آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

با فروپاشى اتحاد جماهیر شوروى و پایان جنگ سرد، ایالات متحده که در پى رهبرى جهان بود، فرصت را مغتنم شمرد و در پى حمله عراق به کویت، سیاست جدیدى را ارائه داد که بر اساس آن، جامعه بین المللى تحت یک نظم و نظام نوینى قرار مى گرفتند که با نظم و نظام پیشین کاملا متفاوت بود. از همان زمان «نظریه نظم نوین جهانى» مطرح گردید و مورد استقبال برخى از رهبران کشورها، خصوصاً کشورهاى غربى، قرار گرفت. البته ایالات متحده، از مدت ها پیش از بحران خلیج فارس و پایان جنگ سرد در صدد بود تا رهبرى خود را بر جهان تحمیل نماید. با پایان جنگ جهانى دوم، از حاکمیّت دولت ها کاسته شد و سازمان هاى منطقه اى و بین المللى در روابط بین الملل حاکمیت فزون ترى کسب نمودند. این روند در ابتدا منجر به بحث «جهانى شدن» در عرصه اقتصاد گردید و سپس به حوزه هاى دیگر تعمیم داده شد. با وقوع حادثه یازده سپتامبر، تردیدهایى در زمینه تحقق نظم نوین جهانى پدید آمد و وجود چنین نظمى را در پرده ابهام قرار داد. در این نوشتار، به نظریه مذکور پرداخته خواهد شد و ماهیّت نظم نوین جهانى و ویژگى هاى آن، نقش بازیگران اصلى جهانى در این نظم نوین، چالش هاى فراروى این نظم، دیدگاه هاى موجود در این زمینه و ارتباط جنگ خلیج فارس و پیدایش نظریه نظم نوین روشن خواهد شد.
ویژگى هاى نظم نوین جهانى
براى نظم نوین جهانى از سوى نویسندگان و سیاست مداران، ویژگى هاى منفى و مثبتى ذکر شده است که در این جا به برخى از این ویژگى ها اشاره مى شود:
1. برخى نویسندگان نظم نوین جهانى را مطلوب معرفى کرده و اظهار داشته اند: «در صورتى که نظم نوین بر پایه عدالت، صلح، مردم سالارى و توسعه حقوق بشر و قوانین بین المللى استوار باشد و بکوشد میان نظم حقوقى و نظم سیاسى، اقتصادى و اخلاقى جهان یک توازن پایدار ایجاد کند، مى توان به دورنماى آن امیدوار بود. هرگونه نظام جایگزین در آینده، باید نظمى اخلاقى ایجاد کند که در پرتو آن نیازهاى کلیه ابناى بشر برآورده شود و نوعى وابستگى متقابل و همبستگى را میان اقوام و ملل مختلف ترغیب کند. طبیعى است که چنین نظم مطلوبى باید روابط بین المللى مثبتى برقرار کند که بر پایه مشارکت حقیقى و صادقانه بین کلیه کشورها، اعم از ضعیف و قوى، شمال و جنوب، غنى و فقیر باشد... منشور ملل متحد مى تواند به عنوان چارچوب «نظم نوین جهانى» مورد استفاده قرار گیرد، اما کمبودها و خلأهاى آن در بسیارى موارد، مثل محیط زیست، معضل فقر، تروریسم و تهدیدهاى هسته اى باید برطرف شود. در چنین نظامى، صلح و امنیت از طریق توسعه و انسجام سیستم امنیت گروهى، که سازمان ملل متحد متضمّن آن باشد، یک ضرورت است.»1 البته برخى از این آرمان ها را جورج بوش پس از سرکوبى عراق به زبان راند و اظهار داشت: «اما فرصتى در پیش رو داریم تا براى خود و نسل هاى آینده یک نظم نوین جهانى را شکل دهیم; جهانى که در آن حاکمیت قانون و نه قانون جنگل، بر نحوه رفتار ملت ها نظارت مى کند.» جورج بوش در این بیانات، با اشاره به نقش آینده سازمان ملل متحد تأکید کرد که این نظم نوین جهانى، نظمى است که در آن یک سازمان ملل معتبر مى تواند از نقش خود براى پاس دارى از صلح جهت تحقق منشور و آرمان هاى بنیانگذاران آن بهره گیرد.»2 ولى در عمل، ما شاهد اعمالى کاملا مخالف با این شعارها بودیم.
2. برخلاف نظرات بوش، چامسکى ویژگى نظم نوین جهانى به رهبرى امریکا را آکنده از نژادپرستى و دورویى مى داند و اظهار مى دارد: «یکى دیگر از ویژگى هاى نظم نوین جهانى، که در آن ماه هاى شوم خود را آشکار کرد، آکندگى این نظم از نژادپرستى و دورویى است. حمله هاى صدام به کردها به گونه گسترده اى در همه جا گزارش شد و همین امر واکنشى همگانى را پدید آورد که واشنگتن را ناچار کرد گام هایى در کمال بى میلى براى حفاظت از قربانیانى که ویژگى ها و تبار آریایى دارند، بردارد. اما حمله هاى شدیدتر و ویرانگرتر صدام به اعراب شیعى مذهب جنوب نه بازتاب خبرى گسترده را سبب شد، نه نگرانى چندانى. در همین ضمن، بى رحمى هاى ترکیه علیه کردها بکلى از نظر رسانه هاى همگانى ایالات متحده دور ماند و این وضع تا امروز هم ادامه دارد.»3
3. فعال شدن سازمان هاى بین المللى و کم رنگ شدن حاکمیت ملّى کشورها نیز یکى از ویژگى هاى نظم نوین است که در عباراتى از نویسندگان این گونه بدان اشاره شده است: «به طور کلى، در دوران جنگ سرد و حاکمیت نظام دو قطبى بر روابط بین المللى، زمینه اى براى ظهور سازمان هاى منطقه اى و ایفاى نقش و تأثیرگذارى آن ها بر روند تحولات بین المللى وجود نداشت و اساساً سیاست گذارى ها در همه ابعاد آن در چارچوب مرزبندى کلى دو بلوک شرق و غرب ـ به دیگر سخن دنیاى آزاد سرمایه دارى و دنیاى کمونیستى ـ انجام مى شدند و کشورها بسته به این که عضو کدام اردوگاه یا بلوک بودند، از سیاست هاى مشخصى پى روى مى کردند، در حالى که پس از فروپاشى نظام کمونیستى و به مدد اتّکا به فناورى هاى پیشرفته، شاهد ظهور مفهوم منطقه گرایى و جهان گرایى به موازات یکدیگر بوده ایم; به دلیل آن که نظام سرمایه دارى غرب تهدیدات گذشته را از میان رفته پنداشته و تمامى تلاش خود را معطوف به پایه گذارى نظم نوین بین المللى بر اساس هنجارهاى موردنظر خود نمود; نظمى که در آن سیاست (دموکراسى)، اقتصاد (سرمایه دارى) و فرهنگ (لیبرالیزم) عناصر اصلى تشکیل دهنده آنند. فعالیت سازمان هاى بین المللى با ماهیت جدید «سازمان تجارت جهانى» (WTO) براى یکپارچه کردن و همگون سازى رفتار اقتصادى کشورها و تعیین معیارها و الگوهاى یکسان توسعه و همگرایى اقتصادى در سطح جهان، تلاش مى کنند روز به روز نیز بر قدرت و سیطره خود بیفزایند و موجب کم رنگ شدن حاکمیت ملى کشورها شده اند.»4
4. تقسیم قدرت بین قدرت هاى بزرگ از دیگر ویژگى هاى نظم نوین جهانى است. «تقریباً عموم تحلیل گران غربى بر این نظرند که اروپاى غربى یک قطب، و امریکا قطب دیگر خواهد بود. بر این اساس، امریکا مجبور خواهد بود که در نظم نوین، تن به تقسیم قدرت بدهد و غول هاى اقتصادى، چون ژاپن، آلمان، چین و کشورهاى نظامى مانند روسیه در مقابل امریکا ساکت نمى مانند. اوضاع جهانى تغییر کرده و در ساختار جدید، ملاحظات اقتصادى مهم ترند. ژاپن و آلمان در این راستا، دو رقیب جدّى براى امریکا هستند. مشکلات داخلى امریکا و ایجاد قطب هاى جدیدى در سطح جهان از جانب کشورهاى اسلامى این تحلیل را قوى تر ساخته است.»5
5. ادوارد شوارد نادزه نیز برخى از ویژگى هاى نظم نوین جهانى را چنین ذکر مى کند: «شاید زمانى بتوانیم به موفقیت در ایجاد یک نظم نوین جهانى دست یابیم; نظم نوینى که در آن عوامل و عناصر اصلى حقوق مدنى و نظم و قانون را به همان صورت ذکر شده در یک نمونه و الگوى بین المللى براى حفظ صلح و امنیت برقرار کند. در این راستا، ابتدا باید بپذیریم که یک قدرت قانونى و برتر براى کنترل و اداره عملکردهاى بین المللى، از جمله استفاده از نیروى نظامى براى حلّ و فصل مناقشات وجود داشته باشد و در کنار آن یک استاندارد پذیرفته شده رفتارى در سطح جهان. این قدرت قانونى و برتر در حال حاضر وجود دارد و ریشه و اساس آن در منشور سازمان ملل متحد در رابطه با عملیاتى از این دست (استفاده از نیروى نظامى) مى باشد.»6
6. برخى از نویسندگان بخشى از کتاب خود را به اصول و ویژگى هاى نظم نوین جهانى اختصاص داده و این ویژگى ها را براى نظم نوین جهانى موردنظر امریکا برشمرده اند:7
الف. ارزش ها و منابع ملّى امریکا;
ب. مداخله گرایى;
ج. توسعه و همکارى;
د. واگذارى مسؤولیت بیش تر به سازمان هاى بین المللى و منطقه اى.
راه هاى برقرارى نظم نوین جهانى
از آنچه تاکنون ذکر شد، برخى از این راه ها شناخته شدند; در این جا تنها چند مسأله مهم را متذکّر مى شویم: از آن رو که مفهوم «نظم نوین جهانى» بر حسب دیدگاه هاى افراد، داراى تعاریف متفاوتى است، راه هاى برقرارى چنین نظمى نیز نزد آن ها گوناگون است. «به نظر مى رسد که از نظر امریکایى ها، این نظم به سه طریق مى تواند برقرار گردد: مذاکرات صلح، خلع سلاح و مسائل مربوط به حقوق بشر. پس از شکست نظامى عراق از نیروهاى مؤتلف به رهبرى امریکا در جریان جنگ خلیج فارس، امریکایى ها موقع را جهت به اجرا درآوردن عناصر اصلى نوین جهانى موردنظر خود در خاورمیانه مناسب تشخیص دادند... با در نظر گرفتن عدم اطمینان عمیق شمارى از کشورهاى منطقه خاورمیانه نسبت به سیاست هاى ایالات متحده و عدم توانایى این کشور براى ایجاد یک توافق در منطقه و نیز رنجش سایر قدرت هاى بزرگ از ابتکار امریکا، که آن را در جهت برپایى یک نظم نوین جهانى امریکایى تلقّى مى کنند، مى توان چنین نتیجه گرفت که مناسب ترین راه حل در جهت برقرارى صلح آن است که ایالات متحده موضوع را به سازمان ملل، که به هر حال براى چنین مقاصدى ایجاد شده، واگذار نماید.»8
یکى دیگر از شیوه هاى امریکا ایجاد دشمن فرضى است. «ایجاد یک دشمن فرضى به عنوان تهدید بین المللى یک روش سنّتى است که با توسّل به آن تلاش مى شود تا برنامه هاى ژئوپلتیک جدید در سطح جهانى عملى شود و منابع انسانى بدان اختصاص یابد. با فروپاشى اتحاد شوروى و حدف آن تهدید بین المللى، ایالات متحده کوشیده است تا حیات دوباره اسلام در ایران و سایر کشورهاى اسلامى را تحت عنوان "بنیادگرایى"، به شکل یک تهدید جدّى معرفى کند. به همین خاطر، حرکت هاى اسلامى و انقلابى از سوى محافل سیاسى و مطبوعاتى در غرب، به غلط، به عنوان تهدیدهاى بالقوّه علیه امنیت بین المللى برشمرده شده اند.»9
نقش و جایگاه بازیگران اصلى در نظم نوین جهانى
1. اتحادیه اروپا: برخى معتقدند که اروپا در آینده جهان سهم بسزایى دارد. یکى از این نویسندگان اظهار مى دارد: «در این میان، اروپاى متحد نیز در حال ظهور در عرصه گیتى است; پدیده اى که بالطبع تمامى مبانى نظم نوین و معادله جهانى را تحت تأثیر خود قرار خواهد داد و طبیعى است که در سر هواى برعهده گرفتن یک نقش برتر یا حداقل همطراز با دیگر مدعیان را در نظم نوین داشته باشد; زیرا اروپاى متحد پارامترها و قابلیت هاى فراوانى، اعم از اقتصادى، جمعیتى، سیاسى، نظامى و فرهنگى، که سرمایه اصلى شکل گیرى یک ابرقدرت جهانى به شمار مى رود، همراه با نقش مدیریتى توانمند را دارا مى باشد.»
بارون کرسپو، رئیس سازمان پارلمان اروپا، در این مورد مى گوید: اروپا باید نقش عمده اى را در حوادث جارى (نوین سازى نظم جهانى) ایفا کند. این بخشى از مسؤولیت ما مى باشد. جامعه (اتحادیه) اروپا نه تنها مسؤولیت اولین قدرت تجارى جهان را بر عهده دارد، بلکه لازم است مسؤولیت سیاسى نیز برعهده بگیرد...
دکتر باوند در خصوص موقعیت اروپا در نظم نوین جهانى مى گوید: «... به طور کلى، در نظم نوین جهانى باید بر یک نکته تأکید کنیم که مرحله تخاصم سپرى شده و دنیاى امروز وارد مرحله اى فراتر از همزیستى و همکارى شده است. در مرحله کنونى، بنیان اقتصادى جایگاه ویژه اى را احراز کرده و اروپا به عنوان یک پدیده اقتصادى فعّال در نظام جهانى مطرح مى شود و انگیزه وحدت اروپا هم با این آناتومى اقتصادى شروع شده که نتیجتاً بازده مربوط خود را خواهد داد. به نظر مى رسد که در نظام آینده جهانى ما شاهد یک نوع همگرایى سیاسى و بنیان اقتصادى نسبى خواهیم بود که این همگرایى ها اروپاى سیاسى را شامل خواهد شد.»10
دیتریش گنشر نیز اهمیت فوق العاده اى براى نظم نوین جهانى، که اروپا را الگوى خود قرار دهد، قایل است و مى گوید: «واقعیت آن است که نظم نوین جهانى باید بر مبناى همان فلسفه اى شکل بگیرد که به اتحاد اروپا منجر شده است. بر اساس این فلسفه، بزرگى یا کوچکى یک کشور به هیچ رو، عامل تعیین کننده اى محسوب نمى شود. باید تمام کشورهاى جهان چه بزرگ و چه کوچک از موقعیتى برابر برخوردار باشند و رفتار کشورها با یکدیگر نیز بر اساس این اصل استوار باشد... در این میان، اروپایى ها مى توانند نقش بسیار سازنده اى ایفا کنند. آن ها با بهره گیرى از تجربیات خویش در زمینه همکارى با یکدیگر، مى توانند الگوى شایسته اى در معرض دید جهانیان بگذارند. براى ایجاد نظمى نوین در جهان، باید رقابت ها را به کنارى نهاد و در فکر همکارى و هم اندیشى بود.»11
البته برخى از نویسندگان پس از ذکر اهمیت فوق العاده اروپا و به ویژه آلمان در سیاست بین الملل، متذکر گردیده اند که «با توجه به تمامى قابلیت هایى که اروپا در روند تأمین امنیت قاره اى خود دارد، اما آن قارّه در برخورد با حوادث منطقه اى و بین المللى، قادر به تأمین امنیت فراگیر نمى باشد و در این راستا، صرفاً در مناطقى ایفاى نقش مى کنند که از اولویّت هاى مطلوب و عینى برخوردار بوده، و از سوى دیگر، چنین فرایندى را در راستاى ساختارهاى آتلانتیک گرا از جمله "ناتو" به انجام مى رسانند. تا زمانى که اروپا نتواند از قارّه خود بدون اتّکا به ایالات متحده دفاع نماید، قادر نخواهد بود نقش فراگیرترى را در حوزه سیاست بین الملل و به گونه اى پایدار به انجام رساند. شکل گیرى این امر حداقل یک دهه به طول خواهد انجامید.»12
2. ژاپن: «در زمینه بسط قدرت سیاسى ـ بین المللى ژاپن، ذکر این نکته ضرورى است که قدرت اقتصاد ژاپن بدون تردید، قدرت سیاسى را نیز براى این کشور به دنبال خواهد داشت; زیرا میزان کمک هاى رسمى عمرانى ژاپن به کشورهاى در حال توسعه و توسعه نیافته، کمک هاى مالى آن به سازمان ملل متحد، نیاز سایر کشورها به فناورى پیشرفته این کشور و بسیارى از عوامل دیگر، که ناشى از قدرت اقتصادى ژاپن است، براى این کشور در سطح بین الملل قدرت سیاسى فزاینده اى را به دنبال دارد.»13
همچنین از لحاظ نظامى نیز «با توجه به قدرت تکنولوژیکى بسیار بالا و پیچیده ژاپن، که تعجب همگان را برانگیخته، دور از انتظار نیست که این کشور اگر اراده کند، به سرعت به یک قدرت هسته اى تبدیل شود، به ویژه این که اکنون این تمایل در مدیران سیاسى ـ نظامى ژاپن مهیّاست.»14
ولى برخى نویسندگان این دیدگاه افراطى در زمینه قدرت ژاپن را زیرسؤال برده، اظهار داشته اند: «على رغم این که ژاپن به لحاظ اقتصادى از مطلوبیت و کارکرد بین المللى قابل توجهى برخوردار است، اما به لحاظ سیاسى آن کشور فاقد قابلیت نظامى و توان سیاسى لازم براى تأثیرگذارى منطقه اى و بین المللى مى باشد. انزواى این کشور در حوزه سیاست بین المللى را، که در دوران بعد از جنگ دوم جهانى پدیدار گردید، مى توان به عنوان عمده ترین پارامتر تلقّى نمود که منجر به کاهش انگیزه مداخله گرى آن کشور در حوزه سیاسى شد. ژاپنى ها با توجه به جهت گیرى اقتصادى در حوزه سیاست خارجى، درصددند تا روابط خود را با بسیارى از کشورهاى جهان، حتى واحدهایى که روابط اقتصادى مطلوبى با آن کشور ندارند و یا کشورهایى که با متحدین ژاپن به مناقشه رسیده اند به هر نحو ممکن ادامه دهند.»15
3. چین: طبق یک دیدگاه «على رغم تمامى شاخص هاى درون ساختارى چین، این کشور هنوز به عنوان کشورهاى با "قدرت دوم"16 مورد ادراک جامعه بین المللى مى باشد. از این رو، قادر نخواهد بود چالش جدّى را با امریکا، قدرت هاى اروپایى و یا همسایگان خود به انجام رساند.»17 ولى به نظر مى رسد این دیدگاه قدرت چین را دست کم گرفته است; چنان که یکى از نویسندگان نیز متذکر گردیده، که «جمهورى خلق چین به عنوان بازیگر عمده در منطقه اسیا ـ پاسفیک، در راه مبدّل شدن به یکى از بزرگ ترین قدرت هاى اقتصادى ـ نظامى منطقه (احتمالا در دهه آینده) است.» پیامدهاى این دگرگونى صرفاً متوجه منطقه فوق الذکر نخواهد بود، بلکه اثراتى نیز در ساختار نظام جدید بین المللى بر جاى خواهد گذاشت. «چین کشورى است داراى قدرت نظامى بالفعل و ظرفیت اقتصادى بالقوّه و طبق نظر کارشناسان، در ربع اول قرن بیست و یکم از لحاظ قدرت اقتصادى، از ژاپن، غول بزرگ اقتصادى جهان، پیش خواهد افتاد.»18
4. روسیه: «على رغم این که روسیه از نظر اقتصادى، سیاسى، نظامى و دانش فنّى و مدیریتى دچار نقصان ها و ضعف هایى است و با مسائل داخلى بسیار پیچیده اى روبه روست، ولى در عین حال، به نقش و جایگاه تاریخى خود در تنظیم سیاست بین الملل واقف است و براى احراز یک نقش شاخص و مطمئن در ساختار جهانى، که شانس رهاسازى او از عقده حقارت دوران بعد از جنگ سرد را به دست دهد، به هر درى خواهد زد. مسکو اینک مى کوشد از طریق دنبال کردن یک سیاست خارجى فعّال در سطح جهانى و متعهد نشان دادن خود نسبت به مبانى حقوق بین المللى، دایر بر همزیستى مسالمت آمیز، خلع سلاح، رجحان منافع بین المللى بر منافع ملّى و احیاى دموکراسى و حقوق بشر، در سطح گیتى به این هدف نایل آید.»19
5. امریکا: با توجه به مطالبى که ارائه خواهد شد، نقش این کشور به روشنى مشخص خواهد شد; کشورى که نظم نوین جهانى بدون نام او معنا ندارد و در واقع، این کشور است که به دلیل توان نظامى بالا، «پلیس جهانى» لقب گرفته. البته به نظر مى رسد که این کشور چنان با مشکلات اجتماعى داخلى و اقتصادى و حتى سیاسى دست به گریبان است که در آینده اى نزدیک، قدرت نظامى آن کشور را نیز تحت الشعاع قرار خواهد داد و در نتیجه، نظم نوین امریکایى بى معنا خواهد گشت.
6. سازمان هاى بین المللى و منطقه اى: علاوه بر این کشورها، سازمان هاى بین المللى و منطقه اى نیز مى توانند نقش عمده اى در نظم نوین ایفا نمایند، ولى به نظر مى رسد این سازمان ها نیز هر یک به دنبال تأمین منافع برخى از همین قدرت هاى بزرگند; چنان که برخى نویسندگان نیز متذکر گردیده اند: «محدودیت هاى قراردادى و حقوقى از جمله مقرّرات و رویه حاکم بر منشور سازمان ملل متحد و دیگر عهدنامه ها و موازین بین المللى نیز تا آن جا محترم و مجرى هستند که با نیات قدرت هاى بزرگ، به ویژه ایالات متحده امریکا، هماهنگى و تفاهم داشته باشد. همان گونه که از پس بحران خلیج فارس شاهد بودیم، کلیه تصمیمات و اقداماتى که در بطن شوراى امنیت سازمان ملل متحد اتخاذ و انجام شد، براى مشروعیت بخشیدن به مداخلات نظامى و کاربرد روش هاى قهرى و خشونت خارج از قاعده قدرت هاى بزرگ علیه عصیانگران و رهبران یک دنده، مستبد و خشن جهان سوم بود.»20
با توجه به این مطلب، دیدگاه کسانى که براى سازمان ملل در نظم نوین نقش زیادى قایلند، ساده لوحانه است; از جمله سیاست مدارى که معتقد است: «بحران خلیج فارس نشان داد که شوراى امنیت سازمان ملل متحد یک ارگان قدرتمند و مؤثّر است که در شرایط سیاسى جدید دنیا، به ویژه در دوران بعد از جنگ سرد، مى تواند نقش اساسى و حیاتى در مبارزه علیه تجاوز به عمل آورد»!21
اهداف امریکا از ارائه نظم نوین جهانى
اهدافى از سوى سیاست مداران و نویسندگان براى ارائه نظم نوین جهانى از سوى امریکا ذکر شده اند که در این جا به برخى از آن موارد اشاره مى شود:
1. آن گونه که جورج بوش در سخنرانى خود گفت، یکى از اهداف نظم نوین به وجود آوردن دورانى جدید است; «یک دوران جدید عارى از خطر کشت و کشتار، پى گیرى هاى قانونى با قدرت بیش تر و امنیت بیش تر، تلاش براى صلح، دورانى که در آن ملت هاى جهان، شرق و غرب، شمال و جنوب مى توانند کامیاب شده، در هماهنگى زندگى کنند.»22
جورج بوش در جاى دیگرى نیز بر این امر تأکید نمود و اظهار داشت: «... یعنى نظم نوین جهانى که در آن کشورهاى مختلف به واسطه داشتن یک هدف مشترک، به سمت یکدیگر جذب شده تا بدین طریق بتوانند آرزوهاى جهانى بشریت را که همانا صلح، امنیت، آزادى و حاکمیت قانون مى باشد، به دست آورند.»23
ولى این اهداف مطرح شده از سوى بوش از جمله اهداف اصلى امریکا نیست، بلکه امریکا تا هنگامى به این اهداف پایبند است که با منافع ملى او سازگار باشد. در غیر این صورت، هیچ یک از این اهداف براى امریکا معنایى نخواهند داشت، به همین دلیل، اهداف دیگرى را مى توان در نوشته هاى نویسندگان24(25 مشاهده نمود که نشان از این مطلب دارند.
2. حفظ موجودیت و تقویت اسرائیل به عنوان یک عامل وحشت و وسیله مانورهاى سیاسى و نظامى در میان کشورهاى عرب; عاملى که به اعتبار امریکا و غرب قادر نخواهد بود بخش قابل ملاحظه اى از درآمد کشورهاى ثروتمند غرب را در برابر سلاح هایى که پیشرفته ترینش نخست در اختیار اسرائیل قرار مى گیرد، از چنگ آن ها خارج کند و امکان پیشرفت و سرمایه گذارى در زمینه توسعه همه جانبه منطقه را محدود سازد.
3. بقا و ادامه حیات خویش به عنوان کشور آزاد و مستقل همراه با حفظ ارزش هاى بنیادى و امنیت نهادها و مردم امریکا در جهت تأمین این هدف; جوزف ناى، رئیس مرکز بین المللى دانشگاه «هاروارد»، مى گوید: «نظم نوین جهانى، امنیت دسته جمعى، وابستگى متقابل کشورها به یکدیگر، متوقّف ساختن اقدامات سلطه جویانه منطقه اى براى جلوگیرى از فرو افتادن امریکا در سراشیب سقوط است.»26 در این زمینه، امریکا تلاش خواهد کرد تا هرگونه تلاشى را که مى تواند امنیت آن کشور را تهدید کند، مانع شود; با تهدیدهایى مانند تروریسم، که متوجه امنیت امریکا، اتباع و منافع آن است، مقابله کند، ثبات راهبردى را بهبود بخشد و ضمن تلاش براى حفظ قدرت انحصارى هسته اى، از انتقال فناورى و منابع حسّاس نظامى، به ویژه تسلیحات هسته اى، شیمیایى و بیولوژیکى به کشورهاى غیردوست جلوگیرى کند.
4. رسیدن به اقتصادى غنى، سالم، پویا، در حال رشد و قابل رقابت;
5. برقرارى روابطى سالم و مبتنى بر همکارى در موقعیت برتر سیاسى با متحدان و کشورهاى دوست;
6. ایجاد دنیایى امن و با ثبات که در آن آزادى هاى سیاسى و اقتصادى و اصول و معیارهاى حقوق بشر و دموکراسى رعایت و برقرار گردند.
به نظر مى رسد که تمام این موارد ذکر شده ناشى از حسن ظن به سیاست هاى امریکا و بر اساس گفته هاى خود سیاست مداران امریکا هستند، وگرنه در عمل، امریکا یک هدف بیش تر ندارد و آن حفظ هژمونى و تسلّط خود بر جهان بر اساس منافع کوتاه مدت آن کشور است، و نظم جهانى در واقع بهانه اى است براى حفظ این سلطه.
چالش هاى فراروى نظم نوین جهانى
امریکا در پیشبرد نظم نوین موردنظر خود، با چالش هایى روبه روست که به برخى از آن موارد اشاره مى شود:
1. «اگر امریکا در بحبوحه شکسته شدن اسطوره هاى جنگ سرد و فروپاشى کمونیسم و دگرگونى هاى عمیق سیاسى بلوک شرق، توانست نان تازه اى از تنور داغ سیاست جهان به دست آورد، به دلیل نوعى سرگشتگى در کانون هاى عمده تصمیم گیرى جهان و در بطن سازمان ملل متحد بود. اکنون که بسیارى از مسائل پشت پرده روشن شده است، دیگر نباید انتظار داشت که حتى شرکاى اروپایى امریکا، مانند انگلستان، به سادگى در دام سیاست هاى نسنجیده و وسوسه انگیز کارگزاران و ایادى واشنگتن گرفتار شوند.»27
2. «چون امریکا به سختى خواهد توانست در سال هاى آینده، اقتصاد ناتوان خود را براى مقابله و رقابت با اروپاى متحد و ژاپن سر و سامان دهد، بعید نخواهد بود که سعى کند از موقعیت نسبتاً ممتاز نظامى خود به عنوان تنها ابرقدرت بهره بردارى کند. طبعاً لازمه این کار وجود بحران و آشوب در نقاط مختلف دنیا خواهد بود که به نحوى فرصت مداخله و یکه تازى را براى آن کشور فراهم خواهد آورد. ولى بعید است امریکا در آینده بتواند به همان سادگى و سهولت، که در مورد جنگ خلیج فارس اتفاق افتاد، از این ابزار براى باقى ماندن در مسند تنها ابرقدرت جهانى استفاده کند. ارتش امریکا قادر نخواهد بود به عنوان یک نیروى پلیس بین المللى عمل کند; چون در آن صورت، اولا یا ملت امریکا باید هزینه هاى سرسام آور مداخله نظامى را بپردازد، که این موضوع با ذائقه مالیات دهندگان امریکایى چندان سازگار نیست; یا این که مخارج جنگ باید از سوى دیگر کشورها تأمین شود که در این حالت، ارتش و نظامیان امریکا را در نقش مزدور، کوچک و خفیف خواهد کرد.»28
3. مجله السیاسة الدولیّة نیز عدم دوام نظام نوین جهانى را یکى از چالش هاى آن دانسته29 و اظهار داشته است: «منافع غرب براى دنبال کردن مسأله نظم نوین جهانى در این است که فروپاشى بلوک شرق در چارچوب یک نظام به شکل کامل صورت بگیرد و پیامدهاى ناگوار براى غرب در بر نداشته باشد; به عبارت دقیق تر، نظامى پدید بیاید که به مقتضاى آن بلوک شرق در چارچوب ضوابطى که پیامدى منفى براى بلوک غرب نداشته باشد، از هم فروبپاشد! بر همین اساس، نظام نوین جهانى یک نظام یا اصولى که دوام داشته باشد نیست، بلکه عارضه اى مرحله اى است و به مقررّات قدرت هاى بین المللى معین و شرایط تاریخى معین مربوط مى شود، و فقط توجیهى براى اجراى یک مأموریت سیاسى مشخص در یک شرایط تاریخى مشخص است و البته معمولا به چنین چیزى نظم یا نظام نمى گویند; زیرا نظام یک امر ثابت و مستمر است و ضوابط و اصول و بندهاى راسخ خود را دارد.»
4. یکى از چالش هاى عمده براى چنین نظمى از سوى کشورهاى در حال توسعه است. «انتظار کشورهاى در حال توسعه آن بوده است که "نظم نوین اقتصادى بین المللى" که به ابتکار این کشورها در مجمع عمومى سازمان ملل متحد در سال 1353 مطرح شد، به صورت یکى از مهم ترین اساس روابط اقتصادى بین تمامى اقوام و کلیه ملت ها درآید. این حقیقت، که نظم نوین اقتصادى و بین المللى هیچ گونه پیشرفتى نداشته است، برخى از کشورهاى در حال توسعه را وادار کرده است با شک و تردید، به اندیشه نظم نوین جهانى، که توسط کشورهاى توسعه یافته ارائه شده بنگرند.»30
در همین زمینه، نویسنده دیگرى چنین تحلیل مى کند: «اما در طرف دیگر عرصه، کشورهاى در حال توسعه به دلایل تاریخى و منطقى، نسبت به مفاهیم و مصادیق عملى آن مشکوک و نگرانند. آن ها اکثراً معتقدند که این نظم منشأ خود را در سلطه جویى و یکّه تازى ایالات متحده امریکا در دوران پس از جنگ سرد جستوجو مى کند و نمى تواند پاسخ گوى نیاز کشورهاى در حال توسعه و فقیرى باشد که سال ها طعم بى عدالتى و استعمار را چشیده اند. حتى اندیشمندان واقعگراى امریکایى، مثل هنرى کیسینجر و زبیگو برژینسکى هم معتقدند: امریکا تنها از یک دنیاى بحرانى و متشنّج بهتر مى تواند بهره مند شود و بنابراین، نظم نوین جهانى نباید ضرورتاً به مفهوم صلح و عدالت و دنیاى فارغ از جنگ و مناقشه تلقّى شود... اگر قرار باشد نظم نوین جهانى در راستاى منافع قدرت هاى بزرگ صنعتى و اقتصادى، یعنى عمدتاً شمال شکل بپذیرد، طبعاً زمینه مناقشه و بروز بحران هنوز وجود خواهد داشت و گروهى که از وضع موجود ناراضى هستند، مى کوشند اوضاع را به نفع خود تغییر دهند.»31
5. دیدگاه سیاسى مسلمانان نیز با نظم نوین جهانى به رهبرى امریکا سنخیت ندارد. «آن ها همان طور که نظام بین المللى قدیم را قبول ندارند، نظام نوین جهانى را نیز نمى پذیرند; زیرا به نظر آن ها این نظام ها مجالى به امّت اسلامى نمى دهند تا براى انجام رسالت خود در هدایت بشریت و تلاش براى ترقّى و تعالى آن قدم بردارد... این حرکت اعتقاد راسخ دارد که نظم نوین بین المللى زمانى به طور واقعى ایجاد خواهد شد که قدرت اسلامى به موقعیت اول جهانى برسد و یا حداقل، در بناى این نظام سهیم باشد، به نحوى که رهبرى و تسلّط بر همه چیز انحصاراً در اختیار غرب نباشد.»32
دیدگاه هاى گوناگون در زمینه نظم نوین جهانى
دیدگاه هاى موجود در این زمینه را مى توان در دو دسته موافق و مخالف قرار داد که در بخش هاى پیشین، به برخى از این دیدگاه ها اشاره شد. در این جا، دیدگاه هاى دیگرى در این دو قالب بررسى خواهند شد:
1. دیدگاه هاى موافق: براساس مطالبى که از جورج بوش و سایر سیاست مداران امریکایى ذکر شد، مشخص گردید که آنان نظم نوین جهانى را همسو با تأمین منافع ملّى مى دانند و در واقع، این نظام را ادامه سلطه طلبى خود قلمداد مى کنند و از این رو، با آن موافقند و اگر گه گاه از سوى برخى از آنان مخالفت هایى مشاهده مى شود، به دلیل نگرانى آن ها از چالش هایى است که ممکن است در مقابل آن ایجاد شود. از سوى دیگر، کشورهاى توسعه یافته نیز با نظم نوین جهانى مخالفتى ندارند و این روند را موجب برترى بیش تر خود بر کشورهاى در حال توسعه مى دانند. ولى در بین اینان نیز نگرانى هایى وجود دارد; از جمله پیشتازى امریکا در نظم نوین و به دست گرفتن اهرم هاى اساسى نظام بین المللى و در نتیجه خارج کردن کشورهاى دیگر از محور تصمیم گیرى در زمینه صلح و جنگ. از این رو، هرچند این کشورها در برخى موارد، مثل جنگ خلیج فارس، به امریکا چراغ سبز نشان مى دهند، ولى همین کشورها با امکانات اقتصادى و سیاسى خود، چالش هایى در برابر نظم نوین جهانى به رهبرى امریکا ایجاد نموده اند.
اما برخى از نویسندگان تلاش نموده اند تا این نظم نوین را به عنوان یکى از برکات براى جمهورى اسلامى ایران معرفى نمایند. در این زمینه، یکى از نویسندگان اظهار مى دارد: «نظم نوین جهانى از چندین جهت براى بهترشدن موفقیت ایران نیز مفید فایده است: در بعد جغرافیایى، تولّد 15 جمهورى تازه استقلال یافته. از این تعداد، آذربایجان، ارمنستان و ترکمنستان داراى مرزهاى خاکى و قزاقستان و روسیه داراى مرزهاى آبى با ایران هستند. در بعد اقتصادى، ایران مى تواند با به گردش در آوردن چرخه اقتصادى و بازسازى، نقش مؤثرى را در صدور و ورود کالا به جمهورى هاى تازه استقلال یافته ایفا نماید. این کشورها امروزه به لحاظ موفقیت استراتژیکى، یکى از بزرگ ترین زمینه ها را براى ارتقاى سطح توسعه اقتصادى براى ما فراهم کرده اند.» در بعد نظامى، خطر یک ابرقدرت مخوف و رقابت آن با دیگر قدرت ها را در کنار مرزهاى ایران از بین برده است. کشورهاى تازه استقلال یافته تهدید اساسى نمى توانند قملداد شوند.»33
به نظر مى رسد که این برداشت بسیار خوش بینانه باشد; چرا که تنها تهدید را شوروى (سابق) مى داند، در حالى که خطر گسترش نفوذ امریکا در جمهورى هاى تازه استقلال یافته، کم تر از خطر شوروى متحد نیست. از بین رفتن قدرت یک ابرقدرت در کنار ما به ابرقدرت دیگر جرأت مى دهد که به نام «نظم نوین» در کشورهاى همسایه نفوذ کند و از نفوذ خود براى فشار بر ایران استفاده نماید; همان گونه که تجربه چند ساله نشان مى دهد که نبود قدرت رو به رشد در کشور همسایه ما، شوروى سابق، به امریکا قدرت یکّه تازى داده است، تا جایى که پس از جنگ با افغانستان و عراق، نوبت را به ایران مى دهد و درصدد جنگ با این کشور است. این امر ناشى از خلأ قدرت شوروى در منطقه مى باشد.
2. دیدگاه هاى مخالف: بیش تر کشورهاى جهان سوم، در حال توسعه و جنوب، با نظم نوین جهانى به مخالفت برخاسته اند و آن را زمینه اى براى تسلّط بیش تر کشورهاى توسعه یافته و شمال بر این کشورها مى دانند. در این زمینه، اظهار شده است: «در واقع، نظام پیشنهادى مزبور مى کوشد تا سلطه کامل ایالات متحده را بر منطقه اى که قبلا حیطه نفوذ مشترک ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروى بوده، تأمین کند... این انحصارطلبى خصلت جدید نظم نوینى است که رئیس جمهور، بوش، مى خواهد در منطقه ایجاد کند... هر ملتى حق دارد که خواستار رهبرى جهان باشد; مهم وسایلى است که براى نیل به هدف برمى گزیند. آلمانى ها و ژاپنى ها از طریق رقابت و رشد اقتصادى، از جنگ جهانى دوم به بعد، به مقام رهبرى جهان نایل آمده اند. با این وجود، برترى ایالات متحده در قدرت نظامى آن نهفته است. بنابراین، تصور این که ایالات متحده ممکن است رهبرى خود را در صورت لزوم از راه هاى نظامى به جهانیان تحمیل کند، تصورى صحیح و معقول مى باشد. در آن صورت، دنیا ـ به تعبیر خود رئیس جمهور امریکا ـ "مکانى خطرناک و بى ثبات" خواهد بود.»34
نویسنده دیگرى همین مطالب را این چنین بیان مى دارد: «این نظر، که الگوى نظام بین المللى هرگز از ثبات و استمرار بى چون و چرا برخوردار نبوده است ،مبیّن این واقعیت مى باشد که در آینده نیز نباید چنین انتظارى از نظم نوین در شرف تکوین داشت. چه بسا همان گونه که اکنون شاهد طلیعه تأسّف بار و پرآشوب آن هستیم، با فروکش کردن جنگ سرد، ناآرامى و اغتشاش سیاسى، ملى و قومى در مناطق حسّاس جهان شدت یابد; چون در گذشته وجود دو ابرقدرت در دو قطب مسلکى عمده (یعنى کمونیسم و جهان آزاد) باعث ایجاد نوعى کنترل بحران هاى منطقه اى شده بود; زیرا بیم آن مى رفت که آن ها منجر به رویارویى بین امریکا و شوروى سابق شود، اما اکنون دیگر چنین ملاحظاتى، حداقل به شیوه سنّتى گذشته وجود ندارد... اگر رهبران و سیاستگذاران ایالات متحده امریکا مصمّم باشند طرز فکر و منافع آشکار و پنهان خود را پیرامون یک نظام نوین جهانى پیاده کنند، احتمال آن که این کشور در سلسله اى از مناقشات و بحران هاى پیچیده و مبهم منطقه اى و محلى درگیر شود، بسیارزیاده خواهد بود. بدون شک، امریکا نخواهد توانست در پشت چهره دروغین عدالت خواهى، دموکراسى، مردم سالارى و حقوق بشر اعمالى را که در "گرانادا" و "پاناما" و دیگر نقاط جهان انجام داد، تکرار کند.»35
سیر روند حوادث چند ساله اخیر نشان داد که نظم نوین جهانى قادر به تحقق بخشیدن به شعارهاى خود، که توسط بوش اعلام گردیده نیست. از این رو، برخى گفته ند: «اما اینک امیدها به ناامیدى کشیده شده و بحران هاى مالى و اقتصادى و جنگ هاى مسلحانه در گوشه گوشه جهان، پیام آور این ناامیدى است. فروپاشى اقتصادى روسیه، بالاگرفتن بحران مالى آسیا، جنگ هاى افریقا که در کنگو جریان دارد، توقف روند صلح خاورمیانه، حمله تروریستى به سفارتخانه هاى امریکا و واکنش رمبوگونه امریکا، همه و همه از نشانه ها و عوارض فروپاشى نظم نوین جهانى است.»36
علاوه بر این موارد، سازمان ملل متحد، که ظاهراً نقشى اساسى براى آن در نظم نوین جهانى در نظرگرفته شده، در درون و برون37 خود با چالش مواجه است و از این رو، نمى توان به چنین نظمى امیدوار بود، مگر آن که توازن پایدار میان نظم سیاسى، نظم حقوقى و نظم اخلاقى جامعه بین المللى برقرار شود.
همچنین بحران هایى را مى توان برشمرد که نظمِ در جهان ما بعد سیاسى را تحت تأثیر خود قرار مى دهند: بحران شناخت، بحران ارتباطات و نظم نوین اطلاعاتى، بحران محیط زیست، بحران اقتصادى و دیون جهانى و بحران هویّت و امنیت و بحران هایى هستند که از نظر برخى از نویسندگان،38 نظم نوین جهانى را تهدید مى کنند.
با این بیانات، روشن شد که نظم نوین جهانى مخالفان گسترده اى دارد که نمى توان آن ها را نادیده گرفت، ولى ایالات متحده به دلیل توانایى نظامى بالا و سلطه اى که از زمان پس از جنگ جهانى دوم کسب نموده، درصدد است که این نظام را تحقق بخشد; چرا که منافع ملّى آن کشور در گرو تحقق چنین نظام نوینى است.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ على اصغر کاظمى، پایان سیاست و واپسین اسطوره، تهران، قومس، 1381، ص 218.
2ـ على اصغر کاظمى، روابط بین الملل در تئورى و در عمل، تهران، قومس، 1372، ص 521.
3ـ نوآم چامسکى، نظم هاى کهنه و نوین جهانى، ترجمه مهبد ایرانى طلب، تهران، اطلاعات، 1375، ص 33.
4ـ «جایگاه سازمان کنفرانس اسلامى در نظم نوین بین المللى»، کیهان هوایى، ش 13320.
5ـ رسول افضلى، «جهان سوم در نظم نوین جهانى»، روزنامه نشاط، ش 24، 27/4/78.
6ـ ادوارد شواردنادزه، «نظم نوین جهانى; محتاط باشیم»، تدبیر، سال دوم، ش 11 (اردیبهشت 1370)، ص 21.
7ـ سیدداود آقایى، نقش و جایگاه شوراى امنیت سازمان ملل متحد در نظم نوین جهانى، تهران، پیک فرهنگ، 1375، ص 70.
8ـ ناصر ثقفى عامرى، استراتژى و تحولات ژئوپلتیک پس از دوران جنگ سرد، تهران، مؤسسه چاپوانتشارات وزارت امور خارجه، 1373، ص 169.
9ـ زهرا روزى طلب و پیروز مجتهدزاده، «پایه هاى سست تئورى نظم نوین جهانى»، ابرار، 23/12/76.
10ـ سید داود آقایى، پیشین، ص 83.
11ـ قاسم طولانى، «اتحادیه اروپا، الگویى براى نظم نوین جهانى» (مصاحبه با دیتریش گنشر)، نشریه ملّت، 6/6/80.
12ـ ابراهیم متّقى، تحولات سیاسى خارجى امریکا، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1376، ص 143.
13و14ـ سید داود آقایى، پیشین، ص 88 / ص 90.
15ـ ابراهیم متقى، پیشین، ص 131.
16. Secondary power.
17ـ ابراهیم متقى، پیشین، ص 135.
18و19ـ سید داود آقایى، پیشین، ص 93 / ص 102.
20ـ على اصغرکاظمى، روابط بین الملل درتئورىودرعمل،ص548.
21ـ ادوارد شواردنادزه، پیشین، ص 21.
22و23ـ ژئاروید توتایل و دیگران، اندیشه هاى ژئوپلیتیک در قرن بیستم، ترجمه محمدرضا حافظ نیا و هاشم نصیرى، تهران، دفتر مطالعات سیاسى و بین المللى وزارت امور خارجه، مرکز چاپ و انتشارات، 1380، ص 305 / ص 313.
24ـ پرویز ورجاوند، «نظم نوین در خاورمیانه و هدف هاى امریکا و غرب»، اطلاعات سیاسى ـ اقتصادى، ش 47ـ48 (مرداد و شهریور 1370)، ص 13.
25ـ سید داود آقایى، پیشین، 1375، ص 61.
26ـ معاونت پژوهش و تحقیق دانشکده اطلاعات، نظم نوین جهانى; آرزوى تجدید ساختار سیاسى جهان، تهران، شرکت نشر و تبلیغ بشرى، 1371، ص 20.
27و28ـ سید على اصغر کاظمى، «نظم نوین جهانى و ساختار قدرت در دوران بعد از جنگ سرد»، مصباح، ش 10و11 (پاییز و زمستان 1372)، ص 34 / ص 35.
29ـ معاونت پژوهشوتحقیق دانشکده اطلاعات، پیشین، ص 19.
30ـ ناصر ثقفى عامرى، پیشین، ص 213.
31ـ على اصغرکاظمى، روابط بین الملل درتئورىودرعمل،ص522.
32ـ العرب، «نفى نظم نوین جهانى»، نشریه 15 خرداد، ش 12و 13 (سال سوم، پاییز و زمستان، 1372)، ص 192.
33ـ رسول افضلى، پیشین.
34ـ هوشنگ امیراحمدى، «نظم نوین جهانى، جنگ خلیج فارس و تلاش ایالات متحده براى رهبرى جهان»، اطلاعات سیاسى ـ اقتصادى، ش 55ـ56 (فروردین و اردیبهشت 1371)، ص 23و24.
35ـ على اصغرکاظمى، روابط بین الملل درتئورىودرعمل،ص 531
36ـ پاتریک سیل، «ورشکستگى نهایى براى نظم نوین جهانى»، ترجمان سیاسى، ص 145.
37و38ـ على اصغر کاظمى، پایان سیاست و واپسین اسطوره، ص 219 / ص 221.

تبلیغات