نگاهى به اندیشه اصلاح طلبى
آرشیو
چکیده
متن
اصلاحات به عنوان یک نیاز اساسى و بنیادین، از اصل کمال جویى انسان نشأت مى گیرد و از آنجا که آدمى به طور فطرى خواهان رشد و کمال است، به اصلاحات اجتماعى که تضمین کننده سلامت راه رشد و کمال او در گستره حیات جمعى است، متمایل و مشتاق مى باشد.
اگر چه مفهوم اصلاح و اصلاحات امروزه در جامعه ما به صورت گسترده مطرح مى گردد، ولى در تفکر دینى ما از صدر اسلام و آغاز بعثت، پیامبر با دعوت مردم به یگانگى و یکتاپرستى، فکر و اندیشه اصلاح و اصلاحات را به جامعه بشرى نوید داده است. دعوت پیامبر به یکتاپرستى در راستاى اصلاح بشر آن روز دقیقاً در زمانى بود که اروپا در اوج جاهلیت قرون وسطى به سر مى برد و هنوز خبرى از رنسانس و نهضت اصلاح طلبى نبود. به علاوه رنسانس که چند قرن بعد در اروپا به وقوع پیوست، خود تحت تأثیر جنگ هاى صلیبى و در پرتو آموختن و یادگیرى مسائل زیاد از مسلمانان، بوده است.
بحث اصلاح جامعه و عقاید و اعتقادات بت پرستان و مشرکان آن زمان از وظایف و رسالت هاى اصلى رسول گرامى اسلام بود که با شعار «قولوا لااِله اِلاّ اللّه تفلحوا» آغاز گشت و پس از پیامبر تاکنون ادامه یافته است.
تردیدى نیست که مصلحان بزرگى در تاریخ آمده اند و حرف هاى نو و مفید و تغییر دهنده در جهت رشد و تعالى انسان ها آورده اند. بدون شک توجه اندیشمندان به مشکلات و دردهاى جامعه اسلامى از دغدغه هاى فکرى همیشه متفکران اسلامى بوده است. تلاش براى رشد علمى، فکرى و فرهنگى، زدودن جهل ونادانى، تقویت پایه هاى اعتقادى و پیشگیرى از تحریف دین و دفاع از آزادى و عدالت و... جزء اصلى ترین اهداف آن ها بوده و علاوه بر برخوردهاى علمى، کوشش هاى علمى ارزنده اى نیز در این زمینه به ثمر رسیده است.
به تحقیق ریشه بسیارى از انحرافات افراد و جوامع بشرى ناشى از تحریفات و القائات غلط بوده است. امروزه با وجود رشد و توسعه دانش بشرى و دستیابى به پیچیده ترین علوم و فنون، بشر از دست زورمندان تزویرگر نتوانسته رهایى یابد.
واژه هاى اصیل اخلاقى و الهى به دلیل ریشه دار بودن در فطرت آدمیان هرگز قابل نابودى نبوده و نیستند، اما متأسفانه تحریف آن ها به وسیله امواج شبکه هاى منسجم سیاسى ـ تبلیغى، واقعیت نامطلوبى است که امروزه پیچیده تر و مؤثرتر از دیروز رایج و مرسوم است.
در جامعه امروز ما تلاش بى سابقه اى براى تحریف حقایق و مفاهیم اسلامى، سیاسى و اجتماعى در جریان است. این تلاش در شکلى تازه و سازمان یافته با حضور برخى افراد تازه به دوران رسیده و با حمایت تبلیغات امریکایى ـ اسرائیلى، ایجاد یک انحراف بزرگ تاریخى را هدف قرار داده و آن را تحت پوشش اصلاح طلبى مطرح نموده اند. تا آنجا که این واژه دستاویز تجدیدنظر طلبان جهت تحقق مقاصد آن ها قرار گرفته است.
على رغم اینکه واژه و مفهوم اصلاحات متوجه شاخ و برگ ها و برخى مسائل اجتماعى است، آن ها آن را به حربه اى براى هدم اصول انقلاب، آرمان هاى امام و قانون اساسى تبدیل نموده، با تهاجم به ارزش هاى انقلاب، اصول مسلم دینى وحمله به برخى شخصیت هاى انقلاب ازجمله خودحضرت امام; سعى مى کنند تا به تدریج محدوده اصلاحات را تا مرز براندازى و کودتاى مدنى به پیش ببرند.
واژه اصلاح
اصلاح از نظر لغت به معناى درست کردن، نیکو کردن، به سازش در آوردن، آراستن و به صلاح آوردن مى باشد که در فرهنگ علوم سیاسى آن را «رفورم» مى گویند; یعنى اقداماتى که براى تغییر و تعویض برخى از جنبه هاى اقتصادى، اجتماعى و سیاسى صورت مى گیرد،بدون آن که جامعه را دگرگون سازد. «رفورم» در اصطلاح در برابر مفهوم «انقلاب» قرار دارد و فرآیندى آرام، صلح جویانه، معتدل، متعادل و غیر جهشى را در بهسازى جامعه مى رساند.
در فرهنگ دینى ما اصلاح یعنى سامان بخشیدن، و نقطه مقابل افساد است. به همین جهت اصلاح و افسادیکى از زوج هاى متضاد قرآن است که مکرر در قرآن مطرح مى شوند، مثل توحید و شرک و ایمان و کفر. برخى ازاین زوج هاى متضاد ازآن جهت در کنار یکدیگر مطرح مى شوندکه یکى بایدنفى شود ودیگرى بایدجامه تحقق بپوشد و اصلاح و افساد از این قبیل است.
اصلاح در قرآن گاهى در مورد رابطه میان دو فرد است که از آن به اصلاح ذات البین یاد مى شود و گاهى در مورد اصلاح محیط خانوادگى وگاهى اصلاح محیط بزرگ اجتماعى مى باشد که آیات زیادى گویاى این مطلب مى باشد. در این مقال منظور ما عمدتاً بحث اصلاح اجتماعى مى باشد.
به هرصورت اصلاحات اسلامى حرکتى است انقلابى: انقلاب در افکار، فرهنگ و اخلاق و روحیات انسان ها و به موازات آن تغییر رو به تکامل در نظامات اجتماعى حاکم بر آن ها. به عبارت دیگر اصلاح در دیدگاه دین تغییرى است در جهت رشد و کمال انسان ها، که هم مبارزه با آداب و عادات ناپسند را لازم مى شمرد و هم نظام هاى حاکم بر اجتماع را بر اساس حق و عدالت و صلاح استوار مى دارد.
بنابراین، هر مسلمانى به حکم این که مسلمان است، خواه ناخواه اصلاح طلب و دست کم طرفدار اصلاح طلبى است; زیرا اصلاح طلبى، هم به عنوان یک شأن پیامبر در قرآن آمده است و هم مصداق امر به معروف و نهى از منکر است که از ارکان تعلیمات اجتماعى اسلام است. البته هر امر به معروف و نهى از منکرى، لزوماً مصداق اصلاح اجتماعى نیست، ولى هر اصلاح اجتماعى مصداق امر به معروف و نهى از منکر مى باشد. حضرت شعیب7 خطاب به قوم خود چنین مى فرماید: «اِن اُریدُ اِلاّ الاصلاح مااستطعت» (هود: 88); من جز اصلاح امر شما تا آخرین حد قدرت و توانایى ام هدف و منظورى ندارم.
خداوند در قرآن مى فرماید: «والذین یُمسِّکون بالکتاب و اقاموا الصلوة اِنا لا نضیعُ اجرالمصلحین» (اعراف: 170); آنان که به کتاب آسمانى تمسک مى جویند و نماز به پا مى دارند ما اجرشان را ضایع نخواهیم کرد.
امام حسین7 در مجمعى بزرگ در ایام حج و در میان بزرگان صحابه در زمان معاویه ضمن سخنانى، نقش خود را بعنوان یک مصلح بیان کرد. آن حضرت در وصیتنامه معروفش خطاب به برادرش محمد بن حنفیه عمل خود را اصلاح و خود را مصلح معرفى مى کند و مى فرماید: «قیام من قیام فردى جاه طلب یا کامجویا آشوبگرویاستمگرنیست. در جستوجوى اصلاح کار امّت جدّم به پا خاسته ام. اراده دارم امر به معروف و نهى از منکر کنم و به سیره جد و پدرم رفتار نمایم.»
در تاریخ اسلام حرکت ها و جنبش هاى اصلاحى فراوان رخ داده است ودست کم هزار سال است که این اندیشه در میان مسلمانان راه یافته و تقریباً در اول هر قرن یک مجدّد و احیا کننده دین ظهور کرده است.
بنابراین، نتیجه مى گیریم که:
1ـ در قرآن واژه هاى اصلاح و افساد متلازم با واژه هاى معروف و منکرند; اصلاح طلبى مصداق امر به معروف و افساد مصداق اشاعه منکر است. اصلاح طلبى دینى رابطه عمیقى با امر به معروف و نهى از منکر دارد، به همین جهت همه مسلمانان راستین را مى توان طرفدار اصلاحات وبلکه اصلاح طلب دانست.
2ـ اصلاح طلبى هدف همه نهضت هاى توحیدى و بعثت انبیاى بزرگ الهى است، هم چنانکه پیامبر اسلام9 و جانشینان پاک و معصومش: از بارزترین اصلاح طلبان تاریخ بشریتند.
3ـ اصلاح طلبى همواره مدعیان دروغینى داشته است که قرآن کریم آنان را در زمره منافقان معرفى نموده است.
4ـ در تمییز دادن میان اصلاح واقعى و اصلاحات دروغین از الگوى انبیاى الهى باید استفاده نمود.
5ـ هر تغییرى اصلاح نیست، لذا تغییر وضعیت اصلاح شده هرگز نمى تواند اصلاح گرى باشد.
سیر تاریخى اصلاح گرایى
شیوع و رواج اندیشه اصلاح طلبى در میان مسلمانان بیانگر این حقیقت است که مسلمانان لااقل در فاصله تقریبى هر یک قرن، انتظار مصلح، یا مصلحان را داشته اند و لذااصلاح ونهضت اصلاحى و تجدد فکر دینى، آهنگى آشنادرگوش مسلمانان است.
بر خلاف سیر تحولات اصلاحى در تفکر اسلامى، نهضت اصلاح دین در اروپا ـ که به دنبال رنسانس و انقلاب صنعتى شکل گرفت ـ راه دیگرى را پیمود. رنسانس یا تجدید نظرطلبى در باورها، آداب و سنت هاى دیرین، تا حدودى به انکار ارزش هاى کهن انجامید.
نگرش تازه به دین و تفسیرهاى نوین از آموزه هاى مسیحیّت، بازتاب واقعیت هاى تلخ دوران حاکمیت کلیسا و سوء استفاده هاى روحانیان و پیشوایان مذهبى به ویژه در قرون وسطى بود; زیرا در نظر آنان این آیین کلیسا بود که همچون پیله اى در فکر و ذهن مردم تنیده و مانع رشد و ترقّى مى شد، به ویژه آن که اغراض فردى، صنفى و سیاسى بعضى از پدران روحانى سبب مى گردید که نخست پیرایه هایى از خرافه و نیرنگ را بیامیزند و سپس با نام دین، استبداد و خفقان وحشت آورى را بر جامعه حاکم کنند. این واقعیت هاى زشت، دین گریزى و مذهب ستیزى را در پى داشت و لذا مصلحان و نو اندیشان مسیحى را وامى داشت که اصلاح جامعه مسیحى را در گرو اصلاح آیین آن بدانند. براى پایان دادن به سلطه کلیسا به انکار کارایى دین در صحنه سیاست و اجتماع پرداختند و رسالت دین مسیح را در جنبه هاى فردى و اخلاقى و معنوى منحصر ساختند. اروپاییان همین برداشت را به دین اسلام تسرّى داده، کسانى در شرق و در جهان اسلام از آن حمایت کردند و جهت گیرى فکرى خود را در این راستا تنظیم نمودند. اما در این میان مصلحان بزرگى در جهان اسلام ظهور کردند که میان افراط و تفریط خط وسطى ترسیم نموده، شرایط جامعه اسلامى را با جوامع اروپایى متفاوت دانستند و دین حاکم در اروپا را منسوب به مسیحیت تحریف شده، شمردند.
متفکران مغرب زمین، نجات جامعه خویش را در مبارزه با کلیسا و باورهاى دیرین مردم دیدند تا آنجا که درصدد برآمدند دین را از صحنه اجتماع و سیاست بیرون کنند و تدبیر مدن و امور معیشت جامعه را به دست عقل و علم تجربى بسپارند. امّا اندیشمندان مصلح مسلمان بر خلاف آنان تلاش کردند که دین را در صحنه هاى اجتماع و سیاست پایدار سازند و اسلام را همچون دینى کامل که مى تواند پاسخ گوى همه نیازهاى فردى و اجتماعى بشر باشد، ارائه نمایند. مصلحان مسلمان همواره براى علم و دانش و صنعت ارزش قائل بوده، کسب آن را از نیازهاى ضرورى شمردند و باور داشتند که اسلام به کسب آن ها سفارش اکید کرده است.
از سویى جوامع مسلمان در شرایط انحطاط و رکود، در معرض هجوم تمدن جدیدغربى قرارگرفتند وباکاستى و ضعف، در شُرُف هضم در نظام جهانى سرمایه دارى پیشرفته بودند. براى مقابله با این وضعیت، دو جریان خواهان تغییر وضع موجود و نوسازى و اصلاح امور در دوره معاصر شدند:یکى تجددطلبان و متجددین غرب گرا بودند که خواهان پیروى از تمدن غرب و الگوهاى آن ها بودند و اصلاحات ونوسازى هاى صورى رادرجهت غربى سازىِ باورها و گرایش ها و نهادها سوق مى دادند. جریان دیگر احیاى تفکر دینى یا اصلاح طلبى دینى بود و مصلحان دینى خواهان تغییرات و تحولات و حل و رفع موانع توسعه از منظر دین و با مبانى و اهداف دینى و اسلامى شدند. این جریان خود در درون داراى دو شاخه متمایز است که یکى با جهت گیرى هاى بنیادگرایانه و دیگرى با تمایلات نوخواهانه شکل گرفت. نماینده جریان اول بعد از ابن تیمیّه، محمد بن عبدالوهاب و نماینده شاخه دوم سید جمال الدین اسدآبادى است. وى اعتناى جدى به عقل و فلسفه داشت و اجتهاد و نوآورى را توسعه داد و به همّت وى جریان اصلاح طلبى دینى عمق و غناى خاصى یافت.
به طور کلى جنبش هاى اصلاح گرایانه اسلامى را مى توان به سه دسته تقسیم کرد:
1ـ برخى داعیه اصلاح داشته و واقعاً هم مصلح بوده اند، مثل علویین در دوره اموى و عباسى;
2ـ برخى بر عکس، اصلاح را بهانه قرار داده و در واقع افساد کرده اند، مثل بابک خرّمدین که افکارش از علل اصلى دوام نسبى حکومت عباسیان بوده است.
3ـ برخى دیگر در آغاز داعیه اصلاح داشته، سرانجام از مسیر اصلاحات منحرف شده اند، مثل شعوبیه که در آغاز علیه تبعیض قیام کردند ولى بعداً خود در مسیر انحرافى احساسات نژادپرستانه و ناسیونالیستى قرار گرفتند.
این جنبش هاى اصلاحى و اسلامى، برخى داراى صبغه فکرى و برخى جنبه اجتماعى و برخى هم فکرى و هم اجتماعى بودند. مثلاً نهضت غزالى، فکرى محض بود و در صدد احیاى علوم دین برآمد. امّا نهضت هاى علویین و سربداران نهضتى اجتماعى علیه حکام زمان بود و سرانجام نهضت اخوان الصفا هم فکرى و هم اجتماعى بود.
از نیمه دوم قرن سیزدهم اسلامى و نوزدهم مسیحى به بعد، جنبشى اصلاحى در جهان اسلام آغاز شد که شامل ایران، مصر، سوریه، لبنان، شمال آفریقا، ترکیه، افغانستان و هندوستان مى شد. این جنبش هابه دنبال رکودى چند قرنى صورت گرفتوتاحدى عکس العمل هجوم استعمار سیاسى، اقتصادى و فرهنگى غرب بوده و نوعى بیدار سازى و رنسانس و تجدید حیات در جهان اسلام به شمار مى آمد.
مصلحان دینى در جهت اصلاح و تصحیح جهان بینى هاى محدود، بر اساس اسلام اصیل و اولیه بودند و به نوعى سخن از پیوند و ارتباط و هماهنگى میان دنیا و آخرت، ماده و معنى، طبیعت و ماوراء الطبیعه، آسمان و زمین، معاش ومعاد، عقل و دین، علم و ایمان، دین و تمدن، دین و جامعه، دین و سیاست، نظم و حرکت، ثبات و تغییر به میان آوردند و اجتهاد و نوآورى با حفظ اصولِ مناسبت و مطابقت با مقتضیات زمان و مسائل مستحدثه را مطرح کردند.
تاریخ نشان مى دهد که مسلمانان در دوران پیشرفت فرهنگى و تمدنى در فاصله قرون سوم تا هفتم هـ. ق داراى جهان بینى اى پویا و زنده بودند. ولى مسیحیان قرون وسطى مقارن همان دوره در عقب ماندگى و انحطاط ناشى از نگرش خرافى خود بودند. اما متأسفانه به تدریج مسلمانان بینش اصیل و وسیع خود را رها کرده، در دام غفلت و عقب ماندگى و انحطاط ناشى از آن فرو غلتیدند. از سوى دیگر، پروتستان ها در اروپا به تأثر از اسلام و فرهنگ و تمدن اسلامى از کانال اسپانیا
بازنگرى در تمدن یونان و روم به جهان بینى جدید رسیده، وارد دوره رنسانس و پیشرفت هاى بعدى و انقلابات علمى، تجارى، صنعتى، سیاسى و اجتماعى شدند. امّا به دلیل تزلزل در ارکان و مبانى دینى و معرفتى، دین و معنویت را کنار نهاده، به تفریط دچار شدند. ارتباط نامناسب شرقیان با فرهنگ و تمدن جدید غربى و ورود و هجوم استعمار اروپایى و امپریالیزمو سرمایه دارى جهانى به جهان اسلام با توجه به استعمار فرهنگى که در جهت استحاله فرهنگى جوامع شرقىومسلمان صورت گرفت، بسیارى از تحصیل کردگان جدید و روشنفکران این جوامع را به جریان تقلید از تمدن غرب و غربگرایى و غربزدگى و تجدد کشاند. از این طریق تغییرات اجتماعى و اصلاحات شبه مدرنیستى و در واقع غربى سازى به جاى نوسازى مستقل، افراد جوامع مسلمان را با یک بحران هویت مواجه ساخت.
برخى آراء اصلاح گران دینى
سید جمال الدین اسدآبادى: سید جمال الدین اسدآبادى بدون تردید سلسله جنبان نهضت هاى اصلاحى صدساله اخیردرقرن19 مى باشد. او بیدار سازى را در کشورهاى اسلامى آغاز کرد و دردهاى اجتماعى مسلمانان را با واقع بینى خاصى بازگو نمود وراه اصلاح و چاره جویى را نشان داد.
نهضت او، هم فکرى و هم اجتماعى بود. او رستاخیزى در اندیشه مسلمانان و نظامات زندگى آنان به وجود آورد و به همه جا سفر کرد. توقف طولانیش در کشورهاى غربى باعث شد تا به ماهیت تمدن اروپا و نیّت سردمداران آن آشنا شود. سیدجمال مهم ترین درد جامعه اسلامى را استبداد داخلى و استعمار خارجى دانست و با این دو مبارزه کرد. او براى مبارزه با این دو بیمارى، آگاهى سیاسى و شرکت فعالانه مسلمانان در سیاست را واجب و لازم شمرد و بازگشت به اسلام نخستین را ضرورى دانست و براى این منظور، بدعت زدایى و نفى خرافه پرستى و اتحاد جهان اسلام را تبلیغ کرد.
سید جمال روحانیت شیعه و سنى را به درستى شناخته بود و روحانیت شیعه را نهادى مستقل و قدرتى ملى مى دانست که از آغاز در کنار مردم و در برابر حکمرانان بوده است. لذا به سراغ علما رفته، به آگاه نمودن آنان پرداخت. مى توان نقش او در اطلاع رسانى به میرزاى شیرازى را از عواملى دانست که نهایتاًنهضت تنباکو را پدید آورد.
سیدجمال مردى تجددگرابود و همواره مسلمانان را به فراگیرى و اقتباس از علوم و فنون جدید غربى فرا مى خواند و در عین حال متوجه خطرهاى تجددگرایى افراطى بود. سیدجمال چاره دردها و اصلاح جامعه مسلمین را عمدتاً این امور مى دانست:
1ـ مبارزه با خودکامگى مستبدان; او تحول فکرى اساسى را در این مى دانست که مسلمانان ایمان پیدا کنند که مبارزه سیاسى یک وظیفه شرعى و مذهبى است و باور کنند که از نظر اسلام سیاست از دین و دین از سیاست جدا نیست و همواره بر این نکته تأکید داشت که همبستگى دین و سیاست را باید به مردم تفهیم کرد.
2ـ مجهز شدن به علوم و فنون جدید;
3ـ بازگشت به اسلام نخستین و دور ریختن خرافات و پیرایه ها;
4ـ ایمان واعتقادراسخ به مکتب اسلام;
5ـ مبارزه با استعمار خارجى در ابعاد سیاسى و اقتصادى و فرهنگى;
6ـ اتحاد مسلمانان و تشکیل صف واحد در مقابل دشمن غارتگر;
7ـ دمیدن روح سلحشورى و مبارزه و جهاد در کالبد نیمه جان جامعه اسلامى;
8ـ مبارزه با خودباختگى دربرابر غرب.
محّمد عبده: یکى دیگر از شخصیت هایى که از او به عنوان مصلح در جهان تسنن نام برده مى شود، شیخ محمد عبده شاگرد و مرید سیدجمال است. چیزى که او را از سیدجمال متمایز مى سازد، توجه خاص او به بحران اندیشه مذهبى مسلمانان در اثر برخورد با تمدن غربى و مقتضیات جدید جهان اسلام است. مسلمانان در اثر رکود چند صد ساله آمادگى درستى براى مقابله با این بحران نداشتند، لذا او مسائلى را مطرح کرد که سیدجمال تقریباً به آن ها توجه نکرده بود. عبده اعتبار اجماع را همان اعتبار افکار عمومى شمرده، اصل شورا در اسلام را همان اصل دمکراسى دانسته که غرب قرن ها بعد مطرح کرده است. او مانند سید جمال در پى آن بود که ثابت کند اسلام توانایى دارد که به صورت یک مکتبو ایدئولوژى، راهنماوتکیه گاه اندیشه جامعه اسلامى قرار گیرد و آن ها را به عزت دنیایى و سعادت اخروى برساند.
سید عبدالرحمن کواکبى: یکى دیگر از قهرمانان اصلاح در جهان اسلام و عرب کواکبى است. او یک متفکر اسلامى ضد استبداد بود. آراء اصلاحى او در کتاب «طبایع الاستبداد» و «امّ القرى» مندرج است. وى آگاهى سیاسى را بر مسلمانان واجب شمرده، معتقد بود رژیم سیاسى به تنهایى قادر نیست جلوى استبداد را بگیرد; زیرا هر رژیمى ممکن است شکل استبدادى پیدا کند و امّا شعور و آگاهى سیاسى و اجتماعى مردم و نظارت آن ها بر کار حاکم مى تواند جلو استبداد را بگیرد. وى به همبستگى دین و سیاست سخت پاى بند بود و دین اسلام را یک دین کاملاً سیاسى مـى دانست. کواکبـى توحید اسلامى را تنها توحید فکرى و نظرى و اعتقادى که در مرحله اندیشه پایان مـى یابد، نمى دانست و آن را تا مرحله عمل و عینیّت خارجى توسعه و گسترش مى داد و معتقد بودباید نظام توحیدى را به هر قیمتى برقرار کرد.
تفاوت اصلاح و انقلاب
در تعریف و توضیح مفهوم «اصلاحات» اختلاف زیادى وجود دارد و تعاریف اصطلاحى آن نیز بسیار محدود و یا نزدیک به هم هستند. فرهنگ علوم سیاسى «اصلاح» را «رفورم» معنا کرده و مراد از آن اقداماتى است که براى تغییر و تعویض برخى ازجنبه هاى حیات اقتصادى و اجتماعى و سیاسى مى باشد، بدون آن که بنیاد جامعه را دگرگون سازد، مثل رفورم هاى آموزشى، ادارى، بازرگانى، انتخاباتى و... .
گاهى تشخیص اصلاح و انقلاب مشکل است و مرز اصلاح با انقلاب کم رنگ مى شود. اما به هر حال این دو از نظر شتاب، پهنه و جهت دگرگونى در نظام هاى سیاسى و اجتماعى، تفکیک پذیرند. یک انقلاب بزرگ یا انقلاب اجتماعى به معناى دگرگونى هاى مهم در همه ابعاد نظام سیاسى و اجتماعى است، اما دگرگونى هایى که دامنه شان محدود بوده، از نظر سرعت، رهبرى، خط مشى و نهادهاى سیاسى خصلتى میانه روتر داشته باشند را مى توان در مقوله اصلاحات قرار داد. البته هر دگرگونى میانه روانه را نیز نمى توان اصلاحات نامید. مفهوم اصلاحات با جهت دگرگونى و پهنه و درجه آن نیز ارتباط دارد. به گفته «هیرشمن» اصلاحات، دگرگونى است که در آن قدرت گروه هاى تاکنون ممتاز کاسته مى شود و جایگاه اقتصاد و منزلت اجتماعى گروه هاى ناممتاز بالا مى رود.
به تعبیر دیگر اصلاحات به معناى دگرگونى در جهت تأمین برابرى اجتماعى، اقتصادى و سیاسى بیش تر و گسترش دامنه اشتراک سیاسى در جامعه است.
راه اصلاح گر راه ناهموارى است و از سه جهت مسائل او از مسائل یک انقلابى دشوارتر است. نخست او ناچار است در دو جبهه یعنى هم علیه محافظه کاران و هم در برابر انقلابیون بجنگد. اما هدف یک انقلابى، دو قطبى کردن سیاست است. انقلابى به انعطاف ناپذیرى در سیاست دامن مى زند و اصلاح گر به نرمش و تطبیق پذیرى آن کمک مى کند. در نتیجه یک اصلاح گر بسیار بیش تر از یک انقلابى به مهارت سیاسى نیاز دارد. اصلاحات از آن روى کمیاب است که استعدادهاى سیاسى براى تحقق آن، کم تر پیدا مى شوند و برخلاف یک انقلابى، یک اصلاح گرموفق همیشه باید یک سیاستمدار ورزیده باشد.
علاوه بر این یک اصلاح گر علاوه بر اداره کردن نیروهاى اجتماعى باید به عنوان یک ناظر در امر دگرگونى اجتماعى پیچیدگى بیش ترى از خود نشان دهد.
همچنین مسأله اولویت ها و گزینش هاى میان انواع گوناگون اصلاحات، براى یک اصلاح گر حادتر از یک انقلابى است. یک انقلابى هدفش گسترش دامنه اشتراک سیاسى است و سپس باید نیروهاى سیاسى را که در این رهگذر پدید مى آیند براى ایجاد دگرگونى در ساختار اقتصادى و اجتماعى به کار گیرد. محافظه کاران هم با اصلاحات اقتصادى و اجتماعى مخالفند و هم با گسترش اشتراک سیاسى. اما یک اصلاح گر باید تعادل میان این دو هدف را برقرار کند. در نتیجه یک اصلاح گر باید میان دگرگونى درساختاراجتماعى،اقتصادى و دگرگونى در نهادهاى سیاسى توازن برقرار نماید و این دو را در چنان ارتباطى قرار دهد که هیچ یک مزاحم دیگرى نباشد.
پیش روى یک اصلاح گر در ساختار اقتصادى و اجتماعى و نهادهاى سیاسى دو استراتژى گسترده وجود دارد: نخست او باید همه هدف هایش را آشکار اعلام کند و به امید دستیابى به بسیارى از این هدف ها، تا آنجا که مى تواند بر آن ها تأکید کند. دوم این که از روش پنهان کردن هدف ها و جدا کردن اصلاحات از یکدیگر و دنبال کردن تنهایک دگرگونى دریک زمان معین استفاده کند. یک اصلاح گربراى آن که به هدف هایش برسد باید مسائلش را از هم تفکیک کند و یک به یک به آن ها بپردازد. اصلاح گرى که بکوشد همه کارها را یک باره انجام دهد، در پایان کم تر کارى را به انجام خواهد رساند.
بر اساس این فرضیه سیاسى و تجربه تاریخى، «لازول» و «کاپلان» معتقدند که اصلاحات متوالى و برنامه ریزى شده به عنوان جانشین انقلاب هاى سیاسى و اجتماعى عمل مى کنند. و یا «فرایدریش» مى گویدکه انقلاب هاى کوچک متعدد از یک انقلاب بزرگ جلوگیرى مى کنند، در نتیجه تنش هایى که ناگزیر به براندازى خشن سامان سیاسى مى انجامند،تخفیف مى یابند و در مسیرهاى سازنده اى مى افتند.
ازسوى دیگر، مى توان گفت: اصلاحات نه تنها ممکن است تأثیر مثبتى در استوارى سیاسى نداشته باشند، بلکه گـاه به نااسـتوارى بیش تر و حتى به انقلاب نیز منجر شوند. اصلاحات ممکن است به جاى آن که جانشین انقلاب شود، حلّال انقلاب گردد و هم از این روست که انقلابات بزرگ گاه پس از دوران اصلاحات پیش آمده اند ونه درپى دوران رکود و سرکوبى.
در هر صورت اصلاحات در میان پاره اى روشنفکران به عنوان حلاّل انقلاب تلقى شده و لذا آنان طرفدار اصلاحات هستند. ولى در میان برخى به عنوان جانشین انقلاب مطرح بوده و هست.
اصلاح طلبى دینى و غیر دینى
اسلام و مارکسیسم و لیبرالیسم از مکاتبى هستند که بیش تر در رویارویى با یکدیگر و یا در بطن تعلیمات خود به مقوله اصلاحات پرداخته اند و همواره در ارائه نظرات خود دچار چالش و تضاد شده اند.
دو دیدگاه مارکسیسم و لیبرالیسم از اصلاحات به عنوان ابزارى در جهت رسیدن به اهداف خاص خود استفاده مى کنند. مارکسیسم منع اصلاحات و جلوگیرى از هر گونه اصلاح را براى ایجاد انفجار در جامعه و وقوع یک انقلاب کارگرى سرلوحه کار خود قرار مى دهد. امّا لیبرالیسم براى جلوگیرى از انفجار اجتماعى و حفظ سرمایه دارى و گسترش آن در سراسر جهان از اصلاحات به عنوان ابزارى کارآمد نام مى برد. امروزه در دنیاى غرب امریکایى ها سردمداران اصلاحات لیبرالى بوده و با حمایت از عناصر داخلى به ظاهر اصلاح طلب در کشورهاى دیگر، از بروزانقلابات اساسى جلوگیرى مى کنند.
اسلام و مصلحان مسلمان، در واقع اصلاحات را در راستاى سعادت انسان و ایجاد زمینه رشد و کمال انسان دنبال مى کنند. از نگاه اسلام و نظام اسلامى، اصلاحات جزیى وتدریجى ـ البته مشروع ـ است و هر جامعه اى نیاز به اصلاحات دارد; چرا که بدون اصلاحات قادر به بقا نخواهد بود. هر حکومتى لاجرم دچار آفت هایى مى شود که این آفت ها جز از طریق اصلاحات رفع نمى شود. به طور طبیعى یک نظام پویا، باید بتواند براى حفظ سلامت خود از طریق اصلاحات با این آفت ها مقابله جدى کند.
به استناد آیات و روایات متعدد براى ما روشن است که اصلاح طلبى، یک اصل اسلامى است. و هر مسلمانى به حکم این که مسلمان است، خواه ناخواه اصلاح طلب و لااقل طرفدار اصلاح طلبى است.
اولین گام در اصلاح طلبى دینى، بیدارى انسان است و اصلاح نفس انسان رکن اساسى اصلاح مى باشد.
گام دیگر در اصلاح طلبى اسلامى، شناخت عوامل فساد و اصول مبارزه در بعد بیرونى آدمى یعنى ظرف جامعه است. براى اصلاح جامعه قبل از هر چیز لازم است عوامل فساد، ریشه هاى آن و نوع فساد موجود در جامعه شناخته شود و سپس اصول و راه هاى مبارزه با آن تعیین گردد.
به طور کلى سه ویژگى براى اصلاح طلبى دینى مى توان برشمرد:
1ـ پیراستن عقیده مسلمانان از خرافات و بدعت ها و بازگشت به اسلام اصیل و اصول اولیه;
2ـ وحدت و همبستگى مسلمانان در برابر خطر سلطه فرهنگى و سیاسى غرب;
3ـ هماهنگ کردن تعالیم و رهنمودـ هاى دینى با عقل و مقتضیات زمان.
در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، گستره وسیعى از اصلاحات مطرح شده است; مثل اصلاح نظام ادارى، اصلاح قوانین و مقررات و برنامه ریزى ها در جهت آسان کردن تشکیل خانواده، و اصلاح وضعیت مطبوعات، اصلاح نظام اقتصادى بر طبق ضوابط اسلامى، اصلاح در جهت رفع تبعیضات ناروا بین آحاد ملت.
اصلاح طلبانى که به چیزى فراتر از قانون اساسى و اسلامى دل بسته اند، خواسته یا ناخواسته در مسیر غیر اسلامى گام برمى دارند. با توجه به شعارهاى انقلاب که برخاسته از متن منابع دینى است اصلاحات در کشور و نظام دینى ما به هیچ روى نمى تواند خارج از معیارهاى اسلامى و انقلابى باشد. قانون اساسى ما سند واضح و تبیین کننده اندیشه اصلاح طلبى در جمهورى اسلامى مى باشد.
اصلاحات امریکایى که مورد نظر غربى ها به ویژه امریکایى ها و برخى طرفداران آن ها در داخل است، با اصلاحات اسلامى تفاوت اساسى دارد. یکى از تفاوت هاى عمده این دو این است که اصلاحات آمریکایى فقط به بعد مادى آدمى توجه دارد و معناى انسان در فرهنگ اصلاحات پست مدرنیستى یک سره ملهم از اومانیسم و سکولاریزم است که دو رکن اساسى توسعه سیاسى به معناى غربى است.
بدون شک هدف اصلاحات امریکایى حذف برخى باورها و ارزش هاى دینى است که بامنافع آنان تنافى دارد.n
منابع
1ـ محمدصادق نجمى، سخنان حسین بن على7 از مدینه تا شهادت، ص 37
2ـ مطهرى، مرتضى، نهضت هاى اسلامى در چند ساله اخیر، چ شانزدهم،1371، انتشارات صدرا.
3ـ کواکبى، عبدالرحمن، اسلام و اندیشه سیاسى معاصر (طبایع الاستبداد)، ترجمه: عبدالرحمن میرزایى قاجار، نقد و تصحیح: محمد جواد صاحبى، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، چاپ دوم، سال 1372.
4ـ موثقى، سید احمد،علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چ دوم، سال 1378.
5ـ هاتینگتون، ساموئل، سامان سیاسى در جوامع دستخوش دگرگونى، ترجمه محسن ثلاثى، چ دوم، سال 1375.
6ـ معاونت سیاسى نمایندگى ولى فقیه در نیروى زمینى سپاه، درآمدى براصلاح طلبى،چ نمایندگى ولى فقیه در نیروى زمینى، چاپ اول، 1379.
7ـ کیهان:اصلاح واصلاح طلبى در اسلام، عباسعلى پرچى زاده،12/7/1379، ص 6.
8ـ جمهورى اسلامى:اصلاحات اسلامى،اصلاحات امریکایى، حمیدمولانا، 10/7 1379، ص 15.
9ـ کیهان: هدایت اصلاحات در قانون اساسى، 20/13796 ص 8.
اگر چه مفهوم اصلاح و اصلاحات امروزه در جامعه ما به صورت گسترده مطرح مى گردد، ولى در تفکر دینى ما از صدر اسلام و آغاز بعثت، پیامبر با دعوت مردم به یگانگى و یکتاپرستى، فکر و اندیشه اصلاح و اصلاحات را به جامعه بشرى نوید داده است. دعوت پیامبر به یکتاپرستى در راستاى اصلاح بشر آن روز دقیقاً در زمانى بود که اروپا در اوج جاهلیت قرون وسطى به سر مى برد و هنوز خبرى از رنسانس و نهضت اصلاح طلبى نبود. به علاوه رنسانس که چند قرن بعد در اروپا به وقوع پیوست، خود تحت تأثیر جنگ هاى صلیبى و در پرتو آموختن و یادگیرى مسائل زیاد از مسلمانان، بوده است.
بحث اصلاح جامعه و عقاید و اعتقادات بت پرستان و مشرکان آن زمان از وظایف و رسالت هاى اصلى رسول گرامى اسلام بود که با شعار «قولوا لااِله اِلاّ اللّه تفلحوا» آغاز گشت و پس از پیامبر تاکنون ادامه یافته است.
تردیدى نیست که مصلحان بزرگى در تاریخ آمده اند و حرف هاى نو و مفید و تغییر دهنده در جهت رشد و تعالى انسان ها آورده اند. بدون شک توجه اندیشمندان به مشکلات و دردهاى جامعه اسلامى از دغدغه هاى فکرى همیشه متفکران اسلامى بوده است. تلاش براى رشد علمى، فکرى و فرهنگى، زدودن جهل ونادانى، تقویت پایه هاى اعتقادى و پیشگیرى از تحریف دین و دفاع از آزادى و عدالت و... جزء اصلى ترین اهداف آن ها بوده و علاوه بر برخوردهاى علمى، کوشش هاى علمى ارزنده اى نیز در این زمینه به ثمر رسیده است.
به تحقیق ریشه بسیارى از انحرافات افراد و جوامع بشرى ناشى از تحریفات و القائات غلط بوده است. امروزه با وجود رشد و توسعه دانش بشرى و دستیابى به پیچیده ترین علوم و فنون، بشر از دست زورمندان تزویرگر نتوانسته رهایى یابد.
واژه هاى اصیل اخلاقى و الهى به دلیل ریشه دار بودن در فطرت آدمیان هرگز قابل نابودى نبوده و نیستند، اما متأسفانه تحریف آن ها به وسیله امواج شبکه هاى منسجم سیاسى ـ تبلیغى، واقعیت نامطلوبى است که امروزه پیچیده تر و مؤثرتر از دیروز رایج و مرسوم است.
در جامعه امروز ما تلاش بى سابقه اى براى تحریف حقایق و مفاهیم اسلامى، سیاسى و اجتماعى در جریان است. این تلاش در شکلى تازه و سازمان یافته با حضور برخى افراد تازه به دوران رسیده و با حمایت تبلیغات امریکایى ـ اسرائیلى، ایجاد یک انحراف بزرگ تاریخى را هدف قرار داده و آن را تحت پوشش اصلاح طلبى مطرح نموده اند. تا آنجا که این واژه دستاویز تجدیدنظر طلبان جهت تحقق مقاصد آن ها قرار گرفته است.
على رغم اینکه واژه و مفهوم اصلاحات متوجه شاخ و برگ ها و برخى مسائل اجتماعى است، آن ها آن را به حربه اى براى هدم اصول انقلاب، آرمان هاى امام و قانون اساسى تبدیل نموده، با تهاجم به ارزش هاى انقلاب، اصول مسلم دینى وحمله به برخى شخصیت هاى انقلاب ازجمله خودحضرت امام; سعى مى کنند تا به تدریج محدوده اصلاحات را تا مرز براندازى و کودتاى مدنى به پیش ببرند.
واژه اصلاح
اصلاح از نظر لغت به معناى درست کردن، نیکو کردن، به سازش در آوردن، آراستن و به صلاح آوردن مى باشد که در فرهنگ علوم سیاسى آن را «رفورم» مى گویند; یعنى اقداماتى که براى تغییر و تعویض برخى از جنبه هاى اقتصادى، اجتماعى و سیاسى صورت مى گیرد،بدون آن که جامعه را دگرگون سازد. «رفورم» در اصطلاح در برابر مفهوم «انقلاب» قرار دارد و فرآیندى آرام، صلح جویانه، معتدل، متعادل و غیر جهشى را در بهسازى جامعه مى رساند.
در فرهنگ دینى ما اصلاح یعنى سامان بخشیدن، و نقطه مقابل افساد است. به همین جهت اصلاح و افسادیکى از زوج هاى متضاد قرآن است که مکرر در قرآن مطرح مى شوند، مثل توحید و شرک و ایمان و کفر. برخى ازاین زوج هاى متضاد ازآن جهت در کنار یکدیگر مطرح مى شوندکه یکى بایدنفى شود ودیگرى بایدجامه تحقق بپوشد و اصلاح و افساد از این قبیل است.
اصلاح در قرآن گاهى در مورد رابطه میان دو فرد است که از آن به اصلاح ذات البین یاد مى شود و گاهى در مورد اصلاح محیط خانوادگى وگاهى اصلاح محیط بزرگ اجتماعى مى باشد که آیات زیادى گویاى این مطلب مى باشد. در این مقال منظور ما عمدتاً بحث اصلاح اجتماعى مى باشد.
به هرصورت اصلاحات اسلامى حرکتى است انقلابى: انقلاب در افکار، فرهنگ و اخلاق و روحیات انسان ها و به موازات آن تغییر رو به تکامل در نظامات اجتماعى حاکم بر آن ها. به عبارت دیگر اصلاح در دیدگاه دین تغییرى است در جهت رشد و کمال انسان ها، که هم مبارزه با آداب و عادات ناپسند را لازم مى شمرد و هم نظام هاى حاکم بر اجتماع را بر اساس حق و عدالت و صلاح استوار مى دارد.
بنابراین، هر مسلمانى به حکم این که مسلمان است، خواه ناخواه اصلاح طلب و دست کم طرفدار اصلاح طلبى است; زیرا اصلاح طلبى، هم به عنوان یک شأن پیامبر در قرآن آمده است و هم مصداق امر به معروف و نهى از منکر است که از ارکان تعلیمات اجتماعى اسلام است. البته هر امر به معروف و نهى از منکرى، لزوماً مصداق اصلاح اجتماعى نیست، ولى هر اصلاح اجتماعى مصداق امر به معروف و نهى از منکر مى باشد. حضرت شعیب7 خطاب به قوم خود چنین مى فرماید: «اِن اُریدُ اِلاّ الاصلاح مااستطعت» (هود: 88); من جز اصلاح امر شما تا آخرین حد قدرت و توانایى ام هدف و منظورى ندارم.
خداوند در قرآن مى فرماید: «والذین یُمسِّکون بالکتاب و اقاموا الصلوة اِنا لا نضیعُ اجرالمصلحین» (اعراف: 170); آنان که به کتاب آسمانى تمسک مى جویند و نماز به پا مى دارند ما اجرشان را ضایع نخواهیم کرد.
امام حسین7 در مجمعى بزرگ در ایام حج و در میان بزرگان صحابه در زمان معاویه ضمن سخنانى، نقش خود را بعنوان یک مصلح بیان کرد. آن حضرت در وصیتنامه معروفش خطاب به برادرش محمد بن حنفیه عمل خود را اصلاح و خود را مصلح معرفى مى کند و مى فرماید: «قیام من قیام فردى جاه طلب یا کامجویا آشوبگرویاستمگرنیست. در جستوجوى اصلاح کار امّت جدّم به پا خاسته ام. اراده دارم امر به معروف و نهى از منکر کنم و به سیره جد و پدرم رفتار نمایم.»
در تاریخ اسلام حرکت ها و جنبش هاى اصلاحى فراوان رخ داده است ودست کم هزار سال است که این اندیشه در میان مسلمانان راه یافته و تقریباً در اول هر قرن یک مجدّد و احیا کننده دین ظهور کرده است.
بنابراین، نتیجه مى گیریم که:
1ـ در قرآن واژه هاى اصلاح و افساد متلازم با واژه هاى معروف و منکرند; اصلاح طلبى مصداق امر به معروف و افساد مصداق اشاعه منکر است. اصلاح طلبى دینى رابطه عمیقى با امر به معروف و نهى از منکر دارد، به همین جهت همه مسلمانان راستین را مى توان طرفدار اصلاحات وبلکه اصلاح طلب دانست.
2ـ اصلاح طلبى هدف همه نهضت هاى توحیدى و بعثت انبیاى بزرگ الهى است، هم چنانکه پیامبر اسلام9 و جانشینان پاک و معصومش: از بارزترین اصلاح طلبان تاریخ بشریتند.
3ـ اصلاح طلبى همواره مدعیان دروغینى داشته است که قرآن کریم آنان را در زمره منافقان معرفى نموده است.
4ـ در تمییز دادن میان اصلاح واقعى و اصلاحات دروغین از الگوى انبیاى الهى باید استفاده نمود.
5ـ هر تغییرى اصلاح نیست، لذا تغییر وضعیت اصلاح شده هرگز نمى تواند اصلاح گرى باشد.
سیر تاریخى اصلاح گرایى
شیوع و رواج اندیشه اصلاح طلبى در میان مسلمانان بیانگر این حقیقت است که مسلمانان لااقل در فاصله تقریبى هر یک قرن، انتظار مصلح، یا مصلحان را داشته اند و لذااصلاح ونهضت اصلاحى و تجدد فکر دینى، آهنگى آشنادرگوش مسلمانان است.
بر خلاف سیر تحولات اصلاحى در تفکر اسلامى، نهضت اصلاح دین در اروپا ـ که به دنبال رنسانس و انقلاب صنعتى شکل گرفت ـ راه دیگرى را پیمود. رنسانس یا تجدید نظرطلبى در باورها، آداب و سنت هاى دیرین، تا حدودى به انکار ارزش هاى کهن انجامید.
نگرش تازه به دین و تفسیرهاى نوین از آموزه هاى مسیحیّت، بازتاب واقعیت هاى تلخ دوران حاکمیت کلیسا و سوء استفاده هاى روحانیان و پیشوایان مذهبى به ویژه در قرون وسطى بود; زیرا در نظر آنان این آیین کلیسا بود که همچون پیله اى در فکر و ذهن مردم تنیده و مانع رشد و ترقّى مى شد، به ویژه آن که اغراض فردى، صنفى و سیاسى بعضى از پدران روحانى سبب مى گردید که نخست پیرایه هایى از خرافه و نیرنگ را بیامیزند و سپس با نام دین، استبداد و خفقان وحشت آورى را بر جامعه حاکم کنند. این واقعیت هاى زشت، دین گریزى و مذهب ستیزى را در پى داشت و لذا مصلحان و نو اندیشان مسیحى را وامى داشت که اصلاح جامعه مسیحى را در گرو اصلاح آیین آن بدانند. براى پایان دادن به سلطه کلیسا به انکار کارایى دین در صحنه سیاست و اجتماع پرداختند و رسالت دین مسیح را در جنبه هاى فردى و اخلاقى و معنوى منحصر ساختند. اروپاییان همین برداشت را به دین اسلام تسرّى داده، کسانى در شرق و در جهان اسلام از آن حمایت کردند و جهت گیرى فکرى خود را در این راستا تنظیم نمودند. اما در این میان مصلحان بزرگى در جهان اسلام ظهور کردند که میان افراط و تفریط خط وسطى ترسیم نموده، شرایط جامعه اسلامى را با جوامع اروپایى متفاوت دانستند و دین حاکم در اروپا را منسوب به مسیحیت تحریف شده، شمردند.
متفکران مغرب زمین، نجات جامعه خویش را در مبارزه با کلیسا و باورهاى دیرین مردم دیدند تا آنجا که درصدد برآمدند دین را از صحنه اجتماع و سیاست بیرون کنند و تدبیر مدن و امور معیشت جامعه را به دست عقل و علم تجربى بسپارند. امّا اندیشمندان مصلح مسلمان بر خلاف آنان تلاش کردند که دین را در صحنه هاى اجتماع و سیاست پایدار سازند و اسلام را همچون دینى کامل که مى تواند پاسخ گوى همه نیازهاى فردى و اجتماعى بشر باشد، ارائه نمایند. مصلحان مسلمان همواره براى علم و دانش و صنعت ارزش قائل بوده، کسب آن را از نیازهاى ضرورى شمردند و باور داشتند که اسلام به کسب آن ها سفارش اکید کرده است.
از سویى جوامع مسلمان در شرایط انحطاط و رکود، در معرض هجوم تمدن جدیدغربى قرارگرفتند وباکاستى و ضعف، در شُرُف هضم در نظام جهانى سرمایه دارى پیشرفته بودند. براى مقابله با این وضعیت، دو جریان خواهان تغییر وضع موجود و نوسازى و اصلاح امور در دوره معاصر شدند:یکى تجددطلبان و متجددین غرب گرا بودند که خواهان پیروى از تمدن غرب و الگوهاى آن ها بودند و اصلاحات ونوسازى هاى صورى رادرجهت غربى سازىِ باورها و گرایش ها و نهادها سوق مى دادند. جریان دیگر احیاى تفکر دینى یا اصلاح طلبى دینى بود و مصلحان دینى خواهان تغییرات و تحولات و حل و رفع موانع توسعه از منظر دین و با مبانى و اهداف دینى و اسلامى شدند. این جریان خود در درون داراى دو شاخه متمایز است که یکى با جهت گیرى هاى بنیادگرایانه و دیگرى با تمایلات نوخواهانه شکل گرفت. نماینده جریان اول بعد از ابن تیمیّه، محمد بن عبدالوهاب و نماینده شاخه دوم سید جمال الدین اسدآبادى است. وى اعتناى جدى به عقل و فلسفه داشت و اجتهاد و نوآورى را توسعه داد و به همّت وى جریان اصلاح طلبى دینى عمق و غناى خاصى یافت.
به طور کلى جنبش هاى اصلاح گرایانه اسلامى را مى توان به سه دسته تقسیم کرد:
1ـ برخى داعیه اصلاح داشته و واقعاً هم مصلح بوده اند، مثل علویین در دوره اموى و عباسى;
2ـ برخى بر عکس، اصلاح را بهانه قرار داده و در واقع افساد کرده اند، مثل بابک خرّمدین که افکارش از علل اصلى دوام نسبى حکومت عباسیان بوده است.
3ـ برخى دیگر در آغاز داعیه اصلاح داشته، سرانجام از مسیر اصلاحات منحرف شده اند، مثل شعوبیه که در آغاز علیه تبعیض قیام کردند ولى بعداً خود در مسیر انحرافى احساسات نژادپرستانه و ناسیونالیستى قرار گرفتند.
این جنبش هاى اصلاحى و اسلامى، برخى داراى صبغه فکرى و برخى جنبه اجتماعى و برخى هم فکرى و هم اجتماعى بودند. مثلاً نهضت غزالى، فکرى محض بود و در صدد احیاى علوم دین برآمد. امّا نهضت هاى علویین و سربداران نهضتى اجتماعى علیه حکام زمان بود و سرانجام نهضت اخوان الصفا هم فکرى و هم اجتماعى بود.
از نیمه دوم قرن سیزدهم اسلامى و نوزدهم مسیحى به بعد، جنبشى اصلاحى در جهان اسلام آغاز شد که شامل ایران، مصر، سوریه، لبنان، شمال آفریقا، ترکیه، افغانستان و هندوستان مى شد. این جنبش هابه دنبال رکودى چند قرنى صورت گرفتوتاحدى عکس العمل هجوم استعمار سیاسى، اقتصادى و فرهنگى غرب بوده و نوعى بیدار سازى و رنسانس و تجدید حیات در جهان اسلام به شمار مى آمد.
مصلحان دینى در جهت اصلاح و تصحیح جهان بینى هاى محدود، بر اساس اسلام اصیل و اولیه بودند و به نوعى سخن از پیوند و ارتباط و هماهنگى میان دنیا و آخرت، ماده و معنى، طبیعت و ماوراء الطبیعه، آسمان و زمین، معاش ومعاد، عقل و دین، علم و ایمان، دین و تمدن، دین و جامعه، دین و سیاست، نظم و حرکت، ثبات و تغییر به میان آوردند و اجتهاد و نوآورى با حفظ اصولِ مناسبت و مطابقت با مقتضیات زمان و مسائل مستحدثه را مطرح کردند.
تاریخ نشان مى دهد که مسلمانان در دوران پیشرفت فرهنگى و تمدنى در فاصله قرون سوم تا هفتم هـ. ق داراى جهان بینى اى پویا و زنده بودند. ولى مسیحیان قرون وسطى مقارن همان دوره در عقب ماندگى و انحطاط ناشى از نگرش خرافى خود بودند. اما متأسفانه به تدریج مسلمانان بینش اصیل و وسیع خود را رها کرده، در دام غفلت و عقب ماندگى و انحطاط ناشى از آن فرو غلتیدند. از سوى دیگر، پروتستان ها در اروپا به تأثر از اسلام و فرهنگ و تمدن اسلامى از کانال اسپانیا
بازنگرى در تمدن یونان و روم به جهان بینى جدید رسیده، وارد دوره رنسانس و پیشرفت هاى بعدى و انقلابات علمى، تجارى، صنعتى، سیاسى و اجتماعى شدند. امّا به دلیل تزلزل در ارکان و مبانى دینى و معرفتى، دین و معنویت را کنار نهاده، به تفریط دچار شدند. ارتباط نامناسب شرقیان با فرهنگ و تمدن جدید غربى و ورود و هجوم استعمار اروپایى و امپریالیزمو سرمایه دارى جهانى به جهان اسلام با توجه به استعمار فرهنگى که در جهت استحاله فرهنگى جوامع شرقىومسلمان صورت گرفت، بسیارى از تحصیل کردگان جدید و روشنفکران این جوامع را به جریان تقلید از تمدن غرب و غربگرایى و غربزدگى و تجدد کشاند. از این طریق تغییرات اجتماعى و اصلاحات شبه مدرنیستى و در واقع غربى سازى به جاى نوسازى مستقل، افراد جوامع مسلمان را با یک بحران هویت مواجه ساخت.
برخى آراء اصلاح گران دینى
سید جمال الدین اسدآبادى: سید جمال الدین اسدآبادى بدون تردید سلسله جنبان نهضت هاى اصلاحى صدساله اخیردرقرن19 مى باشد. او بیدار سازى را در کشورهاى اسلامى آغاز کرد و دردهاى اجتماعى مسلمانان را با واقع بینى خاصى بازگو نمود وراه اصلاح و چاره جویى را نشان داد.
نهضت او، هم فکرى و هم اجتماعى بود. او رستاخیزى در اندیشه مسلمانان و نظامات زندگى آنان به وجود آورد و به همه جا سفر کرد. توقف طولانیش در کشورهاى غربى باعث شد تا به ماهیت تمدن اروپا و نیّت سردمداران آن آشنا شود. سیدجمال مهم ترین درد جامعه اسلامى را استبداد داخلى و استعمار خارجى دانست و با این دو مبارزه کرد. او براى مبارزه با این دو بیمارى، آگاهى سیاسى و شرکت فعالانه مسلمانان در سیاست را واجب و لازم شمرد و بازگشت به اسلام نخستین را ضرورى دانست و براى این منظور، بدعت زدایى و نفى خرافه پرستى و اتحاد جهان اسلام را تبلیغ کرد.
سید جمال روحانیت شیعه و سنى را به درستى شناخته بود و روحانیت شیعه را نهادى مستقل و قدرتى ملى مى دانست که از آغاز در کنار مردم و در برابر حکمرانان بوده است. لذا به سراغ علما رفته، به آگاه نمودن آنان پرداخت. مى توان نقش او در اطلاع رسانى به میرزاى شیرازى را از عواملى دانست که نهایتاًنهضت تنباکو را پدید آورد.
سیدجمال مردى تجددگرابود و همواره مسلمانان را به فراگیرى و اقتباس از علوم و فنون جدید غربى فرا مى خواند و در عین حال متوجه خطرهاى تجددگرایى افراطى بود. سیدجمال چاره دردها و اصلاح جامعه مسلمین را عمدتاً این امور مى دانست:
1ـ مبارزه با خودکامگى مستبدان; او تحول فکرى اساسى را در این مى دانست که مسلمانان ایمان پیدا کنند که مبارزه سیاسى یک وظیفه شرعى و مذهبى است و باور کنند که از نظر اسلام سیاست از دین و دین از سیاست جدا نیست و همواره بر این نکته تأکید داشت که همبستگى دین و سیاست را باید به مردم تفهیم کرد.
2ـ مجهز شدن به علوم و فنون جدید;
3ـ بازگشت به اسلام نخستین و دور ریختن خرافات و پیرایه ها;
4ـ ایمان واعتقادراسخ به مکتب اسلام;
5ـ مبارزه با استعمار خارجى در ابعاد سیاسى و اقتصادى و فرهنگى;
6ـ اتحاد مسلمانان و تشکیل صف واحد در مقابل دشمن غارتگر;
7ـ دمیدن روح سلحشورى و مبارزه و جهاد در کالبد نیمه جان جامعه اسلامى;
8ـ مبارزه با خودباختگى دربرابر غرب.
محّمد عبده: یکى دیگر از شخصیت هایى که از او به عنوان مصلح در جهان تسنن نام برده مى شود، شیخ محمد عبده شاگرد و مرید سیدجمال است. چیزى که او را از سیدجمال متمایز مى سازد، توجه خاص او به بحران اندیشه مذهبى مسلمانان در اثر برخورد با تمدن غربى و مقتضیات جدید جهان اسلام است. مسلمانان در اثر رکود چند صد ساله آمادگى درستى براى مقابله با این بحران نداشتند، لذا او مسائلى را مطرح کرد که سیدجمال تقریباً به آن ها توجه نکرده بود. عبده اعتبار اجماع را همان اعتبار افکار عمومى شمرده، اصل شورا در اسلام را همان اصل دمکراسى دانسته که غرب قرن ها بعد مطرح کرده است. او مانند سید جمال در پى آن بود که ثابت کند اسلام توانایى دارد که به صورت یک مکتبو ایدئولوژى، راهنماوتکیه گاه اندیشه جامعه اسلامى قرار گیرد و آن ها را به عزت دنیایى و سعادت اخروى برساند.
سید عبدالرحمن کواکبى: یکى دیگر از قهرمانان اصلاح در جهان اسلام و عرب کواکبى است. او یک متفکر اسلامى ضد استبداد بود. آراء اصلاحى او در کتاب «طبایع الاستبداد» و «امّ القرى» مندرج است. وى آگاهى سیاسى را بر مسلمانان واجب شمرده، معتقد بود رژیم سیاسى به تنهایى قادر نیست جلوى استبداد را بگیرد; زیرا هر رژیمى ممکن است شکل استبدادى پیدا کند و امّا شعور و آگاهى سیاسى و اجتماعى مردم و نظارت آن ها بر کار حاکم مى تواند جلو استبداد را بگیرد. وى به همبستگى دین و سیاست سخت پاى بند بود و دین اسلام را یک دین کاملاً سیاسى مـى دانست. کواکبـى توحید اسلامى را تنها توحید فکرى و نظرى و اعتقادى که در مرحله اندیشه پایان مـى یابد، نمى دانست و آن را تا مرحله عمل و عینیّت خارجى توسعه و گسترش مى داد و معتقد بودباید نظام توحیدى را به هر قیمتى برقرار کرد.
تفاوت اصلاح و انقلاب
در تعریف و توضیح مفهوم «اصلاحات» اختلاف زیادى وجود دارد و تعاریف اصطلاحى آن نیز بسیار محدود و یا نزدیک به هم هستند. فرهنگ علوم سیاسى «اصلاح» را «رفورم» معنا کرده و مراد از آن اقداماتى است که براى تغییر و تعویض برخى ازجنبه هاى حیات اقتصادى و اجتماعى و سیاسى مى باشد، بدون آن که بنیاد جامعه را دگرگون سازد، مثل رفورم هاى آموزشى، ادارى، بازرگانى، انتخاباتى و... .
گاهى تشخیص اصلاح و انقلاب مشکل است و مرز اصلاح با انقلاب کم رنگ مى شود. اما به هر حال این دو از نظر شتاب، پهنه و جهت دگرگونى در نظام هاى سیاسى و اجتماعى، تفکیک پذیرند. یک انقلاب بزرگ یا انقلاب اجتماعى به معناى دگرگونى هاى مهم در همه ابعاد نظام سیاسى و اجتماعى است، اما دگرگونى هایى که دامنه شان محدود بوده، از نظر سرعت، رهبرى، خط مشى و نهادهاى سیاسى خصلتى میانه روتر داشته باشند را مى توان در مقوله اصلاحات قرار داد. البته هر دگرگونى میانه روانه را نیز نمى توان اصلاحات نامید. مفهوم اصلاحات با جهت دگرگونى و پهنه و درجه آن نیز ارتباط دارد. به گفته «هیرشمن» اصلاحات، دگرگونى است که در آن قدرت گروه هاى تاکنون ممتاز کاسته مى شود و جایگاه اقتصاد و منزلت اجتماعى گروه هاى ناممتاز بالا مى رود.
به تعبیر دیگر اصلاحات به معناى دگرگونى در جهت تأمین برابرى اجتماعى، اقتصادى و سیاسى بیش تر و گسترش دامنه اشتراک سیاسى در جامعه است.
راه اصلاح گر راه ناهموارى است و از سه جهت مسائل او از مسائل یک انقلابى دشوارتر است. نخست او ناچار است در دو جبهه یعنى هم علیه محافظه کاران و هم در برابر انقلابیون بجنگد. اما هدف یک انقلابى، دو قطبى کردن سیاست است. انقلابى به انعطاف ناپذیرى در سیاست دامن مى زند و اصلاح گر به نرمش و تطبیق پذیرى آن کمک مى کند. در نتیجه یک اصلاح گر بسیار بیش تر از یک انقلابى به مهارت سیاسى نیاز دارد. اصلاحات از آن روى کمیاب است که استعدادهاى سیاسى براى تحقق آن، کم تر پیدا مى شوند و برخلاف یک انقلابى، یک اصلاح گرموفق همیشه باید یک سیاستمدار ورزیده باشد.
علاوه بر این یک اصلاح گر علاوه بر اداره کردن نیروهاى اجتماعى باید به عنوان یک ناظر در امر دگرگونى اجتماعى پیچیدگى بیش ترى از خود نشان دهد.
همچنین مسأله اولویت ها و گزینش هاى میان انواع گوناگون اصلاحات، براى یک اصلاح گر حادتر از یک انقلابى است. یک انقلابى هدفش گسترش دامنه اشتراک سیاسى است و سپس باید نیروهاى سیاسى را که در این رهگذر پدید مى آیند براى ایجاد دگرگونى در ساختار اقتصادى و اجتماعى به کار گیرد. محافظه کاران هم با اصلاحات اقتصادى و اجتماعى مخالفند و هم با گسترش اشتراک سیاسى. اما یک اصلاح گر باید تعادل میان این دو هدف را برقرار کند. در نتیجه یک اصلاح گر باید میان دگرگونى درساختاراجتماعى،اقتصادى و دگرگونى در نهادهاى سیاسى توازن برقرار نماید و این دو را در چنان ارتباطى قرار دهد که هیچ یک مزاحم دیگرى نباشد.
پیش روى یک اصلاح گر در ساختار اقتصادى و اجتماعى و نهادهاى سیاسى دو استراتژى گسترده وجود دارد: نخست او باید همه هدف هایش را آشکار اعلام کند و به امید دستیابى به بسیارى از این هدف ها، تا آنجا که مى تواند بر آن ها تأکید کند. دوم این که از روش پنهان کردن هدف ها و جدا کردن اصلاحات از یکدیگر و دنبال کردن تنهایک دگرگونى دریک زمان معین استفاده کند. یک اصلاح گربراى آن که به هدف هایش برسد باید مسائلش را از هم تفکیک کند و یک به یک به آن ها بپردازد. اصلاح گرى که بکوشد همه کارها را یک باره انجام دهد، در پایان کم تر کارى را به انجام خواهد رساند.
بر اساس این فرضیه سیاسى و تجربه تاریخى، «لازول» و «کاپلان» معتقدند که اصلاحات متوالى و برنامه ریزى شده به عنوان جانشین انقلاب هاى سیاسى و اجتماعى عمل مى کنند. و یا «فرایدریش» مى گویدکه انقلاب هاى کوچک متعدد از یک انقلاب بزرگ جلوگیرى مى کنند، در نتیجه تنش هایى که ناگزیر به براندازى خشن سامان سیاسى مى انجامند،تخفیف مى یابند و در مسیرهاى سازنده اى مى افتند.
ازسوى دیگر، مى توان گفت: اصلاحات نه تنها ممکن است تأثیر مثبتى در استوارى سیاسى نداشته باشند، بلکه گـاه به نااسـتوارى بیش تر و حتى به انقلاب نیز منجر شوند. اصلاحات ممکن است به جاى آن که جانشین انقلاب شود، حلّال انقلاب گردد و هم از این روست که انقلابات بزرگ گاه پس از دوران اصلاحات پیش آمده اند ونه درپى دوران رکود و سرکوبى.
در هر صورت اصلاحات در میان پاره اى روشنفکران به عنوان حلاّل انقلاب تلقى شده و لذا آنان طرفدار اصلاحات هستند. ولى در میان برخى به عنوان جانشین انقلاب مطرح بوده و هست.
اصلاح طلبى دینى و غیر دینى
اسلام و مارکسیسم و لیبرالیسم از مکاتبى هستند که بیش تر در رویارویى با یکدیگر و یا در بطن تعلیمات خود به مقوله اصلاحات پرداخته اند و همواره در ارائه نظرات خود دچار چالش و تضاد شده اند.
دو دیدگاه مارکسیسم و لیبرالیسم از اصلاحات به عنوان ابزارى در جهت رسیدن به اهداف خاص خود استفاده مى کنند. مارکسیسم منع اصلاحات و جلوگیرى از هر گونه اصلاح را براى ایجاد انفجار در جامعه و وقوع یک انقلاب کارگرى سرلوحه کار خود قرار مى دهد. امّا لیبرالیسم براى جلوگیرى از انفجار اجتماعى و حفظ سرمایه دارى و گسترش آن در سراسر جهان از اصلاحات به عنوان ابزارى کارآمد نام مى برد. امروزه در دنیاى غرب امریکایى ها سردمداران اصلاحات لیبرالى بوده و با حمایت از عناصر داخلى به ظاهر اصلاح طلب در کشورهاى دیگر، از بروزانقلابات اساسى جلوگیرى مى کنند.
اسلام و مصلحان مسلمان، در واقع اصلاحات را در راستاى سعادت انسان و ایجاد زمینه رشد و کمال انسان دنبال مى کنند. از نگاه اسلام و نظام اسلامى، اصلاحات جزیى وتدریجى ـ البته مشروع ـ است و هر جامعه اى نیاز به اصلاحات دارد; چرا که بدون اصلاحات قادر به بقا نخواهد بود. هر حکومتى لاجرم دچار آفت هایى مى شود که این آفت ها جز از طریق اصلاحات رفع نمى شود. به طور طبیعى یک نظام پویا، باید بتواند براى حفظ سلامت خود از طریق اصلاحات با این آفت ها مقابله جدى کند.
به استناد آیات و روایات متعدد براى ما روشن است که اصلاح طلبى، یک اصل اسلامى است. و هر مسلمانى به حکم این که مسلمان است، خواه ناخواه اصلاح طلب و لااقل طرفدار اصلاح طلبى است.
اولین گام در اصلاح طلبى دینى، بیدارى انسان است و اصلاح نفس انسان رکن اساسى اصلاح مى باشد.
گام دیگر در اصلاح طلبى اسلامى، شناخت عوامل فساد و اصول مبارزه در بعد بیرونى آدمى یعنى ظرف جامعه است. براى اصلاح جامعه قبل از هر چیز لازم است عوامل فساد، ریشه هاى آن و نوع فساد موجود در جامعه شناخته شود و سپس اصول و راه هاى مبارزه با آن تعیین گردد.
به طور کلى سه ویژگى براى اصلاح طلبى دینى مى توان برشمرد:
1ـ پیراستن عقیده مسلمانان از خرافات و بدعت ها و بازگشت به اسلام اصیل و اصول اولیه;
2ـ وحدت و همبستگى مسلمانان در برابر خطر سلطه فرهنگى و سیاسى غرب;
3ـ هماهنگ کردن تعالیم و رهنمودـ هاى دینى با عقل و مقتضیات زمان.
در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، گستره وسیعى از اصلاحات مطرح شده است; مثل اصلاح نظام ادارى، اصلاح قوانین و مقررات و برنامه ریزى ها در جهت آسان کردن تشکیل خانواده، و اصلاح وضعیت مطبوعات، اصلاح نظام اقتصادى بر طبق ضوابط اسلامى، اصلاح در جهت رفع تبعیضات ناروا بین آحاد ملت.
اصلاح طلبانى که به چیزى فراتر از قانون اساسى و اسلامى دل بسته اند، خواسته یا ناخواسته در مسیر غیر اسلامى گام برمى دارند. با توجه به شعارهاى انقلاب که برخاسته از متن منابع دینى است اصلاحات در کشور و نظام دینى ما به هیچ روى نمى تواند خارج از معیارهاى اسلامى و انقلابى باشد. قانون اساسى ما سند واضح و تبیین کننده اندیشه اصلاح طلبى در جمهورى اسلامى مى باشد.
اصلاحات امریکایى که مورد نظر غربى ها به ویژه امریکایى ها و برخى طرفداران آن ها در داخل است، با اصلاحات اسلامى تفاوت اساسى دارد. یکى از تفاوت هاى عمده این دو این است که اصلاحات آمریکایى فقط به بعد مادى آدمى توجه دارد و معناى انسان در فرهنگ اصلاحات پست مدرنیستى یک سره ملهم از اومانیسم و سکولاریزم است که دو رکن اساسى توسعه سیاسى به معناى غربى است.
بدون شک هدف اصلاحات امریکایى حذف برخى باورها و ارزش هاى دینى است که بامنافع آنان تنافى دارد.n
منابع
1ـ محمدصادق نجمى، سخنان حسین بن على7 از مدینه تا شهادت، ص 37
2ـ مطهرى، مرتضى، نهضت هاى اسلامى در چند ساله اخیر، چ شانزدهم،1371، انتشارات صدرا.
3ـ کواکبى، عبدالرحمن، اسلام و اندیشه سیاسى معاصر (طبایع الاستبداد)، ترجمه: عبدالرحمن میرزایى قاجار، نقد و تصحیح: محمد جواد صاحبى، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، چاپ دوم، سال 1372.
4ـ موثقى، سید احمد،علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چ دوم، سال 1378.
5ـ هاتینگتون، ساموئل، سامان سیاسى در جوامع دستخوش دگرگونى، ترجمه محسن ثلاثى، چ دوم، سال 1375.
6ـ معاونت سیاسى نمایندگى ولى فقیه در نیروى زمینى سپاه، درآمدى براصلاح طلبى،چ نمایندگى ولى فقیه در نیروى زمینى، چاپ اول، 1379.
7ـ کیهان:اصلاح واصلاح طلبى در اسلام، عباسعلى پرچى زاده،12/7/1379، ص 6.
8ـ جمهورى اسلامى:اصلاحات اسلامى،اصلاحات امریکایى، حمیدمولانا، 10/7 1379، ص 15.
9ـ کیهان: هدایت اصلاحات در قانون اساسى، 20/13796 ص 8.