آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

معرفت‏شناسى، شاخه‏اى از فلسفه است که به بحث از ماهیت معرفت و حوزه آن، مبانى و پیش‏فرضهاى حصول معرفت، و اعتبار اقسام گوناگون شناخت مى‏پردازد.
یکى از مباحث معرفت‏شناسى بررسى ماهیت دو گونه معرفت، یعنى «معرفت پیشینى‏» و «معرفت پسینى‏»، و تمایز آن دو و همچنین نسبت این تقسیم با تقسیمات ذى‏ربطى همچون تقسیم قضایابه «ترکیبى‏» و«تحلیلى‏» و تقسیم حقایق به «ضرورى‏» و«ممکن‏» است. مباحث‏یاد شده، محور اصلى مقاله حاضر را تشکیل مى‏دهد، به گونه‏اى که انتظار مى‏رود پس از مطالعه آن، طرحى کلى از پیش‏فرضها، مبانى، مسائل و مشکلات این‏بحث فرا روى خواننده علاقه‏مند به مقولات معرفت‏شناختى قرار گیرد. آقاى پال ک. موزر (Paul K. Moser) گلچینى از مهم‏ترین مقالات جمعى از فیلسوفان مشهور مغرب زمین در این باب را جمع‏آورى کرده و خود مدخلى به ابتداى آن افزوده که نوشتار حاضر بازگردان بخش نخست آن است. مجموعه مزبور، در سال‏1987 با این مشخصات منتشر گردیده است:
Moser Paul K.,A Priori Knowledge,(Oxford UniversityPress,1987)
آرایى که در پایان این نوشتار بدانها اشاره مى‏شود، هر کدام در قالب یکى از مقولات کتاب بالا به تفصیل ارائه شده و مورد بحث قرار گرفته‏اند. ناگفته پیداست که نوشتار حاضر نمى‏تواند پایان و فصل‏الخطابى براى بحثى چنین عمیق و گسترده به شمار آید. با این حال، امید است در ارائه تصویرى کلى و تا حدى جامع، از بحث - آن‏گونه که امروزه در حوزه فلسفى غرب مطرح است - مفید افتد و از این رهگذر، زمینه‏اى براى دست‏یابى به پژوهشهایى تطبیقى در این باب فراهم آید.
معرفت پیشینى و پسینى
پرسشهاى فلسفى‏درباره معرفت‏پیشینى‏دایر مدار سه‏دسته‏تمایزمى‏باشد:
الف - تمایز معرفت‏شناختى بین معرفت پیشینى [ماتقدم] (a priori) و معرفت پسینى [ما تاخر] (a posteriori) ;
ب - تمایز ما بعدالطبیعى بین ضرورت و امکان (خاص) (contingency) ;
ج - تمایز معناشناختى بین حقیقت تحلیلى (analytic) و حقیقت ترکیبى (synthetic truth) .
برخى از این پرسشها بدین قرارند: شرایط لازم و کافى براى دارا بودن معرفت پیشینى چیست؟ آیا ما انسانها توان تامین این شرایط را داریم؟ آیا لازم است هر قضیه‏اى که به صورت پیشینى قابل شناسایى است، به شکل تحلیلى و یا ضرورى نیز صادق باشد؟ آیا مى‏توان نسبت‏به برخى قضایاى ترکیبى صادق یا بعضى قضایاى ممکنه صادق معرفت پیشینى داشت؟ مساله جدیدى که از نوشته‏هاى معرفت‏شناسانه و.و. کواین (W.V.Quine) سرچشمه گرفته آن است که آیا نفس مفهوم معرفت پیشینى به لحاظ فلسفى، مفهوم درستى است؟ بدیهى است که نمى‏توان پیش از توضیح برخى از مفاهیم مقدماتى، در جهت پاسخ به چنین پرسشهایى اقدامى نمود.
با تمایز بین معرفت پیشینى و پسینى از آنجا که دو نوع معرفت را در مقابل هم قرار مى‏دهد، تمایزى معرفت‏شناختى است. (epistemological) به عبارت دقیق‏تر، مى‏توان این تمایز را، به صورتى معقول، تمایزى دانست که دلالت ضمنى بر دو نوع توجیه معرفتى، (epistemic justification) یعنى توجیهى که مقتضى معرفت است، دارد. بنابراین، معرفت پیشینى معرفتى خاص است، اگر شرط توجیه (justification condition) آن پیشینى باشد، بدین معنى که بر شواهد تجربه حسى مبتنى نباشد. معرفت‏حقایق ریاضى و منطقى، و حتى معرفت نسبت‏به حقیقت وجود شخصى فرد، به عنوان معرفتهایى پیشینى، به معناى حاضر آن، قلمداد مى‏شوند. در مقابل، معرفتى پسینى است که شرط توجیه آن بر شواهد تجربه حسى متکى باشد. معرفت تجربى مفروض ما نسبت‏به حقایق علوم تجربى در بسیارى از موارد به عنوان معرفت پسینى - به معنایى که گفته شد - به شمار مى‏آید.
خصیصه متمایز توجیه معرفتى پیوند دادن باور (belief) به حقیقت (truth) به روشى مناسب است. بر این اساس، یک فرض عمومى آن است که یک باور به نحوه معرفتى توجیه مى‏شود، به شرط آنکه اگر احتمال صدق آن بیش از احتمال صدق نقیضش باشد. (1) فلاسفه درباره اینکه یک باور براى موجه‏شدن، دقیقا به چه میزانى باید محتمل‏تر از نقیض خود باشد اختلاف نظر دارند; اما بر این دیدگاه اتفاق نظر هست که توجیه معرفتى نیاز به یقین ( certainty) نسبت‏به هیچ‏یک از سه معناى تعریف شده آن ندارد. اولین معناى «یقین‏»، که با بحث ما ارتباط دارد، معناى «خطاناپذیرى مستلزم صدق‏» ( fallibility truth - entailing in) است. بر طبق این معنى، اگر باور نتواند (منطقا) خطا باشد یقینى است. معناى دوم عبارت است از «مسلم بودن غیرمستلزم صدق (non-truth-entailing indubitability) که، بر اساس آن، وقتى باور یقینى است که هیچ شک روان‏شناختى در آن نبوده یا زمینه معرفتى براى شک در آن نباشد. معناى سوم معناى استلزام [ایجاب] (entailment) است که مطابق آن یک باور زمانى یقینى خواهد بود که به شکلى منطقى به وسیله دلیلى که آن را تقویت مى‏کند، ایجاب شود. بدون شک معناى سوم غیر مستلزم صدق است; زیرا ممکن است دلیل مربوطه مبتنى بر قضایاى کاذب باشد. علاوه برآن، این معنى بوضوح هرنوع توجیه استقرایى یا احتمال‏گرایانه را خارج مى‏سازد.
اکنون پیشفرض شایع در میان معرفت‏شناسان معاصر این است که توجیه معرفتى به هیچ‏یک از انواع سابق‏الذکر یقین نیاز ندارد; زیرا آنچه معمولا به عنوان معرفت، شناخته مى‏شود متضمن هیچ‏یک از انواع یاد شده یقین نیست. براى مثال، معرفت مفروض در باب شیمى یا زیست‏شناسى را در نظر بگیرید. نفى این فرض [یعنى فرض حصول معرفت در علم شیمى یا زیست‏شناسى] آشکارا، به شکاکیت معرفت‏شناختى از نوع گسترده آن، خواهد انجامید.
بدین ترتیب، ما مفهومى از معرفت پیشینى حداقل (a priori knowledge minimal) داریم‏که مطابق آن معرفتى خاص نسبت‏به صدق یک قضیه معرفتى پیشینى است، اگر شرط توجیه آن مشتمل بر دلیلى باشد که:
الف - مبتنى بر تجربه حسى نیست.
ب - صدق قضیه مورد بحث را محتمل‏تر از صدق نقیض آن کند.
با فرض این مفهوم، مى‏توان دید که بسیارى از خصایصى که عموما به معرفت پیشینى نسبت داده مى‏شود اوصافى ضرورى نیست و معرفت‏پیشینى نه مستلزم باورى است که به لحاظ معرفتى غیر قابل تجدیدنظر (irrevisable) باشد و نه مقتضى باور بدیهى یا مفاهیم فطرى (innate concepts) است.
مى‏توان گفت که یک باور موجه، زمانى به لحاظ معرفتى، غیر قابل تجدید نظر است، که دست کشیدن از آن تحت هیچ شرایطى، حتى اگر تغییرى بنیادین در جهان رخ دهد، به لحاظ معرفتى معقول نباشد. به عبارت دیگر، به لحاظ معرفتى معقول باشد که به چنین باورى معتقد باشیم. آشکار است که معرف پیشینى حداقل، به گونه‏اى که به لحاظ معرفتى غیر قابل تجدیدنظر باشد، نیست; زیرا چنین معرفتى با این واقعیت‏سازگار است که احتمالا دلیل پیشین توجیه کننده شخص، به گونه‏اى تغییر کرده که معرفت توجیه شده است. بر این اساس، دلیل اولیه دیگر بر طبق دلیل جدید توجیه نمى‏گردد. بنابراین، حتى اگر تمامى باورهاى موجه، به لحاظ معرفتى، قابل تجدیدنظر باشند، مى‏توان داراى معرفت پیشینى حداقل بود. (2)
یک باور به معناى حقیقى خود زمانى بدیهى است که موجه بوده لیکن توجیه خود را از امرى وراى خود اخذ نکرده باشد. روشن است که معرفت پیشینى حداقل، مقتضى باور بدیهى به معناى مذکور نیست. چنین معرفتى ممکن است‏به نحو استنتاجى (inferentially) توجیه پیشینى شود; بدین معنى که توجیه آن از توجیه معرفتهاى پیشینى دیگرى استخراج گردد. براى مثال، وقتى مى‏توان نسبت‏به قضیه‏اى ریاضى، معرفتى پیشینى داشت که توجیه پیشینى آن مبتنى بر توجیه قضایاى پیشینى دیگر باشد. به هر حال، پرسش اصلى در اینجا این است که آیا تمام معرفتهاى پیشینى به معناى فوق قابل استنتاجند؟
دیدگاه موسوم به «انسجام‏گرایى‏» (coherentism) تمام معرفتهاى پیشینى را استنتاجى مى‏داند و در مقابل مسلک «بنیادگرایى‏» (foundationalism) اظهار مى‏دارد که هر معرفت پیشینى استنتاج شده مقتضى باورى است که داراى توجیه پیشین غیر استنتاج مى‏باشد; یعنى نوعى توجیه پیشینى که از هیچ باور دیگرى استنتاج نشده باشد. اما قطعا چنین توجیه غیراستنتاجى مقتضى بداهت، به معناى حقیقى آن نیست; زیرا ممکن است چنین توجیهى به وسیله امرى غیر از باور، مثلا نوعى شهود عقلانى یا درکى ویژه، فراهم گردد. در نتیجه، حتى اگر هیچ‏یک از باورهاى موجه ما، به معناى حقیقى، بدیهى نباشند باز هم ممکن است داراى معرفت پیشینى حداقل باشیم.
بحث دیگر آن است که آیا دارا بودن معرفت پیشینى حداقل مقتضى دارا بودن مفاهیم فطرى، یعنى مفاهیمى که از تجربه حسى اخذ نمى‏شوند، مى‏باشد؟ یک دیدگاه شایع، که از افلاطون الهام مى‏گیرد، این است که مفاهیم امور انتزاعى ریاضى، مانند مفهوم مثلث و چند ضلعى، نمونه اعلاى مفاهیم فطرى‏اند. اگر ما قایل به این فرض طبیعى شویم که مفاهیم مؤلفه‏هاى قضایا مى‏باشند ممکن است‏بحث‏حاضر را در قالب این سؤال طرح کنیم که آیا لازم است هر قضیه پیشینى از مفاهیمى که از تجربه اشیاء محسوس برنخاسته‏اند فراهم آید؟ محل تردید است که مفهوم معرفت پیشینى حداقل، مقتضى پاسخ مثبتى به پرسش اخیر باشد; زیرا مفهوم مذکور شرایط توجیه پیشینى یک باور را تعیین مى‏کند و با تعیین شرایط، منشا على مفاهیم تشکیل دهنده یک باور یا تعیین چنین شرایط على براى تحقق یک باور کارى ندارد. (فرض مؤثر در اینجا آن است که ما نباید شرایط توجیه یک باور را با شرایط وجود آن خلط کنیم.) البته، ممکن است‏براین مدعا، که هر چه به شکل پیشینى توجیه مى‏شود باید از مفاهیم فطرى تشکیل گردد، برهانى اقامه شود، اما تا وقتى که چنین برهانى نداشته باشیم، نمى‏توانیم به صورتى معقول معتقد شویم که معرفت پیشینى حداقل مقتضى مفاهیم فطرى است.
اینک به این سؤال که چگونه مفهوم شناختى «معرفت پیشینى حداقل‏» با تفکیک متافیزیکى بین حقیقت ضرورى و ممکن مرتبط مى‏گردد، باز مى‏گردیم: یک قضیه آنگاه ضرورتا صادق است که امکان کذب نداشته باشد. بسیارى از فلاسفه حقایق منطقى و ریاضى را نمونه اعلاى حقایق ضرورى مى‏دانند. لایب‏نیتس تلاش نمود که مفهوم حقیقت ضرورى را تا حدى از طریق توصیف قضایاى ضرورتا صادق، به عنوان قضایایى که در همه جهان‏هاى ممکن صادق‏اند، قابل فهم کند. از سوى دیگر، در نظر لایب‏نیتس، قضایاى ممکن‏الصدق در جهان فعلى و نه در همه جهانهاى ممکن، صادق‏اند. به تعبیر صریح‏تر،مى‏توان گفت که قضایاى ممکنه، قضایاى صادقى مى‏باشند که امکان کذب دارند.
حقایق علوم طبیعى نمونه بارز چنین حقایقى‏اند. اکثر فلاسفه بر این باورند که تنها قضیه‏اى نامزد عنوان «معرفت پیشینى‏» است که ضرورتا صادق باشد. به نظر مى‏آید که پیش‏فرض این اعتقاد آن است که قضیه‏اى امکان کذب دارد که مقتضى توجیهى مبتنى بر تجربه حسى باشد. اما سول کریپکى (Saul Kripke) برهانى اقامه نموده است که قضایاى ممکنه صادق مى‏توانند پیشینى باشند. (3) کریپکى مثال معرفت را نسبت‏به اینکه طول میله S در زمان خاصى یک متر است، مطرح مى‏کند، در حالى که S میله خاصى واقع در شهر پاریس است. معرفت‏شخص نسبت‏به حقیقت داشتن وجود خود نیز مى‏تواند در این رابطه مورد ملاحظه قرار گیرد. به عبارت دقیق‏تر، کریپکى مدعى است که اگر شخصى میله S رابراى تعیین محکى مفهوم «یک متر» به‏کار گیرد آنگاه مطابق این نوع خاص از تعریف، شخص مزبور نسبت‏به «یک متر بودن‏» S داراى معرفت پیشینى است. اما این حقیقت که طول S یک متر است، بوضوح حقیقتى ممکن است. بر این اساس، کریپکى نتیجه مى‏گیردکه لازم است از پیشینى بودن معرفت، به برخى از حقایق ممکن برسیم.
و کازولو، (Casullo) شده است. بدون آنکه در اینجا خود را درگیر بحثهاى مذکور کنیم، تذکر این نکته لازم است که تمایز بین حقیقت ضرورى و ممکن، که با بحث ما مربوط است، تا آنجا که تنها به موقعیت متافیزیکى حقایق مربوط مى‏شود و ربط مستقیمى به طرف معرفت نمى‏یابد، تمایزى متافیزیکى است، نه معرفت‏شناختى. از سوى دیگر، مفهوم سابق‏الذکر «معرفت پیشینى حداقل‏» صریحا یک مفهوم معرفت‏شناختى است و ارتباط مستقیمى به وضعیت متافیزیکى حقایق ندارد.
بنابراین، براى اثبات این نظریه که قضایاى پیشینى لازم است صدق ضرورى داشته باشند، به برهانى نیاز داریم که بر مفهوم ذکر شده [معرفت پیشینى حداقل]مبتنى نباشد. در اینجا، یک ضابطه ذى‏ربط وجود دارد، مبنى بر اینکه باید از هرگونه خلط مفهومى بین مقوله معرفت‏شناختى پیشینى با مقوله متافیزیکى ضرورى پرهیز نمود، حتى اگر این دو مقوله، به لحاظ صدق بر قضایا، داراى حوزه مصداقى یکسانى باشند.
در سومین تمایز، از سه تمایز مرتبط با بحث ما، که تقسیم معنى‏شناختى بین حقایق تحلیلى و ترکیبى است، کانت معتقد بود که قضایاى تحلیلى صادق «در محمول خود چیزى را غیر از آنچه که قبلا در مفهوم موضوع - گرچه با وضوح و روشنى کمترى - تصور شده است، بیان نمى‏کند.» (4) دو مثال رایج‏براى حقایق تحلیلى عبارتند از: «هر جسمى داراى امتداد است‏» و «شخص مجرد، ازدواج نکرده است.»
براین اساس، ممکن است معتقد شویم که قضایاى تحلیلا صادق، تنها به لحاظ معانى الفاظ یا مفاهیم تشکیل دهنده آنها صادق‏اند. به هر حال، نمى‏توان چنین قضایایى را، بدون ارتکاب تناقض، نفى کرد. در مقابل، قضیه‏اى به نحو ترکیبى صادق است که صدق آن به نحوتحلیلى، تنها به لحاظ معانى الفاظ تشکیل‏دهنده آن نباشد. حقایق معروف به حقایق تجربى، نمونه بارزى براى حقایق ترکیبى‏اند; مانند «برخى از اساتید دانشگاه فضل‏فروش‏اند» و «جمعى‏از معرفت‏شناسان پرچانه‏اند».
بدیهى است که سلب چنین قضایایى مستلزم تناقض نخواهد بود. گرچه فیلسوفانى همچون و.و.کواین با تفکیک تحلیلى - ترکیبى به معارضه برخاسته‏اند، اما این تفکیک در سطح گسترده‏اى میان فلاسفه معاصر پایدار مانده است.
یکى از مباحث اصلى در این زمینه آن است که آیا هیچ حقیقت ترکیبى مى‏تواند ضرورتا صادق و متعلق معرفت پیشینى باشد. کانت‏بر این باور بود که برخى حقایق ترکیبى با خود ضرورتى را به همراه دارند که نمى‏تواند از تجربه اخذ شده باشد. (5)
یکى از مثالهاى کانت از ریاضیات گرفته شده است: «خط مستقیم کوتاهترین فاصله بین دو نقطه است.» به اعتقاد کانت، حقایق ترکیبى از این دست مى‏توانند به نحو پیشینى، یعنى تنها به وسیله فاهمه و عقل محض و بدون هیچ‏گونه شواهد تجربه حسى، شناخته شوند. در واقع، دیدگاه اصلى کانت این است که چنینن معرفت ترکیبى پیشینى از یک معرفت متافیزیکى محض فراهم مى‏آید. اما نظریه کانت درباره معرفت ترکیبى پیشینى هنوز موضوعى بحث‏انگیز است و کسانى ، چیشولم (Chisholm) و.و.کواین با آن مخالفت کرده‏اند. مى‏توان مساله اصلى این بحث را به صورت فشرده چنین بیان نمود: چگونه مى‏توان قضیه‏اى را که به اعتبار ملاحظاتى - غیر از معناى مؤلفه‏هاى آن - صادق است، به عنوان قضیه‏اى پیشینى به شمار آورد؟
ممکن است پاسخ را در این واقعیت آشکار جستجو کرد که حقایق ترکیبى، نظیر «هر مربعى داراى شکل است‏»، داراى نوعى از ضرورت مى‏باشد که متضمن تحلیلى بودن نیست. شاید این واقعیت آشکار زمینه شروعى و آغازى براى یک پاسخ را فراهم آورد، اما قطعا یک پاسخ کامل نیازمند تبیین این نکته است که چگونه قضایایى که از چنین ضرورتى برخوردارند مى‏توانند واجد این موقعیت معرفتى باشند که به نحو پیشینى شناخته شوند. در این رابطه، قابل توجه است که مفهومى که پیشتر براى معرفت پیشینى حداقل ذکر گردید، بوضوح، مقوله قضایاى پیشینى را در قضایاى تحلیلى صادق منحصر نمى‏کند. براى تجویز چنین حصرى یا رد آن از طریق داخل کردن حقایق ترکیبى در مقوله قضایاى پیشینى، نیاز به برهان مستقلى است. این خصیصه مفهوم معرفت پیشینى حداقل با فرض این واقعیت، که این مفهوم بر خلاف تفکیک [معنى‏شناختى] تحلیلى - ترکیبى، مفهوم معرفت‏شناختى است، بسیار متناسب مى‏باشد.
با فرض خصیصه معرفت‏شناختى مفهوم معرفت پیشینى حداقل، لازم است نقش ناقص تعبیر متعارف «حقیقت پیشینى‏» را باز شناسیم. قید «پیشینى‏» دلالت‏بر نوعى از حقیقت ندارد، بلکه بیانگر نوعى معرفت‏یا به عبارت صریحتر، نوعى از توجیه معرفت‏شناختى است. (6) حتى اگر ثابت‏شود که تمام مصادیق معرفت پیشینى مشتمل بر نوع خاصى از حقیقت، یعنى حقیقت تحلیلى یا به تعبیر عامتر، حقیقت منطقا ضرورى‏اند باز هم این مطلب صادق خواهد بود. بنابراین، باید تعبیر متعارف حقیقت پیشینى را به عنوانى تعبیرى نارسا نسبت‏به حقیقتى که مى‏تواند (به وسیله ما انسانها) به صورت پیشینى شناخته شود، قلمداد کرد.
در میان معرفت‏شناسان، بحثى طولانى بر مساله تعیین ویژگى ممیز حقایقى که مى‏تواند از سوى ما به صورت پیشینى شناخته شود، در گرفته است. به دیگر سخن، مساله این است: معیار معرف حقایقى که مى‏تواند از سوى آدمیان به صورت پیشینى شناخته شود چیست؟ مواضع شاخص در قبال این مساله را مى‏توان به صورت زیر مشخص نمود:
الف - اصالت روان‏شناسى: یک قضیه صادق مى‏تواند از سوى انسان به نحو پیشینى شناسایى شود، اگر انسان، به لحاظ ساختار روانى خود، قادر به تصور کذب آن قضیه نباشد. (7)
ب - عمل‏گرایى: یک قضیه صادق مى‏تواند از سوى انسان به صورت پیشینى شناخته شود، اگر صرفا توصیف‏کننده قصد انسان براى بکارگیرى برنامه طبقه‏بندى خاصى براى تنظیم تجربه انسانى باشد. (8)
ج - اصالت زبان‏شناسى: یک قضیه صادق مى‏تواند از سوى انسان به صورت پیشینى شناسایى شود، اگر قواعد (قراردادى) کاربرد زبان بشرى به واسطه نفى آن قضیه مختل گردد. (9)
ه - میثاق‏گرایى انسان‏شناختى: یک قضیه صادق مى‏تواند از سوى انسان به صورت پیشینى شناسایى شود، اگر اشکال انسانى حیات (طبیعت انسانى آن‏گونه که به وسیله زیست‏شناسى انسانى و تاریخ فرهنگى تعین مى‏یابد) معقولیت انکار آن قضیه را (براى انسانها) نفى کند. (10)
و - شهودگرایى مبتنى بر فهم: یک قضیه صادق مى‏تواند از سوى انسان به صورت پیشینى شناسایى شود، اگر فهمیدن آن قضیه توسط انسان، شاهد کافى براى صدق آن در نظر او باشد. (11)
ز - پیشینى‏گروى مبتنى بر عقلانیت: یک قضیه صادق مى‏تواند از سوى انسان به صورت پیشینى شناسایى شود، اگر طبیعت‏خرد انسانى آن را تصدیق کند، بدین معنى که انکار آن تحت هر شرایطى از سوى انسان نامعقول باشد. (12)
ح - پیشینى‏گروى مبتنى بر ضرورت: یک قضیه صادق مى‏تواند از سوى انسان به صورت پیشینى شناسایى شود، اگر قضیه مزبور ضرورتا صادق باشد; یعنى سلب آن نامنسجم (مستلزم تناقض) باشد و انسان بتواند به ضرورت صدق آن پى ببرد. (13)
ط - اصالت اعتبار: یک قضیه صادق مى‏توان از سوى انسان به صورت پیشینى شناسایى گردد، اگر باور او به [صدق] قضیه مزبور بتواند به وسیله یک مکانیزم معتبر (هدایتگر به سوى حقیقت) با خصوصیت ذیل ایجاد شود: با فرض اینکه هر تجربه ممکن براى آماده ساختن انسانهایى که به لحاظ شناخت همانند ما باشند، براى باور کردن قضیه مورد بحث، مکانیزم مزبور براى آنها قابل استفاده‏باشد و در صورت بکارگیرى، منجر به باور صادقى نسبت‏به آن قضیه گردد. (14)
اینک مى‏توان طرح فیصله دادن به تعارض بین نظریه‏هاى رقیب (الف تا ط) را به عنوان وظیفه‏اى اساسى براى یک نظریه شناختى پیشینى مشخص کرد. علاوه‏براین، وظیفه دیگر، طرح و ارائه نظریات رقیب دیگرى غیر از نظریه‏هاى «الف‏» تا «ط‏» مى‏باشد.
نتایج این طرحها هر چه که باشد، معرفت‏شناس باید در آغاز این نکته را مشخص کند که چه خصوصیتى در توجیه پیشینى وجود دارد که موجب مى‏شود قضایاى پیشینى به مجموعه‏اى از قضایا اختصاص یابد که توسط معیارهایى، نظیر آنچه که در «الف‏» تا «ط‏» است، محدود مى‏گردند. در آغاز این راه، معرفت‏شناس متعهد خواهد شد که موضعش را در قبال قضایایى که به نحو پیشینى قابل شناسایى است، به لحاظ مفهوم کلیدى و معرفت‏شناختى «معرفت پیشینى حداقل‏»، موضع مناسبى اتخاد نماید. نتیجه این امر آن است که تلفیق تقسیمات سه گانه پیشینى - پسینى، ضرورى - ممکن و تحلیلى - ترکیبى با حداقل خطر انجام شود.
ادامه دارد.
پى‏نوشت‏ها:
1- برخى از فیلسوفان با این فرض به مخالفت‏برخاسته‏اند. دلیل آنان این است که فرض مذکور در موارد بخت‏آزمایى داشتن باور موجه نسبت‏به هر کدام از اعضاى یک مجموعه ناسازگار از قضایا را تجویز مى‏کند. با توجه به اهداف فعلى بحث، از بررسى موارد مذکور صرف‏نظر مى‏کنیم. برخى مباحث مرتبط با «توجیه در موارد بخت‏آزمایى‏» در منابع ذیل یافت مى‏شود:
Henry E. Kyburg, Epistemology and Inference(Minneapolis:University of Minnesota press,1983),ch.
14 and 15, paul Moser, Emprieal Jastifieation (Boston:D. Reidel,1985), ch.1
همچنین راجع به نوع احتمال مرتبط با توجیه معرفتى، نگاه کنید به:
Kyburg, op. cit, ch. 12.
2- براى آگاهى از رهیافتهاى بدیل نسبت‏به مساله رابطه معرفت‏پیشینى با غیرقابل تجدیدنظر بودن معرفتى، ر.ک. به مقالات:
1- W.V. Quine, Two Dogmas of Empiricism|.
2- Hilary putnam, Analyticity and Apriority:Bayond Wittgenstieinand Quine|
3- نگاه کنید به:
Kripke, Naming and Necessity (cambridge:Harvard Universitypress, 1980), pp. 54 - 70.
4- نگاه کنید به:
Immanuel Kant, Prolegomena to any Future Metaphysics, ed, L. W.Beck ( Indianapolis: Bobbs - Merrill, 1950), sect. 2 a.
5- نگاه کنید به:
Kant, Prolegomena, sect. 2c.
6- این نکته با سخنان کانت در باب انحاء پیشینى معرفت در کتاب نقد عقل محض‏مطابقت دارد. ر.ک،به: Kant, Critique of pure Reason,A2, B3.
7- ادموند هوسرل (Edmund Husserl) روایتى از روان‏شناسى گروى را درکتاب خود، فلسفه علم حساب، ( Philosophie der(1981)Arithmetik) مورد تایید قرار داد ولى بعدا در کتاب تحقیقات منطقى (1900) ( Logical Investigations) با آن مخالفت ورزید.
8- این دیدگاه از سوى سى.اى لوئیس (C.I. Lewis) در مقاله «برداشتى پراگماتیستى از معرفت پیشینى‏» (A Pragmatic Conception of A Priori) پیشنهاد شده است.
9- ا. ج. آیر این موضع را در کتاب زبان، حقیقت و منطق (Language, Truth and logic) انتخاب کرده است.
10- ویتگنشتاین این دیدگاه را در دو اثر تحقیقات فلسفى (Philosophical Investigations) و ملاحظاتى در باب مبانى ریاضیات (Remarks on the Foundations of Mathematics) برگزیده و از سوى بارى استرود (Barry Stroud) درمقاله ویتگنشتاین‏وضرورت‏منطقى‏عرضه‏شده‏است.
11- رودریک م. چیشولم (Roderick M. Chisholm) این موضع را در برداشت‏سنتى از مفهوم پیشینى مى‏داند و در مقاله حقایق عقل (thetruths of Reason) از آن دفاع مى‏کند.
12- این دیدگاه را هیلارى پوتنام (Hilary Patnam) در مقاله تحلیلى و پیشینى پس از ویتگنشتاین و.و.کواین: ( Analy ticity and Apriority Beyondvittgenstein and Quine) پیشنهاد کرده است.
13- این موضع با اندک تعدیلى توسط ر.ج سوینبرن (R. G. Swinburne) در مقاله تحلیلى، ضرورت و پیشینى ( Analyticity, Necessity and Apriority) اتخاذ شده است.
14- روایتى از این دیدگاه را مى‏توان در مقاله پیشینى بودن و ضرورت نوشته فیلیپ کیچر (Philip Kitcher) یافت.

تبلیغات