آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

رواج تعابیرى همچون «مدینه فاضله»، «دولت کریمه»،1 حکومت و وراثت صالحان2 و مانند آن در ادبیات بشرى، حاکى از آرمان مشترکى است که پیوسته انسان ها در پى تحقق آن بوده اند، گذشته از آن که ادیان الهى نیز با قرار دادن چنین هدفى فراروى جوامع بشرى آن ها را در طریق استکمال اجتماعى تشویق و جهت دهى کرده اند. چنین آرمانى، که در فرهنگ قرآن دست یافتنى است، مفهوم «انتظار»ى است که به عنوان یک ارزش والا و مهم، جان منتظران را همواره پر از اشتیاق و طراوت نگاه مى دارد. براى رسیدن به چنین آرمانى، بشریت دست به آزمون و خطاهاى بسیارى زده و تاریخ بشرى پر از فراز و نشیب هایى مى باشد که حاصل افت و خیزهاى انسان هاى تشنه اى است که در کویر ظلمت حکومت ها به دنبال زلال حکومت عدل و صلاح بوده اند. بى شک، یکى از رهیافت هاى ارزشمند در فراهم سازى چنین مطلوبى، تلاش در استماع وعظ و رهنمود از منبعى است که ریشه در ماورا دارد و آیین زمامدارى و پیروى را به رهروان تعلیم مى دهد; همان که علوم نبوى را در معرض اندیشه ها قرار مى دهد3 و سیره اش حجّت مؤمنان و محبان است.
این مقال با الهام از درر گران بهاى سخنان امیرمؤمنان(علیه السلام) در نهج البلاغه، سعى در ترسیم برخى از بایسته هایى دارد که جامعه علوى بر اساس آن شکل گرفته و اکنون درعهداستقرارنظام مقدس جمهورى اسلامى، نیل به اهداف دولت کریمه ولایت اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)بیش از هر چیز مرهون گوش سپارى به راهنمایى هاى آن امام همام(علیه السلام) است.
الف ـ منشأ مشروعیت حکومت علوى
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در غدیر خم، آیاتى را از منشأ وحى دریافت کرد که در آن ها مسؤولیت ابلاغ امر مهمى به آن حضرت واگذار گردید; امرى که هرگونه اهمال در ابلاغ آن همسان با اهمال در ابلاغ رسالت نبوى قلمداد شد.4 در برخورد با این حادثه، این سؤال فراروى ما قرار مى گیرد که به راستى این چه مسأله اى بوده که در عظمت و اهمیت، هم سنگ اصل رسالت بوده و از سوى دیگر ابلاغ آن نیز مى توانسته است فتنه هایى را در پى داشته باشد که خداوند با نداى «واللّهُ یَعصمکَ مِنَ النّاسِ» (مائده: 67) به آن حضرت اطمینان مى دهد که بر فتنه ها چیره خواهد گردید.
بنابر آنچه در این واقعه پیش آمد، امر جانشینى و حکومت علوى ریشه در نصب الهى دارد; زیرا به صراحت آیه شریفه، این امر از سوى خداوند نازل گردید. ثانیاً، این امر الهى حتى مى توانست خشم مردم را نیز به همراه آورد که خداوند پیامبرش را امید یارى داده است.
البته پیش از این واقعه نیز مى توان به وقایعى اشاره کرد که از آن جمله است نزول آیه «و اَنذِر عشیرتکَ الاقربینَ.» (شعراء: 214) پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در زمانى که مردمانى به او نگرویده بودند خویشان را گردآورد و به آنان فرمود: «ایَّکم یُوازرنی على هذا الامرِ على ان یکونَ اخى و وصیّی و خلیفتی فیکم»5 و پس از آن که امیرمؤمنان(علیه السلام) با ایشان بیعت کردند، فرمودند: «اِنَّ هذا اخی و وصیّی و خلیفتی فیکم فاسمعُوا له و اَطیعوا.» و بدین سان، ولایت و رهبرى جامعه اسلامى براى امیرمؤمنان منعقد گردید. در این جا، بیش از این مسأله نصب امیرمؤمنان(علیه السلام)مورد بحث قرار نمى گیرد، فقط این نکته متذکر مى گردد که اگر نصب الهى خلافت براى امیرمؤمنان نبود، مناسبت نداشت که آن حضرت و یا فاطمه زهرا(علیها السلام) و حتى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پیوسته دم از حقانیت و مظلومیت او برآورند و شکوه سرکنند که چراامّت حق وى را ضایع ساختند; به طورى که حضرت امیر در خطبه شقشقیه مى فرماید: «اما و اللّهِ لقد تقمّصها فلانٌ و اِنّهُ لیَعلمُ اَنّ محلی مِنها محلَّ القُطبِ مِن الرَّجى ینحدرُ عنّى السّیل و لا یرقى الّى الطّیرِ ...فصبرتُ و فى العین قذى و فى الحلقِ شجى اَرى تُراثی نهباً.»6
علاّمه مجلسى(رحمه الله) در بحارالانوار روایتى را نقل کرده اند که متن آن چنین است: «عن اسحاق بن موسى عن ابیه موسى بن جعفر عن ابیه جعفر بن محمد عن آبائه(علیهم السلام)، قال: خطب امیرالمؤمنین(علیه السلام)خطبة بالکوفةِ فلمّا کان فى آخِر کلامه قال: انّى لأولَى النّاسِ بالنّاسِ و ما زلتُ مظلوماً منذ قُبضَ رسولُ اللّهِ(صلى الله علیه وآله). فقام الاشَعثُ بن قیس ـ لعنه اللّه ـ فقال: یا امیرالمؤمنین، لم تخطبنا خطبةً منذ قدمتَ العراقَ الاّ و قلتَ: واللّهِ انّى لاولىَ النّاسِ بالنّاسِ و مازلتُ مظلوماً منذقبض رسولُ اللّه(صلى الله علیه وآله) و لمّا ولىّ تیم وعدى، الاّ ضربت بسیفکَ دونَ ظلامتَک؟ فقال له امیرالمؤمنین(علیه السلام): یا ابنَ الخمّارة، قد قلت قولاً فاستمع، واللّه ما منعنى الجبنُ و لا کراهیةُ الموتِ و لا منعنى ذلکَ اِلّا عَهد اخی رسولِ اللّه(صلى الله علیه وآله)خبرّنى و قال: یا اباالحسن، اِنّ الامّة ستغدر بک و تنقض عهدى و انّک منّى بمنزَلةِ هارون مِن موسى فقلت: یا رسول اللّه، فما تعهّد اَلىَّ اذا کان کذلکَ؟ فقال: اِن وجدتَ اعواناً فبادِر الیهم و جاهدهم و اِن لم تجد اَعواناً فکفِّ یدکَ و احقن دمکَ حتّى تلحقَ بى مظلوماً. فلمّا تُوفّى رسولُ اللّه(صلى الله علیه وآله)اشتغلتُ بدِفنه و الفراغ مِن شأنه ثم آلیتُ یمیناً اِنّى لاارتدى الاّ للصّلوةِ حتّى اَجمعَ القرآنَ ففعلتُ ثمَّ اخذتُ بیدِ فاطمةَ و ابنىَّ الحسن و الحسین ثمَّ درتُ على اهلِ بدر و اهلِ السابقةِ فناشدتُهم حقّی و دعوتهم الى نصری فما اَجابنی منهم اِلّا اربعةُ رهط: سلمان و عمّار و المقداد و ابوذر و ذهبَ مَن کنتُ اَعتضدُ بِهم على دینِ اللّهِ مِن اهلِ بیتی و بقیتُ بینَ خفیرتینِ قریبى العهدِ بالجاهلیةِ: عقیل و عباس.»7
در واقع، اگر حضرت امیر(علیه السلام) سخن از صبرى آن چنان درباره خلافت برمى آورد و یا به اشعث ابن قیس مى فرماید من از همه مردم سزاوارترم و با این حال پیوسته پس از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مظلوم بوده ام و اگر پیامبر(صلى الله علیه وآله)معامله مردم با آن حضرت را نیرنگ، نامیده و خلافت على(علیه السلام) را عهد خود با امّت، مى نامد که آن را نقض کرده اند تا جایى که در صورت وجود یاور، مجوّز شمشیر کشیدن به وى مى دهد، جز بدان دلیل نیست که خلافت و حکومت را براى آن حضرت حقى الهى و فوق اراده و رأى مردم مى داند.
ب ـ اهمیت حقوق حاکم و مردم در جامعه علوى
حقوق میان حاکم و مردم در جامعه علوى از اهمیت ویژه اى برخوردار است; چنان که آن را از سایر حقوق در چنین جامعه اى متمایز مى کند. آن حضرت در این باره مى فرمایند: «بزرگ ترین حقوقى که میان مردمان جریان دارد همانا حق والى بر مردم و حق مردم بر والى است.»8 آن گاه به بیان نتایج و فواید پاى بندى حاکم و مردم به این حقوق مى پردازند:
نتایج احترام به حقوق متقابل حاکم و مردم: 1. سازمان دهى پیوند و ارتباط میان والى و مردم; 2. اعتلاى دین و سربلندى آن; 3. رستگارى و صلاح مردم و حاکمان; 4. محوریت یافتن حق در جامعه; 5. زمینه سازى براى اجراى دین; 6. تحقق عدالت اجتماعى; 7. اجراى سنّت هاى الهى; 8. امکان استمرار حکومت; 9. یأس و ناامیدى دشمنان.9
عواقب پایبند نبودن حاکم و مردم به حقوق متقابل: حضرت سپس به بیان عواقب بى مبالاتى در اجراى این حقوق اشاره کرده، مى فرمایند: «آن گاه که مردم بر حاکم اسلامى چیره شوند (اوامر و نواهى او را به کار نبندند) و یا حاکم بر مردم ستم نماید:
1. اختلاف کلمه رخ مى دهد; 2. نشانه هاى ستمگرى رواج مى یابد; 3. دین گریزى آشکار مى شود; 4. عمل به سنّت ها رها مى گردد; 5. هواپرستى معمول مى شود; 6. احکام الهى تعطیل مى گردد; 7. مشکلات روحى زیاد مى شود; 8. حساسیت نسبت به فروگذارى حقوق بزرگ و انجام اعمال ناپسند سترگ از بین مى رود; 9. نیکان خوار مى شوند; 10. بدکاران بزرگ مقدار مى گردند; 11. مردم در برابر خداوند به سبب گناهان، بسیار سنگین بار مى شوند.»10
ج ـ اصل تقابل و تماثل حق و تکلیف
در جامعه علوى، دو اصل جارى است که از آن به اصل «تماثل حق و تکلیف» و اصل «تماثل حقوق متقابل» یاد مى شود; به این بیان که هر حقى براى شخصى یا اشخاص ثابت شود، تکلیفى نیز براى آن ها ثابت مى گردد که مفاد آن اثبات حق براى طرف مقابل است. این رابطه به صورتى عادلانه و مساوى برقرار است; یعنى به همان مقدار که مردم در برابر حاکم اسلامى محق هستند، به همان میزان ـ نه کم تر و نه بیش تر ـ در برابر او مکلّف اند.
آن حضرت در این باره سخنى دارد که مى فرمایند: «کسى را حقى نیست جز آن که بر او نیز حقى است و بر کسى حقى نیست، جز آن که او را نیز حقى است. اگر بتوان کسى را یافت که حق دارد و تکلیف ندارد، آن کس تنها خداى متعال است و نه مخلوقات او...»11
اصل دوم نیز از کلام آن حضرت در همین خطبه قابل استفاده است که مى فرماید: «همانا خداوند از آن نظر که حکم رانى شما را بر عهده ام نهاده، حقى براى من بر شما قرار داده و حقى براى شما همانند آنچه بر شما دارم، بر من مقرر نموده است.»12 و نیز فرمودند: «خداى سبحان از حق هاى خود حقوقى را براى بعضى از مردمان بر بعضى از آنان واجب کرد و آن حق ها را با یکدیگر برابر ساخت; بدان سان که واجب شدن حقى رامقابل حقى گذاشتوحقى برکسىواجب نشودجزآن که حقى که برابر آن است، گزارده شود.»13
حقوق مردم بر حاکم اسلامى
1ـ عدالت خواهى، ظلم ستیزى و مبارزه با تبعیض
امیرمؤمنان(علیه السلام) در بیان شریفى; ضرورت عدالت خواهى حاکم اسلامى را این گونه توصیف فرمودند: «واللّهِ لان ابیت على حسکِ السّعدانِ مسهّداً و اُجرَّ فِى الاغلالِ مُصفّداً اَحبُّ الىَّ مِن اَن ألقى اللّهَ و رسولَهُ یومَ القیامةِ ظالماً لبعضِ العبادِ و غاصباً لِشىء مِن الحُطامِ و کیفَ اظلمُ اَحداً لنفس یُسرِعُ الى البِلى قُفولها و یَطولُ فى الثّرى حُلولها.»14
حضرت در این بیان، به شدت ظلم گریزى خویش را به تصویر کشیده، مى فرماید: سوگند به خدا، اگر شب را تا به صبح به روى خار بگذرانم و مرا در غل ها به بند بکشند، برایم از آن بهتر است که خدا و رسول را در قیامت ملاقات کنم در حالى که بر بعض از بندگان ستم کرده، چیزى از مال دنیا غصب کرده باشم. چگونه به کسى ستم نمایم براى نفسى که با شتاب به اندراس و کهنگى روى نهاده است و دور زمانى در زیر خاک خواهد ماند؟!
برخورد انعطاف ناپذیر و پرصلابت آن حضرت در برخورد با برادرش عقیل، که تقاضاى امتیازى از بیت المال نموده بود، نمونه بارزى از اهتمام آن حضرت بر اجراى عدالت و ظلم گریزى است. ایشان، خود در وصف آن واقعه مى فرمایند: «سوگند به خدا، عقیل را در شدت پریشانى و فقر دیدم که یک من گندم شما را از من خواست، در حالى که کودکانش را از پریشانى با موهاى غبارآلود و رنگ هاى تیره دیدم; گویا چهره هاشان با نیل سیاه شده بود. عقیل درخواست خود را تکرار مى کرد و من گفتارش را گوش مى دادم، به طورى که فکر کرد من دین خود را به او فروخته، از روش عدالتمندانه خویش رویگردان شده ام. آهن پاره اى برایش در آتش گداختم و نزدیک او بردم تا عبرت گیرد; چنان که از درد آن همچون بیمار، ناله و شیون سرداد و نزدیک بود از اثر آن بسوزد. به او گفتم: اى عقیل، آیا از آهن پاره اى که آدمى آن را براى بازى خود سرخ کرده ناله مى کنى و مرا به سوى آتشى که خداى قهار از روى خشم برافروخته مى کشانى؟ آیا سزاوار است تو از این رنج اندک بنالى و من از آتش دوزخ ننالم؟!»15
سپس در ادامه همین کلام، سرگذشتى شگفت انگیزتر از جریان عقیل ذکر مى کند; سرگذشت اشعث بن قیس را که با آوردن رشوه اى به عنوان هدیه مى خواست امام را فریب دهد: «شگفت انگیزتر از سرگذشت عقیل، سرگذشت کسى است که شب نزد من آمد و تحفه اى در ظرفى بسته و معجونى آورد که از آن تنفّر داشتم; چنان که گویا با آب دهان مار یا قى آن خمیر شده بود. از او پرسیدم: آیا این هدیه است یا زکات یا صدقه؟ اگر زکات و صدقه است، بر ما اهل بیت حرام است. گفت: صدقه و زکات نیست، هدیه است. گفتم: مادرت در سوگ تو بگرید، آیا از راه دین خدا وارد شده اى تا مرا بفریبى یا عقل از سرت پریده یا جن زده شده اى یا سخن بیهوده مى گویى؟! سوگند به خدا، اگر هفت اقلیم را با آنچه زیر آسمان هاست به من بدهند تا خدا را نافرمانى کرده، پوست جوى را از مورچه اى به ناروا بستانم، چنین نخواهم کرد که دنیاى شما نزد من از برگى در دهان ملخى که آن را جویده و طعمه خود ساخته خوارتر است. على را چه کار با نعمتى که نپاید و لذتى که به سر آید؟! به خدا پناه مى بریم از خفتن اندیشه و زشتى لغزش ها و از او یارى مى خواهیم.»16
حضرت در بیان دیگرى، به طور صریح، عدالت گرایى و حق خواهى را از وظایف حاکم اسلامى و حقوق مردم بر وى دانسته، مى فرمایند: «آگاه باشید که حق شماست بر من که ... حق شما را از موضع آن به تأخیر نیفکنم و تا آن را نرسانم وقفه اى در آن روا ندانم و همه شما را در حق برابر دانم.»17
2ـ قاطعیت در اجراى احکام الهى نسبت به متخلفان
قاطعیت امیرمؤمنان(علیه السلام) در مقابله با متخلفان از جمله خائنان به بیت المال الگوى رفتارى کاملى براى زمامداران به حساب مى آید. سیره ایشان به گونه اى بود که از هیچ تخلفى به راحتى نمى گذشتند و به تناسب تخلف، به مجازات متخلف ـ هر چند کارگزار خویش باشد ـ مى پرداختند.
به عنوان مثال، حتى یک مهمانى اشرافى، که کارگزارش به آن جا دعوت شده بود، مى توانست آن حضرت را به خشم آورد و نامه اى به وى بنویسد: «اى پسر حنیف، به من خبر رسیده است که دعوت یکى از مردان بصره که تو را به سفره اى خوانده، اجابت نموده اى و بدان شتافته اى; خوردنى هاى رنگارنگ برایت آورده و پى در پى کاسه ها پیشت نهاده اند. گمان نمى کردم بر سفره مردى حاضر شوى که به نیازمندان خود جفا کرده و آنان را بدان نخوانده است و بى نیازشان به آن دعوت شده است.»18
و در خطاب به کارگزارى که از بیت المال مسلمانان سوءاستفاده کرده بود مى نویسد: «پناه بر خدا! آیا به رستاخیز ایمان ندارى و از حساب و پرسش بیم نمى کنى؟ اى که نزدِ ما در شمار خردمندان بودى، چگونه در حالى که مى دانستى آنچه مى خورى و مى نوشى حرام است، آن را بر خود گوارا ساختى؟ ... پس از خدا بیم دار و مال هاى این مردم را باز سپار و اگر نکنى، تا بر تو دست یابم، تو را کیفرى دهم که نزد خدا عذرخواه مى گردد و تو را با شمشیرى بزنم که کسى را بدان نزدم جز آن که به آتش درآمد. به خدا، اگر حسن و حسین چنان کردند که تو کردى، از من روى خوش نمى دیدند و به آرزویى نمى رسیدند تا آن که حق را از آنان بستانم و باطلى را که از ستم آنان ایجاد گردیده است نابود سازم.»19
وقتى آن حضرت نسبت به نزدیک ترین کسان و عزیزانش یعنى حسن و حسین(علیهما السلام) چنان قاطعانه بیندیشد و عمل نماید طبیعى است که بتوان با یقین، او را مصداق کامل حاکمى دانست که در اجراى حدود و احکام الهى، ذرّه اى به خود سستى و سهل انگارى راه نمى دهد و در این مسیر، کسى بر دیگرى برترى ندارد و همگان نزد او یکسانند. سوده نمونه اى از عدالت خواهى، ظلم ستیزى و قاطعیت او را در اجراى عدالت خطاب به معاویه و در اعتراض و شکایت از مأمور جمع آورى زکات این چنین بازگفته است: «به یاد دارم که نزد حضرت على بن ابى طالب رفتم و مى خواستم از مأمور جمع آورى زکات شکایت کنم. آن گاه رسیدم که او به نماز برمى خاست، اما تا مرا دید به نماز نیاغازید با رویى گشاده و مهربان، فرمود: آیا حاجتى دارى؟ گفتم: آرى و شکایت خود را عرض کردم. آن گرامى هم چنان که بر آستانه نماز خویش ایستاده بود، گریست و آن گاه به خداوند گفت: خدایا، تو آگاه و شاهد باش که من هرگز فرمان ندادم او به بندگانت ستم کند. و بى درنگ، قطعه پوستى درآورد و پس از نام خدا و آیه اى از قرآن، چنین نوشت: "... آن گاه که نامه ام را خواندى، دست و بالت را جمع کن تا کسى دیگر بفرستم آن ها را از تو تحویل بگیرد..." و نامه را به من داد. سوگند به خداوند که نه آن را بست و نه مهر کرد. نامه را به آن مأمور دادم و او معزول گردید و از نزد ما رفت... .»20
3ـ گزینش کارگزاران بر اساس لیاقت ها
به جرأت، مى توان گفت در نظام حکومتى جامعه علوى، یکى از بایسته هایى که حاکم اسلامى باید بدان همت گمارد گزینش کارگزارانى است که از درایت، لیاقت و کارایى لازم در امور مربوط به حوزه خود برخوردار باشند. از جاى جاى نهج البلاغه حضرت امیر به خوبى مى توان دریافت که آن حضرت به قدر کافى، نسبت به این مهم اهتمام داشتند و کسانى را به کار مى گماردند که شایسته ترین ها باشند.
آن بزرگوار در نامه اى به یکى از کارگزاران خود مرقوم نمودند: «من تو را در امانت (حکومت) شریک خود گردانیدم و تو را به خود نزدیک گردانیدم، در حالى که هیچ یک از خاندانم براى یارى و مدد کارى ام چون تو مورد اعتماد نبود و امانت دارى چون تو نیافتم.»21
در ادامه همین نامه، پس از توبیخ هایى که به سبب تخلفات وى بر او روا مى دارند، مى فرمایند: «اى که نزد ما در شمار خردمندان بودى... .»22 در واقع، حضرت در این بیانات، لزوم احراز صفات امانت دارى، وثاقت و برخوردارى از درایت را در کارگزار گوشزد مى کنند; صفاتى که قطعاً از مهم ترین و ضرورى ترین صفات در نصب کارگزاران حکومتى به حساب مى آید.
در این زمینه اشاره به نامه آن حضرت به مالک اشتر مناسب است که در آن مرقوم فرمودند: «سپس در کار کارگزاران خویش بیندیش و آن گاه که آنان را نیک آزمودى، به کارشان گمار و به میل خود و بى مشورت دیگران به این امر بپرداز... و کارگزارانى این چنین را در میان کسانى جستوجو کن که اهل تجربه و حیا هستند; از خاندان هاى پرهیزکاران و نیکان که در مسلمانى از دیگران قدمى پیش تر دارند; زیرا اخلاق آنان برتر است و آبرومندترند و طعنشان کم تر و عاقبت نگرى شان افزون تر.»23
4ـ نظارت بر کارگزاران
از دیگر وظایفى که حاکم اسلامى در نظام علوى باید مدّ نظر خویش دارد، آن است که علاوه بر رعایت دقت و حزم در گزینش کارگزاران لایق و شایسته، بدان بسنده نکرده، پیوسته بر آنان نظارت داشته باشد تا مبادا از صراط مستقیم حق منحرف گردند و پاى در راه ظلم به بندگان خدا نهند. همان گونه که از نامه ها و سخنان بسیار حضرت بر مى آید، آن حضرت بازرسانى در حکومت خود داشتند که مدام بر کارگزاران نظارت مى کردند و گزارش هاى لازم را به آن حضرت ارائه مى دادند. البته این کار مانع از آن نبوده که حضرت نسبت به اخبارى که از سوى مردم نیز به آن حضرت مى رسید، با روى خوش برخورد کنند; گزارش هاى مردمى را غنیمت مى شمردند; چنان که براى مثال در ماجرایى که از سوده نقل گردید، وقتى حضرت شکایت وى را استماع نمود و براى آن حضرت از راه هاى دیگر نیز صدق این شکایت احراز گردیده بود، به سرعت اقدام به عزل کارگزار خویش نمود.
در نهج البلاغه، به موارد متعددى برمى خوریم که حضرت تعابیرى همچون «بلغنى عنک» دارند که حاکى از حسن نظارت ایشان بر کارگزاران است. به عنوان مثال، در نامه اى خطاب به یکى از کارگزاران خود مرقوم مى دارند: «از تو به من خبرى رسیده است. اگر چنان کرده باشى پروردگار خود را به خشم آورده اى و امام خویش را نافرمانى کرده اى و امانت خود را از دست داده اى. به من خبر رسیده که تو کشت زمین را برداشته و آنچه را پایت بدان رسیده براى خود نگه داشته اى و آنچه را در دستت بوده خورده اى. حساب خود را به من باز پس ده و بدان که حساب خدا بزرگ تر از حساب مردمان است.»24
مولا در نظارت بر کارگزاران، هم در توبیخ خطاکاران جدیّت داشتند و هم با نیک روشان در جهت تشویق و ستایش آنان گام برمى داشتند; چنان که از نامه اى که به عمر پسر ابوسلمه مخزومى، که از جانب امام والى بحرین بود، نوشتند پیدا است. حضرت در این نامه مى فرمایند: «اما بعد، من نعمان پسر عجلان زرقى را به ولایت بحرین گماشتم و تو را از آن کار برداشتم، در حالى که نه مورد نکوهش هستى و نه تو را سرزنشى شاید; حکومت را نیک انجام دادى و امانت را درست گزاردى ... من مى خواستم سر وقت ستم کاران شام بروم و دوست داشتم تو با من باشى; زیرا تو از سزاوار مردمانى هستى که در جهاد دشمنان و برپاداشتن ستون دین به تو پشتگرم و دل آرام هستم. ان شاءاللّه.»25
چنان که ملاحظه مى شود، حضرت در نظارت بر کارگزاران از دو اهرم تشویق و ترهیب نیز به مقدار لازم بهره مى بردند تا نظارت به صورت مؤثر صورت پذیرد.
5ـ تأمین آموزش و پرورش همگانى
در جامعه علوى، ترقى و تعالى فرهنگى و علمى و تربیت نفوس انسان ها به صورتى فراگیر از وظایف و آرمان هاى حکومت شمرده مى شود. حضرت در این باره مى فرمایند: «حق شما بر من آن است که ... وسایل آموزشتان را فراهم سازم تا در تاریکى جهل نمانید و امکانات پرورش و تربیتتان را فراهم کنم تا بدانید.»26
بر این اساس، حکومت در جامعه علوى نمى تواند نسبت به امور فرهنگى متساهل و متسامح باشد. حکومت اسلامى موظف است نسبت به حفظ و حراست از فرهنگ اسلامى مردم نگران و مسؤولیت گرا باشد و باید از امکانات جامعه اسلامى در راه اعتلاى فرهنگى جامعه اسلامى براساس تعالیم اسلامى هزینه نماید. تذکر این نکته ضرورى است که این موضوع از خصیصه اى ابتکارى و تهاجمى برخوردار است و کارى بالاتر از دفاع فرهنگى در برابر فرهنگ هاى مهاجم مى باشد که به تبع اعصار و امکنه متفاوت و متنوع است; هر چند این نیز نوعى دفاع پیش گیرانه وبه تعبیرى، مقاوم سازى جامعه در برابر تهاجمات به حساب مى آید.
قرآن کریم نیز در توصیف حاکمان الهى به ذکر این نکته پرداخته، اشاره مى کند که آنان کسانى اند که «اگر در زمین به آنان حاکمیت عطا کنیم، نماز را به پا مى دارند و زکات مى پردازند. و امر به معروف و نهى از منکر مى کنند...» (حج: 41)27 در واقع، با این بیان، اشاره دارند که حکومت نزد اهل حق، وسیله و ابزارى براى اقامه دین خدا و ارتقاى معنوى جامعه انسانى است و از ارزش ذاتى برخوردار نمى باشد.
6ـ تأمین رفاه عمومى
اگر درامدهاى جامعه اسلامى در جهت رفع نیازمندى هاى مردم و به عبارتى، تأمین رفاه عمومى هزینه گردد، مى توان انتظار داشت که مردم با رغبت بیش ترى نسبت به اداى وظایف مالى خود اقدام کنند و این کار قطعاً در شکوفایى اقتصادى جامعه اسلامى نقش بسزایى دارد. به تعبیر دیگر، با این بیان، تأمین رفاه عمومى در جامعه رابطه تأثیرگذارى و تأثیرپذیرى متقابلى با پرداخت مقرره هاى مالى مردم دارد. این دو در یکدیگر تعامل مثبت دارند.
حضرت در نامه اى که به امیران سپاه خویش مرقوم نمودند، مى فرمایند: «اما بعد، بر والى است که اگر به زیادتى از مال رسید یا نعمتى مخصوص به وى ارزانى گشت، موجب دگرگونى او نشود و آنچه خدا از نعمت خویش نصیب او کرد، مایه نزدیکى او به بندگان خدا و مهربانى و لطف او به برادرانش شود.»28
هر چند این بیان به مسأله تواضع و فروتنى ـ صفت روحى ـ حاکم اسلامى نیز مربوط مى شود، اما شاید بتوان از آن بذل عنایت مالى حاکم اسلامى نسبت به مردم در صورت افزایش درامدهاى مالى حکومت اسلامى نیز استفاده کرد.
حضرت در بیان دیگرى که حق مردم را بر خویش برمى شمارد، تأمین رفاه در زندگى مردم را مطرح کرده و مى فرمایند: «حق شما بر من آن است که خیرخواه شما باشم و در تأمین رفاه شما از درآمد بیت المال بکوشم...»29 و در عهدنامه اى که به مالک اشتر مرقوم نمودند، آمده است: «... و باید به آبادانى زمین بیش از گرفتن خراج و مالیات اهتمام ورزى که اخذ خراج جز با آبادانى میسّر نشود و آن که خراج طلبد و به آبادانى نپردازد، شهرها را ویران کند و بندگان را هلاک سازد و کارش بسیار اندک راست آید...»30
قطع نظر از حقوقى که مردم در جامعه علوى بر حاکمان دارند مولاى متقیان حاکمان و کارگزاران را ملزم به اخلاق و آدابى مى داند که چهره اى ویژه براى حکومت در جامعه علوى ترسیم مى کند. در این جا چند نمونه آن ذکر مى شود:
اخلاق حاکمان در حکومت علوى
الف ـ رعایت ادب و احترام به مردم
حضرت على(علیه السلام) در برخورد با مردم، الگوى متانت و ادب و احترام به حساب مى آیند و نه تنها خود، بلکه کارگزارانشان نیز موظف بودند همین شیوه را در برخورد با مردم داشته باشند. دراین باره، مى توان به شیوه نامه اى که نسبت به جمع آورى مالیات و وظایفى که مأموران اخذ مالیات بر عهده دارند، اشاره کرد. حضرت در این بیان، ابتدا به حالتى روحى اشاره مى کند که حاکم یا کارگزار او در برخورد با مردم باید دارا باشد و خطاب به کسى که براى جمع آورى زکات اعزام مى کندمرقوم مى دارد: «برو با ترس از خدایى که یگانه و بى همتاست»وسپس ادامه مى دهد:«مسلمانى را مترسان و اگر او را خوش نیاید، بر سر وى مران و بیش از حق خدا از مال او برندار. چون به قبیله اى رسى، بر سر آب آنان فرود آى، نه آن که به خانه هایشان درآیى، آن گاه آهسته و آرام به سوى ایشان رو تا به میان آنان رسى و سلامشان کن و از گرامیداشت آنان کوتاهى نکن، سپس بگو: اى بندگان خدا، مرا ولىّ خدا و جانشین او به سوى شما فرستاده است تا حقى را که خدا در مال هایتان نهاده از شما بگیرم. آیا خدا را در مال هاى شما حقى است تا آن را ادا سازید و به ولىّ او بپردازید؟ اگر کسى گفت نه، متعرض او مشو واگرکسى گفت آرى، بااو برو، بى آن که اورابترسانىوهراسان کنى یابراوسخت گیرى یا کار را بر او دشوار گردانى. آنچه از سیم و زر به تو دهد، بگیر و اگر او را گاو و گوسفند و شتر است، بى رخصت او میان آن ها وارد نشو; زیرا بیش تر آن رمه از آنِ اوست و چون به رمه رسیدى، چونان کسى به میانشان نرو که مالک آن است یا مى خواهد آن ها ر ا بیازارد و چارپایان را از جاى مگریزان و مترسان و با صاحب آن در گرفتن حق خدا بدرفتارى نکن...»31
آن گاه حضرت در بیان رعایت ادب و احترام نسبت به صاحب مال، مطالب دیگرى مى فرماید که بیانگر عمق باور وى به این مطلب و اهمیت آن مى باشد.
ب ـ مردم دارى
حضرت امیر(علیه السلام) در نامه اى به قثم بن عباس، کارگزار آن حضرت در مکّه، چنین نگاشت: «... و بامداد و شامگاه با مردم بنشین و آن را که فتوا خواهد، فتوا ده و آن را که نیازمند دانش است، بیاموز و با دانا به گفتوگو بپرداز;مردم پیام تو را جز از زبان خودت از کسى نشنوند و براى ملاقات خویش واسطه اى مگمار و هیچ نیازمند دیدارت را از دیدار خود محروم نساز; چرا که اگر در اولین برخورد، از دیدارت محروم شوند، هر چند در پایان حاجت خویش بستانند، تو را نستایند.»32
ج ـ صداقت با مردم
امیرمؤمنان(علیه السلام) در بیان دیگرى، ضمن برشمردن حقوق مردم بر خویش مى فرماید: «آگاه باشید، حق شما بر من آن است که رازى را از شما پوشیده ندارم، مگر در جنگ.»33 پیداست که اگر ضرورت جلوگیرى از فاش شدن اسرار جنگ نمى بود، حضرت این استثنا را نیز بیان نمى فرمودند. مطابق این بیان شریف، وظیفه حاکم است که مسائل جامعه و حکومت را به گونه اى شفّاف و صادقانه با مردم در میان بگذارد و به اطلاع رسانى عمومى اهتمام ویژه داشته باشد تا مردم با اطلاع از اوضاع و احوال، اولاً بتوانند با درک مشکلات، همکارى مناسب ترى با نظام اسلامى داشته باشند و ثانیاً، از طریق اطلاع به هنگام از مسائل جارى نظام، احساس شخصیت نمایند.
د ـ تملّق ستیزى
حضرت در خطبه اى که در صفین ایراد نمودند، به شدت ستایش گرى و چاپلوسى را نکوهش کرده، بر حاکمان فرض ساختند که به مقابله با این آفت اجتماعى برخیزند: «در نظر مردمان شایسته، زشت ترین حالات زمامداران آن است که بر آنان گمان رود که دوستدار فخر و مباهاتند و کارهایشان به حساب خود بزرگ بینى گذارده شود. بیزارم از آن که بر من گمان آن برید که دوست دارم مرا بستایید و من مدح و ثناى شما را بشنوم. خداى را سپاس که چنین نیستم و چنانچه دوست داشتم درباره من چنین گویند، براى فروتنى در پیشگاه خداوند، آن را وا مى نهادم; خدایى که تنها او سزاوار بزرگى و بزرگوارى است. چه بسیار مردمى که پس از گرفتارى، دوست دارند ستایش شوند، لیک مرا نستایید تا از عهده حقوق بر زمین مانده برآیم و واجباتى را که برگردنم باقى است ادا نمایم. پس با من چنان که با گردنکشان و زورگویان گفته مى شود سخن نگویید و چونان که از تندخویان پنهان کارى مى شود از من پنهان ننمایید و با ظاهرسازى، با من برخورد نکنید و شنیدن حقى را که درباره من گفته آید بر من سخت مپندارید و گمان مبرید که من در پس آنم که براى خویش بزرگى فراهم آرم. پس آن که حقى که به او گفته شود بر وى گران آید یا عدالت برایش دشوار بود، عمل به حق و عدل بر او گران تر و سنگین تر خواهد بود.»34
و هنگامى که دهقانان شهر انبار35 آن حضرت را هنگام رفتن به شام ملاقات کردند، به احترام ایشان پیاده شدند و پیشاپیش او دویدند، فرمود: «این چه کارى بود که کردید؟» گفتند: عادتى است که با آن حاکمان خود را بزرگ مى شماریم. فرمود: «به خدا سوگند که حاکمان شما از این کار سودى نبرند و شما در دنیایتان خود را بدان به رنج مى افکنید و در آخرتتان به نگون بختى دچار خواهید گردید، و چه زیان بار است رنجى که در پى آن کیفرى باشد و چه سودمند است آسایشى که با آن، از آتش امان است.»36
و نقل شده است هنگامى که حرب بن شُرَحبیل شبامى، که از بزرگان قبیله خود بود، خواست پیاده در همراهى آن حضرت ـ که سواره بودند ـ برود، امام(علیه السلام) فرمود: «بازگرد که پیاده رفتنِ چون تویى با مثل من موجب فریفته شدن حاکم و مایه فتنه فریب اوست و براى مؤمن نیز خوارى به همراه دارد.»37
هـ ـ انتقادپذیرى و مشورت با مردم
حضرت امیر(علیه السلام) با این که در مقام رفیع عصمت جاى دارند و از خطا و طغیان مصونند، خود را در معرض انتقادها قرار مى دادند و از مردم مى خواهند که از او انتقاد کنند: «شنیدن حق را بر من سنگین مپندارید و گمان مبرید که من به دنبال جاه طلبى ام; زیرا هر که حق گویى بر وى گران آید و عدالتى که بر وى عرضه گردیده است او را خوش نیاید، عمل به حق و عدل برایش سنگین تر خواهد بود. پس از حق گویى یا مشروت عادلانه و گوشزد کردن عدالت باز نایستید که من برتر از آن نیستم که خطا کنم ونه در کار خویش از خطا ایمنم، مگر خداوند مرا در کار نفس کفایت کند که از من بر آن تواناتر است.»38
آن حضرت در زمره حقوقى که مردم بر وى دارند، مى فرماید: «کارى را جز در حکم شرع بى مشورت و رأى با شما انجام ندهم.»39
مطابق این بیان علوى، نظام اخلاقى تلفیقى از حاکمیت قانون و حکم الهى و نظر و رأى مردم است; با این توضیح که حدود رأى و نظر مردم و اعتبار آن را شرع مشخص مى کند و عمل بر طبق رأى مردم و مشورت با آنان تا آن جا اعتبار دارد که حکم الزامى الهى بیان نشده باشد، وگرنه اصل اوّلى آن است که حکم خداوند به اجرا درآید.
و ـ ساده زیستى و دنیاگریزى
ساده زیستى و دورى از تجملات و زرق و برق هاى دنیوى از یک سو، براى هر سالک با ایمان ارزش است و از سوى دیگر و با تأکید بیش تر، ضرورتى است که در حکومت علوى حاکمان باید در پى کسب آن باشند.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در تبیین ارزش این صفت والا، زهد و دنیاگریزى رسول گرامى(صلى الله علیه وآله) را گوشزد مى نمایند: «براى تو بسنده است رسول خدا(صلى الله علیه وآله)را مقتداى خود گردانى... که چگونه دنیا از هر سو بر او درنوردیده شد و براى دیگرى گستریده، از نوش آن نخورد و از زیورهایش بهره نبرد ... پس به پیامبر پاکیزه و پاک خود اقتدا کن که ... از دنیا چندان نخورد که دهان را پر کند و بدان ننگریست چندان که گوشه چشم بدان افکند; تهیگاه او از همه مردم دنیا لاغرتر بود و شکم او از همه خالى تر; دنیا را به او نشان دادند، آن را نپذیرفت ...، او که درود خدا بر وى باد; روى زمین غذا مى خورد و همچون بندگان مى نشست و با دست کفش خود را پینه و جامه اش را وصله مى کرد و بر خر بى پالان سوار مى شد و دیگرى را بر ترکِ خود سوار مى نمود. پرده اى بر در خانه او آویخته بود که بر آن تصاویرى بود. به همسرش فرمود: «این پرده را از جلوى چشمان من دور کن که هرگاه به آن مى نگرم، دنیا و زیورهاى آن را به خاطر مى آورم.» پس از عمق جان، از دنیا روى گرداند ویاد آن را از خاطر خود محو کرد و دوست داشت که زیبایى دنیا از چشمان او نهان ماند تا زیورى از آن برنگیرد ... آرى چنین است کسى که چیزى را دشمن دارد،خوش ندارد بدان بنگرد یا نام آن را نزد وى بر زبان آرند.»40 و خود در تأسى به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)آن گونه بود که در ادامه همین خطبه مى فرماید: «به خدا سوگند، بر این جامه پشمین خود چندان پینه زدم که از پینه دوز شرم کردم تا آن که کسى به من گفت: چرا آن را دور نمى افکنى؟ گفتم: از من دور شو که هنگام بامداد مردم شب روى را مى ستایند»41
در جاى دیگرى، در ضرورت ساده زیستى حاکمان الهى و در پاسخ کسى که مى خواست در زهد به طور کامل به او اقتدا کند، او را نهى کرد و فرمود: «خداوند متعال بر حاکمان الهى واجب گردانیده است خود را با مردمان تنگ دست همسان سازند تا فقیر و تنگ دست را پریشانى اش آزرده و نگران نسازد.»42
بدین سان، از دیدگاه آن حضرت رتبه اى از زهد وجود دارد که تنها وظیفه حاکمان است و در آن حد از مردم عادى خواسته نشده است.
هنگامى که عثمان بن حنیف انصارى، کارگزار ایشان در بصره، به مهمانى اى دعوت شد که در آن از فقرا و نیازمندان خبرى نبود و خبر این مهمانى به حضرت رسید، ایشان نامه اى خطاب به وى مرقوم نمودند و در آن، پس از توبیخ این کارگزار و در نصیحت وى فرمودند: «آگاه باش که هر پیروى را پیشوایى است که به او اقتدا مى کند و از نور دانش او روشنى مى جوید. بدان که پیشواى شما از دنیاى خود به دو جامه فرسوده و دو قرص نان بسنده کرده است. قطعاً شما چنین نتوانید کرد، اما با پارسایى و سخت کوشى و پاک دامنى و درست کارى یاور من باشید. به خدا سوگند، از دنیاى شما زرى نیندوختم و از غنیمت هاى آن ذخیره نکردم و بر دو جامه کهنه ام، کهنه اى نیفرودم.»43
و در ادامه همین نامه مى فرماید: «اگر مى خواستم، مى دانستم که چگونه به عسل پاکیزه و مصفّا و مغز گندم و بافته ابریشم دست یابم، ولى هرگز خواهش دلم بر من چیره نخواهد گردیدو حرص و آز مرا به برگزیدن خوراک ها نخواهد کشانید; چه، شاید در حجاز یایمامه کسى امید به دست آوردن قرص نانى نداشته باشد یا هرگز شکمى سیر نخورد. دور است که من سیر بخوابم و در اطرافم شکم هایى باشد که از گرسنگى به پشت دوخته و جگرهایى باشد که از تشنگى گداخته یا چنان باشم که شاعر سروده: درد تو این بس که شب سیر بخوابى و گرداگردت جگرهایى بود در آرزوى پوست بزغاله اى. آیا به این بسنده کنم که مرا امیرمؤمنان خطاب کنند، اما در سختى هاى روزگار شریک آنان نباشم یا در زندگانى سخت الگویشان نباشم. من آفریده نشده ام تا در سرگرمى به خوردنى هاى گوارا چونان چارپایى باشم که آن را بسته اند و تمام همّش خوراکش است.»44
حقوق حاکم بر مردم
پیش از برشمردن اجمالى این حقوق، تذکر این نکته لازم است که در فرهنگ جامعه علوى، ایفاى حقوق مردم بر حقوق حاکم مقدم است. به عبارت دیگر، زمانى حاکم مى تواند حقوق خود را از مردم مطالبه کند که حاکم اسلامى در حد توان خود، به وظایف و تکالیفش عمل کرده باشد. این موضوع را مى توان از بیانى که از حضرت امیر(علیه السلام) در نهج البلاغه نقل شده است استنباط نمود. آن حضرت در نامه اى که به مرزبانان نگاشته اند، مى فرمایند: «بدانید که حق شماست بر من که ... و چون چنین کردم، نعمت خدا بر شما واجب مى شود و من بر شما حق اطاعت خواهم یافت.»45
در واقع، حضرت زمانى از مردم خویش، اطاعت و سایر وظایفشان را طلب مى کنند که در انجام وظایفش کوتاهى نکرده است. و این درسى است به حاکمان که بدون ایجاد چنین ذهنیتى در مردم، انتظار اطاعت داشتن تحقق نیافتنى است. شروع به ذکر حقوق مردم بر حاکم در بیانات حضرت، که مقدم بر حقوق حاکم بر مردم ذکر شده است، نیز مى تواند حاکى از این موضوع باشد. البته تذکر این نکته نیز بجاست که قطعاً مراد از این سخن آن نیست که کمبودهاى طبیعى نظام اسلامى و یا خیانت ها و کم کارى هاى کارگزاران حکومتى یکسره به حساب حاکم اسلامى گذارده شود; زیرا قطعاً در زمان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و امیرمؤمنان(علیه السلام)نیز کمبودهاى فراوانى وجود داشته و بعضاً در تاریخ نقل شده است که این مطلب ذره اى از حق حاکم اسلامى آن زمان بر مردم نسبت به اطاعت و فرمان بردارى نمى کاهد. در ذیل، به این حقوق اشاره مى شود:
1ـ وفادارى به حاکم اسلامى
حضرت پس از بیان حقوق مردم بر حاکم اسلامى، به ذکر حقوق حاکم بر مردم مى پردازد و در بیانى، اولین حق خود را بر مردم وفادارى به پیمانى مى داند که با حاکم بسته اند.46
از آن جا که مطابق آنچه در ابتداى همین مقاله ذکر شد، مبناى مشروعیت نظام اسلامى در جامعه علوى از منشأ الهى ناشى مى شود و نقش مردم یا مقبولیت بخشى و زمینه سازى براى اجراى این حاکمیت است و یا حداکثر، متنجّز وجوب حکومت براى حاکم، در هر دو صورت، وظیفه مردم است که با پاى بندى و وفادارى به پیمان خود و در نتیجه، استمرار بیعت و خوددارى از نقض آن، امکان اجراى این واجب را فراهم آورند. در نهایت، اگر بیعت زمینه ساز حاکمیتى باشد که از قبل، مشروعیت آن توسط خداوند کامل گردیده است، وجوب مقدّمى از باب مقدمه واجب خواهد داشت و اگر شرط تحقق وجوب باشد، باز براى مردم از وجود نفسى برخوردار است که شرط وجوب تشکیل حکومت را براى حاکم اسلامى فراهم کنند تا بر آنان واجب شود و مبادرت به انجام آن نمایند; زیرا مردم حق ندارند به حاکم جور رجوع نمایند و ولایت خدا و رسول او و جانشینانش با بیان حصرى در قرآن اثبات گردیده است.47
از آن رو که بیعت از طرف بیعت کنندگان عقدى لازم است و مشمول آیه شریفه «اوفُوا بالعقود» (مائده: 1) مى باشد، نقض آن جایز نیست. برداشته شدن بیعت از طرف حاکم اسلامى در شب عاشورا نیز منافاتى با این ندارد که از طرف بیعت کنندگان لازم باشد; زیرا ماهیت بیعت تعهدى است که مردم در برابر حاکم اسلامى مى نمایند تا به وى وفادار باشند و از او اطاعت کنند، حاکم مى تواند از این حق خود نسبت به اطاعت آنان چشم پوشى کند; همان گونه که مى تواند آن را مطالبه نماید.
2ـ خیرخواهى نسبت به حاکم اسلامى
«النصیحةُ لائِمة المسلمین» یک تعبیر ریشه دار و پرسابقه است که در روایات متعددى به چشم مى خورد. سرچشمه این عنوان از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) است که در حجة الوداع ضمن سخنرانى در مسجد الخیف آن را مطرح نمودند و پس از آن در بیانات ائمّه اطهار(علیهم السلام)به عنوان یکى از مسؤولیت هاى امت اسلامى مورد تأکید قرار گرفت تا آن جا که محدثان شیعه همچون مرحوم کلینى، محدث کاشانى و علامه مجلسى(رحمه الله) در جوامع روایى، فصلى را به این عنوان اختصاص داده اند.48
نصیحت، خیرخواهى است; یعنى هر گفتار یا عملى که در آن خیر منظور شده باشد.49 با تأمّل در مفاد این واژه و بررسى موارد کاربرد آن50، درمى یابیم که:
1. قوام نصیحت به انگیزه هاى خیرخواهانه است و همین انگیزه هاى مثبت به نصحیت ارزش و قداست مى بخشد. در واژه هاى دیگرى مثل «انتقاد» و حتى «امر به معروف و نهى از منکر» انگیزه ها و نیات چندان دخالتى ندارند. از این رو، انتقاد همیشه و در همه موارد، با ارزش به حساب نمى آید.
2. نصیحت شعاع وسیعى دارد وهرگونه گفتار و کردار خیرخواهانه را دربرمى گیرد.
3. خیرخواهى و نصیحت زبان خاصى نمى شناسد و ناصح بر اساس تشخیص خود و در جهت خیر منصوح تلاش مى کند; گاه با زبان انتقاد، گاه با زبان تعریف و تمجید، گاه به صورت موعظه، گاه جدال احسن، گاه تأیید و تکمیل و گاه تذکر عیب و تلاش براى رفع آن51; چنان که امیرالمؤمنین، على(علیه السلام)، انتقادهاى صریح خود را از عثمان «نصیحت» مى دانند. و در نامه اى به معاویه مى نویسند: «قد یستفیذُ الظِنة المتنصّح»; گاه مى شود که اندرزگو در معرض بدگمانى است.52 انتقادها و اعتراض هاى خود به معاویه را نیز «نصیحت» مى دانند.53 نصیحت حاکمان و والیان از دو صبغه داراى اهمیت است:
الف. اطلاع رسانى و ارشاد: فقیه نام آور و نکته سنج، محقق سبزوارى، در دوران اقتدار حکومت صفویه، حقیقتى مهم و سنگین را با صراحت به زمامداران و ملوک گوشزد مى کند. وى یکى از اسباب زوال ملک را «غفلت ملوک» مى داند و مى نویسد: «پادشاه تا خود خبردار نباشد و تدبیر امور ملک خود را نکند کارها منتظم نشود... بسیارى از فسادها در اطراف و حواشى ملک از بیرون و اندرون ظاهر شود.»54
ب. نظارت و اصلاح: حضرت على(علیه السلام) در نامه معروف خود به مالک اشتر به این واقعیت اشاره مى کند که «مردم در کارهاى تو چنان مى نگرند که تو در کارهاى حاکمان پیش از خود مى نگریستى و درباره تو همان را خواهند گفت که تو درباره آنان مى گفتى.»55بهره مندى از این واقعیت اجتماعى، مقتضاى زیرکى و حق جویى و کمال طلبى حاکم اسلامى به حساب مى آید; چنان که حضرت امیر(علیه السلام)در ضمن حقوقى که براى خود بر مردم برمى شمارد، مى فرماید: «حق من بر شما این است که ... در نهان و آشکار خیرخواه من باشید.»56 و در جاى دیگرى مى فرماید: «من فرمان برداران شما را ارج مى نهم و پاس حرمت خیرخواهان شما را دارم.»57
پس مردم علاوه بر اطاعت و پاى بندى به بیعت، باید با نصحیت، در خیرخواهى و ارائه هرچه بیش تر و بهتر حقایق و واقعیت ها پیش قدم باشند. در واقع، مردم به سراغ رهبرى مى روند و با نصیحت، وى را یارى مى کنند. بر اساس این بیان علوى، نصیحت حق حاکم است و کوتاهى مردم در این باره، ظلم به حاکم اسلامى است.
تذکر این نکته نیز لازم است که حکومت باید زمینه هاى شکوفایى نصیحت را در جامعه فراهم نماید. فعال بودن امّت اسلامى در صحنه سیاست و مشارکت آن ها در برنامه هاى حکومت بستگى به شیوه برخورد نظام با آن ها دارد. گاه برخوردها به گونه اى دل سردکننده و تحقیرکننده است که کسى انگیزه اى براى فکر جدّى، ارائه نظر، بررسى و انتقاد نمى بیند. از این رو، حضرت على(علیه السلام)در نامه خود به مالک اشتر مى فرمایند: «و خیرخواهى شان تحقق نگردد جز آن گاه که والیان و حاکمان را براى کارهاى خود نگاه دارند و از آنان احساس سنگینى و تعب نکنند و دوام حکومت آنان بر آنان گران نیاید.»58 طبیعى است که وقتى حکومت بر مردم سنگین آید و بین مردم و حاکمان فاصله افتد،جایى براى نصیحت باقى نخواهد ماند و در این حالت، خیراندیش ناصح جاى خود رابه چاپلوس متملق خواهد داد.
از سوى دیگر، آن حضرت در خطاب به مالک اشتر مى فرمایند: «نباید لطف و محبتى را که با بررسى وضع آن ها مى نمایى ـ هر چند کوچک و ناچیز باشد ـ خرد و اندک شمارى; زیرا همین لطف و محبت هاى کم آنان را نسبت به تو وادار به خیرخواهى و حسن ظن مى کند.»59
بعد از ماجراى حکمیت نیز فرمودند: «نافرمانى از دستور نصیحت کننده مهربان دانا و باتجربه موجب حسرت و موجب پشیمانى مى شود... اما شما همانند مخالفان جفاکار و نافرمانان پیمان شکن، امتناع ورزیدید تا آن جا که نصیحت کننده در پند خویش گویا به تردید افتاد و از پند و اندرز خوددارى نمود.»60
بدین روى، این مبحث ارتباط تنگاتنگى نیز با وظایف حاکم اسلامى پیدا مى کند و در واقع، همان گونه که نصیحت یک وظیفه براى امت اسلامى است، نصیحت طلبى نیز وظیفه اى براى حاکم اسلامى محسوب مى گردد.
3ـ اطاعت از حاکم اسلامى
این حق حاکم اسلامى در نهج البلاغه موارد گوناگونى را به خود اختصاص مى دهد; به گونه اى که بخش عظیمى ازدردهاى روحى آن حضرت را تشکیل داده است.
اطاعت از رهبرى اسلامى ریشه در ولایتى دارد که خداى متعال بر انسان ها دارد; زیرا از آن جا که انسان تمام شؤون هستى خود را از خداوند دریافت مى کند، موظف است تنها در برابر او تمکین نماید.
مطابق اصل اوّلى، هیچ کس حق ولایت و آمریت و اطاعت طلبى نسبت به دیگرى ندارد; زیرا انسان از کسى اطاعت مى کند که هستى خود را مرهون اوست و چون افراد عادى نه به انسان هستى بخشیده و نه در دوام وجود او مؤثرند، بنابراین، اطاعت هیچ کس از افراد انسانى براى دیگرى واجب و لازم نیست.
قطع نظر از این اصل اوّلى، کسانى حق اطاعت بر انسان دارند که این حق را از ذات الهى دریافت کرده باشند. این افراد یا انبیا(علیهم السلام)هستند که قرآن کریم مى فرماید: «هیچ پیامبرى نفرستادیم، مگر این که به اذن خداوند مردم موظف به اطاعت و فرمان بردارى از او هستند» (نساء: 64)61 و یا ائمّه معصوم و جانشینان به حق آن حضرت که اطاعت آنان درطول اطاعت خدا و رسول بر مردم واجب گشته است.62 در واقع، در جامعه علوى، زمانى «اطاعت» مفهوم دارد که به ولایت الهى منتهى شود.
بنابراین، هر جا بحث اطاعت مطرح شود، به دنبال آن، این موضوع مطرح مى شود که کسى باید مورد اطاعت قرار گیردکه سزاواراطاعت باشد، وگرنه عبودیت انسان در برابر انسان نمى تواند مورد قبول قرار گیرد. بنابراین، مى توان گفت: اگر حق حاکم است از وى اطاعت شود، حق مردم است که کسى را اطاعت کنند که صلاحیت اطاعت داشته باشد. این جاست که مسأله ارتباط این بحث با بحث مشروعیت و منشأ آن مطرح مى شود; یعنى حق اطاعت، حق سؤال از مشروعیت را در پى دارد که هر دو در کنار هم مفهوم دارند.
قطع نظر از منشأ الهى مشروعیت حاکم در نظام علوى، جا دارد به این مسأله پرداخته شود که حق حاکم اسلامى است که از وى اطاعت شود.
حضرت امیر(علیه السلام) در این ارتباط به صراحت مى فرماید: «حق من بر شماست که... چون شما را بخوانم، بیایید و چون فرمان دهم،بپذیرید و اطاعت نمایید.»63
و در جاى دیگر، پس از بیان وظایف خویش و حقوق مردم مى فرماید: «چون چنین کردم ...طاعت من بر عهده شماست و چون شماراخواندم،درنگ ندارید و در آنچه صلاح است،پاى پس نگذارید ودرسختى ها فرو روید که اگر چنین پایدار نباشید، کسى نزد من خوارتر از کج رفتارى شما نخواهد بود و کیفر او را سخت گردانم...»64
با این همه، آن حضرت گرفتار مردمانى بود که پیوسته از نافرمانى شان مى نالید و از عصیانشان مى فرمود: «گرفتار کسانى شده ام که چون امر مى کنم، فرمان نمى برند و چون مى خوانم، پاسخ نمى دهند. اى ناکسان! منتظر چه هستید که براى یارى دین خدا گام بر نمى دارید; دینى کو که فراهمتان آورد; غیرتى کو تا شما را به غضب آرد؟! در میانتان فریاد برمى آورم و یارى مى جویم; نه سخنم مى شنوید و نه فرمانم مى برید.»65
و در جاى دیگرى، مردم را خطاب نمودند: «اى مردم، مخالفت با من شما را به گناه واندارد و نافرمانى من به سرگردانیتان درنیاورد و چون سخن مرا مى شنوید، به گوشه چشم به یکدیگر منگرید و آن را نادرست مشمرید.»66
گلایه ها و اندوهناکى هاى آن حضرت از نافرمانى هاى مردم نه از سر کم حوصلگى و بى ظرفیتى، بلکه از سرِ اطلاع ایشان از عظمت نتایج و عواقب این نافرمانى ها و عصیان ها بود که دامنه آن شامل دنیا و آخرت مى گردید.
در پایان، تذکر این نکته لازم است که آنچه در این مختصر آمد نه همه آنچه است که طرح و بحث از آن بایسته است، بلکه تنها گذرى بود اجمالى در حد یک مقاله، تا در آینده، با تحقیقات و پژوهش هاى ژرف محققان ارجمند، جان تشنه کامان حکمت نظرى و عملى مولاى متقیان(علیه السلام)از زلال جامعه علوى هرچه بیش تر سیراب شود و زمینه ایجاد مدینه فاضله علوى تحت رهبرى فرزندش حضرت ولىّ عصر (عج) فراهم گردد و جامعه اسلامى مان به رهبرى نایب آن امام معصوم هر چه بیش تر به نورانیت علوى و مهدوى منوّر شود.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ در دعاى افتتاح خوانیم: «اللّهمَّ اِنّا نَرغُب الیکَ فی دولة کریمة تُعزُّ بها الاسلامَ و اَهله...»
2ـ سوره انبیاء، آیه 105 مى فرماید: «و لَقد کتبنا فِى الزّبورِ مِن بعدِ الذکرِ اَنّ الارضَ یَرثها عبادىَ الصَّالحونَ» امام باقر(علیه السلام) نیز مى فرماید: مراد از «صالحون» درآیه یاران حضرت مهدى(علیه السلام)است.
3ـ پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله): «اَنا مدینةُ العلم و علىٌّ بابُها.»
4ـ «بَلّغ ما اُنزلَ الیکَ» (مائده: 67)
5ـ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارالکتب العلمیه، ج 1، ص 586
6ـ نهج البلاغه، خطبه 3
7ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، دارالرضا، ج 29، ص 419 ـ 420
8ـ «و اعظمُ ما افترّضَ سبحانه مِن تلکَ الحقوقِ حق الوالی علىَ الرعیةِ و حقُّ الرعیةِ على الوالی.» (نهج البلاغه، تحقیق صبحى صالح، خطبه 216)
9 و10 و11 و12 و13ـ همان
14 و 15 و 16ـ همان، خطبه 224، ص 259
17 و 18 و 19ـ همان، نامه 50: «اَلا و انّ لکم عندی اَن... لا أؤخّرَ لکم حقّاً عَن محِلّه و لا اقف به دون مقطعِه و اِن تکونوا عندی فى الحقِ سواءً.» / نامه 45 / نامه 41
20ـ پیشواى اول امیرمؤمنان على(علیه السلام)، قم، مؤسسه در راه حق، 1369، ص 19 ـ 20، به نقل از شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج 1، ص 671 ـ 672
21ـ نهج البلاغه، نامه 41
22ـ«ایُّهاالمعدودُکان عندنامن ذوى الالباب...»(همان)
23 و24 و25ـ همان، نامه 53 / نامه 40 / نامه 42
26ـ همان، خطبه 34 «فامّا حقُّکم علىَّ ... و تعلمُکم کیلا تَجهلوا و تأدیبکم کیما تعلموا.»
27ـ «الّذینَ اِن مکّناهم فِى الارضِ اقامُوا الصّلوةَ و آتُوا الزّکوةَ و اَمروا بِالمعروفِ و نَهَوا عن المنکرِ...»
28ـ نهج البلاغه، نامه 50
29ـ همان، خطبه 34: «فاما حقُّکم علىَّ فالنصیحةُ لکم و توفیرُ فیئکم علیکم...»
30 و31و 32ـ همان، خطبه 53 / نامه 25 / نامه 67
33 و 34ـ همان، نامه 50: «اَلا و اِنّ لکم عندی اَن لا اَحتجز دونکم سِرّاً الّا فی حرب...» / خطبه 216
35ـ شهرى در شصت کیلومترى غرب بغداد که به سال دوازدهم هجرى به دست مسلمانان افتاد.
36 و37 و38ـ حکمت 37/حکمت 322 / خطبه 216
39ـ نامه50: «و لا أطوى دونکم امراً الّا فی حکم.»
40 و41 و42 و43 و44ـ خطبه160/خطبه 209/نامه 45/ همان
45 و 46ـ همان، نامه 50: «فاذا فعلتُ ذلک وجبتَ للّهِ علیکم النّعمةُ ولی علیکم الطّاعَةُ...» / خطبه 34
47ـ «اِنّما ولیُّکم اللّهُ و رسولُه و الّذینَ آمنوا الّذین...» (مائده: 55)
48ـ محمد سروش محلاتى، نصیحت ائمّه مسلمین، حکومت اسلامى، ش. 1، ص 135
49 و50 و51ـ همان،ص 139/همان/ ص 139 ـ 140
52ـ نهج البلاغه، نامه 28
53ـ همان، نامه 73: «و اعلم اَنّ الشیطانَ قد ثبطّکَ عن ان تراجع اَحسنَ امورکَ و تَاَذّنَ لمقالِ نصیحتِکَ»; و بدان که شیطان نمى گذارد تو به نیکوترین کارت بپردازى و اندرزى را که به سود توست بشنوى.»
54ـ محمد سروش محلاتى، ص 144
55 و56 و57 و58 و59 و60ـ نهج البلاغه، عهدنامه مالک اشتر / خطبه 34 / نامه 29 / همان / نامه 53 / خطبه 35
61ـ «و ما اَرسلنا مِن رسول اِلّا لِیطاعَ بِاذنِ اللّهِ.»
62ـ «اطیعُوااللَّه و اطیعُوالَّرسولَ و اولِى الامرِ مِنکم» (نساء: 59)
63 و64 و65 و66ـ نهج البلاغه، خطبه 34 / نامه 50 / خطبه 39 / خطبه 101

تبلیغات