آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

«معیار معناداری» از جمله مباحثی است که در باب معناشناسی در حوزه فلسفه، به ویژه فلسفه دین مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفته است. دیدگاه‏های ارائه شده در این موضوع، هر کدام به سهم خود، درصدد تبیین این مسئله‏اند که در چه شرایطی و با برخورداری از چه ویژگی‏هایی یک واژه یا یک جمله و یا یک عبارت می‏تواند معنادار باشد، و در چه صورتی ما مجازیم عبارتی را بی‏معنا به شمار آوریم.به عبارت دیگر، چه معیار و ملاک عقلانی را می‏توان پذیرفت که بر اساس آن، جملات و یا مفردات به طور حتم معنادار و یا بی‏معنا باشد. این مقال، با رویکرد نظری و مطالعه اسنادی، و با هدف تبیین معیار معناداری جملات، گزاره‏ها و مفردات و نیز تبیین این مهم و شاخص معناداری الفاظ از منظر نظریات روان‏شناسانه نگاشته شده است.

متن

چه بسا بتوان سرآغاز گفتمان «معیار معناداری» را در آثار و نوشته‏های فیلسوفانی همچون لاک، بارکلی و هیوم جست‏وجو کرد؛ زیرا آنها معنا را همان «صورت‏های حسّی موجود در ذهن» می‏پنداشتند؛ بدین معنا که کلمه‏ای را با معنا می‏دانستند که بتواند صورت ذهنی خاصی پدید آورد. سرانجام، این اعتقاد منجر به انکار «جوهر» توسط فیلسوفانی مانند بارکلی شد و از این رهگذر بود که حتی هیوم از انکار «جوهر ذهنی» هم ابایی نداشت.
به هر روی، رویارویی مستقیم با مسئله معیار معناداری اولین بار از سوی اثبات‏گرایان منطقی صورت پذیرفت. این امر تا حدّ زیادی به این دلیل بود که آنها با این ادعای فیلسوفان آرمان‏گرا مواجه بودند که «برای درک سخنان ما، هوش و استعداد سرشاری لازم است.» اثبات‏گرایان منطقی این سؤال را مطرح می‏کردند که چرا مفهوم نبودن این‏گونه اظهارات را باید از ناحیه فهم مخاطبان دانست؟ چراکه احتمال دارد این نقیصه مربوط به بی‏معنا بودن این گفته‏ها باشد، چنان‏که می‏بینیم هانس رایشنباخ در اثر معروفش، پیدایش فلسفه علمی عباراتی از هگل نقل می‏کند و می‏پرسد: چرا ما باید این‏گونه عبارات را معنادار بدانیم؟ همچنین کارناپ اعتراضاتی شبیه اعتراضات رایشنباخ بر برخی از اقوال مارتین هایدگر وارد می‏کند و در معنادار بودن آنها تشکیک می‏کند. اما باید دانست که رویارویی با این مسئله از جانب بسیاری دیگر از متفکران نیز بر غنا و باروری هرچه بیشتر آن افزود. یک مواجهه واقع‏گرایانه با این مسئله موجب شد تا برخی دیدگاه «مصداقی معنا» را مطرح کنند و معنای هر لفظ را عبارت از مصداق خارجی بدانند. در مقابل، یک دید نسبتا آرمان‏گرایانه منجر به شکل‏گیری نظریه «مفهومی معنا» شد که مدلول الفاظ را تصورات ذهنی می‏دانست.
روان‏شناسان نیز به سهم خود، به این مسئله پرداخته‏اند. نظریه «رفتارگرایانه محرّک و پاسخ» دلیلی بر این مدعاست. در کنار اندیشمندان مذکور، نمی‏توان از فلاسفه تحلیلی سخن به میان نیاورد. در این میان، تلاش‏های ویتگنشتاین بسیار قابل توجه است. او در دو دوره زندگی خویش، دو دیدگاه متفاوت ارائه کرد که هر یک از آنها دقت‏های خاصی در باب معناداری نشان داد. شگفت‏انگیز است که او با دقت در زبان عادی و معمولی، برخی از کاوش‏های فلسفی خویش را ارائه نمود. در پایان، نباید نقش منطق‏دانانی همچون برتراند راسل را نیز نادیده گرفت که با توجه به دریافت‏های منطقی، دیدگاه‏های «اتمیسم منطقی» و «توصیفی» را ساخت و پرداخت.
پس از ذکر این سابقه تاریخی، نوبت به ارائه نظریات متعددی می‏رسد که در ذیل مطرح می‏گردند:
1. نظریه «مصداقی معنا»2
برخی بر این باورند که اسامی خاص ساختار معنایی شفّاف دارند و هیچ چیز پوشیده و رمزآلود نیست. معنادار بودن یک اسم به این معناست که این اسم، نام چیزی است که به آن «مصداق» گویند. رابطه بین اسم و مصداق را با کلماتی از قبیل نام‏گذاری، نشانه‏گذاری، برچسب زدن و اشاره نشان می‏دهند. لازم نیست مصداق یک چیز عینی و ملموس باشد، بلکه می‏تواند یک شی‏ء، یک صفت (پشت‏کار)، وضعیت امور (هرج و مرج)، یا یک نسبت (مالکیت) باشد.3
درباره نظریه «مصداقی معنا» در نوشته‏ها و منابع گوناگون، می‏توان دو تقریر یافت:
الف. بنا بر تقریر اول، معیار معناداری وجود مصداق خارجی قلمداد شده است؛ بدین معنا که اگر واژه یا جمله‏ای دارای مصداق باشد معنادار به شمار می‏آید و در غیر این صورت، رأی جازم بر بی‏معنا بودن آن صادر می‏شود.4 تعبیر مطلب مزبور در فرهنگ و فلسفه اسلامی چنین است: لفظی دارای معناست که نمودار موضوعٌ‏له باشد؛ یعنی لفظ معنادار ناگزیر از داشتن مدلول یا موضوعٌ‏له است.5
ب. بنابر تقریر دوم، معیار معناداری را عبارت از مصداق خارجی دانستن ممکن است ما را در ورطه اشکالات غیر قابل حلّی گرفتار کند. پس معیار را باید در وجود رابطه میان یک واژه یا عبارت و محکی آن به شمار آورد که در صورت وجود و عدم این رابطه ـ به ترتیب ـ معناداری و بی‏معنایی عبارت آشکار می‏شود.6
ایرادی که بر این دیدگاه وارد شده این است که چون هر اسم خاصْ متمایزکننده و مشخص‏کننده یک شی‏ء در جهان خارج است، پس هر مصداق خارجی نیز تنها می‏تواند یک لفظ داشته باشد؛ مثلاً، ما می‏بینیم که یک سیاره در زمان‏های گذشته، هم ستاره صبح نامیده می‏شد و هم ستاره شامگاهی، اما بعدا معلوم شد که این دو ستاره یک مابازای خارجی دارند.7
2. نظریه «مفهومی یا تصوری»8
تقریر سنّتی این دیدگاه توسط جان لاک (قرن هفدهم) ارائه شده که در آن، کلمات، نشانه‏های تصوراتند و این تصورات مدلول خاص و بی‏میانجی کلماتند.9 نظریه مفهومی قایل است به اینکه موضوعٌ‏له و مدلول الفاظ عبارت است از: تصورات ذهنی.
تفاوت این دیدگاه با تقریر اول از نظریه پیشین در این است که در نظریه «مفهومی» از خارجی بودن مدلول صرف‏نظر شده است.10
در این روش، کلمات قراردادهایی هستند که به صورت تحکّمی برای تصورات انتخاب شده‏اند و بین آنها یک رابطه طبیعی و ذاتی وجود ندارد. تصورات کارکردی مستقل از زبان دارند. در این روش، اگر لفظی به یک معنای خاص به کار رود سه حالت قابل تصور است:
1. آن معنا یا تصور باید در ذهن گوینده وجود داشته باشد.
2. گوینده این لفظ را برای انتقال آن تصور به ذهن مخاطب به کار می‏برد.
3. در صورت انتقال پیام به ذهن شنونده، همان تصویر در کنار قیدهای مشابهی در ذهن شنونده ترسیم می‏شود.11
بر این اساس، اگر به دنبال واژه‏ای تصور ذهنی حاصل شد، واژه‏مذکورمعناداراست، وگرنه‏بی‏معناخواهد بود.12
اشکالی که بر این دیدگاه گرفته شده این است که این نظریه از دفاع درباره مفاهیم خالی از مصداق عاجز است؛ مانند مفهوم «اجتماع نقیضین» که حتی تصور آن هم ناممکن است.
3. نظریه «رفتارگرایانه یا محرّک و پاسخ»13
قایلان به نظریه «رفتارگرایانه» معتقدند: ملاک معناداری همان واکنش مخاطب در برابر الفاظ است، و یا اینکه شرایطی که موجب تحریک متکلّم می‏شوند حدود و ثغور معناداری را مشخص می‏کنند.14
تفاوت این نظریه با نظریه تصوری این است که در نظریه «تصوری» ما ملاکی برای ارزیابی این مسئله نداریم که آیا تصور ذهن مخاطب با تصور ذهن متکلّم برابری می‏کند یا نه؟ از این‏رو، مقایسه، ارزیابی، نقد و تأیید عمل انتقال معنا میسّر نیست. اما در نظریه «محرک و پاسخ»، معیارهایی عام و قابل بررسی همگانی در رابطه لفظ ـ معنا وجود دارند.15
از نظر کارل اسگود روان‏شناس، واژه یا عبارتی که به دنبال خود، رفتاری بیرونی یا واکنشی درونی و بالفعل به همراه می‏آورد بامعناست. بر اساس رویکرد رفتاری موریس هم معناداری به در پی داشتن رفتار وابسته است، هرچند رفتار شأنی کفایت می‏کند و حتما ضرورتی بر رفتار فعلی نیست.16
ویلیام آلستون این نظریه را تا حدّی سطحی و خطاناپذیر می‏داند و معتقد است: این دیدگاه فرایند معناداری را مانند واکنش رفلکسی زانو نسبت به ضربه وارد شده بر آن توجیه می‏کند. او معتقد است: این نظریه به دلیل ساده‏سازی بیش از حد، قابل تحریف است.17
4. نظریه تحقیق‏پذیری و ابطال‏پذیری18
شاید بتوان ادعا کرد که بحث‏انگیزترین نظریه در باب ملاک معناداری، دیدگاهی است که توسط اثبات‏گرایان منطقی ارائه شده است. این دیدگاه چنان است که گاهی خود مبتکران این دیدگاه نیز بر آن اشکالاتی وارد ساخته‏اند.
این نظریه را می‏توان زیرمجموعه‏ای از نظریه «تجربه‏گرایی» تلقّی نمود. دو دلیل بر اینکه فلاسفه به معیار تجربی برای معناداری روی آورده‏اند عبارتند از:
1. رابطه بین لفظ و واقعیت فرازبانی ـ که لفظ بدان اشاره دارد ـ نه رابطه‏ای تکوینی است که خصلت ذاتی کلمه باشد و نه رابطه فطری. از این‏رو، ارتباط برقرار کردن بین لفظ و معنا کار تجربه است.
2. تنها راه برای اینکه بفهمیم معنایی که ما دریافته‏ایم همان است که افراد دیگر فهمیده‏اند، ارجاع معنا به امری عینی و قابل آزمون تجربی است.19
طرف‏داران معیار تجربه‏گرایی معتقدند: شرط معنادار بودن یک سخن، قابلیت اثبات و یا ابطال آن است. اثبات‏گرایان منطقی وارد این کارزار شدند. آنها صرف معناداری جمله و رعایت قواعد دستور زبان را برای معناداری کافی نمی‏دیدند20 و از این رهگذر، به بی‏معنایی گزاره‏های فلسفی هم باور داشتند. پوپر معتقد بود: این اشتباه است که نظریه‏ها از جمله نظریات فلسفی را به دلیل غیرقابل ابطال بودن قبول کنیم و صحیح به شمار آوریم؛ زیرا برخی از نظریات فلسفی که با هم در تعارضند (مانند «معینی‏گری» و «نامعینی‏گری») را نمی‏توان ابطال کرد، در صورتی‏که‏می‏دانیم‏تنهایکی‏ازآنهادرست‏است.21
اثبات‏گرایان منطقی تنها دو دسته از عبارات را معنادار می‏پنداشتند: یکی قوانین علمی که قابل اثبات یا ابطال تجربی باشند؛ و دیگری گزاره‏هایی که به قضایای تحلیلی منطقی بازمی‏گردند. این گروه ـ چنان‏که آیر نیز در کتاب زبان، حقیقت و منطق به آن اشاره می‏کند ـ معیاری را که برای ارزیابی معنایی گزاره‏های ناظر به واقع به کار می‏گیرند معیار تحقیق‏پذیری است.
توضیح آنکه جمله‏ها دو دسته‏اند: یکی جمله‏های اخباری و دیگری جمله‏های انشایی. جملات انشایی مانند جمله‏های امری و استفهامی، نه صادقند و نه کاذب، و معناداری آنها به صدق و کذبشان ربطی ندارد. گزاره‏های اخباری بامعنا هم دو دسته‏اند: یا از نوع قضایای تحلیلی‏اند که در آنها محمول از تحلیل ذات موضوع به دست می‏آید و یا از نوع قضایای تألیفی (ترکیبی)اند؛ یعنی محمول آنها از امری خارج از موضوع (تجربه) به دست می‏آید.22
مثلاً، اگر گفته شود: «زید» امروز در کلاس غایب بود، غایب بودن یا نبودن زید از طریقی قابل تحقیق و بررسی است. پس جمله‏ای معنادار است. اما اگر گفته شود: هم ابعاد عالم و هم سرعت نور دو برابر شده است، آیا هیچ راهی برای تحقیق صحّت این ماجرا وجود دارد؟ در حالی که تمام مقیاس‏های اندازه‏گیری نیز خود دو برابر شده‏اند، چگونه می‏توان به تغییر اندازه عالم پی برد. پس این جمله بی‏معنا به شمار می‏رود.
یادآوری این نکته ضروری می‏نماید که بنابر رأی اثبات‏گرایان منطقی، تحقیق‏ناپذیر بودن تجربی یک امر، تنها معرفت‏بخشی آن را خدشه‏دار می‏کند و نه الزاما دارا بودن مفهوم روان‏شناختی آن را، بلکه ممکن است این عبارات دارای بار عاطفی و احساسی باشند.
اثبات‏گرایان منطقی به طور کلی سه رویکرد به این موضوع ارائه دادند: یکی رویکرد «اثبات‏پذیری تجربی» که مورد اعتقاد اثبات‏گرایان اولیه بود. دیگری «تأییدپذیری تجربی» بود؛ چنان‏که افرادی مانند همپل جمله‏هایی را معنادار می‏پنداشتند که قابل تأیید تجربی باشند. رویکرد سوم «ابطال‏پذیری تجربی» است. در این زمینه، پوپر عبارتی را معنادار می‏داند که عبارت نقیض آن به طور کامل تحقیق‏پذیر باشد؛ یعنی خود عبارت ابطال‏پذیر باشد و این ابطال‏پذیری الزاما بالفعل نیست، بلکه می‏تواند بالقوّه باشد. برای مثال، به این عبارت پوپر توجه کنید که در کتاب حدس‏ها و ابطال‏ها ارائه شده است:
هر نظریه، که با هیچ پیشامد قابل تصور نتواند مردود شود، غیرعلمی است. «ابطال‏ناپذیری» حسن یک نظریه نیست ـ که مردمان غالبا چنان تصور می‏کنند ـ بلکه عیب آن است. (ملاحظه چهارم)
هر آزمون اصیل یک نظریه، کوششی برای تخطئه یا رد کردن آن است. آزمون‏پذیری ابطال‏پذیری است؛ ولی آزمون‏پذیری درجات مختلف دارد: بعضی از نظریات آزمون‏پذیرترند و بیش از نظریه‏های دیگر در معرض ابطال واقع می‏شوند. اینها بیشتر خطر کرده‏اند. (ملاحظه پنجم)23
اثبات‏گرایان منطقی با تکیه بر ملاکی که ارائه کرده بودند، قضایای متافیزیک، یعنی احکام مربوط به مابعدالطبیعه متعالیه، و همچنین قضایای اخلاقی را بی‏معنا می‏دانستند.24
طرف‏داران این دیدگاه رابطه صدق و کذب و معناداری را این‏گونه بیان می‏کنند که اگر جمله‏ای بخواهد معنای ادراکی، اخباری، توصیفی و یا حقیقی داشته باشد، باید حاکی از عباراتی باشد که اثبات صدق و کذبش و یا احتمال صدق و کذب آن با استناد به مشاهدات حسّی، دست‏کم از حیث نظری، ممکن باشد. در واقع، معنای جمله مساوی با روش اثبات صدق آن جمله است و منظور از روش، نه صرف اثبات بالفعل، بلکه «امکان منطقی» آن است. آنجا که ملاک تحقیق‏پذیری رنگ و لعاب غلیظی به خود می‏گیرد، در گفته مشهور وایزمان متبلور می‏شود؛ یعنی اینکه هر کس جمله‏ای را ادا کند باید بداند در چه شرایطی صادق یا کاذب است، وگرنه معنای جمله را درنیافته است.25
نظریه تحقیق‏پذیری در مواجهه با ابهامات و اشکالات زیادی که دارد، به سمت و سوی نظریه متعادل‏تری به نام «تأییدپذیری» متمایل گشت که البته این دو نظریه با صرف‏نظر از برخی تغییرات، به یک دیدگاه منتهی می‏شوند. بر این مبنا، عباراتی معنادارند که به یاری گروهی از عبارات حاکی از مشاهده کمابیش تأیید شوند و لزومی در اثبات کامل آنها احساس نمی‏شود.26
نقد و بررسی
انتقادات و اشکالات وارد شده بر این دیدگاه، ما در فهم کاستی‏های نظریه مذکور و حتی در فهم زوایای پنهان آن یاری می‏نماید. برخی از این ایرادها عبارتند از:
الف. امکان ابطال قضایای تجربی: برگزیدن معیار اثبات‏گرایان منطقی به عنوان معیار معناداری، حتی نظریه‏های علوم تجربی را نیز خدشه‏دار می‏سازد؛ زیرا احکام تجربی احکامی کلی و از نوع موجبه کلیه‏اند و هیچ گزاره کلی قابل تجربه نیست، در حالی که از دیدگاه آنها، احکام تجربی، خود معیاری برای معناداری‏اند.
ب. عدم امکان ابطال یقینی هیچ نظریه علمی: ممکن است نظریه‏ای که مظنون به ابطال است در واقع درست باشد اما پیش‏فرض‏ها و روش‏هایی که برای ابطال نظریه به کار رفته اشتباه باشند و از این رهگذر، ابطال تجربی گریبانگیر نظریه مذکور شده است؛ مانند ابطال نظریه کوپرنیک (که گردش زمین به دور خورشید را ارائه می‏داد) توسط تیکو براهه؛ چنان‏که بعدا مشخص شد ـ که روش او در ابطال نظریه کوپرنیک اشتباه بوده است.27
ج. اشکال مربوط به قضایای ریاضی: بر اساس اصل مذکور، قضایای ریاضی را که نه اثبات تجربی می‏پذیرند و نه جزو قضایای تحلیلی‏اند، باید بی‏معنا تلقّی کرد. ولی آیا بداهت قضایای ریاضی به هیچ دانشمندی اجازه پذیرفتن چنین نتیجه‏ای را می‏دهد؟
این امر در حالی بود که اثبات‏گرایان با ارجاع ریاضیات به منطق، می‏خواستند بداهت آن را به اثبات برسانند. اما این طرح جدید نیز مشکلات خود را داشت؛ زیرا نمی‏توان قضایای منطقی را، که عروض و اتصافشان در ذهن است، با قضایای ریاضی، که عروضشان در ذهن و اتصافشان در خارج است، یکی پنداشت.
د. از بین رفتن بنیان معرفت‏شناسی:28 نظریه تحقیق‏پذیری و تقریرهای بعدی آن اساسا معرفت حضوری را، که بنیان معرفت‏شناسی است، متزلزل می‏گرداند.
ه . مشکل اولیات: عبارات ثنائی مثل اصل «امتناع اجتماع نقیضین» و یا هر عبارتی که به این اصل برمی‏گردد، دارای یک طرف «جزئیه» و طرف دیگر آن کلیه است. بر مبنای اصل «تحقیق‏پذیری»، باید طرف جزئیه را معنادار و طرف کلیه را صرفا به خاطر کلی بودن، بی‏معنا تلقّی کنیم، آن‏گاه در نتیجه، کل اصل بی‏معناست که این امر خلاف دریافت بدیهی ما و حتی خلاف فهم خود اثبات‏گرایان است.29
و. خلط بین معناداری و نظریه معنا: یکی از اشکالات اثبات‏گرایان منطقی این بود که آنها با استفاده از عبارت نظریه «تحقیق‏پذیری معنا» در واقع، این مطلب را بیان کردند که به دنبال عرضه نظریه خاصی درباره معنا هستند؛ اما توضیحاتی که درباره اصل مذکور می‏دادند نشان داد که نزاع بیشتر بر سر ملاک معناداری است تا ارائه یک نظریه درباره معنا. آیا ممکن است تشخیص روش اثبات یک جمله به آن جمله معنا بدهد؟ آیا می‏توان گفت: تحقیقاتی که در آینده برای بررسی یک گزاره تاریخی انجام خواهد شد، معنای کنونی آن را به ارمغان می‏آورد؟30
ز. جامع افراد و مانع اغیار نبودن: معیار اثبات‏گرایان منطقی جامع افراد نیست و جملات احساسی، استفهامی و امری را شامل نمی‏شود. در واقع، این اصل تنها قاعده معناداری جملات تجربی را معلوم می‏سازد. علاوه بر این، در ارائه نظریه مطرح شده، ملاک معناداری در برخی موارد، با معیار تشخیص صدق و کذب خلط شده است.
ح. دو اشکال دیگر: یکی دیگر از اشکالات این نظریه آن است که اثبات‏گرایان در مفردات، تجربه‏پذیری را ملاک نمی‏دانند؛ یعنی معتقدند: ما معنای آنها را بدون ملاک می‏فهمیم. در این صورت، ما معنای کلمات «خدا» و «موجود» را می‏فهمیم؛ اما جمله «خدا موجود است» را باید بی‏معنا بدانیم؛ یعنی رابطه آن دو کلمه برای ما معنادار نیست. پس ما الزاما معنای صفت و موصوف و یا مضاف و مضاف‏الیه را، که دربردارنده رابطه و نسبتی هستند، نباید بفهمیم.
اشکال دیگر اینکه ادعای بی‏معنا دانستن مابعدالطبیعه درست نیست؛ زیرا حتی کسانی که قضایای متافیزیکی ـ مثل علّیت ـ را رد می‏کنند، با توجه به آنکه آن را فهمیده‏اند، دست به انکار آن می‏زنند.31
5. نظریه «تصویری معنا»32
ویتگنشتاین می‏پنداشت: کارکرد زبان ترسیم یا تصویر فاکت‏هاست؛ ترکیب‏های عناصر زبانی با ترکیب‏های عناصر واقعیت مطابقت داشتند، واژه‏های منفرد در زبان اعیان را می‏نمایند. عینی که یک واژه بر آن دلالت دارد معنای آن واژه است.33
به عبارات ذیل توجه کنید:34
"2و3. در گزاره اندیشه، می‏تواند چنان بیان شود که بن پاره‏های گزاره ـ نشانه مطابقت داشته باشند با برابر ایستاهای اندیشه. (ص 21)
21و3. هم‏پیکرش برابر ایستاها در یک موقعیت چیزها، مطابقت می‏کند با هم‏پیکرش نشانه‏های ساده در گزاره ـ نشانه. (ص 21)
3و3. فقط گزاره است که معنا دارد. فقط در بافت یک گزاره است که یک نام نشانگری دارد. (ص 23)
01 و 4. گزاره نگاره واقعیت است. (ص 31)
003 و 4. بیشتر گزاره‏ها و پرسش‏هایی که درباره امور فلسفی نوشته شده‏اند دروغین نیستند، بلکه بی‏معنا هستند. (ص 32)
024 و 4. فهمیدن یک گزاره بدان معناست که بدانیم وضع واقع چه خواهد بود، اگر آن گزاره راست باشد. (ص 35)
این عبارات سعی در ارائه این مطلب دارند که میان تصویر واقعیت و آنچه به تصویر آمده شباهتی در ترکیب وجود دارد؛ یعنی صورت کلام با صورت واقعیت تطابق می‏کند و معناداری وقتی محقق می‏شود که صورت کلام مطابق با ترکیب واقعیت باشد. او در نظریه خود، به «صورت منطقی» زبان اشاره می‏کند و اموری که خارج از این محدوده باشند وصف‏ناپذیرند. زبان را می‏توان در اینجا ابزاری برای بیان واقعیت دانست.
6. اتمیسم منطقی
طرف‏داران این دیدگاه، از جمله برتراند راسل، ملاک معنادار بودن تمام گزاره‏ها را ساده‏ترین امر واقع قابل تصور می‏دانند؛ یعنی اموری که در آنها تعلّق کیفیتی خاص به یک امر جزئی صورت می‏گیرد. این کیفیت «رابطه مونادی» نام دارد.35 در این دیدگاه، جمله‏ها واحدهای معنایی‏اند و نه مفردات؛ مثلاً، اگر در جمله «این سفید است»، «این» بر امر محسوس دلالت کند جمله مذکور یک گزاره اتمی به شمار می‏آید.36
گزاره اتمی دارای یک فعل یا شبه فعل است و به وسیله کلمات عطف گزاره‏های مولکولی و یا مرکّب، از آنها ساخته می‏شود.
بر این نظریه دو اشکال می‏توان وارد ساخت:
اول اینکه در خارج و در ا مر واقع، یک امر هزاران حیث واقعی دارد و معلوم نیست جمله اتمیک (جمله مشاهداتی) به کدام حیث تعلّق می‏گیرد.
اشکال بعد این است که تعداد جملات مشاهداتی محدودند، در حالی که ما ارتکازا می‏یابیم که زبان استعداد ساخت بی‏نهایت جمله را دارد.
7. نظریه «کاربردی»37
این نظریه به دوره دوم تأمّلات فلسفی ویتگنشتاین برمی‏گردد. تقریر آن به این صورت است که در هر یک از فعالیت‏های علمی، فلسفی و هنری، زبان کاربرد خاصی دارد و معنای جمله وابسته به استعمالی است که در یک متن خاص به کار می‏رود؛ بدین معنا که شما زمانی می‏توانید معنای یک جمله یا عبارت را بفهمید که در زمره کسانی قرار گیرید که آن لفظ را با یک کاربرد خاص به کار می‏برند؛ مثلاً، عرف دین‏داران و عرف دانشمندان طبیعی برخوردار از دو متن هستند و دیندار نمی‏تواند درباره معناداری گزاره‏های علمی اظهارنظر کند و دانشمندان و عالمان تجربی نیز درباره معناداری گزاره‏های دینی نمی‏توانند اظهارنطر نمایند.38
ویتگنشتاین می‏نویسد: «هر نشانه به تنهایی مرده می‏نماید. چه چیز به آن زندگی می‏بخشد؟ نشانه در کاربرد زنده است. آیا آنجا زندگی به آن دمیده شد؟ یا کاربرد زندگی آن است؟»39
منظور ویتگنشتاین از این بند آن است که واژگان به خودی خود بی‏معنایند و اگر کسی معنایی را از یک واژه فهم کند این به دلیل این است که او آگاهانه یا ناآگاهانه آن واژه را در متنی که در آن به سر می‏برد، به کار برده و معنا کرده است و همان واژه در کاربرد دیگر، معنای دیگری دارد، و اگر واژه‏ای پیدا شود که در هیچ متنی به کار نرود، مطمئنا مرده و بی‏معنا خواهد بود.
ویتگنشتاین در جای دیگر می‏نویسد:
هنگامی که فیلسوفان واژه‏ای را به کار می‏برند ـ «دانش»، «وجود»،...
باید همیشه از خود بپرسند: آیا این واژه در بازی زبانی‏ای که خانه اصلی آن است، عملاً همین جور به کار برده می‏شود؟
کاری که ما می‏کنیم آن است که واژه‏ها را از کاربرد مابعدالطبیعی‏شان به کاربرد روزمرّه‏شان برگردانیم.40
او در قالب این عبارات، گزاره‏های فلسفی را به اتهام به کار بردن واژه در خارج از متن کاربردشان، به بی‏معنایی متهم می‏کند و بر فیلسوفان لازم می‏داند که کلمات را از کاربردهای متافیزیکی خود به کاربرد اصلی‏شان برگردانند تا آنها معنا یابند.
این دیدگاه نیز اشکالاتی دارد؛ از جمله:
1. اعتقاد به این امر راه را برای فهم فرهنگ‏های دیگر می‏بندد، در حالی که ما یقین داریم معنای کلام دیگران را درمی‏یابیم و حتی می‏توانیم آن را نقد کنیم، اگرچه از متن دیگری باشد.
2. یکی از عواقب این دیدگاه آن است که هیچ انسانی نسبت به انسان دیگر، راهی برای تفاهم ندارد، حتی اگر در ابتدا احساس شود که از یک متن هستند؛ زیرا سرانجام هر دو فرد انسانی پیش‏فرض و فرهنگ و بازی زبانی مربوط به خود را دارند. و اگر کمی دقت کنیم در واقع، هر کس در یک متن مختصّ خود قرار دارد.
8. نظریه «علّی»41
در توضیح نظریه «علّی»، از دو مثال استفاده می‏شود:
الف. ابر به معنای باران است.
ب. لفظ «purolia» به معنای باران است.
از جمله اول برداشت می‏شود که ابر علت بارش باران است. در جمله دوم لفظ «purolia» دلالت بر وجود باران می‏کند. در هر دو عبارت، معنا واحد است و رابطه علّی بین لفظ و معنا برقراراست.42
ایرادی که می‏توان بر این نظریه وارد ساخت این است که در تفاهمات انسانی، جبر را حاکم می‏کند و قصدیت را از انسان سلب می‏نماید، در حالی که واضح است الفاظ هنگامی بر معنا دلالت دارند که در آنها قصد وجود داشته باشد.43
این مطلب در سخن برخی از فیلسوفان مسلمان به خوبی بیان شده است، چنان‏که اگر بحث الفاظ را در آثار ابن‏سینا و خواجه نصیر بخوانیم، می‏بینیم آنها اختیار و اراده و قصد را در معناداری مؤثر می‏دانند.
9. نظریه فعل گفتاری44
این نظریه می‏گوید: معنا تابعی از فعل گفتاری است که گوینده بدان تحقق می‏بخشد و نه صرفا اظهار یک سلسله الفاظ و یا تأثیر بر مخاطب؛ مثلاً، اگر به کسی بگویید «در را باز کن» علاوه بر تأثیرگذاری بر مخاطب، از او چیزی را طلب می‏کنید و همین معنای کلام است.
اشکال وارد بر این دیدگاه آن است که معنا تابع مراد و قصد متکلّم می‏شود و با تغییر اراده او، معنا نیز تغییر می‏کند؛45 یعنی اراده جدّی متکلّم گاهی با اراده استعمالی تفاوت دارد و همین موجب تفاوت در معنا می‏شود.
10. نظریه «توصیفی»46
برتراند راسل یکی از طرف‏داران این دیدگاه است. او معتقد است: معنای لفظ را همان اشیای عینی و خارجی مشخص می‏کنند؛ مثلاً، جمله «پادشاه فرانسه طاس است»، از دیدگاه او بی‏معناست؛ چون حکومت فرانسه پادشاهی نیست. قاعده «اجتماع نقیضین محال است» نیز جمله‏ای بی‏معنا به شمار می‏رود؛ چون مابازای خارجی ندارد.
اشکالات:
الف. اگر یک شی‏ء خارجی معانی گوناگونی داشته باشد، نقضی بر این نظریه است، که موارد زیادی را می‏توان یافت.
ب. ممکن است مدلول از بین برود، ولی معنا در ذهن باقی بماند.
ج. چیزهایی که وجود خارجی ندارند ـ ولی معنا دارند مثل «سیمرغ» ـ چگونه توجیه می‏شوند؟47
خاتمه
با توجه به مطالب ذکر شده در باب معیار معناداری، باید گفت: تمام این نظریات هر یک از جنبه خاصی به این مسئله نگاه کرده و حاوی مطالب مهم و ارزنده‏ای هستند، و علی‏رغم اینکه برخی از آنها در معرض نقد شدید قرار گرفته‏اند، اما باز هم می‏توانند ما را در تأمّلات فلسفی در این باب یاری نمایند. آنچه مهم است اینکه ما در فهم معنا، باید به ویژگی‏های روانی افراد توجه کنیم؛ یعنی علاوه بر عالم عین، به عالم ذهن هم توجه داشته باشیم؛ چراکه ذهن اعم از ذهن متکلّم و مخاطب، نقش ارزنده‏ای در معناداری ایفا می‏کند و در این میان، توجه به جنبه قصدیت و حیث التفاتی ضروری می‏نماید؛ همچنان‏که انتخاب واژگان مناسب در انتقال معنا نیز اهمیت بسزایی دارد؛ تا زمانی که مخاطب معنا را درنیابد می‏توان به لحاظ منطقی گفت: متکلّم فرایند فهماندن را به جا نیاورده است. پس در معناداری، به تمام ملاک‏ها، از جمله ذهن، عین، فهماننده، فهمیدن، فهمنده، ابزار انتقال معنا و فهم باید توجه کرد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 -کارشناس ارشد دین‏شناسى.
2- Referential Theory.
3ـ ویلیام پى. آلستون، فلسفه زبان، 1381، ص 45ـ46.
4ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دین و قرآن، 1383، ص 73.
5ـ عبداللّه نصرى، راز متن، 1381، ص 25.
6ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دین و قرآن، ص 73.
7ـ رضوان ثابتى، فلسفه زبان ویتگنشتاین و تأثیر آن بر فلسفه دین، 1382، ص 12.
8-Concept Theory.
9ـ ویلیام پى. آلستون، فلسفه زبان، ص 65.
10ـ مهدى حائرى یزدى، فلسفه تحلیلى، 1379، ص 44.
11ـ ویلیام پى. آلستون، فلسفه زبان، ص 66ـ67.
12ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دین و قرآن، ص 73.
13- Stimulus-response Theory.
14ـ عبداللّه نصرى، راز متن، ص 26.
15ـ ویلیام پى. آلستون، فلسفه زبان، ص 71.
16ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دین و قرآن، ص 73.
17ـ ویلیام پى. آلستون، فلسفه زبان، ص 81.
18-Theory of velfication and Falsification.
19ـ امیرعبّاس علیزمانى، زبان دین، 1375، ص 90.
20ـ همان، ص 86.
21ـ کارل پوپر، حدس‏ها و ابطال‏ها، 1375، ص 241.
22ـ یوستوس هارتناک، نظریه معرفت در فلسفه کانت، 1376، ص 28.
23ـ کارل پوپر، حدس‏ها و ابطال‏ها، ص 45.
24ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دین و قرآن، ص 83.
25ـ امیرعبّاس علیزمانى، زبان دین، ص 95.
26ـ همان، 95.
27ـ آلن فرانسیس چالمرز، چیستى علم، 1378، ص 84ـ86.
28ـ محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه، 1378، ص 189 و 190.
29ـ امیرعبّاس علیزمانى، زبان دین، ص 95.
30ـ همان، ص 98.
31ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دین و قرآن، ص 92.
32- Picture Theory.
33ـ ک. ت. فن، مفهوم فلسفه نزد ویتنگنشتاین، 1381، ص 89.
34ـ لودویگ ویتگنشتاین، رساله منطقى ـ فلسفى، 1379، ص 21، 23، 31، 32، 35.
35ـ امیرعبّاس علیزمانى، زبان دین، ص 94.
36ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دین و قرآن، ص 74.
37- The use Theory.
38ـ رضا اکبرى، ایمان گروى، 1384، ص 116.
39ـ لودویک ویتگنشتاین، پژوهش‏هاى فلسفى، 1381، بخش اول، بند 432، ص 234.
40ـ همان، بند 116، ص 103.
41- Causal Theory.
42ـ عبداللّه نصرى، راز متن، ص 25.
43ـ مهدى حائرى یزدى، فلسفه تحلیلى، ص 49.
44- Theory of speach act.
45ـ عبداللّه نصرى، راز متن، ص 25.
46- Description Theory.
47ـ همان، ص 28.

تبلیغات