نیاز به دین از دیدگاه شهید مطهّرى (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-ترویجیآرشیو
چکیده
در این مقاله سعى شده است نیاز بشر به دین از نگاه شهید مطهّرى تبیین شود. براى تبیین این مسئله، دستگاه هاى شناسایى بشر معرفى و اهمیت و برد هر یک از آنها بیان شده و در نهایت، مشخص گردیده است که هیچ یک از این دستگاه ها توانایى شناسایى و پاسخ کامل به مهم ترین و سرنوشت سازترین پرسش هاى بشر را ندارد. اما در این میان، تنها دین چنین توانایى را دارد و در این کار خود رقیبى ندارد. بنابراین، انسان براى حل حیاتى ترین مشکلات خود، باید متواضعانه خود را در اختیار دین قرار دهد.متن
دین بزرگ ترین موهبت الهى به بشر است. گرچه در علم منطق، انسان را به «حیوان ناطق» تعریف مى کنند، اما برخى از متفکران انسان را «حیوان دیندار» نیز نامیده اند. دین از روز اول خلقت بشر، همراه او بوده و نخستین انسان آفریده شده نخستین پیامبر خدا نیز بوده است. به لحاظ مطالعات تجربى نیز در طول و عرض تاریخ و جغرافیا، هرگز جامعه انسانى بدون دین مشاهده نشده است. این خود نشانگر آن است که هم دین با تولّد انسان متولّد شده و هم همیشه انسان خود را با دین معرفى کرده است.
حال که این موهبت عظیم در اختیار بشر قرار داده شده است، عقل حکم مى کند که از ارزشمندترین هدیه الهى، عالى ترین بهره بردارى صورت گیرد و چون بهره بردارى از هر چیز متوقّف بر شناخت آن است، اگر انسان تمام سرمایه خود را در مسیر شناخت دین مصرف نماید به بیراهه نرفته است.
گرچه امروزه «دین» تعاریف بسیار متفاوت و احیاناً متعارضى پیدا کرده است و انواع دین، اعم از حق و باطل، محرَّف و غیرمحرّف، زمینى و آسمانى به بازار آشفته زندگى بشر عرضه مى شود، اما باز هم راه شناخت دین حقیقى و این موهبت الهى باز است. بنابراین، اگر کسى به دنبال ارزشمندترین گوهر هستى و اساسى ترین کالاى مورد نیاز بشر است، راه هاى تحقیق به روى او باز است.
این نوشتار به دنبال آن است که این گوهر خلقت و موهبت عظیم الهى را تعریف، سپس نیاز بشر را بدان بنماید تا مسیر عمل به آن نیز هموار گردد. همان گونه که امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمودند: «ایها الناس، اعلموا انّ کمال الدین طلب العلم و العمل به.»1
بررسى واژگانى مفاهیم کلیدى بحث
الف. نیاز: واژه «نیاز» مفهوم روشنى دارد. وقتى گفته مى شود کسى به چیزى نیاز دارد; یعنى براى او مشکلى پیش آمده است که براى حلّ آن، به آن چیز محتاج شده است و اگر آن را به دست نیاورد مشکلات و در نتیجه، توابع نامطلوب آن دامنگیر او خواهد شد.
اما باید به این نکته توجه داشت که نیازها دو گونه اند: یک دسته نیازهایى که انسان به صورت طبیعى نسبت به آنها آگاهى دارد، و یک دسته آنها که لزوماً چنین نیستند. ما وقتى از نیاز انسان به دین سخن مى گوییم منظورمان نیازهاى واقعى بشر است، چه انسان آنها را به صورت طبیعى بفهمد و احساس کند، و چه آنها را احساس نکند و براى پى بردن به این نیازها لازم باشد قدرى فعالیت کند.
وقتى از «نیاز به دین» بحث مى شود، ممکن است چند مطلب مورد توجه باشد: گاهى منظور از نیاز به دین، نیاز به وجود نبى است; یعنى مى گویند: چون هم خود انسان مى خواهد و هم از او خواسته شده است که در پى سعادت باشد و راه رسیدن به این سعادت هم ارتباط داشتن با عالم بالاست و چون عموم انسان ها توان ارتباط برقرار کردن با عالم ملکوت را ندارند، پس باید کسى وجود داشته باشد که این برنامه سعادت را از عالم بالا براى بشر به ارمغان آورد.
گاهى نیز منظور از «نیاز به دین»، نیاز به چیزى است که داراى کارکردهاى مفیدى براى زندگى فردى یا اجتماعى انسان است. در این رویکرد، دین دارى و فواید مادى و دنیوى آن مثل وحدت بخش بودن و آرام بخش بودن مطالعه مى شود. دانشمندان علوم روان شناسى، جامعه شناسى و مردم شناسى معمولا دین را با این رویکرد مطالعه مى کنند و منشأ روانى یا اجتماعى گرایش به دین را بررسى مى نمایند و سعى مى کنند براى دین و گرایش انسان ها به آن کارکردهایى بیان کنند تا مشخص نمایند که انسان در زندگى فردى یا اجتماعى خود، به چیزى نیاز دارد که آن را از طریق دین به دست خواهد آورد و در واقع، از دین نتیجه عملى و عینى و مادى آن را مى خواهند.
گرچه دین هم کارکردهاى اخروى دارد و هم کارکردهاى دنیوى (اعم از فردى و اجتماعى)، اما این نوشتار بر مهم ترین کارکرد دین، که تأمین سعادت بشر است، تکیه دارد و به کارکردهاى دیگر آن نمى پردازد. منظور از سعادت بشر در این مقال، برخوردارى انسان از زندگى ابدى بدون رنج مى باشد. بنابراین، در پى اثبات ضرورت برنامه اى است که از عالم بالا براى سعادت بشر آمده. البته این برنامه با وسیله اى به نام «وحى» نازل مى شود که در پى اثبات ضرورت آن نیست. پس نیاز به اصل دین با نیاز به نبوّت تفاوت جزئى دارد.
شهید مطهّرى این تفاوت را چنین بیان مى کنند:
«وحى» تلقّى و دریافت راهنمایى است از راه اتصال ضمیر به غیبت و ملکوت. نبى وسیله ارتباطى است میان سایر انسان ها و جهان دیگر و در حقیقت، پلى است میان جهان انسان ها و جهان غیب. نبوّت معلول نیازمندى بشر به پیام الهى است.2
ب. دین: واژه «دین» به لحاظ لغوى به معناى جزا و پاداش و مجازات است.3 اما به لحاظ اصطلاحى، شاید نتوان براى آن تعریفى ارائه داد که همگان بر آن متفق القول باشند; زیرا نگاه هاى متنوّع و متفاوتى به این واژه شده است، آن گونه که گاهى زاویه دید محققان نه تنها مغایر، بلکه متناقض بوده و طبیعى است که نتوان امور متناقض را در تعریف واحد جمع کرد. بنابراین، در اینجا، تعریف دین موردنظر، که درصدد بررسى نیاز انسان به آن هستیم، ارائه مى شود: دین عبارت است از: یک سلسله معارف علمى که معارفى عملى به دنبال دارد، و جامع همه آن معارف یک کلمه است و آن عبارت است از: «اعتقادات».4
بر اساس این تعریف، دین مجموعه اى است از: اعتقادات و دستورات عملى. اعتقادات آن درباره آفریننده جهان و امور مربوط به آن مثل ویژگى هاى آفریننده مى شود، دستورالعمل هاى آن هم لوازم عملى آن اعتقادات است که ممکن است دستوراتى فقهى، حقوقى، اجتماعى، اخلاقى، عرفانى و سیاسى باشد.
عناصر دین
با عنایت به تعریف دین مى توان گفت: دین داراى دو پایه، دو جزء یا دو بخش است: 1. اعتقادات; 2. لوازم عملى و دستورالعمل ها. طبیعى است که چون دستورالعمل ها مبتنى بر اعتقادات هستند، اعتقادات حالتى اصلى و زیربنایى خواهند داشت و دستورالعمل ها حالتى فرعى و روبنایى.
بنابراین، «دیندار» به کسى گفته مى شود که این حقیقت را بپذیرد. پس باید حساب دین را از دین داران جدا کرد; یعنى دین حقیقتى است که درجه و مرتبه ندارد، ولى کسانى که این حقیقت را مى پذیرند در عمل کردن بر اساس این حقیقت، داراى مرتبه و درجه هستند. به عبارت دیگر، ممکن است کسى دین را بپذیرد ولى بر اساس آن عمل نکند; مثلا، به خدا ایمان داشته باشد، اما در عمل، نماز نخواند یا دروغ بگوید.
حتى کسانى هم که عملا ملتزم به دین هستند درجات و مراتب متفاوتى دارند. بعضى از آنها صرفاً به ظواهر مقیّدند، اما برخى دیگر به لوازم متوسط اعتقادات خود نیز پایبند هستند، و برخى حتى به لوازم بعید اعتقادت خود هم مقیّدند. این واقعیت چیزى است که از آن به «مراتب دین دارى» یاد مى شود.
تذکر این نکته ضرورى است که هر قدر اعتقادات انسان کامل تر و دقیق تر باشد، رفتار او هم کامل تر و دقیق تر و سنجیده تر خواهد بود. بنابراین، مى توان دریافت که لزوماً همه انسان هاى دیندار رفتار واحدى ندارند; زیرا مراتب اعتقادات آنها متفاوت است و هر کس بر اساس مرتبه اعتقادات خود عمل مى کند و در واقع، هر مرتبه اى از اعتقادات، اقتضاى رفتارى متناسب با همان مرتبه را دارد. البته این نکته هرگز بدان معنا نیست که دین داران نباید رفتارهاى مشترک و همسان داشته باشند.
ممکن است افرادى اعتقادات واحدى داشته باشند، اما براى این اعتقادات واحد، دلایل متفاوتى ارائه کنند که به اصل دین دارى آنها لطمه اى وارد نخواهد شد; مثل دو نفرى که به وجود خدا اعتقاد دارند، اما هر کدام به دلیلى غیر از دلیل دیگرى. این هر دو نفر دیندارند، اما ممکن است به لحاظ مرتبه دین دارى با یکدیگر متفاوت باشند; زیرا دلیل یکى متقن تر از دلیل دیگرى است. پس دین دارى امرى است مشکّک و مرتبه بردار.
دین حق و دین باطل
اگر به بخش اعتقادات دین توجه کنیم و نسبت آنها را با واقعیت در نظر بگیریم از این نظر، مى توانیم دین را به «دین حق» و «دین باطل» تقسیم نماییم; یعنى اگر محتواى یک دین مطابق واقعیت بود آن را «دین حق» و اگر مطابق با واقعیت نبود آن را «دین باطل» بنامیم.
از طرفى چنان که گذشت، فروع دین در واقع، لوازم عملى اصول دین هستند; مثلا، اگر کسى این اصول را بپذیرد که خداوند خالق بشر است، حکیم است، خیرخواه و عادل و عالم مطلق است و براى انسان دستوراتى صادر کرده که با پیروى از آنها، سعادت بشر تضمین خواهد شد، بنابراین، اگر این اصول را بپذیرد و به دنبال سعادت خود نیز باشد، باید از یک سلسله دستورات پیروى کند.5
بنابراین، مى توان چنین نتیجه گرفت که «دین حق» بیانى است از حقیقت عالم و چون حقیقت یک چیز است دین حق هم فقط یکى خواهد بود.
شهید مطهّرى درباره «حقیقت واحد»، که از آن به «نور» یا «راه راست» نیز تعبیر مى کند، چنین مى فرماید:
نکته اى که اهل تفسیر به آن توجه کرده اند این است که قرآن همواره «ظلمات» را جمع مى آورد و همراه با الف و لام که افاده استغراق مى کند و شامل همه تاریکى ها مى شود، حال آنکه «نور» را مفرد ذکر مى کند و معناى آن این است که راه راست یکى بیشتر نیست، حال آنکه مسیر انحراف و گم راهى متعدد است.6
نصاب دین حق و کمال آن
سؤال این است که آیا فقط کسى طرفدار دین حق است که اولا، تمام حقیقت دین را به درستى درک کرده باشد و ثانیاً، در مجموعه دین او هم هیچ باطلى وجود نداشته باشد؟ یا اینکه دین حق نصابى دارد که هر کس به آن نصاب رسید مى تواند ادعا کند که داراى دین حق است؟
پاسخ چنین است: براى اینکه پیرو دین حق باشیم لازم نیست تمام دین را درک کنیم، بلکه اگر حد نصاب آن را واجد شویم در جرگه پیروان دین حق درآمده ایم و پس از آن باید به کمال دین فکر کنیم و در پى کسب کمال دین باشیم. پس دین حق اولا، نصاب دارد و ثانیاً، کمال.
خلاصه اینکه با تعریف ارائه شده، دین امرى است مرکّب از چند عنصر که عنصر اصلى اش بخش اعتقادى آن است. نکته دیگر اینکه خود اعتقادات را هم مى توان به دو دسته اصلى و غیر اصلى (= جزئى) تقسیم کرد و بر همین اساس، ممکن است افرادى در اعتقادات اصلى با هم مشترک باشند (هم در خود اعتقاد و هم در دلیل آن و یا صرفاً در خود اعتقاد)، اما در جزئیات آن با هم اختلاف نظر داشته باشند.
بر اساس آموزه هاى دین اسلام، مى توان چنین استنباط کرد که نصاب دین اسلام آن است که انسان به الوهیت خداوند و رسالت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)اعتقاد داشته باشد; یعنى معتقد باشد که هیچ کس غیر از اللّه سزاوار پرستش نیست و حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) نیز از سوى او به پیامبرى برگزیده شده است. این دو اعتقاد همان محتواى شهادتین است که انسان مى تواند با اعلام آنها، در جرگه مسلمانان وارد شود.
رابطه عناصر دین با یکدیگر
در این باره که عناصر دین (اصول و فروع) چه نسبتى با هم دارند، مى توان نسبت هاى گوناگونى را فرض کرد که نمونه هایى از آنها عبارتند از: رابطه گوهر و صدفى; رابطه ذاتى و عرضى; رابطه ریشه و ساقه اى.
رابطه «گوهر و صدفى» به این معناست که در بین عناصر دین، برخى حالت اصلى و برخى دیگر حالت فرعى دارند و منظور از «اصلى و فرعى» این است که آنچه مهم است اصل دین است و اگر کسى به اصل آن رسید از فرع بى نیاز است و اساساً فرع دین فقط براى این است که ما را به اصل دین برساند و اگر چنین شد، رسالت خود را انجام داده است و نیازى به او نیست. به همین دلیل ـ مثلا ـ از تعابیرى همچون «گوهر و صدف» استفاده مى شود; چراکه صدف ـ فى نفسه ـ ارزشى ندارد و تنها فایده اش این است که گوهر را در درون خود نگه دارى مى کند و اگر کسى به دنبال صدف مى رود به خاطر گوهر آن است. به همین دلیل، تا به گوهر دست پیدا کرد صدف را دور مى اندازد.
رابطه «ذاتى و عرضى» هم معنایى شبیه به این دارد. در تبیین این رابطه، چنین گفته مى شود: دین سه جنبه دارد که عبارتند از: شریعت، طریقت و حقیقت. و اصل دین همان حقیقت است، اما شریعت و طریقت فقط راه وصول به حقیقت است. در تبیین افراطى و انحرافى این رابطه، گفته مى شود: اگر کسى به حقیقت رسید از شریعت و طریقت بى نیاز است، حتى پیروان برخى از فرقه هاى انحرافى با این مستمسک، دست از ظواهر دین نیز مى کشند و آن را بکلى کنار مى گذارند.
اما آیا واقعاً چنین است؟ اینکه مى گوییم بخشى از دین اصل است و بخشى دیگر فرع، آیا منظورمان همین است یا خیر؟ چنین نیست; یعنى رابطه اى که بین اصول و فروع دین برقرار است رابطه مقدّمه و ذى المقدّمه یا گوهر و صدف و از این قبیل نیست، بلکه کل دین را مجموعه اى است که اصول آن به لحاظ منطقى مقدّم هستند و فروع باید به نحوى بر این اصول مبتنى باشند و فروع نیز نتیجه یا اقتضائات آن اصول هستند. گرچه فروع نیز در اصول تأثیر مى گذارند و بین عبادت و معرفت رابطه اى دوسویه وجود دارد.
اگر بخواهیم در این باره به تشبیه و استعاره سخن بگوییم شاید تشبیه به «ریشه» و «تنه و ساقه» درخت تشبیهى دقیق باشد. به این معنا، نه ریشه درخت به تنهایى وجود دارد و نه تنه بدون ریشه موجود خواهد بود. پس هیچ بخشى نمى تواند مستغنى از بخش دیگر باشد. در واقع، این دو بخش لازم و ملزوم همدیگرند. به این معنا، لازمه اعتقاد آن است که رفتارى خاص از انسان سر بزند و لازمه این رفتار تقویت ایمان و اعتقاد است; درست مثل شاخ و برگ و میوه درخت که به صورت طبیعى، از هر ریشه اى ساقه و برگ و میوه خاص آن رشد مى کند و بالا مى آید و همچنین پس از رشد و نمو خود، نور و هوا به ریشه مى رساند و موجب تقویت آن مى شود.
پس مى توان چنین نتیجه گرفت که اصول دین، پایه ها و ریشه هاى دین و فروع دین هم نتایج عملى آن ریشه ها هستند.
شهید مطهّرى در این زمینه مى نویسد:
امیرالمؤمنین على(علیه السلام) مى فرماید: «اول و ابتداى دین خداشناسى است.» هر چیزى نقطه شروع و پایه و اساسى دارد و هنگامى به صورت سازمانى محکم و پابرجا و مفید درمى آید که از همان نقطه آغاز شده باشد و بر روى همان پایه قرار گرفته باشد. دین هم، که سازمانى وسیع فکرى و اعتقادى و اخلاقى و عملى است، یک نقطه شروع و یک رکن اساسى دارد که اگر از آن نقطه آغاز شود و بر روى آن اساس بنا شود، محکم و پابرجا و مفید خواهد شد. آن نقطه شروع و آن پایه اساسى، معرفت ذات اقدس الهى و شناسایى حضرت احدیت است.7
دقت کنید! حضر امیر(علیه السلام) مى فرمایند: ابتداى دین خداشناسى است، نه انتهاى دین یا کل دین. پس اینکه مى گوییم: دین اصولى دارد یعنى: پایه هاى فکرى دارد که رفتارهایى را از دین داران طلب مى کند، و این رفتارها به آن پایه ها برمى گردند و آن پایه ها نسبت به این رفتارها تقدّم رتبى دارند.
گاهى ممکن است از مسئله حسن فاعلى و حسن فعلى به «گوهر و صدف» دین تعبیر شود; به این معنا که گوهر دین دارى ـ نه گوهر دین ـ نیّت خالص و معرفت است و صدف آن هم ظاهر عمل. با این تعبیر هم مى توان ایمان را گوهر عمل و عمل صالح را صدف آن نامید.
ضرورت بحث درباره دین
انتخاب موضوع «دین» براى پژوهش، نشان دهنده اهمیت این مسئله است. اما اهمیت چنین بحثى چگونه تبیین مى شود؟ در پاسخ به این سؤال، باید چنین گفت: اگر آنچه در مقدّمات گفته مى شود درست باشد; یعنى اگر بُعد مجرّد و روحانى انسانى از ابعاد اصیل او باشد و اگر انسان باید در جهانى زندگى کند که نامحدود است و اگر بخواهد در مجموع زندگى خود، سعادتمند باشد، در حالى که خود او به تنهایى قادر به شناخت روابط حاکم بر دو جهان و در نتیجه، قادر به شناخت سعادت حقیقى نیست و راه رسیدن به آن سعادت را نمى داند، بدیهى است به دنبال امورى برود که ادعا مى شود چنین امکانى را فراهم مى آورند. دین نیز یکى از این امور است.
بنابراین، اگر انسان در این زمینه کوتاهى کند و این کوتاهى موجب شود که جهان آخرت خود را از دست بدهد و سعادت همیشگى از او سلب شود و دچار شقاوت ابدى گردد غیر از خود، نباید کسى را ملامت کند.
به دلیل آنکه انسان ذاتاً به دنبال سعادت خود است و ارزشمندترین چیز براى او سعادت ابدى اوست، بنابراین، طبیعى است مسائلى را تحقیق کند که راه رسیدن به این کمال مطلوب را برایش هموار سازد، و اگر اثبات شود که دین در ادعاهایش صادق است آنگاه تمام هستى ابدى انسان در گرو رسیدن به این دین است. در این فرض، پرداختن به موضوعات دیگر، که داراى این حد از اهمیت نیستند، منطقاً سزاوار نیست.
نکته دیگرى که باید تذکر داد این است که نحوه زندگى انسان در این دنیا دقیقاً بر کیفیت زندگى ابدى او تأثیر خواهد داشت. پس فهمیدن نحوه زندگى درست در این دنیا باید براى انسان عاقل در اولویت اول باشد تا زمینه سعادت ابدى برایش فراهم شود.
شهید مطهّرى براى تبیین این ضرورت، از راه ارتباط و پیوستگى دو زندگى دنیوى و اخروى وارد مى شود و مى فرماید همان گونه که در احادیث آمده است: «دنیا مزرعه اى است که بندگان خدا در آن ترش و شیرین و خیر و شر کشت مى کنند.»8 سرنوشت زندگى ابدى انسان در همین دنیاى مادى و به دست خود انسان رقم مى خورد. نه خود انسان از بین رفتنى است و نه نتیجه اعمال او، بلکه در قیامت، نتیجه اعمالى که او در دنیا انجام داده است مجسّم خواهد شد و باید تمام زندگى ابدى خود را با این اعمال تجسّم یافته بگذراند که اگر اعمالى نیک باشند او به سعادت ابدى و اگر اعمالى ناپسند باشند او به شقاوت ابدى رسیده است.9
مقدّمات انسان شناسانه و جهان شناسانه
براى بررسى مسئله نیاز بشر به دین، ذکر دو مقدّمه ضرورى است. این دو مقدّمه درباره انسان و جهان است که در مقدّمه اول، اشاره اى به انسان شناسى لازم است و در مقدّمه دوم، جهان شناسى، تا جایگاه دین در زندگى بشر به روشنى مشخص شود و بتوان به راحتى، ضرورت دین را براى انسان از این مقدّمات نتیجه گیرى کرد.
الف. انسان شناسى: شهید مطهّرى انسان را در جهان بینى اسلامى به صورت خلاصه چنین معرفى مى کند:
انسان در جهان بینى اسلامى، داستانى شگفت دارد. این موجود از نظر قرآن، ژرف تر و مرموزتر از این است که بتوان آن را با این چند کلمه تعریف کرد. قرآن انسان را از آسمان و زمین و از فرشته برتر و در همان حال، از دیو و چهارپایان پست تر شمرده است.
انسان خلیفه خدا،10 داراى عالى ترین ظرفیت ها،11 فطرتاً خداشناس،12 داراى سرشتى ملکوتى،13 آزاد و مختار،14 داراى کرامت ذاتى،15 وجدان اخلاقى،16خواسته هاى بى نهایت،17 هدف ها و آرمان هاى عالى،18 و ... است.19
ویژگى هاى مذکور را مى توان در دو محور اساسى جمع بندى کرد:
1. انسان موجودى است دارى ابعاد متفاوت، اعم از بعد جسمى، روحى، روانى، عاطفى، ملکوتى، مادى، معنوى، فردى و اجتماعى.
2. انسان موجودى است کمال جو و سعادت طلب که از سعادت هم سعادت مطلق را مى طلبد.
در اینکه انسان موجودى است داراى ابعاد متفاوت و متنوّع، شکى نیست و حتى در اینکه هر یک از این ابعاد شاخه هاى جزئى ترى دارند باز هم شکى نیست; مثلا، انسان بعد فیزیکى و جسمانى دارد و در همین بعد جسمانى، شاخه هاى جزئى ترى مثل دستگاه هاى درونى، حواس و اعضا دارد که هر کدام از این شاخه ها داراى کمالى هستند و انسان باید براى اینکه آنها به کمال برسند، برنامه ریزى کند. همین طور است بعد عاطفى، روانى، ذهنى و روحانى.
نکته اى که در اینجا باید تذکر داده شود این است که برخى از این ابعاد بین انسان و موجودات دیگر مشترک است و برخى از آنها مختص انسان است، گرچه نیازى نیست که این ابعاد را انحصاراً از آنِ انسان بدانیم، بلکه همین قدر کافى است که معلوم شود انسان داراى چنین بعدى هم هست، خواه دیگر موجودات هم در این مورد با او مشترک باشند یا نباشند.
مطلب دیگر اینکه ابتداءً هر یک از این ابعاد و حتى هر یک از شاخه هاى آنها تقاضاى کمال خود را دارند و طالب آن هستند که به نهایت کمال خود برسند، اما به دلیل آنکه ما در جهان مادى زندگى مى کنیم و ویژگى جهان مادى محدودیت و تزاحم است، عملا چنین کارى ناشدنى است که انسان بتواند همه کمالات مفروض ابعاد گوناگون خود را محقق سازد. بنابراین، باید برخى از کمالات را فداى کمالات دیگرى نماید. در اینجا، اهمیت اولویت بندى ابعاد انسان روشن مى شود تا در صورت تزاحم، کمال ناقص تر فداى کمال عالى تر شود تا کمال عالى تر محقق گردد. در نهایت، جمع جبرى مجموعه کمالاتى که محقق مى شوند، یا عالى ترین کمالى که براى انسان محقق شده است نشان دهنده درجه انسانیت یا ارزش انسانى هر شخص خواهد بود.
نکته آخر اینکه خود انسان در فهم کمال برخى از ابعاد خود و در فهم راه هاى رسیدن به آن کمالات، مى تواند به صورت مستقل عمل کند و بر اثر تجربه، بفهمد که چه امورى براى به کمال رسیدن در یک بعد خاص مفید هستند و چه امورى مضر. اما در برخى از ابعاد، این توانایى به صورت کاملا مستقل در اختیار خود انسان نیست، بلکه نیاز به غیر خود هم دارد. با توجه به مقدّمه جهان شناختى که به آن اشاره خواهد شد، این مطلب روشن مى گردد.
هیچ شکى نیست که برخى ابعاد شناخته شده انسان داراى زیرشاخه هایى است که به خوبى شناخته نشده اند. همچنین شکى وجود ندارد که انسان ابعاد ناشناخته فراوانى دارد و هیچ بعید نیست که تا آخر هم انسان به خودى خود نتواند همه ابعاد وجودى خود را بشناسد. علاوه بر آن، شناخت انسان تازه قدم اول است; یعنى حتى اگر فرض کنیم که انسان تمام نیازها، استعدادها، توانایى ها و محدودیت هاى خود را بشناسد باید قدم مهم تر دیگرى بردارد و آن اینکه با توجه به این واقعیت ها، برنامه اى براى خود طرّاحى کند که این برنامه اولا، با واقعیت هاى وجودى او سازگار و ثانیاً، ضامن سعادت ابدى او باشد.
تاکنون کسى نتوانسته است براى خود چنین برنامه اى تهیه کند و بعید به نظر مى رسد که پس از این هم کسى بتواند; بلکه با عنایت به محدودیت ابزارهاى شناختى انسان (بدون استمداد از وحى) این کار غیرممکن است. بخصوص اگر به دنبال کسى باشیم که قصد دارد براى مجموعه انسان ها چنین برنامه اى تهیه کند; زیرا زندگى بشر اجتماعى است و نمى توان بدون توجه به دیگران درباره آن برنامه کاملى طرّاحى کرد. این کار قطعاً نشدنى است، به ویژه وقتى مسئله حیات ابدى و زندگى جاوید و روح مجرّد انسان هم مطرح شود و مشخص گردد که نسبت به آخرت و روابطى که بین دنیا و آخرت وجود دارد انسان توان تجربه ندارد و ابزارهاى شناخت او بسیار محدودتر از آن است که بتواند چنین فضایى را شناسایى کند، چه رسد به طرّاحى برنامه اى جامع براى رسیدن به سعادت ابدى آن.
شهید مطهّرى در این زمینه مى فرماید:
چنین مکتبى را چه کسى قادر است طرح و پى ریزى کند؟ بدون شک، عقل یک فرد قادر نیست. آیا عقل جمع قادر است؟ آیا انسان مى تواند با استفاده از مجموع تجارب و معلومات گذشته و حال خود، چنین طرحى بریزد؟ اگر انسان را بالاترین مجهول براى خودش بدانیم، به طریق اولى، جامعه انسانى و سعادت اجتماعى مجهول تر است. پس چه باید کرد؟ اینجاست که اگر دیدى راستین درباره هستى و خلقت داشته باشیم، نظام هستى را نظامى متعادل بدانیم، خلأ و پوچى را از هستى نفى نماییم، باید اعتراف کنیم که دستگاه عظیم خلقت این نیاز بزرگ را، این بزرگ ترین نیازها را، مهمل نگذاشته و از افقى مافوق افق عقل انسان، یعنى افق وحى، خطوط اصلى این شاه راه را مشخص کرده است.20
بنابراین، از مقدّمه انسان شناسانه چنین نتیجه مى گیریم:
انسان موجودى است داراى ابعاد متفاوت جسمى، ذهنى، روانى، عاطفى، روحانى و اجتماعى.
انسان موجودى است کمال طلب.
هر یک از ابعاد وجود انسان کمالاتى دارند که اولا، اقتضاى رسیدن به آن کمال مطلوب را دارند.
چون عملا رسیدن به تمام کمالات ابعاد گوناگون انسانى محال است پس در مقام تزاحم، باید برخى از کمالات فداى برخى دیگر شوند.
براى اولویت بندى کمالات انسانى، شناخت واقعى انسان و کمالات حقیقى او ضرورى است.
خود انسان در اولویت بندى این کمالات، مى تواند فى الجمله موفق باشد، نه بالجمله.
ب. جهان شناسى: شناخت جهانى که حیات و زندگى انسان در آن قرار دارد از این نظر ضرورى است که رفتار انسان چون در این جهان اتفاق مى افتد، تابع قوانین ومقررات و روابط حاکم بر این جهان است. بنابراین، اگر انسان بخواهد در این جهان زندگى موفقى داشته باشد و به کمالات خود برسد باید روابط حاکم بر جهانى را که در آن زندگى مى کند دقیقاً بشناسد و از آن استفاده کند.
شهید مطهّرى جهان بینى اسلامى را در چند اصل خلاصه مى کند که به دلیل اهمیت خاصى که دارند به بعضى از آنها اشاره مى شود:21
منظور از جهان اعم از دنیا و آخرت است. ما معتقدیم: زندگى انسان صرفاً آن چیزى نیست که در این جهان مادى مى گذرد و با مرگ به پایان مى رسد، بلکه زندگى و حیات بشر دو صورت دارد که یکى دنیوى است و دیگرى اخروى، و انسان پس از مدتى زندگى در دنیا، به آخرت منتقل مى شود و در آنجا به زندگى و حیات خود ادامه خواهد داد.
دنیا محلّ ساختن کیفیت زندگى اخروى است; یعنى آخرت حتماً وجود دارد، ولى اینکه هر کس در آخرت بخواهد به چه کیفیتى زندگى کند، وابسته است به فعالیتى که در دنیا انجام مى دهد و در اصطلاح، خانه آخرت در زندگى دنیا ساخته مى شود و دنیا مزرعه آخرت است. دنیا محدود است و سرانجام، به اتمام خواهد رسید، اما آخرت نامحدود و پایان نیافتنى است. پس مى توان نتیجه گرفت: زندگى و حیات بشر امرى است نامحدود.
سعادت بشر نسبت به هر دو زندگى سنجیده مى شود; یعنى هر کس در مجموع دنیا و آخرت سعادتمند بود در نهایت، سعادتمند است، وگرنه بدبخت خواهد بود.
رفتارى که در دنیا از انسان سر مى زند علاوه بر آثار و تبعاتى که در همین دنیا دارد، داراى آثار و تبعاتى هم هست که در آخرت مشخص مى شود.
بین رفتار انسان و آثارى که بر رفتار او مترتّب مى شود رابطه ضرورت بالقیاس برقرار است; یعنى براى محقق کردن یک معلول ـ مثلا، سعادت ـ محقق کردن علت تامّه آن ضرورى است و پس از محقق کردن علت تامّه، حصول معلول ضرورى خواهد بود. بنابراین، براى رسیدن به سعادت در دنیا و آخرت، باید اصل سعادت دقیقاً فهمیده شود و راه هاى رسیدن به آن هم مشخص گردد تا انسان بتواند با محقق کردن علت تامّه سعادت کلى، به خود آن سعادت نیز نایل شود.
نیاز به دین
با توجه به مقدّماتى که گفته شد، اینک مى توان نتایج بحث را این گونه بیان کرد:
چون انسان ذاتاً طالب کمال خود است، همیشه به دنبال رسیدن به کمالى است که به آن نرسیده است. از همین مطلب، مى توان نتیجه گرفت که انسان همیشه طالب کمال مطلق است; چون در کمال هاى نسبى همیشه چیزى وجود دارد که انسان فاقد آن است و به همین دلیل هم تا به کمالى مى رسد متوقّف نمى شود و مسیر را پایان یافته نمى داند، بلکه به دنبال کمال جدیدى مى گردد.
کمال نامعلوم چیزى نیست که انسان را به دنبال خود بکشاند. پس باید انسان از کمالاتى که مى تواند بهره مند شود مطّلع گردد و سپس در او انگیزه رسیدن به آن کمال ایجاد شود. از این رو، باید خود و کمالات خود را به تفصیل و به روشنى بشناسد تا بتواند در پى آنها حرکت کند و به آنها برسد. پس شناخت استعدادها و ابعاد وجودى، توانایى ها، ناتوانى ها و محدودیت هاى انسان مقدّمه اى است براى رسیدن به کمالات مربوط به خود. دیگر اینکه رسیدن به کمال مطلق علاوه بر اینکه مقتضى شناخت تمام جزئیات وجودى بشر است، مستلزم آن است که این استعدادها و امکانات و کمالات و ابعاد وجودى بشر اولویت بندى شوند تا ـ همان گونه که در مقدّمه ذکر شد ـ کمال عالى تر فداى کمال ناقص تر نشود.
شهید مطهّرى این مطلب را چنین بیان مى کنند:
رضایت تابع آرزوست و از نیل به آرزو پیدا مى شود و خود آرزو از طرفى، تابع میزان آشنایى انسان با موضوعات سعادت بخش است و از طرف دیگر، تابع توقّع و انتظار است; یعنى انسان گاهى به علت بى خبرى و بى اطلاعى از لذات و کمالات عالى تر، لذات کمتر یا پایین تر را ایده آل و منتهاى آرزوى خود قرار مى دهد و گاهى به عللى، توقّع و انتظار برخى لذت ها در وجودش مى میرد و یا به حال خفتگى در مى آید. اما اگر از آن لذت عالى تر اطلاع پیدا کند و مزه آن را بچشد و یا به علل خاصى توقّعات مرده و انتظارات خفته در روحش زنده و بیدار بشوند آرزوها و ایده آل هایش فوراً عوض مى شود و دیگر به آنچه قبلا رضایت مى داد و کمال رضایت داشت رضایت نمى دهد. پس رضایت تابع سطح و میزان آرزوست و آرزو تابع میزان علم و اطلاع و توقّع و انتظار است.22
پس از اینکه انسان کمال نهایى و هدف خود را شناخت، نوبت به شناخت وسایلى مى رسد که مى توانند انسان را به آن کمال نهایى برسانند; یعنى شناخت وسیله قدمى است پس از شناخت هدف. بنابراین، اگر کسى بداند که هدفش چیست، اما راه رسیدن به آن هدف را بلد نباشد یا به درستى نپیماید باز هم از رسیدن به آن هدف عاجز خواهد ماند.
حال، سؤال این است که واقعاً هدف نهایى انسان چیست؟ بر اساس بینش اسلامى، هدف نهایى و کمال مطلق انسان رسیدن یا هرچه نزدیک تر شدن به بى نهایت است; چون انسان طالب کمال است، آن هم کمال مطلق; یعنى بى نهایت، و چون در مجموعه هستى، بیش از یک بى نهایت وجود ندارد و آن هم وجود مقدّس حضرت احدیت، پروردگار عالم و خالق هستى است، بنابراین، در واقع، انسان به دنبال خداست. در منابع اسلامى، این هدف را به «تقرّب الى اللّه» تعبیر مى کنند. پس هدف انسان این است که هرچه بیشتر به خداوند تبارک و تعالى نزدیک شود.
چون هدف انسان تقرّب به خداست، امکانات و استعدادهایى هم که در اختیار او قرار داده شده متناسب با این هدف است; یعنى انسان اگر درست دقت کند و دقیقاً برنامه ریزى نماید باید با همین امکانات و استعدادها بتواند به هدف خود برسد. بنابراین، عقل چنین حکم مى کند که براى پرهیز از اشتباه، در تشخیص کمال نهایى و همچنین براى پرهیز از انتخاب وسایل نادرست، براى رسیدن به این هدف، سراغ کسى برویم که خود او انسان، جهان، هدف ها، وسایل، استعدادها و توانایى هاى انسان را آفریده و دقیقاً بر آفریده خود آگاه است. اگر چنین کردیم آنگاه ضمانتى براى شناخت صحیح هدف و شناخت صحیح وسیله متناسب با آن را پیدا کرده ایم.
منطقاً کسى بهتر از همه مى تواند موجودى را بشناسد و براى او برنامه اى واقع بینانه طرّاحى کند که خود، خالق آن موجود است و تمام واقعیات او را دقیقاً مى داند; زیرا خود او چنین واقعیاتى را آفریده است.
ابزارهاى شناخت بشر
براى انسان، مى توان ابزارهاى ذیل را به عنوان ابزار شناخت معرفى کرد:
1. حس: یکى از ابزارهاى شناخت بشر «حس» است. انسان داراى حواسى است که با آنها مى تواند جهان پیرامون خود را بشناسد. به عبارت بهتر، در جهان پیرامون انسان، امورى وجود دارند که با حس شناخته مى شوند و انسان همچنین حسى را دارد; مثلا، انسان مى تواند گرما و سرماى محیط اطراف خود را با حواس خود تشخیص دهد و اشیاى پیرامون خود را ببیند.
2. عقل: یکى دیگر از ابزارهاى شناخت بشر «عقل» اوست; یعنى حتى اگر انسان فاقد حس تصور شود باز مى تواند برخى از مسائل را با عقل بفهمد. گزاره هایى کلى مثل «اجتماع نقیضین محال است»، «کل بزرگ تر از جزء خود است» از این نوع شناخت ها هستند.
3. ادراک تجربى: از ترکیب دو ابزار شناخت ذکر شده، انسان مى تواند به شناخت هاى دیگرى برسد که از آن به «ادراکات تجربى» نام برده مى شود. براى رسیدن به این ادراکات، انسان جهان پیرامون خود را با حواس تجربه مى کند و سپس نتایج این تجربه ها را با گزاره اى کلى در هم مى آمیزد و به شناخت جدیدى مى رسد.
4. شهود: گاهى براى انسان شناخت هایى حاصل مى شود که برخلاف موارد مزبور، با واسطه صورت هاى ذهنى حاصل نشده است، بلکه بدون واسطه و به صورت علم حضورى محقق مى گردد که در اصطلاح، به این شناخت ها «ادراکات شهودى» مى گویند.
5. وحى: آخرین چیزى که به عنوان ابزار شناخت براى بشر نام برده مى شود «وحى» است; یعنى بعضى انسان ها مى توانند برخى از واقعیت هاى جهان را با وحى بفهمد; یعنى امورى در جهان هستى وجود دارد که وسیله شناخت آن فقط وحى است.
روشن است که همه انسان ها در استفاده کردن از این ابزارها یکسان نیستند و هر کس نسبت به توانایى هایى که دارد، مى تواند از ابزارهایى در همان سطح استفاده کند; مثلا، ادراک حسى براى کسى حاصل مى شود که واجد حس مربوط به آن باشد. بنابراین، انسان نابینا توانایى دیدن و استفاده از این ابزار را ندارد. پس طبیعى است که شناختى هم از این طریق براى او حاصل نشود. آنچه مهم است این است که نوع انسانى امکان استفاده از این ابزارها را دارد. حال برخى از این ابزارها عمومى تر و برخى خصوصى ترند. اما در مجموع، همه این ابزارها توسط نوع انسان قابل استفاده اند.
بررسى ابزارهاى شناخت بشر
الف. حس: شناختى که از راه حواس ظاهرى حاصل مى شود دو شرط دارد: 1. وجود ماده; 2. وجود وضع خاص.
توضیح آنکه شناخت حسى فقط به مادیات تعلق مى گیرد، آن هم اگر در وضع خاصى قرار بگیرد; مثلا، اگر یک چیز مادى در مقابل چشمان ما قرار بگیرد ما مى توانیم آن را ببینیم، وگرنه به درک حسى ما درنمى آید. پس چنین شناختى فقط مى تواند روابط بین امور مادى را، که به تجربه حسى ما درمى آیند، تبیین کند و طبیعى است که براى شناخت هدف نهایى و وسیله اى که ما را به آن هدف برساند هرگز کافى نخواهد بود. البته این شناخت براى زندگى مادى بسیار لازم و مفید است.
ادراکات تجربى هم، که تلفیقى است از شناخت حسى و عقلى، چون یک مقدّمه آنها حسى و تجربى است، فقط امور تجربى و مادى را شامل مى شوند; چون نتیجه تابع اخسّ مقدّمتین است.
شهید مطهّرى جهان بینى علمى را، که از طریق همین ابزار حاصل شده است، چنین نقد مى کند: مزایاى شناخت علمى دقت، جزئى نگرى و تفصیل و مشخص بودن است و چون قوانین حاکم بر یک موجود خاص را به دست مى دهد، راه تسلط و تصرف بشر در آن موجود را به او مى نمایاند و از این راه، صنعت و فن را به وجود مى آورد.
اما شناخت علمى محدودیت هاى خاص خود را نیز دارد; مثلا، دایره اش محدود است و از حدود موضوع خاص تجاوز نمى کند. بدین روى، از ارائه چهره کل جهان ناتوان است و به اساسى ترین سؤالات بشر پاسخ نمى دهد; سؤالاتى مثل اینکه جهان از کجا آمده است و به کجا مى رود؟ ما در چه نقطه و چه موضعى از جهان هستیم؟ آیا بر جهان سنّت هاى ضرورى و لایتغیّر حاکم است؟ آیا جهان تقسیم مى شود به دو بخش مادى و غیر مادى؟ آیا جهان هدایت شده است یا کور و بى هدف؟ آیا پس از این زندگى فانى، زندگى جاویدى وجود دارد یا نه؟
علاوه بر آن، شناخت علمى، حتى در همان حدودى که ارائه مى نماید، وضع متزلزل و ناپایدارى دارد و این یعنى: موقت بودن ارزش قوانین علمى از لحاظ نظرى. نارسایى دیگر این است که شناخت علمى الهام بخش نیست.23
بنابراین، شناخت علمى، اعم از حس و ادراک حسى و تجربى، با وجود تمام امتیازاتى که دارد، نمى تواند تمام حقایق عالم را به انسان بشناساند.
ب. عقل: شناخت هاى عقلى، که به «ادراکات عقلى» هم معروفند، شناخت هایى کلى هستند که به لحاظ کمّیت، تعداد این ادراکات زیاد نیست. این ادراکات از بدیهیات اولیه هستند و یا به نحوى به آنها برمى گردند و مى توانند مسائلى مثل وجود خدا را اثبات کنند. همچنین مشخص است که این ادراکات نمى توانند همه زندگى بشر را پوشش دهند و براى تمام جزئیات زندگى او برنامه خاصى پیشنهاد کنند. البته جزئیات زندگى بشر نباید با این کلیات عقلى تعارض داشته باشد، ولى این مطلب غیر از آن است که بگوییم: ادراکات عقلى براى بشر و تعیین سعادت او کافى هستند. بنابراین، نه حس و نه عقل هیچ کدام توان تبیین روابط غیرمادى و ماورایى را ندارند و نمى توانند روابط حاکم بر حوزه اخروى زندگى بشر را بیان کنند.
در این باره هم شهید مطهّرى چنین مى فرماید:
جهان شناسى فلسفى هرچند دقت و مشخص بودن جهان بینى علمى را ندارد، در عوض، از آن نظر که متّکى به یک سلسله اصول است و آن اصول اولا، بدیهى هستند و از ارزش نظرى مطلق برخوردارند; و ثانیاً، عام و دربرگیرنده اند و ـ به اصطلاح ـ از احکام موجود بما هو موجودند; ثالثاً، ثابت و غیرقابل تغییرند، طبعاً اقناع کننده ذهن و قابل اعتماد و دربرگیرنده و نامحدود است.
جهان شناسى فلسفى بر عکس جهان شناسى علمى، که مانند نورافکنى در یک ظلمت یلدایى است، مانند نور سپیده دم است که فراگیرنده است و کران تا کران را مى گیرد. جهان شناسى فلسفى پاسخ گویى به همه آن مسائلى است که جهان را در کل خود مشخص مى کند، قیافه و چهره جهان را مى نمایاند. جهان شناسى علمى و جهان شناسى فلسفى هر دو مقدّمه عمل است، ولى به دو صورت مختلف. جهان بینى علمى به این صورت مقدّمه عمل است که به انسان قدرت و توانایى مى بخشد که در طبیعت تصرف نماید و آن را در جهت دلخواه خود به خدمت بگیرد; اما جهان بینى فلسفى به این صورت مؤثر در عمل است که نگرش او را به هستى شکل خاص مى بخشد، به او ایده مى دهد یا ایده او را از او مى گیرد، طرز برخورد و عکس العمل او را در برابر جهان تحت تأثیر قرار مى دهد، موضع او را در برابر جهان و جامعه معیّن مى کند، به حیات و زندگى اش معناى خاص مى دهد و یا بکلى، آن را بى معنا مى سازد و خود او را به پوچى و هیچى مى کشاند.24
ج. شهود: شهود نیز چنین امکانى را ندارد که بتواند مجموعه زندگى بشر، اعم از دنیا و آخرت، را کشف و تبیین کند; زیرا بسیار محدود است و صرفاً براى برخى از انسان ها حاصل مى شود و آن هم به گونه اى است که براى دیگران قابل تعریف و بیان نیست. علاوه بر آن، احتمال خطا در آن وجود دارد و چنین نیست که همیشه کشف و شهود، واقعى و مطابق با واقع باشد.25 دیگر اینکه حتى اگر برخى شهودات واقعى و صادق باشند باز هم شهوداتْ همه آن چیزى را که انسان ها نیاز دارند بیان نمى کنند و در مورد بسیارى از جزئیات و حتى کلیات زندگى بشر کشف و شهودى حاصل نشده است. نکته دیگر اینکه بسیارى از کشف و شهودهاى نقل شده در اثر شناخت هدف نهایى و وسیله رسیدن به آن هدف حاصل شده است و در واقع، نتیجه شناخت است و ما به دنبال وسیله اى هستیم که توسط آن، هدف نهایى خود را بشناسیم.
د. وحى: با توجه به مطالبى که بیان شد، چنین نتیجه مى گیریم که هیچ یک از ابزارهاى شناخت بشر مستقلا توان شناسایى هدف نهایى انسان (هدف انسان بما هو انسان) را ندارند. بنابراین، براى شناخت این هدف باید دست به دامن وسیله دیگرى شد. حال که انسان مستقلا توان شناخت خود و هدف خود را ندارد باید براى تحصیل چنین شناختى از کسى کمک بگیرد که داراى این شناخت است.
حال سؤال این است که چه کسى این شناخت را در اختیار دارد؟ قطعاً این شناخت کامل فقط در اختیار کسى است که انسان را خلق کرده، جهان را آفریده و از انسان خواسته است به دنبال سعادت باشد و آن کسى نیست جز خالق هستى و خداوند تبارک و تعالى که هم به تمام جزئیات انسان آگاه است و هم به هدف او و مسیر رسیدن به آن هدف.
شهید مطهّرى مى فرماید:
همه آن خصایص و خصلت ها که لازمه یک جهان بینى خوب است، در جهان بینى توحیدى جمع است. تنها جهان بینى توحیدى است که مى تواند همه آن خصایص را داشته باشد.
جهان بینى توحیدى با نیروى منطق و علم و استدلال حمایت مى شود و به حیات و زندگى معنا و روح و هدف مى دهد، کشش و جاذبه دارد، به انسان نشاط و دل گرمى مى بخشد، هدف هایى متعالى و مقدّس عرضه مى دارد و افرادى فداکار مى سازد. جهان بینى توحیدى تنها جهان بینى اى است که در آن تعهد و مسئولیت افراد در برابر یکدیگر مفهوم و معنا پیدا مى کند; همچنان که تنها جهان بینى اى است که آدمى را از سقوط در درّه هولناک پوچى گرایى و هیچى ستایى نجات مى دهد.26
ایشان معتقدند: تنها مکتب وحى است که قادر است مکتبى جامع به بشر بدهد و تنها جهان بینى توحیدى است که مى تواند ذائقه اى براى انسان بسازد که روح مکتبش را ـ نه مشخصات و جزئیات آن را ـ در همه مسائل درک کند و ـ به اصطلاح عرفا ـ ذوق خاص در همه مسائل به انسان مى دهد.27 توضیح آنکه انسان ها به دلیل محدودیت هایى که دارند طبیعتاً نمى توانند در همه زمینه ها صاحب نظر شوند، اما با اتصال به دین مى توانند درباره تمام مسائل انسانى از قبیل مسائل فرهنگى، سیاسى، اجتماعى، اخلاقى و اقتصادى کلیاتى را درک کنند.28
سؤال بعدى این است که سازوکار انتقال این شناخت از سوى خدا به بندگان چیست؟ آیا خداوند به انسان ها به صورت شخصى این شناخت را منتقل مى کند یا براى برخى از آنها بیان مى کند تا آنها به دیگران برسانند؟
پاسخ این است که در بین انسان ها عده اى هستند که از سوى خداوند انتخاب مى شوند تا این شناخت در اختیار آنها قرار گیرد و آنها هم در اختیار دیگران قرار دهند. سازوکارى که خداوند این شناخت را بدان وسیله در اختیار برخى از انسان ها قرار مى دهد «وحى» است. گرچه ما شناخت دقیقى از ماهیت وحى نداریم، اما همین قدر مى دانیم که از این طریق، براى بشر شناختى حاصل مى شود که قطعى و ضرورى و در عین حال، براى سعادت او کافى است.
تا اینجا معلوم شد که این شناخت براى برخى از انسان ها ـ که همان انبیا هستند ـ حاصل مى شود، اما اینکه چگونه باید این شناخت براى دیگر انسان ها پیدا شود و براى آنها حجت باشد باید با تکمله اى بیان شود:
براى انتقال این شناخت از پیامبران به دیگران از مسیر «تعبّد» استفاده مى شود. تعبّد خود از طریق عقل و معارف بشرى قابل استناد و حجّیت و قابل اثبات است. تعبّد جنبه ثانوى دارد و بر اساس شناخت قبلى «منبع قابل اعتماد» و از راه خبر دادن «مخبر صادق» حاصل مى شود. عقل هم مى پذیرد که اگر انسان ها به منبع قابل اعتمادى دست رسى پیدا کردند و از آن منبع اطلاعاتى در اختیار ایشان قرار گرفت، به آن اطلاعات اعتماد کنند و آن را بپذیرند. نشانه عقلانى بودن آن همین است که تمام انسان ها در زندگى خود، به چنین روشى عمل مى کنند و دیگران را هم به آن توصیه مى کنند.
بنابراین، انسان ها براى شناخت خود، شناخت هدف نهایى انسان و همچنین شناخت مسیر و برنامه اى که براساس آن مى توان از این مسیر به آن هدف رسید هیچ چاره اى ندارند جز اینکه دست به دامن «وحى» شوند و از آن طریق به این شناخت دست پیدا کنند.
قرآن نیز رسالت خود را چنین معرفى مى کند و مى فرماید: (کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ) (ابراهیم: 1) یعنى: رسالت قرآن عبارت از هدایت ابناى بشر و راهنمایى آنها براى خروج از تاریکى ها به سوى نور است. بدون شک، یکى از مصادیق این تاریکى ها، جهالت ها و نادانى هاست و قرآن بشر را از این ظلمات به روشنایى علم مى برد. اما اگر ظلمت ها تنها در نادانى ها خلاصه مى شد، فلاسفه هم مى توانستند این مهم را به انجام برسانند; ولى ظلمت هاى دیگرى وجود دارند که به مراتب خطرناک تر از ظلمت نادانى اند و مبارزه با آنها از عهده علم خارج است.29
این نشان دهنده آن است که وحى بر اساس نیازى است که نوع بشر به هدایت الهى دارد، که از یک سو، بشر را به سوى مقصودى که ماوراى افق محسوسات و مادیات است و خواه ناخواه گذرگاه بشر خواهد بود راه مى نماید، و از سوى دیگر، نیاز بشر را در زندگى اجتماعى، که همواره نیازمند قانونى است که تضمین الهى داشته باشد، برمى آورد.30 پس نبوّت معلول نیاز بشر به پیام الهى است.31
بنابراین، برخى شناخت ها هستند که فقط باید از سوى وحى به دست آیند و اگر وحى کنار زده شود هیچ چیز دیگرى توان ارائه این شناخت را ندارد و وحى هم به همین دلیل، بر بشر نازل شده است.
با این بیان، نیاز بشر به دین اثبات مى شود و علاوه بر آن مشخص مى گردد که این نیازمندى موقّت نیست، بلکه دایمى و همیشگى است و هیچ گاه انسان نمى تواند به وسیله اى غیر از وحى دست رسى پیدا کند که کاملا جایگزین وحى شود و بتواند انسان را از نیاز به دین و نیاز به وحى برهاند.
نتیجه گیرى
در این نوشتار، سعى شد نیاز انسان به دین با بیانى روشن و با استفاده از آثار شهید مطهّرى اثبات و تبیین شود. منظور از «دین» همان آموزه هاى وحیانى یا خود وحى است که از سوى خداوند براى هدایت بشر فرستاده مى شود.
نیاز بشر به دین وقتى اثبات مى شود که از انسان و جهان و دین تعریف صحیحى ارائه شود. بنابراین، در قدم اول، انسان تعریف شد و ابعاد گوناگون او بیان گردید و سعادت او در سعادت مجموعه ابعاد وجودى او دانسته شد و در قدم دوم، جهان شناسى او مشخص گردید و براى جهان نیز دو بعد دنیوى و اخروى ذکر شد که بعد اخروى جاوید و همیشگى است.
با این مقدّمات، مشخص شد که انسان به دنبال سعادت ابدى خود است و براى رسیدن به سعادت، باید اولا، خود آن سعادت و ثانیاً، راهى که انسان را به سعادت مى رساند، بشناسد. اما انسان به صورت مستقل، چنین توانایى را ندارد; زیرا ابزارهاى شناخت او بسیار محدودتر از آن هستند که این شناسایى را انجام دهند. فقط تنها وسیله اى که ممکن است بتواند دقیقاً سعادت انسان را مشخص کند و راه رسیدن به آن را بیان نماید وحى است; زیرا وحى بیانى است از واقعیت هستى و واقعیت هستى را کسى دقیق تر و بهتر از دیگران مى داند که آن را خلق نموده است. بنابراین، براى شناخت واقعیت انسان، سعادت او و راهى که انسان را به سعادت ابدى مى رساند هیچ راهى جز توسّل به وحى وجود ندارد و ابزارهاى شناخت بشر ذاتاً توانایى شناسایى ابعاد وجودى انسان، سعادت او و راهى را که منجر به سعادت او مى شود، ندارند. با این بیان، اثبات مى شود که انسان هیچ گاه نمى تواند از دین و راهنمایى هاى آن بى نیاز باشد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، تحقیق على اکبر غفّارى، چ سوم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1388 ق، ج 1، باب «وجوب تحصیل علم»، ح 4.
2ـ مرتضى مطهّرى، ختم نبوّت، چ ششم، تهران، صدرا، 1370، ص 7.
3ـ ابن منظور، لسان العرب، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1416، ج 4، ص 460.
4ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ترجمه محمّدتقى مصباح، چ پنجم، قم، بنیاد علمى و فکرى علّامه طباطبائى، 1370، ج 2، ص 483.
5ـ اینکه چگونه مى توان از هست ها به بایدها رسید، نکته اى است که اینک مجال پرداختن به آن نیست; اما براى مطالعه در این زمینه، مى توانید ر.ک. محمّدتقى مصباح، فلسفه اخلاق. در این کتاب، ایشان رابطه هست ها و بایدها را از نوع ضرورت بالقیاس الى الغیر مى دانند.
6ـ مرتضى مطهّرى، آشنایى با قرآن، چ پنجم، تهران، صدرا، 1370، ج 1 و 2، ص 34 / همو، مقدّمه اى بر جهان بینى اسلامى، چ هشتم، تهران، صدرا، 1373، ج 4، ص 112.
7ـ مرتضى مطهّرى، حکمت ها و اندرزها، چ سوم، تهران، صدرا، 1372، ص 17.
8ـ ابن شعبه حرّانى، تحف العقول، تحقیق على اکبر غفّارى، چ دوم، قم، اسلامى، 1363.
9ـ مرتضى مطهّرى، مقدّمه اى بر جهان بینى اسلامى، ج 6، ص 29ـ31.
10ـ بقره: 30.
11ـ تمام اسماء را به آدم آموخت. (بقره: 31)
12ـ اعراف: 172.
13ـ الم سجده: 7ـ9.
14ـ احزاب: 72.
15ـ اسراء: 70.
16ـ شمس: 8و9.
17ـ رعد: 28.
18ـ فجر: 28.
19ـ براى مطالعه بیشتر، ر.ک. مرتضى مطهّرى، مقدّمه اى بر جهان بینى اسلامى، ج 4، ص 7ـ12.
20ـ همان، ج 1، ص 56.
21ـ براى مطالعه بیشتر، ر.ک. همان، ج 3، ص 107ـ115.
22ـ مرتضى مطهّرى، مقالات فلسفى، تهران، حکمت، 1366، ج 2، ص 75.
23ـ مرتضى مطهّرى، شش مقاله (جهان بینى الهى و جهان بینى مادى)، چ چهارم، تهران، صدرا، 1368، ص 275ـ282 / همو، آشنایى با قرآن، ج 4، ص 185.
24ـ مرتضى مطهّرى، شش مقاله (جهان بینى الهى و جهان بینى مادى)، ص 283ـ284.
25ـ گاهى واقعاً خود مکاشفه شیطانى است نه تفسیر آن، مثلا عرفا مى گویند گاهى انسان تصورات خود را شهود مى کند ولى فکر مى کند حقیقت عالم را شهود کرده است.
26ـ همو، مقدّمه اى بر جهان بینى اسلامى، ج 2، ص 16ـ17.
27ـ استاد مطهّرى و روشن فکران، تهران، صدرا، 1372، ص 41ـ42.
28ـ ر.ک. مرتضى مطهّرى، مقدّمه اى بر جهان بینى اسلامى، ج 1، ص 65.
29ـ همو، آشنایى با قرآن، ج 1و2، ص 33.
30ـ همو، مقدّمه اى بر جهان بینى اسلامى، ج 3، ص 8.
31ـ همو، ختم نبوّت، ص 7 / همو، اسلام و مقتضیات زمان، چ چهارم، تهران، صدرا، 1373، ج 1، ص 364ـ368/ همو، تکامل اجتماعى انسان به ضمیمه هدف زندگى، چ هفتم، تهران، صدرا، 1372، ص 71.
حال که این موهبت عظیم در اختیار بشر قرار داده شده است، عقل حکم مى کند که از ارزشمندترین هدیه الهى، عالى ترین بهره بردارى صورت گیرد و چون بهره بردارى از هر چیز متوقّف بر شناخت آن است، اگر انسان تمام سرمایه خود را در مسیر شناخت دین مصرف نماید به بیراهه نرفته است.
گرچه امروزه «دین» تعاریف بسیار متفاوت و احیاناً متعارضى پیدا کرده است و انواع دین، اعم از حق و باطل، محرَّف و غیرمحرّف، زمینى و آسمانى به بازار آشفته زندگى بشر عرضه مى شود، اما باز هم راه شناخت دین حقیقى و این موهبت الهى باز است. بنابراین، اگر کسى به دنبال ارزشمندترین گوهر هستى و اساسى ترین کالاى مورد نیاز بشر است، راه هاى تحقیق به روى او باز است.
این نوشتار به دنبال آن است که این گوهر خلقت و موهبت عظیم الهى را تعریف، سپس نیاز بشر را بدان بنماید تا مسیر عمل به آن نیز هموار گردد. همان گونه که امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمودند: «ایها الناس، اعلموا انّ کمال الدین طلب العلم و العمل به.»1
بررسى واژگانى مفاهیم کلیدى بحث
الف. نیاز: واژه «نیاز» مفهوم روشنى دارد. وقتى گفته مى شود کسى به چیزى نیاز دارد; یعنى براى او مشکلى پیش آمده است که براى حلّ آن، به آن چیز محتاج شده است و اگر آن را به دست نیاورد مشکلات و در نتیجه، توابع نامطلوب آن دامنگیر او خواهد شد.
اما باید به این نکته توجه داشت که نیازها دو گونه اند: یک دسته نیازهایى که انسان به صورت طبیعى نسبت به آنها آگاهى دارد، و یک دسته آنها که لزوماً چنین نیستند. ما وقتى از نیاز انسان به دین سخن مى گوییم منظورمان نیازهاى واقعى بشر است، چه انسان آنها را به صورت طبیعى بفهمد و احساس کند، و چه آنها را احساس نکند و براى پى بردن به این نیازها لازم باشد قدرى فعالیت کند.
وقتى از «نیاز به دین» بحث مى شود، ممکن است چند مطلب مورد توجه باشد: گاهى منظور از نیاز به دین، نیاز به وجود نبى است; یعنى مى گویند: چون هم خود انسان مى خواهد و هم از او خواسته شده است که در پى سعادت باشد و راه رسیدن به این سعادت هم ارتباط داشتن با عالم بالاست و چون عموم انسان ها توان ارتباط برقرار کردن با عالم ملکوت را ندارند، پس باید کسى وجود داشته باشد که این برنامه سعادت را از عالم بالا براى بشر به ارمغان آورد.
گاهى نیز منظور از «نیاز به دین»، نیاز به چیزى است که داراى کارکردهاى مفیدى براى زندگى فردى یا اجتماعى انسان است. در این رویکرد، دین دارى و فواید مادى و دنیوى آن مثل وحدت بخش بودن و آرام بخش بودن مطالعه مى شود. دانشمندان علوم روان شناسى، جامعه شناسى و مردم شناسى معمولا دین را با این رویکرد مطالعه مى کنند و منشأ روانى یا اجتماعى گرایش به دین را بررسى مى نمایند و سعى مى کنند براى دین و گرایش انسان ها به آن کارکردهایى بیان کنند تا مشخص نمایند که انسان در زندگى فردى یا اجتماعى خود، به چیزى نیاز دارد که آن را از طریق دین به دست خواهد آورد و در واقع، از دین نتیجه عملى و عینى و مادى آن را مى خواهند.
گرچه دین هم کارکردهاى اخروى دارد و هم کارکردهاى دنیوى (اعم از فردى و اجتماعى)، اما این نوشتار بر مهم ترین کارکرد دین، که تأمین سعادت بشر است، تکیه دارد و به کارکردهاى دیگر آن نمى پردازد. منظور از سعادت بشر در این مقال، برخوردارى انسان از زندگى ابدى بدون رنج مى باشد. بنابراین، در پى اثبات ضرورت برنامه اى است که از عالم بالا براى سعادت بشر آمده. البته این برنامه با وسیله اى به نام «وحى» نازل مى شود که در پى اثبات ضرورت آن نیست. پس نیاز به اصل دین با نیاز به نبوّت تفاوت جزئى دارد.
شهید مطهّرى این تفاوت را چنین بیان مى کنند:
«وحى» تلقّى و دریافت راهنمایى است از راه اتصال ضمیر به غیبت و ملکوت. نبى وسیله ارتباطى است میان سایر انسان ها و جهان دیگر و در حقیقت، پلى است میان جهان انسان ها و جهان غیب. نبوّت معلول نیازمندى بشر به پیام الهى است.2
ب. دین: واژه «دین» به لحاظ لغوى به معناى جزا و پاداش و مجازات است.3 اما به لحاظ اصطلاحى، شاید نتوان براى آن تعریفى ارائه داد که همگان بر آن متفق القول باشند; زیرا نگاه هاى متنوّع و متفاوتى به این واژه شده است، آن گونه که گاهى زاویه دید محققان نه تنها مغایر، بلکه متناقض بوده و طبیعى است که نتوان امور متناقض را در تعریف واحد جمع کرد. بنابراین، در اینجا، تعریف دین موردنظر، که درصدد بررسى نیاز انسان به آن هستیم، ارائه مى شود: دین عبارت است از: یک سلسله معارف علمى که معارفى عملى به دنبال دارد، و جامع همه آن معارف یک کلمه است و آن عبارت است از: «اعتقادات».4
بر اساس این تعریف، دین مجموعه اى است از: اعتقادات و دستورات عملى. اعتقادات آن درباره آفریننده جهان و امور مربوط به آن مثل ویژگى هاى آفریننده مى شود، دستورالعمل هاى آن هم لوازم عملى آن اعتقادات است که ممکن است دستوراتى فقهى، حقوقى، اجتماعى، اخلاقى، عرفانى و سیاسى باشد.
عناصر دین
با عنایت به تعریف دین مى توان گفت: دین داراى دو پایه، دو جزء یا دو بخش است: 1. اعتقادات; 2. لوازم عملى و دستورالعمل ها. طبیعى است که چون دستورالعمل ها مبتنى بر اعتقادات هستند، اعتقادات حالتى اصلى و زیربنایى خواهند داشت و دستورالعمل ها حالتى فرعى و روبنایى.
بنابراین، «دیندار» به کسى گفته مى شود که این حقیقت را بپذیرد. پس باید حساب دین را از دین داران جدا کرد; یعنى دین حقیقتى است که درجه و مرتبه ندارد، ولى کسانى که این حقیقت را مى پذیرند در عمل کردن بر اساس این حقیقت، داراى مرتبه و درجه هستند. به عبارت دیگر، ممکن است کسى دین را بپذیرد ولى بر اساس آن عمل نکند; مثلا، به خدا ایمان داشته باشد، اما در عمل، نماز نخواند یا دروغ بگوید.
حتى کسانى هم که عملا ملتزم به دین هستند درجات و مراتب متفاوتى دارند. بعضى از آنها صرفاً به ظواهر مقیّدند، اما برخى دیگر به لوازم متوسط اعتقادات خود نیز پایبند هستند، و برخى حتى به لوازم بعید اعتقادت خود هم مقیّدند. این واقعیت چیزى است که از آن به «مراتب دین دارى» یاد مى شود.
تذکر این نکته ضرورى است که هر قدر اعتقادات انسان کامل تر و دقیق تر باشد، رفتار او هم کامل تر و دقیق تر و سنجیده تر خواهد بود. بنابراین، مى توان دریافت که لزوماً همه انسان هاى دیندار رفتار واحدى ندارند; زیرا مراتب اعتقادات آنها متفاوت است و هر کس بر اساس مرتبه اعتقادات خود عمل مى کند و در واقع، هر مرتبه اى از اعتقادات، اقتضاى رفتارى متناسب با همان مرتبه را دارد. البته این نکته هرگز بدان معنا نیست که دین داران نباید رفتارهاى مشترک و همسان داشته باشند.
ممکن است افرادى اعتقادات واحدى داشته باشند، اما براى این اعتقادات واحد، دلایل متفاوتى ارائه کنند که به اصل دین دارى آنها لطمه اى وارد نخواهد شد; مثل دو نفرى که به وجود خدا اعتقاد دارند، اما هر کدام به دلیلى غیر از دلیل دیگرى. این هر دو نفر دیندارند، اما ممکن است به لحاظ مرتبه دین دارى با یکدیگر متفاوت باشند; زیرا دلیل یکى متقن تر از دلیل دیگرى است. پس دین دارى امرى است مشکّک و مرتبه بردار.
دین حق و دین باطل
اگر به بخش اعتقادات دین توجه کنیم و نسبت آنها را با واقعیت در نظر بگیریم از این نظر، مى توانیم دین را به «دین حق» و «دین باطل» تقسیم نماییم; یعنى اگر محتواى یک دین مطابق واقعیت بود آن را «دین حق» و اگر مطابق با واقعیت نبود آن را «دین باطل» بنامیم.
از طرفى چنان که گذشت، فروع دین در واقع، لوازم عملى اصول دین هستند; مثلا، اگر کسى این اصول را بپذیرد که خداوند خالق بشر است، حکیم است، خیرخواه و عادل و عالم مطلق است و براى انسان دستوراتى صادر کرده که با پیروى از آنها، سعادت بشر تضمین خواهد شد، بنابراین، اگر این اصول را بپذیرد و به دنبال سعادت خود نیز باشد، باید از یک سلسله دستورات پیروى کند.5
بنابراین، مى توان چنین نتیجه گرفت که «دین حق» بیانى است از حقیقت عالم و چون حقیقت یک چیز است دین حق هم فقط یکى خواهد بود.
شهید مطهّرى درباره «حقیقت واحد»، که از آن به «نور» یا «راه راست» نیز تعبیر مى کند، چنین مى فرماید:
نکته اى که اهل تفسیر به آن توجه کرده اند این است که قرآن همواره «ظلمات» را جمع مى آورد و همراه با الف و لام که افاده استغراق مى کند و شامل همه تاریکى ها مى شود، حال آنکه «نور» را مفرد ذکر مى کند و معناى آن این است که راه راست یکى بیشتر نیست، حال آنکه مسیر انحراف و گم راهى متعدد است.6
نصاب دین حق و کمال آن
سؤال این است که آیا فقط کسى طرفدار دین حق است که اولا، تمام حقیقت دین را به درستى درک کرده باشد و ثانیاً، در مجموعه دین او هم هیچ باطلى وجود نداشته باشد؟ یا اینکه دین حق نصابى دارد که هر کس به آن نصاب رسید مى تواند ادعا کند که داراى دین حق است؟
پاسخ چنین است: براى اینکه پیرو دین حق باشیم لازم نیست تمام دین را درک کنیم، بلکه اگر حد نصاب آن را واجد شویم در جرگه پیروان دین حق درآمده ایم و پس از آن باید به کمال دین فکر کنیم و در پى کسب کمال دین باشیم. پس دین حق اولا، نصاب دارد و ثانیاً، کمال.
خلاصه اینکه با تعریف ارائه شده، دین امرى است مرکّب از چند عنصر که عنصر اصلى اش بخش اعتقادى آن است. نکته دیگر اینکه خود اعتقادات را هم مى توان به دو دسته اصلى و غیر اصلى (= جزئى) تقسیم کرد و بر همین اساس، ممکن است افرادى در اعتقادات اصلى با هم مشترک باشند (هم در خود اعتقاد و هم در دلیل آن و یا صرفاً در خود اعتقاد)، اما در جزئیات آن با هم اختلاف نظر داشته باشند.
بر اساس آموزه هاى دین اسلام، مى توان چنین استنباط کرد که نصاب دین اسلام آن است که انسان به الوهیت خداوند و رسالت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)اعتقاد داشته باشد; یعنى معتقد باشد که هیچ کس غیر از اللّه سزاوار پرستش نیست و حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله) نیز از سوى او به پیامبرى برگزیده شده است. این دو اعتقاد همان محتواى شهادتین است که انسان مى تواند با اعلام آنها، در جرگه مسلمانان وارد شود.
رابطه عناصر دین با یکدیگر
در این باره که عناصر دین (اصول و فروع) چه نسبتى با هم دارند، مى توان نسبت هاى گوناگونى را فرض کرد که نمونه هایى از آنها عبارتند از: رابطه گوهر و صدفى; رابطه ذاتى و عرضى; رابطه ریشه و ساقه اى.
رابطه «گوهر و صدفى» به این معناست که در بین عناصر دین، برخى حالت اصلى و برخى دیگر حالت فرعى دارند و منظور از «اصلى و فرعى» این است که آنچه مهم است اصل دین است و اگر کسى به اصل آن رسید از فرع بى نیاز است و اساساً فرع دین فقط براى این است که ما را به اصل دین برساند و اگر چنین شد، رسالت خود را انجام داده است و نیازى به او نیست. به همین دلیل ـ مثلا ـ از تعابیرى همچون «گوهر و صدف» استفاده مى شود; چراکه صدف ـ فى نفسه ـ ارزشى ندارد و تنها فایده اش این است که گوهر را در درون خود نگه دارى مى کند و اگر کسى به دنبال صدف مى رود به خاطر گوهر آن است. به همین دلیل، تا به گوهر دست پیدا کرد صدف را دور مى اندازد.
رابطه «ذاتى و عرضى» هم معنایى شبیه به این دارد. در تبیین این رابطه، چنین گفته مى شود: دین سه جنبه دارد که عبارتند از: شریعت، طریقت و حقیقت. و اصل دین همان حقیقت است، اما شریعت و طریقت فقط راه وصول به حقیقت است. در تبیین افراطى و انحرافى این رابطه، گفته مى شود: اگر کسى به حقیقت رسید از شریعت و طریقت بى نیاز است، حتى پیروان برخى از فرقه هاى انحرافى با این مستمسک، دست از ظواهر دین نیز مى کشند و آن را بکلى کنار مى گذارند.
اما آیا واقعاً چنین است؟ اینکه مى گوییم بخشى از دین اصل است و بخشى دیگر فرع، آیا منظورمان همین است یا خیر؟ چنین نیست; یعنى رابطه اى که بین اصول و فروع دین برقرار است رابطه مقدّمه و ذى المقدّمه یا گوهر و صدف و از این قبیل نیست، بلکه کل دین را مجموعه اى است که اصول آن به لحاظ منطقى مقدّم هستند و فروع باید به نحوى بر این اصول مبتنى باشند و فروع نیز نتیجه یا اقتضائات آن اصول هستند. گرچه فروع نیز در اصول تأثیر مى گذارند و بین عبادت و معرفت رابطه اى دوسویه وجود دارد.
اگر بخواهیم در این باره به تشبیه و استعاره سخن بگوییم شاید تشبیه به «ریشه» و «تنه و ساقه» درخت تشبیهى دقیق باشد. به این معنا، نه ریشه درخت به تنهایى وجود دارد و نه تنه بدون ریشه موجود خواهد بود. پس هیچ بخشى نمى تواند مستغنى از بخش دیگر باشد. در واقع، این دو بخش لازم و ملزوم همدیگرند. به این معنا، لازمه اعتقاد آن است که رفتارى خاص از انسان سر بزند و لازمه این رفتار تقویت ایمان و اعتقاد است; درست مثل شاخ و برگ و میوه درخت که به صورت طبیعى، از هر ریشه اى ساقه و برگ و میوه خاص آن رشد مى کند و بالا مى آید و همچنین پس از رشد و نمو خود، نور و هوا به ریشه مى رساند و موجب تقویت آن مى شود.
پس مى توان چنین نتیجه گرفت که اصول دین، پایه ها و ریشه هاى دین و فروع دین هم نتایج عملى آن ریشه ها هستند.
شهید مطهّرى در این زمینه مى نویسد:
امیرالمؤمنین على(علیه السلام) مى فرماید: «اول و ابتداى دین خداشناسى است.» هر چیزى نقطه شروع و پایه و اساسى دارد و هنگامى به صورت سازمانى محکم و پابرجا و مفید درمى آید که از همان نقطه آغاز شده باشد و بر روى همان پایه قرار گرفته باشد. دین هم، که سازمانى وسیع فکرى و اعتقادى و اخلاقى و عملى است، یک نقطه شروع و یک رکن اساسى دارد که اگر از آن نقطه آغاز شود و بر روى آن اساس بنا شود، محکم و پابرجا و مفید خواهد شد. آن نقطه شروع و آن پایه اساسى، معرفت ذات اقدس الهى و شناسایى حضرت احدیت است.7
دقت کنید! حضر امیر(علیه السلام) مى فرمایند: ابتداى دین خداشناسى است، نه انتهاى دین یا کل دین. پس اینکه مى گوییم: دین اصولى دارد یعنى: پایه هاى فکرى دارد که رفتارهایى را از دین داران طلب مى کند، و این رفتارها به آن پایه ها برمى گردند و آن پایه ها نسبت به این رفتارها تقدّم رتبى دارند.
گاهى ممکن است از مسئله حسن فاعلى و حسن فعلى به «گوهر و صدف» دین تعبیر شود; به این معنا که گوهر دین دارى ـ نه گوهر دین ـ نیّت خالص و معرفت است و صدف آن هم ظاهر عمل. با این تعبیر هم مى توان ایمان را گوهر عمل و عمل صالح را صدف آن نامید.
ضرورت بحث درباره دین
انتخاب موضوع «دین» براى پژوهش، نشان دهنده اهمیت این مسئله است. اما اهمیت چنین بحثى چگونه تبیین مى شود؟ در پاسخ به این سؤال، باید چنین گفت: اگر آنچه در مقدّمات گفته مى شود درست باشد; یعنى اگر بُعد مجرّد و روحانى انسانى از ابعاد اصیل او باشد و اگر انسان باید در جهانى زندگى کند که نامحدود است و اگر بخواهد در مجموع زندگى خود، سعادتمند باشد، در حالى که خود او به تنهایى قادر به شناخت روابط حاکم بر دو جهان و در نتیجه، قادر به شناخت سعادت حقیقى نیست و راه رسیدن به آن سعادت را نمى داند، بدیهى است به دنبال امورى برود که ادعا مى شود چنین امکانى را فراهم مى آورند. دین نیز یکى از این امور است.
بنابراین، اگر انسان در این زمینه کوتاهى کند و این کوتاهى موجب شود که جهان آخرت خود را از دست بدهد و سعادت همیشگى از او سلب شود و دچار شقاوت ابدى گردد غیر از خود، نباید کسى را ملامت کند.
به دلیل آنکه انسان ذاتاً به دنبال سعادت خود است و ارزشمندترین چیز براى او سعادت ابدى اوست، بنابراین، طبیعى است مسائلى را تحقیق کند که راه رسیدن به این کمال مطلوب را برایش هموار سازد، و اگر اثبات شود که دین در ادعاهایش صادق است آنگاه تمام هستى ابدى انسان در گرو رسیدن به این دین است. در این فرض، پرداختن به موضوعات دیگر، که داراى این حد از اهمیت نیستند، منطقاً سزاوار نیست.
نکته دیگرى که باید تذکر داد این است که نحوه زندگى انسان در این دنیا دقیقاً بر کیفیت زندگى ابدى او تأثیر خواهد داشت. پس فهمیدن نحوه زندگى درست در این دنیا باید براى انسان عاقل در اولویت اول باشد تا زمینه سعادت ابدى برایش فراهم شود.
شهید مطهّرى براى تبیین این ضرورت، از راه ارتباط و پیوستگى دو زندگى دنیوى و اخروى وارد مى شود و مى فرماید همان گونه که در احادیث آمده است: «دنیا مزرعه اى است که بندگان خدا در آن ترش و شیرین و خیر و شر کشت مى کنند.»8 سرنوشت زندگى ابدى انسان در همین دنیاى مادى و به دست خود انسان رقم مى خورد. نه خود انسان از بین رفتنى است و نه نتیجه اعمال او، بلکه در قیامت، نتیجه اعمالى که او در دنیا انجام داده است مجسّم خواهد شد و باید تمام زندگى ابدى خود را با این اعمال تجسّم یافته بگذراند که اگر اعمالى نیک باشند او به سعادت ابدى و اگر اعمالى ناپسند باشند او به شقاوت ابدى رسیده است.9
مقدّمات انسان شناسانه و جهان شناسانه
براى بررسى مسئله نیاز بشر به دین، ذکر دو مقدّمه ضرورى است. این دو مقدّمه درباره انسان و جهان است که در مقدّمه اول، اشاره اى به انسان شناسى لازم است و در مقدّمه دوم، جهان شناسى، تا جایگاه دین در زندگى بشر به روشنى مشخص شود و بتوان به راحتى، ضرورت دین را براى انسان از این مقدّمات نتیجه گیرى کرد.
الف. انسان شناسى: شهید مطهّرى انسان را در جهان بینى اسلامى به صورت خلاصه چنین معرفى مى کند:
انسان در جهان بینى اسلامى، داستانى شگفت دارد. این موجود از نظر قرآن، ژرف تر و مرموزتر از این است که بتوان آن را با این چند کلمه تعریف کرد. قرآن انسان را از آسمان و زمین و از فرشته برتر و در همان حال، از دیو و چهارپایان پست تر شمرده است.
انسان خلیفه خدا،10 داراى عالى ترین ظرفیت ها،11 فطرتاً خداشناس،12 داراى سرشتى ملکوتى،13 آزاد و مختار،14 داراى کرامت ذاتى،15 وجدان اخلاقى،16خواسته هاى بى نهایت،17 هدف ها و آرمان هاى عالى،18 و ... است.19
ویژگى هاى مذکور را مى توان در دو محور اساسى جمع بندى کرد:
1. انسان موجودى است دارى ابعاد متفاوت، اعم از بعد جسمى، روحى، روانى، عاطفى، ملکوتى، مادى، معنوى، فردى و اجتماعى.
2. انسان موجودى است کمال جو و سعادت طلب که از سعادت هم سعادت مطلق را مى طلبد.
در اینکه انسان موجودى است داراى ابعاد متفاوت و متنوّع، شکى نیست و حتى در اینکه هر یک از این ابعاد شاخه هاى جزئى ترى دارند باز هم شکى نیست; مثلا، انسان بعد فیزیکى و جسمانى دارد و در همین بعد جسمانى، شاخه هاى جزئى ترى مثل دستگاه هاى درونى، حواس و اعضا دارد که هر کدام از این شاخه ها داراى کمالى هستند و انسان باید براى اینکه آنها به کمال برسند، برنامه ریزى کند. همین طور است بعد عاطفى، روانى، ذهنى و روحانى.
نکته اى که در اینجا باید تذکر داده شود این است که برخى از این ابعاد بین انسان و موجودات دیگر مشترک است و برخى از آنها مختص انسان است، گرچه نیازى نیست که این ابعاد را انحصاراً از آنِ انسان بدانیم، بلکه همین قدر کافى است که معلوم شود انسان داراى چنین بعدى هم هست، خواه دیگر موجودات هم در این مورد با او مشترک باشند یا نباشند.
مطلب دیگر اینکه ابتداءً هر یک از این ابعاد و حتى هر یک از شاخه هاى آنها تقاضاى کمال خود را دارند و طالب آن هستند که به نهایت کمال خود برسند، اما به دلیل آنکه ما در جهان مادى زندگى مى کنیم و ویژگى جهان مادى محدودیت و تزاحم است، عملا چنین کارى ناشدنى است که انسان بتواند همه کمالات مفروض ابعاد گوناگون خود را محقق سازد. بنابراین، باید برخى از کمالات را فداى کمالات دیگرى نماید. در اینجا، اهمیت اولویت بندى ابعاد انسان روشن مى شود تا در صورت تزاحم، کمال ناقص تر فداى کمال عالى تر شود تا کمال عالى تر محقق گردد. در نهایت، جمع جبرى مجموعه کمالاتى که محقق مى شوند، یا عالى ترین کمالى که براى انسان محقق شده است نشان دهنده درجه انسانیت یا ارزش انسانى هر شخص خواهد بود.
نکته آخر اینکه خود انسان در فهم کمال برخى از ابعاد خود و در فهم راه هاى رسیدن به آن کمالات، مى تواند به صورت مستقل عمل کند و بر اثر تجربه، بفهمد که چه امورى براى به کمال رسیدن در یک بعد خاص مفید هستند و چه امورى مضر. اما در برخى از ابعاد، این توانایى به صورت کاملا مستقل در اختیار خود انسان نیست، بلکه نیاز به غیر خود هم دارد. با توجه به مقدّمه جهان شناختى که به آن اشاره خواهد شد، این مطلب روشن مى گردد.
هیچ شکى نیست که برخى ابعاد شناخته شده انسان داراى زیرشاخه هایى است که به خوبى شناخته نشده اند. همچنین شکى وجود ندارد که انسان ابعاد ناشناخته فراوانى دارد و هیچ بعید نیست که تا آخر هم انسان به خودى خود نتواند همه ابعاد وجودى خود را بشناسد. علاوه بر آن، شناخت انسان تازه قدم اول است; یعنى حتى اگر فرض کنیم که انسان تمام نیازها، استعدادها، توانایى ها و محدودیت هاى خود را بشناسد باید قدم مهم تر دیگرى بردارد و آن اینکه با توجه به این واقعیت ها، برنامه اى براى خود طرّاحى کند که این برنامه اولا، با واقعیت هاى وجودى او سازگار و ثانیاً، ضامن سعادت ابدى او باشد.
تاکنون کسى نتوانسته است براى خود چنین برنامه اى تهیه کند و بعید به نظر مى رسد که پس از این هم کسى بتواند; بلکه با عنایت به محدودیت ابزارهاى شناختى انسان (بدون استمداد از وحى) این کار غیرممکن است. بخصوص اگر به دنبال کسى باشیم که قصد دارد براى مجموعه انسان ها چنین برنامه اى تهیه کند; زیرا زندگى بشر اجتماعى است و نمى توان بدون توجه به دیگران درباره آن برنامه کاملى طرّاحى کرد. این کار قطعاً نشدنى است، به ویژه وقتى مسئله حیات ابدى و زندگى جاوید و روح مجرّد انسان هم مطرح شود و مشخص گردد که نسبت به آخرت و روابطى که بین دنیا و آخرت وجود دارد انسان توان تجربه ندارد و ابزارهاى شناخت او بسیار محدودتر از آن است که بتواند چنین فضایى را شناسایى کند، چه رسد به طرّاحى برنامه اى جامع براى رسیدن به سعادت ابدى آن.
شهید مطهّرى در این زمینه مى فرماید:
چنین مکتبى را چه کسى قادر است طرح و پى ریزى کند؟ بدون شک، عقل یک فرد قادر نیست. آیا عقل جمع قادر است؟ آیا انسان مى تواند با استفاده از مجموع تجارب و معلومات گذشته و حال خود، چنین طرحى بریزد؟ اگر انسان را بالاترین مجهول براى خودش بدانیم، به طریق اولى، جامعه انسانى و سعادت اجتماعى مجهول تر است. پس چه باید کرد؟ اینجاست که اگر دیدى راستین درباره هستى و خلقت داشته باشیم، نظام هستى را نظامى متعادل بدانیم، خلأ و پوچى را از هستى نفى نماییم، باید اعتراف کنیم که دستگاه عظیم خلقت این نیاز بزرگ را، این بزرگ ترین نیازها را، مهمل نگذاشته و از افقى مافوق افق عقل انسان، یعنى افق وحى، خطوط اصلى این شاه راه را مشخص کرده است.20
بنابراین، از مقدّمه انسان شناسانه چنین نتیجه مى گیریم:
انسان موجودى است داراى ابعاد متفاوت جسمى، ذهنى، روانى، عاطفى، روحانى و اجتماعى.
انسان موجودى است کمال طلب.
هر یک از ابعاد وجود انسان کمالاتى دارند که اولا، اقتضاى رسیدن به آن کمال مطلوب را دارند.
چون عملا رسیدن به تمام کمالات ابعاد گوناگون انسانى محال است پس در مقام تزاحم، باید برخى از کمالات فداى برخى دیگر شوند.
براى اولویت بندى کمالات انسانى، شناخت واقعى انسان و کمالات حقیقى او ضرورى است.
خود انسان در اولویت بندى این کمالات، مى تواند فى الجمله موفق باشد، نه بالجمله.
ب. جهان شناسى: شناخت جهانى که حیات و زندگى انسان در آن قرار دارد از این نظر ضرورى است که رفتار انسان چون در این جهان اتفاق مى افتد، تابع قوانین ومقررات و روابط حاکم بر این جهان است. بنابراین، اگر انسان بخواهد در این جهان زندگى موفقى داشته باشد و به کمالات خود برسد باید روابط حاکم بر جهانى را که در آن زندگى مى کند دقیقاً بشناسد و از آن استفاده کند.
شهید مطهّرى جهان بینى اسلامى را در چند اصل خلاصه مى کند که به دلیل اهمیت خاصى که دارند به بعضى از آنها اشاره مى شود:21
منظور از جهان اعم از دنیا و آخرت است. ما معتقدیم: زندگى انسان صرفاً آن چیزى نیست که در این جهان مادى مى گذرد و با مرگ به پایان مى رسد، بلکه زندگى و حیات بشر دو صورت دارد که یکى دنیوى است و دیگرى اخروى، و انسان پس از مدتى زندگى در دنیا، به آخرت منتقل مى شود و در آنجا به زندگى و حیات خود ادامه خواهد داد.
دنیا محلّ ساختن کیفیت زندگى اخروى است; یعنى آخرت حتماً وجود دارد، ولى اینکه هر کس در آخرت بخواهد به چه کیفیتى زندگى کند، وابسته است به فعالیتى که در دنیا انجام مى دهد و در اصطلاح، خانه آخرت در زندگى دنیا ساخته مى شود و دنیا مزرعه آخرت است. دنیا محدود است و سرانجام، به اتمام خواهد رسید، اما آخرت نامحدود و پایان نیافتنى است. پس مى توان نتیجه گرفت: زندگى و حیات بشر امرى است نامحدود.
سعادت بشر نسبت به هر دو زندگى سنجیده مى شود; یعنى هر کس در مجموع دنیا و آخرت سعادتمند بود در نهایت، سعادتمند است، وگرنه بدبخت خواهد بود.
رفتارى که در دنیا از انسان سر مى زند علاوه بر آثار و تبعاتى که در همین دنیا دارد، داراى آثار و تبعاتى هم هست که در آخرت مشخص مى شود.
بین رفتار انسان و آثارى که بر رفتار او مترتّب مى شود رابطه ضرورت بالقیاس برقرار است; یعنى براى محقق کردن یک معلول ـ مثلا، سعادت ـ محقق کردن علت تامّه آن ضرورى است و پس از محقق کردن علت تامّه، حصول معلول ضرورى خواهد بود. بنابراین، براى رسیدن به سعادت در دنیا و آخرت، باید اصل سعادت دقیقاً فهمیده شود و راه هاى رسیدن به آن هم مشخص گردد تا انسان بتواند با محقق کردن علت تامّه سعادت کلى، به خود آن سعادت نیز نایل شود.
نیاز به دین
با توجه به مقدّماتى که گفته شد، اینک مى توان نتایج بحث را این گونه بیان کرد:
چون انسان ذاتاً طالب کمال خود است، همیشه به دنبال رسیدن به کمالى است که به آن نرسیده است. از همین مطلب، مى توان نتیجه گرفت که انسان همیشه طالب کمال مطلق است; چون در کمال هاى نسبى همیشه چیزى وجود دارد که انسان فاقد آن است و به همین دلیل هم تا به کمالى مى رسد متوقّف نمى شود و مسیر را پایان یافته نمى داند، بلکه به دنبال کمال جدیدى مى گردد.
کمال نامعلوم چیزى نیست که انسان را به دنبال خود بکشاند. پس باید انسان از کمالاتى که مى تواند بهره مند شود مطّلع گردد و سپس در او انگیزه رسیدن به آن کمال ایجاد شود. از این رو، باید خود و کمالات خود را به تفصیل و به روشنى بشناسد تا بتواند در پى آنها حرکت کند و به آنها برسد. پس شناخت استعدادها و ابعاد وجودى، توانایى ها، ناتوانى ها و محدودیت هاى انسان مقدّمه اى است براى رسیدن به کمالات مربوط به خود. دیگر اینکه رسیدن به کمال مطلق علاوه بر اینکه مقتضى شناخت تمام جزئیات وجودى بشر است، مستلزم آن است که این استعدادها و امکانات و کمالات و ابعاد وجودى بشر اولویت بندى شوند تا ـ همان گونه که در مقدّمه ذکر شد ـ کمال عالى تر فداى کمال ناقص تر نشود.
شهید مطهّرى این مطلب را چنین بیان مى کنند:
رضایت تابع آرزوست و از نیل به آرزو پیدا مى شود و خود آرزو از طرفى، تابع میزان آشنایى انسان با موضوعات سعادت بخش است و از طرف دیگر، تابع توقّع و انتظار است; یعنى انسان گاهى به علت بى خبرى و بى اطلاعى از لذات و کمالات عالى تر، لذات کمتر یا پایین تر را ایده آل و منتهاى آرزوى خود قرار مى دهد و گاهى به عللى، توقّع و انتظار برخى لذت ها در وجودش مى میرد و یا به حال خفتگى در مى آید. اما اگر از آن لذت عالى تر اطلاع پیدا کند و مزه آن را بچشد و یا به علل خاصى توقّعات مرده و انتظارات خفته در روحش زنده و بیدار بشوند آرزوها و ایده آل هایش فوراً عوض مى شود و دیگر به آنچه قبلا رضایت مى داد و کمال رضایت داشت رضایت نمى دهد. پس رضایت تابع سطح و میزان آرزوست و آرزو تابع میزان علم و اطلاع و توقّع و انتظار است.22
پس از اینکه انسان کمال نهایى و هدف خود را شناخت، نوبت به شناخت وسایلى مى رسد که مى توانند انسان را به آن کمال نهایى برسانند; یعنى شناخت وسیله قدمى است پس از شناخت هدف. بنابراین، اگر کسى بداند که هدفش چیست، اما راه رسیدن به آن هدف را بلد نباشد یا به درستى نپیماید باز هم از رسیدن به آن هدف عاجز خواهد ماند.
حال، سؤال این است که واقعاً هدف نهایى انسان چیست؟ بر اساس بینش اسلامى، هدف نهایى و کمال مطلق انسان رسیدن یا هرچه نزدیک تر شدن به بى نهایت است; چون انسان طالب کمال است، آن هم کمال مطلق; یعنى بى نهایت، و چون در مجموعه هستى، بیش از یک بى نهایت وجود ندارد و آن هم وجود مقدّس حضرت احدیت، پروردگار عالم و خالق هستى است، بنابراین، در واقع، انسان به دنبال خداست. در منابع اسلامى، این هدف را به «تقرّب الى اللّه» تعبیر مى کنند. پس هدف انسان این است که هرچه بیشتر به خداوند تبارک و تعالى نزدیک شود.
چون هدف انسان تقرّب به خداست، امکانات و استعدادهایى هم که در اختیار او قرار داده شده متناسب با این هدف است; یعنى انسان اگر درست دقت کند و دقیقاً برنامه ریزى نماید باید با همین امکانات و استعدادها بتواند به هدف خود برسد. بنابراین، عقل چنین حکم مى کند که براى پرهیز از اشتباه، در تشخیص کمال نهایى و همچنین براى پرهیز از انتخاب وسایل نادرست، براى رسیدن به این هدف، سراغ کسى برویم که خود او انسان، جهان، هدف ها، وسایل، استعدادها و توانایى هاى انسان را آفریده و دقیقاً بر آفریده خود آگاه است. اگر چنین کردیم آنگاه ضمانتى براى شناخت صحیح هدف و شناخت صحیح وسیله متناسب با آن را پیدا کرده ایم.
منطقاً کسى بهتر از همه مى تواند موجودى را بشناسد و براى او برنامه اى واقع بینانه طرّاحى کند که خود، خالق آن موجود است و تمام واقعیات او را دقیقاً مى داند; زیرا خود او چنین واقعیاتى را آفریده است.
ابزارهاى شناخت بشر
براى انسان، مى توان ابزارهاى ذیل را به عنوان ابزار شناخت معرفى کرد:
1. حس: یکى از ابزارهاى شناخت بشر «حس» است. انسان داراى حواسى است که با آنها مى تواند جهان پیرامون خود را بشناسد. به عبارت بهتر، در جهان پیرامون انسان، امورى وجود دارند که با حس شناخته مى شوند و انسان همچنین حسى را دارد; مثلا، انسان مى تواند گرما و سرماى محیط اطراف خود را با حواس خود تشخیص دهد و اشیاى پیرامون خود را ببیند.
2. عقل: یکى دیگر از ابزارهاى شناخت بشر «عقل» اوست; یعنى حتى اگر انسان فاقد حس تصور شود باز مى تواند برخى از مسائل را با عقل بفهمد. گزاره هایى کلى مثل «اجتماع نقیضین محال است»، «کل بزرگ تر از جزء خود است» از این نوع شناخت ها هستند.
3. ادراک تجربى: از ترکیب دو ابزار شناخت ذکر شده، انسان مى تواند به شناخت هاى دیگرى برسد که از آن به «ادراکات تجربى» نام برده مى شود. براى رسیدن به این ادراکات، انسان جهان پیرامون خود را با حواس تجربه مى کند و سپس نتایج این تجربه ها را با گزاره اى کلى در هم مى آمیزد و به شناخت جدیدى مى رسد.
4. شهود: گاهى براى انسان شناخت هایى حاصل مى شود که برخلاف موارد مزبور، با واسطه صورت هاى ذهنى حاصل نشده است، بلکه بدون واسطه و به صورت علم حضورى محقق مى گردد که در اصطلاح، به این شناخت ها «ادراکات شهودى» مى گویند.
5. وحى: آخرین چیزى که به عنوان ابزار شناخت براى بشر نام برده مى شود «وحى» است; یعنى بعضى انسان ها مى توانند برخى از واقعیت هاى جهان را با وحى بفهمد; یعنى امورى در جهان هستى وجود دارد که وسیله شناخت آن فقط وحى است.
روشن است که همه انسان ها در استفاده کردن از این ابزارها یکسان نیستند و هر کس نسبت به توانایى هایى که دارد، مى تواند از ابزارهایى در همان سطح استفاده کند; مثلا، ادراک حسى براى کسى حاصل مى شود که واجد حس مربوط به آن باشد. بنابراین، انسان نابینا توانایى دیدن و استفاده از این ابزار را ندارد. پس طبیعى است که شناختى هم از این طریق براى او حاصل نشود. آنچه مهم است این است که نوع انسانى امکان استفاده از این ابزارها را دارد. حال برخى از این ابزارها عمومى تر و برخى خصوصى ترند. اما در مجموع، همه این ابزارها توسط نوع انسان قابل استفاده اند.
بررسى ابزارهاى شناخت بشر
الف. حس: شناختى که از راه حواس ظاهرى حاصل مى شود دو شرط دارد: 1. وجود ماده; 2. وجود وضع خاص.
توضیح آنکه شناخت حسى فقط به مادیات تعلق مى گیرد، آن هم اگر در وضع خاصى قرار بگیرد; مثلا، اگر یک چیز مادى در مقابل چشمان ما قرار بگیرد ما مى توانیم آن را ببینیم، وگرنه به درک حسى ما درنمى آید. پس چنین شناختى فقط مى تواند روابط بین امور مادى را، که به تجربه حسى ما درمى آیند، تبیین کند و طبیعى است که براى شناخت هدف نهایى و وسیله اى که ما را به آن هدف برساند هرگز کافى نخواهد بود. البته این شناخت براى زندگى مادى بسیار لازم و مفید است.
ادراکات تجربى هم، که تلفیقى است از شناخت حسى و عقلى، چون یک مقدّمه آنها حسى و تجربى است، فقط امور تجربى و مادى را شامل مى شوند; چون نتیجه تابع اخسّ مقدّمتین است.
شهید مطهّرى جهان بینى علمى را، که از طریق همین ابزار حاصل شده است، چنین نقد مى کند: مزایاى شناخت علمى دقت، جزئى نگرى و تفصیل و مشخص بودن است و چون قوانین حاکم بر یک موجود خاص را به دست مى دهد، راه تسلط و تصرف بشر در آن موجود را به او مى نمایاند و از این راه، صنعت و فن را به وجود مى آورد.
اما شناخت علمى محدودیت هاى خاص خود را نیز دارد; مثلا، دایره اش محدود است و از حدود موضوع خاص تجاوز نمى کند. بدین روى، از ارائه چهره کل جهان ناتوان است و به اساسى ترین سؤالات بشر پاسخ نمى دهد; سؤالاتى مثل اینکه جهان از کجا آمده است و به کجا مى رود؟ ما در چه نقطه و چه موضعى از جهان هستیم؟ آیا بر جهان سنّت هاى ضرورى و لایتغیّر حاکم است؟ آیا جهان تقسیم مى شود به دو بخش مادى و غیر مادى؟ آیا جهان هدایت شده است یا کور و بى هدف؟ آیا پس از این زندگى فانى، زندگى جاویدى وجود دارد یا نه؟
علاوه بر آن، شناخت علمى، حتى در همان حدودى که ارائه مى نماید، وضع متزلزل و ناپایدارى دارد و این یعنى: موقت بودن ارزش قوانین علمى از لحاظ نظرى. نارسایى دیگر این است که شناخت علمى الهام بخش نیست.23
بنابراین، شناخت علمى، اعم از حس و ادراک حسى و تجربى، با وجود تمام امتیازاتى که دارد، نمى تواند تمام حقایق عالم را به انسان بشناساند.
ب. عقل: شناخت هاى عقلى، که به «ادراکات عقلى» هم معروفند، شناخت هایى کلى هستند که به لحاظ کمّیت، تعداد این ادراکات زیاد نیست. این ادراکات از بدیهیات اولیه هستند و یا به نحوى به آنها برمى گردند و مى توانند مسائلى مثل وجود خدا را اثبات کنند. همچنین مشخص است که این ادراکات نمى توانند همه زندگى بشر را پوشش دهند و براى تمام جزئیات زندگى او برنامه خاصى پیشنهاد کنند. البته جزئیات زندگى بشر نباید با این کلیات عقلى تعارض داشته باشد، ولى این مطلب غیر از آن است که بگوییم: ادراکات عقلى براى بشر و تعیین سعادت او کافى هستند. بنابراین، نه حس و نه عقل هیچ کدام توان تبیین روابط غیرمادى و ماورایى را ندارند و نمى توانند روابط حاکم بر حوزه اخروى زندگى بشر را بیان کنند.
در این باره هم شهید مطهّرى چنین مى فرماید:
جهان شناسى فلسفى هرچند دقت و مشخص بودن جهان بینى علمى را ندارد، در عوض، از آن نظر که متّکى به یک سلسله اصول است و آن اصول اولا، بدیهى هستند و از ارزش نظرى مطلق برخوردارند; و ثانیاً، عام و دربرگیرنده اند و ـ به اصطلاح ـ از احکام موجود بما هو موجودند; ثالثاً، ثابت و غیرقابل تغییرند، طبعاً اقناع کننده ذهن و قابل اعتماد و دربرگیرنده و نامحدود است.
جهان شناسى فلسفى بر عکس جهان شناسى علمى، که مانند نورافکنى در یک ظلمت یلدایى است، مانند نور سپیده دم است که فراگیرنده است و کران تا کران را مى گیرد. جهان شناسى فلسفى پاسخ گویى به همه آن مسائلى است که جهان را در کل خود مشخص مى کند، قیافه و چهره جهان را مى نمایاند. جهان شناسى علمى و جهان شناسى فلسفى هر دو مقدّمه عمل است، ولى به دو صورت مختلف. جهان بینى علمى به این صورت مقدّمه عمل است که به انسان قدرت و توانایى مى بخشد که در طبیعت تصرف نماید و آن را در جهت دلخواه خود به خدمت بگیرد; اما جهان بینى فلسفى به این صورت مؤثر در عمل است که نگرش او را به هستى شکل خاص مى بخشد، به او ایده مى دهد یا ایده او را از او مى گیرد، طرز برخورد و عکس العمل او را در برابر جهان تحت تأثیر قرار مى دهد، موضع او را در برابر جهان و جامعه معیّن مى کند، به حیات و زندگى اش معناى خاص مى دهد و یا بکلى، آن را بى معنا مى سازد و خود او را به پوچى و هیچى مى کشاند.24
ج. شهود: شهود نیز چنین امکانى را ندارد که بتواند مجموعه زندگى بشر، اعم از دنیا و آخرت، را کشف و تبیین کند; زیرا بسیار محدود است و صرفاً براى برخى از انسان ها حاصل مى شود و آن هم به گونه اى است که براى دیگران قابل تعریف و بیان نیست. علاوه بر آن، احتمال خطا در آن وجود دارد و چنین نیست که همیشه کشف و شهود، واقعى و مطابق با واقع باشد.25 دیگر اینکه حتى اگر برخى شهودات واقعى و صادق باشند باز هم شهوداتْ همه آن چیزى را که انسان ها نیاز دارند بیان نمى کنند و در مورد بسیارى از جزئیات و حتى کلیات زندگى بشر کشف و شهودى حاصل نشده است. نکته دیگر اینکه بسیارى از کشف و شهودهاى نقل شده در اثر شناخت هدف نهایى و وسیله رسیدن به آن هدف حاصل شده است و در واقع، نتیجه شناخت است و ما به دنبال وسیله اى هستیم که توسط آن، هدف نهایى خود را بشناسیم.
د. وحى: با توجه به مطالبى که بیان شد، چنین نتیجه مى گیریم که هیچ یک از ابزارهاى شناخت بشر مستقلا توان شناسایى هدف نهایى انسان (هدف انسان بما هو انسان) را ندارند. بنابراین، براى شناخت این هدف باید دست به دامن وسیله دیگرى شد. حال که انسان مستقلا توان شناخت خود و هدف خود را ندارد باید براى تحصیل چنین شناختى از کسى کمک بگیرد که داراى این شناخت است.
حال سؤال این است که چه کسى این شناخت را در اختیار دارد؟ قطعاً این شناخت کامل فقط در اختیار کسى است که انسان را خلق کرده، جهان را آفریده و از انسان خواسته است به دنبال سعادت باشد و آن کسى نیست جز خالق هستى و خداوند تبارک و تعالى که هم به تمام جزئیات انسان آگاه است و هم به هدف او و مسیر رسیدن به آن هدف.
شهید مطهّرى مى فرماید:
همه آن خصایص و خصلت ها که لازمه یک جهان بینى خوب است، در جهان بینى توحیدى جمع است. تنها جهان بینى توحیدى است که مى تواند همه آن خصایص را داشته باشد.
جهان بینى توحیدى با نیروى منطق و علم و استدلال حمایت مى شود و به حیات و زندگى معنا و روح و هدف مى دهد، کشش و جاذبه دارد، به انسان نشاط و دل گرمى مى بخشد، هدف هایى متعالى و مقدّس عرضه مى دارد و افرادى فداکار مى سازد. جهان بینى توحیدى تنها جهان بینى اى است که در آن تعهد و مسئولیت افراد در برابر یکدیگر مفهوم و معنا پیدا مى کند; همچنان که تنها جهان بینى اى است که آدمى را از سقوط در درّه هولناک پوچى گرایى و هیچى ستایى نجات مى دهد.26
ایشان معتقدند: تنها مکتب وحى است که قادر است مکتبى جامع به بشر بدهد و تنها جهان بینى توحیدى است که مى تواند ذائقه اى براى انسان بسازد که روح مکتبش را ـ نه مشخصات و جزئیات آن را ـ در همه مسائل درک کند و ـ به اصطلاح عرفا ـ ذوق خاص در همه مسائل به انسان مى دهد.27 توضیح آنکه انسان ها به دلیل محدودیت هایى که دارند طبیعتاً نمى توانند در همه زمینه ها صاحب نظر شوند، اما با اتصال به دین مى توانند درباره تمام مسائل انسانى از قبیل مسائل فرهنگى، سیاسى، اجتماعى، اخلاقى و اقتصادى کلیاتى را درک کنند.28
سؤال بعدى این است که سازوکار انتقال این شناخت از سوى خدا به بندگان چیست؟ آیا خداوند به انسان ها به صورت شخصى این شناخت را منتقل مى کند یا براى برخى از آنها بیان مى کند تا آنها به دیگران برسانند؟
پاسخ این است که در بین انسان ها عده اى هستند که از سوى خداوند انتخاب مى شوند تا این شناخت در اختیار آنها قرار گیرد و آنها هم در اختیار دیگران قرار دهند. سازوکارى که خداوند این شناخت را بدان وسیله در اختیار برخى از انسان ها قرار مى دهد «وحى» است. گرچه ما شناخت دقیقى از ماهیت وحى نداریم، اما همین قدر مى دانیم که از این طریق، براى بشر شناختى حاصل مى شود که قطعى و ضرورى و در عین حال، براى سعادت او کافى است.
تا اینجا معلوم شد که این شناخت براى برخى از انسان ها ـ که همان انبیا هستند ـ حاصل مى شود، اما اینکه چگونه باید این شناخت براى دیگر انسان ها پیدا شود و براى آنها حجت باشد باید با تکمله اى بیان شود:
براى انتقال این شناخت از پیامبران به دیگران از مسیر «تعبّد» استفاده مى شود. تعبّد خود از طریق عقل و معارف بشرى قابل استناد و حجّیت و قابل اثبات است. تعبّد جنبه ثانوى دارد و بر اساس شناخت قبلى «منبع قابل اعتماد» و از راه خبر دادن «مخبر صادق» حاصل مى شود. عقل هم مى پذیرد که اگر انسان ها به منبع قابل اعتمادى دست رسى پیدا کردند و از آن منبع اطلاعاتى در اختیار ایشان قرار گرفت، به آن اطلاعات اعتماد کنند و آن را بپذیرند. نشانه عقلانى بودن آن همین است که تمام انسان ها در زندگى خود، به چنین روشى عمل مى کنند و دیگران را هم به آن توصیه مى کنند.
بنابراین، انسان ها براى شناخت خود، شناخت هدف نهایى انسان و همچنین شناخت مسیر و برنامه اى که براساس آن مى توان از این مسیر به آن هدف رسید هیچ چاره اى ندارند جز اینکه دست به دامن «وحى» شوند و از آن طریق به این شناخت دست پیدا کنند.
قرآن نیز رسالت خود را چنین معرفى مى کند و مى فرماید: (کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ) (ابراهیم: 1) یعنى: رسالت قرآن عبارت از هدایت ابناى بشر و راهنمایى آنها براى خروج از تاریکى ها به سوى نور است. بدون شک، یکى از مصادیق این تاریکى ها، جهالت ها و نادانى هاست و قرآن بشر را از این ظلمات به روشنایى علم مى برد. اما اگر ظلمت ها تنها در نادانى ها خلاصه مى شد، فلاسفه هم مى توانستند این مهم را به انجام برسانند; ولى ظلمت هاى دیگرى وجود دارند که به مراتب خطرناک تر از ظلمت نادانى اند و مبارزه با آنها از عهده علم خارج است.29
این نشان دهنده آن است که وحى بر اساس نیازى است که نوع بشر به هدایت الهى دارد، که از یک سو، بشر را به سوى مقصودى که ماوراى افق محسوسات و مادیات است و خواه ناخواه گذرگاه بشر خواهد بود راه مى نماید، و از سوى دیگر، نیاز بشر را در زندگى اجتماعى، که همواره نیازمند قانونى است که تضمین الهى داشته باشد، برمى آورد.30 پس نبوّت معلول نیاز بشر به پیام الهى است.31
بنابراین، برخى شناخت ها هستند که فقط باید از سوى وحى به دست آیند و اگر وحى کنار زده شود هیچ چیز دیگرى توان ارائه این شناخت را ندارد و وحى هم به همین دلیل، بر بشر نازل شده است.
با این بیان، نیاز بشر به دین اثبات مى شود و علاوه بر آن مشخص مى گردد که این نیازمندى موقّت نیست، بلکه دایمى و همیشگى است و هیچ گاه انسان نمى تواند به وسیله اى غیر از وحى دست رسى پیدا کند که کاملا جایگزین وحى شود و بتواند انسان را از نیاز به دین و نیاز به وحى برهاند.
نتیجه گیرى
در این نوشتار، سعى شد نیاز انسان به دین با بیانى روشن و با استفاده از آثار شهید مطهّرى اثبات و تبیین شود. منظور از «دین» همان آموزه هاى وحیانى یا خود وحى است که از سوى خداوند براى هدایت بشر فرستاده مى شود.
نیاز بشر به دین وقتى اثبات مى شود که از انسان و جهان و دین تعریف صحیحى ارائه شود. بنابراین، در قدم اول، انسان تعریف شد و ابعاد گوناگون او بیان گردید و سعادت او در سعادت مجموعه ابعاد وجودى او دانسته شد و در قدم دوم، جهان شناسى او مشخص گردید و براى جهان نیز دو بعد دنیوى و اخروى ذکر شد که بعد اخروى جاوید و همیشگى است.
با این مقدّمات، مشخص شد که انسان به دنبال سعادت ابدى خود است و براى رسیدن به سعادت، باید اولا، خود آن سعادت و ثانیاً، راهى که انسان را به سعادت مى رساند، بشناسد. اما انسان به صورت مستقل، چنین توانایى را ندارد; زیرا ابزارهاى شناخت او بسیار محدودتر از آن هستند که این شناسایى را انجام دهند. فقط تنها وسیله اى که ممکن است بتواند دقیقاً سعادت انسان را مشخص کند و راه رسیدن به آن را بیان نماید وحى است; زیرا وحى بیانى است از واقعیت هستى و واقعیت هستى را کسى دقیق تر و بهتر از دیگران مى داند که آن را خلق نموده است. بنابراین، براى شناخت واقعیت انسان، سعادت او و راهى که انسان را به سعادت ابدى مى رساند هیچ راهى جز توسّل به وحى وجود ندارد و ابزارهاى شناخت بشر ذاتاً توانایى شناسایى ابعاد وجودى انسان، سعادت او و راهى را که منجر به سعادت او مى شود، ندارند. با این بیان، اثبات مى شود که انسان هیچ گاه نمى تواند از دین و راهنمایى هاى آن بى نیاز باشد.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، تحقیق على اکبر غفّارى، چ سوم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1388 ق، ج 1، باب «وجوب تحصیل علم»، ح 4.
2ـ مرتضى مطهّرى، ختم نبوّت، چ ششم، تهران، صدرا، 1370، ص 7.
3ـ ابن منظور، لسان العرب، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1416، ج 4، ص 460.
4ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ترجمه محمّدتقى مصباح، چ پنجم، قم، بنیاد علمى و فکرى علّامه طباطبائى، 1370، ج 2، ص 483.
5ـ اینکه چگونه مى توان از هست ها به بایدها رسید، نکته اى است که اینک مجال پرداختن به آن نیست; اما براى مطالعه در این زمینه، مى توانید ر.ک. محمّدتقى مصباح، فلسفه اخلاق. در این کتاب، ایشان رابطه هست ها و بایدها را از نوع ضرورت بالقیاس الى الغیر مى دانند.
6ـ مرتضى مطهّرى، آشنایى با قرآن، چ پنجم، تهران، صدرا، 1370، ج 1 و 2، ص 34 / همو، مقدّمه اى بر جهان بینى اسلامى، چ هشتم، تهران، صدرا، 1373، ج 4، ص 112.
7ـ مرتضى مطهّرى، حکمت ها و اندرزها، چ سوم، تهران، صدرا، 1372، ص 17.
8ـ ابن شعبه حرّانى، تحف العقول، تحقیق على اکبر غفّارى، چ دوم، قم، اسلامى، 1363.
9ـ مرتضى مطهّرى، مقدّمه اى بر جهان بینى اسلامى، ج 6، ص 29ـ31.
10ـ بقره: 30.
11ـ تمام اسماء را به آدم آموخت. (بقره: 31)
12ـ اعراف: 172.
13ـ الم سجده: 7ـ9.
14ـ احزاب: 72.
15ـ اسراء: 70.
16ـ شمس: 8و9.
17ـ رعد: 28.
18ـ فجر: 28.
19ـ براى مطالعه بیشتر، ر.ک. مرتضى مطهّرى، مقدّمه اى بر جهان بینى اسلامى، ج 4، ص 7ـ12.
20ـ همان، ج 1، ص 56.
21ـ براى مطالعه بیشتر، ر.ک. همان، ج 3، ص 107ـ115.
22ـ مرتضى مطهّرى، مقالات فلسفى، تهران، حکمت، 1366، ج 2، ص 75.
23ـ مرتضى مطهّرى، شش مقاله (جهان بینى الهى و جهان بینى مادى)، چ چهارم، تهران، صدرا، 1368، ص 275ـ282 / همو، آشنایى با قرآن، ج 4، ص 185.
24ـ مرتضى مطهّرى، شش مقاله (جهان بینى الهى و جهان بینى مادى)، ص 283ـ284.
25ـ گاهى واقعاً خود مکاشفه شیطانى است نه تفسیر آن، مثلا عرفا مى گویند گاهى انسان تصورات خود را شهود مى کند ولى فکر مى کند حقیقت عالم را شهود کرده است.
26ـ همو، مقدّمه اى بر جهان بینى اسلامى، ج 2، ص 16ـ17.
27ـ استاد مطهّرى و روشن فکران، تهران، صدرا، 1372، ص 41ـ42.
28ـ ر.ک. مرتضى مطهّرى، مقدّمه اى بر جهان بینى اسلامى، ج 1، ص 65.
29ـ همو، آشنایى با قرآن، ج 1و2، ص 33.
30ـ همو، مقدّمه اى بر جهان بینى اسلامى، ج 3، ص 8.
31ـ همو، ختم نبوّت، ص 7 / همو، اسلام و مقتضیات زمان، چ چهارم، تهران، صدرا، 1373، ج 1، ص 364ـ368/ همو، تکامل اجتماعى انسان به ضمیمه هدف زندگى، چ هفتم، تهران، صدرا، 1372، ص 71.