از مدینه تا غدیر
آرشیو
چکیده
متن
گذشته چراغ راه آینده است و تاریخ، حکیم جهان دیدهاى است که حوادث گذشته را بازخوانى مىکند تا راهى براى پیمودن آینده مبهم پیش روى ما بنهد. ماه ذىالحجه همواره تداعىکننده اعیاد مبارک قربان و غدیر است. این دو از ایامالله و شعائر الهى هستند که بزرگداشت آنها بر هر مسلمانى لازم است.
این مقاله، ترجمه و تدوین بخشى از کتاب موسوعة التاریخ الاسلامى، تألیف استاد یوسفى غروى مىباشد، که درصدد برآمده است با استفاده از منابع دست اول و با اهمیت دادن به منابع شیعى و اشاره به آیات اکمال، تبیلغ و ولایت که در هنگام حجةالوداع نازل شده است، جریان حجة الوداع و غدیر خم را بازخوانى کند تا زمینه آشنایى هرچه بیشتر با سیره پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) و اخلاق و منش و سیاستها و درایتهاى آن حضرت فراهم شود.
نزول دستور الهى براى انجام حج
امام باقر(علیه السلام) مىفرمایند: «جبرئیل بر رسولالله(صلى الله علیه وآله) نازل شد و به او گفت: اى محمد(صلى الله علیه وآله)، خداوند متعال سلام مىرساند و مىفرماید: من هیچ یک از پیامبران و رسولان خود را قبض روح نکردم، مگر بعد از اکمال دینم و تأکید بر حجتم. حال دو فریضه از دین تو باقى مانده که لازم است آنها را به قوم خود ابلاغ کنى: فریضه حج و فریضه ولایت و خلافت بعد از خودت. به درستى که من هیچگاه زمین را از حجت خویش خالى نگذارده و خالى نخواهم گذاشت. حال خداوند متعال به تو امر مىفرماید که فریضه حج را به قوم خود ابلاغ کنى و حج به جاى آورى و اعلام کن تا هرکسى که استطاعت دارد، همراه تو حج به جاى آورد و احکام حج را همانند احکام نماز و زکات و روزه به آنها بیاموزى و آنان را به امور حج واقف گردانى.»1
امام صادق(علیه السلام)نیز مىفرماید: «ده سال از اقامت رسولالله(صلى الله علیه وآله)در مدینه مىگذشت در حالى که حجّى به جاى نیاورده بود.2 پس به تمام کسانى که اسلام آورده بودند، پیام فرستاد که رسول الله(صلى الله علیه وآله)قصد حج دارد و آن را به همه اعلام مىکند تا هر کسى که توانایى دارد، او را همراهى کند. به دنبال آن مردم براى انجام حج روى آوردند.3 علاوه بر این، آن حضرت به جارچىها دستور داد که با صداى بلند اعلام کنند: رسول الله(صلى الله علیه وآله)مىخواهد در این سال فریضه حج به جاى آورد.4 او مىخواهد که احکام حج را مثل سایر احکام دینى به شما بیاموزاند و شما را بر آنها واقف گرداند، کسانى که استطاعت دارند او را همراهى کنند.5 به دنبال آن، اهالى مدینه و اطراف و بادیه نشینان براى انجام مراسم در کنار رسولالله(صلى الله علیه وآله)آماده شدند.»6
حرکت براى حجةالوداع
پیامبر(صلى الله علیه وآله)ابودجانه انصارى یا شباع بن عرفطه غفارى 7را جانشین خود در مدینه قرار داد و چهار روز مانده به آخر ذىالقعده، از مدینه خارج شد.8 افرادى که براى انجام حج آن حضرت را همراهى مىکردند، به هفتاد هزار نفر یا بیشتر مىرسیدند.9
آن حضرت شصت و چهار یا شصت و شش10 و بنا به قولى، صد نفر شتر11 قربانى را براى این حج در نظر گرفت و ناجیة بن جندب أسلمى خزاعى را مسؤول نگهدارى و هدایت آنها کرد.12 پس از آنکه آن حضرت(صلى الله علیه وآله)به شجره در ذىالحلیفه رسید، فرود آمد. اینجا میقات اهل مدینه به سوى مکه بود. در آنجا پیامبر دستور داد که افراد موهاى زاید بدن را زایل کنند و غسل به جاى آورند و در یک ازار و رداء مُحرِم شوند و کسانى که رداء ندارند با إزار و عمامه محرم شوند و تحت الحنکهاى عمامه را بر شانه بیندازند.13
ازحوادث قابل ذکر در میقات ذىالحلیفه این است که پس از شهادت جعفر بن ابیطالب در موته، ابوبکر تیمى با بیوه او، أسماء بنت عمیس ازدواج کرده بود. اسماء به پسرش محمد حامله بود و با وجودى که وضع حملش نزدیک بود، همراه شوهرش ابوبکر براى انجام حج حرکت کرده بود. او وقتى که به ذىالحلیفه رسید، وضع حمل کرد. از اینرو، فردى را نزد رسول الله(صلى الله علیه وآله)فرستاد تا مسأله را از آن حضرت بپرسد. رسولالله(صلى الله علیه وآله)فرمودند: «غسل کن و استشفار بنما14 و مُحرم شو.»15 او هم استشفار کرد و کمربندى به کمر بست و محرم شد16 و لبیک حج را گفت.17
ورود رسول الله به ذىالحلیفه در وقت ظهر رخ داد. آن حضرت شب جمعه را در آنجا اقامت کرد تا اصحاب و قربانىها به وى برسند. پس از آنکه زنانش، که بر هودجهایى سوار شده بودند و تمام اصحاب و قربانىها به وى رسیدند،18 صبر کرد تا ظهر شد. سپس غسل کرد و از اقامتگاه خود خارج شد و به کنار شجره [درخت] رفت و در آنجا نماز ظهر19 را به صورت دو رکعتى20به جاى آورد و آنگاه قصد حج کرد.21 پس از آن فرمود که یک قربانى بیاورند. در سمت راست این حیوان علامتى گذاشت و پیش از آنکه مُحرم شود، یک جفت نعلین بر گردن آن آویخت و تمام این کارها را رو به قبله انجام مىداد. پس از آن به ناجیة بن جندب امر فرمود تا بقیه قربانىها را إشعار [علامتگذارى] کند. او این کار را با همکارى دو جوان أسلمى انجام داد. سپس [ناجیة بن جندب] از آن حضرت سؤال کرد: اگر یکى از قربانىها از راه رفتن عاجز شد، آن را چه کنیم؟ فرمود: آن را نَحر کن و افسارش را به خونش آغشته کن و بر پهلوى راستش بزن، اما تو و همکارانت از گوشت آن نخورید.22 آن حضرت(صلى الله علیه وآله)حرکت کرد تا به بیداء رسید. در آنجا مردم در دو دسته صف کشیدند و آن حضرت(صلى الله علیه وآله)تلبیه حج23 را به این صورت تلقین فرمود: «لبیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک، انّ الحمد و النعمة لک و الملک، لا شریک لک.»24
دو قطعه احرام پیامبر(صلى الله علیه وآله) از کرباس یمنى بود.25 مردم چشم به پیامبر دوخته و منتظر بودند که ببینند آن حضرت به چه کارى دستور مىدهد، یا چه کارى را انجام مىدهد، تا از او پیروى کنند.26 بنابراین، همه مردم به قصد حج محرم شدند و هیچکدام نیّت عمره نکردند و اصلا نمىدانستند که حج تمتع چیست27 و به علاوه، عده زیادى از آنان بدون برداشتن قربانى همراه وى حرکت کرده بودند.28
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) شب یکشنبه را در منزلگاه مَلَل به صبح آوردند. سپس حرکت کردند تا به شرف السیّاله رسیدند. در آنجا پس از اقامه نماز مغرب و عشا، شام خوردند و سپس از سیّاله به سوى عرق الظبیه، در نزدیکى روحاء حرکت کردند. در عرق الظبیه نماز صبح را به جاى آوردند و به حرکت خود ادامه دادند تا به روحاء رسیدند و در آنجا اطراق کردند. در اینجا، یکى از افراد طائفه بنى نهد گورخرى را که صید کرده بود، به رسول الله(صلى الله علیه وآله)هدیه کرد. آن حضرت(صلى الله علیه وآله)فرمود: آنچه که توسط دیگران صید مىشود، براى شما حلال است، مگر آنچه را که خودتان صید مىکنید یا به دستور شما صید مىشود.
سپس از بدر گذشتند و به منصرف رسیدند. در آنجا پیامبر نماز مغرب و عشا را به جاى آورد. پس از صرف شام، دوباره به حرکت ادامه دادند تا به الاثابه که قبل از جحفه واقع شده، رسیدند و پیامبر(صلى الله علیه وآله) نماز صبح را در آنجا به جاى آورد. در اینجا، غلام ابوبکر شتر خود را، که زاد و توشه ابوبکر بر آن بود، خواباند و خودش هم به خواب رفت. پس از آن، شتر برخاست و در حالى که افسار را به دنبال خود مىکشید، حرکت کرد. پس از مدتى غلام بیدار شد و گمان کرد که شترش در همان مسیر کاروان حرکت کرده و لذا به دنبال کاروان به راه افتاد و از دیگران درباره شتر خود پرسوجو مىکرد، اما کسى از آن خبر نداشت. کاروانیان به حرکت خود ادامه دادند تا اینکه صبح روز سهشنبه پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) به عرج رسید و در خانههایى که در آنجا بود، فرود آمدند.
پیامبر اکرم در گوشهاى از محل اقامت خود نشسته بود که ابوبکر آمد و در کنارش نشست. پس از آن، عایشه و سپس اسماء آمدند و در کنار حضرت نشستند و... تا اینکه کمى قبل از ظهر، غلام ابوبکر، حیران و سرگردان آمد. ابوبکر از او پرسید: شترت کجاست؟ جواب داد: آن را گم کردهام! ابوبکر برخاست و او را به باد کتک گرفت و دائماً فریاد مىزد: چگونه از یک شتر هم نمىتوانى محافظت کنى و آن را گم کردهاى؟ رسول اللّه تبسّمى کرد و فرمود: آیا از این مُحرم و کارهایى که انجام مىدهد، تعجب نمىکنید؟!
در طول مسیر خبر ورود رسولاللّه(صلى الله علیه وآله) به گوش بنى أسلم رسید. بعضى از آنها یک کاسه بزرگ را از حَیس (خرما و روغن مخلوط شده با آرد) پر کردند و براى پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) آوردند و آن حضرت به همراه خانوادهاش و ابوبکر و کسانى که با وى بودند از آن غذا خوردند.
در این سفر، صفوان بن معطّل در آخر کاروان حرکت مىکرد تا اشیاى به جاى مانده را بردارد و گمشدگان را راهنمایى کند. چیزى نگذشت که او همراه با شتر ابوبکر از راه رسید و آن را جلوى در اقامتگاه پیامبر خوابانید و به ابوبکر گفت: نگاه کن که چیزى کم نشده باشد. ابوبکر نگاه کرد و گفت: فقط یک کاسه بزرگ کم است، که آن هم نزد غلام بود.
در این میان، بعضى از وسایل پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) بر شتر ابوبکر بار بود که گم شده بود، براى همین شایع شد که ناقه رسولالله(صلى الله علیه وآله)گم شده است، از اینرو، سعد بن عباده همراه پسرش قیس، ناقهاى را با اسباب و اثاثیه براى آن حضرت آوردند. آنها پیامبر(صلى الله علیه وآله) را دیدند که جلوى اقامتگاه خود ایستاده است. سعد گفت: اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، مطلع شدیم که شترى، که زاد و توشهات بر آن بار بوده، گم شده است، براى همین شتر خود را آوردهایم تا از این وسایل استفاده کنید.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: خداوند بارهایم را به من برگرداند. شما وسایل خود را ببرید. خداوند به شما خیر و برکت عنایت فرماید!
سپس از سعد بن عباده پرسید: اى ابوثابت، مگر آن مقدار که در مدینه از ما مهماندارى مىکنى برایت کفایت نمىکند؟!
سعد گفت: اى رسول خدا، خدا و رسول او بر ما منت دارند. به خدا قسم آنچه از اموال ما را که برمىدارى، نزد ما محبوبتر از آن مقدارى است که براى ما وامىگذارى. پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: راست مىگویى اى ابوثابت! به تو بشارت مىدهم که رستگار شدى!
روز چهارشنبه آن حضرت در سُقیا فرود آمد. صبح روز بعد به أبواء رسید و در محل مسجدى که در سمت چپ وادى ابواء و در جهت مکه قرار دارد، نماز به جاى آورد. سپس پیامبر حرکت کرد تا به قلعههاى یمن رسید. در آنجا، حضرت براى استراحت زیر درخت نشست. در روز جمعه، در جحفه فرود آمد و در مسجدى که پایینتر از منطقه خم قرار دارد، نماز به جاى آورد. روز شنبه نیز به قُدید رسید و در مسجد مشلّل و سپس در مسجدى که در پایین لفتْ ساخته شده، نماز خواند. در لفت، پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) از کنار هودج زنى گذشت که فرزند کوچکش همراه وى بود. آن زن بازوى بچه را گرفت و از آن حضرت پرسید: اى رسول خدا، آیا این کودک هم مىتواند حج به جاى آورد؟ حضرت پاسخ داد: بله، و براى تو هم ثواب نوشته مىشود.
روز یکشنبه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به عسفان رسید. پس از آنجا به سوى کراع الغمیم حرکت کرد. در این سفر، عده زیادى پیاده بودند، آنها در غمیم جلوى آن حضرت(صلى الله علیه وآله)آمدند و از سرعت حرکت کاروان و سختى پیادهروى شکایت کردند29 و از حضرت درخواست کردند که فکرى براى پیادگان هم بکند، تا آنان هم مقدارى از راه را سواره طى کنند. پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود که امکاناتى براى سوارکردن همه آنها ندارد، امّا به آنان توصیه فرمود که دستارهایى به کمر ببندند و هروله کنان راه بروند تا به بدنشان فشار وارد نیاید. آنان این دستور را انجام دادند و احساس راحتى کردند.30
ابن اسحاق با سند خود از عایشه روایت کرده است: هنگامى که در سرف بودیم، من حائض شدم. بدین خاطر گریه مىکردم که پیامبر(صلى الله علیه وآله)بر من وارد شد و پرسید: چه شده است؟! گفتم: حیض شدهام. به خدا که دوست داشتم امسال به این سفر نمىآمدم! آن حضرت فرمودند: این حرف را نزن. تو تمام اعمالى را که حجاج انجام مىدهند، مىتوانى به جاى آورى و فقط کعبه را نباید طواف کنى.31
ورود پیامبر به مکه
آن حضرت(صلى الله علیه وآله) در روز دوشنبه در مرّ الظّهران بودند. از آنجا حرکت نکردند تا خورشید غروب کرد. آنگاه حرکت کردند تا مابین دو تنگه کُدى و کُداء رسیدند و نماز مغرب و عشا را در آنجا به جاى آوردند. این در حالى بود که چهارم ذىالحجه را پشت سر گذاشته بودند.32
صبح روز بعد، آن حضرت غسل کرد و پس از روشن شدن هوا وارد مکه شد. ورود وى از سمت عقبه در بالاى مکه (از جهت کُدى به سوى أبطح) انجام شد. وقتى که به درب مسجدالحرام از باب بنى شیبه رسید، رو به کعبه توقف کرد و حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و بر پدرش ابراهیم درود فرستاد.33 سپس در حالى که بر ناقه خود، عضباء، سوار بود، وارد مسجد شد و با عصاى کوچک خود حجرالاسود را استلام کرد و آنگاه عصا را بوسید.34 پس از آن، هفت شوط به دور خانه خدا طواف کرد و بعد دو رکعت نماز در پشت مقام ابراهیم35 به جاى آورد که در رکعت اول، پس از حمد، سوره کافرون و در رکعت دوم، سوره توحید را قرائت کرد.36 سپس، وارد زمزم شد و از آب آن نوشید. آنگاه رو به کعبه ایستاد و فرمود: «بار خدایا، از تو علم نافع و روزى واسع و شفا از هر درد و بیمارى را درخواست مىکنم.» پس از آن، به سوى حجرالاسود بازگشت تا آن را استلام کند و به اصحابش فرمود: بایستى آخرین عمل شما در کنار کعبه، استلام حجرالاسود باشد.
پس از استلام حجر به سوى صفا رفت و به اصحاب خود فرمود: از همان جایى آغاز کنید که خدا آغاز کرده است; زیرا که مىفرماید: "انّ الصّفا و المروة من شعائرالله." از صفا بالا رفت و در بالاى آن رو به کعبه ایستاد37 و خدا را به وحدانیت و بزرگى یاد کرد و فرمود: "لا اله الا الله وحده، أنجز وعده، و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده." این دعا را سه مرتبه تکرار کرد و ما بین آن هم، دست به دعا برمىداشت. سپس از صفا پایین آمد و بالاى مروه رفت و همین عمل را در آنجا هم تکرار کرد.38
از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است که فرمود: «هرگاه رسول الله(صلى الله علیه وآله) از بلندى بالا مىرفت یا از سراشیبى فرود مىآمد و یا به سوارهاى برخورد مىکرد و همچنین در آخر شب و پس از نماز، این کار را انجام مىداد.»39
ملحق شدن على(علیه السلام) به رسولاللّه(صلى الله علیه وآله)
پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) طى نامهاى از على(علیه السلام) خواسته بود که از یمن عازم حج شود، اما متذکر نشده بود که خودش براى چه نوع حجى حرکت کرده است. على(علیه السلام)همراه با سپاهى که از مدینه با وى عازم یمن شده بودند، به سوى مکه حرکت کرد و سى و چهار شتر را براى قربانى در نظر گرفت. از نکات قابل توجه این است که مقدار زیادى حلّه (قطیفه) یمنى همراه آن حضرت(علیه السلام)بود.40 او هنگامى که به میقات یَلَمْلَم رسید، به همان نیت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)محرم شد و فرمود: «خدایا به همان نیت پیامبر تو محرم مىشوم.»
وقتى که رسول الله(صلى الله علیه وآله) از راه مدینه به مکه نزدیک شد، على(علیه السلام) نیز از راه یمن به مکه نزدیک شده بود و در منطقه فتق در نزدیکى طائف، ابورافع قبطى41 را جانشین خود قرار داد و خودش براى دیدار پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) پیش افتاد. او آن حضرت(صلى الله علیه وآله)را که مشرف به مکه شده بود، ملاقات کرد و پس از دیدار و عرض سلام، آن حضرت را در جریان اقدامات خویش قرار داد و عرض کرد که به شوق دیدن حضرت، از سپاه خود پیش افتاده است.
رسول الله(صلى الله علیه وآله) نیز بسیار خوشحال شد و با دیدن على چهرهاش شکوفا گردید. آنگاه پرسید: با چه نیتى محرم شدى، اى على؟ جواب داد: اى رسول خدا، شما در نامه ننوشته بودید که با چه نیتى محرم مىشوید، براى همین من نیت خود را همانند نیت شما قرار دادم و گفتم: «خدایا به همان نیت پیامبر تو محرم مىشوم. و سى و چهار شتر را براى قربانى مشخص کردهام.»
رسول الله(صلى الله علیه وآله) فرمود: اللّه اکبر! و من هم شصت و شش قربانى آوردهام. تو شریک من در حج و مناسک و قربانىام هستى. بر همین احرام باقى باش و به سوى سپاهت برگرد و به سرعت آنان را بیاور تا انشاءالله در مکه جمع شویم.»
على(علیه السلام) با او خداحافظى کرد و به سوى سپاه خویش بازگشت. او آنان را دید که وارد مکه شده42 و در کنار سدره جمع شدهاند، در حالى که حلّههایى را که در سپاه بوده است، پوشیدهاند! وى به ابورافع نهیب زد که واى بر تو، چه چیز باعث شده که حلّهها را به آنان بدهى، پیش از آنکه آنها را تحویل رسول خدا بدهیم، در حالى که، من چنین اجازهاى به تو نداده بودم؟! او جواب داد: آنان از من درخواست کردند که با این حلّهها محرم شوند تا تمیزتر باشند و بعداً آنها را برمىگردانند، اما امیرالمؤمنین بدون هیچگونه اغماضى، تمام حلّهها را از سپاهیان پس گرفت و در عدلهایى بستهبندى کرد.43 این کار موجب شد که عدهاى از او دلگیر شوند و نزد رسولاللّه(صلى الله علیه وآله) از او شکایت کنند.
خطبه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پس از انجام عمره
کلینى از امام صادق(علیه السلام) روایت مىکند: هنگامى که حضرت از سعى خود فارغ شد، در مروه ایستاد و رو به مردم کرد و پس از حمد و ثناى خداوند، در حالى که با دست مبارک به پشت خود اشاره مىکرد، فرمود: به درستى که این جبرئیل است که به من دستور مىدهد به افرادى که قربانى به همراه نیاوردهاند، بگویم که از احرام خارج شوند. و اگر من نیز دوباره به حج بیایم، همین کار را انجام خواهم داد، اما از آنجا که قربانى به همراه آوردهام، سزاوار نیست از احرام خارج شوم تا وقتى که قربانىها به قربانگاه خود برسند.
در این هنگام، مردى برخاست و گفت: آیا مىگویى که براى حج خارج شویم در حالى که از سر و روى ما آبِ غسل مىچکد؟!
رسولالله(صلى الله علیه وآله) بهوىگفت:توهرگز به این ایمان نخواهى آورد!
پس از آن، سراقة بن مالک کنانى گفت: اى رسول خدا، دین ما را چنان به ما یاد بده که گویى همین امروز متولد شدهایم. آیا این چیزى که ما را بدان امر فرمودى، براى همین سال است یا براى سالهاى آینده هم مىباشد؟
رسول الله(صلى الله علیه وآله) فرمود: این حکم ابدى است و تا روز قیامت ثابت مىباشد. آنگاه انگشتان دو دستش را در هم داخل کرد و فرمود: تا روز قیامت عمره در حج داخل شده است.44 سپس به جارچى امر فرمود که اعلام کند: «هرکس قربانى به همراه خود نیاورده، مُحل شود و آن را عمره قرار دهد و هرکس که قربانى آورده، بر احرام خویش باقى بماند.»
بعضى از مردم از وى اطاعت کردند و عدهاى از اجراى دستور آن حضرت امتناع ورزیدند! رسول الله(صلى الله علیه وآله) از آنان ناراحت شد و فرمود: اگر من نیز قربانى به همراه نیاورده بودم، از احرام خارج مىشدم و آن را به عمره تبدیل مىکردم، پس هر کسى که قربانى نیاورده از احرام خارج شود.
پس از این، عده دیگرى از احرام خارج شدند. ولى بعضى همچنان بر احرام خویش باقى ماندند! بعضى از آنان مىگفتند: چگونه ممکن است که رسول الله(صلى الله علیه وآله)آفتاب سوخته و غبارآلود باشد، ولى ما لباس بپوشیم.
از جمله کسانى که با دستور رسول خدا مخالفت مىکرد، عمر بن خطاب بود. براى همین، آن حضرت او را فرا خواند و پرسید: اى عمر، چه شده است که تو را محرم مىبینم؟ آیا قربانى به همراه آوردهاى؟ عمر گفت: نه! پرسید: پس چرا مُحل نشدهاى، در حالى که دستور دادم کسانى که قربانى نیاوردهاند، از احرام خارج شوند؟! جواب داد: اى رسول خدا، به خدا قسم تا وقتى که شما محرم هستید، از احرام خارج نمىشوم! پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) به وى فرمود: تو به این دستور الهى ایمان نمىآورى تا اینکه مىمیرى!45
ابن اسحاق با سند خود از عایشه روایت کرده است: پیامبر(صلى الله علیه وآله) به مردم دستور داد که از احرام خارج شوند، مگر کسانى که قربانى آورده باشند. به دنبال آن تمام کسانى که قربانى نیاورده بودند مُحل شدند و زنان وى نیز از احرام خارج شدند. همچنین از حفصه، دختر عمر، روایت کرده است: رسول الله به زنان خود دستور داد که با اتمام اعمال عمره از احرام خارج شوند. زنانش از وى پرسیدند: اى رسول خدا، چه چیزى موجب مىشود که شما از احرام خارج نشوید؟! جواب داد: من قربانى آوردهام و موهایم را تلبید46کردهام، از اینرو نباید مُحل شوم تا شترهاى قربانى را نحر کنم.47
پس از آن، رسول الله(صلى الله علیه وآله) در مکه اقامت نکرد. از اینرو، امّ هانى، دختر ابوطالب، از وى پرسید: اى رسول خدا، آیا در خانههاى مکه اقامت نمىکنى؟ آن حضرت(صلى الله علیه وآله)فرمودند: نه.48 و به أبطح، که بین مکه و منى واقع شده بود، رفت و همراه اصحابش تا روز ترویه،49 یعنى بقیه روز سه شنبه و روزهاى چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه50 را در آنجا اقامت کرد.
على(علیه السلام) که از راه رسید، طواف و نماز و سعى را به جاى آورد، ولى تقصیر نکرد و به پیامبر(صلى الله علیه وآله) ملحق شد و دید که آن حضرت هم تقصیر نکرده است. سپس بر فاطمه(علیها السلام)وارد شد که قربانى نیاورده بود و براى همین به دستور رسول خدا مُحل شده بود. على(علیه السلام)مشاهده کرد که وى لباس رنگین پوشیده و بوى خوش استعمال کرده است، از اینرو پرسید: چرا چنین کردهاى؟! فاطمه پاسخ داد: رسول الله(صلى الله علیه وآله)به ما دستور داده است که چنین باشیم.
شِکوه و گلایه از على(علیه السلام)
ابن اسحاق در ادامه مىنویسد: سپاهیان على(علیه السلام) به خاطر برخورد شدید وى با آنان در باز پسگیرى حلّههایى که به تن کرده بودند، به شکایت از نزد رسولاللّه(صلى الله علیه وآله)پرداختند. سپس با سند خود از ابوسعید خدرى روایت کرده است: پس از آن رسول الله(صلى الله علیه وآله)براى ایراد خطبه از جاى خود برخاست و شنیدم که مىفرماید: «اى مردم، از على(علیه السلام)شکوه نکنید; زیرا به خدا سوگند که او در راه خدا بهتر از آن است که مورد شکوه قرار گیرد.»51
شیخ مفید ضمن نقل این حادثه اضافه مىکند: پس از گلایههاى سربازان از على(علیه السلام)، پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) به جارچى خود دستور داد که با صداى بلند اعلام کند: زبانهاى خود را از بدگویى درباره على(علیه السلام) بازدارید. همانا او در امور مربوط به خداوند متعال سخت گیر و خشن است و در امور دینىاش مسامحه و چشمپوشى نمىکند.52
چنین به نظر مىرسد که رسولالله(صلى الله علیه وآله) با پارچهها و بردهاى یمانى پردهاى براى کعبه فراهم کرد و کعبه را که در زمان آن حضرت هجده ذرع،53 ارتفاع داشت با آن پوشانید و این عمل پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) به عنوان یک سنّت باقى ماند.
پیامبراکرم در روزهاى سه شنبه، چهارشنبه، پنج شنبه و جمعه، که مصادف با روز ترویه [هشتم ذىالحجه] بود، در بطحاى مکه اقامت کرد و پس از زوال خورشید در ظهر روز هشتم به سوى منى حرکت کرد.54
مرحوم کلینى با سند خود از امام صادق(علیه السلام) روایت مىکند: «پس از زوال خورشید در روز ترویه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به مردم دستور داد که غسل کنند و محرم شوند. سپس آن حضرت و اصحابش در حالى که محرم شده بودند و تلبیه مىگفتند، حرکت کردند تا به منى رسیدند. در آنجا پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا و نماز صبح را به جاى آورد.»55 و سپس کمى صبر کرد تا خورشید طلوع کرد. آنگاه به عدهاى فرمود که چادرى را براى او در نمرة در منطقه عرفات برپا کنند و خودش به همراه مسلمانان به سوى عرفات حرکت کرد.56 آن حضرت از راه بین المأزمین به سوى عرفات نرفت، بلکه راه ضبّ را در پیش گرفت.57
تا پیش از آن سال قریشىها از راه مزدلفه به سوى عرفات مىرفتند و دیگران را از این راه منع مىکردند. آنها این را امتیازى براى خویش مىشمردند و امیدوار بودند که پیامبر همان راه ایشان را انتخاب کند، اما چنین نشد; زیرا خداى متعال وحى نازل کرده بود: «ثُمَّ أفیضوا مِنْ حیثُ أفاض الناسُ و استغفروا الیه»;58 از همان جایى که مردم کوچ مىکنند، کوچ کنید و از درگاه خداوند متعال طلب آمرزش کنید.
آن حضرت پس از ورود به عرفات وارد چادر خود شد که در نمرة در کنار درختهاى أراک در وادى عُرنة نصب شده بود59 و در همان باقى ماند تا اینکه ظهر نزدیک شد.
پس از نزدیک شدن ظهر، رسولالله(صلى الله علیه وآله) دستور داد که ناقهاش، قصواء را آماده کردند.60 آن حضرت در حالى که غسل کرده بود، خارج شد61 و مسلمانانى را که در اطراف او حلقه زده بودند مورد خطاب قرار داد و فرمود: «اى مردم، همانا خداوند متعال در این روز به شما مباهات مىکند و همه شما را مورد مغفرت عام خویش قرار مىدهد. آنگاه متوجه على(علیه السلام)شد و فرمود: و على(علیه السلام) را مورد مغفرت خاص خویش قرار مىدهد. سپس فرمود: اى على، به نزدیک من بیا. على(علیه السلام) به پیامبر نزدیک شد، آن حضرت در حالى که دست او را در دست گرفته بود، فرمود: همانا سعادتمند واقعى و به تمام معنا کسى است که بعد از من از تو اطاعت کند و تو را دوست داشته باشد و به درستى که بدبخت واقعى و به تمام معنا کسى است که بعد از من از تو نافرمانى کند و با تو دشمنى بورزد.»62
سپس سوار ناقه شد و حرکت کرد تا در جایى که امروزه مسجد نمرة قرار دارد، ایستاد63 و این خطبه را ایراد فرمود:64 حمد و سپاس مخصوص پروردگار متعال است. او را سپاس مىگوییم و از او کمک مىخواهیم و به درگاه او استغفار و توبه مىکنیم و از شر و بدىهاى نفسهایمان و زشتىهاى اعمالمان به او پناه مىبریم. هرکسى که خدا او را هدایت کند، گمراهکنندهاى براى او نخواهد بود و هرکسى که خدا او را گمراه کند، هدایتگرى براى او نخواهد بود. شهادت مىدهم که هیچ خدایى جز خداى یگانه نیست و او هیچ شریکى ندارد و شهادت مىدهم که محمد بنده و فرستاده اوست.
اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى سفارش مىکنم و شما را به اطاعت از پروردگار به وسیله اعمالتان توصیه مىکنم و از خدا مىخواهم که آنچه خیر است براى ما قرار دهد.
اى مردم! آنچه را که براى شما بیان مىکنم، خوب گوش کنید; زیرا ممکن است که بعد از این سال و در چنین جایگاهى در میان شما نباشم.
اى مردم! خون و آبروى شما بر همدیگر حرام است تا وقتى که خداى متعال را ملاقات کنید، چنانکه امروز و در این مکان خون و آبروى شما بر همدیگر حرام است. آیا پیام الهى را ابلاغ کردم؟ مردم گفتند: بله یا رسولاللّه. آنگاه پیامبر فرمود: خدایا تو شاهد باش که دستور تو را ابلاغ کردم.
اى مردم! هرکسى که امانتى نزد خود دارد، باید آن را به صاحبش برگرداند و رباهاى معین شده در جاهلیت را باطل اعلام مىکنم و اولین ربایى که آن را باطل اعلام مىکنم، رباهاى متعلق به عباس بن عبدالمطلب است. خونهاى ریخته شده در زمان جاهلیت را باطل اعلام مىکنم، اولین خونى که آن را باطل اعلام مىکنم65، خون ابن ربیعة بن الحارث (فرزند عبدالمطلب) است که دوران شیرخوارگىاش را در قبیله بنى سعد مىگذرانید و عدهاى از طایفه هذیل او را به قتل رساندند.66 و همانا تمامى افتخارات جاهلیتبهجزپردهدارىکعبهوآبرسانىبهحجاجراباطلاعلاممىکنم.
به درستى که زمان به همان هیأتى که در آن روز خداوند آسمانها و زمین را آفرید، دور مىزند و «تعداد ماهها نزد خداوند از روزى که آسمانها و زمین را آفریده، در کتاب علم خدا، دوازده ماه است. از این دوازده ماه، چهارماه، ماه حرام است.»67 که سه تا پشت سر هم قرار دارند و یکى منفرد است. آنها عبارتند از ماههاى ذىالقعده، ذىالحجه و محرم و ماه رجبى که بین ماههاى جمادى و شعبان قرار دارد. آیا پیام الهى را ابلاغ کردم؟ مردم گفتند: بله یا رسول الله. آنگاه فرمود: خدایا تو شاهد باش.
اى مردم! زنان شما بر شما حقى دارند و شما هم بر آنها حقى دارید. حق شما بر آنها این است که ناموس شما را حفظ کنند و بدون اجازه شما، کسى را که دوست ندارید به منزل راه ندهند و مرتکب فحشا نشوند. اگر این کارها را مرتکب شدند، خداوند به شما اجازه داده است که از آنها کنارهگیرى کنید و آنها را در خوابگاههایشان تنها بگذارید و آنها را تنبیه کنید به صورتى که آسیبى به آنها نرسد. پس اگر از کارهاى زشت خود دست کشیدند و از شما اطاعت کردند، بر شماست که طبق عرف نفقه آنها را بدهید. همانا بدانید که آنها را به مثابه امانت الهى در اختیار گرفتهاید و بر طبق دستور کتاب خداوند بر خویش حلال ساختهاید، پس درباره زنان تقواى الهى پیشه کنید و به خیر و نیکى درباره آنها سفارش و وصیت کنید.
اى مردم! «به درستى که مؤمنان باهم برادر هستند.»68 و براى هیچ مؤمنى جایز نیست که در مال برادرش تصرف کند مگر با رضایت او. آیا پیام الهى را ابلاغ کردم؟... خدایا تو شاهد باش.
اى مردم! به هوش باشید که به دوران کفر و جاهلیت بازنگردید و خون همدیگر را نریزید. آگاه باشید که من در میان شما چیزى را به ودیعه گذاشتهام که اگر بدان عمل کنید، هیچگاه گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم را.69 آیا پیام الهى را ابلاغ کردم؟... خدایا تو شاهد باش.
اى مردم! همانا خداى شما یکى است، و پدر شما یکى است، همگى از آدم هستید و آدم از خاک آفریده شده است. «همانا گرامىترین شما نزد خدا، با تقواترین شماست.»70 و یک فرد عرب بر یک فرد عجم هیچ برترى ندارد، مگر به واسطه تقوا. آیا پیام الهى را ابلاغ کردم؟... خدایا تو شاهد باش.
اى مردم! همانا پروردگار نصیب هر وارثى را از میراث معین کرده است و براى هیچ کس سزاوار نیست که در بیشتر از ثلث اموالش وصیت کند. بدانید که فرزند منتسب به پدر و مادر واقعى مىباشد و جزاى زناکار سنگسار شدن است و اگر فرزندى خود را به غیر پدر واقعىاش منتسب بکند و اگر بردهاى خود را به غیر از مولاى واقعىاش متعلق بداند، پس لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم بر اوست و خداوند هیچ عملى را از او نمىپذیرد. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.71
پس از آنکه خطبه رسولالله(صلى الله علیه وآله) به اتمام رسید، بلال شروع به اذان گفتن کرد. پس از اذان، آن حضرت شترش را خوابانید و از آن پیاده شد. سپس بلال اقامه را گفت72 و پیامبر نماز ظهر را به جاى آورد و آنگاه بدون آنکه نماز دیگرى بخواند اقامه را گفت و نماز عصر را به جاى آورد.
پس از آن سوار ناقهاش، قصواء شد و به سوى محل وقوف آمد. آنگاه شکم ناقهاش را به سوى صخرهها قرار داد و در این حالت جبل المشاة در مقابل او قرار گرفت و صورت آن حضرت(صلى الله علیه وآله) به سوى قبله بود.
پیامبر همینطور ایستاده بود73 و مسلمانان هم با فشار در پشت سر و اطراف ناقه آن حضرت جمع شده بودند. آن حضرت جهت ناقهاش را مقدارى برگرداند، مردم هم به سرعت همین کار را کردند، تا در پشت سر ناقه وى قرار گیرند. در این حال، پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: تنها پشت سر ناقه من محل وقوف به عرفات نیست، بلکه تمام این منطقه محل وقوف است و با دست به محل وقوف اشاره کرد. پس از آن مردم پراکنده شدند.74
در آنجا پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: همانا بهترین دعاى من و دعاى پیامبران پیش از من این است: «لا اله الا اللّه، وحدَهُ لا شریک له، لهالملکولهالحمد،یحیىویمیت،بیدهالخیروهوعلىکلشىء قدیر.»
وقوف به مشعر
مرحوم کلینى با سند خود از امام صادق(علیه السلام) روایت مىکند: سپس پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) از عرفات افاضه کرد و به مردم هم دستور داد که عرفات را ترک کنند تا به مزدلفه که همان مشعرالحرام است رسید. در آنجا نماز مغرب و عشا را با یک اذان و دو اقامه به جاى آورد و به افراد ضعیف دستور داد که شبانه به سوى منى پیش بروند و به آنها سفارش کرد که جمره عقبه را رمى نکنند تا وقتى که خورشید طلوع کند.75
همچنین زنان را شبانه به همراه اسامة بن زید به سوى منى فرستاد و فرمود: هرکدام که قربانى به همراه آوردهاند، رمى را انجام دهند و از منى خارج نشوند تا قربانىها ذبح شود و هرکدام که قربانى نیاوردهاند، رمى را انجام دهند و به سوى مکه بروند.76
آن حضرت ریگهاى رمى جمره عقبه را در مزدلفه جمع کرد.77 پس از اینکه فرا رسیدن صبح کاملا براى او روشن شد، نماز صبح را با یک اذان و اقامه به جاى آورد. سپس سوار قصواء شد و به مشعرالحرام (یعنى کوه قزح)78 آمد. در آنجا رو به قبله ایستاد و آنقدر ذکر گفت و دعا کرد تا اینکه سفیدى صبح کاملا نمایان شد، اما هنوز خورشید طلوع نکرده بود و پس از طلوع خورشید، حرکت کرد.
ورود به منى
پس از آنکه رسول خدا به وادى محسّر رسید، کمى پیش رفت و آنگاه راه وسطى را که به جمره عقبه منتهى مىشد در پیش گرفت. آنگاه در حالى که بر ناقه صهباء نشسته بود، جمره را با هفت سنگ رمى کرد و همراه با پرتاب هر سنگى تکبیر مىگفت.79 در این حال، پیامبر همانند سایر مردم بود و از آداب و رسومى که درباره رؤسا و امرا انجام مىدادند، خبرى نبود. هیچ کس مردم را از اطراف رسول خدا دور نمىکرد و آن حضرت تلبیه گفتن را تا قبل از رمى جمره ادامه داد.80
سپس به قربانگاه رفت. ناجیة بن جندب شترها را یکى پس از دیگرى در حالى که یکى از دستهاى آنها را بسته بود و روى سه دست و پا حرکت مىکردند، پیش مىآورد و آن حضرت شصت و سه شتر را با دست خودش قربانى کرد، سپس کارد را به على(علیه السلام)داد و او بقیه را که سى و چهار شتر بود نحر کرد. سپس آن حضرت دستور داد که کمى گوشت از هر قربانى بردارند و آن را در دیگى بپزند. آن گاه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) گوشت آن را خوردند و آب آن را نوشیدند81 آنها چیزى از پوست و افسار و کلّه پاچه قربانى را به سلّاخها ندادند، بلکه تمام آنها را صدقه دادند.82
در این حج، معمّر بن عبدالله عدوى مسؤول تراشیدن سر رسولخدا(صلى الله علیه وآله) شد. هنگامى که مىخواست برود تا سر آن حضرت را بتراشد، قریشىها به او گفتند: اى معمّر! گوش رسول خدا و تیغ تیز در دست توست!... امّا معمر گفت: به خدا قسم که عهدهدار شدن این کار را از الطاف بزرگ خدا برخود مىدانم.83
در آنجا عدهاى همانند رسول الله سرهایشان را تراشیدند و عدهاى فقط تقصیر کردند. براى همین آن حضرت فرمود: پروردگارا حلقکنندگان را بیامرز. به وى عرض شد: اى رسول خدا، پس تقصیرکنندگان چطور؟ آنگاه تا سه مرتبه براى حلقکنندگان دعا کرد و در مرتبه چهارم براى تقصیرکنندگان طلب آمرزش نمود.
سپس رسول خدا(صلى الله علیه وآله) لباسش را پوشید و به خودش عطر زد. آنگاه عبدالله بن حذافه سهمى را فرستاد که در میان مردم اعلام کند: اى مردم، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرموده است: این روزها، روزهاى خوردن و نوشیدن و ذکر گفتن است. به دنبال آن مسلمانان از روزه گرفتن دست کشیدند.84 و در این روز عدهاى از مسلمانان آمدند و عرض کردند: اى رسول خدا، پیش از رمى، قربانى را انجام دادهایم و سرهایمان را پیش از قربانى تراشیدهایم، حال چه کنیم؟ رسول خدا در پاسخ آنها که بسیارى از اعمال را پس و پیش انجام داده بودند، مىفرمود: اشکالى ندارد، اشکالى ندارد.85
پس از آن، پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) سوار شتر شد و به سوى کعبه حرکت کرد و نماز ظهر را در مکه به جاى آورد. سپس کنار چاه زمزم آمد و مشاهده کرد که فرزندان عبدالمطلب مردم را سیراب مىکنند. به آنان فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب براى من آب بکشید، اگر نمىترسیدم که مردم با تأسّى به من، افتخار سقایت حجاج را از شما بگیرند، خودم از چاه آب مىکشیدم. آنها دلوى از آب را به حضرت(صلى الله علیه وآله) تقدیم کردند. او مقدارى از آن را نوشید86 و به منى بازگشت. در آنجا بیتوته کرد تا در روز سوم، که آخرین روز از ایام تشریق است، به رمى جمرات پرداخت.87
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در نزدیکى ظهر و پیش از نماز، به رمى جمرات پرداخت. او در کنار جمره اولى بیشتر از وُسطى مکث کرد و در کنار جمره عقبى اصلا توقفى نکرد و آن حضرت(صلى الله علیه وآله) بالاى جمرهها را رمى مىکرد. وى به مسلمانان فرمود که در روز عید همراه او به منى کوچ کنند و اما زنان آن حضرت(صلى الله علیه وآله) در بعدازظهر عید قربان کوچ کردند و رمى جمرات را هم شبانه انجام مىدادند. همچنین آن حضرت(صلى الله علیه وآله) به چوپانان و خدمه اجازه داد که شبانه عمل رمى را انجام دهند و شب را در خارج از منى بیتوته کنند.88
خطبه منى
واقدى از دو طریق از عمروبن یثربى و از عبدالله بن عباس روایت کرده است که رسول خدا بعدازظهر روز یازدهم که بعد از عید قربان بود، در منى در حالى که بر قصواء سوار بود، خطبه ایراد کرد و قمى در تفسیرش مىنویسد: آن حضرت در منى بعد از حمد و ثناى خدا فرمود: «اى مردم! سخنان مرا بشنوید و خوب به خاطر بسپارید; زیرا ممکن است که بعد از امسال دیگر مرا نبینید.
... سپس فرمود: آگاه باشید که من دو چیز در میان شما به یادگار گذاشتهام که اگر به آن دو تمسک بجویید، هیچگاه گمراه نمىشوید: کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم را. به درستى که خداى لطیف و خبیر مرا آگاه کرده است که این دو هیچگاه از هم جدا نمىشوند تا اینکه در حوض کوثر بر من وارد مىشوند. آگاه باشید که هرکس به آن دو چنگ بزند، نجات پیدا مىکند و هرکس با آن دو مخالف کند، هلاک مىشود. آیا پیام الهى را ابلاغ کردم؟ مردم گفتند: آرى. فرمود: خدایا تو شاهد باش.
سپس فرمود: بدانید که به زودى افرادى از شما در حوض بر من وارد مىشوند، اما از من دور گردانیده مىشوند. پس مىگویم: خدایا اینها اصحاب من هستند، ولى گفته مىشود: اى محمد، اینها بعد از تو بدعتگذارى کردند و سنّت تو را تغییر دادند. پس من هم مىگویم: از رحمت خدا دور باشند، از رحمت خدا دور باشند.»89
ایراد خطبه در مسجد خَیف
مرحوم قمى در تفسیرش مىنویسد: در آخرین روز از ایام تشریق سوره «إذا جاء نصرُاللّهِ والفتح» نازل شد.90 به دنبال آن، پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: به مرگ خودم خبردار شدهام. آنگاه فرمود که مردم براى نماز در مسجد خیف جمع شوند.
پس از اجتماع مردم، حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و فرمود: «خداوند خیر و برکت عنایت فرماید به کسى که سخن مرا بشنود و آن را خوب حفظ کند و به کسانى که آن را نشنیدهاند، برساند. چه بسا کسى حامل فقه است ولى فقیه نیست و چه بسا حامل فقهى، فقه را براى کسى که فقیهتر از او مىباشد، حمل مىکند. بدانید که قلب هر مسلمانى در سه چیز خیانت نمىکند: اخلاص عمل براى خدا، نصیحت ائمه مسلمین، و لزوم همراهى با جماعت مسلمین. همانا مؤمنان باهم برادرند و خونهایشان ضامن همدیگر است و ضعیفترین آنها براى عمل به عهد و پیمانها تلاش مىکند و در مقابل دشمنان متحد و همپیمان هستند.
اى مردم! من دو چیز در میان شما باقى مىگذارم که اگر بدان تمسّک بجویید هیچگاه گمراه و خوار نمىشوید. کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم را. به راستى که خداى لطیف و خبیر به من خبر داده است که آنها هرگز از هم جدا نخواهند شد تا هنگامى که در حوض بر من وارد شوند...91
آن حضرت در منى باقى ماند تا رمى جمرات را انجام داد و سپس به سوى أبطح در مکه حرکت و در آنجا اقامت کرد.92
نزول سوره مائده
سوره مائده آخرین سوره مفصلى است که بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده و در بردارنده آیه إکمال و آیه تبلیغ و آیه ولایت مىباشد که بعد از حجةالوداع نازل شده است. مرحوم علامه طباطبائى مىنویسد: «اهل حدیث اتفاقنظر دارند بر اینکه سوره مائده آخرین سوره مفصلى است که در اواخر عمر رسول خدا بر وى نازل شده است.»93 و عیاشى در تفسیر خود از على(علیه السلام) روایت مىکندکه فرمود: «آخرین سورهاى کهبررسولخدا نازل شد، سوره مائده بود.94 و ازامامباقر(علیه السلام) ازامامعلى(علیه السلام)روایتکرده است که: سورهمائده سهماهپیش از رحلت پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)نازل شد.95
اگر ما به این قسمت از آیه سوم سوره مائده دقت کنیم که مىفرماید: «ذلکم فسقٌ... فمن اضطرّ... فان الله غفورٌ رحیم»، متوجه مىشویم که این قسمت یک جمله کامل است و معناى خود را به خوبى مىرساند و براى افاده معنا به آن قسمتى که در وسط کلام آمده است، احتیاجى ندارد. در وسط این آیه، آیه اکمال آمده است که مىفرماید: «الیوم یئس الّذین کفروا من دینکم...»; امروز کسانى که کافر شدهاند از کارشکنى در دین شما نومید گردیدهاند. پس از ایشان نترسید و از من بترسید. امروز دین شما را برایتان کامل ونعمت خود را بر شما تمام گردانیدم. و اسلام را براى شما به عنوان آیین برگزیدم.
بنابراین، فهمیده مىشود که این کلام، جمله معترضهاى است که در وسط این آیه قرار داده شده است و آیه براى رساندن معنا و دلالت خود هیچ احتیاجى به آن ندارد. البته فرقى نمىکند که بگوییم: آیه از همان ابتدا به همین صورت نازل شده و این جمله معترضه در آن قرار داشته و یا اینکه بگوییم: این قسمت در زمان دیگرى نازل شده و هنگام تألیف در وسط این آیه قرار داده شده است. یا اینکه بگوییم خود پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) به کاتبان وحى دستور داده است که این جمله معترضه را در وسط این آیه قرار دهند، اگرچه از جهت معنا و زمان نزول باهم اختلاف دارند. چنانکه سیوطى این مطلب را در الدر المنثور به نقل از شعبى روایت کرده است: وقتى آیه «الیوم اکملت لکم دینکم» نازل شد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در عرفه بود و از آنجا که این آیه اعجاب حضرت(صلى الله علیه وآله) را برانگیخت، دستور داد که آن را در ابتداى سوره قرار دهند.»96چنانکه قبلا بیان کردیم، روز عرفه مصادف با شنبه بوده است، نه با پنجشنبه و جمعه، که غالباً آن را مىگویند و به روایتى که از عمربن خطاب در جواب یک یهودى نقل شده، استناد مىکنند.97
آیه ولایت
سیدبن طاووس از کتاب النشر والطىّ از حذیفة بن یمان نقل مىکند: هنگامى که على(علیه السلام) از یمن آمد و در مکه با پیامبر(صلى الله علیه وآله)ملاقات کرد; ما در آنجا حاضر بودیم. روزى على(علیه السلام) رو به کعبه نماز مىخواند که به هنگام رکوع سائلى به وى مراجعه کرد. او در همان حالت رکوع، حلقه انگشترش را به وى صدقه داد. در همین زمان رسول خدا که در جاى دیگر بود، تکبیر گفت و آیهاى را که خداوند درباره این عمل على(علیه السلام)نازل کرده بود قرائت کرد: «إنّما ولیکم اللّه و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون.» (مائده: 55); همانا سرپرست شما، خدا و رسولش و مؤمنانى هستند که نماز برپاى مىدارند و در حال رکوع زکات مىپردازند. پس از قرائت آیه آن حضرت فرمود: برخیزید تا صاحب این صفات که خدا او را توصیف کرده است، بیابیم. به دنبال آن هنگامى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) وارد مسجد مىشد، با سائلى مواجه شد. آن حضرت از او پرسید: از کجا مىآیى؟ جواب داد: از پیش آن نمازگزار که در حال رکوع این حلقه انگشتر را به من داد. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) تکبیر گفت و به سوى على(علیه السلام) رفت. آنگاه از او پرسید: اى على، امروز چه کار خیرى انجام دادهاى؟ على(علیه السلام)جریان را براى آن حضرت بازگو کرد و پیامبراکرم براى سومین بار تکبیر گفت.
حلبى مىنویسد: روایت شده است که وقتى آیه «انما ولیکم الله و رسوله...» نازل شد، خداوند به پیامبر دستور داد که ولایت على(علیه السلام)را اعلام کند، اما آن حضرت(صلى الله علیه وآله)از این امر نگران بود.98
بحرانى در البرهان از زید بن ارقم روایت کرده است: رسول خدا عدهاى را نزد خود فرا خواند که من هم از جمله آنها بودم. او به ما فرمود که روحالامین، جبرئیل موضوع ولایت على بن ابیطالب را بر او نازل کرده است و با ما مشورت کرد که چگونه این مطلب را در ایام موسم حج اعلام کند. ما نمىدانستیم که چه بگوییم و پراکنده شدیم تا اینکه در جُحفه فرود آمدیم و مشغول برپاکردن چادرهاى خود بودیم که ناگهان شنیدیم رسول خدا با صداى بلند اعلام مىکند: اى مردم! من فرستاده خدا هستم، پس دعوت کسى که شما را به سوى خدا فرا مىخواند، اجابت کنید.
در آن هنگام که هوا به شدت گرم بود به سوى او رفتیم. آن حضرت فرمود: اى مردم! بعدازظهر عرفه چیزى بر من نازل شد که آن را در دل نگاه داشتهام و همین قلب مرا در فشار قرار داده است، زیرا خوف آن دارم که اهل إفک آن را تکذیب کنند. تا اینکه در اینجا خداوند دستور مؤکد به اعلان این امر داده و نازل فرموده است: «یا ایها الرسول بلّغ ما أنزل الیک من ربّک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللهُ یعصمک من الناس...»99، اى پیامبر، آنچه را که از سوى پروردگارت نازل شده است، ابلاغ کن و اگر چنین نکنى، رسالت خودرابهانجامنرساندهاىوخداوند تو را از مردم حفظ مىکند.
مرحوم طبرسى در الاحتجاج با سند خود از شیخ طوسى از امام باقر(علیه السلام) روایت مىکند: «هنگامى که رسول خدا در محل وقوف اقامت کرد، جبرئیل بر وى نازل شد و فرمود: اى محمد، خداوند عزوجل سلام مىرساند و مىفرماید: هر آینه أجل تو نزدیک شده است و تو را خبر مىدهم از چیزى که گریز و چارهاى از آن نیست، پس به عهد خود وفا کن و وصیت خود را اعلام کن و علم خود و میراث علوم انبیاى قبل و تمام آیات و نشانههاى پیامبران را به وصى و خلیفه بعد از خود تسلیم کن. حجت کامل من بر بندگانمعلى بن ابیطالب است. او را به عنوان نشانه هدایت در میان مردم به پاى دار و عهد و میثاق و بیعت با او را تجدید کن و بیعت و میثاقى را که با من بستهاند متذکر شو، مبنى بر اینکه ولىّ من و مولاى خودشان و مولاى هر مرد و زن مؤمنى علىبنابیطالب است و به درستى که هیچ یک از انبیاى خودم را قبض روح نمىکنم، مگر بعد از اکمال دین و حجتم و اتمام نعمتم، با اظهار ولایت نسبت به اولیایم و اظهار عداوت نسبت به دشمنانم. و این کمال توحید و دین من است و اتمام نعمت بر بندگانم با پیروى و اطاعت از ولىّ من حاصل مىشود و من هیچگاه زمین را بدون ولى و قیّم خودم باقى نمىگذارم تا آنها حجت من بر بندگانم باشند. اى محمد، برخیر و على را به عنوان ولى و جانشین خود معرفى کن و از مردم بیعت بگیر و عهد و میثاقى را که با من بستهاند، تجدید کن; زیرا که به زودى تو را پیش خودم مىبرم.»
امام باقر(علیه السلام) مىفرماید: «رسول خدا(صلى الله علیه وآله) خوف این را داشت که قریش و منافقان آشوب برپا کنند و به دوران جاهلیت بازگردند، زیرا مىدانست که دشمنى و کینه دیرینه و عمیقى با على(علیه السلام)دارند. براى همین از جبرئیل درخواست کرد که از خدا بخواهد تا او را از شرّ مردم نگه دارد، لذا اعلان ولایت على(علیه السلام) را به تأخیر انداخت تا جبرئیل امان الهى را برایش بیاورد تا اینکه آن حضرت(صلى الله علیه وآله) به کراع الغمیم رسید. در آنجا هم جبرئیل بر وى نازل شد و همان امر قبلى را بر وى نازل کرد، تا اینکه پیامبر به منطقه غدیر خم رسید. در آنجا به هنگامى که پنج ساعت از روز گذشته بود، جبرئیل همراه با امان الهى نازل شد و آن حضرت را تحریص و تهدید کرد که هرچه سریعتر رسالت الهى را ابلاغ کند: «یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته والله یعصمک من الناس...»; اى پیامبر، آنچه را که از سوى پروردگارت بر تو نازل شده است، به مردم اعلان کن، اگر چنین نکنى، رسالت الهى را به انجام نرساندهاى و همانا خداوند تو را از شرّ مردم نگه مىدارد...»100
عیاشى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده است «وحى الهى درباره ولایت على(علیه السلام)در منى نازل شده بود، اما رسول خدا از اعلان آن خوددارى کرد; زیرا از واکنش مردم نسبت به این دستور الهى خوف داشت. تا اینکه از مکه بازگشت در حالى که پنج هزار از اهل مکه او را مشایعت مىکردند.101 پس از اینکه به جحفه رسید، جبرئیل نازل شد و فرمود: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس...»; و پیامبر را از آنچه که در منى از آن خوف داشت مطمئن کرد.
و طبرسى در جامعالاخبار با سند خود از امام صادق(علیه السلام)روایت کرده است: «هنگامى که رسول خدا از حجةالوداع فارغ شد، جبرئیل در مسیر بازگشت بر او نازل شد و این آیه را قرائت کرد: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربّک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللّه یعصمک من الناس...» وقتى که رسول خدا این سخن را شنید، فرمود: به خدا قسم که از این مکان تکان نمىخورم تا دستور پروردگارم را ابلاغ کنم.»102
علامه طباطبائى مىفرماید: «باید آیه سوم سوره مائده که مىفرماید: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربّک» و به احادیثى که درباره آن از طرف شیعه و سنى وارد شده و خبرهاى متواتر مربوط به حادثه غدیرخم و اوضاع اجتماعى زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) دقت کرد. آنچه از دقت و تأمل در این امور به دست مىآید، این است که امر ولایت چند روز قبل از غدیر نازل شده بود، اما پیامبر(صلى الله علیه وآله) از اعلان آن واهمه داشت، زیرا مىترسید که مورد قبول قرار نگیرد و یا نسبت به على(علیه السلام) سوءقصدى انجام گیرد و به دنبال آن امر دعوت الهى مختل شود، از اینرو، اعلان این امر را به تأخیر مىانداخت و امروز و فردا مىکرد تا اینکه آیه شصت و هفتم سوره مائده نازل شد. آنگاه پیامبر(صلى الله علیه وآله)این دستور الهى را اعلان کرد.
پس این احتمال وجود دارد که خداوند بخش اعظم سوره مائده را که امر ولایت هم در آن بوده است در روز عرفه بر پیامبراکرم نازل کرده باشد و آن حضرت آن را تلاوت کرده باشد، اما بیان امر ولایت را تا غدیر به تأخیر انداخته باشد. در این صورت بعید به نظر نمىرسد که مقصود بعضى از روایات که مىگوید: این آیه در غدیر نازل شده است، تلاوت این آیه به وسیله پیامبراکرم باشد و درصدد بیان شأن نزول آیه بودهاند و بدین جهت گفتهاند که این آیه در روز غدیر نازل شده است، بنابراین هیچ منافاتى بین این دو دسته از اخبار نیست.103
در غدیر خم
در کتاب احتجاج طبرسى از امام باقر(علیه السلام) روایت شده است: «هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به غدیر خم، که در سه مایلى جحفه قرار دارد104، رسید; جبرئیل وقتى که پنج ساعت از روز گذشته بود بر آن حضرت نازل شد و فرمود: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک» و آن را به انجام این دستور الهى بسیار ترغیب کرد. به دنبال آن پیامبر دستور داد که پیشافتادگان برگردند و عقبماندگان پیش بیایند و در آن منطقه جمع شوند تا على(علیه السلام) را به عنوان جانشین خود معرفى کند و آنچه را که خداوند درباره على(علیه السلام) نازل کرده است، به آنها ابلاغ کند و خداوند به آن حضرت خبر داده بود که او را از شر مردم در امان نگه مىدارد.
وقتى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) دستور اجتماع مردم را داد، اوایل کاروان به جحفه رسیده بود که آن حضرت دستور داد تا بازگردند و افراد در همان جا منتظر ماندند تا دنباله کاروان از راه برسد. به دستور جبرئیل آن حضرت کمى به سمت راست مسیر متمایل شد و در کنار مسجد الغدیر مستقر شد. در آن منطقه درختچههاى سلمه زیادى بود که حضرت دستور داد تا زیر این درختچهها تمیز شود و با سنگ یک مکان مرتفعى ساخته شود تا او روى آن بایستد و بر مردم مشرف باشد.
از همان ابتدا که پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر بلندى ایستاد. على(علیه السلام) هم یک درجه پایینتر از او ایستاده بود تا اینکه آن حضرت دست خود را بر بازوى على(علیه السلام) زد و على(علیه السلام)دست خود را به سوى رسول خدا دراز کرد. آن حضرت دست على(علیه السلام) را گرفت و بالا کشید به طورى که همردیف رسول خدا شد.»105
در البرهان به نقل از زیدبن ارقم نقل شده است: «هنگامى که شنیدیم رسول خدا اعلام مىکند: من فرستاده خدا هستم، دعوتکننده به سوى خدا را اجابت کنید، به سرعت به سوى آن حضرت رفتیم و دیدیم که از شدت گرما سر و پاهاى خود را با لباسهایش پوشانده است. آن حضرت دستور داد که خار و خاشاکهاى زیر درختچهها راتمیز کنید و پس از آن فرمود که جهاز شتران و بار و بندیلهاى خودمان را بیاوریم. آنها را آوردیم و روى هم چیدیم و پارچهاى روى آنها کشیدیم، آنگاه رسول خدا بر بالاى آن ایستاد.»106
گرچه این دو خبر تصریح نکردهاند که این کارها بعد از نماز ظهر بوده است، اما خبرهاى زیادى به این نکته تصریح کردهاند. به طور مثال، سید بن طاووس از کتاب النشر والطى از حذیفه بن یمان روایت مىکند: «رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به ما رسید و اعلان کرد که براى نماز جماعت جمع شوید! سپس ابوذر و عمار و مقدار و سلمان را فرا خواند و فرمود که میان درختچهها را تمیز کنند و چادرى برپا نمایند. سپس فرمود که سنگها را روى هم بچینند و منبرى درست کنند. آنها چنین کردند تا طول منبر به اندازه قامت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) رسید و سپس فرمود که روى آن را با پارچه پوشانند. آنگاه بالاى این منبر رفت. او گاهى به راست و گاهى به چپ نگاه مىکرد و منتظر بود که همه مردم جمع شوند. پس از جمع شدن همه مردم، دست على(علیه السلام)را هم گرفت و او را بالاى منبر برد. على در سمت راست رسول خدا و یک درجه پایینتر از او ایستاد.»107
در بشارة المصطفى از براء بن عازب و زید بن ارقم این مطلب را افزوده است که: ما در روز غدیر کنار رسول خدا(صلى الله علیه وآله)بودیم و شاخههاى درخت را بالاى سرش نگه مىداشتیم.108
ابن حنبل به نقل از زید بن ارقم افزوده است: آن حضرت دستور داد تا براى نماز جمع شوند و نماز را به جاى آورد و براى در امان ماندن وى از نور خورشید پارچهاى را بر درختى انداخته بودند.109
تعداد شاهدان غدیر
ابن شهرآشوب در کتاب مناقب خبر غیرمتعارفى را به صورت مرسل از امام(علیه السلام)چنین نقل کرده است: «پیامبراکرم در روز غدیر در میان هزار و سیصد مرد برخاست.»110 در حالى که از احتجاج از قول امام باقر(علیه السلام)نقل کردیم: «تعداد افرادى که از مدینه و اطراف آن و بادیهنشینان به همراه پیامبر، حج را به جاى آوردند به هفتاد هزار نفر یا بیشتر بالغ مىشد، به تعداد اصحاب موسى که هفتاد هزار نفر بودند و از آنها براى جانشینى هارون بیعت گرفت، اما پیمان را شکستند و از گوساله سامرى پیروى کردند.111
البته این خبر تعداد افراد مدینه و اطراف آن و بادیه را با هم نقل کرد و مشخص ننموده است که تعداد هرکدام چقدر بوده است، اما در دو خبرى که از امام صادق(علیه السلام)وارد شده است، به تعداد هر کدام اشاره شده است: در یکى از آنها آمده است: «رسول خدا(صلى الله علیه وآله)از مدینه براى حج خارج شد در حالى که پنج هزار نفر از اهل مدینه در مشایعت وى بودند و از مکه بازگشت در حالى که پنج هزار نفر از اهل مکه وى را مشایعت مىکردند; بنابراین ده هزار نفر از اهل مکه و مدینه شاهد ولایت على(علیه السلام) بودند.»112 و در دومى آمده است: «هنگام بازگشت رسول خدا از حجةالوداع پنج هزارنفر از اهالى مدینه همراه او بودند و ده هزار مرد از اهل یمن از مکه خارج شده بودند و او را مشایعت مىکردند.»113
مطلب در این خبر به این صورت آمده است و در هیچ خبر دیگرى این عدد یا چیزى نزدیک به آن ذکر نشده است که همراه على(علیه السلام) یا بدون او براى حج آمده باشند. از سوى دیگر، یمن در جنوب مکه و در سمت راست آن قرار دارد، در حالى که مدینه در شمال مکه قرار دارد، بنابراین همراهى آنان با رسول خدا تا جحفه و غدیر خم بسیار بعید به نظر مىرسد، با توجه به اینکه پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) دستور به مشایعت هم نداده بودند.114
تبریک و تهنیتگویى
حلبى از ابوسعید خدرى روایت کرده است: سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: «اى مردم! به من تهنیت بگویید، زیرا خدا مرا به نبوّت و اهلبیتم را به امامت برگزید.»115
و حمیرى در قرب الاسناد با سند خود از امام صادق روایت کرده است: «سپس به مردم دستور داد که با على(علیه السلام) بیعت کنند و مردم چنین کردند.»116 قمى در تفسیرش از امام صادق(علیه السلام)روایت کرده است: «رسول خدا به مردم فرمود درود بفرستید به على به خاطر امیرالمؤمنین شدن.»117 و شیخ صدوق در أمالى با سند خود از ابن عباس روایت کرده است: «آن حضرت به اصحاب خود فرمود که یکى یکى به على(علیه السلام) به خاطر امیرالمؤمنین شدن تبریک بگویند.»118
در جامعالاخبار آمده است: «اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله)نزد امیرالمؤمنین آمدند و ولایتش را تبریک گفتند و اولین کسى که به وى تبریک گفت، عمر بن خطاب بود که گفت: اى على، مولاى من، و مولاى هر مرد و زن مؤمنى گردیدى.»119
طبرسى در احتجاج با سند خود از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده است که رسول خدا فرمود: «اى مردم، شما بیشتر از آن هستید که همگى بخواهید در یک وقت با من دست بیعت بدهید. براى همین خداى متعال به من دستور داده است که از زبانهاى شما براى ولایت على و ائمهاى که بعد از او مىآیند و از من و او هستند، اقرار بگیرم، چنانکه به شما اعلام کردم که ذریه من از صلب او هستند. پس همگى بگویید: ما شنیدیم و مطیع و راضى هستیم و در مقابل آنچه از سوى پروردگار درباره جانشینى على و اولادش ابلاغ کردى، تسلیم هستیم. ما براین امر با قلبها و جانها و زبانها و دستهایمان با تو بیعت مىکنیم و بر همین بیعت زندگى مىکنیم و مىمیریم و دوباره مبعوث مىشویم. ما در آن هیچ تغییر و تبدیل و شک و ریبهاى روا نمىداریم و عهدشکنى نمىکنیم و میثاق خود را نقض نمىکنیم و از خدا و تو و امیرالمؤمنین و اولادش که از ذریه تو و از صلب على هستند و از حسن و حسین مىآیند، اطاعت مىکنیم، زیرا جایگاه و منزلت آنها را مىدانیم.
مردم در جواب پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) فریاد زدند: شنیدیم و امر خدا و رسولش را با قلبها و زبانها و دستهایمان اطاعت کردیم. سپس به طرف على(علیه السلام)رفتند و با او بیعت کردند و اولین کسانى که با وى بیعت کردند، خلفاى سهگانه بودند و بعد از آن مهاجرین و انصار و سپس بقیه مردم بر حسب مقام و منزلتشان پیش آمدند و بیعت کردند... این بیعتگیرى سه روز ادامه پیدا کرد و هرگاه قومى با على(علیه السلام)بیعت مىکردند، رسول خدا مىفرمود: حمد و سپاس خدایى راست که ما را بر تمام جهانیان برترى داده است.120
مرحوم مجلسى پس از بیان این خطبه مىنویسد: تمام این خطبه را علىبن مطهر حلى در کتاب العدد القویه با اسناد خود به زید بن ارقم روایت کرده است.121
شیخ مفید در ارشاد مىنویسد: پس نماز ظهر را خواند... سپس به على(علیه السلام)فرمود که در خیمهاى که در کنار خیمهاش بود بنشیند و به مردم دستور داد که گروه گروه نزد على بیایند و جانشینى و امیرالمؤمنین شدن وى راتبریک بگویند و مردم این کار را انجام دادند. سپس به همسرانش و زنان مؤمنین فرمود که بر على(علیه السلام)وارد شوند و امیرالمؤمنین شدنش را تبریک بگویند و آنها نیز این کار را کردند.122
نزول آیه اکمال
قدیمىترین کتابى که در خصوص نزول آیه اکمال در شأن حادثه غدیر صحبت کرده و در دسترس ما است، کتاب سلیم بن قیس هلالى عامرى (متوفاى 80 هـ.ق) مىباشد که آن را از ابوسعید خدرى چنین روایت کرده است: «هنوز پیامبر(صلى الله علیه وآله) از روى منبر پایین نیامده بود که آیه «الیوم اکملت لکم دینکم و أتممت علیکم و رضیت لکم الاسلام دیناً» نازل شد که رسول خدا فرمود: الله اکبر بر اکمال دین، اتمام نعمت و رضایت پروردگار از رسالتم و بر ولایت على(علیه السلام) بعد از من.123
در این هنگام حسان بن ثابت عرض کرد: اى رسول خدا، اجازه بفرمایید تا ابیاتى درباره على بگویم: آن حضرت فرمود: با توکل به خدا، بگو. حسّان گفت: اى بزرگان قریش، سخن مرا در حالى که رسول خدا شاهد است، بشنوید: آیا ندانستید که محمد در زیر درختچههاى غدیر خم برخاست و اعلام کرد، به اینکه جبرئیل از جانب خدا بر او نازل شده و اعلام کرده است که تو مصون هستى و سستى پیشه مکن و آنچه را که خداوند نازل کرده است به مردم ابلاغ کن، که اگر چنین نکنى و از دستور خدا سرپیچى کنى در این صورت رسالت الهى را به آنها ابلاغ نکردهاى و از دشمنان ترسیدهاى. پس رسول خدا برخاست و دست على را در دست راست خود گرفت و آن را بلند کرد و با صداى بلند اعلام کرد: هر کدام از شما که من مولاى او بودم و سخنان مرا به خاطر مىسپرده و فراموش نمىکرده است، بداند: مولاى او بعد از من على است و من فقط او را به عنوان مولاى شما معرفى مىکنم و بدان راضى هستم، پس اى خدا، هرکسى که دوستدار على بود، او را دوست بدار و هرکس که دشمن على بود با او دشمن باش. و اى پروردگار، کسانى که او را یارى مىکنند، یارى کن، زیرا که آنها امام هدایت را که همانند ماه درخشنده است یارى مىکنند و اى پروردگار من، هرکس که على را خوار مىشمارد او را خوار گردان و در روز قیامت که براى حساب نگه داشته مىشوند، آنها را عذاب کن.124
مرحوم کلینى در روضه کافى از امام باقر(علیه السلام) روایت مىکند: پیامبراکرمبه حسان بن ثابت فرمود: مادامى که از ما دفاع مىکنى، مؤید به روحالقدس باشى.125 یا فرمود: اى حسان تا هنگامى که ما را با زبانت یارى کنى، مؤید به روحالقدس هستى.126
درخواست عذاب!
گفتیم که در احتجاج به نقل از امام باقر(علیه السلام) آمده است: «مردم به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) هجوم آوردند تا بیعت کنند و بیعت کردن تا سه روز ادامه داشت.»127
از امام صادق(علیه السلام) در جامعالاخبار آمده است: «پس از سه روز، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در جاى خود نشسته بود که مردى از قبیله بنى مخزوم که عمر بن عتیبه نامیده مىشد، پیش آمد و گفت: اى محمد! مىخواهم از تو درباره سه چیز سؤال کنم. آن حضرت فرمود: آنچه را که مىخواهى بپرس، آن مرد پرسید: بگو که آیا شهادت به لا اله الا الله و محمد رسول الله از جانب توست یا از جانب پروردگارت؟
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: وحى از سوى خداست و سفیر الهى جبرئیل است و من اعلامکننده هستم و آن را اعلام نکردم مگر به دستور پروردگارم.
آن مرد پرسید: بگو که آیا نماز وزکات و حج و جهاد از جانب توست یا از جانب پروردگارت؟
پیامبر(صلى الله علیه وآله) همانند قبل به او جواب داد.
آن مرد پرسید: بگو که آیا این ـ و به على(علیه السلام) اشاره کرد ـ و سخنانت درباره او که گفتى: من کنتُ مولاه... از جانب توست یا از جانب پروردگارت؟ پیامبر همانند قبل به او جواب داد.
در این حال مرد مخزومى صورتش را به سوى آسمان گرفت و گفت: خدایا، اگر محمد در آنچه که مىگوید راستگوست، پس قطعهاى از آتش را بر من فروفرست! و آنگاه بلند شد و برگشت.
به خدا قسم که هنوز خیلى دور نشده بو دکه ابر سیاهى بر او سایه انداخت و رعد و برقى از آن برخاست و صاعقهاى از آن بر این مرد اصابت کرد و او را سوزنید. آنگاه جبرئیل نازل شد و این سوره را نازل کرد: «سأل سائل بعذاب واقع للکافرین لیس له دافع»128
کافرشدن بعد از مسلمانى
عیاشى در تفسیر خود از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده است: پس از آنکه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در غدیر خم آن سخنان را درباره على(علیه السلام)اعلان کرد و افراد به استراحتگاههاى خود رفتند، مقداد بن أسود کندى از کنار جمعى گذشت که مىگفتند: به خدا قسم اگر از یاران کسرى و قیصر بودیم، الان لباسهاى ابریشمى و نرم در تن داشتیم. در حالى که الان با او (محمد) هستیم و لباسهاى خشن مىپوشیم و غذاهاى خشن مىخوریم و حالا هم که مرگش نزدیک شده، على را جانشین خود کرده است...
مقداد از دست آنها عصبانى شد و گفت: به خدا قسم که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را از گفتههاى شما آگاه خواهم کرد. به دنبال آن نزد رسول خدا رفت و او را از گفتههاى آنها باخبر کرد. آنها نزد پیامبراکرم آمدند و در مقابلش زانو زدند و گفتند: اى رسول خدا، قسم به خدایى که تو را به حق فرستاده است، ما چنین نگفتهایم.
در این حال جبرئیل نازل شد و فرمود: «به خدا قسم مىخورند که نگفتهاند، در حالى که در واقع کلمات کفرآمیز را گفتهاند و بعد از مسلمانى به کفر گرویدهاند.» اى محمد، اینها در شب عقبه علیه تو توطئه کردند، اما به مقصود نرسیدند... .
و از جابر بن ارقم از برادرش زید بن ارقم روایت کرده است: در کنار خیمه من، خیمه سه نفر از افراد قریش بود و من با حذیفه بن یمان در خیمه به سر مىبردیم که شنیدیم یکى از آنها مىگوید: به خدا قسم که محمد بسیار نادان خواهد بود، اگر گمان کند که کار على بعد از او سامان مىگیرد! و دیگرى گفت: آیا ندیدى که هنگام اعلان جانشینى، ابن ابى کبشه مىخواست غش کند؟! و سومى گفت: او دیوانه یا نادان است، به خدا قسم که آنچه را او مىگوید، هرگز سامان نخواهد گرفت!
در این حال حذیقه گوشه چادر را بلند کرد و سر در چادر آنها کرد و گفت: هرچه را بخواهید، مىگویید در حالى که رسول خدا در میان شما و وحى الهى علیه شما نازل مىشود؟! به خدا قسم که سخنان شما را به اطلاع او مىرسانم! آنها گفتند: اى حذیفه، تو در اینجا بودى و سخنان ما را شنیدى؟ آن را مخفى نگه دار، زیرا هر همسایهاى باید امانتدار باشد!
اما حذیفه گفت: این از مجالسى نیست که بایستى امانت آن را حفظ کرد. من خیرخواه خدا و رسولش نخواهم بود، اگر سخنان شما را براى آن حضرت بازگو نکنم. آنها گفتند: اى حذیفه، هرکارى مىخواهى بکن. به خدا قسم که ما قسم یاد خواهیم کرد که چنین چیزى نگفتهایم و تو به ما دروغ بستهاى. آیا گمان مىکنى که در این صورت تو را تصدیق کند و ما سه نفر را تکذیب نماید؟!
حذیفه گفت: وقتى که من خیرخواه خدا و رسولش باشم، از هیچ چیزى نمىترسم و شما هرچه را مىخواهید، بگویید. سپس نزد رسول خدا رفت و سخنان آن عده را بازگو کرد. آن حضرت شخصى را به دنبال آنها فرستاد تا بیایند. سپس از آنها پرسید: چه چیزى گفتهاید؟ گفتند: به خدا قسم که چیزى نگفتهایم و دروغ به عرض شما رساندهاند و ما آن را تکذیب مىکنیم.
در همان حال جبرئیل نازل شد و فرمود: «یحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا کلمة الکفر بعد اسلامهم»، به خدا قسم مىخورند که آن را نگفتهاند، در حالى که واقعاً آن کلمات کفرآمیز را گفتهاند و بعد از مسلمان شدن، کافر گردیدند.129
قمى در تفسیر خود مىنویسد: چهارده نفر از اصحاب رسول خدا جلسهاى تشکیل دادند و توطئه قتل آن حضرت را ریختند. آنها در گردنه هرشى که بین جحفه و ابواء130 قرار دارد، کمین کردند به این صورت که هفت نفر در سمت راست تنگه و هفت نفر در سمت چپ آن مستقر شدند تا ناقه رسول خدا(صلى الله علیه وآله)را برمانند.
پس از فرا رسیدن شب، رسول خدا در آن شب از لشکر اسلام جلو افتاد او در حالى که پیش مىرفت بر روى ناقهاش به خواب رفت. وقتى که به نزدیکى گردنه رسید، جبرئیل خبر داد که فلانى و فلانى و... براى تو کمین کردهاند! هنگامى که رسول خدا به نزدیکى گردنه رسید، آنها را با اسمهایشان صدا زد. وقتى که صداى آن حضرت را شنیدند، فرار کردند و در میان جمعیت خود را گم کردند. پس از آنکه رسول خدا از گردنه گذشت این عده نزد آن حضرت آمده و به خدا قسم خوردند که قصدى علیه او نداشتهاند. پس رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «یحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا کلمة الکفر و کفروا بعد اسلامهم و همّوا بما لم ینالوا...»131
--------------------------------------------------------------------------------
پىنوشتها
1ـ طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 68
2ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 390 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 233
3ـ همان، ج 21، ص 396 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234
4ـ فروع کافى، ج 1، ص 223
5ـ الاحتجاج، ج 1، ص 68
6ـ بحارالانوار، ج 21، ص 39 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 233
7ـ سیره ابن هشام، ج 4، ص 248
8ـ همان، ج 21، ص 390 و 395 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 233 و 234
9ـ الاحتجاج، ج 1، ص 68
10ـ بحارالانوار، ج21، ص399 بهنقلاز فروعکافى، ج1، ص 233
<11/a>ـ همان، ج 21، ص 395 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234
12ـ همان، ج 21، ص 399 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 235
13ـ همان، ج 21، ص 396 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234
14ـ یعنى پنبهاى را در پارچهاى بپیچ و در محل قرار بده تا از خونریزى جلوگیرى کند.
15ـ صحیح مسلم، ج 4، ص 36 / شیخ طوسى خلاصه خبر را در امالى خود، حدیث 895، آورده است.
16ـ بحارالانوار، ج21،ص379بهنقلاز فروع کافى، ج 1، ص 277
17ـ همان، ج 21، ص 379 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 289
18ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1089ـ 1090 و در اعلام الورى آمده است آن حضرت به خاطر زایمان اسماء بنت عمیس آن شب را در آنجا توقف کرد.
19ـ بحارالانوار، ج 21، ص 390 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 233،234و245. و آن حضرت در سفر نمازجمعه را برگزار نکرد.
20ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1089 و در آن آمده است: آن حضرت بین مکه و مدینه نمازها را دو رکعتى به جاى مىآورد در حالى که در امنیت بود و خوفى در کار نبود.
21ـ بحارالانوار، ج 21، ص 390، به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 233 مطلب به همین صورت آمده ولى آنچه در حدیث و فقه معروف مىباشد این است که آن حضرت(صلى الله علیه وآله) حجّ قِران به جاى آورد،چنانکهدرالروضةالبهیه، ج1، ص174،چاپقاهرهآمدهاست.
22و 23ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1090ـ1091 به نقل از امّ سلمه و ابن عباس و ناجیة.
24ـ بحارالانوار،ج21،ص396بهنقل از فروع کافى، ج 1، ص 234
25ـ همان، ج 21، ص 401 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 259 و در مغازى واقدى، ج 2، ص 1090 آمده است که آن حضرت در إزار ورداى صحارى محرم شد.
26ـ بحارالانوار،ج21،ص390بهنقل از فروع کافى، ج 1، ص 233
27ـ همان، ج 21، ص 395 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234
28ـ شیخ مفید، ارشاد، ج 1، ص 173
29ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1092ـ1097
30ـ ارشاد، ج 1، ص 172
31ـ سیره ابن اسحاق، ج 4، ص 248
32ـ بحارالانوار، ج 21، ص 39 به نقل از: فروع کافى، ج 1، ص 233 / بحارالانوار، ج 21، ص 395 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234 / بحارالانوار، ج 21، ص 389 به نقل از سرائر ابن محبوب.
33ـ بحارالانوار، ج 21، ص 396 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234 / مغازى واقدى، ج 2، ص 1097 و آن حضرت فرمود: پروردگارا، بر شرافت و عظمت و کرامت و مهابت و نیکى این خانه بیفزا.
34ـ بحارالانوار، ج 21، ص 402 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 283/ مغازىواقدى،ج2، ص 1098 و فرمود: بسم الله و الله اکبر.
35ـ همان، ج 21، ص 390 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 223 / همان، ج 21، ص 395 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234 / همان به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234
36ـ بحارالانوار، ج 21، ص 404 این چیزى است که در صحیح مسلم، ج 4، ص 36 از امام صادق از امام باقر(علیه السلام) روایت شدهاست.
37ـ همان، ج 21، ص 396 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234 و 284 و مغازى واقدى، ج 2، ص 1098
38ـ همان، ج 21، ص 404 و این همان چیزى است که در صحیح مسلم، ج 4، ص 36 و مغازى واقدى، ج 2، ص 1099 آمده است.
39ـ همان،، ج 21، ص 396 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234
40ـ واقدى مىنویسد: این حُلّهها، خمس غنائم بوده است و مفیدى مىنویسد: اینها جزیه نصاراى نجران بوده است.
41و 42 مغازى واقدى، ج 2، ص 1080
43ـ ارشاد، ج 1، ص 172ـ173 و ابن اسحاق آن را در سیره ج 4، ص 250 ذکر کرده، الا اینکه گفته است: هنگامى که سپاهش نزدیک شد، بیرون رفت تا همراه آنها وارد مکه شود.
44ـ بحارالانوار، ج21،ص391بهنقلاز: فروع کافى، ج 1، ص 233
45ـ ارشاد، ج 1، ص 173ـ174
46ـ هنگامى که محرم بودن حجاج به طول مىکشید، آنان براى جلوگیرى از ژولیدگى و شپش زدگى و کثیف شدن موهاى خود، بدان صمغ یا خطمى (گلى خوشبو) مىمالیدند.
47ـ سیره ابن اسحاق، ج 4، ص 248ـ249 و واقدى هم آن را در مغازى ج 2، ص 1092 روایت کردهاست.
48ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1100
49ـ بحارالانوار، ج21، ص392 به نقل از فروع کافى ج 1، ص 233
50ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1100
51ـ سیره ابن اسحاق، ج 4، ص 250
52ـ ارشاد، ج 1، ص 173
53و 54ـ مغازى واقدى، ج 3، ص 110
55ـ بحارالانوار، ج 21، ص 392 به نقل از فروغ کافى، ج 1، ص 233. در مغازى واقدى، ج 2، ص 1101 آمده است: آن حضرت در جایى که امروزه دارالاماره است، فرود آمدند.
56ـ همان، ج 21، ص 405 به نقل از المنتقى و در صحیح مسلم، ج 4، ص 36 به نقل از امام صادق(علیه السلام) از امام باقر(علیه السلام) از جابربن عبدالله و در مغازى واقدى، ج 2، ص 1101
57ـ همان، ج 21، ص 395، به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234
58ـ بقره: 199. بنابراین،نزولاینآیهدرسالدهمهجرىبوده است.
59ـ بحارالانوار، ج 21، ص 392 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 233 / مغازى واقدى، ج 2، ص 1102
60ـ بحارالانوار، ج 21، ص 405 / صحیح مسلم، ج 4، ص 36 / مغازى واقدى، ج 2، ص 1101
61ـ بحارالانوار، ج 2، ص 932 / فروغ کافى، ج 1، ص 233 / مغازى واقدى، ج 2، ص 1101
62ـ امالى شیخ مفید، ص 161
63ـ بحارالانوار،ج21،ص392به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 233
64ـ همان، ج 21، ص 405 و آنچه که در صحیح مسلم، ج 4، ص 36 از امام صادق(علیه السلام)از امام باقر(علیه السلام) از جابر روایت شده است و بنابراین، اولین خطبه پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) در عرفات بوده است.
65ـ تحف العقول، ص 29
66ـ بحارالانوار، ج 21، ص 405 / مغازى واقدى، ج 2، ص 1102
67ـ توبه: 36
68ـ حجرات: 10
69ـ باب 36 و قسمت آخر از ج 21 بحارالانوار درباره حجةالوداع و حوادث مربوط به آن است که از صفحه 378 تا صفحه 413 را شامل مىشود.
70ـ حجرات: 13
71ـ تحف العقول، ص 29 ـ 30 / تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 111 که در آن حدیث ثقلین هم آمده است.
72ـ مغازى واقدى، ج 3، ص 1102
73ـ بحارالانوار، ج 21، ص 405 به نقل از المنتقى، صحیح مسلم، ج 4، ص 36 به نقل از امام باقر(علیه السلام) از امام صادق(علیه السلام) از جابر.
74ـ همان به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 233
75ـ بحارالانوار، ج 21، ص 393 از فروع کافى، ج 1، ص 233
76ـ همان، ج 21، ص 394، از فروع کافى، ج 1، ص 295 ـ 296
77ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1106 ـ 1107
78ـ همان به نقل از ابوجعفر
79ـ بحارالانوار، ج 21، ص 406 به نقل از المنتقى ما فى صحیح مسلم، ج4،ص36بهنقلازامامصادق(علیه السلام) از امام باقر(علیه السلام) از جابر
80ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1107 ـ 1108
81ـ بحارالانوار، ج 21، ص 406 به نقل از المنتقى، ج 4، ص 36 / مغازى واقدى، ج 2، ص 1108 به نقل از ابن عباس.
82ـ بحارالانوار، ج 21، ص 393 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234 / مغازى واقدى، ج 2، ص 1108 به نقل از على(علیه السلام)
83ـ بحارالانوار، ج 21، ص 400 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 235. اما در تاریخ مدینه منوره، ج 2، ص 617 از ابن شبة آمده است: عبدالله بن زید سر آن حضرت را در همان لباس احرامش تراشید و پیامبر(صلى الله علیه وآله) احرامى خود را به او بخشید. پس از آن محمدبن عبدالله بن زید مىگفت: موهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) که با حنا و گل خطمى خضاب شده است، نزد ما است.
84ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1108ـ 1109
85ـ بحارالانوار، ج 21، ص 380 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 303 به نقل از امام جواد(علیه السلام) / واقدى هم آن را در مغازى، ج 2، ص 1109 به نقل از جابر نقل کرده است.
86ـ بحارالانوار، ج 21، ص 406، به نقل از المنتقى، ج 4، ص 36 و در مغازى واقدى، ج 2، ص 1110
87ـ همان، ج 21، ص 393 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234
88ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1110
89ـ همان، ج 2، ص 1110 ـ 1111
90ـ تفسیر قمى، ج 1، ص 171 و 172 و در حاشیه آن از صحیح بخارى، ج 2، ص 145 و 149 و ج 3، ص 79، ج 4، ص 87، باب حوض این بحث آمده است.
91ـ همان، ج 1، ص 173 و ج 2، 446 و 447. وى آن را بدون سند نقل کرده است.
92ـ بحارالانوار،ج21،ص393به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234
93ـ المیزان، ج 5، ص 157
94ـ تفسیر عیاشى، ج 1، ص 288
95ـ المیزان، ج 5، ص 163 ـ 168 / الدرالمنثور، ج 2، ص 285ـ289
96ـ براى مطالعه بیشتر به کتاب آیات الغدیر، ص 264ـ 268 مراجعه کنید.
97ـ مناقب آل ابىطالب، ج 3، ص 33 و شاید آنچه را که عیاشى در تفسیر خود (ج 1، ص 327) از عمار بن یاسر روایت کرده است که وقتى این آیه نازل شد، پیامبر آن را براى ما خواند و سپس فرمود: «من کنت مولاه فعلى مولاه» از حلبى باشد.
98ـ از البرهان در بحارالانوار، ج 37، ص 151 ـ 152 و به نقل از عیاشى که آن را در تفسیر عیاشى نیافتیم.
99ـ الاحتجاج، ج 1، ص 69و70.
100ـ این سخن وى بعد از آن است که گفته است:«پنج هزار نفر از اهل مدینه همراه پیامبر بودند.» بنابراین، ده هزار شاهد جریان غدیر بودهاند.
101ـ تفسیر عیاشى، ج 1، ص 332
102ـ جامع الاخبار، ص 10ـ13 و از او در بحارالانوار، ج 37، ص 165ـ166
103ـ المیزان، ج 5، ص 196ـ197
104ـ در معجم البلدان، ج 2، ص 389 آمده است: خم منطقهاى بین مکه و مدینه و در نزدیکى جحفه است.
105ـ الاحتجاج، ج 1، ص 70ـ76
106ـ البرهان،ج2،ص145 و از او در بحارالانوار، ج 37، ص 152
107ـ الاقبال، ج 2، ص 240ـ241 / بحارالانوار، ج 37، ص 149; مناقب، ج 3، ص 45
108ـ بشارةالمصطفى، ص 166، چنانکه در بحارالانوار، ج 37، ص 168 و 223 آمده است و العمده تألیف ابن بطریق حلى، ص 92 به نقل از مسند احمد، ج 4، ص 281
109ـ بحارالانوار، ج 37، ص 183 به نقل از ابن حنبل. در این فصل بیش از ده خبر آورده شده و در آنها آمده است که خطبه بعد از نماز ظهر ایراد شده است که مى توان به صفحه هاى 119، 121، 139، 149، 154، 159، 191، 189، 204 مراجعه کرد.
110ـ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 35. احتمال قوى این است که این خبر را از تفسیر فرات کوفى از قول ابوذر غفارى نقل کرده باشد، ص 516
111ـ الاحتجاج، ج 1، ص69
112ـ تفسیر عیاشى، ج 1، ص 332
113ـ جامع الاخبار، ص10ـ13وازاودربحارالانوار،ج27،ص 165
114ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 27، ص 150 از کتاب مناقب ابن جوزى نقل کرده است: صد و بیست هزار نفر از صحابه و اعراب و افرادى که در اطراف مکه و مدینه ساکن بودند، همراه آن حضرت بودند، بنابراین احتمال دارد که آنچه در روایات ائمه(علیهم السلام) آمده است مبنى بر اینکه ده الى بیست هزار نفر از اهل مدینه و مکه در غدیر حاضر بودهاند، اشاره بر صحابه آن حضرت داشته باشد.
115ـ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 45ـ46
116و 117ـ بحارالانوار، ج 37، ص 119، حدیث 7 و از تفسیر عیاشى، ج 37، ص 138/ ص 120
118ـ همان، ج 37، ص 111 و در مناقب از ثعلبى به نقل از کلبى، ج 3، ص 29
119ـ جامعالاخبار، ص 10 و از او در بحارالانوار، ج 37، ص 166 و مناقب آن را از خبر ابوسعید حذرى و از شرف المصطفى از براء بن عازب و از التمهید باقلانى نقل کرده است و معناى آن را هم از سمعانى ذکر کرده است و در بحارالانوار، ج 37، ص 107 از أمالى شیخ صدوق از ابى هریره آمده است و فخر رازى آن را در تفسیر مفاتیح الغیب، ج 3، ص 433 آورده است و علامه امینى در الغدیر، ج 1، ص 272 ـ 282 به طور مفصل این مطلب را از 60 مصدر نقل کرده است.
120ـ احتجاج، ج 1، ص 82 ـ 84 و این را قبل از او شهید فتال نیشابورى به صورت موسل در روضة الواعظین، ص 109 ـ 121 روایت کرده است که سیزده صفحه از کتاب را از ص 68 تا 84 شامل شده است. و این در حالى است که در تفسیر فرات کوفى، ص 505، حدیث 663 از امام صادق(علیه السلام) از ابن عباس روایت شده است: پیامبر(صلى الله علیه وآله)برخاست و خطبه کوتاهى ایراد کرد.
121ـ بحارالانوار، ج 37، ص 218. چنانکه نقل شد این خطبه سیزده صفحه از کتاب احتجاج را شامل شده است. و سید بن طاووس سه صفحه از این خطبه را در اقبال، ج 2، ص 245 ـ 247 به نقل از کتاب النشرو الطى روایت کرده است که مؤلفش آن را به پادشاه مازندران، رستم بن على به هنگامى که وارد رى شد، هدیهکرد.اوآن راباسلسلهسندخوداززیدبنارقمروایت کرده است.
122ـ ارشاد، ج 1، ص 176
123ـ کتاب سلیم بن قیس، ج 2، ص 828
124ـ سلیم بن قیس، ج 2، ص 828 ـ 829. علامه امینى در الغدیر، ج 2، ص 34ـ 39 بیشتر از بیست منبع از خاصه و بیشتر از ده منبع از عامه در مورد سند این شعرآورده است، اما در دیوان چاپ شدهاش به هیچ کدام اشاره نکردهاند!!
125ـ روضه کافى، ص 89، حدیث 75 و از امام صادق(علیه السلام) در جامعالاخبار، ص 11 آمده، چنانکه در بحارالانوار، ج 37، ص 166 بدان اشاره شده است.
126ـ ارشاد، ج 1، ص 177 و افزوده است: پیامبراکرم دعا را مشروط به نصرت و یارى کرد، زیرا عاقبت امر حسّان را مىدانست که به مخالفین خواهد پیوست.
127ـ احتجاج، ج 1، ص 84
128ـ جامع الاخبار، ص 11. چنان که در بحارالانوار، ج 37، ص 167 بدان اشاره شده است.
129ـ تفسیر عیاشى، ج 2، ص 98ـ100.
130ـ به نقشه صفحه 40 در اطلس تاریخ اسلام مراجعه کنید.
131ـ تفسیر قمى، ج 1، ص 175 و مثل همین در اقبال، ج 2، ص 249 از کتاب النشروالطى نقل گردیده است.
این مقاله، ترجمه و تدوین بخشى از کتاب موسوعة التاریخ الاسلامى، تألیف استاد یوسفى غروى مىباشد، که درصدد برآمده است با استفاده از منابع دست اول و با اهمیت دادن به منابع شیعى و اشاره به آیات اکمال، تبیلغ و ولایت که در هنگام حجةالوداع نازل شده است، جریان حجة الوداع و غدیر خم را بازخوانى کند تا زمینه آشنایى هرچه بیشتر با سیره پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) و اخلاق و منش و سیاستها و درایتهاى آن حضرت فراهم شود.
نزول دستور الهى براى انجام حج
امام باقر(علیه السلام) مىفرمایند: «جبرئیل بر رسولالله(صلى الله علیه وآله) نازل شد و به او گفت: اى محمد(صلى الله علیه وآله)، خداوند متعال سلام مىرساند و مىفرماید: من هیچ یک از پیامبران و رسولان خود را قبض روح نکردم، مگر بعد از اکمال دینم و تأکید بر حجتم. حال دو فریضه از دین تو باقى مانده که لازم است آنها را به قوم خود ابلاغ کنى: فریضه حج و فریضه ولایت و خلافت بعد از خودت. به درستى که من هیچگاه زمین را از حجت خویش خالى نگذارده و خالى نخواهم گذاشت. حال خداوند متعال به تو امر مىفرماید که فریضه حج را به قوم خود ابلاغ کنى و حج به جاى آورى و اعلام کن تا هرکسى که استطاعت دارد، همراه تو حج به جاى آورد و احکام حج را همانند احکام نماز و زکات و روزه به آنها بیاموزى و آنان را به امور حج واقف گردانى.»1
امام صادق(علیه السلام)نیز مىفرماید: «ده سال از اقامت رسولالله(صلى الله علیه وآله)در مدینه مىگذشت در حالى که حجّى به جاى نیاورده بود.2 پس به تمام کسانى که اسلام آورده بودند، پیام فرستاد که رسول الله(صلى الله علیه وآله)قصد حج دارد و آن را به همه اعلام مىکند تا هر کسى که توانایى دارد، او را همراهى کند. به دنبال آن مردم براى انجام حج روى آوردند.3 علاوه بر این، آن حضرت به جارچىها دستور داد که با صداى بلند اعلام کنند: رسول الله(صلى الله علیه وآله)مىخواهد در این سال فریضه حج به جاى آورد.4 او مىخواهد که احکام حج را مثل سایر احکام دینى به شما بیاموزاند و شما را بر آنها واقف گرداند، کسانى که استطاعت دارند او را همراهى کنند.5 به دنبال آن، اهالى مدینه و اطراف و بادیه نشینان براى انجام مراسم در کنار رسولالله(صلى الله علیه وآله)آماده شدند.»6
حرکت براى حجةالوداع
پیامبر(صلى الله علیه وآله)ابودجانه انصارى یا شباع بن عرفطه غفارى 7را جانشین خود در مدینه قرار داد و چهار روز مانده به آخر ذىالقعده، از مدینه خارج شد.8 افرادى که براى انجام حج آن حضرت را همراهى مىکردند، به هفتاد هزار نفر یا بیشتر مىرسیدند.9
آن حضرت شصت و چهار یا شصت و شش10 و بنا به قولى، صد نفر شتر11 قربانى را براى این حج در نظر گرفت و ناجیة بن جندب أسلمى خزاعى را مسؤول نگهدارى و هدایت آنها کرد.12 پس از آنکه آن حضرت(صلى الله علیه وآله)به شجره در ذىالحلیفه رسید، فرود آمد. اینجا میقات اهل مدینه به سوى مکه بود. در آنجا پیامبر دستور داد که افراد موهاى زاید بدن را زایل کنند و غسل به جاى آورند و در یک ازار و رداء مُحرِم شوند و کسانى که رداء ندارند با إزار و عمامه محرم شوند و تحت الحنکهاى عمامه را بر شانه بیندازند.13
ازحوادث قابل ذکر در میقات ذىالحلیفه این است که پس از شهادت جعفر بن ابیطالب در موته، ابوبکر تیمى با بیوه او، أسماء بنت عمیس ازدواج کرده بود. اسماء به پسرش محمد حامله بود و با وجودى که وضع حملش نزدیک بود، همراه شوهرش ابوبکر براى انجام حج حرکت کرده بود. او وقتى که به ذىالحلیفه رسید، وضع حمل کرد. از اینرو، فردى را نزد رسول الله(صلى الله علیه وآله)فرستاد تا مسأله را از آن حضرت بپرسد. رسولالله(صلى الله علیه وآله)فرمودند: «غسل کن و استشفار بنما14 و مُحرم شو.»15 او هم استشفار کرد و کمربندى به کمر بست و محرم شد16 و لبیک حج را گفت.17
ورود رسول الله به ذىالحلیفه در وقت ظهر رخ داد. آن حضرت شب جمعه را در آنجا اقامت کرد تا اصحاب و قربانىها به وى برسند. پس از آنکه زنانش، که بر هودجهایى سوار شده بودند و تمام اصحاب و قربانىها به وى رسیدند،18 صبر کرد تا ظهر شد. سپس غسل کرد و از اقامتگاه خود خارج شد و به کنار شجره [درخت] رفت و در آنجا نماز ظهر19 را به صورت دو رکعتى20به جاى آورد و آنگاه قصد حج کرد.21 پس از آن فرمود که یک قربانى بیاورند. در سمت راست این حیوان علامتى گذاشت و پیش از آنکه مُحرم شود، یک جفت نعلین بر گردن آن آویخت و تمام این کارها را رو به قبله انجام مىداد. پس از آن به ناجیة بن جندب امر فرمود تا بقیه قربانىها را إشعار [علامتگذارى] کند. او این کار را با همکارى دو جوان أسلمى انجام داد. سپس [ناجیة بن جندب] از آن حضرت سؤال کرد: اگر یکى از قربانىها از راه رفتن عاجز شد، آن را چه کنیم؟ فرمود: آن را نَحر کن و افسارش را به خونش آغشته کن و بر پهلوى راستش بزن، اما تو و همکارانت از گوشت آن نخورید.22 آن حضرت(صلى الله علیه وآله)حرکت کرد تا به بیداء رسید. در آنجا مردم در دو دسته صف کشیدند و آن حضرت(صلى الله علیه وآله)تلبیه حج23 را به این صورت تلقین فرمود: «لبیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک، انّ الحمد و النعمة لک و الملک، لا شریک لک.»24
دو قطعه احرام پیامبر(صلى الله علیه وآله) از کرباس یمنى بود.25 مردم چشم به پیامبر دوخته و منتظر بودند که ببینند آن حضرت به چه کارى دستور مىدهد، یا چه کارى را انجام مىدهد، تا از او پیروى کنند.26 بنابراین، همه مردم به قصد حج محرم شدند و هیچکدام نیّت عمره نکردند و اصلا نمىدانستند که حج تمتع چیست27 و به علاوه، عده زیادى از آنان بدون برداشتن قربانى همراه وى حرکت کرده بودند.28
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) شب یکشنبه را در منزلگاه مَلَل به صبح آوردند. سپس حرکت کردند تا به شرف السیّاله رسیدند. در آنجا پس از اقامه نماز مغرب و عشا، شام خوردند و سپس از سیّاله به سوى عرق الظبیه، در نزدیکى روحاء حرکت کردند. در عرق الظبیه نماز صبح را به جاى آوردند و به حرکت خود ادامه دادند تا به روحاء رسیدند و در آنجا اطراق کردند. در اینجا، یکى از افراد طائفه بنى نهد گورخرى را که صید کرده بود، به رسول الله(صلى الله علیه وآله)هدیه کرد. آن حضرت(صلى الله علیه وآله)فرمود: آنچه که توسط دیگران صید مىشود، براى شما حلال است، مگر آنچه را که خودتان صید مىکنید یا به دستور شما صید مىشود.
سپس از بدر گذشتند و به منصرف رسیدند. در آنجا پیامبر نماز مغرب و عشا را به جاى آورد. پس از صرف شام، دوباره به حرکت ادامه دادند تا به الاثابه که قبل از جحفه واقع شده، رسیدند و پیامبر(صلى الله علیه وآله) نماز صبح را در آنجا به جاى آورد. در اینجا، غلام ابوبکر شتر خود را، که زاد و توشه ابوبکر بر آن بود، خواباند و خودش هم به خواب رفت. پس از آن، شتر برخاست و در حالى که افسار را به دنبال خود مىکشید، حرکت کرد. پس از مدتى غلام بیدار شد و گمان کرد که شترش در همان مسیر کاروان حرکت کرده و لذا به دنبال کاروان به راه افتاد و از دیگران درباره شتر خود پرسوجو مىکرد، اما کسى از آن خبر نداشت. کاروانیان به حرکت خود ادامه دادند تا اینکه صبح روز سهشنبه پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) به عرج رسید و در خانههایى که در آنجا بود، فرود آمدند.
پیامبر اکرم در گوشهاى از محل اقامت خود نشسته بود که ابوبکر آمد و در کنارش نشست. پس از آن، عایشه و سپس اسماء آمدند و در کنار حضرت نشستند و... تا اینکه کمى قبل از ظهر، غلام ابوبکر، حیران و سرگردان آمد. ابوبکر از او پرسید: شترت کجاست؟ جواب داد: آن را گم کردهام! ابوبکر برخاست و او را به باد کتک گرفت و دائماً فریاد مىزد: چگونه از یک شتر هم نمىتوانى محافظت کنى و آن را گم کردهاى؟ رسول اللّه تبسّمى کرد و فرمود: آیا از این مُحرم و کارهایى که انجام مىدهد، تعجب نمىکنید؟!
در طول مسیر خبر ورود رسولاللّه(صلى الله علیه وآله) به گوش بنى أسلم رسید. بعضى از آنها یک کاسه بزرگ را از حَیس (خرما و روغن مخلوط شده با آرد) پر کردند و براى پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) آوردند و آن حضرت به همراه خانوادهاش و ابوبکر و کسانى که با وى بودند از آن غذا خوردند.
در این سفر، صفوان بن معطّل در آخر کاروان حرکت مىکرد تا اشیاى به جاى مانده را بردارد و گمشدگان را راهنمایى کند. چیزى نگذشت که او همراه با شتر ابوبکر از راه رسید و آن را جلوى در اقامتگاه پیامبر خوابانید و به ابوبکر گفت: نگاه کن که چیزى کم نشده باشد. ابوبکر نگاه کرد و گفت: فقط یک کاسه بزرگ کم است، که آن هم نزد غلام بود.
در این میان، بعضى از وسایل پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) بر شتر ابوبکر بار بود که گم شده بود، براى همین شایع شد که ناقه رسولالله(صلى الله علیه وآله)گم شده است، از اینرو، سعد بن عباده همراه پسرش قیس، ناقهاى را با اسباب و اثاثیه براى آن حضرت آوردند. آنها پیامبر(صلى الله علیه وآله) را دیدند که جلوى اقامتگاه خود ایستاده است. سعد گفت: اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، مطلع شدیم که شترى، که زاد و توشهات بر آن بار بوده، گم شده است، براى همین شتر خود را آوردهایم تا از این وسایل استفاده کنید.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: خداوند بارهایم را به من برگرداند. شما وسایل خود را ببرید. خداوند به شما خیر و برکت عنایت فرماید!
سپس از سعد بن عباده پرسید: اى ابوثابت، مگر آن مقدار که در مدینه از ما مهماندارى مىکنى برایت کفایت نمىکند؟!
سعد گفت: اى رسول خدا، خدا و رسول او بر ما منت دارند. به خدا قسم آنچه از اموال ما را که برمىدارى، نزد ما محبوبتر از آن مقدارى است که براى ما وامىگذارى. پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: راست مىگویى اى ابوثابت! به تو بشارت مىدهم که رستگار شدى!
روز چهارشنبه آن حضرت در سُقیا فرود آمد. صبح روز بعد به أبواء رسید و در محل مسجدى که در سمت چپ وادى ابواء و در جهت مکه قرار دارد، نماز به جاى آورد. سپس پیامبر حرکت کرد تا به قلعههاى یمن رسید. در آنجا، حضرت براى استراحت زیر درخت نشست. در روز جمعه، در جحفه فرود آمد و در مسجدى که پایینتر از منطقه خم قرار دارد، نماز به جاى آورد. روز شنبه نیز به قُدید رسید و در مسجد مشلّل و سپس در مسجدى که در پایین لفتْ ساخته شده، نماز خواند. در لفت، پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) از کنار هودج زنى گذشت که فرزند کوچکش همراه وى بود. آن زن بازوى بچه را گرفت و از آن حضرت پرسید: اى رسول خدا، آیا این کودک هم مىتواند حج به جاى آورد؟ حضرت پاسخ داد: بله، و براى تو هم ثواب نوشته مىشود.
روز یکشنبه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به عسفان رسید. پس از آنجا به سوى کراع الغمیم حرکت کرد. در این سفر، عده زیادى پیاده بودند، آنها در غمیم جلوى آن حضرت(صلى الله علیه وآله)آمدند و از سرعت حرکت کاروان و سختى پیادهروى شکایت کردند29 و از حضرت درخواست کردند که فکرى براى پیادگان هم بکند، تا آنان هم مقدارى از راه را سواره طى کنند. پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود که امکاناتى براى سوارکردن همه آنها ندارد، امّا به آنان توصیه فرمود که دستارهایى به کمر ببندند و هروله کنان راه بروند تا به بدنشان فشار وارد نیاید. آنان این دستور را انجام دادند و احساس راحتى کردند.30
ابن اسحاق با سند خود از عایشه روایت کرده است: هنگامى که در سرف بودیم، من حائض شدم. بدین خاطر گریه مىکردم که پیامبر(صلى الله علیه وآله)بر من وارد شد و پرسید: چه شده است؟! گفتم: حیض شدهام. به خدا که دوست داشتم امسال به این سفر نمىآمدم! آن حضرت فرمودند: این حرف را نزن. تو تمام اعمالى را که حجاج انجام مىدهند، مىتوانى به جاى آورى و فقط کعبه را نباید طواف کنى.31
ورود پیامبر به مکه
آن حضرت(صلى الله علیه وآله) در روز دوشنبه در مرّ الظّهران بودند. از آنجا حرکت نکردند تا خورشید غروب کرد. آنگاه حرکت کردند تا مابین دو تنگه کُدى و کُداء رسیدند و نماز مغرب و عشا را در آنجا به جاى آوردند. این در حالى بود که چهارم ذىالحجه را پشت سر گذاشته بودند.32
صبح روز بعد، آن حضرت غسل کرد و پس از روشن شدن هوا وارد مکه شد. ورود وى از سمت عقبه در بالاى مکه (از جهت کُدى به سوى أبطح) انجام شد. وقتى که به درب مسجدالحرام از باب بنى شیبه رسید، رو به کعبه توقف کرد و حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و بر پدرش ابراهیم درود فرستاد.33 سپس در حالى که بر ناقه خود، عضباء، سوار بود، وارد مسجد شد و با عصاى کوچک خود حجرالاسود را استلام کرد و آنگاه عصا را بوسید.34 پس از آن، هفت شوط به دور خانه خدا طواف کرد و بعد دو رکعت نماز در پشت مقام ابراهیم35 به جاى آورد که در رکعت اول، پس از حمد، سوره کافرون و در رکعت دوم، سوره توحید را قرائت کرد.36 سپس، وارد زمزم شد و از آب آن نوشید. آنگاه رو به کعبه ایستاد و فرمود: «بار خدایا، از تو علم نافع و روزى واسع و شفا از هر درد و بیمارى را درخواست مىکنم.» پس از آن، به سوى حجرالاسود بازگشت تا آن را استلام کند و به اصحابش فرمود: بایستى آخرین عمل شما در کنار کعبه، استلام حجرالاسود باشد.
پس از استلام حجر به سوى صفا رفت و به اصحاب خود فرمود: از همان جایى آغاز کنید که خدا آغاز کرده است; زیرا که مىفرماید: "انّ الصّفا و المروة من شعائرالله." از صفا بالا رفت و در بالاى آن رو به کعبه ایستاد37 و خدا را به وحدانیت و بزرگى یاد کرد و فرمود: "لا اله الا الله وحده، أنجز وعده، و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده." این دعا را سه مرتبه تکرار کرد و ما بین آن هم، دست به دعا برمىداشت. سپس از صفا پایین آمد و بالاى مروه رفت و همین عمل را در آنجا هم تکرار کرد.38
از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است که فرمود: «هرگاه رسول الله(صلى الله علیه وآله) از بلندى بالا مىرفت یا از سراشیبى فرود مىآمد و یا به سوارهاى برخورد مىکرد و همچنین در آخر شب و پس از نماز، این کار را انجام مىداد.»39
ملحق شدن على(علیه السلام) به رسولاللّه(صلى الله علیه وآله)
پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) طى نامهاى از على(علیه السلام) خواسته بود که از یمن عازم حج شود، اما متذکر نشده بود که خودش براى چه نوع حجى حرکت کرده است. على(علیه السلام)همراه با سپاهى که از مدینه با وى عازم یمن شده بودند، به سوى مکه حرکت کرد و سى و چهار شتر را براى قربانى در نظر گرفت. از نکات قابل توجه این است که مقدار زیادى حلّه (قطیفه) یمنى همراه آن حضرت(علیه السلام)بود.40 او هنگامى که به میقات یَلَمْلَم رسید، به همان نیت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)محرم شد و فرمود: «خدایا به همان نیت پیامبر تو محرم مىشوم.»
وقتى که رسول الله(صلى الله علیه وآله) از راه مدینه به مکه نزدیک شد، على(علیه السلام) نیز از راه یمن به مکه نزدیک شده بود و در منطقه فتق در نزدیکى طائف، ابورافع قبطى41 را جانشین خود قرار داد و خودش براى دیدار پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) پیش افتاد. او آن حضرت(صلى الله علیه وآله)را که مشرف به مکه شده بود، ملاقات کرد و پس از دیدار و عرض سلام، آن حضرت را در جریان اقدامات خویش قرار داد و عرض کرد که به شوق دیدن حضرت، از سپاه خود پیش افتاده است.
رسول الله(صلى الله علیه وآله) نیز بسیار خوشحال شد و با دیدن على چهرهاش شکوفا گردید. آنگاه پرسید: با چه نیتى محرم شدى، اى على؟ جواب داد: اى رسول خدا، شما در نامه ننوشته بودید که با چه نیتى محرم مىشوید، براى همین من نیت خود را همانند نیت شما قرار دادم و گفتم: «خدایا به همان نیت پیامبر تو محرم مىشوم. و سى و چهار شتر را براى قربانى مشخص کردهام.»
رسول الله(صلى الله علیه وآله) فرمود: اللّه اکبر! و من هم شصت و شش قربانى آوردهام. تو شریک من در حج و مناسک و قربانىام هستى. بر همین احرام باقى باش و به سوى سپاهت برگرد و به سرعت آنان را بیاور تا انشاءالله در مکه جمع شویم.»
على(علیه السلام) با او خداحافظى کرد و به سوى سپاه خویش بازگشت. او آنان را دید که وارد مکه شده42 و در کنار سدره جمع شدهاند، در حالى که حلّههایى را که در سپاه بوده است، پوشیدهاند! وى به ابورافع نهیب زد که واى بر تو، چه چیز باعث شده که حلّهها را به آنان بدهى، پیش از آنکه آنها را تحویل رسول خدا بدهیم، در حالى که، من چنین اجازهاى به تو نداده بودم؟! او جواب داد: آنان از من درخواست کردند که با این حلّهها محرم شوند تا تمیزتر باشند و بعداً آنها را برمىگردانند، اما امیرالمؤمنین بدون هیچگونه اغماضى، تمام حلّهها را از سپاهیان پس گرفت و در عدلهایى بستهبندى کرد.43 این کار موجب شد که عدهاى از او دلگیر شوند و نزد رسولاللّه(صلى الله علیه وآله) از او شکایت کنند.
خطبه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پس از انجام عمره
کلینى از امام صادق(علیه السلام) روایت مىکند: هنگامى که حضرت از سعى خود فارغ شد، در مروه ایستاد و رو به مردم کرد و پس از حمد و ثناى خداوند، در حالى که با دست مبارک به پشت خود اشاره مىکرد، فرمود: به درستى که این جبرئیل است که به من دستور مىدهد به افرادى که قربانى به همراه نیاوردهاند، بگویم که از احرام خارج شوند. و اگر من نیز دوباره به حج بیایم، همین کار را انجام خواهم داد، اما از آنجا که قربانى به همراه آوردهام، سزاوار نیست از احرام خارج شوم تا وقتى که قربانىها به قربانگاه خود برسند.
در این هنگام، مردى برخاست و گفت: آیا مىگویى که براى حج خارج شویم در حالى که از سر و روى ما آبِ غسل مىچکد؟!
رسولالله(صلى الله علیه وآله) بهوىگفت:توهرگز به این ایمان نخواهى آورد!
پس از آن، سراقة بن مالک کنانى گفت: اى رسول خدا، دین ما را چنان به ما یاد بده که گویى همین امروز متولد شدهایم. آیا این چیزى که ما را بدان امر فرمودى، براى همین سال است یا براى سالهاى آینده هم مىباشد؟
رسول الله(صلى الله علیه وآله) فرمود: این حکم ابدى است و تا روز قیامت ثابت مىباشد. آنگاه انگشتان دو دستش را در هم داخل کرد و فرمود: تا روز قیامت عمره در حج داخل شده است.44 سپس به جارچى امر فرمود که اعلام کند: «هرکس قربانى به همراه خود نیاورده، مُحل شود و آن را عمره قرار دهد و هرکس که قربانى آورده، بر احرام خویش باقى بماند.»
بعضى از مردم از وى اطاعت کردند و عدهاى از اجراى دستور آن حضرت امتناع ورزیدند! رسول الله(صلى الله علیه وآله) از آنان ناراحت شد و فرمود: اگر من نیز قربانى به همراه نیاورده بودم، از احرام خارج مىشدم و آن را به عمره تبدیل مىکردم، پس هر کسى که قربانى نیاورده از احرام خارج شود.
پس از این، عده دیگرى از احرام خارج شدند. ولى بعضى همچنان بر احرام خویش باقى ماندند! بعضى از آنان مىگفتند: چگونه ممکن است که رسول الله(صلى الله علیه وآله)آفتاب سوخته و غبارآلود باشد، ولى ما لباس بپوشیم.
از جمله کسانى که با دستور رسول خدا مخالفت مىکرد، عمر بن خطاب بود. براى همین، آن حضرت او را فرا خواند و پرسید: اى عمر، چه شده است که تو را محرم مىبینم؟ آیا قربانى به همراه آوردهاى؟ عمر گفت: نه! پرسید: پس چرا مُحل نشدهاى، در حالى که دستور دادم کسانى که قربانى نیاوردهاند، از احرام خارج شوند؟! جواب داد: اى رسول خدا، به خدا قسم تا وقتى که شما محرم هستید، از احرام خارج نمىشوم! پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) به وى فرمود: تو به این دستور الهى ایمان نمىآورى تا اینکه مىمیرى!45
ابن اسحاق با سند خود از عایشه روایت کرده است: پیامبر(صلى الله علیه وآله) به مردم دستور داد که از احرام خارج شوند، مگر کسانى که قربانى آورده باشند. به دنبال آن تمام کسانى که قربانى نیاورده بودند مُحل شدند و زنان وى نیز از احرام خارج شدند. همچنین از حفصه، دختر عمر، روایت کرده است: رسول الله به زنان خود دستور داد که با اتمام اعمال عمره از احرام خارج شوند. زنانش از وى پرسیدند: اى رسول خدا، چه چیزى موجب مىشود که شما از احرام خارج نشوید؟! جواب داد: من قربانى آوردهام و موهایم را تلبید46کردهام، از اینرو نباید مُحل شوم تا شترهاى قربانى را نحر کنم.47
پس از آن، رسول الله(صلى الله علیه وآله) در مکه اقامت نکرد. از اینرو، امّ هانى، دختر ابوطالب، از وى پرسید: اى رسول خدا، آیا در خانههاى مکه اقامت نمىکنى؟ آن حضرت(صلى الله علیه وآله)فرمودند: نه.48 و به أبطح، که بین مکه و منى واقع شده بود، رفت و همراه اصحابش تا روز ترویه،49 یعنى بقیه روز سه شنبه و روزهاى چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه50 را در آنجا اقامت کرد.
على(علیه السلام) که از راه رسید، طواف و نماز و سعى را به جاى آورد، ولى تقصیر نکرد و به پیامبر(صلى الله علیه وآله) ملحق شد و دید که آن حضرت هم تقصیر نکرده است. سپس بر فاطمه(علیها السلام)وارد شد که قربانى نیاورده بود و براى همین به دستور رسول خدا مُحل شده بود. على(علیه السلام)مشاهده کرد که وى لباس رنگین پوشیده و بوى خوش استعمال کرده است، از اینرو پرسید: چرا چنین کردهاى؟! فاطمه پاسخ داد: رسول الله(صلى الله علیه وآله)به ما دستور داده است که چنین باشیم.
شِکوه و گلایه از على(علیه السلام)
ابن اسحاق در ادامه مىنویسد: سپاهیان على(علیه السلام) به خاطر برخورد شدید وى با آنان در باز پسگیرى حلّههایى که به تن کرده بودند، به شکایت از نزد رسولاللّه(صلى الله علیه وآله)پرداختند. سپس با سند خود از ابوسعید خدرى روایت کرده است: پس از آن رسول الله(صلى الله علیه وآله)براى ایراد خطبه از جاى خود برخاست و شنیدم که مىفرماید: «اى مردم، از على(علیه السلام)شکوه نکنید; زیرا به خدا سوگند که او در راه خدا بهتر از آن است که مورد شکوه قرار گیرد.»51
شیخ مفید ضمن نقل این حادثه اضافه مىکند: پس از گلایههاى سربازان از على(علیه السلام)، پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) به جارچى خود دستور داد که با صداى بلند اعلام کند: زبانهاى خود را از بدگویى درباره على(علیه السلام) بازدارید. همانا او در امور مربوط به خداوند متعال سخت گیر و خشن است و در امور دینىاش مسامحه و چشمپوشى نمىکند.52
چنین به نظر مىرسد که رسولالله(صلى الله علیه وآله) با پارچهها و بردهاى یمانى پردهاى براى کعبه فراهم کرد و کعبه را که در زمان آن حضرت هجده ذرع،53 ارتفاع داشت با آن پوشانید و این عمل پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) به عنوان یک سنّت باقى ماند.
پیامبراکرم در روزهاى سه شنبه، چهارشنبه، پنج شنبه و جمعه، که مصادف با روز ترویه [هشتم ذىالحجه] بود، در بطحاى مکه اقامت کرد و پس از زوال خورشید در ظهر روز هشتم به سوى منى حرکت کرد.54
مرحوم کلینى با سند خود از امام صادق(علیه السلام) روایت مىکند: «پس از زوال خورشید در روز ترویه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به مردم دستور داد که غسل کنند و محرم شوند. سپس آن حضرت و اصحابش در حالى که محرم شده بودند و تلبیه مىگفتند، حرکت کردند تا به منى رسیدند. در آنجا پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا و نماز صبح را به جاى آورد.»55 و سپس کمى صبر کرد تا خورشید طلوع کرد. آنگاه به عدهاى فرمود که چادرى را براى او در نمرة در منطقه عرفات برپا کنند و خودش به همراه مسلمانان به سوى عرفات حرکت کرد.56 آن حضرت از راه بین المأزمین به سوى عرفات نرفت، بلکه راه ضبّ را در پیش گرفت.57
تا پیش از آن سال قریشىها از راه مزدلفه به سوى عرفات مىرفتند و دیگران را از این راه منع مىکردند. آنها این را امتیازى براى خویش مىشمردند و امیدوار بودند که پیامبر همان راه ایشان را انتخاب کند، اما چنین نشد; زیرا خداى متعال وحى نازل کرده بود: «ثُمَّ أفیضوا مِنْ حیثُ أفاض الناسُ و استغفروا الیه»;58 از همان جایى که مردم کوچ مىکنند، کوچ کنید و از درگاه خداوند متعال طلب آمرزش کنید.
آن حضرت پس از ورود به عرفات وارد چادر خود شد که در نمرة در کنار درختهاى أراک در وادى عُرنة نصب شده بود59 و در همان باقى ماند تا اینکه ظهر نزدیک شد.
پس از نزدیک شدن ظهر، رسولالله(صلى الله علیه وآله) دستور داد که ناقهاش، قصواء را آماده کردند.60 آن حضرت در حالى که غسل کرده بود، خارج شد61 و مسلمانانى را که در اطراف او حلقه زده بودند مورد خطاب قرار داد و فرمود: «اى مردم، همانا خداوند متعال در این روز به شما مباهات مىکند و همه شما را مورد مغفرت عام خویش قرار مىدهد. آنگاه متوجه على(علیه السلام)شد و فرمود: و على(علیه السلام) را مورد مغفرت خاص خویش قرار مىدهد. سپس فرمود: اى على، به نزدیک من بیا. على(علیه السلام) به پیامبر نزدیک شد، آن حضرت در حالى که دست او را در دست گرفته بود، فرمود: همانا سعادتمند واقعى و به تمام معنا کسى است که بعد از من از تو اطاعت کند و تو را دوست داشته باشد و به درستى که بدبخت واقعى و به تمام معنا کسى است که بعد از من از تو نافرمانى کند و با تو دشمنى بورزد.»62
سپس سوار ناقه شد و حرکت کرد تا در جایى که امروزه مسجد نمرة قرار دارد، ایستاد63 و این خطبه را ایراد فرمود:64 حمد و سپاس مخصوص پروردگار متعال است. او را سپاس مىگوییم و از او کمک مىخواهیم و به درگاه او استغفار و توبه مىکنیم و از شر و بدىهاى نفسهایمان و زشتىهاى اعمالمان به او پناه مىبریم. هرکسى که خدا او را هدایت کند، گمراهکنندهاى براى او نخواهد بود و هرکسى که خدا او را گمراه کند، هدایتگرى براى او نخواهد بود. شهادت مىدهم که هیچ خدایى جز خداى یگانه نیست و او هیچ شریکى ندارد و شهادت مىدهم که محمد بنده و فرستاده اوست.
اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى سفارش مىکنم و شما را به اطاعت از پروردگار به وسیله اعمالتان توصیه مىکنم و از خدا مىخواهم که آنچه خیر است براى ما قرار دهد.
اى مردم! آنچه را که براى شما بیان مىکنم، خوب گوش کنید; زیرا ممکن است که بعد از این سال و در چنین جایگاهى در میان شما نباشم.
اى مردم! خون و آبروى شما بر همدیگر حرام است تا وقتى که خداى متعال را ملاقات کنید، چنانکه امروز و در این مکان خون و آبروى شما بر همدیگر حرام است. آیا پیام الهى را ابلاغ کردم؟ مردم گفتند: بله یا رسولاللّه. آنگاه پیامبر فرمود: خدایا تو شاهد باش که دستور تو را ابلاغ کردم.
اى مردم! هرکسى که امانتى نزد خود دارد، باید آن را به صاحبش برگرداند و رباهاى معین شده در جاهلیت را باطل اعلام مىکنم و اولین ربایى که آن را باطل اعلام مىکنم، رباهاى متعلق به عباس بن عبدالمطلب است. خونهاى ریخته شده در زمان جاهلیت را باطل اعلام مىکنم، اولین خونى که آن را باطل اعلام مىکنم65، خون ابن ربیعة بن الحارث (فرزند عبدالمطلب) است که دوران شیرخوارگىاش را در قبیله بنى سعد مىگذرانید و عدهاى از طایفه هذیل او را به قتل رساندند.66 و همانا تمامى افتخارات جاهلیتبهجزپردهدارىکعبهوآبرسانىبهحجاجراباطلاعلاممىکنم.
به درستى که زمان به همان هیأتى که در آن روز خداوند آسمانها و زمین را آفرید، دور مىزند و «تعداد ماهها نزد خداوند از روزى که آسمانها و زمین را آفریده، در کتاب علم خدا، دوازده ماه است. از این دوازده ماه، چهارماه، ماه حرام است.»67 که سه تا پشت سر هم قرار دارند و یکى منفرد است. آنها عبارتند از ماههاى ذىالقعده، ذىالحجه و محرم و ماه رجبى که بین ماههاى جمادى و شعبان قرار دارد. آیا پیام الهى را ابلاغ کردم؟ مردم گفتند: بله یا رسول الله. آنگاه فرمود: خدایا تو شاهد باش.
اى مردم! زنان شما بر شما حقى دارند و شما هم بر آنها حقى دارید. حق شما بر آنها این است که ناموس شما را حفظ کنند و بدون اجازه شما، کسى را که دوست ندارید به منزل راه ندهند و مرتکب فحشا نشوند. اگر این کارها را مرتکب شدند، خداوند به شما اجازه داده است که از آنها کنارهگیرى کنید و آنها را در خوابگاههایشان تنها بگذارید و آنها را تنبیه کنید به صورتى که آسیبى به آنها نرسد. پس اگر از کارهاى زشت خود دست کشیدند و از شما اطاعت کردند، بر شماست که طبق عرف نفقه آنها را بدهید. همانا بدانید که آنها را به مثابه امانت الهى در اختیار گرفتهاید و بر طبق دستور کتاب خداوند بر خویش حلال ساختهاید، پس درباره زنان تقواى الهى پیشه کنید و به خیر و نیکى درباره آنها سفارش و وصیت کنید.
اى مردم! «به درستى که مؤمنان باهم برادر هستند.»68 و براى هیچ مؤمنى جایز نیست که در مال برادرش تصرف کند مگر با رضایت او. آیا پیام الهى را ابلاغ کردم؟... خدایا تو شاهد باش.
اى مردم! به هوش باشید که به دوران کفر و جاهلیت بازنگردید و خون همدیگر را نریزید. آگاه باشید که من در میان شما چیزى را به ودیعه گذاشتهام که اگر بدان عمل کنید، هیچگاه گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم را.69 آیا پیام الهى را ابلاغ کردم؟... خدایا تو شاهد باش.
اى مردم! همانا خداى شما یکى است، و پدر شما یکى است، همگى از آدم هستید و آدم از خاک آفریده شده است. «همانا گرامىترین شما نزد خدا، با تقواترین شماست.»70 و یک فرد عرب بر یک فرد عجم هیچ برترى ندارد، مگر به واسطه تقوا. آیا پیام الهى را ابلاغ کردم؟... خدایا تو شاهد باش.
اى مردم! همانا پروردگار نصیب هر وارثى را از میراث معین کرده است و براى هیچ کس سزاوار نیست که در بیشتر از ثلث اموالش وصیت کند. بدانید که فرزند منتسب به پدر و مادر واقعى مىباشد و جزاى زناکار سنگسار شدن است و اگر فرزندى خود را به غیر پدر واقعىاش منتسب بکند و اگر بردهاى خود را به غیر از مولاى واقعىاش متعلق بداند، پس لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم بر اوست و خداوند هیچ عملى را از او نمىپذیرد. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.71
پس از آنکه خطبه رسولالله(صلى الله علیه وآله) به اتمام رسید، بلال شروع به اذان گفتن کرد. پس از اذان، آن حضرت شترش را خوابانید و از آن پیاده شد. سپس بلال اقامه را گفت72 و پیامبر نماز ظهر را به جاى آورد و آنگاه بدون آنکه نماز دیگرى بخواند اقامه را گفت و نماز عصر را به جاى آورد.
پس از آن سوار ناقهاش، قصواء شد و به سوى محل وقوف آمد. آنگاه شکم ناقهاش را به سوى صخرهها قرار داد و در این حالت جبل المشاة در مقابل او قرار گرفت و صورت آن حضرت(صلى الله علیه وآله) به سوى قبله بود.
پیامبر همینطور ایستاده بود73 و مسلمانان هم با فشار در پشت سر و اطراف ناقه آن حضرت جمع شده بودند. آن حضرت جهت ناقهاش را مقدارى برگرداند، مردم هم به سرعت همین کار را کردند، تا در پشت سر ناقه وى قرار گیرند. در این حال، پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: تنها پشت سر ناقه من محل وقوف به عرفات نیست، بلکه تمام این منطقه محل وقوف است و با دست به محل وقوف اشاره کرد. پس از آن مردم پراکنده شدند.74
در آنجا پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: همانا بهترین دعاى من و دعاى پیامبران پیش از من این است: «لا اله الا اللّه، وحدَهُ لا شریک له، لهالملکولهالحمد،یحیىویمیت،بیدهالخیروهوعلىکلشىء قدیر.»
وقوف به مشعر
مرحوم کلینى با سند خود از امام صادق(علیه السلام) روایت مىکند: سپس پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) از عرفات افاضه کرد و به مردم هم دستور داد که عرفات را ترک کنند تا به مزدلفه که همان مشعرالحرام است رسید. در آنجا نماز مغرب و عشا را با یک اذان و دو اقامه به جاى آورد و به افراد ضعیف دستور داد که شبانه به سوى منى پیش بروند و به آنها سفارش کرد که جمره عقبه را رمى نکنند تا وقتى که خورشید طلوع کند.75
همچنین زنان را شبانه به همراه اسامة بن زید به سوى منى فرستاد و فرمود: هرکدام که قربانى به همراه آوردهاند، رمى را انجام دهند و از منى خارج نشوند تا قربانىها ذبح شود و هرکدام که قربانى نیاوردهاند، رمى را انجام دهند و به سوى مکه بروند.76
آن حضرت ریگهاى رمى جمره عقبه را در مزدلفه جمع کرد.77 پس از اینکه فرا رسیدن صبح کاملا براى او روشن شد، نماز صبح را با یک اذان و اقامه به جاى آورد. سپس سوار قصواء شد و به مشعرالحرام (یعنى کوه قزح)78 آمد. در آنجا رو به قبله ایستاد و آنقدر ذکر گفت و دعا کرد تا اینکه سفیدى صبح کاملا نمایان شد، اما هنوز خورشید طلوع نکرده بود و پس از طلوع خورشید، حرکت کرد.
ورود به منى
پس از آنکه رسول خدا به وادى محسّر رسید، کمى پیش رفت و آنگاه راه وسطى را که به جمره عقبه منتهى مىشد در پیش گرفت. آنگاه در حالى که بر ناقه صهباء نشسته بود، جمره را با هفت سنگ رمى کرد و همراه با پرتاب هر سنگى تکبیر مىگفت.79 در این حال، پیامبر همانند سایر مردم بود و از آداب و رسومى که درباره رؤسا و امرا انجام مىدادند، خبرى نبود. هیچ کس مردم را از اطراف رسول خدا دور نمىکرد و آن حضرت تلبیه گفتن را تا قبل از رمى جمره ادامه داد.80
سپس به قربانگاه رفت. ناجیة بن جندب شترها را یکى پس از دیگرى در حالى که یکى از دستهاى آنها را بسته بود و روى سه دست و پا حرکت مىکردند، پیش مىآورد و آن حضرت شصت و سه شتر را با دست خودش قربانى کرد، سپس کارد را به على(علیه السلام)داد و او بقیه را که سى و چهار شتر بود نحر کرد. سپس آن حضرت دستور داد که کمى گوشت از هر قربانى بردارند و آن را در دیگى بپزند. آن گاه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) گوشت آن را خوردند و آب آن را نوشیدند81 آنها چیزى از پوست و افسار و کلّه پاچه قربانى را به سلّاخها ندادند، بلکه تمام آنها را صدقه دادند.82
در این حج، معمّر بن عبدالله عدوى مسؤول تراشیدن سر رسولخدا(صلى الله علیه وآله) شد. هنگامى که مىخواست برود تا سر آن حضرت را بتراشد، قریشىها به او گفتند: اى معمّر! گوش رسول خدا و تیغ تیز در دست توست!... امّا معمر گفت: به خدا قسم که عهدهدار شدن این کار را از الطاف بزرگ خدا برخود مىدانم.83
در آنجا عدهاى همانند رسول الله سرهایشان را تراشیدند و عدهاى فقط تقصیر کردند. براى همین آن حضرت فرمود: پروردگارا حلقکنندگان را بیامرز. به وى عرض شد: اى رسول خدا، پس تقصیرکنندگان چطور؟ آنگاه تا سه مرتبه براى حلقکنندگان دعا کرد و در مرتبه چهارم براى تقصیرکنندگان طلب آمرزش نمود.
سپس رسول خدا(صلى الله علیه وآله) لباسش را پوشید و به خودش عطر زد. آنگاه عبدالله بن حذافه سهمى را فرستاد که در میان مردم اعلام کند: اى مردم، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرموده است: این روزها، روزهاى خوردن و نوشیدن و ذکر گفتن است. به دنبال آن مسلمانان از روزه گرفتن دست کشیدند.84 و در این روز عدهاى از مسلمانان آمدند و عرض کردند: اى رسول خدا، پیش از رمى، قربانى را انجام دادهایم و سرهایمان را پیش از قربانى تراشیدهایم، حال چه کنیم؟ رسول خدا در پاسخ آنها که بسیارى از اعمال را پس و پیش انجام داده بودند، مىفرمود: اشکالى ندارد، اشکالى ندارد.85
پس از آن، پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) سوار شتر شد و به سوى کعبه حرکت کرد و نماز ظهر را در مکه به جاى آورد. سپس کنار چاه زمزم آمد و مشاهده کرد که فرزندان عبدالمطلب مردم را سیراب مىکنند. به آنان فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب براى من آب بکشید، اگر نمىترسیدم که مردم با تأسّى به من، افتخار سقایت حجاج را از شما بگیرند، خودم از چاه آب مىکشیدم. آنها دلوى از آب را به حضرت(صلى الله علیه وآله) تقدیم کردند. او مقدارى از آن را نوشید86 و به منى بازگشت. در آنجا بیتوته کرد تا در روز سوم، که آخرین روز از ایام تشریق است، به رمى جمرات پرداخت.87
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در نزدیکى ظهر و پیش از نماز، به رمى جمرات پرداخت. او در کنار جمره اولى بیشتر از وُسطى مکث کرد و در کنار جمره عقبى اصلا توقفى نکرد و آن حضرت(صلى الله علیه وآله) بالاى جمرهها را رمى مىکرد. وى به مسلمانان فرمود که در روز عید همراه او به منى کوچ کنند و اما زنان آن حضرت(صلى الله علیه وآله) در بعدازظهر عید قربان کوچ کردند و رمى جمرات را هم شبانه انجام مىدادند. همچنین آن حضرت(صلى الله علیه وآله) به چوپانان و خدمه اجازه داد که شبانه عمل رمى را انجام دهند و شب را در خارج از منى بیتوته کنند.88
خطبه منى
واقدى از دو طریق از عمروبن یثربى و از عبدالله بن عباس روایت کرده است که رسول خدا بعدازظهر روز یازدهم که بعد از عید قربان بود، در منى در حالى که بر قصواء سوار بود، خطبه ایراد کرد و قمى در تفسیرش مىنویسد: آن حضرت در منى بعد از حمد و ثناى خدا فرمود: «اى مردم! سخنان مرا بشنوید و خوب به خاطر بسپارید; زیرا ممکن است که بعد از امسال دیگر مرا نبینید.
... سپس فرمود: آگاه باشید که من دو چیز در میان شما به یادگار گذاشتهام که اگر به آن دو تمسک بجویید، هیچگاه گمراه نمىشوید: کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم را. به درستى که خداى لطیف و خبیر مرا آگاه کرده است که این دو هیچگاه از هم جدا نمىشوند تا اینکه در حوض کوثر بر من وارد مىشوند. آگاه باشید که هرکس به آن دو چنگ بزند، نجات پیدا مىکند و هرکس با آن دو مخالف کند، هلاک مىشود. آیا پیام الهى را ابلاغ کردم؟ مردم گفتند: آرى. فرمود: خدایا تو شاهد باش.
سپس فرمود: بدانید که به زودى افرادى از شما در حوض بر من وارد مىشوند، اما از من دور گردانیده مىشوند. پس مىگویم: خدایا اینها اصحاب من هستند، ولى گفته مىشود: اى محمد، اینها بعد از تو بدعتگذارى کردند و سنّت تو را تغییر دادند. پس من هم مىگویم: از رحمت خدا دور باشند، از رحمت خدا دور باشند.»89
ایراد خطبه در مسجد خَیف
مرحوم قمى در تفسیرش مىنویسد: در آخرین روز از ایام تشریق سوره «إذا جاء نصرُاللّهِ والفتح» نازل شد.90 به دنبال آن، پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: به مرگ خودم خبردار شدهام. آنگاه فرمود که مردم براى نماز در مسجد خیف جمع شوند.
پس از اجتماع مردم، حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و فرمود: «خداوند خیر و برکت عنایت فرماید به کسى که سخن مرا بشنود و آن را خوب حفظ کند و به کسانى که آن را نشنیدهاند، برساند. چه بسا کسى حامل فقه است ولى فقیه نیست و چه بسا حامل فقهى، فقه را براى کسى که فقیهتر از او مىباشد، حمل مىکند. بدانید که قلب هر مسلمانى در سه چیز خیانت نمىکند: اخلاص عمل براى خدا، نصیحت ائمه مسلمین، و لزوم همراهى با جماعت مسلمین. همانا مؤمنان باهم برادرند و خونهایشان ضامن همدیگر است و ضعیفترین آنها براى عمل به عهد و پیمانها تلاش مىکند و در مقابل دشمنان متحد و همپیمان هستند.
اى مردم! من دو چیز در میان شما باقى مىگذارم که اگر بدان تمسّک بجویید هیچگاه گمراه و خوار نمىشوید. کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم را. به راستى که خداى لطیف و خبیر به من خبر داده است که آنها هرگز از هم جدا نخواهند شد تا هنگامى که در حوض بر من وارد شوند...91
آن حضرت در منى باقى ماند تا رمى جمرات را انجام داد و سپس به سوى أبطح در مکه حرکت و در آنجا اقامت کرد.92
نزول سوره مائده
سوره مائده آخرین سوره مفصلى است که بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده و در بردارنده آیه إکمال و آیه تبلیغ و آیه ولایت مىباشد که بعد از حجةالوداع نازل شده است. مرحوم علامه طباطبائى مىنویسد: «اهل حدیث اتفاقنظر دارند بر اینکه سوره مائده آخرین سوره مفصلى است که در اواخر عمر رسول خدا بر وى نازل شده است.»93 و عیاشى در تفسیر خود از على(علیه السلام) روایت مىکندکه فرمود: «آخرین سورهاى کهبررسولخدا نازل شد، سوره مائده بود.94 و ازامامباقر(علیه السلام) ازامامعلى(علیه السلام)روایتکرده است که: سورهمائده سهماهپیش از رحلت پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)نازل شد.95
اگر ما به این قسمت از آیه سوم سوره مائده دقت کنیم که مىفرماید: «ذلکم فسقٌ... فمن اضطرّ... فان الله غفورٌ رحیم»، متوجه مىشویم که این قسمت یک جمله کامل است و معناى خود را به خوبى مىرساند و براى افاده معنا به آن قسمتى که در وسط کلام آمده است، احتیاجى ندارد. در وسط این آیه، آیه اکمال آمده است که مىفرماید: «الیوم یئس الّذین کفروا من دینکم...»; امروز کسانى که کافر شدهاند از کارشکنى در دین شما نومید گردیدهاند. پس از ایشان نترسید و از من بترسید. امروز دین شما را برایتان کامل ونعمت خود را بر شما تمام گردانیدم. و اسلام را براى شما به عنوان آیین برگزیدم.
بنابراین، فهمیده مىشود که این کلام، جمله معترضهاى است که در وسط این آیه قرار داده شده است و آیه براى رساندن معنا و دلالت خود هیچ احتیاجى به آن ندارد. البته فرقى نمىکند که بگوییم: آیه از همان ابتدا به همین صورت نازل شده و این جمله معترضه در آن قرار داشته و یا اینکه بگوییم: این قسمت در زمان دیگرى نازل شده و هنگام تألیف در وسط این آیه قرار داده شده است. یا اینکه بگوییم خود پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) به کاتبان وحى دستور داده است که این جمله معترضه را در وسط این آیه قرار دهند، اگرچه از جهت معنا و زمان نزول باهم اختلاف دارند. چنانکه سیوطى این مطلب را در الدر المنثور به نقل از شعبى روایت کرده است: وقتى آیه «الیوم اکملت لکم دینکم» نازل شد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در عرفه بود و از آنجا که این آیه اعجاب حضرت(صلى الله علیه وآله) را برانگیخت، دستور داد که آن را در ابتداى سوره قرار دهند.»96چنانکه قبلا بیان کردیم، روز عرفه مصادف با شنبه بوده است، نه با پنجشنبه و جمعه، که غالباً آن را مىگویند و به روایتى که از عمربن خطاب در جواب یک یهودى نقل شده، استناد مىکنند.97
آیه ولایت
سیدبن طاووس از کتاب النشر والطىّ از حذیفة بن یمان نقل مىکند: هنگامى که على(علیه السلام) از یمن آمد و در مکه با پیامبر(صلى الله علیه وآله)ملاقات کرد; ما در آنجا حاضر بودیم. روزى على(علیه السلام) رو به کعبه نماز مىخواند که به هنگام رکوع سائلى به وى مراجعه کرد. او در همان حالت رکوع، حلقه انگشترش را به وى صدقه داد. در همین زمان رسول خدا که در جاى دیگر بود، تکبیر گفت و آیهاى را که خداوند درباره این عمل على(علیه السلام)نازل کرده بود قرائت کرد: «إنّما ولیکم اللّه و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون.» (مائده: 55); همانا سرپرست شما، خدا و رسولش و مؤمنانى هستند که نماز برپاى مىدارند و در حال رکوع زکات مىپردازند. پس از قرائت آیه آن حضرت فرمود: برخیزید تا صاحب این صفات که خدا او را توصیف کرده است، بیابیم. به دنبال آن هنگامى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) وارد مسجد مىشد، با سائلى مواجه شد. آن حضرت از او پرسید: از کجا مىآیى؟ جواب داد: از پیش آن نمازگزار که در حال رکوع این حلقه انگشتر را به من داد. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) تکبیر گفت و به سوى على(علیه السلام) رفت. آنگاه از او پرسید: اى على، امروز چه کار خیرى انجام دادهاى؟ على(علیه السلام)جریان را براى آن حضرت بازگو کرد و پیامبراکرم براى سومین بار تکبیر گفت.
حلبى مىنویسد: روایت شده است که وقتى آیه «انما ولیکم الله و رسوله...» نازل شد، خداوند به پیامبر دستور داد که ولایت على(علیه السلام)را اعلام کند، اما آن حضرت(صلى الله علیه وآله)از این امر نگران بود.98
بحرانى در البرهان از زید بن ارقم روایت کرده است: رسول خدا عدهاى را نزد خود فرا خواند که من هم از جمله آنها بودم. او به ما فرمود که روحالامین، جبرئیل موضوع ولایت على بن ابیطالب را بر او نازل کرده است و با ما مشورت کرد که چگونه این مطلب را در ایام موسم حج اعلام کند. ما نمىدانستیم که چه بگوییم و پراکنده شدیم تا اینکه در جُحفه فرود آمدیم و مشغول برپاکردن چادرهاى خود بودیم که ناگهان شنیدیم رسول خدا با صداى بلند اعلام مىکند: اى مردم! من فرستاده خدا هستم، پس دعوت کسى که شما را به سوى خدا فرا مىخواند، اجابت کنید.
در آن هنگام که هوا به شدت گرم بود به سوى او رفتیم. آن حضرت فرمود: اى مردم! بعدازظهر عرفه چیزى بر من نازل شد که آن را در دل نگاه داشتهام و همین قلب مرا در فشار قرار داده است، زیرا خوف آن دارم که اهل إفک آن را تکذیب کنند. تا اینکه در اینجا خداوند دستور مؤکد به اعلان این امر داده و نازل فرموده است: «یا ایها الرسول بلّغ ما أنزل الیک من ربّک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللهُ یعصمک من الناس...»99، اى پیامبر، آنچه را که از سوى پروردگارت نازل شده است، ابلاغ کن و اگر چنین نکنى، رسالت خودرابهانجامنرساندهاىوخداوند تو را از مردم حفظ مىکند.
مرحوم طبرسى در الاحتجاج با سند خود از شیخ طوسى از امام باقر(علیه السلام) روایت مىکند: «هنگامى که رسول خدا در محل وقوف اقامت کرد، جبرئیل بر وى نازل شد و فرمود: اى محمد، خداوند عزوجل سلام مىرساند و مىفرماید: هر آینه أجل تو نزدیک شده است و تو را خبر مىدهم از چیزى که گریز و چارهاى از آن نیست، پس به عهد خود وفا کن و وصیت خود را اعلام کن و علم خود و میراث علوم انبیاى قبل و تمام آیات و نشانههاى پیامبران را به وصى و خلیفه بعد از خود تسلیم کن. حجت کامل من بر بندگانمعلى بن ابیطالب است. او را به عنوان نشانه هدایت در میان مردم به پاى دار و عهد و میثاق و بیعت با او را تجدید کن و بیعت و میثاقى را که با من بستهاند متذکر شو، مبنى بر اینکه ولىّ من و مولاى خودشان و مولاى هر مرد و زن مؤمنى علىبنابیطالب است و به درستى که هیچ یک از انبیاى خودم را قبض روح نمىکنم، مگر بعد از اکمال دین و حجتم و اتمام نعمتم، با اظهار ولایت نسبت به اولیایم و اظهار عداوت نسبت به دشمنانم. و این کمال توحید و دین من است و اتمام نعمت بر بندگانم با پیروى و اطاعت از ولىّ من حاصل مىشود و من هیچگاه زمین را بدون ولى و قیّم خودم باقى نمىگذارم تا آنها حجت من بر بندگانم باشند. اى محمد، برخیر و على را به عنوان ولى و جانشین خود معرفى کن و از مردم بیعت بگیر و عهد و میثاقى را که با من بستهاند، تجدید کن; زیرا که به زودى تو را پیش خودم مىبرم.»
امام باقر(علیه السلام) مىفرماید: «رسول خدا(صلى الله علیه وآله) خوف این را داشت که قریش و منافقان آشوب برپا کنند و به دوران جاهلیت بازگردند، زیرا مىدانست که دشمنى و کینه دیرینه و عمیقى با على(علیه السلام)دارند. براى همین از جبرئیل درخواست کرد که از خدا بخواهد تا او را از شرّ مردم نگه دارد، لذا اعلان ولایت على(علیه السلام) را به تأخیر انداخت تا جبرئیل امان الهى را برایش بیاورد تا اینکه آن حضرت(صلى الله علیه وآله) به کراع الغمیم رسید. در آنجا هم جبرئیل بر وى نازل شد و همان امر قبلى را بر وى نازل کرد، تا اینکه پیامبر به منطقه غدیر خم رسید. در آنجا به هنگامى که پنج ساعت از روز گذشته بود، جبرئیل همراه با امان الهى نازل شد و آن حضرت را تحریص و تهدید کرد که هرچه سریعتر رسالت الهى را ابلاغ کند: «یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته والله یعصمک من الناس...»; اى پیامبر، آنچه را که از سوى پروردگارت بر تو نازل شده است، به مردم اعلان کن، اگر چنین نکنى، رسالت الهى را به انجام نرساندهاى و همانا خداوند تو را از شرّ مردم نگه مىدارد...»100
عیاشى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده است «وحى الهى درباره ولایت على(علیه السلام)در منى نازل شده بود، اما رسول خدا از اعلان آن خوددارى کرد; زیرا از واکنش مردم نسبت به این دستور الهى خوف داشت. تا اینکه از مکه بازگشت در حالى که پنج هزار از اهل مکه او را مشایعت مىکردند.101 پس از اینکه به جحفه رسید، جبرئیل نازل شد و فرمود: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس...»; و پیامبر را از آنچه که در منى از آن خوف داشت مطمئن کرد.
و طبرسى در جامعالاخبار با سند خود از امام صادق(علیه السلام)روایت کرده است: «هنگامى که رسول خدا از حجةالوداع فارغ شد، جبرئیل در مسیر بازگشت بر او نازل شد و این آیه را قرائت کرد: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربّک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللّه یعصمک من الناس...» وقتى که رسول خدا این سخن را شنید، فرمود: به خدا قسم که از این مکان تکان نمىخورم تا دستور پروردگارم را ابلاغ کنم.»102
علامه طباطبائى مىفرماید: «باید آیه سوم سوره مائده که مىفرماید: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربّک» و به احادیثى که درباره آن از طرف شیعه و سنى وارد شده و خبرهاى متواتر مربوط به حادثه غدیرخم و اوضاع اجتماعى زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) دقت کرد. آنچه از دقت و تأمل در این امور به دست مىآید، این است که امر ولایت چند روز قبل از غدیر نازل شده بود، اما پیامبر(صلى الله علیه وآله) از اعلان آن واهمه داشت، زیرا مىترسید که مورد قبول قرار نگیرد و یا نسبت به على(علیه السلام) سوءقصدى انجام گیرد و به دنبال آن امر دعوت الهى مختل شود، از اینرو، اعلان این امر را به تأخیر مىانداخت و امروز و فردا مىکرد تا اینکه آیه شصت و هفتم سوره مائده نازل شد. آنگاه پیامبر(صلى الله علیه وآله)این دستور الهى را اعلان کرد.
پس این احتمال وجود دارد که خداوند بخش اعظم سوره مائده را که امر ولایت هم در آن بوده است در روز عرفه بر پیامبراکرم نازل کرده باشد و آن حضرت آن را تلاوت کرده باشد، اما بیان امر ولایت را تا غدیر به تأخیر انداخته باشد. در این صورت بعید به نظر نمىرسد که مقصود بعضى از روایات که مىگوید: این آیه در غدیر نازل شده است، تلاوت این آیه به وسیله پیامبراکرم باشد و درصدد بیان شأن نزول آیه بودهاند و بدین جهت گفتهاند که این آیه در روز غدیر نازل شده است، بنابراین هیچ منافاتى بین این دو دسته از اخبار نیست.103
در غدیر خم
در کتاب احتجاج طبرسى از امام باقر(علیه السلام) روایت شده است: «هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به غدیر خم، که در سه مایلى جحفه قرار دارد104، رسید; جبرئیل وقتى که پنج ساعت از روز گذشته بود بر آن حضرت نازل شد و فرمود: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک» و آن را به انجام این دستور الهى بسیار ترغیب کرد. به دنبال آن پیامبر دستور داد که پیشافتادگان برگردند و عقبماندگان پیش بیایند و در آن منطقه جمع شوند تا على(علیه السلام) را به عنوان جانشین خود معرفى کند و آنچه را که خداوند درباره على(علیه السلام) نازل کرده است، به آنها ابلاغ کند و خداوند به آن حضرت خبر داده بود که او را از شر مردم در امان نگه مىدارد.
وقتى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) دستور اجتماع مردم را داد، اوایل کاروان به جحفه رسیده بود که آن حضرت دستور داد تا بازگردند و افراد در همان جا منتظر ماندند تا دنباله کاروان از راه برسد. به دستور جبرئیل آن حضرت کمى به سمت راست مسیر متمایل شد و در کنار مسجد الغدیر مستقر شد. در آن منطقه درختچههاى سلمه زیادى بود که حضرت دستور داد تا زیر این درختچهها تمیز شود و با سنگ یک مکان مرتفعى ساخته شود تا او روى آن بایستد و بر مردم مشرف باشد.
از همان ابتدا که پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر بلندى ایستاد. على(علیه السلام) هم یک درجه پایینتر از او ایستاده بود تا اینکه آن حضرت دست خود را بر بازوى على(علیه السلام) زد و على(علیه السلام)دست خود را به سوى رسول خدا دراز کرد. آن حضرت دست على(علیه السلام) را گرفت و بالا کشید به طورى که همردیف رسول خدا شد.»105
در البرهان به نقل از زیدبن ارقم نقل شده است: «هنگامى که شنیدیم رسول خدا اعلام مىکند: من فرستاده خدا هستم، دعوتکننده به سوى خدا را اجابت کنید، به سرعت به سوى آن حضرت رفتیم و دیدیم که از شدت گرما سر و پاهاى خود را با لباسهایش پوشانده است. آن حضرت دستور داد که خار و خاشاکهاى زیر درختچهها راتمیز کنید و پس از آن فرمود که جهاز شتران و بار و بندیلهاى خودمان را بیاوریم. آنها را آوردیم و روى هم چیدیم و پارچهاى روى آنها کشیدیم، آنگاه رسول خدا بر بالاى آن ایستاد.»106
گرچه این دو خبر تصریح نکردهاند که این کارها بعد از نماز ظهر بوده است، اما خبرهاى زیادى به این نکته تصریح کردهاند. به طور مثال، سید بن طاووس از کتاب النشر والطى از حذیفه بن یمان روایت مىکند: «رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به ما رسید و اعلان کرد که براى نماز جماعت جمع شوید! سپس ابوذر و عمار و مقدار و سلمان را فرا خواند و فرمود که میان درختچهها را تمیز کنند و چادرى برپا نمایند. سپس فرمود که سنگها را روى هم بچینند و منبرى درست کنند. آنها چنین کردند تا طول منبر به اندازه قامت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) رسید و سپس فرمود که روى آن را با پارچه پوشانند. آنگاه بالاى این منبر رفت. او گاهى به راست و گاهى به چپ نگاه مىکرد و منتظر بود که همه مردم جمع شوند. پس از جمع شدن همه مردم، دست على(علیه السلام)را هم گرفت و او را بالاى منبر برد. على در سمت راست رسول خدا و یک درجه پایینتر از او ایستاد.»107
در بشارة المصطفى از براء بن عازب و زید بن ارقم این مطلب را افزوده است که: ما در روز غدیر کنار رسول خدا(صلى الله علیه وآله)بودیم و شاخههاى درخت را بالاى سرش نگه مىداشتیم.108
ابن حنبل به نقل از زید بن ارقم افزوده است: آن حضرت دستور داد تا براى نماز جمع شوند و نماز را به جاى آورد و براى در امان ماندن وى از نور خورشید پارچهاى را بر درختى انداخته بودند.109
تعداد شاهدان غدیر
ابن شهرآشوب در کتاب مناقب خبر غیرمتعارفى را به صورت مرسل از امام(علیه السلام)چنین نقل کرده است: «پیامبراکرم در روز غدیر در میان هزار و سیصد مرد برخاست.»110 در حالى که از احتجاج از قول امام باقر(علیه السلام)نقل کردیم: «تعداد افرادى که از مدینه و اطراف آن و بادیهنشینان به همراه پیامبر، حج را به جاى آوردند به هفتاد هزار نفر یا بیشتر بالغ مىشد، به تعداد اصحاب موسى که هفتاد هزار نفر بودند و از آنها براى جانشینى هارون بیعت گرفت، اما پیمان را شکستند و از گوساله سامرى پیروى کردند.111
البته این خبر تعداد افراد مدینه و اطراف آن و بادیه را با هم نقل کرد و مشخص ننموده است که تعداد هرکدام چقدر بوده است، اما در دو خبرى که از امام صادق(علیه السلام)وارد شده است، به تعداد هر کدام اشاره شده است: در یکى از آنها آمده است: «رسول خدا(صلى الله علیه وآله)از مدینه براى حج خارج شد در حالى که پنج هزار نفر از اهل مدینه در مشایعت وى بودند و از مکه بازگشت در حالى که پنج هزار نفر از اهل مکه وى را مشایعت مىکردند; بنابراین ده هزار نفر از اهل مکه و مدینه شاهد ولایت على(علیه السلام) بودند.»112 و در دومى آمده است: «هنگام بازگشت رسول خدا از حجةالوداع پنج هزارنفر از اهالى مدینه همراه او بودند و ده هزار مرد از اهل یمن از مکه خارج شده بودند و او را مشایعت مىکردند.»113
مطلب در این خبر به این صورت آمده است و در هیچ خبر دیگرى این عدد یا چیزى نزدیک به آن ذکر نشده است که همراه على(علیه السلام) یا بدون او براى حج آمده باشند. از سوى دیگر، یمن در جنوب مکه و در سمت راست آن قرار دارد، در حالى که مدینه در شمال مکه قرار دارد، بنابراین همراهى آنان با رسول خدا تا جحفه و غدیر خم بسیار بعید به نظر مىرسد، با توجه به اینکه پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) دستور به مشایعت هم نداده بودند.114
تبریک و تهنیتگویى
حلبى از ابوسعید خدرى روایت کرده است: سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: «اى مردم! به من تهنیت بگویید، زیرا خدا مرا به نبوّت و اهلبیتم را به امامت برگزید.»115
و حمیرى در قرب الاسناد با سند خود از امام صادق روایت کرده است: «سپس به مردم دستور داد که با على(علیه السلام) بیعت کنند و مردم چنین کردند.»116 قمى در تفسیرش از امام صادق(علیه السلام)روایت کرده است: «رسول خدا به مردم فرمود درود بفرستید به على به خاطر امیرالمؤمنین شدن.»117 و شیخ صدوق در أمالى با سند خود از ابن عباس روایت کرده است: «آن حضرت به اصحاب خود فرمود که یکى یکى به على(علیه السلام) به خاطر امیرالمؤمنین شدن تبریک بگویند.»118
در جامعالاخبار آمده است: «اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله)نزد امیرالمؤمنین آمدند و ولایتش را تبریک گفتند و اولین کسى که به وى تبریک گفت، عمر بن خطاب بود که گفت: اى على، مولاى من، و مولاى هر مرد و زن مؤمنى گردیدى.»119
طبرسى در احتجاج با سند خود از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده است که رسول خدا فرمود: «اى مردم، شما بیشتر از آن هستید که همگى بخواهید در یک وقت با من دست بیعت بدهید. براى همین خداى متعال به من دستور داده است که از زبانهاى شما براى ولایت على و ائمهاى که بعد از او مىآیند و از من و او هستند، اقرار بگیرم، چنانکه به شما اعلام کردم که ذریه من از صلب او هستند. پس همگى بگویید: ما شنیدیم و مطیع و راضى هستیم و در مقابل آنچه از سوى پروردگار درباره جانشینى على و اولادش ابلاغ کردى، تسلیم هستیم. ما براین امر با قلبها و جانها و زبانها و دستهایمان با تو بیعت مىکنیم و بر همین بیعت زندگى مىکنیم و مىمیریم و دوباره مبعوث مىشویم. ما در آن هیچ تغییر و تبدیل و شک و ریبهاى روا نمىداریم و عهدشکنى نمىکنیم و میثاق خود را نقض نمىکنیم و از خدا و تو و امیرالمؤمنین و اولادش که از ذریه تو و از صلب على هستند و از حسن و حسین مىآیند، اطاعت مىکنیم، زیرا جایگاه و منزلت آنها را مىدانیم.
مردم در جواب پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) فریاد زدند: شنیدیم و امر خدا و رسولش را با قلبها و زبانها و دستهایمان اطاعت کردیم. سپس به طرف على(علیه السلام)رفتند و با او بیعت کردند و اولین کسانى که با وى بیعت کردند، خلفاى سهگانه بودند و بعد از آن مهاجرین و انصار و سپس بقیه مردم بر حسب مقام و منزلتشان پیش آمدند و بیعت کردند... این بیعتگیرى سه روز ادامه پیدا کرد و هرگاه قومى با على(علیه السلام)بیعت مىکردند، رسول خدا مىفرمود: حمد و سپاس خدایى راست که ما را بر تمام جهانیان برترى داده است.120
مرحوم مجلسى پس از بیان این خطبه مىنویسد: تمام این خطبه را علىبن مطهر حلى در کتاب العدد القویه با اسناد خود به زید بن ارقم روایت کرده است.121
شیخ مفید در ارشاد مىنویسد: پس نماز ظهر را خواند... سپس به على(علیه السلام)فرمود که در خیمهاى که در کنار خیمهاش بود بنشیند و به مردم دستور داد که گروه گروه نزد على بیایند و جانشینى و امیرالمؤمنین شدن وى راتبریک بگویند و مردم این کار را انجام دادند. سپس به همسرانش و زنان مؤمنین فرمود که بر على(علیه السلام)وارد شوند و امیرالمؤمنین شدنش را تبریک بگویند و آنها نیز این کار را کردند.122
نزول آیه اکمال
قدیمىترین کتابى که در خصوص نزول آیه اکمال در شأن حادثه غدیر صحبت کرده و در دسترس ما است، کتاب سلیم بن قیس هلالى عامرى (متوفاى 80 هـ.ق) مىباشد که آن را از ابوسعید خدرى چنین روایت کرده است: «هنوز پیامبر(صلى الله علیه وآله) از روى منبر پایین نیامده بود که آیه «الیوم اکملت لکم دینکم و أتممت علیکم و رضیت لکم الاسلام دیناً» نازل شد که رسول خدا فرمود: الله اکبر بر اکمال دین، اتمام نعمت و رضایت پروردگار از رسالتم و بر ولایت على(علیه السلام) بعد از من.123
در این هنگام حسان بن ثابت عرض کرد: اى رسول خدا، اجازه بفرمایید تا ابیاتى درباره على بگویم: آن حضرت فرمود: با توکل به خدا، بگو. حسّان گفت: اى بزرگان قریش، سخن مرا در حالى که رسول خدا شاهد است، بشنوید: آیا ندانستید که محمد در زیر درختچههاى غدیر خم برخاست و اعلام کرد، به اینکه جبرئیل از جانب خدا بر او نازل شده و اعلام کرده است که تو مصون هستى و سستى پیشه مکن و آنچه را که خداوند نازل کرده است به مردم ابلاغ کن، که اگر چنین نکنى و از دستور خدا سرپیچى کنى در این صورت رسالت الهى را به آنها ابلاغ نکردهاى و از دشمنان ترسیدهاى. پس رسول خدا برخاست و دست على را در دست راست خود گرفت و آن را بلند کرد و با صداى بلند اعلام کرد: هر کدام از شما که من مولاى او بودم و سخنان مرا به خاطر مىسپرده و فراموش نمىکرده است، بداند: مولاى او بعد از من على است و من فقط او را به عنوان مولاى شما معرفى مىکنم و بدان راضى هستم، پس اى خدا، هرکسى که دوستدار على بود، او را دوست بدار و هرکس که دشمن على بود با او دشمن باش. و اى پروردگار، کسانى که او را یارى مىکنند، یارى کن، زیرا که آنها امام هدایت را که همانند ماه درخشنده است یارى مىکنند و اى پروردگار من، هرکس که على را خوار مىشمارد او را خوار گردان و در روز قیامت که براى حساب نگه داشته مىشوند، آنها را عذاب کن.124
مرحوم کلینى در روضه کافى از امام باقر(علیه السلام) روایت مىکند: پیامبراکرمبه حسان بن ثابت فرمود: مادامى که از ما دفاع مىکنى، مؤید به روحالقدس باشى.125 یا فرمود: اى حسان تا هنگامى که ما را با زبانت یارى کنى، مؤید به روحالقدس هستى.126
درخواست عذاب!
گفتیم که در احتجاج به نقل از امام باقر(علیه السلام) آمده است: «مردم به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) هجوم آوردند تا بیعت کنند و بیعت کردن تا سه روز ادامه داشت.»127
از امام صادق(علیه السلام) در جامعالاخبار آمده است: «پس از سه روز، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در جاى خود نشسته بود که مردى از قبیله بنى مخزوم که عمر بن عتیبه نامیده مىشد، پیش آمد و گفت: اى محمد! مىخواهم از تو درباره سه چیز سؤال کنم. آن حضرت فرمود: آنچه را که مىخواهى بپرس، آن مرد پرسید: بگو که آیا شهادت به لا اله الا الله و محمد رسول الله از جانب توست یا از جانب پروردگارت؟
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: وحى از سوى خداست و سفیر الهى جبرئیل است و من اعلامکننده هستم و آن را اعلام نکردم مگر به دستور پروردگارم.
آن مرد پرسید: بگو که آیا نماز وزکات و حج و جهاد از جانب توست یا از جانب پروردگارت؟
پیامبر(صلى الله علیه وآله) همانند قبل به او جواب داد.
آن مرد پرسید: بگو که آیا این ـ و به على(علیه السلام) اشاره کرد ـ و سخنانت درباره او که گفتى: من کنتُ مولاه... از جانب توست یا از جانب پروردگارت؟ پیامبر همانند قبل به او جواب داد.
در این حال مرد مخزومى صورتش را به سوى آسمان گرفت و گفت: خدایا، اگر محمد در آنچه که مىگوید راستگوست، پس قطعهاى از آتش را بر من فروفرست! و آنگاه بلند شد و برگشت.
به خدا قسم که هنوز خیلى دور نشده بو دکه ابر سیاهى بر او سایه انداخت و رعد و برقى از آن برخاست و صاعقهاى از آن بر این مرد اصابت کرد و او را سوزنید. آنگاه جبرئیل نازل شد و این سوره را نازل کرد: «سأل سائل بعذاب واقع للکافرین لیس له دافع»128
کافرشدن بعد از مسلمانى
عیاشى در تفسیر خود از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده است: پس از آنکه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در غدیر خم آن سخنان را درباره على(علیه السلام)اعلان کرد و افراد به استراحتگاههاى خود رفتند، مقداد بن أسود کندى از کنار جمعى گذشت که مىگفتند: به خدا قسم اگر از یاران کسرى و قیصر بودیم، الان لباسهاى ابریشمى و نرم در تن داشتیم. در حالى که الان با او (محمد) هستیم و لباسهاى خشن مىپوشیم و غذاهاى خشن مىخوریم و حالا هم که مرگش نزدیک شده، على را جانشین خود کرده است...
مقداد از دست آنها عصبانى شد و گفت: به خدا قسم که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را از گفتههاى شما آگاه خواهم کرد. به دنبال آن نزد رسول خدا رفت و او را از گفتههاى آنها باخبر کرد. آنها نزد پیامبراکرم آمدند و در مقابلش زانو زدند و گفتند: اى رسول خدا، قسم به خدایى که تو را به حق فرستاده است، ما چنین نگفتهایم.
در این حال جبرئیل نازل شد و فرمود: «به خدا قسم مىخورند که نگفتهاند، در حالى که در واقع کلمات کفرآمیز را گفتهاند و بعد از مسلمانى به کفر گرویدهاند.» اى محمد، اینها در شب عقبه علیه تو توطئه کردند، اما به مقصود نرسیدند... .
و از جابر بن ارقم از برادرش زید بن ارقم روایت کرده است: در کنار خیمه من، خیمه سه نفر از افراد قریش بود و من با حذیفه بن یمان در خیمه به سر مىبردیم که شنیدیم یکى از آنها مىگوید: به خدا قسم که محمد بسیار نادان خواهد بود، اگر گمان کند که کار على بعد از او سامان مىگیرد! و دیگرى گفت: آیا ندیدى که هنگام اعلان جانشینى، ابن ابى کبشه مىخواست غش کند؟! و سومى گفت: او دیوانه یا نادان است، به خدا قسم که آنچه را او مىگوید، هرگز سامان نخواهد گرفت!
در این حال حذیقه گوشه چادر را بلند کرد و سر در چادر آنها کرد و گفت: هرچه را بخواهید، مىگویید در حالى که رسول خدا در میان شما و وحى الهى علیه شما نازل مىشود؟! به خدا قسم که سخنان شما را به اطلاع او مىرسانم! آنها گفتند: اى حذیفه، تو در اینجا بودى و سخنان ما را شنیدى؟ آن را مخفى نگه دار، زیرا هر همسایهاى باید امانتدار باشد!
اما حذیفه گفت: این از مجالسى نیست که بایستى امانت آن را حفظ کرد. من خیرخواه خدا و رسولش نخواهم بود، اگر سخنان شما را براى آن حضرت بازگو نکنم. آنها گفتند: اى حذیفه، هرکارى مىخواهى بکن. به خدا قسم که ما قسم یاد خواهیم کرد که چنین چیزى نگفتهایم و تو به ما دروغ بستهاى. آیا گمان مىکنى که در این صورت تو را تصدیق کند و ما سه نفر را تکذیب نماید؟!
حذیفه گفت: وقتى که من خیرخواه خدا و رسولش باشم، از هیچ چیزى نمىترسم و شما هرچه را مىخواهید، بگویید. سپس نزد رسول خدا رفت و سخنان آن عده را بازگو کرد. آن حضرت شخصى را به دنبال آنها فرستاد تا بیایند. سپس از آنها پرسید: چه چیزى گفتهاید؟ گفتند: به خدا قسم که چیزى نگفتهایم و دروغ به عرض شما رساندهاند و ما آن را تکذیب مىکنیم.
در همان حال جبرئیل نازل شد و فرمود: «یحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا کلمة الکفر بعد اسلامهم»، به خدا قسم مىخورند که آن را نگفتهاند، در حالى که واقعاً آن کلمات کفرآمیز را گفتهاند و بعد از مسلمان شدن، کافر گردیدند.129
قمى در تفسیر خود مىنویسد: چهارده نفر از اصحاب رسول خدا جلسهاى تشکیل دادند و توطئه قتل آن حضرت را ریختند. آنها در گردنه هرشى که بین جحفه و ابواء130 قرار دارد، کمین کردند به این صورت که هفت نفر در سمت راست تنگه و هفت نفر در سمت چپ آن مستقر شدند تا ناقه رسول خدا(صلى الله علیه وآله)را برمانند.
پس از فرا رسیدن شب، رسول خدا در آن شب از لشکر اسلام جلو افتاد او در حالى که پیش مىرفت بر روى ناقهاش به خواب رفت. وقتى که به نزدیکى گردنه رسید، جبرئیل خبر داد که فلانى و فلانى و... براى تو کمین کردهاند! هنگامى که رسول خدا به نزدیکى گردنه رسید، آنها را با اسمهایشان صدا زد. وقتى که صداى آن حضرت را شنیدند، فرار کردند و در میان جمعیت خود را گم کردند. پس از آنکه رسول خدا از گردنه گذشت این عده نزد آن حضرت آمده و به خدا قسم خوردند که قصدى علیه او نداشتهاند. پس رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «یحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا کلمة الکفر و کفروا بعد اسلامهم و همّوا بما لم ینالوا...»131
--------------------------------------------------------------------------------
پىنوشتها
1ـ طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 68
2ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 390 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 233
3ـ همان، ج 21، ص 396 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234
4ـ فروع کافى، ج 1، ص 223
5ـ الاحتجاج، ج 1، ص 68
6ـ بحارالانوار، ج 21، ص 39 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 233
7ـ سیره ابن هشام، ج 4، ص 248
8ـ همان، ج 21، ص 390 و 395 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 233 و 234
9ـ الاحتجاج، ج 1، ص 68
10ـ بحارالانوار، ج21، ص399 بهنقلاز فروعکافى، ج1، ص 233
<11/a>ـ همان، ج 21، ص 395 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234
12ـ همان، ج 21، ص 399 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 235
13ـ همان، ج 21، ص 396 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234
14ـ یعنى پنبهاى را در پارچهاى بپیچ و در محل قرار بده تا از خونریزى جلوگیرى کند.
15ـ صحیح مسلم، ج 4، ص 36 / شیخ طوسى خلاصه خبر را در امالى خود، حدیث 895، آورده است.
16ـ بحارالانوار، ج21،ص379بهنقلاز فروع کافى، ج 1، ص 277
17ـ همان، ج 21، ص 379 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 289
18ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1089ـ 1090 و در اعلام الورى آمده است آن حضرت به خاطر زایمان اسماء بنت عمیس آن شب را در آنجا توقف کرد.
19ـ بحارالانوار، ج 21، ص 390 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 233،234و245. و آن حضرت در سفر نمازجمعه را برگزار نکرد.
20ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1089 و در آن آمده است: آن حضرت بین مکه و مدینه نمازها را دو رکعتى به جاى مىآورد در حالى که در امنیت بود و خوفى در کار نبود.
21ـ بحارالانوار، ج 21، ص 390، به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 233 مطلب به همین صورت آمده ولى آنچه در حدیث و فقه معروف مىباشد این است که آن حضرت(صلى الله علیه وآله) حجّ قِران به جاى آورد،چنانکهدرالروضةالبهیه، ج1، ص174،چاپقاهرهآمدهاست.
22و 23ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1090ـ1091 به نقل از امّ سلمه و ابن عباس و ناجیة.
24ـ بحارالانوار،ج21،ص396بهنقل از فروع کافى، ج 1، ص 234
25ـ همان، ج 21، ص 401 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 259 و در مغازى واقدى، ج 2، ص 1090 آمده است که آن حضرت در إزار ورداى صحارى محرم شد.
26ـ بحارالانوار،ج21،ص390بهنقل از فروع کافى، ج 1، ص 233
27ـ همان، ج 21، ص 395 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234
28ـ شیخ مفید، ارشاد، ج 1، ص 173
29ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1092ـ1097
30ـ ارشاد، ج 1، ص 172
31ـ سیره ابن اسحاق، ج 4، ص 248
32ـ بحارالانوار، ج 21، ص 39 به نقل از: فروع کافى، ج 1، ص 233 / بحارالانوار، ج 21، ص 395 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234 / بحارالانوار، ج 21، ص 389 به نقل از سرائر ابن محبوب.
33ـ بحارالانوار، ج 21، ص 396 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234 / مغازى واقدى، ج 2، ص 1097 و آن حضرت فرمود: پروردگارا، بر شرافت و عظمت و کرامت و مهابت و نیکى این خانه بیفزا.
34ـ بحارالانوار، ج 21، ص 402 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 283/ مغازىواقدى،ج2، ص 1098 و فرمود: بسم الله و الله اکبر.
35ـ همان، ج 21، ص 390 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 223 / همان، ج 21، ص 395 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234 / همان به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234
36ـ بحارالانوار، ج 21، ص 404 این چیزى است که در صحیح مسلم، ج 4، ص 36 از امام صادق از امام باقر(علیه السلام) روایت شدهاست.
37ـ همان، ج 21، ص 396 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234 و 284 و مغازى واقدى، ج 2، ص 1098
38ـ همان، ج 21، ص 404 و این همان چیزى است که در صحیح مسلم، ج 4، ص 36 و مغازى واقدى، ج 2، ص 1099 آمده است.
39ـ همان،، ج 21، ص 396 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234
40ـ واقدى مىنویسد: این حُلّهها، خمس غنائم بوده است و مفیدى مىنویسد: اینها جزیه نصاراى نجران بوده است.
41و 42 مغازى واقدى، ج 2، ص 1080
43ـ ارشاد، ج 1، ص 172ـ173 و ابن اسحاق آن را در سیره ج 4، ص 250 ذکر کرده، الا اینکه گفته است: هنگامى که سپاهش نزدیک شد، بیرون رفت تا همراه آنها وارد مکه شود.
44ـ بحارالانوار، ج21،ص391بهنقلاز: فروع کافى، ج 1، ص 233
45ـ ارشاد، ج 1، ص 173ـ174
46ـ هنگامى که محرم بودن حجاج به طول مىکشید، آنان براى جلوگیرى از ژولیدگى و شپش زدگى و کثیف شدن موهاى خود، بدان صمغ یا خطمى (گلى خوشبو) مىمالیدند.
47ـ سیره ابن اسحاق، ج 4، ص 248ـ249 و واقدى هم آن را در مغازى ج 2، ص 1092 روایت کردهاست.
48ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1100
49ـ بحارالانوار، ج21، ص392 به نقل از فروع کافى ج 1، ص 233
50ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1100
51ـ سیره ابن اسحاق، ج 4، ص 250
52ـ ارشاد، ج 1، ص 173
53و 54ـ مغازى واقدى، ج 3، ص 110
55ـ بحارالانوار، ج 21، ص 392 به نقل از فروغ کافى، ج 1، ص 233. در مغازى واقدى، ج 2، ص 1101 آمده است: آن حضرت در جایى که امروزه دارالاماره است، فرود آمدند.
56ـ همان، ج 21، ص 405 به نقل از المنتقى و در صحیح مسلم، ج 4، ص 36 به نقل از امام صادق(علیه السلام) از امام باقر(علیه السلام) از جابربن عبدالله و در مغازى واقدى، ج 2، ص 1101
57ـ همان، ج 21، ص 395، به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234
58ـ بقره: 199. بنابراین،نزولاینآیهدرسالدهمهجرىبوده است.
59ـ بحارالانوار، ج 21، ص 392 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 233 / مغازى واقدى، ج 2، ص 1102
60ـ بحارالانوار، ج 21، ص 405 / صحیح مسلم، ج 4، ص 36 / مغازى واقدى، ج 2، ص 1101
61ـ بحارالانوار، ج 2، ص 932 / فروغ کافى، ج 1، ص 233 / مغازى واقدى، ج 2، ص 1101
62ـ امالى شیخ مفید، ص 161
63ـ بحارالانوار،ج21،ص392به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 233
64ـ همان، ج 21، ص 405 و آنچه که در صحیح مسلم، ج 4، ص 36 از امام صادق(علیه السلام)از امام باقر(علیه السلام) از جابر روایت شده است و بنابراین، اولین خطبه پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) در عرفات بوده است.
65ـ تحف العقول، ص 29
66ـ بحارالانوار، ج 21، ص 405 / مغازى واقدى، ج 2، ص 1102
67ـ توبه: 36
68ـ حجرات: 10
69ـ باب 36 و قسمت آخر از ج 21 بحارالانوار درباره حجةالوداع و حوادث مربوط به آن است که از صفحه 378 تا صفحه 413 را شامل مىشود.
70ـ حجرات: 13
71ـ تحف العقول، ص 29 ـ 30 / تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 111 که در آن حدیث ثقلین هم آمده است.
72ـ مغازى واقدى، ج 3، ص 1102
73ـ بحارالانوار، ج 21، ص 405 به نقل از المنتقى، صحیح مسلم، ج 4، ص 36 به نقل از امام باقر(علیه السلام) از امام صادق(علیه السلام) از جابر.
74ـ همان به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 233
75ـ بحارالانوار، ج 21، ص 393 از فروع کافى، ج 1، ص 233
76ـ همان، ج 21، ص 394، از فروع کافى، ج 1، ص 295 ـ 296
77ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1106 ـ 1107
78ـ همان به نقل از ابوجعفر
79ـ بحارالانوار، ج 21، ص 406 به نقل از المنتقى ما فى صحیح مسلم، ج4،ص36بهنقلازامامصادق(علیه السلام) از امام باقر(علیه السلام) از جابر
80ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1107 ـ 1108
81ـ بحارالانوار، ج 21، ص 406 به نقل از المنتقى، ج 4، ص 36 / مغازى واقدى، ج 2، ص 1108 به نقل از ابن عباس.
82ـ بحارالانوار، ج 21، ص 393 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234 / مغازى واقدى، ج 2، ص 1108 به نقل از على(علیه السلام)
83ـ بحارالانوار، ج 21، ص 400 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 235. اما در تاریخ مدینه منوره، ج 2، ص 617 از ابن شبة آمده است: عبدالله بن زید سر آن حضرت را در همان لباس احرامش تراشید و پیامبر(صلى الله علیه وآله) احرامى خود را به او بخشید. پس از آن محمدبن عبدالله بن زید مىگفت: موهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) که با حنا و گل خطمى خضاب شده است، نزد ما است.
84ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1108ـ 1109
85ـ بحارالانوار، ج 21، ص 380 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 303 به نقل از امام جواد(علیه السلام) / واقدى هم آن را در مغازى، ج 2، ص 1109 به نقل از جابر نقل کرده است.
86ـ بحارالانوار، ج 21، ص 406، به نقل از المنتقى، ج 4، ص 36 و در مغازى واقدى، ج 2، ص 1110
87ـ همان، ج 21، ص 393 به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234
88ـ مغازى واقدى، ج 2، ص 1110
89ـ همان، ج 2، ص 1110 ـ 1111
90ـ تفسیر قمى، ج 1، ص 171 و 172 و در حاشیه آن از صحیح بخارى، ج 2، ص 145 و 149 و ج 3، ص 79، ج 4، ص 87، باب حوض این بحث آمده است.
91ـ همان، ج 1، ص 173 و ج 2، 446 و 447. وى آن را بدون سند نقل کرده است.
92ـ بحارالانوار،ج21،ص393به نقل از فروع کافى، ج 1، ص 234
93ـ المیزان، ج 5، ص 157
94ـ تفسیر عیاشى، ج 1، ص 288
95ـ المیزان، ج 5، ص 163 ـ 168 / الدرالمنثور، ج 2، ص 285ـ289
96ـ براى مطالعه بیشتر به کتاب آیات الغدیر، ص 264ـ 268 مراجعه کنید.
97ـ مناقب آل ابىطالب، ج 3، ص 33 و شاید آنچه را که عیاشى در تفسیر خود (ج 1، ص 327) از عمار بن یاسر روایت کرده است که وقتى این آیه نازل شد، پیامبر آن را براى ما خواند و سپس فرمود: «من کنت مولاه فعلى مولاه» از حلبى باشد.
98ـ از البرهان در بحارالانوار، ج 37، ص 151 ـ 152 و به نقل از عیاشى که آن را در تفسیر عیاشى نیافتیم.
99ـ الاحتجاج، ج 1، ص 69و70.
100ـ این سخن وى بعد از آن است که گفته است:«پنج هزار نفر از اهل مدینه همراه پیامبر بودند.» بنابراین، ده هزار شاهد جریان غدیر بودهاند.
101ـ تفسیر عیاشى، ج 1، ص 332
102ـ جامع الاخبار، ص 10ـ13 و از او در بحارالانوار، ج 37، ص 165ـ166
103ـ المیزان، ج 5، ص 196ـ197
104ـ در معجم البلدان، ج 2، ص 389 آمده است: خم منطقهاى بین مکه و مدینه و در نزدیکى جحفه است.
105ـ الاحتجاج، ج 1، ص 70ـ76
106ـ البرهان،ج2،ص145 و از او در بحارالانوار، ج 37، ص 152
107ـ الاقبال، ج 2، ص 240ـ241 / بحارالانوار، ج 37، ص 149; مناقب، ج 3، ص 45
108ـ بشارةالمصطفى، ص 166، چنانکه در بحارالانوار، ج 37، ص 168 و 223 آمده است و العمده تألیف ابن بطریق حلى، ص 92 به نقل از مسند احمد، ج 4، ص 281
109ـ بحارالانوار، ج 37، ص 183 به نقل از ابن حنبل. در این فصل بیش از ده خبر آورده شده و در آنها آمده است که خطبه بعد از نماز ظهر ایراد شده است که مى توان به صفحه هاى 119، 121، 139، 149، 154، 159، 191، 189، 204 مراجعه کرد.
110ـ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 35. احتمال قوى این است که این خبر را از تفسیر فرات کوفى از قول ابوذر غفارى نقل کرده باشد، ص 516
111ـ الاحتجاج، ج 1، ص69
112ـ تفسیر عیاشى، ج 1، ص 332
113ـ جامع الاخبار، ص10ـ13وازاودربحارالانوار،ج27،ص 165
114ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 27، ص 150 از کتاب مناقب ابن جوزى نقل کرده است: صد و بیست هزار نفر از صحابه و اعراب و افرادى که در اطراف مکه و مدینه ساکن بودند، همراه آن حضرت بودند، بنابراین احتمال دارد که آنچه در روایات ائمه(علیهم السلام) آمده است مبنى بر اینکه ده الى بیست هزار نفر از اهل مدینه و مکه در غدیر حاضر بودهاند، اشاره بر صحابه آن حضرت داشته باشد.
115ـ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 45ـ46
116و 117ـ بحارالانوار، ج 37، ص 119، حدیث 7 و از تفسیر عیاشى، ج 37، ص 138/ ص 120
118ـ همان، ج 37، ص 111 و در مناقب از ثعلبى به نقل از کلبى، ج 3، ص 29
119ـ جامعالاخبار، ص 10 و از او در بحارالانوار، ج 37، ص 166 و مناقب آن را از خبر ابوسعید حذرى و از شرف المصطفى از براء بن عازب و از التمهید باقلانى نقل کرده است و معناى آن را هم از سمعانى ذکر کرده است و در بحارالانوار، ج 37، ص 107 از أمالى شیخ صدوق از ابى هریره آمده است و فخر رازى آن را در تفسیر مفاتیح الغیب، ج 3، ص 433 آورده است و علامه امینى در الغدیر، ج 1، ص 272 ـ 282 به طور مفصل این مطلب را از 60 مصدر نقل کرده است.
120ـ احتجاج، ج 1، ص 82 ـ 84 و این را قبل از او شهید فتال نیشابورى به صورت موسل در روضة الواعظین، ص 109 ـ 121 روایت کرده است که سیزده صفحه از کتاب را از ص 68 تا 84 شامل شده است. و این در حالى است که در تفسیر فرات کوفى، ص 505، حدیث 663 از امام صادق(علیه السلام) از ابن عباس روایت شده است: پیامبر(صلى الله علیه وآله)برخاست و خطبه کوتاهى ایراد کرد.
121ـ بحارالانوار، ج 37، ص 218. چنانکه نقل شد این خطبه سیزده صفحه از کتاب احتجاج را شامل شده است. و سید بن طاووس سه صفحه از این خطبه را در اقبال، ج 2، ص 245 ـ 247 به نقل از کتاب النشرو الطى روایت کرده است که مؤلفش آن را به پادشاه مازندران، رستم بن على به هنگامى که وارد رى شد، هدیهکرد.اوآن راباسلسلهسندخوداززیدبنارقمروایت کرده است.
122ـ ارشاد، ج 1، ص 176
123ـ کتاب سلیم بن قیس، ج 2، ص 828
124ـ سلیم بن قیس، ج 2، ص 828 ـ 829. علامه امینى در الغدیر، ج 2، ص 34ـ 39 بیشتر از بیست منبع از خاصه و بیشتر از ده منبع از عامه در مورد سند این شعرآورده است، اما در دیوان چاپ شدهاش به هیچ کدام اشاره نکردهاند!!
125ـ روضه کافى، ص 89، حدیث 75 و از امام صادق(علیه السلام) در جامعالاخبار، ص 11 آمده، چنانکه در بحارالانوار، ج 37، ص 166 بدان اشاره شده است.
126ـ ارشاد، ج 1، ص 177 و افزوده است: پیامبراکرم دعا را مشروط به نصرت و یارى کرد، زیرا عاقبت امر حسّان را مىدانست که به مخالفین خواهد پیوست.
127ـ احتجاج، ج 1، ص 84
128ـ جامع الاخبار، ص 11. چنان که در بحارالانوار، ج 37، ص 167 بدان اشاره شده است.
129ـ تفسیر عیاشى، ج 2، ص 98ـ100.
130ـ به نقشه صفحه 40 در اطلس تاریخ اسلام مراجعه کنید.
131ـ تفسیر قمى، ج 1، ص 175 و مثل همین در اقبال، ج 2، ص 249 از کتاب النشروالطى نقل گردیده است.