی خطور کرد، سخن گفتن از سادهلوحی بیفکری است.»26 دلیل دیگر حسیتر بودن و ترسآگاهتر بودنزن از مرد، توانایی تولیدمثل اوست. کییر کگارد معتقد است: زن با ترسآگاهی به کمال میرسد. اما این حقیقت که زندگی زن با تولیدمثل به کمال میرسد، دقیقا به این معناست که او حسیتر است.27 وی بر این باور است کهترسآگاهی اصطلاحی است برای کمال طبیعت بشر. و دلیل به کمال رسیدن زن به هنگام تولیدمثل این است که زن به بالاترین نقطه اوج ترکیب میرسد. به این ترتیب، در انتهای ترکیب جسم و نفس قرار میگیرد و روحش به لرزه درمیآید. پس لحظه تولیدمثل اوج ترسآگاهی زن است؛ زیرا این بار نه تنها از لحاظ کیفی، بلکه از لحاظ کمّی نیز ترسآگاهتر از مرد است. از جهت کمّی ترسآگاهتر است؛ زیرا با تولد نوزاد، فرد دیگری بر نسل بشر افزوده میشود که تمام ویژگی نسل را از جمله ترسآگاهی به همراه دارد. و از جهت کیفی ترسآگاهتر است؛ زیرا به هنگام تولد ارتباط زن با مرد در حال قطع شدن است و زن نسبت به این موجود جدید احساس مسئولیت و تعهد میکند. «دقیقا از آنجا که حسی بودن در اینجا به عنوان "بیشتر" تعین پیدا میکند و ترسآگاهی روح در قبول مسئولیت برای احساسی بودن به ترسآگاهی بدل میشود.»28
در نهایت، غایتالقصوای همه این براهین و تبیینها برای کییر کگارد در این جمله خلاصه میشود: «ترسآگاهی در باب گناه، گناه را تولید میکند.»29 در نظرکییر کگارد، اگر میل به شر، شهوتپرستی و مانند آنها به طور فطری در فرد وجود داشته باشد، هیچ ابهامی وجود ندارد که فرد هم گناهکار میشود و هم بیگناه.
کیرگور معتقد است: احساسی بودن ممکن است بر گناهکاری دلالت کند؛ یعنی دلالت بر شناختی غامض از آن و نیز دلالت بر شناختی غامض از هر چیز دیگری که گناه ممکن است بر آن دلالت کند؛ به این معنا که اصالت فرد طرد شود و فرد بیدرنگ خویشتن را با نسل بشر و تاریخش خلط کند. هرچند که کییر کگارد تصریح میکند: «ما نمیگوییم که احساسی بودنْ گناهکاری است، اما آن گناه احساسی بودن را گناهکاری میکند.»30 درواقع، برای فرد حسی بودن دلالت بر گناهکاری نیست، اما این شناخت ترسآگاهی بیشتری به فرد میدهد.
در علم جدید، گناه همان خودخواهی است. اما این معنا نامفهوم و غیرقابل درک است؛ زیرا اولاً، خودخواهی و غرور، دلالت میکند بر فرد جزئی، که تنها به عنوان فرد جزئی شناخته میشود و اگر تحت مقولات کلی مورد توجه قرار گیرد، ممکن است بر هیچ چیزی دلالت نکند. ثانیا، در این معنا، هیچ شرحی بر تمایز میان گناه و گناه موروثی داده نشده است. ثالثا، به محض اینکه فرد بخواهد به طور علمی درباره خودخواهی صحبت کند، همه چیز به توتولوژی میانجامد.31 رابعا، در گناه و باگناه است که خودخواهی به وجود میآید. خامسا، در این معنا، معنای جنسیت و اهمیت آن مشخص نمیشود.
برای تبیین معنای خودخواهی، ابتدا باید معنای «خود» را روشن کنیم. اما چنانکه معلوم است، تنها هنگامی که مفهوم جزئی مفروض میشود، میتوان صحبت از خودخواهی کرد. به هر حال، با اینکه میلیونها از این «خود»ها زندگی کردهاند، اما علوم به توصیف کلی میپردازند «و این حیرتانگیزی زندگی است که هر انسانی که مراقب خودش است، میداند آنچه را که هیچ علمی نمیداند؛ زیرا او میداند که خودش است و این عمق آنچیزیاستکهیونانیانخودرابشناسمیدانند.»32
ترسآگاهی بیروحی
ترسآگاهی حالت نهایی روانشناسانهای است که از آن، گناه در جهشی کیفی بیرونی میجهد. با این حال، در مسیحیت تمام معنای شرک و کفر و تکرار آن، در تعیّن صرف کمّی قرار دارد که از آن، جهش کیفی گناه بیرون میآید. اما این حالت بیگناهی نیست، بلکه از منظر روح آگاه دقیقا گناهکاری است.
از منظر کییر کگارد، بیروحی آن جنبه هستی فرد است که روح آگاه، خودش را در ترکیب پنهان میکند و یا کنار میکشد و به طور دقیقتر، ویژگی درونی آن یعنی آگاهی را از دستمیدهد.درواقع،ترسآگاهیدربیروحی نیز حضور دارد، اما در آن مخفی و پنهان شده است.
شاید در نگاه اول، این نوع جهتگیری کییر کگارد با جهتگیریهای دیگرش که ترسآگاهی را ذاتی موجود انسانی میدانست، در تقابل قرار گیرد. اما با توجه به روح کلی حاکم بر اندیشه او، این تناقض مرتفع میگردد. چنانکه از منظر او، وجود داشتن و هستی داری در لحظههای تصمیم و انتخاب ظهور مییابد. پس ظهور این حقیقت بدون امر عملی، به معنای بیظهوری و به وجهی افراطیتر بیوجودی است. بدین ترتیب، هنگامی که روح، آگاهی خودش را در مقابل امر اهریمنی پنهان میسازد، بیروحی ظهور میکند و در نتیجه، ترسآگاهی ملازم با آن هم، ترسآگاهی غیر ترسآگاهانه است. بنابراین، با این تحلیل روشن میشود که در بیروحی ترسآگاهی وجود ندارد، هرچند که با تحلیل کاملتر میتوان تأکید کرد که سختترین و وحشتناکترین ترسآگاهیها در بیروحی مشاهده میشود؛ چراکه بیروحی شعاری است که در سخنرانی حقیقت را بیان میکند، اما خود حقیقی نیست؛ یعنی بیروحی، دقیقا میتواند همان چیزی را بگوید که قویترین روح گفته است. اما نه به عنوان حقیقت، بلکه به عنوان حکایتهایی که ممکن است سرشار از شایعه باشد. کییر کگارد این جنبه کمدی و طنز روح است که در بیروحی، با روح در ارتباط است. بیروحی میتواند دقیقا همان چیزی را بگوید که قویترین روح تا به حال گفته است، اما آن را به وسیله روح نمیگوید. در حقیقت، انسانی که بیروح خوانده میشود یک ماشین سخنگوست و هیچ چیزی وجود ندارد تا او را از تکرار طوطیوار و یاوهگویی فلسفی منع کند یا از اعتراف به ایمان با یک بیانیه سیاسی باز دارد.33
کییر کگارد میگوید: مسیحیت ارتدوکسی همواره شرکگرایی را در گناه قرار میدهد؛ آنها گناه را نوعی شرک و کفر تلقّی میکنند و به این طریق، از نزدیک شدن به گناه و شناخت صحیح آن دوری میکنند. این خود عین گناهکاری است؛ زیرا اولاً، آگاهی از گناه برای اولین بار توسط مسیحیت مفروض شده است. ثانیا، کسانی که سعی دارند به نام مسیحیت از گناهکاری جز جنبه کمّی آن چیز دیگری ارائه ندهند و درک عمیقتر و زیرکانهتری از مفهوم گناه نداشته باشند، خود شرکگرایی را در منظر دینگرایانه ترویج میدهند و این عمل را کییر کگارد «شرکگرایی مسیحی»34 مینامد که نمونه بارز بیروحیاست.
کییر کگارد میگوید: گاهی اوقات گفته شده است که مسیحیت رستگاری و سعادت را در بیروحی میداند. اما به راحتی میتوان فهمید که این بیروحی با حالت غلامان و بردگان در کفر قابل مقایسه است. شاید بیروحی در یک حد معینی دارای همه محتوای روح باشد، اما به عنوان روح حقیقت ندارد.35 بدینسان، او معتقد است: هر نوعجهل و نادانی نشان از بیروحی دارد؛ زیرا در نادانی فرد در نهایت رضایت و خشنودی از خویشتن است و هرگز به دنبال درک صحیح مفاهیم و آگاهی عمیق از آنها نمیباشد و دلواپسی و اشتیاقی نیز برای میل به این مقصود در خود نمییابد. «در بیروحی، هیچ ترسآگاهیای وجود ندارد؛ چون آن بسی بیروحتر از آن است که ترسآگاهی داشته باشد.»36
از سوی دیگر، در تعریف کییر کگاردی از شرک به عنوان امری که در غیاب روح حاضر است، میتوان به این مهم نایل آمد که شرک کاملاً متفاوت از بیروحی است؛ چراکه بیروحی فقدان روح است و امر بیروح عدم محض است، اما شرک هنگامی به وقوع میپیوندد که روحی موجود باشد و سپس غایب شده باشد. به این ترتیب، کییر کگارد در بحث از بیروحی، شرکگرایی را به آن ترجیح میدهد و معتقد است: شرکگرایی به روح متصف میشود، اما بیروحی رکود روح و کاریکاتور ایدهآل است. بیروحی سعی دارد به طور مضحکی از ایدهآل تقلید کند، با اینکه هیچگاه درک عمیقی از آن نداشته است، اما شرکگرایی هیچ تلاشی برای ایدهآل شدن ندارد، او به راستی گناه را میپذیرد. شرکگرایی فاقد روح است اما حسی است. از اینرو، امکان ترسآگاهی بر آن ممکن میشود.37
ترسآگاهی و «تقدیر»
همانگونه که بارها در این مقاله تأکید شد، ترسآگاهی از لحظهای که فرد در امکان قرار دارد با اوست و «هیچ چیز» آن، حقیقتمندی و آگاهیمندی است که توأم با گونهای بیخبری عظیم است که فرد را به هراس میافکند و فرد نیازمند شناختی است که او را از این بیخبری برهاند و به آگاهی حداکثری برساند. اما دستیابی به این شناخت، دستکم با یک جهش ممکن است که شرط لازم آن جهش آزادی است. از اینرو، میتوان گفت: شرک در گناه قرار ندارد، بلکه در ترسآگاهی قرار دارد؛ زیرا ترسآگاهی، ترسآگاهی از هیچ است. یعنی ترسآگاهی و عدم، همواره در تطابق با یکدیگرند. به مجرد اینکه واقعیت روح مفروض میشود «هیچ چیز» به «چیزی» تبدیل میشود و نامتناهی شکل حقیقی خودش را پیدا میکند و واقعیت آزادی نیز خود را به طور عینی نمایان میسازد. در این لحظه، برای «لحظهای» ترسآگاهی از بین میرود و همه چیز به حالت تعلیق درمیآید تا باز دوباره زمان تازهای آغاز شود. به مجرد اینکه، واقعیت آزادی و روح مطرح میشود، ترسآگاهی از بین میرود.38
از نظر کییر کگارد، فقدان ترسآگاهی در شرک، دال بر تقدیر است. «تقدیر» در تعریف کییر کگارد، وحدت ضرورت و اتفاق است. به مجرد اینکه روح مفروض میشود، ترسآگاهی از بین میرود. بنابراین، در ترسآگاهی فرد مشرک، تقدیر موضوع خودش را دارد؛ یعنی در واقع نبود خودش را دارد. اما فرد مشرک نمیتواند در نسبت با تقدیر قرار گیرد؛ زیرا در یک لحظه ضروری است و در لحظه دیگر اتفاقی. با این حال، در نسبت با تقدیر قرار میگیرد و این نسبت ترسآگاهی است. اما فرد مشرک نمیتواند بیشتر از این به تقدیر نزدیک شود. تلاش کفر آنقدر عمیق نیست که بتواند تقدیر را روشنتر کند، تنها آن چیزی میتواند تقدیر را تبیین کند که مانند تقدیر مبهم باشد.39
اهتمام کییر کگارد بتمامه، متوجه فرد و مسائل مربوط به فرد است. وی معتقد است: مفاهیم گناه و تقصیر فرد جزئی را از آن حیث که جزئی است، مفروض میگیرد و هیچ پرسشی درباره آن به صورت کلی مطرح نمیکند. مسئله این است که فرد است که گناهکار میشود.
از سوی دیگر، فرد هنگامی گناهکار میشود که اراده و تصمیم به گناهکاری داشته باشد؛ یعنی حتی اگر همه عوامل گناهکاری آماده باشد، فرد به صرف مهیا بودن زمینههای گناهکاری، گناهکار نمیشود. به این ترتیب، «هیچ چیز» موضوع اضطراب است نه موضوع گناه. در نتیجه، باز هم فرد است که تصمیم به گناهکاری میگیرد. «ترسآگاهی، در نهاییترین نقطهاش، جایی که به نظر میرسد فرد گناهکار شده است، هنوز گناه نیست.»40
ترسآگاهی هرچند با گناه مطرح میشود، ولی مقدم بر آن است، هرچند که به محض وقوع گناه، ترسآگاهی از بین میرود و چیزی که باقی میماند پشیمانی و توبه است. بدین سان، رابطه ترسآگاهی با موضوعش، رابطهای مبهم است. در این رابطه، ابهام وجود دارد؛ زیرا به محض طرح گناه، ترسآگاهی میرود و پشیمانی و توبه حاضر میشود.41 نسبت ترسآگاهی با موضوعش مبهماست؛ به این معنا که از سویی با آن موافق است؛ چون اشتیاق به آگاهی دارد و از جهتی نیز مخالف آن است؛ چون به محض تحقق آن، از بین میرود. در واقع، به همان اندازه که از موضوعش میهراسد، به همان اندازه نیز رابطه زیرکانه خود را با آن حفظ میکند و نمیتواند آن را نادیده بگیرد و این به نوبه خود متناقضنما بودن آن را نشان میدهد. اما پشیمانی و توبه آگاهیای است که هیچ نوع آزادی را به دنبال ندارد. پشیمانی و توبه تنها شامل این آگاهی است که فرصتی برای جبران امکان از دست رفته نیست. پس به دنبال این آگاهی اندوه و غم به وجود میآید. فرد در این حالت، معصومیتش را از دست میدهد. بدین سان عبادات و مراسم و آیین مذهبی پس از ارتکاب گناه، چیزی جز حالت پشیمانی و توبه فرد و طلب آمرزش و مغفرت نیست و این بیانگر غم و اندوه فرد است. بنابراین، فرد با مراجعه به درون خویش، گناه را کشف میکند و در این حالت دچار پشیمانی میشود. «در بازگشت و رجعت به خودش، او از خود به سوی خداوند باز میگردد و اینجا قانون آیینی وجود دارد که میگوید: زمانی که روح آگاه میخواهد خداوند را ملاقات کند میبایست همچون یک گناهکار آغاز کند. بدین طریق، در بازگشت به سوی خود، او گناه را کشف میکند... و در بازگشت به درونش، آزادی را کشف میکند.»42
عبارت مزبور حاوی یک پارادوکس است. این پارادوکس به گونهای عمل میکند که پیوسته ما را به نقطه آغازین برمیگرداند. به همین دلیل، برای نزدیک شدن به خداوند باید گناهکار بود!
ترس آگاهی «تقصیر»
فرد در جهش کیفی ناگهان گمان میکند که ترسآگاهی را از دست داده است؛ چراکه ترسآگاهی به عنوان گشودگی آزادی برای خویش در امکان تعریف میشود. اما نکتهای که در این میان بسیار دارای اهمیت است این است که فرد باید هوشیار باشد که در سرمستی آزادی خود، «امکانات» خود را نابود نکند؛ چون ممکن است به دنبال هر جهشی، یکباره همه امکانات از دست رود و فرد از آزادی و از تمامی چیزهایی که از برای آنها جهش روی داده است، بسیار فاصله بگیرد. اگرچه جهش در «هیچ چیز» روی میدهد و ترسآگاهی، ترس آگاهی از هیچ چیز است، اما ترسآگاهی فرد برای لحظه پس از جهش، ترسآگاهی از هیچ چیز نیست، بلکه ترسآگاهی از عدم امکان فرصت برای جهشهای دیگر است و آن چیزی نیست جز گناه و تقصیر. «به میزانی که او آزادی را کشف میکند، به همان میزان، ترسآگاهی گناه برای او در حالتی از امکان قرار میگیرد. او صرفا از تقصیر میهراسد، برای اینکه تنها تقصیر میتواند او را از آزادی محروم کند.»43
هرچند کاملاً صحیح است که گناه و تقصیر علت ارتباط آدم و فرد بعدی میباشد، ولی همچنانکه ظهور گناه برای هر فردی به شکلی کاملاً متفاوت میباشد، پیامدهای کاملاً متفاوت و متمایزی را در پی دارد؛ زیرا از آن رو که گناه در افق نگاه کییر کگارد یکی از امکانات فرد است، هر لحظه به چهره جدیدی رخ مینماید و فرد به طور پیشینی هیچ شناختی نسبت به آن ندارد و به دلیل این ابهام گناه است که آزادی فرد نیز مبهم میشود. در نگاه اول، ظاهرا اینگونه به نظر میرسد که فرد به واسطه درک کلیاش از مفهوم گناه، به آزادی انتخاب خوبی و بدی نایل میشود، اما با این توصیف، آزادی بیرون از خود فرد قرار دارد و به ظاهر مفهوم واقعیاش را از دست میدهد. اما با نگاهی زیرکاوانهتر مییابیم که این گناه و تقصیر بیرونی همان خود دیگر فرد (خود اهریمنی فرد) است که فرد به نحوی با آن گفتوگو میکند. بنابراین، در این حالت آزادی به معنای انتخاب امر درونی است که در ظاهر مانند یک موضوع خارجی در برابر فرد قرار میگیرد. حال تفاوت آدم با فرد بعدی در این است که آدم با ارتکاب گناه، آزادی خویش را به ظهور میرساند، اما فرد بعدی با ارتکاب گناه، آزادی خود را از دست میدهد. در هر دو حالت، ترسآگاهی رابطه این دو را به طور دقیق توضیح میدهد و یادآور میشود که اینها امکانات او هستند. «رابطه آزادی و تقصیر، همان است؛ چون آزادی و تقصیر هنوز تنها امکان هستند.»44
آدم با طرح گناه، آزادی خویش را واقعیت میبخشد؛ یعنی آزادی بالقوّه را به آزادی واقعی تبدیل میکند. به عبارت دیگر، گناه واقعیت آزادی است. اما نیل به این آزادی مستلزم وداع با یک امکان است که آن همان معصومیت است. بنابراین، نسبت آزادی با فرد نسبت دو سویه است؛ از سویی فرد را یله و رها میکند و از سوی دیگر، او را محدود میسازد و این پارادوکس آزادی است.
از دیدگاه کییر کگارد، اقتضای ذات انسانی آزاد بودن است. از اینرو، باید از گناه و تقصیر به عنوان مخالف آزادی اجتناب کرد. پس برای نیل به این مهم باید نقطه مقابل آن را جستوجو کند که آن همان ایمان است. کییر کگارد مسیر رسیدن به نقطه مقابل را، که همان ایمان است، شرح میدهد. او میگوید: فرد پس از ارتکاب گناه پشیمان میشود و میخواهد بار دیگر به «خودیت» خود برگردد. فرد در روند خود شدن به این حقیقت پی میبرد که برای نامتناهی شدن میبایست ابدی شود. این ابدیت، تنها در ایمان و به واسطه آن امکانپذیر است. بدین سان، فرد ایمان را انتخاب میکند؛ زیرا انتخاب، آزادی او را تضمین میکند و ایمان ترجمان آن سخن کییر کگارد است که میگوید: آزادی به حقیقت منتهی میشود و حقیقت موجب آزادی میشود.
ترسآگاهی گناه یا ترسآگاهی به عنوان پیامد گناه
پیشتر اشاره کردیم که گناه با جهش کیفی وارد دنیا میشود. اما فرد در لحظه جهش درصدد فعلیت بخشیدن به امکانات خویش است. از این رو، ترسآگاهی را برای لحظهای فراموش میکند؛ زیرا فرد از امکان به سوی وقوع میرود و در یک آن، خود را راضی و خشنود مییابد. از سوی دیگر، با از میان رفتن زمینه آزادی یک امکان، آزادی از میان میرود و متعاقب آن ترسآگاهی نیز مورد غفلت واقع میشود.
«به مجرد اینکه جهش محقق میشود، فرد میتواند بفهمد که ترسآگاهی ابطال شده است؛ زیرا ترسآگاهی به عنوان گشوده شدن آزادی برای خودش در امکان تعریف میشود.»45
فرد با پیشفرض قرار دادن گناه موروثی، ترسآگاهی را از ابهام دیالکتیکیاش خارج میسازد. ترسآگاهی فرد نه تنها در رابطه با گذشته، بلکه در ارتباط با آینده نیز ترسآگاهی از چیزی است. و چون آینده یک امر زمانی است و زمان هم به امر واقعی اطلاق میگردد، پس ترسآگاهی در آینده، به امر خاصی که میتواند به معنای خیر و شر باشد، دلالت میکند. بدین ترتیب، ترسآگاهی فرد بعدی، دیگر ترسآگاهی از هیچ چیز نیست.
از اینرو، ترسآگاهی دوباره با آنچه وضع شده و نیز با آینده وارد ارتباط میشود. اما این بار ترسآگاهی، چیز معینی است و هیچ بودنش نیز یک امر واقعی است؛ چون تمایز میان خیر و شر به طور انضمامی مطرح میشود؛ بنابراین، ترسآگاهی ابهام دیالکتیکیاش را از دست میدهد.46
کییر کگارد بارها میگوید: گناه خودش خودش را پیشفرض میگیرد، همانگونه که آزادی خودش را پیشفرض میگیرد. گناه نمیتواند با چیزی مقدم تبیین شود؛ یعنی چیزی بیشتر از آنچه میتواند خیر را همانند شر انتخاب کند، به طور اجتنابناپذیری هر تبیینی را غیرممکن میکند؛ چراکه «صحبت کردن در مورد خیر و شر به عنوان موضوعات آزادی، هم آزادی و هم مفاهیم خوب و بد را محدود میکند. آزادی نامتناهی است و از چیزی به وجود نمیآید.»47 در این صورت، دیگر اونیست که دست به انتخاب میزند، بلکه مفاهیمی که از پیش تعریف و انتخاب شده به او عرضه شده است و انتخاب او دیگر رنگ و بوی آزادی را ندارد.
نتیجهگیری
از آنچه گذشت میتوان چنین نتیجه گرفت:
1. فرد انسانی از آنرو که انسان است ترسآگاه است.
2. ترسآگاهی باگناهمطرحمیشودولیمقدمبرآناست.
3. ترسآگاهی نشان از عظمت و قدرت روحی انسانی است و با اضطراب روانشناسی که ضعف را در پی دارد، هیچگونه قرابت ندارد.
4. با گناه اولیه، گناه وارد آدم نشد، بلکه با گناهکاری گناه وارد عالم شد. از این رو، نه آدم ابوالبشر و نه هیچ کس دیگر مسئول گناه نیست.
5. بیگناهی بیخبری است و نه یک امر وجودی. معصومیت بیخبری روح است و... .
مسلم است، آنچه کییر کگارد در مورد اگزیستانسیالیست و مراحل سیر اگزیستانسیالیسم و به طور خاص در باب مرحله ایمان گفته است، با آنچه در حکمتهای دینی و عرفانی مسیحیت و اسلام وارد آمده است، تفاوتهای بنیادین دارد. در عرفانهای دینی، سیر و سلوک صبغهای کاملاً دینی و تشریعی دارد. به بیان روشنتر، عرفانهای دینی به بیان احوال مؤمنان در مسیر التزام به اصول و تعالیم و احکام دینی میپردازند، اما به کییر کگارد بیان احوال فرد انسانی از آنرو که انسان است، تمایل نشان میدهد. از اینرو، از مرحله استحسانی و لذتجویی آنی آغاز میکند. این در حالی است که قریب به اتفاق عرفانهای دینی، مراحل توبه، بیداری و عزم و اراده را مراحل آغازین خویش قلمداد میکنند.
به دلیل آنکه تأمّل مشترک همه متفکران اگزیستانسیالیست در باب احوال انسان بما هو انسان است، در این میان، موضوعاتی همچون نگرانی، مرگآگاهی، ترسآگاهی، آزادی، و انتخاب را در کانون توجه خویش قرار میدهند. افکار اگزیستانسیالیسم همواره شباهتهایی با مشارب عرفانی دارند. اما نباید از این مهم غفلت کرد که آثار عرفانهای دینی به بیان احوال سالکان در فضای تقدّسیافته دین اختصاص یافته است و نه بر شرحهایی بر احوال متفکرانقرون جدید و معاصر.
نکته دیگر، مسئله ایمانگرایی و فراروی از عقل است که اساس تأمّلات کییر کگارد را شکل میدهد. درست است که در عرفان اسلامی انسانها به فراروی از عقل دعوت شدهاند، اما بر اساس تفکر اسلامی اولاً، عقل اولین صادر و اولین تجلّی حق تعالی است؛ از این رو، جایگاهی رفیع دارد. ثانیا، گذر از عقل به معنای گذر از عقل تکنیکی و ابزارانگار است که همواره در پی عافیتهای آنی زودگذر از اینسو به آن سو کشیده میشود. اما در سنّت اسلامی، از عقل در معنای حقیقی «ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» تعبیر میشود. در نتیجه، مبنای فراروی از عقل در این دو تفکر با هم تفاوت بنیادین دارد.
در نهایت، اولی آن است که به واژه «شباهت» در بیان رابطه تفکر کیرکگوری و عرفان دینی اکتفا کنیم، و از آن، «شباهت»، «قرابت» و «عینیت» طلب نکنیم. حتی شاید سزاورتر آن باشد که بگوییم شباهت این دو تفکر، شباهتی حداقلی است و استفاده از تعابیر دینی همچون «گناه» و «ایمان»، مبانی و عناصر دینی را رقم نمیزند.
کوتاه سخن آنکه، مرحله ایمان در کییر کگارد به کثرتگرایی منجر میشود که در آن هر چه نتیجه شود، «تثلیث» مسیحی و «اللّه» اسلام نیست.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 -کارشناس ارشد فلسفه.
2- Soren Kierkegaard, The concept of anxiety, 1980, p. 42.
3- Soren Kierkegaard, papers and journals, 1996, p. 1032.
4-Ibid, p. 7602.
5ـ کىیر کگارد در دو اثر از آثار خویش به تبیین گناه مىپردازد: «مفهوم ترسآگاهى» و «بیمارى به سوى مرگ». میان این دو کتاب شباهتهاى بسیارى وجود دارد. براى مثال، هر دو به گناه و تبیین روانشناسانه ـ فلسفى گناه مىپردازند. اما در حالى که کتاب مفهوم ترسآگاهى بر روى ترسآگاهى تمرکز مىکند، کتاب بیمارى به سوى مرگ به ناامیدى توجه دارد.
6- Soren Kierkegaard, The concept of anxiety, p. 26.
7- Ibid, p. 29.
8-. Ibid.
9- Ibid, pp. 29-30.
10- Ibid.
11-. Ibid.
12-Ibid, p. 33.
13- Ibid, p. 37.
14- Ibid, p. 49.
15- Ibid, p. 41.
16- Ibid, p. 53.
17- Ibid, p. 54.
18-. Ibid, p. 53.
19-. Ibid, p. 56.
20- Ibid, p. 58.
21-. Ibid, p. 57.
22-. Ibid, p. 58.
23-. Ibid, p. 65.
24-. Ibid.
25-. Ibid, p. 66.
26-. Ibid, p. 67.
27-. Ibid, p. 66.
28-. Ibid, p. 71.
29- Ibid, p. 73.
30-Ibid.
31- Ibid, p. 78.
32-. Ibid, pp. 78-79.
33- Ibid, pp. 94-95.
34-. Christian paganism.
35- Ibid.
36- Ibid, p. 95.
37- Ibid, p. 96.
38-. Ibid, p. 96.
39-. Ibid, p. 97.
40-. Ibid, p. p. 97.
41-. Ibid, p. 103.
42-. Ibid, p. 107.
43-. Ibid, p. 108.
44- Ibid, p. 109.
45- Ibid, IV, p. 111.
46-. Ibid, pp. 111-112.
47- Ibid, p. 112.
منابع
- Kierkegaard, Soren, The concept of anxiety, Princeton university press, 1980,
- Kierkegaard, Soren, papers and journals, penguin group, 1996.
اهمیت مسئله در نزد کییر کگارد توجهی است که وی به مسائل اگزیستانسیالیسم، به ویژه مسائل اگزیستانسیال مسیحی دارد؛ فردی که با مسائل دینی و الهیاتی مواجه است و در عین حال، خواستار دریافت و فهم مواجهه ترسآگاهانه خود و موقعیت گناهکاری است. این مسئله برای هر متألّه و فرد مذهبی، که در پی پاسخ دادن به سؤالات خویش با مبنای فلسفی است، مطرح میشود.
مفهومشناسی
الف. ترسآگاهی
در باب مفهوم «ترسآگاهی» باید گفت: از آنرو که این اصطلاح در علوم دیگری همچون روانشناسی نیز مورد مطالعه قرار میگیرد، ممکن است تصور شود که این واژه در اندیشه کییر کگارد همان اضطراب، ترس و دلهره
روانشناختی است. آنچه از آثار کییر کگارد برمیآید این است که ترسآگاهی مورد توجه او غیر از مفهوم روانشناختی آن است. وی مینویسد: «مفهوم ترسآگاهی هرگز در روانشناختی مورد بحث قرار نمیگیرد و آن با ترس و یا مفاهیم مشابه دیگری که معطوف به چیز معینی هستند، فرق دارد.»2 از نظر کییرکگارد، اضطراب روانشناسی ـ در واقع ـ همان مفهوم ترس و بیم و یا مفاهیم مشابه آن است که فرد را وادار به فرار، دفاع و یا نگرانی و دلواپسی میکند. اما «ترسآگاهی» از دیدگاه فلسفی، مؤلّفهای است که فرد را وادار به ایستادن و پافشاری کردن و رویارو شدن میکند. هرچند کییر کگارد برای ملموس کردن و عینی نمودن مفهوم ترسآگاهی از بیان روانشناختی بهره میجوید، اما معتقد است در دنیا چیزی مبهمتر و مغلقتر از مفهوم ترسآگاهی وجود ندارد.
نیز کییر کگارد همواره ترسآگاهی را در ارتباطی ذاتی با گناه تبیین میکند، اما مقصود وی این نیست که ترسآگاهی پیامد گناه است؛ چراکه او معتقد است: ترسآگاهی به دلیل آنکه ذاتی آدمی است، پیش از ارتکاب گناه نیز در آدمی وجود داشته است. اوج ترسآگاهی لحظهای است که فرد هنوز گناهکار نیست و در بیگناهی به سر میبرد. هرچند درک مفهوم ترسآگاهی بدون طرح مقوله گناه ممکن نیست، اما وی معتقد است: ترسآگاهی آنگونه که با گناه وارد دنیا میشود، به همان ترتیب نیز میتواند فرد را به کمال برساند و او را به فلاح و رستگاری نزدیک سازد. از دیدگاه وی، روانشناسی نمیتواند به تبیین ترسآگاهی گناه بپردازد؛ چراکه برای تبیین آن باید مقوله گناه به طور کامل توضیح داده شود.
ب. گناه
از دیدگاه مسیحیت، هر تفسیری از وجود انسانی مشروط به شرح و گزارشی از ایده گناه است. کییر کگارد مینویسد: «اینکه من موجود هستم، پیشفرض ابدی جهان کهن است، اینکه من گناهکارم خودانگیختگی جدید آگاهی مسیحی است و اینکه من موجود هستم نمیتواند گناهکاری را اثبات کند.»3
افرادی که با مفهوم «گناه» ناآشنا هستند، گاهی اوقات این مفهوم را به صورتی اخلاقی مورد توجه قرار میدهند؛ یعنی فرض میکنند گناه به عملی برمیگردد که به گونهای اخلاقی نادرست است. روشن است که اعمال غیراخلاقی با اصطلاح گناه تعریف شوند، اما گناه مفهومی وسیع است که نه تنها به اخلاق، بلکه به گفتار مذهبی نیز مربوط میشود. برای مثال از نظر یهودیان، تخلّف از قانونی که خدا از طریق موسی علیهالسلام به بنیاسرائیل ارائه کرده است، گناه محسوب میشود. حقیقت، پیروی از این قانون است و گناه به معنای تخطّی از آن. از سوی دیگر، مسیحیت بر عشق و ایمان تکیه میکند. برای مثال، عشق نورزیدن به همسایه نوعی گناه محسوب میشود. شناخت درست خدا از سوی ما به واسطه پرستش، شکرگزاری، تواضع و فروتنی است. از اینرو، عقایدی همچون تکبّر، غرور و خودپسندی گناه است؛ زیرا بیتوجهی و بیاحترامی به خدا و اذعان کردن به عدم وابستگی به او در هر حال، گناه محسوب میشود.
در تعالیم مسیحیت، ما اصالتا با تصور خدا به وجود میآییم و از ارتباط آهنگین با او لذت میبریم. داستان آدم علیهالسلام و حوا به این دلیل مطرح میشود تا بیان کند که چگونه ما در حالت کمال، حضور خود را احساس میکنیم. در این داستان، میباید شرط گناهکاری تبیین شود: هنگامی که آدم علیهالسلام نافرمانی خداوند کرد و میوه درخت شناخت را خورد، گناه برای اولین بار وارد جهان شد و قسمتی از وجود انسان گردید و نسبت انسان با خداوند مخدوش گردید. این داستان تأکید میکند که گناه به واسطه خداوند به وجود نیامد، بلکه با خواست انسان و در تقابل با خداوند به وجود آمد. بر اساس داستان کتاب مقدّس، ما همگی فرزندان آدم هستیم؛ از اینرو، در طبیعت گناهکاری سهیم میباشیم. این بدان معنا نیست که ما گاهی اوقات گناه میکنیم، بلکه به این معناست که همه ما به طور بنیادین گناهکاریم، و دایم محتاج عفو و بخشش. و این همان نظریه «گناه اولیه» است. برخی در نظریه گناه اولیه، به فرد درجهای از آزادی برای غلبه بر گناه میدهند، با این بیان که تنها جهات معینی از طبیعت بشری ـ مانند جسم و انگیزههای جسمانی ـ با گناه تباه میشود. هم سنّت اگوستین و هم لوتر مخالف این دیدگاه هستند. آنها معتقدند: موجود بشری کاملاً گناهکار است. بنابراین، قادر نیست خود را با تلاش خویش از گناه برهاند. کنکاش کییر کگارد نیز در باب گناه این مبحث الهیاتی را تصدیق میکند.
فهم کییر کگارد از گناه متأثر از سنّت اگوستینی ـ لوتری است؛ زیرا تأکید میکند که همه توانایی موجود بشری ـ انگیزههای حسی، تفکر عقلانی، متخیّله، عاطفه، اراده و مانند آن ـ متأثر از گناه است. بنابراین، ما برای نجات از گناهکاری باید به سوی خدا برگردیم. اهتمام اصلی کییر کگارد آن است که درگیر تفسیر گناه مورد نظر آگوستین و لوتر نشود، اما قصد دارد این مسئله را تشریح کند تا افراد به گناهکاری خویش به گونهای روشن آگاه شوند. کییر کگارد در یادداشتهای خود مینویسد: به طور کلی، این نظریه آنچنان که مطرح شد کاملاً صحیح است و من هیچ بحثی درباره آن ندارم؛ اختلاف نظر من در این است که چیزی باید از این نظریه حاصل شود.4
از نظر کییر کگارد، اگر بر اساس نظریه مسیحیت همه ما بپذیریم که گناهکاریم، این بدان معنا نیست که ما احتیاج به تبیین گناهکاری خود به نحو ذهنی نداریم.
یکی از دلایلی که موجب میشود ماموجودات انسانی را گناهکار بنامیم این است که از یکسو، گناه حالت یا شرطپایدارطبیعتبشریاستو ازسویدیگر،عملخاصی است. آیا به راستیماباانجامعمل خاص گناهکار میشویم؟
زمانی که کییر کگارد به موضوع گناه میپردازد، شکاف میان جایگاه الهیاتی و فلسفی او آشکار میشود. از دیدگاه الهیاتی، او بسیار محافظهکار است و نمیخواهد درباره این ادعای جزمی بحث کند که همه ما گناهکاریم. او به این موضوع به عنوان پیشفرض زندگی مسیحی نظر میافکند. اما از منظر فلسفی، معتقد است که وجود پویا و آزاد همواره در فرایند «شدن» است و این امر آن را از ثبات و پایداری جدا میکند.
کییر کگارد معتقد است که ما باید خود مسئولیت گناهان خود را به دوش بکشیم و منشأ گناهمان را در درون خودمان جستوجو کنیم. بر اساس کتاب مفهوم ترس آگاهی، نظریه جزمانگارانه گناه اولیه، تبیین مناسبی از گناهکاری بشریت عرضه نمیکند. از دیدگاه وی، نظریه جزمانگارانه گناه اولیه، مبنایی برای زندگی فردی فراهم میآورد، اما به واقع گناه را تبیین نمیکند. در واقع ، تبیین کییر کگارد از گناهکاری تبیینی بدیع است.5 وی معتقد است که اعمال گناهکارانه به واسطه زیربنای ترسآگاهی به وجود میآید. در این موارد، ترسآگاهی تنها یک حالت یا یک خلق نیست که افراد معینی در زمانهای معین آن را تجربه میکنند، بلکه واکنشی مبنایی به آزادی است.
از نظر کییر کگارد، گناهان به یک اندازه بدیع و به یک اندازه آزادانه هستند و هر فردی به یک اندازه مسئول است. همچنانکه آدم در جنات عدن گناه را به جهان آورد، هر یک از ما گناه را به طور مداوم به جهان میآوریم. به این معنا، با گناهکاری هر فردی، گناه وارد جهان میشود. در نتیجه، ترسآگاهی هنگامی به وجود میآید که فرد از حالت معصومیت خارج شود.
از نظر کییر کگارد، به دلیل آنکه گناه اولیه در خارج از شرایط امکان انتخاب، آزادی و اراده رخ داده است، موجبات ترسآگاهی را فراهم آورده است.
زمانی که ما با آینده روبهرو میشویم، با تردید با آن مواجه میشویم. این عدم قطعیت و تردید از آینده، ما را مجبور میکند تا به امنیت حال چنگ بزنیم. ما به آینده، هم ترسآلود مینگریم و هم نسبت به آن امیدواریم. این روحیه در ما مفهوم ترسآگاهی را به وجود میآورد. بنابراین، به زبان ساده میتوان گفت: از منظر کییر کگارد ما گناهکار نیستیم، بلکه ما به واسطه ترسآگاهی گناهکار میشویم.
ج. گناه موروثی
پرسش آغازین و بنیادین کییر کگارد درباره گناه موروثی و رابطه آن با گناه اولیه آدم و هبوط انسان است. از منظر وی، در این مورد خاص در طول تاریخ، وظیفه تبیین گناه موروثی و گناه اولیه آدم اغلب یکی گرفته شده است. اما نکته مهم در این میان آن است که آیا اساسا چنین پیشفرضی صحیح است؟ «آیا مفهوم گناه موروثی با گناه اولیه به گونهای متفاوت است که فرد جزئی، تنها از طریق نسبتش با آدم، و نه از طریق نسبت اولیهاش با گناه، در میراث گناه سهیم باشد؟ در این حالت، آدم خارج از تاریخ قرار میگیرد. بنابراین، گناه آدم بیش از چیزی در گذشته است، ولی گناه موروثی چیزی در حال است.»6
اگر معتقد باشیم گناهکاری ذاتا با آدم علیهالسلام وارد جهان شد و او را مسئول همه گناهان بشر بدانیم، در این صورت، آدم بیرون از نسل بشریت قرار میگیرد و هرگز نسل بشریت آغاز نمیشود؛ زیرا با تصور آدم به عنوان جوهر ذاتی گناه، آدم فردی است که پیش از تحقق گناه، گناهکار شده است؛ یعنی به یک معنا، گناهکاری مقدّم بر گناه است. اما از آن رو که گناه علت گناهکاری است و تقدّم علت بر معلول محال عقلی است، باید گفت: گناه آدم او را گناهکار کرد.
آدم و حوا اغوا شدند. طبق صریح کتاب مقدّس، خدا هیچ انسانی را اغوا نمیکند و از سوی هیچ کس هم اغوا نمیشود، اما هر انسانی خودش، خودش را اغوا میکند. پس اینجا سه گزاره وجود دارد: 1. خدا هیچ انسانی را اغوا نمیکند؛ 2. خدا به وسیله هیچ شخصی اغوا نمیشود؛ 3. هر انسانی خودش، خودش را اغوا میکند.
آدم اولین انسان است. پیوند ما با آدم به واسطه زیبایی استحسانی یا بلند نظری بزرگوارانه و یا شفقت غیورانه و مرام پرهیزگارانه ما نیست؛ مانند شیوههایی که یک کودک قصد میکند به همراه پدرش گناهکار شود. حتی به سبب تمایلات اجباری نیز نیست، «بلکه به سبب تفکر است که ما به سرعت به او معتقد میشویم.»7 «آدم ضرورتامتفاوت با بشریت نیست؛ زیرا در این حالت، هیچ بشری وجود ندارد. او بشر نیست؛ زیرا در این حالت نیز بشری وجود نمیداشت. او خودش [و در عین حال] بشر است. بنابراین، آنچه آدم را تبیین میکند، بشر را نیز تبیین میکند و بعکس.»8
د. گناه اولیه
گناه اولیه یک گناه است، اما گناهی مانند هر گناه دیگر نیست. نیز با یک گناه متفاوت است، هر گاه یک گناه را در نسبت با دو گناه یا چند گناه فرض کنیم، گناه اولیه آدم، طبیعت کیفی را تقوّم میبخشد. به بیان دیگر، این گناه مولّد ترسآگاهی آدم است و این ترسآگاهی جهشی کیفی است، در حالی که ترسآگاهی فرد بعدی علاوه بر جنبه کیفی، دارای جنبه کمّی هم هست؛ یعنی با گناه فرد بعدی، تاریخ نسل دیگری آغاز نخواهد شد. البته کییرکگارد کاملاً آگاه است که تلقّی او از گناه اولی کاملاً متفاوت از تلقّی سنّتی عصر و زمانه اوست؛ چنانکه میگوید: «بر طبق مفاهیم سنّتی، تفاوت میان گناه اولیه آدم و دیگر انسانها در این است که شروط گناهکاری آدم به عنوان یک نتیجه و پیامد است، اما گناه اولیه دیگر انسانها گناهکاری را به عنوان یک حالت پیشفرض میگیرند. به همین دلیل، آدم واقعا خارج از بشریت قرار میگیرد و بشریت با او آغاز نمیشود، بلکه خارج از او میآغازد؛ چیزی که بر خلاف همه مفاهیم است.»9
بدینروی، گناه اولیه یک گناه در معنای عددی آن نیست؛ چراکه در این صورت هیچ تاریخی از آن نتیجه نمیشود. گناه در فرد و در بشر هیچ تاریخی نخواهد داشت؛ زیرا تناقض برای هر دو یکسان است. از سوی دیگر، صحیح است که از طریق گناه اولیه آدم، گناه وارد عالم شد و گناه اولیه همه انسانهای بعدی از طریق این گناه وارد عالم شد، اما این مطلب هرگز اهمیتی ندارد و نمیتواند تأیید کند که گناه اولیه آدم، بزرگتر و مهمتر است و یا گناه دیگر انسانها کوچکتر و کماهمیتتر میباشد.
کییر کگارد معتقد است داستان پیدایش گناه اولیه در زمانهای که او در آن میزیست، تا حدی داستانی اسطورهای است؛ چراکه آنچه جایگزین پیدایش به معنای دقیق میشود، دقیقا یک اسطوره است، و آن هم اسطورهای ضعیف. او تصریح میکند: «گناه وارد عالم شد با یک گناه.»10 و بیراه نیست که میگوید: «وقتی فاهمه بهاسطوره روی آورد، نتیجه به ندرت چیزی بیش از یک صحبت کوتاه است.»11
اگر کسی بخواهد گزاره «با گناه اولیه، گناه وارد عالم شد» را به نحو دقیق و در عین حال صحیح تبیین کند، باید بگوید: با گناه اولیه، گناهکاری وارد عالم شد. اما این اتفاق برای فرد دیگری رخ نداده است؛ یعنی با گناه اولیه هیچکس دیگری جز آدم، گناهکاری وارد عالم نشد. گناه آدم، گناه موروثی است. اما گناه مورورثی در آدم همان گناه اولیه است. بدینسان، این سؤال مطرح میشود که آیا آدم تنها فردی است که هیچ تاریخی ندارد؟ کییر کگارد در پاسخ میگوید: «اگر اینگونه است، نسل بشر طلیعهاش را با فردی آغاز میکند که یک فرد نیست. بنابراین، مفهوم بشریت و مفهوم فرد هر دو باطل میشود. اگر هر فرد دیگری در نسل بشر بتواند با تاریخش اهمیتی در تاریخ بشر داشته باشد، آنگاه آدم نیز آن اهمیت را دارد. اگر آدم این اهمیت را تنها به واسطه گناه اولیه داشته باشد، مفهوم تاریخ باطل میشود؛ یعنی تاریخ پایان مییابد، در همان لحظهای که آغاز میشود.»12 به همین دلیل است که نسلبشر با هر فردی از نو آغاز نمیکند؛ چراکه در این حالت ممکن است هیچ بشری دیگر نباشد، اما فرد با نسل بشر از نو آغاز میکند. و اگر قبول کنیم که نسل بشر با فردی که خارج از نسل بشر قرار گرفته است، آغاز میشود، همان اندازه اسطوره فاهمه تحقق یافته است که قبول کنیم گناهکاری به طریق دیگری غیر از گناه اولیه وارد جهان شده است.
ه . بیگناهی
کییر کگارد تصریح میکند که آدم اولین فرد است. او معتقد است: در بیگناهی انسانهای بعدی (پس از آدم و حوا) یک مفهوم مبهمی وجود دارد. موشکافی اخلاقی نشان میدهد که انسانها فرصتهای خویش را غنیمت میشمرند تا از همه چیز فرار کنند، اما بیگناهی تنها و تنها با گناه از بین میرود. همه انسانها ذاتا بیگناهی را مانند طریقی که آدم از دست داد، از دست میدهند.
پس بیگناهی، برخلاف بیواسطگی هگلی، چیزی نیست که باید رفع شود، بلکه چیزی است که کیفیتش باید رفع شود؛ چیزی است که به معنای واقعی وجود ندارد. بیواسطگی با واسطه رفع نمیشود، بلکه بیواسطه در همان لحظه بیواسطگی رفع میشود. بنابراین، رفع بیواسطگی، یک تغییر حال در زمان یا یک تغییر حال در جهت مخالف واسطه است: «بیگناهی چیزی است که با یک متعالی باطل میشود، دقیقا به خاطر اینکه چیزی است.»13
هنگامی که بیگناهی با امر متعالی باطل میشود، چیزی متفاوت از آن خارج میشود. بیگناهی یک کیفیت است؛ حالتی که میتواند خوب دوام داشته باشد. بنابراین، شتابزدگی منطقی برای دفع کردن آن بیمعناست.
از دیدگاه کییر کگارد، داستان پیدایش تبیین درستی از بیگناهی به دست میدهد. بیگناهی بیخبری است. بیگناهی به هیچ روی وجود محض بیواسطه نیست، بلکه بیخبری است. در بیگناهی، آدم به عنوان روح، یک روح رؤیایی است. در حیوانات تفاوتهای جنسیتی به طور غریزی توسعه داده میشود، اما در مورد موجود انسانی اینچنین نیست؛ زیرا او سنتز است. روح سنتز را مسلم میگیرد. برای این کار، باید در آن به طور متمایز نفوذ کنند و نقطه نهایی شهوتانگیزی دقیقا جنسیتی است.14 بدین ترتیب، روح کامل، بدون تاریخ و بدونتمایلات جنسی است. از اینرو، تمایلات جنسی در رستاخیز از میان میرود. بنابراین، یک فرشته هیچ تاریخی ندارد؛ میکائیل پیغامها را دریافت میکند و آنها را اجرا میکند؛ با این حال، این پیغامها تاریخ او نیست.
از نظر کییر کگارد، تنها کسی که با بیگناهی غصه گناهکاران را خورد، مسیح علیهالسلام بود. در واقع، او به عنوان یک تقدیری که باید تحمل کند، غصه گناهکاری را خورد.
کییر کگارد پس از توضیح مفصل و پیچیدهای که در باب گزاره «بیگناهی بیخبری است» میدهد، به چگونگی از دست رفتن آن میپردازد. از نظر او، بررسی دیدگاههای نظریهپردازان تنها به اتلاف وقت میانجامد؛ زیرا تا اندازه زیادی همه چیز خارج از تاریخ قرار میگیرد.
کییر کگارد میگوید: «به راستی قویترین و در عین حال، مثبتترین اصطلاحی که کلیسای پروتستان برای حضور گناه موروثی در انسان به کار میبرود، این است که به طور دقیق، او با تمام انسانها که به طریق طبیعی به دنیا میآیند، با گناه به دنیا میآیند؛ یعنی بدون ترس خدا، یعنی بدون اعتماد به خدا، و با شهوت. با وجود این، نظریه پروتستان یک تمایز ماهوی میان انسان بعدی و آدم میگذارد.»15
از نظر کییر کگارد، معصومیت آن بیخبری سادهلوحانهای است که هیچیک از ایمان و گناه در آن معنایی ندارد. با گناه، جنسیت و امر شهوانی مطرح میشود و فرد در انتهای آگاهی از آن قرار میگیرد. در این حالت، اساسا معصومیت وجود ندارد و امکان آن نیز امر متناقض است. بدین ترتیب، به محض تحقق گناه، معصومیت از میان میرود.
از دیدگاه کییر کگارد، اولین کیفیت معصومیت، بیخبری است و این بیخبری همان پارسایی است؛ یعنی پیش از آنکه فرد مرتکب گناه شود، روح او در اوج معصومیت و در اوج ترکیب است و او با جسم نه به عنوان جسم به خودی خود، بلکه با جسم به عنوان یک تفاوت جنسی ترکیب میشود. در نتیجه، پارسایی همان آگاهی از تفاوت جنسی است. این تفاوت جنسی به معنای تمایل جنسی و امر شهوانی نیست که در مواجهه با جنس دیگر ظهور کند، بلکه این تفاوت در درون روح آگاه است. نکته تعجبآور این است که روح آگاه در بالاترین نقطه ترکیب (سنتز) نمیتواند به خودش آگاهی داشته باشد. تفاوت جنسی امری متفاوت با روح آگاه است. بدین سان، ترسآگاهی، هیچ اثری از امر شهوانی نیست، بلکه فقط گونهای شرم است؛ شرم از هیچ. جریحهدار شدن شرم عمیقترین درد است؛ زیرا تبیینناپذیرترین آنهاست.
ترسآگاهی به عنوان تبیین گام به گام گناه موروثی
ترسآگاهی پیش از تحقق گناه وجود داشته است؛ از همان لحظهای که آدم با منع روبهرو شد. هرچند که این ترسآگاهی پس از گناه هم وجود دارد. «گناه در ترسآگاهی وارد شد. البته، گناه به نوبه خود ترسآگاهی را به همراه دارد. مطمئنا واقعیت گناه، واقعیتی است که دوامی ندارد. از یکسو، تدام گناه، امکانی است که ترسآگاهی را موجب میگردد. از سوی دیگر، امکان رستگاری چیزی است که فرد هم عاشق آن است و هم از آن میترسد؛ زیرا این همیشه رابطه ممکن فردیت است. تنها هنگامی که رستگاری ممکن میشود، این ترسآگاهی مقهور میشود.»16
اما علاوه بر امکان گناه، امکان تداوم گناه و امکان رستگاری و نجات نیز وجود دارد. چنانکه گذشت، با تحقق هر گناه، امکانی به واقعیت مبدّل میشود. اما تداوم همین واقعیت مرهون امکاناتی است که هنوز واقع نشده است. پس علت واقعی ترسآگاهی همان امکان است. هرچند واقعیت گناه، امکان گناه را نابود میکند، اما امکانات تازهای را فراهم میآورد؛ یعنی امکان تداوم گناه که ترسآگاهی نیز با آن سر برمیآورد و آن خود نیز امکان دیگری را پیش روی فرد مینهد که آن همان امکان رستگاری و فلاح است؛ یعنی ترسآگاهی هم علت گناه است و هم امکان فلاح را با خود به ارمغان میآورد. از اینجاست که ترسآگاهی نه تنها ذاتی انسان است، بلکه انسان هیچگاه آرزوی رهایی از آن را نیز در سر نمیپروراند.
با این حال، کییر کگارد بر جنبه ترسآگاهی فرد بعدی نیز تأکید میکند؛ زیرا با واقعیت یافتن هر گناه، یک جهش کیفی صورت میپذیرد، و بدینسان، ترسآگاهی کیفی نیز رخ مینماید. هرچند که به تبع آن به گونهای ناخودآگاه جنبه کمّی ترسآگاهی نیز نمایان میشود. «ترسآگاهی به دو نوع معنا میشود: ترسآگاهی در آنچه فرد گناه را با جهش کیفی مطرح میسازد و ترسآگاهیای که با گناه وارد دنیا میشود و همچنین مطابق با آن، هر زمانی گناه میکند، ترسآگاهی به طور کمّی وارد دنیا میشود.»17
فرد مسیحی همواره در ترسآگاهی میزید؛ زیرا در این ترسآگاهی لحظهای غفلت، او را از ایمان بازمیدارد؛ چراکه او پیوسته محصور میان دو امکان است: امکان گناه و امکان ایمان که هر یک در تقابل با دیگری است. این تقابل برای زمان پس از معصومیت است. در معصومیت، فرد نه امکان گناه را دارد نه امکان ایمان. بلکه در آگاهی است که امکان گناه و ایمان برای فرد مطرح میشود و این آگاهی است که ترسآگاهی را برای او فراهم میکند. به دلیل آنکه ترسآگاهی از ابتدا با فرد همراه بوده است، نهایت ایمان ـ رستگاری ـ نیز با او همراه است. درست است که در رستگاری امکان گناه وجود ندارد و رابطه دیالکتیکگونه ایمان و گناه، و تقابل این دو از بین میرود، اما با وجود این، ترسآگاهی از میان نمیرود، هرچند معنای دیگری مییابد. «با تحقق رستگاری، ترسآگاهی، به همراه امکان پشت سر گذاشته میشود. این به آن معنا نیست که ترسآگاهی از بین میرود [بلکه به این معناست] وقتی به درستی به کار گرفته میشود، نقش دیگری را ایفا میکند.»18 در مرحله رستگاری،ترسآگاهی معنای دیگری به خود میگیرد که کییر کگارد از آن به «شور و اشتیاق» تعبیر میکند و آن ترسآگاهی رهایی از گناه و تقصیر و طلب کمال است.
ترس آگاهی عینی و ذهنی
با تأمّل اولیه بر عبارت «ترسآگاهی عینی» روشن میشود که اصطلاح «ترسآگاهی ذهنی» نیز در تفکر کییر کگارد محتمل است. وی با نشان دادن تمایز میان ترسآگاهی عینی و ذهنی، سعی در روشن کردن معانی این دو مفهوم دارد. «تمایز میان ترسآگاهی عینی و ذهنی مربوط به تعمق در مورد دنیا و حالت بیگناهی فرد بعدی است.»19وی با تأکید بر ظهور گناه در هستی و طبیعتی غیر از هستی انسانی و نیز به واسطه بیگناهی و معصومیتی که پس از ورود گناه به دنیا میتوان در مورد فرد بعدی به کار برد، ترسآگاهی را به دو مفهوم عینی و ذهنی تقسیم میکند. از سوی دیگر، هرچند با توجه به معتقدات مسیحیت و پیشفرض گناهکاری، اطلاق بیگناهی به فرد بعدی، چندان اطلاق صحیحی نیست، اما با تمایزی که کییر کگارد میان گناه اولیه و گناه موروثی قایل میشود، این نکته نیز قابل تبیین است.
کییر کگارد با تمایز صریح میان ترسآگاهی ذهنی و عینی، گناهکاری را از فرد به کل دنیا و به طور دقیقتر، به طبیعت تسرّی میدهد. وی معتقد است: گزاره «با گناه آدم، گناهکاری وارد جهان شد»، حاوی یک انعکاس بیرونی است که در طبیعت نمودار میشود؛ یعنی به واسطه آدم یا به طور دقیقتر به واسطه گناهکاری آدم، طبیعت و همچنین نسل بشر تحت گناه قرار میگیرند. انعکاس این امر در عالم منجر به ترسآگاهی میشود و امکان این نوع ترسآگاهی، موجب اشتیاقی برای بیرون آمدن از ترسآگاهی میگردد که خود، بار دیگر ترسآگاهی را افزون میکند. «ترسآگاهی ابتدا میتواند به درستی ترسآگاهی عینی نامیده شود. ترسآگاهی عینی به وسیله خلقت پدید نمیآید، بلکه به واسطه این حقیقت به وجود آمده است که خلقت به خاطر گناه آدم، در پرتو کاملاً متفاوتی قرار گرفته است و تا هنگامی که به ورودش به دنیا ادامه میدهد، امر حسی / شهوتانگیزی دایم تنزّل مییابد تا گناهکاری معنا شود.»20
وارد شدن گناه به دنیا، تنها موجب گناهکاری انسان و فرزندان بشر نمیشود، بلکه کل آفرینش را دربر میگیرد؛ چراکه طبیعت همانند جنسیت به واسطه گناهکاری آدم پیدا میشود؛ یعنی دقیقا همان حکمی که بر فرد جاری است بر طبیعت نیز جاری است و این خود یکی از جلوههای عمیق اگزیستانسیالیسم در فلسفه کییر کگارد است. وی میگوید: «گناه با آمدن در دنیا، برای کل آفرینش اهمیت پیدا میکند. من این تأثیر گناه در یک هستی غیر انسانی را ترسآگاهی مینامم.»21 نیز میگوید:«ترسآگاهی آنگونه که در آدم ظاهر شد، هرگز دوباره ظاهر نخواهد شد؛ چون به واسطه او گناهکاری وارد دنیا شد. از اینرو، ترسآگاهی آدم دو جنبه دارد: ترس آگاهی عینی در طبیعت و ترسآگاهی ذهنی در فرد.22
به اعتقاد کییر کگارد، کسانی که با گفتن عبارت که «با گناه آدم، گناهکاری وارد دنیا شد» خویشتن را خلاص میکنند و آدم و گناه او را بدترین گناه میدانند، سخت در اشتباهند. او میگوید: در این مورد قیاس معالفارق وجود دارد؛ زیرا فرق است میان فردی که از او در مورد چیزی که نمیداند سؤال کنیم با کسی که میداند و با بیخبری دروغین، مرتکب گناه جدیدی میشود. گناه فرد بعدی که با علم و آگاهی از معنای گناه، گناه جدیدی را مرتکب میشود و سعی میکند با پیشفرض قرار گرفتن گناه آدم خود را بیگناه جلوه دهند، سنگینتر است یا گناه آدم؟ بدین سان، بیگناهی و معصومیت فرد بعدی، نه با مقصر دانستن آدم، بلکه با آگاهی صحیح از گناه موروثی قابل توجیه است.
از سوی دیگر، معنای معصومیت و بیگناهی در فرد بعدی همانند آدم علیهالسلام است و تفاوت آن صرفا در جنبه کمّی موضوع است نه در جنبه کیفی؛ زیرا فرد با توجه به ظهور متناهی و کرانمند خویش، صفت نامتناهی وجودیاش را به عنوان «امکان قادر بودن» کشف میکند و این آگاهی، ترسآگاهی را برای او به ارمغان میآورد که همان هیچ چیز است ـ هرچند بیگناهی با بیخبری در ارتباط است و بیخبری که مطابق با هیچ چیز است، ترسآگاهی دانسته میشود. اما اساسا این بیخبری عین آگاهی است. این حالت همچنانکه در آدم حاضر است، در فرد بعدی نیز بدون هیچ تفاوتی وجود دارد. میان لحظهای که فرد هنوز گناهکار نیست و لحظهای که گناهکار میشود، لحظه گنگ و مبهمی وجود دارد و ترسآگاهی است که این دو لحظه را به هم پیوند میزند.
کییر کگارد میگوید: حوا به دلیل رابطه آفرینش از آدم مشتق شده و به لحاظ کمّی «بیشتر» است؛ پس به این ترتیب، حوا فرد بعدی است، هرچند آنچه اشتقاق مییابد، هرگز به کمال یافتگی اصیل نیست. اما به هر حال، اینجا تفاوت صرفا کمّی است. هر فرد بعدی بالضروره مانند فرد اول اصیل است. اما انباشت کمّی، حسی بودن را در آفرینش افزایش میدهد و از آنرو که درجه حسی بودن مطابق با درجه ترسآگاهی است، به همان ترتیب نیز ترسآگاهی بیشتر میشود، اما ترسآگاهی بیشتر دلالت بر متفاوت بودن این حالت با حالت آدم نیست.
برخلاف تصور عامه، احساسی بودن، نه تنها به معنای گناهکار بودن نیست، بلکه بعکس، عمق روح آگاه است که فرد را به آگاهی بیشتر و ترسآگاهی بیشتر میخواند. «بنابراین، احساسی بودن، گناهکار بودن نیست، بلکه راز مجهولی است که ترسآگاهی را به وجود میآورد؛ از اینرو، داستان آفرینش با یک "هیچ چیز تبیینناپذیر" همراه میشود که همان هیچ چیز ترسآگاهی است.»23
مفروض این است که به دلیل اشتقاقیافتگی زن، وی از مرد ضعیفتر است. تفاوت آدم و حوا در این است که ترسآگاهی بیشتری در حوا انعکاس یافته است. از اینرو، زن حسیتر از مرد است و دارای ترسآگاهی بیشتری است. کییر کگارد معتتقد است: حسیتر بودن زن به لحاظ زیباشناختی مسئله مهمی نیست، هرچند که حساس بودن حالت آرمانی است و میتواند از دیدگاه زیباشناختی مورد توجه قرار گیرد؛ چنانکه این امر در ساختار فیزیکی او هویداست. اما وی معتقد است که پرداختن به این موضوع، مسئله علم روانشناختی است؛ زیرا در این حالت جسم بیشتر از روح آگاه مورد توجه قرار میگیرد. «بنابراین، من باید او را به نحو اخلاقی تحت جنبه ایدهآلش معرفی کنم که آن تولیدمثل است و خاطرنشان کنم که این موقعیت که وجه ایدهآل اوست به طور دقیقدلالتداردبراینکهاواحساسیترازمرداست.»24
کییر کگارد ترسآگاهی آزادی را نه به دلیل ضعف و ناتوانی جسمانی فرد، بلکه به واسطه عمق و عظمت توانایی او مطرح میکند. او در هنگام بحث در مورد «بیشتر» بودن ترسآگاهی زن، این «بیشتر» را نه از جنبه ضعف یا نقص زن، بلکه به دلیل آزادتر بودن زن و به بیان دقیقتر، آزادتر بودن روح آگاهش میداند و میگوید: «در این زیرکاوی، ترسآگاهی همیشه در جهت آزادی تصور شده است.»25
زن ترسآگاهتر از مرد است. اما ترسآگاهتر بودن او به دلیل قدرت بدنی کمتر او نیست؛ زیرا این نوع ترسآگاهی مورد نظر کییر کگارد نیست. زن از آن حیث که حسیتر از مرد است، ترسآگاهتر است. «به واسطه گناه آدم، گناهکاری وارد دنیا شد، و برای آدم جنسیت به معنای گناهکاری شد... با این حال، اگرچه بیگناهی نه تنها سادگی است، بیخبری نیز هست. به مجرّد اینکه جنسیت به آگاهی خطور کرد، سخن گفتن از سادهلوحی بیفکری است.»26 دلیل دیگر حسیتر بودن و ترسآگاهتر بودنزن از مرد، توانایی تولیدمثل اوست. کییر کگارد معتقد است: زن با ترسآگاهی به کمال میرسد. اما این حقیقت که زندگی زن با تولیدمثل به کمال میرسد، دقیقا به این معناست که او حسیتر است.27 وی بر این باور است کهترسآگاهی اصطلاحی است برای کمال طبیعت بشر. و دلیل به کمال رسیدن زن به هنگام تولیدمثل این است که زن به بالاترین نقطه اوج ترکیب میرسد. به این ترتیب، در انتهای ترکیب جسم و نفس قرار میگیرد و روحش به لرزه درمیآید. پس لحظه تولیدمثل اوج ترسآگاهی زن است؛ زیرا این بار نه تنها از لحاظ کیفی، بلکه از لحاظ کمّی نیز ترسآگاهتر از مرد است. از جهت کمّی ترسآگاهتر است؛ زیرا با تولد نوزاد، فرد دیگری بر نسل بشر افزوده میشود که تمام ویژگی نسل را از جمله ترسآگاهی به همراه دارد. و از جهت کیفی ترسآگاهتر است؛ زیرا به هنگام تولد ارتباط زن با مرد در حال قطع شدن است و زن نسبت به این موجود جدید احساس مسئولیت و تعهد میکند. «دقیقا از آنجا که حسی بودن در اینجا به عنوان "بیشتر" تعین پیدا میکند و ترسآگاهی روح در قبول مسئولیت برای احساسی بودن به ترسآگاهی بدل میشود.»28
در نهایت، غایتالقصوای همه این براهین و تبیینها برای کییر کگارد در این جمله خلاصه میشود: «ترسآگاهی در باب گناه، گناه را تولید میکند.»29 در نظرکییر کگارد، اگر میل به شر، شهوتپرستی و مانند آنها به طور فطری در فرد وجود داشته باشد، هیچ ابهامی وجود ندارد که فرد هم گناهکار میشود و هم بیگناه.
کیرگور معتقد است: احساسی بودن ممکن است بر گناهکاری دلالت کند؛ یعنی دلالت بر شناختی غامض از آن و نیز دلالت بر شناختی غامض از هر چیز دیگری که گناه ممکن است بر آن دلالت کند؛ به این معنا که اصالت فرد طرد شود و فرد بیدرنگ خویشتن را با نسل بشر و تاریخش خلط کند. هرچند که کییر کگارد تصریح میکند: «ما نمیگوییم که احساسی بودنْ گناهکاری است، اما آن گناه احساسی بودن را گناهکاری میکند.»30 درواقع، برای فرد حسی بودن دلالت بر گناهکاری نیست، اما این شناخت ترسآگاهی بیشتری به فرد میدهد.
در علم جدید، گناه همان خودخواهی است. اما این معنا نامفهوم و غیرقابل درک است؛ زیرا اولاً، خودخواهی و غرور، دلالت میکند بر فرد جزئی، که تنها به عنوان فرد جزئی شناخته میشود و اگر تحت مقولات کلی مورد توجه قرار گیرد، ممکن است بر هیچ چیزی دلالت نکند. ثانیا، در این معنا، هیچ شرحی بر تمایز میان گناه و گناه موروثی داده نشده است. ثالثا، به محض اینکه فرد بخواهد به طور علمی درباره خودخواهی صحبت کند، همه چیز به توتولوژی میانجامد.31 رابعا، در گناه و باگناه است که خودخواهی به وجود میآید. خامسا، در این معنا، معنای جنسیت و اهمیت آن مشخص نمیشود.
برای تبیین معنای خودخواهی، ابتدا باید معنای «خود» را روشن کنیم. اما چنانکه معلوم است، تنها هنگامی که مفهوم جزئی مفروض میشود، میتوان صحبت از خودخواهی کرد. به هر حال، با اینکه میلیونها از این «خود»ها زندگی کردهاند، اما علوم به توصیف کلی میپردازند «و این حیرتانگیزی زندگی است که هر انسانی که مراقب خودش است، میداند آنچه را که هیچ علمی نمیداند؛ زیرا او میداند که خودش است و این عمق آنچیزیاستکهیونانیانخودرابشناسمیدانند.»32
ترسآگاهی بیروحی
ترسآگاهی حالت نهایی روانشناسانهای است که از آن، گناه در جهشی کیفی بیرونی میجهد. با این حال، در مسیحیت تمام معنای شرک و کفر و تکرار آن، در تعیّن صرف کمّی قرار دارد که از آن، جهش کیفی گناه بیرون میآید. اما این حالت بیگناهی نیست، بلکه از منظر روح آگاه دقیقا گناهکاری است.
از منظر کییر کگارد، بیروحی آن جنبه هستی فرد است که روح آگاه، خودش را در ترکیب پنهان میکند و یا کنار میکشد و به طور دقیقتر، ویژگی درونی آن یعنی آگاهی را از دستمیدهد.درواقع،ترسآگاهیدربیروحی نیز حضور دارد، اما در آن مخفی و پنهان شده است.
شاید در نگاه اول، این نوع جهتگیری کییر کگارد با جهتگیریهای دیگرش که ترسآگاهی را ذاتی موجود انسانی میدانست، در تقابل قرار گیرد. اما با توجه به روح کلی حاکم بر اندیشه او، این تناقض مرتفع میگردد. چنانکه از منظر او، وجود داشتن و هستی داری در لحظههای تصمیم و انتخاب ظهور مییابد. پس ظهور این حقیقت بدون امر عملی، به معنای بیظهوری و به وجهی افراطیتر بیوجودی است. بدین ترتیب، هنگامی که روح، آگاهی خودش را در مقابل امر اهریمنی پنهان میسازد، بیروحی ظهور میکند و در نتیجه، ترسآگاهی ملازم با آن هم، ترسآگاهی غیر ترسآگاهانه است. بنابراین، با این تحلیل روشن میشود که در بیروحی ترسآگاهی وجود ندارد، هرچند که با تحلیل کاملتر میتوان تأکید کرد که سختترین و وحشتناکترین ترسآگاهیها در بیروحی مشاهده میشود؛ چراکه بیروحی شعاری است که در سخنرانی حقیقت را بیان میکند، اما خود حقیقی نیست؛ یعنی بیروحی، دقیقا میتواند همان چیزی را بگوید که قویترین روح گفته است. اما نه به عنوان حقیقت، بلکه به عنوان حکایتهایی که ممکن است سرشار از شایعه باشد. کییر کگارد این جنبه کمدی و طنز روح است که در بیروحی، با روح در ارتباط است. بیروحی میتواند دقیقا همان چیزی را بگوید که قویترین روح تا به حال گفته است، اما آن را به وسیله روح نمیگوید. در حقیقت، انسانی که بیروح خوانده میشود یک ماشین سخنگوست و هیچ چیزی وجود ندارد تا او را از تکرار طوطیوار و یاوهگویی فلسفی منع کند یا از اعتراف به ایمان با یک بیانیه سیاسی باز دارد.33
کییر کگارد میگوید: مسیحیت ارتدوکسی همواره شرکگرایی را در گناه قرار میدهد؛ آنها گناه را نوعی شرک و کفر تلقّی میکنند و به این طریق، از نزدیک شدن به گناه و شناخت صحیح آن دوری میکنند. این خود عین گناهکاری است؛ زیرا اولاً، آگاهی از گناه برای اولین بار توسط مسیحیت مفروض شده است. ثانیا، کسانی که سعی دارند به نام مسیحیت از گناهکاری جز جنبه کمّی آن چیز دیگری ارائه ندهند و درک عمیقتر و زیرکانهتری از مفهوم گناه نداشته باشند، خود شرکگرایی را در منظر دینگرایانه ترویج میدهند و این عمل را کییر کگارد «شرکگرایی مسیحی»34 مینامد که نمونه بارز بیروحیاست.
کییر کگارد میگوید: گاهی اوقات گفته شده است که مسیحیت رستگاری و سعادت را در بیروحی میداند. اما به راحتی میتوان فهمید که این بیروحی با حالت غلامان و بردگان در کفر قابل مقایسه است. شاید بیروحی در یک حد معینی دارای همه محتوای روح باشد، اما به عنوان روح حقیقت ندارد.35 بدینسان، او معتقد است: هر نوعجهل و نادانی نشان از بیروحی دارد؛ زیرا در نادانی فرد در نهایت رضایت و خشنودی از خویشتن است و هرگز به دنبال درک صحیح مفاهیم و آگاهی عمیق از آنها نمیباشد و دلواپسی و اشتیاقی نیز برای میل به این مقصود در خود نمییابد. «در بیروحی، هیچ ترسآگاهیای وجود ندارد؛ چون آن بسی بیروحتر از آن است که ترسآگاهی داشته باشد.»36
از سوی دیگر، در تعریف کییر کگاردی از شرک به عنوان امری که در غیاب روح حاضر است، میتوان به این مهم نایل آمد که شرک کاملاً متفاوت از بیروحی است؛ چراکه بیروحی فقدان روح است و امر بیروح عدم محض است، اما شرک هنگامی به وقوع میپیوندد که روحی موجود باشد و سپس غایب شده باشد. به این ترتیب، کییر کگارد در بحث از بیروحی، شرکگرایی را به آن ترجیح میدهد و معتقد است: شرکگرایی به روح متصف میشود، اما بیروحی رکود روح و کاریکاتور ایدهآل است. بیروحی سعی دارد به طور مضحکی از ایدهآل تقلید کند، با اینکه هیچگاه درک عمیقی از آن نداشته است، اما شرکگرایی هیچ تلاشی برای ایدهآل شدن ندارد، او به راستی گناه را میپذیرد. شرکگرایی فاقد روح است اما حسی است. از اینرو، امکان ترسآگاهی بر آن ممکن میشود.37
ترسآگاهی و «تقدیر»
همانگونه که بارها در این مقاله تأکید شد، ترسآگاهی از لحظهای که فرد در امکان قرار دارد با اوست و «هیچ چیز» آن، حقیقتمندی و آگاهیمندی است که توأم با گونهای بیخبری عظیم است که فرد را به هراس میافکند و فرد نیازمند شناختی است که او را از این بیخبری برهاند و به آگاهی حداکثری برساند. اما دستیابی به این شناخت، دستکم با یک جهش ممکن است که شرط لازم آن جهش آزادی است. از اینرو، میتوان گفت: شرک در گناه قرار ندارد، بلکه در ترسآگاهی قرار دارد؛ زیرا ترسآگاهی، ترسآگاهی از هیچ است. یعنی ترسآگاهی و عدم، همواره در تطابق با یکدیگرند. به مجرد اینکه واقعیت روح مفروض میشود «هیچ چیز» به «چیزی» تبدیل میشود و نامتناهی شکل حقیقی خودش را پیدا میکند و واقعیت آزادی نیز خود را به طور عینی نمایان میسازد. در این لحظه، برای «لحظهای» ترسآگاهی از بین میرود و همه چیز به حالت تعلیق درمیآید تا باز دوباره زمان تازهای آغاز شود. به مجرد اینکه، واقعیت آزادی و روح مطرح میشود، ترسآگاهی از بین میرود.38
از نظر کییر کگارد، فقدان ترسآگاهی در شرک، دال بر تقدیر است. «تقدیر» در تعریف کییر کگارد، وحدت ضرورت و اتفاق است. به مجرد اینکه روح مفروض میشود، ترسآگاهی از بین میرود. بنابراین، در ترسآگاهی فرد مشرک، تقدیر موضوع خودش را دارد؛ یعنی در واقع نبود خودش را دارد. اما فرد مشرک نمیتواند در نسبت با تقدیر قرار گیرد؛ زیرا در یک لحظه ضروری است و در لحظه دیگر اتفاقی. با این حال، در نسبت با تقدیر قرار میگیرد و این نسبت ترسآگاهی است. اما فرد مشرک نمیتواند بیشتر از این به تقدیر نزدیک شود. تلاش کفر آنقدر عمیق نیست که بتواند تقدیر را روشنتر کند، تنها آن چیزی میتواند تقدیر را تبیین کند که مانند تقدیر مبهم باشد.39
اهتمام کییر کگارد بتمامه، متوجه فرد و مسائل مربوط به فرد است. وی معتقد است: مفاهیم گناه و تقصیر فرد جزئی را از آن حیث که جزئی است، مفروض میگیرد و هیچ پرسشی درباره آن به صورت کلی مطرح نمیکند. مسئله این است که فرد است که گناهکار میشود.
از سوی دیگر، فرد هنگامی گناهکار میشود که اراده و تصمیم به گناهکاری داشته باشد؛ یعنی حتی اگر همه عوامل گناهکاری آماده باشد، فرد به صرف مهیا بودن زمینههای گناهکاری، گناهکار نمیشود. به این ترتیب، «هیچ چیز» موضوع اضطراب است نه موضوع گناه. در نتیجه، باز هم فرد است که تصمیم به گناهکاری میگیرد. «ترسآگاهی، در نهاییترین نقطهاش، جایی که به نظر میرسد فرد گناهکار شده است، هنوز گناه نیست.»40
ترسآگاهی هرچند با گناه مطرح میشود، ولی مقدم بر آن است، هرچند که به محض وقوع گناه، ترسآگاهی از بین میرود و چیزی که باقی میماند پشیمانی و توبه است. بدین سان، رابطه ترسآگاهی با موضوعش، رابطهای مبهم است. در این رابطه، ابهام وجود دارد؛ زیرا به محض طرح گناه، ترسآگاهی میرود و پشیمانی و توبه حاضر میشود.41 نسبت ترسآگاهی با موضوعش مبهماست؛ به این معنا که از سویی با آن موافق است؛ چون اشتیاق به آگاهی دارد و از جهتی نیز مخالف آن است؛ چون به محض تحقق آن، از بین میرود. در واقع، به همان اندازه که از موضوعش میهراسد، به همان اندازه نیز رابطه زیرکانه خود را با آن حفظ میکند و نمیتواند آن را نادیده بگیرد و این به نوبه خود متناقضنما بودن آن را نشان میدهد. اما پشیمانی و توبه آگاهیای است که هیچ نوع آزادی را به دنبال ندارد. پشیمانی و توبه تنها شامل این آگاهی است که فرصتی برای جبران امکان از دست رفته نیست. پس به دنبال این آگاهی اندوه و غم به وجود میآید. فرد در این حالت، معصومیتش را از دست میدهد. بدین سان عبادات و مراسم و آیین مذهبی پس از ارتکاب گناه، چیزی جز حالت پشیمانی و توبه فرد و طلب آمرزش و مغفرت نیست و این بیانگر غم و اندوه فرد است. بنابراین، فرد با مراجعه به درون خویش، گناه را کشف میکند و در این حالت دچار پشیمانی میشود. «در بازگشت و رجعت به خودش، او از خود به سوی خداوند باز میگردد و اینجا قانون آیینی وجود دارد که میگوید: زمانی که روح آگاه میخواهد خداوند را ملاقات کند میبایست همچون یک گناهکار آغاز کند. بدین طریق، در بازگشت به سوی خود، او گناه را کشف میکند... و در بازگشت به درونش، آزادی را کشف میکند.»42
عبارت مزبور حاوی یک پارادوکس است. این پارادوکس به گونهای عمل میکند که پیوسته ما را به نقطه آغازین برمیگرداند. به همین دلیل، برای نزدیک شدن به خداوند باید گناهکار بود!
ترس آگاهی «تقصیر»
فرد در جهش کیفی ناگهان گمان میکند که ترسآگاهی را از دست داده است؛ چراکه ترسآگاهی به عنوان گشودگی آزادی برای خویش در امکان تعریف میشود. اما نکتهای که در این میان بسیار دارای اهمیت است این است که فرد باید هوشیار باشد که در سرمستی آزادی خود، «امکانات» خود را نابود نکند؛ چون ممکن است به دنبال هر جهشی، یکباره همه امکانات از دست رود و فرد از آزادی و از تمامی چیزهایی که از برای آنها جهش روی داده است، بسیار فاصله بگیرد. اگرچه جهش در «هیچ چیز» روی میدهد و ترسآگاهی، ترس آگاهی از هیچ چیز است، اما ترسآگاهی فرد برای لحظه پس از جهش، ترسآگاهی از هیچ چیز نیست، بلکه ترسآگاهی از عدم امکان فرصت برای جهشهای دیگر است و آن چیزی نیست جز گناه و تقصیر. «به میزانی که او آزادی را کشف میکند، به همان میزان، ترسآگاهی گناه برای او در حالتی از امکان قرار میگیرد. او صرفا از تقصیر میهراسد، برای اینکه تنها تقصیر میتواند او را از آزادی محروم کند.»43
هرچند کاملاً صحیح است که گناه و تقصیر علت ارتباط آدم و فرد بعدی میباشد، ولی همچنانکه ظهور گناه برای هر فردی به شکلی کاملاً متفاوت میباشد، پیامدهای کاملاً متفاوت و متمایزی را در پی دارد؛ زیرا از آن رو که گناه در افق نگاه کییر کگارد یکی از امکانات فرد است، هر لحظه به چهره جدیدی رخ مینماید و فرد به طور پیشینی هیچ شناختی نسبت به آن ندارد و به دلیل این ابهام گناه است که آزادی فرد نیز مبهم میشود. در نگاه اول، ظاهرا اینگونه به نظر میرسد که فرد به واسطه درک کلیاش از مفهوم گناه، به آزادی انتخاب خوبی و بدی نایل میشود، اما با این توصیف، آزادی بیرون از خود فرد قرار دارد و به ظاهر مفهوم واقعیاش را از دست میدهد. اما با نگاهی زیرکاوانهتر مییابیم که این گناه و تقصیر بیرونی همان خود دیگر فرد (خود اهریمنی فرد) است که فرد به نحوی با آن گفتوگو میکند. بنابراین، در این حالت آزادی به معنای انتخاب امر درونی است که در ظاهر مانند یک موضوع خارجی در برابر فرد قرار میگیرد. حال تفاوت آدم با فرد بعدی در این است که آدم با ارتکاب گناه، آزادی خویش را به ظهور میرساند، اما فرد بعدی با ارتکاب گناه، آزادی خود را از دست میدهد. در هر دو حالت، ترسآگاهی رابطه این دو را به طور دقیق توضیح میدهد و یادآور میشود که اینها امکانات او هستند. «رابطه آزادی و تقصیر، همان است؛ چون آزادی و تقصیر هنوز تنها امکان هستند.»44
آدم با طرح گناه، آزادی خویش را واقعیت میبخشد؛ یعنی آزادی بالقوّه را به آزادی واقعی تبدیل میکند. به عبارت دیگر، گناه واقعیت آزادی است. اما نیل به این آزادی مستلزم وداع با یک امکان است که آن همان معصومیت است. بنابراین، نسبت آزادی با فرد نسبت دو سویه است؛ از سویی فرد را یله و رها میکند و از سوی دیگر، او را محدود میسازد و این پارادوکس آزادی است.
از دیدگاه کییر کگارد، اقتضای ذات انسانی آزاد بودن است. از اینرو، باید از گناه و تقصیر به عنوان مخالف آزادی اجتناب کرد. پس برای نیل به این مهم باید نقطه مقابل آن را جستوجو کند که آن همان ایمان است. کییر کگارد مسیر رسیدن به نقطه مقابل را، که همان ایمان است، شرح میدهد. او میگوید: فرد پس از ارتکاب گناه پشیمان میشود و میخواهد بار دیگر به «خودیت» خود برگردد. فرد در روند خود شدن به این حقیقت پی میبرد که برای نامتناهی شدن میبایست ابدی شود. این ابدیت، تنها در ایمان و به واسطه آن امکانپذیر است. بدین سان، فرد ایمان را انتخاب میکند؛ زیرا انتخاب، آزادی او را تضمین میکند و ایمان ترجمان آن سخن کییر کگارد است که میگوید: آزادی به حقیقت منتهی میشود و حقیقت موجب آزادی میشود.
ترسآگاهی گناه یا ترسآگاهی به عنوان پیامد گناه
پیشتر اشاره کردیم که گناه با جهش کیفی وارد دنیا میشود. اما فرد در لحظه جهش درصدد فعلیت بخشیدن به امکانات خویش است. از این رو، ترسآگاهی را برای لحظهای فراموش میکند؛ زیرا فرد از امکان به سوی وقوع میرود و در یک آن، خود را راضی و خشنود مییابد. از سوی دیگر، با از میان رفتن زمینه آزادی یک امکان، آزادی از میان میرود و متعاقب آن ترسآگاهی نیز مورد غفلت واقع میشود.
«به مجرد اینکه جهش محقق میشود، فرد میتواند بفهمد که ترسآگاهی ابطال شده است؛ زیرا ترسآگاهی به عنوان گشوده شدن آزادی برای خودش در امکان تعریف میشود.»45
فرد با پیشفرض قرار دادن گناه موروثی، ترسآگاهی را از ابهام دیالکتیکیاش خارج میسازد. ترسآگاهی فرد نه تنها در رابطه با گذشته، بلکه در ارتباط با آینده نیز ترسآگاهی از چیزی است. و چون آینده یک امر زمانی است و زمان هم به امر واقعی اطلاق میگردد، پس ترسآگاهی در آینده، به امر خاصی که میتواند به معنای خیر و شر باشد، دلالت میکند. بدین ترتیب، ترسآگاهی فرد بعدی، دیگر ترسآگاهی از هیچ چیز نیست.
از اینرو، ترسآگاهی دوباره با آنچه وضع شده و نیز با آینده وارد ارتباط میشود. اما این بار ترسآگاهی، چیز معینی است و هیچ بودنش نیز یک امر واقعی است؛ چون تمایز میان خیر و شر به طور انضمامی مطرح میشود؛ بنابراین، ترسآگاهی ابهام دیالکتیکیاش را از دست میدهد.46
کییر کگارد بارها میگوید: گناه خودش خودش را پیشفرض میگیرد، همانگونه که آزادی خودش را پیشفرض میگیرد. گناه نمیتواند با چیزی مقدم تبیین شود؛ یعنی چیزی بیشتر از آنچه میتواند خیر را همانند شر انتخاب کند، به طور اجتنابناپذیری هر تبیینی را غیرممکن میکند؛ چراکه «صحبت کردن در مورد خیر و شر به عنوان موضوعات آزادی، هم آزادی و هم مفاهیم خوب و بد را محدود میکند. آزادی نامتناهی است و از چیزی به وجود نمیآید.»47 در این صورت، دیگر اونیست که دست به انتخاب میزند، بلکه مفاهیمی که از پیش تعریف و انتخاب شده به او عرضه شده است و انتخاب او دیگر رنگ و بوی آزادی را ندارد.
نتیجهگیری
از آنچه گذشت میتوان چنین نتیجه گرفت:
1. فرد انسانی از آنرو که انسان است ترسآگاه است.
2. ترسآگاهی باگناهمطرحمیشودولیمقدمبرآناست.
3. ترسآگاهی نشان از عظمت و قدرت روحی انسانی است و با اضطراب روانشناسی که ضعف را در پی دارد، هیچگونه قرابت ندارد.
4. با گناه اولیه، گناه وارد آدم نشد، بلکه با گناهکاری گناه وارد عالم شد. از این رو، نه آدم ابوالبشر و نه هیچ کس دیگر مسئول گناه نیست.
5. بیگناهی بیخبری است و نه یک امر وجودی. معصومیت بیخبری روح است و... .
مسلم است، آنچه کییر کگارد در مورد اگزیستانسیالیست و مراحل سیر اگزیستانسیالیسم و به طور خاص در باب مرحله ایمان گفته است، با آنچه در حکمتهای دینی و عرفانی مسیحیت و اسلام وارد آمده است، تفاوتهای بنیادین دارد. در عرفانهای دینی، سیر و سلوک صبغهای کاملاً دینی و تشریعی دارد. به بیان روشنتر، عرفانهای دینی به بیان احوال مؤمنان در مسیر التزام به اصول و تعالیم و احکام دینی میپردازند، اما به کییر کگارد بیان احوال فرد انسانی از آنرو که انسان است، تمایل نشان میدهد. از اینرو، از مرحله استحسانی و لذتجویی آنی آغاز میکند. این در حالی است که قریب به اتفاق عرفانهای دینی، مراحل توبه، بیداری و عزم و اراده را مراحل آغازین خویش قلمداد میکنند.
به دلیل آنکه تأمّل مشترک همه متفکران اگزیستانسیالیست در باب احوال انسان بما هو انسان است، در این میان، موضوعاتی همچون نگرانی، مرگآگاهی، ترسآگاهی، آزادی، و انتخاب را در کانون توجه خویش قرار میدهند. افکار اگزیستانسیالیسم همواره شباهتهایی با مشارب عرفانی دارند. اما نباید از این مهم غفلت کرد که آثار عرفانهای دینی به بیان احوال سالکان در فضای تقدّسیافته دین اختصاص یافته است و نه بر شرحهایی بر احوال متفکرانقرون جدید و معاصر.
نکته دیگر، مسئله ایمانگرایی و فراروی از عقل است که اساس تأمّلات کییر کگارد را شکل میدهد. درست است که در عرفان اسلامی انسانها به فراروی از عقل دعوت شدهاند، اما بر اساس تفکر اسلامی اولاً، عقل اولین صادر و اولین تجلّی حق تعالی است؛ از این رو، جایگاهی رفیع دارد. ثانیا، گذر از عقل به معنای گذر از عقل تکنیکی و ابزارانگار است که همواره در پی عافیتهای آنی زودگذر از اینسو به آن سو کشیده میشود. اما در سنّت اسلامی، از عقل در معنای حقیقی «ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» تعبیر میشود. در نتیجه، مبنای فراروی از عقل در این دو تفکر با هم تفاوت بنیادین دارد.
در نهایت، اولی آن است که به واژه «شباهت» در بیان رابطه تفکر کیرکگوری و عرفان دینی اکتفا کنیم، و از آن، «شباهت»، «قرابت» و «عینیت» طلب نکنیم. حتی شاید سزاورتر آن باشد که بگوییم شباهت این دو تفکر، شباهتی حداقلی است و استفاده از تعابیر دینی همچون «گناه» و «ایمان»، مبانی و عناصر دینی را رقم نمیزند.
کوتاه سخن آنکه، مرحله ایمان در کییر کگارد به کثرتگرایی منجر میشود که در آن هر چه نتیجه شود، «تثلیث» مسیحی و «اللّه» اسلام نیست.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 -کارشناس ارشد فلسفه.
2- Soren Kierkegaard, The concept of anxiety, 1980, p. 42.
3- Soren Kierkegaard, papers and journals, 1996, p. 1032.
4-Ibid, p. 7602.
5ـ کىیر کگارد در دو اثر از آثار خویش به تبیین گناه مىپردازد: «مفهوم ترسآگاهى» و «بیمارى به سوى مرگ». میان این دو کتاب شباهتهاى بسیارى وجود دارد. براى مثال، هر دو به گناه و تبیین روانشناسانه ـ فلسفى گناه مىپردازند. اما در حالى که کتاب مفهوم ترسآگاهى بر روى ترسآگاهى تمرکز مىکند، کتاب بیمارى به سوى مرگ به ناامیدى توجه دارد.
6- Soren Kierkegaard, The concept of anxiety, p. 26.
7- Ibid, p. 29.
8-. Ibid.
9- Ibid, pp. 29-30.
10- Ibid.
11-. Ibid.
12-Ibid, p. 33.
13- Ibid, p. 37.
14- Ibid, p. 49.
15- Ibid, p. 41.
16- Ibid, p. 53.
17- Ibid, p. 54.
18-. Ibid, p. 53.
19-. Ibid, p. 56.
20- Ibid, p. 58.
21-. Ibid, p. 57.
22-. Ibid, p. 58.
23-. Ibid, p. 65.
24-. Ibid.
25-. Ibid, p. 66.
26-. Ibid, p. 67.
27-. Ibid, p. 66.
28-. Ibid, p. 71.
29- Ibid, p. 73.
30-Ibid.
31- Ibid, p. 78.
32-. Ibid, pp. 78-79.
33- Ibid, pp. 94-95.
34-. Christian paganism.
35- Ibid.
36- Ibid, p. 95.
37- Ibid, p. 96.
38-. Ibid, p. 96.
39-. Ibid, p. 97.
40-. Ibid, p. p. 97.
41-. Ibid, p. 103.
42-. Ibid, p. 107.
43-. Ibid, p. 108.
44- Ibid, p. 109.
45- Ibid, IV, p. 111.
46-. Ibid, pp. 111-112.
47- Ibid, p. 112.
منابع
- Kierkegaard, Soren, The concept of anxiety, Princeton university press, 1980,
- Kierkegaard, Soren, papers and journals, penguin group, 1996.