نقدى بر مقاله «ذاتى و عرضى در دین»
آرشیو
چکیده
متن
نوشتار حاضر، در نقد مقاله «ذاتى و عرضى در دین»، نوشته آقاى عبدالکریم سروش به رشته تحریر درآمده است. مجله معرفتبه منظور تضارب آراء و روشن ساختن هر چه بیشتر اذهان ارباب معرفت، این مقاله را به چاپ مىرساند و متذکر مىگردد چنانچه سایر اهل قلم نیز سخن قابل طرحى داشته باشند از آن استقبال خواهد شد.
مقدمه
تهاجم بىوقفه دشمنان اسلام علیه آیین مقدس اسلام در همه حوزههاى فرهنگى و به اشکال گوناگون در این دهه، به خصوص چند ساله اخیر، بهطور گستردهاى صورت مىگیرد. مهمترین هدف این تهاجمها تخریب ایمان دینى و اعتقادات اسلامى درجوامع مسلمان، به ویژه میهناسلامى، امالقراى اسلام و مهد تشیع است. از اینرو، بر همه اندیشوران و خردورزان معتقد به اسلام ناب، لازم است در مقام دفاع و پاسدارى از سنگرهاى عقیدتى اسلام برآیند.
آنچه در ذیل مىآید نکاتى است انتقادى به مقاله «ذاتى و عرضى در دین» نوشته آقاى عبدالکریم سروش که در مجله کیان ش. 42 به چاپ رسیده است. ایشان در این مقاله سعى نموده بسیارى از مطالب دینى و غیر دینى را به عنوان عرضیاتاسلام معرفىکند، آنگاهنظریهجوازتغییر عرضیات در طول اعصار را به عنوان کبراى کلى مطرح سازد و تلویحا حکم جواز تغییر عرضیات دینى از جمله عربیت قرآن و فرهنگ و محتویات غیرذاتى اسلام را صادر نماید که این نیز خود بر مبنایى سست و شکننده در بحث معرفت دینى به نام «قبض و بسط تئوریک شریعت» بنا شده است.
در ابتدا، گزارشى مختصر از مقاله مزبور بیان مىگردد، سپس نقاط ضعف آن در پى خواهد آمد:
چکیدهاى از مقاله «ذاتى و عرضى در دین»
این مقاله مشتمل بر شش بخش (نکته) و یک نتیجه است:
اول. بیان برخى از احکام ذاتى و عرضى به طور عام;
دوم. بیان تفاوت تقسیم دین به ذاتى و عرضى و تقسیمات دیگر دین; مثل تقسیم آن به ظاهر و باطن یا قشر و لب و یا شریعت و طریقت و حقیقت.
سوم. نفى طبیعت مشترک و جامع بین ادیان و نفى شباهت آنها با یکدیگر; وى مطابق قول ویتگنشتاین، شباهت ادیان را از نوع شباهتخانوادگى دانسته است، نه از نوع شباهت افراد یک نوع یا یک جنس. از اینرو، دستیابى به تعریف ماهوى واحد از دین به عنوان جامع مشترک بین ادیان را کارى غیر ممکن شمرده است. در پایان این بخش، خوانندگان را به جستوجو و کشف عرضیات ادیان توصیه مىکند که پرحاصلتر از کاوش در ذاتیات آنهاست.
چهارم. بیان نمونههایى از عرضیات کتاب مثنوى; از جمله، فارسى بودن مثنوى، منظوم بودن آن، به کار رفتن ادبیات عربى و کلمات ترکى در بعضى از فرازهاى آن، تاثیر رخدادها و اتفاقات مختلف زمانه در محتواى شعرى کتاب و ورود برخى از کلمات رکیک و الفاظ مستهجن در آن و نیز ورود آداب و رسوم فرهنگ زمانه در آن، همچنین ذکر برخى از گزارههاى علوم گوناگون در مثنوى; مثل فقه و طب و نجوم و جانورشناسى و امثال آن.
پنجم. ذکر این نکته که عرضیات نه از دل ذات برمىآیند - یعنى: نه معلول ذاتند - و نه به دلیل ثبات ذات، ثابت مىمانند، بلکه همواره قابل تغییر و جانشینپذیرند، بدون اینکه ذات آنها، دستخوش دگرگونى گردد. به ذات نیز تعین نمىبخشند، بلکه مجال تجلى مىدهند. در پایان این بخش، انتظارات بشر را از دین، یکى از معیارهاى شناخت ذاتى و عرضى در دین معرفى مىکند; یعنى: آنچه را انسان مقصود بالذات، دین بداند، ذاتى دین است و آنچه بالعرض مقصود باشد و نه بالذات، عرضى خواهد بود.
ششم. بیان بعضى از عرضیات دین; نویسنده در ذیل این نکته، عربى بودن زبان اسلام - یعنى: قرآن - را عرضى دین اسلام دانسته و فرهنگ اسلام را فرهنگى عربى معرفى نموده، سپس آن را عرضى اسلام شمرده است. ورود نظریههاى علمى در کتاب و سنت و نیز داستانها و رخدادهایى که در قرآن ذکر شده همگى از عرضیات اسلام خوانده شده و در نهایت، علم فقه دراسلام، عرضى این دین معرفى گردیده است. نویسنده اعتقاد به شخصیتحضرت نبى اکرم(ص) را ذاتى دین اسلام دانسته و نقش شخصیتهاى دیگر اسلامى، حتى شخصیت امامان معصوم(ع) را عرضى دین اسلام ذکر کرده است.
در پایان، مقاله مزبور نیز چنین نتیجه مىگیرد که از هیچ امر عرضى به هیچ امر ذاتى نمىتوان رسید. اسلام عقیدتى، عین ذاتیات و اسلام تاریخى عین عرضیات بوده و مسلمانى در گرو اعتقاد و التزام به ذاتیات است، نه عرضیات. به بیان دیگر، ایمان به اسلام عقیدتى - یعنى: ذاتیات اسلام - تعلق مىگیرد، نه به اسلام تاریخى - یعنى: عرضیات.
نقد اول: عدم ذکر معناى «ذاتى» و «عرضى»
در مقدمه مقاله مزبور تحت عنوان «اشاره» که حاوى رئوس مطالب در مقاله است چنین آمده: «در این مقاله ابتدا عرضى و ذاتى معنا و تعریف شدهاند و سپس شئون و تعلیمات دین به دو دسته شئون و تعلیمات ذاتى و عرضى تقسیم شدهاند».
این در حالى است که نویسنده در ابتداى مقاله خود هیچ تعریفى از دو واژه «ذاتى» و «عرضى» ارائه نکرده و مستقیما وارد بحث از احکام عام ذاتى و عرضى آن هم به طور مطلق - نه ذاتى و عرضى در دین که در «اشاره» وعده داده بود - شده است. در حالى که ضرورىترین امر پیش از بیان احکام یک موضوع، روشن نمودن معنا و تعریف آن است.
ابتدا باید الفاظ محورى مورد استفاده در بحث روشن شود و ابهامات آنها زدوده گردد. البته در پىنوشت مقاله، اشارهاى مختصر به این مطلب شده است، اما این چیزى از ابهام این دو واژه نمىکاهد. در آنجا، «ذاتى» به معناى «زیرانداز» و «عرضى» به معناى «روانداز» ترجمه شده است.
کلمه «ذاتى» دستکم داراى پنج معناست که شیخالرئیس ابن سینا در کتاب برهان شفاء (1) ، مفصلا به شرح و توضیح آنها پرداخته است. دو معناى پر استعمال این دو واژه به «ذاتى باب ایساغوجى» و «ذاتى باب برهان» معروف است که در مقابل «عرضى باب ایساغوجى» و «عرضى باب برهان» به کار مىرود. آیا مراد از کلمه ذاتى در مقاله مزبور، ذاتى باب ایساغوجى است که به عقیده منطقدانان فقط مشتمل بر اجزاى ذات و مقومات ماهیت چیزهاست؟ یا مقصود، ذاتى باب برهان است که دامنه گستردهترى از ذاتى به معناى اول دارد و اوصاف و عوارض لازم ذات را که از محدوده ماهیت و مقومات آن خارج است در برمىگیرد؟یااصلامعناىدیگرى از ذاتى مورد نظر نویسنده است؟
به هر حال، تحریر محل بحث و توضیح واژههاى محورى در آن از ضرورىترین مقدمات شروع بحث است که در مقاله «ذاتى و عرضى در دین» به صورتى روشن و غیر مبهم رعایت نشده است.
نقد دوم: یکسان نبودن موارد کاربرد «ذاتى» و «عرضى»
از نقاط ضعف مقاله مزبور، این است که نویسنده معناى یکسان و ثابتى از واژه «ذاتى» اراده نکرده. او در بعضى از عبارتها، ذاتى را در معناى «ذاتى باب ایساغوجى» (2) به کار برده و در بعضى دیگر، موافق معناى ذاتى باب برهان دانسته است. وى در ابتداى مقاله، پس از ذکر چند ضرب المثل، در مقام بیان احکام ذاتى و عرضى آنها برآمده و به هفت مورد از آنها اشاره مىکند که در چهار مورد بر معناى ذاتى باب برهان دلالت دارد که عوارض لازمه ذات را نیز شامل مىشود و سه مورد دیگر، منطبق بر معناى ذاتى باب ایساغوجى است.
جملههایى که واژه «ذاتى» در آنها لوازم ذات را نیز شامل مىشود - ذاتى باب برهان - از قرار ذیل است: «1- قوام و هویت آن ضرب المثل به درون مایه ثابت و مدلول واپسین آن است، نه برون مایههاى متغیر و معناى اولین آن.» (3)
نویسنده در این حکم از احکام ذاتى و عرضى، ویژگىهاى عرضى را به برون مایههاى متغیر اختصاص داده است. بنابراین، اوصاف لازمه ذات چون متغیر نبوده - بلکه ثابت است - ذاتى مىباشد.
همچنین پس از آن، آورده است: «2- برون مایههاى عرضى از عوامل و شرایط بسیار فرمان مىپذیرند و در چهرهها و اندامهاى بسیار مختلف ظاهر مىشوند و عقلا حد و حصرى براى نحوه تجلى و ظهورشان متصور نیست.» (4)
واضح است که طبق این گزاره، صفات خارج از ذات اما لازمه ذات، عرضى نبوده، بلکه ذاتى است; چون در نحوه تجلى و ظهورشان همواره محصور و ثابت مىباشد.
اشکال دیگر این عبارت آن است که در آن گفته شده: «برون مایههاى عرضى... عقلا حد و حصرى براى نحوه تجلى و ظهورشان متصور نیست.» پیداست که چنین عبارتى از حیث عقلى و منطقى پذیرفتنى نمىباشد; زیرا اگرچه ممکن است که عرضیات به گونههاى بسیار متنوعى درآیند، اما هرگز تعداد این گونهها، حتى بالقوه، غیر محصور و نامتناهى نیست.
وى در ادامه مىگوید: «4- ضابطه امر عرضى این است که مىتوانستبه گونه دیگرى باشد.» (5)
لازم به ذکر است که ویژگىهاى لازمه ذات چون با فرض ثبات ذات، تغییرپذیر نیست، نمىتواند به گونه دیگرى باشد. پس این ویژگىها عرضى نبوده، بلکه ذاتى است، هر چند خارج از ذات باشد.
در چند سطر بعد چنین آورده است: «7- عرضىها اصالت محلى و دورهاى دارند، نه اصالت جهانى و تاریخى.» (6)
از این حکم نیز فهمیده مىشود که صفات خارج از ذات اما لازمه ذات که محلى و دورهاى یعنى تغییرپذیر نیستند، عرضى نبوده، بلکه ذاتى است و این همان معناى ذاتى باب برهان است.
همانگونه که پیداست، نویسنده مقاله «ذاتى و عرضى در دین» در این چهار مورد از احکام ذاتى و عرضى، ثبات را ملاک ذاتى بودن و تغیر را ملاک عرضى بودن دانسته است. از اینرو، چنین ملاکى با ذاتى باب برهان سازگارى دارد; زیرا صفات لازمه ذات با وجود اینکه خارج از ذات است، همانند ذات، ثابت مىباشد.
اما ایشان سه حکم دیگر از احکام ذاتى و عرضى را در لابهلاى چهار حکم مزبور به گونهاى ذکر کرده که با ذاتى و عرضى باب ایساغوجى سازگار است. او در این سه حکم، به عوض استعمال واژه «ذاتى» از کلمه «ذات» استفاده کرده که این، خود دلیلى بر صدق مدعاى ماست. به عبارتهاى ذیل توجه کنید:
«3- روح یا ذات برهنه نداریم. ذاتها همواره خود را در جامهاى از جامهها و چهرهاى از چهرهها عرضه مىکنند.» (7)
«5- گرچه عملا هیچگاه ذات از عرضىها جدا نیست،...»
«6- وقتى مىخواهیم ذاتى را از فرهنگى به فرهنگ دیگر ببریم، کارى ترجمه آسا باید انجام دهیم; یعنى: باید جامه فرهنگ نوین را بر اندام آن ذات بپوشانیم، وگرنه به نقض غرض و تضییع ذات، خواهد انجامید.» (8)
از آنجاکه بیشتر کاربردهاى دو واژه «ذاتى» و «عرضى» در مقاله مزبور را مىتوان بر معناى ذاتى و عرضى باب ایساغوجى منطبق نمود، در این نوشتار نیز همین معنا در نظر گرفته مىشود.
نقد سوم: تنافى وصول عارفان به حقیقتبا ترک شریعت
نویسنده مقاله مزبور، ذیل نکته دوم گفتار خود، از یک سو، در مقام بیان فرق بین تقسیم محتواى دین به ذاتى و عرضى و از سوى دیگر تقسیم آن به شریعت و طریقت و حقیقتیا باطن و ظاهر و یا قشر و لب برآمده است و در عبارات خود، گزینه ذیل را آورده است:
«عارفان ظهور حقایق را موجب بطلان شرایع مىشمردند (لو ظهرت الحقائق لبطلت الشرایع) و رسیدن به حقایق را چون برشدن به بام وصال و بىنیاز شدن از نردبان علم و عمل مىدانستند.» (9)
وى در ادامه، به ابیاتى چند از مثنوى نیز استشهاد نموده است.
اگر مراد عارفان از آنچه گفته شد، این باشد که «وقتى سالک به مقام وصل برسد دیگر نیازى به شریعت - یعنى علم فقه و احکام عملى - ندارد، به این دلیل که شریعت تنها وسیله و گذرگاهى براى رسیدن به حق تعالى است و بعد از وصول به مقصد نیازى به راه نیست»، چنین حرفى بسیار تهى و سخیف مىباشد; زیرا صاحبان این عقیده از این مهم غفلت ورزیدهاند که انسان مىخواهد به مقام ربوبیتبرسد و جوهره ربوبیت در عبودیت و بندگى خدا بوده و فاصله انسان تا معبود، بىنهایت است. از اینرو، آدمى هیچگاه به کمالى نمىرسد که بالاتر از آن، مرتبهاى کاملتر وجود نداشته باشد. اشرف مخلوقات عالم - یعنى: حضرت نبى خاتم(ص) تا آخرین لحظه عمر، از عمل به دستورات الهى و عبادت خالصانه دست نکشید. سیره عملى امامان معصوم(ع) نیز اینگونه بوده است. بر اساس آیات قرآن و روایات و نقلهاى تاریخى، آنها لحظهاى از ظاهر شریعت و عمل به احکام اسلام، نه در خلوت و نه در جلوت، دست نکشیدند و خود را از این طریق به خدا نزدیکتر مىنمودند، نه اینکه طبق اعتقاد نویسنده مقاله، «ذاتى و عرضى در دین»، در کنجخلوت دلیرى کنند و فرایض شرعى را فرو نهند و تنها در جمع، حفظ شریعت را براى جمع واجب شمارند. (10)
این همه مربوط به حوزه عمل بود. اما در حوزه علم، به عقیده نویسنده مقاله مورد نقد، عارفان رسیدن به حقایق را موجب بىنیازى از نردبان علم نیز مىدانستهاند.
وى در این زمینه به یک بیت از مثنوى استناد نموده است:
«چون به مطلوبت رسیدى اى ملیح شد طلبکارى علم اکنون قبیح» (11)
این در حالى است که حضرت نبى خاتم(ص) با اینکه به اوج مقامات عرفان رسیده بود «ثم دنا فتدلى فکان قاب قوسین او ادنى»(نجم:8-9)به توصیه الهى مىگفت:«رب زدنى علما.»(طه:114)
نقد چهارم: تجویز تغییر عرضیات در دین یعنى تجویز تحریف دین
نویسنده در جملههاى پایانى ذیل نکته دوم از مقاله مزبور، چنینآورده است: «ثالثا، مقصود از عرضى - چنان که آمد - آن است که مىتوانست و مىتواند به گونه دیگرى باشد.»
در ادامه مىگوید: «ذاتى دین، به تبع، آن است که عرضى نیست و دین بدون آن دین نیست و تغییرش به نفى دین خواهد انجامید. ذاتى اسلام آن است که اسلام بدون آن اسلام نیست و دگرگونىاش به پیدایى دین دیگرى خواهد انجامید.» (12)
ایشان اولا در چهارمین حکم از احکام ذاتى و عرضى که قبلا به آن اشاره نمود، آورده بود: «ضابطه امر عرضى این است که مىتوانستبه گونه دیگرى باشد.» (13) اما در عبارت مذکور، کلمه «و مىتواند» را به آن افزوده است و این نکتهاى است که سر از تجویز بسیارى از تحریفات در دین درمىآورد.
توضیح آنکه به اعتقاد ایشان (سروش)، عربیت قرآن، عرضى دین اسلام است، (14) همچنانکه وى فقه و احکام را در هر دینى، از جمله دین اسلام، از عرضیات مىداند. (15) از سوى دیگر، به حکم همین کلمه «مىتواند»، جایز است همه عرضیات دین را تغییر دهیم. از انضمام این دو مقدمه به هم نتیجه مىگیریم که «مىتوانیم عربیت قرآن و احکام فقهى را در اسلام تغییر دهیم، به طورى که قرآنى غیر عربى جایگزین قرآن عربى کنیم و فقهى کاملا مغایر با فقه موجود داشته باشیم. مثلا بگوییم از نظر دین اسلام نماز و روزه واجب نیست و یا شرابخوارى و فحشاء حرام نمىباشد و...» این همان تجویز تحریف در دین اسلام است که به عقیده سروش، لطمهاى به دین نمىزند.
ثانیا، اسلام مجموعه کاملى است که خداوند بر آخرین پیامبرش نازل نموده و با توجه به ختم رسالت و انقطاع وحى خداوندى، آنچه فرو فرستاده شده با همه ذاتیات و عرضیاتش، «دین اسلام» است و ذرهاى از آن قابل تغییر نیست؟ آیا اسلام با قرآنى دیگر هم اسلام است؟! آیا با فقهى دیگر - یعنىفقهى غیراسلامى - هماسلامخواهدبود؟!
بنابراین، نه تنها تغییر ذاتیات دین به نفى دین خواهد انجامید، بلکه تغییر عرضیات دین و انکار آنها پس از ختم رسالت نیز به تغییر و نفى دین و تحریف آن منجر مىشود.
خداوند در قرآن کریم در مقام مذمت اهل کتاب مىفرماید: «ا فتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فما جزاء من یفعل ذلک منکم الا خزى فى الحیوة الدنیا و یوم القیامة یردون الى اشد العذاب» (بقره: 85) اینگونه برخورد نمودن با عرضیات دین مصداق روشن ایمان به بعض کتاب خدا و کفر به بعض دیگر آن است.
نقد پنجم: سست انگاشتن یک معرفت، به دلیل برهان بردار نبودن آن
بخش سوم از مقاله «ذاتى و عرضى در دین» ابتدا به مساله غیر قابل تعریف بودن دین پرداخته، سپس فرض امکان تعریف دین را مطرح نموده است و مىگوید: «به علاوه، تعریف هم که داشته باشد، چون حد و تعریف بنابر نظر منطقیان، برهان بردار نیست (لان الحد و البرهان مشار کان فى الاجزاء)، باز هم تعریف ماهوى دین امرى ذوقى و غیر برهانى باقى خواهد ماند.» (16)
اولا، آنچه از این عبارت فهمیده مىشود این است که برهان بردار نبودن تعریف حدى، به دلیل مشارکتحد و برهان در اجزاست، در حالىکه این دو موضوع (یعنى: برهان بردار نبودن تعریف حدى و مشارکتحد و برهان در اجزا) هیچ ربطى به یکدیگر ندارد. (17)
ثانیا، برهانى نبودن یک موضوع یا مساله دلیل بر ناصحیح بودن یا غیر قطعى بودن آن نیست. به بیان دیگر، با دقت در مباحث معرفتشناسى از منظر فلاسفه اسلامى، این حقیقت کشف مىشود که بسیارى از معرفتها بدیهى است و در فهم آنها، نیازى به برهان نیست. در این میان، بعضى از آنها اصلا برهان بردار نیست که به «بدیهیات» معروف است. (18)
بنابراین، اگر بپذیریم که دین قابل تعریف است، نباید این تعریف را به دلیل برهان بردار نبودن تخطئه نمود; زیرا برخى از تعاریف ماهوى تام - حدود تام - را مىتوان از جمعآورى معلومات بدیهى و تنظیم آنها به دست آورد.
ثالثا، تعریف حقیقى یک چیز، منحصر در تعریف حدى و بیانذاتیات آن نیست، بلکه تعریف به رسم و ذکر ویژگىهاى خارج از ذات اما اختصاصى آن نیز نوعى تعریف حقیقى محسوب مىشود که برهانبردار است و غرض فیلسوفان دین را در تعریف دین و شناساندن آن، تامین مىکند.
نقد ششم: ذاتى انگاشتن ظرف زمان معین براى موجودات زمانمند
بخش چهارم از مقاله «ذاتى و عرضى در دین» به بررسى عرضیات کتاب مثنوى پرداخته است. ذیل این بخش آمده که تجربههاى عارفانه در عصر جدید، ممکن نیست، بلکه فرزند جهان قدیم است: «این علم و فلسفه جدید دیگر نمىتواند جامه (یا عرض) تجربههاى معنوى و عشقى باشد، که فرزند جهان قدیم است.» (19)
در چند سطر بعد آمده است: «آن جهان براى آنگونه تجربهها ذاتى و ضرورى است، نه عرضى و ممکن.»
اولا، مسلم است که اقوى دلیل امکان، وقوع است; یعنى: قوىترین دلیل بر امکان یک چیز، واقع شدن آن است. تجربههاى معنوى و درک حضورى عوالم ماوراى طبیعت در هر عصرى ممکن است. البته این نیاز به مقدمات و شرایطى دارد که شاید امروزه حصول آنها دشوارتر از زمانهاى سابق باشد، اما به هیچ وجه، محال و ناشدنى نیست. اندکى مطالعه در احوال عارفان شیعه در یک قرن و نیم اخیر - چون عارف واصل مرحوم آیةالله حسین قلى همدانى، آیةالله قاضى یا آیةالله میرزا جوادآقا ملکىتبریزى و رهبر کبیر انقلاب اسلامى حضرت امام خمینى و دیگران (رحمهم الله) انسان را متنبه مىکند و از دادن عنوان «خاتم العرفا» به جلال الدین رومى بر حذر مىدارد. (20)
ثانیا، طبق ادعاى صاحب مقاله مزبور، ظرف زمان و عصرى بودن از عرضیات است، نه ذاتیات. بنابراین، ذات مىتواند در زمان و عرضى دیگرى متجلى شود. وى در این باره آورده است: «وسایل و وسایط چون عصرىاند، عرضىاند و لذا، اگر عصر عوض شود، بسا که آن هم در عین ثبات غایات، عوض شود.» (21)
ملاحظه مىشود که این گفتار نویسنده با آنچه که پیشتر از ایشان نقل شد که آن جهان براى آنگونه تجربهها ذاتى و ضرورى است، نه عرضى و ممکن کاملا تعارض دارد.
نقد هفتم: ناسازگارى تغییر عرضیات با ثبات ذات
ذیل بخش پنجم مقاله چنین آمده است: «عرضىها عرضىاند; چون اولا، از دل ذات برنمىآیند، بلکه برآن تحمیل مىشوند و ثانیا، تغییرپذیر و جانشینپذیرند; یعنى: یک عرضى جاى خود را مىتواند به عرضى دیگر بدهد، بدون اینکه ذات، دستخوش دگرگونى شود.» (22)
این عبارت حاوى دو نکته قابل مناقشه مىباشد: 1- عرضیات در عین آنکه غیر از ذات است معلول ذات نیست. 2- ذات در اثر تغییر عرضىهایش تغییر نمىکند.
درباره نکته اول، باید توجه داشت که فیلسوفان و حکیمان مسلمان، که بر طریقتحکمت و فلسفه اسلامى مشى مىکنند، در چگونگى نسبت عرضیات با ذات بر دو دستهاند:
1. پیروان حکمت مشاء و اشراق، همگى از بدو تا ختم، معتقدند که عرضیات معلول ذات شىء است; چنانچه آن ذات، ماده عرضى خود باشد، علت قابلى آن خواهد بود و اگر موضوع عرضى خود باشد، علت فاعلى آن مىباشد - یعنى: عرضیات از ذات برمىآید و بر آن مىنشیند. (23)
2. پیروان حکمت متعالیه وجود عرضیات را در آنجا که خود، صورت جوهرى نباشند، از شؤون وجود ذات مىدانند. آنان وجود عرضى را عین وجود ذاتى برشمردهاند. بر این اساس، عرضیات یک موجود، عین ذات آن موجود است (24) .
در هر حال، عرضیات یا تابع وجود ذات استیا عین وجود آن. از اینرو، نکته اولى که سروش در این گفتار به آن ملتزم شده کاملا مغایر با تفکر فلسفى اسلامى از صدر تا ذیل است (25) .
اما درباره نکته دوم، باید گفت: اگر اندیشه فیلسوفان پیش از صدرالمتالهین را در نحوه وجود عرضیات بپذیریم، که همگى معلول ذات موجودات است ناگزیر باید پذیرفت که آنها بدون تغییر ذات، تغییر نکرده، بلکه تغییرشان حکایت از تغییر ذات مىکند; زیرا معلول در صورتى تغییر مىکند که علتش تغییر کند. و اگر بر اساس نظریه صحیح در این باب، که همان نظریه صدرایى در تلقى وحدت وجود عرضى - در صورتى که عرض باشد - و ذاتى است، بخواهیم حکم کنیم، باید بگوییم که قطعا تغییر عرضى همان تغییر ذاتى است. بنابراین نظر، عالم طبیعت همواره در حال حرکت و سیلان مىباشد.
پس در هیچ صورتى، نمىتوان ملتزم به صحت دومین نکته نویسنده مقاله مزبور در این زمینه شد; زیرا در صورت تغییر عرضى، ذات دستخوش تغییر گردیده است.
از آنچه که گفته شد، نادرستى عبارت ذیل نیز، که در بخش پنجم مقاله مزبور آمده است، روشن مىشود: «عرضیات به ذات تعین نمىبخشند، بلکه مجال تجلى مىدهند; از آن برنمىخیزند، بلکه بر آن مىنشینند.» (26)
نقد هشتم: تلقى انتظارات بشر از دین به عنوان معیار شناسایى ذاتیات دین از عرضیات آن
نویسنده مقاله «ذاتى و عرضى در دین»، در بخش ششم مقاله خود، ابتدا به بیان شیوهها و راهکارهاى عمده تمیز ذاتیات دین از عرضیات آن مىپردازد و در این میان، تنقیح و تدوین انتظارات ما را از دین یکى از آن راهکارها مىداند (27) .
واضح است که انتظارات ما از دین به هیچ وجه نمىتواند تعیین کننده ذاتیات دین و تمیز دهنده آن از عرضیاتش باشد. افراد بشر با سلیقههاى مختلف و برداشتهاى متفاوت و اغراضگوناگون، چگونه مىتوانند به این مهم نایل شوند. یکى از دین انتظار دنیایى بهتر براى خود دارد، دیگرى خواستار سعادت اخروى است، سومى با آن بین دنیا و آخرت را جمع مىکند، گروهى از آن انتظار حکومت دارند، عدهاى از حکومت دین بیزارند، دستهاى آن را معارض با علم و مانع پیشرفت مادى مىپندارند، طایفهاى آن را مشوق دانش و سبب ترقى مىدانند و سرانجام، برخى در این آشفته بازار، دین را صامت مىدانند و فهم خود را صائب. اینان از همه تهى دستترند (28) .
نقد نهم: منع تعریف ادیان خاص به دلیل محال بودن تعریف جامع ادیان
در ادامه بخش ششم مقاله مزبور، چنین آمده است: «توضیح چندانى لازم ندارد که در نسبتبا اسلام، عربى بودن عین عرضى بودن است.» (29) در نقد چهارم به این مطلب اشاره شد. در اینجا، فقط این نکته ذکر مىگردد که اگر تعریف دین به عنوان امرى جامع بین ادیان، به غایت دشوار یا ناممکن مىنماید، دلیل بر آن نمىشود که از تعریف هر یک از ادیان به طور جداگانه سر باز زنیم. نویسنده مقاله مزبور، که از این به بعد سعى در استقصا و معرفى عرضیات دین اسلام دارد، خود مىداند که ابتدا باید ذات و حقیقت دین اسلام را تعریف نمود، آنگاه در سایه آن، به بیان عرضیاتش پرداخت. اما چنین نکرده است.
نقد دهم: خلط فرهنگ اسلام با فرهنگ مسلمانان
دومین عرضى دین که از آن نام برده شده فرهنگ اسلامى است که آن را فرهنگى عربى و مربوط به اعراب صدر اسلام مىداند. وى مىگوید: «ب - نه فقط زبان اسلام که فرهنگ آن هم عربى است و لذا، نه فقط زبان اسلام، که فرهنگ آن هم عرضى است.» (30)
اولین نکتهاى که در اینجا مورد غفلتیا تغافل واقع شده این است که پیش از ورود در بحث فرهنگ اسلام، واژه «فرهنگ» توضیح داده نشده است.
دومین نکته آنکه آیا آداب و رسوم و زبان و گویش مردم در هنگام ظهور اسلام، فرهنگ اسلام بوده است؟ هرگز چنین نیست، بلکه فرهنگ مردم عرب زبانى بود که در صدر اسلام، این دین بر آنان عرضه شد. نویسنده مقاله «ذاتى و عرضى در دین» بین فرهنگ اسلام و فرهنگ مردم جزیرةالعرب، که اسلام بر آنها عرضه شد، خلط نموده است. فرهنگ اسلام مجموعهاى از آراء و عقاید نظرى دستورات عملى بر طبق آنهاست که عین اسلام مىباشد و البته بخشى از آن، ذاتى این دین مبین و بخشى دیگر عرضى آن است و خداوند متعال آن را به وسیله پیامبر خاتم(ص) براى همه مردم از زمان بعثت پیامبر تا پایان حیات بشر در اختیار جهانیان قرار داده و اختصاص به هیچ قوم و ملیتى خاص یا زبان و رنگى مخصوص ندارد; زمان و مکان، آن را به خود محدود نمىکنند، جهانى و ابدى است.
در ادامه همین گفتار، نویسنده به آیاتى از قرآن به عنوان «فرهنگ اسلام» اشاره مىکند که هیچیک از آنها فرهنگ اسلام نیست، بلکه فرهنگ مردم عرب سرزمین وحى در حین ظهور اسلام است; مثل اینکه قرآن نشان از حوریان سیاه چشم مىدهد و آنها را در خیمهها ساکن مىبیند و اینکه مردم را به شتر و خلقت آن توجه مىدهد و اینکه از میوههاى گرمسیرى مورد شناخت اعراب - مثل موز و خرما و انار و انگور و زیتون و انجیر - بشارت مىدهد و اینکه از تقویم ماههاى قمرى نام مىبرد و اینکه از قبیله قریش و کوچهاى زمستانى و تابستانىاش سخن مىگوید.
البته قرآن کلام بلیغ خداوند است که ابتدا بر مردم جزیرة العرب نازل شد و از اینرو، طبق فرهنگ مردم آن سرزمین، با آنان سخن گفته است. اما این نحوه سخنورى به این معنا نیست که محتواى این سخن همهاش فرهنگ اسلام است. قرآن از وجود زنان چشمآبى و مو طلایى و میوههاى گوناگون فرحبخش در نقاط گوناگون جهان و غیر آن که هیچگاه مردم جزیرة العرب در صدر اسلام، حتى از آن تصورى نداشتند، نامى به میان نیاورده، اما وجود آنان را در بهشت نفى هم نکرده است، بلکه با بیانى عام و مطلقفرمودهاست:«فیهاماتشتهیهالانفسو تلذ الاعین.»(زخرف: 71)
خلط دیگرى که او بین فرهنگ اسلام با فرهنگ مسلمانان کرده آن است که در ادامه مقاله آمده: «اینک البته آن ناامنىها و سختىهاى افسانهاى از سفرها و جادههاى جدید رختبسته و دیگر آن مهالک و مخاوف پیش چشمان مسافر معاصر نیست و دشوارىها از لون دیگر شده است (گذرنامه، ویزا، وجود مرزهاى ملى - کشورى، حق اقامت و کار در کشور بیگانه نداشتن و امثال آن که از قضا، اثرى از آنها در واژگان اسلامى نیست; چرا که اثرى از آنها در زبان و فرهنگ اعراب نبوده است).» (31)
در اینجا نیز نویسنده بین فرهنگ اسلام و فرهنگ مسلمانان خلط نموده است. علت اینکه این موارد در واژگان اسلامى یا به عبارتى بهتر، در اسلام نیست فقط این نیست که اینها در زبان و فرهنگ اعراب نبوده، بلکه به این دلیل است که قوام فرهنگ اسلام و گوهر آن به این موارد وابسته نمىباشد. اگراین امور مقوم اسلام بود، خود شارع مقدس ابداع و وضع مىفرمود; چنانکه در وضع حقایق شرعیه چنین کرده است. اسلام نه تنها تصدیقات و احکام جدید را عرضه نموده، بلکه در بسیارى موارد، از تصورات جدید و بىسابقه سخن به میان آورده که اعراب با آن آشنایى نداشتند. بیان حقایق شرعیه - مثل صلاة و صوم و حج و جهاد - در میان اعراب زمان جاهلیتبىسابقه بوده; هر چند با لفظش آشنا بودند، اما معانى دیگرى از آن مىفهمیدند; مثلا، «صلاة» را به معناى دعا و «صوم» را به معناى پرهیز و «حج» را به مفهوم قصد و «جهاد» را به معناى تلاش مىدانستند. اما شرع مقدس معانى مقصود خود را براى این الفاظ معهود وضع نمود. (32) همچنین سخن از سرایى دیگر و جسمانى بودن نعمتها و نقمتهاى جاویدان آن همگى از همین نمونه است که نه تنها اعراب دوران جاهلیت قادر به تصدیقش نبودند، بلکه حتى در تصور آنان هم نمىگنجید. اما شارع مقدس اسلام آنها را عرضه نمود; زیرا به نوعى در سعادت بشر دخیل و در ذات اسلام وجوهرهاش وجود دارند.
نه مسافرت بااشتر و استر جزء واژگان اسلام است و نه با وسایل نقلیه امروزى. هر دو جزء واژگان مردمى است که آن روز و امروز زندگى مىکرده و مىکنند. هیچیک از اینها و امثال آنها از ذاتیات یا عرضیات فرهنگ اسلام نیست. اینها همگى جزء فرهنگ مردمى است که در روزگار خویش، به مثابه ظرفى براى فرهنگ اسلام محسوب مىشوند. خلط بین ظرف و مظروف و احکام آن دو، صاحب مقاله مزبور رابه مغالطه در انداخته و فرهنگ اسلام را با فرهنگ مردمى که در صدر، اسلام بر آنها عرضه شد، یکى دانسته است.
نقد یازدهم: اسلام را فاقد دستگاه واژگان کتابى انگاشتن
نویسنده مىگوید: «اعراب، اهل کتابت و کتاب نبودند، به تعبیر قرآن امى بودند و لذا، با اینکه اسلام شریعتى صاحب کتاب است، دستگاه واژگانى مربوط به کتابتبه جاى دستگاه واژگانى سبیل و صراط یا مانند آن چندان مورد استفاده قرآن قرار نگرفته است.» (33)
روشن است که دستگاه واژگانى مربوط به کتابت چندان نقشى در غایت اسلام و هدف آن ندارد، بلکه سبیل و صراط و سلوک و هر واژهاى که مربوط به عمل است تامین کننده غرض شارع مىباشد. بنابراین، اگر هم اعراب باسواد بودند، جاى داشت که قرآن از آن دستگاه واژگانى هیچ استفادهاى نکند; چون در طریق استکمال بشر چندان نقشى ندارد. گذشته از این، آنچه داراى نقش است در قرآن مورد استفاده قرار گرفته. از اینرو، در قرآن به قلم و خطوط سوگند یاد شده (34) و نیز تشویق به یادگیرى و علمآموزى کرده است. (35)
در جایى، مىفرماید: «اگر (آبهاى) دریا براى کلمات پروردگارم مرکب شود (آبهاى) دریا تمام مىشود، پیش از آنکه کلمات پروردگارم پایان پذیرد» (کهف: 109) و یا مىفرماید: «اگر همه درختان قلم شوند و آبهاى همه دریاها به یارى آیند [و مرکب شوند] کلمات خدا پایان نمىپذیرد.» (لقمان: 27)
نقد دوازدهم: عرضیات را زنگار ذات پنداشتن
به عبارت ذیل توجه کنید: «سؤال مهم این است که کجا مىتوان اطمینان یافت که همه پردهها به کنار رفته است و براى همیشه زنگار تراشى پایان گرفته است؟» (36)
آیا مگر عرضیات دین زنگارى بر گوهر دین است؟ بر اساس حکمت متعالیه، که قریب چهارصد سال استبر افکار فیلسوفان و اندیشمندان مسلمان پرتوافشانى مىکند، عوارض که همگى نسبتبه موضوع خود عرضى است، از مراتب و شؤون وجود جو هر خویش است، نه زنگارى بر آن. ذات همواره به صورت عرضیات خود تجلى نموده و خود را به نمایش مىگذارد است.
نقد سیزدهم: تنگى زبان را مانع تبلیغ دین کامل به حساب آوردن
نویسنده مقاله مزبور در ادامه آورده است: «گله عارفان از تنگى زبان، قصهاى کهن است... این نه مختص به تجربه عارفان، که متعلق به تجربه دینى همه پیامبران است. آنان نه تنها نگفتنىها را نگفتند، بلکه گفتنىها را همچنان که مىخواستند، نتوانستند بگویند. به سخن دیگر، مرز گفتنىها و نگفتنىها را پیش از اینکه خودشان معین کنند، گاه فرهنگ عصر و زبان قوم تعیین مىکردند.» (37)
اعتقاد به اینکه پیامبران: نتوانستند گفتنىها را آنچنان که مىخواستند بگویند، سر از کاهل دانستن پیامبران: در تبلیغ پیام خدا درمىآورد. مرز گفتنىها و ناگفتنىها را زبان قوم و فرهنگ عصر تعیین نمىکند.
اگر تبلیغ و رسالت وظیفه پیامبر باشد، آن را به هر طریق ممکن به مردمش ابلاغ مىکند، اگرچه نیاز به وضع الفاظ جدید براى معانى جدید باشد و بدینوسیله، موانع زبانى و واژگانى را در راه تبلیغ دین خدا برطرف مىسازد و هرگز تحت تاثیر فرهنگ عصر خود قرار نمىگیرد، همواره با آن بخش از فرهنگ آنان که موافق با فرهنگ رسالتش نباشد، مخالفت مىکند.
نقد چهاردهم: نگاه پوزیتویستى و اثباتگرایانه به دین
نویسنده در عبارتهاى ذیل، به عربى بودن زبان اسلام حمله کرده، مىگوید: «کدام دلیل تجربى و عقلى پسینى و پیشینى قایم شده است که فى المثل، زبان عربى غنىترین واژگان و رساترین تصویرها و تعبیرها را براى افاده عالىترین مفاهیم و لطیفترین تجارب در اختیار گوینده مىگذارد و یا عادات و عرفیات اعراب بهترین مثالها و سمبلها و ضرب المثلها را براى بیان باریکترین اندیشهها به خدمت مىگمارد و یا تجربههاى زیستى و ذهنى (حسى و عقلى و خیالى) اعراب، جامعترین پردهبردارى را از وسیعترین عرصههاى واقعیتبه عمل آورده و براى آنها بهترین قالبهاى مفهومى و لفظى ساخته است و یا زبانشان در همه حوزههاى بیان (شعرى، علمى، فلسفه،...) به یک اندازه رشد و تکامل یافته است؟... و آیا اگر زبان و فرهنگ دیگرى در دسترس شارع اسلام قرار مىگرفت مذهب و منهاجش، شاکله و رایحه دیگر نمىیافت؟ و آیا مىتوان ثابت کرد جهان و جهانبینى اعراب، ماده بهترى براى صورت دین بوده است تا جهان و جهانبینى یونانیان و رومیان و هندیان؟ شک نیست که اسلام اگر به جاى حجاز، در یونان و هند و روم ظهور مىکرد، اسلام یونانى و هندى، عرضیاتشان که تا عمیقترین لایههاى هسته مرکزى پیش مىروند، با اسلام عربى تفاوت بسیار مىکرد و فى المثل، اندیشه نیرومند فلسفى یونان ابزارهایى زبانى و یونانى و مفهومى و دستگاه واژگانى ویژهاى در اختیار پیامبر اسلام قرار مىداد که گفتمان او را عوض مىکرد; چنانکه امروز هم پس از قرنها سیر و سلوک، اسلام ایرانى و هندى و عربى و اندونزیایى به شهادت ادبیات دینىشان با یکدیگر تفاوتها دارند; علاوه بر مشترکات بسیار آنهم نه در زبان ظاهرى، که در عمق درک و فرهنگ دینى.» (38)
اولا، همه این جملات از این مطلب حکایت مىکند که تنگناهاى زبان و فرهنگ عرب مانع بروز همه حقایق دینى در اسلام شده است، در حالىکه در نقد سیزدهم توضیح داده شد. اگر رسالت، وظیفه پیامبر است، او تنگناهاى زبانى و گویشى را با وضع الفاظ جدید برمىدارد تا بتواند دین خدا را به نحو کامل بر مردم تبلیغ نماید. وجود حقایق شرعیه در دین حکایت از همین معنا مىکند.
ثانیا، تجربه و استقصا در انواع زبانها نشان مىدهد که زبان عربى همواره در رده کاملترین زبانهاى همیشه زنده جهان بوده و چون از عرضه وحى بر مردم در قالب زبان و گفتارگریزى نبوده، خداوند آن را با بهترین و کاملترین آنها بر بشر فرو فرستاده است.
ثالثا، اگر دین اسلام به هر زبان دیگرى هم نازل مىشد این خردهگیرىها درباره آن زبان نیز تکرار مىگشت.
رابعا، اینکه چرا خداوند پیامبر اسلام را از میان اعراب برگزید نه یونانیان یا هندیان یا رومیان یا دیگران، سؤالى است که حکایت از غفلتبشر از حکمت الهى در انزال شریعت اسلام و ترویج احکام جاودانه آن دارد. خداى دانا و حکیم از هر کس دیگر بهتر مىداند که پیامبرش باید از کدام سرزمین و با چه زبان و فرهنگى مبعوث شود تا سر جاودانگى شریعتش محفوظ بماند و بتواند هم حقایق را هر چه کاملتر در قالب گفتار و کردار به مردم گوشزد کند و هم پیروان بیشترى جذب نماید و به این وسیله، انسانهاى بیشترى را هدایت کند. آیا تاکنون هیچ اندیشیدهایم که چرا خداوند بیشتر پیامبرانش را - تا آنجا که در تاریخ تمدن بشریتسراغ داریم - بلکه همه پیامبران اولوالعزم را تنها از بخشى از کره خاکى - یعنى: خاورمیانه - برگزیده است؟
اینگونه بحث کردن در مقاله «ذاتى و عرضى در دین»، نگاهى زمینى کردن به دین است; یعنى: نگرشى پوزیتویستى و اثباتگرایانه به دین که نتیجهاى جز محدود ساختن دین به فهم قاصر ندارد. براى تحقیق در دین، باید از منظر آسمانى هم به آن نظر نمود و حکمتهاى الهى را در تشریع شریعتى مقدس در نظر گرفت که این حکمتها، هم درآیات قرآن کریم و هم در بیانات گهربار ائمه معصوم(ع) وجود دارد. اگر با این بینش اصیل برهانى و قرآنى که در براهین اثبات نبوت مطرح مىشود، به مساله نگاه کنیم که خداوند معارف مورد نیاز انسان را براى سعادت دنیوى و اخروى وى در اختیار او قرار داده است و این معارف و بیان آنها وابستگى به زبان، فرهنگ و شرایط خاص تاریخى و ملتى خاص ندارد، پاسخ به سؤالهاى مذکور در مقاله «ذاتى و عرضى در دین» و به عبارتى دقیقتر، بىوجه بودن سؤالهاى یاد شده روشن مىگردد.
خامسا، نویسنده در عبارت پایانى گفته است که امروزه اسلام ایرانى و هندى و عربى و اندونزیایى در عمق درک و فرهنگ دینى با یکدیگر تفاوتها دارند. خلط بین فرهنگ اسلام - که تعلق به هیچ قوم و ملیت و زبان و زمان و مکانى معین ندارد - و فرهنگ مسلمانان، نویسنده را در این مغالطه عمیق بسى سرگردان کرده است که نمونههاى آن در برخى از نقدها گذشت.
نقد پانزدهم: احتمال وجود تسامح در شریعت
«ورود تئورىهاى علمى دوران (طب و نجوم و...) در کتاب و سنت دینى نیز امرى بالعرض است، خواه آن تئورى را حق و صادق بدانیم و خواه قایل به مسامحه صاحب شریعت در صدق و کذبشان شویم.» (39)
اعتقاد به تسامح شارع مقدس در صدق و کذب یک گزاره به معناى تجویز صدور کذب از ناحیه اوست، سمحه بودن دین به معناى تسامح و سهلانگارى نیست، این خلاف عقل و وحى است که خدا یا پیامبرش یا امامان معصوم: دروغ بگویند یا احتمال صدور کذب از ناحیه آنها داده شود.
نقد شانزدهم: بىارتباط بودن نظریه افلاک بطلمیوسى با تعالیم اسلام
مقاله «ذاتى و عرضى در دین» نظریه بطلمیوسى هفت آسمان را یکى از عرضیات دین اسلام مىداند. (40) این حرف به هیچ وجه صحیح نیست; زیرا هرگز نظریه بطلمیوسى افلاک نهگانه، آموزهاى از تعالیم دین مبین اسلام نیست، بلکه مفسران با استفاده از هیئتبطلمیوسى، آیات مربوط به آسمانهاى هفتگانه و عرش و کرسى را به غلط بر آن تطبیق نمودند. این نظریه هیچ ربطى به دین اسلام ندارد. از اینرو، نمىتوان گفت که این نظریه از عرضیات اسلام است، نه از ذاتیات آن، بلکه باید گفت: اصلا ربطى به دین اسلام ندارد و از حوزه این دین خارج است.
نقد هفدهم: مساوى انگاشتن قرآن با ذاتیات آن و خارج انگاشتن عرضیات قرآنى از قرآن
نویسنده مقاله مزبور به بخش دیگرى از عرضیات دین اشاره کرده، مىگوید: «نیز از عرضیات دینى است جمیع پرسشها و داستانها و رخدادهایى که ذکرشان در قرآن و سنت رفته است; از قبیل جنگها، اعتراضها، دشمنىها، ایمان آوردنها، نفاق ورزیدنها، تهمتها و طعنها، شکایتها، پرسش از اهله، ذوالقرنین، ساعت، روح، قتال در ماه حرام، محیض، انفال و نیز ذکر اشخاصى همچون ابولهب و همسرش و زید. پیداست که همه اینها مىتوانستبه گونه دیگرى باشد. اگر ابولهبى نبود یا بود و مؤمن بود سوره مسد هم نبود و... . هیچکدام نبودنشان در قرآن و رخندادنشان در تاریخ لطمهاى به پیام اصلى و هسته مرکزى اسلام نمىزد و اینک که هستند، بیش از امرى عرضى نباید محسوب شوند که مىتوانستند نباشند یا بهگونه دیگرى باشند. به عبارت دیگر، قرآن مىتوانستبیشتر یا کمتر از این باشد که اکنون هست و باز هم قرآن باشد; چرا که قرآن به ذاتیاتش قرآن است، نه به عرضیاتش.» (41)
عرضى بودن یک چیز در دین اسلام مستلزم این نیست که فقدانش به هسته مرکزى این دین ضررى نرساند، بلکه وقوع بسیارى از این رویدادها در اسلام و نیز بیان معارف مرتبط با همه آن رخدادها خود بخشى از پیام اصلى را به همراه دارد. در هر یک از این عرضیات، بخشى از احکام و اجزاى این دین مبین نازل شده است. شارع مقدس اسلام - تبارک و تعالى - هر یک از این وقایع را در جاى خود چیده تا هم مسلمانان عصر نبوى به کمال برسند و هم پیام نبوت به طور کامل عرضه گردد و انسانها را در طول اعصار متمادى هدایت کند. قرآن از دریچه ذکر داستانهاى اقوام گذشته، غرض حکیمانهاى تعقیب نموده و درصدد تبلیغ پیام خویش است، نه اینکه بخواهد با داستانسرایى، خستگى را از تن خواننده بیرون کند.
پس در هر داستان و واقعه، در هر جنگ و صلح، در هر سؤال و جواب و مانند آن که در مدت رسالت پیامبر(ص) واقع گردیده، حکمتى از حکمتهاى خداوند قرار داشته و نبودشان در عصر رسالت و ذکر نشدن معارف مربوط به آن وقایع ضربهاى به پیام اصلى پیامبر اسلام مىزده است و چون ذات و گوهر دین در عرضیات دین تجلى مىکند، فقدان حتى یک عرضى، مانع تجلى و ظهور دین کامل مىباشد; زیرا در این صورت، آن بخش از دین، که خود را از گذر این عرضى مىنمایاند، عرضه نمىشود.
علاوه بر این، قرآن نه تنها به ذاتیاتش، بلکه به همه عرضیاتش نیز قرآن است، به همه سطور و واژگان و حروفش قرآن است. قرآن بودن قرآن به نزولش از طریق وحى بر قلب مقدس پیامبر اسلام(ص) مىباشد، خواه یک حرف باشد یا یک کلمه یا یک جمله یا بیشتر. مسلمانان باید به همه آن ایمان داشته باشند و همهاش را قرآن و کتاب خدا بدانند; چه اینکه خداوند کریم مىفرماید: «افتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فما جزاء من یفعل ذلک منکم الا خزى فى الحیوة الدنیا و یوم القیامة یردون الى اشد العذاب.» (بقره: 85) پس نباید گفته شود «قرآن به ذاتیاتش قرآن است، نه به عرضیاتش.»
نقد هجدهم: دین را تابع خواست مردم دانستن
نویسنده مقاله مزبور معتقد استبرخى از احکام دینى از عرضیات بوده و ناشى از سؤالهایى است که مردم پرسیدهاند. وى به آیات 101 و 102 سوره مائده و نیز برخى از روایاتى که در تفسیر این دو آیه آمده، استناد کرده، مىنویسد: «آیات و روایات یاد شده عمق عرضى بودن پارهاى از احکام دینى را به وجه شگفتآورى آشکار مىکنند و چنین مىآموزند که خود سؤال موجب حرمت عملى و یا شاق شدن تکلیفى مىشود، نه اینکه صرفا موجب بیان حکم شوند; یعنى: گویى سؤال ایجاد تکلیف مىکند، نه کشف آن و خداوند گرچه نمىخواهد پارهاى از احکام شاق و تکالیف سنگین را وضع کند، اگر مردم بخواهند و بپرسند، آن تکالیف سنگین وضع خواهند شد و جزو دین درخواهند آمد و مخالفتبا آنها موجب ضلالت و کفر آیندگان خواهد شد و این نشان مىدهد که فربه شدن تدریجى دین و کنار هم نشستن پارههاى گوناگون آن در گرو چه عرضیات و تصادفاتى بوده است و چهها مىشد که در دین باشد و اینک نیست و چهها مىشد که در دین نباشد و اینک هست.» (42)
از همه این عبارتها، چنین برمىآید که گویا خدا و پیامبرش دکانى به نام دین و شریعتباز نمودهاند و منتظر سؤالهاى مردم بودهاند تا بر اساس آن، دین را عرضه نمایند. گویى اراده تشریعى الهى، که منبع شریعت است، تابع اراده و تقاضاى مردم بوده و دین بر اساس نوع خواست انسانها فرو فرستاده شده است. به این جمله توجه کنید: «خداوند گرچه نمىخواهد پارهاى از احکام شاق و تکالیف سنگین را وضع کند، اگر مردم بخواهند و بپرسند، آن تکالیف سنگین وضع خواهد شد و جزو دین درخواهند آمد.»
اگر خداوند، عالم مطلق و خالق انسان است، نسبتبه هر آنچه در سعادت دنیوى و اخروى بشر نقش دارد آگاه بوده و بر اساس این نقش، دین را تشریع نموده است، خواه سؤالى در آن زمینه پرسیده شود یا خیر. هرگز خدا یا پیامبرش(ص) خود را ملزم نمىدیدند به سؤالاتى از مردم که نقشى در تکامل آنها نداشته است پاسخ گویند. چه بسیار پرسشهایى که به دلیل عواقب ناگوارشان براى شخص سؤال کننده یا عامه مردم، بىپاسخ مانده است (43) . نهى خداوند در آیات 101 و 102 سوره مائده به معناى این نیست که اگر مردم بپرسند حتما جوابش را خواهند شنید و برخى از احکام صادر خواهد شد، بلکه اگر در هدایت و تکامل بشر نقش داشته باشد، حکم خدا صادرمى شود، خواه کسى سؤال کند یا نکند.
بنابر آنچه گفته شد - که منشا اراده تشریعى الهى علم مطلق اوستبه آنچه در تکامل بشر دخالت دارد، نه اراده و خواست مردم - روشن مىشود به صرف اینکه مردم نباید سؤالاتى را بپرسند، نمىتوان بر همه آنچه در دین اسلام در حوزه این سؤالها و پاسخها نازل شده استخط بطلان کشیده و گفت «چهها مىشد که در دین باشد و اینک نیست و چهها مىشد که در دین نباشد و اینک هست.»
صاحب مقاله حتى بخشى از این احکام را، که در سایه این پرسشها نازل شده است، آماسهاى سرطانى ناموزون و نامیمون مىداند که مطلوب صاحب شریعت نیست. وى صاحب شریعت را مجبور به پاسخگویى به همه سؤالات مسلمانان دانسته، اگرچه آن پاسخ باعثبروز هرج و مرج و به قول او، آماس سرطانى در دین شود که البته خلاف خواست صاحب شریعت است. وى فراموش کرده است که خداوند حکیم بر اساس حکمت، دین فرو مىفرستند و مردم را به تبعیت از آن فرمان مىدهد تا در زندگى دنیا به سردرگمى و در سراى عقبى به عذاب دوزخ مبتلا نشوند.
نقد نوزدهم: بىنیاز دانستن مردم از فقه جز به ضرورت
نویسنده در بخش دیگرى از بحث عرضى بودن فقه، به گفتههاى غزالى استناد مىکند که معتقد است: «به استثناى بخش عبادیات ویژه چون حج و صوم و...) فقه، قانونى براى فصل خصومات و استقرار نظم در جامعه است و اگر مردم حقیقتا به عدالت و انصاف رفتار کنند و دستبه تعدى و تجاوز نبرند، به فقه حاجتى نخواهد افتاد.» (44)
اینک که هزاران سال از عمر بشر مىگذرد، وى کدامین جامعه را در طول تاریخ مىشناسد که مطلوب باشد؟ خداى آفریننده انسان بهتر از هر کس دیگرى از او خبر داشته و نیازهاى او را مىشناخته و مىدانسته است که این موجود با عقل قاصر خود، بدون نزول دین و شریعت راه به جایى نمىبرد. حتى اگر وجود چنین جامعهاى به وقوع بپیوندد، قطعا نتیجه اجراى احکام دین است که بسیارى از آنها در علم فقه بیان شده است.
علم فقه برنامهاى دینى است که خداوند حکیم نه تنها براى رفع خصومت و حل منازعات، بلکه علاوه بر آن براى دفع خصومت و پیشگیرى از بروز نزاع در جامعه و در همه موارد براى تامین سعادت اخروى بشر تشریع نموده و راه صحیح زندگى در دنیا را، که مبتنى بر اعتقاد به جهان آخرت است، به مسلمانان توصیه مىکند تا در سایه عمل به آن نه تنها از مشکلات زندگى دنیوى، بلکه از بسیارى عقوبتهاى اخروى ایمنى یابند. اگر آن جامعه آرمانى بدون نیاز بشر به برنامه عملى، که در قالب احکام فقهى بر مردم عرضه شده است، قابل دسترسى بود، دیگر انسان نیازى به دین آسمانى و پیامبر و وحى نداشت; همان دین طبیعى که بسیارى از ائمه کفر در مغرب زمین عربدهاش را از سر مستى زندگى در عصر مدرن سردادهاند، براى انسان کافى بود.
نقد بیستم: عرضى وانمود کردن اعتقاد به امامان معصوم(ع)
آخرین عرضى دین اسلام که مقاله مزبور به آن پرداخته حوادثى است که در تاریخ اسلام اتفاق افتاده. فراز پایانى مقاله، نقش شخصیتها را - هر که باشند - در دین اسلام عرضى خوانده، به جز شخصیت پیامبر(ص) که ذاتى دین است. صاحب مقاله مزبور در پایان گفتار خود، ایمان به ذاتیات اسلام را، که «اسلام عقیدتى» نام دارد، لازم مىشمارد; یعنى مسلمانى را در گرو اعتقاد به ذاتیات دین اسلامى مىداند، نه عرضیات آن. نکات انتقادى در خور توجه این قسمتبه قرار ذیل است:
1- انحصار شخصیتحضرت رسول(ص) در ذات دین اسلام با خارج دانستن شخصیت عترت آن حضرت(ع) از آن ناسازگار است. شخصیت رسول خدا(ص)، که ذاتى دین است، هم گفتارش حجت است و هم رفتارش; یعنى: هم قول و هم فعل و هم تقریرش، دلیل شرعى است.
از سوى دیگر، واضح است که وجود قرآن کریم نیز ذاتى دین اسلام است. بنابراین، با توجه به اینکه رسول خدا(ص) بارها مردم را به پیروى و اطاعت از عترت و اهل بیتخود(ع) توصیه فرمود به خصوص در واقعه غدیر خم، که آنها را عدل و همسنگ قرآن - که ذاتى اسلام است - معرفى نموده است، به دست مىآید که شخصیت امامان معصوم(ع) نیز، که همگى عترت و اهل بیت پیامبرند، ذاتى دین اسلام است و خدا ایمان و اعتقاد به حقانیت آنها را بر مردم فرض نموده است. از اینرو، نباید گفت: «به طور کلى، نقش شخصیتها در دین (به جز شخصیت پیامبر(ص) که ذاتى دین است) تماما عرضى است.» (45)
2- اعتقاد به آنچه جزو دین است، خواه ذاتى دین باشد یا عرضى آن، لازم است، به ویژه اگر از ضروریات دین باشد; یعنى، اسلام عقیدتى منحصر در ایمان به ذاتیات دین اسلام نیست. کسى که یکى از عرضیات اسلام را که از احکام ضرورى نیز باشد - مثل وجوب نماز یا روزه - انکار کند، کافر و خارج از اسلام است. از اینرو، بر همه مسلمانان لازم است که علاوه بر اعتقاد به ذاتیات اسلام، به عرضیات آن نیز ایمان داشته باشند. بنابراین، نباید مسلمانى را تنها در گرو اعتقاد به ذاتیات دین اسلام دانست.
پىنوشتها
1- ابن سینا، برهان شفاء، قم، نشر مکتبة آیةاللهالعظمى المرعشى النجفى، ص 125
2- ذاتى باب ایساغوجى همان اجزاى ذات و ماهیت است که از آن به مقومات ماهوى - یعنى: جنس و فصل - نیز تعبیر مىشود. طبق این اصطلاح، هر چه خارج از ذات و ماهیتباشد، عرضى است. اما دایره ذاتى باب برهان گستردهتر از ذاتى باب ایساغوجى است; زیرا علاوه بر مقومات و اجزاى ذات، عوارض لازم ذات را نیز که خارج از ذاتند فرا مىگیرد. طبق این اصطلاح، فقط عوارض و صفات غیر لازم، عرضى مىباشند.
3- عبدالکریم سروش، «ذاتى و عرضى در دین» کیان، ش 42، ص 4
4 الى 16- همان
17- براى اطلاع بیشتر، ر. ک. به: خواجه نصیر الدین طوسى، اساس الاقتباس، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1367، ص 418، 422، 435
18- معرفتشناسان غرب موضوع علم معرفتشناسى را باور صادق موجه مىدانند. این نظریه از اساس، باطل است; زیرا اشکالات متعددى در تساوى معرفتبا باور صادق موجه وجود دارد. نویسنده این نقد، به این اشکال در مقالهاى اشاره نموده که به زودى در همین فصلنامه منتشر مىشود.
19- عبدالکریم سروش، همان
20- همو، «پلورالیسم دینى یا صراطهاى مستقیم»، کیان، ش 36، ص 6
21- 22- همو، کیان، ش 42
23- ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، نشر البلاغه، ج 3، نمط 4 / سیدمحمد حسین طباطبایى، نهایة الحکمة، نشر مؤسسه نشر اسلامى، 1362، ص 107
24- صدرالمتالهین شیرزاى، الاسفار الاربعه، بیروت، داراحیاء التراث العربى، ج 3، ص 102 و 104
25- در اصطلاح علم اصول فقه، وى خرق اجماع مرکب نموده است.
26- 27- عبدالکریم سروش، پیشین، ص 10
28- تعریضى استبه مؤلف مقاله «ذاتى و عرضى در دین» که در کتاب «قبض و بسط تئوریک شریعت» دین را صامت مىداند.
29- 30- 31- همان، ص 10 و 11 و 12
32- 33- این بحثیکى از مباحث اولیه علم اصول فقه است که تحت عنوان «حقایق شرعیه» در مباحث الفاظ گنجانده شده است./ ص 13
34- «ن و القلم و ما یسطرون» (قلم: 1)
35- «رب زدنى علما» (طه: 114)
36 الى 42- عبدالکریم سروش، پیشین، ص 13 - 14 - 15
43- مثل سؤالهاى مشابهى که درباره زمان وقوع قیامت، از پیامبر(ص) پرسیده مىشد.
44- 45- همان، ص 15 و 16
مقدمه
تهاجم بىوقفه دشمنان اسلام علیه آیین مقدس اسلام در همه حوزههاى فرهنگى و به اشکال گوناگون در این دهه، به خصوص چند ساله اخیر، بهطور گستردهاى صورت مىگیرد. مهمترین هدف این تهاجمها تخریب ایمان دینى و اعتقادات اسلامى درجوامع مسلمان، به ویژه میهناسلامى، امالقراى اسلام و مهد تشیع است. از اینرو، بر همه اندیشوران و خردورزان معتقد به اسلام ناب، لازم است در مقام دفاع و پاسدارى از سنگرهاى عقیدتى اسلام برآیند.
آنچه در ذیل مىآید نکاتى است انتقادى به مقاله «ذاتى و عرضى در دین» نوشته آقاى عبدالکریم سروش که در مجله کیان ش. 42 به چاپ رسیده است. ایشان در این مقاله سعى نموده بسیارى از مطالب دینى و غیر دینى را به عنوان عرضیاتاسلام معرفىکند، آنگاهنظریهجوازتغییر عرضیات در طول اعصار را به عنوان کبراى کلى مطرح سازد و تلویحا حکم جواز تغییر عرضیات دینى از جمله عربیت قرآن و فرهنگ و محتویات غیرذاتى اسلام را صادر نماید که این نیز خود بر مبنایى سست و شکننده در بحث معرفت دینى به نام «قبض و بسط تئوریک شریعت» بنا شده است.
در ابتدا، گزارشى مختصر از مقاله مزبور بیان مىگردد، سپس نقاط ضعف آن در پى خواهد آمد:
چکیدهاى از مقاله «ذاتى و عرضى در دین»
این مقاله مشتمل بر شش بخش (نکته) و یک نتیجه است:
اول. بیان برخى از احکام ذاتى و عرضى به طور عام;
دوم. بیان تفاوت تقسیم دین به ذاتى و عرضى و تقسیمات دیگر دین; مثل تقسیم آن به ظاهر و باطن یا قشر و لب و یا شریعت و طریقت و حقیقت.
سوم. نفى طبیعت مشترک و جامع بین ادیان و نفى شباهت آنها با یکدیگر; وى مطابق قول ویتگنشتاین، شباهت ادیان را از نوع شباهتخانوادگى دانسته است، نه از نوع شباهت افراد یک نوع یا یک جنس. از اینرو، دستیابى به تعریف ماهوى واحد از دین به عنوان جامع مشترک بین ادیان را کارى غیر ممکن شمرده است. در پایان این بخش، خوانندگان را به جستوجو و کشف عرضیات ادیان توصیه مىکند که پرحاصلتر از کاوش در ذاتیات آنهاست.
چهارم. بیان نمونههایى از عرضیات کتاب مثنوى; از جمله، فارسى بودن مثنوى، منظوم بودن آن، به کار رفتن ادبیات عربى و کلمات ترکى در بعضى از فرازهاى آن، تاثیر رخدادها و اتفاقات مختلف زمانه در محتواى شعرى کتاب و ورود برخى از کلمات رکیک و الفاظ مستهجن در آن و نیز ورود آداب و رسوم فرهنگ زمانه در آن، همچنین ذکر برخى از گزارههاى علوم گوناگون در مثنوى; مثل فقه و طب و نجوم و جانورشناسى و امثال آن.
پنجم. ذکر این نکته که عرضیات نه از دل ذات برمىآیند - یعنى: نه معلول ذاتند - و نه به دلیل ثبات ذات، ثابت مىمانند، بلکه همواره قابل تغییر و جانشینپذیرند، بدون اینکه ذات آنها، دستخوش دگرگونى گردد. به ذات نیز تعین نمىبخشند، بلکه مجال تجلى مىدهند. در پایان این بخش، انتظارات بشر را از دین، یکى از معیارهاى شناخت ذاتى و عرضى در دین معرفى مىکند; یعنى: آنچه را انسان مقصود بالذات، دین بداند، ذاتى دین است و آنچه بالعرض مقصود باشد و نه بالذات، عرضى خواهد بود.
ششم. بیان بعضى از عرضیات دین; نویسنده در ذیل این نکته، عربى بودن زبان اسلام - یعنى: قرآن - را عرضى دین اسلام دانسته و فرهنگ اسلام را فرهنگى عربى معرفى نموده، سپس آن را عرضى اسلام شمرده است. ورود نظریههاى علمى در کتاب و سنت و نیز داستانها و رخدادهایى که در قرآن ذکر شده همگى از عرضیات اسلام خوانده شده و در نهایت، علم فقه دراسلام، عرضى این دین معرفى گردیده است. نویسنده اعتقاد به شخصیتحضرت نبى اکرم(ص) را ذاتى دین اسلام دانسته و نقش شخصیتهاى دیگر اسلامى، حتى شخصیت امامان معصوم(ع) را عرضى دین اسلام ذکر کرده است.
در پایان، مقاله مزبور نیز چنین نتیجه مىگیرد که از هیچ امر عرضى به هیچ امر ذاتى نمىتوان رسید. اسلام عقیدتى، عین ذاتیات و اسلام تاریخى عین عرضیات بوده و مسلمانى در گرو اعتقاد و التزام به ذاتیات است، نه عرضیات. به بیان دیگر، ایمان به اسلام عقیدتى - یعنى: ذاتیات اسلام - تعلق مىگیرد، نه به اسلام تاریخى - یعنى: عرضیات.
نقد اول: عدم ذکر معناى «ذاتى» و «عرضى»
در مقدمه مقاله مزبور تحت عنوان «اشاره» که حاوى رئوس مطالب در مقاله است چنین آمده: «در این مقاله ابتدا عرضى و ذاتى معنا و تعریف شدهاند و سپس شئون و تعلیمات دین به دو دسته شئون و تعلیمات ذاتى و عرضى تقسیم شدهاند».
این در حالى است که نویسنده در ابتداى مقاله خود هیچ تعریفى از دو واژه «ذاتى» و «عرضى» ارائه نکرده و مستقیما وارد بحث از احکام عام ذاتى و عرضى آن هم به طور مطلق - نه ذاتى و عرضى در دین که در «اشاره» وعده داده بود - شده است. در حالى که ضرورىترین امر پیش از بیان احکام یک موضوع، روشن نمودن معنا و تعریف آن است.
ابتدا باید الفاظ محورى مورد استفاده در بحث روشن شود و ابهامات آنها زدوده گردد. البته در پىنوشت مقاله، اشارهاى مختصر به این مطلب شده است، اما این چیزى از ابهام این دو واژه نمىکاهد. در آنجا، «ذاتى» به معناى «زیرانداز» و «عرضى» به معناى «روانداز» ترجمه شده است.
کلمه «ذاتى» دستکم داراى پنج معناست که شیخالرئیس ابن سینا در کتاب برهان شفاء (1) ، مفصلا به شرح و توضیح آنها پرداخته است. دو معناى پر استعمال این دو واژه به «ذاتى باب ایساغوجى» و «ذاتى باب برهان» معروف است که در مقابل «عرضى باب ایساغوجى» و «عرضى باب برهان» به کار مىرود. آیا مراد از کلمه ذاتى در مقاله مزبور، ذاتى باب ایساغوجى است که به عقیده منطقدانان فقط مشتمل بر اجزاى ذات و مقومات ماهیت چیزهاست؟ یا مقصود، ذاتى باب برهان است که دامنه گستردهترى از ذاتى به معناى اول دارد و اوصاف و عوارض لازم ذات را که از محدوده ماهیت و مقومات آن خارج است در برمىگیرد؟یااصلامعناىدیگرى از ذاتى مورد نظر نویسنده است؟
به هر حال، تحریر محل بحث و توضیح واژههاى محورى در آن از ضرورىترین مقدمات شروع بحث است که در مقاله «ذاتى و عرضى در دین» به صورتى روشن و غیر مبهم رعایت نشده است.
نقد دوم: یکسان نبودن موارد کاربرد «ذاتى» و «عرضى»
از نقاط ضعف مقاله مزبور، این است که نویسنده معناى یکسان و ثابتى از واژه «ذاتى» اراده نکرده. او در بعضى از عبارتها، ذاتى را در معناى «ذاتى باب ایساغوجى» (2) به کار برده و در بعضى دیگر، موافق معناى ذاتى باب برهان دانسته است. وى در ابتداى مقاله، پس از ذکر چند ضرب المثل، در مقام بیان احکام ذاتى و عرضى آنها برآمده و به هفت مورد از آنها اشاره مىکند که در چهار مورد بر معناى ذاتى باب برهان دلالت دارد که عوارض لازمه ذات را نیز شامل مىشود و سه مورد دیگر، منطبق بر معناى ذاتى باب ایساغوجى است.
جملههایى که واژه «ذاتى» در آنها لوازم ذات را نیز شامل مىشود - ذاتى باب برهان - از قرار ذیل است: «1- قوام و هویت آن ضرب المثل به درون مایه ثابت و مدلول واپسین آن است، نه برون مایههاى متغیر و معناى اولین آن.» (3)
نویسنده در این حکم از احکام ذاتى و عرضى، ویژگىهاى عرضى را به برون مایههاى متغیر اختصاص داده است. بنابراین، اوصاف لازمه ذات چون متغیر نبوده - بلکه ثابت است - ذاتى مىباشد.
همچنین پس از آن، آورده است: «2- برون مایههاى عرضى از عوامل و شرایط بسیار فرمان مىپذیرند و در چهرهها و اندامهاى بسیار مختلف ظاهر مىشوند و عقلا حد و حصرى براى نحوه تجلى و ظهورشان متصور نیست.» (4)
واضح است که طبق این گزاره، صفات خارج از ذات اما لازمه ذات، عرضى نبوده، بلکه ذاتى است; چون در نحوه تجلى و ظهورشان همواره محصور و ثابت مىباشد.
اشکال دیگر این عبارت آن است که در آن گفته شده: «برون مایههاى عرضى... عقلا حد و حصرى براى نحوه تجلى و ظهورشان متصور نیست.» پیداست که چنین عبارتى از حیث عقلى و منطقى پذیرفتنى نمىباشد; زیرا اگرچه ممکن است که عرضیات به گونههاى بسیار متنوعى درآیند، اما هرگز تعداد این گونهها، حتى بالقوه، غیر محصور و نامتناهى نیست.
وى در ادامه مىگوید: «4- ضابطه امر عرضى این است که مىتوانستبه گونه دیگرى باشد.» (5)
لازم به ذکر است که ویژگىهاى لازمه ذات چون با فرض ثبات ذات، تغییرپذیر نیست، نمىتواند به گونه دیگرى باشد. پس این ویژگىها عرضى نبوده، بلکه ذاتى است، هر چند خارج از ذات باشد.
در چند سطر بعد چنین آورده است: «7- عرضىها اصالت محلى و دورهاى دارند، نه اصالت جهانى و تاریخى.» (6)
از این حکم نیز فهمیده مىشود که صفات خارج از ذات اما لازمه ذات که محلى و دورهاى یعنى تغییرپذیر نیستند، عرضى نبوده، بلکه ذاتى است و این همان معناى ذاتى باب برهان است.
همانگونه که پیداست، نویسنده مقاله «ذاتى و عرضى در دین» در این چهار مورد از احکام ذاتى و عرضى، ثبات را ملاک ذاتى بودن و تغیر را ملاک عرضى بودن دانسته است. از اینرو، چنین ملاکى با ذاتى باب برهان سازگارى دارد; زیرا صفات لازمه ذات با وجود اینکه خارج از ذات است، همانند ذات، ثابت مىباشد.
اما ایشان سه حکم دیگر از احکام ذاتى و عرضى را در لابهلاى چهار حکم مزبور به گونهاى ذکر کرده که با ذاتى و عرضى باب ایساغوجى سازگار است. او در این سه حکم، به عوض استعمال واژه «ذاتى» از کلمه «ذات» استفاده کرده که این، خود دلیلى بر صدق مدعاى ماست. به عبارتهاى ذیل توجه کنید:
«3- روح یا ذات برهنه نداریم. ذاتها همواره خود را در جامهاى از جامهها و چهرهاى از چهرهها عرضه مىکنند.» (7)
«5- گرچه عملا هیچگاه ذات از عرضىها جدا نیست،...»
«6- وقتى مىخواهیم ذاتى را از فرهنگى به فرهنگ دیگر ببریم، کارى ترجمه آسا باید انجام دهیم; یعنى: باید جامه فرهنگ نوین را بر اندام آن ذات بپوشانیم، وگرنه به نقض غرض و تضییع ذات، خواهد انجامید.» (8)
از آنجاکه بیشتر کاربردهاى دو واژه «ذاتى» و «عرضى» در مقاله مزبور را مىتوان بر معناى ذاتى و عرضى باب ایساغوجى منطبق نمود، در این نوشتار نیز همین معنا در نظر گرفته مىشود.
نقد سوم: تنافى وصول عارفان به حقیقتبا ترک شریعت
نویسنده مقاله مزبور، ذیل نکته دوم گفتار خود، از یک سو، در مقام بیان فرق بین تقسیم محتواى دین به ذاتى و عرضى و از سوى دیگر تقسیم آن به شریعت و طریقت و حقیقتیا باطن و ظاهر و یا قشر و لب برآمده است و در عبارات خود، گزینه ذیل را آورده است:
«عارفان ظهور حقایق را موجب بطلان شرایع مىشمردند (لو ظهرت الحقائق لبطلت الشرایع) و رسیدن به حقایق را چون برشدن به بام وصال و بىنیاز شدن از نردبان علم و عمل مىدانستند.» (9)
وى در ادامه، به ابیاتى چند از مثنوى نیز استشهاد نموده است.
اگر مراد عارفان از آنچه گفته شد، این باشد که «وقتى سالک به مقام وصل برسد دیگر نیازى به شریعت - یعنى علم فقه و احکام عملى - ندارد، به این دلیل که شریعت تنها وسیله و گذرگاهى براى رسیدن به حق تعالى است و بعد از وصول به مقصد نیازى به راه نیست»، چنین حرفى بسیار تهى و سخیف مىباشد; زیرا صاحبان این عقیده از این مهم غفلت ورزیدهاند که انسان مىخواهد به مقام ربوبیتبرسد و جوهره ربوبیت در عبودیت و بندگى خدا بوده و فاصله انسان تا معبود، بىنهایت است. از اینرو، آدمى هیچگاه به کمالى نمىرسد که بالاتر از آن، مرتبهاى کاملتر وجود نداشته باشد. اشرف مخلوقات عالم - یعنى: حضرت نبى خاتم(ص) تا آخرین لحظه عمر، از عمل به دستورات الهى و عبادت خالصانه دست نکشید. سیره عملى امامان معصوم(ع) نیز اینگونه بوده است. بر اساس آیات قرآن و روایات و نقلهاى تاریخى، آنها لحظهاى از ظاهر شریعت و عمل به احکام اسلام، نه در خلوت و نه در جلوت، دست نکشیدند و خود را از این طریق به خدا نزدیکتر مىنمودند، نه اینکه طبق اعتقاد نویسنده مقاله، «ذاتى و عرضى در دین»، در کنجخلوت دلیرى کنند و فرایض شرعى را فرو نهند و تنها در جمع، حفظ شریعت را براى جمع واجب شمارند. (10)
این همه مربوط به حوزه عمل بود. اما در حوزه علم، به عقیده نویسنده مقاله مورد نقد، عارفان رسیدن به حقایق را موجب بىنیازى از نردبان علم نیز مىدانستهاند.
وى در این زمینه به یک بیت از مثنوى استناد نموده است:
«چون به مطلوبت رسیدى اى ملیح شد طلبکارى علم اکنون قبیح» (11)
این در حالى است که حضرت نبى خاتم(ص) با اینکه به اوج مقامات عرفان رسیده بود «ثم دنا فتدلى فکان قاب قوسین او ادنى»(نجم:8-9)به توصیه الهى مىگفت:«رب زدنى علما.»(طه:114)
نقد چهارم: تجویز تغییر عرضیات در دین یعنى تجویز تحریف دین
نویسنده در جملههاى پایانى ذیل نکته دوم از مقاله مزبور، چنینآورده است: «ثالثا، مقصود از عرضى - چنان که آمد - آن است که مىتوانست و مىتواند به گونه دیگرى باشد.»
در ادامه مىگوید: «ذاتى دین، به تبع، آن است که عرضى نیست و دین بدون آن دین نیست و تغییرش به نفى دین خواهد انجامید. ذاتى اسلام آن است که اسلام بدون آن اسلام نیست و دگرگونىاش به پیدایى دین دیگرى خواهد انجامید.» (12)
ایشان اولا در چهارمین حکم از احکام ذاتى و عرضى که قبلا به آن اشاره نمود، آورده بود: «ضابطه امر عرضى این است که مىتوانستبه گونه دیگرى باشد.» (13) اما در عبارت مذکور، کلمه «و مىتواند» را به آن افزوده است و این نکتهاى است که سر از تجویز بسیارى از تحریفات در دین درمىآورد.
توضیح آنکه به اعتقاد ایشان (سروش)، عربیت قرآن، عرضى دین اسلام است، (14) همچنانکه وى فقه و احکام را در هر دینى، از جمله دین اسلام، از عرضیات مىداند. (15) از سوى دیگر، به حکم همین کلمه «مىتواند»، جایز است همه عرضیات دین را تغییر دهیم. از انضمام این دو مقدمه به هم نتیجه مىگیریم که «مىتوانیم عربیت قرآن و احکام فقهى را در اسلام تغییر دهیم، به طورى که قرآنى غیر عربى جایگزین قرآن عربى کنیم و فقهى کاملا مغایر با فقه موجود داشته باشیم. مثلا بگوییم از نظر دین اسلام نماز و روزه واجب نیست و یا شرابخوارى و فحشاء حرام نمىباشد و...» این همان تجویز تحریف در دین اسلام است که به عقیده سروش، لطمهاى به دین نمىزند.
ثانیا، اسلام مجموعه کاملى است که خداوند بر آخرین پیامبرش نازل نموده و با توجه به ختم رسالت و انقطاع وحى خداوندى، آنچه فرو فرستاده شده با همه ذاتیات و عرضیاتش، «دین اسلام» است و ذرهاى از آن قابل تغییر نیست؟ آیا اسلام با قرآنى دیگر هم اسلام است؟! آیا با فقهى دیگر - یعنىفقهى غیراسلامى - هماسلامخواهدبود؟!
بنابراین، نه تنها تغییر ذاتیات دین به نفى دین خواهد انجامید، بلکه تغییر عرضیات دین و انکار آنها پس از ختم رسالت نیز به تغییر و نفى دین و تحریف آن منجر مىشود.
خداوند در قرآن کریم در مقام مذمت اهل کتاب مىفرماید: «ا فتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فما جزاء من یفعل ذلک منکم الا خزى فى الحیوة الدنیا و یوم القیامة یردون الى اشد العذاب» (بقره: 85) اینگونه برخورد نمودن با عرضیات دین مصداق روشن ایمان به بعض کتاب خدا و کفر به بعض دیگر آن است.
نقد پنجم: سست انگاشتن یک معرفت، به دلیل برهان بردار نبودن آن
بخش سوم از مقاله «ذاتى و عرضى در دین» ابتدا به مساله غیر قابل تعریف بودن دین پرداخته، سپس فرض امکان تعریف دین را مطرح نموده است و مىگوید: «به علاوه، تعریف هم که داشته باشد، چون حد و تعریف بنابر نظر منطقیان، برهان بردار نیست (لان الحد و البرهان مشار کان فى الاجزاء)، باز هم تعریف ماهوى دین امرى ذوقى و غیر برهانى باقى خواهد ماند.» (16)
اولا، آنچه از این عبارت فهمیده مىشود این است که برهان بردار نبودن تعریف حدى، به دلیل مشارکتحد و برهان در اجزاست، در حالىکه این دو موضوع (یعنى: برهان بردار نبودن تعریف حدى و مشارکتحد و برهان در اجزا) هیچ ربطى به یکدیگر ندارد. (17)
ثانیا، برهانى نبودن یک موضوع یا مساله دلیل بر ناصحیح بودن یا غیر قطعى بودن آن نیست. به بیان دیگر، با دقت در مباحث معرفتشناسى از منظر فلاسفه اسلامى، این حقیقت کشف مىشود که بسیارى از معرفتها بدیهى است و در فهم آنها، نیازى به برهان نیست. در این میان، بعضى از آنها اصلا برهان بردار نیست که به «بدیهیات» معروف است. (18)
بنابراین، اگر بپذیریم که دین قابل تعریف است، نباید این تعریف را به دلیل برهان بردار نبودن تخطئه نمود; زیرا برخى از تعاریف ماهوى تام - حدود تام - را مىتوان از جمعآورى معلومات بدیهى و تنظیم آنها به دست آورد.
ثالثا، تعریف حقیقى یک چیز، منحصر در تعریف حدى و بیانذاتیات آن نیست، بلکه تعریف به رسم و ذکر ویژگىهاى خارج از ذات اما اختصاصى آن نیز نوعى تعریف حقیقى محسوب مىشود که برهانبردار است و غرض فیلسوفان دین را در تعریف دین و شناساندن آن، تامین مىکند.
نقد ششم: ذاتى انگاشتن ظرف زمان معین براى موجودات زمانمند
بخش چهارم از مقاله «ذاتى و عرضى در دین» به بررسى عرضیات کتاب مثنوى پرداخته است. ذیل این بخش آمده که تجربههاى عارفانه در عصر جدید، ممکن نیست، بلکه فرزند جهان قدیم است: «این علم و فلسفه جدید دیگر نمىتواند جامه (یا عرض) تجربههاى معنوى و عشقى باشد، که فرزند جهان قدیم است.» (19)
در چند سطر بعد آمده است: «آن جهان براى آنگونه تجربهها ذاتى و ضرورى است، نه عرضى و ممکن.»
اولا، مسلم است که اقوى دلیل امکان، وقوع است; یعنى: قوىترین دلیل بر امکان یک چیز، واقع شدن آن است. تجربههاى معنوى و درک حضورى عوالم ماوراى طبیعت در هر عصرى ممکن است. البته این نیاز به مقدمات و شرایطى دارد که شاید امروزه حصول آنها دشوارتر از زمانهاى سابق باشد، اما به هیچ وجه، محال و ناشدنى نیست. اندکى مطالعه در احوال عارفان شیعه در یک قرن و نیم اخیر - چون عارف واصل مرحوم آیةالله حسین قلى همدانى، آیةالله قاضى یا آیةالله میرزا جوادآقا ملکىتبریزى و رهبر کبیر انقلاب اسلامى حضرت امام خمینى و دیگران (رحمهم الله) انسان را متنبه مىکند و از دادن عنوان «خاتم العرفا» به جلال الدین رومى بر حذر مىدارد. (20)
ثانیا، طبق ادعاى صاحب مقاله مزبور، ظرف زمان و عصرى بودن از عرضیات است، نه ذاتیات. بنابراین، ذات مىتواند در زمان و عرضى دیگرى متجلى شود. وى در این باره آورده است: «وسایل و وسایط چون عصرىاند، عرضىاند و لذا، اگر عصر عوض شود، بسا که آن هم در عین ثبات غایات، عوض شود.» (21)
ملاحظه مىشود که این گفتار نویسنده با آنچه که پیشتر از ایشان نقل شد که آن جهان براى آنگونه تجربهها ذاتى و ضرورى است، نه عرضى و ممکن کاملا تعارض دارد.
نقد هفتم: ناسازگارى تغییر عرضیات با ثبات ذات
ذیل بخش پنجم مقاله چنین آمده است: «عرضىها عرضىاند; چون اولا، از دل ذات برنمىآیند، بلکه برآن تحمیل مىشوند و ثانیا، تغییرپذیر و جانشینپذیرند; یعنى: یک عرضى جاى خود را مىتواند به عرضى دیگر بدهد، بدون اینکه ذات، دستخوش دگرگونى شود.» (22)
این عبارت حاوى دو نکته قابل مناقشه مىباشد: 1- عرضیات در عین آنکه غیر از ذات است معلول ذات نیست. 2- ذات در اثر تغییر عرضىهایش تغییر نمىکند.
درباره نکته اول، باید توجه داشت که فیلسوفان و حکیمان مسلمان، که بر طریقتحکمت و فلسفه اسلامى مشى مىکنند، در چگونگى نسبت عرضیات با ذات بر دو دستهاند:
1. پیروان حکمت مشاء و اشراق، همگى از بدو تا ختم، معتقدند که عرضیات معلول ذات شىء است; چنانچه آن ذات، ماده عرضى خود باشد، علت قابلى آن خواهد بود و اگر موضوع عرضى خود باشد، علت فاعلى آن مىباشد - یعنى: عرضیات از ذات برمىآید و بر آن مىنشیند. (23)
2. پیروان حکمت متعالیه وجود عرضیات را در آنجا که خود، صورت جوهرى نباشند، از شؤون وجود ذات مىدانند. آنان وجود عرضى را عین وجود ذاتى برشمردهاند. بر این اساس، عرضیات یک موجود، عین ذات آن موجود است (24) .
در هر حال، عرضیات یا تابع وجود ذات استیا عین وجود آن. از اینرو، نکته اولى که سروش در این گفتار به آن ملتزم شده کاملا مغایر با تفکر فلسفى اسلامى از صدر تا ذیل است (25) .
اما درباره نکته دوم، باید گفت: اگر اندیشه فیلسوفان پیش از صدرالمتالهین را در نحوه وجود عرضیات بپذیریم، که همگى معلول ذات موجودات است ناگزیر باید پذیرفت که آنها بدون تغییر ذات، تغییر نکرده، بلکه تغییرشان حکایت از تغییر ذات مىکند; زیرا معلول در صورتى تغییر مىکند که علتش تغییر کند. و اگر بر اساس نظریه صحیح در این باب، که همان نظریه صدرایى در تلقى وحدت وجود عرضى - در صورتى که عرض باشد - و ذاتى است، بخواهیم حکم کنیم، باید بگوییم که قطعا تغییر عرضى همان تغییر ذاتى است. بنابراین نظر، عالم طبیعت همواره در حال حرکت و سیلان مىباشد.
پس در هیچ صورتى، نمىتوان ملتزم به صحت دومین نکته نویسنده مقاله مزبور در این زمینه شد; زیرا در صورت تغییر عرضى، ذات دستخوش تغییر گردیده است.
از آنچه که گفته شد، نادرستى عبارت ذیل نیز، که در بخش پنجم مقاله مزبور آمده است، روشن مىشود: «عرضیات به ذات تعین نمىبخشند، بلکه مجال تجلى مىدهند; از آن برنمىخیزند، بلکه بر آن مىنشینند.» (26)
نقد هشتم: تلقى انتظارات بشر از دین به عنوان معیار شناسایى ذاتیات دین از عرضیات آن
نویسنده مقاله «ذاتى و عرضى در دین»، در بخش ششم مقاله خود، ابتدا به بیان شیوهها و راهکارهاى عمده تمیز ذاتیات دین از عرضیات آن مىپردازد و در این میان، تنقیح و تدوین انتظارات ما را از دین یکى از آن راهکارها مىداند (27) .
واضح است که انتظارات ما از دین به هیچ وجه نمىتواند تعیین کننده ذاتیات دین و تمیز دهنده آن از عرضیاتش باشد. افراد بشر با سلیقههاى مختلف و برداشتهاى متفاوت و اغراضگوناگون، چگونه مىتوانند به این مهم نایل شوند. یکى از دین انتظار دنیایى بهتر براى خود دارد، دیگرى خواستار سعادت اخروى است، سومى با آن بین دنیا و آخرت را جمع مىکند، گروهى از آن انتظار حکومت دارند، عدهاى از حکومت دین بیزارند، دستهاى آن را معارض با علم و مانع پیشرفت مادى مىپندارند، طایفهاى آن را مشوق دانش و سبب ترقى مىدانند و سرانجام، برخى در این آشفته بازار، دین را صامت مىدانند و فهم خود را صائب. اینان از همه تهى دستترند (28) .
نقد نهم: منع تعریف ادیان خاص به دلیل محال بودن تعریف جامع ادیان
در ادامه بخش ششم مقاله مزبور، چنین آمده است: «توضیح چندانى لازم ندارد که در نسبتبا اسلام، عربى بودن عین عرضى بودن است.» (29) در نقد چهارم به این مطلب اشاره شد. در اینجا، فقط این نکته ذکر مىگردد که اگر تعریف دین به عنوان امرى جامع بین ادیان، به غایت دشوار یا ناممکن مىنماید، دلیل بر آن نمىشود که از تعریف هر یک از ادیان به طور جداگانه سر باز زنیم. نویسنده مقاله مزبور، که از این به بعد سعى در استقصا و معرفى عرضیات دین اسلام دارد، خود مىداند که ابتدا باید ذات و حقیقت دین اسلام را تعریف نمود، آنگاه در سایه آن، به بیان عرضیاتش پرداخت. اما چنین نکرده است.
نقد دهم: خلط فرهنگ اسلام با فرهنگ مسلمانان
دومین عرضى دین که از آن نام برده شده فرهنگ اسلامى است که آن را فرهنگى عربى و مربوط به اعراب صدر اسلام مىداند. وى مىگوید: «ب - نه فقط زبان اسلام که فرهنگ آن هم عربى است و لذا، نه فقط زبان اسلام، که فرهنگ آن هم عرضى است.» (30)
اولین نکتهاى که در اینجا مورد غفلتیا تغافل واقع شده این است که پیش از ورود در بحث فرهنگ اسلام، واژه «فرهنگ» توضیح داده نشده است.
دومین نکته آنکه آیا آداب و رسوم و زبان و گویش مردم در هنگام ظهور اسلام، فرهنگ اسلام بوده است؟ هرگز چنین نیست، بلکه فرهنگ مردم عرب زبانى بود که در صدر اسلام، این دین بر آنان عرضه شد. نویسنده مقاله «ذاتى و عرضى در دین» بین فرهنگ اسلام و فرهنگ مردم جزیرةالعرب، که اسلام بر آنها عرضه شد، خلط نموده است. فرهنگ اسلام مجموعهاى از آراء و عقاید نظرى دستورات عملى بر طبق آنهاست که عین اسلام مىباشد و البته بخشى از آن، ذاتى این دین مبین و بخشى دیگر عرضى آن است و خداوند متعال آن را به وسیله پیامبر خاتم(ص) براى همه مردم از زمان بعثت پیامبر تا پایان حیات بشر در اختیار جهانیان قرار داده و اختصاص به هیچ قوم و ملیتى خاص یا زبان و رنگى مخصوص ندارد; زمان و مکان، آن را به خود محدود نمىکنند، جهانى و ابدى است.
در ادامه همین گفتار، نویسنده به آیاتى از قرآن به عنوان «فرهنگ اسلام» اشاره مىکند که هیچیک از آنها فرهنگ اسلام نیست، بلکه فرهنگ مردم عرب سرزمین وحى در حین ظهور اسلام است; مثل اینکه قرآن نشان از حوریان سیاه چشم مىدهد و آنها را در خیمهها ساکن مىبیند و اینکه مردم را به شتر و خلقت آن توجه مىدهد و اینکه از میوههاى گرمسیرى مورد شناخت اعراب - مثل موز و خرما و انار و انگور و زیتون و انجیر - بشارت مىدهد و اینکه از تقویم ماههاى قمرى نام مىبرد و اینکه از قبیله قریش و کوچهاى زمستانى و تابستانىاش سخن مىگوید.
البته قرآن کلام بلیغ خداوند است که ابتدا بر مردم جزیرة العرب نازل شد و از اینرو، طبق فرهنگ مردم آن سرزمین، با آنان سخن گفته است. اما این نحوه سخنورى به این معنا نیست که محتواى این سخن همهاش فرهنگ اسلام است. قرآن از وجود زنان چشمآبى و مو طلایى و میوههاى گوناگون فرحبخش در نقاط گوناگون جهان و غیر آن که هیچگاه مردم جزیرة العرب در صدر اسلام، حتى از آن تصورى نداشتند، نامى به میان نیاورده، اما وجود آنان را در بهشت نفى هم نکرده است، بلکه با بیانى عام و مطلقفرمودهاست:«فیهاماتشتهیهالانفسو تلذ الاعین.»(زخرف: 71)
خلط دیگرى که او بین فرهنگ اسلام با فرهنگ مسلمانان کرده آن است که در ادامه مقاله آمده: «اینک البته آن ناامنىها و سختىهاى افسانهاى از سفرها و جادههاى جدید رختبسته و دیگر آن مهالک و مخاوف پیش چشمان مسافر معاصر نیست و دشوارىها از لون دیگر شده است (گذرنامه، ویزا، وجود مرزهاى ملى - کشورى، حق اقامت و کار در کشور بیگانه نداشتن و امثال آن که از قضا، اثرى از آنها در واژگان اسلامى نیست; چرا که اثرى از آنها در زبان و فرهنگ اعراب نبوده است).» (31)
در اینجا نیز نویسنده بین فرهنگ اسلام و فرهنگ مسلمانان خلط نموده است. علت اینکه این موارد در واژگان اسلامى یا به عبارتى بهتر، در اسلام نیست فقط این نیست که اینها در زبان و فرهنگ اعراب نبوده، بلکه به این دلیل است که قوام فرهنگ اسلام و گوهر آن به این موارد وابسته نمىباشد. اگراین امور مقوم اسلام بود، خود شارع مقدس ابداع و وضع مىفرمود; چنانکه در وضع حقایق شرعیه چنین کرده است. اسلام نه تنها تصدیقات و احکام جدید را عرضه نموده، بلکه در بسیارى موارد، از تصورات جدید و بىسابقه سخن به میان آورده که اعراب با آن آشنایى نداشتند. بیان حقایق شرعیه - مثل صلاة و صوم و حج و جهاد - در میان اعراب زمان جاهلیتبىسابقه بوده; هر چند با لفظش آشنا بودند، اما معانى دیگرى از آن مىفهمیدند; مثلا، «صلاة» را به معناى دعا و «صوم» را به معناى پرهیز و «حج» را به مفهوم قصد و «جهاد» را به معناى تلاش مىدانستند. اما شرع مقدس معانى مقصود خود را براى این الفاظ معهود وضع نمود. (32) همچنین سخن از سرایى دیگر و جسمانى بودن نعمتها و نقمتهاى جاویدان آن همگى از همین نمونه است که نه تنها اعراب دوران جاهلیت قادر به تصدیقش نبودند، بلکه حتى در تصور آنان هم نمىگنجید. اما شارع مقدس اسلام آنها را عرضه نمود; زیرا به نوعى در سعادت بشر دخیل و در ذات اسلام وجوهرهاش وجود دارند.
نه مسافرت بااشتر و استر جزء واژگان اسلام است و نه با وسایل نقلیه امروزى. هر دو جزء واژگان مردمى است که آن روز و امروز زندگى مىکرده و مىکنند. هیچیک از اینها و امثال آنها از ذاتیات یا عرضیات فرهنگ اسلام نیست. اینها همگى جزء فرهنگ مردمى است که در روزگار خویش، به مثابه ظرفى براى فرهنگ اسلام محسوب مىشوند. خلط بین ظرف و مظروف و احکام آن دو، صاحب مقاله مزبور رابه مغالطه در انداخته و فرهنگ اسلام را با فرهنگ مردمى که در صدر، اسلام بر آنها عرضه شد، یکى دانسته است.
نقد یازدهم: اسلام را فاقد دستگاه واژگان کتابى انگاشتن
نویسنده مىگوید: «اعراب، اهل کتابت و کتاب نبودند، به تعبیر قرآن امى بودند و لذا، با اینکه اسلام شریعتى صاحب کتاب است، دستگاه واژگانى مربوط به کتابتبه جاى دستگاه واژگانى سبیل و صراط یا مانند آن چندان مورد استفاده قرآن قرار نگرفته است.» (33)
روشن است که دستگاه واژگانى مربوط به کتابت چندان نقشى در غایت اسلام و هدف آن ندارد، بلکه سبیل و صراط و سلوک و هر واژهاى که مربوط به عمل است تامین کننده غرض شارع مىباشد. بنابراین، اگر هم اعراب باسواد بودند، جاى داشت که قرآن از آن دستگاه واژگانى هیچ استفادهاى نکند; چون در طریق استکمال بشر چندان نقشى ندارد. گذشته از این، آنچه داراى نقش است در قرآن مورد استفاده قرار گرفته. از اینرو، در قرآن به قلم و خطوط سوگند یاد شده (34) و نیز تشویق به یادگیرى و علمآموزى کرده است. (35)
در جایى، مىفرماید: «اگر (آبهاى) دریا براى کلمات پروردگارم مرکب شود (آبهاى) دریا تمام مىشود، پیش از آنکه کلمات پروردگارم پایان پذیرد» (کهف: 109) و یا مىفرماید: «اگر همه درختان قلم شوند و آبهاى همه دریاها به یارى آیند [و مرکب شوند] کلمات خدا پایان نمىپذیرد.» (لقمان: 27)
نقد دوازدهم: عرضیات را زنگار ذات پنداشتن
به عبارت ذیل توجه کنید: «سؤال مهم این است که کجا مىتوان اطمینان یافت که همه پردهها به کنار رفته است و براى همیشه زنگار تراشى پایان گرفته است؟» (36)
آیا مگر عرضیات دین زنگارى بر گوهر دین است؟ بر اساس حکمت متعالیه، که قریب چهارصد سال استبر افکار فیلسوفان و اندیشمندان مسلمان پرتوافشانى مىکند، عوارض که همگى نسبتبه موضوع خود عرضى است، از مراتب و شؤون وجود جو هر خویش است، نه زنگارى بر آن. ذات همواره به صورت عرضیات خود تجلى نموده و خود را به نمایش مىگذارد است.
نقد سیزدهم: تنگى زبان را مانع تبلیغ دین کامل به حساب آوردن
نویسنده مقاله مزبور در ادامه آورده است: «گله عارفان از تنگى زبان، قصهاى کهن است... این نه مختص به تجربه عارفان، که متعلق به تجربه دینى همه پیامبران است. آنان نه تنها نگفتنىها را نگفتند، بلکه گفتنىها را همچنان که مىخواستند، نتوانستند بگویند. به سخن دیگر، مرز گفتنىها و نگفتنىها را پیش از اینکه خودشان معین کنند، گاه فرهنگ عصر و زبان قوم تعیین مىکردند.» (37)
اعتقاد به اینکه پیامبران: نتوانستند گفتنىها را آنچنان که مىخواستند بگویند، سر از کاهل دانستن پیامبران: در تبلیغ پیام خدا درمىآورد. مرز گفتنىها و ناگفتنىها را زبان قوم و فرهنگ عصر تعیین نمىکند.
اگر تبلیغ و رسالت وظیفه پیامبر باشد، آن را به هر طریق ممکن به مردمش ابلاغ مىکند، اگرچه نیاز به وضع الفاظ جدید براى معانى جدید باشد و بدینوسیله، موانع زبانى و واژگانى را در راه تبلیغ دین خدا برطرف مىسازد و هرگز تحت تاثیر فرهنگ عصر خود قرار نمىگیرد، همواره با آن بخش از فرهنگ آنان که موافق با فرهنگ رسالتش نباشد، مخالفت مىکند.
نقد چهاردهم: نگاه پوزیتویستى و اثباتگرایانه به دین
نویسنده در عبارتهاى ذیل، به عربى بودن زبان اسلام حمله کرده، مىگوید: «کدام دلیل تجربى و عقلى پسینى و پیشینى قایم شده است که فى المثل، زبان عربى غنىترین واژگان و رساترین تصویرها و تعبیرها را براى افاده عالىترین مفاهیم و لطیفترین تجارب در اختیار گوینده مىگذارد و یا عادات و عرفیات اعراب بهترین مثالها و سمبلها و ضرب المثلها را براى بیان باریکترین اندیشهها به خدمت مىگمارد و یا تجربههاى زیستى و ذهنى (حسى و عقلى و خیالى) اعراب، جامعترین پردهبردارى را از وسیعترین عرصههاى واقعیتبه عمل آورده و براى آنها بهترین قالبهاى مفهومى و لفظى ساخته است و یا زبانشان در همه حوزههاى بیان (شعرى، علمى، فلسفه،...) به یک اندازه رشد و تکامل یافته است؟... و آیا اگر زبان و فرهنگ دیگرى در دسترس شارع اسلام قرار مىگرفت مذهب و منهاجش، شاکله و رایحه دیگر نمىیافت؟ و آیا مىتوان ثابت کرد جهان و جهانبینى اعراب، ماده بهترى براى صورت دین بوده است تا جهان و جهانبینى یونانیان و رومیان و هندیان؟ شک نیست که اسلام اگر به جاى حجاز، در یونان و هند و روم ظهور مىکرد، اسلام یونانى و هندى، عرضیاتشان که تا عمیقترین لایههاى هسته مرکزى پیش مىروند، با اسلام عربى تفاوت بسیار مىکرد و فى المثل، اندیشه نیرومند فلسفى یونان ابزارهایى زبانى و یونانى و مفهومى و دستگاه واژگانى ویژهاى در اختیار پیامبر اسلام قرار مىداد که گفتمان او را عوض مىکرد; چنانکه امروز هم پس از قرنها سیر و سلوک، اسلام ایرانى و هندى و عربى و اندونزیایى به شهادت ادبیات دینىشان با یکدیگر تفاوتها دارند; علاوه بر مشترکات بسیار آنهم نه در زبان ظاهرى، که در عمق درک و فرهنگ دینى.» (38)
اولا، همه این جملات از این مطلب حکایت مىکند که تنگناهاى زبان و فرهنگ عرب مانع بروز همه حقایق دینى در اسلام شده است، در حالىکه در نقد سیزدهم توضیح داده شد. اگر رسالت، وظیفه پیامبر است، او تنگناهاى زبانى و گویشى را با وضع الفاظ جدید برمىدارد تا بتواند دین خدا را به نحو کامل بر مردم تبلیغ نماید. وجود حقایق شرعیه در دین حکایت از همین معنا مىکند.
ثانیا، تجربه و استقصا در انواع زبانها نشان مىدهد که زبان عربى همواره در رده کاملترین زبانهاى همیشه زنده جهان بوده و چون از عرضه وحى بر مردم در قالب زبان و گفتارگریزى نبوده، خداوند آن را با بهترین و کاملترین آنها بر بشر فرو فرستاده است.
ثالثا، اگر دین اسلام به هر زبان دیگرى هم نازل مىشد این خردهگیرىها درباره آن زبان نیز تکرار مىگشت.
رابعا، اینکه چرا خداوند پیامبر اسلام را از میان اعراب برگزید نه یونانیان یا هندیان یا رومیان یا دیگران، سؤالى است که حکایت از غفلتبشر از حکمت الهى در انزال شریعت اسلام و ترویج احکام جاودانه آن دارد. خداى دانا و حکیم از هر کس دیگر بهتر مىداند که پیامبرش باید از کدام سرزمین و با چه زبان و فرهنگى مبعوث شود تا سر جاودانگى شریعتش محفوظ بماند و بتواند هم حقایق را هر چه کاملتر در قالب گفتار و کردار به مردم گوشزد کند و هم پیروان بیشترى جذب نماید و به این وسیله، انسانهاى بیشترى را هدایت کند. آیا تاکنون هیچ اندیشیدهایم که چرا خداوند بیشتر پیامبرانش را - تا آنجا که در تاریخ تمدن بشریتسراغ داریم - بلکه همه پیامبران اولوالعزم را تنها از بخشى از کره خاکى - یعنى: خاورمیانه - برگزیده است؟
اینگونه بحث کردن در مقاله «ذاتى و عرضى در دین»، نگاهى زمینى کردن به دین است; یعنى: نگرشى پوزیتویستى و اثباتگرایانه به دین که نتیجهاى جز محدود ساختن دین به فهم قاصر ندارد. براى تحقیق در دین، باید از منظر آسمانى هم به آن نظر نمود و حکمتهاى الهى را در تشریع شریعتى مقدس در نظر گرفت که این حکمتها، هم درآیات قرآن کریم و هم در بیانات گهربار ائمه معصوم(ع) وجود دارد. اگر با این بینش اصیل برهانى و قرآنى که در براهین اثبات نبوت مطرح مىشود، به مساله نگاه کنیم که خداوند معارف مورد نیاز انسان را براى سعادت دنیوى و اخروى وى در اختیار او قرار داده است و این معارف و بیان آنها وابستگى به زبان، فرهنگ و شرایط خاص تاریخى و ملتى خاص ندارد، پاسخ به سؤالهاى مذکور در مقاله «ذاتى و عرضى در دین» و به عبارتى دقیقتر، بىوجه بودن سؤالهاى یاد شده روشن مىگردد.
خامسا، نویسنده در عبارت پایانى گفته است که امروزه اسلام ایرانى و هندى و عربى و اندونزیایى در عمق درک و فرهنگ دینى با یکدیگر تفاوتها دارند. خلط بین فرهنگ اسلام - که تعلق به هیچ قوم و ملیت و زبان و زمان و مکانى معین ندارد - و فرهنگ مسلمانان، نویسنده را در این مغالطه عمیق بسى سرگردان کرده است که نمونههاى آن در برخى از نقدها گذشت.
نقد پانزدهم: احتمال وجود تسامح در شریعت
«ورود تئورىهاى علمى دوران (طب و نجوم و...) در کتاب و سنت دینى نیز امرى بالعرض است، خواه آن تئورى را حق و صادق بدانیم و خواه قایل به مسامحه صاحب شریعت در صدق و کذبشان شویم.» (39)
اعتقاد به تسامح شارع مقدس در صدق و کذب یک گزاره به معناى تجویز صدور کذب از ناحیه اوست، سمحه بودن دین به معناى تسامح و سهلانگارى نیست، این خلاف عقل و وحى است که خدا یا پیامبرش یا امامان معصوم: دروغ بگویند یا احتمال صدور کذب از ناحیه آنها داده شود.
نقد شانزدهم: بىارتباط بودن نظریه افلاک بطلمیوسى با تعالیم اسلام
مقاله «ذاتى و عرضى در دین» نظریه بطلمیوسى هفت آسمان را یکى از عرضیات دین اسلام مىداند. (40) این حرف به هیچ وجه صحیح نیست; زیرا هرگز نظریه بطلمیوسى افلاک نهگانه، آموزهاى از تعالیم دین مبین اسلام نیست، بلکه مفسران با استفاده از هیئتبطلمیوسى، آیات مربوط به آسمانهاى هفتگانه و عرش و کرسى را به غلط بر آن تطبیق نمودند. این نظریه هیچ ربطى به دین اسلام ندارد. از اینرو، نمىتوان گفت که این نظریه از عرضیات اسلام است، نه از ذاتیات آن، بلکه باید گفت: اصلا ربطى به دین اسلام ندارد و از حوزه این دین خارج است.
نقد هفدهم: مساوى انگاشتن قرآن با ذاتیات آن و خارج انگاشتن عرضیات قرآنى از قرآن
نویسنده مقاله مزبور به بخش دیگرى از عرضیات دین اشاره کرده، مىگوید: «نیز از عرضیات دینى است جمیع پرسشها و داستانها و رخدادهایى که ذکرشان در قرآن و سنت رفته است; از قبیل جنگها، اعتراضها، دشمنىها، ایمان آوردنها، نفاق ورزیدنها، تهمتها و طعنها، شکایتها، پرسش از اهله، ذوالقرنین، ساعت، روح، قتال در ماه حرام، محیض، انفال و نیز ذکر اشخاصى همچون ابولهب و همسرش و زید. پیداست که همه اینها مىتوانستبه گونه دیگرى باشد. اگر ابولهبى نبود یا بود و مؤمن بود سوره مسد هم نبود و... . هیچکدام نبودنشان در قرآن و رخندادنشان در تاریخ لطمهاى به پیام اصلى و هسته مرکزى اسلام نمىزد و اینک که هستند، بیش از امرى عرضى نباید محسوب شوند که مىتوانستند نباشند یا بهگونه دیگرى باشند. به عبارت دیگر، قرآن مىتوانستبیشتر یا کمتر از این باشد که اکنون هست و باز هم قرآن باشد; چرا که قرآن به ذاتیاتش قرآن است، نه به عرضیاتش.» (41)
عرضى بودن یک چیز در دین اسلام مستلزم این نیست که فقدانش به هسته مرکزى این دین ضررى نرساند، بلکه وقوع بسیارى از این رویدادها در اسلام و نیز بیان معارف مرتبط با همه آن رخدادها خود بخشى از پیام اصلى را به همراه دارد. در هر یک از این عرضیات، بخشى از احکام و اجزاى این دین مبین نازل شده است. شارع مقدس اسلام - تبارک و تعالى - هر یک از این وقایع را در جاى خود چیده تا هم مسلمانان عصر نبوى به کمال برسند و هم پیام نبوت به طور کامل عرضه گردد و انسانها را در طول اعصار متمادى هدایت کند. قرآن از دریچه ذکر داستانهاى اقوام گذشته، غرض حکیمانهاى تعقیب نموده و درصدد تبلیغ پیام خویش است، نه اینکه بخواهد با داستانسرایى، خستگى را از تن خواننده بیرون کند.
پس در هر داستان و واقعه، در هر جنگ و صلح، در هر سؤال و جواب و مانند آن که در مدت رسالت پیامبر(ص) واقع گردیده، حکمتى از حکمتهاى خداوند قرار داشته و نبودشان در عصر رسالت و ذکر نشدن معارف مربوط به آن وقایع ضربهاى به پیام اصلى پیامبر اسلام مىزده است و چون ذات و گوهر دین در عرضیات دین تجلى مىکند، فقدان حتى یک عرضى، مانع تجلى و ظهور دین کامل مىباشد; زیرا در این صورت، آن بخش از دین، که خود را از گذر این عرضى مىنمایاند، عرضه نمىشود.
علاوه بر این، قرآن نه تنها به ذاتیاتش، بلکه به همه عرضیاتش نیز قرآن است، به همه سطور و واژگان و حروفش قرآن است. قرآن بودن قرآن به نزولش از طریق وحى بر قلب مقدس پیامبر اسلام(ص) مىباشد، خواه یک حرف باشد یا یک کلمه یا یک جمله یا بیشتر. مسلمانان باید به همه آن ایمان داشته باشند و همهاش را قرآن و کتاب خدا بدانند; چه اینکه خداوند کریم مىفرماید: «افتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض فما جزاء من یفعل ذلک منکم الا خزى فى الحیوة الدنیا و یوم القیامة یردون الى اشد العذاب.» (بقره: 85) پس نباید گفته شود «قرآن به ذاتیاتش قرآن است، نه به عرضیاتش.»
نقد هجدهم: دین را تابع خواست مردم دانستن
نویسنده مقاله مزبور معتقد استبرخى از احکام دینى از عرضیات بوده و ناشى از سؤالهایى است که مردم پرسیدهاند. وى به آیات 101 و 102 سوره مائده و نیز برخى از روایاتى که در تفسیر این دو آیه آمده، استناد کرده، مىنویسد: «آیات و روایات یاد شده عمق عرضى بودن پارهاى از احکام دینى را به وجه شگفتآورى آشکار مىکنند و چنین مىآموزند که خود سؤال موجب حرمت عملى و یا شاق شدن تکلیفى مىشود، نه اینکه صرفا موجب بیان حکم شوند; یعنى: گویى سؤال ایجاد تکلیف مىکند، نه کشف آن و خداوند گرچه نمىخواهد پارهاى از احکام شاق و تکالیف سنگین را وضع کند، اگر مردم بخواهند و بپرسند، آن تکالیف سنگین وضع خواهند شد و جزو دین درخواهند آمد و مخالفتبا آنها موجب ضلالت و کفر آیندگان خواهد شد و این نشان مىدهد که فربه شدن تدریجى دین و کنار هم نشستن پارههاى گوناگون آن در گرو چه عرضیات و تصادفاتى بوده است و چهها مىشد که در دین باشد و اینک نیست و چهها مىشد که در دین نباشد و اینک هست.» (42)
از همه این عبارتها، چنین برمىآید که گویا خدا و پیامبرش دکانى به نام دین و شریعتباز نمودهاند و منتظر سؤالهاى مردم بودهاند تا بر اساس آن، دین را عرضه نمایند. گویى اراده تشریعى الهى، که منبع شریعت است، تابع اراده و تقاضاى مردم بوده و دین بر اساس نوع خواست انسانها فرو فرستاده شده است. به این جمله توجه کنید: «خداوند گرچه نمىخواهد پارهاى از احکام شاق و تکالیف سنگین را وضع کند، اگر مردم بخواهند و بپرسند، آن تکالیف سنگین وضع خواهد شد و جزو دین درخواهند آمد.»
اگر خداوند، عالم مطلق و خالق انسان است، نسبتبه هر آنچه در سعادت دنیوى و اخروى بشر نقش دارد آگاه بوده و بر اساس این نقش، دین را تشریع نموده است، خواه سؤالى در آن زمینه پرسیده شود یا خیر. هرگز خدا یا پیامبرش(ص) خود را ملزم نمىدیدند به سؤالاتى از مردم که نقشى در تکامل آنها نداشته است پاسخ گویند. چه بسیار پرسشهایى که به دلیل عواقب ناگوارشان براى شخص سؤال کننده یا عامه مردم، بىپاسخ مانده است (43) . نهى خداوند در آیات 101 و 102 سوره مائده به معناى این نیست که اگر مردم بپرسند حتما جوابش را خواهند شنید و برخى از احکام صادر خواهد شد، بلکه اگر در هدایت و تکامل بشر نقش داشته باشد، حکم خدا صادرمى شود، خواه کسى سؤال کند یا نکند.
بنابر آنچه گفته شد - که منشا اراده تشریعى الهى علم مطلق اوستبه آنچه در تکامل بشر دخالت دارد، نه اراده و خواست مردم - روشن مىشود به صرف اینکه مردم نباید سؤالاتى را بپرسند، نمىتوان بر همه آنچه در دین اسلام در حوزه این سؤالها و پاسخها نازل شده استخط بطلان کشیده و گفت «چهها مىشد که در دین باشد و اینک نیست و چهها مىشد که در دین نباشد و اینک هست.»
صاحب مقاله حتى بخشى از این احکام را، که در سایه این پرسشها نازل شده است، آماسهاى سرطانى ناموزون و نامیمون مىداند که مطلوب صاحب شریعت نیست. وى صاحب شریعت را مجبور به پاسخگویى به همه سؤالات مسلمانان دانسته، اگرچه آن پاسخ باعثبروز هرج و مرج و به قول او، آماس سرطانى در دین شود که البته خلاف خواست صاحب شریعت است. وى فراموش کرده است که خداوند حکیم بر اساس حکمت، دین فرو مىفرستند و مردم را به تبعیت از آن فرمان مىدهد تا در زندگى دنیا به سردرگمى و در سراى عقبى به عذاب دوزخ مبتلا نشوند.
نقد نوزدهم: بىنیاز دانستن مردم از فقه جز به ضرورت
نویسنده در بخش دیگرى از بحث عرضى بودن فقه، به گفتههاى غزالى استناد مىکند که معتقد است: «به استثناى بخش عبادیات ویژه چون حج و صوم و...) فقه، قانونى براى فصل خصومات و استقرار نظم در جامعه است و اگر مردم حقیقتا به عدالت و انصاف رفتار کنند و دستبه تعدى و تجاوز نبرند، به فقه حاجتى نخواهد افتاد.» (44)
اینک که هزاران سال از عمر بشر مىگذرد، وى کدامین جامعه را در طول تاریخ مىشناسد که مطلوب باشد؟ خداى آفریننده انسان بهتر از هر کس دیگرى از او خبر داشته و نیازهاى او را مىشناخته و مىدانسته است که این موجود با عقل قاصر خود، بدون نزول دین و شریعت راه به جایى نمىبرد. حتى اگر وجود چنین جامعهاى به وقوع بپیوندد، قطعا نتیجه اجراى احکام دین است که بسیارى از آنها در علم فقه بیان شده است.
علم فقه برنامهاى دینى است که خداوند حکیم نه تنها براى رفع خصومت و حل منازعات، بلکه علاوه بر آن براى دفع خصومت و پیشگیرى از بروز نزاع در جامعه و در همه موارد براى تامین سعادت اخروى بشر تشریع نموده و راه صحیح زندگى در دنیا را، که مبتنى بر اعتقاد به جهان آخرت است، به مسلمانان توصیه مىکند تا در سایه عمل به آن نه تنها از مشکلات زندگى دنیوى، بلکه از بسیارى عقوبتهاى اخروى ایمنى یابند. اگر آن جامعه آرمانى بدون نیاز بشر به برنامه عملى، که در قالب احکام فقهى بر مردم عرضه شده است، قابل دسترسى بود، دیگر انسان نیازى به دین آسمانى و پیامبر و وحى نداشت; همان دین طبیعى که بسیارى از ائمه کفر در مغرب زمین عربدهاش را از سر مستى زندگى در عصر مدرن سردادهاند، براى انسان کافى بود.
نقد بیستم: عرضى وانمود کردن اعتقاد به امامان معصوم(ع)
آخرین عرضى دین اسلام که مقاله مزبور به آن پرداخته حوادثى است که در تاریخ اسلام اتفاق افتاده. فراز پایانى مقاله، نقش شخصیتها را - هر که باشند - در دین اسلام عرضى خوانده، به جز شخصیت پیامبر(ص) که ذاتى دین است. صاحب مقاله مزبور در پایان گفتار خود، ایمان به ذاتیات اسلام را، که «اسلام عقیدتى» نام دارد، لازم مىشمارد; یعنى مسلمانى را در گرو اعتقاد به ذاتیات دین اسلامى مىداند، نه عرضیات آن. نکات انتقادى در خور توجه این قسمتبه قرار ذیل است:
1- انحصار شخصیتحضرت رسول(ص) در ذات دین اسلام با خارج دانستن شخصیت عترت آن حضرت(ع) از آن ناسازگار است. شخصیت رسول خدا(ص)، که ذاتى دین است، هم گفتارش حجت است و هم رفتارش; یعنى: هم قول و هم فعل و هم تقریرش، دلیل شرعى است.
از سوى دیگر، واضح است که وجود قرآن کریم نیز ذاتى دین اسلام است. بنابراین، با توجه به اینکه رسول خدا(ص) بارها مردم را به پیروى و اطاعت از عترت و اهل بیتخود(ع) توصیه فرمود به خصوص در واقعه غدیر خم، که آنها را عدل و همسنگ قرآن - که ذاتى اسلام است - معرفى نموده است، به دست مىآید که شخصیت امامان معصوم(ع) نیز، که همگى عترت و اهل بیت پیامبرند، ذاتى دین اسلام است و خدا ایمان و اعتقاد به حقانیت آنها را بر مردم فرض نموده است. از اینرو، نباید گفت: «به طور کلى، نقش شخصیتها در دین (به جز شخصیت پیامبر(ص) که ذاتى دین است) تماما عرضى است.» (45)
2- اعتقاد به آنچه جزو دین است، خواه ذاتى دین باشد یا عرضى آن، لازم است، به ویژه اگر از ضروریات دین باشد; یعنى، اسلام عقیدتى منحصر در ایمان به ذاتیات دین اسلام نیست. کسى که یکى از عرضیات اسلام را که از احکام ضرورى نیز باشد - مثل وجوب نماز یا روزه - انکار کند، کافر و خارج از اسلام است. از اینرو، بر همه مسلمانان لازم است که علاوه بر اعتقاد به ذاتیات اسلام، به عرضیات آن نیز ایمان داشته باشند. بنابراین، نباید مسلمانى را تنها در گرو اعتقاد به ذاتیات دین اسلام دانست.
پىنوشتها
1- ابن سینا، برهان شفاء، قم، نشر مکتبة آیةاللهالعظمى المرعشى النجفى، ص 125
2- ذاتى باب ایساغوجى همان اجزاى ذات و ماهیت است که از آن به مقومات ماهوى - یعنى: جنس و فصل - نیز تعبیر مىشود. طبق این اصطلاح، هر چه خارج از ذات و ماهیتباشد، عرضى است. اما دایره ذاتى باب برهان گستردهتر از ذاتى باب ایساغوجى است; زیرا علاوه بر مقومات و اجزاى ذات، عوارض لازم ذات را نیز که خارج از ذاتند فرا مىگیرد. طبق این اصطلاح، فقط عوارض و صفات غیر لازم، عرضى مىباشند.
3- عبدالکریم سروش، «ذاتى و عرضى در دین» کیان، ش 42، ص 4
4 الى 16- همان
17- براى اطلاع بیشتر، ر. ک. به: خواجه نصیر الدین طوسى، اساس الاقتباس، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1367، ص 418، 422، 435
18- معرفتشناسان غرب موضوع علم معرفتشناسى را باور صادق موجه مىدانند. این نظریه از اساس، باطل است; زیرا اشکالات متعددى در تساوى معرفتبا باور صادق موجه وجود دارد. نویسنده این نقد، به این اشکال در مقالهاى اشاره نموده که به زودى در همین فصلنامه منتشر مىشود.
19- عبدالکریم سروش، همان
20- همو، «پلورالیسم دینى یا صراطهاى مستقیم»، کیان، ش 36، ص 6
21- 22- همو، کیان، ش 42
23- ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، نشر البلاغه، ج 3، نمط 4 / سیدمحمد حسین طباطبایى، نهایة الحکمة، نشر مؤسسه نشر اسلامى، 1362، ص 107
24- صدرالمتالهین شیرزاى، الاسفار الاربعه، بیروت، داراحیاء التراث العربى، ج 3، ص 102 و 104
25- در اصطلاح علم اصول فقه، وى خرق اجماع مرکب نموده است.
26- 27- عبدالکریم سروش، پیشین، ص 10
28- تعریضى استبه مؤلف مقاله «ذاتى و عرضى در دین» که در کتاب «قبض و بسط تئوریک شریعت» دین را صامت مىداند.
29- 30- 31- همان، ص 10 و 11 و 12
32- 33- این بحثیکى از مباحث اولیه علم اصول فقه است که تحت عنوان «حقایق شرعیه» در مباحث الفاظ گنجانده شده است./ ص 13
34- «ن و القلم و ما یسطرون» (قلم: 1)
35- «رب زدنى علما» (طه: 114)
36 الى 42- عبدالکریم سروش، پیشین، ص 13 - 14 - 15
43- مثل سؤالهاى مشابهى که درباره زمان وقوع قیامت، از پیامبر(ص) پرسیده مىشد.
44- 45- همان، ص 15 و 16