آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

یکى از موضوعاتى که شایسته تحقیق و پژوهش است، مواضع سیاسى امام حسین(علیه السلام) در ده سال آخر حکومت معاویه (از شهادت امام حسن(علیه السلام) و آغاز امامت امام حسین(علیه السلام)تا مرگ معاویه) و پاسخ به این پرسش هاست که آن بزرگوار در آن مدت، چه موضعى در برابر حکومت ضد اسلامى معاویه داشتند؟ آیا در صدد قیام بر ضد او بودند؟ و اگر درصدد قیام نبودند، دلایل آن چه بود؟ و اگر به دلایلى، قیام بر ضد حکومت معاویه مقدور نبود، آیا امام مبارزه سیاسى با او داشتند یا نه؟
ضرورت طرح این بحث از آن جا ناشى مى شود که با توجه به عظمت خیره کننده حادثه عاشورا، معمولاً ـ به غلط ـ آغاز قیام آن حضرت از سال 61 هجرى و شروع خلافت یزید تصور مى شود و آن دهه مورد غفلت قرار مى گیرد، در حالى که سابقه مبارزه امام حسین(علیه السلام) با حکومت معاویه، به سال ها پیش برمى گردد.
در پاسخ پرسش هاى مزبور، در این جا به اجمال یاداورى مى گردد که در آن دوره، به سبب یک سلسله عوامل و موانع، امام حسین(علیه السلام)قیام و حرکت مسلحانه و نظامى علیه حاکمیت دین ستیز معاویه را نه مقدور مى دانستند و نه سودمند براى جامعه اسلامى و همانند برادر بزرگوارشان امام مجتبى(علیه السلام)از اقدام نظامى علیه معاویه امتناع مىورزیدند. اما باید توجه داشت که اتخاذ چنین سیاست و روشى از سوى آن حضرت، به این معنا نبود که از تلاش ها و فعالیت هاى غیر مسلّحانه براى شناساندن و برملاساختن چهره واقعى معاویه و شیوه حکومت او طفره روند و هیچ اقدامى در این زمینه از ایشان سر نزند. بنابراین، آنچه در این مقاله به آن پرداخته مى شود، پاسخ گویى به دو پرسش اساسى ذیل است:
1. چرا امام حسین(علیه السلام) در دوران امامت ده ساله خویش، در عصر معاویه، علیه او اقدام به حرکت و قیام مسلحانه نکردند؟
2. حال که مبارزه مسلّحانه از سوى امام حسین(علیه السلام) به دلایلى صورت نگرفت، آیا آن حضرت سکوت اختیار کرده بودند یا مبارزه سیاسى مى کردند؟ اگر سکوت نکردند، چه مواضع و سیاست هایى را در برابر حاکمیت معاویه داشتند؟
در پاسخ سؤال اول ـ چنان که اشاره شد ـ باید گفت که هر نوع حرکت مسلّحانه و نظامى از جانب امام(علیه السلام) به دلیل برخى مصالح و موانع، نه مفید بود و نه مقدور. در این میان، سه دلیل ذیل، مهم تر به نظر مى رسند:
1. منش و روش حکومتى معاویه;
2. پیمان صلح امام حسن(علیه السلام) با معاویه;
3ـ حاکمیت روحیه سازش و عافیت طلبى در جامعه اسلامى (به ویژه عراق);
اکنون به تبیین و تشریح هر یک از عوامل فوق مى پردازیم.
1ـ منش و روش حکومتى معاویه
اگر امام حسین(علیه السلام) نهضت خویش را در عصر حاکمیت معاویه براه مى انداختند آن شور و حماسه و آن بازتاب دینى، اجتماعى و سیاسى که در عصر یزید داشت، در زمان معاویه خبرى از آن نبود. یکى از علل این امر را باید در معمّاى سیماى معاویه و روش خاص وى در حل مشکلات و رفع موانع حکومتش جستوجو کرد.
معاویه داراى شخصیت عجیب و پیچیده اى بود. او در حیله گرى و دسیسه چینى سرامد روزگار خویش بود. این ویژگى و صفت بارز در وى به صورت هاى گوناگون بروز و نمود داشت. گاهى این خصلت در قالب دوگانگى چهره اش خود را نمایان مى ساخت; چنان که او مى توانست در نهایت خشم و توفان درونى، در برون، لبخند بزند و خود را شادمان نشان دهد. در روزگار خلافت عمر، از معاویه، که والى شام بود، شکایت کردند. عمر گفت: از نکوهش جوانمرد (!) قریش دست بردارید; کسى که مى تواند به هنگام خشم، تبسّم کند.1 شهادت مالک اشتر با شربت آمیخته به سم توسط معاویه نیز نمود دیگرى از همین دوگانگى مى تواند باشد. در صورت ظاهر، عسل شیرین و در باطن زهرى کشنده.2
در بسیارى از موارد، خدعه گرى معاویه خود را در لباس حلم و بردبارى نشان مى داد. این صبر و بردبارى چنان در ظاهر، به صورت مثبت جلوه کرده بود که بیش تر مورخان را به اشتباه انداخته و آن رابه عنوان یکى از صفات مثبت روحى معاویه ذکر کرده اند.3
اما عملکرد و موضع گیرى هاى معاویه نشانگر آن است که این خصلت روحى معاویه، بیش از آن که صبغه اخلاقى و دینى داشته باشد، رنگ سیاسى داشته وبه عنوان یکى از ابزارهاى مهم براى پیشبرد اهداف و مقاصد سیاسى اش و نیز مشروعیت بخشیدن به حکومت و سلطنت وى بوده است.
جالب است که معاویه، خود در مواردى پرده از راز شکیبایى و ریاکارى خویش برمى داشت و تصریح مى کرد که این صفت چیزى بیش از یک حربه سیاسى براى خلع سلاح مخالفانش نیست و محدود به حدود مصالح سیاسى و حکومتى مى باشد. از این روست که در برابر معترضان و مخالفان سیاسى، هیچ انعطاف و نرمشى از خود نشان نمى داد. چنان که مى گفت: «تا زمانى که مردم میان ما و سلطنت ما حایل نشوند، ما میان آنان و زبانشان حایل نمى شویم (و جلوى انتقادشان را نمى گیریم.)»4
و در جاى دیگر مى گوید: «من درباره کسى که شمشیر به رویم نکشد، شمشیر به کار نمى برم. اگر مردم براى آرامش کینه هاى درونى خود، تنها به همین سخنان اکتفا کنند، من نیز چشم پوشى نموده، سخنان آنان را زیر پا و پشت گوش مى افکنم»5
بر همین اساس است که معاویه آن جا که مى بیند اگر سکوت و بردبارى از خود نشان دهد، پایه هاى سلطنتش لرزان خواهد گشت، دیگر از نرمش و انعطافش خبرى نیست; چنان که در برابر کلمات انتقادآمیز و در نهایت، قیام حجربن عدى تاب نیاورد و دستور قتل وى و یارانش را با دستان زنجیرشده داد.6 همچنین دستور داد سر عمرو بن حمق را شهر به شهر بر سر نیزه بگردانند;7 همچنان که سال ها پیش در عصر خلافت عثمان، نظیر این برخورد را با ابوذر کرده بود; زیرا نتوانسته بود در برابر سخنان اعتراض آمیز ابوذر طاقت بیاورد. او مسبّب تبعید وى به ربذه شد و ابوذر را از شام تا مدینه سوار بر مرکبى تندرو و بى جهاز کرد. ابوذر در حالى به مدینه رسید که گوشت ران هایش ریخته بود.8 همچنین معاویه صبور و حلیم! دستور داد سر محمد بن ابى بکر را از مصر تا شام شهر به شهر بگردانند!9
بنابراین، آنچه به عنوان «حلم و صبر» معاویه مورد تأکید تاریخ نگاران قرار گرفته، نمادى از خدعه گرى و نیرنگ بازى اوست که براى تقویت و تثبیت حکومت و فرمان روایى اش اعمال مى شد، نه به عنوان یک سجیّه و ملکه اخلاقى و یک باور دینى. از این رو، هر زمان بر حاکمیتش احساس خطر مى کرد، هرگونه بانگ اعتراضى را به شدیدترین شکل در نطفه خفه مى کرد. اما باید توجه داشت که به هر حال، بردبارى سیاسى معاویه یک حربه بسیار مهم براى فریفتن افراد سطحى و ظاهربین بود، به طورى که این گونه افراد در برابر اعمال ضد دینى معاویه حتى نمى توانستند اعتراض زبانى کنند، چه برسد به آن که نهضت و قیام مسلّحانه علیه وى راه بیندازند. کوشش معاویه بر این بود تا به هر روش ممکن، از این سلاح کارامد در راه پیشبرد اهداف سلطنت طلبانه خویش بهره بردارى کند. او در زمان جنگ با امام حسن(علیه السلام) از یک سو، در میان سپاه قیس بن سعد (فرمانده لشکر طلایه امام حسن(علیه السلام)) از، صلح امام حسن(علیه السلام) خبر داد و از سوى دیگر، در پشت جبهه، در محل اقامت امام حسن(علیه السلام) شایعه سازش قیس با معاویه را پخش کرد.10 و با این شگرد، خط مقدم و پشت جبهه سپاه امام را نسبت به یکدیگر دل سرد وبدبین کرد و تفرقه و تشتّت را در لشکر امام حسن(علیه السلام) حاکم ساخت، در حالى که هر دو خبر از پایه بى اساس و دروغ بود.
همچنین معاویه از یک سو، ده دینار به مستمرى کوفیان افزود، ولى از سوى دیگر، نعمان بن بشیر عثمانى مخالف شیعه را بر آنان حاکم کرده بود که هر چه آنان آن دینارها را مطالبه مى کردند، او توجهى به آن درخواست ها نمى کرد!11
معاویه در این زمینه تا آن جا پیش رفت که حتى بین کارگزاران خویش، که گروهى از آنان از خویشاوندانش بودند، تفرقه و اختلاف مى انداخت، تا از این راه، هم به از میان برداشتن رقباى احتمالى خویش نایل آمده باشد و هم به او به عنوان پناهگاه و هسته مرکزى حل مشاجرات و اختلافات نگاه شود; چنان که به هر یک از مروان بن حکم و سعید بن عاص ـ که هر دو از خاندان اموى بودند ـ در نامه هاى محرمانه و بدون آگاهى از یکدیگر، دستور تخریب خانه هر یک و ضبط اموالش را داد که چون هر یک از این توطئه باخبر شدند، از این کار خوددارى کردند.12
تخدیر افکار عمومى با نام دین
معاویه براى تثبیت واستقرار سلطنتش، نیازمند یک باور و اعتقاد دینى بود که در پرتو آن، هم بتواند مخالفان خود را با هر انگیزه اى که داشتند، با شدت و خشونت هرچه تمام تر سرکوب کند و هم چهره اى مقبول و محبوب داشته باشد. اگر این باور و اعتقاد که «خلیفه یا سلطان هر کارى بخواهد مى تواند انجام دهد» در جامعه کاملاً جا مى افتاد، مشکل و معمّاى چهره دوگانه و نیرنگ باز معاویه حل مى شد، و چنین وانمود مى گردید که خلیفه میزان همه چیز است و مردم باید از وى کاملاً اطاعت کنند، و اساساً داورى و ارزیابى درباره عملکرد خلیفه و سلطان کار مردم نیست. از این رو، احادیثى فراوانى در تأیید و تقویت این پندار از زبان پیامبر(صلى الله علیه وآله) ساخته و به آن حضرت نسبت داده شد; مانند:
«از هر فرمان روایى اطاعت کن و پشت سر هر امیر و زمامدارى نماز بگزار و به هیچ یک از اصحابم ناسزا نگو.»13
«هر که از فرمانروا فرمان برى کند، از من فرمانبردارى کرده و هر کس از فرمانروا سرپیچى نماید، از من سرپیچى نموده است.»14
روایات جعلى از این قبیل مى توانست بیش تر مردم را که سطحى نگر بودند واهل تعمّق و تأمّل نبودند، راضى و توجیه کند. اما عده اى که در اقلّیت بودند واز دانش و فضل بهره هایى داشتند و نمى توانستند باور کنند که اطاعت از معاویه عهدشکن و ستمکار اطاعت از پیامبر(صلى الله علیه وآله) است، روایت ذیل، که از پیچیدگى خاصى برخوردار است، آنان را ساکت مى کرد:
«از فرمان روایانتان ـ هر طور که باشند ـ پیروى کنید; اگر شما را به آنچه من آورده ام، فرمان دهند، آنان به این سبب، امرشان پاداش خواهد داشت و شما نیز به سبب اطاعت از آن ها مأجور خواهید بود، و اگر شما را به چیزى غیر از آنچه آورده ام فرمان دهند، آنان گناه کار هستند، ولى شما گناه نکرده اید و زمانى که به محضر خدا برسید، مى گویید: پروردگارا! ما در این ظلم شریک نبودیم. خدا مى فرماید: شما شریک نبودید؟ و شما مى گویید پروردگارا! تو بر ما فرمان روایانى فرستادى و ما از آن ها براى رضاى تو اطاعت کردیم. خدا مى فرماید: راست مى گویید: آن گناه آنان است و شما از گناه به دور هستید.»15
روایاتى از این قبیل، این باور عمومى را، که معاویه در پى آن بود تا بر اساس آن، نظام حکومتى دلخواه خویش را توجیه قانونى و شرعى کند، به وجود مى آورد. مطابق این باور:
اولاً، مردم مى بایست کاملاً در برابر سلطان (معاویه) مطیع و فرمانبر باشند و کوچک ترین حق اعتراضى درباره عملکرد سلطان ندارند و باید روش وى را عین حق و حقیقت بپندارند یا باور کنند; چرا که اعمال و رفتار سلطان هر قدر هم ناروا و ظالمانه باشد، جز تقدیر الهى نیست و به هیچ وجه، قابل تغییر و دگرگونى نمى باشد.
ثانیاً، چنانچه مردم امورى را که آشکارا خلاف دین و شرع است، از حاکم مى بینید، خود در صدد اعتراض یا داورى بر نیایند و امور یاد شده را به روز رستاخیز و خدا واگذار کنند. مردم باید بر این باور باشند که ایمان یک امر مستقل است و سیاست و حکومت و اعمال و افعال سلطان و کارگزارانش امرى دیگر! و مردم نمى توانند در صدد شناسایى ایمان از کفر یا راستى از ناراستى برآیند.
جعل حدیث در مدح معاویه
علاوه بر احادیثى که در مورد لزوم پیروى از اُمَرا نقل و جعل مى شد، لازم بود در مورد شخص معاویه نیز به صورت صریح، احادیثى جعل شود; زیرا معاویه مى بایست مشروعیت سلطنت خویش را بر گفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز استوار سازد. این عمل با جعل اخبار و احادیثى در مدح و ستایش معاویه در منطقه شام صورت گرفت. قابل توجه است که منطقه شام به دلیل فاصله زیادى که با مدینه و مکّه داشت و صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله)، یا در شام حضور نداشتند و یا اگر هم بودند در خدمت معاویه قرار داشتند و یا خاموش و منزوى زندگى مى کردند، از این رو، جعل حدیث و ترویج آن در آن جا به سهولت انجام مى گرفت.
چند نمونه از این احادیث،16که توسط کارگزاران معاویه در ستایش وى جعل شده، چنین است:
ـ معاویه مى گوید: «پیامبر(صلى الله علیه وآله) به من گفت: زمانى که پادشاه شدى عفو کن و آسان بگیر.»17
ـ على(علیه السلام) پس از مراجعت از صفّین به یاران خود گفت: نسبت به حاکمیت معاویه ناخشنود نباشید.»18
ـ «اگر معاویه را ببینید، مى گویید: او مهدى است»!19
دستگاه تبلیغاتى معاویه دراین باره تا آن جا پیش رفت که معاویه را واجب الاطاعه معرفى کرد و حتى حدیثى به این مضمون جعل شد که مردم باید به فرمان خداوند، معاویه را دوست بدارند: «جاءَ جبرئیلُ بورقة آس علیها: لااله الاّ اللّه، حبُّ معاویةَ فرضٌ على عبادی»;20 جبرئیل آمد با ورقه اى که بر روى آن نوشته شده بود: خدایى جز خداى یگانه نیست، دوستى معاویه بر بندگان من واجب است.
معاویه حتى دستور داد احادیثى که در مذّمت و قدح او و بنى امیّه در میان مردم وجود داشت و صحابه آن ها را نقل مى کردند، با تحریف یا تصحیف عبارات، معانى واقعى آن ها را دگرگون سازند. مواردى از این دسته روایات و نقد آن ها را در آثار عالمان جلیل القدرى همچون علاّمه امینى(رحمه الله) و علاّمه سید مرتضى عسکرى مى توان یافت. براى نمونه، روایتى که ابن حباّن از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل کرده چنین است: «إذا رأیتم معاویةَ على منبری فاقتلوه»; اگر معاویه را بر منبر من دیدید، او را بکشید.
سلسله راویان این حدیث مورد بررسى علاّمه امینى قرار گرفته و همگى مورد اعتماد و وثوق هستند، به ویژه عبدالله بن مسعود صحابى معروف، که مستقیماً این خبر را از پیامبر(صلى الله علیه وآله)نقل کرده است. این روایت را این گونه تحریف و تصحیف کردند:
«إذا رأیتم معاویةَ یخطبَ على مِنبرى فأقبلوه، فإنّه امین مأمون»;21 اگر دیدید معاویه بر منبر من خطبه مى خواند، او را پذیرا باشید و تصدیق کنیدکه اوامینومأمون است.
ذهبى هر دو شکل درست و تحریف شده این حدیث را آورده و حکم به کذب و مجعول بودن آن داده است.22
مخدوش کردن سیماى اهل بیت(علیهم السلام)
گستره تحریف و جعل حدیث قلمرو دیگرى نیز داشت و آن تأویل آیات قرآن یا احادیث پیامبر(صلى الله علیه وآله)متناسب با مصالح و منافع معاویه و کارگزاران او بود. ابن ابى الحدید در این باره مى نویسد: معاویه به سَمُرة بن جُنْدَب پیشنهاد کرد که صد هزار درهم بگیرد و بگوید که آیه شریفه: «وَ مِنَ الناسِ مَنْ یُعجِبکَ قَولُهُ فى الحَیاةِ الدُنیا وَ یُشهِدُ الله عَلى ما فى قَلْبِهِ وَ هُو الدّ الخِصامِ و اِذا توَلّى سَعَى فِى الاَرضِ لِیُفْسِدَ فیها وَ یُهلِکَ الحَرثَ و النَسْلَ وَ الله لا یُحِبُّ الفَسادَ» (بقره: 204 ـ 205) 23 درباره على(علیه السلام)نازل شده است و آیه «و مِنَ الناسِ مَنْ یَشْرى نَفْسَه ابتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ» (بقره: 207)24 درباره ابن ملجم نازل شده است. سمره در نهایت، چهارصد هزار درهم گرفت و چنین روایتى را جعل کرد.25
نمونه روشن دیگر تأویل حدیث، تحریف فرمایش پیامبر(صلى الله علیه وآله)درباره شهادت عمّار است: «تقتله الفئَةُ الباغیةُ»;26 او را گروهى سرکش و ستمگر خواهند کشت.
وقتى عمّار در جنگ صفّین توسط سپاه معاویه به شهادت رسید، فرمایش پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره عمّار و گروهى که او را به قتل مى رسانند، مطرح شد. معاویه، که قادر به انکار آن نبود، چاره اى جز پناه بردن به دامن تأویل نداشت. از این رو گفت: کشنده او کسى است که او را به میدان جنگ آورده، و مرادش امام على(علیه السلام) بود. امام على(علیه السلام) در پاسخ وى فرمود: در این صورت، حمزه نیز توسط پیامبر(صلى الله علیه وآله) به قتل رسیده است!!27
معاویه با استفاده از ابزار جعل، تحریف و تأویل حدیث، هر روز که از عمر خلافت خویش را سپرى مى کرد، زمینه مناسب ترى براى حدف پیشوایان و حافظان واقعى دین و جامعه اسلامى و جایگزین سازى حاکمان دنیاطلب و دین ستیز همسان خود فراهم مى ساخت.
ابن ابى الحدید روایت پر نکته اى از امام باقر(علیه السلام) نقل مى کند که به وضوح نشانگر آن است که معاویه چگونه با استفاده از حربه راهگشا و کارساز «حدیث سازى» در مخدوش جلوه دادن سیماى اهل بیت(علیهم السلام) در دوره مورد بحث این نوشتار، گام برمى داشت. بخشى از حدیث چنین است:
«دروغ گویان و منکران فضیلت ما براى دروغ و انکار خود، دستاویزى هم یافتند و آن تقرّب جستن به دوستان خود و حاکمان و قاضیان بدسرشت و کارگزاران ناستوده در هر شهر و دیار بود; براى آنان احادیث ساختگى و دروغ روایت کردند واز ما چیزهایى نقل نمودند که نه ما گفته بودیم و نه انجام داده بودیم. این کار به خاطر آن بود که کینه مردم را علیه ما بر انگیزند. و زمان رواج و اوج این عمل، به روزگار معاویه و پس از شهادت امام حسن(علیه السلام)بود.»28
سیاست دروغ سازى و دروغ پراکنى دستگاه تبلیغاتى معاویه در سراسر حوزه اسلامى، به ویژه منطقه شام، چنان مؤثر افتاد که حتى بر دین مداران نیز حقیقت مشتبه گردید، تا آن جا که آنان این دروغ پردازى ها را درست و حق تلّقى کرده، آن ها را روایت نمودند. این در حالى بود که اگر به کذب آن ها پى مى بردند، هرگز روایت نمى کردند و به آن معتقد نمى شدند.29
دستگاه تبلیغاتى معاویه در راستاى مخدوش جلوه دادن سیماى اهل بیت(علیهم السلام) و در نهایت، حذف جایگاه شامخ آنان در میان مسلمانان، دست به اقدام و سازمان دهى دیگرى نیز زد و آن استخدام گروهى از قصه گویان و افسانه پردازان و اصحاب حکمت و شعر و مَثل بود تا درباره صبر، حکمت، بخشش و شجاعت معاویه داستان هاى حکمت آمیز و عبرت آموز بسازند و در سراسر قلمرو اسلامى، به ویژه شام، منتشر کنند. برنامه یاد شده توسط کارگزاران معاویه چنان ماهرانه تنظیم و پخش مى شد که معاویه خشن، قسى القلب و ترسو، نماد صبر، حکمت و شجاعت معرفى مى شد. براى نمونه، عبید بن شریه، که اهل صنعا (یمن) بود و در قصه گویى و داستان سرایى شهرت زیادى داشت، پیوسته ملازم معاویه بود و براى وى داستان مى گفت و معاویه دستور مى داد که داستان ها و امثال او را تدوین کنند.30
بر اساس گزارش دیگرى، وقتى معاویه پس از صلح امام حسن(علیه السلام) میان نخیله و دارالرزق نزدیک کوفه فرود آمد، گروهى از قصه گویان و قاریان شام او را همراهى مى کردند.31
کار دیگرى که قصه گویان اختصاصى خلفاى اموى مأمور انجام آن بودند تا به این وسیله، دستگاه تبلیغاتى بنى امیّه در ترسیم چهره اى دگرگون و منفور از اهل بیت(علیهم السلام) در اذهان عموم مسلمانان موفق تر باشند، لعن و سبّ بر مخالفان بنى امیّه، به ویژه بنى هاشم، و نفرین در حق آنان بود. آنان مردم را نیز به این کار وامى داشتند; چنان که در گزارشى آمده است: معاویه شخصى را که پس از نماز صبح و مغرب قصه مى گفت، مأمور کرد تا براى او و اهل شام دعا کرده، به مخالفان خود و تمامى مشرکان نفرین کند.32
افزون بر این، معاویه در این باره، با استخدام و فریفتن شاعرانى همانند اخطل، مسکین دارمى، عبدالله بن همّام سلولى، عقیبة الاسدى33 و برخى دیگر، به وسیله بخشش هاى بى حدّ و حساب، راه تمجید و ستایش از خویش ومشروع و قانونى جلوه دادن حکومت بنى امیّه را هموار ساخته افکار عمومى را براى سرفرود آوردن و تسلیم پذیرى در برابر اعمال جنایت کارانه خویش کاملاً مهیّا ساخت.
ترویج تفکر انحرافى و تخدیرى «اِرجاء»
تمامى این برنامه ها از جعل، تحریف و تصحیف حدیث و تأویل آیات و احادیث گرفته تا تنظیم امثال، حکم، قصص و شعر، همگى بخشى از کار معاویه براى موجّه و مشروع نشان دادن سلطنت خویش بود. اما باید توجه داشت که برنامه هاى یاد شده بدون پشتوانه فکرى لازم، نمى توانست در درازمدت به اهداف پلید معاویه جامه عمل بپوشاند. او براى این منظور نیز طرحى ریخته بود و با ترویج دو اندیشه و باور «ارجاء» و «جبر» ـ که همچون سلسله اعصاب، فرهنگ و ارزش هاى جاهلى و سلطنتى بنى امیّه را حیات و حرکت مى داد، آنچه را در پى آن بود، در دراز مدّت جامه عمل پوشاند.
بنا به نقل ابن ابى الحدید، معاویه به پیروى از اندیشه «ارجاء» و «جبر» تجاهر مى کرد.34
برخى معتقدند «مرجئه» نامشان را از آیه شریفه «و آخرون مُرْجَون لامرالله امّا یُعَذّبُهم و اِمّا یَتُوبُ علیهم» (توبه: 106)35گرفته اند.36
احمد امین وجه نام گذارى مرجئه را چنین بیان کرده است: «مرجئه» گرفته شده از «اِرجاء» و به معناى تأخیر انداختن است. زیرا آنان امر گروه هایى را که با هم اختلاف داشتند و خون یکدیگر را مى ریختند، به روز قیامت واگذار مى کردند و در مورد هیچ طرف، داورى نمى نمودند. عده اى نیز مرجئه را مشتق از «ارجاء» و به معناى امیدوار ساختن مى دانند. زیرا آنان مى گفتند: با داشتن ایمان، گناه آسیبى نمى رساند; چنان که با وجود کفر نیز اطاعت سودى نخواهد داشت. از این رو، آنان هر مؤمن گناه کارى را امیدوار مى ساختند.»37
فرقه «مرجئه» ایمان را عبارت از اعتقاد قلبى محض مى دانستند و هیچ گونه عمل حاکى از این اعتقاد را لازم نمى شمردند. حتى گروهى از آنان پا را از این فراتر گذاشته، معتقد بودند:
«ایمان عبارت از اعتقاد قلبى است، اگرچه به زبان اظهار کفر کند ویا بت بپرستد و یا آن که در کشور اسلامى به روش یهود و نصارا رفتار کرده، صلیب بپرستد و قایل به تثلیث شود چنین شخصى اگر در این حال بمیرد، نزد خدا داراى ایمان کامل بوده، اهل بهشت و از بندگان محبوب خدا به شمار مى آید»!38
اندیشه ارجاء و نفى عمل و واگذارى امور به خدا و تسلیم مطلق در برابر حاکم، نتیجه روشن و محتومش تأیید بنى امیّه بود; چرا که بر اساس این اعتقاد، امویان هر قدر هم که مرتکب گناه و جنایت مى شدند، باز مؤمن و مسلمان بودند! از این رو، فرقه مرجئه نه تنها در مبارزه با امویان و از میان بردن آنان، با خوارج و شیعه موافق نبودند، بلکه در خدمت آنان بودند; زیرا طبق عقیده مرجئه، حکومت بنى امیّه یک حکومت اسلامى و شرعى بود و مخالفت با آن به هیچ وجه جایز نبود. آنان بر این اعتقاد بودند که خوددارى خلفاى بنى امیه از تطبیق اعمال خود با موازین دینى، موجب نمى شود. از امتیازاتى که به عنوان «اولو الامر» و زمام داران اسلامى برخوردار بودند، محروم گردند.39
بنى امیّه با تبلیغ و ترویج چنین اندیشه اى در سطح عمومى جامعه، افکار عمومى را تخدیر نمودند و آنان را از همکارى با رهبران انقلاب ضد اموى منصرف ساختند و در سطح بالا و نخبه جامعه، فرهیختگان و نخبگان جامعه را وادار به روى آوردن به زهد و انزواى سیاسى نمودند و زمینه تثبیت و استقرار سلطنت معاویه و دیگر امویان را فراهم ساختند. معاویه با به کار بستن چنین تفکرى، به این نتیجه رسید که هر گناه و جرمى را مى تواند در حق امّت انجام دهد و مسلمانان حق هیچ گونه اعتراضى ندارند; چنان که مونت گمرى وات40 در این باره مى نویسد:
«این گونه طرز تفکر (اندیشه ارجاء) در زمینه سیاسى، به این نتیجه گیرى منجر شد که خلافت اموى با همه معاصى و گناهانش، از جانب خدا مقدّر شده و مسلمانان نباید با آن مخالفت کنند.»41
اندیشه «ارجاء» چنان در خدمت حکومت اموى قرار گرفت که این فرصت را براى معاویه فراهم کرد که بگوید: «الارضُ للّهِ و اَنا خلیفةُ اللهِ فما آخذُ مِن مالِ الله فهو لی و ما ترکتُ منه کانَ جائزاً لى»;42 زمین از آنِ خداست و من جانشین خدا هستم. آنچه از مال خداوند بر مى دارم، از آنِ من است و در آنچه صرف نظر مى کنم، مجازم.
با توجه آنچه ذکر شد، روشن گردید که اندیشه «ارجاء» ظرفیت لازم را داشت تابه عنوان پشتوانه نظرى مشروعیت حاکمیت بنى امیّه به کار آید. این امر باعث گردید که مرجئه هر چه بیش تر به بنى امیّه نزدیک شوند و جزو مقرّبان آنان قرار گیرند. نزدیکى آنان به بنى امیّه، موجب دورى و حتى انزجار آنان نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) گردید، به گونه که یکى از شاعران شیعى، صرف نام بردن از على(علیه السلام)و درود بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) را باعث مرگ مرجئى مى داند و مى گوید:
اذا المُرجىُّ سَرَّکَ أَنْ تَراهُ    یَموُتُ بدائِهِ مِنْ قَبْلِ موتِهْ
فَجِدِّدْ عِنْدَهُ ذِکْرى عَلىِّ    وَ صَلِّ عَلَىالنَبِىِّ و آلِ بَیْتِهِ43
هرگاه مى خواهى شادمان شوى که یک مُرجئى پیش از فرا رسیدن مرگش بمیرد، نزد او ذکر نام «على» را تکرار کن و بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) و خاندان او درود بفرست.
روایتى نیز از امام باقر(علیه السلام) حاکى از انزجار و نفرت مرجئه از ائمّه اطهار(علیهم السلام) و اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) است. از این رو، آن حضرت از طلب آمرزش براى آنان نهى نموده اند: «و اذا ماتوا فلا تَسْتَغْفِر لَهُمْ فَاِنّا اذا ذُکِرْنا عِنْدَهُمْ اِشْمَأَزَتْ قلوبُهُم و اِذا ذُکِرَ الذین مِنْ دونِنِا اِذا هم یَسْتَبْشِرون»44
هنگامى که مرجئه مردند، براى آنان طلب آمرزش نکنید; چرا که هر زمان نام و یاد ما نزد آنان مطرح مى شود، دل هایشان آکنده از نفرت و ناخشنودى مى گردد و وقتى غیر از ما (مخالفان ما) را یاد مى کنند، شادمان مى گردند.
ترویج اندیشه «جبر گرایى»
پشتوانه فکرى دیگرى که در مشروعیت بخشیدن به حاکمیت معاویه و سایر خلفاى بنى امیّه نقش بسزایى ایفا کرد، اندیشه «جبرگرایى» بود.
قاضى عبدالجبار معتزلى به نقل از استادش، ابوعلى جبایى، مى نویسد: «اولین کس (از حاکمان بنى امیّه) که به تفکر جبر قایل شد و آن را آشکار کرد، معاویه بود. او همه کارهاى خویش را به قضاوت الهى مستند مى کرد و به این وسیله، در برابر مخالفان عذرتراشى مى نمود و آنان را به این فکر مى انداخت که درست کردار است و خدا او را پیشوا و ولىّ امر قرار داده. پس از وى، این اندیشه در میان زمام داران اموى رواج یافت.»45
معاویه پس از صلح با امام حسن(علیه السلام)، ضمن خطبه اى که در جمع کوفیان در نخیله خواند، با استدلال به تفکر جبریگرى، تسلّط خود را بر مسلمانان با خواست خدا معرفى کرد و چنین گفت: «من فقط به این دلیل با شما جنگ کردم که بر شما حکم رانى کنم و زمام امر شما را به دست گیرم و اینک خدا مرا به این خواسته نایل کرده است، هر چند شما خوش ندارید.»46
همچنین زمانى که معاویه با تهدید و تطمیع، گروهى از مهاجران و انصار را به بیعت با یزید وادار ساخت و مورد اعتراض عایشه و عبدالله بن عمر قرار گرفت، در پاسخ گفت: «انِّ امرَ یزید قد کان قضاءً مِن القضاء و لیس للعبادِ الخیرةُ مِن اَمرهم»;47 خلافت یزید قضا و خواست خداست و بندگان خدا حق دخالت در آن را ندارند.
زیاد بن ابیه نیز به پیروى از معاویه، در سال 45 هجرى در خطبه اى بى نام و حمدِ خدا، براى مردم بصره اعلام داشت که خلافت امویان از جانب خداوند است و آنان به خواست او حکم مى رانند و به اراده او عمل مى کنند.48
از آن پس، حاکمان اموى اعتقاد به جبر را در جامعه تبلیغ مى کردند و براى اثبات حقّانیت و مشروعیت خویش، بر این باور تکیه مى نمودند. چنان که یزید بن معاویه پس از مرگ پدرش، در نامه اى به ولید بن عتبه، حاکم آن روز مدینه، تصریح مى کند که او و پدرش را خداوند براى حکومت بر مسلمانان برگزیده است.49
معاویه و دیگر خلفاى بنى امیّه با حمایت از این اندیشه، در جامعه اسلامى این گونه تبلیغ مى کردند که خداوند آنان را براى خلافت برگزیده و حاکمیت آنان، عطّیه اى الهى است و به اراده خداوند، حکم مى رانند و به خواست و مشّیت او، در امور دخل و تصرف مى کنند. بدین سان، او خلافت خود را در هاله اى از قداست قرار داد و خویشتن را به بسیارى از صفات مذهبى متصّف کرد; به گونه اى که معاویه در نظر هواداران بنى امیّه «خلیفه در زمین» و «امین و مأمون» بود و یزید «پیشواى مسلمانان» نام داشت.50
امویان و در رأس آنان، معاویه براى تثبیت چنین اندیشه اى از مقوله «شعر» (ابزارى که در آن روزگار بر افکار عمومى بسیار تأثیرگذار و منشأ اثر بود) بهره جستند و با به خدمت گرفتن شاعرانى دنیاطلب و دین فروخته و هواخواه خویش، اندیشه جبرگرایى را در جامعه اسلامى رواج دادند.
این شاعران با پذیرش چنین اندیشه اى درباره خلافت حاکمان اموى، آن را مبنایى براى اثبات حق آنان در حکومت و نیز دست مایه اى در جهت دفاع از این حق قرار دادند.
شعراى اموى در این زمینه، اوصاف و القاب مذهبى را بر خلفاى بنى امیّه اطلاق مى کردند و در این امر تفاوتى بین آنان نمى گذاشتند و همگى را به یک چشم مى نگریستند; زیرا در نظر آنان، خلفا نماینده اراده خداوند بودند و به لحاظ قداست، امانت دارى، عدالت، خجستگى، درست کارى و سایر صفات خوب انسانى، همه آنان را یکسان و برابر مى دانستند. بر اساس چنین نگرشى بود که القاب و اوصاف مذهبى را، چه بر خلفایى که مشهور به ورع و تقوا بودند و چه بر آنان که به ظلم و ستم شهرت داشتند و آشکارا به هرزگى و بى بندبارى مى پرداختند، اطلاق مى کردند و حتى از خلفایى که تجاوز و زورگویى و ستم و تجاهر به فساد را از حد گذرانیده بودند، سخت دفاع کرده، آنان را انسان هایى مهربان، دادگر، صالح و با فضیلت به شمار مى آوردند و در زمره پاکان و نیکان و پرهیزکاران و برگزیدگان جایشان مى دادند و چیزى نمانده بود که آن ها را به مرتبه اولیا و انبیا برسانند.51
در اشعار شعراى اموى، پیوسته یک معنا تکرار مى شد و آن این که خلافت امویان از جانب خداوند واگذار شده است و حاکمان بنى امیّه سایه خدا در روى زمین و حاکمان او بر مردم هستند; چنان که اخطل، شاعر مسیحى که در خدمت دربار بنى امیّه بود، در این باره چنین سروده است: «بنى امیه مردم خوش بختى هستند که خداوند آنان را برتر قرار داده است، ولى تلاش هاى دیگران را بى ثمر ساخته و جز رنج و سختى نصیب آنان نکرده است.»52
مسکین دارمى، شاعر خودفروخته دربارى، درباره بیعت گرفتن براى ولى عهدى یزید چنین سروده است: «اى فرزندان خلفا، آرام باشید، زیرا خداوند خلافت را در هر جا بخواهد قرار مى دهد. زمانى که منبر حکومت شام از صاحب خود خالى مانَد (معاویه بمیرد)، یگانه شخصى که بر آن تکیه خواهد زد، امیرالمؤمنین یزید است.»53
عبدالله بن همام سلولى، یکى دیگر از شاعران به خدمت گرفته شده در دربار اموى، در ابیاتى خطاب به یزید بن معاویه اظهار مى دارد که خداوند او را براى حکومت بر مسلمانان برگزیده است! «یزید، بر از دست دادن مردى مورد اعتماد صبورى کن و بر انتخاب به حکومت از سوى خداوند سپاسگزار باش! خلافت پروردگارت را دریاب که گستاخان چون ناتوانش بینند، در آن طمع کنند.»54
ترویج چنین اندیشه اى در جامعه اسلامى (که از معاویه مؤسّس دولت اموى آغاز گردید و در طول حکومت بنى امیّه توسط خلفاى اموى ادامه داشت)، موجب گردید که اعمال ستم کارانه معاویه و دیگر خلفاى اموى و کارگزارانشان جزو قضا و قدر وخواست الهى تلّقى گردد و در نتیجه مبارزه و مخالفت با آن، در حقیقت ستیز با خدا قلمداد شود. این تفکر نیز به تدریج، روحیه امر به معروف و نهى از منکر را در جامعه اسلامى از بین مى برد و از انعقاد نطفه هرگونه نهضت و جنبشى علیه مفاسد بنى امیّه جلوگیرى مى کرد.
احیاى مجدّد تعصبات قبیله اى و نژادى
احیا و ترویج فرهنگ جاهلى و تعصّبات قبیله اى از دیگر روش هاى معاویه در تضعیف و خلع سلاح مخالفان حکومتش بود. او و کارگزارنش با سخنان و رفتارشان، تعصّب قبایل عربى را برمى انگیختند. معاویه از یک سو، دوستى آن قبایل را از طریق دوستى رؤساى آنان جلب مى کرد و از سوى دیگر، هر وقت قدرت و نفوذ آنان حکومت وى را تهدید مى کرد، آنان را به جان هم مى انداخت. معاویه بدین منظور، از روش هاى خاصى بهره مى جست: وى با به خدمت گرفتن بعضى از شاعران، آنان را تشویق مى نمود تا درباره موضوعاتى مانند تفاخر، خودستایى، هجو و امثال این ها، که در عصر جاهلیت مرسوم بودند، شعر بسرایند تا از این راه، ابتدا خود شعرا و سپس قبایل آن ها به جان هم بیفتند. وى مى کوشید با تحریک کینه هاى دوران جاهلیت میان دو قبیله اوس و خزرج، بین آن ها تفرقه و آنان را به جان هم بیندازد.. او همچنین مغنّیان و آوازه خوان ها را وامى داشت تا اشعار دوران جاهلیت را، که قبایل پیش از اسلام یکدیگر را به وسیله آن هجو کرده بودند، بخوانند.
ابوالفرج اصفهانى مى نگارد: «طُوَیس (یکى از آوازه خوان ها) به اشعارى که اوس و خزرج در جنگ هاى میان هم، در جاهلیت مى خواندند، علاقه نشان مى داد و هدف وى تحریک آنان علیه یکدیگر بود. کم تر مجلسى بود که طویس با حضور افراد دو قبیله شعرى بخواند و اختلافى بروز نکند... او از این طریق، اختلافات و کینه هاى قدیمى میان این دو قبیله را دوباره زنده مى کرد.»55
معاویه خود نیز در شام ساکت ننشست و با نزدیک کردن خویش به قبیله یمنى کلب، با میسون، مادر یزید ـ دختر بجدل بن اُنَیف کلبى ـ ازدواج کرد و براى پسرش یزید نیز از این طایفه زن گرفت تا از این راه حمایت این قبیله را، که زن عثمان نیز از آن بود، جلب کند. معاویه در نقشه خود موفق شد و در جنگ ها و توطئه هاى خود، از این قبیله و قبایل یمنى دیگر مثل قبیله عک، سَکْسَکْ، سکون، غسّان استفاده مى کرد.56
معاویه و دستیارانش در این زمینه، به هر دلیل و بهانه کم اهمیتى همچون پذیرش افراد به دربار خویش، از این ابزار استفاده کرده، جامعه اسلامى را به پیروى از ملاک ها و ارزش هاى قبیله اى ترغیب مى کردند; چنان که گزارش شده است: روزى عمرو عاص نزد معاویه بود، دربان معاویه آمد و گفت: گروهى از انصار براى ملاقات آمده و اجازه ورود مى خواهند. عمرو عاص نسبت به تعبیر دربان اظهار ناخشنودى کرد و گفت: «انصار» لقب نیست که براى آنان به کار مى برى; آنان را با توجه به نسبشان بخوان. معاویه به حاجب گفت: برو صدا کن، هر کس که از فرزندان عمرو بن عامر است، آنانى که از اوس هستند، آنانى که از خزرج هستند، بیایند. نعمان بن بشیر انصارى، که در آن جا حاضر بود، به این شیوه اعتراض کرد و گفت:
نَسَبٌ تخیّره الاله لقومنا     اثقل به نسباً الى الکفّار57
نسبى که خدا براى قوم مابرگزیده است، برنسبى که به کفّار مى رسد، ترجیح دارد.
معاویه چنین رویه و سیاستى را درباره خاندان اموى و حتى خویشاوندان خویش نیز اعمال مى کرد تا از این رهگذر، قدرت و نفوذ آنان را نیز درهم شکند. ابن ابى الحدید از قول جاحظ مى نویسد: «معاویه دوست داشت قریش را بر ضد یکدیگر تحریک کند.»58 همچنین (چنان که گذشت) جریان ایجاد کدورت بین مروان و سعید بن عاص و دستور مخفیانه به هر یک از آن دو مبنى بر تخریب خانه و ضبط اموال دیگرى توسط معاویه59 نمونه بارزى براى این ادعاست.
وقتى رفتار و منش معاویه نسبت به خاندان و اقوام خویش چنین باشد، طبیعتاً با قبایل دیگر، که قدرت آنان همواره معاویه را بیمناک داشته بود، رفتارى جز تفرقه اندازى و اختلاف نداشت; چرا که اگر آنان با هم متحد و یکپارچه مى شدند، به احتمال قوى، خطرى براى حکومت معاویه به شمار مى رفتند.
از معاویه که بگذریم، کارگزارانش نیز به پیروى از وى، همین سیاست را در مناطق تحت حاکمیت خویش تعقیب کرده، هیچ گونه مجالى براى اعتراض و انتقاد علیه حکومت مرکزى فراهم نمى آوردند; چنان که زیاد بن سمیه براى دست گیرى حجربن عدى کندى، محمد بن اشعث کندى را مأمور بازداشت وى کرد تا از این راه، تخم اختلاف و تفرقه را در میان قبیله کنده (که از قبایل یمنى الاصل، سرشناس و با نفوذ کوفه بود) بکارد و یاران حجر و همکاران محمد بن اشعث را به جان همدیگر انداخته، بهره بردارى لازم را از این حادثه بکند. اما هوشیارى حجر و تسلیم زود هنگام خود به مأموران زیاد، این توطئه را خنثا کرد.60
زیاد از این شیوه در سرکوبى مخالفان، به ویژه شیعیان، بهره زیادى جست; چندان که به اعتقاد ولهاوزن، «زیاد نهضت شیعه را در کوفه فقط با قدرت نظامى و پلیسى خویش سرکوب نکرد، بلکه به یارى خود قبایل شکست داد... رقابت و تعصّب میان قبایل به او امکان داد که آن ها را به جان هم بیندازد. زیاد مى دانست چگونه قبایل را به جان هم انداخته، مطیع خود سازد و آنان را در مسیر هدف هاى خود به فعالیت وادارد و در این باره موفق هم شد.»61
مغیرة بن شعبه، استاندار کوفه از طرف معاویه، نیز عیناً همین روش را به کار بست. او در زمان حکم رانى خویش، به ایجاد کدورت میان خوارج و شیعه همّت گماشت و از این راه، کوفیان را از مبارزه مؤثر با امویان بازداشت.62 او همچنین مى کوشید تا بزرگان شیعه در کوفه و بصره را به جنگ خوارج وادار نموده سپاهى از آنان به این منظور بسیج کند.63
این تعصّبورزى هاى قبیله اى و نژادى زمانى رنگ دینى به خود گرفت که هر یک از قبایل اقدام به جعل احادیث اززبان پیامبر(صلى الله علیه وآله)درباره برترىوشرافت خود کردند.
چون این قبایل بر سر ریاست و شرف و افتخارات با هم رقابت مى کردند و در پى آن بودند که از احادیث مانند شعر، براى اثبات شرف و افتخارات خود استفاده کنند، بدین روى، احادیث دروغین به میزان زیادى درباره فضیلت قریش، انصار، جُهَیْنه، مُزَیْنَه، اَسْلَمْ، غَفّار، اَشْعرى ها و حِمْیَرى ها جعل شد. احادیثى فراوانى نیز درباره برترى عرب بر عجم و رومى ها جعل شد.64
معاویه با اجراى چنین سیاستى، از یک سو، آتش کینه ها و دشمنى هاى قدیمى بین قبایل را شعلهور ساخت، توجه آنان را از مبارزه با دشمن حقیقى شان (امویان) منحرف نمود و به کینه هاى کوچک و بى اهمیت میان خود آنها معطوف ساخت و از سوى دیگر، تمام تلاش هاى رسول خدا (صلى الله علیه وآله)، امام على(علیه السلام) و دو فرزند بزرگوارش را در الغاى هرگونه برترى جویى نژادى و رقابت هاى قبیله اى (فرهنگ جاهلى)، نادیده انگاشت و به محو و نابودى آن ها همّت گماشت.
فشار اقتصادى، شکنجه و آزار مخالفان
از حربه هاى مهم دیگرى که معاویه براى تثبیت و استقرار حاکمیت خویش از آن بهره جست، قتل و شکنجه و آزار، فشار اقتصادى و سیاسى و تحمیل فقر و گرسنگى بر معترضان و مخالفان حاکمیتش، به ویژه شیعیان و دوست داران خاندان على(علیه السلام)بود. او با گماشتن کارگزاران سفّاک و خون ریزى همچون سمرة بن جندب، زیاد بن ابیه و بُسر بن ارطاة بر بعضى از مناطق حسّاس حوزه اسلامى، چنان وحشت و اختناقى بر مسلمانان حاکم کرده بود که حتى ذکر نام آن ها لرزه بر اندام مردم مى افکند.
بسر بن ارطاة در حملاتش به مکّه و مدینه غیر از افرادى که سوزانید، سى هزار تن رابه قتل رسانید.65 شخصى از انس بن سیرین پرسید: آیا سمرة بن جندب کسى را کشته بود؟ وى جواب داد: «مگر تعداد کسانى که به دست سمرة کشته شده بودند قابل شمارش است؟ سمره هشت هزار نفر از اهالى بصره را کشت و چون زیاد از وى پرسید: نمى ترسى که در میان آنان شخص بى گناهى را کشته باشى، وى در جواب گفت: اگر هشت هزار نفر دیگر را نیز به قتل برسانم، باکى ندارم.»66
ابو سوار عدوى مى گوید: سمره چهل و هفت نفر از خویشان مرا، که همه حافظ قرآن بودند، در یک روز به قتل رسانید.67
ابن ابى الحدید در این باره مى نویسد: «معاویه طى بخش نامه اى به همه کارگزاران خویش در تمام شهرها نوشت. بنگرید; در مورد هر کس با دلیل ثابت شد على و خاندانش را دوست دارد، نامش را از دیوان حذف کنید و مقرّرى سالیانه و عطاى او را ببرید... هر که را به دوستى این قوم متهم مى دانید، شکنجه دهید و خانه اش را ویران سازید.»68
معاویه با بهره گیرى از صلح با امام حسن(علیه السلام) و پیش از آن واقعه حکمیت در جنگ صفّین، چنان بر اقتدار خویش افزود که در جهان اسلام به عنوان شخصیتى بى همتا و شکست ناپذیر مطرح شد و مورد پذیرش افکار عمومى قرار گرفت تا جایى که بعضى از شعرا در اشعارشان، حکومت وى را یک موهبت الهى و مورد تأیید خداوند مى خواندند.69
این فشار و اختناق پس از شهادت امام حسن(علیه السلام) توسط معاویه ـ یعنى در ده سال امامت امام حسین(علیه السلام) ـ شدت و افزایش چشم گیرى یافت. در این جا مناسب است قسمت دیگرى از روایت ارزنده و پرمحتواى امام باقر(علیه السلام) که (قبلاً به بخشى از آن اشاره شد و) به خوبى بیانگر وضعیت شیعیان و پیروان اهل بیت(علیهم السلام) در دوره مورد بحث است، ذکر شود.
حضرت در این باره مى فرمایند: «شیعیان ما در هر شهرى که بودند، به قتل مى رسیدند. به محض این که گمان مى بردند فردى از شیعیان ماست دست و پاى او را قطع مى کردند. اگر کسى اظهار مى کرد که دوستدار ماست، او را به زندان مى افکندند، اموالش را غارت مى کردند و خانه اش را ویران مى ساختند.»70
ابن ابى الحدید در این باره مى افزاید: «چون حسن بن على رحلت کرد، گرفتارى و فتنه روز افزون شد و از شیعه و آن گروه از مردم هیچ کس باقى نماند، جز آن که در زمین سرگشته و بر جان خود بیمناک بود.»71
در مقابل این سخت گیرى ها و فشارهاى اقتصادى و سیاسى که بر شیعیان و پیروان خاندان علوى وارد مى شد، معاویه به کارگزاران و وابستگان خویش و به طبقه اشراف و رؤساى قبایل و کلیه کسانى که به گونه اى در به قدرت رسیدن معاویه نقش داشتند و در توطئه ها و جنگ ها از نفوذ سیاسى یا دینى آنان استفاده مى کرد، بخشش هاى بدون حساب و کتاب از بیت المال مى کرد تا جایى که او را پرخرج ترین خلیفه دانسته اند.72
تظاهر به دیندارى
معاویه با اتخاذ چنین روش ها و سیاست هایى، ضمن آن که هر گروه را با شیوه مخصوص به خود همسو و موافق حکومتش مى کرد و اگر کسى با این روش ها دست از اعتراض و جنبش برنمى داشت او را از میان برمى داشت، سعى مى کرد تمام کارهایش را توجیه دینى و شرعى کرده، آن ها را طبق اسلام و قرآن وانمود مى کند. معاویه با تظاهر به دین دارى، پرده درى و اعمال خلاف آیین اسلام را آشکارا
و در منظر مردم مرتکب نمى شد و در ظاهر طورى وانمود مى کرد که مردم تصور کنند که او احکام دین و دستورهاى پیامبر اسلام را به خوبى اجرا مى کند.
نمونه هایى از تظاهر به دین دارى معاویه و ساخته و پرداخته کردن چهره اى مذهبى براى خویش دربرخى از منابع تاریخى چنین آمده است:
معاویه در نامه اى خطاب به اهل شام نوشت: «این نامه اى است که امیرالمؤمنین، معاویه، صاحب وحى خدایى که محمد را به نبوّت برانگیخت، نوشته است. محمّد(صلى الله علیه وآله) امّى بود، نه مى خواند و نه مى نوشت و از میان اهل خود وزیرى که نویسنده امین باشد، برگزید. وحى بر محمّد نازل مى شد و من آن را مى نوشتم و او نمى دانست که من چه مى نویسم و میان من و خدا هیچ یک از خلق او حاضر نبود»!73
او در جایى دیگر، خطاب به اهل شام، خود را در کنار انبیا(علیهم السلام)و از بندگان صالح خدا (!)، که خداوند آنان را در شام مکان داده و نیز از مدافعان دین و احکام آن (!) قلمداد کرده است.74
امام على(علیه السلام) ضمن خطبه اى در صفّین، از مدافع دین شدن معاویه اظهار شگفتى کرده، مى فرمایند: «همانا از عجیب ترین عجایب این است که معاویة بن ابى سفیان و عمروعاص مردم را به خیال خود به طلب دین تحریک مى کنند!»75
میزان اعتقاد معاویه به اصل نبوّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) از داستانى که مطرّف پسر مغیرة بن شعبه از قول پدرش درباره معاویه نقل مى کند، به خوبى روشن است. مطرف مى گوید: با پدرم، مغیره، نزد معاویه رفتیم. پدرم پیش او مى رفت و با او گفت و گو مى کرد و پیش من برمى گشت و از معاویه و عقل او سخن مى گفت. یک شب که از نزد معاویه آمد، دیدم اندوهگین است و غذا نمى خورد. از او سبب ناراحتى اش را پرسیدم. گفت: پسرم، امشب از نزد کافرترین و پلیدترین مردم آمده ام; به معاویه گفتم: سن و سالت بالا رفته، چه خوب است عدل و نیکى را گسترش دهى و نسبت به خویشاوندان هاشمى خود به محبت و نیکى رفتار کنى. گفت: هیهات! هیهات! آن شخص تیمى (ابوبکر) به حکومت رسید و عدالت کرد و چنین و چنان کرد. همین که مُرد، نامى از او بر جاى نمانده است، مگر این که کسى بگوید: ابوبکر. پس از او آن شخص بنى عدى (عمر) حکومت کرد. او هم ده سال تلاش کرد و همین که مُرد، نام او هم مُرد. بعد از او برادر ما عثمان حکومت کرد و چون مُرد، نام او نیز مرد.
اما این شخص هاشمى هر روز پنج بار به نام او بانگ مى زنند که «اَشهدُ اَنّ محمداً رسول الله». با این وصف، چه یادگارى از من باقى مى ماند؟ اى بى پدر! به خدا سوگند وقتى به خاک رفتیم، رفتیم.»76
معاویه در جایى دیگر نیز بى اعتقادى خویش را چنین نمایان ساخته است: احمد بن طاهر در کتاب اخبار الملوک خود آورده است: «معاویه شنید مؤذن اذان مى گوید; همین که مؤذّن گفت: «اَشهدُ اَنّ لا اله الاّالله» و «اَشهدُ اَنّ محمداً رسول الله»، معاویه گفت: «اى پسر عبدالله، خدا پدرت را بیامرزد! چه بلندهمّت بودى و براى خود نپسندیدى، مگر این که نام تو مقارن با نام پروردگار جهانیان باشد!»77
همچنان که ارتکاب اعمال شنیع و زشتى از قبیل شرب خمر، رباخوارى، پوشیدن لباس هاى حریر و زربفت، به خدمت گرفتن مستشاران مسیحى، بیعت گرفتن براى ولى عهدى یزید فاجر فاسق بى دین (پایه گذارى سلطنت موروثى)، طرح و ترویج سبّ و لعن امیر المؤمنین(علیه السلام) و جنگ با آن بزرگوار، مسموم ساختن امام مجتبى(علیه السلام)، استلحاق زیاد بن سمیه به پدرش ابوسفیان (على رغم فرمایش پیامبر(صلى الله علیه وآله)که فرموده بود: «الولدُ للفراش و للعاهرِ الحجر»)، قتل گروهى از شیعیان و یاران مخلص و برجسته امام على(علیه السلام)و امام مجتبى(علیه السلام)همچون حُجر و یارانش، تعطیلى حدود و وارد ساختن بدعت هاى زیادى در دین،78 به روشنى نشانگر پایه ایمان معاویه است.
صدور چنین اعمال و رفتارى از سوى معاویه موجب شده است که حتى دانشمندان و بزرگان معتزله او را متهم به کفر و زندقه کنند و دین او را مورد طعن قرار دهند;79 همچنان که سال ها پیش از سلطنت معاویه، در روزگار خلافت عثمان، ابوذر، صحابى جلیل القدر رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، معاویه و پدرش را دشمن خدا و پیامبر (صلى الله علیه وآله)و مشمول لعن و نفرین رسول خدا(صلى الله علیه وآله)معرفى کرد و از کسانى دانست که در ظاهر اسلام آورده اما در باطن، به کفر و الحاد خویش باقى مانده اند.80
حال با این تبیین و تحلیل اجمالى از شخصیت و شیوه حکومت دارى معاویه و تظاهر وى به دین محورى، اگر امام حسین(علیه السلام) در عصر معاویه دست به جنبش و مبارزه مسلحانه مى زد، به طور قطع نهضت وى نمى توانست آن شور و حماسه و بازتابى که در عصر یزید داشت، در روزگار معاویه داشته باشد; چرا که معاویه با ابزارهاى یاد شده، اثرات قیام آن بزرگوار را خنثا مى کرد و نهضت آن حضرت را شورش علیه خلیفه بر حق (!) جلوه داده، افکار عمومى را علیه این حرکت بسیج مى کرد و در نهایت، وقتى ارزش حرکت امام از دید عموم جامعه اسلامى افتاد، با روش دیگرى، که باید از آن به «ترور بى سر و صدا» یاد کرد، امام حسین(علیه السلام) را مانند برادر بزرگوارش، امام مجتبى(علیه السلام)، مسموم کرد و به شهادت مى رساند; چنان که سعد بن ابى وقاص81 را، که مدعى حکومت بود و عبدالرحمن بن خالد بن ولید82 را به سبب علاقه مردم شام به وى، با همین روش از میان برداشت.
یکى از محقّقان در این زمینه مى نویسد: به گمان قوى، اگر حسین(علیه السلام) در زمان معاویه قیام مى کرد، روشى که معاویه براى درهم شکستن انقلاب او اتخاذ مى کرد، این بود که قبل از آن که حسین(علیه السلام) بتواند انقلاب خود را عملى سازد و قبل از آن که انعکاس و طنین انقلاب حسین(علیه السلام) ـ على رغم تمایل معاویه به ادامه سکوت اجتماع ـ جامعه اسلامى را متلاطم سازد، حسین را مسموم مى کرد و بدین وسیله، خود را از مهلکه نجات مى بخشید.»83
بنابراین، نهضت و انقلاب اباعبدالله در عصر معاویه، نه تنها نمى توانست هیچ بهره یا لااقل اثر مثبت قابل توجهى را عاید جامعه اسلامى کند، بلکه با سرکوبى آن و شهادت آن بزرگوار، این اندیشه قوّت مى گرفت که دیگر کسى قادر به مقاومت در برابر اعمال ضد انسانى و دینى وى نیست و او مجاز است هر بلایى را که بخواهد، بر سر مسلمانان و جامعه اسلامى بیاورد.
2ـ معاهده صلح امام حسن(علیه السلام) با معاویه
پیمان صلح امام حسن(علیه السلام) با معاویه دومین مانع مهم قیام مسلّحانه اباعبدالله(علیه السلام)علیه نظام طاغوتى معاویه بود; زیرا بر اساس این معاهده، امام حسین(علیه السلام) نیز مانند برادر بزرگوارش، امام مجتبى(علیه السلام)، متعهد به پاى بندى به آن شده بود. بنابراین، اگر امام حسین(علیه السلام) در عصر معاویه نهضت خویش را بر پا مى داشت، معاویه به راحتى مى توانست افکار عمومى مردم را علیه قیام امام حسین(علیه السلام)بسیج کند; چون همه مردم مى دانستند که امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام)متعهد شده اند که تا معاویه زنده است، به حکومت وى تن دهند. از این رو، هرگونه حرکت از جانب امام حسین(علیه السلام)موجب مى شد که از یک سو، معاویه حضرت را شخصى فرصت طلب، آشوبگر و تفرقه انداز معرفى نماید; چنان که وقتى به معاویه خبر دادند که حسین بن على(علیه السلام)در تدارک قیام علیه اوست، وى طى نامه اى خطاب به حضرت نوشت:
«اما بعد، گزارش پاره اى از کارهاى تو به من رسیده است; اگر صحّت داشته باشد، من آن ها را شایسته تو نمى دانم. همانا هر کس پیمان و معاهده اى ببندد، باید به آن وفا کند، به ویژه شخص بزرگ و شریفى مثل تو، با آن مقام و منزلتى که نزد خدا دارى. اینک مواظب خود باش و به عهد خود وفا کن. اگر با من مخالفت کنى، با تو مخالفت مى کنم و اگر بدى کنى، بدى مى بینى.»84
از سوى دیگر، قیام امام حسین(علیه السلام) در روزگار معاویه، این ذهنیت را در مردم ایجاد مى کرد که آن بزرگوار با صلح برادرش، امام حسن(علیه السلام)، موافق نبوده است، در حالى که امام حسین(علیه السلام)همواره اصرار داشت نشان دهد با این صلح کاملاً موافق بوده و هیچ گونه ناخشنودى از این نظر نداشته است. شاهد بر این مطلب، جواب امام حسین(علیه السلام) به على بن محمد بن بشیر همدانى و سفیان بن لیلى است. آن دو در زمان حیات امام حسن(علیه السلام)، به حسین بن على(علیه السلام)گفتند: گروهى از طرف داران قیام، نزد امام حسن(علیه السلام)رفته، از آن حضرت تقاضا کرده اند که بر ضد معاویه قیام کند، ولى امام حسن(علیه السلام) از قبول پیشنهاد آن ها خوددارى کرده، به آن ها فهمانده است که جامعه اسلامى براى چنین قیامى آمادگى ندارد.
حسین بن على(علیه السلام) در جواب فرمودند: «ابومحمّد (حسن بن على(علیه السلام)) راست گفته است; مادامى که این شخص (معاویه) زنده است، باید هر یک از شما شیعیان ملازم خانه خود باشید.»85
البته باید توجه داشت که امام حسین(علیه السلام) معاهده خود با معاویه را معاهده اى لازم الوفاء نمى دانست: چرا که اولاً، پذیرش پیمان از سوى امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) از روى رغبت و میل نبود، بلکه شرایط حاکم آنان را مجبور به پذیرش آن کرده بود. ثانیاً، تاریخ گواهى مى دهد که معاویه نه تنها به هیچ کدام از مواد پیمان نامه عمل نکرد، بلکه در نقض هر یک از مواد آن، از هیچ کوششى فروگذار نکرد; چنان که خود قبل از عمل به مواد پیمان نامه، از نقض آن خبر داد. معاویه در محلى به نام نخیله، نزدیک کوفه، ضمن خطبه اى، در این باره چنین گفت: «آگاه باشید! هر شرط و پیمانى که با حسن بن على(علیه السلام)بسته ام، زیر پاهاى من است و به هیچ کدام از آنها وفا نخواهم کرد.»86
بنابراین، پیمان صلح عملاً از طرف معاویه از اعتبار افتاده بود و لازم الوفاء نبود، اما اگر امام حسین(علیه السلام)قیام مى کرد، معاویه مى توانست دستاویز تبلیغاتى مناسبى علیه آن حضرت پیدا کند. از این رو، آن بزرگوار مقیّد بود که چنین بهانه اى را به دست معاویه ندهد. در نتیجه، هر زمان بعضى از شیعیان به وى پیشنهاد قیام مسلّحانه مى دادند، حضرت آنان را دعوت به صبر و شکیبایى مى کرد و وعده نهضت را بعد از مرگ معاویه مى داد.
3ـ حاکمیت روحیه عافیت طلبى و سازش در جامعه اسلامى
یکى دیگر از موانع مهم قیام امام حسین(علیه السلام) در عصر معاویه، حاکمیت روحیه صلح و سازش و عافیت طلبى و در نتیجه، عدم آمادگى جامعه اسلامى براى قیام بود. همین امر نیز موجب شد که امام حسن(علیه السلام) مجبور به صلح با معاویه شود.
جامعه آن روز عراق در اثر جنگ هاى داخلى عصر امام على(علیه السلام) و امام حسن(علیه السلام)(35ـ41 هـ) کاملاً خسته شده بود; چرا که از یک سو، کشته ها و تلفات طرفین و جوّ نا امنى که در جامعه پدید آمده بود جان و مال و ناموس مسلمانان را به خطر انداخته و خاطره بدى در اذهان آنان به جاى گذاشته بود، به ویژه پس از ماجراى حکمیت که معاویه خود را شایسته تر براى امر خلافت مى دانست و براى تضعیف حکومت امام على(علیه السلام)توسط عوامل مزدور خویش همچون بسربن ارطاة، ضحّاک بن قیس و سفیان بن عوف غامدى دست به کشتار، غارت و ناامنى هاى زیادى در قلمرو حکومت امام على(علیه السلام)بویژه عراق زد. از سوى دیگر، نبردهاى دوران امام على(علیه السلام)با جنگ هاى عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله)تفاوت داشت. هر قدر جنگ هاى عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله)همچون جنگ بدر، احزاب و خیبر، شیرین و به یادماندنى بودند و مسلمانان شهداى خود را با افتخار تشییع و دفن مى کردند، جنگ هاى جمل، صفیّن، و نهروان تلخ و فرساینده بودند. در روزگار پیامبر(صلى الله علیه وآله)، تقابل آشکار ایمان و شرک بود، ولى در دوران حکومت امام على(علیه السلام)، فتنه و برادرکشى بود که سایه اش بر جامعه سنگینى مى کرد; آن هم فتنه اى فرساینده و تلخ که در میان مسلمانان شکل گرفته بود. آنانى که در جنگ هاى داخلى کشته مى شدند، غیر از حسرتى عمیق و اندوهى ناتمام براى بازماندگان و جامعه، چیزى دیگرى بر جاى نمى گذاشتند. از این رو، على(علیه السلام)برکشته شدن امثال طلحه و زبیر شادمان و راضى نبود. افزون بر این، در نبردهاى زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)، در صورت پیروزى مسلمانان، غنایمى نصیب آنان مى گشت، بر خلاف نبردهاى دوران امیرالمؤمنین(علیه السلام) که چون طرف مقابل نیز مسلمان بود، از غنایم خبرى نبود. مجموعه این عوامل باعث گردیده بود که بیش ترعراقى هانظر مساعدى درباره جنگ و مبارزه نداشته باشند.
البته ـ چنان که قبلاً اشاره شد ـ اقدامات دیگر معاویه همچون ترویج اندیشه اِرجاء و جبر، که مسلمانان را به پیروى بى چون و چرا از خلیفه و عدم انتقاد از خلفا دعوت مى کرد و هر درگیرى و قیامى را منفور و مطرود جامعه اسلامى تلقى مى کرد و نیز دیگر ابزارهاى قدرت معاویه و ترفندهاى مختلف وى ذکر شد، هر یک در ایجاد روحیه سازش و راحت طلبى و کشاندن جامعه به سکوت و تسلیم بى تأثیر نبود. همین روحیه موجب گردید که بارها امام على(علیه السلام) در اواخر عمرش، در خطبه ها و سخنانش، از یاران خود انتقاد کند و آنان را «مرد نمایان نامرد» بخواند87 و اعلان نماید که حاضر است ده تن از آنان را با یکى از یاران معاویه مبادله کند،88 اگرچه از ضعف ایمان و اراده و سستى اعتقادات آنان به عنوان عامل مهم تر در عدم همراهى شان با آن حضرت، نباید غفلت کرد.
به هر حال، نتیجه حاکمیت چنین روحیه اى آن بود که اگر حرکت و قیامى علیه حاکمیت بنى امیّه صورت مى گرفت، در همان آغاز، در نطفه خفه مى شد; چنان که قیام حجربن عدى، که در راستاى احقاق حقوق الهى و اهل بیت(علیه السلام) بود، به راحتى سرکوب شد، بدون آن که جامعه اسلامى بتواند واکنش قابل توجهى از خود نشان دهد، در حالى که حجر مسلمانى پارسا و وارسته و از شب زنده داران و روزه داران و حتى مستجاب الدعوه بود و از بزرگان اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله)و امام على(علیه السلام) به شمار مى آمد. او از شخصیت هاى برجسته و با نفوذ قبیله کِنده بود، تا آن جا که امام على(علیه السلام)مى خواست او را به سالارى این قبیله بگمارد.89
بنابراین، با عنایت به وجود موانعى که ذکر شد، قیام مسلّحانه از سوى امام حسین(علیه السلام)در روزگار معاویه، نه مفید بود و نه مقدور، و صبر و انتظار اعتراض آمیز آن بزرگوار بسیار حکیمانه و حساب شده بود. از این رو، اگر نهضت آن حضرت در عصر معاویه به وقوع مى پیوست، با ترسیمى که از شخصیت معاویه و روش حکومت دارى اش گردید، معاویه با حیله ها و ترفندهایى که به کار مى بست، به راحتى مى توانست، چهره نهضت را در انظار و اذهان عمومى مخدوش جلوه دهد و آن را از ارزش و اعتبار لازم ساقط نماید، سپس با شیوه ترور خاموش و بى سر و صدا، آن حضرت را از میان بردارد، و اگر با این شیوه نمى توانست موفقیت لازم را کسب کند، در جامعه اسلامى چنین تبلیغ مى کرد که حرکت حسین بن على(علیه السلام)ناقض پیمان صلح است; چرا که طبق معاهده صلح، او مى بایست تا زمان حیات من پیمان شکنى نکند، در حالى که حسین(علیه السلام)با این کار، پاى بندى به پیمان صلح را نقض کرده است. اگر معاویه از این راه نیز موفق نمى شد، با توجه به حاکمیت روحیه صلح و سازش در جامعه اسلامى، به ویژه عراق، و مبغوض بودن تفرقه افکنى و ایجاد اختلاف و آشوب در جامعه اسلامى، معاویه به سادگى مى توانست نهضت امام حسین(علیه السلام) را حرکتى آشوب گرانه و مخلّ نظام و امنیت عمومى جامعه اسلامى و نیز خروج علیه خلیفه بر حق (!) مسلمین قلمداد نموده با اقتدار روزافزون و بهت آورى که پس از جریان حکمیت و صلح امام حسن(علیه السلام)براى وى در جهان اسلام پدیدار گشته بود، با به شهادت رساندن امام(علیه السلام)، نهضت آن حضرت را سرکوب نماید و متعاقب آن، تمام بنى هاشم را قلع و قمع کند، بدون آن که در جهان اسلام، نداى کوچک ترین اعتراضى علیه وى شنیده شود; چنان که همین برخورد را با حرکت حجر بن عدى و یارانش انجام داد و جامعه اسلامى چندان واکنشى از خود نشان نداد.
حال با توجه به چنین اوضاع و شرایطى و حاکمیت چنین روحیه و نگرشى نسبت به قیام، لازم بود که امام حسین(علیه السلام)پیس از هر اقدام مسلّحانه اى، جامعه را براى قیام و انقلاب آماده سازد. از این رو، فکر انقلاب بر ضد حکومت اموى در طول حکومت معاویه با موفقیت و کام یابى گسترش یافت و سرانجام، نظریه لزوم قیام و انقلاب علیه حاکمیت بنى امیّه به پیروزى رسید.
دکتر طه حسین، دانشمند بزرگ مصرى، در این باره مى نویسد: «کار شیعه در ده سال آخر حکومت معاویه، بزرگ و به شکل عجیبى در خاور دولت اسلامى و در جنوب بلاد غربى انتشار پیدا کرد. هنگام مرگ معاویه، بسیارى از مسلمانان، به ویژه مردم عراق، دشمنى بنى امیّه و دوستى اهل بیت(علیهم السلام) را جزئى از دین و آیین خویش مى دانستند.»90
آمادگى مردم براى قیام تا آن جا پیش رفت که تنها دو ماه پس از مرگ معاویه، (در ایّام اقامت امام حسین(علیه السلام) در مکّه) دو خورجین پر از نامه براى حسین بن على(علیه السلام) آمد که همگى خواهان قیام علیه امویان بودند.91 برخى از آنان نوشتند صد هزار نفر با تو همراهى خواهند کرد.92
چنین حرکت هایى نشانگر آن است که اقدامات و فعالیت هاى امام مجتبى(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) در جهت بیدار نمودن و آگاه ساختن افکار و اذهان جامعه اسلامى نسبت به جنایات و فجایع امویان و ضرورت نهضت و انقلاب بر ضد آنان، بسیار مؤثر بوده و زمینه را کاملاً براى انقلاب عاشورا فراهم ساخت.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ ابن عبدالبّر القرطبى، الاستیعاب، تحقیق شیخ على معوّض و شیخ عادل احمد عبدالموجود، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415 ق، ج 3، ص472
2ـ سید عطاءالله مهاجرانى، انقلاب عاشورا، تهران، اطلاعات، 1374، ص71
3ـ یعقوبى، تاریخ الیعقوبى،قم، منشورات الشریف الرضى، 1373، ج 2، ص 238 / جلال الدین سیوطى،تاریخ الخلفاء، تحقیق محمد محیى الدین عبدالحمید، قم، منشورات الشریف الرضى، 1370، ص 194 ـ 195 و 203 / ابن عبدربّه الاندلسى، العقد الفرید، چاپ دوّم، لجنة التألیف، 1962 م، ج 4، ص363
4ـ ابن قتیبه دینورى، عیون الاخبار، چاپ دوّم، بیروت، دارالکتاب العربى، 1416،ص 1، ص 325
5ـ ابوالعباس محمد بن یزید مبرّد، الکامل فى اللغة و الادب، تحقیق عبدالحمید هنداوى، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1419 ق، ج 1، ص 119، شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان الذهبى، سیر اعلام النبلاء، تحقیق شعیب الارنؤوط، چاپ دهم، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1414 ق، ج 3، ص 148
6ـ ابن عبدالبر القرطبى، همان، ج 1، ص 389
7ـ همان، ج3، ص258 / ابن اثیر، اسدالغابة فى معرفة الصحابة، بیروت، 1409 ق، ج 3، ص 715
8ـ یعقوبى، همان، ص 172/ بلاذرى، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکّار و ریاض زرکلى، بیروت، دارالفکر، 1417 ق، ج 6، ص 168 / ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، چاپ دوم، قم، منشورات مکتبة آیت اللّه مرعشى نجفى، ]بى تا[، ج 8، ص258
9ـ علامه امینى، الغدیر، چاپ پنجم تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1372، ج11، ص 67 به نقل از: النجوم الزاهره، ج 1، ص 110
10ـ یعقوبى، همان، ج2، ص214
11ـ ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، بیروت، داراحیاءالتراث العربى،1407 ق،ج 16، ص 29
12ـ محمدبن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک، چاپ پنجم، بیروت، مؤسسه اعلمى للمطبوعات، 1409 هـ، ج 4، ص 218
13ـ باقر شریف قرشى، نظام حکومتى و ادارى در اسلام، ترجمه عباسعلى سلطانى، مشهد، بنیاد پژوهش هاى اسلامى، 1369، ص 284
14ـ همان / محمدمهدى شمس الدین، نظام حکومت و مدیریت در اسلام، ترجمه سید مرتضى آیة الله زاده شیرازى، تهران، دانشگاه تهران، 1375، ص 165
15ـ باقر شریف قرشى، همان، ص284.
16ـ مرحوم علاّمه امینى در کتاب گران سنگ الغدیر، ج 11 ص 74ـ102 احادیث موضوعه فراوانى را که در فضل و منقبت معاویه روایت شده، نقل کرده و در همه این احادیث مستدلاً خدشه نموده است.
17ـ ابوالقاسم على بن الحسن بن هبة الله الشافعى معروف به «ابن عساکر»، تاریخ دمشق الکبیر، تحقیق ابوعبدالله على عاشور الجنوبی، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1421 ق، ج62، ص42
18ـ همان / شمس الدین ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج3، ص144
19ـ محمد بن مکرّم معروف به «ابن منظور»، مختصر تاریخ دمشق، تحقیق مأمون الصاغرجى، دارالفکر، 1419 ق، ج 25، ص 53
20ـ ذهبى، همان، ج 3، ص 130ـ131.
21ـ علاّمه امینى، الغدیر، ج1، ص 145ـ147. علاّمه سید مرتضى عسکرى برخى از این روایات را آورده است: عبداللّه بن سبأ و اساطیرأخرى، چاپ پنجم، بیروت، دارالزهراء، 1403، ج2، ص161ـ164
22ـ ذهبى، همان، 3، ص149ـ150.
23ـ «و از مردم کسى است که گفتار او در زندگى این جهان تو را به شگفت آرد و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه گیرد، در حالى که او از سخت ترین دشمنان است. و چون والى و سرپرست کارى شود، در زمین به راه مى افتد تا در آن تبه کارى کند و کشت و نسل را نابود سازد و خدا تبه کارى را دوست ندارد.»
24ـ «و از مردم کسى است که جان خویش را براى جستن خشنودى خدا مى فروشد، و خدا به بندگان مهربان است.» این آیه شریفه در مدح و ستایش امام على(علیه السلام) به خاطر جان بازى آن حضرت در «لیلة المبیت» نازل شده است.
25ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص73.
26ـ این حدیث مشهور و متواتر است و در مسند احمد به طرق متعدد و با تعابیر گوناگون نقل شده است: ر.ک: احمدبن حنبل، المسند، چاپ دوم، بیروت، دارالفکر، 1414 ق، ج 2، ص 654، ح 6943; ج 4، ص 65: ح11166; ج6، ص228: ح17781; ج8 ص202 و ص 379 ـ 380: ح 21932 و 3ـ22672; ج 10 ص 190: ح 26625.
27ـ شمس الدین ذهبى، همان، ج3، ص142.
28ـ ابن ابى الحدید، همان، ج11، ص43.
29ـ همان، ص 45ـ46.
30ـ ابن ندیم، الفهرست، تحقیق رضا تجدّد، تهران، بى تا، ص102. جواد على، المفصّل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، چاپ دوم، بیروت، دارالعلم للملایین، 1978 م، ج1، ص83 و ص115
31ـ بلاذرى، انساب الاشراف، ج3، ص278.
32ـ تقى الدین ابوالعباس احمد بن على مقریزى، المواعظ و الاعتبار (المعروف بالخطط المقریزیه)، بغداد، مکتبة المثنى، ]بى تا[، ج2، ص253 / رسول جعفریان، قصه خوانان در تاریخ اسلام و ایران، قم، دلیل، 1378 ش، ص41.
33ـ ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج4، ص330، 331 / محمد مهدى شمس الدین، ثورة الحسین، چاپ پنجم، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1398، ص95ـ96 و ص120.
34ـ ابن ابى الحدید، همان، ج1، ص340.
35ـ «و گروهى دیگر به فرمان خدا و اگذار شده اند (و کارشان با خداست); یا آن ها را مجازات مى کند و یا توبه آنان را مى پذیرد.»
36ـ فخرالدین طریحى، مجمع البحرین، تحقیق سید احمد حسینى، چاپ دوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1367، ج 1 (الربع الثانى)، ص144 ماده «رجا».
37ـ احمدامین، فجرالاسلام، چ یازدهم، بیروت، دارالکتب العربى، 21975، ص279.
38ـ ابو محمد على بن احمد بن حزم الاندلسى، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل،، بیروت،دار صادر، 1320 هـ، ص204 / احمد امین، همان، ص281.
39ـ محمد مهدى شمس الدین، ثورة الحسین، ص116.
40ـ استاد مطالعات عربى و اسلامى دانشگاه ادینبورگ در انگلستان.
41ـ ویلیام مونت گمرى وات، فلسفه و کلام اسلامى، ترجمه ابوالفضل عزّتى، تهران، علمى و فرهنگى، 1370، ص47ـ48.
42ـ على بن الحسین المسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق و تعلیق سعید محمّد اللحّام، بیروت، دارالفکر، 1421هـ، ج3، ص53/ علاّمه امینى،همان،ج8، ص349.
43ـ ابو عثمان عمرو بن بحرالجاحظ، البیان و التبیین، تحقیق و شرح عبدالسلام هارون، چاپ دوم، بغداد، مکتبة المثنى، مصر، مکتبة الخانجى، 1380 هـ، ج3، ص350.
44ـ محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، چاپ سوم، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403 هـ، ج23، ص362.
45ـ القاضى ابوالحسن عبدالجبار، المغنى، تحقیق توفیق الطویل و سعید زاید، ]بى جا[، وزارة الثقافة و الارشاد القومى، ]بى تا[، ج8، ص4.
46ـ شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص14.
47ـ ابن قتیبه دینورى، الامامة و السیاسة، قم، منشورات الشریف الرضى، 1371 ش، ج1، ص205، ص210.
48ـ محمدبن جریر طبرى، همان، ج4، ص166/ابن ابى الحدید، همان، ج 16، ص 202
49ـ ابن قتیبه دینورى، همان، ج1، ص225 / بلاذرى، همان، ج 5، ص 313
50ـ حسین عطوان، الفرق الاسلامیة فى بلاد الشام فى العصر الاموى، ]بى جا[، دارالجیل، 1986 م، ص 207.
51ـ همان، ص 212ـ213
52ـ ابو مالک غیاث بن غوث التغلبى، شعر الاخطل، تحقیق فخرالدین قباوة، چاپ دوم، بیروت، منشورات دار الافاق الجدیده، 1399 هـ، ج2، ص 442
53ـ ابوالفرح اصفهانى، الاغانى، ج20، ص212 / محمدمهدى شمس الدین، همان، ص 96، ص 122
54ـ بلاذرى، انساب الاشراف، ج5، ص304 / ابوالعباس مبرّد، همان، ج 3، ص300. ابوعثمان عمروبن بحر الجاحظ، همان، ج 2، ص 116 / حسین عطوان، همان، ص217
55ـ احمد امین، همان، ص 80 به نقل از: ابوالحسن اصفهانى، الاغانى، ج 2، ص 175
56ـ محمدمهدى شمس الدین، همان، ص 95
57ـ ابوالفرج اصفهانى، همان، ج16، ص42و 48 / جواد على، همان، ج 1، ص 484
58ـ ابن ابى الحدید، همان، ج 11، ص 19
59ـ محمد بن جریر طبرى، همان، ج 4، ص 218
60ـ همان، ج 4، ص 196
61ـ محمدمهدى شمس الدین، همان، ص97ـ 98 به نقل از: ولهاوزن، الدولة العربیة، ص 105ـ106 و ص 207
62ـ کارل برو کلمان، تاریخ الشعوب الاسلامیه، نقله الى العربیة: امین فارس و منیر البعلبکى، چاپ دوازدهم، بیروت، دارالعلم للملایین، 1993 م، ص122
63ـ محمدبن جریر طبرى، همان، ج4، ص148.
64ـ احمد امین، همان، ص 213
65ـ ابن ابى الحدید، همان، ج2، ص17; براى آگاهى بیش تر در مورد جنایات «بُسر» به همین مأخذ، صفحات 2تا 18 مراجعه شود.
66و67ـ محمدبن جریر طبرى، همان، ج4، ص176.
68ـ ابن ابى الحدید، همان، ج 11، ص 45
69ـ چنان که «اخطل» شعرى در این باره سروده است که ترجمه چند بیت آن چنین است:
بنى امیّه مردم خوش بختى هستند که خداوند آنان را برتر قرار داده است، ولى تلاش هاى دیگران را بى ثمر ساخته و جز رنج و سختى نصیب آنان نکرده است. خدا به هنگام جنگ دعایشان را اجابت نمود و در جنگ صفّین که چشم ها (از شدت ترس) به پایین دوخته شده بود از خدا کمک مى خواستند و خدا آنان را یارى نمود. (شعرالاخطل، ص 442ـ 445 / ثورة الحسین، ص 121)
70 و71ـ ابن ابى الحدید، همان، ج 11، ص43 / ص 46.
72ـ ابوعثمان عمرو بن بحر الجاحظ، العثمانیة، تحقیق و شرح عبدالسلام، محمّد هارون، بیروت، دارالجیل، ]بى تا[، ص 95
73ـ ابن ابى الحدید، همان، ج4، ص72
74ـ نصر بن مزاحم منقرى، وقعة صفین، تحقیق و شرح عبدالسلام محمد هارون، چاپ دوم، قم، منشورات مکتبة آیة الله العظمى المرعشى النجفى، 1404هـ، ص31ـ32 / ابن ابى الحدید، همان، ج3، ص77.
75ـ نصربن مزاحم منقرى، همان، ص224.
76ـ مسعودى، همان، ج 4، ص44ـ45 / ابن ابى الحدید همان، ج 5، ص 129ـ 130
77ـ ابن ابى الحدید، همان، ج10، ص101
78ـ در این باره ر.ک: ابن ابى الحدید، همان، ج 5، ص130 ـ 131 / علاّمه امینى، همان، ج 10، ص 178 به بعد و ج11، ص 71ـ74 / محمد بن عقیل علوى حضرمى، النصایح الکافیة لمن یتولّى معاویه (اندرز به هواداران معاویه) ترجمه عزیزالله عطاردى، ]بى جا[، عطارد، 1373 ش
79ـ ابن ابى الحدید، همان ج1، ص340، ج10، ص101.
80ـ همان، ج8، ص257ـ258; امام على(علیه السلام) نیز در نامه اى به معاویه این نکته را متذکر مى شود: «و ما أسلَم مسلمکم الاّ کَرْهاً»; و از شما (خاندان بنى امیّه) کسى اسلام اختیار نکرد، مگر از روى کراهت. (نهج البلاغه، تحقیق صبحى صالح، نامه 64)
81ـ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، چاپ دوم، قم، منشورات الشریف الرضى، 1374 ش، ص 60
82ـ محمدبن جریر طبرى، همان، ج4، ص 171
83ـ محمّد مهدى شمس الدین، ارزیابى انقلاب امام حسین (ثورة الحسین)، ترجمه مهدى پیشوایى، تهران، الست فردا، 1380 ش، ص 148
84ـ ابن قتیبه دینورى، الامامة و السیاسة، ج 1، ص201 / ابوحنیفه دینورى، الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، قاهره، داراحیاءالکتب العربیة، 1960 م، ص 224ـ 225
85ـ ابوحنیفه دینورى، همان، 220ـ221
86ـ ابوالفرج اصفهانى، همان، ص77 / محمد بن محمد بن النعمان (شیخ مفید)، الارشاد، تحقیق مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، قم، المؤتمر العالمى لالفیة الشیخ المفید، 1417 هـ، ج2، ص14
87 و88ـ نهج البلاغه، تحقیق صبحى صالح، بیروت ]بى جا[،1378،خطبه 27/ خطبه 97.
89ـ ابوحنیفه دینورى، همان، ص224 / ابن عبدالبر القرطبى، الاستیعاب، ج1، ص391 / ابن اثیر، همان، ج 1، ص 461ـ462
90ـ طه حسین، على و فرزندانش، ترجمه احمد آرام، چاپ دوم، ]بى جا [ چاپخانه و انتشارات علمى، 1363 ش، ص 216
91ـ ابو حنیفه دینورى، همان، ص229.
92ـ شیخ مفید، همان، ج2، ص71.

تبلیغات