آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

گفتار و رفتار رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، که از اوّلى سنّت گفتارى و از دوّمى سنّت کردارى تعبیر مى شود، براى همه پیروان آن حضرت حجّت است و بر اساس آموزه قرآنى، آن حضرت اسوه و الگوى مؤمنان معرّفى شده اند. بنابراین، معرفت به این که آن پیامبر الهى در مواجهه به پدیده هاى گوناگون در جامعه اسلامى، چه واکنشى نشان مى داده، از اهمیت فراوانى برخوردار است و از بایسته هاى تحقیق و پژوهش به شمار مى رود.
هر جامعه اى به خصوص جوامع دینى، داراى ارزش ها و مقدّساتى است که نزد مردم آن جامعه داراى حرمت است و شکستن قداست این ارزش ها «حرمت شکنى» محسوب مى گردد. پدیده هایى مانند «ارتداد» و بازگشت به آیین گذشته، استهزاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و دین اسلام و دشنام گویى به رهبرى امّت اسلامى و هجو آن وجود همام با سرودن اشعار، از جمله پدیده هایى است که از آن ها با عنوان «حرمت شکنى» یاد شده است. آنچه در این جستار مورد بررسى قرار مى گیرد موضوع یادشده، در عصر نبوى است; هدف پاسخ دادن به پرسمان هاى ذیل است: آیا در عصر نبوى، حرمت شکنى در شکل ارتداد از دین، استهزا و هجو پیامبر(صلى الله علیه وآله)و دشنام گویى به آن حضرت و تحقیر مسلمانان توسط افرادى صورت گرفته است؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، سیره آن حضرت در برخورد با حرمت شکنان چگونه بوده است؟ و این سیره چه توجیه عقلى و منطقى مى تواند داشته باشد؟ پیامدهاى این حرکت حرمت شکنانه در جامعه چیست؟ انگیزه مرتدان و مستهزئان چه بوده است؟
با مراجعه به منابع اولیه تاریخ اسلام و از جمله قرآن کریم، معلوم مى گردد که چنین پدیده اى در عصر رسول خدا(صلى الله علیه وآله)وجود داشت و پیامبر رحمت در مواجهه با آن، شدیداً به مقابله برخاسته و مجازات سختى براى مرتدان و استهزاکنندگان در نظر مى گرفتند. این شیوه برخورد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و استثناى حرمت شکنان از قاعده رحمت، براى پیروان آن حضرت قابل توجه است.
قابل ذکر است که این بحث از موضوعات تاریخى است که کارکردهایى سیاسى و اجتماعى براى جوامع اسلامى دارد و از جمله مواردى است که تاریخ را به حال مى آورد.
درآمد
تعریف «ارتداد» و استهزاء
لغت شناسان «ارتداد» را به بازگشت از چیزى به غیر آن و نیز به بازگشت از اسلام به کفر و روى برگرداندن از آن تعریف کرده اند.1 آیه شریفه «ولا تَرْتَدُّوا على أَدبارِکُم فَتَنقلبوا خاسرین» (مائده: 21) نیز بر همین معناى یادشده دلالت دارد.
فقیهان نیز در تعریف مرتدّ نوشته اند: «مرتد» کسى است که پس از اقرار به اسلام، دوباره کافر شود.2 تصریح به بازگشت از اسلام، ارتداد آشکار و خدشه ناپذیر است; اما فقهاى اسلام موارد دیگرى را نیز موجب ارتداد دانسته اند; مانند این که کسى على رغم مسلمانى و عدم انکار حقّانیت اصل دین اسلام، مقدّسات و ضروریات دین را مورد تمسخر و اهانت قرار دهد و یا رسالت پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) را تکذیب کند و یا از سر غرضورزى، به اشکال و ایجاد شبهه در حقایق مسلّم دین بپردازد.3 فقیه گرانقدر مرحوم محمدحسن نجفى در کتاب ارزشمند جواهرالکلام به معناى اخیر تصریح کرده است.4
«استهزاء» از واژه «هزو» به معناى چیزى را به شوخى و ریشخند و مسخره گرفتن است. این کار در صورتى که در مورد مقدّسات و ضروریات دین صورت پذیرد و لازمه آن انکار ضروریات باشد، از جمله مواردى است که منجر به ارتداد از دین خواهد شد و در صورتى که این کار از کسى در خصوص پیامبراسلام(صلى الله علیه وآله) سر بزند، تحت عنوان «سبّ النبى(صلى الله علیه وآله)» قرار گرفته، جرم محسوب مى گردد.
حرمت شکنان عصر نبوى
موّرخان مسلمان نام کسانى که در عصر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از دین اسلام بازگشته، مرتد شدند را ثبت و ضبط نموده اند. برخى از اینان به صراحت، از دین اسلام بازمى گشتند و برخى با استهزاى پیامبر(صلى الله علیه وآله)و مسلمانان و سرودن اشعار هجوآمیز، دشمنى خود را با اسلام علنى مى کردند. در میان این افراد، کسانى وجود دارند که سابقه مسلمانى نداشتند و مرتد محسوب نمى شدند، اما جرمشان در هجو و سبّ پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مسخره کردن او با سرودن اشعار هجوآمیز ثابت است.
در ذیل، ابتدا به معرفى «حرمت شکنان عصر نبوى» پرداخته و سپس سیره پیامبر(صلى الله علیه وآله) در برخورد با آنان ذکر شده است:
1. عبداللّه بن سعد بن ابى سرح: وى از مسلمانان اولیه و از کاتبان وحى بود که همراه مهاجران مکّه به مدینه هجرت کرد.5 او در مدینه فریفته شد و با گریختن به مکّه به قریش پناه برد و در تحقیر مسلمانان و پیامبر(صلى الله علیه وآله) و قرآن کریم تلاش نمود. عبداللّه در مکّه ادعا مى کرد که همانند محمد(صلى الله علیه وآله) قران نازل مى کند.6برخى مفسرّان شأن نزول آیه «وَ من قال ساُنزل مثلَ ما انزلَ اللّه» (انعام: 93) را درباره عبداللّه بن سعد مرتد دانسته اند.7 هر یک از موّرخان که نام او را برده اند، به ارتداد نیز تصریح دارند.8 برخى از تاریخ پژوهان نوشته اند: قراینى در دست است که نشان مى دهد عبداللّه هنگام اقامت در مدینه، همچون جاسوسى دو جانبه به سر مى برد.9 او مرتکب خیانت به مسلمانان شده بود، به طورى که عمّار یاسر در روز شورا به او گفت: تو چه وقت خیرخواه مسلمانان بوده اى؟10 پیداست که اگر عبداللّه مرتکب خیانت نشده بود، عمّار یاسر چنین سخنى به او نمى گفت.
ابن ابى سرح وقتى پس از ارتداد، به مکّه گریخت، ادعا مى کرد: «من هر طور دلم بخواهد محمد(صلى الله علیه وآله) را به آن سو وا مى دارم. او مى گوید: بنویس: عزیزٌ حکیمٌ، من مى گویم: علیم حکیم و او تصدیق مى کند.»11 یادآورى این نکته ضرورى است که این سخنى است که عبدالله پس از ارتداد و فرار به مکّه، ادعا کرده است، نه این که واقعاً چنین کارى صورت گرفته و پیامبر(صلى الله علیه وآله) سخن او را تصدیق نموده باشند تا این که ما در مقام دفاع از پیامبر(صلى الله علیه وآله)، اصل ماجرا را انکار کنیم. این که برخى تاریخ پژوهان در مقام دفاع از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ردّ اتّهام عبداللّه در تصدیق سخنانش توسط آن حضرت ـ که در جاى خود ضرورى و قابل تحسین است ـ اصل داستان عبداللّه بن سعد را از نظر روایت جعلى و از نظر درایت ناپذیرفتنى و انگیزه جعل را برخى تعصّبات قومى و قبیلگى دانسته اند، به نظر نادرست مى آید.12 در هر حال، عبداللّه بن سعد از جمله افرادى است که پس از ارتداد و بازگشت از دین، به مکه و به سوى مشرکان آن دیار گریخت و در تحقیر مسلمانان تلاش نمود.
2. عبداللّه بن خطل: بنابر نوشته ابن هشام، عبداللّه بن خطل مسلمانى بود که پیامبر(صلى الله علیه وآله) او را به عنوان کارگزار زکات (مصدّق) به همراه مردى از انصار اعزام نمود. او همچنین غلام مسلمانى داشت که در خدمتش بود. در منزلگاهى به غلام دستور داد حیوانى ذبح کند و غذا تهیه نماید و خودش به خواب رفت. وقتى بیدار شد، غلام دستور او را اجرا نکرده بود. او غلام مسلمان را کشت و سپس مرتد گردید. واقدى مى گوید: ابن خطل پس از ارتداد به مکّه گریخت و وقتى مکیان پرسیدند چرا به مکّه آمده است گفت: من دینى بهتر از دین شما نیافتم.13
یعقوبى مى نویسد: او مرد انصارى را که همراهش بود، کشت و گفت اطاعت تو و محمد(صلى الله علیه وآله) واجب نیست.14 آلوسى نیز همانند ابن هشام مقتول را غلام عبداللّه معرفى کرده، مى نویسد: او پس از کشتن غلامش مرتد گردید.15
بنابراین، این فرد دو جرم مرتکب شد: یکى کشتن مسلمانى و دیگرى ارتداد از دین.
3و4. فَرْتَنا و قریبه: این دو زن از کنیزان عبداللّه بن خطل بودند که با آوازخوانى، به هجو پیامبر و سبّ و دشنام آن حضرت مى پرداختند.16 مرحوم صاحب جواهر نیز از این دو کنیز، که با آوازخوانى پیامبر(صلى الله علیه وآله)را هجو مى کردند، یاد نموده است.17
5. مقیس بن حبابه:18 وى مسلمانى بود که برادرش توسط یکى از انصار به خطا کشته شده بود. او با این که دیه برادر مقتول خود را دریافت کرد، قاتل را کشت.19مقیس پس از ارتکاب این جنایت، با حالت شرک به سوى قریش بازگشت و مرتد گردید.20
یعقوبى به کشته شدن او در حالت کفر و ارتداد تصریح کرده است.21 بنابراین، مقیس نیز مانند عبدالله بن خطل مرتکب دو جرم شد: قتل نفس و ارتداد از دین.
6. حویرث بن نقیذ بن وهب: وى از استهزاکنندگان و آزاردهندگان رسول خدا(صلى الله علیه وآله)در مکه بود. او از جمله افرادى است که هنگام مهاجرت دختران پیامبر(صلى الله علیه وآله)از مکه به مدینه به آنان حمله کرد و به زمینشان انداخت.22 یعقوبى علاوه بر آزار دادن پیامبر(صلى الله علیه وآله) توسط حویرث مى نویسد: او به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)سخنان زشت مى گفت.23
7. ساره کنیز عمرو بن هاشم: این زن از آزاردهندگان پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود و علاوه بر آن، به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) دشنام مى داد.24 ساره پیش از فتح مکه هم نامه حاطب بن ابى بلتعه را، براى رساندن خبر حرکت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به سوى قریش مى برد که توسط حضرت على(علیه السلام) دستگیر شد.25 بنابراین، او هم پیامبر را سبّ مى نمود و هم براى دشمنان مسلمانان جاسوسى مى کرد.
8. هند بنت عتبه: این زن همسر ابوسفیان و از دشمنان سرسخت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)بود. او در جنگ اُحُد به همراه همسرش شرکت کرد و هرگاه به وحشى غلام جبیر بن مطعم، مى رسید او را به انتقام جویى تحریک مى کرد. او به همراه دیگر زنان قریش، شهداى اسلام را در جنگ احد مثله نمود، به طورى که از گوش و بینى آنان براى خود خلخال و گردنبند ساخته بود. هم اوست که کبد حمزه عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به دندان گرفت. بنا بر نوشته مرحوم آیتى، این زن گستاخى و هرزگى را از حدّ گذراند.26
9. هبّار بن اسود: وى نخستین کسى است که به زینب، دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، در حال هجرت از مکه به مدینه، حمله نمود و باعث سقط جنین او گردید.27
10. عصماء امّ المنذر بنت مروان: او از زنان تیره بنى خُطمه بود که در مجالس اوس و خزرج، با سرودن اشعار، مردم را علیه پیامبر(صلى الله علیه وآله)تحریک مى کرد. علاوه بر این، او آن حضرت را سبّ مى نمود.28
11. کعب بن اشرف: او شاعرى یهودى بود که با شنیدن خبر پیروزى مسلمانان در جنگ بدر، به مکّه رفت و به قریش تسلیت گفت. وى با سرودن اشعار درباره کشته شدگان بدر، قریش را به انتقام از مسلمانان تحریک مى کرد. او پس از بازگشت به مدینه، شروع به سرودن اشعار عشقى و جنسى درباره زنان مسلمان نمود و این کار موجب آزردگى خاطر مسلمانان گردید.29
سیره پیامبر رحمت در برخورد با حرمت شکنان
شیوه برخورد پیامبر(صلى الله علیه وآله) با مرتدان، مستهزئان و دیگر حرمت شکنان، به خصوص در فتح مکّه، قابل توجه است. رفتار ایشان با اهل مکّه ـ شهرى که در آن بیست سال ایشان را به انواع گوناگون، آزار و تحقیر کرده بودند ـ نجیبانه و در خور یک پیغمبر رحمت بود; بسیارى از بدخواهان و دشمنان را عفو کردند، اما ده تا دوازده نفر را استثنا نمودند.30 آن حضرت روز پیروزى مکه را روز «مرحمت» نامیدند و برخى اصحاب را که آن روز را روز انتقام و «ملحمه» مى نامیدند، نهى فرمودند. ایشان سه گروه را امان دادند: هرکس وارد مسجد گردد; هر کس به خانه ابوسفیان وارد شود; یا هر که در خانه خود بماند و در را به روى خود ببندد.31 با این حال، آن پیامبرالهى و الگوى مؤمنان از این قاعده عمومى رحمت، عده اى را با اسم معیّن، استثنا نمودند و فرمودند: هر کجا اینان را یافتید، بکشید، گرچه به پرده کعبه چنگ زده باشند.32 از یازده نفر افراد یادشده، نُه نفرشان از کسانى اند که در فتح مکّه از قاعده رحمت استثنا شدند و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آنان را مهدورالدّم اعلان کردند.33 این استثنا از قاعده رحمت، نشانگر آن است که گاهى رفتار مخالفان اسلام پیامدهایى به دنبال دارد که نمى توان به سادگى از آن اغماض نمود و با تسامح گذشت. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هر ستمى را، تا آن جا که متوجه شخص ایشان بود عفو و اغماض مى کردند و به انتقام برنمى خاستند و تنها در آن جا خشم مى گرفتند که حرمتى از حرمات و حقّى از حقوق الهى و اجتماعى مورد تجاوز واقع مى شد.34 آن حضرت در مسائل اصولى، هرگز نرمش نشان نمى دادند، در حالى که در مسائل شخصى فوق العاده نرم و مهربان بودند. بنابراین، نباید میان این دو (مسائل شخصى و اصولى) خلط شود و اگر قرآن خطاب به رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مى فرماید: «فَبِما رحمة من اللّهِ لنتَ لهُم و لو کُنتَ فظّاً غلیظ القلب لا نفضّوا من حولک» (آل عمران: 159) مراد تندخو و خشن نبودن در رهبرى و مدیریت است. نه انعطاف در مسائل اصولى.35
بر همین اساس، محمد بن مسلم از امام باقر(علیه السلام) نقل کرده است که مردى از قبیله هُذیل، به پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) دشنام مى گفت. خبر به پیامبر رسید. حضرت فرمودند: چه کسى او را کفایت مى کند؟ دو نفر از انصار اعلان آمادگى کردند و به ناحیه «عربه» در نزدیکى مدینه رفتند. آنان مرد دشنام دهنده را یافتند و گردن زدند و نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) بازگشتند. محمد بن مسلم مى گوید از امام باقر(علیه السلام)پرسیدم: اگر الان هم کسى سبّ پیامبر(صلى الله علیه وآله) کند، باید کشته شود؟ امام باقر(علیه السلام) فرمودند: اگر بر خودت نمى ترسى، او را بکش.36 پیامبرى که در مسائل اصولى و رعایت قوانین الهى و آنچه مربوط به حقوق الهى و اجتماعى است، چنین با صلابت و قاطعیت مى باشند، در سلوک فردى و شخصى نرم و ملایم هستند. بدین روى، وقتى فردى یهودى به بهانه این که از پیامبر(صلى الله علیه وآله)طلب کار است، در کوچه جلوى آن حضرت را مى گیرد و هرچه پیامبر(صلى الله علیه وآله)با نرمش رفتار مى کنند، یهودى خشونت بیش ترى از خود نشان مى دهد، این رفتار پیغمبرانه او موجب مى شود که یهودى همان جا، مسلمان گردد.37
سرنوشت حرمت شکنان
از حرمت شکنانى که نام آن ها برده شد، برخى کشته شدند و برخى امان گرفتند. عبدالله بن سعد بن ابى سرح، که پیامبر(صلى الله علیه وآله) او را مهدور الدّم معرفى کرده بود، فرار کرد و به عثمان، برادر رضاعى اش پناه برد. عثمان از پیامبر(صلى الله علیه وآله) در جمع اصحاب براى او امان خواست. حضرت سکوتى طولانى نمودند و سپس فرمودند: بله. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به اصحابشان فرمودند: «چرا او را نکشتید؟ من سکوت کردم تا یکى از شما گردن او را بزنید.» مردى از انصار گفت: چرا اشاره نکردید؟ فرمودند: «پیامبر با اشاره کسى را نمى کشد.» ابن ابى سرح به بزرگى جرم خود اعتراف داشت و با این که امان یافته بود، امّا بر جان خود هراس داشت.38
قابل توجه است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حالى که بر اجراى حکم الهى درباره مرتدّى همچون عبدالله بن سعد پافشارى مى کنند، اما این نکته اخلاقى را نیز رعایت مى کنند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) با اشاره کسى را نمى کشد یا شایسته نیست این گونه بکشد.
عبدالله بن خطل، که به دلیل ارتداد و کشتن مسلمانى بى گناه، توسط پیامبر(صلى الله علیه وآله)خونش مباح گردیده بود، در حالى که خود را به پرده کعبه آویخته بود، به وسیله ابوبرزه اسلمى و سعید بن حریث کشته شد.39
مقیس بن حبابه نیز در همان روز فتح مکه، در حال ارتداد به دست نمیلة بن عبداللّه کشته شد. او علاوه بر ارتداد، مسلمانى را هم کشته بود.40
دو کنیز عبدالله بن خطل، که با آوازخوانى، پیامبر(صلى الله علیه وآله) را هجو مى کردند و به دستور پیامبر خونشان مباح شده بود، یکى از آن ها کشته شد و دیگرى فرار کرد و بعدها از پیامبر(صلى الله علیه وآله) امان خواست و حضرت او را امان دادند.41
حویرث بن نقیذ، که از استهزاکنندگان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و دشنام دهنده به آن حضرت بود و علاوه بر آن، به دختران پیامبر(صلى الله علیه وآله)در هجرت از مکه به مدینه حمله کرده بود، توسط پیامبر(صلى الله علیه وآله) خونش مباح گردید، و به دست على(علیه السلام) کشته شد.42
ساره که علاوه بر دشنام به پیامبر(صلى الله علیه وآله)، براى مشرکان مکّه جاسوسى نموده و در فتح مکه مهدورالدّم شده بود، به روایت مقریزى، در همان روز کشته شد; اما به روایت ابن اسحاق، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به او امان دادند تا بعدها زیردست و پاى اسبى کشته شد.43
هند دختر عتبه، یکى از چهار زنى که روز فتح مکه دستور کشتن آن ها داده شد، با تمام گستاخى ها و هرزگى هایى که انجام داده بود، در فتح مکه، در میان زنان قریش، ناشناس نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمد و درخواست عفو و گذشت نمود. پیامبر(صلى الله علیه وآله)از وى درگذشتند و اسلام و بیعت او را پذیرفتند.44
هبّار بن اسود، که به زینب، دختر پیامبر(صلى الله علیه وآله)، حمله کرده و باعث سقط جنین او شد و آن حضرت دستور داده بودند هر کجا او را یافتند، بکشند، فرار کرد و پنهان گردید و پس از فتح مکه و در بازگشت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از «جعرانه» ناگهان بر ایشان درآمد و بر پیامبر سلام داد و شهادتین بر زبان جارى ساخت و گفت: اى پیامبر خدا، من از تو گریختم و خواستم به کشور عجمان روم، اما بزرگوارى و بخشندگى تو را به یاد آوردم و به گذشت تو از کسانى که با تو نادانى کرده اند، امیدوار شدم. اى پیامبر خدا، ما مردمانى مشرک بودیم و خدا ما را به وسیله تو به راه آورد و ما را نجات بخشید. اکنون از نادانى من درگذر و از بدى هاى من چشم بپوش که من به گناه خود اعتراف دارم و به بدکارى خویش اقرار مى کنم. رسول خدا(صلى الله علیه وآله)در پاسخ وى گفتند: تو را بخشیدم. خدا درباره ات نیکى نمود و تو را به اسلام هدایت کرد و اسلام، گذشته را از میان مى برد.45
در این جا، باید توجه داشت که میان برخورد تسامحى در مسائل اصولى با حرمت شکنان و برخورد کریمانه همراه با عفو و گذشت پس از اظهار ندامت خاطى، فرق است.
علاوه بر افرادى که در فتح مکه به دستور پیامبر(صلى الله علیه وآله) مورد تعقیب قرار گرفتند و برخى کشته شدند و برخى دیگر امان یافتند، کعب بن اشرف و عصماء بنت مروان نیز به فرمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به قتل رسیدند. همان گونه که گفته شد، عصماء در مجالس اوس و خزرج با سرودن اشعار پیامبر(صلى الله علیه وآله) را دشنام مى داد و مردم را علیه ایشان تحریک مى کرد. در میان قبیله «بنى خطمه» تنها یک نفر به نام عمیر بن عدى مسلمان بود. عمیر با شنیدن دشنام پیامبر(صلى الله علیه وآله) توسط آن زن، او را کشت و خبر کشتن را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) رساند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) کار او را یارى خدا و رسولش نامیدند.46 برخى گفته اند: عمیر نابینا بود و پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از این واقعه، او را «عمیر بصیر» نامیدند.47
ابن سعد مى نویسد که در روز کشته شدن دختر مروان، مردانى از «بنى خطمه» به دین اسلام درآمدند.48
کعب بن اشرف، شاعر یهودى، نیز که با سرودن اشعار عشقى و جنسى درباره زنان مسلمانان موجب آزردگى خاطر آنان گردیده بود و علاوه بر آن، مشرکان مکّه را پس از جنگ بدر، علیه مسلمانان تحریک مى کرد، به دستور پیامبر(صلى الله علیه وآله)کشته شد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) با شنیدن تحریکات و سروده هاى کعب فرمودند: چه کسى شرّ او را از مسلمانان باز مى دارد؟ محمد بن مسلمه اعلام آمادگى کرد و با تلاش فراوانى که کرد، در نهایت او را کشت. وقتى خبر کشته شدن آن شاعر یهودى به پیامبر(صلى الله علیه وآله)رسید، فرمودند: الحمدللّه رب العالمین که حق تعالى شرّ دشمن خود را از ما کفایت کرد.49
محققان سیره ابن هشام به نقل از سهیلى نوشته اند: به سبب دستور پیامبر(صلى الله علیه وآله)در کشتن کعب بن اشرف است که در فقه، وجوب قتل کسى که پیامبر(صلى الله علیه وآله)را سبّ کند، پیش بینى شده است.50
لازم به ذکر است که حکم اوّلیه در مورد چنین حرمت شکنانى این است که کشته شوند و اگر برخى از آنان مورد عفو قرار گرفته و امان یافته اند، یا به سبب مصالح اسلامى بوده و یا برخورد کریمانه نبوى و رحمت الهى شامل آنان گردیده است.
پیامدهاى حرمت شکنى و هشدار قرآن
حرمت شکنى از طریق ارتداد از دین، توهین به مقدّسات و استهزا و دشنام گویى، به ویژه دشنام به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و رهبرى امّت اسلامى، خطرى است که باورهاى دینى یک جامعه را تهدید مى کند. حرمت شکنى از طریق ارتداد و استهزا، شیوه اى است که یهودیان در مبارزه با دین اسلام در عصر نبوى در پیش گرفتند. قرآن کریم نسبت به رفتار خطرناک آنان، که بسیار زیرکانه صورت مى گرفت، هشدار مى دهد; آن جا که مى فرماید: «و قالت طائفةُ من اهلِ الکتاب آمنوا بالّذى اُنزل على الّذینَ آمنوا وجه النّهار واکفروا آخره لعلّهم یرجعون» (آل عمران: 72) اینان با اظهار مسلمانى در آغاز روز، و ابزار ندامت در پایان آن، به دنبال ضربه زدن به اسلام و بدبین کردن مردم نسبت به آن و تضعیف باورهاى مسلمانان بودند، به ویژه که یهودیان در چشم مردم مدینه اهل علم و دانش به شمار مى آمدند.51
قرآن کریم در آیات دیگر نیز به مسلمانان هشدار مى دهد که دشمنان اسلام به صورت پنهانى به دنبال کشاندن آنان به ارتداد هستند. اینان از ضعف ایمان و دنیاطلبى برخى مسلمانان سوء استفاده کرده، درصدد بودند که آن ها را به بازگشت از دین وادار کنند.52
استهزا و به ریشخند گرفتن نیز شیوه همیشگى مخالفان انبیا(علیهم السلام) بوده است; قرآن کریم مى فرماید: «ما یأتیهم من رسول الاّ کانوا به یستهزءون.» (حجر: 11) پیامد این کار آن بود که موجب مقابله به مثل مى گردید و درگیرى هاى مذهبى را در جامعه دامن مى زد. و شاید به همین دلیل قرآن کریم از این که مسلمانان به خدایان غیرمسلمانان دشنام دهند، نهى کرده است.53
لازم به ذکر است که قرآن ارتداد و استهزاى دشمنان اسلام را آگاهانه معرفى کرده، مى فرماید: «واِذا عَلِمَ من آیاتِنا شیئاً اتّخذها هُزُواً.» (جاثیه: 9) به همین روى، راغب اصفهانى در ذیل آیه مزبور، مى نویسد: آنچه دلالت بر خُبث باطنى مستهزئان دارد این است که برخى با علم و آگاهى این کار را انجام مى دهند.54 درباره مرتدّان نیز مى فرماید: پس از این که حجّت بر آنان تمام شد و حق و هدایت را شناختند، باز هم از دین برگشتند.55
از دیگر پیامدهاى منفى ارتداد از دین و استهزاى آن، از یک سو، از بین رفتن وحدت دینى در جامعه و دچار شدن آن به هرج و مرج دینى است و از سوى دیگر، جنگ روانى و پراکندگى فکرى و عقیدتى در جامعه به وجود مى آید که دیگر قابل جبران نخواهد بود. شاید فلسفه این که آموزه هاى دینى ما مى گوید: یک مسلمان باید دین خود را با تحقیق و از روى برهان و استدلال انتخاب کند، به طورى که پس از گزینش، هیچ عاملى نتواند او را دچار تردید و دودلى نماید، همین است که سوء استفاده کنندگان نتوانند باورهاى او را تضعیف نمایند و به سادگى او را از دین خارج کنند.
انگیزه هاى ارتداد از دیدگاه قرآن56
کسانى که پس از گرایش به اسلام، دوباره از آن بازمى گشتند، انگیزه هاى گوناگونى داشتند و دشمن نیز از راه هاى گوناگون، براى کشاندن آنان به ارتداد بهره مى جست. انگیزه هاى مرتدان را از دیدگاه قرآن مى توان در موارد ذیل خلاصه نمود:
1. ترس از فشار و غلبه دشمنان: از شیوه هاى کفّار براى بازگرداندن پیروان حق از مسیر خود، شکنجه و آزار و تهدید است. قرآن در این باره به مسلمانان هشدار مى دهد که «کافران پیوسته با شما مسلمانان کارزار کنند تا آن که اگر بتوانند شما را از دین خود برگردانند.» (بقره: 217) و در جاى دیگر مى فرماید: «برخى چون رنج و آزارى از دشمنان دین در راه خدا ببینند، عذاب خلق را با عذاب خدا برابر مى شمرند.» (عنکبوت: 10); یعنى ترس از آزار و شکنجه در راه خدا، آنان را از ایمان به کفر مى کشاند. بهترین نمونه ترس از دشمن که در تاریخ اسلام، موجب شد عده اى از مسلمانان به فکر بازگشت از دین بیفتند، شایعه شهادت پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) در جنگ اُحد است که قرآن شدیداً این گونه افراد را سرزنش مى کند.57
2. دنیاطلبى: از دیگر انگیزه هایى که باعث بازگشت از دین مى شود «دنیاخواهى» است. از مصادیق بارز افراد دنیاخواه، عبدالله بن سعد بن ابى سرح است که قرآن از او این گونه یاد مى کند: «ولکِن من شرَحَ بالکُفر صدراً...» (نحل: 106) و انگیزه کفر و ارتداد او را در آیه بعد، «دنیاطلبى» و ترجیح دنیا بر آخرت مى داند.58 ارتداد مدعیان دروغین نبوّت همچون اسود عنسى، مسیلمه کذّاب و طلیحه بن خویلد نیز به همین انگیزه بوده است.59
3. توطئه و خیانت: یکى از شیوه هاى مبارزه با اسلام و کشاندن مسلمانان به ارتداد و ایجاد تردید در ایمان و عقیده آنان، این بود که برخى ابتدا تظاهر به اسلام مى کردند و سپس با آن مخالفت ورزیده، منکر مى شدند. از اصلى ترین صحنه گردانان این جریان یهودیان بودند. قرآن مى فرماید: «بسیارى از اهل کتاب آرزو دارند که شما را از ایمان، به کفر برگردانند، به سبب رشک و حسدى که بر ایمان شما مى برند، پس از آن که حق بر آن ها آشکار گردید. (بقره: 109) همان گونه که در بحث پیامدهاى حرمت شکنى در جامعه گفته شد، عده اى از دانشمندان یهود با یکدیگر تبانى کرده بودند که صبح گاهان به خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله)برسند و به ظاهر ایمان بیاورند و در آخر روز، از اسلام بازگردند و چنین وانمود کنند که ما صفات محمد(صلى الله علیه وآله) را از نزدیک مشاهده کردیم; با آنچه در تورات دیده ایم منطبق نبوده است، تا از این راه مردمان را نسبت به دین اسلام بدبین کنند.60
4. دوستى با کفّار: برخى با این که راه هدایت را از ضلالت تشخیص مى دهند، اما به دلیل ارتباط دوستانه اى که با کفّار دارند، از دین بازمى گردند. قرآن از منافقانى که آگاهانه و تنها به سبب دوستى با کفّار و مخالفان پیامبر(صلى الله علیه وآله) دچار ارتداد شده اند، به بدى یاد کرده است.61
5. دشمنى با پیامبر(صلى الله علیه وآله): از دیگر انگیزه هاى بازگشت از دین، دشمنى با پیامبر(صلى الله علیه وآله) و متقابلاً دوستى با کفّار است. قرآن کریم کسانى را که به این انگیزه، به مخالفت با رسول خدا(صلى الله علیه وآله)برخاسته، راهى غیر از طریق اهل ایمان پیش مى گیرند، وعده جهنّم و جایگاه بدى داده است. مرحوم شیخ طوسى در تفسیر ارزشمند تبیان مى نویسد: این آیه (نساء: 115) درباره ابوطعمه بن ابیرق است که به سبب دشمنى با پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و دوستى با کفّار، راه ارتداد در پیش گرفت و مدینه را به سوى مشرکان مکه رها کرد.62
برخى از منافقان پس از استفاده از امکانات مسلمانان، با پیامبر(صلى الله علیه وآله) دشمنى ورزیدند و راه ارتداد در پیش گرفتند. روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در سخن رانى خود در تبوک، از مخالفان به بدى یاد کردند. جلاس بن سوید گفت: اگر سخن پیامبر راست باشد، ما از خر پست تر باشیم. عامر بن قیس صداى او را شنید و گفت: سخن پیامبر درست است و شما از خر پست ترید. وقتى پیامبر به مدینه آمدند، عامر ماجرا را براى آن حضرت گزارش داد. رسول خدا(صلى الله علیه وآله)جلاس را خواستند و او آن مطالب را انکار کرد و با دروغ، سوگند یاد کرد. عامر هم پس از سوگند گفت: «خدایا، با نزول آیه اى مرا تأیید کن.» پیامبر و مؤمنان آمین گفتند. آیه 74 سوره توبه نازل گردید. جلاس پس از رسوایى توبه کرد و پیامبر(صلى الله علیه وآله) توبه او را پذیرفتند.63
لازم به ذکر است که خداوند در آیه یادشده، صرف بدگویى منافقان از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را «کفر» نامیده و با تعبیر «و لقد قالوا کلمة الکفر» از آن یاد کرده است.
رفتار رسول خدا(صلى الله علیه وآله) با منافقانى که آنان را مى شناختند و در ارتداد آنان تردید نداشتند، همراه با اغماض و تسامح و مدارا بود; زیرا در عمل، در میان مسلمانان همان شهادت لسانى ملاک اسلام به شمار مى آمد.64 قرآن کریم گروهى از منافقان را، که با یکدیگر تبانى کرده بودند تا پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در راه بازگشت از تبوک به قتل برسانند، ولى پیامبر(صلى الله علیه وآله) توسط جبرئیل از جریان آگاهى یافتند و آنان را از مسیر خویش دور ساختند،65 مرتد محسوب داشته، از آنان با عباراتى مانند «قد کَفرتُم بعد ایمانکُم» (توبه: 66) «لقد قالوُا کلمةَ الکُفر» و «کفروا بعدَ اسلامِهِم» (توبه: 74) یاد کرده است.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) از حذیفه الیمان پرسیدند: آیا آنان را شناختى؟ گفت: هیچ یک را نشناختم آن حضرت نام یکایک آنان را بردند. حذیفه گفت: چرا دستور نمى دهید تا آنان را بکشند؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمودند: دوست ندارم عرب بگوید: محمد(صلى الله علیه وآله)وقتى توسط یارانش به پیروزى رسید، به کشتن آنان پرداخت.66 علّامه طباطبایى ذیل آیه یادشده مى نویسند: عفو و بخشش اینان مصلحتى بوده است، نه این که آنان توبه کرده باشند.67
پاسخ به یک سؤال
ممکن است سؤال شود که چرا دین اسلام براى مرتدان و دشنام دهندگان پیامبر(صلى الله علیه وآله)(سابّ النبى) و دیگر حرمت شکنان این چنین مجازات (اعدام) سختى را در نظر گرفته است، در حالى که این دین، دین رحمت و رأفت و تسامح و تساهل و پرهیز از خشونت است؟
در پاسخ باید گفت: اولاً: در نظر گرفتن مجازات سخت براى حرمت شکنان و مرتدان و استهزاکنندگان مقدّسات منحصر به دین اسلام نیست، بلکه همه ادیان آسمانى و غیرآسمانى در مقابل مخدوش شدن اصول و شکسته شدن حرمت ها موضع داشته اند.68
ثانیاً، دین اسلام دقیقاً به همین دلیل که دین محبت است، دشنام گوى پیامبر و استهزاکننده ارزش ها را محکوم به مجازات مى داند. محبت و تقدّس ملازم یکدیگرند. ستون خیمه دین مقدّسات است. انسان خداوند را سرچشمه همه مقدّسات مى داند. این که پیامبر، قرآن، انبیاء(علیهم السلام) و ائمه(علیهم السلام) براى مؤمنان و مسلمانان و پیروان ادیان الهى مقدّسند، از آن روست که به سرچشمه قدس، که خداوند قدّوس است، مرتبطند. مگر مى شود دیانتى از سویى، در اوج محبت و صفا و رأفت باشد و از سوى دیگر، نسبت به آنان که حریم تقدّس و محبت را مى شکنند سخت گیرى نکند؟ آن محبت ها و نیز سخت گیرى ها، همه با توجه به کمال انسان معنا پیدا مى کنند.69
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، تحقیق مرعشلى، بى جا، دارالکتب العربى، بى تا، ص 198
2ـ جعفربن الحسن الحلّى، شرائع الاسلام فى مسائل الحلال و الحرام، با تعلیقات سید صادق شیرازى، چاپ سوم، قم، استقلال، 1412 ق، ج 4، ص 961
3ـ محمد ابراهیم جنّاتى، «ارتداد از دیدگاه مذاهب اسلامى»، کیهان اندیشه، ش 54، 1373، ص 44ـ45
4ـ محمدحسن النجفى، جواهر الکلام فى شرح شرائع الاسلام، تحقیق محمود القوچانى، بیروت، داراحیاء التراث العربى، الطبعة السابعه، ج 41، ص 60
5ـ محمدبن سعد، الطبقات الکبرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، الطبعة الاولى، 1410 ق، ج 7، ص 344
6ـ احمد بن ابى یعقوب (المعروف بالیعقوبى)، تاریخ الیعقوبى، بیروت، دار صادر، د. ت، ج 2، ص 59 ـ 60
7ـ على بن ابراهیم قمى، تفسیر قمى، تصحیح سیّد طیب جزائرى، چاپ سوم، قم، مؤسسه دارالکتاب، 1367، ص 210 ـ 211
8ـ عبدالملک بن هشام، السیرة النبویة، تحقیق مصطفى السّقا و غیره، بیروت، دار احیاء التراث، 1413 ق، ج 4، ص 51 ـ 52 / محمدبن سعد، همان / یعقوبى، همان / محمد بن جریر الطبرى، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، د. ت، ج 3، ص 119 ـ 120 / احمد بن حجر العسقلانى، الاصابة فى تمییز الصّحابه، تحقیق عادل احمد و غیره، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415 ق، ج 4، ص 94ـ 95
9ـ سید جعفر شهیدى، «عبداللّه بن سعد بن ابى سرح»، مجله یغما، سال 25، ش 11، 1351 ش، ص 666
10ـ محمد بن جریر طبرى، همان، ج 4، ص 233
11ـ عزّالدین بن الاثیر، اسدالغابه فى معرفة الصّحابه، بیروت، دارالفکر، 1409 ق، ج 3، ص 155
12ـ سیدجعفر شهیدى، همان، ص 658ـ666
13ـ ابن هشام، همان، ج 4، ص 52 / طبرى، همان، ج 3، ص 59 / محمدبن عمر واقدى، المغازى، تحقیق مارسدن جونس، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 1414 ق، ج 2، ص 859 ـ 860
14ـ یعقوبى، همان، ج 2، ص 59ـ 60
15ـ محمود شکرى الالوسى، بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب، تصحیح محمد بهجة الاثرى، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1314 هـ.، ج 1، ص 236
16ـ محمد بن سعد، همان، ج 2، ص 103 / ابن هشام، همان، ج 4، ص 52 / یعقوبى، همان، ج 2، ص 60 / آلوسى، همان
17ـ محمدبن حسن النجفى، همان، ج 41، ص 434
18ـ ابن هشام (ج 4، ص 410) «حبابه» نوشته، در حالى که طبرى (ج 3، ص 59) «صبابه» ثبت کرده است.
19ـ یعقوبى، همان، ج 2، ص 60
20ـ ابن هشام، همان / محمدابراهیم آیتى، تاریخ پیامبراسلام، چاپ پنجم، تهران، دانشگاه تهران، ص 563
21ـ یعقوبى، همان
22ـ ابن هشام، همان، ج 4، ص 52
23ـ یعقوبى، همان
24ـ ابن هشام، همان / یعقوبى، همان
25ـ محمدابراهیم آیتى، همان، 563
26ـ طبرى، همان، ج 2، ص 501، 502، 512 و 524 / محمدابراهیم آیتى، همان، ص 654
27ـ طبرى، ج 2، ص 470 / ابن اثیر، اسدالغابه فى معرفة الصّحابه، همان، ج 4، ص 608 ـ 609
28ـ محمد بن عمر واقدى، ج 1، ص 172، 174 / امین الاسلام الطبرسى، اعلام الورى بأعلام الهدى، قم، مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، 1417 ق، ج 1، ص 185
29ـ طبرى، همان، ج 2، ص 488 ـ 489
30ـ عبدالحسین زرین کوب، بامداد اسلام، تهران، امیرکبیر، چاپ ششم، 1369، ص 37
31ـ طبرى، همان، ج 3، ص 116 / ابن هشام، همان، ج 4، ص 51 ـ 52 / ابن سعد، همان، ج 2، ص 103 / یعقوبى، همان، ج 2، ص 59 ـ 60 / آلوسى، همان، ج 1،ص 236
32ـ ابن هشام، همان، ج 4، ص 51ـ52 / ابن سعد، همان / یعقوبى، همان / امین الاسلام طبرسى، همان، ج 1، ص 223 ـ 224
33ـ ابن سعد، همان، ج 2، ص 103
34ـ همان، ج 1، ص 275
35ـ مرتضى مطهرى، سیرى در سیره نبوى، چاپ چهاردهم، تهران، صدرا، 1374، ص 232 ـ 242
36ـ محمد بن یعقوب الکلینى، الفروع من الکافى، تصحیح و تعلیق على اکبر غفارى، چاپ دوم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1362، ج 7، ص 267 / محمدحسن نجفى، همان، ج 41، ص 433 ـ 434
37ـ مرتضى مطهرى، همان، ص 236 ـ 237
38ـ ابن هشام، همان، ج 4، ص 51 ـ 52 / ابن اثیر، همان، ج 3، ص 155 / ابن حجر عسقلانى، همان، ج 4، ص 94 ـ 95 / واقدى، همان، ج 2، ص 855
39ـ ابن هشام، همان / واقدى، همان، ج 2، ص 875
40ـ یعقوبى، همان، ج 1، ص 267 / واقدى، همان
41ـ امین الاسلام طبرسى، همان، ج 1، ص 223 ـ 224
42ـ ابن هشام، همان، ج 4، ص 53 / واقدى، همان / ابن سعد، همان، ج 2، ص 103
43 و44 و45ـ محمدابراهیم آیتى، همان، ص 563 ـ 564
46ـ واقدى، همان، ج 1، ص 172 ـ 174 / امین الاسلام طبرسى، همان، ج 1، ص 185
47ـ آیتى، همان، ص 295
48ـ ابن سعد، همان، ج 2، ص 20ـ21
49ـ رفیع الدّین اسحاق بن محمد همدانى، سیرت رسول اللّه(صلى الله علیه وآله)با تصحیح اصغر مهدوى، چاپ دوم، تهران، انتشارات خوارزمى، ج 2، ص 638 ـ 642
50ـ ابن هشام، همان، ج 3، ص 58
51ـ محمد ابن احمدالانصارى القرطبى، الجامع لاحکام القرآن، بیروت، دارالفکر، 1419 ق، ج 2، ص 85
52ـ در این باره، ر. ک: بقره: 109ـ 217 / آل عمران: 100 و 149 / نساء: 137 و 138
53ـ انعام: 108
54ـ راغب اصفهانى، همان، ص 540
55ـ آل عمران: 86 / محمد: 25
56ـ این قسمت از مقاله بى نام «آزادى بیان (ارتداد)»، مجله حوزه، ش 42 ـ سال 69، ص 49 ـ 63 استفاده شده است.
57ـ آل عمران: 144
58ـ عبد على بن جمعة العروسى الحویزى، تفسیر نورالثقلین، با تصحیح سیّد هاشم رسولى محلّاتى، قم، مطبعة الحکمة، بى تا، ج 3، ص 90
59ـ نگارنده، واقعه ردّه یا شورش نومسلمانان پس از رحلت رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، فصل «مدعیان دروغین پیامبرى»، (پایان نامه کارشناسى ارشد، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (ره)، بهار 1379
60ـ محمدبن احمد قرطبى، همان
61ـ محمد(صلى الله علیه وآله): 25ـ26
62ـ محمدبن حسن الطوسى، التبیان فى تفسیر القرآن، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملى، بیروت، داراحیاء التراث العربى، د. ت، ج 3، ص 328
63ـ فضل بن الحسن الطبرسى، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، چاپ دوم، تهران، ناصرخسرو، بى تا، ج 5، ص 78 ـ 79
64ـ عبدالحسین زرین کوب، کارنامه اسلام، چاپ چهارم، تهران، امیرکبیر، 1369، ص 24
65ـ سید محمدحسین طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1417 ق، ج 9، ص 353
66 و67ـ سید محمدحسین طباطبایى، همان / ص 345
68ـ عطاءاللّه مهاجرانى، نقد توطئه آیات شیطانى، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ هفدهم، 1378، ص 132 ـ 135
69ـ همان، ص 142 ـ 144

تبلیغات