میزگرد ارتباط با امریکا از منظر مبانى فقهى و حقوقى
آرشیو
چکیده
متن
بحث ارتباط یا عدم ارتباط با امریکا در این روزها از بحث هاى مطرح بین صاحب نظران و اربابان جراید است. هرچند از زوایا و دیدگاه هاى گوناگونى به این بحث پرداخته شده، اما تبیین مبانى فقهى و قرآنى ارتباط و یا عدم ارتباط با بیگانگان و از جمله امریکا کم تر مورد توجه قرار گرفته است. با توجه به ضرورت و اهمیت این مسأله، در گفتوگویى که به ارباب معرفت تقدیم مى داریم، دو تن از استادان حوزه و دانشگاه حجج الاسلام والمسلمین عباس کعبى و محسن غرویان دیدگاه هاى خود را در این زمینه مطرح کرده اند. معرفت
معرفت: لطفاً مبانى قرآنى بحث مذاکره با بیگانگان را مطرح بفرمایید؟
حجة الاسلام غرویان: به نظر مى رسد در جامعه ما، بسیارى از رجال سیاسى، نویسندگان و صاحب نظرانى که در این مقوله به بحث مى پردازند، توجهى به مبانى علمى و فقهى مسأله ندارند. از این نظر بجاست این بحث را به صورت یک بحث علمى و فقهى مطرح نماییم و از این زاویه به این مسأله نگاه کنیم. بنابراین، ضرورت دارد که این مسأله از سطح بحث هاى روزنامه اى فراتر برود. سؤال این است که مبانى قرآنى منع مذاکره چیست؟ چرا نباید مذاکره کنیم؟ در این باره، به چند آیه اشاره مى کنم. درباب عزّت مسلمانان در قرآن، چند آیه آمده است. در یک جا خداوند مى فرماید: «للّهِ العزّةُ و لرسولهِ و للمؤمنین.» (منافقون: 8) در آیه اى دیگرمى فرماید: «مَن کانَ یُرید العزّةَ فللّه العزةُ جمیعا.» (فاطر: 10)
اگر در مفهوم «عزّت» دقت کنیم، این خود یک مبنا و اصل است. ما همیشه باید در تصمیم گیرى هاى سیاسى مان، توجه به این اصل داشته باشیم که باید عزّت اسلام و مسلمانان و عزّت دین خدا محفوظ باشد. بنابراین، هرجا مذاکره با بیگانگان عزّت اسلام و مسلمانان را به نحوى خدشه دار مى کند، نباید انجام بگیرد زیرا حفظ عزّت براى اسلام و مسلمانان و دولت اسلامى، گاهى اقتضا مى کند که مذاکره اى صورت نگیرد. بنابراین، یکى از مبانى عدم مذاکره «حفظ عزّت اسلام و مسلمانان» است. قاعده دیگرى که فقها به آن تمسّک مى کنند، قاعده «تعاون بر اثم و عدوان» است. قرآن کریم مى فرماید: «تعاونوا علَى البرِّ و التقوى و لا تعاونوا علَى الاثم و العدوان.» (مائده: 2) هرجا برّ و تقوا مطرح است، در آن همکارى و مشارکت کنید، اما هرجا گناه و عدوان و تجاوز مطرح است، نباید در آن مشارکت و تعاون داشته باشید. یکى از مبانى منع مذاکره ما با دولت ها و حکومت هاى متجاوزى مثل اسرائیل و امریکا این است که اگر با آنان وارد مذاکره شویم به گونه اى که از همین مذاکره و سر میز نشستن ما همدلى و همفکرى با سیاست هاى دولت هاى متجاوزى مثل امریکا و اسرائیل استنباط شود، این کار خود مصداق «تعاون بر اثم و عدوان» است. به هر حال در گفتوگو، طرفین قدرى در مواضعشان کسر و انکسار به وجود مى آید، تمام گفتوگو صد درصد به نفع یک طرف نیست. ما وقتى مى نشینیم تا با امریکا مذاکره کنیم، على القاعده باید قدرى نظرات آن ها را بپذیریم، آن ها هم قدرى از نظرات ما را باید بپذیرند. اصلاً خود همین نشستن بر سر میز مذاکره در عالم سیاست معنا دارد. دو دولت که در کنار هم مى نشینند، رجال حکومت که در کنار هم مى نشینند، معنایش این است که تا حدى به هم نزدیک شده اند. گاهى همین کنار همدیگر نشستن مصداق «تعاون بر اثم و عدوان» است. بنابراین، از آیه مزبور مى توانیم استفاده کنیم که یکى از مبانى منع مذاکره این است که «تعاون بر اثم و عدوان» است.
قاعده دیگرى که فقها به آن تمسّک مى کنند، قاعده «نفى سبیل» است. خداوند مى فرماید: «لن یجعلَ اللهُ لِلکافرینَ علَى المؤمنینَ سبیلاً.» (نساء: 241) «لن» نفى ابد مى کند; یعنى هیچ گاه خداوند بر اهل ایمان سلطه اى از کافران قرار نداده است. یکى از مبانى منع مذاکره همین است. مقام معظّم رهبرى و پیش از ایشان، حضرت امام راحل(قدس سره) با استناد به همین قاعده، بر عدم مذاکره تأکید داشته اند; زیرا با توجه به قرائنى که وجود دارد چنین مذاکره اى منجر به سلطه و اثبات سبیل براى غیر مسلمان ها و کفار بر مسلمان ها مى شود و به همین دلیل، تأکید مى شود که ما نباید مذاکره کنیم.
همچنین در آیاتى از قرآن کریم «اتخاذ ولى» مورد بحث قرار گرفته است; از جمله در سوره «آل عمران»، آیه 28 مى فرماید: «لا یتّخذ المؤمنین الکافرینَ اولیاءَ مِن دونِ المؤمنین.» مؤمنان نباید کفار را به عنوان ولىّ خود اتخاذ کنند. نکته اى که در مورد «اتخاذ ولى» باید تذکر دهم این است که بر حسب آیه، کسى که ولایت دیگرى را قبول کند این را «اتخاذ الولى» مى گویند، وگرنه صرف نشستن با شخصى که ادعاى بزرگى دارد، یا صحبت کردن با او مشکلى ندارد، اما اگر در گفتمان آن ها سلطه پذیرى مطرح باشد، مصداق همین آیه است. ما قرائنى داریم که نشان مى دهد دولت ها وحکومت هایى، مثل حکومت صهیونیستىِ امریکا، مى خواهند بر مسلمانان سلطه پیدا کنند. این سلطه مصداق «اتخاذ الولى» است و ما با استناد به همین آیه نمى توانیم با آنان مذاکره کنیم.
آیه اى دیگر در سوره «نساء» است که مى فرماید: «فقاتِلوا اولیاءَ الشیطان انِّ کید الشیطان کانَ ضعیفاً.» (نساء: 76) حضرت امام(قدس سره)فرمودند: «امریکا شیطان بزرگ است.» این یک شعار صرفاً سیاسى نبود; یعنى سیاست هاى امریکا سیاست هاى شیطانى است و همه کسانى که از امریکا و یا اسرائیل حمایت مى کنند اولیاى شیطان هستند; براى این که از سیاست هاى شیطانى پى روى مى کنند. دستور قرآن این است که باید با آنان پیکار کرد; شدیدترین نوع برخورد.
حال با توجه به این مبانى، چه طور مى توانیم با اولیاء الشیطان سرمیز مذاکره بنشینیم و گفتوگو کنیم.
یکى دیگر از مبانى منع مذاکره این آیه است: «الذّینَ یتّخذونَ الکافرینَ اولیاءَ مِن دونِ المؤمنینَ أیبتغونَ عندهم العزّةَ فانَّ العزّة للّهِ جمیعاً.» (نساء: 139) از این آیه چنین برداشت مى شود برخى که مى خواهند کفّار را به عنوان ولىّ خودشان اتخاذ کنند، به این دلیل است که تصور مى کنند عزّتشان در این کار است. اما قرآن به شدت این کار را نفى مى کند و مى فرماید: این پندار غلطى است. شما تصور مى کنید کفّار براى شما عزّت مى آورند؟! متأسفانه امروز در جامعه ما بعضى ها حالت خودباختگى در برابر غرب و امریکا دارند، تصور مى کنند که عزّت کشور ما در این است که آن ها را بپذیریم و با آنان وارد مذاکره شویم. قرآن این مسأله را نفى کرده و گفته است: عزّت نزد خداست; این پندار غلطى است که شما تصور مى کنید آن ها براى شما عزّت مى آورند. در این باره، آیات زیادى هست; از جمله: «یا ایُّها الّذینَ آمنوا لا تَتّخذوا الکافرینَ اَولیاءَ مِن دونِ المؤمنینَ.» (نساء:144); «یا ایَّها الّذین آمنوا لا تَتّخذوا الیهود والنصارى اولیاء.» (مائده: 51) در این آیه، از یهود و نصارا اسم برده شده که آن ها را اولیاى خود نگیرید. مى فرماید: «بعضهُم اولیاءُ بعض و مَن یتولّهم منکم فانّه منهم.» یعنى: هر که از مسلمان ها، یهود و نصارا را به عنوان ولىّ خود اتخاذ کند، از آن هاست. با توجه به این مبانى، ما مى گوییم: نمى توان با یهود و نصارا، بخصوص با توجه به قراین زیادى که نشان دهد آن ها به دنبال سلطه بر مسلمانان هستند، وارد مذاکره شد. آیات متعدد دیگرى نیز در این زمینه وجود دارند که به هرحال، ولایت بیگانگان و غیرمسلمان ها را بر مسلمانان منع کرده اند; حال این ولایت پذیرى و سلطه پذیرى شکل مذاکره به خود بگیرد یا شکلى دیگر. بنابراین، اگر نفس مذاکره در جهان انعکاسش به این صورت بود که انقلاب اسلامى ایران و رهبرى آن، با امریکا وارد مذاکره شدند، هیمنه و هیبت امریکا را پذیرفتند، مصداق همین آیات قرار مى گیرد که قرآن نفى کرده است. پس نباید به هیچ وجهى این مذاکره را انجام دهیم. اگر دیدیم، نفس مذاکره با کسى که ادعاى رهبرى جهان و نظم نوین جهانى را دارد، خود مصداق ولایت پذیرى و سلطه پذیرى است، از نظر فقهى محکوم به حرمت است و نباید به این مذاکره تن داد.
معرفت: لطفاً در خصوص مبانى فقهى و قرآنى مذاکره با امریکا توضیح دهید.
حجة الاسلام کعبى:به نظر بنده، منع مذاکره با امریکا در شرایط کنونى یک مبناى کلى فقهى دارد و آن «وجوب جهاد دفاعى» است و وجوب دفاع، هم عقلى و هم شرعى است. جهاد دفاعى از ضروریات دین است و جهان اسلام در مقابل نظام سلطه استکبار جهانى، که متبلور در نظام سلطه امریکاست، در حالت تدافعى به سر مى برد. در این حالت، دفاع بر تک تک مسلمانان واجب است و مذاکره در واقع، نوعى سازش در روابط سیاسى تلقّى مى شود. در حال حاضر، با وجود نظام سلطه، بخصوص با شعارى که جرج بوش داده که «هر که با ما نیست، علیه ماست»، که همان شعار هیتلر است، این صف آرایى کاملاً مشخص شده. بنابراین، یکى از مبانى بسیار مهم، همین جهاد دفاعى است و این را باید تجزیه و تحلیل کنیم که اصلاً «جهاد دفاعى» چیست؟ و چگونه امروز امریکا مظهر هجوم به جهان اسلام است؟
به عنوان یک مسأله فقهى، در همه کتاب هاى فقهى مذکور است که اگر جان مسلمانان، سرزمین، اقتصاد، ناموس، عزّت و آبروى آنان از سوى بیگانگان در معرض خطر قرار گیرد، دفاع بر تک تک مسلمانان واجب است. حال اگر ما شرایط سیاسى حاضر را تجزیه و تحلیل کنیم، مى بینیم که در واقع، سرزمین مسلمانان (فلسطین) و بسیارى از جاهاى دیگر، غصب شده و مظهر این غصب و حامیان غاصب، امریکاى جهان خوار و مستکبر است. پس ما در حال دفاع از سرزمین اسلامى به سر مى بریم.
غیر از سرزمین، اقتصاد مسلمانان نیز مورد هجوم دشمنان اسلام است. اگر مسلمانان حالت همگرایى داشته باشند و جهان اسلام زیر پرچمى واحد و تحت عنوان «امّت اسلامى» گرد هم جمع شوند و این ملت هاى متفرق به «امّة واحده»، که شعار قرآنى است، تبدیل شوند، امکانات اقتصادى جهان اسلام از طریق نظام نوینى که این ها مطرح کرده اند و از طریق صندوق بین المللى پول مثل امروز به یغما نمى رود و تاراج نمى شود. جهان استکبار با دخالت در روابط کشورها، و به وسیله مزدورانى که در بعضى کشورها دارند، درصدد اعمال این سیاست هستند. بنابراین، اگر خوب نگاه کنیم، مى بینیم که در معرض تهاجم هستیم.
یکى دیگر از سرمایه هاى مسلمانان که مورد تهاجم واقع شده، «فرهنگ» آنان است. در این زمینه هم ما در حال دفاع به سر مى بریم. آنان از طریق «جهانى سازى» سعى مى کنند این سلطه را اعمال کنند.
یکى از مظاهر سلطه آن ها، سلطه سیاسى است که از طریق رژیم هاى مزدور و با ترویج و عملى کردن «سکولاریسم» به جوامع اسلامى هجوم مى برند. ما در مقابل این همه هجوم، باید دفاع همه جانبه انجام دهیم; دفاع همه جانبه فرهنگى و سیاسى; چیزى که اسم آن را «بازدارندگى فعّال در عرصه دیپلماسى» مى گذارند تا از این طریق، براى جهان اسلام تولید قدرت کنند. یکى از جلوه هاى تولید قدرت «همگرایى» است; به اصطلاح، ایجاد زمینه ها و بسترهاى مناسب براى وحدت.
حال اگر در چنین شرایط دفاعى، بیاییم مذاکره کنیم; وقتى آن ها با دشمنى آشکار و علنى با مسلمانان جهان مى جنگند، این در واقع، پشت کردن به منافع جهان اسلام است و خلاف اوّلیات مسائل فقهى. امروز مظهر ظلم و تجاوز و استکبار و شیطنت امریکاست. البته این در جاى خودش مطرح است که که دفاع در مقابل هر چیزى باید متناسب با آن چیز باشد که ما در صدد بیان آن نیستیم و بهترین دفاع هجوم است. این را قبول داریم، در جاى خود محفوظ، به ویژه در بحث فرهنگ. اما یکى از راه هاى دفاع همه جانبه در مقابل امریکا، «بازگشت به هویّت خویش» و «احیاى هویّت اسلامى در سطح جهان اسلام» است. با همین رویکرد، اگر به آیات قرآنى نگاه کنیم، علاوه بر مبناى قرآنى و روایى و فقهىِ اصل «صلح و همزیستى و روابط مسالمت آمیز در روابط بین الملل» که پایه استدلال است بحث «وفاى به عقود» مى باشد.
اما آیات قرآنى در این باره، پرشمار است که براساس آن ها در وضعیت حاضر، اصلاً مذاکره با امریکا از گناهان کبیره و موبقات به شمار مى آید:قرآن کریم دوستى یک جانبه را به شدت محکوم مى کند. دوستى یک جانبه به این معنا است که ماحالت پى روى از آن ها داشته باشیم: «یا ایّها الّذین آمنوا لا تتّخذوا بطانة مِن دونکم لا یألونکم خبالاً.» (آل عمران: 118); یعنى این ها را از خودتان حساب نکنید، دشمن را خودى به حساب نیاورید. اصل سوم قانون اساسى در مورد جلوگیرى از نفوذ اجانب بحث کرده و یکى از زمینه هاى نفوذ را همین مذاکره و به اصطلاح تحمیل شرایط نظام سلطه بر یک کشور اسلامى دانسته است. قرآن کریم از منظر واژه شناختى مى فرماید: «لا یألونکم خبالاً»; یعنى آن ها درباره شما از هیچ تبه کارى دریغ نمىورزند، و از توطئه علیه شما دست نمى کشند. و چون این ها علیه ما توطئه مى کنند، علیه جهان اسلام دست به تبه کارى مى زنند، مذاکره با تبه کار و یا دشمنى که علناً دشمنى خودش را ابراز مى کند، نشانه ذلّت و زبونى است. آیه دیگر مى فرماید: «ودّوا ما عنّتم» (آل عمران: 118); یعنى آن ها دوست دارند که جهان اسلام در حالت دشوارى و سختى به سر ببرد و با مشکلات دست و پنجه نرم کند و وابسته به آن ها باشد. فرمایش بلند امیرالمؤمنین هم در این زمینه معروف است: «احتج الى مَن شِئْتَ تکُن اسیرهُ.»1 آن ها یک جهان اسلام اسیر و تحت سلطه مى خواهند، و ما براى نجات از این اسارت نباید پاى میز مذاکره آن ها بنشینیم. «قد بدتِ البعضاءُ مِن افواههم» (آل عمران: 118); دشمنى و کینه توزى از گفتارشان فروچکیده است. گویى این آیه شریفه همین وضعیت حاضر ما را بیان مى کند که چگونه جرج بوش همه را به تمسخر گرفته و یک تنه به جنگ با اسلام آمده است و علناً نداى جنگ صلیبى سر مى دهد. «و ما تُخفی صدوُرهم اکبر.» (آل عمران: 118) البته آن توطئه هایى که در دل دارند و هنوز رو نکرده اند، بیش تر از آن چیزى است که مشخص است و آینده هم بیش تر نشان مى دهد که چه خوابى براى جهان اسلام دیده اند.
یکى از خواب هایى که دیده اند این است که مى خواهند نقشه جهان اسلام را دگرگون کنند; اسرائیل دومى در منطقه بکارند. «ها اَنتم اولاء تُحبوّنَهم و لایحبّونکم.» (آل عمران: 119) قرآن شدیداً تخطئه مى کند و مى فرماید آیا در چنین شرایطى سزاوار است که شما مذاکره و دوستى با آن ها را مطرح کنید، در حالى که این ها رسماً از شما اظهار تنفّر مى کنند؟ این خلاف عقل است که وقتى دشمن از اسلام و جهان اسلام اظهار تنفّر مى کند و مثلاً مى گوید: «قرآن کتاب مقدّس تروریست هاست» ما در چنین شرایطى بیاییم و بگوییم، مذاکره کنیم و اظهار دوستى و تمایل نماییم. این کار اصلاً بى معناست. «تؤمنون بالکتاب کلِّه» (آل عمران: 119) آیا سزاوار است شما که به همه کتاب و قرآن ایمان آورده اید، دنبال دوستى یک جانبه و یک طرفه باشید؟ «و اذا لقُوکم قالوُا آمنّا.» (آل عمران: 119) این ها وقتى با شما بر سر میز مذاکره بنشینند، دم از دوستى و منافع ملت ایران هم مى زنند، ولى این شعارهاى فریب کارانه نباید ماها را گول بزند. «و اذا خلوا عضّوا علیکم الانامل من الغیظ.» (آل عمران: 119) همین ها وقتى تنها مى شوند از فرط خشم و کینه انگشت به دندان مى گزند. این آیه به صراحت، روان شناسى برخورد با دشمن را بیان مى کند که شما چنین دشمنى دارید و با چنین دشمنى چگونه حاضرید مذاکره کنید؟ این یک مبنا.
مبناى دومى که قرآن کریم براساس آن مذاکره با نظام استکبارى را حرام و از گناهان کبیره مى داند این است که مى فرماید: دشمنان شما دوست دارند که شما از اسلام برگردید و از اسلام دست بکشید، این ها با اسلام جنگ دارند. قرآن مى فرماید: «یا ایّها الّذین آمنوا اِن تطیعوا الذّین کفروا یردّوکم على اعقابکم فتنقلبوا خاسرین.» (آل عمران: 149) آن ها شما را به عصر جاهلیت و دوران قبل از اسلام برمى گردانند و به کم تر از آن راضى نیستند.
یکى از مبانى حرمت مذاکره احساس پشت گرمى و اطمینان است و این که جهان اسلام نسبت به نظام سلطه احساس پشت گرمى و اطمینان کند و آن را در عمل بپذیرد و جذب نظام سلطه شود; همان «نظام تک قطبى» که امریکا مطرح مى کند. در آیه شریفه «ولا تَرکَنوا اِلَى الذّینَ ظَلموا فتَمسَّکم النّارُ و ما لکم مِن دونِ اللّهِ من اولیاءَ» (هود: 113)، «لا ترکنوا» یعنى با اعتماد، دشمن را نپذیرید.
از جمله مسائل روانى که قرآن کریم مطرح مى کند که نباید به دلیل چنین مسائلى پاى میز مذاکره برویم، این است بعضى ها احساس مى کنند که اگر پاى میز مذاکره نروند، منافع ملى و منافع جهان اسلام برباد مى رود; چون نظام سلطه یک نظام واقعى است و ما نمى توانیم با واقعیات بجنگیم. قرآن کریم این منطق را به شدت تخطئه مى کند: «لا یغُرنّک تقلّبُ الّذین کفروا فى البلاد.» (آل عمران: 196) قدرت مستکبران شما را فریب ندهد. «متاعٌ قلیلٌ ثم مأوئهم جهنم و بئسَ المهاد.» (آل عمران: 197) آمد و شدِ کفار در شهرها به حالت استکبار و گردن گشى یک ایّام گذرایى دارد، تمام مى شود.
حضرت امام(قدس سره) در اوج قدرت امریکا و استکبار، فرمودند: «قدرت حقیقى، قدرت خداوند است و همه قدرت ها قدرت هاى پوشالى است. امریکا هیچ غلطى نمى تواند بکند.» این منطق، منطق قرآنى است. اما اگر با منطق ضعف و زبونى با دشمن رو به رو شویم و فکر کنیم که دشمن هرکارى بخواهد مى تواند انجام دهد، از موضع ضعف وارد مذاکره مى شویم. آن موقع عزّت و سربلندى جهان اسلام و کشور بر باد مى رود. بنابراین، منطق قرآن این است که مى فرماید: «فلا تَهِنوا و تَدعوا الى السلمّ و انتم الاعَلون.» (محمد: 35) سست نشوید و با سستى دعوت به صلح و مذاکره نکنید. شما بلندمرتبه هستید و عزّت دارید.
یکى از مبانى دیگر براى نفى مذاکره با امریکا در شرایط فعلى بحث پذیرش ولایت بیگانگان است که یکى از گناهان کبیره به شمار مى آید. به صراحت در سوره «ممتحنه» آمده است: «یا ایُّها الذّین آمنوا لاتَتخذوا عدّوی و عدوّکم اولیاءَ تُلقون اِلیهم بالمودّةِ و قد کفروا بما جاءکم مِن الحقِّ یخرجون الرّسول و ایّاکم ان تؤمنوا بِاللّهِ ربِّکم.» (ممتحنه:1) آیه چه قدر معنا دارد! اولاً، مى فرماید: «لاتتخذوا.» از اتخاذ برمى آید که گویى پیشنهاد مذاکره از سوى مؤمنان و جبهه داخلى است، دشمن متقاضى مذاکره نیست و بى پرده مى خواهد در مقابل اسلام و اسلامیان بایستد و آنچه «اتخاذ ولى» عنوان مى شود این است که پیشنهاد از سوى خودى ها باشد. ثانیاً، «عدوى» اشاره دارد به این که با دشمن خدا نمى شود مذاکره کرد. مذاکره اى که منجر به پذیرش خواسته هاى دشمن خدا شود، جایز نیست. ثالثاً، به سیاق «عدوکم»، این تنها دشمن خدا نیست، دشمنى خدا در دشمنى شما متبلور است; دشمن منافع، عزّت، آبرو، سربلندى و استقلال شما. دشمن به کم تر از اسارت شما و زیر سلطه کشاندن شما راضى نمى شود. مى فرماید: «لا تتّخذوا عدوّی و عدوّکم اولیاء.»; حالا چگونه «اتخاذ ولى» اتفاق مى افتد؟ یکى از زمینه هاى اتخاذ ولى، خودباختگى است: «تُلقون اِلیهم بالمودّة.» پیشنهاد دوستى به آن ها بدهیم. مذاکره همان پیشنهاد دوستى است. اگر مذاکره از موضع قدرت نباشد، دشمن امتیاز نمى دهد. مذاکره اى که قرآن به شدت از آن نهى مى کند، مذاکره اى است که در جهان اسلام و مسلمانان و کشورهاى اسلامى به دشمن امتیاز بدهند، ولو امتیاز روانى. قرآن مى فرماید: «تُلقون اِلیهم بالمودّةِ و قد کفروا بما جاءکم مِن الحقِّ.» در حالى که این ها منکر مبانى و ارزش هاى شما هستند و به کم تر از نابودى دین و شکست حکومت دینى راضى نمى شوند و مى خواهند شما را از بین ببرند، چگونه به آنان اظهار مودّت و دوستى مى کنید و یا زمینه هاى مذاکره را برایشان فراهم مى کنید؟! «یُخرجونَ الرّسول و ایّاکُم ان تؤمنوا باللّهِ ربِّکم.» قرآن صریحاً مى فرماید: «دشمن من و دشمن خود را یاران خویشتن قرار ندهید.»
یکى از مبانى که دشمنان دارند و قرآن به شدت آن را نفى مى کند و مى فرماید این مبانى نباید باعث مذاکره و روابط با دشمن شود این است که، این ها اصلاً دوست دارند در نهایت، شما کافر شوید و در نظام سلطه و نظام استکبار ذوب گردید; هویت حقیقى خود را از دست بدهید و یک هویت سکولار (غیردینى) پیدا کنید: «ودّوا لو تکفرونَ کما کفروا و تکونون سواءً.» (نساء: 89) مى خواهند شما مثل آن ها بشوید; هویّت مستقلى نداشته باشید. چون چنین است، «فلا تتَخذّوا مِنهم اولیاءَ.» (نساء: 89) علت و مبناى عدم اتخاذ ولى این است که این ها فقط به کفر شما راضى مى شوند; به کم تر از کفر شما قانع نمى گردند و خواهان شکست حکومت دینى هستند.
آیه اى دیگر که باز در همین زمینه است مى فرماید: «یا ایّها الّذین آمَنوا لا تَتّخذوا الیهودَ و النصارى اولیاءَ بعضُهم اولیاءُ بعض.» (نسا:ء 144) سپس قرآن تهدید مى کند و مى فرماید: «و مَن یَتَولّهم مِنکم فانّه مِنهم.» اگر کسى آن ها را بپذیرد، در واقع خودش از آن هاست، جزو نظام سلطه است. در جایى مى فرماید: «یا ایُّها الّذین آمنوا لا تتّخذوا الّذینَ اتّخذوا دینَکم هُزُواً و لعباً مِن الّذین اوتوا الکتابَ مِن قبلکم و الکفّار اولیاءَ.» (مائده:57) این هایى که دین شما را مسخره مى کنند، ارزش هاى شما را مسخره مى کنند، استقلال شما را قبول ندارند، هویّت مستقل شما را قبول ندارند، چگونه شما به عنوان «ولى» انتخابشان مى کنید و آن ها را مى پذیرید و زمینه پذیرش آن ها را از طریق مذاکره فراهم مى کنید؟
به هر روى، این ها مبانى منع مذاکره در شرایط فعلى هستند و این مبانى البته منافاتى با اصل صلح و همزیستى مسالمت آمیز ندارد. اصل بر صلح و همزیستى مسالمت آمیز است، اما وقتى دشمن سلاح را از رو بسته و قصد نابودى اسلام و جهان اسلام و هویّت مسلمانان را دارد، در چنین شرایطى بر ما مسلمانان واجب عینى است که جهاد دفاعى کنیم. براى نمونه، در یک اقدام به عنوان جهاد دفاعى، جهان اسلام، در یک حرکت خودجوش مردمى، «پپسى کولا» را تحریم کردند و فقها و عالمانشان گفتند استفاده نکنید. به این وسیله، به منافع اقتصادى امریکا ضربه وارد مى کنند. این نوع حرکت ها را ما باید در کشورمان ترویج کنیم. یا مثلاً عده اى پول هاى خودشان را از بانک هاى امریکایى بیرون کشیده اند. ما باید دنبال راهکارهایى باشیم که چگونه از منافع جهان اسلام در مقابل نظام سلطه دفاع کنیم، نه این که زمینه هاى روانى پذیرش دشمن را فراهم آوریم. قرآن در یکى از آیات مى فرماید: «لا یَتخذِ المؤمنونَ الکافرینَ اولیاءَ مِن دونِ المؤمنین.» (آل عمران:28) نباید به جهان اسلام و منافع اسلام پشت کنیم و با دشمن خود به خاطر منافع زودگذر دوستى بورزیم. یعنى: اگر امر دایر شود بین منافع شخصى یا ملّى یا حزبى و وجود اسلام و جهان اسلام، دفاع از کیان اسلام و منافع اسلام مقدّم بر همه منافع است. در غیر این صورت: «و مَن یَفعل ذلکَ فلَیس مِن اللّهِ فی شىء الاّ اَن تتقّوا منهم تُقاة.» (آل عمران: 28)
البته تذکر این نکته لازم است یکى از زمینه هاى دفع شر دشمن و کافران در حد ضرورت، مذاکره است، اما به گونه اى که منجر به دفع شر دشمن و تحصیل منافع بهتر شود. در این صورت، مذاکره جایز است. به همین دلیل، به صورتى حکیمانه، رهبرمعظّم انقلاب اسلامى براساس همین مبانى قرآنى، اصول سیاست خارجى نظام جمهورى اسلامى را براساس سه اصل مطرح کردند: «اصل عزت»، «اصل حکمت» و «اصل مصلحت».این ها مبانى اى است که براساس آن ها مى توان مذاکره کرد، وگرنه چنانچه مذاکره زمینه سلطه دشمن شود، از گناهان کبیره است. به هر حال، در سیاست خارجى باید فعال عمل کرد نه منفعل و ابتکار عمل را در صحنه جهانى همسو با منافع مسلمین به دست گرفت.
حجة الاسلام غرویان: نکته اى که به نظر مى رسد جالب است با استفاده از آیات قرآن آن را مطرح کنیم این است که برخى ممکن است بگویند ما همه این مبانى قرآنى را قبول داریم، اما به صورت بحث مصداقى این سؤال را مطرح کنند که آیا مذاکره با امریکا یا اروپا یا با صهیونیست ها به نفع و به مصلحت جامعه اسلامى نیست؟ جواب این سؤال را چگونه باید داد؟ به نظر مى رسد که در این جا اشاره به آیه اى جالب توجه است. در همین زمینه، سوره «عنکبوت»، آیه 41 مى فرماید: «مَثلُ الّذینَ اتّخذوا مِن دونِ اللّهِ اولیاءَ کَمَثلِ العنکبوتِ...» از این آیه استفاده مى شود که قرآن مى خواهد به عنوان کبراى کلى و اصل کلى بفرماید: شما یقین بدانید هرکسى غیر از خدا را براى خودش به عنوان ولى و سرپرست انتخاب کند، این مثل عنکبوت است که خانه خودش را با تارهاى سست و لرزانى مى سازد و مى خواهد خودش را در پناه این تارهاى سست و لرزان حفظ کند. به نظر من، این یکى از مبانى است که اگر ما واقعاً به قرآن و به عالم غیب و حکمت الهى اعتقاد داریم، خداوند مى فرماید: هرکسى غیر خدا را به عنوان ولى بر جامعه خودش بپذیرد، مَثَل آن مَثَل عنکبوت است. در عالم سیاست جهانى هم مى بینید که حضرت امام(قدس سره) فرمودند: امریکا شیطان بزرگ است و ما با او مذاکره نمى کنیم. مذاکره ما با او مذاکره گرگ و میش است. این مصداق همین آیه است که قرآن مى فرماید. شما کشورهایى را مى بینید که با امریکا وارد مذاکره مى شوند; امریکا از آن ها حمایت مى کند، ولى وقتى مى بیند آن حکومت به نفعش نیست، خودش در سرنگونى همان حکومت دست به کار مى شود; مثل طالبان در افغانستان که امریکا مدتى از آن ها حمایت کرد، بعد خودش همان ها را سرنگون کرد. یا در جنگ با ایران، امریکا کاملاً از حکومت عراق حمایت کرد تا انقلاب اسلامى را تحت فشار قرار دهد. ولى حالا امریکا مى خواهد حکومت عراق را سرنگون کند. بنابراین، آیه کاملاً تفسیر خودش را پیدا مى کند. کسانى که تصور مى کنند امریکا حامى آن هاست، این ها مثل عنکبوتى هستند که فکر مى کند خودش را مى تواند در تارهاى عنکبوتى اش حفظ کند، اما چنین نیست. پس با این اصل هم مى توانیم پاسخ کسانى را بدهیم که مى خواهند بگویند منفعت و مصلحت ما در مذاکره با امریکاست.
قرآن به صراحت مى گوید: دشمنان خدا مى خواهند شما هم دست از دینتان بردارید مانند آنان کافر شوید، اگر امریکا مصداق غیر خداوند است، شما اگر از راه مذاکره با امریکا، بستن قرارداد، ایجاد سفارت خانه، ایجاد روابط دیپلماسى و... نمى توانید منفعت و مصلحت کشور را تأمین کنید، آن ها حتى مى خواهند اسلام ما را هم تبدیل به کفر کنند و مى خواهند ما کافر باشیم، مى خواهند ما دست از دینمان برداریم.
نکته دیگرى را که لازم مى دانم اضافه کنم این است: من این سؤال را از کسانى مى پرسم که در بحث مذاکره با امریکا وارد مى شوند: آیا به نظر شما، علت محدثه انقلاب ما و علت مقاومت حضرت امام(قدس سره) در برابر امریکا چه بود؟ اصلاً ماهیّت انقلاب ما ضد امریکایى بود، حالا چگونه مى شود انقلاب مذاکره با امریکا را مطرح کند؟ اصلاً مذاکره با امریکا با ماهیت این انقلاب منافات دارد. حضرت امام(قدس سره)صریحاً در سخنرانى هاى خودشان، دشمن اصلى را امریکا مى دانستند و مى گفتند: حکومت شاه یک حکومتى است مزدور امریکا; یعنى در واقع، وکیل امریکاست در این جا. وقتى مردم شاه و رژیم شاهنشاهى را سرنگون کردند، در حقیقت، سلطه امریکا را نفى کردند. حالا چه طور مى شود رجال سیاسى همین نظام انقلابى ما بیایند و مذاکره را مطرح کنند. این مذاکره با علت محدثه انقلاب ما منافات دارد، با ماهیت و با جنس و فصل انقلاب ما در تنافى است، با ذاتیات این انقلاب تغایر دارد; زیرا مذاکره در جهان حاضر، با شرایطى که هست، معنایش انفعال است، و انفعال ما با ذاتیات انقلاب ما منافات دارد.
حجة الاسلام کعبى: نکته اى را هم بنده اضافه کنم: در دنباله بحث جناب آقاى غرویان، غیر از طالبان در افغانستان و حکومت عراق، به عنوان مثال سوم، مى توان آرژانتین را نام برد. شاید بعضى فکر کنند که در پرتو رابطه با امریکا، منافع اقتصادى ما تأمین مى شود، اما خوب است ببینید که همین آرژانتین چگونه دارد ورشکست مى شود و صندوق بین المللى پول چه خیانت هایى را در حق آن ها کرده است. امروز آن ها به چه اوضاع و فلاکتى افتاده اند. غیر از این، نمونه هاى زیادى هست. اما به عکس، کشورهایى که در مقابل امریکا ایستادند، نه تنها ضرر نکردند، بلکه وضعیتشان بهتر هم شد. نمونه اش کشور انقلابى جمهورى اسلامى ایران است که 23 سال در مقابل امریکا ایستاده و عزّت، استقلال، عظمت و خودکفایى و خوداتکایى را براى خود به ارمغان آورد. ما توانستیم در صنایع نظامى و در عرصه هاى دیگر تا حدى پیشرفت کنیم که امریکا تصور آن را هم نمى توانست بکند.
--------------------------------------------------------------------------------
پینوشتها
1محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 74، ص 411
معرفت: لطفاً مبانى قرآنى بحث مذاکره با بیگانگان را مطرح بفرمایید؟
حجة الاسلام غرویان: به نظر مى رسد در جامعه ما، بسیارى از رجال سیاسى، نویسندگان و صاحب نظرانى که در این مقوله به بحث مى پردازند، توجهى به مبانى علمى و فقهى مسأله ندارند. از این نظر بجاست این بحث را به صورت یک بحث علمى و فقهى مطرح نماییم و از این زاویه به این مسأله نگاه کنیم. بنابراین، ضرورت دارد که این مسأله از سطح بحث هاى روزنامه اى فراتر برود. سؤال این است که مبانى قرآنى منع مذاکره چیست؟ چرا نباید مذاکره کنیم؟ در این باره، به چند آیه اشاره مى کنم. درباب عزّت مسلمانان در قرآن، چند آیه آمده است. در یک جا خداوند مى فرماید: «للّهِ العزّةُ و لرسولهِ و للمؤمنین.» (منافقون: 8) در آیه اى دیگرمى فرماید: «مَن کانَ یُرید العزّةَ فللّه العزةُ جمیعا.» (فاطر: 10)
اگر در مفهوم «عزّت» دقت کنیم، این خود یک مبنا و اصل است. ما همیشه باید در تصمیم گیرى هاى سیاسى مان، توجه به این اصل داشته باشیم که باید عزّت اسلام و مسلمانان و عزّت دین خدا محفوظ باشد. بنابراین، هرجا مذاکره با بیگانگان عزّت اسلام و مسلمانان را به نحوى خدشه دار مى کند، نباید انجام بگیرد زیرا حفظ عزّت براى اسلام و مسلمانان و دولت اسلامى، گاهى اقتضا مى کند که مذاکره اى صورت نگیرد. بنابراین، یکى از مبانى عدم مذاکره «حفظ عزّت اسلام و مسلمانان» است. قاعده دیگرى که فقها به آن تمسّک مى کنند، قاعده «تعاون بر اثم و عدوان» است. قرآن کریم مى فرماید: «تعاونوا علَى البرِّ و التقوى و لا تعاونوا علَى الاثم و العدوان.» (مائده: 2) هرجا برّ و تقوا مطرح است، در آن همکارى و مشارکت کنید، اما هرجا گناه و عدوان و تجاوز مطرح است، نباید در آن مشارکت و تعاون داشته باشید. یکى از مبانى منع مذاکره ما با دولت ها و حکومت هاى متجاوزى مثل اسرائیل و امریکا این است که اگر با آنان وارد مذاکره شویم به گونه اى که از همین مذاکره و سر میز نشستن ما همدلى و همفکرى با سیاست هاى دولت هاى متجاوزى مثل امریکا و اسرائیل استنباط شود، این کار خود مصداق «تعاون بر اثم و عدوان» است. به هر حال در گفتوگو، طرفین قدرى در مواضعشان کسر و انکسار به وجود مى آید، تمام گفتوگو صد درصد به نفع یک طرف نیست. ما وقتى مى نشینیم تا با امریکا مذاکره کنیم، على القاعده باید قدرى نظرات آن ها را بپذیریم، آن ها هم قدرى از نظرات ما را باید بپذیرند. اصلاً خود همین نشستن بر سر میز مذاکره در عالم سیاست معنا دارد. دو دولت که در کنار هم مى نشینند، رجال حکومت که در کنار هم مى نشینند، معنایش این است که تا حدى به هم نزدیک شده اند. گاهى همین کنار همدیگر نشستن مصداق «تعاون بر اثم و عدوان» است. بنابراین، از آیه مزبور مى توانیم استفاده کنیم که یکى از مبانى منع مذاکره این است که «تعاون بر اثم و عدوان» است.
قاعده دیگرى که فقها به آن تمسّک مى کنند، قاعده «نفى سبیل» است. خداوند مى فرماید: «لن یجعلَ اللهُ لِلکافرینَ علَى المؤمنینَ سبیلاً.» (نساء: 241) «لن» نفى ابد مى کند; یعنى هیچ گاه خداوند بر اهل ایمان سلطه اى از کافران قرار نداده است. یکى از مبانى منع مذاکره همین است. مقام معظّم رهبرى و پیش از ایشان، حضرت امام راحل(قدس سره) با استناد به همین قاعده، بر عدم مذاکره تأکید داشته اند; زیرا با توجه به قرائنى که وجود دارد چنین مذاکره اى منجر به سلطه و اثبات سبیل براى غیر مسلمان ها و کفار بر مسلمان ها مى شود و به همین دلیل، تأکید مى شود که ما نباید مذاکره کنیم.
همچنین در آیاتى از قرآن کریم «اتخاذ ولى» مورد بحث قرار گرفته است; از جمله در سوره «آل عمران»، آیه 28 مى فرماید: «لا یتّخذ المؤمنین الکافرینَ اولیاءَ مِن دونِ المؤمنین.» مؤمنان نباید کفار را به عنوان ولىّ خود اتخاذ کنند. نکته اى که در مورد «اتخاذ ولى» باید تذکر دهم این است که بر حسب آیه، کسى که ولایت دیگرى را قبول کند این را «اتخاذ الولى» مى گویند، وگرنه صرف نشستن با شخصى که ادعاى بزرگى دارد، یا صحبت کردن با او مشکلى ندارد، اما اگر در گفتمان آن ها سلطه پذیرى مطرح باشد، مصداق همین آیه است. ما قرائنى داریم که نشان مى دهد دولت ها وحکومت هایى، مثل حکومت صهیونیستىِ امریکا، مى خواهند بر مسلمانان سلطه پیدا کنند. این سلطه مصداق «اتخاذ الولى» است و ما با استناد به همین آیه نمى توانیم با آنان مذاکره کنیم.
آیه اى دیگر در سوره «نساء» است که مى فرماید: «فقاتِلوا اولیاءَ الشیطان انِّ کید الشیطان کانَ ضعیفاً.» (نساء: 76) حضرت امام(قدس سره)فرمودند: «امریکا شیطان بزرگ است.» این یک شعار صرفاً سیاسى نبود; یعنى سیاست هاى امریکا سیاست هاى شیطانى است و همه کسانى که از امریکا و یا اسرائیل حمایت مى کنند اولیاى شیطان هستند; براى این که از سیاست هاى شیطانى پى روى مى کنند. دستور قرآن این است که باید با آنان پیکار کرد; شدیدترین نوع برخورد.
حال با توجه به این مبانى، چه طور مى توانیم با اولیاء الشیطان سرمیز مذاکره بنشینیم و گفتوگو کنیم.
یکى دیگر از مبانى منع مذاکره این آیه است: «الذّینَ یتّخذونَ الکافرینَ اولیاءَ مِن دونِ المؤمنینَ أیبتغونَ عندهم العزّةَ فانَّ العزّة للّهِ جمیعاً.» (نساء: 139) از این آیه چنین برداشت مى شود برخى که مى خواهند کفّار را به عنوان ولىّ خودشان اتخاذ کنند، به این دلیل است که تصور مى کنند عزّتشان در این کار است. اما قرآن به شدت این کار را نفى مى کند و مى فرماید: این پندار غلطى است. شما تصور مى کنید کفّار براى شما عزّت مى آورند؟! متأسفانه امروز در جامعه ما بعضى ها حالت خودباختگى در برابر غرب و امریکا دارند، تصور مى کنند که عزّت کشور ما در این است که آن ها را بپذیریم و با آنان وارد مذاکره شویم. قرآن این مسأله را نفى کرده و گفته است: عزّت نزد خداست; این پندار غلطى است که شما تصور مى کنید آن ها براى شما عزّت مى آورند. در این باره، آیات زیادى هست; از جمله: «یا ایُّها الّذینَ آمنوا لا تَتّخذوا الکافرینَ اَولیاءَ مِن دونِ المؤمنینَ.» (نساء:144); «یا ایَّها الّذین آمنوا لا تَتّخذوا الیهود والنصارى اولیاء.» (مائده: 51) در این آیه، از یهود و نصارا اسم برده شده که آن ها را اولیاى خود نگیرید. مى فرماید: «بعضهُم اولیاءُ بعض و مَن یتولّهم منکم فانّه منهم.» یعنى: هر که از مسلمان ها، یهود و نصارا را به عنوان ولىّ خود اتخاذ کند، از آن هاست. با توجه به این مبانى، ما مى گوییم: نمى توان با یهود و نصارا، بخصوص با توجه به قراین زیادى که نشان دهد آن ها به دنبال سلطه بر مسلمانان هستند، وارد مذاکره شد. آیات متعدد دیگرى نیز در این زمینه وجود دارند که به هرحال، ولایت بیگانگان و غیرمسلمان ها را بر مسلمانان منع کرده اند; حال این ولایت پذیرى و سلطه پذیرى شکل مذاکره به خود بگیرد یا شکلى دیگر. بنابراین، اگر نفس مذاکره در جهان انعکاسش به این صورت بود که انقلاب اسلامى ایران و رهبرى آن، با امریکا وارد مذاکره شدند، هیمنه و هیبت امریکا را پذیرفتند، مصداق همین آیات قرار مى گیرد که قرآن نفى کرده است. پس نباید به هیچ وجهى این مذاکره را انجام دهیم. اگر دیدیم، نفس مذاکره با کسى که ادعاى رهبرى جهان و نظم نوین جهانى را دارد، خود مصداق ولایت پذیرى و سلطه پذیرى است، از نظر فقهى محکوم به حرمت است و نباید به این مذاکره تن داد.
معرفت: لطفاً در خصوص مبانى فقهى و قرآنى مذاکره با امریکا توضیح دهید.
حجة الاسلام کعبى:به نظر بنده، منع مذاکره با امریکا در شرایط کنونى یک مبناى کلى فقهى دارد و آن «وجوب جهاد دفاعى» است و وجوب دفاع، هم عقلى و هم شرعى است. جهاد دفاعى از ضروریات دین است و جهان اسلام در مقابل نظام سلطه استکبار جهانى، که متبلور در نظام سلطه امریکاست، در حالت تدافعى به سر مى برد. در این حالت، دفاع بر تک تک مسلمانان واجب است و مذاکره در واقع، نوعى سازش در روابط سیاسى تلقّى مى شود. در حال حاضر، با وجود نظام سلطه، بخصوص با شعارى که جرج بوش داده که «هر که با ما نیست، علیه ماست»، که همان شعار هیتلر است، این صف آرایى کاملاً مشخص شده. بنابراین، یکى از مبانى بسیار مهم، همین جهاد دفاعى است و این را باید تجزیه و تحلیل کنیم که اصلاً «جهاد دفاعى» چیست؟ و چگونه امروز امریکا مظهر هجوم به جهان اسلام است؟
به عنوان یک مسأله فقهى، در همه کتاب هاى فقهى مذکور است که اگر جان مسلمانان، سرزمین، اقتصاد، ناموس، عزّت و آبروى آنان از سوى بیگانگان در معرض خطر قرار گیرد، دفاع بر تک تک مسلمانان واجب است. حال اگر ما شرایط سیاسى حاضر را تجزیه و تحلیل کنیم، مى بینیم که در واقع، سرزمین مسلمانان (فلسطین) و بسیارى از جاهاى دیگر، غصب شده و مظهر این غصب و حامیان غاصب، امریکاى جهان خوار و مستکبر است. پس ما در حال دفاع از سرزمین اسلامى به سر مى بریم.
غیر از سرزمین، اقتصاد مسلمانان نیز مورد هجوم دشمنان اسلام است. اگر مسلمانان حالت همگرایى داشته باشند و جهان اسلام زیر پرچمى واحد و تحت عنوان «امّت اسلامى» گرد هم جمع شوند و این ملت هاى متفرق به «امّة واحده»، که شعار قرآنى است، تبدیل شوند، امکانات اقتصادى جهان اسلام از طریق نظام نوینى که این ها مطرح کرده اند و از طریق صندوق بین المللى پول مثل امروز به یغما نمى رود و تاراج نمى شود. جهان استکبار با دخالت در روابط کشورها، و به وسیله مزدورانى که در بعضى کشورها دارند، درصدد اعمال این سیاست هستند. بنابراین، اگر خوب نگاه کنیم، مى بینیم که در معرض تهاجم هستیم.
یکى دیگر از سرمایه هاى مسلمانان که مورد تهاجم واقع شده، «فرهنگ» آنان است. در این زمینه هم ما در حال دفاع به سر مى بریم. آنان از طریق «جهانى سازى» سعى مى کنند این سلطه را اعمال کنند.
یکى از مظاهر سلطه آن ها، سلطه سیاسى است که از طریق رژیم هاى مزدور و با ترویج و عملى کردن «سکولاریسم» به جوامع اسلامى هجوم مى برند. ما در مقابل این همه هجوم، باید دفاع همه جانبه انجام دهیم; دفاع همه جانبه فرهنگى و سیاسى; چیزى که اسم آن را «بازدارندگى فعّال در عرصه دیپلماسى» مى گذارند تا از این طریق، براى جهان اسلام تولید قدرت کنند. یکى از جلوه هاى تولید قدرت «همگرایى» است; به اصطلاح، ایجاد زمینه ها و بسترهاى مناسب براى وحدت.
حال اگر در چنین شرایط دفاعى، بیاییم مذاکره کنیم; وقتى آن ها با دشمنى آشکار و علنى با مسلمانان جهان مى جنگند، این در واقع، پشت کردن به منافع جهان اسلام است و خلاف اوّلیات مسائل فقهى. امروز مظهر ظلم و تجاوز و استکبار و شیطنت امریکاست. البته این در جاى خودش مطرح است که که دفاع در مقابل هر چیزى باید متناسب با آن چیز باشد که ما در صدد بیان آن نیستیم و بهترین دفاع هجوم است. این را قبول داریم، در جاى خود محفوظ، به ویژه در بحث فرهنگ. اما یکى از راه هاى دفاع همه جانبه در مقابل امریکا، «بازگشت به هویّت خویش» و «احیاى هویّت اسلامى در سطح جهان اسلام» است. با همین رویکرد، اگر به آیات قرآنى نگاه کنیم، علاوه بر مبناى قرآنى و روایى و فقهىِ اصل «صلح و همزیستى و روابط مسالمت آمیز در روابط بین الملل» که پایه استدلال است بحث «وفاى به عقود» مى باشد.
اما آیات قرآنى در این باره، پرشمار است که براساس آن ها در وضعیت حاضر، اصلاً مذاکره با امریکا از گناهان کبیره و موبقات به شمار مى آید:قرآن کریم دوستى یک جانبه را به شدت محکوم مى کند. دوستى یک جانبه به این معنا است که ماحالت پى روى از آن ها داشته باشیم: «یا ایّها الّذین آمنوا لا تتّخذوا بطانة مِن دونکم لا یألونکم خبالاً.» (آل عمران: 118); یعنى این ها را از خودتان حساب نکنید، دشمن را خودى به حساب نیاورید. اصل سوم قانون اساسى در مورد جلوگیرى از نفوذ اجانب بحث کرده و یکى از زمینه هاى نفوذ را همین مذاکره و به اصطلاح تحمیل شرایط نظام سلطه بر یک کشور اسلامى دانسته است. قرآن کریم از منظر واژه شناختى مى فرماید: «لا یألونکم خبالاً»; یعنى آن ها درباره شما از هیچ تبه کارى دریغ نمىورزند، و از توطئه علیه شما دست نمى کشند. و چون این ها علیه ما توطئه مى کنند، علیه جهان اسلام دست به تبه کارى مى زنند، مذاکره با تبه کار و یا دشمنى که علناً دشمنى خودش را ابراز مى کند، نشانه ذلّت و زبونى است. آیه دیگر مى فرماید: «ودّوا ما عنّتم» (آل عمران: 118); یعنى آن ها دوست دارند که جهان اسلام در حالت دشوارى و سختى به سر ببرد و با مشکلات دست و پنجه نرم کند و وابسته به آن ها باشد. فرمایش بلند امیرالمؤمنین هم در این زمینه معروف است: «احتج الى مَن شِئْتَ تکُن اسیرهُ.»1 آن ها یک جهان اسلام اسیر و تحت سلطه مى خواهند، و ما براى نجات از این اسارت نباید پاى میز مذاکره آن ها بنشینیم. «قد بدتِ البعضاءُ مِن افواههم» (آل عمران: 118); دشمنى و کینه توزى از گفتارشان فروچکیده است. گویى این آیه شریفه همین وضعیت حاضر ما را بیان مى کند که چگونه جرج بوش همه را به تمسخر گرفته و یک تنه به جنگ با اسلام آمده است و علناً نداى جنگ صلیبى سر مى دهد. «و ما تُخفی صدوُرهم اکبر.» (آل عمران: 118) البته آن توطئه هایى که در دل دارند و هنوز رو نکرده اند، بیش تر از آن چیزى است که مشخص است و آینده هم بیش تر نشان مى دهد که چه خوابى براى جهان اسلام دیده اند.
یکى از خواب هایى که دیده اند این است که مى خواهند نقشه جهان اسلام را دگرگون کنند; اسرائیل دومى در منطقه بکارند. «ها اَنتم اولاء تُحبوّنَهم و لایحبّونکم.» (آل عمران: 119) قرآن شدیداً تخطئه مى کند و مى فرماید آیا در چنین شرایطى سزاوار است که شما مذاکره و دوستى با آن ها را مطرح کنید، در حالى که این ها رسماً از شما اظهار تنفّر مى کنند؟ این خلاف عقل است که وقتى دشمن از اسلام و جهان اسلام اظهار تنفّر مى کند و مثلاً مى گوید: «قرآن کتاب مقدّس تروریست هاست» ما در چنین شرایطى بیاییم و بگوییم، مذاکره کنیم و اظهار دوستى و تمایل نماییم. این کار اصلاً بى معناست. «تؤمنون بالکتاب کلِّه» (آل عمران: 119) آیا سزاوار است شما که به همه کتاب و قرآن ایمان آورده اید، دنبال دوستى یک جانبه و یک طرفه باشید؟ «و اذا لقُوکم قالوُا آمنّا.» (آل عمران: 119) این ها وقتى با شما بر سر میز مذاکره بنشینند، دم از دوستى و منافع ملت ایران هم مى زنند، ولى این شعارهاى فریب کارانه نباید ماها را گول بزند. «و اذا خلوا عضّوا علیکم الانامل من الغیظ.» (آل عمران: 119) همین ها وقتى تنها مى شوند از فرط خشم و کینه انگشت به دندان مى گزند. این آیه به صراحت، روان شناسى برخورد با دشمن را بیان مى کند که شما چنین دشمنى دارید و با چنین دشمنى چگونه حاضرید مذاکره کنید؟ این یک مبنا.
مبناى دومى که قرآن کریم براساس آن مذاکره با نظام استکبارى را حرام و از گناهان کبیره مى داند این است که مى فرماید: دشمنان شما دوست دارند که شما از اسلام برگردید و از اسلام دست بکشید، این ها با اسلام جنگ دارند. قرآن مى فرماید: «یا ایّها الّذین آمنوا اِن تطیعوا الذّین کفروا یردّوکم على اعقابکم فتنقلبوا خاسرین.» (آل عمران: 149) آن ها شما را به عصر جاهلیت و دوران قبل از اسلام برمى گردانند و به کم تر از آن راضى نیستند.
یکى از مبانى حرمت مذاکره احساس پشت گرمى و اطمینان است و این که جهان اسلام نسبت به نظام سلطه احساس پشت گرمى و اطمینان کند و آن را در عمل بپذیرد و جذب نظام سلطه شود; همان «نظام تک قطبى» که امریکا مطرح مى کند. در آیه شریفه «ولا تَرکَنوا اِلَى الذّینَ ظَلموا فتَمسَّکم النّارُ و ما لکم مِن دونِ اللّهِ من اولیاءَ» (هود: 113)، «لا ترکنوا» یعنى با اعتماد، دشمن را نپذیرید.
از جمله مسائل روانى که قرآن کریم مطرح مى کند که نباید به دلیل چنین مسائلى پاى میز مذاکره برویم، این است بعضى ها احساس مى کنند که اگر پاى میز مذاکره نروند، منافع ملى و منافع جهان اسلام برباد مى رود; چون نظام سلطه یک نظام واقعى است و ما نمى توانیم با واقعیات بجنگیم. قرآن کریم این منطق را به شدت تخطئه مى کند: «لا یغُرنّک تقلّبُ الّذین کفروا فى البلاد.» (آل عمران: 196) قدرت مستکبران شما را فریب ندهد. «متاعٌ قلیلٌ ثم مأوئهم جهنم و بئسَ المهاد.» (آل عمران: 197) آمد و شدِ کفار در شهرها به حالت استکبار و گردن گشى یک ایّام گذرایى دارد، تمام مى شود.
حضرت امام(قدس سره) در اوج قدرت امریکا و استکبار، فرمودند: «قدرت حقیقى، قدرت خداوند است و همه قدرت ها قدرت هاى پوشالى است. امریکا هیچ غلطى نمى تواند بکند.» این منطق، منطق قرآنى است. اما اگر با منطق ضعف و زبونى با دشمن رو به رو شویم و فکر کنیم که دشمن هرکارى بخواهد مى تواند انجام دهد، از موضع ضعف وارد مذاکره مى شویم. آن موقع عزّت و سربلندى جهان اسلام و کشور بر باد مى رود. بنابراین، منطق قرآن این است که مى فرماید: «فلا تَهِنوا و تَدعوا الى السلمّ و انتم الاعَلون.» (محمد: 35) سست نشوید و با سستى دعوت به صلح و مذاکره نکنید. شما بلندمرتبه هستید و عزّت دارید.
یکى از مبانى دیگر براى نفى مذاکره با امریکا در شرایط فعلى بحث پذیرش ولایت بیگانگان است که یکى از گناهان کبیره به شمار مى آید. به صراحت در سوره «ممتحنه» آمده است: «یا ایُّها الذّین آمنوا لاتَتخذوا عدّوی و عدوّکم اولیاءَ تُلقون اِلیهم بالمودّةِ و قد کفروا بما جاءکم مِن الحقِّ یخرجون الرّسول و ایّاکم ان تؤمنوا بِاللّهِ ربِّکم.» (ممتحنه:1) آیه چه قدر معنا دارد! اولاً، مى فرماید: «لاتتخذوا.» از اتخاذ برمى آید که گویى پیشنهاد مذاکره از سوى مؤمنان و جبهه داخلى است، دشمن متقاضى مذاکره نیست و بى پرده مى خواهد در مقابل اسلام و اسلامیان بایستد و آنچه «اتخاذ ولى» عنوان مى شود این است که پیشنهاد از سوى خودى ها باشد. ثانیاً، «عدوى» اشاره دارد به این که با دشمن خدا نمى شود مذاکره کرد. مذاکره اى که منجر به پذیرش خواسته هاى دشمن خدا شود، جایز نیست. ثالثاً، به سیاق «عدوکم»، این تنها دشمن خدا نیست، دشمنى خدا در دشمنى شما متبلور است; دشمن منافع، عزّت، آبرو، سربلندى و استقلال شما. دشمن به کم تر از اسارت شما و زیر سلطه کشاندن شما راضى نمى شود. مى فرماید: «لا تتّخذوا عدوّی و عدوّکم اولیاء.»; حالا چگونه «اتخاذ ولى» اتفاق مى افتد؟ یکى از زمینه هاى اتخاذ ولى، خودباختگى است: «تُلقون اِلیهم بالمودّة.» پیشنهاد دوستى به آن ها بدهیم. مذاکره همان پیشنهاد دوستى است. اگر مذاکره از موضع قدرت نباشد، دشمن امتیاز نمى دهد. مذاکره اى که قرآن به شدت از آن نهى مى کند، مذاکره اى است که در جهان اسلام و مسلمانان و کشورهاى اسلامى به دشمن امتیاز بدهند، ولو امتیاز روانى. قرآن مى فرماید: «تُلقون اِلیهم بالمودّةِ و قد کفروا بما جاءکم مِن الحقِّ.» در حالى که این ها منکر مبانى و ارزش هاى شما هستند و به کم تر از نابودى دین و شکست حکومت دینى راضى نمى شوند و مى خواهند شما را از بین ببرند، چگونه به آنان اظهار مودّت و دوستى مى کنید و یا زمینه هاى مذاکره را برایشان فراهم مى کنید؟! «یُخرجونَ الرّسول و ایّاکُم ان تؤمنوا باللّهِ ربِّکم.» قرآن صریحاً مى فرماید: «دشمن من و دشمن خود را یاران خویشتن قرار ندهید.»
یکى از مبانى که دشمنان دارند و قرآن به شدت آن را نفى مى کند و مى فرماید این مبانى نباید باعث مذاکره و روابط با دشمن شود این است که، این ها اصلاً دوست دارند در نهایت، شما کافر شوید و در نظام سلطه و نظام استکبار ذوب گردید; هویت حقیقى خود را از دست بدهید و یک هویت سکولار (غیردینى) پیدا کنید: «ودّوا لو تکفرونَ کما کفروا و تکونون سواءً.» (نساء: 89) مى خواهند شما مثل آن ها بشوید; هویّت مستقلى نداشته باشید. چون چنین است، «فلا تتَخذّوا مِنهم اولیاءَ.» (نساء: 89) علت و مبناى عدم اتخاذ ولى این است که این ها فقط به کفر شما راضى مى شوند; به کم تر از کفر شما قانع نمى گردند و خواهان شکست حکومت دینى هستند.
آیه اى دیگر که باز در همین زمینه است مى فرماید: «یا ایّها الّذین آمَنوا لا تَتّخذوا الیهودَ و النصارى اولیاءَ بعضُهم اولیاءُ بعض.» (نسا:ء 144) سپس قرآن تهدید مى کند و مى فرماید: «و مَن یَتَولّهم مِنکم فانّه مِنهم.» اگر کسى آن ها را بپذیرد، در واقع خودش از آن هاست، جزو نظام سلطه است. در جایى مى فرماید: «یا ایُّها الّذین آمنوا لا تتّخذوا الّذینَ اتّخذوا دینَکم هُزُواً و لعباً مِن الّذین اوتوا الکتابَ مِن قبلکم و الکفّار اولیاءَ.» (مائده:57) این هایى که دین شما را مسخره مى کنند، ارزش هاى شما را مسخره مى کنند، استقلال شما را قبول ندارند، هویّت مستقل شما را قبول ندارند، چگونه شما به عنوان «ولى» انتخابشان مى کنید و آن ها را مى پذیرید و زمینه پذیرش آن ها را از طریق مذاکره فراهم مى کنید؟
به هر روى، این ها مبانى منع مذاکره در شرایط فعلى هستند و این مبانى البته منافاتى با اصل صلح و همزیستى مسالمت آمیز ندارد. اصل بر صلح و همزیستى مسالمت آمیز است، اما وقتى دشمن سلاح را از رو بسته و قصد نابودى اسلام و جهان اسلام و هویّت مسلمانان را دارد، در چنین شرایطى بر ما مسلمانان واجب عینى است که جهاد دفاعى کنیم. براى نمونه، در یک اقدام به عنوان جهاد دفاعى، جهان اسلام، در یک حرکت خودجوش مردمى، «پپسى کولا» را تحریم کردند و فقها و عالمانشان گفتند استفاده نکنید. به این وسیله، به منافع اقتصادى امریکا ضربه وارد مى کنند. این نوع حرکت ها را ما باید در کشورمان ترویج کنیم. یا مثلاً عده اى پول هاى خودشان را از بانک هاى امریکایى بیرون کشیده اند. ما باید دنبال راهکارهایى باشیم که چگونه از منافع جهان اسلام در مقابل نظام سلطه دفاع کنیم، نه این که زمینه هاى روانى پذیرش دشمن را فراهم آوریم. قرآن در یکى از آیات مى فرماید: «لا یَتخذِ المؤمنونَ الکافرینَ اولیاءَ مِن دونِ المؤمنین.» (آل عمران:28) نباید به جهان اسلام و منافع اسلام پشت کنیم و با دشمن خود به خاطر منافع زودگذر دوستى بورزیم. یعنى: اگر امر دایر شود بین منافع شخصى یا ملّى یا حزبى و وجود اسلام و جهان اسلام، دفاع از کیان اسلام و منافع اسلام مقدّم بر همه منافع است. در غیر این صورت: «و مَن یَفعل ذلکَ فلَیس مِن اللّهِ فی شىء الاّ اَن تتقّوا منهم تُقاة.» (آل عمران: 28)
البته تذکر این نکته لازم است یکى از زمینه هاى دفع شر دشمن و کافران در حد ضرورت، مذاکره است، اما به گونه اى که منجر به دفع شر دشمن و تحصیل منافع بهتر شود. در این صورت، مذاکره جایز است. به همین دلیل، به صورتى حکیمانه، رهبرمعظّم انقلاب اسلامى براساس همین مبانى قرآنى، اصول سیاست خارجى نظام جمهورى اسلامى را براساس سه اصل مطرح کردند: «اصل عزت»، «اصل حکمت» و «اصل مصلحت».این ها مبانى اى است که براساس آن ها مى توان مذاکره کرد، وگرنه چنانچه مذاکره زمینه سلطه دشمن شود، از گناهان کبیره است. به هر حال، در سیاست خارجى باید فعال عمل کرد نه منفعل و ابتکار عمل را در صحنه جهانى همسو با منافع مسلمین به دست گرفت.
حجة الاسلام غرویان: نکته اى که به نظر مى رسد جالب است با استفاده از آیات قرآن آن را مطرح کنیم این است که برخى ممکن است بگویند ما همه این مبانى قرآنى را قبول داریم، اما به صورت بحث مصداقى این سؤال را مطرح کنند که آیا مذاکره با امریکا یا اروپا یا با صهیونیست ها به نفع و به مصلحت جامعه اسلامى نیست؟ جواب این سؤال را چگونه باید داد؟ به نظر مى رسد که در این جا اشاره به آیه اى جالب توجه است. در همین زمینه، سوره «عنکبوت»، آیه 41 مى فرماید: «مَثلُ الّذینَ اتّخذوا مِن دونِ اللّهِ اولیاءَ کَمَثلِ العنکبوتِ...» از این آیه استفاده مى شود که قرآن مى خواهد به عنوان کبراى کلى و اصل کلى بفرماید: شما یقین بدانید هرکسى غیر از خدا را براى خودش به عنوان ولى و سرپرست انتخاب کند، این مثل عنکبوت است که خانه خودش را با تارهاى سست و لرزانى مى سازد و مى خواهد خودش را در پناه این تارهاى سست و لرزان حفظ کند. به نظر من، این یکى از مبانى است که اگر ما واقعاً به قرآن و به عالم غیب و حکمت الهى اعتقاد داریم، خداوند مى فرماید: هرکسى غیر خدا را به عنوان ولى بر جامعه خودش بپذیرد، مَثَل آن مَثَل عنکبوت است. در عالم سیاست جهانى هم مى بینید که حضرت امام(قدس سره) فرمودند: امریکا شیطان بزرگ است و ما با او مذاکره نمى کنیم. مذاکره ما با او مذاکره گرگ و میش است. این مصداق همین آیه است که قرآن مى فرماید. شما کشورهایى را مى بینید که با امریکا وارد مذاکره مى شوند; امریکا از آن ها حمایت مى کند، ولى وقتى مى بیند آن حکومت به نفعش نیست، خودش در سرنگونى همان حکومت دست به کار مى شود; مثل طالبان در افغانستان که امریکا مدتى از آن ها حمایت کرد، بعد خودش همان ها را سرنگون کرد. یا در جنگ با ایران، امریکا کاملاً از حکومت عراق حمایت کرد تا انقلاب اسلامى را تحت فشار قرار دهد. ولى حالا امریکا مى خواهد حکومت عراق را سرنگون کند. بنابراین، آیه کاملاً تفسیر خودش را پیدا مى کند. کسانى که تصور مى کنند امریکا حامى آن هاست، این ها مثل عنکبوتى هستند که فکر مى کند خودش را مى تواند در تارهاى عنکبوتى اش حفظ کند، اما چنین نیست. پس با این اصل هم مى توانیم پاسخ کسانى را بدهیم که مى خواهند بگویند منفعت و مصلحت ما در مذاکره با امریکاست.
قرآن به صراحت مى گوید: دشمنان خدا مى خواهند شما هم دست از دینتان بردارید مانند آنان کافر شوید، اگر امریکا مصداق غیر خداوند است، شما اگر از راه مذاکره با امریکا، بستن قرارداد، ایجاد سفارت خانه، ایجاد روابط دیپلماسى و... نمى توانید منفعت و مصلحت کشور را تأمین کنید، آن ها حتى مى خواهند اسلام ما را هم تبدیل به کفر کنند و مى خواهند ما کافر باشیم، مى خواهند ما دست از دینمان برداریم.
نکته دیگرى را که لازم مى دانم اضافه کنم این است: من این سؤال را از کسانى مى پرسم که در بحث مذاکره با امریکا وارد مى شوند: آیا به نظر شما، علت محدثه انقلاب ما و علت مقاومت حضرت امام(قدس سره) در برابر امریکا چه بود؟ اصلاً ماهیّت انقلاب ما ضد امریکایى بود، حالا چگونه مى شود انقلاب مذاکره با امریکا را مطرح کند؟ اصلاً مذاکره با امریکا با ماهیت این انقلاب منافات دارد. حضرت امام(قدس سره)صریحاً در سخنرانى هاى خودشان، دشمن اصلى را امریکا مى دانستند و مى گفتند: حکومت شاه یک حکومتى است مزدور امریکا; یعنى در واقع، وکیل امریکاست در این جا. وقتى مردم شاه و رژیم شاهنشاهى را سرنگون کردند، در حقیقت، سلطه امریکا را نفى کردند. حالا چه طور مى شود رجال سیاسى همین نظام انقلابى ما بیایند و مذاکره را مطرح کنند. این مذاکره با علت محدثه انقلاب ما منافات دارد، با ماهیت و با جنس و فصل انقلاب ما در تنافى است، با ذاتیات این انقلاب تغایر دارد; زیرا مذاکره در جهان حاضر، با شرایطى که هست، معنایش انفعال است، و انفعال ما با ذاتیات انقلاب ما منافات دارد.
حجة الاسلام کعبى: نکته اى را هم بنده اضافه کنم: در دنباله بحث جناب آقاى غرویان، غیر از طالبان در افغانستان و حکومت عراق، به عنوان مثال سوم، مى توان آرژانتین را نام برد. شاید بعضى فکر کنند که در پرتو رابطه با امریکا، منافع اقتصادى ما تأمین مى شود، اما خوب است ببینید که همین آرژانتین چگونه دارد ورشکست مى شود و صندوق بین المللى پول چه خیانت هایى را در حق آن ها کرده است. امروز آن ها به چه اوضاع و فلاکتى افتاده اند. غیر از این، نمونه هاى زیادى هست. اما به عکس، کشورهایى که در مقابل امریکا ایستادند، نه تنها ضرر نکردند، بلکه وضعیتشان بهتر هم شد. نمونه اش کشور انقلابى جمهورى اسلامى ایران است که 23 سال در مقابل امریکا ایستاده و عزّت، استقلال، عظمت و خودکفایى و خوداتکایى را براى خود به ارمغان آورد. ما توانستیم در صنایع نظامى و در عرصه هاى دیگر تا حدى پیشرفت کنیم که امریکا تصور آن را هم نمى توانست بکند.
--------------------------------------------------------------------------------
پینوشتها
1محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 74، ص 411