آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

مرحوم علامه طباطبایى در تفسیر المیزان به طور مفصل راجع به امامت و معناى هدایت به امر بحث کرده‏اند. ایشان ذیل آیه "و اذ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما (بقره: 124) به مناسبت واژه امام در این آیه بحث امامت را بسیار دقیق آیه "و جعلنا هم ائمه یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوه و ابناء الزکوه و کانوا لنا عابدین" بحث هدایت به امر را مطرح کرده اند و در این بحث اشاره اى دارند به مباحث مربوط به آیه 124 بقره. با عنایت به آیات شریفه مذکور ، نکاتى چند در اینجا بیان مى شود: بد نیست من در ابتدا برخى از عبارات ایشان را براى تبیین بهتر بحث اشاره کنم: ذیل" و جعلنا هم ائمه یهدون بامرنا" مى‏فرمایند که ضمیر در " جعلنا هم" بر مى‏گردد به سه نفر: حضرت ابراهیم و دو فرزندشان اسحق و یعقوب)ع( چون در آیه قبل از این آیه آمده است: "و هبناله اسحاق و یعقوب نافله و کلا" جعلنا صالحین" پس ضمیر در "جعلنا هم" یعنى حضرت ابراهیم و دو فرزندش که قدر متیقن از ائمه هستند یعنى امامانى هستند که خدا مى فرماید: "یهدون بامرنا" یعنى اینها هدایت به امر مى‏کنند.در این جا چون بحث ما بیشتر در مورد معناى هدایت به امر است آن را بیشتر توضیح خواهم داد. بعد علامه مى فرماید:"و ظاهر قوله ائمه یهدون بامرنا، ان الهدایه بالامر یجرى مجرى المفسر لمعنى الامامه" عبارت "یهدون بامرنا " مفسر معناى امامت است و از این مطلب، ایشان نکته هاى زیادى استفاده کرده‏اند. خداوند مى فرماید ما اینها را امام قرار دادیم و معناى امام و امامت این است که "یهدون بامرنا " پس هدایت به امر همان معناى امامت است. بعد ایشان مى فرمایند:" ان هذه الهدایه المجعوله من شئون الامامه لیست هى بمعنى ارائه الطریق " در اینجا بحثى را مطرح مى‏کنند که فرق نبوت با امامت چیست؟ مى دانیم که حضرت ابراهیم نبى بود و به مقام نبوت او را به مقام امامت رساند پس باید فرقى بین نبوت و امامت باشد. علامه فرمود ه اند که نبوت به معناى ارائه طریق است و نبى کسى است که یتحمل النبا یعنى خبر را از طریق فرشته وحى مى گیرد و تلقى وحى مى‏کند؛ پس نبى تلقى و تحمل نبا را به عهده دارد: نبى یعنى متحمل نبا و نبا یعنى خبر. ولى امامت مقامى است فوق نبوت و گرفتن نبا و اعطا این خبر به مردم! چون اعلام خبر به مردم به معناى ارائه طریق است، یعنى نبى کسى است که وحى را دریافت مى‏کند و بعد به مردم ابلاغ مى‏کند. نبى مى‏گوید حلال و حرام خدا و صحیح و ناصحیح خدا همین‏هایى است که من در اختیار شما مى گذارم و او فقط راه ا از چاه مشخص مى‏کند. پس کار نبى صرفا مى‏شود ارائه طریق! ولى امام علاوه بر ارائه طریق، واسطه تکوینى براى اعطاء فیوضات الهى به قلوب انسانهاست. براى تبیین و تفهیم بهتر فرق بین معناى نبوت و امامت مثالى را ذکر مى کنیم: چراغ و نور افکن براى رانندة اتومبیل فقط راه را نشان مى‏دهد. چه چراغ اتومبیل باشد و چه چراغى که توى جاده و توى خیابان نصب شده باشد . اینها راه را از چاه ممتاز مى‏کنند، ولى خود چراغ جاذبه اى ندارد که اتومبیل را به سمت راه- و نه چاه - جذب کند. حالا شما فرض کنید چراغى را در جایى نصب کرده باشند که علاوه بر انرژى نورانى که دارد یک قوه مغناطیسى هم داشته باشد که اگر یک اتومبیل خواست از مسیر منحرف شود بتواند آن را جذبش کند یعنى آن را به داخل راه و جادة اصلى هل بدهد و نگذارد اتومبیل در چاه و چاله بیافتد! در این صورت این چراغ دو کار مى‏کند: هم ارائه طریق و هم جذب و جلوگیرى از سقوط. با توجه به این مثال مى‏گوئیم امام کسى است که از حیث مقام امامت عهده دار این کار دوم است، یعنى با قدرت ولایتى که دارد و از راه تصرفاتى که در جان و قلب و نفوس انسانها دارد، آنها را از انحراف و سقوط باز مى دارد نه این که صرفاً ارائه طریق کند. بنابراین حاصل فرمایش علامه طباطبائى این است که امامت فوق نبوت و فوق ارائه طریق است.
ایشان در بیان این که چرا هدایت به امر از شئون امامت است فرموده اند: "لان الله سبحانه جعل ابراهیم اماما بعد جعله نبیا" این هم بحثى دارد که در جلد یک المیزان بیشتر مطرح شده است. در آنجا ثابت مى‏کنند که وقتى خداوند به حضرت ابراهیم ) مى فرماید:" انى جاعک للناس اماماً " این در اواخر عمر ایشان بوده و حضرت ابراهیم ) مقام نبوت را دارا بوده‏اند و خود این مطلب چندین دلیل دارد: دلیل خیلى واضحش این است که چون این اعطا امامت بعد از ابتلائات و آزمایشات سختى بوده و سختترین ابتلا براى حضرت ابراهیم ) ذبح اسماعیل بود. و از طرف دیگر حضرت ابراهیم- بنا به نقل قرآن - مى فرماید: خداى را شکر مى کنم که در پیرى به من اسماعیل و اسحق را اعطا کرد:"الحمد لله الذى وهب لى على الکبر اسماعیل و اسحق، ان ربى لسمیع الدعا " ) ابراهیم :39 ) پس معلوم مى‏شود که آزمایش ذبح اسماعیل در دوران کهولت و اواخر عمر حضرت ابراهیم بوده است و چون مسأله ذبح اسماعیل بزرگترین آزمایش و ابتلا حضرت ابراهیم بود و ایشان در این امتحان موفق شد، خداوند بعد از طى این مراحل او را به مقام نبوت بود.
دلیل دیگر بر فرق امامت با نبوت این است که امامت اگر همان نبوت باشد، دیگر معنا ندارد حضرت ابراهیمى که مقام امامت را دارا بوده است دوباره خداوند خطاب به ایشان بفرماید: " انى جاعک للناس اماماً " اگر امامت همان نبوت و به معناى ارائه طریق باشد، این تکرار، لغو و بى جاست بنابراین امامت غیر از نبوت است؛ نبوت صرفاً همان هدایت است به معناى ارائه طریق علامه رحمه لله مى فرمایند:" و لا تنفک النبوه عن الهدایه بمعنى ارائه الطریق " هدایت به معناى ارائه طریق همان نبوت است و نبوت جداى از هدایت به معناى ارائه طریق نیست. سپس مى فرمایند:" فلا یبقى للا مامه الا الهدایه بمعنى الا یصال الى المطلوب" یعنى امامت یک نوع تحریک و ایصال مأموم است، یک نوع هل دادن انسانها به سمت فلاح و رستگارى است و ایصال الى المطلوب یعنى رساندن و واصل کردن" و هو نوع تصرف تکوینى فى النفوس" چون امام داراى ولایت است، نوعى تصرف در دلها مى‏کند و آنها را به سمت مطلوب مى برد.
علاوه بر مثال سابق، مى توانیم امام را تشبیه کنیم به یک آهن ربایى که داراى میدان مغناطیسى است. اگر براده آهن توى این میدان قرار گیرد، این آهن ربا، یک اثر تکوینى بر آن دارد و آن را به سمت خودش جذب مى‏کند. میدانیم که تاثیر آهن ربا بر براده آهن یک تاثیر تکوینى است به اعتبارى و جعلى توضیح این که وقتى مثلا" یک رئیس دستور مى‏دهد به مرئوس و مرئوس مى‏رود به دنبال اجراى اوامر رئیس، این تحریک بر اساس یک امتیاز و قرار داد است که این رئیس است و دیگرى مرئوس و لذاست که مرئوس باید دستورش را اطاعت کند. اما یک وقت رابطه، رابطه تکوینى است و امامت از این قبیل است. یعنى امام ولایتش برما ولایت اعتبارى نیست، بلکه بک ولایت حقیقى مثل تاثیر آهن ربا بر براده آهن در میدان مغناطیسى است! علامه مى فرمایند: امامت نوعى تصرف تکوینى در نفوس و در جانهاى انسانها است، " و هى نوع تصرف تکوینى فى النفوس لتسییرها فى سیر الکمال و نقلها من موقف معنوى الى موقف آخر" تسییر از باب تفعیل به معناى راه بردن است. یعنى در مسیر سوق دادن و سیر دادن، البته به صورت تکوینى، مثل این که شما دست کسى را بگیرید و در راهى او را بکشید. امام هم نوعى کشش و جاذبه دارد که با آن افراد را در مسیر هدایت راه مى برد. نکته مهم این که هدایت امام و سیر دادنش مکانى نیست بلکه از یک موقف معنوى است به یک موقف معنوى دیگر! یعنى امام به انسانها در مراتب معنوى سیر استکمالى میدهد. علامه مى فرمایند" و اذ کانت تصرفاً تکویناً و عملاً و باطنییاً فالمراد بالامر الذى تکونوا بالهدایته لیس هو الامر التشریحى الا اعتبارى" یعنى چون این ولایت، یک تصرف تکوینى و یک عمل باطنى است و امام در جان انسانها تکویناً این تاثیر را مى گذارد، پس مراد از أمرى هم که در آیه "و جعلنا هم ائمه یهدون بامرنا" آمده‏اى امر تشریعى نیست . این امریست که تفسیر آن در آیه دیگرى است که مى فرماید: "انمّا امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون فسبحان الذى به یدهى کل شى" )یس: 83) علامه از این آیه استفاده کرده‏اند که "امر" در "یهدون به امرنا" امر تکوینى است نه امر تشریعى که از طریق وحى ابلاغ مى‏شود.
فرموده اند: " فالمراد بالامر الذى تکون بالهدایت لیس هو الامر تشریعى الاعتبارى بل ما تسیره فى قوله: انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون فسبحان الذى بیده ملکوت کل شى" علامه از همین جا استفاده دیگرى هم کرده‏اند و مى فرمایند که در حقیقت امام به لحاظ مقام امامت کسى است که رابط و واسطه تکوینى است در هدایت انسان امام به منزله مجراى فیض خدا در هدایت تکوینى انسانهاست . همان طور که در جاى خودش آمده که" به رزق الورى و به ثبتت الارض و السماء" یعنى "بندگان و مخلوقات به واسطه امام است که روزى مى خورند و به واسطه وجود امام است که آسمان و زمین ثبوت و قرار دارند"، به لحاظ مقام امامت و ولایت، امام واسطه در هدایت تکوینیه انسان نیز مى‏باشد. گر چه طبق قاعده امکان اشراف تمام مخلوقات از کانال فیض وجودى امام که حجت خدا در زمین است بهره‏مندند، اما انسان در امر هدایت و راهیابى از یک فیض ویژه برخوردار است و آن این است که با جاذبه امام )ع( در مسیر هدایت راه برده مى‏شود.
بر اساس همین نکته، علامه مى فرمایند بنابراین امام باید کسى باشد که به ملکوت موجودات از جمله ملکوت انسان عالم باشد و در اینجا بحث جالبى دارند که"ملکوت کل شى" یعنى چه؟ و خلاصه‏اش این است که حیثیت ارتباط و تعلق هر موجودى با خدا، ملکوت آن شى‏ء است و همه موجودات این ملکوت را دارند چون قرآن از قول حضرت ابراهیم مى فرماید: "رب ارنى ملکوت کل شى‏ء" یعنى " خداى حقیقت، کون و سر هر موجودى را به من نشان بده" خلاصه امام کسى است که به ملکوت موجودات و ملکوت انسانها آگاه است! چرا ، چون اگر بخواهد آدمى را تکویناً به سمت سعادت و فلاح و غایت کمال خودش هدایت بکند، نمى‏تواند از ملکوت انسان بى خبر باشد. هادى باید نسبت به مهدى عالم باشد و تمام جزئیات نیازهاى او را بداند بر تمام ابعاد وجودى او واقف باشد. کسى که مى‏خواهد هادى چنین موجود پر راز و رمزى باشد، باید تمام جزئیات وجودى او را بداند و الا هدایتش ناقص خواهد بود. و لذا علامه )ره( مى‏فرمایند: امام کسى است که با تمام جزئیات وجودى و ابعاد هستى موجودات از جمله انسان عالم است و ملکوتشان را مى‏داند . سپس مى فرمایند در حقیقت امر تکوینى عبارت است از: "الفیوضات المعنویه و المقامات الباطنّیه التى یهتدى الیها المومنون باعمالهم الصالحه و یتلبسون بها رحمه من ربهم" مراد از امر همان فیض هاى معنوى و مدارج باطنى است که اهل ایمان با اعمال صالح خود به آنها مى‏رسند و در پرتو رحمت پروردگار آنها را کسب مى‏کنند .
پس هر کسى به هر مقام معنوى و هر کمال حقیقى مى‏رسد، از قِبل آن افاضه‏اى است که خداوند از طریق وجود امام اعطاء مى‏کند. مى فرمایند" و اذا کان الامام یهدى بالامر_ والباء للسببیه اوالاله _ فهو متلبس به اولاً" یعنى با توجه به این که "باء" که به سر کلمه "امر" آمده یا باء سببیت است و یا باء آلت و ابزار، پس خداوند مى فرماید به سبب امر تکوینى ماست که ائمه هدایت مى‏کنند و یا به واسطه این ابزار که امر تکوینى ماست آنها راهنما هستند. یعنى امام هدایت تکوینى انسانها را به عهده دارد و بعد علامه نتیجه گیرى مى‏کنند که چون امام واسطه این فیض هدایت است، نمى‏تواند هادى باشد مگر این که خود پیش از مهتدى از تمام کمالات که مى‏خواهد مهتدى را به سمت آن کمالات به کشاند بهره‏مند باشد و از همین بحث، عصمت را نیز میتوان نتیجه گرفت.
چون وقتى گفتیم خود امام باید متلبس به این فیوضات و مقامات معنوى باشد یعنى داراى مقام عصمت باشد . سپس مى فرماید:" منه ینتشر فى الناس" یعنى فیوضات از وجود امام براى دیگران منتشر مى‏شود و هر کس به حسب رتبه و ظرفیتش از وجود امام )ع( بهره‏مند مى‏شود. از اینجا تعریف امامت از دیدگاه علامه به دست مى‏آید: " فالامام هو الرابط بین الناس و بین ربهم فى اعطاء الفیوضات الباطنیه و اخذها" یعنى در این ارتباط که یک طرف خداست و طرف دیگر ما، ما فیض را اخذ مى کنیم و خداوند اعطاء مى‏کند و واسطه، امام است. مثل خورشید که نور مى‏دهد و ما مستنیر هستیم. و در حقیقت خدا منیر است و واسطه در این اناره خورشید مى‏باشد به طور کلى اعطاء هر کمال وجودى از ناحیه خداست، ولى واسطه هاى نیز در کارند که آن کمال را برساند. امام واسطه اى است که از طرفى فیض را از مبدا مى گیرد و از طرفى اعطاء به مادون مى‏کند. پس واسطه در اخذ فیوضات از جانب ما، امام است از طرف خدا نیز امام است ! و همه اینها در محور تکوین است. و در اینجا بحث وحى و امر و نهى تشریعى مطرح نیست. در اعطاء فیوضات وجودى امام واسطه در تکوین است، درست مثل خورشیدى که واسطه در نور دادن به موجودات است! البته نور خورشید، نور فیزیکى است ولى نورانیت و هدایت معنوى یک کمال حقیقى و معنوى است که از ناحیه خداوند اعطاء مى‏شود و واسطه‏اش وجود امام) است: "فا الامام هو الربط بین الناس و بین ربهم فى اعطاء الفیوضات )از جانب خدا( و اخذها ) از جانب ما( کما ان النبى رابط بین الناس و بین ربهم فى اخذ الفیوضات الظاهریه و هى الشرائع الالهیه تنزل بالوحى على النبى" در اینجا بحث امر و نهى تشریعى مطرح مى‏شود و سخن از وحى و جبرائیل در کار مى‏آید. یعنى احکام را که خداوند مى‏خواهد در اختیار انسانها قرار دهد، واسطه‏اش نبى است و به وسیله نبى این احکام منتشر مى‏شود . پس تشریعى و ابلاغ احکام با نبوت تناسب دارد و هدایت در محور تکوین با امامت مناسب است یا به تعبیر ادقّ، امامت در محور تکوین و نبوت بر محور تشریع است! پس احکام خدا توسط نبى بین مردم منتشر مى‏شود. " فالامام دلیل هاد للنفوس الى مقاماتها" یعنى امام واسطه است که انسانها و نفوس بشرى به مقاماتى که باید برسند، نائل شوند . " کما ان النبى دلیل یهدى الناس الى الاعتقادات الحقه و الاعمال الصالحه" یعنى نبى اعتقادات درست را و به عباراتى اندیشه صحیح را در اختیار انسانها مى گذارد، ولى امام فوق این کارها، جذب و انجذاب دارد و دلها را تسییر مى‏کند یعنى سیر مى‏دهد.
نکته دیگر این که علامه مى فرمایند: " و ربما تجتمع النبوه و الامامه کما فى ابراهیم و ابنیه" اگر سوال شود که امامت و نبوت حتماً باید در دو فرد باشند یا در یک فرد هم جمع مى‏شوند؟ پاسخ این است که این دو قابل اجتماع اند و یک فرد میتواند هم مقام نبوت را دارا باشد و هم مقام امامت را مثل خود حضرت ابراهیم و دو فرزندش اسماعیل و اسحق که هم مقام امامت را دارا بودند هم مقام نبوت را . در پایان این بحث به طور اجمال و گذرا فهرست مطالب بیست‏گانه‏اى را که از بیان حضرت علامه)ره( در بحث " هدایت بامر" استفاده مى‏شود، مى آوردیم:
1- هدایت به امر تفسیر معناى امامت است؛
2- هدایت به امر از شئون امامت است؛
3- این هدایت به معناى ارائه طریق نیست و لذا امامت غیر از نبوت است؛
4- دلیل این که هدایت به معناى ارائه طریق نیست، این است که مقام امامت بعد از جعل نبوت است و نبوت از ارائه طریق منفک نمى باشد پس امامت باید یک مقام دیگرى باشد؛
5- امامت ضرورتاً به معناى هدایت و ایصال به مطلوب است به صورت ایصال تکوینى؛
6- هدایت به معناى ایصال الى المطلوب نوعى تصرف تکوینى در نفوس آدمیان و راه بردن آنها در سیر کمالى و سلوک در مراتب معنوى است؛
7- چون هدایت به امر همان تصرف تکوینى و امر باطنى است، پس مراد از امر در"یهدون بامرنا" امر تشریعى نیست بلکه امر تکوینى است؛
8- مراد از امر تکوینى همان فیوضات معنوى و مقامات باطنیه است که خدا عطا مى فرماید یعنى اصل وجود کمال که براى کسى حاصل مى شود به واسطه وجود امام است . مثلاً اگر کسى عالم مى‏شود به واسطه ولایت اوست که این فیض از مبدأ به این متعلم رسیده است؛
9- امام پیش از دیگران خود به این فیوضات و مقامات متلبس است و از اینجا عصمت امام ثابت مى‏شود آن هم عصمت مطلقه در جمیع جوانب؛
10- این فیوضات معنوى جز از کانال وجودى امام به دیگران نمى‏رسد؛ یعنى هر کسى به هر کمال تکوینى برسد فقط از این واسطه آن کمال را دریافت کرده است؛
11- انسانها از حیث بهره‏مندى از امام و از این فیوضات داراى مراتب مختلف هستند و همه در یک سطح نیستند؛
12- تعریف امام این گونه است: امام رابط بین مردم و خداوند در اعطاء فیوضات باطنى از جانب خداوند و اخذ آن از جانب مردم است؛
13- تعریف نبى از این قرار است: نبى رابط مردم و خداوند در گرفتن و ابلاغ فیوضات ظاهریه یعنى شرایع و احکام الهى است؛
14- امام هدایت کننده جانها به سوى مقامات معنوى است. نوعى ولایت بر مردم در اعمال و رفتارشان دارد. ولایت تکوینیه امام) نسبت به عمل ماست ولى ولایت تکوینه امام) نسبت به عمل ماست ولى ولایت تشریعیه در محور احکامى است که باید اجرا کنیم. لذا هیچ عملى از مردم از علم امام مخفى نیست و امام سلطه و اشراف کامل بر تمام اعمال و رفتار موجودات از جمله انسان دارد. پس هیچ عملى از ما از دایره سلطه و ولایت تکوینى امام بیرون نیست و این است که پرونده اعمال ما در محضر امام عصر گشوده است و این که ایشان به اعمال ما عالمند به همین معناست؛
15- نبى هدایت کننده اندیشه هاى ما به سمت اعتقادات درست و اعمال صالحه یعنى اندیشه ما را نبى راه مى برد و اما دل ما را امام سیر مى‏دهد؛
16- اجتماع نبوت و امامت در یک شخص هم ممکن است و هم واقع شده است، کما اینکه در خود حضرت و ابراهیم و در فرزندش اسماعیل و اسحاق چنین بوده است؛
17- امامت امرى مجعول از جانب خداست که البته این جعل، جعل تکوینى است، یعنى امامت یک مقامى نیست که ما به آن رأى بدهیم؛
18- امام دائماً مویّد من عندالله است چون قرآن مى فرماید: "فجعلنا هم ائمه یهدون بامرنا" یعنى همیشه این امر تکوینى ماست که امام را مدد مى‏کند و از اینجا استفاده مى‏شود که امام همیشه مویّد من عندالله است؛
19- در هیچ عصرى زمین خالى از اما نمى‏تواند باشد چرا؟ چون این "تسییر الانسان الى الکمال" در همه اعصار لازم است. پس واسطه در این تسییر هم همواره لازم است. این واسطه در این تسییر هم همواره لازم است. این نکته را حضرت علامه)ره( از آیه "یوم ندعو کل اناس بامامهم")اسراء: 71) استفاده کرده‏اند و مى فرمایند که چون قرآن مى فرماید "کل اناس" یعنى در قیامت همه انسانها را با امامان شان مى خوانیم پس همه انسانها امام دارند و روایاتى هم در این زمینه داریم مثل "لولا الحجه لساخت الارض باهلها" که "اگر حجت خدا در روى زمین نباشد، زمین اهلش را هلاک مى کند" و نیز در روایات داریم اگر دو انسان بر روى زمین باقى بمانند، حتماً یکى از آنها امام است!؛
20- امام به جمیع مایحتاج انسان در راه سعادتِ و دنیا و آخرت آگاه است، چون او هادى انسان است و باید به تمام ابعاد و جزئیات وجودى انسان واقف باشد.
 والسلام

تبلیغات