معیار معناداری؛ بررسی و نقد دیدگاههای گوناگون (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-ترویجیآرشیو
چکیده
«معیار معناداری» از جمله مباحثی است که در باب معناشناسی در حوزه فلسفه، به ویژه فلسفه دین مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفته است. دیدگاههای ارائه شده در این موضوع، هر کدام به سهم خود، درصدد تبیین این مسئلهاند که در چه شرایطی و با برخورداری از چه ویژگیهایی یک واژه یا یک جمله و یا یک عبارت میتواند معنادار باشد، و در چه صورتی ما مجازیم عبارتی را بیمعنا به شمار آوریم.به عبارت دیگر، چه معیار و ملاک عقلانی را میتوان پذیرفت که بر اساس آن، جملات و یا مفردات به طور حتم معنادار و یا بیمعنا باشد. این مقال، با رویکرد نظری و مطالعه اسنادی، و با هدف تبیین معیار معناداری جملات، گزارهها و مفردات و نیز تبیین این مهم و شاخص معناداری الفاظ از منظر نظریات روانشناسانه نگاشته شده است.متن
چه بسا بتوان سرآغاز گفتمان «معیار معناداری» را در آثار و نوشتههای فیلسوفانی همچون لاک، بارکلی و هیوم جستوجو کرد؛ زیرا آنها معنا را همان «صورتهای حسّی موجود در ذهن» میپنداشتند؛ بدین معنا که کلمهای را با معنا میدانستند که بتواند صورت ذهنی خاصی پدید آورد. سرانجام، این اعتقاد منجر به انکار «جوهر» توسط فیلسوفانی مانند بارکلی شد و از این رهگذر بود که حتی هیوم از انکار «جوهر ذهنی» هم ابایی نداشت.
به هر روی، رویارویی مستقیم با مسئله معیار معناداری اولین بار از سوی اثباتگرایان منطقی صورت پذیرفت. این امر تا حدّ زیادی به این دلیل بود که آنها با این ادعای فیلسوفان آرمانگرا مواجه بودند که «برای درک سخنان ما، هوش و استعداد سرشاری لازم است.» اثباتگرایان منطقی این سؤال را مطرح میکردند که چرا مفهوم نبودن اینگونه اظهارات را باید از ناحیه فهم مخاطبان دانست؟ چراکه احتمال دارد این نقیصه مربوط به بیمعنا بودن این گفتهها باشد، چنانکه میبینیم هانس رایشنباخ در اثر معروفش، پیدایش فلسفه علمی عباراتی از هگل نقل میکند و میپرسد: چرا ما باید اینگونه عبارات را معنادار بدانیم؟ همچنین کارناپ اعتراضاتی شبیه اعتراضات رایشنباخ بر برخی از اقوال مارتین هایدگر وارد میکند و در معنادار بودن آنها تشکیک میکند. اما باید دانست که رویارویی با این مسئله از جانب بسیاری دیگر از متفکران نیز بر غنا و باروری هرچه بیشتر آن افزود. یک مواجهه واقعگرایانه با این مسئله موجب شد تا برخی دیدگاه «مصداقی معنا» را مطرح کنند و معنای هر لفظ را عبارت از مصداق خارجی بدانند. در مقابل، یک دید نسبتا آرمانگرایانه منجر به شکلگیری نظریه «مفهومی معنا» شد که مدلول الفاظ را تصورات ذهنی میدانست.
روانشناسان نیز به سهم خود، به این مسئله پرداختهاند. نظریه «رفتارگرایانه محرّک و پاسخ» دلیلی بر این مدعاست. در کنار اندیشمندان مذکور، نمیتوان از فلاسفه تحلیلی سخن به میان نیاورد. در این میان، تلاشهای ویتگنشتاین بسیار قابل توجه است. او در دو دوره زندگی خویش، دو دیدگاه متفاوت ارائه کرد که هر یک از آنها دقتهای خاصی در باب معناداری نشان داد. شگفتانگیز است که او با دقت در زبان عادی و معمولی، برخی از کاوشهای فلسفی خویش را ارائه نمود. در پایان، نباید نقش منطقدانانی همچون برتراند راسل را نیز نادیده گرفت که با توجه به دریافتهای منطقی، دیدگاههای «اتمیسم منطقی» و «توصیفی» را ساخت و پرداخت.
پس از ذکر این سابقه تاریخی، نوبت به ارائه نظریات متعددی میرسد که در ذیل مطرح میگردند:
1. نظریه «مصداقی معنا»2
برخی بر این باورند که اسامی خاص ساختار معنایی شفّاف دارند و هیچ چیز پوشیده و رمزآلود نیست. معنادار بودن یک اسم به این معناست که این اسم، نام چیزی است که به آن «مصداق» گویند. رابطه بین اسم و مصداق را با کلماتی از قبیل نامگذاری، نشانهگذاری، برچسب زدن و اشاره نشان میدهند. لازم نیست مصداق یک چیز عینی و ملموس باشد، بلکه میتواند یک شیء، یک صفت (پشتکار)، وضعیت امور (هرج و مرج)، یا یک نسبت (مالکیت) باشد.3
درباره نظریه «مصداقی معنا» در نوشتهها و منابع گوناگون، میتوان دو تقریر یافت:
الف. بنا بر تقریر اول، معیار معناداری وجود مصداق خارجی قلمداد شده است؛ بدین معنا که اگر واژه یا جملهای دارای مصداق باشد معنادار به شمار میآید و در غیر این صورت، رأی جازم بر بیمعنا بودن آن صادر میشود.4 تعبیر مطلب مزبور در فرهنگ و فلسفه اسلامی چنین است: لفظی دارای معناست که نمودار موضوعٌله باشد؛ یعنی لفظ معنادار ناگزیر از داشتن مدلول یا موضوعٌله است.5
ب. بنابر تقریر دوم، معیار معناداری را عبارت از مصداق خارجی دانستن ممکن است ما را در ورطه اشکالات غیر قابل حلّی گرفتار کند. پس معیار را باید در وجود رابطه میان یک واژه یا عبارت و محکی آن به شمار آورد که در صورت وجود و عدم این رابطه ـ به ترتیب ـ معناداری و بیمعنایی عبارت آشکار میشود.6
ایرادی که بر این دیدگاه وارد شده این است که چون هر اسم خاصْ متمایزکننده و مشخصکننده یک شیء در جهان خارج است، پس هر مصداق خارجی نیز تنها میتواند یک لفظ داشته باشد؛ مثلاً، ما میبینیم که یک سیاره در زمانهای گذشته، هم ستاره صبح نامیده میشد و هم ستاره شامگاهی، اما بعدا معلوم شد که این دو ستاره یک مابازای خارجی دارند.7
2. نظریه «مفهومی یا تصوری»8
تقریر سنّتی این دیدگاه توسط جان لاک (قرن هفدهم) ارائه شده که در آن، کلمات، نشانههای تصوراتند و این تصورات مدلول خاص و بیمیانجی کلماتند.9 نظریه مفهومی قایل است به اینکه موضوعٌله و مدلول الفاظ عبارت است از: تصورات ذهنی.
تفاوت این دیدگاه با تقریر اول از نظریه پیشین در این است که در نظریه «مفهومی» از خارجی بودن مدلول صرفنظر شده است.10
در این روش، کلمات قراردادهایی هستند که به صورت تحکّمی برای تصورات انتخاب شدهاند و بین آنها یک رابطه طبیعی و ذاتی وجود ندارد. تصورات کارکردی مستقل از زبان دارند. در این روش، اگر لفظی به یک معنای خاص به کار رود سه حالت قابل تصور است:
1. آن معنا یا تصور باید در ذهن گوینده وجود داشته باشد.
2. گوینده این لفظ را برای انتقال آن تصور به ذهن مخاطب به کار میبرد.
3. در صورت انتقال پیام به ذهن شنونده، همان تصویر در کنار قیدهای مشابهی در ذهن شنونده ترسیم میشود.11
بر این اساس، اگر به دنبال واژهای تصور ذهنی حاصل شد، واژهمذکورمعناداراست، وگرنهبیمعناخواهد بود.12
اشکالی که بر این دیدگاه گرفته شده این است که این نظریه از دفاع درباره مفاهیم خالی از مصداق عاجز است؛ مانند مفهوم «اجتماع نقیضین» که حتی تصور آن هم ناممکن است.
3. نظریه «رفتارگرایانه یا محرّک و پاسخ»13
قایلان به نظریه «رفتارگرایانه» معتقدند: ملاک معناداری همان واکنش مخاطب در برابر الفاظ است، و یا اینکه شرایطی که موجب تحریک متکلّم میشوند حدود و ثغور معناداری را مشخص میکنند.14
تفاوت این نظریه با نظریه تصوری این است که در نظریه «تصوری» ما ملاکی برای ارزیابی این مسئله نداریم که آیا تصور ذهن مخاطب با تصور ذهن متکلّم برابری میکند یا نه؟ از اینرو، مقایسه، ارزیابی، نقد و تأیید عمل انتقال معنا میسّر نیست. اما در نظریه «محرک و پاسخ»، معیارهایی عام و قابل بررسی همگانی در رابطه لفظ ـ معنا وجود دارند.15
از نظر کارل اسگود روانشناس، واژه یا عبارتی که به دنبال خود، رفتاری بیرونی یا واکنشی درونی و بالفعل به همراه میآورد بامعناست. بر اساس رویکرد رفتاری موریس هم معناداری به در پی داشتن رفتار وابسته است، هرچند رفتار شأنی کفایت میکند و حتما ضرورتی بر رفتار فعلی نیست.16
ویلیام آلستون این نظریه را تا حدّی سطحی و خطاناپذیر میداند و معتقد است: این دیدگاه فرایند معناداری را مانند واکنش رفلکسی زانو نسبت به ضربه وارد شده بر آن توجیه میکند. او معتقد است: این نظریه به دلیل سادهسازی بیش از حد، قابل تحریف است.17
4. نظریه تحقیقپذیری و ابطالپذیری18
شاید بتوان ادعا کرد که بحثانگیزترین نظریه در باب ملاک معناداری، دیدگاهی است که توسط اثباتگرایان منطقی ارائه شده است. این دیدگاه چنان است که گاهی خود مبتکران این دیدگاه نیز بر آن اشکالاتی وارد ساختهاند.
این نظریه را میتوان زیرمجموعهای از نظریه «تجربهگرایی» تلقّی نمود. دو دلیل بر اینکه فلاسفه به معیار تجربی برای معناداری روی آوردهاند عبارتند از:
1. رابطه بین لفظ و واقعیت فرازبانی ـ که لفظ بدان اشاره دارد ـ نه رابطهای تکوینی است که خصلت ذاتی کلمه باشد و نه رابطه فطری. از اینرو، ارتباط برقرار کردن بین لفظ و معنا کار تجربه است.
2. تنها راه برای اینکه بفهمیم معنایی که ما دریافتهایم همان است که افراد دیگر فهمیدهاند، ارجاع معنا به امری عینی و قابل آزمون تجربی است.19
طرفداران معیار تجربهگرایی معتقدند: شرط معنادار بودن یک سخن، قابلیت اثبات و یا ابطال آن است. اثباتگرایان منطقی وارد این کارزار شدند. آنها صرف معناداری جمله و رعایت قواعد دستور زبان را برای معناداری کافی نمیدیدند20 و از این رهگذر، به بیمعنایی گزارههای فلسفی هم باور داشتند. پوپر معتقد بود: این اشتباه است که نظریهها از جمله نظریات فلسفی را به دلیل غیرقابل ابطال بودن قبول کنیم و صحیح به شمار آوریم؛ زیرا برخی از نظریات فلسفی که با هم در تعارضند (مانند «معینیگری» و «نامعینیگری») را نمیتوان ابطال کرد، در صورتیکهمیدانیمتنهایکیازآنهادرستاست.21
اثباتگرایان منطقی تنها دو دسته از عبارات را معنادار میپنداشتند: یکی قوانین علمی که قابل اثبات یا ابطال تجربی باشند؛ و دیگری گزارههایی که به قضایای تحلیلی منطقی بازمیگردند. این گروه ـ چنانکه آیر نیز در کتاب زبان، حقیقت و منطق به آن اشاره میکند ـ معیاری را که برای ارزیابی معنایی گزارههای ناظر به واقع به کار میگیرند معیار تحقیقپذیری است.
توضیح آنکه جملهها دو دستهاند: یکی جملههای اخباری و دیگری جملههای انشایی. جملات انشایی مانند جملههای امری و استفهامی، نه صادقند و نه کاذب، و معناداری آنها به صدق و کذبشان ربطی ندارد. گزارههای اخباری بامعنا هم دو دستهاند: یا از نوع قضایای تحلیلیاند که در آنها محمول از تحلیل ذات موضوع به دست میآید و یا از نوع قضایای تألیفی (ترکیبی)اند؛ یعنی محمول آنها از امری خارج از موضوع (تجربه) به دست میآید.22
مثلاً، اگر گفته شود: «زید» امروز در کلاس غایب بود، غایب بودن یا نبودن زید از طریقی قابل تحقیق و بررسی است. پس جملهای معنادار است. اما اگر گفته شود: هم ابعاد عالم و هم سرعت نور دو برابر شده است، آیا هیچ راهی برای تحقیق صحّت این ماجرا وجود دارد؟ در حالی که تمام مقیاسهای اندازهگیری نیز خود دو برابر شدهاند، چگونه میتوان به تغییر اندازه عالم پی برد. پس این جمله بیمعنا به شمار میرود.
یادآوری این نکته ضروری مینماید که بنابر رأی اثباتگرایان منطقی، تحقیقناپذیر بودن تجربی یک امر، تنها معرفتبخشی آن را خدشهدار میکند و نه الزاما دارا بودن مفهوم روانشناختی آن را، بلکه ممکن است این عبارات دارای بار عاطفی و احساسی باشند.
اثباتگرایان منطقی به طور کلی سه رویکرد به این موضوع ارائه دادند: یکی رویکرد «اثباتپذیری تجربی» که مورد اعتقاد اثباتگرایان اولیه بود. دیگری «تأییدپذیری تجربی» بود؛ چنانکه افرادی مانند همپل جملههایی را معنادار میپنداشتند که قابل تأیید تجربی باشند. رویکرد سوم «ابطالپذیری تجربی» است. در این زمینه، پوپر عبارتی را معنادار میداند که عبارت نقیض آن به طور کامل تحقیقپذیر باشد؛ یعنی خود عبارت ابطالپذیر باشد و این ابطالپذیری الزاما بالفعل نیست، بلکه میتواند بالقوّه باشد. برای مثال، به این عبارت پوپر توجه کنید که در کتاب حدسها و ابطالها ارائه شده است:
هر نظریه، که با هیچ پیشامد قابل تصور نتواند مردود شود، غیرعلمی است. «ابطالناپذیری» حسن یک نظریه نیست ـ که مردمان غالبا چنان تصور میکنند ـ بلکه عیب آن است. (ملاحظه چهارم)
هر آزمون اصیل یک نظریه، کوششی برای تخطئه یا رد کردن آن است. آزمونپذیری ابطالپذیری است؛ ولی آزمونپذیری درجات مختلف دارد: بعضی از نظریات آزمونپذیرترند و بیش از نظریههای دیگر در معرض ابطال واقع میشوند. اینها بیشتر خطر کردهاند. (ملاحظه پنجم)23
اثباتگرایان منطقی با تکیه بر ملاکی که ارائه کرده بودند، قضایای متافیزیک، یعنی احکام مربوط به مابعدالطبیعه متعالیه، و همچنین قضایای اخلاقی را بیمعنا میدانستند.24
طرفداران این دیدگاه رابطه صدق و کذب و معناداری را اینگونه بیان میکنند که اگر جملهای بخواهد معنای ادراکی، اخباری، توصیفی و یا حقیقی داشته باشد، باید حاکی از عباراتی باشد که اثبات صدق و کذبش و یا احتمال صدق و کذب آن با استناد به مشاهدات حسّی، دستکم از حیث نظری، ممکن باشد. در واقع، معنای جمله مساوی با روش اثبات صدق آن جمله است و منظور از روش، نه صرف اثبات بالفعل، بلکه «امکان منطقی» آن است. آنجا که ملاک تحقیقپذیری رنگ و لعاب غلیظی به خود میگیرد، در گفته مشهور وایزمان متبلور میشود؛ یعنی اینکه هر کس جملهای را ادا کند باید بداند در چه شرایطی صادق یا کاذب است، وگرنه معنای جمله را درنیافته است.25
نظریه تحقیقپذیری در مواجهه با ابهامات و اشکالات زیادی که دارد، به سمت و سوی نظریه متعادلتری به نام «تأییدپذیری» متمایل گشت که البته این دو نظریه با صرفنظر از برخی تغییرات، به یک دیدگاه منتهی میشوند. بر این مبنا، عباراتی معنادارند که به یاری گروهی از عبارات حاکی از مشاهده کمابیش تأیید شوند و لزومی در اثبات کامل آنها احساس نمیشود.26
نقد و بررسی
انتقادات و اشکالات وارد شده بر این دیدگاه، ما در فهم کاستیهای نظریه مذکور و حتی در فهم زوایای پنهان آن یاری مینماید. برخی از این ایرادها عبارتند از:
الف. امکان ابطال قضایای تجربی: برگزیدن معیار اثباتگرایان منطقی به عنوان معیار معناداری، حتی نظریههای علوم تجربی را نیز خدشهدار میسازد؛ زیرا احکام تجربی احکامی کلی و از نوع موجبه کلیهاند و هیچ گزاره کلی قابل تجربه نیست، در حالی که از دیدگاه آنها، احکام تجربی، خود معیاری برای معناداریاند.
ب. عدم امکان ابطال یقینی هیچ نظریه علمی: ممکن است نظریهای که مظنون به ابطال است در واقع درست باشد اما پیشفرضها و روشهایی که برای ابطال نظریه به کار رفته اشتباه باشند و از این رهگذر، ابطال تجربی گریبانگیر نظریه مذکور شده است؛ مانند ابطال نظریه کوپرنیک (که گردش زمین به دور خورشید را ارائه میداد) توسط تیکو براهه؛ چنانکه بعدا مشخص شد ـ که روش او در ابطال نظریه کوپرنیک اشتباه بوده است.27
ج. اشکال مربوط به قضایای ریاضی: بر اساس اصل مذکور، قضایای ریاضی را که نه اثبات تجربی میپذیرند و نه جزو قضایای تحلیلیاند، باید بیمعنا تلقّی کرد. ولی آیا بداهت قضایای ریاضی به هیچ دانشمندی اجازه پذیرفتن چنین نتیجهای را میدهد؟
این امر در حالی بود که اثباتگرایان با ارجاع ریاضیات به منطق، میخواستند بداهت آن را به اثبات برسانند. اما این طرح جدید نیز مشکلات خود را داشت؛ زیرا نمیتوان قضایای منطقی را، که عروض و اتصافشان در ذهن است، با قضایای ریاضی، که عروضشان در ذهن و اتصافشان در خارج است، یکی پنداشت.
د. از بین رفتن بنیان معرفتشناسی:28 نظریه تحقیقپذیری و تقریرهای بعدی آن اساسا معرفت حضوری را، که بنیان معرفتشناسی است، متزلزل میگرداند.
ه . مشکل اولیات: عبارات ثنائی مثل اصل «امتناع اجتماع نقیضین» و یا هر عبارتی که به این اصل برمیگردد، دارای یک طرف «جزئیه» و طرف دیگر آن کلیه است. بر مبنای اصل «تحقیقپذیری»، باید طرف جزئیه را معنادار و طرف کلیه را صرفا به خاطر کلی بودن، بیمعنا تلقّی کنیم، آنگاه در نتیجه، کل اصل بیمعناست که این امر خلاف دریافت بدیهی ما و حتی خلاف فهم خود اثباتگرایان است.29
و. خلط بین معناداری و نظریه معنا: یکی از اشکالات اثباتگرایان منطقی این بود که آنها با استفاده از عبارت نظریه «تحقیقپذیری معنا» در واقع، این مطلب را بیان کردند که به دنبال عرضه نظریه خاصی درباره معنا هستند؛ اما توضیحاتی که درباره اصل مذکور میدادند نشان داد که نزاع بیشتر بر سر ملاک معناداری است تا ارائه یک نظریه درباره معنا. آیا ممکن است تشخیص روش اثبات یک جمله به آن جمله معنا بدهد؟ آیا میتوان گفت: تحقیقاتی که در آینده برای بررسی یک گزاره تاریخی انجام خواهد شد، معنای کنونی آن را به ارمغان میآورد؟30
ز. جامع افراد و مانع اغیار نبودن: معیار اثباتگرایان منطقی جامع افراد نیست و جملات احساسی، استفهامی و امری را شامل نمیشود. در واقع، این اصل تنها قاعده معناداری جملات تجربی را معلوم میسازد. علاوه بر این، در ارائه نظریه مطرح شده، ملاک معناداری در برخی موارد، با معیار تشخیص صدق و کذب خلط شده است.
ح. دو اشکال دیگر: یکی دیگر از اشکالات این نظریه آن است که اثباتگرایان در مفردات، تجربهپذیری را ملاک نمیدانند؛ یعنی معتقدند: ما معنای آنها را بدون ملاک میفهمیم. در این صورت، ما معنای کلمات «خدا» و «موجود» را میفهمیم؛ اما جمله «خدا موجود است» را باید بیمعنا بدانیم؛ یعنی رابطه آن دو کلمه برای ما معنادار نیست. پس ما الزاما معنای صفت و موصوف و یا مضاف و مضافالیه را، که دربردارنده رابطه و نسبتی هستند، نباید بفهمیم.
اشکال دیگر اینکه ادعای بیمعنا دانستن مابعدالطبیعه درست نیست؛ زیرا حتی کسانی که قضایای متافیزیکی ـ مثل علّیت ـ را رد میکنند، با توجه به آنکه آن را فهمیدهاند، دست به انکار آن میزنند.31
5. نظریه «تصویری معنا»32
ویتگنشتاین میپنداشت: کارکرد زبان ترسیم یا تصویر فاکتهاست؛ ترکیبهای عناصر زبانی با ترکیبهای عناصر واقعیت مطابقت داشتند، واژههای منفرد در زبان اعیان را مینمایند. عینی که یک واژه بر آن دلالت دارد معنای آن واژه است.33
به عبارات ذیل توجه کنید:34
"2و3. در گزاره اندیشه، میتواند چنان بیان شود که بن پارههای گزاره ـ نشانه مطابقت داشته باشند با برابر ایستاهای اندیشه. (ص 21)
21و3. همپیکرش برابر ایستاها در یک موقعیت چیزها، مطابقت میکند با همپیکرش نشانههای ساده در گزاره ـ نشانه. (ص 21)
3و3. فقط گزاره است که معنا دارد. فقط در بافت یک گزاره است که یک نام نشانگری دارد. (ص 23)
01 و 4. گزاره نگاره واقعیت است. (ص 31)
003 و 4. بیشتر گزارهها و پرسشهایی که درباره امور فلسفی نوشته شدهاند دروغین نیستند، بلکه بیمعنا هستند. (ص 32)
024 و 4. فهمیدن یک گزاره بدان معناست که بدانیم وضع واقع چه خواهد بود، اگر آن گزاره راست باشد. (ص 35)
این عبارات سعی در ارائه این مطلب دارند که میان تصویر واقعیت و آنچه به تصویر آمده شباهتی در ترکیب وجود دارد؛ یعنی صورت کلام با صورت واقعیت تطابق میکند و معناداری وقتی محقق میشود که صورت کلام مطابق با ترکیب واقعیت باشد. او در نظریه خود، به «صورت منطقی» زبان اشاره میکند و اموری که خارج از این محدوده باشند وصفناپذیرند. زبان را میتوان در اینجا ابزاری برای بیان واقعیت دانست.
6. اتمیسم منطقی
طرفداران این دیدگاه، از جمله برتراند راسل، ملاک معنادار بودن تمام گزارهها را سادهترین امر واقع قابل تصور میدانند؛ یعنی اموری که در آنها تعلّق کیفیتی خاص به یک امر جزئی صورت میگیرد. این کیفیت «رابطه مونادی» نام دارد.35 در این دیدگاه، جملهها واحدهای معناییاند و نه مفردات؛ مثلاً، اگر در جمله «این سفید است»، «این» بر امر محسوس دلالت کند جمله مذکور یک گزاره اتمی به شمار میآید.36
گزاره اتمی دارای یک فعل یا شبه فعل است و به وسیله کلمات عطف گزارههای مولکولی و یا مرکّب، از آنها ساخته میشود.
بر این نظریه دو اشکال میتوان وارد ساخت:
اول اینکه در خارج و در ا مر واقع، یک امر هزاران حیث واقعی دارد و معلوم نیست جمله اتمیک (جمله مشاهداتی) به کدام حیث تعلّق میگیرد.
اشکال بعد این است که تعداد جملات مشاهداتی محدودند، در حالی که ما ارتکازا مییابیم که زبان استعداد ساخت بینهایت جمله را دارد.
7. نظریه «کاربردی»37
این نظریه به دوره دوم تأمّلات فلسفی ویتگنشتاین برمیگردد. تقریر آن به این صورت است که در هر یک از فعالیتهای علمی، فلسفی و هنری، زبان کاربرد خاصی دارد و معنای جمله وابسته به استعمالی است که در یک متن خاص به کار میرود؛ بدین معنا که شما زمانی میتوانید معنای یک جمله یا عبارت را بفهمید که در زمره کسانی قرار گیرید که آن لفظ را با یک کاربرد خاص به کار میبرند؛ مثلاً، عرف دینداران و عرف دانشمندان طبیعی برخوردار از دو متن هستند و دیندار نمیتواند درباره معناداری گزارههای علمی اظهارنظر کند و دانشمندان و عالمان تجربی نیز درباره معناداری گزارههای دینی نمیتوانند اظهارنطر نمایند.38
ویتگنشتاین مینویسد: «هر نشانه به تنهایی مرده مینماید. چه چیز به آن زندگی میبخشد؟ نشانه در کاربرد زنده است. آیا آنجا زندگی به آن دمیده شد؟ یا کاربرد زندگی آن است؟»39
منظور ویتگنشتاین از این بند آن است که واژگان به خودی خود بیمعنایند و اگر کسی معنایی را از یک واژه فهم کند این به دلیل این است که او آگاهانه یا ناآگاهانه آن واژه را در متنی که در آن به سر میبرد، به کار برده و معنا کرده است و همان واژه در کاربرد دیگر، معنای دیگری دارد، و اگر واژهای پیدا شود که در هیچ متنی به کار نرود، مطمئنا مرده و بیمعنا خواهد بود.
ویتگنشتاین در جای دیگر مینویسد:
هنگامی که فیلسوفان واژهای را به کار میبرند ـ «دانش»، «وجود»،...
باید همیشه از خود بپرسند: آیا این واژه در بازی زبانیای که خانه اصلی آن است، عملاً همین جور به کار برده میشود؟
کاری که ما میکنیم آن است که واژهها را از کاربرد مابعدالطبیعیشان به کاربرد روزمرّهشان برگردانیم.40
او در قالب این عبارات، گزارههای فلسفی را به اتهام به کار بردن واژه در خارج از متن کاربردشان، به بیمعنایی متهم میکند و بر فیلسوفان لازم میداند که کلمات را از کاربردهای متافیزیکی خود به کاربرد اصلیشان برگردانند تا آنها معنا یابند.
این دیدگاه نیز اشکالاتی دارد؛ از جمله:
1. اعتقاد به این امر راه را برای فهم فرهنگهای دیگر میبندد، در حالی که ما یقین داریم معنای کلام دیگران را درمییابیم و حتی میتوانیم آن را نقد کنیم، اگرچه از متن دیگری باشد.
2. یکی از عواقب این دیدگاه آن است که هیچ انسانی نسبت به انسان دیگر، راهی برای تفاهم ندارد، حتی اگر در ابتدا احساس شود که از یک متن هستند؛ زیرا سرانجام هر دو فرد انسانی پیشفرض و فرهنگ و بازی زبانی مربوط به خود را دارند. و اگر کمی دقت کنیم در واقع، هر کس در یک متن مختصّ خود قرار دارد.
8. نظریه «علّی»41
در توضیح نظریه «علّی»، از دو مثال استفاده میشود:
الف. ابر به معنای باران است.
ب. لفظ «purolia» به معنای باران است.
از جمله اول برداشت میشود که ابر علت بارش باران است. در جمله دوم لفظ «purolia» دلالت بر وجود باران میکند. در هر دو عبارت، معنا واحد است و رابطه علّی بین لفظ و معنا برقراراست.42
ایرادی که میتوان بر این نظریه وارد ساخت این است که در تفاهمات انسانی، جبر را حاکم میکند و قصدیت را از انسان سلب مینماید، در حالی که واضح است الفاظ هنگامی بر معنا دلالت دارند که در آنها قصد وجود داشته باشد.43
این مطلب در سخن برخی از فیلسوفان مسلمان به خوبی بیان شده است، چنانکه اگر بحث الفاظ را در آثار ابنسینا و خواجه نصیر بخوانیم، میبینیم آنها اختیار و اراده و قصد را در معناداری مؤثر میدانند.
9. نظریه فعل گفتاری44
این نظریه میگوید: معنا تابعی از فعل گفتاری است که گوینده بدان تحقق میبخشد و نه صرفا اظهار یک سلسله الفاظ و یا تأثیر بر مخاطب؛ مثلاً، اگر به کسی بگویید «در را باز کن» علاوه بر تأثیرگذاری بر مخاطب، از او چیزی را طلب میکنید و همین معنای کلام است.
اشکال وارد بر این دیدگاه آن است که معنا تابع مراد و قصد متکلّم میشود و با تغییر اراده او، معنا نیز تغییر میکند؛45 یعنی اراده جدّی متکلّم گاهی با اراده استعمالی تفاوت دارد و همین موجب تفاوت در معنا میشود.
10. نظریه «توصیفی»46
برتراند راسل یکی از طرفداران این دیدگاه است. او معتقد است: معنای لفظ را همان اشیای عینی و خارجی مشخص میکنند؛ مثلاً، جمله «پادشاه فرانسه طاس است»، از دیدگاه او بیمعناست؛ چون حکومت فرانسه پادشاهی نیست. قاعده «اجتماع نقیضین محال است» نیز جملهای بیمعنا به شمار میرود؛ چون مابازای خارجی ندارد.
اشکالات:
الف. اگر یک شیء خارجی معانی گوناگونی داشته باشد، نقضی بر این نظریه است، که موارد زیادی را میتوان یافت.
ب. ممکن است مدلول از بین برود، ولی معنا در ذهن باقی بماند.
ج. چیزهایی که وجود خارجی ندارند ـ ولی معنا دارند مثل «سیمرغ» ـ چگونه توجیه میشوند؟47
خاتمه
با توجه به مطالب ذکر شده در باب معیار معناداری، باید گفت: تمام این نظریات هر یک از جنبه خاصی به این مسئله نگاه کرده و حاوی مطالب مهم و ارزندهای هستند، و علیرغم اینکه برخی از آنها در معرض نقد شدید قرار گرفتهاند، اما باز هم میتوانند ما را در تأمّلات فلسفی در این باب یاری نمایند. آنچه مهم است اینکه ما در فهم معنا، باید به ویژگیهای روانی افراد توجه کنیم؛ یعنی علاوه بر عالم عین، به عالم ذهن هم توجه داشته باشیم؛ چراکه ذهن اعم از ذهن متکلّم و مخاطب، نقش ارزندهای در معناداری ایفا میکند و در این میان، توجه به جنبه قصدیت و حیث التفاتی ضروری مینماید؛ همچنانکه انتخاب واژگان مناسب در انتقال معنا نیز اهمیت بسزایی دارد؛ تا زمانی که مخاطب معنا را درنیابد میتوان به لحاظ منطقی گفت: متکلّم فرایند فهماندن را به جا نیاورده است. پس در معناداری، به تمام ملاکها، از جمله ذهن، عین، فهماننده، فهمیدن، فهمنده، ابزار انتقال معنا و فهم باید توجه کرد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 -کارشناس ارشد دینشناسى.
2- Referential Theory.
3ـ ویلیام پى. آلستون، فلسفه زبان، 1381، ص 45ـ46.
4ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دین و قرآن، 1383، ص 73.
5ـ عبداللّه نصرى، راز متن، 1381، ص 25.
6ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دین و قرآن، ص 73.
7ـ رضوان ثابتى، فلسفه زبان ویتگنشتاین و تأثیر آن بر فلسفه دین، 1382، ص 12.
8-Concept Theory.
9ـ ویلیام پى. آلستون، فلسفه زبان، ص 65.
10ـ مهدى حائرى یزدى، فلسفه تحلیلى، 1379، ص 44.
11ـ ویلیام پى. آلستون، فلسفه زبان، ص 66ـ67.
12ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دین و قرآن، ص 73.
13- Stimulus-response Theory.
14ـ عبداللّه نصرى، راز متن، ص 26.
15ـ ویلیام پى. آلستون، فلسفه زبان، ص 71.
16ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دین و قرآن، ص 73.
17ـ ویلیام پى. آلستون، فلسفه زبان، ص 81.
18-Theory of velfication and Falsification.
19ـ امیرعبّاس علیزمانى، زبان دین، 1375، ص 90.
20ـ همان، ص 86.
21ـ کارل پوپر، حدسها و ابطالها، 1375، ص 241.
22ـ یوستوس هارتناک، نظریه معرفت در فلسفه کانت، 1376، ص 28.
23ـ کارل پوپر، حدسها و ابطالها، ص 45.
24ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دین و قرآن، ص 83.
25ـ امیرعبّاس علیزمانى، زبان دین، ص 95.
26ـ همان، 95.
27ـ آلن فرانسیس چالمرز، چیستى علم، 1378، ص 84ـ86.
28ـ محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه، 1378، ص 189 و 190.
29ـ امیرعبّاس علیزمانى، زبان دین، ص 95.
30ـ همان، ص 98.
31ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دین و قرآن، ص 92.
32- Picture Theory.
33ـ ک. ت. فن، مفهوم فلسفه نزد ویتنگنشتاین، 1381، ص 89.
34ـ لودویگ ویتگنشتاین، رساله منطقى ـ فلسفى، 1379، ص 21، 23، 31، 32، 35.
35ـ امیرعبّاس علیزمانى، زبان دین، ص 94.
36ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دین و قرآن، ص 74.
37- The use Theory.
38ـ رضا اکبرى، ایمان گروى، 1384، ص 116.
39ـ لودویک ویتگنشتاین، پژوهشهاى فلسفى، 1381، بخش اول، بند 432، ص 234.
40ـ همان، بند 116، ص 103.
41- Causal Theory.
42ـ عبداللّه نصرى، راز متن، ص 25.
43ـ مهدى حائرى یزدى، فلسفه تحلیلى، ص 49.
44- Theory of speach act.
45ـ عبداللّه نصرى، راز متن، ص 25.
46- Description Theory.
47ـ همان، ص 28.
به هر روی، رویارویی مستقیم با مسئله معیار معناداری اولین بار از سوی اثباتگرایان منطقی صورت پذیرفت. این امر تا حدّ زیادی به این دلیل بود که آنها با این ادعای فیلسوفان آرمانگرا مواجه بودند که «برای درک سخنان ما، هوش و استعداد سرشاری لازم است.» اثباتگرایان منطقی این سؤال را مطرح میکردند که چرا مفهوم نبودن اینگونه اظهارات را باید از ناحیه فهم مخاطبان دانست؟ چراکه احتمال دارد این نقیصه مربوط به بیمعنا بودن این گفتهها باشد، چنانکه میبینیم هانس رایشنباخ در اثر معروفش، پیدایش فلسفه علمی عباراتی از هگل نقل میکند و میپرسد: چرا ما باید اینگونه عبارات را معنادار بدانیم؟ همچنین کارناپ اعتراضاتی شبیه اعتراضات رایشنباخ بر برخی از اقوال مارتین هایدگر وارد میکند و در معنادار بودن آنها تشکیک میکند. اما باید دانست که رویارویی با این مسئله از جانب بسیاری دیگر از متفکران نیز بر غنا و باروری هرچه بیشتر آن افزود. یک مواجهه واقعگرایانه با این مسئله موجب شد تا برخی دیدگاه «مصداقی معنا» را مطرح کنند و معنای هر لفظ را عبارت از مصداق خارجی بدانند. در مقابل، یک دید نسبتا آرمانگرایانه منجر به شکلگیری نظریه «مفهومی معنا» شد که مدلول الفاظ را تصورات ذهنی میدانست.
روانشناسان نیز به سهم خود، به این مسئله پرداختهاند. نظریه «رفتارگرایانه محرّک و پاسخ» دلیلی بر این مدعاست. در کنار اندیشمندان مذکور، نمیتوان از فلاسفه تحلیلی سخن به میان نیاورد. در این میان، تلاشهای ویتگنشتاین بسیار قابل توجه است. او در دو دوره زندگی خویش، دو دیدگاه متفاوت ارائه کرد که هر یک از آنها دقتهای خاصی در باب معناداری نشان داد. شگفتانگیز است که او با دقت در زبان عادی و معمولی، برخی از کاوشهای فلسفی خویش را ارائه نمود. در پایان، نباید نقش منطقدانانی همچون برتراند راسل را نیز نادیده گرفت که با توجه به دریافتهای منطقی، دیدگاههای «اتمیسم منطقی» و «توصیفی» را ساخت و پرداخت.
پس از ذکر این سابقه تاریخی، نوبت به ارائه نظریات متعددی میرسد که در ذیل مطرح میگردند:
1. نظریه «مصداقی معنا»2
برخی بر این باورند که اسامی خاص ساختار معنایی شفّاف دارند و هیچ چیز پوشیده و رمزآلود نیست. معنادار بودن یک اسم به این معناست که این اسم، نام چیزی است که به آن «مصداق» گویند. رابطه بین اسم و مصداق را با کلماتی از قبیل نامگذاری، نشانهگذاری، برچسب زدن و اشاره نشان میدهند. لازم نیست مصداق یک چیز عینی و ملموس باشد، بلکه میتواند یک شیء، یک صفت (پشتکار)، وضعیت امور (هرج و مرج)، یا یک نسبت (مالکیت) باشد.3
درباره نظریه «مصداقی معنا» در نوشتهها و منابع گوناگون، میتوان دو تقریر یافت:
الف. بنا بر تقریر اول، معیار معناداری وجود مصداق خارجی قلمداد شده است؛ بدین معنا که اگر واژه یا جملهای دارای مصداق باشد معنادار به شمار میآید و در غیر این صورت، رأی جازم بر بیمعنا بودن آن صادر میشود.4 تعبیر مطلب مزبور در فرهنگ و فلسفه اسلامی چنین است: لفظی دارای معناست که نمودار موضوعٌله باشد؛ یعنی لفظ معنادار ناگزیر از داشتن مدلول یا موضوعٌله است.5
ب. بنابر تقریر دوم، معیار معناداری را عبارت از مصداق خارجی دانستن ممکن است ما را در ورطه اشکالات غیر قابل حلّی گرفتار کند. پس معیار را باید در وجود رابطه میان یک واژه یا عبارت و محکی آن به شمار آورد که در صورت وجود و عدم این رابطه ـ به ترتیب ـ معناداری و بیمعنایی عبارت آشکار میشود.6
ایرادی که بر این دیدگاه وارد شده این است که چون هر اسم خاصْ متمایزکننده و مشخصکننده یک شیء در جهان خارج است، پس هر مصداق خارجی نیز تنها میتواند یک لفظ داشته باشد؛ مثلاً، ما میبینیم که یک سیاره در زمانهای گذشته، هم ستاره صبح نامیده میشد و هم ستاره شامگاهی، اما بعدا معلوم شد که این دو ستاره یک مابازای خارجی دارند.7
2. نظریه «مفهومی یا تصوری»8
تقریر سنّتی این دیدگاه توسط جان لاک (قرن هفدهم) ارائه شده که در آن، کلمات، نشانههای تصوراتند و این تصورات مدلول خاص و بیمیانجی کلماتند.9 نظریه مفهومی قایل است به اینکه موضوعٌله و مدلول الفاظ عبارت است از: تصورات ذهنی.
تفاوت این دیدگاه با تقریر اول از نظریه پیشین در این است که در نظریه «مفهومی» از خارجی بودن مدلول صرفنظر شده است.10
در این روش، کلمات قراردادهایی هستند که به صورت تحکّمی برای تصورات انتخاب شدهاند و بین آنها یک رابطه طبیعی و ذاتی وجود ندارد. تصورات کارکردی مستقل از زبان دارند. در این روش، اگر لفظی به یک معنای خاص به کار رود سه حالت قابل تصور است:
1. آن معنا یا تصور باید در ذهن گوینده وجود داشته باشد.
2. گوینده این لفظ را برای انتقال آن تصور به ذهن مخاطب به کار میبرد.
3. در صورت انتقال پیام به ذهن شنونده، همان تصویر در کنار قیدهای مشابهی در ذهن شنونده ترسیم میشود.11
بر این اساس، اگر به دنبال واژهای تصور ذهنی حاصل شد، واژهمذکورمعناداراست، وگرنهبیمعناخواهد بود.12
اشکالی که بر این دیدگاه گرفته شده این است که این نظریه از دفاع درباره مفاهیم خالی از مصداق عاجز است؛ مانند مفهوم «اجتماع نقیضین» که حتی تصور آن هم ناممکن است.
3. نظریه «رفتارگرایانه یا محرّک و پاسخ»13
قایلان به نظریه «رفتارگرایانه» معتقدند: ملاک معناداری همان واکنش مخاطب در برابر الفاظ است، و یا اینکه شرایطی که موجب تحریک متکلّم میشوند حدود و ثغور معناداری را مشخص میکنند.14
تفاوت این نظریه با نظریه تصوری این است که در نظریه «تصوری» ما ملاکی برای ارزیابی این مسئله نداریم که آیا تصور ذهن مخاطب با تصور ذهن متکلّم برابری میکند یا نه؟ از اینرو، مقایسه، ارزیابی، نقد و تأیید عمل انتقال معنا میسّر نیست. اما در نظریه «محرک و پاسخ»، معیارهایی عام و قابل بررسی همگانی در رابطه لفظ ـ معنا وجود دارند.15
از نظر کارل اسگود روانشناس، واژه یا عبارتی که به دنبال خود، رفتاری بیرونی یا واکنشی درونی و بالفعل به همراه میآورد بامعناست. بر اساس رویکرد رفتاری موریس هم معناداری به در پی داشتن رفتار وابسته است، هرچند رفتار شأنی کفایت میکند و حتما ضرورتی بر رفتار فعلی نیست.16
ویلیام آلستون این نظریه را تا حدّی سطحی و خطاناپذیر میداند و معتقد است: این دیدگاه فرایند معناداری را مانند واکنش رفلکسی زانو نسبت به ضربه وارد شده بر آن توجیه میکند. او معتقد است: این نظریه به دلیل سادهسازی بیش از حد، قابل تحریف است.17
4. نظریه تحقیقپذیری و ابطالپذیری18
شاید بتوان ادعا کرد که بحثانگیزترین نظریه در باب ملاک معناداری، دیدگاهی است که توسط اثباتگرایان منطقی ارائه شده است. این دیدگاه چنان است که گاهی خود مبتکران این دیدگاه نیز بر آن اشکالاتی وارد ساختهاند.
این نظریه را میتوان زیرمجموعهای از نظریه «تجربهگرایی» تلقّی نمود. دو دلیل بر اینکه فلاسفه به معیار تجربی برای معناداری روی آوردهاند عبارتند از:
1. رابطه بین لفظ و واقعیت فرازبانی ـ که لفظ بدان اشاره دارد ـ نه رابطهای تکوینی است که خصلت ذاتی کلمه باشد و نه رابطه فطری. از اینرو، ارتباط برقرار کردن بین لفظ و معنا کار تجربه است.
2. تنها راه برای اینکه بفهمیم معنایی که ما دریافتهایم همان است که افراد دیگر فهمیدهاند، ارجاع معنا به امری عینی و قابل آزمون تجربی است.19
طرفداران معیار تجربهگرایی معتقدند: شرط معنادار بودن یک سخن، قابلیت اثبات و یا ابطال آن است. اثباتگرایان منطقی وارد این کارزار شدند. آنها صرف معناداری جمله و رعایت قواعد دستور زبان را برای معناداری کافی نمیدیدند20 و از این رهگذر، به بیمعنایی گزارههای فلسفی هم باور داشتند. پوپر معتقد بود: این اشتباه است که نظریهها از جمله نظریات فلسفی را به دلیل غیرقابل ابطال بودن قبول کنیم و صحیح به شمار آوریم؛ زیرا برخی از نظریات فلسفی که با هم در تعارضند (مانند «معینیگری» و «نامعینیگری») را نمیتوان ابطال کرد، در صورتیکهمیدانیمتنهایکیازآنهادرستاست.21
اثباتگرایان منطقی تنها دو دسته از عبارات را معنادار میپنداشتند: یکی قوانین علمی که قابل اثبات یا ابطال تجربی باشند؛ و دیگری گزارههایی که به قضایای تحلیلی منطقی بازمیگردند. این گروه ـ چنانکه آیر نیز در کتاب زبان، حقیقت و منطق به آن اشاره میکند ـ معیاری را که برای ارزیابی معنایی گزارههای ناظر به واقع به کار میگیرند معیار تحقیقپذیری است.
توضیح آنکه جملهها دو دستهاند: یکی جملههای اخباری و دیگری جملههای انشایی. جملات انشایی مانند جملههای امری و استفهامی، نه صادقند و نه کاذب، و معناداری آنها به صدق و کذبشان ربطی ندارد. گزارههای اخباری بامعنا هم دو دستهاند: یا از نوع قضایای تحلیلیاند که در آنها محمول از تحلیل ذات موضوع به دست میآید و یا از نوع قضایای تألیفی (ترکیبی)اند؛ یعنی محمول آنها از امری خارج از موضوع (تجربه) به دست میآید.22
مثلاً، اگر گفته شود: «زید» امروز در کلاس غایب بود، غایب بودن یا نبودن زید از طریقی قابل تحقیق و بررسی است. پس جملهای معنادار است. اما اگر گفته شود: هم ابعاد عالم و هم سرعت نور دو برابر شده است، آیا هیچ راهی برای تحقیق صحّت این ماجرا وجود دارد؟ در حالی که تمام مقیاسهای اندازهگیری نیز خود دو برابر شدهاند، چگونه میتوان به تغییر اندازه عالم پی برد. پس این جمله بیمعنا به شمار میرود.
یادآوری این نکته ضروری مینماید که بنابر رأی اثباتگرایان منطقی، تحقیقناپذیر بودن تجربی یک امر، تنها معرفتبخشی آن را خدشهدار میکند و نه الزاما دارا بودن مفهوم روانشناختی آن را، بلکه ممکن است این عبارات دارای بار عاطفی و احساسی باشند.
اثباتگرایان منطقی به طور کلی سه رویکرد به این موضوع ارائه دادند: یکی رویکرد «اثباتپذیری تجربی» که مورد اعتقاد اثباتگرایان اولیه بود. دیگری «تأییدپذیری تجربی» بود؛ چنانکه افرادی مانند همپل جملههایی را معنادار میپنداشتند که قابل تأیید تجربی باشند. رویکرد سوم «ابطالپذیری تجربی» است. در این زمینه، پوپر عبارتی را معنادار میداند که عبارت نقیض آن به طور کامل تحقیقپذیر باشد؛ یعنی خود عبارت ابطالپذیر باشد و این ابطالپذیری الزاما بالفعل نیست، بلکه میتواند بالقوّه باشد. برای مثال، به این عبارت پوپر توجه کنید که در کتاب حدسها و ابطالها ارائه شده است:
هر نظریه، که با هیچ پیشامد قابل تصور نتواند مردود شود، غیرعلمی است. «ابطالناپذیری» حسن یک نظریه نیست ـ که مردمان غالبا چنان تصور میکنند ـ بلکه عیب آن است. (ملاحظه چهارم)
هر آزمون اصیل یک نظریه، کوششی برای تخطئه یا رد کردن آن است. آزمونپذیری ابطالپذیری است؛ ولی آزمونپذیری درجات مختلف دارد: بعضی از نظریات آزمونپذیرترند و بیش از نظریههای دیگر در معرض ابطال واقع میشوند. اینها بیشتر خطر کردهاند. (ملاحظه پنجم)23
اثباتگرایان منطقی با تکیه بر ملاکی که ارائه کرده بودند، قضایای متافیزیک، یعنی احکام مربوط به مابعدالطبیعه متعالیه، و همچنین قضایای اخلاقی را بیمعنا میدانستند.24
طرفداران این دیدگاه رابطه صدق و کذب و معناداری را اینگونه بیان میکنند که اگر جملهای بخواهد معنای ادراکی، اخباری، توصیفی و یا حقیقی داشته باشد، باید حاکی از عباراتی باشد که اثبات صدق و کذبش و یا احتمال صدق و کذب آن با استناد به مشاهدات حسّی، دستکم از حیث نظری، ممکن باشد. در واقع، معنای جمله مساوی با روش اثبات صدق آن جمله است و منظور از روش، نه صرف اثبات بالفعل، بلکه «امکان منطقی» آن است. آنجا که ملاک تحقیقپذیری رنگ و لعاب غلیظی به خود میگیرد، در گفته مشهور وایزمان متبلور میشود؛ یعنی اینکه هر کس جملهای را ادا کند باید بداند در چه شرایطی صادق یا کاذب است، وگرنه معنای جمله را درنیافته است.25
نظریه تحقیقپذیری در مواجهه با ابهامات و اشکالات زیادی که دارد، به سمت و سوی نظریه متعادلتری به نام «تأییدپذیری» متمایل گشت که البته این دو نظریه با صرفنظر از برخی تغییرات، به یک دیدگاه منتهی میشوند. بر این مبنا، عباراتی معنادارند که به یاری گروهی از عبارات حاکی از مشاهده کمابیش تأیید شوند و لزومی در اثبات کامل آنها احساس نمیشود.26
نقد و بررسی
انتقادات و اشکالات وارد شده بر این دیدگاه، ما در فهم کاستیهای نظریه مذکور و حتی در فهم زوایای پنهان آن یاری مینماید. برخی از این ایرادها عبارتند از:
الف. امکان ابطال قضایای تجربی: برگزیدن معیار اثباتگرایان منطقی به عنوان معیار معناداری، حتی نظریههای علوم تجربی را نیز خدشهدار میسازد؛ زیرا احکام تجربی احکامی کلی و از نوع موجبه کلیهاند و هیچ گزاره کلی قابل تجربه نیست، در حالی که از دیدگاه آنها، احکام تجربی، خود معیاری برای معناداریاند.
ب. عدم امکان ابطال یقینی هیچ نظریه علمی: ممکن است نظریهای که مظنون به ابطال است در واقع درست باشد اما پیشفرضها و روشهایی که برای ابطال نظریه به کار رفته اشتباه باشند و از این رهگذر، ابطال تجربی گریبانگیر نظریه مذکور شده است؛ مانند ابطال نظریه کوپرنیک (که گردش زمین به دور خورشید را ارائه میداد) توسط تیکو براهه؛ چنانکه بعدا مشخص شد ـ که روش او در ابطال نظریه کوپرنیک اشتباه بوده است.27
ج. اشکال مربوط به قضایای ریاضی: بر اساس اصل مذکور، قضایای ریاضی را که نه اثبات تجربی میپذیرند و نه جزو قضایای تحلیلیاند، باید بیمعنا تلقّی کرد. ولی آیا بداهت قضایای ریاضی به هیچ دانشمندی اجازه پذیرفتن چنین نتیجهای را میدهد؟
این امر در حالی بود که اثباتگرایان با ارجاع ریاضیات به منطق، میخواستند بداهت آن را به اثبات برسانند. اما این طرح جدید نیز مشکلات خود را داشت؛ زیرا نمیتوان قضایای منطقی را، که عروض و اتصافشان در ذهن است، با قضایای ریاضی، که عروضشان در ذهن و اتصافشان در خارج است، یکی پنداشت.
د. از بین رفتن بنیان معرفتشناسی:28 نظریه تحقیقپذیری و تقریرهای بعدی آن اساسا معرفت حضوری را، که بنیان معرفتشناسی است، متزلزل میگرداند.
ه . مشکل اولیات: عبارات ثنائی مثل اصل «امتناع اجتماع نقیضین» و یا هر عبارتی که به این اصل برمیگردد، دارای یک طرف «جزئیه» و طرف دیگر آن کلیه است. بر مبنای اصل «تحقیقپذیری»، باید طرف جزئیه را معنادار و طرف کلیه را صرفا به خاطر کلی بودن، بیمعنا تلقّی کنیم، آنگاه در نتیجه، کل اصل بیمعناست که این امر خلاف دریافت بدیهی ما و حتی خلاف فهم خود اثباتگرایان است.29
و. خلط بین معناداری و نظریه معنا: یکی از اشکالات اثباتگرایان منطقی این بود که آنها با استفاده از عبارت نظریه «تحقیقپذیری معنا» در واقع، این مطلب را بیان کردند که به دنبال عرضه نظریه خاصی درباره معنا هستند؛ اما توضیحاتی که درباره اصل مذکور میدادند نشان داد که نزاع بیشتر بر سر ملاک معناداری است تا ارائه یک نظریه درباره معنا. آیا ممکن است تشخیص روش اثبات یک جمله به آن جمله معنا بدهد؟ آیا میتوان گفت: تحقیقاتی که در آینده برای بررسی یک گزاره تاریخی انجام خواهد شد، معنای کنونی آن را به ارمغان میآورد؟30
ز. جامع افراد و مانع اغیار نبودن: معیار اثباتگرایان منطقی جامع افراد نیست و جملات احساسی، استفهامی و امری را شامل نمیشود. در واقع، این اصل تنها قاعده معناداری جملات تجربی را معلوم میسازد. علاوه بر این، در ارائه نظریه مطرح شده، ملاک معناداری در برخی موارد، با معیار تشخیص صدق و کذب خلط شده است.
ح. دو اشکال دیگر: یکی دیگر از اشکالات این نظریه آن است که اثباتگرایان در مفردات، تجربهپذیری را ملاک نمیدانند؛ یعنی معتقدند: ما معنای آنها را بدون ملاک میفهمیم. در این صورت، ما معنای کلمات «خدا» و «موجود» را میفهمیم؛ اما جمله «خدا موجود است» را باید بیمعنا بدانیم؛ یعنی رابطه آن دو کلمه برای ما معنادار نیست. پس ما الزاما معنای صفت و موصوف و یا مضاف و مضافالیه را، که دربردارنده رابطه و نسبتی هستند، نباید بفهمیم.
اشکال دیگر اینکه ادعای بیمعنا دانستن مابعدالطبیعه درست نیست؛ زیرا حتی کسانی که قضایای متافیزیکی ـ مثل علّیت ـ را رد میکنند، با توجه به آنکه آن را فهمیدهاند، دست به انکار آن میزنند.31
5. نظریه «تصویری معنا»32
ویتگنشتاین میپنداشت: کارکرد زبان ترسیم یا تصویر فاکتهاست؛ ترکیبهای عناصر زبانی با ترکیبهای عناصر واقعیت مطابقت داشتند، واژههای منفرد در زبان اعیان را مینمایند. عینی که یک واژه بر آن دلالت دارد معنای آن واژه است.33
به عبارات ذیل توجه کنید:34
"2و3. در گزاره اندیشه، میتواند چنان بیان شود که بن پارههای گزاره ـ نشانه مطابقت داشته باشند با برابر ایستاهای اندیشه. (ص 21)
21و3. همپیکرش برابر ایستاها در یک موقعیت چیزها، مطابقت میکند با همپیکرش نشانههای ساده در گزاره ـ نشانه. (ص 21)
3و3. فقط گزاره است که معنا دارد. فقط در بافت یک گزاره است که یک نام نشانگری دارد. (ص 23)
01 و 4. گزاره نگاره واقعیت است. (ص 31)
003 و 4. بیشتر گزارهها و پرسشهایی که درباره امور فلسفی نوشته شدهاند دروغین نیستند، بلکه بیمعنا هستند. (ص 32)
024 و 4. فهمیدن یک گزاره بدان معناست که بدانیم وضع واقع چه خواهد بود، اگر آن گزاره راست باشد. (ص 35)
این عبارات سعی در ارائه این مطلب دارند که میان تصویر واقعیت و آنچه به تصویر آمده شباهتی در ترکیب وجود دارد؛ یعنی صورت کلام با صورت واقعیت تطابق میکند و معناداری وقتی محقق میشود که صورت کلام مطابق با ترکیب واقعیت باشد. او در نظریه خود، به «صورت منطقی» زبان اشاره میکند و اموری که خارج از این محدوده باشند وصفناپذیرند. زبان را میتوان در اینجا ابزاری برای بیان واقعیت دانست.
6. اتمیسم منطقی
طرفداران این دیدگاه، از جمله برتراند راسل، ملاک معنادار بودن تمام گزارهها را سادهترین امر واقع قابل تصور میدانند؛ یعنی اموری که در آنها تعلّق کیفیتی خاص به یک امر جزئی صورت میگیرد. این کیفیت «رابطه مونادی» نام دارد.35 در این دیدگاه، جملهها واحدهای معناییاند و نه مفردات؛ مثلاً، اگر در جمله «این سفید است»، «این» بر امر محسوس دلالت کند جمله مذکور یک گزاره اتمی به شمار میآید.36
گزاره اتمی دارای یک فعل یا شبه فعل است و به وسیله کلمات عطف گزارههای مولکولی و یا مرکّب، از آنها ساخته میشود.
بر این نظریه دو اشکال میتوان وارد ساخت:
اول اینکه در خارج و در ا مر واقع، یک امر هزاران حیث واقعی دارد و معلوم نیست جمله اتمیک (جمله مشاهداتی) به کدام حیث تعلّق میگیرد.
اشکال بعد این است که تعداد جملات مشاهداتی محدودند، در حالی که ما ارتکازا مییابیم که زبان استعداد ساخت بینهایت جمله را دارد.
7. نظریه «کاربردی»37
این نظریه به دوره دوم تأمّلات فلسفی ویتگنشتاین برمیگردد. تقریر آن به این صورت است که در هر یک از فعالیتهای علمی، فلسفی و هنری، زبان کاربرد خاصی دارد و معنای جمله وابسته به استعمالی است که در یک متن خاص به کار میرود؛ بدین معنا که شما زمانی میتوانید معنای یک جمله یا عبارت را بفهمید که در زمره کسانی قرار گیرید که آن لفظ را با یک کاربرد خاص به کار میبرند؛ مثلاً، عرف دینداران و عرف دانشمندان طبیعی برخوردار از دو متن هستند و دیندار نمیتواند درباره معناداری گزارههای علمی اظهارنظر کند و دانشمندان و عالمان تجربی نیز درباره معناداری گزارههای دینی نمیتوانند اظهارنطر نمایند.38
ویتگنشتاین مینویسد: «هر نشانه به تنهایی مرده مینماید. چه چیز به آن زندگی میبخشد؟ نشانه در کاربرد زنده است. آیا آنجا زندگی به آن دمیده شد؟ یا کاربرد زندگی آن است؟»39
منظور ویتگنشتاین از این بند آن است که واژگان به خودی خود بیمعنایند و اگر کسی معنایی را از یک واژه فهم کند این به دلیل این است که او آگاهانه یا ناآگاهانه آن واژه را در متنی که در آن به سر میبرد، به کار برده و معنا کرده است و همان واژه در کاربرد دیگر، معنای دیگری دارد، و اگر واژهای پیدا شود که در هیچ متنی به کار نرود، مطمئنا مرده و بیمعنا خواهد بود.
ویتگنشتاین در جای دیگر مینویسد:
هنگامی که فیلسوفان واژهای را به کار میبرند ـ «دانش»، «وجود»،...
باید همیشه از خود بپرسند: آیا این واژه در بازی زبانیای که خانه اصلی آن است، عملاً همین جور به کار برده میشود؟
کاری که ما میکنیم آن است که واژهها را از کاربرد مابعدالطبیعیشان به کاربرد روزمرّهشان برگردانیم.40
او در قالب این عبارات، گزارههای فلسفی را به اتهام به کار بردن واژه در خارج از متن کاربردشان، به بیمعنایی متهم میکند و بر فیلسوفان لازم میداند که کلمات را از کاربردهای متافیزیکی خود به کاربرد اصلیشان برگردانند تا آنها معنا یابند.
این دیدگاه نیز اشکالاتی دارد؛ از جمله:
1. اعتقاد به این امر راه را برای فهم فرهنگهای دیگر میبندد، در حالی که ما یقین داریم معنای کلام دیگران را درمییابیم و حتی میتوانیم آن را نقد کنیم، اگرچه از متن دیگری باشد.
2. یکی از عواقب این دیدگاه آن است که هیچ انسانی نسبت به انسان دیگر، راهی برای تفاهم ندارد، حتی اگر در ابتدا احساس شود که از یک متن هستند؛ زیرا سرانجام هر دو فرد انسانی پیشفرض و فرهنگ و بازی زبانی مربوط به خود را دارند. و اگر کمی دقت کنیم در واقع، هر کس در یک متن مختصّ خود قرار دارد.
8. نظریه «علّی»41
در توضیح نظریه «علّی»، از دو مثال استفاده میشود:
الف. ابر به معنای باران است.
ب. لفظ «purolia» به معنای باران است.
از جمله اول برداشت میشود که ابر علت بارش باران است. در جمله دوم لفظ «purolia» دلالت بر وجود باران میکند. در هر دو عبارت، معنا واحد است و رابطه علّی بین لفظ و معنا برقراراست.42
ایرادی که میتوان بر این نظریه وارد ساخت این است که در تفاهمات انسانی، جبر را حاکم میکند و قصدیت را از انسان سلب مینماید، در حالی که واضح است الفاظ هنگامی بر معنا دلالت دارند که در آنها قصد وجود داشته باشد.43
این مطلب در سخن برخی از فیلسوفان مسلمان به خوبی بیان شده است، چنانکه اگر بحث الفاظ را در آثار ابنسینا و خواجه نصیر بخوانیم، میبینیم آنها اختیار و اراده و قصد را در معناداری مؤثر میدانند.
9. نظریه فعل گفتاری44
این نظریه میگوید: معنا تابعی از فعل گفتاری است که گوینده بدان تحقق میبخشد و نه صرفا اظهار یک سلسله الفاظ و یا تأثیر بر مخاطب؛ مثلاً، اگر به کسی بگویید «در را باز کن» علاوه بر تأثیرگذاری بر مخاطب، از او چیزی را طلب میکنید و همین معنای کلام است.
اشکال وارد بر این دیدگاه آن است که معنا تابع مراد و قصد متکلّم میشود و با تغییر اراده او، معنا نیز تغییر میکند؛45 یعنی اراده جدّی متکلّم گاهی با اراده استعمالی تفاوت دارد و همین موجب تفاوت در معنا میشود.
10. نظریه «توصیفی»46
برتراند راسل یکی از طرفداران این دیدگاه است. او معتقد است: معنای لفظ را همان اشیای عینی و خارجی مشخص میکنند؛ مثلاً، جمله «پادشاه فرانسه طاس است»، از دیدگاه او بیمعناست؛ چون حکومت فرانسه پادشاهی نیست. قاعده «اجتماع نقیضین محال است» نیز جملهای بیمعنا به شمار میرود؛ چون مابازای خارجی ندارد.
اشکالات:
الف. اگر یک شیء خارجی معانی گوناگونی داشته باشد، نقضی بر این نظریه است، که موارد زیادی را میتوان یافت.
ب. ممکن است مدلول از بین برود، ولی معنا در ذهن باقی بماند.
ج. چیزهایی که وجود خارجی ندارند ـ ولی معنا دارند مثل «سیمرغ» ـ چگونه توجیه میشوند؟47
خاتمه
با توجه به مطالب ذکر شده در باب معیار معناداری، باید گفت: تمام این نظریات هر یک از جنبه خاصی به این مسئله نگاه کرده و حاوی مطالب مهم و ارزندهای هستند، و علیرغم اینکه برخی از آنها در معرض نقد شدید قرار گرفتهاند، اما باز هم میتوانند ما را در تأمّلات فلسفی در این باب یاری نمایند. آنچه مهم است اینکه ما در فهم معنا، باید به ویژگیهای روانی افراد توجه کنیم؛ یعنی علاوه بر عالم عین، به عالم ذهن هم توجه داشته باشیم؛ چراکه ذهن اعم از ذهن متکلّم و مخاطب، نقش ارزندهای در معناداری ایفا میکند و در این میان، توجه به جنبه قصدیت و حیث التفاتی ضروری مینماید؛ همچنانکه انتخاب واژگان مناسب در انتقال معنا نیز اهمیت بسزایی دارد؛ تا زمانی که مخاطب معنا را درنیابد میتوان به لحاظ منطقی گفت: متکلّم فرایند فهماندن را به جا نیاورده است. پس در معناداری، به تمام ملاکها، از جمله ذهن، عین، فهماننده، فهمیدن، فهمنده، ابزار انتقال معنا و فهم باید توجه کرد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 -کارشناس ارشد دینشناسى.
2- Referential Theory.
3ـ ویلیام پى. آلستون، فلسفه زبان، 1381، ص 45ـ46.
4ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دین و قرآن، 1383، ص 73.
5ـ عبداللّه نصرى، راز متن، 1381، ص 25.
6ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دین و قرآن، ص 73.
7ـ رضوان ثابتى، فلسفه زبان ویتگنشتاین و تأثیر آن بر فلسفه دین، 1382، ص 12.
8-Concept Theory.
9ـ ویلیام پى. آلستون، فلسفه زبان، ص 65.
10ـ مهدى حائرى یزدى، فلسفه تحلیلى، 1379، ص 44.
11ـ ویلیام پى. آلستون، فلسفه زبان، ص 66ـ67.
12ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دین و قرآن، ص 73.
13- Stimulus-response Theory.
14ـ عبداللّه نصرى، راز متن، ص 26.
15ـ ویلیام پى. آلستون، فلسفه زبان، ص 71.
16ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دین و قرآن، ص 73.
17ـ ویلیام پى. آلستون، فلسفه زبان، ص 81.
18-Theory of velfication and Falsification.
19ـ امیرعبّاس علیزمانى، زبان دین، 1375، ص 90.
20ـ همان، ص 86.
21ـ کارل پوپر، حدسها و ابطالها، 1375، ص 241.
22ـ یوستوس هارتناک، نظریه معرفت در فلسفه کانت، 1376، ص 28.
23ـ کارل پوپر، حدسها و ابطالها، ص 45.
24ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دین و قرآن، ص 83.
25ـ امیرعبّاس علیزمانى، زبان دین، ص 95.
26ـ همان، 95.
27ـ آلن فرانسیس چالمرز، چیستى علم، 1378، ص 84ـ86.
28ـ محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه، 1378، ص 189 و 190.
29ـ امیرعبّاس علیزمانى، زبان دین، ص 95.
30ـ همان، ص 98.
31ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دین و قرآن، ص 92.
32- Picture Theory.
33ـ ک. ت. فن، مفهوم فلسفه نزد ویتنگنشتاین، 1381، ص 89.
34ـ لودویگ ویتگنشتاین، رساله منطقى ـ فلسفى، 1379، ص 21، 23، 31، 32، 35.
35ـ امیرعبّاس علیزمانى، زبان دین، ص 94.
36ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دین و قرآن، ص 74.
37- The use Theory.
38ـ رضا اکبرى، ایمان گروى، 1384، ص 116.
39ـ لودویک ویتگنشتاین، پژوهشهاى فلسفى، 1381، بخش اول، بند 432، ص 234.
40ـ همان، بند 116، ص 103.
41- Causal Theory.
42ـ عبداللّه نصرى، راز متن، ص 25.
43ـ مهدى حائرى یزدى، فلسفه تحلیلى، ص 49.
44- Theory of speach act.
45ـ عبداللّه نصرى، راز متن، ص 25.
46- Description Theory.
47ـ همان، ص 28.