ریشهیابى رویکرد ظاهرگرایانه در فهم قرآن
آرشیو
چکیده
متن
تاریخ تفکر اسلامى شاهد دو رویکرد انحرافى کاملاً متمایز در باب فهم قرآن و روایات بوده که هر یک از آن دو رویکرد، در بستر ریشهها و عواملى مشخص یا گاه نامشخص شکل گرفته و از دیگر سو، هر یک، آثار و تأثیرات خود را بر حوزه اندیشه اسلامى بر جاى گذاشته است.
نخستین رویکرد، تأویلگرایى بىضابطه و برداشتهایى از باطن قرآن بود که نه تنها هیچ ارتباطى با ظاهر آن نداشت، بلکه با روح شریعت و اصول و قواعد تفسیر و مبانى مسلّم ادبیات عرب نیز در تعارض بود. نمونهاى از این انحرافات تفسیرى، تأویلهایى است که «صوفیه» و «باطنیه» از آیات قرآن ارائه دادهاند.(1)
در رویکرد دوم، شاهد تحجّرگرایى و تقیّد افراطى بر ظواهر آغازین کتاب و سنّت، جمود بر روایات در تفسیر، عدم به کارگیرى عقل و اندیشه در فهم معارف وحیانى، و فراتر نرفتن از معناى ابتدایى آیات هستیم؛ به ویژه آنکه این مسائل بیشتر در آیات متشابهى است که جمود بر الفاظ و معناى ابتدایى آن موجب قایل شدن بر تجسیم و تشبیه درباره خداوند ـ نظیر آیات «جاء ربّک» و «الرحمن على العرش استوى» ـ مىشود. یا آیاتى که اخذ ظواهر آنها و عدم جامعنگرى به آیات مربوط به آن موضوع، به جبرىگرى، تفویض مطلق، نفى توسل و شفاعت و مانند آن منجر گردیده که هر یک از این خطوط و عقاید مطرح شده، آثار ناگوارى را از حیث عملى در سطح جوامع اسلامى باقى گذاشته است؛ از جمله، اعتقاد به جبر و تفویض موجب رخوت، سستى و ظلمپذیرى گروههایى از مسلمانان در طول تاریخ شد و عقیده نفى توسل و شفاعت موجب کشته شدن یا تهمت به کفر بخش عظیمى از مسلمانان گردید. همچنین تأکید بر عدم فهم آیات متشابه موجب بسته شدن باب تعمّق گروهى از مسلمانان نسبت به آیات الهى شد. البته این جریان آثار فراوان دیگرى داشته است که با بررسى هر یک از خطوط دیگر عقاید ظاهرگرایان به دست مىآید.
ظاهرگرایى جریانى مقطعى و زودگذر در تاریخ تفکر اسلامى نبوده، بلکه حرکتى پرشتاب و تأثیرگذار بوده است که از دوران پس از پیامبر صلىاللهعلیهوآله آغاز شده و تا به امروز ادامه داشته و در این میان، سهم اهل سنت در بهرهگیرى از این سفره نامبارک بسیار بیشتر از شیعه بوده است. در میان اهل سنت، اهل حدیث و مدرسه حدیثى حجاز پرچمدار این تفکر بودند. استاد احمد امین دو ویژگى عمده براى مدرسه حدیثى حجاز برمىشمرد:
1. کراهت شدید از سؤال از واجبات به دلیل آنکه منبع اصلى نزد آنها حدیث بوده و آنان اعمال رأى و نظر را نادرست مىدانستند.
2. تأکید بر حدیث، حتى نوع ضعیف آن و آسانگیرى در شرایط پذیرش حدیث و مقدم داشتن آن بر رأى و نظر.(2) آنان معتقد بودند: «نیاز قرآن به سنّت بیش از احتیاج سنّت به قرآن است»(3) و یا اینکه: «عرضه احادیث بر قرآن خطایى است که زنادقه آن را ساختند.»(4)
عدهاى از ظاهرگرایان معتقد بودند: «... براى هیچکس تفسیر قرآن مطلقا جایز نیست، اگرچه وى دانشمندى ادیب و داراى اطلاعات گسترده در ادلّه، فقه، نحو، اخبار و آثار باشد و فقط مىتواند به روایات پیامبر، صحابه و تابعین استناد کند.»(5)
از اینروست که در تاریخ مىخوانیم: «مردى از مالک سؤال کرد: آیا خداوند به آسمان دنیا پایین مىآید؟ مالک گفت: آرى. مرد گفت: نزول او به علمش است یا چیز دیگر؟ مالک فریاد زد: ساکت شو، و به شدّت خشمگین شد.»(6)
آرى، چون ظاهر آیه چیزى بیش از این را اثبات نمىکند و از دیگر سو، ظاهرگرایان به روایات اهلبیت علیهمالسلام نیز بهایى ندادند، ناچار شدند عقل خویش را از فهم پارهاى از معارف دینى تعطیل کنند.
بغدادى درباره تفکر جبرگرایى ظاهرگرایان مىگوید: «اینان... در کارها به جبر و اضطرار بودند. همه استطاعتها و اختیارها را انکار مىکردند... و نسبت دادن کارها بر آفریدگان را از روى مجاز مىدانستند، چنانکه گویند: آفتاب غروب مىکند و سنگ آسیاب مىچرخد، در حالىکه هیچکدام از این دو فاعل کارى که به آنها نسبت مىدهند نمىباشند.»(7)
تفکر ظاهرگرایانه که از اهل حدیث و در رأس آن احمدبن حنبل آغاز شد، بعدها به وسیله اشاعره و نیز در قرن هفتم توسط ابن تیمیه با عقاید جدید نظیر نفى توسل و کفر مرتکب آن، نفى شفاعت و تبرک جستن و... ادامه یافت و در قرون اخیر نیز شاگرد ابن تیمیه، محمدبن عبدالوهاب به انتشار افکار او پرداخت.
بنابراین، اگر حتى در قرن 14، که آن را دوران سیطره تفکر عقلگرایى بر تفاسیر قرآن نام نهادهاند، شاهد ارائه تفاسیر ظاهرگرایانه در باب آیات متشابه در حوزه نظرى و رخوت و ظلمپذیرى و عقبافتادگى و انحطاط در حوزه عملى هستیم، همه و همه نتیجه ریشههاى درخت پیر و نامیمون ظاهرگرایى است که در سرزمین اندیشه اسلامى افشانده شده است.
اگر صفات خبرى خداوند را به عنوان نماد ظاهرگرایى در نظر بگیریم، دو رویکرد انحرافى و البته شبیه به هم شکل گرفته است:
الف. پذیرش معناى ظاهرى الفاظ: غالب فرقههاى اهل حدیث به تقلید از احمد بن حنبل و استناد به سخن مالک بن انس درباره آیه «الرحمن على العرش استوى» (طه: 5) که گفته است: «الاستواء معلوم و الکیف مجهول و السؤال عنه بدعة»، معناى ظاهرى صفات خبرى را پذیرفته، سپس با آوردن لفظ «بلاکیف» به زعم خویش خواستهاند از اتهام تشبیه و تجسیم رهایى یابند.
ابوالحسن اشعرى در الابانه گوید: «قالاللّه تعالى: "کل شىءٍ هالکٌ اِلاّ وجهه..." (قصص: 88)، "ویبقى وجه ربّک ذىالجلال و الاکرام" (الرحمن: 27)، فأخبر تعالى أنّ له وجها و عینا بلاکیف و لاحدود.»(8)
این شیوه مواجهه با آیات صفات توسط تمامى فرقههاى اهل حدیث با تکیه بر عقیده به حجیّت سخن سلف صالح تکرار مىشود و در میان تفاسیر مفسّران معاصر نیز این مسأله کاملاً مشهود است.(9)
ب. اندیشه تعطیل در صفات خبرى: صاحبان این اندیشه معناى آیات صفات را بیان نمىکردند و آن را به خدا واگذار مىکردند و بدین ترتیب، معناى بخشى از آیات قرآن را معطل گذاشتند. «جهمیه»، «ماتریدیه»، گروهى از «کرامیه» و «ضراریه» از جمله این گروه بودند.(10)
بحث از ایمان که آیا عمل جزء آن است یا نه و نیز بحث مهم عصمت پیامبران، که فرقههاى ظاهرگرایى تا سرحد جواز انجام گناه بر پیامبران پیش رفتند، از دیگر نمودهاى ظاهرگرایى است که بحث از آن مجال وسیعى مىطلبد.
اما در میان شیعه نیز اندیشه ظاهر گرایى وجود داشت، هر چند دامنه آن بسیار محدود و اقوال ظاهرگرایانه آن هم بسیار کمتر بود. غلات شیعه از جمله ظاهرگرایانى بودهاند که اقوالى را به آنها منتسب کردهاند که در بسیارى از موارد به دور از واقعبینى و از روى دشمنى با شیعه بوده است. ولى از آنجا که ائمه معصومین علیهمالسلام به تصریح، آنها را رد و از خود جدا کردهاند، به بحث از آن نمىپردازیم.(11) از دیگر ظاهرگرایان شیعه، «اخباریان» بودند که تفسیر قرآن را فقط در تفاسیر معصومین علیهمالسلام مىجستند و در مواردى که تفسیرى از ایشان نرسیده بود سکوت اختیار مىکردند. اما از این جهت که احادیث معصومان علیهمالسلام بسیارى از آیات متشابه نظیر مسأله صفات خبرى، جبر و تفویض و بحث از عصمت و ایمان را بیان مىکرد، آنان عقاید انحرافى چندانى نداشتند. شیخ طوسى در عدّة الاصول با اشاره به اخباریان مىگوید: «اِذا سُئلوا عن التوحید او العدل او صفات الائمه او صحة النبوة قالوا روینا کذالک»؛(12) آنگاه که از توحید و... از آنها سؤال شود، گویند چنین روایت شده؛ یعنى آنچنان دقیق به صحت و سقم حدیث توجه نمىکنند و از عقل خویش در فهم آیه و حدیث بهره نمىگیرند.
آنچه گفته شد نمونهاى از موارد فراوانى است که فرقههاى ظاهرگرا به آن معتقد شدند و ذکر آن فقط براى آشنایى اجمالى با این تفکر بود و نظر به آثار فراوانى که در حوزه نظرى و علمى، سیاسى و اجتماعى و فرهنگى در جامعه اسلامى به جاى گذاشته، ریشهیابى این تفکر لازم به نظر مىرسد که در زیر به آن مىپردازیم.
1. ریشههاى روانى
انس آدمى با عالم ماده موجب گردیده که وى براى درک و شناخت حقایق فرامادّى و معقولات، از آنها تصورى حسّى بسازد. یکى از مفسّران درباره ریشه روانى مسأله مىنویسد: «آدمى در طول زندگى دست اندرکار حس و محسوس و متمایل به ماده و پاىبند عالم خاکى است و همین مسأله باعث شده که انسان عادت کند هر تعقل و تصورى را ـ ولو آنکه مانند کلیات و حقایقِ منزّه از ماده، حس و خیال راهى بدان نداشته باشد ـ به صورت حسّى مجسّم و ممثّل کند. به علاوه، آدمى تنها از طریق احساس و تخیل به معقولات مىرسد و بنابراین، با حس و خیال انس و الفت دارد.
همین عادت که پیوسته ملازم انسان است باعث مىشود که او براى خدا صورتى متناسب با امور مادى و محسوسى که با آنها الفت دارد تصویر کند، حتى اکثر موحدینى که معتقد به تنزیه ساحت پروردگار از جسمیت و عوارضى جسمانى هستند، در ذهن خود براى خداى متعال صورتى مبهم و خیالى جداى از عالم ثابت مىکنند و هر وقت به خدا روى مىآورند و از او درخواستى مىکنند و یا با او به گفتوگو مىپردازند، همان صورت به ذهنشان متبادر مىشود، ولى تعلیم دینى با جمع بین نفى و اثبات و ایجاد مقارنه بین تشبیه و تنزیه این اشتباهات را اصلاح کرده است.»(13)
بنابراین، مىتوان گفت: تشبیه ریشهاى روانى دارد که همه انسانها در آن مشترکند، اما آموزههاى وحیانى این انس و الفت انسان را با حس براى رشد دادن به او اصلاح نموده و قلب و فکر او را که قابل توسعه و تکامل است مىپروراند، لیکن عدهاى به دلایلى از جمله جهل و لجاجت و تقلید، بر همان مسأله تأکید مىورزند. از اینرو، گروهى از آنان به تشبیه و گروهى دیگر به تعطیل مىگرایند.
استاد مرتضى مطهرى در بیان ریشه روانى عقلگریزى در ساحت معارف دینى مىفرماید: «... بدیهى است که عامه مردم که اهل تعقل و تفکر و تجزیه و تحلیل نیستند همواره تدین را مساوى با تعبد و تسلیم فکرى به ظاهر آیات و احادیث، بخصوص احادیث، مىدانند و هر تفکر و اجتهادى را نوعى طغیان و عصیان علیه دین تلقى مىنمایند، خصوصا اگر سیاست وقت بنا به مصالح خود از آن حمایت کند و بالاخص اگر بعضى از علماى دین و مذهب این طرز فکر را تبلیغ نمایند...»(14)
درباره ریشه شکلگیرى غلات ـ به عنوان یکى از فرق ظاهرگرا ـ نیز بعضى علاوه بر وجود ریشههاى دیگر، به یک منشأ روانى و عاطفى اشاره کرده و گفتهاند: «اصل غلو در میان مردم ساده از یک منشأ روانى ـ عاطفى سرچشمه مىگیرد؛ به این ترتیب که هر کسى براى توجیه عقیدهاى که انتخاب کرده است سعى دارد آن را از حد خود فراتر وانمود کند تا در میان مردم به کج سلیقگى و انتخاب سوء متهم نشود.»(15) این منشأ روانى در بسیارى از شیعیان سادهدل وجود داشته و دارد و آنان را وادار به غلو درباره اهلبیت علیهمالسلام مىنماید.
2. ریشههاى فکرى
از دیگر ریشههاى ظاهرگرایى بحث از عوامل فکرى و معرفتى است که در زیر به مهمترین خطوط آن اشاره مىشود:
الف. جمود فکرى و تنگ نظرى
فهم صحیح دین نیازمند وسعت نظر، ژرفاندیشى و عقلانیت است. در مقابل، تنگنظرى، قشرىگرى و جمود آفت فهم دین مىباشد. نگاهى به تاریخ اسلام، نقش شایان توجه این عامل را در رشد یا انحطاط مسلمانان نشان مىدهد. فرق ظاهرگرا عمدتا گرفتار این آفت فکرى بودهاند. درباره این ویژگى خوارج مىخوانیم: خوارج، عبد الله خَباب را به جرم اینکه با آنان هم عقیده نبود و على علیهالسلام را آگاهترین مردم به خدا معرفى کرده بود، به شهادت رساندند. سپس همسرش را که حامله بود کشتند و شکم او را دریدند و فرزند در رحم او را نیز سر بریدند. در این هنگام یکى از خوارج یک دانه انار را که بر زمین افتاده بود برداشت و در دهان گذاشت. دوستانش به او اعتراض کردند که چرا چنین کار حرامى را مرتکب شد... .(16)
شاهد دیگرى بر نقش جمود، گواهى تاریخ بر عقیده پیروان ابنتیمیه و عکسالعمل آنان پس از فوت او بود. ابن کثیر در اینباره مىنویسد: «ابن تیمیه حرانى دمشقى... در محلى که آنجا محبوس بود درگذشت و جمع کثیرى در این محل (قلعه) حاضر شدند تا آن که اجازه داخل شدن به ایشان داده شد و قبل از غسل جماعتى نزدش نشستند و قرآن تلاوت کردند و به وسیله دیدن و بوسیدنش به وى تبرک جستند. سپس بازگشتند. پس گروهى دیگر از زنان آمدند و همان کار را انجام دادند... مردم بر نعشش عمامهها و لباسهایشان را مىانداختند.»(17)
این همه در حالى است که ابن تیمیه معتقد بود تبرک و توسل جستن به مرده موجب کفر و شرک مىگردد و همواره به تبلیغ این تفکر مىپرداخت و اکنون همین مسأله در میان مریدان وى به چشم مىخورد و این نیست جز به این دلیل که او بذر عقاید خویش را در سرزمین اندیشههاى خشک و متحجّر پیروانى مىپاشید که از ژرفنگرى بهرهاى نداشتند.
در میان عقیده غلات شیعه و اخباریان نیز نمودهاى این جمود فکرى قابل ملاحظه است. غلات مفهوم حب ائمه را بد تفسیر کردند و به دام شرک و کفر افتادند و اخباریان نیز با عدم توجه به نقش زمان و مکان در برداشت از مفاهیم دینى دچار رکود شدند. یکى از مفسّران ضمن اشاره به بینش اهل حدیث و اخباریه (شیعه و سنى) مىنویسد: «سِرّ رکود معرفتشناسى در اعصار سلف بینش متحجرانه ظاهرگرایانى بود که نه تنها در مسائل فقهى به وجوب احتیاط در "مالانص فیه" معتقد بودند، بلکه در مسائل اعتقادى هم، چون قرآن مهجور بود و به بهانه تحریف ساختگى یا دشوارى فهم یا علل مرموز دیگرى از حوزه کتاب و حکمت تبعید شد و آیات فراوانى که دعوت به نظر، تدبر، تعقل و مانند آن داشت یا مصداق استدلال و نمونه احتجاج و نظایر آن را ارائه مىداد همچنان مغفول عنه ماند...»(18)
ب. جهل
عدم آگاهى و علم نسبت به مفاهیم دینى و قواعد آن، عامل عمدهاى در انحراف از مسیر فهم قرآن به طور کلى و برداشتهاى ظاهرگرایانه به طور خاص داشته است. در آیات قرآن از جهل به عنوان یکى از موانع معرفتشناسى نام برده شده است؛ به عنوان مثال، در آیه «کذالک یطبع اللهُ على قلوب الذین لایعلمون» (روم: 59)، جهل عامل بسته شدن قلبها، و در روایتى از على علیهالسلام جاهل به عنوان "مردهاى در میان زندگان" معرفى شده است: «الجاهل میّت بینالاحیاء.»(19)
یکى از شبهات ظاهرگرایان این بود که نسبت به تأویل بعضى از آیات ابراز نادانى نمودند و به دلیل آنکه دامن اهلبیت علیهمالسلام را در تفسیر رها کردند، جهل آنان نسبت به بعضى از آیات باقى ماند. از اینرو، معتقد شدند هر آیهاى که روایتى درباره آن نیامده، باید به تلاوت یا معناى ظاهرىاش بسنده نمود.
در مورد خوارج نیز این مسأله کاملاً نمایان است؛ چنانکه مولا على علیهالسلام با استدلال به آیات و روایات توانست با قانع کردن عدهاى که انحرافشان ناشى از جهل و نادانى نسبت به مسائل بود، آنان را در جریان حکمیت به سلک یاران خود وارد کند. مناظره با ابن کواء خارجى در بیان مشروعیت حکومت با استناد به آیات قرآن و قانع شدن او و پیوستن به سلک یاران امام از جمله این موارد است.(20)
درباره شکلگیرى غلات نیز این مسأله مشهود است. امام رضا علیهالسلام یکى از علل غلو غلات را «جهل و ناآگاهى» ایشان برشمردند و فرمودند: «انّ هولاء الضلال الکفره ما أتوا الا من قبل جهلهم»؛(21) همانا گمراهى و کفر آن گمراهان و کافران جز به خاطر جهل و نادانىشان نبود.
اساسا جهل ریشه بسیارى از انحرافات اجتماعى، سیاسى، اقتصادى و فرهنگى است و بستر مشترکى در همه فرق ظاهرگرا و تأویلگراست. با این توصیفات، آن همه تأکید قرآن بر مسائل عقلى و نکوهش جهل و نادانى شگفت نخواهد بود.
ج. تعصب و حب افراطى نسبت به عقیده
یکى دیگر از ریشههاى ظاهرگرایى مسأله تعصب نسبت به شخص، فکر، حزب و طیف خاص است. در آیات و روایات از مسأله تعصب و لجاجت به عنوان یکى از موانع معرفت یاد و نسبت به آن هشدار داده شده است. براى مثال، در آیه 25 «انعام» خداوند کسانى را معرفى مىکند که هر آیه و معجزهاى را که مىببینند، در نتیجه لجاجت خود ایمان نمىآورند و به جاى تسلیم، به مجادله با رسول خدا و افسانه شمردن آن مىپردازند: «و منهم من یستمع الیک... و ان یروا کل آیةٍ لا یؤمنوا بها حتى اذا جائوک یجادلونک یقول الذین کفروا ان هذا الا اساطیر الاولین.»
در تاریخ تفکر اسلامى، به ویژه فرق ظاهرگرا، مسأله قومیتگرایى سیاسى یا فکرى نمود بارزى دارد.
درباره علت شیوع مذهب حنبلى به عنوان یکى از فرق ظاهرگرا نیز مسأله تعصب کاملاً مشهود است. در کتاب مناظرات امام فخر رازى درباره مذاهب اهل سنت آمده است: «پیروان آن مذهب به علت داشتن تعصب سخت نسبت به حدیث و سنت پیامبر و اصحاب او با هر فرقه و مذهبى از مذاهب اسلامى که قدرى آزادانه فکر مىکردند و تعصب آنها را نداشتند مخالفت و دشمنى مىکردند و از راه آزار و اذیت و ایجاد مزاحمت با پیروان مذاهب دیگر مانند شافعیان و شیعیان مبارزه مىکردند، چنانکه ابناثیر به گوشهاى از این شدت آزارها اشاره مىکند.»(22)
یکى از اسلام شناسان اروپایى نیز نقش تعصب را در انحطاط و تحجّر حنابله و ابن تیمیه چنین بیان مىدارد:
«... حنبلیان حتى کوچکترین تجلى آزادى عقیده را در مسائل دینى جایز نمىشمردند. ایشان از فرق و مذاهب دیگر اسلامى متعصبترند... در آستانه قرن 13 و 14 میلادى (هفتم و هشتم ه.) تقىالدین احمدبنتیمیه، فقیه نامى حنبلى با تعصب مفرط علیه هرگونه بدعت و نواندیشى قیام کرد... قشرى بودن و متابعت از ظاهر کلمات و بدویت افکار و تعصب مفرط حنبلیان و دورافتادگى مکتب فقهى ایشان از واقعیات زنده تاریخى و مهجورى از آنچه در اجتماع و زندگى روزمره تازه بود، روى هم رفته منجر به سقوط و انحطاط این مذهب شد.»(23)
نگاهى به ریشههاى شکلگیرى خوارج، نقش تعصب و لجاجت را روشن مىکند. به گزارش نصربنمزاحم، افرادى از بنىمراد، بنىراسب و بنىتمیم پس از قرائت قرارنامه تحکیم توسط اشعث بن قیس فریاد برآوردند: «لاحکمالالله...» و بدینوسیله از حکمیت رجال در دین ابراز تنفر کردند و با یک برداشت سطحى گفتند: «حکمیت تنها سزاوار خداست.» مخالفان حکمیت، که از اهالى عراق بودند، حاضر نبودند در برابر شامیان، که موافق تحکیم بودند، سر تسلیم فرود آرند و معتقد بودند زمانى که یک گروه (شامیان) توانستند رأى خویش را بر امام تحمیل کنند، چرا گروه دیگر سخن خود را بر امام تحمیل ننمایند؟!(24)
در برخى احادیث به ریشه غلو در مسأله عقیده به خدایى ائمه، به «حب مفرط» پیروان ساده دل اشاره شده است. از امام سجاد خطاب به ابوخالد کابلى نقل شده است که: «همانا گروهى از شیعیان ما آن قدر ما را دوست خواهند داشت که درباره ما آنچه پیروان حضرت موسى علیهالسلام درباره عزیر و مسیحیان درباره عیسى بن مریم گفتند خواهند گفت. پس نه ایشان از ما و نه ما از ایشان هستیم.»(25)
د. تقلید و سلفیگرى
یکى از مهمترین ریشههاى ظاهرگرایى مسأله تقلید از پیشینیان است. آنچه امروز تحت عنوان «سفلیگرى» در مجامع اهل حدیث و حنابله تبلیغ مىشود ریشه در همین مسأله دارد.
قرآن کریم تقلید بى چون و چرا از پیشینیان را به عنوان عامل انحراف از مسیر توحید ذکر کرده است. خداوند از قوم عاد نقل مىکند که: «قالوا سواءٌ علینا أو عَظت أم لم تکن من الواعظین ان هذا الاخُلُقُ الاولین» (شعراء: 136 و 137)
و در جاى دیگر از زبان مشرکان عرب نقل مىفرماید: «و اذا قیل لهم تعالوا الى ما أنزل الله و الى الرسول قالو حسبنا ما وَجَدْنا علیه آباءنا...» (مائده: 104) و آیات دیگرى از قرآن به این مسأله اشاره دارد.
از زمان ابنتیمیه به بعد اصطلاح «سلف صالح» در محافل حنابله و اهل حدیث رخ مىنماید. اینکه مراد از سلفیه چه کسانى هستند و چه عقاید و افکارى دارند نیاز به بحث و بررسى دقیق دارد که در این نوشتار نمىگنجد، اما به طور کلى مىتوان گفت که مراد از «سلف»، پیشینیان صالح این امّتند و در معناى رایج این واژه همان سه قرن نخست حیات امت اسلامى امت سرورمان حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله است و منشأ این اصطلاح نیز روایتى است که صحیح بخارى و صحیح مسلم از ابن مسعود نقل کردند که:«بهترین مردم [مردمان [قرن من هستند. سپس کسانى که در پى ایشان مىآیند، پس از ایشان مردمانى مىآیند که گواهى هر یک سوگندشان و سوگند هر کدام گواهىشان را نقض مىکند.»(26)
بر اساس قانون برترى مسلمانان در سه قرن نخست، سلفیه در مسأله تأویل آیات متشابه و صفات خبرى خداوند حکم مىکنند که چون پیشینیان و سلف صالح این امت، که برگزیدگان آنند، به هیچ تأویل تفصیلى دست نزدهاند و از این فراتر نرفتهاند که همان چیزهایى را براى خداوند ثابت بدانند که او در نصوص و آیات براى خود اثبات کرده و آنگاه در کنار چنین اثباتى خداوند را از هر آنچه مقام ربوبیت و الوهیت و تعالى او را خدشهدار مىسازد نیز منزّه دانستهاند،(27) پس ما نیز وظیفه داریم که به پیروى از آنان به هیچ تأویل دست نزده که در اینصورت است که نه شامل «یحرفون الکلم عن مواضعه» (نساء: 46) مىشویم و نه شامل: «الذین اذا ذکروا بآیات ربهم لم یخروا علیها صُمّا و عمیانا» (فرقان: 73)؛(28) چرا که سلف، آیات صفات را تفسیر کردند و آن را از صحابه و آنان از نبى صلىاللهعلیهوآله گرفتهاند و ائمه هنگامى که از چیزى سؤال مىشدند، معنا را اثبات و کیفیت را نفى مىکردند؛ مانند سخن مالک بن انس درباره آیه «الرحمان على العرش استوى» (طه: 5) که گفت: «الاستواء معلوم و الکیف مجهول و الایمان به واجب و السؤال عنه بدعة...»؛(29) استواى خداوند بر عرش معلوم و کیفیتش مجهول است و ایمان به آن واجب و سؤال از آن بدعت است.
آنچه ابنتیمیه درباره تفسیر آیات متشابه آورده و بیان او به لزوم پیروى از سلف صالح، امروزه هم در مجامع اهل حدیث و وهابیه به نحو چشمگیرى تکرار مىشود و کتابها و رسالهها درباره آن نگاشته مىشود. از جمله مفسّران معاصر محمد رشیدرضا صاحب تفسیر المنار است که ارادت خود را به سلفیه و تفسیر آنان از صفات خبرى و آیات متشابه چنین بیان مىکند: «اننى و لله الحمد على طریقه السلف.»(30)
هر چند بررسى ادلّه و نقد جامع این تفکر نیازمند حوصله و مجالى وسیع است، اما ذکر این نکته لازم است که بر خلاف نظر معتقدان به سلفیه که مىگفتند: سلف صالح امت در مقابل آیات متشابه، نظیر صفات خبرى، بر ظواهر آن تعبد نموده یا به بحث و مجادله نمىپرداختند، باید گفت: در میان سلف سه روش در بحث از عقاید دینى یافت مىشود:
الف. روش اخذ به ظواهر آیات و روایات و اعتماد به مدلول ظاهرى آنها هر چند مستلزم تشبیه و تجسیم گردد.
ب. روش استناد به ظواهر کتاب و سنت در پرتو عقل و خرد و به کاربردن تأویل در مواردى که اخذ به ظواهر آیات مستلزم تشبیه و تجسیم مىگردد؛ مانند تأویل «ید» به «قدرت» و «وجه» به «ذات».
ج. روش استناد به ظواهر آیات و روایات با ذکر قید «بلاکیف» تا مستلزم تشبیه نگردد.
بنابراین، آنگونه که سلفیه ادعا مىکنند، مسأله تأویل امرى ساخته متأخّران نیست تا آنان به دلیل مجادلات کلامى و فرو رفتن در متشابهات به بدعتگذارى متهم شوند، بلکه سلف این امت، خود هم به جدالهاى کلامى و هم در مواردى به تأویل آیات پرداختند.
نصرحامد ابوزید به مسأله تأویل نزد پیشینیان از صحابه و تابعان پرداخته، نمونههاى فراوانى از این نوع تأویلات را ذکر مىکند؛ به عنوان مثال، در بحث از تأویل نزد ابى عبیده، به تأویل او در آیههاى زیر اشاره دارد: «کل شىءٍ هالکٌ الا وجهه» (قصص:88): مجازه «الا هو». و در آیه «ما فرطت فى جنب الله» (زمر: 56) «(فى جنب الله): و فى ذات(31) الله واحد» و در «الا هو آخذٌ بناصیتها» (هود: 56) «مجازه: الا هوفى قبضته و ملکه و سلطانه.»(32) چنانکه ملاحظه مىشود ابوعبیده هریک از کلمات «وجه»، «جنب الله» و «ناصیة» را که اخذ ظاهر آن مىتواند مستلزم تجسیم شود به معناى مجازى گرفته است.
کاربرد اصطلاح «کنایه» که حکایت از نوعى تأویل است، در بیان ابنعباس نیز خروج سلف از ظواهر آیات است. در ذیل آیه 197 بقره در تفسیر جامع البیان طبرى روایتى در این باره از ابنعباس آمده است: «فلا رفث و لافسوق و لاجدالُ فى الحج» (بقره: 197): حدثنا عبدالحمید... عن ابن عباس قال: «الرفث: هو الجماع ولکن الله الکریم یکنّى عما شاء»؛(33) «رفث» به معنى جماع است، ولى خداوند از هر چه بخواهد کنایه مىآورد.
علاوه بر موارد مزبور، نصر حامد ابوزید به ذکر مثالها و دلایل مختلف مبنى بر روش تفسیر عقلى در سلف مىپردازد. استاد بوطى نیز با نقل روایاتى به اثبات این مسأله مىپردازد. از جمله آنها نقل است که احمد بن حنبل، کریمه «جاء ربک» (فجر:22) را به «جاء امر ربک» تفسیر کرد و آیه «او یأتى امر ربک» (نحل: 33) را دلیل بر آن آورد.(34) یا نقل ایشان از ابن حجر در فتح البارى و تفسیر بغوى مبنى بر اینکه ابن عباس در آیه «الرحمان على العرش استوى» (طه: 5)، استوى را به «ارتفع» تفسیر کرد و در روایتى از ابنبطال به «علا» تفسیر شده است.(35)
رشید رضا پس از اینکه طریقه سلف را به تفویض و خلف را به تأویل وصف کرد، یادآور مىگردد که در میان ائمه علماى سلف و دیگران روش تأویل نیز یافت مىشود.(36)
ه. ظاهرگرایى عکسالعمل عقلگرایى افراطى
معمولاً در مقابل هر افراطى، تفریطى نیز صورت مىگیرد. از جمله ریشههاى ظاهرگرایى که نقش مهمى در تثبیت و تداوم آن داشت این بود که فرقهها و اشخاصى با استناد به آیات قرآن، اسلام را دینى عقلانى معرفى کرده، خود را پیرو مکتب عقلانى اسلام مىدانستند، اما به دلیل آنکه در این نگرش عقلانى به افراط کشیده شدند یا به نام عقل راه رأى و اجتهاد شخصى و قیاس را پیمودند یا در شیوه تبلیغ تفکر خود از روشهاى خشن و ناپسند استفاده کردند، موجبات بدبینى فرقههایى را به مشرب عقلى فراهم آوردند و نتیجه آن شد که ظاهرگرایان آنان را نماینده تفکر عقلانى دانسته و چون عملکرد نادرستى داشتند، اصل تعقل و روش عقلانى را کنار گذاشتند. در نقطه مقابل نیز وضعیت به همین روال بود. وقتى «حشویه» و اهل حدیث در پذیرش هر حدیثى از اسرائیلیات و مجعولات، بدون توجه به درست و نادرست آن، افراط کردند، مکتب اهل رأى با این نگرش که حدیث پیامبر به نابودى کشیده شد، دست از اصل آن کشیدند و به قیاس و رأى پناه بردند.
از جمله کسانى که با افراط در نگرش عقلانى موجب عکسالعمل مخالف شد، ابوحنیفه بود. او قواعد قیاس، استحسان و مصالح مرسله را، که حقیقت آن عمل به رأى است، در کنار کتاب و سنت مدرک احکام قرار داد. پس از ابوحنیفه، شاگردان مکتبش با عنوان «الحیل الشرعیه» کار تغییر احکام را به جایى رساندند که بسیارى از محرمات را حلال شمردند.(37)
از ابنخلدون نقل شده که گفته است: «ابوحنیفه هفده حدیث از احادیث نبوى را بیشتر قبول نداشت و در رأى و قیاس افراط کرد.»(38) و این نیز به خاطر شروط سخت ابوحنیفه در پذیرش حدیث، آن هم در دوران عدم تدوین مجموعههاى حدیثى(39) بود، اگر چه باید این سخن ابن خلدون بیشتر مورد تدقیق و تأمل قرار گیرد.
شهرستانى درباره ریشه شکلگیرى اندیشه حنبلى مىنویسد: «اعلم أن السلف من اصحاب الحدیث لمّا رأوا توغّل المعتزله فى علم الکلام و مخالفة السنة التى عهدوها من الائمه الراشدین و نصرهم جماعةٌ من امراء بنى امیه على قولهم بالقدر و جماعة من خلفاء بنىالعباس على قولهم بنفى الصفات و خلق القرآن تحیّروا فى تقریر مذهب اهل السنة و الجماعة من ائمه السلف فَجَروا على منهاج السلف المتقدمین علیهم من اصحاب الحدیث مثل مالک بن انس، مقاتل بنسلیمان و سلکوا طریق السلامة فقالوا: نؤمن بماورد به الکتاب والسنة و لا نتعرض للتأویل...»؛ پیشینیان از اهل حدیث هنگامى که گزافهگویىهاى معتزله را در علم کلام دیدند و نیز مخالف آنان با سنّت و روشى که در میان خلفاى راشدین متداول بود را ملاحظه کردند و از سوى دیگر گروهى از خلفاى بنىامیه با ارائه مسأله «قضا و قدر» و عدهاى از خلفاى بنى عباس با مسأله «نفى صفات» و «مخلوق بودن قرآن» به یاریشان شتافتند. در فهم مذهب اهل سنّت به تردید افتادند، پس بر روش متقدّمین از اصحاب حدیث مانند مالک بن انس، مقاتل بن سلیمان حرکت کردند و راه امن و سلامت را پیمودند و گفتند: «به آنچه در کتاب و سنّت آمده ایمان مىآوریم و به تأویل نمىپردازیم.(40)
چنانکه شهرستانى به وضوح اشاره مىکند، شکلگیرى اهل حدیث و تقلید آنان از سلف صالح خود در نتیجه افراط معتزله در عقاید عقلانى خود است.
بعضى از عقاید معتزله عواطف توده مردم را خدشهدار مىساخت؛ نظیر مسأله شفاعت که مردم دهها حدیث پیرامون آن مىخواندند و آنها را امیدوار مىساخت، لیکن معتزله منکر نظر آنان بوده، مىگفتند: شفاعت از آنِ تائبان است نه گنهکاران.(41)
علاوه بر پارهاى از تفکرات خاص، نوع برخورد معتزله در اوج قدرت، آنها را منفور عامه کرد، به گونهاى که مایه انحطاطشان را فراهم ساخت. در جریان حدوث و قدم قرآن، معتزله بر حدوث و احمد بن حنبل بر قدیم بودن قرآن نظر داشتند و چون مأمون، خلیفه وقت، بر نظر معتزله بود، تفتیش عقاید راه انداخت و قضات و محدثان معتقد به قدیم بودن قرآن را برکنار و زندانى کرد. مأمون نامهاى به اسحاق بنابراهیم، صاحب شرطه بغداد، نوشت مبنى بر اینکه به تفتیش عقاید محدثان آن دیار بپردازد و او نیز چنین کرد و عدهاى را مجبور به توبه از عقیده خود کرد. دیگر بار نامه مأمون بر جمعى از محدثان و قضات خوانده شد و آنگاه که نوبت ابراز عقیده به احمدبن حنبل رسید، جز تصریح بر آنکه قرآن کلام الله است کلامى بیش نگفت و همآواز با او جمع نیز به همین جمله اکتفا کردند، ولى در نهایت و به دلیل تهدید مأمون جز دو نفر همه شهادت بر حدوث قرآن دادند. این دو نفر در بند کشیده به اقامتگاه خلیفه در طرطوس گسیل شدند، لیکن مأمون پیش از رسیدن آنان درگذشت و در همین اثنا محمدبن نوح ـ دومین نفر تأکید کننده بر قدمت قرآن ـ نیز از دنیا رفت. به دلیل آنکه معتصم نیز بر عقیده مأمون بود، احمد بن حنبل ـ اولین نفر تأکیدکننده بر قدمت قرآن ـ را در حبس کرد، ولى او همچنان در برابر آزارهاى آنان بر عقیده خویش ماند. وى پس از 28 ماه تحمل زندان و آزار و اذیت آزاد گشت و از آنجا که یار او (محمدبن نوح) در تأکید بر قدمت قرآن پیش از این در گذشته بود، احمد بنحنبل به عنوان قهرمان دفاع از قدیم بودن قرآن مطرح شد. این ماجرا به «غائله محنت احمد» مشهور شد؛ غائلهاى که از سوى اهل حدیث بزرگنمایى شد و تبلیغات بسیارى روى آن صورت گرفت(42) و در نهایت به یکى از مهمترین عوامل انحطاط معتزله تبدیل شد.
در بیان ریشهها و دلایل ظهور اخباریه در شیعه، بعضى به نقش عملکرد افراطى عقلگرایان در دوره اقتدار خود و بروز عکسالعمل تفریطى و شکلگیرى اخبارى اشاره داشتند؛ از جمله علىحسین الجابرى پس از نقل سخن صدرالدین شیرازى در وصف دورهاى از عصر صفوى، به مطلب فوق توجه مىکند.
صدرالدین شیرازى در وصف این دوره مىنویسد: «عجب از اینکه بیشتر کسانى را که از ایشان (فقها و مجتهدان مسلط بر زمام حرکت فکرى عصر صفوى) مىبینیم، در معقولات فرو مىروند، در حالى که محسوسات را نمىشناسند و در الهیات سخن مىگویند، در حالى که نسبت به طبیعیات ناآگاهند... و غرضشان طلب ریاست و جاه و مقام و ارجاع مردم به فتاوا و حکومتشان است... آنان با این عقول ناقصه و آراء سخیفه با حکما تخاصم مىنمایند.»(43)
سپس جابرى مىگوید: «با این شرایطى که شیرازى آن را توصیف کرد، عکسالعمل محافظه کارانهاى پدید آمد... و بعضا باعث بازگشت تفکر سلفى طى قرن اول از عمر دولت صفوى به گونه قابل توجهى شد، چنانکه نظریات و اندیشههاى جنبش اخباریگرى در آستانه فراموشى و کهنگى قرار گرفته بود تا اینکه محمد امین استرابادى به احیاى اندیشههاى کهنه شده پرداخت و مبادى آن را از نو پىریزى کرد و گروه زیادى از او پیروى کردند.»(44)
دکتر الوردى نیز به این نکته اشاره دارد که: «عصر صفوى شاهد امور مستحدثه فراوانى است که نزد شیعه اثنا عشریه سابقهاى نداشت، بلکه منبعث از تفکر صوفیه بود و به همین خاطر این مسأله واکنشهایى را در تفکر شیعه اثناعشرى، که محدود بین آزاد اندیشى و تفکر محافظه کارانه سلفى بود، پدید آورد.»(45)
3. ریشههاى سیاسى
الف. منع تدوین و نقل حدیث
اصولاً راه مهار دانش، کتابت و نشر آن است؛ چنانکه از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله با نقلهاى مختلف آمده است: «قیّدوا العلم باالکتابة»؛(46) دانش را با نگاشتن، مهار و حراست کنید. سنّت و سیره رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله مملو از تأکید آن حضرت بر کتاب و کتابت دانش و حدیث است که ذکر آن به طول مىانجامد. دکتر نورالدین عتر مىنویسد: «احادیث بسیارى ـ در حد تواتر ـ نشانگر آن است که گروهى از صحابیان حدیث ر ا در عهد رسولاللّه مىنوشتند.»(47)
عبداللّه بن عمرو گوید: به پیامبر صلىاللهعلیهوآله گفتیم: چیزهایى از شما مىشنویم که نمىتوانیم حفظ کنیم، آیا آنها را بنویسم؟
پیامبر فرمود: بلى، آنها را بنویس.(48) همو گوید: من آنچه را از پیامبر مىشنیدم مىنوشتم و با این کار مىخواستم از تباهى آنها جلوگیرى کنم. گروهى از قریش مرا از این کار باز داشتند و گفتند: «هر آنچه از پیامبر مىشنوى مىنویسى و حال آنکه پیامبر بشرى است که در حال خشنودى و یا ناخشنودى سخن مىگوید.» من از نوشتن باز ایستادم و سخن قریشیان را به پیامبر باز گفتم. پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمود: «اکتب فوالذى نفسى بیده ما خرج منه الاحق»؛(49) بنویس به خدا سوگند از این (اشاره به دهان مبارک) جز حق خارج نخواهد شد. داستان منع نگارش آخرین سخنان پیامبر صلىاللهعلیهوآله به هنگام رحلت توسط عمربن خطاب نیز از نمونههاى بارز این مسأله است.(50)
پس از رحلت حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله نیز این سیاست ادامه یافت و ابوبکر، نخستین خلیفه مسلمانان، فرمان رسمى محو احادیث را صادر نمود. وى حدود 500 حدیث را که از رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله شنیده بود در آتش افکند و به دیگران هم دستور داد چنین کنند. البته این منع نقل حدیث عمدتا نسبت به احادیثى بود که جنبه عبادى و عملى نداشتند.(51)
منعکنندگان نقل حدیث و تدوین آن، احادیثى را نیز در این زمینه به رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و برخى صحابه و تابعان نسبت دادند؛ نظیر آنچه احمد بن حنبل نقل مىکند که: «أن رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله نهى أن نکتب شیئا من حدیثه.»(52) یا روایتى که ابوهریره از رسول خدا نقل مىکند مبنى بر اینکه نوشته دیگرى را در کنار کتاب خدا منع کردند.(53)
منع نقل و تدوین حدیث آثارى را در پى داشت که این آثار ارتباط مستقیمى با مسأله ظاهرگرایى پیدا مىکند. از جمله این آثار مىتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1. از بین رفتن مقدار زیادى از احادیث نبوى؛
2. وضع حدیث به نفع خلفا و دستگاه حاکمه؛
3. اختلاف در حدیث؛
4. رواج اسرائیلیات.(54)
طبیعى است که اشتیاق مردم به شنیدن روایات پیامبر از یک سو و منع نقل حدیث از دیگر سو، این زمینه را به وجود آورد که به هنگام رفع این منع، حرص و ولع شدیدى در آن صورت گیرد تا آنجا که هر نقلى را به عنوان روایت به مردم عرضه کردند و به دلیل آنکه اهلبیت پیامبر علیهمالسلام ـ که صحت و سقم بسیارى از این روایات را مىدانستند ـ نیز خانهنشین شدند و رجوع مردم به آنها کم شد و دستگاه حاکمه نیز به شدت در تبلیغ این امر مىکوشید، در چنین شرایطى آنها توانستند هر سیاستى را در قالب روایت پیاده کنند.
روایات تجسیم و تشبیه خدا به خلق، روایات تأیید دستگاه اموى و تأکید بر عدم خروج بر سلطان جائر، روایات اثبات کننده جبر و روایاتى که حکایت از عدم عصمت پیامبران مىکنند(55) و روایاتى که منجر به حجیت قول خلفاى راشدین و پذیرش اجتهاد آنها در برابر نص مىگردد، همه و همه به مسأله ظاهرگرایى دامن مىزدند.
ب. جدایى قرآن از عترت
مهمترین اثر منع نقل حدیث که از سویى مهمترین عامل در مسأله پدید آمدن ظاهرگرایى است، جدایى قرآن از اهلبیت علیهمالسلام است. آنگاه که از احادیث غیر عبادى ممانعت شد، طبیعتا استدلال امامان بر نص روایات مبنى بر حقانیت آنان در امر ولایت و لزوم پیروى از آنان در کنار قرآن مورد غفلت و فراموشى و کم اهمیتى قرار گرفت. شیعه و سنى روایات گوناگونى را در مجامع حدیثى خود در شأن و عظمت اهلبیت علیهمالسلام نوشتهاند که از جمله آنها روایت متواتر «انى تارک فیکم الثقلین کتاباللّه و عترتى ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا»(56) است. این روایت به روشنى تمسّک به دو حبل «کتاب خدا» و «عترت پیامبر صلىاللهعلیهوآله » را در کنار یکدیگر مایه نجات مىداند، اما شعار «حسبنا کتاب اللّه» و نقل از رسول صلىاللهعلیهوآله و جعل بر آن حضرت مبنى بر اینکه: «بیننا و بینکم کتاب اللّه، فما وجدنا فیه من حلال استحللناه و ما وجدنا فیه من حرام حرمناه الاو ان ما حرّم رسول اللّه صلىاللهعلیهوآله مثل الذى حرم اللّه»(57) انگیزه عدم نیاز به سنت را چنان محکم نمود که کمتر کسى، که آن همه تأکیدهاى رسول خدا را درباره اهلبیت علیهمالسلام در حیات پیامبر شنیده بود، در مسائل اختلافى به سراغ آنها مىرفت.
عقیده عدم نیاز به عترت و اکتفاى کتاب اللّه مستلزم دو امر است: 1. باز شدن باب رأى و قیاس و استحسان که تغییر بسیارى از احکام را به دنبال داشت؛ 2. جمود بر ظواهر آیات به دلیل بیم داشتن محتاطان و مخالفان رأى(58) که نتیجه آن اقوال ظاهرگرایانه فراوانى در تفسیر بود. قاضى عبد الجبار معتزلى مىنویسد: «از زمانهاى پیشین در جایز بودن تفسیر قرآن به رأى اختلاف کردهاند، پس گروهى در این زمینه شدت به خرج داده و تفسیر قرآن را براى خود و دیگران جایز ندانسته و گفتهاند براى هیچ کس هر چند دانشمندى ادیب و داراى اطلاعاتى گسترده در ادلّه، فقه، نحو و آثار باشد، تفسیر قرآن جایز نیست و فقط مىتوان چیزهایى را که در این زمینه از پیامبر نقل شده روایت کرد.»(59) در حالى که عترت پیامبر اصول و قواعدى را در تفسیر رعایت مىکردند که تبعیت از آنان به تفسیر صحیح از قرآن منجر مىگشت. به طور کلى، مىتوان خطوط اصلى منبع تفسیرى اهلبیت علیهمالسلام را، که برگرفته از علم پیامبر صلىاللهعلیهوآله است، در موارد زیر خلاصه کرد:
1. تنزیه خداوند از تجسیم و تعطیل؛
2. تنزیه انبیا از معاصى به طور مطلق؛
3. محال بودن رؤیت خداوند به طور مطلق؛
4. هدایت از جانب خدا و ضلالت از جانب انسان؛
5. لاجبر و لا تفویض بل امر بین الامرین؛
6. تفسیر قرآن به قرآن.(60)
روایات اهلبیت علیهمالسلام را در خطوط کلى مزبور مىتوان ذیل آیات مربوط در تفاسیر روایى و غیر روایى شیعه به وفور یافت که به دلیل اختصار بحث از آنها در مىگذریم.
ج. اسرائیلیات
یکى از آثار منع نقل حدیث از پیامبر اکرم رواج اسرائیلیات از سوى یهودیان و مسیحیان به ظاهر تازه مسلمان شده در میان امت اسلامى بود که با توجه به ماهیت اسرائیلیات، نقش بسیار بزرگى در مسأله جمود بر ظواهر قرآن ایفا کرد. از سوى دیگر، در صورت تمسّک به عترت پیامبر حتى وجود روایات اسرائیلى، نیز نمىتوانست نقشى در انحراف مردم از تفسیر قرآن داشته باشد؛ زیرا موضع ائمه بزرگوار و به تبع آنان یاران مخلص ایشان، طرد این روایات و ناقلان آنها از خود بود، به گونهاى که با مقایسه اجمالى بین تفاسیر مأثور مکتب خلفا و اهلبیت علیهمالسلام ، مىتوان کثرت روایات اسرائیلى در مکتب خلفا و قلّت آن را در تفاسیر مکتب اهلبیت ملاحظه کرد. البته همان مقدار اندک نیز در نتیجه غفلت آنان صورت گرفته بود، چنانکه استاد محمدجواد شرّى مىنویسد: «هر کس که کتابهاى حدیث تألیف دانشمندان شیعه را بخواند هیچ روایتى را نمىیابد که به کعب الاحبار یا وهب بن منبه و یا اسرائیلى دیگرى منتهى شود و اگر هم یافت شود به یقین از کتب دانشمندان سنى گرفتند.»(61)
روایات اسرائیلى بیشتر متشابهات و تفصیل داستانهاى قرآن را دربرداشت؛ مشابهاتى از قبیل مسأله صفات خبرى خداوند و رؤیت، جبر و اختیار و قضا و قدر و قدیم بودن کلام خدا. در بحث از داستانهاى قرآنى نیز تفصیل و جزئیات حوادث تشریح مىگردد که در بیان داستانهاى پیامبران عمدتا منجر اعتقاد به عدم عصمت مىگردید.
در زمینه مسائل سیاسى و حکومتى نیز، تأکید به منع تدوین حدیث، قداست بخشیدن و مشروعیت دادن به خلفا و خلافت از طریق جعل و نقل روایات موجب به حجیت رسیدن قول و فعل آنها و تبعیت بىچون و چرا از آنان گردید و این مسأله نیز نقش عمدهاى در پدیده عقل گریزى و تعبد و تسلیم بر گفتار آنان داشت که در زیر به هر یک از این ابعاد مىپردازیم:
1. اسرائیلیات و مسأله تجسیم: نگاهى اجمالى به دو کتاب عهد قدیم و عهد جدید به وضوح ما را با وجود اندیشه تشبیهى و تجسیمى در این دو کتاب آشنا مىکند؛ بهعنوانمثال،دربارهراهرفتن خدا در «سفر پیدایش» باب سوّم از عهد عتیق مىخوانیم:
«عصر همان روز آدم و زنش، صداى خداوند را که در باغ راه مىرفت شنیدند...»(62)
در «سفر پیدایش»، خداوند متصف به وصف «متأسف شدن و محزون شدن»،(63) در «سفر اشعیا» متصف به «نشستن بر فراز کره زمین»(64) و در «سفر ارمیا» متصف به «لمس کردن»(65) شده است و نیز بسیارى از موارد تجسیمى دیگر که ذکر آنها به تفصیل مىانجامد.
2. مسأله جبر و تقدیر و مشروعیت بخشیدن به حکومت خلفا: مسلمانان ساده دل بر این باور بودند که در کتب موجود نزد اهل کتاب پیشگویىهاى فراوانى در باره مسلمانان آمده است. خلفا نیز از این مسأله، که نقش مهمى در مشروعیت دادن به حکومت آنان داشت، کمال استفاده را مىنمودند؛ به علاوه که نوعى حتمیت و قضاى الهى را نیز در روى کار آوردن یک خلیفه مشخص، مطرح مىکرد.(66) نقل کردهاند که معاویه پس از آنکه عثمان او و دیگران را براى مشورت در برخورد با مخالفان خود فراخواند، در طمع خلافت بود. در موسم حج این رجز را شنید که «ان الامیر بعده على و فى الذبیر خلف رضى.» کعب الاحبار به خواننده شعر گفت: دروغ مىگویى، پس از عثمان معاویه صاحب خلافت است. خبر به معاویه رسید، از کعبالاحبار در اینباره سؤال کرد. او گفت: آرى، تو پس از عثمان امیر خواهى شد. و این در دل معاویه نشست.(67)
درباره وهب بن منبه نقل مىکنند که او مروج حکومت تقدیر بر افعال انسانهاست.(68) حماد بن مسلمه از ابوسنان نقل مىکند از وهب بن منبه شنیدم که گفت: من مدتها معتقد به تأثیر اختیار انسان بودم تا این که هفتاد و اندى کتاب از کتب پیامبران خواندم که همگى با هماهنگى خاص مىگویند: هر کس براى خود اختیار قایل باشد کافر شده.(69)
ابن عباس روایت کرده است که عمر به کعب الاحبار گفت: چون وفاتم نزدیک شده است مىخواهم وصیت کنم تا کسى پس از من امر خلافت را بر عهده گیرد. نظر تو در باره على [ علیهالسلام [چیست؟... شما که مىپندارید جریان ما در کتابهاى شما نوشته شده است، بگو که درباره او چه چیزى در کتابهاى شما وجود دارد؟ کعب در جواب گفت: به نظر من که او شایستگى خلافت ندارد؛ زیرا او مردى است پردیانت، از هیچ عیبى چشمپوشى نمىکند... عمر گفت: پس آنطور که در نزد خود مىیابید مسأله خلافت به چه کسى منتهى مىشود؟ کعب جواب داد: ما اینطور مىیابیم که خلافت پس از صاحب شریعت و دو تن از اصحابش به دشمنان او منتقل مىشود.(70)(71)
از جمله احادیثى که ابوهریره از رسول الله صلىاللهعلیهوآله نقل مىکرد این بود: «ان لکل نبى خلیلاً من امتى و ان خلیلى عثمان.»(72) این حدیث را ذهبى در میزان الاعتدال ذیل ترجمه «اسحاق» آورده و قول قطعى به بطلان آن داده است.(73)
چنانکه ملاحظه مىگردد، منقولات اسرائیلى در ممانعت از انتقال خلافت به اهلبیت علیهمالسلام نقش عمدهاى داشتند، به ویژه آنکه ظواهر آیاتى از قرآن نیز موهم قضاى حتمى و جبر بر افعال انسانها بود که این روایات به طور مستقیم در برداشت از این قسم آیات به جبرگرایى و سستى و خمود تأثیر مستقیم داشت.
3. اسرائیلیات، جعل حدیث و نشر فضایل به سود خلفا: ناقلان اسرائیلى در راستاى سیاست مشروعیت بخشیدن به حکومت خلفاى راشدین و بنىامیه و نزدیک شدن به هیأت حاکمه با هدف سودجویى از آنان، به جعل حدیث در باب فضیلت این خلفا پرداختند. نشر فضایل نوعى تقدس به چهره ظالمانه بعضى خلفا مىبخشید که نتیجه نهایى آن حجیت قول و فعل آنها در معارف دینى و مسائل حکومتى بود.
آنگاه که عمر به دست ابولؤلؤ زخمى شد، کعب گفت: «لئن سأل عمر ربّه لیبقینه الله»؛ اگر عمر از خداوند بخواهد که او را باقى بدارد به طور حتم خداوند به او طول عمر خواهد داد!(74)
وهب بن منبه نیز عمر بن عبدالعزیز را «مهدى امت» شمرد(75) و خالد ربعى مىگفت: ما در تورات چنین مىیابیم که آسمانها و زمین چهل روز بر عمر بن عبدالعزیز گریه مىکنند.(76) در بسیارى از آنچه تحت عنوان «مناقب عمر» یا «موافقات عمر با خداوند یا ملائکه» در کتب مشهور حدیثى اهل سنت نقل شده است، مىتوان رد پاى ناقلان اسرائیلى را مشاهده نمود. از جمله بخارى در صحیح در باب مناقب عمر به حدیثى اشاره مىکند مبنى بر این که ملائکه با عمر سخن گفتند! در این حدیث، نام و نشان ابوهریره به وضوح ملاحظه مىگردد.(77) ابوهریره در فضایل معاویه گفت: «ان اللّه ائتمن على وحیه ثلاثة: أنا و جبرئیل و معاویه»؛(78) خداوند سه نفر را بر وحیش امین دانست: من، جبرئیل و معاویه! جالب است بدانیم که ابوهریره خود به جعل حدیث اعتراف کرده است. احمد ابن حنبل در مسند خود روایت کرده که: ابوهریره حدیثى را روایت کرد، حاضران به او گفتند: این که نقل کردى از پیامبر صلىاللهعلیهوآله است یا از کیسه خودت؟ گفت: از کیسه خودم.(79)
4. نقش اسرائیلیات در شکل دهى به اندیشه صحابه: اسرائیلیات نقش عمدهاى در شکل دهى به اندیشه دینى و اجرایى و حکومتى برخى صحابه داشتند. اساسا عامل نفوذ اسرائیلیات در میان مسلمانان بعضى از همین خلفا و صحابه بودند که در دوران منع تدوین و نقل حدیث به آنها مجوز نقل اسرائیلیات داده شد. حتى گفته شده است تفکر منع تدوین حدیث را عمر از روى همین روایات و آموزههاى اسرائیلى پیاده کرد.(80) عمر آنچه را که دیگران [از احادیث] نوشته بودند جمعآورى کرد و سپس آتش زد و گفت: «امنیة کامنیة اهل الکتاب.»(81)[جمعآورى احادیث [آرزویى بود همانند آرزوى اهل کتاب گویا عمر با این گفته مىخواست بگوید گردآورى حدیث مایه تخریب دین مىشود چنانکه اهل کتاب دین را تخریب کردند.
عمربن خطاب از کعب، سؤال کرد: «مقصود از "عَدْن" در آیه "ربنا و ادخلهم جنات عدن التى..." (غافر: 8) چیست؟ کعب الاحبار جواب داد: قصور من ذهب فى الجنه یسکنها النبیون و الصدیقون و ائمه العدل ...»؛(82) قصرهایى از طلا در بهشت که پیامبران و صدیقان و پیشوایان عدل در آن ساکن مىشوند.
ابن عباس نقل مىکند: «روزى نزد معاویه بودم. او آیه هشتاد و شش از سوره کهف را به شکل خاص خواند و من به او اعتراض کردم. معاویه آیه را از عبدالله بن عمرو عاص سؤال کرد. او نظر معاویه را تأیید کرد. من در جواب گفتم: قرآن در خانه ما نازل شده است.»(83)
یکى از اصحاب پیامبراکرم گوید: «رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نماز عصر را خواند. پس از آن مردى برخاست و به نماز ایستاد. عمر لباس او را گرفته و گفت: بنشین، اهل کتاب هلاک شدند؛ چون بین نمازهایشان فاصله نبود.»(84)
جالب اینکه در کنار نشر این افکار، از کتابت و نقل حدیث جلوگیرى شد. ابوهریره گوید: «تا عمر زنده بود ما جرأت گفتن قال رسول الله صلىاللهعلیهوآله را نداشتیم.»(85)
مستندات تاریخى، روایى زیادى منبى بر وابستگى فکرى بعضى از خلفا به اهل کتاب وجود دارد که به دلیل مجال اندک بحث به آنها پرداخته نمىشود.(86)
نکته مهم اینجاست که شخصى مانند عمر، که اهل کتاب تأثیر شگرفى در او گذاشتند، در زمان حیات پیامبراکرم به دلیل نگریستن به این روایات مورد توبیخ و سرزنش ایشان قرار گرفت.(87) اما بىتوجهى او به این سرزنش پیامبر صلىاللهعلیهوآله پس از رحلت آن حضرت ادامه یافت، به گونهاى که رسما مقام تفسیر و افتا به اهل کتاب داد. اینکه چه عواملى موجب گردیده بود تا چنین علاقهاى نسبت به اسرائیلیات در دل بعضى از صحابه به وجود آید، خود قابل تحقیق و تأمل است.
5. اسرائیلیات و خدشهدار کردن عصمت انبیا: تورات و انجیل تحریف شده کنونى در بحث از قصههاى قرآن از استناد گناه کبیره و صغیره بر انبیاى عظام ابایى ندارند. راویان اسرائیلى نیز با نقل آنها و با توجه به این که ظواهر آیات قرآن نیز بعضا موهم عدم عصمت است به این مسأله دامن مىزنند و در این میان ظاهرگرایان، که بر جمود به ظواهر آیات تأکید و پاىبندى دارند، بدون تحلیل به نقل آنها مىپردازند.(88)
انتشار اسرائیلیاتى که تبلیغ عدم عصمت انبیا را مىنمودند نیز در راستاى سیاست خلفا، به ویژه خلفاى بنى امیه، قرار داشت. خلفا براى آنکه بتوانند ارتکاب صغیره و کبیره خود را توجیه نمایند و از سوى دیگر، رنگ مشروعیّت و تقدّس خود را حفظ کنند، با میدان دادن به این بخش از اسرائیلیات، تلاش کردند این تلقّى را که حاکم و زمامدار اسلامى باید از گناه و آنچه بر ملکه عدالت وى تأثیر سوء مىگذارد پیراسته گردد، از اذهان محو کنند. آنان تنها در این صورت مىتوانستند به سیاستهاى خود ادامه دهند. زیرا چنانکه گفته شد، بعضى از روایات اسرائیلى زشتترین افعال را به انبیاى الهى منتسب کرده بودند؛ وقتى آنان چنین افعالى را (نعوذ بالله) مرتکب گردند، سرزنش بر خلفاى بنى امیه نخواهد بودند.
موضع خاندان عترت علیهمالسلام و صحابه راستین در مسأله اسرائیلیات
پیشتر موضع پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله در مقابل توجه و شیفتگى عمر به روایات اسرائیلى از نظر گذشت.
عدهاى از سیرهنویسان نوشتهاند که على علیهالسلام درباره کعبالاحبار مىفرمود: کعب کذّاب است و از آیین على علیهالسلام منحرف شده است.(89)
حضرت على علیهالسلام درباره داستان مجعول مربوط به حضرت داوود علیهالسلام مىفرماید: «براى کسى که گمان مىکند داوود علیهالسلام با زن "اوریا" ازدواج نمود، من دو حد جارى مىکنم؛ حدى براى اهانت به نبوت و حدى هم براى خسارت به اسلام.»(90)
امام رضا علیهالسلام درباره همین داستان ساختگى مىفرماید: «انالله و انا الیه راجعون" شما به پیامبرى از پیامبران خدا نسبت مستى در نماز و عبادتش به خاطر پرندهاى دادهاید، آنگاه به او نسبت زنا و بعد نسبت قتل مىدهید.»(91) موضع سایر ائمه علیهمالسلام نسبت به اسرائیلیات نیز اتخاذ همین شیوه بود.
موضع یاران ائمه و صحابه راستین پیامبر نیز به همین گونه بوده است. از عبدالله بن عباس نقل شده که «چگونه از اهل کتاب سؤال مىکنید، در حالى که کتاب شما [قرآن]... تازهترین کتب آسمانى است....»(92)
درباره اقدام شجاعانه ابوذر در مقابل کعبالاحبار نیز نقل کردهاند که «روزى ابوذر در مجلس عثمان حاضر بود. عثمان گفت: آیا کسى که زکات مالش را بدهد در آن براى دیگرى حقى است؟ کعب گفت: نه امیرالمؤمنین. ابوذر به سینه کعب کوبید و گفت: اى پسر یهودى، دروغ گفتى؛ و آیه 177 بقره را تلاوت کرد.»(93) در پاسخ به سؤال دیگر عثمان و پاسخ غلط کعب، ابوذر عصایش را بلند کرد و به سینه کعب کوبید و گفت: اى پسر یهودى چه چیز به تو این قدر جرأت داده که درباره دین ما سخن بگویى؟(94)
«روزى به حذیفة بن یمان نیز، که از یاران برجسته امام على است، خبر رسید که کعب مىگوید: آسمان در محور یک قطب مانند آسیاب مىچرخد. حذیفه گفت: کعب دروغ گفته است، خداوند متعال مىفرماید: "ان الله یمسک السماوات و الارض ان تزولا." (فاطر: 41)»(95)
و همینگونه است موضع دیگر یاران راستین ائمه که حدیث «انى تارک فیکم الثقلین....» را به گوش جان شنیدهاند.
4. ریشههاى محیطى
مرورى بر تاریخ این حقیقت را به اثبات مىرساند که محیط به طور کلى نقش عمدهاى در عقلگرایى و عقلگریزى داشته است. نقش محیط مىتواند از حیث فرهنگى، سیاسى و اجتماعى و اعم از آنها باشد.
الف. محیط فرهنگى
آنگاه که قرآن در محیط ساده و به دور از علم و دانش آن روز عربستان نازل شد، لزوم بحث و جدال جدى درباره مفاهیم و آیات قرآن احساس نمىشد، اما با گذشت زمان به دلیل ویژگىهاى جدید جامعه اسلامى که پس از توسعه فتوحات و ورود علوم جدید به عالم اسلامى پدید آمده بود، دیگر سطحىنگرى جوابگوى مسائل نبود. بنابراین، تحول از محیط ساده علمى به محیط پیچیده علمى مستلزم نوعى گرایش عمیقتر با نظر مقتضاى زمان و مکان بود.
اساسا یکى از عوامل تقسیم علماى پیشین به دو گروه «اهل حدیث» و «اهل رأى»، واکنشهاى محیطى بود که آن افکار را پدید آورد. مکتب اهل حدیث در مکه و مدینه به وجود آمد که ویژگىهاى خاص خود را داشت. از جمله این ویژگىها مىتوان به وجود ثروتى عظیم از سنن و آثار و احکام رسول خدا و فتاواى صحابه، کم بودن وقایع و حوادث تازه در این سرزمین و تأثیر از گرایش اصحابى که از رأى و اجتهاد پروا داشتند اشاره کرد.(96)
اما مکتب اهل رأى در محیط عراق پدید آمد که ویژگىهاى آن درست نقطه مقابل منطقه حجاز بود. آنجا تمدنهاى کهن، فرهنگهاى متفاوت و نظام تحول یافتهاى براى زندگى وجود داشت و بیشتر رخدادها با وقایع حجاز، که رنگ بدویت داشت، متفاوت بود. از سوى دیگر، احادیثى که عراقیان در اختیار داشتند و از دیدگاه آنان مىتوانست مورد استناد قرار گیرد اندک بود؛ چرا که به دلیل انتشار احادیث جعلى، آنان بسیار محتاطانه عمل مىکردند و از سوى دیگر، دانشمندان این منطقه متأثر از کسانى چون عبداللّه بن مسعود بودند که مشرب رأى و نظر را ترجیح مىداد.(97)
در دورههاى بعد نیز تأثیرگذارى محیط فرهنگى بر شکلگیرى ظاهرگرایى نمایان است. در پاسخ به این پرسش که چرا ابن تیمیه در دعوت خود در زمان خویش موفق نشد و تنها گروه معدودى از او پیروى کردند و چندان موجى در جهان اسلام پدید نیاورد، حال آنکه بعدها شاگردش محمدبن عبدالوهاب در عصر خود آن را گسترش داد و تا حدود زیادى پیروز شد، باید گفت که پاسخ در تفاوت محیط علمى و فرهنگى آن دو نهفته است. ابن تیمیه بذر تفکر خود را در محیطى افشاند که مملو از دانشمندان اسلامى بود که هر یک به تنهایى مىتوانستند تبلیغ او را خنثى نمایند؛ چرا که شام و مصر در آن زمان از بزرگترین مراکز اسلامى بودند که محدثان، محققان و متکلمان بزرگى در آنجا مىزیستند، ولى محمدبن عبدالوهاب در نجد و در میان اعراب بیابانگردى مىزیست که از علم و دانش به دور بودند و کوچکترین اطلاعى درباره شرک و توحید نداشتند و دربست در پرتو قدرت آل مسعود و در اختیار شیخ بودند.(98)
ملاامین استرآبادى نیز کتاب الفواید المدینه را که اساس تفکر اوست در مدینه منوره، که از دیرباز مشرب حدیث و عقلگریزى در آن ریشه داشت، به نگارش در آورد.(99) بنابراین، محیط فرهنگى را به عنوان یکى از عوامل تأثیرگذار در شکلگیرى این تفکر نمىتوان نادیده گرفت.
ب. محیط اجتماعى و سیاسى
در بحث از نقش محیط اجتماعى و سیاسى، ویژگىهاى فکرى حاکمان، جریانات و حوادث سیاسى و اجتماعى که در جوامع اسلامى رخ داده بررسى مىگردد تا رابطه این عامل با ظاهر گرایى مشخص گردد.
عقلگرایى و عقلگریزى همواره تابعى از تفکر حاکمان مسلط بر جوامع اسلامى بوده است. حاکم آزاداندیش، علمپرور و عقلگرا درهاى خردورزى و اندیشه محورى را مىگشاید و حاکم متحجّر و جامد فکر، سخن هیچ مخالف فکرى و سیاسى را برنمىتابد و از بیم آنکه مبادا مخالفى به وجود آید فرصت تحرک اندیشه را مىگیرد. ملاحظه تاریخ به روشنى این مسأله را به ثبوت مىرساند. ابوبکر، عمر و عثمان با تأیید و تجویز سیاست منع نقل و تدوین حدیث، راه بحث و تعقل در سنت نبوى و آیات کریمه قرآن را در اهل سنت مسدود کردند و از یکسو، مایه پدید آمدن اجتهاد و رأیى بىپایه و منطق و مبتنى بر قیاس و استحسان گردیدند و از سوى دیگر، باعث شکلگیرى گروههایى گردیدند که هرگونه رأى و نظر در مسائل دینى را بدعت و حرام مىشمردند.
این در حالى است که اساس حکومت على علیهالسلام بر مناظره، مجادله و جدال احسن استوار بود.(100) در زمان خلفاى بنىامیه نیز این مسأله قابل پىگیرى است. خلفاى بنىامیه عمدتا اهل منطق و استدلال و آزاداندیشى نبودند و اساسا این مفاهیم با بنیاد حکومتى آنها سازگارى نداشت. از اینرو، به نظریه جبر در خلافت متوسل شدند. این نظریه از عهد معاویة بن ابىسفیان و بعدها تا حکومت مروانیان مورد تأکید قرار گرفت.(101)
اما "سلیمان" که از دیگر خلفاى بنىامیه بود به دلیل آنکه به سیاست نرمش و آشتى تمایل داشت، باعث نزدیکى دانشمندان و فقیهان شد و از اندیشههاى آنان بهره گرفت.(102)
همچنین معتزله که در عقلگرایى شهرهاند، در زمان حکومت بنىامیه روابط خوبى با آنها نداشتند.(103) البته این امر طبیعى است و در اوایل حکومت عباسیان نیز وضع به همین منوال بوده است. در زمان هارون عباسى تحرکى براى معتزله وجود نداشت، اما در عصر مأمون که فردى درس خوانده، اهل منطق و تعقل بوده، ستاره اقبال معتزله درخشید(104) و این درخشش در زمان معتصم، واثق باللّه نیز ادامه داشت تا اینکه متوکل که ذاتا فردى بحثگریز بود، هر نوع جدال و بحثى را که سلاح برنده معتزله بود ممنوع کرد و بدین ترتیب، خورشید پرفروغ آنان رو به خاموشى گرایید.(105)
ظهور حرکت اخباریه را نیز نمىتوان جداى از مسائل سیاسى و اجتماعى موجود در عصر صفوى در نظر گرفت، به گونهاى که بعضى معتقدند ظهور حرکت اخباریه در حقیقت واکنش حرکت افراطى و اقدامات و عملکردهاى مجتهدان بود که در مشرب اخبارىگرى تجلّى پیدا کرد.(106)
در حرکت سلفیه و واپس گرایانهاى که در قرون اخیر تحت عنوان وهابیت شکل گرفته هم نمىتوان نقش جهتگیرىها و حمایتهاى سیاسى را نادیده گرفت. محمدبن عبدالوهاب پیش از آنکه دعوت خود را در «درعیه» با موفقیت منتشر کند، در «عینیه» و «حریمله» شکست خورد، لیکن با حمایتهاى مالى امیر درعیه محمدبن مسعود و با قدرت نظامى وى توانست دعوت خود را منتشر کند و تا به امروز این رابطه حمایتى با وهابیان همچنان در شعاع گستردهاى محفوظ است.(107) بنابراین، تأثیر گسترده محیط اجتماعى و سیاسى بر مسأله عقلگریزى و ظاهرگرایى، که به تبع آن در مسأله تفسیر قرآن نیز نمود مىکند، به طور خلاصه مشخص شد.
پىنوشتها
1ـ در کتاب «وجه دین» اثر ناصرخسرو قبادیانى مىتوان نمونههاى فراوان تأویلات بىضابطه را مشاهده کرد.
2ـ احمد الامین، فجر الاسلام، دارالکتب العربى، 1996 م، الطبعة العاشره، ص 243.
3ـ ابن عمر یوسف بن عبدالبرّ، جامع بیان العلم، دارابن الجوزى،1416،ج2،ص243.
4ـ شمس الحق العظیمآبادى، عون المعبود فى شرح سنن ابى داود، دارالکتب العملیه، ج 4، ص 429.
5ـ محمدحسین ذهبى، التفسیر و المفسرون، دارالقلم، ج 1، ص 256.
6ـ جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، الدار الاسلامیه، الطبعة الثانیه، 1411، ج 3، ص 112.
7ـ عبدالقاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، ترجمه محمدجواد مشکور، انتشارات اشراقى، چ سوم، ص 153.
8ـ ابوالحسن اشعرى، الابانه عن اصول الدّین، درالنفائس، ص 97.
9ـ جمالالدّین در محاسن التأویل، ذیل آیه 210 بقره، محمد محمودالحجازى در التفسیر الواضح، ذیل آیه 54 اعراف، و نیز تفاسیر الاساس فى التفسیر، سعید حوى، تفسیر الکریم الرحمان فى تفسیر الکلام المنان، عبدالرحمان ناصر السعدى، آیات متشابه را اینگونه تفسیر کردهاند.
10ـ براى آشنایى بااین فرق ر.ک.به: الفرق بین الفرق، بغدادى، الملل و النحل، شهرستانى / مقالات الاسلامیین، اشعرى / کتاب التوحید، ابومنصور ماتریدى.
11ـ ر.ک: بغدادى الفرق بین الفرق، ص 36 ـ 39 / مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، ص 465 ـ 466 / نعمتاللّه صفرى فروشانى، غالیان.
12ـ مرتضى مطهرى، تکامل اجتماعى انسان، صدرا، به نقل از: عدّة الاصول.
13ـ ترجمه تفسیر المیزان، چ پنجم، 1375، بنیاد علمى و فکرى علامه طباطبائى، ج 10، ص 418 / جعفر سبحانى، مفاهیم القرآن، مؤسسة الامام الصادق علیهالسلام ، 1413، چ چهارم، ج 6، ص 7 ـ 20.
14ـ مرتضى مطهرى، آشنایى با علوم اسلامى، صدرا، ص 168.
15ـ نعمتاللّه صفرى فروشانى، غالیان، 1378، مؤسسه چاپ آستان قدس، به نقل از: عبداللّه سامرائى، الغلو و الفرق الغالیه فى الحضارة الاسلامیه، پیشین، ص 42.
16ـ على اسفندیارى، جمود و خمود، 1376، نشر باز، ص 80، به نقل از: ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 282ـ 281 / ابن اثیر، الکامل، ج 3، ص 341 ـ 342.
17ـ ابنکثیر، البدایة و النهایة، داراحیاء التراث العربى، 1408 ه.ق، ج 7، جزء 14، ص 156.
18ـ عبدالله جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن کریم، اسراء، 1378،ج13، ص 42.
19ـ عبدالواحد تمیمى آمدى، غررالحکم و درر الکلم، انتشارات انصاریان، 1374، ترجمه و تنظیم سیدحسین شیخ الاسلام، ج 1، ص 218.
20ـ احمدبن على الطبرسى، الاحتجاج، به تصحیح ابراهیم بهادرى، اسوه، 1413، ص 188 / ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 275.
21ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 25، ص 426.
22ـ مناظرات امام فخر رازى درباره مذاهب اهل سنت، ترجمه یوسف فضائى، ص 207.
23ـ اسلام در ایران، پطروشفسکى، ترجمه کریم کشاورز، ص 149 / مناظرات امام فخر رازى، ص 208 ـ 209.
24ـ وقعة صفین، نصربنمزاحم، ص 513 ـ 514.
25ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 25، ص 433.
26ـ الفکر السلفى عندالشیعه الاثناءعشریه، على حسین الجابرى، ص17. براى اطلاع دقیق از این موضوع به منابع زیر مراجعه شود: احمدبن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج 3، ص 95؛ انساب المعانى، ذیل واژه سلف؛ ابن اثیر، النهایه فى غریب الحدیث و الاثر، ج 2، ص 390؛ محمد سعید رمضان البوطى، سلفیه، بدعت یا مذهب، ص 19.
27ـ الفکر السلفى عندالشیعة الاثنا عشریه، ص 154.
28ـ ابنتیمیه، التفسیر الکبیر، دارالکتب العلمیه، ج 2، ص 128.
29ـ همان، ص 135ـ 136.
30ـ محمد رشیدرضا، تفسیر المنار، بیروت، دارالفکر، ج 1، ص 252.
31ـ نصر حامد ابوزید، الاتجاه العقلى فى التفسیر، دارالتنویر، 1982، ص 154، به نقل از: ابو عبیده معمر بن مثنى، مجاز القرآن، ج 2، ص 190.
32ـ همان، به نقل از: مجاز القرآن، ج 1، ص 290.
33ـ همان، به نقل از: طبرى، جامع البیان، ج 2، ص 362.
34ـ محمد سعید رمضان البوطى، سلفیه، بدعت یا مذهب، ترجمه حسین صابرى، انتشارات آستان قدس، 1375، به نقل از: بیهقى، الاسماء و الصفات، ص 292 و154.
35ـ سلفیه، بدعت یا مذهب، ص 156، نقل از: فتح البارى، ج 13، ص 315 / تفسیر بغوى، ذیل آیه 5 طه.
36ـ تفسیر المنار، ج 1، ص 252ـ253.
37ـ سید مرتضى عسگرى، نقش ائمه در احیاى دین، داراحیاءالتراث العربى، ج 10، ص 20ـ22 / محمدجعفر جعفرى لنگرودى، تاریخ معتزله، ص 15.
38ـ محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، انتشارات آستان قدس، 1368، چ سوم، ص 170 ـ 171.
39ـ احمد پاکتچى، دایرةالمعارف بزرگ اسلامى، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، 1373، ج 5، ص 395.
40ـ شهرستانى، الملل و النحل، تحقیق عبدالعزیز محمد الوکیل، ص 102.
41ـ فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى، مؤسسة الامام الصادق، چ سوم، ج 4، ص 241 و 184.
42ـ احمد پاکتچى، پیشین، ج 1، ص 719ـ720 / فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى، ج 4، ص222ـ 232.
43و44ـ الفکر السلفى عند الشیعه الاثناعشریه، ص 279.
45ـ همان، ص 256 به نقل از: الوردى، لمحات اجتماعیه، ج 1، ص 57ـ61.
46ـ فصلنامه علوم حدیث، ج 2، ص 16 / محمدعلى مهدوى راد، به نقل از: تقیید العلم، ص 69.
47ـ همان، ص 91، به نقل از: منهج النقد فى علوم الحدیث.
48ـ همان، ص 17، به نقل از: تقیید العلم، ص 74 / محاسن الاصطلاح، ص 366.
49ـ همان، ص 17، به نقل از: تقیید العلم، ص 81ـ88 / المستدرک على الصحیحین، ج 1، ص 6ـ106 / مسند احمد بنحنبل، ج 2، ص 162.
50ـ نقش ائمه در احیاى دین، ج 1ـ4، ص 191ـ206.
51ـ همان، ج 8، ص 107 ـ نقل از: البدایه و النهایه، ج 8، ص 107.
52ـ جعفر سبحانى، موسوعة طبقات الفقهاء، المقدمه القسم الاول، ص 87، به نقل از: مسند احمد، ج 5، ص 182.
53ـ موسوعة طبقات الفقهاء، المقدمه القسم الاول، ص 87 / به نقل از: مسند احمد، ج 3، ص 12.
54ـ محمدرضا حسینى جلالى، تدوین السنة الشریفه، ص 504 ـ 533 / فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى، ج 1، ص 91ـ96.
55ـ نقش ائمه در احیاى دین، ج 10، ص 10 به بعد.
56ـ همان، ج 11، ص 69، منابع مختلف این حدیث.
57ـ احمد امین، فجر الاسلام، ص 245.
58ـ هر یک از دو مکتب حدیث و رأى نیز براى تأیید مکتب خود دست به وضع احادیثى زدهاند که احمد امین در فجر الاسلام، ص 245، به آن اشاره کرده است.
59ـ محمدحسین ذهبى، التفسیر و المفسرون، ج 1، ص 257 به نقل از: قاضى عبدالجبار معتزلى، المطاعن، ص 422.
60ـ البرهان فى تفسیر القرآن، هاشم الحسینى البحرانى، 1415، مؤسسة البعثه، ج 1، مقدمه، از محمد مهدى عاصفى، بحث الخطوط و الاتجاهات العامه للتفسیر عند اهلبیت علیهمالسلام ، ص 19ـ37، مواردى از روایات مربوط را در باب هر یک از خطوط فوق مىتوانید در این بحث ببینید.
61ـ محمدجواد شرّى، شیعه و تهمتهاى ناروا، ترجمه محمدرضا عطائى، چ دوم، مؤسسة چاپ و انتشارات آستان قدس، 1372، ص 75.
62ـ عهد عتیق، سفر پیدایش باب 3، بند 8 و 9، ص 3.
63ـ همان، باب 6، بند 5 و 6، ص 5 .
64ـ همان، اشعیاء باب 40، بند 23، ص 673.
65ـ همان، سفر ارمیا، باب 1، بند 10، ص 696.
66ـ تاریخ سیاسى اسلام، سازمان چاپ وانتشارات وزارت فرهنگ و ارشاداسلامى، 1374، ج 2، ص 736ـ735.
67ـ همان، ص 736، نقل از: تاریخ طبرى، ج 4، ص 343.
68و69ـ فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى، ج 1، ص 112.
70ـ شیعه و تهمتهاى ناروا، ص 66ـ67. نقل از: امالى ابوجعفر محمدبن حبیب، شرح نهج البلاغه.
71ـ آنچه عمر تحت عنوان پیشگویى کعب از آینده خلافت نام برد در حقیقت نقل روایتى از پیامبر توسط اوست که فرمود: «بنىامیه بر منبر من بالا خواهند رفت و من در خواب دیدم که آنها روى منبرم جستوخیز مىکنند.....» عمر متوجه این نکته نبود و به جهت شیفتگى به اسرائیلیات آن را مبناى خود قرار داد.
72ـ ابو هریره، الامام السید عبدالحسین شرف الدّین موسوى، انتشارات انصاریان، ص 31.
73ـ همان.
74ـ نقش ائمه در احیاى دین، ج 6، ص 110، نقل از: طبقات الکبرى، ج 3، ص 257.
75ـ تاریخ سیاسى اسلام، ج 2، ص 736، نقل از: سیوطى، تاریخ الخلفا، ص 233.
76ـ همان، ج 2، ص 736، نقل از: تاریخ خلفا، ص 245.
77ـ ابوهریره، ص 141، نقل از: صحیح بخارى، ج 2، ص194.
78ـ همان، ص 38.
79ـ نقش ائمه در احیاى دین، ج 12، ص29ـ30، نقل از: احمدبن حنبل، مسند، ج 2، ص 252.
80ـ تاریخ سیاسى اسلام، ج 2، ص 97، به نقل از: بحوث مع اهل السنه و السلفیه، ص 97.
81ـ تاریخ سیاسى اسلام، ج 2، ص 97، نقل از: تقیید اسلام، ص 52.
82ـ نقش ائمه در احیاى دین، ج 6، ص 111، نقل از: تفسیر القرطبى، ج 15، ص 295.
83ـ نقش ائمه در احیاى دین، ج 6، ص 114، نقل از: الدرالمنثور، ج 4، ص 248.
84ـ تاریخ سیاسى اسلام، ج 2، ص97، نقل از: اسد الغابه، ج 5، ص 199.
85ـ ابن اثیر، البدایه و النهایه، ج 8، ص 115.
86ـ نقش ائمه در احیاى دین، ج 6، ص 110ـ117.
87ـ ماجراى آوردن نسخهاى از بخشى از تورات توسط عمر نزد پیامبر و ناراحتى آن حضرت نسبت به او و این جمله مشهور ایشان که: «اگر اکنون موسى زنده بود باید از من تبعیت مىکرد.» مشهور است. رک: نقش ائمه در احیاى دین، ج3، ص 387، نقل از: مسند احمد، ج 3، ص 387 / سنن دارمى، ج 2، ص 115.
88ـ محمد محمد ابوشبهه، الاسرائیلیات و الموضوعات فى کتب التفسیر، ص 159 به بعد / محمدحسین ذهبى، الاسرائیلیات فى التفسیر والحدیث، ص 117 به بعد / محمدجواد مغنیه، اسرائیلیات القرآن، ص 48 به بعد/ رمزى نعناعه، الاسرائیلیات و اثرها فى کتب التفسیر.
89ـ محمود ابوریه، الاضواء على السنة المحمدیه، دارالکتب الاسلامیه، ص 165.
90ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان، ج 8، ص 354.
91ـ محسن فیض کاشانى، تفسیر الصافى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1399، ج 4، ص 295.
92ـ شیعه و تهمتهاى ناروا، ص 72ـ73.
93و94ـ نقش ائمه در احیاى دین، ج 1ـ4، ص 160ـ161، نقل از: مسعودى، مروجالذهب، ج 2، ص 340.
95ـ الاضواء على السنه المحمدیه، ص 165.
96ـ مصطفى ابراهیم الزمى، خاستگاههاى اختلاف در فقه مذاهب، ترجمه حسین صابرى، 1375، انتشارات آستان قدس رضوى، ص 417ـ418 / موسوعة طبقات الفقهاء، مقدمه القسم الثانى، ص 51ـ52.
97ـ همان، ص 419 / موسوعة طبقات الفقهاء، مقدمه القسم الثانى، ص 51ـ52.
98ـ فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى، ج 3، ص 66ـ67.
99ـ الفواید المدنیه، ص 12ـ13 / موسوعة طبقات الفقهاء، مقدمه القسم الثانى، ص 389.
100ـ مجادلات ایشان با خوارج، خطبهها و سخنرانىهایى که پر از دلیل و احتجاج با مردم در زمینههاى سیاسى و دینى است، فرستادن ابن عباس براى محاجه با خوارج و توصیه بر اینکه با سنت با ایشان محاجه کند، دلیل بر آزاداندیشى آن بزرگوار است.
101ـ حسین عطوان، فرقههاى اسلامى در سرزمین شام در عصر اموى، ترجمه حمیدرضا شیخى، بنیاد پژوهشهاى آستان قدس رضوى، 1371، ص 228.
102ـ همان، ص 317 ـ 328.
103ـ از خلفاى بنىامیه، یزیدبن ولیدبن عبدالملک (م 126) و مروان بن محمدبن مروان (م 132) به معتزله تمایل نشان دادند. بنگرید: فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى، ج 4، ص 222.
104ـ همان، ج 4، ص 222 ـ 223.
105ـ همان، ج 4، ص 234 ـ 236.
106ـ على حسین الجابرى، الفکر السلفى عندالشیعه الاثنا عشریه، ص 255ـ 259 و 272ـ 279.
107ـ فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى، ج 3، ص 56 ـ 57.
نخستین رویکرد، تأویلگرایى بىضابطه و برداشتهایى از باطن قرآن بود که نه تنها هیچ ارتباطى با ظاهر آن نداشت، بلکه با روح شریعت و اصول و قواعد تفسیر و مبانى مسلّم ادبیات عرب نیز در تعارض بود. نمونهاى از این انحرافات تفسیرى، تأویلهایى است که «صوفیه» و «باطنیه» از آیات قرآن ارائه دادهاند.(1)
در رویکرد دوم، شاهد تحجّرگرایى و تقیّد افراطى بر ظواهر آغازین کتاب و سنّت، جمود بر روایات در تفسیر، عدم به کارگیرى عقل و اندیشه در فهم معارف وحیانى، و فراتر نرفتن از معناى ابتدایى آیات هستیم؛ به ویژه آنکه این مسائل بیشتر در آیات متشابهى است که جمود بر الفاظ و معناى ابتدایى آن موجب قایل شدن بر تجسیم و تشبیه درباره خداوند ـ نظیر آیات «جاء ربّک» و «الرحمن على العرش استوى» ـ مىشود. یا آیاتى که اخذ ظواهر آنها و عدم جامعنگرى به آیات مربوط به آن موضوع، به جبرىگرى، تفویض مطلق، نفى توسل و شفاعت و مانند آن منجر گردیده که هر یک از این خطوط و عقاید مطرح شده، آثار ناگوارى را از حیث عملى در سطح جوامع اسلامى باقى گذاشته است؛ از جمله، اعتقاد به جبر و تفویض موجب رخوت، سستى و ظلمپذیرى گروههایى از مسلمانان در طول تاریخ شد و عقیده نفى توسل و شفاعت موجب کشته شدن یا تهمت به کفر بخش عظیمى از مسلمانان گردید. همچنین تأکید بر عدم فهم آیات متشابه موجب بسته شدن باب تعمّق گروهى از مسلمانان نسبت به آیات الهى شد. البته این جریان آثار فراوان دیگرى داشته است که با بررسى هر یک از خطوط دیگر عقاید ظاهرگرایان به دست مىآید.
ظاهرگرایى جریانى مقطعى و زودگذر در تاریخ تفکر اسلامى نبوده، بلکه حرکتى پرشتاب و تأثیرگذار بوده است که از دوران پس از پیامبر صلىاللهعلیهوآله آغاز شده و تا به امروز ادامه داشته و در این میان، سهم اهل سنت در بهرهگیرى از این سفره نامبارک بسیار بیشتر از شیعه بوده است. در میان اهل سنت، اهل حدیث و مدرسه حدیثى حجاز پرچمدار این تفکر بودند. استاد احمد امین دو ویژگى عمده براى مدرسه حدیثى حجاز برمىشمرد:
1. کراهت شدید از سؤال از واجبات به دلیل آنکه منبع اصلى نزد آنها حدیث بوده و آنان اعمال رأى و نظر را نادرست مىدانستند.
2. تأکید بر حدیث، حتى نوع ضعیف آن و آسانگیرى در شرایط پذیرش حدیث و مقدم داشتن آن بر رأى و نظر.(2) آنان معتقد بودند: «نیاز قرآن به سنّت بیش از احتیاج سنّت به قرآن است»(3) و یا اینکه: «عرضه احادیث بر قرآن خطایى است که زنادقه آن را ساختند.»(4)
عدهاى از ظاهرگرایان معتقد بودند: «... براى هیچکس تفسیر قرآن مطلقا جایز نیست، اگرچه وى دانشمندى ادیب و داراى اطلاعات گسترده در ادلّه، فقه، نحو، اخبار و آثار باشد و فقط مىتواند به روایات پیامبر، صحابه و تابعین استناد کند.»(5)
از اینروست که در تاریخ مىخوانیم: «مردى از مالک سؤال کرد: آیا خداوند به آسمان دنیا پایین مىآید؟ مالک گفت: آرى. مرد گفت: نزول او به علمش است یا چیز دیگر؟ مالک فریاد زد: ساکت شو، و به شدّت خشمگین شد.»(6)
آرى، چون ظاهر آیه چیزى بیش از این را اثبات نمىکند و از دیگر سو، ظاهرگرایان به روایات اهلبیت علیهمالسلام نیز بهایى ندادند، ناچار شدند عقل خویش را از فهم پارهاى از معارف دینى تعطیل کنند.
بغدادى درباره تفکر جبرگرایى ظاهرگرایان مىگوید: «اینان... در کارها به جبر و اضطرار بودند. همه استطاعتها و اختیارها را انکار مىکردند... و نسبت دادن کارها بر آفریدگان را از روى مجاز مىدانستند، چنانکه گویند: آفتاب غروب مىکند و سنگ آسیاب مىچرخد، در حالىکه هیچکدام از این دو فاعل کارى که به آنها نسبت مىدهند نمىباشند.»(7)
تفکر ظاهرگرایانه که از اهل حدیث و در رأس آن احمدبن حنبل آغاز شد، بعدها به وسیله اشاعره و نیز در قرن هفتم توسط ابن تیمیه با عقاید جدید نظیر نفى توسل و کفر مرتکب آن، نفى شفاعت و تبرک جستن و... ادامه یافت و در قرون اخیر نیز شاگرد ابن تیمیه، محمدبن عبدالوهاب به انتشار افکار او پرداخت.
بنابراین، اگر حتى در قرن 14، که آن را دوران سیطره تفکر عقلگرایى بر تفاسیر قرآن نام نهادهاند، شاهد ارائه تفاسیر ظاهرگرایانه در باب آیات متشابه در حوزه نظرى و رخوت و ظلمپذیرى و عقبافتادگى و انحطاط در حوزه عملى هستیم، همه و همه نتیجه ریشههاى درخت پیر و نامیمون ظاهرگرایى است که در سرزمین اندیشه اسلامى افشانده شده است.
اگر صفات خبرى خداوند را به عنوان نماد ظاهرگرایى در نظر بگیریم، دو رویکرد انحرافى و البته شبیه به هم شکل گرفته است:
الف. پذیرش معناى ظاهرى الفاظ: غالب فرقههاى اهل حدیث به تقلید از احمد بن حنبل و استناد به سخن مالک بن انس درباره آیه «الرحمن على العرش استوى» (طه: 5) که گفته است: «الاستواء معلوم و الکیف مجهول و السؤال عنه بدعة»، معناى ظاهرى صفات خبرى را پذیرفته، سپس با آوردن لفظ «بلاکیف» به زعم خویش خواستهاند از اتهام تشبیه و تجسیم رهایى یابند.
ابوالحسن اشعرى در الابانه گوید: «قالاللّه تعالى: "کل شىءٍ هالکٌ اِلاّ وجهه..." (قصص: 88)، "ویبقى وجه ربّک ذىالجلال و الاکرام" (الرحمن: 27)، فأخبر تعالى أنّ له وجها و عینا بلاکیف و لاحدود.»(8)
این شیوه مواجهه با آیات صفات توسط تمامى فرقههاى اهل حدیث با تکیه بر عقیده به حجیّت سخن سلف صالح تکرار مىشود و در میان تفاسیر مفسّران معاصر نیز این مسأله کاملاً مشهود است.(9)
ب. اندیشه تعطیل در صفات خبرى: صاحبان این اندیشه معناى آیات صفات را بیان نمىکردند و آن را به خدا واگذار مىکردند و بدین ترتیب، معناى بخشى از آیات قرآن را معطل گذاشتند. «جهمیه»، «ماتریدیه»، گروهى از «کرامیه» و «ضراریه» از جمله این گروه بودند.(10)
بحث از ایمان که آیا عمل جزء آن است یا نه و نیز بحث مهم عصمت پیامبران، که فرقههاى ظاهرگرایى تا سرحد جواز انجام گناه بر پیامبران پیش رفتند، از دیگر نمودهاى ظاهرگرایى است که بحث از آن مجال وسیعى مىطلبد.
اما در میان شیعه نیز اندیشه ظاهر گرایى وجود داشت، هر چند دامنه آن بسیار محدود و اقوال ظاهرگرایانه آن هم بسیار کمتر بود. غلات شیعه از جمله ظاهرگرایانى بودهاند که اقوالى را به آنها منتسب کردهاند که در بسیارى از موارد به دور از واقعبینى و از روى دشمنى با شیعه بوده است. ولى از آنجا که ائمه معصومین علیهمالسلام به تصریح، آنها را رد و از خود جدا کردهاند، به بحث از آن نمىپردازیم.(11) از دیگر ظاهرگرایان شیعه، «اخباریان» بودند که تفسیر قرآن را فقط در تفاسیر معصومین علیهمالسلام مىجستند و در مواردى که تفسیرى از ایشان نرسیده بود سکوت اختیار مىکردند. اما از این جهت که احادیث معصومان علیهمالسلام بسیارى از آیات متشابه نظیر مسأله صفات خبرى، جبر و تفویض و بحث از عصمت و ایمان را بیان مىکرد، آنان عقاید انحرافى چندانى نداشتند. شیخ طوسى در عدّة الاصول با اشاره به اخباریان مىگوید: «اِذا سُئلوا عن التوحید او العدل او صفات الائمه او صحة النبوة قالوا روینا کذالک»؛(12) آنگاه که از توحید و... از آنها سؤال شود، گویند چنین روایت شده؛ یعنى آنچنان دقیق به صحت و سقم حدیث توجه نمىکنند و از عقل خویش در فهم آیه و حدیث بهره نمىگیرند.
آنچه گفته شد نمونهاى از موارد فراوانى است که فرقههاى ظاهرگرا به آن معتقد شدند و ذکر آن فقط براى آشنایى اجمالى با این تفکر بود و نظر به آثار فراوانى که در حوزه نظرى و علمى، سیاسى و اجتماعى و فرهنگى در جامعه اسلامى به جاى گذاشته، ریشهیابى این تفکر لازم به نظر مىرسد که در زیر به آن مىپردازیم.
1. ریشههاى روانى
انس آدمى با عالم ماده موجب گردیده که وى براى درک و شناخت حقایق فرامادّى و معقولات، از آنها تصورى حسّى بسازد. یکى از مفسّران درباره ریشه روانى مسأله مىنویسد: «آدمى در طول زندگى دست اندرکار حس و محسوس و متمایل به ماده و پاىبند عالم خاکى است و همین مسأله باعث شده که انسان عادت کند هر تعقل و تصورى را ـ ولو آنکه مانند کلیات و حقایقِ منزّه از ماده، حس و خیال راهى بدان نداشته باشد ـ به صورت حسّى مجسّم و ممثّل کند. به علاوه، آدمى تنها از طریق احساس و تخیل به معقولات مىرسد و بنابراین، با حس و خیال انس و الفت دارد.
همین عادت که پیوسته ملازم انسان است باعث مىشود که او براى خدا صورتى متناسب با امور مادى و محسوسى که با آنها الفت دارد تصویر کند، حتى اکثر موحدینى که معتقد به تنزیه ساحت پروردگار از جسمیت و عوارضى جسمانى هستند، در ذهن خود براى خداى متعال صورتى مبهم و خیالى جداى از عالم ثابت مىکنند و هر وقت به خدا روى مىآورند و از او درخواستى مىکنند و یا با او به گفتوگو مىپردازند، همان صورت به ذهنشان متبادر مىشود، ولى تعلیم دینى با جمع بین نفى و اثبات و ایجاد مقارنه بین تشبیه و تنزیه این اشتباهات را اصلاح کرده است.»(13)
بنابراین، مىتوان گفت: تشبیه ریشهاى روانى دارد که همه انسانها در آن مشترکند، اما آموزههاى وحیانى این انس و الفت انسان را با حس براى رشد دادن به او اصلاح نموده و قلب و فکر او را که قابل توسعه و تکامل است مىپروراند، لیکن عدهاى به دلایلى از جمله جهل و لجاجت و تقلید، بر همان مسأله تأکید مىورزند. از اینرو، گروهى از آنان به تشبیه و گروهى دیگر به تعطیل مىگرایند.
استاد مرتضى مطهرى در بیان ریشه روانى عقلگریزى در ساحت معارف دینى مىفرماید: «... بدیهى است که عامه مردم که اهل تعقل و تفکر و تجزیه و تحلیل نیستند همواره تدین را مساوى با تعبد و تسلیم فکرى به ظاهر آیات و احادیث، بخصوص احادیث، مىدانند و هر تفکر و اجتهادى را نوعى طغیان و عصیان علیه دین تلقى مىنمایند، خصوصا اگر سیاست وقت بنا به مصالح خود از آن حمایت کند و بالاخص اگر بعضى از علماى دین و مذهب این طرز فکر را تبلیغ نمایند...»(14)
درباره ریشه شکلگیرى غلات ـ به عنوان یکى از فرق ظاهرگرا ـ نیز بعضى علاوه بر وجود ریشههاى دیگر، به یک منشأ روانى و عاطفى اشاره کرده و گفتهاند: «اصل غلو در میان مردم ساده از یک منشأ روانى ـ عاطفى سرچشمه مىگیرد؛ به این ترتیب که هر کسى براى توجیه عقیدهاى که انتخاب کرده است سعى دارد آن را از حد خود فراتر وانمود کند تا در میان مردم به کج سلیقگى و انتخاب سوء متهم نشود.»(15) این منشأ روانى در بسیارى از شیعیان سادهدل وجود داشته و دارد و آنان را وادار به غلو درباره اهلبیت علیهمالسلام مىنماید.
2. ریشههاى فکرى
از دیگر ریشههاى ظاهرگرایى بحث از عوامل فکرى و معرفتى است که در زیر به مهمترین خطوط آن اشاره مىشود:
الف. جمود فکرى و تنگ نظرى
فهم صحیح دین نیازمند وسعت نظر، ژرفاندیشى و عقلانیت است. در مقابل، تنگنظرى، قشرىگرى و جمود آفت فهم دین مىباشد. نگاهى به تاریخ اسلام، نقش شایان توجه این عامل را در رشد یا انحطاط مسلمانان نشان مىدهد. فرق ظاهرگرا عمدتا گرفتار این آفت فکرى بودهاند. درباره این ویژگى خوارج مىخوانیم: خوارج، عبد الله خَباب را به جرم اینکه با آنان هم عقیده نبود و على علیهالسلام را آگاهترین مردم به خدا معرفى کرده بود، به شهادت رساندند. سپس همسرش را که حامله بود کشتند و شکم او را دریدند و فرزند در رحم او را نیز سر بریدند. در این هنگام یکى از خوارج یک دانه انار را که بر زمین افتاده بود برداشت و در دهان گذاشت. دوستانش به او اعتراض کردند که چرا چنین کار حرامى را مرتکب شد... .(16)
شاهد دیگرى بر نقش جمود، گواهى تاریخ بر عقیده پیروان ابنتیمیه و عکسالعمل آنان پس از فوت او بود. ابن کثیر در اینباره مىنویسد: «ابن تیمیه حرانى دمشقى... در محلى که آنجا محبوس بود درگذشت و جمع کثیرى در این محل (قلعه) حاضر شدند تا آن که اجازه داخل شدن به ایشان داده شد و قبل از غسل جماعتى نزدش نشستند و قرآن تلاوت کردند و به وسیله دیدن و بوسیدنش به وى تبرک جستند. سپس بازگشتند. پس گروهى دیگر از زنان آمدند و همان کار را انجام دادند... مردم بر نعشش عمامهها و لباسهایشان را مىانداختند.»(17)
این همه در حالى است که ابن تیمیه معتقد بود تبرک و توسل جستن به مرده موجب کفر و شرک مىگردد و همواره به تبلیغ این تفکر مىپرداخت و اکنون همین مسأله در میان مریدان وى به چشم مىخورد و این نیست جز به این دلیل که او بذر عقاید خویش را در سرزمین اندیشههاى خشک و متحجّر پیروانى مىپاشید که از ژرفنگرى بهرهاى نداشتند.
در میان عقیده غلات شیعه و اخباریان نیز نمودهاى این جمود فکرى قابل ملاحظه است. غلات مفهوم حب ائمه را بد تفسیر کردند و به دام شرک و کفر افتادند و اخباریان نیز با عدم توجه به نقش زمان و مکان در برداشت از مفاهیم دینى دچار رکود شدند. یکى از مفسّران ضمن اشاره به بینش اهل حدیث و اخباریه (شیعه و سنى) مىنویسد: «سِرّ رکود معرفتشناسى در اعصار سلف بینش متحجرانه ظاهرگرایانى بود که نه تنها در مسائل فقهى به وجوب احتیاط در "مالانص فیه" معتقد بودند، بلکه در مسائل اعتقادى هم، چون قرآن مهجور بود و به بهانه تحریف ساختگى یا دشوارى فهم یا علل مرموز دیگرى از حوزه کتاب و حکمت تبعید شد و آیات فراوانى که دعوت به نظر، تدبر، تعقل و مانند آن داشت یا مصداق استدلال و نمونه احتجاج و نظایر آن را ارائه مىداد همچنان مغفول عنه ماند...»(18)
ب. جهل
عدم آگاهى و علم نسبت به مفاهیم دینى و قواعد آن، عامل عمدهاى در انحراف از مسیر فهم قرآن به طور کلى و برداشتهاى ظاهرگرایانه به طور خاص داشته است. در آیات قرآن از جهل به عنوان یکى از موانع معرفتشناسى نام برده شده است؛ به عنوان مثال، در آیه «کذالک یطبع اللهُ على قلوب الذین لایعلمون» (روم: 59)، جهل عامل بسته شدن قلبها، و در روایتى از على علیهالسلام جاهل به عنوان "مردهاى در میان زندگان" معرفى شده است: «الجاهل میّت بینالاحیاء.»(19)
یکى از شبهات ظاهرگرایان این بود که نسبت به تأویل بعضى از آیات ابراز نادانى نمودند و به دلیل آنکه دامن اهلبیت علیهمالسلام را در تفسیر رها کردند، جهل آنان نسبت به بعضى از آیات باقى ماند. از اینرو، معتقد شدند هر آیهاى که روایتى درباره آن نیامده، باید به تلاوت یا معناى ظاهرىاش بسنده نمود.
در مورد خوارج نیز این مسأله کاملاً نمایان است؛ چنانکه مولا على علیهالسلام با استدلال به آیات و روایات توانست با قانع کردن عدهاى که انحرافشان ناشى از جهل و نادانى نسبت به مسائل بود، آنان را در جریان حکمیت به سلک یاران خود وارد کند. مناظره با ابن کواء خارجى در بیان مشروعیت حکومت با استناد به آیات قرآن و قانع شدن او و پیوستن به سلک یاران امام از جمله این موارد است.(20)
درباره شکلگیرى غلات نیز این مسأله مشهود است. امام رضا علیهالسلام یکى از علل غلو غلات را «جهل و ناآگاهى» ایشان برشمردند و فرمودند: «انّ هولاء الضلال الکفره ما أتوا الا من قبل جهلهم»؛(21) همانا گمراهى و کفر آن گمراهان و کافران جز به خاطر جهل و نادانىشان نبود.
اساسا جهل ریشه بسیارى از انحرافات اجتماعى، سیاسى، اقتصادى و فرهنگى است و بستر مشترکى در همه فرق ظاهرگرا و تأویلگراست. با این توصیفات، آن همه تأکید قرآن بر مسائل عقلى و نکوهش جهل و نادانى شگفت نخواهد بود.
ج. تعصب و حب افراطى نسبت به عقیده
یکى دیگر از ریشههاى ظاهرگرایى مسأله تعصب نسبت به شخص، فکر، حزب و طیف خاص است. در آیات و روایات از مسأله تعصب و لجاجت به عنوان یکى از موانع معرفت یاد و نسبت به آن هشدار داده شده است. براى مثال، در آیه 25 «انعام» خداوند کسانى را معرفى مىکند که هر آیه و معجزهاى را که مىببینند، در نتیجه لجاجت خود ایمان نمىآورند و به جاى تسلیم، به مجادله با رسول خدا و افسانه شمردن آن مىپردازند: «و منهم من یستمع الیک... و ان یروا کل آیةٍ لا یؤمنوا بها حتى اذا جائوک یجادلونک یقول الذین کفروا ان هذا الا اساطیر الاولین.»
در تاریخ تفکر اسلامى، به ویژه فرق ظاهرگرا، مسأله قومیتگرایى سیاسى یا فکرى نمود بارزى دارد.
درباره علت شیوع مذهب حنبلى به عنوان یکى از فرق ظاهرگرا نیز مسأله تعصب کاملاً مشهود است. در کتاب مناظرات امام فخر رازى درباره مذاهب اهل سنت آمده است: «پیروان آن مذهب به علت داشتن تعصب سخت نسبت به حدیث و سنت پیامبر و اصحاب او با هر فرقه و مذهبى از مذاهب اسلامى که قدرى آزادانه فکر مىکردند و تعصب آنها را نداشتند مخالفت و دشمنى مىکردند و از راه آزار و اذیت و ایجاد مزاحمت با پیروان مذاهب دیگر مانند شافعیان و شیعیان مبارزه مىکردند، چنانکه ابناثیر به گوشهاى از این شدت آزارها اشاره مىکند.»(22)
یکى از اسلام شناسان اروپایى نیز نقش تعصب را در انحطاط و تحجّر حنابله و ابن تیمیه چنین بیان مىدارد:
«... حنبلیان حتى کوچکترین تجلى آزادى عقیده را در مسائل دینى جایز نمىشمردند. ایشان از فرق و مذاهب دیگر اسلامى متعصبترند... در آستانه قرن 13 و 14 میلادى (هفتم و هشتم ه.) تقىالدین احمدبنتیمیه، فقیه نامى حنبلى با تعصب مفرط علیه هرگونه بدعت و نواندیشى قیام کرد... قشرى بودن و متابعت از ظاهر کلمات و بدویت افکار و تعصب مفرط حنبلیان و دورافتادگى مکتب فقهى ایشان از واقعیات زنده تاریخى و مهجورى از آنچه در اجتماع و زندگى روزمره تازه بود، روى هم رفته منجر به سقوط و انحطاط این مذهب شد.»(23)
نگاهى به ریشههاى شکلگیرى خوارج، نقش تعصب و لجاجت را روشن مىکند. به گزارش نصربنمزاحم، افرادى از بنىمراد، بنىراسب و بنىتمیم پس از قرائت قرارنامه تحکیم توسط اشعث بن قیس فریاد برآوردند: «لاحکمالالله...» و بدینوسیله از حکمیت رجال در دین ابراز تنفر کردند و با یک برداشت سطحى گفتند: «حکمیت تنها سزاوار خداست.» مخالفان حکمیت، که از اهالى عراق بودند، حاضر نبودند در برابر شامیان، که موافق تحکیم بودند، سر تسلیم فرود آرند و معتقد بودند زمانى که یک گروه (شامیان) توانستند رأى خویش را بر امام تحمیل کنند، چرا گروه دیگر سخن خود را بر امام تحمیل ننمایند؟!(24)
در برخى احادیث به ریشه غلو در مسأله عقیده به خدایى ائمه، به «حب مفرط» پیروان ساده دل اشاره شده است. از امام سجاد خطاب به ابوخالد کابلى نقل شده است که: «همانا گروهى از شیعیان ما آن قدر ما را دوست خواهند داشت که درباره ما آنچه پیروان حضرت موسى علیهالسلام درباره عزیر و مسیحیان درباره عیسى بن مریم گفتند خواهند گفت. پس نه ایشان از ما و نه ما از ایشان هستیم.»(25)
د. تقلید و سلفیگرى
یکى از مهمترین ریشههاى ظاهرگرایى مسأله تقلید از پیشینیان است. آنچه امروز تحت عنوان «سفلیگرى» در مجامع اهل حدیث و حنابله تبلیغ مىشود ریشه در همین مسأله دارد.
قرآن کریم تقلید بى چون و چرا از پیشینیان را به عنوان عامل انحراف از مسیر توحید ذکر کرده است. خداوند از قوم عاد نقل مىکند که: «قالوا سواءٌ علینا أو عَظت أم لم تکن من الواعظین ان هذا الاخُلُقُ الاولین» (شعراء: 136 و 137)
و در جاى دیگر از زبان مشرکان عرب نقل مىفرماید: «و اذا قیل لهم تعالوا الى ما أنزل الله و الى الرسول قالو حسبنا ما وَجَدْنا علیه آباءنا...» (مائده: 104) و آیات دیگرى از قرآن به این مسأله اشاره دارد.
از زمان ابنتیمیه به بعد اصطلاح «سلف صالح» در محافل حنابله و اهل حدیث رخ مىنماید. اینکه مراد از سلفیه چه کسانى هستند و چه عقاید و افکارى دارند نیاز به بحث و بررسى دقیق دارد که در این نوشتار نمىگنجد، اما به طور کلى مىتوان گفت که مراد از «سلف»، پیشینیان صالح این امّتند و در معناى رایج این واژه همان سه قرن نخست حیات امت اسلامى امت سرورمان حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله است و منشأ این اصطلاح نیز روایتى است که صحیح بخارى و صحیح مسلم از ابن مسعود نقل کردند که:«بهترین مردم [مردمان [قرن من هستند. سپس کسانى که در پى ایشان مىآیند، پس از ایشان مردمانى مىآیند که گواهى هر یک سوگندشان و سوگند هر کدام گواهىشان را نقض مىکند.»(26)
بر اساس قانون برترى مسلمانان در سه قرن نخست، سلفیه در مسأله تأویل آیات متشابه و صفات خبرى خداوند حکم مىکنند که چون پیشینیان و سلف صالح این امت، که برگزیدگان آنند، به هیچ تأویل تفصیلى دست نزدهاند و از این فراتر نرفتهاند که همان چیزهایى را براى خداوند ثابت بدانند که او در نصوص و آیات براى خود اثبات کرده و آنگاه در کنار چنین اثباتى خداوند را از هر آنچه مقام ربوبیت و الوهیت و تعالى او را خدشهدار مىسازد نیز منزّه دانستهاند،(27) پس ما نیز وظیفه داریم که به پیروى از آنان به هیچ تأویل دست نزده که در اینصورت است که نه شامل «یحرفون الکلم عن مواضعه» (نساء: 46) مىشویم و نه شامل: «الذین اذا ذکروا بآیات ربهم لم یخروا علیها صُمّا و عمیانا» (فرقان: 73)؛(28) چرا که سلف، آیات صفات را تفسیر کردند و آن را از صحابه و آنان از نبى صلىاللهعلیهوآله گرفتهاند و ائمه هنگامى که از چیزى سؤال مىشدند، معنا را اثبات و کیفیت را نفى مىکردند؛ مانند سخن مالک بن انس درباره آیه «الرحمان على العرش استوى» (طه: 5) که گفت: «الاستواء معلوم و الکیف مجهول و الایمان به واجب و السؤال عنه بدعة...»؛(29) استواى خداوند بر عرش معلوم و کیفیتش مجهول است و ایمان به آن واجب و سؤال از آن بدعت است.
آنچه ابنتیمیه درباره تفسیر آیات متشابه آورده و بیان او به لزوم پیروى از سلف صالح، امروزه هم در مجامع اهل حدیث و وهابیه به نحو چشمگیرى تکرار مىشود و کتابها و رسالهها درباره آن نگاشته مىشود. از جمله مفسّران معاصر محمد رشیدرضا صاحب تفسیر المنار است که ارادت خود را به سلفیه و تفسیر آنان از صفات خبرى و آیات متشابه چنین بیان مىکند: «اننى و لله الحمد على طریقه السلف.»(30)
هر چند بررسى ادلّه و نقد جامع این تفکر نیازمند حوصله و مجالى وسیع است، اما ذکر این نکته لازم است که بر خلاف نظر معتقدان به سلفیه که مىگفتند: سلف صالح امت در مقابل آیات متشابه، نظیر صفات خبرى، بر ظواهر آن تعبد نموده یا به بحث و مجادله نمىپرداختند، باید گفت: در میان سلف سه روش در بحث از عقاید دینى یافت مىشود:
الف. روش اخذ به ظواهر آیات و روایات و اعتماد به مدلول ظاهرى آنها هر چند مستلزم تشبیه و تجسیم گردد.
ب. روش استناد به ظواهر کتاب و سنت در پرتو عقل و خرد و به کاربردن تأویل در مواردى که اخذ به ظواهر آیات مستلزم تشبیه و تجسیم مىگردد؛ مانند تأویل «ید» به «قدرت» و «وجه» به «ذات».
ج. روش استناد به ظواهر آیات و روایات با ذکر قید «بلاکیف» تا مستلزم تشبیه نگردد.
بنابراین، آنگونه که سلفیه ادعا مىکنند، مسأله تأویل امرى ساخته متأخّران نیست تا آنان به دلیل مجادلات کلامى و فرو رفتن در متشابهات به بدعتگذارى متهم شوند، بلکه سلف این امت، خود هم به جدالهاى کلامى و هم در مواردى به تأویل آیات پرداختند.
نصرحامد ابوزید به مسأله تأویل نزد پیشینیان از صحابه و تابعان پرداخته، نمونههاى فراوانى از این نوع تأویلات را ذکر مىکند؛ به عنوان مثال، در بحث از تأویل نزد ابى عبیده، به تأویل او در آیههاى زیر اشاره دارد: «کل شىءٍ هالکٌ الا وجهه» (قصص:88): مجازه «الا هو». و در آیه «ما فرطت فى جنب الله» (زمر: 56) «(فى جنب الله): و فى ذات(31) الله واحد» و در «الا هو آخذٌ بناصیتها» (هود: 56) «مجازه: الا هوفى قبضته و ملکه و سلطانه.»(32) چنانکه ملاحظه مىشود ابوعبیده هریک از کلمات «وجه»، «جنب الله» و «ناصیة» را که اخذ ظاهر آن مىتواند مستلزم تجسیم شود به معناى مجازى گرفته است.
کاربرد اصطلاح «کنایه» که حکایت از نوعى تأویل است، در بیان ابنعباس نیز خروج سلف از ظواهر آیات است. در ذیل آیه 197 بقره در تفسیر جامع البیان طبرى روایتى در این باره از ابنعباس آمده است: «فلا رفث و لافسوق و لاجدالُ فى الحج» (بقره: 197): حدثنا عبدالحمید... عن ابن عباس قال: «الرفث: هو الجماع ولکن الله الکریم یکنّى عما شاء»؛(33) «رفث» به معنى جماع است، ولى خداوند از هر چه بخواهد کنایه مىآورد.
علاوه بر موارد مزبور، نصر حامد ابوزید به ذکر مثالها و دلایل مختلف مبنى بر روش تفسیر عقلى در سلف مىپردازد. استاد بوطى نیز با نقل روایاتى به اثبات این مسأله مىپردازد. از جمله آنها نقل است که احمد بن حنبل، کریمه «جاء ربک» (فجر:22) را به «جاء امر ربک» تفسیر کرد و آیه «او یأتى امر ربک» (نحل: 33) را دلیل بر آن آورد.(34) یا نقل ایشان از ابن حجر در فتح البارى و تفسیر بغوى مبنى بر اینکه ابن عباس در آیه «الرحمان على العرش استوى» (طه: 5)، استوى را به «ارتفع» تفسیر کرد و در روایتى از ابنبطال به «علا» تفسیر شده است.(35)
رشید رضا پس از اینکه طریقه سلف را به تفویض و خلف را به تأویل وصف کرد، یادآور مىگردد که در میان ائمه علماى سلف و دیگران روش تأویل نیز یافت مىشود.(36)
ه. ظاهرگرایى عکسالعمل عقلگرایى افراطى
معمولاً در مقابل هر افراطى، تفریطى نیز صورت مىگیرد. از جمله ریشههاى ظاهرگرایى که نقش مهمى در تثبیت و تداوم آن داشت این بود که فرقهها و اشخاصى با استناد به آیات قرآن، اسلام را دینى عقلانى معرفى کرده، خود را پیرو مکتب عقلانى اسلام مىدانستند، اما به دلیل آنکه در این نگرش عقلانى به افراط کشیده شدند یا به نام عقل راه رأى و اجتهاد شخصى و قیاس را پیمودند یا در شیوه تبلیغ تفکر خود از روشهاى خشن و ناپسند استفاده کردند، موجبات بدبینى فرقههایى را به مشرب عقلى فراهم آوردند و نتیجه آن شد که ظاهرگرایان آنان را نماینده تفکر عقلانى دانسته و چون عملکرد نادرستى داشتند، اصل تعقل و روش عقلانى را کنار گذاشتند. در نقطه مقابل نیز وضعیت به همین روال بود. وقتى «حشویه» و اهل حدیث در پذیرش هر حدیثى از اسرائیلیات و مجعولات، بدون توجه به درست و نادرست آن، افراط کردند، مکتب اهل رأى با این نگرش که حدیث پیامبر به نابودى کشیده شد، دست از اصل آن کشیدند و به قیاس و رأى پناه بردند.
از جمله کسانى که با افراط در نگرش عقلانى موجب عکسالعمل مخالف شد، ابوحنیفه بود. او قواعد قیاس، استحسان و مصالح مرسله را، که حقیقت آن عمل به رأى است، در کنار کتاب و سنت مدرک احکام قرار داد. پس از ابوحنیفه، شاگردان مکتبش با عنوان «الحیل الشرعیه» کار تغییر احکام را به جایى رساندند که بسیارى از محرمات را حلال شمردند.(37)
از ابنخلدون نقل شده که گفته است: «ابوحنیفه هفده حدیث از احادیث نبوى را بیشتر قبول نداشت و در رأى و قیاس افراط کرد.»(38) و این نیز به خاطر شروط سخت ابوحنیفه در پذیرش حدیث، آن هم در دوران عدم تدوین مجموعههاى حدیثى(39) بود، اگر چه باید این سخن ابن خلدون بیشتر مورد تدقیق و تأمل قرار گیرد.
شهرستانى درباره ریشه شکلگیرى اندیشه حنبلى مىنویسد: «اعلم أن السلف من اصحاب الحدیث لمّا رأوا توغّل المعتزله فى علم الکلام و مخالفة السنة التى عهدوها من الائمه الراشدین و نصرهم جماعةٌ من امراء بنى امیه على قولهم بالقدر و جماعة من خلفاء بنىالعباس على قولهم بنفى الصفات و خلق القرآن تحیّروا فى تقریر مذهب اهل السنة و الجماعة من ائمه السلف فَجَروا على منهاج السلف المتقدمین علیهم من اصحاب الحدیث مثل مالک بن انس، مقاتل بنسلیمان و سلکوا طریق السلامة فقالوا: نؤمن بماورد به الکتاب والسنة و لا نتعرض للتأویل...»؛ پیشینیان از اهل حدیث هنگامى که گزافهگویىهاى معتزله را در علم کلام دیدند و نیز مخالف آنان با سنّت و روشى که در میان خلفاى راشدین متداول بود را ملاحظه کردند و از سوى دیگر گروهى از خلفاى بنىامیه با ارائه مسأله «قضا و قدر» و عدهاى از خلفاى بنى عباس با مسأله «نفى صفات» و «مخلوق بودن قرآن» به یاریشان شتافتند. در فهم مذهب اهل سنّت به تردید افتادند، پس بر روش متقدّمین از اصحاب حدیث مانند مالک بن انس، مقاتل بن سلیمان حرکت کردند و راه امن و سلامت را پیمودند و گفتند: «به آنچه در کتاب و سنّت آمده ایمان مىآوریم و به تأویل نمىپردازیم.(40)
چنانکه شهرستانى به وضوح اشاره مىکند، شکلگیرى اهل حدیث و تقلید آنان از سلف صالح خود در نتیجه افراط معتزله در عقاید عقلانى خود است.
بعضى از عقاید معتزله عواطف توده مردم را خدشهدار مىساخت؛ نظیر مسأله شفاعت که مردم دهها حدیث پیرامون آن مىخواندند و آنها را امیدوار مىساخت، لیکن معتزله منکر نظر آنان بوده، مىگفتند: شفاعت از آنِ تائبان است نه گنهکاران.(41)
علاوه بر پارهاى از تفکرات خاص، نوع برخورد معتزله در اوج قدرت، آنها را منفور عامه کرد، به گونهاى که مایه انحطاطشان را فراهم ساخت. در جریان حدوث و قدم قرآن، معتزله بر حدوث و احمد بن حنبل بر قدیم بودن قرآن نظر داشتند و چون مأمون، خلیفه وقت، بر نظر معتزله بود، تفتیش عقاید راه انداخت و قضات و محدثان معتقد به قدیم بودن قرآن را برکنار و زندانى کرد. مأمون نامهاى به اسحاق بنابراهیم، صاحب شرطه بغداد، نوشت مبنى بر اینکه به تفتیش عقاید محدثان آن دیار بپردازد و او نیز چنین کرد و عدهاى را مجبور به توبه از عقیده خود کرد. دیگر بار نامه مأمون بر جمعى از محدثان و قضات خوانده شد و آنگاه که نوبت ابراز عقیده به احمدبن حنبل رسید، جز تصریح بر آنکه قرآن کلام الله است کلامى بیش نگفت و همآواز با او جمع نیز به همین جمله اکتفا کردند، ولى در نهایت و به دلیل تهدید مأمون جز دو نفر همه شهادت بر حدوث قرآن دادند. این دو نفر در بند کشیده به اقامتگاه خلیفه در طرطوس گسیل شدند، لیکن مأمون پیش از رسیدن آنان درگذشت و در همین اثنا محمدبن نوح ـ دومین نفر تأکید کننده بر قدمت قرآن ـ نیز از دنیا رفت. به دلیل آنکه معتصم نیز بر عقیده مأمون بود، احمد بن حنبل ـ اولین نفر تأکیدکننده بر قدمت قرآن ـ را در حبس کرد، ولى او همچنان در برابر آزارهاى آنان بر عقیده خویش ماند. وى پس از 28 ماه تحمل زندان و آزار و اذیت آزاد گشت و از آنجا که یار او (محمدبن نوح) در تأکید بر قدمت قرآن پیش از این در گذشته بود، احمد بنحنبل به عنوان قهرمان دفاع از قدیم بودن قرآن مطرح شد. این ماجرا به «غائله محنت احمد» مشهور شد؛ غائلهاى که از سوى اهل حدیث بزرگنمایى شد و تبلیغات بسیارى روى آن صورت گرفت(42) و در نهایت به یکى از مهمترین عوامل انحطاط معتزله تبدیل شد.
در بیان ریشهها و دلایل ظهور اخباریه در شیعه، بعضى به نقش عملکرد افراطى عقلگرایان در دوره اقتدار خود و بروز عکسالعمل تفریطى و شکلگیرى اخبارى اشاره داشتند؛ از جمله علىحسین الجابرى پس از نقل سخن صدرالدین شیرازى در وصف دورهاى از عصر صفوى، به مطلب فوق توجه مىکند.
صدرالدین شیرازى در وصف این دوره مىنویسد: «عجب از اینکه بیشتر کسانى را که از ایشان (فقها و مجتهدان مسلط بر زمام حرکت فکرى عصر صفوى) مىبینیم، در معقولات فرو مىروند، در حالى که محسوسات را نمىشناسند و در الهیات سخن مىگویند، در حالى که نسبت به طبیعیات ناآگاهند... و غرضشان طلب ریاست و جاه و مقام و ارجاع مردم به فتاوا و حکومتشان است... آنان با این عقول ناقصه و آراء سخیفه با حکما تخاصم مىنمایند.»(43)
سپس جابرى مىگوید: «با این شرایطى که شیرازى آن را توصیف کرد، عکسالعمل محافظه کارانهاى پدید آمد... و بعضا باعث بازگشت تفکر سلفى طى قرن اول از عمر دولت صفوى به گونه قابل توجهى شد، چنانکه نظریات و اندیشههاى جنبش اخباریگرى در آستانه فراموشى و کهنگى قرار گرفته بود تا اینکه محمد امین استرابادى به احیاى اندیشههاى کهنه شده پرداخت و مبادى آن را از نو پىریزى کرد و گروه زیادى از او پیروى کردند.»(44)
دکتر الوردى نیز به این نکته اشاره دارد که: «عصر صفوى شاهد امور مستحدثه فراوانى است که نزد شیعه اثنا عشریه سابقهاى نداشت، بلکه منبعث از تفکر صوفیه بود و به همین خاطر این مسأله واکنشهایى را در تفکر شیعه اثناعشرى، که محدود بین آزاد اندیشى و تفکر محافظه کارانه سلفى بود، پدید آورد.»(45)
3. ریشههاى سیاسى
الف. منع تدوین و نقل حدیث
اصولاً راه مهار دانش، کتابت و نشر آن است؛ چنانکه از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله با نقلهاى مختلف آمده است: «قیّدوا العلم باالکتابة»؛(46) دانش را با نگاشتن، مهار و حراست کنید. سنّت و سیره رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله مملو از تأکید آن حضرت بر کتاب و کتابت دانش و حدیث است که ذکر آن به طول مىانجامد. دکتر نورالدین عتر مىنویسد: «احادیث بسیارى ـ در حد تواتر ـ نشانگر آن است که گروهى از صحابیان حدیث ر ا در عهد رسولاللّه مىنوشتند.»(47)
عبداللّه بن عمرو گوید: به پیامبر صلىاللهعلیهوآله گفتیم: چیزهایى از شما مىشنویم که نمىتوانیم حفظ کنیم، آیا آنها را بنویسم؟
پیامبر فرمود: بلى، آنها را بنویس.(48) همو گوید: من آنچه را از پیامبر مىشنیدم مىنوشتم و با این کار مىخواستم از تباهى آنها جلوگیرى کنم. گروهى از قریش مرا از این کار باز داشتند و گفتند: «هر آنچه از پیامبر مىشنوى مىنویسى و حال آنکه پیامبر بشرى است که در حال خشنودى و یا ناخشنودى سخن مىگوید.» من از نوشتن باز ایستادم و سخن قریشیان را به پیامبر باز گفتم. پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمود: «اکتب فوالذى نفسى بیده ما خرج منه الاحق»؛(49) بنویس به خدا سوگند از این (اشاره به دهان مبارک) جز حق خارج نخواهد شد. داستان منع نگارش آخرین سخنان پیامبر صلىاللهعلیهوآله به هنگام رحلت توسط عمربن خطاب نیز از نمونههاى بارز این مسأله است.(50)
پس از رحلت حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله نیز این سیاست ادامه یافت و ابوبکر، نخستین خلیفه مسلمانان، فرمان رسمى محو احادیث را صادر نمود. وى حدود 500 حدیث را که از رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله شنیده بود در آتش افکند و به دیگران هم دستور داد چنین کنند. البته این منع نقل حدیث عمدتا نسبت به احادیثى بود که جنبه عبادى و عملى نداشتند.(51)
منعکنندگان نقل حدیث و تدوین آن، احادیثى را نیز در این زمینه به رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و برخى صحابه و تابعان نسبت دادند؛ نظیر آنچه احمد بن حنبل نقل مىکند که: «أن رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله نهى أن نکتب شیئا من حدیثه.»(52) یا روایتى که ابوهریره از رسول خدا نقل مىکند مبنى بر اینکه نوشته دیگرى را در کنار کتاب خدا منع کردند.(53)
منع نقل و تدوین حدیث آثارى را در پى داشت که این آثار ارتباط مستقیمى با مسأله ظاهرگرایى پیدا مىکند. از جمله این آثار مىتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1. از بین رفتن مقدار زیادى از احادیث نبوى؛
2. وضع حدیث به نفع خلفا و دستگاه حاکمه؛
3. اختلاف در حدیث؛
4. رواج اسرائیلیات.(54)
طبیعى است که اشتیاق مردم به شنیدن روایات پیامبر از یک سو و منع نقل حدیث از دیگر سو، این زمینه را به وجود آورد که به هنگام رفع این منع، حرص و ولع شدیدى در آن صورت گیرد تا آنجا که هر نقلى را به عنوان روایت به مردم عرضه کردند و به دلیل آنکه اهلبیت پیامبر علیهمالسلام ـ که صحت و سقم بسیارى از این روایات را مىدانستند ـ نیز خانهنشین شدند و رجوع مردم به آنها کم شد و دستگاه حاکمه نیز به شدت در تبلیغ این امر مىکوشید، در چنین شرایطى آنها توانستند هر سیاستى را در قالب روایت پیاده کنند.
روایات تجسیم و تشبیه خدا به خلق، روایات تأیید دستگاه اموى و تأکید بر عدم خروج بر سلطان جائر، روایات اثبات کننده جبر و روایاتى که حکایت از عدم عصمت پیامبران مىکنند(55) و روایاتى که منجر به حجیت قول خلفاى راشدین و پذیرش اجتهاد آنها در برابر نص مىگردد، همه و همه به مسأله ظاهرگرایى دامن مىزدند.
ب. جدایى قرآن از عترت
مهمترین اثر منع نقل حدیث که از سویى مهمترین عامل در مسأله پدید آمدن ظاهرگرایى است، جدایى قرآن از اهلبیت علیهمالسلام است. آنگاه که از احادیث غیر عبادى ممانعت شد، طبیعتا استدلال امامان بر نص روایات مبنى بر حقانیت آنان در امر ولایت و لزوم پیروى از آنان در کنار قرآن مورد غفلت و فراموشى و کم اهمیتى قرار گرفت. شیعه و سنى روایات گوناگونى را در مجامع حدیثى خود در شأن و عظمت اهلبیت علیهمالسلام نوشتهاند که از جمله آنها روایت متواتر «انى تارک فیکم الثقلین کتاباللّه و عترتى ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا»(56) است. این روایت به روشنى تمسّک به دو حبل «کتاب خدا» و «عترت پیامبر صلىاللهعلیهوآله » را در کنار یکدیگر مایه نجات مىداند، اما شعار «حسبنا کتاب اللّه» و نقل از رسول صلىاللهعلیهوآله و جعل بر آن حضرت مبنى بر اینکه: «بیننا و بینکم کتاب اللّه، فما وجدنا فیه من حلال استحللناه و ما وجدنا فیه من حرام حرمناه الاو ان ما حرّم رسول اللّه صلىاللهعلیهوآله مثل الذى حرم اللّه»(57) انگیزه عدم نیاز به سنت را چنان محکم نمود که کمتر کسى، که آن همه تأکیدهاى رسول خدا را درباره اهلبیت علیهمالسلام در حیات پیامبر شنیده بود، در مسائل اختلافى به سراغ آنها مىرفت.
عقیده عدم نیاز به عترت و اکتفاى کتاب اللّه مستلزم دو امر است: 1. باز شدن باب رأى و قیاس و استحسان که تغییر بسیارى از احکام را به دنبال داشت؛ 2. جمود بر ظواهر آیات به دلیل بیم داشتن محتاطان و مخالفان رأى(58) که نتیجه آن اقوال ظاهرگرایانه فراوانى در تفسیر بود. قاضى عبد الجبار معتزلى مىنویسد: «از زمانهاى پیشین در جایز بودن تفسیر قرآن به رأى اختلاف کردهاند، پس گروهى در این زمینه شدت به خرج داده و تفسیر قرآن را براى خود و دیگران جایز ندانسته و گفتهاند براى هیچ کس هر چند دانشمندى ادیب و داراى اطلاعاتى گسترده در ادلّه، فقه، نحو و آثار باشد، تفسیر قرآن جایز نیست و فقط مىتوان چیزهایى را که در این زمینه از پیامبر نقل شده روایت کرد.»(59) در حالى که عترت پیامبر اصول و قواعدى را در تفسیر رعایت مىکردند که تبعیت از آنان به تفسیر صحیح از قرآن منجر مىگشت. به طور کلى، مىتوان خطوط اصلى منبع تفسیرى اهلبیت علیهمالسلام را، که برگرفته از علم پیامبر صلىاللهعلیهوآله است، در موارد زیر خلاصه کرد:
1. تنزیه خداوند از تجسیم و تعطیل؛
2. تنزیه انبیا از معاصى به طور مطلق؛
3. محال بودن رؤیت خداوند به طور مطلق؛
4. هدایت از جانب خدا و ضلالت از جانب انسان؛
5. لاجبر و لا تفویض بل امر بین الامرین؛
6. تفسیر قرآن به قرآن.(60)
روایات اهلبیت علیهمالسلام را در خطوط کلى مزبور مىتوان ذیل آیات مربوط در تفاسیر روایى و غیر روایى شیعه به وفور یافت که به دلیل اختصار بحث از آنها در مىگذریم.
ج. اسرائیلیات
یکى از آثار منع نقل حدیث از پیامبر اکرم رواج اسرائیلیات از سوى یهودیان و مسیحیان به ظاهر تازه مسلمان شده در میان امت اسلامى بود که با توجه به ماهیت اسرائیلیات، نقش بسیار بزرگى در مسأله جمود بر ظواهر قرآن ایفا کرد. از سوى دیگر، در صورت تمسّک به عترت پیامبر حتى وجود روایات اسرائیلى، نیز نمىتوانست نقشى در انحراف مردم از تفسیر قرآن داشته باشد؛ زیرا موضع ائمه بزرگوار و به تبع آنان یاران مخلص ایشان، طرد این روایات و ناقلان آنها از خود بود، به گونهاى که با مقایسه اجمالى بین تفاسیر مأثور مکتب خلفا و اهلبیت علیهمالسلام ، مىتوان کثرت روایات اسرائیلى در مکتب خلفا و قلّت آن را در تفاسیر مکتب اهلبیت ملاحظه کرد. البته همان مقدار اندک نیز در نتیجه غفلت آنان صورت گرفته بود، چنانکه استاد محمدجواد شرّى مىنویسد: «هر کس که کتابهاى حدیث تألیف دانشمندان شیعه را بخواند هیچ روایتى را نمىیابد که به کعب الاحبار یا وهب بن منبه و یا اسرائیلى دیگرى منتهى شود و اگر هم یافت شود به یقین از کتب دانشمندان سنى گرفتند.»(61)
روایات اسرائیلى بیشتر متشابهات و تفصیل داستانهاى قرآن را دربرداشت؛ مشابهاتى از قبیل مسأله صفات خبرى خداوند و رؤیت، جبر و اختیار و قضا و قدر و قدیم بودن کلام خدا. در بحث از داستانهاى قرآنى نیز تفصیل و جزئیات حوادث تشریح مىگردد که در بیان داستانهاى پیامبران عمدتا منجر اعتقاد به عدم عصمت مىگردید.
در زمینه مسائل سیاسى و حکومتى نیز، تأکید به منع تدوین حدیث، قداست بخشیدن و مشروعیت دادن به خلفا و خلافت از طریق جعل و نقل روایات موجب به حجیت رسیدن قول و فعل آنها و تبعیت بىچون و چرا از آنان گردید و این مسأله نیز نقش عمدهاى در پدیده عقل گریزى و تعبد و تسلیم بر گفتار آنان داشت که در زیر به هر یک از این ابعاد مىپردازیم:
1. اسرائیلیات و مسأله تجسیم: نگاهى اجمالى به دو کتاب عهد قدیم و عهد جدید به وضوح ما را با وجود اندیشه تشبیهى و تجسیمى در این دو کتاب آشنا مىکند؛ بهعنوانمثال،دربارهراهرفتن خدا در «سفر پیدایش» باب سوّم از عهد عتیق مىخوانیم:
«عصر همان روز آدم و زنش، صداى خداوند را که در باغ راه مىرفت شنیدند...»(62)
در «سفر پیدایش»، خداوند متصف به وصف «متأسف شدن و محزون شدن»،(63) در «سفر اشعیا» متصف به «نشستن بر فراز کره زمین»(64) و در «سفر ارمیا» متصف به «لمس کردن»(65) شده است و نیز بسیارى از موارد تجسیمى دیگر که ذکر آنها به تفصیل مىانجامد.
2. مسأله جبر و تقدیر و مشروعیت بخشیدن به حکومت خلفا: مسلمانان ساده دل بر این باور بودند که در کتب موجود نزد اهل کتاب پیشگویىهاى فراوانى در باره مسلمانان آمده است. خلفا نیز از این مسأله، که نقش مهمى در مشروعیت دادن به حکومت آنان داشت، کمال استفاده را مىنمودند؛ به علاوه که نوعى حتمیت و قضاى الهى را نیز در روى کار آوردن یک خلیفه مشخص، مطرح مىکرد.(66) نقل کردهاند که معاویه پس از آنکه عثمان او و دیگران را براى مشورت در برخورد با مخالفان خود فراخواند، در طمع خلافت بود. در موسم حج این رجز را شنید که «ان الامیر بعده على و فى الذبیر خلف رضى.» کعب الاحبار به خواننده شعر گفت: دروغ مىگویى، پس از عثمان معاویه صاحب خلافت است. خبر به معاویه رسید، از کعبالاحبار در اینباره سؤال کرد. او گفت: آرى، تو پس از عثمان امیر خواهى شد. و این در دل معاویه نشست.(67)
درباره وهب بن منبه نقل مىکنند که او مروج حکومت تقدیر بر افعال انسانهاست.(68) حماد بن مسلمه از ابوسنان نقل مىکند از وهب بن منبه شنیدم که گفت: من مدتها معتقد به تأثیر اختیار انسان بودم تا این که هفتاد و اندى کتاب از کتب پیامبران خواندم که همگى با هماهنگى خاص مىگویند: هر کس براى خود اختیار قایل باشد کافر شده.(69)
ابن عباس روایت کرده است که عمر به کعب الاحبار گفت: چون وفاتم نزدیک شده است مىخواهم وصیت کنم تا کسى پس از من امر خلافت را بر عهده گیرد. نظر تو در باره على [ علیهالسلام [چیست؟... شما که مىپندارید جریان ما در کتابهاى شما نوشته شده است، بگو که درباره او چه چیزى در کتابهاى شما وجود دارد؟ کعب در جواب گفت: به نظر من که او شایستگى خلافت ندارد؛ زیرا او مردى است پردیانت، از هیچ عیبى چشمپوشى نمىکند... عمر گفت: پس آنطور که در نزد خود مىیابید مسأله خلافت به چه کسى منتهى مىشود؟ کعب جواب داد: ما اینطور مىیابیم که خلافت پس از صاحب شریعت و دو تن از اصحابش به دشمنان او منتقل مىشود.(70)(71)
از جمله احادیثى که ابوهریره از رسول الله صلىاللهعلیهوآله نقل مىکرد این بود: «ان لکل نبى خلیلاً من امتى و ان خلیلى عثمان.»(72) این حدیث را ذهبى در میزان الاعتدال ذیل ترجمه «اسحاق» آورده و قول قطعى به بطلان آن داده است.(73)
چنانکه ملاحظه مىگردد، منقولات اسرائیلى در ممانعت از انتقال خلافت به اهلبیت علیهمالسلام نقش عمدهاى داشتند، به ویژه آنکه ظواهر آیاتى از قرآن نیز موهم قضاى حتمى و جبر بر افعال انسانها بود که این روایات به طور مستقیم در برداشت از این قسم آیات به جبرگرایى و سستى و خمود تأثیر مستقیم داشت.
3. اسرائیلیات، جعل حدیث و نشر فضایل به سود خلفا: ناقلان اسرائیلى در راستاى سیاست مشروعیت بخشیدن به حکومت خلفاى راشدین و بنىامیه و نزدیک شدن به هیأت حاکمه با هدف سودجویى از آنان، به جعل حدیث در باب فضیلت این خلفا پرداختند. نشر فضایل نوعى تقدس به چهره ظالمانه بعضى خلفا مىبخشید که نتیجه نهایى آن حجیت قول و فعل آنها در معارف دینى و مسائل حکومتى بود.
آنگاه که عمر به دست ابولؤلؤ زخمى شد، کعب گفت: «لئن سأل عمر ربّه لیبقینه الله»؛ اگر عمر از خداوند بخواهد که او را باقى بدارد به طور حتم خداوند به او طول عمر خواهد داد!(74)
وهب بن منبه نیز عمر بن عبدالعزیز را «مهدى امت» شمرد(75) و خالد ربعى مىگفت: ما در تورات چنین مىیابیم که آسمانها و زمین چهل روز بر عمر بن عبدالعزیز گریه مىکنند.(76) در بسیارى از آنچه تحت عنوان «مناقب عمر» یا «موافقات عمر با خداوند یا ملائکه» در کتب مشهور حدیثى اهل سنت نقل شده است، مىتوان رد پاى ناقلان اسرائیلى را مشاهده نمود. از جمله بخارى در صحیح در باب مناقب عمر به حدیثى اشاره مىکند مبنى بر این که ملائکه با عمر سخن گفتند! در این حدیث، نام و نشان ابوهریره به وضوح ملاحظه مىگردد.(77) ابوهریره در فضایل معاویه گفت: «ان اللّه ائتمن على وحیه ثلاثة: أنا و جبرئیل و معاویه»؛(78) خداوند سه نفر را بر وحیش امین دانست: من، جبرئیل و معاویه! جالب است بدانیم که ابوهریره خود به جعل حدیث اعتراف کرده است. احمد ابن حنبل در مسند خود روایت کرده که: ابوهریره حدیثى را روایت کرد، حاضران به او گفتند: این که نقل کردى از پیامبر صلىاللهعلیهوآله است یا از کیسه خودت؟ گفت: از کیسه خودم.(79)
4. نقش اسرائیلیات در شکل دهى به اندیشه صحابه: اسرائیلیات نقش عمدهاى در شکل دهى به اندیشه دینى و اجرایى و حکومتى برخى صحابه داشتند. اساسا عامل نفوذ اسرائیلیات در میان مسلمانان بعضى از همین خلفا و صحابه بودند که در دوران منع تدوین و نقل حدیث به آنها مجوز نقل اسرائیلیات داده شد. حتى گفته شده است تفکر منع تدوین حدیث را عمر از روى همین روایات و آموزههاى اسرائیلى پیاده کرد.(80) عمر آنچه را که دیگران [از احادیث] نوشته بودند جمعآورى کرد و سپس آتش زد و گفت: «امنیة کامنیة اهل الکتاب.»(81)[جمعآورى احادیث [آرزویى بود همانند آرزوى اهل کتاب گویا عمر با این گفته مىخواست بگوید گردآورى حدیث مایه تخریب دین مىشود چنانکه اهل کتاب دین را تخریب کردند.
عمربن خطاب از کعب، سؤال کرد: «مقصود از "عَدْن" در آیه "ربنا و ادخلهم جنات عدن التى..." (غافر: 8) چیست؟ کعب الاحبار جواب داد: قصور من ذهب فى الجنه یسکنها النبیون و الصدیقون و ائمه العدل ...»؛(82) قصرهایى از طلا در بهشت که پیامبران و صدیقان و پیشوایان عدل در آن ساکن مىشوند.
ابن عباس نقل مىکند: «روزى نزد معاویه بودم. او آیه هشتاد و شش از سوره کهف را به شکل خاص خواند و من به او اعتراض کردم. معاویه آیه را از عبدالله بن عمرو عاص سؤال کرد. او نظر معاویه را تأیید کرد. من در جواب گفتم: قرآن در خانه ما نازل شده است.»(83)
یکى از اصحاب پیامبراکرم گوید: «رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نماز عصر را خواند. پس از آن مردى برخاست و به نماز ایستاد. عمر لباس او را گرفته و گفت: بنشین، اهل کتاب هلاک شدند؛ چون بین نمازهایشان فاصله نبود.»(84)
جالب اینکه در کنار نشر این افکار، از کتابت و نقل حدیث جلوگیرى شد. ابوهریره گوید: «تا عمر زنده بود ما جرأت گفتن قال رسول الله صلىاللهعلیهوآله را نداشتیم.»(85)
مستندات تاریخى، روایى زیادى منبى بر وابستگى فکرى بعضى از خلفا به اهل کتاب وجود دارد که به دلیل مجال اندک بحث به آنها پرداخته نمىشود.(86)
نکته مهم اینجاست که شخصى مانند عمر، که اهل کتاب تأثیر شگرفى در او گذاشتند، در زمان حیات پیامبراکرم به دلیل نگریستن به این روایات مورد توبیخ و سرزنش ایشان قرار گرفت.(87) اما بىتوجهى او به این سرزنش پیامبر صلىاللهعلیهوآله پس از رحلت آن حضرت ادامه یافت، به گونهاى که رسما مقام تفسیر و افتا به اهل کتاب داد. اینکه چه عواملى موجب گردیده بود تا چنین علاقهاى نسبت به اسرائیلیات در دل بعضى از صحابه به وجود آید، خود قابل تحقیق و تأمل است.
5. اسرائیلیات و خدشهدار کردن عصمت انبیا: تورات و انجیل تحریف شده کنونى در بحث از قصههاى قرآن از استناد گناه کبیره و صغیره بر انبیاى عظام ابایى ندارند. راویان اسرائیلى نیز با نقل آنها و با توجه به این که ظواهر آیات قرآن نیز بعضا موهم عدم عصمت است به این مسأله دامن مىزنند و در این میان ظاهرگرایان، که بر جمود به ظواهر آیات تأکید و پاىبندى دارند، بدون تحلیل به نقل آنها مىپردازند.(88)
انتشار اسرائیلیاتى که تبلیغ عدم عصمت انبیا را مىنمودند نیز در راستاى سیاست خلفا، به ویژه خلفاى بنى امیه، قرار داشت. خلفا براى آنکه بتوانند ارتکاب صغیره و کبیره خود را توجیه نمایند و از سوى دیگر، رنگ مشروعیّت و تقدّس خود را حفظ کنند، با میدان دادن به این بخش از اسرائیلیات، تلاش کردند این تلقّى را که حاکم و زمامدار اسلامى باید از گناه و آنچه بر ملکه عدالت وى تأثیر سوء مىگذارد پیراسته گردد، از اذهان محو کنند. آنان تنها در این صورت مىتوانستند به سیاستهاى خود ادامه دهند. زیرا چنانکه گفته شد، بعضى از روایات اسرائیلى زشتترین افعال را به انبیاى الهى منتسب کرده بودند؛ وقتى آنان چنین افعالى را (نعوذ بالله) مرتکب گردند، سرزنش بر خلفاى بنى امیه نخواهد بودند.
موضع خاندان عترت علیهمالسلام و صحابه راستین در مسأله اسرائیلیات
پیشتر موضع پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله در مقابل توجه و شیفتگى عمر به روایات اسرائیلى از نظر گذشت.
عدهاى از سیرهنویسان نوشتهاند که على علیهالسلام درباره کعبالاحبار مىفرمود: کعب کذّاب است و از آیین على علیهالسلام منحرف شده است.(89)
حضرت على علیهالسلام درباره داستان مجعول مربوط به حضرت داوود علیهالسلام مىفرماید: «براى کسى که گمان مىکند داوود علیهالسلام با زن "اوریا" ازدواج نمود، من دو حد جارى مىکنم؛ حدى براى اهانت به نبوت و حدى هم براى خسارت به اسلام.»(90)
امام رضا علیهالسلام درباره همین داستان ساختگى مىفرماید: «انالله و انا الیه راجعون" شما به پیامبرى از پیامبران خدا نسبت مستى در نماز و عبادتش به خاطر پرندهاى دادهاید، آنگاه به او نسبت زنا و بعد نسبت قتل مىدهید.»(91) موضع سایر ائمه علیهمالسلام نسبت به اسرائیلیات نیز اتخاذ همین شیوه بود.
موضع یاران ائمه و صحابه راستین پیامبر نیز به همین گونه بوده است. از عبدالله بن عباس نقل شده که «چگونه از اهل کتاب سؤال مىکنید، در حالى که کتاب شما [قرآن]... تازهترین کتب آسمانى است....»(92)
درباره اقدام شجاعانه ابوذر در مقابل کعبالاحبار نیز نقل کردهاند که «روزى ابوذر در مجلس عثمان حاضر بود. عثمان گفت: آیا کسى که زکات مالش را بدهد در آن براى دیگرى حقى است؟ کعب گفت: نه امیرالمؤمنین. ابوذر به سینه کعب کوبید و گفت: اى پسر یهودى، دروغ گفتى؛ و آیه 177 بقره را تلاوت کرد.»(93) در پاسخ به سؤال دیگر عثمان و پاسخ غلط کعب، ابوذر عصایش را بلند کرد و به سینه کعب کوبید و گفت: اى پسر یهودى چه چیز به تو این قدر جرأت داده که درباره دین ما سخن بگویى؟(94)
«روزى به حذیفة بن یمان نیز، که از یاران برجسته امام على است، خبر رسید که کعب مىگوید: آسمان در محور یک قطب مانند آسیاب مىچرخد. حذیفه گفت: کعب دروغ گفته است، خداوند متعال مىفرماید: "ان الله یمسک السماوات و الارض ان تزولا." (فاطر: 41)»(95)
و همینگونه است موضع دیگر یاران راستین ائمه که حدیث «انى تارک فیکم الثقلین....» را به گوش جان شنیدهاند.
4. ریشههاى محیطى
مرورى بر تاریخ این حقیقت را به اثبات مىرساند که محیط به طور کلى نقش عمدهاى در عقلگرایى و عقلگریزى داشته است. نقش محیط مىتواند از حیث فرهنگى، سیاسى و اجتماعى و اعم از آنها باشد.
الف. محیط فرهنگى
آنگاه که قرآن در محیط ساده و به دور از علم و دانش آن روز عربستان نازل شد، لزوم بحث و جدال جدى درباره مفاهیم و آیات قرآن احساس نمىشد، اما با گذشت زمان به دلیل ویژگىهاى جدید جامعه اسلامى که پس از توسعه فتوحات و ورود علوم جدید به عالم اسلامى پدید آمده بود، دیگر سطحىنگرى جوابگوى مسائل نبود. بنابراین، تحول از محیط ساده علمى به محیط پیچیده علمى مستلزم نوعى گرایش عمیقتر با نظر مقتضاى زمان و مکان بود.
اساسا یکى از عوامل تقسیم علماى پیشین به دو گروه «اهل حدیث» و «اهل رأى»، واکنشهاى محیطى بود که آن افکار را پدید آورد. مکتب اهل حدیث در مکه و مدینه به وجود آمد که ویژگىهاى خاص خود را داشت. از جمله این ویژگىها مىتوان به وجود ثروتى عظیم از سنن و آثار و احکام رسول خدا و فتاواى صحابه، کم بودن وقایع و حوادث تازه در این سرزمین و تأثیر از گرایش اصحابى که از رأى و اجتهاد پروا داشتند اشاره کرد.(96)
اما مکتب اهل رأى در محیط عراق پدید آمد که ویژگىهاى آن درست نقطه مقابل منطقه حجاز بود. آنجا تمدنهاى کهن، فرهنگهاى متفاوت و نظام تحول یافتهاى براى زندگى وجود داشت و بیشتر رخدادها با وقایع حجاز، که رنگ بدویت داشت، متفاوت بود. از سوى دیگر، احادیثى که عراقیان در اختیار داشتند و از دیدگاه آنان مىتوانست مورد استناد قرار گیرد اندک بود؛ چرا که به دلیل انتشار احادیث جعلى، آنان بسیار محتاطانه عمل مىکردند و از سوى دیگر، دانشمندان این منطقه متأثر از کسانى چون عبداللّه بن مسعود بودند که مشرب رأى و نظر را ترجیح مىداد.(97)
در دورههاى بعد نیز تأثیرگذارى محیط فرهنگى بر شکلگیرى ظاهرگرایى نمایان است. در پاسخ به این پرسش که چرا ابن تیمیه در دعوت خود در زمان خویش موفق نشد و تنها گروه معدودى از او پیروى کردند و چندان موجى در جهان اسلام پدید نیاورد، حال آنکه بعدها شاگردش محمدبن عبدالوهاب در عصر خود آن را گسترش داد و تا حدود زیادى پیروز شد، باید گفت که پاسخ در تفاوت محیط علمى و فرهنگى آن دو نهفته است. ابن تیمیه بذر تفکر خود را در محیطى افشاند که مملو از دانشمندان اسلامى بود که هر یک به تنهایى مىتوانستند تبلیغ او را خنثى نمایند؛ چرا که شام و مصر در آن زمان از بزرگترین مراکز اسلامى بودند که محدثان، محققان و متکلمان بزرگى در آنجا مىزیستند، ولى محمدبن عبدالوهاب در نجد و در میان اعراب بیابانگردى مىزیست که از علم و دانش به دور بودند و کوچکترین اطلاعى درباره شرک و توحید نداشتند و دربست در پرتو قدرت آل مسعود و در اختیار شیخ بودند.(98)
ملاامین استرآبادى نیز کتاب الفواید المدینه را که اساس تفکر اوست در مدینه منوره، که از دیرباز مشرب حدیث و عقلگریزى در آن ریشه داشت، به نگارش در آورد.(99) بنابراین، محیط فرهنگى را به عنوان یکى از عوامل تأثیرگذار در شکلگیرى این تفکر نمىتوان نادیده گرفت.
ب. محیط اجتماعى و سیاسى
در بحث از نقش محیط اجتماعى و سیاسى، ویژگىهاى فکرى حاکمان، جریانات و حوادث سیاسى و اجتماعى که در جوامع اسلامى رخ داده بررسى مىگردد تا رابطه این عامل با ظاهر گرایى مشخص گردد.
عقلگرایى و عقلگریزى همواره تابعى از تفکر حاکمان مسلط بر جوامع اسلامى بوده است. حاکم آزاداندیش، علمپرور و عقلگرا درهاى خردورزى و اندیشه محورى را مىگشاید و حاکم متحجّر و جامد فکر، سخن هیچ مخالف فکرى و سیاسى را برنمىتابد و از بیم آنکه مبادا مخالفى به وجود آید فرصت تحرک اندیشه را مىگیرد. ملاحظه تاریخ به روشنى این مسأله را به ثبوت مىرساند. ابوبکر، عمر و عثمان با تأیید و تجویز سیاست منع نقل و تدوین حدیث، راه بحث و تعقل در سنت نبوى و آیات کریمه قرآن را در اهل سنت مسدود کردند و از یکسو، مایه پدید آمدن اجتهاد و رأیى بىپایه و منطق و مبتنى بر قیاس و استحسان گردیدند و از سوى دیگر، باعث شکلگیرى گروههایى گردیدند که هرگونه رأى و نظر در مسائل دینى را بدعت و حرام مىشمردند.
این در حالى است که اساس حکومت على علیهالسلام بر مناظره، مجادله و جدال احسن استوار بود.(100) در زمان خلفاى بنىامیه نیز این مسأله قابل پىگیرى است. خلفاى بنىامیه عمدتا اهل منطق و استدلال و آزاداندیشى نبودند و اساسا این مفاهیم با بنیاد حکومتى آنها سازگارى نداشت. از اینرو، به نظریه جبر در خلافت متوسل شدند. این نظریه از عهد معاویة بن ابىسفیان و بعدها تا حکومت مروانیان مورد تأکید قرار گرفت.(101)
اما "سلیمان" که از دیگر خلفاى بنىامیه بود به دلیل آنکه به سیاست نرمش و آشتى تمایل داشت، باعث نزدیکى دانشمندان و فقیهان شد و از اندیشههاى آنان بهره گرفت.(102)
همچنین معتزله که در عقلگرایى شهرهاند، در زمان حکومت بنىامیه روابط خوبى با آنها نداشتند.(103) البته این امر طبیعى است و در اوایل حکومت عباسیان نیز وضع به همین منوال بوده است. در زمان هارون عباسى تحرکى براى معتزله وجود نداشت، اما در عصر مأمون که فردى درس خوانده، اهل منطق و تعقل بوده، ستاره اقبال معتزله درخشید(104) و این درخشش در زمان معتصم، واثق باللّه نیز ادامه داشت تا اینکه متوکل که ذاتا فردى بحثگریز بود، هر نوع جدال و بحثى را که سلاح برنده معتزله بود ممنوع کرد و بدین ترتیب، خورشید پرفروغ آنان رو به خاموشى گرایید.(105)
ظهور حرکت اخباریه را نیز نمىتوان جداى از مسائل سیاسى و اجتماعى موجود در عصر صفوى در نظر گرفت، به گونهاى که بعضى معتقدند ظهور حرکت اخباریه در حقیقت واکنش حرکت افراطى و اقدامات و عملکردهاى مجتهدان بود که در مشرب اخبارىگرى تجلّى پیدا کرد.(106)
در حرکت سلفیه و واپس گرایانهاى که در قرون اخیر تحت عنوان وهابیت شکل گرفته هم نمىتوان نقش جهتگیرىها و حمایتهاى سیاسى را نادیده گرفت. محمدبن عبدالوهاب پیش از آنکه دعوت خود را در «درعیه» با موفقیت منتشر کند، در «عینیه» و «حریمله» شکست خورد، لیکن با حمایتهاى مالى امیر درعیه محمدبن مسعود و با قدرت نظامى وى توانست دعوت خود را منتشر کند و تا به امروز این رابطه حمایتى با وهابیان همچنان در شعاع گستردهاى محفوظ است.(107) بنابراین، تأثیر گسترده محیط اجتماعى و سیاسى بر مسأله عقلگریزى و ظاهرگرایى، که به تبع آن در مسأله تفسیر قرآن نیز نمود مىکند، به طور خلاصه مشخص شد.
پىنوشتها
1ـ در کتاب «وجه دین» اثر ناصرخسرو قبادیانى مىتوان نمونههاى فراوان تأویلات بىضابطه را مشاهده کرد.
2ـ احمد الامین، فجر الاسلام، دارالکتب العربى، 1996 م، الطبعة العاشره، ص 243.
3ـ ابن عمر یوسف بن عبدالبرّ، جامع بیان العلم، دارابن الجوزى،1416،ج2،ص243.
4ـ شمس الحق العظیمآبادى، عون المعبود فى شرح سنن ابى داود، دارالکتب العملیه، ج 4، ص 429.
5ـ محمدحسین ذهبى، التفسیر و المفسرون، دارالقلم، ج 1، ص 256.
6ـ جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، الدار الاسلامیه، الطبعة الثانیه، 1411، ج 3، ص 112.
7ـ عبدالقاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، ترجمه محمدجواد مشکور، انتشارات اشراقى، چ سوم، ص 153.
8ـ ابوالحسن اشعرى، الابانه عن اصول الدّین، درالنفائس، ص 97.
9ـ جمالالدّین در محاسن التأویل، ذیل آیه 210 بقره، محمد محمودالحجازى در التفسیر الواضح، ذیل آیه 54 اعراف، و نیز تفاسیر الاساس فى التفسیر، سعید حوى، تفسیر الکریم الرحمان فى تفسیر الکلام المنان، عبدالرحمان ناصر السعدى، آیات متشابه را اینگونه تفسیر کردهاند.
10ـ براى آشنایى بااین فرق ر.ک.به: الفرق بین الفرق، بغدادى، الملل و النحل، شهرستانى / مقالات الاسلامیین، اشعرى / کتاب التوحید، ابومنصور ماتریدى.
11ـ ر.ک: بغدادى الفرق بین الفرق، ص 36 ـ 39 / مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، ص 465 ـ 466 / نعمتاللّه صفرى فروشانى، غالیان.
12ـ مرتضى مطهرى، تکامل اجتماعى انسان، صدرا، به نقل از: عدّة الاصول.
13ـ ترجمه تفسیر المیزان، چ پنجم، 1375، بنیاد علمى و فکرى علامه طباطبائى، ج 10، ص 418 / جعفر سبحانى، مفاهیم القرآن، مؤسسة الامام الصادق علیهالسلام ، 1413، چ چهارم، ج 6، ص 7 ـ 20.
14ـ مرتضى مطهرى، آشنایى با علوم اسلامى، صدرا، ص 168.
15ـ نعمتاللّه صفرى فروشانى، غالیان، 1378، مؤسسه چاپ آستان قدس، به نقل از: عبداللّه سامرائى، الغلو و الفرق الغالیه فى الحضارة الاسلامیه، پیشین، ص 42.
16ـ على اسفندیارى، جمود و خمود، 1376، نشر باز، ص 80، به نقل از: ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 282ـ 281 / ابن اثیر، الکامل، ج 3، ص 341 ـ 342.
17ـ ابنکثیر، البدایة و النهایة، داراحیاء التراث العربى، 1408 ه.ق، ج 7، جزء 14، ص 156.
18ـ عبدالله جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن کریم، اسراء، 1378،ج13، ص 42.
19ـ عبدالواحد تمیمى آمدى، غررالحکم و درر الکلم، انتشارات انصاریان، 1374، ترجمه و تنظیم سیدحسین شیخ الاسلام، ج 1، ص 218.
20ـ احمدبن على الطبرسى، الاحتجاج، به تصحیح ابراهیم بهادرى، اسوه، 1413، ص 188 / ابن ابىالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 275.
21ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 25، ص 426.
22ـ مناظرات امام فخر رازى درباره مذاهب اهل سنت، ترجمه یوسف فضائى، ص 207.
23ـ اسلام در ایران، پطروشفسکى، ترجمه کریم کشاورز، ص 149 / مناظرات امام فخر رازى، ص 208 ـ 209.
24ـ وقعة صفین، نصربنمزاحم، ص 513 ـ 514.
25ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 25، ص 433.
26ـ الفکر السلفى عندالشیعه الاثناءعشریه، على حسین الجابرى، ص17. براى اطلاع دقیق از این موضوع به منابع زیر مراجعه شود: احمدبن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج 3، ص 95؛ انساب المعانى، ذیل واژه سلف؛ ابن اثیر، النهایه فى غریب الحدیث و الاثر، ج 2، ص 390؛ محمد سعید رمضان البوطى، سلفیه، بدعت یا مذهب، ص 19.
27ـ الفکر السلفى عندالشیعة الاثنا عشریه، ص 154.
28ـ ابنتیمیه، التفسیر الکبیر، دارالکتب العلمیه، ج 2، ص 128.
29ـ همان، ص 135ـ 136.
30ـ محمد رشیدرضا، تفسیر المنار، بیروت، دارالفکر، ج 1، ص 252.
31ـ نصر حامد ابوزید، الاتجاه العقلى فى التفسیر، دارالتنویر، 1982، ص 154، به نقل از: ابو عبیده معمر بن مثنى، مجاز القرآن، ج 2، ص 190.
32ـ همان، به نقل از: مجاز القرآن، ج 1، ص 290.
33ـ همان، به نقل از: طبرى، جامع البیان، ج 2، ص 362.
34ـ محمد سعید رمضان البوطى، سلفیه، بدعت یا مذهب، ترجمه حسین صابرى، انتشارات آستان قدس، 1375، به نقل از: بیهقى، الاسماء و الصفات، ص 292 و154.
35ـ سلفیه، بدعت یا مذهب، ص 156، نقل از: فتح البارى، ج 13، ص 315 / تفسیر بغوى، ذیل آیه 5 طه.
36ـ تفسیر المنار، ج 1، ص 252ـ253.
37ـ سید مرتضى عسگرى، نقش ائمه در احیاى دین، داراحیاءالتراث العربى، ج 10، ص 20ـ22 / محمدجعفر جعفرى لنگرودى، تاریخ معتزله، ص 15.
38ـ محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، انتشارات آستان قدس، 1368، چ سوم، ص 170 ـ 171.
39ـ احمد پاکتچى، دایرةالمعارف بزرگ اسلامى، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، 1373، ج 5، ص 395.
40ـ شهرستانى، الملل و النحل، تحقیق عبدالعزیز محمد الوکیل، ص 102.
41ـ فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى، مؤسسة الامام الصادق، چ سوم، ج 4، ص 241 و 184.
42ـ احمد پاکتچى، پیشین، ج 1، ص 719ـ720 / فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى، ج 4، ص222ـ 232.
43و44ـ الفکر السلفى عند الشیعه الاثناعشریه، ص 279.
45ـ همان، ص 256 به نقل از: الوردى، لمحات اجتماعیه، ج 1، ص 57ـ61.
46ـ فصلنامه علوم حدیث، ج 2، ص 16 / محمدعلى مهدوى راد، به نقل از: تقیید العلم، ص 69.
47ـ همان، ص 91، به نقل از: منهج النقد فى علوم الحدیث.
48ـ همان، ص 17، به نقل از: تقیید العلم، ص 74 / محاسن الاصطلاح، ص 366.
49ـ همان، ص 17، به نقل از: تقیید العلم، ص 81ـ88 / المستدرک على الصحیحین، ج 1، ص 6ـ106 / مسند احمد بنحنبل، ج 2، ص 162.
50ـ نقش ائمه در احیاى دین، ج 1ـ4، ص 191ـ206.
51ـ همان، ج 8، ص 107 ـ نقل از: البدایه و النهایه، ج 8، ص 107.
52ـ جعفر سبحانى، موسوعة طبقات الفقهاء، المقدمه القسم الاول، ص 87، به نقل از: مسند احمد، ج 5، ص 182.
53ـ موسوعة طبقات الفقهاء، المقدمه القسم الاول، ص 87 / به نقل از: مسند احمد، ج 3، ص 12.
54ـ محمدرضا حسینى جلالى، تدوین السنة الشریفه، ص 504 ـ 533 / فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى، ج 1، ص 91ـ96.
55ـ نقش ائمه در احیاى دین، ج 10، ص 10 به بعد.
56ـ همان، ج 11، ص 69، منابع مختلف این حدیث.
57ـ احمد امین، فجر الاسلام، ص 245.
58ـ هر یک از دو مکتب حدیث و رأى نیز براى تأیید مکتب خود دست به وضع احادیثى زدهاند که احمد امین در فجر الاسلام، ص 245، به آن اشاره کرده است.
59ـ محمدحسین ذهبى، التفسیر و المفسرون، ج 1، ص 257 به نقل از: قاضى عبدالجبار معتزلى، المطاعن، ص 422.
60ـ البرهان فى تفسیر القرآن، هاشم الحسینى البحرانى، 1415، مؤسسة البعثه، ج 1، مقدمه، از محمد مهدى عاصفى، بحث الخطوط و الاتجاهات العامه للتفسیر عند اهلبیت علیهمالسلام ، ص 19ـ37، مواردى از روایات مربوط را در باب هر یک از خطوط فوق مىتوانید در این بحث ببینید.
61ـ محمدجواد شرّى، شیعه و تهمتهاى ناروا، ترجمه محمدرضا عطائى، چ دوم، مؤسسة چاپ و انتشارات آستان قدس، 1372، ص 75.
62ـ عهد عتیق، سفر پیدایش باب 3، بند 8 و 9، ص 3.
63ـ همان، باب 6، بند 5 و 6، ص 5 .
64ـ همان، اشعیاء باب 40، بند 23، ص 673.
65ـ همان، سفر ارمیا، باب 1، بند 10، ص 696.
66ـ تاریخ سیاسى اسلام، سازمان چاپ وانتشارات وزارت فرهنگ و ارشاداسلامى، 1374، ج 2، ص 736ـ735.
67ـ همان، ص 736، نقل از: تاریخ طبرى، ج 4، ص 343.
68و69ـ فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى، ج 1، ص 112.
70ـ شیعه و تهمتهاى ناروا، ص 66ـ67. نقل از: امالى ابوجعفر محمدبن حبیب، شرح نهج البلاغه.
71ـ آنچه عمر تحت عنوان پیشگویى کعب از آینده خلافت نام برد در حقیقت نقل روایتى از پیامبر توسط اوست که فرمود: «بنىامیه بر منبر من بالا خواهند رفت و من در خواب دیدم که آنها روى منبرم جستوخیز مىکنند.....» عمر متوجه این نکته نبود و به جهت شیفتگى به اسرائیلیات آن را مبناى خود قرار داد.
72ـ ابو هریره، الامام السید عبدالحسین شرف الدّین موسوى، انتشارات انصاریان، ص 31.
73ـ همان.
74ـ نقش ائمه در احیاى دین، ج 6، ص 110، نقل از: طبقات الکبرى، ج 3، ص 257.
75ـ تاریخ سیاسى اسلام، ج 2، ص 736، نقل از: سیوطى، تاریخ الخلفا، ص 233.
76ـ همان، ج 2، ص 736، نقل از: تاریخ خلفا، ص 245.
77ـ ابوهریره، ص 141، نقل از: صحیح بخارى، ج 2، ص194.
78ـ همان، ص 38.
79ـ نقش ائمه در احیاى دین، ج 12، ص29ـ30، نقل از: احمدبن حنبل، مسند، ج 2، ص 252.
80ـ تاریخ سیاسى اسلام، ج 2، ص 97، به نقل از: بحوث مع اهل السنه و السلفیه، ص 97.
81ـ تاریخ سیاسى اسلام، ج 2، ص 97، نقل از: تقیید اسلام، ص 52.
82ـ نقش ائمه در احیاى دین، ج 6، ص 111، نقل از: تفسیر القرطبى، ج 15، ص 295.
83ـ نقش ائمه در احیاى دین، ج 6، ص 114، نقل از: الدرالمنثور، ج 4، ص 248.
84ـ تاریخ سیاسى اسلام، ج 2، ص97، نقل از: اسد الغابه، ج 5، ص 199.
85ـ ابن اثیر، البدایه و النهایه، ج 8، ص 115.
86ـ نقش ائمه در احیاى دین، ج 6، ص 110ـ117.
87ـ ماجراى آوردن نسخهاى از بخشى از تورات توسط عمر نزد پیامبر و ناراحتى آن حضرت نسبت به او و این جمله مشهور ایشان که: «اگر اکنون موسى زنده بود باید از من تبعیت مىکرد.» مشهور است. رک: نقش ائمه در احیاى دین، ج3، ص 387، نقل از: مسند احمد، ج 3، ص 387 / سنن دارمى، ج 2، ص 115.
88ـ محمد محمد ابوشبهه، الاسرائیلیات و الموضوعات فى کتب التفسیر، ص 159 به بعد / محمدحسین ذهبى، الاسرائیلیات فى التفسیر والحدیث، ص 117 به بعد / محمدجواد مغنیه، اسرائیلیات القرآن، ص 48 به بعد/ رمزى نعناعه، الاسرائیلیات و اثرها فى کتب التفسیر.
89ـ محمود ابوریه، الاضواء على السنة المحمدیه، دارالکتب الاسلامیه، ص 165.
90ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان، ج 8، ص 354.
91ـ محسن فیض کاشانى، تفسیر الصافى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1399، ج 4، ص 295.
92ـ شیعه و تهمتهاى ناروا، ص 72ـ73.
93و94ـ نقش ائمه در احیاى دین، ج 1ـ4، ص 160ـ161، نقل از: مسعودى، مروجالذهب، ج 2، ص 340.
95ـ الاضواء على السنه المحمدیه، ص 165.
96ـ مصطفى ابراهیم الزمى، خاستگاههاى اختلاف در فقه مذاهب، ترجمه حسین صابرى، 1375، انتشارات آستان قدس رضوى، ص 417ـ418 / موسوعة طبقات الفقهاء، مقدمه القسم الثانى، ص 51ـ52.
97ـ همان، ص 419 / موسوعة طبقات الفقهاء، مقدمه القسم الثانى، ص 51ـ52.
98ـ فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى، ج 3، ص 66ـ67.
99ـ الفواید المدنیه، ص 12ـ13 / موسوعة طبقات الفقهاء، مقدمه القسم الثانى، ص 389.
100ـ مجادلات ایشان با خوارج، خطبهها و سخنرانىهایى که پر از دلیل و احتجاج با مردم در زمینههاى سیاسى و دینى است، فرستادن ابن عباس براى محاجه با خوارج و توصیه بر اینکه با سنت با ایشان محاجه کند، دلیل بر آزاداندیشى آن بزرگوار است.
101ـ حسین عطوان، فرقههاى اسلامى در سرزمین شام در عصر اموى، ترجمه حمیدرضا شیخى، بنیاد پژوهشهاى آستان قدس رضوى، 1371، ص 228.
102ـ همان، ص 317 ـ 328.
103ـ از خلفاى بنىامیه، یزیدبن ولیدبن عبدالملک (م 126) و مروان بن محمدبن مروان (م 132) به معتزله تمایل نشان دادند. بنگرید: فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى، ج 4، ص 222.
104ـ همان، ج 4، ص 222 ـ 223.
105ـ همان، ج 4، ص 234 ـ 236.
106ـ على حسین الجابرى، الفکر السلفى عندالشیعه الاثنا عشریه، ص 255ـ 259 و 272ـ 279.
107ـ فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى، ج 3، ص 56 ـ 57.