نگاهى به نظریههاى انقلاب
آرشیو
چکیده
متن
مطالعه انقلابهاى سیاسى و اجتماعى از مهمترین حوزههاى پژوهشى در علوم اجتماعى است. وقوع انقلابها در جوامع، زمینه مناسبى براى تحقیقات علمى، طرح، آزمون و اصلاح نظریههاى انقلاب به وجود آورد. تا چند دهه پیش، توجه نظریهپردازان انقلاب به مطالعه انقلابهاى کبیر معطوف بود، اما ظهور انقلاب اسلامى در ایران و در پى آن، وقوع ناآرامىها، شورشها و در نهایت، انقلابها در کشورهاى گوناگون، بویژه جهان سوم، زمینه ارزیابى مجدد نظریههاى موجود در باب انقلاب را فراهم آورد. بىتردید، خیزش گسترده مردمى در سالهاى1356-1357 ، که منجر به شکلگیرى انقلاب اسلامى و تشکیل جمهورى اسلامى در ایران شد، نظریههاى موجود در باب انقلاب را در هالهاى از ابهام فرو برد. این نوشتار، مرورى اجمالى بر رهیافتها و نظریههاى گوناگون در باب انقلاب دارد.
به اجمال، عمدهترین نظریههاى انقلاب را مىتوان به نظریههاى جامعهشناختى و روانشناختى تقسیم نمود. (1)
پیشفرض اساسى همه نظریات موجود در باب انقلاب این است که آیا اصل در جوامع بشرى ثبات است و تغییر، تحول و تضاد امرى عارضى استیا بعکس، تضاد اصل است و ثبات امرى عارضى؟ مارکس از جمله کسانى است که محرک جوامع بشرى را تضاد مىداند و در نتیجه، از نظر او، ثبات امرى است که بر جوامع بشرى عارض مىشود. عموما دیگر نظریه - پردازان، ثبات را در جوامع بشرى اصل مىدانند و تضاد را خلاف آن. (2)
از جمله نظریات مطرح شده در زمینه انقلاب نظریه «جامعه تودهوار» است که در این مقال به شرح و تفصیل آن مىپردازیم:
نظریه جامعه تودهوار
نظریه جامعه تودهوار (Theory of Mass Society) به وسیله خانم هانا آرنت و آقاى ویلیام کورن هاوزر ارائه شده است. این نظریه از نظریههاى کارکردگرایانه است. به طور کلى، از نگاه نظریهپردازان کارکردگرا، ساختارهاى معینى در جامعه موجب ثبات دایمى آن مىشود و تا زمانى که این ساختارها و به اصطلاح، ترتیبات ساختارى خاصى بر جامعه حاکم است مشکلى در جامعه به وجود نخواهد آمد. اما زمانى که این ترتیبات ساختارى جامعه از میان برود، احتمال بروز حادثه انقلاب از نوع تودهاى در جامعه افزایش مىیابد و در پى آن، احتمال تاسیس حکومت و رژیمى تودهاى (totaliter) افزایش مىیابد.
ویلیام کورن هاوزر، نظریهپرداز جامعه تودهوار، در کتاب سیاست جامعه تودهاى (3) چنین جامعهاى را نظامى اجتماعى مىداند که در آن گروههاى برجسته و نخبگان (elites) به آسانى، در معرض نفوذ تودهها قرار مىگیرند و تودهها نیز مستعد بسیجبه وسیله گروههاى برجسته اجتماعى هستند. بسیجپذیرى تودهها در گرو این است که اعضاى جامعه فاقد همبستگى و تعلق تا چه حد به گروههاى مستقل، جماعات محلى، جمعیتها و انجمنهاى آزاد، احزاب و گروههاى شغلى وابستهاند. گسستگى روابط شخصى افراد و نیز گسترش سازمانهاى ادارى و دیوانى و گروههاى واسطه میان فرد و دولت از دیگر ویژگىهاى جامعه تودهوار است. در چنین شرایطى احتمال وقوع جنبشى تودهاى افزایش مىیابد.
طبقات اجتماعى پایین جامعه نیز به شدت از جنبشهاى تودهاى حمایت مىکنند. اینها طبقاتى هستند که داراى کمترین روابط اجتماعى در میان اعضاى خود مىباشند. با این حال، از آنجا که طبقات اجتماعى موجود در جامعه از هم گسستهاند و همبستگى و انسجام اجتماعى خویش را از دست دادهاند، بنابراین، تقریبا از میان اقشار گوناگون جامعه در میان شرکتکنندگان در جنبش تودهاى افرادى یافت مىشوند، مانند روشنفکران غیر وابسته یا بازرگانان و کشاورزان حاشیهاى و کارگران منزوى، که به هیچیک از طبقات موجود در جامعه وابسته نیستند. اینان در دوران بحران، در جنبش تودهاى درگیرند. ذرهگونگى افراد، که نتیجه از دست دادن وابستگى و تعلق خاطر گروهى و همبستگى اجتماعى افراد است، آنان را براى پذیرش ایدئولوژىهاى جدید، که جانشین همبستگى گروهى از دست رفته است، آماده مىکند.
از مفاهیم اساسى این نظریه «توده» است. آرنت «توده» را جمعیتبىشکلى مىداند که از افراد جدا از هم تشکیل شده و فاقد هویت مشترک، احساس منافع و آگاهىهاى فردى است. آرنت جامعه تودهاى را جامعهاى مىداند که در آن تودهها حول محور هیچ مصلحت عمومى یا طبقاتى یا گروهى گرد نمىآیند; زیرا تودهها چیزى بیش از مجموعهاى از افراد بىهویت و بىتفاوت نیستند. به نظر او، آنچه موجب پیدایش جامعه تودهاى مىشود فروریختگى مرزهاى طبقاتى است. به همین دلیل، آرنت گاه به جاى اصطلاح جامعه تودهاى، از اصطلاح جامعه بىطبقه استفاده مىکند. (4)
پیشینه نظریه جامعه تودهوار
نظریه جامعه تودهوار پس از به قدرت رسیدن نازىها در آلمان به سال1933 میلادى به وجود آمد. موفقیتسریع و چشمگیر آلمان نازى در عرصه بینالمللى براى جهانیان، بویژه جهان غرب، اعجابانگیز و غیر قابل تصور بود; زیرا درک این مطلب براى آنان بسیار دشوار بود که کشورى صنعتى و پیشرفته و به اصطلاح، طرفدار آزادى بتواند خود را تسلیم رهبرى توده کند. جنبش تودهاى - نازىها که خود را عوام مىنامید، درمدت زمان کوتاهى، به پیشرفتهاىبزرگى درعرصه جهانى نایل آمد.
از دیگر نمونههاى جنبش تودهاى، فاشیسم (Fascism) در ایتالیا بود. هورو ویتز معتقد است که فاشیسم تنها جنبش تودهاى معتبر و منحصر به فرد در قرن بیستم است که موفق از کار درآمده است. فاشیسم در سراسر اروپا نمایانگر ترکیب بىهمتایى از احساسات تودهها و به بازى گرفتن آنان توسط نخبگان بود که اگر ساختار اجتماعى سرمایهدارانه موجود را براى همیشه شکوفا نساخت، دستکم، آن را قادر ساخت که دوام پیدا کند. (5)
بنابراین، رگههاى پیدایش جنبشهاى تودهاى را باید در میان جنبشهایىچون نازیسم، فاشیسم و نیز استالینیزم جستجو کرد.
ویژگىهاى نظریه جامعه تودهوار
به لحاظ اهمیتى که اندیشه آزادى کثرتگرا براى نظریه جامعه تودهوار دارد، داشتن برخى اندیشهها در مورد ماهیت آزادى کثرتگرا حایز اهمیت است و به همین دلیل، نظریه جامعه تودهوار از الگوى کثرتگرایانه جامعه استنتاج گردیده است. بنابراین، از مهمترین ویژگىهاى نظریه تودهوار تاکید خاصى است که آنان بر آزادى (دموکراسى) دارند. این نظریه مبتنى بر کثرتگرایى (Pluralism) است، به گونهاى که بدون مراجعه به اصول آزادى کثرتگرا، درک درست و کامل این نظریه ممکن نیست; بدین بیان که در جوامع، گروههاى گوناگونى وجود دارند که براى کسب موقعیتها و مناصب موجود در جامعه با یکدیگر رقابت مىکنند. رقابت این گروهها بدین صورت است که تعدادى از شهروندان، خواه اکثریت و یا اقلیت، به دلیل برخى انگیزههاى مشترک و یا منفعتى، که مغایر با حقوق سایر شهروندان و یا منافع دایمى و جمعى جامعه باشد، متحد مىشوند. عللاین دستهبندىها و صفبندىها مىتواند دو چیز باشد: از بین بردن آزادى و یا قبول این نکته که همه راى واحد دارند. بنابراین، علل پنهان این دستهبندىها در طبیعتبشر نهاده شدهاست. این امر از اصول اساسى مکتب کثرتگرایى است.
در این نظریه، حکومت جمهورى فدرال به عنوان راه حل پیشنهادى مشکل فوق مطرح شده است. بدین ترتیب، تداوم برخوردها، همراه با محدودیتهاى حساب شدهاى که مانع از پیروزى همیشگىگروهى درمنازعات است، اجازه داده مىشود; زیرا این حکومت، که مبتنى بر نمایندگى است، از سویى، رفتار خشن و افراطآمیز گروهها را نظارت و از سوى دیگر، امکان مشارکت مردم را در انتخاب نمایندگان فراهم مىکند. (6)
در حکومت کثرتگرا، اصل بر نفى قدرت مطلقه هیئتحاکمه و نیز نفى حکومت مطلق مردم است; یعنى به جاى مرکز واحد تصمیمگیرى داراى قدرت مطلقه حاکم، باید مراکز متعدد قدرت وجود داشته باشد که هیچکدام حاکمیت مطلق و کامل ندارند. بنابراین، هرچند حاکم واقعى و مشروع در این حکومت مردم هستند، اما در چشمانداز کثرتگرا، حتى مردم نیز هرگز نباید حاکم مطلق باشند. (7)
از دیگر ویژگىهاى نظریه جامعهتودهوار، ذرهاى (اتمیزه) شدن اجتماعى است; یعنى هنگامى که وفادارىهاى گروهى به دلایلى از بین برود جامعه تودهوار پدید مىآید. نکاتى چند در ذرهاى شدن تودهها حایز اهمیت است: (8)
1- زمانى که افراد پیوستگى گروهى خود را از دست مىدهند ذرهاى شدن افراد یا حس فقدان اجتماع به آنان دست مىدهد.
2- ذرهاى شدن موجب پیدایش حالتى در افراد مىشود که آنان را آماده پذیرش ایدئولوژىهاى جدید و نیز جستجوى جامعهاى جدید به جاى جامعه از دست رفته مىکند.
3- توتالیتاریانیزم (9) یا جامعه کاذب به وجود مىآید که در آن گروهى از نخبگان بر جامعه سلطه کامل دارند.
جنبشهاى تودهاى در جایى به وجود مىآیند که تودههاى عظیمىازمردم پدید آمدهباشند کهبهدلیل بىتفاوتى و بىتمایلى نتوانند در گروههاى سنتى و احزاب جذب شوند و تشکیل حزب یا گروه دهند; زیرا تشکل فوق مبتنى بر آگاهى و تمایل در مقاصد معینى است که آنان فاقد این آگاهى و تمایل هستند.
حاصل آنکه، عمدتا ویژگى جامعه تودهوار را مىتوان چنین ترسیم نمود:
1- فقدان و یا تضعیف همبستگى و انسجام اجتماعى اعم از قومى، ملى، محلى، طبقاتى و دینى;
2- تضعیف پیوند افراد با نهادهاى جامعه و سنتهاى اجتماعى;
3- فقدان و یا تضعیف تشکلهاى متنوع سیاسى و صنفى، که افراد یک صنف یا طبقه را کنار هم جمع مىکند;
4- فقدان و یا تضعیف ساختار اجتماعى و تمایزات اجتماعى و طبقاتى;
5- احساس سرگشتگى و انزواى افراد جامعه;
6- دسترسى بىواسطه نخبگان و رهبران سیاسى به تودهها.
شرط لازم براى بروز جنبش تودهاى
نکته اساسى در این نظریه این است که براى تحقق جامعه تودهوار باید وفاق جمعى و گروهبندىهاى اجتماعى و به اصطلاح، وفادارى گروهى از بین برود; یعنى دستهها، گروهها و احزاب در چنین جامعهاى عمدتا وجود نداشته باشند و با سقوط گروهبندىهاى اجتماعى و طبقاتى، وفادارىهاى سنتى نسبتبه احزاب از میان برداشته شود و حامیان بىتفاوت و خموشى که هرگز علاقهمند به سیاست نبودهاند، به نظام موجود و سیاست و حضور در صحنههاى سیاسى علاقهمند شوند. بدین ترتیب، رهبران جنبش تودهاى (توتالیتر) را افراد حاشیهاى و منزوى در رژیم سابق تشکیل مىدهند. در نگاه این نظریهپردازان، شرط لازم بروز جنبشى تودهاى در جامعه سقوط اقتدار و مرجعیتسیاسى و عدم پذیرش آنان توسط مردم است. با آماده شدن گروهى متشکل از میان افراد حاشیهاى، براى به دستگرفتن رهبرى جامعه جدید، زمینه تحقق و به اصطلاح، شرط کافى انقلاب تودهاى فراهم مىشود.
در واقع، الگو و مدل نظریه جامعه تودهوار بدینگونه ترسیم مىشود:
از دست رفتن پذیرش نظام حاکم در اثر فساد هیات حاکمه سقوط اقتدار و مرجعیتسیاسى [شرط لازم] + وجود عدهاى کافى، متفق، آماده و متشکل براى به دست گرفتن رهبرى تودهها انقلاب و جنبش تودهاى
ارزیابى نظریه جامعه تودهوار
هرچند در ظاهر، این نظر از اعتدال نسبى برخوردار است; زیرا این جنبش با شعار طرفدارى تودههاى حاشیهاى و منزوى و محروم پدیده آمده، اما با کمى دقت و با نگاهى گذرا به تاریخچه و پیشینه آن، در مىیابیم که این نظریه مطالعه و تجربه عینى یک یا چند نمونه از جنبشهاست. ظهور نازىها در آلمان، استالین در شوروى (سابق) و نیز فاشیسم در ایتالیا از جمله مصادیق عینى این نظریه است. انقلابهاى مزبور الگوى عینى جنبش تودهوار است. اما سؤال اساسى این است که جامعه تودهوار از کجا مقدم بر ظهور جنبش تودهاى بوده است؟
چنین احتمال مىرود که جامعه تودهوار حاصل نوعى کثرتگرایى لجامگسیخته باشد، نه ظهور جنبشى تودهاى و همانگونه که خواهیم گفت، پس از پیروزى، بر خلاف شعار اولیه، تودهها حکومت نمىکنند، بلکه یک گروه یا طبقه و یا حزبى از میان تودهها - نظیر حزب نازى در آلمان - به تشکیل حکومت اقدام خواهد کرد.
اشکال عمدهاى که بر این نظریه و دیگر نظریههاى مشابه در باب انقلاب وارد مىباشد این است که اینها در تحلیل نهایى، در پى تبیین مساله دگرگونى اجتماعى نیستند، بلکه بعکس، توجهشان به این مساله معطوف است که چرا تودهها در مقطع زمانى خاصى، علیه نخبگان سیاسى، به ابزارهاى خشونتبار متوسل مىشوند؟ این سخن پاسخ آن سؤال را نمىدهد که «چرا انقلاب صورت مىگیرد؟» (10) اینگونه نظریهها به بررسى علل بروز انقلابها و زمینه و بسترى اجتماعى، که موجب پیدایش انقلابها مىشود، نمىپردازند، بلکه تنها در پى بررسى علل رفتار خشونتآمیز تودههاى مردم در زمانى خاص و در محیطى خاص علیه حاکمان و نخبگان سیاسىاند.
در نگاه نظریهپردازان جنبش تودهاى، راه جلوگیرى از بروز انقلاب در جوامع، جلوگیرى از گسستن پیوندهاى گروهى و متفرد شدن گروهها و ذرهاى گشتن تودههاست و براى جلوگیرى از جنبش، باید وفادارى گروهى را تقویت کرد و از این طریق، اقدام به بسیج مردم نمود و از ذرهاى شدن آنان جلوگیرى نمود.
در واقع، این نظریه پیش از آنکه یک نظریه در مورد بیان علل تغییرات اجتماعى و انقلابها باشد، یک نظریه ثبات است; زیرا اینان معتقدند که عواملى که ثبات اجتماعى را در یک جامعه افزایش مىدهد، مىتواند در جوامع دیگر نیز مؤثر باشد و ثبات اجتماعى آنجا را نیز افزایش دهد و فقدان عوامل ثبات اجتماعى فوق، موجب بىثباتى جامعه مىشود.
از سوى دیگر، از جمله اهداف و شعارهاى اولیه و اصلى این نظریهپردازان، این است که مشروعیت و حاکمیت مردم و به اصطلاح، تودهها را به اثبات برسانند و به جاى یک مرکز تصمیمگیرى قدرت، امکان مشارکت همه تودهها در سیاست فراهم آید. در نتیجه، پیشنهاد ایجاد مراکز متعدد تصمیمگیرى را مىدهند که هیچیک داراى حاکمیت مطلق نباشند; یعنى از نظر اینها تنها حاکم مشروع، مردم هستند. اما آیا واقعا چنین هدفى جامه عمل مىپوشد؟ یعنى آیا حاکم واقعى مردم هستند؟! بنابه تعبیر آقاى رابرت دال (R.Daul) ، در چشمانداز کثرتگرایى نوع امریکایى، حتى مردم هم هرگز نباید حاکم مطلق باشند. (11) و این امر با اهداف اولیه آنان منافات دارد.
افراد و تودهها به دلیل ناسازگارى با هیات حاکم و بىعلاقگى به آنان، اقدام به گسستن پیوندهاى سنتى مىکنند و ارتباط خود را با نظام حاکم قطع مىنمایند و دستبه اقدام خشونتآمیز مىزنند. این رفتار و عمل خشن موجب انحلال احزاب سیاسى مىشود. آیا پس از گسستن وفادارى گروهى و ذرهاى شدن افراد و در نهایت، پس از پیروزى، به ظهور مجدد عدهاى نخبه نیاز مىباشد که اقدام به تشکیل حکومت کنند و به اصطلاح، طبقهاى میان تودههاى انقلابى به وجود آید که به اداره امور سیاسى مردم و تودههاى انقلابى بپردازد؟ و آیا این طبقه نوظهور، پس از انقلاب، باز هم هواخواه و طرفدار تودهها خواهد بود یا اینکه خود وابسته و طرفدار گروهى خواهد بود که بدان تعلق دارد؟ این مطلب با اساس نظریه جامعه تودهوار و جنبش تودهاى ناسازگار است.
رهیافت روانشناسانه انقلاب
رهیافت روانشناسانه نسبتبه انقلاب، به فرد و برداشتهاى وى از وضعیت اجتماعى یا شخصیتخاص یک فرد، که مىتواند موجب عصیان او یا موجب تبدیل شدن وى به یک فرد انقلابى و فعال شود، توجه دارد. عمدتا، رهیافت روانشناسانه را مىتوان به چهار گروه زیر تقسیم کرد: (12)
1- مطالعاتى که به پیشنه آحاد انقلابیان مىپردازند;
2- نظریه توقعات فزاینده;
3- نظریه محرومیت نسبى;
4- نظریه سرکوب غرایز.
شرحسهنظریهمارکس،جانسون،آرنتوهاوزرازجملهنظریات جامعهشناسانه در زمینه انقلاب گذشت. (13) در ادامه، نگاهى گذرا به نظریات روانشناسانه در باب انقلاب خواهیم داشت:
الف نظریه توقعات فزاینده
الکسى دوتوکویل (1805-1859)، اندیشمند فرانسوى، این نظریه را در باب انقلاب ارائه کرده است. او مىپرسد: چرا در شرایطى که مجموعه نهادهاى نظام سنتى و قدیم در اروپا در حال فروپاشى و ویرانىاند، در فرانسه انقلاب رخ مىدهد با توجه به اینکه فرانسه جزوى از اروپاست؟ او در پى تبیین نمودهاى اصلى تبیینکننده رخدادها در فرانسه برمىآید. تحلیل وى از جامعه پیش از انقلاب فرانسه، به عنوان جامعهاى فاقد آزادى و عدالت است که دولت آن به شدت ضعیف شده و فرانسوىها در موقعیتى نبودند که بتوانند براى حل مشکلات خود چارهجویى کنند. نخبگان و کارگزاران جامعه فرانسه نیز در عین آنکه با یکدیگر تفاهم نداشتند، درباره شیوه اداره حکومت در کشور نیز اختلاف نظر داشتند. این امر در پرتو فقدان آزادى سیاسى در جامعه فرانسه، حس همبستگى را از آنان سلب نمود و به دلیل وجود نهادهاى سنتى در جامعه فرانسه، آنان قادر به تطبیق خود با شرایط اجتماعى جدید نبودند. بنابراین، وجود جنبشهاى دموکراتیک نوین از یک سو و مقاومت نهادهاى سنتى از سوى دیگر و عدم تطبیق آنان با شرایط جدید اجتماعى، فرانسه را با خطر بحران انقلاب مواجه نمود. (14)
در نظریه دوتوکویل، نکته جالب توجه در مورد افزایش گسترده احساس سعادتمندى، وجود قوانین و سنتهاى کهنى بود که مانع از رشد اقتصادى جامعه جدید فرانسه بودند. بنابراین، دستگاه حکومت غیر کارآمد و قدیمى بود، ولى چون قادر به برآورده ساختن دو وظیفه اساسى خود بود، توانستبه حیات خود ادامه دهد:
اولا، حکومت در عین حال که مستبد نبود، باز هم توانایى حفظ نظم در سراسر کشور را داشت.
ثانیا، کشور هم داراى طبقه بالایى بود که عالىترین و روشنترین طبقه عصر خویش محسوب مىشد و هم نظمى اجتماعى داشت.
اما علىرغم افزایش سعادتمندى و گرایش حکومتبه تخفیف محدودیتهاى مردم، آنان راضى و یا قانع نبودند و بعکس، به نحو فزایندهاى، نسبتبه رژیم خصومت مىورزیدند; زیرا رژیم را قدیمى و قرون وسطایى مىدانستند. (15) از دیگر زمینههاى بروز انقلاب در جامعه فرانسه، وضعیت رو به بهبود اقتصادى مردم آن دیار بود; هر قدر وضعیت مادى و اقتصادى مردم به طور نسبى بهبود مىیافت، آنان به سهم خویش و به این وضعیت راضى نبودند و خواهان وضعیت مطلوبتر و بهترى بودند. از سوى دیگر، نهادها و قوانین سنتى و کهن جامعه فرانسه، مانع از رشد و توسعه اقتصادى بیشتر و بهبود وضعیت اقتصادى مردم بود. دستگاه حکومت نیز غیر کارآمد بود و روز به روز بر خصومت مردم نسبتبه حکومت افزوده مىشد. در واقع، دلیل اصلى و شرط لازم بروز انقلاب در جامعه فرانسه، درخواستبهبود وضعیت اقتصادى از سوى مردم بود.
همراه با بهبود اقتصادى و به طور کلى زندگى مردم، افراد جامعه انتظار دارند که روند بهبود همچنان ادامه یابد، به گونهاى که اگر مردم احساس کنند حکومت غیر کارآمد مىتواند روند بهبود مزبور را آهستهتر کند یا احتمالا آن را متوقف سازد، در این صورت، براى از بین بردن این مانع بالقوه در راه پیشرفت، دستبه کار خواهند شد و حتى اگر مانع مزبور حکومتباشد، سعى مىکنند آن را از میان بردارند.
بهنظر دوتوکویل، اینچنیننیستکه انقلابها همیشه زمانى رخ دهند که امور از بد بودن به سمتبدتر شدن برود، بلکه بعکسغالبامردمى که طى دورهاى طولانى، بدون هیچ اعتراضى حکومتى سرکوبگر و مستبد را تحمل کردهاند، زمانى که ناگهان احساس کنند حکومت از فشار خود کاسته است، به مخالفت و ضدیتباآن برمىخیزند.بهتعبیر کوهن،معمولا مخاطرهآمیزترین لحظه براى یک حکومت لحظهاى است که آن حکومت در صدد اصلاح شیوه کار خود برآید. آن هنگام که پادشاهى پس از دورهاى طولانى از حکومتسرکوبگرانه، تصمیم به بهتر کردن سرنوشت اتباع خود بگیرد فقط کمال هنر سیاستمدارى است که مىتواند وى را قادر به حفظ تاج و تختخود سازد. (16)
از آنجا که این نظریه به واقع، تجربهاى عینى در انقلاب فرانسه است، بجاست زمینهها و بستر اجتماعى پیش از انقلاب فرانسه را بیان کنیم. به اختصار، مىتوان چند عامل را در زمینه بروز انقلاب فرانسه برشمرد: (17)
1- دهقانان آزاد شده فرانسوى در عمل با دشوارىهاى بسیارى مواجه بودند; قدرت قضایى اربابان تا حدى باقى بود و دهقانان مجبور بودند مقادیر بسیارى از تولیدات و حاصل دسترنجخود را به مالکان بدهند.
2- گرچه حکومتبر امور تسلط مطلق داشت، ولى هرگز نتوانسته بود روح فرانسویان را درهم بشکند.
3- در سدههاى پیاپى، اشراف فرانسه به طور رو به تزایدى، فقیر مىشدند که این امر ناشى از قطعهقطعه شدن مستغلات ملکى آنها بود.
4- گرچه نابرابرى مالیاتى در سراسر اروپا رواج داشت، اما کمتر کشورى بود که مانند فرانسه در آن چنین آشکارا، نابرابرى مورد نفرت باشد.
5- افکار عصر نوزایى (رنسانس) نیز به تدریج در ادعاهاى روستاییان فرانسوى رخنه کرده بود.
6- کوششهاى دولت در زمینه افزایش رفاه ملى بر بودجه کشور فشار وارد مىکرد. از سوى دیگر، درآمدها نیز کافى نبود.
نظریه توقعات فزاینده به وسیله محققان و نظریهپردازان پساز دوتوکویل نیز ازجمله کرین برینتون درکتاب کالبدشکافى چهار انقلاب مورد تایید قرار گرفت. وى معتقد است که انقلابها در جوامعى رخ نمىدهند که از لحاظ اقتصادى داراى سیر قهقرایى باشند، بلکه بعکس انقلابها در جوامعى پدید مىآیند که از لحاظ اقتصادى رو به پیشرفت دارند. (18)
در واقع، زمانى که مردمى طى دورهاى توقعاتشان افزایش مىیابد، منحنى مربوط به میزان توقع ارضاى نیازها همچنان سیر صعودى دارد. به موازات افزایش منحنى تقاضا و در مجاورت آن، منحنى مربوط به میزان واقعى ارضاى نیازها قرار دارد. تا زمانى که مردم دست کم، بخش قابل ملاحظهاى از آنچه را انتظار دارند، به دست مىآورند احتمال وقوع انقلاب کم است. ولى چنانچه میزان واقعى نیازها شروع به تنزل کند و در عین حال، میزان مورد توقع ارضاى نیازها همچنان سیر صعودى داشته باشد، در این صورت، بین این دو، (داشته و خواسته) شکاف وسیعى شروع به گسترش مىکند. وقتى شکاف میان آنچه مردم مىخواهند و آنچه به دست مىآورند غیر قابل تحمل شود، آنان براى از میان برداشتن هر آنچه در سر راه خواستههایشان باشد، به قیام و انقلاب متوسل خواهند شد. و هرچه شکاف میان سطح واقعى نیازها و سطح مورد توقع ارضاى نیازها وسیع باشد، احتمالا انقلاب عظیمتر خواهد بود. (19)
حاصل آنکه مىتوان الگوى نظریه «توقعات فزاینده» را چنین ترسیم کرد:
وجود دورهاى از رفاه و رشد اقتصادى در جامعه شکلگیرى فزاینده انتظارات شکاف بین داشته و خواسته عدم توان دولت در پاسخ به انتظارات فزاینده انقلاب
ارزیابى نظریه توقعات فزاینده
بهطورکلى، نظریه«توقعات فزاینده» رامىتوانچنین ارزیابى کرد:
1- خلاصه این نظریه آن است که اگر حکومتى سرکوبگر و مستبد طى دورهاى طولانى به استبداد و سرکوب خود ادامه دهد، جامعه داراى ثبات سیاسى است و بحران انقلاب در آن رخ نخواهد داد، در حالى که اولا، عوامل ثبات یک جامعه غیر از سرکوب است. عواملى از جمله تامین رفاه و نیازهاى مردم و پاسخ به موقع به انتظارات آنان از جمله عوامل ثبات یک جامعه است. ثانیا، تجربه تاریخ جوامع بشرى بیانگر این نکته است که معمولا حکومتهاى سرکوبگر و مستبد دوام ندارند و دیر یا زود سرنگون خواهند شد.
2- در پاسخ دیویس که مىگوید: «اگر در یک جامعهاى ابتدا انتظارات رخ دهد، سپس مردم از آن محروم شوند، این امر موجب بحران انقلاب مىشود»، به نظر مىرسد چنین چیزى کلیت ندارد، بلکه صرفا بىتوجهى به خواست مردم و نیازهاى آنان و عدم اهتمام بدان زمینه پیدایش انقلاب است.
3- اینان معتقدند که کاهش فشارهاى رژیم، در پى دورانى طولانى از سرکوب، موجب تضعیف حکومت مىشود. این قضیه همیشه صادق نیست; زیرا آنچه حکومت را سر پا و پایدار و با ثبات نگه مىدارد بالا بودن توان آن در مقابله با شورشهاست، نه سرکوب طولانى. بله، در یک صورت کاهش فشار رژیم اگر ناشى از افزایش توان و قدرت شورشیان باشد، زمینه پیدایش انقلاب به وجود خواهد آمد، ولى بسیارى اوقات کاهش فشار حکومت وابسته به عوامل دیگرى غیر از توان بالاى شورشیان و یا تضعیف رژیم است که در این صورت، احتمال بروز انقلاب بعید است. (20)
ب نظریه محرومیت نسبى
این نظریه پس از اغتشاشات مدنى در آمریکا در اوایل و اواسط دهه 1960 به وجود آمد. نظریهپردازان بنام این نظریه آقایان: گار، آیوو، فرایند (Fierabend) ، نسولد (Nesvold) هستند که در پى تبیین عوامل پیدایش کشمکش مدنى و تغییرات اجتماعى برآمدهاند. این نظریهپردازان محرومیت نسبى را، که علت اصلى پیدایش ستیز و کشمکش و انقلاب خشونتبار مدنى است، ناشى از شکاف و اختلاف میان توقعات ارزشى (Expectations Value) با قابلیتهاى ارزشى جمعى (capabilities Value) مىدانند. بنابر نقل کوهن، گار توقعات ارزشى را آن دسته از کالاها و شرایط زندگى مىداند که مردم، خود را به طور موجهى مستحق آن مىبیند. قابلیتهاى ارزشى نیز اشاره به امورى دارند که عمدتا در محیط اجتماعى و فیزیکى باید آن را جستجو کرد: شرایطى که شانس تصورى مردم را در زمینه تحصیل یا حفظ ارزشهایى تعیین مىکنند که افراد به طور قانونى و مشروع انتظار به دست آوردن آن را دارند. (21)
در واقع، زمانى که مردمى در یک محیط و بستر اجتماعى خاص قانونا حق استفاده از امکانات خاص را داشته باشند، در عین حال،به هر دلیلى از آن محروم شوند، در این صورت، آنان دستبه ستیزخشونتبار مدنى مىزنند. بنابراین،این ستیز خشونتبار ناشى از شکاف میان خواسته و انتظارات با داشته آنان است.
نظریه «محرومیت نسبى» مبتنى بر یک اصل روانشناسى است: فرضیه ناکافى - پرخاشجویى. ناکامى فرد از چیزى منجر به پرخاشگرى وى مىشود. بعکس، بروز رفتار پرخاشجویانه فرد همواره مستلزم وجود ناکامى وى است. بنابراین، میزان رفتار پرخاشجویانه مبتنى بر میزان ناکامى است; هر چه میزان ناکامى بیشتر باشد، بروز رفتار پرخاشجویانه بیشتر خواهد بود.
در سطح کلان و در جامعه نیز این اصل ثابت است. همانگونه که مردم هنگام ناکامى دستبه واکنشى پرخاشجویانه مىزنند، به همان ترتیب، وقوع خشونت و رفتار خشن مدنى مستلزم وجود محرومیت نسبى در میان جمعیتبسیارى از افراد اجتماع است و به همان میزان که محرومیت نسبى شدیدتر باشد، احتمال شدت خشونت مدنى بیشتر خواهد بود و در مقابل، خشونت مدنى شدید بیانگر وجود محرومیت نسبى زیاد است.
بنابراین، علت اصلى ستیز و کشمکش مدنى از نظر گار محرومیت نسبى است. اما در عین حال، او عواملى نظیر مشروعیتسهولت اجتماعى و ساختارى را بىتاثیر در فرضیه خود نمىداند. (22)
نظریه توقعات فزاینده مصداقى از محرومیت نسبى است. بر اساس این نظریه اگر کسى طالب چیزى باشد و آن را به دست نیاورد، ناکام مىشود و به واکنش خشونتبار متوسل مىگردد. انقلاب نیز یکى از مصادیق خشونت مدنى است. بنابر این، مىتوان گفت که نظریه «توقعات فزاینده» یکى از مصادیق محرومیت نسبى است; زیرا بر اساس نظریه «توقعات فزاینده»، پس از به وجود آمدن شرایط رونق اقتصادى، وضع اقتصادى افراد رو به بهبودى مىرود و اندکاندک در افراد توقع و انتظار وضع بهتر پیدا مىشود و این فرایند رو به افزایش مىگذارد. به موازات افزایش توقع و انتظار افراد، اگر رونق اقتصادى با روند ثابتى پیش رود و یا اندکى آهستهتر شود و یا با رکود همراه گردد بین سطح انتظار و توقع با سطح برخوردارى واقعى، شکاف و فاصله به وجود مىآید. وقتى شکاف بین (داشته و خواسته) افزایش یابد محرومیت و ناکامى شدت مىگیرد و منجر به بروز رفتار پرخاشگرانه و خشونتبار و در نتیجه، انقلاب مىشود.
محرومیت دوگونهاست:نسبى ومستمر (دایمى). محرومیت نسبى محرومیتى است که از مقایسه در دو مقطع زمانى به دست مىآید; مانند: افزایش میزان بیکارى سال1376 در مقایسه با سال 1375 و یا افزایش میزان تورم در مقطع زمانى فوق. اما محرومیت مستمر و دایمى ناشى از عواملى از جمله: تبعیض اقتصادى،سیاسى،وابستگىکشور به سرمایههاى خارجى، فقدان فرصتهاى شغلى و درگیرىهاى مذهبى و مانند آن است. (23)
این نظریه، صرفا تحلیل پدیدهاى به نام انقلاب نیست، بلکه علاوه بر شمول پدیده فوق، در سطح کلان نیز پدیدهاى و جنگ داخلى (internal war) را در بر مىگیرد. آشوب، که خودانگیختهترین نوع قیامها و شورشهاست، مىتواند شامل حوادثى همچون اعتصابات، شورشها و یا تظاهرات شود. توطئه هرچند خود زمینه انقلاب است، اشاره به فعالیتهاى سازمان یافتهاى مانند کودتا، ترور، و یا جنگهاى کوچک چریکى دارد. جنگ داخلى، که مىتواند بالقوه موجب انقلاب شود، کشمکشهاى مدنى عظیم سازمان یافته و متمرکزى را در بر دارد که تقریبا با خشونتشدید از جمله تروریسم و جنگهاى عظیم چریکى داخلى و شورشهاى بزرگ همراه است.
بدین ترتیب، از نظر گار براى تعیین عظمتیک انقلاب و یا جنگ چریکى پرداختن به سه جنبه مهم کشمکش حایز اهمیت است:
اولا، باید حجم یا فراگیرى کشمکش معین و تعداد افرادى را که در آن شرکت دارند مورد بررسى قرار داد.
ثانیا، باید دید کشمکش چه مدت به طول انجامیده است.
ثالثا، باید شدت کشمکش را از نظر میزان ضایعات بشرى در نظر داشت.
اجمالا، الگوى نظرى این نظریه را مىتوان چنین بیان کرد:
حق استفاده قانونى مردم از امکانات و شرایط زندگى + انتظار استفاده از آن محرومیت نسبى خشونت و ستیز مدنى (انقلاب)
ارزیابى نظریه محرومیت نسبى
به عنوان ارزیابى مىتوان چنین نتیجه گرفت که پیشفرض اساسى ما این است که خشونت، پیشدرآمد بروز انقلاب است; البته نه هر نوع خشونتى، بلکه خشونت گسترده و در سطح کلان، زمینه بروز انقلاب در جامعه را فراهم مىکند. اما آنچه در این نظریه بیان شده شامل رفتار و عکسالعمل خشن فردى به دلیل محرومیت از چیزى است که قانونا انتظار رسیدن به آن را داشته; مانند فرزندى که در منزل حق استفاده یکسان - همچون سایر خواهران و یا برادران - از امکانات را دارد، ولى به دلیل تبعیض والدین ومحرومیتاز آنامکانات،دستبه رفتارى خشن مىزند.
نکته قابل توجه دیگر اینکه این نظریه چیزى جز نظریه «توقعات فزاینده» نیست. لذا، نظریه جدیدى محسوب نمىشود، بلکه به بیان کارکردگرایى، نظریه «محرومیت نسبى» بیان دیگرى از عدم تعادل ساختى چالمرز جانسون و بیان عدم تعادل نظام ارزشى با شرایط محیطى است که مردم دستبه کشمکش خشونتبار مدنى مىزنند و بالاخره، به نظر مىرسد پدیدههاى اجتماعى کلان همچون انقلاب که موجبات بحرانهاى عظیم اجتماعى را فراهم مىآورد، نمىتوان با عامل روانى، فردى و جزئى همچون محرومیت تبیین کرد.
این اشکال نسبتبه همه نظریات روانشناختى مطرح است که چگونه سرخوردگى افراد ناهماهنگ به تهاجمى جمعى و گسترده علیه صاحبان قدرت تبدیل مىشود. به بیان دیگر، در همه جوامع، افراد سرخورده فراوانند، اما اینکه چگونه این سرخوردگان دستبه خشونت دسته جمعى مىزنند، در این نظریه مبهم است. (24)
پىنوشتها
1- در نگاهى دیگر، مىتوان نظریات موجود در باب انقلاب را به نظریات کلاسیک و جدید و نیز توصیفى و تبیینى تقسیم نمود. نظریه مارکس، توکویل، دورکیم و وبر از جمله نظریات کلاسیک است. اثر کرین برینتون در کالبدشکافى چهار انقلاب شوروى (سابق)، فرانسه، انگلیس و آمریکا رهآورد توصیفى در باره انقلاب است. و عمدتا بقیه نظریات، تبیینى است. به طور کلى، نظریات موجود در باره انقلاب به دو سطح خرد و کلان تقسیم مىشوند که نظرات روانشناختى در سطح خرد و نظریات جامعهشناختى در سطح کلان قرار دارد. ر. ک. به: مجموعه مقالات 1، حمیرا مشیرزاده، «انقلاب اسلامى و ریشههاى آن»، نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها، ص 35
2- ر. ک. به: مجله معرفت، «نگاهى به تئوریهاى انقلاب»، اثر نگارنده، ش10 ، ص56
3- ر. ک. به: حسین بشیریه، انقلاب و بسیجسیاسى، دانشگاه تهران، تهران، 1372، ص 95
4- هانا آرنت، توتالیتاریسم، ترجمه محسن ثلاثى، چ دوم، جاویدان، تهران،1366 ، ص 42-43
5-6و7- ر. ک. به: استانفورد کوهن، تئوریهاى انقلاب، ترجمه علیرضا طیب، چ سوم، پیک ایران، تهران، 1370، ص153; ص 160
8- مصطفى ملکوتیان، سیرى در نظریههاى انقلاب، قومس، تهران، 1372، ص 115
9- این جنبشها در قرن بیستم در انواع سهگانه نازیسم، فاشیسم و استالینیزم ظاهر شدند که توتالیتاریسم - به معناى سیطره مطلق دولتبر شهروندان - از طریق خشونت و سرکوب و نفى حقوق طبیعى تعریف شده است. نازیسم آلمان بر مبناى «نژاد برتر آلمان» و فاشیسم ایتالیا بر مبناى «ادامه ملیت رومى و احیاى روم باستان» و استالینیزم نیز بر مبناى «دیکتاتورى پرولتاریا» بنا نهاده شده است. (ر. ک. به: مصطفى ملکوتیان، پیشین، ص113)
10 و 11-12- کوهن، همان، ص 18 و 158;183
13- براى شرح دو نظریه مارکس و جانسون، به مجله معرفت 10 اثر نگارنده مراجعه کنید.
14- ر. ک. به: مجموعه مقالات 1، پیشین، ص39
15- کوهن، همان، ص 200
16- ر. ک. به: کوهن، همان، ص 200 و 210
17- مصطفى ملکوتیان، همان، ص129
18- ر.ک.به:کرینبرینتون، کالبد شکافى چهار انقلاب، ترجمه محسن ثلاثى، نشر نو، تهران، 1370
19- ر. ک. به: کوهن، همان
20- ر. ک. به: مصطفى ملکوتیان، همان، ص129
21 و 22 و23- کوهن، همان، ص 205 و207
24- مجموعه مقالات 1، پیشین، ص56
به اجمال، عمدهترین نظریههاى انقلاب را مىتوان به نظریههاى جامعهشناختى و روانشناختى تقسیم نمود. (1)
پیشفرض اساسى همه نظریات موجود در باب انقلاب این است که آیا اصل در جوامع بشرى ثبات است و تغییر، تحول و تضاد امرى عارضى استیا بعکس، تضاد اصل است و ثبات امرى عارضى؟ مارکس از جمله کسانى است که محرک جوامع بشرى را تضاد مىداند و در نتیجه، از نظر او، ثبات امرى است که بر جوامع بشرى عارض مىشود. عموما دیگر نظریه - پردازان، ثبات را در جوامع بشرى اصل مىدانند و تضاد را خلاف آن. (2)
از جمله نظریات مطرح شده در زمینه انقلاب نظریه «جامعه تودهوار» است که در این مقال به شرح و تفصیل آن مىپردازیم:
نظریه جامعه تودهوار
نظریه جامعه تودهوار (Theory of Mass Society) به وسیله خانم هانا آرنت و آقاى ویلیام کورن هاوزر ارائه شده است. این نظریه از نظریههاى کارکردگرایانه است. به طور کلى، از نگاه نظریهپردازان کارکردگرا، ساختارهاى معینى در جامعه موجب ثبات دایمى آن مىشود و تا زمانى که این ساختارها و به اصطلاح، ترتیبات ساختارى خاصى بر جامعه حاکم است مشکلى در جامعه به وجود نخواهد آمد. اما زمانى که این ترتیبات ساختارى جامعه از میان برود، احتمال بروز حادثه انقلاب از نوع تودهاى در جامعه افزایش مىیابد و در پى آن، احتمال تاسیس حکومت و رژیمى تودهاى (totaliter) افزایش مىیابد.
ویلیام کورن هاوزر، نظریهپرداز جامعه تودهوار، در کتاب سیاست جامعه تودهاى (3) چنین جامعهاى را نظامى اجتماعى مىداند که در آن گروههاى برجسته و نخبگان (elites) به آسانى، در معرض نفوذ تودهها قرار مىگیرند و تودهها نیز مستعد بسیجبه وسیله گروههاى برجسته اجتماعى هستند. بسیجپذیرى تودهها در گرو این است که اعضاى جامعه فاقد همبستگى و تعلق تا چه حد به گروههاى مستقل، جماعات محلى، جمعیتها و انجمنهاى آزاد، احزاب و گروههاى شغلى وابستهاند. گسستگى روابط شخصى افراد و نیز گسترش سازمانهاى ادارى و دیوانى و گروههاى واسطه میان فرد و دولت از دیگر ویژگىهاى جامعه تودهوار است. در چنین شرایطى احتمال وقوع جنبشى تودهاى افزایش مىیابد.
طبقات اجتماعى پایین جامعه نیز به شدت از جنبشهاى تودهاى حمایت مىکنند. اینها طبقاتى هستند که داراى کمترین روابط اجتماعى در میان اعضاى خود مىباشند. با این حال، از آنجا که طبقات اجتماعى موجود در جامعه از هم گسستهاند و همبستگى و انسجام اجتماعى خویش را از دست دادهاند، بنابراین، تقریبا از میان اقشار گوناگون جامعه در میان شرکتکنندگان در جنبش تودهاى افرادى یافت مىشوند، مانند روشنفکران غیر وابسته یا بازرگانان و کشاورزان حاشیهاى و کارگران منزوى، که به هیچیک از طبقات موجود در جامعه وابسته نیستند. اینان در دوران بحران، در جنبش تودهاى درگیرند. ذرهگونگى افراد، که نتیجه از دست دادن وابستگى و تعلق خاطر گروهى و همبستگى اجتماعى افراد است، آنان را براى پذیرش ایدئولوژىهاى جدید، که جانشین همبستگى گروهى از دست رفته است، آماده مىکند.
از مفاهیم اساسى این نظریه «توده» است. آرنت «توده» را جمعیتبىشکلى مىداند که از افراد جدا از هم تشکیل شده و فاقد هویت مشترک، احساس منافع و آگاهىهاى فردى است. آرنت جامعه تودهاى را جامعهاى مىداند که در آن تودهها حول محور هیچ مصلحت عمومى یا طبقاتى یا گروهى گرد نمىآیند; زیرا تودهها چیزى بیش از مجموعهاى از افراد بىهویت و بىتفاوت نیستند. به نظر او، آنچه موجب پیدایش جامعه تودهاى مىشود فروریختگى مرزهاى طبقاتى است. به همین دلیل، آرنت گاه به جاى اصطلاح جامعه تودهاى، از اصطلاح جامعه بىطبقه استفاده مىکند. (4)
پیشینه نظریه جامعه تودهوار
نظریه جامعه تودهوار پس از به قدرت رسیدن نازىها در آلمان به سال1933 میلادى به وجود آمد. موفقیتسریع و چشمگیر آلمان نازى در عرصه بینالمللى براى جهانیان، بویژه جهان غرب، اعجابانگیز و غیر قابل تصور بود; زیرا درک این مطلب براى آنان بسیار دشوار بود که کشورى صنعتى و پیشرفته و به اصطلاح، طرفدار آزادى بتواند خود را تسلیم رهبرى توده کند. جنبش تودهاى - نازىها که خود را عوام مىنامید، درمدت زمان کوتاهى، به پیشرفتهاىبزرگى درعرصه جهانى نایل آمد.
از دیگر نمونههاى جنبش تودهاى، فاشیسم (Fascism) در ایتالیا بود. هورو ویتز معتقد است که فاشیسم تنها جنبش تودهاى معتبر و منحصر به فرد در قرن بیستم است که موفق از کار درآمده است. فاشیسم در سراسر اروپا نمایانگر ترکیب بىهمتایى از احساسات تودهها و به بازى گرفتن آنان توسط نخبگان بود که اگر ساختار اجتماعى سرمایهدارانه موجود را براى همیشه شکوفا نساخت، دستکم، آن را قادر ساخت که دوام پیدا کند. (5)
بنابراین، رگههاى پیدایش جنبشهاى تودهاى را باید در میان جنبشهایىچون نازیسم، فاشیسم و نیز استالینیزم جستجو کرد.
ویژگىهاى نظریه جامعه تودهوار
به لحاظ اهمیتى که اندیشه آزادى کثرتگرا براى نظریه جامعه تودهوار دارد، داشتن برخى اندیشهها در مورد ماهیت آزادى کثرتگرا حایز اهمیت است و به همین دلیل، نظریه جامعه تودهوار از الگوى کثرتگرایانه جامعه استنتاج گردیده است. بنابراین، از مهمترین ویژگىهاى نظریه تودهوار تاکید خاصى است که آنان بر آزادى (دموکراسى) دارند. این نظریه مبتنى بر کثرتگرایى (Pluralism) است، به گونهاى که بدون مراجعه به اصول آزادى کثرتگرا، درک درست و کامل این نظریه ممکن نیست; بدین بیان که در جوامع، گروههاى گوناگونى وجود دارند که براى کسب موقعیتها و مناصب موجود در جامعه با یکدیگر رقابت مىکنند. رقابت این گروهها بدین صورت است که تعدادى از شهروندان، خواه اکثریت و یا اقلیت، به دلیل برخى انگیزههاى مشترک و یا منفعتى، که مغایر با حقوق سایر شهروندان و یا منافع دایمى و جمعى جامعه باشد، متحد مىشوند. عللاین دستهبندىها و صفبندىها مىتواند دو چیز باشد: از بین بردن آزادى و یا قبول این نکته که همه راى واحد دارند. بنابراین، علل پنهان این دستهبندىها در طبیعتبشر نهاده شدهاست. این امر از اصول اساسى مکتب کثرتگرایى است.
در این نظریه، حکومت جمهورى فدرال به عنوان راه حل پیشنهادى مشکل فوق مطرح شده است. بدین ترتیب، تداوم برخوردها، همراه با محدودیتهاى حساب شدهاى که مانع از پیروزى همیشگىگروهى درمنازعات است، اجازه داده مىشود; زیرا این حکومت، که مبتنى بر نمایندگى است، از سویى، رفتار خشن و افراطآمیز گروهها را نظارت و از سوى دیگر، امکان مشارکت مردم را در انتخاب نمایندگان فراهم مىکند. (6)
در حکومت کثرتگرا، اصل بر نفى قدرت مطلقه هیئتحاکمه و نیز نفى حکومت مطلق مردم است; یعنى به جاى مرکز واحد تصمیمگیرى داراى قدرت مطلقه حاکم، باید مراکز متعدد قدرت وجود داشته باشد که هیچکدام حاکمیت مطلق و کامل ندارند. بنابراین، هرچند حاکم واقعى و مشروع در این حکومت مردم هستند، اما در چشمانداز کثرتگرا، حتى مردم نیز هرگز نباید حاکم مطلق باشند. (7)
از دیگر ویژگىهاى نظریه جامعهتودهوار، ذرهاى (اتمیزه) شدن اجتماعى است; یعنى هنگامى که وفادارىهاى گروهى به دلایلى از بین برود جامعه تودهوار پدید مىآید. نکاتى چند در ذرهاى شدن تودهها حایز اهمیت است: (8)
1- زمانى که افراد پیوستگى گروهى خود را از دست مىدهند ذرهاى شدن افراد یا حس فقدان اجتماع به آنان دست مىدهد.
2- ذرهاى شدن موجب پیدایش حالتى در افراد مىشود که آنان را آماده پذیرش ایدئولوژىهاى جدید و نیز جستجوى جامعهاى جدید به جاى جامعه از دست رفته مىکند.
3- توتالیتاریانیزم (9) یا جامعه کاذب به وجود مىآید که در آن گروهى از نخبگان بر جامعه سلطه کامل دارند.
جنبشهاى تودهاى در جایى به وجود مىآیند که تودههاى عظیمىازمردم پدید آمدهباشند کهبهدلیل بىتفاوتى و بىتمایلى نتوانند در گروههاى سنتى و احزاب جذب شوند و تشکیل حزب یا گروه دهند; زیرا تشکل فوق مبتنى بر آگاهى و تمایل در مقاصد معینى است که آنان فاقد این آگاهى و تمایل هستند.
حاصل آنکه، عمدتا ویژگى جامعه تودهوار را مىتوان چنین ترسیم نمود:
1- فقدان و یا تضعیف همبستگى و انسجام اجتماعى اعم از قومى، ملى، محلى، طبقاتى و دینى;
2- تضعیف پیوند افراد با نهادهاى جامعه و سنتهاى اجتماعى;
3- فقدان و یا تضعیف تشکلهاى متنوع سیاسى و صنفى، که افراد یک صنف یا طبقه را کنار هم جمع مىکند;
4- فقدان و یا تضعیف ساختار اجتماعى و تمایزات اجتماعى و طبقاتى;
5- احساس سرگشتگى و انزواى افراد جامعه;
6- دسترسى بىواسطه نخبگان و رهبران سیاسى به تودهها.
شرط لازم براى بروز جنبش تودهاى
نکته اساسى در این نظریه این است که براى تحقق جامعه تودهوار باید وفاق جمعى و گروهبندىهاى اجتماعى و به اصطلاح، وفادارى گروهى از بین برود; یعنى دستهها، گروهها و احزاب در چنین جامعهاى عمدتا وجود نداشته باشند و با سقوط گروهبندىهاى اجتماعى و طبقاتى، وفادارىهاى سنتى نسبتبه احزاب از میان برداشته شود و حامیان بىتفاوت و خموشى که هرگز علاقهمند به سیاست نبودهاند، به نظام موجود و سیاست و حضور در صحنههاى سیاسى علاقهمند شوند. بدین ترتیب، رهبران جنبش تودهاى (توتالیتر) را افراد حاشیهاى و منزوى در رژیم سابق تشکیل مىدهند. در نگاه این نظریهپردازان، شرط لازم بروز جنبشى تودهاى در جامعه سقوط اقتدار و مرجعیتسیاسى و عدم پذیرش آنان توسط مردم است. با آماده شدن گروهى متشکل از میان افراد حاشیهاى، براى به دستگرفتن رهبرى جامعه جدید، زمینه تحقق و به اصطلاح، شرط کافى انقلاب تودهاى فراهم مىشود.
در واقع، الگو و مدل نظریه جامعه تودهوار بدینگونه ترسیم مىشود:
از دست رفتن پذیرش نظام حاکم در اثر فساد هیات حاکمه سقوط اقتدار و مرجعیتسیاسى [شرط لازم] + وجود عدهاى کافى، متفق، آماده و متشکل براى به دست گرفتن رهبرى تودهها انقلاب و جنبش تودهاى
ارزیابى نظریه جامعه تودهوار
هرچند در ظاهر، این نظر از اعتدال نسبى برخوردار است; زیرا این جنبش با شعار طرفدارى تودههاى حاشیهاى و منزوى و محروم پدیده آمده، اما با کمى دقت و با نگاهى گذرا به تاریخچه و پیشینه آن، در مىیابیم که این نظریه مطالعه و تجربه عینى یک یا چند نمونه از جنبشهاست. ظهور نازىها در آلمان، استالین در شوروى (سابق) و نیز فاشیسم در ایتالیا از جمله مصادیق عینى این نظریه است. انقلابهاى مزبور الگوى عینى جنبش تودهوار است. اما سؤال اساسى این است که جامعه تودهوار از کجا مقدم بر ظهور جنبش تودهاى بوده است؟
چنین احتمال مىرود که جامعه تودهوار حاصل نوعى کثرتگرایى لجامگسیخته باشد، نه ظهور جنبشى تودهاى و همانگونه که خواهیم گفت، پس از پیروزى، بر خلاف شعار اولیه، تودهها حکومت نمىکنند، بلکه یک گروه یا طبقه و یا حزبى از میان تودهها - نظیر حزب نازى در آلمان - به تشکیل حکومت اقدام خواهد کرد.
اشکال عمدهاى که بر این نظریه و دیگر نظریههاى مشابه در باب انقلاب وارد مىباشد این است که اینها در تحلیل نهایى، در پى تبیین مساله دگرگونى اجتماعى نیستند، بلکه بعکس، توجهشان به این مساله معطوف است که چرا تودهها در مقطع زمانى خاصى، علیه نخبگان سیاسى، به ابزارهاى خشونتبار متوسل مىشوند؟ این سخن پاسخ آن سؤال را نمىدهد که «چرا انقلاب صورت مىگیرد؟» (10) اینگونه نظریهها به بررسى علل بروز انقلابها و زمینه و بسترى اجتماعى، که موجب پیدایش انقلابها مىشود، نمىپردازند، بلکه تنها در پى بررسى علل رفتار خشونتآمیز تودههاى مردم در زمانى خاص و در محیطى خاص علیه حاکمان و نخبگان سیاسىاند.
در نگاه نظریهپردازان جنبش تودهاى، راه جلوگیرى از بروز انقلاب در جوامع، جلوگیرى از گسستن پیوندهاى گروهى و متفرد شدن گروهها و ذرهاى گشتن تودههاست و براى جلوگیرى از جنبش، باید وفادارى گروهى را تقویت کرد و از این طریق، اقدام به بسیج مردم نمود و از ذرهاى شدن آنان جلوگیرى نمود.
در واقع، این نظریه پیش از آنکه یک نظریه در مورد بیان علل تغییرات اجتماعى و انقلابها باشد، یک نظریه ثبات است; زیرا اینان معتقدند که عواملى که ثبات اجتماعى را در یک جامعه افزایش مىدهد، مىتواند در جوامع دیگر نیز مؤثر باشد و ثبات اجتماعى آنجا را نیز افزایش دهد و فقدان عوامل ثبات اجتماعى فوق، موجب بىثباتى جامعه مىشود.
از سوى دیگر، از جمله اهداف و شعارهاى اولیه و اصلى این نظریهپردازان، این است که مشروعیت و حاکمیت مردم و به اصطلاح، تودهها را به اثبات برسانند و به جاى یک مرکز تصمیمگیرى قدرت، امکان مشارکت همه تودهها در سیاست فراهم آید. در نتیجه، پیشنهاد ایجاد مراکز متعدد تصمیمگیرى را مىدهند که هیچیک داراى حاکمیت مطلق نباشند; یعنى از نظر اینها تنها حاکم مشروع، مردم هستند. اما آیا واقعا چنین هدفى جامه عمل مىپوشد؟ یعنى آیا حاکم واقعى مردم هستند؟! بنابه تعبیر آقاى رابرت دال (R.Daul) ، در چشمانداز کثرتگرایى نوع امریکایى، حتى مردم هم هرگز نباید حاکم مطلق باشند. (11) و این امر با اهداف اولیه آنان منافات دارد.
افراد و تودهها به دلیل ناسازگارى با هیات حاکم و بىعلاقگى به آنان، اقدام به گسستن پیوندهاى سنتى مىکنند و ارتباط خود را با نظام حاکم قطع مىنمایند و دستبه اقدام خشونتآمیز مىزنند. این رفتار و عمل خشن موجب انحلال احزاب سیاسى مىشود. آیا پس از گسستن وفادارى گروهى و ذرهاى شدن افراد و در نهایت، پس از پیروزى، به ظهور مجدد عدهاى نخبه نیاز مىباشد که اقدام به تشکیل حکومت کنند و به اصطلاح، طبقهاى میان تودههاى انقلابى به وجود آید که به اداره امور سیاسى مردم و تودههاى انقلابى بپردازد؟ و آیا این طبقه نوظهور، پس از انقلاب، باز هم هواخواه و طرفدار تودهها خواهد بود یا اینکه خود وابسته و طرفدار گروهى خواهد بود که بدان تعلق دارد؟ این مطلب با اساس نظریه جامعه تودهوار و جنبش تودهاى ناسازگار است.
رهیافت روانشناسانه انقلاب
رهیافت روانشناسانه نسبتبه انقلاب، به فرد و برداشتهاى وى از وضعیت اجتماعى یا شخصیتخاص یک فرد، که مىتواند موجب عصیان او یا موجب تبدیل شدن وى به یک فرد انقلابى و فعال شود، توجه دارد. عمدتا، رهیافت روانشناسانه را مىتوان به چهار گروه زیر تقسیم کرد: (12)
1- مطالعاتى که به پیشنه آحاد انقلابیان مىپردازند;
2- نظریه توقعات فزاینده;
3- نظریه محرومیت نسبى;
4- نظریه سرکوب غرایز.
شرحسهنظریهمارکس،جانسون،آرنتوهاوزرازجملهنظریات جامعهشناسانه در زمینه انقلاب گذشت. (13) در ادامه، نگاهى گذرا به نظریات روانشناسانه در باب انقلاب خواهیم داشت:
الف نظریه توقعات فزاینده
الکسى دوتوکویل (1805-1859)، اندیشمند فرانسوى، این نظریه را در باب انقلاب ارائه کرده است. او مىپرسد: چرا در شرایطى که مجموعه نهادهاى نظام سنتى و قدیم در اروپا در حال فروپاشى و ویرانىاند، در فرانسه انقلاب رخ مىدهد با توجه به اینکه فرانسه جزوى از اروپاست؟ او در پى تبیین نمودهاى اصلى تبیینکننده رخدادها در فرانسه برمىآید. تحلیل وى از جامعه پیش از انقلاب فرانسه، به عنوان جامعهاى فاقد آزادى و عدالت است که دولت آن به شدت ضعیف شده و فرانسوىها در موقعیتى نبودند که بتوانند براى حل مشکلات خود چارهجویى کنند. نخبگان و کارگزاران جامعه فرانسه نیز در عین آنکه با یکدیگر تفاهم نداشتند، درباره شیوه اداره حکومت در کشور نیز اختلاف نظر داشتند. این امر در پرتو فقدان آزادى سیاسى در جامعه فرانسه، حس همبستگى را از آنان سلب نمود و به دلیل وجود نهادهاى سنتى در جامعه فرانسه، آنان قادر به تطبیق خود با شرایط اجتماعى جدید نبودند. بنابراین، وجود جنبشهاى دموکراتیک نوین از یک سو و مقاومت نهادهاى سنتى از سوى دیگر و عدم تطبیق آنان با شرایط جدید اجتماعى، فرانسه را با خطر بحران انقلاب مواجه نمود. (14)
در نظریه دوتوکویل، نکته جالب توجه در مورد افزایش گسترده احساس سعادتمندى، وجود قوانین و سنتهاى کهنى بود که مانع از رشد اقتصادى جامعه جدید فرانسه بودند. بنابراین، دستگاه حکومت غیر کارآمد و قدیمى بود، ولى چون قادر به برآورده ساختن دو وظیفه اساسى خود بود، توانستبه حیات خود ادامه دهد:
اولا، حکومت در عین حال که مستبد نبود، باز هم توانایى حفظ نظم در سراسر کشور را داشت.
ثانیا، کشور هم داراى طبقه بالایى بود که عالىترین و روشنترین طبقه عصر خویش محسوب مىشد و هم نظمى اجتماعى داشت.
اما علىرغم افزایش سعادتمندى و گرایش حکومتبه تخفیف محدودیتهاى مردم، آنان راضى و یا قانع نبودند و بعکس، به نحو فزایندهاى، نسبتبه رژیم خصومت مىورزیدند; زیرا رژیم را قدیمى و قرون وسطایى مىدانستند. (15) از دیگر زمینههاى بروز انقلاب در جامعه فرانسه، وضعیت رو به بهبود اقتصادى مردم آن دیار بود; هر قدر وضعیت مادى و اقتصادى مردم به طور نسبى بهبود مىیافت، آنان به سهم خویش و به این وضعیت راضى نبودند و خواهان وضعیت مطلوبتر و بهترى بودند. از سوى دیگر، نهادها و قوانین سنتى و کهن جامعه فرانسه، مانع از رشد و توسعه اقتصادى بیشتر و بهبود وضعیت اقتصادى مردم بود. دستگاه حکومت نیز غیر کارآمد بود و روز به روز بر خصومت مردم نسبتبه حکومت افزوده مىشد. در واقع، دلیل اصلى و شرط لازم بروز انقلاب در جامعه فرانسه، درخواستبهبود وضعیت اقتصادى از سوى مردم بود.
همراه با بهبود اقتصادى و به طور کلى زندگى مردم، افراد جامعه انتظار دارند که روند بهبود همچنان ادامه یابد، به گونهاى که اگر مردم احساس کنند حکومت غیر کارآمد مىتواند روند بهبود مزبور را آهستهتر کند یا احتمالا آن را متوقف سازد، در این صورت، براى از بین بردن این مانع بالقوه در راه پیشرفت، دستبه کار خواهند شد و حتى اگر مانع مزبور حکومتباشد، سعى مىکنند آن را از میان بردارند.
بهنظر دوتوکویل، اینچنیننیستکه انقلابها همیشه زمانى رخ دهند که امور از بد بودن به سمتبدتر شدن برود، بلکه بعکسغالبامردمى که طى دورهاى طولانى، بدون هیچ اعتراضى حکومتى سرکوبگر و مستبد را تحمل کردهاند، زمانى که ناگهان احساس کنند حکومت از فشار خود کاسته است، به مخالفت و ضدیتباآن برمىخیزند.بهتعبیر کوهن،معمولا مخاطرهآمیزترین لحظه براى یک حکومت لحظهاى است که آن حکومت در صدد اصلاح شیوه کار خود برآید. آن هنگام که پادشاهى پس از دورهاى طولانى از حکومتسرکوبگرانه، تصمیم به بهتر کردن سرنوشت اتباع خود بگیرد فقط کمال هنر سیاستمدارى است که مىتواند وى را قادر به حفظ تاج و تختخود سازد. (16)
از آنجا که این نظریه به واقع، تجربهاى عینى در انقلاب فرانسه است، بجاست زمینهها و بستر اجتماعى پیش از انقلاب فرانسه را بیان کنیم. به اختصار، مىتوان چند عامل را در زمینه بروز انقلاب فرانسه برشمرد: (17)
1- دهقانان آزاد شده فرانسوى در عمل با دشوارىهاى بسیارى مواجه بودند; قدرت قضایى اربابان تا حدى باقى بود و دهقانان مجبور بودند مقادیر بسیارى از تولیدات و حاصل دسترنجخود را به مالکان بدهند.
2- گرچه حکومتبر امور تسلط مطلق داشت، ولى هرگز نتوانسته بود روح فرانسویان را درهم بشکند.
3- در سدههاى پیاپى، اشراف فرانسه به طور رو به تزایدى، فقیر مىشدند که این امر ناشى از قطعهقطعه شدن مستغلات ملکى آنها بود.
4- گرچه نابرابرى مالیاتى در سراسر اروپا رواج داشت، اما کمتر کشورى بود که مانند فرانسه در آن چنین آشکارا، نابرابرى مورد نفرت باشد.
5- افکار عصر نوزایى (رنسانس) نیز به تدریج در ادعاهاى روستاییان فرانسوى رخنه کرده بود.
6- کوششهاى دولت در زمینه افزایش رفاه ملى بر بودجه کشور فشار وارد مىکرد. از سوى دیگر، درآمدها نیز کافى نبود.
نظریه توقعات فزاینده به وسیله محققان و نظریهپردازان پساز دوتوکویل نیز ازجمله کرین برینتون درکتاب کالبدشکافى چهار انقلاب مورد تایید قرار گرفت. وى معتقد است که انقلابها در جوامعى رخ نمىدهند که از لحاظ اقتصادى داراى سیر قهقرایى باشند، بلکه بعکس انقلابها در جوامعى پدید مىآیند که از لحاظ اقتصادى رو به پیشرفت دارند. (18)
در واقع، زمانى که مردمى طى دورهاى توقعاتشان افزایش مىیابد، منحنى مربوط به میزان توقع ارضاى نیازها همچنان سیر صعودى دارد. به موازات افزایش منحنى تقاضا و در مجاورت آن، منحنى مربوط به میزان واقعى ارضاى نیازها قرار دارد. تا زمانى که مردم دست کم، بخش قابل ملاحظهاى از آنچه را انتظار دارند، به دست مىآورند احتمال وقوع انقلاب کم است. ولى چنانچه میزان واقعى نیازها شروع به تنزل کند و در عین حال، میزان مورد توقع ارضاى نیازها همچنان سیر صعودى داشته باشد، در این صورت، بین این دو، (داشته و خواسته) شکاف وسیعى شروع به گسترش مىکند. وقتى شکاف میان آنچه مردم مىخواهند و آنچه به دست مىآورند غیر قابل تحمل شود، آنان براى از میان برداشتن هر آنچه در سر راه خواستههایشان باشد، به قیام و انقلاب متوسل خواهند شد. و هرچه شکاف میان سطح واقعى نیازها و سطح مورد توقع ارضاى نیازها وسیع باشد، احتمالا انقلاب عظیمتر خواهد بود. (19)
حاصل آنکه مىتوان الگوى نظریه «توقعات فزاینده» را چنین ترسیم کرد:
وجود دورهاى از رفاه و رشد اقتصادى در جامعه شکلگیرى فزاینده انتظارات شکاف بین داشته و خواسته عدم توان دولت در پاسخ به انتظارات فزاینده انقلاب
ارزیابى نظریه توقعات فزاینده
بهطورکلى، نظریه«توقعات فزاینده» رامىتوانچنین ارزیابى کرد:
1- خلاصه این نظریه آن است که اگر حکومتى سرکوبگر و مستبد طى دورهاى طولانى به استبداد و سرکوب خود ادامه دهد، جامعه داراى ثبات سیاسى است و بحران انقلاب در آن رخ نخواهد داد، در حالى که اولا، عوامل ثبات یک جامعه غیر از سرکوب است. عواملى از جمله تامین رفاه و نیازهاى مردم و پاسخ به موقع به انتظارات آنان از جمله عوامل ثبات یک جامعه است. ثانیا، تجربه تاریخ جوامع بشرى بیانگر این نکته است که معمولا حکومتهاى سرکوبگر و مستبد دوام ندارند و دیر یا زود سرنگون خواهند شد.
2- در پاسخ دیویس که مىگوید: «اگر در یک جامعهاى ابتدا انتظارات رخ دهد، سپس مردم از آن محروم شوند، این امر موجب بحران انقلاب مىشود»، به نظر مىرسد چنین چیزى کلیت ندارد، بلکه صرفا بىتوجهى به خواست مردم و نیازهاى آنان و عدم اهتمام بدان زمینه پیدایش انقلاب است.
3- اینان معتقدند که کاهش فشارهاى رژیم، در پى دورانى طولانى از سرکوب، موجب تضعیف حکومت مىشود. این قضیه همیشه صادق نیست; زیرا آنچه حکومت را سر پا و پایدار و با ثبات نگه مىدارد بالا بودن توان آن در مقابله با شورشهاست، نه سرکوب طولانى. بله، در یک صورت کاهش فشار رژیم اگر ناشى از افزایش توان و قدرت شورشیان باشد، زمینه پیدایش انقلاب به وجود خواهد آمد، ولى بسیارى اوقات کاهش فشار حکومت وابسته به عوامل دیگرى غیر از توان بالاى شورشیان و یا تضعیف رژیم است که در این صورت، احتمال بروز انقلاب بعید است. (20)
ب نظریه محرومیت نسبى
این نظریه پس از اغتشاشات مدنى در آمریکا در اوایل و اواسط دهه 1960 به وجود آمد. نظریهپردازان بنام این نظریه آقایان: گار، آیوو، فرایند (Fierabend) ، نسولد (Nesvold) هستند که در پى تبیین عوامل پیدایش کشمکش مدنى و تغییرات اجتماعى برآمدهاند. این نظریهپردازان محرومیت نسبى را، که علت اصلى پیدایش ستیز و کشمکش و انقلاب خشونتبار مدنى است، ناشى از شکاف و اختلاف میان توقعات ارزشى (Expectations Value) با قابلیتهاى ارزشى جمعى (capabilities Value) مىدانند. بنابر نقل کوهن، گار توقعات ارزشى را آن دسته از کالاها و شرایط زندگى مىداند که مردم، خود را به طور موجهى مستحق آن مىبیند. قابلیتهاى ارزشى نیز اشاره به امورى دارند که عمدتا در محیط اجتماعى و فیزیکى باید آن را جستجو کرد: شرایطى که شانس تصورى مردم را در زمینه تحصیل یا حفظ ارزشهایى تعیین مىکنند که افراد به طور قانونى و مشروع انتظار به دست آوردن آن را دارند. (21)
در واقع، زمانى که مردمى در یک محیط و بستر اجتماعى خاص قانونا حق استفاده از امکانات خاص را داشته باشند، در عین حال،به هر دلیلى از آن محروم شوند، در این صورت، آنان دستبه ستیزخشونتبار مدنى مىزنند. بنابراین،این ستیز خشونتبار ناشى از شکاف میان خواسته و انتظارات با داشته آنان است.
نظریه «محرومیت نسبى» مبتنى بر یک اصل روانشناسى است: فرضیه ناکافى - پرخاشجویى. ناکامى فرد از چیزى منجر به پرخاشگرى وى مىشود. بعکس، بروز رفتار پرخاشجویانه فرد همواره مستلزم وجود ناکامى وى است. بنابراین، میزان رفتار پرخاشجویانه مبتنى بر میزان ناکامى است; هر چه میزان ناکامى بیشتر باشد، بروز رفتار پرخاشجویانه بیشتر خواهد بود.
در سطح کلان و در جامعه نیز این اصل ثابت است. همانگونه که مردم هنگام ناکامى دستبه واکنشى پرخاشجویانه مىزنند، به همان ترتیب، وقوع خشونت و رفتار خشن مدنى مستلزم وجود محرومیت نسبى در میان جمعیتبسیارى از افراد اجتماع است و به همان میزان که محرومیت نسبى شدیدتر باشد، احتمال شدت خشونت مدنى بیشتر خواهد بود و در مقابل، خشونت مدنى شدید بیانگر وجود محرومیت نسبى زیاد است.
بنابراین، علت اصلى ستیز و کشمکش مدنى از نظر گار محرومیت نسبى است. اما در عین حال، او عواملى نظیر مشروعیتسهولت اجتماعى و ساختارى را بىتاثیر در فرضیه خود نمىداند. (22)
نظریه توقعات فزاینده مصداقى از محرومیت نسبى است. بر اساس این نظریه اگر کسى طالب چیزى باشد و آن را به دست نیاورد، ناکام مىشود و به واکنش خشونتبار متوسل مىگردد. انقلاب نیز یکى از مصادیق خشونت مدنى است. بنابر این، مىتوان گفت که نظریه «توقعات فزاینده» یکى از مصادیق محرومیت نسبى است; زیرا بر اساس نظریه «توقعات فزاینده»، پس از به وجود آمدن شرایط رونق اقتصادى، وضع اقتصادى افراد رو به بهبودى مىرود و اندکاندک در افراد توقع و انتظار وضع بهتر پیدا مىشود و این فرایند رو به افزایش مىگذارد. به موازات افزایش توقع و انتظار افراد، اگر رونق اقتصادى با روند ثابتى پیش رود و یا اندکى آهستهتر شود و یا با رکود همراه گردد بین سطح انتظار و توقع با سطح برخوردارى واقعى، شکاف و فاصله به وجود مىآید. وقتى شکاف بین (داشته و خواسته) افزایش یابد محرومیت و ناکامى شدت مىگیرد و منجر به بروز رفتار پرخاشگرانه و خشونتبار و در نتیجه، انقلاب مىشود.
محرومیت دوگونهاست:نسبى ومستمر (دایمى). محرومیت نسبى محرومیتى است که از مقایسه در دو مقطع زمانى به دست مىآید; مانند: افزایش میزان بیکارى سال1376 در مقایسه با سال 1375 و یا افزایش میزان تورم در مقطع زمانى فوق. اما محرومیت مستمر و دایمى ناشى از عواملى از جمله: تبعیض اقتصادى،سیاسى،وابستگىکشور به سرمایههاى خارجى، فقدان فرصتهاى شغلى و درگیرىهاى مذهبى و مانند آن است. (23)
این نظریه، صرفا تحلیل پدیدهاى به نام انقلاب نیست، بلکه علاوه بر شمول پدیده فوق، در سطح کلان نیز پدیدهاى و جنگ داخلى (internal war) را در بر مىگیرد. آشوب، که خودانگیختهترین نوع قیامها و شورشهاست، مىتواند شامل حوادثى همچون اعتصابات، شورشها و یا تظاهرات شود. توطئه هرچند خود زمینه انقلاب است، اشاره به فعالیتهاى سازمان یافتهاى مانند کودتا، ترور، و یا جنگهاى کوچک چریکى دارد. جنگ داخلى، که مىتواند بالقوه موجب انقلاب شود، کشمکشهاى مدنى عظیم سازمان یافته و متمرکزى را در بر دارد که تقریبا با خشونتشدید از جمله تروریسم و جنگهاى عظیم چریکى داخلى و شورشهاى بزرگ همراه است.
بدین ترتیب، از نظر گار براى تعیین عظمتیک انقلاب و یا جنگ چریکى پرداختن به سه جنبه مهم کشمکش حایز اهمیت است:
اولا، باید حجم یا فراگیرى کشمکش معین و تعداد افرادى را که در آن شرکت دارند مورد بررسى قرار داد.
ثانیا، باید دید کشمکش چه مدت به طول انجامیده است.
ثالثا، باید شدت کشمکش را از نظر میزان ضایعات بشرى در نظر داشت.
اجمالا، الگوى نظرى این نظریه را مىتوان چنین بیان کرد:
حق استفاده قانونى مردم از امکانات و شرایط زندگى + انتظار استفاده از آن محرومیت نسبى خشونت و ستیز مدنى (انقلاب)
ارزیابى نظریه محرومیت نسبى
به عنوان ارزیابى مىتوان چنین نتیجه گرفت که پیشفرض اساسى ما این است که خشونت، پیشدرآمد بروز انقلاب است; البته نه هر نوع خشونتى، بلکه خشونت گسترده و در سطح کلان، زمینه بروز انقلاب در جامعه را فراهم مىکند. اما آنچه در این نظریه بیان شده شامل رفتار و عکسالعمل خشن فردى به دلیل محرومیت از چیزى است که قانونا انتظار رسیدن به آن را داشته; مانند فرزندى که در منزل حق استفاده یکسان - همچون سایر خواهران و یا برادران - از امکانات را دارد، ولى به دلیل تبعیض والدین ومحرومیتاز آنامکانات،دستبه رفتارى خشن مىزند.
نکته قابل توجه دیگر اینکه این نظریه چیزى جز نظریه «توقعات فزاینده» نیست. لذا، نظریه جدیدى محسوب نمىشود، بلکه به بیان کارکردگرایى، نظریه «محرومیت نسبى» بیان دیگرى از عدم تعادل ساختى چالمرز جانسون و بیان عدم تعادل نظام ارزشى با شرایط محیطى است که مردم دستبه کشمکش خشونتبار مدنى مىزنند و بالاخره، به نظر مىرسد پدیدههاى اجتماعى کلان همچون انقلاب که موجبات بحرانهاى عظیم اجتماعى را فراهم مىآورد، نمىتوان با عامل روانى، فردى و جزئى همچون محرومیت تبیین کرد.
این اشکال نسبتبه همه نظریات روانشناختى مطرح است که چگونه سرخوردگى افراد ناهماهنگ به تهاجمى جمعى و گسترده علیه صاحبان قدرت تبدیل مىشود. به بیان دیگر، در همه جوامع، افراد سرخورده فراوانند، اما اینکه چگونه این سرخوردگان دستبه خشونت دسته جمعى مىزنند، در این نظریه مبهم است. (24)
پىنوشتها
1- در نگاهى دیگر، مىتوان نظریات موجود در باب انقلاب را به نظریات کلاسیک و جدید و نیز توصیفى و تبیینى تقسیم نمود. نظریه مارکس، توکویل، دورکیم و وبر از جمله نظریات کلاسیک است. اثر کرین برینتون در کالبدشکافى چهار انقلاب شوروى (سابق)، فرانسه، انگلیس و آمریکا رهآورد توصیفى در باره انقلاب است. و عمدتا بقیه نظریات، تبیینى است. به طور کلى، نظریات موجود در باره انقلاب به دو سطح خرد و کلان تقسیم مىشوند که نظرات روانشناختى در سطح خرد و نظریات جامعهشناختى در سطح کلان قرار دارد. ر. ک. به: مجموعه مقالات 1، حمیرا مشیرزاده، «انقلاب اسلامى و ریشههاى آن»، نهاد نمایندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها، ص 35
2- ر. ک. به: مجله معرفت، «نگاهى به تئوریهاى انقلاب»، اثر نگارنده، ش10 ، ص56
3- ر. ک. به: حسین بشیریه، انقلاب و بسیجسیاسى، دانشگاه تهران، تهران، 1372، ص 95
4- هانا آرنت، توتالیتاریسم، ترجمه محسن ثلاثى، چ دوم، جاویدان، تهران،1366 ، ص 42-43
5-6و7- ر. ک. به: استانفورد کوهن، تئوریهاى انقلاب، ترجمه علیرضا طیب، چ سوم، پیک ایران، تهران، 1370، ص153; ص 160
8- مصطفى ملکوتیان، سیرى در نظریههاى انقلاب، قومس، تهران، 1372، ص 115
9- این جنبشها در قرن بیستم در انواع سهگانه نازیسم، فاشیسم و استالینیزم ظاهر شدند که توتالیتاریسم - به معناى سیطره مطلق دولتبر شهروندان - از طریق خشونت و سرکوب و نفى حقوق طبیعى تعریف شده است. نازیسم آلمان بر مبناى «نژاد برتر آلمان» و فاشیسم ایتالیا بر مبناى «ادامه ملیت رومى و احیاى روم باستان» و استالینیزم نیز بر مبناى «دیکتاتورى پرولتاریا» بنا نهاده شده است. (ر. ک. به: مصطفى ملکوتیان، پیشین، ص113)
10 و 11-12- کوهن، همان، ص 18 و 158;183
13- براى شرح دو نظریه مارکس و جانسون، به مجله معرفت 10 اثر نگارنده مراجعه کنید.
14- ر. ک. به: مجموعه مقالات 1، پیشین، ص39
15- کوهن، همان، ص 200
16- ر. ک. به: کوهن، همان، ص 200 و 210
17- مصطفى ملکوتیان، همان، ص129
18- ر.ک.به:کرینبرینتون، کالبد شکافى چهار انقلاب، ترجمه محسن ثلاثى، نشر نو، تهران، 1370
19- ر. ک. به: کوهن، همان
20- ر. ک. به: مصطفى ملکوتیان، همان، ص129
21 و 22 و23- کوهن، همان، ص 205 و207
24- مجموعه مقالات 1، پیشین، ص56