آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

جایگاه امنیت ملى در نظام اسلامى
«امنیت» اساسى ترین نیاز بشر است و تأمین آن نخستین وظیفه حکومت هاست. واژه «امنیت» همانند بسیارى از واژه هاى سیاسى و اجتماعى دیگر، تحوّلات زیادى را از سر گذرانده است; به نحوى که نمى توان به یک تعریف خاص از آن بسنده کرد، بلکه باید از عناصر اصلى آن سخن گفت.
عنصر اصلى در مفهوم «امنیت»، فقدان تهدید یا به حداقل رساندن تهدیدهاى اجتماعى است، و احساس آرامش در زمینه هاى سیاسى، اقتصادى و فرهنگى، ثمره امنیت.1 هیچ مکتب و نظام سیاسى نمى تواند فارغ از مسأله امنیت باشد، وگرنه نسبت به فلسفه وجودى خود بى اعتنا بوده و پایدار نمى ماند. اسلام به عنوان یک نظام حقوقى و سیاسى، که به نیازهاى فردى و اجتماعى توجه دارد، از این قاعده مستثنا نیست.
از نظر اسلام، امنیت نخستین شرط یک اجتماع سالم است و به قدرى داراى اهمیت مى باشد که از سوى خداوند متعال، پاداش هاى بزرگى براى حافظان آن معیّن گردیده و براى افرادى که امنیت عمومى را به مخاطره بیفکنند مجازات هاى سختى همانند بریدن دست و پا و اعدام پیش بینى شده است.2
فساد مالى
مراد ما از فساد مالى به دست آوردن ثروت از راه هایى است که در شرع مقدّس اسلام ممنوع گردیده، و در صورتى که این مسأله بین مردم و کارگزاران نظام شیوع پیدا کند، به عنوان یک معضل اجتماعى و سیاسى مطرح خواهد بود.
از نظر اسلام، مال و ثروت همان گونه که عامل استقلال و پیشرفت مادّى است3 و رشد و ترقّى مادى انسان وابستگى زیادى به آن دارد، تعالى معنوى و روحى انسان نیز در گرو مشروع بودن و حلیّت آن است، به نحوى که در برخى از روایات، شرط بقاء ایمان و جزء مهمّ عبادت و بندگى خدا، بهره مند بودن از مال حلال معرّفى شده است.4 به همین دلیل، اولیاى الهى براى این موضوع اهمیت وافرى قایل بودند و به شدت از مال حرام و شبهه ناک پرهیز مى کردند.5
از نظر اسلام، همان سان که بهره مندى از روزى حلال در عروج انسان نقش اساسى دارد، استفاده از حرام نیز در سقوط و انحطاط انسان، نقش کلیدى دارد.
در عصر نبوى و علوى، شخصیت هاى فراوانى بودند که به دلیل نداشتن تقواى مالى، تا جایى سقوط کردند که در برابر پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)ایستادند و بر ولىّ خدا و حجّت حق شمشیر کشیدند و هماهنگ با دشمنان اسلام عمل کردند و این گرفتارى چیزى جز نتیجه فساد مالى آن ها نبود.
فساد مالى افراد علاوه بر این که خود آن ها را از رشد و تعالى باز مى دارد، زمینه شیوع فساد در جامعه را نیز فراهم مى کند. در صورتى که افراد از اموال عمومى به طور نامشروع بهره مند شوند و به نحوى وابسته به حکومت اسلامى باشند، زیان سیاسى و اجتماعى آن ها مضاعف خواهد بود; چنان که در عصر خلفا، چنین افرادى وجود داشتند.
در صدر اسلام، روند شکل گیرى شکم بارگى ستمگر و گرسنگى ستمدیده در اواخر حکومت خلیفه سوم به اوج خود رسید.
به دنبال فتوحات، اموال فراوان و زمین هاى گسترده اى در اختیار حکومت و مسلمانان قرار گرفت و در پى سیاست هاى تبعیض در سهمیه بندى بیت المال و برترى بخشیدن عرب بر عجم و خواص بر عوام و اختصاص دادن سهم هاى کلان به خویشان و نزدیکان و حامیان هیأت حاکمه، به ویژه در شش سال دوم حکومت خلیفه سوم، خطرناک ترین انحراف ها رخ نمودند. پارسایى و وارستگى که ثمره اسلام و ایمان بود، رنگ باخت و خودخواهى و آرزوگرایى و خواهش هاى بى حدّ و مرز دنیایى آنان را فرا گرفت و به سوى نابودى سوقشان داد; چنان که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)مى فرمودند: «إنَّ صلاحَ اوَّلِ هذهِ الاُمَّةِ بالزُّهدِ و الیقین، و هلاک آخرها بالشّحِ و الامل»6; «صلاح و درستى این امّت در ابتدا، با زهد (اعراض از دنیا) و یقین (به آخرت) بود و هلاکت و نابودى اش در پایان به بخل و آرزوست.»
فساد مالى و امنیت ملى
فساد مالى نخبگان و مسؤولان از جهات گوناگون، ممکن است نظم عمومى و امنیت ملى را به خطر بیندازد:
… الف. از بین رفتن فلسفه وجودى حکومت دینى
با گسترش فساد مالى در جامعه، به طور طبیعى، عدالت اجتماعى رنگ خواهد باخت و جاى آن را تبعیض، فساد و فقر خواهد گرفت و در نتیجه، حکومت دینى فلسفه وجودى خود را، که همانا برقرارى عدالت اجتماعى در ابعاد گوناگون است، از دست خواهد داد و در مواردى، حتى ممکن است واکنش طبقات محروم و نابودى حکومت را به دنبال داشته باشد.
اساساً هدف کلى ادیان الهى برقرارى موازین عدالت اجتماعى و متعادل ساختن سازمان هاى اجتماعى است تا از این طریق، زمینه تکامل اخلاقى و معنوى افراد فراهم آید.7. فلسفه اصلى حکومت اسلامى نیز برقرارى عدالت اجتماعى و گرفتن حق ستم دیده از ستمگر و پاس داشتن حقوق مادّى و معنوى افراد است; چنان که على(علیه السلام) درباره علت پذیرش خلافت پس از عثمان، به هم خوردن عدالت اجتماعى و منقسم شدن مردم به دو طبقه سیر سیر و گرسنه گرسنه را ذکر مى کنند و مى فرمایند:
«اگر نبود عهد و مسؤولیتى که خداوند از علما و دانشمندان (هر جامعه) گرفته که در برابر شکم بارگى ستمگران و گرسنگى ستم دیدگان سکوت نکنند، من مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى کردم.»8
در صورتى که فساد مالى شیوع پیدا کند و اموال عمومى در اختیار عده اى خاص قرار گیرد، فلسفه حکومت زیر سؤال مى رود و در این صورت، طغیان مردم و نافرمانى مدنى امرى طبیعى خواهد بود. على(علیه السلام)به صراحت، استیثار (خود را بر دیگران مقدّم داشتن) و خودکامگى و استبداد را مایه اضمحلال حکومت عثمان و هلاکت او معرّفى مى کنند و مى فرمایند:
«من پیشامد عثمان را با تعریفى جامع براى شما مى گویم: او خودگامگى و خود سرى پیش گرفت، تا آن جا که این امر در او قوى شد و از حدّ تجاوز کرد، شما هم به هراس آمدید و بى تابى کردید و کارتان از حد گذشت.»9
به همین دلیل، پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) و حضرت على(علیه السلام) در حکومتشان با جدیّت، مسأله عدالت را دنبال مى کردند و با هر چیزى که شائبه تبعیض و بى عدالتى در آن بود، سخت برخورد مى نمودند10، به خصوص نسبت به کارگزاران حکومت حسّاس بودند و از آن ها به شدت مراقبت مى کردند.
حضرت على(علیه السلام) به مالک اشتر نوشتند:
«بپرهیز از امتیازخواهى و این که چیزى را به خود مخصوص دارى که ]بهره[ همه مردم در آن یکسان است; و از تغافل در آنچه به تو مربوط است و براى همه روشن است، برحذر باش.»11
همچنین امیرمؤمنان(علیه السلام) به مالک اشتر یاداور مى شوند که مبادا دیگران به سبب وابستگى به تو، انحصارطلبى کنند و امتیازات نابجا کسب نمایند. آن حضرت به مالک اشتر نوشتند: «براى زمامدار، نزدیکان و خویشاوندانى است که اهل استیثار و برترى جستن و امتیازخواهى و دست درازى کردن هستند و در داد و ستد، انصاف را کم تر به کار بستن. پس ریشه ستم را با بریدن اسباب آن از بیخ بر کَن و به هیچ یک از اطرافیان و بستگانت زمینى را به بخشش وامگذار; و مبادا در تو طمع کنند که قراردادى به سود ایشان منعقد کنى که مایه زیان سایر مردم باشد.»12
على(علیه السلام) در دوران حکومتشان در حدّ غیرقابل توصیفى، تقواى مالى را رعایت مى کردند و همه طمع ها را از خود قطع کرده بودند، آن بزرگوار آن گاه که وارد عراق شدند، فرمودند:
«با این جامه ها به سرزمین شما آمدم، و بار و بُنه ام همین است که مى بینید. اگر از سرزمین شما با چیزى جز آنچه با آن آمده ام بیرون روم، از خیانت کاران خواهم بود.»13
این ابن الحدید المعتزلى مى نویسد:
«هزینه زندگى على(علیه السلام) از درامد غلّه او در یَنْبُع14 مدینه برایش مى رسید و از همان درامد به مردم، نان و گوشت مى خورانید و حال آن که خود تریدى که با اندکى روغن زیتون فراهم شده بود، مى خورد.»15
همچنین آن حضرت با کسانى که دست به استیثار مى گشودند، براساس حق و عدل و بدون ملاحظه مرسوم و با شدت رفتار مى کردند. زمانى که خبر رسید یکى از خویشاوندان آن حضرت، که کارگزار وى بود، دست تعدّى گشوده است، بدو چنین نوشتند:
«از خدا بترس و اموال این مردم را به سویشان بازگردان که اگر نکنى و خدا به من امکان دهد، وظیفه ام را در برابر خدا، درباره تو انجام خواهم داد و با این شمشیرم ـ که هیچ کس را با آن نزدم، مگر این که داخل دوزخ شد ـ بر تو خواهم زد و به خدا سوگند، اگر حسن و حسین این کار را کرده بودند، هیچ پشتیبان و هواخواهى از جانب من نمى داشتند و در اراده من تأثیر نمى گذاشتند، تا آن که حق را از آنان بستانم و باطلى را که به ستمشان پدید آمده بود، نابود گردانم.»16
هنگامى که گزارشى از سوء استفاده مُصْقَلَة بن هُبَیره شیبانى، فرماندار «اردشیر خُرَّه» ـ شهرى در فارس ـ به ایشان رسید، در نامه اى تند به او چنین نگاشتند:
«به من درباره تو گزارشى رسیده است که اگر درست باشد و این کار را انجام داده باشى، پروردگارت را به خشم آورده و امامت را عصیان کرده اى; ]گزارشى رسیده است[ که تو غنایم مسلمانان را... میان عرب هایى که خویشاوندان تواند و تو را برگزیده اند، پخش مى کنى! سوگند به کسى که دانه را زیر خاک شکافته و جاندار را آفریده است، اگر این گزارش درست باشد، تو نزد من خوار خواهى شد و ارزش و مقدارت کم خواهد شد. پس حق پروردگارت را سبک مشمار و دنیاى خود را با نابودى دینت، آباد مگردان، که از زیانکارترین افراد باشى.»17
سیره امیرمؤمنان(علیه السلام) درباره مسائل مالى و برخورد قاطع آن حضرت(علیه السلام) با متخلفان، بیانگر اهمیت این موضوع براى حکومت اسلامى است. حضرت على(علیه السلام)به خوبى مى دانستند که اصلاحات مالى دردسرهایى را بر حکومتشان به وجود مى آورد، اما ارزش عدالت اجتماعى را از هر چیز بالاتر مى دانستند و اساساً حکومت را براى این منظور پذیرفته بودند.
… ب. فساد اخلاقى
فساد مالى از جهت دیگرى نیز به نحوى تهدید براى امنیت ملى به حساب مى آید: وقتى کسانى که از راه هاى غیرمشروع ثروتى به هم زدند و از راه حرام ارتزاق کردند، از نظر اخلاقى، فاسد مى شوند و حکومت اسلامى را، که مجرى قوانین اسلام است، برنمى تابند و درصدد براندازى نظام اسلامى برمى آیند و با دشمن همکارى مى کنند; به خصوص اگر این افراد از کارگزاران حکومت باشند، این خطر جدّى تر خواهد بود.
مقام معظّم رهبرى در این باره مى فرمایند:
«وقتى پول حرام در میان مردم و نخبگان و مسؤولان رایج شد، فساد اخلاقى نیز جامعه را در برمى گیرد و کشور عملاً به پایگاه دشمن تبدیل مى شود.»18
در صدر اسلام، نمونه هاى فراوانى براى این موضوع مى توان یافت. در این جا به چند مورد از آن ها اشاره مى شود:
1. مترفان; مخالفان اصلى انبیا(علیهم السلام): مترفان (ثروتمندان عیاش) از دشمنان اصلى پیامبران الهى(علیهم السلام) بودند. خداوند متعال در آیات متعدّدى از قرآن کریم، از این حقیقت خبر داده است:
«و ما ارسلنا فى قریة من نذیر الاّ قال مترفوها انّا بما ارسلتُم بهِ کافرون»;19 ما در هیچ شهر و دیارى پیامبرى انذاردهنده نفرستادیم، مگر این که مترفان آن ها (همان ها که مست ناز و نعمت بودند) گفتند: ما به آنچه شما فرستاده شده اید، کافریم.
علّامه طباطبایى(رحمه الله)در تفسیر این آیه شریفه، مى فرماید: کلمه «مترف» اسم مفعول از ماده «اتراف» است که کار آدمى را به جایى مى کشاند که از پذیرفتن حق استکبار ورزد... خاصیت اتراف و غوطهور شدن در لذت هاى مادى همین است که قلب آدمى بدان متعلّق شود تا آن ها را عظیم بشمارد و سعادت خود را در داشتن آن ها بداند; حالا چه موافق حق باشد، یا مخالف آن. در نتیجه همواره به یاد حیات ظاهرى دنیا بوده، ماوراى آن را فراموش کند.20
مؤلفان تفسیر نمونه درباره علل مخالفت مترفان مى نویسند: «این گروه چون تعلیمات انبیا را از یک سو، مزاحم کام جویى و هوس رانى خود مى دیدند، و از سوى دیگر، مدافع حقوق محرومانى ]بودند[ که با غصب حقوق آن ها به این زندگى پر زرق و برق رسیده بودند، و از سوى سوم، آن ها همیشه براى پاسدارى مال و ثروتشان قدرت حکومت را یدک مى کشیدند و پیامبران را در تمام این جهات مقابل خود مى دیدند، لذا، به مبارزه برمى خاستند. عجب این که آن ها انگشت روى حکم و تعلیم خاصى نمى گذاشتند، بلکه دربست مى گفتند: ما به تمام آنچه شما مبعوث شده اید، کافریم.»21
صنادید قریش عمدتاً جزو این طبقه بودند و جنگ علیه پیامبر(صلى الله علیه وآله)توسط این گروه سامان مى یافت.
2. مفسدان اقتصادى; اولین جنگ افروزان در حکومت علوى: اولین جنگ بر ضد على(علیه السلام) را مفسدان اقتصادى و ریاست طلبان به راه انداختند. جنگ جمل، که پیامدهاى سنگینى براى حکومت على(علیه السلام) داشت و زمینه جنگ هاى صفین و نهروان را پدید آورد، از ناحیه طلحه و زبیر و کسانى که از عدالت علوى رنجیده بودند، به راه افتاد. بدون تردید، فساد مالى سردمداران جنگ جمل نقش اساسى در خروج آن ها بر ضد ولىّ خدا، حضرت على(علیه السلام)، داشت. در زمان عمر و عثمان، پول هاى فراوانى به طلحه و زبیر داده شد و آنان کاخ هایى در بصره و کوفه ساختند. وقتى حضرت على(علیه السلام) به حکومت رسیدند، این ها منتظر بودند نه تنها حضرت کارى به گذشته آن ها نداشته باشد، فرمانروایى مناطقى را نیز به آن ها بدهد.22 وقتى با سیاست علوى مواجه شدند و سخن حضرت را که فرمودند: «حق با گذشت زمان کهنه نمى شود و هر مالى را که به ستم از بیت المال برداشته شده، به جاى خودش بر مى گردانم.»23، اینان موقعیت هاى خود را در خطر دیدند و به بهانه عمره به مکّه رفتند و به بهانه خون خواهى عثمان، جنگ خونینى بر ضد على(علیه السلام)به راه انداختند.
على(علیه السلام) حکایت جنگ جمل را چنین توضیح مى دهند:
«من در کار آنان، میان دو مشکل قرار گرفته بودم که هیچ یک مورد علاقه من نبود و به هر کدام عمل مى کردم، خالى از محذور نبود: اگر آن ها را رها مى کردم و به حال خود مى گذاشتم، از شورش باز نمى گشتند و به حکم عقل سر فرود نمى آوردند; و اگر در برابر آن ها ایستادگى مى کردم، کار به جایى مى کشید که نمى خواستم (جنگ و خون ریزى) از این رو، پیش از هر چیز، به صحبت با آن ها پرداختم و آنچه ممکن بود، گفتم و راه هرگونه عذر تراشى را بر آن ها بستم... چون دیدم آن ها حرفى جز اصرار بر جنگ ندارند، ناگزیر با آن ها جنگیدم. آن ها آتش جنگى را برافروختند که به زیانشان بود. شکست و تلفات سنگین آن ها چیزى نبود که خواسته من باشد، بلکه این پیشامد بر من تحمیل شد.
اگر در گذشته مى توانستم آن ها را به حال خود بگذارم و شرارت هاى ایشان را نادیده انگارم و از رویارویى پرهیز کنم، با کارهایى که در آخر مرتکب شدند، دیگر ادامه این وضع برایم ممکن نبود; چرا که خوددارى و سکوت من مى توانست به آنان یارى رساند و من ناخواسته در برنامه فساد و تعدّى و خون ریزى آن ها سهیم مى گشتم.»24
خلاصه آن که جنگ جمل نمونه بارزى از فساد مالى است که موجب برهم زدن امنیت ملى گردید و آثار زیان بارى در جامعه اسلامى به جا گذاشت.
3. فساد مالى، انگیزه حمایت از معاویه: کسانى که به سپاه معاویه پیوستند، عمدتاً به خاطر فساد مالى بود. افراد زیادى از اصحاب حضرت على(علیه السلام)به دلیل بذل و بخشش هاى معاویه و خوردن لقمه هاى حرام، اردوگاه على(علیه السلام)را ترک کردند. این افراد به ظاهر مسلمان به سبب فساد مالى، آن قدر سقوط کردند که به عنوان عامل معاویه درآمدند. ظاهراً تعداد آن ها به قدرى زیاد بوده است که موجب نگرانى شخصیت بزرگى چون مالک اشتر گردید; چنان که به امیرمؤمنان(علیه السلام) نامه نوشت و نگرانى خود را از این موضوع ابراز نمود و به نحوى از امام(علیه السلام) خواست ایشان هم بخشش هاى مالى داشته باشند. على(علیه السلام) در پاسخ وى نوشتند:
«اما آنچه گفتى رفتار و منشم بر پایه عدالت است. به درستى که خداوند مى فرماید: "هر که کار شایسته کند، به سود خود اوست; و هر که بدى کند، به زیان خود او، و پروردگار تو به بندگان ]خود[ ستم کار نیست." و من از این که کوتاهى کرده باشم در آنچه گفتى، هراسان ترم. و اما آن که بر زبان آوردى که حق، بر آنان گران است و بدین سبب، از ما جدا شدند، بس خداوند آگاه است که آنان از ستم ]ما[ از ما جدا نشدند و آن گاه که از ما کناره گرفتند، به عدالت فراخوانده نشدند; ]بلکه[ جز دنیاى فانى را، که گویا از آن جدا شده اند، نجستند و روز رستاخیز مورد بازخواست قرار گیرند که آیا دنیا را طلب کردند یا براى خدا رفتار کردند؟
اما داستان بذل و بخشش و خریدن مردان، که بر زبان راندى، به درستى که ما را توان آن نیست که از ثروت هاى عمومى به هر کس بیش از حقش بپردازیم، که خداوند فرمود و سخنش حق است: "بسا گروهى اندک که بر گروهى بسیار پیروز شدند و خداوند با شکیبایان است."25
4. فساد مالى; عامل پیوستن فرمان دهان لشکر امام حسن مجتبى(علیه السلام) به معاویه: برخى از فرمان دهان سپاه امام حسن(علیه السلام)جاسوس معاویه شدند. این نمونه دیگرى از تأثیر فساد مالى بر امنیت ملى است. برخى از فرمان دهان سپاه امام حسن(علیه السلام)موجبات تضعیف سپاه امام(علیه السلام)و تحمیل صلح و در نهایت اقتدار معاویه را فراهم کردند. مرحوم شیخ مفید در این باره مى نویسد: در آن هنگام که این پیشامد ناگوار ـ آسیب دیدن پاى امام حسن(علیه السلام) در اثر ضربت خوردن ـ رخ داد سران قبایل، که از دین و دیانت دست برداشته و حاضر نبودند تحت حکومت الهى درآیند، به معاویه پنهانى نوشتند که ما حاضریم از تو اطاعت کنیم و گوش به فرمان تو باشیم و او را وادار کردند هر چه زودتر به جانب آنان کوچ نماید و ضمانت نمودند به مجرّدى که با لشکر معاویه ملاقات کنند، فرزند زهرا را تسلیم او کنند، و یا در اولین فرصت، او را به قتل رسانند.
حضرت مجتبى(علیه السلام) از عمل ناروا و بىوفایى این عدّه با خبر شد. همان وقت نیز نامه اى از قیس بن سعد به حضرت رسید... که معاویه در «حبوبیه» برابر «مَسْکِن» نزول کرد و نامه اى براى عبیداللّه بن عباس ـ یکى از فرمان دهان سپاه امام حسن(علیه السلام) ـ ارسال داشت و او را به جانب خود دعوت نمود و ضمانت کرد که هزار درهم به او بدهد و اضافه کرده بود: نیم آن را به زودى مى فرستم و نیم دیگرش را هنگام ورود به کوفه خواهم پرداخت... بارى، آن بىوفاى بى حیا شبانه با عده اى از نزدیکان خود، به لشکرگاه معاویه رفت.»26
5. فریفتگى همسر امام مجتبى(علیه السلام) به مال دنیا; عامل قتل آن حضرت: نمونه دیگرى که مى توان از تأثیر فساد مالى بر امنیت بیان کرد، فریفته شدن دختر اشعث به کیسه هاى زر بود که معاویه براى وى ارسال کرد و او حاضر شد امام(علیه السلام)را به شهادت برساند.
شیخ مفید مى نویسد: «معاویه کسى را پنهانى نزد جعده فرستاده که مى خواهم تو را به همسرى فرزندم یزید درآورم، مشروط بر این که امام مجتبى را مسموم کنى; و صدهزار درهم نیز پیش از انجام کار براى او فرستاد. او هم فرزند زهرا(علیها السلام) را مسموم ساخت.»27
... ج. عدم حمایت مردم از حکومت اسلامى
از جمله آثار مخرّب فساد مالى بر امنیت ملى، این است که حکومت پشتوانه مردمى خود را از دست مى دهد و در برابر تهدیدهاى داخلى و خارجى، آسیب پذیر خواهد شد.
حکومت اسلامى اقتدار خود را مدیون قدرت لایزال خداوند متعال و حمایت مردم مؤمن و موحّد است. در صورتى که فساد مالى در جامعه شیوع پیدا کند و نخبگان و مسؤولان نظام نیز گرفتار این بلا شوند; علاوه بر این که لطف خداى سبحان از حاکمان برداشته مى شود مردم مؤمن نیز حاضر به همکارى نیستند.
وقتى مردم ببینند حاکمان به جاى خدمت گزارى به آن ها در فکر سودجویى و همراهى با طبقات مرفّه و بى درد هستند، طبعاً حاضر به پشتیبانى از آن ها نخواهند بود. این موضوع براى حکومتى که برخلاف همه دنیا (که نظام سکولار را پذیرفته اند) حرکت مى کند و مى خواهد ارزش هاى دینى را حاکم نماید و به هیچ قدرت خارجى وابسته نیست، از اهمیتى مضاعف برخوردار است.
حضرت على(علیه السلام) در این باره مى فرمایند:
«بى گمان، آنچه بیش از همه دیده والیان به آن روشن است، برقرارى عدالت در کشور و گسترش دوستى ملت است و بى گمان، دوستى افراد ملت به یکدیگر آشکار نگردد، جز آن گاه که دل ایشان از کینه پاک شود و خیرخواهى مردم راست نیاید، جز آن که بر گرد زمام داران خود جمع شوند و از وجود دولت مردان خود احساس سنگینى نکنند و از دوام حکومت و درازى مدت بر سر کار بودن ایشان به ستوه نیایند.»28 شورش مردم علیه عثمان و فروپاشى حکومت امویان و ده ها نمونه تاریخى دیگر، مؤید این مطلب است که نقل و بررسى آن ها مجال دیگرى مى طلبد.
… نتیجه سخن
از آنچه گذشت، روشن شد که شیوع فساد مالى تهدیدى است علیه امنیت ملى و از این رو، شایسته است مسؤولان محترم نظام اسلامى به مسأله فساد مالى تنها به عنوان یک مسأله اقتصادى نگاه نکنند و هشدارهاى مقام معظم رهبرى را، که از سال 1378 تاکنون بارها این مهم را مورد توجه قرار داده اند، جدّى بگیرند و با برخورد قاطع با مفسدان اقتصادى، راه هاى نفوذ دشمن را ببندند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ ر. ک. به: محسن اسماعیلى، «امنیت و شریعت»، کتاب نقد، ش 14 و 15
2ـ مائده: 33
3ـ «ولا تؤتوا السُّفهاء اموالکم الّتى جعل اللّه لکم قیاماً» (نساء: 5)
4ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 103، ص 5 و 17
5ـ ر. ک. به: محمد بن طلحه شافعى، مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول، بیروت، مؤسسه ام القرى للتحقیق والنشر، ص 143 ـ 159
6ـ نهج البلاغه، خطبه 3
7ـ «لقد ارسلنا رُسُلنا بالبینّات و انزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط» (حدید: 25)
8 و9ـ نهج البلاغه، خطبه 3 / کلام 30
10ـ برخورد پیامبر(صلى الله علیه وآله) با پرده هایى که حضرت زهرا(علیها السلام) به خانه خویش آویخته بودند و برخورد قاطع حضرت على(علیه السلام) با درخواست برادرشان عقیل، نمونه هایى از این سیره است.
11 و12ـ نهج البلاغه، نامه 53
13ـ ابن شهر آشوب، مناقب، ج 2، ص 98 / بحارالانوار، ج 40، ص 325
14ـ «ینْبُع» دهى بوده است در طرف راست رضوى براى کسى که از مدینه به سوى دریا فرود مى آید و آن را به سبب چشمه هاى فراوانش «ینبع» مى نامیدند. على(علیه السلام) در آن جا ملکى در اختیار داشتند که در آن کشت مى کردند و پس از حضرت، در اختیار بنى حسن بوده است. (یاقوت حموى، معجم البلدان، ج 5، ص 450)
15ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 200
16 و17ـ نهج البلاغه، نامه 41 / نامه 43
18ـ روزنامه جمهورى اسلامى، 20/10/80
19ـ در سوره سبأ، آیه 43 و همچنین در آیات 23 سوره زخرف و 16 سوره اسراء و 45 سوره واقعه از این گروه سخن به میان آمده است.
20ـ سید محمدحسین طباطبایى، تفسیر المیزان، ج 16، ص 578
21ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، ج 18، ص 105
22 و23ـ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 231 / ص 269
24 و25ـ همان، ج 1، ص 235
26ـ ابن هلال ثقفى، الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ص 37
27ـ شیخ مفید،الارشاد،ترجمه محمدباقرساعدى خراسانى،کتابفروشى اسلامیّه،1376، ص 355
28ـ نهج البلاغه، نامه 53

تبلیغات