سیره علوى در برخورد با غیر خودى ها
آرشیو
چکیده
متن
یکى از کارامدترین و برترین زمینههاى الگوپذیرى از حیات جاویدان و زندگى سراسر عزت امام على علیه السلام، شناختسیره آن امام همام در برخورد با «غیرخودىها» - اعم از معاند و غیر معاند - مىباشد.بىتردید با اشاعه فرضیه «تساهل و تسامح» و گسترش دامنه تلاشهاى غیرخودىها در عرصههاى گوناگون اجتماعى - اعم از فرهنگى، سیاسى و اقتصادى - پرداختن به این بخش از سیره امیرمؤمنان علیه السلام ضرورت بیشترى یافته است; زیرا گاه دیده مىشود برخى اشخاص و احزاب با استناد به بعضى شیوههاى آن بزرگوار در قبال مخالفان و نادیدهگیرى بخش دیگر، درصدد مشروعسازى بینش خویش در باب تساهل و تسامح مىباشند.
ناگفته پیداست که هدف اصلى این افراد و گروهها این است که از این طریق بتوانند فرهنگ غلط تواضع و تسلیم در قبال دشمنان معاند را توسعه داده و شیوه ناصواب «سازش» ذلتبار با غیرخودىها را جایگزین اندیشه جاوید «ستیز با استکبار» نمایند.
آنچه مىخوانید نیمنگاهى استبه سیره علوى در برخورد با غیر خودىها:
1.دشمنشناسى
اساسىترین شروط موفقیت در عرصههاى سیاسى و اجتماعى شناخت دشمن است.در خبرى از رسول اکرم صلى الله علیه وآله نقل شده است: «آگاه باشید! عاقلترین مردم کسى است که خدایش را بشناسد و از او پىروى کند و دشمنش را نیز بشناسد و آنگاه نافرمانىاش کند.» (1)
در جاى دیگرى مىفرمایند: «اگر مردم ده چیز را مىشناختند، سعادت دنیا و آخرتشان تامین مىشد; یکى از آنها شناخت ابلیس (دشمن) و یارانش مىباشد.» (2)
از جمله ویژگىهاى ممتاز و برجسته امام على علیه السلام، دشمنشناسى است که یکى از شاخههاى علوم و معارف آن حضرت به شمار مىرود..زیرا ایشان، که «وارث علم انبیاى الهى علیه السلام» (3) ، و «باب علم پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله» (4) مىباشند، در آغاز خلافتشان خطاب به مردم مىفرمایند: «اى مردم، پیش از آنکه مرا در بین خود نیابید، آنچه مىخواهید از من بپرسید; زیرا دانش پیشینیان و پسینیان نزد من است.» (5)
در سال 38 هجرى در مسجد کوفه فرمودند: «اى مردم، پیش از آنکه مرا نیابید، آنچه مىخواهید از من بپرسید، که من راههاى آسمان را بهتر از راههاى زمین مىشناسم.بپرسید پیش از آنکه فتنهها چونان شترى بىصاحب حرکت کنند و مهار خود را پاىمالنمایند و مردمرابکوبند و بیازارندو محفلها را سرگردان کنند.» (6)
هشدارهاى فراوان امیرمؤمنان علیه السلام در قالب خطابه، نامه و کلمات حکمتآمیز در نهجالبلاغه و دیگر منابع حدیثى گویاى آن است که آن بزرگوار کاملا از حضور منسجم مخالفان معاند در بین خودىها آگاه بودند.بدینروى، از سویى، مىکوشیدند تاخودىها را از وجود غیرخودىهاى معاند در بینشانآگاه سازند و به آنانمىفرمودند: «اىبندگان خدا، شمارابه ترساز خدا سفارش مىکنم و شما را از منافقان مىترسانم; زیرا آنان گمراه و گمراه کنندهاند، خطاکار و به خطاکارى تشویق کنندهاند، به رنگهاى گوناگون ظاهر مىشوند، از ترفندهاى گوناگون استفاده مىکنند، براى شکستن شما از هر پناهگاهى استفاده مىکنند، و در هر کمینگاهى به شکار شما مىنشینند.» (7)
از سویى دیگر، تلاش مىنمودند تا خودىها را به ضرورت شناخت مخالفان و باطلپیشگان و معاندان حق توجه دهند و به آنان مىفرمودند: «بدانید که رشد را در نمىیابید، مگر آنکه رشد وانهادگان را بشناسید و هرگز به کتاب خدا چنگ نمىزنید، مگر آنکه رهاکننده آن را چنان که باید شناخته باشید.» (8)
گاه امیرمؤمنان علیه السلام از کثرت وجود مخالفان در بین امت اسلامى به درگاه ملکوتى پناه برده، در محضر ربوبى لب بر شکوه گشوده و عرضه مىداشتند: «خدایا، دشمنىهاى پنهان، آشکار و دیگهاى کینه درجوش است; خدایا به تو شکایت مىکنیم از اینکه پیامبر صلى الله علیه وآله در میان ما نیست و دشمنان ما فراوان و خواستههاى ما پراکنده است.» (9)
نکته مهم در بحث دشمنشناسى امام على علیه السلام این است که نه تنها آن بزرگوار از وجود دشمنان موجود مطلع بودند و از شیطنتهاى آنان خبر مىدادند، بلکه در خلال دهها خطبه، از وجود دشمنان آینده و ستمهاى ایشان نیز خبر مىدادند; از جمله اینکه پس از حادثه تلخ جنگ نهروان در سال 38 ه.ق فرمودند: «آگاه باشید! ترسناکترین فتنهها در نظر من، فتنه بنىامیه بر شماست; فتنهاى کور و ظلمانى که سلطهاش همه جا را فراگرفته و بلاى آن دامنگیر نیکوکاران است و...به خدا سوگند، بنى امیه پس از من براى شما زمامداران بدى خواهند بود.آنان چون شتر سرکشى که دستبه زمین کوبد و لگد زند و با دندان گاز گیرد و از دوشیدن شیر امتناع ورزد، با شما چنین برخوردى دارند، و از شما کسى باقى نگذارند، جز آنکه براى آنها سودمند باشد...بلاى فرزندان امیه بر شما طولانى خواهد ماند; چندان که یارى خواستن شما از ایشان چون یارى خواستن بنده باشد از مولاى خویش یا تسلیم شده از پیشواى خود: فتنههاى بنىامیه پیاپى با چهرهاى زشت و ترسآور و ظلمتى با تاریکى عصر جاهلیتبر شما فرود مىآید; نه نور هدایتى در آن پیداست و نه پرچم نجاتى درآن روزگاران به چشممىخورد...»
2.حفظ هوشیارى و پرهیز از بىتفاوتى
با بررسى سیره سیاسى امیرمؤمنان علیه السلام، به این حقیقت دست مىیابیم که غفلت و بىتفاوتى در قبال غیرخودىها و دشمنان اسلام در قاموس زندگى آن بزرگوار بىمعناست.
در متون تاریخى آمده است: آنگاه که در سال 36 هجرى، کسانى در مدینه از حضرتش خواستند: تا طلحه و زبیر، خودىهاى فریبخورده، را تعقیب ننماید و آنان را به حال خود واگذارد، خطاب به ارائهدهندگان این پیشنهاد فرمودند: «به خدا سوگند، من همچون کفتار نیستم که با ضربات ملایم و آرام در برابر لانهاش به خواب رود تا صیاد به او رسد و دشمنى که در کمین اوست غافلگیرش کند. (من غافلگیر نمىشوم.)» (10)
زمانى هم که از طریق نیروهاى اطلاعاتى آگاه مىشدند که دشمن در نقطهاى خاص، درصدد اجراى توطئه است، با ارسال نامهاى به کارگزار خویش، وى را در جریان نقشه دشمن قرار مىدادند: «پس از یاد خدا و درود، همانا مامور اطلاعاتى من در شام (11) به من اطلاع داده است که گروهى از مردم شام براى موسم حجبه مکه مىآیند; مردمى کوردل، گوشهایشان در شنیدن حق ناشنوا و دیدههایشان نابینا که حق را از راه باطل مىجویند و بنده را در نافرمانى از خدا فرمان مىبرند، دین خود را به دنیا مىفروشند و دنیا را به بهاى سراى جاودانه نیکان و پرهیزگاران مىخرند، در حالى که در نیکىها، انجام دهنده آن پاداش گیرد و در بدىها، جز بدکار کیفر نشود.پس در اداره امور خود، هشیارانه و سرسختانه استوار باش; نصیحت دهندهاى عاقل، پیرو حکومت و فرمانبردار امام خود باش! مبادا کارى انجام دهى که به عذرخواهى روى آورى! نه به هنگام نعمتها، شادمان و نه هنگام مشکلات سستباشى!» (12)
امیرمؤمنان علیه السلام در جهت زدودن فرهنگ بىتفاوتى در قبال دشمن، کسانى را که از همراهى با آن حضرت، در مقابله و ستیز با معاندان کنار کشیده بودند و ایشان را تنها گذاشته بودند مورد ملامت و مذمت قرار داده، مىفرمودند: «اینان حق را خوار کرده، باطل را نیز یارى نکردند.» (13)
با تاملى کوتاه در اینگونه سخنان حکیمانه امام على علیه السلام در خواهیم یافت که همگان «خودى» محسوب نمىگردند و طرح مساله «خودى» و «غیرخودى» امرى معقول و مشروع مىباشد.بنابراین، نباید به بهانه پذیرش فرضیه «تساهل و تسامح» ، فرهنگ بىتفاوتى در قبال غیرخودىهاى معاند را ترویج کرد و مرزبندى بین آنان و خودىها را نادیده گرفت و همگان را مساوى و «شهروند» به حساب آورد، امام على علیه السلام در نفى چنین باورهایى مىفرمایند: «کسى که بین ما و دشمن ما فرقى نگذارد، و ما را با آنان مساوى بداند، از ما نیست.» (14)
در خبرى آمده است: «شخصى به حضرتش عرض کرد: من، هم با تو هستم و هم با معاویه.آن بزرگوار فرمود: یک چشم تو کور است; یا باید شفا یابى و چشمت را باز کنى و یا آنکه کاملا کور شوى.» (15)
در فرازى از نامه امیرمؤمنان علیه السلام به محمدبن ابىبکر آمده است: «امام هدایتگر و زمامدار گمراهى هیچگاه مساوى نخواهند بود; چنانکه دوستان پیامبر صلى الله علیه وآله و دشمنانش برابر نیستند.» (16)
اینگونه گفتهها و موضعگیرىها شاهد بر آن است که نباید خودى را با غیرخودى برابر دانست و از کینهتوزى دشمنان غافل بود و در قبال توطئههاى آنان راه بىتفاوتى در پیش گرفت.بسیارى از حوادث تلخ رخ داده در تاریخ اسلام، معلول بروز خصلت ناپسند غفلت از دشمنان و بىتفاوتى در قبال آنان در بین مسلمانان بوده است.امیرمؤمنان علیه السلام از پیش آمدن چنین وضعیتى بسیار رنج مىبردند و در ملامت آن مىفرمودند: «به خدا سوگند، شما بد وسیلهاى براى افروختن آتش جنگ هستید; شما را فریب مىدهند، اما فریب دادن نمىدانید، سرزمین شما را پیاپى مىگیرند و شما پروا ندارید، چشم دشمن براى حمله شما خواب ندارد ولى شما در غفلتبه سر مىبرید. به خدا سوگند، شکستبراى کسانى است که دست از یارى یکدیگر مىکشند. (17)
از جمله امتیازاتى که حضرت براى خود برمىشمارند، حفظ هشیارى کامل در قبال دشمن معاند و عدم غفلت از حیلههاى وى، و پرهیز از بىتفاوتى در برابر توطئههاى اوست; در فرازى از خطبهاى که پس از شکستشورشیان خوارج در سال 38 هجرى براى بسیج کردن مردم در مبارزه با شامیان، در نخیله کوفه ایراد نمودند، فرمودند: «اما من، به خدا سوگند، از پاى ننشینم و پیش از آنکه دشمن فرصتیابد، با شمشیر آب دیده (18) چنان ضربهاى بر پیکر او وارد سازم که ریزههاى استخوان سرش را بپراکند و بازوها و قدمهایش جدا گردد و از آن پس خدا هرچه خواهد انجام دهد.» (19)
حضرت پس از حادثه ناگوار نهروان در سال 38 هجرى، به ایراد خطبه پرداختند و در بخشى از این خطبه چنین فرمودند: «اى مردم، من بودم که چشم فتنه را کندم و جز من هیچ کس جرات چنین کارى را نداشت، آنگاه که امواج سیاهى بالا گرفت و به آخرین درجه شدت خود رسید.» (20)
گاهى دیده مىشد علىبن ابىطالب علیه السلام براى زدودن فرهنگ بىتفاوتى در قبال دشمنان و اثبات مشروعیتشیوه برخورد خویش با مخالفان معاند به ناچار به سیره پیامبر صلى الله علیه وآله استناد ورزیده خطاب به مسلمانان مىفرمودند: «پیامبر صلى الله علیه وآله بدون سستى و کوتاهى، رسالت پروردگارش را به انجام رسانید و در راه خدا با دشمنانش بدون عذرتراشى جنگید.» (21)
حاصل آنکه حفظ هشیارى کامل در قبال غیرخودىهاى معاند و پرهیز از هرگونه غفلت در این زمینه، سرلوحه کارى امام على علیه السلام قرار داشت.اکنون برماست که همواره هشیارى خود را حفظ نموده، هیچگاه دشمن را کوچک نشماریم; مولى على علیه السلام مىفرمایند: هرگز دشمن را کوچک مشمار، هر چند ضعیف باشد.» (22)
«از دشمن در امان نباش، هرچند از تو سپاسگزارى کند.» (23)
«کسى که از دشمن غفلت کند، حیلهها و کیدهاى دشمن بیدارش خواهد ساخت.» (24)
3.مقابله با غیرخودىها
با بررسى دوران درخشان حیات سیاسى امام على علیه السلام، به خوبى در مىیابیم که آن حضرت در برخورد با غیرخودىها از شیوههاى متنوعى بهره مىگرفتند. پیش از پرداختن به این شیوهها، ذکر چند نکته لازم است:
الف.رعایت تقیدهاى دینى در برخورد با دشمنان
امیرمؤمنان علیه السلام نه تنها در امور عبادى مقید به رعایت فرمان الهى بودند، بلکه در سایر عرصهها و از جمله در عرصه پیکار و مقابله با مخالفان معاند نیز پایبند به دستورالعملهاى دینى و آموزههاى وحیانى بودند.بدین روى، همواره از اعمال سیاست نیرنگ و فریب پرهیز مىنمودند و پیمانشکنى و نیرنگ با دشمن را ناپسند برمىشمردند.خود آن حضرت، یکى از امتیازهاى خود را در برابر معاویه در همین موضوع مىدانستند و در اینباره مىفرمودند: «به خدا سوگند، معاویه زیرکتر و سیاستمدارتر از من نیست.اما معاویه حیلهگر و جنایتکار است و اگر نیرنگ و پیمانشکنى ناپسند و ناشایسته نبود، من زیرکترین مردم بودم; ولى هر نیرنگى گناه و هر گناهى نوعى کفر و انکار است.روز رستاخیز در دست هر حیلهگرى پرچمى است که با آن شناخته مىشود.» (25)
با آنکه حضرت على علیه السلام از راهکارهاى کارامد منتهى به نیرنگ و فریب آگاه بودند، ولى هیچگاه در حل مشکلات خود، از آنها بهره نگرفتند; زیرا فرمان الهى را در این زمینه مانع مىدیدند; مىفرمودند: «چه بسا شخصى تمام پیشامدهاى آینده را مىداند و راههاى مکر و حیله را مىشناسد، ولى امر ونهى پروردگار مانع اوست و با اینکه قدرت انجام آن را دارد، آن را به روشنى رها مىسازد.اما آنکه از گناه و مخالفتبا دین پروا ندارد، از فرصتها براى نیرنگبازى استفاده مىکند.» (26)
متاسفانه برخى اشخاص ناآگاه عدم بهرهگیرى امام على علیه السلام از سیاست نیرنگ و فریب را دلیل بر عدم آشنایى آن بزرگوار به سیاست تلقى نموده، غیرمنصفانه به مقایسه آن حضرت با معاویه پرداخته، در سیاست او را سرامد قلمداد نمودهاند.
جورج جرداق مسیحى مىگوید: «آنها که مىگویند: على سیاست را نمىشناسد، مىخواهند على همانند معاویه باشد و مثل او عمل کند، در حالى که على مىخواهد على بن ابىطالب باشد (و به شیوه الهى خود عمل کند.) (27)
به دلیل پاىبندى امیرمؤمنان علیه السلام به فرمان الهى در تمام عرصهها، مشاهده مىکنیم که حضرت رعایت اصول اخلاقى و آموزههاى دینى را حتى نسبتبه سرسختترین دشمنان و از جمله نسبتبه قاتل خویش، عبدالرحمن بن ملجم، امرى لازم شمرده به فرزندان عبدالمطلب توصیه نمودند: «اگر من از ضربت او مردم، او را تنها یک ضربتبزنید و دست و پا و دیگر اعضاى او را مبرید.من از رسول خدا صلى الله علیه وآله شنیدم که فرمود: بپرهیزید از بریدن اعضاى مرده، هرچند سگ دیوانهاى باشد. » (28)
آن بزرگوار در حین نیایشهاى خود، در آستانه جنگ با دشمنان، به خداوند عرضه مىداشتند: «اگر بر دشمن پیروزمان ساختى، ما را از تجاوز برکنار دار و بر راه حق استوار نما.» (29)
حاصل آنکه، حضرت على علیه السلام در همه عرصهها از معصیت الهى پرهیز مىنمودند و مىفرمودند: «سوگند به خدا، اگر تمام شب را بر روى خارهاى سعدان (خارى سه شعبه که خوراک شتران و سخت گزنده است) به سر ببرم و یا با غل و زنجیر به این سویا آن سو کشیده شوم، خوشتر دارم تا خدا و پیامبرش را در روز قیامت در حالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان ستم و چیزى از اموال عمومى را غصب کرده باشم.به خدا سوگند، اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمانهاستبه من دهند تا خدا را نافرمانى کنم بر اینکه پوست جوى را از مورچهاى ناروا بگیرم، چنین نخواهم کرد.» (30)
عهدنامه حضرت خطاب به مالک اشتر حکایت از آن دارد که امیرمؤمنان علیه السلام وى را از نادیدهگیرى تقیدهاى دینى برحذر داشته، به او هشدار دادهاند که نکند براى حل مشکلات خویش با دشمن راه حقه و تزویر و پیمانشکنى را در پیش گیرد. (31)
ب.مرزبندى بین مخالفان فریبخورده و دشمنان اصلى
بىتردید، با توجه به متفاوت بودن موضعگیرىها و عملکردهاى دشمنان و مخالفان اسلام و قرآن، نمىتوان همه آنان را یکسان دانست، بلکه در یک تقسیمبندى کلى، مىتوان دشمنان آن حضرت را چنین تقسیمبندى کرد: جمعى از فریبخوردگان بودند; یعنى کسانى که مجذوب ترفندهاى دشمن گردیدند و به دلیل دلباختگى به زرق و برق دنیا، فریب خوردند - و نقشى در رهبرى توطئهها و پیکارها نداشتند.اما گروهى دیگر از آنان کسانى بودند که صحنه گردان و آتش برافروزان اصلى عرصه دشمنى بودند.این دو دسته را نباید مساوى دانست و با هر دو گروه به یک شیوه برخورد کرد. (32)
بدینروى امیر مؤمنان علیه السلام هنگام مواجه شدن با کسانى که پس از ماجراى «حکمین» در صفین، در برابر حضرتش جبهه گرفتند و ایستادگى نمودند، خطاب به آنان فرمودند: آیا همه شما در جنگ صفین بودید؟ گفتند: بعضى بودیم و بعضى حضور نداشتیم.فرمود: به دو گروه تقسیم شوید تا مناسب با هر کدام سخن گویم.دو دسته شدند، آنگاه سخنانى طولانى ایراد نمودند. (33)
به دنبال این اقدام امام على علیه السلام، کارگردانان اصلى توطئه هرچه کوشیدند تا نیروها را حفظ نمایند، موفق نشدند.امام علیه السلام با کسانى که در صفین نبودند شروع به سخن کردند; جریان صفین را تحلیل کردند، آنگاه نیروها فهمیدند که واقعیت چه بوده است، سپس امام منطقهاى را در نظر گرفتند و فرمودند: هر کس که به کوفه برود، در امان است; هر کس به مدائن برود، در امان است; و هر کس به این نقطه برود در امان است.به دنبال این ماجرا، فروة بن نوفل اشجعى رو به طرفدارانش کرد و گفت: «به خدا قسم، نمىدانم براى چه با على مىجنگیم؟ ! من باز مىگردم تا برایم روشن شود و آگاهانه وارد شوم; یا بجنگم یا اطاعت کنم.» (34)
ج.ارشاد و هدایت
با تفحص در برخوردهاى امام على علیه السلام با غیر خودىها به وضوح درمىیابیم که هدف اصلى آن حضرت در این عرصه مهم سیاسى و اجتماعى ارشاد و هدایت اشخاص و احزاب بود و نه استیلا و سلطهیابى بر آنان.به دیگر سخن، آن حضرت مىکوشیدند تا اقشار گوناگون جامعه به سوى حق حرکت کنند و بندگى معبود حقیقى را پیشه نمایند.
وجود 241 خطبه، 79 نامه و 408 گفتار حکیمانه از آن حضرت تنها در مجموعه نفیس و ارزشمند نهجالبلاغه گواه بر این است که آن حضرت همواره در پى اجراى این توصیه پیامبراکرم صلى الله علیه وآله بودند که به وقت اعزامشان به یمن به حضرتش فرمودند: «به پروردگار سوگند، اگر خداوند یک نفر را به وسیله تو هدایت کند، از آنچه خورشید بر آن طلوع یا غروب مىکند بهتر است.» (35)
آن حضرت به امید اینکه کسى از مخالفان معاند هدایتیابد و راه ضلالت نپوید، از شتاب در صدور فرمان قتال و جنگ با دشمنان پرهیز مىنمودند.همین شیوه برخورد از سوى امام علیه السلام موجب گردید تا پرسشهایى در ذهن سپاهیان و یارانشان مطرح گردد، مبنى بر اینکه: اگر آنان دشمن هستند، پس چرا حضرت در صدور فرمان جنگ با آنان شتاب نمىکنند؟
خود آن بزرگوار در مقام پاسخ به اینگونه پرسشها مىفرمودند: «اینکه مىگویید: خویشتندارى از ترس مرگ است، به خدا سوگند، باکى ندارم که من به سوى مرگ روم یا مرگ به سوى من آید، و اگر تصور مىکنید در جنگ با شامیان تردید دارم، به خدا سوگند، هر روزى که جنگ را تاخیر مىاندازم براى آن است که آرزو دارم عدهاى از آنان به ما ملحق شوند و هدایت گردند.و در لابهلاى تاریکىها، نور مرا نگریسته، به سوى من بشتابند، که این براى من از کشتار آنان در راه گمراهى بهتر است، گرچه در این صورت نیز به جرم گناهشان گرفتار مىگردند.» (36)
لازم به ذکر است که نه تنها آن حضرت به موضوع هدایت و ارشاد دشمنان اهمیت مىدادند و آن را سرلوحه کار خود قرار داده بودند، بلکه از کارگزاران در حکومتخویش نیز مىخواستند همانند امامشان عمل نمایند و براى برخورد فرهنگى اهمیتخاصى قایل باشند و آن را نسبتبه برخورد فیزیکى و نظامى مقدم دارند; آنگاه که معقل بن قیس ریاحى (از بزرگان و شجاعان کوفه) را با سه هزار سرباز به عنوان پیشاهنگان سپاه به سوى شام اعزام مىداشتند، خطاب به وى چنین نوشتند: «مبادا کینه آنان پیش از اینکه آنان را به راه هدایت فرا خوانید و درهاى عذر بر آنان ببندید شما را به جنگ وا دارد.» (37)
4.شیوههاى برخورد با غیرخودىها
اینک به بررسى مهمترین شیوههاى امام على علیه السلام در قبال غیرخودىها مىپردازیم:
الف.مکالمه و گفتوگو:
از جمله روشهاى مقبول و معقول در عرصه سیاست، روش مکالمه و گفتوگو و انجام مذاکره دو جناح مقابل است.چه بسا ممکن استبا اعمال چنین سیاستى، دشمنىها تبدیل به دوستى و وفاق گردد.سیره امیرمؤمنان علیه السلام گویاى آن است که آن حضرت از اجراى چنین تدبیرى در برخورد با مخالفان خود ابایى نداشتند; زیرا گاه با اعزام نمایندهاى ویژه به سوى مخالفان باب گفتوگو را به سوى آنان مىگشودند (38) و گاه خود به طور مستقیم وارد گفتوگو با مخالف مىشدند.در این نوشتار، تنها به ذکر دو نمونه بسنده مىشود:
الف. «وقتى سپاه عایشه در بصره آماده رزم شدند، طلحه و زبیر (براى تحریک سپاه) مسلحانه به میدان آمدند.وقتى این دو به میدان شتافتند، امام على علیه السلام جلو آمدند و آنقدر نزدیک شدند که گردن اسبشان با گردن اسب طلحه و زبیر برخورد کرد (با اینکه خطر کشتن آن حضرت وجود داشت) و بدون توجه به خطرات با آنان وارد مذاکره شدند.سپس به طلحه و زبیر فرمودند: آیا در گذشته من برادر دینى شما نبودم که ریختن خون مرا حرام مىدانستید و من هم ریختن خون شما را حرام مىدانستم؟ پس چه حادثهاى اتفاق افتاده است که ریختن خونم براى شما حلال شده است؟ !
طلحه گفت: تو مردم را علیه عثمان تحریک کردهاى!
امام در پاسخ طلحه آیهاى تلاوت کردند و فرمودند: «تو به خونخواهى عثمان برخاستهاى، خدا لعنت کند قاتلان عثمان را! اى طلحه همسرت را در خانه پنهان کردهاى، اما همسر رسولخدا صلى الله علیه وآله را براى جنگ به میدان آوردهاى؟ اى طلحه مگر تو با من بیعت نکردهاى؟» طلحه گفت: از ترس بیعت کردم.
وقتى امام دیدند طلحه چنین به دروغ متوسل مىشود و نشان مىدهد که قصد اصلاح و حل اختلاف ندارد، از او روى برگرداندند و رو به زبیر کردند و خطاب به او فرمودند: تو براى چه آمدهاى؟
زبیر گفت: تو براى رهبرى شایسته نیستى و از ما هم برتر نیستى!
امام فرمودند: «آیا پس از عثمان من شایسته نیستم؟ ما تو را از فرزندان عبدالمطلب مىشمردیم تا اینکه فرزندت بزرگ شد و بین ما جدایى انداخت.» سپس به او فرمودند: «یادت هست روزى در منطقه "بنى غنم" همراه پیامبر بودى، چشم پیامبر صلى الله علیه وآله به من افتاد و خندید و من هم خندیدم.تو به پیامبر عرض کردى: پسر ابوطالب غرورش را کنار نمىگذارد; پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: او غرور ندارد، ولى تو در آینده با او مىجنگى، در حالى که تو ستمکارى؟ !» زبیر گفت: خداى من، این سخنان درست است، به خدا سوگند، هرگز با تو نمىجنگم.و از سپاه کناره گرفت. (39)
ب.پس از صدور حکم حکمین، مردى به نام خریتبن راشد رهبر فرقه بنى ناجیه از گروه خوارج، نزد امیرمؤمنان علیه السلام آمد و عرض کرد: یا على به خدا قسم، امر تو را اطاعت نکرده، به تو اقتدا نمىکنم و فردا از تو جدا مىشوم!
امام علیه السلام کمى با او صحبت کردند و فرمودند: چرا چنین مىکنى؟
گفت: زیرا تو حکمیت را پذیرفتى و آنگاه که شرایط مناسب بود، در دفاع از حق خود قصور ورزیدى و به مردمى که به خود ظلم کردند تکیه و اعتماد نمودى و من این را براى تو عیب مىدانم و از آنان نیز نفرت دارم و بدین دلیل، از هر دو گروه شما جدا مىشوم.
حضرت علیه السلام فرمودند: «بیا تا کتاب را به تو بیاموزم و در مورد سنتبا تو بحث و گفتوگو کنم و حقایقى را براى تو روشن سازم که من آنها را بهتر از تو مىدانم.شاید حقیقت آنچه را که انکار مىکنى، بفهمى و آنچه را که نمىدانى و به آن آگاه نیستى، برایت روشن شود.» (40)
ب.پرهیز از توهین و دشنام
در عرصه سیاست، زیاد اتفاق مىافتد که طرفین متخاصم و دو جناح مقابل هم، از اهانتبه یکدیگر و فحاشى کردن و بر زبان راندن سخنان زشت علیه یکدیگر امتناع نمىورزند.اما در حکومت دینى، اعمال چنین شیوهاى، حتى نسبتبه مخالف، ممنوع مىباشد. (41) خداى منان خطاب به مؤمنان مىفرماید: «آنانکه غیرخدا را مىخوانند دشنام مدهید.پس دشنام دهند خدا را از روى ستم، بدون آنکه دانشى داشته باشند.» (انعام: 108) امام على علیه السلام که همواره در جهت اجراى فرمان الهى قدم برمىداشتند، در تمام مراحل زندگى، از اعمال این شیوه در برخورد با دوست و دشمن پرهیز مىنمودند و یاران خویش را نیز از روى آوردن بدین شیوه و بهرهگیرى از آن نهى مىکردند. بدینروى، آنگاه که شنیدند گروهى از اصحاب ایشان در جنگ صفین، اهل شام را ناسزا مىگویند، خطاب به آنان فرمودند: «من خوش ندارم که شما دشنامدهنده باشید، اما اگر کردارشان را تعریف و حالات آنان را بازگو مىکردید، به سخن راست نزدیکتر و عذر پذیرتر بود.خوب بود به جاى دشنام آنان، مىگفتید: خدایا، خون ما و آنها را حفظ کن، بین ما و آنان را اصلاح نما و آنان را از گمراهى به راه راست هدایت کن تا آنان که جاهلند، حق را بشناسند و آنان که با حق مىستیزند پشیمان شده، به حق بازگردند.» (42)
ابن ابى الحدید در شرح این سخن امام علیه السلام مىگوید: «آنچه امام علیه السلام آن را خوش نداشتند و آنان را نمىپسندیدند این بود که به اهل شام سخنان شتبگویند، ولى از اینکه آنان را لعن نمایند و یا از آنان اظهار برائت و بىزارى کنند، کراهتى نداشتند.» (43)
در خبرى آمده است: روزى حضرت بر گروهى از اهل شام که ولیدبن عقبه نیز در بین آنان بود، گذر کردند، آنان به امیرمؤمنان علیه السلام دشنام مىدادند و ناسزا مىگفتند: اصحاب امام علیه السلام از این روش نادرستشامیان خبر دادند: (و خواهان مقابله به مثل بودند) در چنین شرایطى، آن حضرت فرمودند: «با بزرگوارى به جنگ با آنان بروید و در شما وقار اسلامى و آرامش و سیماى صالحان باشد.به خدا قسم، جاهلترین مردم به پروردگار مردمى هستند که رهبر و تربیتکننده آنان معاویه و و ابوالاعور سلمى (45) و ابن ابى محیط شرابخوار و حد خورده اسلام باشند.اینها هستند که بر من عیب گرفته، به من دشنام مىدهند و از قدیم با من مىجنگیدند و به من فحش مىدادند; روزى که آنان را به اسلام دعوت مىکردم و آنان مرا به بتپرستى مىخواندند.الحمدلله، لا اله الا الله همیشه فاسقان با من دشمنى مىکردهاند.این گرفتارى بزرگى است. (46)
ج.پرهیز از مصالحه سیاسى
غالبا زمامداران و رجال سیاسى، پس از دستیابى به قدرت و تصاحب کرسى حکومت، درصدد تطمیع مخالفان خویش برمىآیند و به اصطلاح، به «مصالحه سیاسى» روى مىآورند و راه سازش را سرلوحه کارشان قرار مىدهند.بدینروى، دیده مىشود که برخى از زمامداران در دفاع از چنین شیوهاى حاضر بودند براى تثبیت پایههاى قدرت خویش، افراد ناباب و ناسالم را به کار بگمارند و آنان را شریک در حکومت کنند.با شکلگیرى حکومت امام على علیه السلام و وجود مخالفان در شهرهاى گوناگون، برخى از اشخاص از حضرتش خواستند تا به مصالحه سیاسى روى آورند و به طور مقطعى هم که شده است، سازش با مخالفان معاند را پیشه نمایند، اما آن حضرت، که هیچگاه در حق بودن راه خود و باطل بودن رسم و آیین دشمنان خویش تردید نداشتند، (47) از اعمال چنین سیاستى پرهیز مىنمودند و به صورت شفاف و روشن، با در پیش گرفتن این شیوه، مخالف بودند; از ابتداى امر، مانع به قدرت رسیدن آنان شده و به هیچ وجه حاضر به مصالحه سیاسى نشدند.به چند نمونه تاریخى توجه نمایید:
1.در روزهاى اول پس از انجام مراسم بیعتبا امیرمؤمنان علیه السلام طلحه نزد ایشان آمد و عرض کرد: بصره را به من واگذار کن! در آن صورت، هر حرکتى که علیه تو به وجود آید، با سپاه به کمک تو خواهیم آمد.زبیر نیز گفت: کوفه را به من واگذار کن! در آن صورت، هر حرکتى که علیه تو به وجود آید با سپاه به کمک تو خواهیم آمد.حضرت فرمودند: باید روى این پیشنهاد مطالعه کنم و بعد هم حاضر نشدند این حکومت را به آنان واگذار کنند. (48)
2.ابن عباس مىگوید: هنگام مرگ عثمان و بیعتبا امام، من در مکه بودم.وقتى به مدینه آمدم، خدمت امام رسیدم.دیدم مغیرة بن شعبه از نزدش بیرون آمد.به او گفتم: چه کار داشتى؟ گفت: پس از بیعت، خدمتش رسیدم و به او پیشنهاد کردم: بگذار کارگزاران عثمان سرکار بمانند تا اوضاع آرام گیرد و حکومت تثبیتشود و بعد هر کس را که خواستى برکنار کن! در پاسخ فرمود: «لا اداهن فى دینى» ; در دینم اهل سازش نیستم و به حرفم توجه نکرد.امروز آمدم به ایشان پیشنهاد کردم، پیشنهاد اولم را نپذیرفتى، دست کم بگذار معاویه سرکار بماند! در پاسخم فرمود: «لا والله، لا استعمل معاویة یومین» ; به خدا قسم، دو روز هم حاضر نیستم با معاویه کار کنم.
ابن عباس مىگوید: به خدمتشان رسیدم و عرض کردم: گرچه به طلحه و زبیر نیز اطمینان ندارم، ولى خواهش مىکنم: بگذار معاوبه باشد و پس از تثبیت، خودم او را برکنار مىکنم.حضرت فرمود: «لا والله» ; به خدا قسم، امکان ندارد. (49)
د - برخورد قاطع با توطئهگران
از جمله شیوههاى معقولى که امام على علیه السلام در برخورد با غیرخودىهاى معاند از آن بهره مىجستند، شیوه قتال و پیکار نظامى بود.هر زمان و مکانى که اعمال این شیوه به مصلحتبود، امیرمؤمنان علیه السلام بدون کمترین درنگى، از آن استفاده مىکردند.در چنین موقعیتى، هیچگونه سستى روا نمىداشتند چنانکه خود مىفرمایند: «سوگند به جان خودم، در مبارزه با مخالفان حق و آنانکه در گمراهى و فساد غوطهورند، یک لحظه مدارا و سستى نمىکنم.» (50)
در جاى دیگرى نیز فرمودند: «به خدا سوگند، در این راه، هرگز ناتوان نشدم و نترسیدم و خیانت نکردم و سستى در من راه نیافت.به خدا سوگند، درون باطل را مىشکافم تا حق را از پهلویش بیرون کشم.» (51)
نکتهاى که نباید از ذکر آن غفلت کرد اینکه اجراى این شیوه در عرصه مقابله با غیر خودىها یک سیاست همگانى و فراگیر نسبتبه همه مخالفان نبوده بلکه تدبیرى است که تنها در برخورد با طیف معاند غیرخودىها و یا خودىهاى فریبخورده خطرآفرین اعمال مىگردید.در منظر امام على علیه السلام، ستیز با چنین اشخاص و احزابى در جهت اطاعت از فرمان الهى محسوب مىگردد (52) و قتال با آنها مشروع است. (53) بدینروى، به جنگیدن خود با آنان فخر مىنمودند و از اقدامات خویش، در این عرصه به عظمتیاد مىکردند. (54) و ایشان جنگ با اینگونه معاندان دین را وظیفه خود مىدانستند و در اینباره مىفرمودند: «اما من، به خدا سوگند، از پاى ننشینم و پیش از آنکه دشمن فرصتیابد، با شمشیر آب دیده چنان ضربهاى بر پیکر او وارد سازم که ریزههاى استخوان سرش را بپراکند و بازوها و قدمهایش جدا گردد و از آن پس، خدا هرچه خواهد انجام دهد.» (55)
در جاى دیگرى، برخورد در سایه شمشیر با کسانى را که از حق سرپیچى کنند، درمان باطل و یارى رساندن حق بر شمرده، مىفرمودند: «اگر اینان از حق سرپیچى کنند، با تیزى شمشیر پاسخشان مىگویم و این کار براى درمان باطل و یارى حق کفایت مىکند.» (56)
موجه بودن این شیوه برخورد با مخالفان معاند و کینهتوز موجب گردیده تا امیرمؤمنان علیه السلام به پیشنهاد آنانکه خواهان تغییر نظر در برخورد نظامى با معاویه بودند پاسخ منفى بدهند; چنانکه در کتب تاریخى مىخوانیم:
آنگاه که عقیل، برادر على بن ابىطالب، پیشنهاد تغییر شیوه برخورد نظامى با معاویه را داد، آن حضرت طى نامهاى به این پیشنهاد پاسخ منفى دادند و خطاب به برادرشان نوشتند: «اما آنچه را که از تداوم جنگ پرسیدى و راى مرا خواستى بدانى، همانا راى من پیکار با پیمانشکنان است تا آنگاه که خدا را ملاقات کنم; نه فراوانى مردم مرا توانمند مىکند و نه پراکندگى آنان مرا هراسناک مىسازد.هرگز گمان نکنى که فرزند پدرت، اگر مردم او را رها کنند، خود را زار و فروتن خواهد داشت و یا در برابر ستم سست مىشود و یا مهار خود را به دست هر کسى مىسپارد و یا از دستور هر کسى اطاعت مىکند.» (57)
به هر حال، حیات سیاسى امیرمؤمنان علیه السلام گویاى آن است که آن حضرت نه تنها از جنگ با مفسدهجویان و معاندان با حق ترس و هراسى به دل راه نمىدادند، (58) بلکه آنان را به مبارزه دعوت مىکردند.ایشان در بیانى، خطاب به معاویه چنین فرمودند: (59) «من على بن ابىطالب، آن کسى هستم که به جنگ تهدید نمىشوم و از مبارزه باکى ندارم.اى معاویه، اگر دوست دارى، به مبارزه بیا!» (60)
آن حضرت در نامهاى که به مخنف بن سلیم (61) نگاشتند، اینگونه فرمودند: «جهاد با کسى که با میل و رغبت از حق رو گردانیده و با اختیار، کورى و ضلالت را برگزیده، بر انسانهاى عارف و بیدار واجب است.» (62)
در فرازى از خطبه معروف به «قاصعه» نیز فرمودند: «آگاه باشید! خداوند مرا به جنگ با سرکشان متجاوز، پیمانشکنان و فسادکنندگان در زمین فرمان داده.» (63)
آن بزرگوار کسانى را که از ستیز و جنگیدن با این گروه از دشمن سرباز مىزدند، مستحق نکوهش دانسته، در مذمت آنان مىفرمودند: «بدانید! مردانى از شما به یارى من نیامدند، من آنان را عتاب و سرزنش کرده، این را بر آنان عیب مىگیرم، آنان را ترک کنید و براى آنان سخنانى را که خوش ندارند بشنوند، بگویید تا بدینوسیله، نکوهش گردند و تفاوت و امتیاز حزبالله روشن شود و حزبالله بدین وسیله شناخته شود. » (64)
حاصل آنکه کسانى که از خشم خدا مىهراسند نه تنها از مقاتله و پیکار با دشمنان خدا خسته نمىشوند، بلکه بر توانمندیشان افزوده خواهد شد; چنانکه در سخن امام على علیه السلام آمده است: «آنکه دندان خشم در راه خدا بر هم فشارد، بر کشتن باطلگرایان توانمند گردد.» (65)
ه.عفو و گذشت
از دیگر شیوههاى امام على علیه السلام در برخورد با مخالفان، شیوه «عفو» و گذشت است.البته به کارگیرى این شیوه نیز همگانى نبوده است; یعنى چنین نبوده که امام در برخورد با هر مخالفى و بدون لحاظ هیچ قید و شرط و مصلحتى به اجراى این شیوه پرداخته باشد، بلکه عفو و اغماض آن حضرت نسبتبه آن دسته از مخالفان بود که در آغاز امر درصدد مقابله با نظام و حکومت اسلامى برآمده، توطئه در هتبراندازى آن تدارک دیده و حتى وارد عرصه کارزار هم شده بودند، ولى سپس در مقام عمل دچار شکست مىشدند و با فرجام عبرتآموزى مواجه مىگشتند و پس از آن به حاشیه مىرفتند و در گوشهاى، به ادامه حیات دنیوى روى مىآوردند.
امیرمؤمنان علیه السلام تنها در مقام برخورد با این طیف از مخالفان، از شیوه عفو و اغماض بهره گرفتند و رفتار سوء گذشته آنان را نادیده مىگرفتند.به چند نمونه توجه کنید:
1.مروان بن حکم، از کارگردانان اصلى جنگ جمل و از مخالفان سرسخت امام بودند، ولى پس از شکستسپاه عایشه، امام او را عفو کردند. (66)
2.عبدالله بن زبیر، خواهرزاده عایشه از دشمنان سرسخت امام بود و در ملاعام به امام ناسزا مىگفت.درجمل همین که امام در صحنه نبرد حاضر شدند، رو به سپاه عایشه، جملهاى درباره امام گفتند (که ذکر آن بجا نیست) با شکستسپاه عایشه، او را اسیر کردند و نزد امام آوردند.امام تنها یک جمله به او فرمودند: «برو که نبینمت!» (67)
3.سعید بن عاص از کارگردانان جنگ جمل بود که پس از جنگ، به مکه گریخت.وقتى امام او را دیدند، اصلا به او اعتنایى نکردند و به او چیزى نگفتند. (68)
4.عایشه، با آن همه گرفتارى که براى امام درست کرد پس از شکست، امام به دیدنش رفتند و او را احترام کردند. (69)
ابن ابى الحدید پس از نقل چندین نمونه درباره اینگونه رفتار امام علیه السلام، چنین مىگوید: «اگر اسم این موارد را "گذشت" مىگذارى براى اثبات حسن رفتار کافى است و اگر اسم "دیندارى" مىگذارى، پس امام على علیه السلام شایستهترین فرد است که اینگونه رفتار کند.» (70)
ناگفته نماند که شیوه امیرمؤمنان علیه السلام در برخورد با مخالفانى که درصدد براندازى نطام نبودند ولى با امام هم - به هر دلیلى - میانه خوبى نداشتند نیز شیوه «عفو و اغماض» بود، در قبال این گروه از مخالفان هیچگاه درصدد انتقام برنمىآمدند.
فرجام سخن
با تامل در آنچه آمد، این موارد قابل استنتاج است:
1.دشمنشناسى لازم، بلکه ضرورى و اجتنابناپذیر است.
2.بىتفاوتى در قبال توطئهها و کینهتوزىهاى دشمنان در منظر امیرمؤمنان شیوهاى است ناپسند و مذموم.
3.برخورد قاطع و ستیز و مقاتله با غیرخودىهاى معاند و خودىهاى فریبخورده مشروع و معقول است.حیات سیاسى امام على علیه السلام با چنین شیوهاى آمیخته است.
4.شیوه ستیز و پیکار نظامى با مخالفان تنها شیوه على بن ابىطالب علیه السلام در این عرصه نبوده; زیرا شیوههاى دیگرى همچون مکالمه و گفتوگو، موعظه و نصیحت، و عفو و گذشت نیز دراین زمینه، از آن حضرت به یادگار مانده است.
پىنوشتها:
1- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، چاپ دوم، بیروت، مؤسسةالوفاء، 1403 ه.ق، ج 74، ص 179
2- شیخ عباس محدث قمى، سفینةالبحار، بیروت، دارالمرتضى، ج 2، ص 179
3- مرتضى فرجپور، فهرس ملحقات احقاق الحق، قم، مکتبة آیةالله المرعشى النجفى، 1409 ه.ق، ص 394
4- همان، ص 391/محمد محمدى رى شهرى، میزان الحکمة، بیروت، مؤسسة الاعلام الاسلامى، ج 1، ص 209
5- همان، ج 1، ص 221/شیخ مفید، الارشاد، ص 23
6 و7- نهجالبلاغه، خطبه 189/خطبه، 194
8- همان، خطبه 147/همچنین ر.ک.به: کلمات قصار، ش 262
9 الى 11- همان، نامه 15/خطبه 93/خطبه 6
12- به شام، مغرب نیز مىگفتند; چون در مغرب کوفه قرار داشت. «شام بزرگ» شامل سوریه، لبنان و فلسطین بود که این مناطق در کنار دریاى مغرب واقع است.ر.ک.به: همان 13- نهجالبلاغه، نامه 33
14- همان، کلمات قصار، ش 18 و 262
15- ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 3، ص 183
16- محمد بستانى، استراتژى نظامى امام على علیه السلام، ترجمه حسن علىاکبرى، سازمان تحقیقات خودکفایى بسیج، 1378، ص 11
17و 18- نهجالبلاغه، نامه 27/خطبه 34
19- «ضرب بالمشرفیة» شمشیرى آبدیده است که آن را در یکى از شهرهاى یمن (مشرف) مىساختند و معروف بود.
20- نهجالبلاغه، خطبه 34
21 و 22- همان، خطبه 93/خطبه 116
23 الى 25- آمدى، فهرست موضوعى شرح فارسى غرر و درر، ص 240
26- نهجالبلاغه، خطبه 200
27- همان، خطبه 41; "نهج السعادة فى مستدرک نهجالبلاغه"، ج 2، ص 43 آمده است: «انافقات عین الفتنة، ولولا انا ما قتل اهل النهروان و اهل الجمل» 28- محمدجواد مغنیه، فى ظلال نهجالبلاغه، ج 1، ص 258
29 و 30- نهجالبلاغه، نامه 47/خطبه 171
31- همان، خطبه 234 و شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 11، ص 245
32- همان، نامه 53
33- براى اطلاع بیشتر ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه 122
34- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 346
35- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 361 (با اندکى تفاوت در ج 19، ص 147) 36و37- نهجالبلاغه، خطبه 55/نامه 12
38- همانند اعزام ابن عباس براى مذاکره با طلحه و زبیر، شیخ مفید، الجمل، ص 336 و 337 و نیز مذاکره با خوارج (نهجالبلاغه، نامه 77) 39- ابن اثیر، کامل، ج 3، ص 239
40- نهج السعادة فى مستدرک نهجالبلاغه، ج 2، ص 480
41- ر.ک.به: سفینة البحار، ج 1، ص 592
42- نهجالبلاغه، خطبه 206
43- ابن ابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 11، ص 21
44- «ابن نابغه» نام عمروعاص است.مادرش نابغه بود; زن اسیرى که عبدالله جدعان او را خرید و چون فاسد و بى پروا بود، او را رها کرد.وقتى عمروعاص متولد شد، ابولهب، امیة بن خلف، هشام بن مغیره، ابوسفیان و عاص بن وائل، هر کدام ادعا داشتند که عمرو، فرزند اوست.سرانجام، عاص که از دشمنان سرسخت رسول خدا صلى الله علیه وآله بود، او را برداشت; همو که پیامبر صلى الله علیه وآله را «ابتر» نامید و خدا در سوره کوثر در جوابش فرمود: «ان شانئک هو الابتر» (همانا دشمن تو ابتر است) و آیه «انا کفیناک المستهزئین» درباره او و یارانش نازل شد.عمروعاص در مکه سر راه پیامبر صلى الله علیه وآله سنگ و خار مىریخت; او بود که اشعار فراوانى بر ضد رسول خدا مىسرود و بچههاى مکه را تحریک مىکرد با صداى بلند براى آزار آن حضرت بخوانند و او بود که از طرف قریش مکه به دربار سلطان حبشه رفت تا مهاجران مسلمان را به مکه بازگرداند.ر.ک.به: نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 141، به نقل از کتاب: ربیعالابرار زمخشرى.
45- ابوالاعور سلمى، نامش سفیان بن عمر است.وى در جنگ صفین، در صف مقدم لشکر معاویه قرار داشت.در واقعه دلخراش کربلا نیز از فرماندهان سپاه ابن سعد بود.ر.ک.به: سفینةالبحار، ج 2، ص 288
46- نصر المنقرى، وقعة صفین، ص 391
47- نهجالبلاغه، خطبه 4 و 197، میزان الحکمه، ج 1، ص 225، ش 1089 و ص 236، ش 1095/بحارالانوار، ج 17، ص 225
48و 49- الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 196/ص 197
50- نهجالبلاغه، خطبه 24
51- در این زمینه، ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه 33، نامه 45 و 62 و خطبه 10
52 الى 57- نهجالبلاغه، خطبه 192/خطبه 172/نامه 10/خطبه 34/خطبه 22/نامه 36
58- همان، خطبه 5، 55، 104، 123، 156، 174، و نامه 28، 36، 45 و 62
59- نهج السعادة فى مستدرک نهجالبلاغه، ج 5، ص 294
60- در همین زمینه، ر.ک: نهجالبلاغه، نامه 10 و 8
61- وى فرماندار امیرمؤمنان علیه السلام در اصفهان و همدان بود.
62- وقعة صفین، ص 104
63- نهجالبلاغه، خطبه 192
64- نهج السعادة فى مستدرک نهجالبلاغه، ج 2، ص 261
65- نهجالبلاغه، حکمت 174
66 الى 70- ابن ابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 22/ص 23/ص 23/ص 24
ناگفته پیداست که هدف اصلى این افراد و گروهها این است که از این طریق بتوانند فرهنگ غلط تواضع و تسلیم در قبال دشمنان معاند را توسعه داده و شیوه ناصواب «سازش» ذلتبار با غیرخودىها را جایگزین اندیشه جاوید «ستیز با استکبار» نمایند.
آنچه مىخوانید نیمنگاهى استبه سیره علوى در برخورد با غیر خودىها:
1.دشمنشناسى
اساسىترین شروط موفقیت در عرصههاى سیاسى و اجتماعى شناخت دشمن است.در خبرى از رسول اکرم صلى الله علیه وآله نقل شده است: «آگاه باشید! عاقلترین مردم کسى است که خدایش را بشناسد و از او پىروى کند و دشمنش را نیز بشناسد و آنگاه نافرمانىاش کند.» (1)
در جاى دیگرى مىفرمایند: «اگر مردم ده چیز را مىشناختند، سعادت دنیا و آخرتشان تامین مىشد; یکى از آنها شناخت ابلیس (دشمن) و یارانش مىباشد.» (2)
از جمله ویژگىهاى ممتاز و برجسته امام على علیه السلام، دشمنشناسى است که یکى از شاخههاى علوم و معارف آن حضرت به شمار مىرود..زیرا ایشان، که «وارث علم انبیاى الهى علیه السلام» (3) ، و «باب علم پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله» (4) مىباشند، در آغاز خلافتشان خطاب به مردم مىفرمایند: «اى مردم، پیش از آنکه مرا در بین خود نیابید، آنچه مىخواهید از من بپرسید; زیرا دانش پیشینیان و پسینیان نزد من است.» (5)
در سال 38 هجرى در مسجد کوفه فرمودند: «اى مردم، پیش از آنکه مرا نیابید، آنچه مىخواهید از من بپرسید، که من راههاى آسمان را بهتر از راههاى زمین مىشناسم.بپرسید پیش از آنکه فتنهها چونان شترى بىصاحب حرکت کنند و مهار خود را پاىمالنمایند و مردمرابکوبند و بیازارندو محفلها را سرگردان کنند.» (6)
هشدارهاى فراوان امیرمؤمنان علیه السلام در قالب خطابه، نامه و کلمات حکمتآمیز در نهجالبلاغه و دیگر منابع حدیثى گویاى آن است که آن بزرگوار کاملا از حضور منسجم مخالفان معاند در بین خودىها آگاه بودند.بدینروى، از سویى، مىکوشیدند تاخودىها را از وجود غیرخودىهاى معاند در بینشانآگاه سازند و به آنانمىفرمودند: «اىبندگان خدا، شمارابه ترساز خدا سفارش مىکنم و شما را از منافقان مىترسانم; زیرا آنان گمراه و گمراه کنندهاند، خطاکار و به خطاکارى تشویق کنندهاند، به رنگهاى گوناگون ظاهر مىشوند، از ترفندهاى گوناگون استفاده مىکنند، براى شکستن شما از هر پناهگاهى استفاده مىکنند، و در هر کمینگاهى به شکار شما مىنشینند.» (7)
از سویى دیگر، تلاش مىنمودند تا خودىها را به ضرورت شناخت مخالفان و باطلپیشگان و معاندان حق توجه دهند و به آنان مىفرمودند: «بدانید که رشد را در نمىیابید، مگر آنکه رشد وانهادگان را بشناسید و هرگز به کتاب خدا چنگ نمىزنید، مگر آنکه رهاکننده آن را چنان که باید شناخته باشید.» (8)
گاه امیرمؤمنان علیه السلام از کثرت وجود مخالفان در بین امت اسلامى به درگاه ملکوتى پناه برده، در محضر ربوبى لب بر شکوه گشوده و عرضه مىداشتند: «خدایا، دشمنىهاى پنهان، آشکار و دیگهاى کینه درجوش است; خدایا به تو شکایت مىکنیم از اینکه پیامبر صلى الله علیه وآله در میان ما نیست و دشمنان ما فراوان و خواستههاى ما پراکنده است.» (9)
نکته مهم در بحث دشمنشناسى امام على علیه السلام این است که نه تنها آن بزرگوار از وجود دشمنان موجود مطلع بودند و از شیطنتهاى آنان خبر مىدادند، بلکه در خلال دهها خطبه، از وجود دشمنان آینده و ستمهاى ایشان نیز خبر مىدادند; از جمله اینکه پس از حادثه تلخ جنگ نهروان در سال 38 ه.ق فرمودند: «آگاه باشید! ترسناکترین فتنهها در نظر من، فتنه بنىامیه بر شماست; فتنهاى کور و ظلمانى که سلطهاش همه جا را فراگرفته و بلاى آن دامنگیر نیکوکاران است و...به خدا سوگند، بنى امیه پس از من براى شما زمامداران بدى خواهند بود.آنان چون شتر سرکشى که دستبه زمین کوبد و لگد زند و با دندان گاز گیرد و از دوشیدن شیر امتناع ورزد، با شما چنین برخوردى دارند، و از شما کسى باقى نگذارند، جز آنکه براى آنها سودمند باشد...بلاى فرزندان امیه بر شما طولانى خواهد ماند; چندان که یارى خواستن شما از ایشان چون یارى خواستن بنده باشد از مولاى خویش یا تسلیم شده از پیشواى خود: فتنههاى بنىامیه پیاپى با چهرهاى زشت و ترسآور و ظلمتى با تاریکى عصر جاهلیتبر شما فرود مىآید; نه نور هدایتى در آن پیداست و نه پرچم نجاتى درآن روزگاران به چشممىخورد...»
2.حفظ هوشیارى و پرهیز از بىتفاوتى
با بررسى سیره سیاسى امیرمؤمنان علیه السلام، به این حقیقت دست مىیابیم که غفلت و بىتفاوتى در قبال غیرخودىها و دشمنان اسلام در قاموس زندگى آن بزرگوار بىمعناست.
در متون تاریخى آمده است: آنگاه که در سال 36 هجرى، کسانى در مدینه از حضرتش خواستند: تا طلحه و زبیر، خودىهاى فریبخورده، را تعقیب ننماید و آنان را به حال خود واگذارد، خطاب به ارائهدهندگان این پیشنهاد فرمودند: «به خدا سوگند، من همچون کفتار نیستم که با ضربات ملایم و آرام در برابر لانهاش به خواب رود تا صیاد به او رسد و دشمنى که در کمین اوست غافلگیرش کند. (من غافلگیر نمىشوم.)» (10)
زمانى هم که از طریق نیروهاى اطلاعاتى آگاه مىشدند که دشمن در نقطهاى خاص، درصدد اجراى توطئه است، با ارسال نامهاى به کارگزار خویش، وى را در جریان نقشه دشمن قرار مىدادند: «پس از یاد خدا و درود، همانا مامور اطلاعاتى من در شام (11) به من اطلاع داده است که گروهى از مردم شام براى موسم حجبه مکه مىآیند; مردمى کوردل، گوشهایشان در شنیدن حق ناشنوا و دیدههایشان نابینا که حق را از راه باطل مىجویند و بنده را در نافرمانى از خدا فرمان مىبرند، دین خود را به دنیا مىفروشند و دنیا را به بهاى سراى جاودانه نیکان و پرهیزگاران مىخرند، در حالى که در نیکىها، انجام دهنده آن پاداش گیرد و در بدىها، جز بدکار کیفر نشود.پس در اداره امور خود، هشیارانه و سرسختانه استوار باش; نصیحت دهندهاى عاقل، پیرو حکومت و فرمانبردار امام خود باش! مبادا کارى انجام دهى که به عذرخواهى روى آورى! نه به هنگام نعمتها، شادمان و نه هنگام مشکلات سستباشى!» (12)
امیرمؤمنان علیه السلام در جهت زدودن فرهنگ بىتفاوتى در قبال دشمن، کسانى را که از همراهى با آن حضرت، در مقابله و ستیز با معاندان کنار کشیده بودند و ایشان را تنها گذاشته بودند مورد ملامت و مذمت قرار داده، مىفرمودند: «اینان حق را خوار کرده، باطل را نیز یارى نکردند.» (13)
با تاملى کوتاه در اینگونه سخنان حکیمانه امام على علیه السلام در خواهیم یافت که همگان «خودى» محسوب نمىگردند و طرح مساله «خودى» و «غیرخودى» امرى معقول و مشروع مىباشد.بنابراین، نباید به بهانه پذیرش فرضیه «تساهل و تسامح» ، فرهنگ بىتفاوتى در قبال غیرخودىهاى معاند را ترویج کرد و مرزبندى بین آنان و خودىها را نادیده گرفت و همگان را مساوى و «شهروند» به حساب آورد، امام على علیه السلام در نفى چنین باورهایى مىفرمایند: «کسى که بین ما و دشمن ما فرقى نگذارد، و ما را با آنان مساوى بداند، از ما نیست.» (14)
در خبرى آمده است: «شخصى به حضرتش عرض کرد: من، هم با تو هستم و هم با معاویه.آن بزرگوار فرمود: یک چشم تو کور است; یا باید شفا یابى و چشمت را باز کنى و یا آنکه کاملا کور شوى.» (15)
در فرازى از نامه امیرمؤمنان علیه السلام به محمدبن ابىبکر آمده است: «امام هدایتگر و زمامدار گمراهى هیچگاه مساوى نخواهند بود; چنانکه دوستان پیامبر صلى الله علیه وآله و دشمنانش برابر نیستند.» (16)
اینگونه گفتهها و موضعگیرىها شاهد بر آن است که نباید خودى را با غیرخودى برابر دانست و از کینهتوزى دشمنان غافل بود و در قبال توطئههاى آنان راه بىتفاوتى در پیش گرفت.بسیارى از حوادث تلخ رخ داده در تاریخ اسلام، معلول بروز خصلت ناپسند غفلت از دشمنان و بىتفاوتى در قبال آنان در بین مسلمانان بوده است.امیرمؤمنان علیه السلام از پیش آمدن چنین وضعیتى بسیار رنج مىبردند و در ملامت آن مىفرمودند: «به خدا سوگند، شما بد وسیلهاى براى افروختن آتش جنگ هستید; شما را فریب مىدهند، اما فریب دادن نمىدانید، سرزمین شما را پیاپى مىگیرند و شما پروا ندارید، چشم دشمن براى حمله شما خواب ندارد ولى شما در غفلتبه سر مىبرید. به خدا سوگند، شکستبراى کسانى است که دست از یارى یکدیگر مىکشند. (17)
از جمله امتیازاتى که حضرت براى خود برمىشمارند، حفظ هشیارى کامل در قبال دشمن معاند و عدم غفلت از حیلههاى وى، و پرهیز از بىتفاوتى در برابر توطئههاى اوست; در فرازى از خطبهاى که پس از شکستشورشیان خوارج در سال 38 هجرى براى بسیج کردن مردم در مبارزه با شامیان، در نخیله کوفه ایراد نمودند، فرمودند: «اما من، به خدا سوگند، از پاى ننشینم و پیش از آنکه دشمن فرصتیابد، با شمشیر آب دیده (18) چنان ضربهاى بر پیکر او وارد سازم که ریزههاى استخوان سرش را بپراکند و بازوها و قدمهایش جدا گردد و از آن پس خدا هرچه خواهد انجام دهد.» (19)
حضرت پس از حادثه ناگوار نهروان در سال 38 هجرى، به ایراد خطبه پرداختند و در بخشى از این خطبه چنین فرمودند: «اى مردم، من بودم که چشم فتنه را کندم و جز من هیچ کس جرات چنین کارى را نداشت، آنگاه که امواج سیاهى بالا گرفت و به آخرین درجه شدت خود رسید.» (20)
گاهى دیده مىشد علىبن ابىطالب علیه السلام براى زدودن فرهنگ بىتفاوتى در قبال دشمنان و اثبات مشروعیتشیوه برخورد خویش با مخالفان معاند به ناچار به سیره پیامبر صلى الله علیه وآله استناد ورزیده خطاب به مسلمانان مىفرمودند: «پیامبر صلى الله علیه وآله بدون سستى و کوتاهى، رسالت پروردگارش را به انجام رسانید و در راه خدا با دشمنانش بدون عذرتراشى جنگید.» (21)
حاصل آنکه حفظ هشیارى کامل در قبال غیرخودىهاى معاند و پرهیز از هرگونه غفلت در این زمینه، سرلوحه کارى امام على علیه السلام قرار داشت.اکنون برماست که همواره هشیارى خود را حفظ نموده، هیچگاه دشمن را کوچک نشماریم; مولى على علیه السلام مىفرمایند: هرگز دشمن را کوچک مشمار، هر چند ضعیف باشد.» (22)
«از دشمن در امان نباش، هرچند از تو سپاسگزارى کند.» (23)
«کسى که از دشمن غفلت کند، حیلهها و کیدهاى دشمن بیدارش خواهد ساخت.» (24)
3.مقابله با غیرخودىها
با بررسى دوران درخشان حیات سیاسى امام على علیه السلام، به خوبى در مىیابیم که آن حضرت در برخورد با غیرخودىها از شیوههاى متنوعى بهره مىگرفتند. پیش از پرداختن به این شیوهها، ذکر چند نکته لازم است:
الف.رعایت تقیدهاى دینى در برخورد با دشمنان
امیرمؤمنان علیه السلام نه تنها در امور عبادى مقید به رعایت فرمان الهى بودند، بلکه در سایر عرصهها و از جمله در عرصه پیکار و مقابله با مخالفان معاند نیز پایبند به دستورالعملهاى دینى و آموزههاى وحیانى بودند.بدین روى، همواره از اعمال سیاست نیرنگ و فریب پرهیز مىنمودند و پیمانشکنى و نیرنگ با دشمن را ناپسند برمىشمردند.خود آن حضرت، یکى از امتیازهاى خود را در برابر معاویه در همین موضوع مىدانستند و در اینباره مىفرمودند: «به خدا سوگند، معاویه زیرکتر و سیاستمدارتر از من نیست.اما معاویه حیلهگر و جنایتکار است و اگر نیرنگ و پیمانشکنى ناپسند و ناشایسته نبود، من زیرکترین مردم بودم; ولى هر نیرنگى گناه و هر گناهى نوعى کفر و انکار است.روز رستاخیز در دست هر حیلهگرى پرچمى است که با آن شناخته مىشود.» (25)
با آنکه حضرت على علیه السلام از راهکارهاى کارامد منتهى به نیرنگ و فریب آگاه بودند، ولى هیچگاه در حل مشکلات خود، از آنها بهره نگرفتند; زیرا فرمان الهى را در این زمینه مانع مىدیدند; مىفرمودند: «چه بسا شخصى تمام پیشامدهاى آینده را مىداند و راههاى مکر و حیله را مىشناسد، ولى امر ونهى پروردگار مانع اوست و با اینکه قدرت انجام آن را دارد، آن را به روشنى رها مىسازد.اما آنکه از گناه و مخالفتبا دین پروا ندارد، از فرصتها براى نیرنگبازى استفاده مىکند.» (26)
متاسفانه برخى اشخاص ناآگاه عدم بهرهگیرى امام على علیه السلام از سیاست نیرنگ و فریب را دلیل بر عدم آشنایى آن بزرگوار به سیاست تلقى نموده، غیرمنصفانه به مقایسه آن حضرت با معاویه پرداخته، در سیاست او را سرامد قلمداد نمودهاند.
جورج جرداق مسیحى مىگوید: «آنها که مىگویند: على سیاست را نمىشناسد، مىخواهند على همانند معاویه باشد و مثل او عمل کند، در حالى که على مىخواهد على بن ابىطالب باشد (و به شیوه الهى خود عمل کند.) (27)
به دلیل پاىبندى امیرمؤمنان علیه السلام به فرمان الهى در تمام عرصهها، مشاهده مىکنیم که حضرت رعایت اصول اخلاقى و آموزههاى دینى را حتى نسبتبه سرسختترین دشمنان و از جمله نسبتبه قاتل خویش، عبدالرحمن بن ملجم، امرى لازم شمرده به فرزندان عبدالمطلب توصیه نمودند: «اگر من از ضربت او مردم، او را تنها یک ضربتبزنید و دست و پا و دیگر اعضاى او را مبرید.من از رسول خدا صلى الله علیه وآله شنیدم که فرمود: بپرهیزید از بریدن اعضاى مرده، هرچند سگ دیوانهاى باشد. » (28)
آن بزرگوار در حین نیایشهاى خود، در آستانه جنگ با دشمنان، به خداوند عرضه مىداشتند: «اگر بر دشمن پیروزمان ساختى، ما را از تجاوز برکنار دار و بر راه حق استوار نما.» (29)
حاصل آنکه، حضرت على علیه السلام در همه عرصهها از معصیت الهى پرهیز مىنمودند و مىفرمودند: «سوگند به خدا، اگر تمام شب را بر روى خارهاى سعدان (خارى سه شعبه که خوراک شتران و سخت گزنده است) به سر ببرم و یا با غل و زنجیر به این سویا آن سو کشیده شوم، خوشتر دارم تا خدا و پیامبرش را در روز قیامت در حالى ملاقات کنم که به بعضى از بندگان ستم و چیزى از اموال عمومى را غصب کرده باشم.به خدا سوگند، اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمانهاستبه من دهند تا خدا را نافرمانى کنم بر اینکه پوست جوى را از مورچهاى ناروا بگیرم، چنین نخواهم کرد.» (30)
عهدنامه حضرت خطاب به مالک اشتر حکایت از آن دارد که امیرمؤمنان علیه السلام وى را از نادیدهگیرى تقیدهاى دینى برحذر داشته، به او هشدار دادهاند که نکند براى حل مشکلات خویش با دشمن راه حقه و تزویر و پیمانشکنى را در پیش گیرد. (31)
ب.مرزبندى بین مخالفان فریبخورده و دشمنان اصلى
بىتردید، با توجه به متفاوت بودن موضعگیرىها و عملکردهاى دشمنان و مخالفان اسلام و قرآن، نمىتوان همه آنان را یکسان دانست، بلکه در یک تقسیمبندى کلى، مىتوان دشمنان آن حضرت را چنین تقسیمبندى کرد: جمعى از فریبخوردگان بودند; یعنى کسانى که مجذوب ترفندهاى دشمن گردیدند و به دلیل دلباختگى به زرق و برق دنیا، فریب خوردند - و نقشى در رهبرى توطئهها و پیکارها نداشتند.اما گروهى دیگر از آنان کسانى بودند که صحنه گردان و آتش برافروزان اصلى عرصه دشمنى بودند.این دو دسته را نباید مساوى دانست و با هر دو گروه به یک شیوه برخورد کرد. (32)
بدینروى امیر مؤمنان علیه السلام هنگام مواجه شدن با کسانى که پس از ماجراى «حکمین» در صفین، در برابر حضرتش جبهه گرفتند و ایستادگى نمودند، خطاب به آنان فرمودند: آیا همه شما در جنگ صفین بودید؟ گفتند: بعضى بودیم و بعضى حضور نداشتیم.فرمود: به دو گروه تقسیم شوید تا مناسب با هر کدام سخن گویم.دو دسته شدند، آنگاه سخنانى طولانى ایراد نمودند. (33)
به دنبال این اقدام امام على علیه السلام، کارگردانان اصلى توطئه هرچه کوشیدند تا نیروها را حفظ نمایند، موفق نشدند.امام علیه السلام با کسانى که در صفین نبودند شروع به سخن کردند; جریان صفین را تحلیل کردند، آنگاه نیروها فهمیدند که واقعیت چه بوده است، سپس امام منطقهاى را در نظر گرفتند و فرمودند: هر کس که به کوفه برود، در امان است; هر کس به مدائن برود، در امان است; و هر کس به این نقطه برود در امان است.به دنبال این ماجرا، فروة بن نوفل اشجعى رو به طرفدارانش کرد و گفت: «به خدا قسم، نمىدانم براى چه با على مىجنگیم؟ ! من باز مىگردم تا برایم روشن شود و آگاهانه وارد شوم; یا بجنگم یا اطاعت کنم.» (34)
ج.ارشاد و هدایت
با تفحص در برخوردهاى امام على علیه السلام با غیر خودىها به وضوح درمىیابیم که هدف اصلى آن حضرت در این عرصه مهم سیاسى و اجتماعى ارشاد و هدایت اشخاص و احزاب بود و نه استیلا و سلطهیابى بر آنان.به دیگر سخن، آن حضرت مىکوشیدند تا اقشار گوناگون جامعه به سوى حق حرکت کنند و بندگى معبود حقیقى را پیشه نمایند.
وجود 241 خطبه، 79 نامه و 408 گفتار حکیمانه از آن حضرت تنها در مجموعه نفیس و ارزشمند نهجالبلاغه گواه بر این است که آن حضرت همواره در پى اجراى این توصیه پیامبراکرم صلى الله علیه وآله بودند که به وقت اعزامشان به یمن به حضرتش فرمودند: «به پروردگار سوگند، اگر خداوند یک نفر را به وسیله تو هدایت کند، از آنچه خورشید بر آن طلوع یا غروب مىکند بهتر است.» (35)
آن حضرت به امید اینکه کسى از مخالفان معاند هدایتیابد و راه ضلالت نپوید، از شتاب در صدور فرمان قتال و جنگ با دشمنان پرهیز مىنمودند.همین شیوه برخورد از سوى امام علیه السلام موجب گردید تا پرسشهایى در ذهن سپاهیان و یارانشان مطرح گردد، مبنى بر اینکه: اگر آنان دشمن هستند، پس چرا حضرت در صدور فرمان جنگ با آنان شتاب نمىکنند؟
خود آن بزرگوار در مقام پاسخ به اینگونه پرسشها مىفرمودند: «اینکه مىگویید: خویشتندارى از ترس مرگ است، به خدا سوگند، باکى ندارم که من به سوى مرگ روم یا مرگ به سوى من آید، و اگر تصور مىکنید در جنگ با شامیان تردید دارم، به خدا سوگند، هر روزى که جنگ را تاخیر مىاندازم براى آن است که آرزو دارم عدهاى از آنان به ما ملحق شوند و هدایت گردند.و در لابهلاى تاریکىها، نور مرا نگریسته، به سوى من بشتابند، که این براى من از کشتار آنان در راه گمراهى بهتر است، گرچه در این صورت نیز به جرم گناهشان گرفتار مىگردند.» (36)
لازم به ذکر است که نه تنها آن حضرت به موضوع هدایت و ارشاد دشمنان اهمیت مىدادند و آن را سرلوحه کار خود قرار داده بودند، بلکه از کارگزاران در حکومتخویش نیز مىخواستند همانند امامشان عمل نمایند و براى برخورد فرهنگى اهمیتخاصى قایل باشند و آن را نسبتبه برخورد فیزیکى و نظامى مقدم دارند; آنگاه که معقل بن قیس ریاحى (از بزرگان و شجاعان کوفه) را با سه هزار سرباز به عنوان پیشاهنگان سپاه به سوى شام اعزام مىداشتند، خطاب به وى چنین نوشتند: «مبادا کینه آنان پیش از اینکه آنان را به راه هدایت فرا خوانید و درهاى عذر بر آنان ببندید شما را به جنگ وا دارد.» (37)
4.شیوههاى برخورد با غیرخودىها
اینک به بررسى مهمترین شیوههاى امام على علیه السلام در قبال غیرخودىها مىپردازیم:
الف.مکالمه و گفتوگو:
از جمله روشهاى مقبول و معقول در عرصه سیاست، روش مکالمه و گفتوگو و انجام مذاکره دو جناح مقابل است.چه بسا ممکن استبا اعمال چنین سیاستى، دشمنىها تبدیل به دوستى و وفاق گردد.سیره امیرمؤمنان علیه السلام گویاى آن است که آن حضرت از اجراى چنین تدبیرى در برخورد با مخالفان خود ابایى نداشتند; زیرا گاه با اعزام نمایندهاى ویژه به سوى مخالفان باب گفتوگو را به سوى آنان مىگشودند (38) و گاه خود به طور مستقیم وارد گفتوگو با مخالف مىشدند.در این نوشتار، تنها به ذکر دو نمونه بسنده مىشود:
الف. «وقتى سپاه عایشه در بصره آماده رزم شدند، طلحه و زبیر (براى تحریک سپاه) مسلحانه به میدان آمدند.وقتى این دو به میدان شتافتند، امام على علیه السلام جلو آمدند و آنقدر نزدیک شدند که گردن اسبشان با گردن اسب طلحه و زبیر برخورد کرد (با اینکه خطر کشتن آن حضرت وجود داشت) و بدون توجه به خطرات با آنان وارد مذاکره شدند.سپس به طلحه و زبیر فرمودند: آیا در گذشته من برادر دینى شما نبودم که ریختن خون مرا حرام مىدانستید و من هم ریختن خون شما را حرام مىدانستم؟ پس چه حادثهاى اتفاق افتاده است که ریختن خونم براى شما حلال شده است؟ !
طلحه گفت: تو مردم را علیه عثمان تحریک کردهاى!
امام در پاسخ طلحه آیهاى تلاوت کردند و فرمودند: «تو به خونخواهى عثمان برخاستهاى، خدا لعنت کند قاتلان عثمان را! اى طلحه همسرت را در خانه پنهان کردهاى، اما همسر رسولخدا صلى الله علیه وآله را براى جنگ به میدان آوردهاى؟ اى طلحه مگر تو با من بیعت نکردهاى؟» طلحه گفت: از ترس بیعت کردم.
وقتى امام دیدند طلحه چنین به دروغ متوسل مىشود و نشان مىدهد که قصد اصلاح و حل اختلاف ندارد، از او روى برگرداندند و رو به زبیر کردند و خطاب به او فرمودند: تو براى چه آمدهاى؟
زبیر گفت: تو براى رهبرى شایسته نیستى و از ما هم برتر نیستى!
امام فرمودند: «آیا پس از عثمان من شایسته نیستم؟ ما تو را از فرزندان عبدالمطلب مىشمردیم تا اینکه فرزندت بزرگ شد و بین ما جدایى انداخت.» سپس به او فرمودند: «یادت هست روزى در منطقه "بنى غنم" همراه پیامبر بودى، چشم پیامبر صلى الله علیه وآله به من افتاد و خندید و من هم خندیدم.تو به پیامبر عرض کردى: پسر ابوطالب غرورش را کنار نمىگذارد; پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: او غرور ندارد، ولى تو در آینده با او مىجنگى، در حالى که تو ستمکارى؟ !» زبیر گفت: خداى من، این سخنان درست است، به خدا سوگند، هرگز با تو نمىجنگم.و از سپاه کناره گرفت. (39)
ب.پس از صدور حکم حکمین، مردى به نام خریتبن راشد رهبر فرقه بنى ناجیه از گروه خوارج، نزد امیرمؤمنان علیه السلام آمد و عرض کرد: یا على به خدا قسم، امر تو را اطاعت نکرده، به تو اقتدا نمىکنم و فردا از تو جدا مىشوم!
امام علیه السلام کمى با او صحبت کردند و فرمودند: چرا چنین مىکنى؟
گفت: زیرا تو حکمیت را پذیرفتى و آنگاه که شرایط مناسب بود، در دفاع از حق خود قصور ورزیدى و به مردمى که به خود ظلم کردند تکیه و اعتماد نمودى و من این را براى تو عیب مىدانم و از آنان نیز نفرت دارم و بدین دلیل، از هر دو گروه شما جدا مىشوم.
حضرت علیه السلام فرمودند: «بیا تا کتاب را به تو بیاموزم و در مورد سنتبا تو بحث و گفتوگو کنم و حقایقى را براى تو روشن سازم که من آنها را بهتر از تو مىدانم.شاید حقیقت آنچه را که انکار مىکنى، بفهمى و آنچه را که نمىدانى و به آن آگاه نیستى، برایت روشن شود.» (40)
ب.پرهیز از توهین و دشنام
در عرصه سیاست، زیاد اتفاق مىافتد که طرفین متخاصم و دو جناح مقابل هم، از اهانتبه یکدیگر و فحاشى کردن و بر زبان راندن سخنان زشت علیه یکدیگر امتناع نمىورزند.اما در حکومت دینى، اعمال چنین شیوهاى، حتى نسبتبه مخالف، ممنوع مىباشد. (41) خداى منان خطاب به مؤمنان مىفرماید: «آنانکه غیرخدا را مىخوانند دشنام مدهید.پس دشنام دهند خدا را از روى ستم، بدون آنکه دانشى داشته باشند.» (انعام: 108) امام على علیه السلام که همواره در جهت اجراى فرمان الهى قدم برمىداشتند، در تمام مراحل زندگى، از اعمال این شیوه در برخورد با دوست و دشمن پرهیز مىنمودند و یاران خویش را نیز از روى آوردن بدین شیوه و بهرهگیرى از آن نهى مىکردند. بدینروى، آنگاه که شنیدند گروهى از اصحاب ایشان در جنگ صفین، اهل شام را ناسزا مىگویند، خطاب به آنان فرمودند: «من خوش ندارم که شما دشنامدهنده باشید، اما اگر کردارشان را تعریف و حالات آنان را بازگو مىکردید، به سخن راست نزدیکتر و عذر پذیرتر بود.خوب بود به جاى دشنام آنان، مىگفتید: خدایا، خون ما و آنها را حفظ کن، بین ما و آنان را اصلاح نما و آنان را از گمراهى به راه راست هدایت کن تا آنان که جاهلند، حق را بشناسند و آنان که با حق مىستیزند پشیمان شده، به حق بازگردند.» (42)
ابن ابى الحدید در شرح این سخن امام علیه السلام مىگوید: «آنچه امام علیه السلام آن را خوش نداشتند و آنان را نمىپسندیدند این بود که به اهل شام سخنان شتبگویند، ولى از اینکه آنان را لعن نمایند و یا از آنان اظهار برائت و بىزارى کنند، کراهتى نداشتند.» (43)
در خبرى آمده است: روزى حضرت بر گروهى از اهل شام که ولیدبن عقبه نیز در بین آنان بود، گذر کردند، آنان به امیرمؤمنان علیه السلام دشنام مىدادند و ناسزا مىگفتند: اصحاب امام علیه السلام از این روش نادرستشامیان خبر دادند: (و خواهان مقابله به مثل بودند) در چنین شرایطى، آن حضرت فرمودند: «با بزرگوارى به جنگ با آنان بروید و در شما وقار اسلامى و آرامش و سیماى صالحان باشد.به خدا قسم، جاهلترین مردم به پروردگار مردمى هستند که رهبر و تربیتکننده آنان معاویه و و ابوالاعور سلمى (45) و ابن ابى محیط شرابخوار و حد خورده اسلام باشند.اینها هستند که بر من عیب گرفته، به من دشنام مىدهند و از قدیم با من مىجنگیدند و به من فحش مىدادند; روزى که آنان را به اسلام دعوت مىکردم و آنان مرا به بتپرستى مىخواندند.الحمدلله، لا اله الا الله همیشه فاسقان با من دشمنى مىکردهاند.این گرفتارى بزرگى است. (46)
ج.پرهیز از مصالحه سیاسى
غالبا زمامداران و رجال سیاسى، پس از دستیابى به قدرت و تصاحب کرسى حکومت، درصدد تطمیع مخالفان خویش برمىآیند و به اصطلاح، به «مصالحه سیاسى» روى مىآورند و راه سازش را سرلوحه کارشان قرار مىدهند.بدینروى، دیده مىشود که برخى از زمامداران در دفاع از چنین شیوهاى حاضر بودند براى تثبیت پایههاى قدرت خویش، افراد ناباب و ناسالم را به کار بگمارند و آنان را شریک در حکومت کنند.با شکلگیرى حکومت امام على علیه السلام و وجود مخالفان در شهرهاى گوناگون، برخى از اشخاص از حضرتش خواستند تا به مصالحه سیاسى روى آورند و به طور مقطعى هم که شده است، سازش با مخالفان معاند را پیشه نمایند، اما آن حضرت، که هیچگاه در حق بودن راه خود و باطل بودن رسم و آیین دشمنان خویش تردید نداشتند، (47) از اعمال چنین سیاستى پرهیز مىنمودند و به صورت شفاف و روشن، با در پیش گرفتن این شیوه، مخالف بودند; از ابتداى امر، مانع به قدرت رسیدن آنان شده و به هیچ وجه حاضر به مصالحه سیاسى نشدند.به چند نمونه تاریخى توجه نمایید:
1.در روزهاى اول پس از انجام مراسم بیعتبا امیرمؤمنان علیه السلام طلحه نزد ایشان آمد و عرض کرد: بصره را به من واگذار کن! در آن صورت، هر حرکتى که علیه تو به وجود آید، با سپاه به کمک تو خواهیم آمد.زبیر نیز گفت: کوفه را به من واگذار کن! در آن صورت، هر حرکتى که علیه تو به وجود آید با سپاه به کمک تو خواهیم آمد.حضرت فرمودند: باید روى این پیشنهاد مطالعه کنم و بعد هم حاضر نشدند این حکومت را به آنان واگذار کنند. (48)
2.ابن عباس مىگوید: هنگام مرگ عثمان و بیعتبا امام، من در مکه بودم.وقتى به مدینه آمدم، خدمت امام رسیدم.دیدم مغیرة بن شعبه از نزدش بیرون آمد.به او گفتم: چه کار داشتى؟ گفت: پس از بیعت، خدمتش رسیدم و به او پیشنهاد کردم: بگذار کارگزاران عثمان سرکار بمانند تا اوضاع آرام گیرد و حکومت تثبیتشود و بعد هر کس را که خواستى برکنار کن! در پاسخ فرمود: «لا اداهن فى دینى» ; در دینم اهل سازش نیستم و به حرفم توجه نکرد.امروز آمدم به ایشان پیشنهاد کردم، پیشنهاد اولم را نپذیرفتى، دست کم بگذار معاویه سرکار بماند! در پاسخم فرمود: «لا والله، لا استعمل معاویة یومین» ; به خدا قسم، دو روز هم حاضر نیستم با معاویه کار کنم.
ابن عباس مىگوید: به خدمتشان رسیدم و عرض کردم: گرچه به طلحه و زبیر نیز اطمینان ندارم، ولى خواهش مىکنم: بگذار معاوبه باشد و پس از تثبیت، خودم او را برکنار مىکنم.حضرت فرمود: «لا والله» ; به خدا قسم، امکان ندارد. (49)
د - برخورد قاطع با توطئهگران
از جمله شیوههاى معقولى که امام على علیه السلام در برخورد با غیرخودىهاى معاند از آن بهره مىجستند، شیوه قتال و پیکار نظامى بود.هر زمان و مکانى که اعمال این شیوه به مصلحتبود، امیرمؤمنان علیه السلام بدون کمترین درنگى، از آن استفاده مىکردند.در چنین موقعیتى، هیچگونه سستى روا نمىداشتند چنانکه خود مىفرمایند: «سوگند به جان خودم، در مبارزه با مخالفان حق و آنانکه در گمراهى و فساد غوطهورند، یک لحظه مدارا و سستى نمىکنم.» (50)
در جاى دیگرى نیز فرمودند: «به خدا سوگند، در این راه، هرگز ناتوان نشدم و نترسیدم و خیانت نکردم و سستى در من راه نیافت.به خدا سوگند، درون باطل را مىشکافم تا حق را از پهلویش بیرون کشم.» (51)
نکتهاى که نباید از ذکر آن غفلت کرد اینکه اجراى این شیوه در عرصه مقابله با غیر خودىها یک سیاست همگانى و فراگیر نسبتبه همه مخالفان نبوده بلکه تدبیرى است که تنها در برخورد با طیف معاند غیرخودىها و یا خودىهاى فریبخورده خطرآفرین اعمال مىگردید.در منظر امام على علیه السلام، ستیز با چنین اشخاص و احزابى در جهت اطاعت از فرمان الهى محسوب مىگردد (52) و قتال با آنها مشروع است. (53) بدینروى، به جنگیدن خود با آنان فخر مىنمودند و از اقدامات خویش، در این عرصه به عظمتیاد مىکردند. (54) و ایشان جنگ با اینگونه معاندان دین را وظیفه خود مىدانستند و در اینباره مىفرمودند: «اما من، به خدا سوگند، از پاى ننشینم و پیش از آنکه دشمن فرصتیابد، با شمشیر آب دیده چنان ضربهاى بر پیکر او وارد سازم که ریزههاى استخوان سرش را بپراکند و بازوها و قدمهایش جدا گردد و از آن پس، خدا هرچه خواهد انجام دهد.» (55)
در جاى دیگرى، برخورد در سایه شمشیر با کسانى را که از حق سرپیچى کنند، درمان باطل و یارى رساندن حق بر شمرده، مىفرمودند: «اگر اینان از حق سرپیچى کنند، با تیزى شمشیر پاسخشان مىگویم و این کار براى درمان باطل و یارى حق کفایت مىکند.» (56)
موجه بودن این شیوه برخورد با مخالفان معاند و کینهتوز موجب گردیده تا امیرمؤمنان علیه السلام به پیشنهاد آنانکه خواهان تغییر نظر در برخورد نظامى با معاویه بودند پاسخ منفى بدهند; چنانکه در کتب تاریخى مىخوانیم:
آنگاه که عقیل، برادر على بن ابىطالب، پیشنهاد تغییر شیوه برخورد نظامى با معاویه را داد، آن حضرت طى نامهاى به این پیشنهاد پاسخ منفى دادند و خطاب به برادرشان نوشتند: «اما آنچه را که از تداوم جنگ پرسیدى و راى مرا خواستى بدانى، همانا راى من پیکار با پیمانشکنان است تا آنگاه که خدا را ملاقات کنم; نه فراوانى مردم مرا توانمند مىکند و نه پراکندگى آنان مرا هراسناک مىسازد.هرگز گمان نکنى که فرزند پدرت، اگر مردم او را رها کنند، خود را زار و فروتن خواهد داشت و یا در برابر ستم سست مىشود و یا مهار خود را به دست هر کسى مىسپارد و یا از دستور هر کسى اطاعت مىکند.» (57)
به هر حال، حیات سیاسى امیرمؤمنان علیه السلام گویاى آن است که آن حضرت نه تنها از جنگ با مفسدهجویان و معاندان با حق ترس و هراسى به دل راه نمىدادند، (58) بلکه آنان را به مبارزه دعوت مىکردند.ایشان در بیانى، خطاب به معاویه چنین فرمودند: (59) «من على بن ابىطالب، آن کسى هستم که به جنگ تهدید نمىشوم و از مبارزه باکى ندارم.اى معاویه، اگر دوست دارى، به مبارزه بیا!» (60)
آن حضرت در نامهاى که به مخنف بن سلیم (61) نگاشتند، اینگونه فرمودند: «جهاد با کسى که با میل و رغبت از حق رو گردانیده و با اختیار، کورى و ضلالت را برگزیده، بر انسانهاى عارف و بیدار واجب است.» (62)
در فرازى از خطبه معروف به «قاصعه» نیز فرمودند: «آگاه باشید! خداوند مرا به جنگ با سرکشان متجاوز، پیمانشکنان و فسادکنندگان در زمین فرمان داده.» (63)
آن بزرگوار کسانى را که از ستیز و جنگیدن با این گروه از دشمن سرباز مىزدند، مستحق نکوهش دانسته، در مذمت آنان مىفرمودند: «بدانید! مردانى از شما به یارى من نیامدند، من آنان را عتاب و سرزنش کرده، این را بر آنان عیب مىگیرم، آنان را ترک کنید و براى آنان سخنانى را که خوش ندارند بشنوند، بگویید تا بدینوسیله، نکوهش گردند و تفاوت و امتیاز حزبالله روشن شود و حزبالله بدین وسیله شناخته شود. » (64)
حاصل آنکه کسانى که از خشم خدا مىهراسند نه تنها از مقاتله و پیکار با دشمنان خدا خسته نمىشوند، بلکه بر توانمندیشان افزوده خواهد شد; چنانکه در سخن امام على علیه السلام آمده است: «آنکه دندان خشم در راه خدا بر هم فشارد، بر کشتن باطلگرایان توانمند گردد.» (65)
ه.عفو و گذشت
از دیگر شیوههاى امام على علیه السلام در برخورد با مخالفان، شیوه «عفو» و گذشت است.البته به کارگیرى این شیوه نیز همگانى نبوده است; یعنى چنین نبوده که امام در برخورد با هر مخالفى و بدون لحاظ هیچ قید و شرط و مصلحتى به اجراى این شیوه پرداخته باشد، بلکه عفو و اغماض آن حضرت نسبتبه آن دسته از مخالفان بود که در آغاز امر درصدد مقابله با نظام و حکومت اسلامى برآمده، توطئه در هتبراندازى آن تدارک دیده و حتى وارد عرصه کارزار هم شده بودند، ولى سپس در مقام عمل دچار شکست مىشدند و با فرجام عبرتآموزى مواجه مىگشتند و پس از آن به حاشیه مىرفتند و در گوشهاى، به ادامه حیات دنیوى روى مىآوردند.
امیرمؤمنان علیه السلام تنها در مقام برخورد با این طیف از مخالفان، از شیوه عفو و اغماض بهره گرفتند و رفتار سوء گذشته آنان را نادیده مىگرفتند.به چند نمونه توجه کنید:
1.مروان بن حکم، از کارگردانان اصلى جنگ جمل و از مخالفان سرسخت امام بودند، ولى پس از شکستسپاه عایشه، امام او را عفو کردند. (66)
2.عبدالله بن زبیر، خواهرزاده عایشه از دشمنان سرسخت امام بود و در ملاعام به امام ناسزا مىگفت.درجمل همین که امام در صحنه نبرد حاضر شدند، رو به سپاه عایشه، جملهاى درباره امام گفتند (که ذکر آن بجا نیست) با شکستسپاه عایشه، او را اسیر کردند و نزد امام آوردند.امام تنها یک جمله به او فرمودند: «برو که نبینمت!» (67)
3.سعید بن عاص از کارگردانان جنگ جمل بود که پس از جنگ، به مکه گریخت.وقتى امام او را دیدند، اصلا به او اعتنایى نکردند و به او چیزى نگفتند. (68)
4.عایشه، با آن همه گرفتارى که براى امام درست کرد پس از شکست، امام به دیدنش رفتند و او را احترام کردند. (69)
ابن ابى الحدید پس از نقل چندین نمونه درباره اینگونه رفتار امام علیه السلام، چنین مىگوید: «اگر اسم این موارد را "گذشت" مىگذارى براى اثبات حسن رفتار کافى است و اگر اسم "دیندارى" مىگذارى، پس امام على علیه السلام شایستهترین فرد است که اینگونه رفتار کند.» (70)
ناگفته نماند که شیوه امیرمؤمنان علیه السلام در برخورد با مخالفانى که درصدد براندازى نطام نبودند ولى با امام هم - به هر دلیلى - میانه خوبى نداشتند نیز شیوه «عفو و اغماض» بود، در قبال این گروه از مخالفان هیچگاه درصدد انتقام برنمىآمدند.
فرجام سخن
با تامل در آنچه آمد، این موارد قابل استنتاج است:
1.دشمنشناسى لازم، بلکه ضرورى و اجتنابناپذیر است.
2.بىتفاوتى در قبال توطئهها و کینهتوزىهاى دشمنان در منظر امیرمؤمنان شیوهاى است ناپسند و مذموم.
3.برخورد قاطع و ستیز و مقاتله با غیرخودىهاى معاند و خودىهاى فریبخورده مشروع و معقول است.حیات سیاسى امام على علیه السلام با چنین شیوهاى آمیخته است.
4.شیوه ستیز و پیکار نظامى با مخالفان تنها شیوه على بن ابىطالب علیه السلام در این عرصه نبوده; زیرا شیوههاى دیگرى همچون مکالمه و گفتوگو، موعظه و نصیحت، و عفو و گذشت نیز دراین زمینه، از آن حضرت به یادگار مانده است.
پىنوشتها:
1- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، چاپ دوم، بیروت، مؤسسةالوفاء، 1403 ه.ق، ج 74، ص 179
2- شیخ عباس محدث قمى، سفینةالبحار، بیروت، دارالمرتضى، ج 2، ص 179
3- مرتضى فرجپور، فهرس ملحقات احقاق الحق، قم، مکتبة آیةالله المرعشى النجفى، 1409 ه.ق، ص 394
4- همان، ص 391/محمد محمدى رى شهرى، میزان الحکمة، بیروت، مؤسسة الاعلام الاسلامى، ج 1، ص 209
5- همان، ج 1، ص 221/شیخ مفید، الارشاد، ص 23
6 و7- نهجالبلاغه، خطبه 189/خطبه، 194
8- همان، خطبه 147/همچنین ر.ک.به: کلمات قصار، ش 262
9 الى 11- همان، نامه 15/خطبه 93/خطبه 6
12- به شام، مغرب نیز مىگفتند; چون در مغرب کوفه قرار داشت. «شام بزرگ» شامل سوریه، لبنان و فلسطین بود که این مناطق در کنار دریاى مغرب واقع است.ر.ک.به: همان 13- نهجالبلاغه، نامه 33
14- همان، کلمات قصار، ش 18 و 262
15- ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 3، ص 183
16- محمد بستانى، استراتژى نظامى امام على علیه السلام، ترجمه حسن علىاکبرى، سازمان تحقیقات خودکفایى بسیج، 1378، ص 11
17و 18- نهجالبلاغه، نامه 27/خطبه 34
19- «ضرب بالمشرفیة» شمشیرى آبدیده است که آن را در یکى از شهرهاى یمن (مشرف) مىساختند و معروف بود.
20- نهجالبلاغه، خطبه 34
21 و 22- همان، خطبه 93/خطبه 116
23 الى 25- آمدى، فهرست موضوعى شرح فارسى غرر و درر، ص 240
26- نهجالبلاغه، خطبه 200
27- همان، خطبه 41; "نهج السعادة فى مستدرک نهجالبلاغه"، ج 2، ص 43 آمده است: «انافقات عین الفتنة، ولولا انا ما قتل اهل النهروان و اهل الجمل» 28- محمدجواد مغنیه، فى ظلال نهجالبلاغه، ج 1، ص 258
29 و 30- نهجالبلاغه، نامه 47/خطبه 171
31- همان، خطبه 234 و شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 11، ص 245
32- همان، نامه 53
33- براى اطلاع بیشتر ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه 122
34- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 346
35- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 361 (با اندکى تفاوت در ج 19، ص 147) 36و37- نهجالبلاغه، خطبه 55/نامه 12
38- همانند اعزام ابن عباس براى مذاکره با طلحه و زبیر، شیخ مفید، الجمل، ص 336 و 337 و نیز مذاکره با خوارج (نهجالبلاغه، نامه 77) 39- ابن اثیر، کامل، ج 3، ص 239
40- نهج السعادة فى مستدرک نهجالبلاغه، ج 2، ص 480
41- ر.ک.به: سفینة البحار، ج 1، ص 592
42- نهجالبلاغه، خطبه 206
43- ابن ابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 11، ص 21
44- «ابن نابغه» نام عمروعاص است.مادرش نابغه بود; زن اسیرى که عبدالله جدعان او را خرید و چون فاسد و بى پروا بود، او را رها کرد.وقتى عمروعاص متولد شد، ابولهب، امیة بن خلف، هشام بن مغیره، ابوسفیان و عاص بن وائل، هر کدام ادعا داشتند که عمرو، فرزند اوست.سرانجام، عاص که از دشمنان سرسخت رسول خدا صلى الله علیه وآله بود، او را برداشت; همو که پیامبر صلى الله علیه وآله را «ابتر» نامید و خدا در سوره کوثر در جوابش فرمود: «ان شانئک هو الابتر» (همانا دشمن تو ابتر است) و آیه «انا کفیناک المستهزئین» درباره او و یارانش نازل شد.عمروعاص در مکه سر راه پیامبر صلى الله علیه وآله سنگ و خار مىریخت; او بود که اشعار فراوانى بر ضد رسول خدا مىسرود و بچههاى مکه را تحریک مىکرد با صداى بلند براى آزار آن حضرت بخوانند و او بود که از طرف قریش مکه به دربار سلطان حبشه رفت تا مهاجران مسلمان را به مکه بازگرداند.ر.ک.به: نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 141، به نقل از کتاب: ربیعالابرار زمخشرى.
45- ابوالاعور سلمى، نامش سفیان بن عمر است.وى در جنگ صفین، در صف مقدم لشکر معاویه قرار داشت.در واقعه دلخراش کربلا نیز از فرماندهان سپاه ابن سعد بود.ر.ک.به: سفینةالبحار، ج 2، ص 288
46- نصر المنقرى، وقعة صفین، ص 391
47- نهجالبلاغه، خطبه 4 و 197، میزان الحکمه، ج 1، ص 225، ش 1089 و ص 236، ش 1095/بحارالانوار، ج 17، ص 225
48و 49- الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 196/ص 197
50- نهجالبلاغه، خطبه 24
51- در این زمینه، ر.ک: نهجالبلاغه، خطبه 33، نامه 45 و 62 و خطبه 10
52 الى 57- نهجالبلاغه، خطبه 192/خطبه 172/نامه 10/خطبه 34/خطبه 22/نامه 36
58- همان، خطبه 5، 55، 104، 123، 156، 174، و نامه 28، 36، 45 و 62
59- نهج السعادة فى مستدرک نهجالبلاغه، ج 5، ص 294
60- در همین زمینه، ر.ک: نهجالبلاغه، نامه 10 و 8
61- وى فرماندار امیرمؤمنان علیه السلام در اصفهان و همدان بود.
62- وقعة صفین، ص 104
63- نهجالبلاغه، خطبه 192
64- نهج السعادة فى مستدرک نهجالبلاغه، ج 2، ص 261
65- نهجالبلاغه، حکمت 174
66 الى 70- ابن ابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 22/ص 23/ص 23/ص 24