درآمدى بر معناشناسى عقل در تعبیر دینى
آرشیو
چکیده
متن
معنا و مفهوم عقل از نظر متون دینى اسلامى چیست؟ این پرسشى اساسى است که مقاله حاضر درصدد یافتن پاسخى هرچند اجمالى به آن مىباشد. تردیدى نیست که طرح چنین موضوع پژوهشى در عصر رواج «راسیونالیزم» و «عقلگرایى افراطى در غرب» بسیار حائز اهمیت است. نوشتار حاضر به طور درآمدگونه و مقدماتى قصد دارد باب تحقیق و پژوهش را به روى محققان بگشاید. شایان ذکر است چون یکى از متون اصلاحى درباره عقل در تعبیر متون اسلامى روایت هشام بن حکم از امام موسى کاظمعلیه السلام است، از اینرو، در مقاله حاضر بر استفاده از روایت هشام تأکید بیشترى صورت گرفته است.
الف. واژه عقل در لغت
واژه عقل، مصدر «عقل یعقلُ» در کتابهاى لغویین، به معانى مختلفى به کار رفته است.1 عقل، در لغت به معناى امساک و منع است. از مجموع کتابهاى لغویین استفاده مىشود عقل به معانى فهم، معرفت، قوّه و نیروى پذیرش علم، علم، تدبّر، نیروى تشخیص حق از باطل و خیر از شر، آمده است. البته عقل در علوم مختلف، داراى معانى اصطلاحى متفاوتى مىباشد.2 مثلاً به نظر مىرسد در مباحث تربیتى، عقل ضمن حفظ معناى لغوى منع و امساک، اصطلاحاً نیروى تشخیص و فهم و ادراک مىباشد که پس از تشخیص حق از باطل و خیر از شر، مشوّق است تا انسان بر طبق آن فهم و تشخیص، به عمل صالح دست یابد و در نتیجه، نفس را از عمل نسنجیده، گناه، و انحراف، ضبط و منع نماید.
ب. واژههاى مترادف و متقارب عقل
یکى از راههاى پى بردن به معناى واژههاى مبهم، بررسى و مطالعه واژههاى مترادف و متقارب آنهاست؛ چون استعمال واژه عقل، در کتابها و علوم مختلف در معانى اصطلاحى گوناگون، معناى آن را دچار ابهام ساخته است. به منظور یافتن مفهومى روشن از عقل، نگاهى به واژههاى مترادف آن خواهیم داشت.
1. لبّ: از کتابهاى لغت، استفاده مىشود یکى از واژههاى مترادف عقل، «لبّ» است.3 لبّ در لغت، به معناى خالص یک چیز مىباشد. به مغز خالص گردو که پوسته گردو آن را احاطه کرده است، مغز و لبّ گفته مىشود. گویا انسان، همانند گردویى است که از مغز و پوسته تشکیل مىشود. عقل به منزله مغز و لبّ انسان است که اصل و حقیقت وى را تشکیل مىدهد و جسم و بدن به منزله پوسته و قشر اوست.
از کلام برخى لغویین، مثل راغب و صاحب کتاب التحقیق فى کلمات القرآن الکریم استفاده مىشود عقل و لبّ دو واژه مترادف نیستند؛ به این بیان که نیروى فهم و ادراک انسان، اگر آمیخته به شوائب و اوهام و خیالات باشد، «عقل» و اگر آمیخته به اوهام و خیالات نبود، «لبّ» نامیده مىشود.
شواهد و قراین زیر صحت کلام راغب و صاحب التحقیق را مورد تردید قرار مىدهد:
الف. با مراجعه به کلمات لغویین معتبر، معلوم مىشود آنها، لبّ را مرادف عقل گرفتهاند، نه به معناى عقل خالص، آنطور که از کلام راغب و صاحب التحقیق استفاده مىشود.
ب. در روایات، عقل و لب به یکدیگر معنا و تفسیر شدهاند؛ در فقره سى و یکم روایت هشام،4 اولوالالباب به اولوالعقول،5 و بالعکس در روایتى از اصول کافى، عقلا به اولوالالباب تفسیر شده است.6
ج. مفسّران بزرگى همچون علامه طباطبایى، لبّ در قرآن را به عقل تفسیر کردهاند، نه عقل خالص.7
حاصل اینکه، دو واژه عقل و لبّ از نظر لغت، روایات و قرآن مترادف هستند. بنابراین، اینگونه نیست که نیروى فهم و ادراک، اگر مشوب به ناخالصها و اوهام و شوائب بود، عقل و اگر پاک و خالص از شوائب بود، لبّ نامیده شود.
اساساً ویژگى خرد تشخیص امر درست و خالص از امور نادرست و ناخالص است. در زبان عربى از گوهر خرد به لحاظ برخوردارى حیثیتهاى متعدد با الفاظ گوناگون تعبیر مىشود. مثلاً، به لحاظ حیثیت و ویژگى منع و بازدارى و هدایتگرى، از آن به «عقل» و به لحاظ اینکه گوهر خرد اصل و اساس هویت انسان را تشکیل مىدهد، از آن به «لبّ» تعبیر مىگردد. از اینرو، در روایتى آمده است: «اصل الانسان لبّه و عقله دینه.»8
مشتقات واژه لبّ، مثل الباب، لبیب و مانند آن، در قرآن و روایات فراوان، استعمال شده است. در قرآن، لبّ به شکل جمع (الباب) شانزده مرتبه به کار رفته است.
3. نُهیه: از کتابهاى لغت، استفاده مىشود یکى دیگر از الفاظ مترادف عقل، «نُهیه» است.9
این کلمه در اصل، از ریشه نهى، به معناى باز داشتن است. عقل را به این دلیل نهیه گویند که نفس را از هوى و تمایلات منفى و قبایح و زشتىها باز مىدارد.
نهیه در قرآن و روایات نیز به معناى عقل به کار رفته است. در قرآن، دوبار به صورت جمع (نهى) استعمال شده است: «اِنَّ فی ذلِکَ لآیاتٍ لأُولِی النُّهى.» (طه: 128 و 54) از امام علىعلیه السلام نقل شده است: «حبُّ العلم و حُسنُ الحلم و لزوم الثواب من فضائل اولى النهى و الالباب.»10
3. حجر: از بعضى کتابهاى لغت استفاده مىشود «حجر» یکى دیگر از الفاظ مترادف عقل است.11 حجر، در لغت به معناى حفظ و منع مىباشد. کلمه تحجیر به معناى سنگچین کردن نیز، از همین ریشه است. عقل را به این دلیل حجر گویند که اطراف نفس را سنگ چین مىکند و آن را در دژ مستحکم خویش محفوظ نگاه مىدارد؛ گویا عقل انسان را در افکار و اعمال، در محدوده سنگچین خویش قرار مىدهد و در نتیجه، حافظ و مانع انسان از گمراهى، فساد و کارهاى ناشایست است. این کلمه به معناى عقل، یک بار در قرآن به کار رفته است: «هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ.» (فجر: 5)
4. حجى: در بعضى کتابهاى لغت، «حجى» به معناى عقل به کار رفته است.12 حجى به معناى ستر و پوشش است. به عقل حجى گفته مىشود؛ چون عقل، همانند ستر و پوششى است که بدىهاى انسان را مىپوشاند. در روایتى، حجى به معناى عقل به کار رفته است: «اربع یلزم من کل ذى حجى و عقل من امتى. قیل یا رسول اللهصلى الله علیه وآله ما هُنّ؟ قال: استماع العلم و حفظه و نشره عند اهله و العمل به.»13
5. حلم: در کتابهاى لغت، «حلم» به معناى ضبط و کنترل هیجان و غضب آمده است. حلم گاهى به معناى عقل، به کار مىرود.14 در قرآن، این کلمه به معناى عقل، یک بار به صورت جمع (احلام) استعمال شده است: «أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ.»15 در بعضى روایات نیز «احلام» به معناى عقول به کار رفته است: «اذا قام قائمنا وَضَعَ الله یدَهُ على رؤوس العباد فَجَمَعَ بها عقولهم و کملت به احلامهم.»16
به نظر مىرسد نامگذارى عقل به حلم، از باب تسمیه سبب به نام مسبب است. چون عقل سبب و موجب صفت حلم مىباشد،17 نام مسبب (حلم) بر سبب (عقل) گذارده شده است. در ریشه لغوى دو واژه حلم و عقل معناى ضبط و حفظ، موجود داست.
6. فهم: یکى از مترادفهاى عقل در کتابهاى لغت، واژه فهم است.18 به عقل، «فهم» گفته مىشود؛ چون هرچه را انسان مىفهمد و درک مىکند، گویا با بند عقل و فهم، آن را به تور مىاندازد و در زمره معقولات و مدرکات خویش درمىآورد.
کلمه فهم، در فقره یکم19 و یازدهم20 روایت هشام، مترادف عقل به کار رفته است. در بعضى روایات، از عقل به عنوان موجب و داعى فهم یاد شده است: «العقل داعى الفهم.»21 در روایت دیگرى، فهم به عنوان بخشى از عقل معرفى شده است: «دعامة الانسان العقل و العقل منه الفطنة و الفهم و الحفظ و العلم.»22 تفسیر مجمعالبیان، عقل در آیه شریفه «و ما یعقلها الا العالمون» (بقره: 43) را به «فهم» تفسیر نموده است.23
به نظر مىرسد مراد از عقل در حدیث شریف «انّا معاشر الانبیاء اُمِرنا اَن نکلّم الناس على قدر عقولهم»24 نیز فهم باشد.
7. مُسکَه: از بعضى کتابهاى لغت استفاده مىشود «مسکه» به معناى عقل وافر و فراوان است.25 در بعضى روایات نیز مسکه به معنى عقل استعمال شده است.26 مسکة، از ریشه مسک و امساک است و قبلاً، در ذیل واژه عقل، از راغب نقل شد که عقل، در اصل به معناى امساک است. به عقل، مسکه گفته مىشود؛ چون ممسک و نگهدارنده انسان از زشتىها و بدىهاست.
8. کیاست: از کتابهاى لغت، استفاده مىشود «کیاست» یکى دیگر از واژههاى مترادف عقل است.27 کیاست در اصل، از ریشه «کیس» به معناى جمع مىباشد. به شخص عاقل کیِّس گفته مىشود؛ چون گویا عقل او همانند کیسه و ظرفى است که حافظ و جمعکننده تمام آراء و تجارب در طول زندگى است.
در فقره دوازدهم در روایت هشام، واژه «کیّس» به معناى «عاقل» به کار رفته است.28 همچنین در روایت هشام، طبق نقل تحف العقول، «اکیاس» به معناى «عقل» استعمال شده است.29 علاوه بر روایت هشام، در روایات دیگر، کلمه کیاست و مشتقات آن به معناى عقل به کار رفته است. در روایتى، از امام علىعلیه السلام از عقل، به عنوان اصل و منشأ انسان کیّس نام برده شده است: «الکیّس اصله عقله و مروتها خلقه و دینه حسبه.»30 در روایت دیگرى، شخصى که بر هواى نفس غالب و مالک عقل خویش است، کیّس معرفى شده است.31
9. قلب: در کتابهاى لغت «قلب» به عنوان یکى دیگر از مترادفهاى عقل به کار رفته است.32 در لغت، خالص و شریف هر چیز را قلب مىنامند چون قلب انسان، شریفترین و با ارزشترین بخش وجود انسان است، قلب نامیده شده است. به نظر مىرسد چون عقل، همانند قلب شریفترین و باارزشترین بخش آدمى است که شکلدهنده هویت انسان است، گاهى از عقل به قلب تعبیر مىشود. در قرآن و روایات، گاهى قلب به معناى عقل به کار رفته است. امام کاظمعلیه السلام در فقره یازدهم روایت هشام، «قلب» در آیه هفتم سوره «ق» را به عقل تفسیر کردهاند: «یا هشام، ان الله تعالى یقول فى کتابه "ان فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب" یعنى: عقل.» از کلام مرحوم میرداماد، در ذیل فقره یاد شده استفاده مىشود «کاربرد قلب به جاى نفس ناطقه و عقل در قرآن و روایات معصومینعلیهم السلام مطرد و شایع است.»33
به رغم شواهد قرآنى، روایى و لغوى مذکور که مبیّن مترادف بودن دو واژه قلب و عقل مىباشند، از ظاهر بعضى آیات و روایات، استفاده مىشود قلب و عقل، دو امر جداگانه مىباشند. از آیه شریفه «لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِه» (حج: 46) استفاده مىشود تعقل، کار قلب است.
در روایتى مشابه آیه فوق، آمده است: قلب، از جمله جوارحى است که انسان به وسیله آن تعقل مىکند.34 در روایت دیگرى، آمده است: قلب، به وسیله عقلى که در آن است، عمل تفکر را انجام مىدهد. از این روایت و روایات مشابه، استفاده مىشود رابطه قلب و عقل (به معناى معقول و علم) رابطه ظرف و مظروف است.35
علامه طباطبائى، ذیل آیه هفتم سوره «ق» فرمودهاند: «قلب چیزى است که انسان به وسیله آن تعقل مىکند و در نتیجه، حق و باطل و خیر و شرّ را از یکدیگر تمییز مىدهد.»36
به نظر مىرسد بین ادلّه مذکور و فقره یازدهم روایت هشام، که امام موسى کاظمعلیه السلام قلب را به عقل تفسیر کردند، تعارض و تنافى وجود ندارد. به این بیان که قلب، در اصطلاح قرآنى، مرکزى است که داراى سه بعد ادراک، عاطفه و عمل مىباشد. در قرآن سه مقوله ادراکات،37 عواطف38 و اعمال،39 هر سه، به قلب نسبت داده شده است. سه مقوله مذکور از نظر ایجاد مترتب بر یکدیگر مىباشند، به گونهاى که معرفت و ادراک، باعث ایجاد مقولات عاطفى، مثل خوف و رجا و حبّ است و مقولات عاطفى یادشده، موجب ایجاد مقولات عملى، مانند فرار از گناه و استغفار است. ترتب مقولات مذکور بر یکدیگر، از بعضى روایات استفاده مىشود.40
از سه شأن پیش گفته، ادراک و معرفت، شأن اساسى قلب است که دو شأن عاطفى و عملى نیز از آن نشأت مىگیرند. ادراک و معرفت، به وسیله مدرکات و معقولاتى است که قلب توسط شأن ادراکى و معرفتى خویش کسب مىکند. به اعتبار ادراک و معرفتى که در اثر اکتساب مدرکات و معقولات براى قلب حاصل مىشود، در بعضى روایات، مانند فقره یازدهم روایت هشام، گاهى قلب به عقل تفسیر شده است. قرینه و شاهد صحت ادعاى مذکور، روایاتى است که در آنها تصریح شده است قلب به سبب عقل، معرفت و ادراک مىکند: «فعرف القلب بعقله... لما ادرکته القلوب بعقولها.»41
حاصل اینکه، چون شأن اساسى عقل، فهم و ادراک و معرفت است و همین فهم و ادراک و معرفت، مهمترین شأن از شؤون سه گانه قلب نیز هست، گاهى قلب در بعضى روایات، مانند فقره یازدهم روایت هشام، به عقل تفسیر شده است؛ یعنى به دلیل نقش اساسى عقل در اکتساب علم و ادراک و علیت شأن ادراکى قلب، نسبت به دو شأن دیگر در فقره مذکور، قلب، عقل نامیده شده است.
گرچه از مباحث مزبور استفاه مىشود عقل و قلب (دل) از نظر آیات، روایات و لغت، داراى حقیقت و هویت بسیار نزدیک و مشابه مىباشند،42 اما در ادبیات عرفانى، فراوان، عقل و قلب (دل) به عنوان دو امر متضاد که دائم با یکدیگر در حال نزاع مىباشند، معرفى شدهاند. نگارش رسالههاى مستقل تحت عنوان «عشق و عقل» به وسیله عالمانى همچون سعدى، نجمالدین رازى، ابن تُرکِه و... مؤید مدعاى فوق است. ولى همانگونه که در ضمن بحث گذشته آشکار شد، عدم تضاد و منازعه عقل و دل، از دیدگاه قرآن، امرى مسلم و واضح است.
قرآن کریم، فرد واحدى همچون ابراهیم خلیلعلیه السلام را، هم سمبل عقل و هم سمبل عشق مىداند. حضرت ابراهیمعلیه السلام سمبل عقل است؛ چون عقل ورزى این قهرمان توحید در مقابل بتپرستان، او را سرآمد همه متفکران و عقلورزان قرار داده است.43 حضرت ابراهیمعلیه السلام سمبل عشق نیز هست؛ زیرا در اطاعت دستور معشوق حقیقى، مبنى بر قربانى کردن فرزند دلبندش اسماعیلعلیه السلام، تردیدى به خود راه نداد. با توجه به نزدیکى معنایى دو واژه عقل و قلب، به نظر مىرسد تربیت عقل از دیدگاه اسلام، امرى بسیار فراتر از پرورش و تقویت قواى ذهنى و فکرى است و شامل تقویت و پرورش قواى اخلاقى و عاطفى نیز مىگردد.
در پایان بحث واژههاى مترادف و متقارب عقل، در جمعبندى مىتوان گفت: از اقوال عالمان لغت، آیات و روایات، استفاده مىشود واژههاى لبّ، نهیه، حجر، حجى، قلب، حلم، فهم، مسکة و کیاست، الفاظ مترادف یا حداقل متقارب و نزدیک با واژه عقل مىباشند.44
به نظر مىرسد به دلیل آثار و برکات فراوان عقل و در نتیجه، ایجاد حوزه معنایى گسترده براى آن، در کتابهاى لغت و آیات و روایات، واژههاى مترادف فراوان، براى عقل استعمال شده است. واژههاى مترادف و متقارب عقل، با توجه به آثار متعدد عقل، به اعتبارات مختلف در معناى متقارب و نزدیک با معناى عقل استعمال شدهاند که توضیح آن، در ذیل هر واژه گذشت. با توجه به اینکه اعتبارات مختلف از جمله علل پیدایش واژههاى مترادف متعدد براى عقل است، بنابراین، اختلاف آنها نیز اعتبارى است، به گونهاى که همه در اشاره به گوهر واحدى به نام عقل، به عنوان نیروى فهم و ادراک حقایق هستى از طریق علم نافع و هدایتگر به سوى عمل صالح و عبودیت خداوند مشترک مىباشند. مؤید مطلب مذکور اینکه، مرحوم ملاصدرا در تفسیرش پس از اشاره به بعضى از واژههاى مترادف عقل، تصریح کردهاند واژههاى مذکور نظیر هم هستند.45
ج. واژههاى متقابل عقل
بررسى واژههاى متقابل یک کلمه، همانند مترادفهاى آن، در روشنگرى معناى آن نقش مهمى دارند. از اینرو، به منظور زدودن ابهام از معناى عقل، واژههاى متقابل آن نیز بررسى مىشود.
1. جهالت: در قرآن، مشتقات مختلف جهل، مانند جهالت، جاهلیة، و جاهل فراوان به کار رفته است.46 در بعضى از کتابهاى لغت، «جهل» به عنوان یکى از واژههاى متقابل عقل ذکر شده است.47 در بعضى از کتابهاى لغت، جهل در مقابل علم قرار گرفته است.48 از کلمات لغویان، استفاده مىشود نادانى و عمل نسنجیده، دو معناى مهم جهل مىباشند. اگر جهل، در مقابل علم استعمال شود، به معناى نادانى و اگر در مقابل عقل به کار رود، به معناى عمل نسنجیده است. در روایت هشام فقره سیزدهم، جهل در مقابل عقل49 و در فقره بیست و یکم، جهل در مقابل علم به کار رفته است.50
از دو تقابل «علم و جهل» و «عقل و جهل» در بین مردم تقابل اول بیشتر از تقابل دوم متعارف و مأنوس است، اما در کتابهاى روایى، تقابل دوم (عقل و جهل)، بیشتر از تقابل اول استعمال و کاربرد دارد. به دلیل شیوع استعمال عقل در مقابل جهل در روایات، باب اول از کتابهاى روایى معتبر امامیه، مثل اصول کافى، به «عقل و جهل» نامگذارى شده است.
مرحوم مظفر، اشاره کردهاند از دو تقابل مذکور، تقابل اصلى میان عقل و جهل است و تقابل علم و جهل، ناشى از تطورات مفهومى است که پس از عصر پیامبرصلى الله علیه وآله رخ داده است. به نظر ایشان، انتقال فلسفه یونانى به جامعه مسلمانان، موجب ظهور مفاهیم جدیدى براى برخى واژهها شده است که از جمله آنها همین واژه جهل است.51 در نتیجه تطور مفهومى فوق، معنى واژه جهل از عمل نسنجیده (مقابل عقل)، به نادانى (مقابل علم) گسترش یافته است.
کلام مرحوم مظفر، متین و صحیح است. شاهد متانت و صحت کلام ایشان، این است که اگر بخواهیم جهل را فقط به معناى نادانى و در مقابل علم بگیریم، در فهم متون دینى، که واژههاى جهل و علم در آنها با هم به کار رفته، دچار مشکل خواهیم شد؛ مثلاً، در روایتى آمده است: «کفى بالعالم جهلاً ان ینافى علمه عمله؛ در جاهل بودن عالم، همین بس که علم و عمل او با هم منافات داشته باشد و به مقتضاى علم خویش عمل نکند.»52 با دقت در روایت مذکور، اگر میان علم و جهل تقابل باشد، چگونه ممکن است فردى در عین حال که عالم است، جاهل نیز باشد؟ در صورتى که اگر جهل را، به معناى عمل نکردن به مقتضاى علم خویش و عمل نسنجیده در نظر بگیریم، فرض «عالم جاهل» کاملاً ممکن خواهد بود.
حاصل آنکه از دو تقابل مذکور، تقابل اصلى، بین عقل و جهل است و تقابل علم و جهل یک تقابل فرعى است که ناشى از تقابل اصلى است؛ زیرا عدم علم و نادانى، مىتواند مقتضى و منشأ گناه و اعمال جاهلانه و نسنجیده باشد.
حال اگر سؤال شود بحث از تقابل عقل و جهل و تقابل علم و جهل چه ثمرهاى دارد؟ پاسخ روشن است؛ زیرا با اثبات تقابل اصلى بین عقل و جهل، رابطه معنایى مستقیمى بین آن دو ایجاد خواهد شد. همانگونه که در کلمه «عقل»، مفهوم بازدارى و کنترل سازنده نهفته است،53 واژه «جهل»، حاکى از عمل نامضبوط و نسنجیده است که منجر به نتایج زیانبار و منفى مىشود.54 اگر هر عمل نسنجیدهاى را که از انسان و عبد، در مقابل خدا و ربّ صادر مىشود، گناه بدانیم، اساس و منشأ صدور این عمل نسنجیده و گناه، جهل و جهالت است. در فقره سیزدهم روایت هشام، سوار شدن بر مرکب گناه و عصیان، معادل جهل و نابخردى دانسته شده است: «یا هشام... کفى بک جهلاً ان ترتکب ما نهیت عنه.»
با توجه به ارج و منزلت عقل و مذمت و نکوهش جهالت در دین اسلام، مىتوان به رابطه وثیق اسلام با عقل و رابطه کفر با جهل پى برد. معناى جاهلیت قبل از اسلام، هر چه باشد متضمن نوعى بى عقلى و زندگى جاهلانه همراه کفر و دیگر گناهان و اعمال نسنجیده است. طلوع خورشید اسلام در روزگار جاهلیت، در حقیقت به معناى طلوع خورشید عقل در عالم اسلام به منظور برخوردار شدن از ایمان و حیات طیب و طاهر از گناه است.
2. سفاهت: سفاهت، یکى از واژههاى متقابل عقل و به معناى نقصان عقل و کم خردى است. گاهى «سفه» در لغت، به معناى جهل نیز استعمال شده است.55 در بعضى روایات نیز، سفه به معناى جهل به کار رفته است.56 در قرآن، مشتقات مختلف این کلمه، فراوان، به کار رفته است.57 گاهى سفه در قرآن، در مقابل عقل و به معناى حماقت استعمال شده است. علامه طباطبائى، سفاهت در آیه شریفه «وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» (بقره: 130) را به معناى حماقت تفسیر کردهاند.58 در روایات نیز، گاهى عقل و سفه و مشتقات آنها، در مقابل یکدیگر به کار رفته است.59
3. حماقت: در کتابهاى لغت، «حُمق» به عنوان ضد عقل و به معناى نقصان و فساد عقل آمده است.60 اگرچه این کلمه، در قرآن به کار نرفته است، ولى در روایات، فراوان، در مقابل عقل به کار رفته است. در فقره سى و یکم روایت هشام، احمق در مقابل عاقل استعمال شده است.61 در روایتى از امام علىعلیه السلام، از «حُمق» به عنوان میوه و ثمره جهل، نام برده شده است.62
4. جنون: جنون از ریشه «جَنَّ»، در لغت به معناى ستر و پوشش و در اصطلاح به حالتى گفته مىشود که ستر و پوششى، عقل غریزى انسان را فرا گرفته، مانع فهم و ادراک گردد.63 طبق تصریح کتاب عقلاء المجانین، گاهى جنون به معناى حمق و نقصان عقل استعمال مىشود.64
در قرآن، مجموعاً یازده مرتبه، کلمه جنون و پنج مرتبه، واژه جنة به معناى جنون و دیوانگى استعمال شده است.
بیشتر موارد استعمال مشتقات جنون در قرآن، از سوى مخالفان انبیاى الهى است، که به منظور پراکندن مردم از اطراف پیامبرانصلى الله علیه وآله، به آنها نسبت «جنون» دادهاند. در مقابل، خداوند جنون و دیوانگى را از پیامبران خویش نفى کرده است.65 پیامبرانصلى الله علیه وآله عاقلترین مردم روزگار خویش بودهاند و به همین دلیل، خداوند در قرآن آنها را اسوه و الگوى تربیتى دیگران و داستان زندگى و سیره عملى آنها را، مایه درس و عبرت اولواالالباب معرفى کرده است.66
برخلاف معناى اصطلاحى جنون در بین عامه مردم، که فاقد عقل غریزى اولیه را مجنون مىگویند، در برخى متون اسلامى چنین فردى مصاب نامیده شده است67 و در بعضى روایات، مجنون بر فرد معصیت کار اطلاق گردیده است: «انّما المجنون المقیم على معصیة الله.»68 در مقابل، ترک کنندگان معصیت و اطاعتکنندگان اوامر الهى عاقل نامیده شدهاند.69 به رغم وجود مفهوم و تعبیر دینى مذکور براى عقل و جنون در صدر اسلام، بعدها در قرن دوم و سوم هجرى، با وارد شدن فلسفه یونان از طریق نهضت ترجمه به حوزههاى فرهنگى اسلام، معناى بعضى واژهها از جمله معناى واژه عقل و جنون دستخوش تغییر شد. کم کم «انسان عاقل» از مفهوم دینىاش که همان انسان مطیع خداوند است، به انسان حسابگر و تدبیرکننده زندگى دنیا، تغییر معنا داد. در این تلقّى جدید از انسان عاقل، انسانهاى متّقى و مطیع خداوند (عاقل در تعبیر دینى) به دلیل پرهیز از مظاهر دنیا و زهدورزى، انسانهایى مجنون و دیوانه نامیده شدند. در مقابل، انسانهایى که فقط از عقل معاش بهترى برخوردار بودند و زندگى دنیوى خویش را، بهتر اداره و تدبیر مىکردند، به انسانهاى عاقل معروف شدند.
یکى از آثار تطور مفهوم واژه عقل در تفسیر و تعبیر دینى، ظهور واژه ترکیبى جدیدى به نام «عقلاء المجانین» است.
« عقلاء المجانین» ناظر به انسانهاى متقى و عارفى، همچون اویس قرن است که به تفسیر زیرکان اهل دنیا، مجنون نامیده مىشوند، حال آنکه طبق تفسیر و تعبیر دینى عقل، عاقل حقیقى هستند.70
حاصل اینکه، در مجموع، از کتابهاى لغت، آیات و روایات، چهار واژه متقابل و متضاد جهالت، سفاهت، حماقت و جنون، براى واژه عقل استفاده مىشود.
با توجه به ارتباط معنایى واژههاى سفاهت، حماقت و جنون با جهل، مىتوان گفت: تقابل و ضدیت اصلى، بین دو واژه عقل و جهل است و تقابل عقل با واژههاى مذکور، فرعى و اعتبارى است. به اعتبار اینکه گاهى در حسن کارکرد عقل اختلال ایجاد مىشود، سفاهت اطلاق مىشود.
به اعتبار اینکه، با وجودى که خداوند مقدمات کمال و سعادت انسان، مانند پیامبران و نیروى عقل را به عنوان دو حجت و مربى درونى و بیرونى فراهم کرده است، اما انسان تعالیم و دستورهاى هدایتگر آنها را عصیان مىنماید و با ارتکاب معصیت اختیاراً خود را از کمال و سعادت محروم مىگرداند، به انسان معصیت کار در متون دینى مجنون اطلاق شده است.
د. نگاهى اجمالى به معناى عقل در قرآن
در قرآن کریم، واژه عقل به کار نرفته است، ولى مشتقات فعلى آن، فراوان، به کار رفته است.71 علامه طباطبائى درباره علت به کار نرفتن واژه عقل در قرآن فرمودهاند: «گویا لفظ عقل، به معناى معروف امروزى از اسمهاى مستحدث بالغلبه است؛ به همین دلیل، در قرآن به شکل اسمى استعمال نشده است.»72 قرآن کریم مکرراً با نهیب «افلا یعقلون»، «افلا تعقلون» انسان را به عقل ورزى تشویق مىکند.
در قرآن، تدبر،73 تفکر،74 تفقه،75 تذکر،76 نظر،77 عبرت آموزى،78 به عنوان کارهاى عقل، قلب و لبّ ذکر شدهاند. چون بررسى همه آیاتى که مشتقات عقل و مترادفهاى آن و کارهاى عقل در آنها ذکر شده است، تحقیق مستقلى را مىطلبد. لذا از بررسى تفصیلى آیات مربوط به عقل خوددارى مىگردد و فقط اختصاراً به معناى عقل در قرآن اشاره مىشود.79
با تدبّر در آیاتى که مشتقات عقل و الفاظ مترادف و متقارب عقل در آنها به کار رفته است، به نظر مىرسد عقل از دیدگاه قرآن، موهبتى الهى است که انسان از طریق آن، علم نافع و هدایتگر به سوى عمل صالح را کسب مىنماید و علم و معرفت مذکور موجب راهیابى و هدایت او به دین و آیین حق مىگردد. به تلازم بین عقل و هدایت در آیات متعدد قرآن اشاره شده است. یکى از آیاتى که، دلالت بر ادعاى فوق دارد، آیه 18 سوره «زمر» است که امام موسى کاظمعلیه السلام نیز، در اولین فقره روایت هشام به آن استناد کردهاند: «یا هشام، إِن اللَّهَ تَبارَکَ و تعالى بَشَّرَ اهلَ العقل و الفَهْم فِى کِتابِهِ، فقال: "فَبَشِّرْ عِباد الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ".»80
ه. نگاهى اجمالى به معانى عقل در احادیث
براى دستیابى به معانى عقل در احادیث، نخست مناسب است نگاهى به مقام و منزلت عقل در احادیث معصومینعلیهم السلام داشته باشیم.81 شناختن مقام و منزلت عقل در احادیث، کمک خواهد کرد با بینش وسیعترى، به استکشاف مفهوم دینى عقل بپردازیم. در مورد مقام و منزلت عقل، احادیث فراوانى وجود دارد که به عنوان نمونه، به برخى از مهمترین آنها اشاره مىشود:
1. عقل، محبوبترین مخلوق است که خداوند، آن را فقط در بین دوستداران خویش تکامل مىبخشد.82
2. عقل، بهترین نعمت تقسیم شده بین بندگان است.83
3. عقل، بهترین عامل براى عبادت خداوند است.84
4. عقل، نماینده خدا و پیامرسان حق و حقیقت است.85
5. پیامبران عاقلترین مردم زمان خویش هستند، بعثت آنها مرهون کمال عقلى آنهاست.86
6. مهمترین هدف بعثت انبیا، دعوت به عقل ورزى در معرفت خدا و تربیت عقل است.87
7. عقل، حجت و راهنماى درونى و انبیا و ائمهعلیهم السلام حجت و راهنماى بیرونى خدا هستند.88
8. عقل، مخاطب امر و نهى الهى و مبنا و ملاک ثواب و عقاب خداوند است.89
9. دیندارى و برخوردارى از دین سالم، مرهون عقل و تربیت عقل است.90
10. اصل و حقیقت انسان را، عقل و لبّ او تشکیل مىدهد.91
11. فلاح و رستگارى، در گرو عقلورزى است.92
12. با نیروى فهم و تفکر عقل، مىتوان بر مشکلات روزگار فایق آمد.93
در روایات، واژه عقل و مشتقات اسمى و فعلى آن فراوان استعمال شده است.
بنابراین، لازم است اجمالاً با معانى عقل در احادیث آشنا شویم. بدینروى، معانى و اصطلاحات مختلف عقل از دیدگاه دو محدث بزرگ، که با روایات اهل بیتعلیهم السلام مأنوس و با زبان احادیث آشنا بودهاند، مرور مىگردند:
الف) مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار فرمودهاند: عقل، اصطلاحاً به چند معنا اطلاق مىشود:
1. نیروى ادراک خیر و شر و تمییز بین آنها و توانایى شناختن علل و اسباب امور. عقل به این معنا، مناط تکلیف و ثواب و عقاب است.
2. حالت و ملکهاى در نفس که دعوت به انتخاب خیر و نفع و پرهیز از شر و ضرر مىکند. به سبب تقویت همین حالت و ملکه، انسان در مقابل خواستهها و خواهشهاى شهوانى و وسوسههاى شیطانى مقاومت مىکند. این حالت و ملکه، غیر از علم به خیر و شرّ است.
3. قوهاى که مردم، در نظام امور زندگى به کار مىگیرند. اگر این نیرو، موافق با قانون شرع و در آنچه شرع نیکو مىشمارد به کار گرفته شود، «عقل معاش» نام دارد که در روایات از آن ستایش شده است. اگر این قوه، در امور باطل و حیلههاى فاسد به کار گرفته شود، «نکراء» و «شیطنت» نام دارد که در روایات، نکوهش شده است.94
4. مراتب استعداد نفس، براى تحصیل علوم نظرى که فلاسفه براى آن مراتب چهارگانه عقل هیولایى، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل بالمستفاد را ذکر کردهاند. گاهى این مراتب براى نفس ذکر مىگردد و این اسامى به مراتب نفس گفته مىشود.
5. نفس ناطقه انسانى که باعث تشخیص و تمیّز انسان از حیوانات است.
6. جوهر مجرد قدیم که تعلق به ماده ندارد.
مرحوم مجلسى پس از ذکر اطلاقات ششگانه عقل، نتیجهگیرى کرده است روایات باب عقل، ظاهر در معناى اول و دوم، بلکه در معناى دوم، اکثر و اظهر هستند. البته بعضى روایات، قابل حمل بر معانى دیگر نیز مىباشند. در بعضى از روایات، «عقل» بر علم نافعى که باعث نجات و رستگارى و سعادت انسان مىشود نیز اطلاق شده است.95
حاصل اینکه، از نظر این محدث بزرگ، عقل در روایات به سه معنا به کار رفته است: 1. نیروى درک خیر و شر و تمییز میان آنها و این، مناط و ملاک تکلیف است. 2. ملکهاى درونى که انسان را به گزینش خوبىها و رها کردن بدىها دعوت مىکند. 3. علم و دانش نافع براى رستگارى و سعادت انسان.
ب) مرحوم شیخ حر عاملى مؤلف وسائل الشیعه نیز، پس از بیان اینکه عقل در کلام دانشمندان، به معانى گوناگون استعمال شده، تصریح کردهاند جستوجو و تتبع در روایات، نشان مىدهد عقل در روایات، به سه معنا به کار رفته است. سپس، همان سه معنایى را که از مرحوم مجلسى در جمعبندى فوق ذکر شد، نقل کردهاند.96
از کلام این دو محدث بزرگ استفاده مىشود عقل در روایات، به معانى مختلفى به کار رفته است. قضاوت درباره اینکه در مجموع احادیث، عقل داراى چند معنا است، بحثى گسترده است که از حیطه نوشته حاضر خارج است. آنچه از دو محدث بزرگ نقل شد، صرفاً به منظور نشان دادن گستردگى بحث معانى عقل در روایات و به منزله مقدمهاى براى بحث معناى عقل در روایت هشام از امام موسى کاظمعلیه السلام است که مجموع آن در توصیف عقل است.
براى دستیابى به معناى عقل در روایت هشام باید به کتابهاى دانشمندان زمان امام کاظمعلیه السلام که درباره عقل نگاشته شدهاند، مراجعه نمود. یکى از کتابهاى نگاشته شده در زمینه عقل که به فهم معنا و مفهوم عقل در زمان حضرت کمک مىکند، کتاب العقل و فهم القرآن اثر حارث بن اسد محاسبى (242 - 165 ه.) است.97
در کتاب مذکور، محاسبى در جواب شاگردش جنید سه معنى براى عقل ذکر مىکند.98 سه معناى مذکور که به ترتیب از نظر تحقق متوقف بر یکدیگرند، به طور خلاصه عبارتند از:
1. عقل به معناى «نیروى فطرى و غریزى»: انسان به وسیله نیروى فطرى و غریزى توان اکتساب علم و معرفت را به دست مىآورد. در امکان برخوردارى از عقل غریزى اولیه، همه انسانها، اعم از اهل هدایت و ضلالت، مشترک هستند.
2. عقل به معناى «فهم» مسائل و موضوعات مختلف دنیوى و دینى: براى تحقق معناى یادشده، برخوردارى از عقل غریزى اولیه لازم است. این معناى دوم از عقل نیز در انسانهاى مطیع و عاصى، هر دو، ممکن است تحقق یابد.
3. عقل به معناى «بصیرت و معرفت»: براى تحقق معناى مذکور وجود دو معناى پیشین لازم است. این معناى سوم از عقل، فقط در انسان مؤمن و متقى وجود دارد. «العقل عن الله» از جمله آثار و توابع معناى سوم عقل است، که توضیح بیشتر آن خواهد آمد.
به نظر مىرسد بر خلاف رأى محاسبى، بین دو معناى اول و دوم عقل تفاوتى وجود ندارد؛ زیرا عقل فطرى و غریزى اولیه انسان، چیزى جز همان نیروى فهم و ادراک نیست. بنابراین، در مجموع، عقل دو معناى اساسى به نام عقل غریزى و اکتسابى دارد. یکى عقل به معناى نیروى غریزى اولیه فهم و ادراک، و دیگرى، عقل به معناى علم، معرفت و بصیرتى که به وسیله نیروى غریزى اولیه مذکور کسب مىشود. با توضیح فوق آشکار شد که معناى سوم عقل که در کلام محاسبى آمده است، جزء عقل اکتسابى قرار مىگیرد.
پس از نقل و نقد کلمات محاسبى، اکنون معناى عقل در روایت هشام با کمک روایات دیگر و کلمات محاسبى توضیح داده مىشود.
امام موسىعلیه السلام در فقره اول99 و یازدهم100 روایت هشام، کلمه فهم را در کنار عقل ذکر کردهاند و در فقرات دیگر، نیز عقل و عاقل همراه واژههاى شناختى دیگر، مثل علم، معرفت، عقیده، و بصیرت به کار رفته است. استعمال واژههاى شناختى همراه عقل در روایت هشام قرینه روشنى است که حضرت، عقل را نیروى فهم و ادراک براى اکتساب علم و معرفت، عقیده و بصیرت مىدانند.
مؤید و شاهد اینکه خلیل (م - 175)، از لغویین بزرگ زمان حضرت و محاسبى (م – 242) از علماى زمان حضرت، هر دو، عقل را به فهم معنا کردهاند. این است که در کتاب العقل و فهم القرآن محاسبى آمده است: «فالفهم و البیان یسمى عقلاً لانه عن العقل کان». خلیل نیز در کتاب لغت معروف خویش، العین، تصریح کرده است:
« فهمت الشىء: عقلته و عرفته...و المعقول ما تعقله فى فؤادک و یقال هو ما یفهم من ذهن و عقل هو (المعقول) و العقل واحد.»101
تفسیر عقل به فهم از سوى محاسبى و خلیل، دو تن از علماى معاصر حضرت، قرینه روشنى است که مرتبه نخستین معناى عقل در زمان حضرت همان نیروى غریزى فهم و ادراک بوده است. نتیجه به کارگیرى نیروى فهم در کشف حقایق عالم هستى از طریق اکتساب «علم نافع» و دستیابى به عمل صالح، ایجاد مرحله بالاترى از عقل به نام معرفت و بصیرت الهى است که ثمره آن، شکلگیرى مرتبه اعلاى عقل به نام (العقل عن الله) در انسان مىباشد. امام موسى کاظمعلیه السلام، به این مرحله عالى از معناى عقل، (عقل عن الله) در فقره بیست و هفتم روایت هشام تصریح کردهاند: «انه لم یخف الله من لم یعقل عن الله».102 همچنین در فقره چهاردهم103 و نوزدهم104 این اصطلاح به کار رفته است. این تعبیر در روایت هشام طبق نقل تحف العقول هم آمده است.105
در عبارت محاسبى نیز به این مرتبه بالاتر از عقل به نام بصیرت و «عقل عن الله» تصریح شده است.106
« عقل عن الله» علاوه بر روایت هشام، در روایات دیگر نیز فراوان استعمال شده است. در نهجالبلاغه، ضمن مذمت مردم دوران جاهلیت، آمده است: مانند آنها نباشید که در دین تفقه نمىکردند و در اثر عدم تعقل عن الله، حریم الهى را رعایت نمىکردند.107 در روایت دیگرى، عالِم در آیه شریفه «و ما یعقلها الا العالمون»، به «عاقل عن الله» و فردى که رعایت اوامر و نواهى الهى را مىکند، تفسیر شده است.108 در روایت دیگرى، عاقل حقیقى به انسان متقى و فردى که براى سراى آخرت عمل مىکند، تفسیر شده است: «ما العاقل الا مَنْ عَقَلَ عن الله و عمل لدار الاخرة.»109
مجمع البحرین، «عقل عن الله» را به «عرف عن الله» معنا کرده است.110 ابن عربى، در تفسیر عقل از «یعقل عن الله» استفاده کرده است و مىگوید: «عقل را، عقل نامیدهاند؛ چون همانند عقال حیوان است. همانطور که عقال و زانو بند حیوان، مانع خرابکارى مىشود، عقل نیز حافظ حریم الهى و مانع خرابکارى و گناه نفس سرکش در مملکت انسان مىگردد.»111
حارث بن اسد محاسبى، در کتاب العقل و فهم القرآن فراوان، «العقل عن الله» را به کار برده و ویژگىهاى «عاقل عن الله» را بیان کرده است.112 نکته جالب توجه اینکه اوصاف ذکر شده از سوى محاسبى براى «عاقل عن الله» بسیار نزدیک به اوصاف عاقل در تعبیر دینى، در بعضى از فقرات حدیث امام موسى کاظمعلیه السلام است. به عنوان نمونه، در بخشى از فقره بیست و هفتم روایت هشام، امام موسى کاظمعلیه السلام فرمودهاند: «انه لم یخف الله من لم یعقل عن الله.» همین تعبیر، در کتاب محاسبى نیز ذکر شده است: «العاقل عن الله انه المؤمن الخائف من الله.» در بخشى از فقره بیست و هشتم روایت هشام، امامعلیه السلام عاقل در تعبیر دینى را اینگونه توصیف کردهاند: «الذل احب الیه مع الله من العز مع غیره و التواضع احب الیه من الشرف.» تقریباً همین تعابیر را محاسبى در توصیف «عاقل عن الله» در کتاب «العقل و فهم القرآن» به کار برده است: «فلمّا عقل عن ربه...کان التواضع احبّ الیه من الشرف فیها (الدنیا) و کان الذل احبّ الیه من العزّ بها.»
برخى شارحان بزرگ روایت هشام «عقل عن الله» را به معناى عَلِمَ و عَرِفَ عن الله تفسیر کردهاند.113 با دقت در فقرات مختلف روایت هشام، خصوصاً فقره بیست و هفتم114 و چهاردهم،115 به همراه تفاسیر بعضى شارحان بزرگ اصول کافى و تعابیر محاسبى و ابن عربى به نظر مىرسد «عقل عن الله»، یعنى «بصیرت و معرفت عمیق که با الهام خداوند حاصل مىگردد و باعث منع نفس اماره انسان از معصیت خداوند و تحصیل تقواى الهى مىگردد.» طبق این تعریف، هم عقل بر معناى لغوى منع و بازداشتن باقى مانده است و هم به نقش اساسى شناخت و معرفت الهامى خداوند، در ایجاد ملکه نفسانى «تقو» و منع از گناه تصریح شده است.
در فقره چهاردهم و بیست و هفتم روایت هشام به نقش مهم معرفت الهى در اکتساب تقوا و خوف از خدا اشاره شده است. در فقره چهاردهم آمده است: افرادى دعوت انبیا را بهتر اجابت مىکنند که از شناخت و معرفت بهترى برخوردار باشند: «یا هشام، ما بعث الله انبیائه و رسله الى عباده الا لیعقلوا عن الله فاحسنهم استجابة احسنهم معرفة.» از این فقره استفاده مىشود هر چه معرفت الهى، بهتر و بیشتر باشد، تقوا و اجتناب از گناه بهتر و بیشتر است. مشابه فقره چهاردهم روایت هشام، در روایت دیگرى، معرفت ربوبى به عنوان ثمره تعقل ذکر شده است.116 در فقره بیست و هفتم نیز به رابطه وثیق بین «عقل عن الله» و عقیده و معرفت و خوف و تقواى الهى، تصریح شده است. از این فقره استفاده مىشود تعقل باعث معرفت ثابت، و معرفت ثابت و استوار باعث ایجاد عقیده و ایمان، و عقیده و ایمان باعث خوف الهى و تقوا مىگردد.117
حاصل اینکه، عقل در متون اسلامى به معناى اصطلاحى منع و بازداشتن خاص و متناسب با سعادت و هدایت انسان که باز داشتن از ضلالت و انحراف است استعمال شده است. شایان ذکر است مراد از عقل در تعبیر و مفهوم دینى - اسلامى همین تفسیر و توضیحى است که با استناد به فقرات مختلف روایت هشام با کمک آیات و روایات و کلمات علما بیان گردید.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1- ر.ک. به: خلیل، کتاب العین، ماده عقل / احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، ماده عقل، ج 4، ص 69 / ابن درید، الاشتقاق، ماده عقل / جوهرى، صحاح اللغة، ماده عقل / زبیدى، تاج العروس، ماده عقل، ج 8 / فیومى، مصباح المنیر، ماده عقل/ ابن منظور، لسان العرب، ج 11، ماده عقل / راغب، مفردات قرآن، ماده عقل / راغب، الذریعة الى مکارمالشریعه، الفصل الثانى فىالعقل، منشورات الشریف الرضى، 1414ق،(ص 147).
2- ر.ک.به: رسائل ابن سینا، انتشارات بیدار، قم، 1400 ه ق، ج 1، ص 89 - 87 / شرح اصول کافى ملاصدرا، ج 1، ذیل شرح حدیث سوم، ص 228 - 222. طبع مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366، تهران / مقدمه آقاى عابدى شاهرودى بر کتاب سابق، فصل 5 - 3، ص 38 - 40.
3- ر.ک.به: خلیل، کتاب العین، ماده لبّ / احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة / جوهرى، صحاح اللغة / فیومى، المصباح المنیر / راغب، مفردات / طریحى، مجمع البحرین، ماده لبّ، ج 2، ص164 / سیدحسن مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ماده لبّ.
4- کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 20. به دلیل طولانى بودن روایت هشام به منظور دستیابى سریع به قسمتهاى مختلف آن در نوشته حاضر بر اساس خطاب یا هشام، روایت یادشده به 32 فقره تقسیم شده است. بنابراین آدرسدهى به این روایت در نوشتار حاضر براساس تقسیمبندى ذکر شده است.
5- فقره 31 روایت هشام.
6- اصول کافى، ج 1، کتاب عقل و جهل، روایت 11، ص 13.
7- سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 2، ص 396، ذیل آیه 269 بقره.
8- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 1، ص 82.
9- ر.ک.به: ابن منظور، لسان العرب، ماده عقل / جوهرى. صحاح اللغة، ماده عقل / احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة / فیومى، المصباح المنیر، ماده نهى / راغب، مفردات / مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج 12، ص 265، ماده نهى / معجم الوسیط، ماده نهى.
10- غررالحکم، ص 42.
11- ر.ک. به: احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة / فیومى، المصباح المنیر / معجم الوسیط، ماده حجر / راغب، مفردات قرآن / جوهرى، صحاح اللغه / این منظور، لسان العرب / مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج 2، ماده حجر.
12- ر.ک. به: فیومى، المصباح المنیر / طریحى، مجمعالبحرین، ج 1، ص 95 / المنجد، ماده حجى.
13- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 1، ص 168 / مسند الامام الکاظمعلیه السلام، ج 1، ص 248.
14- ر.ک. به: راغب، مفردات، مادهد حلم / لویس معلوف، المنجد.
15- طور: 32. علامه طباطبایى احلام را جمع حلم و حلم را به معناى عقل تفسیر کردهاند. (تفسیر المیزان، ج 19، ص 19، ذیل آیه فوق) .
16- صدوق، کمالالدین، و اتمام النعمة، باب نوادر الکتاب، روایت 30 ص 675. مؤسسة النشر الاسلامى، قم، مهر 1363.
17- الحلم نور جوهره العقل. همچنین، بوفور العقل یتور الحلم. (امام علىعلیه السلام غررالحکم) .
18- ر.ک.به: خلیل، کتاب العین / ابنمنظور، لسان العرب، ماده فهم / سید حسن مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ماده فهم / لویس معلوف، المنجد، ماده عقل.
19- یا هشام، إِن اللَّهَ تَبارَکَ و تعالى بَشَّرَ اهلَ العقل و الفَهْم فِى کِتابِهِ... (فقره 1، روایت هشام).
20- یا هشام، انّ الله تعالى یقول فى کتابه... «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ» قال: الفهم و العقل. (فقره 11، روایت هشام).
21- همچنین، من عقل فهم. (امام علىعلیه السلام، غررالحکم، ص 53).
22- کلینى، اصول کافى، دارالکتب الاسلامیه، ج 1، کتاب عقل و جهل، روایت 23، ص 25.
23- ابوعلى فضل بن الحسن طبرسى، مجمعالبیان، داراحیاء التراث العربى، ج 8 - 7، ص 368.
24- اصول کافى، ج 1، کتاب عقل و جهل، روایت 15، ص 23.
25- ر.ک.به: فیومى، المصباح المنیر، ماده مَسَکَ / معجم الوسیط / المنجد
26- طبرسى، الاحتجاج على اهل اللجاج، ج 2، ص 314، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت، لبنان، 1403.
27- ر.ک.به: احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة / طریحى، مجمع البحرین ماده کیس ج 4، ص 101 / فیومى، المصباح المنیر / ابن اثیر، نهایه، ج 4، ص 217 / معجم الوسیط، ماده کیس.
28- یا هشام، ان لقمان قال لابنه: تواضع للحق تکن اعقل الناس و ان الکیس لَدَى الحق یسیرٌ. (فقره 12 روایت هشام).
29- یا هشام،... قال امیرالمؤمنینعلیه السلام «ان لله عباداً کسرت قلوبهم خشیته فاسکتتهم عن المنطق و انهم لفصحاء عقلاءُ... و انهم لَاکیاس» (تحفالعقول، ص 459.)
30- غررالحکم، تصنیف، ص 322.
31- کفى بالمرء کیّساً ان یغلب الهوى و یملک النهى. (غررالحکم).
32- ر.ک.به: معانى القرآن، ج 3، ص 80 / جوهرى، صحاح اللغة / فیومى، المصباح المنیر / احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة / طریحى، مجمع البحرینى / لویس معلوف، المنجد، واژه قلب.
33- میرداماد، التعلیقة على اصول الکافى، ص 33، چاپ مطبعة الخیام، قم، 1403
34- فمنها (الجوارح)، قلبه الذى به یعقل و یفقه و یفهم و هو امیر بدنه... اصول کافى، ج 2، کتاب الایمان و الکفر، روایت 7، ص 38.
35- ر.ک.به: بحارالانوار، ج 61، ص 55 / بحارالانوار، ج 1، ص 99 / بحارالانوار، ج 1، ص 98 / بحارالانوار، ج 3، ص 161.
36- سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 18 ص 356.
37- « وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ» (اسراء: 46)
38- « وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» (آل عمران 159)
39- « لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ» (بقره: 225)
40- بحارالانوار، ج 70، ص 22 / مصباح الشریعة، ص 8.
41- الحیاة، ج 1، باب الاول المعرفة، ص 202.
42- براى آگاهى بیشتر درباره ارتباط معنایى بسیار نزدیک عقل و قلب ر.ک. به: محمدعلى جوزا، مفهوم العقل و القلب فى القرآن و السنة.
43- براى آگاهى از داستان مبارزه حضرت ابراهیمعلیه السلام با بتپرستان علاوه بر رجوع به تفاسیر در ذیل سورههاى انعام: 83 - 74 / شعراء: 89 - 69 / صافات: 89 - 83 / انبیاء: 70 - 51 ر.ک.به: مصطفى زمانى، ابراهیم بت شکن یا قرمان توحید.
44- در کتاب الذریعة الى مکارم الشریعه، ص 183، راغب اصفهانى بسیارى از واژههاى مذکور به عنوان آثار و توابع عقل ذکر شده و در ادامه ضمن بیان معناى آنها به تفاوت دقیق معنایى آنها با معناى عقل اشاره شده است.
45- ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، انتشارات بیدار،ج3،ص 258.
46- در مجموع، مشتقات مختلف جهل در قرآن 24 مرتبه به کار رفته است.
47- العقل نقیض الجهل. (خلیل، کتاب العین).
48- ر.ک.به: احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، ماده جهل / فیومى، المصباح المنیر / راغب، مفردات قرآن.
49- یا هشام،... لکل شىء دلیلاً و دلیلُ العقلِ التفکر و دلیل التفکرِ الصَّمت و لکل شىءٍ مطیّةً و مطیّة العقل التواضع و کفى بک جهلاً ان ترکب ما نهیتَ عنه. (فقره 13 روایت هشام.)
50- یا هشام، قلیل العمل من العالم (العاقل) مقبول مضاعف و کثیرالعمل من اهل الهوى و الجهل مردودٌ. (فقره 21، روایت هشام).
51- محمدرضا مظفر، اصول الفقه، ج 2، ص 67، بحث ادله حجیت خبر واحد. دارالتعارف للمطبوعات بیروت.
52- غررالحکم، ص 73.
53- قبلاً گذشت «عقل» از «عقلت البعیر» و «عقال» به معناى زانو بند شتر است که غالباً براى حفظ و کنترل آن از فرار و خرابکارى استفاده مىشود.
54- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 1، ص 117.
55- ر.ک.به: سید حسن مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم / معجم الوسیط، ماده سفه / ازهرى، التهذیب فى اللغة، ج6، ص 131 / فیومى، المصباح المنیر / راغب، مفردات قرآن.
56- سفهک على من فوقک جهل مُردِى، سفهک على من دونک جهل مزرى. غررالحکم، ص 74.
57- در مجموع مشتقات مختلف سفاهت 11 مرتبه در قرآن به کار رفته است.
58- سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 1، ص 30، ذیل آیه 130 بقره.
59- لا یحلم عن السفیه الا العاقل (غررالحکم، ص 74) / العاقل بخشونة العیش مع العقلاء انس منه بلین العیش مع السفهاء (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 340).
60- زبیدى، تاج العروس / ابن منظور، لسان العرب، ماده عقل / احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة / فیومى، المصباح المنیر / مجمع البحرین، ج 5، ص 152.
61- یا هشام، ان امیرالمؤمنینعلیه السلام کان یقول، ان من علامة العاقل ان یکون فیه ثلاث خصال: یجیب اذا سئل، و ینطق اذا عجز القوم عن الکلام و یشیر بالرأى الذى یکون فیه صلاح اهله فمن لم یکن فیه من هذه الخصال الثلاث شىء فهو احمق. فقره 31 روایت هشام.
62- الحمق من ثمار الجهل. غرر الحکم، تصنیف، ص 76.
63- احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة / راغب، مفردات / سیدحسن مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم. براى توضیح بیشتر درباره معناى جنون و کلمات مترادف آن ر.ک.به: ابوالقاسم نیشابورى، عقلاء المجانین.
64- ابوالقاسم نیشابورى، عقلاء المجانین، تحقیق محمد السعید بن بسیونى زغلول، دارالکتب العلمیه، بیروت، ص 19.
65- الف) کَذلِکَ ما أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ. (ذاریات:52) / ب) ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذِیرٌ لَکُمْ. (سبأ/ 46)
66- حَتَّى إِذَا اسْتَیئسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا...لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ... (یوسف: 110 - 109). براى آشنایى با سیره انبیا در قرآن ر.ک. به: عبدالله جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن، ج 6.
67- طبرسى، مشکاةالانوار، ص 269.
68- نیشابورى، عقلاء المجانین، ص 12.
69- یا هشام، ان العقلاء ترکوا فضول الدنیا فکیف الذنوب. (فقره 23 روایت هشام / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 1، ص 160 / بحارالانوار، ج 1، ص 131 / غررالحکم، اعقلکم اطوعکم / غررالحکم، تصنیف، ص 52.
70- براى توضیح بیشتر ر.ک.به: محیىالدین ابن عربى، فتوحات مکیه، ج 4، طبع المکتبة العربیة - قاهره 1395، ص 89.
71- در قرآن فعل «تعقلون» 24 مرتبه، فعل «یعقلون» 22 مرتبه، فعل «یعقل» 1 مرتبه، فعل «نعقل» 1 مرتبه و بالاخره فعل «عقلوه» نیز 1 مرتبه به کار رفته است. در مجموع مشتقات فعلى عقل، 49 مرتبه، در قرآن به کار رفته است.
72- سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 2، ص 396 ذیل آیه 269 بقره.
73- « اَفَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها.» (محمد: 24)
74- « قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ اَفَلا تَتَفَکَّرُونَ.» (انعام: 51).
75- « وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ» (توبه: 87)
76-« کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ.» (ص: 29).
77- « اَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا اَفَلا تَعْقِلُونَ» (یوسف:109).
78- «.... لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ» (یوسف: 111).
79- براى تحقیق بیشتر درباره معناى عقل در قرآن ر.ک. به: یوسف قرضاوى، العقل و العلم فى القرآن الکریم / فیصل بعلبکى، العقل و الایمان فى نظر القرآن / فاطمه اسماعیل، القرآن و النظر العقلى.
80- علاوه بر آیه فوق، تلازم بین عقل ورزى و هدایت از آیه «اَوَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ» (بقره: 170) استفاده مىشود.
81- قابل ذکر است حجم احادیث عقل در کتب روایى شیعه امامیه در مقایسه با کتب روایى عامه بسیار گستردهتر است. نظرات علماى عامه، درباره اعتبار و حجیت روایات عقل، متفاوت است. محمدعلى جوزا، مفهوم العقل و القلب فى القرآن و السنة در بحث «العقل فى السنة»، ص 135.
82- لما خلقالله العقل... و عزتى و جلالى ما خلقت خلقاً هو احب الى منک و لا اکملتک الا فیمن احب. (اصول کافى، ج 1، باب عقل و جهل، روایت 1).
83- یا هشام، ما قسم بین العباد افضل من العقل. تحف العقول ص463 همچنین روایت، افضل النعم العقل. (غررالحکم،ص51).
84- یا هشام، کان امیرالمؤمنینعلیه السلام یقول: ما عبدالله بشىء افضل من العقل. (امام موسى کاظمعلیه السلام، فقره 28، روایت هشام).
85- العقل رسول الحق. (میزان الحکمه، ج 6، ماده عقل).
86- یا هشام،... ما بعث الله نبیاً الا عاقلاً حتى یکون عقله افضل من جمیع جهد المجتهدین. (تحفالعقول، ص 463).
87- یا هشام، ما بعث الله انبیاءه و رسله الى عباده الا لیعقلوا عن الله. امام کاظمعلیه السلام، فقره 14، روایت هشام / امام علىعلیه السلام، نهجالبلاغه، خطبه اول / عن النبىصلى الله علیه وآله کتاب التوحید باب «التوحید و نفى التشبیه» روایت 4 ص 45.
88- امام کاظمعلیه السلام، فقره 15، روایت هشام.
89- اصول کافى، ج 1، باب عقل و جهل روایت 1.
90- اصول کافى، ج 1. باب عقل و جهل، روایت 6 / فقره 26، روایت هشام.
91- بحارالانوار، ج 1، ص 82 / اصول کافى، ج 1، باب عقل و جهل، روایت 24.
92- اصول کافى، ج 1، باب عقل و جهل، روایت 29.
93- بحارالانوار، ج 78، ص 7.
94- اصول کافى، ج 1، باب عقل و جهل، روایت 3 ص 11.
95- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، ج 1، ص 99 - 101.
96- شیخ حرّ عاملى، وسائل الشیعه، طبع مؤسسه آل البیت، ج15، ص 208.
97- با مقایسه سال تولد محاسبى (165 ه.) و سال شهادت امام موسى کاظمعلیه السلام (183 ه.) به نظر مىرسد هنگام شهادت حضرت، وى جوانى 18 ساله بوده است. براى آگاهى بیشتر درباره شرح حال محاسبى، به مقدمه کتاب العقل و فهم القرآن محاسبى، تحقیق حسین القوتلى چاپ دارالکندى للطباعة و النشر مراجعه شود.
98- حارث بن اسد محاسبى، العقل و فهم القرآن، دارالکندى للطباعة و النشر، ص 218 - 201، تحقیق حسین القوّتلى.
99- یا هشام، إِن اللَّهَ تَبارَکَ و تعالى بَشَّرَ اهلَ العقل و الفَهْم فِى کِتابِهِ، فقال: «فَبَشِّرْ عِبادِ... (فقره 1 روایت هشام).»
100- یا هشام، انّ الله تعالى یقول فى کتابه...«وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ» قال: الفهم و العقل. (فقره 11 روایت هشام).
101- خلیل، العین، ماده فهم و عقل.
102- اِنّه لم یخف الله من لم یعقل عن الله و من لم یعقل عن الله لم یعقد قلبه على معرفة ثابته یبصرها. (فقره 27، روایت هشام.)
103- یا هشام، ما بعث الله انبیاءه و رسله الى عباده الا لیعقلوا عن الله. (فقره 14 روایت هشام).
104- « . . . من عقل عن الله، اعتزل اهل الدنیا.» (فقره 19، روایت هشام).
105- ر.ک. به: تحف العقول، ص 456 / تحفالعقول، ص 463.
106- محاسبى، العقل و فهم القرآن، ص 217.
107- نهجالبلاغه، خطبه 166.
108- تفسیر نورالثقلین، ج 4، صفحه 160 ذیل آیه فوق.
109- میزان الحکمة، ج 6، ماده عقل.
110- فخرالدین طریحى، مجمع البحرین، المکتبة المرتضویة لاحیاء الآثار الجعفریة، تحقیق سید احمد حسینى، ج 5، ص426، ماده عقل.
111- ابن عربى، التدبیرات الالهیة فى اصلاح المملکة الانسانیة، ص 141، مؤسسه بحسون، بیروت، لبنان، الطبعه الاولى، (1993م).
112- محاسبى، العقل و فهم القرآن، ص 220، 218، 145.
113- میرداماد، تعلیقه بر اصول کافى، ص 34 / فیض کاشانى، وافى، ج 1، ذیل فقره چهاردهم روایت هشام / مجلسى، مرآة العقول، ج 1 ذیل فقره چهاردهم / طریحى، مجمعالبحرین، ج 5، ذیل ماده عقل.
114- ... اِنّه لم یخف الله من لم یعقل عن الله و من لم یعقل عن الله لم یعقد قلبه على معرفة ثابته یبصرها. (فقره 27 روایت هشام).
115- یا هشام، ما بعث الله انبیاءه و رسله الى عباده الا لیعقلوا عن الله فاحسنهم استجابة احسنهم معرفة... (فقره 14، روایت هشام).
116- توحید صدوق، باب التوحید و نفىالتشبیه،روایت4،ص45.
117- انّه لَمْ یخفِ الله مَنْ لَم یعقِلْ عَنِ الله و مَنْ لم یعقِل عن الله لم یعقد قلبه على معرفة ثابتة یبصرها... (فقره 27 روایت هشام).
الف. واژه عقل در لغت
واژه عقل، مصدر «عقل یعقلُ» در کتابهاى لغویین، به معانى مختلفى به کار رفته است.1 عقل، در لغت به معناى امساک و منع است. از مجموع کتابهاى لغویین استفاده مىشود عقل به معانى فهم، معرفت، قوّه و نیروى پذیرش علم، علم، تدبّر، نیروى تشخیص حق از باطل و خیر از شر، آمده است. البته عقل در علوم مختلف، داراى معانى اصطلاحى متفاوتى مىباشد.2 مثلاً به نظر مىرسد در مباحث تربیتى، عقل ضمن حفظ معناى لغوى منع و امساک، اصطلاحاً نیروى تشخیص و فهم و ادراک مىباشد که پس از تشخیص حق از باطل و خیر از شر، مشوّق است تا انسان بر طبق آن فهم و تشخیص، به عمل صالح دست یابد و در نتیجه، نفس را از عمل نسنجیده، گناه، و انحراف، ضبط و منع نماید.
ب. واژههاى مترادف و متقارب عقل
یکى از راههاى پى بردن به معناى واژههاى مبهم، بررسى و مطالعه واژههاى مترادف و متقارب آنهاست؛ چون استعمال واژه عقل، در کتابها و علوم مختلف در معانى اصطلاحى گوناگون، معناى آن را دچار ابهام ساخته است. به منظور یافتن مفهومى روشن از عقل، نگاهى به واژههاى مترادف آن خواهیم داشت.
1. لبّ: از کتابهاى لغت، استفاده مىشود یکى از واژههاى مترادف عقل، «لبّ» است.3 لبّ در لغت، به معناى خالص یک چیز مىباشد. به مغز خالص گردو که پوسته گردو آن را احاطه کرده است، مغز و لبّ گفته مىشود. گویا انسان، همانند گردویى است که از مغز و پوسته تشکیل مىشود. عقل به منزله مغز و لبّ انسان است که اصل و حقیقت وى را تشکیل مىدهد و جسم و بدن به منزله پوسته و قشر اوست.
از کلام برخى لغویین، مثل راغب و صاحب کتاب التحقیق فى کلمات القرآن الکریم استفاده مىشود عقل و لبّ دو واژه مترادف نیستند؛ به این بیان که نیروى فهم و ادراک انسان، اگر آمیخته به شوائب و اوهام و خیالات باشد، «عقل» و اگر آمیخته به اوهام و خیالات نبود، «لبّ» نامیده مىشود.
شواهد و قراین زیر صحت کلام راغب و صاحب التحقیق را مورد تردید قرار مىدهد:
الف. با مراجعه به کلمات لغویین معتبر، معلوم مىشود آنها، لبّ را مرادف عقل گرفتهاند، نه به معناى عقل خالص، آنطور که از کلام راغب و صاحب التحقیق استفاده مىشود.
ب. در روایات، عقل و لب به یکدیگر معنا و تفسیر شدهاند؛ در فقره سى و یکم روایت هشام،4 اولوالالباب به اولوالعقول،5 و بالعکس در روایتى از اصول کافى، عقلا به اولوالالباب تفسیر شده است.6
ج. مفسّران بزرگى همچون علامه طباطبایى، لبّ در قرآن را به عقل تفسیر کردهاند، نه عقل خالص.7
حاصل اینکه، دو واژه عقل و لبّ از نظر لغت، روایات و قرآن مترادف هستند. بنابراین، اینگونه نیست که نیروى فهم و ادراک، اگر مشوب به ناخالصها و اوهام و شوائب بود، عقل و اگر پاک و خالص از شوائب بود، لبّ نامیده شود.
اساساً ویژگى خرد تشخیص امر درست و خالص از امور نادرست و ناخالص است. در زبان عربى از گوهر خرد به لحاظ برخوردارى حیثیتهاى متعدد با الفاظ گوناگون تعبیر مىشود. مثلاً، به لحاظ حیثیت و ویژگى منع و بازدارى و هدایتگرى، از آن به «عقل» و به لحاظ اینکه گوهر خرد اصل و اساس هویت انسان را تشکیل مىدهد، از آن به «لبّ» تعبیر مىگردد. از اینرو، در روایتى آمده است: «اصل الانسان لبّه و عقله دینه.»8
مشتقات واژه لبّ، مثل الباب، لبیب و مانند آن، در قرآن و روایات فراوان، استعمال شده است. در قرآن، لبّ به شکل جمع (الباب) شانزده مرتبه به کار رفته است.
3. نُهیه: از کتابهاى لغت، استفاده مىشود یکى دیگر از الفاظ مترادف عقل، «نُهیه» است.9
این کلمه در اصل، از ریشه نهى، به معناى باز داشتن است. عقل را به این دلیل نهیه گویند که نفس را از هوى و تمایلات منفى و قبایح و زشتىها باز مىدارد.
نهیه در قرآن و روایات نیز به معناى عقل به کار رفته است. در قرآن، دوبار به صورت جمع (نهى) استعمال شده است: «اِنَّ فی ذلِکَ لآیاتٍ لأُولِی النُّهى.» (طه: 128 و 54) از امام علىعلیه السلام نقل شده است: «حبُّ العلم و حُسنُ الحلم و لزوم الثواب من فضائل اولى النهى و الالباب.»10
3. حجر: از بعضى کتابهاى لغت استفاده مىشود «حجر» یکى دیگر از الفاظ مترادف عقل است.11 حجر، در لغت به معناى حفظ و منع مىباشد. کلمه تحجیر به معناى سنگچین کردن نیز، از همین ریشه است. عقل را به این دلیل حجر گویند که اطراف نفس را سنگ چین مىکند و آن را در دژ مستحکم خویش محفوظ نگاه مىدارد؛ گویا عقل انسان را در افکار و اعمال، در محدوده سنگچین خویش قرار مىدهد و در نتیجه، حافظ و مانع انسان از گمراهى، فساد و کارهاى ناشایست است. این کلمه به معناى عقل، یک بار در قرآن به کار رفته است: «هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ.» (فجر: 5)
4. حجى: در بعضى کتابهاى لغت، «حجى» به معناى عقل به کار رفته است.12 حجى به معناى ستر و پوشش است. به عقل حجى گفته مىشود؛ چون عقل، همانند ستر و پوششى است که بدىهاى انسان را مىپوشاند. در روایتى، حجى به معناى عقل به کار رفته است: «اربع یلزم من کل ذى حجى و عقل من امتى. قیل یا رسول اللهصلى الله علیه وآله ما هُنّ؟ قال: استماع العلم و حفظه و نشره عند اهله و العمل به.»13
5. حلم: در کتابهاى لغت، «حلم» به معناى ضبط و کنترل هیجان و غضب آمده است. حلم گاهى به معناى عقل، به کار مىرود.14 در قرآن، این کلمه به معناى عقل، یک بار به صورت جمع (احلام) استعمال شده است: «أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ.»15 در بعضى روایات نیز «احلام» به معناى عقول به کار رفته است: «اذا قام قائمنا وَضَعَ الله یدَهُ على رؤوس العباد فَجَمَعَ بها عقولهم و کملت به احلامهم.»16
به نظر مىرسد نامگذارى عقل به حلم، از باب تسمیه سبب به نام مسبب است. چون عقل سبب و موجب صفت حلم مىباشد،17 نام مسبب (حلم) بر سبب (عقل) گذارده شده است. در ریشه لغوى دو واژه حلم و عقل معناى ضبط و حفظ، موجود داست.
6. فهم: یکى از مترادفهاى عقل در کتابهاى لغت، واژه فهم است.18 به عقل، «فهم» گفته مىشود؛ چون هرچه را انسان مىفهمد و درک مىکند، گویا با بند عقل و فهم، آن را به تور مىاندازد و در زمره معقولات و مدرکات خویش درمىآورد.
کلمه فهم، در فقره یکم19 و یازدهم20 روایت هشام، مترادف عقل به کار رفته است. در بعضى روایات، از عقل به عنوان موجب و داعى فهم یاد شده است: «العقل داعى الفهم.»21 در روایت دیگرى، فهم به عنوان بخشى از عقل معرفى شده است: «دعامة الانسان العقل و العقل منه الفطنة و الفهم و الحفظ و العلم.»22 تفسیر مجمعالبیان، عقل در آیه شریفه «و ما یعقلها الا العالمون» (بقره: 43) را به «فهم» تفسیر نموده است.23
به نظر مىرسد مراد از عقل در حدیث شریف «انّا معاشر الانبیاء اُمِرنا اَن نکلّم الناس على قدر عقولهم»24 نیز فهم باشد.
7. مُسکَه: از بعضى کتابهاى لغت استفاده مىشود «مسکه» به معناى عقل وافر و فراوان است.25 در بعضى روایات نیز مسکه به معنى عقل استعمال شده است.26 مسکة، از ریشه مسک و امساک است و قبلاً، در ذیل واژه عقل، از راغب نقل شد که عقل، در اصل به معناى امساک است. به عقل، مسکه گفته مىشود؛ چون ممسک و نگهدارنده انسان از زشتىها و بدىهاست.
8. کیاست: از کتابهاى لغت، استفاده مىشود «کیاست» یکى دیگر از واژههاى مترادف عقل است.27 کیاست در اصل، از ریشه «کیس» به معناى جمع مىباشد. به شخص عاقل کیِّس گفته مىشود؛ چون گویا عقل او همانند کیسه و ظرفى است که حافظ و جمعکننده تمام آراء و تجارب در طول زندگى است.
در فقره دوازدهم در روایت هشام، واژه «کیّس» به معناى «عاقل» به کار رفته است.28 همچنین در روایت هشام، طبق نقل تحف العقول، «اکیاس» به معناى «عقل» استعمال شده است.29 علاوه بر روایت هشام، در روایات دیگر، کلمه کیاست و مشتقات آن به معناى عقل به کار رفته است. در روایتى، از امام علىعلیه السلام از عقل، به عنوان اصل و منشأ انسان کیّس نام برده شده است: «الکیّس اصله عقله و مروتها خلقه و دینه حسبه.»30 در روایت دیگرى، شخصى که بر هواى نفس غالب و مالک عقل خویش است، کیّس معرفى شده است.31
9. قلب: در کتابهاى لغت «قلب» به عنوان یکى دیگر از مترادفهاى عقل به کار رفته است.32 در لغت، خالص و شریف هر چیز را قلب مىنامند چون قلب انسان، شریفترین و با ارزشترین بخش وجود انسان است، قلب نامیده شده است. به نظر مىرسد چون عقل، همانند قلب شریفترین و باارزشترین بخش آدمى است که شکلدهنده هویت انسان است، گاهى از عقل به قلب تعبیر مىشود. در قرآن و روایات، گاهى قلب به معناى عقل به کار رفته است. امام کاظمعلیه السلام در فقره یازدهم روایت هشام، «قلب» در آیه هفتم سوره «ق» را به عقل تفسیر کردهاند: «یا هشام، ان الله تعالى یقول فى کتابه "ان فى ذلک لذکرى لمن کان له قلب" یعنى: عقل.» از کلام مرحوم میرداماد، در ذیل فقره یاد شده استفاده مىشود «کاربرد قلب به جاى نفس ناطقه و عقل در قرآن و روایات معصومینعلیهم السلام مطرد و شایع است.»33
به رغم شواهد قرآنى، روایى و لغوى مذکور که مبیّن مترادف بودن دو واژه قلب و عقل مىباشند، از ظاهر بعضى آیات و روایات، استفاده مىشود قلب و عقل، دو امر جداگانه مىباشند. از آیه شریفه «لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِه» (حج: 46) استفاده مىشود تعقل، کار قلب است.
در روایتى مشابه آیه فوق، آمده است: قلب، از جمله جوارحى است که انسان به وسیله آن تعقل مىکند.34 در روایت دیگرى، آمده است: قلب، به وسیله عقلى که در آن است، عمل تفکر را انجام مىدهد. از این روایت و روایات مشابه، استفاده مىشود رابطه قلب و عقل (به معناى معقول و علم) رابطه ظرف و مظروف است.35
علامه طباطبائى، ذیل آیه هفتم سوره «ق» فرمودهاند: «قلب چیزى است که انسان به وسیله آن تعقل مىکند و در نتیجه، حق و باطل و خیر و شرّ را از یکدیگر تمییز مىدهد.»36
به نظر مىرسد بین ادلّه مذکور و فقره یازدهم روایت هشام، که امام موسى کاظمعلیه السلام قلب را به عقل تفسیر کردند، تعارض و تنافى وجود ندارد. به این بیان که قلب، در اصطلاح قرآنى، مرکزى است که داراى سه بعد ادراک، عاطفه و عمل مىباشد. در قرآن سه مقوله ادراکات،37 عواطف38 و اعمال،39 هر سه، به قلب نسبت داده شده است. سه مقوله مذکور از نظر ایجاد مترتب بر یکدیگر مىباشند، به گونهاى که معرفت و ادراک، باعث ایجاد مقولات عاطفى، مثل خوف و رجا و حبّ است و مقولات عاطفى یادشده، موجب ایجاد مقولات عملى، مانند فرار از گناه و استغفار است. ترتب مقولات مذکور بر یکدیگر، از بعضى روایات استفاده مىشود.40
از سه شأن پیش گفته، ادراک و معرفت، شأن اساسى قلب است که دو شأن عاطفى و عملى نیز از آن نشأت مىگیرند. ادراک و معرفت، به وسیله مدرکات و معقولاتى است که قلب توسط شأن ادراکى و معرفتى خویش کسب مىکند. به اعتبار ادراک و معرفتى که در اثر اکتساب مدرکات و معقولات براى قلب حاصل مىشود، در بعضى روایات، مانند فقره یازدهم روایت هشام، گاهى قلب به عقل تفسیر شده است. قرینه و شاهد صحت ادعاى مذکور، روایاتى است که در آنها تصریح شده است قلب به سبب عقل، معرفت و ادراک مىکند: «فعرف القلب بعقله... لما ادرکته القلوب بعقولها.»41
حاصل اینکه، چون شأن اساسى عقل، فهم و ادراک و معرفت است و همین فهم و ادراک و معرفت، مهمترین شأن از شؤون سه گانه قلب نیز هست، گاهى قلب در بعضى روایات، مانند فقره یازدهم روایت هشام، به عقل تفسیر شده است؛ یعنى به دلیل نقش اساسى عقل در اکتساب علم و ادراک و علیت شأن ادراکى قلب، نسبت به دو شأن دیگر در فقره مذکور، قلب، عقل نامیده شده است.
گرچه از مباحث مزبور استفاه مىشود عقل و قلب (دل) از نظر آیات، روایات و لغت، داراى حقیقت و هویت بسیار نزدیک و مشابه مىباشند،42 اما در ادبیات عرفانى، فراوان، عقل و قلب (دل) به عنوان دو امر متضاد که دائم با یکدیگر در حال نزاع مىباشند، معرفى شدهاند. نگارش رسالههاى مستقل تحت عنوان «عشق و عقل» به وسیله عالمانى همچون سعدى، نجمالدین رازى، ابن تُرکِه و... مؤید مدعاى فوق است. ولى همانگونه که در ضمن بحث گذشته آشکار شد، عدم تضاد و منازعه عقل و دل، از دیدگاه قرآن، امرى مسلم و واضح است.
قرآن کریم، فرد واحدى همچون ابراهیم خلیلعلیه السلام را، هم سمبل عقل و هم سمبل عشق مىداند. حضرت ابراهیمعلیه السلام سمبل عقل است؛ چون عقل ورزى این قهرمان توحید در مقابل بتپرستان، او را سرآمد همه متفکران و عقلورزان قرار داده است.43 حضرت ابراهیمعلیه السلام سمبل عشق نیز هست؛ زیرا در اطاعت دستور معشوق حقیقى، مبنى بر قربانى کردن فرزند دلبندش اسماعیلعلیه السلام، تردیدى به خود راه نداد. با توجه به نزدیکى معنایى دو واژه عقل و قلب، به نظر مىرسد تربیت عقل از دیدگاه اسلام، امرى بسیار فراتر از پرورش و تقویت قواى ذهنى و فکرى است و شامل تقویت و پرورش قواى اخلاقى و عاطفى نیز مىگردد.
در پایان بحث واژههاى مترادف و متقارب عقل، در جمعبندى مىتوان گفت: از اقوال عالمان لغت، آیات و روایات، استفاده مىشود واژههاى لبّ، نهیه، حجر، حجى، قلب، حلم، فهم، مسکة و کیاست، الفاظ مترادف یا حداقل متقارب و نزدیک با واژه عقل مىباشند.44
به نظر مىرسد به دلیل آثار و برکات فراوان عقل و در نتیجه، ایجاد حوزه معنایى گسترده براى آن، در کتابهاى لغت و آیات و روایات، واژههاى مترادف فراوان، براى عقل استعمال شده است. واژههاى مترادف و متقارب عقل، با توجه به آثار متعدد عقل، به اعتبارات مختلف در معناى متقارب و نزدیک با معناى عقل استعمال شدهاند که توضیح آن، در ذیل هر واژه گذشت. با توجه به اینکه اعتبارات مختلف از جمله علل پیدایش واژههاى مترادف متعدد براى عقل است، بنابراین، اختلاف آنها نیز اعتبارى است، به گونهاى که همه در اشاره به گوهر واحدى به نام عقل، به عنوان نیروى فهم و ادراک حقایق هستى از طریق علم نافع و هدایتگر به سوى عمل صالح و عبودیت خداوند مشترک مىباشند. مؤید مطلب مذکور اینکه، مرحوم ملاصدرا در تفسیرش پس از اشاره به بعضى از واژههاى مترادف عقل، تصریح کردهاند واژههاى مذکور نظیر هم هستند.45
ج. واژههاى متقابل عقل
بررسى واژههاى متقابل یک کلمه، همانند مترادفهاى آن، در روشنگرى معناى آن نقش مهمى دارند. از اینرو، به منظور زدودن ابهام از معناى عقل، واژههاى متقابل آن نیز بررسى مىشود.
1. جهالت: در قرآن، مشتقات مختلف جهل، مانند جهالت، جاهلیة، و جاهل فراوان به کار رفته است.46 در بعضى از کتابهاى لغت، «جهل» به عنوان یکى از واژههاى متقابل عقل ذکر شده است.47 در بعضى از کتابهاى لغت، جهل در مقابل علم قرار گرفته است.48 از کلمات لغویان، استفاده مىشود نادانى و عمل نسنجیده، دو معناى مهم جهل مىباشند. اگر جهل، در مقابل علم استعمال شود، به معناى نادانى و اگر در مقابل عقل به کار رود، به معناى عمل نسنجیده است. در روایت هشام فقره سیزدهم، جهل در مقابل عقل49 و در فقره بیست و یکم، جهل در مقابل علم به کار رفته است.50
از دو تقابل «علم و جهل» و «عقل و جهل» در بین مردم تقابل اول بیشتر از تقابل دوم متعارف و مأنوس است، اما در کتابهاى روایى، تقابل دوم (عقل و جهل)، بیشتر از تقابل اول استعمال و کاربرد دارد. به دلیل شیوع استعمال عقل در مقابل جهل در روایات، باب اول از کتابهاى روایى معتبر امامیه، مثل اصول کافى، به «عقل و جهل» نامگذارى شده است.
مرحوم مظفر، اشاره کردهاند از دو تقابل مذکور، تقابل اصلى میان عقل و جهل است و تقابل علم و جهل، ناشى از تطورات مفهومى است که پس از عصر پیامبرصلى الله علیه وآله رخ داده است. به نظر ایشان، انتقال فلسفه یونانى به جامعه مسلمانان، موجب ظهور مفاهیم جدیدى براى برخى واژهها شده است که از جمله آنها همین واژه جهل است.51 در نتیجه تطور مفهومى فوق، معنى واژه جهل از عمل نسنجیده (مقابل عقل)، به نادانى (مقابل علم) گسترش یافته است.
کلام مرحوم مظفر، متین و صحیح است. شاهد متانت و صحت کلام ایشان، این است که اگر بخواهیم جهل را فقط به معناى نادانى و در مقابل علم بگیریم، در فهم متون دینى، که واژههاى جهل و علم در آنها با هم به کار رفته، دچار مشکل خواهیم شد؛ مثلاً، در روایتى آمده است: «کفى بالعالم جهلاً ان ینافى علمه عمله؛ در جاهل بودن عالم، همین بس که علم و عمل او با هم منافات داشته باشد و به مقتضاى علم خویش عمل نکند.»52 با دقت در روایت مذکور، اگر میان علم و جهل تقابل باشد، چگونه ممکن است فردى در عین حال که عالم است، جاهل نیز باشد؟ در صورتى که اگر جهل را، به معناى عمل نکردن به مقتضاى علم خویش و عمل نسنجیده در نظر بگیریم، فرض «عالم جاهل» کاملاً ممکن خواهد بود.
حاصل آنکه از دو تقابل مذکور، تقابل اصلى، بین عقل و جهل است و تقابل علم و جهل یک تقابل فرعى است که ناشى از تقابل اصلى است؛ زیرا عدم علم و نادانى، مىتواند مقتضى و منشأ گناه و اعمال جاهلانه و نسنجیده باشد.
حال اگر سؤال شود بحث از تقابل عقل و جهل و تقابل علم و جهل چه ثمرهاى دارد؟ پاسخ روشن است؛ زیرا با اثبات تقابل اصلى بین عقل و جهل، رابطه معنایى مستقیمى بین آن دو ایجاد خواهد شد. همانگونه که در کلمه «عقل»، مفهوم بازدارى و کنترل سازنده نهفته است،53 واژه «جهل»، حاکى از عمل نامضبوط و نسنجیده است که منجر به نتایج زیانبار و منفى مىشود.54 اگر هر عمل نسنجیدهاى را که از انسان و عبد، در مقابل خدا و ربّ صادر مىشود، گناه بدانیم، اساس و منشأ صدور این عمل نسنجیده و گناه، جهل و جهالت است. در فقره سیزدهم روایت هشام، سوار شدن بر مرکب گناه و عصیان، معادل جهل و نابخردى دانسته شده است: «یا هشام... کفى بک جهلاً ان ترتکب ما نهیت عنه.»
با توجه به ارج و منزلت عقل و مذمت و نکوهش جهالت در دین اسلام، مىتوان به رابطه وثیق اسلام با عقل و رابطه کفر با جهل پى برد. معناى جاهلیت قبل از اسلام، هر چه باشد متضمن نوعى بى عقلى و زندگى جاهلانه همراه کفر و دیگر گناهان و اعمال نسنجیده است. طلوع خورشید اسلام در روزگار جاهلیت، در حقیقت به معناى طلوع خورشید عقل در عالم اسلام به منظور برخوردار شدن از ایمان و حیات طیب و طاهر از گناه است.
2. سفاهت: سفاهت، یکى از واژههاى متقابل عقل و به معناى نقصان عقل و کم خردى است. گاهى «سفه» در لغت، به معناى جهل نیز استعمال شده است.55 در بعضى روایات نیز، سفه به معناى جهل به کار رفته است.56 در قرآن، مشتقات مختلف این کلمه، فراوان، به کار رفته است.57 گاهى سفه در قرآن، در مقابل عقل و به معناى حماقت استعمال شده است. علامه طباطبائى، سفاهت در آیه شریفه «وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» (بقره: 130) را به معناى حماقت تفسیر کردهاند.58 در روایات نیز، گاهى عقل و سفه و مشتقات آنها، در مقابل یکدیگر به کار رفته است.59
3. حماقت: در کتابهاى لغت، «حُمق» به عنوان ضد عقل و به معناى نقصان و فساد عقل آمده است.60 اگرچه این کلمه، در قرآن به کار نرفته است، ولى در روایات، فراوان، در مقابل عقل به کار رفته است. در فقره سى و یکم روایت هشام، احمق در مقابل عاقل استعمال شده است.61 در روایتى از امام علىعلیه السلام، از «حُمق» به عنوان میوه و ثمره جهل، نام برده شده است.62
4. جنون: جنون از ریشه «جَنَّ»، در لغت به معناى ستر و پوشش و در اصطلاح به حالتى گفته مىشود که ستر و پوششى، عقل غریزى انسان را فرا گرفته، مانع فهم و ادراک گردد.63 طبق تصریح کتاب عقلاء المجانین، گاهى جنون به معناى حمق و نقصان عقل استعمال مىشود.64
در قرآن، مجموعاً یازده مرتبه، کلمه جنون و پنج مرتبه، واژه جنة به معناى جنون و دیوانگى استعمال شده است.
بیشتر موارد استعمال مشتقات جنون در قرآن، از سوى مخالفان انبیاى الهى است، که به منظور پراکندن مردم از اطراف پیامبرانصلى الله علیه وآله، به آنها نسبت «جنون» دادهاند. در مقابل، خداوند جنون و دیوانگى را از پیامبران خویش نفى کرده است.65 پیامبرانصلى الله علیه وآله عاقلترین مردم روزگار خویش بودهاند و به همین دلیل، خداوند در قرآن آنها را اسوه و الگوى تربیتى دیگران و داستان زندگى و سیره عملى آنها را، مایه درس و عبرت اولواالالباب معرفى کرده است.66
برخلاف معناى اصطلاحى جنون در بین عامه مردم، که فاقد عقل غریزى اولیه را مجنون مىگویند، در برخى متون اسلامى چنین فردى مصاب نامیده شده است67 و در بعضى روایات، مجنون بر فرد معصیت کار اطلاق گردیده است: «انّما المجنون المقیم على معصیة الله.»68 در مقابل، ترک کنندگان معصیت و اطاعتکنندگان اوامر الهى عاقل نامیده شدهاند.69 به رغم وجود مفهوم و تعبیر دینى مذکور براى عقل و جنون در صدر اسلام، بعدها در قرن دوم و سوم هجرى، با وارد شدن فلسفه یونان از طریق نهضت ترجمه به حوزههاى فرهنگى اسلام، معناى بعضى واژهها از جمله معناى واژه عقل و جنون دستخوش تغییر شد. کم کم «انسان عاقل» از مفهوم دینىاش که همان انسان مطیع خداوند است، به انسان حسابگر و تدبیرکننده زندگى دنیا، تغییر معنا داد. در این تلقّى جدید از انسان عاقل، انسانهاى متّقى و مطیع خداوند (عاقل در تعبیر دینى) به دلیل پرهیز از مظاهر دنیا و زهدورزى، انسانهایى مجنون و دیوانه نامیده شدند. در مقابل، انسانهایى که فقط از عقل معاش بهترى برخوردار بودند و زندگى دنیوى خویش را، بهتر اداره و تدبیر مىکردند، به انسانهاى عاقل معروف شدند.
یکى از آثار تطور مفهوم واژه عقل در تفسیر و تعبیر دینى، ظهور واژه ترکیبى جدیدى به نام «عقلاء المجانین» است.
« عقلاء المجانین» ناظر به انسانهاى متقى و عارفى، همچون اویس قرن است که به تفسیر زیرکان اهل دنیا، مجنون نامیده مىشوند، حال آنکه طبق تفسیر و تعبیر دینى عقل، عاقل حقیقى هستند.70
حاصل اینکه، در مجموع، از کتابهاى لغت، آیات و روایات، چهار واژه متقابل و متضاد جهالت، سفاهت، حماقت و جنون، براى واژه عقل استفاده مىشود.
با توجه به ارتباط معنایى واژههاى سفاهت، حماقت و جنون با جهل، مىتوان گفت: تقابل و ضدیت اصلى، بین دو واژه عقل و جهل است و تقابل عقل با واژههاى مذکور، فرعى و اعتبارى است. به اعتبار اینکه گاهى در حسن کارکرد عقل اختلال ایجاد مىشود، سفاهت اطلاق مىشود.
به اعتبار اینکه، با وجودى که خداوند مقدمات کمال و سعادت انسان، مانند پیامبران و نیروى عقل را به عنوان دو حجت و مربى درونى و بیرونى فراهم کرده است، اما انسان تعالیم و دستورهاى هدایتگر آنها را عصیان مىنماید و با ارتکاب معصیت اختیاراً خود را از کمال و سعادت محروم مىگرداند، به انسان معصیت کار در متون دینى مجنون اطلاق شده است.
د. نگاهى اجمالى به معناى عقل در قرآن
در قرآن کریم، واژه عقل به کار نرفته است، ولى مشتقات فعلى آن، فراوان، به کار رفته است.71 علامه طباطبائى درباره علت به کار نرفتن واژه عقل در قرآن فرمودهاند: «گویا لفظ عقل، به معناى معروف امروزى از اسمهاى مستحدث بالغلبه است؛ به همین دلیل، در قرآن به شکل اسمى استعمال نشده است.»72 قرآن کریم مکرراً با نهیب «افلا یعقلون»، «افلا تعقلون» انسان را به عقل ورزى تشویق مىکند.
در قرآن، تدبر،73 تفکر،74 تفقه،75 تذکر،76 نظر،77 عبرت آموزى،78 به عنوان کارهاى عقل، قلب و لبّ ذکر شدهاند. چون بررسى همه آیاتى که مشتقات عقل و مترادفهاى آن و کارهاى عقل در آنها ذکر شده است، تحقیق مستقلى را مىطلبد. لذا از بررسى تفصیلى آیات مربوط به عقل خوددارى مىگردد و فقط اختصاراً به معناى عقل در قرآن اشاره مىشود.79
با تدبّر در آیاتى که مشتقات عقل و الفاظ مترادف و متقارب عقل در آنها به کار رفته است، به نظر مىرسد عقل از دیدگاه قرآن، موهبتى الهى است که انسان از طریق آن، علم نافع و هدایتگر به سوى عمل صالح را کسب مىنماید و علم و معرفت مذکور موجب راهیابى و هدایت او به دین و آیین حق مىگردد. به تلازم بین عقل و هدایت در آیات متعدد قرآن اشاره شده است. یکى از آیاتى که، دلالت بر ادعاى فوق دارد، آیه 18 سوره «زمر» است که امام موسى کاظمعلیه السلام نیز، در اولین فقره روایت هشام به آن استناد کردهاند: «یا هشام، إِن اللَّهَ تَبارَکَ و تعالى بَشَّرَ اهلَ العقل و الفَهْم فِى کِتابِهِ، فقال: "فَبَشِّرْ عِباد الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ".»80
ه. نگاهى اجمالى به معانى عقل در احادیث
براى دستیابى به معانى عقل در احادیث، نخست مناسب است نگاهى به مقام و منزلت عقل در احادیث معصومینعلیهم السلام داشته باشیم.81 شناختن مقام و منزلت عقل در احادیث، کمک خواهد کرد با بینش وسیعترى، به استکشاف مفهوم دینى عقل بپردازیم. در مورد مقام و منزلت عقل، احادیث فراوانى وجود دارد که به عنوان نمونه، به برخى از مهمترین آنها اشاره مىشود:
1. عقل، محبوبترین مخلوق است که خداوند، آن را فقط در بین دوستداران خویش تکامل مىبخشد.82
2. عقل، بهترین نعمت تقسیم شده بین بندگان است.83
3. عقل، بهترین عامل براى عبادت خداوند است.84
4. عقل، نماینده خدا و پیامرسان حق و حقیقت است.85
5. پیامبران عاقلترین مردم زمان خویش هستند، بعثت آنها مرهون کمال عقلى آنهاست.86
6. مهمترین هدف بعثت انبیا، دعوت به عقل ورزى در معرفت خدا و تربیت عقل است.87
7. عقل، حجت و راهنماى درونى و انبیا و ائمهعلیهم السلام حجت و راهنماى بیرونى خدا هستند.88
8. عقل، مخاطب امر و نهى الهى و مبنا و ملاک ثواب و عقاب خداوند است.89
9. دیندارى و برخوردارى از دین سالم، مرهون عقل و تربیت عقل است.90
10. اصل و حقیقت انسان را، عقل و لبّ او تشکیل مىدهد.91
11. فلاح و رستگارى، در گرو عقلورزى است.92
12. با نیروى فهم و تفکر عقل، مىتوان بر مشکلات روزگار فایق آمد.93
در روایات، واژه عقل و مشتقات اسمى و فعلى آن فراوان استعمال شده است.
بنابراین، لازم است اجمالاً با معانى عقل در احادیث آشنا شویم. بدینروى، معانى و اصطلاحات مختلف عقل از دیدگاه دو محدث بزرگ، که با روایات اهل بیتعلیهم السلام مأنوس و با زبان احادیث آشنا بودهاند، مرور مىگردند:
الف) مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار فرمودهاند: عقل، اصطلاحاً به چند معنا اطلاق مىشود:
1. نیروى ادراک خیر و شر و تمییز بین آنها و توانایى شناختن علل و اسباب امور. عقل به این معنا، مناط تکلیف و ثواب و عقاب است.
2. حالت و ملکهاى در نفس که دعوت به انتخاب خیر و نفع و پرهیز از شر و ضرر مىکند. به سبب تقویت همین حالت و ملکه، انسان در مقابل خواستهها و خواهشهاى شهوانى و وسوسههاى شیطانى مقاومت مىکند. این حالت و ملکه، غیر از علم به خیر و شرّ است.
3. قوهاى که مردم، در نظام امور زندگى به کار مىگیرند. اگر این نیرو، موافق با قانون شرع و در آنچه شرع نیکو مىشمارد به کار گرفته شود، «عقل معاش» نام دارد که در روایات از آن ستایش شده است. اگر این قوه، در امور باطل و حیلههاى فاسد به کار گرفته شود، «نکراء» و «شیطنت» نام دارد که در روایات، نکوهش شده است.94
4. مراتب استعداد نفس، براى تحصیل علوم نظرى که فلاسفه براى آن مراتب چهارگانه عقل هیولایى، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل بالمستفاد را ذکر کردهاند. گاهى این مراتب براى نفس ذکر مىگردد و این اسامى به مراتب نفس گفته مىشود.
5. نفس ناطقه انسانى که باعث تشخیص و تمیّز انسان از حیوانات است.
6. جوهر مجرد قدیم که تعلق به ماده ندارد.
مرحوم مجلسى پس از ذکر اطلاقات ششگانه عقل، نتیجهگیرى کرده است روایات باب عقل، ظاهر در معناى اول و دوم، بلکه در معناى دوم، اکثر و اظهر هستند. البته بعضى روایات، قابل حمل بر معانى دیگر نیز مىباشند. در بعضى از روایات، «عقل» بر علم نافعى که باعث نجات و رستگارى و سعادت انسان مىشود نیز اطلاق شده است.95
حاصل اینکه، از نظر این محدث بزرگ، عقل در روایات به سه معنا به کار رفته است: 1. نیروى درک خیر و شر و تمییز میان آنها و این، مناط و ملاک تکلیف است. 2. ملکهاى درونى که انسان را به گزینش خوبىها و رها کردن بدىها دعوت مىکند. 3. علم و دانش نافع براى رستگارى و سعادت انسان.
ب) مرحوم شیخ حر عاملى مؤلف وسائل الشیعه نیز، پس از بیان اینکه عقل در کلام دانشمندان، به معانى گوناگون استعمال شده، تصریح کردهاند جستوجو و تتبع در روایات، نشان مىدهد عقل در روایات، به سه معنا به کار رفته است. سپس، همان سه معنایى را که از مرحوم مجلسى در جمعبندى فوق ذکر شد، نقل کردهاند.96
از کلام این دو محدث بزرگ استفاده مىشود عقل در روایات، به معانى مختلفى به کار رفته است. قضاوت درباره اینکه در مجموع احادیث، عقل داراى چند معنا است، بحثى گسترده است که از حیطه نوشته حاضر خارج است. آنچه از دو محدث بزرگ نقل شد، صرفاً به منظور نشان دادن گستردگى بحث معانى عقل در روایات و به منزله مقدمهاى براى بحث معناى عقل در روایت هشام از امام موسى کاظمعلیه السلام است که مجموع آن در توصیف عقل است.
براى دستیابى به معناى عقل در روایت هشام باید به کتابهاى دانشمندان زمان امام کاظمعلیه السلام که درباره عقل نگاشته شدهاند، مراجعه نمود. یکى از کتابهاى نگاشته شده در زمینه عقل که به فهم معنا و مفهوم عقل در زمان حضرت کمک مىکند، کتاب العقل و فهم القرآن اثر حارث بن اسد محاسبى (242 - 165 ه.) است.97
در کتاب مذکور، محاسبى در جواب شاگردش جنید سه معنى براى عقل ذکر مىکند.98 سه معناى مذکور که به ترتیب از نظر تحقق متوقف بر یکدیگرند، به طور خلاصه عبارتند از:
1. عقل به معناى «نیروى فطرى و غریزى»: انسان به وسیله نیروى فطرى و غریزى توان اکتساب علم و معرفت را به دست مىآورد. در امکان برخوردارى از عقل غریزى اولیه، همه انسانها، اعم از اهل هدایت و ضلالت، مشترک هستند.
2. عقل به معناى «فهم» مسائل و موضوعات مختلف دنیوى و دینى: براى تحقق معناى یادشده، برخوردارى از عقل غریزى اولیه لازم است. این معناى دوم از عقل نیز در انسانهاى مطیع و عاصى، هر دو، ممکن است تحقق یابد.
3. عقل به معناى «بصیرت و معرفت»: براى تحقق معناى مذکور وجود دو معناى پیشین لازم است. این معناى سوم از عقل، فقط در انسان مؤمن و متقى وجود دارد. «العقل عن الله» از جمله آثار و توابع معناى سوم عقل است، که توضیح بیشتر آن خواهد آمد.
به نظر مىرسد بر خلاف رأى محاسبى، بین دو معناى اول و دوم عقل تفاوتى وجود ندارد؛ زیرا عقل فطرى و غریزى اولیه انسان، چیزى جز همان نیروى فهم و ادراک نیست. بنابراین، در مجموع، عقل دو معناى اساسى به نام عقل غریزى و اکتسابى دارد. یکى عقل به معناى نیروى غریزى اولیه فهم و ادراک، و دیگرى، عقل به معناى علم، معرفت و بصیرتى که به وسیله نیروى غریزى اولیه مذکور کسب مىشود. با توضیح فوق آشکار شد که معناى سوم عقل که در کلام محاسبى آمده است، جزء عقل اکتسابى قرار مىگیرد.
پس از نقل و نقد کلمات محاسبى، اکنون معناى عقل در روایت هشام با کمک روایات دیگر و کلمات محاسبى توضیح داده مىشود.
امام موسىعلیه السلام در فقره اول99 و یازدهم100 روایت هشام، کلمه فهم را در کنار عقل ذکر کردهاند و در فقرات دیگر، نیز عقل و عاقل همراه واژههاى شناختى دیگر، مثل علم، معرفت، عقیده، و بصیرت به کار رفته است. استعمال واژههاى شناختى همراه عقل در روایت هشام قرینه روشنى است که حضرت، عقل را نیروى فهم و ادراک براى اکتساب علم و معرفت، عقیده و بصیرت مىدانند.
مؤید و شاهد اینکه خلیل (م - 175)، از لغویین بزرگ زمان حضرت و محاسبى (م – 242) از علماى زمان حضرت، هر دو، عقل را به فهم معنا کردهاند. این است که در کتاب العقل و فهم القرآن محاسبى آمده است: «فالفهم و البیان یسمى عقلاً لانه عن العقل کان». خلیل نیز در کتاب لغت معروف خویش، العین، تصریح کرده است:
« فهمت الشىء: عقلته و عرفته...و المعقول ما تعقله فى فؤادک و یقال هو ما یفهم من ذهن و عقل هو (المعقول) و العقل واحد.»101
تفسیر عقل به فهم از سوى محاسبى و خلیل، دو تن از علماى معاصر حضرت، قرینه روشنى است که مرتبه نخستین معناى عقل در زمان حضرت همان نیروى غریزى فهم و ادراک بوده است. نتیجه به کارگیرى نیروى فهم در کشف حقایق عالم هستى از طریق اکتساب «علم نافع» و دستیابى به عمل صالح، ایجاد مرحله بالاترى از عقل به نام معرفت و بصیرت الهى است که ثمره آن، شکلگیرى مرتبه اعلاى عقل به نام (العقل عن الله) در انسان مىباشد. امام موسى کاظمعلیه السلام، به این مرحله عالى از معناى عقل، (عقل عن الله) در فقره بیست و هفتم روایت هشام تصریح کردهاند: «انه لم یخف الله من لم یعقل عن الله».102 همچنین در فقره چهاردهم103 و نوزدهم104 این اصطلاح به کار رفته است. این تعبیر در روایت هشام طبق نقل تحف العقول هم آمده است.105
در عبارت محاسبى نیز به این مرتبه بالاتر از عقل به نام بصیرت و «عقل عن الله» تصریح شده است.106
« عقل عن الله» علاوه بر روایت هشام، در روایات دیگر نیز فراوان استعمال شده است. در نهجالبلاغه، ضمن مذمت مردم دوران جاهلیت، آمده است: مانند آنها نباشید که در دین تفقه نمىکردند و در اثر عدم تعقل عن الله، حریم الهى را رعایت نمىکردند.107 در روایت دیگرى، عالِم در آیه شریفه «و ما یعقلها الا العالمون»، به «عاقل عن الله» و فردى که رعایت اوامر و نواهى الهى را مىکند، تفسیر شده است.108 در روایت دیگرى، عاقل حقیقى به انسان متقى و فردى که براى سراى آخرت عمل مىکند، تفسیر شده است: «ما العاقل الا مَنْ عَقَلَ عن الله و عمل لدار الاخرة.»109
مجمع البحرین، «عقل عن الله» را به «عرف عن الله» معنا کرده است.110 ابن عربى، در تفسیر عقل از «یعقل عن الله» استفاده کرده است و مىگوید: «عقل را، عقل نامیدهاند؛ چون همانند عقال حیوان است. همانطور که عقال و زانو بند حیوان، مانع خرابکارى مىشود، عقل نیز حافظ حریم الهى و مانع خرابکارى و گناه نفس سرکش در مملکت انسان مىگردد.»111
حارث بن اسد محاسبى، در کتاب العقل و فهم القرآن فراوان، «العقل عن الله» را به کار برده و ویژگىهاى «عاقل عن الله» را بیان کرده است.112 نکته جالب توجه اینکه اوصاف ذکر شده از سوى محاسبى براى «عاقل عن الله» بسیار نزدیک به اوصاف عاقل در تعبیر دینى، در بعضى از فقرات حدیث امام موسى کاظمعلیه السلام است. به عنوان نمونه، در بخشى از فقره بیست و هفتم روایت هشام، امام موسى کاظمعلیه السلام فرمودهاند: «انه لم یخف الله من لم یعقل عن الله.» همین تعبیر، در کتاب محاسبى نیز ذکر شده است: «العاقل عن الله انه المؤمن الخائف من الله.» در بخشى از فقره بیست و هشتم روایت هشام، امامعلیه السلام عاقل در تعبیر دینى را اینگونه توصیف کردهاند: «الذل احب الیه مع الله من العز مع غیره و التواضع احب الیه من الشرف.» تقریباً همین تعابیر را محاسبى در توصیف «عاقل عن الله» در کتاب «العقل و فهم القرآن» به کار برده است: «فلمّا عقل عن ربه...کان التواضع احبّ الیه من الشرف فیها (الدنیا) و کان الذل احبّ الیه من العزّ بها.»
برخى شارحان بزرگ روایت هشام «عقل عن الله» را به معناى عَلِمَ و عَرِفَ عن الله تفسیر کردهاند.113 با دقت در فقرات مختلف روایت هشام، خصوصاً فقره بیست و هفتم114 و چهاردهم،115 به همراه تفاسیر بعضى شارحان بزرگ اصول کافى و تعابیر محاسبى و ابن عربى به نظر مىرسد «عقل عن الله»، یعنى «بصیرت و معرفت عمیق که با الهام خداوند حاصل مىگردد و باعث منع نفس اماره انسان از معصیت خداوند و تحصیل تقواى الهى مىگردد.» طبق این تعریف، هم عقل بر معناى لغوى منع و بازداشتن باقى مانده است و هم به نقش اساسى شناخت و معرفت الهامى خداوند، در ایجاد ملکه نفسانى «تقو» و منع از گناه تصریح شده است.
در فقره چهاردهم و بیست و هفتم روایت هشام به نقش مهم معرفت الهى در اکتساب تقوا و خوف از خدا اشاره شده است. در فقره چهاردهم آمده است: افرادى دعوت انبیا را بهتر اجابت مىکنند که از شناخت و معرفت بهترى برخوردار باشند: «یا هشام، ما بعث الله انبیائه و رسله الى عباده الا لیعقلوا عن الله فاحسنهم استجابة احسنهم معرفة.» از این فقره استفاده مىشود هر چه معرفت الهى، بهتر و بیشتر باشد، تقوا و اجتناب از گناه بهتر و بیشتر است. مشابه فقره چهاردهم روایت هشام، در روایت دیگرى، معرفت ربوبى به عنوان ثمره تعقل ذکر شده است.116 در فقره بیست و هفتم نیز به رابطه وثیق بین «عقل عن الله» و عقیده و معرفت و خوف و تقواى الهى، تصریح شده است. از این فقره استفاده مىشود تعقل باعث معرفت ثابت، و معرفت ثابت و استوار باعث ایجاد عقیده و ایمان، و عقیده و ایمان باعث خوف الهى و تقوا مىگردد.117
حاصل اینکه، عقل در متون اسلامى به معناى اصطلاحى منع و بازداشتن خاص و متناسب با سعادت و هدایت انسان که باز داشتن از ضلالت و انحراف است استعمال شده است. شایان ذکر است مراد از عقل در تعبیر و مفهوم دینى - اسلامى همین تفسیر و توضیحى است که با استناد به فقرات مختلف روایت هشام با کمک آیات و روایات و کلمات علما بیان گردید.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1- ر.ک. به: خلیل، کتاب العین، ماده عقل / احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، ماده عقل، ج 4، ص 69 / ابن درید، الاشتقاق، ماده عقل / جوهرى، صحاح اللغة، ماده عقل / زبیدى، تاج العروس، ماده عقل، ج 8 / فیومى، مصباح المنیر، ماده عقل/ ابن منظور، لسان العرب، ج 11، ماده عقل / راغب، مفردات قرآن، ماده عقل / راغب، الذریعة الى مکارمالشریعه، الفصل الثانى فىالعقل، منشورات الشریف الرضى، 1414ق،(ص 147).
2- ر.ک.به: رسائل ابن سینا، انتشارات بیدار، قم، 1400 ه ق، ج 1، ص 89 - 87 / شرح اصول کافى ملاصدرا، ج 1، ذیل شرح حدیث سوم، ص 228 - 222. طبع مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366، تهران / مقدمه آقاى عابدى شاهرودى بر کتاب سابق، فصل 5 - 3، ص 38 - 40.
3- ر.ک.به: خلیل، کتاب العین، ماده لبّ / احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة / جوهرى، صحاح اللغة / فیومى، المصباح المنیر / راغب، مفردات / طریحى، مجمع البحرین، ماده لبّ، ج 2، ص164 / سیدحسن مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ماده لبّ.
4- کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 20. به دلیل طولانى بودن روایت هشام به منظور دستیابى سریع به قسمتهاى مختلف آن در نوشته حاضر بر اساس خطاب یا هشام، روایت یادشده به 32 فقره تقسیم شده است. بنابراین آدرسدهى به این روایت در نوشتار حاضر براساس تقسیمبندى ذکر شده است.
5- فقره 31 روایت هشام.
6- اصول کافى، ج 1، کتاب عقل و جهل، روایت 11، ص 13.
7- سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 2، ص 396، ذیل آیه 269 بقره.
8- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 1، ص 82.
9- ر.ک.به: ابن منظور، لسان العرب، ماده عقل / جوهرى. صحاح اللغة، ماده عقل / احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة / فیومى، المصباح المنیر، ماده نهى / راغب، مفردات / مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج 12، ص 265، ماده نهى / معجم الوسیط، ماده نهى.
10- غررالحکم، ص 42.
11- ر.ک. به: احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة / فیومى، المصباح المنیر / معجم الوسیط، ماده حجر / راغب، مفردات قرآن / جوهرى، صحاح اللغه / این منظور، لسان العرب / مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج 2، ماده حجر.
12- ر.ک. به: فیومى، المصباح المنیر / طریحى، مجمعالبحرین، ج 1، ص 95 / المنجد، ماده حجى.
13- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 1، ص 168 / مسند الامام الکاظمعلیه السلام، ج 1، ص 248.
14- ر.ک. به: راغب، مفردات، مادهد حلم / لویس معلوف، المنجد.
15- طور: 32. علامه طباطبایى احلام را جمع حلم و حلم را به معناى عقل تفسیر کردهاند. (تفسیر المیزان، ج 19، ص 19، ذیل آیه فوق) .
16- صدوق، کمالالدین، و اتمام النعمة، باب نوادر الکتاب، روایت 30 ص 675. مؤسسة النشر الاسلامى، قم، مهر 1363.
17- الحلم نور جوهره العقل. همچنین، بوفور العقل یتور الحلم. (امام علىعلیه السلام غررالحکم) .
18- ر.ک.به: خلیل، کتاب العین / ابنمنظور، لسان العرب، ماده فهم / سید حسن مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ماده فهم / لویس معلوف، المنجد، ماده عقل.
19- یا هشام، إِن اللَّهَ تَبارَکَ و تعالى بَشَّرَ اهلَ العقل و الفَهْم فِى کِتابِهِ... (فقره 1، روایت هشام).
20- یا هشام، انّ الله تعالى یقول فى کتابه... «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ» قال: الفهم و العقل. (فقره 11، روایت هشام).
21- همچنین، من عقل فهم. (امام علىعلیه السلام، غررالحکم، ص 53).
22- کلینى، اصول کافى، دارالکتب الاسلامیه، ج 1، کتاب عقل و جهل، روایت 23، ص 25.
23- ابوعلى فضل بن الحسن طبرسى، مجمعالبیان، داراحیاء التراث العربى، ج 8 - 7، ص 368.
24- اصول کافى، ج 1، کتاب عقل و جهل، روایت 15، ص 23.
25- ر.ک.به: فیومى، المصباح المنیر، ماده مَسَکَ / معجم الوسیط / المنجد
26- طبرسى، الاحتجاج على اهل اللجاج، ج 2، ص 314، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت، لبنان، 1403.
27- ر.ک.به: احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة / طریحى، مجمع البحرین ماده کیس ج 4، ص 101 / فیومى، المصباح المنیر / ابن اثیر، نهایه، ج 4، ص 217 / معجم الوسیط، ماده کیس.
28- یا هشام، ان لقمان قال لابنه: تواضع للحق تکن اعقل الناس و ان الکیس لَدَى الحق یسیرٌ. (فقره 12 روایت هشام).
29- یا هشام،... قال امیرالمؤمنینعلیه السلام «ان لله عباداً کسرت قلوبهم خشیته فاسکتتهم عن المنطق و انهم لفصحاء عقلاءُ... و انهم لَاکیاس» (تحفالعقول، ص 459.)
30- غررالحکم، تصنیف، ص 322.
31- کفى بالمرء کیّساً ان یغلب الهوى و یملک النهى. (غررالحکم).
32- ر.ک.به: معانى القرآن، ج 3، ص 80 / جوهرى، صحاح اللغة / فیومى، المصباح المنیر / احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة / طریحى، مجمع البحرینى / لویس معلوف، المنجد، واژه قلب.
33- میرداماد، التعلیقة على اصول الکافى، ص 33، چاپ مطبعة الخیام، قم، 1403
34- فمنها (الجوارح)، قلبه الذى به یعقل و یفقه و یفهم و هو امیر بدنه... اصول کافى، ج 2، کتاب الایمان و الکفر، روایت 7، ص 38.
35- ر.ک.به: بحارالانوار، ج 61، ص 55 / بحارالانوار، ج 1، ص 99 / بحارالانوار، ج 1، ص 98 / بحارالانوار، ج 3، ص 161.
36- سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 18 ص 356.
37- « وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ» (اسراء: 46)
38- « وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» (آل عمران 159)
39- « لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ» (بقره: 225)
40- بحارالانوار، ج 70، ص 22 / مصباح الشریعة، ص 8.
41- الحیاة، ج 1، باب الاول المعرفة، ص 202.
42- براى آگاهى بیشتر درباره ارتباط معنایى بسیار نزدیک عقل و قلب ر.ک. به: محمدعلى جوزا، مفهوم العقل و القلب فى القرآن و السنة.
43- براى آگاهى از داستان مبارزه حضرت ابراهیمعلیه السلام با بتپرستان علاوه بر رجوع به تفاسیر در ذیل سورههاى انعام: 83 - 74 / شعراء: 89 - 69 / صافات: 89 - 83 / انبیاء: 70 - 51 ر.ک.به: مصطفى زمانى، ابراهیم بت شکن یا قرمان توحید.
44- در کتاب الذریعة الى مکارم الشریعه، ص 183، راغب اصفهانى بسیارى از واژههاى مذکور به عنوان آثار و توابع عقل ذکر شده و در ادامه ضمن بیان معناى آنها به تفاوت دقیق معنایى آنها با معناى عقل اشاره شده است.
45- ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، انتشارات بیدار،ج3،ص 258.
46- در مجموع، مشتقات مختلف جهل در قرآن 24 مرتبه به کار رفته است.
47- العقل نقیض الجهل. (خلیل، کتاب العین).
48- ر.ک.به: احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، ماده جهل / فیومى، المصباح المنیر / راغب، مفردات قرآن.
49- یا هشام،... لکل شىء دلیلاً و دلیلُ العقلِ التفکر و دلیل التفکرِ الصَّمت و لکل شىءٍ مطیّةً و مطیّة العقل التواضع و کفى بک جهلاً ان ترکب ما نهیتَ عنه. (فقره 13 روایت هشام.)
50- یا هشام، قلیل العمل من العالم (العاقل) مقبول مضاعف و کثیرالعمل من اهل الهوى و الجهل مردودٌ. (فقره 21، روایت هشام).
51- محمدرضا مظفر، اصول الفقه، ج 2، ص 67، بحث ادله حجیت خبر واحد. دارالتعارف للمطبوعات بیروت.
52- غررالحکم، ص 73.
53- قبلاً گذشت «عقل» از «عقلت البعیر» و «عقال» به معناى زانو بند شتر است که غالباً براى حفظ و کنترل آن از فرار و خرابکارى استفاده مىشود.
54- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 1، ص 117.
55- ر.ک.به: سید حسن مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم / معجم الوسیط، ماده سفه / ازهرى، التهذیب فى اللغة، ج6، ص 131 / فیومى، المصباح المنیر / راغب، مفردات قرآن.
56- سفهک على من فوقک جهل مُردِى، سفهک على من دونک جهل مزرى. غررالحکم، ص 74.
57- در مجموع مشتقات مختلف سفاهت 11 مرتبه در قرآن به کار رفته است.
58- سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 1، ص 30، ذیل آیه 130 بقره.
59- لا یحلم عن السفیه الا العاقل (غررالحکم، ص 74) / العاقل بخشونة العیش مع العقلاء انس منه بلین العیش مع السفهاء (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 340).
60- زبیدى، تاج العروس / ابن منظور، لسان العرب، ماده عقل / احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة / فیومى، المصباح المنیر / مجمع البحرین، ج 5، ص 152.
61- یا هشام، ان امیرالمؤمنینعلیه السلام کان یقول، ان من علامة العاقل ان یکون فیه ثلاث خصال: یجیب اذا سئل، و ینطق اذا عجز القوم عن الکلام و یشیر بالرأى الذى یکون فیه صلاح اهله فمن لم یکن فیه من هذه الخصال الثلاث شىء فهو احمق. فقره 31 روایت هشام.
62- الحمق من ثمار الجهل. غرر الحکم، تصنیف، ص 76.
63- احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة / راغب، مفردات / سیدحسن مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم. براى توضیح بیشتر درباره معناى جنون و کلمات مترادف آن ر.ک.به: ابوالقاسم نیشابورى، عقلاء المجانین.
64- ابوالقاسم نیشابورى، عقلاء المجانین، تحقیق محمد السعید بن بسیونى زغلول، دارالکتب العلمیه، بیروت، ص 19.
65- الف) کَذلِکَ ما أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ. (ذاریات:52) / ب) ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذِیرٌ لَکُمْ. (سبأ/ 46)
66- حَتَّى إِذَا اسْتَیئسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا...لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ... (یوسف: 110 - 109). براى آشنایى با سیره انبیا در قرآن ر.ک. به: عبدالله جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن، ج 6.
67- طبرسى، مشکاةالانوار، ص 269.
68- نیشابورى، عقلاء المجانین، ص 12.
69- یا هشام، ان العقلاء ترکوا فضول الدنیا فکیف الذنوب. (فقره 23 روایت هشام / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 1، ص 160 / بحارالانوار، ج 1، ص 131 / غررالحکم، اعقلکم اطوعکم / غررالحکم، تصنیف، ص 52.
70- براى توضیح بیشتر ر.ک.به: محیىالدین ابن عربى، فتوحات مکیه، ج 4، طبع المکتبة العربیة - قاهره 1395، ص 89.
71- در قرآن فعل «تعقلون» 24 مرتبه، فعل «یعقلون» 22 مرتبه، فعل «یعقل» 1 مرتبه، فعل «نعقل» 1 مرتبه و بالاخره فعل «عقلوه» نیز 1 مرتبه به کار رفته است. در مجموع مشتقات فعلى عقل، 49 مرتبه، در قرآن به کار رفته است.
72- سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 2، ص 396 ذیل آیه 269 بقره.
73- « اَفَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها.» (محمد: 24)
74- « قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ اَفَلا تَتَفَکَّرُونَ.» (انعام: 51).
75- « وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ» (توبه: 87)
76-« کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ.» (ص: 29).
77- « اَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا اَفَلا تَعْقِلُونَ» (یوسف:109).
78- «.... لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ» (یوسف: 111).
79- براى تحقیق بیشتر درباره معناى عقل در قرآن ر.ک. به: یوسف قرضاوى، العقل و العلم فى القرآن الکریم / فیصل بعلبکى، العقل و الایمان فى نظر القرآن / فاطمه اسماعیل، القرآن و النظر العقلى.
80- علاوه بر آیه فوق، تلازم بین عقل ورزى و هدایت از آیه «اَوَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ» (بقره: 170) استفاده مىشود.
81- قابل ذکر است حجم احادیث عقل در کتب روایى شیعه امامیه در مقایسه با کتب روایى عامه بسیار گستردهتر است. نظرات علماى عامه، درباره اعتبار و حجیت روایات عقل، متفاوت است. محمدعلى جوزا، مفهوم العقل و القلب فى القرآن و السنة در بحث «العقل فى السنة»، ص 135.
82- لما خلقالله العقل... و عزتى و جلالى ما خلقت خلقاً هو احب الى منک و لا اکملتک الا فیمن احب. (اصول کافى، ج 1، باب عقل و جهل، روایت 1).
83- یا هشام، ما قسم بین العباد افضل من العقل. تحف العقول ص463 همچنین روایت، افضل النعم العقل. (غررالحکم،ص51).
84- یا هشام، کان امیرالمؤمنینعلیه السلام یقول: ما عبدالله بشىء افضل من العقل. (امام موسى کاظمعلیه السلام، فقره 28، روایت هشام).
85- العقل رسول الحق. (میزان الحکمه، ج 6، ماده عقل).
86- یا هشام،... ما بعث الله نبیاً الا عاقلاً حتى یکون عقله افضل من جمیع جهد المجتهدین. (تحفالعقول، ص 463).
87- یا هشام، ما بعث الله انبیاءه و رسله الى عباده الا لیعقلوا عن الله. امام کاظمعلیه السلام، فقره 14، روایت هشام / امام علىعلیه السلام، نهجالبلاغه، خطبه اول / عن النبىصلى الله علیه وآله کتاب التوحید باب «التوحید و نفى التشبیه» روایت 4 ص 45.
88- امام کاظمعلیه السلام، فقره 15، روایت هشام.
89- اصول کافى، ج 1، باب عقل و جهل روایت 1.
90- اصول کافى، ج 1. باب عقل و جهل، روایت 6 / فقره 26، روایت هشام.
91- بحارالانوار، ج 1، ص 82 / اصول کافى، ج 1، باب عقل و جهل، روایت 24.
92- اصول کافى، ج 1، باب عقل و جهل، روایت 29.
93- بحارالانوار، ج 78، ص 7.
94- اصول کافى، ج 1، باب عقل و جهل، روایت 3 ص 11.
95- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، ج 1، ص 99 - 101.
96- شیخ حرّ عاملى، وسائل الشیعه، طبع مؤسسه آل البیت، ج15، ص 208.
97- با مقایسه سال تولد محاسبى (165 ه.) و سال شهادت امام موسى کاظمعلیه السلام (183 ه.) به نظر مىرسد هنگام شهادت حضرت، وى جوانى 18 ساله بوده است. براى آگاهى بیشتر درباره شرح حال محاسبى، به مقدمه کتاب العقل و فهم القرآن محاسبى، تحقیق حسین القوتلى چاپ دارالکندى للطباعة و النشر مراجعه شود.
98- حارث بن اسد محاسبى، العقل و فهم القرآن، دارالکندى للطباعة و النشر، ص 218 - 201، تحقیق حسین القوّتلى.
99- یا هشام، إِن اللَّهَ تَبارَکَ و تعالى بَشَّرَ اهلَ العقل و الفَهْم فِى کِتابِهِ، فقال: «فَبَشِّرْ عِبادِ... (فقره 1 روایت هشام).»
100- یا هشام، انّ الله تعالى یقول فى کتابه...«وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ» قال: الفهم و العقل. (فقره 11 روایت هشام).
101- خلیل، العین، ماده فهم و عقل.
102- اِنّه لم یخف الله من لم یعقل عن الله و من لم یعقل عن الله لم یعقد قلبه على معرفة ثابته یبصرها. (فقره 27، روایت هشام.)
103- یا هشام، ما بعث الله انبیاءه و رسله الى عباده الا لیعقلوا عن الله. (فقره 14 روایت هشام).
104- « . . . من عقل عن الله، اعتزل اهل الدنیا.» (فقره 19، روایت هشام).
105- ر.ک. به: تحف العقول، ص 456 / تحفالعقول، ص 463.
106- محاسبى، العقل و فهم القرآن، ص 217.
107- نهجالبلاغه، خطبه 166.
108- تفسیر نورالثقلین، ج 4، صفحه 160 ذیل آیه فوق.
109- میزان الحکمة، ج 6، ماده عقل.
110- فخرالدین طریحى، مجمع البحرین، المکتبة المرتضویة لاحیاء الآثار الجعفریة، تحقیق سید احمد حسینى، ج 5، ص426، ماده عقل.
111- ابن عربى، التدبیرات الالهیة فى اصلاح المملکة الانسانیة، ص 141، مؤسسه بحسون، بیروت، لبنان، الطبعه الاولى، (1993م).
112- محاسبى، العقل و فهم القرآن، ص 220، 218، 145.
113- میرداماد، تعلیقه بر اصول کافى، ص 34 / فیض کاشانى، وافى، ج 1، ذیل فقره چهاردهم روایت هشام / مجلسى، مرآة العقول، ج 1 ذیل فقره چهاردهم / طریحى، مجمعالبحرین، ج 5، ذیل ماده عقل.
114- ... اِنّه لم یخف الله من لم یعقل عن الله و من لم یعقل عن الله لم یعقد قلبه على معرفة ثابته یبصرها. (فقره 27 روایت هشام).
115- یا هشام، ما بعث الله انبیاءه و رسله الى عباده الا لیعقلوا عن الله فاحسنهم استجابة احسنهم معرفة... (فقره 14، روایت هشام).
116- توحید صدوق، باب التوحید و نفىالتشبیه،روایت4،ص45.
117- انّه لَمْ یخفِ الله مَنْ لَم یعقِلْ عَنِ الله و مَنْ لم یعقِل عن الله لم یعقد قلبه على معرفة ثابتة یبصرها... (فقره 27 روایت هشام).