میرچا الیاده و پدیدارشناسی دین (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-ترویجیآرشیو
چکیده
مطالعات اجتماعی دین، علیرغم اهمیت فراوان آن در ایران، مورد اهتمام کافی قرار نگرفته است. اغلب مطالعات در این زمینه از دو نقیصه بزرگ رنج میبرند. اولاً، به وجه تمایز و مختصات امر دینی توجه نمیشود و اغلب آن را از سنخ سایر پدیدههای اجتماعی قلمداد میکنند. ثانیا، روششناسی به کار رفته در این مطالعات اغلب ماهیت تجربهگرایانه دارد؛ زیرا پارادایم اصلی حاکم بر مطالعات دینی در ایران هنوز پارادایم پوزیتویستی واقعیت اجتماعی دورکیم است. این در حالی است که اغلب پدیدههای دینی، به ویژه دینورزی از نوع توحیدی آن، از ویژگیهای منحصر به فردی برخوردار است که آن را با سایر پدیدههای اجتماعی غیر قابل قیاس میکند. این نوشتار به بررسی آرای میرچا الیاده میپردازد. مطالعات پدیدارشناختی وی تا حدودی از این امتیاز برخوردار است که با تأکید بر استقلال امر دینی، از پارادایم پوزیتویستی مطالعات دینی فاصله میگیرد و همین امر میتواند الهامبخش ما در جهت تلاش برای دستیابی به روششناسی متناسب با ویژگیها و مختصات پدیدههای دینی باشد. نویسنده با رویکرد نظری به مسئله، تبیین مطالعات دینی از منظر غیرپوزیتویستی در آرای میرچا الیاده را هدف اصلی خویش قرار داده است.متن
دین یکی از گستردهترین قلمروهای نظریهپردازی و تفکر نظری است. کمتر عرصهای در جهان اجتماعی میتوان یافت که بدین حد برای محققان و اندیشمندان و حتی سیاستمداران با اهمیت، جذاب و قابل توجه باشد. با آنکه پس از عصر نوزایی (رنسانس) و سیطره حسگرایی، تجربه و عقلانیت ابزاری در جهان غرب و بسط هژمونی آن در سایر نقاط جهان، اغلب پیشبینی میشد که اهمیت دین در قلمرو حیات اجتماعی رفته رفته افول نماید، اما بررسی وضعیت دینداری در خلال قرن بیستم و ادامه آن در جهان پساصنعتی قرن بیست و یکم نشان میدهد که دین هم در عرصه دینورزی به مثابه التزام عقیدتی، رفتاری و نهاد اجتماعی و هم در عرصه تفکرات و پژوهشهای نظری، به عنوان یکی از برجستهترین و مهمترین قلمرو تفکر، نه تنها از دست دادن اهمیت و جایگاه خود را تجربه نکرده، بلکه دایم در حال تجدید نیرو، بازتولید و حضور نیرومندتر در تمامی عرصهها و قلمروهای مربوط به دین در گذشته است. پیدایش جنبشهای نوین دینی، موج روزافزون جریانهای احیاگرانه و اصلاحگرایانه مذهبی، حضور مجدّد دین در مناسبات سیاسی، چه در سطح ملّی و چه در سطح بینالمللی و بسط روشها و ابزارهای مطالعاتی جدید در زمینه پژوهشهای دینی موجب شده که حتی گفتمانهای نظری در سطح دانشمندان و اندیشمندان نیز اغلب از رویکرد ضددینی معطوف به افول دین فاصله گرفته و صبغه همدلانه به خود بگیرد. امروزه کمتر عالِم اجتماعی را میتوان یافت که از افول و زوال ارزشهای دینی صحبت نماید، بلکه در برابر از ظهور و نقش فزاینده دین در جهان شبکهای و نظم نوینی که قرار است در
جامعه اطلاعاتی پدیدار شود سخن میگویند. به طور
نمونه، پیتر اِل. برگر (Peter L. Berger) یکی از جامعهشناسان شناخته شده دهه شصت قرن بیستم، که پیشتر در کتاب خود تحت عنوان واقعیت اجتماعی دین2 از زوال نمادها و ارزشهای دین به عنوان «فرایندعرفیشدن» یا «دنیوی شدن» یاد نموده است، امروزه با بررسی وضعیت دینداری در اواخر قرن بیستم در تحلیلهای نظری خویش تجدیدنظر کرده و از «فرایند افول عرفیشدن» یا «افول سکولاریزاسیون» سخن میگوید.
در قرن بیستم، هرچند تجربه دینورزی، به ویژه بر اثر ظهور ایدئولوژیهای شبه دین از قبیل مارکسیسم دچار افت و خیزهایی شد، اما مطالعات دینی با پیشرفتهای قابل توجهی مواجه بود. آثار نظری زیادی در عرصه مطالعات دینی پدیدار شد که از آن جمله میتوان به آثار پژوهشگرانی همچون ایوانز پریچارد (Pritchard Evans)، کلیفورد گیرتز (Clifford Geertz) و میرچا الیاده (Mircea Eliade) و سایر محققانی اشاره نمود که هریک سهم قابل توجهی در پیشبرد تحقیقات و مطالعات علمی در عرصه دین به خود اختصاص دادند. این محققان نه تنها ادبیات موجود در باب مطالعه دین را گسترش دادند، بلکه موجب افول پارادایم یکسونگرانه و قوممحورانه دانشمندان غربی نسبت به سایر حوزههای دینی نیز شدند. تحقیقات انسانشناختی پریچارد و گیرتز و تحلیلهای پدیدارشناسانه الیاده در زمینه دین به خوبی نشان داد که دین و پدیدارهای مرتبط با آن با سایر پدیدههای طبیعی همسنخ و هم ارز نیست. بنابراین، با رویکرد تحویلگرایانه که دین و پدیدارهای دینی را به پدیدارهای دیگری از قبیل امور جامعهشناختی، روانشناختی یا اقتصادی تحویل میبرند آنگونه که در آثار دورکیم، فروید و مارکس آشکار است، نمیشود پدیدارهای دینی را مطالعه کرد، بلکه باید دین را به مثابه قلمرو مستقل در نظر گرفت و آن را با روشهای خاصی که مختصِ قلمرو دین هستند مورد مطالعه قرار داد. در این میان، پریچارد مطالعات میدانی و فهم همدلانه، آنچه را که گیرتز از آن به عنوان «توصیف عمیق» یاد میکند، پیشنهاد میکند و الیاده نیز پدیدارشناسی را که از طریق آن به واگشایی رمز نمادهایی دینی میپردازد، مطرح میکند. در این نوشتار سعی میشود تنها آثار و آرای میرچا الیاده مورد بررسی قرار گیرد.
بحث درباره الیاده را به دو بخش تقسیم میکنیم: زندگی و ایدهها و افکار.
1. زندگی
الیاده یک دانشمند رومانیایی تبار است که در بخارست رومانی به دنیا آمده است.3 با آنکه پدرش یک افسر در ارتش رومانی بود، اما او از کودکی دلبستگی چندانی به شغل پدر نشان نداد و بیشتر به مکانهای خلوت، خواندن کتاب و نوشتن مقاله علاقهمند بود. نوشتن برای او فوقالعاده جذّاب و با اهمیت بود، به حدی که در سن هجده سالگی توانسته بود در حدود یکصد مقاله منتشر کند.4 او بجز بخارست، در دانشگاه ایتالیا نیز درس خوانده و در آنجا در حین مطالعه در باب متفکران عرفانی پیرو افلاطون با آموزهها و تفکر هندی آشنا میشود که این آشنایی چنان دلبستگی برای مطالعه آموزههای ادیان هندی در او ایجاد میکند که سرانجام او را به هند رهسپار میکند. الیاده در 1928 در دانشگاه کلکته هند ثبتنام میکند و در آنجا زیرنظر یکی از دانشمندان و حکیم معروف بنگالی به نام سارندرانات داسگوپتا (Surendranath Dasgupta) به تحصیل میپردازد.
مطالعات الیاده در هند تأثیر ژرفی بر زندگی او گذاشت، به گونهای که او خودش میگوید دستکم سه چیز را در آنجا کشف کرد: نخست اینکه زندگی میتواند به وسیله آنچه او تجربه «توفیقآمیز» مینامد تغییر کند؛ دوم اینکه نمادها کلید فهم هرگونه حیات کاملاً معنوی است؛ سوم، شاید مهمتر از همه اینکه از روستاهای هندوستان ـ که میراث گسترده و نیرومندی از ادیان عامیانه، یعنی شکل عمیقا احساسی حیات معنوی که از زمانهای بسیار دور وجود داشته ـ چیزهای زیادی میتوان آموخت.5 در هند، در عین حال، به این جمعبندی رسید که در جوامع روستایی هنوز بقایایی از ادیان اولیه و باستانی وجود دارد.
الیاده، پس از آنکه سه سال را در هند گذراند به کشورش رومانی بازگشت و بعد از گرفتن دکتری و نوشتن رسالهای با عنوان «یوگا: رسالهای در باب ریشههای الهیّات عرفانی هندی» در سال 1936 در دانشگاه بخارست به تدریس پرداخت. در این زمان، او یکی از طرفداران گروه «سپاه آهنین» بود که همانند نازیها در آلمان، گرایش راست افراطی و ضدیهودی داشت و آشکارا موسولینی را به دلیل اینکه توانسته است در کوتاهترین زمان ممکن به بلندترین مقام در ایتالیا دست یابد، تمجید نمود.6
او در دوران جنگ جهانی دوم به یک پست دیپلماتیک در کشور پرتقال نیز گماشته شد، اما زمانی که کمونیستها در کشورش به قدرت رسیدند، از پرتقال به فرانسه رفت و در آنجا در مدرسه مطالعات عالی به تدریس پرداخت.7 او تا سال 1949 دو اثر مهم خودش را با عنوان الگوهایی در دین مقایسهای8 و اسطوره بازگشت جاودانی9 را به زبان فرانسوی منتشر کرد.10در سال 1957 به ایالات متحده آمریکا رفت و در آنجا به دعوت جامعهشناس معروف دین یوآخیم واخ (Joachim Wach)، به ارائه سلسله سخنرانیهایی در دانشگاه شیکاگو پرداخت. اغلب این دو دانشمند را به عنوان بنیانگذاران «مکتب شیکاگو» در عرصه مطالعات دینی در نیمه دوم قرن بیستم میدانند؛11 زیرا زمانی کهالیاده وارد دانشگاه شیکاگو شد، در تمام ایالات متحده تنها سه کرسی استادی مهم در تاریخ ادیان وجود داشت، در حالی که بیست سال بعد، سی کرسی وجود داشت که بسیاری از آنها در اختیار دانشجویان و شاگردان الیاده قرار داشتند.12 در شیکاگو الیاده با تمرکز بیشتری بر مطالعاتش در تاریخ ادیان و پدیدارشناسی دین ادامه داد و در کنار تدریس سردبیری «دائرهالمعارف دین» انتشارات مک میلان با همکاری کارل یونگ (Carl Jung) و حلقه ایرانوس را نیز به عهده داشت.
او در کنار زبان مادری خودش زبان آلمانی، انگلیسی، فرانسوی و ایتالیایی را خوب بلد بود و با زبان فارسی، عبری و سانسکریت نیز تا حدی آشنایی داشت. سرانجام در 22 آپریل 1986 حرفه و زندگیاش بر اثر سکته مغزی در شیکاگوی ایالات متحده آمریکا، همزمان پایان یافت.13 در سال 1990 در یک نظرخواهی تلویزیونی در رومانی او به عنوان هفتمین چهره برجسته تاریخ رومانی برگزیده شد.14
2. ایدهها و افکار
هرچند الیاده یک چهره چند وجهی است، اما تحقیقات و ایدههای نظریاش در عرصه مطالعات دینی بر سایر جنبههای فعالیتهای فکری و نظریاش برتری آشکار دارد. او نه تنها آثار متعددی در حوزه مطالعات دینی منتشر نموده، بلکه ایدههای برجستهای به ویژه در زمینه روششناسی پژوهشگری در قلمرو دین، نسبت دین و اسطوره، رازگشایی نمادهای دینی و بررسی نمادهای جوامع ابتدایی نیز مطرح نموده است. پدیدارشناسی دینی او اینک پیروان زیادی دارد و تاریخ ادیان نیز امروزه به عنوان یک رشته آکادمیک در بیشتر کشورهای جهان پذیرفته شده است. پیش از آنکه به محتوای مطالعات الیاده نظری افکنیم، برخی از اصول روششناختی را که او به عنوان یک پدیدارشناس دین مطرح نموده و سپس تلاش نموده تا آنها را در مطالعه پدیدارهای دینی به کار برد، تحت عنوان «پدیدارشناسی دین» مورد بررسی قرار میدهیم.
الف. پدیدارشناسی دین
پدیدارشناسی دین هرچند ریشه دیرینه دارد، اما با پدیدارشناسی به مفهوم فلسفی آن متفاوت است. پدیدارشناسی در عرصه دین بیشتر رویکرد روششناختی دارد تا ماهیت نظری. از اینرو، در پدیدارشناسی دین بیش از هر چیز به اصول روششناختی بها داده میشود که محققان دین باید آن را در حین مطالعه پدیدههای دینی مورد توجه قرار دهند. مهمترین این اصول را به اختصار بررسی میکنیم:
1. ضدیت با تحویل گرایی: ضدیت با تحویلگرایی یک اصل عام پدیدارشناختی است که در تمامی شاخههای پدیدارشناسی، از پدیدارشناسی فلسفی گرفته تا پدیدارشناسی جامعهشناختی و پدیدارشناسی دین، وجود دارد. این اصل در برابر رویکردهای تجربی، پوزیتویستی و عقلگرایانهای اتخاذ شده که مفاهیم غیرانتقادی، آزمودهنشده و پیشینی را بر مطالعه جهان تحمیل میکنند و تلاش دارند تا تمامی واقعیتهای بیرونی را به چند اصل پیشینی، عام و فراتجربی فرو بکاهند.15 بر همین اساس، پدیدارشناسان دین نیزعقیده دارند که بسیاری از محققان دین، پیش از آنکه به مطالعه پدیدارهای دینی بپردازند به چند اصل عام و پیشینی روی میآورند و آنگاه تلاش میکنند تا دادههای دینی را در قالب همین چند اصل از پیش تعیینشده قالب نمایند.
به طور مثال، مارکس پدیدارهای دینی را به عوامل اقتصادی فرو میکاهد.16 دورکیم دین را تجلّی روحجمعی تلقّی میکند.17 و فروید آن را به یک امر روانی،یعنی غریزه سرخورده جنسی که در قلمرو ناخودآگاه وجود آدمی پنهان شده، تحویل میبرد.18 محققانی که دین را با رویکرد تحویلگرایانه مورد بررسی قرار میدهند، همواره گرایش به تمامیتخواهی تئوریک دارند و هر یک مصرّانه ادعا میکند که «آنچه را بنیادی و اساسی است کشف کرده است؛ بنابراین، سایر نظریهها واقعا مورد نیاز نیست. هر یک احساس میکند که او نه تنها میتواند دین را تبیین کند، بلکه میتواند آن را به چیزی غیر از آنچه که به ظاهر به نظر میرسد، تحویل برد.»19 چنین رویکردی از نظر الیاده و سایر پدیدارشناسان دین به شدت ویرانگر و گمراهکننده است؛ زیرا به جای آنکه به شناخت واقعیتهای مرتبط به دین کمک کند، به تباهی و نابودی ماهیت متمایز پدیدارهای دینی میانجامد. قلمرو امور دینی قلمرو مستقل و متمایزی است که به هیچ امر و واقعیت دیگری قابل تحویل نیست. محقق امر دین باید قضاوتهای پیشینی خود را کنار گذارد و نخست دین را به صورت یک قلمرو متفاوت و متمایز از سایر حوزههای حیات بشری در نظر بگیرد. او باید دین را به شیوه همدلانه و آنگونه که در تجربه دینداران و متدینان آشکار میشود درک نماید.20
2. خودمختاری: اصل خودمختاری یا استقلال، کاملاً با اصل «ضدّیت با تحویلگرایی» مرتبط است. این اصل ناظر به ماهیت متفاوت و متمایز پدیدارهای دینی از سایر پدیدههاست. این ایده هرچند نخستین بار توسط رودلف اوتو (Rodolf Otto) در کتاب مفهوم امر قدسی21مطرح شد، اما اینک به عنوان یک اصل بنیادین و تغییر ناپذیر در پدیدارشناسی دین پذیرفته شده است. بر اساس نظر اوتو، جوهر بنیادین پدیدارهای دینی را تجربه امر قدسی تشکیل میدهد که از سرشت متعال، قدسی و کاملاً منحصر به فرد برخوردار است. قلمرو امر قدسی قلمرو متمایزی است که آن را نه میتوان به سایر قلمروها فروکاست و نه میتوان با شیوههای متعارف در علوم تجربی و اجتماعی مطالعه نمود. تجربه امر قدسی با سایر تجربههای انسانی متفاوت است و این تفاوت موجب میشود که توصیف تجربه امر قدسی در قالب مفاهیم، ادبیات و تجربیات روزمرّه آدمی ناممکن گردد. از اینرو، امر قدسی جلوه رازآلود، اسطورهای و ماهیت نمادین به خود میگیرد. آنچه که برای مطالعه پدیدارهای دینی لازم است زبانشناسی، جامعهشناسی، مردمشناسی، روانشناسی و یا سایر رویکردهای علمی نیست، بلکه روشی است که بر اساس آن بتوان به ماهیت نمادین و رازآلود زبان دین پی برد و از نمادها، اسطورهها و استعارههای نمادین دین رمزگشایی نمود.22 الیاده نیزهمانند اوتو سرسختانه از استقلال و خودمختاری حوزه دین طرفداری میکند و عقیده دارد که نمیتوان دین را به صورت قلمرو فرعی یا تابعی از سایر واقعیتهای اجتماعی درک کرد. «دین» تنها زمانی به این نحو شناخته میشود که در سطح خود درک شود؛ بدین معنا که به عنوان یک امر دینی مورد مطالعه قرار گیرد. تلاش برای فهم جوهره چنین پدیدهای توسط فیزیولوژی، روانشناسی، جامعهشناسی، اقتصاد، زبانشناسی، هنر و یا هر علم دیگر اشتباه است. این کار یک عنصر منحصر به فرد و غیر قابل تحویل دین، یعنی عنصر مقدّس را نادیده میگیرد.23
بنابراین، دین خود قلمرو خودمختار و مستقلی است که مطالعه آن به روش خاصی نیاز دارد که قبل از هر چیز دین را به مثابه یک قلمرو جداگانه و متمایز با سایر قلمروها در نظر بگیرد. این کار تنها با رویکرد پدیدارشناختی امکانپذیر است که هرچند از سایر رشتههای علمی همانند مردمشناسی، جامعهشناسی، تاریخ، روانشناسی، زبانشناسی و سایر رشتهها استمداد میکند، اما هرگز پدیدههای دینی را به سایر پدیدهها تحویل نمیبرد.
3. رویکرد مقایسه ای و نظام مند: از نظر پدیدارشناسان، دین بهترین راه برای عبور از امور به ظاهر آشکار دینی و دستیابی به نظام و ساختار بنیادینی که جوهر پدیدارهای دینی را تشکیل میدهد، تحقیق در زمینه دین با رویکرد مقایسهای و تطبیقی است.24 در رویکرد مقایسهای،نخست باید از تمدن کنونی، که در واقع تنها بخش کوچکی از تاریخ حیات انسانی را بازگو میکند، عبور کرد و جهان باستان را مورد مطالعه قرار داد. جهان باستان هرچند به صورت الگوی تام در جهان امروزی یافت نمیشود، اما هنوز هم جوامعی وجود دارند که اشکالی از حیات ابتدایی و باستانی را در میان خود حفظ نمودهاند. جوامعی که به صورت قبیلهای و در قالب فرهنگهای عامیانه روستایی زندگی میکنند و کشاورزی، دامداری یا ماهیگیری الگوی غالب معیشتی و اقتصادی آنها را تشکیل میدهد، اغلب از ویژگیهای باستانی برخوردارند.25 در نگاه مقایسهای هرچند تفاوتها و تمایزها بیشتر برجسته میشوند، اما در عین حال این رویکرد به محقق کمک میکند تا با کنارهم قراردادن الگوهای به ظاهر متفاوت دینی و رمزگشایی از آن به ساختارهای بنیادین و مشترکی دست یابند که جوهر و اساس هر امر و واقعیت دینی را تشکیل میدهد.26 ازاینرو، یکی از مهمترین آثار الیاده «الگوهای دین مقایسهای» نام دارد. از نظر الیاده بسیاری از الگوهای مقایسهای هرچند متفاوت به نظر میرسند، اما زمانی که صورت نمادین آن را رمزگشایی نموده در کنار سایر نمادها و الگوهای دینی قرار دهیم، آنگاه درمییابیم که این الگوها در واقع وجوه گوناگونی از الگوهای عامی را تشکیل میدهند که در تمامی جوامع باستانی به گونهای حضور داشتهاند. به طور نمونه، «پرستش زئوس» (Zeus) به یک معنا با زمان و مکان خاصی در تاریخ پیوند دارد؛ چون پرستش زئوس، باور و عملی است که به دین یونان باستان تعلّق دارد، ولی اگر ما توجه کنیم که زئوس در داستانهای خدایان یونانی زنی دارد که در کوه اُلِمپ زندگی میکرد و زئوس قدرتمندتر از خدایان دیگر بود، به راحتی میتوان برخی از خصوصیات نوعی «خدایان آسمان» را، آنگونه که در زمانها و مکانهای گوناگونی از جهان پدیدار شده، در او مشاهده کرد.27
الیاده از نمادگرایی آسمانی، ماه و خورشید، آب و سنگ و زمین و گیاهان و اسطورههای گوناگون در فرهنگهای مختلف به عنوان نمادها و الگوهایی یاد میکند که به گونهای در تمامی جوامع دینی وجود دارد و با صرفنظر از تجلّیات نمادین آن میتوان به ساختارها وجوهر واحد در پس این تجلّیات به ظاهر متفاوت دست یافت.
از سوی دیگر، از نظر پدیدارشناسان دین، نمادها و اسطورهها به ندرت به صورت یک امر منفرد و یگانه وجود دارد، بلکه اغلب از ویژگی ساختمند و نظاموار برخوردارند. هر نمادی در واقع بخشی از جهان بزرگتر نمادها را تشکیل میدهد و از این طریق الگوهای نظاموار و منظمی به وجود میآورند که تمامی ابعاد به ظاهر آشفته و متکثر جهان انسانی را به وحدت و یکپارچگی میرساند.28
4. رویکرد تجربی و تاریخی: اصل دیگر در پدیدارشناسی دین، رویکرد تجربی و تاریخی است. پدیدارشناسان از آن رو رویکرد خود را تنها رویکرد علمی و تجربی میدانند که از نظر آنها تنها رویکردی است که فارغ از هر نوع پیشداوری و مفروضات پیشینی به مطالعه پدیدارهای دینی میپردازد. پدیدارشناسان در قدم نخست به گردآوری دادههای دینی از جوامع گوناگون میپردازند، سپس از طریق رمزگشایی و بررسی رازها و رمزهایی که در نمادها و اسطورهای دینی مستترند، به تحلیل پدیدارشناختی آنها اقدام میکنند. آنها اغلب عقیده دارند که نتیجهگیریها و جمعبندیهایشان از ویژگی تجربیواستقراییبرخوردارندتاصبغهنظریواستنباطی.29
از سوی دیگر، پدیدارشناسی دین، پیوند عمیق با تاریخ ادیان دارد. تمدن کنونی جهان در مقایسه با سراسر تاریخ بشری تنها بخش اندکی از رویدادهای تاریخی را در خود جای داده و از اینرو، قسمت بسیار اندکی از کلیت تاریخ بشری را تشکیل میدهد. اکتفا کردن به مطالعه وضعیت دینداری در جوامع معاصر، چیز زیادی درباره تاریخ و کلیت فراگیر جهان بشری به ما نمیدهد. و اگر این کار صورت گیرد، در واقع کلّیت تاریخ بشری قربانی بخش بسیار ناچیز آن شده است. از اینرو، محقق دین باید از وضعیت کنونی بیرون رفته، تاریخ جوامع دینی و الگوهای به جای مانده از جوامع باستانی و ابتدایی را به شیوه همدلانه مردمشناختی مورد بررسی قرار دهد.30 امروزه هرچند الگوی تام جوامع ابتدایی دستنیافتنی است، اما باز هم جوامعی که تاکنون از تعرض تمدن کنونی به دور ماندهاند، الگوها و عناصری از جوامع ابتدایی را در قالب فرهنگهای قبیلهای و روستایی را در میان خود نگه داشتهاند. با مطالعه این جوامع میتوان به چیزهای زیادی در باب الگوها، نمادها و عناصر نظام دینیجوامعباستانیدستیافت.31بنابراین،یکپدیدارشناس دین، بالضروره باید یک مورّخ دین نیز باشد.
ب. مفهوم دین از دیدگاه الیاده
الیاده از جمله کسانی است که در تلاش است همانند دورکیم، فریزر و تایلور تعریف و مفهوم عام، فراگیر و فرافرهنگی از دین ارائه دهد. کتاب مقدّس و دنیوی32 اوتلاشی است در همین زمینه. در این کتاب او سعی میکند با الهام از «ایده امر مقدّس» رودلف اوتو، دین را به مثابه «تجربه امر قدسی» تعریف نماید. از نظر الیاده، امر دینی تنها در قالب امر مقدّس قابل تعریف است و امر مقدّس زمانی شناخته میشود که تمایز میان امر مقدّس و امر دنیوی به خوبی آشکار شود؛ زیرا به نظر او زمانی که به جهان باستان نگاه میکنیم، دین در قالب تمایز میان امر مقدّس و دنیوی پدیدار میشود. در واقع، آنچه که ویژگی عام جهان باستان به شمار میآید تقسیمبندی دووجهی جهان به مقدّس و دنیوی است.33 بدینسان، مفهوم «مقدّس» و «دنیوی» در دیدگاه الیاده از اهمیت کلیدی برخوردار است که ویژگیهای آن را در ذیل مرور میکنیم.
ویژگیهای امر مقدّس و امر دنیوی
الیاده همانند دورکیم، دین را در قالب مفهوم مقدّس و دنیوی تعریف میکند و با بازشماری ویژگیهای امر مقدّس و امر دنیوی، تلاش میکند تا منظور خود را از امر دینی بیان نماید. او ویژگیهای ذیل را برای امر مقدّس و دنیوی برمیشماردکهماآنرادرقالب جدول نشان میدهیم:
ویژگیهای امر مقدس
ویژگیهای امر دنیور
1.امر مقدّس قلمرو امور فوق طبیعی و یا چیزهای غیر عادی، برجسته و مهم است.
2. مقدّس ابدی، مملو از جوهر و واقعیت مطلق است.
3.مقدّس حوزه نظم، کمال و جایگاه اجداد، قهرمانان و خدایان است. تجلیات امور مقدّس به جهان «نظم قدسی» میبخشد تا انسان زندگی خویش را بر اساس آن تنظیم نماید. 1. امر دنیایی از حوزه امور روزمرّه و یا چیزهای معمول، تصادفی و بیاهمیت است.
2.. امر دنیایی نابودشدنی، زودگذر و مبتنی بر خیالات است. تنها به میزانی از واقعیت بهرهمند است که با امر قدسی در ارتباط باشد
3. امر دنیایی آشفته، در حال تغییر و فاقد تأثیرگذاری بر رفتاری آدمی است.
جدول (1): ویژگی امر مقدّس و امر دنیوی34
ویژگیهای امر مقدّس نزد الیاده و دورکیم دارای شباهتها و تفاوتهای زیادی هستند.
دین به مثابه تجربه امر قدسی
از نظر الیاده، دورکیم یک تحویلگراست و به جای آنکه دین را همچون یک واقعیت متمایز در نظر بگیرد آن را به امر اجتماعی تحویل میبرد. «به عقیده دورکهایم، نمادها و آیینهای مقدّس، چنان به نظر میرسند که موجودات فوق طبیعی را نشان میدهند، در حالی که آنها صرفا نمود ظاهری اشیا هستند. هدف نمادها تنها آن است که از طریق نمادسازی طایفه به عنوان خدای توتمی مردم، آنان را به وظایف اجتماعیشان آگاه سازند.»35 اما الیاده امر مقدّس را به مفهومی که رودلف اوتو شرح داده به کار میگیرد. از نظر اوتو، جوهر دین تجربه امر مقدّس است و امر مقدّس چیزی است که به شیوه منحصر به فرد، به صورت اسرارآمیز، رعبانگیز و در عین حال جذاب برای هر انسانی تجربه میشود. از نظر او، این تجربه ماهیت متعال، شکوهمند و وصفناپذیر دارد، به گونهای که آدمی در حین تجربه آن کاملاً خود را به عنوان یک واقعیت تهی و ناچیز ادراک میکند.36 «این احساس شبیه هیچگونهمواجهه با اشیای زیبا و یا وحشتناک دیگر نیست، هرچند این اشیا ممکن است کم و بیش با امر روحانی شباهت داشته باشند. مرکز عاطفی همه آنچه ما به نام دین مینامیم، در تجربه هیجانانگیز قرار دارد؛ تجربهای که با سایر تجربهها متفاوت است.»37 از نظر الیاده نیز مردم در مواجهه با امر مقدّس دچار تجربه شکوهمند، متعال و وصفناپذیر میشوند. آنها احساس میکنند که در برابر امری قرار گرفتند که با سایر امور کاملاً متفاوت است و گویا با «خود واقعیت» در تماس شدهاند؛ واقعیتی که منشأ و سرچشمه باقی واقعیتهاست. اما از آنجا که تجربه امر مقدّس با سایر تجربیات انسانی متفاوت است، این احساس و تجربه را نمیشود به صورت متعارف و معمول توصیف نمود، بلکه تنها از طریق به کارگیری نمادها و به خدمت گرفتن بیان اسطورهای است که میتوان از طریق غیرمستقیم این احساس را به دیگران منتقل نمود.38 از اینجاست که اهمیت نمادها و جایگاهاسطوره در دیدگاه الیاده آشکار میشود. اما نمادها چگونه پدیدار میشوند و چه چیزهایی از ظرفیت نمادین شدن برخوردارند؟ آیا نمادهای امر مقدّس چیزی غیر از امور دنیاییاند یا اینکه همان امور دنیایی به نمادهای امر مقدّس بدل میشوند؟ در اینجاست که الیاده ایده «دیالکتیک امر مقدّس» را مطرح میکند.
دیالکتیک امر مقدّس
از نظر الیاده، نمادهای امر مقدّس در قالب امور دنیایی پدیدار میشوند. از نظر او، میان امر مقدّس و دنیایی رابطه دیالکتیک برقرار است، به گونهای که هر امر دنیایی میتواند به نماد امر مقدّس بدل شود، در صورتی که مردم از آن آگاه شوند و یا به آن پی ببرند. در واقع، زمانی که امر دنیایی به نماد امر مقدّس بدل میشود از ماهیت دوگانه برخوردار میشود که هم خودش هست و هم چیزی غیر از خودش.39 اما اینکه چگونه امر دنیایی به نماد امر مقدّس بدل میشود، از نظر او امری تناقضنما اما امکانپذیر هست؛ زیرا در مورد امر مقدّس عقل و قوّه استدلالی انسان درگیر نیست؛ بلکه نماد و اسطوره همواره به خیال متوسل میشوند و «همانگونه که در شخصیت، همه میلهای متضاد با هم پیوند میخورند و در رؤیا و خیال، انواع حوادث غیرمنطقی اتفاق میافتند، در تجربه دینی نیز امور متضادی همچون مقدّس و دنیایی با هم جمع میشوند. خیال بر طبق ایده تضاد و تناقض، رشد میکند.» «تخیّل دینی، در یک کشف شهودی، اشیای معمول و دنیایی را مقدّس میبیند و اشیای طبیعی را فوق طبیعی.»40
به دلیل آنکه الیاده نیز همانند دورکیم، پدیدارهای دینی را بر اساس تجلّی آنها در اذهان انسانهای باستانی تحلیل میکند، از نظر او دنیای طبیعی و جهان فیزیکی برای اذهان باستانی «مخزن واقعی تصورات، سرنخها، علایم و تمثیلهای معطوف به آینده است.»41 جهان طبیعی با همه زشتی و زیباییها، با همه پیچیدگی و رازآلودگی، همواره دریچهای است برای کشف ابعاد مختلف جهانی که با دنیای طبیعی کاملاً تفاوت دارد. بنابراین، ابعاد مختلفی از جهان طبیعی میتواند الگوها و وجوه خاصی از امر مقدّس را برای ما نمادینه نماید. به همین دلیل، انسان باستانی همواره از اشیا و پدیدههای طبیعی به عنوان نمادهای امر مقدّس و جهان فوق طبیعی استفاده میکنند؛ جهانی که به دلیل پیچیدگی و سرشار بودن از رمز و راز، جز از طریق نمادسازی و نمادپردازی برای ذهن انسان باستانی مکشوف و نامستور نمیگردد.
از اینرو، از نظر الیاده نمادگرایی بخش مهمی از ادیان جهانی را تشکیل میدهد و اساسا تنها به میانجی نمادگرایی است که جهان ماورایی و غیر قابل وصف و فهم پدیدارهای دینی در فرهنگهای باستانی و قدیمی و حتی ادیان موجود و معاصر، میتواند با عمیقترین لایههای ذهن پیروان خویش ارتباط برقرار نماید و امر دینی را از یک تجربه منحصر به فرد غیرقابل وصف به یک حیات پیچیده، رازآلود و سرشار از معانی بدل نماید. برخی از نمادهایی را که او تحلیل نموده مرور میکنیم:
1. نمادگرایی آسمانی
آسمان در جهان طبیعی و فیزیکی تنها منبع سرشار حیات یعنی ریزش باران است، در حالی که در فرهنگهای قدیم و جهان دینی، آسمان نمادی پیچیده از پدیدهها و الوهیتهایی است که در مقایسه با سایر نمادها و پدیدهها از رفعت، علو، اقتدار، زایندگی و بیکرانگی برخوردار است. نمادگرایی آسمانی از نظر الیاده، یکی از عناصری است که در همه ادیان به ویژه ادیان، ماقبل تاریخ اروپا، یافت میشود و به مثابه یک عنصر مشترک میان آنها به تنوع و گوناگونی ادیان وحدت و یگانگی میبخشد. مثلاً «خدای اِیهو» (Iho) در میان مردم مائوری (Maoris) در بالا قرار دارد، چنانکه اُلوران (Oloran) در میان قبایل یوروبای (Yoruba) در آفریقا مالک آسمان است.42 در اسلام هرچند بنا به اعتقادات مسلمانان خداوند جا و محلی خاص ندارد، اما آنها هنگامی که به نیایش با خدای بزرگ خویش میپردازند همواره رو به آسمان میکنند، گویا اینکه خدایان در ورای آسمان قرار دارند و آسمان خود محل و جایگاه فرشتگان است. در مسیحیت، پدر مقدّس هنوز زنده و در آسمانها ست و در روز موعود از آسمان به زمین خواهد آمد. در برخی از ادیان دیگر، همانند هندی، آسمان محل بود و باش خدایان باران و باروریاند. با این همه، «از آنجایی که آسمان مرتفع است، خدایان آسمانی نیز غالبا بیش از اندازه متعالی و دستنیافتنی تصویر میشوند و آنقدر در دور دست قرار دارند که نمیتوانند صرفا نگران انسان نباشند.»43 این دور دستی در جوامع ابتدایی گاه موجب میشود که انسانها به نمادهای جایگزین دیگری، که کمی شخصیتری و محسوسترند، توجه نمایند که الوهیتهای شکوهمند آسمانی به میانجی آنها با جهان طبیعی مرتبط میشدند. «این مفاهیم جدید غالبا خدایان باران و طوفاناند؛ الوهیتهایی که بیشتر عینی و شخصیاند و به طور مستقیمتری به زندگی انسان مربوط میشوند؛ چراکه آنهافقط به یککار اختصاص دارند.»44
اما از نظر الیاده، این نمادگرایی آسمانی بیشتر ریشه در مواجهه انسان ابتدایی با طبیعت دارد؛ زیرا آسمان در میان سایر پدیدههای طبیعی برای انسان همواره مایه خیر و برکت، شکوه، قهاریت و فراروندگی بوده است. باران از آسمان سرازیر میشود، خورشید از آسمان طلوع میکند، ستارگان همه در آسمان قرار دارند و در نهایت، رعد و برق و طوفان نیز در آسمان به وجود میآیند.45
2. ماه و خورشید
در تصور غالب، خورشید نماد شکوهمندتر و پیچیدهتری به شمار میآید و از اینرو، شاید چنین تصور شود که خورشید پرستی یک کیش رایجتری نسبت به سایر نمادهای دینی است. در حالی که الیاده تصریح میکند که خورشیدپرستی در موارد بسیار نادر یافت میشود و آنچه که نماد پیچیدهتری به شمار میآید ماه است. اسطورهها و نمادهای مربوط به ماه بسی پیچیدهتر و گستردهترند؛ زیرا ماه به ظاهر حالتها و وضعیتهای متنوع و گوناگونتری نسبت به خورشید دارد. اگر از طلوع و غروب خورشید صرفنظر کنیم، جز نورانیت و درخشندگی ویژگی دیگری برای خورشید باقی نمیماند. این در حالی است که ماه در سی روز، حالتهای بسیار متنوع به خود میگیرد و با پدیدههای بیشماری نیز ارتباط دارد. ماه گاهی از دیدهها نهان میشود، گاه چون حلقهای ظاهر میشود، گاه در نیمه آسمان میدرخشد، گاهی کم رمق و ضعیف است و گاهی در پسِ ابر مخفی میشود و چون دوشیزهای در میان ستارگان به طنازی میپردازد. «نمادگرایی مربوط به ماه، قدرت چشمگیر توسعهیابندگی را نشان میدهد و همواره روابط جدیدی به وجود میآورد. ماه علاوه بر آب و گیاهان، غالبا با چیزهای دیگری نیز ارتباط دارد؛ مثلاً با مرگ یا مرحله پایانی حیات، با مار که با پوست انداختن تجدید حیات میکند و نیز با زن که قدرتتجدیدحیاتش توسط زایمان، از مراحل ماهگون قاعدگیناشیمیشود.46 ماه از سویدیگر، نمود دوگانگیها و تضادهاست: روشنی و تاریکی، پر و خالی، کهنگی و نو، تولد و مرگ، نر و ماده و نمادی از اینکه با تغییر متناوببراینتضادهاودوگانگیهاغالبمیشود.47
3. آب و سنگ
آب سرمنشأ حیات است و در اغلب ادیان به آن به مثابه یک امر مقدّس نگاه میشود. رودخانه معروف هندیها، هرگز محلی برای شستوشوی جسم نبوده بلکه معبد زلالی است که روح در آن به پاکیزگی و طهارت میرسد. هندوها خاکستر مردگانشان را به رودخانه میریزند تا ارواح آنان از آلودگیها، گناهان و ناپاکیهای حیات تطهیر شوند و در واقع با حالتی شبیه به حالت اولیه به عالم ارواح وارد گردند. آب نماد پیچیدهای نیست اما نمادِ بیشکلی است که پیش از نظم و ترتیب، خداوند اشیا را به حرکت، جنبش و سرزندگی میرساند. آب نمادی از پاکی و پاکیزگی و نمادی از صمیمیت و زلالیت نیز هست و از همینرو، در بسیاریاز مراسم آیینی حضور دارد.48
سنگ نماد سرسختی و مقاومت، پایداری و تغییرناپذیری است. از سوی دیگر، سنگ نماد شکوهمندی، جذبه، تهدید و ترس است. انسانهای ابتدایی در مواقع وحشت و ترس به سنگها پناه میبردند، سنگها برای انسانهای نخستین نقش سرپناه را نیز داشتهاند. در بسیاری از جوامع و فرهنگها انواع و اقسام سنگهای مقدّس یافت میشود. نخستین شکل تجلّی خدایان برای انسانها در قالب سنگها بود و سنگها با پایداری و شکیبایی که در برابر طوفان و بلایا از خود به نمایش میگذاشتند، مایه تسکین آلام، دلهرهها و ترس و لرز انسانهای باستانی به شمار میآمدند.49
4. نمادهای دیگر
از نظر الیاده، نمادها به همینها محدود نمیشود، بلکه نمادهای دیگری نیز وجود دارند؛ از جمله زمین که نماد مادری است در برابر آسمان که نماد پدری است. در بسیاری از اسطورهها، جهان از طریق ازدواج زمین با آسمان به وجود آمده است؛ زیرا همواره آسمان زمین را بارور میکند. نمادگرایی مربوط به درختان و گیاهان بخش دیگری از نمادپردازیهای دینی است که الیاده آن را در درون فرهنگهای دینی گوناگون تفسیر میکند. تبدیل شدن امور طبیعی به نمادهای مقدّس تنها برای آن نیست که انسان از طریق آن بتواند با عالم ماورایی و فوق طبیعی رابطه داشته باشد، بلکه نمادپردازی در نزد جوامع قدیمی فرایندی است که به واسطه آن انسانها به جهان آشفته و پر رمز و راز خویش معنا، نظم و هماهنگی میبخشند. بدینسان، در نزد الیاده، نمادها برساخته آشفته ذهن انسان ابتدایی نیست، بلکه ادیان از یک نظم نمادین برخوردارند، به گونهای که نمادها همواره با سایر نمادها در ارتباط هستند و در کنار یکدیگر پازل حیات و جهان دینی را تکمیل میکنند.
ساخت نمادها
از نظر الیاده، نمادهای امر مقدّس فراگیر هستند و در همه جا یافت میشوند و از تنوع و گوناگونی قابل توجهی هم برخوردارند. اما باز هم این تنوع و فراگیری آنها دلیلی نمیشود که آنها را فاقد هر نوع نظم و آرایش ببینیم، بلکه مطالعه تطبیقی و تاریخی ادیان نشان میدهد که نمادها، حتی نمادهای به ظاهر منفرد و کوچک، بخشی از نظم بزرگتر را تشکیل میدهند. به همین دلیل، از نظر الیاده نمادها، به ندرت، به طور منفرد و جداگانه حضور دارند.
به طور نمونه، الیاده مثالی از نماد خورشید میزند. «یک فرد دینی در نخستین ظهور امر مقدّس ـ یعنی جلوه اصیل امر مقدّس ـ تصویر یک خدا را در خورشید مییابد، چنانکه اخناتون، فرعون مصر، چنین یافت. به زودی قرص خورشید نماد الوهیت دانسته شده، در دیوارها حک و به صورت جواهرات استفاده میشود و بر روی پرچمها در مراسم کاخها حمل میگردد. این حرکات و اشارات به طور طبیعی فرصت تفکر درباره خورشید را گسترش میدهد و مکانها، مردم و حوادث بیرون از زمان و مکان، تجربه نخست امر مقدّس را تقدس میبخشد. در طول زمان روابط بیشتری ممکن است صورت گیرد. خورشید ویژگیهای انسان یافته و قصهها و حوادث آن در اسطوره بیان میشود. ممکن است اخناتون یا پیروانش ادعاکنند که چون خورشید بر شب غلبه میکند، رب نیز هست، و یا ممکن است آنها در طلوع صبحگاهی خورشید، نشانی از تجدید حیات و جاودانگی شخصی را مشاهده کنند.»50
از نظر الیاده، انسانها در برابر طبیعت و نمادهای برگرفته از آن منفعل نیستند، بلکه به صورت خلّاقانه دایم دریافتهای خود از امر مقدّس را در قالب نمادها بازنمایی میکنند. در تاریخ ادیان اسطورهها همواره شکل یکسانی نداشته، بلکه همواره اسطورههای جدیدی آفریده میشدند. از اینروست که الیاده بر این عقیده است که از طریق مطالعات دینی و صرفا با تمرکز بر روی نمادها بدون توجه به تنوع و دگرگونی آنها در توالیهای ممتد تاریخی و در شرایط نوظهور تاریخی نمیتوان به واقعیت جهان دینی پی برد و پرده از روی پدیدهها و واقعیتهای دینی برکشید. جهان دین جهانی پیچیده و لایهلایهبندی شدهای است که تنها از طریق رخنه به لایههای نمادیشده آن و دنیای ذهنی که پدیدآورندگان نمادها در مواجهه با امر مقدّس از آن برخوردار بودند، میتوان از اسرار و مکنونات سرپوشیده آن آگاه شد. آنچه که در این میان خیلی با اهمیت است و تنها از طریق رازگشایی و به شیوهای پدیدارشناختی میتوان به آن ره یافت، مکشوف ساختن نظم، مدل و آرایشی است که در پس دنیای به ظاهر نامنظم، آشفته و متنوع نمادها قرار دارد که به گوناگونی ادیان جوهر یگانه و منفرد میبخشد. برای این کار باید دامنه و قلمرو مطالعات دین را به پهنهها و گسترههای متفاوت زمانی و مکانی گسترش داد و به شیوه تطبیقی تاریخی و کنار هم چیدن نمادهای گوناگون، به عنوان تکههای متفاوت یک پازل، نظم نهفته در پس نمادهای دینی را بازسازی نمود.
بازگشت به دین کیهانی
کتاب اسطوره بازگشت ابدی در واقع، اساسیترین ایده الیاده را در خود گنجانده است. الیاده با آنکه در قرن بیستم میزیست، اما با تأثیرپذیری از شاعرانی همچون تی. اس. الیوت (T. S. Eliot) و جیمز جویس (James Joyce) همواره بازگشت به دوران باستان را در سر داشت. اشتیاق بازگشت به دین کیهانی در ذهن الیاده با تأثیرپذیری او از حیات دینی در روستاهای هند به وجود آمده بود. او در طول زمانی که در هندوستان به سر میبرد، مجذوب احساس عمیقا معنوی کشاورزانی شده بود که زندگی، دینورزی و امر مقدّس را به طور انفکاکناپذیری درهم آمیخته بودند. کشاورزان هندی ممکن است از آنچه که مصنوعات صنعتی از آسایش، تجمّل و تنپروری به انسان هدیه میکند محروم باشند، اما در عوض حسی سرشار از معنویت، آرامش، تعالی، تقدّس توأم با آرامش و خلسه توصیفناپذیر روح با خود دارند. از نظر الیاده، دین کیهانی صورت اولیه حیات دینی است و امروزه هم در مناطق زیادی از جهان وجود دارد. از روستاهای هند گرفته تا صحرای آفریقا، کشورهای اسکاندیناوی و بومیان آمریکا و استرالیا، همگی در طول نسلهای متمادی بر طبق عادتهای باستانی، بازمانده از الگوهای اولیه حیات دینی، زندگی میکنند.51 الیاده همانگونه که باور داشتبا نهادن نمادهای گوناگون دینی در کنارِ هم، هیئت مشخصِ موجود در ورای آنها را باید به دست آورد و بدینترتیب، به رازگشایی رازهای پیچیده شده در روابط در همتنیده نمادها پرداخت، خود نیز سعی میکند الگوی «دین کیهانی» را در پس واقعیتها و رویدادهای به ظاهر متنوع و متفاوت جهان مدرن بازیابد. تفسیر او از جهان مدرن به گونهای است که در پسِ آن صورت پنهان و بازنماییشده آموزههای دین کیهانی را به ما مینمایاند. از نظر او، رویدادهای ورزشی، مناظر بزرگ روزگار ما، موسیقی، تئاتر، تلویزیون، سیاست، اقتصاد، ادبیات، رمانها و قهرمان بازیهای عصر جدید همگی شبیه به همان اسطورههای اولیهاند که خُلق و خوی انسانهای معمول و زندگی عادی را الگو میبخشند. آنچه را که ما امروزه در زندگی روزمره یا در حیات دینی تجربه میکنیم، تحت تأثیر همان عادتهای باستانی ذهن است که در برخی از موارد حتی باقیماندههایی از تاریخ را در عقاید و باورهای ما کنار زده است. برای نمونه، او از مسیحیتی که در میان دهقانان رومانی رواج دارد به عنوان «مسیحیت کیهانی» یاد میکند و باور دارد که این مسیحیت کیهانی میپذیرد که مسیح مردی در تاریخ بوده است، ولی زمانی که عیسی در پندار دهقانان به خدای بزرگ طبیعت تبدیل شد، واقعیتهای تاریخی او بکلی از بین رفت. مهم این است که مسیحیت کیهانی، از مسیح تاریخی تجلیل نمیکند، بلکه از مسیح ابدیای که نیروهای طبیعت را تجدید میکند و انسانیت را به زمان نخست برمیگرداند، تجلیل و تمجید میکند.52 بدین ترتیب، الیاده به هیچ وجه نمیپذیرد که انسان دایما مضطرب امروزی، خوشبختی و احساس لذت برتری در مقایسه با انسانهای اولیه و باستانی دارد. انسانهای امروزی لذتهای تنی را به بهای ناآسودگیها، تشویشها و اضطرابهای روحی فراهم نمودهاند، اما انسانهای اولیه، آرامش، آسودگی و جذبههای عرفانی و حس عمیقا معنوی را به دستمایهای برای نشاط و آسایش تن بدل نمودهاند.53
نتیجه سخن، نقد و ارزیابی
نظریهپردازیهای کلان در هر حوزهای از حیات اجتماعی با دشواریها و ناگزیریهایی روبهروست که نظریهپردازی الیاده نیز خالی از آن نیست. مهمترین نقدی که بر نظریهپردازیهای کلان اجتماعی میتوان گرفت، مدعیات جاهطلبانه و توانایی محدود نظریهها در اثبات آن مدعیات است. نظریهپردازیهای کلان اغلب سعی میکنند تا در ابتدا نظریه عامی را در باب کلیت جهان اجتماعی ارائه کنند و سپس با شواهد و مدارکی به غایت محدود نظریهای خویش را بر واقعیتهای جهان اجتماعی تحمیل نمایند. مفروضه بنیادینی که در دل اینگونه جهتگیریهای نظری قرار دارد این است که جهان اجتماعی را بسان جهان طبیعی قلمداد میکنند و سپس با پندار امکان کشف قوانین عام، جهانشمول، ثابت و تغییرناپذیرِ حیات به جستوجوی آنها در بخش محدودی از جهان اجتماعی میپردازند. مشکلِ اساسی که در این نوع مطالعات وجود دارد، صرفا مدعیات جاهطلبانه و مطالعه محدود برای اثبات این مدعیات نیست، بلکه نشاندن و قرار دادن بخشی از واقعیت به جای کل واقعیت است. اگر از این زاویه به مطالعات دینی الیاده نظر افکنیم، به خوبی میبینیم که الیاده با همه سختکوشی و مطالعات زیاد، هیچگاه نتوانست شواهد و دلایل کافی برای اثبات مدعیات خویش ارائه نماید. در واقع، مشکلِ اصلی الیاده این نیست که نظریه پهن دامنهای در مورد ادیان ارائه نموده است، بلکه مشکل اساسی این است که او:
اولاً، به لحاظ روششناسی با تناقضاتی روبهروست، به گونهای که آنچه را خود به عنوان اصل روششناختی خویش مطرح نموده در جریان پژوهش و مطالعات خویش بدان پایبند نمانده است. آنچه را که در آغاز الیاده به عنوان تقلیلگرایی مطالعات دینی نقد میکند، سرانجام خود نیز به گونهای دیگری به آن روی میآورد. اگر مارکس، دورکیم و فروید دین را به عواملی برون دینی تحویل میبردند، الیاده سعی میکند الگوی واحدی از یک نظم دینی را بر سایر الگوهای دینی تحمیل نماید. آنچه که او به مطالعه در ادیان گوناگون میپردازد، در واقع مطالعه ادیان مختلف نیست، بلکه پروژهای برای منطبق ساختن ادیان بر الگوی واحدی از یک نظم دینی باستانی است. او هیچگاه سعی نمیکند به تفاوتها و وجوه ممیزه ادیان توجه کند، بلکه همواره با نادیدهانگاشتن و دستکم گرفتن وجوه تمایز میخواهد الگوی واحدی را از دلِ الگوهای به غایت متنوع، پیچیده و متفاوت دینی استخراج نماید. برخیها مطالعه ناچیز الیاده در مورد اسلام را دلیلی بر ناپختگی، خامبودن و جهانشمول نبودن دیدگاه او میداند.54 در حالی که به نظر میرسد بیتوجهی به دین بزرگی همچون اسلام با آن همه پیچیدگیها و گستردگی آن صرفا یک امر تصادفی نبوده، بلکه به احتمال زیاد به این دلیل بوده که الیاده آن را دمساز با طرح کلی نظری خویش در مورد «دین باستانی» نیافته است. بنابراین، به خوبی ملاحظه میشود که الیاده اصل بیطرفی و پرهیز از تقلیلگرایی را در مطالعات خویش در مورد ادیان رعایت نکرده است.
ثانیا، الیاده به جای آنکه شواهد و مدارک کافی برای اثبات مدعیات نظری خویش فراهم نماید سعی نموده است با دستکاری و دخل و تصرف در دادههای مورد مطالعه خود، دیدگاه و نظریه خویش را بر واقعیت تحمیل نماید. آنچه را که او به عنوان دادههای واقعی از ادیان به ما ارائه میدهد، دادههای خام و دستکاری نشده نیست، بلکه تفسیرهایی از واقعیت است که به ما داده است. به طور مثال، تحلیل او از مسیحیت باستانی در واقع منطبق بر آموزههای واقعی مسیحیت نیست، بلکه تکههایی از دینورزی پیروان مسیحیت است که بر طبق ایده «اسطوره بازگشت ابدی» تفسیر شده و سپس به ما عرضه شده است. آنچه که در این میان الیاده آگاهانه از اهمیت آن غفلت میکند، زمینههای تاریخی خاصی است که پدیدههایی همچون آب، سنگ، آسمان، زمین، درخت، ماه و خورشید به نمادهای دینی بدل میشوند. او برای اثبات مدعیات خویش همواره مثالهایی از این قبیل میآورد و با قراردادن آنها در خارج از زمینههای تاریخی و اجتماعی که در دل آنها شکل گرفته، آنها را تحلیل میکند.
سرانجام، مفروض دیگری که الیاده، بیهیچ دلیلی، آن را به عنوان یک اصل اگزیوماتیک55 پذیرفته است،فرض «وحدت جوهری ادیان» است. او نظریه خودش را در باب «دین باستانی» یا «دین کیهانی» از آنرو مطرح میکند که ادیان را دارای گوهر واحد میداند. او بیآنکه هیچ نوعشناسی از انواع و گونههای مختلف حیات دینی ارائه کند، سعی میکند این گوناگونیها و تنوع را به الگوی واحد دینی فرو بکاهد و در پس آشفتگیهای و گونهگونیهای حیات دینی نظم واحد و سادهسازیشده دینی را آشکار نماید. او با طرح «تجربه امر مقدّس» رودولف اوتو، به نظر خودش تعریف جوهری از امر مقدّس به عنوان گوهر مشترک ادیان مطرح نموده است، حال اینکه هیچگاه روشن نمیسازد که ویژگیهای این «تجربه امر مقدّس» چیست؟ چگونه تجربه امر مقدّس از سایر احساسات عمیق وصفناپذیر همانند خلسههای ناشی از نشئههای اعتیادآور، یا توّهمات روانی فرد بیمار و روانپریش تفکیک میشود؟ آیا هر احساس عمیق و وصفناپذیر را میتوان تجربه امر مقدّس به شمار آورد؟ بنابراین، گذشته از اینکه تعریف اوتو و الیاده از «امر دینی» بسیار سادهسازیشده، سطحی و بدون در نظرداشت لایههای پیچیده، رازآلود و ماورایی آن بیان شده است، به نظر میرسد آنها خود نیز به درک روشنی در باب تعریف خویش از «امر دینی» دست نیافتهاند و البته این مشکل از آنجا ناشی میشود که اشتهای مفرط برای دستیابی به تعریفی واحد و فراگیر از پدیدههای فیحد ذاته متنوع و گوناگون ما را وامیدارد تا بدون توجه به پیچیدگی، تکثر ابعاد و گونهگونی پدیدههای اجتماعی، آنها را به صورت انتزاعی و خارج از وضعیت و زمینههای تاریخی، اجتماعی و فرهنگی آن مورد مطالعه قرار دهیم و آنگاه تکههایی از واقعیت را جاهطلبانه به جای کل واقعیت قرار دهیم. این خطایی است که نه تنها الیاده، بلکه بیشتر نظریهپردازان از مارکس گرفته تا فروید و سایر نظریهپردازان دایم آن را تکرار میکنند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 کارشناس ارشد جامعهشناسى.
2- Social Reality of Religion.
3ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ترجمه و نقد محمّدعزیز بختیارى قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1385، چ دوم، ص 238.
4ـ همان.
5ـ همان، ص 238ـ239.
6-Online free Encyclopedia: http:// en.wikipedia. org/ wiki/ Mircea_Eliade.
7ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین.
8- Patterns in Comparative Religion.
9- The Myth of Eternal Return.
10ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 240.
11-wikipedia: Mircea Eliade.
12ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 240.
13ـ همان.
14- Wikipedia: Mircea Eliade.
15- Mircea Eliade, Encyclopedia of Religion (Macmillan Publishing Company, 1987), V.11, p. 277.
16- George Ritzer and Douglas J. Goodman, Sociological Theory (McGraw Hill international edition, 2003), Sixth ed., p 67.
17- Ibid, p. 92-93.
18ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 111ـ115.
19ـ همان، ص 237.
20- Mircea Eliade, Encyclopedia of Religion, p. 277.
21- The Idea of the Holy.
22- Micea Eliade, Encyclopedia of Religion, p. 277.
23- Mircea Eliade, Patterns in Comparative Religion, tran by Rosemary Sheed (New York, Meridian Books, 1963)
به نقل از: دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 241.
24- Micea Eliade, Encyclopedia of Religion, p. 280.
25ـ دانیل پالیس، هفت نظریه در باب دین، ص 243.
26- Micea Eliade, Encyclopedia of Religion, p. 277.
27ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 242.
28ـ همان، ص 257ـ258.
29- Micea Eliade, Encyclopedia of Religion, p. 280.
30ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 243.
31ـ همان.
32-The Sacred and the Profane.
33ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 243.
34ـ همان.
35ـ همان، ص 244.
36- Mircea Eliade, Encyclopedia of Religion, p. 277.
37ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 245.
38- Mircea Eliade, Encyclopedia of Religion, p. 277.
39ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 250.
40ـ همان، ص 251.
41ـ همان.
42ـ همان.
43ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 252.
44ـ همان.
45- Mircea Eliade, Patterns in Comparative Religion, p. 93-99.
46ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 254.
47- Mircea Eliade, Images and Symbols: Studies in Religious Symbolism, 1969, p. 78.
48- Mircea Eliade, Patterns in Comparative Religion, p. 188-189.
49- Ibid, p. 190-195.
50ـ به نقل از: دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 258.
51- Mircea Eliade, The Myth of the Eternal Return: or, Cosmos and History, 1959, p. 175-180.
52ـ به نقل از: دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 269.
53- Mircea Eliade, The Myth of the Eternal Return: or, Cosmos and History, p. 192-194.
54ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 272.
55- Axiomatic.
--------------------------------------------------------------------------------
منابع ...
ـ پالس، دانیل، هفت نظریه در باب دین، ترجمه و نقد محمّدعزیز بختیاری، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1385، چ دوم.
- Eliade, Mircea, Encyclopedia of Religion, Macmillan Publishing Company, 1987.
- ----- , Images and Symbols: Studies in Religious Symbolism, trans by Philip Mairet, New York, Sheed and Ward, 1969.
- ----- , Patterns in Comparative Religion, tran by Rosemary Sheed, New York, Meridian Books, 1963.
- ----- , The Myth of the Eternal Return: or, Cosmos and History, trans by Williard R. Trask, New York, Harper Torchbooks, 1959.
- Ritzer, George and Douglas J. Goodman, Sociological Theory. McGraw Hill international edition, 2003.
جامعه اطلاعاتی پدیدار شود سخن میگویند. به طور
نمونه، پیتر اِل. برگر (Peter L. Berger) یکی از جامعهشناسان شناخته شده دهه شصت قرن بیستم، که پیشتر در کتاب خود تحت عنوان واقعیت اجتماعی دین2 از زوال نمادها و ارزشهای دین به عنوان «فرایندعرفیشدن» یا «دنیوی شدن» یاد نموده است، امروزه با بررسی وضعیت دینداری در اواخر قرن بیستم در تحلیلهای نظری خویش تجدیدنظر کرده و از «فرایند افول عرفیشدن» یا «افول سکولاریزاسیون» سخن میگوید.
در قرن بیستم، هرچند تجربه دینورزی، به ویژه بر اثر ظهور ایدئولوژیهای شبه دین از قبیل مارکسیسم دچار افت و خیزهایی شد، اما مطالعات دینی با پیشرفتهای قابل توجهی مواجه بود. آثار نظری زیادی در عرصه مطالعات دینی پدیدار شد که از آن جمله میتوان به آثار پژوهشگرانی همچون ایوانز پریچارد (Pritchard Evans)، کلیفورد گیرتز (Clifford Geertz) و میرچا الیاده (Mircea Eliade) و سایر محققانی اشاره نمود که هریک سهم قابل توجهی در پیشبرد تحقیقات و مطالعات علمی در عرصه دین به خود اختصاص دادند. این محققان نه تنها ادبیات موجود در باب مطالعه دین را گسترش دادند، بلکه موجب افول پارادایم یکسونگرانه و قوممحورانه دانشمندان غربی نسبت به سایر حوزههای دینی نیز شدند. تحقیقات انسانشناختی پریچارد و گیرتز و تحلیلهای پدیدارشناسانه الیاده در زمینه دین به خوبی نشان داد که دین و پدیدارهای مرتبط با آن با سایر پدیدههای طبیعی همسنخ و هم ارز نیست. بنابراین، با رویکرد تحویلگرایانه که دین و پدیدارهای دینی را به پدیدارهای دیگری از قبیل امور جامعهشناختی، روانشناختی یا اقتصادی تحویل میبرند آنگونه که در آثار دورکیم، فروید و مارکس آشکار است، نمیشود پدیدارهای دینی را مطالعه کرد، بلکه باید دین را به مثابه قلمرو مستقل در نظر گرفت و آن را با روشهای خاصی که مختصِ قلمرو دین هستند مورد مطالعه قرار داد. در این میان، پریچارد مطالعات میدانی و فهم همدلانه، آنچه را که گیرتز از آن به عنوان «توصیف عمیق» یاد میکند، پیشنهاد میکند و الیاده نیز پدیدارشناسی را که از طریق آن به واگشایی رمز نمادهایی دینی میپردازد، مطرح میکند. در این نوشتار سعی میشود تنها آثار و آرای میرچا الیاده مورد بررسی قرار گیرد.
بحث درباره الیاده را به دو بخش تقسیم میکنیم: زندگی و ایدهها و افکار.
1. زندگی
الیاده یک دانشمند رومانیایی تبار است که در بخارست رومانی به دنیا آمده است.3 با آنکه پدرش یک افسر در ارتش رومانی بود، اما او از کودکی دلبستگی چندانی به شغل پدر نشان نداد و بیشتر به مکانهای خلوت، خواندن کتاب و نوشتن مقاله علاقهمند بود. نوشتن برای او فوقالعاده جذّاب و با اهمیت بود، به حدی که در سن هجده سالگی توانسته بود در حدود یکصد مقاله منتشر کند.4 او بجز بخارست، در دانشگاه ایتالیا نیز درس خوانده و در آنجا در حین مطالعه در باب متفکران عرفانی پیرو افلاطون با آموزهها و تفکر هندی آشنا میشود که این آشنایی چنان دلبستگی برای مطالعه آموزههای ادیان هندی در او ایجاد میکند که سرانجام او را به هند رهسپار میکند. الیاده در 1928 در دانشگاه کلکته هند ثبتنام میکند و در آنجا زیرنظر یکی از دانشمندان و حکیم معروف بنگالی به نام سارندرانات داسگوپتا (Surendranath Dasgupta) به تحصیل میپردازد.
مطالعات الیاده در هند تأثیر ژرفی بر زندگی او گذاشت، به گونهای که او خودش میگوید دستکم سه چیز را در آنجا کشف کرد: نخست اینکه زندگی میتواند به وسیله آنچه او تجربه «توفیقآمیز» مینامد تغییر کند؛ دوم اینکه نمادها کلید فهم هرگونه حیات کاملاً معنوی است؛ سوم، شاید مهمتر از همه اینکه از روستاهای هندوستان ـ که میراث گسترده و نیرومندی از ادیان عامیانه، یعنی شکل عمیقا احساسی حیات معنوی که از زمانهای بسیار دور وجود داشته ـ چیزهای زیادی میتوان آموخت.5 در هند، در عین حال، به این جمعبندی رسید که در جوامع روستایی هنوز بقایایی از ادیان اولیه و باستانی وجود دارد.
الیاده، پس از آنکه سه سال را در هند گذراند به کشورش رومانی بازگشت و بعد از گرفتن دکتری و نوشتن رسالهای با عنوان «یوگا: رسالهای در باب ریشههای الهیّات عرفانی هندی» در سال 1936 در دانشگاه بخارست به تدریس پرداخت. در این زمان، او یکی از طرفداران گروه «سپاه آهنین» بود که همانند نازیها در آلمان، گرایش راست افراطی و ضدیهودی داشت و آشکارا موسولینی را به دلیل اینکه توانسته است در کوتاهترین زمان ممکن به بلندترین مقام در ایتالیا دست یابد، تمجید نمود.6
او در دوران جنگ جهانی دوم به یک پست دیپلماتیک در کشور پرتقال نیز گماشته شد، اما زمانی که کمونیستها در کشورش به قدرت رسیدند، از پرتقال به فرانسه رفت و در آنجا در مدرسه مطالعات عالی به تدریس پرداخت.7 او تا سال 1949 دو اثر مهم خودش را با عنوان الگوهایی در دین مقایسهای8 و اسطوره بازگشت جاودانی9 را به زبان فرانسوی منتشر کرد.10در سال 1957 به ایالات متحده آمریکا رفت و در آنجا به دعوت جامعهشناس معروف دین یوآخیم واخ (Joachim Wach)، به ارائه سلسله سخنرانیهایی در دانشگاه شیکاگو پرداخت. اغلب این دو دانشمند را به عنوان بنیانگذاران «مکتب شیکاگو» در عرصه مطالعات دینی در نیمه دوم قرن بیستم میدانند؛11 زیرا زمانی کهالیاده وارد دانشگاه شیکاگو شد، در تمام ایالات متحده تنها سه کرسی استادی مهم در تاریخ ادیان وجود داشت، در حالی که بیست سال بعد، سی کرسی وجود داشت که بسیاری از آنها در اختیار دانشجویان و شاگردان الیاده قرار داشتند.12 در شیکاگو الیاده با تمرکز بیشتری بر مطالعاتش در تاریخ ادیان و پدیدارشناسی دین ادامه داد و در کنار تدریس سردبیری «دائرهالمعارف دین» انتشارات مک میلان با همکاری کارل یونگ (Carl Jung) و حلقه ایرانوس را نیز به عهده داشت.
او در کنار زبان مادری خودش زبان آلمانی، انگلیسی، فرانسوی و ایتالیایی را خوب بلد بود و با زبان فارسی، عبری و سانسکریت نیز تا حدی آشنایی داشت. سرانجام در 22 آپریل 1986 حرفه و زندگیاش بر اثر سکته مغزی در شیکاگوی ایالات متحده آمریکا، همزمان پایان یافت.13 در سال 1990 در یک نظرخواهی تلویزیونی در رومانی او به عنوان هفتمین چهره برجسته تاریخ رومانی برگزیده شد.14
2. ایدهها و افکار
هرچند الیاده یک چهره چند وجهی است، اما تحقیقات و ایدههای نظریاش در عرصه مطالعات دینی بر سایر جنبههای فعالیتهای فکری و نظریاش برتری آشکار دارد. او نه تنها آثار متعددی در حوزه مطالعات دینی منتشر نموده، بلکه ایدههای برجستهای به ویژه در زمینه روششناسی پژوهشگری در قلمرو دین، نسبت دین و اسطوره، رازگشایی نمادهای دینی و بررسی نمادهای جوامع ابتدایی نیز مطرح نموده است. پدیدارشناسی دینی او اینک پیروان زیادی دارد و تاریخ ادیان نیز امروزه به عنوان یک رشته آکادمیک در بیشتر کشورهای جهان پذیرفته شده است. پیش از آنکه به محتوای مطالعات الیاده نظری افکنیم، برخی از اصول روششناختی را که او به عنوان یک پدیدارشناس دین مطرح نموده و سپس تلاش نموده تا آنها را در مطالعه پدیدارهای دینی به کار برد، تحت عنوان «پدیدارشناسی دین» مورد بررسی قرار میدهیم.
الف. پدیدارشناسی دین
پدیدارشناسی دین هرچند ریشه دیرینه دارد، اما با پدیدارشناسی به مفهوم فلسفی آن متفاوت است. پدیدارشناسی در عرصه دین بیشتر رویکرد روششناختی دارد تا ماهیت نظری. از اینرو، در پدیدارشناسی دین بیش از هر چیز به اصول روششناختی بها داده میشود که محققان دین باید آن را در حین مطالعه پدیدههای دینی مورد توجه قرار دهند. مهمترین این اصول را به اختصار بررسی میکنیم:
1. ضدیت با تحویل گرایی: ضدیت با تحویلگرایی یک اصل عام پدیدارشناختی است که در تمامی شاخههای پدیدارشناسی، از پدیدارشناسی فلسفی گرفته تا پدیدارشناسی جامعهشناختی و پدیدارشناسی دین، وجود دارد. این اصل در برابر رویکردهای تجربی، پوزیتویستی و عقلگرایانهای اتخاذ شده که مفاهیم غیرانتقادی، آزمودهنشده و پیشینی را بر مطالعه جهان تحمیل میکنند و تلاش دارند تا تمامی واقعیتهای بیرونی را به چند اصل پیشینی، عام و فراتجربی فرو بکاهند.15 بر همین اساس، پدیدارشناسان دین نیزعقیده دارند که بسیاری از محققان دین، پیش از آنکه به مطالعه پدیدارهای دینی بپردازند به چند اصل عام و پیشینی روی میآورند و آنگاه تلاش میکنند تا دادههای دینی را در قالب همین چند اصل از پیش تعیینشده قالب نمایند.
به طور مثال، مارکس پدیدارهای دینی را به عوامل اقتصادی فرو میکاهد.16 دورکیم دین را تجلّی روحجمعی تلقّی میکند.17 و فروید آن را به یک امر روانی،یعنی غریزه سرخورده جنسی که در قلمرو ناخودآگاه وجود آدمی پنهان شده، تحویل میبرد.18 محققانی که دین را با رویکرد تحویلگرایانه مورد بررسی قرار میدهند، همواره گرایش به تمامیتخواهی تئوریک دارند و هر یک مصرّانه ادعا میکند که «آنچه را بنیادی و اساسی است کشف کرده است؛ بنابراین، سایر نظریهها واقعا مورد نیاز نیست. هر یک احساس میکند که او نه تنها میتواند دین را تبیین کند، بلکه میتواند آن را به چیزی غیر از آنچه که به ظاهر به نظر میرسد، تحویل برد.»19 چنین رویکردی از نظر الیاده و سایر پدیدارشناسان دین به شدت ویرانگر و گمراهکننده است؛ زیرا به جای آنکه به شناخت واقعیتهای مرتبط به دین کمک کند، به تباهی و نابودی ماهیت متمایز پدیدارهای دینی میانجامد. قلمرو امور دینی قلمرو مستقل و متمایزی است که به هیچ امر و واقعیت دیگری قابل تحویل نیست. محقق امر دین باید قضاوتهای پیشینی خود را کنار گذارد و نخست دین را به صورت یک قلمرو متفاوت و متمایز از سایر حوزههای حیات بشری در نظر بگیرد. او باید دین را به شیوه همدلانه و آنگونه که در تجربه دینداران و متدینان آشکار میشود درک نماید.20
2. خودمختاری: اصل خودمختاری یا استقلال، کاملاً با اصل «ضدّیت با تحویلگرایی» مرتبط است. این اصل ناظر به ماهیت متفاوت و متمایز پدیدارهای دینی از سایر پدیدههاست. این ایده هرچند نخستین بار توسط رودلف اوتو (Rodolf Otto) در کتاب مفهوم امر قدسی21مطرح شد، اما اینک به عنوان یک اصل بنیادین و تغییر ناپذیر در پدیدارشناسی دین پذیرفته شده است. بر اساس نظر اوتو، جوهر بنیادین پدیدارهای دینی را تجربه امر قدسی تشکیل میدهد که از سرشت متعال، قدسی و کاملاً منحصر به فرد برخوردار است. قلمرو امر قدسی قلمرو متمایزی است که آن را نه میتوان به سایر قلمروها فروکاست و نه میتوان با شیوههای متعارف در علوم تجربی و اجتماعی مطالعه نمود. تجربه امر قدسی با سایر تجربههای انسانی متفاوت است و این تفاوت موجب میشود که توصیف تجربه امر قدسی در قالب مفاهیم، ادبیات و تجربیات روزمرّه آدمی ناممکن گردد. از اینرو، امر قدسی جلوه رازآلود، اسطورهای و ماهیت نمادین به خود میگیرد. آنچه که برای مطالعه پدیدارهای دینی لازم است زبانشناسی، جامعهشناسی، مردمشناسی، روانشناسی و یا سایر رویکردهای علمی نیست، بلکه روشی است که بر اساس آن بتوان به ماهیت نمادین و رازآلود زبان دین پی برد و از نمادها، اسطورهها و استعارههای نمادین دین رمزگشایی نمود.22 الیاده نیزهمانند اوتو سرسختانه از استقلال و خودمختاری حوزه دین طرفداری میکند و عقیده دارد که نمیتوان دین را به صورت قلمرو فرعی یا تابعی از سایر واقعیتهای اجتماعی درک کرد. «دین» تنها زمانی به این نحو شناخته میشود که در سطح خود درک شود؛ بدین معنا که به عنوان یک امر دینی مورد مطالعه قرار گیرد. تلاش برای فهم جوهره چنین پدیدهای توسط فیزیولوژی، روانشناسی، جامعهشناسی، اقتصاد، زبانشناسی، هنر و یا هر علم دیگر اشتباه است. این کار یک عنصر منحصر به فرد و غیر قابل تحویل دین، یعنی عنصر مقدّس را نادیده میگیرد.23
بنابراین، دین خود قلمرو خودمختار و مستقلی است که مطالعه آن به روش خاصی نیاز دارد که قبل از هر چیز دین را به مثابه یک قلمرو جداگانه و متمایز با سایر قلمروها در نظر بگیرد. این کار تنها با رویکرد پدیدارشناختی امکانپذیر است که هرچند از سایر رشتههای علمی همانند مردمشناسی، جامعهشناسی، تاریخ، روانشناسی، زبانشناسی و سایر رشتهها استمداد میکند، اما هرگز پدیدههای دینی را به سایر پدیدهها تحویل نمیبرد.
3. رویکرد مقایسه ای و نظام مند: از نظر پدیدارشناسان، دین بهترین راه برای عبور از امور به ظاهر آشکار دینی و دستیابی به نظام و ساختار بنیادینی که جوهر پدیدارهای دینی را تشکیل میدهد، تحقیق در زمینه دین با رویکرد مقایسهای و تطبیقی است.24 در رویکرد مقایسهای،نخست باید از تمدن کنونی، که در واقع تنها بخش کوچکی از تاریخ حیات انسانی را بازگو میکند، عبور کرد و جهان باستان را مورد مطالعه قرار داد. جهان باستان هرچند به صورت الگوی تام در جهان امروزی یافت نمیشود، اما هنوز هم جوامعی وجود دارند که اشکالی از حیات ابتدایی و باستانی را در میان خود حفظ نمودهاند. جوامعی که به صورت قبیلهای و در قالب فرهنگهای عامیانه روستایی زندگی میکنند و کشاورزی، دامداری یا ماهیگیری الگوی غالب معیشتی و اقتصادی آنها را تشکیل میدهد، اغلب از ویژگیهای باستانی برخوردارند.25 در نگاه مقایسهای هرچند تفاوتها و تمایزها بیشتر برجسته میشوند، اما در عین حال این رویکرد به محقق کمک میکند تا با کنارهم قراردادن الگوهای به ظاهر متفاوت دینی و رمزگشایی از آن به ساختارهای بنیادین و مشترکی دست یابند که جوهر و اساس هر امر و واقعیت دینی را تشکیل میدهد.26 ازاینرو، یکی از مهمترین آثار الیاده «الگوهای دین مقایسهای» نام دارد. از نظر الیاده بسیاری از الگوهای مقایسهای هرچند متفاوت به نظر میرسند، اما زمانی که صورت نمادین آن را رمزگشایی نموده در کنار سایر نمادها و الگوهای دینی قرار دهیم، آنگاه درمییابیم که این الگوها در واقع وجوه گوناگونی از الگوهای عامی را تشکیل میدهند که در تمامی جوامع باستانی به گونهای حضور داشتهاند. به طور نمونه، «پرستش زئوس» (Zeus) به یک معنا با زمان و مکان خاصی در تاریخ پیوند دارد؛ چون پرستش زئوس، باور و عملی است که به دین یونان باستان تعلّق دارد، ولی اگر ما توجه کنیم که زئوس در داستانهای خدایان یونانی زنی دارد که در کوه اُلِمپ زندگی میکرد و زئوس قدرتمندتر از خدایان دیگر بود، به راحتی میتوان برخی از خصوصیات نوعی «خدایان آسمان» را، آنگونه که در زمانها و مکانهای گوناگونی از جهان پدیدار شده، در او مشاهده کرد.27
الیاده از نمادگرایی آسمانی، ماه و خورشید، آب و سنگ و زمین و گیاهان و اسطورههای گوناگون در فرهنگهای مختلف به عنوان نمادها و الگوهایی یاد میکند که به گونهای در تمامی جوامع دینی وجود دارد و با صرفنظر از تجلّیات نمادین آن میتوان به ساختارها وجوهر واحد در پس این تجلّیات به ظاهر متفاوت دست یافت.
از سوی دیگر، از نظر پدیدارشناسان دین، نمادها و اسطورهها به ندرت به صورت یک امر منفرد و یگانه وجود دارد، بلکه اغلب از ویژگی ساختمند و نظاموار برخوردارند. هر نمادی در واقع بخشی از جهان بزرگتر نمادها را تشکیل میدهد و از این طریق الگوهای نظاموار و منظمی به وجود میآورند که تمامی ابعاد به ظاهر آشفته و متکثر جهان انسانی را به وحدت و یکپارچگی میرساند.28
4. رویکرد تجربی و تاریخی: اصل دیگر در پدیدارشناسی دین، رویکرد تجربی و تاریخی است. پدیدارشناسان از آن رو رویکرد خود را تنها رویکرد علمی و تجربی میدانند که از نظر آنها تنها رویکردی است که فارغ از هر نوع پیشداوری و مفروضات پیشینی به مطالعه پدیدارهای دینی میپردازد. پدیدارشناسان در قدم نخست به گردآوری دادههای دینی از جوامع گوناگون میپردازند، سپس از طریق رمزگشایی و بررسی رازها و رمزهایی که در نمادها و اسطورهای دینی مستترند، به تحلیل پدیدارشناختی آنها اقدام میکنند. آنها اغلب عقیده دارند که نتیجهگیریها و جمعبندیهایشان از ویژگی تجربیواستقراییبرخوردارندتاصبغهنظریواستنباطی.29
از سوی دیگر، پدیدارشناسی دین، پیوند عمیق با تاریخ ادیان دارد. تمدن کنونی جهان در مقایسه با سراسر تاریخ بشری تنها بخش اندکی از رویدادهای تاریخی را در خود جای داده و از اینرو، قسمت بسیار اندکی از کلیت تاریخ بشری را تشکیل میدهد. اکتفا کردن به مطالعه وضعیت دینداری در جوامع معاصر، چیز زیادی درباره تاریخ و کلیت فراگیر جهان بشری به ما نمیدهد. و اگر این کار صورت گیرد، در واقع کلّیت تاریخ بشری قربانی بخش بسیار ناچیز آن شده است. از اینرو، محقق دین باید از وضعیت کنونی بیرون رفته، تاریخ جوامع دینی و الگوهای به جای مانده از جوامع باستانی و ابتدایی را به شیوه همدلانه مردمشناختی مورد بررسی قرار دهد.30 امروزه هرچند الگوی تام جوامع ابتدایی دستنیافتنی است، اما باز هم جوامعی که تاکنون از تعرض تمدن کنونی به دور ماندهاند، الگوها و عناصری از جوامع ابتدایی را در قالب فرهنگهای قبیلهای و روستایی را در میان خود نگه داشتهاند. با مطالعه این جوامع میتوان به چیزهای زیادی در باب الگوها، نمادها و عناصر نظام دینیجوامعباستانیدستیافت.31بنابراین،یکپدیدارشناس دین، بالضروره باید یک مورّخ دین نیز باشد.
ب. مفهوم دین از دیدگاه الیاده
الیاده از جمله کسانی است که در تلاش است همانند دورکیم، فریزر و تایلور تعریف و مفهوم عام، فراگیر و فرافرهنگی از دین ارائه دهد. کتاب مقدّس و دنیوی32 اوتلاشی است در همین زمینه. در این کتاب او سعی میکند با الهام از «ایده امر مقدّس» رودلف اوتو، دین را به مثابه «تجربه امر قدسی» تعریف نماید. از نظر الیاده، امر دینی تنها در قالب امر مقدّس قابل تعریف است و امر مقدّس زمانی شناخته میشود که تمایز میان امر مقدّس و امر دنیوی به خوبی آشکار شود؛ زیرا به نظر او زمانی که به جهان باستان نگاه میکنیم، دین در قالب تمایز میان امر مقدّس و دنیوی پدیدار میشود. در واقع، آنچه که ویژگی عام جهان باستان به شمار میآید تقسیمبندی دووجهی جهان به مقدّس و دنیوی است.33 بدینسان، مفهوم «مقدّس» و «دنیوی» در دیدگاه الیاده از اهمیت کلیدی برخوردار است که ویژگیهای آن را در ذیل مرور میکنیم.
ویژگیهای امر مقدّس و امر دنیوی
الیاده همانند دورکیم، دین را در قالب مفهوم مقدّس و دنیوی تعریف میکند و با بازشماری ویژگیهای امر مقدّس و امر دنیوی، تلاش میکند تا منظور خود را از امر دینی بیان نماید. او ویژگیهای ذیل را برای امر مقدّس و دنیوی برمیشماردکهماآنرادرقالب جدول نشان میدهیم:
ویژگیهای امر مقدس
ویژگیهای امر دنیور
1.امر مقدّس قلمرو امور فوق طبیعی و یا چیزهای غیر عادی، برجسته و مهم است.
2. مقدّس ابدی، مملو از جوهر و واقعیت مطلق است.
3.مقدّس حوزه نظم، کمال و جایگاه اجداد، قهرمانان و خدایان است. تجلیات امور مقدّس به جهان «نظم قدسی» میبخشد تا انسان زندگی خویش را بر اساس آن تنظیم نماید. 1. امر دنیایی از حوزه امور روزمرّه و یا چیزهای معمول، تصادفی و بیاهمیت است.
2.. امر دنیایی نابودشدنی، زودگذر و مبتنی بر خیالات است. تنها به میزانی از واقعیت بهرهمند است که با امر قدسی در ارتباط باشد
3. امر دنیایی آشفته، در حال تغییر و فاقد تأثیرگذاری بر رفتاری آدمی است.
جدول (1): ویژگی امر مقدّس و امر دنیوی34
ویژگیهای امر مقدّس نزد الیاده و دورکیم دارای شباهتها و تفاوتهای زیادی هستند.
دین به مثابه تجربه امر قدسی
از نظر الیاده، دورکیم یک تحویلگراست و به جای آنکه دین را همچون یک واقعیت متمایز در نظر بگیرد آن را به امر اجتماعی تحویل میبرد. «به عقیده دورکهایم، نمادها و آیینهای مقدّس، چنان به نظر میرسند که موجودات فوق طبیعی را نشان میدهند، در حالی که آنها صرفا نمود ظاهری اشیا هستند. هدف نمادها تنها آن است که از طریق نمادسازی طایفه به عنوان خدای توتمی مردم، آنان را به وظایف اجتماعیشان آگاه سازند.»35 اما الیاده امر مقدّس را به مفهومی که رودلف اوتو شرح داده به کار میگیرد. از نظر اوتو، جوهر دین تجربه امر مقدّس است و امر مقدّس چیزی است که به شیوه منحصر به فرد، به صورت اسرارآمیز، رعبانگیز و در عین حال جذاب برای هر انسانی تجربه میشود. از نظر او، این تجربه ماهیت متعال، شکوهمند و وصفناپذیر دارد، به گونهای که آدمی در حین تجربه آن کاملاً خود را به عنوان یک واقعیت تهی و ناچیز ادراک میکند.36 «این احساس شبیه هیچگونهمواجهه با اشیای زیبا و یا وحشتناک دیگر نیست، هرچند این اشیا ممکن است کم و بیش با امر روحانی شباهت داشته باشند. مرکز عاطفی همه آنچه ما به نام دین مینامیم، در تجربه هیجانانگیز قرار دارد؛ تجربهای که با سایر تجربهها متفاوت است.»37 از نظر الیاده نیز مردم در مواجهه با امر مقدّس دچار تجربه شکوهمند، متعال و وصفناپذیر میشوند. آنها احساس میکنند که در برابر امری قرار گرفتند که با سایر امور کاملاً متفاوت است و گویا با «خود واقعیت» در تماس شدهاند؛ واقعیتی که منشأ و سرچشمه باقی واقعیتهاست. اما از آنجا که تجربه امر مقدّس با سایر تجربیات انسانی متفاوت است، این احساس و تجربه را نمیشود به صورت متعارف و معمول توصیف نمود، بلکه تنها از طریق به کارگیری نمادها و به خدمت گرفتن بیان اسطورهای است که میتوان از طریق غیرمستقیم این احساس را به دیگران منتقل نمود.38 از اینجاست که اهمیت نمادها و جایگاهاسطوره در دیدگاه الیاده آشکار میشود. اما نمادها چگونه پدیدار میشوند و چه چیزهایی از ظرفیت نمادین شدن برخوردارند؟ آیا نمادهای امر مقدّس چیزی غیر از امور دنیاییاند یا اینکه همان امور دنیایی به نمادهای امر مقدّس بدل میشوند؟ در اینجاست که الیاده ایده «دیالکتیک امر مقدّس» را مطرح میکند.
دیالکتیک امر مقدّس
از نظر الیاده، نمادهای امر مقدّس در قالب امور دنیایی پدیدار میشوند. از نظر او، میان امر مقدّس و دنیایی رابطه دیالکتیک برقرار است، به گونهای که هر امر دنیایی میتواند به نماد امر مقدّس بدل شود، در صورتی که مردم از آن آگاه شوند و یا به آن پی ببرند. در واقع، زمانی که امر دنیایی به نماد امر مقدّس بدل میشود از ماهیت دوگانه برخوردار میشود که هم خودش هست و هم چیزی غیر از خودش.39 اما اینکه چگونه امر دنیایی به نماد امر مقدّس بدل میشود، از نظر او امری تناقضنما اما امکانپذیر هست؛ زیرا در مورد امر مقدّس عقل و قوّه استدلالی انسان درگیر نیست؛ بلکه نماد و اسطوره همواره به خیال متوسل میشوند و «همانگونه که در شخصیت، همه میلهای متضاد با هم پیوند میخورند و در رؤیا و خیال، انواع حوادث غیرمنطقی اتفاق میافتند، در تجربه دینی نیز امور متضادی همچون مقدّس و دنیایی با هم جمع میشوند. خیال بر طبق ایده تضاد و تناقض، رشد میکند.» «تخیّل دینی، در یک کشف شهودی، اشیای معمول و دنیایی را مقدّس میبیند و اشیای طبیعی را فوق طبیعی.»40
به دلیل آنکه الیاده نیز همانند دورکیم، پدیدارهای دینی را بر اساس تجلّی آنها در اذهان انسانهای باستانی تحلیل میکند، از نظر او دنیای طبیعی و جهان فیزیکی برای اذهان باستانی «مخزن واقعی تصورات، سرنخها، علایم و تمثیلهای معطوف به آینده است.»41 جهان طبیعی با همه زشتی و زیباییها، با همه پیچیدگی و رازآلودگی، همواره دریچهای است برای کشف ابعاد مختلف جهانی که با دنیای طبیعی کاملاً تفاوت دارد. بنابراین، ابعاد مختلفی از جهان طبیعی میتواند الگوها و وجوه خاصی از امر مقدّس را برای ما نمادینه نماید. به همین دلیل، انسان باستانی همواره از اشیا و پدیدههای طبیعی به عنوان نمادهای امر مقدّس و جهان فوق طبیعی استفاده میکنند؛ جهانی که به دلیل پیچیدگی و سرشار بودن از رمز و راز، جز از طریق نمادسازی و نمادپردازی برای ذهن انسان باستانی مکشوف و نامستور نمیگردد.
از اینرو، از نظر الیاده نمادگرایی بخش مهمی از ادیان جهانی را تشکیل میدهد و اساسا تنها به میانجی نمادگرایی است که جهان ماورایی و غیر قابل وصف و فهم پدیدارهای دینی در فرهنگهای باستانی و قدیمی و حتی ادیان موجود و معاصر، میتواند با عمیقترین لایههای ذهن پیروان خویش ارتباط برقرار نماید و امر دینی را از یک تجربه منحصر به فرد غیرقابل وصف به یک حیات پیچیده، رازآلود و سرشار از معانی بدل نماید. برخی از نمادهایی را که او تحلیل نموده مرور میکنیم:
1. نمادگرایی آسمانی
آسمان در جهان طبیعی و فیزیکی تنها منبع سرشار حیات یعنی ریزش باران است، در حالی که در فرهنگهای قدیم و جهان دینی، آسمان نمادی پیچیده از پدیدهها و الوهیتهایی است که در مقایسه با سایر نمادها و پدیدهها از رفعت، علو، اقتدار، زایندگی و بیکرانگی برخوردار است. نمادگرایی آسمانی از نظر الیاده، یکی از عناصری است که در همه ادیان به ویژه ادیان، ماقبل تاریخ اروپا، یافت میشود و به مثابه یک عنصر مشترک میان آنها به تنوع و گوناگونی ادیان وحدت و یگانگی میبخشد. مثلاً «خدای اِیهو» (Iho) در میان مردم مائوری (Maoris) در بالا قرار دارد، چنانکه اُلوران (Oloran) در میان قبایل یوروبای (Yoruba) در آفریقا مالک آسمان است.42 در اسلام هرچند بنا به اعتقادات مسلمانان خداوند جا و محلی خاص ندارد، اما آنها هنگامی که به نیایش با خدای بزرگ خویش میپردازند همواره رو به آسمان میکنند، گویا اینکه خدایان در ورای آسمان قرار دارند و آسمان خود محل و جایگاه فرشتگان است. در مسیحیت، پدر مقدّس هنوز زنده و در آسمانها ست و در روز موعود از آسمان به زمین خواهد آمد. در برخی از ادیان دیگر، همانند هندی، آسمان محل بود و باش خدایان باران و باروریاند. با این همه، «از آنجایی که آسمان مرتفع است، خدایان آسمانی نیز غالبا بیش از اندازه متعالی و دستنیافتنی تصویر میشوند و آنقدر در دور دست قرار دارند که نمیتوانند صرفا نگران انسان نباشند.»43 این دور دستی در جوامع ابتدایی گاه موجب میشود که انسانها به نمادهای جایگزین دیگری، که کمی شخصیتری و محسوسترند، توجه نمایند که الوهیتهای شکوهمند آسمانی به میانجی آنها با جهان طبیعی مرتبط میشدند. «این مفاهیم جدید غالبا خدایان باران و طوفاناند؛ الوهیتهایی که بیشتر عینی و شخصیاند و به طور مستقیمتری به زندگی انسان مربوط میشوند؛ چراکه آنهافقط به یککار اختصاص دارند.»44
اما از نظر الیاده، این نمادگرایی آسمانی بیشتر ریشه در مواجهه انسان ابتدایی با طبیعت دارد؛ زیرا آسمان در میان سایر پدیدههای طبیعی برای انسان همواره مایه خیر و برکت، شکوه، قهاریت و فراروندگی بوده است. باران از آسمان سرازیر میشود، خورشید از آسمان طلوع میکند، ستارگان همه در آسمان قرار دارند و در نهایت، رعد و برق و طوفان نیز در آسمان به وجود میآیند.45
2. ماه و خورشید
در تصور غالب، خورشید نماد شکوهمندتر و پیچیدهتری به شمار میآید و از اینرو، شاید چنین تصور شود که خورشید پرستی یک کیش رایجتری نسبت به سایر نمادهای دینی است. در حالی که الیاده تصریح میکند که خورشیدپرستی در موارد بسیار نادر یافت میشود و آنچه که نماد پیچیدهتری به شمار میآید ماه است. اسطورهها و نمادهای مربوط به ماه بسی پیچیدهتر و گستردهترند؛ زیرا ماه به ظاهر حالتها و وضعیتهای متنوع و گوناگونتری نسبت به خورشید دارد. اگر از طلوع و غروب خورشید صرفنظر کنیم، جز نورانیت و درخشندگی ویژگی دیگری برای خورشید باقی نمیماند. این در حالی است که ماه در سی روز، حالتهای بسیار متنوع به خود میگیرد و با پدیدههای بیشماری نیز ارتباط دارد. ماه گاهی از دیدهها نهان میشود، گاه چون حلقهای ظاهر میشود، گاه در نیمه آسمان میدرخشد، گاهی کم رمق و ضعیف است و گاهی در پسِ ابر مخفی میشود و چون دوشیزهای در میان ستارگان به طنازی میپردازد. «نمادگرایی مربوط به ماه، قدرت چشمگیر توسعهیابندگی را نشان میدهد و همواره روابط جدیدی به وجود میآورد. ماه علاوه بر آب و گیاهان، غالبا با چیزهای دیگری نیز ارتباط دارد؛ مثلاً با مرگ یا مرحله پایانی حیات، با مار که با پوست انداختن تجدید حیات میکند و نیز با زن که قدرتتجدیدحیاتش توسط زایمان، از مراحل ماهگون قاعدگیناشیمیشود.46 ماه از سویدیگر، نمود دوگانگیها و تضادهاست: روشنی و تاریکی، پر و خالی، کهنگی و نو، تولد و مرگ، نر و ماده و نمادی از اینکه با تغییر متناوببراینتضادهاودوگانگیهاغالبمیشود.47
3. آب و سنگ
آب سرمنشأ حیات است و در اغلب ادیان به آن به مثابه یک امر مقدّس نگاه میشود. رودخانه معروف هندیها، هرگز محلی برای شستوشوی جسم نبوده بلکه معبد زلالی است که روح در آن به پاکیزگی و طهارت میرسد. هندوها خاکستر مردگانشان را به رودخانه میریزند تا ارواح آنان از آلودگیها، گناهان و ناپاکیهای حیات تطهیر شوند و در واقع با حالتی شبیه به حالت اولیه به عالم ارواح وارد گردند. آب نماد پیچیدهای نیست اما نمادِ بیشکلی است که پیش از نظم و ترتیب، خداوند اشیا را به حرکت، جنبش و سرزندگی میرساند. آب نمادی از پاکی و پاکیزگی و نمادی از صمیمیت و زلالیت نیز هست و از همینرو، در بسیاریاز مراسم آیینی حضور دارد.48
سنگ نماد سرسختی و مقاومت، پایداری و تغییرناپذیری است. از سوی دیگر، سنگ نماد شکوهمندی، جذبه، تهدید و ترس است. انسانهای ابتدایی در مواقع وحشت و ترس به سنگها پناه میبردند، سنگها برای انسانهای نخستین نقش سرپناه را نیز داشتهاند. در بسیاری از جوامع و فرهنگها انواع و اقسام سنگهای مقدّس یافت میشود. نخستین شکل تجلّی خدایان برای انسانها در قالب سنگها بود و سنگها با پایداری و شکیبایی که در برابر طوفان و بلایا از خود به نمایش میگذاشتند، مایه تسکین آلام، دلهرهها و ترس و لرز انسانهای باستانی به شمار میآمدند.49
4. نمادهای دیگر
از نظر الیاده، نمادها به همینها محدود نمیشود، بلکه نمادهای دیگری نیز وجود دارند؛ از جمله زمین که نماد مادری است در برابر آسمان که نماد پدری است. در بسیاری از اسطورهها، جهان از طریق ازدواج زمین با آسمان به وجود آمده است؛ زیرا همواره آسمان زمین را بارور میکند. نمادگرایی مربوط به درختان و گیاهان بخش دیگری از نمادپردازیهای دینی است که الیاده آن را در درون فرهنگهای دینی گوناگون تفسیر میکند. تبدیل شدن امور طبیعی به نمادهای مقدّس تنها برای آن نیست که انسان از طریق آن بتواند با عالم ماورایی و فوق طبیعی رابطه داشته باشد، بلکه نمادپردازی در نزد جوامع قدیمی فرایندی است که به واسطه آن انسانها به جهان آشفته و پر رمز و راز خویش معنا، نظم و هماهنگی میبخشند. بدینسان، در نزد الیاده، نمادها برساخته آشفته ذهن انسان ابتدایی نیست، بلکه ادیان از یک نظم نمادین برخوردارند، به گونهای که نمادها همواره با سایر نمادها در ارتباط هستند و در کنار یکدیگر پازل حیات و جهان دینی را تکمیل میکنند.
ساخت نمادها
از نظر الیاده، نمادهای امر مقدّس فراگیر هستند و در همه جا یافت میشوند و از تنوع و گوناگونی قابل توجهی هم برخوردارند. اما باز هم این تنوع و فراگیری آنها دلیلی نمیشود که آنها را فاقد هر نوع نظم و آرایش ببینیم، بلکه مطالعه تطبیقی و تاریخی ادیان نشان میدهد که نمادها، حتی نمادهای به ظاهر منفرد و کوچک، بخشی از نظم بزرگتر را تشکیل میدهند. به همین دلیل، از نظر الیاده نمادها، به ندرت، به طور منفرد و جداگانه حضور دارند.
به طور نمونه، الیاده مثالی از نماد خورشید میزند. «یک فرد دینی در نخستین ظهور امر مقدّس ـ یعنی جلوه اصیل امر مقدّس ـ تصویر یک خدا را در خورشید مییابد، چنانکه اخناتون، فرعون مصر، چنین یافت. به زودی قرص خورشید نماد الوهیت دانسته شده، در دیوارها حک و به صورت جواهرات استفاده میشود و بر روی پرچمها در مراسم کاخها حمل میگردد. این حرکات و اشارات به طور طبیعی فرصت تفکر درباره خورشید را گسترش میدهد و مکانها، مردم و حوادث بیرون از زمان و مکان، تجربه نخست امر مقدّس را تقدس میبخشد. در طول زمان روابط بیشتری ممکن است صورت گیرد. خورشید ویژگیهای انسان یافته و قصهها و حوادث آن در اسطوره بیان میشود. ممکن است اخناتون یا پیروانش ادعاکنند که چون خورشید بر شب غلبه میکند، رب نیز هست، و یا ممکن است آنها در طلوع صبحگاهی خورشید، نشانی از تجدید حیات و جاودانگی شخصی را مشاهده کنند.»50
از نظر الیاده، انسانها در برابر طبیعت و نمادهای برگرفته از آن منفعل نیستند، بلکه به صورت خلّاقانه دایم دریافتهای خود از امر مقدّس را در قالب نمادها بازنمایی میکنند. در تاریخ ادیان اسطورهها همواره شکل یکسانی نداشته، بلکه همواره اسطورههای جدیدی آفریده میشدند. از اینروست که الیاده بر این عقیده است که از طریق مطالعات دینی و صرفا با تمرکز بر روی نمادها بدون توجه به تنوع و دگرگونی آنها در توالیهای ممتد تاریخی و در شرایط نوظهور تاریخی نمیتوان به واقعیت جهان دینی پی برد و پرده از روی پدیدهها و واقعیتهای دینی برکشید. جهان دین جهانی پیچیده و لایهلایهبندی شدهای است که تنها از طریق رخنه به لایههای نمادیشده آن و دنیای ذهنی که پدیدآورندگان نمادها در مواجهه با امر مقدّس از آن برخوردار بودند، میتوان از اسرار و مکنونات سرپوشیده آن آگاه شد. آنچه که در این میان خیلی با اهمیت است و تنها از طریق رازگشایی و به شیوهای پدیدارشناختی میتوان به آن ره یافت، مکشوف ساختن نظم، مدل و آرایشی است که در پس دنیای به ظاهر نامنظم، آشفته و متنوع نمادها قرار دارد که به گوناگونی ادیان جوهر یگانه و منفرد میبخشد. برای این کار باید دامنه و قلمرو مطالعات دین را به پهنهها و گسترههای متفاوت زمانی و مکانی گسترش داد و به شیوه تطبیقی تاریخی و کنار هم چیدن نمادهای گوناگون، به عنوان تکههای متفاوت یک پازل، نظم نهفته در پس نمادهای دینی را بازسازی نمود.
بازگشت به دین کیهانی
کتاب اسطوره بازگشت ابدی در واقع، اساسیترین ایده الیاده را در خود گنجانده است. الیاده با آنکه در قرن بیستم میزیست، اما با تأثیرپذیری از شاعرانی همچون تی. اس. الیوت (T. S. Eliot) و جیمز جویس (James Joyce) همواره بازگشت به دوران باستان را در سر داشت. اشتیاق بازگشت به دین کیهانی در ذهن الیاده با تأثیرپذیری او از حیات دینی در روستاهای هند به وجود آمده بود. او در طول زمانی که در هندوستان به سر میبرد، مجذوب احساس عمیقا معنوی کشاورزانی شده بود که زندگی، دینورزی و امر مقدّس را به طور انفکاکناپذیری درهم آمیخته بودند. کشاورزان هندی ممکن است از آنچه که مصنوعات صنعتی از آسایش، تجمّل و تنپروری به انسان هدیه میکند محروم باشند، اما در عوض حسی سرشار از معنویت، آرامش، تعالی، تقدّس توأم با آرامش و خلسه توصیفناپذیر روح با خود دارند. از نظر الیاده، دین کیهانی صورت اولیه حیات دینی است و امروزه هم در مناطق زیادی از جهان وجود دارد. از روستاهای هند گرفته تا صحرای آفریقا، کشورهای اسکاندیناوی و بومیان آمریکا و استرالیا، همگی در طول نسلهای متمادی بر طبق عادتهای باستانی، بازمانده از الگوهای اولیه حیات دینی، زندگی میکنند.51 الیاده همانگونه که باور داشتبا نهادن نمادهای گوناگون دینی در کنارِ هم، هیئت مشخصِ موجود در ورای آنها را باید به دست آورد و بدینترتیب، به رازگشایی رازهای پیچیده شده در روابط در همتنیده نمادها پرداخت، خود نیز سعی میکند الگوی «دین کیهانی» را در پس واقعیتها و رویدادهای به ظاهر متنوع و متفاوت جهان مدرن بازیابد. تفسیر او از جهان مدرن به گونهای است که در پسِ آن صورت پنهان و بازنماییشده آموزههای دین کیهانی را به ما مینمایاند. از نظر او، رویدادهای ورزشی، مناظر بزرگ روزگار ما، موسیقی، تئاتر، تلویزیون، سیاست، اقتصاد، ادبیات، رمانها و قهرمان بازیهای عصر جدید همگی شبیه به همان اسطورههای اولیهاند که خُلق و خوی انسانهای معمول و زندگی عادی را الگو میبخشند. آنچه را که ما امروزه در زندگی روزمره یا در حیات دینی تجربه میکنیم، تحت تأثیر همان عادتهای باستانی ذهن است که در برخی از موارد حتی باقیماندههایی از تاریخ را در عقاید و باورهای ما کنار زده است. برای نمونه، او از مسیحیتی که در میان دهقانان رومانی رواج دارد به عنوان «مسیحیت کیهانی» یاد میکند و باور دارد که این مسیحیت کیهانی میپذیرد که مسیح مردی در تاریخ بوده است، ولی زمانی که عیسی در پندار دهقانان به خدای بزرگ طبیعت تبدیل شد، واقعیتهای تاریخی او بکلی از بین رفت. مهم این است که مسیحیت کیهانی، از مسیح تاریخی تجلیل نمیکند، بلکه از مسیح ابدیای که نیروهای طبیعت را تجدید میکند و انسانیت را به زمان نخست برمیگرداند، تجلیل و تمجید میکند.52 بدین ترتیب، الیاده به هیچ وجه نمیپذیرد که انسان دایما مضطرب امروزی، خوشبختی و احساس لذت برتری در مقایسه با انسانهای اولیه و باستانی دارد. انسانهای امروزی لذتهای تنی را به بهای ناآسودگیها، تشویشها و اضطرابهای روحی فراهم نمودهاند، اما انسانهای اولیه، آرامش، آسودگی و جذبههای عرفانی و حس عمیقا معنوی را به دستمایهای برای نشاط و آسایش تن بدل نمودهاند.53
نتیجه سخن، نقد و ارزیابی
نظریهپردازیهای کلان در هر حوزهای از حیات اجتماعی با دشواریها و ناگزیریهایی روبهروست که نظریهپردازی الیاده نیز خالی از آن نیست. مهمترین نقدی که بر نظریهپردازیهای کلان اجتماعی میتوان گرفت، مدعیات جاهطلبانه و توانایی محدود نظریهها در اثبات آن مدعیات است. نظریهپردازیهای کلان اغلب سعی میکنند تا در ابتدا نظریه عامی را در باب کلیت جهان اجتماعی ارائه کنند و سپس با شواهد و مدارکی به غایت محدود نظریهای خویش را بر واقعیتهای جهان اجتماعی تحمیل نمایند. مفروضه بنیادینی که در دل اینگونه جهتگیریهای نظری قرار دارد این است که جهان اجتماعی را بسان جهان طبیعی قلمداد میکنند و سپس با پندار امکان کشف قوانین عام، جهانشمول، ثابت و تغییرناپذیرِ حیات به جستوجوی آنها در بخش محدودی از جهان اجتماعی میپردازند. مشکلِ اساسی که در این نوع مطالعات وجود دارد، صرفا مدعیات جاهطلبانه و مطالعه محدود برای اثبات این مدعیات نیست، بلکه نشاندن و قرار دادن بخشی از واقعیت به جای کل واقعیت است. اگر از این زاویه به مطالعات دینی الیاده نظر افکنیم، به خوبی میبینیم که الیاده با همه سختکوشی و مطالعات زیاد، هیچگاه نتوانست شواهد و دلایل کافی برای اثبات مدعیات خویش ارائه نماید. در واقع، مشکلِ اصلی الیاده این نیست که نظریه پهن دامنهای در مورد ادیان ارائه نموده است، بلکه مشکل اساسی این است که او:
اولاً، به لحاظ روششناسی با تناقضاتی روبهروست، به گونهای که آنچه را خود به عنوان اصل روششناختی خویش مطرح نموده در جریان پژوهش و مطالعات خویش بدان پایبند نمانده است. آنچه را که در آغاز الیاده به عنوان تقلیلگرایی مطالعات دینی نقد میکند، سرانجام خود نیز به گونهای دیگری به آن روی میآورد. اگر مارکس، دورکیم و فروید دین را به عواملی برون دینی تحویل میبردند، الیاده سعی میکند الگوی واحدی از یک نظم دینی را بر سایر الگوهای دینی تحمیل نماید. آنچه که او به مطالعه در ادیان گوناگون میپردازد، در واقع مطالعه ادیان مختلف نیست، بلکه پروژهای برای منطبق ساختن ادیان بر الگوی واحدی از یک نظم دینی باستانی است. او هیچگاه سعی نمیکند به تفاوتها و وجوه ممیزه ادیان توجه کند، بلکه همواره با نادیدهانگاشتن و دستکم گرفتن وجوه تمایز میخواهد الگوی واحدی را از دلِ الگوهای به غایت متنوع، پیچیده و متفاوت دینی استخراج نماید. برخیها مطالعه ناچیز الیاده در مورد اسلام را دلیلی بر ناپختگی، خامبودن و جهانشمول نبودن دیدگاه او میداند.54 در حالی که به نظر میرسد بیتوجهی به دین بزرگی همچون اسلام با آن همه پیچیدگیها و گستردگی آن صرفا یک امر تصادفی نبوده، بلکه به احتمال زیاد به این دلیل بوده که الیاده آن را دمساز با طرح کلی نظری خویش در مورد «دین باستانی» نیافته است. بنابراین، به خوبی ملاحظه میشود که الیاده اصل بیطرفی و پرهیز از تقلیلگرایی را در مطالعات خویش در مورد ادیان رعایت نکرده است.
ثانیا، الیاده به جای آنکه شواهد و مدارک کافی برای اثبات مدعیات نظری خویش فراهم نماید سعی نموده است با دستکاری و دخل و تصرف در دادههای مورد مطالعه خود، دیدگاه و نظریه خویش را بر واقعیت تحمیل نماید. آنچه را که او به عنوان دادههای واقعی از ادیان به ما ارائه میدهد، دادههای خام و دستکاری نشده نیست، بلکه تفسیرهایی از واقعیت است که به ما داده است. به طور مثال، تحلیل او از مسیحیت باستانی در واقع منطبق بر آموزههای واقعی مسیحیت نیست، بلکه تکههایی از دینورزی پیروان مسیحیت است که بر طبق ایده «اسطوره بازگشت ابدی» تفسیر شده و سپس به ما عرضه شده است. آنچه که در این میان الیاده آگاهانه از اهمیت آن غفلت میکند، زمینههای تاریخی خاصی است که پدیدههایی همچون آب، سنگ، آسمان، زمین، درخت، ماه و خورشید به نمادهای دینی بدل میشوند. او برای اثبات مدعیات خویش همواره مثالهایی از این قبیل میآورد و با قراردادن آنها در خارج از زمینههای تاریخی و اجتماعی که در دل آنها شکل گرفته، آنها را تحلیل میکند.
سرانجام، مفروض دیگری که الیاده، بیهیچ دلیلی، آن را به عنوان یک اصل اگزیوماتیک55 پذیرفته است،فرض «وحدت جوهری ادیان» است. او نظریه خودش را در باب «دین باستانی» یا «دین کیهانی» از آنرو مطرح میکند که ادیان را دارای گوهر واحد میداند. او بیآنکه هیچ نوعشناسی از انواع و گونههای مختلف حیات دینی ارائه کند، سعی میکند این گوناگونیها و تنوع را به الگوی واحد دینی فرو بکاهد و در پس آشفتگیهای و گونهگونیهای حیات دینی نظم واحد و سادهسازیشده دینی را آشکار نماید. او با طرح «تجربه امر مقدّس» رودولف اوتو، به نظر خودش تعریف جوهری از امر مقدّس به عنوان گوهر مشترک ادیان مطرح نموده است، حال اینکه هیچگاه روشن نمیسازد که ویژگیهای این «تجربه امر مقدّس» چیست؟ چگونه تجربه امر مقدّس از سایر احساسات عمیق وصفناپذیر همانند خلسههای ناشی از نشئههای اعتیادآور، یا توّهمات روانی فرد بیمار و روانپریش تفکیک میشود؟ آیا هر احساس عمیق و وصفناپذیر را میتوان تجربه امر مقدّس به شمار آورد؟ بنابراین، گذشته از اینکه تعریف اوتو و الیاده از «امر دینی» بسیار سادهسازیشده، سطحی و بدون در نظرداشت لایههای پیچیده، رازآلود و ماورایی آن بیان شده است، به نظر میرسد آنها خود نیز به درک روشنی در باب تعریف خویش از «امر دینی» دست نیافتهاند و البته این مشکل از آنجا ناشی میشود که اشتهای مفرط برای دستیابی به تعریفی واحد و فراگیر از پدیدههای فیحد ذاته متنوع و گوناگون ما را وامیدارد تا بدون توجه به پیچیدگی، تکثر ابعاد و گونهگونی پدیدههای اجتماعی، آنها را به صورت انتزاعی و خارج از وضعیت و زمینههای تاریخی، اجتماعی و فرهنگی آن مورد مطالعه قرار دهیم و آنگاه تکههایی از واقعیت را جاهطلبانه به جای کل واقعیت قرار دهیم. این خطایی است که نه تنها الیاده، بلکه بیشتر نظریهپردازان از مارکس گرفته تا فروید و سایر نظریهپردازان دایم آن را تکرار میکنند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1 کارشناس ارشد جامعهشناسى.
2- Social Reality of Religion.
3ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ترجمه و نقد محمّدعزیز بختیارى قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1385، چ دوم، ص 238.
4ـ همان.
5ـ همان، ص 238ـ239.
6-Online free Encyclopedia: http:// en.wikipedia. org/ wiki/ Mircea_Eliade.
7ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین.
8- Patterns in Comparative Religion.
9- The Myth of Eternal Return.
10ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 240.
11-wikipedia: Mircea Eliade.
12ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 240.
13ـ همان.
14- Wikipedia: Mircea Eliade.
15- Mircea Eliade, Encyclopedia of Religion (Macmillan Publishing Company, 1987), V.11, p. 277.
16- George Ritzer and Douglas J. Goodman, Sociological Theory (McGraw Hill international edition, 2003), Sixth ed., p 67.
17- Ibid, p. 92-93.
18ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 111ـ115.
19ـ همان، ص 237.
20- Mircea Eliade, Encyclopedia of Religion, p. 277.
21- The Idea of the Holy.
22- Micea Eliade, Encyclopedia of Religion, p. 277.
23- Mircea Eliade, Patterns in Comparative Religion, tran by Rosemary Sheed (New York, Meridian Books, 1963)
به نقل از: دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 241.
24- Micea Eliade, Encyclopedia of Religion, p. 280.
25ـ دانیل پالیس، هفت نظریه در باب دین، ص 243.
26- Micea Eliade, Encyclopedia of Religion, p. 277.
27ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 242.
28ـ همان، ص 257ـ258.
29- Micea Eliade, Encyclopedia of Religion, p. 280.
30ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 243.
31ـ همان.
32-The Sacred and the Profane.
33ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 243.
34ـ همان.
35ـ همان، ص 244.
36- Mircea Eliade, Encyclopedia of Religion, p. 277.
37ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 245.
38- Mircea Eliade, Encyclopedia of Religion, p. 277.
39ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 250.
40ـ همان، ص 251.
41ـ همان.
42ـ همان.
43ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 252.
44ـ همان.
45- Mircea Eliade, Patterns in Comparative Religion, p. 93-99.
46ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 254.
47- Mircea Eliade, Images and Symbols: Studies in Religious Symbolism, 1969, p. 78.
48- Mircea Eliade, Patterns in Comparative Religion, p. 188-189.
49- Ibid, p. 190-195.
50ـ به نقل از: دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 258.
51- Mircea Eliade, The Myth of the Eternal Return: or, Cosmos and History, 1959, p. 175-180.
52ـ به نقل از: دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 269.
53- Mircea Eliade, The Myth of the Eternal Return: or, Cosmos and History, p. 192-194.
54ـ دانیل پالس، هفت نظریه در باب دین، ص 272.
55- Axiomatic.
--------------------------------------------------------------------------------
منابع ...
ـ پالس، دانیل، هفت نظریه در باب دین، ترجمه و نقد محمّدعزیز بختیاری، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1385، چ دوم.
- Eliade, Mircea, Encyclopedia of Religion, Macmillan Publishing Company, 1987.
- ----- , Images and Symbols: Studies in Religious Symbolism, trans by Philip Mairet, New York, Sheed and Ward, 1969.
- ----- , Patterns in Comparative Religion, tran by Rosemary Sheed, New York, Meridian Books, 1963.
- ----- , The Myth of the Eternal Return: or, Cosmos and History, trans by Williard R. Trask, New York, Harper Torchbooks, 1959.
- Ritzer, George and Douglas J. Goodman, Sociological Theory. McGraw Hill international edition, 2003.