گفتگو - فلسفه دین، کثرتگرایى دینى، عصرى بودن دین، الهیات پویشى
آرشیو
چکیده
متن
درباره «فلسفه دین» سؤالات متعددى مطرح است. به منظور پاسخ به برخى از آنها،از حجج اسلام على مصباح و سید محمدکاظم مصباح موسوى، فارغالتحصیلانبخش ادیان دانشگاه مکگیل و محققان این رشته دعوت گردید تا به سؤالاتمطروحه در این باب پاسخ گویند.
معرفت: ضمن تشکر از حضور آقایان، از آقاى مصباح خواهش مىکنیمبفرمایند که «فلسفه دین» که نوعى تامل عقلانى در مباحث دینى است، چهنقشى در تدین مردم دارد؟
حجةالاسلام مصباح: تامل عقلى در مسائل دینى چیز جدیدى نیست.هم در اسلام و هم در ادیان دیگر همیشه سعى شده تا اصول اعتقادىدین را به وسیله مباحث و استدلالات عقلى اثبات کنند و شبهاتى را کهدر این زمینه مطرح بوده پاسخ دهند. البته همیشه این تلاشها موفق و بهیک شکل نبوده است; گاهى این مباحثبه صورت استدلال برهانىبوده و زمانى به صورت مباحث جدلى براى اقناع طرف مقابل مطرحمىشده است.
اصولا چون متولیان دینى یا پیروان ادیان همیشه با کسانى که،بهدلیل عدم التزام به مبانى آن دین، دین و اصول آن را زیر سؤال مىبرند،مواجهند، اهل دین ناچارند از برخى روشها و مبانى استفاده کنند کهمورد قبول طرف مقابل هم باشد تا بتوانند بر اساس یک سلسله اصولپذیرفته شده بین طرفین پاسخ دهند و دین را اثبات کنند که دین ودعاوى آن حق است و در نهایت، نتایجى را که مىخواهند از آن بگیرند.پس تامل عقلانى در گذشته نیز وجود داشته است. لکن، در گذشته، اینتلاشهاى عقلانى براى ادیان تحت عناوین گوناگون و پراکنده در بینمسائل کلامى و فلسفى بوده است. از اینرو، به طور مشخص، دراسلام،«علم کلام» به این مهم پرداخته است. در فلسفه اسلامى، دربخش «الهیات بالمعنى الاخص»، بخصوص درباره «وجود داوند»بسیاربحثشدهوبراهین متعددى بر آن ارائه شده است.
آنچه امروز به عنوان «فلسفه دین» مطرح استبخشهایى از همانمباحث کلامى و فلسفه بالمعنى الاخص مىباشد که عمده مطالب آنادله اثبات وجود خداست، به علاوه برخى مسائل عقلى جدید که دربارهاصل دین، صفات خدا و زبان دین است; مثلا اینکه بر فرض پذیرشوجود خدا، چرا ما به دین احتیاج داریم؟ اگر وجود دین لازم باشد حوزهو قلمرو آن چقدر است؟ در چه مسائلى اظهار نظر مىکند و در چهمسائلى حق ابراز عقیده ندارد؟ زبان دین چه زبانى است؟ آیا به زبانمردم سخن مىگوید یا براى خود زبان خاصى دارد؟ متون دینى راچگونه باید تفسیر کرد؟ چگونه و بر اساس کدام مبانى، بین دین، علمفلسفه تعارض پیدا مىشود؟ اینها مباحثى است که در «فلسفه دین»جدید به آنها مىپردازند.
بنابراین، تلاش عقلانى براى فهم و اثبات مسائل دینى مسالهاىطبیعى است و از گذشته هم وجود داشته است و درباره نقش آن دردیندارى مردم، همین بس که بگوییم اصول هر دینى با عقل اثباتمىشود و هیچ راه دیگرى هم براى آن وجود ندارد. در اسلام هم، اینمساله مشهور است که «اصول دین تقلیدى نیست» و هر کس باید بااستدلال و عقل خود به آنها ایمان بیاورد. بر این اساس، رابطه مستقیم وتنگاتنگى بین «کنکاش عقلى در اصول دین» و «دیندارى» وجود دارد.هر قدر این مباحث عمیقتر و غنىتر باشد و جوانب بیشترى را در نظربگیرد و بتواند شبهات بیشترى را پاسخگو باشد اثر بیشترى در دیندارىمردم دارد و به آنها قدرت مىدهد تا دینشان را در هجوم شبهات بهترحفظ کنند.
معرفت: آیا در دین حوزه تامل فلسفى و عقلى محدود به اصولعقاید استیا فروع دین را هم مىتواند شامل شود؟
حجةالاسلام مصباح: البته تامل عقلى مىتواند تعمیم پیدا کند و عقلمجاز است در هر مسالهاى فکر کند و پیرامون آن هر اشکال و سؤالى رامطرح کند و آن مساله را از دیدگاه عقلى بررسى نماید. اما مساله ایناست که همان عقلى که ما را با استدلال به این نتیجه رساند که خدا ومعادى هست و خدا، براى نشان دادن راه، راهنمایانى را فرستاده تادستبشر را بگیرند و آنچه را که نمىفهمد به او تعلیم دهند، همین عقلحکم مىکند که اگر اعتقاد به چیزى را خدا یا انبیا و اولیاى او فرمودند وتو در آن شک کردى و نتوانستى از راه عقل ثابت کنى حق ندارى کهبگویى: تا از راه عقل برایم اثبات نشود قبول نمىکنم; چون فرض بر ایناست که عقل محدودیت دارد و به تنهایى به برخى مسائل راه نمىبرد،بلکه منبع و ملجا دیگرى لازم است که این اطلاعات را در اختیار او قراردهد. اما اگر فرمایشات خداوند و سخنان انبیا از راه ادله عقلى اثباتشود هیچ اشکالى وجود نخواهد داشت. عقل مىتواند تلاش کند تامسائل را از راه تعقل اثبات کند; اما اشکال آنجاست که اگر عقل مانتوانستیکى از این مسائل را اثبات یا درک کند - غیر از اصول دین کهبا صرفنظر کردن از عقل امکان اثبات ندارند - نمىتوان گفت: چونعقل ما نتوانسته است آن را درک کند پس نمىپذیریم. نه، در اینجا، اصلبر وحى است و آنچه از سوى خدا باید به انسان برسد. عقل ابتداءا بهاینجا راه ندارد. ولى پس از اینکه این مساله مطرح شد، ممکن استعقل از طریق مقدماتى بتواند به آن راه پیدا کند و آن را اثبات نماید. دراینجا، امکان تلاش عقلى وجود دارد.
معرفت: با توجه به اینکه پس از پیروزى انقلاب اسلامى دیندوباره در جهان احیا شده و بخصوص در جامعه ما و برخى جوامعاسلامى نقش خود را نشان داده، این سؤال مطرح مىشود که انتظار بشراز این دین چیست؟ چگونه دین نیاز بشر را برآورده مىسازد؟
حجةالاسلام مصباح: این سؤال را مىتوان به صورتهاى گوناگونىمطرح کرد. اینکه انتظار ما از دین چیست. مىتواند سؤال درستى نباشد;چون ممکن است دین براى اهدافى آمده باشد که همسو و هم افق باانتظارهاى ما نباشد و ما انتظارهاى غیر معقولى از آن داشته باشیم. پسبه جاى اینکه بگوییم انتظار ما از دین چیست؟ باید گفت: دین براى چههدفى آمده است؟
در جواب این سؤال باید گفت: پس از اینکه به کمک عقل اثباتکردیم که باید خدایى باشد و زندگى انسان نمىتواند به این دنیا محدودگردد و باید پس از این نشئه، نشئه دیگرى هم باشد که زندگى بىنهایتانسان در آنجا محقق شود عقل به این نتیجه مىرسد که خدایى که اثباتمىشود باید حکیم باشد; آن خدا نمىتواند انسان را، که زندگىبىنهایتى در پیش دارد، رها کرده باشد، بدون اینکه او را راهنمایى کند تاسعادت و شقاوت ابدى خود را بشناسد. اینجاست که مساله دین مطرحمىشود و لازم مىگردد که خداوند براى هدایتبشر افرادى را از سوىخود بفرستد و با آنها ارتباط مستقیم داشته باشد و راهنماییهاى لازم را ازطریق آنها به بشر برساند.
اکنون سؤال این است که راهنماییهایى که لازم استخدا در اختیاربشر قرار دهد باید در چه زمینههایى باشد؟ به طور طبیعى، اولین دستهاز معارفى که باید در دین باشد در زمینه راهنمایى انسان به سعادت ابدىو بىنهایت است. رابطهاى که بین زندگى انسان و سعادت و شقاوتاخروى او مطرح مىشود رابطهاى نیست که عقل بتواند به طور کامل آنرا درک کند. شاید عقل بتواند بعضى مسائل را درک کند ولى به یقیننمىتواند این رابطه را به طور دقیق تشخیص دهد. چون سعادت وشقاوت اخروى در احاطه عقل نیست تا بتواند نظر دهد که چون آنسعادت و شقاوت چنین مشخصاتى دارد و داراى چنین رابطهاى بااعمال است پس باید این کار را انجام داد یا آن کار را ترک نمود.
در اینجا، برترین نقش دین و اولین مسالهاى که در دین مطرحمىشود، روشن مىگردد و آن عبارت از این است که اعمالى را که بهسعادت یا شقاوت اخروى انسان مربوط مىشود - و شاید بتوان گفتعبادات در این مجموعه قرار دارند - مشخص مىسازد. با این راهنمایى،انسان متوجه مىگردد که اعمال او به شکلى مستقیم با سعادت وشقاوت اخروى او در ارتباط است. با نظرى دقیقتر، مساله به عبادات هممنحصر نمىشود; چون وقتى بپذیریم که اعمال دنیوى انسان با سعادتو شقاوت اخروى او ارتباط مستقیم دارد دیگر نمىتوانیم بین اعمال اوتفصیل و تمایزى قایل شویم. بنابر این، تمام اعمال دنیوى انسانمشمول این اصل خواهد بود. فقط عبادات نیست که با سعادت وشقاوت اخروى رابطه پیدا مىکند، بلکه هر عمل انسانى و هر گونه گفتارو کردار و حتى فکر و خیال او مشمول این اصل مىشود.
آیا عقل مىتواند نسبتبه تکتک این مسائل حکم کند؟ به فرض،اگر عملى انجام شد آیا عقل مىتواند رابطه بین این عمل را با سعادت وشقاوت اخروى تشخیص دهد تا بگوید آن را ترک کن یا انجام بده؟ بهیقین، عقل توانایى چنین کارى را ندارد نه عقل فلسفى و نه عقلاجتماعى. به تعبیر بعضى، عقل جزئى هم، که نامش تجربه است، تاوقتى انسان تجربه چیزى را نداشته باشد، عقل اجتماعى یا عقل جزئىاو نمىتواند حکم کند که این مساله با نتیجهاش رابطهاى دارد یا ندارد یابر فرض وجود رابطه، آن رابطه مستقیم استیا معکوس. این رابطه، بههر صورت که باشد، عقل در پاسخ به این سؤالات عاجز است; چرا کهانسان هیچگونه تجربهاى درباره مسائل اخروى ندارد. بنابراین، انسان دراین مسائل; یعنى در تمام اعمال و رفتار دنیوىاش - دست کم درکلیاتش - نیازمند به وحى است.
وحى و دین باید، دست کم، چهارچوبى را براى انسان تعیین کنند تااو در این محدوده توان حرکت داشته باشد; اما خارج از اینچهارچوبشقاوت است و حق بیرون رفتن از آن را ندارد. در این محدوده، کم وزیاد بودن قدرت تحرک انسان به عقل، تجربه و سایر نیروها و قواىخدادادى او بستگى دارد.
البته منظور ما از دین هر نوع دینى نیست، بلکه مراد دین حق است،دینى که تحریف نشده و براى نیازهاى بشر کافى باشد. دینى مانندمسیحیت، که حتى پیروان و معتقدان به آن اعتراف مىکنند که مورد تحریف قرار گرفته است و اعتراف مىکنند که کتاب آنها دستنوشتهافراد بشر است، دینى نیست که تضمینکننده سعادت بشر باشد. طبعانمىتوان از چنین دینى انتظارات بسیارى داشت. بنابراین، طبیعى استکه ارباب کلیسا و پیروان دین مسیحیتیا فلاسفه منتسب به آن به ایننتیجه برسند که این دین فقط براى رابطه انسان با خدا سودمند است، آنهم به این دلیل که راهى وجود ندارد تا اثبات کنند که به این درد همنمىخورد; چون عقل یا تجربه دیگر به آنجا راه ندارد که بتواند چنینچیزى را اثبات کند. لذا در اینجا، به همین مقدار بسنده مىکنند کهبگویند: «دین فقط براى ارتباط انسان با خداست». اما براى سایر مسائل،که آثار آن در زندگى بشر پیدا مىشود و اثبات شده است که عقل در اینمسائل به بیراهه مىرود، نمىپذیرند که نقش داشته باشد.
البته آنها حق دارند; چون از دینى که آنها مىشناسند بیش از اینانتظار نمىرود. به نظر ما، حتى چنین انتظارى هم از آن نمىرود کهبتواند «رابطه انسان با خدا» را تنظیم کند; چون دینى است تحریف شدهکه بسیارى از مسائل آن مخدوش و مقدار زیادى از احکام آن منسوخاست. بر فرض، اگر دین حضرت عیسىعلیه السلام هم تحریف نشده باقىمىماند چیزى نبود که تا ابد براى بشر کافى باشد. پس اگر ما درباره دین،آنچه که دین براى بشر مىآورد و انتظارى که مىتوان از دین داشتسخن مىگوییم منظورمان دین حق است. بنابراین، دین - با همانتعریفى که گفته شد - قلمرو بسیار وسیعى دارد که تمام زوایاى زندگىبشر را در بر مىگیرد و در همه مسائل زندگى انسان نظر مىدهد.
معرفت: به نظر شما آیا مىتوان گفت که به طور کلى، نقش دین درزندگى بشر در سه مرحله خلاصه مىشود: 1- رابطهاى که انسان با خدادارد، (فایده این ارتباط سعادت ابدى اوست، همچنان که دورى از خداشقاوت وى را در پى دارد) 2 - رابطه انسان با انسانهاى دیگر که دیننحوه این رابطه و کیفیت آن را مشخص مىکند، 3 - رابطه انسان باطبیعت که نقش دین در اینجا نیز راهنمایى بشر است تا از طبیعتبهگونهاى استفاده کند که زمینهساز سعادت پس از زندگى او باشد؟
حجةالاسلام مصباح: بله، این جمعبندى بسیار خوب است. فقط ایننکته را باید مد نظر داشت که هیچیک از اینها جدا و بىنیاز از رابطهانسان با سعادت و شقاوت ابدىاش نیست، بلکه باید در این رابطه موردتوجه قرار گیرد.
معرفت: سؤالى که در اینجا مطرح مىشود این است که آیامىتوانیم دینمان را به زمینه خاصى محدود کنیم؟ به عبارت دیگر، قلمرودین تا کجاست؟ آیا مىتوان گفت که دین در بعضى از ابعاد زندگى، مثلادر مسائل ارزشى و اخلاقى یا فقط در بعد اجتماعى و اقتصادى زندگىانسان، مىتواند وارد شود یا نه، قلمرو دین گسترده است و شامل تمامابعاد زندگى بشر مىشود؟
حجةالاسلام مصباح: پاسخ این سؤال، به اجمال، در جواب پرسشقبل گفته شد، اما تفصیل مطلب آنکه برخى افراد که خواستهاند درمسائل فلسفه دین اظهار نظر کنند، چون در این زمینهها بیشتر از فلاسفهمسیحى متاثر بودهاند، سعى کردهاند که قلمرو دین را در مسائل عبادى وارتباط انسان با خدا محدود سازند. اما این نوعى خودکم بینى است کهما بخواهیم دینمان را از راه ادیان دیگر بشناسیم.
بعضى،بااین ادعا که چون مسیحیت تجربه تلخى را در مورد دخالتدین در مسائل اجتماعى و سیاسى در پیش روى ما گذاشته است،مىگویند که اسلام نباید آن تجربه را تکرار کند و در مسائل اجتماعى وسیاسى دخالت نماید. هنگامى که مسیحیتخواست وارد صحنهاجتماع شود آن فاجعهها، که در اروپا براى بشریت، علم و حتى خوددین به وجود آمد، موجب شد که بسیارى از انسانها از دین رمیده شوند.
این افراد ادعا مىکنند که باید از این تجربه تلخ درس بگیریم و سعىنکنیم که یک بار دیگر این تجربه را بیازماییم و اسلام را به عنوان یکدین در مسائل اجتماعى وارد کنیم و بعد بر سر اسلام و بر سر بشریتهمان بلا را بیاوریم که در قرون وسطى، کلیسا و ارباب کلیسا بر سربشریت آوردند. البته این مطلب یک مغالطه بیش نیست. همانگونه کهدر جواب سؤال قبلى گفته شد، ما باید دین را تعریف کنیم، بدانیم کهابتدا درباره چه دینى بحث مىکنیم، آیا منظور از دین هر چیزى است کهبه نام دین خوانده مىشود یا اینکه دین باید داراى ویژگیهایى باشد؟ آیاویژگیهاى دین مورد بحث ما با مسیحیتیکى است و اگر تفاوت دارددر چه مسائلى با هم متفاوتند؟ و اینکه آیا اینگونه بحثها به آن ضررىمىرساند و تغییرى در آن ایجاد مىکند یا نه؟
درست است که درسگرفتن از تجارب دیگران مفید است ومىتواند براى ما آموزنده باشد، لکن اینان در وجوه تفاوت دقتنکردهاند. به صرف اینکه فلاسفه به این نتیجه رسیدهاند یا مسیحیتچنین تجربهاى داشته است، ما نمىتوانیم از دین خود دستبکشیم.این افراد نمىتوانند بدون توجه به وجوه افتراق حکمى کلى صادر کنندو چنین حکمى کاملا غیر منطقى خواهد بود.
بر اساس آنچه گفته شد، که دین باید در همه مسائل راهنماى انسانباشد، به این نتیجه مىرسیم که قلمرو دین محدود به اصول عقاید یافروع آن، مانند نماز و روزه و عبادات و امثال آن نیست. البته اگر عباداترا بر طبق معناى وسیع آن در نظر بگیریم، آنچنان که در روایات به کاربرده شده، مىتوانیم بگوییم که تمام اعمال انسان در دنیا مىتواندعبادت باشد، به شرط آنکه در مسیر خدایى قرار گیرد، منطبق با احکامشرع باشد و با نیتى صحیح انجام شود. ولى این مفهوم را نمىتوان درعبادات به معناى خاص و در اعمال فردى، آن هم صرفا محدود بهارتباط با خدا، خلاصه کرد.
از محدوده عبادات که فراتر رویم به مسائل اخلاقى، اجتماعى،اقتصادى، سیاسى، فرهنگى، تربیتى و مانند آن مىرسیم. در اینجا نیزنظریات متعددى وجود دارد: بعضى معتقدند که در مسائل غیرعبادى،نظر دین نظر «حداقلى» است; مثلا، دین مىگوید: حداقل چیزى که دراخلاق باید رعایتشود، چیستیا حداقل چیزى که در اقتصاد بایدرعایتشود کدام دستور است; اما نمىگوید که انسان فلان چیز را لازمندارد یا بهتر از این براى او ممکن نیست. اگر جامعهاى بخواهد سالمباشد حداقل کارى که باید بکند این است که ربا خوارى در آن نباشد; یامثلا مىگوید: اگر مىخواهید جامعه خوبى از نظر اخلاقى داشته باشیددروغ نگویید، غیبت نکنید; اما بیش از این دیگر حرفى ندارد.
آیا چنین نظرى درست استیا نه؟ به نظر بنده، باید دید که منظور از«حداقل» و «حداکثر» چیست؟ اگر منظور از حداقل این باشد که دینیک سلسله مسائل زیر بنایى در هر زمینه را مطرح مىکند سخنىبجاست; زیرا هیچ کسى ادعا نمىکند که دین تمام ریزه کاریها،اساسنامهها و قوانین مربوط به اقتصاد یک جامعه را در همه زمینهها،اعم از صنعت، کشاورزى، خدمات و امثال آن، همه را جزء به جزء ذکرکرده است. آنچه مورد ادعا مىباشد این است که دین در هر زمینه، چهدر زمینه فردى، چه در زمینه اجتماعى و چه در زمینههاى اقتصادى، اخلاقى و مانند آن اصولى را بیان کرده است. اما از جزئیاتى که به هریک از اینها مربوط مىشود و مسائل فرعى و مسائلى که در اثرموقعیتهاى زمانى، مکانى، فرهنگى و سایر مسائل تغییر پذیر استذکرى به میان نیاورده است. اصولا دین آمده تا آنچه را که انسان نمىداندبهاوبیاموزد:«ویعلمکممالمتکونواتعلمون»(بقره/151); دینآنچه راکهنمىدانستید ونمىتوانستید بفهمید به شما مىآموزد. حال چنانچه ایناصول رابدست عقل بدهیم وبگوییمکه درزمینه اقتصاد، تربیت وسایرمسائل باید بر اساس این اصول حرکت کرد آن وقت دیگر عقل بر اساستجربه و مسائل علمى، که در هر زمینه مطرح است، مىتواند به تنهایىبه پیش رود. دین متکفل تبیین جزئیات در این زمینهها نیست. اما اگرمنظور از حداقل این است که دین فقط حد نصابى را بیان کرده است کهآن هم به دلیل محدود بودن به زمان و مکان گاهى وقتها پایش لنگاستباید گفت که چنین نیست و دین با این معناى حداقل سازگارىندارد.
اصولا دین در زمینه مسائل اجتماعى و نظریات یک مبناى اعتقادىیا معرفتشناختى و جهانشناختى دارد که بر آن مبنا، بعضى مسائلارزشى مطرح مىشود و بر اساس آن مسائل ارزشى، دستورالعملها،قوانین و اصول کاربردى پایهگذارى مىشود; مانند درخت که از یکسو،خود از ریشه تغذیه مىکند و از سوى دیگر، در نتیجه رشد، میوه خود رابه بار مىآورد. دین در همه جوانب مسائل ریشهاى و آنچه را که از راهریشه باید به این رختبرسد، تامین مىکند; مسائل ارزشى،تنه درخترا مىماند که مسائل شناختى را به اصول ارزشى تبدیل مىکند. حاصلآن هم میوههایى است که به صورت دستورالعملها و قوانین کاربردىظاهر مىشود. ممکن نیست که درختى شاداب داشته باشیم، بدون آنکهریشه سالمى داشته باشد بنابر این، هر مساله ارزشى که بر اساس اینجهانبینى به بار نیامده باشد، نمىتواند سعادت انسان را تامین نماید.
معرفت: جناب آقاى مصباح موسوى بفرمایید که اهم مسائلىکهامروزه در زمینه فلسفه دین مطرح است چیست؟
حجةالاسلام مصباح موسوى: از اینکه این فرصت را در اختیار ما قراردادید، متشکرم. مباحثى که امروزه در زمینه فلسفه دین مطرح مىباشدکاملا متنوع است ولى در این زمینه، سه مساله از شهرت بیشترىبرخوردار است که به آنها اشاره مىشود:
1- نظریه عصرى بودن دین، (contextuality) 2- کثرتگرایى دینى، (religious pluralism) 3- الهیات پویشى، (process theology) هارتسورن، (Hartshorne) طب o ج :S لطفا مساله عصرى بودن دین را توضیح دهید.
حجةالاسلام مصباح موسوى: یکى از مباحثبسیار مهمى که امروزدر محافل علمى غرب بر آن تاکید مىشود مسالهعصرى بودن دیناست. بنابراین نظریه، معارف همه عصریند یعنى مربوط به زمینه خود وتابعى هستند از شرایط زمانى و مکانى. به عبارت دیگر، تمام معارفدینى و قوانین آسمانى امورى نسبى و تابع زمان و مکان مىباشند، نهمطلق و حاکم بر همه انسانها در طول اعصار. بنابراین تفکر، تمامىمعارف دینى در واقع برداشتهاى انسانى است که تابع شرایط خاصزمانى و مکانى است.
در فلسفه غرب و مباحثى که بیشتر فلاسفه مسیحى مطرح مىکنند،بر این مساله تاکید مىشود; مثلا، پروفسور داگلاسجان هال John Hall)(Daglas در کتاب thinking the faith تصریح مىکند که اصولا دینیک پدیده عصرى است و هیچ امر مطلق و ازلى وجود ندارد. تماممتونى که به عنوان متون الهى و دینى مطرح مىشوند، چون عصریند،باید در هر زمان و هر جامعهاى مطابق با همان شرایط خاص زمانى،مکانى و اجتماعى تفسیر شوند.
بنابراین، نمىتوان هیچ چیز را به عنوان یک امر مطلق معرفى کرد ومثلا، گفت: این سخن مطلقا کلام خداست، یا اگر بخواهیم درباره،قوانین اسلامى صحبت کنیم نمىتوانیم بگوییم که این قوانین اسلامىاست و انسانها در همه زمانها و مکانها موظف به انجام آن هستند.
اگر بخواهیم اینگونه تفسیر کنیم، درباره دین و معارف دینى، بهنسبیت مىرسیم و نمىتوانیم وحى را یک پیام مطلق در نظر بگیریم وبگوییم که این پیام خداست که بر همه انسانها نازل شده تا به آن عملکنند. دیگر چنین اطلاقى وجود ندارد.
معناى عصرى بودن، با تعبیرى که آنها دارند، این است که دین بایددر یک داد و ستد دایمى با جامعه داشته باشد، البته با جامعه دینى. همجامعه از دین بهره مىبرد و هم دین از جامعه و همواره این داد و ستدمیان جامعه و دین به صورت متبادل ادامه دارد. طبعا در هر فضا و در هرموقعیت، نوعى داد و ستد وجود خواهد داشت. در نتیجه، در هرجامعه، معرفت دینى و قانون دینى شکل خاصى خواهد داشت و امرمطلقى وجود ندارد که بتوان گفت این کلام خدا یا قانون خداست. قانونخداست; اما فقط در این فضا، پیام الهى است; اما تنها در این محیط واین شرایط.
از این ظرف زمانى، مکانى و از این اجتماع که بیرون رویمدیگرچنین قانونى درکار نخواهد بود.اکنون جامعه مسیحیت مشکل عدمانطباق قوانین اجتماعى با کتب آسمانى را به همین شکل حل کردهاست.
در مسیحیت قوانینى وجود دارد که امروزه به هیچ وجه قابل اجرانیست; مانند ممنوعیت مطلق حکم طلاق که در عمل اصلا قابلیتاجرا ندارد; زیرا گاهى زندگى به بنبست واقعى مىرسد و امکان بقا وتداوم آن نیست. موارد متعددى به وجود مىآمد که زن و شوهر عملا ازیکدیگر طلاق مىگرفتند و جدا مىشدند ولى در ظاهر گفته مىشد کهاینها زن و شوهر یکدیگرند، با آنکه هیچ ارتباطى با هم نداشتند و حتىهر کدام از آنها ممکن بود با فرد دیگرى ازدواج کرده و از او نیز فرزنددارشده باشد. این به دلیل ممنوعیتحکم طلاق بود. علماى مسیحى تنهاراهى که توانستند براى این کار پیدا کنند این بود که بگویند دین یک امرعصرى است; طلاق ممنوع بود; اما در آن موقعیت اجتماعى و اکنوندلیلى وجود ندارد که ما این حکم را مطلق بدانیم و به همه زمانها وتمامى جوامع تعمیم دهیم.
بنابراین، در این فضا تشخیص این است که طلاق احیانا امرىضرورى است و به عنوان آخرین راه حل مىتواند مطرح شود.
مثال دیگر آنکه یکى از پدیدههاى بسیار وحشتناکى که اکنون درجوامع غربى شایع است مساله هم جنس بازى، (hemosexuality) است.در کتب مقدس، با این امر مخالفتشده ولى جالب است که بدانیمبرخورد آنان با این قضیه چگونه است: ابتدا مسیحیتبا این کار مخالفتمىکرد; اما بتدریج، به این نتیجه رسیدند که اگر بخواهند با این مسالهمخالفت کنند از جامعه خود عقب مىمانند; چون به زعم خودشان،جامعه از پیش این راه را برگزیده است و در این مسیر، به پیش مىرود.
اکنون در جامعه غربى، با نگرشى که نسبتبه مسائل دارند، چنینکارى پسندیده است; چون مىخواهند با همه چیز با دید عقل اجتماعىبرخورد کنند. در نگرشى عقلانى، آنچه را خوب استباید گرفت و آنچهرا هم بد استباید رها کرد. خوب و بد یعنى آنچه را که جامعهمىپسندد. جز این معیار دیگرى وجود ندارد. معیارى به نام وحى در کارنیست; خوب و بد یعنى آنچه که با آراء جامعه همخوانى دارد، نه آنچه باوحى سازگار است. اصولا هر چه مقبولیت اجتماعى دارد خوب است وچون برخى از مردم ترجیح مىدهند که همجنسباز باشند پسهمجنسبازى هم مىتواند مشروع باشد.
حال نقش مذهب در این زمینه چیست؟ بهترین توجیه در این بارهآن است که چون دین یک امر عصرى است، در گذشته هم جنس بازىعملى زشتبود; اما امروزه در جامعه پذیرش اجتماعى پیدا کرده ومقبولیتیافته است. پس باید پذیرفت که این موضوع منافاتى بامسیحیت و دین ندارد. قبح آن مربوط به فضاى قبل بوده، مطلوبیت آنهم امرى است مربوط به فضاى دیگر.
معرفت: لوازم و پیامدهاى این اندیشه چه مىتواند باشد؟
حجةالاسلام مصباح موسوى: از توضیحات داده شده مىتوان کم وبیش لوازم این تفکر را برداشت کرد. اگر اطلاق را از معارف دینى وقوانین اسلامى برداریم و بگوییم که همه چیز عصرى است طبعا دیگرهیچ چیزى را نمىتوان به عنوان وحى معرفى کرد. طبیعىتر آنکه پیامبراسلام واهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام هم هیچ پیامى براى جامعهامروز ما نخواهند داشت; چون همه چیز نوعى برداشت انسانى ومربوط به فضاى خاصى بوده که امروزه دیگر مطرح نیست.
اگر به این نظریه معتقد باشیم نبوت و امامت هیچ نقشى نخواهدداشت. اگر معارف قرآن معارفى عصرى باشد و هر کس بتواند آن را هرطور که مىخواهد بفهمد و تفسیر کند و هر تفسیرى مربوط به محیطخود باشد دیگر چیز مطلقى نخواهیم داشت. در این صورت، ما به کداممعرفت قرآنى مىتوانیم اشاره کنیم و چگونه مىتوانیم بگوییم که اینقرآن است و این اسلام؟ با این وصف، چگونه مىتوان گفت کهاسلام وقرآن پیامى براى همه انسانها و همه تاریخ است؟ پس مساله «حلالمحمدصلى الله علیه وآله وسلمحلال الى یوم القیامة و حرامه حرام الى یوم القیامة»(بحارالانوار،ج 89،ص148) دیگر مفهومى نخواهد داشت، بلکه باید گفت: حلالمحمدصلى الله علیه وآله وسلم تا زمان ومکانى خاص حلال است! در جامعه دیگر،ممکن استحلال نباشد و بهتر استبه جاى «یوم القیامة» بگوییم: روزخیزش ملتها یا روز خیزش یک تفکر جدید اجتماعى! چون اگر قیامترا به معناى واقعى آن در نظر بگیریم، در آن صورت، باید بگوییم کهحلال و حرام خدا امورى ثابت و غیرقابل تغییراست ولى بر طبق ایننظریه، چنین سخنى مردود مىباشد.
باید دانست آنچه امثال شهید مطهرىرحمهم الله درباره رابطه علم و اجتهادبا زمان و مکان فرمودهاند امرى است جداى از این مطلب. ما در فقهاسلامى، نقش زمان و مکان را در اجتهاد انکار نمىکنیم ولى این بهمعناى عصرى بودن دین نیست. این بحثى است که در این فرصت مجالطرح آن نمىباشد; اما به طور خلاصه مىتوان گفت: لازمه منطقى نظریهعصرى بودن دین نسبیت است; یعنى هر معرفت دینى نسبى است و ماهیچگونه شناخت و معرفت مطلق نداریم. این نظریه صرفنظر ازتضادى که با اصول مسلمه و ضروریات دین مبین اسلام، که پیامى عامبراى تمام انسانها در همه زمانها و مکانهاست، دارد، خود را نیز ابطالمىکند. تصدیق قضیه نسبیت، همانگونه که پنیکر، (Paniker) تبینمىکند، مستلزم تکذیب آن است; زیرا هنگامى این قضیه (هر معرفتىنسبى است) صادق مىباشد که در واقع کاذب باشد. چون اگر راستباشد و هر معرفتى مطلقا نسبى باشد، در آن صورت، اطلاق و کلیتقضیه دروغ خواهد بود، به دلیل آنکه ناچاریم دستکم معرفتى غیرنسبىداشته باشیم.
معرفت: این تفکر در جهان مسیحیت، تا چه اندازه مقبولیت دارد؟
حجةالاسلام مصباح موسوى: افرادى که از نظر دینى قدرىمتعصبترند به این نظریه زیاد معتقد نیستند. به عنوان مثال، مدتىپیش، در مونترال، یکى از شهرهاى بزرگ کانادا تظاهرات گستردهاى، بهوسیله گروهى از معتقدان به کلیسا و مذهبیان ارتدوکس بر ضد همجنس بازى و برابرى زن و مرد، (feminism) برگزار شد. به اعتقاد اینعده، دوباره باید به کتابهاى مقدس، با همان اصالتى که داشتهاند،بازگشت نمود. در چندین تظاهرات، مخالفان به درگیرى با همجنسبازانپرداختهاند.
به هر حال، گاه و بیگاه، حرکتهایى هوشمندانه به دفاع از کتبمقدس صورت مىگیرد; زیرا با روشى که در پیش گرفته شده، در آیندهاىنزدیک هیچ اثرى از دین باقى نخواهد ماند یا به عبارت دیگر، دیننقشى در جامعه نخواهد داشت; فقط جامعه خواهد بود و فضاى آن کههر روز نوعى از رفتار را تعیین مىکند. گرچه، گاه و بیگاه، این جنبشها درگوشه و کنار دنیا مشاهده مىشود ولى اکثریت مردم، در بلاد غرب،عملا به دین به عنوان پدیدهاى عصرى مىنگرند.
معرفت: درباره برابرى زن و مرد، (feminism) که به آن اشارهکردید، اگر ممکن است توضیح دهید.
حجةالاسلام مصباح موسوى: برابرى زن و مرد حرکتى است که درجوامع غربى، از مدتها پیش، شروع شده و اکنون به صورت یک مکتببه اصطلاح فلسفى و اجتماعى درآمده است.
پیروان این مکتب داعیه برابرى حقوق زن و مرد را دارند و مىگویند: زنو مرد از ارزش مساوى برخوردارند; اگر هم وظایف اجتماعى متفاوتىدارنداین تفاوت وظایف تعیینکننده هیچنقشى درتعیینارزش آنهانیست.
البته با این همه ادعا، که غرب دارد، هنوز زن و مرد از نظردستمزد، در آمریکاى شمالى و چه بسا در سایر نقاط جهان، از تساوىبرخوردار نیستند. طبق بررسیهاى انجام شده در خود غرب، هنوز همتبعیض میان زن و مرد وجود دارد. به عنوان مثال، اگر زن و مرد، باویژگیهاى مساوى، کارى را به طور مساوى انجام دهند دستمزد مرداندر همان مورد بیشتر از زنان است، با اینکه فرض بر این است که هر دواز نظر ساعت کار و سایر شرایط با هم مساوى بودهاند. بر چه اساس،باید دستمزد زنان کمتر از مردان باشد؟ این تبعیض به چه دلیل و با کدامتوجیه انجام مىگیرد، آن هم در جوامع غربى که مدعى دفاع از برابرى وتساوى زنان با مردان هستند؟ عجیبتر آنکه در عصر حاضر، هنوز دربرخى از کشورهاى اروپایى، مانند سوئیس، زنان حق شرکت درانتخابات ندارند.
این وضعیت کنونى غرب است. وضعیت رقتبار گذشته غرب همکه به هیچوجه درخشانتر از این نبوده است. در قرون وسطى، در میانارباب کلیسا بحثبر سر این مساله بود که آیا زن روحى شیطانى دارد وجزو شیاطین استیا جزو انسانها. اصلا تردید داشتند که او انسان باشد.این بحثها در کتب تاریخ مستند و مکتوب مانده است; در حالى کهاسلام در بیش از 1400 سال پیش مساله برابرى حقوق زن و مرد رامطرح کرد و در برابر کسانى که بىرحمانه دختران خود را زنده به گورمىکردند ایستاد. حتى بر طبق برخى از روایات، یکى از نشانههاىمبارکى و میمنتخانواده آن است که اولین فرزندشان دختر باشد. پیامبراسلامصلى الله علیه وآله خوددستحضرت فاطمه زهراعلیها السلام را بوسید; زنىکه به مقامعصمت، که از ویژگیهاى پیامبران و اولیاء است، رسید. این موضوعنشان مىدهد که زن مىتواند تا کجا ارتقا یابد.
بنابراین از دیدگاه اسلام، زن یک عنصر پستیا شیطانى نیست وچنین نیست که به دلیل زن بودن، از ارزش کمترى برخوردار باشد. البتهطبیعت، وظایف هر یک از زن و مرد را تقسیم کرده است. غربیها، هرقدر هم که در جهت همسان کردن و برابرى زن و مرد تلاش کنند، آیامىتوانند وظیفه باردارى را به مرد منتقل سازند؟ این کار ممکن نیست.این تقسیمى است که طبیعت ایجاد کرده و به معناى تبعیض نمىباشد.متاسفانه در غرب، فرقى بین تبعیض و تفاوت گذاشته نشده است،همچنانکه فرقى بین تبعیض و تقسیم. این اشکال اساسى آنها است.
اجمالا feminism تفکرى است که معتقد به برابرى زن و مرد است ولىمتاسفانه به برابرى وظایف هم قایل است و این چیزى است کهمشکلات فراوانى ایجاد کرده و عملا به بىثباتى نظام خانواده منتهىگردیده است; به طورى که امروزه، در برخى از کشورها، آمار طلاق تاهشتاد درصد افزایش پیدا کرده و غالب بچهها در خانوادههاى تکوالدى، یعنى با پدر تنها و یا مادر تنها زندگى مىکنند و از محبت کمترىبرخوردارند که این مساله به عقدهاى شدن آنها مىانجامد. این فرجامبرخوردهاى افراطى با مساله زن در غرب است.
معرفت: ضمن تشکر، دومین نظریهاى که از آن نام بردیدکثرتگرایى دینى، (religious-pluralism) بود. اصولا این اصطلاحبیشتر درچه معنایى به کار مىرود؟
حجةالاسلام مصباح موسوى: کثرتگرایى دینى دستکم در سهمعنى یا به تعبیرى در سه سطح مطرح مىشود:
معناى اول: اعتراف و اذعان به اینکه ادیان دیگرى هم در کنار دینشخصى هر فرد وجود دارد. به عبارت دیگر، آگاهى از حضور ادیاندیگر. این مرحله، در واقع، نقطه شروع کثرتگرایى دینى بود ولى اکنونبه این معنى مطرح نمىشود.
معناى دوم: تبادل نظر و گفتگو با ادیان دیگر، به قصد یافتن دینى بهتر وصحیحتر. پایه این تفکر بر این اصل است که ما باید در یافتهها ومعتقدات دینى خود تردید کنیم و به عنوان یک امر مسلم، نگوییم کههمه آنچه را داریم صحیح است; چون ادیان دیگر نیز آسمانى هستند.پس شاید حرفهاى آنها صحیحتر باشد. لازم به ذکر است که آنچه را به نامتبادل نظر و گفتگو با ادیان دیگر به قصد یافتن دین صحیحتر معرفىمىکنند به این معنى نیست که بیاییم اصول یک دین را بررسى کنیم وآنچه را که منطقىتر و عقلانىتر است، بپذیریم. اگر چنین باشد کارىپسندیده است که اسلام هم بدان امر کرده است. به همین دلیل است کهگفته مىشود اصول دین تقلیدى نیست و انسان باید با استدلال مسائلآن دریابد.قرآن صریحامىفرماید:«فبشرعبادالذینیستمعونالقول فیتبعوناحسنه»;مژده باد آنان را که افکار و اقوال را مىشنوند و بهترین آنها را انتخابمىکنند.(زمر/17و 18) شاید منظور از بهترین این باشد که آنچه رامستدلتر و معقولتر است، بپذیریم.
قرآن همواره انسان را از تقلید آبا و اجداد برحذر مىدارد ولى بههیچوجه معناى کثرت گرایى دینى این مطلب نیست. باید متوجه باشیمو گول کسانى را که در مقالات خود مىنویسند: «اسلام هم به کثرتگرایى دینى تشویق مىکند» نخوریم. کثرتگرایى دینى معیار خاصى رابراى گزینش ارائه مىدهد. به عنوان مثال، پروفسور هانس کونگ، (Hanskung) در کتاب معروفش، Theology For the Third Millenium ،معیار گزینش را چنین پیشنهاد مىکند که ما باید قوانین و مقررات یکدین را به ارزیابى عقلى بگذاریم; آنچه را صحیح استبرگزینیم و آنچهرا باطل استبه دور افکنیم. منظور ایشان از صحیح و باطل و خوب وبد چیست؟
مىگوید: منظور از خوب آن چیزى است که عقل اجتماعى آن رامىپسندد. او، در مثالهایى که ارائه مىدهد، مىگوید: مجازات مرگ دراسلام یک امر بدى است; چون برخلاف حقوق بشر است. پس باید اینمجازات را کنار بگذاریم. او همچنین قوانینى را که اسلام درباره زن گفتهخلاف حقوق بشر و تساوى زن و مرد مىداند و بنا به مدعاى او، بایدکنار گذاشته شود. پس معیار خوب و بد از دیدگاه ایشان داورى جامعه وعقل اجتماعى است.
این معیار دو اشکال اساسى دارد: 1- وحى حاکم بر عقل است و ماهیچگاه نمىتوانیم قوانین مسلم شرعى را با عقل اجتماعى ارزیابى وگزینش نماییم. از دیدگاه قرآن، انسان مسلمان، که حقیقتا تسلیمخداست، هیچگونه اختیار و حق انتخابى در برابر فرمان و اراده خدا وقانون الهى ندارد. قرآن مىفرماید: «و ما کان لمؤمن و لامؤمنة اذا قضى الله و رسولهامرا ان یکون لهم الخیرة...»(احزاب/36) این دیدگاه قرآن است که مىخواهدانسان را بنده واقعى و بىچون و چرا تربیت کند.
اشکال اساسى این معیار گزینش آن است که عقل در بسیارى ازموارد نمىتواند به داورى صحیح در مورد جزئیات بپردازد. عقل مدرکحسن و قبح کلى است ولى در مصادیق جزیى حکم قطعى و روشنىندارد. به همین دلیل است که درباره برخى مسائل عقلاى جامعه ممکناست قضاوتهاى متفاوتى بکنند. به عنوان مثال، درباره مجازات اعدامنظرات افراد کاملا با هم متفاوت است. گروهى آن را در برخى از مواردضرورى مىدانند و گروهى دیگر آن را مطلقا ممنوع و مخالف حقوقبشر مىشمارند. اگر ملاک خوبى و بدى عقل اجتماعى است کدام عقلاجتماعى معتبر خواهد بود و کدامین نظریه از اعتبار بیشترى برخورداراست؟ در اینجا، باز به نسبیت مىرسیم و به هیچوجه به حکمى قطعىدست نمىیابیم.
درباره حکم اعدام، توجه به یک نکته دیگر نیز جالب است: باوجود آنکه مدتها مجامع غربى با حکم اعدام مخالفت مىکردند، امابرخى از روشنفکران آنها، در این اواخر، به این نتیجه رسیدهاند که بایدحکم اعدام رادوباره مطرح ساخت و گاهى ازاین حکم استقبال مىکنند.
به عنوان مثال، چندى پیش، در یکى از ایالات آمریکا، وقتىمىخواستند مجرمى را اعدام کنند گروه زیادى از مردم اجتماع کردهبودند تا مراتب خرسندى و رضایتخود را از این حکم ابراز نمایند. پسآنان هم در مواردى به این نتیجه مىرسند که باید از مجازات اعداماستفاده کرد.
شاید بتوان یکى از بارزترین دلایل افزایش وحشتناک جنایت درغرب و عدم امنیت در برخى از مناطق را فقدان مبارزه صحیح با جنایتو اجرا نکردن حکم اعدام دانست. از اینروست که امروزه، کم و بیش، درمجامع سیاسى غربى نیز از ضرورت جواز حکم اعدام سخن گفتهمىشود. به عنوان نمونه، اخیرا رئیس حزب لیبرال کانادا پیشنهاد کردهاست که مجازات اعدام مجددا در کانادا تجویز شود. آنها بتدریجبه ایننتیجه مىرسند که نه تنها مجازات اعدام برخلاف حقوق بشر نیست،بلکه شاید حذف آن برخلاف حقوق بشر باشد; چون موجب حمایت ازظالم علیه مظلوم است.
خلاصه آنکه عقل اجتماعى نمىتواند معیارى براى ارزیابى اموردینى و مقررات آن قرار گیرد. موضعگیرىهاى متناقض جوامع نسبتبهمسائل، از جمله چگونگى مجازات مجرم، دلیل ناتوانى و عدم کفایتعقل اجتماعى در این امر خطیر است. بنابراین، نمىتوانیم تنها با معیارعقل اجتماعى به گزینش و ارزیابى مقررات دینى بپردازیم. نتیجه آنکه،کثرت گرایى دینى، به معناى دوم آن، چندان وجه مقبول و معقولىندارد.
معناى سوم: مهمترین و بالاترین سطح کثرت گرایى دینى است وکثرتگرایان معروف جهان در کتابهاى خود بیشتر در این مرحله بحثمىکنند و عبارت از بر حق دانستن همه ادیان آسمانى است، بدون آنکههیچ تفاوتى میان اسلام، مسیحیت و یهودیت مطرح شود و یا گفته شودکه نوعى تبعیض در بین ادیان وجود دارد. از اینرو، باید بگوییم که تمامادیان، اعم از بودائیزم، هندوئیزم و سایر ادیان، همه برحقاند به اینمعنى که هیچ دینى بر در کتاب Univeresal Theology of RelgionToward a مىنویسد: ما نباید تنها عنوان «دین» رابکار ببریم; چون در این صورت، مکاتبى که معتقد به خدا نیستند ازحوزه دین خارج مىشوند و این نوعى تبعیض بر علیه آنهاست. از اینرو،بهتر استبگوییم که هر مکتبى که راهى را براى بشر معرفى مىکندبرحق است. بنابراین، حتى تفکر مارکسیسم هم مىتواند برحق باشد.
لذا پیشنهاد مىکند، به جاى کلمه دین، از کلمه «راه» استفاده کنیم.پس معناى سوم کثرتگرایى یعنى حقانیت همه ادیان و راهها!
معرفت: رایجترین معناى کثرتگرایى دینى چیست؟
حجةالاسلام مصباح موسوى: رایجترین معنایى که اکنون براى اینواژه مطرح مىشود معناى سوم آن است; یعنى حقانیت و صحت تمامادیان و مکاتب بشرى. بنابر این نظریه، هیچ تفاوتى میان ادیان آسمانى ومکاتب بشرى نیست; هیچ دینىیامکتبى نمىتواند ادعاىبرترى خود رابر سایرادیانیامکاتب مطرحنماید;هر دین و مکتبى حق است و صحیح!
معرفت: کثرتگرایى دینى تا چه اندازه مىتواند مورد قبول باشد؟
حجةالاسلام مصباح موسوى: درباره این نوع تفکر دو سؤال مطرحاست: یکى اینکه این مساله از نظر منطقى چگونه است؟ دوم آنکهدیدگاه اسلام نسبتبه این قضیه چیست؟
از نظر منطقى: حقانیت همه ادیان به هیچوجه نمىتواند منطقى ومعقول باشد; زیرا ادیان در بسیارى از اصول با یکدیگر تعارض دارند. بهعنوان مثال، اسلام به توحید دعوت مىکند ولى مسیحیت مبتنى برتثلیث است. اسلاموجودهرگونهفرزندىرابراىخدا مردود مىشمارد ولىمسیحیتبه فرزندى عیسى براى خدا معتقد است! حضرت مسیحعلیه السلاماز دیدگاه اسلام فقط یک پیامبر است ولى از نظرگاه تثلیث، تجسمخداست که از آسمان به زمین آمده تا همراه با انسانهاى رنج کشیده وبراى نجات آنها تسلیم مرگ شود و به صلیب آویخته گردد! با این وجود،چگونه مىتوان به صحت و حقانیت این دو مکتب متعارض قایل شد؟چگونه مىتوان گفت که هر دو مکتب برحقاند؟!این جز تناقض نیست!
حضرت عیسىعلیه السلام یا بنده خداست و یا پسر خدا. فرض دیگرىصادق نیست. متناقضان هر دو نمىتوانند صحیح باشند. قطعا یکى ازاین دو صادق است و دیگرى کاذب.
از نظر اسلام: یکى از ارکان اساسى اسلام اعتراف به نبوت وخاتمیتحضرت محمدبن عبداللهصلى الله علیه وآله است، در حالى که این امر موردانکار غالب مسیحیان مىباشد. (گرچه اخیرا برخى مسیحیان از جملهپرفسور هانس کونگ به نبوت رسول اکرم(ص) اعتراف کردهاند.) حالاگر کثرتگرایى را گسترش دهیم; به طورى که مکاتب غیردینى، مانندمارکسیسم، را دربرگیرد مشکل بزرگتر مىشود. چگونه مىتوان گفت کههم مکاتب دینى معتقد به وجود خدا صحیح و برحق است و هممکاتبى که وجود خدا را انکار مىکنند؟!
آنان براى آنکه حرف خود را توجیه کنند نظریه «نسبیت» را مطرحمىنمایند. مىگویند: اشکال اساسى ما در برخورد با این قضایا این استکه ما در جستجوى حق مطلق هستیم، با وجود آنکه اصلا اطلاقىوجود ندارد و حق یک امر نسبى است. بر این اساس، هر دینى نسبتبهخود و در فضا خود صحیح است. این توجیه آنهاست که مىخواهند اینتفکر خود را با مطرح کردن نسبیت تصحیح نمایند. ولى نخستین وبارزترین اشکالى که بر این تفکر وارد است همان مساله نسبیت است کهبدان اشاره شد و خود ناقض خود است; یعنى صحت این فرضیهمتوقف بر بطلان آن است.
نتیجه آنکه کثرتگرایى دینى، به معناى حقانیت همه ادیان ومکاتب، قابلتوجیه نیست،مگر با نسبیت کهآن هم منطقا غیرقابلقبولمىباشد.
موضع اسلام در این باره بسیار روشن و واضح است. یکى از آیاتىکه صریحا به این مساله اشاره مىکند آیه 153 سوره انعام است:
«و ان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه و لاتتبعوا السیل فتفرق بکم عن سبیله ذلکم وصیکمبه لعلکم تتقون»; این است راه مستقیم من. پس از آن متابعت نمایید و ازراههاى دیگر نروید; زیرا شما را از صراط مستقیم باز مىدارد. این چیزىاست که خدا به شما توصیه مىکند تا شاید تقوا پیشه کنید.
در واقع، این آیه تصریح دارد به اینکه تنها یک راه وجود دارد که راهحق و سعادت انسان است; این همان صراط مستقیمى است که هر روزهدر نیایشهاى خود وصول به آن را از خداوند منان مسالت مىکنیم. اگرهمه راهها مستقیم باشند دیگر نیازى به یافتن و خواستن صراط مستقیمنیست. راه راست همیشه در کنار راههاى انحرافى است. در واقع، ازمیان راهها تنها یک راه به حقیقت منتهى مىگردد.
قرآن کریم هم مىفرماید: این راه را برگزینید و از راههاى دیگرپیروى نکنید. اگر همه ادیان، مانند مسیحیت و یهودیت، برحقاند پسچرا قرآن به مبارزه با آنها مىپردازد؟ اصولا هدف اصلى بعثت پیامبراسلامصلى الله علیه وآله چه بوده است؟ آیا جز این بوده که مىخواهد بگوید: تنها راهصحیح ومنطقى راهتوحیداست؟اگرمسیحیتو یهودیتبرحق بودندپسچرا پیامبراکرمصلى الله علیه وآله پیروان آن ادیان را به پذیرش اسلام دعوت نمود؟ اگرپیامبرصلى الله علیه وآله ادیان دیگرراهمتاییدمىنمود کسى باایشان سرجنگ نداشت.
شعار اسلام لاالهالاالله است; یعنى فقط ایمان به خداى واحد یگانه.
قرآن صریحا، به طور رسمى، علیه بتپرستى، مسیحیت و یهودیتموضع گرفته است; مثلا، درباره مسیحیت مىفرماید: «لقد کفرالذین قالوا انالله ثالث ثلثة»; به تحقیق کافر شدند آنان که گفتند: خدا یکى از سه تااست. (مائده/73) در آیه دیگرى مىفرماید:«لقد کفرالذین قالو ان الله هوالمسیحبن مریم»; محققا کافر شدند کسانى که گفتند: مسیح همانخداست».(مائده/72)
بنابر آیات متعدد قرآن، این کفر همان کفر واقعى است که عذابابدى الهى را به دنبال دارد. بر این اساس، از نظر اسلام، هیچ تردیدىنیست که فقط یک راه و یک دین صحیح و حق وجود دارد و بر همهانسانها لازم است که از آن متابعت و پیروى نمایند. این راه همان راهاسلام است; اسلامى که بر پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله نازل شده است.
معرفت: آیا مساله کثرتگرایى دینى براى سایر ادیان قابل قبولاست؟ موضع آنها در این زمینه چیست؟
حجةالاسلام مصباح موسوى: ادیان ذاتا و به طور طبیعى، همهانحصار گرا هستند. exclucivist ،به معناى «انحصار گرایى»، تفکرى استکه هوادار انحصار دین و راه در یک آئین است. inclusivism یا«اشتراکپذیرى» تفکرى است که گرچه راه خود را راه صحیح و متضمنسعادت انسانى مىداند ولى راههاى دیگر را هم به طور کلى نفىنمىکند، بلکه آئینهاى دیگر هم از نظر این مکتب بخشهایى از حقیقترا دارا هستند که البته ما هم درباره سایر ادیان معتقدیم که آنها بخشى ازحقایق را در بر دارند، لکن با خرافات تلفیق شدهاند.
اما کثرتگرایى، در مقابل، معتقد است که همه راهها صحیح است.البته ادیان، به طور طبیعى، بیشتر به انحصارگرایى گرایش داشته ودارند; یعنى معتقدند که تنها یک راه حق است. به این دلیل است کهادیان دیگر،از جمله مسیحیت، همواره برلزوم پیروى ازآئین خود دعوتمىکردند. و سعادت را تنها در گرو پیروى از تعالیم خودشان مىدانستند.
در این چند دهه اخیر، کلیسا قدرى تغییر موضع داده و نسبتبهکفایتسایر ادیان اظهاراتى داشته است. در یکى از بیانیههایى که بدینمنظور از سوى واتیکان صادر شد، پیروان سایر ادیان، از جمله اسلام، راهم در زمره اهل سعادت و نجات قلمداد نمود. از این نوع گرایشات،احیانا به عنوان گرایشات کثرتگرایانه یاد مىشود که البته صرف اینگرایش ملاک کثرتگرا بودن نیست. توضیح بیشتر درباره این موضوع بهبحث مستقلى نیازمند است.
معرفت: آخرین سؤالى که در زمینه کثرتگرایى دینى مطرحمىباشد این است که تفکرات کثرتگرایانه در جهان اسلام ونسبتبهجوامع اسلامى چگونه است؟
حجةالاسلام مصباح موسوى: گذشته از آنکه این تفکر غلط است،پیامدهایى را نیز به دنبال دارد. کمترین پیامداین تفکر این است که، درواقع، اهل حق را نسبتبه پیمودن راهى که با دشواریهایى نیز همراهاست دلسرد مىکند; مثلا، یک مسلمان سست عنصر با خود حسابمىکند که اگر بخواهد راه اسلامى را بپیماید راهى است که باید در شبانهروز پنج نوبت نماز بخواند، در ماه رمضان روزه بگیرد، خمس و زکاتبپردازد، به حجبرود، امر به معروف و نهى از منکر کند و به طور کلى،تمامى رفتار و کردار خود را تحت ضابطهاى قرار دهد و محدودیتهایى رابپذیرد; اما اگر مسیحیت را انتخاب کند هیچیک از این محدودیتها ومشکلات را ندارد. پس اگر هر دو دین بر حق هستند و هر دو راه بهسعادت منتهى مىگردند چرا راه آسانتر انتخاب نشود؟
کمترین فایده چنین تفکرات غلط این است که از یک سو، پیروانادیان دیگر به راه باطل خود ادامه مىدهند و حتى به فکر تحقیق وجستجو از دین حق نمىافتند و از سوى دیگر، مسلمانان را در ادامهراهى که چندان هم آسان نیستبه تردید و شک وا مىدارد. چرا کهانسان بیشتر طالب راههاى آسانتر است تا توجیه کننده بىبند و بارىهاو کجروىهاى وى باشد.
در اینجا، تذکر یک نکته بجاست و آن اینکه اگر تمام ادیان بر حقباشند و هیچ تفاوتى بین آنها نباشد و همه پیروان آنها به سعادت برسندپس هیچ فرقى بین مؤمن و فاسق نخواهد بود; چون قرار بر این است کهراه همه بر حق باشد، در هر مسیرى که باشد و باطلى مفروض نیست.آنکه دهان از هر حرام و حلالى فرو مىبندد، به قصد اطاعت الهى باآنکه اندرون خود از باده لبریز مىسازد یکى خواهد بود؟ بدیهى است کهچنین گرایشاتى چقدرموهون و بىاساس است.
گرچه ما معتقدیم که اسلام تنها راه نجات و تضمین کننده سعادتانسان است ولى این به معناى جنگ و ستیز با پیروان ادیان دیگر نیست.بدون تردید، در یک جامعه اسلامى باز، هر کسى آزاد است که دین و راهمورد علاقه خود را برگزیند و بدان عمل کند، همانگونه که حتى در صدراسلام و در زمان حضرت رسول اکرمصلى الله علیه وآله نیز، پیروان ادیان دیگر در بلاداسلامى وجود داشتند و در جوار مسلمانان به صورت مسالمت آمیز ودر کمال امنیت زندگى مىکردند. به هر حال، حقانیت اسلام بهمعناىسلب حقوق اقلیتها و پیروان آئینهاى دیگر نیست.
معرفت:همچنان که فرمودید، سومین مسالهاى که در زمینه فلسفهدین مطرح است الهیات هارت شورن مىباشد. که ظاهرا یکى از جدیدترینبحثها در زمینه فلسفه دین در غرب است. در این زمینه توضیح دهید.
حجةالاسلام مصباح موسوى: بله، فلسفه جدید و جالب توجهى کهدر حال حاضر در مجامع علمى غرب، کم و بیش، بر آن تکیه مىشودفلسفه هارتسهورن است که به Processthinking معروف است.هارتسهورن فیلسوف آمریکایى است که کتابها و مقالات فراوانى درزمینه فلسفه نوشته، تصحیح نموده و یا نقد کرده است. هارت شورن ازشاگردان آلفرد نورث وایتهد مىباشد که در ابتدا، به عنوان برجستهترینشاگرد او معروفیتیافت. سپس خود به عنوان مبدع مکتبى جدید درمجامع آکادمیک غرب مطرح شد. او درباره خدا بحثهاى عجیبى دارد کهتقریبا مىتوان گفت کهبا سخن تمامى فلاسفهالهى گذشتهدر تضاد است.
به اختصار، به بخشى از افکار او اشاره مىشود: فلسفه هارت شورنبیشتر درباره خدا و مبدا نخستین جهان است. او خدا را چنین تعریفمىکند: «خدا کسى است که مورد پرستش قرار مىگیرد.» در این زمینه،بحثهاى مفصلى هم دارد که چرا این تعریف را ارائه کرده است.اینکه آیاتعریف او صحیح استیا نه یا چه مقدار از آن صحیح است و چه مقدارغلط، اکنون مورد بحث نیست. آنچه مهم است اینکه او بر خلافگذشتگان که معتقد بودند خدا حقیقتى ازلى، ابدى، مطلق و ثابت است،مىگوید: اصلا خداى مطلق و ازلى هیچ بهرهاى از واقعیت وجودىندارد و چنین موجودى نمىتواند وجود خارجى داشته باشد.طبعا چنینخدایى شایستگى پرستش را هم نخواهد داشت و خدا نخواهد بود.
تعبیر او چنین است: ;There is no obsolute and eternal God خداى مطلق و ازلى وجود ندارد. وى مىگوید: خدا در عین اینکه ثباتدارد، داراى تحرک هم هست; و این حرکتحرکتى است تکاملى.هیچگاه درباره خدا حرکت نزولى صورت نمىگیرد; یعنى خدا رو بهکاستى و نقص نمىرود، بلکه روز به روز کاملتر مىشود. منطق او ایناست که اگر ما خدا را رو به تکامل ندانیم عباداتمان مفهومى نخواهدداشت. به تعبیر وى، اگر عبادات ما به خدا نرسد و بهرهاى از آنها برنگیردما نمىتوانیم بگوییم که در خدمت او هستیم. پس در واقع، ما کمکمىکنیم تا خدا به کمال برسد. این یکى از نقاط اساسى بحث ایشاناست که مىخواهد خدا را یک process و موجود متحولى معرفى کندکه بتدریج، در حال تکامل است. این تکامل هم به وسیله عبادات ماصورت مىگیرد.
در گذشته، غالب فلاسفه الهى، مانند ارسطو، براى اثبات محرکاول و مبدا جهان مىگفتند: هر حرکتى محرکى دارد. اما این محرکهانمىتوانند تا بىنهایت ادامه پیدا کنند; چون تسلسل پیش مىآید وتسلسل هم باطل است، پس باید این محرکها به محرکى بینجامد کهخود بىنیاز از محرک باشد و بدون حرکت. پس بنابه ضرورت عقل وبطلان دور و تسلسل، باید به محرکى بىحرکتبرسیم که ما آن را خدامىنامیم. این یکى از استدلالهاى آنها بود. البته انکار حرکت جوهرى وانحصار حرکت در اعراض از سوى ارسطو خالى از اشکال نیست. ایناستدلال در صورتى کامل است و شکلى عمیق و صحیح پیدا مىکند کهحرکت جوهرى را بپذیریم.
به هر حال این قضیه، که خدا داراى حرکت نیست، براى فلاسفهچنان مسلم بود که خود مبناى یکى از بهترین استدلالات در اثباتوجود خدا محسوب مىشد. امروزه هم غیر از کسانى که طرفدار الهیاتپویشى و هوادار الهیات هارت شورن هستند، غالبا معتقدند که ما دربارهذات الهى نمىتوانیم به حرکتى قایل شویم; زیرا حرکت همیشه با نوعىنقص همراه است.
این بدان دلیل است که حرکتیا نزولى است; یعنى متحرک کمالىرا از دست مىدهد و یا صعودى و تکاملى است; یعنى کمالى را بدستمىآورد. اگر حرکت نزولى باشد دلیل بر آن است که متحرک شئناقصىاست و کمالات در ذات او نیست; زیرا اگر در ذات او بود آنها را از دستنمىداد; مثلا، علم براى انسان یک صفت ذاتى نیست، لذا وقتى رو بهپیرى مىرود، به تدریج، حافظه او کم مىشود و علوم خود را از دستمىدهد «و من نعمره ننکسه فى الخلق.»(یس/68)
این سنتى طبیعى است. بنابر این، چون علم ذاتى انسان نیست ازوى زایل مىگردد. این نشاندهنده آن است که انسان ذاتا موجود ناقصىاست و علم عین ذات او نیست. اما اگر حرکت تکاملى باشد باز هم بهنوبه خود نشاندهنده نقص ذاتى است; زیرا اگر این کمال را داشت آن رابه دست نمىآورد، به دلیل آنکه تحصیل حاصل محال است.
پس حرکت، چه تکاملى باشد و چه نزولى، دلیل بر نقص وجودى وذاتى است. از این دو حرکت، هارت شورن به وجود حرکت نزولىدرباره خدا اعتقاد ندارد; اما به وجود حرکت تکاملى درباره او معتقداست; یعنى خداى تبارک و تعالى برخى کمالات را ندارد و از طریقعبادات آن را به دست مىآورد.
این نظریه داراى اشکالات فراوانى است: اولا، صرفنظر از اینکهخود حرکت در خدا دلیل بر نقص ذاتى است و با واجب بودن و علتاولیه بودن براى جهان سازگار نیست، واقعیت این است که تفاوتاساسى بین علت اصلى جهان و سایر موجودات در مساله فقر و امکانوجودى ممکنات است. وجوب وجود هیچ نوع فقرى ندارد. لذا، اگربرهان امکان و وجوب را به معناى فقر و غناى وجود - آنگونه کهمرحوم ملاصدرا تفسیر مىکنند - در نظر بگیریم چنان خواهد بود کهصدرالمتالهین فرمودهاند: خدا یعنى آن بىنیازى که هیچ نوع فقرى در اوتصور نمىشود. در مقابل، ممکن یعنى آنکه سراپاى هستى آن را فقرفراگرفته و عین فقر است، نه آن چیزى که داراى فقر است. بنابر این،فرض نیاز و نقص در ذات خداوند تبارک و تعالى هیچ مفهومى ندارد.
ثانیا، چون حرکت، به تعبیرى ساده، خروج تدریجى شئ ازمرحلهقوه به فعلاست وقوه هم،بهتعبیر مرحوم ملاصدرا،به حامل نیاز داردپس هر حرکتىباید مادهاى داشتهباشد و طبعامتحرک همباید یا ماده و یامساوى باآن باشد. البته اینکه قوه نیازبه حامل مادى دارد مورد نقد وانتقاد برخى از محققان مىباشد ولى با وجود این، همه مىپذیرند کهنمىتوانیم هیچ نوع حرکتى را درباره خدا فرض کنیم. در هر صورت،حرکت از خواص ماده و مادیات است و به هیچوجه در باره خداىتبارک و تعالى صادق نیست.
معرفت: به عنوان آخرین سؤال، به نظر شما، ضرورت طرح اینگونه مباحث در حال حاضر در محافل دینى چیست؟
حجةالاسلام مصباح موسوى: ضرورت طرح این مباحثبه این دلیلاست که تاکنون در بیشتر موارد حوزههاى علمیه در برخورد با مکاتب وفلسفههاى دیگر - غیر از اسلام - حالت انفعالى داشتهاند; یعنى منتظرمىمانند تا فلسفه جدیدى یاتفکرنوى مطرح شود، آنگاه بنشینند وبررسى کنند که آیا با نظرات اسلام موافق استیا مخالف. البته دربسیارى از موارد، موقعیت چنین ایجاب مىکرده ولى در هر صورت،تاکنون موضعمابیشترانفعالىبوده وبسیاردیرتر از زمان لازم اتخاذمىشده است.
لازم استحوزههاى علمیه، به طور کامل، در جریان تولد و رشدتفکرات و مکاتب باشند. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم این نظرات ومباحثبه کشور ما و جوامع مسلمانان خواهد رسید. در آن صورت، اگرآنهارا نقد هم بکنیم خواهندگفتشمانقد بر نقلوترجمه دارید و شاید آننقل صحیح نباشد; چه بسا، ناقلان و مترجمان درست مطلب را نفهمیدهباشند.پسموضعماانفعالىخواهدبودوابتکارعملو فکر دردست دیگران.
متاسفانه ما دیر در جریان مسائل قرار مىگیریم، حتى گاهىمسالهاى را که به عنوان جدیدترین بحث مطرح مىکنیم در غرب کهنهشده و آب و رنگ خود را از دست داده است.
معرفت: از شرکتشما در این گفتگو متشکریم.
معرفت: ضمن تشکر از حضور آقایان، از آقاى مصباح خواهش مىکنیمبفرمایند که «فلسفه دین» که نوعى تامل عقلانى در مباحث دینى است، چهنقشى در تدین مردم دارد؟
حجةالاسلام مصباح: تامل عقلى در مسائل دینى چیز جدیدى نیست.هم در اسلام و هم در ادیان دیگر همیشه سعى شده تا اصول اعتقادىدین را به وسیله مباحث و استدلالات عقلى اثبات کنند و شبهاتى را کهدر این زمینه مطرح بوده پاسخ دهند. البته همیشه این تلاشها موفق و بهیک شکل نبوده است; گاهى این مباحثبه صورت استدلال برهانىبوده و زمانى به صورت مباحث جدلى براى اقناع طرف مقابل مطرحمىشده است.
اصولا چون متولیان دینى یا پیروان ادیان همیشه با کسانى که،بهدلیل عدم التزام به مبانى آن دین، دین و اصول آن را زیر سؤال مىبرند،مواجهند، اهل دین ناچارند از برخى روشها و مبانى استفاده کنند کهمورد قبول طرف مقابل هم باشد تا بتوانند بر اساس یک سلسله اصولپذیرفته شده بین طرفین پاسخ دهند و دین را اثبات کنند که دین ودعاوى آن حق است و در نهایت، نتایجى را که مىخواهند از آن بگیرند.پس تامل عقلانى در گذشته نیز وجود داشته است. لکن، در گذشته، اینتلاشهاى عقلانى براى ادیان تحت عناوین گوناگون و پراکنده در بینمسائل کلامى و فلسفى بوده است. از اینرو، به طور مشخص، دراسلام،«علم کلام» به این مهم پرداخته است. در فلسفه اسلامى، دربخش «الهیات بالمعنى الاخص»، بخصوص درباره «وجود داوند»بسیاربحثشدهوبراهین متعددى بر آن ارائه شده است.
آنچه امروز به عنوان «فلسفه دین» مطرح استبخشهایى از همانمباحث کلامى و فلسفه بالمعنى الاخص مىباشد که عمده مطالب آنادله اثبات وجود خداست، به علاوه برخى مسائل عقلى جدید که دربارهاصل دین، صفات خدا و زبان دین است; مثلا اینکه بر فرض پذیرشوجود خدا، چرا ما به دین احتیاج داریم؟ اگر وجود دین لازم باشد حوزهو قلمرو آن چقدر است؟ در چه مسائلى اظهار نظر مىکند و در چهمسائلى حق ابراز عقیده ندارد؟ زبان دین چه زبانى است؟ آیا به زبانمردم سخن مىگوید یا براى خود زبان خاصى دارد؟ متون دینى راچگونه باید تفسیر کرد؟ چگونه و بر اساس کدام مبانى، بین دین، علمفلسفه تعارض پیدا مىشود؟ اینها مباحثى است که در «فلسفه دین»جدید به آنها مىپردازند.
بنابراین، تلاش عقلانى براى فهم و اثبات مسائل دینى مسالهاىطبیعى است و از گذشته هم وجود داشته است و درباره نقش آن دردیندارى مردم، همین بس که بگوییم اصول هر دینى با عقل اثباتمىشود و هیچ راه دیگرى هم براى آن وجود ندارد. در اسلام هم، اینمساله مشهور است که «اصول دین تقلیدى نیست» و هر کس باید بااستدلال و عقل خود به آنها ایمان بیاورد. بر این اساس، رابطه مستقیم وتنگاتنگى بین «کنکاش عقلى در اصول دین» و «دیندارى» وجود دارد.هر قدر این مباحث عمیقتر و غنىتر باشد و جوانب بیشترى را در نظربگیرد و بتواند شبهات بیشترى را پاسخگو باشد اثر بیشترى در دیندارىمردم دارد و به آنها قدرت مىدهد تا دینشان را در هجوم شبهات بهترحفظ کنند.
معرفت: آیا در دین حوزه تامل فلسفى و عقلى محدود به اصولعقاید استیا فروع دین را هم مىتواند شامل شود؟
حجةالاسلام مصباح: البته تامل عقلى مىتواند تعمیم پیدا کند و عقلمجاز است در هر مسالهاى فکر کند و پیرامون آن هر اشکال و سؤالى رامطرح کند و آن مساله را از دیدگاه عقلى بررسى نماید. اما مساله ایناست که همان عقلى که ما را با استدلال به این نتیجه رساند که خدا ومعادى هست و خدا، براى نشان دادن راه، راهنمایانى را فرستاده تادستبشر را بگیرند و آنچه را که نمىفهمد به او تعلیم دهند، همین عقلحکم مىکند که اگر اعتقاد به چیزى را خدا یا انبیا و اولیاى او فرمودند وتو در آن شک کردى و نتوانستى از راه عقل ثابت کنى حق ندارى کهبگویى: تا از راه عقل برایم اثبات نشود قبول نمىکنم; چون فرض بر ایناست که عقل محدودیت دارد و به تنهایى به برخى مسائل راه نمىبرد،بلکه منبع و ملجا دیگرى لازم است که این اطلاعات را در اختیار او قراردهد. اما اگر فرمایشات خداوند و سخنان انبیا از راه ادله عقلى اثباتشود هیچ اشکالى وجود نخواهد داشت. عقل مىتواند تلاش کند تامسائل را از راه تعقل اثبات کند; اما اشکال آنجاست که اگر عقل مانتوانستیکى از این مسائل را اثبات یا درک کند - غیر از اصول دین کهبا صرفنظر کردن از عقل امکان اثبات ندارند - نمىتوان گفت: چونعقل ما نتوانسته است آن را درک کند پس نمىپذیریم. نه، در اینجا، اصلبر وحى است و آنچه از سوى خدا باید به انسان برسد. عقل ابتداءا بهاینجا راه ندارد. ولى پس از اینکه این مساله مطرح شد، ممکن استعقل از طریق مقدماتى بتواند به آن راه پیدا کند و آن را اثبات نماید. دراینجا، امکان تلاش عقلى وجود دارد.
معرفت: با توجه به اینکه پس از پیروزى انقلاب اسلامى دیندوباره در جهان احیا شده و بخصوص در جامعه ما و برخى جوامعاسلامى نقش خود را نشان داده، این سؤال مطرح مىشود که انتظار بشراز این دین چیست؟ چگونه دین نیاز بشر را برآورده مىسازد؟
حجةالاسلام مصباح: این سؤال را مىتوان به صورتهاى گوناگونىمطرح کرد. اینکه انتظار ما از دین چیست. مىتواند سؤال درستى نباشد;چون ممکن است دین براى اهدافى آمده باشد که همسو و هم افق باانتظارهاى ما نباشد و ما انتظارهاى غیر معقولى از آن داشته باشیم. پسبه جاى اینکه بگوییم انتظار ما از دین چیست؟ باید گفت: دین براى چههدفى آمده است؟
در جواب این سؤال باید گفت: پس از اینکه به کمک عقل اثباتکردیم که باید خدایى باشد و زندگى انسان نمىتواند به این دنیا محدودگردد و باید پس از این نشئه، نشئه دیگرى هم باشد که زندگى بىنهایتانسان در آنجا محقق شود عقل به این نتیجه مىرسد که خدایى که اثباتمىشود باید حکیم باشد; آن خدا نمىتواند انسان را، که زندگىبىنهایتى در پیش دارد، رها کرده باشد، بدون اینکه او را راهنمایى کند تاسعادت و شقاوت ابدى خود را بشناسد. اینجاست که مساله دین مطرحمىشود و لازم مىگردد که خداوند براى هدایتبشر افرادى را از سوىخود بفرستد و با آنها ارتباط مستقیم داشته باشد و راهنماییهاى لازم را ازطریق آنها به بشر برساند.
اکنون سؤال این است که راهنماییهایى که لازم استخدا در اختیاربشر قرار دهد باید در چه زمینههایى باشد؟ به طور طبیعى، اولین دستهاز معارفى که باید در دین باشد در زمینه راهنمایى انسان به سعادت ابدىو بىنهایت است. رابطهاى که بین زندگى انسان و سعادت و شقاوتاخروى او مطرح مىشود رابطهاى نیست که عقل بتواند به طور کامل آنرا درک کند. شاید عقل بتواند بعضى مسائل را درک کند ولى به یقیننمىتواند این رابطه را به طور دقیق تشخیص دهد. چون سعادت وشقاوت اخروى در احاطه عقل نیست تا بتواند نظر دهد که چون آنسعادت و شقاوت چنین مشخصاتى دارد و داراى چنین رابطهاى بااعمال است پس باید این کار را انجام داد یا آن کار را ترک نمود.
در اینجا، برترین نقش دین و اولین مسالهاى که در دین مطرحمىشود، روشن مىگردد و آن عبارت از این است که اعمالى را که بهسعادت یا شقاوت اخروى انسان مربوط مىشود - و شاید بتوان گفتعبادات در این مجموعه قرار دارند - مشخص مىسازد. با این راهنمایى،انسان متوجه مىگردد که اعمال او به شکلى مستقیم با سعادت وشقاوت اخروى او در ارتباط است. با نظرى دقیقتر، مساله به عبادات هممنحصر نمىشود; چون وقتى بپذیریم که اعمال دنیوى انسان با سعادتو شقاوت اخروى او ارتباط مستقیم دارد دیگر نمىتوانیم بین اعمال اوتفصیل و تمایزى قایل شویم. بنابر این، تمام اعمال دنیوى انسانمشمول این اصل خواهد بود. فقط عبادات نیست که با سعادت وشقاوت اخروى رابطه پیدا مىکند، بلکه هر عمل انسانى و هر گونه گفتارو کردار و حتى فکر و خیال او مشمول این اصل مىشود.
آیا عقل مىتواند نسبتبه تکتک این مسائل حکم کند؟ به فرض،اگر عملى انجام شد آیا عقل مىتواند رابطه بین این عمل را با سعادت وشقاوت اخروى تشخیص دهد تا بگوید آن را ترک کن یا انجام بده؟ بهیقین، عقل توانایى چنین کارى را ندارد نه عقل فلسفى و نه عقلاجتماعى. به تعبیر بعضى، عقل جزئى هم، که نامش تجربه است، تاوقتى انسان تجربه چیزى را نداشته باشد، عقل اجتماعى یا عقل جزئىاو نمىتواند حکم کند که این مساله با نتیجهاش رابطهاى دارد یا ندارد یابر فرض وجود رابطه، آن رابطه مستقیم استیا معکوس. این رابطه، بههر صورت که باشد، عقل در پاسخ به این سؤالات عاجز است; چرا کهانسان هیچگونه تجربهاى درباره مسائل اخروى ندارد. بنابراین، انسان دراین مسائل; یعنى در تمام اعمال و رفتار دنیوىاش - دست کم درکلیاتش - نیازمند به وحى است.
وحى و دین باید، دست کم، چهارچوبى را براى انسان تعیین کنند تااو در این محدوده توان حرکت داشته باشد; اما خارج از اینچهارچوبشقاوت است و حق بیرون رفتن از آن را ندارد. در این محدوده، کم وزیاد بودن قدرت تحرک انسان به عقل، تجربه و سایر نیروها و قواىخدادادى او بستگى دارد.
البته منظور ما از دین هر نوع دینى نیست، بلکه مراد دین حق است،دینى که تحریف نشده و براى نیازهاى بشر کافى باشد. دینى مانندمسیحیت، که حتى پیروان و معتقدان به آن اعتراف مىکنند که مورد تحریف قرار گرفته است و اعتراف مىکنند که کتاب آنها دستنوشتهافراد بشر است، دینى نیست که تضمینکننده سعادت بشر باشد. طبعانمىتوان از چنین دینى انتظارات بسیارى داشت. بنابراین، طبیعى استکه ارباب کلیسا و پیروان دین مسیحیتیا فلاسفه منتسب به آن به ایننتیجه برسند که این دین فقط براى رابطه انسان با خدا سودمند است، آنهم به این دلیل که راهى وجود ندارد تا اثبات کنند که به این درد همنمىخورد; چون عقل یا تجربه دیگر به آنجا راه ندارد که بتواند چنینچیزى را اثبات کند. لذا در اینجا، به همین مقدار بسنده مىکنند کهبگویند: «دین فقط براى ارتباط انسان با خداست». اما براى سایر مسائل،که آثار آن در زندگى بشر پیدا مىشود و اثبات شده است که عقل در اینمسائل به بیراهه مىرود، نمىپذیرند که نقش داشته باشد.
البته آنها حق دارند; چون از دینى که آنها مىشناسند بیش از اینانتظار نمىرود. به نظر ما، حتى چنین انتظارى هم از آن نمىرود کهبتواند «رابطه انسان با خدا» را تنظیم کند; چون دینى است تحریف شدهکه بسیارى از مسائل آن مخدوش و مقدار زیادى از احکام آن منسوخاست. بر فرض، اگر دین حضرت عیسىعلیه السلام هم تحریف نشده باقىمىماند چیزى نبود که تا ابد براى بشر کافى باشد. پس اگر ما درباره دین،آنچه که دین براى بشر مىآورد و انتظارى که مىتوان از دین داشتسخن مىگوییم منظورمان دین حق است. بنابراین، دین - با همانتعریفى که گفته شد - قلمرو بسیار وسیعى دارد که تمام زوایاى زندگىبشر را در بر مىگیرد و در همه مسائل زندگى انسان نظر مىدهد.
معرفت: به نظر شما آیا مىتوان گفت که به طور کلى، نقش دین درزندگى بشر در سه مرحله خلاصه مىشود: 1- رابطهاى که انسان با خدادارد، (فایده این ارتباط سعادت ابدى اوست، همچنان که دورى از خداشقاوت وى را در پى دارد) 2 - رابطه انسان با انسانهاى دیگر که دیننحوه این رابطه و کیفیت آن را مشخص مىکند، 3 - رابطه انسان باطبیعت که نقش دین در اینجا نیز راهنمایى بشر است تا از طبیعتبهگونهاى استفاده کند که زمینهساز سعادت پس از زندگى او باشد؟
حجةالاسلام مصباح: بله، این جمعبندى بسیار خوب است. فقط ایننکته را باید مد نظر داشت که هیچیک از اینها جدا و بىنیاز از رابطهانسان با سعادت و شقاوت ابدىاش نیست، بلکه باید در این رابطه موردتوجه قرار گیرد.
معرفت: سؤالى که در اینجا مطرح مىشود این است که آیامىتوانیم دینمان را به زمینه خاصى محدود کنیم؟ به عبارت دیگر، قلمرودین تا کجاست؟ آیا مىتوان گفت که دین در بعضى از ابعاد زندگى، مثلادر مسائل ارزشى و اخلاقى یا فقط در بعد اجتماعى و اقتصادى زندگىانسان، مىتواند وارد شود یا نه، قلمرو دین گسترده است و شامل تمامابعاد زندگى بشر مىشود؟
حجةالاسلام مصباح: پاسخ این سؤال، به اجمال، در جواب پرسشقبل گفته شد، اما تفصیل مطلب آنکه برخى افراد که خواستهاند درمسائل فلسفه دین اظهار نظر کنند، چون در این زمینهها بیشتر از فلاسفهمسیحى متاثر بودهاند، سعى کردهاند که قلمرو دین را در مسائل عبادى وارتباط انسان با خدا محدود سازند. اما این نوعى خودکم بینى است کهما بخواهیم دینمان را از راه ادیان دیگر بشناسیم.
بعضى،بااین ادعا که چون مسیحیت تجربه تلخى را در مورد دخالتدین در مسائل اجتماعى و سیاسى در پیش روى ما گذاشته است،مىگویند که اسلام نباید آن تجربه را تکرار کند و در مسائل اجتماعى وسیاسى دخالت نماید. هنگامى که مسیحیتخواست وارد صحنهاجتماع شود آن فاجعهها، که در اروپا براى بشریت، علم و حتى خوددین به وجود آمد، موجب شد که بسیارى از انسانها از دین رمیده شوند.
این افراد ادعا مىکنند که باید از این تجربه تلخ درس بگیریم و سعىنکنیم که یک بار دیگر این تجربه را بیازماییم و اسلام را به عنوان یکدین در مسائل اجتماعى وارد کنیم و بعد بر سر اسلام و بر سر بشریتهمان بلا را بیاوریم که در قرون وسطى، کلیسا و ارباب کلیسا بر سربشریت آوردند. البته این مطلب یک مغالطه بیش نیست. همانگونه کهدر جواب سؤال قبلى گفته شد، ما باید دین را تعریف کنیم، بدانیم کهابتدا درباره چه دینى بحث مىکنیم، آیا منظور از دین هر چیزى است کهبه نام دین خوانده مىشود یا اینکه دین باید داراى ویژگیهایى باشد؟ آیاویژگیهاى دین مورد بحث ما با مسیحیتیکى است و اگر تفاوت دارددر چه مسائلى با هم متفاوتند؟ و اینکه آیا اینگونه بحثها به آن ضررىمىرساند و تغییرى در آن ایجاد مىکند یا نه؟
درست است که درسگرفتن از تجارب دیگران مفید است ومىتواند براى ما آموزنده باشد، لکن اینان در وجوه تفاوت دقتنکردهاند. به صرف اینکه فلاسفه به این نتیجه رسیدهاند یا مسیحیتچنین تجربهاى داشته است، ما نمىتوانیم از دین خود دستبکشیم.این افراد نمىتوانند بدون توجه به وجوه افتراق حکمى کلى صادر کنندو چنین حکمى کاملا غیر منطقى خواهد بود.
بر اساس آنچه گفته شد، که دین باید در همه مسائل راهنماى انسانباشد، به این نتیجه مىرسیم که قلمرو دین محدود به اصول عقاید یافروع آن، مانند نماز و روزه و عبادات و امثال آن نیست. البته اگر عباداترا بر طبق معناى وسیع آن در نظر بگیریم، آنچنان که در روایات به کاربرده شده، مىتوانیم بگوییم که تمام اعمال انسان در دنیا مىتواندعبادت باشد، به شرط آنکه در مسیر خدایى قرار گیرد، منطبق با احکامشرع باشد و با نیتى صحیح انجام شود. ولى این مفهوم را نمىتوان درعبادات به معناى خاص و در اعمال فردى، آن هم صرفا محدود بهارتباط با خدا، خلاصه کرد.
از محدوده عبادات که فراتر رویم به مسائل اخلاقى، اجتماعى،اقتصادى، سیاسى، فرهنگى، تربیتى و مانند آن مىرسیم. در اینجا نیزنظریات متعددى وجود دارد: بعضى معتقدند که در مسائل غیرعبادى،نظر دین نظر «حداقلى» است; مثلا، دین مىگوید: حداقل چیزى که دراخلاق باید رعایتشود، چیستیا حداقل چیزى که در اقتصاد بایدرعایتشود کدام دستور است; اما نمىگوید که انسان فلان چیز را لازمندارد یا بهتر از این براى او ممکن نیست. اگر جامعهاى بخواهد سالمباشد حداقل کارى که باید بکند این است که ربا خوارى در آن نباشد; یامثلا مىگوید: اگر مىخواهید جامعه خوبى از نظر اخلاقى داشته باشیددروغ نگویید، غیبت نکنید; اما بیش از این دیگر حرفى ندارد.
آیا چنین نظرى درست استیا نه؟ به نظر بنده، باید دید که منظور از«حداقل» و «حداکثر» چیست؟ اگر منظور از حداقل این باشد که دینیک سلسله مسائل زیر بنایى در هر زمینه را مطرح مىکند سخنىبجاست; زیرا هیچ کسى ادعا نمىکند که دین تمام ریزه کاریها،اساسنامهها و قوانین مربوط به اقتصاد یک جامعه را در همه زمینهها،اعم از صنعت، کشاورزى، خدمات و امثال آن، همه را جزء به جزء ذکرکرده است. آنچه مورد ادعا مىباشد این است که دین در هر زمینه، چهدر زمینه فردى، چه در زمینه اجتماعى و چه در زمینههاى اقتصادى، اخلاقى و مانند آن اصولى را بیان کرده است. اما از جزئیاتى که به هریک از اینها مربوط مىشود و مسائل فرعى و مسائلى که در اثرموقعیتهاى زمانى، مکانى، فرهنگى و سایر مسائل تغییر پذیر استذکرى به میان نیاورده است. اصولا دین آمده تا آنچه را که انسان نمىداندبهاوبیاموزد:«ویعلمکممالمتکونواتعلمون»(بقره/151); دینآنچه راکهنمىدانستید ونمىتوانستید بفهمید به شما مىآموزد. حال چنانچه ایناصول رابدست عقل بدهیم وبگوییمکه درزمینه اقتصاد، تربیت وسایرمسائل باید بر اساس این اصول حرکت کرد آن وقت دیگر عقل بر اساستجربه و مسائل علمى، که در هر زمینه مطرح است، مىتواند به تنهایىبه پیش رود. دین متکفل تبیین جزئیات در این زمینهها نیست. اما اگرمنظور از حداقل این است که دین فقط حد نصابى را بیان کرده است کهآن هم به دلیل محدود بودن به زمان و مکان گاهى وقتها پایش لنگاستباید گفت که چنین نیست و دین با این معناى حداقل سازگارىندارد.
اصولا دین در زمینه مسائل اجتماعى و نظریات یک مبناى اعتقادىیا معرفتشناختى و جهانشناختى دارد که بر آن مبنا، بعضى مسائلارزشى مطرح مىشود و بر اساس آن مسائل ارزشى، دستورالعملها،قوانین و اصول کاربردى پایهگذارى مىشود; مانند درخت که از یکسو،خود از ریشه تغذیه مىکند و از سوى دیگر، در نتیجه رشد، میوه خود رابه بار مىآورد. دین در همه جوانب مسائل ریشهاى و آنچه را که از راهریشه باید به این رختبرسد، تامین مىکند; مسائل ارزشى،تنه درخترا مىماند که مسائل شناختى را به اصول ارزشى تبدیل مىکند. حاصلآن هم میوههایى است که به صورت دستورالعملها و قوانین کاربردىظاهر مىشود. ممکن نیست که درختى شاداب داشته باشیم، بدون آنکهریشه سالمى داشته باشد بنابر این، هر مساله ارزشى که بر اساس اینجهانبینى به بار نیامده باشد، نمىتواند سعادت انسان را تامین نماید.
معرفت: جناب آقاى مصباح موسوى بفرمایید که اهم مسائلىکهامروزه در زمینه فلسفه دین مطرح است چیست؟
حجةالاسلام مصباح موسوى: از اینکه این فرصت را در اختیار ما قراردادید، متشکرم. مباحثى که امروزه در زمینه فلسفه دین مطرح مىباشدکاملا متنوع است ولى در این زمینه، سه مساله از شهرت بیشترىبرخوردار است که به آنها اشاره مىشود:
1- نظریه عصرى بودن دین، (contextuality) 2- کثرتگرایى دینى، (religious pluralism) 3- الهیات پویشى، (process theology) هارتسورن، (Hartshorne) طب o ج :S لطفا مساله عصرى بودن دین را توضیح دهید.
حجةالاسلام مصباح موسوى: یکى از مباحثبسیار مهمى که امروزدر محافل علمى غرب بر آن تاکید مىشود مسالهعصرى بودن دیناست. بنابراین نظریه، معارف همه عصریند یعنى مربوط به زمینه خود وتابعى هستند از شرایط زمانى و مکانى. به عبارت دیگر، تمام معارفدینى و قوانین آسمانى امورى نسبى و تابع زمان و مکان مىباشند، نهمطلق و حاکم بر همه انسانها در طول اعصار. بنابراین تفکر، تمامىمعارف دینى در واقع برداشتهاى انسانى است که تابع شرایط خاصزمانى و مکانى است.
در فلسفه غرب و مباحثى که بیشتر فلاسفه مسیحى مطرح مىکنند،بر این مساله تاکید مىشود; مثلا، پروفسور داگلاسجان هال John Hall)(Daglas در کتاب thinking the faith تصریح مىکند که اصولا دینیک پدیده عصرى است و هیچ امر مطلق و ازلى وجود ندارد. تماممتونى که به عنوان متون الهى و دینى مطرح مىشوند، چون عصریند،باید در هر زمان و هر جامعهاى مطابق با همان شرایط خاص زمانى،مکانى و اجتماعى تفسیر شوند.
بنابراین، نمىتوان هیچ چیز را به عنوان یک امر مطلق معرفى کرد ومثلا، گفت: این سخن مطلقا کلام خداست، یا اگر بخواهیم درباره،قوانین اسلامى صحبت کنیم نمىتوانیم بگوییم که این قوانین اسلامىاست و انسانها در همه زمانها و مکانها موظف به انجام آن هستند.
اگر بخواهیم اینگونه تفسیر کنیم، درباره دین و معارف دینى، بهنسبیت مىرسیم و نمىتوانیم وحى را یک پیام مطلق در نظر بگیریم وبگوییم که این پیام خداست که بر همه انسانها نازل شده تا به آن عملکنند. دیگر چنین اطلاقى وجود ندارد.
معناى عصرى بودن، با تعبیرى که آنها دارند، این است که دین بایددر یک داد و ستد دایمى با جامعه داشته باشد، البته با جامعه دینى. همجامعه از دین بهره مىبرد و هم دین از جامعه و همواره این داد و ستدمیان جامعه و دین به صورت متبادل ادامه دارد. طبعا در هر فضا و در هرموقعیت، نوعى داد و ستد وجود خواهد داشت. در نتیجه، در هرجامعه، معرفت دینى و قانون دینى شکل خاصى خواهد داشت و امرمطلقى وجود ندارد که بتوان گفت این کلام خدا یا قانون خداست. قانونخداست; اما فقط در این فضا، پیام الهى است; اما تنها در این محیط واین شرایط.
از این ظرف زمانى، مکانى و از این اجتماع که بیرون رویمدیگرچنین قانونى درکار نخواهد بود.اکنون جامعه مسیحیت مشکل عدمانطباق قوانین اجتماعى با کتب آسمانى را به همین شکل حل کردهاست.
در مسیحیت قوانینى وجود دارد که امروزه به هیچ وجه قابل اجرانیست; مانند ممنوعیت مطلق حکم طلاق که در عمل اصلا قابلیتاجرا ندارد; زیرا گاهى زندگى به بنبست واقعى مىرسد و امکان بقا وتداوم آن نیست. موارد متعددى به وجود مىآمد که زن و شوهر عملا ازیکدیگر طلاق مىگرفتند و جدا مىشدند ولى در ظاهر گفته مىشد کهاینها زن و شوهر یکدیگرند، با آنکه هیچ ارتباطى با هم نداشتند و حتىهر کدام از آنها ممکن بود با فرد دیگرى ازدواج کرده و از او نیز فرزنددارشده باشد. این به دلیل ممنوعیتحکم طلاق بود. علماى مسیحى تنهاراهى که توانستند براى این کار پیدا کنند این بود که بگویند دین یک امرعصرى است; طلاق ممنوع بود; اما در آن موقعیت اجتماعى و اکنوندلیلى وجود ندارد که ما این حکم را مطلق بدانیم و به همه زمانها وتمامى جوامع تعمیم دهیم.
بنابراین، در این فضا تشخیص این است که طلاق احیانا امرىضرورى است و به عنوان آخرین راه حل مىتواند مطرح شود.
مثال دیگر آنکه یکى از پدیدههاى بسیار وحشتناکى که اکنون درجوامع غربى شایع است مساله هم جنس بازى، (hemosexuality) است.در کتب مقدس، با این امر مخالفتشده ولى جالب است که بدانیمبرخورد آنان با این قضیه چگونه است: ابتدا مسیحیتبا این کار مخالفتمىکرد; اما بتدریج، به این نتیجه رسیدند که اگر بخواهند با این مسالهمخالفت کنند از جامعه خود عقب مىمانند; چون به زعم خودشان،جامعه از پیش این راه را برگزیده است و در این مسیر، به پیش مىرود.
اکنون در جامعه غربى، با نگرشى که نسبتبه مسائل دارند، چنینکارى پسندیده است; چون مىخواهند با همه چیز با دید عقل اجتماعىبرخورد کنند. در نگرشى عقلانى، آنچه را خوب استباید گرفت و آنچهرا هم بد استباید رها کرد. خوب و بد یعنى آنچه را که جامعهمىپسندد. جز این معیار دیگرى وجود ندارد. معیارى به نام وحى در کارنیست; خوب و بد یعنى آنچه که با آراء جامعه همخوانى دارد، نه آنچه باوحى سازگار است. اصولا هر چه مقبولیت اجتماعى دارد خوب است وچون برخى از مردم ترجیح مىدهند که همجنسباز باشند پسهمجنسبازى هم مىتواند مشروع باشد.
حال نقش مذهب در این زمینه چیست؟ بهترین توجیه در این بارهآن است که چون دین یک امر عصرى است، در گذشته هم جنس بازىعملى زشتبود; اما امروزه در جامعه پذیرش اجتماعى پیدا کرده ومقبولیتیافته است. پس باید پذیرفت که این موضوع منافاتى بامسیحیت و دین ندارد. قبح آن مربوط به فضاى قبل بوده، مطلوبیت آنهم امرى است مربوط به فضاى دیگر.
معرفت: لوازم و پیامدهاى این اندیشه چه مىتواند باشد؟
حجةالاسلام مصباح موسوى: از توضیحات داده شده مىتوان کم وبیش لوازم این تفکر را برداشت کرد. اگر اطلاق را از معارف دینى وقوانین اسلامى برداریم و بگوییم که همه چیز عصرى است طبعا دیگرهیچ چیزى را نمىتوان به عنوان وحى معرفى کرد. طبیعىتر آنکه پیامبراسلام واهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام هم هیچ پیامى براى جامعهامروز ما نخواهند داشت; چون همه چیز نوعى برداشت انسانى ومربوط به فضاى خاصى بوده که امروزه دیگر مطرح نیست.
اگر به این نظریه معتقد باشیم نبوت و امامت هیچ نقشى نخواهدداشت. اگر معارف قرآن معارفى عصرى باشد و هر کس بتواند آن را هرطور که مىخواهد بفهمد و تفسیر کند و هر تفسیرى مربوط به محیطخود باشد دیگر چیز مطلقى نخواهیم داشت. در این صورت، ما به کداممعرفت قرآنى مىتوانیم اشاره کنیم و چگونه مىتوانیم بگوییم که اینقرآن است و این اسلام؟ با این وصف، چگونه مىتوان گفت کهاسلام وقرآن پیامى براى همه انسانها و همه تاریخ است؟ پس مساله «حلالمحمدصلى الله علیه وآله وسلمحلال الى یوم القیامة و حرامه حرام الى یوم القیامة»(بحارالانوار،ج 89،ص148) دیگر مفهومى نخواهد داشت، بلکه باید گفت: حلالمحمدصلى الله علیه وآله وسلم تا زمان ومکانى خاص حلال است! در جامعه دیگر،ممکن استحلال نباشد و بهتر استبه جاى «یوم القیامة» بگوییم: روزخیزش ملتها یا روز خیزش یک تفکر جدید اجتماعى! چون اگر قیامترا به معناى واقعى آن در نظر بگیریم، در آن صورت، باید بگوییم کهحلال و حرام خدا امورى ثابت و غیرقابل تغییراست ولى بر طبق ایننظریه، چنین سخنى مردود مىباشد.
باید دانست آنچه امثال شهید مطهرىرحمهم الله درباره رابطه علم و اجتهادبا زمان و مکان فرمودهاند امرى است جداى از این مطلب. ما در فقهاسلامى، نقش زمان و مکان را در اجتهاد انکار نمىکنیم ولى این بهمعناى عصرى بودن دین نیست. این بحثى است که در این فرصت مجالطرح آن نمىباشد; اما به طور خلاصه مىتوان گفت: لازمه منطقى نظریهعصرى بودن دین نسبیت است; یعنى هر معرفت دینى نسبى است و ماهیچگونه شناخت و معرفت مطلق نداریم. این نظریه صرفنظر ازتضادى که با اصول مسلمه و ضروریات دین مبین اسلام، که پیامى عامبراى تمام انسانها در همه زمانها و مکانهاست، دارد، خود را نیز ابطالمىکند. تصدیق قضیه نسبیت، همانگونه که پنیکر، (Paniker) تبینمىکند، مستلزم تکذیب آن است; زیرا هنگامى این قضیه (هر معرفتىنسبى است) صادق مىباشد که در واقع کاذب باشد. چون اگر راستباشد و هر معرفتى مطلقا نسبى باشد، در آن صورت، اطلاق و کلیتقضیه دروغ خواهد بود، به دلیل آنکه ناچاریم دستکم معرفتى غیرنسبىداشته باشیم.
معرفت: این تفکر در جهان مسیحیت، تا چه اندازه مقبولیت دارد؟
حجةالاسلام مصباح موسوى: افرادى که از نظر دینى قدرىمتعصبترند به این نظریه زیاد معتقد نیستند. به عنوان مثال، مدتىپیش، در مونترال، یکى از شهرهاى بزرگ کانادا تظاهرات گستردهاى، بهوسیله گروهى از معتقدان به کلیسا و مذهبیان ارتدوکس بر ضد همجنس بازى و برابرى زن و مرد، (feminism) برگزار شد. به اعتقاد اینعده، دوباره باید به کتابهاى مقدس، با همان اصالتى که داشتهاند،بازگشت نمود. در چندین تظاهرات، مخالفان به درگیرى با همجنسبازانپرداختهاند.
به هر حال، گاه و بیگاه، حرکتهایى هوشمندانه به دفاع از کتبمقدس صورت مىگیرد; زیرا با روشى که در پیش گرفته شده، در آیندهاىنزدیک هیچ اثرى از دین باقى نخواهد ماند یا به عبارت دیگر، دیننقشى در جامعه نخواهد داشت; فقط جامعه خواهد بود و فضاى آن کههر روز نوعى از رفتار را تعیین مىکند. گرچه، گاه و بیگاه، این جنبشها درگوشه و کنار دنیا مشاهده مىشود ولى اکثریت مردم، در بلاد غرب،عملا به دین به عنوان پدیدهاى عصرى مىنگرند.
معرفت: درباره برابرى زن و مرد، (feminism) که به آن اشارهکردید، اگر ممکن است توضیح دهید.
حجةالاسلام مصباح موسوى: برابرى زن و مرد حرکتى است که درجوامع غربى، از مدتها پیش، شروع شده و اکنون به صورت یک مکتببه اصطلاح فلسفى و اجتماعى درآمده است.
پیروان این مکتب داعیه برابرى حقوق زن و مرد را دارند و مىگویند: زنو مرد از ارزش مساوى برخوردارند; اگر هم وظایف اجتماعى متفاوتىدارنداین تفاوت وظایف تعیینکننده هیچنقشى درتعیینارزش آنهانیست.
البته با این همه ادعا، که غرب دارد، هنوز زن و مرد از نظردستمزد، در آمریکاى شمالى و چه بسا در سایر نقاط جهان، از تساوىبرخوردار نیستند. طبق بررسیهاى انجام شده در خود غرب، هنوز همتبعیض میان زن و مرد وجود دارد. به عنوان مثال، اگر زن و مرد، باویژگیهاى مساوى، کارى را به طور مساوى انجام دهند دستمزد مرداندر همان مورد بیشتر از زنان است، با اینکه فرض بر این است که هر دواز نظر ساعت کار و سایر شرایط با هم مساوى بودهاند. بر چه اساس،باید دستمزد زنان کمتر از مردان باشد؟ این تبعیض به چه دلیل و با کدامتوجیه انجام مىگیرد، آن هم در جوامع غربى که مدعى دفاع از برابرى وتساوى زنان با مردان هستند؟ عجیبتر آنکه در عصر حاضر، هنوز دربرخى از کشورهاى اروپایى، مانند سوئیس، زنان حق شرکت درانتخابات ندارند.
این وضعیت کنونى غرب است. وضعیت رقتبار گذشته غرب همکه به هیچوجه درخشانتر از این نبوده است. در قرون وسطى، در میانارباب کلیسا بحثبر سر این مساله بود که آیا زن روحى شیطانى دارد وجزو شیاطین استیا جزو انسانها. اصلا تردید داشتند که او انسان باشد.این بحثها در کتب تاریخ مستند و مکتوب مانده است; در حالى کهاسلام در بیش از 1400 سال پیش مساله برابرى حقوق زن و مرد رامطرح کرد و در برابر کسانى که بىرحمانه دختران خود را زنده به گورمىکردند ایستاد. حتى بر طبق برخى از روایات، یکى از نشانههاىمبارکى و میمنتخانواده آن است که اولین فرزندشان دختر باشد. پیامبراسلامصلى الله علیه وآله خوددستحضرت فاطمه زهراعلیها السلام را بوسید; زنىکه به مقامعصمت، که از ویژگیهاى پیامبران و اولیاء است، رسید. این موضوعنشان مىدهد که زن مىتواند تا کجا ارتقا یابد.
بنابراین از دیدگاه اسلام، زن یک عنصر پستیا شیطانى نیست وچنین نیست که به دلیل زن بودن، از ارزش کمترى برخوردار باشد. البتهطبیعت، وظایف هر یک از زن و مرد را تقسیم کرده است. غربیها، هرقدر هم که در جهت همسان کردن و برابرى زن و مرد تلاش کنند، آیامىتوانند وظیفه باردارى را به مرد منتقل سازند؟ این کار ممکن نیست.این تقسیمى است که طبیعت ایجاد کرده و به معناى تبعیض نمىباشد.متاسفانه در غرب، فرقى بین تبعیض و تفاوت گذاشته نشده است،همچنانکه فرقى بین تبعیض و تقسیم. این اشکال اساسى آنها است.
اجمالا feminism تفکرى است که معتقد به برابرى زن و مرد است ولىمتاسفانه به برابرى وظایف هم قایل است و این چیزى است کهمشکلات فراوانى ایجاد کرده و عملا به بىثباتى نظام خانواده منتهىگردیده است; به طورى که امروزه، در برخى از کشورها، آمار طلاق تاهشتاد درصد افزایش پیدا کرده و غالب بچهها در خانوادههاى تکوالدى، یعنى با پدر تنها و یا مادر تنها زندگى مىکنند و از محبت کمترىبرخوردارند که این مساله به عقدهاى شدن آنها مىانجامد. این فرجامبرخوردهاى افراطى با مساله زن در غرب است.
معرفت: ضمن تشکر، دومین نظریهاى که از آن نام بردیدکثرتگرایى دینى، (religious-pluralism) بود. اصولا این اصطلاحبیشتر درچه معنایى به کار مىرود؟
حجةالاسلام مصباح موسوى: کثرتگرایى دینى دستکم در سهمعنى یا به تعبیرى در سه سطح مطرح مىشود:
معناى اول: اعتراف و اذعان به اینکه ادیان دیگرى هم در کنار دینشخصى هر فرد وجود دارد. به عبارت دیگر، آگاهى از حضور ادیاندیگر. این مرحله، در واقع، نقطه شروع کثرتگرایى دینى بود ولى اکنونبه این معنى مطرح نمىشود.
معناى دوم: تبادل نظر و گفتگو با ادیان دیگر، به قصد یافتن دینى بهتر وصحیحتر. پایه این تفکر بر این اصل است که ما باید در یافتهها ومعتقدات دینى خود تردید کنیم و به عنوان یک امر مسلم، نگوییم کههمه آنچه را داریم صحیح است; چون ادیان دیگر نیز آسمانى هستند.پس شاید حرفهاى آنها صحیحتر باشد. لازم به ذکر است که آنچه را به نامتبادل نظر و گفتگو با ادیان دیگر به قصد یافتن دین صحیحتر معرفىمىکنند به این معنى نیست که بیاییم اصول یک دین را بررسى کنیم وآنچه را که منطقىتر و عقلانىتر است، بپذیریم. اگر چنین باشد کارىپسندیده است که اسلام هم بدان امر کرده است. به همین دلیل است کهگفته مىشود اصول دین تقلیدى نیست و انسان باید با استدلال مسائلآن دریابد.قرآن صریحامىفرماید:«فبشرعبادالذینیستمعونالقول فیتبعوناحسنه»;مژده باد آنان را که افکار و اقوال را مىشنوند و بهترین آنها را انتخابمىکنند.(زمر/17و 18) شاید منظور از بهترین این باشد که آنچه رامستدلتر و معقولتر است، بپذیریم.
قرآن همواره انسان را از تقلید آبا و اجداد برحذر مىدارد ولى بههیچوجه معناى کثرت گرایى دینى این مطلب نیست. باید متوجه باشیمو گول کسانى را که در مقالات خود مىنویسند: «اسلام هم به کثرتگرایى دینى تشویق مىکند» نخوریم. کثرتگرایى دینى معیار خاصى رابراى گزینش ارائه مىدهد. به عنوان مثال، پروفسور هانس کونگ، (Hanskung) در کتاب معروفش، Theology For the Third Millenium ،معیار گزینش را چنین پیشنهاد مىکند که ما باید قوانین و مقررات یکدین را به ارزیابى عقلى بگذاریم; آنچه را صحیح استبرگزینیم و آنچهرا باطل استبه دور افکنیم. منظور ایشان از صحیح و باطل و خوب وبد چیست؟
مىگوید: منظور از خوب آن چیزى است که عقل اجتماعى آن رامىپسندد. او، در مثالهایى که ارائه مىدهد، مىگوید: مجازات مرگ دراسلام یک امر بدى است; چون برخلاف حقوق بشر است. پس باید اینمجازات را کنار بگذاریم. او همچنین قوانینى را که اسلام درباره زن گفتهخلاف حقوق بشر و تساوى زن و مرد مىداند و بنا به مدعاى او، بایدکنار گذاشته شود. پس معیار خوب و بد از دیدگاه ایشان داورى جامعه وعقل اجتماعى است.
این معیار دو اشکال اساسى دارد: 1- وحى حاکم بر عقل است و ماهیچگاه نمىتوانیم قوانین مسلم شرعى را با عقل اجتماعى ارزیابى وگزینش نماییم. از دیدگاه قرآن، انسان مسلمان، که حقیقتا تسلیمخداست، هیچگونه اختیار و حق انتخابى در برابر فرمان و اراده خدا وقانون الهى ندارد. قرآن مىفرماید: «و ما کان لمؤمن و لامؤمنة اذا قضى الله و رسولهامرا ان یکون لهم الخیرة...»(احزاب/36) این دیدگاه قرآن است که مىخواهدانسان را بنده واقعى و بىچون و چرا تربیت کند.
اشکال اساسى این معیار گزینش آن است که عقل در بسیارى ازموارد نمىتواند به داورى صحیح در مورد جزئیات بپردازد. عقل مدرکحسن و قبح کلى است ولى در مصادیق جزیى حکم قطعى و روشنىندارد. به همین دلیل است که درباره برخى مسائل عقلاى جامعه ممکناست قضاوتهاى متفاوتى بکنند. به عنوان مثال، درباره مجازات اعدامنظرات افراد کاملا با هم متفاوت است. گروهى آن را در برخى از مواردضرورى مىدانند و گروهى دیگر آن را مطلقا ممنوع و مخالف حقوقبشر مىشمارند. اگر ملاک خوبى و بدى عقل اجتماعى است کدام عقلاجتماعى معتبر خواهد بود و کدامین نظریه از اعتبار بیشترى برخورداراست؟ در اینجا، باز به نسبیت مىرسیم و به هیچوجه به حکمى قطعىدست نمىیابیم.
درباره حکم اعدام، توجه به یک نکته دیگر نیز جالب است: باوجود آنکه مدتها مجامع غربى با حکم اعدام مخالفت مىکردند، امابرخى از روشنفکران آنها، در این اواخر، به این نتیجه رسیدهاند که بایدحکم اعدام رادوباره مطرح ساخت و گاهى ازاین حکم استقبال مىکنند.
به عنوان مثال، چندى پیش، در یکى از ایالات آمریکا، وقتىمىخواستند مجرمى را اعدام کنند گروه زیادى از مردم اجتماع کردهبودند تا مراتب خرسندى و رضایتخود را از این حکم ابراز نمایند. پسآنان هم در مواردى به این نتیجه مىرسند که باید از مجازات اعداماستفاده کرد.
شاید بتوان یکى از بارزترین دلایل افزایش وحشتناک جنایت درغرب و عدم امنیت در برخى از مناطق را فقدان مبارزه صحیح با جنایتو اجرا نکردن حکم اعدام دانست. از اینروست که امروزه، کم و بیش، درمجامع سیاسى غربى نیز از ضرورت جواز حکم اعدام سخن گفتهمىشود. به عنوان نمونه، اخیرا رئیس حزب لیبرال کانادا پیشنهاد کردهاست که مجازات اعدام مجددا در کانادا تجویز شود. آنها بتدریجبه ایننتیجه مىرسند که نه تنها مجازات اعدام برخلاف حقوق بشر نیست،بلکه شاید حذف آن برخلاف حقوق بشر باشد; چون موجب حمایت ازظالم علیه مظلوم است.
خلاصه آنکه عقل اجتماعى نمىتواند معیارى براى ارزیابى اموردینى و مقررات آن قرار گیرد. موضعگیرىهاى متناقض جوامع نسبتبهمسائل، از جمله چگونگى مجازات مجرم، دلیل ناتوانى و عدم کفایتعقل اجتماعى در این امر خطیر است. بنابراین، نمىتوانیم تنها با معیارعقل اجتماعى به گزینش و ارزیابى مقررات دینى بپردازیم. نتیجه آنکه،کثرت گرایى دینى، به معناى دوم آن، چندان وجه مقبول و معقولىندارد.
معناى سوم: مهمترین و بالاترین سطح کثرت گرایى دینى است وکثرتگرایان معروف جهان در کتابهاى خود بیشتر در این مرحله بحثمىکنند و عبارت از بر حق دانستن همه ادیان آسمانى است، بدون آنکههیچ تفاوتى میان اسلام، مسیحیت و یهودیت مطرح شود و یا گفته شودکه نوعى تبعیض در بین ادیان وجود دارد. از اینرو، باید بگوییم که تمامادیان، اعم از بودائیزم، هندوئیزم و سایر ادیان، همه برحقاند به اینمعنى که هیچ دینى بر در کتاب Univeresal Theology of RelgionToward a مىنویسد: ما نباید تنها عنوان «دین» رابکار ببریم; چون در این صورت، مکاتبى که معتقد به خدا نیستند ازحوزه دین خارج مىشوند و این نوعى تبعیض بر علیه آنهاست. از اینرو،بهتر استبگوییم که هر مکتبى که راهى را براى بشر معرفى مىکندبرحق است. بنابراین، حتى تفکر مارکسیسم هم مىتواند برحق باشد.
لذا پیشنهاد مىکند، به جاى کلمه دین، از کلمه «راه» استفاده کنیم.پس معناى سوم کثرتگرایى یعنى حقانیت همه ادیان و راهها!
معرفت: رایجترین معناى کثرتگرایى دینى چیست؟
حجةالاسلام مصباح موسوى: رایجترین معنایى که اکنون براى اینواژه مطرح مىشود معناى سوم آن است; یعنى حقانیت و صحت تمامادیان و مکاتب بشرى. بنابر این نظریه، هیچ تفاوتى میان ادیان آسمانى ومکاتب بشرى نیست; هیچ دینىیامکتبى نمىتواند ادعاىبرترى خود رابر سایرادیانیامکاتب مطرحنماید;هر دین و مکتبى حق است و صحیح!
معرفت: کثرتگرایى دینى تا چه اندازه مىتواند مورد قبول باشد؟
حجةالاسلام مصباح موسوى: درباره این نوع تفکر دو سؤال مطرحاست: یکى اینکه این مساله از نظر منطقى چگونه است؟ دوم آنکهدیدگاه اسلام نسبتبه این قضیه چیست؟
از نظر منطقى: حقانیت همه ادیان به هیچوجه نمىتواند منطقى ومعقول باشد; زیرا ادیان در بسیارى از اصول با یکدیگر تعارض دارند. بهعنوان مثال، اسلام به توحید دعوت مىکند ولى مسیحیت مبتنى برتثلیث است. اسلاموجودهرگونهفرزندىرابراىخدا مردود مىشمارد ولىمسیحیتبه فرزندى عیسى براى خدا معتقد است! حضرت مسیحعلیه السلاماز دیدگاه اسلام فقط یک پیامبر است ولى از نظرگاه تثلیث، تجسمخداست که از آسمان به زمین آمده تا همراه با انسانهاى رنج کشیده وبراى نجات آنها تسلیم مرگ شود و به صلیب آویخته گردد! با این وجود،چگونه مىتوان به صحت و حقانیت این دو مکتب متعارض قایل شد؟چگونه مىتوان گفت که هر دو مکتب برحقاند؟!این جز تناقض نیست!
حضرت عیسىعلیه السلام یا بنده خداست و یا پسر خدا. فرض دیگرىصادق نیست. متناقضان هر دو نمىتوانند صحیح باشند. قطعا یکى ازاین دو صادق است و دیگرى کاذب.
از نظر اسلام: یکى از ارکان اساسى اسلام اعتراف به نبوت وخاتمیتحضرت محمدبن عبداللهصلى الله علیه وآله است، در حالى که این امر موردانکار غالب مسیحیان مىباشد. (گرچه اخیرا برخى مسیحیان از جملهپرفسور هانس کونگ به نبوت رسول اکرم(ص) اعتراف کردهاند.) حالاگر کثرتگرایى را گسترش دهیم; به طورى که مکاتب غیردینى، مانندمارکسیسم، را دربرگیرد مشکل بزرگتر مىشود. چگونه مىتوان گفت کههم مکاتب دینى معتقد به وجود خدا صحیح و برحق است و هممکاتبى که وجود خدا را انکار مىکنند؟!
آنان براى آنکه حرف خود را توجیه کنند نظریه «نسبیت» را مطرحمىنمایند. مىگویند: اشکال اساسى ما در برخورد با این قضایا این استکه ما در جستجوى حق مطلق هستیم، با وجود آنکه اصلا اطلاقىوجود ندارد و حق یک امر نسبى است. بر این اساس، هر دینى نسبتبهخود و در فضا خود صحیح است. این توجیه آنهاست که مىخواهند اینتفکر خود را با مطرح کردن نسبیت تصحیح نمایند. ولى نخستین وبارزترین اشکالى که بر این تفکر وارد است همان مساله نسبیت است کهبدان اشاره شد و خود ناقض خود است; یعنى صحت این فرضیهمتوقف بر بطلان آن است.
نتیجه آنکه کثرتگرایى دینى، به معناى حقانیت همه ادیان ومکاتب، قابلتوجیه نیست،مگر با نسبیت کهآن هم منطقا غیرقابلقبولمىباشد.
موضع اسلام در این باره بسیار روشن و واضح است. یکى از آیاتىکه صریحا به این مساله اشاره مىکند آیه 153 سوره انعام است:
«و ان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه و لاتتبعوا السیل فتفرق بکم عن سبیله ذلکم وصیکمبه لعلکم تتقون»; این است راه مستقیم من. پس از آن متابعت نمایید و ازراههاى دیگر نروید; زیرا شما را از صراط مستقیم باز مىدارد. این چیزىاست که خدا به شما توصیه مىکند تا شاید تقوا پیشه کنید.
در واقع، این آیه تصریح دارد به اینکه تنها یک راه وجود دارد که راهحق و سعادت انسان است; این همان صراط مستقیمى است که هر روزهدر نیایشهاى خود وصول به آن را از خداوند منان مسالت مىکنیم. اگرهمه راهها مستقیم باشند دیگر نیازى به یافتن و خواستن صراط مستقیمنیست. راه راست همیشه در کنار راههاى انحرافى است. در واقع، ازمیان راهها تنها یک راه به حقیقت منتهى مىگردد.
قرآن کریم هم مىفرماید: این راه را برگزینید و از راههاى دیگرپیروى نکنید. اگر همه ادیان، مانند مسیحیت و یهودیت، برحقاند پسچرا قرآن به مبارزه با آنها مىپردازد؟ اصولا هدف اصلى بعثت پیامبراسلامصلى الله علیه وآله چه بوده است؟ آیا جز این بوده که مىخواهد بگوید: تنها راهصحیح ومنطقى راهتوحیداست؟اگرمسیحیتو یهودیتبرحق بودندپسچرا پیامبراکرمصلى الله علیه وآله پیروان آن ادیان را به پذیرش اسلام دعوت نمود؟ اگرپیامبرصلى الله علیه وآله ادیان دیگرراهمتاییدمىنمود کسى باایشان سرجنگ نداشت.
شعار اسلام لاالهالاالله است; یعنى فقط ایمان به خداى واحد یگانه.
قرآن صریحا، به طور رسمى، علیه بتپرستى، مسیحیت و یهودیتموضع گرفته است; مثلا، درباره مسیحیت مىفرماید: «لقد کفرالذین قالوا انالله ثالث ثلثة»; به تحقیق کافر شدند آنان که گفتند: خدا یکى از سه تااست. (مائده/73) در آیه دیگرى مىفرماید:«لقد کفرالذین قالو ان الله هوالمسیحبن مریم»; محققا کافر شدند کسانى که گفتند: مسیح همانخداست».(مائده/72)
بنابر آیات متعدد قرآن، این کفر همان کفر واقعى است که عذابابدى الهى را به دنبال دارد. بر این اساس، از نظر اسلام، هیچ تردیدىنیست که فقط یک راه و یک دین صحیح و حق وجود دارد و بر همهانسانها لازم است که از آن متابعت و پیروى نمایند. این راه همان راهاسلام است; اسلامى که بر پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله نازل شده است.
معرفت: آیا مساله کثرتگرایى دینى براى سایر ادیان قابل قبولاست؟ موضع آنها در این زمینه چیست؟
حجةالاسلام مصباح موسوى: ادیان ذاتا و به طور طبیعى، همهانحصار گرا هستند. exclucivist ،به معناى «انحصار گرایى»، تفکرى استکه هوادار انحصار دین و راه در یک آئین است. inclusivism یا«اشتراکپذیرى» تفکرى است که گرچه راه خود را راه صحیح و متضمنسعادت انسانى مىداند ولى راههاى دیگر را هم به طور کلى نفىنمىکند، بلکه آئینهاى دیگر هم از نظر این مکتب بخشهایى از حقیقترا دارا هستند که البته ما هم درباره سایر ادیان معتقدیم که آنها بخشى ازحقایق را در بر دارند، لکن با خرافات تلفیق شدهاند.
اما کثرتگرایى، در مقابل، معتقد است که همه راهها صحیح است.البته ادیان، به طور طبیعى، بیشتر به انحصارگرایى گرایش داشته ودارند; یعنى معتقدند که تنها یک راه حق است. به این دلیل است کهادیان دیگر،از جمله مسیحیت، همواره برلزوم پیروى ازآئین خود دعوتمىکردند. و سعادت را تنها در گرو پیروى از تعالیم خودشان مىدانستند.
در این چند دهه اخیر، کلیسا قدرى تغییر موضع داده و نسبتبهکفایتسایر ادیان اظهاراتى داشته است. در یکى از بیانیههایى که بدینمنظور از سوى واتیکان صادر شد، پیروان سایر ادیان، از جمله اسلام، راهم در زمره اهل سعادت و نجات قلمداد نمود. از این نوع گرایشات،احیانا به عنوان گرایشات کثرتگرایانه یاد مىشود که البته صرف اینگرایش ملاک کثرتگرا بودن نیست. توضیح بیشتر درباره این موضوع بهبحث مستقلى نیازمند است.
معرفت: آخرین سؤالى که در زمینه کثرتگرایى دینى مطرحمىباشد این است که تفکرات کثرتگرایانه در جهان اسلام ونسبتبهجوامع اسلامى چگونه است؟
حجةالاسلام مصباح موسوى: گذشته از آنکه این تفکر غلط است،پیامدهایى را نیز به دنبال دارد. کمترین پیامداین تفکر این است که، درواقع، اهل حق را نسبتبه پیمودن راهى که با دشواریهایى نیز همراهاست دلسرد مىکند; مثلا، یک مسلمان سست عنصر با خود حسابمىکند که اگر بخواهد راه اسلامى را بپیماید راهى است که باید در شبانهروز پنج نوبت نماز بخواند، در ماه رمضان روزه بگیرد، خمس و زکاتبپردازد، به حجبرود، امر به معروف و نهى از منکر کند و به طور کلى،تمامى رفتار و کردار خود را تحت ضابطهاى قرار دهد و محدودیتهایى رابپذیرد; اما اگر مسیحیت را انتخاب کند هیچیک از این محدودیتها ومشکلات را ندارد. پس اگر هر دو دین بر حق هستند و هر دو راه بهسعادت منتهى مىگردند چرا راه آسانتر انتخاب نشود؟
کمترین فایده چنین تفکرات غلط این است که از یک سو، پیروانادیان دیگر به راه باطل خود ادامه مىدهند و حتى به فکر تحقیق وجستجو از دین حق نمىافتند و از سوى دیگر، مسلمانان را در ادامهراهى که چندان هم آسان نیستبه تردید و شک وا مىدارد. چرا کهانسان بیشتر طالب راههاى آسانتر است تا توجیه کننده بىبند و بارىهاو کجروىهاى وى باشد.
در اینجا، تذکر یک نکته بجاست و آن اینکه اگر تمام ادیان بر حقباشند و هیچ تفاوتى بین آنها نباشد و همه پیروان آنها به سعادت برسندپس هیچ فرقى بین مؤمن و فاسق نخواهد بود; چون قرار بر این است کهراه همه بر حق باشد، در هر مسیرى که باشد و باطلى مفروض نیست.آنکه دهان از هر حرام و حلالى فرو مىبندد، به قصد اطاعت الهى باآنکه اندرون خود از باده لبریز مىسازد یکى خواهد بود؟ بدیهى است کهچنین گرایشاتى چقدرموهون و بىاساس است.
گرچه ما معتقدیم که اسلام تنها راه نجات و تضمین کننده سعادتانسان است ولى این به معناى جنگ و ستیز با پیروان ادیان دیگر نیست.بدون تردید، در یک جامعه اسلامى باز، هر کسى آزاد است که دین و راهمورد علاقه خود را برگزیند و بدان عمل کند، همانگونه که حتى در صدراسلام و در زمان حضرت رسول اکرمصلى الله علیه وآله نیز، پیروان ادیان دیگر در بلاداسلامى وجود داشتند و در جوار مسلمانان به صورت مسالمت آمیز ودر کمال امنیت زندگى مىکردند. به هر حال، حقانیت اسلام بهمعناىسلب حقوق اقلیتها و پیروان آئینهاى دیگر نیست.
معرفت:همچنان که فرمودید، سومین مسالهاى که در زمینه فلسفهدین مطرح است الهیات هارت شورن مىباشد. که ظاهرا یکى از جدیدترینبحثها در زمینه فلسفه دین در غرب است. در این زمینه توضیح دهید.
حجةالاسلام مصباح موسوى: بله، فلسفه جدید و جالب توجهى کهدر حال حاضر در مجامع علمى غرب، کم و بیش، بر آن تکیه مىشودفلسفه هارتسهورن است که به Processthinking معروف است.هارتسهورن فیلسوف آمریکایى است که کتابها و مقالات فراوانى درزمینه فلسفه نوشته، تصحیح نموده و یا نقد کرده است. هارت شورن ازشاگردان آلفرد نورث وایتهد مىباشد که در ابتدا، به عنوان برجستهترینشاگرد او معروفیتیافت. سپس خود به عنوان مبدع مکتبى جدید درمجامع آکادمیک غرب مطرح شد. او درباره خدا بحثهاى عجیبى دارد کهتقریبا مىتوان گفت کهبا سخن تمامى فلاسفهالهى گذشتهدر تضاد است.
به اختصار، به بخشى از افکار او اشاره مىشود: فلسفه هارت شورنبیشتر درباره خدا و مبدا نخستین جهان است. او خدا را چنین تعریفمىکند: «خدا کسى است که مورد پرستش قرار مىگیرد.» در این زمینه،بحثهاى مفصلى هم دارد که چرا این تعریف را ارائه کرده است.اینکه آیاتعریف او صحیح استیا نه یا چه مقدار از آن صحیح است و چه مقدارغلط، اکنون مورد بحث نیست. آنچه مهم است اینکه او بر خلافگذشتگان که معتقد بودند خدا حقیقتى ازلى، ابدى، مطلق و ثابت است،مىگوید: اصلا خداى مطلق و ازلى هیچ بهرهاى از واقعیت وجودىندارد و چنین موجودى نمىتواند وجود خارجى داشته باشد.طبعا چنینخدایى شایستگى پرستش را هم نخواهد داشت و خدا نخواهد بود.
تعبیر او چنین است: ;There is no obsolute and eternal God خداى مطلق و ازلى وجود ندارد. وى مىگوید: خدا در عین اینکه ثباتدارد، داراى تحرک هم هست; و این حرکتحرکتى است تکاملى.هیچگاه درباره خدا حرکت نزولى صورت نمىگیرد; یعنى خدا رو بهکاستى و نقص نمىرود، بلکه روز به روز کاملتر مىشود. منطق او ایناست که اگر ما خدا را رو به تکامل ندانیم عباداتمان مفهومى نخواهدداشت. به تعبیر وى، اگر عبادات ما به خدا نرسد و بهرهاى از آنها برنگیردما نمىتوانیم بگوییم که در خدمت او هستیم. پس در واقع، ما کمکمىکنیم تا خدا به کمال برسد. این یکى از نقاط اساسى بحث ایشاناست که مىخواهد خدا را یک process و موجود متحولى معرفى کندکه بتدریج، در حال تکامل است. این تکامل هم به وسیله عبادات ماصورت مىگیرد.
در گذشته، غالب فلاسفه الهى، مانند ارسطو، براى اثبات محرکاول و مبدا جهان مىگفتند: هر حرکتى محرکى دارد. اما این محرکهانمىتوانند تا بىنهایت ادامه پیدا کنند; چون تسلسل پیش مىآید وتسلسل هم باطل است، پس باید این محرکها به محرکى بینجامد کهخود بىنیاز از محرک باشد و بدون حرکت. پس بنابه ضرورت عقل وبطلان دور و تسلسل، باید به محرکى بىحرکتبرسیم که ما آن را خدامىنامیم. این یکى از استدلالهاى آنها بود. البته انکار حرکت جوهرى وانحصار حرکت در اعراض از سوى ارسطو خالى از اشکال نیست. ایناستدلال در صورتى کامل است و شکلى عمیق و صحیح پیدا مىکند کهحرکت جوهرى را بپذیریم.
به هر حال این قضیه، که خدا داراى حرکت نیست، براى فلاسفهچنان مسلم بود که خود مبناى یکى از بهترین استدلالات در اثباتوجود خدا محسوب مىشد. امروزه هم غیر از کسانى که طرفدار الهیاتپویشى و هوادار الهیات هارت شورن هستند، غالبا معتقدند که ما دربارهذات الهى نمىتوانیم به حرکتى قایل شویم; زیرا حرکت همیشه با نوعىنقص همراه است.
این بدان دلیل است که حرکتیا نزولى است; یعنى متحرک کمالىرا از دست مىدهد و یا صعودى و تکاملى است; یعنى کمالى را بدستمىآورد. اگر حرکت نزولى باشد دلیل بر آن است که متحرک شئناقصىاست و کمالات در ذات او نیست; زیرا اگر در ذات او بود آنها را از دستنمىداد; مثلا، علم براى انسان یک صفت ذاتى نیست، لذا وقتى رو بهپیرى مىرود، به تدریج، حافظه او کم مىشود و علوم خود را از دستمىدهد «و من نعمره ننکسه فى الخلق.»(یس/68)
این سنتى طبیعى است. بنابر این، چون علم ذاتى انسان نیست ازوى زایل مىگردد. این نشاندهنده آن است که انسان ذاتا موجود ناقصىاست و علم عین ذات او نیست. اما اگر حرکت تکاملى باشد باز هم بهنوبه خود نشاندهنده نقص ذاتى است; زیرا اگر این کمال را داشت آن رابه دست نمىآورد، به دلیل آنکه تحصیل حاصل محال است.
پس حرکت، چه تکاملى باشد و چه نزولى، دلیل بر نقص وجودى وذاتى است. از این دو حرکت، هارت شورن به وجود حرکت نزولىدرباره خدا اعتقاد ندارد; اما به وجود حرکت تکاملى درباره او معتقداست; یعنى خداى تبارک و تعالى برخى کمالات را ندارد و از طریقعبادات آن را به دست مىآورد.
این نظریه داراى اشکالات فراوانى است: اولا، صرفنظر از اینکهخود حرکت در خدا دلیل بر نقص ذاتى است و با واجب بودن و علتاولیه بودن براى جهان سازگار نیست، واقعیت این است که تفاوتاساسى بین علت اصلى جهان و سایر موجودات در مساله فقر و امکانوجودى ممکنات است. وجوب وجود هیچ نوع فقرى ندارد. لذا، اگربرهان امکان و وجوب را به معناى فقر و غناى وجود - آنگونه کهمرحوم ملاصدرا تفسیر مىکنند - در نظر بگیریم چنان خواهد بود کهصدرالمتالهین فرمودهاند: خدا یعنى آن بىنیازى که هیچ نوع فقرى در اوتصور نمىشود. در مقابل، ممکن یعنى آنکه سراپاى هستى آن را فقرفراگرفته و عین فقر است، نه آن چیزى که داراى فقر است. بنابر این،فرض نیاز و نقص در ذات خداوند تبارک و تعالى هیچ مفهومى ندارد.
ثانیا، چون حرکت، به تعبیرى ساده، خروج تدریجى شئ ازمرحلهقوه به فعلاست وقوه هم،بهتعبیر مرحوم ملاصدرا،به حامل نیاز داردپس هر حرکتىباید مادهاى داشتهباشد و طبعامتحرک همباید یا ماده و یامساوى باآن باشد. البته اینکه قوه نیازبه حامل مادى دارد مورد نقد وانتقاد برخى از محققان مىباشد ولى با وجود این، همه مىپذیرند کهنمىتوانیم هیچ نوع حرکتى را درباره خدا فرض کنیم. در هر صورت،حرکت از خواص ماده و مادیات است و به هیچوجه در باره خداىتبارک و تعالى صادق نیست.
معرفت: به عنوان آخرین سؤال، به نظر شما، ضرورت طرح اینگونه مباحث در حال حاضر در محافل دینى چیست؟
حجةالاسلام مصباح موسوى: ضرورت طرح این مباحثبه این دلیلاست که تاکنون در بیشتر موارد حوزههاى علمیه در برخورد با مکاتب وفلسفههاى دیگر - غیر از اسلام - حالت انفعالى داشتهاند; یعنى منتظرمىمانند تا فلسفه جدیدى یاتفکرنوى مطرح شود، آنگاه بنشینند وبررسى کنند که آیا با نظرات اسلام موافق استیا مخالف. البته دربسیارى از موارد، موقعیت چنین ایجاب مىکرده ولى در هر صورت،تاکنون موضعمابیشترانفعالىبوده وبسیاردیرتر از زمان لازم اتخاذمىشده است.
لازم استحوزههاى علمیه، به طور کامل، در جریان تولد و رشدتفکرات و مکاتب باشند. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم این نظرات ومباحثبه کشور ما و جوامع مسلمانان خواهد رسید. در آن صورت، اگرآنهارا نقد هم بکنیم خواهندگفتشمانقد بر نقلوترجمه دارید و شاید آننقل صحیح نباشد; چه بسا، ناقلان و مترجمان درست مطلب را نفهمیدهباشند.پسموضعماانفعالىخواهدبودوابتکارعملو فکر دردست دیگران.
متاسفانه ما دیر در جریان مسائل قرار مىگیریم، حتى گاهىمسالهاى را که به عنوان جدیدترین بحث مطرح مىکنیم در غرب کهنهشده و آب و رنگ خود را از دست داده است.
معرفت: از شرکتشما در این گفتگو متشکریم.