دین،عرفى شدن و توسعه
آرشیو
چکیده
متن
سخن از «دین» و «توسعه» و رابطه بین این دو از سلسله موضوعات مهم و قابل توجهى است که محافل علمى و مراکز پژوهشى بسیارى را به انحاى مختلف به خود مشغول کرده و اذهان اندیشمندان متعددى را در حوزههاى گوناگون به تفکر در این موضوع واداشته است. اندیشمندان و پژوهشگران در ابعاد اقتصادى، سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و در سطوح خرد و کلان به دلیل حساسیت موضوع، این مساله را مورد دقت و موشکافى قرار دادهاند.
بحث درباره دین اگرچه مدت مدیدى است که جریان دارد - چرا که دین از فرهنگ جوامع انسانى در ادوار گوناگون تلقى شده - اما ریشه بحث از رابطه بین دین و توسعه به زمانى باز مىگردد که پدیده جدیدى به نام «انقلاب صنعتى» به وقوع پیوست. این پدیده که خاستگاه اصلى و اولى آن غرب بود، آن چنان به سرعتبه جلو رفت که در اندک زمانى، جوامع را به دو دسته عمده سنتى و صنعتى تبدیل نمود و زمینهساز مباحث جدید و متناسب با وضع موجود گردید.
کنش و واکنشهایى که از سوى دینداران و متصدیان کلیسا به طور عمده، در مورد این پدیده جدید به وجود آمد، همچنین مطالعاتى که در فرهنگ جامعه و از جمله «دین» صورت گرفته بود، موجب گردید که موضعگیرىهاى مختلفى در این باره اتخاذ شود که برخى در دفاع از وضع موجود و برخى دیگر علیه آن شکل گرفت که خود زمینه مطالعات گوناگونى را در رابطه با بحث از نسبتبین دین و توسعه موجب شد تا به دلیل پیچیدگى و ذو ابعاد بودن مساله، از زوایاى گوناگون مورد بررسى قرار گیرد. از عمده مباحث در این زمینه، مطالعه و بررسى در رابطه با عوامل مؤثر یا مانع، اعم از عوامل مادى و معنوى در زمینه توسعه بوده که از جمله در زمینه عوامل فرهنگى توسعه بحث از نسبت عرفى شدن با توسعه مطرح گردید; مفهومى که ارتباط زیادى با دین - به عنوان عامل یا مانع توسعه - داشت.
«عرفى شدن» به عنوان یک بحث مربوط به حوزه دین و جامعه، از این جا ناشى مىشد که به چه میزان دین در جامعه حضور دارد و چه قدر از جامعه فاصله گرفته و با این توجه، چه مقدار وجود آن توانسته استبه جامعه تعالى ببخشد یا به عکس، مانعى براى توسعه تلقى شود. لذا در عواملى که براى توسعه در برخى دیدگاهها و نظریات مربوط به توسعه در غرب و پس از آن در برخى جوامع غیر غربى مطرح شد، به عنوان یکى از عوامل مهم و کلیدى توسعه کنونى غرب به مسئله «عرفى شدن» توجه خاصى صورت گرفت. از این منظر، «جامعه توسعه یافته» جامعهاى است که عرفى شدن را پذیرفته و جوامعى که توسعه نیافتهاند در صورتى توسعه مىیابند که همچون غرب، تن به فرایند عرفى شدن بدهند.
از سوى دیگر، بعضى چنین مطرح کردند که اگرچه عرفى شدن عامل لازم و کافى در توسعه یافتگى نیست، اما جامعهاى که توسعه یافت، عرفى نیز خواهد شد. در واقع با این دو تلقى نوعى ملازمه قطعى بین توسعه و عرفى شدن را مدعى شدند که توسعه یا نتیجه قطعى عرفى شدن جامعه است و یا لزوما عرفى شدن را به دنبال دارد که در هر صورت، جامعه توسعه یافته، جامعهاى است عرفى شده.
چنین برداشت و نگرشى نسبتبه دین موجب شد که حتى حکومت جوامعى که نوعى خوشبینى نسبتبه دین داشتند و نقش فعالى براى آن معتقد بودند، به این باور برسند که براى رشد و توسعه جامعه، باید به گونهاى جامعه را عرفى کرد و نهادهایى را که احیانا تحت نظارت دین است از نظارت آن خارج و تمام امور زندگى افراد در جامعه را با عقل بشرى پى ریزى کرد. چرا که در قالب جامعه دینى و حضور فعال دین توسعه دست نیافتنى است.
به نظر مىرسد که براى چنین نسبت و ملازمهاى بین توسعه و عرفى شدن به صورت یک رابطه ضرورى، با توجه به تعاریف عرفى شدن و توسعه دلایل و شواهد متعددى وجود دارد که هم نبود ضرورت را اثبات مىکند و هم اختصاص چنین رابطهاى، را به غرب که صرفا از یک دوره خاص تاریخى برداشتشده است. مقاله حاضر در صدد اثبات عدم رابطه ضرورى بین عرفى شدن و توسعه است. که ضمن مرورى اجمالى بر دو مفهوم «عرفى شدن» و «توسعه»، به نسبتبین این دو در دیدگاههاى توسعه و سپس نقد آن پرداخته شده است:
مفهوم «عرفى شدن»
واژه «سکولاریزاسیون» یا «عرفى شدن» براى نخستین بار، در جریان صلح «وست فالیا» (1) در سال 1648، در زبانهاى اروپایى به کار گرفته شد. در این رخداد، حاکمیتبر مناطقى که قبلا تحتسلطه روحانیان مسیحى بود به دستحاکمان غیر وابسته به روحانیت مسیحى سپرده شد. پیش از این، واژه «سکولاریزم» متداول بود و مفهوم آن عمدتا تفکیک میان امور مقدس و ماوراى طبیعى از مقولههاى دنیوى و روز مره بوده که در نهایت، برترى مفاهیم دسته اول را نیز القا مىکرد.
علاوه بر این، از روزگاران کهن، ارباب کلیسا و روحانیان مسیحى به دو دسته تقسیم شده بودند: گروهى که تنها در محدوده نظام دینى انجام وظیفه مىکردند و آنان را «کشیشان دینى» مىنامیدند و گروهى دیگر که دامنه خدمات آنها وسیعتر بود و به امور اجتماعى مردم نیز رسیدگى مىکردند و به آنها عنوان «کشیشان دنیوى» داده بودند. مدتى بعد این اصطلاح براى درخواست معافیت کشیشان از تعهدات و پیمانهایى که با کلیسا داشتند نیز به کار گرفته شد. (2)
در این مفهوم کلیدى، که به نظر رابرت کیپرینى از حدود سى سال پیش در جامعهشناسى نمایان شد و در آن توسعه یافت، به طور کلى، همه تحولاتى را که در آنها به نوعى، قدرت اداره امور اجتماعى و اختیار به کارگیرى منابع طبیعى و انسانى از اولیاى امور دینى سلب شده است و همچنین جریانهایى را که طى آن، شیوههاى تجربى و اهداف دنیوى جایگزین شعایر و نمادهاى فوق طبیعى و آخرتى گردیده «عرفى شدن» نامیدند. (3)
«رابرتسون» عرفى شدن را اینگونه تعریف مىکند: «عرفى شدن فرایندى است که طى آن مذهب تاثیرش در جامعه کاسته مىشود و به عنوان یک نهاد و مؤسسه اجتماعى به حاشیه مىرود.» (4)
پیتر برگر عرفى شدن را به عنوان «جریانى که از طریق آن، بخشهایى از جامعه و فرهنگ از اقتدار نهادهاى دینى خارج مىشوند» تعریف مىکند. بنابراین تعریف، عرفى شدن جامعه در کنار جنبه نهادى، شامل یک جنبه فرهنگى نیز مىشود و داراى خصایصى است; از جمله: رهایى یک عده بازنمایىهاى جمعى از هر مرجع دینى، ساخت و تشکیل دانستههایى که از دین مستقل مىباشند، و همچنین ایجاد استقلال و خودرایى در وجدان و رفتار فردى نسبتبه تجویزات و مقررات دینى. (5)
برایان ویلسون، که خود یکى از برجستهترین نظریهپردازان عرفى شدن در جامعهشناسى است، «عرفى شدن» را عبارت مىداند از: «جریانى که طى آن، نهادها، فعالیتها و اندیشه دینى اهمیت اجتماعى خود را از دست مىدهند.» (6)
از نظر ویلسون، در جامعه سکولار یا عرفى شده، دین بهصورت حاشیهاى و نسبتا ضعیف باقى خواهد ماند. بنابراین، عرفى شدن به معناى زوال اجتنابناپذیر دین نمىباشد و حتى بدین معنا هم نیست که همه انسانها یک وجدان و آگاهى سکولار شده دارند و دیگر هیچ علاقهاى به دین ندارند. (7)
که به نظر مى رسد بنابر این تعریف «عرفى شدن» در سه سطح صورت مىگیرد:
در سطح 1: فکر و اندیشه; در سطح 2: فعالیتهاى دینى; در سطح3: نهادهاى دینى.
بنابراین، در یک جمعبندى مىتوان عرفى شدن را در قالب شاخصهاى زیر به صورت عملیاتى تعریف کرد:
1- جایگزینى تدریجى آگاهى و معرفت دینى با معارف تجربى و عقلانى ابزارانگارانه;
2- گذر از اقتدار دینى بسوى اقتدار مدنى در عرصههاى مختلف;
3- شکلگیرى نهادهاى دنیوى در حوزههایى که قبلا دین متکفل آن بوده است;
4- کنار رفتن ایده داورى دین در امور مختلف;
5- کنار رفتن نقش مشروعیتبخش دین به امور و فعالیتهاى اجتماعى - سیاسى و در مقابل، توجه به این امور از جهت علمى;
6- تفکیک ساختارى که طى آن نهادهاى دینى و اجتماعى از یکدیگر متمایز مىشوند.
مفهوم «توسعه»
تا دهههاى 1950 و 1960، آنچه از مفهوم «توسعه» فهمیده مىشد بیشتر چیزى مساوى با رشد اقتصادى همراه با ارائه برخى عددها و آمارها در نگاه صاحب نظران بود که حکایت از بالا بودن تولید ناخالص ملى و درآمد سرانه داشت. بدینروى، توسعه پدیدهاى صرفا اقتصادى تلقى مىشد و اغلب چنین فرض مىکردند که رشد اقتصادى برابرى اقتصادى بیشترى را به ارمغان مىآورد و این برابرى موجب نابودى فقر خواهد شد. بر این اساس، همانگونه که تودارو یادآور مىشود، اقتصاددانان همه کشورها سر تعظیم بر آستانه رشد فرود آورده، پیشرفت اقتصادى را قبله خود ساخته، در پایان هر سال آمارهاى گوناگونى جمعآورى مىکنند تا رشد نسبى تولید ملى را اندازهگیرى نمایند; (8) رشدى که معناى گسترش نظام اقتصادى در زمینههاى گوناگون بدون تغییر در زیربناى آن است و به طور عمده، ناظر به افزایش کمى و مداوم در تولید یا درآمد ملى سرانه کشور از طریق ارتباط با افزایش در نیروى کار، مصرف، سرمایه و حجم تجارت مىباشد. (9) بر این اساس، همواره این امکان وجود دارد که اقتصاد رشد کند، ولى به دلایل متعددى همچون فقر، بىکارى و نابرابرى اجتماعى; توسعه حاصل نشود. از اینرو با ورود به دهه 1970 و توجه دانشمندان دیگر علوم اجتماعى از جمله جامعهشناسان به مساله توسعه، این مفهوم به تدریج، از حالت کمى به کیفى تغییر شکل داد و موضوع جدى مطالعه جامعهشناسان قرار گرفت و خود زمینه نظرات و آراء مختلف در مورد توسعه در ابعاد گوناگون را فراهم ساخت. (10)
مایکل تودارو توسعه را به جریانى چند بعدى تعریف مىکند که مستلزم تغییرات اساسى در ساخت اجتماعى، طرز تلقى عامه مردم و نهادهاى ملى و نیز تسریع رشد اقتصادى، کاهش نابرابرى و ریشه کن کردن فقر مطلق و یا ارتقاى مستمر یک جامعه به سوى زندگى بهتر و انسانىتر است. (11)
میردال توسعه را عبارت از «حرکتیک سیستم یکدست اجتماعى به سمت جلو مىداند که در آن، نه تنها روش تولید، توزیع محصولات و حجم تولید مد نظر است، بلکه تغییرات در سطح زندگى، نهادهاى اجتماعى، وجهه نظرها و سیاستها نیز مورد توجه است.» (12)
با تامل در این دو تعریف، روشن مىشود که توسعه در اصل، بیانگر این نکته است که مجموع نظام اجتماعى هماهنگ با نیازهاى متنوع اساسى و خواستههاى افراد و گروههاى اجتماعى در داخل نظام، از حالت نامطلوب گذشته خارج شده و به سوى وضع یا حالتى از زندگى، که از نظر مادى و معنوى بهتر است، سوق داده مىشود.
دیوید لوهمان از صاحبنظران مشهور دیدگاه «مدرنیسم»، معتقد است: توسعه جریانى است که علاوه بر بهبود در میزان تولید و در آمد ملى، در خود، تجدید سازمان و سمتگیرى متفاوت کل نظام اقتصادى - اجتماعى، دگرگونى اساسى در ساختهاى نهادى، سیاسى، ایستارها و وجه نظرىهاى عمومى را شامل مىشود و حتى در مواردى، عادات و رسوم و عقاید مردم را نیز در برمى گیرد. (13)
در دیدگاه نیگفیلد، فرایند عمومى، که در این زمینه وجود دارد، این است که توسعه را بر حسب پیشرفتبه سوى اهداف رفاهى نظیر تقلیل فقر، بىکارى و کاهش نابرابرى تعریف کنیم. (14)
به اعتقاد گى روشه، توسعه تحت عنوان «کلیه کنشهایى که به منظور سوق دادن جامعه به سوى تحقق مجموعهاى انتظام یافته از شرایط زندگى جمعى و فردى که در رابطه با بعضى ارزشها مطلوب تشخیص داده شده است» انجام مىگیرد. (15)
عظیمى معتقد است توسعه عبارت است از حرکت جامعه از یک مرحله تاریخى و توفیق آن به ورود همهجانبه به مرحلهاى دیگر از تاریخ که حکایت از مرگ تدریجى نظام کهن و تولد و رشد تدریجى و نظامى تازه از زندگى دارد. (16)
بنابراین، مىتوان موارد ذیل را به عنوان ویژگىهاى مفهوم توسعه به عنوان نوعى تغییر اجتماعى برشمرد:
1- توسعه جریانى پویاست، نه ایستا;
2- رشد مداوم در آن لحاظ شده است;
3- توسعه داراى جوانب اقتصادى، سیاسى، اجتماعى و فرهنگى است;
4- توسعه، هدفدار و محور آن انسان است که در آن نوعى کمال براى او در نظر گرفته شده است;
5- هدف توسعه صرفا دستیابى به مادیات بیشتر نیست، بلکه به بعد معنوى نیز ناظر است.
6- سخن از توسعه - به طور عمده - قضاوتى ارزشى است که با ارزشهاى معینى ارتباط دارد و باتوجه به ارزشهاى هر جامعه، تعریف توسعه نیز متفاوت خواهد شد.
7- توسعهیافتگى مرحلهاى است و مرحله جدید حکایت از وضعیتى مطلوب نسبتبه وضعیت قبلى دارد، به گونهاى که هر زمان تغییر آغاز گردد از شکل نازل آن تا گونه عالى آن را شامل مىشود. بنابراین، براى توسعه نمىتوان حد مشخصى قایل شد;
8- تعاریف توسعه، هم درباره جوامع در حال توسعه صادق است و هم توسعهیافته. بر این اساس، جامعه توسعه یافته به معناى آنکه به آخرین مرحله توسعه رسیده باشد، وجود ندارد. (17)
دو تلقى در ارتباط با نسبت عرفى شدن و توسعه
تامل در نگرشها و تعاریف توسعه در قلمرو فرهنگى، حکایت از این واقعیت دارد که ارتباط عمیقى بین «توسعه» و «عوامل فرهنگى» وجود دارد و به نظر مىرسد تنها وجود یک سلسله عوامل اقتصادى از قبیل سرمایه، نیروى کار و عوامل ساختى، همچون تفکیک نقشها و عوامل روانى همچون انگیزه نوسازى، صرفا نمىتواند جامعهاى توسعه یافته را شکل دهد، مگر آنکه حاصل تجدید نظر در اصل مساله توسعه و عوامل مؤثر بر آن، باشد; زیرا پس از جنگ جهانى دوم، در زمینه توسعه، که بیشتر جنبه اقتصادى آن مطرح بود، بر عوامل خاص اقتصادى توجه افراطى شده بود. اما در دهه هفتاد، تمام این نظرات نقد شد و این نتیجه حاصل گردید که پیدایش توسعه با تکیه بر عوامل فیزیکى به دست نمىآید و اگر توسعه در کشور عملا موفق نبوده به دلیل موانع متعددى است که همه آنها دستکم، جنبه اقتصادى نداشتهاند. البته عوامل اقتصادى مهماند، ولى موفقیت آنها در گرو سایر متغیرات غیر اقتصادى و از جمله متغیرهاى فرهنگى نیز مىباشد. (18)
در دیدگاههاى توسعه، گاهى از عرفى شدن به عنوان عامل فرهنگى توسعه و گاهى به عنوان پدیدهاى فرهنگى که معلول توسعه است، یاد شده که در مورد اول، این عامل گاهى به عنوان یک عامل زیربنایى و گاهى نیز در کنار سایر عوامل به عنوان شرط لازم تحقق توسعه، شمرده شده است. در مورد دوم نیز عرفى شدن به عنوان یک پدیده فرهنگى، نتیجه قهرى توسعه است.
خاستگاه نظرى بحث
از آنجا که بحث در این موضوع از یک جهت، یک بحث جامعهشناسانه است، بنابراین، ریشههاى آن را نیز باید در سنتهاى جامعهشناختى، که معرف آن افرادى همچون مارکس، دوتوکویل، دورکیم، زیمل، ماکس وبر جستوجو کرد.
به ظاهر، اولین دسته از علماى جامعهشناسى نمىتوانستند در تلاش خویش به منظور تشریح جامعه نوین غربى، با پدیده دین در جامعه برخورد نکنند و اساسا مقوله جامعهشناسى دین در حقیقت، از درون بررسىهاى جامعهشناختى، تجددخواهى و نوگرایى متولد گردید و همه بنیانگذاران این رشته و در سطح بالاى آن، دورکیم و وبر محور اصلى تحقیقاتشان عبارت بود از جامعه نوین و تحولات برجستهاى که بواسطه آن در دین به وجود آمده بود. (19)
از دیدگاه امیل دورکیم، بحران جامعه جدید عبارت بود از عدم جاىگزینى سنتهاى اخلاقى که بر پایه دین قرار داشتند و در نظر او، نقش عمده جامعهشناسى این بود که دوباره اخلاقیاتى را به وجود آورد که توانایى پاسخگویى به نیازهاى یک ذهنیت علمى را داشته باشد. در واقع، او به دنبال تاسیس رابطهاى میان اشکال پیوند اجتماعى و تطورات آن از یک سو و غلظت عناصر قدسى، که مهمترین کارکرد آنها را حفظ این پیوندها مىداند، از سوى دیگر مىباشد. بنابراین، از نظر او، عمیقترین افتراقى که در زندگى بشر رخ مىدهد، انفکاک میان امر قدسى و غیر قدسى است که سایر تمایزها عمدتا از این افتراق مشتق مىشوند. (20)
در نظر دورکیم، با کارکردى که دین در ایجاد پیوند و نظام اجتماعى دارد، باید دید که در شرایط تغییر اجتماعى، این عامل چگونه خود را باز تولید کرده و با وضعیت جدید انطباق مىیابد. پیدایش مفهوم حقوق طبیعى تا حد زیادى، در عرفى شدن دین مؤثر بوده و نتیجه این فرایند، پیدایش حس مشترک است که با قدرتگیرى نیروهاى دیگر عرفى کننده همچون گسترش مبادلات و تمرکز قدرت سیاسى، باید عوامل جدیدى به قراردادها مشروعیتببخشد و نظمى قراردادى جاى نظم اخلاقى را بگیرد. بنابراین، اساسا نفس فرایند قراردادى شدن زندگى اجتماعى واکنش در مقابل امر قدسى است و در این حالت، چون قدرت امر قدسى نمىتواند با تشریفات خاص خود، این قراردادها را تضمین کند و به آنها مشروعیتببخشد، قدرتهاى دنیوى لازم مىآیند تا تضمینى در مقابل فسخ قراردادها باشند. (21)
در نظر ماکس وبر، در جوامع ابتدایى، ادراکاتى که ماوراى طبیعى تلقى مىشوند در همه عرصهها حضور داشتند و به نحوى گریزناپذیر، با معرفت تجربى و فنون عقلانى در هم آمیخته بودند. از این رو، در هر گونه تبیین، به واقعییات ماوراى تجربى متمسک مىشدند که این فرایند موجب شد اهداف اجتماعى با افعال نمادین دین خلط شده، ابزارهاى جادویى با روشهاى علمى درآمیزد و پیوسته همراه با تمسک به جهتگیرىهاى تخصصىتر و واقعگراتر، به تدریج پدیدههاى طبیعى از معناى دینى و جادویى آنها تهى گردد. (22)
در واقع، به نظر وبر، مذهب در رویارویى با جامعه نوین و سرمایهدارى جدید، افسونزدایى را پذیرفت و به بسیارى از ضرورتهاى دنیایى و خرد ابزارى تن در داد. وى در یکى از بخشهاى کتاب اخلاق پروتستان مىنویسد: «چنین است که فرایند گسترده افسونزدایى جهان، که در تاریخ ادیان با نبوتهاى مذهب باستانى یهود آغاز شده بود و هماهنگ با اندیشههاى علمى یونان، همه وسایل سحرآمیز وصل به رستگارى و همه خرافات و طامات را به دور مىافکند، به نقطه نهایى خود مىرسد. پیرو اصیل مذهب پورتین در اعتقاد خود تا به آنجا پیش مىرود که هر نوع تردید در کنار گذاشتن مراسم دینى، هنگام تدفین را نیز از خود دور مىکند...»
این خود حاصل عقلانى شدن هر چه بیشتر زندگى اجتماعى و پیروزى آن بر امر قدسى و رشد بىرویه دیوانسالارى است که بنیان تجددگرایى غربى را شکل مىدهد. (24)
غیر از جامعهشناسان مدرسى، در میان متاخران نیز این مساله قابل توجه است و پژوهشهاى نوترى در این زمینه پدید آمده. سىرایت میلز طى تلاشى که براى تلخیص نظرات پارسونز در مورد فرایند عرفى شدن و ربط آن با توسعه به عمل آورده، نظر او را اینگونه بیان مىکند: «زمانى جهان چه در اندیشه، چه در عمل و چه در اشکال نهادى، مشحون از امر قدسى و الهى بود، اما نیروهاى مدرنیزهکننده برخاسته از نهضت اصلاح دینى و نیز اصل نوزایى همه کره خاکى را در نوردیدند که یک نتیجه فرعى آن تضعیف امر قدسى بود. این فرایند، که همچنان ادامه دارد، جز در حوزه امور خصوصى، مجالى براى امر قدسى باقى نخواهد گذاشت.» (25)
از سوى دیگر، سابقه این رابطه و دو طرز تلقى به خصوص «عامل بودن عرفى شدن براى توسعه» به طرح تناقض بین دین و توسعه، از ناحیه طرز تفکر و تلقى اندیشمندان (بهخصوص جامعهشناسان) همراه با میراث الگوهاى پیروان تحول و تکامل به سبک اگوست کنت در قالب طرح قانون مراحل سهگانه و تمایل پدران جامعهشناسى فرانسه به اختراع اشکال جدیدى از دین، که فکر مىکردند با تجدد و نوگرایى مطابقت دارد، باز مىگردد. سن سیمون، کنت و دورکیم، هر کدام به سهم خود، به درجات گوناگون، موافقت داشتند که در آینده، یک دین انسانمدارانه الزاما جانشین ادیان سنتى جوامع مىشود (26) که نفوذ مارکسیسم نیز در تقویت این تمایل، به در نظر داشتن دین به عنوان یک پدیده اجتماعى از کار افتاده و قدیمى شده که با جوامع متمایل به پیشرفت اقتصادى و اجتماعى مخالف بود،چندان بىتاثیر نبوده است. (27)
همچنین ورود جامعهشناسى به جریان بحث تجدد و نوگرایى این پیامد را داشته است که برخى جامعهشناسان خواستهاند در مورد تجدد و نوگرایى به عنوان روندى مخالف با دینگرایى بیندیشند. اگر صنعتى شدن، توسعه شهرها و عقلگرایى در فرو پاشى عوالم دینى سهیم بودند و چنانچه تجدد نمایشگر نوعى رهایى دنیا از قید دین، یا روىگردانى از جاذبه دین به حساب مىآمد، دین مىتوانست در دراز مدت محکوم به فنا و نابودى شود. این تناقض بین دین و توسعه همانقدر از ناحیه گرایش و طرز تلقى بعضى از جامعهشناسان تقویتشد که از ناحیه طرز فکر و تلقى برخى از گروههاى دینى.
در اینجا، مىتوان از میان جامعهشناسان به نظرات برخى از آنها، که صریحا به ناسازگارى ارزشهاى دینى با توسعه تاکید دارند، اشاره کرد:
پیریز بر اساس پژوهش خود درباره ارزشهاى مذهبى در مشرق و تاثیر بازدارنده آن بر توسعه اقتصادى، نتیجه مىگیرد که اصولا نظام ارزشى خود نظمى مذهبى و کنارهگیرى از دنیا را براى وصول به رستگارى توصیه مىکند که نسبتبه توسعه سازمان اجتماعى نوین و فنآورى داراى نگرش خصمانه است. (28)
گریتز، ارزشهاى مذهبى هند را درست مانند کالونیزم، که کار سخت، پس انداز، سرمایهگذارى و اجتناب از اسراف را ترغیب مىکند، بر بىاعتبار شمردن بارورى کشاورزى، تامین تنها نیازهاى روزانه و جلوگیرى از تجمع ثروت تاکید مىورزد. (29) در نظر وبر نیز بعضى ادیان به دلیل ترغیب نگران به جمع ثروت یا توجه بیشتر به مصرف و لذتجویى، به عنوان عامل بازدارنده و ناسازگار با توسعه و رشد تلقى شدهاند. (30)
از سوى دیگر، از جانب طرفداران دین نیز سر سختى و انعطافناپذیرى کلیساى کاتولیک مشاهده مىشود که در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم با اتخاذ گامى مخالف با انتخابهاى بنیادین خویش، مخالفتى اساسى و بسیار تند روانه نسبتبه دنیاى پیشرفته مدرن اتخاذ کرد و بدین روى، سهمى اساسى در اعتبار بخشیدن به این تفکر داشت که دین و تجدد اساسا با یکدیگر متضاد مىباشند، به خصوص که در جوامع غربى که بخش عمدهاى از تجدد و نوگرایى را به نمایش گذاشتند، آداب و اعمال دینى رو به افول نهاد و چارچوب کلیسایى افراد در حال متلاشى شدن بود. بنابراین، از آنجا که نوگرایى و تجددخواهى به عنوان عامل و اضمحلال دینباورى ارزیابى گردید، سخن از تقدسزدایى امکانپذیر بود و مىشد تحولات دینى معاصر را در چارچوب کلى یک الگوى نمونه - یعنى: «عرفى شدن» - تجزیه و تحلیل کرد (31) و در نهایت، آن را از اهم عواملى دانست که تنها دستیافتن به آن توسعه و تجددخواهى را به دنبال مىآورد و هر چه توسعه بیشتر شود عرفى شدن افزایش مىیابد. (32)
عرفى شدن به عنوان عامل توسعه
ردپاى عرفى شدن به عنوان عامل توسعه بیشتر در دیدگاه نوسازى و نظرات کسانى است که نقش زیادى براى ارزشها و نگرشها در توسعه قایلاند.
رابرت اچ. لاور در کتاب خود تحت عنوان دیدگاههایى درباره دگرگونى اجتماعى، ضمن یادآورى برخى ارزشها و نگرشها به عنوان عوامل مهم در توسعه همچون پذیرش ایدئولوژى ناسیونالیستى، تمایل به تحرک اجتماعى، روند شهرى شدن، تعلیم و تربیتبالا و همچنین اشاره به برخى عوامل اقتصادى و غیر اقتصادى مانند انقلاب صنعتى در کشاورزى، افزایش واردات و عوامل ساختى، اجتماعى - روانى به نقل از روستو، نوسازى را مستلزم عرفى شدن مىداند; به این معنا که بروز دگرگونى در مذهب و جاىگزینى خرد به جاى مناسک و امور دینى لازمه و مقدمه توسعه است. در نظر او، انسان نوین خرد خود را به عنوان ابزار اولیه درک و تنظیم زندگى خویش به کار مىبندد و این یک جنبه حیاتى براى نوسازى است. (33) البته در نظر او، برخى از نظامهاى مذهبى در واقع، در جهت مسدود کردن توسعه اقتصادى عمل مىکنند، ولى عملکرد بعضى مذاهب همچون برخى از اشکال اسلام، بودا و هندوییسم در جهت تسهیل توسعه مزبور است. (34)
این رابرتسون نیز با برشماردن عوامل متعددى از جمله، فرهنگ، ارزشهاى نهادى، گروههاى اجتماعى، نابرابرىهاى اجتماعى، خانواده و آموزش، ضمن اینکه مذهب را نیز از جمله عوامل مؤثر بر توسعه و نوسازى تلقى مىکند، معتقد است که فرایند عرفى شدن از عوامل عمده اجتماعى توسعه است که خود به گونهاى موجب مىگردد تا مذهب به عنوان یک نهاد و مؤسسه اجتماعى به حاشیه برود. (35)
دونالد اسمیت که یکى از نظریهپردازان عمده این دیدگاه است، عرفى شدن را مؤثرترین فرایند در زمینه تغییرات اجتماعى منجر به توسعه مىداند و مدعى است که از محورهاى عمده آن جدایى دین از سیاست است. او به جدایى دین و سیاست و جاىگزینى نهاد سیاسى به جاى مذهب و تعلیم و تربیت، قانون و فعالیتهاى اقتصادى به عنوان وجوهى از عرفى شدن اشاره دارد. وى در بخش تفکیک نهاد دین و سیاست موارد ذیل را مورد ملاحظه قرار مىدهد:
1- اداره نظام سیاسى توسط غیر مذهبىها;
2- اشاعه ارزشهاى سیاسى غیر مذهبى;
3- کاهش نفوذ رهبران مذهبى که در مجموع، زمینهساز توسعه مىباشند. (36)
از سوى دیگر، جینوجرمانى نیز بر آن است که عرفى شدن دستکم فرایندى است که براى نیل به توسعه ضرورت دارد، اگرچه خود این عرفى شدن مستلزم یک سلسله مقدمات از جمله، تغییر در ساخت نهادهاى حاکم بر روابط اجتماعى و گسترش تخصصى در کارکرد نهادهاى گوناگون است. (37) که در این دیدگاه، مسلما توسعه چیزى غیر از مجموع تغییرات در ساختار نهادهاى حاکم و تخصصى شدن کارکردهاست.
گابریل آلموند نیز در بحثخود از توسعه سیاسى از جهات گوناگون، از نظر ساختارى بر تنوع ساختارى و فرهنگ عرفى به عنوان عامل توسعه یاد مىکند. (38)
در مقایسه دو کشور تایلند و ژاپن، درواجین و یاسوبا با توجه به نقش عرفى شدن در توسعه کشور ژاپن، به وجود آموزشهاى سکولار در ژاپن در مقابل وجود آموزشهاى مذهبى در تایلند به عنوان عامل مهم توسعه ژاپن و توسعه نیافتگى تایلند در قرن نوزدهم اشاره دارند. بلاک و دیگران نیز در مقایسه توسعه ژاپن با روسیه به سکولار شدن تعلیم و تربیت در این کشور به عنوان یکى از عوامل مهم توسعه اشاره دارد. وارد و روستو نیز در مقایسه ژاپن و ترکیه به وجود آموزشهاى سکولار در میان نخبگان ژاپن و فقدان آن در ترکیه تاکید مىکند.
بر اساس این دسته از نظرات، عامل عرفى شدن در شکلگیرى توسعه محورى است و در نتیجه، اگر جامعهاى بخواهد توسعه یابد لازم است عرفى شود یا دستکم سختگیرى فعالیتها در تمام زمینهها، اعم از اقتصاد، سیاست و فرهنگ، به این سو باشد تا بتوان همانند غرب توسعه یابد.
عرفى شدن به عنوان تابع و ملازم توسعه
دیدگاه دوم درباره نسبت عرفى شدن و توسعه، دیدگاهى است که براساس آن، عرفى شدن از پیامدهاى توسعه استیعنى نه تنها براى توسعه یافتن نیازى به عرفى شدن نیست، بلکه توسعه عرفىشدن را به دنبال دارد و به ناچار، جوامع با توسعه یافتن خود به خود به سوى عرفىشدن مىروند.
نزد بسیارى از جامعهشناسان توسعه و جامعهشناسان دین، عرفى شدن از پیامدهاى قطعى توسعه غربى، صنعتى شدن و دیوانسالار شدن جامعه تلقى شده و مبین رابطهاى است که هر قدر تجدد و نوگرایى پیشرفت کند به همان نسبت، دین عقب نشینى مىنماید. (39) در این زمینه بسیارى از آنها که توسعه را، چه تحت عنوان رشد عقلانیت و یا سرمایهدارى و یا به عنوان «تغییرات ساختى و تمایز نهادى» تعریف مىکنند و چه آنها که توسعه را به «مجموع تغییرات در جامعه در سطوح مختلف» معنا مىکنند، عرفى شدن را از پیامدهاى توسعه مىدانند. در اینجا، برخى از این نظرات بررسى مىشود.
الف - سرمایه دارى و عرفى شدن
مارکس و انگلس چنین استدلال مىکردند که به دلیل افول فئودالیسم و پیدایش سرمایهدارى با وجود جنبش اصلاح مذهبى، دیدگاههاى مذهبى درباره جهان و مشروعیتهاى نظم اجتماعى، ضربه سهمگینى خوردند و سرمایهدارى با آن که دیدگاهى مذهبى براى خود نگه داشت، بنیادهاى مادىاندیشى را فراهم ساخت و تنها شورشهاى بزرگ و نهایى انقلاب سرمایهدارى مثل انقلاب فرانسه، بود که موفق شد دیدگاه مذهبى را یکسره براندازد.
ژان بشلر، که خود از منتقدان سرمایهدارى است، در کتاب خاستگاههاى سرمایهدارى، یادآور مىشود که تمدن غرب طى تحول خاص خود، گرایش به پس زدن گروه کشیشان داشته است.
برگر نیز با ارائه تحلیلى مارکسیستى در بحث عرفى شدن، به این نتیجه مىرسد که پویا ساختن یک جامعه سرمایهدارى یا دیوانسالار و صنعتى پیشرفته همراه با اقتضاى کارایى بهرهورى، پیشبینىپذیرى، محاسبهپذیرى عقلانى و مهار محیط، به نوعى فرهنگ عمومى عرفى را ارتقا بخشید و دین با از دست دادن بنیاد عمومى و نهادینه خود دیگر نتوانست مایه وحدت فرهنگى باشد. (40)
ب - عقلانیت و عرفى شدن
به نظر مىرسد همانگونه که وبر گفته، نظر مسلط این است که رشد عقلانیت در غرب کلید فهم فراگرد عرفى شدن است که منطق ساده و صورى این خردباورى در راستاى کنشهاى انسانى، به سوى قاعدههاى محاسبه شدنى، کمى و ابزارى است. که بر اساس آن، قلمروهاى خاصى از حیات اجتماعى بر حسب ملاکها و معیارهاى عقلانیت کارکردى و ابزارى سازمان مىیابد.
ویلسون از کسانى است که مدعى تاثیر عوامل بیرونى متعددى بر فرایند عرفى شدن است و در این بین، «رشد عقلانیت» نقش اساسى را ایفا مىکند; به این معنا که عرفى شدن اساسا حاصل جریان عقلانى شدن تشکیلات پیشرفته مىباشد که از ویژگىهاى آن خودمحورى فزاینده نهادها، مؤسسهها و فاصله گرفتن آداب و اعمال اجتماعى از دین است. این نقش را باید از دو جنبه مورد ملاحظه قرار داد: از یک سو، عقلانى شدن دیوانسالارى که در سطح کل جامعه گسترده است و سازمانهاى دینى را نیز مانند سایر سازمانها در بر مىگیرد، و از سوى دیگر، روند عقلانى دین، که خود ملاحظات انتقادى را به دنبال دارد که تمام اعمال و آداب دینى را زیر سؤال مىبرد و در نهایت، زمینهساز عرفى شدن دین مىشود.
ج - تفکیک کارکردها، تمایز نهادى، تعددیابى ساختى و عرفى شدن
تخصصى شدن روز افزون، تمایز نهادى و تعدد ساختها را، خواه از ویژگىهاى بارز توسعهیافتگى تلقى کنیم و خواه اساس توسعه بدانیم، در بسیارى از بررسىها، به عنوان عامل مهم عرفى شدن مطرح گردیده است; زیرا تخصصى شدن روزافزون و ناگزیر نقشها، تمایز نهادى و تعدد در ساختها به نحوى قطعى، نفوذ دین را به عنوان یک نهاد، بر سایر نهادهاى اجتماعى تقلیل مىدهد.
ریشههاى این دیدگاه را مىتوان در نظرات افرادى همچون پارسونز، لوهمان، برگر و لوکمان بازیافت که عرفى شدن جامعه را پیامد استقلال نسبى این زیر مجموعه از هنجارها، ارزشها و داورىهاى دینى مىدانند. (41)
به نظر ژان پل ویلم، از طریق تفکیک و تمایز کارکردى برخى از فعالیتهاى اجتماعى مانند فعالیتهاى آموزشى، بهداشتى، تفریحى و یا امور اجتماعى، حتى هنگامى که نهادهاى دین به چنین فعالیتهایى اشتغال دارند، از نهادهاى دینى به نهادهاى دنیوى و یا به حکومت انتقال پیدا مىکنند. از سوى دیگر، فرآیند تعددیابى ساختى نیز به این فرایند کمک کرده، تحقق آن را قطعىتر مىکند. (42) این تعدد ساختها از سه منشا سرچشمه مىگیرد:
1- افزایش جمعیت که ناشى از بهبود روشهاى تغذیه، بهداشت و درمان عمومى است;
2- پیچیدهتر شدن امور که امکان اداره جامعه را توسط یک گروه یا نهاد غیر ممکن مىسازد;
3- از ویژگىهاى این تمایز یابىها و تعدد ساختارها، مىتوان به فردگرایى و خصوصى شدن جنبههاى متعددى از زندگى اشاره کرد (43) که به قول پل ویلم مىتواند حتى در منسجمترین نظامهاى دینى مثل مذهب کاتولیک، که بر هماهنگى و سازگارى تاکید مىکند، مشاهده گردد.
بنابراین، بر اساس یک آمار در سال 1994 میلادى، 71 درصد از فرانسویان بالاتر از 18 سال بر این عقیده بودند که امروزه هرکس باید مستقل از کلیساها، دین خویش را تبیین کند. (44)
د - علم و عرفىشدن
در دیدگاهى که عقلانیتبه عنوان عاملى اساسى براى عرفى شدن مطرح است، علوم عقلانى جدید نقشى اساسى در شکلگیرى این عقلانیت دارند. علوم جدید پدیدههاى طبیعى را بدون ارجاع به مقولات غیر طبیعى اندیشه توضیح مىدهند و مشخصه کلیدى آن، باور به این نکته است که همه پدیدهها را مىتوان به نحو معقول (بدون نیاز به دین)، توضیح داد. (45)
ویلسون از جمله کسانى است که براى علم بهطور مستقل در شکلگیرى فرایند عرفى شدن اهمیت اساسى قایل است. (46) استدلال او در این باره آن است که رشد علمى، اعتبار تفسیرهاى مذهبى درباره جهان را تضعیف مىکند. او به ویژه براى کاربرد روش یا رهیافت علمى در مورد جامعه، اهمیتخاصى قایل است.
کن برون نیز با برشمردن برخى عوامل مؤثر در عرفى شدن، از جمله رشد دولت رفاهى و توسعه وسایل ارتباط جمعى، رشد و توسعه علم را از عوامل مهم تلقى مىکند و معتقد است که پاسخ بسیارى از سؤالاتى را که دین عهدهدار آن بوده امروزه علم برآورده مىکند و این امر خواه ناخواه کنارهگیرى دین را به دنبال خواهد داشت. (47)
استیفن مور ضمن آنکه معتقد استبا تغییر در روشهاى برداشت و توضیح جهان هستى، ارزشهاى اجتماعى نیز تغییر مىکند، یادآور مى شود که امروزه مردم، جهان را بر اساس علم و داورىهاى علمى تبیین مىکنند و در حالى که در گذشته، براى سلامتى خود عمدتا به دعا و نیایش به درگاه خدا تکیه مىکردند، امروزه مسلما به سوى پزشک مىروند. (48) به تعبیر ویلسون نیز مردم براى دادخواهى و درخواستشرایط بهتر، دیگر نه به کلیسا و زندگى اخروى، بلکه به نهادهاى سیاسى متوسل مىشوند و از دولت انتظار مىرود که به این نیازها پاسخ گوید; زیرا کلیسا نقش آموزشى و به دنبال آن، توانایى تقویتخود و پیامش را از دست داده و اکنون که مجالس قانونگذار و سیاستمدران بیش از پیش به معیارهاى اخلاقى مىپردازند، از اهمیت نقش کلیسا در تعریف این معیارها کاسته شده و مهمترین نقشى که براى آن مانده، انجام مناسک گذراست (49) که این نیز روز بروز کم اهمیتتر مىشود. (50)
بدینروى، بنابر تلقى دوم اینگونه مىتوان نتیجه گرفت که توسعه به عنوان یک فرایند پیچیده با جنبههاى متفاوت، از خاستگاههاى اصلى و زیربنایى عرفى شدن است. در نتیجه، باید نوعى از توسعه شکل گرفته باشد تا جامعه عرفى شود.
نقد و نظر
اگر چه دیدگاهها و برخى تبینهاى مربوط به عرفى شدن بیانگر آن است که این فرایند به شکلى با درجهاى از توسعه آشکارا رابطه دارد، (51) اما به نظر مى رسد این رابطه به هیچ وجه، یک رابطه ضرورى و منطقى نیست; چرا که خاستگاه این نظریهپردازىها به طور عمده، تجربه توسعه غرب است و بنابراین، به لحاظ منطقى، این سؤال مطرح است که آیا مىتوان به استناد یک تجربه، که در حیطه واقعیت انسانى و تاریخى خاصى است، قاعده تعمیم یافته رابطه ضرورى عرفى شدن و توسعه را اخذ کرد؟ آنچه مشخص است، چه از لحاظ نظرى و چه از لحاظ شواهد تاریخى، یکى از مؤلفههاى اصلى این فرآیند را حیات غربى تشکیل مىدهد و حتى به ادعاى بسیارى از اندیشمندان غربى، نظریه عرفى شدن یک دیدگاه و نظریه بحران زده است که هنوز یک تفسیر جامع و همگانى از آن ارائه نگردیده، به خصوص که مبتنى بر یک سلسله قضاوتهاى عجولانه است. (52) به همین دلیل، نویسندگان مجموعه مقالاتى که اخیرا درباره «عرفى شدن و غرب» منتشر شده، درباره احتمال وقوع فرایند مشابه عرفى شدن در جهان غیر غربى نیز عمدتا تردید کردهاند. (53)
لذا به نظر مىرسد دو دسته عامل درون دینى و بیرون دینى در عرفى شدن همسو با توسعه نوع غربى مؤثر بودهاند که در غیر غرب وجود ندارد و یا دستکم، این نوع پیامد را به دنبال نداشته و این خود دلیل بر اختصاص عرفى شدن و رابطه آن با توسعه نوع غربى است که به برخى از این عوامل اشاره مىشود.
1- ریشههاى عرفى شدن در مسیحیت
آنچه به طور عمده، تحت عنوان «دین در غرب» مطرح است مسیحیت است که مستند آن عهدین (54) مىباشد. عهدین در مجموع، حاوى روایت رفتار، گفتار و نقل حوادث روزگار حضرت موسى و عیسى - علیهماالسلام - یا پیشینیان است که به دلایل زیادى، از جمله تحریف، نمىتوان آن را از جمله متون وحیانى دانست. همین فقدان متن وحیانى دست نخورده و بدون انحراف، خود سبب پیدایش باورداشتهاى نادرست و رواج عقاید خرافى مانند «عقیده به تثلیث و اقانیم ثلاثه» شد و در نتیجه، غیر عقلانى جلوهگر شدن عقاید دینى و احیانا القاى تقابل «عقل و دین» و ضدیت «علم و دین» را به دنبال آورد که ظهور نظریههاى مبتنى بر ضرورى نبودن تبیین عقلانى باورداشتهاى دینى ثمره چنین رویکردى است. (55)
از سوى دیگر، علىرغم داعیه حکومت دینى از سوى کلیسا، در متون مسیحى موجود، نظام حکومتى، حقوقى و اقتصادى وجود ندارد که این وضعیتخودبهخود، طرح عرفى شدن را موجه ساخته است; زیرا دینى که فاقد نظامات اجتماعى برگرفته از وحى باشد باید تدبیر اجتماع به وسیله وحى را واگذارد; چه آنکه در این صورت، اگر دینداران نیز تامین حکومت کنند، باید به حکم عقل و یا برنامه علمى، جامعه را نسق دهند.
روند عرفى شدن به دلیل نصوص موجود از مسیحیت و گرایشهاى حاصل شده از آن را حتى بسیارى از اندیشمندان غربى مورد توجه قرار دادهاند و اساس عرفى شدن را در مسیحیت. به خصوص پروتستانتیزم، مىدانند. پارسونز، که از مدافعان نقش دین در جامعه است، مدعى توسعهیافتگى کلیساى مسیحى به دلیل نیازهاى درونى خود و در نتیجه، پدید آوردن مجموعهاى از هنجارهاى بسیار عقلانى و طبقه بندى شده است که زیربناى ساخت قانونى جامعه غربى را نیز تشکیل داده. علاوه بر این، چون مسیحیت ادعایى از نظر قوانین دنیوى نداشته (یعنى: فاقد نظام حکومتى است)، مبناى دنیوى ساختن جوامع و ایجاد اتحاد از طریق ارزشهاى مشترک را فراهم نموده است. (56)
نقش پروتستانتیزم مسیحى در شکلگیرى روند عرفى شدن غرب از عوامل مهمى است که وبر و به دنبال او، پیتر برگر نیز در تحلیلهاى خود به آن توجه ویژه کردهاند. وبر فرایند عقلانى شدن دینى و مستقل را، که از یهودیتباستان، جهانى مقدس را جدا از حیات روزمره شکل مىداد، تصویر مىکند و معتقد است پروتستان از یک جهان انسانى بدون نیروهاى ماوراى طبیعى با نتایج و لوازم منطقى آن به علم نوین بسط مىیابد که نتیجه این پویایى مذهبى، فرهنگ نوین عرفى است; یعنى: کیهانى از اهداف و وقایع انسانى تحتسلطه دینامیک و مکانیک. (57)
در واقع، به نظر وبر آنچه زمینه این روند را در غرب فراهم کرده گرایشهاى مشوق عقلانیت در مسیحیتبود که به پروتستانتیزم و به ویژه کالوینیزم انجامیده است; یعنى: همان مذهبى که به اعتقاد وبر، دست کم، از لحاظ عقلانیت صورى، عقلانىترین صورت مذهبى در تاریخ بشرى به شمار مىرود.
به نظر برگر نیز همین عقلگرایى پروتستانتیزم در پشت دنیاگرایى جاى مىگیرد و پروتستانتیزم را به عنوان پیش درآمد عرفى شدن معرفى مىکند و در مقایسه با کاتولیسیزیم، قلمرو امور مقدس را در عرصه واقعیتبسیار محدود مىسازد. پروتستانتیزم رابطه میان خداوند و انسان را چنان کاهش داد که قطع این پیوند نازک، نیاز به تلاش چندانى ندارد و به هر روى، این جنبش اصلاحگرایانه به گونه تناقضآمیزى، بذرهاى انقراض دین را پاشید. (58)
برگر در تحلیل خود، بر مجموعه عوامل مؤثر بر رشد عقلانیت و در نهایت عرفى شدن غرب که به سنت مسیحى تعلق دارند، تاکید کرده و به این مساله پرداخته است که سنت مذهبى غرب تا چه حد توانسته بذر عرفى شدن را در قلمرو خود بپراکند; زیرا مسیحیت پروتستانتیزم با بیرون راندن خدا از جهان، راه را براى عقلانى کردن کامل فرهنگ باز کرد و پویا ساختن یک جامعه سرمایهدارى یا دیوانسالارانه و صنعتى پیشرفته همراه با اقتضاى بالاى کارایى و بهرهورى، پیشبینىپذیرى و محاسبهپذیرى عقلانى، مهار محیط و فرهنگ عمومى عرفى را ارتقا بخشید.
2- کلیسا و عرفى شدن غرب
عامل تعیین کننده دیگر در زمینه عرفى شدن غرب به عنوان عامل تشدید کننده توسعه غربى، نوع سازمان مذهبى است که تحت عنوان کلیسا، مسیحیت آن را ساخته و پرداخته کرده است.
طى ده قرن سلطه آباى کلیسا در مغرب زمین، همه مذاهب رقیب گرایشهاى مسیحى ناساز با مشرب پاپ، تحدید و تهدید شدند. هر اندیشمندى از محاکم تفتیش عقاید در تشویش به سر مىبرد و به تدریج، این رفتار سبب القاى تقابل دین و آزادىهاى مشروع انسانى گردید و انسان غربى رستن خود را در گرو رستن از دین و اضمحلال قدرت و سلطه دینى سراغ گرفت. از سوى دیگر، طرح عرفى شدن در غرب درستبه معناى خلع سلاح پاپ توسط فردگرایى در غرب بود، چنانکه پذیرش این مرام از سوى مسیحیت و اتخاذ موضع ملایمت طى قرون اخیر نیز به معناى عقبنشینى سیحیتبه مواضع قابل دفاع و منطبق با شرایط جدید براى حفظ حداقل موجودیت دین - یعنى: دیندارى انفرادى و سازگار با جامعه عرفى - تلقى گردید; (59) همان مطلبى که از دهه 1960 به بعد، بسیارى از جامعهشناسان آن را مطرح و تحت عنوان «خصوصى شدن فزاینده دین در جامعه غربى معاصر» از آن یاد مىکنند.
آنگونه که همیلتون یادآور مى شود، به نظر برگر، سازمان کلیسا سرانجام در جهت دنیاگرایى افتاد; زیرا این نوع سازمان متضمن نوعى تخصص نهادى بالقوه و ذاتى در دین بود که دلالتهاى این نوع تخصص آن بود که قلمروهاى دیگر زندگى را مىتوان بیش از پیش به یک عرصه جداگانه و نامقدس واگذار کرد و در نتیجه، آنها را از حوزه صلاحیت امور مقدس بر کنار نگه داشت و این به آن معناست که قلمروهاى غیر مذهبى دیگر را به آسانى، مىتوان در معرض فرایند عقلانیت و کاربرد افکار و دانش نو و علم قرار داد. (60) بدینسان، کلیسا در هدایت زندگى و تفسیر جهان، نقش کم اهمیتترى را پیدا کرد و تاثیر مجاب کنندهاش بیش از پیش کم شد.
فرانک لخنر، که خود فرایند عقلانى شدن را معادل عرفى شدن غرب تلقى مىکند، در بیان عوامل تسریعبخش عرفى شدن در غرب، سخن از کم شدن نقش کلیسا و تاثیر آن در عرفى شدن دارد که این تاثیر را در چهار مرحله توضیح مىدهد:
1- با گسترش بازار و مبادله، نهاد کلیسا، که منابع اقتصادى ثابت ثروت را تحتسلطه دارد، در رقابتبا ثروتاندوزى نوخاسته، که به منابع اقتصادى به چشم سرمایه مىنگرد، عقب مىافتد.
2- در مفهوم «اقتدار» تحولى رخ مىدهد; به این معنا که اقتدار، که تا کنون توسط واژگان مذهبى غرب مشروعیت مىیافت و عمده ستیزهاى مذهبى با انگیزه مذهبى واقع مىشد، منبع مشروعیتخود را تغییر مىدهد و این دولت دیوانسالار شده است که از این پس با اقتدار عقلانى و قانونى عمل مىکند و وادى مدنى با کلیسایى از هم جدا مىشوند.
3- عضویت کامل در اجتماع، که تا کنون وابسته به حکومت دینى فرد بوده است و تمایز جامعه به واسطه تمایز مذهب مشخص مىشده، از این پس با پیدایش مفهوم «شهروندى» معناى کاملا نوین به خود مىگیرد.
4- نهادها و نخبگان مذهبى، که حاملان و حافظان معیارها و ارزشهایى هستند که به همه وجوه زندگى اجتماعى معنا مىبخشند، با تزلزل موقعیت اجتماعى خود، نقش کارامد خویش را از دست مىدهند، علم، هنر، اخلاق و اقتصاد از مذهب مستقل مىشوند و به دنبال معیارهاى دیگرى براى توجیه خود برمىآیند. (61)
3- تعارض علم و دین در غرب
ریشههاى این تعارض را باید در نوع برخورد کلیسا با علم، شکلگیرى دیدگاههاى خاص جامعهشناسى در خصوص اثبات گرایى و تاکید بر علم تجربى و در نهایت، برداشتخاص از عقل تحت عنوان «عقلانیت ابزارى» دانست.
همانگونه که اشاره شد، در غرب، حاکمیتشدید کلیسا در قرون وسطا بر مردم مانع از ایجاد روحیه علمى در مغرب زمین بود. قرون وسطا را دوران جاهلیت و خواب رفتگى عقول مردم اروپا مىدانند. در این دوران، که قریب ده قرن به طول انجامید، هیچکس حق نداشت جملهاى برخلاف نظر کلیسا بر زبان براند یا در اجراى فرمان آن تعلل ورزد. (62) اما حس کنجکاوى و قانون تکامل اقتضا مىکرد که افکار خفته بیدار گردد و اسرار عالم یکى پس از دیگرى کشف شود. بنابراین، در گوشه و کنار، مردان متفکرى پیدا شدند و بر خلاف نظر و تعلیمات کلیسا، به کشف اسرار عالم پرداختند که خود به گونهاى موجب پدید آمدن محکمهاى به نام «تفتیش عقاید» گردید. (63)
در هر حال، مبارزه میان سران کلیسا و دانشمندان به اوج خود رسید و با همه فشارى که کلیسا براى جلوگیرى از پیشرفت علم به عمل آورد، روز به روز علوم طبیعى پیشرفت و توسعه پیدا کرد و بالاخره کلیسا، که معرف دین مسیحیت در زمان خود بود، عقبنشینى کرد و پس از آنکه غرب با حاکمیت کلیسا به منازعه پرداخت و طبقه روشنفکران و علمگرایان جدید صحنه تفکر را در دست گرفتند این طرز فکر که دین باید خارج از صحنه فعالیتهاى اجتماعى قرار گیرد و در مسائل سیاسى و دولتى نیز دخالت نکند، گسترش یافت (64) و موجب گردید تا این فکر براى عموم پیدا شود که سازش میان دین و علم ممکن نیست; زیرا دین مخالف دانش و رشد علمى است، به گونهاى که در این باره، بین دین واقعى و دین تحریف شده و بین ادیان دیگر با مسیحیت هیچ تفاوتى قایل نشدند و همه را معارض و مخالف با دانش معرفى کردند. این خود زمینهاى براى شکلگیرى برخى اندیشههاى روشنفکرانه در زمینه علم و دین گردید که در دیدگاه اثباتگرایى افرادى همچون اگوست کنت و امیل دورکیم تجلى کرد و در نهایت، مکتب فکرى «سکولاریزم» را پایه گذاشت.
بنابراین، به گفته سیدمان، روشنفکران قرن هجدهم با اتخاذ چشمانداز تکاملى، دین را یک مرحله انتقالى در توسعه و رشد انسان قلمداد کردند. از نظر آنها دین به ناگزیر، جاى خود را به یک فرهنگ عرفى مىدهد. اینان به خصوص، از این بحث مىکردند که سنتیهودى - مسیحى نتوانست نقش خود را در فراهم آوردن یک فرهنگ عمومى یکپارچه ایفا کند و لذا در این حال، علم به کارکرد دین در تعریف و تبیین جهان، پایان داد. (65)
ویلسون نیز معتقد است که جاى شک نیست که گسترش علم به تضعیف دین و در نهایت، عرفى شدن غرب کمک کرده است. زمانى که علم حیثیت پیدا کرد و مبناى بسیارى از جنبههاى زندگى بشر را تشکیل داد، دیدگاههاى مذهبى درباره جهان را خواه ناخواه در معرض تردید قرار داد، اما این به آن دلیل نبود که میان دیدگاه علمى و مذهبى تعارضى ذاتى وجود دارد، اگرچه که علم و دین در سنت غربى عموما این تعارض را پیدا کرده است; چرا که آموزههاى مذهبى در این سنت کوشیده تا مسائل تجربى را نه بر مبناى شواهد تجربى، بلکه بر پایه کتاب مقدس توضیح دهد و دین در این تلاشها، خواه ناخواه باید شکست مىخورده که شکست تفسیرهاى مذهبى درباره موقعیت زمین، تکامل و مانند آن نمونههاى بارز آن است. (66)
4- عقلانیتیکسویه
«عقلانیت» را بنیان توسعه غربى مىدانند. اما عقلانیت در دو بعد مطرح است: یکى در بعد ابزارى و دیگرى در بعد ارزشى. از اولى به «عقلانیت ابزارى» (67) و از دومى به «عقلانیت ارزشى» (68) تعبیر مىشود و میوههاى توسعه در غرب از ریشههایى تغذیه مىکند که از آن به «عقلانیت ابزارى نوین غرب زمینیان» یاد مىشود. (69)
عقلانیت ابزارى، آنگونه که وبر بیان مىکند، نتیجه تخصصگرایى علمى و افتراق فنى و مخصوص تمدن غربى است و عبارت است از «سازمان دادن زندگى به وسیله تقسیم و همسازى فعالیتهاى گوناگون بر پایه شناخت دقیق محاسبات میان انسانها با ابزارها و محیط آنها به منظور تحصیل کارایى و بازده بیشتر.» (70) در واقع، به منظور مشخص ساختن فرایند حاکمیت فرد و توجه به محاسبه در جریان حرکت کلى جامعه صنعتى، مىتوان به درستى سخن از پدیده عقلانى شدن جامعه غربى به میان آورد و آن را به عنوان اندیشهاى حسابگرانه و فایدهطلب تلقى کرد. (71) بر این اساس است که منطق حاکم بر رفتار واحدهاى تولیدى در غرب و در نظام سرمایهدارى، سودبخشى، کارایى، جنبه عملى داشتن و مفید بودن است. این واحدها با تکیه بر عقلابزارى تنها هدف کاربردى بودن و مفید واقع شدن را دنبال مىکنند. هر چه در ارزیابى این نوع عقل حسابى داشته باشد، داراى منزلت و ارزش است و توسط انسان انتخاب مىشود. (72)
از نظر وبر، که صاحبنظر عمده در عقلانیت ابزارى غرب است، دو کنش عقلانى معطوف به ارزش و هدف (که از جانب او در محدوده چهار کنش مطرح مىباشد) در شمار کنشهاى عقلانى مىباشد. همین عقلانیت ابزارى از سوى او، در چهارچوب کنشها ممیز دو جامعه سنتى و جدید است که بر اساس آن، هدف، وسایل و نتایج، تماما به طریق عقلانى محاسبه مىشود. این کار متضمن در نظر گرفتن عقلانى وسایل جانشین براى رسیدن به هدف، توجه به روابط و هدف یا سایر نتایج قابل انتظارى است که امکان دسترسى به آنها از طریق به کار گرفتن هر نوع وسایل مفروض وجود دارد، در حالى که عقلانیت غیر ابزارى یا ارزشى، که اخیرا نیز توسط بعضى اندیشمندان به آن توجه شده، (73) عقلانیتى است که خیر و مصلحت آدمى، جامعه و ارزشهاى اخلاقى، خط مشىهاى عمومى، توجه به اهداف، غایات و کمال انسانى را، که دین عهدهدار آن است، مد نظر دارد. بنابراین، اگر جامعهاى تنها به جنبه عقلانیت ابزارى. که به قول هانیس کلوتکه محتواى عرفى شدن (74) و به قول وبر، کلید فهم عرفى شدن است، توجه کند جنبه دیگر عقلانیتبه فراموشى سپرده خواهد شد و قطعا زمینهساز رشد نگرش عرفى و خروج دین از صحنه اجتماع خواهد بود. (75)
5- مادىگرى و غرب
یکى از ویژگىهاى جامعه غربى، که از قرنهاى هجدهم و نوزدهم به صورت یک مکتب درآمده، نگرش مادىگرایانه یا ماتریالیسم است که علىرغم عدم تازگى آن، در شکل کلى، (76) در جامعه غربى توانست در قالب یک مکتب، زمینهاى مساعد و بسترى آرام براى عرفى شدن جامعه غربى با فراهم کردن جامعه مساعد با توسعه ویژه نوع غربى آماده سازد.
مادىگرایى غرب عمدتا به این معناست که موجودى ماوراى ماده وجود ندارد و چیزى بیرون از چهار دیوارى تغییر و تبدل و احساس و لمس نیست. بنابراین، آنچه مهم مىباشد وجود نظام موجود در انحصار است. چنین نگرشى، که توانسته مدتهاى زیادى - حداکثر دو قرن - تسلط خود را بر جامعه غربى به اثبات برساند، به طور قطع، ناشى از برخى دیدگاهها و کنش و واکنشهایى است که چنین وضعیتى را بر جامعه غرب از جمله عرفى شدن آن را دامن مىزند.
در اینجا، علاوبه بر نقش کلیسا که قبلا مطرح شد برخى از عوامل شکلگیرى این مکتب در غرب راکه شهید مطهرىرحمه الله در کتاب خود مطرح کردهاند، مورد مرور اجمالى قرار مىدهیم:
الف. نارسایى مفاهیم فلسفى در غرب: بحث اثبات خدا و اعتقاد به ماوراى طبیعتیکى از مباحث عمده در فلسفه است و فلسفه غرب به عنوان یک نحله نسبتا جا افتاده، با سابقهاى طولانى از اثبات چنین مسالهاى عاجز مانده که علت آن را باید در نارسایى مفاهیم فلسفى آنان جستوجو کرد. اصولا حوزه بحث غرب عمدتا در زمینه بحث از اصل علیت، توحید و تکامل، ازلیت ماده، آزادى، مفهوم آفرینش و بالاخره برهان نظم است. (77)
ب. نارسایى مفاهیم اجتماعى، سیاسى: در این مورد، مساله حقوق طبیعى و به خصوص حق حاکمیت ملى در جامعه غربى مطرح است که در زمان طرح این مساله، عدهاى طرفدار استبداد سیاسى شدند و براى توده مردم در مقابل حکمران حقى قایل نشدند و تنها چیزى که براى آنان در نظر گرفتند وظیفه و تکلیفى بود که از طرف حاکم تعیین مى شد.
این عده در استدلالهاى خود براى اینکه پشتوانهاى براى نظرات خود بیابند، به مساله خدا روى آورده، مدعى شدند که حکمران تنها در مقابل خدا مسؤول است. از اینرو، در افکار و اندیشهها نوعى ملازمه و ارتباط تصنعى میان اعتقاد به لزوم اطاعتحکمران و نبود هرگونه دخالت در برابر کسى که خدا او را براى نگهبانى مردم قرار داده است، به وجود آمد. از سوى دیگر نیز تن دادن به حق حاکمیت ملى و بىخدایى به طور قهرى مطرح گردید. (78)
ج. اظهار نظر غیر متخصصانه: مسلما مسائل دینى نیز همچون مسائلى دیگر، به ویژه بخش خداشناسى و توحید، از جمله پیچیدهترین مسائل علمى است که همه کس شایستگى اظهار نظر در آن را ندارند. بنابراین ضعف منطقهایى که ارباب کلیسا و افراد ناوارد در مسائل مربوط به مباحثى همچون حکمت الهى، عدل الهى، قضا و قدر الهى، اراده و مشیت الهى، قدرت کامله الهى، حدوث و قدم عالم و دهها مساله از این قبیل، از خود نشان دادند و در مقابل مستمعان اینگونه مىپنداشتند که اینها از تعلیمات دینى استبیشترین موجبات لامذهبى و گرایشهاى مادى را در غرب فراهم ساخت. (79)
د. محیط اخلاقى و اجتماعى نامساعد: در نهایت، علت دیگر گرایشهاى مادى در غرب، ویژگىهاى روحى و اخلاقى انسان در این جامعه بود. طبعا هر فکر و اندیشهاى براى اینکه رشد کند و باقى بماند، زمینه روحى مساعدى مىطلبد، و از آنجا که به دلایلى، جو جامعه غربى از لحاظ اخلاقى و اجتماعى فاسد بوده و جو فاسد روح را نیز فاسد مى کند و این خود زمینه رشد اندیشههاى متعالى را ضعیف و زمینه رشد اندیشههاى پست و مادى را تقویت مىکند، به طور خاص، توانسته است زمینههاى مناسبى براى گرایش مادى فراهم سازد. (80)
بنابراین مجموعه دلایل و عوامل رشد مادىگرایى در غرب نیز از جمله عواملى است که خود با دامن زدن به شکلگیرى مکتب سکولاریزم در کلام و فلسفه، زمینه مؤثرى براى رشد عرفى شدن در جامعه غربى از طریق اولویت دادن به مسائل این جهانى فراهم ساخته است.
جمعبندى بحث
به طور خلاصه، چنین به نظر مى رسد که عرفى شدن از عوامل و در مواردى، از تبعات عمده توسعه از نوع غربى است و همسویى آن با توسعه نتیجه علل و عواملى است که از جمله، مىتوان به عوامل درون دینى از قبیل نوع دین مطرح در جامعه غربى، نوع ظهور کلیسا به عنوان متصدى تبیین دین و به عوامل برون دینى از قبیل تعارض علم و دین، قلانیتیکسویه و بالاخره، مادىگرایى در جامعه غرب اشاره کرد.
در نتیجه، پذیرش مساله عرفى شدن به عنوان عامل توسعه یا پیامد قطعى توسعه، مشکلاتى را، چه از لحاظ نظرى و چه از لحاظ عملى، به دنبال دارد. از لحاظ نظرى به دلیل دیدگاههاى گوناگون و بعضا متضادى که در این رابطه وجود دارد و از لحاظ عملى نیز نمونههایى از جوامع گوناگون وجود دارد که هر کدام از قوانین خاص خود متابعت مىکند و نوع توسعه و چگونگى آن در این جوامع این رابطه ضرورى را نفى مىنماید که در جاى دیگر قابل بررسى و تامل است.
پىنوشتها
Westfalia. -1
.282 . Rabert Cipriani, Religiosity, Religious (1994), P-2
3- مهدى امامى، نظر اجمالى بر فرایند دنیوى شدن و نگرش دنیاگرایى در فرهنگ مغرب زمین، ارائه شده در نخستین «همایش دین و دینگرایى»،1376، ص 80
515 . Rabertson, IAN, Sociology (1981), P-4
5- ژان پل ویلم، جامعهشناسى ادیان، ترجمه عبدالرحیم گواهى، تهران، تبیان،1377، ص139
6- برایان ویلسون، عرفى شدن، مجموعه «دین، اینجا، اکنون»، تهران، قطره،1377، ص 22
7- جامعهشناسى ادیان، پیشین، ص139
8- مایکل تودارو، توسعه اقتصادى جهان سوم، ص 165
9- مرتضى قره باغیان، اقتصاد، رشد و توسعه، ج 1، ص7
10- یوسف نراقى، توسعه و کشورهاى توسعه نیافته، ص 30
11- توسعه اقتصادى جهان سوم، پیشین، ص136
12- عبدالله جیروند، توسعه اقتصادى (مجموعه عقاید)، ص83
.32 - Lehman, David, Development Theory, PP. 9 -13
. Norman long, An Introdaction To The Sociology ofRular Development, P. 10 -14
15- گى روشه، تغییرات اجتماعى، ترجمه منصور وثوقى، چاپ دوم، تهران، نشر نى، 1370، ص213
16- حسین عظیمى، رابطه دین و توسعه، ج 4، ص27
17- تغییرات اجتماعى، پیشین، ص 315
18- میثم موسایى، دین و فرهنگ توسعه، ص83 و 84
19-20- جامعهشناسى ادیان، پیشین، ص 1 / ص 2
21-22- عرفى شدن، پیشین، ص27/ ص 28
23- آرون، مراحل اساسى اندیشه در جامعهشناسى، 1371، ص 581
24- بابک احمدى، مدرنیسم و ریشه انتقادى، تهران، نشر مرکز،1377، ص29 و 30
25- جهانگیر صالحپور، فرایند عرفى شدن فقه شیعه، ص19
26- احمد صدرى، جامعهشناسى دین ماکس وبر، ص13
27- جامعهشناسى ادیان، پیشین، ص 131
28-29- بیژن زارع، نظریههاى نوسازى، ص383/ ص 384
30- جان اچ ترنر، وبر و اسلام، ص69 - 78
31- 32- جامعهشناسى ادیان،پیشین، ص133
33- 34- رابرت اچ. لاور، دیدگاههایى درباره دگرگونى اجتماعى، ص 232 به نقل از: Rostow Stages Of Economic Growth, P. 26
Rabertson, IAn, Sociology, P. 615 -35
36- عبدالعلى لهسایىزاده، به نقل از: Smith, Donaldeugen (ed),Religion andPolitical modernization.
37- عبدالعلى لهسایىزاده، همان، به نقل از: Germani Gino, Developmen Secolarizartion, Modernization and Economic
38- رابرت اچ. لاور، پیشین، ص 232
39- حسن رحیمپور، عرف و مصلحت در ترازوى نقد
40-استیوسیدمان،ساماناخلاقىوبحراناجتماعىدرفرهنگمدرن،ص153
41-42- پیتر اف بیر، خصوصىسازى و نفوذ عام دین، ص179
43- مجید محمدى، نشریه آستان قدس، ص 71 - 70
44- جامعهشناسى ادیان، پیشین، ص 148
45- مجید محمدى، همان، ص 60 - 61
46- جامعهشناسى ادیان،پیشین، ص 301
Browne. Ken, Introdtucion to the sociology, P. 310 -47
Moor Stephen, Sociologg Alive, PP. 276- 277 -48
49-50- منظور ویلسون از این مناسک گذرا همان مراسم عمومى از قبیل غسل تعمید، تدفین و مراسم ازدواج مىباشد. / ص 310
51- ملکم همیلتون، همان، ص 295
52- سرى نیواس، نوسازى معتقدات دینى، ص 81
53- ملکم همیلتون، همان، ص 315
54- «عهدین» شامل تورات و انجیل است که عهد عتیق مربوط به تورات و عهد جدید انجیل مىباشد.
55- مرتضى مطهرى، علل گرایش به مادیگرى، ص 490 - 480
56- الوین گلدنر، بحران جامعهشناسى غرب، ص 284
57-58- ساماناخلاقى و بحراناجتماعى...، پیشین، ص 152/ ص153
59- علىاکبر رشاد، دلایل پیدایى و پایانى سکولاریزم، ص 78
60- خصوصىسازى و نفوذ عام دین، همان، ص176
61- جهانگیر صالحپور، همان به نقل از: فرانک لخنر، (1991)
62- زین العابدین قربانى، تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامى، ص23
63- در این محکمه قریب 350 هزار نفر از اندیشمندان و متفکران را زنده سوزاندند. (همان، ص 24)
64- براى مطالعه بیشتر، ر. ک. به: دایرة المعارف قرن بیستم، ص597
65- ساماناخلاقى و بحراناجتماعى...،پیشین، ص 151
66- ملکم همیلتون، همان، ص 302 و303
. Rationality Instrunental -67
. Rationality Substantive -68
69- عبدالکریم سروش، معنا و مبناى سکولاریزم، ص 4 -13
70- ژولین فروند، جامعهشناسى وبر، ص 25
71- آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ص 318
72-73- تقى آزاد، عقلانیت در جامعهشناسى، ص 118
74- هانیس کلوتکه، دین و سکولاریزاسیون، ص 78
75- البته برخى چون پیتر برگر و دانى یل بل، منکر این باور عصر روشنگرى هستند که تنها عقل مىتواند در شکل دادن به یک جامعه عقلانى و مناسب سهمى داشته باشد و در مقابل آن، براى آغاز یک حیات اجتماعى - فرهنگى مناسب به احیاى دینى چشم دوختهاند.
76 الى 80- مرتضى مطهرى، همان، ص437- 568
بحث درباره دین اگرچه مدت مدیدى است که جریان دارد - چرا که دین از فرهنگ جوامع انسانى در ادوار گوناگون تلقى شده - اما ریشه بحث از رابطه بین دین و توسعه به زمانى باز مىگردد که پدیده جدیدى به نام «انقلاب صنعتى» به وقوع پیوست. این پدیده که خاستگاه اصلى و اولى آن غرب بود، آن چنان به سرعتبه جلو رفت که در اندک زمانى، جوامع را به دو دسته عمده سنتى و صنعتى تبدیل نمود و زمینهساز مباحث جدید و متناسب با وضع موجود گردید.
کنش و واکنشهایى که از سوى دینداران و متصدیان کلیسا به طور عمده، در مورد این پدیده جدید به وجود آمد، همچنین مطالعاتى که در فرهنگ جامعه و از جمله «دین» صورت گرفته بود، موجب گردید که موضعگیرىهاى مختلفى در این باره اتخاذ شود که برخى در دفاع از وضع موجود و برخى دیگر علیه آن شکل گرفت که خود زمینه مطالعات گوناگونى را در رابطه با بحث از نسبتبین دین و توسعه موجب شد تا به دلیل پیچیدگى و ذو ابعاد بودن مساله، از زوایاى گوناگون مورد بررسى قرار گیرد. از عمده مباحث در این زمینه، مطالعه و بررسى در رابطه با عوامل مؤثر یا مانع، اعم از عوامل مادى و معنوى در زمینه توسعه بوده که از جمله در زمینه عوامل فرهنگى توسعه بحث از نسبت عرفى شدن با توسعه مطرح گردید; مفهومى که ارتباط زیادى با دین - به عنوان عامل یا مانع توسعه - داشت.
«عرفى شدن» به عنوان یک بحث مربوط به حوزه دین و جامعه، از این جا ناشى مىشد که به چه میزان دین در جامعه حضور دارد و چه قدر از جامعه فاصله گرفته و با این توجه، چه مقدار وجود آن توانسته استبه جامعه تعالى ببخشد یا به عکس، مانعى براى توسعه تلقى شود. لذا در عواملى که براى توسعه در برخى دیدگاهها و نظریات مربوط به توسعه در غرب و پس از آن در برخى جوامع غیر غربى مطرح شد، به عنوان یکى از عوامل مهم و کلیدى توسعه کنونى غرب به مسئله «عرفى شدن» توجه خاصى صورت گرفت. از این منظر، «جامعه توسعه یافته» جامعهاى است که عرفى شدن را پذیرفته و جوامعى که توسعه نیافتهاند در صورتى توسعه مىیابند که همچون غرب، تن به فرایند عرفى شدن بدهند.
از سوى دیگر، بعضى چنین مطرح کردند که اگرچه عرفى شدن عامل لازم و کافى در توسعه یافتگى نیست، اما جامعهاى که توسعه یافت، عرفى نیز خواهد شد. در واقع با این دو تلقى نوعى ملازمه قطعى بین توسعه و عرفى شدن را مدعى شدند که توسعه یا نتیجه قطعى عرفى شدن جامعه است و یا لزوما عرفى شدن را به دنبال دارد که در هر صورت، جامعه توسعه یافته، جامعهاى است عرفى شده.
چنین برداشت و نگرشى نسبتبه دین موجب شد که حتى حکومت جوامعى که نوعى خوشبینى نسبتبه دین داشتند و نقش فعالى براى آن معتقد بودند، به این باور برسند که براى رشد و توسعه جامعه، باید به گونهاى جامعه را عرفى کرد و نهادهایى را که احیانا تحت نظارت دین است از نظارت آن خارج و تمام امور زندگى افراد در جامعه را با عقل بشرى پى ریزى کرد. چرا که در قالب جامعه دینى و حضور فعال دین توسعه دست نیافتنى است.
به نظر مىرسد که براى چنین نسبت و ملازمهاى بین توسعه و عرفى شدن به صورت یک رابطه ضرورى، با توجه به تعاریف عرفى شدن و توسعه دلایل و شواهد متعددى وجود دارد که هم نبود ضرورت را اثبات مىکند و هم اختصاص چنین رابطهاى، را به غرب که صرفا از یک دوره خاص تاریخى برداشتشده است. مقاله حاضر در صدد اثبات عدم رابطه ضرورى بین عرفى شدن و توسعه است. که ضمن مرورى اجمالى بر دو مفهوم «عرفى شدن» و «توسعه»، به نسبتبین این دو در دیدگاههاى توسعه و سپس نقد آن پرداخته شده است:
مفهوم «عرفى شدن»
واژه «سکولاریزاسیون» یا «عرفى شدن» براى نخستین بار، در جریان صلح «وست فالیا» (1) در سال 1648، در زبانهاى اروپایى به کار گرفته شد. در این رخداد، حاکمیتبر مناطقى که قبلا تحتسلطه روحانیان مسیحى بود به دستحاکمان غیر وابسته به روحانیت مسیحى سپرده شد. پیش از این، واژه «سکولاریزم» متداول بود و مفهوم آن عمدتا تفکیک میان امور مقدس و ماوراى طبیعى از مقولههاى دنیوى و روز مره بوده که در نهایت، برترى مفاهیم دسته اول را نیز القا مىکرد.
علاوه بر این، از روزگاران کهن، ارباب کلیسا و روحانیان مسیحى به دو دسته تقسیم شده بودند: گروهى که تنها در محدوده نظام دینى انجام وظیفه مىکردند و آنان را «کشیشان دینى» مىنامیدند و گروهى دیگر که دامنه خدمات آنها وسیعتر بود و به امور اجتماعى مردم نیز رسیدگى مىکردند و به آنها عنوان «کشیشان دنیوى» داده بودند. مدتى بعد این اصطلاح براى درخواست معافیت کشیشان از تعهدات و پیمانهایى که با کلیسا داشتند نیز به کار گرفته شد. (2)
در این مفهوم کلیدى، که به نظر رابرت کیپرینى از حدود سى سال پیش در جامعهشناسى نمایان شد و در آن توسعه یافت، به طور کلى، همه تحولاتى را که در آنها به نوعى، قدرت اداره امور اجتماعى و اختیار به کارگیرى منابع طبیعى و انسانى از اولیاى امور دینى سلب شده است و همچنین جریانهایى را که طى آن، شیوههاى تجربى و اهداف دنیوى جایگزین شعایر و نمادهاى فوق طبیعى و آخرتى گردیده «عرفى شدن» نامیدند. (3)
«رابرتسون» عرفى شدن را اینگونه تعریف مىکند: «عرفى شدن فرایندى است که طى آن مذهب تاثیرش در جامعه کاسته مىشود و به عنوان یک نهاد و مؤسسه اجتماعى به حاشیه مىرود.» (4)
پیتر برگر عرفى شدن را به عنوان «جریانى که از طریق آن، بخشهایى از جامعه و فرهنگ از اقتدار نهادهاى دینى خارج مىشوند» تعریف مىکند. بنابراین تعریف، عرفى شدن جامعه در کنار جنبه نهادى، شامل یک جنبه فرهنگى نیز مىشود و داراى خصایصى است; از جمله: رهایى یک عده بازنمایىهاى جمعى از هر مرجع دینى، ساخت و تشکیل دانستههایى که از دین مستقل مىباشند، و همچنین ایجاد استقلال و خودرایى در وجدان و رفتار فردى نسبتبه تجویزات و مقررات دینى. (5)
برایان ویلسون، که خود یکى از برجستهترین نظریهپردازان عرفى شدن در جامعهشناسى است، «عرفى شدن» را عبارت مىداند از: «جریانى که طى آن، نهادها، فعالیتها و اندیشه دینى اهمیت اجتماعى خود را از دست مىدهند.» (6)
از نظر ویلسون، در جامعه سکولار یا عرفى شده، دین بهصورت حاشیهاى و نسبتا ضعیف باقى خواهد ماند. بنابراین، عرفى شدن به معناى زوال اجتنابناپذیر دین نمىباشد و حتى بدین معنا هم نیست که همه انسانها یک وجدان و آگاهى سکولار شده دارند و دیگر هیچ علاقهاى به دین ندارند. (7)
که به نظر مى رسد بنابر این تعریف «عرفى شدن» در سه سطح صورت مىگیرد:
در سطح 1: فکر و اندیشه; در سطح 2: فعالیتهاى دینى; در سطح3: نهادهاى دینى.
بنابراین، در یک جمعبندى مىتوان عرفى شدن را در قالب شاخصهاى زیر به صورت عملیاتى تعریف کرد:
1- جایگزینى تدریجى آگاهى و معرفت دینى با معارف تجربى و عقلانى ابزارانگارانه;
2- گذر از اقتدار دینى بسوى اقتدار مدنى در عرصههاى مختلف;
3- شکلگیرى نهادهاى دنیوى در حوزههایى که قبلا دین متکفل آن بوده است;
4- کنار رفتن ایده داورى دین در امور مختلف;
5- کنار رفتن نقش مشروعیتبخش دین به امور و فعالیتهاى اجتماعى - سیاسى و در مقابل، توجه به این امور از جهت علمى;
6- تفکیک ساختارى که طى آن نهادهاى دینى و اجتماعى از یکدیگر متمایز مىشوند.
مفهوم «توسعه»
تا دهههاى 1950 و 1960، آنچه از مفهوم «توسعه» فهمیده مىشد بیشتر چیزى مساوى با رشد اقتصادى همراه با ارائه برخى عددها و آمارها در نگاه صاحب نظران بود که حکایت از بالا بودن تولید ناخالص ملى و درآمد سرانه داشت. بدینروى، توسعه پدیدهاى صرفا اقتصادى تلقى مىشد و اغلب چنین فرض مىکردند که رشد اقتصادى برابرى اقتصادى بیشترى را به ارمغان مىآورد و این برابرى موجب نابودى فقر خواهد شد. بر این اساس، همانگونه که تودارو یادآور مىشود، اقتصاددانان همه کشورها سر تعظیم بر آستانه رشد فرود آورده، پیشرفت اقتصادى را قبله خود ساخته، در پایان هر سال آمارهاى گوناگونى جمعآورى مىکنند تا رشد نسبى تولید ملى را اندازهگیرى نمایند; (8) رشدى که معناى گسترش نظام اقتصادى در زمینههاى گوناگون بدون تغییر در زیربناى آن است و به طور عمده، ناظر به افزایش کمى و مداوم در تولید یا درآمد ملى سرانه کشور از طریق ارتباط با افزایش در نیروى کار، مصرف، سرمایه و حجم تجارت مىباشد. (9) بر این اساس، همواره این امکان وجود دارد که اقتصاد رشد کند، ولى به دلایل متعددى همچون فقر، بىکارى و نابرابرى اجتماعى; توسعه حاصل نشود. از اینرو با ورود به دهه 1970 و توجه دانشمندان دیگر علوم اجتماعى از جمله جامعهشناسان به مساله توسعه، این مفهوم به تدریج، از حالت کمى به کیفى تغییر شکل داد و موضوع جدى مطالعه جامعهشناسان قرار گرفت و خود زمینه نظرات و آراء مختلف در مورد توسعه در ابعاد گوناگون را فراهم ساخت. (10)
مایکل تودارو توسعه را به جریانى چند بعدى تعریف مىکند که مستلزم تغییرات اساسى در ساخت اجتماعى، طرز تلقى عامه مردم و نهادهاى ملى و نیز تسریع رشد اقتصادى، کاهش نابرابرى و ریشه کن کردن فقر مطلق و یا ارتقاى مستمر یک جامعه به سوى زندگى بهتر و انسانىتر است. (11)
میردال توسعه را عبارت از «حرکتیک سیستم یکدست اجتماعى به سمت جلو مىداند که در آن، نه تنها روش تولید، توزیع محصولات و حجم تولید مد نظر است، بلکه تغییرات در سطح زندگى، نهادهاى اجتماعى، وجهه نظرها و سیاستها نیز مورد توجه است.» (12)
با تامل در این دو تعریف، روشن مىشود که توسعه در اصل، بیانگر این نکته است که مجموع نظام اجتماعى هماهنگ با نیازهاى متنوع اساسى و خواستههاى افراد و گروههاى اجتماعى در داخل نظام، از حالت نامطلوب گذشته خارج شده و به سوى وضع یا حالتى از زندگى، که از نظر مادى و معنوى بهتر است، سوق داده مىشود.
دیوید لوهمان از صاحبنظران مشهور دیدگاه «مدرنیسم»، معتقد است: توسعه جریانى است که علاوه بر بهبود در میزان تولید و در آمد ملى، در خود، تجدید سازمان و سمتگیرى متفاوت کل نظام اقتصادى - اجتماعى، دگرگونى اساسى در ساختهاى نهادى، سیاسى، ایستارها و وجه نظرىهاى عمومى را شامل مىشود و حتى در مواردى، عادات و رسوم و عقاید مردم را نیز در برمى گیرد. (13)
در دیدگاه نیگفیلد، فرایند عمومى، که در این زمینه وجود دارد، این است که توسعه را بر حسب پیشرفتبه سوى اهداف رفاهى نظیر تقلیل فقر، بىکارى و کاهش نابرابرى تعریف کنیم. (14)
به اعتقاد گى روشه، توسعه تحت عنوان «کلیه کنشهایى که به منظور سوق دادن جامعه به سوى تحقق مجموعهاى انتظام یافته از شرایط زندگى جمعى و فردى که در رابطه با بعضى ارزشها مطلوب تشخیص داده شده است» انجام مىگیرد. (15)
عظیمى معتقد است توسعه عبارت است از حرکت جامعه از یک مرحله تاریخى و توفیق آن به ورود همهجانبه به مرحلهاى دیگر از تاریخ که حکایت از مرگ تدریجى نظام کهن و تولد و رشد تدریجى و نظامى تازه از زندگى دارد. (16)
بنابراین، مىتوان موارد ذیل را به عنوان ویژگىهاى مفهوم توسعه به عنوان نوعى تغییر اجتماعى برشمرد:
1- توسعه جریانى پویاست، نه ایستا;
2- رشد مداوم در آن لحاظ شده است;
3- توسعه داراى جوانب اقتصادى، سیاسى، اجتماعى و فرهنگى است;
4- توسعه، هدفدار و محور آن انسان است که در آن نوعى کمال براى او در نظر گرفته شده است;
5- هدف توسعه صرفا دستیابى به مادیات بیشتر نیست، بلکه به بعد معنوى نیز ناظر است.
6- سخن از توسعه - به طور عمده - قضاوتى ارزشى است که با ارزشهاى معینى ارتباط دارد و باتوجه به ارزشهاى هر جامعه، تعریف توسعه نیز متفاوت خواهد شد.
7- توسعهیافتگى مرحلهاى است و مرحله جدید حکایت از وضعیتى مطلوب نسبتبه وضعیت قبلى دارد، به گونهاى که هر زمان تغییر آغاز گردد از شکل نازل آن تا گونه عالى آن را شامل مىشود. بنابراین، براى توسعه نمىتوان حد مشخصى قایل شد;
8- تعاریف توسعه، هم درباره جوامع در حال توسعه صادق است و هم توسعهیافته. بر این اساس، جامعه توسعه یافته به معناى آنکه به آخرین مرحله توسعه رسیده باشد، وجود ندارد. (17)
دو تلقى در ارتباط با نسبت عرفى شدن و توسعه
تامل در نگرشها و تعاریف توسعه در قلمرو فرهنگى، حکایت از این واقعیت دارد که ارتباط عمیقى بین «توسعه» و «عوامل فرهنگى» وجود دارد و به نظر مىرسد تنها وجود یک سلسله عوامل اقتصادى از قبیل سرمایه، نیروى کار و عوامل ساختى، همچون تفکیک نقشها و عوامل روانى همچون انگیزه نوسازى، صرفا نمىتواند جامعهاى توسعه یافته را شکل دهد، مگر آنکه حاصل تجدید نظر در اصل مساله توسعه و عوامل مؤثر بر آن، باشد; زیرا پس از جنگ جهانى دوم، در زمینه توسعه، که بیشتر جنبه اقتصادى آن مطرح بود، بر عوامل خاص اقتصادى توجه افراطى شده بود. اما در دهه هفتاد، تمام این نظرات نقد شد و این نتیجه حاصل گردید که پیدایش توسعه با تکیه بر عوامل فیزیکى به دست نمىآید و اگر توسعه در کشور عملا موفق نبوده به دلیل موانع متعددى است که همه آنها دستکم، جنبه اقتصادى نداشتهاند. البته عوامل اقتصادى مهماند، ولى موفقیت آنها در گرو سایر متغیرات غیر اقتصادى و از جمله متغیرهاى فرهنگى نیز مىباشد. (18)
در دیدگاههاى توسعه، گاهى از عرفى شدن به عنوان عامل فرهنگى توسعه و گاهى به عنوان پدیدهاى فرهنگى که معلول توسعه است، یاد شده که در مورد اول، این عامل گاهى به عنوان یک عامل زیربنایى و گاهى نیز در کنار سایر عوامل به عنوان شرط لازم تحقق توسعه، شمرده شده است. در مورد دوم نیز عرفى شدن به عنوان یک پدیده فرهنگى، نتیجه قهرى توسعه است.
خاستگاه نظرى بحث
از آنجا که بحث در این موضوع از یک جهت، یک بحث جامعهشناسانه است، بنابراین، ریشههاى آن را نیز باید در سنتهاى جامعهشناختى، که معرف آن افرادى همچون مارکس، دوتوکویل، دورکیم، زیمل، ماکس وبر جستوجو کرد.
به ظاهر، اولین دسته از علماى جامعهشناسى نمىتوانستند در تلاش خویش به منظور تشریح جامعه نوین غربى، با پدیده دین در جامعه برخورد نکنند و اساسا مقوله جامعهشناسى دین در حقیقت، از درون بررسىهاى جامعهشناختى، تجددخواهى و نوگرایى متولد گردید و همه بنیانگذاران این رشته و در سطح بالاى آن، دورکیم و وبر محور اصلى تحقیقاتشان عبارت بود از جامعه نوین و تحولات برجستهاى که بواسطه آن در دین به وجود آمده بود. (19)
از دیدگاه امیل دورکیم، بحران جامعه جدید عبارت بود از عدم جاىگزینى سنتهاى اخلاقى که بر پایه دین قرار داشتند و در نظر او، نقش عمده جامعهشناسى این بود که دوباره اخلاقیاتى را به وجود آورد که توانایى پاسخگویى به نیازهاى یک ذهنیت علمى را داشته باشد. در واقع، او به دنبال تاسیس رابطهاى میان اشکال پیوند اجتماعى و تطورات آن از یک سو و غلظت عناصر قدسى، که مهمترین کارکرد آنها را حفظ این پیوندها مىداند، از سوى دیگر مىباشد. بنابراین، از نظر او، عمیقترین افتراقى که در زندگى بشر رخ مىدهد، انفکاک میان امر قدسى و غیر قدسى است که سایر تمایزها عمدتا از این افتراق مشتق مىشوند. (20)
در نظر دورکیم، با کارکردى که دین در ایجاد پیوند و نظام اجتماعى دارد، باید دید که در شرایط تغییر اجتماعى، این عامل چگونه خود را باز تولید کرده و با وضعیت جدید انطباق مىیابد. پیدایش مفهوم حقوق طبیعى تا حد زیادى، در عرفى شدن دین مؤثر بوده و نتیجه این فرایند، پیدایش حس مشترک است که با قدرتگیرى نیروهاى دیگر عرفى کننده همچون گسترش مبادلات و تمرکز قدرت سیاسى، باید عوامل جدیدى به قراردادها مشروعیتببخشد و نظمى قراردادى جاى نظم اخلاقى را بگیرد. بنابراین، اساسا نفس فرایند قراردادى شدن زندگى اجتماعى واکنش در مقابل امر قدسى است و در این حالت، چون قدرت امر قدسى نمىتواند با تشریفات خاص خود، این قراردادها را تضمین کند و به آنها مشروعیتببخشد، قدرتهاى دنیوى لازم مىآیند تا تضمینى در مقابل فسخ قراردادها باشند. (21)
در نظر ماکس وبر، در جوامع ابتدایى، ادراکاتى که ماوراى طبیعى تلقى مىشوند در همه عرصهها حضور داشتند و به نحوى گریزناپذیر، با معرفت تجربى و فنون عقلانى در هم آمیخته بودند. از این رو، در هر گونه تبیین، به واقعییات ماوراى تجربى متمسک مىشدند که این فرایند موجب شد اهداف اجتماعى با افعال نمادین دین خلط شده، ابزارهاى جادویى با روشهاى علمى درآمیزد و پیوسته همراه با تمسک به جهتگیرىهاى تخصصىتر و واقعگراتر، به تدریج پدیدههاى طبیعى از معناى دینى و جادویى آنها تهى گردد. (22)
در واقع، به نظر وبر، مذهب در رویارویى با جامعه نوین و سرمایهدارى جدید، افسونزدایى را پذیرفت و به بسیارى از ضرورتهاى دنیایى و خرد ابزارى تن در داد. وى در یکى از بخشهاى کتاب اخلاق پروتستان مىنویسد: «چنین است که فرایند گسترده افسونزدایى جهان، که در تاریخ ادیان با نبوتهاى مذهب باستانى یهود آغاز شده بود و هماهنگ با اندیشههاى علمى یونان، همه وسایل سحرآمیز وصل به رستگارى و همه خرافات و طامات را به دور مىافکند، به نقطه نهایى خود مىرسد. پیرو اصیل مذهب پورتین در اعتقاد خود تا به آنجا پیش مىرود که هر نوع تردید در کنار گذاشتن مراسم دینى، هنگام تدفین را نیز از خود دور مىکند...»
این خود حاصل عقلانى شدن هر چه بیشتر زندگى اجتماعى و پیروزى آن بر امر قدسى و رشد بىرویه دیوانسالارى است که بنیان تجددگرایى غربى را شکل مىدهد. (24)
غیر از جامعهشناسان مدرسى، در میان متاخران نیز این مساله قابل توجه است و پژوهشهاى نوترى در این زمینه پدید آمده. سىرایت میلز طى تلاشى که براى تلخیص نظرات پارسونز در مورد فرایند عرفى شدن و ربط آن با توسعه به عمل آورده، نظر او را اینگونه بیان مىکند: «زمانى جهان چه در اندیشه، چه در عمل و چه در اشکال نهادى، مشحون از امر قدسى و الهى بود، اما نیروهاى مدرنیزهکننده برخاسته از نهضت اصلاح دینى و نیز اصل نوزایى همه کره خاکى را در نوردیدند که یک نتیجه فرعى آن تضعیف امر قدسى بود. این فرایند، که همچنان ادامه دارد، جز در حوزه امور خصوصى، مجالى براى امر قدسى باقى نخواهد گذاشت.» (25)
از سوى دیگر، سابقه این رابطه و دو طرز تلقى به خصوص «عامل بودن عرفى شدن براى توسعه» به طرح تناقض بین دین و توسعه، از ناحیه طرز تفکر و تلقى اندیشمندان (بهخصوص جامعهشناسان) همراه با میراث الگوهاى پیروان تحول و تکامل به سبک اگوست کنت در قالب طرح قانون مراحل سهگانه و تمایل پدران جامعهشناسى فرانسه به اختراع اشکال جدیدى از دین، که فکر مىکردند با تجدد و نوگرایى مطابقت دارد، باز مىگردد. سن سیمون، کنت و دورکیم، هر کدام به سهم خود، به درجات گوناگون، موافقت داشتند که در آینده، یک دین انسانمدارانه الزاما جانشین ادیان سنتى جوامع مىشود (26) که نفوذ مارکسیسم نیز در تقویت این تمایل، به در نظر داشتن دین به عنوان یک پدیده اجتماعى از کار افتاده و قدیمى شده که با جوامع متمایل به پیشرفت اقتصادى و اجتماعى مخالف بود،چندان بىتاثیر نبوده است. (27)
همچنین ورود جامعهشناسى به جریان بحث تجدد و نوگرایى این پیامد را داشته است که برخى جامعهشناسان خواستهاند در مورد تجدد و نوگرایى به عنوان روندى مخالف با دینگرایى بیندیشند. اگر صنعتى شدن، توسعه شهرها و عقلگرایى در فرو پاشى عوالم دینى سهیم بودند و چنانچه تجدد نمایشگر نوعى رهایى دنیا از قید دین، یا روىگردانى از جاذبه دین به حساب مىآمد، دین مىتوانست در دراز مدت محکوم به فنا و نابودى شود. این تناقض بین دین و توسعه همانقدر از ناحیه گرایش و طرز تلقى بعضى از جامعهشناسان تقویتشد که از ناحیه طرز فکر و تلقى برخى از گروههاى دینى.
در اینجا، مىتوان از میان جامعهشناسان به نظرات برخى از آنها، که صریحا به ناسازگارى ارزشهاى دینى با توسعه تاکید دارند، اشاره کرد:
پیریز بر اساس پژوهش خود درباره ارزشهاى مذهبى در مشرق و تاثیر بازدارنده آن بر توسعه اقتصادى، نتیجه مىگیرد که اصولا نظام ارزشى خود نظمى مذهبى و کنارهگیرى از دنیا را براى وصول به رستگارى توصیه مىکند که نسبتبه توسعه سازمان اجتماعى نوین و فنآورى داراى نگرش خصمانه است. (28)
گریتز، ارزشهاى مذهبى هند را درست مانند کالونیزم، که کار سخت، پس انداز، سرمایهگذارى و اجتناب از اسراف را ترغیب مىکند، بر بىاعتبار شمردن بارورى کشاورزى، تامین تنها نیازهاى روزانه و جلوگیرى از تجمع ثروت تاکید مىورزد. (29) در نظر وبر نیز بعضى ادیان به دلیل ترغیب نگران به جمع ثروت یا توجه بیشتر به مصرف و لذتجویى، به عنوان عامل بازدارنده و ناسازگار با توسعه و رشد تلقى شدهاند. (30)
از سوى دیگر، از جانب طرفداران دین نیز سر سختى و انعطافناپذیرى کلیساى کاتولیک مشاهده مىشود که در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم با اتخاذ گامى مخالف با انتخابهاى بنیادین خویش، مخالفتى اساسى و بسیار تند روانه نسبتبه دنیاى پیشرفته مدرن اتخاذ کرد و بدین روى، سهمى اساسى در اعتبار بخشیدن به این تفکر داشت که دین و تجدد اساسا با یکدیگر متضاد مىباشند، به خصوص که در جوامع غربى که بخش عمدهاى از تجدد و نوگرایى را به نمایش گذاشتند، آداب و اعمال دینى رو به افول نهاد و چارچوب کلیسایى افراد در حال متلاشى شدن بود. بنابراین، از آنجا که نوگرایى و تجددخواهى به عنوان عامل و اضمحلال دینباورى ارزیابى گردید، سخن از تقدسزدایى امکانپذیر بود و مىشد تحولات دینى معاصر را در چارچوب کلى یک الگوى نمونه - یعنى: «عرفى شدن» - تجزیه و تحلیل کرد (31) و در نهایت، آن را از اهم عواملى دانست که تنها دستیافتن به آن توسعه و تجددخواهى را به دنبال مىآورد و هر چه توسعه بیشتر شود عرفى شدن افزایش مىیابد. (32)
عرفى شدن به عنوان عامل توسعه
ردپاى عرفى شدن به عنوان عامل توسعه بیشتر در دیدگاه نوسازى و نظرات کسانى است که نقش زیادى براى ارزشها و نگرشها در توسعه قایلاند.
رابرت اچ. لاور در کتاب خود تحت عنوان دیدگاههایى درباره دگرگونى اجتماعى، ضمن یادآورى برخى ارزشها و نگرشها به عنوان عوامل مهم در توسعه همچون پذیرش ایدئولوژى ناسیونالیستى، تمایل به تحرک اجتماعى، روند شهرى شدن، تعلیم و تربیتبالا و همچنین اشاره به برخى عوامل اقتصادى و غیر اقتصادى مانند انقلاب صنعتى در کشاورزى، افزایش واردات و عوامل ساختى، اجتماعى - روانى به نقل از روستو، نوسازى را مستلزم عرفى شدن مىداند; به این معنا که بروز دگرگونى در مذهب و جاىگزینى خرد به جاى مناسک و امور دینى لازمه و مقدمه توسعه است. در نظر او، انسان نوین خرد خود را به عنوان ابزار اولیه درک و تنظیم زندگى خویش به کار مىبندد و این یک جنبه حیاتى براى نوسازى است. (33) البته در نظر او، برخى از نظامهاى مذهبى در واقع، در جهت مسدود کردن توسعه اقتصادى عمل مىکنند، ولى عملکرد بعضى مذاهب همچون برخى از اشکال اسلام، بودا و هندوییسم در جهت تسهیل توسعه مزبور است. (34)
این رابرتسون نیز با برشماردن عوامل متعددى از جمله، فرهنگ، ارزشهاى نهادى، گروههاى اجتماعى، نابرابرىهاى اجتماعى، خانواده و آموزش، ضمن اینکه مذهب را نیز از جمله عوامل مؤثر بر توسعه و نوسازى تلقى مىکند، معتقد است که فرایند عرفى شدن از عوامل عمده اجتماعى توسعه است که خود به گونهاى موجب مىگردد تا مذهب به عنوان یک نهاد و مؤسسه اجتماعى به حاشیه برود. (35)
دونالد اسمیت که یکى از نظریهپردازان عمده این دیدگاه است، عرفى شدن را مؤثرترین فرایند در زمینه تغییرات اجتماعى منجر به توسعه مىداند و مدعى است که از محورهاى عمده آن جدایى دین از سیاست است. او به جدایى دین و سیاست و جاىگزینى نهاد سیاسى به جاى مذهب و تعلیم و تربیت، قانون و فعالیتهاى اقتصادى به عنوان وجوهى از عرفى شدن اشاره دارد. وى در بخش تفکیک نهاد دین و سیاست موارد ذیل را مورد ملاحظه قرار مىدهد:
1- اداره نظام سیاسى توسط غیر مذهبىها;
2- اشاعه ارزشهاى سیاسى غیر مذهبى;
3- کاهش نفوذ رهبران مذهبى که در مجموع، زمینهساز توسعه مىباشند. (36)
از سوى دیگر، جینوجرمانى نیز بر آن است که عرفى شدن دستکم فرایندى است که براى نیل به توسعه ضرورت دارد، اگرچه خود این عرفى شدن مستلزم یک سلسله مقدمات از جمله، تغییر در ساخت نهادهاى حاکم بر روابط اجتماعى و گسترش تخصصى در کارکرد نهادهاى گوناگون است. (37) که در این دیدگاه، مسلما توسعه چیزى غیر از مجموع تغییرات در ساختار نهادهاى حاکم و تخصصى شدن کارکردهاست.
گابریل آلموند نیز در بحثخود از توسعه سیاسى از جهات گوناگون، از نظر ساختارى بر تنوع ساختارى و فرهنگ عرفى به عنوان عامل توسعه یاد مىکند. (38)
در مقایسه دو کشور تایلند و ژاپن، درواجین و یاسوبا با توجه به نقش عرفى شدن در توسعه کشور ژاپن، به وجود آموزشهاى سکولار در ژاپن در مقابل وجود آموزشهاى مذهبى در تایلند به عنوان عامل مهم توسعه ژاپن و توسعه نیافتگى تایلند در قرن نوزدهم اشاره دارند. بلاک و دیگران نیز در مقایسه توسعه ژاپن با روسیه به سکولار شدن تعلیم و تربیت در این کشور به عنوان یکى از عوامل مهم توسعه اشاره دارد. وارد و روستو نیز در مقایسه ژاپن و ترکیه به وجود آموزشهاى سکولار در میان نخبگان ژاپن و فقدان آن در ترکیه تاکید مىکند.
بر اساس این دسته از نظرات، عامل عرفى شدن در شکلگیرى توسعه محورى است و در نتیجه، اگر جامعهاى بخواهد توسعه یابد لازم است عرفى شود یا دستکم سختگیرى فعالیتها در تمام زمینهها، اعم از اقتصاد، سیاست و فرهنگ، به این سو باشد تا بتوان همانند غرب توسعه یابد.
عرفى شدن به عنوان تابع و ملازم توسعه
دیدگاه دوم درباره نسبت عرفى شدن و توسعه، دیدگاهى است که براساس آن، عرفى شدن از پیامدهاى توسعه استیعنى نه تنها براى توسعه یافتن نیازى به عرفى شدن نیست، بلکه توسعه عرفىشدن را به دنبال دارد و به ناچار، جوامع با توسعه یافتن خود به خود به سوى عرفىشدن مىروند.
نزد بسیارى از جامعهشناسان توسعه و جامعهشناسان دین، عرفى شدن از پیامدهاى قطعى توسعه غربى، صنعتى شدن و دیوانسالار شدن جامعه تلقى شده و مبین رابطهاى است که هر قدر تجدد و نوگرایى پیشرفت کند به همان نسبت، دین عقب نشینى مىنماید. (39) در این زمینه بسیارى از آنها که توسعه را، چه تحت عنوان رشد عقلانیت و یا سرمایهدارى و یا به عنوان «تغییرات ساختى و تمایز نهادى» تعریف مىکنند و چه آنها که توسعه را به «مجموع تغییرات در جامعه در سطوح مختلف» معنا مىکنند، عرفى شدن را از پیامدهاى توسعه مىدانند. در اینجا، برخى از این نظرات بررسى مىشود.
الف - سرمایه دارى و عرفى شدن
مارکس و انگلس چنین استدلال مىکردند که به دلیل افول فئودالیسم و پیدایش سرمایهدارى با وجود جنبش اصلاح مذهبى، دیدگاههاى مذهبى درباره جهان و مشروعیتهاى نظم اجتماعى، ضربه سهمگینى خوردند و سرمایهدارى با آن که دیدگاهى مذهبى براى خود نگه داشت، بنیادهاى مادىاندیشى را فراهم ساخت و تنها شورشهاى بزرگ و نهایى انقلاب سرمایهدارى مثل انقلاب فرانسه، بود که موفق شد دیدگاه مذهبى را یکسره براندازد.
ژان بشلر، که خود از منتقدان سرمایهدارى است، در کتاب خاستگاههاى سرمایهدارى، یادآور مىشود که تمدن غرب طى تحول خاص خود، گرایش به پس زدن گروه کشیشان داشته است.
برگر نیز با ارائه تحلیلى مارکسیستى در بحث عرفى شدن، به این نتیجه مىرسد که پویا ساختن یک جامعه سرمایهدارى یا دیوانسالار و صنعتى پیشرفته همراه با اقتضاى کارایى بهرهورى، پیشبینىپذیرى، محاسبهپذیرى عقلانى و مهار محیط، به نوعى فرهنگ عمومى عرفى را ارتقا بخشید و دین با از دست دادن بنیاد عمومى و نهادینه خود دیگر نتوانست مایه وحدت فرهنگى باشد. (40)
ب - عقلانیت و عرفى شدن
به نظر مىرسد همانگونه که وبر گفته، نظر مسلط این است که رشد عقلانیت در غرب کلید فهم فراگرد عرفى شدن است که منطق ساده و صورى این خردباورى در راستاى کنشهاى انسانى، به سوى قاعدههاى محاسبه شدنى، کمى و ابزارى است. که بر اساس آن، قلمروهاى خاصى از حیات اجتماعى بر حسب ملاکها و معیارهاى عقلانیت کارکردى و ابزارى سازمان مىیابد.
ویلسون از کسانى است که مدعى تاثیر عوامل بیرونى متعددى بر فرایند عرفى شدن است و در این بین، «رشد عقلانیت» نقش اساسى را ایفا مىکند; به این معنا که عرفى شدن اساسا حاصل جریان عقلانى شدن تشکیلات پیشرفته مىباشد که از ویژگىهاى آن خودمحورى فزاینده نهادها، مؤسسهها و فاصله گرفتن آداب و اعمال اجتماعى از دین است. این نقش را باید از دو جنبه مورد ملاحظه قرار داد: از یک سو، عقلانى شدن دیوانسالارى که در سطح کل جامعه گسترده است و سازمانهاى دینى را نیز مانند سایر سازمانها در بر مىگیرد، و از سوى دیگر، روند عقلانى دین، که خود ملاحظات انتقادى را به دنبال دارد که تمام اعمال و آداب دینى را زیر سؤال مىبرد و در نهایت، زمینهساز عرفى شدن دین مىشود.
ج - تفکیک کارکردها، تمایز نهادى، تعددیابى ساختى و عرفى شدن
تخصصى شدن روز افزون، تمایز نهادى و تعدد ساختها را، خواه از ویژگىهاى بارز توسعهیافتگى تلقى کنیم و خواه اساس توسعه بدانیم، در بسیارى از بررسىها، به عنوان عامل مهم عرفى شدن مطرح گردیده است; زیرا تخصصى شدن روزافزون و ناگزیر نقشها، تمایز نهادى و تعدد در ساختها به نحوى قطعى، نفوذ دین را به عنوان یک نهاد، بر سایر نهادهاى اجتماعى تقلیل مىدهد.
ریشههاى این دیدگاه را مىتوان در نظرات افرادى همچون پارسونز، لوهمان، برگر و لوکمان بازیافت که عرفى شدن جامعه را پیامد استقلال نسبى این زیر مجموعه از هنجارها، ارزشها و داورىهاى دینى مىدانند. (41)
به نظر ژان پل ویلم، از طریق تفکیک و تمایز کارکردى برخى از فعالیتهاى اجتماعى مانند فعالیتهاى آموزشى، بهداشتى، تفریحى و یا امور اجتماعى، حتى هنگامى که نهادهاى دین به چنین فعالیتهایى اشتغال دارند، از نهادهاى دینى به نهادهاى دنیوى و یا به حکومت انتقال پیدا مىکنند. از سوى دیگر، فرآیند تعددیابى ساختى نیز به این فرایند کمک کرده، تحقق آن را قطعىتر مىکند. (42) این تعدد ساختها از سه منشا سرچشمه مىگیرد:
1- افزایش جمعیت که ناشى از بهبود روشهاى تغذیه، بهداشت و درمان عمومى است;
2- پیچیدهتر شدن امور که امکان اداره جامعه را توسط یک گروه یا نهاد غیر ممکن مىسازد;
3- از ویژگىهاى این تمایز یابىها و تعدد ساختارها، مىتوان به فردگرایى و خصوصى شدن جنبههاى متعددى از زندگى اشاره کرد (43) که به قول پل ویلم مىتواند حتى در منسجمترین نظامهاى دینى مثل مذهب کاتولیک، که بر هماهنگى و سازگارى تاکید مىکند، مشاهده گردد.
بنابراین، بر اساس یک آمار در سال 1994 میلادى، 71 درصد از فرانسویان بالاتر از 18 سال بر این عقیده بودند که امروزه هرکس باید مستقل از کلیساها، دین خویش را تبیین کند. (44)
د - علم و عرفىشدن
در دیدگاهى که عقلانیتبه عنوان عاملى اساسى براى عرفى شدن مطرح است، علوم عقلانى جدید نقشى اساسى در شکلگیرى این عقلانیت دارند. علوم جدید پدیدههاى طبیعى را بدون ارجاع به مقولات غیر طبیعى اندیشه توضیح مىدهند و مشخصه کلیدى آن، باور به این نکته است که همه پدیدهها را مىتوان به نحو معقول (بدون نیاز به دین)، توضیح داد. (45)
ویلسون از جمله کسانى است که براى علم بهطور مستقل در شکلگیرى فرایند عرفى شدن اهمیت اساسى قایل است. (46) استدلال او در این باره آن است که رشد علمى، اعتبار تفسیرهاى مذهبى درباره جهان را تضعیف مىکند. او به ویژه براى کاربرد روش یا رهیافت علمى در مورد جامعه، اهمیتخاصى قایل است.
کن برون نیز با برشمردن برخى عوامل مؤثر در عرفى شدن، از جمله رشد دولت رفاهى و توسعه وسایل ارتباط جمعى، رشد و توسعه علم را از عوامل مهم تلقى مىکند و معتقد است که پاسخ بسیارى از سؤالاتى را که دین عهدهدار آن بوده امروزه علم برآورده مىکند و این امر خواه ناخواه کنارهگیرى دین را به دنبال خواهد داشت. (47)
استیفن مور ضمن آنکه معتقد استبا تغییر در روشهاى برداشت و توضیح جهان هستى، ارزشهاى اجتماعى نیز تغییر مىکند، یادآور مى شود که امروزه مردم، جهان را بر اساس علم و داورىهاى علمى تبیین مىکنند و در حالى که در گذشته، براى سلامتى خود عمدتا به دعا و نیایش به درگاه خدا تکیه مىکردند، امروزه مسلما به سوى پزشک مىروند. (48) به تعبیر ویلسون نیز مردم براى دادخواهى و درخواستشرایط بهتر، دیگر نه به کلیسا و زندگى اخروى، بلکه به نهادهاى سیاسى متوسل مىشوند و از دولت انتظار مىرود که به این نیازها پاسخ گوید; زیرا کلیسا نقش آموزشى و به دنبال آن، توانایى تقویتخود و پیامش را از دست داده و اکنون که مجالس قانونگذار و سیاستمدران بیش از پیش به معیارهاى اخلاقى مىپردازند، از اهمیت نقش کلیسا در تعریف این معیارها کاسته شده و مهمترین نقشى که براى آن مانده، انجام مناسک گذراست (49) که این نیز روز بروز کم اهمیتتر مىشود. (50)
بدینروى، بنابر تلقى دوم اینگونه مىتوان نتیجه گرفت که توسعه به عنوان یک فرایند پیچیده با جنبههاى متفاوت، از خاستگاههاى اصلى و زیربنایى عرفى شدن است. در نتیجه، باید نوعى از توسعه شکل گرفته باشد تا جامعه عرفى شود.
نقد و نظر
اگر چه دیدگاهها و برخى تبینهاى مربوط به عرفى شدن بیانگر آن است که این فرایند به شکلى با درجهاى از توسعه آشکارا رابطه دارد، (51) اما به نظر مى رسد این رابطه به هیچ وجه، یک رابطه ضرورى و منطقى نیست; چرا که خاستگاه این نظریهپردازىها به طور عمده، تجربه توسعه غرب است و بنابراین، به لحاظ منطقى، این سؤال مطرح است که آیا مىتوان به استناد یک تجربه، که در حیطه واقعیت انسانى و تاریخى خاصى است، قاعده تعمیم یافته رابطه ضرورى عرفى شدن و توسعه را اخذ کرد؟ آنچه مشخص است، چه از لحاظ نظرى و چه از لحاظ شواهد تاریخى، یکى از مؤلفههاى اصلى این فرآیند را حیات غربى تشکیل مىدهد و حتى به ادعاى بسیارى از اندیشمندان غربى، نظریه عرفى شدن یک دیدگاه و نظریه بحران زده است که هنوز یک تفسیر جامع و همگانى از آن ارائه نگردیده، به خصوص که مبتنى بر یک سلسله قضاوتهاى عجولانه است. (52) به همین دلیل، نویسندگان مجموعه مقالاتى که اخیرا درباره «عرفى شدن و غرب» منتشر شده، درباره احتمال وقوع فرایند مشابه عرفى شدن در جهان غیر غربى نیز عمدتا تردید کردهاند. (53)
لذا به نظر مىرسد دو دسته عامل درون دینى و بیرون دینى در عرفى شدن همسو با توسعه نوع غربى مؤثر بودهاند که در غیر غرب وجود ندارد و یا دستکم، این نوع پیامد را به دنبال نداشته و این خود دلیل بر اختصاص عرفى شدن و رابطه آن با توسعه نوع غربى است که به برخى از این عوامل اشاره مىشود.
1- ریشههاى عرفى شدن در مسیحیت
آنچه به طور عمده، تحت عنوان «دین در غرب» مطرح است مسیحیت است که مستند آن عهدین (54) مىباشد. عهدین در مجموع، حاوى روایت رفتار، گفتار و نقل حوادث روزگار حضرت موسى و عیسى - علیهماالسلام - یا پیشینیان است که به دلایل زیادى، از جمله تحریف، نمىتوان آن را از جمله متون وحیانى دانست. همین فقدان متن وحیانى دست نخورده و بدون انحراف، خود سبب پیدایش باورداشتهاى نادرست و رواج عقاید خرافى مانند «عقیده به تثلیث و اقانیم ثلاثه» شد و در نتیجه، غیر عقلانى جلوهگر شدن عقاید دینى و احیانا القاى تقابل «عقل و دین» و ضدیت «علم و دین» را به دنبال آورد که ظهور نظریههاى مبتنى بر ضرورى نبودن تبیین عقلانى باورداشتهاى دینى ثمره چنین رویکردى است. (55)
از سوى دیگر، علىرغم داعیه حکومت دینى از سوى کلیسا، در متون مسیحى موجود، نظام حکومتى، حقوقى و اقتصادى وجود ندارد که این وضعیتخودبهخود، طرح عرفى شدن را موجه ساخته است; زیرا دینى که فاقد نظامات اجتماعى برگرفته از وحى باشد باید تدبیر اجتماع به وسیله وحى را واگذارد; چه آنکه در این صورت، اگر دینداران نیز تامین حکومت کنند، باید به حکم عقل و یا برنامه علمى، جامعه را نسق دهند.
روند عرفى شدن به دلیل نصوص موجود از مسیحیت و گرایشهاى حاصل شده از آن را حتى بسیارى از اندیشمندان غربى مورد توجه قرار دادهاند و اساس عرفى شدن را در مسیحیت. به خصوص پروتستانتیزم، مىدانند. پارسونز، که از مدافعان نقش دین در جامعه است، مدعى توسعهیافتگى کلیساى مسیحى به دلیل نیازهاى درونى خود و در نتیجه، پدید آوردن مجموعهاى از هنجارهاى بسیار عقلانى و طبقه بندى شده است که زیربناى ساخت قانونى جامعه غربى را نیز تشکیل داده. علاوه بر این، چون مسیحیت ادعایى از نظر قوانین دنیوى نداشته (یعنى: فاقد نظام حکومتى است)، مبناى دنیوى ساختن جوامع و ایجاد اتحاد از طریق ارزشهاى مشترک را فراهم نموده است. (56)
نقش پروتستانتیزم مسیحى در شکلگیرى روند عرفى شدن غرب از عوامل مهمى است که وبر و به دنبال او، پیتر برگر نیز در تحلیلهاى خود به آن توجه ویژه کردهاند. وبر فرایند عقلانى شدن دینى و مستقل را، که از یهودیتباستان، جهانى مقدس را جدا از حیات روزمره شکل مىداد، تصویر مىکند و معتقد است پروتستان از یک جهان انسانى بدون نیروهاى ماوراى طبیعى با نتایج و لوازم منطقى آن به علم نوین بسط مىیابد که نتیجه این پویایى مذهبى، فرهنگ نوین عرفى است; یعنى: کیهانى از اهداف و وقایع انسانى تحتسلطه دینامیک و مکانیک. (57)
در واقع، به نظر وبر آنچه زمینه این روند را در غرب فراهم کرده گرایشهاى مشوق عقلانیت در مسیحیتبود که به پروتستانتیزم و به ویژه کالوینیزم انجامیده است; یعنى: همان مذهبى که به اعتقاد وبر، دست کم، از لحاظ عقلانیت صورى، عقلانىترین صورت مذهبى در تاریخ بشرى به شمار مىرود.
به نظر برگر نیز همین عقلگرایى پروتستانتیزم در پشت دنیاگرایى جاى مىگیرد و پروتستانتیزم را به عنوان پیش درآمد عرفى شدن معرفى مىکند و در مقایسه با کاتولیسیزیم، قلمرو امور مقدس را در عرصه واقعیتبسیار محدود مىسازد. پروتستانتیزم رابطه میان خداوند و انسان را چنان کاهش داد که قطع این پیوند نازک، نیاز به تلاش چندانى ندارد و به هر روى، این جنبش اصلاحگرایانه به گونه تناقضآمیزى، بذرهاى انقراض دین را پاشید. (58)
برگر در تحلیل خود، بر مجموعه عوامل مؤثر بر رشد عقلانیت و در نهایت عرفى شدن غرب که به سنت مسیحى تعلق دارند، تاکید کرده و به این مساله پرداخته است که سنت مذهبى غرب تا چه حد توانسته بذر عرفى شدن را در قلمرو خود بپراکند; زیرا مسیحیت پروتستانتیزم با بیرون راندن خدا از جهان، راه را براى عقلانى کردن کامل فرهنگ باز کرد و پویا ساختن یک جامعه سرمایهدارى یا دیوانسالارانه و صنعتى پیشرفته همراه با اقتضاى بالاى کارایى و بهرهورى، پیشبینىپذیرى و محاسبهپذیرى عقلانى، مهار محیط و فرهنگ عمومى عرفى را ارتقا بخشید.
2- کلیسا و عرفى شدن غرب
عامل تعیین کننده دیگر در زمینه عرفى شدن غرب به عنوان عامل تشدید کننده توسعه غربى، نوع سازمان مذهبى است که تحت عنوان کلیسا، مسیحیت آن را ساخته و پرداخته کرده است.
طى ده قرن سلطه آباى کلیسا در مغرب زمین، همه مذاهب رقیب گرایشهاى مسیحى ناساز با مشرب پاپ، تحدید و تهدید شدند. هر اندیشمندى از محاکم تفتیش عقاید در تشویش به سر مىبرد و به تدریج، این رفتار سبب القاى تقابل دین و آزادىهاى مشروع انسانى گردید و انسان غربى رستن خود را در گرو رستن از دین و اضمحلال قدرت و سلطه دینى سراغ گرفت. از سوى دیگر، طرح عرفى شدن در غرب درستبه معناى خلع سلاح پاپ توسط فردگرایى در غرب بود، چنانکه پذیرش این مرام از سوى مسیحیت و اتخاذ موضع ملایمت طى قرون اخیر نیز به معناى عقبنشینى سیحیتبه مواضع قابل دفاع و منطبق با شرایط جدید براى حفظ حداقل موجودیت دین - یعنى: دیندارى انفرادى و سازگار با جامعه عرفى - تلقى گردید; (59) همان مطلبى که از دهه 1960 به بعد، بسیارى از جامعهشناسان آن را مطرح و تحت عنوان «خصوصى شدن فزاینده دین در جامعه غربى معاصر» از آن یاد مىکنند.
آنگونه که همیلتون یادآور مى شود، به نظر برگر، سازمان کلیسا سرانجام در جهت دنیاگرایى افتاد; زیرا این نوع سازمان متضمن نوعى تخصص نهادى بالقوه و ذاتى در دین بود که دلالتهاى این نوع تخصص آن بود که قلمروهاى دیگر زندگى را مىتوان بیش از پیش به یک عرصه جداگانه و نامقدس واگذار کرد و در نتیجه، آنها را از حوزه صلاحیت امور مقدس بر کنار نگه داشت و این به آن معناست که قلمروهاى غیر مذهبى دیگر را به آسانى، مىتوان در معرض فرایند عقلانیت و کاربرد افکار و دانش نو و علم قرار داد. (60) بدینسان، کلیسا در هدایت زندگى و تفسیر جهان، نقش کم اهمیتترى را پیدا کرد و تاثیر مجاب کنندهاش بیش از پیش کم شد.
فرانک لخنر، که خود فرایند عقلانى شدن را معادل عرفى شدن غرب تلقى مىکند، در بیان عوامل تسریعبخش عرفى شدن در غرب، سخن از کم شدن نقش کلیسا و تاثیر آن در عرفى شدن دارد که این تاثیر را در چهار مرحله توضیح مىدهد:
1- با گسترش بازار و مبادله، نهاد کلیسا، که منابع اقتصادى ثابت ثروت را تحتسلطه دارد، در رقابتبا ثروتاندوزى نوخاسته، که به منابع اقتصادى به چشم سرمایه مىنگرد، عقب مىافتد.
2- در مفهوم «اقتدار» تحولى رخ مىدهد; به این معنا که اقتدار، که تا کنون توسط واژگان مذهبى غرب مشروعیت مىیافت و عمده ستیزهاى مذهبى با انگیزه مذهبى واقع مىشد، منبع مشروعیتخود را تغییر مىدهد و این دولت دیوانسالار شده است که از این پس با اقتدار عقلانى و قانونى عمل مىکند و وادى مدنى با کلیسایى از هم جدا مىشوند.
3- عضویت کامل در اجتماع، که تا کنون وابسته به حکومت دینى فرد بوده است و تمایز جامعه به واسطه تمایز مذهب مشخص مىشده، از این پس با پیدایش مفهوم «شهروندى» معناى کاملا نوین به خود مىگیرد.
4- نهادها و نخبگان مذهبى، که حاملان و حافظان معیارها و ارزشهایى هستند که به همه وجوه زندگى اجتماعى معنا مىبخشند، با تزلزل موقعیت اجتماعى خود، نقش کارامد خویش را از دست مىدهند، علم، هنر، اخلاق و اقتصاد از مذهب مستقل مىشوند و به دنبال معیارهاى دیگرى براى توجیه خود برمىآیند. (61)
3- تعارض علم و دین در غرب
ریشههاى این تعارض را باید در نوع برخورد کلیسا با علم، شکلگیرى دیدگاههاى خاص جامعهشناسى در خصوص اثبات گرایى و تاکید بر علم تجربى و در نهایت، برداشتخاص از عقل تحت عنوان «عقلانیت ابزارى» دانست.
همانگونه که اشاره شد، در غرب، حاکمیتشدید کلیسا در قرون وسطا بر مردم مانع از ایجاد روحیه علمى در مغرب زمین بود. قرون وسطا را دوران جاهلیت و خواب رفتگى عقول مردم اروپا مىدانند. در این دوران، که قریب ده قرن به طول انجامید، هیچکس حق نداشت جملهاى برخلاف نظر کلیسا بر زبان براند یا در اجراى فرمان آن تعلل ورزد. (62) اما حس کنجکاوى و قانون تکامل اقتضا مىکرد که افکار خفته بیدار گردد و اسرار عالم یکى پس از دیگرى کشف شود. بنابراین، در گوشه و کنار، مردان متفکرى پیدا شدند و بر خلاف نظر و تعلیمات کلیسا، به کشف اسرار عالم پرداختند که خود به گونهاى موجب پدید آمدن محکمهاى به نام «تفتیش عقاید» گردید. (63)
در هر حال، مبارزه میان سران کلیسا و دانشمندان به اوج خود رسید و با همه فشارى که کلیسا براى جلوگیرى از پیشرفت علم به عمل آورد، روز به روز علوم طبیعى پیشرفت و توسعه پیدا کرد و بالاخره کلیسا، که معرف دین مسیحیت در زمان خود بود، عقبنشینى کرد و پس از آنکه غرب با حاکمیت کلیسا به منازعه پرداخت و طبقه روشنفکران و علمگرایان جدید صحنه تفکر را در دست گرفتند این طرز فکر که دین باید خارج از صحنه فعالیتهاى اجتماعى قرار گیرد و در مسائل سیاسى و دولتى نیز دخالت نکند، گسترش یافت (64) و موجب گردید تا این فکر براى عموم پیدا شود که سازش میان دین و علم ممکن نیست; زیرا دین مخالف دانش و رشد علمى است، به گونهاى که در این باره، بین دین واقعى و دین تحریف شده و بین ادیان دیگر با مسیحیت هیچ تفاوتى قایل نشدند و همه را معارض و مخالف با دانش معرفى کردند. این خود زمینهاى براى شکلگیرى برخى اندیشههاى روشنفکرانه در زمینه علم و دین گردید که در دیدگاه اثباتگرایى افرادى همچون اگوست کنت و امیل دورکیم تجلى کرد و در نهایت، مکتب فکرى «سکولاریزم» را پایه گذاشت.
بنابراین، به گفته سیدمان، روشنفکران قرن هجدهم با اتخاذ چشمانداز تکاملى، دین را یک مرحله انتقالى در توسعه و رشد انسان قلمداد کردند. از نظر آنها دین به ناگزیر، جاى خود را به یک فرهنگ عرفى مىدهد. اینان به خصوص، از این بحث مىکردند که سنتیهودى - مسیحى نتوانست نقش خود را در فراهم آوردن یک فرهنگ عمومى یکپارچه ایفا کند و لذا در این حال، علم به کارکرد دین در تعریف و تبیین جهان، پایان داد. (65)
ویلسون نیز معتقد است که جاى شک نیست که گسترش علم به تضعیف دین و در نهایت، عرفى شدن غرب کمک کرده است. زمانى که علم حیثیت پیدا کرد و مبناى بسیارى از جنبههاى زندگى بشر را تشکیل داد، دیدگاههاى مذهبى درباره جهان را خواه ناخواه در معرض تردید قرار داد، اما این به آن دلیل نبود که میان دیدگاه علمى و مذهبى تعارضى ذاتى وجود دارد، اگرچه که علم و دین در سنت غربى عموما این تعارض را پیدا کرده است; چرا که آموزههاى مذهبى در این سنت کوشیده تا مسائل تجربى را نه بر مبناى شواهد تجربى، بلکه بر پایه کتاب مقدس توضیح دهد و دین در این تلاشها، خواه ناخواه باید شکست مىخورده که شکست تفسیرهاى مذهبى درباره موقعیت زمین، تکامل و مانند آن نمونههاى بارز آن است. (66)
4- عقلانیتیکسویه
«عقلانیت» را بنیان توسعه غربى مىدانند. اما عقلانیت در دو بعد مطرح است: یکى در بعد ابزارى و دیگرى در بعد ارزشى. از اولى به «عقلانیت ابزارى» (67) و از دومى به «عقلانیت ارزشى» (68) تعبیر مىشود و میوههاى توسعه در غرب از ریشههایى تغذیه مىکند که از آن به «عقلانیت ابزارى نوین غرب زمینیان» یاد مىشود. (69)
عقلانیت ابزارى، آنگونه که وبر بیان مىکند، نتیجه تخصصگرایى علمى و افتراق فنى و مخصوص تمدن غربى است و عبارت است از «سازمان دادن زندگى به وسیله تقسیم و همسازى فعالیتهاى گوناگون بر پایه شناخت دقیق محاسبات میان انسانها با ابزارها و محیط آنها به منظور تحصیل کارایى و بازده بیشتر.» (70) در واقع، به منظور مشخص ساختن فرایند حاکمیت فرد و توجه به محاسبه در جریان حرکت کلى جامعه صنعتى، مىتوان به درستى سخن از پدیده عقلانى شدن جامعه غربى به میان آورد و آن را به عنوان اندیشهاى حسابگرانه و فایدهطلب تلقى کرد. (71) بر این اساس است که منطق حاکم بر رفتار واحدهاى تولیدى در غرب و در نظام سرمایهدارى، سودبخشى، کارایى، جنبه عملى داشتن و مفید بودن است. این واحدها با تکیه بر عقلابزارى تنها هدف کاربردى بودن و مفید واقع شدن را دنبال مىکنند. هر چه در ارزیابى این نوع عقل حسابى داشته باشد، داراى منزلت و ارزش است و توسط انسان انتخاب مىشود. (72)
از نظر وبر، که صاحبنظر عمده در عقلانیت ابزارى غرب است، دو کنش عقلانى معطوف به ارزش و هدف (که از جانب او در محدوده چهار کنش مطرح مىباشد) در شمار کنشهاى عقلانى مىباشد. همین عقلانیت ابزارى از سوى او، در چهارچوب کنشها ممیز دو جامعه سنتى و جدید است که بر اساس آن، هدف، وسایل و نتایج، تماما به طریق عقلانى محاسبه مىشود. این کار متضمن در نظر گرفتن عقلانى وسایل جانشین براى رسیدن به هدف، توجه به روابط و هدف یا سایر نتایج قابل انتظارى است که امکان دسترسى به آنها از طریق به کار گرفتن هر نوع وسایل مفروض وجود دارد، در حالى که عقلانیت غیر ابزارى یا ارزشى، که اخیرا نیز توسط بعضى اندیشمندان به آن توجه شده، (73) عقلانیتى است که خیر و مصلحت آدمى، جامعه و ارزشهاى اخلاقى، خط مشىهاى عمومى، توجه به اهداف، غایات و کمال انسانى را، که دین عهدهدار آن است، مد نظر دارد. بنابراین، اگر جامعهاى تنها به جنبه عقلانیت ابزارى. که به قول هانیس کلوتکه محتواى عرفى شدن (74) و به قول وبر، کلید فهم عرفى شدن است، توجه کند جنبه دیگر عقلانیتبه فراموشى سپرده خواهد شد و قطعا زمینهساز رشد نگرش عرفى و خروج دین از صحنه اجتماع خواهد بود. (75)
5- مادىگرى و غرب
یکى از ویژگىهاى جامعه غربى، که از قرنهاى هجدهم و نوزدهم به صورت یک مکتب درآمده، نگرش مادىگرایانه یا ماتریالیسم است که علىرغم عدم تازگى آن، در شکل کلى، (76) در جامعه غربى توانست در قالب یک مکتب، زمینهاى مساعد و بسترى آرام براى عرفى شدن جامعه غربى با فراهم کردن جامعه مساعد با توسعه ویژه نوع غربى آماده سازد.
مادىگرایى غرب عمدتا به این معناست که موجودى ماوراى ماده وجود ندارد و چیزى بیرون از چهار دیوارى تغییر و تبدل و احساس و لمس نیست. بنابراین، آنچه مهم مىباشد وجود نظام موجود در انحصار است. چنین نگرشى، که توانسته مدتهاى زیادى - حداکثر دو قرن - تسلط خود را بر جامعه غربى به اثبات برساند، به طور قطع، ناشى از برخى دیدگاهها و کنش و واکنشهایى است که چنین وضعیتى را بر جامعه غرب از جمله عرفى شدن آن را دامن مىزند.
در اینجا، علاوبه بر نقش کلیسا که قبلا مطرح شد برخى از عوامل شکلگیرى این مکتب در غرب راکه شهید مطهرىرحمه الله در کتاب خود مطرح کردهاند، مورد مرور اجمالى قرار مىدهیم:
الف. نارسایى مفاهیم فلسفى در غرب: بحث اثبات خدا و اعتقاد به ماوراى طبیعتیکى از مباحث عمده در فلسفه است و فلسفه غرب به عنوان یک نحله نسبتا جا افتاده، با سابقهاى طولانى از اثبات چنین مسالهاى عاجز مانده که علت آن را باید در نارسایى مفاهیم فلسفى آنان جستوجو کرد. اصولا حوزه بحث غرب عمدتا در زمینه بحث از اصل علیت، توحید و تکامل، ازلیت ماده، آزادى، مفهوم آفرینش و بالاخره برهان نظم است. (77)
ب. نارسایى مفاهیم اجتماعى، سیاسى: در این مورد، مساله حقوق طبیعى و به خصوص حق حاکمیت ملى در جامعه غربى مطرح است که در زمان طرح این مساله، عدهاى طرفدار استبداد سیاسى شدند و براى توده مردم در مقابل حکمران حقى قایل نشدند و تنها چیزى که براى آنان در نظر گرفتند وظیفه و تکلیفى بود که از طرف حاکم تعیین مى شد.
این عده در استدلالهاى خود براى اینکه پشتوانهاى براى نظرات خود بیابند، به مساله خدا روى آورده، مدعى شدند که حکمران تنها در مقابل خدا مسؤول است. از اینرو، در افکار و اندیشهها نوعى ملازمه و ارتباط تصنعى میان اعتقاد به لزوم اطاعتحکمران و نبود هرگونه دخالت در برابر کسى که خدا او را براى نگهبانى مردم قرار داده است، به وجود آمد. از سوى دیگر نیز تن دادن به حق حاکمیت ملى و بىخدایى به طور قهرى مطرح گردید. (78)
ج. اظهار نظر غیر متخصصانه: مسلما مسائل دینى نیز همچون مسائلى دیگر، به ویژه بخش خداشناسى و توحید، از جمله پیچیدهترین مسائل علمى است که همه کس شایستگى اظهار نظر در آن را ندارند. بنابراین ضعف منطقهایى که ارباب کلیسا و افراد ناوارد در مسائل مربوط به مباحثى همچون حکمت الهى، عدل الهى، قضا و قدر الهى، اراده و مشیت الهى، قدرت کامله الهى، حدوث و قدم عالم و دهها مساله از این قبیل، از خود نشان دادند و در مقابل مستمعان اینگونه مىپنداشتند که اینها از تعلیمات دینى استبیشترین موجبات لامذهبى و گرایشهاى مادى را در غرب فراهم ساخت. (79)
د. محیط اخلاقى و اجتماعى نامساعد: در نهایت، علت دیگر گرایشهاى مادى در غرب، ویژگىهاى روحى و اخلاقى انسان در این جامعه بود. طبعا هر فکر و اندیشهاى براى اینکه رشد کند و باقى بماند، زمینه روحى مساعدى مىطلبد، و از آنجا که به دلایلى، جو جامعه غربى از لحاظ اخلاقى و اجتماعى فاسد بوده و جو فاسد روح را نیز فاسد مى کند و این خود زمینه رشد اندیشههاى متعالى را ضعیف و زمینه رشد اندیشههاى پست و مادى را تقویت مىکند، به طور خاص، توانسته است زمینههاى مناسبى براى گرایش مادى فراهم سازد. (80)
بنابراین مجموعه دلایل و عوامل رشد مادىگرایى در غرب نیز از جمله عواملى است که خود با دامن زدن به شکلگیرى مکتب سکولاریزم در کلام و فلسفه، زمینه مؤثرى براى رشد عرفى شدن در جامعه غربى از طریق اولویت دادن به مسائل این جهانى فراهم ساخته است.
جمعبندى بحث
به طور خلاصه، چنین به نظر مى رسد که عرفى شدن از عوامل و در مواردى، از تبعات عمده توسعه از نوع غربى است و همسویى آن با توسعه نتیجه علل و عواملى است که از جمله، مىتوان به عوامل درون دینى از قبیل نوع دین مطرح در جامعه غربى، نوع ظهور کلیسا به عنوان متصدى تبیین دین و به عوامل برون دینى از قبیل تعارض علم و دین، قلانیتیکسویه و بالاخره، مادىگرایى در جامعه غرب اشاره کرد.
در نتیجه، پذیرش مساله عرفى شدن به عنوان عامل توسعه یا پیامد قطعى توسعه، مشکلاتى را، چه از لحاظ نظرى و چه از لحاظ عملى، به دنبال دارد. از لحاظ نظرى به دلیل دیدگاههاى گوناگون و بعضا متضادى که در این رابطه وجود دارد و از لحاظ عملى نیز نمونههایى از جوامع گوناگون وجود دارد که هر کدام از قوانین خاص خود متابعت مىکند و نوع توسعه و چگونگى آن در این جوامع این رابطه ضرورى را نفى مىنماید که در جاى دیگر قابل بررسى و تامل است.
پىنوشتها
Westfalia. -1
.282 . Rabert Cipriani, Religiosity, Religious (1994), P-2
3- مهدى امامى، نظر اجمالى بر فرایند دنیوى شدن و نگرش دنیاگرایى در فرهنگ مغرب زمین، ارائه شده در نخستین «همایش دین و دینگرایى»،1376، ص 80
515 . Rabertson, IAN, Sociology (1981), P-4
5- ژان پل ویلم، جامعهشناسى ادیان، ترجمه عبدالرحیم گواهى، تهران، تبیان،1377، ص139
6- برایان ویلسون، عرفى شدن، مجموعه «دین، اینجا، اکنون»، تهران، قطره،1377، ص 22
7- جامعهشناسى ادیان، پیشین، ص139
8- مایکل تودارو، توسعه اقتصادى جهان سوم، ص 165
9- مرتضى قره باغیان، اقتصاد، رشد و توسعه، ج 1، ص7
10- یوسف نراقى، توسعه و کشورهاى توسعه نیافته، ص 30
11- توسعه اقتصادى جهان سوم، پیشین، ص136
12- عبدالله جیروند، توسعه اقتصادى (مجموعه عقاید)، ص83
.32 - Lehman, David, Development Theory, PP. 9 -13
. Norman long, An Introdaction To The Sociology ofRular Development, P. 10 -14
15- گى روشه، تغییرات اجتماعى، ترجمه منصور وثوقى، چاپ دوم، تهران، نشر نى، 1370، ص213
16- حسین عظیمى، رابطه دین و توسعه، ج 4، ص27
17- تغییرات اجتماعى، پیشین، ص 315
18- میثم موسایى، دین و فرهنگ توسعه، ص83 و 84
19-20- جامعهشناسى ادیان، پیشین، ص 1 / ص 2
21-22- عرفى شدن، پیشین، ص27/ ص 28
23- آرون، مراحل اساسى اندیشه در جامعهشناسى، 1371، ص 581
24- بابک احمدى، مدرنیسم و ریشه انتقادى، تهران، نشر مرکز،1377، ص29 و 30
25- جهانگیر صالحپور، فرایند عرفى شدن فقه شیعه، ص19
26- احمد صدرى، جامعهشناسى دین ماکس وبر، ص13
27- جامعهشناسى ادیان، پیشین، ص 131
28-29- بیژن زارع، نظریههاى نوسازى، ص383/ ص 384
30- جان اچ ترنر، وبر و اسلام، ص69 - 78
31- 32- جامعهشناسى ادیان،پیشین، ص133
33- 34- رابرت اچ. لاور، دیدگاههایى درباره دگرگونى اجتماعى، ص 232 به نقل از: Rostow Stages Of Economic Growth, P. 26
Rabertson, IAn, Sociology, P. 615 -35
36- عبدالعلى لهسایىزاده، به نقل از: Smith, Donaldeugen (ed),Religion andPolitical modernization.
37- عبدالعلى لهسایىزاده، همان، به نقل از: Germani Gino, Developmen Secolarizartion, Modernization and Economic
38- رابرت اچ. لاور، پیشین، ص 232
39- حسن رحیمپور، عرف و مصلحت در ترازوى نقد
40-استیوسیدمان،ساماناخلاقىوبحراناجتماعىدرفرهنگمدرن،ص153
41-42- پیتر اف بیر، خصوصىسازى و نفوذ عام دین، ص179
43- مجید محمدى، نشریه آستان قدس، ص 71 - 70
44- جامعهشناسى ادیان، پیشین، ص 148
45- مجید محمدى، همان، ص 60 - 61
46- جامعهشناسى ادیان،پیشین، ص 301
Browne. Ken, Introdtucion to the sociology, P. 310 -47
Moor Stephen, Sociologg Alive, PP. 276- 277 -48
49-50- منظور ویلسون از این مناسک گذرا همان مراسم عمومى از قبیل غسل تعمید، تدفین و مراسم ازدواج مىباشد. / ص 310
51- ملکم همیلتون، همان، ص 295
52- سرى نیواس، نوسازى معتقدات دینى، ص 81
53- ملکم همیلتون، همان، ص 315
54- «عهدین» شامل تورات و انجیل است که عهد عتیق مربوط به تورات و عهد جدید انجیل مىباشد.
55- مرتضى مطهرى، علل گرایش به مادیگرى، ص 490 - 480
56- الوین گلدنر، بحران جامعهشناسى غرب، ص 284
57-58- ساماناخلاقى و بحراناجتماعى...، پیشین، ص 152/ ص153
59- علىاکبر رشاد، دلایل پیدایى و پایانى سکولاریزم، ص 78
60- خصوصىسازى و نفوذ عام دین، همان، ص176
61- جهانگیر صالحپور، همان به نقل از: فرانک لخنر، (1991)
62- زین العابدین قربانى، تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامى، ص23
63- در این محکمه قریب 350 هزار نفر از اندیشمندان و متفکران را زنده سوزاندند. (همان، ص 24)
64- براى مطالعه بیشتر، ر. ک. به: دایرة المعارف قرن بیستم، ص597
65- ساماناخلاقى و بحراناجتماعى...،پیشین، ص 151
66- ملکم همیلتون، همان، ص 302 و303
. Rationality Instrunental -67
. Rationality Substantive -68
69- عبدالکریم سروش، معنا و مبناى سکولاریزم، ص 4 -13
70- ژولین فروند، جامعهشناسى وبر، ص 25
71- آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ص 318
72-73- تقى آزاد، عقلانیت در جامعهشناسى، ص 118
74- هانیس کلوتکه، دین و سکولاریزاسیون، ص 78
75- البته برخى چون پیتر برگر و دانى یل بل، منکر این باور عصر روشنگرى هستند که تنها عقل مىتواند در شکل دادن به یک جامعه عقلانى و مناسب سهمى داشته باشد و در مقابل آن، براى آغاز یک حیات اجتماعى - فرهنگى مناسب به احیاى دینى چشم دوختهاند.
76 الى 80- مرتضى مطهرى، همان، ص437- 568