آزادى از دیدگاه امام على علیه السلام
آرشیو
چکیده
متن
در این نوشتار، به مقایسه میان آزادى سکولار با آزادى دینى یا آزادى دنیاطلبانه با آزادى علوى پرداخته شده و نشان داده شده است که محتوا و مفهوم این دو نوع آزادى تفاوتهاى اساسى با یکدیگر دارند. آزادى سکولار از فلسفه مادىگرایانه و الحادى تغذیه مىکند و در سودطلبى دنیوى شکل مىگیرد، در حالى که آزادى دینى یا علوى در فلسفه الهىریشه دارد و با عاقبتاندیشى انسان شکل مىگیرد. براى روشن شدن این تفاوتها، پس از تبیین و نقد مفهوم آزادى در فرهنگ و تفکر غربى، مفهوم آزادى در بینش امام علىعلیه السلام و نیز نسبتسنجى آزادى با مفاهیمى از قبیل حقوق انسان، ایمان و دین، عقل و عقلگرایى، و عدل و عدالتورزى پرداخته شده است.
«آزادى» از بزرگترین موهبتهاى خداوند و از متعالىترین ارزشهاى انسانى است; (1) از اصولى که هر انسانى در نهاد خود با آن مانوس است و پس از حیات از برترین نعمتهاى خداوند به شمار مىرود. آزادى به عنوان یک کمال و ارزش انسانى، یک وسیله و گذرگاه است، نه هدف و توقفگاه. آزادى در طول تاریخ، همواره از مقولهاى حثبرانگیز بوده و دغدغه خاطر بسیارى از اندیشمندان را فراهم آورده است. در دوره معاصر، در میان تمامى ملل، آزادى ازارزش و جایگاه ویژهاى برخوردار مىباشد و هر ملتى خود را آزاد و طرفدار آن مىداند و بدان افتخار مىکند.
امروزه عدهاى با شعار آزادى، درصددند چنین القا کنند که حکومت دینى و حتى دین، مخالف آزادى است و سرگذشت غرب را پیش روى مسلمانان مىنهند و اسلام را با مسیحیت و جامعهاسلامى و رهبران مسلمان را با جامعه قرون وسطاى غرب و رهبران مسیحى آن مقایسه مىکنند. اینان تفاوتهاى روشن میان اسلام و مسیحیت و جامعه ایران و غرب را نادیده مىگیرند. برخى از خودباختگان و شیفتگان فرهنگ غرب بر این پندارند که غرب خاستگاه آزادى است و حال آنکه دین اسلام در چهارده قرن پیش، گوهر آزادى را براىجامعه بشرى به ارمغان آورده است.
بدینروى، امروزه مساله آزادى، که مهمترین مطلوب عصر جدید است، باید بیش از گذشته مورد تحلیل قرار گیرد و جایگاه و حدود آن در متون اسلامى مشخص گردد. یکى از بهترین راهها براى این منظور، بررسى سیره و سخنان امام علىعلیه السلام است که مىتواند معنا و جایگاه «آزادى» را در اسلام روشن سازد.
معنا و مفهوم «آزادى»
برخى مفاهیم، هر چند بدیهى مىنمایند، اما چندان روشن و دقیق نیستند و اندیشمندان تعریف یکسانى از آنها ارائه ندادهاند; از جمله این موارد، مفهوم «آزادى» است. چه بسا مواردى را که برخى از مصادیق «آزادى» مىشمارند، عدهاى دیگر عین «اسارت» بدانند و به عکس، مواردى را که برخى «محدودیت» مىپندارند، برخى دیگر، «آزادى» نام نهند. شناخت مفهوم، اولین گام در مسیر داورى است و موضوع تحقیق و نقد را روشن مىنماید و انسان را از گرفتارى در دام مغالطات نجات مىبخشد.
بسیارى از واژهها به تدریج، تحولات معنایى زیادى یافتهاند. آزادى نیز یکى از آنهاست.
موریس کرنستون گفته است: «آزادى از گستره وسیع معانى ممکن برخوردار است» . (2) آیزایا برلین مىگوید: تاکنون بیش از دویست تعریف براى آزادى ذکر شده است. (3)
بنابراین، براى مشخص شدن معناى «آزادى» در دیدگاه حضرت علىعلیه السلام و تمایز آن از آزادى در عرف جوامع غربى و تفکر غرب ابتدا باید به تبیین مفهوم آزادى در تفکر غرب و سپس نگرش امام علىعلیه السلام در تفسیر و معناى آزادى پرداخت.
مفهوم «آزادى» در غرب
رابرتسون مىگوید: نظریهپردازان سیاسى، «آزادى» را غالبا به دو نوع تقسیم مىکنند:
1- آزادى منفى;
2- آزادى مثبت.
آزادى منفى برفارغ بودناز موانع و محدودیتهاى خارجى یا بیرونى دلالت دارد و شعار آزادى رایج در کشورهاى مردمسالار معاصر غربى و آزادىخواهى لیبرالیسم اصیل و بىپیرایه همین است. (4)
فرانتس نویمان نیز در تعریف این قسم از آزادى مىگوید: آزادى یعنى فقدان منع و این برداشت پایه نظریه لیبرال درباره آزادى است. این را مىتوان «آزادى منفى» یا «آزادى حقوقى» تعریف کرد. مراد از منفى، صفتبدى نیست، بلکه یعنى ناکافى. توضیحآنکه بهصرفداشتن چنین عنصرى (فقدان مانع) نمىتوان آزادى سیاسى را تبیین کرد. (5)
فریمان درباره ناکافى بودن آزادى منفى همچنین مىگوید: آزادى منفى لازم است، ولى کافى نیست; زیرا نمىگوید که مىخواهیم از این آزادى به چه منظورى استفاده کنیم و جوهر و محتواى آزادى ما بناست چه باشد. (6)
برخى دیگر از متفکران غربى، «آزادى سلبى» را چنین معنا کردهاند: قلمروى از کنش فردى کهدرآن، صاحبانقدرت حق ندارند فردراازکاردلخواهاش بازدارند یابهکارى کهنمىخواهد وا دارند. (7)
به هر حال، یک معناى «آزادى» در تفکر غرب عبارت است از: فقدان منع و جلوگیرى (8) که «آزادى منفى» یا «آزادى سلبى» نامیده مىشود و پایه لیبرالیسم است که فیلسوفان انگلیسى آن را طراحى کردهاند. (9)
اشکال این معناى از آزادى - چنان که برخى از فیلسوفان غربى نیز گفتهاند - این است که متعلق آن مشخص نمىباشد و معلوم نیست ما مىخواهیم از این آزادى (یعنى رهایى از مانع) به چه منظور استفاده کنیم (10) و یا چنان که عدهاى دیگر از متفکران غربى گفتهاند: «عادتمان این است که بگوییم آزادى خوب است. من برآنم که نباید در دم، به چنان تصدیقى قایل شد; زیرا آزادىهاى بسیار هست; همانگونه که قیود و موانع و بارهاى بسیار است. » (11) وى در ادامه مىگوید: «برخى از خوانندگان کتابهاى فلسفى و سیاسى چندان به نام «آزادى» خو گرفتهاند که هرگز به فکرشان نمىگذرد، بپرسند: «آزادى از چه؟ » (12)
در نتیجه، دو ضعف اساسى مفهوم سلبى آزادى آن است که روشن نمىسازد که «آزادى از چه؟ » و «آزادى براى چه؟ » و همین ابهام زمینه بهرهبردارى نادرست و سوءاستفاده فرصتطلبان و دینگریزان را فراهم نموده است.
اما معناى مثبت آزادى در تفکر غرب، در رابطه با عقل شکل مىگیرد. برخى از تعاریف آزادى بر نقش خرد در اراده و انتخاب استوار است. از باب نمونه، برخى آزادى را چنین معنا مىکنند:
1. انسان آزاد کسى است که تنها به موجب حکم عقل زندگى مىکند. (اسپینوزا)
2. آزادى، خودانگیختگى عقل است. (لایب نیتس)
3. آزادى عبارت است از استقلال از هر چیز سواى قانون اخلاقى که توسط وجدان یا عقل عملى درک مىشود. (کانت)
4. آزادى براى انسان، حکومت روح است. (پاولزن) (13)
چنین معنایى از «آزادى» پیوند مستحکمى با انسانیت انسان دارد; زیرا تمایز اساسى انسان و حیوان در برخوردارى او از عقل است. بر اساس این تعریف، اگر کسى از حاکمیت عقل بر وجودش محروم باشد، نه تنها از آزادى به معناى «رهایى و رفع موانع» سودى نخواهد برد، بلکه این نوع از آزادى وسیلهاى مناسب براى تمنیات حیوانى او خواهد شد و در نهایت، به زیان او خواهد انجامید، بنابراین، تنها انسانهاى عاقل آزادند و آزادى تنها در پرتو عقل دستیافتنى است.
دیوید رابرتسون این نوع آزادى را «آزادى واقعى» مىنامد و درباره آن مىگوید: ریشه و سابقه آزادى در اروپاى قارهاى، که غالبا «آزادى مثبت» (14) نامیده مىشود، در اندیشه یونان است و پس از آن، در فلسفه کمال بخش (15) اروپایى; مانندفلسفه هگل و کانت و درایناواخر هم به ویژه در کارهاى متفکران مارکسیست، به خصوصکسانىمانندمارکوزهدیدهمىشود. در اینها، برخلاف آزادىخواهى (لیبرالى) انگلیسى تکیه بر آزادى واقعى انتخاب درونىاست، نه بر آزادى منفى و سلبى. (16)
باید گفت: چنین معنایى از آزادى گامى به جلو در جهتشناخت درست مفهوم آن است. اما از آن رو که عقلانیت و خردگرایىغرب درفلسفهمادىگرایى و دینگریزى (سکولار) ریشهدارد، نمىتواند شکلى درست از آزادى ترسیم نماید، بلکه انسانمحورى (اومانیسم) و استقلال و تکیه انسانبر عقل خویش در برابر خدا و وحى و تفسیر ابزارى از عقلانیت، موانع دیگرى هستند در راه تحقق مفهومى درست از آزادى در مکاتب غربى.
مفهوم «آزادى» در نگرش امام على علیه السلام
براى تبیین مفهوم «آزادى» از منظر آن حضرت، لازم است ابتدا عناصر مرتبط با آزادى از دیدگاه ایشان تبیین شود:
1- حقوق انسان و آزادى
در ماده یک اعلامیه حقوق بشر در انقلاب فرانسه آمدهاست: «افراد بشر آزاد متولدشدهاند و مادام العمر آزاد مىمانند. » (17) در ماده اول اعلامیه جهانى حقوق بشر که توسط سازمان ملل متحد در دسامبر 1948 صادر شد نیز چنین آمده است: «تمام افراد، آزاد به دنیا مىآیند و از لحاظ حقوق با هم برابرند. » (18)
«آزادى» پس از حق حیات، دومین اصلى است که در مجموعه حقوق بشر جایگاه ویژهاى به خود اختصاص داده است. حال باید ببینیم در منظر امام علىعلیه السلام، آزادى چه جایگاهى دارد و اسلام براى آزادى چه منزلتى قایل است.
امیرالمؤمنین على علیه السلام در منزلت و جایگاه آزادى، آن را لازمه وجودى انسان و از جمله حقوق انسان به شمار آورده، مىفرمایند: «لاتکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا» (19) ; بنده دیگرى مباش و حال آن خداوند تو را آزاد آفریده است.
و نیز مىفرماید:
«ایها الناس ان آدم لم یلد سیدا و لا امة و ان الناس کلهم احرار» (20) ;
اى مردم، هیچیک از آدمیان آقا یا برده دیگرى آفریده نشدهاند، بلکه تمامى انسانها به طور یکسان، آزاد به دنیا آمدهاند و کسى را بر دیگرى امتیازى نیست.
از سخنان على علیه السلام نتایج ذیل به دست مىآید:
اول، آزادى یکى از حقوق انسانى است.
دوم، این حق را خداوند به انسان اعطا کرده است.
سوم، حق "آزادى" ریشه در خلقت انسان دارد و لازمه وجودى انسان است. یعنى بنابر روایت اول انسان باید تلاش کند آزادى اخلاقى و معنوى را به دستبیاورد و خود را در بند هوا و هوسهاى نفسانى گرفتار نسازد و بنده نفسانیات نگردد. و بنا بر روایت دوم، یکى از حقوق انسانها آزادى اجتماعى و سیاسى است و همه انسانها به طور یکسان داراى حق تعیین سرنوشتخود هستند و هیچ فردى حق ندارد دیگرى را به بندگى و اسارت خود درآورد.
چهارم، در حالى که خداوند انسان را آزاد آفریده است، شایسته نیست که یک فرد آزاده خود را در اسارت دیگرى درآورد، چه به اسارت درونى بر اساس روایت اول و چه به اسارت بیرونى بنا بر روایت دوم، بلکه باید خود را بیابد و با شناختخود و کمالاتش، حیات خود را سامان دهد. اینها مجموعه نکاتى است که مىتوان از کلمات امام علىعلیه السلام استفاده نمود.
آزادى و ایمان
در طول تاریخ، از دیرباز تاکنون، درباره نسبت «خدا» و «آزادى» یا «دین» و «آزادى» نظرات متفاوت و گاه متضادى ابراز شده است. برخى از فیلسوفان و متکلمان این دو معنا را در غایت ناسازگارى و تزاحم مىپنداشتهاند و در مقابل، برخى متفکران نه تنها آزادى و خداپرستى را متضاد نمىدیدهاند، که آزادى حقیقى را عین خداپرستى مىدانستهاند.
آنان که اعتقاد به خدا و خداپرستى را با آزادى مانعة الجمع مىپنداشتهاند، خود دو دستهاند: یک دسته کسانى که در انتخاب میان خدا و آزادى، چون جمع هر دو را ممکن نمىدانند، خدا را برمىگزینند و آزادى را رها مىکنند. دسته دوم در این تقابل، جانب آزادى را مىگیرند و خدا را کنار مىنهند. به عنوان نمونه، نیچه معتقداست: «مفهوم خدا تاکنون بزرگترین دشمن زندگى بوده است. » او مىگوید: «نیرومندى و آزادى عقلى و استقلال انسان و دلبستگى به آینده او خداناباورى مىطلبد. » (21)
ژان پل سارتر اصالت وجودى (اگزیستانسیالیست) معاصر مىگوید: «نفى خالقى علیم، تدبیر و شرط عقلى و منطقى حریت کامل انسان است. » (22)
چنین اظهارنظرهایى از سوى متفکران غربى ناشى از تاریخ و فرهنگ خاص غرب است و چنان که مرحوم استاد مطهرىرحمه الله متذکر شدهاند: در اروپا، مساله استبداد سیاسى و اینکه اساسا آزادى از آن دولت است، نه مال افراد، با مساله خدا توام بوده است. افراد فکر مىکردند که اگر خدا را قبول کنند، استبداد قدرتهاى مطلقه را نیز باید بپذیرند; بپذیرند که فرد در مقابل حکمران هیچگونه حقى ندارد و حکمران نیز در مقابل فرد، هیچگونه مسؤولیتى نخواهد داشت. حکمران تنها در پیشگاه خدا مسؤول است. لذا افراد فکر مىکردند که اگر خدا را بپذیرند، باید اختناق اجتماعى را نیز بپذیرند و اگر بخواهند آزادى اجتماعى داشته باشند، باید خدا را انکار کنند. پس آزادى اجتماعى را ترجیح دادند. (23)
اما از نظر فلسفه اجتماعى اسلام، نه تنها نتیجه اعتقاد به خدا پذیرش حکومت مطلقه افراد نیست و حاکم در مقابل مردم مسؤولیت دارد، بلکه از نظر این فلسفه، تنها اعتقاد به خداست که حاکم را در مقابل اجتماع مسؤول مىسازد و افرادى را ذى حق مىکند و چنانکه شهید مطهرىرحمه الله نیز متذکر شدهاند، آزادى در اسلام، تنها یک موضوع صرفا سیاسى نیست، بلکه بالاتر از آن، یک موضوع اسلامى است و یک مسلمان باید آزاد زیست کند و باید آزادىخواه باشد. (24)
حال باید دید نسبت ایمان و آزادى در دیدگاه امام علىعلیه السلام چیست و ایشان در این زمینه چه فرمودهاند. حضرت نه تنها لازمه توحید را دستبرداشتن از آزادى معرفى نکردهاند و نه تنها دین را منافى آزادى ندیدهاند، بلکه اصلا هدف از بعثت انبیاعلیهم السلام و کارکرد دین را آزادى انسان دانسته و فرمودهاند: «فان الله تبارک و تعالى بعث محمداصلى الله علیه وآله بالحق لیخرخ عباده من عبادة عباده الى عبادته و من عهوده الى عهوده و من طاعة الى طاعته و من ولایة عباده الى ولایته» . (25) خداوند - تبارک و تعالى - محمدصلى الله علیه وآله را به حق فرستاد تا بندگانش را از بندگى تعهدات، طاعت و ولایتبندگانش به سوى عبادت، عهد، طاعت و ولایتخود آزاد سازد.
اکنون این پرسش مطرح مىشود که آیا بندگى خدا مایه اسارت نیست؟ درست است که اسلام و دین انسان را از دیگران آزاد مىسازد و بندگى کسى را بر او قرار نمىدهد، اما درباره بندگى خدا چه؟ باید گفت: اگر رابطه انسان و خدا درست درک شود، روشن مىگردد که رابطه انسان و خدا رابطه خود و غیر نیست، بلکه رابطه خود و خود است. الهى بودن نه تنها منافاتى با انسان بودن ندارد، بلکه کمال انسانیت است و دین که نازل از علم الهى است راه تکامل آدمى مىباشد.
حضرت على علیه السلام به این نکته اشارهمىکنند که پرستش بندگان سودى براى خدا ندارد، بلکه مایه کمال خود آنهاست. حضرت مىفرماید: «در آن دم که خداوند - سبحانه و تعالى - آفریدگان را بیافرید، از پرستش آنها بىنیاز و از گناهشان ایمن بود; زیرا پرستشکسانى که او را مىپرستند سودى برایش ندارد و گناه آنها که ازفرمانش سرپیچى مىکنند، زیانى برایش ببار نمىآورد. » (26)
امام على علیه السلام همچنین در خطبهاى در زمینه منزلت دین و نسبت انسان و خدا مىفرماید: خداوند از همه کس به انسان نزدیکتر است، روزى ده و بندهنواز است، گرهگشا و چارهساز است. ذات او سرآغاز هستىهاست. او شایستهترین راهنماست. از او کمک مىجویم; چون تواناست و بر او تکیه مىکنم، چون مددکارى داناست. پیامبر اکرم را فرستاد تا نیک و بد را به همه بیاگاهاند. (27)
بر این اساس، در دیدگاه امام على علیه السلام، طاعت و بندگى براى انسان، کمال است، نه سودمند به حال خدا. و خداوند هستى بخش و مقوم و مهربان و چارهساز و راهنماى انسان مىباشد. و این چنین است که از دیدگاه حضرتعلیه السلام ایمان نه تنها منافاتى با آزادى ندارد، بلکه عین آزادى و تکامل بخش آن است. نمونهاى از این تاثیر را مىتوان در نقش ایمان و دین در زندگى اجتماعى ملاحظه کرد که دین مایه مهار قدرت در جامعه مىباشد.
آیزایا برلین در این باره مىگوید: آزادى دو ضابطه دارد:
1. نبود انباشت قدرت بدون قید در جامعه;
2. وجود ضوابط غیرشناور که توسط حکومت قابل تعویض نباشد. باید این اصول توسط مردم چنان معتبر شناخته شده باشد که هیچ حاکمیتى نتواند آن را تغییر دهد و به نظر من، این اصول از دین حاصلمىشود. دینشمشیرىاستکهحاکمیت همواره باید خود را با آن راست کند.
توکویل، محقق و فیلسوف سیاسى فرانسوى، نیز معتقد است: اگر مردمسالارى از اخلاق و دین خالى باشد، به سادگى مىتوان با تبلیغات دروغین عملا زمام جامعه را به دست گرفت. یکى از آفات آزادىفقداناخلاق و وجدان دینى در جامعه است. (28) و این مهار قدرت و برداشتن اسارتهاى بیرونى و درونى توسط دین همان چیزى است که قرنها پیش اسلام درباره هدف بعثت انبیاعلیهم السلام فرموده است: «و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم» (اعراف: 175) ; انبیاعلیهم السلام مبعوث شدند تا بارهاى سنگین و زنجیرهایى را که بر گردن آنهاست، بردارند.
3- آزادى و عقل
چنان که گفته شد، برخى آزاد بودن را بر اساس عقل خود رفتار کردن معنا کرده و این عصر را عصر استقلال انسان و خردگرایى معرفى مىکنند. حال پرسش این است که عقل از دیدگاه امام علىعلیه السلام چه جایگاهى دارد؟ آیا از نظر آن حضرت، انسان با عبودیتخدا و پذیرش او باید دست از آزادى خود و پیروى از عقلش بردارد یا مىتواند در پرتو محاسبات و اندیشههاى عقلانىخود، حیاتش را بسازد؟
باید گفت: بر خلاف فرهنگ و تفکر غربى، که به ناسازگارى عقل و دین معتقد است، در دیدگاه علىعلیه السلام، نه تنها اینها در برابر هم نیستند، بلکه هر یک دلیل و مکملى براى دیگرى به شمار مىآید و هر یک به دیگرى نیازمند است. اینک منزلت و موقعیت عقل در دیدگاه امام علىعلیه السلام را بررسى مىکنیم:
در منزلت عقل نزد امیر مؤمنانعلیه السلام همین بس که فرمود: «الدین و الادب نتیجة العقل» ; (29) دیندارى و ادب محصول خرد است. و عقل است که انسان را به این راهنمایى مىکند.
از دیدگاه آن حضرتعلیه السلام عقل دو نوع است:
1. عقل طبع;
2. عقل تجربه.
به نظر ایشان، این هر دو انسان را سود مىبخشد. (30)
به نظر مىرسد مراد از «عقل طبع» فهم و درک فطرى از برخى حقایق است که در وجود آدمى نهفته و مراد از «عقل تجربه» حقایقى است که در طول زندگى با آنها آشنا مىشود.
از حضرت سؤال کردند: براى ما عاقل را توصیف کن، فرمودند: عاقل کسى است که هرچیز رادر جاى خود قرار مىدهد. (31) به نظر مىرسد مقصود ایشان آن است که عقل انسان را با حقایق امور آشنا مىکند و جایگاه هر چیز را روشن مىسازد و او را به رفتار رستبا آنها وامىدارد.
درباره حقیقت، علایم، موانع و عوامل رشد عقل از اهل بیتعلیهم السلام و از آن جمله از امام متقیان علىعلیه السلام، کلمات نغز و دقیقى نقل، شده است. اما براى رعایت اختصار، در اینجا، تنها به ذکر نقش عقل در دین از نظر اسلام اشاره مىشود:
به اختصار، مىتوان گفت: عقل درباب دینشناسى، نقشهاى ذیل را ایفا مىکند:
1. اثبات پایههاى اولیه دین (وجود خدا، ضرورت نبوت و شریعت) ;
2. استنباط احکام شرعى در عرض وحى (عقل به عنوان یکى از منابع و مدارک احکام شرعى در اسلام معتبر شناختهشدهاست. امامصادقعلیه السلامحجتهاى خداوند را بر مردم دو دسته مىدانند: اول. حجت ظاهرى که پیامبرانند. دوم. حجتباطنى که عقول انسانهاست. ) (32)
3. فهم و تفسیر وحى (کتاب و سنت) ; در اینجا، عقل ابزار فهم کتاب و سنت است و در طول آن دو قرار دارد، نه عرض آن; یعنى عقل ابزارى استبراى فهم و بیان وحى در کنار تبیین رسولخداصلى الله علیه وآله و اهل بیت عصمتعلیهم السلام.
4. تبیین و توجیه حقایق دینى، اعم از مسائل هستىشناسى یا ارزشى. در اینجا، عقل با روش استدلالى خود به کمک دین آمده و فلسفه احکام دین و تایید حقایق هستىشناسى آن را به عهده مىگیرد.
به طور خلاصه، با توجه به کلمات امام علىعلیه السلام، باید گفت: از نظر ایشان مؤمن در پرتو عقل، دین را مىپذیرد و به شناخت دین نایل مىشود و سپس به تفسیر دین اقدام مىکند و البته از نظر ایشان، دین هم به تایید عقل و رشد و پرورش آن یارى مىرساند و این رابطه دو سویه را مىتوان در کلمات امام علىعلیه السلام مشاهده کرد; در کلماتى همچون:
- مثال عقل در قلب، مانند وجود چراغ در میان خانه است. (33) (همانگونه که چراغ خانه را روشن مىکند عقل مایه روشنى دل است. )
- عقل مایه هدایت و رستگارى انسان است. (34)
- خداوند پیامبرانعلیهم السلام را فرستاد تا گنجینههاى عقول را آشکار سازند. (35) (اشاره به نقش دین در عقل)
- خدا بیامرزد کسى را که نخستبیندیشد، سپس عبرت گیرد، آنگاه خرد و بینش به کار برد و حقیقت را بپذیرد. (36)
البته باید توجه داشتخردى که حضرت آن را مورد تمجید قرار مىدهند غیر از خردباورى غربى است که اساس «فرهنگسکولار غرب» مىباشد. عقلانیت و خردابزارىغرب همه توجه و دغدغهاش به روش است، نه به درونمایه و محتوا و از اینرو، به اهداف و غایات نمىاندیشد و پروراى آن را ندارد، (37) در حالى که عقل دینى همه چیز را با غایت قصواى انسان مىسنجد. ازاینرو، حضرتعلیه السلام مىفرماید: «بندگانخدا، شما را به خدا به فکر خویشتن - که از هر چیزى برایتان ارجمندتر و دوستداشتنىتر است - باشید. » (38)
تفاوت دیگر خردابزارى غرب با عقل دینى آن است که خردابزارى که «خرد شخصى» نیز نامیده مىشود، دغدغه بنیادىاش سود شخصى است و سود شخصى در خرد غربى در سود مادى و لذتهاى زودگذر دنیایى خلاصه مىگردد که همان فرهنگ سرمایهدارى غرب است. و بدینگونه، فردگرایى در شکل لذتگرایى در فرهنگ سرمایهدارى غرب ظاهر شده و به عنوان دوره عقلانیت معرفى گردیده است، چنانکه یکى از متفکران غربى گفته است: «عقل در این دیدگاه، به معناى خدمتکار نفس و به قول هیوم، برده شهوات و خواهشهاست. عقل نمىتواند بگوید که هدفى بیش از هدف دیگر، عقلانى است. هر هدف یا شىء خواستنى خوب خواهد بود; به این دلیل که خواستنى است. کار عقل این است که انرژىهاى نیرومند، اما نامنظم خواهشها و امیال را تنظیم نموده و به آنها بیاموزد که چگونه از اقتصادىترین راهها حداکثر میزان رضایتشخص را کسب کند. » (عقلانیت ابزارى) (39)
در حالى که هر چند حضرت علىعلیه السلام انسان را در توجه به خود دعوت مىکند و مىفرماید: «دانا کسى است که ارزش خود را مىداند و نادان را همین بس که قدر خویشتن نمىشناسد» ، (40) سعادت را نه نفع دنیوى، که رستگارى اخروى معرفى مىکنند و مىفرمایند: «برنده رو به بهشت مىگذارد و بازنده ره به سوى دوزخ مىسپارد. » (41) با توجه به آنچه گشت، انسان آزاد در تفکر غربى کسى است که براى گزینش امیال و هوسهاى دنیوى خود، مانعى در پیش ندارد و با محاسبات عقلانى خود، به اوج هوسها و آرزوهایش مىرسد، در حالى که انسان آزاد در مکتب علىعلیه السلام، کسى است که خود را بشناسد و آخرت را دریابد و براى گزینش راهها و انجام اعمالى که او را به سعادت اخروى رهنمون مىشود، مانعى در پیش نداشته باشد و حیات اخروى خود را در دنیا، بر اساس عقل و دین بسازد.
4- آزادى و عدالت
در تفکر سیاسى غرب، گاه عدالت مورد توجه بوده است و گاه آزادى. امروزه در لیبرالیسم سیاسى، آزادى فردى مقدم بر مصالح جمعى و عدالت اجتماعى شمرده مىشود. و در سوسیالیسم، عدالتبر آزادى تقدم دارد. (42)
امادر دیدگاه امام علىعلیه السلام هم آزادى مهم است و هم عدالت و باید به هر دو اهمیت داد. اما عدالتحافظ و مبناى آزادى است. از اینرو، آزادى در دیدگاه ایشان، در پرتو عدالتبه دست مىآید. بدینروى، ایشان درمنزلتعدالت ونقشآن در جامعه مىفرمایند:
(1) «خداى سبحان عدالت را مایه برپایى انسانها و ستون زندگى آنها و سبب پاکى از ستمکارىها و گناهان و روشنى چراغ اسلام قرار داده است.
(2) هیچ چیز همچون عدالتسرزمینها را آباد نمىسازد.
(3) عدالتمردمانرااصلاحمىکند. » (43)
بنابراین، از نظر امامعلیه السلام، «دولت عادل از واجبات است» (44) و «پیشواى عادل از باران پیوسته بهتر. » (45) و این همه اهمیت عدالت از آنروست که «عدالت» یعنى اداى حقوق و اگر در جامعهاى عدالتباشد، آزادى نیز، که از جمله حقوق است، خواهد بود، البته آن آزادى که به دین و دنیاى خود و دیگران زیان نرساند. از اینروست که عدالت هم تحقق بخش آزادى است و هم حافظ و جهتدهنده آن. ادامه دارد.
پىنوشتها:
1- امام خمینىرحمه الله، صحیفه نور، ج 12، ص 91
2- موریس کرنستون، تحلیلى نو از آزادى، ص 13
3- قبسات، ش 6 و 5، ص 76
4- دیوید رابرتسون، فرهنگ سیاسى معاصر، ترجمه عزیز کیاوند، ص 10
5- 6- فرانتس فریمان، آزادى و قدرت و قانون، ص 68 - 69 / ص 376
7- لیبرالیسم و دموکراسى، ترجمه بابک گلستان، ص 29
8- مصطفى رحیمى، ص 9
9- دیوید رابرتسون، پیشین، ص 10
10- فرانتس نویمان، پیشین، ص 381
11- 12- 13- موریس کرنستون، پیشین، ص 15 و 16 / ص 30 و 31
14- Positive Liberty.
15- idealist.
16- دیوید رابرتسون، پیشین، ص 11
17- 18- دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، درآمدى بر حقوق اسلامى، ص 239 / ص 242
19- نهجالبلاغه، نامه 31
20- قاسم شعبانى، حقوق اساسى، ص 112
21- فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، از فیشته تا نیچه، ج 7، ترجمه داریوش آشورى، ص 394
22- موریس کرنستون، ژان پل سارتر، منوچهر بزرگمهر، خوارزمى، ص 66
23- مرتضىمطهرى، مجموعه آثار، ج 1، ص 554
24- همو، پیرامون انقلاب اسلامى، ص 53
25- محمدباقرمجلسى، بحارالانوار، ج 74، ص 365 / نهجالبلاغه، خطبه 154
26- 27- نهجالبلاغه، ترجمه محسن فارسى، چاپ پنجم، تهران، سپهر، ص 271 / ص 78
28- امیررضا ستوده و حمیدرضا سیدناصرى، رابطه دین و آزادى، ص 220
29- 30- 31- محمدمحمدى رىشهرى، میزان الحکمة، ج 6، ص 406 / ص 413 / ص 417
32- محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، کتاب «عقل و جهل» ، حدیث 12
33- 34- رىشهرى، پیشین، ج 6، ص 379
35- نهجالبلاغه، صبحى صالح، ص 43
36- نهج البلاغه، ترجمه محسن فارسى، ص 109
37- نقد و نظر، ش. 1 و 2 (سال چهارم) ، ص 98
38- نهج البلاغه، ترجمه محسن فارسى، ص 184
39- آنتونىآر. بلاستر، ظهور وسقوط لیبرالیسمغرب، عباس مخبر، ص 136
40- 41- نهجالبلاغه، ترجمه محسن فارسى، ص 109 / ص 38
42- نامه فرهنگ، ش 10 و 11، ص 12
43- 42- 44- 45- مصطفى دلشاد، دولت آفتاب، ص 77 / ص 69 / ص 68
«آزادى» از بزرگترین موهبتهاى خداوند و از متعالىترین ارزشهاى انسانى است; (1) از اصولى که هر انسانى در نهاد خود با آن مانوس است و پس از حیات از برترین نعمتهاى خداوند به شمار مىرود. آزادى به عنوان یک کمال و ارزش انسانى، یک وسیله و گذرگاه است، نه هدف و توقفگاه. آزادى در طول تاریخ، همواره از مقولهاى حثبرانگیز بوده و دغدغه خاطر بسیارى از اندیشمندان را فراهم آورده است. در دوره معاصر، در میان تمامى ملل، آزادى ازارزش و جایگاه ویژهاى برخوردار مىباشد و هر ملتى خود را آزاد و طرفدار آن مىداند و بدان افتخار مىکند.
امروزه عدهاى با شعار آزادى، درصددند چنین القا کنند که حکومت دینى و حتى دین، مخالف آزادى است و سرگذشت غرب را پیش روى مسلمانان مىنهند و اسلام را با مسیحیت و جامعهاسلامى و رهبران مسلمان را با جامعه قرون وسطاى غرب و رهبران مسیحى آن مقایسه مىکنند. اینان تفاوتهاى روشن میان اسلام و مسیحیت و جامعه ایران و غرب را نادیده مىگیرند. برخى از خودباختگان و شیفتگان فرهنگ غرب بر این پندارند که غرب خاستگاه آزادى است و حال آنکه دین اسلام در چهارده قرن پیش، گوهر آزادى را براىجامعه بشرى به ارمغان آورده است.
بدینروى، امروزه مساله آزادى، که مهمترین مطلوب عصر جدید است، باید بیش از گذشته مورد تحلیل قرار گیرد و جایگاه و حدود آن در متون اسلامى مشخص گردد. یکى از بهترین راهها براى این منظور، بررسى سیره و سخنان امام علىعلیه السلام است که مىتواند معنا و جایگاه «آزادى» را در اسلام روشن سازد.
معنا و مفهوم «آزادى»
برخى مفاهیم، هر چند بدیهى مىنمایند، اما چندان روشن و دقیق نیستند و اندیشمندان تعریف یکسانى از آنها ارائه ندادهاند; از جمله این موارد، مفهوم «آزادى» است. چه بسا مواردى را که برخى از مصادیق «آزادى» مىشمارند، عدهاى دیگر عین «اسارت» بدانند و به عکس، مواردى را که برخى «محدودیت» مىپندارند، برخى دیگر، «آزادى» نام نهند. شناخت مفهوم، اولین گام در مسیر داورى است و موضوع تحقیق و نقد را روشن مىنماید و انسان را از گرفتارى در دام مغالطات نجات مىبخشد.
بسیارى از واژهها به تدریج، تحولات معنایى زیادى یافتهاند. آزادى نیز یکى از آنهاست.
موریس کرنستون گفته است: «آزادى از گستره وسیع معانى ممکن برخوردار است» . (2) آیزایا برلین مىگوید: تاکنون بیش از دویست تعریف براى آزادى ذکر شده است. (3)
بنابراین، براى مشخص شدن معناى «آزادى» در دیدگاه حضرت علىعلیه السلام و تمایز آن از آزادى در عرف جوامع غربى و تفکر غرب ابتدا باید به تبیین مفهوم آزادى در تفکر غرب و سپس نگرش امام علىعلیه السلام در تفسیر و معناى آزادى پرداخت.
مفهوم «آزادى» در غرب
رابرتسون مىگوید: نظریهپردازان سیاسى، «آزادى» را غالبا به دو نوع تقسیم مىکنند:
1- آزادى منفى;
2- آزادى مثبت.
آزادى منفى برفارغ بودناز موانع و محدودیتهاى خارجى یا بیرونى دلالت دارد و شعار آزادى رایج در کشورهاى مردمسالار معاصر غربى و آزادىخواهى لیبرالیسم اصیل و بىپیرایه همین است. (4)
فرانتس نویمان نیز در تعریف این قسم از آزادى مىگوید: آزادى یعنى فقدان منع و این برداشت پایه نظریه لیبرال درباره آزادى است. این را مىتوان «آزادى منفى» یا «آزادى حقوقى» تعریف کرد. مراد از منفى، صفتبدى نیست، بلکه یعنى ناکافى. توضیحآنکه بهصرفداشتن چنین عنصرى (فقدان مانع) نمىتوان آزادى سیاسى را تبیین کرد. (5)
فریمان درباره ناکافى بودن آزادى منفى همچنین مىگوید: آزادى منفى لازم است، ولى کافى نیست; زیرا نمىگوید که مىخواهیم از این آزادى به چه منظورى استفاده کنیم و جوهر و محتواى آزادى ما بناست چه باشد. (6)
برخى دیگر از متفکران غربى، «آزادى سلبى» را چنین معنا کردهاند: قلمروى از کنش فردى کهدرآن، صاحبانقدرت حق ندارند فردراازکاردلخواهاش بازدارند یابهکارى کهنمىخواهد وا دارند. (7)
به هر حال، یک معناى «آزادى» در تفکر غرب عبارت است از: فقدان منع و جلوگیرى (8) که «آزادى منفى» یا «آزادى سلبى» نامیده مىشود و پایه لیبرالیسم است که فیلسوفان انگلیسى آن را طراحى کردهاند. (9)
اشکال این معناى از آزادى - چنان که برخى از فیلسوفان غربى نیز گفتهاند - این است که متعلق آن مشخص نمىباشد و معلوم نیست ما مىخواهیم از این آزادى (یعنى رهایى از مانع) به چه منظور استفاده کنیم (10) و یا چنان که عدهاى دیگر از متفکران غربى گفتهاند: «عادتمان این است که بگوییم آزادى خوب است. من برآنم که نباید در دم، به چنان تصدیقى قایل شد; زیرا آزادىهاى بسیار هست; همانگونه که قیود و موانع و بارهاى بسیار است. » (11) وى در ادامه مىگوید: «برخى از خوانندگان کتابهاى فلسفى و سیاسى چندان به نام «آزادى» خو گرفتهاند که هرگز به فکرشان نمىگذرد، بپرسند: «آزادى از چه؟ » (12)
در نتیجه، دو ضعف اساسى مفهوم سلبى آزادى آن است که روشن نمىسازد که «آزادى از چه؟ » و «آزادى براى چه؟ » و همین ابهام زمینه بهرهبردارى نادرست و سوءاستفاده فرصتطلبان و دینگریزان را فراهم نموده است.
اما معناى مثبت آزادى در تفکر غرب، در رابطه با عقل شکل مىگیرد. برخى از تعاریف آزادى بر نقش خرد در اراده و انتخاب استوار است. از باب نمونه، برخى آزادى را چنین معنا مىکنند:
1. انسان آزاد کسى است که تنها به موجب حکم عقل زندگى مىکند. (اسپینوزا)
2. آزادى، خودانگیختگى عقل است. (لایب نیتس)
3. آزادى عبارت است از استقلال از هر چیز سواى قانون اخلاقى که توسط وجدان یا عقل عملى درک مىشود. (کانت)
4. آزادى براى انسان، حکومت روح است. (پاولزن) (13)
چنین معنایى از «آزادى» پیوند مستحکمى با انسانیت انسان دارد; زیرا تمایز اساسى انسان و حیوان در برخوردارى او از عقل است. بر اساس این تعریف، اگر کسى از حاکمیت عقل بر وجودش محروم باشد، نه تنها از آزادى به معناى «رهایى و رفع موانع» سودى نخواهد برد، بلکه این نوع از آزادى وسیلهاى مناسب براى تمنیات حیوانى او خواهد شد و در نهایت، به زیان او خواهد انجامید، بنابراین، تنها انسانهاى عاقل آزادند و آزادى تنها در پرتو عقل دستیافتنى است.
دیوید رابرتسون این نوع آزادى را «آزادى واقعى» مىنامد و درباره آن مىگوید: ریشه و سابقه آزادى در اروپاى قارهاى، که غالبا «آزادى مثبت» (14) نامیده مىشود، در اندیشه یونان است و پس از آن، در فلسفه کمال بخش (15) اروپایى; مانندفلسفه هگل و کانت و درایناواخر هم به ویژه در کارهاى متفکران مارکسیست، به خصوصکسانىمانندمارکوزهدیدهمىشود. در اینها، برخلاف آزادىخواهى (لیبرالى) انگلیسى تکیه بر آزادى واقعى انتخاب درونىاست، نه بر آزادى منفى و سلبى. (16)
باید گفت: چنین معنایى از آزادى گامى به جلو در جهتشناخت درست مفهوم آن است. اما از آن رو که عقلانیت و خردگرایىغرب درفلسفهمادىگرایى و دینگریزى (سکولار) ریشهدارد، نمىتواند شکلى درست از آزادى ترسیم نماید، بلکه انسانمحورى (اومانیسم) و استقلال و تکیه انسانبر عقل خویش در برابر خدا و وحى و تفسیر ابزارى از عقلانیت، موانع دیگرى هستند در راه تحقق مفهومى درست از آزادى در مکاتب غربى.
مفهوم «آزادى» در نگرش امام على علیه السلام
براى تبیین مفهوم «آزادى» از منظر آن حضرت، لازم است ابتدا عناصر مرتبط با آزادى از دیدگاه ایشان تبیین شود:
1- حقوق انسان و آزادى
در ماده یک اعلامیه حقوق بشر در انقلاب فرانسه آمدهاست: «افراد بشر آزاد متولدشدهاند و مادام العمر آزاد مىمانند. » (17) در ماده اول اعلامیه جهانى حقوق بشر که توسط سازمان ملل متحد در دسامبر 1948 صادر شد نیز چنین آمده است: «تمام افراد، آزاد به دنیا مىآیند و از لحاظ حقوق با هم برابرند. » (18)
«آزادى» پس از حق حیات، دومین اصلى است که در مجموعه حقوق بشر جایگاه ویژهاى به خود اختصاص داده است. حال باید ببینیم در منظر امام علىعلیه السلام، آزادى چه جایگاهى دارد و اسلام براى آزادى چه منزلتى قایل است.
امیرالمؤمنین على علیه السلام در منزلت و جایگاه آزادى، آن را لازمه وجودى انسان و از جمله حقوق انسان به شمار آورده، مىفرمایند: «لاتکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا» (19) ; بنده دیگرى مباش و حال آن خداوند تو را آزاد آفریده است.
و نیز مىفرماید:
«ایها الناس ان آدم لم یلد سیدا و لا امة و ان الناس کلهم احرار» (20) ;
اى مردم، هیچیک از آدمیان آقا یا برده دیگرى آفریده نشدهاند، بلکه تمامى انسانها به طور یکسان، آزاد به دنیا آمدهاند و کسى را بر دیگرى امتیازى نیست.
از سخنان على علیه السلام نتایج ذیل به دست مىآید:
اول، آزادى یکى از حقوق انسانى است.
دوم، این حق را خداوند به انسان اعطا کرده است.
سوم، حق "آزادى" ریشه در خلقت انسان دارد و لازمه وجودى انسان است. یعنى بنابر روایت اول انسان باید تلاش کند آزادى اخلاقى و معنوى را به دستبیاورد و خود را در بند هوا و هوسهاى نفسانى گرفتار نسازد و بنده نفسانیات نگردد. و بنا بر روایت دوم، یکى از حقوق انسانها آزادى اجتماعى و سیاسى است و همه انسانها به طور یکسان داراى حق تعیین سرنوشتخود هستند و هیچ فردى حق ندارد دیگرى را به بندگى و اسارت خود درآورد.
چهارم، در حالى که خداوند انسان را آزاد آفریده است، شایسته نیست که یک فرد آزاده خود را در اسارت دیگرى درآورد، چه به اسارت درونى بر اساس روایت اول و چه به اسارت بیرونى بنا بر روایت دوم، بلکه باید خود را بیابد و با شناختخود و کمالاتش، حیات خود را سامان دهد. اینها مجموعه نکاتى است که مىتوان از کلمات امام علىعلیه السلام استفاده نمود.
آزادى و ایمان
در طول تاریخ، از دیرباز تاکنون، درباره نسبت «خدا» و «آزادى» یا «دین» و «آزادى» نظرات متفاوت و گاه متضادى ابراز شده است. برخى از فیلسوفان و متکلمان این دو معنا را در غایت ناسازگارى و تزاحم مىپنداشتهاند و در مقابل، برخى متفکران نه تنها آزادى و خداپرستى را متضاد نمىدیدهاند، که آزادى حقیقى را عین خداپرستى مىدانستهاند.
آنان که اعتقاد به خدا و خداپرستى را با آزادى مانعة الجمع مىپنداشتهاند، خود دو دستهاند: یک دسته کسانى که در انتخاب میان خدا و آزادى، چون جمع هر دو را ممکن نمىدانند، خدا را برمىگزینند و آزادى را رها مىکنند. دسته دوم در این تقابل، جانب آزادى را مىگیرند و خدا را کنار مىنهند. به عنوان نمونه، نیچه معتقداست: «مفهوم خدا تاکنون بزرگترین دشمن زندگى بوده است. » او مىگوید: «نیرومندى و آزادى عقلى و استقلال انسان و دلبستگى به آینده او خداناباورى مىطلبد. » (21)
ژان پل سارتر اصالت وجودى (اگزیستانسیالیست) معاصر مىگوید: «نفى خالقى علیم، تدبیر و شرط عقلى و منطقى حریت کامل انسان است. » (22)
چنین اظهارنظرهایى از سوى متفکران غربى ناشى از تاریخ و فرهنگ خاص غرب است و چنان که مرحوم استاد مطهرىرحمه الله متذکر شدهاند: در اروپا، مساله استبداد سیاسى و اینکه اساسا آزادى از آن دولت است، نه مال افراد، با مساله خدا توام بوده است. افراد فکر مىکردند که اگر خدا را قبول کنند، استبداد قدرتهاى مطلقه را نیز باید بپذیرند; بپذیرند که فرد در مقابل حکمران هیچگونه حقى ندارد و حکمران نیز در مقابل فرد، هیچگونه مسؤولیتى نخواهد داشت. حکمران تنها در پیشگاه خدا مسؤول است. لذا افراد فکر مىکردند که اگر خدا را بپذیرند، باید اختناق اجتماعى را نیز بپذیرند و اگر بخواهند آزادى اجتماعى داشته باشند، باید خدا را انکار کنند. پس آزادى اجتماعى را ترجیح دادند. (23)
اما از نظر فلسفه اجتماعى اسلام، نه تنها نتیجه اعتقاد به خدا پذیرش حکومت مطلقه افراد نیست و حاکم در مقابل مردم مسؤولیت دارد، بلکه از نظر این فلسفه، تنها اعتقاد به خداست که حاکم را در مقابل اجتماع مسؤول مىسازد و افرادى را ذى حق مىکند و چنانکه شهید مطهرىرحمه الله نیز متذکر شدهاند، آزادى در اسلام، تنها یک موضوع صرفا سیاسى نیست، بلکه بالاتر از آن، یک موضوع اسلامى است و یک مسلمان باید آزاد زیست کند و باید آزادىخواه باشد. (24)
حال باید دید نسبت ایمان و آزادى در دیدگاه امام علىعلیه السلام چیست و ایشان در این زمینه چه فرمودهاند. حضرت نه تنها لازمه توحید را دستبرداشتن از آزادى معرفى نکردهاند و نه تنها دین را منافى آزادى ندیدهاند، بلکه اصلا هدف از بعثت انبیاعلیهم السلام و کارکرد دین را آزادى انسان دانسته و فرمودهاند: «فان الله تبارک و تعالى بعث محمداصلى الله علیه وآله بالحق لیخرخ عباده من عبادة عباده الى عبادته و من عهوده الى عهوده و من طاعة الى طاعته و من ولایة عباده الى ولایته» . (25) خداوند - تبارک و تعالى - محمدصلى الله علیه وآله را به حق فرستاد تا بندگانش را از بندگى تعهدات، طاعت و ولایتبندگانش به سوى عبادت، عهد، طاعت و ولایتخود آزاد سازد.
اکنون این پرسش مطرح مىشود که آیا بندگى خدا مایه اسارت نیست؟ درست است که اسلام و دین انسان را از دیگران آزاد مىسازد و بندگى کسى را بر او قرار نمىدهد، اما درباره بندگى خدا چه؟ باید گفت: اگر رابطه انسان و خدا درست درک شود، روشن مىگردد که رابطه انسان و خدا رابطه خود و غیر نیست، بلکه رابطه خود و خود است. الهى بودن نه تنها منافاتى با انسان بودن ندارد، بلکه کمال انسانیت است و دین که نازل از علم الهى است راه تکامل آدمى مىباشد.
حضرت على علیه السلام به این نکته اشارهمىکنند که پرستش بندگان سودى براى خدا ندارد، بلکه مایه کمال خود آنهاست. حضرت مىفرماید: «در آن دم که خداوند - سبحانه و تعالى - آفریدگان را بیافرید، از پرستش آنها بىنیاز و از گناهشان ایمن بود; زیرا پرستشکسانى که او را مىپرستند سودى برایش ندارد و گناه آنها که ازفرمانش سرپیچى مىکنند، زیانى برایش ببار نمىآورد. » (26)
امام على علیه السلام همچنین در خطبهاى در زمینه منزلت دین و نسبت انسان و خدا مىفرماید: خداوند از همه کس به انسان نزدیکتر است، روزى ده و بندهنواز است، گرهگشا و چارهساز است. ذات او سرآغاز هستىهاست. او شایستهترین راهنماست. از او کمک مىجویم; چون تواناست و بر او تکیه مىکنم، چون مددکارى داناست. پیامبر اکرم را فرستاد تا نیک و بد را به همه بیاگاهاند. (27)
بر این اساس، در دیدگاه امام على علیه السلام، طاعت و بندگى براى انسان، کمال است، نه سودمند به حال خدا. و خداوند هستى بخش و مقوم و مهربان و چارهساز و راهنماى انسان مىباشد. و این چنین است که از دیدگاه حضرتعلیه السلام ایمان نه تنها منافاتى با آزادى ندارد، بلکه عین آزادى و تکامل بخش آن است. نمونهاى از این تاثیر را مىتوان در نقش ایمان و دین در زندگى اجتماعى ملاحظه کرد که دین مایه مهار قدرت در جامعه مىباشد.
آیزایا برلین در این باره مىگوید: آزادى دو ضابطه دارد:
1. نبود انباشت قدرت بدون قید در جامعه;
2. وجود ضوابط غیرشناور که توسط حکومت قابل تعویض نباشد. باید این اصول توسط مردم چنان معتبر شناخته شده باشد که هیچ حاکمیتى نتواند آن را تغییر دهد و به نظر من، این اصول از دین حاصلمىشود. دینشمشیرىاستکهحاکمیت همواره باید خود را با آن راست کند.
توکویل، محقق و فیلسوف سیاسى فرانسوى، نیز معتقد است: اگر مردمسالارى از اخلاق و دین خالى باشد، به سادگى مىتوان با تبلیغات دروغین عملا زمام جامعه را به دست گرفت. یکى از آفات آزادىفقداناخلاق و وجدان دینى در جامعه است. (28) و این مهار قدرت و برداشتن اسارتهاى بیرونى و درونى توسط دین همان چیزى است که قرنها پیش اسلام درباره هدف بعثت انبیاعلیهم السلام فرموده است: «و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم» (اعراف: 175) ; انبیاعلیهم السلام مبعوث شدند تا بارهاى سنگین و زنجیرهایى را که بر گردن آنهاست، بردارند.
3- آزادى و عقل
چنان که گفته شد، برخى آزاد بودن را بر اساس عقل خود رفتار کردن معنا کرده و این عصر را عصر استقلال انسان و خردگرایى معرفى مىکنند. حال پرسش این است که عقل از دیدگاه امام علىعلیه السلام چه جایگاهى دارد؟ آیا از نظر آن حضرت، انسان با عبودیتخدا و پذیرش او باید دست از آزادى خود و پیروى از عقلش بردارد یا مىتواند در پرتو محاسبات و اندیشههاى عقلانىخود، حیاتش را بسازد؟
باید گفت: بر خلاف فرهنگ و تفکر غربى، که به ناسازگارى عقل و دین معتقد است، در دیدگاه علىعلیه السلام، نه تنها اینها در برابر هم نیستند، بلکه هر یک دلیل و مکملى براى دیگرى به شمار مىآید و هر یک به دیگرى نیازمند است. اینک منزلت و موقعیت عقل در دیدگاه امام علىعلیه السلام را بررسى مىکنیم:
در منزلت عقل نزد امیر مؤمنانعلیه السلام همین بس که فرمود: «الدین و الادب نتیجة العقل» ; (29) دیندارى و ادب محصول خرد است. و عقل است که انسان را به این راهنمایى مىکند.
از دیدگاه آن حضرتعلیه السلام عقل دو نوع است:
1. عقل طبع;
2. عقل تجربه.
به نظر ایشان، این هر دو انسان را سود مىبخشد. (30)
به نظر مىرسد مراد از «عقل طبع» فهم و درک فطرى از برخى حقایق است که در وجود آدمى نهفته و مراد از «عقل تجربه» حقایقى است که در طول زندگى با آنها آشنا مىشود.
از حضرت سؤال کردند: براى ما عاقل را توصیف کن، فرمودند: عاقل کسى است که هرچیز رادر جاى خود قرار مىدهد. (31) به نظر مىرسد مقصود ایشان آن است که عقل انسان را با حقایق امور آشنا مىکند و جایگاه هر چیز را روشن مىسازد و او را به رفتار رستبا آنها وامىدارد.
درباره حقیقت، علایم، موانع و عوامل رشد عقل از اهل بیتعلیهم السلام و از آن جمله از امام متقیان علىعلیه السلام، کلمات نغز و دقیقى نقل، شده است. اما براى رعایت اختصار، در اینجا، تنها به ذکر نقش عقل در دین از نظر اسلام اشاره مىشود:
به اختصار، مىتوان گفت: عقل درباب دینشناسى، نقشهاى ذیل را ایفا مىکند:
1. اثبات پایههاى اولیه دین (وجود خدا، ضرورت نبوت و شریعت) ;
2. استنباط احکام شرعى در عرض وحى (عقل به عنوان یکى از منابع و مدارک احکام شرعى در اسلام معتبر شناختهشدهاست. امامصادقعلیه السلامحجتهاى خداوند را بر مردم دو دسته مىدانند: اول. حجت ظاهرى که پیامبرانند. دوم. حجتباطنى که عقول انسانهاست. ) (32)
3. فهم و تفسیر وحى (کتاب و سنت) ; در اینجا، عقل ابزار فهم کتاب و سنت است و در طول آن دو قرار دارد، نه عرض آن; یعنى عقل ابزارى استبراى فهم و بیان وحى در کنار تبیین رسولخداصلى الله علیه وآله و اهل بیت عصمتعلیهم السلام.
4. تبیین و توجیه حقایق دینى، اعم از مسائل هستىشناسى یا ارزشى. در اینجا، عقل با روش استدلالى خود به کمک دین آمده و فلسفه احکام دین و تایید حقایق هستىشناسى آن را به عهده مىگیرد.
به طور خلاصه، با توجه به کلمات امام علىعلیه السلام، باید گفت: از نظر ایشان مؤمن در پرتو عقل، دین را مىپذیرد و به شناخت دین نایل مىشود و سپس به تفسیر دین اقدام مىکند و البته از نظر ایشان، دین هم به تایید عقل و رشد و پرورش آن یارى مىرساند و این رابطه دو سویه را مىتوان در کلمات امام علىعلیه السلام مشاهده کرد; در کلماتى همچون:
- مثال عقل در قلب، مانند وجود چراغ در میان خانه است. (33) (همانگونه که چراغ خانه را روشن مىکند عقل مایه روشنى دل است. )
- عقل مایه هدایت و رستگارى انسان است. (34)
- خداوند پیامبرانعلیهم السلام را فرستاد تا گنجینههاى عقول را آشکار سازند. (35) (اشاره به نقش دین در عقل)
- خدا بیامرزد کسى را که نخستبیندیشد، سپس عبرت گیرد، آنگاه خرد و بینش به کار برد و حقیقت را بپذیرد. (36)
البته باید توجه داشتخردى که حضرت آن را مورد تمجید قرار مىدهند غیر از خردباورى غربى است که اساس «فرهنگسکولار غرب» مىباشد. عقلانیت و خردابزارىغرب همه توجه و دغدغهاش به روش است، نه به درونمایه و محتوا و از اینرو، به اهداف و غایات نمىاندیشد و پروراى آن را ندارد، (37) در حالى که عقل دینى همه چیز را با غایت قصواى انسان مىسنجد. ازاینرو، حضرتعلیه السلام مىفرماید: «بندگانخدا، شما را به خدا به فکر خویشتن - که از هر چیزى برایتان ارجمندتر و دوستداشتنىتر است - باشید. » (38)
تفاوت دیگر خردابزارى غرب با عقل دینى آن است که خردابزارى که «خرد شخصى» نیز نامیده مىشود، دغدغه بنیادىاش سود شخصى است و سود شخصى در خرد غربى در سود مادى و لذتهاى زودگذر دنیایى خلاصه مىگردد که همان فرهنگ سرمایهدارى غرب است. و بدینگونه، فردگرایى در شکل لذتگرایى در فرهنگ سرمایهدارى غرب ظاهر شده و به عنوان دوره عقلانیت معرفى گردیده است، چنانکه یکى از متفکران غربى گفته است: «عقل در این دیدگاه، به معناى خدمتکار نفس و به قول هیوم، برده شهوات و خواهشهاست. عقل نمىتواند بگوید که هدفى بیش از هدف دیگر، عقلانى است. هر هدف یا شىء خواستنى خوب خواهد بود; به این دلیل که خواستنى است. کار عقل این است که انرژىهاى نیرومند، اما نامنظم خواهشها و امیال را تنظیم نموده و به آنها بیاموزد که چگونه از اقتصادىترین راهها حداکثر میزان رضایتشخص را کسب کند. » (عقلانیت ابزارى) (39)
در حالى که هر چند حضرت علىعلیه السلام انسان را در توجه به خود دعوت مىکند و مىفرماید: «دانا کسى است که ارزش خود را مىداند و نادان را همین بس که قدر خویشتن نمىشناسد» ، (40) سعادت را نه نفع دنیوى، که رستگارى اخروى معرفى مىکنند و مىفرمایند: «برنده رو به بهشت مىگذارد و بازنده ره به سوى دوزخ مىسپارد. » (41) با توجه به آنچه گشت، انسان آزاد در تفکر غربى کسى است که براى گزینش امیال و هوسهاى دنیوى خود، مانعى در پیش ندارد و با محاسبات عقلانى خود، به اوج هوسها و آرزوهایش مىرسد، در حالى که انسان آزاد در مکتب علىعلیه السلام، کسى است که خود را بشناسد و آخرت را دریابد و براى گزینش راهها و انجام اعمالى که او را به سعادت اخروى رهنمون مىشود، مانعى در پیش نداشته باشد و حیات اخروى خود را در دنیا، بر اساس عقل و دین بسازد.
4- آزادى و عدالت
در تفکر سیاسى غرب، گاه عدالت مورد توجه بوده است و گاه آزادى. امروزه در لیبرالیسم سیاسى، آزادى فردى مقدم بر مصالح جمعى و عدالت اجتماعى شمرده مىشود. و در سوسیالیسم، عدالتبر آزادى تقدم دارد. (42)
امادر دیدگاه امام علىعلیه السلام هم آزادى مهم است و هم عدالت و باید به هر دو اهمیت داد. اما عدالتحافظ و مبناى آزادى است. از اینرو، آزادى در دیدگاه ایشان، در پرتو عدالتبه دست مىآید. بدینروى، ایشان درمنزلتعدالت ونقشآن در جامعه مىفرمایند:
(1) «خداى سبحان عدالت را مایه برپایى انسانها و ستون زندگى آنها و سبب پاکى از ستمکارىها و گناهان و روشنى چراغ اسلام قرار داده است.
(2) هیچ چیز همچون عدالتسرزمینها را آباد نمىسازد.
(3) عدالتمردمانرااصلاحمىکند. » (43)
بنابراین، از نظر امامعلیه السلام، «دولت عادل از واجبات است» (44) و «پیشواى عادل از باران پیوسته بهتر. » (45) و این همه اهمیت عدالت از آنروست که «عدالت» یعنى اداى حقوق و اگر در جامعهاى عدالتباشد، آزادى نیز، که از جمله حقوق است، خواهد بود، البته آن آزادى که به دین و دنیاى خود و دیگران زیان نرساند. از اینروست که عدالت هم تحقق بخش آزادى است و هم حافظ و جهتدهنده آن. ادامه دارد.
پىنوشتها:
1- امام خمینىرحمه الله، صحیفه نور، ج 12، ص 91
2- موریس کرنستون، تحلیلى نو از آزادى، ص 13
3- قبسات، ش 6 و 5، ص 76
4- دیوید رابرتسون، فرهنگ سیاسى معاصر، ترجمه عزیز کیاوند، ص 10
5- 6- فرانتس فریمان، آزادى و قدرت و قانون، ص 68 - 69 / ص 376
7- لیبرالیسم و دموکراسى، ترجمه بابک گلستان، ص 29
8- مصطفى رحیمى، ص 9
9- دیوید رابرتسون، پیشین، ص 10
10- فرانتس نویمان، پیشین، ص 381
11- 12- 13- موریس کرنستون، پیشین، ص 15 و 16 / ص 30 و 31
14- Positive Liberty.
15- idealist.
16- دیوید رابرتسون، پیشین، ص 11
17- 18- دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، درآمدى بر حقوق اسلامى، ص 239 / ص 242
19- نهجالبلاغه، نامه 31
20- قاسم شعبانى، حقوق اساسى، ص 112
21- فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، از فیشته تا نیچه، ج 7، ترجمه داریوش آشورى، ص 394
22- موریس کرنستون، ژان پل سارتر، منوچهر بزرگمهر، خوارزمى، ص 66
23- مرتضىمطهرى، مجموعه آثار، ج 1، ص 554
24- همو، پیرامون انقلاب اسلامى، ص 53
25- محمدباقرمجلسى، بحارالانوار، ج 74، ص 365 / نهجالبلاغه، خطبه 154
26- 27- نهجالبلاغه، ترجمه محسن فارسى، چاپ پنجم، تهران، سپهر، ص 271 / ص 78
28- امیررضا ستوده و حمیدرضا سیدناصرى، رابطه دین و آزادى، ص 220
29- 30- 31- محمدمحمدى رىشهرى، میزان الحکمة، ج 6، ص 406 / ص 413 / ص 417
32- محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، کتاب «عقل و جهل» ، حدیث 12
33- 34- رىشهرى، پیشین، ج 6، ص 379
35- نهجالبلاغه، صبحى صالح، ص 43
36- نهج البلاغه، ترجمه محسن فارسى، ص 109
37- نقد و نظر، ش. 1 و 2 (سال چهارم) ، ص 98
38- نهج البلاغه، ترجمه محسن فارسى، ص 184
39- آنتونىآر. بلاستر، ظهور وسقوط لیبرالیسمغرب، عباس مخبر، ص 136
40- 41- نهجالبلاغه، ترجمه محسن فارسى، ص 109 / ص 38
42- نامه فرهنگ، ش 10 و 11، ص 12
43- 42- 44- 45- مصطفى دلشاد، دولت آفتاب، ص 77 / ص 69 / ص 68