آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

افلاطون از جمله اندیشمندانی است که آرای او تأثیر بسیاری بر آرا و اندیشه های سایر متفکران داشته است و حتی بسیاری از فلاسفه بزرگ مسلمان نیز از اندیشه های او تأثیر پذیرفته اند.
اندیشه های افلاطون در باب سیاست در دو اثر مهم جمهور و قوانین نقش بسته است. در این تحقیق، علت ایجاد جامعه سیاسی و نیز آسیب های متوجه نظام سیاسی را در آرای افلاطون پی می گیریم.
ضرورت حکومت فیلسوف، که از مهم ترین ایده های افلاطون برای تحقق نظام سیاسی مطلوب وی می باشد و همچنین امکان تحقق این آرمان، از دیگر مباحثی است که در کتاب جمهور مطرح شده.
شارحان آثار افلاطون که کتاب جمهور را اندیشه های افلاطون جوان می دانند و بیشتر اندیشه های آرمانی او در این کتاب نقش بسته، کتاب قوانین را اثر افلاطون پیر می دانند که بیشتر سعی کرده تا قوانینی که برای شهر ضروری است، وضع کند و اندیشه های او بیشتر بررسی واقعیات موجود در عرصه اداره جامعه است.
ماهیت و هدف قانون از جمله مباحثی است که افلاطون در این کتاب به آن توجه جدّی دارد. نظام سیاسی مطلوب برای اجرای درست قوانین و نیز ویژگی های نظام سیاسی مطلوب از مسائلی است که به آن پرداخته است.
علت احداث شهر و انحراف آن و ضرورت حکومت فیلسوف
الف. علت احداث شهر (جامعه سیاسی)
افلاطون به طور مشخص علت احداث شهر را احتیاجات افراد می داند و از نظر او چون افراد به تنهایی قادر به برآوردن نیازهای خود نیستند، از این رو، در یکجا جمع می شوند تا اینکه نیازهای خود را برآورده کنند. افلاطون این محل تجمع را شهر می نامد.
از نظر افلاطون هیچ فردی برای خود کافی نیست، بلکه به بسیاری از چیزها نیازمند است و این احتیاج موجب می شود که او افراد دیگری را با خود شریک کند. کثرت حوایج موجب می شود که عده زیادی در یک مرکز گرد آمده، با هم معاشرت، و به همدیگر کمک کنند و با اجتماع آن ها شهر شکل می گیرد.1
بر اساس احتیاجات در شهر، شغل ها و حرفه های مختلف پدید می آید. در مرحله اول، خوراک و سپس، مسکن و مرحله بعد، پوشاک مطرح می شود. هر شغلی بر اساس نیازی که در شهر به آن شغل است، به وجود می آید و چون هر کسی استعداد خاصی دارد، و تقسیم کار هم بر همین مبنا صورت می گیرد، از این رو، مازاد محصول به وجود می آید و نیاز به بازار برای تبادل کالا پیدا می شود.2
بنابراین، طبق کتاب جمهور پایه و اساس شهر احتیاجات افراد است و نیاز یک به یک حرفه ها را به وجود می آورد و پس از نیازهای اولیه نوبت به نیازهای تجمّلی می رسد.3
ب. علت انحراف شهر (آسیب شناسی نظام های سیاسی)
افلاطون علت انحراف شهر را عوامل متعددی می داند که در ذیل به آن ها اشاره می کنیم:
1. توجه به نیازهای تجملی: از نظر افلاطون شهر حقیقی و سالم شهری است که در آن به نیازهای اولیه و ضروری توجه شود و توجه به نیازهای تجملی موجب انحراف شهر می شود; زیرا امکانات جامعه محدود است و برای برآورده شدن نیازهای تجملی باید به خاک همسایگان تجاوز کرد: «من به سهم خود عقیده دارم که شهر حقیقی همان است که من بیان کردم و شهر سالم جز آن نیست (شهری با نیازهای اولیه و ضروری)... راست است که برای بعضی مردم آن چه ما در نظر گرفتیم کافی نخواهد بود... پس باید شهر خود را بزرگ تر کنیم; زیرا دیگر شهر سالم، یعنی آنکه اول بیان کردیم، کفایت نمی کند، باید شهر را وسعت داده بر اهالی آن بیفزاییم که بودن آن ها در شهر فقط به مناسبت احتیاجات تجملی مفید باشد.»4
با توجه به رشد نیازها و محدودیت امکانات، تجاوز به خاک همسایگان ضروری است; زیرا مساحت زمینی که تاکنون برای تأمین اهالی کافی بود، دیگر بسیار کوچک است و برای تأمین نیازها، اهالی شهر زمین کافی برای چرا و کشاورزی می خواهند، این تجاوز برای شهر مشکلات فراوانی دارد. منشأ جنگ حس طمع است که وقتی بروز کند هم برای جامعه و هم برای افراد بزرگ ترین بلیّه است.5
2. عدم تربیت درست و فساد نگهبانان: از نظر افلاطون برای دفاع از دارایی شهر و جنگ با مهاجمان نیاز به عده ای به نام نگهبان است و این نگهبانان باید دارای صفات ویژه جسمی و روحی باشند وگرنه خود آن ها باعث انحراف و تباهی شهر خواهند شد.
نگهبانان باید قوی و شجاع و علاوه بر خصایص جسمانی باید از حیث صفات معنوی هم دارای حس حمیت باشند و آن ها باید طوری تربیت شوند که با دوستان مدارا و با دشمنان سختی کنند وگرنه پیش از اینکه دشمن به شهر راه یابد، شهر به دست خود آن ها تباه خواهد شد.6
افلاطون به تربیت نگهبانان اهمیت زیادی می دهد; چرا که اگر نگهبانان درست تربیت نشوند موجب انحراف و تباهی شهر خواهند شد. وی در کتاب دوم و در ادامه در کتاب سوم جمهور بحث مفصلی درباره تربیت مطرح می کند.
افلاطون به تأثیری که افسانه ها در تربیت دارند می پردازد و می گوید نباید اجازه دهیم هر افسانه ای را نقل کنند و افکاری را در ذهن بچه ها به وجود آورند که بیشتر آن ها با آنچه می خواهیم در بزرگی مورد اعتقاد آن ها باشد، منافات داشته باشد.7
افلاطون در کتاب سوم جمهور سعی می کند به مسئله تربیت جوانان بخصوص نگهبانان بپردازد تا اینکه شهر به خاطر عدم تربیت صحیح آن ها دچار انحراف نشود. از این رو، می گوید: نباید مطالب و داستان هایی نقل شود که موجب ترس، گریه و زاری، خنده مفرط، حرص، طمع، و شهوت در آنان شود. همچنین درباره موسیقی می گوید: موسیقی هایی که موجب سستی و شهوت می شوند نباید رواج پیدا کنند: «گفتم پس ما باید همه گونه احتیاط به کار بریم تا مبادا نگهبانان ما با مردم شهر یک چنین رفتاری کنند و از قدرت خویش استفاده نامشروع نمایند و به جای آنکه یار مهربان باشند، ظالم بی امان شوند. گفت: آری این احتیاط لازم است. گفتم: مطمئن ترین احتیاط همان تربیت صحیح است.»8
3. ثروت و فقر:  افلاطون ثروت و فقر را موجب انحطاط و فساد صاحبان فن می داند که در نتیجه، موجب انحراف شهر می شود. او به کوزه گری مثال می زند که اگر متموّل شود، دیگر علاقه به کارش نخواهد داشت و روز به روز تنبل تر، و کوزه گری بدتر می شود و اگر هم فقیر باشد، وسایل کار را نمی تواند فراهم کند.9
وظیفه نگهبانان است که با توسل به همه نوع احتیاط نگذارند این دو مایه فساد (ثروت و فقر) مخفیانه در شهر رخنه کند; زیرا آن یک مولد تن پروری و بطالت و انقلاب است و این یک موجب انقلاب و پستی و تمایل به بدکاری.10
4. توسعه بیش از حد شهر: توسعه شهر باید تا حدی باشد که وحدت شهر را تهدید نکند والاّ تهدید و انحرافی برای شهر محسوب می شود و حفظ شهر از این انحراف نیز به عهده نگهبانان است و آن ها باید منتهای مراقبت را به خرج دهند که شهر نه زیاد کوچک باشد و نه زیاد بزرگ، بلکه حد وسط را نگاه داشته و وحدت خود را حفظ کند.11
از نظر افلاطون برای حفظ وحدت  شهر هر فرد باید وظیفه ای واحد و مناسب حال خود داشته باشد و اولیای امور باید سایر اهالی شهر را به کارهایی بگمارند که از آنان ساخته باشد، به طوری که هر فرد وظیفه واحدی داشته باشد و منحصراً به شغلی که مناسب حال اوست بپردازد و به این طریق وحدت خود را حفظ کند تا شهر هم وحدت خود را نگاه داشته و از کثرت محفوظ ماند.12
5. فساد در امور تربیتی: اهالی شهر در پرتو تعلیم و تربیت صحیح، خردمند می شوند و قواعدی که برای حفظ شهر مطرح می شود به خوبی درک می کنند، اما اگر در امور تربیتی فساد راه یابد، این فساد، موجب انحراف شهر خواهد شد. نگهبانان شهر باید با منتهای هشیاری نگذارند که فساد در امور تربیتی راه یابد، بلکه باید در همه احوال مراقبت کنند که در تعلیمات بدنی و روحی هیچ بدعتی مخالف با نظم موجود گذاشته نشود.13
از دید افلاطون موسیقی از جمله مسائلی است که در تربیت مهم است و بدعت گذاری در آن موجب متزلزل شدن قوانین اساسی شهر می شود; زیرا نافرمانی با بدعت گذاری در موسیقی در شهر نفوذ می کند و چون در لباس تفریح و با ظاهری بی آزار جلوه می کند کسی هم متوجه آن نمی شود. این عیب اول در آداب و عادات راه پیدا می کند و سپس وارد پیمان هایی که مردم با یکدیگر می بندند می شود و از آن پیمان ها هم تجاوز کرده و در قوانین و اصول کشورداری نفوذ می کند و در نتیجه، هیچ چیز را در زندگی خصوصی و عمومی باقی نمی گذارد.14
6. جابجایی وظایف طبقات سه گانه: اگر طبقات سه گانه (مزدور، سرباز و نگهبان) جای خود را عوض کنند و یا اینکه شخص واحد خواسته باشد چند کار را انجام دهد، این معاوضه و اختلاط شهر را تباه خواهد کرد.
اگر یک پیشهور به اتکای کثرت مال یا زیادی طرفدار یا فرط زور یا هر مزیت دیگری از این قبیل در صدد دخول در صف سربازان برآید و یا سربازی بخواهد با نداشتن صلاحیت در سلک مشاوران و نگهبانان باشد و یا شخص واحد خواسته باشد در عین حال، همه این کارها را انجام دهد، این تجاوز به وظایف دیگران و اختلاط طبقات آسیب بزرگی به شهر وارد خواهد ساخت و بزرگترین جنایتی است که یک فرد نسبت به شهر خود مرتکب می شود.15
7. عدم اشتراک نگهبانان در اموال و زنان و فرزندان: از دید افلاطون بزرگ ترین عامل شرّ در یک شهر آن چیزی است که موجب تشتّت و تفرقه شهر می گردد و بزرگ ترین عامل خیر آن چیزی است که موجب اتفاق و وحدت شهر می شود. از نظر او شرکت در شادی و اندوه موجب یگانگی است; زیرا حتی الامکان همه مردم شهر از پیشامدهای خوب به یک اندازه خوشحال می شوند و از پیش آمدهای بد به یک اندازه متأثر می گردند، اما خودخواهی در شادی و اندوه تفرقه آور است.16
بنابراین، برای حفظ وحدت شهر باید نگهبانان در اموال و زنان و بچه ها اشتراک داشته باشند; زیرا این امر بسیاری از اختلافات را که خطر جدی برای شهر محسوب می شود از بین می برد. اما اگر این موارد اختصاصی باشد، بزرگ ترین عامل شرّ یعنی تشتّت و تفرقه و انحراف، برای شهر پدید می آید; «اشتراک زن و فرزند در میان نگهبانان مایه بزرگ ترین سعادت شهر است... و در نتیجه، از همه کشمکش هایی که منشأ آن پول و فرزند و خویشاوند است آسوده خواهند بود.»17
8. فساد طبع حکیمانه: کسی که طبع حکیمانه دارد، دیگران او را می شناسند و نسبت به او تملّق می کنند. در نتیجه، هوا، هوس، جاه و مقام بر او غلبه پیدا می کند و طبع حکیمانه او را فاسد می کند و این امر باعث انحراف شهر خواهد شد.
در این خصوص، در کتاب جمهور چنین آمده: «کسی که صفات حکیمانه داشته باشد از همان ابتدا همه، چون آینده او را پیش بینی می کنند، نسبت به او تملّق می کنند و هوا و هوس و جاه و مقام به آن شخص غلبه می کند و این شخص خود را می بازد. شریف ترین طبیعت انسانی تباه و فاسد می شود. از جانب صاحبان همین طبیعت بزرگ ترین آسیب به شهرها و افراد وارد می گردد.»18
افلاطون انواع سیاست های زمان خویش را با طبع حکیمانه سازگار نمی داند و آن را علت انحراف و تباهی طبع حکیمانه می شمارد19 و برای حفظ طبع حکیمانه می گوید: «شهر در امر فلسفه چگونه باید رفتار کند تا هلاک نشود... باید برای ایام جوانی و کودکی تعلیم و تربیت مناسب با آن دوره را بگذارد والاّ شهر هلاک می شود.»20
9. عدم حاکمیت فلاسفه: مفاسدی که شهرها را تباه می کند کم نخواهد شد مگر اینکه فلاسفه حاکم شوند یا اینکه حاکمان در سلک فلاسفه درآیند; «مفاسدی که شهرها را تباه می کند، بلکه به عقیده من به طور کلی مفاسد نوع بشر، هرگز نقصان نخواهد یافت مگر آن گاه که در شهرها فلاسفه پادشاه شوند یا آنان که هم اکنون پادشاهی و سلطنت دارند، به راستی در سلک فلاسفه درآیند و نیروی سیاسی با حکمت توأماً در فرد واجد جمع شود.»21
10. جاه طلبی: اگر زمامداران برای کسب مقام تلاش کنند، حکومت شایسته ای نخواهند داشت و همین امر باعث انحراف شهر می شود; «شهری که زمامداران آن هیچ کوششی برای کسب مقام به خرج ندهند قهراً دارای حکومت صالح و شایسته خواهد بود و شهری که در آن اشخاص به خاطر تحصیل قدرت دسیسه کنند، عکس آن خواهد بود.»22
11. اختلاط طبقات سه گانه (طلا، نقره، آهن): از نظر افلاطون چون زمامداران نمی توانند تشخیص دهند که امر زاد و ولد در نوع بشر تابع چه قوانینی است، بچه هایی که به دنیا می آیند افراد ناشایسته ای خواهند بود و در نتیجه، جنس بشر که طلا و نقره و آهن است با هم اختلاط پیدا می کند و این امر موجب کینه و جنگ می شود که بزرگ ترین خطر برای جامعه است.
زمامدارانی که برای اداره امور شهر تربیت شده اند با همه حکمتی که آموخته و تجربه ای که اندوخته اند، نمی توانند تشخیص دهند که امر زاد و ولد بشر تابع چه قوانینی است، سرانجام اطفالی در مواقع نامناسب از آنان به وجود خواهند آمد و چون آن ها مردان ناشایسته ای هستند وقتی به جای پدران خود زمام کار را به دست گیرند و به شغل نگهبانی مشغول شوند، اول تربیت روحی و سپس تربیت بدنی را بی اهمیت تلقّی خواهند نمود. بنابراین، نسل جدید از فرهنگ بی بهره خواهد ماند و کسانی که از میان افراد آن نسل به حکومت رسند از انجام وظیفه نگهبانی و تشخیص فلز افراد (طلا، نقره و آهن) عاجز خواهند بود و اختلاط پیش خواهد آمد و از این اختلاط، عدم مساوات و ناهمواری و پریشانی پدید می آید که موجب جنگ و کینه در هر زمان و مکانی است.23
12. انحراف طبیعی شهر: از نظر افلاطون همه چیز در عالم به سوی زوال و تباهی می رود و شهرها هم از این قاعده مستثنا نیستند و به طور طبیعی به طرف زوال می روند; «شهری که شما ساخته اید به آسانی تباه شدنی نیست، اما از آنجا که هر چیز که پا به عرصه وجود گذارد دستخوش تباهی است، شهر شما هم همیشه پایدار نخواهد ماند، بلکه متلاشی خواهد شد.»24
البته،  افلاطون در کتاب هشتم جمهور مواردی مثل مالکیت، حرص و طمع به اموال، و نیز حب جاه و مقام را، که قبلا به آن اشاره شد، عامل انحراف جوامع سیاسی می داند.
ج. ضرورت حکومت فیلسوف
1. جلوگیری از تباهی شهر: از نظر افلاطون تا زمانی که فلاسفه زمامداری را در دست نگیرند و یا آنان که هم اکنون پادشاهی و سلطنت دارند به راستی در سلک فلاسفه درنیایند و نیروی سیاست با حکمت توأماً در فرد واحد جمع نشود، مفاسدی که شهرها و به طور کلی نوع بشر را تباه می کند، کم نخواهد شد.25
مادام که فلاسفه وادار نشوند تا زمامداری شهر را به عهده گیرند و شهر مجبور به اطاعت از آنان نگردد و یا تا زمانی که زمامداران موروثی شهرها، پادشاهان کنونی و فرزندان آن ها حقیقتاً عاشق فلسفه واقعی نشوند، نمی توان انتظار داشت که یک شهر یا حکومت یا فرد بتواند به درجه کمال رسد.26
از نظر افلاطون مفاسد عمومی و خصوصی تنها در صورتی از بین خواهند رفت که فلاسفه زمام حکومت را به دست گیرند، و آن طرح حکومتی که او در فکر خود پرورانده است، در صورت زمامداری فلاسفه جامه عمل خواهد پوشید.27
2. شایستگی فلاسفه: با توجه به اینکه فلاسفه علم به عدالت مطلق و کلیه حقایق دارند و حقایق مطلق را مشاهده کرده اند، از این رو، فقط آن ها شایستگی حکومت دارند.
فیلسوف کسی است که وجود ابدی و لایتغیر را درک نماید و آنان که از این ادراک عاجز و در وادی کثرت و تغییر سرگردانند شایسته این نام نیستند. زمامداری شهر را نیز باید به کسانی واگذار نمود که قادر به حفظ قوانین و سنن شهر باشند. کسانی که از درک وجود حقیقی محرومند نمی توانند احکام زیبایی و عدل و نیکی را چنان که در این عالم تحقق پذیر است دریابند; زیرا نه در باطن خود ملاک و نموداری برای پی بردن به آن احکام دارند و نه حقیقت مطلق را می توانند مشاهده نمایند تا مانند نقاشی که به اصل چشم دوخته و از روی آن تصویر می سازد، همواره به مرجع اصلی برگشت کنند و با دقت تمام از آن سرمشق گیرند. از این رو، چنانچه احکامی موردنیاز هنوز وضع نشده باشند اینان از وضع آن عاجزند و چنانچه پیشتر وضع شده باشند از عهده حفظ و حراست آن برنخواهند آمد.28
بنابراین، تنها فلاسفه شایستگی زمامداری دارند; زیرا تنها آن ها هستند که وجود حقیقی را درک نمودند و توانایی وضع احکام و حفظ و حراست از آن را دارند.
3. صفات و ویژگی های فلاسفه: افلاطون صفات و ویژگی هایی را برای فلاسفه ذکر می کند و از آن ها نتیجه می گیرد که فقط فلاسفه شایستگی زمامداری دارند.
فیلسوف حقیقی خویشتن دار است و از هرگونه حرص و طمع آزاد; زیرا مسائلی که دیگران را به کسب ثروت و تجمل وادار می کند، در او تأثیر ندارد29 و همچنین فیلسوف از هرگونه دنائت طبع مبراست; زیرا که پستی طبع با روح انسانی سازگار نیست.30 پس باید در جستوجوی نفوسی بود که علاوه بر صفات دیگر، دارای اعتدال و حسن سیرت بوده و طبعاً مستعد پی بردن به حقیقت اشیا باشند.31
افلاطون پس از ذکر اوصاف فلاسفه چنین نتیجه می گیرد: «آیا تو حاضر نخواهی بود که زمامداری شهر را منحصراً به این گونه مردم که از حیث تربیت و تجربه به درجه کمال رسیده باشند (حافظه خوب و سرعت فهم و علوّ همت و حسن سیرت و علاقه به راستی و عدالت و شجاعت و اعتدال) واگذار کنی؟ گفت: قابل انکار نیست»;32 «برای نگهبانی شهر ما کامل ترین افراد همانا فلاسفه اند.»33
تمثیل غار
افلاطون برای اینکه نشان دهد تنها فیلسوف شایستگی زمامداری دارد، تمثیلی را، که به تمثیل غار معروف است، چنین مطرح می کند: مردمانی داخل غار ساکنند که درِ آن به سوی روشنایی است و ساکنان از آغاز طفولیت با دست و پای بسته پشت به درِ نشسته اند و توان هیچ گونه حرکت و تکان دادن سر را ندارند. پشت سر آن ها آتشی روی تپه ای روشن است و بین آتش و غار جاده ای است که چیزهایی از آن عبور می کنند و مابین جاده و غار دیوار کوتاهی است و چیزهایی که عبور می کنند، سایه آن ها داخل غار ـ جایی که زندانیان می توانند ببینند ـ می افتد. این ها از سایه تعریفی برای خود دارند و تصور می کنند حقیقت آن اشیا را می بینند. اگر یکی از این ها از قید زنجیر آزاد شود و از نادانی رهایی پیدا کند و سر خود را به عقب برگرداند و به سوی روشنایی نگاه کند و او را به اجبار از غار بیرون کشند، روشنایی آفتاب او را اذیت خواهد کرد. وقتی به تدریج چشمان او به محیط عادت کند، عین خورشید را بیواسطه ببیند، اگر به غار برگردد قضاوت او در مورد سایه ها مورد استهزاء دوستانش واقع می شود و بیرون رفتن او را موجب کوری او تلقّی خواهند کرد.34
به نظر افلاطون فقط فلاسفه هستند که از این تاریکی رهایی یافته اند و برای رهایی دیگران از این جهل، باید زمام امور را در دست گیرند; چون تنها آن ها به حقیقت پی برده اند و خیر مطلق را، که سرچشمه همه زیبایی هاست، درک نموده اند. از این رو، باید فداکاری کنند و چندی از مشاهده عالم بالا دست بکشند و زمام امور را در دست گیرند.
افلاطون در ضرورت زمامداری چنین افرادی می نویسد: «پس وظیفه ما مؤسسان شهر این است که نفوس شریف را وادار نماییم که به کسب عالی ترین علم، یعنی درک خیر محض و عروج به عالم بالا...، اشتغال ورزند، اما پس از آنکه بدان مقام واصل شدند و دیر زمانی درک خیر نمودند... دیگر مأذون نخواهند بود که در آن مقام مسکن گزینند و از تنزل به جهان زندانیان و شرکت در رنج و خوشی آنان شانه تهی کنند.»35
سپس افلاطون نفوس شریفه را که به درک خیر محض نایل شدند ملزم می کند که: «هر یک به نوبت به اقامتگاه هم میهنان خویش فرود آیید و چشمان خود را به تاریکی محیط آشنا کنید. وقتی به آن تاریکی خو گرفتید، هزار بار بهتر از دیگران هر چیز را خواهید دید... زیرا زیبایی و عدل و خیر محض را به رأی العین مشاهده نموده اید. بدین ترتیب، هم برای شما و هم برای ما حکومت مفهوم حقیقی خواهد داشت.»36
د. امکان تحقق آرمان افلاطون
افلاطون وضعیت موجود فلاسفه را که افراد بیکاری تلقّی می شوند به وضعیت ناخدای ماهری تشبیه می کند که عده ای به او شوریده و سکان داری کشتی را به دست گرفته اند. اینان ناخدای حقیقی را سر به هوا، یاوه گو، و بیکار خواهند خواند.37
از نظر او علت عاطل یا فاسد بودن فلاسفه، تقصیر جامعه است که به آن ها اجازه نمی دهد زمامداری و هدایت را به عهده گیرند.38 البته، افلاطون دلیل دیگری را هم مطرح می کند و آن اینکه: افرادی که دارای صلاحیت نیستند به تحصیل فلسفه پرداخته اند.39
افلاطون اندیشه زمامداری فیلسوف و آنچه را که درباره شهر و حکومت گفته، صِرف خیال و اندیشهورزی نمی داند، بلکه آن را اندیشه ای عملی می داند که تحقق آن بسیار دشوار است; «جز بدان طریق که گفتم تحقق پذیر نیست و آن این است که  زمام امور کشور به دست یک یا چند فیلسوف سپرده شود.»40
فیلسوف نیز باید عدالت را مهم ترین و ضروری ترین اصل بشناسد و شهر را بر پایه عدالت پروری استوار کند و برای تحقق آن باید هر کس را که بیش از ده سال دارد از شهر بیرون بفرستد تا تربیت کودکان تحت نفوذ آداب و رسوم و اخلاق پدران و مادران قرار نگیرند و آنان را بر طبق اصولی که خود صحیح می دانند پرورش دهند. این سریع ترین و آسان ترین شیوه برای تأسیس شهر و حکومت موردنظر افلاطون است.41
ماهیت، هدف و ویژگی های قانون نظام سیاسی مطلوب افلاطون
الف. ماهیت قانون
از نظر افلاطون پایه گذار قوانین شهر خداست و در این تردید نیست. او در چند جای کتاب قوانین به ماهیت الهی بودن قوانین اشاره دارد.42
قوانین را باید اثر الهام الهی دانست و کسی که بر خلاف آن معتقد باشد، نباید او را تحمل کرد; «شاید همه قوانین شما خوب باشد، ولی به هر حال، یکی از آن ها را باید بهترین قوانین شمرد. مرادم آن قانونی است که به جوانان اجازه نمی دهد درباره خوبی یا بدی قانونی موجود تجسس کنند، بلکه به آنان حکم می کند که همه یکدل و یک زبان بگویند که همه قوانین کشور خوبند; زیرا اثر الهام خدایان اند. اگر کسی سخنی جز این به زبان آورد دیگران حق ندارند آن را تحمل کنند.»43
معیار همه چیز خداست; «برای ما اندازه و معیار هر چیز خداست نه چنانکه بعضی می پندارند این یا آن آدمی»44 و چون پایه گذار قوانین شهر نیز خداست، بنابراین جوانان باید در مرحله نخست به فرمان قانون سر بنهند; زیرا اطاعت از قانون، اطاعت از خداست.45
ب. هدف قانون
1. فضیلت انسانی: قانون گذار در وضع قوانین باید فضیلت انسانی را در نظر داشته باشد و هدف از وضع قوانین را پرورش فضایل انسانی قرار دهد. همان گونه که همه قانون گذاران هنگام وضع قانون هدفی جز فضیلت انسانی ندارند; «راه درست بررسی قوانین همین است که پژوهش کننده فضیلت انسانی را در نظر آورد و بررسی را با این فرض آغاز کند که قانون گذار هنگام وضع قانون هدفی جز فضیلت انسانی نداشته است.»46
هدف همه جزئیاتی که برای قانون ذکر می شود، چیزی جز فضیلت انسانی نیست.47 قانون گذار در وضع قوانین باید به تمام فضایل انسانی توجه کند; چون هدف قانون فضیلت است: «اگر هدف قانون فضیلت انسانی باشد بسیار خوب است. ولی قانون خوب چنان قانونی نیست که تنها به جزئی از فضیلت توجه کند، بلکه تمام قابلیت باید هدف قانون باشد.»48
2. خیر و صلاح عموم: توجه قانون گذار در وضع قوانین به خیر و صلاح عموم ضروری است; «قانون گذاران قوانین را با توجه به خیر و صلاح عموم وضع کنند و خیر صلاح عموم نه در جنگ خارجی است و نه در کشمکش داخلی.»49
قانون گذار برای وضع قانون باید توجه به حالت صلح داشته باشد; چون جنگ یک استثناء است. از دید افلاطون سیاستمدار خوب کسی نیست که توجهش در مرتبه نخست به جنگ با دشمنان خارجی باشد و یا در هنگام قانونگذاری در زمان صلح، جنگ را هدف خود قرار دهد، بلکه سیاستمدار خوب کسی است که هنگام وضع قانون برای جنگ، هدفش برقراری صلح و آرامش باشد.50
اگر قانون گذار فقط به جنگ توجه کند، به یکی از فضایل انسان که شجاعت است توجه کرده است. در حالی که، در وضع قوانین باید به تمام فضایل انسانی توجه کند.51
3. بهره مندی جامعه از دانش و روشن بینی: افلاطون به این مطلب که هدف قانون گذار باید بهرهوری جامعه از دانش و روشن بینی باشد، تأکید زیادی دارد و حتی آن را به عنوان بزرگ ترین هدف قانون گذار مطرح می کند; «بزرگ ترین هدف قانون گذار باید این باشد که جامعه را تا آنجا که میسّر است از دانش و روشن بینی بهرهور سازد و از نادانی برهاند.»52
در کتاب قوانین در کنار روشن بینی، اعتدال و هماهنگی نیز از اهداف قانون گذار در وضع قوانین تلقّی شده است.53 در برخی عبارات قوانین، علاوه بر روشن بینی و هماهنگی، آزادی نیز جزو اهداف قانون شمرده شده است; «قانون گذار هنگام وضع قانون باید سه هدف در نظر داشته باشد، جامعه ای که طبق قوانین او اداره خواهد شد باید آزاد باشد و با خود هماهنگ، و روشن بین باشد.»54
4. برخورداری شهروندان از مطلوب ترین زندگی ها: قانون گذار باید قوانینی را وضع کند که در پرتو آن شهروندان نه تنها از مطلوب ترین و مطبوع ترین زندگی ها، بلکه از بهترین و زیباترین آن ها برخوردار شود. افلاطون مطلوب ترین زندگی ها را درجه بندی می کند; «مطلوب ترین نوع زندگی برای ما در مرتبه اول، زندگی توأم با خویشتن داری است و در مرتبه دوم، زندگی از روی دانایی و سوم، زندگی توأم با شجاعت است و زندگی توأم با تندرستی را در مرتبه چهارم قرار می دهیم.»55
اعتدال در اندیشه افلاطون جایگاه ویژه ای دارد. در وضع قوانین نیز قانون گذار باید خوشی ها و دردها و آرزوها و میل های مردم را که همه اندیشه بشری را متوجه خود کرده است، به دقت بررسی کند تا قوانینی را که وضع می کند از افراط و تفریط به دور باشد.56
اعتدال، همان گونه که در صفات و ویژگی ها موجب ایجاد صفاتی پسندیده و زندگی مطلوبی برای انسان می شود، در زندگی اجتماعی و وضع قوانین نیز نیکبختی جامعه را در پی دارد: «وقتی که آدمیان به فکر وضع قوانین می افتند ناچارند همه اندیشه خود را متوجه لذت ها و دردها کنند، چه در اجتماع و چه در یکایک افراد بشر، آنکه از این دو چشمه (لذت ها و دردها) به هنگام مناسب مقداری که جایز است برگیرد، خواه جامعه باشد خواه فرد انسانی... همواره نیکبخت است. ولی کسی که به افراط و تفریط گراید... زندگی اش با بدبختی همراه خواهد بود.»57
ج. نظام سیاسی مطلوب
افلاطون نوع نظام سیاسی را که برای اجرای درست قوانین مطرح می کند، نظامی است که از ترکیب حکومت استبدادی و دموکراسی به وجود آید و طریقه اعتدال را جمع بین این دو نوع نظام می داند.58 البته، از نظر او بهترین و سریع ترین نظام برای نیکبختی جامعه، نظام استبدادی است که در آن حاکمی با ویژگی هایی از قبیل: جوان بودن، خویشتن داری، تیزهوشی، دلیری و اصالت، در کنار قانونگذاری توانا وجود داشته باشد.59
جمع بین حکومت استبدادی و دموکراسی
در هر جامعه ای دو طبقه وجود دارد: «عده ای باید فرمان بدهند و دیگران باید اطاعت کنند»60 حال برای اجرای درست قوانین، افلاطون چه نوع نظام سیاسی را پیشنهاد می کند؟
افلاطون با ستایش از قانون اساسی اسپارت به خاطر محدود کردن حکومت پادشاهی، می گوید: «گمان می کنم یکی از خدایان عنان سرنوشت کشور شما را به دست گرفت و نگذاشت قدرت سلطنت در دست یک شهریار بماند، بلکه آن را به دو پادشاه... سپرد. بدین سان، اقتدار آنان را در دایره اعتدال محدود ساخت... خطری که از توأم شدن قدرت با غرور ناشی از تبار در حکمرانان شما، کشور را تهدید می کرد باز شناخت و شورای بیست و هشت مرد سالخورده ضمیمه مقام سلطنت ساخت و در تصمیم های مهم به آن شورا حق رأی برابر با پادشاه بخشید... بدین سان، در کشور شما حکومت پادشاهی که از هر سو با عوامل اعتدال محاصره شده بود، زمانی دراز پایدار ماند و در نتیجه، همه سازمان های دولتی از دگرگونی و تباهی و فساد مصون ماندند.»61
از نظر افلاطون اگر یک فرد قدرت زیادی داشته باشد ستمگر می شود; «هرجا که گامی از دایره اعتدال فراتر بنهیم و بر هر موجودی کوچک قدرتی بیش از ظرفیت او ببخشیم... روح از کثرت غرور به ستمگری می گراید... در نتیجه، نزدیک ترین دوستانش از او بیزار می گردند و چندی نمی گذرد که خود نابود می شود و قدرتش تباه.»62
افلاطون تمام حکومت های دیگر را ترکیب این دو حکومت می داند (استبدادی و دموکراسی) و از نظر او جامعه ای که بتواند بین آزادی و روشن بینی جمع کند، نیکبخت خواهد بود; «دو نوع حکومت هست که می توان حکومت مادر نامید. همه انواع دیگر از آن دو زاده اند. یکی حکومت پادشاهی است، دیگر حکومت دموکراسی. نمونه کامل حکومت پادشاهی را در ایران می توان یافت و کامل ترین نوع حکومت دموکراسی را در کشور ما. همه حکومت های دیگر چنانچه گفتیم از آمیزش آن دو به صورت های گوناگون پدید آمده اند. برای اینکه در جامعه ای آزادی و هماهنگی توأم با روشن بینی برقرار باشد حکومت آن جامعه ناچار باید مشخصات آن هر دو نوع را در خود جمع کند... اگر جامعه ای از آزادی و هماهنگی و روشن بینی بهره مند نباشد ممکن نیست روی نیک بختی ببیند.»63
در حکومت ایران و آتن اعتدال نیست; چون در یکی از آن دو کشور اصل حکومت فردی رایج است (ایران) و در دیگری، اصل آزادی بی حد و حصر (آتن). بنابراین، هیچ یک از آن دو راه اعتدال نمی پیمایند.64 ایران در زمان کوروش سعی در جمع بین دو نوع حکومت داشت و چون راهی میان استبداد و آزادی را پیش گرفت، هم مردم آزاد بودند و هم ملل زیادی تحت سلطه بودند.65
افلاطون در ادامه علت بدتر شدن وضع ایران را استبداد حاکمان می داند; چون به خاطر استبداد بین ملت و حاکمان فاصله افتاد، شهریاران آزادی را از ملت سلب کردند و خودرأیی و استبداد را به حد اعلی رساندند و این موجب شد تا روح همکاری در جامعه از بین برود. در جامعه ای که حکمرانان به ملت بی اعتنا شوند و هدفی جز قدرت و منافع شخصی نداشته باشند، ملت نیز از آن ها روی گردان می شوند و اگر زمانی به یاری ملت نیازمند شوند، مردم هیچ رغبتی برای رفتن به میدان جنگ نشان نمی دهند. حاکمان چاره ای نمی بینند جز اینکه با پرداخت مزد گروهی از بیگانگان را به خدمت درآورند و سرنوشت خود را به دست مزدوران بسپارند.66
افلاطون کشور آتن را که در آن دموکراسی حاکم است مورد نکوهش قرار می دهد و آن را چنین توصیف می کند: «کشوری که در آن آزادی بی حد و حصر و بی اعتنایی به همه سازمان ها و مقامات دولتی حکم فرماست، به مراتب بدتر از کشوری است که به دست بیگانگان ولی با اعتدال و میانه روی اداره شود.»67
اندیشه اعتدال افلاطون در نظام سیاسی مطلوب او نیز کاملا هویداست. وی تأمین سعادت جامعه را منوط به جمع بین حکومت استبدادی و دموکراسی می داند: «از دو نوع حکومت سخن گفتیم که اصل در یکی، استبداد کامل است و در دیگری، آزادی بی حد و حصر. نوع سومی از آمیزش آن دو در نظر گرفتیم که در آن از یک سو، از خشونت کاسته شده و از سوی دیگر، آزادی محدود به قیودی گردیده است. حکومتی که می تواند سعادت جامعه را تامین کند همین نوع سوم است.»68
شهریاری مطلق العنان و قانون گذاری توانا
البته افلاطون برای برقراری هرچه سریع تر و بهتر قانون و همچنین نیک بختی جامعه، وجود شهریاری مطلق العنان، البته، با صفات ویژه ای همچون: جوان، خویشتن دار، تیزهوش، خوش حافظه، دلیر، اصیل و نیز قانون گذاری توانا بودن را طرح می کند.69
حتی کشوری که دو شهریار با همان صفات داشته باشد در مرتبه دوم است; «اگر در کشوری دو شهریار با همان صفات فرمانروایی کنند، آن کشور از حیث سعادت در مرتبه دوم قرار دارد. هرچه عده فرمانروایان بیشتر باشد، به همان نسبت وضع قوانین درست دشوارتر می شود... کشوری که دارای حکومت استبدادی است، اگر از وجود قانون گذار توانا و شهریاری نیک منش و درست کار بهره مند باشد، زودتر و آسان تر از کشورهای دیگر می تواند از بهترین انواع حکومت برخوردار شود.»70
ویژگی های نظام سیاسی مطلوب
1. پاسخگو بودن همه مقامات جز پادشاه
از نظر افلاطون جز پادشاه همه مقامات دولتی باید پاسخگو باشند: «هرکس وظیفه قضاوت به عهده گیرد یا به تصدی مقام دولتی گماشته شود، مکلف است درباره کارهایی که به انجام وظیفه اش مربوط است حساب پس دهد به استثنای کسانی چون پادشاه که صلاحیت اخذتصمیم درمرحله نهایی دارند.»71
2. ثبات در قوانین
معیار در قوانین به داوری مردم بستگی ندارد، ولی در آتن، همان گونه که مطرح شد، در مورد موسیقی معیار را لذتی که مردم از آن می برند قرار دادند و با اینکه موسیقی دارای انواع و اشکال معینی بود، آن را تغییر دادند و همین بی اعتنایی به قوانین موجب شد مردم دیگر به قوانین حکومت توجهی نکنند و در نتیجه، باعث لگام گسیختگی همگانی شد.72
افلاطون تغییر مکرر آداب و رسوم را خطرناک ترین بیماری برای جامعه می داند; «تغییر مکرر رسوم و آداب، و اینکه هر روز چیزی ستوده و چیز دیگری نکوهیده شود به عقیده من خطرناک ترین بیماری هاست که هرچه زودتر باید از آن پیش گیری کرد.»73 هیچ کس حق ندارد جز سرودهایی که از طرف عموم به رسمیت شناخته شده و جنبه مقدس پیدا کرده اند، چیز جدیدی ابداع کند.74
3. هدف وسیله را توجیه می کند
اگر قانون گذار مطلبی را مفید بداند می تواند دروغ بگوید و به هر وسیله دیگری متوسل شود; «اگر قانونگذار که به وظیفه خود واقف است بخواهد به منظور تشویق جوانان به کسب فضیلت انسانی دروغی بگوید، دروغی مفیدتر از آن سخن نخواهد یافت تا به یاری آن مردمان را وادار کند کارهای نیک و عادلانه را به میل و رغبت انجام دهند نه از روی اجبار.»75
قانون گذار برای پای بندی جوانان و سایر اقشار به اعتقاداتی که برای جامعه سودمند است، به هر وسیله ای می تواند متوسل شود تا همه افراد جامعه در آن معتقدات شریک شوند.76
4. شایسته سالاری (فضیلت محوری)
کسانی که از فضیلت برخوردار نباشند و از روشن بینی (دوست داشتن زیبایی و نیکی و نفرت از بدی و زشتی) بی بهره باشند، هرچند در فنون دیگر سرآمد باشند، نباید هیچ شغل دولتی به آن ها واگذار شود. ولی کسانی را که بر خلاف آنان هستند باید دانا و خردمند، به معنای راستین شمرد و بالاترین مقام های دولتی را به آنان سپرد.77
اگر شخص حاکم و یا سایر زمامداران تابع هوا و هوس باشند، قوانین پایمال می شود; «آنجا که یک فرد یا گروه توانگران یا عامه مردم که درونی آکنده از شهوت و هوس دارند و یگانه آرزویشان ارضای آن شهوت و هوس است... زمام حکومت به جامعه یا فردی را به دست گیرند، قوانین پایمال می شوند و راه رهایی از هر سو مسدود می گردد.»78
بزرگ ترین زیان جامعه سپردن جامعه به دست مأموران ناشایسته است; «اگر جامعه ای اجرای بهترین قوانین را به دست مأموران ناشایسته بسپارد، کوچک ترین فایده ای از قوانین نمی برد و نه تنها مورد استهزای خاص و عام می شود، بلکه بزرگ ترین زیان ها عاید آن می گردد.»79
 
پی نوشت ها
--------------------------------------------------------------------------------
1ـ افلاطون، جمهور، ترجمه فؤاد روحانی، چ هفتم، تهران، علمی و فرهنگی، 1379، ص 114ـ115.
2و3ـ همان، ص 115ـ121.
4ـ همان، ص 121ـ122.
5ـ همان، ص 122ـ123.
6ـ همان، ص 125ـ126.
7ـ همان، ص 129.
8ـ همان، ص 204.
9و10ـ همان، ص 215.
11ـ همان، ص 218.
12ـ همان، ص 219.
13ـ همان، ص 219ـ 220.
14ـ همان، ص 221.
15ـ همان، ص 238ـ239.
16ـ همان، ص 292.
17ـ همان، ص 296ـ297.
18ـ همان، ص 355ـ356.
19ـ همان، ص 360.
20ـ همان، ص 361ـ362.
21ـ همان، ص 315ـ316.
22ـ همان، ص 407.
23ـ همان، ص 456ـ458.
24ـ همان، ص 456.
25ـ همان، ص 315ـ316.
26ـ همان، ص 364ـ365.
27ـ همان، ص 370.
28ـ همان، ص 335ـ336.
29ـ همان، ص 338.
30ـ همان، ص 338.
31ـ همان، ص 340.
32ـ همان، ص 340.
33ـ همان، ص 372.
34ـ همان، ص 395ـ400.
35و36ـ همان، ص 404ـ406.
37ـ همان، ص 341ـ342.
38ـ همان، ص 344.
39ـ همان، ص 375.
40ـ همان، ص 445.
41ـ همان. شاید از برخی عبارات افلاطون چنین برآید که منظور او از «خدا» همان خداوند مطرح در ادیان الهی است; «آن خدایی که به قول پیشینیان آغاز و میان و انجام همه امور در دست اوست، پیوسته در راه راست پیش می رود; زیرا طبیعت او چنان است که هرگز دگرگونی نمی پذیرد، بلکه مراد ابدی خود را می پیماید» (دوره آثار، ج 4، ص 2148). اما با توجه به عبارات دیگری که افلاطون دارد چنین نظری صحیح به نظر نمی آید. او خدایان متعدد را مطرح می کند (کتاب قوانین، ص 2042) به ویژه در رساله مهمانی که پس از ذکر خدایان متعدد، بسیاری از خصوصیات انسان را به خدایان نسبت می دهد و خدایانی که مطرح می کند مانند انسان ها دارای صفات پلید و نیک هستند (دوره آثار افلاطون، ج 1، ص 401 به بعد.) بنابراین، با توجه به مجموعه آثار افلاطون نمی توان «خدا» به مفهومی که در ادیان آسمانی، بخصوص در اسلام است، به خدایان افلاطون نسبت داد.
42ـ افلاطون، دوره آثار افلاطون (قوانین)، ترجمه محمدحسین لطفی، چ دوم، تهران، خوارزمی، 1367، ج 4، ص 2028.
43ـ همان، ص 2042.
44ـ همان، ص 2149.
45ـ همان، ص 2200.
46ـ همان، ص 2036ـ2037.
47ـ همان، ص 2039.
48ـ همان، ص 2134 و 2112.
49ـ همان، ص 2033.
50ـ همان، ص 2033.
51ـ همان، ص 2034.
52ـ همان، ص 2113.
53ـ همان، ص 2119.
54ـ همان، ص 2130.
55ـ همان، ص 2168.
56ـ همان، ص 2038.
57ـ همان، ص 2044.
58ـ همان، ص 2130.
59ـ همان، ص 2140.
60ـ همان، ص 2114.
61ـ همان، ص 2117.
62ـ همان، ص 2116ـ2117.
63ـ همان، ص 2119.
64ـ همان، ص 2119.
65ـ همان، ص 2120.
66ـ همان، ص 2124ـ2125.
67ـ همان. ص 2125.
68ـ همان، ص 2130.
69ـ همان، ص 2140.
70ـ همان، ص 2140ـ2141.
71ـ همان، ص 2199.
72ـ همان، ص 2128و2129، 2068و2072و 2073و 2074.
73ـ همان، ص 2240.
74ـ همان. ص 2242.
75ـ افلاطون، دوره آثار افلاطون، ترجمه محمدحسین لطفی، ص 2078 و 2079.
76ـ همان، ص 2079.
77ـ همان، ص 2114.
78ـ همان، ص 2145.
79ـ همان، ص 2186.

تبلیغات