سیره سیاسى اهل بیت(علیهم السلام)
آرشیو
چکیده
متن
تشکیل حکومت و به عهده گرفتن اداره امور جامعه از مواردى است که نه تنها در هدایت انسانها - که هدف وحى و تشریع الهى است - (1) نقش تعیینکننده دارد، بلکه در جهت زنده ماندن احکام و آیات الهى و نجات آنها از انزوا، اندراس، دفن شدن و محبوس گشتن در کتب و کتابخانه از سهم ویژهاى برخوردار است .
از اینرو، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و خاندان گرامىاش علیهم السلام همواره در صدد تاسیس حکومتبودند و این را مسئولیتى مهم از جانب خداى سبحان مىدانستند . امام صادق علیه السلام در اینباره مىفرماید: «خداى عزوجل پیغمبرش را به نیکى ادب نمود، وقتى تادیب او را به کمال رساند، فرمود: تو آراسته به اخلاق عظیم هستى . سپس امر دین و امت را به او واگذارد تا بندگان او را رهبرى کند و به امت نیز فرمود: آنچه را رسول به شما داد بگیرید و آنچه را از آن نهى کرد برحذر باشید . آنگاه امام علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله به وسیله روحالقدس استوار، موفق و مؤید شده بود . از اینرو، در سیاست و رهبرى امت دچار لغزش و خطا نشد .» (2)
ائمه اطهار علیهم السلام هم که حامل امانتهاى رسالتبودند این مسئولیت را بر عهده داشتند . على علیه السلام مىفرماید: «آنچه را خدا به رسولش تفویض کرده، به ما نیز تفویض نموده است .» (3)
به عبارت دیگر، اهلبیت پیامبر اکرم علیهم السلام به منزله جان رسول خدا صلى الله علیه و آله بودند و تحت تعلیم و تادیب الهى و با تایید و تسدید فرشتگان به مقام خلق عظیم رسیدند . در نتیجه، آنها نیز سیاستمداران بندگان خدا گردیدهاند: «و ساسة العباد و ارکان البلاد .» (4)
بررسى دقیق و واقعگرایانه و ملاحظه شرایط زمانى و مکانى نشان مىدهند موضعگیرى هر امامى در عصر خود معقولترین و پسندیدهترین روش ممکن بود و هر حرکت و موضعگیرى دیگرى غیر از آن ممکن بود ضربه جبرانناپذیرى به اسلام و تشیع وارد کند . کلام امیرالمؤمنین علیه السلام به فاطمه زهرا علیها السلام - که اگر مىخواهى صداى اذان باقى بماند باید صبر کنیم - (5) نمونه کوچکى از آنهاست .
از منظر اهلبیت علیهم السلام، سیاست عین دیانت است . گواه این مدعا سیره اهلبیت علیهم السلام است; هر یک از آن ذوات مقدس در تدبیر امور جامعه و به دست گرفتن حکومت، در حد توان تلاش و کوشش کرد . از اینرو، کسانى که سیاست را جداى از دیانت مىدانند، نمىتوانند مدعى پیروى از اهلبیت علیهم السلام باشند . علامه جوادى آملى در اینباره مىنویسد: «عهدنامه مالک اشتر نخعى - که حقا اصول سیاسى اسلام ناب محمدى صلى الله علیه و آله و علوى علیهم السلام است - با نغمه ناموزون جدایى دین از سیاست چگونه قابل جمع است؟
چطور ممکن است اقدام رسول اکرم صلى الله علیه و آله براى تشکیل حکومت اسلامى در اولین فرصت ممکن پس از هجرت، و تلاش امیرالمؤمنین علیهم السلام براى تصدى امر خلافت پس از رحلت آن حضرت را دید و تصویر صحیحى از اسلام منهاى سیاست ارائه داد؟! چطور مىتوان موضعگیرى امیرالمؤمنین و امام مجتبى علیهم السلام در مقابل معاویه و موضعگیرى حسین بن على علیه السلام در مقابل معاویه و فرزند سگ بازش یزید و نیز موضعگیرى سایر ائمه علیهم السلام در مقابل سلاطین و حکام جور را شاهد بود و شعار جدایى دین از سیاست را همراه با شعار پیروى از آن ذوات مقدس سر داد؟! چگونه مىتوان کلام امام رضا علیه السلام را در مسجد جامع مرو، با جدایى دین از سیاست جمع کرد؟! ...
در حالى که سیاستمداران براى نابودى دین خدا، انحراف آن و خام کردن بندگان خدا، هر روز و هر لحظه نقشهاى جدید مىکشند و طرحى نو در مىاندازند، آیا مىتوان بدون دخالت در سیاست و بدون آشنایى با اصول سیاست و حتى سیاسیون، قائم به امر خدا، خیرخواه بندگان او و حافظ دینش بود؟» (6)
نکته دیگر این است که اهلبیت علیهم السلام اصول سیاستخود را بر اساس بینش توحیدى استوار ساخته بودند . از اینرو، به محورهایى مانند تصحیح روابط فردى و اجتماعى، قیام به قسط و عدل، ترجیح غیر بر خویشتن و نجات انسانها از قید بندگى غیر خدا توجه خاصى داشتند . آنان بر خلاف غداره بندان سیاسىکار، مردم و بیتالمال را امانت الهى مىدانستند و هرگز اصول اخلاقى و انسانى را براى حاکمیتیافتن زیر پا نمىگذاشتند .
حکومت اسلامى، که توسط پیامبر صلى الله علیه و آله و على علیه السلام و امام حسن علیه السلام برپا شد، هرچند متاسفانه بسیار کوتاه بود . اما نمونه کامل حکومت دینى بود . گرچه این اولیاى الهى در مدت حکومتخویش به علت کارشکنىها و توطئههاى متعدد داخلى و خارجى، نتوانستند به همه آرمانهاى اصلاحى خود دستیابند، اما بى شک، در ارائه الگوى حکومتى بر مبناى تعالیم اسلام و منطبق با معیارهایى که در این آیین معرفى شدهاند توفیق کامل داشتند .
بیان ویژگىها و برجستگىهاى حکومت درخشان آن حضرات از حد این بحث فشرده بیرون است، اما به خطوط برجسته سیره حکومتى آن بزرگواران - به عنوان شاخصهاى روشن - که بسیار آموزنده و سازنده است، به اختصار اشاره مىشود:
الف . قدرت; ابزار خدمت
از منظر اهل بیت علیه السلام قدرت و منصب ابزارى براى «برقرارى عدالت» و «احقاق حق» و نابودى «باطل» و برپا ساختن دین خدا است . آنان منصب دولتى و ریاست را به دیده «شکار» و «لقمه چرب» و «سفره آماده» نمىنگرند . از اینرو، در واگذارى سمت و منصب و مدیریتبه تشنگان قدرت سخت پرهیز مىکردند . آنان هرگز براى رسیدن به قدرت، خدعه، خیانت و جنایت نمىکردند .
مطالعه تاریخ زندگى پیامبر صلى الله علیه و آله نشانگر این است که پیامبر صلى الله علیه و آله در روزگارى که در مدینه قدرت بزرگى پدید آورده بود، تمام سعیش برقرار ساختن عدالت و احیاى ارزشهاى الهى و انسانى بود و هرگز به منصب و قدرت به عنوان یک هدف نگاه نمىکرد، بلکه آن را ابزارى مىدانستبراى هدف مذکور .
على علیه السلام نیز اساسا علت پذیرش خلافت را بر هم خوردن عدالت در جامعه اسلامى شمرد و فرمود: «اگر نه این بود که جمعیتبسیارى گرداگردم را گرفته و به یارىام قیام کردهاند - و از این نظر حجت تمام شده است - و اگر نبود عهد و مسئولیتى که خداوند از دانشمندان (هر جامعه) گرفته که در برابر شکمبارگى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را رها مىساختم و از آن صرفنظر مىنمودم و آخر آن را با جام آغازش سیراب مىکردم . (آن وقت) خوب مىفهمیدید که دنیاى شما (با همه زینتهایش) در نظر من بىارزشتر از آبى است که از بینى گوسفندى بیرون مىآید .» (7)
همچنین على علیه السلام مىفرمود: «بار خدایا، تو مىدانى آنچه از ما سرزد، نه براى همچشمى بود و نه رقابت در قدرت و نه خواستیم از این دنیاى ناچیز افزون به چنگ آوریم، بلکه مىخواستیم نشانههاى دین تو را، که دگرگون شده بود، بازگردانیم و بلاد تو را اصلاح کنیم تا بندگان ستمدیدهات در امان بمانند و حدودى که تعطیل شده بودند جارى گردند .» (8)
در جاى دیگرى فرمود: «خدایا، تو مىدانى من فرمانروایى و نشستن بر کرسى پادشاهى و ریاست را اراده نکردهام، و آنچه اراده کردهام تنها برپاداشتن حدود تو و تحقق شرع تو و قرار دادن امور در جاى خود و رساندن حقوق به صاحبان آنها و حرکتبر روش پیامبر صلى الله علیه و آله و هدایت گمراه به انوار توست .» (9)
و به اشعثبن قیس، والى آذربایجان، نوشت: فرماندارى براى تو شکار (و وسیله آب و نان) نیست، بلکه امانتى است در گردنت . آنکه تو را بدین کار گمارده نگهبانى امانت را به عهدهات واگذارده است . درباره رعیتحقندارى استبداد به خرج دهى .» (10)
امیرمؤمنان علیه السلام وقتى به کوفه آمد، مسلمانان را جمع کرد و فرمود: «این اموال من است و این غلام و مرکب من . اگر وقت رفتن از کوفه بیش از این بردم، بدانید به شما خیانت کردهام .» (11)
ب . سادهزیستى در عصر حاکمیت
پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و خلیفهاش حضرت على علیه السلام در مقام قدرت، در نهایتسادگى زندگى مىکردند و کارگزارانشان را نیز به سادهزیستى و اعتدال در زندگى توصیه مىنمودند . بىتوجهى آن اولیاى الهى به جاذبههاى دنیا و وارستگى از دلبستگىهاى مادى از جالبترین ویژگىهاى شخصیتى آنان و از برجستهترین نقاط سیره حکومتى ایشان است .
على علیه السلام در ستایش زهد، به زندگى پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله اشاره مىکند و مىفرماید: «کافى است که روش پیامبر صلى الله علیه و آله را سرمشق خویش قرار دهى . او سرمشق توست در بىارزش بودن دنیا و رسوایىها و بدىهایش; اینکه دنیا از او گرفته شده، اما براى دیگران مهیا گردیده; او از پستان دنیا جدا گشته و از زخارف و زیبایىهاى آن کنار رفته است .» (12)
امام على علیه السلام سیره پیامبر را در این مورد چنین مىستاید: «این سیره مسلم رسول خداست - درود خدا بر او و خاندانش - که نشسته بر خاک غذا مىخورد، نشست و برخاستى بردهوار داشت، خود به دستخویش پینه بر کفش مىزد و جامهاش را وصله مىکرد و بر الاغ برهنه مىنشست و دیگرى را نیز بر پشت مىنشاند . روزى پردهاى رنگین و پرنقش و نگار بر در خانه آویخته دید . به یکى از همسرانش فرمود: "آن را از برابر دیدگانم دور بدار . هرگاه نگاهم بدان مىافتد، به یاد دنیا و زرق و برقش مىافتم . " بدینسان، روى دل از دنیا برتافت و یاد آن را از صفحه جانش زدود . همواره دوست داشت جاذبههاى دنیا از نگاهش پنهان بمانند، مبادا از آن پیرایهاى برگیرد یا جاودانهاش انگارد و به جایگاه و مقام خاص از آن دل ببندد و بدینسان، دنیا را از صفحه جان و از خانه قلب بیرون راند و بر هر چه دنیایى بود، چشم فرو پوشید . آرى! چنین است که هر که به راستى چیزى را منفور شمارد، نگاه و یاد آن را نیز ناخوش دارد .» (13)
سیره حضرت رسول صلى الله علیه و آله ساده زیستى بود و در زمانى که مسلمانان از لحاظ اقتصادى در تنگنا نبودند، نیز آن را رعایت مىکرد . امام باقر علیه السلام درباره ویژگى پیامبر به محمد بن مسلم مىفرماید: «اى محمد! شاید پیش خود فکر مىکنى که پیامبر در سراسر زمان پیامبرى خود سه روز پشتسر هم از نان گندم سیر شد . نه، به خدا که چنین نیست . از زمان بعثت تا زمان رحلت، سه روز پیاپى از نان گندم سیر نخورد . البته نمىگویم که به آن دسترسى نداشت، حتى حضرت زمانى یکصد شتر به عنوان جایزه به یک نفر بخشید . اگر مىخواستبخورد، مىخورد .» (14)
پیامبر صلى الله علیه و آله به عنوان حاکم اسلامى، نه تنها با زندگى ساده خود، الگوى نیکویى براى همگان است، بلکه خانواده و خاندان وى نیز باید اسوه خانوادهها و خاندانها باشند . از همین رو بود که خداوند، زنان پیامبر را میان زندگى با پیامبر و تحمل سختىهاى سادهزیستى و یا طلاق و جدا شدن از ایشان مخیر کرد: «یا ایها النبی قل لازواجک ان کنتن تردن الحیاة الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن سراحا جمیلا و ان کنتن تردن الله و رسوله والدار الآخرة فان الله اعد للمحسنات منکن اجرا عظیما» (احزاب: 30) ; اى پیامبر، به همسرانتبگو: اگر زندگى دنیا و زرق و برق آن را مىخواهید، بیایید هدیهاى به شما بدهم و شما را به طرز نیکویى رها سازم و اگر شما خدا و پیامبرش و سراى آخرت را خواستارید، خداوند براى نیکوکاران شما پاداشى عظیم آماده ساخته است .
در شان نزول آیه مزبور گفتهاند: «در برخى جنگها، که غنیمتهاى فراوانى به دست مسلمانان افتاد، همسران پیامبر درخواستهاى گوناگونى داشتند . زینب، دختر جحش، برد یمانى; حفصه لباس مصرى; میمونه، حله; جویریه، لباس مخصوص; وسوده، گلیم خیبرى درخواست کرده بودند . آنان که در خانه پیامبر زندگى سادهاى داشتند، خواهان زندگى پر زرق و برق مادى بودند، اما پیامبر به امر خدا قاطعانه در برابر این خواستهها ایستاد و آنان را میان ماندن و رفتن مخیر ساخت: یا خانه پیامبر را ترک کنند، هر طور خواستند زندگى کنند، و یا بمانند و با زندگى ساده پیامبر بسازند . (15)
حضرت على علیه السلام به عثمان حنیف نوشت: «آگاه باش! هر مامومى پیشوایى دارد که باید به آن اقتدا کند و از نور دانشش بهره گیرد . بدان! امام شما از دنیایش به همین دو جامه کهنه و از غذاها، به دو قرص نان اکتفا کرده است . البته شما را یاراى آن نیست که چنین کنید، ولى مرا به پارسایى و مجاهدت و پاکدامنى و درستى یارى دهید . به خدا سوگند! از دنیاى شما پاره زرى نیندوختهام و از همه غنایم آن مالى ذخیره نکردهام . و به جاى این جامه، که اینک کهنه شده است، جامهاى دیگر آماده نساختهام . » (16)
همچنین فرمود: «خداوند مرا امام خلقش قرار داد و بر من واجب نمود که نفسم و طعام و شراب و لباسم را در حد ضعیفان از مردم قرار دهم تا آنکه فقیر به من اقتدا کند و ثروتمند طغیان نکند .» (17)
عبدالله بن ابى رافع نقل مىکند که روز عیدى نزد امیرالمؤمنین علیه السلام رفتم . ایشان کیسهاى چرمى را که در آن مهر شده بود، آورد و باز کرد . در آن نان جوى خشک و خرد شده بود . حضرت آن را خورد . از ایشان پرسیدم: چرا در کیسه را مهر کردهاید؟ فرمودند: «خوف آن داشتم که پسرانم آن را به روغن آغشته کنند .» (18)
ج . شایستگى معنوى و جسمى; معیار گزینش کارگزاران
معیار مورد تاکید اهل بیت علیهم السلام در انتخاب کارگزاران و نمایندگان حکومت، تقوا، سابقه خوب، توانایى مدیریت، پاىبندى به ارزشهاى دینى و سایر ملاکهاى شایسته بود . آنچه هرگز براى آن حضرت در انتخاب مدیران و مسئولان اهمیت نداشت، ملاک خویشاوندى و قومگرایى بود; چنانکه اصحاب خاص پیامبر صلى الله علیه و آله، سلمان فارسى، بلال حبشى، ابوذر غفارى و عمار یاسر، هر یک از یک منطقه و نژاد بودند . وقتى آیه زکات نازل شد، (19) چون سهمى براى کارکنان جمعآورى زکات قرار داده شد، عدهاى از بنىهاشم نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمدند و از آن حضرت تقاضا کردند که به سبب خویشاوندى، جمعآورى زکات را به آنان واگذار نماید . رسول خدا صلى الله علیه و آله به آنان فرمود: «صدقه و زکات بر من و بنى هاشم حرام است» ; یعنى نه تنها به سراغ زکات نیایید، بلکه انتظار آن را هم نداشته باشید که از کارمندان جمعآورى آن شوید . سپس فرمود: «آیا گمان مىکنید من دیگران را بر شما ترجیح مىدهم؟ خیر، بلکه من خیر و صلاح شما را مىخواهم .» (20)
در میان 51 نماینده و کارگزار على علیه السلام چهرههایى از مهاجران و انصار، یمنىها، نزارىها، هاشمى و غیرهاشمى، عراقى، حجازى پیر و جوان به چشم مىخورد . اما در میان این تعداد، کسى به نام حسن و حسین و محمدبن حنیفه و عبدالله بن جعفر (همسر حضرت زینب و داماد امام) به چشم نمىخورد، با آنکه آنان، هم از نظر سنى و هم از نظر شایستگى، امکان پذیرش مسئولیت و مدیریت را داشتند و در مواقع خطر و جنگ نیز ایفاى نقش مىکردند . اما حضرت پرهیز داشت که بستگانش را در امور دولتى دخالت دهد .
ممکن استسؤال شود: چرا امام على علیه السلام از افراد لایق و شایسته هاشمى و علوى صرفنظر کرد؟ زیرا عصر عثمان، مسلمانان شاهد حاکمیتیافتن خاندان اموى بودند . از اینرو، نسبتبه این مسئله حساسیت زیادى داشتند .
د . احترام به افکار عمومى
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در موضوعهایى که به وسیله وحى و نص قاطع، حکم آن معین شده بود، اعم از عبادات و معاملات توقیفى، چه براى خود و چه دیگران، حق مداخله و اظهار نظر قایل نبود . این دسته از احکام بدون چون و چرا و با تمام حدود مقرر مىبایست اجرا شود و تخلف از آن کفر به خدا محسوب مىگردد: «و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون» (مائده: 44)
اما به تعبیر شهید صدر، در «منطقة الفراغ» یعنى در مواردى که حکمى از جانب شارع مقدس براى آن تعیین نشده بود، در مسائل فردى افراد آزاد بودند مستقلا تصمیم بگیرند و کسى حق مداخله در کارهاى خصوصى دیگرى را نداشت . در مسائل مربوط به جامعه هم حق اظهارنظر براى همه محفوظ بود . با اینکه پیامبر فکر سیال و هوش سرشارش در تشخیص مصالح امور بر همگان برترى داشت، هرگز با تحکم و استبداد راى، به افکار مردم بىاعتنایى نمىکرد . نظر مشورتى دیگران را مورد مطالعه و توجه قرار مىداد و دستور قرآن مجید را در عمل اجرا مىکرد و مىخواست مسلمانان این سنت را نصبالعین قرار بدهند .
در جنگ بدر، در سه مرحله اصحاب خود را به مشاوره دعوت کرد و فرمود: نظر خودتان را ابراز کنید; اول درباره اینکه اصلا به جنگ با قریش اقدام کنند یا آنان را به حال خود ترک کرده، به مدینه باز گردند، همگى جنگ را ترجیح دادند و ایشان تصویب فرمود . دوم محل اردوگاه را به معرض مشورت گذارد . نظر حباب بن منذر مورد تایید واقع شد . سوم درباره اینکه با اسیران جنگ چه رفتارى بشود، به شور پرداخت . بعضى کشتن آنان را ترجیح دادند و برخى نظر دادند: آنان را در مقابل فدیه آزاد کنند، و رسول اکرم صلى الله علیه و آله با گروه دوم موافقت کرد .
در جنگ احد، درباره روش مبارزه به مشورت پرداخت که در داخل شهر بمانند و به ایجاد استحکامات دفاعى بپردازند و یا در بیرون شهر اردو بزنند و جلوى هجوم دشمن را بگیرند، که راه دوم تصویب شد .
در جنگ احزاب، جلسه شورا تشکیل داد که در خارج مدینه آرایش جنگى بگیرند یا در داخل شهر به دفاع بپردازند . پس از تبادل نظر، بر این شدند که کوه «سلع» را تکیهگاه قرار داده و در پیشاپیش جبهه جنگ، خندق حفر کنند و مانع هجوم دشمن شوند .
در غزوه تبوک، که امپراتور روم از نزدیک شدن مجاهدان اسلام به سرحد سوریه به هراس افتاد بود، چون به لشکر خود اعتماد نداشت، به جنگ اقدام نمىکرد . رسول اکرم صلى الله علیه و آله به مشورت پرداخت که آیا پیشروى کنند یا به مدینه برگردند . بنا به پیشنهاد اصحاب، مراجعت را ترجیح داد .
امیرمؤمنان علیه السلام نیز در موارد متعددى در امور مهم اجتماعى، با اصحاب خویش مشورت کرده است . آن حضرت علیه السلام پس از اطلاع از حرکتبیعتشکنان به جانب بصره، ابن عباس، محمد بن ابىبکر، عمار و سهل بن حنیف را فراخواند و آنان را در جریان حرکت و مسیر این گروه قرار داد . محمدبن ابىبکر گفت: اى امیرالمؤمنین، آنها چه مىخواهند؟ حضرت تبسمى کرد و فرمود: آنها به خونخواهى عثمان برخاستهاند . محمد گفت: به خدا سوگند، جز آنها او را نکشتند . سپس امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: اکنون نظریه خود را در اینباره بگویید تا بشنوم .
عمار گفت: راى درست این است که به جانب کوفه حرکت کنیم، مردم آنجا پیرو ما هستند و این قوم آهنگ بصره دارند .
ابن عباس گفت: اى امیرالمؤمنین، نظر من این است که نخست کسانى را به کوفه بفرست تا براى تو بیعتبگیرند و نامهاى به ابوموسى اشعرى بنویس که بیعت کند، سپس به کوفه حرکت کنیم و پس از رسیدن به کوفه، باشتاب پیش از آنکه آن قوم به بصره برسند اقدام نماییم . همچنین باید نامهاى به امسلمه بنویسى که همراه تو حرکت کند . در این کار البته براى تو نیرو و قوتى خواهد بود .
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: من خود با کسانى که مرا همراهى مىکنند به تعقیب ایشان در مسیر مىپردازم، اگر در راه به آنان برسم فرو مىگیرمشان، و اگر به آنان نرسیدم به مردم کوفه نامه خواهم نوشت و از شهرها نیروى کمکى خواهم خواست و به سوى آنان خواهم رفت . اما در مورد امسلمه، من بیرون آوردن او را از خانهاش روا نمىبینم، هر چند آن دو مرد نسبتبه عایشه چنان رفتار کردند . (21)
عبدالله بن عباس پس از جنگ جمل به سمت استاندارى بصره منصوب شد و تا سال چهلم هجرى در این سمتباقى ماند . او از مشاوران و یاران حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بود و دیدگاههاى خود را در ارتباط با مسائل سیاسى به على علیه السلام ارائه مىداد . در مواردى حضرت نظر ابن عباس را مورد توجه قرار مىداد . (22)
اهلبیت پیامبر علیهم السلام همگى پایبند و متعهد به مشورت بودند . حسن بن جهم مىگوید: نزد حضرت رضا علیه السلام بودیم که صحبت پدر گرامى ایشان شد، حضرت فرمود: «با آنکه عقلى چون عقل او نبود و عقلش برتر از همه بود، اما گاهى با خدمتکار سیاه سودانى خویش مشورت مىکرد .» به امام عرض شد: «آیا شما هم با چنین فردى مشورت مىکنید؟» حضرت فرمود: «آرى، چه بسا خداوند تبارک و تعالى، حق و آنچه ما مىخواهیم را، بر زبان او جارى مىسازد .» (23)
ه . استخدام وسیله توسط اهلبیت علیهم السلام
بر خلاف بسیارى از زمامداران بشرى، اهلبیت علیهم السلام «هدف» را توجیهگر وسیله نمىدانستند . و براى نیل به مقاصد خویش، که عالى و مقدس هم بودند، استفاده از هر وسیلهاى را جایز نمىشمردند . در اینجا، به چند نمونه اشاره مىشود:
1 . هنگامى که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به گفتوگو با قبیله «بنى عامره» پرداخت و آنان را به اسلام دعوت کرد، یکى از بزرگان آنان به نام بحیرة بن فراس گفت: «اگر ما با شما بیعت کنیم و دعوت شما را بپذیریم و خدا شما را بر دشمنانت پیروز گرداند، قول مىدهى که جانشینى تو از آن ما باشد؟»
حضرت فرمود: «این امر مربوط به خداست و آن را هر جا بخواهد، قرار مىدهد .» وى با تعجب و انکار پاسخ داد: ما در راه تو رو در روى قبایل عرب قرار بگیریم و سینه سپر کنیم، و آنگاه که خدا تو را پیروز گردانید، کار به دست دیگرى بیفتد؟ ما نیاز به آیین شما نداریم! (24)
نقل شده است که چنین برخورد و پیشنهادى از ناحیه قبیله «کنده» نیز صورت گرفت و پاسخ پیامبر هم همان پاسخ بود . (25)
این پاسخ و موضعگیرى پیامبر، از دو جهت در خور توجه است:
نخست تاکید پیامبر بر اینکه امر جانشینى او مربوط به خداست .
دوم اینکه پیامبر حاضر نشد وعدهاى بدهد که وفاى به آن از عهده او خارج است . گرچه مسلمانى یک قبیله بزرگ در آن زمان بسیار مهم بود، اما پیامبر در امر تبلیغ و دعوت از ابزار غیر اخلاقى سود نجست .
2 . به آن حضرت گفته شد: با یارى گرفتن از مشرکان به جنگ مشرکان برود، ولى پیامبر با وجود اینکه حتى به یک تن در پیشبرد هدف الهىاش سخت محتاج بود، این پیشنهاد را نپذیرفت و فرمود: «لا استنصر بمشرک» (26) این سخن را پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در جنگ «احد» ، که سخت نیازمند کمک بود، فرمود .
واقدى آورده است که وقتى پیامبر به «سر ثنیه» (27) رسید، متوجه گروهى سپاه خشن شد که با بانگ و فریاد پیش مىآمدند . فرمود: اینها چه کسانىاند؟ گفتند: همپیمانان یهودى عبدالله بن ابى . رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «لا یستنصر باهل الشرک على اهل الشرک» ; (28) از مشرکان براى مقابله با مشرکان یارى خواسته نمىشود .
3 . ابراهیم پسر رسول خدا صلى الله علیه و آله از ماریه قبطیه، که بسیار مورد علاقه آن حضرت بود، در هجده ماهگى از دنیا رفت . بر حسب تصادف، همان روز خورشید گرفت . مسلمانان گفتند: گرفتن خورشید هماهنگى عالم بالا با عالم پایین و رسولخدا بوده است . خورشید به سبب آنکه فرزند پیامبر خدا صلى الله علیه و آله از دنیا رفته، گرفته است . پیامبر صلى الله علیه و آله که نمىخواست از نقاط ضعف و جهالت مردم براى جذب آنان به اسلام استفاده کند، در برابر این احساسات سکوت نکرد و نگفت که خود مردم اینگونه فهمیدهاند; بنابراین، من هم ساکتباشم، هدف را ببینم; وسیله هر چه مىخواهد باشد . بر منبر رفت و مردم را آگاه کرد و فرمود: خورشید گرفته است، ولى براى از دست رفتن فرزند من نبوده است . او با این عمل، این منطق نادرست را رد کرد . (29)
از امام کاظم علیه السلام روایتشده است که رسول خدا صلى الله علیه و آله بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى خدا فرمود: «ایها الناس ان الشمس والقمر آیتان من آیات الله، یجریان بامره مطیعان له، لا ینکسفان لموت احد و لا لحیاته، فاذا انکسفا صلوا» ; (30) مردم! بى گمان خورشید و ماه دو آیه از آیات خدایند که به فرمان او در حرکتند و مطیع اویند و براى مرگ و زندگى کسى نمىگیرند، پس چون گرفتند، نماز گزارید .
4 . شیخ طوسى به اسناد خود از جبلة بن سحیم (31) از پدرش نقل کرده است که پس از بیعت مردم با امیرمؤمنان على ابن ابى طالب علیه السلام به حضرت خبر دادند که معاویه از بیعتخوددارى کرده و گفته است که وى حکومت مرا در شام با آنچه عثمان مرا بر آن حاکم کرده بود بپذیرد و تایید کند، با او بیعتخواهم کرد . سپس مغیرة بن شعبه (32) نزد امام آمد و گفت: معاویه کسى است که شما او را خوب مىشناسید و عثمان پیش از شما او را حاکم شام و والى آن نواحى قرار داده است . صلاح شما در این است که بگذارید معاویه والى بماند تا اوضاع استوار شود و حکومتشما پا بگیرد . وقتى اوضاع روبه راه شد، او را عزل کنید . امام علیه السلام فرمود: خداى بزرگ نمىخواهد و راضى نیست که او حتى یک شب بر مردم مسلمان حاکم باشد . خداوند به من اجازه نمىدهد که حتى یک شب او را والى مسلمانان گردانم . سپس این آیه را تلاوت کرد: «و ما کنت متخذ المضلین عضدا» (کهف: 51) ; و من هرگز گمراهکنندگان را یار و مددکار نگرفتم .
آنگاه فرمود: لیکن کسى نزد او مىفرستم و او را به آنچه از حق در اختیارم هست، فرا مىخوانم . پس اگر پذیرفت، همچون دیگر مسلمانان خواهد بود که سودشان سود او و زیانشان زیان اوست و اگر نپذیرفت، به حکم خدا واگذارش مىکنم . (33)
عبدالله بن عباس مىگوید: «من در سال 35 هجرت از جانب عثمان امیرالحاج بودم . موقعى که از حج مراجعت کردم، مردم با على بیعت کرده بودند . من به قصد شرفیابى نزد على رفتم . گفتند: مغیرة بن شعبه با على خلوت کرده است . تامل کردم تا از خدمت على بیرون آمد و من شرفیاب شدم . پرسیدم این مرد چه مىگفت؟ امیرمؤمنان گفت: نوبت اول آمد و گفت: نامهاى به عبدالله بن عامربن کریز (34) و نامهاى به معاویة بن ابى سفیان و نامههایى به سایر عمال و کارگزاران عثمان بفرست و آنان را در پست استاندارى خودشان ابقا کن تا براى تو از مردم بیعتبگیرند; زیرا آنان مىتوانند شهرها را آرام کنند و مردم را رام سازند . بعد که اوضاع حکومت آرام گرفت، هر که را مىخواهى معزول کن . من به او گفتم: به خدا سوگند که اگر براى یک ساعت از روز باشد، آنان را ابقا نمىکنم و آنان را و مانند آنان را به حکومت نمىفرستم . من به خاطر رضایت مردم سازش نمىکنم . مغیره گفت: پس لااقل هر که را مىخواهى عزل کن، اما معاویه را در حکومتشام ابقا کن; زیرا مردم شام در اطاعت اویند و معاویه مردى جسور و بىباک است . از نظر مردم نیز حجت و بهانهدارى; زیرا عمربن خطاب، که نزد مردم موجه است، او را بر همه شامات به حکومت منصوب کرده بود . من به مغیره پاسخ دادم: نه به خدا، حتى براى دو روز هم معاویه را در حکومتشام ابقا نخواهم کرد . امروز براى نوبت دوم نزد من آمد و گفت: من پیشنهادى کردم که شما نپذیرفتید; بعد که با خودم بیشتر اندیشه کردم، متوجه شدم که حق با شماست . سزاوار نیست که در کار خلافتتخدعه و نیرنگ روا دارى و پردهپوشى و دورویى کنى . بهتر همان است که عمال عثمان را عزل کنى و از کارگزاران مطمئن یارى جویى; زیرا خداوند شر آنان را کفایت کرده است و اکنون شوکتى ندارند .
ابن عباس مىگوید: من به امیرمؤمنان گفتم: در نوبت اول خیرخواهى کرده است و در این نوبت، از روى بدخواهى نظر داده است . تو خودت مىدانى که معاویه و یارانش اهل دنیایند . اگر آنان را در پستخودشان ابقا کنى، براى آنان تفاوتى ندارد که خلیفه مسلمین تو باشى یا دیگران، اما اگر آنان را عزل کنى خواهند گفت: على در قتل عثمان شرکت داشته و خلافت را بدون مشورت قبضه کرده است . در نتیجه، مردم سامان خود را بر مىشورند و عراق را هم بر تو تنگ مىسازند; زیرا من از طلحه و زبیر هم ایمن نیستم .
امیرمؤمنان گفت: به خدا سوگند که من نیز مىدانم صلاح دنیاى من همان است که عمال عثمان را ابقا کنم، اما تکلیف من با آن شناختى که از عمال عثمان دارم، به من امر مىکند که هیچ گاه آنان را مهلت ندهم . اگر پذیراى دستور شدند که خیر و صلاح خود را جستهاند، و اگر پذیراى فرمان نشدند، سروکار آنان با شمشیر است .» (35)
مىگویند بعدها مغیره بن شعبه مىگفت: من اولین نوبتخیرخواه على بودم و چون خیرخواهى مرا نپذیرفت، نوبت دوم او را اغوا کردم و راى خام او را تقویت و تایید کردم . مغیرة بن شعبه پس از چند روز از این ماجرا، به مکه رفت و به عایشه و سایر مخالفان حضرت على علیه السلام پیوست .
شگفت است که مىبینیم راى عبدالله بن عباس، حبر امت و فقیه بنىهاشم، با راى مغیرة بن شعبه غدار ثقیف، برابر مىآید و او نیز کتاب و سنت را زیر پا مىگذارد و حضرت على علیه السلام را نیز تشویق مىکند تا کتاب و سنت را زیر پا بگذارد و جانیان را بر سر مردم مسلط نگه دارد، به این امید که حکومت او تحکیم شود و سال دیگر آنان را از حکومت عزل کند و آثار سیهکارى آنان را محو کند . آیا ابن عباس و یا هر کسى که بر سریر حکومت تکیه مىزند و با این خیالبافىها حکم قرآن و سنت را زیرپا مىگذارد، اطمینان دارد که تا سال دیگر زنده مىماند، آن هم در آشوب و شورش همگانى که جان اشخاص بیش از هر موقع دیگرى در خطر قرار مىگیرد، آن هم موقعى که پاى خونخواهى عثمان در میان است؟
آیا اسلام و قرآن به خلیفه مسلمانان یا کارگزار اسلامى اجازه مىدهد که یک سال جنایت کند و بدعتها را زنده نگه دارد و سنتها را مرده نگه دارد، به این امید که سال دیگر برنامه خود را تغییر دهد و جنایتها را محو کند و جانیان را کیفر بدهد، بدعتها را از بین ببرد و سنتها را اقامه کند؟ این سال با آن سال دیگر از نظر قانون اسلام چه فرقى دارد؟ نه، به خدا که این کفر به قرآن است و کفر به سنت و بازى با قانون .» (36)
امیرمؤمنان علیه السلام معتقد بود که پیروزى به وسیله ستم، و بقاى حکومتبه بهاى زیر پاگذاشتن قرآن و سنت عین شکست و نابودى است .
«ما ظفر من ظفر الاءثم به، والغالب بالشر مغلوب .» (37) کسى که با توسل به گناه پیروز شود، پیروز نیست، و کسى که با ستم غلبه کند، در واقع مغلوب است .
5 . على علیه السلام از ابتداى حکومتش درباره بخشش و عطاى بیتالمال و صدقات و غنایم به مساوات عمل کرد و بیتالمال را میان مردم بالسویه تقسیم نمود و اشخاصى را که در اسلام سبقت داشتند یا از اشراف و بزرگان بودند، بر موالى و عجم برترى نداد . همین امر موجب مخالفتهاى بسیارى شد . (39) برخى نزد امام رفتند و با حضرت صحبت کردند که شما از اموالى که در اختیار دارید، مقدارى به کسانى بدهید که از جانبشان نگرانى هست; به آنان که اگر سبیلشان چرب نشود، مىگریزند و به معاویه پناهنده مىشوند و جبهه شیطان (40) را تقویت مىکنند .
استاد شهید مرتضى مطهرى در اینباره مىنویسد: (41) «تبعیض و رفیقبازى و باندسازى و دهانها را با لقمههاى بزرگ بستن و دوختن، همواره ابزار لازم سیاست قلمداد شده است . اکنون مردى زمامدار و کشتى سیاست را ناخدا شده است که دشمن این ابزار است . هدف و ایدهاش مبارزه با این نوع سیاستبازى است . طبعا از همان روز اول، ارباب توقع، یعنى همان رجال سیاست، رنجش پیدا مىکنند . رنجش منجر به خرابکارى مىشود و دردسرهایى فراهم مىآورد . دوستان خیراندیش به حضور على علیه السلام آمدند و با نهایتخلوص و خیرخواهى، تقاضا کردند که به خاطر مصلحت مهمتر، انعطافى در سیاستخود پدید آورد; پیشنهاد کردند که خودت را از دردسر این هوچىها راحت کن، "دهان سگ به لقمه دوختن به . " اینها افرادى متنفذند، بعضى از اینها از شخصیتهاى صدر اولند . تو فعلا در مقابل دشمنى مانند معاویه قراردادى که ایالتى زرخیز مانند شام را در اختیار دارد، چه مانعى دارد که به خاطر مصلحت، فعلا موضوع مساوات و برابرى را مسکوت عنه بگذارى؟
على علیه السلام جواب داد: شما از من مىخواهید که پیروزى را به قیمت تبعیض و ستمگرى به دست آورم؟ از من مىخواهید که عدالت را به پاى سیاست و سیادت قربانى کنم؟ خیر، سوگند به ذات خدا که تا دنیا، دنیاست چنین کارى نخواهم کرد و به گرد چنین کارى نخواهم گشت . من و تبعیض؟ من و پایمال کردن عدالت؟ اگر همه این اموال عمومى که در اختیار من است، مال شخصى خودم و محصول دسترنجخودم بود و مىخواستم میان مردم تقسیم کنم، هرگز تبعیض روا نمىداشتم، تا چه رسد که مال، مال خداست و من امانتدار خدایم!» (42)
6 . در جنگ صفین، قاسطین (معاویه و سپاهیانش) پیشدستى کردند و شریعه فرات را در دست گرفتند و سپاه عراق (لشکر امام) را از آب منع کردند و سپاه امام در سختى و فشار قرار گرفت . عبدالله بن عوف بن احمر مىگوید: ما بىتاب شدهبودیم و در سختى به سر مىبریم . این امر را با امیرمؤمنان علیه السلام در میان نهادیم . حضرت صعصعة بن صوحان (43) را فراخواند و او را براى مذاکره با معاویه فرستاد . حضرت کوشش مىکرد تا آنجا که ممکن است، از جنگ جلوگیرى کند و برخورد نظامى پیش نیاید و سعى مىکرد مشکل را از راه مذاکره حل کند . از اینرو، به صعصعةبن صوحان فرمود: نزد معاویه برو و بگو جنگ را آغاز کردهاید و ما پیش از اتمام حجت و دعوت به مذاکره، خواهان نبرد نیستیم . اما معاویه، که به دست گرفتن شریعه فرات را موفقیتى براى خود تلقى مىکرد، از هرگونه مذاکرهاى خوددارى کرد و حضرت ناچار تصمیم به پیکار گرفت . خطبهاى آتشین ایراد کرد و خونها را به جوش و غیرتها را به خروش آورد . (44) سپاه امام با یک حمله شریعه را در اختیار گرفت و سپاه معاویه به عقب رانده شد .
عبدالله بن عوف بن احمر مىگوید: پس از این واقعه و پس از آنکه با نبردى شریعه در دست ما قرار گرفت، گفتیم: «لا و الله لا نسقیهم .» (به خدا که به ایشان آب ندهیم). اما حضرت على علیه السلام براى ما پیغام فرستاد و فرمود: به اندازه نیازتان آب بردارید و به لشکرگاه خود برگردید و راه رسیدن آنها را به آب آزاد بگذارید . همانا خداوند شما را بر آنها به سبب سرکشى و ستمگرىشان پیروز گردانیده است .» (45)
جنگ با معاویه از نظر حضرت على علیه السلام امرى مقدس و در اجراى فرمان الهى بود، نه براى ارضاى شهوات نفسانى . از اینرو، به کار گرفتن وسایل نامشروع و پیروزى را به هر وسیلهاى نادرست مىدانست .
گفت: من تیغ از پى حق مىزنم
بنده حقم نه مامور تنم
شیر حقم نیستم شیر هوا
فعل من بر دین من باشد گوا
رختخود را من زره برداشتم
غیر حق را من عدم انگاشتم (46)
على علیه السلام غیر حق را نمىدید و جز به حق عمل نمىکرد و اباحت (47) وسیله براى رسیدن به هدف در سیره او جایى نداشت . سیره معاویه و پیروان او، سیره اباحت وسیله است و عدم پاىبندى به اصول و معیارهاى محکم و جاودان اخلاقى . امیرمؤمنان علیه السلام در اینباره مىفرماید: «به خدا سوگند، معاویه زیرکتر (سیاستمدارتر) از من نیست، اما شیوه او پیمانشکنى و گنهکارى است [و براى رسیدن به هدف خویش، مرتکب انواع گناه و خیانت مىشود] و اگر پیمانشکنى ناپسند و ناشایست نبود، زیرکتر از من کسى نبود (من در این میدان نیز سیاستمدارترین مردم بودم) ; اما هر پیمانشکنى گناه است و هر گناهى نوعى کفر . روز رستاخیز پیمانشکن را درفشى است افروخته و او بدان درفش شناخته . به خدا، مرا با فریب غافلگیر نتوانند کرد و با سختگیرى ناتوانم نتوانند شمرد .» (48)
و . قانون محورى
اصل دیگرى که اهلبیت علیهم السلام در سیاست موردنظر داشتند «قانونمحورى» بود; زیرا نظم در جامعه در سایه ایمان به قانون و عمل به آن پدید مىآید و اگر پاسدار قانون، خود قانونشکنى کند، قانونشکنى براى همگان آسان مىگردد . رجال آسمانى، قوانین الهى را بىپروا و بدون واهمه اجرا مىکردند و هرگز عواطف انسانى یا پیوند خویشاوندى و منافع زودگذر مادى آنان را تحت تاثیر قرار نمىداد . پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله، خود پیشگامترین فرد در اجراى قوانین اسلامى بود و مصداق بارز آیه «و لایخافون فى الله لومة لائم» (مائده: 54) به شمار مىرفت . جمله کوتاه او درباره فاطمه مخزومى روشنگر راه و روش او در «قانون محورى» است . فاطمه مخزومى، زن سرشناسى بود که دزدى او نزد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله ثابت گردید و قرار شد که حکم دادگاه درباره او اجرا شود . گروهى به عنوان شفیع و براى جلوگیرى از اجراى قانون، پادرمیانى کردند و سرانجام، اسامة بن زید را نزد پیامبر صلى الله علیه و آله فرستادند تا آن حضرت را از بریدن دست این زن سرشناس باز دارد . رسول اکرم صلى الله علیه و آله از این وساطت ناراحتشد و فرمود: «بدبختى امتهاى پیشین در این بود که اگر فرد بلندپایهاى از آنان دزدى مىکرد، او را مىبخشیدند و دزدى او را نادیده مىگرفتند . ولى اگر فرد گمنامى دزدى مىکرد فورا حکم خدا را درباره او اجرا مىکردند . به خدا سوگند، اگر دخترم فاطمه نیز چنین کارى کند، حکم خدا را درباره او اجرا مىکنم و در برابر قانون خدا، فاطمه مخزومى با فاطمه محمدى یکسان است . (49)
امیرمؤمنان علیه السلام شاگرد ممتاز مکتب پیامبر صلى الله علیه و آله است . در طول زمامدارى خود، حتى یک لحظه از قانونگرایى کنار نرفت . یکسان نگرى او به قانون، زبانزد همگان بود .
نجاشى یکى از سرایندگان و شعراى بنام عصر امام بود و پیوسته با شعر خود، حضرت على علیه السلام را یارى مىکرد و به سرودهاى شامیان در انتقاد از حضرت على علیه السلام پاسخ مىگفت: اشعار حماسى او در پیشرفتسپاه امام بسیار مؤثر بودند، ولى متاسفانه روزى آلوده به گناه شد و لب به شراب زد و گناه او نزد حضرت على علیه السلام ثابتشد . على علیه السلام بدون اینکه مقام و موقعیت او را در نظر بگیرد، حد شراب بر او جارى ساخت .
اجراى حد بر قبیله شاعر، گران آمد و یکى از بزرگان آنان به نام طارق بر على علیه السلام وارد شد و چنین گفت: «على! با اجراى حد بر شاعر قبیله ما، نجاشى، سینه ما را مجروح ساختى و تفرقه در میان ما پدید آوردى . ما را به پیمودن راهى وادار کردى که مىدانیم پایان آن آتش است (یعنى جدایى از تو و پیوستن به معاویه) . امیر مؤمنان علیه السلام در پاسخ او، مسئله قانونگرایى را یادآور شد و فرمود: «و اجراى حدود الهى بر غیر خاشعان و خاضعان سنگین است . اى برادر بنى نهد! نجاشى فردى است از مسلمانان که پرده حرمتیکى از محرمات الهى را پاره کرده، حد را بر او اجرا کردیم تا کفاره گناهان او باشد .» (50)
در موردى دیگر، فیروز ایرانى به نام ابولؤلؤ، برده مغیرة بن شعبه، ناچار بود هم هزینه زندگى خویش را فراهم سازد و هم روزى دو درهم به مغیره بپردازد . روزى چشمش به عمر بن خطاب افتاد، از او دادخواهى کرد و گفت: مغیره مقررى کمرشکنى براى من تحمیل کرده است . خلیفه، که از کارایى او آگاه بود، پرسید: به چه کار آشنا هستى؟ گفت: به نجارى و نقاشى و آهنگرى .
خلیفه با کمال بىاعتنایى گفت: در برابر این کاردانىها، این مقررى زیاد نیست . وانگهى شنیدهام که تو مىتوانى آسیابى بسازى که با باد کار کند . آیا مىتوانى چنین آسیابى براى من بسازى؟
فیروز، که از سخنان خلیفه بسیار ناراحتشده بود، تلویحا او را به قتل تهدید کرد و در پاسخ وى گفت: آسیابى براى تو مىسازم که در شرق و غرب نظیرى نداشته باشد . خلیفه از جسارت کارگر ایرانى ناراحتشد و به کسى که همراه او بود، گفت: این غلام ایرانى، مرا به قتل تهدید کرد .
سرانجام، خلیفه به دست این کارگر ایرانى از پاى درآمد . جاى گفتوگو نیست که موضوع قتل خلیفه باید از طریق دستگاه قضایى اسلام تحت تعقیب قرار مىگرفت و قاتل و محرک - اگر محرکى داشته باشد - محاکمه شوند، اما متاسفانه فرزند خلیفه به نام عبیدالله، دو فرد بىگناه به نامهاى هرمزان و جفینه، دختر ابولؤلؤ، را به اتهام اینکه در قتل پدر او دست داشتهاند، کشت و اگر برخى از یاران پیامبر صلى الله علیه و آله مانع نمىشدند، او مىخواست تمام اسیرانى را که در مدینه بودند، از دم تیغ بگذراند .
جنایت عبیدالله موجى از اعتراض برانگیخت و همگان از عثمان خواستند که قصاص شود و بیش از همه، امیر مؤمنان علیه السلام بر این قصاص اصرار مىورزید . حضرت از عثمان خواست انتقام کشتگان بىگناه را از عبیدالله بگیرد . اما عثمان در اجراى حد کوتاهى مىورزید . وقتى امام علیه السلام از تصمیم خلیفه مایوس شد، خطاب به عبیدالله فرمود: «اگر روزى بر تو دستیابم، تو را به قصاص قتل هرمزان مىکشم .» (51)
هنگامى که امام علیه السلام زمام امور را به دست گرفت، عبیدالله در کوفه بود . او از ترس اجراى حد، به شام گریخت و امام فرمود: اگر امروز فرار کردى، روزى به دام خواهى افتاد . چیزى نگذشت که در نبرد صفین به دستحضرت على علیه السلام یا مالک اشتر کشته شد .
ز . انتقادپذیرى
اهل بیت علیهم السلام در مسائل اجتماعى به پیروان خود میدان اظهارنظر مىدادند و آماده پذیرش انتقاد اصحاب بودند; زیرا اگر عظمت و موقعیت والى مانع از انتقاد گردد، مسلما چرخ اصلاحات به کندى پیش مىرود و عقدههاى روحى براى افراد پدید مىآید . از اینرو، حضرت على علیه السلام در یکى از سخنان خود یادآور مىشود که نباید زمامدار مسلمانان را فوق انتقاد انگاشت، بلکه باید در مواردى او را به خطایش آگاه ساخت . حضرت على علیه السلام مىفرماید: «از گفتن حق یا راى زدن در عدالتباز نایستید، که من نه برتر از آنم که خطا نکنم و نه در کار خویش از خطا ایمنم، مگر اینکه خدا مرا در کار نفس کفایت کند، که او از من بر آن تواناتر است .» (52)
مسلما امام علیه السلام به حکم آیه «تطهیر» ، از هر لغزشى مصون و معصوم است، ولى در عین حال، به خطاپذیرى خود اشاره مىکند . اکنون باید دید چگونه مىتوان این دو را با هم جمع کرد:
خطاپذیرى امام مربوط به وجود امکانى است و هر ممکن بالذاتى خطاپذیر است، ولى مانع از آن نیست که در پرتو عنایات الهى از هر لغزشى مصون باشد و امام به این نکته اشارت دارد، و آنگاه که خطاپذیرى خود را یادآور مىشود، یک حالت را استثنا مىکند و آن اینکه: «الا ان یکفى الله من نفسى ما هو املک به منى .»
از این گذشته، هدف امام از این سخن فتح مجال براى مسلمانان در طول زمان است تا افکار و اندیشههاى خود را درباره سیاستهاى زمامداران بازگو کنند که این آثار سازنده فراوانى به همراه دارد . به تعبیر دیگر، این نوع پیامها جنبههاى تعلیمى و تربیتى دارند .
امام در این سخن، از سیره عملى پیامبر صلى الله علیه و آله پیروى کرده است; چه اینکه عظمت پیامبر مانع از آن نبود که انتقادپذیر باشد، هرچند انتقاد آنان با پاسخ قطعى پیامبر همراه بود .
روزى که ابراهیم، فرزند پیامبر صلى الله علیه و آله، درگذشت، پیامبر صلى الله علیه و آله بر او اشک ریخت و گریه کرد . عبدالرحمن بن عوف به انتقاد از کردار پیامبر صلى الله علیه و آله پرداخت و گفت: شما ما را از گریه نهى کردى . چگونه خود بر فراق فرزندت گریه مىکنى؟ پیامبر صلى الله علیه و آله به هدایت او پرداخت و گفت: من از چنین گریهاى که از عشق و عاطفه انسانى برخیزد، نهى نکردم . گریه من رحمت است و آن کسى که رحم نکند، مورد مرحمت قرار نمىگیرد . (53)
آزادى واقعى همان است که امام علیه السلام در حکومتخود پدید آورد و از مردم خواست که درباره او انتقاد کنند . در سایه همین انتقادپذیرى، یکى از ابتکارات امام تاسیس «خانه عدالتخواهى» بود که امروز از آن به «دیوان عدالتدارى» تعبیر مىکنند . او خانهاى را معین کرد که مردم شکایتخود را از نظام و غیر آن بدانجا ببرند تا امام از نزدیک با درد مردم آشنا شود . مردم شکایات و مشکلات خود را مکتوب به این مرکز ارائه مىکردند .
مسلما در این نامهها علاوه بر انتقاد از کارگزاران، نکته دیگرى نهفته بود و آن اینکه مردم نیازهاى خود را نیز از این طریق به امام برسانند و چه بسا سخن گفتن رو در رو که مایه کوچکى افراد شود . امام، خود بدین نکته چنین اشاره مىکند: «هر کس نیازى به من دارد، در نامهاى بنویسد تا آبرو را از این طریق حفظ کنند .» (54)
ابو هلال عسکرى در تاسیس چنین خانهاى، امام را پیشگام مىشمارد و مىگوید: حتى برخى از دشمنان امام که منافع آنان به خطر افتاده بود، در نامههایى مطالب نادرست مىنوشتند و به آن خانه مىافکندند . (55)
ح . انسانمحورى
انسانمحورى یکى از اصول سیاسى اهلبیت علیهم السلام در حکومتشان بود . در حالى که شرافت و فضیلت و نجات اخروى از نظر اهل بیت علیهم السلام از آن انسانى است که از آخرین شریعت پیروى کند، ولى در عین حال، آنان براى جان و مال دیگر انسانها تحتشرایطى احترام قایل شدهاند و هرگز انسانها را به جرم مسلمان نبودن فاقد احترام و بىبهره از حقوق اجتماعى نمىشمرند . در این مورد، داستانى است که شیخ حر عاملى آن را از امام امیرالمؤمنان علیه السلام چنین نقل مىکند:
پیرمردى بود مسیحى که عمرى کارى کرده و زحمت کشیده بود، اما در آخر عمر از طریق گدایى زندگى مىکرد . روزى امیرمؤمنان علیه السلام در عبور از گذرگاهى با این وضع رقتبار، روبهرو شد و از احوال این پیرمرد جستوجو نمود . سرانجام، روشن شد که این مرد فاقد هر نوع امکانات زندگى است و جز گدایى راه دیگرى براى زندگى ندارد . کسانى که پیرمرد را مىشناختند، آمدند و شهادت دادند که این پیرمرد مسیحى است و تا جوان بود و چشم داشت، کار مىکرد . او اکنون که هم جوانى را از دست داده است و هم چشم را، نمىتواند کار بکند و ذخیرهاى هم ندارد و از سر ناچارى گدایى مىکند . حضرت على علیه السلام فرمود: «عجب! تا وقتى که توانایى داشت، از او کار کشیدید و اکنون او را به حال خود گذاشتهاید؟ سوابق این مرد حکایت مىکنند که در مدتى که توانایى داشته، کار کرده و خدمت انجام داده است . بنابراین، بر عهده حکومت و اجتماع است که تا زنده است، او را تکفل کند . بروید و از بیتالمال به او مستمرى بدهید .» (56)
امام در نامهاى به مالک اشتر چنین مىنویسد: «همچون درنده ضرر زننده به رعیت نباش، که خوردن اموال آنان را نیمتبشمارى; زیرا مردم بر دو دستهاند:
دستهاى برادر دینى تواند و دستهاى دیگر در آفرینش با تو همانند .» (57)
این نه تنها شیوه حضرت على علیه السلام بود، بلکه شیوه فرزندان او نیز بود . امام صادق علیه السلام در مسیر خود در راه مکه به مدینه، چشمش به مردى افتاد که خود را روى تنه درختى انداخته بود .
امام علیه السلام نزدیک آمد و از او پرسید: تشنهاى؟ او در پاسخ گفت: بلى . غلام امام علیه السلام به دستور ایشان، به مرد آب داد، ولى قیافه مرد حاکى بود که او مسیحى است و مسلمان نیست . یاران امام علیه السلام در مورد نیکوکارى به غیر مسلمان پرسیدند، و با جواب مثبت امام روبهرو شدند . (58)
ط . تعهد به اصول اخلاقى
یکى از اصول سیاستهاى اهل بیت علیهم السلام این بود که در اوج قدرت، ارزشهاى اخلاقى را فراموش نمىکردند و هرچند حس انتقامگیرى از دشمن، آنان را بر نادیده گرفتن این اصول وادار مىنمود، ولى اهل بیت علیهم السلام کسانى نبودند که تسلیم احساسات دور از منطق شوند، هرچند مالامال از خشم و غضب به دشمن باشند .
در جنگ بدر، پیامبر صلى الله علیه و آله چاهها را بست، اما یک چاه را براى استفاده مشرکان در اختیار آنان قرار داد . در جنگ صفین، وقتى امام على علیه السلام بر شریعه دستیافت، دشمن را در بهرهبردارى از آب فرات آزاد گذاشت و از این طریق ثابت کرد در حال نبرد با بدترین دشمن نیز باید به اصول اخلاقى ملتزم شد . سپاهیان اسلام در جنگها از کشتن زخمىها، بچهها، پیرمردها و پیرزنها و اسرا منع شدند و در جنگها اهلبیت علیهم السلام و اصحاب آنان هرگز اصول اخلاقى و انسانى را به فراموشى نمىسپردند .
ى . امنیت همگانى
اهلبیت علیهم السلام در حکومتخود، در برقرارى امنیت همگانى تلاش مىکردند و زمینههاى آن را پدید مىآوردند . پیامبر صلى الله علیه و آله پس از مهاجرت به مدینه، به محض اینکه زمینه ایجاد دولت مرکزى پدید آمد، دولتى تاسیس کرد که امنیت را براى همه ساکنان حجاز مهیا کند .
على علیه السلام برقرارى امنیت را یکى از اهداف تاسیس حکومتخود مىداند و مىفرماید: «خدایا، تو مىدانى حکومت را که تاسیس کردیم، نخواستیم با سلطنتطلبان و آنان که در فکر حکومتند، رقابت کنیم و مال و ثروت زیادى به دست آوریم; مىخواستیم دین را زنده کنیم و اصلاح به وجود آوریم و بندگان مظلوم تو را پناهگاه باشیم .» (59) هدف حضرت على علیه السلام از تاسیس حکومت، ایجاد امنیت فکرى، مالى و روانى از همه جهتبوده است .
نیز مىفرماید: «سربازان به فرمان خداوند، قلعههاى محکم مردم، زینت فرمانروایان و باعث عزت دینند و راههاى امنیتبه این وسیله تامین مىشود .» (60)
همچنین مىفرماید: «شنیدهام لشکرى از سوى معاویه وارد شهر انبار شده و یکى از آنان گوشواره و خلخال یک زن مسلمان و یک زن غیر مسلمان را، که در پناه اسلام بوده، ربوده است .» سپس فرمودند: «اگر مسلمانى بشنود که به امنیت لطمهاى وارد شده است، چنانچه از غصه بمیرد، نه تنها بر او ملامت نیست، بلکه از نظر من هم شایسته است که از غصه بمیرد .» (61)
اهلبیت علیهم السلام در زمانى که حکومت را در اختیار داشتند، با تمام وجود براى برقرارى امنیت همگانى تلاش مىکردند و در مواردى براى بر هم نخوردن امنیت جامعه از حقوق مسلم خویش نسبتبه خلافت صرفنظر کردهاند .
پىنوشتها
1 - «یهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الى النورباذنه و یهدیهم الىصراطمستقیم .» (مائده: 16) .
2 - «ان الله - عزوجل - ادب نبیه فاحسن ادبه، فلما اکمل له الادب قال «و انک لعلى خلق عظیم» ثم فوض الیه امر بالدین و الامة لیسوس عباده، فقال - عزوجل: «ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» و ان رسول الله صلى الله علیه و آله کان مسددا موفقا مؤیدا بروح القدس لایزل و لایخطىء فی شىء مما یسوس به الخلق فتادب بآداب الله .» (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج17، ص4) .
3 - «فما فوض الله الى رسوله صلى الله علیه و آله فقد فوضه الینا» (محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 268).
4 - شیخ عباس قمى، مفاتیحالجنان، «زیارت جامعه کبیره» .
5 - ابن ابىالحدید، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 475 .
6 - عبداللهجوادى آملى، ادب فناى مقربان، قم، اسراء، 1382، ص 262 .
7 - «لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر، و ما اخذ الله على العلماء الا یقاروا على کظة ظالم و لا سغب مظلوم لقیتحبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها و لالفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطة عنز .» نهجالبلاغه، خطبه 3 .
8 - «اللهم انک تعلم انه لم یکن الذى کان منا منافسة فى سلطان و لا التماس شىء من فضول الحطام ولکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک فیامن المظلومون من عبادک و تقام المعطلة من حدودک .» (همان، خطبه 131).
9 - «اللهم انک تعلم انى لم ارد الامرة و لا علو الملک و الرئاسة و ... ابن (ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 299).
10 - «و ان عملک لیس لک بطعمة و لکنه فى عنقک امانة و انت مسترعى لمن فوقک لیس لک ان تفتات فى رعیة .» (نهجالبلاغه، نامه 5).
11 - محمدبن سعید ثقفى، الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، ص 36 .
12 - «و لقد کان فى رسول الله صلى الله علیه و آله کاف لک فى الاسوة و دلیل على ذم الدنیا و عیبها و کثرة مخازیها و مساویها، اذ قبضت عنه اطرافها و وطئت لغیره اکتافها و فطم عن رضاعها و زوى عن زخارفها .» (نهجالبلاغه، خطبه 160).
13 - «و لقد کان - صلىالله علیه و آله و سلم - یاکل على الارض و یجلس جلسة العبد و ... (نهجالبلاغه، خطبه 159/اصول کافى، ج 6، ص 271).
14 - «یا محمد! لعلک ترى انه شبع من الخبز ثلاثة ایام متوالیة منذ ان بعثه الله الى ان قبضه ... (اصول کافى، ج 8، ص 130).
15 - طبرسى، مجمعالبیان، ج 4، ص 366/ابومحمدالحسین بن مسعود، البغوى، معالیم التنزیل (تفسیر البغوى)، دارالمعرفة، بیروت، ج 3، ص 525 .
16 - نهجالبلاغه، نامه 45 .
17 - «ان الله جعلنى اماما لخلقه، ففرض على التقدیر فی نفسی (اصول کافى، ج 5، ص 74/بحارالانوار، ج 40، ص 334).
18 - اصول کافى، ج 5، ص 74 .
19 - توبه: 160 .
20 - اصول کافى، ج 4، ص 58 .
21 - محمدبن محمد بن النعمان، الجمل، قم، المؤتمر العالمى لالفیة الشیخ المفید، ص 239 .
22 - محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 72، ص 101 .
23 - همان، ج 72، ص 101 .
24 - ابن هشام، سیرةالنبى صلى الله علیه و آله، ج 2، ص 66 .
25 - ابنکثیر، البدایة والنهایة، بیروت، مکتبة المعارف، 1966، ج3، ص 140 .
26 - ابن ماجه، سنن، ج 2، ص 945/مولى محسن فیض کاشانى، المحجة البیضاء، ج 4، ص 124 .
27 - «ثنیه الوداع» نام عقبهاى است مشرف بر مدینه و کسى که به طرف مکه مىرود از آنجا مىگذرد . ر . ک: صفىالدین عبدالمؤمن بن عبدالحق البغدادى، مراصد الاطلاع على اسماء الامکنة و البقاع، بیروت، دارالجیل، ج 1، ص 201 .
28 - واقدى، المغازى، ج 1، ص 215 - 216 .
29 - محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 22، ص 156 .
30 - ابوجعفر احمدبن محمد، المحاسن، ص 313/محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 22، ص 155 - 156 .
31 - جبلة بن سحیم تیمى (شیبانى) کوفى از بزرگان تابعان و راویان ثقه و مورد اعتماد اهل سنت است که در سال 125 یا 126 ه . ر . ک: ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 6، ص 312/شیخ طوسى، الامالى، ج 1، ص 85/ابوجعفر طبرى، بشارةالمصطفى، ص 263/ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 315/ابن حجر عسقلانى، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 53 - 54/ابوالقاسم خوئى، معجم رجالالحدیث، ج 8، ص 33 .
32 - مغیرة بن شعبة بن ابى عامر بن مسعود ثقفى از زیرکان و سیاستمداران عرب شمرده شده است . ر . ک: السنن الکبرى، ج 8، ص 235/ابن اثیر، اسدالغابة، ج 4، ص 471 - 473/شرح نهجالبلاغه، ج 12، ص 231/الخامسة، دارالکتاب العربى، بیروت، 1403 ق، ج 6، ص 137 - 141/خیرالدین الزرکلى، الاعلام، قاموس تراجم لاشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، الطبعة الثامنة، بیروت، دارالعلم للملایین، 1989 م . ج 7، ص 277 .
33 - الامالى، ج 1، ص 85/بشارةالمطفى، ص 263/و نیز ر . ک: مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 195/بحارالانوار، ج 32، ص 34/علامه امینى، الغدیر، ج 6، ص 142 .
34 - عبدالله بن عامر بن کریز بن ربیعه اموى پسر دایى عثمان بود . در خلافت عثمان، والى بصره شد و لشکریانى براى فتح شهرهاى فارس و خراسان و سیستان و هرات و کابل فرستاد و آن مناطق را فتح کرد . ر . ک: الطبقاتالکبرى، ج 5، ص 44 - 49/المعارف، ص 181 - 182/ابوالحسن احمد بن یحیى البلاذرى، فتوح البلدان، عنى بمراجعته و التعلیق علیه رضوان محمد رضوان، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1398 ق، ص 381 - 400/ابو عبدالله محمد بن النعمان البغدادى الملقلب بالمفید، الجمل و النصرة لسید العترة فى حرب البصرة، تحقیق السید على میر شریفى، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 1413 ق . ص 140، 166، 324/ابن اثیر، اسدالغابة، ج 3، ص 184 .
35 - محمدبن جریر طبرى، تاریخ الطبرى، ج 4، ص 439 .
36 - محمدباقر بهبودى، سیره علوى، تهران، 1368ش، ص84 - 87 .
37 - نهجالبلاغه، حکمت 327 .
38 - الغارات، ج 1، ص 188/مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 110 - 111/شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 11، ص 81/میرزا حسین نورى طبرسى، مستدرک الوسائل، ج11، ص90 - 91 .
39 - ابوجعفر الاسکافى، المعیار و الموازنة، ص 109/شرح نهجالبلاغه، ج 7، ص 37 .
40 - امیرمؤمنان على علیه السلام معاویه را «شیطان» نامیده است و در نامهاى که به زیاد بن ابیه نوشته و او را از معاویه برحذر داشته، چنین آورده است: «هو الشیطان یاتى المرء من بین یدیه و من خلفه و ... (نهجالبلاغه، نامه 44 و نیز ر . ک: محمدباقر المحمودى، نهج السعادة فى مستدرک نهجالبلاغه، ج 5، ص 194).
41 - مرتضى مطهرى، سیرى در نهجالبلاغه، چ دوم، انتشارات عیناللهى، 1358ش، ص 115 - 117 .
42 - امیرمؤمنان على علیه السلام چون سخن ایشان را شنید، آنان را مخاطب قرار داد و بدیشان فرمود: آیا به من مىگویید که پیروزى را به وسیله ستم به دست آورم؟ به خدا سوگند تا این خورشید طلوع مىکند و اخترى بر آسمان مىدرخشد، چنین نکنم که مىگویید . به خدا سوگند، اگر آن مال [نه از بیتالمال که] از آن من مىبود، باز هم میانشان به مواسات رفتار مىکردم . پس چگونه چنین نکنم با وجود آنکه مال متعلق به آنهاست . (شیخ مفید، امالى، ص 175 - 176/شیخ طوسى، امالى، ج 1، ص 197).
43 - صعصعة بن صوحان عبدى از سادات عبدالقیس و خطیبى بلیغ و خردمندى زیرک بود . ابن ندیم او را از خطباى عرب شمرده است . وى از اکابر اصحاب امیرمؤمنان علیه السلام و از عارفان به حق آن حضرت و از بزرگان اهل ایمان بود . ر . ک: محمدبن اسحاق الندیم، الفهرست، ترجمه و تحقیق محمدرضا تجدد، چ سوم، تهران، امیرکبیر، 1366، ص 206/رجالالکشى، ص 68 - 69/الاستیعاب، ج 2، ص 189/اسدالغابة، ج 2، ص 403 .
44 - نهجالبلاغه، خطبه 51 .
45 - نصربن مزاحم المنقرى، وقعة صفین، ص 160 - 161/ابن اعثم الکوفى، الفتوح، ج 3، ص 15 - 22 - 23/شرح نهجالبلاغه، ج 3، ص 318 - 319
46 - جلالالدین محمد مولوى، مثنوىمعنوى، دفتراول، ج 1، ص 233 .
47 - «اباحت» به معناى مباح کردن، جایز دانستن و نیز عبارت است از: نداشتن اعتقاد به وجود تکلیف و روا داشتن ارتکاب محرمات . ر . ک: محمد معین، فرهنگ معین، ج 1، ص 116/نهجالبلاغه، کلام 200/و نیز ر . ک: المعیار و الموازنة، ص 166/اصول کافى، ج 2، ص 338 .
48 - «و الله، ما معاویة بادهى منی ولکنه یغدر و یفجر . و ... (شرح نهجالبلاغه، ج 10، ص 227 - 229).
49 - الاستیعاب، ج 4، ص 374 .
50 - «انها لکبیرة الا على الخاشعین یا اخا بنى نهد و هل هو الا رجل من المسلمین انتهک حرمة من حرم الله فاقمنا علیه حدا کان کفارته» (مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 147/بحارالانوار، ج 41 ص 29).
51 - ابن سعد، طبقاتالکبرى، ج 5، ص 17 .
52 - نهجالبلاغه، خطبه 216 .
53 - على بن برهانالدین حلبى، سیرة الحلبى، ج 3، ص 348 .
54 - «من کانت له الى منکم حاجة فلیرفعها فى کتاب لاصون وجوهکم فى المسالة» (احمدبن محمد اندلسى، العقد الفرید، ج 1، ص 203).
55 - محمدتقى التسترى، الاوائل، ص 142 .
56 - وسائل الشیعه، ج 2، ص 425 .
57 - «و لاتکونن علیهم سبعا ضاریا تغتنم اکلهم، فانهم صنفان: اما اخ لک فى الدین، و اما نظیر لک فى الخلق» (نهجالبلاغه، نامه53) .
58 - شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 269 .
59 - نهجالبلاغه، خطبه 131 .
60 - «فالجنود، باذن الله، حصون الرعیة، و زین الولاة، و عز الدین، و سبل الامن .» (همان، نامه 53).
61 - «فلو ان امرء مسلما مات من بعد هذا اسفا ما کان به ملوما، بل کان به عندى جدیرا» (همان، خطبه 95).
از اینرو، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و خاندان گرامىاش علیهم السلام همواره در صدد تاسیس حکومتبودند و این را مسئولیتى مهم از جانب خداى سبحان مىدانستند . امام صادق علیه السلام در اینباره مىفرماید: «خداى عزوجل پیغمبرش را به نیکى ادب نمود، وقتى تادیب او را به کمال رساند، فرمود: تو آراسته به اخلاق عظیم هستى . سپس امر دین و امت را به او واگذارد تا بندگان او را رهبرى کند و به امت نیز فرمود: آنچه را رسول به شما داد بگیرید و آنچه را از آن نهى کرد برحذر باشید . آنگاه امام علیه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله به وسیله روحالقدس استوار، موفق و مؤید شده بود . از اینرو، در سیاست و رهبرى امت دچار لغزش و خطا نشد .» (2)
ائمه اطهار علیهم السلام هم که حامل امانتهاى رسالتبودند این مسئولیت را بر عهده داشتند . على علیه السلام مىفرماید: «آنچه را خدا به رسولش تفویض کرده، به ما نیز تفویض نموده است .» (3)
به عبارت دیگر، اهلبیت پیامبر اکرم علیهم السلام به منزله جان رسول خدا صلى الله علیه و آله بودند و تحت تعلیم و تادیب الهى و با تایید و تسدید فرشتگان به مقام خلق عظیم رسیدند . در نتیجه، آنها نیز سیاستمداران بندگان خدا گردیدهاند: «و ساسة العباد و ارکان البلاد .» (4)
بررسى دقیق و واقعگرایانه و ملاحظه شرایط زمانى و مکانى نشان مىدهند موضعگیرى هر امامى در عصر خود معقولترین و پسندیدهترین روش ممکن بود و هر حرکت و موضعگیرى دیگرى غیر از آن ممکن بود ضربه جبرانناپذیرى به اسلام و تشیع وارد کند . کلام امیرالمؤمنین علیه السلام به فاطمه زهرا علیها السلام - که اگر مىخواهى صداى اذان باقى بماند باید صبر کنیم - (5) نمونه کوچکى از آنهاست .
از منظر اهلبیت علیهم السلام، سیاست عین دیانت است . گواه این مدعا سیره اهلبیت علیهم السلام است; هر یک از آن ذوات مقدس در تدبیر امور جامعه و به دست گرفتن حکومت، در حد توان تلاش و کوشش کرد . از اینرو، کسانى که سیاست را جداى از دیانت مىدانند، نمىتوانند مدعى پیروى از اهلبیت علیهم السلام باشند . علامه جوادى آملى در اینباره مىنویسد: «عهدنامه مالک اشتر نخعى - که حقا اصول سیاسى اسلام ناب محمدى صلى الله علیه و آله و علوى علیهم السلام است - با نغمه ناموزون جدایى دین از سیاست چگونه قابل جمع است؟
چطور ممکن است اقدام رسول اکرم صلى الله علیه و آله براى تشکیل حکومت اسلامى در اولین فرصت ممکن پس از هجرت، و تلاش امیرالمؤمنین علیهم السلام براى تصدى امر خلافت پس از رحلت آن حضرت را دید و تصویر صحیحى از اسلام منهاى سیاست ارائه داد؟! چطور مىتوان موضعگیرى امیرالمؤمنین و امام مجتبى علیهم السلام در مقابل معاویه و موضعگیرى حسین بن على علیه السلام در مقابل معاویه و فرزند سگ بازش یزید و نیز موضعگیرى سایر ائمه علیهم السلام در مقابل سلاطین و حکام جور را شاهد بود و شعار جدایى دین از سیاست را همراه با شعار پیروى از آن ذوات مقدس سر داد؟! چگونه مىتوان کلام امام رضا علیه السلام را در مسجد جامع مرو، با جدایى دین از سیاست جمع کرد؟! ...
در حالى که سیاستمداران براى نابودى دین خدا، انحراف آن و خام کردن بندگان خدا، هر روز و هر لحظه نقشهاى جدید مىکشند و طرحى نو در مىاندازند، آیا مىتوان بدون دخالت در سیاست و بدون آشنایى با اصول سیاست و حتى سیاسیون، قائم به امر خدا، خیرخواه بندگان او و حافظ دینش بود؟» (6)
نکته دیگر این است که اهلبیت علیهم السلام اصول سیاستخود را بر اساس بینش توحیدى استوار ساخته بودند . از اینرو، به محورهایى مانند تصحیح روابط فردى و اجتماعى، قیام به قسط و عدل، ترجیح غیر بر خویشتن و نجات انسانها از قید بندگى غیر خدا توجه خاصى داشتند . آنان بر خلاف غداره بندان سیاسىکار، مردم و بیتالمال را امانت الهى مىدانستند و هرگز اصول اخلاقى و انسانى را براى حاکمیتیافتن زیر پا نمىگذاشتند .
حکومت اسلامى، که توسط پیامبر صلى الله علیه و آله و على علیه السلام و امام حسن علیه السلام برپا شد، هرچند متاسفانه بسیار کوتاه بود . اما نمونه کامل حکومت دینى بود . گرچه این اولیاى الهى در مدت حکومتخویش به علت کارشکنىها و توطئههاى متعدد داخلى و خارجى، نتوانستند به همه آرمانهاى اصلاحى خود دستیابند، اما بى شک، در ارائه الگوى حکومتى بر مبناى تعالیم اسلام و منطبق با معیارهایى که در این آیین معرفى شدهاند توفیق کامل داشتند .
بیان ویژگىها و برجستگىهاى حکومت درخشان آن حضرات از حد این بحث فشرده بیرون است، اما به خطوط برجسته سیره حکومتى آن بزرگواران - به عنوان شاخصهاى روشن - که بسیار آموزنده و سازنده است، به اختصار اشاره مىشود:
الف . قدرت; ابزار خدمت
از منظر اهل بیت علیه السلام قدرت و منصب ابزارى براى «برقرارى عدالت» و «احقاق حق» و نابودى «باطل» و برپا ساختن دین خدا است . آنان منصب دولتى و ریاست را به دیده «شکار» و «لقمه چرب» و «سفره آماده» نمىنگرند . از اینرو، در واگذارى سمت و منصب و مدیریتبه تشنگان قدرت سخت پرهیز مىکردند . آنان هرگز براى رسیدن به قدرت، خدعه، خیانت و جنایت نمىکردند .
مطالعه تاریخ زندگى پیامبر صلى الله علیه و آله نشانگر این است که پیامبر صلى الله علیه و آله در روزگارى که در مدینه قدرت بزرگى پدید آورده بود، تمام سعیش برقرار ساختن عدالت و احیاى ارزشهاى الهى و انسانى بود و هرگز به منصب و قدرت به عنوان یک هدف نگاه نمىکرد، بلکه آن را ابزارى مىدانستبراى هدف مذکور .
على علیه السلام نیز اساسا علت پذیرش خلافت را بر هم خوردن عدالت در جامعه اسلامى شمرد و فرمود: «اگر نه این بود که جمعیتبسیارى گرداگردم را گرفته و به یارىام قیام کردهاند - و از این نظر حجت تمام شده است - و اگر نبود عهد و مسئولیتى که خداوند از دانشمندان (هر جامعه) گرفته که در برابر شکمبارگى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را رها مىساختم و از آن صرفنظر مىنمودم و آخر آن را با جام آغازش سیراب مىکردم . (آن وقت) خوب مىفهمیدید که دنیاى شما (با همه زینتهایش) در نظر من بىارزشتر از آبى است که از بینى گوسفندى بیرون مىآید .» (7)
همچنین على علیه السلام مىفرمود: «بار خدایا، تو مىدانى آنچه از ما سرزد، نه براى همچشمى بود و نه رقابت در قدرت و نه خواستیم از این دنیاى ناچیز افزون به چنگ آوریم، بلکه مىخواستیم نشانههاى دین تو را، که دگرگون شده بود، بازگردانیم و بلاد تو را اصلاح کنیم تا بندگان ستمدیدهات در امان بمانند و حدودى که تعطیل شده بودند جارى گردند .» (8)
در جاى دیگرى فرمود: «خدایا، تو مىدانى من فرمانروایى و نشستن بر کرسى پادشاهى و ریاست را اراده نکردهام، و آنچه اراده کردهام تنها برپاداشتن حدود تو و تحقق شرع تو و قرار دادن امور در جاى خود و رساندن حقوق به صاحبان آنها و حرکتبر روش پیامبر صلى الله علیه و آله و هدایت گمراه به انوار توست .» (9)
و به اشعثبن قیس، والى آذربایجان، نوشت: فرماندارى براى تو شکار (و وسیله آب و نان) نیست، بلکه امانتى است در گردنت . آنکه تو را بدین کار گمارده نگهبانى امانت را به عهدهات واگذارده است . درباره رعیتحقندارى استبداد به خرج دهى .» (10)
امیرمؤمنان علیه السلام وقتى به کوفه آمد، مسلمانان را جمع کرد و فرمود: «این اموال من است و این غلام و مرکب من . اگر وقت رفتن از کوفه بیش از این بردم، بدانید به شما خیانت کردهام .» (11)
ب . سادهزیستى در عصر حاکمیت
پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و خلیفهاش حضرت على علیه السلام در مقام قدرت، در نهایتسادگى زندگى مىکردند و کارگزارانشان را نیز به سادهزیستى و اعتدال در زندگى توصیه مىنمودند . بىتوجهى آن اولیاى الهى به جاذبههاى دنیا و وارستگى از دلبستگىهاى مادى از جالبترین ویژگىهاى شخصیتى آنان و از برجستهترین نقاط سیره حکومتى ایشان است .
على علیه السلام در ستایش زهد، به زندگى پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله اشاره مىکند و مىفرماید: «کافى است که روش پیامبر صلى الله علیه و آله را سرمشق خویش قرار دهى . او سرمشق توست در بىارزش بودن دنیا و رسوایىها و بدىهایش; اینکه دنیا از او گرفته شده، اما براى دیگران مهیا گردیده; او از پستان دنیا جدا گشته و از زخارف و زیبایىهاى آن کنار رفته است .» (12)
امام على علیه السلام سیره پیامبر را در این مورد چنین مىستاید: «این سیره مسلم رسول خداست - درود خدا بر او و خاندانش - که نشسته بر خاک غذا مىخورد، نشست و برخاستى بردهوار داشت، خود به دستخویش پینه بر کفش مىزد و جامهاش را وصله مىکرد و بر الاغ برهنه مىنشست و دیگرى را نیز بر پشت مىنشاند . روزى پردهاى رنگین و پرنقش و نگار بر در خانه آویخته دید . به یکى از همسرانش فرمود: "آن را از برابر دیدگانم دور بدار . هرگاه نگاهم بدان مىافتد، به یاد دنیا و زرق و برقش مىافتم . " بدینسان، روى دل از دنیا برتافت و یاد آن را از صفحه جانش زدود . همواره دوست داشت جاذبههاى دنیا از نگاهش پنهان بمانند، مبادا از آن پیرایهاى برگیرد یا جاودانهاش انگارد و به جایگاه و مقام خاص از آن دل ببندد و بدینسان، دنیا را از صفحه جان و از خانه قلب بیرون راند و بر هر چه دنیایى بود، چشم فرو پوشید . آرى! چنین است که هر که به راستى چیزى را منفور شمارد، نگاه و یاد آن را نیز ناخوش دارد .» (13)
سیره حضرت رسول صلى الله علیه و آله ساده زیستى بود و در زمانى که مسلمانان از لحاظ اقتصادى در تنگنا نبودند، نیز آن را رعایت مىکرد . امام باقر علیه السلام درباره ویژگى پیامبر به محمد بن مسلم مىفرماید: «اى محمد! شاید پیش خود فکر مىکنى که پیامبر در سراسر زمان پیامبرى خود سه روز پشتسر هم از نان گندم سیر شد . نه، به خدا که چنین نیست . از زمان بعثت تا زمان رحلت، سه روز پیاپى از نان گندم سیر نخورد . البته نمىگویم که به آن دسترسى نداشت، حتى حضرت زمانى یکصد شتر به عنوان جایزه به یک نفر بخشید . اگر مىخواستبخورد، مىخورد .» (14)
پیامبر صلى الله علیه و آله به عنوان حاکم اسلامى، نه تنها با زندگى ساده خود، الگوى نیکویى براى همگان است، بلکه خانواده و خاندان وى نیز باید اسوه خانوادهها و خاندانها باشند . از همین رو بود که خداوند، زنان پیامبر را میان زندگى با پیامبر و تحمل سختىهاى سادهزیستى و یا طلاق و جدا شدن از ایشان مخیر کرد: «یا ایها النبی قل لازواجک ان کنتن تردن الحیاة الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن سراحا جمیلا و ان کنتن تردن الله و رسوله والدار الآخرة فان الله اعد للمحسنات منکن اجرا عظیما» (احزاب: 30) ; اى پیامبر، به همسرانتبگو: اگر زندگى دنیا و زرق و برق آن را مىخواهید، بیایید هدیهاى به شما بدهم و شما را به طرز نیکویى رها سازم و اگر شما خدا و پیامبرش و سراى آخرت را خواستارید، خداوند براى نیکوکاران شما پاداشى عظیم آماده ساخته است .
در شان نزول آیه مزبور گفتهاند: «در برخى جنگها، که غنیمتهاى فراوانى به دست مسلمانان افتاد، همسران پیامبر درخواستهاى گوناگونى داشتند . زینب، دختر جحش، برد یمانى; حفصه لباس مصرى; میمونه، حله; جویریه، لباس مخصوص; وسوده، گلیم خیبرى درخواست کرده بودند . آنان که در خانه پیامبر زندگى سادهاى داشتند، خواهان زندگى پر زرق و برق مادى بودند، اما پیامبر به امر خدا قاطعانه در برابر این خواستهها ایستاد و آنان را میان ماندن و رفتن مخیر ساخت: یا خانه پیامبر را ترک کنند، هر طور خواستند زندگى کنند، و یا بمانند و با زندگى ساده پیامبر بسازند . (15)
حضرت على علیه السلام به عثمان حنیف نوشت: «آگاه باش! هر مامومى پیشوایى دارد که باید به آن اقتدا کند و از نور دانشش بهره گیرد . بدان! امام شما از دنیایش به همین دو جامه کهنه و از غذاها، به دو قرص نان اکتفا کرده است . البته شما را یاراى آن نیست که چنین کنید، ولى مرا به پارسایى و مجاهدت و پاکدامنى و درستى یارى دهید . به خدا سوگند! از دنیاى شما پاره زرى نیندوختهام و از همه غنایم آن مالى ذخیره نکردهام . و به جاى این جامه، که اینک کهنه شده است، جامهاى دیگر آماده نساختهام . » (16)
همچنین فرمود: «خداوند مرا امام خلقش قرار داد و بر من واجب نمود که نفسم و طعام و شراب و لباسم را در حد ضعیفان از مردم قرار دهم تا آنکه فقیر به من اقتدا کند و ثروتمند طغیان نکند .» (17)
عبدالله بن ابى رافع نقل مىکند که روز عیدى نزد امیرالمؤمنین علیه السلام رفتم . ایشان کیسهاى چرمى را که در آن مهر شده بود، آورد و باز کرد . در آن نان جوى خشک و خرد شده بود . حضرت آن را خورد . از ایشان پرسیدم: چرا در کیسه را مهر کردهاید؟ فرمودند: «خوف آن داشتم که پسرانم آن را به روغن آغشته کنند .» (18)
ج . شایستگى معنوى و جسمى; معیار گزینش کارگزاران
معیار مورد تاکید اهل بیت علیهم السلام در انتخاب کارگزاران و نمایندگان حکومت، تقوا، سابقه خوب، توانایى مدیریت، پاىبندى به ارزشهاى دینى و سایر ملاکهاى شایسته بود . آنچه هرگز براى آن حضرت در انتخاب مدیران و مسئولان اهمیت نداشت، ملاک خویشاوندى و قومگرایى بود; چنانکه اصحاب خاص پیامبر صلى الله علیه و آله، سلمان فارسى، بلال حبشى، ابوذر غفارى و عمار یاسر، هر یک از یک منطقه و نژاد بودند . وقتى آیه زکات نازل شد، (19) چون سهمى براى کارکنان جمعآورى زکات قرار داده شد، عدهاى از بنىهاشم نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمدند و از آن حضرت تقاضا کردند که به سبب خویشاوندى، جمعآورى زکات را به آنان واگذار نماید . رسول خدا صلى الله علیه و آله به آنان فرمود: «صدقه و زکات بر من و بنى هاشم حرام است» ; یعنى نه تنها به سراغ زکات نیایید، بلکه انتظار آن را هم نداشته باشید که از کارمندان جمعآورى آن شوید . سپس فرمود: «آیا گمان مىکنید من دیگران را بر شما ترجیح مىدهم؟ خیر، بلکه من خیر و صلاح شما را مىخواهم .» (20)
در میان 51 نماینده و کارگزار على علیه السلام چهرههایى از مهاجران و انصار، یمنىها، نزارىها، هاشمى و غیرهاشمى، عراقى، حجازى پیر و جوان به چشم مىخورد . اما در میان این تعداد، کسى به نام حسن و حسین و محمدبن حنیفه و عبدالله بن جعفر (همسر حضرت زینب و داماد امام) به چشم نمىخورد، با آنکه آنان، هم از نظر سنى و هم از نظر شایستگى، امکان پذیرش مسئولیت و مدیریت را داشتند و در مواقع خطر و جنگ نیز ایفاى نقش مىکردند . اما حضرت پرهیز داشت که بستگانش را در امور دولتى دخالت دهد .
ممکن استسؤال شود: چرا امام على علیه السلام از افراد لایق و شایسته هاشمى و علوى صرفنظر کرد؟ زیرا عصر عثمان، مسلمانان شاهد حاکمیتیافتن خاندان اموى بودند . از اینرو، نسبتبه این مسئله حساسیت زیادى داشتند .
د . احترام به افکار عمومى
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در موضوعهایى که به وسیله وحى و نص قاطع، حکم آن معین شده بود، اعم از عبادات و معاملات توقیفى، چه براى خود و چه دیگران، حق مداخله و اظهار نظر قایل نبود . این دسته از احکام بدون چون و چرا و با تمام حدود مقرر مىبایست اجرا شود و تخلف از آن کفر به خدا محسوب مىگردد: «و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون» (مائده: 44)
اما به تعبیر شهید صدر، در «منطقة الفراغ» یعنى در مواردى که حکمى از جانب شارع مقدس براى آن تعیین نشده بود، در مسائل فردى افراد آزاد بودند مستقلا تصمیم بگیرند و کسى حق مداخله در کارهاى خصوصى دیگرى را نداشت . در مسائل مربوط به جامعه هم حق اظهارنظر براى همه محفوظ بود . با اینکه پیامبر فکر سیال و هوش سرشارش در تشخیص مصالح امور بر همگان برترى داشت، هرگز با تحکم و استبداد راى، به افکار مردم بىاعتنایى نمىکرد . نظر مشورتى دیگران را مورد مطالعه و توجه قرار مىداد و دستور قرآن مجید را در عمل اجرا مىکرد و مىخواست مسلمانان این سنت را نصبالعین قرار بدهند .
در جنگ بدر، در سه مرحله اصحاب خود را به مشاوره دعوت کرد و فرمود: نظر خودتان را ابراز کنید; اول درباره اینکه اصلا به جنگ با قریش اقدام کنند یا آنان را به حال خود ترک کرده، به مدینه باز گردند، همگى جنگ را ترجیح دادند و ایشان تصویب فرمود . دوم محل اردوگاه را به معرض مشورت گذارد . نظر حباب بن منذر مورد تایید واقع شد . سوم درباره اینکه با اسیران جنگ چه رفتارى بشود، به شور پرداخت . بعضى کشتن آنان را ترجیح دادند و برخى نظر دادند: آنان را در مقابل فدیه آزاد کنند، و رسول اکرم صلى الله علیه و آله با گروه دوم موافقت کرد .
در جنگ احد، درباره روش مبارزه به مشورت پرداخت که در داخل شهر بمانند و به ایجاد استحکامات دفاعى بپردازند و یا در بیرون شهر اردو بزنند و جلوى هجوم دشمن را بگیرند، که راه دوم تصویب شد .
در جنگ احزاب، جلسه شورا تشکیل داد که در خارج مدینه آرایش جنگى بگیرند یا در داخل شهر به دفاع بپردازند . پس از تبادل نظر، بر این شدند که کوه «سلع» را تکیهگاه قرار داده و در پیشاپیش جبهه جنگ، خندق حفر کنند و مانع هجوم دشمن شوند .
در غزوه تبوک، که امپراتور روم از نزدیک شدن مجاهدان اسلام به سرحد سوریه به هراس افتاد بود، چون به لشکر خود اعتماد نداشت، به جنگ اقدام نمىکرد . رسول اکرم صلى الله علیه و آله به مشورت پرداخت که آیا پیشروى کنند یا به مدینه برگردند . بنا به پیشنهاد اصحاب، مراجعت را ترجیح داد .
امیرمؤمنان علیه السلام نیز در موارد متعددى در امور مهم اجتماعى، با اصحاب خویش مشورت کرده است . آن حضرت علیه السلام پس از اطلاع از حرکتبیعتشکنان به جانب بصره، ابن عباس، محمد بن ابىبکر، عمار و سهل بن حنیف را فراخواند و آنان را در جریان حرکت و مسیر این گروه قرار داد . محمدبن ابىبکر گفت: اى امیرالمؤمنین، آنها چه مىخواهند؟ حضرت تبسمى کرد و فرمود: آنها به خونخواهى عثمان برخاستهاند . محمد گفت: به خدا سوگند، جز آنها او را نکشتند . سپس امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: اکنون نظریه خود را در اینباره بگویید تا بشنوم .
عمار گفت: راى درست این است که به جانب کوفه حرکت کنیم، مردم آنجا پیرو ما هستند و این قوم آهنگ بصره دارند .
ابن عباس گفت: اى امیرالمؤمنین، نظر من این است که نخست کسانى را به کوفه بفرست تا براى تو بیعتبگیرند و نامهاى به ابوموسى اشعرى بنویس که بیعت کند، سپس به کوفه حرکت کنیم و پس از رسیدن به کوفه، باشتاب پیش از آنکه آن قوم به بصره برسند اقدام نماییم . همچنین باید نامهاى به امسلمه بنویسى که همراه تو حرکت کند . در این کار البته براى تو نیرو و قوتى خواهد بود .
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: من خود با کسانى که مرا همراهى مىکنند به تعقیب ایشان در مسیر مىپردازم، اگر در راه به آنان برسم فرو مىگیرمشان، و اگر به آنان نرسیدم به مردم کوفه نامه خواهم نوشت و از شهرها نیروى کمکى خواهم خواست و به سوى آنان خواهم رفت . اما در مورد امسلمه، من بیرون آوردن او را از خانهاش روا نمىبینم، هر چند آن دو مرد نسبتبه عایشه چنان رفتار کردند . (21)
عبدالله بن عباس پس از جنگ جمل به سمت استاندارى بصره منصوب شد و تا سال چهلم هجرى در این سمتباقى ماند . او از مشاوران و یاران حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بود و دیدگاههاى خود را در ارتباط با مسائل سیاسى به على علیه السلام ارائه مىداد . در مواردى حضرت نظر ابن عباس را مورد توجه قرار مىداد . (22)
اهلبیت پیامبر علیهم السلام همگى پایبند و متعهد به مشورت بودند . حسن بن جهم مىگوید: نزد حضرت رضا علیه السلام بودیم که صحبت پدر گرامى ایشان شد، حضرت فرمود: «با آنکه عقلى چون عقل او نبود و عقلش برتر از همه بود، اما گاهى با خدمتکار سیاه سودانى خویش مشورت مىکرد .» به امام عرض شد: «آیا شما هم با چنین فردى مشورت مىکنید؟» حضرت فرمود: «آرى، چه بسا خداوند تبارک و تعالى، حق و آنچه ما مىخواهیم را، بر زبان او جارى مىسازد .» (23)
ه . استخدام وسیله توسط اهلبیت علیهم السلام
بر خلاف بسیارى از زمامداران بشرى، اهلبیت علیهم السلام «هدف» را توجیهگر وسیله نمىدانستند . و براى نیل به مقاصد خویش، که عالى و مقدس هم بودند، استفاده از هر وسیلهاى را جایز نمىشمردند . در اینجا، به چند نمونه اشاره مىشود:
1 . هنگامى که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به گفتوگو با قبیله «بنى عامره» پرداخت و آنان را به اسلام دعوت کرد، یکى از بزرگان آنان به نام بحیرة بن فراس گفت: «اگر ما با شما بیعت کنیم و دعوت شما را بپذیریم و خدا شما را بر دشمنانت پیروز گرداند، قول مىدهى که جانشینى تو از آن ما باشد؟»
حضرت فرمود: «این امر مربوط به خداست و آن را هر جا بخواهد، قرار مىدهد .» وى با تعجب و انکار پاسخ داد: ما در راه تو رو در روى قبایل عرب قرار بگیریم و سینه سپر کنیم، و آنگاه که خدا تو را پیروز گردانید، کار به دست دیگرى بیفتد؟ ما نیاز به آیین شما نداریم! (24)
نقل شده است که چنین برخورد و پیشنهادى از ناحیه قبیله «کنده» نیز صورت گرفت و پاسخ پیامبر هم همان پاسخ بود . (25)
این پاسخ و موضعگیرى پیامبر، از دو جهت در خور توجه است:
نخست تاکید پیامبر بر اینکه امر جانشینى او مربوط به خداست .
دوم اینکه پیامبر حاضر نشد وعدهاى بدهد که وفاى به آن از عهده او خارج است . گرچه مسلمانى یک قبیله بزرگ در آن زمان بسیار مهم بود، اما پیامبر در امر تبلیغ و دعوت از ابزار غیر اخلاقى سود نجست .
2 . به آن حضرت گفته شد: با یارى گرفتن از مشرکان به جنگ مشرکان برود، ولى پیامبر با وجود اینکه حتى به یک تن در پیشبرد هدف الهىاش سخت محتاج بود، این پیشنهاد را نپذیرفت و فرمود: «لا استنصر بمشرک» (26) این سخن را پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در جنگ «احد» ، که سخت نیازمند کمک بود، فرمود .
واقدى آورده است که وقتى پیامبر به «سر ثنیه» (27) رسید، متوجه گروهى سپاه خشن شد که با بانگ و فریاد پیش مىآمدند . فرمود: اینها چه کسانىاند؟ گفتند: همپیمانان یهودى عبدالله بن ابى . رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «لا یستنصر باهل الشرک على اهل الشرک» ; (28) از مشرکان براى مقابله با مشرکان یارى خواسته نمىشود .
3 . ابراهیم پسر رسول خدا صلى الله علیه و آله از ماریه قبطیه، که بسیار مورد علاقه آن حضرت بود، در هجده ماهگى از دنیا رفت . بر حسب تصادف، همان روز خورشید گرفت . مسلمانان گفتند: گرفتن خورشید هماهنگى عالم بالا با عالم پایین و رسولخدا بوده است . خورشید به سبب آنکه فرزند پیامبر خدا صلى الله علیه و آله از دنیا رفته، گرفته است . پیامبر صلى الله علیه و آله که نمىخواست از نقاط ضعف و جهالت مردم براى جذب آنان به اسلام استفاده کند، در برابر این احساسات سکوت نکرد و نگفت که خود مردم اینگونه فهمیدهاند; بنابراین، من هم ساکتباشم، هدف را ببینم; وسیله هر چه مىخواهد باشد . بر منبر رفت و مردم را آگاه کرد و فرمود: خورشید گرفته است، ولى براى از دست رفتن فرزند من نبوده است . او با این عمل، این منطق نادرست را رد کرد . (29)
از امام کاظم علیه السلام روایتشده است که رسول خدا صلى الله علیه و آله بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى خدا فرمود: «ایها الناس ان الشمس والقمر آیتان من آیات الله، یجریان بامره مطیعان له، لا ینکسفان لموت احد و لا لحیاته، فاذا انکسفا صلوا» ; (30) مردم! بى گمان خورشید و ماه دو آیه از آیات خدایند که به فرمان او در حرکتند و مطیع اویند و براى مرگ و زندگى کسى نمىگیرند، پس چون گرفتند، نماز گزارید .
4 . شیخ طوسى به اسناد خود از جبلة بن سحیم (31) از پدرش نقل کرده است که پس از بیعت مردم با امیرمؤمنان على ابن ابى طالب علیه السلام به حضرت خبر دادند که معاویه از بیعتخوددارى کرده و گفته است که وى حکومت مرا در شام با آنچه عثمان مرا بر آن حاکم کرده بود بپذیرد و تایید کند، با او بیعتخواهم کرد . سپس مغیرة بن شعبه (32) نزد امام آمد و گفت: معاویه کسى است که شما او را خوب مىشناسید و عثمان پیش از شما او را حاکم شام و والى آن نواحى قرار داده است . صلاح شما در این است که بگذارید معاویه والى بماند تا اوضاع استوار شود و حکومتشما پا بگیرد . وقتى اوضاع روبه راه شد، او را عزل کنید . امام علیه السلام فرمود: خداى بزرگ نمىخواهد و راضى نیست که او حتى یک شب بر مردم مسلمان حاکم باشد . خداوند به من اجازه نمىدهد که حتى یک شب او را والى مسلمانان گردانم . سپس این آیه را تلاوت کرد: «و ما کنت متخذ المضلین عضدا» (کهف: 51) ; و من هرگز گمراهکنندگان را یار و مددکار نگرفتم .
آنگاه فرمود: لیکن کسى نزد او مىفرستم و او را به آنچه از حق در اختیارم هست، فرا مىخوانم . پس اگر پذیرفت، همچون دیگر مسلمانان خواهد بود که سودشان سود او و زیانشان زیان اوست و اگر نپذیرفت، به حکم خدا واگذارش مىکنم . (33)
عبدالله بن عباس مىگوید: «من در سال 35 هجرت از جانب عثمان امیرالحاج بودم . موقعى که از حج مراجعت کردم، مردم با على بیعت کرده بودند . من به قصد شرفیابى نزد على رفتم . گفتند: مغیرة بن شعبه با على خلوت کرده است . تامل کردم تا از خدمت على بیرون آمد و من شرفیاب شدم . پرسیدم این مرد چه مىگفت؟ امیرمؤمنان گفت: نوبت اول آمد و گفت: نامهاى به عبدالله بن عامربن کریز (34) و نامهاى به معاویة بن ابى سفیان و نامههایى به سایر عمال و کارگزاران عثمان بفرست و آنان را در پست استاندارى خودشان ابقا کن تا براى تو از مردم بیعتبگیرند; زیرا آنان مىتوانند شهرها را آرام کنند و مردم را رام سازند . بعد که اوضاع حکومت آرام گرفت، هر که را مىخواهى معزول کن . من به او گفتم: به خدا سوگند که اگر براى یک ساعت از روز باشد، آنان را ابقا نمىکنم و آنان را و مانند آنان را به حکومت نمىفرستم . من به خاطر رضایت مردم سازش نمىکنم . مغیره گفت: پس لااقل هر که را مىخواهى عزل کن، اما معاویه را در حکومتشام ابقا کن; زیرا مردم شام در اطاعت اویند و معاویه مردى جسور و بىباک است . از نظر مردم نیز حجت و بهانهدارى; زیرا عمربن خطاب، که نزد مردم موجه است، او را بر همه شامات به حکومت منصوب کرده بود . من به مغیره پاسخ دادم: نه به خدا، حتى براى دو روز هم معاویه را در حکومتشام ابقا نخواهم کرد . امروز براى نوبت دوم نزد من آمد و گفت: من پیشنهادى کردم که شما نپذیرفتید; بعد که با خودم بیشتر اندیشه کردم، متوجه شدم که حق با شماست . سزاوار نیست که در کار خلافتتخدعه و نیرنگ روا دارى و پردهپوشى و دورویى کنى . بهتر همان است که عمال عثمان را عزل کنى و از کارگزاران مطمئن یارى جویى; زیرا خداوند شر آنان را کفایت کرده است و اکنون شوکتى ندارند .
ابن عباس مىگوید: من به امیرمؤمنان گفتم: در نوبت اول خیرخواهى کرده است و در این نوبت، از روى بدخواهى نظر داده است . تو خودت مىدانى که معاویه و یارانش اهل دنیایند . اگر آنان را در پستخودشان ابقا کنى، براى آنان تفاوتى ندارد که خلیفه مسلمین تو باشى یا دیگران، اما اگر آنان را عزل کنى خواهند گفت: على در قتل عثمان شرکت داشته و خلافت را بدون مشورت قبضه کرده است . در نتیجه، مردم سامان خود را بر مىشورند و عراق را هم بر تو تنگ مىسازند; زیرا من از طلحه و زبیر هم ایمن نیستم .
امیرمؤمنان گفت: به خدا سوگند که من نیز مىدانم صلاح دنیاى من همان است که عمال عثمان را ابقا کنم، اما تکلیف من با آن شناختى که از عمال عثمان دارم، به من امر مىکند که هیچ گاه آنان را مهلت ندهم . اگر پذیراى دستور شدند که خیر و صلاح خود را جستهاند، و اگر پذیراى فرمان نشدند، سروکار آنان با شمشیر است .» (35)
مىگویند بعدها مغیره بن شعبه مىگفت: من اولین نوبتخیرخواه على بودم و چون خیرخواهى مرا نپذیرفت، نوبت دوم او را اغوا کردم و راى خام او را تقویت و تایید کردم . مغیرة بن شعبه پس از چند روز از این ماجرا، به مکه رفت و به عایشه و سایر مخالفان حضرت على علیه السلام پیوست .
شگفت است که مىبینیم راى عبدالله بن عباس، حبر امت و فقیه بنىهاشم، با راى مغیرة بن شعبه غدار ثقیف، برابر مىآید و او نیز کتاب و سنت را زیر پا مىگذارد و حضرت على علیه السلام را نیز تشویق مىکند تا کتاب و سنت را زیر پا بگذارد و جانیان را بر سر مردم مسلط نگه دارد، به این امید که حکومت او تحکیم شود و سال دیگر آنان را از حکومت عزل کند و آثار سیهکارى آنان را محو کند . آیا ابن عباس و یا هر کسى که بر سریر حکومت تکیه مىزند و با این خیالبافىها حکم قرآن و سنت را زیرپا مىگذارد، اطمینان دارد که تا سال دیگر زنده مىماند، آن هم در آشوب و شورش همگانى که جان اشخاص بیش از هر موقع دیگرى در خطر قرار مىگیرد، آن هم موقعى که پاى خونخواهى عثمان در میان است؟
آیا اسلام و قرآن به خلیفه مسلمانان یا کارگزار اسلامى اجازه مىدهد که یک سال جنایت کند و بدعتها را زنده نگه دارد و سنتها را مرده نگه دارد، به این امید که سال دیگر برنامه خود را تغییر دهد و جنایتها را محو کند و جانیان را کیفر بدهد، بدعتها را از بین ببرد و سنتها را اقامه کند؟ این سال با آن سال دیگر از نظر قانون اسلام چه فرقى دارد؟ نه، به خدا که این کفر به قرآن است و کفر به سنت و بازى با قانون .» (36)
امیرمؤمنان علیه السلام معتقد بود که پیروزى به وسیله ستم، و بقاى حکومتبه بهاى زیر پاگذاشتن قرآن و سنت عین شکست و نابودى است .
«ما ظفر من ظفر الاءثم به، والغالب بالشر مغلوب .» (37) کسى که با توسل به گناه پیروز شود، پیروز نیست، و کسى که با ستم غلبه کند، در واقع مغلوب است .
5 . على علیه السلام از ابتداى حکومتش درباره بخشش و عطاى بیتالمال و صدقات و غنایم به مساوات عمل کرد و بیتالمال را میان مردم بالسویه تقسیم نمود و اشخاصى را که در اسلام سبقت داشتند یا از اشراف و بزرگان بودند، بر موالى و عجم برترى نداد . همین امر موجب مخالفتهاى بسیارى شد . (39) برخى نزد امام رفتند و با حضرت صحبت کردند که شما از اموالى که در اختیار دارید، مقدارى به کسانى بدهید که از جانبشان نگرانى هست; به آنان که اگر سبیلشان چرب نشود، مىگریزند و به معاویه پناهنده مىشوند و جبهه شیطان (40) را تقویت مىکنند .
استاد شهید مرتضى مطهرى در اینباره مىنویسد: (41) «تبعیض و رفیقبازى و باندسازى و دهانها را با لقمههاى بزرگ بستن و دوختن، همواره ابزار لازم سیاست قلمداد شده است . اکنون مردى زمامدار و کشتى سیاست را ناخدا شده است که دشمن این ابزار است . هدف و ایدهاش مبارزه با این نوع سیاستبازى است . طبعا از همان روز اول، ارباب توقع، یعنى همان رجال سیاست، رنجش پیدا مىکنند . رنجش منجر به خرابکارى مىشود و دردسرهایى فراهم مىآورد . دوستان خیراندیش به حضور على علیه السلام آمدند و با نهایتخلوص و خیرخواهى، تقاضا کردند که به خاطر مصلحت مهمتر، انعطافى در سیاستخود پدید آورد; پیشنهاد کردند که خودت را از دردسر این هوچىها راحت کن، "دهان سگ به لقمه دوختن به . " اینها افرادى متنفذند، بعضى از اینها از شخصیتهاى صدر اولند . تو فعلا در مقابل دشمنى مانند معاویه قراردادى که ایالتى زرخیز مانند شام را در اختیار دارد، چه مانعى دارد که به خاطر مصلحت، فعلا موضوع مساوات و برابرى را مسکوت عنه بگذارى؟
على علیه السلام جواب داد: شما از من مىخواهید که پیروزى را به قیمت تبعیض و ستمگرى به دست آورم؟ از من مىخواهید که عدالت را به پاى سیاست و سیادت قربانى کنم؟ خیر، سوگند به ذات خدا که تا دنیا، دنیاست چنین کارى نخواهم کرد و به گرد چنین کارى نخواهم گشت . من و تبعیض؟ من و پایمال کردن عدالت؟ اگر همه این اموال عمومى که در اختیار من است، مال شخصى خودم و محصول دسترنجخودم بود و مىخواستم میان مردم تقسیم کنم، هرگز تبعیض روا نمىداشتم، تا چه رسد که مال، مال خداست و من امانتدار خدایم!» (42)
6 . در جنگ صفین، قاسطین (معاویه و سپاهیانش) پیشدستى کردند و شریعه فرات را در دست گرفتند و سپاه عراق (لشکر امام) را از آب منع کردند و سپاه امام در سختى و فشار قرار گرفت . عبدالله بن عوف بن احمر مىگوید: ما بىتاب شدهبودیم و در سختى به سر مىبریم . این امر را با امیرمؤمنان علیه السلام در میان نهادیم . حضرت صعصعة بن صوحان (43) را فراخواند و او را براى مذاکره با معاویه فرستاد . حضرت کوشش مىکرد تا آنجا که ممکن است، از جنگ جلوگیرى کند و برخورد نظامى پیش نیاید و سعى مىکرد مشکل را از راه مذاکره حل کند . از اینرو، به صعصعةبن صوحان فرمود: نزد معاویه برو و بگو جنگ را آغاز کردهاید و ما پیش از اتمام حجت و دعوت به مذاکره، خواهان نبرد نیستیم . اما معاویه، که به دست گرفتن شریعه فرات را موفقیتى براى خود تلقى مىکرد، از هرگونه مذاکرهاى خوددارى کرد و حضرت ناچار تصمیم به پیکار گرفت . خطبهاى آتشین ایراد کرد و خونها را به جوش و غیرتها را به خروش آورد . (44) سپاه امام با یک حمله شریعه را در اختیار گرفت و سپاه معاویه به عقب رانده شد .
عبدالله بن عوف بن احمر مىگوید: پس از این واقعه و پس از آنکه با نبردى شریعه در دست ما قرار گرفت، گفتیم: «لا و الله لا نسقیهم .» (به خدا که به ایشان آب ندهیم). اما حضرت على علیه السلام براى ما پیغام فرستاد و فرمود: به اندازه نیازتان آب بردارید و به لشکرگاه خود برگردید و راه رسیدن آنها را به آب آزاد بگذارید . همانا خداوند شما را بر آنها به سبب سرکشى و ستمگرىشان پیروز گردانیده است .» (45)
جنگ با معاویه از نظر حضرت على علیه السلام امرى مقدس و در اجراى فرمان الهى بود، نه براى ارضاى شهوات نفسانى . از اینرو، به کار گرفتن وسایل نامشروع و پیروزى را به هر وسیلهاى نادرست مىدانست .
گفت: من تیغ از پى حق مىزنم
بنده حقم نه مامور تنم
شیر حقم نیستم شیر هوا
فعل من بر دین من باشد گوا
رختخود را من زره برداشتم
غیر حق را من عدم انگاشتم (46)
على علیه السلام غیر حق را نمىدید و جز به حق عمل نمىکرد و اباحت (47) وسیله براى رسیدن به هدف در سیره او جایى نداشت . سیره معاویه و پیروان او، سیره اباحت وسیله است و عدم پاىبندى به اصول و معیارهاى محکم و جاودان اخلاقى . امیرمؤمنان علیه السلام در اینباره مىفرماید: «به خدا سوگند، معاویه زیرکتر (سیاستمدارتر) از من نیست، اما شیوه او پیمانشکنى و گنهکارى است [و براى رسیدن به هدف خویش، مرتکب انواع گناه و خیانت مىشود] و اگر پیمانشکنى ناپسند و ناشایست نبود، زیرکتر از من کسى نبود (من در این میدان نیز سیاستمدارترین مردم بودم) ; اما هر پیمانشکنى گناه است و هر گناهى نوعى کفر . روز رستاخیز پیمانشکن را درفشى است افروخته و او بدان درفش شناخته . به خدا، مرا با فریب غافلگیر نتوانند کرد و با سختگیرى ناتوانم نتوانند شمرد .» (48)
و . قانون محورى
اصل دیگرى که اهلبیت علیهم السلام در سیاست موردنظر داشتند «قانونمحورى» بود; زیرا نظم در جامعه در سایه ایمان به قانون و عمل به آن پدید مىآید و اگر پاسدار قانون، خود قانونشکنى کند، قانونشکنى براى همگان آسان مىگردد . رجال آسمانى، قوانین الهى را بىپروا و بدون واهمه اجرا مىکردند و هرگز عواطف انسانى یا پیوند خویشاوندى و منافع زودگذر مادى آنان را تحت تاثیر قرار نمىداد . پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله، خود پیشگامترین فرد در اجراى قوانین اسلامى بود و مصداق بارز آیه «و لایخافون فى الله لومة لائم» (مائده: 54) به شمار مىرفت . جمله کوتاه او درباره فاطمه مخزومى روشنگر راه و روش او در «قانون محورى» است . فاطمه مخزومى، زن سرشناسى بود که دزدى او نزد پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله ثابت گردید و قرار شد که حکم دادگاه درباره او اجرا شود . گروهى به عنوان شفیع و براى جلوگیرى از اجراى قانون، پادرمیانى کردند و سرانجام، اسامة بن زید را نزد پیامبر صلى الله علیه و آله فرستادند تا آن حضرت را از بریدن دست این زن سرشناس باز دارد . رسول اکرم صلى الله علیه و آله از این وساطت ناراحتشد و فرمود: «بدبختى امتهاى پیشین در این بود که اگر فرد بلندپایهاى از آنان دزدى مىکرد، او را مىبخشیدند و دزدى او را نادیده مىگرفتند . ولى اگر فرد گمنامى دزدى مىکرد فورا حکم خدا را درباره او اجرا مىکردند . به خدا سوگند، اگر دخترم فاطمه نیز چنین کارى کند، حکم خدا را درباره او اجرا مىکنم و در برابر قانون خدا، فاطمه مخزومى با فاطمه محمدى یکسان است . (49)
امیرمؤمنان علیه السلام شاگرد ممتاز مکتب پیامبر صلى الله علیه و آله است . در طول زمامدارى خود، حتى یک لحظه از قانونگرایى کنار نرفت . یکسان نگرى او به قانون، زبانزد همگان بود .
نجاشى یکى از سرایندگان و شعراى بنام عصر امام بود و پیوسته با شعر خود، حضرت على علیه السلام را یارى مىکرد و به سرودهاى شامیان در انتقاد از حضرت على علیه السلام پاسخ مىگفت: اشعار حماسى او در پیشرفتسپاه امام بسیار مؤثر بودند، ولى متاسفانه روزى آلوده به گناه شد و لب به شراب زد و گناه او نزد حضرت على علیه السلام ثابتشد . على علیه السلام بدون اینکه مقام و موقعیت او را در نظر بگیرد، حد شراب بر او جارى ساخت .
اجراى حد بر قبیله شاعر، گران آمد و یکى از بزرگان آنان به نام طارق بر على علیه السلام وارد شد و چنین گفت: «على! با اجراى حد بر شاعر قبیله ما، نجاشى، سینه ما را مجروح ساختى و تفرقه در میان ما پدید آوردى . ما را به پیمودن راهى وادار کردى که مىدانیم پایان آن آتش است (یعنى جدایى از تو و پیوستن به معاویه) . امیر مؤمنان علیه السلام در پاسخ او، مسئله قانونگرایى را یادآور شد و فرمود: «و اجراى حدود الهى بر غیر خاشعان و خاضعان سنگین است . اى برادر بنى نهد! نجاشى فردى است از مسلمانان که پرده حرمتیکى از محرمات الهى را پاره کرده، حد را بر او اجرا کردیم تا کفاره گناهان او باشد .» (50)
در موردى دیگر، فیروز ایرانى به نام ابولؤلؤ، برده مغیرة بن شعبه، ناچار بود هم هزینه زندگى خویش را فراهم سازد و هم روزى دو درهم به مغیره بپردازد . روزى چشمش به عمر بن خطاب افتاد، از او دادخواهى کرد و گفت: مغیره مقررى کمرشکنى براى من تحمیل کرده است . خلیفه، که از کارایى او آگاه بود، پرسید: به چه کار آشنا هستى؟ گفت: به نجارى و نقاشى و آهنگرى .
خلیفه با کمال بىاعتنایى گفت: در برابر این کاردانىها، این مقررى زیاد نیست . وانگهى شنیدهام که تو مىتوانى آسیابى بسازى که با باد کار کند . آیا مىتوانى چنین آسیابى براى من بسازى؟
فیروز، که از سخنان خلیفه بسیار ناراحتشده بود، تلویحا او را به قتل تهدید کرد و در پاسخ وى گفت: آسیابى براى تو مىسازم که در شرق و غرب نظیرى نداشته باشد . خلیفه از جسارت کارگر ایرانى ناراحتشد و به کسى که همراه او بود، گفت: این غلام ایرانى، مرا به قتل تهدید کرد .
سرانجام، خلیفه به دست این کارگر ایرانى از پاى درآمد . جاى گفتوگو نیست که موضوع قتل خلیفه باید از طریق دستگاه قضایى اسلام تحت تعقیب قرار مىگرفت و قاتل و محرک - اگر محرکى داشته باشد - محاکمه شوند، اما متاسفانه فرزند خلیفه به نام عبیدالله، دو فرد بىگناه به نامهاى هرمزان و جفینه، دختر ابولؤلؤ، را به اتهام اینکه در قتل پدر او دست داشتهاند، کشت و اگر برخى از یاران پیامبر صلى الله علیه و آله مانع نمىشدند، او مىخواست تمام اسیرانى را که در مدینه بودند، از دم تیغ بگذراند .
جنایت عبیدالله موجى از اعتراض برانگیخت و همگان از عثمان خواستند که قصاص شود و بیش از همه، امیر مؤمنان علیه السلام بر این قصاص اصرار مىورزید . حضرت از عثمان خواست انتقام کشتگان بىگناه را از عبیدالله بگیرد . اما عثمان در اجراى حد کوتاهى مىورزید . وقتى امام علیه السلام از تصمیم خلیفه مایوس شد، خطاب به عبیدالله فرمود: «اگر روزى بر تو دستیابم، تو را به قصاص قتل هرمزان مىکشم .» (51)
هنگامى که امام علیه السلام زمام امور را به دست گرفت، عبیدالله در کوفه بود . او از ترس اجراى حد، به شام گریخت و امام فرمود: اگر امروز فرار کردى، روزى به دام خواهى افتاد . چیزى نگذشت که در نبرد صفین به دستحضرت على علیه السلام یا مالک اشتر کشته شد .
ز . انتقادپذیرى
اهل بیت علیهم السلام در مسائل اجتماعى به پیروان خود میدان اظهارنظر مىدادند و آماده پذیرش انتقاد اصحاب بودند; زیرا اگر عظمت و موقعیت والى مانع از انتقاد گردد، مسلما چرخ اصلاحات به کندى پیش مىرود و عقدههاى روحى براى افراد پدید مىآید . از اینرو، حضرت على علیه السلام در یکى از سخنان خود یادآور مىشود که نباید زمامدار مسلمانان را فوق انتقاد انگاشت، بلکه باید در مواردى او را به خطایش آگاه ساخت . حضرت على علیه السلام مىفرماید: «از گفتن حق یا راى زدن در عدالتباز نایستید، که من نه برتر از آنم که خطا نکنم و نه در کار خویش از خطا ایمنم، مگر اینکه خدا مرا در کار نفس کفایت کند، که او از من بر آن تواناتر است .» (52)
مسلما امام علیه السلام به حکم آیه «تطهیر» ، از هر لغزشى مصون و معصوم است، ولى در عین حال، به خطاپذیرى خود اشاره مىکند . اکنون باید دید چگونه مىتوان این دو را با هم جمع کرد:
خطاپذیرى امام مربوط به وجود امکانى است و هر ممکن بالذاتى خطاپذیر است، ولى مانع از آن نیست که در پرتو عنایات الهى از هر لغزشى مصون باشد و امام به این نکته اشارت دارد، و آنگاه که خطاپذیرى خود را یادآور مىشود، یک حالت را استثنا مىکند و آن اینکه: «الا ان یکفى الله من نفسى ما هو املک به منى .»
از این گذشته، هدف امام از این سخن فتح مجال براى مسلمانان در طول زمان است تا افکار و اندیشههاى خود را درباره سیاستهاى زمامداران بازگو کنند که این آثار سازنده فراوانى به همراه دارد . به تعبیر دیگر، این نوع پیامها جنبههاى تعلیمى و تربیتى دارند .
امام در این سخن، از سیره عملى پیامبر صلى الله علیه و آله پیروى کرده است; چه اینکه عظمت پیامبر مانع از آن نبود که انتقادپذیر باشد، هرچند انتقاد آنان با پاسخ قطعى پیامبر همراه بود .
روزى که ابراهیم، فرزند پیامبر صلى الله علیه و آله، درگذشت، پیامبر صلى الله علیه و آله بر او اشک ریخت و گریه کرد . عبدالرحمن بن عوف به انتقاد از کردار پیامبر صلى الله علیه و آله پرداخت و گفت: شما ما را از گریه نهى کردى . چگونه خود بر فراق فرزندت گریه مىکنى؟ پیامبر صلى الله علیه و آله به هدایت او پرداخت و گفت: من از چنین گریهاى که از عشق و عاطفه انسانى برخیزد، نهى نکردم . گریه من رحمت است و آن کسى که رحم نکند، مورد مرحمت قرار نمىگیرد . (53)
آزادى واقعى همان است که امام علیه السلام در حکومتخود پدید آورد و از مردم خواست که درباره او انتقاد کنند . در سایه همین انتقادپذیرى، یکى از ابتکارات امام تاسیس «خانه عدالتخواهى» بود که امروز از آن به «دیوان عدالتدارى» تعبیر مىکنند . او خانهاى را معین کرد که مردم شکایتخود را از نظام و غیر آن بدانجا ببرند تا امام از نزدیک با درد مردم آشنا شود . مردم شکایات و مشکلات خود را مکتوب به این مرکز ارائه مىکردند .
مسلما در این نامهها علاوه بر انتقاد از کارگزاران، نکته دیگرى نهفته بود و آن اینکه مردم نیازهاى خود را نیز از این طریق به امام برسانند و چه بسا سخن گفتن رو در رو که مایه کوچکى افراد شود . امام، خود بدین نکته چنین اشاره مىکند: «هر کس نیازى به من دارد، در نامهاى بنویسد تا آبرو را از این طریق حفظ کنند .» (54)
ابو هلال عسکرى در تاسیس چنین خانهاى، امام را پیشگام مىشمارد و مىگوید: حتى برخى از دشمنان امام که منافع آنان به خطر افتاده بود، در نامههایى مطالب نادرست مىنوشتند و به آن خانه مىافکندند . (55)
ح . انسانمحورى
انسانمحورى یکى از اصول سیاسى اهلبیت علیهم السلام در حکومتشان بود . در حالى که شرافت و فضیلت و نجات اخروى از نظر اهل بیت علیهم السلام از آن انسانى است که از آخرین شریعت پیروى کند، ولى در عین حال، آنان براى جان و مال دیگر انسانها تحتشرایطى احترام قایل شدهاند و هرگز انسانها را به جرم مسلمان نبودن فاقد احترام و بىبهره از حقوق اجتماعى نمىشمرند . در این مورد، داستانى است که شیخ حر عاملى آن را از امام امیرالمؤمنان علیه السلام چنین نقل مىکند:
پیرمردى بود مسیحى که عمرى کارى کرده و زحمت کشیده بود، اما در آخر عمر از طریق گدایى زندگى مىکرد . روزى امیرمؤمنان علیه السلام در عبور از گذرگاهى با این وضع رقتبار، روبهرو شد و از احوال این پیرمرد جستوجو نمود . سرانجام، روشن شد که این مرد فاقد هر نوع امکانات زندگى است و جز گدایى راه دیگرى براى زندگى ندارد . کسانى که پیرمرد را مىشناختند، آمدند و شهادت دادند که این پیرمرد مسیحى است و تا جوان بود و چشم داشت، کار مىکرد . او اکنون که هم جوانى را از دست داده است و هم چشم را، نمىتواند کار بکند و ذخیرهاى هم ندارد و از سر ناچارى گدایى مىکند . حضرت على علیه السلام فرمود: «عجب! تا وقتى که توانایى داشت، از او کار کشیدید و اکنون او را به حال خود گذاشتهاید؟ سوابق این مرد حکایت مىکنند که در مدتى که توانایى داشته، کار کرده و خدمت انجام داده است . بنابراین، بر عهده حکومت و اجتماع است که تا زنده است، او را تکفل کند . بروید و از بیتالمال به او مستمرى بدهید .» (56)
امام در نامهاى به مالک اشتر چنین مىنویسد: «همچون درنده ضرر زننده به رعیت نباش، که خوردن اموال آنان را نیمتبشمارى; زیرا مردم بر دو دستهاند:
دستهاى برادر دینى تواند و دستهاى دیگر در آفرینش با تو همانند .» (57)
این نه تنها شیوه حضرت على علیه السلام بود، بلکه شیوه فرزندان او نیز بود . امام صادق علیه السلام در مسیر خود در راه مکه به مدینه، چشمش به مردى افتاد که خود را روى تنه درختى انداخته بود .
امام علیه السلام نزدیک آمد و از او پرسید: تشنهاى؟ او در پاسخ گفت: بلى . غلام امام علیه السلام به دستور ایشان، به مرد آب داد، ولى قیافه مرد حاکى بود که او مسیحى است و مسلمان نیست . یاران امام علیه السلام در مورد نیکوکارى به غیر مسلمان پرسیدند، و با جواب مثبت امام روبهرو شدند . (58)
ط . تعهد به اصول اخلاقى
یکى از اصول سیاستهاى اهل بیت علیهم السلام این بود که در اوج قدرت، ارزشهاى اخلاقى را فراموش نمىکردند و هرچند حس انتقامگیرى از دشمن، آنان را بر نادیده گرفتن این اصول وادار مىنمود، ولى اهل بیت علیهم السلام کسانى نبودند که تسلیم احساسات دور از منطق شوند، هرچند مالامال از خشم و غضب به دشمن باشند .
در جنگ بدر، پیامبر صلى الله علیه و آله چاهها را بست، اما یک چاه را براى استفاده مشرکان در اختیار آنان قرار داد . در جنگ صفین، وقتى امام على علیه السلام بر شریعه دستیافت، دشمن را در بهرهبردارى از آب فرات آزاد گذاشت و از این طریق ثابت کرد در حال نبرد با بدترین دشمن نیز باید به اصول اخلاقى ملتزم شد . سپاهیان اسلام در جنگها از کشتن زخمىها، بچهها، پیرمردها و پیرزنها و اسرا منع شدند و در جنگها اهلبیت علیهم السلام و اصحاب آنان هرگز اصول اخلاقى و انسانى را به فراموشى نمىسپردند .
ى . امنیت همگانى
اهلبیت علیهم السلام در حکومتخود، در برقرارى امنیت همگانى تلاش مىکردند و زمینههاى آن را پدید مىآوردند . پیامبر صلى الله علیه و آله پس از مهاجرت به مدینه، به محض اینکه زمینه ایجاد دولت مرکزى پدید آمد، دولتى تاسیس کرد که امنیت را براى همه ساکنان حجاز مهیا کند .
على علیه السلام برقرارى امنیت را یکى از اهداف تاسیس حکومتخود مىداند و مىفرماید: «خدایا، تو مىدانى حکومت را که تاسیس کردیم، نخواستیم با سلطنتطلبان و آنان که در فکر حکومتند، رقابت کنیم و مال و ثروت زیادى به دست آوریم; مىخواستیم دین را زنده کنیم و اصلاح به وجود آوریم و بندگان مظلوم تو را پناهگاه باشیم .» (59) هدف حضرت على علیه السلام از تاسیس حکومت، ایجاد امنیت فکرى، مالى و روانى از همه جهتبوده است .
نیز مىفرماید: «سربازان به فرمان خداوند، قلعههاى محکم مردم، زینت فرمانروایان و باعث عزت دینند و راههاى امنیتبه این وسیله تامین مىشود .» (60)
همچنین مىفرماید: «شنیدهام لشکرى از سوى معاویه وارد شهر انبار شده و یکى از آنان گوشواره و خلخال یک زن مسلمان و یک زن غیر مسلمان را، که در پناه اسلام بوده، ربوده است .» سپس فرمودند: «اگر مسلمانى بشنود که به امنیت لطمهاى وارد شده است، چنانچه از غصه بمیرد، نه تنها بر او ملامت نیست، بلکه از نظر من هم شایسته است که از غصه بمیرد .» (61)
اهلبیت علیهم السلام در زمانى که حکومت را در اختیار داشتند، با تمام وجود براى برقرارى امنیت همگانى تلاش مىکردند و در مواردى براى بر هم نخوردن امنیت جامعه از حقوق مسلم خویش نسبتبه خلافت صرفنظر کردهاند .
پىنوشتها
1 - «یهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الى النورباذنه و یهدیهم الىصراطمستقیم .» (مائده: 16) .
2 - «ان الله - عزوجل - ادب نبیه فاحسن ادبه، فلما اکمل له الادب قال «و انک لعلى خلق عظیم» ثم فوض الیه امر بالدین و الامة لیسوس عباده، فقال - عزوجل: «ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» و ان رسول الله صلى الله علیه و آله کان مسددا موفقا مؤیدا بروح القدس لایزل و لایخطىء فی شىء مما یسوس به الخلق فتادب بآداب الله .» (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج17، ص4) .
3 - «فما فوض الله الى رسوله صلى الله علیه و آله فقد فوضه الینا» (محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 268).
4 - شیخ عباس قمى، مفاتیحالجنان، «زیارت جامعه کبیره» .
5 - ابن ابىالحدید، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 475 .
6 - عبداللهجوادى آملى، ادب فناى مقربان، قم، اسراء، 1382، ص 262 .
7 - «لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر، و ما اخذ الله على العلماء الا یقاروا على کظة ظالم و لا سغب مظلوم لقیتحبلها على غاربها و لسقیت آخرها بکاس اولها و لالفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطة عنز .» نهجالبلاغه، خطبه 3 .
8 - «اللهم انک تعلم انه لم یکن الذى کان منا منافسة فى سلطان و لا التماس شىء من فضول الحطام ولکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک فیامن المظلومون من عبادک و تقام المعطلة من حدودک .» (همان، خطبه 131).
9 - «اللهم انک تعلم انى لم ارد الامرة و لا علو الملک و الرئاسة و ... ابن (ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 299).
10 - «و ان عملک لیس لک بطعمة و لکنه فى عنقک امانة و انت مسترعى لمن فوقک لیس لک ان تفتات فى رعیة .» (نهجالبلاغه، نامه 5).
11 - محمدبن سعید ثقفى، الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، ص 36 .
12 - «و لقد کان فى رسول الله صلى الله علیه و آله کاف لک فى الاسوة و دلیل على ذم الدنیا و عیبها و کثرة مخازیها و مساویها، اذ قبضت عنه اطرافها و وطئت لغیره اکتافها و فطم عن رضاعها و زوى عن زخارفها .» (نهجالبلاغه، خطبه 160).
13 - «و لقد کان - صلىالله علیه و آله و سلم - یاکل على الارض و یجلس جلسة العبد و ... (نهجالبلاغه، خطبه 159/اصول کافى، ج 6، ص 271).
14 - «یا محمد! لعلک ترى انه شبع من الخبز ثلاثة ایام متوالیة منذ ان بعثه الله الى ان قبضه ... (اصول کافى، ج 8، ص 130).
15 - طبرسى، مجمعالبیان، ج 4، ص 366/ابومحمدالحسین بن مسعود، البغوى، معالیم التنزیل (تفسیر البغوى)، دارالمعرفة، بیروت، ج 3، ص 525 .
16 - نهجالبلاغه، نامه 45 .
17 - «ان الله جعلنى اماما لخلقه، ففرض على التقدیر فی نفسی (اصول کافى، ج 5، ص 74/بحارالانوار، ج 40، ص 334).
18 - اصول کافى، ج 5، ص 74 .
19 - توبه: 160 .
20 - اصول کافى، ج 4، ص 58 .
21 - محمدبن محمد بن النعمان، الجمل، قم، المؤتمر العالمى لالفیة الشیخ المفید، ص 239 .
22 - محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 72، ص 101 .
23 - همان، ج 72، ص 101 .
24 - ابن هشام، سیرةالنبى صلى الله علیه و آله، ج 2، ص 66 .
25 - ابنکثیر، البدایة والنهایة، بیروت، مکتبة المعارف، 1966، ج3، ص 140 .
26 - ابن ماجه، سنن، ج 2، ص 945/مولى محسن فیض کاشانى، المحجة البیضاء، ج 4، ص 124 .
27 - «ثنیه الوداع» نام عقبهاى است مشرف بر مدینه و کسى که به طرف مکه مىرود از آنجا مىگذرد . ر . ک: صفىالدین عبدالمؤمن بن عبدالحق البغدادى، مراصد الاطلاع على اسماء الامکنة و البقاع، بیروت، دارالجیل، ج 1، ص 201 .
28 - واقدى، المغازى، ج 1، ص 215 - 216 .
29 - محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 22، ص 156 .
30 - ابوجعفر احمدبن محمد، المحاسن، ص 313/محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 22، ص 155 - 156 .
31 - جبلة بن سحیم تیمى (شیبانى) کوفى از بزرگان تابعان و راویان ثقه و مورد اعتماد اهل سنت است که در سال 125 یا 126 ه . ر . ک: ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج 6، ص 312/شیخ طوسى، الامالى، ج 1، ص 85/ابوجعفر طبرى، بشارةالمصطفى، ص 263/ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 315/ابن حجر عسقلانى، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 53 - 54/ابوالقاسم خوئى، معجم رجالالحدیث، ج 8، ص 33 .
32 - مغیرة بن شعبة بن ابى عامر بن مسعود ثقفى از زیرکان و سیاستمداران عرب شمرده شده است . ر . ک: السنن الکبرى، ج 8، ص 235/ابن اثیر، اسدالغابة، ج 4، ص 471 - 473/شرح نهجالبلاغه، ج 12، ص 231/الخامسة، دارالکتاب العربى، بیروت، 1403 ق، ج 6، ص 137 - 141/خیرالدین الزرکلى، الاعلام، قاموس تراجم لاشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، الطبعة الثامنة، بیروت، دارالعلم للملایین، 1989 م . ج 7، ص 277 .
33 - الامالى، ج 1، ص 85/بشارةالمطفى، ص 263/و نیز ر . ک: مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 195/بحارالانوار، ج 32، ص 34/علامه امینى، الغدیر، ج 6، ص 142 .
34 - عبدالله بن عامر بن کریز بن ربیعه اموى پسر دایى عثمان بود . در خلافت عثمان، والى بصره شد و لشکریانى براى فتح شهرهاى فارس و خراسان و سیستان و هرات و کابل فرستاد و آن مناطق را فتح کرد . ر . ک: الطبقاتالکبرى، ج 5، ص 44 - 49/المعارف، ص 181 - 182/ابوالحسن احمد بن یحیى البلاذرى، فتوح البلدان، عنى بمراجعته و التعلیق علیه رضوان محمد رضوان، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1398 ق، ص 381 - 400/ابو عبدالله محمد بن النعمان البغدادى الملقلب بالمفید، الجمل و النصرة لسید العترة فى حرب البصرة، تحقیق السید على میر شریفى، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 1413 ق . ص 140، 166، 324/ابن اثیر، اسدالغابة، ج 3، ص 184 .
35 - محمدبن جریر طبرى، تاریخ الطبرى، ج 4، ص 439 .
36 - محمدباقر بهبودى، سیره علوى، تهران، 1368ش، ص84 - 87 .
37 - نهجالبلاغه، حکمت 327 .
38 - الغارات، ج 1، ص 188/مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 110 - 111/شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 11، ص 81/میرزا حسین نورى طبرسى، مستدرک الوسائل، ج11، ص90 - 91 .
39 - ابوجعفر الاسکافى، المعیار و الموازنة، ص 109/شرح نهجالبلاغه، ج 7، ص 37 .
40 - امیرمؤمنان على علیه السلام معاویه را «شیطان» نامیده است و در نامهاى که به زیاد بن ابیه نوشته و او را از معاویه برحذر داشته، چنین آورده است: «هو الشیطان یاتى المرء من بین یدیه و من خلفه و ... (نهجالبلاغه، نامه 44 و نیز ر . ک: محمدباقر المحمودى، نهج السعادة فى مستدرک نهجالبلاغه، ج 5، ص 194).
41 - مرتضى مطهرى، سیرى در نهجالبلاغه، چ دوم، انتشارات عیناللهى، 1358ش، ص 115 - 117 .
42 - امیرمؤمنان على علیه السلام چون سخن ایشان را شنید، آنان را مخاطب قرار داد و بدیشان فرمود: آیا به من مىگویید که پیروزى را به وسیله ستم به دست آورم؟ به خدا سوگند تا این خورشید طلوع مىکند و اخترى بر آسمان مىدرخشد، چنین نکنم که مىگویید . به خدا سوگند، اگر آن مال [نه از بیتالمال که] از آن من مىبود، باز هم میانشان به مواسات رفتار مىکردم . پس چگونه چنین نکنم با وجود آنکه مال متعلق به آنهاست . (شیخ مفید، امالى، ص 175 - 176/شیخ طوسى، امالى، ج 1، ص 197).
43 - صعصعة بن صوحان عبدى از سادات عبدالقیس و خطیبى بلیغ و خردمندى زیرک بود . ابن ندیم او را از خطباى عرب شمرده است . وى از اکابر اصحاب امیرمؤمنان علیه السلام و از عارفان به حق آن حضرت و از بزرگان اهل ایمان بود . ر . ک: محمدبن اسحاق الندیم، الفهرست، ترجمه و تحقیق محمدرضا تجدد، چ سوم، تهران، امیرکبیر، 1366، ص 206/رجالالکشى، ص 68 - 69/الاستیعاب، ج 2، ص 189/اسدالغابة، ج 2، ص 403 .
44 - نهجالبلاغه، خطبه 51 .
45 - نصربن مزاحم المنقرى، وقعة صفین، ص 160 - 161/ابن اعثم الکوفى، الفتوح، ج 3، ص 15 - 22 - 23/شرح نهجالبلاغه، ج 3، ص 318 - 319
46 - جلالالدین محمد مولوى، مثنوىمعنوى، دفتراول، ج 1، ص 233 .
47 - «اباحت» به معناى مباح کردن، جایز دانستن و نیز عبارت است از: نداشتن اعتقاد به وجود تکلیف و روا داشتن ارتکاب محرمات . ر . ک: محمد معین، فرهنگ معین، ج 1، ص 116/نهجالبلاغه، کلام 200/و نیز ر . ک: المعیار و الموازنة، ص 166/اصول کافى، ج 2، ص 338 .
48 - «و الله، ما معاویة بادهى منی ولکنه یغدر و یفجر . و ... (شرح نهجالبلاغه، ج 10، ص 227 - 229).
49 - الاستیعاب، ج 4، ص 374 .
50 - «انها لکبیرة الا على الخاشعین یا اخا بنى نهد و هل هو الا رجل من المسلمین انتهک حرمة من حرم الله فاقمنا علیه حدا کان کفارته» (مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 147/بحارالانوار، ج 41 ص 29).
51 - ابن سعد، طبقاتالکبرى، ج 5، ص 17 .
52 - نهجالبلاغه، خطبه 216 .
53 - على بن برهانالدین حلبى، سیرة الحلبى، ج 3، ص 348 .
54 - «من کانت له الى منکم حاجة فلیرفعها فى کتاب لاصون وجوهکم فى المسالة» (احمدبن محمد اندلسى، العقد الفرید، ج 1، ص 203).
55 - محمدتقى التسترى، الاوائل، ص 142 .
56 - وسائل الشیعه، ج 2، ص 425 .
57 - «و لاتکونن علیهم سبعا ضاریا تغتنم اکلهم، فانهم صنفان: اما اخ لک فى الدین، و اما نظیر لک فى الخلق» (نهجالبلاغه، نامه53) .
58 - شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 269 .
59 - نهجالبلاغه، خطبه 131 .
60 - «فالجنود، باذن الله، حصون الرعیة، و زین الولاة، و عز الدین، و سبل الامن .» (همان، نامه 53).
61 - «فلو ان امرء مسلما مات من بعد هذا اسفا ما کان به ملوما، بل کان به عندى جدیرا» (همان، خطبه 95).