آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

گذشت که عرفان به معرفت بی‌واسطه اطلاق می‌گردد؛ معرفتی که دل با تمام وجودش خدا را بیابد. راه‌های شناخت عرفانی به دو شیوه است:
1. استفاده و کمک از سالکان واقعی این طریقت؛
2. تحلیل عقلی برای شناخت راهی که می‌بایست پیمود؛
و نیز بیان شد که سیر و سلوک مبدأ و مقصدی دارد، مقصد خداست و مبدأ آن، سیر توسط انسان از وضع موجود به مقامی که مطلوب است، یعنی قرب به خدا صورت می‌گیرد.
اینک ادامه این مجموعه از سخنرانی را پی می‌گیریم.
راه‌های عقلی سیر و سلوک
گفته شد که سیر الی الله از مبدأ وضع موجود، شروع و به سوی قرب خدای متعال جهت‌گیری می‌شود و پایان کار، مقامی است که در شرع مقدس به «قرب الهی» یا «مقام عندالله» و امثال این‌ها نام‌گذاری شده است؛ البته تعبیراتی از قبیل «فناء فی الله» و «بقاء فی‌الله» و... نیز به کار برده شده است.
همه این تعبیرات، دارای معانی متشابه‌ای است که حقیقت آن برای امثال ما مجهول است و تا انسان به آن مرحله نرسد و حقیقتش را نیابد، نمی‌تواند واقعیتش را درک کند و تنها می‌تواند به کمک مفاهیم، دورنمای معقولی را از آن، در ذهن خویش تصور کند. میان این مبدأ و منتهی، مسیری است که باید طی شود تا از وضع نامطلوب و ناقص فعلی به وضع مطلوب و کامل نهایی بینجامد. برای شناسایی مسیر، مقاطع، منازل و چگونگی پیمودن راه، برای کسانی که هنوز به مقصد نرسیده‌اند، دو راه تصور می‌شود: راه نقلی و راه عقلی؛ البته منظور این نیست که دو راه برای وصول الی‌الله وجود دارد، بلکه راه وصول الی‌الله همان صراط مستقیم است، امّا شناختن آن از دو راه میسّر است. راه نقلی، آن است که از کسانی که این مسیر را پیموده‌اند، استفاده کنیم؛ البته این راه در صورتی قابل اعتماد است که از جانب قرآن و حضرات معصومین: ارائه شده باشد. دیگران برای ما مشکوک هستند که آیا واقعاً به آن مقام رسیده‌اند یا ادعایی خلاف واقع دارند یا عمدا دروغ می‌گویند یا فریب‌خورده و اشتباه می‌کنند و حقیقت را نیافته‌اند بلکه شبحی برای آن‌ها مجسّم شده است و آن را حقیقت پنداشته‌اند؟
راه عقلی آن است که به کمک عقل و تحلیل‌های عقلی، علائم و امارات کلی راه حق را بشناسیم و محک‌هایی به دست آوریم که به وسیله آن‌ها راه صحیح را از راه باطل تشخیص دهیم.
گفته شد مقامی که انسان باید به آن برسد، مقامی است که خود را پرتوی از نور الهی می‌بیند و برای خود هیچ استقلالی قائل نمی‌شود. حقیقت سیر الی الله، نفی استقلال از خود و سایر موجودات است، استقلالی که به اشیا نسبت می‌دهیم و به یک معنا هر چیزی را بتی قلمداد می‌کنیم و هرکس به رنگی در پیش‌گاه این بت‌ها به پرستش می‌ایستد. باید این بت‌ها را سرنگون کرد. و تنها ذات مقدس الهی را شایسته پرستش دانست. هیچ موجودی به جز الله شایسته پرستش نیست (لا اله الا الله)؛ اما وقتی در کارهایمان دقت می‌کنیم، می‌بینیم که به خدایان زیادی اعتقاد داریم و به انحاء گوناگون آلوده به شرکیم.
با زبان، «لااله‌الا الله» می‌گویم، امّا «و ما یؤمن اکثرهم الا وهم مشرکون»، «أفرأیت من اتخذ الهه هواه» کسی که هوای نفس خود را معبود خویش قرار داده است، چگونه «لا اله الا الله» می‌گوید؟ اگر با زبان این را می‌گوید، در دل می‌گوید: «لااله‌الا انا» رفتارشان نشان می‌دهد که خود را خدا می‌داند و از دلخواه خود تبعیت می‌کند، حالا دلخواهش هرچه باشد، شکم‌پرستی، شهوت‌پرستی، مقام پرستی، محبوبیت در دل مردم، فرق نمی‌کند. هر کدام از این‌ها نوعی هویپرستی است و بدترین نوع آن، این است که خود را جای خدا قرار داده و با فریب دادن مردم آن‌ها را به پرستیدن خویش وادار کند. اگر بتوانیم خود را از بت خودخواهی و هوی‌پرستی نجات دهیم و شکم بر ما مسلط نباشد بلکه در اختیار ما باشد و از غذایی غیر از آنچه که خدا اجازه داده است، تناول نکنیم، تازه بت شکم را شکسته‌ایم، آن‌گاه نوبت به بت شهوت می‌رسد «والحافظون لفروجهم» شهوت باید کاملاً در کنترل آدمی باشد. در این مورد نیز باید آن‌چنان که خدا فرموده است، عمل کرد. گاهی اعمال غریزه جنسی واجب است که در این صورت، عبادت و اطاعت خداست و موجب تقرب به خدا می‌شود. گرچه در ظاهر، کاری حیوانی است، اما چون انگیزه الهی دارد و شهوت اسیر آدمی می‌گردد و با اراده الهی کنترل می‌شود، عبادت است و در نتیجه، بت شهوت هم شکسته می‌شود. بت غضب، شخصیت‌خواهی و... هم همین‌طور است. بسیاری از افراد می‌توانند شهوتشان را کنترل کنند اما اگر کسی به آنان توهین کند، نمی‌توانند تحمل کنند. اینان اسیر غضب هستند. مؤمن باید طوری باشد که اگر کسی به ناحق هم به او توهین کرد، خود را نبازد و تاب تحمل داشته باشد.
خلاصه، اگر این بت‌ها از بتکده شیطانی به زیر کشده شوند و در وجود انسان حاکمی غیر از الله نباشد، آن وقت شخص می‌تواند با صداقت «لااله‌الاالله» بگوید وگرنه هر انسانی این شهادتش آمیخته با شائبه‌هایی خواهد بود. عقل او وحدانیت خدا را اثبات می‌کند، اما دل او زیر بار این توحید نرفته است. راه کلی، این است که سعی کنیم این نحوه استقلال‌ها را از اراده خود و بت‌هایمان پس بگیریم و به آفریننده آن‌ها بدهیم. به بیان دیگر، سراسر این راه یک عنوان دارد و آن بندگی کردن و بنده شدن است، ولی ما خود را خدا می‌دانیم و نفس را معبود قرار داده‌ایم. لذا بنده الله نیستیم، امّا خدا دین خالص می‌خواهد «الاالله الدین الخالص» باید بکوشیم تا بنده خالص شویم، مقامی که خدای متعال، عزیزترین بندگانش را به آن مقام رساند «سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجدالحرام الی المسجد الاقصی» وقتی که پیامبراکرم(ص) به معراج می‌رود، لقبش عبد است. در نماز نیز شهادت به وحدانیت الله و عبودیت محمدبن عبدالله(ص) می‌دهیم، «اشهدان‌لااله‌الله و اشهد ان محمدا عبده و رسوله».
از یکی از بزرگان عرفا نقل شده است که از او پرسیدند که میان انسان و خدا چقدر راه است، در جواب گفت: یک قدم. گفتند: عجب! چگونه یک قدم؟ گفت: تو قدمت را بلند کن و روی نفس خود بگذار! به خدا می‌رسی.
امر دائر است بین اطاعت نفس و اطاعت خدا. ما خود، حجاب خودیم، اگر پا روی نفس گذاشتیم دیگر حجابی میان ما و خدا نخواهد ماند. اگر بندگی خدا کنیم، به خدا می‌رسیم، ولی اگر خود را در مقابل خدا مطرح کنیم، خود را از خدا دور کرده‌ایم.
در دعای ابوحمزه می‌خوانیم: «وانک لا تحتجب عن خلقک الا ان تحجبهم الاعمال دونک» تو ای خدا کریم! حجابی بین خود و خلقت قرار نمی‌دهی مگر این‌که مردم در اثر اعمال خودشان در حجاب فرو روند. اعمال ناشایسته، بین ما و خدا حجاب می‌شود وگرنه خدا بخلی ندارد که همه مردم به او نزدیک شوند، نه تنها بخلی ندارد بلکه عزیزترین بندگانش را برای همین مطلب فرستاده است و عزیزترین فرستادگانش برای همین مطلب به شهادت رسیده‌اند؛ البته این تقرب باید به اختیار خود مردم باشد نه این‌که به صورت اجبار و از روی جبر باشد، که در این صورت دیگر انسان، انسان نیست و به آن مقام نخواهد رسید.
ابتدا انسان باید از حالت غفلت خارج شود. حالت یقظه و بیداری از این‌جا شروع می‌شود و قدم به قدم پیش می‌رود تا حالاتی برایش پیش می‌آید و آن حالات، ثبات پیدا می‌کند؛ یعنی به صورت ملکه درمی‌آید و «مقام» می‌شود.
بعد از مقام اول، حالت جدیدی برای آدمی پیش می‌آید که در اثر تکرار به صورت مکله در می‌آید و مقام دوم می‌شود. البته تعیین این مقاطع، اعتباری است و بستگی به این دارد که آدمی چه فواصلی را به عنوان یک منزل در نظر بگیرد. می‌توانید بگویید که بیست کیلومتر فاصله است و یا بگویید سه فرسخ فاصله است. این‌که چند منزل وجود داشته باشد، وحی مُنْزل نیست، بستگی دارد به این‌که هر مقطعی را چند مرحله حساب کنیم. در هر حال ذکر این منازل فرضتی دیگر می‌طلبد.
توحید افعالی
یک نوع تقسیم‌بندی دیگر نیز هست و آن این که انسان وقتی می‌خواهد از خودپرستی خلاص شود و نهایتا به معبود و معشوق حقیقی خود برسد، اولین کاری که می‌بایست انجام دهد، عنوان کلی‌اش این است که «اراده خود را تابع اراده خدا کند. » بعد از این مرحله (که خود مرحله‌ای طولانی و دارای مشقات فراوانی است) باید صفات و کمالات و ملکات خود را از خود نفی کند و به خدا نسبت دهد؛ نه تنها در لفظ و عبارت، بلکه در بینش و شهود نیز آن‌ها را به خدا نسبت دهد.
مرحله سوم، این است که هستی خود و همه موجودات را از خدا ببیند و از آن‌ها نفی هستی استقلالی کند. بزرگان، این راه را تقسیم کرده و اسمش را توحید انفعالی، صفایی و ذاتی گذاشته‌اند. این اصطلاح، غیر از آن اصطلاح فلسفی است که توحید ذاتی یعنی خدا یکی است و دو نیست و شریک و همتا ندارد و توحید صفاتی یعنی همه صفات، عین ذات خداست نه این‌که خدا در انجام کارهایش احتیاج به یار و یاور ندارد. این‌ها اصطلاح علمای کلام است که از توحید در ذات شروع و بعد از توحید در صفات به توحید در افعال ختم می‌شود. اما در سیر و سلوک، اول، سیر به توحید افعالی است، سپس سیر به توحید صفاتی و بعد سیر به توحید ذاتی است. در این‌جا هدف از رسیدن به توحید افعالی این است که انسان شهود کند که اساس کارها از لحاظ وجود خدای متعال است. اوست که کارها را هر چند از راه اسباب و از جمله، خود انسان ایجاد می‌کند. لسان قرآن نیز همین را بیان می‌کند: «یهب لمن یشاء أناثا و یهب لمن یشاء الذکور» خدا به هرکس بخواهد، دختر می‌بخشد و به هرکس بخواهد، پسر. این بخشیدن بدون دخالت خود انسان نیست و از راه اسباب طبیعی انجام می‌گیرد، ولی در عین حال در مرحله‌ای بالاتر به خدای متعال استناد دارد و باز می‌فرماید: ماییم که از آسمان آب نازل می‌کنیم، گیاه می‌رویانیم و به شما روزی می‌دهیم. این مطلب را می‌توانیم با برهان نیز اثبات کنیم که در این صورت، فهم و عقلمان قانع شده است، اما هنوز آن را نیافته‌ایم و شهود نکرده‌ایم؛ مثلا، فرض کنید که شخصی گرفتار است و احتیاج به پول دارد، در این هنگام یکی از دوستانش می‌رسد و می‌گوید: من مقداری پول دارم، آن را به امانت نزد شما می‌گذارم، اگر نیاز داشتید، می‌توانید از آن استفاده کنید.
شخصی گرفتار، در دل به این مطلب معترف است که آن شخص کارش را راه انداخت و اگر مقداری ایمان داشته باشد و آداب شرعی را بداند، می‌گوید: خدا به وسیله او کار ما را درست کرد. گفتن این مطلب با زبان، آسان است، اما باور قلبی داشتن به این‌که «خدا این کار را کرد» مطلب دیگری است. در حقیقت، رفع نیاز او بیش از آن‌که به آن شخص استناد داشته باشد، به خدا استناد دارد. یا مثلاً انسان مریض می‌شود و به دکتر مراجعه می‌کند و بهبود می‌یابد. در دل انسان این است که دوا یا آقای دکتر موجب بهبودی او شد. البته این نسبت نیز صحیح است و واقعا دکتر و دوا تأثیر داشته‌اند و لذا ما باید از دکتر تشکر کنیم که از مریض عیادت کرد و دقت کرد که اشتباه نکند. از دوا فروش نیز باید تشکر کنیم که دوا را در اختیار ما قرار داده است، ولی در سطح بالاتر باید معتقد باشیم که خدا مریض را شفا داده است. «واذا مرضت فهو یشفین»
هنگامی که نمرود از ابراهیم خلیل پرسید: خدای تو کیست؟ جواب داد؟ خدای من کسی است که هنگامی که مریض می‌شوم، او شفایم می‌دهد و اوست که به من طعام می‌دهد و مرا سیراب می‌کند.
شما این صحنه را مجسم کنید: دیکتاتور و طاغوتی که خود را خدا می‌داند، جوان پانزده، شانزده ساله‌ای را که بت‌ها را شکسته و به مقدسات ملتش بی‌احترامی کرده است، محاکمه می‌کند و در آن بارگاه با عظمت و شکوه، به او می‌گوید: تو کی هستی و چرا این کار را کردی؟ ابراهیم(ع) می‌فرماید: من باید دعوت به پرستش خدای یگانه کنم، این‌هایی که شما می‌پرستید، خدا نیستند. نمرود می‌گوید: پس خدا کیست؟ ابراهیم(ع) می‌فرماید: خدای من کسی است که به من غذا می‌دهد و سیرابم می‌کند و هنگامی که مریض می‌شوم، شفایم می‌دهد، کسی که به من حیات می‌دهد و سپس آن را می‌گیرد و مرا می‌میراند، او خدای من است. مشاهده می‌فرمایید که چقدر باید این مسأله برای او روشن باشد که اصلا خدا را آن کسی می‌داند که به او غذا می‌دهد. این سخن جوانی پانزده، شانزده ساله است که مدت‌ها در غاری زندگی کرده است و تا این سن با اجتماع ارتباطی نداشته و بدون تحصیلات و معلومات بوده است. او دیده است که غذا به دست نانوا و سایرین تهیه می‌شود، اما می‌داند که آن‌ها غذا دهنده نیستند، ولی ما این مسائل را نمی‌یابیم و اگر هم بگوییم که خدا می‌دهد، مقداری تشریفاتی است و در دلمان این نیست. اگر ما به توحید افعالی برسیم، یعنی آنچه را که حضرت ابراهیم(ع) می‌فرمود و می‌دید، ما نیز ببینیم و بیابیم که خداست که به ما نان می‌دهد، خداست که به ما شفا می‌دهد، تازه در مرحله اول توحید هستیم.
حالا چه کنیم که شهود کنیم؟ راه کلی برای رسیدن به این مرحله از توحید، این است که آن جا که کار را به خود مستند می‌کنیم و انانیت ما ظهور می‌کند، این انانیت را بشکنیم و به تعبیر دیگر، اراده خود را تابع اراده خدا کنیم. آنچه موجب شده است که میان ما و خدا حجاب به وجود بیاید، همین اعمالی ناشی از انانیت و منّیت است. "من می‌خواهم" است که نمی‌گذارد خدا را ببینم و نمی‌گذارد ببینیم که کار، کار اوست. می‌گوییم "من" این کار را انجام می‌دهم، "من" پول به دست می‌آورم، "من" اختراع می‌کنم. اگر در مرحله عمل، "من" را حذف کنیم و وقتی "من" می‌گوید که این کار را بکن، بگوییم: خدا اجازه نمی‌دهد و این "من" را بکوبیم و اراده خود را تابع اراده خدا کنیم، به مرحله توحید افعالی می‌رسیم. اگر "من" در ماه رمضان بگوید: غذا بخور جواب بدهم: به شما اجازه این کار داده نمی‌شود، چون خدا نخواسته است، او دیگر نمی‌تواند با گردن کلفتی بگوید: "من" می‌گویم غذا بخور. "من" می‌خواهم به فلان صورت و فلان منظره بنگرم. باید جلوی این "من" را بگیرم و بگویم: خدا نخواسته است که به نامحرم نگاه کنم. این جاست که اراده من شکسته می‌شود. این اراده، غیر از آن اراده‌ای است که باید تقویت شود، آن اراده با همین اراده شکستن‌ها تقویت می‌شود. آن اراده الهی است که باید تقویت شود. این اراده حیوانی و نفسانی باید شکسته شود تا اراده و قدرت الهی در انسان ظهور بیابد.
اگر انسان بتوان چشم‌های خود را کنترل کند و نفس را بکوبد، آثار زیادی ظهور پیدا می‌کند. از بسیاری از بزرگان نقل شده است که تجربه و ادّعا کرده‌اند که اگر کسی بتواند چشم‌های خود را کنترل کنند و آن‌جا که فرموده است: ننگر، ننگرد، آثار نورانیتش در همین دنیا ظاهر می‌شود. یکی از آثارش علم تعبیر خواب خود و دیگران است. می‌توانند رؤیاهای صادقانه دیگران را نیز تعبیر کنند و حقانیتش را بفهمند و یا حقایقی را پیشاپیش بگویند و پیش‌بینی کنند. این مسأله قابل وصف نیست. نورانیت خاصی است که خدا در دل آن‌ها قرار می‌دهد.
افرادی که به خود بنده گفته‌اند که ما حادثه‌ای را که قرار است فردا اتفاق بیفتد، اکنون می‌بینیم و ما بعدا شاهد صدق پیش‌بینی آن‌ها بوده‌ایم. این‌ها در اثر کنترل چشم است. این، اثر دنیایی آن عمل است و اثرهایش در آخرت الی ماشاء الله است.
دست به مال مردم دراز نکردن، غذای حلال خوردن، کنترل چشم و گوش و زبان و... باعث تقرّب به او و رسیدن به مرحله توحید افعالی است. هر قدر که انسان بتواند اراده خود را در آن بُعد و مسیر خاص، محو کند و آن را تابع اراده خدا کند و به تعبیر دیگر، نفس‌کشی کند و پا روی نفس خود بگذارد، به توحید افعالی نزدیک‌تر می‌شود. اگر در تمامی افعالش اراده خدا را حاکم کند، بینش باطنی در او پیدا می‌شود و می‌بیند که دست خدا همه امور عالم را اداره می‌کند، بدون این‌که نسبتش با اسباب قطع شود یا جبر لازم بیاید و یا اختیار از کسی سلب شود.
جدای از تدبیر موجودهای مختار، تدبیری فوقانی وجود دارد. گاهی بر تدبیرهایی که ما می‌گوییم، تدبیری فوقانی سایه می‌افکند و این تدابیر، تحت‌الشعاع آن تدبیر واقع می‌شوند. ما برای کاری قدم بر می‌داریم، اما خدا تدبیری می‌کند تا کار ما به نتیجه مهم‌تری برسد. ما طرح‌ریزی و نقشه‌ای برای انجام فلان کار نداشتیم و مشغول انجام کار خود بودیم، ولی خدا نتایجی بسیار بالاتر از آنچه که ما به دنبالش بودیم بر آن مترتب می‌فرماید. آن‌هایی که در جبهه بوده‌اند، از این مسائل فراوان دیده‌اید. آدمی نقشه‌هایی می‌کشد و با اختیار هم کار می‌کند، اما خدا نتیجه عالی‌تری بر آن مترتب می‌کند. وقتی آدم چنین بینشی پیدا کرد، "حالی" پیدا می‌کند و چشمی به دست آورد که تمام جهان را از بزرگ‌ترین کهکشان‌ها تا کوچک‌ترین ذرات اتم، به هم پیوسته و متصل می‌بیند. هر چیزی دقیقاً در همان جایی است که باید باشد و هر حرکتی از هر موجودی صادر شود، از آن الکترونی که از مدار خارج می‌شود تا آن ستاره دنباله‌داری که ظاهر می‌شود و تا آن انفجاری که در ستاره‌ای بزرگ یا در خورشید حاصل می‌شود، تمام این‌ها بر اساس نظامی واحد و تابع یک اراده‌اند.
همه آن‌ها مثل قطعات یک تابلوی نقاشی هستند که نقاشی ماهر، آن را ترسیم کرده است. در انتخاب رنگ‌ها و رنگ‌آمیزی دقت و ظرافت فراوانی به کار رفته است و کسی نیز در این مجموعه، مجبور نیست و همه، کار خود را انجام می‌دهند، اما آن اراده‌ای که کلّ این فعالیت‌ها را به یکدیگر پیوند و ربط می‌دهد، یک امر فوقانی و فوق بشری است.
تعالیمی که در قرآن و روایات، درباره اعتقاد به قضا و قدر، مشیت و اراده الهی و این‌گونه مطالب آمده است، همگی کمکی است برای این‌که شخص به سوی این مقام حرکت کند و چنین بینشی پیدا کند که هیچ موجودی حتی به اندازه سرسوزنی از تحت اراده خدا خارج نیست، بدون این‌که جبری در کار باشد.
توصیف این مسائل، مشکل است، اما اگر کسی این‌ها را لمس کند، چنان از این مشاهده لذت می‌برد که خوش ذوق‌ترین مردم از دیدن زیباترین تابلوهای نقاشی، آن‌قدر لذت نمی‌برند؛ زیرا آن تابلوی نقاشی با یک یا دو متر عرض و طول، تسوط فکر کوتاه هنرمندی ترسیم و رنگ‌آمیزی شده است، اما کسی که به مقام توحید افعالی می‌رسد و چنان بینشی پیدا می‌کند که این جهان بی‌کران را مانند یک تابلوی نقاشی بسیار زیبا و دقیق که هر چیزی در جای خودش جاسازی شده است، می‌بیند، چنان از تماشای آن مست می‌شود که همه لذت‌ها را فراموش می‌کند. کسی که روح لطیفی دارد، هنگامی که نقاشی زیبایی را تماشا می‌کند و وقتی که نوای بلبلی را می‌شنود، آن‌چنان تحت تأثیر واقع می‌شود که همه چیز را فراموش می‌کند؛ مخصوصا هنگامی که بداند که همه این‌ها آثار معشوق او است. این دیدگاه بر لذت او بارها می‌افزاید. کسی که عکس یا دست‌خط یا اثری از معشوقش به دستش برسد، چقدر لذت می‌برد؟ آیا آن لذت را می‌توان با لذت خوراک مقایسه کرد؟ کسی که این زیبایی جهان بی‌کران را به عنوان اثری از محبوب خود می‌بیند، چنان غرق لذت می‌شود که نزدیک است قالب تهی کند. «لو لا الآجال التی کتبت علیهم لما استقرّت ارواحهم فی اجسادهم» اگر آن اجل‌های حتمی نبود، روحشان از کالبد پرواز می‌کرد.
اگر کسی به این مقام برسد، تازه یک مرحله از سیر و سلوک را پشت سر گذاشته است؛ یعنی به توحید افعالی رسیده است و خدا را کارگردان می‌بیند، اما هنوز علم، قدرت، لذت، شادی و غم و اندوه را از خود می‌بیند. کارکرد این جهان و کارها را از او دیده است، اما حالات، صفات و ملکات را به خود و به دیگران نسبت می‌دهد. پس مرحله دیگری از سیر و سلوک وجود دارد که باید طی شود و آن این است که نه تنها کارها بلکه صفات وجودی و همه صفات کمال و جمال را از خدا می‌داند و برای هیچ موجودی، زیبایی استقلالی قائل نمی‌شود. برای هیچ دانشمندی، دانش استقلالی قائل نمی‌شود، بلکه این دانش‌ها را پرتویی از علم الهی می‌داند، پرتویی بسیار ناچیز از اقیانوسی بی‌کران از او و مال اوست.
و بالاخره مرحله سوم، توحید ذاتی است که کلّ هستی را از او می‌داند، نه تنها صفات را به مخلوقات نسبت نمی‌دهد، و صاحب اصلی آن صفات را خدا می‌داند. بلکه در این مرحله، همه هستی موجودات را طفیلی می‌بیند.
بعضی این را به دریا و رطوبت تشبیه کرده‌اند و بعضی به موج دریا و بعضی به سایه و شاخص، ولی همه این‌ها کوتاه و نارساست. موج و رطوبت حالتی از یک جسمند و عرض از یک جوهر. به همین دلیل نمی‌تواند رابطه مخلوق را با خالق نشان دهند.
هرچه در این زمینه گفته شود، از حد تشبیه و استعاره و مجاز تجاوز نمی‌کند. هیچ عارفی با هیچ لسانی قادر به بیان آن رابطه نیست. نه تنها هیچ عارفی، بلکه هیچ پیامبری نیز قادر نیست؛ زیرا هیچ مفهومی نمی‌تواند آن واقعیت را بیان کند. تنها، کسانی که به آن مرحله برسند، خواهند یافت که چگونه رابطه‌ای است. این‌جاست که بسیاری لغزش پیدا می‌کنند؛ چون وجود موجودات را چنان کم‌رنگ و ربطی و تعلّقی می‌بینند که گویا وجودی ندارند و لذا تعبیر می‌کنند که اصلا غیر از خدا چیزی نیست و همه چیز، اوست. گاهی نیز تعبیر را غلیظتر می‌کنند که زننده و خلاف ادب است. از بعضی عرفاً نقل شده است که گفته‌اند: "لیس فی جبتی الا اله" یا بعضی که گفته‌اند: "انا الحق". البته ما که شناخت دقیقی از این اشخاص نداریم و نمی‌توانیم ادعا کنیم که آیا آن‌ها واقعاً حقایقی را یافته‌اند و از باب نارسایی الفاظ چنین گفته‌اند یا این‌که ناقص و قاصر بوده‌اند.
اگر می‌خواهیم بهره‌ای بگیریم، خوب است از معصومین بگیریم که عصمتشان ثابت است و شکی در مورد آن‌ها نیست. اگر اهل بهره گرفتن هستیم، چه‌طور پیشوایان معصوم را واگذاریم و سراغ کسانی برویم که مشکوک‌ الحالند؟
نتیجه‌گیری
مجموع سیر و سلوک را می‌توان به سه دسته تقسیم کرد. روح همه این سه مرحله کلی، همان‌گونه که گفتیم یک کلمه است: "بنده شدن". آدمی باید سعی کند که هستی خود را به صاحب هستی برگرداند و چیزی را از خود نداند و نبیند، البته نه این‌که کارهای زشتش را به پای دیگران بگذارد و از خود سلب مسؤولیت کند. اگر به مرحله توحید افعالی برسد، دیگر کار زشتی از او صادر نمی‌شود تا آن کار، شیطانی یا الهی باشد. اگر از چنین شخصی کار زشتی سر بزند، در دره جهنم معلقش می‌کنند. ممکن است الفاظش را بداند و بنویسد، اما مأوایش جهنم باشد، مگر آن مقام‌ها را به آسانی به هر کس می‌دهند؟
هر چیزی که ارزشمند باشد، رسیدن به آن مشکل است. هر راه طولانی را پیمودن، مشکل است. شما می‌خواهید به قله دماوند بروید، خیلی هم علاقه دارید و خوشتان می‌آید، اما آیا در این راه خسته نمی‌شوید؟ آیا می‌توان بدون خستگی به قله رسید؟
انجام لذیذترین کارها نیز خستگی می‌آورد و هرچه کار، ارزش بیش‌تری داشته باشد، مقدمات مشکل‌تر و راه طولانی‌تری داشته، پیمودن آن مشکل‌تر خواهد بود. این برای آن است که میان آن‌هایی که با اختیار زحمت می‌کشند و جهاد می‌کنند تا به این هدف برسند و آن‌هایی که راحت‌طلب‌اند، تفاوت گذاشته شود. خدا این عالم را برای امتحان خلق کرده است. منظور از امتحان، به فعلیت رسیدن استعدادهای ماست.
به هر حال، سیر کلی الی الله، بنده شدن است و بنده شدن را به سه بخش کلی می‌توان تقسیم کنیم، بنده شدن در افعال، بنده شدن در صفات و بنده شدن در هستی. برای هر کدام نیز کارها و تمرین‌ها متناسب با خودش لازم است.

تبلیغات