آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

اگرچه ایرانیان در شکلگیری خلافت عبّاسی نقش بسیار مهمی داشتند، ولی عبّاسیان پس از تثبیت قدرت، سیاست خود را نسبت به آنان تغییر داده، سیاست خشونت را در پیش گرفتند. همین مسئله در واکنش ایرانیان در برابر خلافت عبّاسی مؤثر بود. ایجاد شورشها و تشکیل حکومتهایی همچون طاهریان، صفاریان و سامانیان نتیجه طبیعی تغییر سیاست خلافت عبّاسی در برابر ایرانیان بود. پس از ایجاد این حکومتها بنا به شرایط و مسائل ایجاد شده، تعامل و تقابل بین خلفای عباسی و امارتهای ایرانی پیش آمد، به ویژه آنکه بعضی از آنها، مانند صفاریان، بدون عهد و منشور خلیفه به قدرت رسیده بودند.

متن

مقدّمه
پس از فتح ایران توسط اعراب مسلمان و از بین رفتن حکومت مرکزی، ایران از جانب دستگاه خلافت اسلامی اداره میشد. این روند تا زمان مأمون عبّاسی ادامه داشت تا اینکه طاهربن حسین اعلام استقلال کرد و نام خلیفه را از خطبه و سکّه انداخت. به تدریج، حکومتهای نیمه مستقل و مستقل در ایران شکل گرفتند که طاهریان، صفاریان، و سامانیان از جمله آنها بودند. اما خلافت عبّاسی به ناچار و برای حفظ قدرت خود در ایران این سلسلهها را به رسمیت شناخت تا از این طریق به اهداف خود نایل آید.
 این مقاله به بررسی روابط و مناسبات دستگاه خلافت عبّاسی با حکومتهای طاهریان، صفاریان و سامانیان میپردازد.
زمینه های شکلگیری حکومتهای ایرانی در عهد عبّاسیان
مهمترین سیاست عبّاسیان در زمان مبارزه برای کسب قدرت، مقابله با روشهای نژادگرایانه امویان بود; سیاستی که موجب روی آوردن مسلمانان غیرعرب، به ویژه ایرانیان، به آنها شد.1 در این میان، عبّاسیان به مردم خراسان توجه ویژهای نمودند. مهمترین دلایل این مسئله را میتوان در موارد ذیل خلاصه نمود:
 1. بهره گیری از تواناییهای سیاسی ـ نظامی دهقانان خراسان;
2. وضعیت مناسب خراسان از نظر اقتصادی (مرکز تأمین مخارج دعوت بنیعبّاس);
3. دور بودن خراسان از مرکز خلافت;
4. حکومت منسجم خراسان از نظر سیاسی و
حکومتی (استفاده عبّاسیان از دیوانسالاری ایرانی);
 5. اقامت تعداد نسبتاً زیادشیعیان و طرفداران اهلبیت(علیهم السلام)در خراسان. البته اغلب کسانی که در خراسان خود را شیعه مینامیدند تفاوت عمدهای بین اعضای اهلبیت قایل نبودند، بلکه آماده پیروی از رهبری خاندان پیامبر(صلی الله علیه وآله) بر علیه امویان بودند.2
 عباسیان سرانجام با کمک و حمایت ابومسلم و خراسانیهای تحت امر او توانستند امویان را براندازند، به گونهای که «اقبال دولت عبّاسی از خراسان بود.»3
 از سوی دیگر، خاندان عبّاسی برای جلب نظر علویان و ایرانیانی که دوستدار خاندان علوی بودند از شعار «الرضا من آل محمّد» استفاده کرده، ابوسلمه خلال همدانی را وزیر آلمحمّد نامیدند.
 سیاست عبّاسیان پس از تثبیت قدرت نسبت به ایرانیان و علویان تغییر کرد. آنان شدیداً به سرکوبی این دو گروه پرداختند، ابومسلم و ابوسلمه را کشتند و قیامهای ایرانی و علوی را سرکوب کردند; زیرا دستگاه خلافت بر این گمان بود که ایرانیان علیرغم همراهی بسیار با عبّاسیان، مشکلات بسیاری را برای آنان ایجاد نمودهاند; به ویژه آنکه تلاش میکردند از راههای گوناگون موازنه قدرت را به سود خود تغییر دهند.
 بنابراین، خلیفه عبّاسی هر گاه نارضایتی ایرانیان را میدید، با اندک بهانهای آنان را به خاک و خون میکشید. برخورد خشونتآمیز با ابومسلم و ابوسلمه، برمکیان و آل سهل نشانگر آن بود که عبّاسیان از ایرانیان به عنوان ابزاری برای دستیابی به قدرت استفاده کرده و به هیچ روی حاضر نبودند سهمی عادلانه و شایسته جایگاه ایرانیان به آنان اختصاص دهند.
 سیاست دیگری که عبّاسیان در ایران دنبال میکردند حمایت از بخشهایی از دهقانان و اعیان ایرانی بود که برای حفظ منافع خود و تحکیم نفوذ خویش بر تودههای مردم همکاری با آنها را به عنوان یک شیوه اساسی برگزیدند. اعمال این سیاست از جانب خلافت عبّاسی یکی از دلایل اصلی شکست قیامهایی همچون بابک و مازیار بود.
 علاوه بر آن، شورشهای طبقات فرو دست جامعه ایرانی با منافع این دسته از اعیان و دهقانان مغایرت داشت. از اینرو، خلفای عبّاسی ناگزیر بودند به دلیل اوضاع سیاسی ـ اجتماعی ایران و دستگاه خلافت در اوایل قرن سوم هجری به شرایط اعیان ایرانی و همزیستی با آنان تن در داده و قدرت را به این گروه واگذار نمایند.
 از آغاز قرن سوم هجری بر اثر مسائلی که در داخل و خارج از دستگاه خلافت عبّاسی میگذشت به تدریج خلافت قوّت و استحکام خود را از دست داد، به گونهای که در سال 334 ق مقارن خلافت مستکفی، احمد پسر بویه با تصرف بغداد و تسلط بر آنجا خلفای عباسی را مطیع و دستنشانده سلاطین آلبویه گردانید.
 بنا به گفته مستشرقان روسی، این جریان نتیجه منطقی تکامل و توسعه روابط فئودالی در داخل قلمرو خلافت بود; چون خلافت عبّاسی ترکیبی از اقوام و قبایل مختلف با نژاد، زبان، فرهنگ، تمدّن و اقتصاد گوناگون بود و این موضوع به لحاظ سیاسی برای دستگاه خلافت مشکلاتی ایجاد نمود.4
 با وجود این، تسلط نهاد خلافت بر نهاد سلطنت در ایران پایان نگرفت وحتی در زمان الناصرلدین اللّه (575ـ 622) خلافت قدرت سیاسی خود را احیا کرد; اما عبّاسیان دیگر نمیتوانستند این قدرت را برای همیشه حفظ نمایند و به همین دلیل سلسلههای مستقلی در ایران شکل گرفتند.
 در برخی از مناطق، خلیفه ناگزیر میشد برای تأمین وفاداری اعیان و دهقانان ایرانی یکی از متنفّذان آنها را به حکومت موروثی آن ایالت منصوب نماید. اینگونه امارتها به تریج به صورت دولتهای مستقل درآمدند.
 گاهی نیز متنفّذان محل خودسرانه و به اتّکای نیروی نظامی خویش بدون اینکه از طرف خلیفه منصوب شده باشند یا فرمانی از وی صادر شده باشد، حکومت محلی را به دست میگرفتند. بنابراین، پیدایش دولتهای محلی در ایران از یکسو نتیجه مبارزه داخلی در درون خلافت بود و از سوی دیگر، بر اثر نهضتهای مردمی، که ارکان قدرت خلفا را متزلزل ساخته بود، تسریع گشت.5
 سلسله هایی را که از زمان مأمون در ایران شکل گرفتند میتوان در دو دسته قرار داد:
 دسته اول آنهایی بودند که به علت گرویدن به مذهبی غیر از مذهب رسمی خلفا، یعنی تسنن، مدعی خلیفه بغداد شدند; مانند علویان طبرستان، آل زیار و آل بویه که سیادت و برتری مادی و معنوی خلفا را قبول نداشتند.
 دسته دوم خلیفه را امیرالمؤمنین میشناختند و به نام او خطبه میخواندند و بعضی از آنها مذهب خلیفه را داشتند; مانند سامانیان، غزنویان و سلجوقیان.
 همین مسئله در ارتباط حکومتهای ایرانی با خلافت عبّاسی تأثیر بسیاری داشت و خلفای عباسی با اتخاذ سیاستهای مختلف در برابر حکام مستقل ایرانی، آنها را به جان یکدیگر میانداختند; به گونهای که درگیری علویان طبرستان با طاهریان و سامانیان و حتی صفاریان از جانب خلیفه هدایت میشد.
روابط طاهریان با عباسیان
زمانی که دستگاه خلافت عبّاسی دریافت اعزام لشکر از مرکز خلافت و گماشتن فرمانروایان غیر بومی در تأمین اهداف مورد نظر کارایی ندارد سیاست تأیید محافل متنفّذ ایرانی را در پیش گرفت تا از این طریق نهضتهای ضد عبّاسی را سرکوب نموده، جریان انتقال ثروت به بغداد را نیز تضمین نماید.
 طاهریان از جمله دهقانان و اعیان ایرانی بودند که در اوایل قرن سوم هجری با توجه به ملاحظات دو سویه خود و عبّاسیان قدرت را در شرق ایران به دست گرفتند.
 پیوستگیهای طاهریان با عبّاسیان آنقدر زیاد بود که برخی از مورّخان به هنگام بیان تاریخ آنان، به طور جداگانه به طاهریان به عنوان سلسلهای مستقل نپرداخته و اخبار آنان را در ضمن تاریخ عبّاسیان گزارش کردهاند.
 چون طاهریان هیچگاه به فکر تأسیس حکومتی ملی و ایرانی جدای از عباسیان نبودند، فقط حکومت را در خاندان خود موروثی کرده و در امور داخلی رویهای مستقل در پیش گرفتند.
 طاهربن حسین، مؤسس حکومت طاهریان که از سران نظامی خراسان بود، به عنوان فرمانده سپاه مأمون به جنگ با امین فرستاده شد. وی در شوال 195 ق در دشت ری سپاه امین را به فرماندهی علی بن عیسی بن ماهان به سختی شکست داد.6
 در این میان، علویان نیز تلاش میکردند از طاهر بهرهبرداری نمایند و او را قانع کنند که با آنها همراهی نماید; ولی طاهر به علت دوستی با عبّاسیان این کار را نپذیرفت.7
 بنابراین، طاهر در پیروزی مأمون بر امین نقش مهمی داشت و این موضوع میتوانست در قدرتگیری طاهر مؤثر باشد. هرچند که ارتباط دوستانه طاهر و احمدبن ابی خالد (وزیر مأمون) باعث شد تا وزیر، مأمون را مجاب نماید که طاهر را به ولایت خراسان انتخاب نماید،8ولی تهدید امنیت خراسان توسط خوارج نیز در انتخاب طاهر به عنوان عامل منطقه خراسان مؤثر بود، تا هم خدمات او را پاداش داده باشد و هم قاتل برادر را از پیش چشم خود دور نماید.
 اما طاهر به محض ورود به نیشابور، در خطبه نماز جمعه از ذکر نام خلیفه خودداری ورزید و لباس سیاه را از تن به در آورد و با این عمل مطابق رسم آن زمان اعلام استقلال نمود و بعد از آن نیز بلافاصله درگذشت. این موضوع موجب گردید تا شایع شود که او با دسیسه خلیفه مسموم شده است.9
 هرچند که مأمون از نتایج قتل طاهر و احتمال شورش یارانش بیمناک بود، ولی با این وجود، امارت خراسان را به فرزندان او سپرد; چون خلیفه به این نتیجه رسیده بود که دیگر نمیتوان ایران را مستقیماً از جانب بغداد اداره کرد، پس باید بکوشد تا اوضاع را به صورتی حفظ نماید که پیوند سیاسی بین بغداد و خراسان دستکم به صورت ظاهر حفظ شود. به این دلیل، حکومت سرزمینهایی را که طاهر در دست داشت و پس از مرگ وی در اختیار فرزندش طلحه بود به او واگذاشت. در نتیجه، طاهریان به حیات سیاسی خود در پناه دستگاه خلافت عبّاسی ادامه دادند.
 بنابراین، جانشینان طاهر نیز به ادامه سیاست همکاری با خلافت اصرار داشتند و قدرت آن را به رسمیت میشناختند. این سیاست در موارد زیر نمایان بود:
 1. به پا خاستن طلحه برای جنگ با خوارج سیستان;
 2. اقدام عبداللّه بن طاهر در سرکوب آشوبهای خوارج در مصر و جنبشهای علوی مخالف با نظام خلافت در خراسان;
 3. حفظ مناطقشرقی خلافت عبّاسی از تجاوز ترکان.
 عبّاسیان نیز به این خدمات ارج نهاده و آل طاهر را به خود نزدیک نمودند و در درگیری بین آنها و صفاریان جانب طاهریان را میگرفتند;10 هرچند که در اواخر عهد طاهری به علت ضعف حاکم بر امارت آنها دیگر قادر به انجام و ادامه این خدمات نبودند; برای مثال، یکی از مأموریتهای آنان در خراسان مبارزه با قیامهای شیعی در طبرستان بود، ولی محمّدبن طاهر در این زمینه توفیقی به دست نیاورد و حتی لشکریان او در سال 257 هجری از حسن بن زید شکست خوردند و او بر قسمتی از سرزمینهای تحت سلطه طاهریان دست یافت. این امر ناشی از غفلت محمّدبن طاهر از طبرستان و اشتغال او به خوردن شراب و طرب و شادی بود.11 تا آنجا که اعیان و بزرگان دولت او به یعقوب نامه نوشتند که «زودتر بباید شتافت که از این خداوند ما هیچ کار نیاید جز لهو تا ثغر خراسان که بزرگ ثغری به باد نشود.»12
 اما خلیفه عبّاسی محمّد بن طاهر را، که دستنشاندهاش بود، به یعقوب که با اتکا به شمشیر و نیروی نظامی بر سرزمینهای شرقی خلافت تسلط یافته بود و قصد پیشروی نیز داشت ترجیح میداد و به همین علت از دستگیری محمّدبن طاهر توسط یعقوب نگران شد و اعتراض کرد و به فرستاده گفت: «به اختصار سخن بگو، نباید با محمّدبن طاهر مانند مخالفان رفتار شود.»13 و از یعقوب خواست تا از نیشابور خارج شود; ولی عدم عقبنشینی یعقوب از خراسان به رغم درخواست خلیفه، دلیل محکمی بر بیاعتنایی او نسبت به خلیفه بود.
 امارت طاهریان بر مناطق تحت سلطه از نوع استکفا بود و با عبّاسیان همسوییهای فراوان داشتند; از جمله: همراهی با عبّاسیان در طبرستان در برخورد با داعیان که به لحاظ مذهبی شیعه بودند و با مذهب رسمی دستگاه خلافت مخالف. حتی سرکوبی شورشهای علوی مخالف عبّاسیان مانند شورش یحیی بن عمر علوی توسط محمّدبن عبداللّه طاهری انجام شد. از سوی دیگر، طاهریان در عراق نیز با عبّاسیان همراهی میکردند; از جمله اینکه طاهریان با استفاده از سمت نگهبانی بغداد به منافع وسیعی در عراق دست یافتند.
 طاهریان نه تنها در زمینههای سیاسی، مذهبی و نظامی با عبّاسیان هماهنگی داشتند، بلکه در زمینه فرهنگی نیز با آنها همسو بودند. این هماهنگی تا آنجا بود که طاهریان به برخی از مظاهر و نشانههای عبّاسیان علاقهمندی نشان میدادند.
 بنابراین، میتوان گفت: حاکمیت طاهریان بر مناطقی از ایران حالت نیمه مستقل داشت و با خلافت عبّاسی رابطه انتفاعی دو جانبه داشتند; بدین صورت که برای سرکوبی مخالفان و پیشبرد سیاستهای خود از یکدیگر استفاده میکردند. در واقع، طاهریان بازوی اجرایی خلافت در شرق و غرب جامعه اسلامی بودند، به گونهای که خلیفه از وجود عبداللّه بن طاهر در مصر استفاده نمود و زمانی که حرکت خوارج در شرق گسترده شد او را به خراسان منتقل کرد.
روابط صفاریان با عبّاسیان
با توجه به اینکه یعقوب لیث صفّاری حکومت خود را با اقتدار برآمده از شمشیر و توانمندیهای نظامی بنا کرده بود نه از راه پیوستگی به خلافت عبّاسیان، بنابراین، امارت او امارت استیلا بود نه استکفا.
 اما یعقوب به خوبی از قدرت معنوی عبّاسیان و نفوذ آنان در بین عامه مردم آگاه بود; به ویژه آنکه گروههایی از مطوّعه در سپاه او گرایشهای سنتی دینی داشته و اقتدا به خلیفه و خلافت برای آنها مهم بود.14
 از اینرو، یعقوب از همان آغاز به دست گرفتن قدرت در سیستان، نیم نگاهی به بغداد و خلفای عبّاسی داشت و وانمود میکرد که از خلیفه پیروی میکند ومبارزه با خوارج را به دستور او انجام میدهد، و حتی پس از فتوحاتی که در شرقو غربسیستانداشتبهمنظورتجدید روابط با خلافت هدایایی را برای خلیفه ارسال نمود.15
 اما خلیفه از اقدامات توسعهطلبانه یعقوب راضی نبود و او را خطری برای خلافت عبّاسی در سرزمینهای شرقی میدانست، از اینرو، معتمد خلیفه عبّاسی در نزد حجاج طبرستان، گرگان، ری و خراسان یعقوب را لعن کرد.16 این عمل خلیفه، واکنش یعقوب را همراه داشت و وی با پیشروی به سمت فارس بیاعتبار ساختن لعن او در برابر حجاج را درخواست نمود.17
 هرچند که خلیفه به دلیل درگیری با زنگیان درخواست یعقوب را نپذیرفت، ولی عیّار سیستانی به سیاست خصمانه خلیفه پی برده و درصدد حمله به بغداد و تسلط بر دستگاه خلافت برآمد. اما با وجود درگیری یعقوب لیث با خلافت عبّاسی، وی هیچگاه قصد براندازی دستگاه خلافت را نداشت، بلکه میخواست خلیفه بازیچه دست او باشد.
 در این میان، صاحب الزنج که در این زمان علیه خلافت عبّاسی شورش کرده بود به یعقوب وعده کمک داد، ولی او نپذیرفت; چون صاحب الزنج از نظر خلیفه و مسلمانان کافر بود و پذیرش تقاضای او از طرف یعقوب میتوانست مشروعیت حکومت صفاری را در نظر ایرانیان مسلمان، که قدرت معنوی خلافت عبّاسی را پذیرفته بودند، زیر سؤال ببرد.
 لازم به ذکر است که عمرو، برادر یعقوب، نظر مساعدی به جنگ او با خلیفه نداشت، از اینرو، همراه فرزندش محمّد، به سیستان بازگشت. عمرو بعدها در دوران زمامداری خود بر سیستان ثابت کرد که بر خلاف برادر برای استمرار حاکمیت، اطاعت از خلیفه را اصل میداند. ولی پس از شکست یعقوب در جنگ با خلیفه و بازگشت او به گندی شاپور، بیماری بر عیّار سیستانی غلبه یافت و وی طی نامهای به عمرو از او نسبت به مسائل کدورتآمیز دلجویی کرد. عمرو نیز به گندی شاپور آمد و به تیمار برادر پرداخت.18
 البته ذکر این نکته ضروری است که یعقوب برای بار دوم نیز در سال 265 ق قصد تصرف بغداد را داشت که خلیفه با وعده واگذاری حکومت فارس به او، وی را از این کار منصرف نمود. ولی شاید دلیل اصلی انصراف یعقوب از حمله به بغداد بیماری او بود که در این زمان شدت گرفته بود.
 پس از مرگ یعقوب، برادرش عمرولیث که قدرت یافته بود، در اولین اقدام، طی نامهای به خلیفه اطاعت خود را از وی اعلام کرد. مشخص میشود که سیاست عمرو در ارتباط با خلافت عبّاسی بر خلاف یعقوب بود و وی این موضوع را از زمان امارت برادر ثابت کرده بود. خلیفه نیز منشور و عهد لوای حکومت را به عمرو لیث داد19 و حتی حکومت خراسان، فارس، اصفهان و کرمان را علاوه بر سیستان به او واگذار کرد و مقام شرطگی بغداد را نیز به وی سپرد.
 این سیاست عمرو در مناسبات با خلافت عبّاسی حتی از طرف مورّخان هم مورد استقبال قرار گرفت، تا آنجا که مؤلف مجمعالانساب مینویسد: «استعداد عمرو از یعقوب زیادت بود.»20
 سیاست عبّاسیان نسبت به صفاریان، به ویژه با عمرولیث، سیاست قهر و آشتیمکّارانه بود. هرچند که عمرو لیث نسبت به خلیفه عبّاسی اظهار اطاعت میکرد و در جنگ خلیفه با صاحبالزنج به دستگاه خلافت کمک مالی نمود و یا زمانی عمرو متوجه شد حاکم فارس از ارسال هدایا و خراج به دربار خلیفه نافرمانی کرده است به سوی فارس رفت و به نام خود و خلیفه سکّه زد و از صاعدبن مخلع، وزیر معتمد عبّاسی، عذرخواهی نمود و محمّدبن لیث، حاکم فارس را خلع کرد; ولی معتمد که از صفاریان ناراضی بود در جمع حجاج خراسان اعلام کرد که عمرولیث از امارت داده شده خلع میشود و دستور داد او را لعن نموده و حکومت خراسان را به محمّدبن طاهر واگذار نمایند.
 در نهایت، به دلیل عدم اعتماد خلیفه به عمرولیث و حمایت از اسماعیل سامانی در جنگ او با عمرو لیث و شکست صفاریان، عمرو به اسارت امیر سامانی درآمد و سرانجام نیز درگذشت.
 در واقع، علت اصلی نابودی صفاریان اختلاف آنها با حکومت عباسی بود. پس از عمرولیث، جانشینان او قدرت چندانی نداشتند، به گونهای که دوران حکومت طاهربن محمّدبن عمرو را به علت خوشگذرانیهای او دوران تسریعکننده اضمحلال حاکمیت صفاری میدانند.
 در این میان، دستگاه خلافت عبّاسی نیز از مخالفان صفاریان حمایت میکرد. برای مثال، در جنگ سبکری (حاکم فارس) با لیث بن علی، خلیفه از سبکری حمایت کرد و پس از شکست لیثبن علی، مقتدر عباسی فرمان حکومت سیستان را برای احمدبن اسماعیل سامانی فرستاد و به او دستور داد تا سیستان را تسخیر نماید، به گونهای که از سال 399 ق به بعد دیگر نامی از خاندان صفاری در بین نیست.21
روابط سامانیان با عبّاسیان
روابط امرای سامانی با خلفای عبّاسی روابطی پر فراز و نشیب بود و همواره با تحوّلات عمیقی که در دستگاه خلافت به وجود میآمد مناسبات آنها با سامانیان نیز متحول میشد. به ویژه با ورود آل بویه به بغداد رشته ارتباط دیرینه خاندان سامانی و خلفا متزلزل گردید تا آنجا که از زمان خلافت المستکفی باللّه همواره سامانیان از تأیید خلیفه و نیز ایراد خطبه و ضرب سکّه به نام او خودداری میکردند.
 از سوی دیگر، اگرچه سامانیان همواره سعی میکردند استقلال سیاسی و نظامی خود را در برابر عبّاسیان حفظ نمایند، اما با تبعیت معنوی از خلیفه درصدد کسب مشروعیت دینی بودند تا ثبات حکومت خود را حفظ نمایند. آنان همچنین مذهب حنفی را که همسو با مذهب خلیفه بود، پذیرفتند; هرچند باید دوره گرایش امیر نصر دوم سامانی را به مذهب اسماعیلیه مستثنا کرده و قطع این ارتباط را با خلافت عبّاسی بپذیریم. به لحاظ سیاسی نیز با توجه به اینکه سامانیان دولت قدرتمندی محسوب میشدند، لیکن ادامه حیات سیاسی و نظامی آنان در این زمان در گرو جانبداری خلیفه عبّاسی بود; امتیازی که سامانیان از آنان برخوردار بودند.
 بنابراین، سامانیان در خلال زندگی سیاسی خود به اطاعت از خلافت عبّاسی و جلب دوستی آنان پایبند بودند.22 بدینروی، روابط آنها با همسایگان مسلمانشان خصمانه بود; زیرا آنان بنا به دلایلی به دشمنی با عبّاسیان میپرداختند. درگیری سامانیان با صفاریان و علویان طبرستان نمونه بارزی از این روابط خصمانه است.23
 در واقع، سامانیان عمّال خلافت در سرکوبی شورشیان و مخالفان محسوب میشدند; مانند سرکوبی حرکتهای وشمگیربن زیاد و ماکابن کاکی و مهمتر از همه، اقدام سامانیان در سرکوب علویان طبرستان که مخالف سرسخت خلافت عبّاسی بودند; کاری که طاهریان و صفاریان موفق به آن نشدند. سامانیان در دفع آنچه که نزد خلیفه بغداد فتنه و خروج مخالفان خلافت تلقّی میشد مجاهدات خود را به مثابه سعی در تقویت و تحکیم اساس خلافت عبّاسی و مبارزه با آنچه بنیاد مذاهب عامه اهل سنت را تهدید میکرد، وانمود میکردند.24
 بنابراین، در برخورد سامانیان با علویان طبرستان، که دشمن دستگاه خلافت عباسی بودند، هم توسعه حاکمیت سامانیان بر نقاط مختلف ایران از جمله طبرستان، گرگان و گیلان و هم مناسبات صمیمانه سیاسی بین سامایان و عباسیان تأثیر بسیاری داشت.
 سامانیان در آغاز امارت خود، ارتباط تنگاتنگی با دستگاه خلافت عباسی داشتند و ـ همانگونه که ذکر شد ـ این مناسبات دچار تغییر میگردید، به ویژه زمانی که خلفای عبّاسی مقهور اقتدار امرای ترک شده بودند و سامانیان عصر طلایی خود را آغاز نموده و به دوران عظمت خود نزدیک میشدند. روابط بین دو طرف زمانی رو به سردی گرایید که داعیان اسماعیلی در زمان امیر نصر سامانی در خراسان بزرگ نفوذ زیادی پیدا کردند، هر چند که گرایش سامانیان به اسماعیلیه زود گذر بود; چون نوح بن نصر در برابر مذهب اسماعیلی واکنش شدیدی داشت.
 البته باید به این نکته نیز توجه داشت که حکومت سامانی از نوع امارت استکفا ـ استیلا بود. رابطه آنها با خلافت عبّاسی یک رابطه دو جانبه سیاسی بود و زمانی که حاکمیت آنها صرفاً به جنبه استیلا تبدیل شد ارتباط خود را با خلافت حفظ کرده و تقدّس آن را قبول نمودند، ولی دخالت سیاسی دستگاه خلافت را نمیپذیرفتند و امور اداری و تشکیلات حکومتی و عزل و نصب وزرا را خود انجام میدادند.
 حتی آنان بر خلاف طاهریان به خلفا مالیات نمیپرداختند، بلکه باج و هدیه میدادند. هرچند خلافت عبّاسی، سامانیان را عامل خود قلمداد میکردند، ولی از این زمان به بعد در عمل چنین نبود. به این دلیل، سیاست قهر و آشتیمکّارانه را که در برابر صفاریان به کار میبردند در مقابل سامانیان نیز استفاده کردند. از اینرو، گاهی خلفا از شورشهای انجام شده بر ضد سامانیان استقبال میکردند که این امر نشاندهنده سیاست دوگانه عبّاسیان در قبال سامانیان بود. این سیاست خلفا بیشتر در رابطه با امیرنصر سامانی اعمال میشد; به ویژه زمانی که یحیی بن احمد در سال 310 ق به بغداد پناهنده شد.25
 سامانیان در ادوار بعدی تلاش زیادی برای بهبود روابط با خلافت عبّاسی انجام دادند، ولی به خاطر حوادث سیاسی ـ نظامی دستگاه خلافت و استیلای آلبویه بر بغداد به نتیجه نرسیدند; به ویژه آنکه سامانیان حنفی مذهب از این زمان به بعد باید تحت اطاعت خلیفهای میبودند که خود تحت نظارت امرای شیعی آل بویه بود.
 سرانجام با ضعف حکومت سامانی به واسطه رشد ناموزون سیاسی ـ نظامی در ارکان نظامی دولت آنها، امرای سامانی پیش از آنکه به فکر ارتباط با عبّاسیان باشند بیشتر به مشکلات داخلی خود و هجوم اقوام ترک مشغول بودند، و در نتیجه، اصل ارتباط بیرنگ، و پایه مناسبات متزلزل شد.
نتیجه
از مباحث مربوط به ارتباط حاکمیتهای ایرانی طاهری، صفاری و سامانی با دستگاه خلافت عبّاسی نتایج زیر حاصل میگردد:
 1. در ارتباط و تعامل خلافت عبّاسی با حکومتهای ایرانی باید اذعان نمود: با وجودی که برخی از این حکومتها با تسلط خلفا موافق نبودند ولی هیچیک از آنها قصد براندازی دستگاه خلافت و یا برداشتن خلیفه را نداشتند و این امر نشان میدهد که مردم ایران تابعیت خلیفه را، بخصوص در زمینه امور مذهبی و معنوی، پذیرفته بودند.
 2. حکومتهای ایرانی تلاش میکردند که برای ثبات و استحکام خود دو نوع مقبولیت یا مشروعیت را به دست آورند: مقبولیت ملی و مشروعیت دینی که متأثر از پذیرش اسلام توسط ایرانیان و نیز پذیرش مقام خلافت به عنوان یک اصل معنوی بود.
 همه دولتهای ایرانی و حتی ترکان سعی میکردند مشروعیت دینی را به دست آورند و مناسبات خود را با دستگاه خلافت توسعه دهند; زیرا در آن زمان با توجه به شرایط موجود لازمه ادامه حیات سیاسی آنها پذیرش و اطاعت از خلفا بود.
 3. حاکمیت طاهریان از نوع استکفا بود; یعنی تا پایان حکومتشان به فرمان خلیفه گردن نهادند; ولی صفاریان نه با استفاده از فرمان خلیفه، بلکه با کمک شمشیر قدرت را به دست گرفتند، از اینرو، حکومت آنها جنبه استیلا داشت. اما امارت سامانیان از نوع استکفا ـ استیلا بود; یعنی اگرچه در ابتدا با استفاده از فرمان خلیفه به قدرت رسیدند، ولی پس از آن خلفا را از اظهارنظر و دخالت در امور داخلی خود منع کردند. بنابراین، نوع حاکمیت طاهریان، صفاریان و سامانیان در روابط آنها با دستگاه خلافت عبّاسی تأثیرات مستقیم داشت و خلفا نیز بر این اساس روابط خود را با این حکومتها تنظیم میکردند.
 4. اگرچه مناسبات طاهریان و سامانیان با خلافت عبّاسی یک رابطه انتفاعی دو جانبه و دو سویه بود و هر دو طرف برای دستیابی به اهداف و پیشبرد سیاستهای خود از یکدیگر استفاده میکردند، ولی صفاریان، به ویژه یعقوب لیث، اعتقادی به اتخاذ این سیاست نداشتند; هر چند که پس از یعقوب تعامل خلفا با صفاریان تقریباً دو جانبه و دو سویه شد.
 5. دستگاه خلافت عبّاسی همواره در برابر حکومتهای ایرانی طاهری، صفاری و سامانی سیاست یکسان و یکنواخت نداشت و از سیاست قهر و آشتی مکّارانه در مقابل آنها استفاده میکرد.
--------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت ها
1ـ ابوحنیفه دینوری، اخبار الطوال، تهران، نشر نی، 1366، ص 401.
2ـ محمّدحسین جعفری، تشیّع در مسیر تاریخ، قم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1374، ص 317.
3ـ ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، مروجالذهب و معادنالجواهر، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344، ج 2، ص 290.
4ـ ن. و. پیکولوسکایا و دیگران، تاریخ ایران از دوران باستان تا پدیده سده هجدهم، تهران، 1346، ص 216ـ217.
5ـ عزیزالدین بیات، تاریخ ایران از ظهور اسلام تا دیالمه، تهران، دانشگاه شهید بهشتی، 1371، ص 244.
6ـ عزالدین علی بن اثیر، الکامل فی التاریخ، تهران، شرکت سهامی چاپ، ج 6، ص 245.
7ـ محمّدبن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، تهران، اساطیر، 1350، ج 8، ص 579ـ580.
8ـ احمدبن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356، ج 2، ص 475.
9ـ همان، ص 413.
10ـ محمّد سهیل طقوّش، دولت عبّاسیان، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380، ص 192.
11ـ ابوسعید عبدالحیّ گردیزی، زینالاخبار، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1348، ص 138.
12ـ ابوالفضل بیهقی، تاریخ بیهقی، مشهد، دانشگاه فردوسی، 1350، ص 248.
13ـ عزیزالدین علیبن اثیر، پیشین، ج 7، ص 262.
14ـ علی شجاعی صائین، تاریخ تکوین دولت صفاری، تهران، اهل قلم، 1376، ص 153ـ154.
15ـ گمنام، تاریخ سیستان، تهران، چ فردین و برادر، 1314، ص 248.
16ـ محمّدبن ابوبکربن خلّکان، وفیات الاعیان، تهران، 1284 ق، ص 412.
17ـ محمّدبن جریر طبری، پیشین، ج 9، ص 514.
18ـ گمنام، پیشین، ص 232ـ233.
19ـ ابوالفضل محمّدبن حسن بیهقی، پیشین، ص 388.
20ـ محمّدبن علیبن محمّد شبانکارهای، مجمعالانساب، تهران، امیرکبیر، 1363، ص 21.
21ـ عبدالرفیع حقیقت، تاریخ نهضتهای ملّی از سوک یعقوب لیث تا سقوط عبّاسیان، تهران، آفتاب حقیقت، 1363، ص 45.
22ـ محمّدسهیل طقّوش، پیشین، ص 197.
23ـ همان، ص 198.
24ـ عبدالحسین زرّینکوب، تاریخ مردم ایران از پایان سامانیان تا پایان آلبویه، تهران، امیرکبیر، 1367، ص 123.
25ـ ابوسعید عبدالحی گردیزی، پیشین، ص 336.

تبلیغات