آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

یکى از کارامدترین و برترین زمینه‏هاى الگوپذیرى از حیات جاویدان و زندگى سراسر عزت امام على علیه السلام، شناخت‏سیره آن امام همام در برخورد با «غیرخودى‏ها» - اعم از معاند و غیر معاند - مى‏باشد.بى‏تردید با اشاعه فرضیه «تساهل و تسامح‏» و گسترش دامنه تلاش‏هاى غیرخودى‏ها در عرصه‏هاى گوناگون اجتماعى - اعم از فرهنگى، سیاسى و اقتصادى - پرداختن به این بخش از سیره امیرمؤمنان علیه السلام ضرورت بیش‏ترى یافته است; زیرا گاه دیده مى‏شود برخى اشخاص و احزاب با استناد به بعضى شیوه‏هاى آن بزرگوار در قبال مخالفان و نادیده‏گیرى بخش دیگر، درصدد مشروع‏سازى بینش خویش در باب تساهل و تسامح مى‏باشند.
ناگفته پیداست که هدف اصلى این افراد و گروه‏ها این است که از این طریق بتوانند فرهنگ غلط تواضع و تسلیم در قبال دشمنان معاند را توسعه داده و شیوه ناصواب «سازش‏» ذلت‏بار با غیرخودى‏ها را جایگزین اندیشه جاوید «ستیز با استکبار» نمایند.
آنچه مى‏خوانید نیم‏نگاهى است‏به سیره علوى در برخورد با غیر خودى‏ها:
1.دشمن‏شناسى
اساسى‏ترین شروط موفقیت در عرصه‏هاى سیاسى و اجتماعى شناخت دشمن است.در خبرى از رسول اکرم صلى الله علیه وآله نقل شده است: «آگاه باشید! عاقل‏ترین مردم کسى است که خدایش را بشناسد و از او پى‏روى کند و دشمنش را نیز بشناسد و آن‏گاه نافرمانى‏اش کند.» (1)
در جاى دیگرى مى‏فرمایند: «اگر مردم ده چیز را مى‏شناختند، سعادت دنیا و آخرتشان تامین مى‏شد; یکى از آن‏ها شناخت ابلیس (دشمن) و یارانش مى‏باشد.» (2)
از جمله ویژگى‏هاى ممتاز و برجسته امام على علیه السلام، دشمن‏شناسى است که یکى از شاخه‏هاى علوم و معارف آن حضرت به شمار مى‏رود..زیرا ایشان، که «وارث علم انبیاى الهى علیه السلام‏» (3) ، و «باب علم پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله‏» (4) مى‏باشند، در آغاز خلافتشان خطاب به مردم مى‏فرمایند: «اى مردم، پیش از آن‏که مرا در بین خود نیابید، آنچه مى‏خواهید از من بپرسید; زیرا دانش پیشینیان و پسینیان نزد من است.» (5)
در سال 38 هجرى در مسجد کوفه فرمودند: «اى مردم، پیش از آن‏که مرا نیابید، آنچه مى‏خواهید از من بپرسید، که من راه‏هاى آسمان را بهتر از راه‏هاى زمین مى‏شناسم.بپرسید پیش از آن‏که فتنه‏ها چونان شترى بى‏صاحب حرکت کنند و مهار خود را پاى‏مال‏نمایند و مردم‏رابکوبند و بیازارندو محفل‏ها را سرگردان کنند.» (6)
هشدارهاى فراوان امیرمؤمنان علیه السلام در قالب خطابه، نامه و کلمات حکمت‏آمیز در نهج‏البلاغه و دیگر منابع حدیثى گویاى آن است که آن بزرگوار کاملا از حضور منسجم مخالفان معاند در بین خودى‏ها آگاه بودند.بدین‏روى، از سویى، مى‏کوشیدند تاخودى‏ها را از وجود غیرخودى‏هاى معاند در بینشان‏آگاه سازند و به آنان‏مى‏فرمودند: «اى‏بندگان خدا، شمارابه ترس‏از خدا سفارش مى‏کنم و شما را از منافقان مى‏ترسانم; زیرا آنان گم‏راه و گم‏راه کننده‏اند، خطاکار و به خطاکارى تشویق کننده‏اند، به رنگ‏هاى گوناگون ظاهر مى‏شوند، از ترفندهاى گوناگون استفاده مى‏کنند، براى شکستن شما از هر پناهگاهى استفاده مى‏کنند، و در هر کمینگاهى به شکار شما مى‏نشینند.» (7)
از سویى دیگر، تلاش مى‏نمودند تا خودى‏ها را به ضرورت شناخت مخالفان و باطل‏پیشگان و معاندان حق توجه دهند و به آنان مى‏فرمودند: «بدانید که رشد را در نمى‏یابید، مگر آن‏که رشد وانهادگان را بشناسید و هرگز به کتاب خدا چنگ نمى‏زنید، مگر آن‏که رهاکننده آن را چنان که باید شناخته باشید.» (8)
گاه امیرمؤمنان علیه السلام از کثرت وجود مخالفان در بین امت اسلامى به درگاه ملکوتى پناه برده، در محضر ربوبى لب بر شکوه گشوده و عرضه مى‏داشتند: «خدایا، دشمنى‏هاى پنهان، آشکار و دیگ‏هاى کینه درجوش است; خدایا به تو شکایت مى‏کنیم از این‏که پیامبر صلى الله علیه وآله در میان ما نیست و دشمنان ما فراوان و خواسته‏هاى ما پراکنده است.» (9)
نکته مهم در بحث دشمن‏شناسى امام على علیه السلام این است که نه تنها آن بزرگوار از وجود دشمنان موجود مطلع بودند و از شیطنت‏هاى آنان خبر مى‏دادند، بلکه در خلال ده‏ها خطبه، از وجود دشمنان آینده و ستم‏هاى ایشان نیز خبر مى‏دادند; از جمله این‏که پس از حادثه تلخ جنگ نهروان در سال 38 ه.ق فرمودند: «آگاه باشید! ترسناک‏ترین فتنه‏ها در نظر من، فتنه بنى‏امیه بر شماست; فتنه‏اى کور و ظلمانى که سلطه‏اش همه جا را فراگرفته و بلاى آن دامنگیر نیکوکاران است و...به خدا سوگند، بنى امیه پس از من براى شما زمامداران بدى خواهند بود.آنان چون شتر سرکشى که دست‏به زمین کوبد و لگد زند و با دندان گاز گیرد و از دوشیدن شیر امتناع ورزد، با شما چنین برخوردى دارند، و از شما کسى باقى نگذارند، جز آن‏که براى آن‏ها سودمند باشد...بلاى فرزندان امیه بر شما طولانى خواهد ماند; چندان که یارى خواستن شما از ایشان چون یارى خواستن بنده باشد از مولاى خویش یا تسلیم شده از پیشواى خود: فتنه‏هاى بنى‏امیه پیاپى با چهره‏اى زشت و ترس‏آور و ظلمتى با تاریکى عصر جاهلیت‏بر شما فرود مى‏آید; نه نور هدایتى در آن پیداست و نه پرچم نجاتى درآن روزگاران به چشم‏مى‏خورد...»
2.حفظ هوشیارى و پرهیز از بى‏تفاوتى
با بررسى سیره سیاسى امیرمؤمنان علیه السلام، به این حقیقت دست مى‏یابیم که غفلت و بى‏تفاوتى در قبال غیرخودى‏ها و دشمنان اسلام در قاموس زندگى آن بزرگوار بى‏معناست.
در متون تاریخى آمده است: آن‏گاه که در سال 36 هجرى، کسانى در مدینه از حضرتش خواستند: تا طلحه و زبیر، خودى‏هاى فریب‏خورده، را تعقیب ننماید و آنان را به حال خود واگذارد، خطاب به ارائه‏دهندگان این پیشنهاد فرمودند: «به خدا سوگند، من همچون کفتار نیستم که با ضربات ملایم و آرام در برابر لانه‏اش به خواب رود تا صیاد به او رسد و دشمنى که در کمین اوست غافلگیرش کند. (من غافلگیر نمى‏شوم.)» (10)
زمانى هم که از طریق نیروهاى اطلاعاتى آگاه مى‏شدند که دشمن در نقطه‏اى خاص، درصدد اجراى توطئه است، با ارسال نامه‏اى به کارگزار خویش، وى را در جریان نقشه دشمن قرار مى‏دادند: «پس از یاد خدا و درود، همانا مامور اطلاعاتى من در شام (11) به من اطلاع داده است که گروهى از مردم شام براى موسم حج‏به مکه مى‏آیند; مردمى کوردل، گوش‏هایشان در شنیدن حق ناشنوا و دیده‏هایشان نابینا که حق را از راه باطل مى‏جویند و بنده را در نافرمانى از خدا فرمان مى‏برند، دین خود را به دنیا مى‏فروشند و دنیا را به بهاى سراى جاودانه نیکان و پرهیزگاران مى‏خرند، در حالى که در نیکى‏ها، انجام دهنده آن پاداش گیرد و در بدى‏ها، جز بدکار کیفر نشود.پس در اداره امور خود، هشیارانه و سرسختانه استوار باش; نصیحت دهنده‏اى عاقل، پیرو حکومت و فرمانبردار امام خود باش! مبادا کارى انجام دهى که به عذرخواهى روى آورى! نه به هنگام نعمت‏ها، شادمان و نه هنگام مشکلات سست‏باشى!» (12)
امیرمؤمنان علیه السلام در جهت زدودن فرهنگ بى‏تفاوتى در قبال دشمن، کسانى را که از همراهى با آن حضرت، در مقابله و ستیز با معاندان کنار کشیده بودند و ایشان را تنها گذاشته بودند مورد ملامت و مذمت قرار داده، مى‏فرمودند: «اینان حق را خوار کرده، باطل را نیز یارى نکردند.» (13)
با تاملى کوتاه در این‏گونه سخنان حکیمانه امام على علیه السلام در خواهیم یافت که همگان «خودى‏» محسوب نمى‏گردند و طرح مساله «خودى‏» و «غیرخودى‏» امرى معقول و مشروع مى‏باشد.بنابراین، نباید به بهانه پذیرش فرضیه «تساهل و تسامح‏» ، فرهنگ بى‏تفاوتى در قبال غیرخودى‏هاى معاند را ترویج کرد و مرزبندى بین آنان و خودى‏ها را نادیده گرفت و همگان را مساوى و «شهروند» به حساب آورد، امام على علیه السلام در نفى چنین باورهایى مى‏فرمایند: «کسى که بین ما و دشمن ما فرقى نگذارد، و ما را با آنان مساوى بداند، از ما نیست.» (14)
در خبرى آمده است: «شخصى به حضرتش عرض کرد: من، هم با تو هستم و هم با معاویه.آن بزرگوار فرمود: یک چشم تو کور است; یا باید شفا یابى و چشمت را باز کنى و یا آن‏که کاملا کور شوى.» (15)
در فرازى از نامه امیرمؤمنان علیه السلام به محمدبن ابى‏بکر آمده است: «امام هدایتگر و زمامدار گم‏راهى هیچ‏گاه مساوى نخواهند بود; چنان‏که دوستان پیامبر صلى الله علیه وآله و دشمنانش برابر نیستند.» (16)
این‏گونه گفته‏ها و موضع‏گیرى‏ها شاهد بر آن است که نباید خودى را با غیرخودى برابر دانست و از کینه‏توزى دشمنان غافل بود و در قبال توطئه‏هاى آنان راه بى‏تفاوتى در پیش گرفت.بسیارى از حوادث تلخ رخ داده در تاریخ اسلام، معلول بروز خصلت ناپسند غفلت از دشمنان و بى‏تفاوتى در قبال آنان در بین مسلمانان بوده است.امیرمؤمنان علیه السلام از پیش آمدن چنین وضعیتى بسیار رنج مى‏بردند و در ملامت آن مى‏فرمودند: «به خدا سوگند، شما بد وسیله‏اى براى افروختن آتش جنگ هستید; شما را فریب مى‏دهند، اما فریب دادن نمى‏دانید، سرزمین شما را پیاپى مى‏گیرند و شما پروا ندارید، چشم دشمن براى حمله شما خواب ندارد ولى شما در غفلت‏به سر مى‏برید. به خدا سوگند، شکست‏براى کسانى است که دست از یارى یکدیگر مى‏کشند. (17)
از جمله امتیازاتى که حضرت براى خود برمى‏شمارند، حفظ هشیارى کامل در قبال دشمن معاند و عدم غفلت از حیله‏هاى وى، و پرهیز از بى‏تفاوتى در برابر توطئه‏هاى اوست; در فرازى از خطبه‏اى که پس از شکست‏شورشیان خوارج در سال 38 هجرى براى بسیج کردن مردم در مبارزه با شامیان، در نخیله کوفه ایراد نمودند، فرمودند: «اما من، به خدا سوگند، از پاى ننشینم و پیش از آن‏که دشمن فرصت‏یابد، با شمشیر آب دیده (18) چنان ضربه‏اى بر پیکر او وارد سازم که ریزه‏هاى استخوان سرش را بپراکند و بازوها و قدم‏هایش جدا گردد و از آن پس خدا هرچه خواهد انجام دهد.» (19)
حضرت پس از حادثه ناگوار نهروان در سال 38 هجرى، به ایراد خطبه پرداختند و در بخشى از این خطبه چنین فرمودند: «اى مردم، من بودم که چشم فتنه را کندم و جز من هیچ کس جرات چنین کارى را نداشت، آن‏گاه که امواج سیاهى بالا گرفت و به آخرین درجه شدت خود رسید.» (20)
گاهى دیده مى‏شد على‏بن ابى‏طالب علیه السلام براى زدودن فرهنگ بى‏تفاوتى در قبال دشمنان و اثبات مشروعیت‏شیوه برخورد خویش با مخالفان معاند به ناچار به سیره پیامبر صلى الله علیه وآله استناد ورزیده خطاب به مسلمانان مى‏فرمودند: «پیامبر صلى الله علیه وآله بدون سستى و کوتاهى، رسالت پروردگارش را به انجام رسانید و در راه خدا با دشمنانش بدون عذرتراشى جنگید.» (21)
حاصل آن‏که حفظ هشیارى کامل در قبال غیرخودى‏هاى معاند و پرهیز از هرگونه غفلت در این زمینه، سرلوحه کارى امام على علیه السلام قرار داشت.اکنون برماست که همواره هشیارى خود را حفظ نموده، هیچ‏گاه دشمن را کوچک نشماریم; مولى على علیه السلام مى‏فرمایند: هرگز دشمن را کوچک مشمار، هر چند ضعیف باشد.» (22)
«از دشمن در امان نباش، هرچند از تو سپاس‏گزارى کند.» (23)
«کسى که از دشمن غفلت کند، حیله‏ها و کیدهاى دشمن بیدارش خواهد ساخت.» (24)
3.مقابله با غیرخودى‏ها
با بررسى دوران درخشان حیات سیاسى امام على علیه السلام، به خوبى در مى‏یابیم که آن حضرت در برخورد با غیرخودى‏ها از شیوه‏هاى متنوعى بهره مى‏گرفتند. پیش از پرداختن به این شیوه‏ها، ذکر چند نکته لازم است:
الف.رعایت تقیدهاى دینى در برخورد با دشمنان
امیرمؤمنان علیه السلام نه تنها در امور عبادى مقید به رعایت فرمان الهى بودند، بلکه در سایر عرصه‏ها و از جمله در عرصه پیکار و مقابله با مخالفان معاند نیز پایبند به دستورالعمل‏هاى دینى و آموزه‏هاى وحیانى بودند.بدین روى، همواره از اعمال سیاست نیرنگ و فریب پرهیز مى‏نمودند و پیمان‏شکنى و نیرنگ با دشمن را ناپسند برمى‏شمردند.خود آن حضرت، یکى از امتیازهاى خود را در برابر معاویه در همین موضوع مى‏دانستند و در این‏باره مى‏فرمودند: «به خدا سوگند، معاویه زیرک‏تر و سیاستمدارتر از من نیست.اما معاویه حیله‏گر و جنایت‏کار است و اگر نیرنگ و پیمان‏شکنى ناپسند و ناشایسته نبود، من زیرک‏ترین مردم بودم; ولى هر نیرنگى گناه و هر گناهى نوعى کفر و انکار است.روز رستاخیز در دست هر حیله‏گرى پرچمى است که با آن شناخته مى‏شود.» (25)
با آن‏که حضرت على علیه السلام از راهکارهاى کارامد منتهى به نیرنگ و فریب آگاه بودند، ولى هیچ‏گاه در حل مشکلات خود، از آن‏ها بهره نگرفتند; زیرا فرمان الهى را در این زمینه مانع مى‏دیدند; مى‏فرمودند: «چه بسا شخصى تمام پیشامدهاى آینده را مى‏داند و راه‏هاى مکر و حیله را مى‏شناسد، ولى امر ونهى پروردگار مانع اوست و با این‏که قدرت انجام آن را دارد، آن را به روشنى رها مى‏سازد.اما آن‏که از گناه و مخالفت‏با دین پروا ندارد، از فرصت‏ها براى نیرنگ‏بازى استفاده مى‏کند.» (26)
متاسفانه برخى اشخاص ناآگاه عدم بهره‏گیرى امام على علیه السلام از سیاست نیرنگ و فریب را دلیل بر عدم آشنایى آن بزرگوار به سیاست تلقى نموده، غیرمنصفانه به مقایسه آن حضرت با معاویه پرداخته، در سیاست او را سرامد قلمداد نموده‏اند.
جورج جرداق مسیحى مى‏گوید: «آن‏ها که مى‏گویند: على سیاست را نمى‏شناسد، مى‏خواهند على همانند معاویه باشد و مثل او عمل کند، در حالى که على مى‏خواهد على بن ابى‏طالب باشد (و به شیوه الهى خود عمل کند.) (27)
به دلیل پاى‏بندى امیرمؤمنان علیه السلام به فرمان الهى در تمام عرصه‏ها، مشاهده مى‏کنیم که حضرت رعایت اصول اخلاقى و آموزه‏هاى دینى را حتى نسبت‏به سرسخت‏ترین دشمنان و از جمله نسبت‏به قاتل خویش، عبدالرحمن بن ملجم، امرى لازم شمرده به فرزندان عبدالمطلب توصیه نمودند: «اگر من از ضربت او مردم، او را تنها یک ضربت‏بزنید و دست و پا و دیگر اعضاى او را مبرید.من از رسول خدا صلى الله علیه وآله شنیدم که فرمود: بپرهیزید از بریدن اعضاى مرده، هرچند سگ دیوانه‏اى باشد. » (28)
آن بزرگوار در حین نیایش‏هاى خود، در آستانه جنگ با دشمنان، به خداوند عرضه مى‏داشتند: «اگر بر دشمن پیروزمان ساختى، ما را از تجاوز برکنار دار و بر راه حق استوار نما.» (29)
حاصل آن‏که، حضرت على علیه السلام در همه عرصه‏ها از معصیت الهى پرهیز مى‏نمودند و مى‏فرمودند: «سوگند به خدا، اگر تمام شب را بر روى خارهاى سعدان (خارى سه شعبه که خوراک شتران و سخت گزنده است) به سر ببرم و یا با غل و زنجیر به این سویا آن سو کشیده شوم، خوش‏تر دارم تا خدا و پیامبرش را در روز قیامت در حالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان ستم و چیزى از اموال عمومى را غصب کرده باشم.به خدا سوگند، اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمان‏هاست‏به من دهند تا خدا را نافرمانى کنم بر این‏که پوست جوى را از مورچه‏اى ناروا بگیرم، چنین نخواهم کرد.» (30)
عهدنامه حضرت خطاب به مالک اشتر حکایت از آن دارد که امیرمؤمنان علیه السلام وى را از نادیده‏گیرى تقیدهاى دینى برحذر داشته، به او هشدار داده‏اند که نکند براى حل مشکلات خویش با دشمن راه حقه و تزویر و پیمان‏شکنى را در پیش گیرد. (31)
ب.مرزبندى بین مخالفان فریب‏خورده و دشمنان اصلى
بى‏تردید، با توجه به متفاوت بودن موضع‏گیرى‏ها و عملکردهاى دشمنان و مخالفان اسلام و قرآن، نمى‏توان همه آنان را یکسان دانست، بلکه در یک تقسیم‏بندى کلى، مى‏توان دشمنان آن حضرت را چنین تقسیم‏بندى کرد: جمعى از فریب‏خوردگان بودند; یعنى کسانى که مجذوب ترفندهاى دشمن گردیدند و به دلیل دل‏باختگى به زرق و برق دنیا، فریب خوردند - و نقشى در رهبرى توطئه‏ها و پیکارها نداشتند.اما گروهى دیگر از آنان کسانى بودند که صحنه گردان و آتش برافروزان اصلى عرصه دشمنى بودند.این دو دسته را نباید مساوى دانست و با هر دو گروه به یک شیوه برخورد کرد. (32)
بدین‏روى امیر مؤمنان علیه السلام هنگام مواجه شدن با کسانى که پس از ماجراى «حکمین‏» در صفین، در برابر حضرتش جبهه گرفتند و ایستادگى نمودند، خطاب به آنان فرمودند: آیا همه شما در جنگ صفین بودید؟ گفتند: بعضى بودیم و بعضى حضور نداشتیم.فرمود: به دو گروه تقسیم شوید تا مناسب با هر کدام سخن گویم.دو دسته شدند، آن‏گاه سخنانى طولانى ایراد نمودند. (33)
به دنبال این اقدام امام على علیه السلام، کارگردانان اصلى توطئه هرچه کوشیدند تا نیروها را حفظ نمایند، موفق نشدند.امام علیه السلام با کسانى که در صفین نبودند شروع به سخن کردند; جریان صفین را تحلیل کردند، آن‏گاه نیروها فهمیدند که واقعیت چه بوده است، سپس امام منطقه‏اى را در نظر گرفتند و فرمودند: هر کس که به کوفه برود، در امان است; هر کس به مدائن برود، در امان است; و هر کس به این نقطه برود در امان است.به دنبال این ماجرا، فروة بن نوفل اشجعى رو به طرفدارانش کرد و گفت: «به خدا قسم، نمى‏دانم براى چه با على مى‏جنگیم؟ ! من باز مى‏گردم تا برایم روشن شود و آگاهانه وارد شوم; یا بجنگم یا اطاعت کنم.» (34)
ج.ارشاد و هدایت
با تفحص در برخوردهاى امام على علیه السلام با غیر خودى‏ها به وضوح درمى‏یابیم که هدف اصلى آن حضرت در این عرصه مهم سیاسى و اجتماعى ارشاد و هدایت اشخاص و احزاب بود و نه استیلا و سلطه‏یابى بر آنان.به دیگر سخن، آن حضرت مى‏کوشیدند تا اقشار گوناگون جامعه به سوى حق حرکت کنند و بندگى معبود حقیقى را پیشه نمایند.
وجود 241 خطبه، 79 نامه و 408 گفتار حکیمانه از آن حضرت تنها در مجموعه نفیس و ارزشمند نهج‏البلاغه گواه بر این است که آن حضرت همواره در پى اجراى این توصیه پیامبراکرم صلى الله علیه وآله بودند که به وقت اعزامشان به یمن به حضرتش فرمودند: «به پروردگار سوگند، اگر خداوند یک نفر را به وسیله تو هدایت کند، از آنچه خورشید بر آن طلوع یا غروب مى‏کند بهتر است.» (35)
آن حضرت به امید این‏که کسى از مخالفان معاند هدایت‏یابد و راه ضلالت نپوید، از شتاب در صدور فرمان قتال و جنگ با دشمنان پرهیز مى‏نمودند.همین شیوه برخورد از سوى امام علیه السلام موجب گردید تا پرسش‏هایى در ذهن سپاهیان و یارانشان مطرح گردد، مبنى بر این‏که: اگر آنان دشمن هستند، پس چرا حضرت در صدور فرمان جنگ با آنان شتاب نمى‏کنند؟
خود آن بزرگوار در مقام پاسخ به این‏گونه پرسش‏ها مى‏فرمودند: «این‏که مى‏گویید: خویشتن‏دارى از ترس مرگ است، به خدا سوگند، باکى ندارم که من به سوى مرگ روم یا مرگ به سوى من آید، و اگر تصور مى‏کنید در جنگ با شامیان تردید دارم، به خدا سوگند، هر روزى که جنگ را تاخیر مى‏اندازم براى آن است که آرزو دارم عده‏اى از آنان به ما ملحق شوند و هدایت گردند.و در لابه‏لاى تاریکى‏ها، نور مرا نگریسته، به سوى من بشتابند، که این براى من از کشتار آنان در راه گم‏راهى بهتر است، گرچه در این صورت نیز به جرم گناهشان گرفتار مى‏گردند.» (36)
لازم به ذکر است که نه تنها آن حضرت به موضوع هدایت و ارشاد دشمنان اهمیت مى‏دادند و آن را سرلوحه کار خود قرار داده بودند، بلکه از کارگزاران در حکومت‏خویش نیز مى‏خواستند همانند امامشان عمل نمایند و براى برخورد فرهنگى اهمیت‏خاصى قایل باشند و آن را نسبت‏به برخورد فیزیکى و نظامى مقدم دارند; آن‏گاه که معقل بن قیس ریاحى (از بزرگان و شجاعان کوفه) را با سه هزار سرباز به عنوان پیشاهنگان سپاه به سوى شام اعزام مى‏داشتند، خطاب به وى چنین نوشتند: «مبادا کینه آنان پیش از این‏که آنان را به راه هدایت فرا خوانید و درهاى عذر بر آنان ببندید شما را به جنگ وا دارد.» (37)
4.شیوه‏هاى برخورد با غیرخودى‏ها
اینک به بررسى مهم‏ترین شیوه‏هاى امام على علیه السلام در قبال غیرخودى‏ها مى‏پردازیم:
الف.مکالمه و گفت‏وگو:
از جمله روش‏هاى مقبول و معقول در عرصه سیاست، روش مکالمه و گفت‏وگو و انجام مذاکره دو جناح مقابل است.چه بسا ممکن است‏با اعمال چنین سیاستى، دشمنى‏ها تبدیل به دوستى و وفاق گردد.سیره امیرمؤمنان علیه السلام گویاى آن است که آن حضرت از اجراى چنین تدبیرى در برخورد با مخالفان خود ابایى نداشتند; زیرا گاه با اعزام نماینده‏اى ویژه به سوى مخالفان باب گفت‏وگو را به سوى آنان مى‏گشودند (38) و گاه خود به طور مستقیم وارد گفت‏وگو با مخالف مى‏شدند.در این نوشتار، تنها به ذکر دو نمونه بسنده مى‏شود:
الف. «وقتى سپاه عایشه در بصره آماده رزم شدند، طلحه و زبیر (براى تحریک سپاه) مسلحانه به میدان آمدند.وقتى این دو به میدان شتافتند، امام على علیه السلام جلو آمدند و آن‏قدر نزدیک شدند که گردن اسبشان با گردن اسب طلحه و زبیر برخورد کرد (با این‏که خطر کشتن آن حضرت وجود داشت) و بدون توجه به خطرات با آنان وارد مذاکره شدند.سپس به طلحه و زبیر فرمودند: آیا در گذشته من برادر دینى شما نبودم که ریختن خون مرا حرام مى‏دانستید و من هم ریختن خون شما را حرام مى‏دانستم؟ پس چه حادثه‏اى اتفاق افتاده است که ریختن خونم براى شما حلال شده است؟ !
طلحه گفت: تو مردم را علیه عثمان تحریک کرده‏اى!
امام در پاسخ طلحه آیه‏اى تلاوت کردند و فرمودند: «تو به خون‏خواهى عثمان برخاسته‏اى، خدا لعنت کند قاتلان عثمان را! اى طلحه همسرت را در خانه پنهان کرده‏اى، اما همسر رسول‏خدا صلى الله علیه وآله را براى جنگ به میدان آورده‏اى؟ اى طلحه مگر تو با من بیعت نکرده‏اى؟» طلحه گفت: از ترس بیعت کردم.
وقتى امام دیدند طلحه چنین به دروغ متوسل مى‏شود و نشان مى‏دهد که قصد اصلاح و حل اختلاف ندارد، از او روى برگرداندند و رو به زبیر کردند و خطاب به او فرمودند: تو براى چه آمده‏اى؟
زبیر گفت: تو براى رهبرى شایسته نیستى و از ما هم برتر نیستى!
امام فرمودند: «آیا پس از عثمان من شایسته نیستم؟ ما تو را از فرزندان عبدالمطلب مى‏شمردیم تا این‏که فرزندت بزرگ شد و بین ما جدایى انداخت.» سپس به او فرمودند: «یادت هست روزى در منطقه "بنى غنم" همراه پیامبر بودى، چشم پیامبر صلى الله علیه وآله به من افتاد و خندید و من هم خندیدم.تو به پیامبر عرض کردى: پسر ابوطالب غرورش را کنار نمى‏گذارد; پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: او غرور ندارد، ولى تو در آینده با او مى‏جنگى، در حالى که تو ستم‏کارى؟ !» زبیر گفت: خداى من، این سخنان درست است، به خدا سوگند، هرگز با تو نمى‏جنگم.و از سپاه کناره گرفت. (39)
ب.پس از صدور حکم حکمین، مردى به نام خریت‏بن راشد رهبر فرقه بنى ناجیه از گروه خوارج، نزد امیرمؤمنان علیه السلام آمد و عرض کرد: یا على به خدا قسم، امر تو را اطاعت نکرده، به تو اقتدا نمى‏کنم و فردا از تو جدا مى‏شوم!
امام علیه السلام کمى با او صحبت کردند و فرمودند: چرا چنین مى‏کنى؟
گفت: زیرا تو حکمیت را پذیرفتى و آن‏گاه که شرایط مناسب بود، در دفاع از حق خود قصور ورزیدى و به مردمى که به خود ظلم کردند تکیه و اعتماد نمودى و من این را براى تو عیب مى‏دانم و از آنان نیز نفرت دارم و بدین دلیل، از هر دو گروه شما جدا مى‏شوم.
حضرت علیه السلام فرمودند: «بیا تا کتاب را به تو بیاموزم و در مورد سنت‏با تو بحث و گفت‏وگو کنم و حقایقى را براى تو روشن سازم که من آن‏ها را بهتر از تو مى‏دانم.شاید حقیقت آنچه را که انکار مى‏کنى، بفهمى و آنچه را که نمى‏دانى و به آن آگاه نیستى، برایت روشن شود.» (40)
ب.پرهیز از توهین و دشنام
در عرصه سیاست، زیاد اتفاق مى‏افتد که طرفین متخاصم و دو جناح مقابل هم، از اهانت‏به یکدیگر و فحاشى کردن و بر زبان راندن سخنان زشت علیه یکدیگر امتناع نمى‏ورزند.اما در حکومت دینى، اعمال چنین شیوه‏اى، حتى نسبت‏به مخالف، ممنوع مى‏باشد. (41) خداى منان خطاب به مؤمنان مى‏فرماید: «آنان‏که غیرخدا را مى‏خوانند دشنام مدهید.پس دشنام دهند خدا را از روى ستم، بدون آن‏که دانشى داشته باشند.» (انعام: 108) امام على علیه السلام که همواره در جهت اجراى فرمان الهى قدم برمى‏داشتند، در تمام مراحل زندگى، از اعمال این شیوه در برخورد با دوست و دشمن پرهیز مى‏نمودند و یاران خویش را نیز از روى آوردن بدین شیوه و بهره‏گیرى از آن نهى مى‏کردند. بدین‏روى، آن‏گاه که شنیدند گروهى از اصحاب ایشان در جنگ صفین، اهل شام را ناسزا مى‏گویند، خطاب به آنان فرمودند: «من خوش ندارم که شما دشنام‏دهنده باشید، اما اگر کردارشان را تعریف و حالات آنان را بازگو مى‏کردید، به سخن راست نزدیک‏تر و عذر پذیرتر بود.خوب بود به جاى دشنام آنان، مى‏گفتید: خدایا، خون ما و آن‏ها را حفظ کن، بین ما و آنان را اصلاح نما و آنان را از گم‏راهى به راه راست هدایت کن تا آنان که جاهلند، حق را بشناسند و آنان که با حق مى‏ستیزند پشیمان شده، به حق بازگردند.» (42)
ابن ابى الحدید در شرح این سخن امام علیه السلام مى‏گوید: «آنچه امام علیه السلام آن را خوش نداشتند و آنان را نمى‏پسندیدند این بود که به اهل شام سخنان شت‏بگویند، ولى از این‏که آنان را لعن نمایند و یا از آنان اظهار برائت و بى‏زارى کنند، کراهتى نداشتند.» (43)
در خبرى آمده است: روزى حضرت بر گروهى از اهل شام که ولیدبن عقبه نیز در بین آنان بود، گذر کردند، آنان به امیرمؤمنان علیه السلام دشنام مى‏دادند و ناسزا مى‏گفتند: اصحاب امام علیه السلام از این روش نادرست‏شامیان خبر دادند: (و خواهان مقابله به مثل بودند) در چنین شرایطى، آن حضرت فرمودند: «با بزرگوارى به جنگ با آنان بروید و در شما وقار اسلامى و آرامش و سیماى صالحان باشد.به خدا قسم، جاهل‏ترین مردم به پروردگار مردمى هستند که رهبر و تربیت‏کننده آنان معاویه و و ابوالاعور سلمى (45) و ابن ابى محیط شرابخوار و حد خورده اسلام باشند.این‏ها هستند که بر من عیب گرفته، به من دشنام مى‏دهند و از قدیم با من مى‏جنگیدند و به من فحش مى‏دادند; روزى که آنان را به اسلام دعوت مى‏کردم و آنان مرا به بت‏پرستى مى‏خواندند.الحمدلله، لا اله الا الله همیشه فاسقان با من دشمنى مى‏کرده‏اند.این گرفتارى بزرگى است. (46)
ج.پرهیز از مصالحه سیاسى
غالبا زمام‏داران و رجال سیاسى، پس از دست‏یابى به قدرت و تصاحب کرسى حکومت، درصدد تطمیع مخالفان خویش برمى‏آیند و به اصطلاح، به «مصالحه سیاسى‏» روى مى‏آورند و راه سازش را سرلوحه کارشان قرار مى‏دهند.بدین‏روى، دیده مى‏شود که برخى از زمام‏داران در دفاع از چنین شیوه‏اى حاضر بودند براى تثبیت پایه‏هاى قدرت خویش، افراد ناباب و ناسالم را به کار بگمارند و آنان را شریک در حکومت کنند.با شکل‏گیرى حکومت امام على علیه السلام و وجود مخالفان در شهرهاى گوناگون، برخى از اشخاص از حضرتش خواستند تا به مصالحه سیاسى روى آورند و به طور مقطعى هم که شده است، سازش با مخالفان معاند را پیشه نمایند، اما آن حضرت، که هیچ‏گاه در حق بودن راه خود و باطل بودن رسم و آیین دشمنان خویش تردید نداشتند، (47) از اعمال چنین سیاستى پرهیز مى‏نمودند و به صورت شفاف و روشن، با در پیش گرفتن این شیوه، مخالف بودند; از ابتداى امر، مانع به قدرت رسیدن آنان شده و به هیچ وجه حاضر به مصالحه سیاسى نشدند.به چند نمونه تاریخى توجه نمایید:
1.در روزهاى اول پس از انجام مراسم بیعت‏با امیرمؤمنان علیه السلام طلحه نزد ایشان آمد و عرض کرد: بصره را به من واگذار کن! در آن صورت، هر حرکتى که علیه تو به وجود آید، با سپاه به کمک تو خواهیم آمد.زبیر نیز گفت: کوفه را به من واگذار کن! در آن صورت، هر حرکتى که علیه تو به وجود آید با سپاه به کمک تو خواهیم آمد.حضرت فرمودند: باید روى این پیشنهاد مطالعه کنم و بعد هم حاضر نشدند این حکومت را به آنان واگذار کنند. (48)
2.ابن عباس مى‏گوید: هنگام مرگ عثمان و بیعت‏با امام، من در مکه بودم.وقتى به مدینه آمدم، خدمت امام رسیدم.دیدم مغیرة بن شعبه از نزدش بیرون آمد.به او گفتم: چه کار داشتى؟ گفت: پس از بیعت، خدمتش رسیدم و به او پیشنهاد کردم: بگذار کارگزاران عثمان سرکار بمانند تا اوضاع آرام گیرد و حکومت تثبیت‏شود و بعد هر کس را که خواستى برکنار کن! در پاسخ فرمود: «لا اداهن فى دینى‏» ; در دینم اهل سازش نیستم و به حرفم توجه نکرد.امروز آمدم به ایشان پیشنهاد کردم، پیشنهاد اولم را نپذیرفتى، دست کم بگذار معاویه سرکار بماند! در پاسخم فرمود: «لا والله، لا استعمل معاویة یومین‏» ; به خدا قسم، دو روز هم حاضر نیستم با معاویه کار کنم.
ابن عباس مى‏گوید: به خدمتشان رسیدم و عرض کردم: گرچه به طلحه و زبیر نیز اطمینان ندارم، ولى خواهش مى‏کنم: بگذار معاوبه باشد و پس از تثبیت، خودم او را برکنار مى‏کنم.حضرت فرمود: «لا والله‏» ; به خدا قسم، امکان ندارد. (49)
د - برخورد قاطع با توطئه‏گران
از جمله شیوه‏هاى معقولى که امام على علیه السلام در برخورد با غیرخودى‏هاى معاند از آن بهره مى‏جستند، شیوه قتال و پیکار نظامى بود.هر زمان و مکانى که اعمال این شیوه به مصلحت‏بود، امیرمؤمنان علیه السلام بدون کم‏ترین درنگى، از آن استفاده مى‏کردند.در چنین موقعیتى، هیچ‏گونه سستى روا نمى‏داشتند چنان‏که خود مى‏فرمایند: «سوگند به جان خودم، در مبارزه با مخالفان حق و آنان‏که در گم‏راهى و فساد غوطه‏ورند، یک لحظه مدارا و سستى نمى‏کنم.» (50)
در جاى دیگرى نیز فرمودند: «به خدا سوگند، در این راه، هرگز ناتوان نشدم و نترسیدم و خیانت نکردم و سستى در من راه نیافت.به خدا سوگند، درون باطل را مى‏شکافم تا حق را از پهلویش بیرون کشم.» (51)
نکته‏اى که نباید از ذکر آن غفلت کرد این‏که اجراى این شیوه در عرصه مقابله با غیر خودى‏ها یک سیاست همگانى و فراگیر نسبت‏به همه مخالفان نبوده بلکه تدبیرى است که تنها در برخورد با طیف معاند غیرخودى‏ها و یا خودى‏هاى فریب‏خورده خطرآفرین اعمال مى‏گردید.در منظر امام على علیه السلام، ستیز با چنین اشخاص و احزابى در جهت اطاعت از فرمان الهى محسوب مى‏گردد (52) و قتال با آن‏ها مشروع است. (53) بدین‏روى، به جنگیدن خود با آنان فخر مى‏نمودند و از اقدامات خویش، در این عرصه به عظمت‏یاد مى‏کردند. (54) و ایشان جنگ با این‏گونه معاندان دین را وظیفه خود مى‏دانستند و در این‏باره مى‏فرمودند: «اما من، به خدا سوگند، از پاى ننشینم و پیش از آن‏که دشمن فرصت‏یابد، با شمشیر آب دیده چنان ضربه‏اى بر پیکر او وارد سازم که ریزه‏هاى استخوان سرش را بپراکند و بازوها و قدم‏هایش جدا گردد و از آن پس، خدا هرچه خواهد انجام دهد.» (55)
در جاى دیگرى، برخورد در سایه شمشیر با کسانى را که از حق سرپیچى کنند، درمان باطل و یارى رساندن حق بر شمرده، مى‏فرمودند: «اگر اینان از حق سرپیچى کنند، با تیزى شمشیر پاسخشان مى‏گویم و این کار براى درمان باطل و یارى حق کفایت مى‏کند.» (56)
موجه بودن این شیوه برخورد با مخالفان معاند و کینه‏توز موجب گردیده تا امیرمؤمنان علیه السلام به پیشنهاد آنان‏که خواهان تغییر نظر در برخورد نظامى با معاویه بودند پاسخ منفى بدهند; چنان‏که در کتب تاریخى مى‏خوانیم:
آن‏گاه که عقیل، برادر على بن ابى‏طالب، پیشنهاد تغییر شیوه برخورد نظامى با معاویه را داد، آن حضرت طى نامه‏اى به این پیشنهاد پاسخ منفى دادند و خطاب به برادرشان نوشتند: «اما آنچه را که از تداوم جنگ پرسیدى و راى مرا خواستى بدانى، همانا راى من پیکار با پیمان‏شکنان است تا آن‏گاه که خدا را ملاقات کنم; نه فراوانى مردم مرا توانمند مى‏کند و نه پراکندگى آنان مرا هراسناک مى‏سازد.هرگز گمان نکنى که فرزند پدرت، اگر مردم او را رها کنند، خود را زار و فروتن خواهد داشت و یا در برابر ستم سست مى‏شود و یا مهار خود را به دست هر کسى مى‏سپارد و یا از دستور هر کسى اطاعت مى‏کند.» (57)
به هر حال، حیات سیاسى امیرمؤمنان علیه السلام گویاى آن است که آن حضرت نه تنها از جنگ با مفسده‏جویان و معاندان با حق ترس و هراسى به دل راه نمى‏دادند، (58) بلکه آنان را به مبارزه دعوت مى‏کردند.ایشان در بیانى، خطاب به معاویه چنین فرمودند: (59) «من على بن ابى‏طالب، آن کسى هستم که به جنگ تهدید نمى‏شوم و از مبارزه باکى ندارم.اى معاویه، اگر دوست دارى، به مبارزه بیا!» (60)
آن حضرت در نامه‏اى که به مخنف بن سلیم (61) نگاشتند، این‏گونه فرمودند: «جهاد با کسى که با میل و رغبت از حق رو گردانیده و با اختیار، کورى و ضلالت را برگزیده، بر انسان‏هاى عارف و بیدار واجب است.» (62)
در فرازى از خطبه معروف به «قاصعه‏» نیز فرمودند: «آگاه باشید! خداوند مرا به جنگ با سرکشان متجاوز، پیمان‏شکنان و فسادکنندگان در زمین فرمان داده.» (63)
آن بزرگوار کسانى را که از ستیز و جنگیدن با این گروه از دشمن سرباز مى‏زدند، مستحق نکوهش دانسته، در مذمت آنان مى‏فرمودند: «بدانید! مردانى از شما به یارى من نیامدند، من آنان را عتاب و سرزنش کرده، این را بر آنان عیب مى‏گیرم، آنان را ترک کنید و براى آنان سخنانى را که خوش ندارند بشنوند، بگویید تا بدین‏وسیله، نکوهش گردند و تفاوت و امتیاز حزب‏الله روشن شود و حزب‏الله بدین وسیله شناخته شود. » (64)
حاصل آن‏که کسانى که از خشم خدا مى‏هراسند نه تنها از مقاتله و پیکار با دشمنان خدا خسته نمى‏شوند، بلکه بر توانمندیشان افزوده خواهد شد; چنان‏که در سخن امام على علیه السلام آمده است: «آن‏که دندان خشم در راه خدا بر هم فشارد، بر کشتن باطل‏گرایان توانمند گردد.» (65)
ه.عفو و گذشت
از دیگر شیوه‏هاى امام على علیه السلام در برخورد با مخالفان، شیوه «عفو» و گذشت است.البته به کارگیرى این شیوه نیز همگانى نبوده است; یعنى چنین نبوده که امام در برخورد با هر مخالفى و بدون لحاظ هیچ قید و شرط و مصلحتى به اجراى این شیوه پرداخته باشد، بلکه عفو و اغماض آن حضرت نسبت‏به آن دسته از مخالفان بود که در آغاز امر درصدد مقابله با نظام و حکومت اسلامى برآمده، توطئه در هت‏براندازى آن تدارک دیده و حتى وارد عرصه کارزار هم شده بودند، ولى سپس در مقام عمل دچار شکست مى‏شدند و با فرجام عبرت‏آموزى مواجه مى‏گشتند و پس از آن به حاشیه مى‏رفتند و در گوشه‏اى، به ادامه حیات دنیوى روى مى‏آوردند.
امیرمؤمنان علیه السلام تنها در مقام برخورد با این طیف از مخالفان، از شیوه عفو و اغماض بهره گرفتند و رفتار سوء گذشته آنان را نادیده مى‏گرفتند.به چند نمونه توجه کنید:
1.مروان بن حکم، از کارگردانان اصلى جنگ جمل و از مخالفان سرسخت امام بودند، ولى پس از شکست‏سپاه عایشه، امام او را عفو کردند. (66)
2.عبدالله بن زبیر، خواهرزاده عایشه از دشمنان سرسخت امام بود و در ملاعام به امام ناسزا مى‏گفت.درجمل همین که امام در صحنه نبرد حاضر شدند، رو به سپاه عایشه، جمله‏اى درباره امام گفتند (که ذکر آن بجا نیست) با شکست‏سپاه عایشه، او را اسیر کردند و نزد امام آوردند.امام تنها یک جمله به او فرمودند: «برو که نبینمت!» (67)
3.سعید بن عاص از کارگردانان جنگ جمل بود که پس از جنگ، به مکه گریخت.وقتى امام او را دیدند، اصلا به او اعتنایى نکردند و به او چیزى نگفتند. (68)
4.عایشه، با آن همه گرفتارى که براى امام درست کرد پس از شکست، امام به دیدنش رفتند و او را احترام کردند. (69)
ابن ابى الحدید پس از نقل چندین نمونه درباره این‏گونه رفتار امام علیه السلام، چنین مى‏گوید: «اگر اسم این موارد را "گذشت" مى‏گذارى براى اثبات حسن رفتار کافى است و اگر اسم "دین‏دارى" مى‏گذارى، پس امام على علیه السلام شایسته‏ترین فرد است که این‏گونه رفتار کند.» (70)
ناگفته نماند که شیوه امیرمؤمنان علیه السلام در برخورد با مخالفانى که درصدد براندازى نطام نبودند ولى با امام هم - به هر دلیلى - میانه خوبى نداشتند نیز شیوه «عفو و اغماض‏» بود، در قبال این گروه از مخالفان هیچ‏گاه درصدد انتقام برنمى‏آمدند.
فرجام سخن
با تامل در آنچه آمد، این موارد قابل استنتاج است:
1.دشمن‏شناسى لازم، بلکه ضرورى و اجتناب‏ناپذیر است.
2.بى‏تفاوتى در قبال توطئه‏ها و کینه‏توزى‏هاى دشمنان در منظر امیرمؤمنان شیوه‏اى است ناپسند و مذموم.
3.برخورد قاطع و ستیز و مقاتله با غیرخودى‏هاى معاند و خودى‏هاى فریب‏خورده مشروع و معقول است.حیات سیاسى امام على علیه السلام با چنین شیوه‏اى آمیخته است.
4.شیوه ستیز و پیکار نظامى با مخالفان تنها شیوه على بن ابى‏طالب علیه السلام در این عرصه نبوده; زیرا شیوه‏هاى دیگرى همچون مکالمه و گفت‏وگو، موعظه و نصیحت، و عفو و گذشت نیز دراین زمینه، از آن حضرت به یادگار مانده است.
پى‏نوشت‏ها:
1- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، چاپ دوم، بیروت، مؤسسة‏الوفاء، 1403 ه.ق، ج 74، ص 179
2- شیخ عباس محدث قمى، سفینة‏البحار، بیروت، دارالمرتضى، ج 2، ص 179
3- مرتضى فرجپور، فهرس ملحقات احقاق الحق، قم، مکتبة آیة‏الله المرعشى النجفى، 1409 ه.ق، ص 394
4- همان، ص 391/محمد محمدى رى شهرى، میزان الحکمة، بیروت، مؤسسة الاعلام الاسلامى، ج 1، ص 209
5- همان، ج 1، ص 221/شیخ مفید، الارشاد، ص 23
6 و7- نهج‏البلاغه، خطبه 189/خطبه، 194
8- همان، خطبه 147/همچنین ر.ک.به: کلمات قصار، ش 262
9 الى 11- همان، نامه 15/خطبه 93/خطبه 6
12- به شام، مغرب نیز مى‏گفتند; چون در مغرب کوفه قرار داشت. «شام بزرگ‏» شامل سوریه، لبنان و فلسطین بود که این مناطق در کنار دریاى مغرب واقع است.ر.ک.به: همان 13- نهج‏البلاغه، نامه 33
14- همان، کلمات قصار، ش 18 و 262
15- ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 3، ص 183
16- محمد بستانى، استراتژى نظامى امام على علیه السلام، ترجمه حسن على‏اکبرى، سازمان تحقیقات خودکفایى بسیج، 1378، ص 11
17و 18- نهج‏البلاغه، نامه 27/خطبه 34
19- «ضرب بالمشرفیة‏» شمشیرى آب‏دیده است که آن را در یکى از شهرهاى یمن (مشرف) مى‏ساختند و معروف بود.
20- نهج‏البلاغه، خطبه 34
21 و 22- همان، خطبه 93/خطبه 116
23 الى 25- آمدى، فهرست موضوعى شرح فارسى غرر و درر، ص 240
26- نهج‏البلاغه، خطبه 200
27- همان، خطبه 41; "نهج السعادة فى مستدرک نهج‏البلاغه"، ج 2، ص 43 آمده است: «انافقات عین الفتنة، ولولا انا ما قتل اهل النهروان و اهل الجمل‏» 28- محمدجواد مغنیه، فى ظلال نهج‏البلاغه، ج 1، ص 258
29 و 30- نهج‏البلاغه، نامه 47/خطبه 171
31- همان، خطبه 234 و شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید، ج 11، ص 245
32- همان، نامه 53
33- براى اطلاع بیش‏تر ر.ک: نهج‏البلاغه، خطبه 122
34- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 346
35- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 361 (با اندکى تفاوت در ج 19، ص 147) 36و37- نهج‏البلاغه، خطبه 55/نامه 12
38- همانند اعزام ابن عباس براى مذاکره با طلحه و زبیر، شیخ مفید، الجمل، ص 336 و 337 و نیز مذاکره با خوارج (نهج‏البلاغه، نامه 77) 39- ابن اثیر، کامل، ج 3، ص 239
40- نهج السعادة فى مستدرک نهج‏البلاغه، ج 2، ص 480
41- ر.ک.به: سفینة البحار، ج 1، ص 592
42- نهج‏البلاغه، خطبه 206
43- ابن ابى الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج 11، ص 21
44- «ابن نابغه‏» نام عمروعاص است.مادرش نابغه بود; زن اسیرى که عبدالله جدعان او را خرید و چون فاسد و بى پروا بود، او را رها کرد.وقتى عمروعاص متولد شد، ابولهب، امیة بن خلف، هشام بن مغیره، ابوسفیان و عاص بن وائل، هر کدام ادعا داشتند که عمرو، فرزند اوست.سرانجام، عاص که از دشمنان سرسخت رسول خدا صلى الله علیه وآله بود، او را برداشت; همو که پیامبر صلى الله علیه وآله را «ابتر» نامید و خدا در سوره کوثر در جوابش فرمود: «ان شانئک هو الابتر» (همانا دشمن تو ابتر است) و آیه «انا کفیناک المستهزئین‏» درباره او و یارانش نازل شد.عمروعاص در مکه سر راه پیامبر صلى الله علیه وآله سنگ و خار مى‏ریخت; او بود که اشعار فراوانى بر ضد رسول خدا مى‏سرود و بچه‏هاى مکه را تحریک مى‏کرد با صداى بلند براى آزار آن حضرت بخوانند و او بود که از طرف قریش مکه به دربار سلطان حبشه رفت تا مهاجران مسلمان را به مکه بازگرداند.ر.ک.به: نهج‏البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 141، به نقل از کتاب: ربیع‏الابرار زمخشرى.
45- ابوالاعور سلمى، نامش سفیان بن عمر است.وى در جنگ صفین، در صف مقدم لشکر معاویه قرار داشت.در واقعه دل‏خراش کربلا نیز از فرمان‏دهان سپاه ابن سعد بود.ر.ک.به: سفینة‏البحار، ج 2، ص 288
46- نصر المنقرى، وقعة صفین، ص 391
47- نهج‏البلاغه، خطبه 4 و 197، میزان الحکمه، ج 1، ص 225، ش 1089 و ص 236، ش 1095/بحارالانوار، ج 17، ص 225
48و 49- الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 196/ص 197
50- نهج‏البلاغه، خطبه 24
51- در این زمینه، ر.ک: نهج‏البلاغه، خطبه 33، نامه 45 و 62 و خطبه 10
52 الى 57- نهج‏البلاغه، خطبه 192/خطبه 172/نامه 10/خطبه 34/خطبه 22/نامه 36
58- همان، خطبه 5، 55، 104، 123، 156، 174، و نامه 28، 36، 45 و 62
59- نهج السعادة فى مستدرک نهج‏البلاغه، ج 5، ص 294
60- در همین زمینه، ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه 10 و 8
61- وى فرماندار امیرمؤمنان علیه السلام در اصفهان و همدان بود.
62- وقعة صفین، ص 104
63- نهج‏البلاغه، خطبه 192
64- نهج السعادة فى مستدرک نهج‏البلاغه، ج 2، ص 261
65- نهج‏البلاغه، حکمت 174
66 الى 70- ابن ابى الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 22/ص 23/ص 23/ص 24

تبلیغات