اگر دیوارها فرو ریزند «بحثى در نسبت تساهل و تربیت»
آرشیو
چکیده
متن
دو واژه تساهل و تربیت در کنار هم، دستکم سه مساله اساسى را در ذهن ایجاد مىکند که از طرفى با مفهوم رایج تربیت و از طرف دیگر با معناى مصطلح یا لغوى تساهل مرتبط است. مساله اول در مورد کاربرد شیوه تساهل در فرایند تربیت است و سؤالى است درباره چرایى و چگونگى تساهل در رفتار مربى نسبتبه متربى و اینکه آیا مربى باید در جریان ربیتشیوه تساهل پیش گیرد یا خیر؟ اگر آرى یا اگر نه، چرا؟ و چگونه و تا چه حد این تساهل و تسامح براى مربى مجاز است؟ مساله دوم با مفهوم سیاسى و اجتماعى تساهل سروکار دارد و درباره ارزشمندى این نوع تساهل به عنوان یکى از اهداف تربیت است; یعنى آیا تربیت افرادى که اهل تسامح و تساهل باشند مطلوب استیا خیر؟ چرا؟ راه دستیافتن به آن و یا دورى گزیدن از آن چگونه است؟ و سومین مساله اساسى آن است که در جامعه متساهل، تعلیم و تربیتبه طور عام و تربیت دینى به طور خاص دچار چه نوع مسایل، مشکلات و چالشهایى خواهد شد و چه تدابیرى براى آنها مىتوان اندیشید؟
نوشته حاضر عمدتا به بررسى مساله سوم آن هم در خصوص ارتباط تساهل با تربیت دینى خواهد پرداخت، اگرچه ممکن است تلویحا حاوى نکاتى در مورد دو مساله نخست نیز باشد.
گرچه تربیت، در حقیقت نوعى زمینهسازى براى رشد آگاهانه و اختیارى انسان است، اما در برخى فضاهاى خاص این زمینهسازى به نحو مطلوبترى صورت مىگیرد و در برخى دیگر از زمینهها،این امر با موانعى مواجه شده به هدفهاى مطلوب نخواهدرسید.براى تحقق اهداف تربیت، محیط آن باید از ویژگىهایى برخوردار باشد که رشد را تسهیل کند و از موانع بازدارنده به دور باشد.از این روى بحث از تساهل و آثار اجتماعى آن به عنوان عوامل دخیل در نتایج نهایى تربیت و نیز تاثیراتى که در زمینه تربیت دینى و نتایج آن ممکن است داشته باشد، ضرورت پیدامىکند.البته در مقابل این اعتقاد که تساهل عامل منفى و بازدارنده در برابر تربیت دینى به حساب مىآید، برخى ادعا کردهاند که تساهل زمینه را براى رشد دیندارى در جامعه فراهم مىکند. ما این هر دو مدعا را به اختصار مورد نقد و بررسى قرار داده بیان خواهیم کرد که آیا تساهل، محیط را براى تربیت دینى آمادهتر مىکند یا چون زمینى شورهزار بىحاصل مىگرداند.
تربیت دینى (religious Education) فراهم کردن زمینه براى پاىبندى متربى نسبتبه دین با توجه به تناسب ویژگىهاى سنى و شخصیتى او و نیز استفاده از آموزشها و اقدامات خاص است. تربیت دینى اگرچه فرد را به سوى تفکرات و گرایشهاى دینى سوق داده و هدایت مىکند ولى منافاتى با اختیار و انتخاب انسان ندارد و در واقع، گرایش و التزام نسبتبه دین را در مقایسه با گرایشها و التزامات دیگر تسهیل مىکند. با توجه به این نکات، تربیت دینى عبارت است از اجراى برنامهها و انجام اقدامات طراحى شده براى به وجود آمدن شناختها، آگاهىها و گرایشهایى نسبتبه عقاید و دستورات یک دین خاص در فرد متربى. مجموعه این اقدامات و برنامهها را مىتوان تحت عنوان آموزش بیان کرد. از تعریف آموزش دینى در دایرةالمعارف بینالمللى تعلیم و تربیت نیز همین نکته برداشت مىشود که منظور از آموزش دینى مفهومى استشامل همه اقدامات و برنامههاى فوق الذکر. آر. ام. توماس در تعریف آموزش دینى چنین گفته است: «آموزش تعالیم یک دین خاص با هدف متقاعد کردن فراگیر نسبتبه اینکه دین مذکور تنها دین حق است و باید اصول و آداب آن را به عنوان اصول و اداب صحیح پذیرفت» و سپس مىافزاید: «این نوع آموزش دینى که مىخواهد یادگیرنده را چه از نظر ذهنى و چه از نظر احساسات نسبتبه مجموعهاى از عقاید متقاعد سازد هنوز هم تا حد زیادى در همه مناطق دنیا شیوه حاکم بر تربیت دینى است» (1) .
وضعیتهاى موجود در جامعه هر یک به نوعى بر محیط تربیت دینى تاثیر مىگذارند و در تسهیل یا دشوار کردن تربیت دینى مؤثر هستند. تساهل و تسامح (tolerance) نیز به عنوان وضعیتى اجتماعى از این قاعده مستثنى نیست. تساهل «از ارزشهاى مشخصه لیبرالیسم و در اصل بسط تعهد اساسى لیبرالیسم نسبتبه آزادى یا تکمیل آن است. تساهل یکى از وظایف دولت، جامعه یا فرد است که به موجب آن نباید در فعالیتها یا عقاید دیگران مداخله شود، هر چند مورد پسند یا حتى تایید نباشد، البته تا جایى که این قبیل فعالیتها و عقاید به حق برابر دیگران در چگونگى اعمال و عقاید خویش تجاوز نکند.» (2)
تحقق این ارزش لیبرالى در جامعه منوط به تحقق پایههاى اصلى لیبرالیسم یعنى فردگرایى و پلورالیسم است. جامعه متساهل جامعهاى لیبرال است و بدون وجود بستر مناسب، تساهل ورزیدن به معناى فوق، با موانع بازدارنده روبهرو خواهد شد و اینکه هواداران وطنى تساهل، بر گسترش افکار پلورالیستى و سکولاریستى تاکید مىورزند، (3) مىتواند به عنوان تمهید مقدمات لازم براى برپایى جامعه لیبرال تلقى شود. نسبتخویشاوندى بین تساهل و لیبرالیسم به حدى است که تعریف هر یک را با اندک تغییرى به جاى هم مىتوان به کار برد. به گفته آنتونى آربلاستر «هنگامى که از آزادى صحبت مىکنیم بلافاصله دست کم با سه پرسش مواجه مىشویم: آزادى از چه چیز؟ براى چه؟ و براى که؟ در لیبرالیسم این واژه معمولا به صورت «آزادى از» چیزى تعریف مىشود و نه «آزادى براى» منظورى. لیبرالیسم غالبا آزادى را به گونهاى منفى و به مثابه شرایطى که در آن شخص مجبور نیست، مقید نیست، در امورش مداخله نمىشود و تحت فشار قرار نمىگیرد، تعریف مىکند» (4) او سپس از قول آیزایا برلین یکى از هواداران پر و پا قرص لیبرالیسم چنین نقل مىکند که: «من معمولا به میزانى که شخص یا اشخاص دیگر در فعالیتم مداخله نکنند آزاد نامیده مىشوم... هر چه حوزه عدم مداخله گستردهتر باشد، آزادى من بیشتر است» (5) . در پاسخ به سؤال آزادى از چه، منظور، آزادى از محدودیتهاى دولت است (6) و البته روشن است که در این صورت آزادى از محدودیتهاى غیر دولتبه طریق اولى مدنظر آنهاست. «و پاسخ کوتاه این پرسش که آزادى براى چه کسى، آزادى براى فرد است که دغدغه اصلى لیبرالها را تشکیل مىدهد. منظور از آزادى فرد معمولا آزادى شخصى است» (7) . بنابراین تساهل، از مهمترین ارزشهاى لیبرالى است و لیبرالیسم نیز به سبب اهمیت والایى که براى آزادى قایل است و تاکید بنیادى که بر این اصل مىنهد، تساهل را به عنوان یکى از مهمترین ارزشها پذیرفته و آن را ارج مىگذارد. بدین لحاظ دلایل و توجیهاتى که براى اصل آزادى در لیبرالیسم ارائه مىشود، مىتوان هر یک را دلیل و توجیهى براى این ارزش لیبرالى یعنى تساهل و تسامح نیز به حساب آورد. و چون برخى توجیهات مطرح شده، به بیان آثار مثبتى که به اعتقاد هواداران لیبرالیسم ناشى از آزادى است، مىپردازد و برخى نشان دهنده مبانى نظرى و در عین حال زمینههاى تحقق تساهل در جامعه است، به طرح و بررسى تعدادى از عمدهترین آنها مىپردازیم که شاید براى اولین بار توسط جان استوارت میل از اولین منادیان آزادى لیبرالى در کتاب «رساله درباره آزادى» به شکلى سامانیافته مطرح شده است. ضمن بررسى این دلایل مىتوانیم به نقد و تحلیل نتایج تربیتى تساهل در جامعه بپردازیم.
اما پیش از آن، ذکر دو نکته لازم به نظر مىرسد: نخست اینکه مبانى، آثار و نیز زمینههاى تحقق تساهل در دو حوزه قابل بحث است; یکى در حوزه بیان عقیده و دیگرى در حوزه عمل. و چون خود عقیده نیز به هر حال در یکى از دو حوزه بیان یا عمل ظهور پیدا مىکند، بحث مستقل درباره آن ضرورى نیست. در تعریفى که از تساهل گفته شد بر عدم مداخله در فعالیتها یا عقاید دیگران تاکید شده است که یا باید منظور آربلاستر را از فعالیتها شامل بیان عقیده نیز بدانیم یا در کلمه عقاید اشارهاى به بیان عقاید لحاظ کنیم، در غیر این صورت تعریف، ناقص است. نکته دوم اینکه چنان که برخى از اهل فن نیز تصریح کردهاند «در هیچ نظامى و هیچ دستگاه فکرى از فضاى مطلقا بسته یا مطلقا باز نمىتوان سخن گفت، هر چه هست نسبتا باز یا نسبتا بسته است... مهم این است که هر یک [از دستگاههاى فکرى] چرا و چقدر قصد تسامح دارد. [و الا] غلیظترین متون لیبرالى هم وقتى از دموکراسى و پلورالیزم مىگویند، حد و حدود بسیارى از قبیل هنجارهاى اجتماعى، قانون و امنیت ملى، مطرح مىکنند و آزادى را بارها و بارها با چنین امورى تخصیص مىزنند» (8) . اختلاف، در حدود و معیارهاى تسامح است. از نظر لیبرالیسم حد تسامح جایى است که فعالیتها و بیان عقاید توسط عضوى از اعضاى جامعه، به حق برابر دیگران در چگونگى اعمال و بیان عقایدشان تجاوز کند (9) . و البته، ناگفته پیداست که تشخیص این که انسانها نسبتبه یکدیگر و نسبتبه خویش و طبیعت و فوق طبیعت چه حقوقى دارند و به علاوه از کجا مىتوان فهمید که این حقوق مورد تجاوز قرار گرفته است، بیش از حد توان فیلسوفان لیبرال است و افتادن در این ورطه براى لیبرالیسم سهمگینتر از آن است که بتواند جان سالم به در برد; چرا که انسانها به خودى خود از اشراف و تسلط لازم بر سرچشمههاى حقوق برخوردار نیستند و تشخیص اینکه حقوق انسان از کجا سرچشمه مىگیرد شرط لازم تشخیص حقوق است. همچنین ممکن است انسانها به علت عدم آگاهى از همه روابط پنهان و آشکار جهان هستى، وقوع تجاوز به حقوق را نیز در نیابند. البته تفصیل این نکته خارج از محدوده این بحث است.
حال پس از ذکر این دو مقدمه، نوبت پرداختن به دلایل یا توجیهاتى است که توسط لیبرالها براى آزادى و در نتیجه براى تساهل بیان شده است.
1- شکوفایى خلاقیت و ابتکار فردى (10) : میل و دیگران بر وجود پیوند استوار بین آزادى و خلاقیت تاکید کردهاند و حتى رشد خلاقیت و ابتکار فردى را منوط به آزادىهاى فردى دانستهاند. اما آیزایا برلین که از متعصبترین هوادارن میل است، مخالف این نظر است. آربلاستر به نقل از او مىگوید «... شواهد تاریخى نشان مىدهد... که راستى، عشق به حقیقت و فردگرایى آتشین در اجتماعات داراى نظم شدید یا نظامى نیز مانند حکومتهاى بىتعصب و برخوردار از مدارا رشد مىکنند». و سپس برلین نمونههایى از این شواهد تاریخى ذکر مىکند (11) . و آربلاستر نیز خود پس از ذکر شواهد دیگرى از تاریخ چنین مىگوید: «بدیهى است که درجه بالایى از آزادى فردى را در مفهوم سیاسى متداول آن نمىتوان پیششرط جدایىناپذیر خلاقیتهاى بزرگ هنرى، علمى یا فکرى به شمار آورد، هر چند انجام چنین فعالیتهایى در شرایط آزادى سیاسى با سهولتبیشترى امکانپذیر است».
به هر حال حتى اگر آزادى و تساهل، چه در بیان عقیده و چه در اعمال فردى پیششرط خلاقیت و ابتکار هم باشد، نمىتواند وسعت دامنه تساهل را توجیه کند; زیرا همانطور که قانون و هنجارهاى جامعه در جوامع غیر دینى مىتواند آزادى را محدود کند، التزام مردم به هنجارهاى اخلاقى و دینى و اجتناب از صدماتى که در اثر گسترش آزادى به جو دینى و دیندارى انسانها در جامعه وارد مىشود، مىتواند محدوده آزادى را تنگتر کند.
2- کشف حقیقت: استدلال دیگرى که میل در «رساله درباره آزادى» (12) بر آزادى اقامه کرده استبر این مضمون استوار است که حقیقت تنها در شرایط آزادى و از طریق بحث آزاد بین دیدگاههاى مختلف کشف مىشود. از اینرو هیچکس و هیچ قدرتى نباید از طرح دیدگاههاى مخالف دیدگاه خود در جامعه جلوگیرى کند، بلکه تمامى نیروها با توسل به شیوه تساهل و تحمل آراء دیگران باید زمینه تضارب آراء و عقاید را فراهم کنند تا از میان این برخوردها پرده از روى قیقتبرداشته شود.
توجه به چند نکته و تامل در آنها مىتواند ظاهر روشن این سخن را تیره و تار گرداند. نکته اول اینکه، اگر چه در اصل این سخن که برخورد آراء به شفافیت آنها کمک مىکند تردیدى نیست، اما اصل برخورد چیزى است و انتشار آزاد آن در فضایى باز چنان که مورد نظر هواداران تساهل است، چیز دیگرى است. فضایى که مىتوان آراء مختلف را بىدغدغه و نگرانى نسبتبه حیرانى و سرگردانى انبوه متوسط خلق مطرح کرد، فضایى محدود و خاص است که مسلما جامعه انسانى با گستردگى آن نمىتواند چنین فضایى باشد; زیرا شرط انتخاب صحیح، قضاوت درست است و قضاوت درست جز با اندیشه دقیق و دقت در اندیشههاى موافق و مخالف و فهم کردن و غربال آنها میسر نیست و در میان آراء و اندیشهها، تشخیص سره از ناسره، محتاج تحلیل عقلانى و کاوش در دلایل و مبانى آنهاست و در هر حوزه معرفتى این تحلیل و کاوش نیازمند شیوه خاص خود است. روش تحقیق و پژوهش در بحثهاى کلامى و فلسفى با روش تحقیق در مسایل حقوقى یا فقهى متفاوت است. بنابراین تحقیق و قضاوت در هر حوزه نیازمند حداقلى از تخصص در آن حوزه است. به خصوص اگر این مسایل مربوط به حوزه دینشناسى باشد لزوم و اهمیت این حداقل تخصص آشکارتر است.
حال با ملاحظه این نکات، چه کسى مىتواند انکار کند که اکثریت مردم در همه دورانها نسبتبه تحلیل عقلانى دین و کنکاشهاى پیچیده در آن هنوز بسیار کودکند و خود نیز در واقع بر این ناتوانى طبیعى معترفند. ناتوانى آنها اگرچه ذاتى و جبرانناپذیر نیست و با برنامهریزىهاى تربیتى مىتوان تا حد زیادى در رفع آن کوشید اما در عین حال تاکنون در تاریخ، این ناتوانى به صورت واقعیتى انکارناپذیر وجود داشته است و با صرفنظر از شعارهاى مدرن در تعریف و تمجید از مردم و انسانها و قدر و منزلت آنها، مشغلههاى زندگى روزمره و رغبتهاى محدود ایشان، اجازه و فرصت پرداختن به سؤالات بنیادى و تفکر در امور کلان هستى را برایشان باقى نگذاشته است و به حدس قریب به یقین نسل در نسل، این روند تا زمانهاى دور ادامه خواهد یافت; چرا که دنیا را متوسطها پر کردهاند و متوسطها از سویى به اقتضاى طبع میانه خویش، دغدغه، حساسیت و حوصله درگیرشدن با سؤالهاى عقلى، فلسفى و دینشناختى را ندارند و از سوى دیگر، پرورش قدرت تحلیل و قضاوت صحیح آنها، آنهم در مسایل مربوط به دینشناسى عمیق و فلسفه دین و مانند آن نیازمند تربیت است و مرورى در تاریخ نشان مىدهد که گروه بسیار کوچکى از این انبوه بزرگ از چنین تربیتى برخوردار بودهاند.
از اینرو، در جوامع دینى، ایمان دینى عموم مردم، ایمانى بسیط است و از معرفتى ساده ولى غالبا مستحکم سرچشمه مىگیرد، اما همین معرفتساده مستحکم و آن ایمان بسیط، اگر با سؤالها و اندیشههاى پیچیده و متعارض و آکادمیک برخورد کند، دچار تزلزل خواهد شد. ایمان متزلزل و معرفت مسالهدار شده عموما عاقبتى جز نابودى و استحاله نخواهد داشت.
انتشار آزاد عقاید و آراء، به خصوص آراء و عقاید دینى، چنان که میل و دیگر لیبرالها از آن سخن مىگویند (13) ، طبیعتا در جامعه نتیجهاى جز ایجاد تشکیک و تردید عامه مردم در مسایل بنیادى و زیربنایى نخواهد داشت و این تردید اگرچه ممکن است عده کمى را به دنبال یافتن حقیقتسوق داده و تحریک کند تا از میان آنها برخى به حقیقت دستیابند و از ایمانهایى بارور و عمیق برخوردار شوند، اما اکثریت مردم چنانکه گذشت در تلاطم امواج آراء متضاد و پیچیده، دلبستگى و پاىبندى به عقاید دینى را از دستخواهند داد و دیندارى این اکثریت مردم جامعه که نتیجه تعلیم و تربیت دینى نسلهاى پیشین است، تضعیف شده بلکه به نابودى خواهد گرایید. در واقع در چنین محیط و زمینهاى از طرفى نتیجه تربیتهاى دینى سابق خنثى مىشود و از سوى دیگر برنامهها و اقدامات تربیتى لاحق نیز با موانع بسیار مواجه خواهد شد.
از همین جا به نکته دوم پى مىبریم و آن اینکه چنان که اشاره شد، نه تنها یکى از آثار مثبت تساهل، کشف حقیقت نیستبلکه با بیان مذکور باید گفت تساهل و آزادى انتشار عقاید در بین عامه مردم، به رواج شکگرایى و حتى نسبىگرایى در حقیقت منجر خواهد شد و گرایش به شک و تردید و نسبیت، نتیجه مثبتى براى یک جامعه دینى نیست. البته براى کسانى که به دنبال تحقق لیبرالیسم اخلاقى و دینى در جامعه هستند ممکن است این نتیجه مثبت تلقى شود، چنان که در استدلال سوم بر تساهل بیان خواهد شد.
نکته سوم اینکه در میان امواج متلاطم شکگرایى و گرایش به نسبیت، حقیقت نه تنها کشف نمىشود، بلکه در پس پردههاى ابهام دستکم براى عامه مردم مستور مىماند و در نتیجه نقیض آنچه به عنوان یکى از آثار مثبت آزادى وسیع بیان در استدلال دوم مطرح شده، تحقق خواهد یافت که البته این امر براى لیبرالها نامطلوب نیستبلکه شکگرایى و ابهام حقیقتبه عنوان زمینه تحقق تساهل و تحمل، مطلوب آنها نیز هست و چنان که آیزایا برلین گفته است: «آنچه دوران ما بدان نیاز دارد... شور و شوق مسیحایى کمتر و شکگرایى روشنگرانه بیشتر است».
در نکته چهارم که اهمیت آن کمتر از نکات پیشین نیستباید گفت همه مطالب مذکور درباره استدلال دوم بر این فرض استوار است که نویسندگان و گویندگان به بیان صرف عقاید و آراء خویش بپردازند. اما اگر بیان خود را با پیرایههاى ادبى و هنرى به نحوى بیارایند که تبلیغ و ترویج عقیدهاى خاص به حساب آید و با نفوذ بیان خود با استفاده از جاذبههاى هنرى، توجه مخاطب را به خود جلب کرده، او را از ضعف استدلالها و عدم استحکام منطقى آنها غافل کنند، بیان آنها صرف ابراز عقیده نیستبلکه بدون شک اقدامى عملى و رفتارى اجتماعى به حساب مىآید که مانند هر رفتار اجتماعى دیگر باید با معیارهاى مربوط به رفتار سنجیده شود. چنان که آربلاستر نیز گفته است: «... تحمل بیان شنیعترین عقاید نیز تا زمانى که فقدان نفوذ آنها قابل اثبات باشد، دشوار نیست. اما هنگامى که مؤثر واقع شوند قضیه بغرنجتر مىشود. یک سخنرانى نژادپرستانه صرفا بیان یک عقیده نیستبلکه مبادرت به نوعى اقدام سیاسى نیرومند است» (14) . جان استوارت میل نیز که خود از سردمداران آزادى لیبرالى است در این زمینه سخن جالبى دارد: «... کسى نگفته است که اعمال باید به اندازه عقاید آزاد باشد. به عکس، وقتى اوضاع و شرایطى که عقاید در تحت آنها ابراز مىشود چنان باشد که اظهار عقیده را به صورت نوعى تحریک مثبتبراى انجام کارى که مخل مصالح مشروع دیگران است درآورد، آن قتحتى عقاید هم مصونیتخود را از دست مىدهند» (15) . مثلا اگر کسى معتقد باشد که شغل بازرگانان غله گرسنگى دادن به فقیران است، و حتى این عقیده خود را در ستونهاى مطبوعات اظهار کند، به نظر میل جلوگیرى از انتشار آن صحیح نیست. اما اگر همین عقیده در یک سخنرانى در خطاب به گروهى تحریک شده، مثلا در جلو منزل یک بازرگان غله، عنوان شود، یا روى کاغذهاى تبلیغ نوشته شده و میان همان جمعیت پخش گردد، ناشر عقیده را در هر دو حال با فراغت وجدان و به نام اصول عدالت مىتوان تنبیه کرد (16) . در اینجا میل روشن نکرده است که اگر همین ناشر عقیده از ابتدا سخن خود را فقط در ستونهاى مطبوعات ابراز کند و از طریق مطبوعات مردم را تحریک کرده و به جلوى خانه بازرگان بفرستد، آیا باز همین حکم را در مورد او صادر مىکند؟ آنچه مهم است تحریک عدهاى از مردم نسبتبه عملى است که به نظر میل صحیح نیست و به علت صحیح نبودن آن عمل است که ناشر عقیدهاى که مسبب آن عمل بوده، با فراغت وجدان مستحق تنبیه است; زیرا کار نویسنده یا سخنران مذکور، صرف ابراز عقیده نیستبلکه دقیقا اقدامى عملى است که با منافع بازرگانان در تعارض است. مسلما اگر نویسنده یا نویسندگانى بتوانند در یک جامعه لیبرال عده زیادى از مردم را بر علیه مبانى لیبرالیسم و در نتیجه بر علیه لیبرالیسم حاکم تحریک کنند، با منافع لیبرالها در آن جامعه درافتادهاند و با معیار مورد نظر میل، لیبرالها با فراغت وجدان مىتوانند آنها را تنبیه کنند. عکس این جریان نیز دقیقا به همین دلیل باید درستباشد، و مخالفان تساهل نیز باید بتوانند در چنین شرایطى، اهل تساهل را بر اساس ضوابط خویش تنبیه کنند. در حالىکه هواداران تساهل به آن معتقد نیستند; چنان که فىالمثل عبدالکریم سروش تصریح کرده است: «با دشمنان باید مدارا کرد مگر با دشمنان مدارا» (17) .
در حالىکه تبلیغ و ترویج هنرمندانه هر نوع عقیده و همچنین قداستشکنى، حرمتزدایى از امور دینى و توهین و تمسخر در قالب ادبیات و هنر و طنز، چیزى غیر از بیان صرف عقیده است، اما جوامع کنونى مدعى تساهل نشان دادهاند که تنها وقتى با این اقدامات مقابله مىکنند که به نحوى با منافع سیاسى یا اقتصادى آنها در تعارض باشد و دیگر دغدغههاى دینى و حساسیتهاى اخلاقى براى آنها بىاهمیت است. در چنین جامعهاى هر کس توانستبا دستیافتن به اهرمهاى نیرومند تبلیغات عرصه فرهنگ و اندیشه را به تسخیر خود درآورد، تقریبا هر نوع تغییر دلخواهى را مىتواند ایجاد کند. آزادى در چنین جامعهاى از حد توهم فراتر نخواهد رفت; چرا که اعضاى آن، تحت تسخیر انواع نیروهاى پنهان و آشکار و سلاطین نامرئى خواهند بود و سیل تبلیغات که از هر طرف آنها را احاطه کرده حتى فرصت فکرکردن در خارج از چارچوبهاى تعیین شده توسط سرویسهاى تبلیغاتى را به آنها نمىدهد. در کتاب «متقاعد کنندگان پنهان» اثر ونس پاکارد نیز به این مطلب اشاره شده است که در تنازع بقا بین صاحبان عقاید مختلف، پیروزى از آن کسى است که قدرت بیشترى دارد. ظهور قدرت نیز به شکلهاى مختلف است; آنکه تیغ هنرش برندهتر استبهتر مىتواند ذوقها و سلیقهها را به تبعیتبکشاند و روشن است که این ذوقها و سلیقهها و انگیزهها و رفتارها را نمىتوان آزاد و مستقل نامید. به علاوه آنکه ارکان اقتصادى را در دست دارد، هنر را نیز مىتواند تحتسلطه خویش درآورد. در جامعه متساهل که تعهد ضرورى به دین وجود ندارد، عموما با اهرمهاى اقتصاد، فرهنگ، اندیشه و هنر، تعلیم و تربیت را نیز غیر دینى مىکنند و تربیت دینى موجود نیز در هجوم نیروهاى متعارض، ناتوان شده وآثار آن رو به نابودى خواهد رفت.
بنابر ملاحظات فوق نه تنها تضمینى بر کشف حقیقت در اثر برخورد آراء و عقاید نیست، بلکه از طرفى امواج شک و حیرت واز طرف دیگر سلطه افکار صاحبان نفوذ، به احتمال زیاد حقیقتهاى مکشوف رانیز در پردههاى ابهام پنهان خواهد کرد و در این میان بیشترین خسارت عاید تربیت دینى و ایمان عامه مردم خواهد شد، همان ایمانى که به عقیده برخى از هواداران وطنى تساهل (البته نه در مفهوم گسترده آن) باید آن را حفظ کرد (18) .
3- شکگرایى یا خطاپذیرى انسان: لیبرالها عموما از تردید و عدم قطعیت در معرفتبشرى سخن گفتهاند و آن را گاه به عنوان مبنایى معرفتشناختى براى تساهل و گاه به عنوان زمینهاى اجتماعى براى تحقق تساهل به حساب آوردهاند; زیرا اولا چون به عقیده آنها هیچگاه نمىتوانیم مطمئن باشیم عقیدهاى که سعى در سرکوب آن داریم عقیدهاى غلط است و حتى اگر هم مطمئن باشیم سرکوب آن کارى نادرست است (19) پس باید در برابر عقاید مخالف تساهل بورزیم و ثانیا چون تحقق تساهل تنها در بستر شکاکیت و عدم اطمینان میسر است پس به منظور فراهم کردن زمینه اجتماعى تساهل، رواج شکگرایى مطلوب است. بنابراین شکگرایى و نیز فردگرایى را که در استدلال چهارم مطرح خواهد شد، هم مىتوان به عنوان مبناى تساهل و هم به عنوان زمینه تحقق تساهل در جامعه تلقى کرد.
فیلسوفان لیبرال مسایل متافیزیک را قابل نقض و ابرام نمىدانند و نزاع بر سر حقانیت و بطلان معتقدات و اخلاقیات دینى را بىنتیجه و به نتیجه نارسیدنى مىشمارند و [پیروان عقاید مختلف] را در طلب حقیقت گرفتار افسانهها مىبینند (20) . این عقیده ناشى از غلبه فلسفه اصالتحس (Positivism) بر اندیشه آنهاست. به نظر پوزیتویستها پاى انسان در شناخت امورغیر حسى و متافیزیکى مىلنگد و اگر هم وراى حس بشر چیزى وجود داشته باشد، براى او قابل شناخت نیست و عدم امکان شناخت جلوهاى از شکگرایى است. بنابراین لازمه پوزیتوسیم، شک در ماوراء طبیعت است (21) . این شکگرایى که عموما در مسایل متافیزیکى و ماوراء طبیعى است، در اثر رخدادهاى سیاسى و پیشرفتهاى فکرى در لیبرالهاى قرن بیستم تشدید شده است (22) . در نتیجه توجیهى فلسفى براى جواز و لزوم تساهل دینى فراهم شده و امکان دفاع از تساهل براى فیلسوفان لیبرال را آسانتر کرده است; زیرا وقتى به عقیده این فیلسوفان امور متافیزیکى مورد شک و تردید باشد، پاى فشردن بر عقاید دینى کار درستى نیست. از اینرو مىتوان گفتشکاکان، اهل تساهلاند و اهل تساهل طبیعتا باید دچار شک و تردید باشند. به گفته باتر فیلد «پیدایش مدارا [تساهل] با بازگشتبىتفاوتى مذهبى همراه است» و مداراگرترین افراد کسى است که به چیزى اعتقاد راسخ نداشته و به نوعى شکگرایى عام تمایل دارد (23) .
از سوى دیگر، مادام که مردم در جامعه به وادى شک و حیرت گام ننهاده باشند، جزمهاى آنها، ایشان را از تساهل ورزیدن در اصول منع مىکند. تحقق تساهل در جامعه مستلزم آن است که انسانها از آویختن به ریسمان جزمیان رها شده و در میانه آسمان و زمین، حقیقت را دستنیافتنى بدانند، و این همان چیزى است که لیبرالها خواستار آنند. به گفته آیزایا برلین: «آنچه دوران ما بدان نیاز دارد... شور و شوق مسیحایى کمتر و شکگرایى روشنگرانه بیشتر است» (24) . پوپر نیز همین نکته را در ضمن اهانتى تلویحى به مخالفان جامعه باز چنین بیان کرده است: «... مىتوانیم راه رجعتبه حیوانات را پیش بگیریم. ولى اگر بخواهیم انسان بمانیم، یک راه بیشتر نیست و آن راه ورود به جامعه باز است و بس. باید راهمان را به درون مجهولات و شبهات و ناامنىها ادامه دهیم و از هر چه در دایره عقل مىگنجد استفاده کنیم تا به بهترین وجه هم براى حصول ایمنى برنامه بریزیم و هم براى آزادى.» (25)
البته این شکگرایى چنان که گذشت عموما در امور متافیزیکى و ماوراء طبیعى است وگرنه در یافتههاى علمى، به عقیده لیبرالها باید به دیده جزم نگریست و آزمودهها را در علوم تجربى نمىتوان دوباره آزمود. حقایق غیر قابل آزمون، هر روز با پیشرفت علوم در حال افزایش است و جایگاهى که دین در جامعه دینى دارد، علم در جامعه لیبرال پیدا کرده است (26) .
شک و تردید طبعا حالتى رنجآور است و انسان طبیعى تمایلى به استمرار این حالت ندارد، به خصوص اگر در امورى باشد که داراى ارزش و اهمیتى خاص براى انسان است. عقاید دینى براى مؤمنان از این قبیل است که شک و تردید در آنها باید به نحوى منحل شود. براى انحلال آن یا باید با تفکر و تامل ژرف به پاسخى قاطع رسید که این کار از اکثریت و عموم مردم ساخته نیست و اندکى بسیار انگشتشمار، حوصله اندیشیدن در این امور را دارند، و یا باید به یافتن پاسخى سطحى و خلاص شدن از رنج تردید رضایت داد، یا خود را قانع کرد که این مساله چندان مهم نیست، اگر پاسخ شایستهاى هم براى آن یافت نشد، زیانى متوجه انسان نخواهد شد. این دو فرض اخیر همان چیزى است که عموما در جامعه متساهل قابل پیشبینى است و نتیجه آن هم روشن است. وقتى میل شخصى به داورى و قضاوت درباره مسایل بنیادى از بین رفت، نوعى بىتفاوتى مذهبى و در نتیجه تساهل دینى جایگزین آن خواهد شد. ایمان مستحکمى که التزام عملى به دستورات دینى و اخلاقى در شخص به وجود آورد و به رفتارهاى انسان لجام درونى بزند، در جامعه متساهل از میانرفته و ارزش تلقى نخواهد شد; زیرا وقتى در افکار عمومى این نکته گسترشیافته وبر آن تاکید شود که از کجا معلوم، عقیدهاى که تو بر آن پاى مىفشارى و به عمل بر طبق آن گردن نهادهاى، درستباشد، تو باید همواره در عقاید خویش راه احتمال خطا را باز گذارى، آنگاه دیگر التزام و تعهد نیرومند به یک عقیده یا مکتب ارزش نیستبلکه ضد ارزش است و در نتیجه دیندارى که پایه اصلى آن همین التزام و تعهد است، به سستى گراییده و بناى آن فرو خواهد ریخت. تربیت دینى نیز که در واقع نوعى دعوت و هدایتبه سوى دیندارى است، در فشار جو نامساعد فکرى و اجتماعى، کارآیى و موفقیتخود را از دست داده و به تلاشى بیهوده و خنثى بدل خواهد شد، مگر با تدابیرى در عمل دشوار، که آن هم براى عدهاى نه چندان زیاد ممکن است ثمربخش باشد.
ولفگانگ برزینکا (Wolfgang Berzinka) محقق و دانشمند برجسته آلمانى در کتاب نقش تعلیم تربیت در جهان امروز، از تردید در مورد معیارها و هدفها که نتیجه چنین جوى است، سخن گفته است. وى علل بحران جوامع بشرى در دنیاى صنعتى را با سه عامل مشخص کرده که عامل نخست همین تردید و روشن نبودن آخرین هدف زندگى و مفهوم واقعى آن براى اکثریتبزرگسالان است. البته او خود نیز احتمالا در این مورد دچار تردید است و هیچ نوع قدرت قابل اعتمادى را در این دنیا سراغ ندارد که بتواند به اختلاف نظرها و مشاجراتى که درباره معنى و مفهوم زندگى و یا نفى این موضوع وجود دارد پایان دهد (27) . اما به زیان این بلاتکلیفى آگاه است و مىگوید «... اگر در جامعهاى هیچ نوع تعهد و تکلیف قطعى و بلاشرطى تعیین نشده باشد تا در شعور آگاه جوانان نقش بندد، به سادگى زندگى به راه غلط کشانیده مىشود. اگر همه چیز متغیر و سطحى باقى بماند، هرگز در انسان استحکام روحى به وجود نمىآید. نیروها در جهتهاى مختلف از هم دور مىشوند و بعدها دیگر به سختى مىتوانند در جهت مشخصى بار دیگر با هم متحد شوند» (28) .
بر این اساس روشن است که رسیدن به اهداف تربیت دینى مستلزم ایجاد و تقویت اعتقاد راسخ به آموزههاى دینى است و چنین اعتقادى اگرچه ممکن استبا نوعى شک کوتاه مدت کنترل شده و زائل شونده، عمق بیشترى پیدا کند و راسختر شود اما مربیان دینى جامعه اگر به توانایى خود در کنترل چنین شک و تردیدهایى در بین مردم متوسط، اطمینان نداشته باشند، با ایجاد و ترویج این شک و تردیدها، ممکن است رشتههاى خود را براى همیشه پنبه کنند.
4- فردگرایى (29) : آخرین توجیه براى آزادى و در نتیجه براى تساهل در چارچوب لیبرالیسم که آربلاستر آن را بنیادىترین و مهمترین آنها قلمداد کرده، مستقیما بر پایه فردگرایى استوار است (30) و بر این نکته تاکید دارد که زندگى هر کس متعلق به خود اوست و از اینرو هر کس حق دارد رفتار، اندیشه و باورهاى خود را به میل خویش شکل دهد و این حق براى همه افراد جامعه یکسان است البته مشروط به آنکه در استفاده از آن، حقوق مساوى دیگران را در نظر گرفته و پایمال نسازد. نتیجه پذیرش چنین حقى براى فرد آن است که وى بتواند و حق داشته باشد اعتقادات خود را برگزیند، در ابراز این عقاید براى عموم، آزاد باشد و بتواند بر اساس آنها عمل کند، البته تا جایى که با حقوق دیگران و چارچوب قوانین و نهادهاى قانونى موجود سازگار باشد (31) . هیچ کس حق ندارد محدودیتى در استفاده از این حق براى دیگرى ایجاد کند. همه چیز باید در خدمت فرد و منافع او باشد مگر در جایى که منافع یک فرد با منافع فرد یا افراد دیگر تزاحم پیدا کند.
تساهل یکى از نتایج این حق است که بر پایه آن هیچ کس نباید در فعالیتها یا عقاید دیگران دخالت کند، هر چند مورد پسند یا تایید نباشد. در لیبرالیسم حد تساهل و آزادى، با عباراتى نظیر آنچه گفته شد; یعنى حق مساوى دیگران، چارچوب قوانین و نهادهاى قانونى بیان مىشود. لیبرالیسم به این پرسش که حقوق مساوى انسانها از کجا نشات گرفته و مبناى اعتبار قوانین چیست، پاسخ متقنى نداده است و گاه با عنوان حقوق طبیعى یا ذاتى انسان از آن نام مىبرد که خود از مفاهیم متافیزیکى است و چنان که گذشت لیبرالها از داورى درباره آنها اجتناب مىکنند و حتى برخى از پیروان پوزیتویست ایشان مفهوم حقوق طبیعى را به دلیل متافیزیکى بودن مردود مىشمارند (32) . اما روشن است که مقصود آنها از قوانین نیز قوانین فوق بشرى نیست و لذا پرسش گزنده دیگرى که سربلند مىکند آن است که بشر که هنوز در تاریکىهاى جهل نسبتبه روابط بین پدیدههاى جهان و حتى تاثیر و تاثرات مادى آنها بر هم به سر مىبرد، چگونه و با چه اعتبارى مستقلا، بدون تکیه بر ما فوق بشر دستبه وضع قوانین مختلف اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى مىزند و حتى مخالفان اینگونه قوانین را نیز ملزم به رعایت آنها مىداند؟ وجود روابط پیچیده و متکثر حاکم بر جهان هستى و جامعه انسانى و وجود روابط بىشمار پنهان بین امور مادى و غیر مادى که هر روز گستردگى آن آشکارتر مىشود، وضع قانون براى جامعه انسانى را بدون اتکا به دانشهاى فوق بشرى، منع مىکند مگر در جایى که خود آن نیروى فوق انسانى اختیار وضع قوانین را به عقل بشر واگذار کرده باشد.
التزام به قوانین بشرى بر یک پیشفرض انسانمدارانه استوار است که مرجع نهایى همه داورىها را عقل بشر مىداند. حال در جامعه متساهل کسانى که این پیشفرض را نپذیرفتهاند حق دارند خود را به قوانین صرفا بشرى پاىبند ندانند و در نتیجه نسبتبه تساهل یا عدم تساهل، موضعى بر اساس مکتب خویش اتخاذ کنند و بر اساس ضوابط آن مکتب عمل کنند.
از آنجایى که درک فلسفه و مصلحتبسیارى از شرایع دینى در توان قانونگذاران بشرى نیست، حقوقى هم که بر اساس مبانى دینى به پیروان آن دین اعطا شده، در جامعه لیبرال قابل اعمال نبوده و لیبرالیسم اجازه اعمال آن حقوق را به آنها نمىدهد; زیرا مثلا از طرفى شریعت دینى نه تنها حق نظارت و امر و نهى در موارد خاصى به افراد مىدهد بلکه دستور آن را به عنوان وظیفهاى اجتماعى براى همه صادر مىکند و این نوعى دخالت در زندگى ظاهرا شخصى افراد است که به مقتضاى تساهل در جامعه لیبرال چنین دخالتى مجاز نیست. حتى دولت نیز در اینگونه امور ظاهرا شخصى نمىتواند دخالت کند. در چنین جامعهاى نمىتوان کسى را که عریان یا نیمه عریان در جامعه ظاهر شده، منع کرد; چرا که ظاهرا هیچ حقى از دیگران سلب نکرده است، همچنین بسیارى از ارتباطات نامشروع علنى که با رضایت طرفین انجام مىشود قابل منع نیست زیرا هر دو نفر به تشخیص خود منافع فردى خویش را دنبال مىکنند و با هیچ منفعتى از منافع دیگران به ظاهر معارضه نکردهاند. بسیارى از ملاهى و مناهى اجتماعى مجاز شمرده مىشود; زیرا به زندگى شخصى افراد مربوط مىشود و هر کس در این جامعه بهترین قاضى منافع خویش است. مطبوعات و رسانهها به عناوین مختلف مانند هنر، ادبیات، تبلیغات تجارى و فرهنگى در اشاعه و گسترش هر نوع الگوى دلخواه براى زندگى، آزاد شمرده مىشوند. این فاجعه وقتى شدت بیشترى پیدا مىکند که لیبرالیسم فرهنگى و تساهل دینى، توسط لیبرالیسم اقتصادى و قدرتهاى اقتصاد خصوصى حمایتشوند، قدرتهایى که حتى از راههاى کاملا قانونى توانستهاند ارکان اقتصاد جامعه را به دست گرفته و با کنار زدن رقباى خود ابتدا به سلطه اقتصادى و سپس از این طریق به سلطه فرهنگى دستیابند. در این صورت اندیشه و فرهنگ و الگوهاى زندگى توسط افراد یا گروههاى معدودى هدایت مىشود و اعضاى جامعه نیز مجبورند شیوه تساهل پیشگرفته و در زندگى خصوصى دیگران دخالت نکنند. هدفهاى زندگى عموما توسط همین نیروهاى مسلط فرهنگى شکلگرفته و به «اینجا و اکنون» محدود مىشود. بیشتر اعضاى جامعه، تنها در پى منافع فردى و شخصى خود خواهند بود و هر کس توان خود را در کسب تمتعات مادى بیشتر به کار خواهد برد و این همان خواسته صاحبان منافع اقتصادى است; زیرا در غیر اینصورت اگر چنین اهداف و الگوهایى در جامعه حاکم نباشد اقتصاد رونقى نخواهد داشت. هدفهاى اخلاقى عمدتا براى ساماندهى به زندگى اجتماعى ترغیب مىشود و اهداف دینى و معنوى نیز ارزش تلقى نمىگردد.
آنچه بیش از هر چیز رخ مىنماید حصارهاى فرو ریخته وظایف اجتماعى و عدم تقید به شعایر و شرایع دینى در سطح آشکار جامعه است. وظایف اجتماعى مانند امر به معروف و نهى از منکر و موانع بازدارندهاى مانند حدود و قصاص، با مقتضاى تساهل سازگار نیست و دستکم در جامعه مذکور رو به ضعف نهاده است و آثار بارز و غیر بارز آن که در متون اسلامى آمده دامنگیر جامعه شده است.
با اینحال جالب است که برخى از مدعیان تساهل که در جایى براى رهایى از احکام دینى ناسازگار با تساهل مانند حدود و تعزیرات، این احکام را مقید به زمان صدراسلام و محیطهاى خاص آن روز دانستهاند (33) در جاى دیگر از اداى فریضه امر به معروف با دست و حتى سلاح سخن مىگویند و خطرات ترک امر به معروف را به خوبى بیان کردهاند (34) .
اقتضاى تساهل آن است که دیندارى آدمیان در جامعه، به امرى فردى و شخصى، آن هم به شکل ایمان درونى و گرایش قلبى، تبدیل شود. دور شدن از شعایر و شرایع دینى توسط برخى از منادیان اولیه تساهل مانند اراسموس نیز در بعضى جوامع مسیحى مطرح شده است. ترک ظواهر دینى و عدم پاىبندى به شرایع دینى در جامعه، چهره ظاهرى و ویژگى باطنى آن جامعه را به هوى خواهى، دنیاطلبى و نفسانیت تغییر خواهد داد و چنین وضعیتى مسلما تاثیرات منفى بر تربیت دینى خواهد گذاشت و زمینه را براى دیندارى، از بین خواهد برد، مگر این که دیندارى را امرى تنها و تنها قلبى بدانیم; چنان که برخى چنین عقیدهاى را به «مرجئه» نسبت داده و مىگویند به همین دلیل عقیده آنها خوشایند دستگاه بىبند و بار خلافت اموى بوده است (35) . منحصر کردن دیندارى در ایمان قلبى نیز متضمن نوعى تناقض است; زیرا ایمان، تصدیق و التزام درونى به یک عقیده است که به نسبتشدت و ضعف خود، پاىبندى عملى به لوازم آن عقیده را به دنبال مىآورد.
در اینجا نکته قابل توجهى که باید بر آن تاکید کرد این است که اوضاع توصیف شده براى جامعه متساهل دستکم از سه طریق تحریک و انگیزش، سرمشق دادن و ایجاد محدودیتبر رفتارهاى دینى اعضاى جامعه به خصوص کودکان و نوجوانان تاثیر مىگذارد.
1. تحریک و انگیزش: به اقتضاى سهلانگارى و آسانگیرى در رفتارها و گفتارهاى به ظاهر شخصى، شیوههاى تبلیغاتى تحریک و برانگیختن، انسانها را به سوى هدفها و رفتارهاى غیر دینى و ملاهى و محرمات دینى مانند نوشیدن مسکرات، خوردن محرمات و انجام منکرات سوق مىدهند. به علاوه مشاهده این رفتارها نیز در سطح آشکار جامعه، مىتواند برانگیزنده و تحریکآمیز باشد و در نتیجه باعث ایجاد انگیزههاى خاص و انتخاب رفتارهاى ویژه گردد. امروزه تحقیقات بسیارى تایید کردهاند که علاوه بر ترفندهاى تبلیغاتى، مشاهده رفتار نیز مىتواند در انگیزش مؤثر باشد (36) .
2. سرمشق دادن: تمایل انسان ابتدائا به لاقیدى در ارضاء غرایز فروتر بیشتر است «بل یرید الانسان لیفجر امامه» (قیامه / 5) و در صورت نبودن قید و بندهاى اجتماعى براى این امر، عموم افراد به لاقیدى رو مىآورند و در صورت گسترش لاقیدى تعداد الگوها و سرمشقهاى انسانى براى رفتارهاى غیر مجاز به شدت گسترش خواهد یافت و آنگاه، کودکان و نوجوانان از طریق یادگیرى مشاهدهاى و سرمشق گرفتن، رفتارهاى خود را طبق رفتارهاى الگو شکل خواهند داد. پژوهشهایى که تاثیر الگوها و سرمشقها را بر اساس یادگیرى اجتماعى تایید یا اثبات مىکنند بیش از آن است که بتوان در اینجا به تفصیل از آن سخن گفت. در این زمینه مىتوان به کتابهاى روانشناسى تربیتى، یادگیرى و روانشناسى اجتماعى رجوع کرد (37) .
3. ایجاد محدودیت: آنگاه که قوانین اجتماعى جانب تساهل را بگیرند، دینداران جامعه وظیفه دارند از کنار بسیارى از چیزهایى که ناروا مىدانند، سهلگیرانه بگذرند و از عمل به وظایف اجتماعى خود چشمپوشى کنند; وظایفى همچون امر به معروف و نهى از منکر که با ترک آن، اشرار بر جامعه مسلط خواهند شد و دعاى نیکان نیز به آسمان نخواهد رفت. و از این نتیجه طبیعى تسامح و آسانگیرى نسبتبه ترک شرایع دینى همواره باید هراسید. در حالى که در جامعهاى که تسامح به صورت قانون درآمده است، اجراى کامل وظیفه امر به معروف و نهى از منکر، بىتردید با محدودیتهاى جدى روبهرو مىشود. به علاوه راه براى عمل به دیگر وظایف دینى نیز چندان هموار نخواهد بود، به طورى که ممکن است تقید به پوشش اسلامى حجاب مخالف امنیت عمومى تلقى شده و فعالیتسیاسى براى دفاع از سرزمین غصب شده به عنوان تروریسم رسما محکوم شود.
اشارهاى به تدبیرهاى لازم
در پایان باید اشارهاى هر چند کوتاه به تدابیر ممکن کنیم و تفصیل بحث را به فرصتى دیگر واگذاریم. باید ببینیم به فرض تحقق و گسترش تساهل با مفهوم گفته شده، چگونه مىتوان گلیم تربیت دینى و اسلامى را از این آب آلوده بیرون کشید. پاسخ به این سؤال در این مجال، تنها به اشاره میسر است و در یک جمله مىتوان گفت در چنین محیطى بر یک شیوه باید همت گماشت و آن ایمنسازى (واکسینه کردن) کودکان و نوجوانان از ابتدا و حتى پیش از تولد، در برابر آسیبهاى موجود یا احتمالى است. باید شیوههایى براى بیمه کردن و ایمن ساختن اعضاى جامعه در برابر شبههها و تردیدها و همچنین در برابر جاذبهها و نیروهایى که به بیراهه مىکشند، یافت و از همه امکانات موجود براى تحقق این شیوهها استفاده کرد. باید تدابیرى براى نیرومند کردن و استحکام ریشهها اندیشید تا درختان ریشهدار نه تنها خود پابرجا بمانند بلکه توفانهاى سهمگین را نیز رام کنند. دستیافتن به این هدف اگرچه به آرمانى دور مىماند اما غیر ممکن نیست. باید تلاش کرد; زیرا صداى تندبادها به گوش مىرسد.
پىنوشتها
1- Thomas, R. M, "Religious Education", The International Encyclopedia of Education, 1995, 2nd.Ed, Vol. 9, P. 4995.
2- آنتونى آربلاستر، لیبرالیسم غرب، ظهور و سقوط، ترجمه عباس مخبر، تهران، نشر مرکز، 1367، ص 99
3- درباره پلورالیسم، ر. ک. به: مجله کیان، شمارههاى 36 و 40 و درباره سکولاریسم، ر. ک. به: مجله کیان، شماره 26
4 تا 7- آربلاستر، پیشین، صص 81 تا 87
8- رحیم پورازغدى، تسامح آرى یا نه، ص 281
9- میل جان استوارت، رساله درباره آزادى، ترجمه جواد شیخ الاسلامى، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1358، ص 147
10- ر. ک. به: میل، رساله درباره آزادى، فصل سوم صص 146 تا 190 و آربلاستر، لیبرالیسم، ظهور و سقوط، ص 88
11- 12- آربلاستر، پیشین / ص 89
13- میل، جان استوارت، رساله درباره آزادى، ص 59 و 60
14- ر. ک: میل، رساله درباره آزادى، فصل دوم، صص 56 تا 145
15- آربلاستر، پیشین، ص 101
16- 17- میل، پیشین، ص 147 / همان
18- ر. ک: مجله کیان، شماره 45، ویژهنامه دین، مدارا و خشونت.
19- عبدالکریم سروش، «تقلید و تحقیق در سلوک دانشجویى»، کیان، سال اول، شماره 1 (آبان 1370)، ص 14
20- میل، پیشین، ص 60
21- عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت، تهران، مؤسسه فرهنگى صراط، 1376، ص 306 و 307
22- ر. ک. به: ابراهیمیان، حسین، معرفتشناسى از دیدگاه فلاسفه اسلامى و غربى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1372، ص 146
23- 24- 25- ر. ک. به: آربلاستر، لیبرالیسم غرب، ظهور و سقوط، ص 92 / ص 102 / ص 92
26- کارل ریموند پوپر، جامعه باز و دشمنان آن، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران، شرکتسهامى انتشارات خوارزمى، 1365، فصل 10، ص 419
27- عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت، ص 306 و 307
28- 29- ر. ک. به: برزینکا ولفگانگ، نقش تعلیم و تربیت در جهان امروز، ترجمه مهر آفاق بایبوردى، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1371، ص 140
30- 31- 32- آربلاستر، پیشین، ص 93
33- ر. ک. به: مجله کیان، شماره 45، ویژهنامه مدارا و خشونت، مصاحبه با عبدالکریم سروش
34- عبدالکریم سروش، حکمت و معیشت، تهران، مؤسسه فرهنگى صراط، 1373، دفتر نخست، ص 263
35- شهید مطهرى در کتاب آشنایى با علوم اسلامى، بخش کلام چنین آورده است: «... گروه دیگرى به وجود آمدند (یا آنها را سیاستها به وجود آوردند) به نام مرجئه، مرجئه از لحاظ ارزش تاثیر گناه در نقطه مقابل خوارج قرار داشتند. آنها مىگفتند اساس کار این است که انسان از نظر عقیده و ایمان که مربوط به قلب است مسلمان باشد. اگر ایمان که امر قلبى است درستبود مانعى ندارد که عمل انسان فاسد باشد، ایمان کفاره عمل بد است.» مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1374، ج 3، ص 76
36- علىاکبر سیف، روانشناسى پرورشى، تهران، آگاه، 1376، ص 321
37- ر. ک. به: علىاکبر سیف، روانشناسى پرورشى، و افرانکویس. گاىآر، روانشناسى براى آموزش، منیجه شهنى ییلاق، تهران، رشد، 1370، فصل 5.
نوشته حاضر عمدتا به بررسى مساله سوم آن هم در خصوص ارتباط تساهل با تربیت دینى خواهد پرداخت، اگرچه ممکن است تلویحا حاوى نکاتى در مورد دو مساله نخست نیز باشد.
گرچه تربیت، در حقیقت نوعى زمینهسازى براى رشد آگاهانه و اختیارى انسان است، اما در برخى فضاهاى خاص این زمینهسازى به نحو مطلوبترى صورت مىگیرد و در برخى دیگر از زمینهها،این امر با موانعى مواجه شده به هدفهاى مطلوب نخواهدرسید.براى تحقق اهداف تربیت، محیط آن باید از ویژگىهایى برخوردار باشد که رشد را تسهیل کند و از موانع بازدارنده به دور باشد.از این روى بحث از تساهل و آثار اجتماعى آن به عنوان عوامل دخیل در نتایج نهایى تربیت و نیز تاثیراتى که در زمینه تربیت دینى و نتایج آن ممکن است داشته باشد، ضرورت پیدامىکند.البته در مقابل این اعتقاد که تساهل عامل منفى و بازدارنده در برابر تربیت دینى به حساب مىآید، برخى ادعا کردهاند که تساهل زمینه را براى رشد دیندارى در جامعه فراهم مىکند. ما این هر دو مدعا را به اختصار مورد نقد و بررسى قرار داده بیان خواهیم کرد که آیا تساهل، محیط را براى تربیت دینى آمادهتر مىکند یا چون زمینى شورهزار بىحاصل مىگرداند.
تربیت دینى (religious Education) فراهم کردن زمینه براى پاىبندى متربى نسبتبه دین با توجه به تناسب ویژگىهاى سنى و شخصیتى او و نیز استفاده از آموزشها و اقدامات خاص است. تربیت دینى اگرچه فرد را به سوى تفکرات و گرایشهاى دینى سوق داده و هدایت مىکند ولى منافاتى با اختیار و انتخاب انسان ندارد و در واقع، گرایش و التزام نسبتبه دین را در مقایسه با گرایشها و التزامات دیگر تسهیل مىکند. با توجه به این نکات، تربیت دینى عبارت است از اجراى برنامهها و انجام اقدامات طراحى شده براى به وجود آمدن شناختها، آگاهىها و گرایشهایى نسبتبه عقاید و دستورات یک دین خاص در فرد متربى. مجموعه این اقدامات و برنامهها را مىتوان تحت عنوان آموزش بیان کرد. از تعریف آموزش دینى در دایرةالمعارف بینالمللى تعلیم و تربیت نیز همین نکته برداشت مىشود که منظور از آموزش دینى مفهومى استشامل همه اقدامات و برنامههاى فوق الذکر. آر. ام. توماس در تعریف آموزش دینى چنین گفته است: «آموزش تعالیم یک دین خاص با هدف متقاعد کردن فراگیر نسبتبه اینکه دین مذکور تنها دین حق است و باید اصول و آداب آن را به عنوان اصول و اداب صحیح پذیرفت» و سپس مىافزاید: «این نوع آموزش دینى که مىخواهد یادگیرنده را چه از نظر ذهنى و چه از نظر احساسات نسبتبه مجموعهاى از عقاید متقاعد سازد هنوز هم تا حد زیادى در همه مناطق دنیا شیوه حاکم بر تربیت دینى است» (1) .
وضعیتهاى موجود در جامعه هر یک به نوعى بر محیط تربیت دینى تاثیر مىگذارند و در تسهیل یا دشوار کردن تربیت دینى مؤثر هستند. تساهل و تسامح (tolerance) نیز به عنوان وضعیتى اجتماعى از این قاعده مستثنى نیست. تساهل «از ارزشهاى مشخصه لیبرالیسم و در اصل بسط تعهد اساسى لیبرالیسم نسبتبه آزادى یا تکمیل آن است. تساهل یکى از وظایف دولت، جامعه یا فرد است که به موجب آن نباید در فعالیتها یا عقاید دیگران مداخله شود، هر چند مورد پسند یا حتى تایید نباشد، البته تا جایى که این قبیل فعالیتها و عقاید به حق برابر دیگران در چگونگى اعمال و عقاید خویش تجاوز نکند.» (2)
تحقق این ارزش لیبرالى در جامعه منوط به تحقق پایههاى اصلى لیبرالیسم یعنى فردگرایى و پلورالیسم است. جامعه متساهل جامعهاى لیبرال است و بدون وجود بستر مناسب، تساهل ورزیدن به معناى فوق، با موانع بازدارنده روبهرو خواهد شد و اینکه هواداران وطنى تساهل، بر گسترش افکار پلورالیستى و سکولاریستى تاکید مىورزند، (3) مىتواند به عنوان تمهید مقدمات لازم براى برپایى جامعه لیبرال تلقى شود. نسبتخویشاوندى بین تساهل و لیبرالیسم به حدى است که تعریف هر یک را با اندک تغییرى به جاى هم مىتوان به کار برد. به گفته آنتونى آربلاستر «هنگامى که از آزادى صحبت مىکنیم بلافاصله دست کم با سه پرسش مواجه مىشویم: آزادى از چه چیز؟ براى چه؟ و براى که؟ در لیبرالیسم این واژه معمولا به صورت «آزادى از» چیزى تعریف مىشود و نه «آزادى براى» منظورى. لیبرالیسم غالبا آزادى را به گونهاى منفى و به مثابه شرایطى که در آن شخص مجبور نیست، مقید نیست، در امورش مداخله نمىشود و تحت فشار قرار نمىگیرد، تعریف مىکند» (4) او سپس از قول آیزایا برلین یکى از هواداران پر و پا قرص لیبرالیسم چنین نقل مىکند که: «من معمولا به میزانى که شخص یا اشخاص دیگر در فعالیتم مداخله نکنند آزاد نامیده مىشوم... هر چه حوزه عدم مداخله گستردهتر باشد، آزادى من بیشتر است» (5) . در پاسخ به سؤال آزادى از چه، منظور، آزادى از محدودیتهاى دولت است (6) و البته روشن است که در این صورت آزادى از محدودیتهاى غیر دولتبه طریق اولى مدنظر آنهاست. «و پاسخ کوتاه این پرسش که آزادى براى چه کسى، آزادى براى فرد است که دغدغه اصلى لیبرالها را تشکیل مىدهد. منظور از آزادى فرد معمولا آزادى شخصى است» (7) . بنابراین تساهل، از مهمترین ارزشهاى لیبرالى است و لیبرالیسم نیز به سبب اهمیت والایى که براى آزادى قایل است و تاکید بنیادى که بر این اصل مىنهد، تساهل را به عنوان یکى از مهمترین ارزشها پذیرفته و آن را ارج مىگذارد. بدین لحاظ دلایل و توجیهاتى که براى اصل آزادى در لیبرالیسم ارائه مىشود، مىتوان هر یک را دلیل و توجیهى براى این ارزش لیبرالى یعنى تساهل و تسامح نیز به حساب آورد. و چون برخى توجیهات مطرح شده، به بیان آثار مثبتى که به اعتقاد هواداران لیبرالیسم ناشى از آزادى است، مىپردازد و برخى نشان دهنده مبانى نظرى و در عین حال زمینههاى تحقق تساهل در جامعه است، به طرح و بررسى تعدادى از عمدهترین آنها مىپردازیم که شاید براى اولین بار توسط جان استوارت میل از اولین منادیان آزادى لیبرالى در کتاب «رساله درباره آزادى» به شکلى سامانیافته مطرح شده است. ضمن بررسى این دلایل مىتوانیم به نقد و تحلیل نتایج تربیتى تساهل در جامعه بپردازیم.
اما پیش از آن، ذکر دو نکته لازم به نظر مىرسد: نخست اینکه مبانى، آثار و نیز زمینههاى تحقق تساهل در دو حوزه قابل بحث است; یکى در حوزه بیان عقیده و دیگرى در حوزه عمل. و چون خود عقیده نیز به هر حال در یکى از دو حوزه بیان یا عمل ظهور پیدا مىکند، بحث مستقل درباره آن ضرورى نیست. در تعریفى که از تساهل گفته شد بر عدم مداخله در فعالیتها یا عقاید دیگران تاکید شده است که یا باید منظور آربلاستر را از فعالیتها شامل بیان عقیده نیز بدانیم یا در کلمه عقاید اشارهاى به بیان عقاید لحاظ کنیم، در غیر این صورت تعریف، ناقص است. نکته دوم اینکه چنان که برخى از اهل فن نیز تصریح کردهاند «در هیچ نظامى و هیچ دستگاه فکرى از فضاى مطلقا بسته یا مطلقا باز نمىتوان سخن گفت، هر چه هست نسبتا باز یا نسبتا بسته است... مهم این است که هر یک [از دستگاههاى فکرى] چرا و چقدر قصد تسامح دارد. [و الا] غلیظترین متون لیبرالى هم وقتى از دموکراسى و پلورالیزم مىگویند، حد و حدود بسیارى از قبیل هنجارهاى اجتماعى، قانون و امنیت ملى، مطرح مىکنند و آزادى را بارها و بارها با چنین امورى تخصیص مىزنند» (8) . اختلاف، در حدود و معیارهاى تسامح است. از نظر لیبرالیسم حد تسامح جایى است که فعالیتها و بیان عقاید توسط عضوى از اعضاى جامعه، به حق برابر دیگران در چگونگى اعمال و بیان عقایدشان تجاوز کند (9) . و البته، ناگفته پیداست که تشخیص این که انسانها نسبتبه یکدیگر و نسبتبه خویش و طبیعت و فوق طبیعت چه حقوقى دارند و به علاوه از کجا مىتوان فهمید که این حقوق مورد تجاوز قرار گرفته است، بیش از حد توان فیلسوفان لیبرال است و افتادن در این ورطه براى لیبرالیسم سهمگینتر از آن است که بتواند جان سالم به در برد; چرا که انسانها به خودى خود از اشراف و تسلط لازم بر سرچشمههاى حقوق برخوردار نیستند و تشخیص اینکه حقوق انسان از کجا سرچشمه مىگیرد شرط لازم تشخیص حقوق است. همچنین ممکن است انسانها به علت عدم آگاهى از همه روابط پنهان و آشکار جهان هستى، وقوع تجاوز به حقوق را نیز در نیابند. البته تفصیل این نکته خارج از محدوده این بحث است.
حال پس از ذکر این دو مقدمه، نوبت پرداختن به دلایل یا توجیهاتى است که توسط لیبرالها براى آزادى و در نتیجه براى تساهل بیان شده است.
1- شکوفایى خلاقیت و ابتکار فردى (10) : میل و دیگران بر وجود پیوند استوار بین آزادى و خلاقیت تاکید کردهاند و حتى رشد خلاقیت و ابتکار فردى را منوط به آزادىهاى فردى دانستهاند. اما آیزایا برلین که از متعصبترین هوادارن میل است، مخالف این نظر است. آربلاستر به نقل از او مىگوید «... شواهد تاریخى نشان مىدهد... که راستى، عشق به حقیقت و فردگرایى آتشین در اجتماعات داراى نظم شدید یا نظامى نیز مانند حکومتهاى بىتعصب و برخوردار از مدارا رشد مىکنند». و سپس برلین نمونههایى از این شواهد تاریخى ذکر مىکند (11) . و آربلاستر نیز خود پس از ذکر شواهد دیگرى از تاریخ چنین مىگوید: «بدیهى است که درجه بالایى از آزادى فردى را در مفهوم سیاسى متداول آن نمىتوان پیششرط جدایىناپذیر خلاقیتهاى بزرگ هنرى، علمى یا فکرى به شمار آورد، هر چند انجام چنین فعالیتهایى در شرایط آزادى سیاسى با سهولتبیشترى امکانپذیر است».
به هر حال حتى اگر آزادى و تساهل، چه در بیان عقیده و چه در اعمال فردى پیششرط خلاقیت و ابتکار هم باشد، نمىتواند وسعت دامنه تساهل را توجیه کند; زیرا همانطور که قانون و هنجارهاى جامعه در جوامع غیر دینى مىتواند آزادى را محدود کند، التزام مردم به هنجارهاى اخلاقى و دینى و اجتناب از صدماتى که در اثر گسترش آزادى به جو دینى و دیندارى انسانها در جامعه وارد مىشود، مىتواند محدوده آزادى را تنگتر کند.
2- کشف حقیقت: استدلال دیگرى که میل در «رساله درباره آزادى» (12) بر آزادى اقامه کرده استبر این مضمون استوار است که حقیقت تنها در شرایط آزادى و از طریق بحث آزاد بین دیدگاههاى مختلف کشف مىشود. از اینرو هیچکس و هیچ قدرتى نباید از طرح دیدگاههاى مخالف دیدگاه خود در جامعه جلوگیرى کند، بلکه تمامى نیروها با توسل به شیوه تساهل و تحمل آراء دیگران باید زمینه تضارب آراء و عقاید را فراهم کنند تا از میان این برخوردها پرده از روى قیقتبرداشته شود.
توجه به چند نکته و تامل در آنها مىتواند ظاهر روشن این سخن را تیره و تار گرداند. نکته اول اینکه، اگر چه در اصل این سخن که برخورد آراء به شفافیت آنها کمک مىکند تردیدى نیست، اما اصل برخورد چیزى است و انتشار آزاد آن در فضایى باز چنان که مورد نظر هواداران تساهل است، چیز دیگرى است. فضایى که مىتوان آراء مختلف را بىدغدغه و نگرانى نسبتبه حیرانى و سرگردانى انبوه متوسط خلق مطرح کرد، فضایى محدود و خاص است که مسلما جامعه انسانى با گستردگى آن نمىتواند چنین فضایى باشد; زیرا شرط انتخاب صحیح، قضاوت درست است و قضاوت درست جز با اندیشه دقیق و دقت در اندیشههاى موافق و مخالف و فهم کردن و غربال آنها میسر نیست و در میان آراء و اندیشهها، تشخیص سره از ناسره، محتاج تحلیل عقلانى و کاوش در دلایل و مبانى آنهاست و در هر حوزه معرفتى این تحلیل و کاوش نیازمند شیوه خاص خود است. روش تحقیق و پژوهش در بحثهاى کلامى و فلسفى با روش تحقیق در مسایل حقوقى یا فقهى متفاوت است. بنابراین تحقیق و قضاوت در هر حوزه نیازمند حداقلى از تخصص در آن حوزه است. به خصوص اگر این مسایل مربوط به حوزه دینشناسى باشد لزوم و اهمیت این حداقل تخصص آشکارتر است.
حال با ملاحظه این نکات، چه کسى مىتواند انکار کند که اکثریت مردم در همه دورانها نسبتبه تحلیل عقلانى دین و کنکاشهاى پیچیده در آن هنوز بسیار کودکند و خود نیز در واقع بر این ناتوانى طبیعى معترفند. ناتوانى آنها اگرچه ذاتى و جبرانناپذیر نیست و با برنامهریزىهاى تربیتى مىتوان تا حد زیادى در رفع آن کوشید اما در عین حال تاکنون در تاریخ، این ناتوانى به صورت واقعیتى انکارناپذیر وجود داشته است و با صرفنظر از شعارهاى مدرن در تعریف و تمجید از مردم و انسانها و قدر و منزلت آنها، مشغلههاى زندگى روزمره و رغبتهاى محدود ایشان، اجازه و فرصت پرداختن به سؤالات بنیادى و تفکر در امور کلان هستى را برایشان باقى نگذاشته است و به حدس قریب به یقین نسل در نسل، این روند تا زمانهاى دور ادامه خواهد یافت; چرا که دنیا را متوسطها پر کردهاند و متوسطها از سویى به اقتضاى طبع میانه خویش، دغدغه، حساسیت و حوصله درگیرشدن با سؤالهاى عقلى، فلسفى و دینشناختى را ندارند و از سوى دیگر، پرورش قدرت تحلیل و قضاوت صحیح آنها، آنهم در مسایل مربوط به دینشناسى عمیق و فلسفه دین و مانند آن نیازمند تربیت است و مرورى در تاریخ نشان مىدهد که گروه بسیار کوچکى از این انبوه بزرگ از چنین تربیتى برخوردار بودهاند.
از اینرو، در جوامع دینى، ایمان دینى عموم مردم، ایمانى بسیط است و از معرفتى ساده ولى غالبا مستحکم سرچشمه مىگیرد، اما همین معرفتساده مستحکم و آن ایمان بسیط، اگر با سؤالها و اندیشههاى پیچیده و متعارض و آکادمیک برخورد کند، دچار تزلزل خواهد شد. ایمان متزلزل و معرفت مسالهدار شده عموما عاقبتى جز نابودى و استحاله نخواهد داشت.
انتشار آزاد عقاید و آراء، به خصوص آراء و عقاید دینى، چنان که میل و دیگر لیبرالها از آن سخن مىگویند (13) ، طبیعتا در جامعه نتیجهاى جز ایجاد تشکیک و تردید عامه مردم در مسایل بنیادى و زیربنایى نخواهد داشت و این تردید اگرچه ممکن است عده کمى را به دنبال یافتن حقیقتسوق داده و تحریک کند تا از میان آنها برخى به حقیقت دستیابند و از ایمانهایى بارور و عمیق برخوردار شوند، اما اکثریت مردم چنانکه گذشت در تلاطم امواج آراء متضاد و پیچیده، دلبستگى و پاىبندى به عقاید دینى را از دستخواهند داد و دیندارى این اکثریت مردم جامعه که نتیجه تعلیم و تربیت دینى نسلهاى پیشین است، تضعیف شده بلکه به نابودى خواهد گرایید. در واقع در چنین محیط و زمینهاى از طرفى نتیجه تربیتهاى دینى سابق خنثى مىشود و از سوى دیگر برنامهها و اقدامات تربیتى لاحق نیز با موانع بسیار مواجه خواهد شد.
از همین جا به نکته دوم پى مىبریم و آن اینکه چنان که اشاره شد، نه تنها یکى از آثار مثبت تساهل، کشف حقیقت نیستبلکه با بیان مذکور باید گفت تساهل و آزادى انتشار عقاید در بین عامه مردم، به رواج شکگرایى و حتى نسبىگرایى در حقیقت منجر خواهد شد و گرایش به شک و تردید و نسبیت، نتیجه مثبتى براى یک جامعه دینى نیست. البته براى کسانى که به دنبال تحقق لیبرالیسم اخلاقى و دینى در جامعه هستند ممکن است این نتیجه مثبت تلقى شود، چنان که در استدلال سوم بر تساهل بیان خواهد شد.
نکته سوم اینکه در میان امواج متلاطم شکگرایى و گرایش به نسبیت، حقیقت نه تنها کشف نمىشود، بلکه در پس پردههاى ابهام دستکم براى عامه مردم مستور مىماند و در نتیجه نقیض آنچه به عنوان یکى از آثار مثبت آزادى وسیع بیان در استدلال دوم مطرح شده، تحقق خواهد یافت که البته این امر براى لیبرالها نامطلوب نیستبلکه شکگرایى و ابهام حقیقتبه عنوان زمینه تحقق تساهل و تحمل، مطلوب آنها نیز هست و چنان که آیزایا برلین گفته است: «آنچه دوران ما بدان نیاز دارد... شور و شوق مسیحایى کمتر و شکگرایى روشنگرانه بیشتر است».
در نکته چهارم که اهمیت آن کمتر از نکات پیشین نیستباید گفت همه مطالب مذکور درباره استدلال دوم بر این فرض استوار است که نویسندگان و گویندگان به بیان صرف عقاید و آراء خویش بپردازند. اما اگر بیان خود را با پیرایههاى ادبى و هنرى به نحوى بیارایند که تبلیغ و ترویج عقیدهاى خاص به حساب آید و با نفوذ بیان خود با استفاده از جاذبههاى هنرى، توجه مخاطب را به خود جلب کرده، او را از ضعف استدلالها و عدم استحکام منطقى آنها غافل کنند، بیان آنها صرف ابراز عقیده نیستبلکه بدون شک اقدامى عملى و رفتارى اجتماعى به حساب مىآید که مانند هر رفتار اجتماعى دیگر باید با معیارهاى مربوط به رفتار سنجیده شود. چنان که آربلاستر نیز گفته است: «... تحمل بیان شنیعترین عقاید نیز تا زمانى که فقدان نفوذ آنها قابل اثبات باشد، دشوار نیست. اما هنگامى که مؤثر واقع شوند قضیه بغرنجتر مىشود. یک سخنرانى نژادپرستانه صرفا بیان یک عقیده نیستبلکه مبادرت به نوعى اقدام سیاسى نیرومند است» (14) . جان استوارت میل نیز که خود از سردمداران آزادى لیبرالى است در این زمینه سخن جالبى دارد: «... کسى نگفته است که اعمال باید به اندازه عقاید آزاد باشد. به عکس، وقتى اوضاع و شرایطى که عقاید در تحت آنها ابراز مىشود چنان باشد که اظهار عقیده را به صورت نوعى تحریک مثبتبراى انجام کارى که مخل مصالح مشروع دیگران است درآورد، آن قتحتى عقاید هم مصونیتخود را از دست مىدهند» (15) . مثلا اگر کسى معتقد باشد که شغل بازرگانان غله گرسنگى دادن به فقیران است، و حتى این عقیده خود را در ستونهاى مطبوعات اظهار کند، به نظر میل جلوگیرى از انتشار آن صحیح نیست. اما اگر همین عقیده در یک سخنرانى در خطاب به گروهى تحریک شده، مثلا در جلو منزل یک بازرگان غله، عنوان شود، یا روى کاغذهاى تبلیغ نوشته شده و میان همان جمعیت پخش گردد، ناشر عقیده را در هر دو حال با فراغت وجدان و به نام اصول عدالت مىتوان تنبیه کرد (16) . در اینجا میل روشن نکرده است که اگر همین ناشر عقیده از ابتدا سخن خود را فقط در ستونهاى مطبوعات ابراز کند و از طریق مطبوعات مردم را تحریک کرده و به جلوى خانه بازرگان بفرستد، آیا باز همین حکم را در مورد او صادر مىکند؟ آنچه مهم است تحریک عدهاى از مردم نسبتبه عملى است که به نظر میل صحیح نیست و به علت صحیح نبودن آن عمل است که ناشر عقیدهاى که مسبب آن عمل بوده، با فراغت وجدان مستحق تنبیه است; زیرا کار نویسنده یا سخنران مذکور، صرف ابراز عقیده نیستبلکه دقیقا اقدامى عملى است که با منافع بازرگانان در تعارض است. مسلما اگر نویسنده یا نویسندگانى بتوانند در یک جامعه لیبرال عده زیادى از مردم را بر علیه مبانى لیبرالیسم و در نتیجه بر علیه لیبرالیسم حاکم تحریک کنند، با منافع لیبرالها در آن جامعه درافتادهاند و با معیار مورد نظر میل، لیبرالها با فراغت وجدان مىتوانند آنها را تنبیه کنند. عکس این جریان نیز دقیقا به همین دلیل باید درستباشد، و مخالفان تساهل نیز باید بتوانند در چنین شرایطى، اهل تساهل را بر اساس ضوابط خویش تنبیه کنند. در حالىکه هواداران تساهل به آن معتقد نیستند; چنان که فىالمثل عبدالکریم سروش تصریح کرده است: «با دشمنان باید مدارا کرد مگر با دشمنان مدارا» (17) .
در حالىکه تبلیغ و ترویج هنرمندانه هر نوع عقیده و همچنین قداستشکنى، حرمتزدایى از امور دینى و توهین و تمسخر در قالب ادبیات و هنر و طنز، چیزى غیر از بیان صرف عقیده است، اما جوامع کنونى مدعى تساهل نشان دادهاند که تنها وقتى با این اقدامات مقابله مىکنند که به نحوى با منافع سیاسى یا اقتصادى آنها در تعارض باشد و دیگر دغدغههاى دینى و حساسیتهاى اخلاقى براى آنها بىاهمیت است. در چنین جامعهاى هر کس توانستبا دستیافتن به اهرمهاى نیرومند تبلیغات عرصه فرهنگ و اندیشه را به تسخیر خود درآورد، تقریبا هر نوع تغییر دلخواهى را مىتواند ایجاد کند. آزادى در چنین جامعهاى از حد توهم فراتر نخواهد رفت; چرا که اعضاى آن، تحت تسخیر انواع نیروهاى پنهان و آشکار و سلاطین نامرئى خواهند بود و سیل تبلیغات که از هر طرف آنها را احاطه کرده حتى فرصت فکرکردن در خارج از چارچوبهاى تعیین شده توسط سرویسهاى تبلیغاتى را به آنها نمىدهد. در کتاب «متقاعد کنندگان پنهان» اثر ونس پاکارد نیز به این مطلب اشاره شده است که در تنازع بقا بین صاحبان عقاید مختلف، پیروزى از آن کسى است که قدرت بیشترى دارد. ظهور قدرت نیز به شکلهاى مختلف است; آنکه تیغ هنرش برندهتر استبهتر مىتواند ذوقها و سلیقهها را به تبعیتبکشاند و روشن است که این ذوقها و سلیقهها و انگیزهها و رفتارها را نمىتوان آزاد و مستقل نامید. به علاوه آنکه ارکان اقتصادى را در دست دارد، هنر را نیز مىتواند تحتسلطه خویش درآورد. در جامعه متساهل که تعهد ضرورى به دین وجود ندارد، عموما با اهرمهاى اقتصاد، فرهنگ، اندیشه و هنر، تعلیم و تربیت را نیز غیر دینى مىکنند و تربیت دینى موجود نیز در هجوم نیروهاى متعارض، ناتوان شده وآثار آن رو به نابودى خواهد رفت.
بنابر ملاحظات فوق نه تنها تضمینى بر کشف حقیقت در اثر برخورد آراء و عقاید نیست، بلکه از طرفى امواج شک و حیرت واز طرف دیگر سلطه افکار صاحبان نفوذ، به احتمال زیاد حقیقتهاى مکشوف رانیز در پردههاى ابهام پنهان خواهد کرد و در این میان بیشترین خسارت عاید تربیت دینى و ایمان عامه مردم خواهد شد، همان ایمانى که به عقیده برخى از هواداران وطنى تساهل (البته نه در مفهوم گسترده آن) باید آن را حفظ کرد (18) .
3- شکگرایى یا خطاپذیرى انسان: لیبرالها عموما از تردید و عدم قطعیت در معرفتبشرى سخن گفتهاند و آن را گاه به عنوان مبنایى معرفتشناختى براى تساهل و گاه به عنوان زمینهاى اجتماعى براى تحقق تساهل به حساب آوردهاند; زیرا اولا چون به عقیده آنها هیچگاه نمىتوانیم مطمئن باشیم عقیدهاى که سعى در سرکوب آن داریم عقیدهاى غلط است و حتى اگر هم مطمئن باشیم سرکوب آن کارى نادرست است (19) پس باید در برابر عقاید مخالف تساهل بورزیم و ثانیا چون تحقق تساهل تنها در بستر شکاکیت و عدم اطمینان میسر است پس به منظور فراهم کردن زمینه اجتماعى تساهل، رواج شکگرایى مطلوب است. بنابراین شکگرایى و نیز فردگرایى را که در استدلال چهارم مطرح خواهد شد، هم مىتوان به عنوان مبناى تساهل و هم به عنوان زمینه تحقق تساهل در جامعه تلقى کرد.
فیلسوفان لیبرال مسایل متافیزیک را قابل نقض و ابرام نمىدانند و نزاع بر سر حقانیت و بطلان معتقدات و اخلاقیات دینى را بىنتیجه و به نتیجه نارسیدنى مىشمارند و [پیروان عقاید مختلف] را در طلب حقیقت گرفتار افسانهها مىبینند (20) . این عقیده ناشى از غلبه فلسفه اصالتحس (Positivism) بر اندیشه آنهاست. به نظر پوزیتویستها پاى انسان در شناخت امورغیر حسى و متافیزیکى مىلنگد و اگر هم وراى حس بشر چیزى وجود داشته باشد، براى او قابل شناخت نیست و عدم امکان شناخت جلوهاى از شکگرایى است. بنابراین لازمه پوزیتوسیم، شک در ماوراء طبیعت است (21) . این شکگرایى که عموما در مسایل متافیزیکى و ماوراء طبیعى است، در اثر رخدادهاى سیاسى و پیشرفتهاى فکرى در لیبرالهاى قرن بیستم تشدید شده است (22) . در نتیجه توجیهى فلسفى براى جواز و لزوم تساهل دینى فراهم شده و امکان دفاع از تساهل براى فیلسوفان لیبرال را آسانتر کرده است; زیرا وقتى به عقیده این فیلسوفان امور متافیزیکى مورد شک و تردید باشد، پاى فشردن بر عقاید دینى کار درستى نیست. از اینرو مىتوان گفتشکاکان، اهل تساهلاند و اهل تساهل طبیعتا باید دچار شک و تردید باشند. به گفته باتر فیلد «پیدایش مدارا [تساهل] با بازگشتبىتفاوتى مذهبى همراه است» و مداراگرترین افراد کسى است که به چیزى اعتقاد راسخ نداشته و به نوعى شکگرایى عام تمایل دارد (23) .
از سوى دیگر، مادام که مردم در جامعه به وادى شک و حیرت گام ننهاده باشند، جزمهاى آنها، ایشان را از تساهل ورزیدن در اصول منع مىکند. تحقق تساهل در جامعه مستلزم آن است که انسانها از آویختن به ریسمان جزمیان رها شده و در میانه آسمان و زمین، حقیقت را دستنیافتنى بدانند، و این همان چیزى است که لیبرالها خواستار آنند. به گفته آیزایا برلین: «آنچه دوران ما بدان نیاز دارد... شور و شوق مسیحایى کمتر و شکگرایى روشنگرانه بیشتر است» (24) . پوپر نیز همین نکته را در ضمن اهانتى تلویحى به مخالفان جامعه باز چنین بیان کرده است: «... مىتوانیم راه رجعتبه حیوانات را پیش بگیریم. ولى اگر بخواهیم انسان بمانیم، یک راه بیشتر نیست و آن راه ورود به جامعه باز است و بس. باید راهمان را به درون مجهولات و شبهات و ناامنىها ادامه دهیم و از هر چه در دایره عقل مىگنجد استفاده کنیم تا به بهترین وجه هم براى حصول ایمنى برنامه بریزیم و هم براى آزادى.» (25)
البته این شکگرایى چنان که گذشت عموما در امور متافیزیکى و ماوراء طبیعى است وگرنه در یافتههاى علمى، به عقیده لیبرالها باید به دیده جزم نگریست و آزمودهها را در علوم تجربى نمىتوان دوباره آزمود. حقایق غیر قابل آزمون، هر روز با پیشرفت علوم در حال افزایش است و جایگاهى که دین در جامعه دینى دارد، علم در جامعه لیبرال پیدا کرده است (26) .
شک و تردید طبعا حالتى رنجآور است و انسان طبیعى تمایلى به استمرار این حالت ندارد، به خصوص اگر در امورى باشد که داراى ارزش و اهمیتى خاص براى انسان است. عقاید دینى براى مؤمنان از این قبیل است که شک و تردید در آنها باید به نحوى منحل شود. براى انحلال آن یا باید با تفکر و تامل ژرف به پاسخى قاطع رسید که این کار از اکثریت و عموم مردم ساخته نیست و اندکى بسیار انگشتشمار، حوصله اندیشیدن در این امور را دارند، و یا باید به یافتن پاسخى سطحى و خلاص شدن از رنج تردید رضایت داد، یا خود را قانع کرد که این مساله چندان مهم نیست، اگر پاسخ شایستهاى هم براى آن یافت نشد، زیانى متوجه انسان نخواهد شد. این دو فرض اخیر همان چیزى است که عموما در جامعه متساهل قابل پیشبینى است و نتیجه آن هم روشن است. وقتى میل شخصى به داورى و قضاوت درباره مسایل بنیادى از بین رفت، نوعى بىتفاوتى مذهبى و در نتیجه تساهل دینى جایگزین آن خواهد شد. ایمان مستحکمى که التزام عملى به دستورات دینى و اخلاقى در شخص به وجود آورد و به رفتارهاى انسان لجام درونى بزند، در جامعه متساهل از میانرفته و ارزش تلقى نخواهد شد; زیرا وقتى در افکار عمومى این نکته گسترشیافته وبر آن تاکید شود که از کجا معلوم، عقیدهاى که تو بر آن پاى مىفشارى و به عمل بر طبق آن گردن نهادهاى، درستباشد، تو باید همواره در عقاید خویش راه احتمال خطا را باز گذارى، آنگاه دیگر التزام و تعهد نیرومند به یک عقیده یا مکتب ارزش نیستبلکه ضد ارزش است و در نتیجه دیندارى که پایه اصلى آن همین التزام و تعهد است، به سستى گراییده و بناى آن فرو خواهد ریخت. تربیت دینى نیز که در واقع نوعى دعوت و هدایتبه سوى دیندارى است، در فشار جو نامساعد فکرى و اجتماعى، کارآیى و موفقیتخود را از دست داده و به تلاشى بیهوده و خنثى بدل خواهد شد، مگر با تدابیرى در عمل دشوار، که آن هم براى عدهاى نه چندان زیاد ممکن است ثمربخش باشد.
ولفگانگ برزینکا (Wolfgang Berzinka) محقق و دانشمند برجسته آلمانى در کتاب نقش تعلیم تربیت در جهان امروز، از تردید در مورد معیارها و هدفها که نتیجه چنین جوى است، سخن گفته است. وى علل بحران جوامع بشرى در دنیاى صنعتى را با سه عامل مشخص کرده که عامل نخست همین تردید و روشن نبودن آخرین هدف زندگى و مفهوم واقعى آن براى اکثریتبزرگسالان است. البته او خود نیز احتمالا در این مورد دچار تردید است و هیچ نوع قدرت قابل اعتمادى را در این دنیا سراغ ندارد که بتواند به اختلاف نظرها و مشاجراتى که درباره معنى و مفهوم زندگى و یا نفى این موضوع وجود دارد پایان دهد (27) . اما به زیان این بلاتکلیفى آگاه است و مىگوید «... اگر در جامعهاى هیچ نوع تعهد و تکلیف قطعى و بلاشرطى تعیین نشده باشد تا در شعور آگاه جوانان نقش بندد، به سادگى زندگى به راه غلط کشانیده مىشود. اگر همه چیز متغیر و سطحى باقى بماند، هرگز در انسان استحکام روحى به وجود نمىآید. نیروها در جهتهاى مختلف از هم دور مىشوند و بعدها دیگر به سختى مىتوانند در جهت مشخصى بار دیگر با هم متحد شوند» (28) .
بر این اساس روشن است که رسیدن به اهداف تربیت دینى مستلزم ایجاد و تقویت اعتقاد راسخ به آموزههاى دینى است و چنین اعتقادى اگرچه ممکن استبا نوعى شک کوتاه مدت کنترل شده و زائل شونده، عمق بیشترى پیدا کند و راسختر شود اما مربیان دینى جامعه اگر به توانایى خود در کنترل چنین شک و تردیدهایى در بین مردم متوسط، اطمینان نداشته باشند، با ایجاد و ترویج این شک و تردیدها، ممکن است رشتههاى خود را براى همیشه پنبه کنند.
4- فردگرایى (29) : آخرین توجیه براى آزادى و در نتیجه براى تساهل در چارچوب لیبرالیسم که آربلاستر آن را بنیادىترین و مهمترین آنها قلمداد کرده، مستقیما بر پایه فردگرایى استوار است (30) و بر این نکته تاکید دارد که زندگى هر کس متعلق به خود اوست و از اینرو هر کس حق دارد رفتار، اندیشه و باورهاى خود را به میل خویش شکل دهد و این حق براى همه افراد جامعه یکسان است البته مشروط به آنکه در استفاده از آن، حقوق مساوى دیگران را در نظر گرفته و پایمال نسازد. نتیجه پذیرش چنین حقى براى فرد آن است که وى بتواند و حق داشته باشد اعتقادات خود را برگزیند، در ابراز این عقاید براى عموم، آزاد باشد و بتواند بر اساس آنها عمل کند، البته تا جایى که با حقوق دیگران و چارچوب قوانین و نهادهاى قانونى موجود سازگار باشد (31) . هیچ کس حق ندارد محدودیتى در استفاده از این حق براى دیگرى ایجاد کند. همه چیز باید در خدمت فرد و منافع او باشد مگر در جایى که منافع یک فرد با منافع فرد یا افراد دیگر تزاحم پیدا کند.
تساهل یکى از نتایج این حق است که بر پایه آن هیچ کس نباید در فعالیتها یا عقاید دیگران دخالت کند، هر چند مورد پسند یا تایید نباشد. در لیبرالیسم حد تساهل و آزادى، با عباراتى نظیر آنچه گفته شد; یعنى حق مساوى دیگران، چارچوب قوانین و نهادهاى قانونى بیان مىشود. لیبرالیسم به این پرسش که حقوق مساوى انسانها از کجا نشات گرفته و مبناى اعتبار قوانین چیست، پاسخ متقنى نداده است و گاه با عنوان حقوق طبیعى یا ذاتى انسان از آن نام مىبرد که خود از مفاهیم متافیزیکى است و چنان که گذشت لیبرالها از داورى درباره آنها اجتناب مىکنند و حتى برخى از پیروان پوزیتویست ایشان مفهوم حقوق طبیعى را به دلیل متافیزیکى بودن مردود مىشمارند (32) . اما روشن است که مقصود آنها از قوانین نیز قوانین فوق بشرى نیست و لذا پرسش گزنده دیگرى که سربلند مىکند آن است که بشر که هنوز در تاریکىهاى جهل نسبتبه روابط بین پدیدههاى جهان و حتى تاثیر و تاثرات مادى آنها بر هم به سر مىبرد، چگونه و با چه اعتبارى مستقلا، بدون تکیه بر ما فوق بشر دستبه وضع قوانین مختلف اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى مىزند و حتى مخالفان اینگونه قوانین را نیز ملزم به رعایت آنها مىداند؟ وجود روابط پیچیده و متکثر حاکم بر جهان هستى و جامعه انسانى و وجود روابط بىشمار پنهان بین امور مادى و غیر مادى که هر روز گستردگى آن آشکارتر مىشود، وضع قانون براى جامعه انسانى را بدون اتکا به دانشهاى فوق بشرى، منع مىکند مگر در جایى که خود آن نیروى فوق انسانى اختیار وضع قوانین را به عقل بشر واگذار کرده باشد.
التزام به قوانین بشرى بر یک پیشفرض انسانمدارانه استوار است که مرجع نهایى همه داورىها را عقل بشر مىداند. حال در جامعه متساهل کسانى که این پیشفرض را نپذیرفتهاند حق دارند خود را به قوانین صرفا بشرى پاىبند ندانند و در نتیجه نسبتبه تساهل یا عدم تساهل، موضعى بر اساس مکتب خویش اتخاذ کنند و بر اساس ضوابط آن مکتب عمل کنند.
از آنجایى که درک فلسفه و مصلحتبسیارى از شرایع دینى در توان قانونگذاران بشرى نیست، حقوقى هم که بر اساس مبانى دینى به پیروان آن دین اعطا شده، در جامعه لیبرال قابل اعمال نبوده و لیبرالیسم اجازه اعمال آن حقوق را به آنها نمىدهد; زیرا مثلا از طرفى شریعت دینى نه تنها حق نظارت و امر و نهى در موارد خاصى به افراد مىدهد بلکه دستور آن را به عنوان وظیفهاى اجتماعى براى همه صادر مىکند و این نوعى دخالت در زندگى ظاهرا شخصى افراد است که به مقتضاى تساهل در جامعه لیبرال چنین دخالتى مجاز نیست. حتى دولت نیز در اینگونه امور ظاهرا شخصى نمىتواند دخالت کند. در چنین جامعهاى نمىتوان کسى را که عریان یا نیمه عریان در جامعه ظاهر شده، منع کرد; چرا که ظاهرا هیچ حقى از دیگران سلب نکرده است، همچنین بسیارى از ارتباطات نامشروع علنى که با رضایت طرفین انجام مىشود قابل منع نیست زیرا هر دو نفر به تشخیص خود منافع فردى خویش را دنبال مىکنند و با هیچ منفعتى از منافع دیگران به ظاهر معارضه نکردهاند. بسیارى از ملاهى و مناهى اجتماعى مجاز شمرده مىشود; زیرا به زندگى شخصى افراد مربوط مىشود و هر کس در این جامعه بهترین قاضى منافع خویش است. مطبوعات و رسانهها به عناوین مختلف مانند هنر، ادبیات، تبلیغات تجارى و فرهنگى در اشاعه و گسترش هر نوع الگوى دلخواه براى زندگى، آزاد شمرده مىشوند. این فاجعه وقتى شدت بیشترى پیدا مىکند که لیبرالیسم فرهنگى و تساهل دینى، توسط لیبرالیسم اقتصادى و قدرتهاى اقتصاد خصوصى حمایتشوند، قدرتهایى که حتى از راههاى کاملا قانونى توانستهاند ارکان اقتصاد جامعه را به دست گرفته و با کنار زدن رقباى خود ابتدا به سلطه اقتصادى و سپس از این طریق به سلطه فرهنگى دستیابند. در این صورت اندیشه و فرهنگ و الگوهاى زندگى توسط افراد یا گروههاى معدودى هدایت مىشود و اعضاى جامعه نیز مجبورند شیوه تساهل پیشگرفته و در زندگى خصوصى دیگران دخالت نکنند. هدفهاى زندگى عموما توسط همین نیروهاى مسلط فرهنگى شکلگرفته و به «اینجا و اکنون» محدود مىشود. بیشتر اعضاى جامعه، تنها در پى منافع فردى و شخصى خود خواهند بود و هر کس توان خود را در کسب تمتعات مادى بیشتر به کار خواهد برد و این همان خواسته صاحبان منافع اقتصادى است; زیرا در غیر اینصورت اگر چنین اهداف و الگوهایى در جامعه حاکم نباشد اقتصاد رونقى نخواهد داشت. هدفهاى اخلاقى عمدتا براى ساماندهى به زندگى اجتماعى ترغیب مىشود و اهداف دینى و معنوى نیز ارزش تلقى نمىگردد.
آنچه بیش از هر چیز رخ مىنماید حصارهاى فرو ریخته وظایف اجتماعى و عدم تقید به شعایر و شرایع دینى در سطح آشکار جامعه است. وظایف اجتماعى مانند امر به معروف و نهى از منکر و موانع بازدارندهاى مانند حدود و قصاص، با مقتضاى تساهل سازگار نیست و دستکم در جامعه مذکور رو به ضعف نهاده است و آثار بارز و غیر بارز آن که در متون اسلامى آمده دامنگیر جامعه شده است.
با اینحال جالب است که برخى از مدعیان تساهل که در جایى براى رهایى از احکام دینى ناسازگار با تساهل مانند حدود و تعزیرات، این احکام را مقید به زمان صدراسلام و محیطهاى خاص آن روز دانستهاند (33) در جاى دیگر از اداى فریضه امر به معروف با دست و حتى سلاح سخن مىگویند و خطرات ترک امر به معروف را به خوبى بیان کردهاند (34) .
اقتضاى تساهل آن است که دیندارى آدمیان در جامعه، به امرى فردى و شخصى، آن هم به شکل ایمان درونى و گرایش قلبى، تبدیل شود. دور شدن از شعایر و شرایع دینى توسط برخى از منادیان اولیه تساهل مانند اراسموس نیز در بعضى جوامع مسیحى مطرح شده است. ترک ظواهر دینى و عدم پاىبندى به شرایع دینى در جامعه، چهره ظاهرى و ویژگى باطنى آن جامعه را به هوى خواهى، دنیاطلبى و نفسانیت تغییر خواهد داد و چنین وضعیتى مسلما تاثیرات منفى بر تربیت دینى خواهد گذاشت و زمینه را براى دیندارى، از بین خواهد برد، مگر این که دیندارى را امرى تنها و تنها قلبى بدانیم; چنان که برخى چنین عقیدهاى را به «مرجئه» نسبت داده و مىگویند به همین دلیل عقیده آنها خوشایند دستگاه بىبند و بار خلافت اموى بوده است (35) . منحصر کردن دیندارى در ایمان قلبى نیز متضمن نوعى تناقض است; زیرا ایمان، تصدیق و التزام درونى به یک عقیده است که به نسبتشدت و ضعف خود، پاىبندى عملى به لوازم آن عقیده را به دنبال مىآورد.
در اینجا نکته قابل توجهى که باید بر آن تاکید کرد این است که اوضاع توصیف شده براى جامعه متساهل دستکم از سه طریق تحریک و انگیزش، سرمشق دادن و ایجاد محدودیتبر رفتارهاى دینى اعضاى جامعه به خصوص کودکان و نوجوانان تاثیر مىگذارد.
1. تحریک و انگیزش: به اقتضاى سهلانگارى و آسانگیرى در رفتارها و گفتارهاى به ظاهر شخصى، شیوههاى تبلیغاتى تحریک و برانگیختن، انسانها را به سوى هدفها و رفتارهاى غیر دینى و ملاهى و محرمات دینى مانند نوشیدن مسکرات، خوردن محرمات و انجام منکرات سوق مىدهند. به علاوه مشاهده این رفتارها نیز در سطح آشکار جامعه، مىتواند برانگیزنده و تحریکآمیز باشد و در نتیجه باعث ایجاد انگیزههاى خاص و انتخاب رفتارهاى ویژه گردد. امروزه تحقیقات بسیارى تایید کردهاند که علاوه بر ترفندهاى تبلیغاتى، مشاهده رفتار نیز مىتواند در انگیزش مؤثر باشد (36) .
2. سرمشق دادن: تمایل انسان ابتدائا به لاقیدى در ارضاء غرایز فروتر بیشتر است «بل یرید الانسان لیفجر امامه» (قیامه / 5) و در صورت نبودن قید و بندهاى اجتماعى براى این امر، عموم افراد به لاقیدى رو مىآورند و در صورت گسترش لاقیدى تعداد الگوها و سرمشقهاى انسانى براى رفتارهاى غیر مجاز به شدت گسترش خواهد یافت و آنگاه، کودکان و نوجوانان از طریق یادگیرى مشاهدهاى و سرمشق گرفتن، رفتارهاى خود را طبق رفتارهاى الگو شکل خواهند داد. پژوهشهایى که تاثیر الگوها و سرمشقها را بر اساس یادگیرى اجتماعى تایید یا اثبات مىکنند بیش از آن است که بتوان در اینجا به تفصیل از آن سخن گفت. در این زمینه مىتوان به کتابهاى روانشناسى تربیتى، یادگیرى و روانشناسى اجتماعى رجوع کرد (37) .
3. ایجاد محدودیت: آنگاه که قوانین اجتماعى جانب تساهل را بگیرند، دینداران جامعه وظیفه دارند از کنار بسیارى از چیزهایى که ناروا مىدانند، سهلگیرانه بگذرند و از عمل به وظایف اجتماعى خود چشمپوشى کنند; وظایفى همچون امر به معروف و نهى از منکر که با ترک آن، اشرار بر جامعه مسلط خواهند شد و دعاى نیکان نیز به آسمان نخواهد رفت. و از این نتیجه طبیعى تسامح و آسانگیرى نسبتبه ترک شرایع دینى همواره باید هراسید. در حالى که در جامعهاى که تسامح به صورت قانون درآمده است، اجراى کامل وظیفه امر به معروف و نهى از منکر، بىتردید با محدودیتهاى جدى روبهرو مىشود. به علاوه راه براى عمل به دیگر وظایف دینى نیز چندان هموار نخواهد بود، به طورى که ممکن است تقید به پوشش اسلامى حجاب مخالف امنیت عمومى تلقى شده و فعالیتسیاسى براى دفاع از سرزمین غصب شده به عنوان تروریسم رسما محکوم شود.
اشارهاى به تدبیرهاى لازم
در پایان باید اشارهاى هر چند کوتاه به تدابیر ممکن کنیم و تفصیل بحث را به فرصتى دیگر واگذاریم. باید ببینیم به فرض تحقق و گسترش تساهل با مفهوم گفته شده، چگونه مىتوان گلیم تربیت دینى و اسلامى را از این آب آلوده بیرون کشید. پاسخ به این سؤال در این مجال، تنها به اشاره میسر است و در یک جمله مىتوان گفت در چنین محیطى بر یک شیوه باید همت گماشت و آن ایمنسازى (واکسینه کردن) کودکان و نوجوانان از ابتدا و حتى پیش از تولد، در برابر آسیبهاى موجود یا احتمالى است. باید شیوههایى براى بیمه کردن و ایمن ساختن اعضاى جامعه در برابر شبههها و تردیدها و همچنین در برابر جاذبهها و نیروهایى که به بیراهه مىکشند، یافت و از همه امکانات موجود براى تحقق این شیوهها استفاده کرد. باید تدابیرى براى نیرومند کردن و استحکام ریشهها اندیشید تا درختان ریشهدار نه تنها خود پابرجا بمانند بلکه توفانهاى سهمگین را نیز رام کنند. دستیافتن به این هدف اگرچه به آرمانى دور مىماند اما غیر ممکن نیست. باید تلاش کرد; زیرا صداى تندبادها به گوش مىرسد.
پىنوشتها
1- Thomas, R. M, "Religious Education", The International Encyclopedia of Education, 1995, 2nd.Ed, Vol. 9, P. 4995.
2- آنتونى آربلاستر، لیبرالیسم غرب، ظهور و سقوط، ترجمه عباس مخبر، تهران، نشر مرکز، 1367، ص 99
3- درباره پلورالیسم، ر. ک. به: مجله کیان، شمارههاى 36 و 40 و درباره سکولاریسم، ر. ک. به: مجله کیان، شماره 26
4 تا 7- آربلاستر، پیشین، صص 81 تا 87
8- رحیم پورازغدى، تسامح آرى یا نه، ص 281
9- میل جان استوارت، رساله درباره آزادى، ترجمه جواد شیخ الاسلامى، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1358، ص 147
10- ر. ک. به: میل، رساله درباره آزادى، فصل سوم صص 146 تا 190 و آربلاستر، لیبرالیسم، ظهور و سقوط، ص 88
11- 12- آربلاستر، پیشین / ص 89
13- میل، جان استوارت، رساله درباره آزادى، ص 59 و 60
14- ر. ک: میل، رساله درباره آزادى، فصل دوم، صص 56 تا 145
15- آربلاستر، پیشین، ص 101
16- 17- میل، پیشین، ص 147 / همان
18- ر. ک: مجله کیان، شماره 45، ویژهنامه دین، مدارا و خشونت.
19- عبدالکریم سروش، «تقلید و تحقیق در سلوک دانشجویى»، کیان، سال اول، شماره 1 (آبان 1370)، ص 14
20- میل، پیشین، ص 60
21- عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت، تهران، مؤسسه فرهنگى صراط، 1376، ص 306 و 307
22- ر. ک. به: ابراهیمیان، حسین، معرفتشناسى از دیدگاه فلاسفه اسلامى و غربى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1372، ص 146
23- 24- 25- ر. ک. به: آربلاستر، لیبرالیسم غرب، ظهور و سقوط، ص 92 / ص 102 / ص 92
26- کارل ریموند پوپر، جامعه باز و دشمنان آن، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران، شرکتسهامى انتشارات خوارزمى، 1365، فصل 10، ص 419
27- عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت، ص 306 و 307
28- 29- ر. ک. به: برزینکا ولفگانگ، نقش تعلیم و تربیت در جهان امروز، ترجمه مهر آفاق بایبوردى، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1371، ص 140
30- 31- 32- آربلاستر، پیشین، ص 93
33- ر. ک. به: مجله کیان، شماره 45، ویژهنامه مدارا و خشونت، مصاحبه با عبدالکریم سروش
34- عبدالکریم سروش، حکمت و معیشت، تهران، مؤسسه فرهنگى صراط، 1373، دفتر نخست، ص 263
35- شهید مطهرى در کتاب آشنایى با علوم اسلامى، بخش کلام چنین آورده است: «... گروه دیگرى به وجود آمدند (یا آنها را سیاستها به وجود آوردند) به نام مرجئه، مرجئه از لحاظ ارزش تاثیر گناه در نقطه مقابل خوارج قرار داشتند. آنها مىگفتند اساس کار این است که انسان از نظر عقیده و ایمان که مربوط به قلب است مسلمان باشد. اگر ایمان که امر قلبى است درستبود مانعى ندارد که عمل انسان فاسد باشد، ایمان کفاره عمل بد است.» مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1374، ج 3، ص 76
36- علىاکبر سیف، روانشناسى پرورشى، تهران، آگاه، 1376، ص 321
37- ر. ک. به: علىاکبر سیف، روانشناسى پرورشى، و افرانکویس. گاىآر، روانشناسى براى آموزش، منیجه شهنى ییلاق، تهران، رشد، 1370، فصل 5.