عالمان دینى در فرایند جامعه پذیرى سیاسى; با تأکید بر انقلاب مشروطه
آرشیو
چکیده
متن
یکى از مباحثى که امروزه در بین اندیشمندان مطرح است و سعى مىکنند از طریق آن میزان تأثیرگذارى نیروهاى گوناگون اجتماعى را بر تحوّلات سیاسى ـ اجتماعى ارزیابى نمایند، مبحث «جامعهپذیرى سیاسى» است. امروزه روشن گردیده است که اگر نیرویى توانایى جامعهپذیرى بالایى را دارا باشد، مىتواند تفکرات و خواستهاى خود را در طیفهاى گوناگون به جامعه منتقل نموده، ثمرات خوبى به دست آورد تا شاید یکى از آنها محوریت آن نیرو یا گروه در تحولات جامعه شود.
سؤال اصلى این است که در روند جامعهپذیرى سیاسى، چه چیزى منتقل مىشود که توانایى نفوذ و تأثیرگذارى را زیاد کرده، موجب تداوم و بقاى آن مىگردد؟
پاسخ محققان و نویسندگان جامعهپذیرى سیاسى این است که عمدهترین تلاش محورى جامعهپذیرى سیاسى در زمینه فرهنگ سیاسى است؛ یعنى اینکه در جامعهپذیرى سیاسى، روى فرهنگ سیاسى افراد جامعه کار مىشود و سه کار ویژه در این زمینه انجام مىدهد که عبارتند از: 1. حفظ و نگهدارى فرهنگ سیاسى؛ 2. تغییر و تحوّل در آن؛ 3. پایهگذارى یک فرهنگ سیاسى نوین.(1)
همچنین در جامعهپذیرى، هدف، انتقال آموزههاى پیشین (نسل گذشته) به آیندگان مىباشد که این همه نشان از آن دارد که موضوع و محور اصلى جامعهپذیرى سیاسى، «فرهنگ سیاسى» است و این خود حکایت از اهمیت آن دارد؛ چرا که نیرو یا گروه در این صورت فرهنگ سیاسى موردنظر خود را از راههاى گوناگون جامعهپذیرى به افراد و اجتماع منتقل مىنماید و براى مدت طولانى بقا و حیات خود را حفظ مىکند.
اگر به برگهاى تاریخ معاصر ایران نگاهى افکنده شود، مشاهده مىگردد که نهاد روحانیت همواره به عنوان نهادى مؤثر در جامعهپذیرى نقش ایفا کرده است. بنابراین، باورهاى حاصل از جامعهپذیرى این نهاد به دلیل تفکیک ساختارى روحانیت از نهاد سیاست، با باورهاى هیأت حاکم تعارض پیدا نموده، و هرگاه مسأله خاصى حادث مىشده، این تعارض علنى مىگردیده است. نقش این تعارضها را مىتوان در تحولات بزرگ مشاهده کرد که از جمله آنها «انقلاب مشروطه» است.
در این مقاله، به بررسى این تعارض از منظر جامعهپذیرى سیاسى توسط نهاد روحانیت در انقلاب مشروطه پرداخته شده و در اینباره به این سؤال پاسخ داده خواهد شد که نقش روحانیت ـ به عنوان یکى از عوامل جامعهپذیرى سیاسى ـ در فرایند تحولات سیاسى ایران معاصر، بخصوص انقلاب مشروطه، چه بوده است؟
مفاهیم اساسى
در آغاز، لازم است که مفاهیم اصلى و چارچوب نظرى مقاله به اختصار تبیین گردند:
1. جامعهپذیرى سیاسى(2)
براى ارائه تعریفى از «جامعهپذیرى سیاسى»، تعریف «جامعهپذیرى» لازم به نظر مىرسد. جامعهپذیرى را مىتوان از دیدگاههاى گوناگون ـ انسانشناسى، روانشناسى و جامعهشناسى ـ تعریف کرد؛ از جمله: «جامعهپذیرى عبارت است از مراحلى که شخص طى آن خصوصیات مناسب مورد نیازش را براى عضویت در جامعه به دست مىآورد، که مهمترین پیامد آن، شناختى است از خود به عنوان یک موجود استوار اجتماعى، که به وسیله هنجارها، نقشها و روابط با دیگران هدایت مىشود.»(3)
فرهنگ علوم رفتارى براى «جامعهپذیرى» تعریف دیگرى بیان کرده است و جامعهپذیرى را «فرایندى مىداند که به وسیله آن فرد راهها، افکار، معتقدات، ارزشها، الگوها و معیارهاى فرهنگ خاص جامعه خود را یاد مىگیرد و آن را جزو شخصیت خویش مىنماید.»(4)
براى «جامعهپذیرى سیاسى»، تعاریف گوناگونى آمده است؛ همچون: «دایمى ساختن فرهنگ سیاسى»(5) و «شکلگیرى بقا و تغییر فرهنگ سیاسى».(6) آنچه در این مقاله مدّنظر مىباشد، عبارت از: «روندى است که افراد به وسیله آن دیدگاهها و الگوهاى رفتار سیاسى را کسب کرده و به وظایف، حقوق و نقشهاى سیاسى خود در جامعه آگاه مىشوند و موجب انتقال آن از نسلى به نسل دیگر مىشود که این خود مقدّمهاى براى ثبات و یا انقلاب مىباشد.»(7)
بنابراین، آنچه مىتوان گفت این است که بستر و حوزه مطالعات جامعهپذیرى سیاسى، فرهنگ سیاسى مىباشد. حال سؤال این است که جامعهپذیرى سیاسى طى کدام مراحل، همراه با چه روشهایى صورت مىپذیرد؟
براى پاسخ به پرسش مزبور، باید به سؤال اصلى محققان جامعهپذیرى توجه نمود. از لابهلاى مباحث و نوشتههاى آنان به دست مىآید که سؤال اصلى این است که چه کسى، چه چیزى را، از چه کسى، تحت چه شرایط محیطى و با چه اثرى مىآموزد.
اینکه چه کسى مىآموزد، یعنى در روند جامعهپذیرى سیاسى چه افرادى مخاطب قرار مىگیرند؟ محققان عقیده دارند جامعهپذیرى سیاسى روندى است که در همه عمر ادامه دارد؛ یعنى همه انسانها در همه مراحل زندگى خود، ممکن است گرایشها و ارزشهاى سیاسى و غیر سیاسى جدیدى فرا گیرند. بنابراین، مخاطبان جامعهپذیرى سیاسى، از کودک گرفته تا افراد کهنسال، را شامل مىشوند.
اما اینکه چه چیزى مىآموزند، در تعریف «جامعهپذیرى سیاسى» بیان شده است که تقریبا تمام اعتقادات، ارزشها، عقاید و وظایف سیاسى را مىآموزند. اما از چه کسى و تحت چه شرایطى این امر صورت مىگیرد، بحث از کارگزاران جامعهپذیرى سیاسى به میان مىآید و آنان این وظیفه را بر عهده دارند. منظور از «شرایط پذیرش جامعهپذیرى سیاسى» همان راهى است که ساختارهاى موجود عمل جامعهپذیرى را انجام مىدهند و داراى روشها و شیوههاى گوناگونى مىباشند. از مهمترین آنها روش «آشکار / مستقیم» و روش «پنهان / غیرمستقیم» را مىتوان نام برد.
مهمترین کارکردهایى که براى جامعهپذیرى سیاسى به شیوههاى مذکور مىتوان برشمرد(8)، عبارتند از: 1. حفظ و نگهدارى فرهنگ سیاسى؛ 2. تغییر و تحوّل در فرهنگ سیاسى؛ 3. خلق فرهنگ سیاسى.
درباره نهادها و کارگزاران جامعهپذیرى سیاسى، تقسیمبندىهاى گوناگون ارائه شدهاند که به نقش گروهها و افراد در جامعهپذیر نمودن مىپردازند که از جمله آن موارد تحقیق ایزن اشنات مىباشد که راجع به نسلها و گروههاى سنّى، کار گرفته است.(9) در مورد نهاد روحانیت (عالمان دینى) و نقشى که در جامعهپذیرى سیاسى ایفا مىکنند، دیدگاههاى متفاوتى وجود دارند که از همین رو، آن را در تقسیمبندىهاى گوناگون قرار مىدهند؛ چرا که نقش گروههاى مذهبى در همه جوامع مشاهده مىگردند، هرچند متفاوت باشند. علت عمده این تأثیرگذارى در آن است که مذاهب دنیا حاملان ارزشهاى فرهنگى و اخلاقى هستند که خواه ناخواه پیامدهاى سیاسى دارد و بر مسائل سیاسى و سیاستهاى عمومى تأثیر مىگذارد. رهبران مذهبى بزرگ خود را آموزگار مردم مىدانند و پیروان آنها معمولاً کوشیدهاند تا از طریق آموزش به جامعهپذیرى کودکان شکل بخشند و از طریق موعظه و مناسک مذهبى، نومذهبان را در هر سنّى که باشند، جامعهپذیر سازند.(10)
در تشیّع به دلیل وجود اصول اعتقادى درباره دستگاه رهبرى، پیوند نزدیکى بین دین و دنیاى مردم وجود دارد. نقش رهبران مذهبى و عالمان دینى نقشى محورى و بنیانى است که با نگاهى به تاریخ شیعه کاملاً آشکار مىگردد که علاوه بر رهبرى دینى مردم، رهبرى و هدایت سیاسى مردم را نیز در بسیارى از مقاطع تاریخ ایران عهدهدار بودهاند. و این نشاندهنده تأثیر آنان به عنوان حاملان دین در امر جامعهپذیرى سیاسى است که سعى دارند فرهنگ سیاسى را بر اساس ارزشها و اعتقادات شیعى تبیین و ترویج نمایند.
2. فرهنگ و هویّت سیاسى(11)
به دلیل آنکه بستر و حوزه تأثیرگذارى جامعهپذیرى سیاسى، فرهنگ و هویّت سیاسى جامعه مىباشد به مفهوم آن اشاره مىگردد: «واژه فرهنگ از زبان پهلوى (فارسى میانه) از دو جزء "فر" و "هنگ" تشکیل شده است. "فر" یا "فرّه" نمود بارقه الهى که بر دل انسانى تجلّى مىکند و مایه تعالى و کمال نفس مىگردد و "هنگ" یا "هنج" از مصدر هیختن یا هنجیدن به معناى آوردن و جلوهگر ساختن است. فلذا، "فرهنگ" تجلّى کمال و تعالى در انسان و جامعه است.»(12)
آنچه را درباره «فرهنگ» در ادبیات سیاسى ـ اجتماعى مطرح است، مىتوان اینگونه بیان داشت: «ایدههاى شکلدهنده به قواعد، فنون و ادراکات لازم در حیات یک گروه اجتماعى، چگونگى معنایافتن و پیشبینى پذیرى یک جامعه، الگوهاى ارزشى و ادراکى افراد یک جامعه در کنش اجتماعى، چگونگى ارضاى نیازها و غرایز تحوّل سازمان یافته و متوجه به بقا و تمایز سبکها و ارزشها در نظام اجتماعى متفاوت دلالت مىکند.»(13)
اما هنگامى که فرهنگ با واژه دیگرى همراه مىشود، هدف نشان دادن یا تمرکز روى ابعاد، آثار و تجلّیات آن واژه مىباشد. از اینرو، واژه «فرهنگ سیاسى» نیز از این قبیل است. «فرهنگ سیاسى» یعنى «نظامى از باورهاى تجربى و نمادهاى عاطفى و ارزشها که موقعیت وقوع کنش سیاسى را تعیین و تعریف مىکند.»(14)
عناصر تشکیلدهنده فرهنگ سیاسى عبارتند از:
1. سمتگیرى نسبت به قدرت سیاسى؛(15) 2. نگرشهاى موجود نسبت به قدرت سیاسى؛(16) 3. احساسات مختلف نسبت به قدرت سیاسى؛(17) 4. ارزشها.(18)
یکى از موضوعاتى که در فرهنگ سیاسى مطرح مىشود، ترسیم عرصهاى از تأثیرگذارى یک فرهنگ سیاسى مىباشد. اینکه چگونه فرهنگ سیاسى یک ملت بر رفتار شهروندان و رهبران آن در سراسر نظام سیاسى تأثیر مىگذارد و چگونه مىتوان جنبههاى مختلف فرهنگ سیاسى ملتها و جوامع مختلف را باهم مقایسه کرد و از این راه تمایلات آنها را براى رفتارهاى حال و آینده دریافت. در پاسخ مبحث سطح تحلیلها مطرح مىشود که بررسى و مطالعه فرهنگ سیاسى یک ملت را مىتوان انجام داد که شامل سه سطح مىگردد: 1. سطح نظام یا تمایلات نظاممند؛ 2. سطح فرایند یا تمایلات فرایندى؛ 3. سطح سیاستگذارى یا تمایلات سیاستگذارى.
ارتباط جامعهپذیرى و فرهنگ سیاسى از موضوعات مهم بحث مىباشد؛ چه آنکه در نتیجه جامعهپذیرى سیاسى، موجبات انتقال فرهنگ سیاسى به نسل آینده جامعه فراهم مىآید(19) و از طریق فرایند اجتماعى شدن، فرهنگى را فرا مىگیرند و موجب انتقال فرهنگ مىگردند. هر فرد دانشها، اعتقادات، ارزشها، هنجارها و انتظارات جامعه خویش را از این طریق کسب مىکند، از طریق یادگیرى (درونى کردن) فرهنگ، انسان موفق مىشود براى خویش شخصیت کسب کند(20) و از طریق فرهنگ، مهارتهایى را که براى بقایش در انواع گوناگون محیطهاى طبیعى لازم است، فرا مىگیرد.(21) از جمله آنها آموزههاى سیاسى است که افراد از طریق جامعهپذیرى سیاسى آنها را مىآموزند و به آنان فرهنگ سیاسى خاصى منتقل مىگردد. بنابراین، بین جامعهپذیرى سیاسى و فرهنگ سیاسى رابطهاى ناگسستنى وجود دارد که سخن از نهادهایى به میان مىآید که در فرایند جامعهپذیرى سیاسى نقش ایفا مىکنند. اگر نهادى توانایى ایجاد و انتقال یک فرهنگ سیاسى خاصى را دارا باشد و بتواند آن را به جامعه منتقل نماید، زمینههاى حاکم شدن آن فرهنگ سیاسى نیز فراهم خواهد آمد، و اگر با فرهنگ سیاسى حاکم هماهنگى و وجه اشتراک وجود داشته باشد، زمینههاى بقا و تداوم آن را در پى دارد، و اگر تزاحم و تضاد واقع شود، زمینههاى شورش و انقلاب و دگرگونىهاى دیگر را فراهم مىآورد.
3. مشروعیت(22)
«مشروعیت» در لغت، مصدر جعلى (صناعى) از کلمه «مشروع» مىباشد. «مشروع» (اسم مفعول) یعنى آنچه موافق شرع باشد و یا چیزى که طبق شرع جایز باشد.(23) «شرع» یعنى راه پیدا و روشن خداوند بر بندگان، راه راست، راه روشن، «شرعى» یعنى آنچه مطابق احکام و دستورات خداوند باشد.(24) از اینرو، مشروعیت داراى یک معناى رایج فقهى و حقوقى است و آن مطابقت با احکام شرع است.
در اصطلاح، کاربرد آن داراى سابقه طولانى است. از زمان افلاطون، سیسرو و حتى در اروپاى سدههاى میانه، براى بیان قانونى بودن حکومت به کار مىرفته است. بعدها براى انطباق با روشهاى سنّتى به کار برده شده است.
با توجه به سابقه آن از سوى محققان علوم سیاسى و تعاریف گوناگون، مىتوان آن را «نوعى توجیه عقلى اطاعت مردم از زمامداران و اعمال قدرت آنان بر مردم» دانست و یا آن را «توجیه عقلى اعمال قدرت حاکم» بیان کرد که حد واسط شکلگیرى ربط و نسبت میان حکومت و جامعه یا حکومتکنندگان و حکومتشوندگان مىباشد. در این مفهوم، مشروعیت مظهر و میزان و ملاک پذیرش ذهنى قدرت حاکم در نزد افراد جامعه است که با مفهوم «سیادت» به معناى اعمال قدرت مرتبط مىشود.(25) بنابراین، بین معناى «مشروعیت» مصطلح در علم سیاست و معنى مصطلح از کلمه «شرع» ـ به معناى حکم دین ـ فرق وجود دارد و آنچه از Legitimacyفهمیده مىشود، با معادلهایى همچون حقّانیت، قانونیت و روایى بیشتر هماهنگ است تا مشروعیت و شرعیت، این در حالى است که واژه «مشروعیت» نزد متشرّعه و علماى دین انحصارا در معناى مطابقت با شرع و احکام آن معنا مىدهد. از اینرو، «مشروعیت» به معناى ظرفیت نظام سیاسى براى ایجاد و حفظ اعتقاد به این اصل است که نهادهاى سیاسى موجود از صحّت عمل برخوردارند یا خیر.
مشروعیت نظامهاى سیاسى معاصر بیشتر معلول موفقیّت آنها در حل و فصل اختلافات درونى بخشها و از میان بردن تفرقه در جامعه است. بنابراین، بحران مشروعیت همچون بحران هویّت، توزیع و مشارکت اهمیت پیدا مىکند. منظور از «بحران مشروعیت» بحران تغییر و تحوّل است.(26) اینکه توجیه عقلى اعمال قدرت حاکم دچار تغییر و تحوّل گردیده و آن توجیهات اعمال قدرت کمرنگ گردد و یا دگرگونى اساسى حاصل آید، این وضعیت نه تنها باعث ایجاد ثبات نمىشود، بلکه دگرگونى و تغییر اساسى و زیربنایى و انقلابى را نیز سبب مىشود. به بیان دیگر، اختلال در نظام فلسفى و ارزشى جامعه موجب بروز و ظهور بحران مشروعیت مىگردد. بحران مشروعیت زمانى دامنگیر یک نظام سیاسى مىگردد که آن نظام سیاسى از پاسخگویى به خواستهاى شهروندان ناتوان شود و پشتیبانى مردم از آن نظام متزلزل گردد.
آنچه در این مقاله مهم به نظر مىرسد نشان دادن این مطلب است که در جامعهپذیرى سیاسى آنچه محور کارهاست، فرهنگ سیاسى است، یعنى از این طریق، فرهنگ سیاسى جامعه شکل مىگیرد و از راه فرهنگ سیاسى، که همان باورها، اعتقادات، ارزشها و هنجارهاى جامعه درباره مباحث سیاسى و نظام حکومتى است، تداوم و بقا را در پى خواهد داشت؛ چه آنکه اگر فرهنگ سیاسى، که از طریق جامعهپذیرى به وسیله ابزارهاى گوناگون به جامعه و بخصوص نسل آینده منتقل مىگردد، با نظام حکومتى و سیاسى همخوانى داشته باشد، همگامى و همراهى بین مردم و نظام سیاسى ایجاد مىگردد که نتیجه آن افزایش مشروعیت نظام سیاسى مىباشد. و اگر نظامى مشروعیتش از حد بالایى برخوردار باشد، بقا و تداوم آن براى مدت زمان بیشترى بیمه مىگردد، و اگر فرهنگ سیاسى منتقل شده به جامعه با آنچه در قدرت و نظام حاکم سیاسى ترویج و ترغیب مىشود متفاوت باشد، زمینه درگیرى و اختلاف و بحران و در نهایت، دگرگونى را در پى خواهد داشت؛ زیرا در این صورت، مشروعیت نظام سیاسى، که همان توجیه عقلانى نظام حاکم توسط مردم است، کاهش مىیابد، و زمانى که مردم توجیهى براى حمایت از نظام نیابند، موقعیت رژیم نزد مردم خرابتر مىشود و زمینههاى بحران و انقلاب فراهم مىآید.
نقش روحانیت در تحولات سیاسى ـ اجتماعى ایران
در جوامع مختلف، نهادهاى گوناگون در جامعهپذیر نمودن افراد نقش ایفا مىنمایند. ایران نیز از این قاعده مستثنا نمىباشد و نهاد روحانیت در کنار سایر نهادها و عوامل جامعهپذیرى، تلاشهایى از خود بر جاى گذاشته است. نهاد مذهب و به تبع آن، روحانیت از گذشتههاى دور در ایران نقش ویژهاى ایفا مىنموده است، تا جایى که به اعتقاد یکى از ایرانشناسان خانم لمبتون، «آنچه که انسجام جامعه را حفظ مىکرد، اسلام بود.»(27) از آغاز قرن دهم شمسى، این نقش به اسلام شیعى واگذار مىشود و در این زمینه، روحانیت محور ارتباطى بین مذهب و مردم قرار مىگیرد و کارویژههایى نیز مانند تصدّى موقوفات، مدارس دینى، محاکم شرعى و برخى امور دیوانى و دفترى(28) به این نهاد واگذار مىگردد.
همچنین از آنرو که روحانیت تشیّع امر حکومت و دخالت در سیاست را امرى دور از صلاحیت ذاتى خود نمىداند، در نظام سیاسى نیز نقشى براى خود قایل است؛ چه آنکه «از لحاظ نظرى، ریشه قدرت روحانیت شیعه را باید در اندیشه امامت و غیبت امام آخر (عجلالله تعالى فرجه الشریف) و نیابت عامّه علما در دوران غیبت جست.»(29)
از اینرو، با توجه به کارویژههاى مزبور و انسجام و سازمانى که در درون این نهاد نسبت به سایر نیروهاى اجتماعى وجود داشت، موقعیت ویژهاى براى روحانیت فراهم آورد و همین امر موجب گشت که «در چندین حرکت ضدبیگانه و ضد حکومتى نقش تعیین کنندهاى را ایفا نماید.»(30) برجستهترین نقش را در حرکتهاى انقلابى در جریان شکلگیرى انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامى مىتوان جستوجو کرد. بسیارى از محققان به نقش روحانیت در انقلاب مشروطه اذعان دارند که به نمونههایى از آن اشاره مىگردد.
در کتاب تشیّع و مشروطیت در ایران(31) آمده است: «باور عمومى آگاهان به تاریخ ایران به درستى آن است که مهمترین نیروى پشتیبان انقلاب مشروطیت همانا علما بودند. اگر آنان انقلاب را تأیید نمىکردند، مسلما در نطفه خفه مىشد.»
در تأیید مطلب مزبور، در جاى دیگر مىخوانیم: «روحانیون عامل مؤثر و اصلى هیجان ملّى به شمار مىرفتند؛ قدرت آنان در نفوذى بود که در افکار عامّه و طبقه متوسط ـ یعنى کسبه و تجّار ـ داشتند... و پیشوایان و روحانیون سیدمحمد طباطبایى، شیخ فضلالله نورى مازندرانى و سید عبدالله بهبهانى بودند.»(32)
از نگاه آگاهان به مسائل تاریخ، ایران از کشورهاى دیگر نیز بدین نقش ممتاز شده است. ایرانشناس مشهور فرانسوى، ادوارد براون(33) معتقد است: «یکى از جنبههاى بارز انقلاب ایران ـ زیرا قطعا در خور نام انقلاب است ـ آن است که روحانیون خود را در طرفى قرار دادهاند که پیشرو و آزادیخواه است. فکر مىکنم که این امر قطعا در تاریخ جهان بىبدیل است.»
روحانیت شیعه با توجه به ابزارهاى جامعهپذیرى سیاسى، که در اختیار داشت، سعى و تلاش نمود که این تغییر در راستاى اصول اساسى اسلام و منافع عمومى مردم شکل گیرد که بارزترین چهره آن مقابله با استبداد شاهنشاهى قاجاریه بود و در نخستین گام، در تحدید قدرت سلطنت، موفقیت بزرگى به دست آوردند و تغییرات اساسى مشاهده شدند و ساختار نظام سیاسى ایران از سلطنت مطلقه و استبدادى به سلطنت مشروطه تغییر شکل داد که تأسیس مجلس شورا و تدوین قانون اساسى را به دنبال داشت.
نقش روحانیت (علماى برجسته) در انقلاب مشروطه
یکى از راههاى آگاهى از نقش و اهداف گروهها و نهادها در جامعه، اطلاع از زندگى و اندیشه بزرگان و رهبران فکرى آن مىباشد، چه آنکه رهبران و بزرگان با به خدمت گرفتن ابزارها و کارگزاران گوناگون سعى در تحکیم فرهنگ سیاسى، تغییر و تحوّل آن و یا خلق فرهنگ سیاسى جدید مىنمایند. در جریان انقلاب مشروطه ـ همانگونه که اشاره شد ـ محوریت روحانیت و عالمان دینى قابل انکار نیست. از اینرو، به اندیشهها و راهکارهاى آنان در جریان انقلاب مشروطه اشاره مىگردد:
الف. آیةالله سیدمحمد طباطبائى
ایشان پس از فراگیرى تحصیلات مقدّماتى و مبادى علوم ادبى و عربى، به علم منقول (فقه و اصول) در نزد پدرش پرداخت و علم معقول (فلسفه و حکمت) را نزد میرزا ابوالحسن جلوه، فیلسوف بزرگ عصر خویش، آموخت و چندى نیز در نزد شیخ هادى نجمآبادى تلمّذ نمود و از منش آزادگى و تعلیمات وى بهرهمند گردید و در نزد وى درس اخلاق خواند.(34)
وى سپس با سکونت در سامرّاء در درس میرزاى شیرازى حاضر گشت تا به مقام اجتهاد نایل آمد و در این مدت، جزو خواص و یاران نزدیک میرزا درآمد و حتى در امور سیاسى طرف مشورت ایشان بود.
او پس از مدتى براى رهبرى و هدایت مردم به تهران آمد و در آنجا ساکن گردید. در این زمینه مىگوید: «در سنه 1312 ق به تهران آمدم. از اول ورودم به تهران، به خیال مشروطه نمودن ایران و تأسیس مجلس شوراى ملّى بودم. در منبر صحبت از این دو مىکردم، ناصرالدین شاه اغلب از من شکوه مىکرد و پیغام مىداد که ایران هنوز قابل مشروطه شدن نیست. تا زنده بود به او مبتلا بودم تا رفت.»(35)
در دوران زندگى آیةاللّه طباطبائى حوادثى رخ داد که زمینههاى آشنایى با اندیشههاى آزادىخواهى و همچنین مفاهیم متداول غربى را فراهم آورد. از جمله آنها سفرهاى وى به روسیه و کشورهاى عربى و ترکیه، ملاقات با رهبران و سیاستمداران گوناگون و پیوندهاى وى با انجمن مخفى ایران(36) و مشاهده مکاتبات سید جمالالدین اسدآبادى با میرزاى شیرازى را مىتوان نام برد. از اینروست که اندیشه دگرگونى در ساختارهاى گوناگون ایران را مدّنظر خود قرار داده است.
از مهمترین دغدغههاى ایشان، مسائل فرهنگى بود. او تغییر و تحوّل در عرصههاى آموزشى براى سامان دادن یک فرهنگ سیاسى منطبق با ارزشها و معیارهاى اسلامى را محور تلاش خود قرار داد و در به کارگیرى ابزارهاى موجود در جامعهپذیرى در این مسیر سعى کرد. «او مىگوید که لازم است علوم نو، آموخته شود و دانشجویان به آموختن حقوق بینالمللى، ریاضیات و زبانهاى خارجى پردازند. او مىپرسد که چرا نباید حتى یک تن از علما یک زبان بیگانه بداند و اضافه مىکند که اگر ایران و علما پیوندى با دانش نو داشتند و تاریخ و علم حقوق مىدانستند آن وقت معناى درست نظام پادشاهى را خوب مىفهمیدند.»(37)
در نامهاى که ایشان براى مظفرالدین شاه قاجار مىنویسد، در عین بیان خواسته خود مبنى بر تأسیس عدالتخانه، خواهان استقرار آن مىگردد: «اصلاح تمام [خرابىها] منحصر است به تأسیس مجلس و اتحاد دولت و ملت و رجال دولت با علما...، اصلاحات علما قریب واقع خواهد شد... ایران وطن من است، اعتبارات من در این مملکت است، خدمت به اسلام در این محل است، عزّت من تمام بسته به این دولت است. مىبینم این مملکت به دست اجانب مىافتد، تمام شؤونات و اعتبارات من مىرود. پس تا نفس دارم در نگهدارى این مملکت مىکوشم، بلکه هنگام لزوم جان را در این کار خواهم گذاشت.»(38)
شاه و صدراعظم در نامهاى سعى کردند عدم آمادگى کشور براى اصلاحات و تحول بنیانى در عرصه نظام سیاسى را بیان کنند، اما آقاى طباطبائى با زیرکى هرچه تمامتر، ضمن طرح اوضاع ایران و اقداماتش، به تفصیل در جواب ایشان برمىآید و ضمن صحیح شمردن عدم آمادگى ایرانیان براى اقدامات اصلاحى، تربیت مردم و تعمیم و دخالت آنان در امور مملکتى را از طریق گسترش مراکز و محافل تعلیمى همچون دبستان برمىشمارد، ولى گوشزد مىکند که این اتفاقات در صورتى واقع مىشوند که فضاى مناسب براى عموم طبقات مردم فراهم آید و عدالت، مساوات، آزادى و حاکمیت قانون اعمال شود تا از این طریق، براى عموم مردم افزایش اطلاعات و آگاهى و فرهنگ سیاسى مشارکتى و امکان برخوردارى از آنها فراهم آید.
درک صحیح از وضعیت فرهنگى جامعه، آیةالله طباطبائى را واداشت که از طریق ابزارهاى موجود، جامعهپذیرى و کارآمد نمودن آن، مشکلات درونى و بیرونى را بهتر بشناسد و در رفع آنها بکوشد.
ب. آیةاللّه شیخ فضلاللّه نورى
از جمله شخصیتهایى که در جریان انقلاب مشروطه نقش داشته، شیخ فضلالله نورى است. ایشان براى تکمیل تحصیلات خود در حوزه نجف، از درس افرادى همچون میرزا حبیبالله رشتى (شاگرد شیخ مرتضى انصارى) و میرزاى شیرازى بهره جست و در زمره شاگردان برجسته میرزاى شیرازى درآمد و به مقام فقاهت و اجتهاد نایل گشت. سپس به سوى ایران رهسپار گردید و در تهران ساکن شد و فعالیتهاى گوناگون فرهنگى و سیاسى و اجتماعى را آغاز نمود و مرجع حل بسیارى از مشکلات مردم گردید.
طبق مدارکى که موجودند، میرزاى شیرازى به مراجعهکنندگان از ایران مىگفتند: «مگر حاج شیخ فضلالله در تهران نیست که به من مراجعه مىکنید؟ میان من و شیخ فضلالله ضدیتى نیست. ایشان خود من و نفس من است.»(39)
شیخ فضلالله با درک صحیحى که از موقعیت ایران در روند تحوّلات جهانى داشته و موقعیت ایران را براى دولتهاى استعمارى فهمیده بود به تلاشهاى گستردهاى براى شکلگیرى فرهنگ اسلامى و ترویج آن در جامعه در جهت حفظ منافع ملى کشور دست مىزد.
در جریان امتیاز تنباکو، که نفوذ انگلیسها شتاب بیشترى یافته بود، به صراحت درصدد رویارویى و مقابله با نفوذ فرهنگ غربى برآمد. رسالهها و نامههایى که از شیخ به جاى ماندهاند، کاملاً حکایت از موضعگیرى ایشان دارند؛ از جمله این رسالهها مىتوان به رساله 60 پرسش و پاسخ اشاره کرد که نشان از حسّاسیت وى دارد.
در یکى از نقلهاى تاریخى آمده است: «در این نهضت ملّى، شیخ فضلالله در کنار مجتهد بزرگ تهران، میرزا حسن آشتیانى، در محور مبارزات مردم تهران قرار داشتند و بنا به نوشته شیخ حسن کربلایى، حکم تحریم تنباکو را شیخ فضلالله به دلیل ارتباط نزدیکى که با میرزاى شیرازى داشت از سامرّاء گرفت و به یکباره قرارداد رژى و عوامل آن را شکست داد.»(40)
نقش شیخ در انقلاب مشروطه به اعتراف بسیارى از موّرخان، نقش عمدهاى بوده است و با اتحادى که بین ایشان و آیةالله بهبهانى و آیةالله طباطبائى واقع شد، موجب تقویت انقلاب گردید و ایشان «حوادث جنبش عدالتخواهى را نتیجه بحرانهاى سیاسى و اقتصادى و فقر عمومى و ستم درباریان و هرج و مرج، بىقانونى و بىلیاقتى زمامداران و نفوذ بیگانگان در تصمیمگیرىهاى همه جانبه مىدانست و از قیام براى اصلاح کمبودهاى کشور حمایت مىکرد.»(41)
دغدغههاى اسلامخواهى و ترویج فرهنگ اسلامى و اجراى احکام اسلامى باعث گردیدند وى همواره تأکید بر اسلام داشته باشد. خود ایشان تصریح مىنماید که «این اسلام، که اکمل ادیان و اتم شرایع است و این دین، دنیا را به عدل و شورا خوانده، آیا چه افتاده است که امروز باید دستور عدل ما از پاریس برسد و نسخه شوراى ما از انگلیس بیاید؟!»(42)
براى پى بردن به گوشههایى از نظرات شیخ، به نکاتى که ایشان در رساله تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل متذکر شده است، اشاره مىگردد:
1. ضرورت حاکمیت قانون: ایشان ضمن بیان ضرورت حاکمیت قانون اشاره دارد که این قانون جز قانون اسلام نمىتواند باشد: «حفظ نظام محتاج به قانون است و هر ملتى که تحت قانون داخل شدند و بر طبق آن عمل نمودند، امور آنان به استعداد قانون آنها منظم شده، ولى بهترین قوانین قانون الهى است.... معلوم است که قانون الهى مخصوص عبادت نیست، بلکه جمیع مواد سیاسیه را بر وجه اکمل داراست، حتى ارش الخدش.»(43)
2. آزادى و برابرى: شیخ از تعابیر لیبرالى و غربى از «حریّت و مساوات» انتقاد مىکند و آن را با ضروریات شریعت اسلام منافى مىداند و البته اگر آزادى و حریّت به معناى تأمین حقوق شرعى و قانونى مردم و در دایره مباحات باشد و اگر برابرى و مساوات به مفهوم عدم تبعیض و نفى بىعدالتى در اجراى قوانین باشد، آن را قطعا مورد قبول فقها مىشمرد. او در این زمینه معتقد است: «مراد به حرّیت، حرّیت در حقوق مشروعه و آزادى در بیان مصالح عامّه است تا اهالى این مملکت مثل سوابق ایام، گرفتار ظلم و استبداد نباشد و بتوانند حقوقى که از جانب خداوند براى آنها مقرّر است مطالبه و اخذ نمایند، نه حرّیت ارباب ادیان باطله و آزادى در اشاعه منکرات شرعیه که هرکس آنچه بخواهد بگوید و به موقع اجرا بگذارد.»(44)
نتیجه اینکه شیخ فضلالله سعى و تلاش کرده که در زمانه ورود اصطلاحات و مفاهیم جدید به ادبیات سیاسى ایران، آن مفاهیم را بر اساس فرهنگ سیاسى اسلام تطبیق داده و محور را بر مبانى اسلام استوار سازد. از اینرو، براى دستیابى به ابزارهاى جامعهپذیرى سیاسى براى شکلدهى این فرهنگ سیاسى در تلاش بود.
ج. آیةالله محقق نائینى
ایشان تحصیلات نخستین خود را در نائین و اصفهان فرا گرفت و سپس همچون سایر روحانیان عصر خود، راهى عراق و حوزه نجف گردید و تحصیلات عالى و سطوح و خارج خود را نزد میرزاى شیرازى و دیگر مجتهدان ادامه داد تا جایى که از نزدیکان و مقرّر درس میرزا گشت. ایشان براى مدتى در درس مرحوم آخوند خراسانى حضور یافت و از جایگاه ویژهاى برخوردار شد. ارتباط نزدیک با مرحوم آخوند زمینه آشنایى بیشتر وى را با تحولات ایران و انقلاب مشروطه فراهم آورد، حتى بعضى «معتقدند که متن تلگرافها و بیانیههاى عمومى خراسانى، مازندرانى و تهرانى را ایشان انشا مىکرده است.»(45)
در یک جمعبندى سه مرحله را مىتوان در زندگى آیةالله نائینى مورد مطالعه قرار داد:
مرحله نخست: با قلم و قدم بر ضد استبداد برخاست و با مشروطهخواهان ایران همکارى مىنمود. اما به دلیل بعضى مسائل، از فعالیتهاى سیاسى کناره گرفت و با تلاشهاى فراوان، یک چهره علمى و استاد مسلم در فقه و اصول و از مجتهدان به نام عصر خود گردید.
مرحله دوم: ایشان به عنوان یکى از رهبران ملّى عراق بر ضد حکومت تحتالحمایه انگلستان مطرح بود و به همراهى دیگر علماى شیعه در راه استقلال عراق، اقدامات فراوانى انجام داد.
مرحله سوم: برخورد دوستانه وى با دولتمردان و سیاستمداران ایران و عراق بود.
از آثار ارزشمند آیةالله نائینى در عرصه سیاست، کتاب تنبیه الامّة و تنزیه الملّة مىباشد که به تعبیرى مىتوان آن را «اولین منشور جامعه مدنى»(46) دانست. این کتاب در چندین بخش به اساس و حقیقت سلطنت و انحراف از وضع اوّلى، تحدید سلطه در عصر غیبت امام (عج)، کفایت مشروطیت براى تحدید سلطه، شبهات و اشکالات درباره تأسیس مشروطیت، صحّت و مشروعیت مداخله و نظر نمایندگان و وظایف آنان و در خاتمه، به بیان قواى نگهبان استبداد و علاج استبداد مىپردازد. به نمونههایى از نظرات ایشان اشاره مىگردد:
1. نظریه سیاسى اسلام: در تقریر نظریه سیاسى اسلام معتقد بود که حاکمیت و دولت در مقام مالکیت و فاعلیت مایشاء نیست، بلکه اساس سلطنت (حاکمیت) تنها بر انجام وظایف و تأمین مصالح نوعى است که بدون تشکیل دولت تأمین نمىشود.
«قسم دوم، چه حقیقت و لبّ آن عبارت است از: ولایت بر اقامه وظایف راجع به نظم و حفظ مملکت (نه مالکیت) و امانتى است نوعیه در صرف قواى مملکت در این مصارف، نه در شهوات خود. از این جهت، اندازه استیلاى سلطان به تعداد ولایت بر امور مذکوره، محدود و تصرفّش به عدم تجاوز از آن حد، مشروط خواهد بود.»(47)
2. نقش مردم در حکومت اسلامى: در حکومت اسلامى، مردم داراى حق مشارکت، انتقاد و اعتراض هستند و مقهور اراده شخصى حاکم و متصدیان حکومتى نمىباشند و این حکومت مقیّد، محدود، مشروطه، عادل و قانونى است و مردم احرار و احیا ـ یعنى زنده و حسابگر و پرسشگر و آزاده ـ هستند و خادم حکومت نیستند، بلکه مخدومند.
«تمام افراد اهل مملکت به اقتضاى مشارکت و مساواتشان در قوا و حقوق، بر مؤاخذه و سؤال و اعتراض، قادر و ایمناند و در اظهار اعتراض خود آزادند و طوق مسخریّت و مقهوریت در تحت تمایلات شخصى سلطان و سایر متصدیان را در گردن نخواهند داشت. این قسم از سلطنت را مقیّده و محدوده و عادله و مشروطه و مسؤوله و دستوریه نامند.»(48)
3. نظارت مردمى در حکومتهاى صدر اسلام: با اشاره به حکومتهاى خلفا به این توجه مىدهد که قانونمندى و نظارت عمومى و انتفاى از حکومت به نحوى تضمین شده که آزادانه و محترمانه وجود داشته است.
«در صدر اسلام، استحکام این دو اصل و مسؤولیت مربوط به آنها به جایى رسیده بود که حتى خلیفه ثانى با آن ابّهت و هیبت، به واسطه یک پیراهن که از حلّه یمانیه بر تن پوشیده بود، چون قسمت آحاد مسلمین از آن حلّهها بدان اندازه نبود، در فراز منبر استیضاح شد.»(49)
روحانیت و بسیارى از عالمان دینى ـ که زندگى و فعالیت نمونههایى از آنان گذشت ـ تلاش و سعیشان این بوده که در آغاز حرکات و تحولات جدید و نوین در ایران، به گونهاى آنها را با اسلام هماهنگ و فرهنگ سیاسى اسلام را الگوى مناسب براى اصلاحات جدید مطرح سازند و باابزارهایى همچون جامعهپذیرى سیاسى که در اختیار داشتهاند براى این منظور بهره مىجستهاند.
ابزارها و راههاى جامعهپذیرى سیاسى
انتقال تفکرات و اندیشهها به مردم نیاز به راهها و ابزارهایى دارد که از آنها به ابزارهاى جامعهپذیرى تعبیر مىشود که از این طریق به فرهنگسازى در عرصههاى گوناگون زندگى مردم مىپردازند. در سالهاى آغازین تغییرات و اصلاحات در ایران، که به انقلاب مشروطه ختم مىگردد، عالمان دینى که رهبرى این جریان را بر عهده داشتهاند، از شیوهها و ابزارهایى بهره مىگرفتهاند که به نمونههایى از آنها اشاره مىگردد:
1. مرجعیت دینى
بالاترین شیوه ارتباطى مردم با روحانیت از طریق مرجعیت دینى بوده است که با مراجعه به علماى دین براى تطبیق زندگى فردى و حتى اجتماعى صورت مىگرفت و افراد و گروههایى که در تماس با این نهاد بودند، در برهههاى گوناگون در تحولات اجتماعى، سیاسى و اقتصادى نیز تأثیرگذار بودهاند. بنابراین، روحانیت از یکسو، از راه بیان احکام و دستورات اسلامى در قالب مرجعیت دینى و مذهبى با مردم در ارتباط بوده و سعى در جامعهپذیرى سیاسى مردم داشته است و از سوى دیگر، مردم نیز براى تنظیم زندگى و روابط فردى و اجتماعى خویش به آنان مراجعه کرده، خواستار بیان احکام اسلامى بودهاند که این پیوندى میان آنان براى همیشه فراهم آورده است و در عرصه مشروطه، به سبب گستردگى نقش روحانیت این تأثیر کاملاً مشاهده مىشود. «باید جامعه ایران عصر قاجاریه را یک جامعه مذهبى خواند. اصول خانواده ایرانى بر پایه معتقدات مذهبى گذاشته شده و داد و ستد و معاملات و عقد و ایقاعات و به طور کلى، مناسبات و روابط بین افراد تابع احکام دینى بوده است.»(50)
2. رهبرى سیاسى (مشروعیت و مسأله أذن)
از دوران رسمیت یافتن تشیّع در ایران، نقش عالمان دینى و روحانیان در هدایت مردم و همچنین تأکید یا تکذیب حکومتها از سوى آنان، بسیار مهم بوده است. شاهان صفوى مسأله مشروعیت خویش را از طریق نَسبى و رابطه مرید و مرادى حل نمودند، اما شاهان قاجار از دو عنصر مزبور بهرهاى نداشتند؛ براى مشروعیت خویش متوسل به قدرت قبیلهاى مىشدند که این به تنهایى کافى نبود و در نتیجه، به محملهاى نظرى و ذهنى نیاز داشتند و سعى مىکردند که از دو طریق آن را حل نمایند:
الف. توسّل به باورهاى موجود در بین مردم؛ ب. تمسّک به اسطورهها و الگوهاى مقدّس روحانى. از اینرو، از عناوینى همچون «شاه ظل الله فى الارض» و یا «فرّه ایزدى پادشاه» براى مشروعیت خویش استفاده مىکردند.
«سلاطین قاجار به تقلید از پادشاهان صفوى و علىرغم سلاطین عثمانى، که خود را خلیفه مسلمانان و امر خود را براى مسلمانان پیرو طریقه سنّت و جماعت لازمالرعایه مىدانستند، داعیه خلافت مذهبى داشتند و چون در عقاید تشیّع، اوامر پیشوا و رهبر مذهبى لازمالاطاعه و حکومت خاص رهبران مذهبى است، با تظاهر به دیندارى و حمایت از مذهب، شاه قاجار مىخواست موافقت و هماهنگى طبقه روحانى شیعه را با سلطنت خود جلب کند.»(51)
مسأله «مشروعیت» به نوعى بیانگر ارتباط مردم با نظام سیاسى و دستگاه حاکم از نظر علما و روحانیت نیز بوده است؛ بدین معنا که هرگاه نظر علما و روحانیت نسبت به دستگاه سیاسى و کارکرد آنان مساعد بود، رابطه عادى بین آنان وجود داشت و زمینههاى افزایش محبوبیت و مقبولیت نیز فراهم مىآمدند، اما اگر مشکلى رخ مىداد و رابطه عکس مىگردید و روابط رو به تیرگى مىنهادند، کاهش مشروعیت را نیز در پى داشتند.
مىتوان چنین نتیجه گرفت که روحانیت با موقعیت ویژهاى که در جامعه داشت، علاوه بر مرجعیت دینى، هدایتهاى سیاسى مردم را به سبب کارکردهاى خاص خود برعهده داشت و از این طریق، با تبیین اندیشه سیاسى اسلام وانتقال آن به مردم، زمینههاى گسترش و شکلگیرى فرهنگ جدیدى پایهریزى مىکرد که با فرهنگ سیاسى حاکم اختلاف داشت و مقدّمات تغییراتى را فراهم مىآورد.
3. نظام آموزشى (نظام تعلیم و تربیت)
از مسائل بسیار مهم هر جامعه، نظام آموزشى آن مىباشد، علاوه بر اینکه به عنوان یکى از نهادهاى جامعهپذیرى و جامعهپذیرى سیاسى نقش ویژهاى ایفا مىکند؛ چه آنکه از طریق تعلیم و تربیت، مىتوان فرهنگ یک جامعه را ساخت و یا تغییراتى در آن ایجاد کرد. حال اگر نهادى، گروهى و یا افرادى این نظام را در اختیار داشته باشند، از توان بالایى در تأثیرگذارى برخوردار خواهند بود.
در ایران دوره قاجار، نظام آموزشى مدوّن و رسمى از طرف نهادهاى دولتى وجود نداشت و به صورتهاى گوناگون در ایران به امر آموزش پرداخته مىشد.
«اما تعلیم و تربیت اختصاصى ـ یعنى آموختن سواد خواندن و نوشتن فارسى و قرآن و شرعیات ـ برنامه کار مکتبخانه و این وظیفه نیز در اکثر نقاط ایران بر عهده ملّاها و روحانیون و بدین ترتیب، تعلیم و تربیت و فرهنگ جامعه ایرانى تقریبا به طور دربست در اختیار طبقه متنفّذ روحانى [بود]، ولى کسب سواد فارسى، هم از لحاظ کیفیت و هم از حیث کمیّت بسیار محدود بود.»(52)
همانگونه که مشاهده مىشود، روحانیت از این ابزار جامعهپذیرى سیاسى براى شکلدهى فرهنگ جدیدى استفاده مىکرده است که هرچند در ایجاد ذهنیت براى این تغییر، نیروهاى دیگر نیز نقش داشتند، ولى روحانیت با برخوردارى از جایگاه خود در بین مردم، از ابزار مزبور بهره مىگرفت. براى جلوگیرى از تطویل کلام، تنها به دیگر ابزارها و نهادهاى جامعهپذیرى سیاسى که روحانیت از آنها استفاده مىکرد، اشاره مىگردد: در نظام قضایى (مسأله حکّام شرع)، تبلیغ و موعظه (مجالس وعظ و خطابه) و اوقاف، بخصوص از ابزار تبلیغ به شکل گستردهاى استفاده مىشد.
نظام حاکم سیاسى با ویژگىهاى خاصش سعى در کسب مشروعیت از طریق مذهب و نهادهاى مذهبى و نزدیکى با روحانیت داشت. این فرایند که در دورههاى گوناگون در زمان سلطنت شاهان قاجار مشاهده مىشود، داراى فراز و نشیبهاى فراوانى بوده است که به نمونههایى از آن اشاره گردید.
نتیجهگیرى
روحانیت در تحوّلات سیاسى ـ اجتماعى ایران تا زمانىکه احساس مىکرد نظام حاکم به نوعى قوام ملک و مملکت و اسلام را مدّنظر دارد و سعى خود را در این مسیر به انجام مىرساند، حمایت بىدریغ خود را از راههاى گوناگون، از جمله جامعهپذیرى سیاسى، که بسیارى از ابزارها را در اختیار داشت، به انجام مىرساند. اما زمانى که این احساس به وجود آمد نظام حاکم تنها به فکر حفظ منافع طبقه حاکم و قبیلهاى خود مىباشد و به منافع ملى کشور و اعتقادات و باورهاى مذهبى مردم توجه نمىکند، روحانیت مترّقى با تمام شخصیتهاى برجسته و ابزارهاى متنوّعى که در سراسر ایران از دیر باز در اختیار داشت، به مقابله با آنان پرداخت که از جمله این ابزارها، ابزارهاى جامعهپذیرى سیاسى بوده است که به نمونههایى از آن اشاره شد.
روحانیت در جهت جامعهپذیرى سیاسى، به فکر انتقال فرهنگ سیاسى ـ اسلامى برآمد تا باورهاى اصیلى را پرورش دهد که جایى بر غارتگرىهاى بى حد و حصر حاکمان و مخالفت با اعتقادات مردم وجود نداشته باشد. از اینرو، فرهنگ اصیل سیاسى را از راه ابزارهاى جامعهپذیرى سیاسى به مردم منتقل مىنمودند تا با فراهم آمدن دیگر عوامل براى ایجاد تغییر در کشور، به سوى یک تحوّل اساسى در ایران گام بردارند که در سالهاى پایانى سلطنت قاجاریه در ایران منتهى به انقلاب مشروطه شد.
خانم لمبتون، یکى از محققان و نویسندگان تحولات ایران، معتقد است که «اعضاى جامعه مذهبى نسبت به دیگران از احترام زیادى برخوردار بودند و چون رهبران آنها در مقابل تعدّیات دولت سپرى براى مردم به حساب مىآمدند، لذا مردم دست التجا به سوى آنها دراز کرده و حمایت و رهبرىشان را خواستار مىشوند. پیوند مستقیم مردم با تشیّع، روحانیون را رهبر طبیعى آنها مىکرد. گرچه نهضت جدید به صورت یک نهضت ملّىگرا درآمد، ولى اساس آن هنوز یک اساس مذهبى بود.»(53)
پىنوشتها
1ـ مهرداد هرمز، زمینههاى جامعهشناسى؛ جامعهپذیرى سیاسى، تهران، شرکت انتشاراتى پاژنگ، 1376، ص 45.
2. Political Socialization.
3. Rojers Cruton, A Dic tionary of Political Thought (London, the Macmillan Press LTD, 1986), p 428.
4ـ علىاکبر شعارى نژاد، فرهنگ علوم رفتارى، تهران، امیرکبیر، 1364، ص 415.
5. Michael G. Roskin etal., Political Science; An Inroduction, (Newjersy; Prentice - Hall international Inc, 1988), P 141.
6. Gabriel A. Almond, and Bingham Powell Jr, Comparative Politic, System, Process and Policy (Little brown and company Boston, 1818), P. 79.
7. Robert G. Meadow, Politics As Communication (New jersy, Ablex Publishing Corporation, 1980), P.23.
8ـ مهرداد هرمز، پیشین، ص 46.
9ـ گى روشه، مقدمهاى بر جامعهشناسى عمومى به کنش اجتماعى، ترجمه هما زنجانىزاده، مشهد، دانشگاه فردوسى مشهد، 1367، ج 1، ص 168.
10ـ آلموند و پاول، «جامعهپذیرى سیاسى و فرهنگ سیاسى»، ترجمه علیرضا طیّب، مجله سیاسى ـ اقتصادى، ش 113 و 114، 1375.
11. Political Identity and Culture.
12ـ سید علىاصغرکاظمى، بحران نوگرایى و فرهنگ سیاسى در ایران معاصر، تهران، نشر قومس، 1376، ص 35.
13و14ـ محمد محمدى، «مقدّمهاى بر مطالعه فرهنگ سیاسى ایران»، مجله فرهنگ توسعه، سال اول، ش 3 (آذر و دى 1371)، ص 27 / ص 28.
15. Orientation.
16. Attitudes.
17. Sentiments.
18. Values.
19ـ آلموند و پاول، پیشین.
20ـ منوچهر محسنى، مقدّمات جامعهشناسى، چ سوم، تهران، ناشر مؤلف، چاپخانه مروى، 1367، ص 168.
21ـ بروس کوئن، درآمدى بر جامعهشناسى، ترجمه محسن ثلاثى، تهران، فرهنگ معاصر، 1370، ص 47.
22. Legitimacy.
23ـ محمد معین، فرهنگ معین (5 جلدى).
24ـ احمد سیّاح، فرهنگ جامع عربى ـ فارسى (2 جلدى)، چ چهارم، تهران، کتابفروشى اسلام. بىتا.
25ـ على گلیانى، مشروعیت و ثبات سیاسى در ایران 57 ـ 1332، (پایاننامه دکترى)، تهران، دانشگاه تربیت مدرس، دانشکده علوم انسانى، 1378، ص 8.
26ـ عبدالعلى قوام، چالشهاى توسعه سیاسى، تهران، نشر قومس، 1379، ص 54.
27ـ آن. کى. اس. لمبتون، نظریه دولت در ایران، ترجمه چنگیز پهلوان، چ دوم، تهران، نشر گیو، 1379، ص 140.
28و29ـ حسن بشیریه، جامعهشناسى سیاسى، چ دوم، تهران، نشر نى ،1374، ص 242 / ص 241.
30ـ علیرضا ازغندى، تاریخ تحولات سیاسى و اجتماعى ایران، تهران، سمت، 1379، ج 1، ص 130.
31ـ عبدالهادى حایرى، تشیّع و مشروطیت در ایران، تهران، امیرکبیر، 1360، ص 2 (دیباچه).
32ـ فریدون آدمیت، فکر آزادى و مقدّمات نهضت مشروطیت، تهران، سخن (چاپخانه تابان) ،1340، ص 244.
33ـ ادوارد براون، انقلاب مشروطیت ایران، ترجمه مهرى قزوینى، تهران، کویر، 1376، ص 128.
34ـ میرزا محمد ناظمالاسلام کرمانى، تاریخ بیدارى ایرانیان، به اهتمام علىاکبر سعیدى سیرجانى، تهران، آگاه، 1357، ص 48.
35ـ عبدالهادى حایرى، تشیّع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، تهران، امیرکبیر، 1360، ص 105.
36ـ میرزا محمد ناظمالاسلام کرمانى، پیشین، ص 48ـ50.
37و38ـ عبدالهادى حایرى، پیشین، ص 106 / ص 105.
39ـ على کاظمى، خاطرات مسترهمفر، با مقدمه حسین لنکرانى، چ دوم، بىجا، تهران، 1400، ص 17و18.
40ـ میرزا محمدناظمالاسلام کرمانى، پیشین، ص 12.
41ـ مهدى انصارى، شیخ فضلالله نورى و مشروطیت، چ دوم، تهران، امیرکبیر، 1376، ص 47 و 48.
42ـ غلامحسین زرگرى نژاد، رسایل مشروطیت، چ دوم، تهران، کویر، 1377، ص 174 (رسالة تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل).
43ـ همان، ص 175ـ 174.
44ـ محمد ترکمان، رسائل، اعلامیهها، مکتوبات...، و روزنامه شیخ شهید فضل الله نورى، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، 1362، ص 286 ـ 285.
45ـ عبدالهادى حایرى، پیشین، ص 156.
46ـ محمدحسین نائینى، تنبیه الامه و تنزیه المله، چ نهم، تهران، شرکت سهامى انتشار، 1378، پشت جلد کتاب به نقل از سید محمد خاتمى.
47،48و49ـ تبیان اندیشه، به کوشش انجمن آثار و مفاخر فرهنگى استان اصفهان، اصفهان، 1379، ص 26 / ص 34 و 35 / ص 39.
50،51و52ـ علىاصغر شمیم، ایران در دوره سلطنت قاجاریه، چ دوم، تهران، علمى، 1370، ص 368 / ص 341 / ص 371.
53ـ آن. لى. لمبتون، سیرى در تاریخ ایران بعد از اسلام، ترجمه یعقوب آریاند، تهران، امیرکبیر، 1363، ص 213.
--------------------------------------------------------------------------------
سؤال اصلى این است که در روند جامعهپذیرى سیاسى، چه چیزى منتقل مىشود که توانایى نفوذ و تأثیرگذارى را زیاد کرده، موجب تداوم و بقاى آن مىگردد؟
پاسخ محققان و نویسندگان جامعهپذیرى سیاسى این است که عمدهترین تلاش محورى جامعهپذیرى سیاسى در زمینه فرهنگ سیاسى است؛ یعنى اینکه در جامعهپذیرى سیاسى، روى فرهنگ سیاسى افراد جامعه کار مىشود و سه کار ویژه در این زمینه انجام مىدهد که عبارتند از: 1. حفظ و نگهدارى فرهنگ سیاسى؛ 2. تغییر و تحوّل در آن؛ 3. پایهگذارى یک فرهنگ سیاسى نوین.(1)
همچنین در جامعهپذیرى، هدف، انتقال آموزههاى پیشین (نسل گذشته) به آیندگان مىباشد که این همه نشان از آن دارد که موضوع و محور اصلى جامعهپذیرى سیاسى، «فرهنگ سیاسى» است و این خود حکایت از اهمیت آن دارد؛ چرا که نیرو یا گروه در این صورت فرهنگ سیاسى موردنظر خود را از راههاى گوناگون جامعهپذیرى به افراد و اجتماع منتقل مىنماید و براى مدت طولانى بقا و حیات خود را حفظ مىکند.
اگر به برگهاى تاریخ معاصر ایران نگاهى افکنده شود، مشاهده مىگردد که نهاد روحانیت همواره به عنوان نهادى مؤثر در جامعهپذیرى نقش ایفا کرده است. بنابراین، باورهاى حاصل از جامعهپذیرى این نهاد به دلیل تفکیک ساختارى روحانیت از نهاد سیاست، با باورهاى هیأت حاکم تعارض پیدا نموده، و هرگاه مسأله خاصى حادث مىشده، این تعارض علنى مىگردیده است. نقش این تعارضها را مىتوان در تحولات بزرگ مشاهده کرد که از جمله آنها «انقلاب مشروطه» است.
در این مقاله، به بررسى این تعارض از منظر جامعهپذیرى سیاسى توسط نهاد روحانیت در انقلاب مشروطه پرداخته شده و در اینباره به این سؤال پاسخ داده خواهد شد که نقش روحانیت ـ به عنوان یکى از عوامل جامعهپذیرى سیاسى ـ در فرایند تحولات سیاسى ایران معاصر، بخصوص انقلاب مشروطه، چه بوده است؟
مفاهیم اساسى
در آغاز، لازم است که مفاهیم اصلى و چارچوب نظرى مقاله به اختصار تبیین گردند:
1. جامعهپذیرى سیاسى(2)
براى ارائه تعریفى از «جامعهپذیرى سیاسى»، تعریف «جامعهپذیرى» لازم به نظر مىرسد. جامعهپذیرى را مىتوان از دیدگاههاى گوناگون ـ انسانشناسى، روانشناسى و جامعهشناسى ـ تعریف کرد؛ از جمله: «جامعهپذیرى عبارت است از مراحلى که شخص طى آن خصوصیات مناسب مورد نیازش را براى عضویت در جامعه به دست مىآورد، که مهمترین پیامد آن، شناختى است از خود به عنوان یک موجود استوار اجتماعى، که به وسیله هنجارها، نقشها و روابط با دیگران هدایت مىشود.»(3)
فرهنگ علوم رفتارى براى «جامعهپذیرى» تعریف دیگرى بیان کرده است و جامعهپذیرى را «فرایندى مىداند که به وسیله آن فرد راهها، افکار، معتقدات، ارزشها، الگوها و معیارهاى فرهنگ خاص جامعه خود را یاد مىگیرد و آن را جزو شخصیت خویش مىنماید.»(4)
براى «جامعهپذیرى سیاسى»، تعاریف گوناگونى آمده است؛ همچون: «دایمى ساختن فرهنگ سیاسى»(5) و «شکلگیرى بقا و تغییر فرهنگ سیاسى».(6) آنچه در این مقاله مدّنظر مىباشد، عبارت از: «روندى است که افراد به وسیله آن دیدگاهها و الگوهاى رفتار سیاسى را کسب کرده و به وظایف، حقوق و نقشهاى سیاسى خود در جامعه آگاه مىشوند و موجب انتقال آن از نسلى به نسل دیگر مىشود که این خود مقدّمهاى براى ثبات و یا انقلاب مىباشد.»(7)
بنابراین، آنچه مىتوان گفت این است که بستر و حوزه مطالعات جامعهپذیرى سیاسى، فرهنگ سیاسى مىباشد. حال سؤال این است که جامعهپذیرى سیاسى طى کدام مراحل، همراه با چه روشهایى صورت مىپذیرد؟
براى پاسخ به پرسش مزبور، باید به سؤال اصلى محققان جامعهپذیرى توجه نمود. از لابهلاى مباحث و نوشتههاى آنان به دست مىآید که سؤال اصلى این است که چه کسى، چه چیزى را، از چه کسى، تحت چه شرایط محیطى و با چه اثرى مىآموزد.
اینکه چه کسى مىآموزد، یعنى در روند جامعهپذیرى سیاسى چه افرادى مخاطب قرار مىگیرند؟ محققان عقیده دارند جامعهپذیرى سیاسى روندى است که در همه عمر ادامه دارد؛ یعنى همه انسانها در همه مراحل زندگى خود، ممکن است گرایشها و ارزشهاى سیاسى و غیر سیاسى جدیدى فرا گیرند. بنابراین، مخاطبان جامعهپذیرى سیاسى، از کودک گرفته تا افراد کهنسال، را شامل مىشوند.
اما اینکه چه چیزى مىآموزند، در تعریف «جامعهپذیرى سیاسى» بیان شده است که تقریبا تمام اعتقادات، ارزشها، عقاید و وظایف سیاسى را مىآموزند. اما از چه کسى و تحت چه شرایطى این امر صورت مىگیرد، بحث از کارگزاران جامعهپذیرى سیاسى به میان مىآید و آنان این وظیفه را بر عهده دارند. منظور از «شرایط پذیرش جامعهپذیرى سیاسى» همان راهى است که ساختارهاى موجود عمل جامعهپذیرى را انجام مىدهند و داراى روشها و شیوههاى گوناگونى مىباشند. از مهمترین آنها روش «آشکار / مستقیم» و روش «پنهان / غیرمستقیم» را مىتوان نام برد.
مهمترین کارکردهایى که براى جامعهپذیرى سیاسى به شیوههاى مذکور مىتوان برشمرد(8)، عبارتند از: 1. حفظ و نگهدارى فرهنگ سیاسى؛ 2. تغییر و تحوّل در فرهنگ سیاسى؛ 3. خلق فرهنگ سیاسى.
درباره نهادها و کارگزاران جامعهپذیرى سیاسى، تقسیمبندىهاى گوناگون ارائه شدهاند که به نقش گروهها و افراد در جامعهپذیر نمودن مىپردازند که از جمله آن موارد تحقیق ایزن اشنات مىباشد که راجع به نسلها و گروههاى سنّى، کار گرفته است.(9) در مورد نهاد روحانیت (عالمان دینى) و نقشى که در جامعهپذیرى سیاسى ایفا مىکنند، دیدگاههاى متفاوتى وجود دارند که از همین رو، آن را در تقسیمبندىهاى گوناگون قرار مىدهند؛ چرا که نقش گروههاى مذهبى در همه جوامع مشاهده مىگردند، هرچند متفاوت باشند. علت عمده این تأثیرگذارى در آن است که مذاهب دنیا حاملان ارزشهاى فرهنگى و اخلاقى هستند که خواه ناخواه پیامدهاى سیاسى دارد و بر مسائل سیاسى و سیاستهاى عمومى تأثیر مىگذارد. رهبران مذهبى بزرگ خود را آموزگار مردم مىدانند و پیروان آنها معمولاً کوشیدهاند تا از طریق آموزش به جامعهپذیرى کودکان شکل بخشند و از طریق موعظه و مناسک مذهبى، نومذهبان را در هر سنّى که باشند، جامعهپذیر سازند.(10)
در تشیّع به دلیل وجود اصول اعتقادى درباره دستگاه رهبرى، پیوند نزدیکى بین دین و دنیاى مردم وجود دارد. نقش رهبران مذهبى و عالمان دینى نقشى محورى و بنیانى است که با نگاهى به تاریخ شیعه کاملاً آشکار مىگردد که علاوه بر رهبرى دینى مردم، رهبرى و هدایت سیاسى مردم را نیز در بسیارى از مقاطع تاریخ ایران عهدهدار بودهاند. و این نشاندهنده تأثیر آنان به عنوان حاملان دین در امر جامعهپذیرى سیاسى است که سعى دارند فرهنگ سیاسى را بر اساس ارزشها و اعتقادات شیعى تبیین و ترویج نمایند.
2. فرهنگ و هویّت سیاسى(11)
به دلیل آنکه بستر و حوزه تأثیرگذارى جامعهپذیرى سیاسى، فرهنگ و هویّت سیاسى جامعه مىباشد به مفهوم آن اشاره مىگردد: «واژه فرهنگ از زبان پهلوى (فارسى میانه) از دو جزء "فر" و "هنگ" تشکیل شده است. "فر" یا "فرّه" نمود بارقه الهى که بر دل انسانى تجلّى مىکند و مایه تعالى و کمال نفس مىگردد و "هنگ" یا "هنج" از مصدر هیختن یا هنجیدن به معناى آوردن و جلوهگر ساختن است. فلذا، "فرهنگ" تجلّى کمال و تعالى در انسان و جامعه است.»(12)
آنچه را درباره «فرهنگ» در ادبیات سیاسى ـ اجتماعى مطرح است، مىتوان اینگونه بیان داشت: «ایدههاى شکلدهنده به قواعد، فنون و ادراکات لازم در حیات یک گروه اجتماعى، چگونگى معنایافتن و پیشبینى پذیرى یک جامعه، الگوهاى ارزشى و ادراکى افراد یک جامعه در کنش اجتماعى، چگونگى ارضاى نیازها و غرایز تحوّل سازمان یافته و متوجه به بقا و تمایز سبکها و ارزشها در نظام اجتماعى متفاوت دلالت مىکند.»(13)
اما هنگامى که فرهنگ با واژه دیگرى همراه مىشود، هدف نشان دادن یا تمرکز روى ابعاد، آثار و تجلّیات آن واژه مىباشد. از اینرو، واژه «فرهنگ سیاسى» نیز از این قبیل است. «فرهنگ سیاسى» یعنى «نظامى از باورهاى تجربى و نمادهاى عاطفى و ارزشها که موقعیت وقوع کنش سیاسى را تعیین و تعریف مىکند.»(14)
عناصر تشکیلدهنده فرهنگ سیاسى عبارتند از:
1. سمتگیرى نسبت به قدرت سیاسى؛(15) 2. نگرشهاى موجود نسبت به قدرت سیاسى؛(16) 3. احساسات مختلف نسبت به قدرت سیاسى؛(17) 4. ارزشها.(18)
یکى از موضوعاتى که در فرهنگ سیاسى مطرح مىشود، ترسیم عرصهاى از تأثیرگذارى یک فرهنگ سیاسى مىباشد. اینکه چگونه فرهنگ سیاسى یک ملت بر رفتار شهروندان و رهبران آن در سراسر نظام سیاسى تأثیر مىگذارد و چگونه مىتوان جنبههاى مختلف فرهنگ سیاسى ملتها و جوامع مختلف را باهم مقایسه کرد و از این راه تمایلات آنها را براى رفتارهاى حال و آینده دریافت. در پاسخ مبحث سطح تحلیلها مطرح مىشود که بررسى و مطالعه فرهنگ سیاسى یک ملت را مىتوان انجام داد که شامل سه سطح مىگردد: 1. سطح نظام یا تمایلات نظاممند؛ 2. سطح فرایند یا تمایلات فرایندى؛ 3. سطح سیاستگذارى یا تمایلات سیاستگذارى.
ارتباط جامعهپذیرى و فرهنگ سیاسى از موضوعات مهم بحث مىباشد؛ چه آنکه در نتیجه جامعهپذیرى سیاسى، موجبات انتقال فرهنگ سیاسى به نسل آینده جامعه فراهم مىآید(19) و از طریق فرایند اجتماعى شدن، فرهنگى را فرا مىگیرند و موجب انتقال فرهنگ مىگردند. هر فرد دانشها، اعتقادات، ارزشها، هنجارها و انتظارات جامعه خویش را از این طریق کسب مىکند، از طریق یادگیرى (درونى کردن) فرهنگ، انسان موفق مىشود براى خویش شخصیت کسب کند(20) و از طریق فرهنگ، مهارتهایى را که براى بقایش در انواع گوناگون محیطهاى طبیعى لازم است، فرا مىگیرد.(21) از جمله آنها آموزههاى سیاسى است که افراد از طریق جامعهپذیرى سیاسى آنها را مىآموزند و به آنان فرهنگ سیاسى خاصى منتقل مىگردد. بنابراین، بین جامعهپذیرى سیاسى و فرهنگ سیاسى رابطهاى ناگسستنى وجود دارد که سخن از نهادهایى به میان مىآید که در فرایند جامعهپذیرى سیاسى نقش ایفا مىکنند. اگر نهادى توانایى ایجاد و انتقال یک فرهنگ سیاسى خاصى را دارا باشد و بتواند آن را به جامعه منتقل نماید، زمینههاى حاکم شدن آن فرهنگ سیاسى نیز فراهم خواهد آمد، و اگر با فرهنگ سیاسى حاکم هماهنگى و وجه اشتراک وجود داشته باشد، زمینههاى بقا و تداوم آن را در پى دارد، و اگر تزاحم و تضاد واقع شود، زمینههاى شورش و انقلاب و دگرگونىهاى دیگر را فراهم مىآورد.
3. مشروعیت(22)
«مشروعیت» در لغت، مصدر جعلى (صناعى) از کلمه «مشروع» مىباشد. «مشروع» (اسم مفعول) یعنى آنچه موافق شرع باشد و یا چیزى که طبق شرع جایز باشد.(23) «شرع» یعنى راه پیدا و روشن خداوند بر بندگان، راه راست، راه روشن، «شرعى» یعنى آنچه مطابق احکام و دستورات خداوند باشد.(24) از اینرو، مشروعیت داراى یک معناى رایج فقهى و حقوقى است و آن مطابقت با احکام شرع است.
در اصطلاح، کاربرد آن داراى سابقه طولانى است. از زمان افلاطون، سیسرو و حتى در اروپاى سدههاى میانه، براى بیان قانونى بودن حکومت به کار مىرفته است. بعدها براى انطباق با روشهاى سنّتى به کار برده شده است.
با توجه به سابقه آن از سوى محققان علوم سیاسى و تعاریف گوناگون، مىتوان آن را «نوعى توجیه عقلى اطاعت مردم از زمامداران و اعمال قدرت آنان بر مردم» دانست و یا آن را «توجیه عقلى اعمال قدرت حاکم» بیان کرد که حد واسط شکلگیرى ربط و نسبت میان حکومت و جامعه یا حکومتکنندگان و حکومتشوندگان مىباشد. در این مفهوم، مشروعیت مظهر و میزان و ملاک پذیرش ذهنى قدرت حاکم در نزد افراد جامعه است که با مفهوم «سیادت» به معناى اعمال قدرت مرتبط مىشود.(25) بنابراین، بین معناى «مشروعیت» مصطلح در علم سیاست و معنى مصطلح از کلمه «شرع» ـ به معناى حکم دین ـ فرق وجود دارد و آنچه از Legitimacyفهمیده مىشود، با معادلهایى همچون حقّانیت، قانونیت و روایى بیشتر هماهنگ است تا مشروعیت و شرعیت، این در حالى است که واژه «مشروعیت» نزد متشرّعه و علماى دین انحصارا در معناى مطابقت با شرع و احکام آن معنا مىدهد. از اینرو، «مشروعیت» به معناى ظرفیت نظام سیاسى براى ایجاد و حفظ اعتقاد به این اصل است که نهادهاى سیاسى موجود از صحّت عمل برخوردارند یا خیر.
مشروعیت نظامهاى سیاسى معاصر بیشتر معلول موفقیّت آنها در حل و فصل اختلافات درونى بخشها و از میان بردن تفرقه در جامعه است. بنابراین، بحران مشروعیت همچون بحران هویّت، توزیع و مشارکت اهمیت پیدا مىکند. منظور از «بحران مشروعیت» بحران تغییر و تحوّل است.(26) اینکه توجیه عقلى اعمال قدرت حاکم دچار تغییر و تحوّل گردیده و آن توجیهات اعمال قدرت کمرنگ گردد و یا دگرگونى اساسى حاصل آید، این وضعیت نه تنها باعث ایجاد ثبات نمىشود، بلکه دگرگونى و تغییر اساسى و زیربنایى و انقلابى را نیز سبب مىشود. به بیان دیگر، اختلال در نظام فلسفى و ارزشى جامعه موجب بروز و ظهور بحران مشروعیت مىگردد. بحران مشروعیت زمانى دامنگیر یک نظام سیاسى مىگردد که آن نظام سیاسى از پاسخگویى به خواستهاى شهروندان ناتوان شود و پشتیبانى مردم از آن نظام متزلزل گردد.
آنچه در این مقاله مهم به نظر مىرسد نشان دادن این مطلب است که در جامعهپذیرى سیاسى آنچه محور کارهاست، فرهنگ سیاسى است، یعنى از این طریق، فرهنگ سیاسى جامعه شکل مىگیرد و از راه فرهنگ سیاسى، که همان باورها، اعتقادات، ارزشها و هنجارهاى جامعه درباره مباحث سیاسى و نظام حکومتى است، تداوم و بقا را در پى خواهد داشت؛ چه آنکه اگر فرهنگ سیاسى، که از طریق جامعهپذیرى به وسیله ابزارهاى گوناگون به جامعه و بخصوص نسل آینده منتقل مىگردد، با نظام حکومتى و سیاسى همخوانى داشته باشد، همگامى و همراهى بین مردم و نظام سیاسى ایجاد مىگردد که نتیجه آن افزایش مشروعیت نظام سیاسى مىباشد. و اگر نظامى مشروعیتش از حد بالایى برخوردار باشد، بقا و تداوم آن براى مدت زمان بیشترى بیمه مىگردد، و اگر فرهنگ سیاسى منتقل شده به جامعه با آنچه در قدرت و نظام حاکم سیاسى ترویج و ترغیب مىشود متفاوت باشد، زمینه درگیرى و اختلاف و بحران و در نهایت، دگرگونى را در پى خواهد داشت؛ زیرا در این صورت، مشروعیت نظام سیاسى، که همان توجیه عقلانى نظام حاکم توسط مردم است، کاهش مىیابد، و زمانى که مردم توجیهى براى حمایت از نظام نیابند، موقعیت رژیم نزد مردم خرابتر مىشود و زمینههاى بحران و انقلاب فراهم مىآید.
نقش روحانیت در تحولات سیاسى ـ اجتماعى ایران
در جوامع مختلف، نهادهاى گوناگون در جامعهپذیر نمودن افراد نقش ایفا مىنمایند. ایران نیز از این قاعده مستثنا نمىباشد و نهاد روحانیت در کنار سایر نهادها و عوامل جامعهپذیرى، تلاشهایى از خود بر جاى گذاشته است. نهاد مذهب و به تبع آن، روحانیت از گذشتههاى دور در ایران نقش ویژهاى ایفا مىنموده است، تا جایى که به اعتقاد یکى از ایرانشناسان خانم لمبتون، «آنچه که انسجام جامعه را حفظ مىکرد، اسلام بود.»(27) از آغاز قرن دهم شمسى، این نقش به اسلام شیعى واگذار مىشود و در این زمینه، روحانیت محور ارتباطى بین مذهب و مردم قرار مىگیرد و کارویژههایى نیز مانند تصدّى موقوفات، مدارس دینى، محاکم شرعى و برخى امور دیوانى و دفترى(28) به این نهاد واگذار مىگردد.
همچنین از آنرو که روحانیت تشیّع امر حکومت و دخالت در سیاست را امرى دور از صلاحیت ذاتى خود نمىداند، در نظام سیاسى نیز نقشى براى خود قایل است؛ چه آنکه «از لحاظ نظرى، ریشه قدرت روحانیت شیعه را باید در اندیشه امامت و غیبت امام آخر (عجلالله تعالى فرجه الشریف) و نیابت عامّه علما در دوران غیبت جست.»(29)
از اینرو، با توجه به کارویژههاى مزبور و انسجام و سازمانى که در درون این نهاد نسبت به سایر نیروهاى اجتماعى وجود داشت، موقعیت ویژهاى براى روحانیت فراهم آورد و همین امر موجب گشت که «در چندین حرکت ضدبیگانه و ضد حکومتى نقش تعیین کنندهاى را ایفا نماید.»(30) برجستهترین نقش را در حرکتهاى انقلابى در جریان شکلگیرى انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامى مىتوان جستوجو کرد. بسیارى از محققان به نقش روحانیت در انقلاب مشروطه اذعان دارند که به نمونههایى از آن اشاره مىگردد.
در کتاب تشیّع و مشروطیت در ایران(31) آمده است: «باور عمومى آگاهان به تاریخ ایران به درستى آن است که مهمترین نیروى پشتیبان انقلاب مشروطیت همانا علما بودند. اگر آنان انقلاب را تأیید نمىکردند، مسلما در نطفه خفه مىشد.»
در تأیید مطلب مزبور، در جاى دیگر مىخوانیم: «روحانیون عامل مؤثر و اصلى هیجان ملّى به شمار مىرفتند؛ قدرت آنان در نفوذى بود که در افکار عامّه و طبقه متوسط ـ یعنى کسبه و تجّار ـ داشتند... و پیشوایان و روحانیون سیدمحمد طباطبایى، شیخ فضلالله نورى مازندرانى و سید عبدالله بهبهانى بودند.»(32)
از نگاه آگاهان به مسائل تاریخ، ایران از کشورهاى دیگر نیز بدین نقش ممتاز شده است. ایرانشناس مشهور فرانسوى، ادوارد براون(33) معتقد است: «یکى از جنبههاى بارز انقلاب ایران ـ زیرا قطعا در خور نام انقلاب است ـ آن است که روحانیون خود را در طرفى قرار دادهاند که پیشرو و آزادیخواه است. فکر مىکنم که این امر قطعا در تاریخ جهان بىبدیل است.»
روحانیت شیعه با توجه به ابزارهاى جامعهپذیرى سیاسى، که در اختیار داشت، سعى و تلاش نمود که این تغییر در راستاى اصول اساسى اسلام و منافع عمومى مردم شکل گیرد که بارزترین چهره آن مقابله با استبداد شاهنشاهى قاجاریه بود و در نخستین گام، در تحدید قدرت سلطنت، موفقیت بزرگى به دست آوردند و تغییرات اساسى مشاهده شدند و ساختار نظام سیاسى ایران از سلطنت مطلقه و استبدادى به سلطنت مشروطه تغییر شکل داد که تأسیس مجلس شورا و تدوین قانون اساسى را به دنبال داشت.
نقش روحانیت (علماى برجسته) در انقلاب مشروطه
یکى از راههاى آگاهى از نقش و اهداف گروهها و نهادها در جامعه، اطلاع از زندگى و اندیشه بزرگان و رهبران فکرى آن مىباشد، چه آنکه رهبران و بزرگان با به خدمت گرفتن ابزارها و کارگزاران گوناگون سعى در تحکیم فرهنگ سیاسى، تغییر و تحوّل آن و یا خلق فرهنگ سیاسى جدید مىنمایند. در جریان انقلاب مشروطه ـ همانگونه که اشاره شد ـ محوریت روحانیت و عالمان دینى قابل انکار نیست. از اینرو، به اندیشهها و راهکارهاى آنان در جریان انقلاب مشروطه اشاره مىگردد:
الف. آیةالله سیدمحمد طباطبائى
ایشان پس از فراگیرى تحصیلات مقدّماتى و مبادى علوم ادبى و عربى، به علم منقول (فقه و اصول) در نزد پدرش پرداخت و علم معقول (فلسفه و حکمت) را نزد میرزا ابوالحسن جلوه، فیلسوف بزرگ عصر خویش، آموخت و چندى نیز در نزد شیخ هادى نجمآبادى تلمّذ نمود و از منش آزادگى و تعلیمات وى بهرهمند گردید و در نزد وى درس اخلاق خواند.(34)
وى سپس با سکونت در سامرّاء در درس میرزاى شیرازى حاضر گشت تا به مقام اجتهاد نایل آمد و در این مدت، جزو خواص و یاران نزدیک میرزا درآمد و حتى در امور سیاسى طرف مشورت ایشان بود.
او پس از مدتى براى رهبرى و هدایت مردم به تهران آمد و در آنجا ساکن گردید. در این زمینه مىگوید: «در سنه 1312 ق به تهران آمدم. از اول ورودم به تهران، به خیال مشروطه نمودن ایران و تأسیس مجلس شوراى ملّى بودم. در منبر صحبت از این دو مىکردم، ناصرالدین شاه اغلب از من شکوه مىکرد و پیغام مىداد که ایران هنوز قابل مشروطه شدن نیست. تا زنده بود به او مبتلا بودم تا رفت.»(35)
در دوران زندگى آیةاللّه طباطبائى حوادثى رخ داد که زمینههاى آشنایى با اندیشههاى آزادىخواهى و همچنین مفاهیم متداول غربى را فراهم آورد. از جمله آنها سفرهاى وى به روسیه و کشورهاى عربى و ترکیه، ملاقات با رهبران و سیاستمداران گوناگون و پیوندهاى وى با انجمن مخفى ایران(36) و مشاهده مکاتبات سید جمالالدین اسدآبادى با میرزاى شیرازى را مىتوان نام برد. از اینروست که اندیشه دگرگونى در ساختارهاى گوناگون ایران را مدّنظر خود قرار داده است.
از مهمترین دغدغههاى ایشان، مسائل فرهنگى بود. او تغییر و تحوّل در عرصههاى آموزشى براى سامان دادن یک فرهنگ سیاسى منطبق با ارزشها و معیارهاى اسلامى را محور تلاش خود قرار داد و در به کارگیرى ابزارهاى موجود در جامعهپذیرى در این مسیر سعى کرد. «او مىگوید که لازم است علوم نو، آموخته شود و دانشجویان به آموختن حقوق بینالمللى، ریاضیات و زبانهاى خارجى پردازند. او مىپرسد که چرا نباید حتى یک تن از علما یک زبان بیگانه بداند و اضافه مىکند که اگر ایران و علما پیوندى با دانش نو داشتند و تاریخ و علم حقوق مىدانستند آن وقت معناى درست نظام پادشاهى را خوب مىفهمیدند.»(37)
در نامهاى که ایشان براى مظفرالدین شاه قاجار مىنویسد، در عین بیان خواسته خود مبنى بر تأسیس عدالتخانه، خواهان استقرار آن مىگردد: «اصلاح تمام [خرابىها] منحصر است به تأسیس مجلس و اتحاد دولت و ملت و رجال دولت با علما...، اصلاحات علما قریب واقع خواهد شد... ایران وطن من است، اعتبارات من در این مملکت است، خدمت به اسلام در این محل است، عزّت من تمام بسته به این دولت است. مىبینم این مملکت به دست اجانب مىافتد، تمام شؤونات و اعتبارات من مىرود. پس تا نفس دارم در نگهدارى این مملکت مىکوشم، بلکه هنگام لزوم جان را در این کار خواهم گذاشت.»(38)
شاه و صدراعظم در نامهاى سعى کردند عدم آمادگى کشور براى اصلاحات و تحول بنیانى در عرصه نظام سیاسى را بیان کنند، اما آقاى طباطبائى با زیرکى هرچه تمامتر، ضمن طرح اوضاع ایران و اقداماتش، به تفصیل در جواب ایشان برمىآید و ضمن صحیح شمردن عدم آمادگى ایرانیان براى اقدامات اصلاحى، تربیت مردم و تعمیم و دخالت آنان در امور مملکتى را از طریق گسترش مراکز و محافل تعلیمى همچون دبستان برمىشمارد، ولى گوشزد مىکند که این اتفاقات در صورتى واقع مىشوند که فضاى مناسب براى عموم طبقات مردم فراهم آید و عدالت، مساوات، آزادى و حاکمیت قانون اعمال شود تا از این طریق، براى عموم مردم افزایش اطلاعات و آگاهى و فرهنگ سیاسى مشارکتى و امکان برخوردارى از آنها فراهم آید.
درک صحیح از وضعیت فرهنگى جامعه، آیةالله طباطبائى را واداشت که از طریق ابزارهاى موجود، جامعهپذیرى و کارآمد نمودن آن، مشکلات درونى و بیرونى را بهتر بشناسد و در رفع آنها بکوشد.
ب. آیةاللّه شیخ فضلاللّه نورى
از جمله شخصیتهایى که در جریان انقلاب مشروطه نقش داشته، شیخ فضلالله نورى است. ایشان براى تکمیل تحصیلات خود در حوزه نجف، از درس افرادى همچون میرزا حبیبالله رشتى (شاگرد شیخ مرتضى انصارى) و میرزاى شیرازى بهره جست و در زمره شاگردان برجسته میرزاى شیرازى درآمد و به مقام فقاهت و اجتهاد نایل گشت. سپس به سوى ایران رهسپار گردید و در تهران ساکن شد و فعالیتهاى گوناگون فرهنگى و سیاسى و اجتماعى را آغاز نمود و مرجع حل بسیارى از مشکلات مردم گردید.
طبق مدارکى که موجودند، میرزاى شیرازى به مراجعهکنندگان از ایران مىگفتند: «مگر حاج شیخ فضلالله در تهران نیست که به من مراجعه مىکنید؟ میان من و شیخ فضلالله ضدیتى نیست. ایشان خود من و نفس من است.»(39)
شیخ فضلالله با درک صحیحى که از موقعیت ایران در روند تحوّلات جهانى داشته و موقعیت ایران را براى دولتهاى استعمارى فهمیده بود به تلاشهاى گستردهاى براى شکلگیرى فرهنگ اسلامى و ترویج آن در جامعه در جهت حفظ منافع ملى کشور دست مىزد.
در جریان امتیاز تنباکو، که نفوذ انگلیسها شتاب بیشترى یافته بود، به صراحت درصدد رویارویى و مقابله با نفوذ فرهنگ غربى برآمد. رسالهها و نامههایى که از شیخ به جاى ماندهاند، کاملاً حکایت از موضعگیرى ایشان دارند؛ از جمله این رسالهها مىتوان به رساله 60 پرسش و پاسخ اشاره کرد که نشان از حسّاسیت وى دارد.
در یکى از نقلهاى تاریخى آمده است: «در این نهضت ملّى، شیخ فضلالله در کنار مجتهد بزرگ تهران، میرزا حسن آشتیانى، در محور مبارزات مردم تهران قرار داشتند و بنا به نوشته شیخ حسن کربلایى، حکم تحریم تنباکو را شیخ فضلالله به دلیل ارتباط نزدیکى که با میرزاى شیرازى داشت از سامرّاء گرفت و به یکباره قرارداد رژى و عوامل آن را شکست داد.»(40)
نقش شیخ در انقلاب مشروطه به اعتراف بسیارى از موّرخان، نقش عمدهاى بوده است و با اتحادى که بین ایشان و آیةالله بهبهانى و آیةالله طباطبائى واقع شد، موجب تقویت انقلاب گردید و ایشان «حوادث جنبش عدالتخواهى را نتیجه بحرانهاى سیاسى و اقتصادى و فقر عمومى و ستم درباریان و هرج و مرج، بىقانونى و بىلیاقتى زمامداران و نفوذ بیگانگان در تصمیمگیرىهاى همه جانبه مىدانست و از قیام براى اصلاح کمبودهاى کشور حمایت مىکرد.»(41)
دغدغههاى اسلامخواهى و ترویج فرهنگ اسلامى و اجراى احکام اسلامى باعث گردیدند وى همواره تأکید بر اسلام داشته باشد. خود ایشان تصریح مىنماید که «این اسلام، که اکمل ادیان و اتم شرایع است و این دین، دنیا را به عدل و شورا خوانده، آیا چه افتاده است که امروز باید دستور عدل ما از پاریس برسد و نسخه شوراى ما از انگلیس بیاید؟!»(42)
براى پى بردن به گوشههایى از نظرات شیخ، به نکاتى که ایشان در رساله تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل متذکر شده است، اشاره مىگردد:
1. ضرورت حاکمیت قانون: ایشان ضمن بیان ضرورت حاکمیت قانون اشاره دارد که این قانون جز قانون اسلام نمىتواند باشد: «حفظ نظام محتاج به قانون است و هر ملتى که تحت قانون داخل شدند و بر طبق آن عمل نمودند، امور آنان به استعداد قانون آنها منظم شده، ولى بهترین قوانین قانون الهى است.... معلوم است که قانون الهى مخصوص عبادت نیست، بلکه جمیع مواد سیاسیه را بر وجه اکمل داراست، حتى ارش الخدش.»(43)
2. آزادى و برابرى: شیخ از تعابیر لیبرالى و غربى از «حریّت و مساوات» انتقاد مىکند و آن را با ضروریات شریعت اسلام منافى مىداند و البته اگر آزادى و حریّت به معناى تأمین حقوق شرعى و قانونى مردم و در دایره مباحات باشد و اگر برابرى و مساوات به مفهوم عدم تبعیض و نفى بىعدالتى در اجراى قوانین باشد، آن را قطعا مورد قبول فقها مىشمرد. او در این زمینه معتقد است: «مراد به حرّیت، حرّیت در حقوق مشروعه و آزادى در بیان مصالح عامّه است تا اهالى این مملکت مثل سوابق ایام، گرفتار ظلم و استبداد نباشد و بتوانند حقوقى که از جانب خداوند براى آنها مقرّر است مطالبه و اخذ نمایند، نه حرّیت ارباب ادیان باطله و آزادى در اشاعه منکرات شرعیه که هرکس آنچه بخواهد بگوید و به موقع اجرا بگذارد.»(44)
نتیجه اینکه شیخ فضلالله سعى و تلاش کرده که در زمانه ورود اصطلاحات و مفاهیم جدید به ادبیات سیاسى ایران، آن مفاهیم را بر اساس فرهنگ سیاسى اسلام تطبیق داده و محور را بر مبانى اسلام استوار سازد. از اینرو، براى دستیابى به ابزارهاى جامعهپذیرى سیاسى براى شکلدهى این فرهنگ سیاسى در تلاش بود.
ج. آیةالله محقق نائینى
ایشان تحصیلات نخستین خود را در نائین و اصفهان فرا گرفت و سپس همچون سایر روحانیان عصر خود، راهى عراق و حوزه نجف گردید و تحصیلات عالى و سطوح و خارج خود را نزد میرزاى شیرازى و دیگر مجتهدان ادامه داد تا جایى که از نزدیکان و مقرّر درس میرزا گشت. ایشان براى مدتى در درس مرحوم آخوند خراسانى حضور یافت و از جایگاه ویژهاى برخوردار شد. ارتباط نزدیک با مرحوم آخوند زمینه آشنایى بیشتر وى را با تحولات ایران و انقلاب مشروطه فراهم آورد، حتى بعضى «معتقدند که متن تلگرافها و بیانیههاى عمومى خراسانى، مازندرانى و تهرانى را ایشان انشا مىکرده است.»(45)
در یک جمعبندى سه مرحله را مىتوان در زندگى آیةالله نائینى مورد مطالعه قرار داد:
مرحله نخست: با قلم و قدم بر ضد استبداد برخاست و با مشروطهخواهان ایران همکارى مىنمود. اما به دلیل بعضى مسائل، از فعالیتهاى سیاسى کناره گرفت و با تلاشهاى فراوان، یک چهره علمى و استاد مسلم در فقه و اصول و از مجتهدان به نام عصر خود گردید.
مرحله دوم: ایشان به عنوان یکى از رهبران ملّى عراق بر ضد حکومت تحتالحمایه انگلستان مطرح بود و به همراهى دیگر علماى شیعه در راه استقلال عراق، اقدامات فراوانى انجام داد.
مرحله سوم: برخورد دوستانه وى با دولتمردان و سیاستمداران ایران و عراق بود.
از آثار ارزشمند آیةالله نائینى در عرصه سیاست، کتاب تنبیه الامّة و تنزیه الملّة مىباشد که به تعبیرى مىتوان آن را «اولین منشور جامعه مدنى»(46) دانست. این کتاب در چندین بخش به اساس و حقیقت سلطنت و انحراف از وضع اوّلى، تحدید سلطه در عصر غیبت امام (عج)، کفایت مشروطیت براى تحدید سلطه، شبهات و اشکالات درباره تأسیس مشروطیت، صحّت و مشروعیت مداخله و نظر نمایندگان و وظایف آنان و در خاتمه، به بیان قواى نگهبان استبداد و علاج استبداد مىپردازد. به نمونههایى از نظرات ایشان اشاره مىگردد:
1. نظریه سیاسى اسلام: در تقریر نظریه سیاسى اسلام معتقد بود که حاکمیت و دولت در مقام مالکیت و فاعلیت مایشاء نیست، بلکه اساس سلطنت (حاکمیت) تنها بر انجام وظایف و تأمین مصالح نوعى است که بدون تشکیل دولت تأمین نمىشود.
«قسم دوم، چه حقیقت و لبّ آن عبارت است از: ولایت بر اقامه وظایف راجع به نظم و حفظ مملکت (نه مالکیت) و امانتى است نوعیه در صرف قواى مملکت در این مصارف، نه در شهوات خود. از این جهت، اندازه استیلاى سلطان به تعداد ولایت بر امور مذکوره، محدود و تصرفّش به عدم تجاوز از آن حد، مشروط خواهد بود.»(47)
2. نقش مردم در حکومت اسلامى: در حکومت اسلامى، مردم داراى حق مشارکت، انتقاد و اعتراض هستند و مقهور اراده شخصى حاکم و متصدیان حکومتى نمىباشند و این حکومت مقیّد، محدود، مشروطه، عادل و قانونى است و مردم احرار و احیا ـ یعنى زنده و حسابگر و پرسشگر و آزاده ـ هستند و خادم حکومت نیستند، بلکه مخدومند.
«تمام افراد اهل مملکت به اقتضاى مشارکت و مساواتشان در قوا و حقوق، بر مؤاخذه و سؤال و اعتراض، قادر و ایمناند و در اظهار اعتراض خود آزادند و طوق مسخریّت و مقهوریت در تحت تمایلات شخصى سلطان و سایر متصدیان را در گردن نخواهند داشت. این قسم از سلطنت را مقیّده و محدوده و عادله و مشروطه و مسؤوله و دستوریه نامند.»(48)
3. نظارت مردمى در حکومتهاى صدر اسلام: با اشاره به حکومتهاى خلفا به این توجه مىدهد که قانونمندى و نظارت عمومى و انتفاى از حکومت به نحوى تضمین شده که آزادانه و محترمانه وجود داشته است.
«در صدر اسلام، استحکام این دو اصل و مسؤولیت مربوط به آنها به جایى رسیده بود که حتى خلیفه ثانى با آن ابّهت و هیبت، به واسطه یک پیراهن که از حلّه یمانیه بر تن پوشیده بود، چون قسمت آحاد مسلمین از آن حلّهها بدان اندازه نبود، در فراز منبر استیضاح شد.»(49)
روحانیت و بسیارى از عالمان دینى ـ که زندگى و فعالیت نمونههایى از آنان گذشت ـ تلاش و سعیشان این بوده که در آغاز حرکات و تحولات جدید و نوین در ایران، به گونهاى آنها را با اسلام هماهنگ و فرهنگ سیاسى اسلام را الگوى مناسب براى اصلاحات جدید مطرح سازند و باابزارهایى همچون جامعهپذیرى سیاسى که در اختیار داشتهاند براى این منظور بهره مىجستهاند.
ابزارها و راههاى جامعهپذیرى سیاسى
انتقال تفکرات و اندیشهها به مردم نیاز به راهها و ابزارهایى دارد که از آنها به ابزارهاى جامعهپذیرى تعبیر مىشود که از این طریق به فرهنگسازى در عرصههاى گوناگون زندگى مردم مىپردازند. در سالهاى آغازین تغییرات و اصلاحات در ایران، که به انقلاب مشروطه ختم مىگردد، عالمان دینى که رهبرى این جریان را بر عهده داشتهاند، از شیوهها و ابزارهایى بهره مىگرفتهاند که به نمونههایى از آنها اشاره مىگردد:
1. مرجعیت دینى
بالاترین شیوه ارتباطى مردم با روحانیت از طریق مرجعیت دینى بوده است که با مراجعه به علماى دین براى تطبیق زندگى فردى و حتى اجتماعى صورت مىگرفت و افراد و گروههایى که در تماس با این نهاد بودند، در برهههاى گوناگون در تحولات اجتماعى، سیاسى و اقتصادى نیز تأثیرگذار بودهاند. بنابراین، روحانیت از یکسو، از راه بیان احکام و دستورات اسلامى در قالب مرجعیت دینى و مذهبى با مردم در ارتباط بوده و سعى در جامعهپذیرى سیاسى مردم داشته است و از سوى دیگر، مردم نیز براى تنظیم زندگى و روابط فردى و اجتماعى خویش به آنان مراجعه کرده، خواستار بیان احکام اسلامى بودهاند که این پیوندى میان آنان براى همیشه فراهم آورده است و در عرصه مشروطه، به سبب گستردگى نقش روحانیت این تأثیر کاملاً مشاهده مىشود. «باید جامعه ایران عصر قاجاریه را یک جامعه مذهبى خواند. اصول خانواده ایرانى بر پایه معتقدات مذهبى گذاشته شده و داد و ستد و معاملات و عقد و ایقاعات و به طور کلى، مناسبات و روابط بین افراد تابع احکام دینى بوده است.»(50)
2. رهبرى سیاسى (مشروعیت و مسأله أذن)
از دوران رسمیت یافتن تشیّع در ایران، نقش عالمان دینى و روحانیان در هدایت مردم و همچنین تأکید یا تکذیب حکومتها از سوى آنان، بسیار مهم بوده است. شاهان صفوى مسأله مشروعیت خویش را از طریق نَسبى و رابطه مرید و مرادى حل نمودند، اما شاهان قاجار از دو عنصر مزبور بهرهاى نداشتند؛ براى مشروعیت خویش متوسل به قدرت قبیلهاى مىشدند که این به تنهایى کافى نبود و در نتیجه، به محملهاى نظرى و ذهنى نیاز داشتند و سعى مىکردند که از دو طریق آن را حل نمایند:
الف. توسّل به باورهاى موجود در بین مردم؛ ب. تمسّک به اسطورهها و الگوهاى مقدّس روحانى. از اینرو، از عناوینى همچون «شاه ظل الله فى الارض» و یا «فرّه ایزدى پادشاه» براى مشروعیت خویش استفاده مىکردند.
«سلاطین قاجار به تقلید از پادشاهان صفوى و علىرغم سلاطین عثمانى، که خود را خلیفه مسلمانان و امر خود را براى مسلمانان پیرو طریقه سنّت و جماعت لازمالرعایه مىدانستند، داعیه خلافت مذهبى داشتند و چون در عقاید تشیّع، اوامر پیشوا و رهبر مذهبى لازمالاطاعه و حکومت خاص رهبران مذهبى است، با تظاهر به دیندارى و حمایت از مذهب، شاه قاجار مىخواست موافقت و هماهنگى طبقه روحانى شیعه را با سلطنت خود جلب کند.»(51)
مسأله «مشروعیت» به نوعى بیانگر ارتباط مردم با نظام سیاسى و دستگاه حاکم از نظر علما و روحانیت نیز بوده است؛ بدین معنا که هرگاه نظر علما و روحانیت نسبت به دستگاه سیاسى و کارکرد آنان مساعد بود، رابطه عادى بین آنان وجود داشت و زمینههاى افزایش محبوبیت و مقبولیت نیز فراهم مىآمدند، اما اگر مشکلى رخ مىداد و رابطه عکس مىگردید و روابط رو به تیرگى مىنهادند، کاهش مشروعیت را نیز در پى داشتند.
مىتوان چنین نتیجه گرفت که روحانیت با موقعیت ویژهاى که در جامعه داشت، علاوه بر مرجعیت دینى، هدایتهاى سیاسى مردم را به سبب کارکردهاى خاص خود برعهده داشت و از این طریق، با تبیین اندیشه سیاسى اسلام وانتقال آن به مردم، زمینههاى گسترش و شکلگیرى فرهنگ جدیدى پایهریزى مىکرد که با فرهنگ سیاسى حاکم اختلاف داشت و مقدّمات تغییراتى را فراهم مىآورد.
3. نظام آموزشى (نظام تعلیم و تربیت)
از مسائل بسیار مهم هر جامعه، نظام آموزشى آن مىباشد، علاوه بر اینکه به عنوان یکى از نهادهاى جامعهپذیرى و جامعهپذیرى سیاسى نقش ویژهاى ایفا مىکند؛ چه آنکه از طریق تعلیم و تربیت، مىتوان فرهنگ یک جامعه را ساخت و یا تغییراتى در آن ایجاد کرد. حال اگر نهادى، گروهى و یا افرادى این نظام را در اختیار داشته باشند، از توان بالایى در تأثیرگذارى برخوردار خواهند بود.
در ایران دوره قاجار، نظام آموزشى مدوّن و رسمى از طرف نهادهاى دولتى وجود نداشت و به صورتهاى گوناگون در ایران به امر آموزش پرداخته مىشد.
«اما تعلیم و تربیت اختصاصى ـ یعنى آموختن سواد خواندن و نوشتن فارسى و قرآن و شرعیات ـ برنامه کار مکتبخانه و این وظیفه نیز در اکثر نقاط ایران بر عهده ملّاها و روحانیون و بدین ترتیب، تعلیم و تربیت و فرهنگ جامعه ایرانى تقریبا به طور دربست در اختیار طبقه متنفّذ روحانى [بود]، ولى کسب سواد فارسى، هم از لحاظ کیفیت و هم از حیث کمیّت بسیار محدود بود.»(52)
همانگونه که مشاهده مىشود، روحانیت از این ابزار جامعهپذیرى سیاسى براى شکلدهى فرهنگ جدیدى استفاده مىکرده است که هرچند در ایجاد ذهنیت براى این تغییر، نیروهاى دیگر نیز نقش داشتند، ولى روحانیت با برخوردارى از جایگاه خود در بین مردم، از ابزار مزبور بهره مىگرفت. براى جلوگیرى از تطویل کلام، تنها به دیگر ابزارها و نهادهاى جامعهپذیرى سیاسى که روحانیت از آنها استفاده مىکرد، اشاره مىگردد: در نظام قضایى (مسأله حکّام شرع)، تبلیغ و موعظه (مجالس وعظ و خطابه) و اوقاف، بخصوص از ابزار تبلیغ به شکل گستردهاى استفاده مىشد.
نظام حاکم سیاسى با ویژگىهاى خاصش سعى در کسب مشروعیت از طریق مذهب و نهادهاى مذهبى و نزدیکى با روحانیت داشت. این فرایند که در دورههاى گوناگون در زمان سلطنت شاهان قاجار مشاهده مىشود، داراى فراز و نشیبهاى فراوانى بوده است که به نمونههایى از آن اشاره گردید.
نتیجهگیرى
روحانیت در تحوّلات سیاسى ـ اجتماعى ایران تا زمانىکه احساس مىکرد نظام حاکم به نوعى قوام ملک و مملکت و اسلام را مدّنظر دارد و سعى خود را در این مسیر به انجام مىرساند، حمایت بىدریغ خود را از راههاى گوناگون، از جمله جامعهپذیرى سیاسى، که بسیارى از ابزارها را در اختیار داشت، به انجام مىرساند. اما زمانى که این احساس به وجود آمد نظام حاکم تنها به فکر حفظ منافع طبقه حاکم و قبیلهاى خود مىباشد و به منافع ملى کشور و اعتقادات و باورهاى مذهبى مردم توجه نمىکند، روحانیت مترّقى با تمام شخصیتهاى برجسته و ابزارهاى متنوّعى که در سراسر ایران از دیر باز در اختیار داشت، به مقابله با آنان پرداخت که از جمله این ابزارها، ابزارهاى جامعهپذیرى سیاسى بوده است که به نمونههایى از آن اشاره شد.
روحانیت در جهت جامعهپذیرى سیاسى، به فکر انتقال فرهنگ سیاسى ـ اسلامى برآمد تا باورهاى اصیلى را پرورش دهد که جایى بر غارتگرىهاى بى حد و حصر حاکمان و مخالفت با اعتقادات مردم وجود نداشته باشد. از اینرو، فرهنگ اصیل سیاسى را از راه ابزارهاى جامعهپذیرى سیاسى به مردم منتقل مىنمودند تا با فراهم آمدن دیگر عوامل براى ایجاد تغییر در کشور، به سوى یک تحوّل اساسى در ایران گام بردارند که در سالهاى پایانى سلطنت قاجاریه در ایران منتهى به انقلاب مشروطه شد.
خانم لمبتون، یکى از محققان و نویسندگان تحولات ایران، معتقد است که «اعضاى جامعه مذهبى نسبت به دیگران از احترام زیادى برخوردار بودند و چون رهبران آنها در مقابل تعدّیات دولت سپرى براى مردم به حساب مىآمدند، لذا مردم دست التجا به سوى آنها دراز کرده و حمایت و رهبرىشان را خواستار مىشوند. پیوند مستقیم مردم با تشیّع، روحانیون را رهبر طبیعى آنها مىکرد. گرچه نهضت جدید به صورت یک نهضت ملّىگرا درآمد، ولى اساس آن هنوز یک اساس مذهبى بود.»(53)
پىنوشتها
1ـ مهرداد هرمز، زمینههاى جامعهشناسى؛ جامعهپذیرى سیاسى، تهران، شرکت انتشاراتى پاژنگ، 1376، ص 45.
2. Political Socialization.
3. Rojers Cruton, A Dic tionary of Political Thought (London, the Macmillan Press LTD, 1986), p 428.
4ـ علىاکبر شعارى نژاد، فرهنگ علوم رفتارى، تهران، امیرکبیر، 1364، ص 415.
5. Michael G. Roskin etal., Political Science; An Inroduction, (Newjersy; Prentice - Hall international Inc, 1988), P 141.
6. Gabriel A. Almond, and Bingham Powell Jr, Comparative Politic, System, Process and Policy (Little brown and company Boston, 1818), P. 79.
7. Robert G. Meadow, Politics As Communication (New jersy, Ablex Publishing Corporation, 1980), P.23.
8ـ مهرداد هرمز، پیشین، ص 46.
9ـ گى روشه، مقدمهاى بر جامعهشناسى عمومى به کنش اجتماعى، ترجمه هما زنجانىزاده، مشهد، دانشگاه فردوسى مشهد، 1367، ج 1، ص 168.
10ـ آلموند و پاول، «جامعهپذیرى سیاسى و فرهنگ سیاسى»، ترجمه علیرضا طیّب، مجله سیاسى ـ اقتصادى، ش 113 و 114، 1375.
11. Political Identity and Culture.
12ـ سید علىاصغرکاظمى، بحران نوگرایى و فرهنگ سیاسى در ایران معاصر، تهران، نشر قومس، 1376، ص 35.
13و14ـ محمد محمدى، «مقدّمهاى بر مطالعه فرهنگ سیاسى ایران»، مجله فرهنگ توسعه، سال اول، ش 3 (آذر و دى 1371)، ص 27 / ص 28.
15. Orientation.
16. Attitudes.
17. Sentiments.
18. Values.
19ـ آلموند و پاول، پیشین.
20ـ منوچهر محسنى، مقدّمات جامعهشناسى، چ سوم، تهران، ناشر مؤلف، چاپخانه مروى، 1367، ص 168.
21ـ بروس کوئن، درآمدى بر جامعهشناسى، ترجمه محسن ثلاثى، تهران، فرهنگ معاصر، 1370، ص 47.
22. Legitimacy.
23ـ محمد معین، فرهنگ معین (5 جلدى).
24ـ احمد سیّاح، فرهنگ جامع عربى ـ فارسى (2 جلدى)، چ چهارم، تهران، کتابفروشى اسلام. بىتا.
25ـ على گلیانى، مشروعیت و ثبات سیاسى در ایران 57 ـ 1332، (پایاننامه دکترى)، تهران، دانشگاه تربیت مدرس، دانشکده علوم انسانى، 1378، ص 8.
26ـ عبدالعلى قوام، چالشهاى توسعه سیاسى، تهران، نشر قومس، 1379، ص 54.
27ـ آن. کى. اس. لمبتون، نظریه دولت در ایران، ترجمه چنگیز پهلوان، چ دوم، تهران، نشر گیو، 1379، ص 140.
28و29ـ حسن بشیریه، جامعهشناسى سیاسى، چ دوم، تهران، نشر نى ،1374، ص 242 / ص 241.
30ـ علیرضا ازغندى، تاریخ تحولات سیاسى و اجتماعى ایران، تهران، سمت، 1379، ج 1، ص 130.
31ـ عبدالهادى حایرى، تشیّع و مشروطیت در ایران، تهران، امیرکبیر، 1360، ص 2 (دیباچه).
32ـ فریدون آدمیت، فکر آزادى و مقدّمات نهضت مشروطیت، تهران، سخن (چاپخانه تابان) ،1340، ص 244.
33ـ ادوارد براون، انقلاب مشروطیت ایران، ترجمه مهرى قزوینى، تهران، کویر، 1376، ص 128.
34ـ میرزا محمد ناظمالاسلام کرمانى، تاریخ بیدارى ایرانیان، به اهتمام علىاکبر سعیدى سیرجانى، تهران، آگاه، 1357، ص 48.
35ـ عبدالهادى حایرى، تشیّع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، تهران، امیرکبیر، 1360، ص 105.
36ـ میرزا محمد ناظمالاسلام کرمانى، پیشین، ص 48ـ50.
37و38ـ عبدالهادى حایرى، پیشین، ص 106 / ص 105.
39ـ على کاظمى، خاطرات مسترهمفر، با مقدمه حسین لنکرانى، چ دوم، بىجا، تهران، 1400، ص 17و18.
40ـ میرزا محمدناظمالاسلام کرمانى، پیشین، ص 12.
41ـ مهدى انصارى، شیخ فضلالله نورى و مشروطیت، چ دوم، تهران، امیرکبیر، 1376، ص 47 و 48.
42ـ غلامحسین زرگرى نژاد، رسایل مشروطیت، چ دوم، تهران، کویر، 1377، ص 174 (رسالة تذکرة الغافل و ارشاد الجاهل).
43ـ همان، ص 175ـ 174.
44ـ محمد ترکمان، رسائل، اعلامیهها، مکتوبات...، و روزنامه شیخ شهید فضل الله نورى، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، 1362، ص 286 ـ 285.
45ـ عبدالهادى حایرى، پیشین، ص 156.
46ـ محمدحسین نائینى، تنبیه الامه و تنزیه المله، چ نهم، تهران، شرکت سهامى انتشار، 1378، پشت جلد کتاب به نقل از سید محمد خاتمى.
47،48و49ـ تبیان اندیشه، به کوشش انجمن آثار و مفاخر فرهنگى استان اصفهان، اصفهان، 1379، ص 26 / ص 34 و 35 / ص 39.
50،51و52ـ علىاصغر شمیم، ایران در دوره سلطنت قاجاریه، چ دوم، تهران، علمى، 1370، ص 368 / ص 341 / ص 371.
53ـ آن. لى. لمبتون، سیرى در تاریخ ایران بعد از اسلام، ترجمه یعقوب آریاند، تهران، امیرکبیر، 1363، ص 213.
--------------------------------------------------------------------------------