مفوضه
آرشیو
چکیده
متن
مساله جبر و تفویض از نخستین مسائل مطرح شده در تاریخ علم کلام مىباشد که موجب تاسیس برخى حوزههاى کلامى نیز گشته است. اهمیت این مساله به دلیل ابعاد گوناگون آن است. مىتوانگفت که عقلانى بودن بسیارى از عقاید دینى در گرو داشتن تصویر درستى از این موضوع است. از جمله این عقاید مىتوان از فلسفه ارسال پیامبران، تکلیف، ثواب و عقاب، معاد و عدل الهى نام برد. در تاریخ کلام اسلامى،به دومکتبجبر وتفویض برمىخوریم که براى حل مساله ارتباط اراده انسان با اراده خدا و قضا و قدرالهى، پدید آمد. این دو مکتب حد افراط و تفریط در موضوع اراده انسان بود و در مقابل آنها، نظریات دیگرى نیز مطرح شد که درصدد ارائه راه وسط بودند. از جمله این نظریات مىتوان از «نظریه کسب» و تقریرهاى متعدد آن نام برد.
در احادیثشیعه، ضمن بیان لوازم فاسد دو عقیده جبر و تفویض، نظریه خاصى، که با تعبیر «وامر بین الامرین » بیان مىشود، ارائه و تبیین شده است. از آنجا که در متون دینى و کلامى، تفویض بر معانى مختلفى اطلاق شده است و از سوى دیگر، در تعیین اهل تفویض و معناى خاص آن در مساله جبر و تفویض، ابهام و اختلاف نظر وجود دارد، از اینرو، در این مقاله ابتدا معانى تفویض را بیان مىکنیم، آنگاه به معنى و ملاک تفویضى که در مساله جبر و تفویض مطرح مىشود، مىپردازیم.
تفویض و معانى آن
«تفویض» در لغتبه معناى واگذار کردن و تسلیمامرى به دیگرى و حاکمکردن او در آن امر است. (1) باملاحظه فاعل ومتعلق و کیفیت تفویض، اقسام و معانى متعددى براى آن پدید مىآید که برخى از آنها مثبتبوده و داراى ارزش اخلاقى است و برخى دیگر منفى بوده و از دیدگاه دینى مردود است. حال به بیان این اقسام و معانى مىپردازیم:
1- اولین معناى تفویض این است که انسان امور و تدابیر خویش را به خداوند واگذار نماید. تفویض امور به خدا و توکل بر خدا قریب به یکدیگرند. از جهت معناى لغوى نیز ایندوبه یکدیگر نزدیکاند. لذابرخى اهللغت، در تعریف هر یک از این دو، دیگرى را اخذ کردهاند. قیومى، "توکل" را به «تفویض امرى به دیگرى و اکتفاى به او» (2) معنى کردهاست و ابنفارس " تفویض" را به «اتکال در امرى به دیگرى و رد کردن به او» (3) تعریف مىکند. اهل لغت، در تعریف توکل، گذشته از خصوصیت تفویض، ویژگیهاى «اکتفا، اعتماد و وثوق موکل نسبتبه وکیل و عجز یا اظهار عجز موکل » را بیان کردهاند. (4) این ویژگیها، گرچه از معناى تفویض ماخوذ نشدهاند، اما به نظر مىرسد که لازمه تفویض باشند; زیرا معمولا کسى که کارش را به دیگرى واگذار مىکند نسبتبه او اعتماد دارد (5) و خود را عاجز از انجام آن کار مىبیند. بنابراین، "تفویض" و " توکل"، گر چه در اصل معنى با هم متفاوتند، اما قریب به یکدیگرند.
در احادیث، ضمن آنکه براى توکل درجاتى ذکر شده، آمده است: «بوسیله تفویض امور خویش به خدا، بر او توکل کنید.» (6)
در توضیح معناى اول تفویض، مىتوان گفت: خداى متعال دو نوع اراده دارد: یکى اراده تکوینى و دیگرى اراده تشریعى. اراده تکوینى خداتخلفناپذیراست وکسىنمىتواند مانع تاثیر آن شود و به محض وقوع آن، متعلقش، یعنى مراد، در خارج تحقق مىیابد. قرآن کریم درباره این اراده مىفرماید: «انما امره اذا اراد شیئا انیقول له کنفیکون». (سوره یس: 82)
هنگامى که (خدا) چیزى را اراده کند، فرمان او چنان است که به آن گوید: موجود باش، پس موجود خواهد شد. اما اراده تشریعى خدا همان اوامر و نواهى اوست که قابل تخلف است و با عصیان مکلف، عمل مطلوب انجام نمىشود. انسان، در زمینه اراده تکوینى، داراى قدرت و استطاعت نیست و بهناچار تسلیم امر خداست، امادر زمینهارادهتشریعى، مختار است و مىتواند تسلیم اوامر الهى گردد یا مخالفت و عصیان را پیشه سازد; زیرا از شرایط تکلیف، قدرت و استطاعتبر انجام یا ترک عمل است.
حال اگر کسى در محدوده اراده تشریعى خدا، اراده خویش را تسلیم اراده الهى سازد و این کار را نه فقط در اعمال ظاهرى، بلکه در تمام ابعاد حیات زندگى خویش، بخصوص در حالت درون و تدبیرهاى زندگى، (7) انجام دهد، در این صورت، به مقام تفویض رسیده است. در واقع، همانگونه که اراده تکوینى خدا تکوینا و جبرا بر انسان مسلط است، در اینجا نیز انسان اختیارا اراده تشریعى و خواستخدا را بر اراده و خواستخویش حاکم مىسازد و امور خویش را به خواستخدا واگذار مىکند.
لازمه چنین تفویضى آن است که شخص به قدرت مطلقه خدا و خیرخواهى او در حق خویش اطمینان داشته و نسبتبه تدبیر و اراده او راضى باشد و بداند که هیچ امرى بدون اجازه او محقق نخواهد شد و همه دارایىها و توانایىها از سوى خداست و هر لحظه خدا اراده کند، مىتواند آنها را از انسان سلب نماید. بنابراین، چنین تفویضى، ضمن اینکه با آزادى و اراده انسان منافات ندارد، با عمومیت قدرت خدا نیز سازگار است. (8) در حدیثى وارد شده است که پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله فرمودند: وقتى انسان «لا حول و لاقوة الابالله» گفت امر خویش را به خدا تفویض کرده است و بر خداست که او را کفایت کند. (9)
چنین معنایى از تفویض در اخلاق دینى داراى اهمیت ویژهاى است و در احادیثبه عنوان رکن ایمان، (10) حقیقت عبودیت (11) و یقین (12) معرفى شده است و از جمله آثار آن، مىتواناز عنایتخاصخدابهانسان، (13) آرامش روحى (14) و آسان شدن تحملناگواریهاى زندگى (15) نام برد.
2- معناى دوم آن، تفویض تشریعى خدا به انسانهاست، به این معنى که آنان را در تکالیف و اعمالى که باید انجام دهند یا ترک کنند به خودشان واگذار کرده و تکلیف از آنها برداشته شده است. این معناى تفویض مى تواند دو صورت داشته باشد:
یکى اینکه همه افعال مباح است و انسان هر کارى که بخواهد انجام مىدهد. این معنى همان اباحیگرى و نفى مطلق تکلیف است. بغدادى فرقه مزدکیه را به عنوان اباحیگرى پیش از اسلام و فرقه خرمدینیه را، که خود به دو گروه بابکیه و مازیاریه تقسیم مىشوند، از معتقدان به اباحه پس از ظهور اسلام و در حوزه جغرافیاى مسلمانان معرفى مىکند. (16) برخى از فرق غلاة و متصوفه نیز به اباحه متهم شدهاند. (17) فرقه ابومسلمیه را نیز مىتوان از معتقدان به این مساله نام برد. (18)
دوم آنکه،انسانهاداراى تکالیفى هستند; اما تعیین آنها بر عهده خودشان است و خود مىتوانند به کمک عقل خویش حسن و قبح و مصالح و مفاسد همه افعال را دریابند و نیازى به شرایع و احکام دینى ندارند. این عقیده در جهان اسلام از محمد بن زکریاى رازى نقل شده و بر این اساس، منکر نبوت قلمداد شده است. (19)
شیخ مفید در بیان معناى حدیث «لاجبر و لاتفویضبلامربینالامرین» تفویضرابه صورت اول ازمعناى دوم تفویض،یعنى اباحیگرى معنى مىکند. وى، پس از آنکه «جبر» را به مجبور کردن کسى به عملى تعبیر مىکند و حقیقتآن را ایجاد فعل در او مىداند، مىگوید:
«تفویض اعتقاد به برداشته شدن منهیات از افعال انسانها و مباح بودن هر عملى است که بخواهند. البته این قول زنادقه و طرفداران اباحیگرى است. واسطه میان جبر و تفویض این است که خداوند انسانها را بر افعال خویش قادر ساخته و در عین حال، حدودى را نیز براى افعال در نظر گرفته است... . پس، به دلیل متمکن ساختن انسانها بر اعمالشان، آنها را مجبورنساخته وبه دلیل منع ونهىاز اکثر افعال، امور را به انسانها تفویض نکرده است. (20)
شیخ صدوق صورت دوم از معناى دوم تفویض را در توضیح جمله «لاجبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» چنین بیان مىکند:
«منظوراز جمله مذکور آن است که خداوند بندگانش را مجبور به گناه نکرده و امر دین را نیز به آنان واگذار نکرده است تا با آراء و قیاساتخود دربارهآن سخنبگویند;زیراخداوند حدود،وظایف،تشریعات،واجبات ومستحبات را معین نموده و دین را کامل کرده است.» (21)
وى در جاى دیگر، در توضیح جمله مذکور، حدیثى را از امام صادقعلیهالسلام نقل کرده است. در آن حدیث، در توضیح «امر بین الامرین» آمده است: «این مانند آن است که مردى را در حال گناه ببینى و او را از آن نهى کنى ولى او به گناهش ادامه دهد و تو او را رها سازى و او نیز آن گناه را انجام دهد. (در این صورت) اینکه او سخن تو را نپذیرفت و تو او را رها کردى باعث نمىشود که تو او را به گناه امر کرده باشى.» (22)
در حدیث مزبور، ظاهرا «نهى کردن» اشاره به عدم تفویض دارد و «رها کردن» و «اجبار نکردن» ناظر بر عدم جبر است.
طبرسى نیز بیانى نظیر بیان شیخ مفید و شیخ صدوق دارد. وى مىگوید: «تفویضى که امام صادقعلیهالسلام آن را ابطال و خطایش را بیان کرده این اعتقاد است که خداوند اختیار امر و نهى را به انسانها واگذار کرده و آنها را به حال خویش رها کرده است... .»
سپس از امام صادقعلیهالسلام نقل مىکند که فرمود: «کسى که گمان کند خدا قبول امر و نهى را به انسانها واگذار کرده استخدا را عاجز دانسته و بر او واجب کرده تا هر عمل خیر و شرى را که انسانها مرتکب شوند بپذیرد و امر و نهى را ابطال کرده است.» (23)
در حدیث دیگرى، از امام صادقعلیهالسلام نقل شده است که پس از رد جبر و تفویض فرمودند: «اگر خداوند به انسانها تفویض کرده بود آنها را با امر و نهى محصور نمىکرد.» (24)
3- تفویض و واگذارکردن برخى از امور دین به پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و اهلبیت اوعلیهمالسلام که در آیات و احادیث مورد تایید و تاکید قرار گرفته است; بیان موارد و محدوده این تفویض موجب گسترده شدن بحث مىشود وبا مقصود اصلى این مختصر سازگار نیست. (25)
4- تفویض تکوینى خلق و رزق، از سوى خدا، به عدهاى خاص، به این معنى که خداوند آفرینش جهان و روزى رساندن و تامین نیازهاى موجودات جهان را به پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و اهل بیتشعلیهمالسلام واگذار کردهاست. شیخ مفید مصداق مفوضه، به این معنى، را گروهى از غلاة مىداند. وى مىگوید: «مفوضه گروهى از غلاةاند، اما تفاوت آنها با سایر غلاة در این است که ائمه را حادث و مخلوق مىدانند. با این حال، آفرینش و روزى دادن را به آنها نسبت مىدهند و معتقدند که خداوند تنها آنان را خلق کرده و خلفت جهان و هر آنچه در آن است و همه افعال را به آنها واگذار کرده است.» (26)
شیخ طوسى عبارتى دارد که مىتوان همین معناى تفویض را از آن برداشت کرد: «دلیلى که مورد بحث قرار گرفت تنها اثبات مىکند که خلقت این جهان به خدا منتهى مىشود ولى دلالت نمىکند که صانع بىواسطه جهان، خداوند قدیم است. بنابراین، باید دلیلى ارائه شود تا مذهب مفوضه نیز باطل شود»; (27) زیرا مفوضه قایل بودند که خلقت در نهایتبه خدا منتهى مىشود و واسطه میان خدا و جهان ائمهعلیهمالسلام هستند و آنان جهان را آفریدهاند.
در حدیثى، از امام رضاعلیهالسلام نقل شده است که فرمودند: «من زعم انالله عزوجل فوض امر الخلق والرزقالى حججه علیهمالسلام فقد قال بالتفویض، و القائلبالجبر کافر والقائل بالتفویض مشرک.» (28)
کسى که گمان کند خداى عزوجل خلق و رزق را به حجتهاى خود واگذار کرده قایل به تفویض گشته است و مشرک مىباشد و کسى هم که قایل به جبر باشد کافر است.
5 و6- تفویض تکوینى افعال از سوى خدا به انسانها; یعنى خداوند قدرت انجام کارها را به انسانها واگذار و خود از این قدرت کنار کشیده است و بر او و افعالى که از طریق او صادر مىشود قادر نیست. بر این اساس، گر چه آدمیان در محدوده افعال تفویض شده، اصل توانایى انجام امور را از خداوند دریافت کردهاند، اما پس از دریافت آن، خود در انجام افعال خویش مستقل بوده و تحقق افعالشان منوط به اذن و اجازه تکوینى خدا نیست، بلکه اصولا خداوند چون نسبتبه این افعال قادر نیست،نمىتواند مانعازتحقق آنها شود و نسبتبه متعلق قدرت و اراده انسانها عاجز است.
اینمعناى تفویض خودمىتواند دو صورت داشته باشد: یکى اینکه همه افعال به انسانها واگذار شده است; دیگر آنکه تنها در موارد خاصى، مانند تکالیف شرعى، این کار صورت گرفته است. لازمه این تفویض، از یک سو، استقلال انسان و از سوى دیگر، عجز و ضعف خداست. امام باقرعلیهالسلام مىفرماید: «لم یفوض الامر الى خلقه وهنا منه و ضعفا و لااجبرهم على معاصیه ظلما.» (29)
از این حدیث و احادیث مشابه آن بدست مىآید که ملاک و علامت اصلى تفویض، که در مقابل جبر مطرح مىشود، ضعف و عجز خدا و ملاک جبر ظلم خدا نسبتبه انسانهاست. علت عجز خدا، این است که نسبتبه مقدور انسان قادر نیست و نمىتواند جلوى تاثیر آن را بگیرد. از امام صادقعلیهالسلام نقل شده است که فرمودند: «خدا قادرتر از آن است که امور را به انسانها واگذار کرده باشد.» (30)
در روایت دیگرى، از آن حضرت نقل شده است که فرمودند: «مردم درباره قدر بر سه عقیدهاند: گروهى گمان مىکنند که خداوند مردم را بر گناهانشان مجبور ساخته است. این گروه خدا را در حکمش ظالم دانسته و کافرند. گروهى دیگر گمان مىکنند که امور به آنها واگذار شده است. اینان خدا را در سلطهاش سست و ضعیف کرده و کافرند. گروهى هم معتقدند که خداوند انسانها را بر امورى که قادرند مکلف ساخته، نه بر امورى که قدرت آن را ندارند. پس اگر کار نیک انجام مىدهند خدا را سپاس مىگزارند و اگر کار زشتى انجام دهند طلب مغفرت مىکنند. اینان مسلمانان بالغ هستند.» (31)
در حدیثى، نقل شده است که در حضور امام رضاعلیهالسلام مساله جبر و تفویض مطرح شد. امامعلیهالسلام فرمودند: «آیا مىخواهید در اینباره، اصلى را به شما آموزش دهم تا هیچگاه دچار اختلاف نشوید و با هر که بحث کردید پیروز شوید؟» حاضران گفتند: اگر صلاح استبفرمایید. فرمودند: «خداوند با مجبور بودن بندگان اطاعت نمىگردد و اگر آنان نافرمانى مىکنند به این دلیل نیست که بر خدا غلبه کردهاند. خدا بندگانش را به حال خود رها نکرده است. او خود مالک همان چیزهایى است که به آنان عطا کرده و نیز نسبتبه آنچه آنان را در آن توانا ساخته، قادر و تواناست. اگر مردم تصمیم به اطاعتخدا بگیرند خدا مانع آنان نخواهد شد و اگر تصمیم به نافرمانى بگیرند اگر بخواهد از کار آنان جلوگیرى مىکند ولى اگر جلوگیرى نکرد و آنان مرتکب گناه شدند او آنها را به گناه نینداخته است.» (32)
از دو حدیث مذکور، استفاده مىشود که جبر مردود، آن است که خداوند قدرت انجام فعل را به انسان ندهد ولى او را مکلف به انجام آن کند که لازمه چنین کارى ظالم دانستن خداست. تفویض نیز آن است که خدا قدرت را بطور مطلق به انسان واگذار کند، به گونهاى که خود نسبتبه آن قدرت و افعالى که از آن صادر مىشود مالک و قادر نباشد. لازمه این سخن ضعف خدا و استقلال انسان است. «امر بین الامرین» آن است که خدا قدرت انجام افعالى را که مورد تکلیف استبه انسان داده و خود نیز مالک آن بوده و نسبتبدان قادر است، بلکه چون مالکیت انسان در طول مالکیتخداست و خداوند نسبتبه قدرت املک و اقدر است، از اینرو، هر لحظه که بخواهد مىتواند از تاثیر قدرت اعطا شده جلوگیرى یا اصل قدرت را از انسان سلب کند.
سلب قدرت به این معناست که آدمى نتواند فعل حقیقى و اولیه خویش را، که فعل درونى و قلبى است و عبارت از اراده حقیقى اعمال است، انجام دهد. جلوگیرى از تاثیر قدرت و اراده نیز بدان معناست که انسان، گرچه اراده کارى را مىکند، اما فعل خارجى تحقق نمىیابد.
در حدیث، بر تفوق قدرت خدا نسبتبه انسان تاکید شده است: «هو...القادر على ما اقدرهم علیه»; (33) خدا نسبتبه آنچه انسانها را بر آن قادر ساخته قادر و تواناست.
قضا و قدر
براى روشن شدن معناى پنجم تفویض، لازم استبه ارتباط آن با مساله قضا و قدر اشاره کنیم.البته بحث پیرامون قضا و قدر و معناى دقیق آن در آیات و احادیث و نظریات متکلمان به مجال بیشترى نیازمند است; اما بطور خلاصه، مىتوان آن را حضور و دخل و تصرف خدا در اندازه و حدود اشیا و افعال و تحقق آنها دانست.
چنان که دیدیم، تفویض به آزادى مطلق انسان و استقلال او در افعال اختیارى خویش و خلع ید و عجز خدا نسبتبه این افعال منجر مىشود. لازمه این معنى نفى قضا و قدر و دخل و تصرف خداوند در اعمال انسانهاست که معمولا با عنوان «قدر» بیان مىشود و معتقدان بدان «قدریه» خوانده مىشوند. گر چه «قدریه» بر هر دو گروه معتقدان به قضا و قدر و «جبریه» (34) و همچنین بر معتقدان به نفى قضا و قدر و مفوضه اطلاق شده است، (35) اما معمولا این واژه در باره منکران قضا و قدر استعمال مىشود. ما نیز در اینجا همین معنى را مورد نظر داریم.
به دلیل تطبیق عقیده تفویض با عقیده مرحوم کلینى، او عنوان «الجبر و القدر و الامر بین الامرین» را براى احادیث جبر و تفویض در نظر گرفته است. (36) در احادیث نیز، گاهى به جاى تفویض، قدر را در مقابل جبر مطرح مىکنند. به عنوان مثال، از امام صادقعلیهالسلام نقل شده است که فرمودند: «لاجبر و لاقدر و لکن منزلة بینهما». (37) در حدیث دیگرى از ایشان نقل شده است که: «خداوند کریمتراز آن است که مردم را بر عملى که توانایى انجام آن را ندارند مکلف سازد و عزیزتر از آن است که در سلطنتش امرى رخ دهد که آن را اراده نکرده است.» (38)
در جاى دیگرى، فرمودهاند که: «خداوند براى انجام و ترک افعالى که مورد امر و نهى است راهى قرارداده وانسانهاتنها با اذن خدا مىتوانند عملى را انجام دهند یا آن را ترک کنند.» (39)
بنابراین، انسانها از سویى مجبور نیستند; چون داراى قدرت و ارادهاند و از سوى دیگر، اعتقاد به تفویض درست نیست; زیرا قضا وقدر الهى بر آنان حاکم است و آنها هیچ عملى را نمىتوانند انجام دهند مگر اینکه خداوند اذن تکوینى به تحقق آن دهد و مانع صدور فعل نگردد. در قرآن کریم نیز، آمده است: «و ما تشاؤون الاانیشاءالله» (40) (تکویر:29)
نقل شده است که شخصى قدرى وارد شام شد و مردم از مناظره با او درماندند. عبدالملک بن مروان از والى مدینه خواست تا امام باقرعلیهالسلام را براى مناظره با او به شام بفرستد. امام، به دلیل کبر سن خود، فرزندشان امام صادقعلیهالسلام را براى مناظره فرستادند. قدرى به امام گفت: هر چه مىخواهى بپرس. امام فرمود: «سوره حمد را بخوان.» وقتى قدرى به آیه «ایاک نعبد و ایاک نستعین» رسید امام فرمود: «از چه کسى کمک مىخواهى و چه حاجتى به کمک دارى; کارها به تو واگذار و تفویض شده است.» قدرى از پاسخ درماند. (41)
بارى بهنظر مىرسد که معناى اصلى تفویض در افعال، که در مقابل جبر در افعال مطرح مىشود، همین معناى پنجماست، گرچه همانگونه که دیدیم معناى دوم و چهارم نیز در مقابل جبر طرح شده است. مىتوان میان معناى دوم و پنجم وجه جامعى در نظر گرفت و آن را معناى ششم دانست، به این بیان که آنچه در مقابل جبر مطلق قرار دارد تفویض مطلق است و بر طبق آن، افعال بطور مطلق (تکوینا و تشریعا)، به انسانها واگذار شده است. احتمال دارد برخى احادیث ناظر به همین معنى باشند، مانند حدیثى که در معناى دوم نقل شد و در آن آمده بود: «اگر خداوند به انسانها تفویض کرده بود آنها را با امر و نهى محصور نمىکرد»; یعنى اگر خداوند امور را مطلقا به انسانها واگذار کرده بود دخالت تشریعى خدا بىمعنى بود.
مفوضه چه کسانىاند؟
حال باید دید مفوضه، به معناى پنجم، دقیقا چه کسانى هستند. دو گروه را مىتوان مصداق این عقیده معرفى کرد: گروه یا چهار (43) گروه تقسیم مىشوند که یکى از آنها «مرجئه قدریه» است. اینان، که از اولین فرقههاى کلامى در میان مسلمانان بشمار مىروند، هم به «ارجاء» (44) اعتقاد داشتند و هم به نفى تقدیر الهى در افعال انسان، معبد جهنى، غیلان دمشقى، محمد بن شبیب، ابى شمر و صالحى جزو این فرقه کلامى ذکر شدهاند. شهرستانى، غیلان دمشقى را اولین قدرى معرفى مىکند. (45) ابنکثیر، معتقد است که معبد جهنى، اولین کسى بود که درباره قدر سخن گفت و غیلان، این عقیده را از او گرفت. وى نقل مىکند که معبد عقیده قدر را از شخصى از اهلعراق، که مسیحى بوده، آموخته است. (46) مستشرقان نیز در این باره آراء گوناگونى بیان کردهاند. (47)
آنچه بهطورقطع مىتوان بهاین گروه نسبت داد انکار عقیده جبر است. این عقیده در زمان بنىامیه رواج زیادى داشت. قاضى عبدالجبار معتزلى از استادش ابوعلى جبائى نقل مىکند که اولین کسى که عقیده جبر را اظهار کرد معاویه بود و او این کار را براى توجیه اعمال خویش و مشروعیتبخشیدن به حکومتش انجام داد. وى معتقد است که افرادى همچون غیلان به دلیل مبارزه با جبر توسط خلفاى بنىامیه کشته شدند. (48)
مهمترین سندى که درباره عقاید مرجئه قدریه در دست است، نامه غیلان دمشقى به عمر بن عبدالعزیز، خلیفه اموى، است. وى در این نامه به صراحت عقیده جبر را رد مىکند و لازمه آن را ظالم دانستن خدا و انتساب افعال قبیح به او مىداند. (49) از این مطالب نمىتوان تفویض را استنباط کرد; اما مورخین علم کلام، عقاید دیگرى را نیز به این گروه نسبت دادهاند: نقل شده است که معبد جهنى به کسى که در نفى تقدیرالهى تعلل مىکرد، گفت: «لاقدر و الامر انف». از این سخن برداشتشده که وى نه تنها قضا و قدر الهى را نفى مىکرده، بلکه منکر علم ازلى خدا نیز بوده است. (50) شهرستانى و بغدادى قول به قدر را به این گروه نسبت دادهاند. (51) شهرستانى از جمله آراء ابوشمر را قدر و انتساب تقدیر خیر و شر به انسان برمىشمرد. (52) بغدادى مىگوید: لازمه اعتقاد به عدلى که ابوشمر آن را اظهار مىکرد شرک است; زیرا برایناساس، انسانها (در عرض خدا قرار گرفته و) در خالقیتشریک او خواهند بود. (53) اگر انتساب مطالب فوق به این گروه رستباشد مىتوان آنان را جزو «مفوضه» دانست; زیرا، از یک سو، منکر قضا و قدر هستند واز سوى دیگر، آدمیان را در عرض خدا مىنهند و لازمه این هردو اعتقاد به تفویض است.
دومین گروهى که مىتوان تفویض را به آنها نسبت داد معتزله است. اما متکلمان امامیه معمولا، در بحث از جبر و تفویض، معتزله را هم راى امامیه معرفى مىکنند. علامه حلى، در کتابهاى کلامى خویش (54) و فاضل مقداد و ابوالفتح بن مخدوم الحسینى، در شروحى که بر باب حادىعشر نگاشتهاند، (55) بر این شیوه مشى کردهاند. شیخ مفید نیز، بجز ضرار و پیروانش، بقیه معتزله را موافق با امامیه مىداند. (56) چنان که در بحث از معناى دوم تفویض دیدیم، ایشان در توضیح حدیث «لاجبر و لاتفویض بل امر بین الامرین»، تفویض را به معناى دوم، یعنى اباحیگرى تفسیر کردهاند که بر طبق آن، معتزله را نمىتوان اهل تفویض دانست.
اختلاف نظر معتزله در مساله قدرت خدا بر مقدور عبد
اما معناى اصلى تفویض در افعال، معناى پنجم است و از اینرو، باید دید که آیا معتزله به این معنى جزو مفوضه هستند یا خیر. بر این اساس که ملاک تفویض عجز وعدم قدرت خدا نسبتبه افعال انسان است، این مطلب با این مساله کلامى که «آیا خداوند بر مقدور عبد قادر استیا خیر؟» پیوند مىخورد. اشعرى این مساله رابه دو اختلاف ارجاع مىدهد: یکى اینکه آیا خدا بر مقدور عبد قادر است؟ دیگر اینکه آیا خدا بر جنس مقدور عبد قادر استیا قادر نیست؟ وى این دو بحث را در جلد اول و دوم مقالات الاسلامیین طرح کرده است. خلاصه مباحث وى را مىتوان به این صورت بیان کرد که معتزله در این دو مساله، بطور کلى، به سه فرقه تقسیم مىشوند:
1- «شحام معتقد است که خداوند بر آنچه بندگانش را بر آن قادر ساخته توانا است و حرکت واحد مىتواند هم مقدور خدا باشد و هم مقدور انسان. فعلى که مقدور دو قادر، یعنى خدا و انسان، است اگر توسط خداوند انجام شود (نسبتبه انسان) فعل اضطرارى است و اگر توسط انسان انجام شود فعلى اکتسابى (و اختیارى) خواهد بود. هم خدا و هم انسان قادرند که فعل را به تنهایى انجام دهند...; به این صورت که خداوند قادر استبر خلق عمل و انسان قادر استبر کسب فعل.» (57)
2- «همه معتزله و قدریه (از جمله ابراهیم نظام و ابوالهذیل) معتقدند که خداوند خود بر چیزى که انسان را بر آن قادر ساخته قدرت ندارد و محال است که مقدور واحد براى دو قادر باشد.» (58)
قائلان قول دوم، که همه - بجز شحام - معتزله هستند، خود به دو دسته تقسیم مىشوند: (59)
الف: «عبدالوهاب جبائى و کثیرى از معتزله; آنان مىگویند: خداوند بر جنس فعلى که انسان را بر آن قادر ساخته قدرت دارد; مانند حرکات و سکون و امثال آن. همچنین قادر است که انسانها را بر جنس مقدوراتشان مجبور سازد.» (60)
ب: «معتزله بغداد که معتقدند خداوند بر مقدورانسان وجنس مقدوراو قادر نیست.» (61)
از میان سه قول معتزله، قول اول به تفویض منجر نمىشود; زیرا واگذارى قدرت به انسان، به گونهاى که لازمه آن رفع قدرت خدا و عجز باشد، پیش نمىآید و بر این اساس، مىتوان خداوند را نسبتبه افعال انسان قادر، بلکه اقدر دانست - گر چه در موارد فعل اختیارى، که مورد تکلیف است، خداوند از قدرت خود استفاده نمىکند. طبق این قول، خداوند با وجود اینکه به انسان قدرت و استطاعت داده است، در عین حال، مىتواند جلوى فعل او را بگیرد. این جلوگیرى ممکن استبا گرفتن اصل قدرت و استطاعت از انسان باشد و ممکن است، با وجود استطاعت انسان، از تاثیر آن در فعل خارجى جلوگیرى نماید و مانع عمل او گردد. بنابراین، خداوند، از هرحیث و به هر صورت اقدر، است و مىتواند مانع تاثیر فعل انسان شود، چه فعل جوانحى - که اراده است - و چه فعل خارجى. این نظریه همان نظریه «امر بین الامرین» است که ائمه اطهارعلیهمالسلام و متکلمان امامیه بدان قایلند. ولى از میان معتزله، ظاهرا تنها یک نفر، یعنى شحام، را مىتوان موافق با آن دانست.
قول سوم، که به معتزله بغداد منسوب است، تفویض محض است; زیرا لازمه آن رفع ید کامل خداوند و عجز او نسبتبه افعال انسان است; یعنى با وجود استطاعت انسان، خداوند به هیچ صورت نمىتواند مانع انسان شود، چه نسبتبه اصل مقدور و چه جنس مقدور. البته اینکه خداوند مىتواند اصل قدرت را از انسان بگیرد یا نه، طبق این قول، مشکوک است ولى قدر مسلم این است که، با وجود قادر بودن انسان، خداوند نسبتبه فعل انسان عاجز بوده و لذا تفویض صادق است.
اما قول دوم، که حد وسط دو قول است، تفویض معتدل است; زیرا از این جهت که خداوند بر اصل مقدور انسان عاجز است و نسبتبه آن قادر نیست و فعل به انسان تفویض و واگذار شده، قول به تفویض است، اما از این جهت که خداوند بر جنس آن مقدور قادر است و مىتواند انسان را بر جنس مقدورش مجبور سازد و مانع از تاثیر جنس مقدور گردد، تفویض نیست.
بنابر توضیح مذکور، معلوم مىشود که همه معتزله، بجز شحام، مفوضه هستند، گرچه برخى مفوضه خالص و برخى مفوضه معتدلاند.
قاضى عبدالجبار معتزلى فصل مستقل و مبسوطى از کتاب المغنى را به عنوان «فى استحالة مقدور لقادرین او لقدرتین» اختصاص داده است و دلایل متعددى را بر آن اقامه مىکند که برخى از مباحث این فصل نیز از استادانش ابوعلى جبائى و ابوهاشم جبائى است. (62) وى حتى تعلق دو قدرتى را که از آن قادرواحد باشدبرمقدورواحدمحالمىداند. (63) وى در کتابهاى دیگر خویش نیز همین مطالب را تکرار مىکند. (4)
شهرستانى این اعتقاد را، که خداوند نسبتبه گناهان انسانها قادر نیست، به نظام معتزلى نسبت مىدهد و مىگوید: پیروان نظام این نظریه او را قبول نکردند و قایل شدند که خداوند نسبتبه این امور قادر است ولى آنها را انجام نمىدهد. (65) بنابراین نقل، نظام را مىتوان جزو مفوضه قلمداد کرد ولى اصحاب وى معتقد به تفویض نبودند. اعتقاد به عجز خدا نسبتبه برخى امور دیگر نیز به نظام نسبت داده شده است. (66)
شهرستانى از جمله دیگر عقاید ابوعلى و ابوهاشم جبائى را انتساب افعال به انسانها به صورت خلقا و استقلالا مىداند; (67) یعنى انسانها مستقل از خواستخدا افعال خویش را خلق مىکنند. درمباحثپیشین، دیدیم که ملاک تفویض استقلال انسان در امور خویش است.
معتزله را، از حیث انکار قضا و قدر الهى، مىتوان از مفوضه دانست. از دیگر القاب معتزله، قدریه بوده است. (68) بغدادى از جمله عقاید مشترک معتزله را این مىداند که خداوند در افعال انسانها و حتى اعمال سایر حیوانات هیچ گونه صنع و تقدیرى ندارد. وى علت نامیده شدن معتزله به قدریه را همین اعتقاد مىداند. (69) فضل بن شاذان نیز نفى قضا و قدر را به معتزله نسبت مىدهد. (70) همچنین نقل شده است که واصلبن عطا، که مؤسس مکتب اعتزال شمرده مىشود، در اعتقاد به قدر از مسلک معبد جهنى و غیلان دمشقى پیروى مىکرده است. (71)
پىنوشتها
1- احمدبن فارس بن زکریا، معجم مقاییس اللغة تحقیق عبدالسلام محمدهارون،(قم: مکتب الاعلام الاسلامى،1404 ق.)، ج 4، ص 460; جوهرى، الصحاح، تحقیق احمدعبدالغفور عطار (بیروت: دارالعلم للملایین،1407.)، ج3، ص1099; فیض، المصباح المنیر، دارالحجرة، 1405ق.، ص483 و ابناثیر، النهایة،(قم: اسماعیلیان،1367ش.)، ج3، ص479.
2- المصباح المنیر، ص 670.
3- معجم مقاییس اللغة، ج 4، ص 460.
4- المصباح المنیر، ص 670; معجم مقاییس اللغة، ج6،ص136;زمخشرى، اساسالبلاغة،ص508; الصحاح، ج5، ص 1845; النهایة ج 5، ص 221.
5- کلینى، الکافى، تصحیح علىاکبر غفارى، (تهران: دارالکتب الاسلامیة، 1338 ق.)، ج 2، ص65، روایت 5.
6- الکافى، ج 2، ص 65، روایت 5; مجلسى، بحارالانوار، (تهران: دارالکتب اسلامیة، 1362)، ج 78، ص336، روایت 18.
7- بحارالانوار،ج 1، ص 225، روایت77.
8- گر چه معناى مذکور تفویض و لوازم آن غیر از مساله جبر و تفویض مصطلح است، اما با نظریه «امر بین الامرین» کاملا سازگار است.
9- المحاسن،41/53.
10- ورام، تنبیه الخواطر و نزهة النواظر، (بیروت: دارالتعارف)، ج 2، ص 184.
11- بحارالانوار، ج 1، ص 225، روایت77.
12- همان، ج 70، ص 180، روایت 48.
13- سوره غافر: 45،; المحاسن،41/53.
14- بحارالانوار،ج 1، ص 78، روایت 164، باب 1.
15- همان، ج 1، ص 225 -77.
16- عبدالقاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، (بیروت: دارالکتب العلمیه)، ص 201 و 202.
17- محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، (مشهد: بنیادپژوهشهاىاسلامىآستان قدس رضوى، 1372)، ص 5
18- اینان معتقد به امامت ابومسلم خراسانى و حلول روح خدا در وى بودند و عمل به هر کارى را روا مىدانستند. ر.ک. به: نوبختى، فرق الشیعه، ترجمه محمدجواد مشکور، (تهران: مرکز انتشارات علمى و فرهنگى،1361)، ص 75.
19- تاریخ فلسفه در اسلام، به کوشش م.م شریف، (تهران: مرکزنشردانشگاهى، 1362)، ج1، ص628
20- تصحیح الاعتقاد، مجموعه، مصنفات شیخ مفید، ج 5، ص46 و47
21- صدوق، التوحید، تصحیح سى6 هاشم حسینى طهرانى، (قم: جماعة المدرسین،1357 ش.)، ص306 /206.
22- صدوق، الاعتقادات، مجموعه مصنفات شیخ مفید، (قم: المؤثرالعالمىبمناسبة ذکرى الفیة الشیخ المفید،1413 ق.)، ج 5، ص29; الکافى، ج 1، ص 160، روایت13; التوحید، ص 362.
23- طبرسى، الاحتجاج، تحقیقابراهیمبهادرى، محمد هادىبه، (تهران: اسوه،1413)، ج 2، ص 254.
24- الکافى، ج 1، ص159، روایت 11.
25- الکافى، ج 1، ص 265 - 268; بحارالانوار، ج17، ص 1 - 14 و ج 25 328 - 350.
26- تصحیح الاعتقاد، مجموعه مصنفات شیخ مفید، ج 5، ص133; اوائل المقالات، تصحیح مهدى محقق، (تهران:مؤسسه مطالعات اسلامى، 1372)، ص 21 و 124.
27- شیخ طوسى، تمهید الاصول، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران)، ص27.
28- عیون اخبارالرضاعلیهالسلام، تصحیح سید مهدى حسینى لاجوردى، (قم: طوس،1363 ش.)، 1، ص 124، روایت17; الاحتجاج، ج 2، ص197; روضةالواعظین، ص47.
29- بحارالانوار، ج 5، ص17، روایت26.
30- التوحید،363/11.
31- التوحید، 360/5.
32- عیون اخبارالرضاعلیهالسلام، ج 1، ص 144، روایت 48; التوحید، 361/7.
33- التوحید، 361/7 ;بحارالانوار،ج 5، ص123، روایت 70 و71.
34- به عنوان نمونه بنگرید به: بحارالانوار، ج 5، ص47، روایت73 و 74 و 75.
35- براى مثال رجوع کنید به: التوحید،ص 382.
36- الکافى، ج 1، ص 155.
37- الکافى، ج 1، ص159، روایت 10; التوحید، ج3، ص 360; بحارالانوار، ج 5، ص116، روایت47.
38- الکافى، ج 1، ص 160، روایت 14، ص 162، روایت 4; عیون اخبارالرضاعلیهالسلام ، ج 2، ص 125; التوحید، ج 4، ص 360.
39- بحارالانوار، ج 5، ص 51، روایت 84 ; التوحید، ج 1، ص359.
40- تکویر:29
41- بحارالانوار، ج 5، ص 55، روایت 98.
42- الفرق بین الفرق، ص 18.
43- شهرستانى، الملل و النحل، تحقیق محمد سید گیلانى، (بیروت: دارالفرقه)، ج 1، ص139.
44- درباره معناى «ارجاء» بنگرید به ماخذ قبلى.
45- ابن ندیم، الفهرست، رضا تجدد، (تهران: 1350 ش.)، ص201.
46- الحافظ ابنکثیر، البدایة و النهایة، (بیروت: مکتبة المعارف، 1410 ه ق)، ج9، ص 34.
47- ر.ک: حسین عطوان، فرقههاى اسلامى در سرزمین شام در عصر اموى، ترجمه حمیدرضا شیخى، (مشهد: بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1371)، ص29.
48- المغنى فى ابواب التوحید و العدل، 8/4.
49- ر.ک: ابوزهرة، تاریخ المذاهب الاسلامیة،107.
50- همان، ص106.
51- الملل و النحل، ج 1، ص139 و الفرق بین الفرق، ص 18.
52- الملل و النحل، ج 1، ص 145.
53- الفرق بین الفرق، ص 154.
54- علامه حلى، نهج الحق و کشف الصدق، تصحیح عین الله الحسنى الارموى، (قم: دارالهجرة،1407 ه ق)، ص 101; علامه حلى انوار الملکوت فى شرح الیاقوت، تحقیق محمد نجمى الزنجانى، (قم: رضى بیدار،1363 ش.)، ص 110; کشف المراد، تصحیح آیةالله حسنزاده آملى، (قم: مؤسسة النشر الاسلامى،1407 ه ق)، ص 308.
55- سیورى النافع یوم الحشر و مفتاح الباب، تحقیق مهدى محقق، (تهران: مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مکگیل، 1365 ه ش)، ص27 و156.
56- اوائل المقالات، ص 15.
57- اشعرى، مقالات الاسلامیین، ج 2 ص 205، ج 1 ص 251
58- همان، ج 2، ص 205. در صفحه 251 از جلد اول همین کتاب مطلب بالا به «اکثر معتزله» نسبت داده شده است.
59- اشعرى در مقالات اسلامیین دو قول فوق را بطور مستقل، در این بحث که «آیا خداوند بر جنس مقدور عبد قادر استیا نه؟»، مطرح مىکند، اما از آنجا که اگر کسى خداوند را بر اصل مقدور عبد قادر بداند، به طریق اولى بر جنس مقدور هم قادر خواهد بود پس اختلاف در قادریتخدا بر جنس مقدور عبد در واقع در میان منکرات قادریتخدا بر مقدور عبد مطرح خواهد بود.
60- همان ماخذ، ج 2، ص206. در صفحه 251 از جلداول مطلب فوق به «فرقهاى از معتزله» نسبت داده شده است. علامه حلى نیز مطلب بالا را به ابوعلى جبائى و ابوهاشم جبائى و تابعین آنها نسبت مىدهد. ر.ک. به: انوار الملکوت فى شرح الیاقوت، ص 88.
61- همان، ج 2، ص 205. در ص 251 از جلد اول مطلب بالا به «فرقهاى از معتزله» نسبت داده شده است. علامه حلى نیز این مطلب را به بلخى که از مشایخ معتزلهبغداد است،نسبت مىدهد. انوارالملکوت، ص 91.
62- المغنى فىابواب التوحید و العدل، ج 8، ص109 - 161.
63- همان، ج 8، ص 130.
64- المحیط بالتکلیف، تحقیق عمر السید عزمى و احمد فؤاد الاهوانى، (قاهرة: المؤسسة المصریة العامة للتالیف و الانباء و النشر)، ص366 -356; شرحالاصول الخمسه،تحقیق عبدالکریم عثمان، (قاهرة: مکتبة وهبه، 1384 ه ق)، ص 375.
65- الملل و النحل، ج 1، ص 54.
66- همان.
67- همان، ج 1، ص 81; ابوزهره اراده مستقل انسان را به همه معتزله نسبت مىدهد. ر.ک. به: تاریخ المذاهب الاسلامیه، ص106.
68- الملل و النحل،ج 1، ص43 و ابوزهرة، تاریخ المذاهب الاسلامیه، ص106.
69- الفرق بین الفرق، ص79.
70- فضل بن شاذان، الایضاح، تصحیح سید جلالالدین محدث، (تهران: انتشارات دانشگاه تهران،1363، ش)، ص6.
71- الملل و النحل، ج 1، ص47.
در احادیثشیعه، ضمن بیان لوازم فاسد دو عقیده جبر و تفویض، نظریه خاصى، که با تعبیر «وامر بین الامرین » بیان مىشود، ارائه و تبیین شده است. از آنجا که در متون دینى و کلامى، تفویض بر معانى مختلفى اطلاق شده است و از سوى دیگر، در تعیین اهل تفویض و معناى خاص آن در مساله جبر و تفویض، ابهام و اختلاف نظر وجود دارد، از اینرو، در این مقاله ابتدا معانى تفویض را بیان مىکنیم، آنگاه به معنى و ملاک تفویضى که در مساله جبر و تفویض مطرح مىشود، مىپردازیم.
تفویض و معانى آن
«تفویض» در لغتبه معناى واگذار کردن و تسلیمامرى به دیگرى و حاکمکردن او در آن امر است. (1) باملاحظه فاعل ومتعلق و کیفیت تفویض، اقسام و معانى متعددى براى آن پدید مىآید که برخى از آنها مثبتبوده و داراى ارزش اخلاقى است و برخى دیگر منفى بوده و از دیدگاه دینى مردود است. حال به بیان این اقسام و معانى مىپردازیم:
1- اولین معناى تفویض این است که انسان امور و تدابیر خویش را به خداوند واگذار نماید. تفویض امور به خدا و توکل بر خدا قریب به یکدیگرند. از جهت معناى لغوى نیز ایندوبه یکدیگر نزدیکاند. لذابرخى اهللغت، در تعریف هر یک از این دو، دیگرى را اخذ کردهاند. قیومى، "توکل" را به «تفویض امرى به دیگرى و اکتفاى به او» (2) معنى کردهاست و ابنفارس " تفویض" را به «اتکال در امرى به دیگرى و رد کردن به او» (3) تعریف مىکند. اهل لغت، در تعریف توکل، گذشته از خصوصیت تفویض، ویژگیهاى «اکتفا، اعتماد و وثوق موکل نسبتبه وکیل و عجز یا اظهار عجز موکل » را بیان کردهاند. (4) این ویژگیها، گرچه از معناى تفویض ماخوذ نشدهاند، اما به نظر مىرسد که لازمه تفویض باشند; زیرا معمولا کسى که کارش را به دیگرى واگذار مىکند نسبتبه او اعتماد دارد (5) و خود را عاجز از انجام آن کار مىبیند. بنابراین، "تفویض" و " توکل"، گر چه در اصل معنى با هم متفاوتند، اما قریب به یکدیگرند.
در احادیث، ضمن آنکه براى توکل درجاتى ذکر شده، آمده است: «بوسیله تفویض امور خویش به خدا، بر او توکل کنید.» (6)
در توضیح معناى اول تفویض، مىتوان گفت: خداى متعال دو نوع اراده دارد: یکى اراده تکوینى و دیگرى اراده تشریعى. اراده تکوینى خداتخلفناپذیراست وکسىنمىتواند مانع تاثیر آن شود و به محض وقوع آن، متعلقش، یعنى مراد، در خارج تحقق مىیابد. قرآن کریم درباره این اراده مىفرماید: «انما امره اذا اراد شیئا انیقول له کنفیکون». (سوره یس: 82)
هنگامى که (خدا) چیزى را اراده کند، فرمان او چنان است که به آن گوید: موجود باش، پس موجود خواهد شد. اما اراده تشریعى خدا همان اوامر و نواهى اوست که قابل تخلف است و با عصیان مکلف، عمل مطلوب انجام نمىشود. انسان، در زمینه اراده تکوینى، داراى قدرت و استطاعت نیست و بهناچار تسلیم امر خداست، امادر زمینهارادهتشریعى، مختار است و مىتواند تسلیم اوامر الهى گردد یا مخالفت و عصیان را پیشه سازد; زیرا از شرایط تکلیف، قدرت و استطاعتبر انجام یا ترک عمل است.
حال اگر کسى در محدوده اراده تشریعى خدا، اراده خویش را تسلیم اراده الهى سازد و این کار را نه فقط در اعمال ظاهرى، بلکه در تمام ابعاد حیات زندگى خویش، بخصوص در حالت درون و تدبیرهاى زندگى، (7) انجام دهد، در این صورت، به مقام تفویض رسیده است. در واقع، همانگونه که اراده تکوینى خدا تکوینا و جبرا بر انسان مسلط است، در اینجا نیز انسان اختیارا اراده تشریعى و خواستخدا را بر اراده و خواستخویش حاکم مىسازد و امور خویش را به خواستخدا واگذار مىکند.
لازمه چنین تفویضى آن است که شخص به قدرت مطلقه خدا و خیرخواهى او در حق خویش اطمینان داشته و نسبتبه تدبیر و اراده او راضى باشد و بداند که هیچ امرى بدون اجازه او محقق نخواهد شد و همه دارایىها و توانایىها از سوى خداست و هر لحظه خدا اراده کند، مىتواند آنها را از انسان سلب نماید. بنابراین، چنین تفویضى، ضمن اینکه با آزادى و اراده انسان منافات ندارد، با عمومیت قدرت خدا نیز سازگار است. (8) در حدیثى وارد شده است که پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله فرمودند: وقتى انسان «لا حول و لاقوة الابالله» گفت امر خویش را به خدا تفویض کرده است و بر خداست که او را کفایت کند. (9)
چنین معنایى از تفویض در اخلاق دینى داراى اهمیت ویژهاى است و در احادیثبه عنوان رکن ایمان، (10) حقیقت عبودیت (11) و یقین (12) معرفى شده است و از جمله آثار آن، مىتواناز عنایتخاصخدابهانسان، (13) آرامش روحى (14) و آسان شدن تحملناگواریهاى زندگى (15) نام برد.
2- معناى دوم آن، تفویض تشریعى خدا به انسانهاست، به این معنى که آنان را در تکالیف و اعمالى که باید انجام دهند یا ترک کنند به خودشان واگذار کرده و تکلیف از آنها برداشته شده است. این معناى تفویض مى تواند دو صورت داشته باشد:
یکى اینکه همه افعال مباح است و انسان هر کارى که بخواهد انجام مىدهد. این معنى همان اباحیگرى و نفى مطلق تکلیف است. بغدادى فرقه مزدکیه را به عنوان اباحیگرى پیش از اسلام و فرقه خرمدینیه را، که خود به دو گروه بابکیه و مازیاریه تقسیم مىشوند، از معتقدان به اباحه پس از ظهور اسلام و در حوزه جغرافیاى مسلمانان معرفى مىکند. (16) برخى از فرق غلاة و متصوفه نیز به اباحه متهم شدهاند. (17) فرقه ابومسلمیه را نیز مىتوان از معتقدان به این مساله نام برد. (18)
دوم آنکه،انسانهاداراى تکالیفى هستند; اما تعیین آنها بر عهده خودشان است و خود مىتوانند به کمک عقل خویش حسن و قبح و مصالح و مفاسد همه افعال را دریابند و نیازى به شرایع و احکام دینى ندارند. این عقیده در جهان اسلام از محمد بن زکریاى رازى نقل شده و بر این اساس، منکر نبوت قلمداد شده است. (19)
شیخ مفید در بیان معناى حدیث «لاجبر و لاتفویضبلامربینالامرین» تفویضرابه صورت اول ازمعناى دوم تفویض،یعنى اباحیگرى معنى مىکند. وى، پس از آنکه «جبر» را به مجبور کردن کسى به عملى تعبیر مىکند و حقیقتآن را ایجاد فعل در او مىداند، مىگوید:
«تفویض اعتقاد به برداشته شدن منهیات از افعال انسانها و مباح بودن هر عملى است که بخواهند. البته این قول زنادقه و طرفداران اباحیگرى است. واسطه میان جبر و تفویض این است که خداوند انسانها را بر افعال خویش قادر ساخته و در عین حال، حدودى را نیز براى افعال در نظر گرفته است... . پس، به دلیل متمکن ساختن انسانها بر اعمالشان، آنها را مجبورنساخته وبه دلیل منع ونهىاز اکثر افعال، امور را به انسانها تفویض نکرده است. (20)
شیخ صدوق صورت دوم از معناى دوم تفویض را در توضیح جمله «لاجبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» چنین بیان مىکند:
«منظوراز جمله مذکور آن است که خداوند بندگانش را مجبور به گناه نکرده و امر دین را نیز به آنان واگذار نکرده است تا با آراء و قیاساتخود دربارهآن سخنبگویند;زیراخداوند حدود،وظایف،تشریعات،واجبات ومستحبات را معین نموده و دین را کامل کرده است.» (21)
وى در جاى دیگر، در توضیح جمله مذکور، حدیثى را از امام صادقعلیهالسلام نقل کرده است. در آن حدیث، در توضیح «امر بین الامرین» آمده است: «این مانند آن است که مردى را در حال گناه ببینى و او را از آن نهى کنى ولى او به گناهش ادامه دهد و تو او را رها سازى و او نیز آن گناه را انجام دهد. (در این صورت) اینکه او سخن تو را نپذیرفت و تو او را رها کردى باعث نمىشود که تو او را به گناه امر کرده باشى.» (22)
در حدیث مزبور، ظاهرا «نهى کردن» اشاره به عدم تفویض دارد و «رها کردن» و «اجبار نکردن» ناظر بر عدم جبر است.
طبرسى نیز بیانى نظیر بیان شیخ مفید و شیخ صدوق دارد. وى مىگوید: «تفویضى که امام صادقعلیهالسلام آن را ابطال و خطایش را بیان کرده این اعتقاد است که خداوند اختیار امر و نهى را به انسانها واگذار کرده و آنها را به حال خویش رها کرده است... .»
سپس از امام صادقعلیهالسلام نقل مىکند که فرمود: «کسى که گمان کند خدا قبول امر و نهى را به انسانها واگذار کرده استخدا را عاجز دانسته و بر او واجب کرده تا هر عمل خیر و شرى را که انسانها مرتکب شوند بپذیرد و امر و نهى را ابطال کرده است.» (23)
در حدیث دیگرى، از امام صادقعلیهالسلام نقل شده است که پس از رد جبر و تفویض فرمودند: «اگر خداوند به انسانها تفویض کرده بود آنها را با امر و نهى محصور نمىکرد.» (24)
3- تفویض و واگذارکردن برخى از امور دین به پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و اهلبیت اوعلیهمالسلام که در آیات و احادیث مورد تایید و تاکید قرار گرفته است; بیان موارد و محدوده این تفویض موجب گسترده شدن بحث مىشود وبا مقصود اصلى این مختصر سازگار نیست. (25)
4- تفویض تکوینى خلق و رزق، از سوى خدا، به عدهاى خاص، به این معنى که خداوند آفرینش جهان و روزى رساندن و تامین نیازهاى موجودات جهان را به پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و اهل بیتشعلیهمالسلام واگذار کردهاست. شیخ مفید مصداق مفوضه، به این معنى، را گروهى از غلاة مىداند. وى مىگوید: «مفوضه گروهى از غلاةاند، اما تفاوت آنها با سایر غلاة در این است که ائمه را حادث و مخلوق مىدانند. با این حال، آفرینش و روزى دادن را به آنها نسبت مىدهند و معتقدند که خداوند تنها آنان را خلق کرده و خلفت جهان و هر آنچه در آن است و همه افعال را به آنها واگذار کرده است.» (26)
شیخ طوسى عبارتى دارد که مىتوان همین معناى تفویض را از آن برداشت کرد: «دلیلى که مورد بحث قرار گرفت تنها اثبات مىکند که خلقت این جهان به خدا منتهى مىشود ولى دلالت نمىکند که صانع بىواسطه جهان، خداوند قدیم است. بنابراین، باید دلیلى ارائه شود تا مذهب مفوضه نیز باطل شود»; (27) زیرا مفوضه قایل بودند که خلقت در نهایتبه خدا منتهى مىشود و واسطه میان خدا و جهان ائمهعلیهمالسلام هستند و آنان جهان را آفریدهاند.
در حدیثى، از امام رضاعلیهالسلام نقل شده است که فرمودند: «من زعم انالله عزوجل فوض امر الخلق والرزقالى حججه علیهمالسلام فقد قال بالتفویض، و القائلبالجبر کافر والقائل بالتفویض مشرک.» (28)
کسى که گمان کند خداى عزوجل خلق و رزق را به حجتهاى خود واگذار کرده قایل به تفویض گشته است و مشرک مىباشد و کسى هم که قایل به جبر باشد کافر است.
5 و6- تفویض تکوینى افعال از سوى خدا به انسانها; یعنى خداوند قدرت انجام کارها را به انسانها واگذار و خود از این قدرت کنار کشیده است و بر او و افعالى که از طریق او صادر مىشود قادر نیست. بر این اساس، گر چه آدمیان در محدوده افعال تفویض شده، اصل توانایى انجام امور را از خداوند دریافت کردهاند، اما پس از دریافت آن، خود در انجام افعال خویش مستقل بوده و تحقق افعالشان منوط به اذن و اجازه تکوینى خدا نیست، بلکه اصولا خداوند چون نسبتبه این افعال قادر نیست،نمىتواند مانعازتحقق آنها شود و نسبتبه متعلق قدرت و اراده انسانها عاجز است.
اینمعناى تفویض خودمىتواند دو صورت داشته باشد: یکى اینکه همه افعال به انسانها واگذار شده است; دیگر آنکه تنها در موارد خاصى، مانند تکالیف شرعى، این کار صورت گرفته است. لازمه این تفویض، از یک سو، استقلال انسان و از سوى دیگر، عجز و ضعف خداست. امام باقرعلیهالسلام مىفرماید: «لم یفوض الامر الى خلقه وهنا منه و ضعفا و لااجبرهم على معاصیه ظلما.» (29)
از این حدیث و احادیث مشابه آن بدست مىآید که ملاک و علامت اصلى تفویض، که در مقابل جبر مطرح مىشود، ضعف و عجز خدا و ملاک جبر ظلم خدا نسبتبه انسانهاست. علت عجز خدا، این است که نسبتبه مقدور انسان قادر نیست و نمىتواند جلوى تاثیر آن را بگیرد. از امام صادقعلیهالسلام نقل شده است که فرمودند: «خدا قادرتر از آن است که امور را به انسانها واگذار کرده باشد.» (30)
در روایت دیگرى، از آن حضرت نقل شده است که فرمودند: «مردم درباره قدر بر سه عقیدهاند: گروهى گمان مىکنند که خداوند مردم را بر گناهانشان مجبور ساخته است. این گروه خدا را در حکمش ظالم دانسته و کافرند. گروهى دیگر گمان مىکنند که امور به آنها واگذار شده است. اینان خدا را در سلطهاش سست و ضعیف کرده و کافرند. گروهى هم معتقدند که خداوند انسانها را بر امورى که قادرند مکلف ساخته، نه بر امورى که قدرت آن را ندارند. پس اگر کار نیک انجام مىدهند خدا را سپاس مىگزارند و اگر کار زشتى انجام دهند طلب مغفرت مىکنند. اینان مسلمانان بالغ هستند.» (31)
در حدیثى، نقل شده است که در حضور امام رضاعلیهالسلام مساله جبر و تفویض مطرح شد. امامعلیهالسلام فرمودند: «آیا مىخواهید در اینباره، اصلى را به شما آموزش دهم تا هیچگاه دچار اختلاف نشوید و با هر که بحث کردید پیروز شوید؟» حاضران گفتند: اگر صلاح استبفرمایید. فرمودند: «خداوند با مجبور بودن بندگان اطاعت نمىگردد و اگر آنان نافرمانى مىکنند به این دلیل نیست که بر خدا غلبه کردهاند. خدا بندگانش را به حال خود رها نکرده است. او خود مالک همان چیزهایى است که به آنان عطا کرده و نیز نسبتبه آنچه آنان را در آن توانا ساخته، قادر و تواناست. اگر مردم تصمیم به اطاعتخدا بگیرند خدا مانع آنان نخواهد شد و اگر تصمیم به نافرمانى بگیرند اگر بخواهد از کار آنان جلوگیرى مىکند ولى اگر جلوگیرى نکرد و آنان مرتکب گناه شدند او آنها را به گناه نینداخته است.» (32)
از دو حدیث مذکور، استفاده مىشود که جبر مردود، آن است که خداوند قدرت انجام فعل را به انسان ندهد ولى او را مکلف به انجام آن کند که لازمه چنین کارى ظالم دانستن خداست. تفویض نیز آن است که خدا قدرت را بطور مطلق به انسان واگذار کند، به گونهاى که خود نسبتبه آن قدرت و افعالى که از آن صادر مىشود مالک و قادر نباشد. لازمه این سخن ضعف خدا و استقلال انسان است. «امر بین الامرین» آن است که خدا قدرت انجام افعالى را که مورد تکلیف استبه انسان داده و خود نیز مالک آن بوده و نسبتبدان قادر است، بلکه چون مالکیت انسان در طول مالکیتخداست و خداوند نسبتبه قدرت املک و اقدر است، از اینرو، هر لحظه که بخواهد مىتواند از تاثیر قدرت اعطا شده جلوگیرى یا اصل قدرت را از انسان سلب کند.
سلب قدرت به این معناست که آدمى نتواند فعل حقیقى و اولیه خویش را، که فعل درونى و قلبى است و عبارت از اراده حقیقى اعمال است، انجام دهد. جلوگیرى از تاثیر قدرت و اراده نیز بدان معناست که انسان، گرچه اراده کارى را مىکند، اما فعل خارجى تحقق نمىیابد.
در حدیث، بر تفوق قدرت خدا نسبتبه انسان تاکید شده است: «هو...القادر على ما اقدرهم علیه»; (33) خدا نسبتبه آنچه انسانها را بر آن قادر ساخته قادر و تواناست.
قضا و قدر
براى روشن شدن معناى پنجم تفویض، لازم استبه ارتباط آن با مساله قضا و قدر اشاره کنیم.البته بحث پیرامون قضا و قدر و معناى دقیق آن در آیات و احادیث و نظریات متکلمان به مجال بیشترى نیازمند است; اما بطور خلاصه، مىتوان آن را حضور و دخل و تصرف خدا در اندازه و حدود اشیا و افعال و تحقق آنها دانست.
چنان که دیدیم، تفویض به آزادى مطلق انسان و استقلال او در افعال اختیارى خویش و خلع ید و عجز خدا نسبتبه این افعال منجر مىشود. لازمه این معنى نفى قضا و قدر و دخل و تصرف خداوند در اعمال انسانهاست که معمولا با عنوان «قدر» بیان مىشود و معتقدان بدان «قدریه» خوانده مىشوند. گر چه «قدریه» بر هر دو گروه معتقدان به قضا و قدر و «جبریه» (34) و همچنین بر معتقدان به نفى قضا و قدر و مفوضه اطلاق شده است، (35) اما معمولا این واژه در باره منکران قضا و قدر استعمال مىشود. ما نیز در اینجا همین معنى را مورد نظر داریم.
به دلیل تطبیق عقیده تفویض با عقیده مرحوم کلینى، او عنوان «الجبر و القدر و الامر بین الامرین» را براى احادیث جبر و تفویض در نظر گرفته است. (36) در احادیث نیز، گاهى به جاى تفویض، قدر را در مقابل جبر مطرح مىکنند. به عنوان مثال، از امام صادقعلیهالسلام نقل شده است که فرمودند: «لاجبر و لاقدر و لکن منزلة بینهما». (37) در حدیث دیگرى از ایشان نقل شده است که: «خداوند کریمتراز آن است که مردم را بر عملى که توانایى انجام آن را ندارند مکلف سازد و عزیزتر از آن است که در سلطنتش امرى رخ دهد که آن را اراده نکرده است.» (38)
در جاى دیگرى، فرمودهاند که: «خداوند براى انجام و ترک افعالى که مورد امر و نهى است راهى قرارداده وانسانهاتنها با اذن خدا مىتوانند عملى را انجام دهند یا آن را ترک کنند.» (39)
بنابراین، انسانها از سویى مجبور نیستند; چون داراى قدرت و ارادهاند و از سوى دیگر، اعتقاد به تفویض درست نیست; زیرا قضا وقدر الهى بر آنان حاکم است و آنها هیچ عملى را نمىتوانند انجام دهند مگر اینکه خداوند اذن تکوینى به تحقق آن دهد و مانع صدور فعل نگردد. در قرآن کریم نیز، آمده است: «و ما تشاؤون الاانیشاءالله» (40) (تکویر:29)
نقل شده است که شخصى قدرى وارد شام شد و مردم از مناظره با او درماندند. عبدالملک بن مروان از والى مدینه خواست تا امام باقرعلیهالسلام را براى مناظره با او به شام بفرستد. امام، به دلیل کبر سن خود، فرزندشان امام صادقعلیهالسلام را براى مناظره فرستادند. قدرى به امام گفت: هر چه مىخواهى بپرس. امام فرمود: «سوره حمد را بخوان.» وقتى قدرى به آیه «ایاک نعبد و ایاک نستعین» رسید امام فرمود: «از چه کسى کمک مىخواهى و چه حاجتى به کمک دارى; کارها به تو واگذار و تفویض شده است.» قدرى از پاسخ درماند. (41)
بارى بهنظر مىرسد که معناى اصلى تفویض در افعال، که در مقابل جبر در افعال مطرح مىشود، همین معناى پنجماست، گرچه همانگونه که دیدیم معناى دوم و چهارم نیز در مقابل جبر طرح شده است. مىتوان میان معناى دوم و پنجم وجه جامعى در نظر گرفت و آن را معناى ششم دانست، به این بیان که آنچه در مقابل جبر مطلق قرار دارد تفویض مطلق است و بر طبق آن، افعال بطور مطلق (تکوینا و تشریعا)، به انسانها واگذار شده است. احتمال دارد برخى احادیث ناظر به همین معنى باشند، مانند حدیثى که در معناى دوم نقل شد و در آن آمده بود: «اگر خداوند به انسانها تفویض کرده بود آنها را با امر و نهى محصور نمىکرد»; یعنى اگر خداوند امور را مطلقا به انسانها واگذار کرده بود دخالت تشریعى خدا بىمعنى بود.
مفوضه چه کسانىاند؟
حال باید دید مفوضه، به معناى پنجم، دقیقا چه کسانى هستند. دو گروه را مىتوان مصداق این عقیده معرفى کرد: گروه یا چهار (43) گروه تقسیم مىشوند که یکى از آنها «مرجئه قدریه» است. اینان، که از اولین فرقههاى کلامى در میان مسلمانان بشمار مىروند، هم به «ارجاء» (44) اعتقاد داشتند و هم به نفى تقدیر الهى در افعال انسان، معبد جهنى، غیلان دمشقى، محمد بن شبیب، ابى شمر و صالحى جزو این فرقه کلامى ذکر شدهاند. شهرستانى، غیلان دمشقى را اولین قدرى معرفى مىکند. (45) ابنکثیر، معتقد است که معبد جهنى، اولین کسى بود که درباره قدر سخن گفت و غیلان، این عقیده را از او گرفت. وى نقل مىکند که معبد عقیده قدر را از شخصى از اهلعراق، که مسیحى بوده، آموخته است. (46) مستشرقان نیز در این باره آراء گوناگونى بیان کردهاند. (47)
آنچه بهطورقطع مىتوان بهاین گروه نسبت داد انکار عقیده جبر است. این عقیده در زمان بنىامیه رواج زیادى داشت. قاضى عبدالجبار معتزلى از استادش ابوعلى جبائى نقل مىکند که اولین کسى که عقیده جبر را اظهار کرد معاویه بود و او این کار را براى توجیه اعمال خویش و مشروعیتبخشیدن به حکومتش انجام داد. وى معتقد است که افرادى همچون غیلان به دلیل مبارزه با جبر توسط خلفاى بنىامیه کشته شدند. (48)
مهمترین سندى که درباره عقاید مرجئه قدریه در دست است، نامه غیلان دمشقى به عمر بن عبدالعزیز، خلیفه اموى، است. وى در این نامه به صراحت عقیده جبر را رد مىکند و لازمه آن را ظالم دانستن خدا و انتساب افعال قبیح به او مىداند. (49) از این مطالب نمىتوان تفویض را استنباط کرد; اما مورخین علم کلام، عقاید دیگرى را نیز به این گروه نسبت دادهاند: نقل شده است که معبد جهنى به کسى که در نفى تقدیرالهى تعلل مىکرد، گفت: «لاقدر و الامر انف». از این سخن برداشتشده که وى نه تنها قضا و قدر الهى را نفى مىکرده، بلکه منکر علم ازلى خدا نیز بوده است. (50) شهرستانى و بغدادى قول به قدر را به این گروه نسبت دادهاند. (51) شهرستانى از جمله آراء ابوشمر را قدر و انتساب تقدیر خیر و شر به انسان برمىشمرد. (52) بغدادى مىگوید: لازمه اعتقاد به عدلى که ابوشمر آن را اظهار مىکرد شرک است; زیرا برایناساس، انسانها (در عرض خدا قرار گرفته و) در خالقیتشریک او خواهند بود. (53) اگر انتساب مطالب فوق به این گروه رستباشد مىتوان آنان را جزو «مفوضه» دانست; زیرا، از یک سو، منکر قضا و قدر هستند واز سوى دیگر، آدمیان را در عرض خدا مىنهند و لازمه این هردو اعتقاد به تفویض است.
دومین گروهى که مىتوان تفویض را به آنها نسبت داد معتزله است. اما متکلمان امامیه معمولا، در بحث از جبر و تفویض، معتزله را هم راى امامیه معرفى مىکنند. علامه حلى، در کتابهاى کلامى خویش (54) و فاضل مقداد و ابوالفتح بن مخدوم الحسینى، در شروحى که بر باب حادىعشر نگاشتهاند، (55) بر این شیوه مشى کردهاند. شیخ مفید نیز، بجز ضرار و پیروانش، بقیه معتزله را موافق با امامیه مىداند. (56) چنان که در بحث از معناى دوم تفویض دیدیم، ایشان در توضیح حدیث «لاجبر و لاتفویض بل امر بین الامرین»، تفویض را به معناى دوم، یعنى اباحیگرى تفسیر کردهاند که بر طبق آن، معتزله را نمىتوان اهل تفویض دانست.
اختلاف نظر معتزله در مساله قدرت خدا بر مقدور عبد
اما معناى اصلى تفویض در افعال، معناى پنجم است و از اینرو، باید دید که آیا معتزله به این معنى جزو مفوضه هستند یا خیر. بر این اساس که ملاک تفویض عجز وعدم قدرت خدا نسبتبه افعال انسان است، این مطلب با این مساله کلامى که «آیا خداوند بر مقدور عبد قادر استیا خیر؟» پیوند مىخورد. اشعرى این مساله رابه دو اختلاف ارجاع مىدهد: یکى اینکه آیا خدا بر مقدور عبد قادر است؟ دیگر اینکه آیا خدا بر جنس مقدور عبد قادر استیا قادر نیست؟ وى این دو بحث را در جلد اول و دوم مقالات الاسلامیین طرح کرده است. خلاصه مباحث وى را مىتوان به این صورت بیان کرد که معتزله در این دو مساله، بطور کلى، به سه فرقه تقسیم مىشوند:
1- «شحام معتقد است که خداوند بر آنچه بندگانش را بر آن قادر ساخته توانا است و حرکت واحد مىتواند هم مقدور خدا باشد و هم مقدور انسان. فعلى که مقدور دو قادر، یعنى خدا و انسان، است اگر توسط خداوند انجام شود (نسبتبه انسان) فعل اضطرارى است و اگر توسط انسان انجام شود فعلى اکتسابى (و اختیارى) خواهد بود. هم خدا و هم انسان قادرند که فعل را به تنهایى انجام دهند...; به این صورت که خداوند قادر استبر خلق عمل و انسان قادر استبر کسب فعل.» (57)
2- «همه معتزله و قدریه (از جمله ابراهیم نظام و ابوالهذیل) معتقدند که خداوند خود بر چیزى که انسان را بر آن قادر ساخته قدرت ندارد و محال است که مقدور واحد براى دو قادر باشد.» (58)
قائلان قول دوم، که همه - بجز شحام - معتزله هستند، خود به دو دسته تقسیم مىشوند: (59)
الف: «عبدالوهاب جبائى و کثیرى از معتزله; آنان مىگویند: خداوند بر جنس فعلى که انسان را بر آن قادر ساخته قدرت دارد; مانند حرکات و سکون و امثال آن. همچنین قادر است که انسانها را بر جنس مقدوراتشان مجبور سازد.» (60)
ب: «معتزله بغداد که معتقدند خداوند بر مقدورانسان وجنس مقدوراو قادر نیست.» (61)
از میان سه قول معتزله، قول اول به تفویض منجر نمىشود; زیرا واگذارى قدرت به انسان، به گونهاى که لازمه آن رفع قدرت خدا و عجز باشد، پیش نمىآید و بر این اساس، مىتوان خداوند را نسبتبه افعال انسان قادر، بلکه اقدر دانست - گر چه در موارد فعل اختیارى، که مورد تکلیف است، خداوند از قدرت خود استفاده نمىکند. طبق این قول، خداوند با وجود اینکه به انسان قدرت و استطاعت داده است، در عین حال، مىتواند جلوى فعل او را بگیرد. این جلوگیرى ممکن استبا گرفتن اصل قدرت و استطاعت از انسان باشد و ممکن است، با وجود استطاعت انسان، از تاثیر آن در فعل خارجى جلوگیرى نماید و مانع عمل او گردد. بنابراین، خداوند، از هرحیث و به هر صورت اقدر، است و مىتواند مانع تاثیر فعل انسان شود، چه فعل جوانحى - که اراده است - و چه فعل خارجى. این نظریه همان نظریه «امر بین الامرین» است که ائمه اطهارعلیهمالسلام و متکلمان امامیه بدان قایلند. ولى از میان معتزله، ظاهرا تنها یک نفر، یعنى شحام، را مىتوان موافق با آن دانست.
قول سوم، که به معتزله بغداد منسوب است، تفویض محض است; زیرا لازمه آن رفع ید کامل خداوند و عجز او نسبتبه افعال انسان است; یعنى با وجود استطاعت انسان، خداوند به هیچ صورت نمىتواند مانع انسان شود، چه نسبتبه اصل مقدور و چه جنس مقدور. البته اینکه خداوند مىتواند اصل قدرت را از انسان بگیرد یا نه، طبق این قول، مشکوک است ولى قدر مسلم این است که، با وجود قادر بودن انسان، خداوند نسبتبه فعل انسان عاجز بوده و لذا تفویض صادق است.
اما قول دوم، که حد وسط دو قول است، تفویض معتدل است; زیرا از این جهت که خداوند بر اصل مقدور انسان عاجز است و نسبتبه آن قادر نیست و فعل به انسان تفویض و واگذار شده، قول به تفویض است، اما از این جهت که خداوند بر جنس آن مقدور قادر است و مىتواند انسان را بر جنس مقدورش مجبور سازد و مانع از تاثیر جنس مقدور گردد، تفویض نیست.
بنابر توضیح مذکور، معلوم مىشود که همه معتزله، بجز شحام، مفوضه هستند، گرچه برخى مفوضه خالص و برخى مفوضه معتدلاند.
قاضى عبدالجبار معتزلى فصل مستقل و مبسوطى از کتاب المغنى را به عنوان «فى استحالة مقدور لقادرین او لقدرتین» اختصاص داده است و دلایل متعددى را بر آن اقامه مىکند که برخى از مباحث این فصل نیز از استادانش ابوعلى جبائى و ابوهاشم جبائى است. (62) وى حتى تعلق دو قدرتى را که از آن قادرواحد باشدبرمقدورواحدمحالمىداند. (63) وى در کتابهاى دیگر خویش نیز همین مطالب را تکرار مىکند. (4)
شهرستانى این اعتقاد را، که خداوند نسبتبه گناهان انسانها قادر نیست، به نظام معتزلى نسبت مىدهد و مىگوید: پیروان نظام این نظریه او را قبول نکردند و قایل شدند که خداوند نسبتبه این امور قادر است ولى آنها را انجام نمىدهد. (65) بنابراین نقل، نظام را مىتوان جزو مفوضه قلمداد کرد ولى اصحاب وى معتقد به تفویض نبودند. اعتقاد به عجز خدا نسبتبه برخى امور دیگر نیز به نظام نسبت داده شده است. (66)
شهرستانى از جمله دیگر عقاید ابوعلى و ابوهاشم جبائى را انتساب افعال به انسانها به صورت خلقا و استقلالا مىداند; (67) یعنى انسانها مستقل از خواستخدا افعال خویش را خلق مىکنند. درمباحثپیشین، دیدیم که ملاک تفویض استقلال انسان در امور خویش است.
معتزله را، از حیث انکار قضا و قدر الهى، مىتوان از مفوضه دانست. از دیگر القاب معتزله، قدریه بوده است. (68) بغدادى از جمله عقاید مشترک معتزله را این مىداند که خداوند در افعال انسانها و حتى اعمال سایر حیوانات هیچ گونه صنع و تقدیرى ندارد. وى علت نامیده شدن معتزله به قدریه را همین اعتقاد مىداند. (69) فضل بن شاذان نیز نفى قضا و قدر را به معتزله نسبت مىدهد. (70) همچنین نقل شده است که واصلبن عطا، که مؤسس مکتب اعتزال شمرده مىشود، در اعتقاد به قدر از مسلک معبد جهنى و غیلان دمشقى پیروى مىکرده است. (71)
پىنوشتها
1- احمدبن فارس بن زکریا، معجم مقاییس اللغة تحقیق عبدالسلام محمدهارون،(قم: مکتب الاعلام الاسلامى،1404 ق.)، ج 4، ص 460; جوهرى، الصحاح، تحقیق احمدعبدالغفور عطار (بیروت: دارالعلم للملایین،1407.)، ج3، ص1099; فیض، المصباح المنیر، دارالحجرة، 1405ق.، ص483 و ابناثیر، النهایة،(قم: اسماعیلیان،1367ش.)، ج3، ص479.
2- المصباح المنیر، ص 670.
3- معجم مقاییس اللغة، ج 4، ص 460.
4- المصباح المنیر، ص 670; معجم مقاییس اللغة، ج6،ص136;زمخشرى، اساسالبلاغة،ص508; الصحاح، ج5، ص 1845; النهایة ج 5، ص 221.
5- کلینى، الکافى، تصحیح علىاکبر غفارى، (تهران: دارالکتب الاسلامیة، 1338 ق.)، ج 2، ص65، روایت 5.
6- الکافى، ج 2، ص 65، روایت 5; مجلسى، بحارالانوار، (تهران: دارالکتب اسلامیة، 1362)، ج 78، ص336، روایت 18.
7- بحارالانوار،ج 1، ص 225، روایت77.
8- گر چه معناى مذکور تفویض و لوازم آن غیر از مساله جبر و تفویض مصطلح است، اما با نظریه «امر بین الامرین» کاملا سازگار است.
9- المحاسن،41/53.
10- ورام، تنبیه الخواطر و نزهة النواظر، (بیروت: دارالتعارف)، ج 2، ص 184.
11- بحارالانوار، ج 1، ص 225، روایت77.
12- همان، ج 70، ص 180، روایت 48.
13- سوره غافر: 45،; المحاسن،41/53.
14- بحارالانوار،ج 1، ص 78، روایت 164، باب 1.
15- همان، ج 1، ص 225 -77.
16- عبدالقاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، (بیروت: دارالکتب العلمیه)، ص 201 و 202.
17- محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامى، (مشهد: بنیادپژوهشهاىاسلامىآستان قدس رضوى، 1372)، ص 5
18- اینان معتقد به امامت ابومسلم خراسانى و حلول روح خدا در وى بودند و عمل به هر کارى را روا مىدانستند. ر.ک. به: نوبختى، فرق الشیعه، ترجمه محمدجواد مشکور، (تهران: مرکز انتشارات علمى و فرهنگى،1361)، ص 75.
19- تاریخ فلسفه در اسلام، به کوشش م.م شریف، (تهران: مرکزنشردانشگاهى، 1362)، ج1، ص628
20- تصحیح الاعتقاد، مجموعه، مصنفات شیخ مفید، ج 5، ص46 و47
21- صدوق، التوحید، تصحیح سى6 هاشم حسینى طهرانى، (قم: جماعة المدرسین،1357 ش.)، ص306 /206.
22- صدوق، الاعتقادات، مجموعه مصنفات شیخ مفید، (قم: المؤثرالعالمىبمناسبة ذکرى الفیة الشیخ المفید،1413 ق.)، ج 5، ص29; الکافى، ج 1، ص 160، روایت13; التوحید، ص 362.
23- طبرسى، الاحتجاج، تحقیقابراهیمبهادرى، محمد هادىبه، (تهران: اسوه،1413)، ج 2، ص 254.
24- الکافى، ج 1، ص159، روایت 11.
25- الکافى، ج 1، ص 265 - 268; بحارالانوار، ج17، ص 1 - 14 و ج 25 328 - 350.
26- تصحیح الاعتقاد، مجموعه مصنفات شیخ مفید، ج 5، ص133; اوائل المقالات، تصحیح مهدى محقق، (تهران:مؤسسه مطالعات اسلامى، 1372)، ص 21 و 124.
27- شیخ طوسى، تمهید الاصول، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران)، ص27.
28- عیون اخبارالرضاعلیهالسلام، تصحیح سید مهدى حسینى لاجوردى، (قم: طوس،1363 ش.)، 1، ص 124، روایت17; الاحتجاج، ج 2، ص197; روضةالواعظین، ص47.
29- بحارالانوار، ج 5، ص17، روایت26.
30- التوحید،363/11.
31- التوحید، 360/5.
32- عیون اخبارالرضاعلیهالسلام، ج 1، ص 144، روایت 48; التوحید، 361/7.
33- التوحید، 361/7 ;بحارالانوار،ج 5، ص123، روایت 70 و71.
34- به عنوان نمونه بنگرید به: بحارالانوار، ج 5، ص47، روایت73 و 74 و 75.
35- براى مثال رجوع کنید به: التوحید،ص 382.
36- الکافى، ج 1، ص 155.
37- الکافى، ج 1، ص159، روایت 10; التوحید، ج3، ص 360; بحارالانوار، ج 5، ص116، روایت47.
38- الکافى، ج 1، ص 160، روایت 14، ص 162، روایت 4; عیون اخبارالرضاعلیهالسلام ، ج 2، ص 125; التوحید، ج 4، ص 360.
39- بحارالانوار، ج 5، ص 51، روایت 84 ; التوحید، ج 1، ص359.
40- تکویر:29
41- بحارالانوار، ج 5، ص 55، روایت 98.
42- الفرق بین الفرق، ص 18.
43- شهرستانى، الملل و النحل، تحقیق محمد سید گیلانى، (بیروت: دارالفرقه)، ج 1، ص139.
44- درباره معناى «ارجاء» بنگرید به ماخذ قبلى.
45- ابن ندیم، الفهرست، رضا تجدد، (تهران: 1350 ش.)، ص201.
46- الحافظ ابنکثیر، البدایة و النهایة، (بیروت: مکتبة المعارف، 1410 ه ق)، ج9، ص 34.
47- ر.ک: حسین عطوان، فرقههاى اسلامى در سرزمین شام در عصر اموى، ترجمه حمیدرضا شیخى، (مشهد: بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1371)، ص29.
48- المغنى فى ابواب التوحید و العدل، 8/4.
49- ر.ک: ابوزهرة، تاریخ المذاهب الاسلامیة،107.
50- همان، ص106.
51- الملل و النحل، ج 1، ص139 و الفرق بین الفرق، ص 18.
52- الملل و النحل، ج 1، ص 145.
53- الفرق بین الفرق، ص 154.
54- علامه حلى، نهج الحق و کشف الصدق، تصحیح عین الله الحسنى الارموى، (قم: دارالهجرة،1407 ه ق)، ص 101; علامه حلى انوار الملکوت فى شرح الیاقوت، تحقیق محمد نجمى الزنجانى، (قم: رضى بیدار،1363 ش.)، ص 110; کشف المراد، تصحیح آیةالله حسنزاده آملى، (قم: مؤسسة النشر الاسلامى،1407 ه ق)، ص 308.
55- سیورى النافع یوم الحشر و مفتاح الباب، تحقیق مهدى محقق، (تهران: مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مکگیل، 1365 ه ش)، ص27 و156.
56- اوائل المقالات، ص 15.
57- اشعرى، مقالات الاسلامیین، ج 2 ص 205، ج 1 ص 251
58- همان، ج 2، ص 205. در صفحه 251 از جلد اول همین کتاب مطلب بالا به «اکثر معتزله» نسبت داده شده است.
59- اشعرى در مقالات اسلامیین دو قول فوق را بطور مستقل، در این بحث که «آیا خداوند بر جنس مقدور عبد قادر استیا نه؟»، مطرح مىکند، اما از آنجا که اگر کسى خداوند را بر اصل مقدور عبد قادر بداند، به طریق اولى بر جنس مقدور هم قادر خواهد بود پس اختلاف در قادریتخدا بر جنس مقدور عبد در واقع در میان منکرات قادریتخدا بر مقدور عبد مطرح خواهد بود.
60- همان ماخذ، ج 2، ص206. در صفحه 251 از جلداول مطلب فوق به «فرقهاى از معتزله» نسبت داده شده است. علامه حلى نیز مطلب بالا را به ابوعلى جبائى و ابوهاشم جبائى و تابعین آنها نسبت مىدهد. ر.ک. به: انوار الملکوت فى شرح الیاقوت، ص 88.
61- همان، ج 2، ص 205. در ص 251 از جلد اول مطلب بالا به «فرقهاى از معتزله» نسبت داده شده است. علامه حلى نیز این مطلب را به بلخى که از مشایخ معتزلهبغداد است،نسبت مىدهد. انوارالملکوت، ص 91.
62- المغنى فىابواب التوحید و العدل، ج 8، ص109 - 161.
63- همان، ج 8، ص 130.
64- المحیط بالتکلیف، تحقیق عمر السید عزمى و احمد فؤاد الاهوانى، (قاهرة: المؤسسة المصریة العامة للتالیف و الانباء و النشر)، ص366 -356; شرحالاصول الخمسه،تحقیق عبدالکریم عثمان، (قاهرة: مکتبة وهبه، 1384 ه ق)، ص 375.
65- الملل و النحل، ج 1، ص 54.
66- همان.
67- همان، ج 1، ص 81; ابوزهره اراده مستقل انسان را به همه معتزله نسبت مىدهد. ر.ک. به: تاریخ المذاهب الاسلامیه، ص106.
68- الملل و النحل،ج 1، ص43 و ابوزهرة، تاریخ المذاهب الاسلامیه، ص106.
69- الفرق بین الفرق، ص79.
70- فضل بن شاذان، الایضاح، تصحیح سید جلالالدین محدث، (تهران: انتشارات دانشگاه تهران،1363، ش)، ص6.
71- الملل و النحل، ج 1، ص47.