اختلاط زنان و مردان در مراکز آموزشى
آرشیو
چکیده
متن
سخن درباره زن و خصوصیات جنسى او و تفاوت و یا عدم تفاوت وى با مرد در ابعاد گوناگون، از جمله حقوق فردى و اجتماعى، همواره در مکاتب و نحلههاى مختلف فکرى، از مباحث مهم و قابل توجه بسیارى از اندیشمندان و صاحبنظران بوده است. در کنار نظرات متعادل و بعضا مطلوب درباره زن و حقوق او، که بیشتر در میان ادیان آسمانى دیده شده است، گاه نظراتى افراطى و شگفتانگیز نیز دیده مىشود که توجیه کننده رفتار بسیار خشن و سبعانه با زنان در عصر جاهلیت و حتى در عصر حاضر و دنیاى متمدن مىباشد. اینگونه نظرات افراطى حتى در میان - به اصطلاح - اندیشمندان مشهور معروف جهان نیز دیده مىشود، اما با رنگ و لعاب علمى.
شاید بتوان با قاطعیت ادعا نمود که اینگونه آراء و نظرات درباره زن و حقوق او از آنجا ناشى مىشود که غالبا صاحبان این اندیشهها یا از زن و توانایىهاى او و حقوق و وظایفش به خوبى آگاهى نداشتهاند و یا نمىخواستهاند آنگونه که شایسته یک زن استبا او برخورد کنند. نتیجه این دیدگاهها سوء استفاده هرچه بیشتر و استثمار این قشر عظیم انسانى است، البته در هر عصرى به سبک و روش خاص خود.
این نکته بر هیچ ذهن بیدار و وجدان آگاهى پوشیده نیست که اینگونه دیدگاهها در هر حال محکوم است، چه متعلق به قدیم باشد و چه عصر حاضر و جهان متمدن. اما شاید بتوان گفت که وجود این اندیشههاى متحجر و خام درباره زنان آن هم در عصر تمدن، که ادعاى پیشرفت و ترقى در تمام حوزههاى علوم و معارف را دارد، به مراتب قبیحتر و محکومتر است.
البته باید به این حقیقت نیز اذعان کرد که پیدایش این آراء و نظرات افراطى درباره مسائل زنان و در پى آن، مطرح کردن تساوى حقوق زن و مرد در تمام جهات و آنچه امروزه به نام «فمینیسم» معروف شده، واکنش محرومیتها و مظلومیتهایى است که در گذشته و حتى اکنون بر زنان رفته است و نتیجه عملکرد غلط و نادرست دستاندرکاران و صاحبان قدرت نسبتبه این قشر عظیم انسانى است. ناگفته پیداست که این میدان جاى طرح مباحثبسیارى است که ورود به آنها در این مجال نمىگنجد. بنابراین، تنها به یکى از ابعاد آن توجه مىشود.
از جمله مسائلى که در این زمینه قابل طرح مىباشد مساله تعلیم و تربیت زنان است. طرفداران و حامیان حقوق زن - عموما - و فمینیستها - خصوصا - بر این نکته اصرار مىورزند که زنان در گذشته از کلیه حقوق از جمله فرصتهاى آموزشى محروم بودهاند. به همین دلیل، به فکر افتادهاند تا در پرتو این اندیشه، شعار تساوى حقوق آموزشى براى زنان و مردان و استفاده از فرصتهاى آموزشى را مطرح کنند. همچنین به خصوص در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، به دلایل مختلف، لزوم اختلاط زنان و مردان را در مراکز و مؤسسات آموزشى مطرح کردهاند. این عده عقیده داشتند که نه تنها دلایل اقتصادى و کمبود امکانات آموزشى توجیهگر اختلاط جنسها در مدارس و دانشگاههاست، بلکه حتى برخى دلایل روانشناختى را نیز براى توجیه آن برمىشمارند.
این نبشتار براى بررسى هر چند اجمالى و مختصر مساله اختلاط زنان و مردان، به خصوص دختران و پسران جوان در مراکز آموزشى، اعم از مدارس و دانشگاهها، سعى دارد تا با استفاده از منابع تحقیقى، که غالبا از نویسندگان غربى است، گامى هر چند محدود در این زمینه بردارد. استفاده از این منابع براى آن است که اثبات شود مساله اختلاط در نظامهاى آموزشى نه تنها غیر علمى و داراى استدلالهاى نوعا سطحى است، بلکه این مساله حتى در میان خود غربىها و به خصوص بعضى کشورهاى اروپایى و امریکا نیز داراى مخالفان بسیارى است. بنابراین، شایسته است محققان و صاحبنظران تعلیم و تربیتبیشتر آن را مورد نقد و بررسى قرار دهند و اجازه ندهند با شعارهاى فریبنده و توخالى طرفدارى از حقوق زنان، بیش از این به حیثیت و عفت و کرامت زنان ستمدیده لطمه وارد شود و نگذارند جاهلیت نوین با شیوههاى جدید، همان نیات جاهلیت قدیم را جامعه عمل بپوشاند.
توضیح برخى مفاهیم
پیش از ورود به بحث، لازم استبعضى از تعابیر و اصطلاحاتى که در مقاله مورد بحث آمده است تعریف شود و توضیحاتى هر چند مختصر و اجمالى درباره آن داده شود.
1- فمینیسم (نهضت آزادى زنان)
فمینیسم (Feminism) که واژهاى فرانسوى است، در اصل به معناى تفکر و اندیشه تساوى حقوق زن و مرد و به تعبیرى، نهضتبراى آزادى زنان مىباشد. ریشه تاریخى این اندیشه به قرنها پیش باز مىگردد ولى به شکل امروزین آن در قرن 19 از کشور فرانسه شروع شد و گسترش یافت و هماکنون در سراسر جهان، به خصوص در کشورهاى غربى و امریکا، داراى هواخواهان قابل توجهى است.
متفکران و صاحبنظران این مکتب فکرى معتقدند که زنان در طول تاریخ به انحاى گوناگون تحتستم بوده و همیشه این مردان بودهاند که با تفکر مردسالارى و حاکمیت و تسلط بر زنان، از آنها بهرهکشى کردهاند و از این طریق، قشر عظیمزنانگرفتارمحرومیتهاىشدیدىدر تمام زمینهها شدهاند، اکنون نوبت آن فرا رسیده است تا زنان از این وضع اسفبار نجاتیافته،به حقوق از دست رفته خویش برسند. اینان معتقد به برابرى کامل زنان با مردان در تمام زمینهها و حقوق گوناگون مىباشند و طرفدار جدى آزادى زن و تساوى حقوق آنها با مردان مىباشند.
یکى از تبعات و پیامدهاى این طرز تفکر پیدایش اندیشه اختلاط زن و مرد در تمام شؤون زندگى و به خصوص در آموزش و تحصیل بوده است. طرفداران این مکتب معتقدند که زنان باید در تمام سطوح تحصیلى و تحقیقى و علمى و در تمام مؤسسات، در کنار مردان و هماهنگ با آنها به صورت مختلط به تحصیل و فعالیتهاى علمى بپردازند.
2- تعلیم و تربیت غیر مختلط
تعلیم و تربیت غیر مختلط یا به تعبیر دیگر، آموزش غیر مختلط به معناى آن است که هر کدام از دو جنس زن و مرد یا دختر و پسر در مدارس و مؤسسات آموزشى جدا و مستقل از هم مشغول به تحصیل باشند در این شیوه از آموزش، به طور اخص و در معناى واقعى آن، در مدارس و آموزشگاهها، از اول ابتدایى تا دبیرستان و حتى دانشگاهها، زنان و دختران جداى از مردان و پسران مشغول به تحصیل بوده و حتى پایوران آموزشى و هیاتهاى علمى و نیز پایوران ادارى این مؤسسات زنانه و یا مردانهاند. البته این سبک از آموزش، که از گذشته مرسوم بوده است، هم اکنون به این صورت خاص در هیچ یک از کشورهاى موجود جهان، حتى کشورهاى اسلامى، اجرا نمىشود، مگر به صورت نادر.
بنا به گفته بعضى از محققان، آموزش غیر مختلط خود به سه صورت اجرا مىشود:
الف. شیوهاى که در آن، هم دانشآموزان و هم پایوران آموزشى از یک جنس باشند (کاملا مردانه یا زنانه);
ب. شیوهاى که در آن، اگرچه دانشآموزان همگى از یک جنس مىباشند، ولى پایوران آموزشى آن مختلط مىباشد;
ج. شیوهاى که در آن ساختمانهاى آموزشى به صورت مختلط است، ولى آموزشها در کلاسهاى جدا و تفکیک شده اجرا مىشود.
هر یک از این شیوهها و سبکهاى آموزش غیر مختلط در مناطقى از جهان عملا در دست اجراست.
3- تعلیم و تربیت مختلط
تعلیم و تربیت مختلط به این معناست که دو جنس زن و مرد یا دختر و پسر در یک مؤسسه آموزشى و حتى در یک کلاس مشغول به تحصیل باشند. در این شیوه از آموزش، که یکى از پیامدهاى تفکر فمینیستى است، بدون در نظر گرفتن جنس دانشآموزان و دانشجویان برنامههاى آموزشى اجرا مىشود و از این نظر، هیچ محدودیتى براى آنها وجود ندارد. این سبک تعلیم و تربیت که سبک نو و جدیدى است، از اواخر قرن نوزدهم به صورت جدى و گسترده شروع شد و در قرن بیستم به اوج خود رسید. ولى از آنجا که در مناطق گوناگون دنیا فرهنگهاى مختلف از آن استقبال قابل توجهى نکردهاند، هماکنون بسیار محدود و تنها در بعضى از کشورها، آنهم در بعضى از مؤسسات و سطوح اجرا مىشود. غالب مدارس امریکا با این روش اداره مىشود.
مقابله با آموزش مختلط به دلیل پیامدها و تبعات منفى و سوئى که داشته، از همان ابتداى کار شروع شده است و هنوز هم حتى در کشورهاى غربى، به خصوص اروپایى، به شدت ادامه دارد.
نگاهى به پیشینه تاریخى اندیشه اختلاط جنسها در آموزش
تاریخ تعلیم و تربیت منعکس کننده تغییراتى چشمگیر در زمینه نگرشهایى است که بازگو کننده تحول تجربیات انسان از ساده به پیچیده در شیوه زندگى است. همزمان با گسترش نقش زنان و مردان در اجتماع، تلاشهایى نیز براى به دست آوردن شکل مناسبى از تعلیم و تربیت صورت گرفت.
در تمدنهاى اولیه، شهروندان به صورت غیر رسمى و غالبا در میان خانوداهها به صورت جدا و تنها تربیت مىشدند معنا و مفهوم «تعلیم و تربیت» یادگیرى شیوه زندگى بود. بنابراین، همچنان که تمدنها پیچیدهتر مىشد، تعلیم و تربیت نیز رسمىتر، سازماندهىشدهتر و فراگیرتر مىگردید و در غالب جوامع، نظیر چین و یونان باستان تلاشهاى اولیه بیشتر بر تعلیم و تربیت مردان متمرکز بود. این شیوه، به خصوص در مغرب زمین، در سطحى گسترده تا اواخر قرون وسطى ادامه داشت. اصولا در این دوران طولانى و تاریک، چیزى به نام حق تعلیم و تربیتبراى زنان و به تعبیرى، فرصتهاى برابر آموزشى براى زنان و مردان مطرح نبوده، بلکه حتى مىتوان گفت: در این دوره تاریخى، تعلیم و تربیت تنها براى قشر خاصى از مردم جامعه در جوامع مغربزمین میسور بود زنان و دختران از این نعمت محروم بودند.
این در حالى بود که مشرق زمین و به ویژه سرزمینهاى اسلامى، دوره اوج شکوفایى علم و تمدن را سپرى مىکرد و در سایه فرهنگ والا و علمپرور اسلام، در تمام شهرها و حتى روستاها، مدارس و مکتبخانهها امکان تحصیل و آموزش براى بسیارى از مردم و حتى در مواردى براى زنان فراهم بود. در اواخر قرون وسطا و شروع عصر نوزایى، ابتدا زمزمه فرصتهاى برابر آموزش براى تمام کودکان توسط افرادى نظیر مارتین لوتر آغاز شد و پس از انقلاب صنعتى و روىآورى جامعه صنعتى آن روز به نیروى کار ارزان قیمت زنان، توجه جامعه به این قشر عظیم جلب شد.
این تغییرات در شیوه زندگى و جایگاه زنان در جامعه، تحول شگرفى ایجاد نمود و آنها را از محصور بودن در خانهها رها کرد از این پس، زنان دوشادوش مردان در بیرون از خانه در کارخانهها و کارگاههاى تولیدى مشغول به کار مىشدند. تغییرات عظیم اقتصادى و اجتماعى در این جوامع تازه صنعتى شده، لزوما تغییرات و تحولات آموزشى را نیز در پى داشت. نتیجه این تحولات توجه هر چند اجمالى و مختصر به حقوق زنان و دختران در تساوى فرصتهاى آموزشى بود. به رسمیتشناختن این حقوق ابتدا توسط عامه مردم و سپس از طرف مجامع قانونى، به تدریج در تمام کشورها یکى پس از دیگرى دنبال شد.
از نکات مهم و قابل توجهى که غالبا طرفداران و حامیان تعلیم و تربیت مختلط به آن استناد مىکنند، تساوى حقوق زنان و مردان در فرصتهاى آموزشى و استفاده از امکانات آموزشى در جامعه است، به طورى که بسیارى از آنها این مساله را ریشهیابى کرده و نزاع بر سر آن را حتى به قرون اولیه و دانشمندان دوران باستان نسبت دادهاند و معتقدند که دو فیلسوف و دانشمند بزرگ یونان باستان (افلاطون و ارسطو) در این زمینه، داراى نظریات متفاوتى بودهاند. ظاهرا افلاطون اولین و بزرگترین مدافع تساوى جنسهابودهاست. در مدینه فاضله افلاطون زنان همانند مردان داراى حقوق و وظایف و فرصتهاى آموزشىمساوىمىباشند.باوجوداین،افکار افلاطون پس از خودش و در طى قرونمتمادى، تاثیر چندانى بر تعلیم و تربیت نگذاشت و انحصار تعلیم و تربیتبراى مردان، که مورد حمایت ارسطو نیز بوده، رواج داشته است.
ارسطو معتقد بود همچنان که هر کدام از زنان و مردان داراى کارکردهاى متفاوتى هستند، به ناچار باید آموزشهاى متفاوتى داراى برنامههاى آموزشى متفاوتى نیز ببینند.
اگرچه در رویکرد جدید به حقوق زنان در عصر نوزایى و پس از آن، هم سان با نظرات افلاطون تساوى زنان و مردان در تمام شؤون حیات مورد توجه بوده اما آنچه عملا در جامعه اجرا مىشد، محرومیت زنان از بسیارى از حقوق از جمله امکانات و فرصتهاى آموزشى بوده است. تنها عده کمى از آنها موفق به حضور در مراکز و مؤسسات آموزش گردیدهاند.
نکته قابل توجه اینکه از پیش از عصر نوزایى تا اواسط قرن نوزدهم، کلیه آموزشهابراىزناندر مؤسسات آموزشى و تربیتى کاملا جدا از مردان و به صورت تفکیکى و غیر اختلاطى بوده است. شاید تا آن زمان، موارد بسیار نادرى پیدا مىشد که زنان و دختران جوان در کنار جنس مخالفودرمدارس مختلط آموزش ببینند. از اینرو، تعلیم و تربیت مختلط پدیدهاى کاملا جدید بوده و در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، به صورت گستردهترى در بعضى کشورهاى غربى به عنوان یکى از اصول پذیرفته شده فلسفه تعلیم و تربیتمطرحشدهاست.ایناصلپیشاز اینزمان، نه تنها در عمل به آن هیچ توجهى نمىشد، بلکه حتى به وسیله مربیان و اندیشمندان تعلیم و تربیتبه عنوان یک نظریه نیز مطرح نشده بود. البته به عقیده بعضى از محققان، از اواخر قرن هجدهم و اوایلقرننوزدهم،تعلیم و تربیت مختلط به عنوانیکنهضتعملى، یک تجربه جدید و یک موضوع نظرى قابل بحث، دیدگاههاى رایج آموزشى راتحتتاثیر قرار داده بود. در واقع،تعلیم و تربیت مختلط پدیده جدیدى بود که به افزایش فرصتهاى آموزشى براى زنان مربوط مىشد و آن هم به نوبه خود، بازتابى از تغییرات اقتصادى و اجتماعى در قرون اخیر بود.
به اعتقاد دیگران، در قرن شانزدهم در نتیجه نهضت اصلاحى پروتستانها و حمایتهاى مارتین لوتر، مدارس مختلط به صورت بسیار محدود و در نواحى خاصى ظهور کرد، بعدها حضور دختران و پسران با هم در مدارس مختلط در کشور امریکا توسط گروهى موسوم به «انجمن دوستان» ترویج گردید که زمینهاى براى تاسیس مدارس مختلط در قرن نوزدهم در آن کشور بود. بدینروى، اولین کشورى که در آن تعلیم و تربیت مختلط شروع شد و بعدها گسترش یافت امریکا بود، به طورى که شروع این شیوه آموزش در قرن نوزدهم و سپس گسترش آن در قرن بیستم آنچنان که در این کشور شایع بود در هیچکدام از دیگر کشورهاى دنیا، حتى در ممالک غربى، چنین نبود.
به اعتقاد بیشتر صاحبنظران و حتى طرفداران تعلیم و تربیت مختلط، بزرگترین عامل و عمدهترین دلیل گسترش این مدارس در امریکا پس از مطرح شدن تساوى حقوق زنان، عامل اقتصادى بوده است، آنها آموزش مختلط دختران و پسران را آخرین راه چاره دانسته و تنها به دلایل اقتصادى پذیرفتند. حتى مناطقى نظیر انگلستان، که تعلیم و تربیت مختلط را پس از امریکا و در سطحى محدودتر آغاز کردهاند، یکى از مهمترین عوامل آن را عامل اقتصادى برشمردهاند. گسترش نظام آموزشى به صورت مختلط پس از امریکا در کشورهاى دیگر به کندى و بسیار محدودتر بوده است. در ابتدا بیشتر کشورهاى طرفدار مذهب پروتستان و همچنین مناطقى که داراى نظامهاى سیاسى و آموزشى الحادى و ژغیر مذهبى بودند - نظیر شوروى سوسیالیستى - پذیراى آن شدند. بیشتر کشورهایى هم که به استقبال تعلیم و تربیت مختلط رفتند تنها در سطوح خاصى از نظام آموزشى آن را اجرا کردند. بنابراین، در بسیارى از کشورهاى اروپایى، تنها مدارس ابتدایى، آموزشکدهها و دانشگاهها، آن هم در موارد معدودى، به صورتمختلط اداره مىشوند و در سطوح متوسطه، بیشتر مدارس غیر مختلط مىباشند. البته نقش دانشگاههاى دولتى امریکا در پایهگذارى و استحکام نظام آموزشى مختلط در آن کشور بسیار قابل توجه و مؤثر بوده است.
گرچه امروزه در بسیارى از کشورهاى طرفدار مذهب پروتستان و نیز کشورهایى نظیر روسیه، چین، هلند، یوگسلاوى، لهستان و کشورهاى اسکاندیناوى و بیشتر مدارس دولتى امریکا اداره مدارس به صورت مختلط معمول و رایج است، به طورى که در امریکا از دهه 1950 و نیمه دوم قرن بیستم، تعلیم و تربیت مختلط در تمام سطوح آموزشى از ابتدایى تا دانشگاه دست کم، در مؤسسات آموزشى دولتى، یک واقعیت غیر قابل انکار بوده، اما هنوز در بیشتر کشورهاى جهان، مدارس به صورت غیر مختلط اداره مىشود. در بیشتر کشورهاى داراى مذهب کاتولیک در اروپا و امریکا، حتى فرانسه و انگلستان و نیز بسیارى از مدارس متوسطه و آموزشکدهها در خود امریکا و امریکاى لاتین و بیشتر کشورهاى شرقى، به خصوص مناطق مسلماننشین، هنوز دختران در مدارسى جدا از پسران تحصیل مىکنند و نیز در کشورهایى نظیر بلژیک، آلمان، اتریش، مجارستان، اسپانیا، ایتالیا و یونان در سطح مدارس متوسطه از آموزش مختلط استقبال نشده است.
موافقان و مخالفان آموزش مختلط
از زمانى که این پدیده جدید - یعنى: نظام آموزشى مختلط - به تدریج در نظامهاى آموزشى کشورهاى جهان مطرح شد، بسیارى از دانشمندان و صاحبنظران در علوم گوناگون، به خصوص علوم تربیتى و علوم اجتماعى درباره آن به بحث و بررسىهاى گستردهاى پرداختهاند. عدهاى از آنها با بیان استدلالهایى، از آن حمایت کرده و آن را شیوه مطلوبى براى تحصیل کودکان، اعم از دختر و پسر، دانستهاند. در مقابل، عده بیشترى از آنها ضمن مخالفتبا آن، به بیان مضرات و آثار سوء آن پرداخته و آن را یک نظام آموزشى مضر و غیرمطلوب دانستهاند.
قبل از هرگونه پیشداورى در اینباره، ابتدا برخى از این نظرات موافق و مخالف با استفاده از منابع معتبر نقل مىشود تا ابتدا خواننده خود به قضاوت بنشیند، سپس انتقادات هر چند مختصرى درباره این نظام آموزشى ارائه خواهد شد.
الف - نظر موافقان
از میان آنچه موافقان و حامیان تعلیم و تربیت مختلط از آن به عنوان مستندات و دلایل روىآورى جوامع گوناگون ذکر کردند، مهمترین آنها بدین قرار است:
1- تعلیم و تربیت مختلط از نوع غیر مختلط آن اقتصادىتر است. شاید رایجترین دلیلى که بیشتر حامیان آموزش مختلط بدان استناد مىکنند، اقتصادى و با صرفه بودن آن است. آنها معتقدند که آموزش و تحصیل دختران جوان و زنان در کنار پسران و مردان بسیارى از هزینههاى اقتصادى را کاهش مىدهد و به عکس، اگر دو جنس در مدارس جدا از هم و در عرض یکدیگر تحصیل کنند داراى هزینههاى اضافى بسیارى خواهد بود.
2- غالبا گفته مىشود جو اخلاقى مؤسسات آموزشى مختلط بهتر از مؤسسات غیر مختلط است و به تعبیر دکتر هریس، در مدارسى که داراى فضاى باز جنسى است و در آن دختر و پسر با هم هستند، هیچ مشکل جنسى و گرایشات جنسى به طرف مقابل وجود ندارد، ولى در مدارس مجزا و غیر مختلط، افراد با تمایلات و گرایشات جنسى رشد مىکنند.
3- تعلیم و تربیت مختلط با عدالت و انصاف سازگارتر است و موجب مىشود همه دانشآموزان، اعم از دختر و پسر، در کنار هم از همه فرصتهاى تحصیلى و امکانات آموزشى استفاده کنند.
4- تجربه تحصیل و آموزش دختران و پسران جوان در مدارس مختلط براى کارهاى گروهى آنها در آینده مفیدتر است.
5- مردان و زنانى که در مؤسسات آموزشى با فضاى باز و بدون قید و بند جنسیتى تحصیل و کار مىکنند، براى کارهاى مشترک در آینده در ساختن جهانى بهتر، آمادگى بیشترى خواهند داشت.
در حقیقت، آنچه را موافقان و طرفداران تعلیم و تربیت مختلط براى توجیه آن ارائه مىدهند بعضا دلایلى است اعم از مدعا. مقصود و محتواى این ادله در واقع، اثبات این مطلب است که به هر صورت، آموزش و تحصیل و تعلیم و تربیت در تمام سطوح براى زنان همانند مردان لازم است و آنها نباید از این موهب الهى و فرصتهاى ممکن محروم باشند. این موضوع منافات با این ندارد که آنها نیز همانند مردان در مؤسسات آموزشى و مدارس مستقل مشغول تحصیل شوند و دقیقا همان فرصتها و امکانات آموزشى برایشان فراهم باشد. به عنوان مثال، برخى از طرفداران نظام آموزشى مختلط اظهار مىدارند که در یک جامعه مردمسالار، زنان باید به همه شغلها و حرفهها دسترسى داشته باشند. از اینرو، لازم است در مؤسساتى تحصیل کنند که آنها را براى آن شغلها و حرفهها آماده مىکند. یا گفته مىشود: از آنجا که برخى از زنان یا ازدواج نمىکنند و یا در ازدواج شکست مىخورند و از ادامه آن محروم مىشوند، براى آنها تعلیم و تربیتى مناسب است که همانند مردان به انگیزه اشتغال باشد.
نهایت چیزى که مىتوان از این کلام فهمید این است که مراکز و مؤسسات آموزشى نباید در انحصار مردان باشد، بلکه چنین مراکزى براى زنان نیز باید وجود داشته باشد تا ضمن تحصیل آنها و کسب معلومات و معارف بیشتر، براى کسب درآمد و شغل نیز آماده شوند، اما سؤالى که مطرح مىباشد این است که به چه دلیلى حتما باید اینگونه مؤسسات به صورت مختلط وجود داشته باشد و زنان در کنار مردان به تحصیل بپردازند؟ وانگهى این مساله را چگونه توجیه مىکنند که حضور زنان در این مراکز با این هدف، گاهى نقض غرض بوده است و به آنچه که باید برسند، نایل نمىشوند؟
ب - نظر مخالفان
چنانکه اشاره شد، بیشتر دانشمندان و صاحبنظران علوم تربیتى و علوم اجتماعى با تعلیم و تربیتبه شیوه مختلط به مخالفت پرداخته و آن را مخالف علایق و خصوصیات و نیازهاى جنسى هر کدام از دو جنس و نیز مخالف علایق و ویژگىهاى فرهنگى در جوامع گوناگون دانستهاند. بررسى جدا و مفصل هر کدام از مواردى که محققان در مخالفتبا نظام آموزشى مختلط به آن پرداختهاند، مجال بیشترى مىطلبد. در این مختصر، تنها به برخى از آنها به اختصار اشاره مىشود:
1. بیشترین مخالفتها به تفاوتهاى زیستى و روانى دو جنس زن و مرد و در نتیجه، تفاوت آنها در نیازهاى آموزشى اشاره دارد. به نظر بعضى از محققان. نیازهاى آموزشى آنها به دلیل تفاوتهاى موجود، آنقدر متفاوت است که آموزش یکسان و مشابه براى هر دو جنس غیر ممکن مىنماید و برنامهریزى آموزشى واحد براى هر دو گروه بسیار مشکل و به سختى قابل اجراست. چنین برنامههایى با ویژگىها و نیازهاى هیچکدام از دو جنس موافق نبوده و مطابق با پایینترین استانداردهاى علمى در جهان مىباشد.
2. به دلیل تفاوتهاى موجود، به خصوص اختلاف دختران و پسران در زمینه بلوغ، رقابتها در مدارس مختلط نابرابر شده و این موضوع معمولا عامل دلسردى پسران و افت تحصیلى آنان و بعضا ناراحتىهاى روحى آنها مىشود.
3. تعلیم و تربیت مختلط مانع رشد بیشتر توانایىهاى ویژه و نامحسوس زنانه در دختران جوان و توانایىهاى ویژه و نامحسوس مردانه در پسران جوان مىشود.
4. هر یک از دانشآموزان دختر و پسر در صورتى مىتوانند با کیفیتبهتر و مطلوبترى به تحصیل ادامه دهند که با همجنسهاى خود در یک کلاس تحصیل کنند و حتى داراى پایوران آموزشى و ادارى همجنس خود باشند. به گفته یکى از محققان به نام آستن (Astin) ،وقتى هم دانشجویان و هم اعضاى هیات علمى یک آموزشکده عمدتا از یک جنس باشند، تحصیل دانشجویان در آن مؤسسه آموزشى تاثیرات مثبتبسیارى در پى خواهد داشت. در تحقیقات دیگرى نیز ثابتشده است که مهمترین عامل تبیین الگوهاى شغلى موفق براى زنان تحصیل آنها در مؤسسات آموزشى زنانه است، نه مختلط.
5. تحصیل دانشآموزان دختر و پسر در مؤسسات آموزشى مختلط سلامتى جسمى و روحى آنها، به ویژه دختران، را به مخاطره مىاندازد.
6. دلبستگىها و جذابیتهاى هر کدام از دو جنس زن و مرد براى دیگرى، به خصوص در دوران جوانى و نوجوانى - که البته طبیعى است - در آموزشگاههاى مختلط، علاوه بر افت تحصیلى، عدم موفقیتهاى لازم و مناسب و بىبندوبارىهاى اجتماعى و اخلاقى را به دنبال دارد که کار مدیران این نوع مؤسسات را با مشکلات بسیارى مواجه مىکند.
7. اختلاطهاى اجبارى بین دختران و پسران جوان، به ویژه در مدارس متوسطه، آنها را به ازدواجهاى زودرس و بدون توجه به مسائل لازم و ضرورى آن مىکشاند. البته نیاز به گفتن نیست که منشا بسیارى از طلاقها و جدایىها و در نتیجه، فسادها و بىبندوبارىهاى اخلاقى زنان و مردان بیوه و مجرد، همین ازدواجهاست.
8. تعلیم و تربیت مختلط با حفظ دقیق تمام تفاوتهاى اجتماعى، عقلانى و فیزیکى دو جنس و در نظر گرفتن کلیه نیازهاى زیستى و روانى و تحصیلى و همچنین گرایشهاى تحصیلى و شغلى آنها غیر ممکن است. به عبارت دیگر، ملاحظه این تفاوتها و نیازها و گرایشها و سپس برنامهریزى بر اساس آنها و آنگاه اجراى آنها و عمل بر اساس این موارد، تنها در تعلیم و تربیت غیر مختلط میسر است، نه مختلط. البته این به معناى آن نیست که محتوا و نیز شیوه آموزش دو جنس مرد و زن باید کاملا متمایز و مخالف هم باشد، بلکه با توجه به همه جوانب، ممکن است از بسیارى جهات دو برنامه آموزشى با هم مشترک نیز باشند، ولى مهم درنظرگرفتن تفاوتهاىدو جنس است (که بعدا به آن اشاره خواهد شد.)
این موارد تنها گوشهاى از توجیهات و دلایل کسانى است که با تحصیل زنان و مردان و دختران و پسران در مدارس مختلط و در کنار هم مخالفاند و با توجه به همین مسائل یاد شده است که هنوز هم عده بسیارى از اندیشمندان تعلیم و تربیتوعلماىصاحبنظر در علوم انسانى با آن به مقابله برمىخیزند و هر روز این مخالفتها ابعاد گستردهترى پیدا مىکند.
نقد و بررسى
در طول تاریخ، کم نبودهاند افراد و مللى که در اثر افراطها و تفریطهاى بسیار در شؤون گوناگون حیات خود گرفتار مصایب و مشکلات عدیدهاى شده و به ورطه نابودى و هلاکت افتادهاند. در تمام این موارد، آنها چوب جهل و نادانى خود را خوردهاند. به فرموده امیرالمؤمنین على(ع)، «لا ترى الجاهل اما مفرطا او مفرطا.» این موضوع در ابعاد گوناگون حیات بشر و در زمانها و مکانهاى متعدد رخ داده و متاسفانه در بسیارى موارد، به جاى آنکه درس عبرتى براى آیندگان باشد، همان اشتباهات در سایه جهالت و نادانىهاى او باز هم بروز کرده است. مساله حقوق زنان و تساوى حقوق آنان با مردان و مواردى از این نوع، که از داغترین مباحث محافل - به اصطلاح - روشنفکرى و آزادىخواهى امروز است، نیز از این قاعده مستثنا نیست.
تعلیم و تربیت زنان و نیز آموزش آنها به شیوه مختلط از جمله مباحثى است که بسیارى از - به ظاهر - صاحبنظران در اثر جهل نسبتبه مبانى علمى دقیق آن و عدم توجه کافى و یا شاید بعضا با داشتن اغراض و اهداف خاص اجتماعى و فرهنگى به آن دامنزده و در این مسیر، دچار اشتباهات فاحشى شدهاند; اشتباهاتى که گاهى به قیمت نابودى و لاکتبسیارى از زنان و مردان جوان و تباهى یک جامعه تمام شده است.
با توجه به آنچه در سیر تاریخى این بحث گذشت و نیز نظرات موافقان و مخالفان تعلیم و تربیت مختلط، تذکر چند نکته درباره این پدیده جدید در تعلیم و تربیت ضرورى به نظر مىرسد:
1- تلقى غلط از تساوى حقوق زن و مرد
همچنانکه گذشت، از عصر نوزایى به بعد، به ویژه از زمان وقوع انقلاب فرانسه، به زنان و آنچه که «حقوق زن» نامیده مىشود، نگاه جدیدى افکنده شد. طرفداران حقوق زن شعار «تساوى حقوق زنان و مردان» را با آب و تاب فراوانى سردادند و براى احقاق آن، به قول خودشان، سر از پا نشناختند. شاید بتوان گفت از آثار مثبت این دیدگاه آن بود که به استعدادها و توانایىهاى زنان بیش از گذشته توجه شده و زنان و دختران جوان تا حدى از محرومیتهاى گذشته نجات یافتند و توانستند همانند مردان از نعمت علم و دانش بهرهمند شوند. اما از سوى دیگر، از تبعات و آثار به جاى مانده از آن چنین استنباط مىشود که در این رویکرد جدید، بین «تساوى حقوق زنان و مردان» و «تساوى زیستى و وظیفهاى آنها» خلط شده است. اینکه زنان نیز مانند مردان بخشى از جامعهاى را تشکیل مىدهند و آنها نیز داراى حقوقى مىباشند، که رعایت آن بر همگان لازم است، مطلبى بدیهى و غیر قابل انکار مىباشد.
زنان همانند مردان از سازندگان و بنیانگذاران تمدن بشرى و فرهنگهاى ملل متمدن بودهاند و اگر در این زمنیه، ارزش وجودى و نقش آنها بیش از مردان نباشد، به یقین کمتر نخواهد بود. آنها به عنوان یکى از محورىترین اعضاى خانواده در کنار مردان گرمابخش کانون خانواده بوده و سازندگان و مربیان مردان و زنانى بودهاند که جهان متمدن امروزى به سرپنجه تدبیر آنها پایدار است. بسیارى از موفقیتها و پیروزىهایى که به ظاهر مستند به مردان است، از وجود آنها سرچشمه گرفته است. نادیده گرفتن زن و چشمپوشى از نقش سازنده او در معمارى جوامع و تمدنهاى گذشته و حال نتیجهاش جامعهاى بىروح و سرد است که هیچ ارزشى نخواهد داشت. بنابراین، زنان نیز حقوقى دارند که هیچ خردمند منصفى نمىتواند منکر آن باشد و از آن چشمپوشى کند.
اما اصلىترین و مهمترین حق زن آن است که توانایىها و استعدادها و ویژگىهاى فطرى و طبیعىاش مورد توجه قرار گیرد; یعنى: توجه به هر آنچه زن بودن او را مىسازد و او را از مردان متمایز مىکند و رعایت آنها از حقوق اوست. شاید بزرگترین ستمى که تاکنون در حق این گروه عظیم شده است آن بوده که در سایه شعار «تساوى حقوق زنان و مردان»، زن را مرد انگاشته و جامه مرد بر او پوشاندهاند. نتیجه چنین عملکرد غلطى آن است که انتظاراتى از او داشته باشیم که از مردان داریم و این یعنى تساوى انگاشتن آنچه در واقع مساوى نیست و این عین بىعدالتى و بىانصافى در حق زنان است.
اصولا مساوى دانستن زنان و مردان در بسیارى از شؤون حیات فردى و اجتماعى ناعادلانه است. بنابراین دیدگاه غلط بود که پس از سردادن شعار «تساوى حقوق زنان و مردان» و براى حمایت از حقوق زنان، تمام آنچه را به عنوان حقوق فردى و اجتماعى براى مردان قایلاند براى زنان نیز در نظر گرفتند و متاسفانه هنوز هم این دیدگاه نادرست و غلط در غالب تفکرات - به ظاهر - پیشرفته در تمام صحنهها ادامه دارد. آنچه در حال حاضر، در جهان، به خصوص در جهان غرب، به نام فمینیسم (نهضت طرفدارى از حقوق زنان) مطرح مىباشد رهاورد همان دیدگاه است; همان افکار و دیدگاههاى غلطى که آثار و پیامدهاى آن دامن تمام جوامع را آلوده و به نام طرفدارى از حقوق زنان، زن و حقوق او را کاملا مسخ و نابود کرده است.
همانگونه که گفته شده در سایه نگاه جدید به زن، از جمله حقوقى که براى زنان مطرح شده، حق استفاده از فرصتهاى آموزشى برابر بوده است. توجه به این حق بجا و شایسته بوده، ولى با تصورات غلط و نادرستى که از زنان و نیازها و خواستههاى فطرى آنها داشتهاند و با بىتوجهى به تفاوتهاى فاحشى که بین زنان و مردان در زمینههاى گوناگون وجود دارد، به دنبال تهیه برنامههاى آموزشى رفتهاند که در غالب موارد، براى هر دو جنس یکسان بوده است. در غالب کشورهاى جهان، از جمله کشورمان ایران، آموزش در سطوح ابتدایى تا دانشگاه براى دختران و پسران داراى یک برنامه واحد و همانند بوده است; محتواى دروس، شیوه تدریس و سبک مدارس و کلاسها و حتى برنامههاى اوقات فراغت و نیز کلاسهاى فوق برنامه براى هر دو گروه یکسان تدارک دیده مىشده است، در حالى که به ویژه امروزه بر دانشمندان اهل خرد پوشیده نیست که دو جنس زن و مرد در ابعاد گوناگون، داراى تفاوتهاى فاحشى هستند، به نحوى که یک برنامه آموزشى با نادیده گرفتن آن تفاوتها نمىتواند یک برنامه کامل، موفق و کارآمدى باشد.
در بیشتر کشورهاى جهان، با اینکه مدارس غالبا به صورت غیر مختلط اداره مىشود، ولى برنامههاى همه آنها، اعم از برنامههاى اصلى و جنبى، به صورت واحد و همانند تهیه و اجرا مىشود.
این در حالى است که در بعضى مناطق جهان نظیر کشور اسپانیا، مواد آموزشى در هر نظام براى هر یک از دو جنس دختر و پسر متفاوت بوده و براى هر کدام از آنها به طور جداگانه، کتابهاى درسى متناسب با خودشان و با توجه به نیازهاى آنها تهیه و تدارک دیده شده است. این پدیده مىتواند نویدبخش حرکتى جدید در برنامهریزىهاى آموزشى و درسى در سطح جهان و توجه بیشتر به این نوع تربیتها و آموزشها باشد; تربیتى که در آن، به برنامههاى آموزشى و درسى هر کدام از دو جنس به صورت مجزا نگاه شده است و تفاوتها و تمایزها و همچنین مشابهتها در نظر گرفته مىشود; نه تنها در تدارک مدارس و آموزشگاهها و کلاس درس و نیز پایوران ادراى، بلکه حتى در محتواى کتب درسى نیز این تفاوتها و مشابهتها در نظر گرفته شود. طبیعى است که با چنین نگرش و حرکتى، مىتوان به تربیت صحیح و هر چه بهتر هر یک از دو جنس مرد و زن نایل شد و تنها از این طریق است که حقوق هر کدام از آنها به بهترین صورت مراعات خواهد شد.
انسانها همانند دیگر موجودات عالم هستى،داراىتفاوتهاىبسیارو اختلافات فراوانىاند. آنها به تناسب سن و رشد، جنس، وزن، قد و قامت، شرایط عقلى، احساس و ادراک، رنگ چهره، مو و چشم، سلامت و بیمارى، کمال و نقص و بسیارى موارد دیگر با هم تفاوتهایى دارند. از تفاوتهاى آشکار نسل بشر، تفاوت در جنس استبه گونهاى که بشر به دو طبقه یا دو گروه بزرگ زنان و مردان تقسیم مىشود، گو اینکه بین افراد هر طبقه نیز تفاوتهاى بسیارى به چشم مىخورد.
زن و مرد هر دو انساناند، اما در عین حال، تفاوتهایى در ساختبدن، جنبههاى درونى، ویژگى روانى و عقلانى و حتى در ابعاد مربوط به رشد بین آنها وجود دارد. وجود تفاوتهاى یاد شده این اندیشه را در ذهن مربیان بیدار کرده است که تربیتبا در نظر گرفتن اصل تفاوتها، باید به پیش برود و به عبارتى، باید دو جنسى باشد; چرا که بیشتر مربیان وجود اختلاف اساسى بین دختران و پسران را قبول دارند.
براى کسى که بخواهد موجودات انسانى را طبقهبندى کند، چیزى روشنتر و مشخصتر از طبقهبندى انسان به دو جنس زن و مرد نیست. از هنگامى که او حتى به صورت یاخته کوچک است که با چشم غیر مسلح دیده نمىشود، اختصاصا ویژگىهاى یکى از دو جنس زن یا مرد را داراست. این مساله به عنوان ثابتترین عنصر شخصیت هر فرد متجلى مىشود. اختلاف اساسى و بنیادین بین این دو گروه جنسى در جنبههاى گوناگون، در علوم جدید به اثبات رسیده است;ازقبیل:تفاوت بینرشداستخوانبندى، رویشدندانها، غدد تناسلى، بلوغ، فعالیتهاى حرکتى، نوع بیمارىها، استعدادهاى ذهنى، حافظه و دقت در جزئیات، علاقه به نوع رشتههاى تحصیلى، علاقه به انواع خاصى از شغلها و بازىها و مطالعاتى که در اوقات فراغتبه سراغ آن مىروند و حتى روشهایى که هر کدام از دو جنس دختر و پسر در نوع خاصى از بازى آن را به کار مىگیرند و...
با ملاحظه و دقتنظر در این تفاوتها و تنوعات بىشمار دو جنس، آیا نمىتوان به این نتیجه روشن دستیافت که دست نامرئى و قدرتمند آفرینش هر کدام از این دو جنس را در تمام مراحل حیات و در تمامى زمینهها، به سمتخاصى هدایتمىکند تا این دو جنس به ظاهر مخالف و متضاد، مکمل یکدیگر بوده و با رعایت تمام و کمال وظایف خود، حیات انسانى را هر چه کاملتر به سوى اهداف عالىاش رهنمون باشند؟ توجه به همین تمایزها و وجوه افتراق است که اختصاص انواع فعالیتها بر حسب جنس همیشه جزئى از سنن اجتماعى به شمار رفته است و دقیقا به همین دلیل اسلام با حفظ کرامت و عظمت زن، مسؤولیت و وظیفه او را متناسب با خصوصیات فیزیکى و روحى و روانى او معین کرده است. بنابر همین مبنا، هر نوع فعالیت و شغلى را در صحنه اجتماع براى زن روا نمىدارد و براى مرد نیز به همین سیاق; چرا که هر کدام براى هدف خاصى خلق شدهاند و وظیفهاى ویژه به عهده دارند; «قال ربنا الذی اعطى کل شىء خلقه ثم هدى.» (طه:50)
وجود این تفاوتها درنوع خلقت نه تنها نقص نیست، بلکه به تمام معنا، کمال است; زیرا هر کدام از این دو در انواع و اقسام خود، براى فعالیتها و وظایف ویژهاى منظور شدهاند، اما هماهنگ و همساز، پس نفس تفاوت و تمایز داراى برنامه و هدفمند است: «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى وجعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم.» (حجرات: 13) خداوند نیز با توجه به همین تفاوتهاى هدفمند از هر کدام انتظارات خاصى دارد و هر کدام را به قدر توانایى و قدرتش مکلف کرده است و در آخر، هر که را به قدر عملش مزد مىدهد: «و من عمل صالحا من ذکر او انثى و هو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة و لنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون.» (نحل: 67)
تفاوت و تمایز در خلقت و اصولا زن بودن عدهاى از افراد بشر و مرد بودن عدهاى دیگر، خود موضوعیت داشته و به هدف خاصى است. بنابراین، نه مىتوان تکالیف و وظایف زن را بر مرد تحمیل کرد و نه وظایف مرد را بر زن. این خود بهترین دلیل بر آن است که هر کدام از دو گروه دختران و پسران باید به گونهاى تربیتشوند که به جنسیتخود افتخار کنند; دختر به دختر بودن و زنماندنش و پسر به پسر بودن و مرد ماندنش.
از اساسىترین چیزها، در بینش اسلامى آن است که هر کدام از دو جنس زن و مرد باید براى انجام همان ماموریت و تکلیفى تربیتشوند که براى آن آفریده شدهاند و تنها از همین طریق است که حفظ نظام آفرینش میسور مىگردد و هر کدام از افراد جامعه مىتوانند از مواهب الهى و حیات خود بهره کافى و مناسب ببرند.
نتیجه ملاحظه تمام این جوانب در تعلیم و تربیت چیزى غیر از تعلیم و تربیت مختلط به دست مىدهد. اصولا چنین تربیتى نمىتواند انسان را به آن اهداف عالى که خداوند براى هر کدام از دو گروه بزرگ مردان و زنان در نظر گرفته ستبرساند، بلکه کاملا با آن در تضاد است.
نکته قابل توجه آنکه در حالى طرفداران و حامیان تعلیم و تربیت مختلط با شعار طرفدارى از حقوق زن و تساوى حقوق زنان با مردان، به خصوص در فرصتهاى آموزشى، به سراغ تعلیم و تربیت مختلط رفتهاند، که تازهترین و در عین حال معتبرترین تحقیقات در این زمینه در سطح جهان گویاى این مطلب است که حقوق زن در زمینه تعلیم و تربیت و فرصتهاى آموزشى تنها در یک نظام آموزشى غیر مختلط تامین مىگردد. آنها ادعا مىکنند که آموزش غیر مختلط به دو دلیل مورد توجه قرار گرفته است که هر دو دلیل در ارتباط با تعلیم و تربیت زنان است: نخست آنکه هر جا مشارکت زنان در آموزش کم باشد - مانند بخش وسیعى از جهان سوم - آموزش غیر مختلط امکان مشارکت آموزشى زنان را افزایش مىدهد; دوم آنکه وقتى عملکرد آموزشى زنان در مقایسه با مردان ضعیف باشد، مدارس غیر مختلط پیشرفت زنان را سرعتبخشیده، دیدگاههاى علمى و نیز عزت نفس آنها را بیشتر مىکند.
اما باید توجه داشت که اگر هدف، مشارکت هر چه بیشتر زنان در آموزش باشد، تنها در سایه تعلیم و تربیتى غیر مختلط دستیافتنى است، وگرنه در بسیارى از کشورهاى جهان، حتى در کشورهاى غربى و به خصوص در بخش وسیعى از جهان سوم، اصولا از امکانات و فرصتهاى آموزش محروم خواهند ماند و اگر هدف ارتقاى آنها به درجات عالى علمى و کمالات انسانى است، باز هم تنها این نوع نظام آموزشى مىتواند چنین فرصتى را به آنها بدهد.
2- مسائل اقتصادى: دلیلى ناقص و از جهتى نادرست
گفته شد که یکى از مهمترین دلایلى که طرفداران تعلیم و تربیت مختلط و همچنین محققانى که در همین زمینه مطالعاتى انجام دادهاند در توجیه آن بیان مىکنند، بعد اقتصادى است. آنها اظهار مىدارند که تعلیم و تربیت مختلط به عنوان آخرین راه چاره براى تحصیل زنان شناخته مىشود و تنها به دلایل اقتصادى قابل قبول است! یا گفته مىشود: حفظ و نگهدارى دو دستگاه آموزشى با کارمندان و پایوران آموزشى و ادارى در عرض هم اقتصادى نیست، اما با اختلاط آنها، در بسیارى از هزینهها صرفهجویى مىشود و در عصرى که هزینههاى آموزش به طور فزاینده و با سرعت در حال افزایش است، تعلیم و تربیت مختلط بسیار اقتصادى و کمهزینه است. از اینرو، در بسیارى از کشورهاى در حال توسعه، از آموزش مختلط تنها به دلایل اقتصادى حمایت مىشود.
نکتهاى که باید از این افراد - به اصطلاح - محق پرسید آن است که آیا یک مرکز آموزشى و تربیتى یک بنگاه تولیدى و اقتصادى است تا پیش از هر چیز، تنها بعد اقتصادى و صرفهجویى مادى آن در نظر گرفته شود و مهمترین دلیل آن چنین دلیلى باشد؟ اگر چنین است، باید گفت که اقتصادىتر از آن تعطیلى تمام اینگونه مراکز آموزشى و محروم کردن کلیه زنان از حق طبیعى و فطرى آنهاست. البته سیاستگذاران و برنامهریزان تعلیم و تربیت در یک جامعه در اینگونه امور، باید تمام جوانب و ابعاد کار را در نظر داشته باشند و به عبارتى، باید همهجانبه بیندیشند. اصولا در اینگونه موارد، تنها یکى از ابعادى که باید مورد توجه برنامهریزان و دستاندرکاران باشد بعد اقتصادى و توجه به هزینهها و صرفهجویىهاست که آن هم در آخرین مراحل قرار دارد، نه در اولویت اول.
دستاندرکاران تعلیم و تربیتباید پیش از هر چیز توجه داشته باشند که مؤسسات آموزشى و تربیتى به هدف تولید کالا تاسیس نشدهاند، بلکه مقصدشان تربیت هر چه بهتر انسان است; انسانى که باید حتى الامکان تمام استعدادها و توانایىهاى نهفتهاش به بهترین وجه و بالاترین کیفیتبه فعلیتبرسد. در واقع، باید انسانیت انسان از سن کودکى در همین مراکز آموزشى و تربیتى متجلى شده، ظهور پیدا کند و لازمه این، آن است که هم تفاوتهاى فردى در میان افراد انسان و هم تفاوتهاى بىشمار دو گروه بزرگ جنسیتى مردان و زنان - که تنها به برخى از آنها اشاره شد - در برنامه کارى این مؤسسات آموزشى و تربیتى در نظر گرفته شود. اما نظام تعلیم و تربیت مختلط دقیقا به عکس این عمل مىکند; زیرا به گفته خود آقایان، تعلیم و تربیت مختلط ابتدا از یک نیاز اقتصادى ناشى شده و آنگاه به یک اصل تربیتى تبدیل شده است.
آیا دلایل اقتصادى مىتواند توجیهى براى نادیده گرفتن آن همه تفاوتها و تمایزهاى موجود در دو جنس و عواقب سوء تعلیم و تربیت مختلط - مانند ضررهاى روحى و روانى و حتى جسمى که دختران و پسران جوان گرفتار آن مىشوند - باشد؟ اگر چنین است - که هست - پس اصولا تاسیس و راهاندازى چنین مراکز آموزشى مختلطى نقض غرض است. تمام جهان متمدن و غیر متمدن شاهد شکست دستاندرکاران تعلیم و تربیت در تربیت هر چه بهتر انسان است و این معلول همین موضوع است که مسائل اقتصادى محور تمام برنامهریزىها و ارزشگذارىها واقع شده است.
آیا تاکنون تحقیق گستردهاى در این زمینه صورت گرفته است که نشان دهد حقیقتا اختلاط دختران و پسران جوان در مدارس از نظر اقتصادى چه مضرات و منافعى داشته و آیا واقعا از نظر اقتصادى به صرفه استیا اینکه نتیجهگیرىهاى مذکور صرفا مبتنى بر برخى دادههاى نادرست و غلط و نگاه سطحى به مسائلى از قبیل تقلیل هزینههاى جارى آموزش و پرورش و استهلاک کمتر ابراز آلات آموزشى و استخدام کمتر کادر آموزشى و ادارى و مانند آن است؟ آیا اگر محققان ماهر و زبردستبدون پیشداورىها و تاثیرپذیرى از بعضى افکار و اندیشهها، با ملاحظه تمام جوانب و با در نظر گرفتن نتایج و آثار سوء آن، به تحقیقات گسترده بپردازند، باز هم چنین نتیجهاى به دست مىآید؟ به یقین، چنین نخواهد بود.
تاثیرات عمیق و جبرانناپذیر شکست افراد در تحصیل و افت تحصیلى و رها کردن آن، که در این نوع مدارس بسیار به چشم مىخورد، بر اقتصاد، همچنین تاثیرات سوء خوددارى خانوادهها در فرستادن فرزندانشان به این نوع مدارس بر اقتصاد بسیار قابل توجه و بررسى است که متاسفانه به سادگى از آن مىگذرند. علاوه بر این، مفاسد اخلاقى، که در اینگونه مدارس بسیار است، خود اثرات زیانبارى بر اقتصاد دارد که متاسفانه کمتر اتفاق افتاده است که محققان در این زمینهها به مطالعات و تحقیقاتى پرداخته باشند. آیا فقط با توجیهات اقتصادى و تنها با ملاحظه جوانب اقتصادى، مىتوان این منت را بر زنان و دختران جوان گذاشت که با طفیلى قراردادن آنها در کنار مردان، حتى در امر آموزش عدالت و برابرى حقوق رعایتشده است؟ چرا نباید زنان و دختران جوان خودشان به طور مستقل در مؤسسات و مراکز آموزشى به تحصیل بپردازند و اگر قرار است صرفهجویى اقتصادى شود، این صرفهجویىها به طور مساوى درباره مردان و زنان مراعات شود و فقط زنان قربانى آن نباشند؟ بنابراین، به نظر مىرسد که دلایل اقتصادى نمىتواند توجیهگر وجود مدارس مختلط باشد.
3- عدم استقبال از آموزش مختلط
شاید اولین بنیانگذاران نظام آموزشى مختلط از عصر نوزایى و نیز حامیان و طرفداران آن در قرون بعدى، در این اندیشه غیر واقعى غوطهور بودند که با ابداع این نظریه و رساندن آن به گوش جهانیان، تمام جوامع و فرهنگها از غرب تا شرق عالم بىدرنگ به سوى آن شتافته، از آن استقبال خواهند کرد. اما غافل از آنکه از ابتداى خلقت انسان تاکنون هر برنامه و نقشهاى که توسط انسان بر خلاف میل فطرى و ذاتى او تهیه شده، اگر چند صباحى هم دوامداشته، سرانجام شکستخورده است. طرح تعلیم و تربیت مختلط نیز از این قاعده مستثنا نیست.
از آنجا که این نظریه با ابتدایىترین مسائل مربوط به تربیت انسان - یعنى: لزوم رعایت تفاوتها و تمایزهاى دو جنس و نیز اهداف تربیتى این دو جنس - به مخالفتبرخاسته، از همان ابتدا استقبال خوبى از آن نشده و حتى در همان مناطقى که این نظریه مطرح شده با احتیاط با آن برخورد گردیده و در عمل با آن مقابله شده است. این در حالى است که سرعت پذیرش شیوه جدید تعلیم و تربیت در مقابل شیوههاى قدیمىتر و مکتبخانهها توسط کشورهاى جهان و حتى کشورهاى اسلامى چشمگیر بوده; چرا که با قطعنظر از اشکالات فراوانى که این شیوه جدید داشت، در هر حال به نظر مىرسیده شیوه مطلوب و پسندیدهاى است و از اینرو، جوامع و فرهنگهاى مختلف سراسر جهان به سرعتبه استقبال آن رفته و آن را به صورتهاى گوناگون در کشورهاى خود پیاده کردهاند. اما همین جوامع و ملل برخورد کاملا به عکس را در پذیرش تعلیم و تربیت مختلط از خود نشان دادهاند. بیشتر کشورهاى جهان سوم و تقریبا تمام کشورهاى اسلامى با این شیوه از آموزش مخالفت کرده و تمام مدارس، از ابتدایى تا متوسطه و پیش از دانشگاه به صورت غیر مختلط اداره مىشود. در بسیارى از کشورهاى مسلمان، حتى در سطح دانشگاهها نیز زنان جداى از مردان تحصیل مىکنند; مانند کشور عربستان.
تا پیش از قرن بیستم و دهه 1900، تمام مدارس انگلستان نیز به صورت غیر مختلط اداره مىشد. تنها از این زمان به بعد بود که این کشور شروع به اجراى برنامههاى آموزشى مختلط، آن هم فقط در برخى مدارس کرده که البته این کار عمدتا به دلایل اقتصادى بودهاست. تا دهه 1950، تعلیم و تربیت مختلط در انگلستان بسیار محدود بود و به طور استثنایى در بعضى آموزشگاهها اجرا مىشد. به نظر برخى محققان، در انگلستان مدارس دولتى از سن 11 سالگى تا سطح آموزشکده به صورت مجزا و غیر مختلط اداره مىشود و مدارس آزاد نیز تقریبا به طور کامل در این سنین به صورت غیر مختلط اداره مىشود، مگر در موارد بسیار نادر. همچنین غالب مدارس غیر مختلط کمکها و یارانههاى دولتى را جذب مىکنند.
در فرانسه نیز بسیارى از مدارس و آموزشکدهها غیر مختلط بوده و اداره مدارس متوسطه به صورت غیر مختلط مرسوم و معمول است. حتى در خود امریکا هم در ایالات این کشور، بسیارى از آموزشگاههاى آزاد و غیر دولتى، حتى در سطح آموزش عالى و دانشگاهها و نیز مدارس تحت نظارت کلیساها و آموزشکدهها و مدارس متوسطه کاتولیک به صورت غیر مختلط و مجزاى پسرانه یا دخترانه اداره مىشود.
اداره مدارس، حتى در سطح متوسطه، به شیوه غیر مختلط در بیشتر کشورهاى اروپایى یک واقعیت معمول است. در بیشتر کشورهاى اروپایى - مانند ایرلند، بلژیک، اتریش، آلمان، مجارستان، اسپانیا، یونان، ایتالیا و نیز بخش فرانسوى زبان کانادا و همچنین کشورهاى امریکاى جنوبى - افکار عمومى مخالف تعلیم و تربیت مختلط در مدارس متوسطه است و از آن حمایت نمىشود. بعضى از محققان مىگویند: بزرگترین مخالفتها در مقابل تعلیم و تربیت مختلط از سوى کشورهایى بوده که به زبان لاتین صحبت مىکنند; یعنى: تمام کشورهایى که به زبان فرانسوى، ایتالیایى، اسپانیایى و پرتغالى صحبت مىکند. در این کشورها، که مجموعه وسیعى از کشورهاى اروپایى و تمام کشورهاى امریکاى لاتین را شامل مىشود، فرهنگ مردم آن مناطق با این نوع تعلیم و تربیت در تضاد بوده و با آن مقابله شده است. حتى در کشورهایى که داراى مذاهب الحادى بودهاند - نظیر شوروى سابق - تا اواسط قرن بیستم اختلاط جنسها در مدارس به صورت معرفت / شماره 32 /54رسمى و جامع نبود و بیشتر مدارس به صورت غیر مختلط و تفکیک جنسها از هم اداره مىشد. در مناطقى هم مانند هند، در مقابل تعلیم و تربیت مختلط، به خصوص در سطح آموزش متوسطه، هنوز مقاومتقابلملاحظهاىصورتمىگیرد.
بیشتر جوامع و ملیتهاى موجود در جهان، که داراى ویژگىهاى فرهنگى خاص خود مىباشند، تعلیم و تربیت غیر مختلط را براى زنان و دختران جوان مناسبتر مىدانند و از اینرو، براى طرفدارى از حقوق زنان و براى آنکه بیشتر در آموزش و تحصیل مشارکت داشته باشند، به تعلیم و تربیت غیر مختلط بها مىدهند. به عقیده آنها، تنها این شیوه از آموزش است که رسیدن به موفقیت را براى زنان و دختران جوان آسانتر مىکند.
در ادامه همین بحث و براى اثبات مساله عدم استقبال از نظام آموزشى مختلط و حتى مقابله با آن از سوى بیشتر کشورهاى جهان، اشاره به نتایجبعضى از تحقیقاتى که در همین زمینه انجام شده، مناسب است.
همانگونه که گفته شد، تا پیش از قرن بیستم و یا اواخر قرن نوزدهم، تمام یا بیشتر نظامهاى آموزشى در سراسر جهان به صورت غیر مختلط و مجزا اداره مىشد، اما از این زمان به بعد، بعضى از کشورها با توجه به خصوصیات فرهنگى و اجتماعى حاکم بر آنها، به تدریج، به استقبال این نوع تعلیم و تربیت رفتند و سعى بر اجراى برنامههاى آموزشى در مدارس مختلط نمودند. در واقع، نهضت مقابله رسمى و صریح با آموزش غیر مختلط در کشور امریکا در سطوح متوسطه به بالا، از دهه 1960 و 1970 تجربه شد که البته این تحولات معلول ملاحظات اقتصادى و اجتماعى آن جامعه بوده است. آنها آموزش غیر مختلط را به عنوان مانعى در برابر جامعهپذیرى موفق نوجوانان از لحاظ جنسى تلقى مىکردند. اما علىرغم این مقابله جدى، باز هم آموزش غیر مختلط به دو دلیل مورد توجه قرار گرفت و در مقابل نظام آموزشى مختلط مقاومتشد، و این هر دو دلیل در ارتباط با تعلیم و تربیت زنان و دختران بوده - که به آنها اشاره شد. جالب آن که بخش اعظم تحقیقات مزبور به استثناى تعداد کمى از آنها، فقط به دو مودر محدود مىشود: یکى از آنها تحقیقات انجام شده در سطوح عالى آموزش در امریکا و دیگرى تحقیقات انجام گرفته در سطح متوسطه در امریکا و بعضى از کشورهاى اروپایى همانند انگلستان است. تنها تعداد بسیار اندکى از تحقیقات، آموزش غیر مختلط را در کشورهاى در حال توسعه بررسى کرده، در عین حال، نتایج آن بسیار قابل توجه است.
در تحقیقى دیگر، محققى به نام آستن، با خلاصه کردن یک تحقیق طولى گسترده درباره بیش از دویست هزار دانشجو در بیش از سیصد آموزشکده نتیجه مىگیرد که با توجه به مجموعه وسیعى از نتایج علمى و غیر تخصصى آموزشکدههاى غیر مختلط نمونهاى از تاثیرات غالبا مثبت را نشان مىدهد و به طور کلى، آثار مثبت آموزش غیر مختلط براى زنان بیش از مردان بوده است. او معتقد است که وقتى، هم دانشجویان و هم اعضاى هیات علمى در یک آموزشکده عمدتا از یک جنس باشند، احتمالا نتیجه چنین تاثیرات مثبتى عبارت خواهد بود از فعالیتهاى بسیار محدود ناهمجنسگرایانه و احساس شناختبیشتر و همدلى مشترک. یافتههاى تحقیقات دیگر حاکى از این است که تحصیل دانشجویان زن دوره کارشناسى در یک آموزشکده زنانه، به ویژه در مراکز آموزشى ممتاز و موفق در مناطق آزاد، عامل مهمى در جهت تبیین الگوهاى شغلى موفق براى آنان است.
در یک تحقیق دیگر، محققى به نام فین (Finn) با استفاده از اطلاعات 1970 که از طریق «انجمن بینالمللى پیشرفت تحصیلى» (IEA) دریافت کرده بود، به این نتیجه رسید که در مدارس مختلط در کشور انگلستان، دختران در علوم و واژهآموزى نسبتبه همتایان مذکر خود افت داشتند، در حالى که در مدارس غیر مختلط در خواندن و علوم ممتاز بودند. نتایجیافتههاى علمى خاص مربوط به پیشرفت تحصیلى، الهامات آموزشى، جایگاه نظارت. قالبهاى رفتارى جنسى یا نگرشها و رفتارهاى مرتبط با تحقیقات علمى دال بر این است که مدارس غیر مختلط، به خصوص براى دانشآموزان دختر، داراى امتیازات خاصى است.
همچنین در مقایسهاى که یکى از محققان، به نام ریوردن (1985 - Riordan) بین دانشآموزان سفیدپوست در مدارس مختلط و مدارس غیر مختلط کاتولیک انجام داده، نتایج مثبتى براى موفقیت در مدارس غیر مختلط به ویژه براى دختران، به دست آمده است.
در تحقیقات دیگر، روشن شده است که دختران دبیرستانى مدارس غیر مختلط نسبتبه همتایان خود در مدارس مختلط به طورى چشمگیر علاقه وافرى به ورود در نهضت طرفدارى از حقوق زنان داشتند. نگرانى دختران مدارس مختلط در میان تمام دختران دبیرستانهاى یهودى نیویورک نسبتبه کمترین موفقیت از دخترانى که به مدارس ابتدایى غیر مختلط مىرفتند بیشتر بود. میزان مشارکت و هدایت رفتار نوجوانان دختر در موقعیت انجام بازى در آزمایشگاه زمانى افزایش یافت که تجربه بازى در یک موقعیت غیر مختلط پیش از آن انجام شده بود.
مطلب دیگرى که در اینگونه تحقیقات به آن توجه شده این است که یکى از مهمترین موضوعات مورد علاقه سیاستگذاران در کشورهاى در حال توسعه آموزش زنان مىباشد; چرا که مشارکت آنها در رشد اقتصاد ملى، مستقیما در بهرهورى و به طور غیر مستقیم در کاهش زاد و ولد، افزایش و رشد بهداشت و تغذیه کودکان و افزایش استقبال کودکان از مدرسه بسیار مؤثر است. با وجود این، با توجه به عوامل گوناگون در بیشتر کشورهاى در حال توسعه، مشارکت زنان در تعلیم و تربیت کمتر از مردان است، وضعیت کشورهاى غیرصنعتى در شرق افریقا و جنوب آسیا و جنوب اروپا بحرانىتر است. علاوه بر این، در کشورهاى داراى کمترین درآمد، میزان تحصیل زنان در فاصله دوره ابتدایى تا متوسطه به شدت کاهش مىیابد. تبیین این کاهش مبتنى بر نقشى است که عواملى مانند بلوغ، ازدواج و ازدواج زودرس زنان در تصمیمگیرى خانوادهها بر منع دخترانشان از رفتن به مدرسه (عمدتا مدارس مختلط) ایفا مىکند. بنابراین، آموزش متوسطه غیر مختلط نه فقط رسیدن به موفقیت را براى زنان آسان مىکند، بلکه چون امنیت فیزیکى نوجوانان حایز اهمیت است، مىتواند زنان را به مشارکتبیشتر در آموزش تشویق نماید.
نکته دیگرى که محققان به آن توجه کردهاند این است که در بررسى عوامل مؤثر در تحصیل، یکى از مهمترین و مؤثرترین عوامل را در جذب دختران به تحصیل و ادامه آن وجود مدارس صرفا دخترانه، دانستهاند. آنها همین مساله را در باب امنیت روانى و فیزیکى دانشآموزان، به خصوص دانشآموزان دختر، عنوان کردهاند. این گروه مدارس مختلط را جاى امنىبراىفرزنداندختر و پسرنمىدانند.
گرچه این تحقیقات داراى نواقصى است و این تحقیقات تنها در چند کشور غربى انجام شده، ولى در عین حال، نکاتبرجسته و قابل توجه درباره اثرات مثبت آموزش غیر مختلط و جدایى دانش آموزان دختر و پسر در مراکز آموزشى ارائه داده در مقابل، بیانکننده بسیارى از نتایجسوء آموزش مختلط، به خصوص براى دختران جوان، است.
این یافتهها با آنچه حامیان تعلیم و تربیت مختلط درباره طرفدارى از حقوق زنان اظهار مىدارند، کاملا متفاوت است. جالب آنکه این تحقیقات در سطوح عالى آموزش و در سطح دانشگاهها و دانشکدهها چنین نتایجى را نشان مىدهد. طبیعى است که در سطوح پایینتر و متوسطه نیز به دلیل حساسیتهاى موجود در آن سنین، این یافتهها بیشتر و عمیقتر خودنمایى خواهد کرد. نادیده گرفتن نتایج اینگونه تحقیقات و یافتههاى علمى در تصمیمگیرىها و برنامهریزىهاى آموزشى، به خصوص در زمینه اختلاط و یا عدم اختلاط جنسها در مدارس و کیفیتبرنامههاى درسى در سطوح گوناگون، ظلم بزرگى در حق دانشآموزان جوان دختر و پسر است. این یافتههاى علمى تنها نمونه کوچکى از انبوه مطالبى است که در زمینه تعلیم و تربیت مختلط و غیر مختلط قابل بررسى است.
4- جو اخلاقى مؤسسات آموزشى مختلط
یکى دیگر از دلایلى که موافقان نظام آموزشى مختلط به آن تمسک مىجویند آن است که اصولا جو اخلاقى در اینگونه مدارس و مؤسسات آموزشى بهتر بوده و در آنها هیچ مشکل و یا گرایش جنسى نسبتبه جنس مخالف وجود ندارد. ولى در مؤسسات آموزشى غیر مختلط این مشکلات و گرایشها مشاهده مىشود. این همان اصلى است که طرفداران این نظریه آن را در تمام مواردى که سخن از قوانین محدود کننده انسان، اعم از قوانین مذهبى و غیر مذهبى به میان مىآید، مطرح کردهاند، آنها بر اساس اصل «الانسان حریص على ما منع» معتقدند که براى از بین بردن مشکلات و حساسیتهاى جنسى، باید از این بعد در جامعه هیچ محدودیتى نباشد; زیرا ایجاد حریم در میان مرد و زن بر اشتیاقها و التهابها مىافزاید و حرص و ولع نسبتبه اعمال و رفتار جنسى را در هر دو جنس بیشتر مىکند.
و برتراند راسل ( B. Russell) برمىخوریم که شاید به یک معنا از سردمداران این نظریه در قرون اخیر باشند. راسل معتقد است که اثر معمولى تحریم عبارت است از یک حس کنجکاوى عمومى. این تاثیر هم در ادبیات مستهجن و هم در موارد دیگر مصداق پیدا مىکند. فروید قایل است که ناکامىها به طور عام، معلول قیود اجتماعى است; چرا که سرکوبى غرایز موجب اختلالات روانى و بیمارىهاى روحى مىگردد. او پیشنهاد مىکند که تا حد ممکن، غرایز آزاد گذاشته شود تا ناکامىها و عوارض ناشى از آن از بین برود یا کاهش یابد.
در پاسخ به این نظریه و استدلال آن، تنها به پاسخى که استاد شهید مرحوم آیةالله مطهرى به این گروه از فلاسفه و دانشمندان دادهاند اشاره مىشود: «درست است که ناکامىها، بالخصوص ناکامىهاى جنسى، عوارض وخیم و ناگوارى دارد و مبارزه با اقتضاى غرایز در حدودى که مورد نیاز طبیعت است، غلط است، ولى برداشتن قیود اجتماعى حلال مشکلات نیست، بلکه بر آن مىافزاید. در مورد غریزه جنسى و برخى غرایز دیگر، برداشتن قیود، عشق واقعى را مىمیراند و طبیعت را هرزه و بىبند و بار مىکند. اتفاقا در این موارد، هر چه عرضه بیشتر گردد، هوس و میل به تنوع افزایش مىیابد و به گفته خود راسل (در کتاب زناشویى و اخلاق)، عطش روحى در مسائل جنسى غیر از حرارت جسمى است، آنچه با ارضا تسکین مىیابد حرارت جسمى است، نه عطش روحى. آزادى در مسائل جنسى موجب شعلهور شدن شهوات به صورت حرص و آز مىگردد و این همان هوس است که ارضاشدنى نیست و سیرىناپذیر است و اشباع آن از راه فراوانى و آزاد گذاشتن غیر ممکن است; درست مثل آن است که بخواهند آتش را با هیزم سیر کنند.
اشتباه امثال فروید و راسل آن است که پنداشتند تنها راه رام کردن غرایز، از جمله غریزه جنسى ارضا و اشباع بى حد و حصر آنها از طریق آزادى مطلق مىباشد، آن هم به این معنا که به مرد و زن اجازه هرگونه جلوهگرى و معاشرت و تماس داده شود، بدون توجه به این نکته که چنین آزادى مطلقى و رها کردن آنها و تسلیم شدن و در معرض تحریکات و تهیجات در آوردن آنها، آنان را دیوانه مىسازد و چون امکان برآورده شدن کامل و تمام خواستهها و انتظارات فردى هر فرد وجود ندارد، در نتیجه، این غرایز با وضعى بسیار بدتر سرکوب مىشوند و تولید عقدههاى روانى مىکند.
به نظر مىرسد براى آرامش روانى و کنترل غرایز در افراد، دو چیز لازم است: اولا، باید تمام غرایز موجود در انسان در حد حاجت طبیعى انسان به طور معقول و مطلوب ارضا شود و ثانیا، از تهییج و تحریک غرایز، به خصوص غریزه جنسى، جلوگیرى شود.»
به نظر مىرسد نظام آموزشى مختلط، به ویژه در سطوح متوسطه و حتى دانشکدهها یکى از مهمترین عوامل و زمینههاى تهییج و تحریک غریزه جنسى دختران و پسران جوان بوده، موجب خواهد شد که این غرایز به طور صحیح و در حد حاجت طبیعى ارضا نشود، بلکه باعث طغیان و شعلهور شدن آتش شهوات گردد. اصولا اینگونه اختلاطها و ارتباطها بین دختران و پسران، آن هم در سنین بسیار حساس بلوغ در مدارس راهنمایى و متوسطه و سالهاى اولیه دانشگاه بسیار مضر مىباشد و موجب سستشدن پایههاى استوار خانواده خواهد شد; همان چیزى است که نظامهاى آموزشى مختلط و نظامهاى آزاد دنیاى غرب آن را به ارمغان آوردهاند. گرچه در این مقال، جاى پرداختن به گزارشها و آمار و ارقام در این زمینه نیست، اما براى نمونه، تنها به چند مورد از آنها اشاره مىشود:
در مجلهاى، به نام پلین تروت، آمده است: تا چند دهه پیش، داشتن یک طفل نامشروع یکى از بدترین اشتباهاتى بود که یک دختر جوان مىتوانست در زندگى خود مرتکب شود. اما اکنون مدیر یک دبیرستان دخترانه در یکى از شهرهاى بزرگ امریکا مىگوید: این موضوعى است که به طور کلى، از جانب بچهها پذیرفته شده است و این دیگر یک داغ و نشان بدنامى به آن صورتى که قبلا تصور مىشده، نیست.
در دهه 1980، تعداد اطفال نامشروعى که زاییده همین اختلاطها و آزادىهاى جنسى است، سه برابر شده و میزان سقط جنین در دهه 1960، یکصدهزار مورد، در دهه 1970، بیش از پانصد هزار مورد و در دهه 1980 به بیش از یک و نیم میلیون مورد افزایش یافته است.
این آمارها نمونهاى بسیار اندک از تمام آن چیزى است که بىبندوبارىها و آزادىهاى مطلق و اختلاطها و معاشرتهاى افراطى زنان و مردان، به خصوص در سنین جوانى و از جمله در مراکز و مؤسسات آموزشى به بار مىآورد. اینها براى مسؤولان، صاحبنظران و دستاندرکاران تربیت در جهان بشریت درس عبرتى است تا در تصمیمگیرىها و برنامهریزىهاى خود، دست کم براى محیطهاى آموزشى، دقتبیشترى مبذول دارند و در همه مراحل و مقاطع کرامت، حیا، عفت و سلامت روحى و جسمى هر دو جنس زن و مرد را مدنظر داشته باشند.
خاتمه
هر محقق منصفى با کمى دقت، به این نتیجه روشن خواهد رسید که تعلیم و تربیت مختلط در نیمه دوم قرن بیستم، جایگاه گذاشتهاش را از دست داده است و نسبتبه آن کمتر توجه مىشود; زیرا در دهههاى آخر قرن بیستم، نوع نگرش نسبتبه تعلیم و تربیت مختلط و غیر مختلط کاملا تغییر کرد. نتایج تحقیقات در سراسر جهان نشانگر این مطلب است که تعلیم و تربیت مختلط از بسیارى جهات، به خصوص براى دختران دانشآموز، نه تنها منافعى در پى نداشته، بلکه بسیار مضر نیز بوده است.
روىآورى بسیارى از کشورها به تعلیم و تربیت غیر مختلط و دورى آنها از آموزش مختلط نوعى رجعت از این شیوه آموزشى است. این روىگردانى به تعلیم و تربیت غیر مختلط مىتواند معلول دو علتباشد.
نخست آنکه: شاید همان کسانى که پیش از این اختلاط دختران و پسران جوان را در مدارس و مؤسسات آموزشى پیشنهاد مىکردند و حامى آن بودند و آن را از نظر اقتصادى کم هزینهتر مىدانستند، اکنون به این نتیجه رسیدهاند که این شیوه آموزشى نه تنها از نظر اقتصادى به صرفه نیست، بلکه اگر با دقتبیشترى به آن توجه گردد و تمام جوانب آن در نظر گرفته شود، مضرات اقتصادى بسیارى نیز در پى خواهد داشت.
دوم. ابعاد گوناگون اخلاقى و فرهنگى و اجتماعى اختلاط دانشآموزان دختر و پسر در آموزشگاهها و مؤسسات آموزشى توجه محققان و دستاندرکاران تعلیم و تربیت را به خود جلب کرده و آنها را به این نتیجه واقعى رسانده که ملاحظه این جنبهها در آموزش مختلط بسیار مهمتر و اساسىتر از ابعاد اقتصادى آن است. زیرا پیامدهاى بسار خطرناک اجتماعى، اخلاقى و فرهنگى اینگونه آموزشها خسارات جبرانناپذیرى بر ارکان جامعه انسانى وارد مىکند که در مقایسه با منافع و مضرات اقتصادى آن، قابل قیاس نیست. این جنبهها و ابعاد در آموزش مختلط تمام اهداف و مقاصد آموزش را، که عبارت از هر چه بهتر تربیت کردن انسان است، تحت الشعاع قرار داده و در واقع، آموزش به شیوه مختلط خود نوعى نقض غرض در امر تعلیم و تربیت است و این یعنى: هدر دادن بسیارى از سرمایههاى انسانى معنوى و حتى مادى.
بسیارى از محققان تعلیم و تربیتبه ناچار به این نکته مهم اعتراف کردهاند که بسیارى از نهادهاى فرهنگى و مراکز و مؤسسات مذهبى و مجامع دینى و نیز فرهنگها و ملل مختلف در سرتاسر جهان، به خصوص در کشورهاى غربى، حتى امریکا، به سختى و با شدت تمام در مقابل تعلیم و تربیت مختلط ایستادگى کرده و با آن مقابله نمودهاند. به استحامیان و طرفداران تعلیم و تربیت مختلط به جاى آنکه به اینگونه مراکز و مجامع جهانى خرده بگیرند، به این بیندیشند که چرا آنها مخالف چنین تعلیم و تربیتى مىباشند.
شاید بتوان پیشبینى کرد که در دهههاى آغازین قرن بیست و یکم، به عکس آنچه در زمان مشابه در قرن بیستم اتفاق افتاد، شاهد بازگشت دوباره به همان سبک جدایى و تفکیک جنسها در مدارس و آموزشگاهها باشیم، اما با این تفاوت که این بار با تکیه بر تجارب گذشته و امکانات آموزشى بیشتر و برنامهریزىهاى موفقتر و مناسبتر آموزشى، زنان و دختران جوان نیز بتوانند از فرصتها و امکانات مناسب آموزشى برخوردارباشند،البتهبه این شرط که این شروع مناسب و مبارک استمرار مناسبى نیز داشته باشد و دوباره گرایشهاى نادرست گذشته بر آن سایه نیفکند.
جاى بسى تاسف است که هنوز هم همانند گذشته و شاید کمى بیشتر با روش جدیدتر، عدهاى از - به اصطلاح - محققان و دانشمندان طرفدار حقوق زن با مغالطههاى زیاد در نوع نیازها و حقوق ذاتى و طبیعى زنان، به بیراهه رفته و مسائلى را در سایه شعار طرفدارى از حقوق زنان و با رنگ لعابى بسیار فریبنده و جذاب مطرح مىکنند که نتیجه آن چیزى جز مسخ و نابودى هویت زن و به زیر سؤال رفتن کرامت و عفت و شرافت زن نیست. این عده، که بسیارى از آنها خود قربانى اهداف شوم و نغمههاى مسموم این شعارها مىباشند، زنان و دختران جوانى هستند که هر روز در سراسر جهان پشتسر همان جریانات غلط به راه افتاده و بدون مطالعه و دقت در مسیرى که انتخاب مىکنند، در منجلابى گرفتار مىشوند که خود آگاهانه و ناآگاهانه از آتش افروزان آن هستند.
شاید بتوان با قاطعیت ادعا نمود که اینگونه آراء و نظرات درباره زن و حقوق او از آنجا ناشى مىشود که غالبا صاحبان این اندیشهها یا از زن و توانایىهاى او و حقوق و وظایفش به خوبى آگاهى نداشتهاند و یا نمىخواستهاند آنگونه که شایسته یک زن استبا او برخورد کنند. نتیجه این دیدگاهها سوء استفاده هرچه بیشتر و استثمار این قشر عظیم انسانى است، البته در هر عصرى به سبک و روش خاص خود.
این نکته بر هیچ ذهن بیدار و وجدان آگاهى پوشیده نیست که اینگونه دیدگاهها در هر حال محکوم است، چه متعلق به قدیم باشد و چه عصر حاضر و جهان متمدن. اما شاید بتوان گفت که وجود این اندیشههاى متحجر و خام درباره زنان آن هم در عصر تمدن، که ادعاى پیشرفت و ترقى در تمام حوزههاى علوم و معارف را دارد، به مراتب قبیحتر و محکومتر است.
البته باید به این حقیقت نیز اذعان کرد که پیدایش این آراء و نظرات افراطى درباره مسائل زنان و در پى آن، مطرح کردن تساوى حقوق زن و مرد در تمام جهات و آنچه امروزه به نام «فمینیسم» معروف شده، واکنش محرومیتها و مظلومیتهایى است که در گذشته و حتى اکنون بر زنان رفته است و نتیجه عملکرد غلط و نادرست دستاندرکاران و صاحبان قدرت نسبتبه این قشر عظیم انسانى است. ناگفته پیداست که این میدان جاى طرح مباحثبسیارى است که ورود به آنها در این مجال نمىگنجد. بنابراین، تنها به یکى از ابعاد آن توجه مىشود.
از جمله مسائلى که در این زمینه قابل طرح مىباشد مساله تعلیم و تربیت زنان است. طرفداران و حامیان حقوق زن - عموما - و فمینیستها - خصوصا - بر این نکته اصرار مىورزند که زنان در گذشته از کلیه حقوق از جمله فرصتهاى آموزشى محروم بودهاند. به همین دلیل، به فکر افتادهاند تا در پرتو این اندیشه، شعار تساوى حقوق آموزشى براى زنان و مردان و استفاده از فرصتهاى آموزشى را مطرح کنند. همچنین به خصوص در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، به دلایل مختلف، لزوم اختلاط زنان و مردان را در مراکز و مؤسسات آموزشى مطرح کردهاند. این عده عقیده داشتند که نه تنها دلایل اقتصادى و کمبود امکانات آموزشى توجیهگر اختلاط جنسها در مدارس و دانشگاههاست، بلکه حتى برخى دلایل روانشناختى را نیز براى توجیه آن برمىشمارند.
این نبشتار براى بررسى هر چند اجمالى و مختصر مساله اختلاط زنان و مردان، به خصوص دختران و پسران جوان در مراکز آموزشى، اعم از مدارس و دانشگاهها، سعى دارد تا با استفاده از منابع تحقیقى، که غالبا از نویسندگان غربى است، گامى هر چند محدود در این زمینه بردارد. استفاده از این منابع براى آن است که اثبات شود مساله اختلاط در نظامهاى آموزشى نه تنها غیر علمى و داراى استدلالهاى نوعا سطحى است، بلکه این مساله حتى در میان خود غربىها و به خصوص بعضى کشورهاى اروپایى و امریکا نیز داراى مخالفان بسیارى است. بنابراین، شایسته است محققان و صاحبنظران تعلیم و تربیتبیشتر آن را مورد نقد و بررسى قرار دهند و اجازه ندهند با شعارهاى فریبنده و توخالى طرفدارى از حقوق زنان، بیش از این به حیثیت و عفت و کرامت زنان ستمدیده لطمه وارد شود و نگذارند جاهلیت نوین با شیوههاى جدید، همان نیات جاهلیت قدیم را جامعه عمل بپوشاند.
توضیح برخى مفاهیم
پیش از ورود به بحث، لازم استبعضى از تعابیر و اصطلاحاتى که در مقاله مورد بحث آمده است تعریف شود و توضیحاتى هر چند مختصر و اجمالى درباره آن داده شود.
1- فمینیسم (نهضت آزادى زنان)
فمینیسم (Feminism) که واژهاى فرانسوى است، در اصل به معناى تفکر و اندیشه تساوى حقوق زن و مرد و به تعبیرى، نهضتبراى آزادى زنان مىباشد. ریشه تاریخى این اندیشه به قرنها پیش باز مىگردد ولى به شکل امروزین آن در قرن 19 از کشور فرانسه شروع شد و گسترش یافت و هماکنون در سراسر جهان، به خصوص در کشورهاى غربى و امریکا، داراى هواخواهان قابل توجهى است.
متفکران و صاحبنظران این مکتب فکرى معتقدند که زنان در طول تاریخ به انحاى گوناگون تحتستم بوده و همیشه این مردان بودهاند که با تفکر مردسالارى و حاکمیت و تسلط بر زنان، از آنها بهرهکشى کردهاند و از این طریق، قشر عظیمزنانگرفتارمحرومیتهاىشدیدىدر تمام زمینهها شدهاند، اکنون نوبت آن فرا رسیده است تا زنان از این وضع اسفبار نجاتیافته،به حقوق از دست رفته خویش برسند. اینان معتقد به برابرى کامل زنان با مردان در تمام زمینهها و حقوق گوناگون مىباشند و طرفدار جدى آزادى زن و تساوى حقوق آنها با مردان مىباشند.
یکى از تبعات و پیامدهاى این طرز تفکر پیدایش اندیشه اختلاط زن و مرد در تمام شؤون زندگى و به خصوص در آموزش و تحصیل بوده است. طرفداران این مکتب معتقدند که زنان باید در تمام سطوح تحصیلى و تحقیقى و علمى و در تمام مؤسسات، در کنار مردان و هماهنگ با آنها به صورت مختلط به تحصیل و فعالیتهاى علمى بپردازند.
2- تعلیم و تربیت غیر مختلط
تعلیم و تربیت غیر مختلط یا به تعبیر دیگر، آموزش غیر مختلط به معناى آن است که هر کدام از دو جنس زن و مرد یا دختر و پسر در مدارس و مؤسسات آموزشى جدا و مستقل از هم مشغول به تحصیل باشند در این شیوه از آموزش، به طور اخص و در معناى واقعى آن، در مدارس و آموزشگاهها، از اول ابتدایى تا دبیرستان و حتى دانشگاهها، زنان و دختران جداى از مردان و پسران مشغول به تحصیل بوده و حتى پایوران آموزشى و هیاتهاى علمى و نیز پایوران ادارى این مؤسسات زنانه و یا مردانهاند. البته این سبک از آموزش، که از گذشته مرسوم بوده است، هم اکنون به این صورت خاص در هیچ یک از کشورهاى موجود جهان، حتى کشورهاى اسلامى، اجرا نمىشود، مگر به صورت نادر.
بنا به گفته بعضى از محققان، آموزش غیر مختلط خود به سه صورت اجرا مىشود:
الف. شیوهاى که در آن، هم دانشآموزان و هم پایوران آموزشى از یک جنس باشند (کاملا مردانه یا زنانه);
ب. شیوهاى که در آن، اگرچه دانشآموزان همگى از یک جنس مىباشند، ولى پایوران آموزشى آن مختلط مىباشد;
ج. شیوهاى که در آن ساختمانهاى آموزشى به صورت مختلط است، ولى آموزشها در کلاسهاى جدا و تفکیک شده اجرا مىشود.
هر یک از این شیوهها و سبکهاى آموزش غیر مختلط در مناطقى از جهان عملا در دست اجراست.
3- تعلیم و تربیت مختلط
تعلیم و تربیت مختلط به این معناست که دو جنس زن و مرد یا دختر و پسر در یک مؤسسه آموزشى و حتى در یک کلاس مشغول به تحصیل باشند. در این شیوه از آموزش، که یکى از پیامدهاى تفکر فمینیستى است، بدون در نظر گرفتن جنس دانشآموزان و دانشجویان برنامههاى آموزشى اجرا مىشود و از این نظر، هیچ محدودیتى براى آنها وجود ندارد. این سبک تعلیم و تربیت که سبک نو و جدیدى است، از اواخر قرن نوزدهم به صورت جدى و گسترده شروع شد و در قرن بیستم به اوج خود رسید. ولى از آنجا که در مناطق گوناگون دنیا فرهنگهاى مختلف از آن استقبال قابل توجهى نکردهاند، هماکنون بسیار محدود و تنها در بعضى از کشورها، آنهم در بعضى از مؤسسات و سطوح اجرا مىشود. غالب مدارس امریکا با این روش اداره مىشود.
مقابله با آموزش مختلط به دلیل پیامدها و تبعات منفى و سوئى که داشته، از همان ابتداى کار شروع شده است و هنوز هم حتى در کشورهاى غربى، به خصوص اروپایى، به شدت ادامه دارد.
نگاهى به پیشینه تاریخى اندیشه اختلاط جنسها در آموزش
تاریخ تعلیم و تربیت منعکس کننده تغییراتى چشمگیر در زمینه نگرشهایى است که بازگو کننده تحول تجربیات انسان از ساده به پیچیده در شیوه زندگى است. همزمان با گسترش نقش زنان و مردان در اجتماع، تلاشهایى نیز براى به دست آوردن شکل مناسبى از تعلیم و تربیت صورت گرفت.
در تمدنهاى اولیه، شهروندان به صورت غیر رسمى و غالبا در میان خانوداهها به صورت جدا و تنها تربیت مىشدند معنا و مفهوم «تعلیم و تربیت» یادگیرى شیوه زندگى بود. بنابراین، همچنان که تمدنها پیچیدهتر مىشد، تعلیم و تربیت نیز رسمىتر، سازماندهىشدهتر و فراگیرتر مىگردید و در غالب جوامع، نظیر چین و یونان باستان تلاشهاى اولیه بیشتر بر تعلیم و تربیت مردان متمرکز بود. این شیوه، به خصوص در مغرب زمین، در سطحى گسترده تا اواخر قرون وسطى ادامه داشت. اصولا در این دوران طولانى و تاریک، چیزى به نام حق تعلیم و تربیتبراى زنان و به تعبیرى، فرصتهاى برابر آموزشى براى زنان و مردان مطرح نبوده، بلکه حتى مىتوان گفت: در این دوره تاریخى، تعلیم و تربیت تنها براى قشر خاصى از مردم جامعه در جوامع مغربزمین میسور بود زنان و دختران از این نعمت محروم بودند.
این در حالى بود که مشرق زمین و به ویژه سرزمینهاى اسلامى، دوره اوج شکوفایى علم و تمدن را سپرى مىکرد و در سایه فرهنگ والا و علمپرور اسلام، در تمام شهرها و حتى روستاها، مدارس و مکتبخانهها امکان تحصیل و آموزش براى بسیارى از مردم و حتى در مواردى براى زنان فراهم بود. در اواخر قرون وسطا و شروع عصر نوزایى، ابتدا زمزمه فرصتهاى برابر آموزش براى تمام کودکان توسط افرادى نظیر مارتین لوتر آغاز شد و پس از انقلاب صنعتى و روىآورى جامعه صنعتى آن روز به نیروى کار ارزان قیمت زنان، توجه جامعه به این قشر عظیم جلب شد.
این تغییرات در شیوه زندگى و جایگاه زنان در جامعه، تحول شگرفى ایجاد نمود و آنها را از محصور بودن در خانهها رها کرد از این پس، زنان دوشادوش مردان در بیرون از خانه در کارخانهها و کارگاههاى تولیدى مشغول به کار مىشدند. تغییرات عظیم اقتصادى و اجتماعى در این جوامع تازه صنعتى شده، لزوما تغییرات و تحولات آموزشى را نیز در پى داشت. نتیجه این تحولات توجه هر چند اجمالى و مختصر به حقوق زنان و دختران در تساوى فرصتهاى آموزشى بود. به رسمیتشناختن این حقوق ابتدا توسط عامه مردم و سپس از طرف مجامع قانونى، به تدریج در تمام کشورها یکى پس از دیگرى دنبال شد.
از نکات مهم و قابل توجهى که غالبا طرفداران و حامیان تعلیم و تربیت مختلط به آن استناد مىکنند، تساوى حقوق زنان و مردان در فرصتهاى آموزشى و استفاده از امکانات آموزشى در جامعه است، به طورى که بسیارى از آنها این مساله را ریشهیابى کرده و نزاع بر سر آن را حتى به قرون اولیه و دانشمندان دوران باستان نسبت دادهاند و معتقدند که دو فیلسوف و دانشمند بزرگ یونان باستان (افلاطون و ارسطو) در این زمینه، داراى نظریات متفاوتى بودهاند. ظاهرا افلاطون اولین و بزرگترین مدافع تساوى جنسهابودهاست. در مدینه فاضله افلاطون زنان همانند مردان داراى حقوق و وظایف و فرصتهاى آموزشىمساوىمىباشند.باوجوداین،افکار افلاطون پس از خودش و در طى قرونمتمادى، تاثیر چندانى بر تعلیم و تربیت نگذاشت و انحصار تعلیم و تربیتبراى مردان، که مورد حمایت ارسطو نیز بوده، رواج داشته است.
ارسطو معتقد بود همچنان که هر کدام از زنان و مردان داراى کارکردهاى متفاوتى هستند، به ناچار باید آموزشهاى متفاوتى داراى برنامههاى آموزشى متفاوتى نیز ببینند.
اگرچه در رویکرد جدید به حقوق زنان در عصر نوزایى و پس از آن، هم سان با نظرات افلاطون تساوى زنان و مردان در تمام شؤون حیات مورد توجه بوده اما آنچه عملا در جامعه اجرا مىشد، محرومیت زنان از بسیارى از حقوق از جمله امکانات و فرصتهاى آموزشى بوده است. تنها عده کمى از آنها موفق به حضور در مراکز و مؤسسات آموزش گردیدهاند.
نکته قابل توجه اینکه از پیش از عصر نوزایى تا اواسط قرن نوزدهم، کلیه آموزشهابراىزناندر مؤسسات آموزشى و تربیتى کاملا جدا از مردان و به صورت تفکیکى و غیر اختلاطى بوده است. شاید تا آن زمان، موارد بسیار نادرى پیدا مىشد که زنان و دختران جوان در کنار جنس مخالفودرمدارس مختلط آموزش ببینند. از اینرو، تعلیم و تربیت مختلط پدیدهاى کاملا جدید بوده و در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، به صورت گستردهترى در بعضى کشورهاى غربى به عنوان یکى از اصول پذیرفته شده فلسفه تعلیم و تربیتمطرحشدهاست.ایناصلپیشاز اینزمان، نه تنها در عمل به آن هیچ توجهى نمىشد، بلکه حتى به وسیله مربیان و اندیشمندان تعلیم و تربیتبه عنوان یک نظریه نیز مطرح نشده بود. البته به عقیده بعضى از محققان، از اواخر قرن هجدهم و اوایلقرننوزدهم،تعلیم و تربیت مختلط به عنوانیکنهضتعملى، یک تجربه جدید و یک موضوع نظرى قابل بحث، دیدگاههاى رایج آموزشى راتحتتاثیر قرار داده بود. در واقع،تعلیم و تربیت مختلط پدیده جدیدى بود که به افزایش فرصتهاى آموزشى براى زنان مربوط مىشد و آن هم به نوبه خود، بازتابى از تغییرات اقتصادى و اجتماعى در قرون اخیر بود.
به اعتقاد دیگران، در قرن شانزدهم در نتیجه نهضت اصلاحى پروتستانها و حمایتهاى مارتین لوتر، مدارس مختلط به صورت بسیار محدود و در نواحى خاصى ظهور کرد، بعدها حضور دختران و پسران با هم در مدارس مختلط در کشور امریکا توسط گروهى موسوم به «انجمن دوستان» ترویج گردید که زمینهاى براى تاسیس مدارس مختلط در قرن نوزدهم در آن کشور بود. بدینروى، اولین کشورى که در آن تعلیم و تربیت مختلط شروع شد و بعدها گسترش یافت امریکا بود، به طورى که شروع این شیوه آموزش در قرن نوزدهم و سپس گسترش آن در قرن بیستم آنچنان که در این کشور شایع بود در هیچکدام از دیگر کشورهاى دنیا، حتى در ممالک غربى، چنین نبود.
به اعتقاد بیشتر صاحبنظران و حتى طرفداران تعلیم و تربیت مختلط، بزرگترین عامل و عمدهترین دلیل گسترش این مدارس در امریکا پس از مطرح شدن تساوى حقوق زنان، عامل اقتصادى بوده است، آنها آموزش مختلط دختران و پسران را آخرین راه چاره دانسته و تنها به دلایل اقتصادى پذیرفتند. حتى مناطقى نظیر انگلستان، که تعلیم و تربیت مختلط را پس از امریکا و در سطحى محدودتر آغاز کردهاند، یکى از مهمترین عوامل آن را عامل اقتصادى برشمردهاند. گسترش نظام آموزشى به صورت مختلط پس از امریکا در کشورهاى دیگر به کندى و بسیار محدودتر بوده است. در ابتدا بیشتر کشورهاى طرفدار مذهب پروتستان و همچنین مناطقى که داراى نظامهاى سیاسى و آموزشى الحادى و ژغیر مذهبى بودند - نظیر شوروى سوسیالیستى - پذیراى آن شدند. بیشتر کشورهایى هم که به استقبال تعلیم و تربیت مختلط رفتند تنها در سطوح خاصى از نظام آموزشى آن را اجرا کردند. بنابراین، در بسیارى از کشورهاى اروپایى، تنها مدارس ابتدایى، آموزشکدهها و دانشگاهها، آن هم در موارد معدودى، به صورتمختلط اداره مىشوند و در سطوح متوسطه، بیشتر مدارس غیر مختلط مىباشند. البته نقش دانشگاههاى دولتى امریکا در پایهگذارى و استحکام نظام آموزشى مختلط در آن کشور بسیار قابل توجه و مؤثر بوده است.
گرچه امروزه در بسیارى از کشورهاى طرفدار مذهب پروتستان و نیز کشورهایى نظیر روسیه، چین، هلند، یوگسلاوى، لهستان و کشورهاى اسکاندیناوى و بیشتر مدارس دولتى امریکا اداره مدارس به صورت مختلط معمول و رایج است، به طورى که در امریکا از دهه 1950 و نیمه دوم قرن بیستم، تعلیم و تربیت مختلط در تمام سطوح آموزشى از ابتدایى تا دانشگاه دست کم، در مؤسسات آموزشى دولتى، یک واقعیت غیر قابل انکار بوده، اما هنوز در بیشتر کشورهاى جهان، مدارس به صورت غیر مختلط اداره مىشود. در بیشتر کشورهاى داراى مذهب کاتولیک در اروپا و امریکا، حتى فرانسه و انگلستان و نیز بسیارى از مدارس متوسطه و آموزشکدهها در خود امریکا و امریکاى لاتین و بیشتر کشورهاى شرقى، به خصوص مناطق مسلماننشین، هنوز دختران در مدارسى جدا از پسران تحصیل مىکنند و نیز در کشورهایى نظیر بلژیک، آلمان، اتریش، مجارستان، اسپانیا، ایتالیا و یونان در سطح مدارس متوسطه از آموزش مختلط استقبال نشده است.
موافقان و مخالفان آموزش مختلط
از زمانى که این پدیده جدید - یعنى: نظام آموزشى مختلط - به تدریج در نظامهاى آموزشى کشورهاى جهان مطرح شد، بسیارى از دانشمندان و صاحبنظران در علوم گوناگون، به خصوص علوم تربیتى و علوم اجتماعى درباره آن به بحث و بررسىهاى گستردهاى پرداختهاند. عدهاى از آنها با بیان استدلالهایى، از آن حمایت کرده و آن را شیوه مطلوبى براى تحصیل کودکان، اعم از دختر و پسر، دانستهاند. در مقابل، عده بیشترى از آنها ضمن مخالفتبا آن، به بیان مضرات و آثار سوء آن پرداخته و آن را یک نظام آموزشى مضر و غیرمطلوب دانستهاند.
قبل از هرگونه پیشداورى در اینباره، ابتدا برخى از این نظرات موافق و مخالف با استفاده از منابع معتبر نقل مىشود تا ابتدا خواننده خود به قضاوت بنشیند، سپس انتقادات هر چند مختصرى درباره این نظام آموزشى ارائه خواهد شد.
الف - نظر موافقان
از میان آنچه موافقان و حامیان تعلیم و تربیت مختلط از آن به عنوان مستندات و دلایل روىآورى جوامع گوناگون ذکر کردند، مهمترین آنها بدین قرار است:
1- تعلیم و تربیت مختلط از نوع غیر مختلط آن اقتصادىتر است. شاید رایجترین دلیلى که بیشتر حامیان آموزش مختلط بدان استناد مىکنند، اقتصادى و با صرفه بودن آن است. آنها معتقدند که آموزش و تحصیل دختران جوان و زنان در کنار پسران و مردان بسیارى از هزینههاى اقتصادى را کاهش مىدهد و به عکس، اگر دو جنس در مدارس جدا از هم و در عرض یکدیگر تحصیل کنند داراى هزینههاى اضافى بسیارى خواهد بود.
2- غالبا گفته مىشود جو اخلاقى مؤسسات آموزشى مختلط بهتر از مؤسسات غیر مختلط است و به تعبیر دکتر هریس، در مدارسى که داراى فضاى باز جنسى است و در آن دختر و پسر با هم هستند، هیچ مشکل جنسى و گرایشات جنسى به طرف مقابل وجود ندارد، ولى در مدارس مجزا و غیر مختلط، افراد با تمایلات و گرایشات جنسى رشد مىکنند.
3- تعلیم و تربیت مختلط با عدالت و انصاف سازگارتر است و موجب مىشود همه دانشآموزان، اعم از دختر و پسر، در کنار هم از همه فرصتهاى تحصیلى و امکانات آموزشى استفاده کنند.
4- تجربه تحصیل و آموزش دختران و پسران جوان در مدارس مختلط براى کارهاى گروهى آنها در آینده مفیدتر است.
5- مردان و زنانى که در مؤسسات آموزشى با فضاى باز و بدون قید و بند جنسیتى تحصیل و کار مىکنند، براى کارهاى مشترک در آینده در ساختن جهانى بهتر، آمادگى بیشترى خواهند داشت.
در حقیقت، آنچه را موافقان و طرفداران تعلیم و تربیت مختلط براى توجیه آن ارائه مىدهند بعضا دلایلى است اعم از مدعا. مقصود و محتواى این ادله در واقع، اثبات این مطلب است که به هر صورت، آموزش و تحصیل و تعلیم و تربیت در تمام سطوح براى زنان همانند مردان لازم است و آنها نباید از این موهب الهى و فرصتهاى ممکن محروم باشند. این موضوع منافات با این ندارد که آنها نیز همانند مردان در مؤسسات آموزشى و مدارس مستقل مشغول تحصیل شوند و دقیقا همان فرصتها و امکانات آموزشى برایشان فراهم باشد. به عنوان مثال، برخى از طرفداران نظام آموزشى مختلط اظهار مىدارند که در یک جامعه مردمسالار، زنان باید به همه شغلها و حرفهها دسترسى داشته باشند. از اینرو، لازم است در مؤسساتى تحصیل کنند که آنها را براى آن شغلها و حرفهها آماده مىکند. یا گفته مىشود: از آنجا که برخى از زنان یا ازدواج نمىکنند و یا در ازدواج شکست مىخورند و از ادامه آن محروم مىشوند، براى آنها تعلیم و تربیتى مناسب است که همانند مردان به انگیزه اشتغال باشد.
نهایت چیزى که مىتوان از این کلام فهمید این است که مراکز و مؤسسات آموزشى نباید در انحصار مردان باشد، بلکه چنین مراکزى براى زنان نیز باید وجود داشته باشد تا ضمن تحصیل آنها و کسب معلومات و معارف بیشتر، براى کسب درآمد و شغل نیز آماده شوند، اما سؤالى که مطرح مىباشد این است که به چه دلیلى حتما باید اینگونه مؤسسات به صورت مختلط وجود داشته باشد و زنان در کنار مردان به تحصیل بپردازند؟ وانگهى این مساله را چگونه توجیه مىکنند که حضور زنان در این مراکز با این هدف، گاهى نقض غرض بوده است و به آنچه که باید برسند، نایل نمىشوند؟
ب - نظر مخالفان
چنانکه اشاره شد، بیشتر دانشمندان و صاحبنظران علوم تربیتى و علوم اجتماعى با تعلیم و تربیتبه شیوه مختلط به مخالفت پرداخته و آن را مخالف علایق و خصوصیات و نیازهاى جنسى هر کدام از دو جنس و نیز مخالف علایق و ویژگىهاى فرهنگى در جوامع گوناگون دانستهاند. بررسى جدا و مفصل هر کدام از مواردى که محققان در مخالفتبا نظام آموزشى مختلط به آن پرداختهاند، مجال بیشترى مىطلبد. در این مختصر، تنها به برخى از آنها به اختصار اشاره مىشود:
1. بیشترین مخالفتها به تفاوتهاى زیستى و روانى دو جنس زن و مرد و در نتیجه، تفاوت آنها در نیازهاى آموزشى اشاره دارد. به نظر بعضى از محققان. نیازهاى آموزشى آنها به دلیل تفاوتهاى موجود، آنقدر متفاوت است که آموزش یکسان و مشابه براى هر دو جنس غیر ممکن مىنماید و برنامهریزى آموزشى واحد براى هر دو گروه بسیار مشکل و به سختى قابل اجراست. چنین برنامههایى با ویژگىها و نیازهاى هیچکدام از دو جنس موافق نبوده و مطابق با پایینترین استانداردهاى علمى در جهان مىباشد.
2. به دلیل تفاوتهاى موجود، به خصوص اختلاف دختران و پسران در زمینه بلوغ، رقابتها در مدارس مختلط نابرابر شده و این موضوع معمولا عامل دلسردى پسران و افت تحصیلى آنان و بعضا ناراحتىهاى روحى آنها مىشود.
3. تعلیم و تربیت مختلط مانع رشد بیشتر توانایىهاى ویژه و نامحسوس زنانه در دختران جوان و توانایىهاى ویژه و نامحسوس مردانه در پسران جوان مىشود.
4. هر یک از دانشآموزان دختر و پسر در صورتى مىتوانند با کیفیتبهتر و مطلوبترى به تحصیل ادامه دهند که با همجنسهاى خود در یک کلاس تحصیل کنند و حتى داراى پایوران آموزشى و ادارى همجنس خود باشند. به گفته یکى از محققان به نام آستن (Astin) ،وقتى هم دانشجویان و هم اعضاى هیات علمى یک آموزشکده عمدتا از یک جنس باشند، تحصیل دانشجویان در آن مؤسسه آموزشى تاثیرات مثبتبسیارى در پى خواهد داشت. در تحقیقات دیگرى نیز ثابتشده است که مهمترین عامل تبیین الگوهاى شغلى موفق براى زنان تحصیل آنها در مؤسسات آموزشى زنانه است، نه مختلط.
5. تحصیل دانشآموزان دختر و پسر در مؤسسات آموزشى مختلط سلامتى جسمى و روحى آنها، به ویژه دختران، را به مخاطره مىاندازد.
6. دلبستگىها و جذابیتهاى هر کدام از دو جنس زن و مرد براى دیگرى، به خصوص در دوران جوانى و نوجوانى - که البته طبیعى است - در آموزشگاههاى مختلط، علاوه بر افت تحصیلى، عدم موفقیتهاى لازم و مناسب و بىبندوبارىهاى اجتماعى و اخلاقى را به دنبال دارد که کار مدیران این نوع مؤسسات را با مشکلات بسیارى مواجه مىکند.
7. اختلاطهاى اجبارى بین دختران و پسران جوان، به ویژه در مدارس متوسطه، آنها را به ازدواجهاى زودرس و بدون توجه به مسائل لازم و ضرورى آن مىکشاند. البته نیاز به گفتن نیست که منشا بسیارى از طلاقها و جدایىها و در نتیجه، فسادها و بىبندوبارىهاى اخلاقى زنان و مردان بیوه و مجرد، همین ازدواجهاست.
8. تعلیم و تربیت مختلط با حفظ دقیق تمام تفاوتهاى اجتماعى، عقلانى و فیزیکى دو جنس و در نظر گرفتن کلیه نیازهاى زیستى و روانى و تحصیلى و همچنین گرایشهاى تحصیلى و شغلى آنها غیر ممکن است. به عبارت دیگر، ملاحظه این تفاوتها و نیازها و گرایشها و سپس برنامهریزى بر اساس آنها و آنگاه اجراى آنها و عمل بر اساس این موارد، تنها در تعلیم و تربیت غیر مختلط میسر است، نه مختلط. البته این به معناى آن نیست که محتوا و نیز شیوه آموزش دو جنس مرد و زن باید کاملا متمایز و مخالف هم باشد، بلکه با توجه به همه جوانب، ممکن است از بسیارى جهات دو برنامه آموزشى با هم مشترک نیز باشند، ولى مهم درنظرگرفتن تفاوتهاىدو جنس است (که بعدا به آن اشاره خواهد شد.)
این موارد تنها گوشهاى از توجیهات و دلایل کسانى است که با تحصیل زنان و مردان و دختران و پسران در مدارس مختلط و در کنار هم مخالفاند و با توجه به همین مسائل یاد شده است که هنوز هم عده بسیارى از اندیشمندان تعلیم و تربیتوعلماىصاحبنظر در علوم انسانى با آن به مقابله برمىخیزند و هر روز این مخالفتها ابعاد گستردهترى پیدا مىکند.
نقد و بررسى
در طول تاریخ، کم نبودهاند افراد و مللى که در اثر افراطها و تفریطهاى بسیار در شؤون گوناگون حیات خود گرفتار مصایب و مشکلات عدیدهاى شده و به ورطه نابودى و هلاکت افتادهاند. در تمام این موارد، آنها چوب جهل و نادانى خود را خوردهاند. به فرموده امیرالمؤمنین على(ع)، «لا ترى الجاهل اما مفرطا او مفرطا.» این موضوع در ابعاد گوناگون حیات بشر و در زمانها و مکانهاى متعدد رخ داده و متاسفانه در بسیارى موارد، به جاى آنکه درس عبرتى براى آیندگان باشد، همان اشتباهات در سایه جهالت و نادانىهاى او باز هم بروز کرده است. مساله حقوق زنان و تساوى حقوق آنان با مردان و مواردى از این نوع، که از داغترین مباحث محافل - به اصطلاح - روشنفکرى و آزادىخواهى امروز است، نیز از این قاعده مستثنا نیست.
تعلیم و تربیت زنان و نیز آموزش آنها به شیوه مختلط از جمله مباحثى است که بسیارى از - به ظاهر - صاحبنظران در اثر جهل نسبتبه مبانى علمى دقیق آن و عدم توجه کافى و یا شاید بعضا با داشتن اغراض و اهداف خاص اجتماعى و فرهنگى به آن دامنزده و در این مسیر، دچار اشتباهات فاحشى شدهاند; اشتباهاتى که گاهى به قیمت نابودى و لاکتبسیارى از زنان و مردان جوان و تباهى یک جامعه تمام شده است.
با توجه به آنچه در سیر تاریخى این بحث گذشت و نیز نظرات موافقان و مخالفان تعلیم و تربیت مختلط، تذکر چند نکته درباره این پدیده جدید در تعلیم و تربیت ضرورى به نظر مىرسد:
1- تلقى غلط از تساوى حقوق زن و مرد
همچنانکه گذشت، از عصر نوزایى به بعد، به ویژه از زمان وقوع انقلاب فرانسه، به زنان و آنچه که «حقوق زن» نامیده مىشود، نگاه جدیدى افکنده شد. طرفداران حقوق زن شعار «تساوى حقوق زنان و مردان» را با آب و تاب فراوانى سردادند و براى احقاق آن، به قول خودشان، سر از پا نشناختند. شاید بتوان گفت از آثار مثبت این دیدگاه آن بود که به استعدادها و توانایىهاى زنان بیش از گذشته توجه شده و زنان و دختران جوان تا حدى از محرومیتهاى گذشته نجات یافتند و توانستند همانند مردان از نعمت علم و دانش بهرهمند شوند. اما از سوى دیگر، از تبعات و آثار به جاى مانده از آن چنین استنباط مىشود که در این رویکرد جدید، بین «تساوى حقوق زنان و مردان» و «تساوى زیستى و وظیفهاى آنها» خلط شده است. اینکه زنان نیز مانند مردان بخشى از جامعهاى را تشکیل مىدهند و آنها نیز داراى حقوقى مىباشند، که رعایت آن بر همگان لازم است، مطلبى بدیهى و غیر قابل انکار مىباشد.
زنان همانند مردان از سازندگان و بنیانگذاران تمدن بشرى و فرهنگهاى ملل متمدن بودهاند و اگر در این زمنیه، ارزش وجودى و نقش آنها بیش از مردان نباشد، به یقین کمتر نخواهد بود. آنها به عنوان یکى از محورىترین اعضاى خانواده در کنار مردان گرمابخش کانون خانواده بوده و سازندگان و مربیان مردان و زنانى بودهاند که جهان متمدن امروزى به سرپنجه تدبیر آنها پایدار است. بسیارى از موفقیتها و پیروزىهایى که به ظاهر مستند به مردان است، از وجود آنها سرچشمه گرفته است. نادیده گرفتن زن و چشمپوشى از نقش سازنده او در معمارى جوامع و تمدنهاى گذشته و حال نتیجهاش جامعهاى بىروح و سرد است که هیچ ارزشى نخواهد داشت. بنابراین، زنان نیز حقوقى دارند که هیچ خردمند منصفى نمىتواند منکر آن باشد و از آن چشمپوشى کند.
اما اصلىترین و مهمترین حق زن آن است که توانایىها و استعدادها و ویژگىهاى فطرى و طبیعىاش مورد توجه قرار گیرد; یعنى: توجه به هر آنچه زن بودن او را مىسازد و او را از مردان متمایز مىکند و رعایت آنها از حقوق اوست. شاید بزرگترین ستمى که تاکنون در حق این گروه عظیم شده است آن بوده که در سایه شعار «تساوى حقوق زنان و مردان»، زن را مرد انگاشته و جامه مرد بر او پوشاندهاند. نتیجه چنین عملکرد غلطى آن است که انتظاراتى از او داشته باشیم که از مردان داریم و این یعنى تساوى انگاشتن آنچه در واقع مساوى نیست و این عین بىعدالتى و بىانصافى در حق زنان است.
اصولا مساوى دانستن زنان و مردان در بسیارى از شؤون حیات فردى و اجتماعى ناعادلانه است. بنابراین دیدگاه غلط بود که پس از سردادن شعار «تساوى حقوق زنان و مردان» و براى حمایت از حقوق زنان، تمام آنچه را به عنوان حقوق فردى و اجتماعى براى مردان قایلاند براى زنان نیز در نظر گرفتند و متاسفانه هنوز هم این دیدگاه نادرست و غلط در غالب تفکرات - به ظاهر - پیشرفته در تمام صحنهها ادامه دارد. آنچه در حال حاضر، در جهان، به خصوص در جهان غرب، به نام فمینیسم (نهضت طرفدارى از حقوق زنان) مطرح مىباشد رهاورد همان دیدگاه است; همان افکار و دیدگاههاى غلطى که آثار و پیامدهاى آن دامن تمام جوامع را آلوده و به نام طرفدارى از حقوق زنان، زن و حقوق او را کاملا مسخ و نابود کرده است.
همانگونه که گفته شده در سایه نگاه جدید به زن، از جمله حقوقى که براى زنان مطرح شده، حق استفاده از فرصتهاى آموزشى برابر بوده است. توجه به این حق بجا و شایسته بوده، ولى با تصورات غلط و نادرستى که از زنان و نیازها و خواستههاى فطرى آنها داشتهاند و با بىتوجهى به تفاوتهاى فاحشى که بین زنان و مردان در زمینههاى گوناگون وجود دارد، به دنبال تهیه برنامههاى آموزشى رفتهاند که در غالب موارد، براى هر دو جنس یکسان بوده است. در غالب کشورهاى جهان، از جمله کشورمان ایران، آموزش در سطوح ابتدایى تا دانشگاه براى دختران و پسران داراى یک برنامه واحد و همانند بوده است; محتواى دروس، شیوه تدریس و سبک مدارس و کلاسها و حتى برنامههاى اوقات فراغت و نیز کلاسهاى فوق برنامه براى هر دو گروه یکسان تدارک دیده مىشده است، در حالى که به ویژه امروزه بر دانشمندان اهل خرد پوشیده نیست که دو جنس زن و مرد در ابعاد گوناگون، داراى تفاوتهاى فاحشى هستند، به نحوى که یک برنامه آموزشى با نادیده گرفتن آن تفاوتها نمىتواند یک برنامه کامل، موفق و کارآمدى باشد.
در بیشتر کشورهاى جهان، با اینکه مدارس غالبا به صورت غیر مختلط اداره مىشود، ولى برنامههاى همه آنها، اعم از برنامههاى اصلى و جنبى، به صورت واحد و همانند تهیه و اجرا مىشود.
این در حالى است که در بعضى مناطق جهان نظیر کشور اسپانیا، مواد آموزشى در هر نظام براى هر یک از دو جنس دختر و پسر متفاوت بوده و براى هر کدام از آنها به طور جداگانه، کتابهاى درسى متناسب با خودشان و با توجه به نیازهاى آنها تهیه و تدارک دیده شده است. این پدیده مىتواند نویدبخش حرکتى جدید در برنامهریزىهاى آموزشى و درسى در سطح جهان و توجه بیشتر به این نوع تربیتها و آموزشها باشد; تربیتى که در آن، به برنامههاى آموزشى و درسى هر کدام از دو جنس به صورت مجزا نگاه شده است و تفاوتها و تمایزها و همچنین مشابهتها در نظر گرفته مىشود; نه تنها در تدارک مدارس و آموزشگاهها و کلاس درس و نیز پایوران ادراى، بلکه حتى در محتواى کتب درسى نیز این تفاوتها و مشابهتها در نظر گرفته شود. طبیعى است که با چنین نگرش و حرکتى، مىتوان به تربیت صحیح و هر چه بهتر هر یک از دو جنس مرد و زن نایل شد و تنها از این طریق است که حقوق هر کدام از آنها به بهترین صورت مراعات خواهد شد.
انسانها همانند دیگر موجودات عالم هستى،داراىتفاوتهاىبسیارو اختلافات فراوانىاند. آنها به تناسب سن و رشد، جنس، وزن، قد و قامت، شرایط عقلى، احساس و ادراک، رنگ چهره، مو و چشم، سلامت و بیمارى، کمال و نقص و بسیارى موارد دیگر با هم تفاوتهایى دارند. از تفاوتهاى آشکار نسل بشر، تفاوت در جنس استبه گونهاى که بشر به دو طبقه یا دو گروه بزرگ زنان و مردان تقسیم مىشود، گو اینکه بین افراد هر طبقه نیز تفاوتهاى بسیارى به چشم مىخورد.
زن و مرد هر دو انساناند، اما در عین حال، تفاوتهایى در ساختبدن، جنبههاى درونى، ویژگى روانى و عقلانى و حتى در ابعاد مربوط به رشد بین آنها وجود دارد. وجود تفاوتهاى یاد شده این اندیشه را در ذهن مربیان بیدار کرده است که تربیتبا در نظر گرفتن اصل تفاوتها، باید به پیش برود و به عبارتى، باید دو جنسى باشد; چرا که بیشتر مربیان وجود اختلاف اساسى بین دختران و پسران را قبول دارند.
براى کسى که بخواهد موجودات انسانى را طبقهبندى کند، چیزى روشنتر و مشخصتر از طبقهبندى انسان به دو جنس زن و مرد نیست. از هنگامى که او حتى به صورت یاخته کوچک است که با چشم غیر مسلح دیده نمىشود، اختصاصا ویژگىهاى یکى از دو جنس زن یا مرد را داراست. این مساله به عنوان ثابتترین عنصر شخصیت هر فرد متجلى مىشود. اختلاف اساسى و بنیادین بین این دو گروه جنسى در جنبههاى گوناگون، در علوم جدید به اثبات رسیده است;ازقبیل:تفاوت بینرشداستخوانبندى، رویشدندانها، غدد تناسلى، بلوغ، فعالیتهاى حرکتى، نوع بیمارىها، استعدادهاى ذهنى، حافظه و دقت در جزئیات، علاقه به نوع رشتههاى تحصیلى، علاقه به انواع خاصى از شغلها و بازىها و مطالعاتى که در اوقات فراغتبه سراغ آن مىروند و حتى روشهایى که هر کدام از دو جنس دختر و پسر در نوع خاصى از بازى آن را به کار مىگیرند و...
با ملاحظه و دقتنظر در این تفاوتها و تنوعات بىشمار دو جنس، آیا نمىتوان به این نتیجه روشن دستیافت که دست نامرئى و قدرتمند آفرینش هر کدام از این دو جنس را در تمام مراحل حیات و در تمامى زمینهها، به سمتخاصى هدایتمىکند تا این دو جنس به ظاهر مخالف و متضاد، مکمل یکدیگر بوده و با رعایت تمام و کمال وظایف خود، حیات انسانى را هر چه کاملتر به سوى اهداف عالىاش رهنمون باشند؟ توجه به همین تمایزها و وجوه افتراق است که اختصاص انواع فعالیتها بر حسب جنس همیشه جزئى از سنن اجتماعى به شمار رفته است و دقیقا به همین دلیل اسلام با حفظ کرامت و عظمت زن، مسؤولیت و وظیفه او را متناسب با خصوصیات فیزیکى و روحى و روانى او معین کرده است. بنابر همین مبنا، هر نوع فعالیت و شغلى را در صحنه اجتماع براى زن روا نمىدارد و براى مرد نیز به همین سیاق; چرا که هر کدام براى هدف خاصى خلق شدهاند و وظیفهاى ویژه به عهده دارند; «قال ربنا الذی اعطى کل شىء خلقه ثم هدى.» (طه:50)
وجود این تفاوتها درنوع خلقت نه تنها نقص نیست، بلکه به تمام معنا، کمال است; زیرا هر کدام از این دو در انواع و اقسام خود، براى فعالیتها و وظایف ویژهاى منظور شدهاند، اما هماهنگ و همساز، پس نفس تفاوت و تمایز داراى برنامه و هدفمند است: «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى وجعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم.» (حجرات: 13) خداوند نیز با توجه به همین تفاوتهاى هدفمند از هر کدام انتظارات خاصى دارد و هر کدام را به قدر توانایى و قدرتش مکلف کرده است و در آخر، هر که را به قدر عملش مزد مىدهد: «و من عمل صالحا من ذکر او انثى و هو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة و لنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون.» (نحل: 67)
تفاوت و تمایز در خلقت و اصولا زن بودن عدهاى از افراد بشر و مرد بودن عدهاى دیگر، خود موضوعیت داشته و به هدف خاصى است. بنابراین، نه مىتوان تکالیف و وظایف زن را بر مرد تحمیل کرد و نه وظایف مرد را بر زن. این خود بهترین دلیل بر آن است که هر کدام از دو گروه دختران و پسران باید به گونهاى تربیتشوند که به جنسیتخود افتخار کنند; دختر به دختر بودن و زنماندنش و پسر به پسر بودن و مرد ماندنش.
از اساسىترین چیزها، در بینش اسلامى آن است که هر کدام از دو جنس زن و مرد باید براى انجام همان ماموریت و تکلیفى تربیتشوند که براى آن آفریده شدهاند و تنها از همین طریق است که حفظ نظام آفرینش میسور مىگردد و هر کدام از افراد جامعه مىتوانند از مواهب الهى و حیات خود بهره کافى و مناسب ببرند.
نتیجه ملاحظه تمام این جوانب در تعلیم و تربیت چیزى غیر از تعلیم و تربیت مختلط به دست مىدهد. اصولا چنین تربیتى نمىتواند انسان را به آن اهداف عالى که خداوند براى هر کدام از دو گروه بزرگ مردان و زنان در نظر گرفته ستبرساند، بلکه کاملا با آن در تضاد است.
نکته قابل توجه آنکه در حالى طرفداران و حامیان تعلیم و تربیت مختلط با شعار طرفدارى از حقوق زن و تساوى حقوق زنان با مردان، به خصوص در فرصتهاى آموزشى، به سراغ تعلیم و تربیت مختلط رفتهاند، که تازهترین و در عین حال معتبرترین تحقیقات در این زمینه در سطح جهان گویاى این مطلب است که حقوق زن در زمینه تعلیم و تربیت و فرصتهاى آموزشى تنها در یک نظام آموزشى غیر مختلط تامین مىگردد. آنها ادعا مىکنند که آموزش غیر مختلط به دو دلیل مورد توجه قرار گرفته است که هر دو دلیل در ارتباط با تعلیم و تربیت زنان است: نخست آنکه هر جا مشارکت زنان در آموزش کم باشد - مانند بخش وسیعى از جهان سوم - آموزش غیر مختلط امکان مشارکت آموزشى زنان را افزایش مىدهد; دوم آنکه وقتى عملکرد آموزشى زنان در مقایسه با مردان ضعیف باشد، مدارس غیر مختلط پیشرفت زنان را سرعتبخشیده، دیدگاههاى علمى و نیز عزت نفس آنها را بیشتر مىکند.
اما باید توجه داشت که اگر هدف، مشارکت هر چه بیشتر زنان در آموزش باشد، تنها در سایه تعلیم و تربیتى غیر مختلط دستیافتنى است، وگرنه در بسیارى از کشورهاى جهان، حتى در کشورهاى غربى و به خصوص در بخش وسیعى از جهان سوم، اصولا از امکانات و فرصتهاى آموزش محروم خواهند ماند و اگر هدف ارتقاى آنها به درجات عالى علمى و کمالات انسانى است، باز هم تنها این نوع نظام آموزشى مىتواند چنین فرصتى را به آنها بدهد.
2- مسائل اقتصادى: دلیلى ناقص و از جهتى نادرست
گفته شد که یکى از مهمترین دلایلى که طرفداران تعلیم و تربیت مختلط و همچنین محققانى که در همین زمینه مطالعاتى انجام دادهاند در توجیه آن بیان مىکنند، بعد اقتصادى است. آنها اظهار مىدارند که تعلیم و تربیت مختلط به عنوان آخرین راه چاره براى تحصیل زنان شناخته مىشود و تنها به دلایل اقتصادى قابل قبول است! یا گفته مىشود: حفظ و نگهدارى دو دستگاه آموزشى با کارمندان و پایوران آموزشى و ادارى در عرض هم اقتصادى نیست، اما با اختلاط آنها، در بسیارى از هزینهها صرفهجویى مىشود و در عصرى که هزینههاى آموزش به طور فزاینده و با سرعت در حال افزایش است، تعلیم و تربیت مختلط بسیار اقتصادى و کمهزینه است. از اینرو، در بسیارى از کشورهاى در حال توسعه، از آموزش مختلط تنها به دلایل اقتصادى حمایت مىشود.
نکتهاى که باید از این افراد - به اصطلاح - محق پرسید آن است که آیا یک مرکز آموزشى و تربیتى یک بنگاه تولیدى و اقتصادى است تا پیش از هر چیز، تنها بعد اقتصادى و صرفهجویى مادى آن در نظر گرفته شود و مهمترین دلیل آن چنین دلیلى باشد؟ اگر چنین است، باید گفت که اقتصادىتر از آن تعطیلى تمام اینگونه مراکز آموزشى و محروم کردن کلیه زنان از حق طبیعى و فطرى آنهاست. البته سیاستگذاران و برنامهریزان تعلیم و تربیت در یک جامعه در اینگونه امور، باید تمام جوانب و ابعاد کار را در نظر داشته باشند و به عبارتى، باید همهجانبه بیندیشند. اصولا در اینگونه موارد، تنها یکى از ابعادى که باید مورد توجه برنامهریزان و دستاندرکاران باشد بعد اقتصادى و توجه به هزینهها و صرفهجویىهاست که آن هم در آخرین مراحل قرار دارد، نه در اولویت اول.
دستاندرکاران تعلیم و تربیتباید پیش از هر چیز توجه داشته باشند که مؤسسات آموزشى و تربیتى به هدف تولید کالا تاسیس نشدهاند، بلکه مقصدشان تربیت هر چه بهتر انسان است; انسانى که باید حتى الامکان تمام استعدادها و توانایىهاى نهفتهاش به بهترین وجه و بالاترین کیفیتبه فعلیتبرسد. در واقع، باید انسانیت انسان از سن کودکى در همین مراکز آموزشى و تربیتى متجلى شده، ظهور پیدا کند و لازمه این، آن است که هم تفاوتهاى فردى در میان افراد انسان و هم تفاوتهاى بىشمار دو گروه بزرگ جنسیتى مردان و زنان - که تنها به برخى از آنها اشاره شد - در برنامه کارى این مؤسسات آموزشى و تربیتى در نظر گرفته شود. اما نظام تعلیم و تربیت مختلط دقیقا به عکس این عمل مىکند; زیرا به گفته خود آقایان، تعلیم و تربیت مختلط ابتدا از یک نیاز اقتصادى ناشى شده و آنگاه به یک اصل تربیتى تبدیل شده است.
آیا دلایل اقتصادى مىتواند توجیهى براى نادیده گرفتن آن همه تفاوتها و تمایزهاى موجود در دو جنس و عواقب سوء تعلیم و تربیت مختلط - مانند ضررهاى روحى و روانى و حتى جسمى که دختران و پسران جوان گرفتار آن مىشوند - باشد؟ اگر چنین است - که هست - پس اصولا تاسیس و راهاندازى چنین مراکز آموزشى مختلطى نقض غرض است. تمام جهان متمدن و غیر متمدن شاهد شکست دستاندرکاران تعلیم و تربیت در تربیت هر چه بهتر انسان است و این معلول همین موضوع است که مسائل اقتصادى محور تمام برنامهریزىها و ارزشگذارىها واقع شده است.
آیا تاکنون تحقیق گستردهاى در این زمینه صورت گرفته است که نشان دهد حقیقتا اختلاط دختران و پسران جوان در مدارس از نظر اقتصادى چه مضرات و منافعى داشته و آیا واقعا از نظر اقتصادى به صرفه استیا اینکه نتیجهگیرىهاى مذکور صرفا مبتنى بر برخى دادههاى نادرست و غلط و نگاه سطحى به مسائلى از قبیل تقلیل هزینههاى جارى آموزش و پرورش و استهلاک کمتر ابراز آلات آموزشى و استخدام کمتر کادر آموزشى و ادارى و مانند آن است؟ آیا اگر محققان ماهر و زبردستبدون پیشداورىها و تاثیرپذیرى از بعضى افکار و اندیشهها، با ملاحظه تمام جوانب و با در نظر گرفتن نتایج و آثار سوء آن، به تحقیقات گسترده بپردازند، باز هم چنین نتیجهاى به دست مىآید؟ به یقین، چنین نخواهد بود.
تاثیرات عمیق و جبرانناپذیر شکست افراد در تحصیل و افت تحصیلى و رها کردن آن، که در این نوع مدارس بسیار به چشم مىخورد، بر اقتصاد، همچنین تاثیرات سوء خوددارى خانوادهها در فرستادن فرزندانشان به این نوع مدارس بر اقتصاد بسیار قابل توجه و بررسى است که متاسفانه به سادگى از آن مىگذرند. علاوه بر این، مفاسد اخلاقى، که در اینگونه مدارس بسیار است، خود اثرات زیانبارى بر اقتصاد دارد که متاسفانه کمتر اتفاق افتاده است که محققان در این زمینهها به مطالعات و تحقیقاتى پرداخته باشند. آیا فقط با توجیهات اقتصادى و تنها با ملاحظه جوانب اقتصادى، مىتوان این منت را بر زنان و دختران جوان گذاشت که با طفیلى قراردادن آنها در کنار مردان، حتى در امر آموزش عدالت و برابرى حقوق رعایتشده است؟ چرا نباید زنان و دختران جوان خودشان به طور مستقل در مؤسسات و مراکز آموزشى به تحصیل بپردازند و اگر قرار است صرفهجویى اقتصادى شود، این صرفهجویىها به طور مساوى درباره مردان و زنان مراعات شود و فقط زنان قربانى آن نباشند؟ بنابراین، به نظر مىرسد که دلایل اقتصادى نمىتواند توجیهگر وجود مدارس مختلط باشد.
3- عدم استقبال از آموزش مختلط
شاید اولین بنیانگذاران نظام آموزشى مختلط از عصر نوزایى و نیز حامیان و طرفداران آن در قرون بعدى، در این اندیشه غیر واقعى غوطهور بودند که با ابداع این نظریه و رساندن آن به گوش جهانیان، تمام جوامع و فرهنگها از غرب تا شرق عالم بىدرنگ به سوى آن شتافته، از آن استقبال خواهند کرد. اما غافل از آنکه از ابتداى خلقت انسان تاکنون هر برنامه و نقشهاى که توسط انسان بر خلاف میل فطرى و ذاتى او تهیه شده، اگر چند صباحى هم دوامداشته، سرانجام شکستخورده است. طرح تعلیم و تربیت مختلط نیز از این قاعده مستثنا نیست.
از آنجا که این نظریه با ابتدایىترین مسائل مربوط به تربیت انسان - یعنى: لزوم رعایت تفاوتها و تمایزهاى دو جنس و نیز اهداف تربیتى این دو جنس - به مخالفتبرخاسته، از همان ابتدا استقبال خوبى از آن نشده و حتى در همان مناطقى که این نظریه مطرح شده با احتیاط با آن برخورد گردیده و در عمل با آن مقابله شده است. این در حالى است که سرعت پذیرش شیوه جدید تعلیم و تربیت در مقابل شیوههاى قدیمىتر و مکتبخانهها توسط کشورهاى جهان و حتى کشورهاى اسلامى چشمگیر بوده; چرا که با قطعنظر از اشکالات فراوانى که این شیوه جدید داشت، در هر حال به نظر مىرسیده شیوه مطلوب و پسندیدهاى است و از اینرو، جوامع و فرهنگهاى مختلف سراسر جهان به سرعتبه استقبال آن رفته و آن را به صورتهاى گوناگون در کشورهاى خود پیاده کردهاند. اما همین جوامع و ملل برخورد کاملا به عکس را در پذیرش تعلیم و تربیت مختلط از خود نشان دادهاند. بیشتر کشورهاى جهان سوم و تقریبا تمام کشورهاى اسلامى با این شیوه از آموزش مخالفت کرده و تمام مدارس، از ابتدایى تا متوسطه و پیش از دانشگاه به صورت غیر مختلط اداره مىشود. در بسیارى از کشورهاى مسلمان، حتى در سطح دانشگاهها نیز زنان جداى از مردان تحصیل مىکنند; مانند کشور عربستان.
تا پیش از قرن بیستم و دهه 1900، تمام مدارس انگلستان نیز به صورت غیر مختلط اداره مىشد. تنها از این زمان به بعد بود که این کشور شروع به اجراى برنامههاى آموزشى مختلط، آن هم فقط در برخى مدارس کرده که البته این کار عمدتا به دلایل اقتصادى بودهاست. تا دهه 1950، تعلیم و تربیت مختلط در انگلستان بسیار محدود بود و به طور استثنایى در بعضى آموزشگاهها اجرا مىشد. به نظر برخى محققان، در انگلستان مدارس دولتى از سن 11 سالگى تا سطح آموزشکده به صورت مجزا و غیر مختلط اداره مىشود و مدارس آزاد نیز تقریبا به طور کامل در این سنین به صورت غیر مختلط اداره مىشود، مگر در موارد بسیار نادر. همچنین غالب مدارس غیر مختلط کمکها و یارانههاى دولتى را جذب مىکنند.
در فرانسه نیز بسیارى از مدارس و آموزشکدهها غیر مختلط بوده و اداره مدارس متوسطه به صورت غیر مختلط مرسوم و معمول است. حتى در خود امریکا هم در ایالات این کشور، بسیارى از آموزشگاههاى آزاد و غیر دولتى، حتى در سطح آموزش عالى و دانشگاهها و نیز مدارس تحت نظارت کلیساها و آموزشکدهها و مدارس متوسطه کاتولیک به صورت غیر مختلط و مجزاى پسرانه یا دخترانه اداره مىشود.
اداره مدارس، حتى در سطح متوسطه، به شیوه غیر مختلط در بیشتر کشورهاى اروپایى یک واقعیت معمول است. در بیشتر کشورهاى اروپایى - مانند ایرلند، بلژیک، اتریش، آلمان، مجارستان، اسپانیا، یونان، ایتالیا و نیز بخش فرانسوى زبان کانادا و همچنین کشورهاى امریکاى جنوبى - افکار عمومى مخالف تعلیم و تربیت مختلط در مدارس متوسطه است و از آن حمایت نمىشود. بعضى از محققان مىگویند: بزرگترین مخالفتها در مقابل تعلیم و تربیت مختلط از سوى کشورهایى بوده که به زبان لاتین صحبت مىکنند; یعنى: تمام کشورهایى که به زبان فرانسوى، ایتالیایى، اسپانیایى و پرتغالى صحبت مىکند. در این کشورها، که مجموعه وسیعى از کشورهاى اروپایى و تمام کشورهاى امریکاى لاتین را شامل مىشود، فرهنگ مردم آن مناطق با این نوع تعلیم و تربیت در تضاد بوده و با آن مقابله شده است. حتى در کشورهایى که داراى مذاهب الحادى بودهاند - نظیر شوروى سابق - تا اواسط قرن بیستم اختلاط جنسها در مدارس به صورت معرفت / شماره 32 /54رسمى و جامع نبود و بیشتر مدارس به صورت غیر مختلط و تفکیک جنسها از هم اداره مىشد. در مناطقى هم مانند هند، در مقابل تعلیم و تربیت مختلط، به خصوص در سطح آموزش متوسطه، هنوز مقاومتقابلملاحظهاىصورتمىگیرد.
بیشتر جوامع و ملیتهاى موجود در جهان، که داراى ویژگىهاى فرهنگى خاص خود مىباشند، تعلیم و تربیت غیر مختلط را براى زنان و دختران جوان مناسبتر مىدانند و از اینرو، براى طرفدارى از حقوق زنان و براى آنکه بیشتر در آموزش و تحصیل مشارکت داشته باشند، به تعلیم و تربیت غیر مختلط بها مىدهند. به عقیده آنها، تنها این شیوه از آموزش است که رسیدن به موفقیت را براى زنان و دختران جوان آسانتر مىکند.
در ادامه همین بحث و براى اثبات مساله عدم استقبال از نظام آموزشى مختلط و حتى مقابله با آن از سوى بیشتر کشورهاى جهان، اشاره به نتایجبعضى از تحقیقاتى که در همین زمینه انجام شده، مناسب است.
همانگونه که گفته شد، تا پیش از قرن بیستم و یا اواخر قرن نوزدهم، تمام یا بیشتر نظامهاى آموزشى در سراسر جهان به صورت غیر مختلط و مجزا اداره مىشد، اما از این زمان به بعد، بعضى از کشورها با توجه به خصوصیات فرهنگى و اجتماعى حاکم بر آنها، به تدریج، به استقبال این نوع تعلیم و تربیت رفتند و سعى بر اجراى برنامههاى آموزشى در مدارس مختلط نمودند. در واقع، نهضت مقابله رسمى و صریح با آموزش غیر مختلط در کشور امریکا در سطوح متوسطه به بالا، از دهه 1960 و 1970 تجربه شد که البته این تحولات معلول ملاحظات اقتصادى و اجتماعى آن جامعه بوده است. آنها آموزش غیر مختلط را به عنوان مانعى در برابر جامعهپذیرى موفق نوجوانان از لحاظ جنسى تلقى مىکردند. اما علىرغم این مقابله جدى، باز هم آموزش غیر مختلط به دو دلیل مورد توجه قرار گرفت و در مقابل نظام آموزشى مختلط مقاومتشد، و این هر دو دلیل در ارتباط با تعلیم و تربیت زنان و دختران بوده - که به آنها اشاره شد. جالب آن که بخش اعظم تحقیقات مزبور به استثناى تعداد کمى از آنها، فقط به دو مودر محدود مىشود: یکى از آنها تحقیقات انجام شده در سطوح عالى آموزش در امریکا و دیگرى تحقیقات انجام گرفته در سطح متوسطه در امریکا و بعضى از کشورهاى اروپایى همانند انگلستان است. تنها تعداد بسیار اندکى از تحقیقات، آموزش غیر مختلط را در کشورهاى در حال توسعه بررسى کرده، در عین حال، نتایج آن بسیار قابل توجه است.
در تحقیقى دیگر، محققى به نام آستن، با خلاصه کردن یک تحقیق طولى گسترده درباره بیش از دویست هزار دانشجو در بیش از سیصد آموزشکده نتیجه مىگیرد که با توجه به مجموعه وسیعى از نتایج علمى و غیر تخصصى آموزشکدههاى غیر مختلط نمونهاى از تاثیرات غالبا مثبت را نشان مىدهد و به طور کلى، آثار مثبت آموزش غیر مختلط براى زنان بیش از مردان بوده است. او معتقد است که وقتى، هم دانشجویان و هم اعضاى هیات علمى در یک آموزشکده عمدتا از یک جنس باشند، احتمالا نتیجه چنین تاثیرات مثبتى عبارت خواهد بود از فعالیتهاى بسیار محدود ناهمجنسگرایانه و احساس شناختبیشتر و همدلى مشترک. یافتههاى تحقیقات دیگر حاکى از این است که تحصیل دانشجویان زن دوره کارشناسى در یک آموزشکده زنانه، به ویژه در مراکز آموزشى ممتاز و موفق در مناطق آزاد، عامل مهمى در جهت تبیین الگوهاى شغلى موفق براى آنان است.
در یک تحقیق دیگر، محققى به نام فین (Finn) با استفاده از اطلاعات 1970 که از طریق «انجمن بینالمللى پیشرفت تحصیلى» (IEA) دریافت کرده بود، به این نتیجه رسید که در مدارس مختلط در کشور انگلستان، دختران در علوم و واژهآموزى نسبتبه همتایان مذکر خود افت داشتند، در حالى که در مدارس غیر مختلط در خواندن و علوم ممتاز بودند. نتایجیافتههاى علمى خاص مربوط به پیشرفت تحصیلى، الهامات آموزشى، جایگاه نظارت. قالبهاى رفتارى جنسى یا نگرشها و رفتارهاى مرتبط با تحقیقات علمى دال بر این است که مدارس غیر مختلط، به خصوص براى دانشآموزان دختر، داراى امتیازات خاصى است.
همچنین در مقایسهاى که یکى از محققان، به نام ریوردن (1985 - Riordan) بین دانشآموزان سفیدپوست در مدارس مختلط و مدارس غیر مختلط کاتولیک انجام داده، نتایج مثبتى براى موفقیت در مدارس غیر مختلط به ویژه براى دختران، به دست آمده است.
در تحقیقات دیگر، روشن شده است که دختران دبیرستانى مدارس غیر مختلط نسبتبه همتایان خود در مدارس مختلط به طورى چشمگیر علاقه وافرى به ورود در نهضت طرفدارى از حقوق زنان داشتند. نگرانى دختران مدارس مختلط در میان تمام دختران دبیرستانهاى یهودى نیویورک نسبتبه کمترین موفقیت از دخترانى که به مدارس ابتدایى غیر مختلط مىرفتند بیشتر بود. میزان مشارکت و هدایت رفتار نوجوانان دختر در موقعیت انجام بازى در آزمایشگاه زمانى افزایش یافت که تجربه بازى در یک موقعیت غیر مختلط پیش از آن انجام شده بود.
مطلب دیگرى که در اینگونه تحقیقات به آن توجه شده این است که یکى از مهمترین موضوعات مورد علاقه سیاستگذاران در کشورهاى در حال توسعه آموزش زنان مىباشد; چرا که مشارکت آنها در رشد اقتصاد ملى، مستقیما در بهرهورى و به طور غیر مستقیم در کاهش زاد و ولد، افزایش و رشد بهداشت و تغذیه کودکان و افزایش استقبال کودکان از مدرسه بسیار مؤثر است. با وجود این، با توجه به عوامل گوناگون در بیشتر کشورهاى در حال توسعه، مشارکت زنان در تعلیم و تربیت کمتر از مردان است، وضعیت کشورهاى غیرصنعتى در شرق افریقا و جنوب آسیا و جنوب اروپا بحرانىتر است. علاوه بر این، در کشورهاى داراى کمترین درآمد، میزان تحصیل زنان در فاصله دوره ابتدایى تا متوسطه به شدت کاهش مىیابد. تبیین این کاهش مبتنى بر نقشى است که عواملى مانند بلوغ، ازدواج و ازدواج زودرس زنان در تصمیمگیرى خانوادهها بر منع دخترانشان از رفتن به مدرسه (عمدتا مدارس مختلط) ایفا مىکند. بنابراین، آموزش متوسطه غیر مختلط نه فقط رسیدن به موفقیت را براى زنان آسان مىکند، بلکه چون امنیت فیزیکى نوجوانان حایز اهمیت است، مىتواند زنان را به مشارکتبیشتر در آموزش تشویق نماید.
نکته دیگرى که محققان به آن توجه کردهاند این است که در بررسى عوامل مؤثر در تحصیل، یکى از مهمترین و مؤثرترین عوامل را در جذب دختران به تحصیل و ادامه آن وجود مدارس صرفا دخترانه، دانستهاند. آنها همین مساله را در باب امنیت روانى و فیزیکى دانشآموزان، به خصوص دانشآموزان دختر، عنوان کردهاند. این گروه مدارس مختلط را جاى امنىبراىفرزنداندختر و پسرنمىدانند.
گرچه این تحقیقات داراى نواقصى است و این تحقیقات تنها در چند کشور غربى انجام شده، ولى در عین حال، نکاتبرجسته و قابل توجه درباره اثرات مثبت آموزش غیر مختلط و جدایى دانش آموزان دختر و پسر در مراکز آموزشى ارائه داده در مقابل، بیانکننده بسیارى از نتایجسوء آموزش مختلط، به خصوص براى دختران جوان، است.
این یافتهها با آنچه حامیان تعلیم و تربیت مختلط درباره طرفدارى از حقوق زنان اظهار مىدارند، کاملا متفاوت است. جالب آنکه این تحقیقات در سطوح عالى آموزش و در سطح دانشگاهها و دانشکدهها چنین نتایجى را نشان مىدهد. طبیعى است که در سطوح پایینتر و متوسطه نیز به دلیل حساسیتهاى موجود در آن سنین، این یافتهها بیشتر و عمیقتر خودنمایى خواهد کرد. نادیده گرفتن نتایج اینگونه تحقیقات و یافتههاى علمى در تصمیمگیرىها و برنامهریزىهاى آموزشى، به خصوص در زمینه اختلاط و یا عدم اختلاط جنسها در مدارس و کیفیتبرنامههاى درسى در سطوح گوناگون، ظلم بزرگى در حق دانشآموزان جوان دختر و پسر است. این یافتههاى علمى تنها نمونه کوچکى از انبوه مطالبى است که در زمینه تعلیم و تربیت مختلط و غیر مختلط قابل بررسى است.
4- جو اخلاقى مؤسسات آموزشى مختلط
یکى دیگر از دلایلى که موافقان نظام آموزشى مختلط به آن تمسک مىجویند آن است که اصولا جو اخلاقى در اینگونه مدارس و مؤسسات آموزشى بهتر بوده و در آنها هیچ مشکل و یا گرایش جنسى نسبتبه جنس مخالف وجود ندارد. ولى در مؤسسات آموزشى غیر مختلط این مشکلات و گرایشها مشاهده مىشود. این همان اصلى است که طرفداران این نظریه آن را در تمام مواردى که سخن از قوانین محدود کننده انسان، اعم از قوانین مذهبى و غیر مذهبى به میان مىآید، مطرح کردهاند، آنها بر اساس اصل «الانسان حریص على ما منع» معتقدند که براى از بین بردن مشکلات و حساسیتهاى جنسى، باید از این بعد در جامعه هیچ محدودیتى نباشد; زیرا ایجاد حریم در میان مرد و زن بر اشتیاقها و التهابها مىافزاید و حرص و ولع نسبتبه اعمال و رفتار جنسى را در هر دو جنس بیشتر مىکند.
و برتراند راسل ( B. Russell) برمىخوریم که شاید به یک معنا از سردمداران این نظریه در قرون اخیر باشند. راسل معتقد است که اثر معمولى تحریم عبارت است از یک حس کنجکاوى عمومى. این تاثیر هم در ادبیات مستهجن و هم در موارد دیگر مصداق پیدا مىکند. فروید قایل است که ناکامىها به طور عام، معلول قیود اجتماعى است; چرا که سرکوبى غرایز موجب اختلالات روانى و بیمارىهاى روحى مىگردد. او پیشنهاد مىکند که تا حد ممکن، غرایز آزاد گذاشته شود تا ناکامىها و عوارض ناشى از آن از بین برود یا کاهش یابد.
در پاسخ به این نظریه و استدلال آن، تنها به پاسخى که استاد شهید مرحوم آیةالله مطهرى به این گروه از فلاسفه و دانشمندان دادهاند اشاره مىشود: «درست است که ناکامىها، بالخصوص ناکامىهاى جنسى، عوارض وخیم و ناگوارى دارد و مبارزه با اقتضاى غرایز در حدودى که مورد نیاز طبیعت است، غلط است، ولى برداشتن قیود اجتماعى حلال مشکلات نیست، بلکه بر آن مىافزاید. در مورد غریزه جنسى و برخى غرایز دیگر، برداشتن قیود، عشق واقعى را مىمیراند و طبیعت را هرزه و بىبند و بار مىکند. اتفاقا در این موارد، هر چه عرضه بیشتر گردد، هوس و میل به تنوع افزایش مىیابد و به گفته خود راسل (در کتاب زناشویى و اخلاق)، عطش روحى در مسائل جنسى غیر از حرارت جسمى است، آنچه با ارضا تسکین مىیابد حرارت جسمى است، نه عطش روحى. آزادى در مسائل جنسى موجب شعلهور شدن شهوات به صورت حرص و آز مىگردد و این همان هوس است که ارضاشدنى نیست و سیرىناپذیر است و اشباع آن از راه فراوانى و آزاد گذاشتن غیر ممکن است; درست مثل آن است که بخواهند آتش را با هیزم سیر کنند.
اشتباه امثال فروید و راسل آن است که پنداشتند تنها راه رام کردن غرایز، از جمله غریزه جنسى ارضا و اشباع بى حد و حصر آنها از طریق آزادى مطلق مىباشد، آن هم به این معنا که به مرد و زن اجازه هرگونه جلوهگرى و معاشرت و تماس داده شود، بدون توجه به این نکته که چنین آزادى مطلقى و رها کردن آنها و تسلیم شدن و در معرض تحریکات و تهیجات در آوردن آنها، آنان را دیوانه مىسازد و چون امکان برآورده شدن کامل و تمام خواستهها و انتظارات فردى هر فرد وجود ندارد، در نتیجه، این غرایز با وضعى بسیار بدتر سرکوب مىشوند و تولید عقدههاى روانى مىکند.
به نظر مىرسد براى آرامش روانى و کنترل غرایز در افراد، دو چیز لازم است: اولا، باید تمام غرایز موجود در انسان در حد حاجت طبیعى انسان به طور معقول و مطلوب ارضا شود و ثانیا، از تهییج و تحریک غرایز، به خصوص غریزه جنسى، جلوگیرى شود.»
به نظر مىرسد نظام آموزشى مختلط، به ویژه در سطوح متوسطه و حتى دانشکدهها یکى از مهمترین عوامل و زمینههاى تهییج و تحریک غریزه جنسى دختران و پسران جوان بوده، موجب خواهد شد که این غرایز به طور صحیح و در حد حاجت طبیعى ارضا نشود، بلکه باعث طغیان و شعلهور شدن آتش شهوات گردد. اصولا اینگونه اختلاطها و ارتباطها بین دختران و پسران، آن هم در سنین بسیار حساس بلوغ در مدارس راهنمایى و متوسطه و سالهاى اولیه دانشگاه بسیار مضر مىباشد و موجب سستشدن پایههاى استوار خانواده خواهد شد; همان چیزى است که نظامهاى آموزشى مختلط و نظامهاى آزاد دنیاى غرب آن را به ارمغان آوردهاند. گرچه در این مقال، جاى پرداختن به گزارشها و آمار و ارقام در این زمینه نیست، اما براى نمونه، تنها به چند مورد از آنها اشاره مىشود:
در مجلهاى، به نام پلین تروت، آمده است: تا چند دهه پیش، داشتن یک طفل نامشروع یکى از بدترین اشتباهاتى بود که یک دختر جوان مىتوانست در زندگى خود مرتکب شود. اما اکنون مدیر یک دبیرستان دخترانه در یکى از شهرهاى بزرگ امریکا مىگوید: این موضوعى است که به طور کلى، از جانب بچهها پذیرفته شده است و این دیگر یک داغ و نشان بدنامى به آن صورتى که قبلا تصور مىشده، نیست.
در دهه 1980، تعداد اطفال نامشروعى که زاییده همین اختلاطها و آزادىهاى جنسى است، سه برابر شده و میزان سقط جنین در دهه 1960، یکصدهزار مورد، در دهه 1970، بیش از پانصد هزار مورد و در دهه 1980 به بیش از یک و نیم میلیون مورد افزایش یافته است.
این آمارها نمونهاى بسیار اندک از تمام آن چیزى است که بىبندوبارىها و آزادىهاى مطلق و اختلاطها و معاشرتهاى افراطى زنان و مردان، به خصوص در سنین جوانى و از جمله در مراکز و مؤسسات آموزشى به بار مىآورد. اینها براى مسؤولان، صاحبنظران و دستاندرکاران تربیت در جهان بشریت درس عبرتى است تا در تصمیمگیرىها و برنامهریزىهاى خود، دست کم براى محیطهاى آموزشى، دقتبیشترى مبذول دارند و در همه مراحل و مقاطع کرامت، حیا، عفت و سلامت روحى و جسمى هر دو جنس زن و مرد را مدنظر داشته باشند.
خاتمه
هر محقق منصفى با کمى دقت، به این نتیجه روشن خواهد رسید که تعلیم و تربیت مختلط در نیمه دوم قرن بیستم، جایگاه گذاشتهاش را از دست داده است و نسبتبه آن کمتر توجه مىشود; زیرا در دهههاى آخر قرن بیستم، نوع نگرش نسبتبه تعلیم و تربیت مختلط و غیر مختلط کاملا تغییر کرد. نتایج تحقیقات در سراسر جهان نشانگر این مطلب است که تعلیم و تربیت مختلط از بسیارى جهات، به خصوص براى دختران دانشآموز، نه تنها منافعى در پى نداشته، بلکه بسیار مضر نیز بوده است.
روىآورى بسیارى از کشورها به تعلیم و تربیت غیر مختلط و دورى آنها از آموزش مختلط نوعى رجعت از این شیوه آموزشى است. این روىگردانى به تعلیم و تربیت غیر مختلط مىتواند معلول دو علتباشد.
نخست آنکه: شاید همان کسانى که پیش از این اختلاط دختران و پسران جوان را در مدارس و مؤسسات آموزشى پیشنهاد مىکردند و حامى آن بودند و آن را از نظر اقتصادى کم هزینهتر مىدانستند، اکنون به این نتیجه رسیدهاند که این شیوه آموزشى نه تنها از نظر اقتصادى به صرفه نیست، بلکه اگر با دقتبیشترى به آن توجه گردد و تمام جوانب آن در نظر گرفته شود، مضرات اقتصادى بسیارى نیز در پى خواهد داشت.
دوم. ابعاد گوناگون اخلاقى و فرهنگى و اجتماعى اختلاط دانشآموزان دختر و پسر در آموزشگاهها و مؤسسات آموزشى توجه محققان و دستاندرکاران تعلیم و تربیت را به خود جلب کرده و آنها را به این نتیجه واقعى رسانده که ملاحظه این جنبهها در آموزش مختلط بسیار مهمتر و اساسىتر از ابعاد اقتصادى آن است. زیرا پیامدهاى بسار خطرناک اجتماعى، اخلاقى و فرهنگى اینگونه آموزشها خسارات جبرانناپذیرى بر ارکان جامعه انسانى وارد مىکند که در مقایسه با منافع و مضرات اقتصادى آن، قابل قیاس نیست. این جنبهها و ابعاد در آموزش مختلط تمام اهداف و مقاصد آموزش را، که عبارت از هر چه بهتر تربیت کردن انسان است، تحت الشعاع قرار داده و در واقع، آموزش به شیوه مختلط خود نوعى نقض غرض در امر تعلیم و تربیت است و این یعنى: هدر دادن بسیارى از سرمایههاى انسانى معنوى و حتى مادى.
بسیارى از محققان تعلیم و تربیتبه ناچار به این نکته مهم اعتراف کردهاند که بسیارى از نهادهاى فرهنگى و مراکز و مؤسسات مذهبى و مجامع دینى و نیز فرهنگها و ملل مختلف در سرتاسر جهان، به خصوص در کشورهاى غربى، حتى امریکا، به سختى و با شدت تمام در مقابل تعلیم و تربیت مختلط ایستادگى کرده و با آن مقابله نمودهاند. به استحامیان و طرفداران تعلیم و تربیت مختلط به جاى آنکه به اینگونه مراکز و مجامع جهانى خرده بگیرند، به این بیندیشند که چرا آنها مخالف چنین تعلیم و تربیتى مىباشند.
شاید بتوان پیشبینى کرد که در دهههاى آغازین قرن بیست و یکم، به عکس آنچه در زمان مشابه در قرن بیستم اتفاق افتاد، شاهد بازگشت دوباره به همان سبک جدایى و تفکیک جنسها در مدارس و آموزشگاهها باشیم، اما با این تفاوت که این بار با تکیه بر تجارب گذشته و امکانات آموزشى بیشتر و برنامهریزىهاى موفقتر و مناسبتر آموزشى، زنان و دختران جوان نیز بتوانند از فرصتها و امکانات مناسب آموزشى برخوردارباشند،البتهبه این شرط که این شروع مناسب و مبارک استمرار مناسبى نیز داشته باشد و دوباره گرایشهاى نادرست گذشته بر آن سایه نیفکند.
جاى بسى تاسف است که هنوز هم همانند گذشته و شاید کمى بیشتر با روش جدیدتر، عدهاى از - به اصطلاح - محققان و دانشمندان طرفدار حقوق زن با مغالطههاى زیاد در نوع نیازها و حقوق ذاتى و طبیعى زنان، به بیراهه رفته و مسائلى را در سایه شعار طرفدارى از حقوق زنان و با رنگ لعابى بسیار فریبنده و جذاب مطرح مىکنند که نتیجه آن چیزى جز مسخ و نابودى هویت زن و به زیر سؤال رفتن کرامت و عفت و شرافت زن نیست. این عده، که بسیارى از آنها خود قربانى اهداف شوم و نغمههاى مسموم این شعارها مىباشند، زنان و دختران جوانى هستند که هر روز در سراسر جهان پشتسر همان جریانات غلط به راه افتاده و بدون مطالعه و دقت در مسیرى که انتخاب مىکنند، در منجلابى گرفتار مىشوند که خود آگاهانه و ناآگاهانه از آتش افروزان آن هستند.