پژوهشى در زمینه پیدایش شیعه و سنى
آرشیو
چکیده
متن
قرن هفتم هجرى میدان بزرگى براى آزمایش علماى شیعه گردید; چرا که رخدادهاى ناگهانى و بزرگى در آن به وقوع پیوست که تصور آن مشکل بود. مهم ترین آن ها سقوط خلافت عباسى بود. در این میدان، علمایى همچون خواجه نصیرالدین طوسى، سید بن طاووس و علاّمه حلّى اقدامات مؤثرى انجام دادند که رشد و گسترش چشم گیر شیعه را موجب شد. اما از سویى دیگر، همکارى شیعیان با حاکمان کافر (مغولان) مطرح گردید که روند بسترسازى گرایش به تشیّع و نفوذ قدرت بعضى از علماى شیعه این نسبت را قطعى جلوه داد. این مقاله ابتدا به دلایل و نحوه هم راهى خواجه نصیرالدین طوسى با مغولان و رد نسبت دخالت در سقوط بغداد پرداخته و سپس به سیر نفوذ علاّمه حلّى در ایلخانان و علت گرایش آنان به اسلام توجه نموده و در نهایت نگاهى گذرا به دخالت علما در سیاست و حضور در دربار انداخته و چنین نتیجه گرفته است که خواجه از روى بغض دخالتى در سقوط خلافت عباسیان نداشته و مهم ترین عامل در گرایش ایلخانان و مردم ایران به تشیّع و روند بسترسازى گرایش به تشیّع حضور جدّى و با درایت علماى شیعه بوده است که زمینه رسمى شدن تشیّع در ایران را به مرور آماده ساخت.
یکى از دشوارترین موضوعات تاریخ اسلام بررسى اوضاع شیعیان است; زیرا حب و بغض متعصّبانه و یک سونگرى نسبت به شیعیان بیش تر تاریخ نگاران را تحت تأثیر قرار داده و کم تر تاریخ نگارى است که تعصّبات مذهبى را به گونه اى در بیان حوادث، دخالت نداده باشد.
از سوى دیگر بیش تر حاکمان سرزمین هاى اسلامى بر مذهب اهل سنّت بوده و براى دفاع از مذهب خود، براى نویسندگان محدودیت هایى قرار مى داده اند، اگرچه تعداد انگشت شمارى از تاریخ نگاران به گونه اى به ذکر واقعیات مى پرداخته اند، ولى در هر صورت، در اثر این سیاست، بسیارى از حقایق پوشیده مانده است. بنابر این شایسته است پژوهشگر تاریخ تشیّع به مطالب ارائه شده با حساسیت و دید انتقادى بنگرد و با شناخت شرایط اجتماعى، سیاسى، و اقتصادى از یک سو و شناخت انگیزه نویسندگان از سوى دیگر، بر روند تاریخ نگارى اشراف یابد تا به قدر امکان به واقعیت دست یابد.
این مقال به بررسى نقش چند تن از دانشمندان شیعه و بررسى بعضى اتهام هاى ذکر شده در مورد آن ها پرداخته، اما درصدد نبوده است فعالیت ها و اقدامات همه شیعیان را درست قلمداد کند و آن ها را بر اساس شرع توجیه کند و به جانب دارى از یک گروه بپردازد، بلکه در پى آن است، بر اساس اسناد و مدارک و با شناخت اوضاع آن روز، عملکرد این افراد را مورد بررسى قرار دهد. از جمله مشکلات علم تاریخ آن است که یک حادثه با تمام خصوصیات خود، تکرارپذیر نیست تا بتوان همانند علوم تجربى، قواعدى را در آن حوادث معیار قرار داد و بر آن اساس، به نقد و بررسى عملکرد افراد و گروه ها در حوادث مشابه پرداخت ; چرا که عوامل اثرگذار و شرایط پنهان و پیدا در هر حادثه قابل تعیین و تحدید نمى باشد.
بنابراین در هر حادثه و پدیده، باید بررسى مستقلى روى اسناد و مدارک و شرایط حاکم بر آن دوره صورت گیرد و بر آن اساس تحلیل شود.
علما و میزان نقش آنان در سیاست
پیش از ورود به بحث اصلى، در مورد دخالت علما در سیاست، توجه به چند نکته مناسب است:
نخست. در هر جامعه اى با توجه به گرایش هاى مردم، یک گروه و صنف نقش ویژه اى دارند که مى توانند جامعه را به حرکت واداشته یا از حرکت در مسیرى باز دارند. در جامعه دینى، علما و روحانیان جایگاه ویژه اى دارند.
از سوى دیگر، همه دانشمندان مذهبى در یک جایگاه قرار ندارند، بلکه درجات تقوا، دانش و صلاحیت هاى فردى و اجتماعى آن ها با هم تفاوت دارد که با توجه به این شایستگى ها، هر کدام مقام و رتبه اى خاص پیدا خواهند کرد و حتى در بعضى مراحل، به حدى ارتقا مى کنند که علماى دیگر را نیز مجذوب خویش مى سازند; همانند شیخ مفید، شیخ طوسى، علاّمه حلى و خواجه نصیر طوسى.
دوم. در هر زمان و مکانى شرایط خاصى حاکم است و هرحادثه در ظرف زمانى و مکانى خاص خود اتفاق مى افتد. نوع شرایط در تصمیم گیرى علماى شیعه مؤثر است.
بنابراین، اگر عالمى در زمان ایلخانان وارد عرصه سیاست و اجتماع گردید، نباید چنین پنداشت که در زمان تیموریان و یا صفویه نیز مى بایست چنین باشد یا نباشد.
بدین روى، براى درک درست هر حادثه و تحلیل واقع بینانه، باید پژوهشگر بر شرایط اجتماعى و سیاسى حاکم بر هر دوره احاطه داشته باشد.
سوم. شناخت روحیه ها و سلیقه ها در تصمیم گیرى و در نتیجه، عملکرد عالمان دین از دیگر معیارهاى برداشت واقع بینانه و منصفانه ازحوادث است. به عنوان نمونه ابن میثم بحرانى، نویسنده شرح نهج البلاغه و از فیلسوفان بزرگ که در فقه و حدیث و ادب مهارت داشت، در زمان ایلخانان ابتدا واردمسائل سیاسى نشد، ولى پس از اصرار علماى عراق به حلّه و بغداد آمد و وارد مسائل سیاسى گردید وتازمان عزلعطاملک جوینىبراین روش بودوپس از آن به بحرین بازگشت و از سیاست کناره گیرى کرد.
پس این گونه نیست که بتوان در شرایط مساوى، از همه انتظار یک روش و سلوک را در مسائل مختلف داشت; چرا که روحیه ها و سلیقه هاى افراد باهم فرق دارد ; برخى ذوق مسائل سیاسى دارند و برخى ذوق مسائل فرهنگى، اقتصادى، هنرى و مانند آن.
چهارم. علاوه بر این که علماى دین به مذاهب مختلفى گرایش داشته اند، به دسته هاى گوناگونى نیز تقسیم شده بودند که هر دسته در پى ترویج مذهب خویش بود. علماى هر مذهب نیز گرایش هاى مختلفى داشتند و هر کدام گرایش دیگرى را بر خطا مى دانست; مانند فیلسوفان، صوفیان، فقیهان و دیگران.
از این گذشته، هر کس در گرایش هاى سیاسى خود، مواجه با تهمت دربارى بودن و دنیاگرایى نیز بود. البته بعضى به علم و دانش و سیر و سلوک معنوى مى پرداختند و دخالت در مسائل سیاسى را دور از شأن روحانى مى دانستند. اگر چه برخى دنیاگرایى و دربارى بودن را در جهت جلب منافع مادى و مقام قرار داده بودند. ولى همین برداشت در میان علما و مردم سبب مى شد که عده اى براى حفظ خود از تهمت، از مسائل سیاسى دورى گزینند، به ویژه آن که دخالت در مسائل سیاسى خطرات جانى نیز در پى داشت و بیم آن مى رفت که در دربار، مورد اتهام سوء استفاده مالى قرار بگیرند و در نتیجه خشم سلطان به قتل برسند. این قبیل مسائل در دوران مغول بسیار رایج بود.
با توجه به این مسائل، چگونه ممکن بود دانشمندى در مسائل سیاسى دخالت کند و خطرات و مسائل جانبى آن را نپذیرد؟ با توجه به نکات گفته شده، مى توان گفت: چنین نیست که اگر عالمى درمسائل سیاسى و اجتماعى عصر خویش دخالت نکرد، مقصرباشد ومابر چه اساسى مى توانیم تحلیل هاى منفى داشته باشیم؟
نقش عالمان شیعى ایلخانانى در سیاست
در زمان ایلخانان، عالمان شیعىِ بسیارى به لحاظ احساس وظیفه، وارد میدان سیاست شدند و در جهت گسترش و رونق مذهب تشیع، فعالیت هاى چشم گیرى انجام دادند و نه تنها از تهمت ها و دیگر خطاها نهراسیدند، بلکه گرایش ایلخانان و مردم را به شیعه موجب شدند.
البته باید متذکر شد که در ایران، فقط علماى شیعه اثرگذار نبودند، بلکه گروه هایى همچون فرمان روایان شیعى و صوفیان دوستدار اهل بیت(علیهم السلام) و عیّاران نیز نقش ویژه اى داشتند. صوفیان و عیّاران به دلیل نفوذى که بین مردم در عصر حکومت ایلخانان به دست آورده بودند، تأثیر بسزایى داشتند; چون مردم با سلطه مغول و غارت و جنایت آن ها مواجه شده بودند و هرج و مرج حاکم در اوضاع سیاسى سبب هرج و مرج اقتصادى و امنیتى و فرهنگى نیز شده بود و مردم به دنبال پناهگاهى بودند که آن ها را از این مصیبت ها و رنج ها حفظ کند.
بنابر این، خانقاه هاى متعددى در هر کوى و برزن گسترش یافت و نه تنها مردم، بلکه وزیران و ایلخانان نیز به امور عارفانه گرایش پیدا کردند، تا آن جا که حتى مغولان نیز به امورى این چنین علاقه مند شدند و دستور دادند خانقاه هایى در بغداد، همدان،تبریزوسلطانیه ساخته شودومسؤول رسیدگى نیز براى آن ها تعیین کردند.1
صوفیان آن عصر حضور سیاسى و اجتماعى نیز داشتند و با محبت اهل بیت(علیهم السلام) زمینه ترویج دوستى خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) را رواج دادند و این همان چیزى بود که شیعه خواستار آن بود. این گرایش هاى عارفانه و صوفیانه، حتى در میان علماى شیعه نیز تأثیر گذاشته بود; چنان که در میان خاندان طاووس در شهر حلّه مشهود بود.2 این سرآغازى براى پیوند تشیع و تصوّف به شکل گسترده ترى گردید که گاهى حالت افراط نیز به خود مى گرفت. در هر صورت، دوستى با خاندان پیامبر(علیهم السلام) در میان مردم رواج چشم گیرى پیدا کرد و زمینه رسمى شدن تشیّع در دوره صفویه از این جا شروع شد و کلید موفقیت در بسترسازى گرایش به شیعه، دوستى همه گروه ها وحتى اهل سنّت به خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله)است، مگر عده اى که ناصبى بودند. از میان گروه هاى مختلف، که تأثیرات زیادى بر جاى گذاشتند، تأثیر دانشمندان شیعى بسیار حایز اهمیت است که با نوشتن کتاب ها و برقرارى مجالس مناظره و بحث و غلبه بر مذاهب دیگر، با قدرت استدلال گرایش به تشیّع را استحکام و قدرت بخشیدند.
قرن هفتم هجرى بستر مهمى براى رخدادهاى ناگهانى و بس بزرگ بود که توجه مردم آن روزگار را به خود جلب کرد. یورش مغول در این قرن نه تنها سرزمین هاى اسلامى، بلکه سرزمین هاى دیگر از جمله اروپا و چین را نیز به بحران کشانید و مهم ترین پیامد آن، سقوط خوارزمشاهیان و اسماعیلیان و خلافت عباسى (سقوط بغداد) بود. این موضوع تأثیرات ژرفى در سرزمین هاى اسلامى بر جاى گذاشت و ایران و عراق را از تحت سیطره خلافت بیرون آورد و حاکمانى غیر مسلمان بر آن حاکمیت یافتند.
خواجه نصیرالدین طوسى و نقش وى در حکومت ایلخانان
در این بین همکارى شیعیان با مغول مطرح است; چرا که از سویى علما و دانشمندان شیعى در فرمان روایى ایشان نفوذ یافتند و روند حوادث به گونه اى گردید که برخى از ایلخانان به تشیّع گرایش پیدا کردند و افزون بر این، در پى تسامح ایلخانان، رشد چشمگیر تصوّف و گرایش رو به رشد تشیّع را مى توان در میان مردم مشاهده کرد. همچنین هم راهى خواجه نصیرالدین با هولاکوخان پس از سقوط قلعه اَلَموت توسط مغولان، براى فتح بغداد از یک سو و ناراحتى ابن علقمى، وزیر شیعه مذهب خلیفه، نسبت به غارت محله کرخ، که شیعه نشین بود، از سوى دیگر و نیز ذهنیّت اهل سنّت بر این که شیعه درصدد ضربه زدن به خلافت عباسى مى باشد، زمینه اتهام به شیعه را فراهم کرد تا عامل اصلى و مهم شکست خلیفه عباسى را همکارى شیعیان، به خصوص خواجه نصیرالدین و ابن علقمى، بدانند. مقام مهم و ممتازى که خواجه نصیر پس از فتح بغداد نزد ایلخانان کسب کرد، این مسأله را بیش از پیش قطعى جلوه داد. در این میان، برخى از تاریخ نگاران نیز این موضوع را همانند یک مسأله بدیهى به رشته تحریر درآورده، بر ضد شیعیان و خواجه نصیر جملاتى ناشایست به کار بردند. اما تأسف بارتر آن که بعضى از نویسندگان معاصر به صرف وجود چند نقل در این باره، این نسبت را قطعى قلمداد کرده،3 بر اساس آن به تحلیل حوادث پرداخته اند.
این نوشتار سعى دارد در حد امکان، در یک بررسى آمارى، از منابع موجود، این موضوع را روشن و مشخص کند. براى این کار، 32 منبع مورد بررسى قرار گرفت، اما تکیه بر 18 منبع بوده که داراى دو شرط هستند:
الف. از منابع مهم دوره ایلخانان مى باشند;
ب. نویسنده تا سال 750 هـ. ق در حیات بوده; یعنى دوران ایلخانان را درک کرده باشد.
جدول ذیل که دربردارنده کتب مورد بررسى است، نشان مى دهد که از نظر نگارندگان آن ها، دخالت خواجه نصیرالدین در این باره تا چه حد بوده است. در این جدول،
(+) نشانه دخالت داشتن خواجه نصیرالدین است; یعنى این منبع دخالت خواجه را قبول دارد;
(×) نشانه اعتقادبه عدم دخالت اوست;
(ـ) نشانه دفاع و ردّ دخالت خواجه نصیر است.
(ـــــــ) به معناى ذکر نشدن این حادثه مى باشد یا این که نویسنده در این باره چیزى ذکر نکرده است.
در بعضى موارد، به همراه علامت ها، توضیحى نیز آمده است.
شماره کتاب ـ نویسنده سال وفات دخالت خواجه نصیرالدین در سقوط خلافت عباسى
1)الکامل ـ ابن اثیر630 هـ. ق
2)سیرت جلال الدین منکبرنى ـ نسوى639 هـ. ق
3)جهانگشا ـ جوینى681 هـ. ق×
4)تاریخ مختصر الدول ـ ابن العبرى685 هـ. ق×
5)طبقات ناصرى ـ منهاج سراج686 هـ. ق×
6)مختصر التاریخ ـ ابن کازرونى697 هـ. ق×
7)مفرج الکروب ـ ابن واصل697 هـ. قـ
8 )الفخرى ـ ابن طقطقى709 هـ. ق×
9 )جامع التاریخ ـ رشید الدین فضل اللّه718 هـ. ق+ بر اساس نجوم نظر داده است
10 ) الحوادث الجامعة ـ ابن فؤطى723 هـ. ق×
11 )تجارب السلف ـ نخجوانىبعداز724هـ. ق×
12 )تاریخ بناکتى ـ بناکتى730 هـ. ق×
13 )تاریخ وصاف ـ وصاف الحضرةبعداز728هـ.ق+ بر اساس نجوم نظر داده است
14 )المختصر فى اخبار البشر ـ ابوالفداء732 هـ. ق×
15 )مجمع الانساب ـ شبانکاره اىبعداز738هـ.ق×
16 )سیر اعلام النبلاء ـ ذهبى748 هـ. قـ
17 )تاریخ ابن الوردى ـ ابن الوردى749 هـ. ق×
18 )تاریخ گزیده ـ مستوفى750 هـ. ق×
19 )فوات الوفیات ـ ابن شاکر764 هـ. ق×
20 )مرآة الجنان ـ یافعى768 هـ. ق×
21 )طبقات الشافعیة ـ سُبکى771 هـ. ق+
22 )البدایة والنهایة ـ ابن کثیر774 هـ. قـ
23 )الوافى بالوفیات ـ صفدى797 هـ. ق×
24 )العسجد المسبوک ـ غسانى803 هـ. ق×
25 )تاریخ ابن خلدون ـ ابن خلدون808 هـ. ق×
26 )السلوک لمعرفة دول الملوک ـ مقریزى845 هـ. ق×
27 )النجوم الزاهرة ـ اتابکى874 هـ. ق×
28 )روضة الصفا ـ میرخواند903 هـ. ق+ بر اساس نجوم نظر داده است
29 )تاریخ الخلفاء ـ سیوطى911 هـ. ق×
30 )حبیب السیر ـ خواندمیر941 هـ. ق+ درصد انهدام خلافت بود
31 )تاریخ الخمیس ـ دیاربکرى966 هـ. ق×
32 )شذرات الذهب ـ ابن عماد1089هـ.ق+
همان گونه که در جدول آمده، سه منبع الکامل، سیرت جلال الدین منکبرنى و مفرج الکروب، حوادث سال هاى فتح بغداد را نیاورده اند. به همین دلیل، از این بحث خارجند. بنابر این، 15 منبع در بحث فتح بغداد مورد نظر مى باشند. از میان این ها 13 منبع چیزى در مورد دخالت خواجه متذکر نشده اند و ظاهراً فقط دو منبع دخالت داشتن او را قبول کرده اند: جامع التواریخ و تاریخ وصّاف. بنابر این، در منابع نزدیک به حادثه این موضوع آمده است.
ولى مسأله قابل ذکر این که هر دو منبع مزبور نقل کرده اند که از خواجه در مورد فتح بغداد بر اساس قواعد هیئت و نجوم سؤال کردند، و خواجه پاسخ داد که طبق قواعد نجوم، این فتح امکان پذیر است و مشکلى ندارد. اما چنین سخنى وجود ندارد که خواجه آن ها را تحریک کرده باشد.
در جامع التواریخ، حتى دخالت خواجه در قتل خلیفه را متذکر شده، که تنها منبع از منابع 32گانه است که چنین نسبتى را به خواجه مى دهد.4 ولى اگر در عبارات کتاب دقت کنیم، متوجه خواهیم شد که خواجه در صدد قتل خلیفه و تحریک به این کار نبوده، بلکه در پاسخ سؤال هولاکو در مورد فتح بغداد، خواجه در آغاز، متوهّم شده که شاید این سؤالِ ایلخان براى آزمایش اوست. بنابر این، پاسخ مى دهد که اگر بغداد فتح شود، ایلخان جانشین خلیفه مى شود.
پیش از این نیز حسام الدین در مشورت خان مغول، درباره کشته شدن خلیفه گفته بود: «که مبارک نباشد قصد خاندان خلافت کردن و لشکربه بغداد کشیدن. چه غایت وقت هر پادشاه که قصد بغداد و عباسیان کرد، از ملک و عمر تمتع نیافت. اگر پادشاه سخن نشنود و آن جا رود، شش فساد ظاهر گردد.»5
در بین مغولان نیز چنین اعتقاداتى وجود داشت. به همین دلیل، معتقد بودند باید از ریختن خون خان یا وابستگان او به زمین خوددارى کرد. آن ها خائن از خانواده خان را به گونه اى مى کشتند که خون او بر زمین ریخته نشود تا دچار عذاب و مصیبت نگردند.
بنابر این، هولاکو احتیاط کرد و پس از این که با خواجه نصیرالدین مشورت نمود و نظر او مخالف نظر حسام الدین از کار درآمد، هولاکو آن ها را به حضورطلبید تا با هم بحث کنند.
خواجه در پاسخ حسام الدین گفت: چند خلیفه از عباسیان کشته شده و هیچ اتفاقى نیفتاده است; مانند محمد امین و متوکل. پس دلیلى براى این سخن تو وجود ندارد و بلکه واقعیت گذشته خلاف نظر تو را مى رساند. در نهایت، هولاکو به سخن خواجه نصیر اعتقاد پیدا کرد و دلیل او را پسندید.6
از میان منابع 32گانه، چهار منبع دیگر نیز دخالت خواجه نصیر را ذکر کرده اند که عبارتند: روضة الصفاء; حبیب السیر; شذرات الذّهب; و طبقات الشافعیّه. این منابع پس از دوره مغول نوشته شده و نویسندگان آن ها شاهد این حوادث نبوده اند سه منبع اول مربوط به دو قرن دهم و یازدهم هجرى مى باشد و منبع چهارم مربوط به اواخر قرن هشتم. پس این منابع یا بدون دلیل و مدرک ـ بر اساس حدس خود و آنچه مشهور بوده ـ چیزى نوشته اند که نمى تواند معتبر باشد و یا دلیل و مدرکى داشته اند که دراین صورت، مى بایست در کتب قدیمى و معاصر حوادث ذکر شده باشد، اما چنین چیزى یافت نشد.
مسأله دیگر این که نویسنده طبقات الشافعیه (سُبکى) تعصّب شدید ضد شیعى داشته; چرا که از پیروان ابن تیمیه بوده که از روى بغض و تعصّب، نسبت هایى ناروا و دور از شأن به خواجه داده است.7 در این باره مدرکى نیز ارائه نداده است. بنابر این، نقل این کتاب ها نمى تواند گویاى حقیقت باشد.
دلایل عدم دخالت خواجه نصیرالدین در سرنگونى خلافت عباسى
در خصوص دخالت خواجه در سقوط بغداد چند نکته قابل ذکر است:
1. خواجه در آغاز هم راهى با مغولان، نزد ایلخانان نفوذ و قدرتى نداشت تا بتواند آن ها را در حمله به بغداد تحریک کند، بلکه پس از مدتى که در میان آن ها حضور یافت، توانست نظر آن ها را به خویش جلب کند و به تدریج نفوذ فوق العاده اى در دربار آنان به دست آورد. از این رو، بعضى با این فرض که خواجه نفوذ زیادى داشته است، مى خواهند نقش او را در این باره اثبات کنند، در حالى که اگر او پیش از فتح بغداد نفوذ و اقتدارى داشت، مى توانست نزد آنان جایگاهى داشته باشد.
2. خواجه یکى از کسانى بود که هم راه مغولان در حمله به بغداد شرکت داشت. بسیارى از افراد دیگر که مذهب تسنّن داشته اند نیز آن ها را هم راهى مى کردند. پس چگونه است که فقط حضور خواجه و نقش او را چشمگیر مى دانند، ولى از دیگران صحبتى نیست؟ افرادى مانند ابن عمران سنّى مذهب که با مغولان تبانى کرد و نیاز آن ها را به مواد غذایى تأمین نمود و مغولان با کمک او توانستند محاصره بغداد را ادامه دهند و پس از فتح بغداد نیز حاکم آن جا گردید، از این جمله اند.8
3. خواجه نمى توانسته است با قصد و خواسته مغولان مخالفت کند; چون نه تنها کارى از پیش نمى برده، بلکه به احتمال قوى جان خویش را از دست مى داده است.
4. خواجه مى دانسته است که ایلخانان سرانجام خلیفه و افراد صاحب نفوذ دولت عباسى را از بین خواهد برد; چرا که مغولان افراد صاحب نفوذى را که برایشان خطرساز بود، از بین مى بردند. آن ها با سرکرده اسماعیلیان چنین کردند، با وجود آن که در آغاز، او را نیک مى داشتند; وقتى او در راه آسیاى مرکزى بود و به دیدار خان اصلى مغول مى رفت ـ یا در حال بازگشت بود ـ او را به قتل رساندند. بدیهى است خلیفه عباسى، که نفوذ و قدرت بیش ترى نسبت به سرکرده اسماعیلیان داشت و ممکن بود در آینده، براى آن ها خطرساز باشد و به فکر تجدید حیات خلافت عباسى بیفتد، احتمال کشتن او توسط ایلخانان زیادتر بود.
بر این اساس، خواجه براى حفظ آبرو و جان و مال مسلمانان مى بایست در دربار ایلخانان نفوذ پیدا مى کرد و با زیرکى، درصدد حفظ کیان اسلام و مسلمانان و فرهنگ آن برمى آمد و این مهم تر از حفظ یک خلیفه بود.
5. از میان منابع 32گانه، فقط یک منبع ـ یعنى حبیب السیر ـ تصریح کرده که خواجه قصد از بین بردن خلافت را داشته و بدین روى با مغولان همکارى داشته است9 این در حالى است که این کتاب در قرن دهم هجرى نوشته شده و در منابع پیشین، چیزى به این عنوان نیامده است. این موضوع ساختگى بودن این مطلب را تأیید مى کند.
6. فقط یک منبع (البدایة والنهایة) دخالت خواجه نصیرالدین را در این موضوع رد کرده و تصریح نموده است که مردم گمان مى کنند او در این رخداد نقشى داشته است، ولى به نظر نگارنده اش، چنین حرکتى از شخصى عاقل و فاضل سر نمى زند.10 ابن کثیر نویسنده البدایة والنهایة در سال 774 هـ. ق از دنیا رفته است و در این بررسى، جزو منابع 18گانه به حساب نمى آید; جزو منابع پس از سال 750 هـ. ق به شمار مى رود.
نکته اى که در این منبع بر آن تأکید شده این است که مردمى که گمان بر دخالت خواجه در موضوع مورد نظر داشته اند بیش ترشان از اهل سنّت بوده اند. به نظر مى رسد با تبلیغ در میان مردم، چنین القا شده بود، که خواجه عامل اصلى سقوط بغداد و خلافت عباسى است. علاوه بر این چنین مى نماید که در میان منابع، چیزى در این باره وجود نداشته که ابن کثیر گفته است «مردم چنین گمان مى کنند»، وگرنه مى گفت که بعضى از نویسندگان چنین مى پندارند.
7. اگر خواجه نصیر قصد ضربه زدن به اهل سنّت را داشت پس از این که در دربار هولاکو قدرت و نفوذ قابل توجهى پیدا کرد، مى بایست بر ضد آن ها اقداماتى انجام مى داد، در حالى که نه تنها بر ضد اهل سنّت اقدامى انجام نداد; بلکه همان گونه که به علماى شیعه توجه مى نمود و در سر و سامان دادن امور مربوط به آن ها و موقوفات شیعه و مراکز علمى تلاش مى نمود، به علماى سنّى و مراکز علمى آن ها نیز توجه مى کرد; زیرا هدف او تقویت دانشمندان و مراکز علمى جهان اسلام بود تا بتواند در مقابل موج ناگهانى مغول، فرهنگ و ارزش هاى اسلامى را زنده نگه دارد. براى این منظور، او تعصّب را کنار گذاشت و فقط به فکر تقویت جایگاه مسلمانان و علماى آن ها بود.
8. در هر صورت، خواجه مانند هر انسانى داراى احساسات و عواطف بود و همانند هر انسانى به مذهب خویش علاقمند بود. بنابر این، اگر کسى یا گروهى بر ضد مذهب او اقدام و فعالیتى مى کردند، او خود را موظف به دفاع مى دید. خلافت عباسى نیز در آن زمان بر ضد شیعیان اقداماتى کرده بود که نمونه آن غارت محله کرخ بغداد بود که فجایع بسیارى براى شیعه دربر داشت. با این حال، آیا برانگیخته شدن احساسات یک نفر شیعه خلاف انتظار است؟
بنابراین، مى توان نتیجه گرفت که اگرچه خواجه در حمله مغول به بغداد نقشى نداشت، ولى ممکن است از سقوط بغداد خرسند شده باشد که این یک احساس درونى است و ربطى به تحریک ندارد. در هر صورت، به نظر مى رسد خواجه نصیرالدین طوسى در سقوط بغداد و تحریک مغول هیچ نقشى نداشته و فقط بر اساس قواعد نجوم و هیئت، بنابر خواسته خان مغول اظهار نظر نموده است.
خواجه نصیرالدین ودوران زندگانىوى
خواجه نصیرالدین طوسى اهل خراسان بود. در زمان حمله مغول به ایران، مردم شمال ایران از خوف مغولان به اطراف پراکنده و سرگردان شدند و به جاهاى امن پناه بردند. در این زمان، خواجه وارد دستگاه اسماعیلیان گردید ـ خواه با اراده خود و یا به اجبار ـ و در قلعه هاى محکم و غیر قابل نفوذ آن ها به تحصیل و مطالعه پرداخت. ظاهراً افکار فلسفى او در این دوران نزد آن ها شکل گرفت. قریب سه دهه از زندگى خویش را با این وضع گذراند تا این که گردباد آسیاى مرکزى، که توسط چنگیزخان وارد ایران شده بود، به سراغ اسماعیلیان آمد. در آغاز، آنان به دلیل برخوردارى از استحکامات بسیار محکم، مقاومت کردند، ولى دیرى نپایید که این مقاومت در برابر طوفان سهمگین مغول شکسته شد و قلعه هاى آن ها یکى پس از دیگرى به دست مغول افتاد و خورشاه با صلاحدید خواجه طوسى و دیگران تسلیم هولاکو گردید. از این زمان، خواجه وارد دوران جدیدى مى گردید و مى بایست با مغولان هم راهى کند. دوره زندگى او هم راه اسماعیلیان در مطالعه و تحقیقات علمى سپرى گردید و تا حدى از اجتماع و مردم فاصله داشت، ولى در فصل جدید (672 ـ 654 هـ. ق)، که قریب 18 سال به طول انجامید، با درایت و زیرکى خاصى، هم به دربار ایلخانان نفوذ پیدا کرد و هم خود را از دخالت در امور مالى دربار برکنار داشت تا گرفتار مشکلات احتمالى معمول در دربار حاکمان نگردد. یکى از عوامل موفقیت او نیز همین مسأله بود; چرا که نتوانستند او را با اتهام در زمینه مسائل مالى، از چشم ایلخانان بیندازند.
از دیگر سو، او در میان مردم و علماى مذاهب مختلف، قدرت و نفوذ فوق العاده اى به دست آورد. دلیل نفوذ او زیرکى و باهوشى اش در برخورد با حاکمان و صاحب منصبان و علم و دانش وى و آشنایى با رشته هاى گوناگون علمى و زبان و فرهنگ و دین مردم ایران بود.
او به درخواست هولاکو، رساله اى در چگونگى آداب سلطنت و حکم رانى نوشت و بنیان حکومت را دو چیز ـ قلم و شمشیرـ برشمرد و شاید این موضوع سرآغازى بود که ایلخانان از عالمان و دانشمندان ایرانى ـ اسلامى در حکومت بر قلمرو ایران بهره گیرند. شاید بتوان ادعا کرد که فعالیت هاى خواجه نصیر زمینه را براى خاندان جوینى و دیگر ایرانیان و دانشمندان آماده ساخت تا بتوانند در دستگاه مغولان وارد شوند و در حفظ فرهنگ و تمدن اسلامى و ایرانى گام بردارند.
مهم ترین اقدامات خواجه نصیرالدین در دوران وزارت
اگر چه او مشاور11 و وزیر بانفوذى در دربار ایلخانان گردید و کارها و اقدامات ادارى و دربارى زیر نظر و با اطلاع وى انجام مى گرفت، ولى از کار اصلى خود، که توجه به علم و دانش بود، غفلت نورزید و از این فرصت، کمال استفاده را برد و اقدامات بسیار مهمى را نیز انجام داد که اجمال آن چنین است:
الف. نظم دادن به فعالیت هاى علمى ـ فرهنگى دانشمندان اسلامى: با حمله مغول در اوایل قرن هفتم هجرى و ناامن شدن برخى از شهرهاى ایران همچون خراسان، نیشابور، رى و قم، مراکز علمى و فرهنگى در این منطقه با رکود روبه رو شد و دانشمندان و علما به مناطق دیگر هجرت کردند و یا به گوشه و کنار و مکان هاى امن پناه بردند و عده اى نیز قربانى این طوفان سهمگین مغول شده، جان خویش بر کف نهادند.
پس از روى کار آمدن هولاکو و استقرار حکومت ایلخانان در ایران، خواجه نصیر، که مقام مهمى به دست آورده بود، از فرصت پیش آمده بهره برد و با تلاش فراوان، علما و دانشمندان اسلامى را گرد آورد12و فعالیت هاى علمى و فرهنگى آن ها را هماهنگ ساخت و به همه آنان، از هر مذهبى که بودند، توجه کرد و هیچ حب و بغض و تعصّبى از خود نشان نداد; او به احیاى تمدن اسلامى مى اندیشید واین جز با هم دلى و هم یارى امکان پذیرنبود.
براى این کار، او 101 درآمد اوقاف سراسر مملکت را به رصدخانه اى در مراغه اختصاص داد و آن جا، مرکز علمى بسیار بزرگى گردید. در کنار آن نیز کتاب خانه اى بزرگ با کتاب هاى متعدد، که از گوشه و کنار مناطق گوناگون به ویژه بغداد فراهم کرده بود، ایجاد کرد و براى هر گرایشى و رشته علمى، مکانى جداگانه و حقوق و مقررى مخصوص به خود در نظر گرفت13 تا هزینه روزمره زندگى دانشمندان فراهم باشد و با فکرى آزاد به پژوهش در مسائل علمى بپردازند; رشته هایى مانند فلسفه، پزشکى، فقه، حدیث، نجوم، ریاضیات و هنر در این مکان علمى رواج داشت. اگر چه اکنون اثر خاصى از رصدخانه باقى نمانده است، ولى راهکار و تلاش او مى تواند براى دانشمندان امروزى درس آموز باشد.
ب. زنده کردن اوقاف: در فاصله چهل ساله درگیرى آغازین مغول تا استقرار حاکمیت ایلخانان، مراکز وقفى به حال خود رها شده بود یا توجه چندانى به آن ها نمى شد. در نتیجه، از بازدهى افتاده بودند و درآمد چندانى نداشتند. در زمان خلافت عباسى، املاک وقفى شیعیان در دست حاکمیت و اهل سنت قرار داشت و هیچ اقدامى در جهت برگرداندن آن ها صورت نگرفت تا این که خواجه در زمان هولاکو، این املاک را به شیعیان برگرداند که کمک بسیار خوبى در جهت تقویت شیعه گردید.
ج ـ زنده نگه داشتن فرهنگ ایرانى: او با نفوذ و قدرتى که در دربار ایلخانان کسب کرده بود، از دیوانیان و صاحب منصبان ایرانى همچون خاندان جوینى به خوبى حمایت کرد. اگر کمک متقابل دیوانیان و روحانیان نبود، بعید به نظر مى رسید که آنان بتوانند در برابر مغولان نتیجه مطلوبى به دست آورند.
دیوانیان با نفوذ در دربار مغولان، فرهنگ و دین ایرانیان را در میان آن ها رواج دادند تا زمینه گرایش ایلخانان را به اسلام و تشیع فراهم کنند. معمولاً قوم غالب فرهنگ خویش را در جامعه حاکم مى کنند، ولى در این مورد، با درایت علما و فرمان روایان شیعى و مسلمان، فرهنگ مغولى نتوانست غالب گردد.
د ـ میدان دادن به شیعیان: پیش از فتح بغداد، که حاکمیت در دست اهل سنّت بود، شیعیان مجبور بودند تا حدى با تقیّه و فعالیت هاى پنهانى، زندگى کنند، اما در زمان ایلخانان، وضعیت بسیار فرق کرد; چرا که در آغاز، ایلخانان تفاوتى میان اهل سنّت و شیعیان قایل نبودند وهدف خان مغول، حفظ حاکمیت و اطاعت مردم و فراهم کردن منابع و درآمدها بود و نسبت به دین و مذهب رعایاى خود و یا حتى کارگزاران و وزیران، حساسیتى نشان نمى دادند. در این زمان بود که علماى شیعه فرصت فعالیت آشکار و علنى پیدا کردند و با نفوذى که خواجه داشت، زمینه اقدامات آن ها کاملاً فراهم گردید.
بدین روى در زمان ایلخانان فقط مسأله مخالفت با حکومت و قدرت مطرح بود، در حالى که در زمان خلافت عباسى، هم مخالفت با حکومت و هم تفاوت مذهب از عوامل برخورد حاکمان با شیعه به حساب مى آمد.
علاوه بر این خواجه تعصّب مذهبى نداشت و به هیچ وجه، نمى خواست از قدرت خویش در راه سرکوبى اهل سنّت استفاده کند یا فقط به توسعه و پیشرفت مذهب خویش بیندیشد. او همان گونه که به علماى شیعه و شیعیان اهمیت مى داد، به علماى اهل سنّت و سنّى ها نیز اهمیت مى داد و به هر دو به یک چشم مى نگریست. وى کمک زیادى به علماى اهل سنّت کرد و در جهت اتحاد مسلمانان نقش ویژه اى ایفا نمود. او با روش معتدل و منصفانه خویش در جهت تقویت مسلمانان و علماى آن ها و فرهنگ ایرانى بسیار کوشید و در میان علماى دیگر مذاهب جایگاه ویژه اى به دست آورد.
از این رو به نظر مى رسد که پس از ورود مغولان به ایران، در میان مسلمانان و براى هم دلى و هم نوایى و یا دست کم تحمل یکدیگر رویکردى جدید به وجود آمد. یکى از دلایل این مسأله آن بود که حاکمان، کافر و غیر ایرانى بودند و این سبب وحدت مسلمانان گردید و موجب شد تا مشکلات و اختلافات را تا حدى کنار بگذارند.
اما پس از آن که خواجه از دنیا رفت و گرایش به اسلام در میان ایلخانان پدید آمد، تعصّبات مذهبى غیر معقول رونق گرفت. همچنین در زمان علاّمه حلّى این رقابت غیر معقول و توطئه آمیز کاهش یافت (که در ادامه خواهد آمد.)
سید بن طاووس و اقدامات او در عصر ایلخانان
یکى از بزرگان دیگر شیعه که نقش مهمى در توجه مغولان به شیعه داشت، سید رضى الدین على بن طاووس است. او در عصر خلافت عباسى در امور سیاسى دخالت نمى کرد، با این که بارهامنصب و مقام هایى همچون وزارت و نقابت طالبى ها به او پیشنهاد گردیده بود، ولى او زیر بار نرفت و اشتغال به این امور را سبب هلاکت مى دانست.14
روزى خلیفه به او گفت: آیا سید رضى و سید مرتضى را ظالم مى دانى که در این امور وارد شدند یا معذور مى دانى؟ سید بن طاووس پاسخ داد: ایشان در زمان آل بویه و ملوک شیعه بودند و آنچه مى خواستند از رضاى خداوند ممکن و مهیّا بود.15 او در زمان عباسیان وارد مسائل سیاسى نشد; چون مجبور بود که با آن ها هم راهى کند. ولى در زمان حمله مغول، که خطرى بزرگ مردم مسلمان را تهدید مى کرد، سید چند بار از خلیفه عباسى درخواست کرد که نزد مغول رود تا صلح صورت گیرد و گفت: من با لباس روحانى مى روم و خود را فرستاده شما نمى دانم که بگویید در شأن ما نیست که یک هیأت ساده و بدون تشریفات بفرستیم، اما خلیفه به درخواست درباریان، این خواسته سید را نپذیرفت.
سید پس از سقوط خلافت عباسى،منصب نقابت بغداد را عهده دار شد. او خود مى گوید که در این منصب، توانستم چندین نفر را از مرگ نجات بخشم که این افتخارى است براى من و آن را فراموش نمى کنم.16
او همچنین مى گوید: من با مباحثه و مناظره توانستم چند نفر از علماى اهل سنّت و زیدیه را شیعه گردانم.17یکى از اقدامات مؤثر ایشان این بود که هولاکو پس از فتح بغداد و در حالى که همه مقاومت ها درهم شکسته بود، علما و دانشمندان مذاهب مختلف را در «مستنصریه» بغداد جمع کرد و در آن مجلس سؤال حساس و مهمى مطرح کرد; گفت: «آیا به نظر شما، حاکم عادل کافر بهتر است یا حاکم مسلمان ظالم و ستمکار؟» چه کسى جرأت مخالفت و پاسخ دادن داشت؟ در حالى که همه سکوت کرده بودند و در پاسخ حیران بودند، سیدبن طاووس که یکى ازبرزگان و دانشمندان شیعه بود، برخاست و گفت: «به نظر ما، حاکم عادل کافر بهتر است.» همه علما رأى و نظر سید را پذیرفتند و آن را بر قلم آوردند.18 این پاسخ در نظر هولاکو خوشایند آمد و سبب توجه او به شیعه و علماى شیعه گردید. بنابراین، باید گفت: اقدامات سید بن طاووس در کنار فعالیت هاى خواجه نصیر توانست نزد ایلخانان مؤثر افتد و زمینه نفوذ و قدرت شیعه را فراهم آورد.
علاّمه حلّى و نقش او در دوران ایلخانان
شخصیت بزرگ دیگرى که در این دوران پرمخاطره توانست گام هاى بزرگى براى تقویت شیعه و بسترسازى گرایش به تشیع بردارد، علاّمه بزرگوار حسن بن یوسف حلّى از شاگردان ممتاز خواجه نصیر است که در علوم عقلى و نقلى مهارت داشت.
علاّمه با علماى نامدار و بزرگى همانند قاضى بیضاوى، قاضى عضدالدین ایجى و نظام الدین مراغه اى و دیگر افراد از اهل سنّت به مباحثه و مناظره پرداخت و در بحث پیروز گردید. این نشان از نبوغ و مقام علمى والاى او دارد. در این باره بیضاوى در نامه اى خطاب به علاّمه چنین مى نگارد: «اى مولاى ما، که خداوند فضل تو را دوام بخشد، تو پیشواى مجتهدان در علم اصول هستى.»19
این در حالى است که بیضاوى در سال 685 هـق. وفات یافته و علاّمه حلّى در این زمان قریب 39 سال دارد. بیضاوى از بزرگان اهل سنّت بود و این سخن وى رفعت مقام علمى علاّمه را مى رساند.
در زمینه نگارش نیز علاّمه کتاب نیز کتاب هاى زیادى (دست کم 100 کتاب) در رشته هاى گوناگون نوشته است که این موضوع علم و مهارت او را در نوشتن مى رساند. او دو کتاب خود ـ یکى نهج الحق و کشف الصدق و دیگرى منهاج الکرامة فى اثبات الامامة ـ را به سلطان محمد الجایتو تقدیم کرد که در اثبات امامت و تشیع نوشته است.
نقش علاّمه حلّى در تشیّع سلطان محمد الجایتو
در مورد نقش علما، به خصوص علاّمه حلّى در شیعه شدن مغولان و سلطان محمد الجایتو، مطالب زیادى گفته شده که جاى بررسى دقیق ترى را سزاوار است. بنابراین، در این جا، تنها به علل گرایش این سلطان مغولى پرداخته مى شود تا میزان تأثیر علماى شیعه مشخص شود:
سلطان محمد الجایتو پس از سلطان غازان خان به عنوان ایلخان انتخاب شد، در حالى که مسلمان بود و مذهب حنفى داشت.20 او در آغاز مسیحى بود و به دست جبّلها غسل تعمید یافته و با جاثلیق دوست صمیمى بود.21
پس ازبه قدرت رسیدن درحالى که حنفى بود نام خدابنده را بر خود نهاد و سعى در اتمام کارهاى نیمه تمام غازان داشت.
خواجه رشید الدین فضل الله شافعى مذهب، در دربار او صاحب نفوذ بود، ولى به لحاظ مذهب ایلخان، رفت و آمد حنفیان به دربار توسعه یافته بود و این براى خواجه رشید الدین ناخوشایند مى نمود. روحانیان حنفى، که در دربار نفوذ پیدا کردند، به مذاهب دیگر مجال نمى دادند و حتى به آن ها لعن و طعن نیز داشتند.22
خواجه رشیدالدین به ایلخان پیشنهاد داد که نظام الدین عبدالملک مراغه اى شافعى را قاضى القضات مملکت نماید.23 در این زمان بود که رقابت شدیدى بین حنفى ها و شافعى ها درگرفت. در این میان، شیعیان نیز بیکار نماندند و افرادى مانند خواجه سعد الدین ساوجى و سید تاج الدین آوجى و امیرطرمطاز مغولى، که شیعه بودند، در جهت نشر فرهنگ تشیع فعالیت مى نمودند.
با روى کار آمدن نظام الدین مراغه اى، سلطان به شافعى ها گرایش پیدا کرد و شافعى شد. روزى پسر صدرابخارا، که حنفى بود، در نماز جمعه شرکت کرد و در حضور سلطان، بین او و نظام الدین بحث درگرفت و الفاظ رکیک و تندى بین آن ها رد و بدل گردید که سبب رنجش سلطان و مغولان گردید و نسبت به دین اسلام تردید پیدا کردند و حتى امیران مغولى مى گفتند: این چه کارى بود که کردیم و دین آبا و اجدادى خود را رها ساختیم.
پس از چند ماه که حالت تردید و دودلى وجود داشت، نظام الدین به آذربایجان مسافرت کرد و سلطان نیز به بغداد رفت. در این جا بود که با علماى شیعه برخورد کرد و او را به زیارت قبور ائمّه(علیهم السلام) واداشتد و علماى بزرگى همچون علاّمه حلّى و خواجه اصیل الدین پسر خواجه نصیرالدین طوسى به خدمت ایلخانان رسیدند.24 و با گفتوگوهایى که در این جلسه صورت گرفت سلطان به تشیع متمایل گردید و علاّمه در آن جا، دو کتاب خویش را به سلطان تقدیم کرد.
سلطان محمد الجایتو پس از شیعه شدن، دستور اجراى امورى را داد که در ایران بى سابقه بود و اولین ظهور رسمى تشیّع در ایران به شمار مى رود. آن امور عبارت است از:
1. تغییر خطبه به روش ائمّه که بدون ذکر خلفا باشد;25
2. ضرب سکه به نام ائمّه(علیهم السلام);
میرخواند مى گوید: «چون عقیده سلطان محمد خدابنده بر محبت اهل بیت نبى و ولى منطوى بود، فرمان داد تا بر وجوه دنانیر لفظ «على ولى الله» را در ردیف کلمه «لا اله الاّ الله» «محمد رسول الله»(صلى الله علیه وآله) گردانیدند و اسامى ائمّه را در مسکوکات نقش کردند.»26
3. داخل کردن «حىّ على خیر العمل» در اذان، اگر چه بعضى از شهرها مانند قزوین با آن مخالفت کردند;
4. دایر کردن مدارس سیار که مناظره هاى زیادى در آن ها صورت مى گرفت و علاّمه حلّى نیز در آن ها تدریس مى کرد.27
عوامل گرایش سلطان محمد الجایتو به تشیّع: این عوامل را به اجمال چنین مى توان بیان کرد:
1. علما و صاحب منصبان شیعى: علمایى همچون علاّمه حلّى و ملاحسن کاشى و سید تاج الدین آوجى که منطقى مستدل و قوى داشتند و صاحب منصبانى همچون خواجه سعدالدین وزیر و امیرطرمطاز، که حضورى قوى و جدى داشتند، مکمّل یکدیگر بودند و کمک متقابل آن ها سبب نفوذ یکدیگر شد و در نتیجه، شیعه در دربار ایلخان توسعه چشم گیرى یافت. به نظر مى رسد که این مهم ترین عامل بود; چرا که اهل سنّت موجود در دربار به دلیل ضعف در بحث و مناظره، به توطئه و حیله روى آوردند و با این کار، افراد مذکور را به قتل رسانده یا منزوى ساختند.
2. مناظره هاى خصومت آمیز اهل سنّت:28 این گونه مناظرات (که نمونه اى از آن اشاره شد) مى توانست در گرایش سلطان به تشیع مؤثر باشد; چرا که ضعف اهل سنّت و قوت علماى شیعه او را به تشیع رهنمون ساخت.
3.سلطنت موروثى: نقل است که پس از مردد شدن سلطان در اثر مناظره ناپسند بین پسر صدرابخارا و نظام الدین مراغه اى، امیر طرمطاز که شیعه بود، با شگردى خاص، تشیّع را در نظر سلطان جلوه گر ساخت، ولى سلطان ترسید و گفت: به من مى گویى: رافضى شوم؟ اما زمانى که موضوع سلطنت موروثى را که شبیه آن در مذهب تشیّع وجود دارد، مطرح کرد سلطان مجذوب آن شد29 و حساسیت او نسبت به رافضى، برطرف شد. با تلاش علماى شیعه، به ویژه علاّمه حلّى، سلطان به شیـعه علاقه مند گردید و در نهایت، شیعه شد و مذهب شیعه را مذهب رسـمى کشور اعلام کرد که با مخالفت عده زیادى از اهل سنّت مواجه شد.
4. حکم طلاق: بعضى مطرح کرده اند که سلطان محمد الجایتو به دلیلى زن خود را سه طلاقه کرد، ولى از این کار خویش پشیمان شد و درصدد برآمد که به گونه اى این مسأله را حل کند. براى این کار از فقهاى دربار خود سؤال کرد. همه فتوا دادند که رجوع ممکن نیست، مگر این که کسى با زن تو ازدواج کند، سپس اگر طلاق داد، مى توانى با او ازدواج کنى. این مسأله براى سلطان گران آمد. ولى یکى از شیعیان به سلطان گفت که مذهب شیعه رجوع به زن را حلال مى داند. سلطان دستور داد تا علاّمه حلّى را به دربار آوردند و این مسأله را حل کرد و در اثر این، سلطان شیعه شد.
اولین اشکال این نقل آن است که در کتاب ها و منابع اصیل ذکر نشده و فقط بعضى از منابع متأخر آن را ذکر کرده اند30 و اگر کسى با نقل این داستان قصد تبلیغ تشیّع را داشته باشد، باید گفت که نه تنها تبلیغ نکرده، بلکه شیعه شدن سلطان و بسیارى دیگر را از روى هواى نفس دانسته و نقش علما را کم رنگ کرده است. دیگر این که سلطان مغولى چگونه به زبان عربى آشنایى کامل داشته است تا بتواند صیغه عربى طلاق را با حضو دو شاهد ادا نماید؟ و آیا سلطان این قدر به احکام اسلامى آشنایى داشت که پس از ناراحتى، فوراً زن خویش را سه طلاقه کند؟ علاوه بر این، آیا سلطان تا این اندازه متشرع بوده که نمى خواسته است بر خلاف حکم اسلام عمل نماید، در حالى که بسیارى کارهاى بدتر از آن از جمله قتل و جنایت در دربار او صورت مى گرفته است.
بنابر این، به نظر مى رسد که این مسأله ساختگى است و در هر صورت، نمى توان این عامل را پذیرفت.
5. فتح گیلان: مردم منطقه گیلان به تشیع زیدى گرایش داشتند و علویان و سادات بسیارى در آن جا حکومت کرده بودند. و به لحاظ وجود کوه هاى بسیار بلند این منطقه تا سال 706 هـ. ق به تصرف ایلخانان درنیامده بود و در این سال به دستور سلطان الجایتو لشکرى آن جا را فتح کرد. از سوى دیگر، مرکز حکومت ایلخانان ـ یعنى سلطانیه ـ در بین راه گیلان و مناطق دیگر وجود داشت و بنابر این، رفت و آمدها از این منطقه مى توانست تا اندازه اى تأثیرگذار باشد.
6. استقلال از خلافت سنّى مصر: برخى که این موضوع را عاملى براى تشیع سلطان مغول ذکر کرده اند منظورشان این است که اگر سلطان سنّى مى بود، خلافت او فرع بر خلافت مصر مى گردید و چون سلطان مغول نمى توانست زیردست یک غیر مغولى باشد، شیعه گردید.
اما این نمى تواند عاملى براى تشیع او محسوب گردد; چون سلطان الجایتو ابتدا سنّى مذهب بود و بعد شیعه شد. اگر این معیار در نظر او وجود داشت، در آغاز سنّى نمى گردید.
بنابر این، عامل اصلى گرایش سلطان الجایتو به تشیّع، تلاش علما و صاحب منصبان شیعى است که در میان آن ها علاّمه حلّى نقش برجسته اى داشت.
علاّمه در حدود سال 709 هـ.ق. در حوزه هاى علمى حلّه و بغداد به تدریس و نگارش کتاب و کارهاى علمى مى پرداخت و در فعالیت هاى سیاسى ـ اجتماعى خاصى وارد نشده بود. اما پس از شیعه شدن سلطان محمد الجایتو، به درخواست سلطان، مدرسه اى از کرباس درست کردند که همیشه همراه سلطان بود. در این مدرسه سیّار، علاّمه حلى و علماى مذاهب دیگر مجالس مباحث و مناظره و تدریس برقرار مى کردند و در این میدان، علماى شیعه، به ویژه علاّمه حلى، با اقتدار به ترویج و نشر فرهنگ تشیع مى پرداختند.
علما و بزرگان اهل سنّت تحمل چنین وضعى را نداشتند که سلطان شیعه بوده و شیعیان در دربار نفوذ فراوان داشته باشند و از گرایش مردم به تشیع هراسناک بودند، اما قدرت مقابله علمى را هم نداشتند. از این رو، از در توطئه و فشارهاى پنهانى وارد شدند و با تهمت، عده اى را به قتل رساندند و سلطان را از حضور آن ها بیمناک کردند و در نهایت، علاّمه حلّى در تنگنا و مورد بى مهرى قرار گرفت و چاره اى جز بازگشت به حلّه نیافت و در این مرحله، از فعالیت هاى سیاسى و اجتماعى کناره گیرى کرد.31
یکى از مسائلى که در مورد علاّمه حلّى باید ذکر کرد، مخالفت شدید ابن تیمیه با ایشان است. او شخصى بود که افکار جدیدى ارائه داد و بسیارى از علما، حتى علماى اهل سنّت، او را تکفیر کردند و مدتى به همین سبب زندانى بود. زمانى که علاّمه حلّى کتاب منهاج الکرامة را در اثبات امامت حضرت على(علیه السلام)نوشت، ابن تیمیه بسیار خشمگین شد و کتابى به نام منهاج السنّة رادرردّ برآن نگاشت وجسارت بسیارى بر علاّمه روا داشت.32 علاّمه در جواب گفت: اگر ابن تیمیه مى دانست که من چه مى گویم، بهوى جواب مى دادم.33
کوتاه سخن
شیعیان با پشت سر گذاشتن دوران هاى متفاوتى، روز به روز بر قدرت و تجربه خویش افزودند. در قرن هفتم هجرى، گردباد بزرگى سرزمین هاى اسلامى را درنوردید و مى رفت که فرهنگ و دین مسلمانان را با خطر نابودى مواجه کند ; چرا که این قوم با رفتارى جنایت آمیز و بى رحمانه به هر شهر و دیارى مى تاختند و آن را غارت مى کردند. در این حال، با همّت گروه ها و اصنافى از مردم، این سیل بنیان کن رام شد و نه تنها خسارت ها جبران گردید، بلکه زمینه اى براى تقویت و بسترسازى گرایش مردم به تشیّع فراهم گردید و براى مدتى کوتاه مذهب تشیع در ایران رسمى گردید و مقدمه اى براى دوران صفویه شد تا ایرانیان آمادگى پذیرش آن را داشته باشند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ منوچهر مرتضوى، پیشین، ص 313
2ـ کامل مصطفى الشیبى، تشیع و تصوّف تا آغاز سده 12 هجرى، ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگزلو، چاپ دوم، تهران، امیرکبیر، 1374، ص 104
3ـ شیرین بیانى، دین و دولت در ایران عهد مغول، چاپ دوم، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1370، ج 1، ص 305; وى مى گوید: دست تشیع از آستینمغول بیرون آمد و کار را یکسره کرد.
4 و5 و6ـ رشیدالدین فضل الله همدانى، جامع التواریخ (4 جلدى)، تصحیح محمد و مصطفى موسوى، تهران، نشر البرز، 1373، ج 2، ص 1006
7ـ رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 2، ص 606، به نقل از: منهاج السّنّة، ج 2، ص 199.
8ـ خواندمیر، تاریخ حبیب السیر، زیر نظر محمد دبیرسیاقى،چ سوم،تهران،خیام،1362،ج3،ص 96
9ـ همان، ج 2، ص 338 و ج 3، ص 106
10ـ ابن کثیر، البدایة والنهایة، (14 جلدى; فهارس)، ج 13، ص 267
11ـ شیرین بیانى، پیشین، ج 1، ص 340
12ـ همان، ج 1، ص 350 به نقل از: ابن فؤطى، مجمع الاداب، قسم اول، ص458 و قسم سوم، ص269
13ـ ابن کثیر، پیشین، ج 13، ص 215 / رسول جعفریان، پیشین، ج 2، ص 620 / ابن فؤطى، حوادث الجامعة، ص 382
14ـ سید بن طاووس، کشف المحجّة وثمرة المهجّة یا راهنماى سعادت، ترجمه محمد باقر شهیدى گلپایگانى، تهران، سعدى، 1341، فصل 128، 126، 125
15ـ همان، فصل 125
16و17ـ على دوانى،مفاخراسلام،(8جلدى)،تهران،امیرکبیر،1364،ج4،ص68
18ـ محمد بن على ابن طقطقى، تاریخ الفخرى، ترجمه محمد وحید گلپایگانى، چاپ دوم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360، ص 19
19ـ على دوانى، پیشین، ج 4، ص 253
20ـ ابوالقاسم عبدالله بن محمد القاشانى، تاریخ الجایتو، به اهتمام مهین همبلى، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348، ص 96
21ـ بى. نن، رشیدوو، سقوط بغداد، ترجمه اسدالله آزاد،مشهد، آستان قدس، 1368; ص 190
22ـ شیرین بیانى، پیشین، ج 2، ص 481
23 و24 و25ـ القاشانى، پیشین، ص 96 / ص 99 و 100
26ـ میرخواند،تاریخ روضة الصفا، تهران چاپخانه پیروز، 1388، ج 5، ص 426
27ـ شیرین بیانى، پیشین، ج 2، ص 605
28ـ منوچهرمرتضوى، مسائل عصرایلخانان،چ دوم،تبریز،آگاه،1370،ص238
29ـ القاشانى، پیشین، ص 99
30ـ محمدعلى مدرس، ریحانة الادب در شرح احوال و آثار علما و عرفا و ...، چاپ سوم، تهران کتابفروشى خیام، 1369، ج 4 ص 169 / یوسف کرکوش الحلى، تاریخ الحلة، چاپ اول، قم، منشورات شریف رضى، 1413، ج 1، ص 87
31ـ صلاح الدین خلیل بن ایبک صفدى، الوافى بالوفیات، بى جا، دارالنشر فرانزشنایز، 1411 ق. ج 13، ص 85
32ـ على دوانى، پیشین، ج 4، ص 266
33ـ همان، به نقل از عسقلانى، لسان المیزان، ج 2، ص 317
یکى از دشوارترین موضوعات تاریخ اسلام بررسى اوضاع شیعیان است; زیرا حب و بغض متعصّبانه و یک سونگرى نسبت به شیعیان بیش تر تاریخ نگاران را تحت تأثیر قرار داده و کم تر تاریخ نگارى است که تعصّبات مذهبى را به گونه اى در بیان حوادث، دخالت نداده باشد.
از سوى دیگر بیش تر حاکمان سرزمین هاى اسلامى بر مذهب اهل سنّت بوده و براى دفاع از مذهب خود، براى نویسندگان محدودیت هایى قرار مى داده اند، اگرچه تعداد انگشت شمارى از تاریخ نگاران به گونه اى به ذکر واقعیات مى پرداخته اند، ولى در هر صورت، در اثر این سیاست، بسیارى از حقایق پوشیده مانده است. بنابر این شایسته است پژوهشگر تاریخ تشیّع به مطالب ارائه شده با حساسیت و دید انتقادى بنگرد و با شناخت شرایط اجتماعى، سیاسى، و اقتصادى از یک سو و شناخت انگیزه نویسندگان از سوى دیگر، بر روند تاریخ نگارى اشراف یابد تا به قدر امکان به واقعیت دست یابد.
این مقال به بررسى نقش چند تن از دانشمندان شیعه و بررسى بعضى اتهام هاى ذکر شده در مورد آن ها پرداخته، اما درصدد نبوده است فعالیت ها و اقدامات همه شیعیان را درست قلمداد کند و آن ها را بر اساس شرع توجیه کند و به جانب دارى از یک گروه بپردازد، بلکه در پى آن است، بر اساس اسناد و مدارک و با شناخت اوضاع آن روز، عملکرد این افراد را مورد بررسى قرار دهد. از جمله مشکلات علم تاریخ آن است که یک حادثه با تمام خصوصیات خود، تکرارپذیر نیست تا بتوان همانند علوم تجربى، قواعدى را در آن حوادث معیار قرار داد و بر آن اساس، به نقد و بررسى عملکرد افراد و گروه ها در حوادث مشابه پرداخت ; چرا که عوامل اثرگذار و شرایط پنهان و پیدا در هر حادثه قابل تعیین و تحدید نمى باشد.
بنابراین در هر حادثه و پدیده، باید بررسى مستقلى روى اسناد و مدارک و شرایط حاکم بر آن دوره صورت گیرد و بر آن اساس تحلیل شود.
علما و میزان نقش آنان در سیاست
پیش از ورود به بحث اصلى، در مورد دخالت علما در سیاست، توجه به چند نکته مناسب است:
نخست. در هر جامعه اى با توجه به گرایش هاى مردم، یک گروه و صنف نقش ویژه اى دارند که مى توانند جامعه را به حرکت واداشته یا از حرکت در مسیرى باز دارند. در جامعه دینى، علما و روحانیان جایگاه ویژه اى دارند.
از سوى دیگر، همه دانشمندان مذهبى در یک جایگاه قرار ندارند، بلکه درجات تقوا، دانش و صلاحیت هاى فردى و اجتماعى آن ها با هم تفاوت دارد که با توجه به این شایستگى ها، هر کدام مقام و رتبه اى خاص پیدا خواهند کرد و حتى در بعضى مراحل، به حدى ارتقا مى کنند که علماى دیگر را نیز مجذوب خویش مى سازند; همانند شیخ مفید، شیخ طوسى، علاّمه حلى و خواجه نصیر طوسى.
دوم. در هر زمان و مکانى شرایط خاصى حاکم است و هرحادثه در ظرف زمانى و مکانى خاص خود اتفاق مى افتد. نوع شرایط در تصمیم گیرى علماى شیعه مؤثر است.
بنابراین، اگر عالمى در زمان ایلخانان وارد عرصه سیاست و اجتماع گردید، نباید چنین پنداشت که در زمان تیموریان و یا صفویه نیز مى بایست چنین باشد یا نباشد.
بدین روى، براى درک درست هر حادثه و تحلیل واقع بینانه، باید پژوهشگر بر شرایط اجتماعى و سیاسى حاکم بر هر دوره احاطه داشته باشد.
سوم. شناخت روحیه ها و سلیقه ها در تصمیم گیرى و در نتیجه، عملکرد عالمان دین از دیگر معیارهاى برداشت واقع بینانه و منصفانه ازحوادث است. به عنوان نمونه ابن میثم بحرانى، نویسنده شرح نهج البلاغه و از فیلسوفان بزرگ که در فقه و حدیث و ادب مهارت داشت، در زمان ایلخانان ابتدا واردمسائل سیاسى نشد، ولى پس از اصرار علماى عراق به حلّه و بغداد آمد و وارد مسائل سیاسى گردید وتازمان عزلعطاملک جوینىبراین روش بودوپس از آن به بحرین بازگشت و از سیاست کناره گیرى کرد.
پس این گونه نیست که بتوان در شرایط مساوى، از همه انتظار یک روش و سلوک را در مسائل مختلف داشت; چرا که روحیه ها و سلیقه هاى افراد باهم فرق دارد ; برخى ذوق مسائل سیاسى دارند و برخى ذوق مسائل فرهنگى، اقتصادى، هنرى و مانند آن.
چهارم. علاوه بر این که علماى دین به مذاهب مختلفى گرایش داشته اند، به دسته هاى گوناگونى نیز تقسیم شده بودند که هر دسته در پى ترویج مذهب خویش بود. علماى هر مذهب نیز گرایش هاى مختلفى داشتند و هر کدام گرایش دیگرى را بر خطا مى دانست; مانند فیلسوفان، صوفیان، فقیهان و دیگران.
از این گذشته، هر کس در گرایش هاى سیاسى خود، مواجه با تهمت دربارى بودن و دنیاگرایى نیز بود. البته بعضى به علم و دانش و سیر و سلوک معنوى مى پرداختند و دخالت در مسائل سیاسى را دور از شأن روحانى مى دانستند. اگر چه برخى دنیاگرایى و دربارى بودن را در جهت جلب منافع مادى و مقام قرار داده بودند. ولى همین برداشت در میان علما و مردم سبب مى شد که عده اى براى حفظ خود از تهمت، از مسائل سیاسى دورى گزینند، به ویژه آن که دخالت در مسائل سیاسى خطرات جانى نیز در پى داشت و بیم آن مى رفت که در دربار، مورد اتهام سوء استفاده مالى قرار بگیرند و در نتیجه خشم سلطان به قتل برسند. این قبیل مسائل در دوران مغول بسیار رایج بود.
با توجه به این مسائل، چگونه ممکن بود دانشمندى در مسائل سیاسى دخالت کند و خطرات و مسائل جانبى آن را نپذیرد؟ با توجه به نکات گفته شده، مى توان گفت: چنین نیست که اگر عالمى درمسائل سیاسى و اجتماعى عصر خویش دخالت نکرد، مقصرباشد ومابر چه اساسى مى توانیم تحلیل هاى منفى داشته باشیم؟
نقش عالمان شیعى ایلخانانى در سیاست
در زمان ایلخانان، عالمان شیعىِ بسیارى به لحاظ احساس وظیفه، وارد میدان سیاست شدند و در جهت گسترش و رونق مذهب تشیع، فعالیت هاى چشم گیرى انجام دادند و نه تنها از تهمت ها و دیگر خطاها نهراسیدند، بلکه گرایش ایلخانان و مردم را به شیعه موجب شدند.
البته باید متذکر شد که در ایران، فقط علماى شیعه اثرگذار نبودند، بلکه گروه هایى همچون فرمان روایان شیعى و صوفیان دوستدار اهل بیت(علیهم السلام) و عیّاران نیز نقش ویژه اى داشتند. صوفیان و عیّاران به دلیل نفوذى که بین مردم در عصر حکومت ایلخانان به دست آورده بودند، تأثیر بسزایى داشتند; چون مردم با سلطه مغول و غارت و جنایت آن ها مواجه شده بودند و هرج و مرج حاکم در اوضاع سیاسى سبب هرج و مرج اقتصادى و امنیتى و فرهنگى نیز شده بود و مردم به دنبال پناهگاهى بودند که آن ها را از این مصیبت ها و رنج ها حفظ کند.
بنابر این، خانقاه هاى متعددى در هر کوى و برزن گسترش یافت و نه تنها مردم، بلکه وزیران و ایلخانان نیز به امور عارفانه گرایش پیدا کردند، تا آن جا که حتى مغولان نیز به امورى این چنین علاقه مند شدند و دستور دادند خانقاه هایى در بغداد، همدان،تبریزوسلطانیه ساخته شودومسؤول رسیدگى نیز براى آن ها تعیین کردند.1
صوفیان آن عصر حضور سیاسى و اجتماعى نیز داشتند و با محبت اهل بیت(علیهم السلام) زمینه ترویج دوستى خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) را رواج دادند و این همان چیزى بود که شیعه خواستار آن بود. این گرایش هاى عارفانه و صوفیانه، حتى در میان علماى شیعه نیز تأثیر گذاشته بود; چنان که در میان خاندان طاووس در شهر حلّه مشهود بود.2 این سرآغازى براى پیوند تشیع و تصوّف به شکل گسترده ترى گردید که گاهى حالت افراط نیز به خود مى گرفت. در هر صورت، دوستى با خاندان پیامبر(علیهم السلام) در میان مردم رواج چشم گیرى پیدا کرد و زمینه رسمى شدن تشیّع در دوره صفویه از این جا شروع شد و کلید موفقیت در بسترسازى گرایش به شیعه، دوستى همه گروه ها وحتى اهل سنّت به خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله)است، مگر عده اى که ناصبى بودند. از میان گروه هاى مختلف، که تأثیرات زیادى بر جاى گذاشتند، تأثیر دانشمندان شیعى بسیار حایز اهمیت است که با نوشتن کتاب ها و برقرارى مجالس مناظره و بحث و غلبه بر مذاهب دیگر، با قدرت استدلال گرایش به تشیّع را استحکام و قدرت بخشیدند.
قرن هفتم هجرى بستر مهمى براى رخدادهاى ناگهانى و بس بزرگ بود که توجه مردم آن روزگار را به خود جلب کرد. یورش مغول در این قرن نه تنها سرزمین هاى اسلامى، بلکه سرزمین هاى دیگر از جمله اروپا و چین را نیز به بحران کشانید و مهم ترین پیامد آن، سقوط خوارزمشاهیان و اسماعیلیان و خلافت عباسى (سقوط بغداد) بود. این موضوع تأثیرات ژرفى در سرزمین هاى اسلامى بر جاى گذاشت و ایران و عراق را از تحت سیطره خلافت بیرون آورد و حاکمانى غیر مسلمان بر آن حاکمیت یافتند.
خواجه نصیرالدین طوسى و نقش وى در حکومت ایلخانان
در این بین همکارى شیعیان با مغول مطرح است; چرا که از سویى علما و دانشمندان شیعى در فرمان روایى ایشان نفوذ یافتند و روند حوادث به گونه اى گردید که برخى از ایلخانان به تشیّع گرایش پیدا کردند و افزون بر این، در پى تسامح ایلخانان، رشد چشمگیر تصوّف و گرایش رو به رشد تشیّع را مى توان در میان مردم مشاهده کرد. همچنین هم راهى خواجه نصیرالدین با هولاکوخان پس از سقوط قلعه اَلَموت توسط مغولان، براى فتح بغداد از یک سو و ناراحتى ابن علقمى، وزیر شیعه مذهب خلیفه، نسبت به غارت محله کرخ، که شیعه نشین بود، از سوى دیگر و نیز ذهنیّت اهل سنّت بر این که شیعه درصدد ضربه زدن به خلافت عباسى مى باشد، زمینه اتهام به شیعه را فراهم کرد تا عامل اصلى و مهم شکست خلیفه عباسى را همکارى شیعیان، به خصوص خواجه نصیرالدین و ابن علقمى، بدانند. مقام مهم و ممتازى که خواجه نصیر پس از فتح بغداد نزد ایلخانان کسب کرد، این مسأله را بیش از پیش قطعى جلوه داد. در این میان، برخى از تاریخ نگاران نیز این موضوع را همانند یک مسأله بدیهى به رشته تحریر درآورده، بر ضد شیعیان و خواجه نصیر جملاتى ناشایست به کار بردند. اما تأسف بارتر آن که بعضى از نویسندگان معاصر به صرف وجود چند نقل در این باره، این نسبت را قطعى قلمداد کرده،3 بر اساس آن به تحلیل حوادث پرداخته اند.
این نوشتار سعى دارد در حد امکان، در یک بررسى آمارى، از منابع موجود، این موضوع را روشن و مشخص کند. براى این کار، 32 منبع مورد بررسى قرار گرفت، اما تکیه بر 18 منبع بوده که داراى دو شرط هستند:
الف. از منابع مهم دوره ایلخانان مى باشند;
ب. نویسنده تا سال 750 هـ. ق در حیات بوده; یعنى دوران ایلخانان را درک کرده باشد.
جدول ذیل که دربردارنده کتب مورد بررسى است، نشان مى دهد که از نظر نگارندگان آن ها، دخالت خواجه نصیرالدین در این باره تا چه حد بوده است. در این جدول،
(+) نشانه دخالت داشتن خواجه نصیرالدین است; یعنى این منبع دخالت خواجه را قبول دارد;
(×) نشانه اعتقادبه عدم دخالت اوست;
(ـ) نشانه دفاع و ردّ دخالت خواجه نصیر است.
(ـــــــ) به معناى ذکر نشدن این حادثه مى باشد یا این که نویسنده در این باره چیزى ذکر نکرده است.
در بعضى موارد، به همراه علامت ها، توضیحى نیز آمده است.
شماره کتاب ـ نویسنده سال وفات دخالت خواجه نصیرالدین در سقوط خلافت عباسى
1)الکامل ـ ابن اثیر630 هـ. ق
2)سیرت جلال الدین منکبرنى ـ نسوى639 هـ. ق
3)جهانگشا ـ جوینى681 هـ. ق×
4)تاریخ مختصر الدول ـ ابن العبرى685 هـ. ق×
5)طبقات ناصرى ـ منهاج سراج686 هـ. ق×
6)مختصر التاریخ ـ ابن کازرونى697 هـ. ق×
7)مفرج الکروب ـ ابن واصل697 هـ. قـ
8 )الفخرى ـ ابن طقطقى709 هـ. ق×
9 )جامع التاریخ ـ رشید الدین فضل اللّه718 هـ. ق+ بر اساس نجوم نظر داده است
10 ) الحوادث الجامعة ـ ابن فؤطى723 هـ. ق×
11 )تجارب السلف ـ نخجوانىبعداز724هـ. ق×
12 )تاریخ بناکتى ـ بناکتى730 هـ. ق×
13 )تاریخ وصاف ـ وصاف الحضرةبعداز728هـ.ق+ بر اساس نجوم نظر داده است
14 )المختصر فى اخبار البشر ـ ابوالفداء732 هـ. ق×
15 )مجمع الانساب ـ شبانکاره اىبعداز738هـ.ق×
16 )سیر اعلام النبلاء ـ ذهبى748 هـ. قـ
17 )تاریخ ابن الوردى ـ ابن الوردى749 هـ. ق×
18 )تاریخ گزیده ـ مستوفى750 هـ. ق×
19 )فوات الوفیات ـ ابن شاکر764 هـ. ق×
20 )مرآة الجنان ـ یافعى768 هـ. ق×
21 )طبقات الشافعیة ـ سُبکى771 هـ. ق+
22 )البدایة والنهایة ـ ابن کثیر774 هـ. قـ
23 )الوافى بالوفیات ـ صفدى797 هـ. ق×
24 )العسجد المسبوک ـ غسانى803 هـ. ق×
25 )تاریخ ابن خلدون ـ ابن خلدون808 هـ. ق×
26 )السلوک لمعرفة دول الملوک ـ مقریزى845 هـ. ق×
27 )النجوم الزاهرة ـ اتابکى874 هـ. ق×
28 )روضة الصفا ـ میرخواند903 هـ. ق+ بر اساس نجوم نظر داده است
29 )تاریخ الخلفاء ـ سیوطى911 هـ. ق×
30 )حبیب السیر ـ خواندمیر941 هـ. ق+ درصد انهدام خلافت بود
31 )تاریخ الخمیس ـ دیاربکرى966 هـ. ق×
32 )شذرات الذهب ـ ابن عماد1089هـ.ق+
همان گونه که در جدول آمده، سه منبع الکامل، سیرت جلال الدین منکبرنى و مفرج الکروب، حوادث سال هاى فتح بغداد را نیاورده اند. به همین دلیل، از این بحث خارجند. بنابر این، 15 منبع در بحث فتح بغداد مورد نظر مى باشند. از میان این ها 13 منبع چیزى در مورد دخالت خواجه متذکر نشده اند و ظاهراً فقط دو منبع دخالت داشتن او را قبول کرده اند: جامع التواریخ و تاریخ وصّاف. بنابر این، در منابع نزدیک به حادثه این موضوع آمده است.
ولى مسأله قابل ذکر این که هر دو منبع مزبور نقل کرده اند که از خواجه در مورد فتح بغداد بر اساس قواعد هیئت و نجوم سؤال کردند، و خواجه پاسخ داد که طبق قواعد نجوم، این فتح امکان پذیر است و مشکلى ندارد. اما چنین سخنى وجود ندارد که خواجه آن ها را تحریک کرده باشد.
در جامع التواریخ، حتى دخالت خواجه در قتل خلیفه را متذکر شده، که تنها منبع از منابع 32گانه است که چنین نسبتى را به خواجه مى دهد.4 ولى اگر در عبارات کتاب دقت کنیم، متوجه خواهیم شد که خواجه در صدد قتل خلیفه و تحریک به این کار نبوده، بلکه در پاسخ سؤال هولاکو در مورد فتح بغداد، خواجه در آغاز، متوهّم شده که شاید این سؤالِ ایلخان براى آزمایش اوست. بنابر این، پاسخ مى دهد که اگر بغداد فتح شود، ایلخان جانشین خلیفه مى شود.
پیش از این نیز حسام الدین در مشورت خان مغول، درباره کشته شدن خلیفه گفته بود: «که مبارک نباشد قصد خاندان خلافت کردن و لشکربه بغداد کشیدن. چه غایت وقت هر پادشاه که قصد بغداد و عباسیان کرد، از ملک و عمر تمتع نیافت. اگر پادشاه سخن نشنود و آن جا رود، شش فساد ظاهر گردد.»5
در بین مغولان نیز چنین اعتقاداتى وجود داشت. به همین دلیل، معتقد بودند باید از ریختن خون خان یا وابستگان او به زمین خوددارى کرد. آن ها خائن از خانواده خان را به گونه اى مى کشتند که خون او بر زمین ریخته نشود تا دچار عذاب و مصیبت نگردند.
بنابر این، هولاکو احتیاط کرد و پس از این که با خواجه نصیرالدین مشورت نمود و نظر او مخالف نظر حسام الدین از کار درآمد، هولاکو آن ها را به حضورطلبید تا با هم بحث کنند.
خواجه در پاسخ حسام الدین گفت: چند خلیفه از عباسیان کشته شده و هیچ اتفاقى نیفتاده است; مانند محمد امین و متوکل. پس دلیلى براى این سخن تو وجود ندارد و بلکه واقعیت گذشته خلاف نظر تو را مى رساند. در نهایت، هولاکو به سخن خواجه نصیر اعتقاد پیدا کرد و دلیل او را پسندید.6
از میان منابع 32گانه، چهار منبع دیگر نیز دخالت خواجه نصیر را ذکر کرده اند که عبارتند: روضة الصفاء; حبیب السیر; شذرات الذّهب; و طبقات الشافعیّه. این منابع پس از دوره مغول نوشته شده و نویسندگان آن ها شاهد این حوادث نبوده اند سه منبع اول مربوط به دو قرن دهم و یازدهم هجرى مى باشد و منبع چهارم مربوط به اواخر قرن هشتم. پس این منابع یا بدون دلیل و مدرک ـ بر اساس حدس خود و آنچه مشهور بوده ـ چیزى نوشته اند که نمى تواند معتبر باشد و یا دلیل و مدرکى داشته اند که دراین صورت، مى بایست در کتب قدیمى و معاصر حوادث ذکر شده باشد، اما چنین چیزى یافت نشد.
مسأله دیگر این که نویسنده طبقات الشافعیه (سُبکى) تعصّب شدید ضد شیعى داشته; چرا که از پیروان ابن تیمیه بوده که از روى بغض و تعصّب، نسبت هایى ناروا و دور از شأن به خواجه داده است.7 در این باره مدرکى نیز ارائه نداده است. بنابر این، نقل این کتاب ها نمى تواند گویاى حقیقت باشد.
دلایل عدم دخالت خواجه نصیرالدین در سرنگونى خلافت عباسى
در خصوص دخالت خواجه در سقوط بغداد چند نکته قابل ذکر است:
1. خواجه در آغاز هم راهى با مغولان، نزد ایلخانان نفوذ و قدرتى نداشت تا بتواند آن ها را در حمله به بغداد تحریک کند، بلکه پس از مدتى که در میان آن ها حضور یافت، توانست نظر آن ها را به خویش جلب کند و به تدریج نفوذ فوق العاده اى در دربار آنان به دست آورد. از این رو، بعضى با این فرض که خواجه نفوذ زیادى داشته است، مى خواهند نقش او را در این باره اثبات کنند، در حالى که اگر او پیش از فتح بغداد نفوذ و اقتدارى داشت، مى توانست نزد آنان جایگاهى داشته باشد.
2. خواجه یکى از کسانى بود که هم راه مغولان در حمله به بغداد شرکت داشت. بسیارى از افراد دیگر که مذهب تسنّن داشته اند نیز آن ها را هم راهى مى کردند. پس چگونه است که فقط حضور خواجه و نقش او را چشمگیر مى دانند، ولى از دیگران صحبتى نیست؟ افرادى مانند ابن عمران سنّى مذهب که با مغولان تبانى کرد و نیاز آن ها را به مواد غذایى تأمین نمود و مغولان با کمک او توانستند محاصره بغداد را ادامه دهند و پس از فتح بغداد نیز حاکم آن جا گردید، از این جمله اند.8
3. خواجه نمى توانسته است با قصد و خواسته مغولان مخالفت کند; چون نه تنها کارى از پیش نمى برده، بلکه به احتمال قوى جان خویش را از دست مى داده است.
4. خواجه مى دانسته است که ایلخانان سرانجام خلیفه و افراد صاحب نفوذ دولت عباسى را از بین خواهد برد; چرا که مغولان افراد صاحب نفوذى را که برایشان خطرساز بود، از بین مى بردند. آن ها با سرکرده اسماعیلیان چنین کردند، با وجود آن که در آغاز، او را نیک مى داشتند; وقتى او در راه آسیاى مرکزى بود و به دیدار خان اصلى مغول مى رفت ـ یا در حال بازگشت بود ـ او را به قتل رساندند. بدیهى است خلیفه عباسى، که نفوذ و قدرت بیش ترى نسبت به سرکرده اسماعیلیان داشت و ممکن بود در آینده، براى آن ها خطرساز باشد و به فکر تجدید حیات خلافت عباسى بیفتد، احتمال کشتن او توسط ایلخانان زیادتر بود.
بر این اساس، خواجه براى حفظ آبرو و جان و مال مسلمانان مى بایست در دربار ایلخانان نفوذ پیدا مى کرد و با زیرکى، درصدد حفظ کیان اسلام و مسلمانان و فرهنگ آن برمى آمد و این مهم تر از حفظ یک خلیفه بود.
5. از میان منابع 32گانه، فقط یک منبع ـ یعنى حبیب السیر ـ تصریح کرده که خواجه قصد از بین بردن خلافت را داشته و بدین روى با مغولان همکارى داشته است9 این در حالى است که این کتاب در قرن دهم هجرى نوشته شده و در منابع پیشین، چیزى به این عنوان نیامده است. این موضوع ساختگى بودن این مطلب را تأیید مى کند.
6. فقط یک منبع (البدایة والنهایة) دخالت خواجه نصیرالدین را در این موضوع رد کرده و تصریح نموده است که مردم گمان مى کنند او در این رخداد نقشى داشته است، ولى به نظر نگارنده اش، چنین حرکتى از شخصى عاقل و فاضل سر نمى زند.10 ابن کثیر نویسنده البدایة والنهایة در سال 774 هـ. ق از دنیا رفته است و در این بررسى، جزو منابع 18گانه به حساب نمى آید; جزو منابع پس از سال 750 هـ. ق به شمار مى رود.
نکته اى که در این منبع بر آن تأکید شده این است که مردمى که گمان بر دخالت خواجه در موضوع مورد نظر داشته اند بیش ترشان از اهل سنّت بوده اند. به نظر مى رسد با تبلیغ در میان مردم، چنین القا شده بود، که خواجه عامل اصلى سقوط بغداد و خلافت عباسى است. علاوه بر این چنین مى نماید که در میان منابع، چیزى در این باره وجود نداشته که ابن کثیر گفته است «مردم چنین گمان مى کنند»، وگرنه مى گفت که بعضى از نویسندگان چنین مى پندارند.
7. اگر خواجه نصیر قصد ضربه زدن به اهل سنّت را داشت پس از این که در دربار هولاکو قدرت و نفوذ قابل توجهى پیدا کرد، مى بایست بر ضد آن ها اقداماتى انجام مى داد، در حالى که نه تنها بر ضد اهل سنّت اقدامى انجام نداد; بلکه همان گونه که به علماى شیعه توجه مى نمود و در سر و سامان دادن امور مربوط به آن ها و موقوفات شیعه و مراکز علمى تلاش مى نمود، به علماى سنّى و مراکز علمى آن ها نیز توجه مى کرد; زیرا هدف او تقویت دانشمندان و مراکز علمى جهان اسلام بود تا بتواند در مقابل موج ناگهانى مغول، فرهنگ و ارزش هاى اسلامى را زنده نگه دارد. براى این منظور، او تعصّب را کنار گذاشت و فقط به فکر تقویت جایگاه مسلمانان و علماى آن ها بود.
8. در هر صورت، خواجه مانند هر انسانى داراى احساسات و عواطف بود و همانند هر انسانى به مذهب خویش علاقمند بود. بنابر این، اگر کسى یا گروهى بر ضد مذهب او اقدام و فعالیتى مى کردند، او خود را موظف به دفاع مى دید. خلافت عباسى نیز در آن زمان بر ضد شیعیان اقداماتى کرده بود که نمونه آن غارت محله کرخ بغداد بود که فجایع بسیارى براى شیعه دربر داشت. با این حال، آیا برانگیخته شدن احساسات یک نفر شیعه خلاف انتظار است؟
بنابراین، مى توان نتیجه گرفت که اگرچه خواجه در حمله مغول به بغداد نقشى نداشت، ولى ممکن است از سقوط بغداد خرسند شده باشد که این یک احساس درونى است و ربطى به تحریک ندارد. در هر صورت، به نظر مى رسد خواجه نصیرالدین طوسى در سقوط بغداد و تحریک مغول هیچ نقشى نداشته و فقط بر اساس قواعد نجوم و هیئت، بنابر خواسته خان مغول اظهار نظر نموده است.
خواجه نصیرالدین ودوران زندگانىوى
خواجه نصیرالدین طوسى اهل خراسان بود. در زمان حمله مغول به ایران، مردم شمال ایران از خوف مغولان به اطراف پراکنده و سرگردان شدند و به جاهاى امن پناه بردند. در این زمان، خواجه وارد دستگاه اسماعیلیان گردید ـ خواه با اراده خود و یا به اجبار ـ و در قلعه هاى محکم و غیر قابل نفوذ آن ها به تحصیل و مطالعه پرداخت. ظاهراً افکار فلسفى او در این دوران نزد آن ها شکل گرفت. قریب سه دهه از زندگى خویش را با این وضع گذراند تا این که گردباد آسیاى مرکزى، که توسط چنگیزخان وارد ایران شده بود، به سراغ اسماعیلیان آمد. در آغاز، آنان به دلیل برخوردارى از استحکامات بسیار محکم، مقاومت کردند، ولى دیرى نپایید که این مقاومت در برابر طوفان سهمگین مغول شکسته شد و قلعه هاى آن ها یکى پس از دیگرى به دست مغول افتاد و خورشاه با صلاحدید خواجه طوسى و دیگران تسلیم هولاکو گردید. از این زمان، خواجه وارد دوران جدیدى مى گردید و مى بایست با مغولان هم راهى کند. دوره زندگى او هم راه اسماعیلیان در مطالعه و تحقیقات علمى سپرى گردید و تا حدى از اجتماع و مردم فاصله داشت، ولى در فصل جدید (672 ـ 654 هـ. ق)، که قریب 18 سال به طول انجامید، با درایت و زیرکى خاصى، هم به دربار ایلخانان نفوذ پیدا کرد و هم خود را از دخالت در امور مالى دربار برکنار داشت تا گرفتار مشکلات احتمالى معمول در دربار حاکمان نگردد. یکى از عوامل موفقیت او نیز همین مسأله بود; چرا که نتوانستند او را با اتهام در زمینه مسائل مالى، از چشم ایلخانان بیندازند.
از دیگر سو، او در میان مردم و علماى مذاهب مختلف، قدرت و نفوذ فوق العاده اى به دست آورد. دلیل نفوذ او زیرکى و باهوشى اش در برخورد با حاکمان و صاحب منصبان و علم و دانش وى و آشنایى با رشته هاى گوناگون علمى و زبان و فرهنگ و دین مردم ایران بود.
او به درخواست هولاکو، رساله اى در چگونگى آداب سلطنت و حکم رانى نوشت و بنیان حکومت را دو چیز ـ قلم و شمشیرـ برشمرد و شاید این موضوع سرآغازى بود که ایلخانان از عالمان و دانشمندان ایرانى ـ اسلامى در حکومت بر قلمرو ایران بهره گیرند. شاید بتوان ادعا کرد که فعالیت هاى خواجه نصیر زمینه را براى خاندان جوینى و دیگر ایرانیان و دانشمندان آماده ساخت تا بتوانند در دستگاه مغولان وارد شوند و در حفظ فرهنگ و تمدن اسلامى و ایرانى گام بردارند.
مهم ترین اقدامات خواجه نصیرالدین در دوران وزارت
اگر چه او مشاور11 و وزیر بانفوذى در دربار ایلخانان گردید و کارها و اقدامات ادارى و دربارى زیر نظر و با اطلاع وى انجام مى گرفت، ولى از کار اصلى خود، که توجه به علم و دانش بود، غفلت نورزید و از این فرصت، کمال استفاده را برد و اقدامات بسیار مهمى را نیز انجام داد که اجمال آن چنین است:
الف. نظم دادن به فعالیت هاى علمى ـ فرهنگى دانشمندان اسلامى: با حمله مغول در اوایل قرن هفتم هجرى و ناامن شدن برخى از شهرهاى ایران همچون خراسان، نیشابور، رى و قم، مراکز علمى و فرهنگى در این منطقه با رکود روبه رو شد و دانشمندان و علما به مناطق دیگر هجرت کردند و یا به گوشه و کنار و مکان هاى امن پناه بردند و عده اى نیز قربانى این طوفان سهمگین مغول شده، جان خویش بر کف نهادند.
پس از روى کار آمدن هولاکو و استقرار حکومت ایلخانان در ایران، خواجه نصیر، که مقام مهمى به دست آورده بود، از فرصت پیش آمده بهره برد و با تلاش فراوان، علما و دانشمندان اسلامى را گرد آورد12و فعالیت هاى علمى و فرهنگى آن ها را هماهنگ ساخت و به همه آنان، از هر مذهبى که بودند، توجه کرد و هیچ حب و بغض و تعصّبى از خود نشان نداد; او به احیاى تمدن اسلامى مى اندیشید واین جز با هم دلى و هم یارى امکان پذیرنبود.
براى این کار، او 101 درآمد اوقاف سراسر مملکت را به رصدخانه اى در مراغه اختصاص داد و آن جا، مرکز علمى بسیار بزرگى گردید. در کنار آن نیز کتاب خانه اى بزرگ با کتاب هاى متعدد، که از گوشه و کنار مناطق گوناگون به ویژه بغداد فراهم کرده بود، ایجاد کرد و براى هر گرایشى و رشته علمى، مکانى جداگانه و حقوق و مقررى مخصوص به خود در نظر گرفت13 تا هزینه روزمره زندگى دانشمندان فراهم باشد و با فکرى آزاد به پژوهش در مسائل علمى بپردازند; رشته هایى مانند فلسفه، پزشکى، فقه، حدیث، نجوم، ریاضیات و هنر در این مکان علمى رواج داشت. اگر چه اکنون اثر خاصى از رصدخانه باقى نمانده است، ولى راهکار و تلاش او مى تواند براى دانشمندان امروزى درس آموز باشد.
ب. زنده کردن اوقاف: در فاصله چهل ساله درگیرى آغازین مغول تا استقرار حاکمیت ایلخانان، مراکز وقفى به حال خود رها شده بود یا توجه چندانى به آن ها نمى شد. در نتیجه، از بازدهى افتاده بودند و درآمد چندانى نداشتند. در زمان خلافت عباسى، املاک وقفى شیعیان در دست حاکمیت و اهل سنت قرار داشت و هیچ اقدامى در جهت برگرداندن آن ها صورت نگرفت تا این که خواجه در زمان هولاکو، این املاک را به شیعیان برگرداند که کمک بسیار خوبى در جهت تقویت شیعه گردید.
ج ـ زنده نگه داشتن فرهنگ ایرانى: او با نفوذ و قدرتى که در دربار ایلخانان کسب کرده بود، از دیوانیان و صاحب منصبان ایرانى همچون خاندان جوینى به خوبى حمایت کرد. اگر کمک متقابل دیوانیان و روحانیان نبود، بعید به نظر مى رسید که آنان بتوانند در برابر مغولان نتیجه مطلوبى به دست آورند.
دیوانیان با نفوذ در دربار مغولان، فرهنگ و دین ایرانیان را در میان آن ها رواج دادند تا زمینه گرایش ایلخانان را به اسلام و تشیع فراهم کنند. معمولاً قوم غالب فرهنگ خویش را در جامعه حاکم مى کنند، ولى در این مورد، با درایت علما و فرمان روایان شیعى و مسلمان، فرهنگ مغولى نتوانست غالب گردد.
د ـ میدان دادن به شیعیان: پیش از فتح بغداد، که حاکمیت در دست اهل سنّت بود، شیعیان مجبور بودند تا حدى با تقیّه و فعالیت هاى پنهانى، زندگى کنند، اما در زمان ایلخانان، وضعیت بسیار فرق کرد; چرا که در آغاز، ایلخانان تفاوتى میان اهل سنّت و شیعیان قایل نبودند وهدف خان مغول، حفظ حاکمیت و اطاعت مردم و فراهم کردن منابع و درآمدها بود و نسبت به دین و مذهب رعایاى خود و یا حتى کارگزاران و وزیران، حساسیتى نشان نمى دادند. در این زمان بود که علماى شیعه فرصت فعالیت آشکار و علنى پیدا کردند و با نفوذى که خواجه داشت، زمینه اقدامات آن ها کاملاً فراهم گردید.
بدین روى در زمان ایلخانان فقط مسأله مخالفت با حکومت و قدرت مطرح بود، در حالى که در زمان خلافت عباسى، هم مخالفت با حکومت و هم تفاوت مذهب از عوامل برخورد حاکمان با شیعه به حساب مى آمد.
علاوه بر این خواجه تعصّب مذهبى نداشت و به هیچ وجه، نمى خواست از قدرت خویش در راه سرکوبى اهل سنّت استفاده کند یا فقط به توسعه و پیشرفت مذهب خویش بیندیشد. او همان گونه که به علماى شیعه و شیعیان اهمیت مى داد، به علماى اهل سنّت و سنّى ها نیز اهمیت مى داد و به هر دو به یک چشم مى نگریست. وى کمک زیادى به علماى اهل سنّت کرد و در جهت اتحاد مسلمانان نقش ویژه اى ایفا نمود. او با روش معتدل و منصفانه خویش در جهت تقویت مسلمانان و علماى آن ها و فرهنگ ایرانى بسیار کوشید و در میان علماى دیگر مذاهب جایگاه ویژه اى به دست آورد.
از این رو به نظر مى رسد که پس از ورود مغولان به ایران، در میان مسلمانان و براى هم دلى و هم نوایى و یا دست کم تحمل یکدیگر رویکردى جدید به وجود آمد. یکى از دلایل این مسأله آن بود که حاکمان، کافر و غیر ایرانى بودند و این سبب وحدت مسلمانان گردید و موجب شد تا مشکلات و اختلافات را تا حدى کنار بگذارند.
اما پس از آن که خواجه از دنیا رفت و گرایش به اسلام در میان ایلخانان پدید آمد، تعصّبات مذهبى غیر معقول رونق گرفت. همچنین در زمان علاّمه حلّى این رقابت غیر معقول و توطئه آمیز کاهش یافت (که در ادامه خواهد آمد.)
سید بن طاووس و اقدامات او در عصر ایلخانان
یکى از بزرگان دیگر شیعه که نقش مهمى در توجه مغولان به شیعه داشت، سید رضى الدین على بن طاووس است. او در عصر خلافت عباسى در امور سیاسى دخالت نمى کرد، با این که بارهامنصب و مقام هایى همچون وزارت و نقابت طالبى ها به او پیشنهاد گردیده بود، ولى او زیر بار نرفت و اشتغال به این امور را سبب هلاکت مى دانست.14
روزى خلیفه به او گفت: آیا سید رضى و سید مرتضى را ظالم مى دانى که در این امور وارد شدند یا معذور مى دانى؟ سید بن طاووس پاسخ داد: ایشان در زمان آل بویه و ملوک شیعه بودند و آنچه مى خواستند از رضاى خداوند ممکن و مهیّا بود.15 او در زمان عباسیان وارد مسائل سیاسى نشد; چون مجبور بود که با آن ها هم راهى کند. ولى در زمان حمله مغول، که خطرى بزرگ مردم مسلمان را تهدید مى کرد، سید چند بار از خلیفه عباسى درخواست کرد که نزد مغول رود تا صلح صورت گیرد و گفت: من با لباس روحانى مى روم و خود را فرستاده شما نمى دانم که بگویید در شأن ما نیست که یک هیأت ساده و بدون تشریفات بفرستیم، اما خلیفه به درخواست درباریان، این خواسته سید را نپذیرفت.
سید پس از سقوط خلافت عباسى،منصب نقابت بغداد را عهده دار شد. او خود مى گوید که در این منصب، توانستم چندین نفر را از مرگ نجات بخشم که این افتخارى است براى من و آن را فراموش نمى کنم.16
او همچنین مى گوید: من با مباحثه و مناظره توانستم چند نفر از علماى اهل سنّت و زیدیه را شیعه گردانم.17یکى از اقدامات مؤثر ایشان این بود که هولاکو پس از فتح بغداد و در حالى که همه مقاومت ها درهم شکسته بود، علما و دانشمندان مذاهب مختلف را در «مستنصریه» بغداد جمع کرد و در آن مجلس سؤال حساس و مهمى مطرح کرد; گفت: «آیا به نظر شما، حاکم عادل کافر بهتر است یا حاکم مسلمان ظالم و ستمکار؟» چه کسى جرأت مخالفت و پاسخ دادن داشت؟ در حالى که همه سکوت کرده بودند و در پاسخ حیران بودند، سیدبن طاووس که یکى ازبرزگان و دانشمندان شیعه بود، برخاست و گفت: «به نظر ما، حاکم عادل کافر بهتر است.» همه علما رأى و نظر سید را پذیرفتند و آن را بر قلم آوردند.18 این پاسخ در نظر هولاکو خوشایند آمد و سبب توجه او به شیعه و علماى شیعه گردید. بنابراین، باید گفت: اقدامات سید بن طاووس در کنار فعالیت هاى خواجه نصیر توانست نزد ایلخانان مؤثر افتد و زمینه نفوذ و قدرت شیعه را فراهم آورد.
علاّمه حلّى و نقش او در دوران ایلخانان
شخصیت بزرگ دیگرى که در این دوران پرمخاطره توانست گام هاى بزرگى براى تقویت شیعه و بسترسازى گرایش به تشیع بردارد، علاّمه بزرگوار حسن بن یوسف حلّى از شاگردان ممتاز خواجه نصیر است که در علوم عقلى و نقلى مهارت داشت.
علاّمه با علماى نامدار و بزرگى همانند قاضى بیضاوى، قاضى عضدالدین ایجى و نظام الدین مراغه اى و دیگر افراد از اهل سنّت به مباحثه و مناظره پرداخت و در بحث پیروز گردید. این نشان از نبوغ و مقام علمى والاى او دارد. در این باره بیضاوى در نامه اى خطاب به علاّمه چنین مى نگارد: «اى مولاى ما، که خداوند فضل تو را دوام بخشد، تو پیشواى مجتهدان در علم اصول هستى.»19
این در حالى است که بیضاوى در سال 685 هـق. وفات یافته و علاّمه حلّى در این زمان قریب 39 سال دارد. بیضاوى از بزرگان اهل سنّت بود و این سخن وى رفعت مقام علمى علاّمه را مى رساند.
در زمینه نگارش نیز علاّمه کتاب نیز کتاب هاى زیادى (دست کم 100 کتاب) در رشته هاى گوناگون نوشته است که این موضوع علم و مهارت او را در نوشتن مى رساند. او دو کتاب خود ـ یکى نهج الحق و کشف الصدق و دیگرى منهاج الکرامة فى اثبات الامامة ـ را به سلطان محمد الجایتو تقدیم کرد که در اثبات امامت و تشیع نوشته است.
نقش علاّمه حلّى در تشیّع سلطان محمد الجایتو
در مورد نقش علما، به خصوص علاّمه حلّى در شیعه شدن مغولان و سلطان محمد الجایتو، مطالب زیادى گفته شده که جاى بررسى دقیق ترى را سزاوار است. بنابراین، در این جا، تنها به علل گرایش این سلطان مغولى پرداخته مى شود تا میزان تأثیر علماى شیعه مشخص شود:
سلطان محمد الجایتو پس از سلطان غازان خان به عنوان ایلخان انتخاب شد، در حالى که مسلمان بود و مذهب حنفى داشت.20 او در آغاز مسیحى بود و به دست جبّلها غسل تعمید یافته و با جاثلیق دوست صمیمى بود.21
پس ازبه قدرت رسیدن درحالى که حنفى بود نام خدابنده را بر خود نهاد و سعى در اتمام کارهاى نیمه تمام غازان داشت.
خواجه رشید الدین فضل الله شافعى مذهب، در دربار او صاحب نفوذ بود، ولى به لحاظ مذهب ایلخان، رفت و آمد حنفیان به دربار توسعه یافته بود و این براى خواجه رشید الدین ناخوشایند مى نمود. روحانیان حنفى، که در دربار نفوذ پیدا کردند، به مذاهب دیگر مجال نمى دادند و حتى به آن ها لعن و طعن نیز داشتند.22
خواجه رشیدالدین به ایلخان پیشنهاد داد که نظام الدین عبدالملک مراغه اى شافعى را قاضى القضات مملکت نماید.23 در این زمان بود که رقابت شدیدى بین حنفى ها و شافعى ها درگرفت. در این میان، شیعیان نیز بیکار نماندند و افرادى مانند خواجه سعد الدین ساوجى و سید تاج الدین آوجى و امیرطرمطاز مغولى، که شیعه بودند، در جهت نشر فرهنگ تشیع فعالیت مى نمودند.
با روى کار آمدن نظام الدین مراغه اى، سلطان به شافعى ها گرایش پیدا کرد و شافعى شد. روزى پسر صدرابخارا، که حنفى بود، در نماز جمعه شرکت کرد و در حضور سلطان، بین او و نظام الدین بحث درگرفت و الفاظ رکیک و تندى بین آن ها رد و بدل گردید که سبب رنجش سلطان و مغولان گردید و نسبت به دین اسلام تردید پیدا کردند و حتى امیران مغولى مى گفتند: این چه کارى بود که کردیم و دین آبا و اجدادى خود را رها ساختیم.
پس از چند ماه که حالت تردید و دودلى وجود داشت، نظام الدین به آذربایجان مسافرت کرد و سلطان نیز به بغداد رفت. در این جا بود که با علماى شیعه برخورد کرد و او را به زیارت قبور ائمّه(علیهم السلام) واداشتد و علماى بزرگى همچون علاّمه حلّى و خواجه اصیل الدین پسر خواجه نصیرالدین طوسى به خدمت ایلخانان رسیدند.24 و با گفتوگوهایى که در این جلسه صورت گرفت سلطان به تشیع متمایل گردید و علاّمه در آن جا، دو کتاب خویش را به سلطان تقدیم کرد.
سلطان محمد الجایتو پس از شیعه شدن، دستور اجراى امورى را داد که در ایران بى سابقه بود و اولین ظهور رسمى تشیّع در ایران به شمار مى رود. آن امور عبارت است از:
1. تغییر خطبه به روش ائمّه که بدون ذکر خلفا باشد;25
2. ضرب سکه به نام ائمّه(علیهم السلام);
میرخواند مى گوید: «چون عقیده سلطان محمد خدابنده بر محبت اهل بیت نبى و ولى منطوى بود، فرمان داد تا بر وجوه دنانیر لفظ «على ولى الله» را در ردیف کلمه «لا اله الاّ الله» «محمد رسول الله»(صلى الله علیه وآله) گردانیدند و اسامى ائمّه را در مسکوکات نقش کردند.»26
3. داخل کردن «حىّ على خیر العمل» در اذان، اگر چه بعضى از شهرها مانند قزوین با آن مخالفت کردند;
4. دایر کردن مدارس سیار که مناظره هاى زیادى در آن ها صورت مى گرفت و علاّمه حلّى نیز در آن ها تدریس مى کرد.27
عوامل گرایش سلطان محمد الجایتو به تشیّع: این عوامل را به اجمال چنین مى توان بیان کرد:
1. علما و صاحب منصبان شیعى: علمایى همچون علاّمه حلّى و ملاحسن کاشى و سید تاج الدین آوجى که منطقى مستدل و قوى داشتند و صاحب منصبانى همچون خواجه سعدالدین وزیر و امیرطرمطاز، که حضورى قوى و جدى داشتند، مکمّل یکدیگر بودند و کمک متقابل آن ها سبب نفوذ یکدیگر شد و در نتیجه، شیعه در دربار ایلخان توسعه چشم گیرى یافت. به نظر مى رسد که این مهم ترین عامل بود; چرا که اهل سنّت موجود در دربار به دلیل ضعف در بحث و مناظره، به توطئه و حیله روى آوردند و با این کار، افراد مذکور را به قتل رسانده یا منزوى ساختند.
2. مناظره هاى خصومت آمیز اهل سنّت:28 این گونه مناظرات (که نمونه اى از آن اشاره شد) مى توانست در گرایش سلطان به تشیع مؤثر باشد; چرا که ضعف اهل سنّت و قوت علماى شیعه او را به تشیع رهنمون ساخت.
3.سلطنت موروثى: نقل است که پس از مردد شدن سلطان در اثر مناظره ناپسند بین پسر صدرابخارا و نظام الدین مراغه اى، امیر طرمطاز که شیعه بود، با شگردى خاص، تشیّع را در نظر سلطان جلوه گر ساخت، ولى سلطان ترسید و گفت: به من مى گویى: رافضى شوم؟ اما زمانى که موضوع سلطنت موروثى را که شبیه آن در مذهب تشیّع وجود دارد، مطرح کرد سلطان مجذوب آن شد29 و حساسیت او نسبت به رافضى، برطرف شد. با تلاش علماى شیعه، به ویژه علاّمه حلّى، سلطان به شیـعه علاقه مند گردید و در نهایت، شیعه شد و مذهب شیعه را مذهب رسـمى کشور اعلام کرد که با مخالفت عده زیادى از اهل سنّت مواجه شد.
4. حکم طلاق: بعضى مطرح کرده اند که سلطان محمد الجایتو به دلیلى زن خود را سه طلاقه کرد، ولى از این کار خویش پشیمان شد و درصدد برآمد که به گونه اى این مسأله را حل کند. براى این کار از فقهاى دربار خود سؤال کرد. همه فتوا دادند که رجوع ممکن نیست، مگر این که کسى با زن تو ازدواج کند، سپس اگر طلاق داد، مى توانى با او ازدواج کنى. این مسأله براى سلطان گران آمد. ولى یکى از شیعیان به سلطان گفت که مذهب شیعه رجوع به زن را حلال مى داند. سلطان دستور داد تا علاّمه حلّى را به دربار آوردند و این مسأله را حل کرد و در اثر این، سلطان شیعه شد.
اولین اشکال این نقل آن است که در کتاب ها و منابع اصیل ذکر نشده و فقط بعضى از منابع متأخر آن را ذکر کرده اند30 و اگر کسى با نقل این داستان قصد تبلیغ تشیّع را داشته باشد، باید گفت که نه تنها تبلیغ نکرده، بلکه شیعه شدن سلطان و بسیارى دیگر را از روى هواى نفس دانسته و نقش علما را کم رنگ کرده است. دیگر این که سلطان مغولى چگونه به زبان عربى آشنایى کامل داشته است تا بتواند صیغه عربى طلاق را با حضو دو شاهد ادا نماید؟ و آیا سلطان این قدر به احکام اسلامى آشنایى داشت که پس از ناراحتى، فوراً زن خویش را سه طلاقه کند؟ علاوه بر این، آیا سلطان تا این اندازه متشرع بوده که نمى خواسته است بر خلاف حکم اسلام عمل نماید، در حالى که بسیارى کارهاى بدتر از آن از جمله قتل و جنایت در دربار او صورت مى گرفته است.
بنابر این، به نظر مى رسد که این مسأله ساختگى است و در هر صورت، نمى توان این عامل را پذیرفت.
5. فتح گیلان: مردم منطقه گیلان به تشیع زیدى گرایش داشتند و علویان و سادات بسیارى در آن جا حکومت کرده بودند. و به لحاظ وجود کوه هاى بسیار بلند این منطقه تا سال 706 هـ. ق به تصرف ایلخانان درنیامده بود و در این سال به دستور سلطان الجایتو لشکرى آن جا را فتح کرد. از سوى دیگر، مرکز حکومت ایلخانان ـ یعنى سلطانیه ـ در بین راه گیلان و مناطق دیگر وجود داشت و بنابر این، رفت و آمدها از این منطقه مى توانست تا اندازه اى تأثیرگذار باشد.
6. استقلال از خلافت سنّى مصر: برخى که این موضوع را عاملى براى تشیع سلطان مغول ذکر کرده اند منظورشان این است که اگر سلطان سنّى مى بود، خلافت او فرع بر خلافت مصر مى گردید و چون سلطان مغول نمى توانست زیردست یک غیر مغولى باشد، شیعه گردید.
اما این نمى تواند عاملى براى تشیع او محسوب گردد; چون سلطان الجایتو ابتدا سنّى مذهب بود و بعد شیعه شد. اگر این معیار در نظر او وجود داشت، در آغاز سنّى نمى گردید.
بنابر این، عامل اصلى گرایش سلطان الجایتو به تشیّع، تلاش علما و صاحب منصبان شیعى است که در میان آن ها علاّمه حلّى نقش برجسته اى داشت.
علاّمه در حدود سال 709 هـ.ق. در حوزه هاى علمى حلّه و بغداد به تدریس و نگارش کتاب و کارهاى علمى مى پرداخت و در فعالیت هاى سیاسى ـ اجتماعى خاصى وارد نشده بود. اما پس از شیعه شدن سلطان محمد الجایتو، به درخواست سلطان، مدرسه اى از کرباس درست کردند که همیشه همراه سلطان بود. در این مدرسه سیّار، علاّمه حلى و علماى مذاهب دیگر مجالس مباحث و مناظره و تدریس برقرار مى کردند و در این میدان، علماى شیعه، به ویژه علاّمه حلى، با اقتدار به ترویج و نشر فرهنگ تشیع مى پرداختند.
علما و بزرگان اهل سنّت تحمل چنین وضعى را نداشتند که سلطان شیعه بوده و شیعیان در دربار نفوذ فراوان داشته باشند و از گرایش مردم به تشیع هراسناک بودند، اما قدرت مقابله علمى را هم نداشتند. از این رو، از در توطئه و فشارهاى پنهانى وارد شدند و با تهمت، عده اى را به قتل رساندند و سلطان را از حضور آن ها بیمناک کردند و در نهایت، علاّمه حلّى در تنگنا و مورد بى مهرى قرار گرفت و چاره اى جز بازگشت به حلّه نیافت و در این مرحله، از فعالیت هاى سیاسى و اجتماعى کناره گیرى کرد.31
یکى از مسائلى که در مورد علاّمه حلّى باید ذکر کرد، مخالفت شدید ابن تیمیه با ایشان است. او شخصى بود که افکار جدیدى ارائه داد و بسیارى از علما، حتى علماى اهل سنّت، او را تکفیر کردند و مدتى به همین سبب زندانى بود. زمانى که علاّمه حلّى کتاب منهاج الکرامة را در اثبات امامت حضرت على(علیه السلام)نوشت، ابن تیمیه بسیار خشمگین شد و کتابى به نام منهاج السنّة رادرردّ برآن نگاشت وجسارت بسیارى بر علاّمه روا داشت.32 علاّمه در جواب گفت: اگر ابن تیمیه مى دانست که من چه مى گویم، بهوى جواب مى دادم.33
کوتاه سخن
شیعیان با پشت سر گذاشتن دوران هاى متفاوتى، روز به روز بر قدرت و تجربه خویش افزودند. در قرن هفتم هجرى، گردباد بزرگى سرزمین هاى اسلامى را درنوردید و مى رفت که فرهنگ و دین مسلمانان را با خطر نابودى مواجه کند ; چرا که این قوم با رفتارى جنایت آمیز و بى رحمانه به هر شهر و دیارى مى تاختند و آن را غارت مى کردند. در این حال، با همّت گروه ها و اصنافى از مردم، این سیل بنیان کن رام شد و نه تنها خسارت ها جبران گردید، بلکه زمینه اى براى تقویت و بسترسازى گرایش مردم به تشیّع فراهم گردید و براى مدتى کوتاه مذهب تشیع در ایران رسمى گردید و مقدمه اى براى دوران صفویه شد تا ایرانیان آمادگى پذیرش آن را داشته باشند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ منوچهر مرتضوى، پیشین، ص 313
2ـ کامل مصطفى الشیبى، تشیع و تصوّف تا آغاز سده 12 هجرى، ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگزلو، چاپ دوم، تهران، امیرکبیر، 1374، ص 104
3ـ شیرین بیانى، دین و دولت در ایران عهد مغول، چاپ دوم، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1370، ج 1، ص 305; وى مى گوید: دست تشیع از آستینمغول بیرون آمد و کار را یکسره کرد.
4 و5 و6ـ رشیدالدین فضل الله همدانى، جامع التواریخ (4 جلدى)، تصحیح محمد و مصطفى موسوى، تهران، نشر البرز، 1373، ج 2، ص 1006
7ـ رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 2، ص 606، به نقل از: منهاج السّنّة، ج 2، ص 199.
8ـ خواندمیر، تاریخ حبیب السیر، زیر نظر محمد دبیرسیاقى،چ سوم،تهران،خیام،1362،ج3،ص 96
9ـ همان، ج 2، ص 338 و ج 3، ص 106
10ـ ابن کثیر، البدایة والنهایة، (14 جلدى; فهارس)، ج 13، ص 267
11ـ شیرین بیانى، پیشین، ج 1، ص 340
12ـ همان، ج 1، ص 350 به نقل از: ابن فؤطى، مجمع الاداب، قسم اول، ص458 و قسم سوم، ص269
13ـ ابن کثیر، پیشین، ج 13، ص 215 / رسول جعفریان، پیشین، ج 2، ص 620 / ابن فؤطى، حوادث الجامعة، ص 382
14ـ سید بن طاووس، کشف المحجّة وثمرة المهجّة یا راهنماى سعادت، ترجمه محمد باقر شهیدى گلپایگانى، تهران، سعدى، 1341، فصل 128، 126، 125
15ـ همان، فصل 125
16و17ـ على دوانى،مفاخراسلام،(8جلدى)،تهران،امیرکبیر،1364،ج4،ص68
18ـ محمد بن على ابن طقطقى، تاریخ الفخرى، ترجمه محمد وحید گلپایگانى، چاپ دوم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360، ص 19
19ـ على دوانى، پیشین، ج 4، ص 253
20ـ ابوالقاسم عبدالله بن محمد القاشانى، تاریخ الجایتو، به اهتمام مهین همبلى، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348، ص 96
21ـ بى. نن، رشیدوو، سقوط بغداد، ترجمه اسدالله آزاد،مشهد، آستان قدس، 1368; ص 190
22ـ شیرین بیانى، پیشین، ج 2، ص 481
23 و24 و25ـ القاشانى، پیشین، ص 96 / ص 99 و 100
26ـ میرخواند،تاریخ روضة الصفا، تهران چاپخانه پیروز، 1388، ج 5، ص 426
27ـ شیرین بیانى، پیشین، ج 2، ص 605
28ـ منوچهرمرتضوى، مسائل عصرایلخانان،چ دوم،تبریز،آگاه،1370،ص238
29ـ القاشانى، پیشین، ص 99
30ـ محمدعلى مدرس، ریحانة الادب در شرح احوال و آثار علما و عرفا و ...، چاپ سوم، تهران کتابفروشى خیام، 1369، ج 4 ص 169 / یوسف کرکوش الحلى، تاریخ الحلة، چاپ اول، قم، منشورات شریف رضى، 1413، ج 1، ص 87
31ـ صلاح الدین خلیل بن ایبک صفدى، الوافى بالوفیات، بى جا، دارالنشر فرانزشنایز، 1411 ق. ج 13، ص 85
32ـ على دوانى، پیشین، ج 4، ص 266
33ـ همان، به نقل از عسقلانى، لسان المیزان، ج 2، ص 317