اعتبار ادراک و شهود عرفانى از دیدگاه کتاب و سنت
آرشیو
چکیده
متن
در قسمت نخست این مقال، پس از بیان معانى کشف و شهود عرفانى، به نیازمندى کشف و شهود به میزان صدق اشاره کردیم و گفتیم که سالک طریق حقیقت، ناگزیر از وسیله و ابزارى استبراى رسیدن به مقصود و این وسیله همان علوم برهانى و نظرى است که پس از تزکیه و تصفیه حاصل مىآید. اینک ادامه مقاله را پى مىگیریم.
اعتبار ادراک و شهود عرفانى از دیدگاه قرآن
در قرآن کریم آیات فراوانى به چشم مىخورد که بیانگر نوعى معرفتخاص است که نهاز راه درس و بحث و مطالعه و یا تفکر و اندیشه و تاملهاى فیلسوفانه به دست مىآید و نه از طریق مشاهده و تجربه، بلکه تنها از طریق عمل به شریعت و سیر و سلوک به سوى حق تعالى وتوجه به عالم قدس حاصل مىگردد; و این نوع معرفت، که از جمله به حق تعالى و صفات علیا و اسماء حسناى او تعلق مىگیرد، در واقع غایتخلقت آدمى و اوج کمال انسانى به شمار مىآید. علامه طباطبایى در این باره مىنویسد:
«و از سوى دیگر مىبینیم قرآن کریم با بیانى جالب، روشن مىسازد که همه معارف حقیقیه از توحید و خداشناسى واقعى سرچشمه مىگیرد و استنتاج مىشود; و کمال خداشناسى از آن کسانى است که خداوند آنان را از هر جاى جمعآورى کرده و براى خود اختصاص داده است. آنان هستند که خود را از همه کنار کشیده و همه چیز را فراموش کردهاند و در اثر اخلاص و بندگى، همه قواى خود را متوجه عالم بالا ساخته، دیده به نور پروردگارر پاک روشن ساختهاند و با چشم واقع بین حقایق اشیاء و ملکوت آسمان و زمین را دیدهاند; زیرا در اثر اخلاص و بندگى به یقین رسیدهاند، و در اثر یقین ملکوت آسمان و زمین و زندگى جاودانى جهان ابدیتبرایشان مکشوف شده است» . (1)
ایشان در قسمیت دیگر از بیان خود آوردهاند: «در عین حال که اکثریت قاطع افراد انسان سرگرم تنظیم امور معاش و تلاش در رفع حوائج زندگى روزانه هستند و به معنویات نمىپردازند، در نهاد این نوع غریزهاى به نام غریزه واقعبینى موجود است که گاهى در برخى افراد به کار افتاده به یک رشته درکهاى معنوى وادارش مىکند.
هر انسان، علىرغم سوفسطائىها و شکاکان که هر حقیقت و واقعیتى را پندار و خرافه مىنامند، به واقعیت ثابتى ایمان دارد، و گاهى که با ذهنى صاف و نهادى پاک به واقعیت ثابت جهان آفرینش تماشا مىکند، از سوى دیگر ناپایدارى اجزاء جهان را درک مىنماید، جهان و پدیدههاى جهان را مانند آیینههایى که واقعیت ثابت زیبایى را نشان مىدهند، که لذت درک آن، هر لذت دیگرى را در چشم بیننده خوار و ناچیز مىنمایاند، و طبعا از نمونههاى شیرین و ناپایدار زندگى مادى باز مىدارد.
این همان جذبه عرفانى است که انسان خداشناس را به عالم بالا متوجه ساخته و حجتخداى پاک را در دل انسان جایگزین مىکند، و همه چیز را فراموش مىدارد و گرداگرد همه آرزوهاى دور و دراز وى خط بطلان مىکشد و انسان را به پرستش و ستایش خداى نادیده که از هر دیدنى و شنیدنى روشنتر و آشکارتر است وامىدارد، و در حقیقت هم این کشش باطنى است که مذاهب خداپرستى را در جهان انسانى به وجود آورده است. عارف کسى است که دخا را از راه مهر و محبت پرستش مىکند، نه به امید ثواب و نه از ترس عقاب. و از اینجا روشن است که عرفان را نباید در برابر مذاهب دیگر، مذهبى مستقل شمرد، بکله عرفان راهى است از راههاى پرستش - پرستش از راه محبت نه از راه بیم و امید - و راهى استبراى درک حقایق ادیان در برابر راه ظواهر دینى و راه تفکر عقلى» . (2)
در این قسمت، سیر و سلوکى در آیات قران کریم داریم و درصدد آن هستیم که از این بحر عمیق صدفهایى را درباره ادراک و شهود عرفانى صید کنیم، تا روشن شود که آیا اساسا قرآن کریم چنین معرفتى را به رسمیت مىشناسد یا نه، و اگر آن را به رسمیت مىشناسد، چه قدر و منزلتى براى آن قایل است؟ آیا آن را در کنار معرفت عقلى و نقلى و حسى مىنشاند و یا آنکه مقامى برتر و بالاتر و شانى عظیمتر براى آن قرار مىدهد و آن را در درجهاى رفیعتر از دیگر انواع معرفت مىنشاند؟
با پژوهشى نه چندان دامنهدار در قرآن، به آیات فراوانى دست مىیابیم که پاسخگوى ما در این مساله است. پارهاى از این آیات را ذیلا طرح و مورد بررسى قرار مىدهیم.
1- «سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین» . (3) منزه استخداوند از آنچه توصیف مىکنند، مگر بندگان مخلص خدا.
در مورد مرجع ضمیر فعل «یصفون» دو احتمال وجود دارد. احتمال نخست، آن است که مرجع آن کفار مىباشد که در آیه قبل، . از آنها یاد شده است. (4) و در این صورت استثناى «الا» در آیه شریفه، استثناى منقطع مىباشد، و معناى آیه چنین خواهد بد: «خداوند از توصیفى که کفار مىکنند منزه است، و یا خدا از آنچه کفار دربارهاش مىگویند، و از اوصافى که برایش مىتراشند مانند ولادت و نسبت و شریک داشتن و امثال آن مبراست; ولى بندگان مخلص و پاک شده خداوند، او را به اوصافى متصف مىسازند که لایق ساحت قدس اوست، و یا او را به گونهاى وصف مىکنند که سزاوار او مىباشد» .
و احتمال دوم آن است که آیه «سبحان الله عما یصفون» را مستقل از آیات سابق بر آن در نظر بگیریم، همچنان که در ظاهر مستقل از آنهاست، و در این صورت فاعل «یصفون» همگان را شامل مىشود و آیه شریفه، معناى گستردهتر و دقیقترى مىیابد. و چون کلمه «یصفون» مطلق است، و هرگونه وصفى را شامل مىشود، معناى آیه شریفه چنین خواهد بود: «خداى متعال از همه وصفهایى که وصفکنندگان براى او ذکر مىکنند منزه و پیراسته است، مگر وصفهایى که بندگان مخلص خداوند براى او بیان مىکنند» .
بنابراین معنا، که از ظاهر آیه شریفه مستفاد مىشود، تنها آن دستهاز مردم معرفت راستین به حق تعالى دارند، و توصیفشان از او توصیفى صحیح و پذیرفتنى است که خداوند آنها را براى خود خالص کرده است. مقام اخلاص طبق این آیه شریفه معرفتى خاص از صفات و اسماء الهى را در بردارد که دیگران از آن محرومند; و این مقام، مقامى است که با سیر و سلوک معنوى و بریدن تعلقات از ماسوىالله و دل بستن تنها به او، حاصل مىگردد.
بندگان مخلص در عبادات خود به مفهوم و یا مطابق مفهوم توجه ندارند، بلکه به خود پروردگار توجه دارند. چرا که حجابى میان ایشان و خداوند نیست، وگرنه توصیف ایشان از خداوند، به حق و راستین نبود. و چون حجابى جز خود مخلوق نیست - چنان که امام صادق7 فرمود: «لاحجاب بینه و بین خلقه الا خلقه» - دانسته مىشود که ایشان خلق را نمىبینند، و تنها مقصود و مراد ایشان خداست.
در حدیثى از تفسیر امام حسن عسکرى7 از امام باقر7 نقل شده است که: «لایکون العبد عابدا لله حق عبادته حتى ینقطع عن الخلق کلهم الیه. فحینئذ یقول: هذا خالص لى فیقبله بکرمه» .
علامه طباطبایى در تفسیر این آیه شریفه مىفرماید:
«منزه بودن خدا از وصف مردمان از آن روست که: مردم عادى (غیرمخلصان) خداوند را با مفاهیمى محدود که نزد خود دارند توصیف مىکنند، و خداوند غیر محدود است. و نیز هیچ یک از اوصاف خداوند قابل تحدید نیست، و هیچ لفظى نمىتواند قالب تمام عیار اسماء و صفات خداوند شود. پس هر چه مردم در وصف خدا بگویند، خداوند برتر و بزرگتر از آن است، و هرچه که از خدا در توهم آدمى بگنجد خداوند غیر آن خواهد بود.
و اما اینکه وصف بندگان مخلص درباره خدا درست است، دلیلش آن است که خداى عزوجل بندگانى دارد که ایشان را براى خود خالص کرده است. یعنى دیگر هیچ موجودى غیر از خدا در این افراد سهمى ندارد، و خداوند خود را به ایشان شناسانده، و غیرخود را از یاد ایشان برده است، و در نتیجه آنها تنها خدا را مىشناسند، و غیر از خدا را فراموش کردهاند. و اگر غیر از خدا چیزى را بشناسند، به وسیله خدا مىشناسند. چنین مردمى اگر خدا را در نفسشان وصف کنند، به اوصافى وصف امى کنند که لایق ساحت کبریایى اوست، و اگر هم به زبان وصف کنند - هر چند الفاظ قاصر و معانى آنها محدود باشد - دنبال وصف خود، این اعتراف را مىکنند که بیان بشر عاجز و قاصر است از اینکه قالب آن معانى باشد، و زبان بشر الکن است از اینکه اسماء و صفات خدا را در قالب الفاظ حکایت کند، همچنان که رسول خدا9 که سید مخلصین است، فرموده «لااحصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک» (خدایا من نمىتوانم تو را وصف گویم و ستایش کنم. تو همان گونهاى که خودت را مىستایى) . که بر خدا ثنا گفته است و نقص ثناى خود را بدینگونه کامل نموده که مقصود او همان است که خداوند در ثناى بر خودش اراده مىکند» .
2- «قل انما انا بشر مثلکم یوحى الى انما الهکم اله واحد فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لایشرک بعبادة ربه احدا» . (5) (بگو: من فقط بشرى هستم مثل شما، (امتیازم این است که) به من وحى مىشود که تنها معبودتان معبود یگانه است; پس هرکه به لقاى پروردگارش امید دارد، باید کارى شایسته انجام دهد، و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نکند) .
در آیات فراوانى سخن از «لقاى پروردگار» رفته است، و واژه «لقاء» به صورتهاى گوناگونى مانند «لقاءالله» ، (6) «لقاء ربهم» ، (7) «لقاء ربکم» ، (8) «لقاء ربه» ، (9) «لقاءنا» ، (10) «لقائه» (11) در قرآن کریم به خداوند اضافه شده است.
درباره اینکه مقصود از «لقاءالله» چیست؟ میان مفسران اختلاف نظر وجود دارد، برخى گفتهاند: «مراد از لقاء خداوند همان مبعوثشدن در روز قیامت است» ; و برخى دیگر گفتهاند: «مقصود از لقاءالله رسیدن به عاقبت زندگى و دیدار ملک الموت و حساب و جزا مىباشد» . و گروهى معتقدند: «مراد، ملاقات جزاى خداوند، یعنى ثواب و یا عقاب اوست» . دستهاى نیز گفتهاند: «معناى لقاءالله، ملاقات حکم خداوند در روز قیامت است» . (12)
چنان که ملاحظه مىشود در همه این تفسیرها، خلاف ظاهر ارتکاب شده، و مضاف یا چیزى مانند آن در تقدیر گرفته شده است; و این به خاطر آن است که در نظر این مفسران، لقاء و دیدار پروردگار به معناى حقیقى آن متعذر است، چرا که خداوند موجود مجرد است وموجود مجرد تحت ادراک بصرى واقع نمىشود، و هرگز نمىتوان او را دید و به دیدار او بار یافت.
در حالى که دیدار حق تعالى منحصر در ادراک بصرى نیست، و نوعى دیگر از مشاهده هست که با بصیرت قلبى و نه با چشم سر صورت مىگیرد، همان مشاهدهاى که امیرالمؤمنان مدعى آن است و مىفرماید: «ما کنت اعبد ربا اره» .
بارى، معناى ظاهر «لقاء» همان دیدار است، و مقصود از «لقاءالله» بر حسب ظاهر معناى لفظ، قرار گرفتن بنده در قمام و موقعیتى است که میان او و پروردگارش هیچ حجابى نیست.
عارف کامل شیعى، مرحوم میرزا جواد ملکى تبریزى در این باره مىنویسد:
«آیات لقاءالله دلالت دارند بر اینکه گروهى از بندگان خالص الهى هستند که به لقاءالله نائل گشته و به شرف ملاقات ذات اقدس الهى مشرف مىشوند. طایفهاى از متکلمین و علماى اعلام که مذاق اول (تنزیه صرف خداوند، و اینکه نهایت معرفت، فهمیدن آن است کهباید خدا را تنزیه صرف نمود) . را دارند از این آیات جواب دادهاند به این که مراد از «لقاءالله» ملاقات مرگ و لقاى ثواب الهى است; ولى این جواب را طایفه دوم (کسانى که معرفتخداوند را ممکن مىدانند) رده کردهاند به اینکه اگر مراد از لقاءالله، ملاقات مرگ و یا رسیدن به ثواب الهى باشد، لازم مىآید که استعمال لفظ در معناى حقیقى نبوده و بلکه در معناى دیگرى غیرمعناى حقیقى لفظ به طور مجاز استعمال شده باشد; زیرا وضاح است که ملاقات خدا معنایى است غیر از ملاقات مرگ و یا ملاقات ثواب و پاداش اعمال، و اینگونه استعمال نه تنها استعمال مجازى است، بلکه استعمال در معناى مجازى بعید هم خواهد بود; و اگر بناست که معناى حقیقى لفظ اراده نشود و ناچار از اراده معناى مجازى مىباشیم، در این صورت، اولویتبا معناى مجازى قریب است، نه معناى مجازى بعید و معناى مجازى قریب در این مورد عبارت است از یک درجه و یک مرتبه از ملاقات که ممکنالوجود را با واجبالوجود که شرعا جایز است، اگرچه در عرف عام، آن را لقاى حقیقى نگویند.
و علاوه بر این مىگوییم: بنابر آنچه تحقیق شده الفاظ براى روح معانى وضع شده است، و خصوصیات معانى دخالتى در موضوع له الفاظ ندارند. مثلا کلمه یمزان وضع شده استبراى آن چیزى که اشیاء با آن سنجیده شود، و خصوصیت دو کفه داشتن ترازو مثلا یا بقیه خصوصیات ترازو در موضوع له لفظ میزان دخالتى ندارد و همچنین استبقیه الفاظ عامه از قبیل صراط و نور و ثواب و عقاب و یکى از این الفاظ کلمه «لقاء» است که براى روح ملاقات وضع شده است، بدون آنکه خصوصیتى از ملاقات در آن دخیل باشد. بنابراین، ملاقات جسم با جسم، یکى از افراد ملاقات است و ملاقات روح با روح، یکى دیگر از مصادیق آن است. و همچنین ملاقات هر معنایى با معناى دیگر حقیقتا ملاقات است، ولى هر کدام به گونهاى که لایق حال ملاقاتکننده و ملاقات شونده باشد. پس ملاقات جسم با جسم به طورى است، و ملاقات روح با روح به طورى دیگر، و هم چنین سایر معانى.
پس بنابراین، مىتوان گفت که معناى ملاقات ممکن الوجود با خداوند جلیل هم روح ملاقات در او حقیقتا هست، و لکن نحوه آن هم لایق این ملاقى (ملاقاتکننده) و ملاقى (ملاقات شونده) است، و آن عبارت از همان معناست که در ادعیه و اخبار از آن به لفظ وصول و زیارت و نظر بر وجه و تجلى و دیدن قلب و تعلق روح تعبیر شده است، و از ضد آن به فراق و حرمان تعبیر مىشود» . (13)
از آنچه تاکنون گفته شد استنباط مىشود که مقصود از لقاى پروردگار نوعى عرفتخاص نسبتبه خداى متعال است. حال باید دید که این معرفت از چه طریق حاصل مىآید؟ پاسخ این سؤال به وضوح از متن آیه مورد بحث مستفاد مىشود. آرى، تنها راه حصول این معرفت، ایمان به یگانگى خداى متعال و عمل صالح است، یعنى همان دو رکن رکینى که پایه و اساس همه ادیان الهى است. بنابراین، کسانى که امید دیدار پروردگار خود را دارند و دلبسته لقاء او هستند و مىخواهند معرفتى شهودى و بدون واسطه به او یابند، راهش آن است که انبازى براى خداوند قائل نشوند، و معبودى جز او براى خود اختیار نکنند، و کردار نیک و شایسته انجام دهند.
3- «واعبد ربک حتى یاتیک الیقین» . (14) (پروردگارت را عبادت کند تا یقینیابى) .
درباره اینکه مقصود از یقین در آیه شریفه چیست؟ میان مفسران اختلاف است، گرچه مشهور مفسران بر آنند که مراد از آن «مرگ» است; چرا که هنگام مرگ، پردهها کنار مىرود و انسان یقین به حقایق غیبى پیدا مىکند. در آیات 46 و 47 از سوره مدثر نیز یقین به همین معنا به کار رفته است، آنجا که از قول اهل دوزخ مىفرماید: «و کنا نکذب بیوم الدین حتى اتانا الیقین» (ما همواره روز رستاخیز را تکذیب مىکردیم، تا اینکه مرگ ما فرا رسید) .
اما ظاهر لفظ «یقین» همان معرفت جازم و قطعى و خالى از هرگونه ریب و تردید است. آنچه موجب شده استبسیارى از مفسران یقین را به معناى مرگ بگیرند یکى از دو امر ذیل است:
1- آیه خطاب به رسول اکرم9 است، و هیچگاه شک و تردیدى در ایمان رسول گرامى9 به خدا و غیب وجود نداشته است، تا با عبادت، آن شک و تردید را برطرف سازد.
2- اگر مراد از یقین معرفت جازم باشد، آیه دلالتبر آن دارد که عبادت تنها تا زمان فرارسیدن یقین لازم و واجب است، و پس از آن وجوبى ندارد و این بر خلاف ضرورت دین و ادله نقلى و عقلى فراوانى است که دلالتبر استمرار تکلیف دارد.
اما به نظر مىرسد ظاهر آیه شریفه آن است که مقصود از یقین، ایمان جازم و معرفت قطعى شهودى است و عبادت و پرستش واقعى خداوند، موجب پیدایش این نوع از معرفت مىباشد. و در این صورت، اگرچه رسول گرامى9 همواره این معرفت را واجد بوده، اما این معرفت در اثر عبادت به دست آمده است، و همانگونه که عبادت واقعى خداوند در حدوث این معرفت مؤثر است، در بقا و استمرار آن نیز، مادام که انسان در نشئه دنیاست، مؤثر مىباشد. و این مانند بیان جمله «اهدنا الصراط المستقیم» توسط پیامبر در نمازهاى یومیه و هر روز چندین بار است، که مستلزم آن نیست که گوینده این کلام، در صراط مستقیم نباشد.
با توجه به این بیان، پاسخ دلیل دوم نیز به دست مىآید. علاوه بر آن که بر فرض که ظاهر آیه شریفه عدم لزوم عبادت پس از حصول یقین باشد، با توجه به ادله قطعى از کتاب و سنت، از این ظاهر صرف نظر مىشود، چنان که در مورد بسیارى از آیات شریفه، قراینى از کتاب و سنت موجب تقیید یا تخصیص و یا ارتکاب خلاف ظاهر دیگرى در آن آیات مىگردد. و لذا علامه طباطبایى مىفرماید: «از این آیه فهمیده مىشود که پرستش واقعى خدا منتجیقین است» . (15)
4- «و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات و الارض ولیکون من الموقنین» . (16) (و این چنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم، تا اهل یقین گردد. )
لفظ «کذلک» بر حسب ظاهر، اشاره دارد به رؤیت و دیدنى که در آیه پیشین حضرت مریم7 مدعى آن است، آنجا که ابراهیم خطاب به آزر مىگوید: «اتتخذ اصناما الهة انى اریک و قومک فى ضلال مبین» . (17) (آیا بتهایى را معبودان خود انتخاب مىکنى؟ من تو و قوم تو را در گمراهى آشکارى مىبینم) . یعنى من حق را مشاهده مىکنم. با توجه به نکته یاد شده، معناى آیه چنین خواهد بود: «ما بدینگونه از ارائه و نمایاندن، ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم ارائه دادیم» .
واژه «ملکوت» مانند «ملک» مصدر است و به معناى قدرت بر تصرف مىباشد. واژه مزبور در قرآن کریم نیز به همان معناى لغوى آن، استعمال شده است، و معناى جداگانهاى ندارد: اما باید توجه داشت که میان ملک و ملکوت خداوند و ملک و ملکوت رایج و دارج میان ما آدمیان در جوامع انسانى تفاوت مصداقى سترگى است; که این تفاوت اگرچه مغیر معناى لفظ نیست، اما نباید مورد غفلت قرار گیرد. توضیح اینکه مالکیتى که ما نسبتبه اشیاء در ظرف جامعه داریم یک مالکیت اعتبارى و قراردادى است، که قائم به اعتبار و قرارداد مىباشد; اما مالکیتخداوند نسبتبه اشیاء یک رابطه وجودى و حقیقى است که از ربط بودن و معلول بودن حقایق وجودى نسبتبه ذات حق تعالى نشات مىگیرد، و چیزى است که شبیه مالکیت انسان نسبتبه قواى ادراکى و تحریکى خود.
با توجه به نکته فوق، اگر در آیه مورد بحث دقتشود دانسته مىشود دخاى متعال با نشان دادن سلطنت و قاهریتخود بر آسمان و زمین در واقع مىخواهد خودش را به ابراهیم بنمایاند، منتها از راه مشاهده اشیاء و از جهت استنادى که اشیاء به او دارند; زیرا از آنجا که این استناد قابل شرکت نیست، هر کس به موجودات عالم نظر کند، بىدرنگ حکم مىکند که هیچ یک از این موجودات، مربى دیگران و مدبر نظام جارى در آنها نیست. پس این بتها مجسمههایى هستند که دستبشر آنها را تراشیده است، و هیچ نقشى در نظام عالم ندارند.
و «لام» در کلمه «لتکون» براى غایت و نتیجه است، و جمله «لیکون من الموقنین» عطف بر جلمه دیگرى است که حذف شده و تقدیر آن چنین است:
«ما اینچنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم براى آنکه چنین و چنان شود و تا او از اهل یقین باشد» . و یقین چنان که گفتیم نوعى معرفت جازم است که به هیچ وجه شک و تردیدى در آن راه ندارد.
علامه طباطبایى در تفسیر گرانسنگ المیزان در بیان تفسیر آیه شریفه مىگوید:
«بعید نیست غرض از ارائه ملکوت، این باشد که ابراهیم7 به پایه یقین به آیات خداوند برسد، چنان که در جاى دیگر فرموده: «و جعلنا منهم ائمة یهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بایاتنا یوقنون» . (18) (و از میان ایشان امامانى قرار دادیم تا به امر ما آنان را هدایت کنند. و این پیشوایان وقتى سزاوار مقام امامتشدند که خویشتندارى از خود نشان دادند، و مردمى بودند که به آیات ما یقین داشتند) . و این همان یقینى است که نتیجهاش یقین به «اسماء حسنا» و «صفات علیاى» خداوند است، و این مرحله همان مرحلهاى است که درباره رسیدن پیامبر9 به آن پایه قرآن کریم مىفرماید: «سبحان الذى اسرى بعبده لیلا من المسجد الحرام الى الاقصى الذى بارکنا حوله لنریه من آیاتنا» (19) (منزه است آن کسى که بنده خود را در شبى از مسجدالحرام به مسجدالاقصى برد، همان مسجدى که ما اطرافش را با برکت کردیم، تا از آیات خود به او نشان دهیم) . و مىفرماید: «ما زاغ البصر و ما طغى لقد راى من آیات ربه الکبرى» (20) (چشم رسولالله خطا و طغیان نکرد، سوگند که آیاتى از بزرگترین آیات پروردگار خودش را دید) . و این یقین به آیات پروردگار نهایت و اعلا درجهاى است که انبیاء در سیر تکاملى خود مىتوانند به آن برسند، و اما ذات پروردگار را قرآن کریم، برتر از آن دانسته است که ادراکى به آن تعلق گیرد و او را احاطه کند» . (21)
حاصل آنکه این آیه شریفه مشاهده ملکوت آسمانها و زمین را، که البته جز به نحو شهود عرفانى امکانپذیر نیست و از مقوله ادراک حسى و عقلى و یا فهم مستفاد از دله نقلى بیرون است، از لوازم یقین دانسته است; و چون رسیدن به مرحله یقین در انحصار گروه و اشخاص خاصى نیستبلکه همگان به سوى آن دعوت شدهاند، دانسته مىشود که باب این نوع از معرفت نیز اختصاص به انبیاء نداشته، دیگران نیز اگر در وادى سلوک قدم نهند از فرامین شارع مقدس پیروى کنند، و از استعداد مناسب بخوردار باشند، به این مقام بار خواهند یافت.
5- «کلا ان کتاب الابرار لفى علیین و ما ادریک ما علیون - کتاب مرقوم - یشهده المقربون» . (22) (چنان نیست که مىپندارند، بلکه نامه اعمال نیکان در علیین است. و تو چه مىدانى علیین چیست؟ نامهاى است رقم خورده و سرنوشتى است قطعى، که مقربان شاهد آنند) .
«کتاب» به معناى مکتوب است، اما نه به معناى مجموعه خطوطى که با قلم نگاشته مىشود، بلکه از کتابتبه معناى قضاى حتمى است، و منظور از «کتاب ابرار» سرنوشتى است که خداوند براى نیکان مقدر کرده است، و آن همان جزایى است که خداوند با قضاى حتمى خود براى ایشان اثبات فرموده است. بنابراین، معناى آیات یاد شده چنین خواهد بود: «آنچه براى ابرار مقدر شده، و قضایش رانده شده تا جزاى نیکوکارىهاى آنان باشد، در علیین قرار دارد، و تو نمىداند علیین چیست؟ امرى است نوشته شده، و قضایى استحتمى و مشخص و بدون ابهام که مقربان آن را شهود مىکنند.
با توجه به سیاق آیات و آنچه در بیان معناى آن ذکر شد، مناسبتر آن است که مقصود از شهود مقربان، رؤیت عینى و نوعى معاینه باشد. و بنابراین، معناى آیات یاد شده چنین خواهد بود: «آنچه براى ابزار مقدر شده، و قضایش رانده شده تا جزاى نیکوکارىهاى آنان باشد، در علیین قرار دارد، و تو نمىدانى علیین چیست؟ امرى است نوشته شده، و قضایى استحتمى و مشخص و بدون ابهام که مقربان آن را شهود مىکنند.
با توجه به سیاق آیات و آنچه در بیان معناى آن ذکر شد، مناسبتر آن است که مقصود از شهود مقربان، رؤیت عینى و نوعى معاینه باشد. و بنابراین، مقربان گروهى هستند که از عوالم بالا آگاهند و نوعى معرفت نسبتبه آن دارند. در قرآن کریم این نوع مشاهده و معرفت نسبتبه دوزخ آمده است آنجا که مىفرماید «کلا لوتعلمون علم الیقین لترون الجحیم» . (23) (حاشا که اگر داراى علم الیقین بودید، هر آینه دوزخ را مىدیدید.
از این آیات به وضوح نوعى ادراک و معرفت غیرحسى و غیرعقلى، و به دیگر سخن شهود قلبى و عرفانى، براى کسانى که اله یقین و از مقربان هستند، نسبتبه عوالم غیب، اثبات شده است.
6- «یا ایها الذین امنوا ان تتقوا لله یجعل لکم فرقانا» . (24)
(اى کسانى که ایمان آوردهاید، اگر تقوا پیشه سازید، خداوند براى شما وسیله جدا ساختن حق از باطل قرار مىدهد) .
فرقان به معناى وسیلهاى است که میان دو چیز فرق مىگذارد و آن دو را از یکدیگر متمایز مىسازد. از این آیه شریفه به قرینه سیاق و متفرع ساختن فرقان بر تقوا، دانسته مىشود مقصود، فرقان میان حق و باطل است، چه در اعتقادات و چه در عمل. فرقان در اعتقادات همان جدا کردن ایمان و هدایت از کفر و ضلالت است; و فرقان در عمل جدا ساختن اطاعت و عمل مورد رضایت الهى از معصیت و عمل مورد غضب الهى است. و فرقان در راى و نظر جداساختن فکر صحیح از فکر باطل است. همه اینها نتیجه و میوهاى است که از درخت تقوا به دست مىآید. و چون در آیه شریفه فرقان به طور مطلق آمده و مقید به هیچ یک از اقسام یادشده نگشته است، همه آنها را شامل مىشود.
بنابر این آیه فوق تایید و تاکید مىکند که از راه عمل به شریعت و پاکسازى نفس از آلودگىها و زنگارهاى گناهان و معاصى مىتوان به نوعى معرفت الهى دستیافت که مایه روشنبینى و بصیرت قلبى شده و موجب مىگردد انسان در زمینههاى گوناگون صحیح را از ناصحیح متمایز سازد.
7- «ما اصاب من مصیبة الا باذنالله و من یومن بالله یهد قلبه و الله بکل شىء علیم. » (25)
(هیچ مصیبتى رخ نمىدهد مگر به اذن خدا. و هرکس به خدا ایمان آورد، خداوند قلبش را هدایت مىکند، و خدا به هر چیز داناست. )
در این آیه شریفه هدایت قلب و بازماندن آن از کجى و انحراف و ضلالت مترتب برایمان به خداوند شده است، و این وعده الهى را بیان مىکند که ایمان راستین به دنبال خود معرفت و بصیرتى را مىآورد که از آن به هدایت قلب یاد مىشود. و پر واضح است که این معرفت غیر اکتسابى بوده، از قبیل معرفتحسى و عقلى نیست.
8- «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین. » (26)
(و آنها که در راه ما جهاد کنند، قطعا به راههاى خود، هدایتشان خواهیم کرد; و خداوند با نیکوکاران است. )
راغب در مفردات خود مىگوید:
واژه «جاهدوا» از ماده «جهد» است، و «جهد» به معناى وسع و طاقت مىباشد، و «مجاهدت» به معناى به کاربردن آخرین حد وسع و قدرت در دفع دشمن است. و جهاد بر سه قسم است: جهاد با دشمن ظاهرى، جهاد با شیطان، و جهاد با نفس. و معناى «جاهدوا فینا» آن است که جهاد آنها همواره در راه خداست، و این کنایه از آن است که جهادشان در امورى است که متعلق به خداى متعال است; اعم از آنکه جهاد در راه عقیده باشد و یا جهاد در راه عمل.
و اما از جمله «لنهدینهم سبلنا» مستفاد مىشود که خداوند براى خود سبیلها و راههایى دارد که مجاهدان را بدان رهنمون مىشود. و به دیگر سخن: خداوند وعده مىدهد که اگر کسى با نیتخالص و خالى از اغراض نفسانى در راه خدا به تلاش و کوشش پردازد، خداوند او را از کجى و انحراف در عقیده و عمل باز مىدارد و به راهى رهنمون مىگردد که به سوى او مىانجامد و سرانجام او کامیابى و وصول به مقصد خواهد بود. معناى مستفاد از این آیه در محل بحث نظیر همان چیزى است که از آیه پیشین به دست مىآید.
8- «و اخذ ربک من بنى ادم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم بربکم قالوا بلى شهدنا ان تقولوا یومالقیامة انا کنا عن هذا غافلین او تقولوا انما اشرک اباؤنا من قبل و کنا ذریة من بعدهم افتهلکنا بما فعل المبطلون. » (27)
(هنگامى که پروردگارت از پشت آدمىزادگان فرزندانشان را برآورد و ایشان را بر خودشان شاهد قرار دارد که آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، شهادت مىدهیم (و خدا این کار را انجام داد) تا روز قیامت نگویید که ما از این مطلب غافل بودیم، یا نگویید که پدران ما قبلا شرک ورزیدند و ما نسلى بودیم از پس ایشان (و دنباله رو آنان) پس آیا ما را به خاطر کارهاى باطلگرایان تباه مىسازى؟ )
این آیه شریفه به روشنى دلالت مىکند که خداى متعال با فرد فرد انسانها یک رویارویى داشته و به آنها گفته است آیا من خداى شما نیستم؟ و آنها گفتهاند: آرى تویى خداى ما. و این رویارویى با تک تک انسانها موجب گشته است که عذرى براى مشرکین باقى نماید و نتواند احتجاج کنند که ما اساسا از توحید و یگانهپرستى غافل بودیم و از پدران خود دنبالهروى کردیم، و همین موجب گشت که مشرک شویم. گناه ما به گردن پدران ماست و ما مسؤول نیستیم. در اینکه این آیات درصدد افاده چنین مطلبى است. شک و تردیدى وجود ندارد، و اگر ابهامى هست، در جهات دیگر است.
نکتهاى که در اینجا باید بدان توجه داد آن است که هر معنایى براى این مکالمه و مواجهه تصور شود، در هر حال، سخنى غایبانه و از پشت پرده نیست، بدین نحو که کسى صدایى از جایى بلند کند و بپرسد که آیا من فلانى نیستم؟ و شنوندگان هم بگویند: آرى. زیرا چنین رویارویى - که در واقع نمىتوان آن را رویایى نامید - ارزشى ندارد و نمىتواند قاطع هرگونه عذرى در شناخت پروردگار باشد. مواجههاى که در این آیات موردنظر استباید غیرقابل خطا و اشتباه باشد، و گرنه عذر براى مشرکان باقى خواهد بود. این مکالمه و رویارویى در صورتى قاطع هرگونه عذرى خواهد بود که شما خدا را دیده و شناخته باشید. بنابراین، مدعاى آیات مورد بحث آن است که مکالمهاى میان خدا و انسان تحقق یافته است که عذرى براى خطا در تطبیق باقى نگذاشته است، و هرگونه عذرى آدمى در قیامتبیاورد که خدایا من به این علت تو را نشناختم و نپرستیدم، پذیرفته نخواهد بود.
آنچه به روشنى از این آیه شریفه به دست مىآید این است که هر فرد انسان، نوعى معرفتبه خداى یگانه پیدا کرده است که مىتوان از کیفیتحصول آن به این نحو تعبیر کرد که خدا به آنان فرمود: «الستبربکم» و آنها پاسخ دادند: «بلى شهدنا» . و این گفتوگو به گونهاى واقع شد که جاى عذر و ادعاى خطا در تطبیق را باقى نگذاشته است و از اینرو، در روز قیامت کسى نمىتواند بگوید که با ربوبیت الهى آشنا نبوده است، و نیز کسى نمىتواند پیروى از پدران و پیشینیان را بهانه شرک و کجروى خود قرار دهد.
به نظر مىرسد چنین مکالمه عذر براندازى که خطاى در تطبیق را هم نفى مىکند جز با علم حضورى و شهود قلبى، حاصل نمىشود و مؤید آن، روایات زیادى است که مشتمل بر تعبیرات «رؤیت» و «معاینه» مىباشد.
اگرچه بحث مستوفا درباره روایات را پیشرو داریم، اما در این سمتبىمناسبت نیستبه پارهاى از روایاتى که روشنگر مفاد آیه مورد بحث است، نظرى بیفکنیم. امام باقرعلیه السلام در روایتى که در اصول کافى ذیل آیه فطرت نقل شده، مىفرماید: «فعرفهم و اراهم نفسه و لولا ذلک لم یعرف احد ربه» (28) (خدا خودش را به ایشان شناساند و ارائه داد، و اگر اینکار انجام نمىگرفت، هیچکس پروردگارش را نمىشناخت. )
در تفسیر علىابن ابراهیم قیم از ابن مسکان نقل شده که به حضرت صادقعلیه السلام گفتم: «معاینة کان هذا؟ قال: نعم. » (29) (آیا عینا خدا را مشاهده کردند؟ فرمود: آرى. )
در کتاب محاسن برقى از زراره از حضرت صادقعلیه السلام نقل شده است که فرمود: «ولو لا ذلک یدر احد من خالقه و رازقه» (30) (اگر این صحنه نبود هیچکس نمىدانست که چه کسى آفریننده و روزىدهنده اوست. )
از این عبارت مستفاد مىشود معرفتى که در آیه شریفه به آن اشاره شده است، معرفتى شخصى است نه شناختى کلى که از راه مفاهیم انتزاعى و عناوین عقلى حاصل مىشود و معرفتشخصى درباره خداى متعال جز از راه علم حضورى و شهودى،
امکانپذیر نیست. و اگر منظور، معرفت کلى و نتیجه استدلال عقلى بود، مىبایست چنین گفته مىشد: «ولو لا ذالک لم یعلم احد ان له خالقا» یعنى هیچکس نمىدانست که «خالقى» دارد، نه اینکه نمىدانست چه کسى خالق اوست.
آرى، اگر جریان این مکالمه و معاینه هم نبود انسان با کمک عقل خود ىتوانستبفهمد و بشناسد که جهان خالقى دارد، اما هرگز نمىتوانست آن خالق را بشناسد که کیست؟ و به دیگر سخن: انسان با عقل خود مىتواند معرفت کلى و حصولى نسبتبه خالق جهان بیابد، اما هزگز نمىتواند معرفتشهودى و شخصى نسبتبه او پیدا کند. و آنچه این آیه شریفه، به ویژه با توجه به روایات یادشده، بر آن دلالت دارد، تحقق یک معرفتشخصى و شهودى براى همه انسانهاست. (31)
حاصل سخن اینکه این آیه شریفه ادراک و شهودى را که از سنخ ادراک و شهود عرفانى است، و مغایر با شناختحسى و عقلى و نقلى و سایر انحاء معرفت است، براى هر انسانى نسبتبه خداى متعال اثبات مىکند، و کارى که انسان باید انجام دهد آن است که این معرفت را شکوفا سازد و آن را پروش دهد. و این مطلب مدعاى عرفا را تایید مىکند که هر انسانى با تزکیه نفس و تصفیه باطن و کاستن تعلقات مادى و جسمانى، و بىتوجهى نسبتبه هرچه آدمى را از توجه به حق غافل مىسازد، مىتواند این معرفت را در خود بارور سازد. و حق تعالى را هرچه آشکارتر و بلکه به عنوان آشکارترین و نمایانترین موجودات و بلکه تنها چیزى که مىتوان براى آن هستى حقیقى قائل شد، شهود کند. ادامه دارد. . .
پىنوشتها:
1- علامه طباطبایى، شیعه در اسلام، (قم: بنیاد علمى و فکرى علامه طباطبایى، 1360) ، ص 33
2- همان، ص 63 - 64
3- صافات: 159 و 160
4- آیه 158 از سوره صافات مىفرماید: «وجعلوا بینه و بین الجنة نسبا و لقد علمت الجنة انهم لمحضرون» : مشرکان میان خدا و جن (خویشاوندى) و نسبتى قائل شدند در حالىکه جنیان به خوبى مىدانند که این بتپرستان در دادگاه الهى احضار مىشوند.
5- کهف /11
6- انعام / 31; یونس /45; عنکبوت / 5
7- انعام /154; روم /8; سجده /14; فصلت /54
8- رعد /2
9- کهف /11
10- یونس /7 و 11و 15; فرقان /21
11- کهف /105; عنکبوت /23; سجده / 23
12- ر. ک. به: تفسیر روحالمعانى، ج 20، ص 137
13- میرزا جواد ملى تبریزى، رساله لقاء الله، (تهران: مؤسسه تحقیقاتى و انتشاراتى فیض کاشانى) ، ص 5-7
14- حجر/99
15- علامه طباطبایى، پیشین، ص 43. البته ایشان در تفسیر المیزان، مقصود از یقین را همان زمان مرگ دانستهاند.
16- انعام /75
17- انعام /74
18- سجده /24
19- اسراء /1
20- نجم /18
21- علامه طباطبایى، المیزان، ذیل آیه 75 از سوره انعام
22- مطففین /18 - 21
23- تکاثر /5و6
24- انفال /29
25- تغابن /11
26- عنکبوت /69
27- اعراف /172و 173
28- مرحوم کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 13
29- تفسیر المیزان، پیشین، ج 8، ص 340
30- همان، ج 8، ص 345
31- براى توضیح بیشتر نگاه کنید به: معارف قرآن، استاد مصباح یزدى، ص 37 به بعد، نگارنده نیز در این قسمتبهره تامى از آن نوشتار برده است.
اعتبار ادراک و شهود عرفانى از دیدگاه قرآن
در قرآن کریم آیات فراوانى به چشم مىخورد که بیانگر نوعى معرفتخاص است که نهاز راه درس و بحث و مطالعه و یا تفکر و اندیشه و تاملهاى فیلسوفانه به دست مىآید و نه از طریق مشاهده و تجربه، بلکه تنها از طریق عمل به شریعت و سیر و سلوک به سوى حق تعالى وتوجه به عالم قدس حاصل مىگردد; و این نوع معرفت، که از جمله به حق تعالى و صفات علیا و اسماء حسناى او تعلق مىگیرد، در واقع غایتخلقت آدمى و اوج کمال انسانى به شمار مىآید. علامه طباطبایى در این باره مىنویسد:
«و از سوى دیگر مىبینیم قرآن کریم با بیانى جالب، روشن مىسازد که همه معارف حقیقیه از توحید و خداشناسى واقعى سرچشمه مىگیرد و استنتاج مىشود; و کمال خداشناسى از آن کسانى است که خداوند آنان را از هر جاى جمعآورى کرده و براى خود اختصاص داده است. آنان هستند که خود را از همه کنار کشیده و همه چیز را فراموش کردهاند و در اثر اخلاص و بندگى، همه قواى خود را متوجه عالم بالا ساخته، دیده به نور پروردگارر پاک روشن ساختهاند و با چشم واقع بین حقایق اشیاء و ملکوت آسمان و زمین را دیدهاند; زیرا در اثر اخلاص و بندگى به یقین رسیدهاند، و در اثر یقین ملکوت آسمان و زمین و زندگى جاودانى جهان ابدیتبرایشان مکشوف شده است» . (1)
ایشان در قسمیت دیگر از بیان خود آوردهاند: «در عین حال که اکثریت قاطع افراد انسان سرگرم تنظیم امور معاش و تلاش در رفع حوائج زندگى روزانه هستند و به معنویات نمىپردازند، در نهاد این نوع غریزهاى به نام غریزه واقعبینى موجود است که گاهى در برخى افراد به کار افتاده به یک رشته درکهاى معنوى وادارش مىکند.
هر انسان، علىرغم سوفسطائىها و شکاکان که هر حقیقت و واقعیتى را پندار و خرافه مىنامند، به واقعیت ثابتى ایمان دارد، و گاهى که با ذهنى صاف و نهادى پاک به واقعیت ثابت جهان آفرینش تماشا مىکند، از سوى دیگر ناپایدارى اجزاء جهان را درک مىنماید، جهان و پدیدههاى جهان را مانند آیینههایى که واقعیت ثابت زیبایى را نشان مىدهند، که لذت درک آن، هر لذت دیگرى را در چشم بیننده خوار و ناچیز مىنمایاند، و طبعا از نمونههاى شیرین و ناپایدار زندگى مادى باز مىدارد.
این همان جذبه عرفانى است که انسان خداشناس را به عالم بالا متوجه ساخته و حجتخداى پاک را در دل انسان جایگزین مىکند، و همه چیز را فراموش مىدارد و گرداگرد همه آرزوهاى دور و دراز وى خط بطلان مىکشد و انسان را به پرستش و ستایش خداى نادیده که از هر دیدنى و شنیدنى روشنتر و آشکارتر است وامىدارد، و در حقیقت هم این کشش باطنى است که مذاهب خداپرستى را در جهان انسانى به وجود آورده است. عارف کسى است که دخا را از راه مهر و محبت پرستش مىکند، نه به امید ثواب و نه از ترس عقاب. و از اینجا روشن است که عرفان را نباید در برابر مذاهب دیگر، مذهبى مستقل شمرد، بکله عرفان راهى است از راههاى پرستش - پرستش از راه محبت نه از راه بیم و امید - و راهى استبراى درک حقایق ادیان در برابر راه ظواهر دینى و راه تفکر عقلى» . (2)
در این قسمت، سیر و سلوکى در آیات قران کریم داریم و درصدد آن هستیم که از این بحر عمیق صدفهایى را درباره ادراک و شهود عرفانى صید کنیم، تا روشن شود که آیا اساسا قرآن کریم چنین معرفتى را به رسمیت مىشناسد یا نه، و اگر آن را به رسمیت مىشناسد، چه قدر و منزلتى براى آن قایل است؟ آیا آن را در کنار معرفت عقلى و نقلى و حسى مىنشاند و یا آنکه مقامى برتر و بالاتر و شانى عظیمتر براى آن قرار مىدهد و آن را در درجهاى رفیعتر از دیگر انواع معرفت مىنشاند؟
با پژوهشى نه چندان دامنهدار در قرآن، به آیات فراوانى دست مىیابیم که پاسخگوى ما در این مساله است. پارهاى از این آیات را ذیلا طرح و مورد بررسى قرار مىدهیم.
1- «سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین» . (3) منزه استخداوند از آنچه توصیف مىکنند، مگر بندگان مخلص خدا.
در مورد مرجع ضمیر فعل «یصفون» دو احتمال وجود دارد. احتمال نخست، آن است که مرجع آن کفار مىباشد که در آیه قبل، . از آنها یاد شده است. (4) و در این صورت استثناى «الا» در آیه شریفه، استثناى منقطع مىباشد، و معناى آیه چنین خواهد بد: «خداوند از توصیفى که کفار مىکنند منزه است، و یا خدا از آنچه کفار دربارهاش مىگویند، و از اوصافى که برایش مىتراشند مانند ولادت و نسبت و شریک داشتن و امثال آن مبراست; ولى بندگان مخلص و پاک شده خداوند، او را به اوصافى متصف مىسازند که لایق ساحت قدس اوست، و یا او را به گونهاى وصف مىکنند که سزاوار او مىباشد» .
و احتمال دوم آن است که آیه «سبحان الله عما یصفون» را مستقل از آیات سابق بر آن در نظر بگیریم، همچنان که در ظاهر مستقل از آنهاست، و در این صورت فاعل «یصفون» همگان را شامل مىشود و آیه شریفه، معناى گستردهتر و دقیقترى مىیابد. و چون کلمه «یصفون» مطلق است، و هرگونه وصفى را شامل مىشود، معناى آیه شریفه چنین خواهد بود: «خداى متعال از همه وصفهایى که وصفکنندگان براى او ذکر مىکنند منزه و پیراسته است، مگر وصفهایى که بندگان مخلص خداوند براى او بیان مىکنند» .
بنابراین معنا، که از ظاهر آیه شریفه مستفاد مىشود، تنها آن دستهاز مردم معرفت راستین به حق تعالى دارند، و توصیفشان از او توصیفى صحیح و پذیرفتنى است که خداوند آنها را براى خود خالص کرده است. مقام اخلاص طبق این آیه شریفه معرفتى خاص از صفات و اسماء الهى را در بردارد که دیگران از آن محرومند; و این مقام، مقامى است که با سیر و سلوک معنوى و بریدن تعلقات از ماسوىالله و دل بستن تنها به او، حاصل مىگردد.
بندگان مخلص در عبادات خود به مفهوم و یا مطابق مفهوم توجه ندارند، بلکه به خود پروردگار توجه دارند. چرا که حجابى میان ایشان و خداوند نیست، وگرنه توصیف ایشان از خداوند، به حق و راستین نبود. و چون حجابى جز خود مخلوق نیست - چنان که امام صادق7 فرمود: «لاحجاب بینه و بین خلقه الا خلقه» - دانسته مىشود که ایشان خلق را نمىبینند، و تنها مقصود و مراد ایشان خداست.
در حدیثى از تفسیر امام حسن عسکرى7 از امام باقر7 نقل شده است که: «لایکون العبد عابدا لله حق عبادته حتى ینقطع عن الخلق کلهم الیه. فحینئذ یقول: هذا خالص لى فیقبله بکرمه» .
علامه طباطبایى در تفسیر این آیه شریفه مىفرماید:
«منزه بودن خدا از وصف مردمان از آن روست که: مردم عادى (غیرمخلصان) خداوند را با مفاهیمى محدود که نزد خود دارند توصیف مىکنند، و خداوند غیر محدود است. و نیز هیچ یک از اوصاف خداوند قابل تحدید نیست، و هیچ لفظى نمىتواند قالب تمام عیار اسماء و صفات خداوند شود. پس هر چه مردم در وصف خدا بگویند، خداوند برتر و بزرگتر از آن است، و هرچه که از خدا در توهم آدمى بگنجد خداوند غیر آن خواهد بود.
و اما اینکه وصف بندگان مخلص درباره خدا درست است، دلیلش آن است که خداى عزوجل بندگانى دارد که ایشان را براى خود خالص کرده است. یعنى دیگر هیچ موجودى غیر از خدا در این افراد سهمى ندارد، و خداوند خود را به ایشان شناسانده، و غیرخود را از یاد ایشان برده است، و در نتیجه آنها تنها خدا را مىشناسند، و غیر از خدا را فراموش کردهاند. و اگر غیر از خدا چیزى را بشناسند، به وسیله خدا مىشناسند. چنین مردمى اگر خدا را در نفسشان وصف کنند، به اوصافى وصف امى کنند که لایق ساحت کبریایى اوست، و اگر هم به زبان وصف کنند - هر چند الفاظ قاصر و معانى آنها محدود باشد - دنبال وصف خود، این اعتراف را مىکنند که بیان بشر عاجز و قاصر است از اینکه قالب آن معانى باشد، و زبان بشر الکن است از اینکه اسماء و صفات خدا را در قالب الفاظ حکایت کند، همچنان که رسول خدا9 که سید مخلصین است، فرموده «لااحصى ثناء علیک انت کما اثنیت على نفسک» (خدایا من نمىتوانم تو را وصف گویم و ستایش کنم. تو همان گونهاى که خودت را مىستایى) . که بر خدا ثنا گفته است و نقص ثناى خود را بدینگونه کامل نموده که مقصود او همان است که خداوند در ثناى بر خودش اراده مىکند» .
2- «قل انما انا بشر مثلکم یوحى الى انما الهکم اله واحد فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لایشرک بعبادة ربه احدا» . (5) (بگو: من فقط بشرى هستم مثل شما، (امتیازم این است که) به من وحى مىشود که تنها معبودتان معبود یگانه است; پس هرکه به لقاى پروردگارش امید دارد، باید کارى شایسته انجام دهد، و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نکند) .
در آیات فراوانى سخن از «لقاى پروردگار» رفته است، و واژه «لقاء» به صورتهاى گوناگونى مانند «لقاءالله» ، (6) «لقاء ربهم» ، (7) «لقاء ربکم» ، (8) «لقاء ربه» ، (9) «لقاءنا» ، (10) «لقائه» (11) در قرآن کریم به خداوند اضافه شده است.
درباره اینکه مقصود از «لقاءالله» چیست؟ میان مفسران اختلاف نظر وجود دارد، برخى گفتهاند: «مراد از لقاء خداوند همان مبعوثشدن در روز قیامت است» ; و برخى دیگر گفتهاند: «مقصود از لقاءالله رسیدن به عاقبت زندگى و دیدار ملک الموت و حساب و جزا مىباشد» . و گروهى معتقدند: «مراد، ملاقات جزاى خداوند، یعنى ثواب و یا عقاب اوست» . دستهاى نیز گفتهاند: «معناى لقاءالله، ملاقات حکم خداوند در روز قیامت است» . (12)
چنان که ملاحظه مىشود در همه این تفسیرها، خلاف ظاهر ارتکاب شده، و مضاف یا چیزى مانند آن در تقدیر گرفته شده است; و این به خاطر آن است که در نظر این مفسران، لقاء و دیدار پروردگار به معناى حقیقى آن متعذر است، چرا که خداوند موجود مجرد است وموجود مجرد تحت ادراک بصرى واقع نمىشود، و هرگز نمىتوان او را دید و به دیدار او بار یافت.
در حالى که دیدار حق تعالى منحصر در ادراک بصرى نیست، و نوعى دیگر از مشاهده هست که با بصیرت قلبى و نه با چشم سر صورت مىگیرد، همان مشاهدهاى که امیرالمؤمنان مدعى آن است و مىفرماید: «ما کنت اعبد ربا اره» .
بارى، معناى ظاهر «لقاء» همان دیدار است، و مقصود از «لقاءالله» بر حسب ظاهر معناى لفظ، قرار گرفتن بنده در قمام و موقعیتى است که میان او و پروردگارش هیچ حجابى نیست.
عارف کامل شیعى، مرحوم میرزا جواد ملکى تبریزى در این باره مىنویسد:
«آیات لقاءالله دلالت دارند بر اینکه گروهى از بندگان خالص الهى هستند که به لقاءالله نائل گشته و به شرف ملاقات ذات اقدس الهى مشرف مىشوند. طایفهاى از متکلمین و علماى اعلام که مذاق اول (تنزیه صرف خداوند، و اینکه نهایت معرفت، فهمیدن آن است کهباید خدا را تنزیه صرف نمود) . را دارند از این آیات جواب دادهاند به این که مراد از «لقاءالله» ملاقات مرگ و لقاى ثواب الهى است; ولى این جواب را طایفه دوم (کسانى که معرفتخداوند را ممکن مىدانند) رده کردهاند به اینکه اگر مراد از لقاءالله، ملاقات مرگ و یا رسیدن به ثواب الهى باشد، لازم مىآید که استعمال لفظ در معناى حقیقى نبوده و بلکه در معناى دیگرى غیرمعناى حقیقى لفظ به طور مجاز استعمال شده باشد; زیرا وضاح است که ملاقات خدا معنایى است غیر از ملاقات مرگ و یا ملاقات ثواب و پاداش اعمال، و اینگونه استعمال نه تنها استعمال مجازى است، بلکه استعمال در معناى مجازى بعید هم خواهد بود; و اگر بناست که معناى حقیقى لفظ اراده نشود و ناچار از اراده معناى مجازى مىباشیم، در این صورت، اولویتبا معناى مجازى قریب است، نه معناى مجازى بعید و معناى مجازى قریب در این مورد عبارت است از یک درجه و یک مرتبه از ملاقات که ممکنالوجود را با واجبالوجود که شرعا جایز است، اگرچه در عرف عام، آن را لقاى حقیقى نگویند.
و علاوه بر این مىگوییم: بنابر آنچه تحقیق شده الفاظ براى روح معانى وضع شده است، و خصوصیات معانى دخالتى در موضوع له الفاظ ندارند. مثلا کلمه یمزان وضع شده استبراى آن چیزى که اشیاء با آن سنجیده شود، و خصوصیت دو کفه داشتن ترازو مثلا یا بقیه خصوصیات ترازو در موضوع له لفظ میزان دخالتى ندارد و همچنین استبقیه الفاظ عامه از قبیل صراط و نور و ثواب و عقاب و یکى از این الفاظ کلمه «لقاء» است که براى روح ملاقات وضع شده است، بدون آنکه خصوصیتى از ملاقات در آن دخیل باشد. بنابراین، ملاقات جسم با جسم، یکى از افراد ملاقات است و ملاقات روح با روح، یکى دیگر از مصادیق آن است. و همچنین ملاقات هر معنایى با معناى دیگر حقیقتا ملاقات است، ولى هر کدام به گونهاى که لایق حال ملاقاتکننده و ملاقات شونده باشد. پس ملاقات جسم با جسم به طورى است، و ملاقات روح با روح به طورى دیگر، و هم چنین سایر معانى.
پس بنابراین، مىتوان گفت که معناى ملاقات ممکن الوجود با خداوند جلیل هم روح ملاقات در او حقیقتا هست، و لکن نحوه آن هم لایق این ملاقى (ملاقاتکننده) و ملاقى (ملاقات شونده) است، و آن عبارت از همان معناست که در ادعیه و اخبار از آن به لفظ وصول و زیارت و نظر بر وجه و تجلى و دیدن قلب و تعلق روح تعبیر شده است، و از ضد آن به فراق و حرمان تعبیر مىشود» . (13)
از آنچه تاکنون گفته شد استنباط مىشود که مقصود از لقاى پروردگار نوعى عرفتخاص نسبتبه خداى متعال است. حال باید دید که این معرفت از چه طریق حاصل مىآید؟ پاسخ این سؤال به وضوح از متن آیه مورد بحث مستفاد مىشود. آرى، تنها راه حصول این معرفت، ایمان به یگانگى خداى متعال و عمل صالح است، یعنى همان دو رکن رکینى که پایه و اساس همه ادیان الهى است. بنابراین، کسانى که امید دیدار پروردگار خود را دارند و دلبسته لقاء او هستند و مىخواهند معرفتى شهودى و بدون واسطه به او یابند، راهش آن است که انبازى براى خداوند قائل نشوند، و معبودى جز او براى خود اختیار نکنند، و کردار نیک و شایسته انجام دهند.
3- «واعبد ربک حتى یاتیک الیقین» . (14) (پروردگارت را عبادت کند تا یقینیابى) .
درباره اینکه مقصود از یقین در آیه شریفه چیست؟ میان مفسران اختلاف است، گرچه مشهور مفسران بر آنند که مراد از آن «مرگ» است; چرا که هنگام مرگ، پردهها کنار مىرود و انسان یقین به حقایق غیبى پیدا مىکند. در آیات 46 و 47 از سوره مدثر نیز یقین به همین معنا به کار رفته است، آنجا که از قول اهل دوزخ مىفرماید: «و کنا نکذب بیوم الدین حتى اتانا الیقین» (ما همواره روز رستاخیز را تکذیب مىکردیم، تا اینکه مرگ ما فرا رسید) .
اما ظاهر لفظ «یقین» همان معرفت جازم و قطعى و خالى از هرگونه ریب و تردید است. آنچه موجب شده استبسیارى از مفسران یقین را به معناى مرگ بگیرند یکى از دو امر ذیل است:
1- آیه خطاب به رسول اکرم9 است، و هیچگاه شک و تردیدى در ایمان رسول گرامى9 به خدا و غیب وجود نداشته است، تا با عبادت، آن شک و تردید را برطرف سازد.
2- اگر مراد از یقین معرفت جازم باشد، آیه دلالتبر آن دارد که عبادت تنها تا زمان فرارسیدن یقین لازم و واجب است، و پس از آن وجوبى ندارد و این بر خلاف ضرورت دین و ادله نقلى و عقلى فراوانى است که دلالتبر استمرار تکلیف دارد.
اما به نظر مىرسد ظاهر آیه شریفه آن است که مقصود از یقین، ایمان جازم و معرفت قطعى شهودى است و عبادت و پرستش واقعى خداوند، موجب پیدایش این نوع از معرفت مىباشد. و در این صورت، اگرچه رسول گرامى9 همواره این معرفت را واجد بوده، اما این معرفت در اثر عبادت به دست آمده است، و همانگونه که عبادت واقعى خداوند در حدوث این معرفت مؤثر است، در بقا و استمرار آن نیز، مادام که انسان در نشئه دنیاست، مؤثر مىباشد. و این مانند بیان جمله «اهدنا الصراط المستقیم» توسط پیامبر در نمازهاى یومیه و هر روز چندین بار است، که مستلزم آن نیست که گوینده این کلام، در صراط مستقیم نباشد.
با توجه به این بیان، پاسخ دلیل دوم نیز به دست مىآید. علاوه بر آن که بر فرض که ظاهر آیه شریفه عدم لزوم عبادت پس از حصول یقین باشد، با توجه به ادله قطعى از کتاب و سنت، از این ظاهر صرف نظر مىشود، چنان که در مورد بسیارى از آیات شریفه، قراینى از کتاب و سنت موجب تقیید یا تخصیص و یا ارتکاب خلاف ظاهر دیگرى در آن آیات مىگردد. و لذا علامه طباطبایى مىفرماید: «از این آیه فهمیده مىشود که پرستش واقعى خدا منتجیقین است» . (15)
4- «و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات و الارض ولیکون من الموقنین» . (16) (و این چنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم، تا اهل یقین گردد. )
لفظ «کذلک» بر حسب ظاهر، اشاره دارد به رؤیت و دیدنى که در آیه پیشین حضرت مریم7 مدعى آن است، آنجا که ابراهیم خطاب به آزر مىگوید: «اتتخذ اصناما الهة انى اریک و قومک فى ضلال مبین» . (17) (آیا بتهایى را معبودان خود انتخاب مىکنى؟ من تو و قوم تو را در گمراهى آشکارى مىبینم) . یعنى من حق را مشاهده مىکنم. با توجه به نکته یاد شده، معناى آیه چنین خواهد بود: «ما بدینگونه از ارائه و نمایاندن، ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم ارائه دادیم» .
واژه «ملکوت» مانند «ملک» مصدر است و به معناى قدرت بر تصرف مىباشد. واژه مزبور در قرآن کریم نیز به همان معناى لغوى آن، استعمال شده است، و معناى جداگانهاى ندارد: اما باید توجه داشت که میان ملک و ملکوت خداوند و ملک و ملکوت رایج و دارج میان ما آدمیان در جوامع انسانى تفاوت مصداقى سترگى است; که این تفاوت اگرچه مغیر معناى لفظ نیست، اما نباید مورد غفلت قرار گیرد. توضیح اینکه مالکیتى که ما نسبتبه اشیاء در ظرف جامعه داریم یک مالکیت اعتبارى و قراردادى است، که قائم به اعتبار و قرارداد مىباشد; اما مالکیتخداوند نسبتبه اشیاء یک رابطه وجودى و حقیقى است که از ربط بودن و معلول بودن حقایق وجودى نسبتبه ذات حق تعالى نشات مىگیرد، و چیزى است که شبیه مالکیت انسان نسبتبه قواى ادراکى و تحریکى خود.
با توجه به نکته فوق، اگر در آیه مورد بحث دقتشود دانسته مىشود دخاى متعال با نشان دادن سلطنت و قاهریتخود بر آسمان و زمین در واقع مىخواهد خودش را به ابراهیم بنمایاند، منتها از راه مشاهده اشیاء و از جهت استنادى که اشیاء به او دارند; زیرا از آنجا که این استناد قابل شرکت نیست، هر کس به موجودات عالم نظر کند، بىدرنگ حکم مىکند که هیچ یک از این موجودات، مربى دیگران و مدبر نظام جارى در آنها نیست. پس این بتها مجسمههایى هستند که دستبشر آنها را تراشیده است، و هیچ نقشى در نظام عالم ندارند.
و «لام» در کلمه «لتکون» براى غایت و نتیجه است، و جمله «لیکون من الموقنین» عطف بر جلمه دیگرى است که حذف شده و تقدیر آن چنین است:
«ما اینچنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم براى آنکه چنین و چنان شود و تا او از اهل یقین باشد» . و یقین چنان که گفتیم نوعى معرفت جازم است که به هیچ وجه شک و تردیدى در آن راه ندارد.
علامه طباطبایى در تفسیر گرانسنگ المیزان در بیان تفسیر آیه شریفه مىگوید:
«بعید نیست غرض از ارائه ملکوت، این باشد که ابراهیم7 به پایه یقین به آیات خداوند برسد، چنان که در جاى دیگر فرموده: «و جعلنا منهم ائمة یهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بایاتنا یوقنون» . (18) (و از میان ایشان امامانى قرار دادیم تا به امر ما آنان را هدایت کنند. و این پیشوایان وقتى سزاوار مقام امامتشدند که خویشتندارى از خود نشان دادند، و مردمى بودند که به آیات ما یقین داشتند) . و این همان یقینى است که نتیجهاش یقین به «اسماء حسنا» و «صفات علیاى» خداوند است، و این مرحله همان مرحلهاى است که درباره رسیدن پیامبر9 به آن پایه قرآن کریم مىفرماید: «سبحان الذى اسرى بعبده لیلا من المسجد الحرام الى الاقصى الذى بارکنا حوله لنریه من آیاتنا» (19) (منزه است آن کسى که بنده خود را در شبى از مسجدالحرام به مسجدالاقصى برد، همان مسجدى که ما اطرافش را با برکت کردیم، تا از آیات خود به او نشان دهیم) . و مىفرماید: «ما زاغ البصر و ما طغى لقد راى من آیات ربه الکبرى» (20) (چشم رسولالله خطا و طغیان نکرد، سوگند که آیاتى از بزرگترین آیات پروردگار خودش را دید) . و این یقین به آیات پروردگار نهایت و اعلا درجهاى است که انبیاء در سیر تکاملى خود مىتوانند به آن برسند، و اما ذات پروردگار را قرآن کریم، برتر از آن دانسته است که ادراکى به آن تعلق گیرد و او را احاطه کند» . (21)
حاصل آنکه این آیه شریفه مشاهده ملکوت آسمانها و زمین را، که البته جز به نحو شهود عرفانى امکانپذیر نیست و از مقوله ادراک حسى و عقلى و یا فهم مستفاد از دله نقلى بیرون است، از لوازم یقین دانسته است; و چون رسیدن به مرحله یقین در انحصار گروه و اشخاص خاصى نیستبلکه همگان به سوى آن دعوت شدهاند، دانسته مىشود که باب این نوع از معرفت نیز اختصاص به انبیاء نداشته، دیگران نیز اگر در وادى سلوک قدم نهند از فرامین شارع مقدس پیروى کنند، و از استعداد مناسب بخوردار باشند، به این مقام بار خواهند یافت.
5- «کلا ان کتاب الابرار لفى علیین و ما ادریک ما علیون - کتاب مرقوم - یشهده المقربون» . (22) (چنان نیست که مىپندارند، بلکه نامه اعمال نیکان در علیین است. و تو چه مىدانى علیین چیست؟ نامهاى است رقم خورده و سرنوشتى است قطعى، که مقربان شاهد آنند) .
«کتاب» به معناى مکتوب است، اما نه به معناى مجموعه خطوطى که با قلم نگاشته مىشود، بلکه از کتابتبه معناى قضاى حتمى است، و منظور از «کتاب ابرار» سرنوشتى است که خداوند براى نیکان مقدر کرده است، و آن همان جزایى است که خداوند با قضاى حتمى خود براى ایشان اثبات فرموده است. بنابراین، معناى آیات یاد شده چنین خواهد بود: «آنچه براى ابرار مقدر شده، و قضایش رانده شده تا جزاى نیکوکارىهاى آنان باشد، در علیین قرار دارد، و تو نمىداند علیین چیست؟ امرى است نوشته شده، و قضایى استحتمى و مشخص و بدون ابهام که مقربان آن را شهود مىکنند.
با توجه به سیاق آیات و آنچه در بیان معناى آن ذکر شد، مناسبتر آن است که مقصود از شهود مقربان، رؤیت عینى و نوعى معاینه باشد. و بنابراین، معناى آیات یاد شده چنین خواهد بود: «آنچه براى ابزار مقدر شده، و قضایش رانده شده تا جزاى نیکوکارىهاى آنان باشد، در علیین قرار دارد، و تو نمىدانى علیین چیست؟ امرى است نوشته شده، و قضایى استحتمى و مشخص و بدون ابهام که مقربان آن را شهود مىکنند.
با توجه به سیاق آیات و آنچه در بیان معناى آن ذکر شد، مناسبتر آن است که مقصود از شهود مقربان، رؤیت عینى و نوعى معاینه باشد. و بنابراین، مقربان گروهى هستند که از عوالم بالا آگاهند و نوعى معرفت نسبتبه آن دارند. در قرآن کریم این نوع مشاهده و معرفت نسبتبه دوزخ آمده است آنجا که مىفرماید «کلا لوتعلمون علم الیقین لترون الجحیم» . (23) (حاشا که اگر داراى علم الیقین بودید، هر آینه دوزخ را مىدیدید.
از این آیات به وضوح نوعى ادراک و معرفت غیرحسى و غیرعقلى، و به دیگر سخن شهود قلبى و عرفانى، براى کسانى که اله یقین و از مقربان هستند، نسبتبه عوالم غیب، اثبات شده است.
6- «یا ایها الذین امنوا ان تتقوا لله یجعل لکم فرقانا» . (24)
(اى کسانى که ایمان آوردهاید، اگر تقوا پیشه سازید، خداوند براى شما وسیله جدا ساختن حق از باطل قرار مىدهد) .
فرقان به معناى وسیلهاى است که میان دو چیز فرق مىگذارد و آن دو را از یکدیگر متمایز مىسازد. از این آیه شریفه به قرینه سیاق و متفرع ساختن فرقان بر تقوا، دانسته مىشود مقصود، فرقان میان حق و باطل است، چه در اعتقادات و چه در عمل. فرقان در اعتقادات همان جدا کردن ایمان و هدایت از کفر و ضلالت است; و فرقان در عمل جدا ساختن اطاعت و عمل مورد رضایت الهى از معصیت و عمل مورد غضب الهى است. و فرقان در راى و نظر جداساختن فکر صحیح از فکر باطل است. همه اینها نتیجه و میوهاى است که از درخت تقوا به دست مىآید. و چون در آیه شریفه فرقان به طور مطلق آمده و مقید به هیچ یک از اقسام یادشده نگشته است، همه آنها را شامل مىشود.
بنابر این آیه فوق تایید و تاکید مىکند که از راه عمل به شریعت و پاکسازى نفس از آلودگىها و زنگارهاى گناهان و معاصى مىتوان به نوعى معرفت الهى دستیافت که مایه روشنبینى و بصیرت قلبى شده و موجب مىگردد انسان در زمینههاى گوناگون صحیح را از ناصحیح متمایز سازد.
7- «ما اصاب من مصیبة الا باذنالله و من یومن بالله یهد قلبه و الله بکل شىء علیم. » (25)
(هیچ مصیبتى رخ نمىدهد مگر به اذن خدا. و هرکس به خدا ایمان آورد، خداوند قلبش را هدایت مىکند، و خدا به هر چیز داناست. )
در این آیه شریفه هدایت قلب و بازماندن آن از کجى و انحراف و ضلالت مترتب برایمان به خداوند شده است، و این وعده الهى را بیان مىکند که ایمان راستین به دنبال خود معرفت و بصیرتى را مىآورد که از آن به هدایت قلب یاد مىشود. و پر واضح است که این معرفت غیر اکتسابى بوده، از قبیل معرفتحسى و عقلى نیست.
8- «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین. » (26)
(و آنها که در راه ما جهاد کنند، قطعا به راههاى خود، هدایتشان خواهیم کرد; و خداوند با نیکوکاران است. )
راغب در مفردات خود مىگوید:
واژه «جاهدوا» از ماده «جهد» است، و «جهد» به معناى وسع و طاقت مىباشد، و «مجاهدت» به معناى به کاربردن آخرین حد وسع و قدرت در دفع دشمن است. و جهاد بر سه قسم است: جهاد با دشمن ظاهرى، جهاد با شیطان، و جهاد با نفس. و معناى «جاهدوا فینا» آن است که جهاد آنها همواره در راه خداست، و این کنایه از آن است که جهادشان در امورى است که متعلق به خداى متعال است; اعم از آنکه جهاد در راه عقیده باشد و یا جهاد در راه عمل.
و اما از جمله «لنهدینهم سبلنا» مستفاد مىشود که خداوند براى خود سبیلها و راههایى دارد که مجاهدان را بدان رهنمون مىشود. و به دیگر سخن: خداوند وعده مىدهد که اگر کسى با نیتخالص و خالى از اغراض نفسانى در راه خدا به تلاش و کوشش پردازد، خداوند او را از کجى و انحراف در عقیده و عمل باز مىدارد و به راهى رهنمون مىگردد که به سوى او مىانجامد و سرانجام او کامیابى و وصول به مقصد خواهد بود. معناى مستفاد از این آیه در محل بحث نظیر همان چیزى است که از آیه پیشین به دست مىآید.
8- «و اخذ ربک من بنى ادم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم بربکم قالوا بلى شهدنا ان تقولوا یومالقیامة انا کنا عن هذا غافلین او تقولوا انما اشرک اباؤنا من قبل و کنا ذریة من بعدهم افتهلکنا بما فعل المبطلون. » (27)
(هنگامى که پروردگارت از پشت آدمىزادگان فرزندانشان را برآورد و ایشان را بر خودشان شاهد قرار دارد که آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، شهادت مىدهیم (و خدا این کار را انجام داد) تا روز قیامت نگویید که ما از این مطلب غافل بودیم، یا نگویید که پدران ما قبلا شرک ورزیدند و ما نسلى بودیم از پس ایشان (و دنباله رو آنان) پس آیا ما را به خاطر کارهاى باطلگرایان تباه مىسازى؟ )
این آیه شریفه به روشنى دلالت مىکند که خداى متعال با فرد فرد انسانها یک رویارویى داشته و به آنها گفته است آیا من خداى شما نیستم؟ و آنها گفتهاند: آرى تویى خداى ما. و این رویارویى با تک تک انسانها موجب گشته است که عذرى براى مشرکین باقى نماید و نتواند احتجاج کنند که ما اساسا از توحید و یگانهپرستى غافل بودیم و از پدران خود دنبالهروى کردیم، و همین موجب گشت که مشرک شویم. گناه ما به گردن پدران ماست و ما مسؤول نیستیم. در اینکه این آیات درصدد افاده چنین مطلبى است. شک و تردیدى وجود ندارد، و اگر ابهامى هست، در جهات دیگر است.
نکتهاى که در اینجا باید بدان توجه داد آن است که هر معنایى براى این مکالمه و مواجهه تصور شود، در هر حال، سخنى غایبانه و از پشت پرده نیست، بدین نحو که کسى صدایى از جایى بلند کند و بپرسد که آیا من فلانى نیستم؟ و شنوندگان هم بگویند: آرى. زیرا چنین رویارویى - که در واقع نمىتوان آن را رویایى نامید - ارزشى ندارد و نمىتواند قاطع هرگونه عذرى در شناخت پروردگار باشد. مواجههاى که در این آیات موردنظر استباید غیرقابل خطا و اشتباه باشد، و گرنه عذر براى مشرکان باقى خواهد بود. این مکالمه و رویارویى در صورتى قاطع هرگونه عذرى خواهد بود که شما خدا را دیده و شناخته باشید. بنابراین، مدعاى آیات مورد بحث آن است که مکالمهاى میان خدا و انسان تحقق یافته است که عذرى براى خطا در تطبیق باقى نگذاشته است، و هرگونه عذرى آدمى در قیامتبیاورد که خدایا من به این علت تو را نشناختم و نپرستیدم، پذیرفته نخواهد بود.
آنچه به روشنى از این آیه شریفه به دست مىآید این است که هر فرد انسان، نوعى معرفتبه خداى یگانه پیدا کرده است که مىتوان از کیفیتحصول آن به این نحو تعبیر کرد که خدا به آنان فرمود: «الستبربکم» و آنها پاسخ دادند: «بلى شهدنا» . و این گفتوگو به گونهاى واقع شد که جاى عذر و ادعاى خطا در تطبیق را باقى نگذاشته است و از اینرو، در روز قیامت کسى نمىتواند بگوید که با ربوبیت الهى آشنا نبوده است، و نیز کسى نمىتواند پیروى از پدران و پیشینیان را بهانه شرک و کجروى خود قرار دهد.
به نظر مىرسد چنین مکالمه عذر براندازى که خطاى در تطبیق را هم نفى مىکند جز با علم حضورى و شهود قلبى، حاصل نمىشود و مؤید آن، روایات زیادى است که مشتمل بر تعبیرات «رؤیت» و «معاینه» مىباشد.
اگرچه بحث مستوفا درباره روایات را پیشرو داریم، اما در این سمتبىمناسبت نیستبه پارهاى از روایاتى که روشنگر مفاد آیه مورد بحث است، نظرى بیفکنیم. امام باقرعلیه السلام در روایتى که در اصول کافى ذیل آیه فطرت نقل شده، مىفرماید: «فعرفهم و اراهم نفسه و لولا ذلک لم یعرف احد ربه» (28) (خدا خودش را به ایشان شناساند و ارائه داد، و اگر اینکار انجام نمىگرفت، هیچکس پروردگارش را نمىشناخت. )
در تفسیر علىابن ابراهیم قیم از ابن مسکان نقل شده که به حضرت صادقعلیه السلام گفتم: «معاینة کان هذا؟ قال: نعم. » (29) (آیا عینا خدا را مشاهده کردند؟ فرمود: آرى. )
در کتاب محاسن برقى از زراره از حضرت صادقعلیه السلام نقل شده است که فرمود: «ولو لا ذلک یدر احد من خالقه و رازقه» (30) (اگر این صحنه نبود هیچکس نمىدانست که چه کسى آفریننده و روزىدهنده اوست. )
از این عبارت مستفاد مىشود معرفتى که در آیه شریفه به آن اشاره شده است، معرفتى شخصى است نه شناختى کلى که از راه مفاهیم انتزاعى و عناوین عقلى حاصل مىشود و معرفتشخصى درباره خداى متعال جز از راه علم حضورى و شهودى،
امکانپذیر نیست. و اگر منظور، معرفت کلى و نتیجه استدلال عقلى بود، مىبایست چنین گفته مىشد: «ولو لا ذالک لم یعلم احد ان له خالقا» یعنى هیچکس نمىدانست که «خالقى» دارد، نه اینکه نمىدانست چه کسى خالق اوست.
آرى، اگر جریان این مکالمه و معاینه هم نبود انسان با کمک عقل خود ىتوانستبفهمد و بشناسد که جهان خالقى دارد، اما هرگز نمىتوانست آن خالق را بشناسد که کیست؟ و به دیگر سخن: انسان با عقل خود مىتواند معرفت کلى و حصولى نسبتبه خالق جهان بیابد، اما هزگز نمىتواند معرفتشهودى و شخصى نسبتبه او پیدا کند. و آنچه این آیه شریفه، به ویژه با توجه به روایات یادشده، بر آن دلالت دارد، تحقق یک معرفتشخصى و شهودى براى همه انسانهاست. (31)
حاصل سخن اینکه این آیه شریفه ادراک و شهودى را که از سنخ ادراک و شهود عرفانى است، و مغایر با شناختحسى و عقلى و نقلى و سایر انحاء معرفت است، براى هر انسانى نسبتبه خداى متعال اثبات مىکند، و کارى که انسان باید انجام دهد آن است که این معرفت را شکوفا سازد و آن را پروش دهد. و این مطلب مدعاى عرفا را تایید مىکند که هر انسانى با تزکیه نفس و تصفیه باطن و کاستن تعلقات مادى و جسمانى، و بىتوجهى نسبتبه هرچه آدمى را از توجه به حق غافل مىسازد، مىتواند این معرفت را در خود بارور سازد. و حق تعالى را هرچه آشکارتر و بلکه به عنوان آشکارترین و نمایانترین موجودات و بلکه تنها چیزى که مىتوان براى آن هستى حقیقى قائل شد، شهود کند. ادامه دارد. . .
پىنوشتها:
1- علامه طباطبایى، شیعه در اسلام، (قم: بنیاد علمى و فکرى علامه طباطبایى، 1360) ، ص 33
2- همان، ص 63 - 64
3- صافات: 159 و 160
4- آیه 158 از سوره صافات مىفرماید: «وجعلوا بینه و بین الجنة نسبا و لقد علمت الجنة انهم لمحضرون» : مشرکان میان خدا و جن (خویشاوندى) و نسبتى قائل شدند در حالىکه جنیان به خوبى مىدانند که این بتپرستان در دادگاه الهى احضار مىشوند.
5- کهف /11
6- انعام / 31; یونس /45; عنکبوت / 5
7- انعام /154; روم /8; سجده /14; فصلت /54
8- رعد /2
9- کهف /11
10- یونس /7 و 11و 15; فرقان /21
11- کهف /105; عنکبوت /23; سجده / 23
12- ر. ک. به: تفسیر روحالمعانى، ج 20، ص 137
13- میرزا جواد ملى تبریزى، رساله لقاء الله، (تهران: مؤسسه تحقیقاتى و انتشاراتى فیض کاشانى) ، ص 5-7
14- حجر/99
15- علامه طباطبایى، پیشین، ص 43. البته ایشان در تفسیر المیزان، مقصود از یقین را همان زمان مرگ دانستهاند.
16- انعام /75
17- انعام /74
18- سجده /24
19- اسراء /1
20- نجم /18
21- علامه طباطبایى، المیزان، ذیل آیه 75 از سوره انعام
22- مطففین /18 - 21
23- تکاثر /5و6
24- انفال /29
25- تغابن /11
26- عنکبوت /69
27- اعراف /172و 173
28- مرحوم کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 13
29- تفسیر المیزان، پیشین، ج 8، ص 340
30- همان، ج 8، ص 345
31- براى توضیح بیشتر نگاه کنید به: معارف قرآن، استاد مصباح یزدى، ص 37 به بعد، نگارنده نیز در این قسمتبهره تامى از آن نوشتار برده است.