سرمقاله
آرشیو
چکیده
متن
«وَ مَا اَرْسَلْنَا مِنْ رَسُول اِلاَّ بِلِسَانِ قَومِهِ»
ما در متون دینى با انحاى گوناگونى از بیانات روبه رو هستیم; مثلاً، در این متون، نقل قول هاى تاریخى، بیانات موعظه اى و پندآمیز، گزاره هاى کلامى (درباره خدا، اوصاف و افعال او)، دعا، تمجید، اوامر، نواهى شرعى و قانونى، داستان فلاح و رستگارى، عذاب و چون آنها به چشم مى خورند. خود ما نیز کم و بیش درباره مقولات دینى (خدا، وحى، ملائکه و جز آنها) سخن مى گوییم و محمولاتى را به این مقولات نسبت مى دهیم یا از آنها سلب مى کنیم. در میان متدیّنان نیز به راحتى در این باب سخن گفته مى شود و محاورات دینى مانند سایر انحاى محاورات قلمداد مى شود. ولى اگر اندکى درنگ کنیم و در باب آنچه در جامعه دینى اتفاق مى افتد و یا آنچه در متون دینى آمده است، نگاهى فیلسوفانه و از سر تأمل بنماییم سؤالات بسیارى نمایان مى شوند. مجموعه این سؤالات یکى از اساسى ترین بحث هاى جدید کلامى (بحث زبان دین) را به وجود آورده است.
هرچند که در بحث زبان دین از زبان متون دینى گفت وگو مى شود، ولى آنچه بیشتر نظر فیلسوفان دینى را به خود جلب نموده و محل نزاع و جنجال گردیده سخن گفتن درباره وجود، ماهیت، صفات و اعمال موجودى شخصى (Personal) و فوق طبیعى است. (گزاره هاى کلامى) این گزاره ها را چگونه مى توان تحلیل نمود و زبان آنها چه زبانى است؟ آیا علم، قدرت، تکلّم، سمع، رؤیت، غضب، رحمت و مانند آن در نسبت با خدا همان معنایى را دارند که در نسبت با انسان و در زبان روزمره دارا مى باشند؟
این محمولات هنگام اطلاق بر انسان داراى لوازم امکانى و ناسوتى خاصى هستند که به هیچ وجه با همان لوازم و آثار بر خداوند قابل اطلاق نمى باشند؟ پس چاره چیست؟ آیا از فهم معناى این اوصاف و محمولات صرف نظر نماییم و راه صبر و سکوت را در پیش گیریم؟ یا اینکه همه جنبه هاى سلبى، حدّى و امکانى را حذف کنیم و باقى مانده معنى را به خداوند نسبت دهیم؟ و یا راه سلب را به طور کامل انتخاب کنیم و تمام این محمولات را به طور سلبى تحلیل نماییم; مثلاً، «خدا عالم است» را به «خدا جاهل نیست» و «خدا قادر است» را به «خدا عاجز نیست» تأویل کنیم؟ یا براى این الفاظ (علم، قدرت، تکلّم و مانند آن) معانى کارکردى قایل شویم و از این طریق مشکل را حل کنیم؟ و یا حتى راه تمثیل، تشبیه، استعاره و مجاز را در پیش گیریم و براى هر یک از این الفاظ، معانى مجازى دیگرى در نظر بگیریم؟
هر یک از این شقوق، اشاره به تلاش هاى فیلسوفانه و همراه با تأمّل و تفکر متفکران بزرگى چون توماس آکویناس، موسى بن میمون، ملاّصدرا، پال تیلیش، ویلیام آلستون، علاّمه طباطبائى و بسیارى از متکلّمان شیعى، اشعرى و معتزلى دارد.
باید توجه داشت که این سؤالات و دیدگاه ها تنها ناظر به بخشى از بحث «زبان دین» است و نباید تصور کرد که تمام این بحث در همین مباحث، که ریشه در سنّتى دیرینه دارد، خلاصه مى شود. پیدایش اثبات گرایى (پوزیتویسم) منطقى و از آن مهم تر، ظهور فلسفه هاى تحلیلى زبان (پس از ویتگنشتاین دوم) و سپس فلسفه هرمنوتیک، زمینه هاى تازه اى فراهم آورد که به هیچ وجه، نوع سؤالات آن در سنّت هاى پیشین سابقه نداشته و برخاسته از همین تلاش هاى فلسفى دوسه قرن اخیراست.
سؤال از معنادارى یا بى معنایى زبان دین، مقایسه بازى هاى زبانى در علم، دین و هنر، کارکردهاى متفاوت و متنوّع زبان دین در مقایسه با زبان علم، فلسفه و هنر و دهها سؤال دیگر مربوط به این دوره و برخاسته از این بستر فرهنگى و فلسفى خاص دنیاى جدید است. در این زمینه مى توان به سؤالات ذیل اشاره نمود:
آیا زبان دین قابل اثبات، ابطال یا تأیید تجربى است؟
آیا زبان دین اساساً ناظر به واقع است یا صرفاً بیانگر احساسات و عواطف شخصى مى باشد؟
آیا زبان دین علاوه بر مضمون معرفتى، مشتمل بر عناصر تحریکى، تخیلى و چون آن مى باشد؟
زبان دین چه وجوه اشتراک یا افتراقى با زبان علم، فلسفه و هنر دارد؟
آیا ما براى سخن گفتن درباره امور نامتناهى چاره اى جز استفاده از زبان نمادها نداریم؟ نقش نمادها در زبان دین چیست؟
آیا مى توان تمام زبان دین را سمبلیک یا عرفى و یا علمى شمرد؟ اگر دین داراى زبان خاص و منحصر به فردى مى باشد ویژگى هاى این زبان کدام است و انسان چگونه مى تواند به معناى واقعى این زبان دست پیدا کند؟
این سؤالات و دهها سؤال دیگر از جمله سؤالات بى شمارى هستند که پیش روى متکلّمان معاصر قرار دارند. ما مدعى نیستیم که در این شماره از مجله، که به این بحث حسّاس اختصاص دارد، به تمام این سؤالات پاسخ گفته ایم و همه مشکلات بحث زبان دین را حل نموده ایم، بلکه سعى کرده ایم تصویر روشنى از چهارچوب این بحث و مشکلات سؤالات اصلى آن و پاسخ اجمالى به برخى از این سؤالات ارائه دهیم و امیدواریم که در فرصت هاى مناسب دیگر بتوانیم این راه را ادامه دهیم و به سر منزل مقصود برسیم.
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه من خسى بودم و مهر تو مرا بالا برد
ما در متون دینى با انحاى گوناگونى از بیانات روبه رو هستیم; مثلاً، در این متون، نقل قول هاى تاریخى، بیانات موعظه اى و پندآمیز، گزاره هاى کلامى (درباره خدا، اوصاف و افعال او)، دعا، تمجید، اوامر، نواهى شرعى و قانونى، داستان فلاح و رستگارى، عذاب و چون آنها به چشم مى خورند. خود ما نیز کم و بیش درباره مقولات دینى (خدا، وحى، ملائکه و جز آنها) سخن مى گوییم و محمولاتى را به این مقولات نسبت مى دهیم یا از آنها سلب مى کنیم. در میان متدیّنان نیز به راحتى در این باب سخن گفته مى شود و محاورات دینى مانند سایر انحاى محاورات قلمداد مى شود. ولى اگر اندکى درنگ کنیم و در باب آنچه در جامعه دینى اتفاق مى افتد و یا آنچه در متون دینى آمده است، نگاهى فیلسوفانه و از سر تأمل بنماییم سؤالات بسیارى نمایان مى شوند. مجموعه این سؤالات یکى از اساسى ترین بحث هاى جدید کلامى (بحث زبان دین) را به وجود آورده است.
هرچند که در بحث زبان دین از زبان متون دینى گفت وگو مى شود، ولى آنچه بیشتر نظر فیلسوفان دینى را به خود جلب نموده و محل نزاع و جنجال گردیده سخن گفتن درباره وجود، ماهیت، صفات و اعمال موجودى شخصى (Personal) و فوق طبیعى است. (گزاره هاى کلامى) این گزاره ها را چگونه مى توان تحلیل نمود و زبان آنها چه زبانى است؟ آیا علم، قدرت، تکلّم، سمع، رؤیت، غضب، رحمت و مانند آن در نسبت با خدا همان معنایى را دارند که در نسبت با انسان و در زبان روزمره دارا مى باشند؟
این محمولات هنگام اطلاق بر انسان داراى لوازم امکانى و ناسوتى خاصى هستند که به هیچ وجه با همان لوازم و آثار بر خداوند قابل اطلاق نمى باشند؟ پس چاره چیست؟ آیا از فهم معناى این اوصاف و محمولات صرف نظر نماییم و راه صبر و سکوت را در پیش گیریم؟ یا اینکه همه جنبه هاى سلبى، حدّى و امکانى را حذف کنیم و باقى مانده معنى را به خداوند نسبت دهیم؟ و یا راه سلب را به طور کامل انتخاب کنیم و تمام این محمولات را به طور سلبى تحلیل نماییم; مثلاً، «خدا عالم است» را به «خدا جاهل نیست» و «خدا قادر است» را به «خدا عاجز نیست» تأویل کنیم؟ یا براى این الفاظ (علم، قدرت، تکلّم و مانند آن) معانى کارکردى قایل شویم و از این طریق مشکل را حل کنیم؟ و یا حتى راه تمثیل، تشبیه، استعاره و مجاز را در پیش گیریم و براى هر یک از این الفاظ، معانى مجازى دیگرى در نظر بگیریم؟
هر یک از این شقوق، اشاره به تلاش هاى فیلسوفانه و همراه با تأمّل و تفکر متفکران بزرگى چون توماس آکویناس، موسى بن میمون، ملاّصدرا، پال تیلیش، ویلیام آلستون، علاّمه طباطبائى و بسیارى از متکلّمان شیعى، اشعرى و معتزلى دارد.
باید توجه داشت که این سؤالات و دیدگاه ها تنها ناظر به بخشى از بحث «زبان دین» است و نباید تصور کرد که تمام این بحث در همین مباحث، که ریشه در سنّتى دیرینه دارد، خلاصه مى شود. پیدایش اثبات گرایى (پوزیتویسم) منطقى و از آن مهم تر، ظهور فلسفه هاى تحلیلى زبان (پس از ویتگنشتاین دوم) و سپس فلسفه هرمنوتیک، زمینه هاى تازه اى فراهم آورد که به هیچ وجه، نوع سؤالات آن در سنّت هاى پیشین سابقه نداشته و برخاسته از همین تلاش هاى فلسفى دوسه قرن اخیراست.
سؤال از معنادارى یا بى معنایى زبان دین، مقایسه بازى هاى زبانى در علم، دین و هنر، کارکردهاى متفاوت و متنوّع زبان دین در مقایسه با زبان علم، فلسفه و هنر و دهها سؤال دیگر مربوط به این دوره و برخاسته از این بستر فرهنگى و فلسفى خاص دنیاى جدید است. در این زمینه مى توان به سؤالات ذیل اشاره نمود:
آیا زبان دین قابل اثبات، ابطال یا تأیید تجربى است؟
آیا زبان دین اساساً ناظر به واقع است یا صرفاً بیانگر احساسات و عواطف شخصى مى باشد؟
آیا زبان دین علاوه بر مضمون معرفتى، مشتمل بر عناصر تحریکى، تخیلى و چون آن مى باشد؟
زبان دین چه وجوه اشتراک یا افتراقى با زبان علم، فلسفه و هنر دارد؟
آیا ما براى سخن گفتن درباره امور نامتناهى چاره اى جز استفاده از زبان نمادها نداریم؟ نقش نمادها در زبان دین چیست؟
آیا مى توان تمام زبان دین را سمبلیک یا عرفى و یا علمى شمرد؟ اگر دین داراى زبان خاص و منحصر به فردى مى باشد ویژگى هاى این زبان کدام است و انسان چگونه مى تواند به معناى واقعى این زبان دست پیدا کند؟
این سؤالات و دهها سؤال دیگر از جمله سؤالات بى شمارى هستند که پیش روى متکلّمان معاصر قرار دارند. ما مدعى نیستیم که در این شماره از مجله، که به این بحث حسّاس اختصاص دارد، به تمام این سؤالات پاسخ گفته ایم و همه مشکلات بحث زبان دین را حل نموده ایم، بلکه سعى کرده ایم تصویر روشنى از چهارچوب این بحث و مشکلات سؤالات اصلى آن و پاسخ اجمالى به برخى از این سؤالات ارائه دهیم و امیدواریم که در فرصت هاى مناسب دیگر بتوانیم این راه را ادامه دهیم و به سر منزل مقصود برسیم.
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه من خسى بودم و مهر تو مرا بالا برد