آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

نهج‏البلاغه که نام برازنده و بسیار رسای آن می‏تواند یادآور سخن حکیمانه «الأسماءُ تُنزَلُ مِنَ السَّماءِ» باشد، در درجه نخست در روش‏های بلاغت و شیوایی سخن در زبان عربی است و بنا به قول جامع ادیب و دانشمند آن، سیّد رضی؛ محور اصلی جمع‏آوری گفتار پراکنده حضرت نیز همین نکته مشترک و ساری در منقولات علوی بوده است و البته بر پایه این خصیصه تقریبا منحصر به فرد ادبی بودن در عین عربیّت است که می‏توان در بررسی تأثیر نهج‏البلاغه و یا سایر مجموعه‏های کلام امام در زبان‏های مجاور به ویژه زبان و ادبیّات ارجمند پارسی به بحث پرداخت.
ادبیات پرمایه فارسی باید بیش از هر چیز خود را مدیون عنایات بی‏شائبه و تأثیرات عمیق و بنیادی قرآن عظیم بداند و باید گفت کندوکاو تأثیرات صریح و انکارناپذیر قرآنی در مقولات شاخص ادبی خود مقالِ جداگانه‏ای می‏طلبد و قطعا در محور موضوع این گزارش غیرقرآنی و علوی نمی‏گنجد.
نهج‏البلاغه همانند بسیاری دیگر از متون و منابع استوار دینی و همچنین به مانند بسیاری دیگر از آثار و مضبوطات تاریخی، تأثیرات شگرف و بعضا آشکاری در برخی از متون ادبی ما ایرانیان داشته است که بی‏مجامله بررسی «تخصصی» تأثیر آن در هر یک از متون نظم و نثر ادبی می‏تواند در تبیین اندیشه‏ها و گفتار ژرف و انسانی این انسان الهی حقایق تازه و سودمندی عاید علاقه‏مندان مباحث ادبی گرداند.
راقم این سطور در این گزارش مختصر از میان متون ادب حماسی، شاهنامه حکیم توس، و از میان دیگر متونِ نامبُردار پارسی، بزرگ‏ترین حماسه عرفانی دری، یعنی مثنوی معنوی مولانا جلال‏الدین را برای این مبحث برگزیده است و قصد آن دارد در حدّ توش و توان مُزجات خود به بررسی کلّی و محتوایی آن‏ها در ارتباط با آبشخورهای علوی بپردازد تا در پیشگاه ارباب فضیلت چه قبول افتد و چه در نظر آید.
پیش از پرداختن به مصادیق بهره‏مندی شاهنامه فردوسی از نهج‏البلاغه علی(ع)، نخست باید در ایضاح چند نکته مهم و اساسی در محور تأثیر و تأثّر این موضوع، لختی قلم گردانید و پس به سر قصّه شد.
بررسی عدم تطابق زمانی میان این دو اثر ادبی و دینی (شاهنامه و نهج‏البلاغه) و به تبع آن، اشاره به زمان ورود نهج‏البلاغه مدوَّن سیّد رضی به کتابخانه‏ها و سپس به ذهن و زبان ایرانی، اشاره به مسئله «توارد» در مفهومی وسیع و عالی برای پاره‏ای از مضامین مشترک انسانی که می‏تواند در تمام نِحل و حتی ملل به عنوان «تعابیر حکمت‏آمیز» رایج و ماندگار باشد و همچنین بررسی لزوم استفاده از منبع / منابع دینی ـ اسلامی در متنی که سراسر آن را اسطوره و به ویژه «حماسه» تشکیل می‏دهد، از مواردی است که باید پیش از ورود به مبحث و توغّل در آن، در تبیین آن‏ها در حدّ توان کوشید.1
تألیف نهج‏البلاغه و ورود آن به ایران
سرور محدّثان، سید رضی در دوران جوانی و پیش از پرداختن مجموعه عظیم نهج‏البلاغه، کتابی را درباره صفات پیشوایان دین (خصائص الأئمّه) شروع به تألیف کرده بود که به علت گرفتاری‏های روزگار ناتمام مانده و طبع حسّاس و دیرپسند نویسنده از آن گزارش خرسند نشده است. قسمت پایانی این کتاب نیمه تمام که با پاره‏ای از گفتار علوی قرین شده و به الخصائص نیز نامبردار بود، مَدح و ستایش همگنان سیّد را برانگیخته و سرانجام، این تمجیدها او را در پی افکندن کاخ بلند و دیرپای نهج‏البلاغه مصمّم گردانیده است.2
تاریخ تدوین نهایی نهج‏البلاغه چنان که از تحقیقات صائب نهج‏البلاغه‏پژوهی برمی‏آید، ماه رجب سال 400 هجری و در محله شیعه‏نشین کَرْخ بغداد بوده است.3 بنابراین، باید سال و زمان نسبی ورود این کتاب شریف در ذهن و زبان ایرانی و همچنین در آثار مکتوب فارسی تقریبا مشخص شود تا داوری درباره تأثیرات این کتاب منطقی‏تر و به حقیقت نزدیک‏تر باشد. درباره جاودان اثر حکیم فرزانه توس (شاهنامه)، به علّت معاصرت و هم‏زمانی با گردآوری نهج‏البلاغه توسط سید رضی آن هم در منطقه‏ای غیرایرانی (بغداد) و با در نظر آوردن زمان تقدیم شاهنامه فردوسی به دربارِ نابسامان پرستارزاده غزنوی (حوالی 400هجری)4 به قطع و یقین می‏توان اظهار کرد که فردوسی نه نهج‏البلاغه مدوَّن سید رضی را به چشم دیده و نه اصلا خبر احتمالا جنجالی و پرطمطراق نشر آن را به گوش ظاهر شنیده است:
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت در حیرتم که باده فروش از کجا شنید!5
در توضیح بحث مذکور می‏توان به این احتمال نیز دل بست که مجموعه تدوین شده نهج‏البلاغه بتواند حدود یک قرن بعد از کتابت نهایی در مناطق علمی ایران جای گیر شود و تأثیراتِ مهم و عدیده‏ای بر آثار کاتبان و نویسندگان ارجمند بگذارد. در این‏باره اخیرا نسخه‏ای از ترجمه نهج‏البلاغه مربوط به قرن پنجم و ششم هجری ـ که ظاهرا از سوی نویسنده‏ای نامعلوم در خراسان نوشته شده ـ از سوی دانشگاه تهران به چاپ رسیده است که در جای خود علاوه بر دربرداشتن ترجمه‏ای نسبتا سلیس از نهج‏البلاغه به زبان فارسی، اطلاعات سودمند دیگری نیز درباره پاره‏ای وقایع تاریخی اسلام در اختیار علاقه‏مندان قرار می‏دهد.6 با این وجود، استاد سیّدجعفر شهیدی ضمن تشکیک در اصل این کتاب درباره نخستن ترجمه فارسی از نهج‏البلاغه در خراسان و در قرن پنجم و ششم بکلی به دیده تردید نگریسته است،7 ولی به توضیح کشّاف مصحّح کتاب مذکور، آقای دکتر عزیزاللّه جوینی در مقدّمه توضیحی این اثر قدیمی می‏توان این سخن را پذیرفت که: «اگر نهج‏البلاغه پس از صد سال به ایران نیامده باشد، پس از کجا ابوالحسن بن فندق، معارج نهج‏البلاغه را فراهم آورده و یا کیدری که وی نیز اهل بیهق بوده، چنان کاری بزرگ در شرح نهج‏البلاغه به انجام رسانیده است؟ و نیز چگونه قطب‏الدین راوندی کتاب منهاج البَراعه را در شرح نهج‏البلاغه تألیف کرده است که همگی آنان در قرن ششم بوده‏اند؟»8
بنابراین، اگر باز هم بپذیریم که نهج‏البلاغه حتی پنجاه یا صد سال پس از تدوین ظاهری‏اش )سال 400هجری( به ایران آمده باشد، باز هم باید همچنان بر موضوع عدم رؤیت و استفاده مستقیم فردوسی از آن کتاب شریف پای فشرد و بدان فتوا داد.
مضامین مشترک در شاهنامه و نهج‏البلاغه
حاصل مباحث مذکور اینکه، برای نشان دادن تأثّر شاهنامه فردوسی از گفتار امیرالمؤمنین(ع) باید در آثار پیشین مربوط به علی(ع) نگریست و چنان که مُبرهن است پاره‏های گفتار علوی بسی پیشتر از زمان تدوین نهج‏البلاغه در مناطق و مکتب‏خانه‏های علمی موجود بوده است.9
به عنوان نمونه، درباره خطبه معروف «شقشقیّه»10 که از سوی علمای تسنّن به علّت در برداشتن پاره‏ای خوارداشت‏ها نسبت به خلفای سه‏گانه راشدین به ویژه قَدح صریح خلیفه سوم ـ عثمان بن عفّان ـ مورد تردید قرار گرفته و با این وجود امروزه به پای‏مردی تحقیقات کشاف نهج‏البلاغه‏پژوهان در اصالت و تاریخی بودن آن تقریبا هیچ شکّ و ریبی بر جای نمانده است، این اشاره کافی است که ابن ابی‏الحدید در شرح جامعِ خود و از زبان استادش ابن ابی‏الخیر واسطی و او نیز به نقل از شیخ خود ابن‏الخشّاب در صحّت انتساب خطبه شقشقیّه به علی(ع) چنین اعتقاد راسخی دارد: «به خدا قسم! این خطبه را در کتاب‏هایی که دویست سال پیش از تولّد سیّد رضی نوشته شده است، دیده‏ام و همچنین به قلم دانشمندان و بزرگانی خوانده‏ام که خطّ آن‏ها را می‏شناسم و سال‏ها قبل از آنکه نقیب ابو احمد ـ پدر سید رضی ـ قدم به جهان هستی گذارد، زندگی می‏کرده‏اند.»11
نکته مهم دیگر که درباره پاره‏ای مضامین مشترک در شاهنامه و نهج‏البلاغه باید بدان اشاره شود، این است که ممکن است موضوع و حتی گفتاری در نهج‏البلاغه و یا هر کتاب ارجمند و دینی ـ تاریخی دیگر آمده باشد و این گفتار غیر تعمّدا و کاملا از روی «توارد» در مجموعه‏ای دیگر که البته دور از دسترس کتاب به ظاهر منبع / مبدأ بوده، به کار رفته باشد.
مثلا، پاره‏ای از کلام یونانی منتسب به بزرگان حکمت آن دیار که الحق مایه‏ای گران از حکمت و معرفت را در خود نهفته دارد، امکان دارد عینا و یا مضمونا در کلام پیشین و حتی دینی ما ایرانیان به کار رود که البته از حیث ظاهر شبیه به هم نمی‏توان ادعا کرد که این دو گفتار همسان قطعا از یکدیگر مقتبس شده‏اند. بهترین نمونه تاریخی که الحق به خاطر تشابهات عجیب دارای شگفتی بسیار است، آمدن داستانی کاملا شبیه به قصّه دینی «خدو انداختن خصم بر روی علی(ع) از مثنوی معنوی مولانا در روایات اساطیری و کهن سامورایی ژاپن است.12 همچنان که استاد فروزانفر هم با اندکی تسامح داستان مذکور از مثنوی را در ذیل حوادث غزوه خندق / احزاب قابل بحث دانسته‏اند،13 می‏توان گفت که روی دادن واقعه‏ای کاملا همسان با آن در منطقه‏ای دیگر و بسیار پیشتر از آن را هرگز نمی‏توان بر مسئله «اقتباس» و استفاده از یک موضوع مربوط به تاریخ صدر اسلام حمل کرد. بنابراین، چندان نباید اظهار شگفتی کرد اگر در مواردی معدود کلام بزرگان ادب و فرهنگ ما که به هر حال از یک فرهنگ و تمدّنی مشترک بهره‏مند بوده‏اند، با پاره‏ای از کلام بزرگان دینی ما یکسانی و مشابهت داشته باشد.
در ارتباط با انگیزه تأثّرات علوی فردوسی در شاهنامه می‏توان مذهب این شاعر ارجمند و آزاده دری را نیز دستاویزی استوار برای این تأثیر و تأثّر قرار داد. بنا به تحقیقات عمیق و استوار شاهنامه‏پژوهان ایرانی در اینکه مذهب رسمی فردوسی، امامیّه، آن هم از شاخه بارور جعفری / اثنی عشری است، تقریبا جای تردید نیست.14
تجلّی کلام امیرالمؤمنین(ع) در شاهنامه
با این توضیحات به نظر می‏رسد بررسی پاره‏ای از ابیات گیرای شاهنامه بر محور گفتار علوی (نه نهج‏البلاغه موجود) می‏تواند منطقی و عملی باشد و اگر در مواردی هم تشابهی میان شاهنامه و نهج‏البلاغه به دیده آید، البته چندان جای شگفتی نخواهد بود؛ چه، همچنان‏که یادآور شدیم، نهج‏البلاغه خلاصه همان آثار موجود پیش از خود است و طبعا همان مباحث به طور منظم و طبقه‏بندی شده در نهج‏البلاغه سید رضی آمده، که در پی این یادداشت و برای تکمله بحث به پاره‏ای از آن‏ها اشاره خواهد شد. فقط در اینجا پیش از پرداختن به تجلّی کلام امیرالمؤمنین در شاهنامه فردوسی، برای آنکه ذهن و زبان فردوسی درباره خاندان اهل‏بیت: و اهمّ آن‏ها مولای متّقیان بیش از پیش روشن شود، نخست به ابیات پرشور و آغازین شاهنامه درباره علی(ع) اشاره می‏گردد. فردوسی در مقدّمه غنی و بسیار پرحکمت خویش بر شاهنامه پس از آوردن حِکَم و مضامین نغز اسلامی در قالب الفاظ دری، مستقیما به وصف نبی و وصی و خاندان پاک ایشان می‏پردازد و چنان‏که از نُسخ اصلی شاهنامه برمی‏آید، در میان اوصاف این خاندان در شاهنامه از دیگر صحابه رسول و در رأس آن‏ها خلفای راشدین ـ به غیر از علی(ع) ـ هیچ ذکر خیری در میان نیست:
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی خداوند امر و خداوندِ نهی
که من شارستانم، علیّم درست درست این سخن گفت پیغمبر است15
گواهی دهم کاین سخن راز اوست تو گویی دو گوشم بر آواز اوست
حکیم این جهان را چو دریا نهاد بر انگیخته موج از او تند باد
چو هفتاد کشتی بر او ساخته همه بادبان‏ها بر افراخته16
یکی پهن کشتی بسان عروس بیاراسته همچو چشم خروس
محمّد(ص) بدو اندرون با علی(ع) همان اهل‏بیت نبی و وصی17
اگر چشم داری به دیگر سرای به نزد نبی و وصی گیر جای
گرت زین بد آید، گناه من است چنین است و این دین و راه من است
بر این زادم و هم بر این بگذرم چنان دان که خاک پی حیدرم.18
و در جای دیگر از شاهنامه آمده است:
سر انجمن بُد زیاران علی(ع) که خواند او را علی ولی.19
همچنان‏که اشاره شد، فردوسی علاوه بر آوردن نام و یاد علی(ع) در شاهنامه خود، به گفتار آن امام ارجمند نیز عنایت داشته است که در ذیل پاره‏ای از تأثّرات آشکار او از گفتار علی(ع) آورده می‏شود، با این تذکار که نخستین بار ابوالفضل مستوفی، از فضلای قرن هفتم، در کنار گزارش کلمات قصار امیرالمؤمنین به تطبیق بعضی از ابیات شاهنامه با گفتار امام نیز پرداخته است:20
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد
نه اندیشه یابد بدو نیز راه که او برتر از نام و از جایگاه.21
«الّذی لا یُدرِکُهُ بُعدُ الهِمَمِ وَ لا یَنالَهُ غوص الفِطَن»؛22 کسی که دوری همّت‏ها او را درنیابد و تیزبینی ـ نیز ـ بدو دست نیابد.
بدین آلتِ رای و جان و زبان ستود آفریننده را کی توان؟
به هستیش باید که خستو شوی زگفتارِ بیکار یکسو شوی.23
«لا یَبلُغُ مِدْحَتَهُ القائلونَ و لا یُؤدّی حَقَّهُ المُجتَهِدونَ»24؛ گویندگان نمی‏توانند او را چنان که شایسته است، بستایند و کوشندگان نمی‏توانند حق او را به درستی بگذارند.
و دیگر که گیتی فسانست و باد چو خوابی که بیننده گیرد به یاد
چو بیدار گردد، نبیند به چشم اگر نیکوی دید اگر درد و خشم.25
«النّاسُ نیامٌ فإذا ماتوا إنتَبَهوا»26؛ مردم در خوابند، هنگامی که مُردند بیدار می‏شوند.
پرستیدن دادگر پیشه کن ز روز گذر کردن اندیشه کن
دل اندر جهان آفرین بند و بس ره رستگاری همین است و بس. 27
«اُوصیکُم بِذِکرِالمَوتِ وَ اقلالِ الغَفلَةِ عَنهُ»؛ شما را به یادآوری مرگ و غفلت نورزیدن از آن سفارش می‏کنم.28
الا ای خریدارِ مغز سخن دلت بر گسل زین سرای کهن.29
«اَهرِبوا مِنَ الدّنیا و أصرِفوا قُلوبُکُم عَنها»؛ از دنیا روی برگردانید و قلب‏هایتان را از آن منصرف گردانید.30
جهان سر به سر عبرت و حکمت است چرا مایه ما همه غفلت است
پر از رنج و تیمار و درد و بلاست بدان ای پسر کاین جهان بی‏وفاست.31
«إنّما یَنْظُرُ المُؤمِنُ الی الدّنیا بِعَینِ الاعتبارِ»؛ همانا مؤمن به دنیا از روی عبرت می‏نگرد.32
و گر چیره گردد هوی برخرد خردمندت از مردمان نشمرد.33
«العاقِلُ مَنْ غَلَبَ هواهُ»؛ عاقل کسی است که بر هوای نفسش چیره گردد.34
در شاهنامه اسفندیار سوی کاردانان نامه نوشت که خداوند ما را بیهوده نیافریده است:
سوی کاردانانش نامه نوشت که ما را خداوند یافه نهشت.35
«ایّها النّاسُ اتّقوا اللّهَ فَما خُلِقَ إمروٌ عَبَثا فَیَلهوُ»36؛ ای مردم از خدا بترسید، هیچ‏کس بیهوده آفریده نشده است تا به لهو و بازی بپردازد.
مبادا که بیداد آید زشاه که گردد زمانه سراسر تباه
نزاید به هنگام بردشت گور بود بچه باز را چشم، کور
شود در جهان چشمة آب خشک نیابد به نافه درون بوی مشک.37
«إذا تغیّر السّلطان تغیّر الزّمان»؛38 هر گاه پادشاه از حال خود بگردد، روزگار دگرگون می‌شود.
بخور آنچه داری و بیشی مجوی که از آز کاهد همی آب روی.39
«اَلحِرْصُ لا یَزیدُ فی الرّزقِ و لکِنْ یَذُلُّ القَدرَ»40؛ حرص و آز بر روزی نمی‏افزاید، بلکه ارج و اعتبار انسان را خوار می‏کند.
به منزل رسید آنکه پوینده بود همی یافت آن‏کس که جوینده بود.41
«مَن طَلَبَ شیئا نالَهُ اَو بَعضَهُ»؛ هر آنکه چیزی بجوید، به آن یا به برخی از آن دست می‏یابد.42
زنادان نیابی جز از بدتری نگر سوی بی‏دانشان ننگری.43
«إحذر مُجالَسة الجاهِل کَما تَأمَن مُصاحبة العاقل»؛ از هم‏نشینی نادان پرهیز کن، هم‏چنان که محبّت و مصاحبت دانا را امن می‏شماری.44
زمادر همه مرگ را زاده‏ایم به ناکام گردن بدو داده‏ایم.45
«اِنَّ للّهِ مَلِکا یُنادی فی کُلِّ یَومٍ لِدوا للمَوتِ و اَجمَعوا للفناءِ و ابنُوا للخرابِ». این عبارت به صورت شعری زیبا نیز از مولای متقیان نقل شده است:46
لَهُ مَلَکٌ یُنادی کُلَّ یَومٍ لِدوا لِلمَوتِ وَ ابنوا لِلخَراب.
شما نیز از اندرز او دست باز مدارید و از من مپوشید راز.47
«وَ امّا حَقّی عَلَیکُم فَالوَفاءُ بالبَیعةِ و النَّصیحَةُ فی المَشهَدِ والمغیبِ»؛ و اما حق من بر شما این است که بر بیعتتان وفادار مانم و شما را در آشکار و نهان نصیحت نمایم.48
چو دشمنش [جهان]گیری نمایدت مهر و گر دوست خوانی نبینیش چهر.49
«وَ مَن ساعاها [الدّنیا] فاتتهُ، وَ مَن قَعَدَ عَنها و اَتتهُ»؛ و کسی که برای دنیا تلاش می‏کند، به آن نرسد، در حالی که دنیا به رهاکننده آن روی می‏آورد.50
تأثرّات مثنوی از نهج‏البلاغه
بررسی تأثرات مثنوی مولانا از نهج‏البلاغه چندان بی‏شباهت به حکایت تأثّرات شاهنامه از نهج‏البلاغه نیست. به غیر از مسئله بُعد مسافت میان بغداد عراق و قونیّه عثمانی (محل سرایش مثنوی معنوی) در ظاهر قضیه نخست اختلاف صوری مذهب مولانا با موازین تشیّع و سپس موضوع احادیث علوی و ارتباط آن با مثنوی جلب‏نظر می‏کند که این موضوع البته با در نظر آوردن وسعت نظر و عمق مشرب فکری و نهایتا تسامحات عارفانه ـ شاعرانه این پیر کبیر بلخ چندان جای بحث و نکته‏گیری بر جای نمی‏نهد.
پیر دانادلی که خود را با هفتاد و سه ملت یکی می‏داند! و سخت‏گیری‏های متعدّد مذهبی و فرقه‏ای را در ردیف تعصّبات خام می‏شمارد، اگر مباحث روزمرّه و ساده و درعین حال، کورکورانه کلامی را وارد اندیشه ژرف او گردانیم، البته چندان به عدل و انصاف داوری نکرده‏ایم. همچنین باید افزود کسی که به صراحت به اساسی‏ترین مسئله تشیّع (حدیث غدیر) اشاره دارد و در بعضی موارد در تأیید و درستی آن پای می‏فشارد، هرگز نمی‏توان او را در بند علایق بسته فکری ـ عقیدتی محصور دانست:
این چنین پیغمبر با اجتهاد نام خود و آنِ علی(ع)، مولا نهاد
گفت هر کو را منم مولا و دوست ابن عمّ من، علی(ع)، مولای اوست
کیست مولا؟ آنکه آزادت کند بند رقیّت زپایت برکند.51
همچنان که از مضمون صریح ابیات فوق دانسته می‏شود، مولانا علاوه بر ذکر حدیث معروف و متواتر «غدیر» در شعر خود، به مقتضای سخن به تفسیر و بررسی آن نیز پرداخته و در حدّ مشرب فکری خویش سعی در اثبات آن دارد. مولانا در جایی دیگر از مثنوی درباره قول نابخردانه پاره‏ای از اصحاب رسول که طی آن علی(ع) را محکوم به حریص بودن در درک خلافت می‏دانسته‏اند، بکلی به دیده انکار نگریسته و در نتیجه، وجود الهی این انسان ایده‏آل را از این اتّهامات سخیف و بربسته کاملا پاک و منزّه دانسته است:
آنکه او تن را بدین سان پی کند حرص میری و خلافت کی کند؟
ز آن به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم تا امیران را نماید راه و حکم
تا امیری را دهد جانی دگر تا دهد نخل خلافت را ثمر.52
همچنین تأمّل در روایت مشروح «خدو انداختن خصم بر روی علی(ع) که توسط مولانا در دفتر نخست مثنوی آمده، در ذهن کنجکاو و حقیقت جوینده مخاطب، هرگونه رَیب و شائبه را درباره ارادت بی‏غلّ و غشّ مولانا به شخصیت آرمانی امیرالمؤمنین، علی(ع) برطرف می‏کند و نهایتا این پیر فرزانه را در ردیف ارادتمندان مخلص و از جان علاقه‏مندِ این انسان الهی و نمونه قرار می‏دهد.
با توجه به اینکه مولانا در دوره جوانی به تأکید منابع موجود از قبیل مناقب‏العارفین افلاکی و رساله فریدون سپهسالار و همچنین ولدنامه سلطان ولد، سخت تحت تعلیم پدرِ عارف خویش قرار گرفته و حتی پس از هجران وی در دایره آموزش و تربیت شاگرد مبرّز پدری، یعنی سیّدمحقق ترمذی واقع شده و از طرفی، چنانکه از مطالعات و توغّل وسیع مولانا در علوم گوناگون به توسط مثنوی دانسته می‏شود، می‏توان با اطمینان اظهار کرد که مولانا به انحای مختلف و به تناسب در مسیر مطالعات علوی هم قرار گرفته و به قطع و یقین در متون تاریخ اسلام و غیر آن در واقع مربوط به مولای متّقیان تأملّاتی در خور داشته است.
همچنان‏که پس از مولانا، از میان بزرگان ادب فارسی حافظ شیرازی نیز، که بنا به گواهی شعر آسمانی‏اش در گونه‏های مختلف علوم تحصیل کرده، بعید نیست در کنار منابع متنوّع خود به پاره‏های کلام علوی هم عنایت داشته باشد و در پیوند این مطلب باید گفت این شاعر نامبردار در بیتی از شعر خود به قصیده‏ای از سروده‏های جامع نهج‏البلاغه، سیّد رضی، توجه داشته و مصراعی از آن اشعار دلکش را در غزل ناب خویش گنجانیده است:
بسا که گفته‏ام از شوق با دو دیده خویش «أیا منازِلَ سَلمی، فأینَ سَلماکی؟»53
از سوی دیگر، مولانا هم به مانند سایر بزرگان تسنّن دست‏کم به واسطه اینکه علی(ع) را در شمار خلفای راشدین و چهارمین آن‏ها می‏داند، از این طریق هم که شده، قطعا روزگاری را به مطالعه در آثار و اخبار خلفا و در میان آن‏ها خلیفه چهارم، علی(ع) گذرانیده است.
بنابراین، در اینکه صاحب مثنوی در مضامین ژرف نهج‏البلاغه و یا هر مجموعه منسوب به حضرت توغّل و ارتکاز معانی نموده، تقریبا شکّی بر جای نمی‏ماند و اگر این نکته را هم بپذیریم که جناب مولانا مستقیما به نهج‏البلاغه مدوّن سید رضی دسترسی پیدا کرده و بر خلاف فردوسی ـ به جهات مختلف مذکور ـ شخصا به مطالعه آن پرداخته است، چندان به بیراهه سخن نرانده‏ایم.
بررسی ذکر و یاد علی(ع) در مثنوی معنوی مولانا به دو گونه ممکن است: نخست، بازنمود وقایع و روایات کلی مرتبط با تاریخ زندگانی امام همام که خود از موضوع این مختصر بر کنار است و دیگر، بررسی اقوال و سخنان امیرالمؤمنین در مثنوی که البته بنای اصلی این گزارشِ دینی ـ ادبی بر آن نهاده شده است.
در این یادداشت و در تکمیل بحث تأثّرات فردوسی از منابع و مضامین علوی، در اینجا ضمن ارائه توضیحات مختصر به پاره‏ای از استفاده‏های مضمونی مولانا از کلام امیرالمؤمنین(ع) اشاره می‏شود:
در زمین مردمان خانه مکن کار خود کن، کار بیگانه مکن.54
به نظر نگارنده این بیت می‏تواند به مضمون قسمتی از خطبه پنجم نهج‏البلاغه ناظر بوده باشد؛ آنجا که ابوسفیان برای تحریک امام(ع) برای قیام علیه غاصبان خلافت به درِ خانه ایشان رفته و حضرت را به زعم خود برای قیام و اعتراض تشویق می‏کند. حضرت نیز با پاسخی مُسکت پرده از نیّت ناصواب او برمی‏دارد و با این گفتار زیبا و تمثیلی وقت قیام و اعتراض را هرگز مناسب اوضاع نمی‏داند: «... هذا ماءٌ آجِنٌ و لُقمَةٌ یَغُصُّ بِها آکِلُها و مُجتَنی‏ءُ الثَّمَرةِ لِغَیرِ وَقتِ ایناعِها کالزّارعِ بِغیرِ اَرضِهِ!»؛ این‏گونه خلافت چون آبی بدمزه و لقمه‏ای گلوگیر است و آن‏کس که میوه را به صورت نارس و بی‏موقع بچیند، همانند کشاورزی است که در زمین دیگران چیزی بکارد!
اژدهایی خرس را در می‏کشید شیر مردی رفت و فریادش رسید.55
داستان خرس و مرد ابله که طی آن مردی بر تملّق و دوستی نااستوار خرسی دل بسته بود و سرانجام عقوبت تلخ این دوستی ظاهری را به جان چشید، احتمالا می‏تواند از مضمون وصایای نغز علوی در ذهن نیرومند مولانا تراویده و در مثنوی به یادگار مانده باشد:
«یا بُنَی، ایّاکَ و مُصادَقَةَ الأحمَقِ، فَإنَّهُ یُریدُ ان یَنفَعَکَ فَیَضُرُّکَ.»56؛ فرزندم! از دوستی احمق بپرهیز؛ چرا که او می‏خواهد به تو نفع برساند ولی ضررش عاید تو می‏شود.
کرد مردی از سخندانی سؤال حق و باطل چیست ای صاحب مقال؟
گوش را بگرفت و گفت: این باطل است چشم حقّ است و یقینش حاصل است.57
مولای متّقیان در نهج‏البلاغه در موضوع پرهیز مردمان از شنیدن غیبت و بدگویی دیگران می‏فرماید: «... أما إنَّهُ لَیسَ بَینَ الحقِّ و الباطلِ الاّ اربَعُ أصابِعَ»؛ بدانید که میان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نیست. کسی از میان مردم از معنای این سخن می‏پرسد و حضرت در حالی که انگشتان خویش را میان چشم و گوش خویش قرار می‏دهد، می‏فرماید: «الباطِلُ اَن تَقولَ سَمِعتُ و الحَقُّ اَن تَقولَ رَأیتُ!»58 که به نظر می‏رسد مولانا در نظم دو بیت مذکور به این گفتار امام توجه داشته است.
شه چو حوضی دان حشم چون لوله‏ها آب از لوله رود در کوله‏ه
چون که آب جمله از حوضی است پاک هر یکی آبی دهد خوش ذوقناک
ور در آن حوض آب شور است و پلید هر یکی لوله همان آرد پدید.59
میان این ابیات مثنوی و گفتار زیر از علی(ع) ارتباطی دیده می‏شود: «المَلِکُ کالنَّهرِ العظیم تستمدُّ مِنهُ الجَداولُ فإن کانَ عَذَبا عَذُبَت و اِن کانَ مِلحا مَلُحَت».60
نفس، هر دم از درونم در کمین از همه مردم، بتر در مکر و کین.61
مقتبس است از این فرموده علوی:
«لا عَدُوٌّ اَعدی علَی المَرءِ مِن نَفسِهِ، اللّهَ اللّهَ فی الجَهادِ للأنفُسِ فَهِی اَعدی العَدُّو لَکُم».62
گفت پیغمبر زسرمای بهار تن مپوشانید یاران زنهار.63
«تَوَقُّوا البَرْدَ فی اَوَّلِهِ وَ تَلَقُّوهُ فی آخِرهِ، فَإنَّهُ یَفعَلُ فی الاَبدانِ کَفِعلِهِ فی الأشجارِ، اَوَّلهُ یُحرِقُ و آخِرهُ یُورِقُ»64؛ بپرهیزید از سرما در آغازش (پاییز) و استقبال کنید از آن در آخرش (نزدیک بهار)؛ زیرا در بدن‏ها همان می‏کند که با درختان می‏کند: در آغاز خشک می‏کند و در آخر برگ می‏رویاند.
مولانا در مثنوی در ضمن اقوال مختلف و معروفِ منسوب به پیامبر(ص)، این‏سخن‏علوی‏رانیزبه‏پیامبراسلام‏نسبت‏داده است.
گفت پیغمبر قناعت چیست؟ گنج گنج را تو وا نمی‏دانی زرنج.65
این بیت نیز همانند بیت پیشین از نظر مولانا به پیامبر اسلام منسوب داشته شده است، ولی در میان احادیث و روایات مربوط به علی 7بهتر می‏توان سراغی از آن گرفت: «القناعَةُ کَنزُ لا یَفنی،66 و القناعةُ مالُ لا یَنفَدُ».67
با این توضیح که سیدرضی در ذیل این حدیث در نهج‏البلاغه این سخن پرمغز را از قول «بعضی از نویسندگان» به حضرت پیامبر(ص) نسبت داده است.68
حق محیط جمله آمد ای پسر وا ندارد کارش از کار دگر.69
به نظر استاد فروزانفر70 مصراع دوم بیت از این گفتار امام از نهج‏البلاغه اقتباس شده است: «لا یَشغَلُه شَأنٌ عن شَأنٍ»71؛ خدا را هیچ کاری از کار دیگر باز نمی‏دارد.
دِه مرو، ده مرد را احمق کند عقل را بی‏نور و بی‏رونق کند
قول پیغمبر شنو ای مجتبی گور عقل آمد وطن در روستا.72
که برگرفته از این قول معروف علی(ع) در نهج‏البلاغه است: «عَلَیکُم بِالمُدُنِ وَ لَو جارَت و عَلَیکم بالطّرق وَلَو دارَت عَلَیکم بالسَّوادِ الاعظَم».73
آنکه او تن را بدین سان پی کند حرص میری و خلافت کی کُند
زان به ظاهر کوشد اندر جاه و حکم تا امیران را نماید راه و حکم
تا امیری را دهد جانی دگر تا دهد نخل خلافت را ثمر.74
قال عبدُاللّه بن عباس: «دَخَلتُ علی امیرالمؤمنین(ع) بِذی قارِ وَ هُوَ یَخصِفُ نَعلَهُ، فقال لی: ما قیمةُ هذا النَّعل؟ فَقُلتُ: لا قیمةَ لها! فقال(ع): و اللّهِ لَهِی اَحَبُّ الی مِن إمرَتِکُم، الاّ ان اُقیمَ حَقّا اَو ادفَعَ باطلا».75
از دو پاره پیه آن نور روان موج نورش می‏رود تا آسمان
گوشت پاره که زبان آمد از او می‏رود سیلاب حکمت همچو جو
سوی سوراخی که نامش گوش‏هاست تا به باغ جان که میوه‏ش هوش‏هاست.76
حضرت علی(ع) در نهج‏البلاغه می‏فرماید: «اِعجَبوا لِهذا الانسانَ یَنظُرُ بِشَحمٍ و یَتَکَلَّمُ بِلَحمٍ وَ یَسمَعُ بِعَظمٍ و یَتَنَفَّسُ مِن خَرمٍ!»77؛ در شگفت شوید از این انسان که با قطعه پیه‏ای می‏نگرد و با پاره گوشتی سخن می‏گوید و با استخوانی می‏شنود و از شکافی نفس می‏کشد!
کآن رسول حق بگفت اندر بیان اینکه مَنهومان هُمالایشبعان
طالِبُ الدّنیا و توفیراتها طالِبُ العِلمِ و تدبیراتِها.78
که از این گفتار نغز امیرمؤمنان در نهج‏البلاغه برگرفته شده است: «مَنهومانِ لا یَشبَعانِ: طالِبُ عِلمٍ و طالِبُ دنیا».79
اسب تازی بر نشست و شاد تاخت خون بهای خویش را خلعت شناخت
ای شده اندر سفر با صد رضا خود به پای خویش تا سوءُ القضاء.80
ابیات مزبور در ضمن داستان معروف پادشاه و کنیزک در مثنوی آمده که در آن زرگر سمرقندی برای رسیدن به محبوب خود (کنیزک) سریعا شهر خود را به مقصد وی ترک می‏کند و عاقبت در پی چاره‏گری طبیب داستان، تلخ‏کامانه جان می‏سپارد که در میان این قسمت از داستان و ابیات فوق و این بهره از کلام علوی ارتباطی دیده می‏شود:
«وَ ربَّ ساعٍ فی ما یَضُرُّهُ»؛81 و چه بسا سعی‏کننده‏ای که در تلاش او ضرر نهفته باشد.
پس کلام پاک در دل‏های کور می‏نپاید، می‏رود تا اصل نور.82
«خُذِ الحِکمةَ أنّی کانَت، فَانَّ الحِکمَةَ تکونُ فی صَدرِ المنافِقِ فَتَلَجلَجُ فی صَدرِهِ حتّی تَخرُجَ فَتَسکُنَ الی صواحِبها فی صَدرِ المؤمنِ»83؛ حکمت را هر کجا باشد فراگیر، گاهی حکمت در سینه منافق است و بی‏تابی کند تا بیرون آید و در سینه مؤمن آرام گیرد.
اندر این فسخ عزایم و آن هِمم در تماشا بوده بر ره هر قدم.84
«عَرَفتُ اللّهَ سُبحانَهُ بِفَسخِ العزائم وَ حَلِّ العُقود و نقض الهمَم»85؛ خدا را از سست شدن اراده‏های قوی، گشوده شدن گره‏های دشوار و در هم شکسته شدن تصمیم‏ها، شناختم.
پی‏نوشت‏ها
--------------------------------------------------------------------------------
1 ـ درباره چندوچون ارتباط شاهنامه فردوسی با حماسه‏های اسلامی ـ شیعی و نخستین پیشینه آن، ر.ک: محمدرضا شفیعی کدکنی، «حماسه‏ای شیعی از قرن پنجم»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی، مشهد، دانشگاه فردوسی، (ویژه‏نامه سال امام علی(ع)، ش سوم و چهارم، سال سی و سوم، پاییز و زمستان79، شماره مسلسل 130ـ130، ص 494ـ425 / همچنین درباره اصطلاح «حماسه» ـ که لفظی تازی و غیرپارسی است )حَمَسَ) ـ و اینکه کاربرد این واژه / اصطلاح ادبی در زبان و ادبیات متقدّم عربی / جاهلی هرگز در معنای کاربردی آن در زبان فارسی نیست. (محمدرضا شفیعی کدکنی، «انواع ادبی و شعر فارسی»، رشد آموزش و ادب فارسی، سال هشتم، تابستان 1372، شماره مسلسل 32و33).
2 ـ درباره نخستین انگیزه تألیف نهج‏البلاغه، ر.ک: نگارنده، «بازخوانی یک مقدّمه (بررسی مقدّمه سید رضی بر نهج‏البلاغه)» ماهنامه معرفت، سال دهم، دی‏ماه 1380، ص 88ـ85 / نیز ر.ک: نگارنده، «آیین سخنوری»، کیهان فرهنگی، سال هجدهم، آذرماه1380، ش 182، ص70و71.
3 ـ به تاریخ اتمام تألیف نهج‏البلاغه خود سید رضی در پایان نهج‏البلاغه اشاره کرده است.
4 ـ بدیع‏الزمان فروزانفر، سخن و سخنوران، چ چهارم، تهران، خوارزمی، 1369، ص50.
5 ـ دیوان حافظ، به کوشش محمد قزوینی و قاسم غنی، چ دوازدهم، طلوع، ص173.
6 ـ نهج‏البلاغه، با ترجمه فارسی قرن پنجم و ششم، شرح واژگان و تصحیح و مقابله متن: عزیزاللّه جوینی، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، 1377.
7 ـ نهج‏البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، چ هفتم، تهران، علمی و فرهنگی، 1374، مقدّمه، صفحه (بز).
8 ـ نهج‏البلاغه، با ترجمه قرن پنجم و ششم، همان، صفحه «ب».
9 ـ سخن معروف ابوالحسن مسعودی در مروج الذهب در این‏باره بسیار سودمند است: «امروزه چهارصد و هشتاد و اندی خطبه از علی(ع) نزد مردم محفوظ است.» (ر.ک: ابوالحسن مسعودی، مروج الذّهب و معادن الجواهر، مصر، 1346ه، ج 2، ص 419 / سید عبدالزهراء حسینی، مصادر نهج‏البلاغه و أسانیدُه، چ دوم، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1395ق/ عبدالله نعمه، مصادر نهج‏البلاغه، لبنان، 1392ق / حسن انصاری قمی، «نهج‏البلاغه پیش از نهج‏البلاغه»، نشر دانش، سال نوزدهم، ش اول، بهار 1381، ص 66ـ63 / عزیزاللّه عطاردی، گردآورندگان سخنان امیرالمؤمنین قبل از علّامه شریف رضی، یادنامه کنگره نهج‏البلاغه، تهران، 1360، ص 320ـ290 / حامد حنفی داود، نهج‏البلاغه و تأیید نسبت آن به امام علی(ع) ترجمه ابوالقاسم امامی، یادنامه کنگره هزاره نهج‏البلاغه، ص 323ـ330.
10 ـ خطبه سوم نهج‏البلاغه، مدوَّن سیّد رضی.
11 ـ شرح نهج‏البلاغه ابن ابی‏الحدید، به تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، داراحیاء الکتب العربیّه، 1385ه، ج 1، ص 205. همچنین برای آگاهی بیشتر درباره این خطبه معروف ر.ک: نگارنده، کویر خاطره (نگاهی تازه به خطبه شقشقیّه علی(ع))، مجموعه مقالات کنگره بین‏المللی بزرگداشت علامه محمدتقی جعفری و بررسی آثار و افکار او، به اهتمام مهدی مهدی‏پور و علیرضا آزادی، تبریز، دانشگاه تبریز، 1379، ج 2، ص1ـ37.
12 ـ برای مطالعه این تشابه شگفت، ر.ک: قدرت اسطوره، جوزف کمبل، ترجمه عباس مخبر، تهران، نشر مرکز، 1373، ص 122.
13 ـ بدیع‏الزمان فروزانفر، گزیده مثنوی، چ دوم، جامی، 1375، ص 136.
14 ـ درباره بررسی مذهب رسمی فردوسی ر.ک: علی ابوالحسنی، بوسه بر خاک پی حیدر (بحثی در ایمان و آرمان فردوسی)، تهران، عبرت، 1378.
15 ـ اشاره به حدیث معروف و متواتر نبوی «اَنا مدینةُ العِلمِ وَ علی بابُها».
16 ـ اشاره به حدیث معروف «مَثَلِ اَهل بیتی کَمَثلِ سَفینةِ نوحٍ مَن رَکَبَها نَجی وَ مَن تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ.» (سید محمدحسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ترجمه محمدرضا صالحی کرمانی، نشر بنیاد علمی و فرهنگی علامه طباطبائی)، ج 4، ص 577.
17 ـ درباره کاربرد شیعی این واژه و اختصاص آن به فرهنگ تشیّع و شواهد شعری آن، ر.ک: جلوه تاریخ در شرح نهج‏البلاغه ابن ابی‏الحدید، ترجمه و تحشیه محمد مهدوی دامغانی، چ سوم، تهران، نشر نی، 1379، ج1، ص54ـ59.
18 ـ شاهنامه فردوسی، به تصحیح جلال خالقی مطلق، دفتر یکم، انتشارات روزبهان، 1368، ص 10و11.
19 ـ شاهنامه فردوسی، به کوشش سعید حمیدیان، دفتر نشر داد، چ دوم، مسکو، 1374، ج 7، ص193.
20 ـ ابوالفضل یوسف بن علی مستوفی، خردنمای جان افروز، با مقدمه و تصحیح و تعلیقات محمود عابدی، تهران، رجاء، 1368.
21 ـ خالقی مطلق، شاهنامه فردوسی، دفتر یکم، ص 3و4 / ملاهادی سبزواری، شرح منظومه حکمت، به اهتمام مهدی محقق و ایزوتسو، تهران، سلسله دانش ایرانی، 1360، ص 3.
22 ـ درباره خطبه توحیدیّه علی(ع) می‏توان گفت: «در یک کلام بحث توحید و خرد و جان و آفرینش فردوسی بدون توجه و بهره‏وری هوشمندانه او از خطبه توحیدیّه نهج‏البلاغه ممکن نبوده است.»(سید عطاءاللّه مهاجرانی، حماسه فردوسی، «نقد و تفسیر نامور»، چ دوم، تهران، اطلاعات، 1377، ص 35).
23 ـ خالقی مطلق، شاهنامه فردوسی، دفتر یکم، ص 5 (ابیات 10و12).
24 ـ نهج‏البلاغه، خطبه اول.
25 ـ شاهنامه فردوسی، به کوشش سعید حمیدیان، چاپ مسکو، ج 4، ص475.
26 ـ عبدالواحد بن محمد آمدی، غررالحکم و در الحکم،‌ ترجمة محمدعلی انصاری قمی، چ هشتم، تهران، ناشر مترجم، 1337، ص 217.
27 ـ شاهنامه فردوسی، چاپ مسکو، ج 3، ص 202.
28 ـ نهج‏البلاغه، خطبه 118.
29 ـ شاهنامه فردوسی، پیشین، ج 7، ص185.
30 ـ عبدالواحدبن محمد آمدی، پیشین.
31 ـ شاهنامه فردوسی، ج 8، ص311.
32 ـ نهج‏البلاغه، کلمات قصار، 367.
33 ـ شاهنامه فردوسی، پیشین، ج 7، ص189.
34 ـ عبدالواحدبن محمد آمدی، پیشین.
35 ـ شاهنامه فردوسی، پیشین، ج 4، ص215.
36 ـ نهج‏البلاغه، کلمات قصار، 370.
37 ـ ابوالفضل مستوفی، خردنمای جهان افروز، ص 20.
38 ـ نهج‌البلاغه، نامة 31.
39 ـ شاهنامه فردوسی، پیشین، ج3، ص124.
40 ـ عبدالواحدبن محمد آمدی، پیشین.
41 ـ شاهنامه فردوسی، پیشین.
42 ـ نهج‏البلاغه، کلمات قصار، 386.
43 ـ شاهنامه فردوسی، پیشین، ج 2، ص197.
44 ـ عبدالواحدبن محمد آمدی، پیشین.
45 ـ شاهنامه فردوسی، ج 4، ص227.
46 ـ نهج‏البلاغه، کلمات قصار، 132.
47 ـ شاهنامه فردوسی، پیشین، ج 4، ص420.
48 ـ نهج‏البلاغه، خطبه 34.
49 ـ شاهنامه فردوسی، پیشین.
50 ـ نهج‏البلاغه، خطبه82.
51 ـ احتمالا شاهنامه فردوسی، ج 6، بیت4552ـ4555.
52 ـ همان، ج 1، ابیات3960ـ3962.
53 ـ بهاءالدین خرمشاهی، حافظنامه، تهران، علمی و فرهنگی، 1375، ج 2، ص1390.
54 ـ مولانا جلال‏الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، ج 2، بیت263.
55 ـ همان، ج 2، بیت1936.
56 ـ نهج‏البلاغه، کلمات قصار، 38.
57 ـ مثنوی معنوی، ج 5، ابیات3907ـ3908.
58 ـ نهج‏البلاغه، خطبه 141.این سخن در عقدالفرید ابن عبد ربّه، ج 4، ص 276 و با اندک تفاوتی در بحارالانوار، ج 10، ص 90 نیز آمده است.
59 ـ مثنوی معنوی، ج 1، ابیات2821ـ2823.
60ـ ابن ابی‏الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج 4، ص 541.
61 ـ مثنوی معنوی، ج 1، بیت1751.
62 ـ محدث نوری، مستدرک‏الوسائل، ج 2، ص 270.
63 ـ مثنوی معنوی، ج 1، بیت2046.
64 ـ نهج‏البلاغه، کلمات قصار، 128.
65 ـ مثنوی معنوی، ج 1، بیت2321.
66 ـ نهج‏البلاغه، کلمات قصار، 475.
67 ـ همان، کلمات قصار، 57.
68 ـ همان، کلمات قصار، 475.
69 ـ همان، ج 1، بیت1487.
70 ـ بدیع‏الزمان فروزانفر، شرح مثنوی شریف، تهران، زوّار، ج 2، ص561.
71 ـ نهج‏البلاغه، خطبه 178 / ابن ابی‏الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج 3، ص 408.
72 ـ مثنوی معنوی، ج 3، ابیات517ـ518.
73 ـ شیخ عباس قمی، سفینةالبحار، ج 1، ص 146 و با مختصر تفاوتی، نهج‏البلاغه، خطبه 66.
74 ـ مثنوی معنوی، ج 1، ابیات3945ـ3947.
75 ـ نهج‏البلاغه، خطبه 33.
76 ـ مثنوی معنوی، ج 2، ابیات2459ـ2461.
77 ـ نهج‏البلاغه، کلمات قصار، 8.
78 ـ مثنوی معنوی، ج 5، ابیات1593ـ1594.
79 ـ نهج‏البلاغه، کلمات قصار، 457.
80 ـ مثنوی معنوی، ج 1، بیت193ـ194.
81 ـ نهج‏البلاغه، نامه 31.
82 ـ مثنوی معنوی، ج 2، بیت318.
83 ـ نهج‏البلاغه، کلمات قصار، 79.
84 ـ مثنوی معنوی، ج 6، بیت4398.
85 ـ نهج‏البلاغه، کلمات قصار، 250.

تبلیغات